بخش 24
امامت در کودکی الف ) امامت و نبوت کودک از دیدگاه قرآن ب ) امامت کودک از دیدگاه تاریخی ج ) گسترش قدرت خداوند د ) رشد عقلی کودکان هـ ) اطمینان شیعیان به امامت کودک و ) اعتراف دشمن بر امامت کودک ز ) نصّ بر امامت کودک عظمت امام جواد ( علیه السلام ) عظمت امام مهدی ( علیه السلام ) 1 ـ کودک ممنوع از تصرف در اموال 2 ـ امامت طفل و تکلیف 3 ـ علّت امامت کودک 4 ـ قاعده لطف و امامت طفل
572 |
امامت در كودكي
از جمله سؤال ها در مورد برخي از امامان بهويژه امام زمان ( عليه السلام ) اين است كه : آيا كسي مي تواند در كودكي به مقام امامت و خلافت برسد ؟ به بيان ديگر : كودكي كه تكليف ندارد چگونه مي تواند به مقام ولايتِ الهي برسد ؟
ابن حجر هيتمي ، از علماي اهل سنت ، در اين باره مي نويسد :
« آنچه در شريعت مطهّر ثابت شده ، اين است كه ولايتِ كودك صحيح نيست ، پس چرا شيعيان مي پندارند كودكي كه هنوز عمرش بيش از پنج سال نيست به امامت رسيده است . » ( 1 )
احمد كاتب نيز مي نويسد :
« معقول نيست كه خداوند كودكي را به رهبري مسلمانان منصوب كند . » ( 2 )
ابتدا به مقدماتي چند اشاره مي كنيم ، سپس به پاسخ اشكال خواهيم پرداخت .
مقدمه اول :
در ميان شيعيان بر خلاف ساير فرقه هاي اسلامي امامت از اهميت فوق العاده اي برخوردار است . شيعه ، امامت را جزء اصول دين مي شمارد ، ولي اهل تسنن آن را از
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . صواعق المحرقه ، ص 166 .
2 . تطور الفكر السياسي ، ص 102 .
573 |
فروع دين . « امامت » به معناي اعتقاد به ضرورت وجود امام كامل علي الاطلاق و معصوم در هر زمان است . كسي كه امامتش موروثي نيست ، بلكه به خاطر قابليّت هاي ذاتي ، از سوي خداوند كسب كرده است . اين اعتقاد تأثير به سزايي در ميان جوامع شيعي و دوست داران اهل بيت ( عليهم السلام ) دارد و به لحاظ فكري و عقيدتي آنان را نسبت به رهبري و امامت اين بزرگواران قانع ساخته است .
خداوند مي فرمايد : { وَإِذِ ابْتَلي إِبْراهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمات فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنّاسِ إِماماً قالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظّالِمِينَ } ؛ ( 1 ) « [ بياد آر ] هنگامي كه خداوند ، ابراهيم را به اموري چند امتحان كرد و او همه را به جاي آورد ، خداوند بدو فرمود : من تو را به پيشوايي خلق برگزيدم . ابراهيم عرض كرد : اين پيشوايي را به فرزندانم نيز عطا خواهي كرد ؟ فرمود : عهد من [ هرگز ] به ستمكاران نمي رسد . »
از اين آيه استفاده مي شود كه امامت ، عهد الهي است كه خداوند به هركس قابل باشد عطا مي نمايد .
در سيره ابن هشام آمده است : « بني عامر بن صعصعه ، خدمت رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) رسيدند ، حضرت آنان را به سوي خدا دعوت نمود و نبوت خود را بر آنها عرضه كرد . در اين هنگام شخصي به نام ( بحيرة بن فراس ) به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) عرض كرد : به من بگو اگر ما با تو بر اسلام بيعت كرديم و خداوند تو را بر مخالفان غلبه داد ؛ آيا در خلافت بعد از تو سهمي داريم ؟ آن حضرت فرمود : امر خلافت به دست خداست ، هركجا كه بخواهد قرار مي دهد . . . . » ( 2 )
مقدمه دوم :
مجامع شيعي و تابعان مدرسه اهل بيت ( عليهم السلام ) در تعيين امامان خود شرايط سختي را استنباط و انتخاب كرده اند و در نتيجه غير از اشخاص خاصي را كه مورد تأييد خدا بوده و از جانب او منصوب هستند ، شامل نمي شود .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . بقره ( 2 ) آيه 124 .
2 . سيره ابن هشام ، ج 2 ، ص 32 .
574 |
خواجه نصيرالدين طوسي در تجريدالاعتقاد ، عصمت و افضل بودن را از شرايط حتمي امام مي شمارد . ( 1 )
سيد مرتضي ( رحمه الله ) از شرايط حتمي امام ، عصمت از هر پليدي ، منزّه بودن از هر معصيت ، داناتر از همه نسبت به احكام شريعت و وجوه سياست و تدبير و . . . برمي شمارد . ( 2 )
بررسي جواب اشكال
الف ) امامت و نبوت كودك از ديدگاه قرآن
از نظر قرآن امامت ، نبوت و ولايت در كودكي نه تنها امري ناممكن نيست ، بلكه قرآن آشكارا مي فرمايد : ما ولايت ، نبوت و امامت را به افرادي در كودكي داديم :
1 ـ يحيي بن زكريا ( عليه السلام )
خداوند متعال خطاب به حضرت يحيي ( عليه السلام ) مي فرمايد : { يا يَحْيي خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّة وَآتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيّاً } ؛ ( 3 ) « اي يحيي ! تو كتاب آسماني ما را به قوت فراگير و به او در كودكي مقام نبوّت داديم . »
فخر رازي درباره حكمي كه خداوند به حضرت يحيي ( عليه السلام ) داد ، مي گويد : « الحكم هو النبوّة ، فإنّ الله تعالي أحكم عقله في صباه وأوحي إليه ؛ وذلك لأنّ الله تعالي قد بعث يحيي و عيسي ( عليهما السلام ) وهما صبيّان ، لا كما بعث موسي ومحمّداً وقد بلغا الأشدّ » . ( 4 )
مراد از حكم در آيه شريفه ، همان نبوت است ، زيرا خداوند متعال عقل او را در كودكي محكم و كامل كرد و به او وحي فرستاد . چرا كه خداوند متعال حضرت يحيي ( عليه السلام ) و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . كشف المراد ، ص 364 .
2 . الذخيرة ، 429 ؛ و نيز ر . ك . دلائل الصدق ، ج 2 ، ص 27 ؛ الاقتصاد فيما يتعلق بالاعتقاد ، ص 305 ؛ المنقذ ، ج 2 ، ص 278 .
3 . مريم ( 19 ) آيه 12 .
4 . تفسير فخر رازي ، ج 11 ، ص 192 .
575 |
عيسي ( عليه السلام ) را در كودكي به پيامبري برگزيد ، برخلاف حضرت موسي ( عليه السلام ) و محمّد ( صلّي الله عليه وآله ) كه آنان را در بزرگ سالي به رسالت مبعوث نمود . »
2 ـ عيسي بن مريم ( عليه السلام ) :
خداوند متعال مي فرمايد : { فَأَشارَتْ إِلَيْهِ قالُوا كَيْفَ نُكَلِّمُ مَنْ كانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيّاً
قالَ إِنِّي عَبْدُ اللهِ آتانِيَ الْكِتابَ وَجَعَلَنِي نَبِيّاً * وَ جَعَلَنِي مُبارَكاً أَيْنَ ما كُنْتُ وَأَوْصانِي بِالصَّلاةِ وَالزَّكاةِ ما دُمْتُ حَيّاً . . . } ؛ ( 1 ) « مريم [ در پاسخ ملامت گران ] به طفل اشاره كرد ، آنها گفتند : چگونه با طفل گهواره اي سخن گوييم . آن طفل گفت : همانا من بنده خدايم كه مرا كتاب آسماني و شرفِ نبوت عطافرمود . و مرا هركجا باشم براي جهانيان مايه بركت و رحمت گردانيد و تا زنده ام به عبادتِ نماز و زكات سفارش كرد . »
قندوزي حنفي ـ بعد از ذكر ولادت امام مهدي ( عليه السلام ) ـ مي نويسد :
« گفته اند كه خداوند ـ تبارك و تعالي ، او را در كودكي حكمت و فصل الخطاب عنايت فرمود و او را نشانه اي براي عالميان قرار داد ، همان گونه كه در شأن حضرت يحيي ( عليه السلام ) فرمود : { يا يَحْيي خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّة وَآتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيّاً } . و نيز در شأن حضرت عيسي ( عليه السلام ) فرمود : { قالُوا كَيْفَ نُكَلِّمُ مَنْ كانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيّاً * قالَ إِنِّي عَبْدُ اللهِ آتانِيَ الْكِتابَ وَجَعَلَنِي نَبِيّاً } ، خداوند امر حضرت مهدي ( عليه السلام ) را مانند حضرت خضر ( عليه السلام ) طولاني گردانيد . » ( 2 )
قطب راوندي و ديگران با سند خود از يزيد كناسي نقل مي كنند كه : به ابي جعفر ( عليه السلام ) عرض كردم : آيا عيسي ( عليه السلام ) هنگامي كه در گهواره سخن گفت ، حجّت خدا بر اهل زمان خود بود . حضرت ( عليه السلام ) فرمود : « عيسي ( عليه السلام ) در آن هنگام در گهواره ، پيامبر و حجّت خدا بر زكريّا ( عليه السلام ) بود و در آن حال نشانه اي براي مردم و رحمتي از جانب خدا براي مريم بود ، آن هنگامي كه سخن گفت و از او تعبير كرد . [ و نيز ] پيامبر و حجّت بود بر هركه كلام او را در آن حال شنيد . سپس عيسي ( عليه السلام ) ساكت شد و تا دو سال با كسي سخن نگفت در اين مدّت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . مريم ( 19 ) آيه 29 .
