بخش 21
صفات امام امامت و عصمت اختلاف مبنایی ادله وجوب عصمت در امام 1 ـ ضرورت ارتباط با غیب 2 ـ هدایت باطنی امام 3 ـ قرآن و عصمت امام 4 ـ آیه اولی الأمر سؤال و جواب حقیقت عصمت فرق بین عصمت و عدالت احتمالات در سبب عصمت الف ) عصمت جبری ب ) معصوم از جنس بشر نیست ج ) عصمت با اختیار احتمالات در حقیقت عصمت چگونه علم منشأ عصمت است ؟ عصمت و اختیار عصمت موهبتی الهی
501 |
صفات امام
503 |
امامت و عصمت
از ويژگي هاي امام نزد شيعه اماميه ، عصمت از گناه ، اشتباه ، خطا و نسيان است . ولي اهل سنت اين شرط را از شروط لازم در امام نمي دانند .
بازگشت اين اختلاف به اختلاف مبنايي در حقيقت مقام امامت و ولايت است ؛ توضيح آن كه : شيعه اماميه ولايت را مقام قرب الهي مي داند كه به سبب آن انسان كامل به مقام ولايت مي رسد ، و از آثار آن ولايت ، امامت و رهبري جامعه در مسائل سياسي و ديني است . ولي اهل سنت چنين مقامي را براي غير از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) قائل نيستند و براي آن ضرورت نيز نمي بينند ، آنان امام را در حدّ يك رئيس جمهور ـ كه تدبير امور جامعه به دست اوست ـ مي دانند ، لذا شرط عصمت را از امام حذف كرده اند . در اين مقال ، به بررسي اين موضوع مي پردازيم .
علماي اماميه و تصريح به عصمت
همه علماي شيعه اماميه در كتاب هاي كلامي بر ضرورت عصمت امام تصريح كرده اند . اينك به برخي از اينها اشاره مي كنيم :
1 ـ شيخ مفيد ( رحمه الله ) مي فرمايد : « . . . نبّي ما به طور خصوص و امامان از ذريه او ، بعد از نبوّت و امامت هيچ گناه صغيره اي از آنان صادر نمي گردد . . . » . ( 1 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . شيخ مفيد مصنفات ، ص 205/103 .
504 |
2 ـ سيد مرتضي ( رحمه الله ) نيز در سبب حجيت اجماع مي گويد : « اجماع و اتفاق فقها حجت است ، زيرا در اجماع آنان قول امام است ؛ و عقل دلالت دارد بر اين كه هيچ زماني زمين از او خالي نيست و او معصومي است كه در قول و فعل خطا ندارد » . ( 1 )
3 ـ شيخ طوسي ( رحمه الله ) مي فرمايد : « واجب است كه امام از رفتارها و كردارهاي قبيح و اخلال وارد كردن به واجبات معصوم باشد » . ( 2 )
4 ـ خواجه نصير الدين طوسي ( رحمه الله ) مي گويد : « امام بايد معصوم باشد » آن گاه براي وجوب عصمت امام سه دليل اقامه مي كند . ( 3 )
5 ـ علامه حلّي ( رحمه الله ) نيز در شرح اين جمله مي فرمايد : « اماميه و اسماعيليه معتقدند امام بايد معصوم باشد » . ( 4 )
6 ـ علامه مجلسي ( رحمه الله ) مي فرمايد : « اعتقاد ما در مورد انبيا و رسولان و امامان و ملائكه آن است كه آنان معصوم و از هر پليدي پاك مي باشند . آنان هيچ نوع گناه ـ صغيره و كبيره ـ انجام نمي دهند ، نافرماني خداوند نمي كنند و به هر چه كه خداوند دستور داده فرمان بردارند . هر كس در برخي از حالات از اين بزرگواران نفي عصمت كند ، به مقامشان جاهل است . . . » ( 5 )
7 ـ مرحوم مظفّر نيز مي فرمايد : « ما معتقديم كه امام همانند پيامبر است در اين كه بايد از تمام رذائل و فواحش ظاهري و باطني ، از دوران كودكي تا هنگام مرگ ـ عمداً و سهواً ـ مصون و معصوم باشد ، همان گونه كه واجب است از سهو و خطا نيز معصوم باشد ، زيرا امامان حافظان و برپاكنندگان شرع اند ، همان طوري كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) چنين بود ؛ از اين رو به همان دليل كه پيامبر بايد معصوم باشد امام نيز بايد عصمت داشته باشد » . ( 6 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . الانتصار ، ص 6 .
2 . الاقتصاد فيما يتعلّق بالاعتقاد ، ص 305 .
3 . كشف المراد ، ص 390 .
4 . همان .
5 . بحار الانوار ، ج 11 ، ص 72 .
6 . عقايد الاماميه ، ص 313 .
505 |
اختلاف مبنايي
همانگونه كه اشاره شد اهل سنت بر خلاف شيعه اماميه ، عصمت را از شرايط اساسي امام نمي دانند . اين اختلاف به اختلافي مبنايي در امامت بعد از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) باز مي گردد . شيعه معتقد است دين بعد از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) نياز به نگاهبان دارد ؛ كسي كه در موارد اختلاف ، حلاّل مشكلات مردم باشد و به تمام سنت پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) و حقيقت كتاب خدا آگاه باشد تا بتواند حقيقت شريعت را براي مردم تبيين و تفسير كند ، خصوصاً با در نظر گرفتن اين نكته كه يكي از امتيازهاي كتاب هاي آسماني ، تدريجي بيان كردن احكام است . به عبارت ديگر از آنجا كه مردم تازه مسلمان بودند پيامبر احتياج به كساني داشت كه داراي مقام عصمت اند و به حقيقت شريعت آگاه اند تا بتوانند اسلام را تطبيق نمايند . كساني كه بتوانند در ابعاد مختلف ـ با هدايت تشريعي و باطني ـ جوابگوي انسان هاي قابل باشند ، زيرا پيامبر اسلام ( صلّي الله عليه وآله ) به نصّ قرآن و سنت آخرين پيامبر و دين او خاتم الأديان است ، پس به طور قطع بعد از هر پيامبري نياز به اوصيا و امامان معصوم است و آنان كساني جز علي ( عليه السلام ) و اهل بيت معصومش نبوده اند .
در مقابل ، اهل سنت چنين ضرورتي را درك نكرده اند . آنان با وفات پيامبر ، مطلب را تمام شده مي پندارند و معتقدند بعد از او به افرادي معصوم كه شريعت نبوي را تبيين و تطبيق كند ، نيازي نيست ؛ از همين رو بعد از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) رهبري را در محدوده يك حاكم و رئيس جمهور ، مي پندارند . واضح است كه با اين نوع تصور از رهبري و امامت ، شرط عصمت براي رهبر لازم نيست . ولي همان گونه كه گفتيم ، مسئله اوصيا و امامان معصوم بعد از هر پيامبري از ضروريات هر دين است . از اين جا است كه شيعه اماميه ، عصمت را از شرايط حتمي امام و رهبر جامعه مي داند .
