بخش 22

امامت و برتری صفات امام از دیدگاه اهل سنّت صفات امام از دیدگاه شیعه امامیه نظرات اهل سنت در افضل بودن امام شرط افضل بودن ادله قائلین به افضل بودن امام 1 ـ افضلیت از دیدگاه عقل 2 ـ افضلیت از دیدگاه قرآن : 3 ـ افضلیت از دیدگاه روایات بررسی ادله اهل سنت امامت و علم غیب ماهیت غیب غیب نسبی آیا اطلاع از غیب مخصوص خداوند است ؟ علم غیب امام دلیل عقلی علم غیب آیات قرآن و علم غیب احادیث و علم غیب خبرهای غیبی از امام علی ( علیه السلام ) بررسی شبهات


529


امامت و برتري

در مبحث امامت بين اهل سنت و شيعه اماميه اختلافات بسيار گسترده اي مشاهده مي شود . شيعه اولا : امامت را منصبي الهي مي داند ، لذا بايد هر امام و خليفه و حاكمي از جانب خداوند منصوب گردد . ثانياً : براي امامت و ولايت معناي خاصي قائل است ؛ يعني همان ولايتي كه خداوند بر كل هستي دارد ، از جانب خداوند به امام معصوم تفويض شده است .

اين ولايت شئوني دارد كه يكي از آنها حاكميت سياسي و ديگري مرجعيت ديني است . اين ولايت و امامت و هدايت حتّي در تكوين ، نفوس و باطن اشخاص نيز هست ، همان طوري كه امامت و ولايت در رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) اين گونه بوده است . به دليل همين اهميت است كه شيعه اماميه براي چنين امامي كه ضرورت وجودش را نيز اثبات مي كند شرايط خاصّي مانند افضليت ، قائل است ؛ برخلاف اهل سنت كه شرايط ديگري را طرح مي كنند . آنان خليفه و امام را در حدّ يك رئيس جمهور معرفي مي كنند كه نظام يك كشور را به عهده مي گيرد ، لذا براي او شرايط آسان تري قرار داده اند . و از جمله صفات او را افضليّت در صفات و كمالات نمي دانند ؛ همين كه بتواند كشوري را اداره كند كافي است . در اين جا به اين موضوع مي پردازيم .

صفات امام از ديدگاه اهل سنّت

1 ـ باقلاني ( م 403 ) در كتاب التمهيد اين شرايط را براي امام واجب مي داند :


530


أ ـ از قبيله قريش باشد ؛

ب ـ در علم هم طراز يكي از قضات باشد ؛

ج ـ داراي بصيرت در جنگ ، تدبير لشكر ، حفظ مرزها ، حفظ امّت ، انتقام از ستم كنندگان به امّت ، دفاع از مظلومين و اطلاع از مصالح مسلمين باشد ؛

د ـ مردي رقيق القلب و با گذشت در برپايي حدود الهي نباشد و نيز در اجراي حدود بر گناه كاران عطوفت به خرج ندهد ؛

ر ـ در علم و صفات ديگر كه قابل برتري دادن است ، نمونه باشد ، مگر آن كه مانعي در نصب خليفه افضل باشد ، كه در اين هنگام نصب مفضول جائز است .

از شرايط و صفات امام عصمت ، علم غيب ، زيرك تر و شجاع تر بودن نيست . هم چنين لازم نيست كه از خصوص قبيله بني هاشم باشد . ( 1 )

2 ـ تفتازاني مي گويد : « در كتاب هاي فقهي گفته ايم كه امّت اسلامي احتياج به امام و رهبري دارد كه بتواند شريعت اسلامي را زنده و سنت را برپادارد و حقّ ستم ديدگان را از ستمگران بگيرد ؛ حقوق را استيفا نموده و در جاي خود قرار دهد . از شرايط او اين است كه مكلف ، مسلمان ، عادل ، حرّ ، مرد ، مجتهد ، شجاع ، داراي رأي ، شنوا ، بينا ، ناطق و قريشي باشد ؛ اگر در قريش كسي با اين صفات يافت نشد ، مي توان شخصي را از كنانه به خلافت منصوب نمود وگرنه مردي از فرزندان اسماعيل ، و اگر يافت نشد ، فردي از عجم را مي توان به خلافت منصوب نمود . » ( 2 )

و در پايان مي گويد : « لازم نيست كه امام ، هاشمي ، معصوم ، و افضل مردم باشد . »

3 ـ قاضي ايجي در المواقف مي گويد : « جمهور بر اين عقيده اند كه كسي شايستگي امامت دارد كه در اصول و فروع مجتهد باشد تا بتواند به امور دين بپردازد . داراي رأي باشد تا بتواند به امور حكومت رسيدگي كند . شجاع باشد تا بتواند از كشور اسلامي دفاع كند . و برخي ، اين شرايط را لازم نمي دانند و معتقدند كه صفاتي از قبيل عدالت ، عقل ،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1ـ التمهيد ، ص 181 .

2ـ شرح المقاصد ، ج5 ، ص233 .


531


بلوغ ، مرد بودن و حريّت كافي است . و برخي از صفات است كه در اشتراط آن اختلاف است ، از قبيل قريشي و هاشمي بودن ، عالم بودن به جميع مسائل دين ، معجزه و عصمت داشتن كه اين شرايط را شيعه اماميه قائل است . » ( 1 )

4 ـ عبدالقاهر بغدادي ( م 429 ) مي گويد : « اصحاب ما كسي را بر امامت صالح مي دانند كه در او چهار صفت باشد :

الف ـ علم در حدّ يك مجتهد ؛

ب ـ عدالت و ورع در حدّ قبول شهادت در تحمّل و ادا ؛

ج ـ تسلط بر امور سياسي و حسن تدبير ؛

د ـ نسبش از قريش باشد . » ( 2 )

5 ـ ابن حزم ( م 456 ) مي گويد : « در امام شرايطي لازم است از قبيل قريشي بودن ، بلوغ ، تمييز ، مرد بودن ، مسلمان بودن ، پيشتاز بودن ، عالم به فرائض ديني بودن ، تقوا ، علني فساد در زمين نكردن ، ولايت كسي را بر عهده نداشتن . » ( 3 ) همين مضمون از ابي الحسن بغدادي ماوردي ( م 450 ) ، ( 4 ) و قاضي سراج الدين ارموي ( م 689 ) ( 5 ) رسيده است .

صفات امام از ديدگاه شيعه اماميه

شيعه اماميه شرايط خاصي را براي امام قائل است از قبيل : عصمت و افضليت و . . . در اينجا نظر برخي از عالمان شيعي را در اين خصوص مي آوريم :

1 ـ خواجه نصيرالدين طوسي ( رحمه الله ) مي گويد : « از جمله شرايط امام ، عصمت و افضل بودن است . » ( 6 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1ـ المواقف ، ص 398 .

2ـ اصول الدين ، ابي منصور بغدادي ، ص 277 .

3ـ الفِصَل ، ج 4 ، ص 186 .

4ـ الأحكام السلطانية ، ص 6 .

5ـ مطالع الانوار ، ص 470 .

6ـ كشف المراد ، ص 364 و366 .


