بخش 17
امامت و اختیار رهبری در اسلام انواع حکومت ها بررسی اجمالی مقایسه ای بین دو نوع حکومت بررسی اصول نظام ها 1 ـ نظام مارکسیستی نقد مبانی مارکسیسم 2 ـ نظام دموکراسی 3 ـ نظام اسلامی منشأ سلطه و قدرت حقّ سلطه الهی 1 ـ توحید حقّ الطاعه کسانی که اطاعتشان به امر خدا واجب است 2 ـ توحید حاکمیت 3 ـ قرآن و نصب امام 4 ـ روایات و نصب امام نقد ادله سلطه امّت ب ) آیات استخلاف ج ) آیه امانت اشکال تضاد بین سلطه و آزادی حلّ اشکال الف ) جنبه نظری : ب ) جنبه عملی مقایسه ای در مفهوم آزادی
397 |
امامت و اختيار
آيا امامت و خلافت و حكومت به نص و نصب الهي است يا به انتخاب مردم ؟ آيا همان گونه كه غربي ها مي گويند : انسان به طور مستقل در تعيين سرنوشت خود ، مختار و آزاد است و مي تواند امام و حاكم اسلامي را انتخاب كند يا اين كه امام و حاكم اسلامي بايد از ابتدا اراده و مشيّت الهي انتخاب گردد ؟
شيعه معتقد به قول دوّم است ، ولي برخي معتقد به آزادي و اختيار مطلق انسان در تعيين سرنوشت خود مي باشند و حاكميت و حكومت را بالاصالة از خداوند نمي دانند ؛ در حقيقت قائل به همان نظريه دموكراسي غربي اند .
برخي نيز معتقدند خداوند امر حكومت را به شورا واگذاشته تا با انتخاب خود ـ كه همان انتخاب خداست ـ به حاكميتِ حاكم مشروعيت بخشند . اينك به بررسي اين موضوع مي پردازيم .
رهبري در اسلام
رهبري در اسلام تفاوت اساسي و جوهري با ديدگاه مادّيون و ملحدان دارد . رهبري نزد مادّيون در محدوده اداره شئون زندگي مادي بشر خلاصه مي شود ، ولي در اسلام ، رهبري در عرصه هاي مختلف مؤثر است كه به برخي از آنها اشاره مي كنيم :
398 |
1 ـ عمل براي دنيا
با قطع نظر از بهشت و دوزخ و عوالم ديگر ، بشر در اين دنيا نياز به رهبري دارد تا امورش را نظام مند كند . اين همان موردي است كه مادّيون رهبري را در آن محصور كرده اند و اسلام نيز اگر به آن نظر و توجه دارد ، با نگاهي استقلالي نيست ، بلكه از آن جهت كه دنيا پل و معبر و مزرعه اي است براي آخرت ، دنيا را نگريسته و براي آن برنامه ريزي مي كند .
اهميت اسلام به اداره شئون دنيوي بشر را مي توان از دو زاويه نگريست :
الف ) گسترش عدل و رفع ظلم : خداوند متعال مي فرمايد : { وَإِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ } ؛ ( 1 ) « و چون ميان مردم حكم كنيد به عدالت داوري كنيد . »
ب ) بهره مندي دنيوي : خداوند متعال مي فرمايد : { قُلْ مَنْ حَرَّمَ زينَةَ اللّهِ الَّتي أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَالطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ } ؛ ( 2 ) « بگو چه كسي زينت هاي خدا را كه براي بندگانش آفريد حرام كرده و از صرف روزي حلال و پاكيزه منع كرده است . »
2 ـ عمل براي آخرت
مادّيون از آن جا كه عالم دنيا را از مبدأ و معاد جدا كرده اند ، تنها توجه و كوشش خود را به عالم طبيعت معطوف داشته اند ، ولي اسلام از آن جا كه معتقد به مبدأ و معاد است ، مردم را به عمل براي عالمي ديگر ـ كه عظيم تر از عالم دنياست ـ نيز دعوت مي كند و دنيا را در حقيقت مقدّمه اي براي عالم آخرت مي داند . قرآن به اين حقيقت مهمّ اشاره كرده است ؛ آن جا كه مي فرمايد : { وَلَلاْخِرَةُ خَيْرٌ لَكَ مِنَ اْلأُولي } ؛ ( 3 ) و هر آينه آخرت براي تو از دنيا بهتر است . و نيز مي فرمايد : { وَما هذِهِ الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاّ لَهْوٌ وَلَعِبٌ وَإِنَّ الدّارَ اْلآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوانُ } ؛ ( 4 ) « اين زندگاني چند روزه دنيا لهو و بازيچه اي بيش نيست و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . نساء ( 4 ) آيه 58 .
2 . اعراف ( 7 ) آيه 32 .
3 . ضحي ( 93 ) آيه 4 .
4 . عنكبوت ( 29 ) آيه 64 .
399 |
زندگاني به حقيقت دار آخرت است . » اسلام توجهي كه به رهبري دارد ، اين جنبه را نيز در نظر گرفته و رهبر را راه گشاي سعادت اخروي مي داند .
3 ـ كمال و ارتقاي عملي
مادّيون غير از مسائل مادي ، هرگز چيزي را به عنوان ارزش هاي اخلاقي و روحي قبول ندارند ، ولي اسلام به دليل اصل قرار دادن اعتقاد به مبدأ و معاد و نيز باور به حقيقتي به نام روح ، به ارزش هاي اخلاقي و معنوي ، توجه خاصي كرده است . از همين رو رهبراني الهي تربيت كرده تا بتواند مجتمع اسلامي را در اين زمينه نيز رهبري نمايد .
4 ـ اجراي احكام
اسلام ديني است شمول گرا كه در تمام زمينه ها حكم و دستورهايي دارد . يكي ازديدگاه هاي اسلام در خصوص رهبري اين است كه وظيفه رهبر را پياده كردن احكام و دستورهاي الهي در سطح كلّ جامعه بشري مي داند و اين مورد ، تمام زمينه هاي پيشين را پوشش مي دهد ، زيرا تطبيق و پياده كردن احكام موجب رفاه دنيوي ، سعادت اخروي و كمال نفساني انسان مي گردد .
از اين جا به خوبي روشن مي گردد كه چرا روايات و دعاهاي وارده از معصومين ( عليهم السلام ) تعبيرهاي بلندي از امام و امامت نموده و براي رهبري در جامعه اسلامي وظايف سنگيني را در نظر گرفته اند . حال با در نظر گرفتن چنين وظايفي مي توان امر امامت و رهبري جامعه را به مردم واگذاشت ؟
رأي اهل سنّت
از مجموع كلمات اهل سنّت استفاده مي شود امر رهبري جامعه اسلامي به طور مستقيم و مستقل در دست مردم است ، آنان هستند كه خود بر مي گزينند و به هيچ اذن و اراده و مشيّت الهي نيازي ندارند و اگر احتياجي باشد ، خداوند آن را به مردم واگذاشته است .
400 |
1 ـ قاضي ابوبكر باقلاني ( ت 403هـ . ) مي گويد : « اگر كسي گويد : به رأي چند نفر ، امامت و رهبريِ شخص مشروعيت مي يابد ؟ در جواب گوييم : به نظر و رأي يك نفر از اهل حلّ و عقد ، امامت و رهبري شخص ثابت مي گردد ، در صورتي كه آن شخص شرايط و خصوصيات لازم در امام را داشته باشد » . ( 1 )
2 ـ عبدالقاهر بغدادي ( ت 429هـ . ) مي گويد : « امامت و رهبري با رأي يك نفر از اهل كوشش و تقوا ثابت مي شود براي شخصي كه لايق آن باشد ، و در صورت بيعت يك نفر بر سايرين لازم است كه از او اطاعت كنند . » ( 2 )
3 ـ قاضي ايجي مي گويد : « چون ثابت شد كه امامت و رهبري با اختيار و بيعت مشروعيت مي يابد ، ديگر نيازي به اجماع امّت نيست ، زيرا دليل عقلي يا سمعي بر آن وجود ندارد ، بلكه بيعت يك نفر يا دو نفر از اهل حلّ و عقد كفايت مي كند » . ( 3 )
انواع حكومت ها
تاريخ همواره شاهد حكومت هايي بوده كه نگرش هاي مختلفي داشته اند مهم ترين آنها را بر مي شمريم :
1 ـ حكومت ديكتاتوري
نظامي است كه تمام سلطه ها و قدرت ها به دست يك نفر است و او بدون توجه به قانوني خاص به مشيّت و اراده خود عمل مي كند . اصل اين كلمه در حكومت روم به كار رفت ، زيرا مردم حاكم را انتخاب مي كردند و به مدت شش ماه تمام قدرت ها و سلطه ها به او واگذار مي شد ، ولي اين كلمه بعدها بر هر حاكمي كه متولّي تمام مراكز قدرت شود ، اطلاق شد ؛ هر چند با قهر و غلبه و كودتا و به شكل دائم ، بدون اين كه خود را تابع هيچ قانون بداند به قدرت رسيده باشد .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . باقلاني ، التمهيد ، ص 164 .