ادله وجوب عصمت در امام
شيعه اماميه معتقد است امام و خليفه و جانشين پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) بايد معصوم باشد ، آنان براي ادعاي خود به ادله اي چند تمسك كرده اند . كه به برخي از آنها اشاره مي كنيم :
506 |
1 ـ ضرورت ارتباط با غيب
در جاي خود ثابت شده كه بين غيب الغيوب ـ كه همان ذات مقدس باري تعالي است ـ با عوالم پايين و علي الخصوص عالم انسان بايد ارتباط برقرار باشد و اين ارتباط قطعاً بايد از طريق مخلوقات صورت پذيرد . اكنون به تفصيل اين مطلب مي پردازيم :
الف ) وجوب اتصال و عدم انقطاع بين عالم ربوبي و مخلوقات ، خصوصاً انسان عين توحيد است ، و توحيد انواعي دارد كه يكي از آنها توحيد افعالي ، با اقسام آن از قبيل توحيد در تشريع ، حقّ الطاعه ، حاكميت و ربوبيت است .
ب ) ارتباط خداوند با مخلوقات بر دو نوع متصور است :
1 ـ اين كه خداوند به طور مستقيم و بي واسطه با تك تك افراد بشر ارتباط داشته باشد كه اين بر خلاف نظام خلقت است .
2 ـ اين كه ارتباط توسط افراد باشد . افراد نيز مي توانند از جنس بشر باشند يا ملائكه . ولي از آن جا كه واسطه فيض تشريع الهي بايد از جنس خود بشر باشد تا بتواند الگو و اسوه ديگر افراد گردد ، در نتيجه آن واسطه نمي تواند از ملائكه باشد .
ممكن است كسي سؤال كند كه وجود نبّي در ارتباط و اتصال به غيب كافي است ، ديگر چه حاجتي به وجود امامان بعد از اوست ؟
در جواب مي گوييم : از مجموع روايات استفاده مي شود هر يك از امامان حقّ تشريع دارند ، نه به اين معنا كه آورنده اصل شريعتند ، بلكه به معناي اين كه هدايت هاي آنان در حكم متمّم نبّوت و رسالت و شريعت است و هدايت ها ـ هر نوعي كه هست ـ بايد داراي عصمت باشد .
اين مطلب را مي توان با ذكر مقدماتي چند بيان نمود :
الف ) از امتيازهاي اساسي كه در تمام تشريع ها و قانون گذاري ها ، خصوصاً در اديان مشاهده مي شود ، تدرّج در بيان قوانين است ؛ به اين بيان كه ابتدا قانون به صورت قاعده كلّي و عموم فوقاني بيان مي شود ، آن گاه به قوانين متوسط تبديل شده و سرانجام به قوانين جزئي كه قابل انطباق بر افراد و اجتماع است ، منتهي مي گردد . اين نوع قانون گذاري كه در محاكم موجود است ، به عينه در اديان و تشريعات آن به وسيله اولياي الهي
507 |
ديده مي شود .
ب ) تنزّل قوانين كلّي و قواعد عمومي بر مصاديق ، احتياج به مراقبت ويژه اي دارد ، تا آن كه در مقام تطبيق با يكديگر خلط نشوند .
ج ) از طرفي مي بينيم سنت جاري در نظام خلقت ، طبيعي بودن و محدوديت عمر انبيا و رسولان است . به همين دليل است كه آنان به ذكر كليات و قوانين عمومي اكتفا كرده و تنزيل و تطبيق و تبيين آنها را در موارد جزئي و مصداقي به كساني كه در خط و مسير آنان هستند ، واگذار مي كنند ، زيرا حفظ دين مقتضي استمرار مراقبت در آن ابعاد است . از همين رو به افرادي نياز است كه با حفظ و مراقبت از قواعد عمومي و قوانين كلّي ـ كه مصالح و مفاسد بشر را به خوبي در نظر گرفته است ـ آنها را در موارد جزئي و فردي و اجتماعي پياده كنند ، خصوصاً با در نظر گرفتن اين كه احكام و دستورهاي خداوند در تمام زمينه ها جريان دارد .
د ) بشر عادي نمي تواند عهده دار اين وظيفه گردد ؛ يعني نمي تواند در حوزه تبيين و تطبيق عهده دار مراقبت از شريعت گردد .
نتيجه اين كه بعد از پيامبر اسلام ( صلّي الله عليه وآله ) و هر پيامبري ديگر ، احتياج به افرادي معصوم است تا در سطحي گسترده اين وظيفه را بر عهده گيرند و آنان در اسلام كساني جز اهل بيت معصوم از ذريه پيامبر اسلام ( صلّي الله عليه وآله ) نيستند .
2 ـ هدايت باطني امام
به زعم برخي كه مي گويند امام تنها رهبري سياسي است كه مردم را در امور اجتماعي و فردي و سياسي ، در سطح ظاهري ، رهبري مي كند يا به عنوان رهبري ديني احكام الهي را براي مردم تبيين مي نمايد . به عبارتي ديگر ، وظيفه امام راهنمايي مردم است ، از برخي ادله استفاده مي شود امام وظيفه ديگري نيز دارد كه همان هدايت باطني و يا به تعبيري ديگر « هدايت تكويني » است .
علامه طباطبايي ره مي فرمايد : « امام كسي است كه به واسطه امر ملكوتي ـ كه همراه اوست ـ مردم را هدايت مي كند . امامت بر حسب باطني ، نوع ولايتي است در اعمال
508 |
مردم ، كه هدايت آن ايصال به مطلوب است به امر خداوند ، نه مجرّد راهنمايي و نشان دادن راه ، كه اين در شأن نبّي و رسول است . . . » . ( 1 ) اين مطلب كه احتياج به هدايت باطني و تكويني امام است ، صرف ادعا نيست ، بلكه مي توان براي آن از عقل و نقل اقامه دليل نمود :
الف ) دليل عقلي
برهان را با ذكر دو مقدمه ، بيان خواهيم كرد :
مقدمه اول :
طبق آيات قرآن و عقل ، انسان در اين عالم بدون هدف آفريده نشده است . در قرآن هدف از خلقت ، عبادت ، ذكر شده است ؛ آن جا كه مي فرمايد : { وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالاِْنسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ } ؛ ( 2 ) « من جن و انس را تنها براي عبادت آفريدم . »
از برخي آيات ديگر استفاده مي شود كه عبادت هدف نهايي از خلقت جنّ و انس نيست ، بلكه هدف ديگري بالاتر از آن هست كه آن رسيدن به يقين است ؛ آن جا كه مي فرمايد : { وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّي يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ } ؛ ( 3 ) « و دائم پروردگارت را عبادت كن ، تا يقين تو را فرا رسد . »
مقدمه دوم :
انسان هر چند به طور فطري و ذاتي طالب كمال است ، اما بايد دانست مصداق كمال چيست ؟ آيا مال و جاه و امثال اين هاست يا چيزي ديگري كه عقل نمي تواند آن را به تنهايي تشخيص دهد ، بر فرض كه هدف را دريابد ، آيا راه رسيدن به آن را مي داند ؟ در اين موقع جايگاه شرايع آسماني روشن مي گردد ، زيرا اولا : آنها مصداق كمال را مشخص مي كنند كه مال و جاه و دنيا نيست ، بلكه رسيدن به يقين و وصول به خداست . ثانياً : نزديك ترين راه براي رسيدن به هدف را ترسيم مي كنند .
