بخش 19
احتمالات در تأثیر بیعت 1 ـ شرط فعلی 2 ـ سبب مستقل 3 ـ بیعت ، التزام مردمی دلایل اهل سنّت جواب : امامت و شورا مفهوم شورا دلایل اهل سنت در اعتبار شورا فواید و آثار مشورت های پیامبر ( صلّی الله علیه وآله ) امامت و اجماع ادله اهل سنت الف ـ آیات ب ـ روایات 1 ـ ضعف سند روایات 2 ـ مستلزم محال عادی است 3 ـ اجماع دلیل مستقلی نیست 4 ـ مخالف با آیات
450 |
احتمالات در تأثير بيعت
در مورد بيعت و تأثير آن نسبت به حاكم اسلامي سه احتمال وجود دارد :
1 ـ شرط فعلي
بيعت شرط فعليت ولايت و وجوب اطاعت است ؛ به اين معنا كه اطاعت پيامبر و امام قبل از آن كه با او بيعت شود واجب نيست . يكي از معاصرين مي گويد : « . . . تا مردم با حاكم بيعت نكرده اند ، اطاعت از فرمان او لازم نيست ، امّا همين كه با او بيعت به حكمراني كردند ، حكومت او بر ايشان مشروعيت پيدا مي كند و اطاعت از او شرعاً واجب مي گردد . . . آن گاه براي نمونه به بيعت صحابه با پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در حديبيه اشاره مي كند . . . » ( 3 ) ولي به نظر مي رسد كه اين احتمال باطل باشد ، زيرا از برخي آيات قرآن استفاده مي شود كه ولايت حضرت ( صلّي الله عليه وآله ) فعلي است و حتي در صورت عدم بيعت با او اطاعت دستوراتش واجب است و گرنه لازم مي آيد كساني كه با حضرت ( صلّي الله عليه وآله ) بيعت نكردند ، در نافرماني هايشان نسبت به تكاليف شرعي و اجتماعي پاسخ گو نباشند .
خداوند متعال به نحو قضيه مطلقه و غيرمشروطه مي فرمايد : { النَّبِيُّ أَوْلي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ3 . فصلنامه نهج البلاغه ، شماره 4 و5 ، ص 171 .
451 |
بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ } ؛ ( 1 ) « پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) سزاوارتر است به مؤمنين از خودشان . » از اين آيه به خوبي استفاده مي شود كه ولايت پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) از جانب خداوند از ابتدا ثابت بوده و مشروط به بيعت با مردم نبوده است . در حقيقت بيعت مردم فرع بر ولايت حضرت است . چون كه او ولايت دارد ، با او بيعت مي كنند . هم چنين پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در مورد ولايت اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) در روز غدير فرمود : « الست اولي بالمؤمنين من انفسهم ؟ قالوا بلي يا رسول الله ، قال : من كنت مولاه فعليّ مولاه » .
پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) بعد از ابلاغ ولايت اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) از جانب خداوند از آنان دعوت مي كند كه با علي ( عليه السلام ) بيعت كنند . در حقيقت ، بيعت از لوازم ولايتِ شخصي است كه از جانب خداوند به آن مقام نائل شده ، نه اين كه اين مقام ، از بيعت مردمي حاصل شده است ؛ خداوند متعال در آيه فوق به نحو قضيه مطلقه و بدون هيچ قيد و شرطي ، پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) را ولي و سرپرست مؤمنين مي داند . پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) نيز همين مقام را بدون هيچ قيد و شرطي براي علي بن ابي طالب ( عليه السلام ) قرار مي دهد و در حقيقت از جانب خداوند به مردم ابلاغ مي كند .
مگر نه اين است كه طبق عقيده توحيد در حقّ الطاعه و توحيد در حاكميت ، امامت منصبي الهي است و هر حاكمي بايد از جانب خداوند مأذون بر حكم و حكومت باشد ؟ مگر نه اين است كه حقّ سيادت و سلطه بالاصاله از براي خداوند متعال است نه مردم و بر آن دلايلي اقامه نموديم ؟ حال چگونه ممكن است كه مشروعيت سلطه پيامبر يا امام از جانب مردم به آنان داده شود ؟
2 ـ سبب مستقل
احتمال دوّم آن است كه بگوييم : بيعت سببي مستقل در مقابل نصّ براي مشروعيت بخشيدن به خلافت و امامت است كه گاهي ممكن است هر دو در فردي جمع شود ، همان گونه كه در پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) و علي بن ابي طالب ( عليه السلام ) هر دو جمع شد .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . احزاب ( 33 ) آيه 6 .
452 |
اين احتمال نيز باطل است ، زيرا ـ همان گونه كه اشاره شد ـ بيعت سببي مستقل در مشروعيت دادن به حكم و حكومت نيست و مشروعيت ، تنها از جانب نصّ الهي با واسطه يا بدون واسطه حاصل مي گردد .
3 ـ بيعت ، التزام مردمي
احتمال ديگر آن است كه بيعت هيچ ربطي در مشروعيّت بخشيدن به حكومت و خلافت ندارد و تنها تأثير آن در ايجاد عقد و التزام عملي به دستورهاي حاكم است . در حقيقت با كسي بيعت مي شود كه ولايتش از جانب خداوند متعال ثابت شده است .
به تعبير ديگر ، بيعت به جهت به عهده گرفتن حكومت و اداره شئون مردم است ، نه آنكه اصل امامت و ولايت به آن ثابت شود . اين بيعت مردمي است كه براي حاكم زمينه لازم را در جهت اعمال ولايت و حكومت خود فراهم مي سازد . اين تفسير و توجيه براي بيعت ، توجيه معقولي است .
دلايل اهل سنّت
اهل سنت بر مدعاي خود در مشروعيّت بخشيدن بيعت به حكومت به دلايلي اشاره كرده اند كه به يكايك آنها پرداخته و سپس پاسخ مي گوييم .
1 ـ آيات بيعت
خداوند متعال مي فرمايد : { يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذا جاءَكَ الْمُؤْمِناتُ يُبايِعْنَكَ عَلي أَنْ لا يُشْرِكْنَ بِاللهِ شَيْئاً وَلا يَسْرِقْنَ وَلا يَزْنِينَ . . . } . ( 1 )
هم چنين مي فرمايد : { إِنَّ الَّذِينَ يُبايِعُونَكَ إِنَّما يُبايِعُونَ اللهَ . . . } . ( 2 )
و در جاي ديگر مي فرمايد : { لَقَدْ رَضِيَ اللهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبايِعُونَكَ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . ممتحنه ( 60 ) آيه 12 .
2 . فتح ( 48 ) آيه 10 .
453 |
تَحْتَ الشَّجَرَةِ . . . } ( 1 )
اين آيات به بيعت هايي اشاره دارد كه مؤمنين با رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) داشته اند . اهل سنت نتيجه مي گيرند كه اين بيعت ها براي اصل حكومت و ولايت رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) بوده و به آن مشروعيت داده است ، پس بيعت به حكومت مشروعيت مي دهد .
2 ـ سيره مسلمين در بيعت با خلفا
گاهي مي گويند : در طول تاريخ اسلامي از پيامبر اسلام ( صلّي الله عليه وآله ) گرفته تا علي بن ابي طالب ( عليه السلام ) ، امام حسن ( عليه السلام ) ، مسلم ( عليه السلام ) ، امام رضا ( عليه السلام ) ، بيعت مردم با امام مهدي ( عليه السلام ) در عصر ظهور و بيعت مردم با خلفاء همه اينها دليل بر اين است كه بيعت يكي از اسباب مشروعيّت بخشيدن به حكم و حكومت است و گرنه بيعت بي فايده خواهد بود .
3 ـ كلامي از امير المؤمنين ( عليه السلام ) :
برخي نيز به كلامي از اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) در « نهج البلاغه » استدلال مي كنند كه خطاب به معاويه فرمود : « انّه بايعني القوم الذين بايعوا ابابكر وعمر وعثمان علي ما بايعوهم عليه . . . » ؛ ( 2 ) همانا با من بيعت نمودند مردمي كه با ابوبكر و عمر و عثمان بيعت كردند ، بر آنچه با آنها بيعت كردند . . . » .
