بخش 18

رأی اکثریت ! پاسخ به اشکال ب ) لزوم متابعت از حقّ ج ) مخالفت با روایات د ) مخالفت با حکم عقل و ) مخالفت با حقایق تاریخی امامت و بیعت رأی اهل سنت تسامح در عدد بیعت کنندگان بیعت در لغت بیعت در اصطلاح اقسام بیعت : موارد بیعت های پیامبر ( صلّی الله علیه وآله ) مضمون بیعت های پیامبر ( صلّی الله علیه وآله ) شروط بیعت اختیار ؛ عنصر اساسی بیعت وجوب وفا به بیعت


427


رأي اكثريت !

يكي از اعتراض هايي كه اهل سنت بر شيعه اماميه دارند اين است كه شيعه اماميه در اقليت است و اكثر مسلمانان اهل سنتند ، اگر تشيع بر حقّ بود هيچ گاه در اقليت قرار نمي گرفت . نمي توانيم ادعا كنيم همه مسلمين بر خلاف رفته اند ، مگر گروهي به نام شيعه .

شيخ سليم البشري رئيس الأزهر مصر در عصر خود در مباحثاتش با سيدشرف الدين عاملي ـ بعد از آن كه تمام ادله او را متين و محكم مي بيند ـ مي گويد : « من نمي دانم چه بگويم ، متحيّرم ، از طرفي دلايل تو را مشاهده مي كنم همه را از حيث سند و دلالت ، محكم ، قوي و متين مي بينم ، ولي از طرف ديگر مي بينم كه بيشتر مسلمانان از امامت و ولايت علي بن ابي طالب ( عليه السلام ) اعراض كرده و به آن اعتقاد ندارند ، و شما شيعه را در اقليت مي بينم ، لذا متحيرم كه چه بگويم . . . » ( 1 )

پيش از هر بحثي بايد روشن كنيم كه آيا اكثريت محور حقانيت است ؟ آيا اگر اكثر مردم در مقابل اقليتي ادعايي دارد مجرد اكثريت دليل بر حقّانيت آنان است ، و مجرد اقليت دليل بر بطلان طرف مقابل است ، يا اين كه وظيفه داريم ادله هر كدام را به خوبي نظر كنيم تا پي به حقّ و حقيقت ببريم ؟

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . المراجعات .


428


پاسخ به اشكال

الف ) مخالفت با قرآن

با مراجعه به قرآن كريم پي مي بريم كه خداوند متعال هيچ گاه اكثريّت را محور و ميزان حقّ و حقيقت قرار نداده است ؛ بلكه برعكس بيشتر مردم را به اين دليل كه هميشه و در طول تاريخ بر خلاف حقّ بوده اند مذمت و نكوهش كرده است . اينك به برخي از آيات در اين زمينه اشاره مي كنيم :

1 ـ { وَإِنْ تُطِعْ أَكْثَرَ مَنْ فِي اْلأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَنْ سَبيلِ اللّهِ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ } ؛ ( 1 ) « و اگر پيروي كني از اكثر مردم زمين تو را از راه خدا گمراه خواهند كرد ، كه اينان جز از پي گمان نمي روند . »

2 ـ { وَإِنَّ كَثيرًا لَيُضِلُّونَ بِأَهْوائِهِمْ بِغَيْرِ عِلْم } ؛ ( 2 ) « و بسياري به هواي نفس خود از روي ناداني به گمراهي روند . »

3 ـ { وَما يَتَّبِعُ أَكْثَرُهُمْ إِلاّ ظَنًّا } ؛ ( 3 ) « اكثر اين مردم به غير از گمان باطل خود از چيزي پيروي نمي كنند . »

4 ـ { وَلكِنَّ أَكْثَرَهُمْ يَجْهَلُونَ } ؛ ( 4 ) « ولي اكثر آنان جاهلند . »

5 ـ {  بَلْ جاءَهُمْ بِالْحَقِّ وَأَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ كارِهُونَ ، وَلَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْواءَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّماواتُ وَاْلأَرْضُ وَمَنْ فيهِنَّ بَلْ أَتَيْناهُمْ بِذِكْرِهِمْ فَهُمْ عَنْ ذِكْرِهِمْ مُعْرِضُونَ } ؛ ( 5 ) « بلكه در كمال عقل دين حقّ را بر آنها آورده ، و لكن اكثر آنها از حقّ متنفّرند . و اگر حقّ تابع هواي نفس آنان شود همانا آسمان و زمين و هرچه در آنهاست فاسد خواهد شد ، بلكه ما اندرز قرآن بزرگ را بر آنها فرستاديم و آنان به ناحق از آن اعراض كردند . »

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . انعام ( 6 ) آيه 116 .

2 . همان ، آيه 119 .

3 . يونس ( 10 ) آيه 36 .

4 . انعام ( 6 ) آيه 111 .

5 . مؤمنون ( 23 ) آيه 70 ـ 71 .


429


6 ـ { وَما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنينَ } ؛ ( 1 ) « و اكثر اينان به خدا ايمان نمي آورند . »

7 ـ { وَما وَجَدْنا ِلأَكْثَرِهِمْ مِنْ عَهْد } ؛ ( 2 ) « اكثر مردمان را در عهد استوار نديديم . »

8 ـ { وَأَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ } ؛ ( 3 ) « و بيشتر آنان خرد را به كار نمي بندند . »

9 ـ {  كِتابٌ فُصِّلَتْ آياتُهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لِقَوْم يَعْلَمُونَ . بَشيرًا وَنَذيرًا فَأَعْرَضَ أَكْثَرُهُمْ فَهُمْ لا يَسْمَعُونَ } ؛ ( 4 ) « كتابي كه آيات جامعش را به زبان عربي فصيح براي دانشمندان مبيّن ساخته است . قرآني است كه نيكان را بشارت مي دهد و بدان را مي ترساند امّا اكثر مردم اعراض كرده اند و به نصايحش گوش نمي دهند . »

10 ـ {  أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلاّ كَاْلأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبيلاً } ؛ ( 5 ) « يا مي پنداري كه اكثر اين كافران حرفي مي شنوند يا فكر و تعقّلي دارند ؟ اينان در بي عقلي بسي مانند چهار پايانند بلكه گمراه و نادان تر . »

11 ـ {  بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ الْحَقَّ فَهُمْ مُعْرِضُونَ } ؛ ( 6 ) « امّا اكثر اين مشركان جاهل به حقّ دانا نيستند كه از آن اعراض مي كنند . »

12 ـ { وَقَليلٌ مِنْ عِبادِيَ الشَّكُورُ } ؛ ( 7 ) « و كمي از بندگان من شكرگزارند . »

13 ـ { وَما أَكْثَرُ النّاسِ وَلَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنينَ } ؛ ( 8 ) « و تو هرچند جهد و ترغيب در ايمان مردم كني باز اكثر آنان ايمان نخواهند آورد . »

14 ـ { وَإِنَّ كَثيرًا مِنَ الْخُلَطاءِ لَيَبْغي بَعْضُهُمْ عَلي بَعْض إِلاَّ الَّذينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ وَقَليلٌ ما هُمْ } ؛ ( 9 ) « و چه بسيار معاشران و شريكان در حقّ يك ديگر تعدي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . شعراء ( 26 ) آيه 8 .