2 . ينابيع الموده ، ص 454 .
576 |
زكريّا ( عليه السلام ) حجّت بر مردم بود . پس از فوت او ، يحيي ( عليه السلام ) در كودكي وارث كتاب و حكمت شد .
عيسي ( عليه السلام ) وقتي به هفت سالگي رسيد ، با اولين وحي كه بر او نازل شد ، خبر از نبوت خود داد . در اين هنگام او حجّت بر يحيي و تمام مردم شد . اي اباخالد ! از هنگام خلقت آدم ( عليه السلام ) حتّي يك روز هم زمين خالي از حجّت خدا بر مردم نمي ماند .
يزيد كناسي مي گويد : به حضرت ( عليه السلام ) عرض كردم : آيا علي بن ابي طالب ( عليه السلام ) در زمان حيات رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) ، حجّت خدا بر اين امّت بود ؟
حضرت ( عليه السلام ) فرمود : « آري ، اين چنين بود و طاعت او در حيات و وفات رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) بر مردم واجب بود ، لكن با وجود رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) آن حضرت سكوت كرد و سخن نگفت ، لذا رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در زمان حياتش ، بر امّت و بر علي ( عليه السلام ) واجب الاطاعة بود . علي ( عليه السلام ) حكيم و دانا بود . » ( 1 )
3 ـ شاهدي از خانه زليخا :
قرآن كريم در قضيه حضرت يوسف ( عليه السلام ) و زليخا مي فرمايد : { وَشَهِدَ شاهِدٌ مِنْ أَهْلِها إِنْ كانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُل فَصَدَقَتْ وَهُوَ مِنَ الْكاذِبِينَ * وَإِنْ كانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِنْ دُبُر فَكَذَبَتْ وَهُوَ مِنَ الصّادِقِينَ } ؛ « [ براي درستي سخن يوسف ] شاهدي از بستگان زن گواهي داد و گفت : اگر پيراهن يوسف از جلو دريده باشد ، زن راستگو و يوسف از دروغگويان است . و اگر پيراهن از پشت دريده است ، زن دروغ گو و يوسف از راستگويان است . »
شيخ مفيد ( رحمه الله ) مي نويسد :
« اهل تفسير ـ به جز شمار اندكي ـ اتفاق كرده اند در آيه شريفه { وَشَهِدَ شاهِدٌ مِنْ أَهْلِها . . . } ، كه آن شاهد ، طفلي صغير در گهواره بود . خداوند متعال او را به نطق درآورد تا حضرت يوسف ( عليه السلام ) را از گناه تبرئه نموده و تهمت را از او دور كند . » ( 2 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . كافي ، ج 1 ، ص 382 ، ح1 ؛ قصص الانبياء ، ص 266 .
2 . الفصول المختاره ، ص 316 .
577 |
هرچند طفل ، پيامبر يا امام نبوده ، ولي از آن استفاده مي شود كه ممكن است كسي در طفوليّت به حقّ و حقيقت حكم كند .
ب ) امامت كودك از ديدگاه تاريخي
با مراجعه به تاريخ روشن مي گردد كه مسئله امامت و رهبريِ كودك امري واقعي بوده است و فيلسوفان و حكيمان مي گويند : قوي ترين دليل بر امكان شيء ، وقوع آن شيء است . اينك به دو نمونه از آن اشاره مي كنيم .
1 ـ خلافت و وزارت علي بن ابي طالب ( عليه السلام )
پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) در سال سوّم بعثت ، بعد از نزول آيه شريفه { وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ اْلأَقْرَبِينَ } ، علي بن ابي طالب ( عليه السلام ) را كه نوجوان بود ، به خلافت و وصايت منصوب كرد و به قوم خود دستور داد كه حرف او را گوش داده و از او اطاعت كنند . ( 1 )
شيخ مفيد ( رحمه الله ) مي نويسد :
« شيعيان و مخالفان آنها ، بر اين امر اتفاق دارند كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) حضرت علي ( عليه السلام ) را دعوت به وزارت ، خلافت و وصايت كرد ، درحالي كه سنّش كم بود ، ولي از ديگر كودكان دعوت نكرد . » ( 2 )
2 ـ مباهله پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) همراه امام حسن و امام حسين ( عليهما السلام )
به اتفاق مورخان مسلمان ، پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) براي مباهله با نصاراي نجران ، امام حسن و امام حسين ( عليهما السلام ) را به همراه خويش بردند و اين خود دلالت بر بزرگي شأن و قابليت اين دو كودك با وجود سن كم دارد .
شيخ مفيد ( رحمه الله ) مي نويسد :
« پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) همراه حسن و حسين ( عليهما السلام ) ـ درحالي كه آن دو كودك بودند ـ با نصارا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . ر . ك : تاريخ طبري ، ج 2 ، ص 62 و63 ؛ كامل ابن اثير ، ج 2 ، ص 40 و41 و . . . .
2 . الفصول المختارة ، ص 316 .
578 |
مباهله كرد و قبل و بعد از اين واقعه ، سابقه نداشت كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) به همراه كودكان مباهله كرده باشد . اگر حقيقت امر چنين باشد كه ممكن است خداوند متعال ، حجت هاي خود را به اموري اختصاص دهد ، ديگر اشكالي از مخالفان ـ در مسئله امامت شخص كودك ـ باقي نخواهد ماند . » ( 1 )
ج ) گسترش قدرت خداوند
در پاسخ كساني كه امامت و رهبري كودك را محال مي دانند مي گوييم : امور « مُحال » يا « ممتنع » ، از يك جهت به سه دسته تقسيم مي شوند :
1 ـ محال ذاتي ؛ امري است كه في نفسه و ذاتاً محال و ناشدني است ، بدون در نظر گرفتن امر ديگري ؛ اجتماع يا ارتفاع نقيضين از روشن ترين مصداق هاي محال ذاتي است .
2 ـ محال وقوعي : امري است كه ذاتاً محال نيست ، ليكن وقوع آن مستلزم محال ذاتي است . براي مثال ، وجود معلول بدون علّت محال وقوعي است ، زيرا تحقق آن مستلزم تناقض ( اجتماع نقيضين ) است . محال ذاتي و وقوعي را « محال عقلي » نيز مي گويند .
3 ـ محال عادي : امري است كه وقوع آن با توجه به قوانين شناخته شده طبيعت ناممكن است ، امّا ذاتاً نه ممتنع است و نه مستلزم محال ذاتي است .
با توجه به اقسام و تعريف هاي محال ، پي مي بريم كه آنچه قدرت خداوند به آن تعلّق نمي گيرد محال ذاتي و وقوعي است ، نه عادي و مي دانيم كه خداوند متعال ، قادر است در يك كودك ، تمام شرايطِ رسالت و امامت را قرار دهد ، زيرا عقلا بعيد نيست كه خداوند مقام رسالت ، نبوت و يا امامت را به كودك نابالغ بدهد ، زيرا خداوند از انجام اين عمل عاجز نيست و قضيه حضرت يحيي و عيسي ( عليهما السلام ) بهترين گواه درستي اين مدعا است .
محمّد بن حسن صفار در كتاب بصائرالدرجات از علي بن اسباط نقل كرده كه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . همان ، ص 316 .