4 ـ ادله وجوب بيعت
برخي نيز به رواياتي تمسك كرده اند كه اهل سنت به مضمون هاي مختلف از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) نقل كرده اند ، كه حضرت فرمود : « من مات وليس في عنقه بيعة مات ميتة جاهلية ؛ ( 3 ) « هركس بميرد و بر گردنش بيعت امام و خليفه اي نباشد ، به مرگ جاهليت از دنيا رفته است . »
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . همان ( 48 ) آيه 18 .
2 . صبحي صالح ، نهج البلاغه ، ص 366 .
3 . صحيح مسلم ، ج 3 ، ص 1478 ؛ المعجم الكبير ، ج 9 ، ص 334 .
454 |
جواب :
1 ـ با ملاحظه دقيق در معناي « بيع » پي مي بريم كه اين لفظ از اسباب اوليه براي حصول ملكيّت ، همانند حيازت و ابتكار و ارث نيست ، بلكه فرع ملكيّتي در رتبه سابق است . در مورد بيعت نيز اين چنين است .
2 ـ از رواياتي كه از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) رسيده ، استفاده مي شود كه امامت و ملك و حكومت امري الهي است كه زمام آن بالاصاله به مردم واگذار نشده است ؛ همان گونه كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) به « بحيرة بن فراس » از قبيله « بني عامر بن صعصعه » فرمود : « امر خلافت و ملك به دست خداست ، نزد هر كسي كه بخواهد قرار مي دهد . » ( 1 )
3 ـ از آيات بيعت كه ذكر شد ، استفاده مي شود كه مؤمنان با پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در اموري بيعت كردند كه امر آن به دست خودشان بود ، نه اين كه بر حاكميت و ولايت رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) با او بيعت كرده باشند . در حقيقت از آن جهت با پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) بيعت بر نصرت و ياري او كردند كه بر آنان از جانب خداوند ولايت داشت .
4 ـ در جاي خود به اثبات رسانديم كه منشأ حقّ سلطه ، خداوند متعال است و اين حقّ را تنها از راه نصّ به كسي همانند پيامبر و امامان معصومينش واگذار كرده است و هيچ دليلي وجود ندارد كه اين حقّ را از راه ديگري ، همچون بيعت ، شورا و عهد و راه هاي ديگر به مردم تفويض كرده باشد .
5 ـ با مراجعه تاريخي به بيعت هاي پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) پي خواهيم برد كه همه آنها در راستاي التزام عملي به گوش فرادادن به دستورهاي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) و عمل كردن به آنها و اطاعت از او بوده است . چه در بيعت عقبه اول يا دوم يا بدر و ديگر بيعت ها . عبادة بن صامت مي گويد : « ما با رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) بيعت كرديم كه درهرحال به حرف هاي او گوش فراداده ، در امر خلافت با او نزاع نكنيم ، هميشه حقّ به زبان جاري نماييم و هرگز از سرزنشِ ملامت كننده خوف به خود راه ندهيم . » ( 2 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . تاريخ طبري ، ج2 ، ص 84 ؛ سيره ابن هشام ، ج 2 ، ص 32 و سيره حلبي ، ج 2 ، ص 3 .
2 . فتح الباري ، ج 16 ، ص 317 .
455 |
امّ عطيه مي گويد : « با رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) بيعت كرديم ، آن حضرت براي ما اين آيه را قرائت فرمود : { أَنْ لا يُشْرِكْنَ بِاللهِ شَيْئاً . . . } . ( 1 )
جرير بن عبدالله مي گويد : « با رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) بيعت كردم كه به حرف هايش گوش فراداده و از دستورهايش اطاعت كنم . » ( 2 )
6 ـ يكي از شروط مهم در امامت ، عصمت است ؛ همان گونه كه از آيات قرآن همانند آيه { ابتلاء } ( 3 ) استفاده مي شود . عصمت حقيقتي است در وجود برخي از افراد كه غير از خداوند كسي ديگر از آن اطلاع ندارد ؛ از همين رو تنها راه تعيين امام نصّ است نه چيز ديگر .
7 ـ بحث از سبب قرارگرفتن بيعت در حكومت و مشروعيت دادن به آن ، بي فايده است ، زيرا بر فرض كه بيعت سبب مشروعيت حكومت باشد ، اين در صورتي است كه نصّ بر وجود شخصي معين بر امامت و خلافت نباشد ، در غير اين صورت راه ديگر را پيمودن از مصاديق بارز اجتهاد در مقابل نصّ است كه بطلانش از اوضح واضحات است .
8 ـ در مورد كلام اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) در « نهج البلاغه » مي گوييم : مخاطب اميرالمؤمنين در اين كلام ، معاوية بن ابي سفيان است ، كسي كه به نظريه نصّ اعتقادي ندارد ، ولي سيره خلفاي قبل از اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) را در ظاهر قبول دارد ، لذا حضرت ( عليه السلام ) از باب اين كه با دشمن در مقام بحث و مناظره ، گاهي به اعتقادهاي خودش استدلال مي شود ، با معاويه از همين راه استفاده مي كند و در حقيقت مي فرمايد : « اگر تو معتقد به بيعت هستي و مي گويي كه بيعت به حكومت مشروعيت مي دهد ، مگر من كسي نيستم كه مردم با من بيعت كردند . . . ؟ .
9 ـ نسبت به حديث : « من مات ولم يكن في عنقه بيعة . . . » نيز همان جواب سابق را مي دهيم كه به قرينه آيات و روايات ، بيعتِ با امام عادل و معصوم بر سمع و طاعت است ، نه اين كه اين بيعت به حكومت حاكم مشروعيت مي بخشد .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . سيره ابن هشام ، ج 2 ، ص 75 ؛ فتح الباري ، ج 10 ، ص 262 .
2 . صحيح مسلم ، ج 2 ، ص 41 .
3 . بقره ( 2 ) آيه 124 .
456 |
امامت و شورا
آيا نفس شورا به حكومتِ شخصي كه از آن طريق انتخاب مي شود ، مشروعيت و اعتبار مي بخشد يا بايد امام و حاكم اسلامي از جانب خداوند منصوب گرديده و پيامبرش به مردم ابلاغ نمايد ؟
اهل سنت براي شورا اعتبار خاصّي قائل بوده و مي گويند : حكومت كسي كه از راه شورا و مشورتِ تعدادي از اهل حلّوعقد به دست آمده مشروعيّت پيدا كرده ، خليفه و جانشين رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) و حاكم اسلامي خواهد بود . در مقابل ، شيعه اماميه اين نظريه را قبول ندارد و معتقد است امام بايد از جانب خداوند منصوب گردد . و در عصر غيبت وظيفه علما ، تنها تطبيق معيارهاي رهبري بر شخص لايق است ، كه اين معيارها توسط پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) و امام منصوب از جانب خداوند متعال بيان شده است .
ديدگاه اهل سنت
نظام شورايي نزد اهل سنت شكل خاصي ندارد ، بلكه ـ به تبع امر انجام شده بعد از وفات رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) ـ آن را به دو بخش تقسيم كرده اند :
1 ـ نظام شوراي ابتدايي ؛ همان گونه كه در بيعت ابوبكر اتفاق افتاد .
2 ـ نظام شورايي بين چند نفر كه خليفه پيشين آن را تعيين مي نمايد ؛ همانند كاري كه عمر بن خطاب انجام داد .
