بخش 25
امام علی ( علیه السلام ) پیامبر ( صلّی الله علیه وآله ) پیامبر و آگاهی از آینده امّت روایات و آگاهی از آینده سه راه پیش روی پیامبر ( صلّی الله علیه وآله ) ترویج کنندگان راه اوّل اشکالات راه اول اشکالات راه دوّم فتنه سقیفه تدابیر پیامبر ( صلّی الله علیه وآله ) الف ـ آمادگی تربیتی ب : تصریح بر ولایت و امامت آیات : روایات ج ـ تدابیر عملی 1 ـ بلند کردن دست امام علی ( علیه السلام ) 2 ـ فرستادن لشکر اسامه 3 ـ دعوت به نوشتن وصیت چرا عمر از نوشتن نامه جلوگیری کرد ؟
599 |
امام علي ( عليه السلام )
601 |
پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) و تعيين جانشين
گروهي از اهل سنت معتقدند كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) براي بعد از خود كسي را به عنوان خليفه معين نكرده و امر خلافت را به مردم واگذار نموده است . گروهي ديگر مي گويند : پيامبر ، ابوبكر را به عنوان جانشين خود معين كرده است ، ولي شيعه اماميه معتقد است كه بايد پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) خليفه و جانشين بعد از خود را معرفي مي كرده كه قطعاً نيز معرّفي كرده است . ما در اين بحث اين موضوع را بررسي كرده و ضرورت تعيين جانشين بعد از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) را به اثبات خواهيم رساند :
پيامبر و آگاهي از آينده امّت :
اولين سؤالي كه مي توان آن را مطرح كرد اين است كه آيا پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) از اختلاف و حوادثي كه بعد از وفاتش در مورد خلافت پديد آمد اطلاع داشته است يا خير ؟
قرآن و آگاهي از آينده :
در مورد علم غيب ؛ حتّي در موضوعات خارجي بايد بگوييم : اگر چه خداوند در آيات فراواني علم غيب را مخصوص به خود مي داند : { وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلاّ هُوَ } ؛ ( 1 ) « و كليد خزائن غيب نزد خداست ، كسي جز خدا بر آنها آگاه نيست . » و نيز
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . انعام ( 6 ) آيه 59 .
602 |
مي فرمايد : { وَ لِلّهِ غَيْبُ السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ } ؛ ( 1 ) و علم غيب آسمان ها و زمين مختص خدا است . و مي فرمايد : { قُلْ لا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ الْغَيْبَ إِلاَّ اللّهُ } ؛ ( 2 ) بگو [ اي پيامبر ] هيچ كس از آنان كه در آسمان ها و زمين هستند به جز او از غيب آگاهي ندارند .
ولي يك آيه هست كه مخصّص تمام آياتِ حصر غيب است ، آن جا كه مي فرمايد : { عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلي غَيْبِهِ أَحَدًا إِلاّ مَنِ ارْتَضي مِنْ رَسُول } ؛ ( 3 ) او آگاه از غيب است ، پس احدي را بر غيبش مطّلع نمي سازد ، مگر رسولان برگزيده خود را . »
با جمع بين اين آيه و آيات پيشين به اين نتيجه مي رسيم كه علم غيب به تمام انواعش تنها مخصوص خداوند است ، ولي به هر كسي كه خداوند اراده كرده باشد ، عنايت مي كند .
بنابراين از قرآن به خوبي استفاده مي شود كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) از غيب و آينده مطلع است ، لذا از فتنه اي كه بعد از وفاتش در مورد خلافت و جانشيني پديد خواهد آمد مطلع بوده است .
روايات و آگاهي از آينده
با مراجعه به روايات نيز به طور صريح پي مي بريم كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) كاملاً نسبت به فتنه و نزاعي كه در مسئله خلافت و جانشيني او پديد آمد ، آگاهي داشته است . اينك به برخي از روايات اشاره مي كنيم :
1ـ پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : « آگاه باشيد كه اهل كتاب قبل از شما به هفتاد و دو فرقه تقسيم شدند و اين ملّت زود است كه به هفتاد و سه فرقه تقسيم شود كه هفتاد و دو فرقه از آنها در جهنّم و يك فرقه در بهشت است . » ( 4 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . نحل ( 16 ) آيه 77 .
2 . نمل ( 27 ) آيه 65 .
3 . جن ( 72 ) آيه 26 .
4 . سنن ابي داود ، ج 3 ، ص 198 ، و مسند احمد ، ج 3 ، ص 145 و سنن ابن ماجه ، ج 2 ، ص 364 و مستدرك حاكم ، ج 1 ، ص 128 .
603 |
اين حديث را عده زيادي از صحابه همانند : علي بن ابي طالب ( عليه السلام ) ، انس بن مالك ، سعد بن ابي وقاص ، صُدي بن عجلان ، عبدالله بن عباس ، عبدالله بن عمر ، عبدالله بن عمرو ابن عاص ، عمرو بن عوف مزني ، عوف بن مالك اشجعي ، عويمر بن مالك و معاوية بن ابي سفيان نقل كرده اند .
عده اي از علماي اهل سنت نيز آن را تصحيح نموده يا به تواتر آن تصريح كرده اند ؛ همانند : مناوي در فيض القدير ، ( 1 ) حاكم نيشابوري در المستدرك علي الصحيحين ، ( 2 ) ذهبي در تلخيص المستدرك ، شاطبي در الاعتصام ، ( 3 ) سفاريني در لوامع الانوار البهية ( 4 ) و ناصر الدين الباني در سلسلة الاحاديث الصحيحة . ( 5 )
البته عدد هفتاد و سه فرقه را مي توان يا حقيقي گرفت و يا مجازي تا بر مبالغه دلالت بكند .
مي دانيم كه عمده اختلافات و دسته بندي ها در مورد مسئله امامت و رهبري در جامعه اسلامي است .
2ـ عقبة بن عامر از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) نقل كرده كه فرمود : « همانا من پيشتاز شما در روز قيامتم و بر شما شاهدم ، به خدا سوگند كه من الآن نظر مي كنم بحوضم ، به من كليد خزينه هاي زمين داده شده است . نمي ترسم از اين كه بعد از من مشرك شويد ، ولي از نزاع و اختلاف در مسأله خلافت بيمناكم . ( 6 )
3ـ ابن عباس از پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) نقل مي كند كه فرمود : « روز قيامت گروهي از اصحابم را به جهنّم مي برند ، عرض مي كنم خدايا اينان اصحاب من هستند ؟ خداوند مي فرمايد : اينان كساني هستند كه از زماني كه از ميانشان رحلت نمودي به
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . فيض القدير ، ج 2 ، ص 21 .
2 . مستدرك حاكم ، ج 1 ، ص 128 .
3 . الاعتصام ، ج 2 ، ص 189 .
4 . لوامع الانوار ، ج 1 ، ص 93 .
5 . سلسلة الاحاديث الصحيحة ، ج 1 ، ص 359 .
6 . صحيح بخاري رقم حديث 1279 ، كتاب الجنائز .
604 |
جاهليّت برگشتند . » ( 1 )
به اين مضمون روايات زيادي در اصحّ كتب اهل سنت از برخي از صحابه از قبيل : انس بن مالك ، ابي هريره ، ابي بكره ، ابي سعيد خدري ، اسماء بنت ابي بكر ، عايشه و امّ سلمه نقل شده است .
شيخ محمود ابوريه از مقبلي در كتاب العلم الشامخ نقل مي كند كه اين احاديث متواتر معنوي است .
البته اين احاديث را نمي توان بر اصحاب ردّه ( از مسلمين ) كه بعد از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله )
به شرك و بت پرستي بازگشتند حمل كرد ، زيرا پيامبر در روايتي كه عقبة بن عامر از آن حضرت نقل مي كند مي فرمايد : « به خدا سوگند كه من بر شما از اين كه بعد از من مشرك شويد نمي ترسم ، بلكه از آن مي ترسم كه بعد از من مشاجره و نزاع نماييد . » ( 2 )
لذا پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در ذيل برخي از احاديث مي فرمايد : « سحقاً سحقاً لمن غيّر بعدي . » ( 3 ) و مي دانيم كه تبديل و تحريف در دين غير از شرك است .
هم چنين نمي توانيم اين دسته را همان كساني بدانيم كه بر عثمان هجوم آورده و او را به قتل رساندند . چنانكه عده اي مي گويند ، زيرا اوّلاً : در برخي از روايات آمده : بعد از وفات پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) آنان به جاهليت برگشتند كه ظهور در اتصال دارد . و ثانياً : اهل سنت قائل به عدالت كل صحابه اند و شكي نيست كه در ميان آنان جماعتي از صحابه نيز وجود داشته است .
4ـ ابي علقمه مي گويد : به سعد بن عباده ـ هنگام تمايل مردم به بيعت با ابي بكر ـ گفتم : آيا همانند بقيه با ابي بكر بيعت نمي كني ؟ گفت : نزديك بيا ، به خدا سوگند ! از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) شنيدم كه مي فرمود : وقتي كه از دنيا مي روم ، هواي نفس [ بر مردم ] غلبه كرده و آنها را به جاهليت بر مي گرداند ، حقّ در آن روز با عليّ است و كتاب خدا به دست
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . صحيح بخاري ، ج 8 ، ص 169 و صحيح مسلم ، ج 8 ، ص 157 .