579 |
فرمود : « رأيت أباجعفر ( عليه السلام ) وقد خرج عليّ ، فاحددت النظر اليه والي رأسه ورجله لأصف قامته لأصحابنا بمصر ، فخرّ ساجداً وقال : انّ الله احتجّ في الإمامة ما احتجّ في النّبوة ، قال الله تعالي : { وَآتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيّاً } وقال الله { إِذا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَبَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً } فقد يجوز أن يعطي الحكمة وهو صبيّ ، ويجوز أن يعطي الحكمة وهو ابن أربعين سنة » ؛ ( 1 ) « اباجعفر را ديدم ، درحالي كه بر من وارد شد ، من خوب به دست و پاي مبارك او نگاه كردم تا بتوانم براي اصحاب خود در مصر ، آن حضرت را توصيف كنم . ناگهان ديدم آن حضرت ( عليه السلام ) به سجده افتاد و فرمود : « خداوند ، احتجاج نموده در امر امامت به آنچه كه در امر نبوت احتجاج كرده است و مي فرمايد : { وَآتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيّاً } ، و نيز مي فرمايد : { إِذا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَبَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً } . پس ممكن است كه خداوند به كسي حكمت عطاكند ، درحالي كه كودكي بيش نيست ، همان طور كه جايز است به ديگري در چهل سالگي ، حكمت عنايت فرمايد . »
مسعودي از اسماعيل بن بزيع نقل مي كند : « امام جواد ( عليه السلام ) به من فرمود : امر امامت به ابوالحسن تفويض مي شود ، درحالي كه او فرزندي هفت ساله است ، سپس فرمود : آري و كمتر از هفت سال ، همان طوري كه در عيسي ( عليه السلام ) چنين بود . » ( 2 )
د ) رشد عقلي كودكان
دانشمندان مي گويند : براي رشد عقلي ، سنّ معيني وجود ندارد ، زيرا چه بسا شخصي رشيد است ، اما سن او بيش از پنج سال نيست ، زيرا قوّه عاقله او به قدرت خداوند به حدّ كافي رشد و نموّ داشته است . چه مانعي دارد كه خداوند متعال ، سنّ رشد را در امام ( عليه السلام ) در پنج سالگي قرار دهد ؟ آيا اين امر ، محال ذاتي است ، يا وقوعي ؟ قطعاً هيچ كدام ، پس از آن جا كه خداوند مي تواند نبوت و تعليم كتاب را به كودكي در گهواره و حكم را در كودكي براي حضرت يحيي ( عليه السلام ) قرار دهد ، مي تواند امامت را براي حجّت منتظر ( عليه السلام ) در كودكي قرار دهد ، تا زمين خالي از حجّت نباشد .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . صدرالدين صدر ، المهدي ، ص 114 ـ 115 به نقل از بصائرالدرجات .
2 . اثبات الوصيه ، ص 193 .
580 |
علامه حلّي ( رحمه الله ) درباره ارزش ايمان و اسلام علي بن ابي طالب ( عليه السلام ) در كودكي مي گويد : « انّ الطباع في الصبيان مجبولة علي حبّ الأبوين والميل إليهما ، فإعراض الصبيّ عنهما والتوجّه الي الله تعالي يدلّ علي قوّة كماله » ؛ ( 1 ) « طبيعت كودكان با دوستي و محبت پدر و مادر و ميل به آن دو درآميخته است ، لذا كناره گيري كودك از آنان و توجه به خداوند متعال ، دليل بر قوّت كمال او است . » وي در ادامه مي گويد :
« إنّ طباع الصبيان منافية للنظر في الامور العقلية والتكاليف الإلهيّة ، وملائمة للعب واللهو ، فإعراض الصبيّ عمّا يلائم طباعه إلي ما ينافره يدلّ علي عظم منزلته في الكمال » ؛ « طبيعت كودكان با نظر و تأمّل در امور عقلي و تكاليف الهي ، ناسازگار و متناسب با بازي و لهو و لعب است . پس اگر كودكي با اموري كه ناسازگار با طبع كودكانه است ، انس گرفته ، دليل رسيدن به كمال است . »
صفوان بن يحيي مي گويد :
« عند ما أشار الإمام الرضا ( عليه السلام ) إلي الإمام الجواد ( عليه السلام ) ونصبه ودلّ عليه وهو ابن ثلاث سنين ، قلت للإمام ( عليه السلام ) : جعلت فداك ، هذا ابن ثلاث سنين ؟ فقال ( عليه السلام ) : وما يضرّه من ذلك ، فقد قام عيسي بالحجّة وهو ابن ثلاث سنين » ؛ ( 2 ) « هنگامي كه امام رضا ( عليه السلام ) به امام جواد ( عليه السلام ) اشاره فرمود و او را به امامت منصوب كرد ـ درحالي كه سه ساله بود ـ به آن حضرت ( عليه السلام ) عرض كردم : فدايت گردم ! فرزند شما سه سال بيشتر ندارد ؟ حضرت فرمود : چه اشكال دارد ، درحالي كه عيسي ( عليه السلام ) نيز در سه سالگي حجّت خدا گشت . »
به امام جواد ( عليه السلام ) عرض شد : مردم به جهت كمي سنّ شما ، امامت شما را انكار مي كنند . حضرت در جواب فرمود :
« وما ينكرون من ذلك وقد قال الله تعالي لنبيّه : { قُلْ هذِهِ سَبِيلِي أَدْعُوا إِلَي اللهِ عَلي بَصِيرَة أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِي } ، فوالله ما اتبعه حينئذ إلاّ علي ( عليه السلام ) ، وله تسع سنين ، وأنا ابن تسع سنين . » ؛ ( 3 ) « چرا انكار مي كنند ، درحالي كه خداوند به نبيّ خود فرمود : ( اي رسول ما !
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . كشف المراد ، ص 388 ـ 389 .
2 . اصول كافي ، ج 1 ، ص 382 ، حديث 10 .
3 . همان .
581 |
امت را بگو : طريقه من و پيروانم همين است كه خلق را با بينايي و بصيرت ، به سوي خدا دعوت كنيم ) پس به خدا سوگند در آن هنگام ، او را متابعت نكرد مگر عليّ ( عليه السلام ) ، درحالي كه نه سال بيشتر نداشت و من نيز نه ساله هستم . »
هـ ) اطمينان شيعيان به امامت كودك
بر اساس شواهد تاريخي ، مسئله عهده داري امامت در كودكي ، از حضرت امام جواد ( عليه السلام ) شروع شد ، زيرا وقتي پدرش امام رضا ( عليه السلام ) از دنيا رحلت نمود ، حضرت جواد ( عليه السلام ) هفت سال بيشتر نداشت . ( 1 ) لذا آن حضرت ( عليه السلام ) در هفت سالگي ، متولّي رهبري شيعه اماميه ، در مسائل ديني ، عملي و فكري شد .
با دقت در اين مسئله ، پي مي بريم كه همين موضوع به تنهايي كافي است كه به خطّ امامت هرچند در كودكي ـ كه در امام جواد ( عليه السلام ) متجلّي شد و تا امامت امام مهدي ( عليه السلام ) ادامه يافت ـ پي ببريم .
اين مطلب هنگامي بيشتر روشن مي شود كه بدانيم : دانش آموختگان مدرسه اهل بيت ( عليهم السلام ) در طول تاريخ فداكاري و جان فشاني هاي زيادي در راه تثبيت عقيده خود در مسئله امامت داشتند ، زيرا داشتن چنين عقيده و فكري ، منشأ دشمني و خصومت دستگاه خلفا با دوست داران اهل بيت ( عليه السلام ) بود .
اين امر منجرّ به درگيري نظام سلطه با اهل بيت ( عليهم السلام ) و ياران آنان مي شد لذا عده زيادي را زنداني و گروهي را نيز مي كشتند و اين نشان مي دهد كه اعتقاد به ولايت اهل بيت ( عليهم السلام ) ـ هرچند در كودكي ـ براي آنان چنان روشن و مسلّم شده بود ، كه از جان مايه مي گذاشتند .
در اين جا سؤال هايي مطرح شده كه به آنها پاسخ مي دهيم :
1 ـ شايد شيعه اماميه به خاطر ملاحظه مقامات علمي و فكري شخصي ، معتقد به امامت او در كودكي شده باشد ، درحالي كه او هنوز به امامت نرسيده است . همان گونه كه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . بحارالانوار ، ج 50 ، ص 7 .
582 |
ما الآن مشاهده مي كنيم كودكاني داراي مقامات علمي بالايي هستند ، ولي امام نيستند .
پاسخ :
اين سخن بر خلاف واقعيت هاي تاريخي است ، زيرا طائفه اماميه در آن زمان بزرگاني داشتند كه از مدرسه علمي امام باقر ، و امام صادق و امام كاظم ( عليهم السلام ) دانش آموخته بودند ، مدرسه اي كه دربردارنده شاگردان آن امامان و شاگردانِ شاگردان آنان بوده است .