2 . بغدادي ، أصول الدين ، ص 280 .
3 . المواقف ، ص 400 .
401 |
2 ـ حكومت طبقاتي
مبتكر اين نوع حكومت « افلاطون » است ، زيرا از آن جا كه او با حكومت دمكراسي مخالف بود ، طرح نوعي حكومت به نام « طبقاتي » يا حكومت طبقه طلايي را مطرح نمود و مقصود او از طبقه طلايي ، اشراف و صاحبان فرهنگ بود كه ارسطو نيز آن را « سلطه و قدرت حكماء » ناميده است .
3 ـ حكومت دموكراسي
اين كلمه در اصل يوناني و به معناي حكومت مردم است و در اصطلاح ، نوعي نظام سياسي ـ اجتماعي است كه بر اساس نوع علاقه و ارتباط بين مجتمع و دولت با مشاركت مردمي به طور مساوات ايجاد مي گردد .
اين حكومت بر اين اصل استوار است كه مردم منشأ قدرت و سلطه اند و اساسِ نظام ، قرار دادي اجتماعي است بين مردم و حاكم .
3 ـ حكومت ديني
اين نوع حكومت ، نظامي است قائم بر اساس اعتقاد ديني ؛ يعني منشأ قدرت و سلطه خداوند متعال مي باشد و حاكم ـ با واسطه يا بيواسطه ، همانند حكومت انبيا و اوصياء ( 1 ) ـ سلطه خود را از خداوند متعال اخذ كرده است .
بررسي اجمالي
با بررسيِ اجمالي ديدگاه هاي مختلف در مورد حكومت پي مي بريم به اينكه نوع اوّل ( حكومت ديكتاتوري ) هرگز مورد نظر اسلام نبوده و حتّي شخص رسول اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) بعد از تشكيل حكومت اسلامي در مدينه منوّره ، مطلق العنان و رها از قانون الهي نبوده است ، بلكه مأمور بوده كه طبق قوانين و حدود الهي حكم كند . خداوند متعال خطاب به
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . عبدالوهاب كيالي ، موسوعة سياسيه ، ج 1 ، ص 147 ؛ احمد عطية الله ، القاموس السياسي .
402 |
پيامبرش ( صلّي الله عليه وآله ) مي فرمايد : { وَأَنِ احْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ } ؛ ( 1 ) « و اين كه حكم كن [ بين آنان ] به چيزي كه خداوند نازل كرده است . »
نوع دوّم ( حكومت طبقاتي ) نيز از اين قبيل است ، زيرا طبق نصوص قرآن و حديث طبقات مردم بر يكديگر هيچ نوع برتري جز در تقوا ندارند .
امّا بي شك حكومت دموكراسي نيز منطبق بر نظام و حكومت اسلامي نخواهد بود ، زيرا ـ همان گونه كه خواهيم گفت ـ مطابق ادله عقلي و شرعي ، مردم هيچ حقّي در تعيين پيامبر و يا امامشان ندارند و تنها ارزشي كه مي توان براي بيعت و انتخاب آنان دانست همان التزام عملي به اطاعت از دستورهاي شخصي است كه از جانب خداوند متعال به عنوان حاكم و امام و پيامبر معرفي شده و سود اين انتخاب نيز به خودشان باز مي گردد .
آري اين اهل سنتند كه يك نوع دموكراسي را در حكومتِ بعد از رسول در دو زمينه قائلند :
الف ) در تعيين حاكم ؛
ب ) در تشريع و جعل قانون در مسائل حكومتي .
مقايسه اي بين دو نوع حكومت
برخي حكومت ديني اسلامي را با حكومت ديني كليسا در قرون وسطاي مسيحي مقايسه و تشبيه مي كنند .
دكتر احمد محمود صبحي مي گويد : « اگر بخواهيم رأي شيعه و اهل سنّت را مطابق اصطلاحات علم سياست ارزيابي كنيم بايد بگوييم كه رأي شيعه در سلطه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در سياست شبيه « ثيوقراطي » و حكومت ديني است كه در عصر كليسا پديد آمد و نظر اهل سنّت مطابق با دموكراسي غربي است . مفهوم « ثيوقراطي » آن است كه حكومت برگرفته از وحي يا الهام الهي باشد . . . » . ( 2 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . مائده ( 5 ) آيه 49 .
2 . دكتر احمد محمود صبحي ، في علم الكلام ، ص 26 ـ 29 .
403 |
در جواب مي گوييم : حكومت ديني اسلامي با حكومت ديني مسيحي در قرون وسطا تفاوت هاي اساسي دارد . حكومت ديني در قرون وسطا در حقيقت از طرف كليساي مسيحي به رهبر كليسا ( پاپ ) داده شد ، تا بدون هيچ قيد و حدّ و مرزي در نظام حكومتي مردم دخالت كند ؛ و همه مردم در مقابل او خضوع كرده و تسليم محض باشند .
اين نظريه سه مرحله را طي كرد كه عبارتند از :
1 ـ طبيعت الهي براي حاكمان كليسا
اين نظريه بر اين اصل استوار بود كه امپراتور ، خدا يا مظهر او و يا فرزند تربيت شده اوست ، لذا سلطه و قدرتي بي نهايت بر مردم دارد . اين نظريه ، به تمدن هاي قديم ، چون روم ، ايران ، مصر و ژاپن باز مي گردد . با مراجعه به تاريخ مصر قديم پي مي بريم مردم آن عصر براي پادشاهان و فراعنه خود چنين عقيده و امتيازي را قائل بودند . . . .
2 ـ انتخاب مستقيم
بعد از گذشت زمان در مسيحيّت ديدگاه جديدي درباره حاكمان پديد آمد . اين نگرش برخلاف نظريه گذشته حاكم را انساني مي دانست كه خداوند متعال او را به طور مستقيم اختيار كرده و به جهت قابليت هايي كه دارد به او قدرت و سلطه داده است . او از خود به طور استقلال سلطه اي ندارد و تمام قدرتش برگرفته از قدرت و سلطه حقيقي الهي است .
3 ـ انتخاب غير مستقيم
اين نظريه مي گويد : خداوند حاكم را به واسطه مردم انتخاب مي كند ، نه به صورت مستقل و مستقيم . اين نظريه هنگامي پديد آمد كه بين كليساي مسيحيّت و پادشاهان اروپا بر سر حكومت نزاع در گرفت و از اين طريق توانستند نفوذ كليسا را از حكومت ها بردارند .
404 |
فرق اوّل :
با تأمل و دقت در حكومت ديني مسيحي ( ثيوقراطي ) و حكومت ديني اسلامي پي مي بريم بين اين دو نوع حكومت فرق هاي اساسي است ، زيرا نظام ديني اسلامي معتقد است حاكم ، اگرچه پيامبر يا امام باشد ، در حدود و مرزهاي خاصي سلطه داشته و مي تواند نظر دهد و قدرتش بي حدّ و مرز نيست ؛ از همين رو خداوند متعال خطاب به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) مي فرمايد : { وَأَنِ احْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ } ؛ ( 1 ) هم چنين خطاب به عموم حاكمان مي فرمايد : { وَمَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ } ؛ ( 2 ) « و هر كس طبق آنچه خداوند نازل كرده حكم نكند ، پس آنها همان كافرانند . »
حاكم اسلامي خود را در برابر قانون الهي و اسلامي مسئول مي بيند و هرگز حقّ ندارد از آن تخطّي كند و اين برخلاف نظام ثيوقراطي و حكومت مسيحي در قرون وسطا است ، زيرا آنان براي رهبران كليسا قدرت مطلقه و بي حدّ و مرز را قائلند .
فرق دوّم :
فرق ديگري كه در مبناي نظريِ اين دو نوع حكومت ديني مي بينيم ، اين است كه رجال و شخصيت هاي مسيحي هيچ دستور نظام مندي در مورد مسائل سياسي و حكومتي نداشتند و تنها به مواعظ اخلاقي اكتفا مي كردند ، در حالي كه اسلام دين جامعي است كه در تمام زمينه ها از خود دستوري به جاي گذاشته است .
ابوالأعلي مودودي مي گويد : « ثيوقراطي و حكومت الهي ديني ـ كه در بين مسيحيّت و اروپا مطرح شد ـ تفاوت كلّي و اساسي با يكديگر دارند ، زيرا حكومت ديني مسيحيت در اروپا بر اين اصل پايه گذاري شد كه طبقه اي از مردم قدرت قانون گذاري براي خود داشته باشند تا طبق هوا و هوس و اغراض شخصي و طايفه اي خود ، قوانيني را جعل كنند ، برخلاف حكومت ديني اسلامي كه حاكم را محصور در قوانين ثابت الهي مي داند . » ( 3 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . مائده ( 5 ) آيه 48 .