532


2 ـ علامه حلّي ( رحمه الله ) مي فرمايد : « اماميه معتقد است كه ائمه همانند انبيا بايد معصوم از هر زشتي باشند ؛ از كودكي تا هنگام مرگ ، عمداً و سهواً . و نيز بايد افضل از رعيت خود باشند . ولي جمهور اهل سنت در اين مسأله با اماميه مخالفت كرده و تقديم مفضول بر فاضل را جايز مي دانند . » ( 1 )

3 ـ شيخ طوسي ( رحمه الله ) مي فرمايد : « امام بايد از زشتي ها و اخلالِ به واجبات معصوم باشد و از تمام مردم زمان خود افضل باشد . » ( 2 )

4 ـ سيّد مرتضي ( رحمه الله ) مي فرمايد : « از صفات امام اين است كه از هر قبحي معصوم و از هر معصيتي منزّه باشد . »

نيز مي فرمايد : « و از جمله صفاتش آن است كه داناترين امّت به احكام شريعت و مسائل سياسي باشد . هم چنين افضل مردم بوده و ثوابش از همه افزون تر باشد . » ( 3 )

5 ـ شيخ سديدالدين محمود حمصي رازي ( رحمه الله ) مي گويد : « صفات رئيس ، منحصر در چهار صفت است : عصمت ، افضل رعيت در دقت رأي و علم به سياست ، در قرب و منزلت نزد خداوند متعال ، داناترين مردم به احكام شريعت و شجاع ترين مردم باشد . » ( 4 )

نظرات اهل سنت در افضل بودن امام

از كلمات اكثر علماي اهل سنّت استفاده مي شود كه امامت مفضول ، با وجود افضل يا فاضل ، جايز است . اينك به برخي از عبارت هاي آنان اشاره مي كنيم :

1 ـ باقلاني مي گويد : « اصل اوّلي آن است كه امام افضل رعيت باشد به دليل روايات بسيار كه امر به اين مطلب نموده است ، ولي اگر با تعيين افضل فتنه اي در جامعه ايجاد گردد ، عدول از فاضل به مفضول اشكالي ندارد . » ( 5 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1ـ دلائل الصدق ، ج 2 ، ص 7 و27 .

2ـ الاقتصاد فيما يتعلّق بالاعتقاد ، ص 305 و307 .

3ـ الذخيرة في علم الكلام ، ص 429 .

4ـ المنقذ ، ج 2 ، ص 278 .

5ـ نصوص الفكر السياسي ، ص 54 ـ 55 .


533


2 ـ ابوالحسن قلانسي مي گويد : « با وجود افضل ، امامت مفضول جايز است ، البته اگر شرايط امامت در او باشد . » ( 1 )

3 ـ اكثر معتزله بر اين عقيده اند كه افضل ، اولي به امامت است ، ولي اگر در تعيين او خوفي حاصل گردد مي توان به مفضول واگذار نمود . » ( 2 )

4 ـ امام الحرمين جويني مي گويد : « رأي معظم اهل سنت بر آن است كه امام بايد افضل مردم باشد ، مگر آن كه در نصب او بر خلافت هرج و فتنه باشد در اين صورت نصب غير افضل ( مفضول ) اشكالي ندارد ، البته اگر استحقاق امامت و رهبري داشته باشد . » ( 3 )

5 ـ ابويعلي فراء مي گويد : « اگر افضل بود بايد با او بيعت نمود . و اگر افضل از او پيدا شد عدول به او جايز نيست . و اگر در ابتدا بدون عذر از افضل ، به غير افضل عدول شود ، جايز نيست . و اگر با عذر باشد ، مثل اين كه افضل غائب يا مريض است ، يا پذيرشش در ميان مردم بيشتر است ، اشكالي ندارد . » ( 4 )

6 ـ تفتازاني مي گويد : « شرط نيست كه امام افضل مردم باشد . » ( 5 )

7 ـ ابوبكر بن ابي قحافه معتقد بود مفضول مي تواند با وجود افضل ، متولّي امامت مسلمين گردد . حلبي بعد از نقل اين عبارت مي گويد : « حق نزد اهل سنت همين است ، زيرا گاهي مفضول مملكت را بهتر از افضل اداره مي كند . » ( 6 )

شرط افضل بودن

شيعه اماميه و برخي از علماي اهل سنت افضليت را از شرايط اساسي در امام مي دانند :

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . نظام الحكم في الشريعة ، قاسمي ، ج1 ، ص328

2ـ نصوص الفكر السياسي ، ص 141 .

3ـ نصوص الفكر السياسي ، ص 281 ـ 282 .

4ـ الاحكام السلطانية ، فراء ، ص 7 .

5ـ شرح مقاصد ، ج 5 ، ص 233 .

6ـ السيرة الحلبية ، ج 3 ، ص 358 .


534


1 ـ ابوالحسن اشعري مي گويد : « بايد امام افضلِ اهل زمان خود باشد و هرگز ـ با وجود افضل در ميان مردم ـ با امامت مفضول منعقد نمي گردد . و اگر قومي با مفضول بيعت نمودند او پادشاه مردم است نه امام مردم . » ( 1 )

2 ـ نظام و جاحظ از معتزله معتقدند : « امامت تنها مستحقّ افضل رعيّت است و نمي توان آن را برعهده غيرافضل ( مفضول ) قرار داد . » ( 2 )

3 ـ ابن تيميه نيز شرط افضل بودن امام را از شرايط اساسي امام مي داند ، لذا در بحث خلافت ابي بكر مي گويد : « مردم او را مقدّم بر ديگران داشتند ، زيرا او افضل مردم بود . » ( 3 ) و در جايي ديگر مي گويد : « متولّي شدنِ مفضول با وجود افضل ظلم بزرگ است . » ( 4 )

4 ـ محبّ الدين طبري نيز مي گويد : « ولايت مفضول ، با وجود افضل ، منعقد نمي شود . » ( 5 )

علماي شيعه اماميه نيز افضل بودن را به طور اتفاق از شرايط اساسي امام مي دانند كه قبلا به كلماتشان اشاره شد .

علامه حلّي ( رحمه الله ) مي فرمايد : « امام بايد افضل مردم باشد و در اين شرط اماميه اتفاق دارند ، ولي جمهور اهل سنت با آن مخالفت كرده ، تقديم مفضول بر فاضل را جايز شمرده اند . » ( 6 )

ادله قائلين به افضل بودن امام

همانگونه كه اشاره شد تمامي شيعه اماميه و برخي از علماي اهل سنت معتقدند كه امام بايد افضل رعيّت باشد و براي اين مدّعا به اموري استدلال كرده اند كه به برخي از آنها اشاره مي كنيم :

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1ـ نظام الحكم ، قاسمي ، ج 1 ، ص 328 .

2ـ همان .

3 ـ منهاج السنة ، ج 4 ، ص 365 .

4ـ همان ، ج 3 ، ص 277 .

5 . الرياض النضرة ، ج1 ، ص216

6ـ نهج الحقّ ، ص 168 .


535


1 ـ افضليت از ديدگاه عقل

امام ، قائم مقام پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در تمام شئون به جز تلقّي وحي است ، لذا بايد متخلّق به اخلاق پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) و صفات او باشد و بدون آن نيابت و جانشيني محقّق نخواهد شد و اين مستلزم نقض غرض و مخالفت عنايت و رحمانيت الهي است . و از جمله صفات پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) افضليت است .

به تعبير ديگر از جمله اهداف بعثت ، كامل كردن نفوس بشري است ، لذا بايد پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در صفات اكمل و افضل مردم خود باشد تا بتواند آنان را هدايت كرده و به سوي خود جذب نمايد . اگر مبعوث به قوم خاصّي است بايد افضل آن قوم باشد و اگر مبعوث بر جميع بشر تا روز قيامت است ، بايد از همه آنان افضل باشد .