در چنين مدرسه اي ـ با آن پيشينه و قوّت فرهنگي ـ قابل تصور نيست كه دانش آموختگان آن ، شخصي را امام قرار دهند كه امام نبوده است ، اگر فردي پنجاه ساله آگاه به علوم مختلف باشد ، آيا مي توان گفت كه امّت به جهت علم زياد او ، قائل به امامت و ولايت او شده باشند ؟ اگر اين فرض امكان ندارد ، پس در حقّ شخصي كه هنوز به ده سالگي نرسيده ، نيز امكان ندارد ؛ زيرا مكتب اهل بيت ( عليهم السلام ) در آن زمان ، از قوي ترين مدارس فكري و فرهنگي بود . و عده اي از فارغ التحصيل هاي آن در كوفه ، قم ، مدينه و جاهاي ديگر زندگي مي كردند . بزرگان اين مدرسه قطعاً با امام جواد ( عليه السلام ) و . . . معاشرت داشته و آن حضرت را امتحان كرده بودند . باوركردني نيست كه بدون تفحص و تحقيق و رسيدن به يقين ، به امامت كودكي اعتقاد پيدا كرده و در راه او جان فشاني نموده باشند .
2 ـ ممكن است كسي بگويد : طائفه اماميه ، مفهوم و معناي امامت را نمي دانست ، و گمان مي كرد كه امامت ، مجرّد سلسله نسبي و وراثتي است ؟ !
پاسخ :
اين اشكال برخلاف شرط ها و نشانه هاي امامت است كه به صورت متواتر يا مستفيض ، از اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) تا امام رضا ( عليه السلام ) به جامعه شيعه رسيده است . شيعه اماميه قائل به امامت كسي است كه معصوم از گناه ، اشتباه و خطا بوده و از همه افراد امّت خود داناتر باشد . هم چنين لازم است كه بر امامت او تصريح شده باشد . اين شرط ها با دليل عقلي و نقلي قطعي ثابت شده است .
هشام بن سالم مي گويد : به امام صادق ( عليه السلام ) عرض كردم : « آيا ممكن است در يك وقت دوامام باشد ؟ امام ( عليه السلام ) فرمود : « خير ، مگراين كه يكي از آن دو ساكت و مأمومِ ديگري باشد و آن ديگري ناطق و امام ، امّا اين كه هر دو همزمان امامِ ناطق باشند امكان ندارد . »
583 |
هشام مي گويد : باز به حضرت ( عليه السلام ) عرض كردم : آيا ممكن است كه امامت بعد از حسن و حسين ( عليهما السلام ) ، در دو برادر محقّق گردد ؟ حضرت فرمود : « خير . . . . » ( 1 )
از اين روايت و روايات ديگر به خوبي استفاده مي شود كه شيعيان ، اهميّت فراواني براي « امامت » قائل بودند و همواره درباره خصوصيات و شرايط آن ، از امامان خود سؤال مي كردند .
3 ـ شايد اعتقاد به امامت و ولايت امامان در كودكي ، بر اساس تهديد و تحميل از سوي بزرگان شيعه بوده است ؟
پاسخ :
اين فرضيه نيز باطل است ، زيرا با ورع و قداست بزرگان طائفه اماميه ، هيچ گاه نمي توان باور كرد كه آنان با تهديد و تحميل مردم را به اطاعت از اشخاص دعوت كرده باشند ! بهويژه آن كه بزرگان طائفه شيعه در طول اين مدت در شديدترين وضع ـ به جهت پذيرش دعوت اهل بيت ( عليهم السلام ) ـ به سر مي برده و در عين حال مردم را به پيروي از اهل بيت دعوت مي نمودند . پذيرش دعوت اهل بيت ( عليهم السلام ) ، و دعوت به آنان ، سود مادي و مقام ظاهري در پي نداشت تا توهم طمع به اين امور باشد . پذيرفتني نيست كه عقلا و علماي اماميه ، به نادرستي بر امامت شخصي در كودكي تباني و اتفاق داشته باشند ، درحالي كه اين كار سبب ايجاد انواع محروميّت ها براي آنان بود ! اين نيست مگر اين كه دعوت ناشي از اعتقادِ به امامت آن شخص بوده است .
رهبري و امامت اهل بيت ( عليهم السلام ) ، برخلاف ديگران ، زعامتي همراه با سرباز ، لشكر و ابهّت پادشاهي نبوده است . هم چنين آنان دعوت سرّي همانند دعوت هاي صوفيه و فاطميون نداشتند ، زيرا آنان بين رهبر و مردم فاصله مي انداختند ، تا فرض شود كه رهبر از مردم دور است با آن كه مردم به او ايمان دارند . امامان معصوم ( عليهم السلام ) براي مردم آشكار و معلوم بودند و معاشرت با آنها از نزديك امكان داشت به جز امام زمان ( عليه السلام ) كه به دلايل سياسي ، معاشرت با آن حضرت محدود بود .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . بحارالانوار ، ج 25 ، ص 249 و250 .
584 |
و ) اعتراف دشمن بر امامت كودك
خلفاي معاصر با امامان ، به فضائل اخلاقي و كمالات معنوي و علمي امامان اعتراف مي كردند و آن را زنگ خطري براي خود و خلافت غاصبانه خويش پنداشتند و بر اين اساس ، تمام توان خود را براي از بين بردن امامان و فضايل شان به كار مي بستند .
با توجّه به اين مطالب به خوبي روشن مي شود كه مسئله امامت شخص ـ هرچند در كودكي ـ امري ثابت بوده است ، زيرا وقتي امام ، مردم را به اطاعت خود دعوت مي كند ، طبيعتاً خود را در تمام زمينه ها شايسته تر مي داند . در غير اين صورت مردم از او پيروي نخواهند كرد . با اين همه آيا ممكن است شخصي در كودكي ، مردم را به امامت خود در ملأ عام دعوت كند و شيعيان نيز بدون هيچ تحقيق و تفحّص ، امامت او را پذيرفته و در راه او جان فشاني كنند ؟ اما اگر در ابتداي دعوتش ، حقيقت امر بر مردم روشن نشده باشد ، با گذر روزها ، ماه ها و سال ها ممكن بود وضعيّت او در صورت عدم صحّت دعوتش ، بر مردم آشكار شود .
حال اگر عدم صحت دعوت او براي مردم روشن نشود ، آيا براي نظام حاكم نيز روشن نخواهد شد ؟ آيا براي مقابله با آن دعوت ـ در صورتي كه به مصلحت خود باشد ـ موضع گيري نخواهد كرد ؟ تنها تفسيرِ سكوت دستگاه خلافتِ معاصر با امام ( عليه السلام ) در كودكي اين است كه نظام سلطه به اين نتيجه رسيده بود كه امامت شخص ـ هر چند در كودكي ـ امري مسلّم بوده است ، بهويژه آن كه خلفا به طور مكرّر آن بزرگواران را امتحان كرده و به فضلشان اعتراف نموده بودند .
ز ) نصّ بر امامت كودك
از آن جا كه يكي از راه هاي اثبات امامت شخص ، تصريح و نصّ امام سابق است ، گاهي سؤال مي شود كه آيا بر امامت امثال امام جواد ( عليه السلام ) يا امام مهدي ( عليه السلام ) در كودكي نصّ و تصريحي وجود دارد ؛ آيا امام رضا ( عليه السلام ) تصريح به امامت فرزند كودكش ، جوادالائمه ( عليه السلام ) نموده است ؟ آيا امام عسكري ( عليه السلام ) بر امامت حضرت مهدي ( عليه السلام ) تصريح كرده است ؟
در پاسخ مي گوييم : دو نوع نصّ نسبت به امام بعدي وجود دارد : يكي نصّ عام و
585 |
كلّي ، كه امامان بعد را شامل مي شده است و ديگري نصّ خاص ، كه فقط اختصاص به امام بعد از خود داشته است :
1 ـ نصّ عام
امام صادق ( عليه السلام ) مي فرمايد : پدرم به جابر بن عبدالله انصاري فرمود : از تو سؤالي دارم ، هرگاه كه توانستي نزد من بيا . جابر عرض كرد : هر وقت كه شما دوست داشته باشيد من حاضرم . روزي خدمت امام باقر آمد ، حضرت به او فرمود : اي جابر ! از لوحي كه در دست مادرم فاطمه ، دختر رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) ديده اي و آنچه درباره آن به تو فرموده به ما خبر ده ؟
جابر گفت : خدا را شاهد مي گيرم كه روزي بر مادرت فاطمه ( عليها السلام ) ـ در حيات رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) ـ وارد شدم ، تا تولد حسين ( عليه السلام ) را به او تبريك بگويم ، كه در دست او لوحي سبز ديدم ، گمان كردم كه از زمرّد است ، در آن ، نوشته اي سفيد يافتم شبيه رنگ خورشيد . عرض كردم : پدر و مادرم فداي تو اي دختر رسول خدا ! اين لوح چيست ؟ فرمود : اين لوحي است كه خداوند به رسولش هديه كرده و در آن اسم پدر ، شوهر ، دو فرزندم و اوصيايي از فرزندم نوشته شده است . پدرم به من داده تا به آن شاد گردم .