از اين جا پي به ضرورت وجود هدايتگراني معصوم و الهي مي بريم كه بتوانند انسان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . الميزان ، ج 1 ، ص 272 ـ 273 .
2 . ذاريات ( 51 ) آيه 56 .
3 . حجر ( 15 ) آيه 99
509 |
را در اين دو بعد ـ تعيين مصداق هدف و بيان نزديك ترين راه براي رسيدن به آن ـ ياري كنند .
هدايت اولياي الهي بر دو نوع است : تشريعي كه همان راهنمايي و بيان شريعت است . ديگري هدايت باطني ( تكويني ) كه همان ايصال و رساندن به مقصد ، با دستگيري و ياري انسان هاي قابل است . گاهي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) اين دو نوع هدايت را انجام مي دهد كه در اين صورت آن شخص هم نبي است كه وظيفه اش راهنمايي است و هم امام و هادي به هدايت باطني ( ايصال به مطلوب ) .
گاهي نيز امام اين هدايت را بر عهده مي گيرد . و پر واضح است امامي كه از وظايف او هدايت باطني و تكويني است ، بايد معصوم باشد .
ب ) دليل نقلي
خداوند متعال مي فرمايد : { وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا } ؛ ( 1 ) « و آنان را پيشواي مردم قرار داديم تا خلق را به امر ما هدايت كنند . »
ضمير « جَعَلْنَا مِنْهُمْ » در ظاهر به ابراهيم و اسحاق و يعقوب باز مي گردد و « يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا » همان معناي امامت است . مقصود از هدايت كه از شئون امامت است ـ تنها ارائة الطريق و نشان دادن راه نيست ، زيرا خداوند متعال حضرت ابراهيم ( عليه السلام ) را بعد از نبوت به مقام امامت رسانيد و مي دانيم كه مقام نبّوت همان بيان راه و راهنمايي است . پس مقصود از امامت و هدايت در اين آيه شريفه ، « ايصال الي المطلوب » يعني دستگيري و رساندن افراد قابل به حقّ و حقيقت است .
حال چنين امامي كه قرار است انسان ها وافراد شايسته را به حقّ و حقيقت برساند ، آيا لازم نيست كه خود نيز به حقّ و حقيقت رسيده و از هر گونه گناه و اشتباه و نسيان مصون باشد ؟
3 ـ قرآن و عصمت امام
خداوند متعال در جواب حضرت ابراهيم ( عليه السلام ) كه از او خواست امامت را در ذريه او
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . انبياء ( 21 ) آيه 73 .
510 |
قرار دهد ، فرمود : { لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظّالِمِينَ } ؛ ( 1 ) « عهد من [ كه همان امامت است ] به ظالمين نخواهد رسيد . »
ظلم در لغت به معناي قرار دادن چيزي در غير جايگاهش است و در اصطلاح ، تجاوز از حدّي است كه شارع يا عرف معين كرده ، لذا معصيت صغيره و كبيره ظلم است ، زيرا معصيت كار از حدّي كه شارع ترسيم كرده تجاوز نموده است .
اقسام ظلم :
1 ـ ظلم به خدا : اعظم آن شرك و كفر است ؛ خداوند متعال مي فرمايد : { فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَذَّبَ بِآياتِ اللهِ } ؛ ( 2 ) « اكنون كيست ستمكارتر از آن كه آيات خدا را تكذيب كند . »
هم چنين مي فرمايد : { إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ } ؛ ( 3 ) « همانا شرك ، ظلم بزرگي است . »
2 ـ ظلم به ديگران : خداوند متعال مي فرمايد : { إِنَّمَا السَّبِيلُ عَلَي الَّذِينَ يَظْلِمُونَ النَّاسَ } ؛ ( 4 ) « تنها راه مؤاخذه بر آنهايي است كه به مردم ظلم كنند . »
3 ـ ظلم به خود : خداوند متعال مي فرمايد : { وَمَن يَفْعَلْ ذَ لِكَ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ } ؛ ؛ ( 5 ) . . . « هر كس چنين كند همانا بر خود ستم كرده است . »
هم چنين مي فرمايد : { وَمَن يَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ } ؛ ( 6 ) « و هر كس از حدود الهي تجاوز كند بر خويشتن ظلم كرده است . » از آيه : { لا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ } استفاده مي شود عهد امامت به هيچ ظالمي نمي رسد ؛ بدين ترتيب كسي جز معصوم شايسته امامت نيست و تنها اوست كه هيچ يك از انواع ظلم را حتي در دوران كودكي نداشته است .
اگر كسي گويد : آيه شامل كسي است كه مقيم بر ظلم و بالفعل ظالم باشد و كسي را
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . بقره ( 2 ) آيه 124 .
2 . انعام ( 6 ) آيه 157 .
3 . لقمان ( 31 ) آيه 13 .
4 . شوري ( 42 ) آيه 42 .
5 . بقره ( 2 ) آيه 231 .
6 . طلاق ( 65 ) آيه 1 .
511 |
كه قبلا ظالم بوده و الآن توبه كرده ، در بر نمي گيرد . در نتيجه كسي كه معصوم نبوده و حتّي گناه كرده ، ولي بعداً توبه كرده است مي تواند به مقام و عهد امامت نائل گردد .
در جواب مي گوييم : احكام بر دو نوع است : برخي از آنها دائر مدار وجود موضوع است ، مثل جمله : « شراب حرام است » كه با تبديل موضوع ، حكم نيز منتفي مي گردد . نوع ديگر اين چنين نيست ، بلكه كفايت مي كند در ترتّب حكم ، اتصاف موضوع به وصف و عنوان ولو در يك لحظه كه بعد از آن ، وصف منتفي گردد ، مثل جمله : « زنا كار حدّ مي خورد و دست دزد قطع مي گردد » كه مقصود به آن اين است : كسي كه به اين دو عنوان متصف شد ولو در يك برهه از زمان ، محكوم به حدّ و دست بريدن است ، اگر چه الآن اهل اين عمل نباشد . ظلم نيز نسبت به حكم عهد امامت از نوع دوّم است ، زيرا مردم در مورد ظلم بر چهار دسته اند :
1 ـ كساني كه در طول عمر خود ظالمند ؛
2 ـ كساني كه در طول عمر خود طاهر و منزّه از گناهند ؛
3 ـ كساني كه در ابتداي عمر خود ظالم ولي در پايان عمر توبه مي كنند ؛
4 ـ كساني كه در ابتداي عمر طاهر و از گناه منزهند ، ولي در آخر عمر ظالمند .
محال است حضرت ابراهيم ( عليه السلام ) براي دسته اول و چهارم از ذريه خود عهد و مقام امامت را طلب كند ، تنها قسم دوّم و سوّم باقي مي ماند و ظالمي كه خداوند عهد امامت را از او نفي مي كند ، نيست مگر مورد سوّم ؛ يعني كسي كه در ابتداي عمرش ظالم بوده ، ولي در آخر عمر توبه كرده است . در نتيجه مورد دوّم باقي مي ماند ، يعني همان كسي كه در طول عمرش از هر گونه گناه و آلودگي پاك بوده است و اين بر كسي غير معصوم منطبق نيست .