2 . همان ، آيه 44 .
3 . مودودي ، نظرية الحكم ، ص 26 .
405 |
بررسي اصول نظام ها
در اين بخش به بررسي اصول و اركان سه نظام رايج در جهان مي پردازيم :
1 ـ نظام ماركسيستي
اين نظام بر چند اصل اساسي استوار است كه از مبناي فكري آن سرچشمه مي گيرد ؛
الف ) خرافي بودن دين
دين در فرهنگ ماركسيسم خرافه اي است كه بايد از آن عبور نموده و حتي با آن مقابله كرد .
ماركس مي گويد : « آزادي سياسي در بي توجهي و عدم اعتقاد به دين است . » ( 1 )
انگلس مي نويسد : « ما هرگونه طمعي كه بخواهد بر ما عقايد ي اخلاقي فرض كند ، از خود دور مي كنيم . » ( 2 )
ب ) محوريّت اقتصاد
ماركسيست ها اساسِ هر چيز را اقتصاد دانسته اند نه ارزش هاي اخلاقي و هدف از سير انسان را نيز رسيدن به منافع اقتصادي مي دانند .
انگلس مي گويد : « نيرو و توان ، تنها وسيله است و غايت ، همان منفعت اقتصادي است » .
ج ) نظام طبقاتي
ماركسيست ها در نوع حكومت خود نظامي طبقاتي ايجاد كرده اند كه در رأس آن ، حزب حاكم بر كلّ مردم و طبقات جامعه حكومت مي كند .
بوليتزر مي گويد : « حزب حاكم سياسي داراي سلطه بر طبقه كارگر است » .
هر كدام از اين اصول طبق نظر اسلام مردود است .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . كارل ماركس ، مسئله يهوديت ، ص 17 .
2 . هنري لوفانر ، هذه هي الماركسية ، ص 74 .
406 |
نقد مباني ماركسيسم
يكي از اصول و مباني ماركسيسم خرافي بودن دين است . در جوابِ اين اصل مي گوييم :
اوّلاً : اسلام دين جامعي است كه براي آرامش دروني انسان در عين دستور به اتقان و استحكام در امور معيشتي ، به تسليم شدن در برابر ناكامي ها و ارتباط باطني با ماوراي طبيعت امر مي كند .
ثانياً : دين آثار و فوايد بي شماري دارد ؛ از آن جمله :
الف ) پيشرفت علم در سايه دين است ، زيرا دين خلقت را بر اساس نظم مي داند نه اتفاق ؛
ب ) دين پشتوانه مسائل اخلاقي است ؛
ج ) دين با وجود شدائد و مصائب عامل تحرّك و استمرار است ؛
د ) دين دار مقيّد به قانون است ، زيرا خودش را در محضر خدا مي بيند .
امّا اصل دوم ماركسيست ها كه همان محوريّت اقتصاد است ، ناشي از عدم اعتقاد آنان به مبدأ و معاد است . كسي كه اعتقاد به ماوراي طبيعت ندارد طبيعي است كه همه وجود و هستي و خلقت را بر محوريّت اقتصاد و رفاه دنيوي مي بيند ، در حالي كه علم كلام و فلسفه خلاف اين مطلب را به اثبات رسانده است .
هم چنين اصل سوم كه همان اختلاف طبقاتي و برتري نظام و حزب حاكم بر طبقه كارگر است با كرامت انساني سازگاري ندارد . عقل ، قرآن و سنت نيز بر اين نكته تأكيد دارد كه كسي بر ديگري جز در تقوا كه عامل پيشرفت و رسيدن به هدف و غايت خلقت است ، برتري ندارد .
2 ـ نظام دموكراسي
اوستن رني در كتاب سياسة الحكم اصول دموكراسي را چهار چيز برشمرده است :
الف ) سلطه سياسي ناشي از اراده مردمي است و اين مردمند كه قدرت و حكومت
407 |
بر خود را به حاكم تفويض مي كنند . اين اصل مي گويد : حقِّ سلطه براي خود مردم است و كسي نمي تواند آن را از آنِ خود يا حزبش بداند .
ب ) همه مردم در رابطه با قانون و سياست حقوق مساوي دارند و كسي بر ديگري برتري ندارد .
ج ) مردم از طريق شورا مي توانند حقّ سلطه و نفوذ بر خود را به شخصي واگذارند تا او هر نوع محدوديت سياسي كه صلاح مي داند براي آنان قرار دهد .
د ) ميزان رأي اكثريّت است و اگر حدّ اقلّ 51 درصد از مردم به شخصي رأي مثبت دادند ، او منصوب به حكومت است و بر ديگران است كه اين رأي را محترم شمرده و از حاكمي كه آنان انتخاب كرده اند ، پيروي كنند . . . . ( 1 )
3 ـ نظام اسلامي
نظام حكومتي اسلام نيز بر اصول و مباديي استوار است كه عبارتند از :
الف ) مبدأ حكومت « الله »
اين مبدأ از اساسي ترين اركان و اصول فكر ديني ، خصوصاً اسلامي است كه قرآن و روايات به آن اشاره كرده است ؛ يعني همان گونه كه حكومت تكويني از آنِ خداوند است ، حكومت تشريعي نيز به عهده اوست و همان طور كه وجود و عدم ، خلق و فنا ، منع و عطا ، حاكميت و حقّ اطاعت از آنِ اوست ، امر و نهي و قبول و ردّ نيز به عهده اوست . اين مبدأ چند معنا دارد كه عبارت است از :
1 ـ خضوع و تابعيت سياست اسلامي با دستور الهي كه در شريعت اسلام تبيين شده است ؛
2 ـ حكومت دين و آزادي تكامل ؛ به اين معنا كه انسان در پرتو حكومت « الله » به صورت مطلق آزاد نيست و دين حركت او را در مسير صحيح و عقلايي قرار داده است .
3 ـ حكومت « الله » مردم را بر اساس ديني و تقوايي دسته بندي مي كند ، نه بر اساس
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . اوستن رني ، سياسة الحكم ، ج 1 ، ص 262 .
408 |
طبقاتي ، اشرافي و . . . زيرا اسلام همه مؤمنان را برادر يكديگر خوانده و براي نژاد ، زبان و قوميّت ارزش خاصي قائل نشده است .
4 ـ دعوت به سوي خداوند متعال ؛ از مسئوليت هاي خطير هر فرد جامعه دعوتِ مردم به سوي خداوند است ، خصوصاً كساني كه رأس حكومت اند تكليف بيشتري در اين زمينه دارند .
خداوند متعال مي فرمايد : { وَلْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَي الْخَيْرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ } ؛ ( 1 ) « و بايد از شما مسلمانان برخي خلق را به خير و صلاح دعوت كنند و مردم را به نيكوكاري فرا خوانند و از بدكاري نهي كنند . »
ب ) مبدأ حكومت امّت
مبدأ حكومت « الله » به اين معنا نيست كه انسان هيچ گونه آزادي و اراده اي از خود ندارد و مانند مرغي است كه در قفس زنداني شده است ، بلكه انسان از آن جهت كه خليفه خدا روي زمين است حقّ دارد براي آباداني آن بكوشد و زندگي سعادت مندي داشته باشد و امّت را به خير و معروف دعوت كند و از بدي ها باز دارد .
امّا التزام به مبدأ « حكومت امت » به معناي تجاوز از حدود الهي نيست و آن گونه كه دموكراسي مي گويد صلاحيت هايش مطلق نبوده و « حكومت امت » در عرض حكومت « الله » نخواهد بود ، بلكه در واقع مسئوليتي است كه خداوند بر عهده مردم واگذارده است و مردم نيز ملزم به انجام دادن آن مسئوليت هايند .
ج ) مبدأ حكومت ارزش هاي اخلاقي
نظام اسلامي براي ارزش هاي اخلاقي اهميّت ويژه اي قائل است . اسلام در عين دعوت به صدق ، احسان و احترام به يكديگر ، صفات پسنديده ديگري را گوشزد مي كند كه اين اعمال داراي حسن و كمال ذاتي اند و در مقابل ، از كارهاي زشتي ، از قبيل : دروغ ، غش ، نفاق و ديگر صفات قبيح نهي مي كند و آنها را سقوط معنوي مي داند .
از همين رو ، اسلام در زمينه هاي مختلف مردم را به برپايي ارزش هاي اخلاقي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . آل عمران ( 3 ) آيه 104 .