457 |
تفتازاني مي گويد : « امامت چند روش دارد : يكي بيعت اهل حلّوعقد از علما و سرشناسان . و ديگري : استخلاف و عهد امام و امر را شورايي كردن . البته خليفه در نظام شورايي معين نيست ، اصحاب شورا دور هم جمع مي شوند و با مشاوره بر يك نفر توافق مي كنند . » ( 1 )
قرطبي ـ پس از مستحب دانستن شورا ـ مي گويد : « عمر بن خطاب خلافتي را كه از اعظم امور است ، شورايي كرد . » ( 2 )
و جهت آن اين است كه به عمر خبر رسيده بود كه زبير مي گويد : اگر عمر از دنيا رفت با علي ( عليه السلام ) بيعت خواهيم كرد ، ( 3 ) و چون او با امامت و خلافت علي ( عليه السلام ) موافق نبود ، از اين رو با اصل بيعت مخالفت كرد و امر را تنها از راه شورا و مشورت مشروع دانست و تهديد كرد كه هركس بعد از اين دستور ، موضوع بيعت را مطرح كند و بخواهد از اين راه امامت و خلافت را ثابت كند ، خطر مرگ در كمين اوست ؟ ( 4 )
مفهوم شورا
راغب اصفهاني مي گويد : « شورا از تشاور و مشاوره و مشورت است به معناي به دست آوردن رأي با مراجعه بعضي به بعض ديگر . » ( 5 )
ابن فارس مي گويد : « ماده « شور » بر دو اصل جدا از هم وضع شده است : يكي ابداء و اظهار شيئي و ديگري اخذ و گرفتن شيء . » ( 6 )
در معجم الوسيط نيز آمده است : « شار الشيء يعني عرضه كرد آن را تا آن كه محاسن اش را آشكار نمايد . »
از مجموع تعريف هاي لغوي كلمه شورا استفاده مي شود كه هيچ نوع ولايت و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . شرح المقاصد ، ج 2 ، ص 272 ، چاپ استانبول .
2 . تفسير قرطبي ، ذيل آيه شوري .
3 . ارشاد الساري ، ج 10 ، ص 19 .
4 . صحيح بخاري ، كتاب الحدود ، باب رجم الحبلي من الزنا ، ح6442 ، مسند احمد ج1 ، ص56 .
5 . مفردات راغب ، ماده « شور » ، ص 270 .
6 . معجم مقاييس اللّغه ، ماده [ شور ] .
458 |
سلطه اي در معناي وضعي و لغوي ماده « شور » اخذ نشده است . اين مطلب را اموري نيز تأييد مي نمايد :
1 ـ انسان در اداره هر كاري بر اصل مشورت اعتماد مي نمايد ، بدون آن كه براي نظر مشاور ، سلطه يا ولايت در نظر بگيرد ؛ به اين معنا كه نظرش لازم الاجرا باشد .
2 ـ فقها يكي از انواع استخاره را استشاره مي دانند و يا مي گويند : قبل از استخاره ، استشاره شود ، حال آن كه براي استشاره ، سلطه و ولايت قائل نيستند .
3 ـ قرآن به مسئله ولايت و سلطه به طور مكرر اشاره كرده است ، بدون آن كه در قالب لفظ شورا بيان كرده باشد و اگر در معناي شورا ، سلطه نهفته بود ، بايد بتوان به جاي آن ، لفظ ولايت و سلطه را به كار برد .
4 ـ در قصه بلقيس ، قرآن بعد از مشورت او با قومش نقل مي كند كه قوم او به بلقيس گفتند : { وَاْلأَمْرُ إِلَيْكِ } ؛ [ آخر الامر ] امر به دست توست و اين مي رساند كه در معناي شورا و مشورت ، الزام ، سلطه و ولايت نهفته نشده است ؛ يعني مجرّد مشورت كردن و رأي دادن بر شخصي الزام آور نبوده و بر ديگران لازم نيست از فردي كه با مشاوره برگزيده شده ، اطاعت نمايند و او هيچ ولايتي بر احدي ندارد ، مگر آن كه از جانب خدا و رسول معرفي شود .
5 ـ خداوند متعال مي فرمايد : { وَاعْلَمُوا أَنَّ فِيكُمْ رَسُولَ اللهِ لَوْ يُطِيعُكُمْ فِي كَثِير مِنَ اْلأَمْرِ لَعَنِتُّمْ . . . } ؛ ( 1 ) « و بدانيد كه پيامبر خدا در ميان شماست . اگر در بسياري از كارها از [ رأي و ميل ] شما پيروي كند ، قطعاً دچار زحمت مي شويد . . . . »
از اين آيه برمي آيد كه پيامبر اسلام ( صلّي الله عليه وآله ) مأمور به اطاعت از ديگران نبود ، هرچند با آنان مشورت مي كرد .
دلايل اهل سنت در اعتبار شورا
يكي از راه هاي اثبات خلافت و امامت حاكم اسلامي نزد اهل سنت شورا است ؛
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . حجرات ( 49 ) آيه 7 .
459 |
يعني شورا و حاكمي كه از آن طريق برگزيده مي شود ، مشروع است . اينك دلايل اهل سنت را ذكر كرده و آنها را نقد مي كنيم :
الف ـ آيه { وَشاوِرْهُمْ فِي اْلأَمْرِ } :
خداوند مي فرمايد : { فَبِما رَحْمَة مِنَ اللهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشاوِرْهُمْ فِي اْلأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَي اللهِ } ؛ ( 1 ) « پس به [ بركت ] رحمت الهي ، با آنان نرم خو و پرمهر شدي و اگر تندخو و سخت دل بودي قطعاً از پيرامون تو پراكنده مي شدند . پس ، از آنان درگذر و برايشان آمرزش بخواه و در كار [ ها ] با آنان مشورت كن و چون تصميم گرفتي بر خدا توكل كن . »
با اين آيه بر حجيت شورا در تمام امور استدلال شده ؛ زيرا خداوند پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) را به اين امر دعوت كرده و ما نيز بايد در اين امر به او اقتدا نماييم .
جواب :
1 ـ مخاطب در آيه كسي است كه حكومتش ثابت شده ، آن گاه مأمور است تا با مردم به مشورت بپردازد ، و امّا اين كه امر خلافت نيز به شورا ثابت مي گردد ، نمي توان از اين آيه اثبات نمود .
2 ـ مقصود از كلمه « امر » در آيه شريفه ، شؤون اجتماعي است كه مربوط به مردم است و امّا اين كه امر خلافت از شؤون مردم است ، هنوز مورد بحث است .
3 ـ ظاهر آيه كريمه و مستفاد از كلمه « شورا » مجرّد استشاره و مشورت با مردم در حوادث مختلف است ، قبل از صدور حكم ، نه اين كه انتخاب حكم نيز بايد تابع رأي مشورت كنندگان باشد .
4 ـ ذيل آيه دلالت دارد بر اين كه نفس مشاوره و مشورت ، موجب الزام براي حاكم اسلامي نمي شود ، بلكه اين نظر اوست كه در صدور حكمش تأثير دارد ؛ زيرا در ذيل آيه مي فرمايد : { فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَي اللهِ } ؛ « و چون تصميم گرفتي بر خدا توكّل كن . » اگر چه عزم او برخلاف رأي مردم باشد . ولذا اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) خطاب به عبدالله بن عباس
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . آل عمران ( 3 ) ، آيه 159
460 |
مي فرمايد : « بر توست كه نظر خود را بگويي و بر من است كه در آن نظر كنم ، اگر رأيم با تو مخالف بود ، بايد از من اطاعت كني . » ( 1 )
5 ـ آيه فوق در ذيل آيات مربوط به جنگ است و اين مي رساند كه مشورت ، تنها به جهت تأليف و قلوب جنگجويان بوده ، تا خود را در امر جنگ سهيم و مسؤول بدانند .