اگر افضليت در پيامبر لازم است ، امام نيز بايد افضل مردم در صفات كمالي مانند شجاعت ، كرم ، عفّت ، صداقت ، عدالت ، تدبير ، عقل ، حكمت ، علم ، حلم ، خلق و غيره باشد ، زيرا امام جانشين پيامبر و نائب او در تمام امور و شئون است مگر در تلقّي وحي و اين نيابت بدون افضليت امكان پذير نيست .

2 ـ افضليت از ديدگاه قرآن :

خداوند متعال مي فرمايد : {  أَ فَمَنْ يَهْدِي إِلَي الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي إِلاّ أَنْ يُهْدي فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ } ؛ ( 1 ) « آيا آن كه خلق را به راه حقّ رهبري مي كند سزاوارتر به پيروي است يا آن كه هدايت نمي كند ؟ مگر آن كه خود هدايت شود . پس شما مشركان را چه شده كه بي خرد و نادان ايد ، و چگونه چنين قضاوت باطل را براي بت ها مي كنيد ؟ »

آيه فوق دلالت مي كند بر اين كه آن كس كه به حقّ و حقيقت هدايت مي كند بايد متابعت شود ؛ زيرا او با حقّ و راهنماي به حق است ، لذا بايد او را بر ديگران كه يا راهنمايي به حقّ نمي كنند و يا راهنمايي به غير حقّ مي كنند ، مقدّم داشت . از اين رو قرآن كريم

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1ـ يونس ( 10 ) آيه 35 .


536


استدلالش را بر ضدّ مشركين ، بر اين پايه قرار داده و مي فرمايد : {  قُلْ هَلْ مِنْ شُرَكائِكُمْ مَنْ يَهْدِي إِلَي الْحَقِّ } ؛ « آيا از ميان شركاي شما كه شريك بر خدا قرار داده ايد ، كساني هستند كه شما را به حقّ هدايت كنند ؟ »

واضح است كه آنان از عهده چنين كاري برنمي آيند ، لذا فوراً در جواب مي فرمايد : {  قُلِ اللهُ يَهْدِي لِلْحَقِّ } ؛ « بگو تنها خداست كه مردم را به حقّ هدايت مي كند نه شريكان . . . » .

3 ـ افضليت از ديدگاه روايات

از مجموع روايات زير نيز شرط افضليت به خوبي استفاده مي شود :

1 ـ پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : « هركس كه شخصي را بر ده نفر بگمارد ، درحالي كه مي داند در ميان آن ده نفر افضل از او وجود دارد ، خدا و رسول و جماعتي از مسلمين را فريب داده است . » ( 1 )

2 ـ احمد بن حنبل ، به سند خود از ابن عباس ، روايت كرده كه هركس فردي را سرپرست جماعتي قرار دهد در حالي كه مي داند در ميان آنان كسي وجود دارد كه بيشتر مورد رضاي خداوند است ، به خدا و رسول او و مؤمنين خيانت كرده است . ( 2 )

3 ـ باقلاني در حديثي از پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) نقل مي كند كه فرمود : « افضل مردم بايد امامت را بر عهده گيرند . » ( 3 )

بررسي ادله اهل سنت

كساني كه شرط افضل بودن امام را نپذيرفته اند به وجوهي استدلال كرده اند كه ضمن نقل ، آنها را مورد نقد و بررسي قرار خواهيم داد :

وجه اوّل :

فضل بن روزبهان مي گويد : « مدار امامت بر حفظ كشور و علم به رياست و راه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1ـ كنزالعمال ، ج 6 ، ص 19 ، ح 14653 .

2ـ مجمع الزوائد ، ج 5 ، ص 232 ؛ مسند احمد ، ج 1 ، ص 165 ، با تحقيق احمد شاكر .

3ـ نصوص الفكر السياسي . ص 54 .


537


زندگي مردم است ، لذا كافي است كه تندخو ، و سهل انگار نباشد . . . . » ( 1 )

جواب

رياست امام رياستي ديني و زعامتي الهي و نيابت از رسول اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) در اداي وظائف است ، نه مجرد حفظ كشور و تحصيل امنيت در آن ، وگرنه كافر هم مي تواند از عهده اين وظيفه برآيد ؛ هدف اسلام از حكومت ، تحصيل سعادت بشر در دنيا و آخرت است كه تنها با وجود پيامبر يا امامي معصوم كه حريص بر هدايت مردم بوده و برتر از مردم در همه صفات است حاصل باشد .

وجه دوّم :

امام الحرمين جويني مي گويد : « امام بايد افضل روزگار خود باشد مگر آن كه در نصبش هرج و هيجان و فتنه باشد كه در اين صورت امامت مفضول جايز است . »

و در جايي ديگر مي گويد : « مسئله امتناع امامت مفضول قطعي نيست . آن گاه استدلال كرده به اين كه شرع از اين امر جلوگيري نكرده ، لذا در نماز ، امامت مفضول بر افضل را صحيح مي داند . » ( 2 )

جواب :

اوّلا : چه فتنه اي در نصب افضل وجود دارد ؛ مگر وظيفه همه مردم نيست كه تسليم دستورات خدا باشند ، آيا بايد در پياده كردن اوامر شارع مقدس و مولاي حكيم ميل و هواي نفساني افراد فاسد و گمراه را در نظر بگيريم ؟ مگر پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) با علم به اين كه عده اي بعد از او فتنه كرده و با ايجاد هرجومرج ، امارت و ولايت علي بن ابي طالب ( عليه السلام ) را قبول نمي كنند ؛ مصرّ بر اين امر نبود ؟ و در مناسب هاي گوناگون ، در طول 23 سال بعد از بعثت ، عليّ ( عليه السلام ) را به عنوان جانشين خود معرفي نكرد ؟ پس به مجرد خوف از هرجومرج و فتنه نمي توان حقّ و حقيقت را كه در افضل متجلّي است تنها گذارد و سراغ ديگران رفت .

ثانياً : چه خوف از فتنه و هرجومرج بود كه علي بن ابي طالب ( عليه السلام ) را رهاكرده و به سراغ ابوبكر و معاويه رفتند ؟ آيا به اين بهانه كه قريش زير بار حكومت و ولايت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1ـ دلائل الصدق ، ص 29 .

2ـ الارشاد ، جويني ، ص 363 .


538


امام علي ( عليه السلام ) نمي رود مي توان حقّ را از حقّ دار گرفته و به باطل داد ؟ آيا اين ، همان قريشي نيست كه آن همه به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) و اسلام ضربه زد ؟ آيا به جهت دل خوشي آنان و اين كه مبادا ناراحت شوند مي توان حقّ خلافت را از علي بن ابي طالب ( عليه السلام ) غصب كرد و براي شادي دل قريش خلافت را به ديگري داد ؟

ثالثاً : جويني در بخش دوم كلام خود قياس مع الفارق انجام داده است ، زيرا مسأله خلافت و زعامت مسلمين را كه داراي حساسيتي خاص با شرايط بس عظيم است ، به مسأله امامت جماعت قياس كرده است ، امامت در جماعت كه با وجود دو نفر تحقق پيدا مي كند طبيعتاً شرايط مهمّي نمي خواهد ، ولي امامت و ولايت و زعامت عامه مسلمين در سطح كلّ كشورهاي اسلامي است ، خصوصاً با توجه به معناي خاصي كه از امام و امامت و ولايت اراده مي شود كه شامل امامت و هدايت و ولايت تكويني و تشريعي و باطني است ، طبيعتاً اين معنا از شرائط بسيار ويژه اي برخوردار است .