409 |
دعوت كرده و مي فرمايد : { وَلا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْم عَلي أَلاّ تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوي } ؛ ( 1 ) « و البته نبايد دشمنيِ گروهي شما را بر آن دارد كه عدالت نكنيد . عدالت كنيد كه آن به تقوا نزديك تر است . » و اين درست نقطه مقابل فرهنگ ماركسيستي است كه براي اخلاق هيچ نوع ارزشي قائل نيست ؛ هم چنين دموكراسي غربي كه ارزش هاي اخلاقي را محدود به مصلحت ، منافع شخصي يا حزبي و قومي و مملكتي مي داند .
اسلام ارزش هاي اخلاقي را در تمام زمينه ها از جمله مسائل سياسي توسعه مي دهد ؛ از همين رو :
اوّلاً : هدف و وسيله را بر اساس اين ارزش ها توجيه مي كند كه نمونه بارز آن در حكومت اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) مشاهده مي شود ، زيرا آن حضرت كسي بود كه هدف اعلي را در قبول خلافت ، پياده كردن ارزش هاي اخلاقي دانسته و هرگز از طريق ضدّ ارزش به آن اهداف مقدس نرسيد . حضرت حتّي براي لحظه اي حاضر نشد حاكمي جائر و فاسق از طرف او ، والي يكي از ايالاتش باشد ، هرچند وي مانع از تحقق اهداف عالي او نگردد و مي فرمود : « كسي كه بخواهد از راه شر بر ديگران غلبه كند ، مغلوب است » .
ثانياً : حكومت اسلامي دعوت خود را بر اساس ايمان به ضرورت پياده شدن ارزش ها در جامعه پايه گذاري كرده است و اين در حقيقت التزامي مبدئي و عقيدتي است نه مصلحتي ، بر خلاف دولت هايي كه از دموكراسي سخن مي گويند و هدف اصلي شان از ارزش هاي اخلاقي ادعايي براي رسيدن به مصالح و منافع كشورهاي خود است .
« مايلزكو بلاند » مي گويد : « حقيقت اين است كه در پشت تمام اين كمك ها و مساعدت ها به كشورهاي مستضعف مصالح و منافع خود ما در مدّ نظر است » . ( 2 )
ثالثاً : نكته مهمّ ديگري كه در اين اصل نهفته است ، تربيت اخلاقي جامعه اسلامي و ايجاد انگيزه دروني براي افراد و جامعه در مقابل وظيفه سنگيني است كه بر دوش آنان وا گذاشته اند .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . مائده ( 5 ) آيه 8 .
2 . مايلزكو بلاند ، لعبة الأمم .
410 |
از همين رو ، مي بينيم رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) هنگام فرستادن علي ( عليه السلام ) به يمن براي مقابله با آنان مي فرمايد : « اي علي ! هرگز با كسي جنگ مكن مگر آن كه او را در ابتدا به اسلام دعوت كني ، زيرا قسم به خدا ! اگر كسي را هدايت كني ، براي تو از آنچه خورشيد بر آن طلوع و غروب مي كند بهتر است . » ( 1 )
د ) مبدأ ولايت امام
اسلام و ساير اديان بر اين نكته تأكيد دارند كه امّت در تمام مراحلش به هر نقطه اي از ادراك و پيشرفت فرهنگي و اجتماعي برسد ، هرگز از حركت توجيهي و هدايت و ولايت انبيا و اولياي الهي بي نياز نخواهد شد ؛ خداوند متعال مي فرمايد : { وَإِنْ مِنْ أُمَّة إِلاّ خَلا فيها نَذيرٌ } ؛ ( 2 ) « و هيچ امّتي نبوده جز آن كه در ميان شان ترساننده و راهنمايي بوده است . »
و نيز مي فرمايد : { يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَاللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ } ؛ ( 3 ) « اي پيامبر ! آنچه از خدا بر تو نازل شد ، به خلق برسان كه اگر نرساني تبليغ رسالت و اداي وظيفه نكرده اي و خدا تو را از آزار مردم نگاه خواهد داشت . »
از همين جهت است كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) مي فرمايد : « من دو چيز گران بها را در ميان شما قرار مي دهم : كتاب خدا و عترتم ، كه اگر به هر دو تمسك كنيد ، هرگز گمراه نخواهيد شد . » ( 4 )
منشأ سلطه و قدرت
يكي از مهم ترين مباني و اصول نظام هاي سياسي موضوع « مبدأ سلطه و قدرت » است . هر يك از نظام ها براي خود مبدأ خاصي قائلند :
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . وسائل الشيعه ، كتاب الجهاد ، باب 10 ، حديث 1 .
2 . فاطر ( 35 ) آيه 24 .
3 . مائده ( 5 ) آيه 67 .
4 . صحيح ترمذي ، ج5 ، ص621 .
411 |
1 ـ اسلام
ديدگاه اسلام در اين زمينه به مسئله خلقت عالم و انسان و رابطه آن با خالق باز مي گردد . اسلام همانند ساير اديان انسان را معبود خالقي به نام « الله » مي داند كه بايد در برابرش خضوع و تواضع و كرنش كند و در پرتو اين عقيده ، انسان سلطه و قدرت مطلق را از براي خداوند متعال مي داند و هرگز در مقابل او ، حتي برخود سلطه و قدرتي نمي داند و نمي تواند با خود هركاري كه بخواهد انجام دهد ، زيرا او بنده خداست . خداوند متعال اين سيادت و سلطه را به عموم مردم واگذار نكرده ، تا بدون هيچ معياري به هر كسي كه خواستند رأي دهند . از همين رو خود متكفّل اين امر شده و حاكم اسلامي را به طور خصوص يا عموم معرفي كرده است .
2 ـ دموكراسي غربي
طبق اين نظريه امّت صاحب قدرت و سيادت و سلطه مطلق اند ، چه در مجال قانون گذاري و تشريع و چه در مجال سياسي و حكم راني ، زيرا مردم آزاد آفريده شده اند ، لذا خودشان حقّ تعيين سرنوشت بر خود را دارند .
در ماده پنجم از اعلاميه حقوق بشر آمده است : « قانون نمي تواند آزادي بشر را محدود كند ، مگر در كارهايي كه به ضرر اجتماع باشد . . . » . ( 1 )
حقّ سلطه الهي
نظريه اسلام در مورد حقّ سيادت و سلطه اين است كه آن به طور استقلال و بالذات براي خداوند متعال است ، لذا هر كس كه به حكومت مي رسد بايد ـ به طور مستقيم يا غير مستقيم از جانب خداوند متعال اذن و اجازه داشته باشد . اين رأي و نظر ، مطابق ادله عقلي و نقلي ، قرآني و حديثي است كه اينك به برخي از آنها اشاره مي كنيم :
1 ـ توحيد حقّ الطاعه
متكلمان براي توحيد افعالي اقسامي را ذكر كرده اند كه يكي از آنها توحيد در
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . قانون دستوري ، ج 1 ، ص 173 .
412 |
حقّ الطاعه است ؛ يعني تنها كسي كه اطاعت او بالذات و به طور استقلال واجب است خداوند متعال مي باشد و اطاعت ديگران نيز در طول اطاعت خداوند واجب است ، در صورتي كه دستوري بر اطاعت او از جانب خدا رسيده باشد و دليل آن ، اين است كه اطاعت ، از شئون مالكيّت است و از آن جا كه مالك حقيقي انسان ، خداست ، پس اطاعت او نيز ذاتاً واجب است ، لذا خداوند متعال وجوب اطاعت پيامبرش را به اذن خود مي داند و مي فرمايد : { وَما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُول إِلاّ لِيُطاعَ بِإِذْنِ اللّهِ . . . } ؛ ( 1 ) « هيچ رسولي نفرستاديم مگر آن كه به توفيق الهي از آن اطاعت كنند . . . » .
از اين آيه به طور وضوح استفاده مي شود اطاعت پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) فرع اطاعت خدا و در طول اطاعت اوست . در جايي ديگر مي فرمايد : { مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللّهَ } ؛ ( 2 ) « هر كس از رسول اطاعت كند ، قطعاً خدا را اطاعت كرده است . »
كساني كه اطاعتشان به امر خدا واجب است
طبق نصّ قرآن كريم و به امر خداوند متعال ، اطاعت از برخي افراد واجب است :
الف ) رسول اكرم
خداوند متعال مي فرمايد : { قُلْ أَطيعُوا اللّهَ وَالرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ الْكافِرينَ } ؛ ( 3 ) « بگو اي پيامبر ! فرمانبرداري كنيد از خدا و رسول ، اگر از آنان روي گردانيد ، همانا خداوند كافران را دوست نخواهد داشت . »
ب ) اولي الأمر
خداوند متعال مي فرمايد : { يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللّهَ وَأَطيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي اْلأَمْرِ مِنْكُمْ } ؛ ( 4 ) « اي اهل ايمان ! خدا و رسول و صاحبان امر از خود را اطاعت كنيد . »
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . نساء ( 4 ) آيه 64 .