توضيح اين كه آيه فوق در ضمن آيات 139 تا 166 آل عمران است ، كه همه آنها درباره جنگ هاي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) است ، كه چگونه مسلمانان ، آن حضرت را ياري دادند . از اين رو فخر رازي مي گويد : « آيه فوق مخصوص جنگ است ؛ يعني خداوند متعال ، پيامبر گرامي اش را امر به مشورت با اصحابش در قضاياي جنگ نموده است . آنگاه مي گويد : الف و لام در « الامر » براي عهد است و معهود در اين آيه ، جنگ و ملاقات با دشمن است . ( 2 )
ابن عباس مي گويد : بعد از نزول آيه { وَشاوِرْهُمْ فِي اْلأَمْرِ } ، رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : « آگاه باشيد ، خدا و پيامبرش از مشورت كردن بي نيازند ، لكن خداوند مشورت را رحمتي براي امّتم قرارداد . . . . » ( 3 )
ب : آيه { وَأَمْرُهُمْ شُوري بَيْنَهُمْ }
خداوند متعال مي فرمايد : { وَالَّذِينَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمْ وَأَقامُوا الصَّلاةَ وَأَمْرُهُمْ شُوري بَيْنَهُمْ وَمِمّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ } ؛ ( 4 ) « و كساني كه [ نداي ] پروردگارشان را پاسخ [ مثبت ] داده و نماز برپا كرده اند و كارشان در ميانشان مشورت است و از آنچه روزيشان داده ايم انفاق مي كنند . »
استدلال به آيه شريفه به اين صورت است كه : كلمه « امر » مصدر است و هرگاه اضافه شود ، افاده عموم مي كند ، در نتيجه مستفاد از آيه شريفه آن است كه مردم در تمام شئون خود از جمله امر خلافت ، بايد به مشورت بپردازند .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . نهج البلاغه عبده ، ج 2 ، ص 212 .
2 . تفسير فخر رازي ، ذيل آيه فوق .
3 . درالمنثور ، ج 2 ، ص 359 .
4 . شوري ( 42 ) ، آيه 38 .
461 |
جواب :
1 ـ آيه در اموري ترغيب به مشورت مي كند كه مربوط به خود مردم است ، امّا اين كه امر تعيين خليفه و حاكم اسلامي به دست مردم است و به آنها واگذار شده ، جاي بحث و بررسي دارد .
2 ـ مشورت در امري صحيح است كه حكمي از خدا و رسول ( صلّي الله عليه وآله ) درباره آن نرسيده باشد ، وگرنه هيچ كس حقّ ندارد در مقابلِ حكم خدا و رسول ، از خود نظري اعمال كرده و به اجرا گذارد . خداوند متعال مي فرمايد : { وَما كانَ لِمُؤْمِن وَلا مُؤْمِنَة إِذا قَضَي اللهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَنْ يَعْصِ اللهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبِيناً } ؛ ( 1 ) « و هيچ مرد و زن مؤمني را نرسد كه چون خدا و فرستاده اش به كاري فرمان دهند ، براي آنان در كارشان اختياري باشد و هركس خدا و فرستاده اش را نافرماني كند قطعاً دچار گمراهيِ آشكار گرديده است . »
و نيز مي فرمايد : { وَرَبُّكَ يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَيَخْتارُ ما كانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ } ؛ ( 2 ) « پروردگار تو هرچه را بخواهد مي آفريند و برمي گزيند و آنان اختياري ندارند . »
3 ـ امّت اسلامي در مسئله تعيين خليفه و حاكم با نظام شورايي انسي نداشته است و تنها با دو آيه ، بدون بيان كيفيت و خصوصيات آن ، نمي توان نظام شورايي را ثابت نمود .
ج : استدلال به حديث « أنتم أعلم بامور دنياكم »
برخي از اهل سنت براي اثبات مدعاي خود در نظام شورايي ، به حديثي تمسك كرده اند كه مضمونش اين است كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : « شما به امور دنياي خود آگاه تريد . » مي گويند : حديث عام است و شامل همه امور دنيوي ، از جمله تعيين خلافت به شورا نيز مي شود .
جواب :
1 ـ حديث سند معتبري ندارد .
2 ـ مورد حديث امور جزيي دنيوي است ، كه از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) سؤال شده ، و حضرت ،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . احزاب ( 33 ) آيه 36 .
2 . قصص ( 28 ) آيه 68 .
462 |
مردم را به متخصّصان از خودشان ارجاع داده اند ، لذا ربطي به امر امامت و خلافت امّت كه سعادت و شقاوت جامعه به آن وابسته است ، ندارد .
د : استدلال به روايت سيوطي
سيوطي در درالمنثور به سند خود از علي بن ابي طالب ( عليه السلام ) نقل مي كند : به رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) عرض كردم : اگر امري بعد از شما حادث شد كه قرآن بر آن نازل نشده و مطلبي از جانب شما درباره آن نرسيده ، چه بايد كرد ؟ پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : متديّنين امّت را جمع كنيد ، سپس آن موضوع را به شورا بگذاريد ، و به رأي يك نفر اكتفا نكنيد . » ( 1 )
جواب :
1 ـ حديث سند معتبري ندارد از اين رو ابن عبدالبر مي گويد : اين حديث ، اصلي براي او نيست . دارقطني مي گويد : حديث صحيح نيست . خطيب مي گويد : اين حديث از مالك ثابت نشده است . ( 2 )
2 ـ حديث به اين نكته اشاره دارد كه : حكم هر امري كه در قرآن و سنت نيست به شورا بگذاريد ، حال چه كسي مي گويد كه : حكم امامت در قرآن و سنت نيامده است ؟ مگر نه اين است كه آيات و روايات زيادي وجود دارد كه امر خلافت و حكومت را امري الهي مي داند و به همين جهت خدا و رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) ، جانشينان را تا روز قيامت كه دوازده نفرند ، مشخص كرده است .
هـ ـ استدلال به مشورت هاي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) :
برخي نيز براي اعتبار و حجيت شورا به مشورت هاي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) با اصحابش در امور مختلف استدلال كرده اند ، كه اين نيز از جهاتي قابل مناقشه است :
1 ـ عمده مشورت هاي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در جنگ ها بوده است ، ابوهريره مي گويد : « كسي را مانند پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) نديدم كه اين قدر با اصحابش مشورت كند و مشورت هاي او تنها در امور جنگ بود . » ( 3 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . درالمنثور ، ج 7 ، ص 357 .
2 . لسان الميزان ، ج 3 ، ص 78 ، ترجمه سليمان بن بزيع .
3 . مغازيواقدي ، ج 7 ، ص 580 .
463 |
2 ـ در مواردي نيز مشاهده مي شود كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) با اصحابش مشورت نموده ، ولي در عين حال با آنان مخالفت كرده است ، همانند مشورت در صلح حديبيه ، در امارت و فرماندهي زيد بن اسامه در جنگ موته و فرماندهي اسامة بن زيد در اواخر حيات پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) .
3 ـ يكي از اهداف مشورت هاي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) با مردم و اصحاب خود ، استخراج و بيرون ريختن نيت ها و باطن افراد بوده است تا روشن شود چه كسي در مقابل دستورهاي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) تسليم محض است و چه كسي زبون ، ترسو و مردّد در هدف و دين خود است .
فوايد و آثار مشورت هاي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله )
مشورت هاي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) از آن جهت نبود كه اصل مشورت ايجاد سلطه نموده و الزام آور باشد ، بلكه به خاطر آثار و بركات آن بوده است . اينك به برخي از آن آثار اشاره مي كنيم :
1 ـ تأليف قلوب ؛
2 ـ شركت دادن مردم در تعيين سرنوشت خود ؛
3 ـ تربيت امت اسلامي براي چگونگي معاشرت با مردم و پيروي از رأي درست ؛ { فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَي اللهِ } .
4 ـ افزايش سطح بينش مردم ؛
5 ـ آشكارشدن حقيقت و باطن انسان هاي ناصالح .
و : « حديث اقتدا » :
برخي به حديث « اقتدا » براي اعتبار و مشروعيت بخشيدن به حكم و حكومت از طريق شورا استدلال مي كنند زيرا طبق نقل اهل سنت ، رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : « اقتدوا بالذين من بعدي ابي بكر و عمر » ؛ بعد از من به ابوبكر و عمر اقتدا نماييد . و از آن جا كه عمر خلافت بعد از خود را به شورا محوّل كرد ، پس نظام شورايي مشروعيت دارد .
جواب :
1 ـ تمام سندهاي اين حديث به عبدالملك بن عمير بازمي گردد كه ضعيف ،
464 |
كثيرالغلط ، و مضطرب الحديث است او كسي بود كه سر عبدالله بن يقطر يا قيس بن مسهر صيداوي ـ فرستاده امام حسين ( عليه السلام ) به كوفه ـ را از تن جداكرد .