2 . التاج الجامع للاصول ، ج 5 ، ص 379 .
3 . صحيح بخاري ، ج 8 ، ص 149 و صحيح مسلم ، ج 7 ، ص 70 .
605 |
اوست ، با كسي غير از او بيعت مكن . » ( 1 )
5ـ خوارزمي حنفي در مناقب ، از ابي ليلي نقلي مي كند كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : « زود است كه بعد از من فتنه اي ايجاد شود ، در آن هنگام به علي بن ابي طالب پناه بريد ، زيرا او فرق گذارنده بين حقّ و باطل است . » ( 2 )
6ـ ابن عساكر به سند صحيح از ابن عباس نقل مي كند : « من با پيامبر و علي ( عليهما السلام ) در كوچه هاي مدينه عبور مي كرديم ، گذرمان به باغي افتاد ، علي ( عليه السلام ) عرض كرد : اي رسول خدا ! اين باغ چقدر زيباست ؟ پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : باغ تو در بهشت از اين باغ زيباتر است . آن گاه به دست خود به سر و محاسن علي ( عليه السلام ) اشاره كرده و سپس با صداي بلند گريست . علي ( عليه السلام ) عرض كرد : چه چيز شما را به گريه درآورد ؟ فرمود : اين قوم در سينه هايشان كينه هايي دارند كه آن را اظهار نمي كنند ، مگر بعد از وفاتم . » ( 3 )
7ـ ابو مويهبه ، خادم رسول خدا مي گويد : « پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) شبي مرا از خواب بيدار كرد و فرمود : من امر شده ام تا بر اهل بقيع استغفار نمايم ، همراه من بيا . با حضرت حركت كردم تا به بقيع رسيديم . پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) بر اهل بقيع سلام نمود و سپس فرمود : جايگاه خوشي داشته باشيد ، هر آينه فتنه ها مانند شب تاريك بر شما روي آورده است . آن گاه بر اهل بقيع استغفار نمود و برگشت و در بستر بيماري افتاد و با همان مرض از دنيا رحلت نمود . » ( 4 )
شهيد صدر ( رحمه الله ) در توضيح آن فتنه مي گويد : « اين فتنه همان فتنه اي است كه فاطمه زهرا ( عليها السلام ) از آن خبر داده ، آن جا كه فرمود : « از فتنه ترسيدند ، ولي خود در فتنه گرفتار شدند » . ( 5 ) آري اين همان فتنه است ، بلكه بدون شك اصل و اساس همه فتنه هاست . اي پاره تن پيامبر ! چه چيز قلب تو را به درد آورده است كه پرده از حقيقتي تلخ بر مي داري و براي امّت پدرت از آينده اي بس تاريك خبر مي دهي ؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . احقاق الحقّ ، ج 2 ، ص 296 ، به نقل از كتاب المواهب طبري شافعي .
2 . مناقب خوارزمي ، ص 105 .
3 . امام علي ، ترجمه عساكر ، رقم 834 .
4 . كامل ابن اثير ، ج 2 ، ص 318 .
5 . خطبه حضرت زهراء و شرح نهج البلاغه ، ج 16 ، ص 234 .
606 |
آري بازي هاي سياسي در آن روز فتنه اي بود كه در حقيقت اصل و ريشه همه فتنه ها شد ، همان گونه كه از كلام عمر بن خطاب ظاهر مي شودكه گفت : بيعت ابي بكر امري بدون فكر و تأمل بود كه خداوند مسلمين را از شرّ آن نجات داد . » ( 1 )
سه راه پيش روي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله )
گفته شد كه پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) از آينده امّت خود و آن فتنه اي كه درباره خلافت اتفاق افتاد ، آگاهي داشت ، حال سؤال اين است كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) براي مقابله با آن فتنه چه تدابيري انديشيده بود ؟ آيا احساس مسئوليّت كرده و راه حلّي براي پيش گيري از آن ارائه داده است يا خير ؟
در جواب مي گوييم : سه احتمال در اين جا متصوّر است :
الف ـ راه سلبي : يعني پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) وظيفه اي را احساس نمي كرده است .
ب ـ راه ايجابي به واگذاري به شورا : به اين صورت كه براي رفع اختلاف و نزاع ، مردم را به شورا دعوت نموده تا طبق نظر شورا عمل كنند .
ج ـ راه ايجابي به تعيين : يعني پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) براي رفع فتنه و اختلاف مردم ، كسي را به جانشيني خود معرفي كرده است .
ترويج كنندگان راه اوّل
نخستين كسي كه اين شايعه را پراكنده كرد كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) بر كسي وصيت نكرده ، عايشه بود . او مي گويد : پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در حالي كه سرش بر دامان من بود از دنيا رفت و بر كسي وصيّت ننمود . ( 2 )
ابوبكر نيز هنگام وفاتش مي گفت : دوست داشتم كه از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) سؤال مي كردم كه امر خلافت در شأن كيست تا كسي در آن نزاع نكند . ( 3 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . تاريخ طبري ، ج 2 ، ص 235 و فدك در تاريخ ، شهيد صدر .
2 . صحيح بخاري ، ج 6 ، ص 16 .
3 . تاريخ طبري ، ج 3 ، ص 431 .
607 |
در جايي ديگر نيز مي گويد : « پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) مردم را به حال خود گذاشت تا براي خود آن چه مصلحت شان در آن است انتخاب كنند . » ( 1 )
عمر بن خطاب نيز در جواب فرزندش كه از او خواسته بود كه مردم را مانند گله اي بدون چوپان رها نكند ، گفت : « اگر جانشين براي خود معين نكنم ، به رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) اقتدا كرده ام و اگر خليفه معيّن كنم به ابوبكر اقتدا نموده ام . » ( 2 )
اشكالات راه اول
اين احتمال كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) هيچ گونه احساس وظيفه اي نسبت به جانشيني بعد از خود نمي كرده اشكالاتي دارد كه در ذيل به آن اشاره مي كنيم :
1ـ نتيجه اين احتمال ، اهمال يكي از ضروريات اسلام و مسلمين است . ما معتقديم كه اسلام دين جامعي است كه در تمام ابعاد زندگي انسان دستورات كاملي دارد كه مي تواند سعادت آفرين باشد ، حال چگونه ممكن است كه پيامبر اسلام ( صلّي الله عليه وآله ) نسبت به اين وظيفه مهمّ ( جانشيني ) بي توجه بوده باشد !
2ـ اين احتمال ، خلاف سيره رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) است . كساني كه توجهي به تاريخ پيامبر دارند مي دانند كه چه مقدار آن حضرت در طول بيست و سه سال براي گسترش اسلام و عزت مسلمين كوشش نموده است . او كسي بود كه حتّي در مرض موتش لشكري را براي حفظ حدود و مرزهاي اسلامي تجهيز كرده و خود تا بيرون شهر آنان را در حالي كه بيمار بود ، بدرقه كرد .
او كسي بود كه براي حفظ مسلمين از اختلاف و ضلالت ، دستور داد : كاغذ و قلمي آماده كنند تا وصيتي كند كه مردم با عمل كردن به آن گمراه نشوند .
او كسي بود كه هرگاه به خاطر جنگ از مدينه بيرون مي رفت كسي را به جاي خود نصب مي كرد تا امور مردم را ساماندهي كند ؛ مثلاً :
در سال دوّم هجرت در « غزوه بواط » ، سعد بن معاذ را ، در غزوه « ذي العشيره » ،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . همان ، ج 4 ، ص 53 .
2 . حلية الاولياء ، ج 1 ، ص 44 .
608 |
ابوسلمه مخزومي ، در غزوه « بدر كبرا » ، ابن ام مكتوم و در غزوه « بني قينقاع » و غزوه « سويق » ، ابولبابه انصاري را جانشين خود كرد .
در سال سوّم هجري نيز در غزوه « قرقرة الكُدْر » و « فران » و « احد » و « حمراء الاسد » ، ابن ام مكتوم و در غزوه « ذي امر » در نجد ، عثمان بن عفان را به جاي خود قرار داد .
در سال چهارم ، در غزوه « بني النضير » ، ابن ام مكتوم و در غزوه « بدر سوّم » ، عبدالله بن رواحه را جانشين خود قرار داد .
در سال پنجم هجري در غزوه « ذات الرقاع » ، عثمان بن عفان ، در غزوه « دومة الجندل » و « خندق » ، ابن امّ مكتوم و در غزوه « بني المصطلق » ، زيد بن حارثه را به جاي خود قرار داد .
در سال ششم ، ابن ام مكتوم را در غزوه « بني لحيان » و « ذي قَرَد » و « حديبيه » جانشين خود كرد .
در سال هفتم ، سباع بن عُرْفُطه را در غزوه « خيبر » و « عمرة القضاء » و در سال هشتم ، علي بن ابي طالب ( عليه السلام ) را در غزوه « تبوك » جانشين خود در مدينه قرار داد .