2 . همان ، آيه 80 .
3 . آل عمران ( 3 ) آيه 32 .
4 . نساء ( 4 ) آيه 59 .
413 |
ج ) پدر و مادر
خداوند مي فرمايد : { وَقَضي رَبُّكَ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاّ إِيّاهُ وَبِالْوالِدَيْنِ إِحْسانًا . . . } ؛ ( 1 ) « پروردگارت حكم كرده كه جز او را مپرستيد و به پدر و مادر [ خود ] احسان كنيد . . . » .
آري ، اطاعت آنان از مصاديق احسان بوده و محدود به مواردي است كه به شرك و معصيت امر نكرده باشند .
د ) فقيه حاكم
امام صادق ( عليه السلام ) فرمود : « . . . نظر كنيد به كساني كه از شما حديث ما را نقل كرده و در حلال و حرام ما مي نگرند و احكام ما را مي شناسند ، آنان را حَكَم قرار دهيد ، زيرا من آنها را بر شما حاكم قرار داده ام . و هرگاه كه او به حكم ما حكم كند و كسي آن را نپذيرد ، در حقيقت حكم ما را سبك شمرده و رد كرده است و هر كس بر ما رد كند ، حكم خدا را رد كرده و آن در حكم شرك به اوست » . ( 2 )
2 ـ توحيد حاكميت
هم چنين از اقسام توحيد افعالي ، توحيد در حاكميّت است ؛ يعني حكومت حكمراني و حاكميّت ، بالأصاله و ذاتاً از براي خداوند متعال است ، زيرا حاكميّت هرگز منفكّ از تصرّف در نفوس و اموال و ايجاد محدوديّت نيست ، در حالي كه تصرف و محدوديّت حقّ كسي است كه بر ديگران ولايت و سلطنت دارد و در غير اين صورت تصرّف عدواني است . حقّ ولايت و سلطنت بالأصاله و ذاتاً براي خداوند است ، پس حاكميت نيز از آنِ خداوند است . هر كس كه قرار است بر مردم حكومت كند بايد از جانب او اذن داشته باشد . خداوند متعال به اين موضوع اشاره كرده و دو نوع حاكميت را در قرآن از براي خود ذكر كرده است : يكي ، حاكميت تشريع و قانون گذاري ؛ آن جا كه مي فرمايد : { إِنِ الْحُكْمُ إِلاّ لِلّهِ أَمَرَ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاّ إِيّاهُ . . . } ؛ ( 3 ) « و تنها حكمفرماي عالم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . اسراء ( 17 ) آيه 23 .
2 . فروع كافي ، ج 7 ، ص 412 .
3 . يوسف ( 12 ) آيه 40 .
414 |
خداوند است و امر فرموده كه جز آن ذات يكتا كسي را نپرستيد . »
ديگري ، حاكميّت در تكوين ؛ آن جا كه مي فرمايد : { ما عِنْدي ما تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ إِنِ الْحُكْمُ إِلاّ لِلّهِ } ؛ ( 1 ) « عذابي كه شما به آن تعجيل داريد به دست من نيست ، فرمان جز براي خدا نخواهد بود . »
علامه طباطبائي ( رحمه الله ) مي فرمايد : « از آن جا كه تأثير از آنِ خداوند متعال است ، حكمي كه نوعي از تأثير و جعل است نيز از آنِ اوست ، خواه آن حكم در حقايق تكويني باشد يا در شرايع وضعي و اعتباري و اين معنا به آيات قرآن تأييد مي شود ؛ آن جا كه مي فرمايد : { إِنِ الْحُكْمُ إِلاّ لِلّهِ } ، { أَلا لَهُ الْحُكْمُ } ، { لَهُ الْحَمْدُ فِي اْلأُولي وَاْلآخِرَةِ وَلَهُ الْحُكْمُ } ، { وَاللّهُ يَحْكُمُ لا مُعَقِّبَ لِحُكْمِهِ } از اين آيات استفاده مي شود كه اگر براي غير خدا حكمي هست بايد بعد از حكم خداوند و به اذن او باشد و هرگز با اراده و مشيّت او منافاتي نداشته باشد . . . » . ( 2 )
ابوالأعلي مودودي نيز مي گويد : « حاكميت تنها براي خداوند است و تنها حاكم حقيقي اوست . با همين فرض است كه نظام اسلامي داخل در نظام دموكراسي نيست ، بلكه حكومتي الهي مي باشد . . . » . ( 3 )
3 ـ قرآن و نصب امام
با مراجعه و تدبّر در آيات قرآن پي مي بريم كه امامت و حكومت به امر خداوند است و به هر كس كه صلاح بداند واگذار مي كند .
خداوند متعال مي فرمايد : { وَإِذِ ابْتَلي إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِمات فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنّي جاعِلُكَ لِلنّاسِ إِمامًا } ؛ ( 4 ) « به ياد آر آن هنگامي كه خداوند ابراهيم را به اموري چند امتحان فرمود و همه را به جاي آورد . خدا بدو گفت : من تو را به پيشوايي خلق برگزيدم . . . . »
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . انعام ( 6 ) آيه 57 .
2 . تفسير الميزان ، ج 7 ، ص 116 .
3 . نظرية الاسلام السياسيّه ، ص 5 .
4 . بقره ( 2 ) آيه 124 .
415 |
از آن جا كه امر امامت به دست خداوند است ، مي فرمايد : « من تو را بر مردم امام قرار دادم » .
و به همين دليل است كه حضرت موسي ( عليه السلام ) از خداوند مي خواهد تا برادرش هارون وزير و جانشين خود قرار دهد ؛ آن جا كه از قول حضرت موسي ( عليه السلام ) مي فرمايد : { قالَ رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري وَ يَسِّرْ لي أَمْري وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني يَفْقَهُوا قَوْلي وَ اجْعَلْ لي وَزيرًا مِنْ أَهْلي هارُونَ أَخي . . . } ؛ ( 1 ) موسي عرض كرد : « پروردگارا ! شرح صدر به من عطا فرما و كار مرا آسان گردان . عقده زبانم را بگشا تا مردم سخنم را به خوبي بفهمند و نيز از اهل بيتم يكي را وزير و معاون من قرار ده . . . . »
خداوند متعال در جواب حضرت موسي ( عليه السلام ) نفرمود : به رأي مردم رجوع كن ، بلكه فرمود : { قَدْ أُوتيتَ سُؤْلَكَ يا مُوسي } ؛ ( 2 ) « آنچه از ما خواستي به تو عطا كرديم . »
و نيز در جاي ديگر مي فرمايد : { وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا } ؛ ( 3 ) « و آنان را پيشواي مردم قرار داديم تا خلق را به امر ما هدايت كنند . »
هم چنين مي فرمايد : { يا داوُودُ إِنّا جَعَلْناكَ خَليفَةً فِي اْلأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النّاسِ بِالْحَقِّ } ؛ ( 4 ) « اي داود ! تو را در روي زمين مقام خلافت داديم ، تا در ميان خلق خدا به حق حكم كني . »
4 ـ روايات و نصب امام
با مراجعه به تاريخ و تدبّر در اقوال و سيره پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) نيز به اين نتيجه مي رسيم كه امامت و خلافت و حاكميت نزد آن حضرت امري الهي بوده و نصبش هم بايد به امر خداوند باشد . هرگز موردي ديده يا شنيده نشده كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) امر خلافت و امامت و جانشيني بعد از خود را به مردم واگذارد ، بلكه به عكس از مردم سلب كرده و مخصوص خداوند دانسته است .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . طه ( 20 ) آيه 25 ـ 30 .
2 . همان ، آيه 36 .
3 . انبياء ( 21 ) آيه 73 .
4 . ص ( 38 ) آيه 26 .