2 ـ ترمذي بعد از نقل حديث ، تصريح به غرابت آن مي كند و مي گويد : تنها از طريق يحيي بن سلمة بن كهيل به حديث دست يافتم ، كه ضعيف است .
3 ـ سندهاي ديگر نيز از جهات مختلف اشكال دارند .
4 ـ گروه زيادي از علماي اهل سنت اين حديث را با تعبيرات گوناگون همچون : موضوع ، باطل ، غيرصحيح و منكر ، تضعيف نموده اند . از قبيل : ابوحاتم رازي ، ابوعيسي ترمذي ، ابوبكر بزار ، ابوجعفر عقيلي ، ابوبكر نقاش ، دارقطني ، ابن حزم اندلسي ، برهان الدين فرقاني ، شمس الدين ذهبي ، نورالدين هيثمي ، ابن حجر عسقلاني ، شيخ الاسلام هروي ، عبدالرؤف مناوي و ابن درويش حوت كه هركدام در كتاب هاي خود ، آن را تضعيف كرده اند .
5 ـ ابوبكر و عمر در بسياري از مسائل با يكديگر اختلاف داشتند ، پس نمي توان گفت كه پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) به اقتدا و پيروي از آن دو امر كرده باشد .
6 ـ با مراجعه به تاريخِ خليفه اول و دوم درمي يابيم كه آن دو نسبت به بسياري از مسائل جاهل و ناآگاه بوده اند ، و بعيد است كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) امر به اطاعت و پيروي از آن دو نموده باشد .
7 ـ ظاهر اين حديث دلالت بر عصمت عمر و ابوبكر دارد ، درحالي كه هيچ كس چنين ادعايي نكرده است .
ز : حديث « سنت خلفا »
اهل سنت از عرباض بن ساريه نقل كرده اند ، كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : « بر شما باد سنت من و سنت خلفاي راشدين هدايت شده بعد از من . » ؛ ممكن است برخي به اين حديث بر نظام شورايي تمسّك كنند ، به اين بيان كه از جمله سنت برخي از خلفا برپاكردن نظام شورايي است ، همانند كاري كه عمر بن خطاب انجام داد .
جواب :
1 ـ اين حديث با واقعيت ها سازگاري ندارد ؛ زيرا ابوبكر ، عمر ، عثمان و امام
465 |
علي ( عليه السلام ) در بسياري از مسائل با يكديگر اختلاف فاحش داشتند ، و امكان ندارد كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) سنت همه آنان را ، بدون استثنا براي ما حجت كرده باشد .
2 ـ اين حديث با تمام سندهايش به عرباض بن ساريه بازمي گردد ، درحالي كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) اين حديث را ـ طبق متن آن ـ در مسجد مدينه و در ملأ عام ايراد كرده است . چرا تنها يك نفر آن را روايت كرده است ، اين ، دليل ضعف روايت است .
3 ـ حديث مزبور تنها در شام رواج يافته است و اكثر راويان آن نيز از اهالي حمص اند ، كه بنابرنقل معجم البلدان از ياران معاويه و دشمنان اهل بيت اند .
4 ـ بر فرض صحت حديث از حيث سند ، مي توان آن را بر دوازده امام از ذريه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) منطبق نمود ، همان گونه كه قندوزي در ينابيع المودّه آنان را از بني هاشم برشمرده است .
ح : استدلال به روايات مشورت
عده اي نيز به رواياتي استدلال كرده اند كه مشورت با مردم را تشويق كرده است و آن را تعميم داده ، در امر خلافت نيز جاري كرده اند ، اينك به برخي از روايات اشاره مي كنيم :
1 ـ ترمذي از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) نقل مي كند كه فرمود : « هرگاه بهترين هاي شما امير شما و بي نيازهاي شما اهل جود و امورتان با مشورت بود ، روي زمين بر شما از زيرزمين بهتر است . » ( 1 )
2 ـ رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : « با عاقل مشورت كنيد و او را نافرماني نكنيد كه پشيمان مي شويد . » ( 2 )
3 ـ ابن ابي الحديد از امام علي ( عليه السلام ) نقل مي كند كه آن حضرت خطاب به طلحه و زبير فرمود : اگر مسئله اي پديد آيد كه بيان آن در قرآن نبود و برهان و استدلالش نيز در سنت نيست با شما مشورت خواهم كرد . »
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . سنن ترمذري ، ج3 ، ص361 ، باب الفتن حديث 64
2 . وسائل الشيعه ، ج 8 ، ص 409 .
466 |
جواب :
1 ـ روايات شورا دلالت بر استحباب و ترغيب مشورت در اموري دارد كه مربوط به خود مردم است ، درحالي كه امامت و خلافت ، امري الهي است .
2 ـ بر فرض كه روايات استشاره به شورا اعتبار و مشروعيّت بخشد ، ولي اين ، در جايي است كه نصّي موجود نباشد ، درحالي كه نصوص قرآني و روايي بر امامت و خلافت اهل بيت معصومين ( عليهم السلام ) تأكيد دارند .
3 ـ نسبت به حديث اوّل ، پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) دو عنوان ذكر كرده است يكي : « امراءكم » و ديگري : « اموركم » ، پس مورد هركدام با يكديگر فرق مي كند ، در نتيجه تعيين اميران از مورد مشورت خارج است .
4 ـ نسبت به كلام امام علي ( عليه السلام ) و خطاب او به طلحه و زبير مي گوييم : اين كلام ، مخالف نظر اهل سنت است ، زيرا حضرت ( عليه السلام ) مي فرمايد : اگر مسئله اي حادث شد كه حكم آن در كتاب و سنت نيست ، با شما مشورت مي كنم ، امّا از كجا كه حكم مسئله خلافت و امامت در كتاب و سنت نيامده باشد ، مگر نه اين است كه هم كبراي برهان از كتاب و سنت استفاده مي شود كه امامت و خلافت امر الهي است و دليلي بر تفويض آن به شورا نيست . و هم صغراي آن . تا زماني كه تصريح بر خليفه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) از جانب خدا و رسول وجود دارد ، كسي حقّ ندارد در مقابل آن اجتهاد كرده و امر خلافت را به شورا واگذار كند .
ط : استدلال به كلماتي از ائمه ( عليهم السلام )
برخي نيز براي مشروعيّت بخشيدن به حكومت شورايي ، به كلماتي از اهل بيت ( عليهم السلام ) استدلال كرده اند :
1 ـ اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) مي فرمايد : « . . . وانّما الشوري للمهاجرين والأنصار فإن اجتمعوا علي رجل وسمّوه اماماً كان ذلك لله رضي » . ( 1 ) « همانا شورا براي مهاجرين و انصار است ، اگر بر كسي توافق كردند و او را به امامت انتخاب نمودند رضايت خداوند در
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . نهج البلاغه ، بخش كتب ، رقم 6 .
467 |
آن است . »
2 ـ مجلسي ( رحمه الله ) در كيفيت مصالحه امام حسن ( عليه السلام ) مي نويسد : « حضرت با او [ معاويه ] مصالحه كرد به اين شرط كه امر مسلمين را به او واگذارد و در ميان مردم به كتاب خدا ، سنت رسول و سيره خلفاي صالح عمل كند و حق ندارد كه بر احدي بعد از خود عهد خلافت نمايد ، بلكه بايد آن را به شوراي مسلمين واگذارد . » ( 1 )
3 ـ امام رضا ( عليه السلام ) فرمود : « هركس به رأي خود عمل كرده ، و باعث ايجاد تفرقه در ميان مسلمانان گردد ، امر خلافت امّت را غصب نمايد و بدون مشورت ، متولّي امور مسلمانان گردد ، او را بكشيد . » ( 2 )
جواب :
1 ـ قاعده « الزام طرف مقابل به چيزي كه ملتزم به آن است » ، شرط نمي كند كه استدلال كننده خود نيز آن را قبول داشته باشد ، بلكه صحّت دليل نزد مقابل و خصم كافي است . و استدلال امام علي ( عليه السلام ) از اين قبيل است ، گواه مطلب اين كه : بنابر نقل صحيح بخاري ، امام علي ( عليه السلام ) تا هنگامي كه فاطمه زهرا ( عليها السلام ) زنده بود با وجود شورا با ابوبكر بيعت نكرد .