حال با اين چنين وضعي كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) حاضر نبود تا براي چند روزي كه از مدينه خارج مي شود ، آن جا را از جانشين خالي گذارد ، آيا ممكن است كسي تصور كند كه در سفري كه در آن بازگشت نيست كسي را جانشين خود نكند ، تا به امور مردم بپردازد ؟
3ـ اين احتمال ، خلاف دستورات پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) است ، زيرا خود به مسلمانان فرمود : « هر كسي صبح كند در حالي كه به فكر امور مسلمين نباشد ، مسلمان نيست . » ( 1 )
آيا با اين وضع مي توان گفت كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) به فكر آينده درخشان مسلمين نبوده است ؟
4ـ اين احتمال ، خلاف سيره خلفاست ، زيرا هر يك از خلفا به فكر آينده مسلمين بوده و براي خود جانشين معين نموده اند .
طبري مي گويد : ابوبكر هنگام احتضار ، عثمان را در اتاقي خلوت به حضور
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . اصول كافي ، ج 2 ، ص 131 .
609 |
پذيرفت . به او گفت : بنويس : بسم الله الرحمن الرحيم ، اين عهدي است از ابوبكر بن ابي قحافه به مسلمين ، اين را گفت و از هوش رفت . عثمان براي آن كه مبادا ابوبكر بدون تعيين جانشين از دار دنيا برود ، نامه را با تعيين عمر بن خطاب به عنوان جانشين ابوبكر ادامه داد . ابوبكر بعد از به هوش آمدن نوشته او را تصديق كرده و آن را مهر نمود و به غلام خود داد تا به عمر بن خطاب برساند . عمر نيز نامه را گرفت و در مسجد به مردم گفت : اي مردم ! اين نامه ابي بكر خليفه رسول خداست كه در آن از هيچ نصيحتي براي شما فروگذار نكرده است . ( 1 )
در اين قصه به دو نكته پي مي بريم : يكي اين كه ابوبكر و عثمان هر دو به فكر امّت اسلامي بوده و براي خود جانشين معيّن نموده اند كه عمر نيز آن را تأييد كرده است .
دوم اين كه چگونه حبّ جاه و مقام ؛ عمر را بر آن واداشت كه با وصيت پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) مقابله كرده و به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) نسبت هذيان دهد ، ولي وصيت ابوبكر در حال احتضار را قبول كرده و هرگز آن را به هذيان نسبت نداد ؟ !
عمر نيز همين كه احساس كرد مرگش حتمي است ، فرزند خود عبدالله را نزد عايشه فرستاد تا از او براي دفن در حجره پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) اجازه بگيرد ، عايشه با قبول درخواست ، براي عمر چنين پيغام فرستاد : مبادا امت پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) را مانند گله اي بدون چوپان رها كرده و براي آنان جانشين معين نكني . ( 2 )
از اين داستان نيز استفاده مي شود كه عايشه و عمر نيز به فكر آينده امت اسلامي بوده و براي خود جانشين معين كرده اند .
معاويه نيز براي گرفتن بيعت براي فرزندش يزيد ، به مدينه آمد و با ملاقاتي كه با جمعي از صحابه ؛ از جمله عبدالله بن عمر داشت ، گفت : من از اين كه امّت محمّد را مانند گله اي بدون چوپان رها كنم ناخوشنودم ، لذا در فكر جانشيني فرزند خود يزيد هستم . ( 3 )
حال چگونه ممكن است كه همه به فكر امّت باشند ، ولي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) بي خيال باشد ؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . تاريخ طبري .
2 . الامامة و السياسة ، ج 1 ، ص 32 .
3 . الامامة و السياسة ، ج 1 ، ص 168 .
610 |
5ـ اين احتمال ، خلاف سيره انبياست ، زيرا با بررسي هاي اوليه پي مي بريم كه تمام انبياي الهي براي بعد از خود جانشين معين كرده اند و به طور قطع پيامبر اسلام نيز از اين خصوصيّت مستثنا نيست .
به همين دليل حضرت موسي ( عليه السلام ) از خداوند متعال مي خواهد كه وزيري را براي او معين كند ، آن جا كه مي فرمايد : { وَ اجْعَلْ لي وَزيرًا مِنْ أَهْلي هارُونَ أَخي } ؛ ( 1 ) « از اهلم هارون برادرم را به عنوان وزير من قرار ده . »
ابن عباس نقل مي كند : يهودي اي به نام « نعثل » خدمت رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) آمد و عرض كرد : اي محمّد ! از تو درباره اموري سؤال مي كنم كه در خاطرم وارد شده ، اگر جواب دهي به تو ايمان مي آورم . اي محمّد ! به من بگو كه جانشين تو كيست ؟ زيرا هيچ پيامبري نيست ، مگر آن كه جانشيني داشته است . و جانشين نبي ما ( موسي بن عمران ) ، يوشع بن نون است . پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : همانا وصيّ من علي بن ابي طالب و بعد از او دو سبط من حسن و حسين ، بعد از آن دو ، نُه امام از صُلب حسين است . ( 2 )
يعقوبي مي گويد : آدم ( عليه السلام ) هنگام وفات بر شيث وصيّت نمود و او را به تقوي و حُسن عبادت امر كرده و از معاشرت با قابيلِ لعين برحذر داشت . ( 3 )
شيث نيز به فرزندش « انوش » وصيت كرد . انوش نيز به فرزندش « قينان » و او به فرزندش « مهلائيل » و او به فرزندش « يَرد » و او به فرزندش « ادريس » وصيت نمود . ( 4 ) ادريس نيز به فرزندش متوشلخ ، و او به فرزندش لمك و او به فرزندش نوح ، و نوح نيز به فرزندش سام وصيت نمود . ( 5 )
هنگامي كه ابراهيم ( عليه السلام ) خواست از مكه حركت كند به فرزندش اسماعيل وصيت نمود كه در كنار خانه خدا اقامت كند و حج و مناسك مردم را برپا دارد . ( 6 ) اسماعيل نيز
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . طه ( 20 ) آيه 30 .
2 . ينابيع المودة ، باب 76 ، حديث 1 .
3 . تاريخ يعقوبي ، ج 1 ، ص 7 .
4 . كامل ابن اثير ، ج 1 ، ص 54 و 55 .
5 . كامل ابن اثير ج 1 ص 62 .
6 . تاريخ يعقوبي ، ج 1 ، ص 28 .
611 |
هنگام وفات به برادرش اسحاق وصيت نمود ، و او نيز به فرزندش يعقوب ، وهمين طور وصيت از پدر به پسر يا برادر ادامه يافت .
داود بر فرزندش سليمان وصيت نمود و فرمود : به وصاياي خدايت عمل كن و مواثيق و عهدها و وصاياي او را كه در تورات است ، حفظ نما .
عيسي ( عليه السلام ) نيز به شمعون وصيت كرده و شمعون نيز هنگام وفات ، خداوند به او وحي نمود كه حكمت ( نور خدا ) و تمام مواريث انبيا را نزد يحيي به امانت بگذارد .
و يحيي را امر نمود تا امامت را در اولاد شمعون و حواريين از اصحاب حضرت عيسي قرار دهد . اين چنين وصيت ادامه يافت تا به پيامبر اسلام ( صلّي الله عليه وآله ) رسيد . ( 1 )
اين وصايا تنها به تقسيم مال يا مراعات اهل بيت محدود نبوده است خصوصاً با در نظر گرفتن اينكه اهل سنت معتقدند كه انبيا از خود مالي به ارث نمي گذاشته اند ، بلكه وصايت در امر هدايت و رهبري جامعه و حفظ شرع و شريعت نيز بوده است .
حال آيا ممكن است كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) از اين قانون عقلايي مستثنا بوده باشد ؟
سلمان فارسي از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) سؤال كرد : اي رسول خدا ! براي هر پيامبري وصيّي است ، وصيّ تو كيست ؟ پيامبر بعد از لحظاتي فرمود : آيا مي داني وصيّ موسي كيست ؟ سلمان گفت : يوشع بن نون . فرمود : براي چه او وصيّ شد ؟ عرض كرد : زيرا او اعلم مردم در آن زمان بود . پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : « همانا وصي و موضع سرّ من و بهترين كسي كه براي بعد از خود مي گذارم ، كسي كه به وعده من عمل كرده و حكم به دينم خواهد كرد ، علي بن ابي طالب است . ( 2 )
بريده نيز از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) نقل مي كند كه فرمود : « براي هر پيامبري وصي و وارث است ، و همانا عليّ وصي و وارث من است . » ( 3 )
6ـ پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) وظيفه اش تنها گرفتن وحي و ابلاغ آن به مردم نبوده است ، بلكه وظائف ديگري نيز داشته است از قبيل :
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . اثبات الوصية ، ص 70 .
2 . كنزالعمال ، ج 11 ، ص 610 ، ح 32953 و مجمع الزوائد ، ج 9 ، ص 113 و 114 .
3 . الرياض النضرة ، ج 3 ، ص 138 .
612 |
الف ـ تفسير قرآن كريم و شرح مقاصد و بيان اهداف و كشف رموزات و اسرار آن .
ب ـ تبيين احكام و موضوعاتي كه در زمان حضرت اتفاق مي افتاد .
ج ـ پاسخ به سؤالات و شبهاتِ دشوار كه دشمنان اسلام به خاطر غرض ورزي هايي كه داشتند ، به جامعه تزريق مي كردند .
د ـ حفظ دين از تحريف .