وجه سوّم :

ابن حزم مي گويد : « افضل را به طور يقين نمي توان شناخت و تنها با ظن و گمان مي توان به آن دسترسي پيدا كرد ، و گمان هيچ گاه انسان را از حقّ بي نياز نمي كند . و از طرفي ديگر قريش زيادند و در مشرق و مغرب زمين پراكنده اند ، لذا نمي توان افضل آنان را پيدا نمود . و به اين جهت است كه امّت اجماع نموده اند كه افضليت شرط در امامت نيست . » ( 1 )

جواب :

اوّلا : در جاي خود ثابت نموديم كه امامت منصبي الهي است و امام بايد از سوي خداوند منصوب گردد ولذا بر خداوند متعال ـ از باب لطف ـ واجب است كه اعلم مردم را به مردم معرفي كند ولو به توسط پيامبرش ، خواه بعينه ، خواه با ذكر خصوصياتي كه سبب علم و يقين گردد .

و از طرف ديگر از آن جا كه شناخت افضل ظنّي است ، پس بايد حتماً از جانب خدا

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1ـ الفِصَل ، ج 4 ، ص 11 .


539


و رسولش براي مردم معرفي شود ، همان گونه كه نسبت به خليفه و جانشين پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) كه علي بن ابي طالب ( عليه السلام ) است در طول 23 سال ، پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) او را از راه هاي مختلف معرّفي نمود .

ثانياً : اهل سنت امامت را از فروع دين مي دانند ، كه ظنّ در آن كافي است ، در صورتي كه دسترسي به يقين موجب عسر و حرج باشد .

ثالثاً : ادعاي اجماع در صورتي مفيد است كه احتمال مدركيت در آن نباشد ، و در مورد اين شرط احتمال مي دهيم كه به جهت تصحيح خلافت خلفاي سه گانه اين اجماع صورت گرفته باشد ، و به همين خاطر اعتباري ندارد .

رابعاً : ادعاي اين اجماع مخالف با مدعاي جويني ، امام الحرمين ، است ، زيرا او مي گويد : معظم اهل سنّت لازم مي دانند كه امامت به كسي واگذار شود كه افضل اهل عصر خود باشد مگر آن كه منجرّ به هرج و فتنه گردد . ( 1 ) خصوصاً اين كه شيعه اماميه كه مذهبي از مذاهب مسلمين است افضليت را شرط مي داند .

وجه چهارم :

ابن ابي الحديد مي گويد : « خداوند مفضول را بر فاضل مقدّم داشت به جهت حكمتي كه اقتضا مي كرده است . » ( 2 )

جواب :

ايشان در اين كلام درصدد توجيه امري است كه بعد از وفات پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) اتفاق افتاده است كه آن را به خداوند و مصلحت او ربط مي دهد ! اين حرف از جهاتي اشكال دارد .

اوّلا : شما كه معتزلي و عدلي و تفويضي هستيد اين حرف با عقايد شما سازگاري ندارد ، زيرا طبق نظر شما اين مردم اند كه سرنوشت خود را ورق مي زنند نه اينكه خداوند جبراً كاري را در عالم انجام مي دهد .

ثانياً : چه مصلحتي در انتخاب ابوبكر و مقدم داشتن او بر علي بن ابي طالب ( عليه السلام ) بوده است كه اگر امام علي ( عليه السلام ) انتخاب مي شد آن مصلحت نبود ؟

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1ـ الارشاد ، جويني ، ص 363 .

2ـ مقدمه شرح نهج البلاغه .


540


ثالثاً : اين تقديم اگر به اراده و مشيّت الهي بود ، چرا امام علي ( عليه السلام ) از اين انتخاب شكايت مي كند ؟ آيا شكايت ، اعتراض بر انتخاب الهي نيست ؟

رابعاً : اگر انتخاب ابوبكر و تقديم او بر امام علي ( عليه السلام ) به مصلحت و خواست الهي بود ، چرا ابوبكر از مردم مي خواست كه او را از خلافت خلع كنند ، زيرا با وجود امام عليّ ( عليه السلام ) خود را لايق آن نمي ديده است . ( 1 )

وجه پنجم :

قاضي ايجي مي گويد : « اكثر علما امامت مفضول را ـ با وجود فاضل ـ جايز مي دانند ، زيرا شايد منفعتش بر امّت بيشتر باشد . . . چه بسا مفضول در علم و عملش بر زعامت مردم آگاه تر باشد . . . . » ( 2 )

مير سيد شريف جرجاني نيز در شرح اين عبارت مي گويد : « مثل اين كه در جايي لشكر و مردم انقياد و اطاعت بيشتري از مفضول دارند نسبت به فاضل . » ( 3 )

جواب :

اوّلا : مورد بحث در جايي است كه افضل داراي جميع صفات و قابليت ها براي امامت و زعامت باشد ، لذا فرض قاضي ايجي از مورد بحث خارج است .

ثانياً : نمي توانيم براي جلب آراء و توجه مردم دست از حقّ كه همان افضل است برداريم همان گونه كه قرآن بر آن تصريح دارد . رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) با اين كه مي دانست گروهي از مردم سلطه و ولايت و امامت امام علي ( عليه السلام ) را نمي پذيرند ، از بيان حقيقت كوتاهي نكرد و در طول 23 سال با روش هاي مختلف امامت و خلافت و ولايت امام علي ( عليه السلام ) را تبيين نمود . و همچنين در مورد تجهيز لشكر اسامه ، هر اندازه كه لشكريان اصرار به تعويض اسامة بن زيد از امارت لشكر كردند ، پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) قبول نكرد ، زيرا او را لايق به امارت مي دانست .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1ـ احقاق الحقّ ، ج 2 ، ص 324 .

2ـ المواقف في علم الكلام ، ص 413 .

3ـ شرح المواقف ، ج 8 ، ص 373 .


541


امامت و علم غيب

يكي از مسائل اختلافي بين مذاهب اسلامي ، علم غيب پيامبر و امام و اولياي الهي به موضوعات و احكام است . برخي از محققان به آياتي نظر كرده اند كه علم غيب را محصور در خداوند نموده و به آيات مخصّص توجهي نكرده اند ، و كسي كه آن را براي غير خدا اثبات كرده به غلوّ متهم كرده اند . برخي ديگر با جمع بين آيات به علم غيب پيامبر در تمام زمينه ها پي برده اند ، ولي علم غيب را براي امام ثابت نمي دانند . جا دارد كه اين موضوع را مورد بحث قرار دهيم تا حقيقت علم غيب و اين كه چه نوع غيبي مورد نظر است و بر چه افرادي قابل اثبات است روشن گردد .

اعتقاد شيعه اماميه

شيعه اماميه معتقد است امامت منصب جانشيني رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در امر هدايت بشر ـ غير از وحي ـ است ، لذا امام نيز بايد تمام خصوصيات پيامبر مانند عصمت ، علم لدني ، كمالات و فضايل و دوري از صفات ناپسند را داشته باشد .

شيعه اماميه مي گويد : از آنجا كه امام مبيّن و تطبيق دهنده و حافظ شريعت است ، لذا بايد از گناه و سهو و نسيان و اشتباه معصوم باشد .

علاوه بر اين بايد عالم به حقيقت شريعت و نيز هر چه را كه امت در جهت كمال به آن محتاج است باشد ؛ همان طوري كه بايد كامل ترين شخص در زمينه صفات كمال باشد ، تا مردم تسليم محض او شوند .