2 ـ اگر حضرت امير ( عليه السلام ) براي شورا مشروعيت قائل بود ، چرا در مدت خانه نشيني اش اين همه در جلسات و موقعيت هاي مختلف براي حقانيت خود ، به حديث غدير و ثقلين استدلال نمود . ( 3 )
3 ـ اگر شورا اعتبار داشت چرا امام علي ( عليه السلام ) در موقعيت هاي مناسب اظهار مظلوميت نموده و ديگران را غاصب حقّ خود معرّفي مي كرد . توجّه كنيد ! :
الف ـ امام علي ( عليه السلام ) بعد از واقعه سقيفه ـ رو به قبر پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) ـ فرمود : « كجاست جعفر ؛ امروز براي من جعفري نيست ، كجاست حمزه ؛ امروز براي من حمزه اي نيست . » ( 4 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . بحارالانوار ، ج 44 ، ص 65 ، باب 19 .
2 . عيون اخبارالرضا ( عليه السلام ) ، ج 2 ، ص 62 ، باب 31 .
3 . ر . ك : الغدير ، ج 1 ، باب احتجاجات اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) به حديث غدير .
4 . شرح ابن ابي الحديد ، ج 11 ، ص 111 .
468 |
ب ـ امام علي ( عليه السلام ) بعد از واقعه سقيفه به مسجد آمد و خطاب به ابوبكر فرمود : « امور را بر ما فاسد كردي ، با ما مشورت نكردي و رعايت حقّ ما را ننمودي . » ( 1 )
ج ـ و نيز اين گونه به خداوند شكوه مي كند : « بارخدايا ! من از قريش و كساني كه به آنها كمك كردند ، به تو شكايت مي كنم ، زيرا آنان رَحِم مرا قطع كردند ، ظرف مرا واژگون نمودند و بر منازعه بر حقّي كه من اولي بر آن بودم ، اتفاق نمودند . » ( 2 )
د ـ حضرت ( عليه السلام ) در خطبه معروف شقشقيه مي فرمايد : « آگاه باشيد به خدا سوگند ابابكر جامه خلافت بر تن كرد ، درحالي كه مي دانست جايگاه من نسبت به حكومت چون جايگاه محور آسياب بر سنگ آسياب است ، كه دور آن حركت مي كند . » ( 3 )
هـ ـ امام علي ( عليه السلام ) هنگام حركت به سوي بصره فرمودند : « خداوند متعال بعد از آن كه رسولش را به سوي خود فراخواند ، قريش بر ما پيشي گرفت و ما را از حقّي كه سزاوار آن بوديم ، محروم ساخت ، لكن من صبر را بهتر از اختلاف مسلمانان و ريخته شدن خون آنان ديدم ، زيرا مردم تازه به اسلام گرويده بودند . » ( 4 )
و ـ حضرت امير ( عليه السلام ) در جواب برخي از اصحاب كه گفته بودند : چرا طلحه و زبير را تعقيب نمي كني ؟ فرمود : « به خدا سوگند ! من از زمان وفات پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) تابه حال از حقّ خود محروم بودم . » ( 5 )
ز ـ برخي از اصحاب به امام علي ( عليه السلام ) گفتند : « تو به امر خلافت حريص هستي . حضرت در جواب فرمود : « به خدا سوگند ! شما با اين كه از پيامبر دورتريد ، حريص تر مي باشيد اما من شايسته تر و نزديك تر به پيامبرم . همانا من تنها حق خود را مطالبه مي كنم كه شما بين من و آن حايل شديد و دست رد بر سينه ام زديد . » ( 6 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . مروج الذهب ، ج 2 ، ص 307 .
2 . شرح ابن ابي الحديد ، ج1 ، ص 109 .
3 . نهج البلاغه ، خطبه 3 ؛ تذكرة الخواص ، ص 134 .
4 . شرح ابن ابي الحديد ، ج 1 ، ص 308 .
5 . نهج البلاغه ، خطبه 6 .
6 . نهج البلاغه ، خطبه 172 .
469 |
ح ـ و نيز فرمود : « بعد از وفات پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) با مشاهده بيوفايي ياران ، به اطراف خود نگاه كردم ياوري جز اهل بيت خود نديدم ، پس به مرگ آنان رضايت ندادم . چشم پر از خار و خاشاك را ناچار فروبستم و با گلويي كه استخوان شكسته در آن گيركرده بود جام تلخ حوادث را نوشيدم و خشم خود را فروخوردم و بر نوشيدن جام تلخ از گياه حنظل شكيبايي نمودم . » ( 1 )
ط ـ در جايي ديگر مي فرمايد : « مردم ! كجا مي رويد ؟ چرا از حق منحرف مي شويد ؟ پرچم هاي حق برافراشته و نشانه هاي آن آشكار است ، با اين كه چراغ هاي هدايت روشنگر راه اند . چون گمراهان به كجا مي رويد ؟ چرا سرگردانيد ؟ درحالي كه عترت پيامبر شما در ميان شماست ، آنها زمام داران حق و يقين اند ؛ پيشوايان دين و زبان هاي راستي و راستگويانند ، پس بايد در بهترين منازل قرآن جايشان دهيد و همانند تشنگاني كه به سوي آب شتابانند ، به سويشان هجوم ببريد . » ( 2 )
4 ـ اما روايت امام رضا ( عليه السلام ) : ظاهر آن مربوط به كسي است كه قيام به زور و عنف كرده تا حكومت امام عادل را غصب كند و خود بر تخت خلافت بنشيند ، اين شخص بايد كشته شود ، زيرا مصداق خروج بر امام عادل است ، همان عملي كه معاويه با امام علي ( عليه السلام ) در ايام حكومتش انجام داد .
5 ـ نسبت به روايت اوّل : در برخي از نسخه هاي نهج البلاغه « كان ذلك رضيً » دارد ، بدون اسم جلاله . كه در اين صورت دلالت بر رضايت الهي بر شورا ندارد .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . همان ، خطبه 26
2 . نهج البلاغه ، خطبه 87 .
470 |
امامت و اجماع
شيعه اماميه معتقد است تنها راه اثبات امامت و خلافت برمردم از راه نصّ از جانب خداوند متعال و ابلاغ رسول ( صلّي الله عليه وآله ) يا امام منصوص و منصوب قبل است و با اجماع مسلمين بر خلافت و زعامت كسي ، خلافت او مشروعيت نمي يابد . در مقابل ، اهل سنت از آن جا كه درمقابل عمل انجام شده اي قرار گرفته اند ، كه همان خلافت ابوبكر است ، و با تعصب هايي بي مبنا نمي توانند از آن دست بردارند ، از اين رو در صدد توجيه عمل انجام شده بر آمده و مي كوشند مشروعيت آن را به هر نحوي كه ممكن است ، درست نشان دهند به همين جهت گاهي به اجماع امت تمسك مي كنند و آن را دليل مستقلي بر مشروعيت حكومت مي دانند . اينك تفصيل بحث را مي آوريم .
ديدگاه هاي اهل سنت درباره اجماع
تفتازاني در شرح مقاصد در بحث امامت مي گويد : « امام به حق بعد از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) نزد ما و معتزله و اكثر فرقه ها ابوبكر است ، ولي نزد شيعه عليّ است . دليل ما وجوهي است : وجه اوّل ـ كه عمده همين است ـ اجماع اهل حلّ و عقد بر خلافت اوست . » ( 1 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ شرح مقاصد ، ج 5 ، ص 252 .