جابر خطاب به امام باقر ( عليه السلام ) مي گويد : مادرت فاطمه ( عليها السلام ) آن را به من داد ، من آن را خوانده و از رويش براي خودم استنساخ نمودم . امام صادق ( عليه السلام ) فرمود : پدرم به جابر فرمود : آيا ممكن است صحيفه را بر ما عرضه كني . جابر عرض كرد : آري . آن گاه بلند شد و با پدرم به سوي منزل رفتند . جابر در آن جا صحيفه اي از ورق بيرون آورد . حضرت ( عليه السلام ) به جابر فرمود : در نوشته خود نظر كن تا من آن را بر تو بخوانم . جابر به صحيفه خود نظر كرد و پدرم تمام آن را مرتّب خواند . . . . » ( 1 )
اسم ها و اوصاف هريك از امامان در آن لوح و صحيفه به طور مفصل ذكر شده است . . . . » ( 2 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . اصول كافي ، ج 1 ، ص 527 و 528 .
2 . همان .
586 |
2 ـ نصّ خاص
الف ) نصّ بر امام جواد ( عليه السلام )
محمّد بن ابي نصر مي گويد : فرزند نجاشي به من گفت : امام بعد از صاحبت ـ امام رضا ( عليه السلام ) ـ كيست ؟ دوست دارم پاسخ آن را بدانم . محمّد بن ابي نصر مي گويد : نزد امام رضا ( عليه السلام ) رفتم و سؤال فرزند نجاشي را به امام عرض كردم . حضرت فرمود : امام ، فرزند من است . . . ( 1 )
معمّر بن خلاد مي گويد : از امام رضا ( عليه السلام ) شنيدم كه ضمن نقل مطلبي فرمود : چه حاجتي به آن است ، اين ابوجعفر است كه او را به جاي خود نشانده و جانشين خود قرار داده ام . و فرمود : ما اهل بيت كساني هستيم كه كودكان ما از بزرگانمان همه چيز را به ارث مي برند . ( 2 )
ابويحيي صنعاني مي گويد : نزد امام ابي الحسن ، علي بن موسي الرضا ( عليه السلام ) بودم ، كه فرزند كودك آن حضرت ابوجعفر را نزد او آوردند . امام ( عليه السلام ) فرمود : اين مولودي است كه پر بركت تر از او بر شيعيان ما ، متولد نشده است . ( 3 )
ب ) نصّ بر امام مهدي ( عليه السلام )
محمّد بن علي بن هلال مي گويد : از ناحيه امام عسكري ـ دو سال قبل از وفاتش ـ نامه اي به دستم رسيد كه در آن ، خبر از جانشين بعد از خود داده بود و نيز سه روز قبل از وفاتش نامه اي ديگر براي من فرستاد و در آن خبر از جانشين بعد از خود داد . ( 4 )
عمرو اهوازي مي گويد : امام عسكري فرزند خود را به من نشان داد و فرمود : اين ، صاحب و امام شما بعد از من است . ( 5 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . همان ، ج1 ، ص320 ، حديث5 .
2 . همان ، حديث 2 .
3 . همان ، ص 321 ، حديث 9 .
4 . همان ، ص 328 ، حديث 1 .
5 . همان ، حديث 3 .
587 |
حمدان قلانسي مي گويد : به عمري عرض كردم : آيا امام عسكري ( عليه السلام ) از دنيا رحلت نمود ؟ فرمود : آري ، ولي كسي را به جانشيني خود قرار داد كه گردنش مثل اين است . اشاره به دست خود نمود . ( 1 )
عظمت امام جواد ( عليه السلام ) در كودكي
در كودكي از امام جواد ( عليه السلام ) فضائل و كمالاتي آشكار شد كه انسان يقين به امامت و ولايت آن حضرت ( عليه السلام ) پيدا مي كند . از جمله :
1 ـ شبلنجي مي نويسد :
« چون مأمون از خراسان به بغداد آمد ، نامه اي خدمت امام محمّد تقي ( عليه السلام ) نوشت و با عزت و احترام تمام آن جناب را طلبيد . چون آن حضرت به بغداد تشريف آورد ، پيش از آن كه مأمون او را ملاقات كند ، روزي مأمون به قصد شكار عازم صحرا شد . در بين راه به جمعي از كودكان رسيد كه ايستاده بودند . چون آنان ابهّت مأمون را مشاهده كردند ، پراكنده شدند ، جز آن حضرت كه از جاي خود حركت نفرمود و با نهايت وقار در جاي خود ايستاد ، تا آن كه مأمون نزديك شد و از مشاهده آثار متانت و وقار او متعجّب گرديد . عنان كشيد و پرسيد : اي كودك ! چرا مانند كودكان ديگر از سر راه دور نشدي ؟
حضرت ( عليه السلام ) فرمود : اي خليفه ! راه تنگ نبود كه بر تو گشاده كنم ، و جرم و خطايي هم نداشتم كه از تو بگريزم و گمان ندارم تو كسي را بدون جرم مجازات كني .
مأمون از شنيدن اين سخنان سخت متعجب شد و از مشاهده حسن و جمال او ، دل از دست داد و پرسيد : اي كودك ! نام تو چيست ؟
فرمود : پسر علي بن موسي الرضا ( عليه السلام ) هستم .
مأمون چون نسبش را شنيد ، بر پدرش درود و رحمت فرستاد و روانه صحرا شد . چون به صحرا رسيد نظرش به مرغي افتاد . باز شكاري به سوي او فرستاد ، آن باز مدّتي ناپديد شد . چون از آسمان برگشت ، ماهي كوچكي در منقار داشت كه هنوز نيمه جاني
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . همان ، حديث 4 .
588 |
داشت . مأمون از مشاهده آن در شگفت شد و ماهي را در دست خود گرفته ، به شهر بازگشت . چون به همان جايي رسيد كه هنگام رفتن ، حضرت جواد ( عليه السلام ) را ديده بود ، كودكان پراكنده شدند ، ولي حضرت ( عليه السلام ) از جاي خود حركت نفرمود . مأمون گفت : اي محمّد ! اين چيست كه در دست دارم ؟
حضرت ( عليه السلام ) فرمود : حق تعالي دريايي چند خلق كرده است كه ابر از آن درياها بلند مي شود و ماهيان ريز با ابر بالا مي روند ، و بازهاي پادشاهان آن را شكار مي كنند و پادشاهان آن را در دست مي گيرند و سلاله نبوت را با آن امتحان مي كنند . مأمون از مشاهده اين معجزه ، شگفت زده شد و گفت : حقّا كه تويي فرزند رضا ( عليه السلام ) . و سپس آن حضرت را به جهت فضل ، علم و كمال و عقل ، نزد خود نگاه داشت . » ( 1 )
2 ـ ابن حجر هيتمي و ديگران نقل كرده اند :
« مأمون مي خواست دختر خود را به حضرت جواد ( عليه السلام ) تزويج كند ، بني عباس ، از شنيدن اين قضيه ، به صدا درآمده ، به او گفتند : خلافت هم اكنون در دست بني عباس است ، چرا مي خواهي آن را به بني هاشم منتقل كني ؟
مأمون در جواب گفت : علت آن ، كثرت علم و فضل اين كودك است .
آنان جواب دادند : او كودكي خردسال است و هنوز اكتساب علم و كمال نكرده است . اگر صبر كني كه كامل شود و بعداً با او وصلت نمايي ، بهتر است .
مأمون گفت : شما ايشان را نمي شناسيد . علم ايشان از جانب خداوند است و كوچك و بزرگ آنان از ديگران افضل اند . اگر مي خواهيد اين امر بر شما ثابت شود ، علما را جمع كنيد و با او مباحثه نماييد .
عباسيان قبول نموده ، اتفاق كردند كه يحيي بن اكثم ، قاضي القضات آن عصر ، با او بحث كند . از اين رو در يك روز معين ، در مجلس مأمون حاضر شدند و يحيي بن اكثم ، مسائلي را از حضرت جواد ( عليه السلام ) پرسيد ، و آن حضرت ( عليه السلام ) به بهترين وجه از آنها پاسخ داد .
سپس مأمون از امام ( عليه السلام ) خواست كه يحيي بن اكثم را امتحان نموده ، از او سؤال كند .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . شبلنجي ، نورالابصار ، ص 188 .
589 |
حضرت ( عليه السلام ) به او فرمود : از تو سؤال كنم ؟ يحيي در جواب عرض كرد : اختيار با شما است . اگر جواب آن را بدانم مي دهم وگرنه از محضر شما استفاده مي كنم .
امام جواد ( عليه السلام ) پرسيد : نظر تو چيست درباره مردي كه در اول روز ، به زني به حرام نگاه كرد و در وسط روز نگاهش به آن زن حلال گشت . هنگام ظهر ، نظر بر او حرام شد و در وقت عشا ، دوباره بر او حلال گشت ، نصف شب باز زن بر او حرام شد و هنگام صبح نگاه به آن زن بر او حلال گشت . سرّ اين قضيه چيست و چرا آن زن اين گونه بر او حلال و حرام شده است ؟
يحيي بن اكثم در جواب عرض كرد : به خدا سوگند كه از اين مسئله اطلاعي ندارم و اگر شما صلاح مي دانيد جواب آن را بفرماييد .