542


ماهيت غيب

غيب در مقابل شهود بر چيزي اطلاق مي شود كه با حواس ظاهري قابل درك نيست . قيامت ، برزخ ، ملائكه ، جنّ و . . . عوالمي هستند كه با حواسّ ظاهري انسان قابل درك نيستند ، از اين رو داخل عالم غيب شمرده شده اند .

غيب نسبي

غيب را ميتوان به دو بخش تقسيم كرد : غيب مطلق و غيب نسبي . غيب مطلق غيبي است كه به هيچ نحو و در هيچ زمان و مكان قابل ادراك نيست ، مثل ذات الهي كه غيب الغيوب است ؛ به خلاف غيب نسبي كه با شرايطي خاص براي افرادي ويژه قابل ادراك به غير حواس ظاهري است . و غالب غيب ها از اين قبيل است . و تنها كسي كه به عالم غيب و شهادت به طور كامل احاطه دارد ، خداوند است . در قرآن كريم آمده : {  هُوَ اللّهُ الَّذي لا إِلهَ إِلاّ هُوَ عالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهادَةِ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحيمُ } ؛ ( 1 ) « اوست خداي يكتايي كه غير از او خدايي نيست كه داناي نهان و آشكار است و اوست بخشنده و مهربان . »

آيا اطلاع از غيب مخصوص خداوند است ؟

به گمان بعضي علم غيب از ويژگي هاي ذات احديت است و علم هيچ كس در آن راه ندارد . اينان به برخي از آيات تمسك مي نمايند ؛ از قبيل :

{ وَعِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلاّ هُوَ } ؛ ( 2 ) « كليدهاي غيب تنها نزد اوست و از آنها غير از او اطلاعي ندارد . »

{  قُلْ لا أَمْلِكُ لِنَفْسي نَفْعًا وَلا ضَرًّا إِلاّ ما شاءَ اللّهُ وَلَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَما مَسَّنِيَ السُّوءُ إِنْ أَنَا إِلاّ نَذيرٌ وَبَشيرٌ لِقَوْم يُؤْمِنُونَ } ؛ ( 3 ) « [ اي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . حشر ( 59 ) آيه 22 .

2 . انعام ( 6 ) آيه 59 .

3 . اعراف ( 7 ) آيه 188 .


543


رسول ما ] به مردم بگو كه مالك سود و زيان خويش نيستم مگر آنچه خدا بر من خواسته اگر من از غيب آگاه بودم به خير خود هميشه مي افزودم و هيچ گاه زيان و رنج نمي ديدم من نيستم مگر رسول ترساننده و بشارت دهنده گروهي كه اهل ايمان اند . »

{  قُلْ لا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ الْغَيْبَ إِلاَّ اللّهُ وَما يَشْعُرُونَ أَيّانَ يُبْعَثُونَ } ؛ ( 1 ) « [ اي رسول ما ] بگو كه در آسمان ها و زمين جز خدا كسي از علم غيب آگاه نيست و هيچ خلقي نمي داند كه چه هنگام زنده و برانگيخته مي شوند . »

جواب :

اشكال كننده ، تنها به برخي از آيات توجه نموده كه ظهور در اختصاص علم غيب به خداوند متعال دارد ، ولي از آيات ديگر كه دلالت بر اختصاص ندارد ، توجهي نداشته است . خداوند در سوره جن مي فرمايد : {  عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلي غَيْبِهِ أَحَدًا إِلاّ مَنِ ارْتَضي مِنْ رَسُول . . . } ؛ ( 2 ) « او داناي غيب است و هيچ كس به عالم غيب او آگاه نيست جز پيامبري را كه از او خشنود باشد . . . » .

از استثناي اين آيه استفاده مي شود كه خداوند متعال بر پيامبري كه مرضيّ اوست ، علم غيب افاضه مي كند . و از آن جا كه لازم است هرچه براي رسول صلاحيت دارد ، امام نيز آن را دارا باشد چون هر دو شريعت را بيان مي كنند ، پس امام هم مشمول اين عنايت الهي خواهد بود .

لذا در قرآن اشاره به انواع اطلاعات غيبي براي انبيا و اولياكرده و مي فرمايد : {  ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحيهِ إِلَيْكَ } ؛ ( 3 ) « آن ، از خبرهاي غيبي است كه به تو وحي نموديم . » و از قول حضرت عيسي ( عليه السلام ) مي فرمايد : { وَأُنَبِّئُكُمْ بِما تَأْكُلُونَ وَما تَدَّخِرُونَ في بُيُوتِكُمْ } ؛ ( 4 ) « و به شما خبر مي دهم كه در خانه هايتان چه مي خوريد و چه مي اندوزيد . »

بنابراين در جمع بين اين دو دسته از آيات مي توان گفت : آياتي كه ظهور در

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . نمل ( 27 ) آيه 65 .

2 . جن ( 72 ) آيات 26 ـ 27 .

3 . آل عمران ( 3 ) آيه 44 .

4 . آل عمران ( 3 ) آيه 49 .


544


اختصاص علم غيب به خداوند دارد ، علم غيب به نحو اصالت و استقلال است . و آياتي كه علم غيب را بر غير خداوند ثابت مي كند به نحو تبعيّت و به اذن خداوند است .

با همين بيان مي توانيم از آياتي كه ظهور در انكار علم غيب از پيامبر دارد جواب دهيم ، زيرا انكار اين آيات به نحو استقلال بوده نه آن كه به طور مطلق آن را از پيامبر نفي كنند .

ابن حجر هيتمي مي گويد :

« بين اين آيات : {  قُلْ لا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ الْغَيْبَ إِلاَّ اللّهُ } و {  عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلي غَيْبِهِ أَحَدًا } و بين علم انبيا و اوليا به پاره اي از غيب هيچ گونه منافاتي نيست ، زيرا علم آنان به اعلان از جانب خداوند متعال است و اين غير از آن علمي است كه از صفات ازلي و ابدي خداوند است كه از تغيير و تحوّل منزّه است . » ( 1 )

و نيز ابن ابي الحديد معتزلي مي گويد :

« ما منكر وجود افرادي كه خبر از غيب داده و مي دهند نيستيم ولي آن را مستند به خداوند باري تعالي مي دانيم كه با قدرت و تمكين و آمادگي اسباب آن ، به آنان عطا نموده است » . ( 2 )

علم غيب امام

سؤال برخي از مخالفان اين است كه آيا امام نيز همانند پيامبر مي توانداز غيب مطلع باشد يا بالاتر از اين ، آيا امام ، همانند پيامبر بايد از علم غيب بهره مند باشد ؟ اين سؤالي است كه با بيان مقدماتي به آن پاسخ خواهيم داد :

1 ـ مقصود از امام در مورد بحث همان شخصي است كه حجت خدا در روي زمين است . او كسي است كه معرفت و طاعتش واجب و مردن با عدم معرفت او همانند مردن جاهليت است و اينان كساني جز اهل بيت معصوم پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) نيستند .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . الفتاوي الحديثية ، ص 222 .

2 . شرح ابن ابي الحديد ، ج 1 ، ص 427 .


545


2 ـ در علوم عقلي ثابت شده كه علم دوگونه است : علم حضوري و علم حصولي . مراد از علم حضوري علمي است كه از طريق اكتساب به دست نمي آيد و عبارت است از حضور معلوم نزد عالم . به خلاف علم حصولي .

3 ـ علم حضوري خداوند با علم حضوري بندگان خدا فرق دارد ، زيرا علم خداوند سابق بر معلومات ، عين ذات او و علت معلومات است ، به خلاف علم حضوريِ اولياي الهي كه در اين جهات با خداوند شريك نيستند .