416 |
اينك به ذكر شواهدي از اين قبيل مي پردازيم :
1 ـ ابن هشام نقل مي كند : « بني عامر بن صعصعه خدمت رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) رسيدند . حضرت آنان را به خداوند متعال دعوت نمود و خود را بر آنان عرضه كرد . شخصي از آنان به نام « بحيرة بن فراس » به رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) عرض كرد : به من بگو : اگر ما با تو بر اسلام بيعت كنيم ، آن گاه تو بر دشمنانت غلبه كردي ، آيا ما بعد از تو حقّي در امر خلافت داريم ؟ حضرت فرمود : امر امامت و خلافت و جانشيني من به دست خداست و هر جا كه صلاح بداند قرار مي دهد . او در جواب پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) عرض كرد : آيا ما گلوهاي خود را هدف تير و نيزه ها قرار دهيم تا شما به پيروزي برسي ، ولي در خلافت و جانشيني تو سهمي نداشته باشيم ؟ ما اين چنين ديني را نمي پذيريم . . . » . ( 1 )
2 ـ ابن كثير نيز به سند خود نقل مي كند كه قبيله « كنده » به خدمت رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) شرف ياب شده ، عرض كردند : اگر تو بر دشمنانت ظفر يافتي ما را در خلافت و جانشيني بعد از خود سهيم مي گرداني ؟ حضرت فرمود : ملك و سلطنت و حكومت براي خداوند است ، هر كجا كه صلاح بداند آن را قرار مي دهد . آنان نيز به رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) عرض كردند : ما را به ديني كه آورده اي حاجتي نيست . ( 2 )
همو نقل مي كند كه « عامر بن طفيل » و « اربد بن قيس » در مدينه خدمت رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) رسيدند ، عامر بن طفيل عرض كرد : اي محمّد ! اگر من اسلام آورم چه امتيازي برايم قرار خواهي داد ؟ حضرت فرمود : هر امتيازي كه مسلمانان دارند ، به تو نيز خواهم داد . عامر گفت : آيا امر خلافت و جانشيني بعد از خود را به من وا مي گذاري ؟ پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : امر امامت براي تو و قومت نخواهد بود . ( 3 )
نقد ادله سلطه امّت
برخي از طرفداران نظريه دموكراسي به آياتي چند از قرآن كريم استدلال كرده اند :
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . تاريخ طبري ، ج 2 ، ص 84 ؛ سيره ابن هشام ، ج 2 ، ص 32 ؛ سيره حلبي ، ج 2 ، ص 3 و . . . .
2 . سيره ابن كثير ، ج 2 ، ص 159 .
3 . همان ، ج 4 ، ص 114 .
417 |
الف ) خطاب هاي عمومي قرآن
محمّد يوسف موسي مي گويد : « گاهي استدلال مي شود بر سلطه امّت و اين كه امّت منشأ سلطه و سيادت است . به اينكه قرآن در بسياري از آيات ، خطاب هاي خود را متوجّه عموم مؤمنان مي كند ، بدان دليل كه امّت را صاحب حقّ در تنفيذ امور مي داند و اين ، همان معناي حقّ سلطه امّت است » . ( 1 )
اين استدلال از جهاتي باطل است :
1 ـ خطاب هاي قرآن كريم در تكاليف ـ اعم از واجب عيني يا كفايي ـ متوجه مؤمنان است و اين گونه تكاليف ، طبيعت ولايي ندارد كه تنفيذ آن منوط به حاكم باشد تا اين كه نتيجه گيري شود : قرآن حقّ سلطه را براي امّت قرار داده است .
آري ، در برخي از موارد اين گونه توهّم مي شود ؛ همانند آيه شريفه : { الزّانِيَةُ وَالزّاني فَاجْلِدُوا كُلَّ واحِد مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَة } ؛ ( 2 ) « زن زناكار و مرد زناكار را هر كدام صد تازيانه بزنيد . »
و نيز آيه : { وَالسّارِقُ وَالسّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُما . . . } ؛ ( 3 ) « دستان مرد و زن دزد را قطع كنيد . »
هم چنين آيه : { وَالَّذينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ ثُمَّ لَمْ يَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمانينَ جَلْدَةً . . . } ؛ ( 4 ) « و آنان كه به زنان پاك مؤمن نسبت زنا دهند ؛ آن گاه چهار شاهد بر ادعاي خود نياورند آنان را به هشتاد تازيانه كيفر دهيد . » ولي با دقّت و تأمّل در آيات پي مي بريم كه خطاب آيات فوق به مجموع امّت نيست ، تا از آنها حقّ سيادت براي امّت استفاده شود ، بلكه خطاب به اولي الأمر و كساني است كه حقّ قضاوتِ بين مردم را دارند .
2 ـ اگر حقّ سلطه از براي امّت است ، بايد امام در حكمراني اش از همه امّت رضايت بگيرد ، در حالي كه اهل سنت معتقدند ولايت امام به بيعت برخي از اهل حلّ و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . ظافر قاسمي ، نظام الحكم في الشريعه ، ص 273 .
2 . نور ( 24 ) آيه 2 .
3 . مائده ( 5 ) آيه 38 .
4 . نور ( 24 ) آيه 4 .
418 |
عقد و حتّي يك نفر از علماي اهل حلّ و عقد نيز منعقد مي شود .
3 ـ حاصل اين نظريه اين است كه هر كس متولّي امر امّت از جانب مردم شد ، ولايتش شرعي و اطاعتش واجب است ، هر چند فاسق و جائر باشد ، در حالي كه اين ديدگاه منافات دارد با آيات و رواياتي كه از دوستي و همكاري با ظالمين نمي كرده ، و از حرمت اطاعت كسي كه به غير از احكام الهي حكم مي كند سخن مي گويد .
4 ـ با جمع بين آيات فوق و برخي از آيات ديگر ؛ مانند : { . . . وَلِيَعْلَمَ اللّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالْغَيْبِ . . . } ؛ ( 1 ) استفاده مي شود حقّ سلطه و سيادت از براي خداوند متعال است ، ولي وظيفه مردم است كه خدا و پيامبرش را ياري و اطاعت كنند .
ب ) آيات استخلاف
در برخي از آيات ، اشاره شده به اين كه خلافت از براي مجتمع است نه شخص معين ؛ مثل قول خداوند متعال : { وَإِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنّي جاعِلٌ فِي اْلأَرْضِ خَليفَةً . . . } ؛ ( 2 ) « و يادآور زماني را كه پروردگارت به ملائكه فرمود : همانا من در روي زمين خليفه قرار مي دهم . » از اين تعبير استفاده كرده اند چون انسان خليفه و جانشين خدا در روي زمين است ، پس حقّ سلطه نيز براي خود اوست . در جواب مي گوييم :
اوّلاً : از اين آيات چنين استفاده مي شود كه بشر جانشين خداوند در آباداني روي زمين است و اين معنا ربطي به سلطه انسان بر خود ندارد . از همين رو مي بينيم هنگامي كه خلافت به معناي حكومت است ، خداوند آن را به مردم نسبت نمي دهد ، بلكه مي فرمايد : { يا داوُودُ إِنّا جَعَلْناكَ خَليفَةً فِي اْلأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النّاسِ بِالْحَقِّ } ؛ ( 3 ) « اي داود ! ما تو را جانشين خود در روي زمين قرار داديم ، پس بين مردم به حق حكم كن . »
ثانياً : آيات خلافت عامّه ـ تكويناً نه تشريعاً ـ دلالت بر تفويض آباداني زمين به بشر دارد ، زيرا تشريع بر شرايطي خاص متوقف است .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . حديد ( 57 ) آيه 25 .
2 . بقره ( 2 ) آيه 30 .
3 . ص ( 38 ) آيه 26 .
419 |
ج ) آيه امانت
خداوند متعال مي فرمايد : { إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا اْلأَماناتِ إِلي أَهْلِها وَإِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ } ؛ ( 1 ) « خدا به شما امر مي كند كه البته امانت ها را به صاحبانشان برگردانيد و چون ميان مردم حكم مي كنيد به عدالت داوري كنيد . »
از آيه فوق چنين استفاده كرده اند كه مقصود از امانت ، حكومت بين مردم است ، به قرينه تفريعي كه در آيه آمده است : { وَإِذا حَكَمْتُمْ } به اين معنا كه حكم و حكومت بين مردم امانت است و آنها صاحب و مالك تدبير آن هستند ، زيرا مخاطب اين حكم آنانند و هر كس از طريق مردم انتخاب شد بايد به عدل رفتار كند .
در جواب مي گوييم : آيه شريفه بر فرض كه خطابش به عموم مردم است ، دلالت دارد بر اين كه مردم وظيفه دارند حكومت را به اهلش ـ كه از جانب خدا منصوب است ـ واگذارند ، نه آن كه بگويند ما در آن حق داريم و بخواهند خود حاكم برگزينند .
اشكال تضاد بين سلطه و آزادي
يكي از بارزترين اشكال ها در علم سياست ، تضاد بين سلطه و آزادي است ، زيرا سلطه منشأ تضييق و سلب آزادي در انسان است ، در حالي كه اين عمل با آزادي انسان سازگاري ندارد . حقّ هر انساني است كه آزاد زندگي كند و روي همين تضاد است كه مي بينيم بشر در طول تاريخ در حال ستيز و نبرد با سلطه ديگران است و مي كوشد كه از آن بگريزد . به عبارت ديگر سلطه از دو جنبه اشكال دارد :
1 ـ جنبه علمي ؛
2 ـ جنبه عملي .