2 . اعراف ( 7 ) آيه 102 .

3 . مائده ( 5 ) آيه 103 .

4 . فصلت ( 41 ) آيه 3 ـ 4 .

5 . فرقان ( 25 ) آيه 44 .

6 . انبياء ( 21 ) آيه 24 .

7 . سبأ ( 34 ) آيه 13 .

8 . يوسف ( 12 ) آيه 103 .

9 . ص ( 38 ) آيه 24 .


430


مي كنند مگر آنان كه اهل ايمان و داراي عمل صالح اند كه آنها هم بسيار كم هستند . »

و آيات ديگري ، كه دلالت دارند بر اين كه هيچ گاه اكثريت محور و ميزان حقانيّت نبوده و نخواهد بود ، بلكه برعكس هميشه بيشتر مردم بر باطل بوده و كمي از آنان داراي ايمان و عمل صالح بوده و شكر گذار پروردگارند .

سؤال :

تمام جوامع اسلامي و انساني بر اكثريت آراء و خواست مردم استناد نموده و آن را قانوني و معتبر و درخور عمل مي دانند .

چرا قرآن مجيد اكثريت را تحقير نموده و نظريه و خواست اكثريت را با لفظ : { اكثرهم لا يعقلون } ، { اكثرهم لا يعلمون } و . . . نكوهش مي كند و رأي اكثريت را رد مي نمايد ؟

آيا سرزنش اكثريت ، يك سنت ثابت و يك قانون تكويني است . يا مخصوص زمان ومكان خودش بوده است ؟

جواب :

قبل از پاسخ ، مناسب است نگاه اجمالي به آياتي كه در مذمّت اكثريت وارد شده است داشته باشيم . بيش از شصت مورد است كه قرآن به گونه اي اكثريت را با تعبيرهاي مختلف سرزنش كرده ، كه به برخي از اين موارد اشاره مي شود :

1 ـ برخي از موارد در صدد سرزنش از اكثر مردمي است كه آيات الهي راانكار مي كنند و به خدا ايمان نمي آورند كه اين مورد بيشتر درباره اهل كتاب و انكار آنان نسبت به آيات الهي است ، مانند :

الف ـ { وَلَوْ آمَنَ أَهْلُ الْكِتابِ لَكانَ خَيْرًا لَهُمْ مِنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَأَكْثَرُهُمُ الْفاسِقُونَ } ؛ ( 1 ) « اگر اهل كتاب ايمان آورند ، براي آنها بهتر است ولي تنها عده كمي از آنها با ايمانند و بيشتر آنها فاسقند . » [ خارج از اطاعت پروردگار و منكر آيات الهي هستند ]

ب ـ { . . . ما كانُوا لِيُؤْمِنُوا إِلاّ أَنْ يَشاءَ اللّهُ وَلكِنَّ أَكْثَرَهُمْ يَجْهَلُونَ } ؛ ( 2 ) « هرگز ايمان

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . آل عمرن ( 3 ) آيه 110 .

2 . انعام ( 6 ) آيه 111 .


431


نمي آورند مگر آن كه خدا بخواهد ولي بيشتر آنها نادانند . »

ج ـ { وَما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاّ وَهُمْ مُشْرِكُونَ } ؛ ( 1 ) « بيشتر مردم به خدا ايمان نياورند مگر اين كه مشرك باشند . »

2 ـ برخي از موارد در صدد سرزنش از اكثر مردمي است كه رسالت پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) و قرآن را انكار مي كنند ، مانند :

الف ـ {  إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا يُؤْمِنُونَ } ؛ ( 2 ) « پس ترديدي در آن نداشته باش كه آن حق است از پروردگارت ولي بيشتر مردم ايمان نمي آورند . »

ب ـ { وَما أَرْسَلْناكَ إِلاّ كَافَّةً لِلنّاسِ بَشيرًا وَنَذيرًا وَلكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا يَعْلَمُونَ } ؛ ( 3 ) « و ما تو را جز براي همه مردم نفرستاديم تا [ آنها را به پاداش هاي الهي ] بشارت دهي و [ از عذاب ] بترساني ولي بيشتر مردم نمي دانند . »

ج ـ {  أَمْ يَقُولُونَ بِهِ جِنَّةٌ بَلْ جاءَهُمْ بِالْحَقِّ وَأَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ كارِهُونَ } ؛ ( 4 ) « يا مي گويند او ديوانه است ، ولي او حق را براي آنان آورده امّا بيشترشان از حق كراهت دارند [ و گريزانند ] . »

3 ـ برخي از اين موارد در صدد نكوهش اكثر مردمي است كه قيامت را انكار مي كنند ، مانند :

الف ـ { وَأَقْسَمُوا بِاللّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ لا يَبْعَثُ اللّهُ مَنْ يَمُوتُ بَلي وَعْدًا عَلَيْهِ حَقًّا وَلكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا يَعْلَمُونَ } ؛ ( 5 ) « آنها سوگندهاي شديد به خدا ياد كرده اند كه هرگز خداوند كسي را كه مي ميرد بر نمي انگيزد ، آري اين « بعث » وعده قطعي خداست ولي بيشتر مردم نمي دانند . »

ب ـ {  إِنَّ السّاعَةَ َلآتِيَةٌ لا رَيْبَ فيها وَلكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا يُؤْمِنُونَ } ؛ ( 6 ) « روز قيامت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . يوسف ( 12 ) آيه 106 .

2 . هود ( 11 ) آيه 17 .

3 . سبأ ( 34 ) آيه 28 .

4 . مؤمنون ( 23 ) آيه 70 .

5 . نحل ( 16 ) آيه 38 .

6 . غافر ( 40 ) آيه 59 .


432


به يقين آمدني است و شكي در آن نيست ولي اكثر مردم ايمان نمي آورند . »

ج ـ {  قُلِ اللّهُ يُحْييكُمْ ثُمَّ يُميتُكُمْ ثُمَّ يَجْمَعُكُمْ إِلي يَوْمِ الْقِيامَةِ لا رَيْبَ فيهِ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا يَعْلَمُونَ } ؛ ( 1 ) « بگو خداوند شما را زنده مي كند و سپس مي ميراند بار ديگر در روز قيامت كه در آن ترديدي نيست گرد آوري مي كند ولي بيشتر مردم نمي دانند . »

اين آيات و بسياري از آيات ديگر ، برخي صفات مذموم با تعبير فسق ، كفر ، كذب ، شرك ، جدل ، اضلال ، جهل و . . . را براي اكثريت اثبات مي كند و با تعبير {  أَكْثَرُهُمْ فاسِقُونَ } ، {  أَكْثَرُهُمْ كافِرون } ، {  أَكْثَرُهُمْ كاذِبُونَ } ، {  أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ } ، {  أَكْثَرُهُمْ لا يُؤْمِنُونَ } ، {  أَكْثَرَهُمْ لا يَشْكُرُونَ } و . . . نام مي برد .