4 ـ مورد نزاع در علم غيب پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) موضوعات خارجي است ، نه احكام كلّي ؛ زيرا به اتفاق همه مسلمين حتي وهابيون ، جهل به آنها موجب نقص در رتبه و نقض غرض خواهد بود .

دليل عقلي علم غيب

الف ـ علم غيب نبي

پيامبر اسلام ( صلّي الله عليه وآله ) مبعوث بر تمام افراد عالم است . چنين شريعتي طبعاً بايد كامل باشد ، در هر عصر و زماني و براي هر قوم و دسته اي قابل اجرا باشد . و نيز صاحب آن شريعت به خصوصيات افراد و نفوس آنان ، تا روز قيامت ، آگاه باشد ، در غير اين صورت رسالت او ناقص و اصلاح و عدالت گستري او فراگير نخواهد بود . در نتيجه ، بايد پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) احاطه غيبي نه تنها به احكام و موضوعات آنها داشته باشد ، بلكه از موضوعات خارجي نيز مطلع باشد .

ب ـ علم غيب امام

مي دانيم كه همه موقعيت ها به طور كامل براي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) فراهم نگشت تا شريعت اسلامي را به طور كامل تبيين نمايد . عمر پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) محدود بود ولذا بايد براي بعد از خود خليفه و امامان و جانشيناني قرار مي داد تا ادامه دهنده راه او باشند . و به همان دليل كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) احتياج به علم غيب دارد ، امام و جانشين او نيز بايد از اين علم بهره مند گردد . شيخ الرئيس ابوعلي سينا مي گويد :


546


« تجربه و قياس مي پذيرند كه نفس انساني مي تواند در عالم خواب به غيب نايل شود و مانعي نيز ندارد كه همين علم غيب در حال بيداري به او افاضه شود . » ( 1 )

آيات قرآن و علم غيب

خداوند متعال مي فرمايد : { وَعَلَّمَ آدَمَ اْلأَسْماءَ كُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَي الْمَلائِكَةِ فَقالَ أَنْبِئُوني بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ ؛ قالُوا سُبْحانَكَ لا عِلْمَ لَنا إِلاّ ما عَلَّمْتَنا إِنَّكَ أَنْتَ الْعَليمُ الْحَكيمُ } ؛ ( 2 ) « خداوند همه اسماء را به آدم ياد داد آن گاه حقايق آنها را بر فرشتگان عرضه داشت و فرمود اگر شما در دعواي خود صادق ايد اسماء اينان را بيان كنيد . فرشتگان عرضه داشتند اي خداي پاك و منزه ما نمي دانيم جز آنچه به ما تعليم فرمودي تويي دانا و حكيم . »

و نيز مي فرمايد : {  عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلي غَيْبِهِ أَحَدًا ، إِلاّ مَنِ ارْتَضي مِنْ رَسُول } ؛ ( 3 ) « او داناي غيب است و هيچ كس بر عالم غيب او آگاه نيست به جز پيامبراني كه خود برگزيده است . »

و نيز به نقل از حضرت عيسي ( عليه السلام ) مي فرمايد : { وَأُنَبِّئُكُمْ بِما تَأْكُلُونَ وَما تَدَّخِرُونَ في بُيُوتِكُمْ } ، ( 4 ) « و به شما خبر مي دهم كه در خانه هايتان چه مي خوريد و چه ذخيره مي كنيد . »

و نيز خداوند متعال درباره شهيدان مي فرمايد : { وَلا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في سَبيلِ اللّهِ أَمْواتًا بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ . . . } ؛ ( 5 ) « مپنداريد كه شهيدان راه خدا مرده اند بلكه زنده اند و نزد پروردگارشان روزي مي خورند . » و نيز مي فرمايد : { وَمَنْ يُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدّيقينَ وَالشُّهَداءِ وَ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . الاشارات و التنبيهات ، النمط العاشر ، ج 3 ، ص 399 .

2 . بقره ( 2 ) آيات 31 ـ 32 .

3 . جن ( 72 ) آيه 26 .

4 . آل عمران ( 3 ) آيه 49 .

5 . آل عمران ( 3 ) آيه 169 .


547


الصّالِحينَ وَحَسُنَ أُولئِكَ رَفيقاً } ؛ ( 1 ) « آنان كه خدا و رسول را اطاعت كنند البته با كساني كه خدا به آنان لطف و عنايت كامل كرده يعني با پيامبران و صدّيقان و شهيدان و نيكوكاران محشور خواهند شد و اينان رفيقان نيكويي هستند . » با ضميمه كردن اين دو آيه استفاده مي شود كه انسان هاي مطيع واقعي خدا و رسول با شهيدان اند ، و شهدا نزد پروردگار متنعّم اند ، اينان نيز نزد پروردگارند . و نيز با ضميمه اين دو آيه به آيه { وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ } ؛ ( 2 ) « و او با شماست هر جا كه هستيد . »

و نيز آيه {  أَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ } ؛ ( 3 ) « هر كجا رو كنيد همان جا وجه خداست . » و نيز آيه {  نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ } ؛ ( 4 ) « وما از رگ گردن به او نزديك تريم . »

با جمع بين اين آيات استفاده مي شود كه اولياي الهي همانند خداوند با شما و همه حال باشمايند . هرچند از دنيا رفته اند . و همان گونه كه خداوند متعال مي فرمايد : {  يَعْلَمُ خائِنَةَ اْلأَعْيُنِ وَما تُخْفِي الصُّدُورُ } ، ( 5 ) « آنان نيز چنين اند و اين ، غير از علم غيب چيز ديگري نيست . »

احاديث و علم غيب

الف ـ از طريق اهل بيت ( عليه السلام )

1 ـ امام باقر ( عليه السلام ) فرمود : « در وجود عليّ ( عليه السلام ) سنت هزار پيامبر است . آن گاه فرمود : علمي كه بر آدم نازل گشت بالا نرفت ، علم هيچ كسي با مرگ نابود نگرديد . بلكه علم به ارث گذارده مي شود و زمين هرگز بدون عالم باقي نمي ماند . » ( 6 )

2 ـ عبدالأعلي بن أعين مي گويد : از امام صادق ( عليه السلام ) شنيدم كه مي فرمود : « من از

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . نساء ( 4 ) آيه 69 .

2 . حديد ( 57 ) آيه 4 .

3 . بقره ( 2 ) آيه 115 .

4 . ق ( 50 ) آيه 16 .

5 . غافر ( 40 ) آيه 19 .

6 . بصائر الدرجات ، ج 3 ، ص 134 ، باب 1 ، ح 2 .