4 ـ آيه اولي الأمر
خداوند متعال به طور مطلق امر به اطاعت اولي الأمر كرده و مي فرمايد : { أَطِيعُواْ اللَّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِي الاَْمْرِ مِنكُمْ } ؛ ( 1 ) « خدا و رسول و صاحبان امر از خود را
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . نساء ( 4 ) آيه 59 .
512 |
اطاعت نماييد . »
استدلال به اين آيه بر ضرورت عصمت امام و صاحب امر ولايت و خلافت متوقف بر دو امر است :
الف ) خداوند متعال به طور مطلق امر به اطاعت از صاحبان امر نموده است ؛ يعني از مؤمنان خواسته كه در تمام زمان ها و مكان ها و در تمام حالات و خصوصيات ، از آنان اطاعت كنند و اين اطاعت را مقيد به هيچ قيدي نكرده است .
ب ) بديهي است خداوند به كفر و عصيان و فسوق بندگان خود راضي نيست ، لذا مي فرمايد : { وَلاَ يَرْضَي لِعِبَادِهِ الْكُفْرَ } ؛ ( 1 )
با جمع بين اين دو مطلب به اين نتيجه مي رسيم : اولوالامري كه اطاعتش در آيه فوق به طور مطلق واجب شده بايد متّصف به خصوصيتي ذاتي و عنايتي الهي باشد ، تا او را از امر به معصيت و نهي از اطاعت باز دارد و اين نيست مگر همان مقام عصمت كه شيعه اماميه بدان معتقد است . از همين رو امام و جانشين پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) بايد معصوم باشد .
اشكال :
دكتر ناصربن عبدالله بن علي قفاري مي گويد : « امري ديگري كه موضوع عصمت را باطل مي كند و در كتاب هاي شيعه موجود است ، اختلاف و تناقض در رواياتي است كه از امامان شيعه وارد شده ، و اختلاف در گفتار يا رفتار با عصمت سازگاري ندارد . . . » . ( 2 )
جواب
در پاسخ اين اشكال عوامل وقوع تعارض در كلمات و سيره و روايات اهل بيت معصومين ( عليهم السلام ) مي پردازيم كه با روشن شدن آن پي خواهيم برد كه وقوع تعارض و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . زمر ( 39 ) آيه 7 .
2 . اصول مذهب الشيعه ، ج 2 ، ص 797 .
513 |
اختلاف هيچ گونه ضرري به مقام عصمت اهل بيت ( عليهم السلام ) نمي رساند .
مهم ترين عوامل وقوع اختلاف و تعارض در روايات عبارت است از :
1 ـ جانب ذاتي تعارض
در بسياري از موارد انسان بين دو دليل و روايت تعارض مي بيند ، در حالي كه هيچ گونه تعارض در واقع وجود ندارد و اين ذهن انسان است كه اشتباهاً بين دو روايت تعارض ملاحظه كرده است . يا به جهت جهل به لغت و يا اطلاع نداشتن از دقّت هاي لغويّين يا غفلت از وجود برخي از قرائن يا قرينه موجود يا به دليل عدم شناخت نسبت به تغيراتي كه در برخي از اوضاع لغوي حاصل شده است . . . كه هر يك از اين عوامل باعث مي شود انسان بين دو روايت تعارض و اختلاف تصوّر كند .
2 ـ تغير در احكام از راه نسخ
از جمله عوامل پيدايش تعارض در ظاهر احاديث ، وقوع نسخ در برخي از احكام شرعي است . ولي طبق نظر برخي ، تعارض بر اساس اين عامل منحصر به احاديث نبوي است و شامل روايات اهل بيت ( عليهم السلام ) نمي شود .
3 ـ ضايع شدن قرائن
از جمله عوامل ، ضايع شدن برخي از قرائن است كه با حديث از امام نقل شده و مي توانسته است در حكم مخصّص يك روايت باشد ، ولي با مفقود شدن آن ، در احاديث تعارض ظاهري ايجاد كرده است ، خصوصاً با در نظر گرفتن اين كه برخي از قرائن ارتكازي و مربوط به يك محيط خاص است .
4 ـ نقل به معنا
يكي ديگر از عوامل پيدايش تعارض ، تصرف راويان حديث در الفاظ روايات و نقل به معناست ، زيرا برخي كه احاديث را حفظ و ضبط نمي نمودند و از طرفي در نقل به
514 |
معنا تسلط نداشتند ، به گونه اي احاديث را معنا مي كردند كه با روايات ديگر در ظاهر تعارض مي نمود .
5 ـ تدّرج در بيان احكام
از مهم ترين عوامل پيدايش تعارض در روايات اسلوب تدرّج است . تدرّج در بيان احكام از امتيازهاي اديان در بيان حكم است ؛ به اين معنا كه در ابتدا احكام به صورت كلّي ، سپس خاص يا مقيد آن بيان مي شد . در اين ميان ممكن بود كسي مطلق و عام را گرفته و از خاص و قيد بي خبر باشد و در نتيجه در ظاهر برخي از روايات تعارض ايجاد مي شود .
6 ـ تقّيه
تقيه نيز جايگاه خاصّي در پيدايش تعارض و اختلاف در روايات اهل بيت ( عليهم السلام ) داشته است . بيشتر امامان شيعه در موقعيت هاي خاصي به سر مي بردند كه اقتضا مي كرد درگفتار يا رفتار شان تقيه كنند . تقيه اي را كه اهل بيت ( عليهم السلام ) داشتند تنها از حاكمان بني اميه و بني عباس نبود ، بلكه در برخي از موارد ضرورت اقتضا مي كرد كه از مسلمين و رأي آنها نيز تقيه شود ، زيرا امكان نداشت كه امام بر خلاف آنان در ملأ عام سخني گفته يا عملي انجام دهد .
7 ـ ملاحظه موقعيّت راوي
در برخي از مواقع امام ( عليه السلام ) هنگام بيان مطلبي ملاحظه موقعيّت و وضعيّت خاصّ راوي را مي نمود ، مثل حالت علم ، جهل ، نسيان ، عذر و حالات ديگر و طبق آن حالات حكمي را براي او بيان مي كرد ، در حالي كه نسبت به راوي ديگر ، حكم ديگري بيان مي داشت . در هر دو صورت راويان حديث ، آن را به صورت مطلق و بدون قيد نقل كرده اند كه اين به نوبه خود منجر به تعارض در ظاهر دو روايت مي شود .
515 |
8 ـ وقوع تحريف و تزوير در احاديث
قرآن اگر چه از تحريف به زيادي و كمي و تزوير مصون مانده است ، ولي در احاديث چنين ضمانتي نيامده است . از همين رو در طول تاريخ مي بينيم كه چگونه عده اي مغرض حركتي را شروع كرده و در احاديث پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) و اهل بيت ( عليهم السلام ) تزوير و تحريف به زيادي و نقصان نموده اند كه اين خود نيز سبب پيدايش تعارض و اختلاف در احاديث شده است .
516 |
حقيقت عصمت
شيعه اماميه معتقد است كه امام و خليفه و جانشين پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) بايد از هرگونه خطا و اشتباهي مصون باشد ، كه به آن « عصمت » گويند . قبل از هر بحثي ضرورت دارد كه به بررسي مفهوم لغوي و اصطلاحي آن بپردازيم .
عصمت در لغت
عصمت در لغت به معناي مصونيت و نگهداري و منع به كار رفته است .