امام جواد ( عليه السلام ) فرمود : آن زن كنيز كسي بود . در اول روز مردي اجنبي به او نگاه كرد كه نظر او حرام بود . آن مرد در نيمه روز آن كنيز را از صاحبش خريد و از اين طريق كنيز را بر خود حلال كرد . هنگام ظهر آن زن را آزاد كرد ، لذا بر او حرام شد . در وقت عصر با او ازدواج نمود و او را بر خود حلال گرداند . و غروب او را ظِهار كرد و زن بر او حرام شد . هنگام عشا ، كفاره ظهار پرداخت و دوباره او را بر خود حلال كرد . نيمه شب آن زن را يك طلاقه كرده و او را بر خود حرام نمود ، ولي هنگام صبح به آن زن رجوع كرده و دوباره آن زن بر او حلال شد .
هنگامي كه سخنان امام جواد ( عليه السلام ) به پايان رسيد ، مأمون رو به عباسيان كرد و گفت : آيا به آنچه كه انكار مي كرديد رسيديد ؟ سپس دخترش را به عقد امام جواد ( عليه السلام ) درآورد . » ( 1 )
عظمت امام مهدي ( عليه السلام ) در كودكي
امام مهدي ( عليه السلام ) از خردسالي آثار امامت و فضل و كمال در او نمايان بود . اينك به برخي از آنها اشاره مي كنيم .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . صواعق المحرقه ، ص 123 ؛ قرماني ، اخبارالدول ، ص 116 ؛ شبلنجي ، نورالابصار ، ص 217 ؛ ابن صباغ ، فصول المهمه ، ص 249 .
590 |
1 ـ حكيمه از جمله كساني است كه قصه ولادت امام زمان ( عليه السلام ) را نقل مي كند ، در آن قصّه مي گويد :
« . . . روز هفتم ولادت حضرت خدمت امام عسكري ( عليه السلام ) رسيدم . حضرت فرمود : اي عمه ! فرزندم را نزد من بياور ، او را نزد پدرش آوردم ، ايشان خطاب به فرزند خود فرمود : سخن بگو اي پسرم . در اين هنگام بود كه مهدي ( عليه السلام ) شهادتين را به زبان جاري كرده بر يكايك پدران معصوم خود درود فرستاد . آن گاه اين آيه را تلاوت نمود : { وَنُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَي الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي اْلأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ } . ( 1 )
2 ـ عثمان بن سعيد عمري با چهل نفر از شيعيان خدمت امام عسكري ( عليه السلام ) رسيدند تا از امام و جانشين بعد از او آگاه شوند . امام ( عليه السلام ) فرمود : آمده ايد تا از حجّت بعد از من سؤال كنيد ؟ گفتند : آري . در اين هنگام كودكي وارد مجلس شد گويا پاره اي از ماه . . . ( 2 )
3 ـ نسيم خادمه امام عسكري ( عليه السلام ) مي گويد : « يك شب پس از ولادت حضرت مهدي ( عليه السلام ) ، بر او وارد شدم ، ناگهان نزد او عطسه اي كردم . حضرت ( عليه السلام ) فرمود : خداوند تو را رحمت كند . من به اين دعا خشنود شدم . آن گاه فرمود : آيا بشارت دهم تو را به عطسه ؟ عرض كردم : آري . فرمود : عطسه امان از مرگ است تا سه روز . ( 3 )
4 ـ احمد بن اسحاق مي گويد : « نزد امام عسكري ( عليه السلام ) رفتم تا از جانشين او سؤال كنم . حضرت ابتدا فرمود : اي احمد بن اسحاق ! خداوند هرگز زمين را از ابتداي خلقت آدم از حجت خالي نگذاشته است و تا روز قيامت نيز خالي نخواهد گذاشت . با او بلا را از اهل زمين دفع مي كند ، و باران نازل كرده و بركات زمين را خارج مي گرداند . عرض كردم : اي فرزند رسول خدا ! امام و خليفه بعد از تو كيست ؟ حضرت بلند شده وارد اطاق شد ، و درحالي كه كودكي بر روي شانه او بود ، بيرون آمد . صورت كودك همانند ماه شب چهارده ، با حدود سه سال سنّ . آن گاه فرمود : اي احمد بن اسحاق ! اگر كرامت تو بر خدا و حجت هاي خدا نبود ، اين فرزند را بر تو نشان نمي دادم . او هم نام و هم كنيه رسول
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . ينابيع المودة ، ج 3 ، ص 301 و302 .
2 . طوسي ، الغيبه ، ص 357 .
3 . إكمال الدين ، ص 441 ، حديث 11 .
591 |
خداست . كسي است كه زمين را پر از عدل و داد خواهد كرد . همان گونه كه پر از ظلم و جور شده باشد . . . .
آنگاه عرض كردم : آيا علامتي هست كه سبب اطمينان قلب من گردد ؟ در اين هنگام كودك به سخن آمد و با زبان عربي فصيح فرمود : « من بقية الله در روي زمين ، و انتقام گيرنده از دشمنانم . . . . » ( 1 )
5 ـ عبدالله بن جعفر حميري مي گويد : از محمّد بن عثمان عمري سؤال كردم : آيا صاحب اين امر را ديده اي ؟ فرمود : آري ، آخرين باري كه ديدم در كنار خانه خدا بود كه مي گفت : « بار خدايا ! وعده اي كه به من داده اي عملي ساز . » ( 2 )
نقد و بررّسي شبهات
1 ـ كودك ممنوع از تصرف در اموال
شيخ مفيد ( رحمه الله ) مي گويد : شايد به شيعيان گفته شود كه شما چطور اعتقاد به امامت دوازده امام داريد و حال آن كه مي دانيد در ميان آنان كساني هستند كه پدرانشان آنان را در كودكي ـ درحالي كه به حدّ رشد و بلوغ نرسيده اند ـ جانشين خود قرار داده اند ، همانند ابي جعفر ، محمّد بن علي بن موسي ( عليه السلام ) ، كه هنگام وفات پدرش ، هفت سال داشت و همانند قائمِ شما كه او را مي خوانيد ، درحالي كه سنّ او هنگام وفات پدرش ـ نزد اكثر مؤرّخان ـ پنج سال بوده است . و ما به جهت عادتي كه در هيچ زماني نقض نشده ، مي دانيم شخص در چنين سنّي ، به حدّ رشد نمي رسد ؟ ! خداوند متعال مي فرمايد : { وَابْتَلُوا الْيَتامي حَتّي إِذا بَلَغُوا النِّكاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَيْهِمْ أَمْوالَهُمْ } ؛ ( 3 ) و اگر خداوند متعال كسي را كه به حدّ بلوغ نرسيده از تصرف در اموالش منع مي كند ؛ پس چگونه ممكن است او را امام قرار دهد ، زيرا امام ، وليّ بر خلق در تمام امور دين و دنيا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . همان ، ص384
2 . همان ، ص 440 .
3 . نساء ( 4 ) آيه 6 .
592 |
است ؟ ! و صحيح نيست كه والي و سرپرست تمام اموال از قبيل صدقه ها و خمس ها و امين بر شريعت و احكام ، امام فقيهان ، قاضيان و حاكمان و مانع كثيري از صاحبان خرد در كارها ، كسي باشد كه ولايت بر درهمي از اموال خود هم ندارد . . . . » ( 1 )
همو در پاسخ مي گويد :
« اين اشكال از كسي صادر مي شود كه بصيرتي در دين ندارد ، زيرا آيه اي را كه مخالفان در اين باب به آن اعتماد كرده اند ، خاص است و شامل امام معصوم نمي شود ، زيرا خداوند متعال با برهان قياسي و دليل سمعي ، امامت آنان را ثابت فرموده و اين مي رساند كه امام ، مخاطب آيه فوق نمي باشد و از زمره ايتام خارج است . و هيچ اختلافي بين امّت نيست كه اين آيه ، مربوط به كساني است كه عقلشان ناقص است و هيچ ربطي به آنان كه عقلشان ـ به عنايت الهي ـ به حدّ كمال رسيده ، ندارد اگرچه كودك باشد . لذا آيه شريفه شامل ائمه اهل بيت ( عليهم السلام ) نمي شود . » ( 2 )
از اين جا پاسخ پرسش هاي ديگر نيز درباره امامت كودك داده مي شود مثل اين كه طفل چگونه مي تواند امام باشد ، درحالي كه نمي تواند حتّي امام جماعت باشد ؟ طفل چگونه مي تواند امام باشد با آنكه معامله با او صحيح نيست ؟
طفل چگونه مي تواند امام باشد درحالي كه عقد او باطل است ؟
طفل چگونه مي تواند امام باشد درحالي كه شهادت او جز در موارد خاص باطل است ؟ طفل پنج ساله چگونه نمازش بر جنازه امام صحيح است ؟
منشأ تمام اين اشكالات اين است كه امام را با ديگران مقايسه كرده ايم و براي او امتياز خاصي قائل نيستيم . ولي اگر معتقد شديم كه امام ـ اگرچه كودك باشد ـ كسي است كه با معجزه و نصّ ، امامتش ثابت شده و عقلش به عنايت الهي كامل گرديده است ، ديگر او را با مردم عوام مقايسه نكرده و احكام آنان را بر او تطبيق كنيم . از آن جا كه كودك و كسي كه به حدّ بلوغ نرسيده ، عقلش رشد نيافته و هنوز مصالح و مفاسد خود را درك نمي كند ، لذا از يك سري كارهاي اجتماعي ممنوع شده است . ولي امام از ابتدا مورد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . الفصول المختاره ، ص 149 ـ 150 .