در تمام اين موارد ، مناسبتي بين مذمّتي كه قرآن از اين گروه كرده با كاري كه اين گروه انجام داده اند وجود دارد ؛ به عنوان نمونه ، آن جا كه نسبت به نعمت هاي الهي ناسپاسي كرده اند ، خداوند مي فرمايد : {  أَكْثَرَهُمْ لا يَشْكُرُونَ } ؛ « اكثر آنان شكر نعمت را به جا نمي آورند » ، طبيعي است بين شكر و نعمت تناسب وجود دارد .

با توجّه به مطالب گذشته در پاسخ به سؤال فوق مي گوييم :

اكثريتي كه در قرآن مجيد ، تحقير شده اند ، اكثريت « كمّي و عددي » است ، نه اكثريت « كيفي » ، زيرا بر خلاف آنچه در نظر بعضي مسلّم است كه اكثريت هاي عددي همواره راه صحيح را مي پيمايند ، قرآن كريم در آيات متعددي اين موضوع را نفي كرده و براي آن اهميتي قائل نيست و در واقع ، مقياس حق و حقانيّت را اكثريّت « كيفي » مي داند نه « كمّي و عددي » ، گرچه در جوامع كنوني براي اداره اجتماع ، بر آراي اكثريت تكيه مي كنند ، ولي نبايد فراموش كرد كه اين نوعي اجبار و به بن بست رسيدن است ، زيرا در يك جامعه مادي هيچ ضابطه اي كه خالي از اشكال و ايراد باشد براي اتّخاذ تصميم ها و تصويب قوانين نيست .

از اين رو ، بسياري از دانشمندان با اعتراف به اين حقيقت كه در بسياري از موارد نظر اكثريت اشتباه آميز است ، مجبور به پذيرش آن شده اند چون راه ديگري ندارند ، پس

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . جاثيه ( 45 ) آيه 26 .


433


به طور خلاصه بايد گفت : « اكثريت راه حل است نه راه حق » . اگرچه اين راه حلّ را در مورد تعيين امام قبول نداريم و آنرا به نصّ از جانب خداوند مي دانيم .

امّا در يك جامعه معتقد به رسالت انبيا ، انسان هيچ گونه اجباري براي پيروي نظر اكثريت در تصويب قوانين نمي بيند ، زيرا برنامه ها و قوانين انبيا از جانب خداي حكيم و آگاه به مصالح بندگان نازل شده و خالي از هرگونه عيب و نقص و اشتباه است و با آنچه اكثريت « جايز الخطاء » تصويب مي كنند ، قابل مقايسه نيست ، چنان كه خداوندمتعال مي فرمايد : { وَإِنْ تُطِعْ أَكْثَرَ مَنْ فِي اْلأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَنْ سَبيلِ اللّهِ } ؛ ( 1 ) « و اگر از اكثر كساني كه روي زمين هستند پيروي كني تو را از راه خدا گمراه مي كنند . »

در حقيقت ، قرآن كريم با اين نكوهش و سرزنش ، با يك طرز تفكّر خطرناك مبارزه مي كند و همه بشريت را به سوي دست آوردهاي انبياي الهي راهنمايي مي نمايد تا با پيوستن به اين قافله راستين ، خود و جامعه كنوني را از ورطه هلاكت ، نجات بخشند .

ممكن است در اين جا اين پرسش پيش آيد كه چرا نسبت به گروه هايي ، مانند : كافران و مشركان ، با آن كه به طور كلي بد هستند ، تعبير اكثريت كرده است ؟

در پاسخ بايد گفت : چون قرآن كريم كتاب هدايت و تربيت است ، حقوق اقليت و گروه كم را هم از آنها ضايع نمي سازد ؛ از اين رو ، اگر اندكي كه انسانيت خود را از دست نداده اند در بين آنها باشند آنان را از دايره نكوهش خارج مي سازد تا حقشان ادا شود و از طرفي نمي خواهد راه را بر همگان مسدود سازد .

و امّا در پاسخ به پرسش دوم ( آيا مذمّت اكثريت يك سنت ثابت و . . . ) بايد گفت :

اين تحقير و نكوهش ، سنتي ثابت و تكويني نيست ، زيرا اگر مغزهاي متفكّر و مصلحان دلسوز جوامع بشري و انديشهوران تلاش و كوشش همه جانبه اي براي هدايت و روشن ساختن توده هاي مردم انجام دهند و جوامع انساني ، به اندازه كافي رشد فكري و اخلاقي و اجتماعي بيابند به طور مسلم چنان اكثريتي به حقيقت نزديك خواهند بود و آن زمان نكوهش قرآن مجيد شامل اين گونه اكثريت ها نخواهد شد .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . انعام ( 6 ) آيه 116 .


434


در هر حال ، اكثريت غير رشيد ، ناآگاه يا فاسد و منحرف چه مشكلي را مي تواند از سر راه خود و ديگران بردارد ! ؟

پس تنها اكثريت ، كافي نيست ، بلكه اگر اكثريت از رهبري صحيح و تعليمات درستي بهره مند گردد و به اصطلاح ، يك اكثريت به تمام معنا رشيد شود آن گاه ممكن است تمايلات او مقياسي براي سنجش خوب و بد و تصويب قوانين باشد و اين امر ممكن نيست مگر در سايه تعاليم انبيا و اولياي الهي .

پس اگر قرآن مجيد اين گونه با شدت اكثريت را تحقير و نكوهش مي كند منظورش آن اكثريت غير رشيد و رهبري نشده است .

ب ) لزوم متابعت از حقّ

از مجموعه ادلّه قرآني و روايي استفاده مي شود كه وظيفه انسان ، متابعت از حقّ است ، و لو پيروان آن در اقليّت باشند ، زيرا بناي سنت اسلامي بر متابعت از حقّ استوار است ، نه موافقت با طبع ، و اين مطلب از واضح ترين بيانات قرآني است ؛ خداوند متعال مي فرمايد : {  هُوَ الَّذي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدي وَدينِ الْحَقِّ } ، ( 1 ) { وَاللّهُ يَقْضي بِالْحَقِّ } ، ( 2 ) { وَتَواصَوْا بِالْحَقِّ } ( 3 ) و {  لَقَدْ جِئْناكُمْ بِالْحَقِّ وَلكِنَّ أَكْثَرَكُمْ لِلْحَقِّ كارِهُونَ } . ( 4 )

خداوند متعال در اين آيات اشاره نموده كه محور و ميزان متابعت حقّ است ، و از طرفي اين را مي دانيم كه حقّ هيچ گاه موافق با طبع ها و هواهاي اكثر مردم نيست . آن گاه خداوند لزوم موافقت هواهاي اكثريت را ردّ مي كند ، به جهت آن كه به فساد مي انجامد ؛ آنجا كه مي فرمايد : {  أَمْ يَقُولُونَ بِهِ جِنَّةٌ بَلْ جاءَهُمْ بِالْحَقِّ وَأَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ كارِهُونَ . وَلَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْواءَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّماواتُ وَاْلأَرْضُ وَمَنْ فيهِنَّ بَلْ أَتَيْناهُمْ بِذِكْرِهِمْ فَهُمْ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . توبه ( 9 ) آيه 33 .