بعد از پيامبر نيز اين احتياجات ، شديداً احساس مي شد ، و ضرورت وجود جانشين براي پيامبر كه قابليت پاسخ گويي به آن را داشته باشد احساس مي شد .
از طرفي ديگر نيز مي دانيم كه كسي از عهده آنها غير از علي بن ابي طالب ( عليه السلام ) بر نمي آمد .
7ـ هم چنان مشاهده مي كنيم كه هنگام وفات پيامبر ، امّت اسلامي از راه هاي مختلف ، مورد تهاجم و خطر بوده است ؛ مثلاً از طرف شمال و شرق با دو امپراطور بزرگ روم و ايران در حال كشمكش بوده ، و در داخل نيز با منافقين درگير بود . يهود بني قريظه و بني النضير هم با مسلمين چندان انسي نداشتند و خيال شكست و نابودي آن را در سر مي پروراندند .
حال در اين وضعيت وظيفه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) درباره جانشيني خود چيست ؟ آيا آنان را به حال خود بگذارد ، يا اين كه وظيفه دارد يك نفر به عنوان جانشين براي رفع اختلاف مسلمين معين كرده تا با هدايت و رهبري مردم از تضعيف اسلام جلوگيري نمايد ؟
قطعاً بايد قبول كنيم كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در اين زمينه به وظيفه خود عمل كرده و جانشيني را تعيين كرده است ، ولي متأسفانه عده اي از اصحاب ، اين سفارش و وصيت را ناديده گرفته و مردم را به گمراهي كشاندند . لذا آشوبي در جامعه به وجود آوردند كه ـ به قول عمر بن خطاب ـ خداوند مسلمين را از شرّ آن نجات داد .
اشكالات راه دوّم
راه دومي كه در پيش روي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) قرار داشت اين بود كه آن حضرت مسئله خلافت را به شورا واگذار نموده تا با توافق هم خليفه اي را انتخاب نمايند . اشكالات اين
613 |
راه نيز عبارت اند از :
1ـ اگر پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) اين راه را براي خلافت برگزيده بود ، مي بايست ، مردم را در اين باره توجيه نموده و براي فرد انتخاب شده و افراد انتخاب كننده شرايطي بيان مي كرد ، در حالي كه مي بينيم چنين اتفاقي نيفتاده است . بنابراين اگر بنا بود كه امر خلافت ، شورايي باشد بايد آن را مكرر و با بياني صريح و بليغ بيان مي داشت .
2ـ نه تنها پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) نظام شورايي را بيان نكرد ، بلكه هرگز مردم صلاحيّت و آمادگي چنين نظامي را نداشتند ، زيرا اينان همان كساني بودند كه در قضيه بناي « حجرالاسود » با يك ديگر در نصب آن نزاع كرده و هر قبيله اي مي خواست آن را خود نصب كند تا اين افتخار نصيب او گردد كه نزديك بود ، اين نزاع به جنگي تبديل شود . تنها پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) با تدبير حكيمانه خود اين نزاع را خاموش كرد و با قرار دادن حجر الاسود در ميان پارچه اي از تمام اقوام دعوت كرد تا نماينده آنان در نصب حجر الاسود سهيم باشد .
در غزوه « بني المصطلق » يكي از انصار و ديگري از مهاجرين در مسئله اي نزاع كردند و هر كدام قوم خود را به ياري خواست ، در همان جنگ نزديك بود كه جنگ داخلي اي در گرفته و دشمن بر مسلمين مسلط گردد كه باز هم پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) آنان را مورد سرزنش قرار داده و از ادعاهاي جاهلي برحذر داشت .
همان مردم هستند كه در مسئله خلافت بعد از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) اين چنين اختلاف كرده و تعدادي از انصار و مهاجرين در سقيفه با ادعاهاي واهي و بي اساس خود ، حقّ خلافت را از آنِ خويش دانستند . در آخر هم با زير پا گذاشتن صحابي ( سعد بن عباده ) مهاجرين حكومت و خلافت را براي خود تمام نمودند .
3ـ گفته شد كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) وظايف ديگري غير از تلقي و تبليغ وحي داشته است . مسلمين بعد از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) به كسي احتياج داشتند كه خلأاي را كه با رحلت پيامبر حاصل شده بود جبران كند و آن هم كسي غير از علي ( عليه السلام ) و اهل بيتش نبوده است .
لذا از علي ( عليه السلام ) سؤال شد : چرا تو از همه بيشتر از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) روايت نقل مي كني ؟ فرمود : زيرا من هرگاه از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) سؤال مي كردم مرا خبر مي داد و هرگاه سكوت
614 |
مي كردم او شروع به حديث گفتن مي كرد . ( 1 )
پيامبر بارها فرمود : « من شهر حكمت و علي درب آن است . » ( 2 )
هم چنين فرمود : « من شهر علم و علي درب آن شهر است ، هر كس اراده علم مرا دارد بايد از درب آن وارد شود . » ( 3 )
نتيجه اين كه : با ردّ احتمال و راه اول و دوّم ، راه سوّم كه همان تعيين و نصب خليفه از جانب رسول خدا است ، متعيّن مي گردد .
فتنه سقيفه
ممكن است كسي سؤال كند : آيا در سقيفه فتنه اي اتفاق افتاد ؟ . براي روشن شدن قضيه اشاره مختصري به اين واقعه خواهيم كرد .
برخي از صحابه پيش از آنكه جسد رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) را دفن كنند ، در سقيفه گردآمدند تا جانشيني براي وي تعيين نمايند ، و هر كسي در اين مورد سخني مي گفت و كسي را به خلافت نامزد و معرفي مي نمود و از وي طرفداري مي كرد . سخن به درازا و جريان به نزاع و كشمكش كشيده بود . گروهي در اين ميان از ابوبكر طرفداري مي كردند كه در رأس آنان عمر قرار داشت . او مردم را به بيعت با ابو بكر تشويق و مخالفين را تهديد مي كرد .
حباب بن منذر از جاي برخاست و گفت : اي جماعت انصار ! زمام كار را محكم به دست گيريد تا ديگران ريزه خوار شما باشند و زير سايه شما قرار گيرند و هرگز كسي را جرأت مخالفت با شما نباشد . . .
عمر گفت : هرگز دو پادشاه در اقليمي نگنجد . به خدا سوگند ! عرب هرگز راضي نخواهد شد كه شما بر آنان حكومت كنيد در حالي كه پيغمبرشان از غير شماست . . .
حباب به منذر مجدداً از جاي برخاست و چنين گفت : اي گروه انصار ! دست نگه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . صحيح ترمذي ، ج 5 ، ص 460 و طبقات ابن سعد ، ج 2 ، ص 101 .
2 . صحيح ترمذي ، ج 5 ، ص 637 .
3 . مستدرك حاكم ، ج 3 ، ص 127 .
615 |
داريد و به گفتار اين مرد و يارانش گوش فرا ندهيد كه حق شما را غصب خواهند كرد . و اگر چنانچه با پيشنهاد شما مخالفت كردند آنان را از اين شهر تبعيد كنيد و زمام حكومت را به دست گيريد . . . اينان كساني اند كه از ترس شمشيرهاي شما تسليم شدند . . .
عمر گفت : خدا تو را بكشد .
او گفت : بلكه تو را بكشد ! عمر او را گرفت ولگدي بر شكمش زد و دهان وي را پر از خاك كرد . . . ( 1 )
عمر مي گويد : آنچنان صداها بلند شد كه ترسيدم اختلاف پديد آيد ، به ابوبكر گفتم : دستت را پيش آر تا با تو بيعت كنم ! ( 2 )
يعقوبي مي گويد : « مردم براي بيعت با ابوبكر از روي سعد و فرشي كه براي او گسترده بودند ، ردّ مي شدند به طوري كه نزديك بود كه وي را لگدمال كنند . جمعي كه اطراف سعد را گرفته بودند فرياد برآوردند : مواظب باشيد كه سعد را لگدمال نكنيد .
عمر پاسخ داد : او را بكشيد كه خدا وي را بكشد . آنگاه بر بالين سعد ايستاد و گفت : مي خواهم تو را پايمال كنم كه اعضايت درهم شكند . در اين هنگام قيس بن سعد آمد و ريش عمر را گرفت و گفت : به خدا سوگند ! اگر يك مو از سر پدرم سعد كم شود چنان به دهانت مي كوبم كه يك دندان سالم برايت باقي نماند .
ابوبكر بانگ زد : اي عم ! آرام باش كه در اين موقع حساس به آرامش نياز است . . . ( 3 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . ابن ابي الحديد ، شرح نهج البلاغه ج 6 ص 291 .
2 . سيره ابن هشام ج 4 ص 336 ، تاريخ ابن كثير ج 5 ص 246 .
3 . تاريخ يعقوبي ج 2 ص 123 . براي تفصيل بيشتر به كتاب عبد الله بن سبأ از علامه عسكري مراجعه شود .
616 |
تدابير پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) براي تعيين امام علي ( عليه السلام )
گفته شد كه پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) بايد جانشين خود را مشخص مي نمود ، لذا راه سلبي و ايجابيِ به واگذاري انتخاب خليفه به شورا را ابطال كرديم و گفتيم تنها شخص لايق براي جانشيني پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) علي بن ابي طالب ( عليه السلام ) است ، چون همه كمالات را در خود داشت و از همه صحابه فاضل تر و كامل تر بود .