از جنبه علمي اين سؤال مطرح است : چگونه مي توان بين آزادي انسان كه حدّ و حدودي ندارد ، با فرض تضييق ها و قيدها جمع كرد ؟ آيا اين تضييق و تقييد آزادي طبيعي انسان نيست ؟ به چه معيار و ميزاني براي انسان ها از جانب شخصي حدود و تضييقاتي ،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . نساء ( 4 ) آيه 58 .
420 |
فراهم مي شود ؟
اين اشكال علمي در جنبه عملي نيز پديد مي آيد ، با اين بيان : مادامي كه انسان آزادي خود را مطلق و بدون حدّ و قيد مي بيند ، چگونه مي توان ضمانت اجرايي داد كه همه مردم مطيع و فرمانبردار حاكم سلطه گرا باشند ؟
حلّ اشكال
براي حلّ اين اشكال طرح ها و برنامه هايي پيشنهاد شده كه از آن جمله است :
1 ـ نظريّه قرارداد اجتماعي
« ژان ژاك روسو » معتقد است قرارداد اجتماعي مي تواند برطرف كننده اين تضاد باشد ، به نحوي كه حكومت و حاكم سلطه خود را از قراردادي مي گيرد كه مردم با او مي بندند و با اين قرارداد ، حاكم و حكومت حقّ مي يابد كه با جعل قانون تضييقاتي را براي مردم ايجاد كند .
روسو نظريه خود را بر سه اصل استوار مي كند :
الف ) ولايت و سلطه انساني بر انسان ديگر را نفي مي كند ؛
ب ) انسان بر خودش ولايت دارد و به تعبير ديگر ، انسان حق تعيين سرنوشت خود را خود به دست مي گيرد ؛
ج ) انسان مي تواند با يك قرارداد اجتماعي حق خود را به ديگري واگذار كند ، تا او با هيئت حاكمه اي كه تشكيل مي دهد بر مردم حكومت كند .
اين نظريه نتوانسته است جوابگوي پرسش هاي فراواني باشد كه روشن فكران جامعه مطرح مي كنند ؛ به طور قطع تمام افراد جامعه بر يك فرد اتفاق نمي كنند ، در اين هنگام است كه صاحبان اين نظريه مسئله رأي اكثريت را ـ هر چند 51 درصد باشد ـ مطرح مي كنند و اين ظلمي به 49 درصد ، بقيه جامعه است كه سلطه آن شخص را قبول ندارند .
اگر گفته شود كه بقيه مردم ، از جنبه اخلاقي بر رأي اكثريت احترام قائل شده و فرد انتخاب شده را مي پذيرند . در جواب مي گوييم : اين اضطرار در صورتي مورد قبول است كه جاي گزيني نداشته باشد ، در حالي كه مي توان مسئله را با نصّ عام يا خاص بر امام و
421 |
حاكم اسلامي از جانب خداوند متعال و ابلاغ پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) حلّ كرد كه در نتيجه اختلافي پيش نمي آيد و حقّ ذاتي و اولي خداوند بيشتر مراعات مي شود .
هم چنين حقّ اشخاصي ضايع خواهد شد كه بعدها به حدّ بلوغ و رشد و شعور سياسي مي رسند ، در حالي كه به او رأي مثبت نداده و با او قرارداد اجتماعي نبسته اند ، خصوصاً با در نظر گرفتن اين نكته كه چه بسيار اشخاص و احزابي كه براي منافع شخصي و حزبي خود چه خيانتهايي كه نكرده و نمي كنند .
2 ـ نظريه وابستگي
« لاسكي » يكي ديگر از نظريه پردازاني است كه در صدد حلّ تناقض بين آزادي و سلطه اجتماعي بر آمده است . او مي گويد : « شخصيت يك فرد جامعه ، در حقيقت جزئي از مجموعه جامعه اي منظّم است كه به او وابستگي دارد . كسي كه مي گويد : من مي كوشم تا اهدافم را پياده كنم ، در واقع مي گويد : من سعي دارم كه با نظامي سير كنم و خود را وفق دهم كه جزئي از آن نظام هستم . . . پس حريّت و آزادي از اين ديدگاه ، پاره كردن حدود و قيدها نيست . . . . » ( 1 )
اين ديدگاه ، هرچند بر فرض ممكن است اشكال نظري و علمي نداشته باشد ، ولي هرگز نمي تواند بيانگر شرح واقعي حال انسان باشد ، زيرا انسان هميشه در صدد پياده كردن خواسته ها و خواهش هاي نفساني خود است . او دائماً در حال نزاع با افراد جامعه براي جلب منافع شخصي است . آيا چنين نيست كه هرگاه دستگاه حاكمه ، حكمي را به نفع ما صادر كند خوشحال و با عكس آن ناراحت مي شويم ؟
آيا اين نظريه و ديدگاه توانسته است كه از جنبه علمي مشكل تضاد بين سلطه و آزادي را حلّ كند و از جنبه عملي نيز انسان را تسليم محضِ دستگاه حاكمه نمايد ؟ با رجوع به عمق وجود انسان ها پي مي بريم هرگز حكومتي چنين نبوده است ، خصوصاً با در نظر گرفتن اين كه غالب نظام ها در صدد مصالح شخصي و حزبي و قومي خود هستند و به طبقات ديگر چندان توجهي ندارند . از اين جاست كه مشكل گريز از قانون پديد مي آيد .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . جلال احمد خطاب ، الحرية السياسية و الاجتماعيه ، ص 36 ( به نقل از لاسكي ) .
422 |
3 ـ نظريه ديني
دين نيز در اين مسئله دخالت كرده و به نحو كامل در هر دو جنبه ، نظري و عملي اين اشكال را حل كرده است :
الف ) جنبه نظري :
دين آزادي مطلق را حقّ طبيعي انسان نمي داند ، بلكه انسان را به عبوديت الهي سفارش مي كند ؛ عبوديّتي كه با وجود او ملازم و همراه است . دين با اين نظر مخالف است كه طبيعت به انسان آزادي مطلق بخشيده است . از ديدگاه ديني ، انسان مملوك و عبد خالقش است ، در مقابل اين مالك حقيقي ، هيچ گونه آزادي ندارد ، اگر چه اين عبوديت و سلب آزادي عين آزادي است . آزادي بدين معنا نيست كه انسان خود را اسير بند شهوات و غرايز و صفات رذيله نفساني كند ، بلكه رهايي انسان از اين قيدهاي باطني به او آزادي را نويد مي دهد ؛ خداوند متعال مي فرمايد : { إِنَّما كانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنينَ إِذا دُعُوا إِلَي اللّهِ وَرَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ أَنْ يَقُولُوا سَمِعْنا وَأَطَعْنا } ؛ ( 1 ) « آن مؤمنانند كه چون به سوي حكمِ خدا و رسولشان بخوانند تا خدا ميان آنان داوري كند خواهند گفت كه حكم خدا را شنيديم و اطاعت كرديم . »
اگر اصل در انسان عبوديت است ، خروج از حدود آن و دوري از طاعت الهي ، موجب تضاد است ؛ همان گونه كه خداوند متعال مي فرمايد : { وَمَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللّهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ } ؛ ( 2 ) « و هر كس از حدود الهي تجاوز كند به خود ظلم كرده است . »
در آيه ديگري نيز به اين حقيقت اشاره شده است : { وَما لِيَ لا أَعْبُدُ الَّذي فَطَرَني وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ ءَ أَتَّخِذُ مِنْ دُونِهِ آلِهَةً إِنْ يُرِدْنِ الرَّحْمنُ بِضُرِّ لا تُغْنِ عَنّي شَفاعَتُهُمْ شَيْئًا وَلا يُنْقِذُونِ } ؛ ( 3 ) « آخر چرا كسي را نپرستم كه مرا آفريده است و [ همه ] شما به سوي او بازگشت مي يابيد ؟ آيا من به جاي او خداياني را بپرستم كه اگر [ خداي ] رحمان بخواهد به
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . نور ( 24 ) آيه 51 .
2 . طلاق ( 65 ) آيه 1 .
3 . يس ( 36 ) آيات 22 و 23 .
423 |
من گزندي برساند ، نه شفاعتشان به حالم سود مي دهد و نه مي توانند مرا برهانند ؟ »
عبادت خداوند و عبوديت انسان در برابر خداوند و دستورهايش ، چيزي است كه هرگز از فطرت انسان جدا نمي شود ؛ همان گونه كه قرآن مي فرمايد : { لَنْ يَسْتَنْكِفَ الْمَسيحُ أَنْ يَكُونَ عَبْدًا لِلّهِ } ؛ ( 1 ) « هرگز مسيح از بنده خدا بودن ابا و استنكاف ندارد . »
طبق اين اصل ديني اسلام مي گويد : سلطه شرعي كه سبب حقّ سيادت و قدرت بر انسان هاست ، منشأش از خداوند متعال گرفته شده ، زيرا مالكِ حقيقي انسان اوست و تمام سلطه ها بايد به او باز گردد .