2 . همان .
593 |
توجه خاص خداوند متعال قرار گرفته و عقلش كامل شده است ، تا بتواند ديگران را دستگيري كرده و به كمال برساند ، همان گونه كه سراسر زندگاني امام و قضايايي كه اتفاق افتاده بر اين مطلب گواهي مي دهد .
با اين بيان برخي ديگر از پرسش ها نيز پاسخ داده مي شود ؛ مثل اينكه مي گويند : هدايت جامعه از وظائف امام است و هدايت انواع و اقسامي دارد ؛ مثل هدايت تكويني ، تشريعي و باطني ؛ چگونه طفل مي تواند انواع و اقسام اين هدايت ها را بر عهده گيرد ، درحالي كه هريك از آنها وظيفه بسيار سنگيني است ، كه احتياج به قابليت هاي خاص دارد ؟
پاسخ همان است كه اشاره شد ، زيرا اگر خداوند متعال به كسي مقام هدايت و امامت مي دهد ؛ قابليتش را نيز عنايت مي فرمايد . عقل او را به حدّ اعلاي رشد و كمال مي رساند ، اگرچه خود نيز در رسيدن به كمال دخيل است ، ولي همه به لطف و عنايت الهي است و واقعيت خارجي اين امر را تصديق مي كند . همان گونه كه حضرت عيسي ( عليه السلام ) در گهواره با مردم سخن گفت .
2 ـ امامت طفل و تكليف
گاهي سؤال مي شود كه طفل چگونه مي تواند امام و رهبر باشد درحالي كه تكليف ندارد ، و به حدّ بلوغ نرسيده است . و چون بر اعمالش عقوبت مترتّب نيست ، ممكن است كه لغزش هايي از او سرزند ، كه اين ، با مقام و شأن امامت سازگاري ندارد ؟
پاسخ : بلوغ ـ در حقيقت ـ رسيدن به حدّ رشد عقلاني است و اين كه براي نوجوانان سنّ بلوغ را پانزده سال قرار داده اند ، براي اين است كه غالباً در اين سن نوجوانان به رشد عقلاني مي رسند ، ولذا مي توانند مورد خطاب خداوند متعال قرارگيرند و صلاح و فساد خود را درك كنند . خداوند متعال مي فرمايد { وَابْتَلُوا الْيَتامي حَتّي إِذا بَلَغُوا النِّكاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَيْهِمْ أَمْوالَهُمْ } ؛ ( 1 ) يتيمان را آزمايش كنيد تا هنگامي كه بالغ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . نساء ( 4 ) آيه 6 .
594 |
شده تمايل به نكاح پيدا كنند اگر ديديد آنها قادر به درك مصالح زندگاني خود هستند اموالشان را به آنها بازدهيد .
ولي اگر افرادي در كودكي به طور يقين و قطع به حدّ اعلاي كمال و رشد رسيدند ـ كه بايد هم رسيده باشند ، وگرنه امامت و نصب آنها بي معنا خواهد بود ـ قطعاً مورد تكليف خواهند بود ، و از آن جا كه عقل كاملي داشته و از مقام عصمت بهره مندند ، هرگز كار ناشايست انجام نخواهند داد .
از اين جا پاسخ اشكال برخي از علماي اهل سنت ، درباره ايمان و اسلام امام علي بن ابي طالب ( عليه السلام ) ، قبل از بلوغ نيز داده مي شود ، آنان مي گويند : علي بن ابي طالب ( عليه السلام ) به حدّ بلوغ نرسيده بود ، ولذا اسلامش ارزش ندارد ، اسلامي كه بدون تعقّل و فهم و شعور عقلاني باشد چه فائده اي دارد ؟ درحالي كه اسلام ابوبكر در سنين بالا بوده است ، و اسلام در اين سنّ با تعقل و فكر همراه بوده و از اين رو داراي ارزش خاصي است .
پاسخ : علي ( عليه السلام ) اگرچه قبل از بلوغ اسلام آورد ، ولي او از كمال و عقلانيت كافي برخوردار بود ، دوره كودكي علي ( عليه السلام ) با همراهي رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) سپري شد . ولذا رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) را بر ديگران ترجيح داده تحت تربيت خاص او قرار گرفته بود . با بصيرت كامل اسلام را برگزيد و در حقيقت بايد گفت : اسلام و شهادتين را به زبان جاري كرد ، زيرا او كسي بود كه از هنگام ولادت ، ذكر توحيد را بر زبان داشت و به نبوت پيامبر اسلام ( صلّي الله عليه وآله ) معتقد بود زماني كه ديگران مشغول بت پرستي بوده ، و از توحيد روي گردان بودند . پس حقيقتاً علي ( عليه السلام ) اولين مؤمن و مسلمان است . چه كسي گفته كه هركسي سنّش بيشتر است ، عقلش نيز بيشتر است ؟ چه بسيار افراد بزرگ سال كه يك دهم عقل و رشد يك كودك را هم ندارند .
3 ـ علّت امامت كودك
گاهي سؤال مي شود : چه ضرورتي دارد امام ، كودك باشد ، درحالي كه ممكن است مورد شك و ترديد عدّه اي قرار گيرد ؟
پاسخ : ممكن است عواملي چند در اين انتخاب مؤثّر باشد :
595 |
1 ـ امتحان مردم ؛ زيرا با اثبات امامت طفل ، از راه معجزه و جهات ديگر ، انسان مورد امتحان قرار مي گيرد كه چگونه در برابر حقّ تسليم گردد ، همان گونه كه حضرت عبدالعظيم حسني ( عليه السلام ) اين گونه امتحان شد و لذا مورد تكريم خاص قرار گرفت . و نيز علي بن جعفر ( عليه السلام ) كه در سن بالا به امام جواد ( عليه السلام ) احترام مي گذاشت ، تا به حدّي كه كفش هاي حضرت جواد ( عليه السلام ) را جفت مي كرد و هنگامي كه از او سؤال شد چرا چنين مي كند ، درحالي كه با مقام و شأن او سازگاري ندارد ، در جواب مي گويد : خداوند اين محاسن سفيد را لايق مقام امامت ندانست ، ولي اين كودك را شايسته اين مقام ديد . اين افراد به جهت اين نوع تسليم ها در مقابل حق ، به مقامات عالي رسيدند .
2 ـ براي اثبات اين كه امامت اين شخص ، از جانب خداوند است ، زيرا اگر امامان تنها در بزرگ سالي به مقام امامت نائل مي شدند ، ممكن بود گمان شود كه مقامات و كمالات آنان همه اكتسابي است . ولي در طفل صغير ، هيچ گاه اين گمان برده نمي شود . و اگر طفلي ، فضائلي در حدّ امامت داشت ، شكّي نيست كه ازجانب خداوند است ، همان گونه كه در مورد امام جواد ( عليه السلام ) چنين اتفاق افتاد . ولذا يك توجيه براي امّي بودن پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) اين است كه كسي گمان نكند معارفي را كه براي مردم آورده ، از ديگران فراگرفته ، و يا در كتابي خوانده است .
3 ـ براي اثبات اين كه مقام و منزلت ، بر اساس لياقت است نه بزرگي سنّ ، چنان كه در جريان فرماندهي اسامة بن زيد چنين بود ، زيرا درحالي كه عده اي از صحابه بر عزل او اصرار داشتند ، پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) به جهت لياقت وي ، اصرار بر فرماندهي او داشت .