فيروزآبادي مي گويد : « عصم يعصم » يعني اكتساب كرد ، منع كرد ، نگه داري نمود . . . و عصمت به كسر به معناي منع است ( 1 )
ابن منظور مي گويد : « عصمت در كلام عرب به معناي منع به كار رفته است . » ( 2 )
عصمت در اصطلاح
1 ـ شيخ مفيد مي فرمايد : « عصمت لطفي است كه خداوند متعال در حقّ مكلّفي انجام مي دهد كه با آن ، وقوع معصيت و ترك طاعت از او ممتنع مي گردد ؛ با وجود قدرت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . قاموس المحيط ، ماده « عصم » .
2 . لسان العرب ، ج 12 ، ص 402 ، ماده « عصم » .
517 |
بر اين دو . » ( 1 )
2 ـ شيخ طوسي ( رحمه الله ) مي گويد : « عصمت امري است كه با وجود آن ، معصيت از مكلّف ممتنع مي گردد ، درحالي كه اختيار فعل معصيت را دارد . . . . » ( 2 )
3 ـ قاضي بيضاوي شافعي مي گويد : « عصمت ملكه اي نفساني است كه مانع از فسق و فجور مي شود و متوقف بر علم به عواقب گناهان و مناقب طاعات است . » ( 3 )
4 ـ فاضل مقداد مي فرمايد : « عصمت عبارت است از لطفي كه خداوند متعال در حقّ مكلّف انجام مي دهد ، به نحوي كه با آن لطف ، انگيزه اي به ترك طاعت و انجام معصيت ندارد ؛ با وجود قدرت برآن . » ( 4 )
5 ـ علامه طباطبايي ( رحمه الله ) مي گويد : « مقصود ما از عصمت لطفي است در وجود انسان معصوم كه او را از وقوع كارهايي كه جايز نيست ؛ مانند خطايا و معصيت بازمي دارد . » ( 5 )
فرق بين عصمت و عدالت
عدالت ، ملكه اي است اكتسابي كه غالباً مانع از صدور گناه است ، از همين رو ممكن است كه انسان عادل در برخي مواقع مرتكب گناهي شود ؛ برخلاف عصمت كه با وجود آن ، ممتنع است كه انگيزه گناه در معصوم پديد آيد ، اگرچه اختيار از او سلب نشده و قدرت ذاتي باقي است ؛ زيرا امتناع به جهت نبود انگيزه با قدرت ذاتي منافاتي ندارد . ( 6 )
احتمالات در سبب عصمت
عصمت را به معناي منع از ارتكاب معصيت و نگه داري از هر پليدي معنا كرديم ، حال بحث در اسباب اين منع و موجبات اين نگه داري است . در ابتداي امر سه احتمال در
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . النكت الاعتقادية .
2 . توفيق التطبيق ، ص 16 .
3 . طوالع الانوار علي هامش المواقف ، ج 1 ، ص 564 .
4 . إرشاد الطالبين ، ص 301 .
5 . الميزان ، ج 2 ، ص 134 .
6 . سرمايه ايمان ، ص 90 .
518 |
آن متصور است :
الف ) عصمت جبري
عصمت جبري به اين معناست كه خداوند از راه جبر معصوم را از ارتكاب حرام باز مي دارد و به انجام دادن طاعت وادار مي كند و در حقيقت قدرت و اختيار را از او سلب مي كند .
برخي از معاصران اين احتمال را قبول دارند و معتقدند : جمع بين اختيار از طرفي ، و ضرورت عصمت از طرفي ديگر محال است .
اين احتمال از جهاتي قابل مناقشه است :
1 ـ اين طور نيست كه هرگاه عملي واجب و فعلي ديگر ممتنع شد ، صاحب آن مجبور بر آن فعل و ترك ديگر گردد ؛ از همين رو بين اختيار و ضرورت عصمت تنافي نيست وگرنه لازم مي آيد كه خداوند متعال مجبور به ترك ظلم و فعل عدل باشد ، با آن كه مي دانيم او بر هر كاري مختار است . مورد بحث نيز از همين قبيل است .
2 ـ امتناع و وجوب بر دو نوع است :
الف ) وجوب و امتناع ذاتي به معناي ضرورت ثبوت يا ضرورت امتناع ؛ مثل ضرورت ثبوت زوجيت براي عدد چهار و ضرورت امتناع جمع بين نقيضين . اينها از بديهياتي است كه هرگز تخلف بردار نيست .
ب ) وجوب و امتناع وقوعي : به اين معنا كه عملي ذاتاً ممكن است ، ولي به حسب خارج وقوع آن ضروري يا ممتنع مي باشد ؛ مثل ظلم نسبت به خداوند كه ذاتاً خداوند متمكن از ظلم است ، ولي به حسب وقوع خارجي از او صادر نشده و نمي شود . خداوند با آن كه قدرت بر ظلم دارد ، ظلم نمي كند و با آن كه مي تواند عدالت نداشته باشد ، آن را ترك نمي كند .
از اين جا نتيجه مي گيريم كه وجوب شيء يا امتناع وقوعي آن ، با قدرت بر آن منافاتي ندارد . عصمت نيز از اين قبيل است ، زيرا معصوم درحالي كه قدرت بر معصيت دارد ، گناه نمي كند .
519 |
3 ـ آيات قرآن نيز به اختياري بودن عصمت صحّه گذارده است ؛ آن جا كه مي فرمايد :
الف ) { قُلْ أَ غَيْرَ اللهِ أَتَّخِذُ وَلِيّاً فاطِرِ السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ وَهُوَ يُطْعِمُ وَلا يُطْعَمُ قُلْ إِنِّي أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ وَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكِينَ * قُلْ إِنِّي أَخافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذابَ يَوْم عَظِيم } ؛ ( 1 ) « بگو اي پيامبر ! آيا غير از خدا را به ياري و دوستي برگزينيم ؟ [ در صورتي كه ] آفريننده آسمان ها و زمين خداست . او به خلق طعام و روزي مي خوراند و خود از طعام بي نياز است . بگو اي رسول ، من مأمورم اولين كسي باشم كه تسليم حكم خداست و البته از گروهي نباشم كه به خدا شرك مي آورد . بگو اگر من نافرماني كنم ، از عذاب آن روز بزرگ سخت مي ترسم . »
صريح آيه آن است كه پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) از معصيت مي ترسد ، زيرا منجر به عذاب قيامت مي گردد . او اگر قدرت بر معصيت نداشت چگونه ممكن است كه از معصيت خوف داشته باشد .
ب ) { وَلا تَدْعُ مِنْ دُونِ اللهِ ما لا يَنْفَعُكَ وَلا يَضُرُّكَ فَإِنْ فَعَلْتَ فَإِنَّكَ إِذاً مِنَ الظّالِمِينَ } ؛ ( 2 ) « و غير از خداي يكتا هيچ يك از اين خدايان باطل كه به حال تو سود و ضرري ندارد ، به خدايي مخوان و گرنه از ستمكاران خواهي بود . »
كسي كه اختيار ندارد ، آيا صحيح است كه درباره او گفته شود : « اگر انجام دهي . . . ؟ » .