471 |
ابن تيميه مي گويد : « اگر عمر بن خطاب و گروهي كه با او بودند با ابوبكر بر سر خلافت بيعت كرده بودند ولي بقيه صحابه از بيعت با ابوبكر سرباز مي زدند ، هرگز او امام مسلمين نمي شد ، او آن وقت امام مسلمانان شد كه جمهور صحابه با او بيعت كردند . » ( 1 )
ادله اهل سنت
عالمان اهل سنت براي حجيت و اعتبار اجماع ، در تعيين خليفه و موارد ديگر ، چند دليل آورده اند كه به برخي از آن ها اشاره مي نماييم :
الف ـ آيات
1ـ خداوند متعال مي فرمايد : { وَمَنْ يُشاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدي وَيَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ نُوَلِّهِ ما تَوَلّي وَنُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَساءَتْ مَصِيراً } ، ( 2 ) « و هركس پس از روشن شدن راه حقّ بر او با رسول خدا به مخالفت بر خيزد و راهي غير از راه اهل ايمان پيش گيرد وي را به همان طريق باطل و راه ضلالت كه برگزيده وا مي گذاريم و او را به جهنم در افكنيم كه آن مكان بر او منزلگاه بسيار بدي است . »
اهل سنت از اين آيه استفاده كرده اند كه : مخالفت با آنچه مؤمنين بر آن اجماع كرده اند حرام است و كسي كه اين چنين كند به جهنم وارد خواهد شد . ( 3 )
در جواب استدلال به آيه فوق مي گوييم :
اوّلاً : تبعيت از غير مؤمنان ، بيان ديگري از مخالفت با رسول ( صلّي الله عليه وآله ) است ، و مراد از سبيل و راه مؤمنان همان اطاعت رسول ( صلّي الله عليه وآله ) است . ومقصود آيه اين است كه هركس كه با رسول خدا مخالفت كند و از او پيروي نكند آن گونه كه مؤمنين متابعت كردند ، جايگاهش در جهنم است . ( 4 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ منهاج السنة ، ج 1 ، ص 142 .
2 ـ نساء ( 4 ) آيه 115 .
3 ـ نظام الحكم في الاسلام ، محمّد فاروق نهبان ، ص 370 .
4 ـ اصول الفقه ، خضري ، ص 286 ، به نقل از غزالي .
472 |
ثانياً : شرط در اين آيه شريفه از دو امرِ با هم تشكيل شده : يكي مخالفت رسول و ديگري مخالفت مؤمنين ، حال اگر در مخالفت از مؤمنين مخالفت با رسول نباشد جزا كه ورود در جهنم است بر آن مترتب نمي شود . همانگونه كه شيعه اماميه با مخالفت اكثريت در خلافت ابي بكر ، كار حرامي را انجام نداده است ، زيرا به دستور پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) نسبت به خلافت علي ( عليه السلام ) ، عمل كرده است .
ثالثاً : مراد از غير سبيل مؤمنين ممكن است سبيل كافران يعني كفر باشد كه در اين صورت ربطي به اجماع مؤمنين ندارد همانگونه كه عضدي در شرح المختصر و تفتازاني در شرح الشرح مي گويند .
رابعاً : آيه دلالت مي كند بر وجوب متابعت مؤمنيني كه ايمانشان ثابت است ، نه مطلق مسلمين ، واين چنين افراد در اقليّت قرار دارند .
خامساً : شيخ طوسي ( رحمه الله ) مي فرمايد : « الف و لام در « المؤمنين » روشن نيست كه براي استغراق و شمول باشد ، بلكه احتمال دارد مراد برخي از مؤمنين باشند ، كه با اين احتمال استدلال ناتمام است . » ( 1 )
2 ـ { وَاتَّبِعْ سَبِيلَ مَنْ أَنابَ إِلَيَّ } ، ( 2 ) « و دنبال كن راه كسي را كه به سوي من بازگشته است . »
كيفيت استدلال اين است كه : خداوند متعال واجب كرده متابعت از راه هر كسي كه به سوي خداوند بازگشته است كه همان مسلمانان اند .
ولي جواب از استدلال همانند جواب از استدلال به آيه قبل است . و توضيح اضافه اي كه مي توان داد اين است : « انابه » در لغت به معناي رجوع است ، ودر عرف و اصطلاح ، در توبه استعمال مي شود ، و در حقيقت آيه اشاره بر اين دارد كه بايد از راه توبه كنندگان متابعت كرد ، و به سوي خدا بازگشت .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ عدّة الاصول ، ج 2 ، ص 65 .
2 ـ لقمان ( 31 ) آيه 25 .
473 |
3ـ استدلال به آيه : { وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً } ؛ ( 1 ) « و اين چنين شما را امّت وسط قرار داديم . »
به اين بيان كه وسط به معناي عدل است ، واگر امّت بر خطا اتفاق كنند ، بر عدل نخواهد بود در حالي كه مخالف اين آيه است . در جواب از استدلال به اين آيه مي گوييم :
اوّلاً نمي توان آيه فوق را حمل بر تمام افراد امّت يا تمام صحابه نمود ؛ زيرا مي دانيم كه عده زيادي از امت و برخي از صحابه از خطّ عدالت خارج شدند همانگونه كه قرآن در حقّ برخي از آنان به فاسق تعبير مي كند . ودر نتيجه بايد آيه را بر افراد مخصوصي حمل نمود كه به طور قطع عدالتشان بلكه عصمتشان ثابت است كه همان اهل بيت ( عليهم السلام ) اند ، خصوصاً با در نظر گرفتن ذيل آيه كه مي فرمايد : { لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَي النّاسِ } كه اين مجموعه از امّت شاهدان بر مردم در روز قيامت اند . و مي دانيم كه شاهدان بر كل امت بايد از علم غيب برخوردار باشند و اينان غير از اهل بيت معصومين ، كه امامان بر اين امتند ، كسان ديگر نيستند .
ثانياً : اتصاف اين امت به عدالت ، اقتضاي عصمت آنان را ندارد تا اتفاق آنان به باطل محال باشد ، چه بسا افرادي كه عادل بودند ولي به باطل رفته اند ، زيرا غالباً عادل كسي است كه عملاً گناه نمي كند .
4ـ استدلال به قول خداوند متعال : { كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّة أُخْرِجَتْ لِلنّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ . . . } ، ( 2 ) « شما ( مسلمانان حقيقي ) نيكوترين امّتي هستيد كه بر آن قيام كردند كه مردم را به نيكو كاري وادار كنند واز كار بد بازدارند . »
كيفيت استدلال آن است كه : اتصاف امّت به خير بودن اقتضا دارد كه بر خطا و باطل اتفاق نكنند .
ولي در جواب از اين استدلال مي گوييم :
اوّلاً : آيه دلالت بر خير بودن نسبي بر پيروان اديان ديگر دارد ؛ به اين معنا كه افراد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ بقره ( 2 ) آيه 143 .
2 ـ آل عمران ( 3 ) آيه 110 .
474 |
اين امّت از افراد امت هاي ديگر من حيث المجموع بهترند و اين بدان معنا نيست كه همه افراد اين امّت خوبند .
ثانياً : خير بودن اين امت به لحاظ امر به معروف و نهي از منكر است ؛ ولي كساني كه نه تنها امر به معروف و نهي از منكر نمي كنند بلكه امر به منكر و نهي از معروف مي نمايند ، خير بودن در آيه شامل حال آنها نمي شود .
ب ـ روايات
متكلمان در بحث امامت ، فقيهان و اصولي ها نيز در بحث حجيّت اجماع به حديث « لا تجتمع امّتي علي ضلالة » ؛ امّت من بر گمراهي اجتماع نمي كنند ، بر حجيت و اعتبار اجماع تمسك كرده اند و اين كه اجماع امّت بر اشتباه نمي رود و اگر در يك امري امّت اتفاق كرد ، آن امر بر حقّ است ، پس خلافت ابوبكر نيز به جهت اجماع امت بر حقّ است .
لكن اين حديث و احاديث ديگر به اين مضمون از جنبه هاي مختلف اشكالاتي دارد كه به يكايك آنها اشاره مي كنيم :
1 ـ ضعف سند روايات
اين حديث با تمام طرق و سندهايش ضعيف است . ، زيرا :
الف ـ ابن ماجه در سنن خود نقل كرده با سندي كه در آن ابوخلف اعمي است ، كه به تصريح هيثمي در مجمع الزوائد ضعيف است . و ذهبي در ميزان الاعتدال مي گويد : « يحيي بن معين او را تكذيب كرده است . » ابوحاتم مي گويد : او منكر الحديث است و در حديث قوي نيست . » ( 1 )
ب ـ ترمذي نيز با سند خود آن را نقل كرده ، ولي در آن سند سليمان بن سفيان مدني است ، كه نزد همه رجالي ها ضعيف است .