2 . غافر ( 40 ) آيه 20 .

3 . عصر ( 103 ) آيه 3 .

4 . زخرف ( 43 ) آيه 78 .


435


عَنْ ذِكْرِهِمْ مُعْرِضُونَ } . ( 1 )

ابوعبيده معتزلي به هشام بن حكم عرض كرد : دليلِ صحت عقيده ما و بطلانِ عقيده شما اين است كه شما در اقليت قرار داريد و ما در اكثريت . هشام بن حكم در جواب فرمود : تو با اين كلامت به ما ايراد نمي كني بلكه در حقيقت ايرادت بر نوح ( عليه السلام ) است ، زيرا او در ميان قومش 950 سال درنگ كرد و مردم را شب و روز به نجات دعوت نمود ، ولي غير از عده كمي به او ايمان نياوردند . ( 2 )

ج ) مخالفت با روايات

روايات نيز همانند آيات قرآن اكثريّت را ميزان حقّانيت نمي شمارد ، بلكه قليلي از مردم را بر حقّ مي داند . اينك به برخي از اين روايات اشاره مي كنيم :

1 ـ بخاري و ديگران به سند صحيح از پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) نقل مي كنند كه فرمود : « در آن زمان كه در كنار حوض كوثر ايستاده ام ناگهان گروهي را مي آورند ، بعد از آن كه آنان را شناختم ـ كه اصحاب منند ـ شخصي بين من و آنان ظاهر مي گردد و امر به حركت آنان مي كند . من مي گويم : به كجا مي روند ؟ در جواب مي گويد : به خدا سوگند ! به طرف جهنّم . مي گويم : چه كرده اند ؟ مي گويد : آنان بعد از تو مرتد شده و به افكار جاهليّت بازگشتند . . . آن گاه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : من نمي بينم كه نجات يابند مگر عده كمي از آنان » . ( 3 )

2 ـ ابوايوب انصاري مي گويد : شنيدم از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) كه به عمّار ياسر فرمود : « گروه ظالم تو را خواهند كشت ، در حالي كه تو بر حقّي و حقّ با توست . اي عمّار اگر علي را ديدي كه به سويي مي رود و بقيه مردم به جانب ديگر ، تو با علي ( عليه السلام ) باش و مردم را رها كن ، زيرا او كسي است كه تو را هرگز به گمراهي هدايت نمي كند و از هدايت خارج نمي گرداند . » ( 4 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مؤمنون ( 23 ) آيه 71 .

2 . بحارالانوار ، ج 47 ، ص 410 .

3 . صحيح بخاري ، ج 7 ، ص 208 ، باب الحوض .

4 . مناقب خوارزمي ، ص 105 ؛ ابن عساكر ، ترجمه امام علي ( عليه السلام ) ، ج 3 ، ص 214 ، ح 1219 و كنزالعمال ، ج 11 ، ص 614 .


436


3 ـ پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : « هيچ امّتي بعد از نبيّ اش اختلاف نمي كند ، مگر آن كه اهل باطلش بر اهل حقّ غلبه خواهد كرد . » ( 1 )

4 ـ امام حسين ( عليه السلام ) فرمود : « مردم بنده دنيا هستند و دين از زبان آنان تجاوز نمي كند ، به دور دين مي گردند مادامي كه معيشتشان تأمين گردد ، ولي هنگامي كه به بلا امتحان گردند دين داران كم مي شوند . ( 2 )

د ) مخالفت با حكم عقل

حقّ بودن رأي اكثريت ، مخالف عقل سليم است ، زيرا مي دانيم كه همه انسان ها معصوم نيستند و واضح است كه از اجتماع اكثريّت غير معصوم ، معصوم از خطا پديد نمي آيد . طبيعت اوليه انسان اين است كه دنبال هواي نفس برود و حقّ را نپذيرد ، لذا انسان نمي تواند خود را تابع آرا و هواهاي اكثريت كند . از همين رو ، قرآن كريم از آراي اكثريت تعبير به هواهاي نفساني كرده و مي فرمايد : {  وَلَوْاتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْوَاءَهُمْ لَفَسَدَتْ السَّمَاوَاتُ وَالاَْرْضُ . . . } ؛ ( 3 ) « و اگر حقّ از هواهاي آنان پيروي مي كرد همانا آسمان ها و زمين فاسد مي شد . »

طبيعي است كه عموم مردم اسير هواهاي نفساني اند و به تكامل عقلاني نرسيده اند تا انتخاب شان نيز بر اين اساس باشد ، مگر آن كه تحت هدايت رهبري الهي در آيند تا آنان را از هواهاي نفساني به دور سازد .

گفتني است همانگونه كه قبلا اشاره شد ما در صدد اثبات اين نيستيم كه هميشه اكثريت بر باطل بوده و ملاك بطلان هميشه و همه جا اكثريت و نيز ملاك حقانيّت اقليت است ، بلكه در صدديم حربه اكثريت كه به دست عده اي از مخالفين شيعه اماميه قرار گرفته تا او را به دليل در اقليّت قرار گرفتن بكوبند و خود را نيز به جهت در اكثريّت قرار گرفتن برتر ، بلكه ميزان حقّ بدانند ، باطل كرده و از دست آنها بگيريم .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سيوطي ، جامع الصغير ، ج 2 ، ص 142 .

2 . مقتل خوارزمي ، ص 237 ؛ تحف العقول ، ص 245 .

3 . مؤمنون ( 23 ) آيه 71 .


437


و ) مخالفت با حقايق تاريخي

ميزان قرار دادن اكثريت براي حقانيت ، مخالف با حقايق تاريخي است ، زيرا همين اكثريت بود كه اجتماع نموده و « عثمان بن عفان » را به قتل رساندند . هم چنين اكثريت بود كه اجتماع كرده و سبط رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) و سيد جوانان بهشت امام حسين ( عليه السلام ) را به شهادت رساندند .