548


اولاد رسول خدايم ، به كتاب خدا علم دارم ، كتابي كه در آن اشاره به پيدايش خلق و آنچه تا روز قيامت اتفاق خواهد افتاد نموده است . در آن كتاب خبر آسمان و زمين و بهشت و آتش جهنم و خبر آنچه هست مي باشد . من به اين امور همان گونه كه به كف دست نگاه مي كنم ، آگاهم . خداوند مي فرمايد : در اين قرآن بيان هر چيزي است . ( 1 )

3 ـ امام صادق ( عليه السلام ) به ابوبصير فرمود : « اي ابابصير ما اهل بيتي هستيم كه علم خواب ها و بلاها و نسب ها و وصيت ها و فصل خطاب به ما داده شده است . شيعيانِ خود را مي شناسيم . همان گونه كه هر مردي اهل بيت خود را مي شناسد » . ( 2 )

4 ـ امام صادق ( عليه السلام ) فرمود : « همانا امام هرگاه بخواهد كه بداند تعليم داده مي شود » . ( 3 )

5 ـ سيف تمار مي گويد : من با جماعتي از شيعه نزد امام صادق ( عليه السلام ) در كنار حِجر بوديم ، حضرت فرمود : جاسوسي بر ما نظاره مي كند . ما نگاه به راست و چپ كرديم ولي كسي را نديديم . عرض كرديم جاسوسي وجود ندارد . حضرت فرمود : قسم به پروردگار كعبه وپروردگار اين بنا ـ سه بار تكرار كرد ـ اگر من بين موسي و خضر بودم مي گفتم كه از آن دو داناترم ، و نيز خبر مي دادم به چيزي كه آن دو نمي دانستند ؛ زيرا موسي و خضر ( عليهما السلام ) تنها از علم گذشته آگاه بودند ، نه از علم آينده و حال تا روز قيامت ، و ما اين دو را از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) به ارث برده ايم . » ( 4 )

ب ـ از طريق عامه

1 ـ مسلم و ديگران از حذيفه نقل كرده اند كه گفت : پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) به من علم گذشته و آينده تا روز قيامت را آموخت . ( 5 )

2 ـ احمد بن حنبل از ابن ادريس نقل مي كند كه فرمود : از حذيفة بن يمان شنيدم كه مي فرمود : به خدا سوگند همانا من داناترين مردم به هر فتنه اي هستم كه تا روز قيامت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . همان ، ج 4 ، ص 217 ، باب 8 ح 2 .

2 . همان ، ج 6 ، ص 288 ، باب 2 ح 13 .

3 . كافي ، ج 1 ، ص 258 .

4 . همان ، ج 1 ، ص 261 .

5 . صحيح مسلم ، كتاب الفتن ، ج 5 ، ص 410 ، حديث 22 ؛ مسند احمد ، ج 6 ، ص 534 ، ح 22770 .


549


اتفاق خواهد افتاد . ( 1 )

3 ـ ابن النجّار مي گويد : روزي شيخ ابو محمّد عبدالله جبايي ( متوفي 605 ) سخن از اخلاص و عُجب به ميان آورد در حالي كه من در مجلس او حاضر بودم ، در نفسم اين سؤال خطور كرد : كه راه خلاصي از عجب چيست ؟ فوراً شيخ به من توجه كرده و فرمود : هرگاه همه اشياء را از خدا ديدي و اين كه او تو را موفق به خير كرده و . . . آن گاه از عُجب رهانيده شده اي . ( 2 )

خبرهاي غيبي از امام علي ( عليه السلام )

با نگاهي گذرا به نهج البلاغه به خبرهايي غيبي از امام علي ( عليه السلام ) پي مي بريم اينك به برخي از آنها اشاره مي كنيم :

1 ـ امام علي ( عليه السلام ) در بصره بعد از پايان جنگ به ناكثين فرمود :

« كأنّي بمسجد كم كجؤجؤ سفينة قد بعث الله عليها العذاب من فوقها و من تحتها و غرق من في ضمنها » ؛ ( 3 ) « گويا مسجد شما چون سينه كشتي است به امر خدا زير و زبر آن در عذاب است و هر كه در آن است غرق در آب . »

مي دانيم كه بصره دوبار غرق شد ، يك بار در عصر حكومت قادر بالله ، و بار ديگر در عصر حكومت قائم بامرالله ، و تنها مسجد جامع آن طبق خبر اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) باقي ماند .

2 ـ و نيز درباره فتنه تاتار و لشكريانش و هجوم آنان به بلاد مسلمين فرمود : « و كانّي أراهم قوماً كان وجوههم المجان المطرقة ، يلبسون السرق و الديباج ، يعتقبون الخيل العتاق ، و يكون هناك استمرار قتل ، حتّي يعيش المجروح علي المقتول ، و يكون المفلت أقلّ من المأسور » ؛ ( 4 ) « گويا آنان را مي بينم كه چهره هايشان چون سپرهاي تو بر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مسند احمد ، ج 6 ، ص 536 ، ح 22780 .

2 . شذرات الذهب ، ج 7 ، ص 31 ، حوادث سنه 605 هـ .

3 . نهج البلاغة ، خطبه 13 .

4 . نهج البلاغه ، خطبه 128 .


550


تو است . حرير و ديبا پوشند و اسب هاي برگزيده نگاه دارند . آن جا كشتار چنان سخت شود كه خسته بر كشته راه رود و گريخته از اسير كمتر باشد . »

3 ـ و نيز درباره حكومت بني اميه و زوال آن هنگام اوج فساد در روي زمين مي فرمايد :

« أقسم ثمّ أقسم لتنخمنّها من بعدي كما تلفظ النخامة ثمّ لا تذوقها و لا تطعم بطعمها أبداً ما كرّ الجديدان » ؛ ( 1 ) « سوگند مي خورم و سوگند مي خورم كه فرزندان اميه پس از من اين خلافت را رها سازند ، چنان كه خلط سينه را بيرون اندازند و از آن پس ، چند شب و روز از پي هم آيد مزه آن را نچشند . . . »

4 ـ و نيز خبر از تسلط معاويه بر عراق و مجبور كردن اهل آن بر سبّ او داده مي فرمايد :

« أما انّه سيظهر عليكم بعدي رجل رحب البلعوم ، مندحق البطن ، يأكل ما يجد ، و يطلب ما لا يجد ، فاقتلوه ، ألا وإنّه سيأمركم بسبّي و البرائة منّي أمّا السبّ فسبّوني ، فإنّه لي زكاة و لكم النجاة ، و أمّا البرائة فلاتتبرأوا منّي ؛ فإنّي ولدت علي الفطرة ، و سبقت إلي الايمان و الهجرة » ؛ ( 2 ) « همانا پس از من مردي بر شما چيره شود كه گلويي گشاده دارد و شكمي فراخ و برون افتاده . بخورد هرچه يابد و بجويد آنچه نيابد . او را بكشيد . او شما را فرمان دهد تا مرا دشنام دهيد و از من بيزاري جوييد . اما دشنام ؛ پس مرا دشنام دهيد كه براي من زكات است و براي شما نجات . امّا بيزاري ؛ از من بيزاري مجوييد كه من بر فطرت مسلماني زادم و در ايمان و هجرت از همه پيش افتادم . »

بررسي شبهات

در اين جا ، به صورت خلاصه ، به ذكر شبهات مخالفان و پاسخ آنها مي پردازيم :

شبهه اول :

وجود پيامبر و امام محدود است ، در حالي كه غيب نامحدود است و محدود

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . همان ، خطبه 158 .

2 . نهج البلاغة ، خطبه 57 .


551


نمي تواند به حكم عقل بر غير محدود احاطه پيدا كند و لذا علم غيب مخصوص خداوند است .

جواب :

اولاً : گفتيم غيب بر دو قسم است : مطلق و نسبي و علم غيب پيامبر و امام نسبي است .

ثانياً : پيامبر و امام به اعتبار قرب الهي كه دارند ، وجودشان به سعه وجود الهي وسيع گشته و به معدن عظمت و غيب الغيوب الهي متصل گرديده است .

شبهه دوم :

از برخي ادله استفاده مي شود كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) يا امام ( عليه السلام ) سهو مي كرده اند و اين ، با علم غيب آنان منافات دارد :

جواب :

اوّلاً : روايات تماماً ضعيف السند است .