ج ـ ابوداود نيز اين حديث را نقل كرده ، ولي در سندش محمّد بن عوف طائي است كه ذهبي او را مجهول الحال مي داند . ( 2 ) و نيز خمخم بن زرعه وجود دارد كه ابوحاتم او را
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ ميزان الاعتدال ، ج 4 ، ص 521 ، رقم حديث 10156 و تهذيب الكمال ، ج 21 ، ص 207 .
2 ـ همان ، ج 3 ، ص 676 ، رقم 8030 .
475 |
تضعيف كرده است . ( 1 )
هم چنين محمّد بن عوف به طريق وجاده نقل مي كند كه اكثر اهل سنت نقل حديث به نحو وجاده را قبول ندارند و تنها با قرائت از استاد را مي پذيرند .
و ديگر اين كه در سند آن شريح از ابومالك اشعري نقل مي كند كه او را درك نكرده است و از اين رو حديث از حيث سند مرسل و ـ در نتيجه ـ ضعيف است .
د ـ احمد بن حنبل نيز آن را در مسند خود با سندي آورده كه در آن ابن عياس حميري است و ذهبي نقل مي كند : او مجهول است . ( 2 )
و نيز در سند آن بختري بن عبيد است كه ابوحاتم او را تضعيف نموده است . وابو نعيم حافظ مي گويد : او از پدرش احاديث جعلي نقل مي كند . ابن عدي مي گويد : او از پدرش بيست حديث نقل كرده كه عموم آنها منكرند . ( 3 )
هـ ـ هم چنين حاكم نيشابوري در المستدرك علي الصحيحين آن را با هفت سند نقل كرده است كه همه آنها به معتمد بن سليمان باز مي گردند .
ولي در آخر ، حاكم عبارتي را نقل مي كند كه از آن استفاده مي شود كه او در صحت أسناد اين روايت ترديد داشته است . ( 4 )
و اشكال ديگر اين كه در سند حديث سليمان بن سفيان مدني وجود دارد كه ابن معين مي گويد : او ثقه نيست . ابن المديني مي گويد : احاديث منكره روايت كرده است . و ابوحاتم مي گويد : او ضعيف الحديث است و از افراد مورد اطمينان احاديثِ منكر روايت مي كند . دولابي و نسائي مي گويند : ثقه نيست . و دار قطني او را ضعيف شمرده است . . . ( 5 )
و ـ اين حديث را شيخ صدوق ( رحمه الله ) نيز در كتاب خصال ( 6 ) نقل كرده است ، ولي اوّلاً : در
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . همان ، ج2 ، ص331 رقم 3960
2 ـ ميزان الاعتدال ، ج 4 ، ص 594 ، رقم 10821 .
3 ـ همان ، ج 1 ، ص 299 ، رقم 1133 .
4 ـ ر . ك . مستدرك حاكم ، ج 1 ، ص 115 .
5 ـ تهذيب التهذيب ، ج 2 ، ص 405 ـ 406 .
6 ـ خصال صدوق ، ج 2 ، ص 548 ، ابواب الاربعين ، ح 30 .
476 |
سند آن مجهول هايي وجود دارد كه قابل اعتماد نيستند .
ثانياً : ممكن است كه استدلال امام ( عليه السلام ) به حديث « لا يجتمع امّتي علي ضلال » ، از باب جدل ، و ردّ بر خليفه طبق اعتقادات خود او باشد ، زيرا آنان براي اجتماع امّت اعتبار خاصي قائلند .
و نيز اين حديث را ابن شعبه در كتاب تحف العقول ( 1 ) از رساله امام هادي ( عليه السلام ) نقل كرده است ولي : رساله امام هادي ( عليه السلام ) مرسل بوده و براي آن سندي نيست . و نيز اين حديث را طبرسي در احتجاج ( 2 ) و مجلسي در بحار الانوار ( 3 ) بدون سند نقل كرده اند .
2 ـ مستلزم محال عادي است
از جمله اشكالاتي كه به اهل سنّت در مسئله مدرك بودن اجماع بر خلافت و امامت است اين كه : اين فرض منجّر به استحاله عادي خواهد شد ؛ زيرا مسئله خلافت و امامت از جمله مسائلي است كه مورد اختلاف شديد بين مردم حتّي مسلمانان بوده و هست و هر قوم و قبيله اي امام و خليفه را از قوم خود پيشنهاد مي كند كه در نتيجه تزاحم و اختلاف خواهد شد و هيچ گاه با ميل و رغبت امّت بر يك خليفه اتفاق نخواهند كرد . همان گونه كه بعد از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در امر خلافت چنين شد . آنان با نپذيرفتن خليفه به حقّ رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) يعني اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) و طرد او از خلافت ، در ميان خود اختلاف نمودند ، به حدّي كه به فتنه اي منجّر شد كه به تعبير عمر بن خطاب اگر لطف خدا نبود ، امّت اسلامي نابود مي گشت . وتا آخر نيز اين اتفاق حاصل نشد ، گرچه توانستند با زور ، تهديد و تطميع ، گروهي را با خود موافق كنند .
3 ـ اجماع دليل مستقلي نيست
اصولي ها به اين نكته اشاره كرده اند كه اجماع في حد نفسه و بما هو اجماع ، اعتبار و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ تحف العقول ، ص 485 .
2 ـ احتجاج طبرسي ، ج 2 ، ص 478 ، رقم 328 .
3 ـ بحار الانوار ، ج 4 ، ص 15 .
477 |
حجّيتي ندارد و اگر اعتباري براي آن فرض شود در صورتي است كه كاشف از قول معصوم باشد و در حقيقت اعتبار به مكشوف ( رأي معصوم ) است نه كاشف ( اتفاق كل ) . و از همين رو برخي از اصولي ها اجماع را ، با اين فرض ، به سنت باز گردانده و براي آن جايگاه ويژه اي ، غير از سنت ، در ادله استنباط قائل نيستند .
به تعبير ديگر از آن جا كه زمين خالي از حجت و معصوم ( عليه السلام ) نيست ، لذا اگر همه امّت بر يك امري اتفاق كردند ، امام معصوم و حجت خدا در روي زمين نيز در جمع اجماع كنندگان است و در حقيقت به جهت قول يا فعل و يا تقرير امام ، اين مطلب صحيح است .
4 ـ مخالف با آيات
اين كه اجماع في نفسه حجت است با برخي از آيات مخالفت دارد ، زيرا قرآن كريم اكثريت مردم را بر باطل مي داند و ـ خطاب به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) ـ مي فرمايد : { وَإِنْ تُطِعْ أَكْثَرَ مَنْ فِي اْلأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَنْ سَبِيلِ اللهِ } ، ( 1 ) « و اگر تو از بيشتر مردم روي زمين اطاعت كني تو را از راه خدا گمراه خواهند كرد . » از طرف ديگر اقليّت را مورد مدح و ستايش قرار داده ، نه از آن جهت كه در اقليت است ، بلكه به جهت آن كه غالباً خوب ها در اقليتند ؛ ولذا خداوند متعال مي فرمايد : { وَقَلِيلٌ مِنْ عِبادِيَ الشَّكُورُ } ، ( 2 ) « و اندكي از بندگان من شكرگزارند . »
از اين دو آيه و آيات فراوان ديگر به خوبي استفاده مي شود كه كثرت هيچ وقت به تنهايي ميزان حقانيت نيست چه بسيار مواقعي كه اقليت بر حق بوده اند . پس ميزان حقانيت ، متابعت از حقّ و حقيقت است ، هر چند پيروان آن در اقليت باشند .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ انعام ( 6 ) آيه 116 .
2 ـ سبأ ( 34 ) آيه 13 .