شيخ اسماعيل بن محمّد انصاري در رساله القول الفصل في حكم الاحتفال بمولد خير الرسل مي گويد : « وحشت و ترسيدن از تنهايي ـ اين كه مردم كجا رفتند ؟ هر جا كه مي روند من هم آن جا بروم ـ منطقي است كه وضع اكثر مردم را فاسد نموده و آنان را هلاك كرده است . انسان آگاه هيچ وقت از كمي رفيق و حتّي نبود رفيق به وحشت نمي افتد ، در صورتي كه با خود رفيقاني از انبيا ، صديقين ، شهدا و صالحين مي بيند . اگر بنده اي در طريق طلب حقّ ، خودش را تنها ديد ، اين خود دليل بر صدق طلب اوست . . . » ( 1 )

ابن قيّم جوزيه نيز در كتاب أعلام الموقعين مي گويد : « كسي كه صاحب حقّ است او حجت ، اجماع و سواد اعظم است ، ولو تنهاست و تمام اهل زمين با او مخالفت مي كنند . » ( 2 )

همو در كتاب مفتاح دار السعادةمي گويد : « بپرهيز از اين كه فريب چيزي را بخوري كه جاهلين فريب آن را خورده اند ، زيرا افراد جاهل مي گويند : اگر اينها بر حقّ بودند در اقليّت قرار نمي گرفتند و بيشتر مردم با آنان به مخالفت بر نمي خواستند . بدان كه اينها كه بر حقّند همان مردان واقعي اند و كساني كه با آنان به مخالفت برخاسته اند شبيه مردانند و در حقيقت انسان نيستند . مرد واقعي كسي است كه تابع حقّ باشد ، ولو در اقليت به سر برد .

ابن مسعود مي فرمايد : "هيچ گاه نبايد يكي از شما « إمَّعه » باشد ؛ يعني اين كه بگويد : من با مردم هستم . انسان بايد خودش را آماده پذيرش حقّ و حقيقت و ايمان كند ، ولو

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . رسائل في حكم الاحتفال بالمولد النبوي ، ج 2 ، ص 870 .

2 . اعلام الموقعين ، ج 3 ، ص 379 .


438


همه مردم كافر شوند » زيرا خداوند متعال در موارد متعددي از كتابش اكثريت را مذمّت كرده است ؛ آن جا كه مي فرمايد : { وَإِنْ تُطِعْ أَكْثَرَ مَنْ فِي اْلأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَنْ سَبيلِ اللّهِ } ( 1 ) و { وَما أَكْثَرُ النّاسِ وَلَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنينَ } ، ( 2 ) { وَقَليلٌ مِنْ عِبادِيَ الشَّكُورُ } ( 3 ) و { وَإِنَّ كَثيرًا مِنَ الْخُلَطاءِ لَيَبْغي بَعْضُهُمْ عَلي بَعْض إِلاَّ الَّذينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ وَقَليلٌ ما هُمْ } ( 4 ) ، ( 5 )

اشكال :

اگر كسي بگويد : اين مطالبي را كه بر ضدّ رأي أكثريت بيان داشتيد با رواياتي كه در تأييد جماعت آمده سازگاري ندارد ، زيرا در روايات مي خوانيم : ( يد الله مع الجماعة ) ، دست خدا با جماعت است .

جواب :

1 ـ به قرينه ادلّه ديگر كه جماعت را به حق دعوت مي كند ، مقصود آن است كه دست خداوند و نصرت او همراه جماعتي است كه به دنبال حق و حقيقت است .

2 ـ روايت در ظاهر دلالت بر ترغيب مردم به عبادات همگاني همانند دعا و نماز دارد ، و اينكه اگر همه مردم يا جماعتي بر امر خيري اتفاق كنند خداوند با آنان بوده و به فريادشان خواهد رسيد .

ابن قيم جوزيه مي گويد : « كسي كه صاحب حق است ، حجّت ، اجماع و سواد اعظم است اگر چه تنهاست و تمام اهل زمين با او مخالفت مي كنند . » ( 6 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . انعام ( 6 ) آيه 116 .

2 . يوسف ( 12 ) آيه 103 .

3 . سبأ ( 34 ) آيه 13 .

4 . ص ( 38 ) آيه 24 .

5 . مفتاح دار السعادة ج 1 ص 147 .

6 . اعلام الموقعين ، ج3 ، ص397


439


امامت و بيعت

از جمله مباحثي كه فقها و متكلّمان مطرح كرده اند اين است كه آيا بيعت مردم با شخصي به عنوان حاكم اسلامي ، بيعت اهل حلّ و عقد و يا حتّي دو يا يك نفر ، به حكومت آن شخص مشروعيت مي بخشد يا اين كه مشروعيت حكومت هر شخص ، از آن جا كه حاكميت و حكومت بالاصاله از براي خداست ، بايد از جانب خداوند ـ باواسطه يا بدون واسطه ـ ثابت شود و بيعت مردم در حقيقت التزامي عملي از جانب آنان و تعهدي است بر گوش دادن به سخنان حاكم و اطاعت كردن از دستورهايش و اين بيعت ، عهدي است كه ثمره و فايده اش تنها براي بيعت كننده است ؟

اهل سنت قول اوّل ، و شيعه اماميه قول دوم را برگزيده اند . اكنون به بررسي اين موضوع مي پردازيم .

رأي اهل سنت

فقها و متكلمان اهل سنت يكي از مصاديق تفويض شرعي ، به تعبيري ديگر اسبابِ مشروعيت بخشيدن به حكومت را بيعت عموم مردم يا بيعت اهل حلّ و عقد مي دانند و معتقدند كه خلافت و زعامت به توسط آن مشروع مي گردد . برخلاف شيعه اماميه كه تنها نظريه نصّ را قبول دارند و بيعت را سببِ مشروعيت حكومت و حكم نمي دانند ، بلكه تنها التزامي عملي از جانب مردم به رهبر مي دانند كه با آن حكومتش فعليّت پيدا مي كند .


440


اينك آراي اهل سنت را نقل مي كنيم :

1 ـ ابوالحسن علي بن محمّد ماوردي ( متوفاي 450 هـ ) مي گويد :

« اگر اهل حلّ براي تعيين امام تفحّص كنند تا كسي را بيابند كه شروط امامت در او به طور اكمل جمع است ؛ آن گاه با وي بيعت كنند ، امامت براي او ثابت مي شود . ازهمين رو بر تمام مردم است كه با وي بيعت كرده و التزام به اطاعت او دهند . » ( 1 )

2 ـ قاضي عبدالجبار معتزلي ( متوفاي 415 ) مي گويد :

« اگر برخي از اهل حلّ و عقد كسي را به عنوان امام معرفي كردند ، او امام مردم مي گردد و بر بقيه واجب است كه امامت او را بپذيرند . ازهمين رو بيعت نكردن ساير افراد امّت در انعقاد امامت او تأثيري ندارد ، زيرا عقد امامت به مجرّد بيعت اهل حلّ و عقد تمام مي شود . . . . » ( 2 )

3 ـ ابن تيميه ( متوفاي 728 هـ ) مي گويد :

« مقصود از امامت تنها به قدرت و سلطنت حاصل مي گردد و اگر با كسي بيعتي صورت گرفت ، اين قدرت و سلطنت براي او حاصل شده او امام مردم است . . . . » ( 3 )

4 ـ دكتر محمّد خالدي اردني مي گويد :

« بيعت بر تمام مسلمانان واجب است و آن حقِّ هر مسلماني ـ مرد يا زن ـ است ، زيرا بيعت تنها راه شرعي در توليت و عزل است . از آن جا كه تعيين خليفه واجب است ، و اين عمل بدون بيعت تمام نمي شود ، پس مقدمه واجب ـ كه بيعت است ـ نيز واجب است . » ( 4 )

5 ـ دكتر طه حسين مي گويد :

« امر خلافت به طور كلّي قائم بر بيعت ( رضايت مردم ) است . پس در حقيقت خلافت عقدي است بين حاكمان و مردم . . . . » ( 5 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ماوردي ، الأحكام السلطانيه ، ص 7 .