4 ـ از آن جا كه تا امام رضا ( عليه السلام ) ، امامان را يكي پس از ديگري به شهادت مي رساندند ، سنّت الهي بر اين قرار گرفت كه از زمان امام جواد ( عليه السلام ) ، امامت در سنين پايين قرارگيرد ، تا حاكمان جور و ظلم به امامت آنان باور نداشته و آنها را نكشند ، تا اين كه نوبت به امام زمان رسيد ، فهميدند امامت در كودكي ممكن است ، آنان از امتحان امامت در همان سنين كم سربلند بيرون آمدند ، لذا خواستند امام را به قتل برسانند ، كه خواست خدا بر آن تعلّق گرفت كه امام دوازدهم از هنگام ولادت در پشت پرده غيبت قرار گيرند .
596 |
4 ـ قاعده لطف و امامت طفل
گاهي گفته مي شود : امامت طفل با قاعده لطف ، آن هم لطف مقرّب سازگاري ندارد ، زيرا لطف مقرّب آن است كه خداوند متعال هر عملي كه در راستاي اهداف خلقت ، براي رسيدن انسان به كمال مؤثّر است ، انجام دهد ، وگرنه نقض غرض خلقت است . ولذا لطف بر خداوند متعال واجب است . و مي دانيم كه قرار دادن و عطاكردن امامت به طفل از آن جا كه مورد شك و ترديد برخي از افراد خواهد شد ، خلاف لطف است .
پاسخ : گاهي لطف اقتضا مي كند كه امامت در كودكي باشد ، زيرا همان گونه كه اشاره شد : هم مردم با آن امتحان مي شوند و هم ـ برعكس ـ گروهي به امامت او يقين پيدا مي كنند ، زيرا ممكن است كسي احتمال دهد كه فضائل و كمالات و معلومات را امام در طول عمر از ديگران كسب كرده يا با تجربه به دست آورده باشد ، ولي اين احتمال در امامت كودك وجود ندارد . و ديگر اين كه : انسان بفهمد كه امامت به لياقت است ، نه به بزرگي سنّ .
5 ـ امامت در اختفا
برخي سؤال مي كنند كه چرا امام زمان ( عليه السلام ) از ابتداي كودكي در نهان به سر بردند ، در حالي كه وظيفه امام حضور در ميان مردم و ارشاد آنان است ؟ به بياني ديگر : چرا امام عسكري ( عليه السلام ) فرزند خود را از هنگام ولادت ، از مردم مخفي داشت ؟
براي پاسخ بايد مقداري به تاريخ عصر امام حسن عسكري ( عليه السلام ) بازگرديم ؛ آن حضرت معاصر با سه نفر از حاكمان بني عباس ؛ معتزّ ، مهتدي و معتمد عباسي است ، معتمد فردي متعصّب و دشمن اهل بيت پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) بود . هركس حوادث سال هاي 257 تا 260 را كه ايّام حكومت او بود ، مطالعه كند ، به سفّاكي و ستم او به علويين ـ خصوصاً اهل بيت پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) ـ پي خواهد برد . از آن جا كه مي دانست مهدي موعود با ستمگران مبارزه كرده و زمين را پر از عدل و داد خواهد كرد ، جاسوس هايي از زنان قابله ـ مامايي ـ در خانه امام عسكري ( عليه السلام ) قرار داده بود ، تا با ظاهر شدن اثر وضع حمل در هريك از كنيزان حضرت به دستگاه حكومت اطلاع دهند ، تا هرچه سريع تر با آن مقابله كند .
597 |
فشار سياسي به امام عسكري ( عليه السلام ) و كنترل ارتباط ها و تماس ها با حضرت به حدّي شديد بود كه به شيعيان و اصحاب خود سفارش نموده بود تا در ملأ عام كسي بر او سلام نكند ، يا با دست به او اشاره ننمايد ، زيرا در اين صورت در امان نخواهند بود . ( 1 )
تنها راه ارتباط با حضرت ، تجمّع اصحاب در يكي از خانه ها ، آن هم در تاريكي شب ، بود .
سيّد مرتضي ( رحمه الله ) زمان امام عسكري و ارتباط مردم با آن حضرت را چنين توصيف مي كند :
« امام عسكري ( عليه السلام ) كسي را به سراغ اصحاب و شيعيان خود مي فرستاد و به آنان مي فرمود : بعد از وقت عشا در فلان موضع و فلان خانه ، در فلان شب جمع شويد ، كه مرا در آن جا خواهيد ديد . » ( 2 )
ابن شهرآشوب از داود بن اسود نقل مي كند : « امام عسكري ( عليه السلام ) عصايي به من داد و فرمود : آن را به عَمري بده . در بين راه عصا از دست من افتاد و شكست ، ناگهان در وسط آن مكتوبي را يافتم . خدمت امام ( عليه السلام ) رسيدم و قضيه را عرض كردم . حضرت فرمود : « هرگاه كسي را يافتي كه ما را دشنام مي دهد راه خود را در پيش گير و به مأموريتي كه فرستاده شده اي عمل كن ، مبادا كه جواب دشنام و شماتتِ دشمنانِ ما را بدهي ، يا خودت را معرفي كني ، زيرا ما در شهر و كشور بدي هستيم ، تو راه خود را پيش گير ؛ و بدان كه به طور حتم خبرها و حالات تو به ما مي رسد ؛ به اين مطلب خوب دقت كن . » ( 3 )
محمّد بن عبدالعزيز بلخي مي گويد : « يك روز در خيابان گوسفندان نشستم ، ناگاه مشاهده كردم كه امام عسكري ( عليه السلام ) از منزل خود خارج شده به سوي خانه عمومي در حركت است . با خود گفتم : اگر با صداي بلند بگويم : اي مردم ! اين حجت خدا در ميان شما است ، او را بشناسيد ، آيا مرا خواهند كشت ؟ در اين فكر بودم كه امام عسكري ( عليه السلام ) به من نزديك شد و با انگشت سبابه بر دهان مبارك خود گذاشت ، و به من فهماند كه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . بحارالانوار ، ج 5 ، ص 269 ، حديث 34 .
2 . همان ، ج 50 ، ص 304 ، حديث 80 .
3 . ابن شهرآشوب ، مناقب ، ج 4 ، ص 428 ؛ بحارالانوار ، ج 50 ، ص 283 ، حديث 60 .
598 |
سكوت كنم . شبِ همان روز به خدمت حضرت شرفياب شدم . آن حضرت فرمود : يا بايد كتمان كني و يا اين كه كشته خواهي شد ، جان خود را به خاطر خدا حفظ كن . » ( 1 )
شدّت اختناق در عصر امام عسكري ( عليه السلام ) به حدّي رسيد كه اصحاب آن حضرت به توصيه او عمل كرده و هنگام نقل روايت تصريح به نام او نمي كردند . ولذا مقدس اردبيلي در جامع الرواة مي گويد : « هر روايتي كه اصحاب امام عسكري ( عليه السلام ) از شخصي با عنوان « رجل » نقل كرده اند ، او امام عسكري ( عليه السلام ) است . ( 2 )
اميد و آرزوي شيعه و پيروان اهل بيت ( عليهم السلام ) در آن عصر ، اين بود كه بتوانند در راه رفتوآمد حضرت بنشينند تا شايد ، او را زيارت كنند .
يكي از شيعيان دچار شبهه وثنيّت شده بود ، در راه بازگشتِ امام از دارالاماره نشست ، تا شايد حضرت را مشاهده كرده و از او جواب شبهه اش را بخواهد ، كه ناگهان حضرت با اشاره انگشت سبابه به او فهماند كه خدا يكي است . ( 3 )
با وجود همين فشارهاي شديد سياسي بود كه حضرت ، نظام وكالت را تأسيس كرد ، تا هم بتواند به نيازهاي مردم رسيدگي كند و هم از گرفتاري هايي كه از ناحيه ملاقات ها براي مردم حاصل مي شد ، بكاهد .
در اين موقعيت حسّاس سياسي ، امام زمان ( عليه السلام ) متولد شد ؛ كسي كه حجت خدا در روي زمين ، بعد از امام عسكري ( عليه السلام ) خواهد بود و دوازدهمين امامي است كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) وعده داده كه خواهد آمد و بعد از او قيامت برپاخواهد شد ؛ كسي كه قرار است به كمك و لطف و عنايت خداوند در آخرالزمان حكومت توحيدي فراگير برپا كرده و با رهبري خود زمين را پر از عدل و داد كند ؛ كسي كه به جهت قيام غيرمترقّبه اش ، نمي تواند بيعت كسي را بر گردن گيرد ، آيا چنين امامي نبايد از ابتداي ولادت و حتّي از هنگام به امامت رسيدن از ديد عموم مردم غائب باشد ، اگرچه در ميان مردم است و با آنان زندگي مي كند ؟ قطعاً بايد اين چنين باشد وگرنه برخلاف مصالح كلّي عالم خواهد بود .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . بحارالانوار ، ج 50 ، ص 289 ، حديث 63 ؛ كشف الغمه ، ج 2 ، ص 422 .
2 . جامع الرواة ، ج2 ، ص462
3 . بحارالانوار ، ج 5 ، ص 293 ، حديث 67 .