ج ) { قُلْ إِنَّما أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللهَ وَلا أُشْرِكَ بِهِ إِلَيْهِ أَدْعُوا وَإِلَيْهِ مَآبِ } ؛ ( 3 ) « به آنها بگو : من مأمورم كه خداي يكتا را بپرستم و هرگز كسي را شريك او قرار ندهم و خلق را به سوي او دعوت كنم . » پر واضح است ، كسي كه اختياري از خود ندارد ، صحيح نيست كه به كاري مأمور شود .
د ) { وَإِذْ بَوَّأْنا لِإِبْراهِيمَ مَكانَ الْبَيْتِ أَنْ لا تُشْرِكْ بِي شَيْئاً . . . } ؛ ( 4 ) « و يادآور اي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . انعام ( 6 ) آيه 14 ـ 15
2 . يونس ( 10 ) آيه 106 .
3 . رعد ( 13 ) آيه 36
4 . حج ( 22 ) آيه 26
520 |
رسول ما ! كه ابراهيم را در آن بيت الحرام تمكين داديم تا براي من شريكي قرار ندهد . . . » .
هـ ) { وَلَقَدْ أُوحِيَ إِلَيْكَ وَإِلَي الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكَ لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَلَتَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ } ؛ ( 1 ) « و همانا بر تو و رسولان پيش از تو چنين وحي شده است كه اگر به خدا شرك آوري عملت را محو و نابود گرداند و سخت از زيانكاران خواهي گرديد . »
و ) { وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ اْلأَقاوِيلِ * لاََخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمِينِ * ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتِينَ * فَما مِنْكُمْ مِنْ أَحَد عَنْهُ حاجِزِينَ } ؛ ( 2 ) « و اگر به دروغ به ما سخناني مي بست محققاً ما او را از يمينش مي گرفتيم و شاه رگش را قطع مي كرديم و شما هيچ يك به دفاع از او قادر نبوديد . »
ب ) معصوم از جنس بشر نيست
اين احتمال مي گويد : معصوم از سنخ بشر نيست ، بلكه موجود ديگري به صورت بشري است ؛ همانند ملائكه كه گاهي به صورت بشر در مي آمدند .
از همين رو ، احكام بشري ؛ از قبيل : شهوت ، غضب و ديگر صفات رذيله در آنان وجود ندارد . اين قول به برخي متكلمان اشاعره نسبت داده شده است .
ابن ابي الحديد مي گويد : « معصوم كسي است كه در نفس يا بدنش يا هر دو ، خاصيتي است كه مقتضي امتناع اقدام او بر معاصي است . » ( 3 )
اين احتمال نيز از جهاتي اشكال دارد :
1 ـ شخص معصوم ـ پيامبر يا امام ـ بايد در ميان مردم الگو باشد ؛ همان گونه كه خداوند مي فرمايد : { لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ } ، ( 4 ) در حقيقت الگو جنبه عملي دين است كه در شخص معصوم پياده شده است ؛ تا مردم به او اقتدا كرده و از اين طريق به كمال و سعادت خود برسند . همان طور كه مي دانيم الگوي بشر بايد از جنس
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . زمر ( 39 ) آيه 65 .
2 . حاقه ( 69 ) آيات 44 ـ 47 .
3 . شرح ابن ابي الحديد ، ج7 ، ص7
4 . احزاب ( 33 ) آيه 21 .
521 |
خودش باشد ؛ تا با وجود تمام غرايز و صفات نفساني بشر با آنها مبارزه كرده و راه سعادت را دنبال كند و در اين راه بر ديگران الگو باشد .
از همين رو مي بينيم كه قرآن در هيچ موردي ملائكه را الگوي بشر قرار نداده و مردم را به اقتداي آنان دعوت نكرده است ، بلكه تمام دعوت قرآن بر اقتدا و تأسي به انبيا و صالحان متمركز شده است .
2 ـ اين احتمال مخالف با آيات قرآن است ، زيرا قرآن به صراحت بر اين حقيقت تأكيد دارد كه معصوم همانند بقيه مردم است و تنها داراي كمالات و فضايل و قابليت هايي است كه خداوند متعال آنان را با اين اوصاف به سوي خلق فرستاده است . اينك به برخي از آيات اشاره مي كنيم :
الف ) { قالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ إِنْ نَحْنُ إِلاّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ } ؛ ( 1 ) « فرستادگانشان به آنان گفتند : ما بشري همانند شماييم . »
ب ) { قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحي إِلَيَّ } ؛ ( 2 ) « بگو اي پيامبر ! من بشري همانند شمايم كه بر من وحي مي شود . »
ج ) { وَما كانَ لِبَشَر أَنْ يُكَلِّمَهُ اللهُ إِلاّ وَحْياً . . . } ؛ ( 3 ) « بر هيچ بشري نيست كه خداوند با او سخن گويد مگر از طريق وحي . . . . »
د ) { وَما جَعَلْنا لِبَشَر مِنْ قَبْلِكَ الْخُلْدَ أَ فَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخالِدُونَ } ؛ ( 4 ) « و ما به هيچ كس پيش از تو عمر ابدي نداديم . آيا با آن كه تو خواهي مرد ديگران در دنيا زنده مانند ؟ »
هـ ) { وَما أَرْسَلْنا قَبْلَكَ إِلاّ رِجالاً نُوحِي إِلَيْهِمْ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ * وَما جَعَلْناهُمْ جَسَداً لا يَأْكُلُونَ الطَّعامَ وَما كانُوا خالِدِينَ } ؛ ( 5 ) « و ما پيش از تو كسي را به رسالت نفرستاديم جز مردان پاكي را كه به آنها وحي فرستاديم شما خود اگر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . ابراهيم ( 14 ) آيه 11
2 . كهف ( 18 ) آيه 11 .
3 . شوري ( 42 ) آيه 51 .
4 . انبياء ( 21 ) آيه 34 .
5 . انبياء ( 21 ) آيات 7 ـ 8 .
522 |
نمي دانيد برويد از اهل ذكر سؤال كنيد . و ما پيامبران را بدون بدن دنيوي قرار نداديم تا به غذا و طعام محتاج نباشند و در دنيا هميشه زنده بمانند . »
ج ) عصمت با اختيار
اين احتمال بر جنبه اختيار و اراده معصوم در تمام افعال و حالاتش تأكيد مي كند . خود معصوم است كه نفسش را به طرف طاعت تحريك كرده و از هر معصيتي باز مي دارد ، نه اين كه از جانب خداوند يا ديگري مجبور به انجام دادن اين كار باشد . بسياري از متكلمان ـ خصوصاً از مدرسه اهل بيت ( عليهم السلام ) ـ مؤيد اين نظريه هستند كه در حقيقت برگرفته از نظريه « أمر بين الأمرين » است .