2 . قاضي عبدالجبار ، مغني ، ص 303 ، جزء 20 ، قسم اول .

3 . منهاج السنه ، ج 1 ، ص 141 .

4 . البيعة في الفكر السياسي ، ص 37 .

5 . ظافر قاسمي ، نظام الحكم في الشريعة ، ص 271 .


441


تسامح در عدد بيعت كنندگان

علماي اهل سنت بيعت را يكي از اسباب مشروعيت حكومت امام مي دانند و ظاهر كلامشان اين است كه مشروعيّت از جانب بيعت تمام افراد جامعه يا تمام اهل حلوعقد حاصل مي گردد . اما با پي گيري آراي آنان به اين نتيجه خواهيم رسيد كه مشروعيت حكومت امام بيعت كلّ لازم نيست ، بلكه حتّي دو يا يك نفر هم اگر بيعت كنند ، اين مشروعيّت حاصل خواهد شد .

1 ـ قاضي عبدالرحمن ايجي شافعي ( متوفاي 757 هـ ) مي گويد :

« امامت ثابت مي شود به بيعت اهل حلّوعقد ، بر خلاف نظر شيعه . بنابراين ، ديگر احتياجي به اجماع نيست ، زيرا دليل عقلي يا سمعي بر آن اقامه نشده است ، بلكه بيعت يك يا دو نفر از اهل حلّ و عقد كافي است . » ( 1 )

2 ـ مي رسيد شريف جرجاني نيز همين نظريه را در شرح عبارت فوق قبول كرده است . ( 2 )

3 ـ عبدالقاهر بغدادي از ابوالحسن اشعري ( متوفاي 330 هـ ) نقل مي كند :

« امامت ثابت مي شود براي هركس كه صلاحيت آن را داشته باشد ، حتي با بيعت يك نفر از اهل اجتهاد و ورع ؛ در اين صورت بر ديگران واجب است كه از وي اطاعت كنند . . . . » ( 3 )

4 ـ ابوالحسن ماوردي مي گويد :

« عالمان در عدد كساني كه با بيعت آنان امامت ثابت مي گردد اختلاف كرده اند : گروهي معتقدند كه امامت تنها با بيعت همه اهل حلّ و عقد از هر شهري منعقد مي شود ، تا رضايت عمومي براي حاكم حاصل گردد . دسته اي ديگر معتقدند كه امامت به بيعت پنج نفر منعقد و ثابت مي گردد ؛ يك نفر بيعت كند و چهار نفر ديگر به بيعت با او راضي باشند . اين گروه به دو دليل استدلال كرده اند : يكي اين كه : امامت و خلافت ابوبكر با بيعت پنج

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . المواقف ، ص 399 .

2 . شرح مواقف ، ج 8 ، ص 351 .

3 . عبدالقاهر بغدادي ، اصول الدين ، ص280


442


نفر منعقد شد و بقيه مردم از آنان متابعت كردند . ديگر اين كه : عمر ، شورا را در شش نفر قرار داد تا اين كه يكي از آنان با رضايت پنج نفر ديگر ، به امامت برسد و اين رأي اكثر فقيهان و متكلمان است . عالمان كوفه معتقدند كه اگر سه نفر با يكديگر مشورت كرده و دو نفر از آنان با يكي بيعت كنند ، خلافت و امامت او مشروع خواهد شد . گروهي ديگر معتقدند كه حتّي با بيعت يك نفر هم امامت او مشروع مي گردد ، زيرا عباس به علي ( عليه السلام ) عرض كرد : دستت را بده تا با تو بيعت كنم . » ( 1 )

5 ـ جبائي از معتزله مي گويد :

« امامت منعقد و ثابت مي شود با بيعت پنج نفر كه بر يك نفر اجتماع كنند . » ( 2 )

6 ـ امام الحرمين ، جويني مي گويد :

« در انعقاد امامت ، اجماع شرط نيست ، بلكه بدون اجماع نيز امامت منعقد مي گردد . . . و اگر اجماع شرط نباشد ، عدد معيني نيز شرط نيست ، لذا مي توان گفت كه امامت به بيعت يك نفر از اهل حلّ و عقد نيز ثابت مي گردد . » ( 3 )

7 ـ قرطبي ( متوفاي 671 ) مي گويد :

اگر با كسي از جانب يك نفر از اهل حلّ و عقد بيعت شود ، امامت او ثابت مي گردد و بر مردم است كه از او اطاعت كنند ، برخلاف نظر برخي از مردم كه مي گويند : امامت تنها با بيعت جماعتي از اهل حلّوعقد منعقد مي شود .

ابوالمعالي نيز معتقد است : امامت با بيعت يك نفر ثابت مي گردد ، و اين مسئله ، اجماعي است . . . . » ( 4 )

بيعت در لغت

1 ـ خليل بن احمد فراهيدي مي گويد : « بيعت دست به دست هم دادن بر ايجاب بيع

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ماوردي ، الاحكام السلطانية ، ص 6 و 7 .

2 . الفِصَل في الملل والاهواء والنحل ، ج 4 ، ص 167 .

3 . الارشاد الي قواطع الادلة في اصول الاعتقاد ، ص 424 .

4 . الجامع لأحكام القرآن ، ج 1 ، ص 269 .


443


و معامله است ، هم چنين به معناي دست به دست هم دادن براي اطاعت نيز به كار مي رود . » ( 1 )

2 ـ فيومي نيز دقيقاً همان معناي خليل را در مورد بيعت بيان مي كند . ( 2 )

3 ـ راغب اصفهاني مي گويد : « "بايع السلطان ؛ با سلطان بيعت كرد" يعني اين كه فرد به ازاي خدماتي كه سلطان انجام مي دهد ، پيروي و اطاعت از وي را مي پذيرد . . . . » ( 3 )

4 ـ ابن اثير مي گويد : « بيعت عبارت است از معاقده و معاهده . » ( 4 )

روشن شد كه بيعت و بيع ، افزون بر آن كه از يك ريشه و ماده اند ، داراي معناي نزديك به هم هستند .