حال ببينيم پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) براي تبيين و تثبيت خلافت و جانشيني امام علي ( عليه السلام ) چه تدابيري انديشيد .
بيان اجمالي
مي توان تدابير پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) در تبيين و تثبيت خلافت و جانشيني امام علي ( عليه السلام ) را در سه نوع خلاصه كرد :
1 ـ آمادگي تربيتي امام علي ( عليه السلام ) از كودكي و امتياز او در كمالات و فضايل و علوم ؛
2 ـ بيان نصوص ولايت و امامت ؛
3 ـ اجراي عملي با تدابير مخصوص در اواخر عمر پيامبر .
اينك هريك از اين سه مورد را توضيح مي دهيم :
617 |
الف ـ آمادگي تربيتي
از آن جا كه قرار بود خليفه و جانشين رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) امام علي بن ابي طالب ( عليه السلام ) باشد ، لذا اراده و مشيّت الهي بر آن تعلّق گرفت كه از همان ابتداي طفوليت در دامان رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) و در مركز وحي تربيت شود .
1 ـ حاكم نيشابوري مي گويد : « از نعمت هاي خدا بر علي بن ابي طالب ( عليه السلام ) اين بود كه بر قريش قحطي شديدي وارد شده ، ابوطالب ( عليه السلام ) عيالوار بود . رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) به عموي خود عباس ، كه از ثروتمندان بني هاشم بود ، فرمود : اي ابافضل ! برادرت عيالوار است و قحطي بر مردم هجوم آورده ، بيا به نزد او رويم و از عيالات او كم كنيم . من يكي از فرزندانش را انتخاب مي كنم ، تو نيز يك نفر را انتخاب كن ، تا با كفالت آن دو از خرجش بكاهيم . عباس اين پيشنهاد را پذيرفت و با پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) به نزد ابوطالب ( عليه السلام ) رفتند و پيشنهاد خود را بازگو كردند . ابوطالب ( عليه السلام ) عرض كرد : شما عقيل را نزد من بگذاريد و هركدام از فرزندانم را كه مي خواهيد به منزل خود ببريد . رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) علي ( عليه السلام ) را انتخاب كرد و عباس ، جعفر را برگرفت . علي ( عليه السلام ) تا زمان بعثت پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) ، با آن حضرت بود و از او پيروي كرده و او را تصديق مي نمود . » ( 1 )
2 ـ در آن ايّام پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) به مسجدالحرام مي رفت تا نماز بخواند ، علي ( عليه السلام ) و خديجه نيز به دنبالش مي رفتند و با او در مقابل ديدگان مردم نماز مي خواندند ، و اين در زماني بود كه كسي غير از اين سه ، روي زمين نماز نمي گزارد . ( 2 )
عباد بن عبدالله مي گويد : از علي ( عليه السلام ) شنيدم كه مي فرمود : « من بنده خدا و برادر رسول خدا و صدّيق اكبرم ؛ اين ادعا را كسي بعد از من ، غير از دروغگو و افترا زننده ، نمي كند ، هفت سال ، قبل از مردم با رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) نماز گزاردم . ( 3 )
ابن صباغ مالكي و ابن طلحه شافعي و ديگران نقل مي كنند : « رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) قبل از دعوت به رسالت خود هرگاه مي خواست نماز بگزارد ، به بيرون مكّه ، در ميان درّه ها ،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1ـ مستدرك حاكم ، ج 3 ، ص 182 .
2ـ مسند احمد ، ج 1 ، ص 209 ؛ تاريخ طبري ، ج 2 ، ص 311 ؛
3ـ تاريخ طبري ، ج 2 ، ص 56 .
618 |
مي رفت ، تا مخفيانه نماز بخواند و علي ( عليه السلام ) را نيز با خود مي برد ، و هر دو با هم هر مقدار مي خواستند نماز مي گزاردند و باز مي گشتند . » ( 1 )
3 ـ امام علي ( عليه السلام ) آن ايّام را ، در نهج البلاغه چنين توصيف مي كند : « شما مي دانيد كه من نزد رسول خدا چه جايگاهي دارم ، و خويشاونديم با او در چه درجه است . آن گاه كه كودك بودم مرا در كنارش مي نهاد و در سينه خود جا مي داد و در بستر خود مي خوابانيد ، چنان كه تنم را به تن خويش مي سود ، و بوي خوشِ خود را به من مي افشاند ! و گاه بود كه چيزي را مي جَويد و به من مي خورانيد . از من دروغي نشنيد و خطايي نديد .
هنگامي كه از شير گرفته شد خدا بزرگ ترين فرشته خود را شب و روز هم نشين او فرمود ، تا راه هاي بزرگواري را پيمود و خوي هاي نيكوي جهان را فراهم نمود .
من در پي او بودم ـ در سفر و حضر ـ چنان كه بچه شتري در پي مادر . هر روز براي من از اخلاقِ خود نشانه اي بر پا مي داشت و مرا به پيروي از آن مي گماشت . هر سال در « حراء » خلوت مي گزيد ، من او را مي ديدم و جز من كسي وي را نمي ديد . آن هنگام ، اسلام در هيچ خانه اي جز در خانه اي كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) و خديجه در آن بود ، راه نيافته بود ، من سوّمين آنان بودم . روشنايي وحي و پيامبري را مي ديدم و بوي نبوت را مي شنيدم .
من هنگامي كه وحي بر او ( صلّي الله عليه وآله ) فرود آمد ، آواي شيطان را شنيدم ، گفتم : اي فرستاده خدا اين آوا چيست ؟ فرمود : اين شيطان است و از اين كه او را نپرستند نوميد و نگران است . همانا تو مي شنوي آنچه را من مي شنوم و مي بيني آنچه را من مي بينم ، جز اين كه تو پيامبر نيستي و وزيري و به راه خير مي روي . ( 2 )
4 ـ پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) هنگام هجرت به سوي مدينه ، علي ( عليه السلام ) را انتخاب كرد تا در جاي او بخوابد ، آن گاه امانت ها را به صاحبانش برگرداند و سپس با بقيه زنان بني هاشم به سوي مدينه هجرت كند . ( 3 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1ـ الفصول المهمة ، ص 14 ؛ مطالب السؤول ، ص 11 ؛ تاريخ طبري ، ج 2 ، ص 58 .
2ـ نهج البلاغه ، خطبه 192 .
3ـ مسند احمد ، ج1 ، ص348 ، تاريخ طبري ج2 ، ص99 ، مستدرك حاكم ، ج3 ، ص4 ، شرح ابن ابي الحديد ، ج13 ، ص262
619 |
5 ـ در سنين جواني او را به دامادي خود برگزيد ، و بهترين زنان عالم يعني فاطمه زهرا ( عليها السلام ) را به ازدواج او درآورد . و اين هنگامي بود كه خواستگاري ابوبكر و عمر را رد نموده بود . ( 1 )
پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) بعد از ازدواج فرمود : « من تو را به ازدواج كسي درآوردم كه در اسلام از همه پيش تر و در علم از همه بيشتر و در حلم از همه عظيم تر است . » ( 2 )
6 ـ در غالب جنگ ها پرچم مسلمانان يا تنها مهاجرين به دست علي بن ابي طالب ( عليه السلام ) بود . ( 3 )
7 ـ در حجّة الوداع در هدي و قربانيِ پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) شريك شد . ( 4 )
8 ـ پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در طول مدّت حياتش او را امتياز خاصّي داده بود ، كه احدي در آن شريك نگشت يعني اجازه داده بود كه علي ( عليه السلام ) ساعتي از سحر نزد او بيايد و با او مذاكره كند . ( 5 )
امام علي ( عليه السلام ) مي فرمود : من با پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) شبانه روز دو بار ملاقات مي كردم : يكي در شب و ديگري در روز . ( 6 )
9 ـ هنگام نزول آيه شريفه { وَأْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلاةِ } پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) هر روز صبح كنار خانه علي ( عليه السلام ) مي آمد و مي فرمود : « الصلاة رحمكم الله { إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً } » . ( 7 )
10 ـ در جنگ خيبر بعد از آن كه ابوبكر و عمر كاري از پيش نبردند ، پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : پرچم را به كسي خواهم داد كه خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسول نيز او را دوست دارند ، خداوند او را هرگز خوار نخواهد كرد ، باز نمي گردد تا آن كه خداوند به
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1ـ الخصائص ، ح 102 .
2ـ مسند احمد ، ج 5 ، ص 26 .
3ـ الإصابة ، ج2 ، ص30
4ـ كامل ابن اثير ، ج 2 ، ص 302 .
5ـ الخصائص ، ح 112 .