1 ـ شيخ مفيد مي فرمايد : « عصمت از جانب خداوند بر حجت هايش همان توفيق و لطف است كه به سبب آن از گناه و اشتباه در دين باز داشته مي شود . عصمت تفضّلي از خداوند بر هر كسي است كه خداوند مي داند او به آن عصمت متمسّك مي گردد . اين نگه داري از خود معصوم است و عصمت هيچ گاه مانع از قدرت معصوم بر قبيح نيست و او را بر كار نيك وادار و مضطرّ نمي كند . » ( 1 )
2 ـ سيد مرتضي مي فرمايد : « عصمت لطفي است كه خداوند بر بنده اش مي كند و معصوم با آن به اختيار خود ، از قبيح دست برمي دارد . » ( 2 )
3 ـ شيخ طوسي مي فرمايد : « عصمت در لغت به معناي منع از آفت است و معصوم در دين كسي است كه به سبب لطف خداوند از فعل قبيح بازداشته مي شود ، نه به اين نحو كه خداوند بين او و معصيت حائل گردد ، بلكه اين كار به اختيار خود اوست . » ( 3 )
همو در جايي ديگر مي فرمايد : « . . . يا اين كه خداوند رجس و پليدي را از معصوم دور مي كند و در حق او لطفي انجام مي دهد ، كه با آن خود معصوم دست از قبايح
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . تصحيح الاعتقاد ، ص 128 .
2 . رسائل الشريف المرتضي ، ج 3 ، ص 325 .
3 . التبيان ، ج 5 ، ص 490 .
523 |
برمي دارد . . . » ( 1 )
4 ـ ابن ابي الحديد مي گويد : « اكثر اهل نظر معتقدند : معصوم مختار و متمكّن از فعل معصيت و طاعت است . . . و اصحاب ما معتزله نيز معتقدند : عصمت لطفي است كه با وجود آن مكلف با اختيار خودش از فعل قبيح دست برمي دارد . » ( 2 )
احتمالات در حقيقت عصمت
حقيقت عصمت به نحو « منع خلو » به يكي از اين سه امر بازمي گردد ، اگرچه مانعة الجمع نيست ؛ يعني ممكن است كه هر سه امر در معصوم محقّق باشد :
الف ) عصمت ، نتيجه وصول به مقام فناي در اسما و صفات الهي
اين نظريه اي است كه حقيقت عصمت را نتيجه رسيدن به مقام فناي در اسما و صفات و ذات الهي مي داند و اين ، همان نظريه عرفاست ، زيرا هنگامي كه سالك الي الله در خارج تنها صفت و اسم و ذات حقيقي كه همان خداوند متعال و صفات و اسماي اوست مي بيند ، ديگر غير از خدا و صفات و اسمايش كسي را نمي بيند كه بخواهد گناهي انجام دهد . ديگر اين كه وقتي كه به مقام فنا رسيد اشتباهي از او صادر نمي گردد .
ب ) عصمت نتيجه درجه عالي از تقوا
بي ترديد تقوا حالتي نفساني است كه انسان را از انجام معصيت بازمي دارد . حال اگر اين حالت به نهايت درجه خود برسد او را عصمت مي نامند ، كه حتّي انسان را نيز از فكر گناه بازمي دارد .
ج ) عصمت نتيجه علم قطعي به عواقب معاصي و مصالح طاعات
در مورد عصمت نظريه ديگري است كه با نظريه اوّل منافاتي ندارد ، بلكه از علل تحقق عالي ترين درجه تقوا به شمار مي آيد . حقيقت اين نظريه عبارت است از وجود علم قطعي و يقيني به عواقب معاصي ، به اين معنا كه علم انسان به درجه اي برسد كه در
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . همان ، ج 8 ، ص 340 .
2 . شرح ابن ابي الحديد ، ج 7 ، ص 7 ـ 8 .
524 |
اين دنيا لوازم اعمال و آثار آنها را به طور يقين درك كند ؛ همان گونه كه قرآن كريم مي فرمايد : { كَلاّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ * لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ } ؛ ( 1 ) « به راستي اگر به طور يقين مي دانستيد ، البته دوزخ را مشاهده خواهيد كرد . »
اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) در وصف متّقين مي فرمايد : « وهم والجنّة كمن قد رآها وهم فيها منعّمون . وهم والنار كمن قد رآها وهم فيها معذّبون ؛ ( 2 ) متقين نسبت به بهشت همانند كساني اند كه آن را ديده و در آن متنعم اند و نسبت به جهنم همانند كساني اند كه آن را ديده و در آن معذب هستند . »
تعبير بيضاوي نيز به همين معنا اشاره دارد : « عصمت ملكه اي نفساني است كه از فجور مانع مي گردد و متوقف است بر علم به عواقب گناهان و مناقب طاعات . » ( 3 )
فاضل مقداد مي نويسد : « . . . اين ملكه ـ عصمت ـ متوقف است بر علم به عواقب گناهان و مناقب طاعت ها ، زيرا عفّت هرگاه در جوهر نفس حاصل گردد و به آن علم تام به آنچه در معصيت است از شقاوت و آنچه در طاعت است از سعادت ، ضميمه شود ، آن علم موجب رسوخ آن ملكه در نفس گشته و به مقام عصمت مي رسد . » ( 4 )
علامه طباطبايي ( رحمه الله ) نيز مي فرمايد : « امري كه عصمت به آن تحقق مي يابد نوعي از علم است كه صاحبش را از وقوع در معصيت و خطا بازمي دارد ؛ همان گونه كه ساير حالات ؛ مثل : شجاعت ، عفت وسخاوت ، هنگامي كه صورت علميِ راسخ به خود بگيرد ، آثارش درانسان ظاهرمي گردد وهرگز آن انسان به اضداد اين صفات متلبس نمي گردد . . . . » ( 5 )
همو در جايي ديگر مي فرمايد : « عصمت از جانب خداوند متعال امري است در وجود پيامبر كه سبب مي شود او به اختيار خود مطيع خداوند گردد و آن نوعي از علم است كه در انسان رسوخ كرده است . » ( 6 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . تكاثر ( 102 ) آيات 5 ـ 6 .
2 . نهج البلاغه ، خطبه 188
3 . طوالع الانوار ، ج 1 ، ص 564 .
4 . اللوامع الالهيه ، ص 170
5 . الميزان ، ج5 ، ص78
6 . همان ، ج 2 ، ص 139 .
525 |
چگونه علم منشأ عصمت است ؟
منشأ تمام افعال ارادي و اختياري انسان صورت هاي علمي است كه در وجود انسان نقش مي بندد ؛ اگر آنها نبود هرگز از انسان فعلي با اختيار صادر نمي گشت ، زيرا انسان قبل از آن كه از او فعلي صادر شود آن را در ذهن خود تصور مي كند ، غرض و اهداف را نيز در نظر مي گيرد ؛ آن گاه در او شوق به فعل حاصل شده ، سپس آن را انجام مي دهد . هم چنين كسي كه مي خواهد فعلي را ترك كند ، ابتدا آن را در ذهن خود تصور كرده ، غايت آن را ملاحظه مي كند ؛ آن گاه آن فعل را ترك مي كند ؛ همانند خوردن سمّ ، اتصال با برق و . . . .
از اين جا به خوبي روشن مي شود كه حتميّت و ضرورت فعل يا ترك با اختيار منافاتي ندارد ، زيرا كسي كه سمّ را مي شناسد و عواقب شرب آن را نيز مي داند ، هرگز از آن نمي خورد ، با آن كه در خوردنش مختار است .
هم چنين پر واضح است كه سبب عصمت ، علم قطعي به عواقب اخروي معاصي و اخلاق رذيله است .