ثانياً : با حكم عقل قطعي سازگاري ندارد ، زيرا نقض غرض بعثت است .

ثالثاً : با آيات قرآن سازگاري ندارد ، زيرا بر اساس برخي آيات ، پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در تمام امور ، مورد تاييد خداوند است . تفصيل بيشتر را در بحث « عدم سهو النبي ( صلّي الله عليه وآله ) » بررسي خواهيم نمود .

شبهه سوّم :

رسول و امام اگر از غيب اطلاع دارند بايد امور مكروه و شدايد را از خود دور نمايند ، در حالي كه چنين نبوده است .

جواب :

اوّلاً : پيامبر وامام از آنجا كه مظهر جميع صفاتِ جمال و كمال الهي اند ، لذا از جانب خداوند داراي علم غيب اند و به همه امور احاطه دارند ولي از اين نكته نبايد غفلت كرد كه اين نوع علم در اعمال و رفتار و تكاليف آنان اثري ندارد ، زيرا هيچ گاه مخالف قضا و قدر الهي كاري انجام نمي دهند و اين ، با اختيار انسان نيز منافاتي ندارد . پس ، اگر مشاهده مي كنيم كه ظواهر اعمال اولياي الهي با علل و اسباب طبيعي سازگاري دارد دليل بر عدم اطلاع آنان از علم غيب نيست .


552


ثانياً : مجرد انداختن نفس در هلاكت حرام نيست وگرنه جهاد نيز بايد حرام باشد ، بلكه بايد اطلاق آيه { وَلا تُلْقُوا بِأَيْديكُمْ إِلَي التَّهْلُكَةِ } را مقيد به صورتي كرد كه دليلي بر جواز آن نباشد ، همان گونه كه در جريان قيام امام حسين ( عليه السلام ) چنين جوازي بود ، لذا آن حضرت ( عليه السلام ) با علم به شهادت ، دست به قيام زد .

و به تعبيري ديگر هرگاه اولياي الهي رضاي خدا را در عملي ببينند كه ضرر دارد به جان خريده و خود را فداي خدا و دين او مي نمايند .

ثالثاً : ممكن است كسي علم غيب اولياي الهي به موضوعات خارجي را تعليقي بداند نه فعليِ حضوري ؛ يعني هرگاه بخواهند بدانند مي دانند ، همان گونه كه برخي از روايات به آن اشاره دارد .

شبهه چهارم :

عبدالله قميصي مي گويد : « علم غيب از آنِ خداوند است و اگر پيامبر و امام نيز از آن بهره مند باشند لازم مي آيد كه پيامبر و امام با خداوند در اين صفت شريك باشند كه اين باطل است » . ( 1 )

جواب :

اين ، شبه اي پوچ و بي پايه و اساس است ، زيرا قبلا اشاره شد كه علم غيب خدا و بقيه صفات ذاتي او جزء ذات خدا و از براي او ـ بالاستقلال ـ است ، به خلاف علم غيبي كه پيامبر يا امام دارند كه به عنايت و اذن خداوند متعال است و استقلالي ندارد .

شبهه پنجم :

وجود برخي از روايات متعارض كه علم غيب را از امام ( عليه السلام ) نفي كرده و به خداوند اختصاص مي دهد ، همانند روايت احتجاج ( 2 ) و روايت سدير به نقل از بصائر الدرجات . ( 3 )

جواب :

اولاً : سندها تماماً ضعيف است .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . الصراع بين الاسلام و الوثنية ، ج 1 ، مقدمه .

2 . طبرسي ، احتجاج ، ص 473 ـ 474 .

3 . بصائر الدرجات ج 5 ص 250 ـ 251 .


553


ثانياً : اين روايات و نظاير آنها كه علم غيب را از غير خداوند نفي مي كند در اصل ناظر به نفي استقلال از غير خداوند متعال است ، زيرا علوم اهل بيت ( عليهم السلام ) تابع علم الهي است . و رواياتي كه دلالت بر علم غيب ائمه دارد منافاتي با اين دسته از روايات ندارد ، زيرا با تبعي بودن ، قابل جمع اند ، يعني علم غيب را به عنايت و تفضّل الهي ، دارند .

ثالثاً : رواياتي كه علم غيب را از امام نفي مي كند با قطع نظر از سند ، اندك اند به حدّي كه نمي توانند با روايات كثير و متواتر ، كه علم غيب امام را اثبات مي كنند ، معارضه داشته باشند .

رابعاً : علم غيب مسئله اي است كه عقلِ برخي از عوام تحمل آن را ندارد و لذا گاهي كه از امام نفي مي شود شايد به جهت تقيه ازعوام باشد ، تا به تكذيب يا غلو مبتلا نگردند .

با بررسي اين بحث و اثبات علم غيب براي پيامبر و امام ، به طور مطلق ، يك بحث ديگر روشن مي گردد و آن ، جواز استغاثه و استعانت از ارواح اولياي الهي است ، زيرا يكي از اشكالات وهابيون علم غيب نداشتن اولياي الهي خصوصاً در عالم برزخ است ، كه خلاف آن اثبات شد .

شبهه ششم :

خداوند متعال مي فرمايد : {  إِنَّ اللّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السّاعَةِ وَيُنَزِّلُ الْغَيْثَ وَيَعْلَمُ ما فِي اْلأَرْحامِ وَما تَدْري نَفْسٌ ماذا تَكْسِبُ غَدًا وَما تَدْري نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْض تَمُوتُ إِنَّ اللّهَ عَليمٌ خَبيرٌ } ؛ ( 1 ) « همانا علم ساعت ( قيامت ) نزد خداست و او باران را فرو آرد و آنچه از نر و ماده و زشت و زيبا كه در رحم هاي آبستن است مي داند و هيچ كسي نمي داند كه فردا چه خواهد كرد و هيچ كس نمي داندكه به كدام سرزمين مرگش فرا رسد ، پس خدا ـ به همه چيز خلايق دانا و به كليه اسرار دقايق عالم ـ آگاه است . »

از اين آيه برخي نتيجه گرفته اند كه علم اين پنج چيز به خداوند متعال اختصاص دارد ، در حالي كه در واقع امروز با پيشرفت علم و تكنيك به برخي از اين امور علم

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . لقمان ( 31 ) آيه 34 .


554


حاصل شده است ، از قبيل وقت بارش باران و شناسايي فرزند در رحم زن .

جواب :

اوّلاً : در مورد جنين ، خداوند متعال از ابتداي قرار گرفتن نطفه در رحم زن ، وضعيت آن را مي داند و اين ، مقدور بشر نيست . و نيز اخبار هواشناسي به صورت دقيق و يقيني نيست ، بلكه تماماً بر اساس ظنيّات و حدسيات است ولي خداوند متعال به خصوصيات آن علم يقيني و حضوري دارد .

ثانياً : بشر با وسايل مدرن امروز مي تواند كشف نمايد ، ولي خداوند به اين امور ، بدون وسايل پيشرفته ، علم دارد .

ثالثاً : آيه تعبيرات جملاتش يكسان نيست ، در بعضي به لسان حصر آمده و برخي با لسان اثبات علم و برخي ديگر با تصريح به جهل بشر است .

اما علم به زمان قيامت ، منحصراً نزد خداوند متعال است . و در مورد نزول باران و موقعيت فرزند در رحم مادر ، علمش را براي خود ثابت كرده نه حصر آن را .

و در مورد كسب انسان در آينده و اين كه در كجا خواهد مرد تصريح به جهل بشر دارد .



| شناسه مطلب: 73839