6ـ السنن الكبري ، ج5 ، ص1414 ، حديث 8520
7ـ تفسير قرطبي ، ج11 ، ص174 ، تفسير فخر رازي ، ج22 ، ص137 ، روح المعاني ، ج16 ، ص284
620 |
دست او فتح و پيروزي برساند . آن گاه علي ( عليه السلام ) را خواست ، و پرچم را به دست او داد و برايش دعا كرد . و پيروزي به دست علي ( عليه السلام ) حاصل شد . ( 1 )
11 ـ پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) ابوبكر را با سوره برائت ، امير بر حجّاج نمود ، آن گاه به امر خداوند علي ( عليه السلام ) را به دنبال او فرستاد تا سوره را از دست او گرفته و خود ، آن را بر مردم ابلاغ كند . پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در پاسخ اعتراض ابوبكر فرمود : من امر شدم كه خودم اين سوره را ابلاغ كنم يا به كسي كه از من است بدهم تا او ابلاغ نمايد . » ( 2 )
12 ـ برخي از اصحاب دري را به سوي مسجد باز كرده بودند كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) دستور داد تا همه درها بسته شود به جز در خانه علي ( عليه السلام ) . ( 3 )
13 ـ عائشه مي گويد : رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) هنگام وفات خود فرمود : حبيبم را صدا بزنيد كه بيايد . ابوبكر را صدا زدند . تا نگاه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) به او افتاد سر خود را به زير افكند . باز صدا زد : حبيبم را بگوييد تا بيايد . عمر را خواستند . هنگامي كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) نگاهش به او افتاد سر را به زير افكند . سوّمين بار فرمود : حبيبم را بگوييد تا بيايد . علي ( عليه السلام ) را صدا زدند . هنگامي كه آمد ، كنار خود نشانيد و او را در پارچه اي كه بر رويش بود ، گرفت در اين حال بود تا آن كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) دست در دستان علي ( عليه السلام ) از دنيا رحلت نمود . ( 4 )
امّ سلمه نيز مي گويد : رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) هنگام وفاتش با علي ( عليه السلام ) نجوا مي نمود و اسراري را به او بازگو مي كرد و در اين حال بود كه از دنيا رفت . لذا علي ( عليه السلام ) نزديك ترين مردم به رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) از حيث عهد و پيمان است . ( 5 )
14 ـ ترمذي از عبدالله بن عمر نقل مي كند كه پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) بين اصحاب خود عقد اخوت بست . علي ( عليه السلام ) در حالي كه گريان بود خدمت رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) آمد و عرض كرد : اي رسول خدا ، بين اصحاب خود عقد اخوّت بستيد ولي ميان من و كسي عقد اخوت نبستيد ؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1ـ سيره ابن هشام ، ج 3 ، ص 216 ؛ تاريخ طبري ، ج 3 ، ص 12 ؛ كامل ابن اثير ، ج 2 ، ص 219 .
2ـ مسند احمد ، ج 1 ، ص 3 ؛ سنن ترمذي ، ج 5 ، ح 3719 ؛ سنن ترمذي ، ج 5 ، ح 8461 .
3ـ مسند احمد ، ج 1 ، ص 331 ؛ سنن ترمذي ، ج 5 ، ص 3732 ؛ البداية والنهاية ، ج 7 ، ص 374 .
4ـ الرياض النضرة ، ص 26 ؛ ذخائرالعقبي ، ص 72 .
5ـ مستدرك حاكم ، ج 3 ، ص 138 ؛ مسند احمد ، ج 6 ، ص 300 .
621 |
رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : « تو برادر من در دنيا و آخرتي ! »
توجه خاص پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) به علي ( عليه السلام ) جهتي جز آماده كردن علي ( عليه السلام ) براي خلافت نداشت ، و اينكه نشان دهد تنها كسي كه براي اين پست و مقام قابليّت دارد امام علي ( عليه السلام ) است .
ب : تصريح بر ولايت و امامت
تدبير ديگر پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) اين بود كه در طول 23 سال بعثت هر جا كه موقعيت را مناسب مي ديد يادي از ولايت امام علي ( عليه السلام ) و جانشين خود كرده ، و مردم را به اين مسئله مهمّ تذكّر مي داد . به برخي از آن ها فهرستوار اشاره مي كنيم ، زيرا در بحث « عوامل ظهور شيعه » به صورت مفصل اشاره نموده ايم :
آيات :
1 ـ آيه ولايت : { انّما وليّكم الله ورسوله والذين آمنوا الذين يقيمنون الصلوة ويؤتون الزكاة وهم راكعون } . ( 1 )
2 ـ آيه إنذار : { انّما انت منذر ولكل قوم هاد } . ( 2 )
3 ـ آيه تبليغ : { يا ايها الرسول بلّغ ما انزل اليك من ربّك وان لم تفعل فما بلّغت رسالته والله يعصمك من الناس } . ( 3 )
4 ـ آيه اكمال : { اليوم اكملت لكم دينكم واتممت عليكم نعمتي ورضيت لكم الاسلام دينا } . ( 4 )
5 ـ آيه تطهير : { إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً } . ( 5 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1ـ مائده ( 5 ) آيه 55 .
2ـ رعد ( 13 ) آيه 7 .
3ـ مائده ( 5 ) آيه 67 .
4ـ مائده ( 5 ) آيه 3 .
5ـ احزاب ( 33 ) آيه 33 .
622 |
6 ـ آيه اولي الامر : { أَطِيعُوا اللهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي اْلأَمْرِ مِنْكُمْ } . ( 1 )
روايات
1 ـ حديث غدير : « من كنت مولاه فعليّ مولاه » . ( 2 )
2 ـ حديث دوازده خليفه : « يكون بعدي إثناعشر أميراً كلّهم من قريش » . ( 3 )
3 ـ حديث ولايت : « وهو وليّ كلّ مؤمن بعدي » . ( 4 )
4 ـ حديث وصايت : « انّ لكلّ نبيّ وصيّاً ووارثاً وإنّ عليّاً وصيّي ووارثي » . ( 5 )
5 ـ حديث منزلت ؛ پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) به علي ( عليه السلام ) فرمود : « أنت منّي بمنزلة هارون من موسي إلاّ أنّه لا نبيّ بعدي » . ( 6 )
6 ـ حديث خلافت : پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) خطاب به علي ( عليه السلام ) فرمود : « أنت أخي ووصيّي وخليفتي فيكم فاسمعوا له واطيعوا » . ( 7 )
7 ـ حديث ثقلين : « انّي تارك فيكم الثقلين كتاب الله وعترتي ، ما إن تمسكتم بهما لن تضلّوا بعدي أبداً » . ( 8 )
8 ـ حديث مدينه علم : « انا مدينة العلم وعليّ بابها فمن اراد العلم فليأتها من بابها » . ( 9 )
9 ـ حديث سفينه : « مثل اهل بيتي كسفينة نوح من ركبها نجي ومن تخلف عنها زخّ في النار » . ( 10 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1ـ نساء ( 4 ) آيه 59 .
2ـ مسند احمد ، ج 4 ، ص 401 ، ح 18506 .
3ـ صحيح بخاري ، باب الاستخلاف .
4ـ المعجم الكبير ، ج 12 ، ص78 .
5 . تاريخ دمشق ، ج42 ، ص392
6ـ صحيح ترمذي ، ج 5 ، ص 641 ، ح 3730 .
7ـ كامل ابن اثير ، حوادث سال سوّم بعثت .
8ـ صحيح ترمذي ، ج 5 ، ص 621 .
9ـ مستدرك حاكم ، ج 3 ، ص 136 .
10ـ نهايه ، ابن اثير ، ماده زخّ
623 |
10 ـ حديث امان : « النجوم أمان لأهل السماء وأهل بيتي أمان لأمّتي من الاختلاف فإذا خالفتها قبيلة من العرب اختلفوا فصاروا حزب إبليس » . ( 1 )
11 ـ حديث حق : « عليّ مع الحقّ والحقّ مع عليّ يدور حيثما دار » . ( 2 )
12 ـ حديث قرآن : « عليّ مع القرآن والقرآن مع عليّ » . ( 3 )
ج ـ تدابير عملي
پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) در آخر عمر خود نيز براي تثبيت خلافت امام علي ( عليه السلام ) راه هايي را عملي كردند تا شايد جلوي مكر و حيله ديگران را در غصب خلافت بگيرند ، ولي متأسفانه اين تدابير اثري نداشت ، زيرا گروه مخالف ، چنان قوي بود كه نگذاشت اين تدبيرهاي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) عملي شود . در اين جا به چند نمونه از تدابير عملي اشاره خواهيم كرد :
1 ـ بلند كردن دست امام علي ( عليه السلام ) در روز غدير خم
پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) براي به جاآوردن آخرين حج كه به حجة الوداع معروف شد با جماعت زيادي از اصحاب به سوي مكه حركت كرد . در سرزمين عرفات براي مردم خطبه اي ايراد فرمود . در آن خطبه خواست امامان بعد از خود را معرفي كند تا امّت بعد از خود به گمراهي و فتنه و آشوب نيفتد . ولي گروه مخالف بني هاشم كه با خلافت اهل بيت ( عليهم السلام ) دشمني ميورزيدند در كمين بودند تا مبادا در آن جمع عظيم ، پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) مطلبي بگويد و توطئه هاي آنان نقش بر آب شود . جابر بن سمره سوائي مي گويد : من نزديك پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) بودم تا سخنان او را بشنوم . حضرت در خطبه اش اشاره به خلفا و اميراني بعد از خود نمود و فرمود : « امامان و خلفا و جانشينان بعد از من دوازده نفرند » . جابر مي گويد : پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) به اين جا كه رسيد عده اي شلوغ كردند به حدّي كه من نفهميدم پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) چه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1ـ مستدرك حاكم ، ج 3 ، ص 149 .