ب ) جنبه عملي
چرا انسان در صدد فرار از سلطه و سلطه پذيري است ؟ چرا او در صدد نزاع با نظام سلطه بر مي آيد و هرگز مايل نيست تا با آن وفاق داشته و تسليم مطلق در برابر تمام قوانين آن باشد ؟
در جواب مي گوييم : ممكن است اين موضع گيري سه عامل داشته باشد :
عامل اوّل : انسان چنين مي پندارد كه آزادي حقّ طبيعي اوست و هر حدّ و قيدي كه برايش گذارده شده با آزادي اش منافات دارد و در نتيجه مردود است .
عامل دوم : حبّ ذات و نفس و جلب منافع شخصي براي خود است . اين حبّ نفس در غريزه انسان است .
عامل سوّم : تصوّر خيانت و ظلم از ناحيه حاكم سلطه گر و پايمال كردن حقوق مسلّم انسان ، وي را به موضع گيري در مقابل حاكم وامي دارد .
حال ببينيم دين اين سه عامل را چگونه علاج كرده است ، تا در نتيجه مشكل تعارض بين سلطه و آزادي حلّ شود .
در مورد عامل اوّل : مي بينيم كه اديان هرگونه آزادي خيالي را مردود مي شمارند و در صدد آنند كه انسان را از حيث فكري و اخلاقي اين گونه تربيت كنند كه بنده مطلق
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . نساء ( 4 ) آيه 172 .
424 |
پروردگار باشد تا از اين طريق به مقام خليفة اللّهي برسد . دين تنها به جنبه نظري انسان ـ كه معتقد به عبوديّت خداوند است ـ توجه ندارد ، بلكه در صدد آن است كه او را بر اين عقيده تربيت كند . امام علي ( عليه السلام ) مي فرمايد : « الهي كفي بي عزّاً ان اكون لك عبداً ، و كفي بي فخراً أن تكون لي ربّاً ؛ خدايا بس است مرا از حيث عزّت كه بنده تو باشم و كافي است مرا در فخر كه تو پرودرگار من باشي . »
در مورد عامل دوّم : دين در صدد آن نيست تا حبّ نفس و ميل تحصيل منافع را از انسان جدا كند ، بلكه مي خواهد به انسان بفهماند مصالح اين دنيا زودگذر و موقّتي است و تنها مصالح عالم آخرت پابرجاست و لذا بايد انسان تمام وجود خود را براي هدفي عالي به كار گيرد .
در مورد عامل سوّم : در صورتي كه انسان بداند حاكم اصلي خداست و او تنها خير و صلاحش را مي خواهد ، هيچ گاه از فرمان او و حاكمي كه به توسط او منصوب شده سرباز نمي زند .
در نتيجه ، اطاعت و خضوع انسان به سلطه حاكم هيچ ضرري براي او نخواهد داشت ، بلكه در آن سودي است كه دنيا و آخرت او را تأمين مي كند .
علامه طباطبايي ( رحمه الله ) در اين باره مي فرمايد : « آن اصل طبيعي تكويني كه آزادي از آن نشأت گرفته است نيرويي است به نام « اراده » كه در وجود انسان نهاده شده است و او را به فعاليّت و عمل بر مي انگيزاند .
اراده ، حالتي روحي است كه اگر سركوب شود منجر به سركوبي و نابودي حسّ و شعور انسان مي گردد و پيامد آن از بين رفتن انسانيت انسان است . امّا از سويي ديگر ، از آن جا كه بشر موجودي اجتماعي است ، آفرينش و طبيعتش او را به زندگي در اجتماع و همراهي با ديگران سوق مي دهد . بدين صورت كه اراده اش را با اراده هاي ديگر و فعاليتش را با فعاليّت ديگران همراه و سازگار مي نمايد . نتيجه اين مي شود كه انسان در برابر قانون ـ كه اراده ها و فعاليت ها را با وضع محدوديت هايي تعديل مي كند ـ خاضع و تسليم باشد .
بنابراين همان طبيعت و آفرينشي كه به انسان آزادي اراده و عمل بخشيده است ،
425 |
خودش محدود كننده اراده و عمل انسان نيز هست و آن رها بودن ابتدايي و آزادي اوليه را مقيّد و محدود مي سازد . و از آن جايي كه قوانين تمدن كنوني پايه احكامش بر اساس منافع مادي بنا نهاده شده است ، اين امر موجب مي شود كه اين جوامع از نظر التزام به معارف زير بنايي ديني و لوازم آن آزاد باشند ؛ هم چنان كه موجب آزاد بودن آنان در مسائل اخلاقي و هر آنچه كه در وراي قوانين مذكور است مي شود ؛ يعني انسان در وراي آن قوانين هر چه را كه بخواهد و هر چه را كه انجام بدهد آزاد است . اين است معناي آزادي نزد پيروان تمدن كنوني . اما در اسلام قانون بر اساس اصل « توحيد » وضع شده است و پس از آن بر اساس اخلاق فاضله . بدين جهت اين قانون همه چيزهايي را كه به اعمال فردي و اجتماعي انسان مربوط است ، از امور جزئي گرفته تا امور بسيار مهمّ و آن هم در همه ابعاد ، بيان كرده است .
بنابراين هر چيزي كه ارتباطي با انسان دارد و يا انسان ارتباطي با آن دارد ، در شريعت اسلامي نشان و اثري از آن به چشم مي خورد . از اين رو ديگر جايي براي بروز و ظهور آزادي به آن معنايي كه در تمدن مادي مطرح است ، در اسلام وجود ندارد .
آري ، در اسلام براي انسان « آزادي از قيد بندگي غير خداوند متعال » وجود دارد ، اين آزادي اگر چه بيشتر از يك كلمه نيست ، ولي داراي معنايي بسيار وسيع و گسترده است . به طوري كه اگر كسي با تعمّق و تحقيق كافي در قوانين اسلامي و در شيوه هاي كاربردي كه انسان ها را به سوي آن فرا مي خواند و آن قوانين و شيوه ها را بين افراد و طبقات جامعه برقرار مي كند ، كاوش و بررسي كند و سپس آن را با روش ها و قوانين زور مدارانه و ارباب منشانه حاكم بر جوامع متمدن امروزي و زورگويي هايي كه بين طبقات و افراد آن جوامع و يا بين آن جوامع قوي و جوامع ضعيف وجود دارد مقايسه كند ، در اين صورت است كه به اين معناي گسترده و فراگير پي خواهد برد » . ( 1 )
مقايسه اي در مفهوم آزادي
آزادي به مفهوم و معناي صحيح آن ، در روايات اهل بيت ( عليهم السلام ) زياد به چشم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . آزادي از ديدگاه علامه طباطبايي ، ص 12 ـ 16 .
426 |
مي خورد ، ولي مفهوم آن اختلاف اساسي دارد با آنچه دموكراسي غربي از آن اراده مي كند . از امام علي ( عليه السلام ) نقل است كه فرمود : « اي مردم ! انسان عبد يا كنيز آفريده نشده است و همانا تمام مردم آزادند . . . . » ( 1 )
همو فرمود : « بنده غير مباش ، در حالي كه خداوند تو را آزاد قرار داده است . » ( 2 )
اسلام تأكيد مي كند انسان بدان دليل كه آزاد است نبايد بنده ديگري گردد و زير يوق اسارت سلطه گران رود . هم چنين نبايد بنده و اسير شهوت و غضب و ساير قوا و صفات رذيله خود باشد . اما آزادي در اسلام به اين معنا نيست كه انسان به دليل آزاد بودنش ، خود را از سلطه و حكومت خداوند و فرستادگانش خارج كرده و بي نياز ببيند و قانون گريزي و قانون شكني كند .
اسلام در مورد آزادي انسان به حقايقي فكر مي كند كه فرهنگ غربي هرگز بدان توجهي نداشته يا در تضاد با آن عمل كرده است . اسلام حقيقت انسان را در روح او مي داند و در صدد حفظ كرامت و حريّت و آزادي روح اوست . اگر مي گويد : به خاطر اموالِ كسي ، او را تعظيم نكن ؛ اين براي حفظ كرامت و شخصيّت انساني است . به طور كلي بين آزادي در غرب و مفهوم آزادي در اسلام فرق اساسي وجود دارد . آزادي در غرب بر مسئوليت نداشتن پايه گذاري شده است ، ولي در اسلام بر اساس احساس مسئوليت و عبوديّتِ خداوند متعال بنا نهاده شده است . اين فرق اساسي بين اسلام و دموكراسي غربي است .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . بحارالانوار ، ج 32 ، ص 133 .
2 . همان ، ج 74 ، ص 228 .