قرآن نيز بر اين حقيقت تأكيد مي كند كه منشأ عصمت علم راسخ و يقيني به عواقب و حقايق امور است :
الف ) خداوند متعال از قول حضرت يوسف ( عليه السلام ) مي فرمايد : { قالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ وَإِلاّ تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَأَكُنْ مِنَ الْجاهِلِينَ } ؛ ( 1 ) « يوسف گفت : اي خدا ! مرا رنج زندان خوش تر از اين كار زشتي است كه زنان از من تقاضا دارند و اگر تو حيله اينان را به لطف و عنايت از من دفع نفرمايي به آنان ميل كرده و از جاهلان خواهم گشت . »
آيه تصريح دارد به اين كه منشأ ميل به گناه و معصيت جهل است . { وَأَكُنْ مِنَ الْجاهِلِينَ } پس در نتيجه ، منشأ عصمت ، همان علم است كه در مقابل جهل قرار دارد .
مرحوم علامه طباطبائي مي فرمايد : « اين قوه قدسيّه ( عصمت ) همانند علوم و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . يوسف ( 12 ) آيه 33 .
526 |
معارف است ؛ خداوند متعال فرمود : { وَأَكُنْ مِنَ الْجاهِلِينَ } و نفرمود : « اكن من الظالمين » . ( 1 ) پس از اين آيه به خوبي استفاده مي شود كه منشأ عصمت علم است نه عمل ، همان گونه كه منشأ گناه جهل است نه ظلم .
ب ) خداوند متعال مي فرمايد : { وَلَوْ لا فَضْلُ اللهِ عَلَيْكَ وَرَحْمَتُهُ لَهَمَّتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ أَنْ يُضِلُّوكَ وَما يُضِلُّونَ إِلاّ أَنْفُسَهُمْ وَما يَضُرُّونَكَ مِنْ شَيْء وَأَنْزَلَ اللهُ عَلَيْكَ الْكِتابَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ وَكانَ فَضْلُ اللهِ عَلَيْكَ عَظِيماً } ؛ ( 2 ) « و اگر فضل و رحمت خدا شامل حال تو نمي بود گروهي از آنان همّت بر آن گماشته بودند كه تو را از راه صواب دور سازند ولي آنها خود را از راه صواب دور ساخته و به تو هيچ زياني نتوانند رساند و خدا بر تو اين كتاب و مقام حكمت و نبوت را عطا كرد و آنچه را نمي دانستي به تو ياد داد كه لطف و عنايت خدا بر تو بي اندازه است . »
از اين آيه به خوبي استفاده مي شود كه منافقان به هيچ نحو ، توانايي گمراه كردن پيامبر را ندارند ، به دليل علم خاصي كه خداوند به پيامبر مرحمت نموده است .
عصمت و اختيار
روشن شد كه عصمت هرگز موجب سلب اختيار از انسان معصوم در فعل يا ترك نمي شود ، زيرا انسان عاقلي كه از وجود نيروي برق در سيم كابل اطلاع دارد ، هرگز به آن دست نمي زند . و نيز كسي كه از سمّ در كاسه خبر دارد ، و عواقب آن را نيز مي داند ، هرگز از آن نمي خورد ، ولو در خوردن سمّ و دست زدن به سيم برق مختار است ، از همين رو كساني كه قصد خودكشي دارند ، اين كار را انجام مي دهند ، همچنين است مورد عصمت از گناه ، زيرا كسي كه به سرانجامِ گناهان و آثار و بركات طاعات آگاه است ، هرگز ميل به گناه و ترك طاعت ندارد ، ولو در انجام آن مختار است ؛ همان طوري كه خداوند متعال با قدرتش بر ظلم و عدوان بر بندگان ، به كسي ظلم و تعدّي نمي كند .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . الميزان ، ج 11 ، ص 154 .
2 . نساء ( 4 ) آيه 113
527 |
علامه طباطبائي ( رحمه الله ) مي فرمايد : « ملكه عصمت هرگز طبيعت مختار انسان را در افعال ارادي ، تغيير نمي دهد و آن را به اجبار و اضطرار نمي كشاند ، چگونه چنين كند ، در صورتي كه علم ـ كه منشأ عصمت است ـ از مبادي و مقدمات اختيار است و به تنهايي قوت علم ، موجب قوت اراده است . . . . » ( 1 )
عصمت موهبتي الهي
بي شك عصمت كمالي نفساني و داراي آثاري خاص است ، ولي چيزي كه سؤال برانگيز است اين كه : آيا اين كمال موهبتي است كه خداوند متعال به بندگان مخلص خود مي دهد يا اين كه امري است اكتسابي كه با كوشش خود بنده فراهم مي گردد ؟
ظاهر كلمات متكلمان آن است كه عصمت موهبتي است كه خداوند متعال به برخي از بندگانش بجهت وظايف خاصي كه با قابليت هاي خاص بر عهده دارند ، مرحمت مي فرمايد .
شيخ مفيد مي فرمايد : « عصمت لطفي است از جانب خداوند به صاحب آن . . . . » ( 2 ) فاضل مقداد نيز مي فرمايد : « عصمت عبارت است از لطفي كه خداوند در حق مكلف انجام مي دهد . . . . » ( 3 )
عصمت كمال است
بي ترديد عصمت به كسي افاضه مي شود كه قابليت آن را داشته باشد ، ولي قابليت ها از يك نوع نيست ، بلكه قسمي از آنها از اختيار انسان خارج و برخي نيز در محدوده اراده و اختيار انسان است .
نوع اوّل : عبارت است از وراثت و تربيت ، زيرا خداوند از آن جا كه اراده اش بر آن تعلق گرفته است كه معصومي را در وقت معيني به عنوان پيامبر يا امام بر مردم بفرستد ، لذا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . الميزان ، ج 11 ، ص 179 .
2 . شرح عقائد صدوق ، ص 61 .
3 . ارشادالطالبين ، ص 301 .
528 |
در خانواده اي محترم و باتقوا قرار داده و او را تحت تربيت خاصي قرار مي دهد .
نوع دوّم : عوامل اكتسابي است و اختيار معصوم در آن دخالت دارد ، يعني اين كه زندگي انبيا از هنگام ولادت تا زمان بعثت مملوّ از مجاهدت هاي فردي و اجتماعي است . آنان از كودكي با نفس امّاره مجاهدت كرده و مشغول تهذيب نفس اند ؛ از همين رو در قصه حضرت يوسف ( عليه السلام ) آمده است : هنگامي كه زليخا درب ها را به روي او بست و خود را در آن اتاق خلوت به حضرت يوسف ( عليه السلام ) عرضه كرد ؛ آن حضرت ( عليه السلام ) در جواب زليخا فرمود : { مَعاذَ اللهِ إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوايَ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظّالِمُونَ } ؛ ( 1 ) « به خدا پناه مي برم . خدا مرا مقامي منزّه و نيكو عطا كرده است و خداوند هرگز ستمكاران را رستگار نسازد . »
و در صورتي كه عصمت پيامبر و امام را از همان ابتداي ولادت بدانيم ـ كه حق هم همين است ـ دخالت اختيار پيامبر و امام و ايجاد قابليت از طرف آنها را قبل از ولادت مي دانيم كه از امتحان الهي در آن عالم به نحو احسن سرافراز بيرون آمده اند .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . يوسف ( 12 ) آيه 23