ارباب لغت در سرّ ارتباط معنوي آن مي گويند : « اصل اين واژه ( ب ، ي ، ع ) دلالت بر معاقده و مبادله مال به مال دارد و بيعت نيز چون در حقيقت نوعي مبادله و معامله است ، از همين ريشه گرفته شده است . »

ابن اثير در ادامه معناي بيعت مي افزايد : « گويا هريك از آن دو ( مبايعان ) آن چه در اختيار دارند ، به طرف مقابل مي فروشند . . . »

بيعت در اصطلاح

ابن خلدون مي گويد :

« بيعت ، پيمان بستن براي فرمان بري و اطاعت است . بيعت كننده با امير خويش پيمان مي بندد كه در امور مربوط به خود و مسلمانان ، تسليم نظر وي باشد و در هيچ چيز از امور مزبور با او به ستيز برنخيزد و تكاليفي كه برعهده وي مي گذارد و وي را به انجام دادن آن مكلّف مي سازد اطاعت كند ، خواه آن تكاليف موافق ميل او باشد يا مخالف آن . » ( 5 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ترتيب كتاب العين ، ماده بيع .

2 . المصباح ، ماده بيع .

3 . مفردات راغب ، ماده بيع .

4 . النهايه ، ماده بيع .

5 . مقدمه ابن خلدون ، ج 1 ، ص 400 .


444


اقسام بيعت :

بيعت را مي توان به سه نوع تقسيم كرد :

1 ـ بيعت دعوت يا متابعت : اولين بيعت در تاريخ اسلام بيعت عقبه اولي است . در اين بيعت ، پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) با دوازده نفر ـ كه يكي از آنان زن بود ـ بيعت كرد ، تا قومشان را به اسلام دعوت كنند و از بيعت كنندگان ، بر جهاد بيعت نگرفت ، بلكه بيعت تنها براي دعوت بود .

2 ـ بيعت بر جهاد : همانند بيعت عقبه دوّم كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) با 72 مرد و دو زن بيعت كرد ؛ تا با دشمنان پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) و اسلام مقابله كنند . هم چنين بيعت رضوان ( بيعت شجره ) نيز جزو اين دسته است .

3 ـ بيعت ولايت و امامت : مسلمانان در غديرخم با اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) بيعت كردند كه او بعد از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) خليفه مسلمين است . اين بيعت در حقيقت مردم است به اطاعت ، به رغم اين كه ولايت اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) از جانب خداوند منصوص است و مشروعيتش را از اذن خداوند كسب كرده ، نه اين كه بيعت به آن مشروعيت بخشد .

موارد بيعت هاي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله )

پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) با اصحابش در موارد متعددي بيعت نمودند كه به طور خلاصه به آنها اشاره مي كنيم :

1 ـ بيعت عقبه اولي

اين بيعت در سال دوازدهم از بعثت پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) صورت گرفت كه در آن دوازده نفر از اهل مدينه با پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) بيعت كردند : دو نفر از قبيله اوس و ده نفر از قبيله خزرج . مضمون آن التزام به عمل كردن به تعاليم دين بوده است . ( 1 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سيره ابن هشام ، ج 1 ، ص 73 ؛ سيره حلبي ، ج 2 ، ص 9 .


445


2 ـ بيعت عقبه دوم

اين بيعت در سال سيزدهم بعثت صورت گرفت كه زمينه ساز هجرت پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) به مدينه شد . اين بيعت در موسم حجّ با 72 مرد و دو زن صورت گرفت . عبادة بن صامت ، از جمله كساني كه در آن بيعت حضور داشته درباره مفاد بيعت مي گويد : « ما با رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) بيعت كرديم در امر جنگ كه به سخنان او گوش داده و از وي در سختي و آسايش حمايت كنيم . . . . » ( 1 )

3 ـ بيعت هنگام حركت به سوي بدر

امام موسي بن جعفر ( عليهما السلام ) از پدرش نقل مي كند : « هنگامي كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) به مدينه هجرت نمود ، و وقت آن شد كه به سوي بدر حركت كند ، مردم را به بيعت با خود دعوت نمود . مردم نيز دعوت او را پذيرفتند و بر سمع و طاعت با او بيعت كردند . » ( 2 )

4 ـ بيعت رضوان يا بيعت شجره

پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در سال هشتم هجرت با 1500 نفر از مهاجران و انصار ، به قصد اداي حجّ يا عمره به طرف مكه حركت كردند . هنگامي كه به « حديبيه » رسيدند لشكر دشمن از حركت آنان به سوي مكه جلوگيري كرد . با مشاجرات فراوان كه بين دو طايفه واقع شد ، قرار بر اين شد كه در آن مكان با مشركان مصالحه اي صورت گيرد و در نتيجه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) با اصحابش سال آينده براي اعمال حجّ به مكه وارد شوند . در اين موقع بود كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) با اصحابش در زير درختي بيعت كردند . قرآن نيز به آن اشاره كرده مي فرمايد : {  لَقَدْ رَضِيَ اللهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ . . . } . ( 3 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سيره ابن هشام ، ج1 ، ص97

2 . بحارالانوار ، ج 22 ، ص 278 .

3 . فتح ( 48 ) آيه 18


446


5 ـ بيعت فتح

بعد از فتح مكه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) بر كوه صفا نشست و مردم دور او جمع شده و با او بيعت كردند كه بر اسلام پابرجا بوده و به دستورهايش گوش فرا دهند و از وي تا سر حد توان اطاعت كنند . ( 1 )

6 ـ بيعت زنان

در جريان فتح مكه بعد از آن كه مروان با حضرت بيعت كردند . پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) دستور داد كه ظرفي از آب آماده كردند . حضرت دست خود را در آب فرو برد و خارج كرد ؛ آن گاه فرمود : شما زنان دستانتان را داخل اين آب كنيد . ( 2 )

آيه شريفه به مضمون آن چنين اشاره مي كند : {  يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذا جاءَكَ الْمُؤْمِناتُ يُبايِعْنَكَ عَلي أَنْ لا يُشْرِكْنَ بِاللهِ شَيْئاً وَلا يَسْرِقْنَ وَلا يَزْنِينَ وَلا يَقْتُلْنَ أَوْلادَهُنَّ وَلا يَأْتِينَ بِبُهْتان يَفْتَرِينَهُ بَيْنَ أَيْدِيهِنَّ وَأَرْجُلِهِنَّ وَلا يَعْصِينَكَ فِي مَعْرُوف فَبايِعْهُنَّ وَاسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللهَ إِنَّ اللهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ } ؛ ( 3 ) « اي پيامبر ! چون زنان مؤمن آيند كه با تو بر ايمان بيعت كنند ، كه ديگر هرگز به خدا شرك نورزند و سرقت و زناكاري نكنند ، اولاد خود را به قتل نرسانند ، و بر كسي افترا و بهتان ميان دستوپاي خود نبندند و با تو در هيچ امر معروفي مخالفت نكنند ، بدين شرايط با آنها بيعت كن و بر آنان از خدا آمرزش و غفران طلب ، كه خدا بسيار آمرزنده و مهربان است . »

7 ـ بيعت غدير

پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در روز غديرخم خطبه اي ايراد كرد و در آن ، مقام و منصب علي بن ابي طالب ( عليه السلام ) را براي خلافت و امامت ابلاغ نمود ؛ آن گاه فرمود : « آگاه باشيد ! بعد از پايان

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سنن نسائي ، ج 7 ، ص 141 .