2ـ همان ، ج 3 ، ص 135 ؛ صحيح ترمذي ، ج 5 ، ص 592 .
3ـ همان ، ج 3 ، ص 34 .
624 |
گفت . از پدرم كه نزديك تر بود پرسيدم ، گفت : پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در ادامه فرمودند : « تمام آنان از قريشند . »
شگفتا هنگامي كه به مُسند جابر بن سمره در « مسند احمد » مراجعه مي كنيم ، مي بينيم تعبيراتي از جابر آمده كه سابقه نداشته است . در برخي از روايات جابر بن سمره آمده : هنگامي كه سخن پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) به اين نقطه رسيد فرمود : جانشينان بعد از من دوازده نفرند : مردم فرياد زدند . در بعضي ديگر آمده « تكبير گفتند » و در برخي ديگر : « شلوغ كردند » و در برخي ديگر : « بلند شده و نشستند » .
جمع اين روايات كه همگي از يك راوي است به اين است كه در آن مجلس طيف مخالف دسته هايي را براي بر هم زدن مجلس قرار داده بود تا نگذارند كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) به مقصود خود در امر خلافت و جانشيني برسد . و اين دسته ها درصدد برآمدند تا هركدام به نحوي جلسه را برهم زنند كه در اين امر نيز موفّق شدند .
پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) براي آن كه بتواند با گفتار خود امر خلافت را در اين مركز بزرگ تبيين و تثبيت كند مأيوس شد . و به فكر مكاني ديگر برآمد ، تا با اجراي عملي ، امر خلافت را براي امام علي ( عليه السلام ) تثبيت نمايد . از آن رو بعد از پايان اعمال حجّ و قبل از آن كه حاجيان متفرّق شوند ، مردم را در سرزمين غدير خم جمع كرد و قبل از بيان ولايت امام ، اموري را به عنوان مقدمه بيان داشته و از مردم نيز اقرار گرفت . پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) مي دانست كه اين بار نيز منافقين در كمين اند تا نگذارند امر خلافت حضرت علي ( عليه السلام ) تثبيت شود ، ولي آن حضرت ( صلّي الله عليه وآله ) تدبيري عملي انديشيد كه همه نقشه ها را بر باد داد ، و آن اين كه دستور داد تا سايه بانهاي هودج شتران را روي هم بگذارند ، آن گاه خود و علي ( عليه السلام ) بر بالاي آن قرار گرفتند ؛ به طوري كه همگي آن دو را مي ديدند . پس از قرائت خطبه و تذكر به نكاتي چند و اقرارهاي اكيد از مردم ، آن گاه دست علي ( عليه السلام ) را بلند كرد و از جانب خداوند ، ولايت و امامت او را به مردم ابلاغ نمود .
منافقان با اين تدبير پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) كه قبلا فكر آن را نكرده بودند ، در مقابل يك عمل انجام شده قرار گرفتند ، و لذا نتوانستند از خود عكس العملي انجام دهند .
625 |
2 ـ فرستادن لشكر اسامه
پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در بستر بيماري است ، در حالي كه بر امت خود سخت نگران مي باشد ؛ نگران اختلاف و گمراهي ؛ نگران اين كه تمام تدابير او بر هم ريزد ؛ نگران اين كه مسير نبوت و رسالت و شريعت به انحراف كشيده شود . پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) مضطرب است ، دشمني بزرگ چون روم در پشت مرزهاي اسلامي كمين نموده تا صحنه را خالي ببيند و با ضربه اي سهمگين مسلمين را از پاي درآورد .
پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) وظايف مختلفي دارد ؛ از سويي بايد با دشمن بيروني مقابله كند ، لذا تأكيد فراوان داشت تا لشكري را براي مقابله با آنان گسيل دارد ، از طرفي ديگر خليفه و جانشين به حقّ بايد مشخص شده و موقعيّت او تثبيت گردد ، ولي چه كند ؟ نه تنها با دشمن بيروني دست به گريبان است بلكه با طيفي از دشمنان داخلي نيز كه درصددند تا نگذارند نقشه ها و تدابير پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در مسئله خلافت و جانشيني عملي شود ، نيز روبه روست . پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) براي عملي كردن تدبير خود دستور مي دهد همه كساني كه آمادگي جهاد و شركت در لشكر اسامه را دارند از مدينه خارج شده و به لشكر او بپيوندند . ولي مشاهده مي كند كه عده اي با بهانه هاي واهي عذر آورده و از لشكر اسامه خارج مي شوند و به او نمي پيوندند . گاهي بر پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) اعتراض مي كنند كه چرا اسامه را ، كه فردي جوان و تازه كار است ، به اميري لشكر برگزيده است ، در حالي كه در ميان لشكر افرادي كارآزموده وجود دارد ؟
پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) با اعتراض بر آن ها و اين كه اگر بر فرماندهي اسامه خرده مي گيريد ، قبلا بر امارت پدرش ايراد مي كرديد ، سعي بر آن داشت كه جمعيّت را از مدينه خارج كرده و به لشكر اسامه ملحق نمايد . حتّي كار به جايي رسيد كه وقتي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) نافرماني عده اي از جمله عمر و ابوبكر و ابوعبيده و سعد بن ابيوقاص و برخي ديگر را ديد كه امر او را در ملحق شدن به لشكر اسامه امتثال نمي كنند ، آنان را لعنت كرد و فرمود : « خدا لعنت كند هر كه را كه از لشكر اسامه تخلّف نمايد . » ( 1 ) ولي در عين حال به دستورهاي اكيد پيامبر ( صلّي الله عليه وآله )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1ـ ملل ونحل ، شهرستاني ، ج 1 ، ص 23 .
626 |
توجهي نمي كردند . و گاهي به بهانه اين كه ما نمي توانيم دوري پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) را هنگام مرگ تحمل كنيم ، از عمل به دستور پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) سرپيچي مي كردند .
ولي حقيقت امر چيز ديگري بود ؛ آنان مي دانستند كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) علي ( عليه السلام ) و برخي از اصحاب خود را كه موافق با بني هاشم و امامت و خلافت امام علي ( عليه السلام ) هستند ، نزد خود نگاه داشته تا هنگام وفات به او وصيت كرده و بعد از وفات نيز آن گروه از صحابه با علي ( عليه السلام ) بيعت نمايند و خلافت از دست آنان خارج شود ، ولي عزم آنان بر اين بود كه هر طور و به هر نحوي كه شده از انجام اين عمل جلوگيري كنند ، و نگذارند كه عملي شود .
اين نكته نيز قابل توجه است كه چرا پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) اسامه را كه جوان تازه كار و كم سنّ و سال است ، به فرماندهي لشكر برگزيد و به پيشنهاد كنار گذاشتن او از فرماندهي لشكر به حرف هيچ كس توجهي نكرده بلكه بر اميري او تأكيد نمود ؟ نكته اش چيست ؟
پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) مي دانست كه بعد از رحلتش به مسئله خلافت و امامت علي بن ابي طالب ( عليه السلام ) به بهانه هاي مختلف از جمله جواني علي بن ابي طالب ( عليه السلام ) خرده مي گيرند ؛ خواست با اين عمل به مردم بفهماند كه امارت و خلافت به لياقت است ، نه به سنّ ، بعد از من نبايد در امامت علي ( عليه السلام ) به عذر اين كه علي ( عليه السلام ) كم سن و سال است ، اعتراض كرده و حقّ او را غصب نمايند . اگر كسي لايق امارت و خلافت است ، بايد همه ـ پير و جوان ، زن و مرد ـ مطيع او باشند ، ولي ـ متأسفانه ـ اين تدبير پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) عملي نشد و با برهم زدن لشكر و خارج شدن از آن به بهانه هاي مختلف نقشه هاي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) را برهم زدند . ( 1 )
مگر خداوند متعال در قرآن امر اكيد به اطاعت از دستورهاي پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) نكرده است آن جا كه مي فرمايد : { وَما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا } ؛ ( 2 ) « آنچه را كه رسول دستور دهد بگيريد و آنچه را كه از آن نهي كند واگذاريد . » و نيز مي فرمايد : { فَلا وَرَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتّي يُحَكِّمُوكَ فِيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا فِي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1ـ ر . ك . طبقات ابن سعد ، ج 4 ، ص 66 ؛ تاريخ ابن عساكر ، ج 2 ، ص 391 ؛ كنزالعمال ، ج 5 ، ص 313 ؛ تاريخ يعقوبي ، ج 2 ، ص 93 ؛ شرح ابن ابي الحديد ، ج 2 ، ص 21 ؛ مغازي واقدي ، ج 3 ، ص 111 ؛ تاريخ ابن خلدون ، ج 2 ، ص 484 ؛ سيره حلبيه ، ج 3 ، ص 207 .
2ـ حشر ( 59 ) آيه 7 .