2 . كامل ابن اثير ، ج 2 ، ص 252 ؛ كافي ، ج 5 ، ص 527 .

3 . ممتحنه ( 60 ) آيه 12 .


447


خطبه ام شما را دعوت مي كنم كه با علي دست داده و بر امامت او بيعت نماييد . . . . » ( 1 )

اولين كساني كه با علي ( عليه السلام ) دست داده و بيعت كردند ، عبارتند از : ابوبكر ، عثمان ، طلحه ، زبير و به ترتيب بقيه مهاجران و انصار و ساير مردم . ( 2 )

مضمون بيعت هاي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله )

با تأمل در بيعت هاي پيشين مي توان به اين نتيجه رسيد كه مضمون بيعت هاي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) بدين شرح است :

1 ـ به خدا شرك نورزند ؛

2 ـ زنا و سرقت انجام نداده و تهمت نزنند ؛

3 ـ فرزندان خود را نكشند ؛

4 ـ او را نصرت كرده و از عايله او حمايت كنند ؛

5 ـ همراه با او جهاد كرده و در مقابل مشركان بايستند .

6 ـ از جنگ فرار نكنند ؛

7 ـ در همه حال به دستورهايش گوش فراداده و از او اطاعت كنند ؛

8 ـ هميشه حق را بگويند و از هيچ ملامتي نهراسند ؛

9 ـ امربه معروف و نهي ازمنكر را ترك نكنند ؛

10 ـ نصيحت خواه هر مسلماني باشند .

روشن است كه هيچ يك از مواد بيعت ، بيعت بر نبوت ، رسالت يا امامت و ولايت و حكومت نبوده است . و با دقت نيز پي مي بريم كه آن موارد همگي از لوازم ايمان و تصديق به نبوت پيامبر اسلام ( صلّي الله عليه وآله ) است .

اركان بيعت

فقها و متكلمين براي بيعت سه ركن ذكر كرده اند .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . احتجاج طبرسي ، ج 1 ، ص 155 .

2 . الغدير ، ج 1 ، ص 270 ( به نقل از كتاب الولاية في طرق حديث الغدير ، طبري ) .


448


1 ـ بيعت كننده ؛

2 ـ بيعت شونده ؛

3 ـ عهد و ميثاق بر اطاعت .

مصداق و مورد عهد و ميثاق بر اطاعت نيز يكي از اين سه امر است :

الف ) اطاعت در دعوت ؛

ب ) اطاعت در امر امامت و ولايت ؛

ج ) اطاعت در امر قتال و جنگ .

شروط بيعت

فقيهان و متكلمان ، شرايط مهم بيعت را سه چيز دانسته اند :

1 ـ استطاعت

عبدالله بن عمر مي گويد : ما با رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) بيعت كرديم كه به سخنانش گوش فراداده و از دستورهايش در حد توان اطاعت كنيم . ( 1 )

2 ـ بلوغ

هرماس بن زياد مي گويد : « در حالي كه كودكي بيش نبودم دستم را دراز نمودم تا با پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) بيعت كنم ، رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) بيعت مرا نپذيرفت و با من بيعت نكرد . » ( 2 )

3 ـ اطاعت در غير معصيت خداوند متعال

عبدالله بن عمر از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) نقل كرده كه فرمود : « بر مرد مسلمان است كه گوش به فرمان حاكم خود داده و از او در آنچه دوست يا كراهت دارد ، اطاعت كند ، مگر آن كه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . صحيح بخاري ، ج5 ، كتاب الاحكام ، باب البيعة .

2 . همان ، باب بيعة الصغير .


449


حاكم او را امر به معصيت كند ، در اين صورت گوش دادن به فرمان او ، و اطاعتش واجب نيست . » ( 1 )

انس بن مالك از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) نقل مي كند كه فرمود : « كسي كه از خدا اطاعت نكند ، حق اطاعت ندارد . » ( 2 )

اختيار ؛ عنصر اساسي بيعت

محدوده دلالت و تأثير بيعت ، همانا به فعليت رساندن حكومت و به دست گرفتن زمام حكم و التزام عملي دادن از جانب بيعت كننده در عمل به دستورهاي حاكم است ، اين محدوده تأثير تنها در صورتي است كه بيعت از روي ميل و رغبت باشد نه اكراه و اجبار ، زيرا بيعت به معناي ميثاق و عهد در اطاعت است و اين ميثاق در صورتي تمام است كه با اراده و اختيار باشد ، نه از روي اكراه ؛ خداوند متعال مي فرمايد : {  لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ } ؛ ( 3 ) « در دين اكراهي نيست . » اسلام اجازه نمي دهد كسي به زور و اكراه تحت سلطه ديگري درآيد ، لذا بيعت در محدوده خود در حقيقت نوعي تكريم از جانب خداوند به انسان است كه مي تواند در تعيين سرنوشت خود صاحب نظر باشد . اسلام ، اگرچه خليفه و جانشين پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) و حاكم اسلامي را خود معين مي كند ، ولي مي خواهد انسان نيز با اراده و اختيار و فهم و شعور به اين حقيقت برسد كه انتخاب خداوند بهترين انتخاب است ، لذا انسان است كه منتخب خدا را برگزيند .

وجوب وفا به بيعت

بيعت عهدي است كه وفاي به آن واجب است ، در صورتي كه با امام به حقّ انجام گرفته باشد . بر اين حكم مي توان به دلايلي اشاره كرد :

1 ـ بيعت از ماده « بيع » است و از عقود لازم مي باشد و وفاي به عقد لازم ،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . صحيح بخاري ، كتاب الاحكام ، باب السمع والطاعة للامام .

2 . كنزالعمال ، ج 6 ، ص 67 .

3 . بقره ( 2 ) آيه 256 .


450


واجب است .

2 ـ بيعت عهدي است كه راهي براي نقض آن وجود ندارد ؛ از همين رو خداوند متعال مي فرمايد : {  إِنَّ الَّذِينَ يُبايِعُونَكَ إِنَّما يُبايِعُونَ اللهَ يَدُ اللهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ . . . } ؛ ( 1 ) « همانا كساني كه با تو بيعت مي كنند در حقيقت با خدا بيعت مي كنند ، دست خداوند بالاي همه دست هاي آنان است . »

3 ـ وفاي به عهد بيعت ، از مقدّمات ايمان است . قرآن درباره مؤمنان مي فرمايد : {  الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا } ؛ ( 2 ) « و هنگامي كه عهد مي بندند به عهدشان وفا مي كنند . »

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . فتح ( 48 ) آيه 10 .

2 . توبه ( 9 ) آيه 12 .



| شناسه مطلب: 73835