627 |
أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيماً } ؛ ( 1 ) « نه چنين است قسم به خداي تو كه اينان به حقيقت اهل ايمان نمي شوند مگر آن كه در خصومت و نزاعشان تنها تو را حاكم كنند و آن گاه هر حكمي كه كني هيچ گونه اعتراض در دل نداشته ، كاملا از دل و جان تسليم فرمان تو باشند . »
3 ـ دعوت به نوشتن وصيت
بعد از آن كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) مشاهده نمود كه تدبير فرستادن مردم با لشكر به بيرون مدينه عملي نشد ، در صدد برآمد كه تمام سفارش هاي لفظي را در باب امامت علي ( عليه السلام ) كه در طول 23 سال به مردم گوشزد كرده است ، در وصيت نامه اي مكتوب كند . از همين رو در روز پنج شنبه چند روز قبل از وفاتش در حالي كه در بستر آرميده بود و از طرفي نيز حجره پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) مملوّ از جمعيّت و گروه هاي مختلف بود ، خطاب به جمعيت كرده و فرمود : « كتابي بياوريد تا در آن چيزي بنويسم كه با عمل به آن بعد از من گمراه نشويد . » بني هاشم و همسران پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در پشت پرده اصرار اكيد بر آوردن صحيفه و قلم براي نوشتن وصيت نامه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) داشتند . ولي همان طيفي كه در سرزمين عرفات مانع شدند تا پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) كلام خود را در امر امامت خلفاي بعدش بفرمايد ، در حجره پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) نيز جمع بودند و از عملي شدن دستور پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) جلوگيري كردند . عمر يك لحظه متوجه شد كه اگر اين وصيت مكتوب شود تمام نقشه ها و تدبيرهايش در غصب خلافت بر باد خواهد رفت و از طرفي مخالفت دستور پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) را صلاح نمي ديد . لذا درصدد چاره اي برآمد و به اين نتيجه رسيد كه به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) نسبتي دهد كه عملا و خودبه خود نوشتن نامه و وصيت بي اثر گردد . از اين رو به مردم خطاب كرده گفت : « نمي خواهد صحيفه بياوريد ، زيرا پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) هذيان مي گويد ، كتاب خدا ما را بس است ! » اين جمله را كه طرفداران عمر و بني اميه و قريش از او شنيدند ، نيز تكرار كردند . ولي بني هاشم سخت ناراحت شده با آنان به مخالفت برخاستند . پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) با اين نسبت ناروا ، كه همه شخصيت پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) را زير
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1ـ نساء ( 4 ) آيه 65 .
628 |
سؤال مي برد ، چه كند ؟ چاره اي نديد جز اين كه آنان را از خانه خارج كرد و فرمود : « از نزد من خارج شويد ، سزاوار نيست كه نزد پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) نزاع شود ! » ( 1 )
تعجب اين جاست كه طرفداران عمر بن خطاب و به طوركلّي مدرسه خلفا براي سرپوش گذاشتن بر اين نسبت ناروا از طرف عمر به پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) ، هنگامي كه اصل كلمه را كه همان « هجر ـ هذيان » باشد مي خواهند نقل كنند ، آن را به جمعيت نسبت داده مي گويند : « قالوا : هجر رسول الله » . و هنگامي كه به عمر بن خطاب نسبت مي دهند مي گويند : « قال عمر : انّ النبيّ قد غلب عليه الوجع » . ولي كلام ابوبكر جوهري در كتاب « السقيفه » مطلب را روشن مي سازد كه : شروع نسبت هذيان از جانب عمر بوده و طرفداران او به متابعت از او اين جمله را به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) نسبت دادند . جوهري اين گونه نسبت را از ناحيه عمر نقل مي كند : « قال عمر كلمة معناها انّ النبيّ قد غلب عليه الوجع » ؛ عمر جمله اي گفت كه مضمون و معناي آن اين است كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) درد مرض بر او غلبه كرده است . پس معلوم مي شود كه تعبير عمر چيز ديگري بوده كه به جهت قباحت آن نقل به معنا كرده اند . متأسفانه بخاري و مسلم و ديگران اصل كلمه را نقل نكرده اند و نقل به معنا و مضمون را آورده اند . گر چه از كلام ابن اثير در « النهاية » و ابن ابي الحديد استفاده مي شود كه نسبت هذيان را مستقيماً خود عمر داده است . لكن به هر تقدير پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) بعد از بيرون كردن گروه مخالف و خالص شدن اصحاب وصيت خود را آن طور كه بايد بيان نمود ، و طبق نصّ سليم بن قيس با وجود برخي از اصحاب بر يكايك اهل بيت ( عليهم السلام ) وصيت كرده و آنان را به عنوان خلفاي بعد از خود معرفي كرد . ( 2 )
اهل سنت نيز در كتاب هاي حديثي خود به اين وصيت اشاره كرده اند ، ولي اصل موضوع را مبهم گذارده اند .
ابن عباس در پايان آن حديث مي گويد : « پيامبر در آخر امر ، به سه مورد وصيت نمود : يكي آن كه مشركين را از جزيرة العرب بيرون برانيد . ديگر آن كه به كاروان ها
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1ـ ر . ك . صحيح بخاري كتاب المرضي ، ج 7 ، ص 9 ؛ صحيح مسلم ، كتاب الوصية ، ج 5 ، ص 75 ؛ مسند احمد ، ج 4 ، ص 356 ، ح 2992 .
2ـ كتاب سليم بن قيس ، ج 2 ، ص 658 .
629 |
همان گونه كه من اجازه ورود دادم ، اجازه دهيد . ولي در خصوصِ وصيت سوّم سكوت كرد . و در برخي از احاديث ديگر آمده است : آن را فراموش كردم . ( 1 )
سابقه نداشته است كه در حديثي ابن عباس بگويد : اين قسمت از آن را فراموش كرده ام يا آن را نقل نكند . اين نيست مگر خوف و ترس ابن عباس از عمر بن خطاب ، زيرا به طور حتم وصيت سوّم به ولايت و خلافت و امامت امام علي ( عليه السلام ) و اهل بيت پيامبر ( عليهم السلام ) بوده است ، ولي از آن جا كه ابن عباس از عمر مي ترسيد ، از نشر آن جلوگيري كرد . همان گونه كه در زمان حيات عمر بن خطاب نتوانست با نظر عمر بن خطاب در مسئله عول و تعصيب مخالفت كند ، تا اين كه بعد از فوت او حقّ را بيان كرد و هنگامي كه از او در تأخير بيان حكم سؤال كردند ، گفت : از مخالفت با نظر عمر بيمناك بودم .
چرا عمر از نوشتن نامه جلوگيري كرد ؟
اين سؤال در ذهن هركس خطور مي كند كه چرا عمر بن خطاب و طرفدارانش نگذاشتند قصد و تدبير پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) عملي شود ؟ مگر پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) نويد نگهداري امّت از ضلالت را تا روز قيامت نداده بود ؟ چه بشارتي بالاتر از اين ؟ پس چرا با اين كار مخالفت نمودند ؟ چرا امّت را از اين سعادت محروم كردند ؟ چه بگوييم كه حبّ جاه و مقام و كينه و حسد گاهي بر عقل چيره مي شود و نتيجه گيري را از عقل سلب مي كند . مي دانيم كه عمر چه نيّاتي در سر مي پروراند . او مي دانست كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) براي چه از مردم كاغذ و دوات مي خواهد ، او به طور حتم مي دانست كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) قصد مكتوب كردن سفارش هاي لفظي خود در امر خلافت علي بن ابي طالب ( عليه السلام ) و بقيه اهل بيت ( عليهم السلام ) را دارد ، از همين رو مانع نوشتن اين وصيّت شد . اين صرف ادعا نيست بلكه مي توان براي آن شواهدي قطعي ادعا نمود كه به دو نمونه از آن اشاره مي كنيم :
1 ـ عمر بن خطاب در اواخر زندگاني پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) مكرر حديث ثقلين به گوشش رسيده بود ؛ در آن حديث ، پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) مي فرمايد : من دو چيز گران بها در ميان شما به
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1ـ صحيح بخاري ، كتاب مغازي ، باب 78 ؛ صحيح مسلم ، كتاب وصيّت ، باب 5 .
630 |
ارمغان مي گذارم كه با تمسك به آن دو هرگز گمراه نخواهيد شد . اين تعبيرِ « گمراه نشدن » را چندين بار عمر درباره كتاب و عترت شنيده بود . در حجره هنگام درخواست كاغذ و دوات نيز همين تعبير را از زبان پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) شنيد كه مي فرمايد : « نامه اي بنويسم كه بعد از آن گمراه نشويد . » فوراً عمر به اين نكته توجه پيدا كرد كه : پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) قصد دارد تا وصيت به كتاب و عترت را مكتوب دارد ، لذا شديداً با آن به مخالفت برخاست .
2 ـ ابن عباس مي گويد : « در اول خلافت عمر بر او وارد شدم . . . رو به من كرده گفت : بر تو باد خون هاي شتران اگر آن چه از تو سؤال مي كنم كتمان نمايي ! آيا هنوز علي در امر خلافت ، خود را بر حق مي داند ؟ آيا گمان مي كند كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) بر او نصّ نموده است ؟ گفتم : آري . اين را از پدرم سؤال كردم ؛ او نيز تصديق كرد . . . عمر گفت : به تو بگويم : پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در بيماريش خواست تصريح به اسم عليّ به عنوان امام و خليفه كند ، من مانع شدم . . . . » ( 1 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1ـ شرح ابن ابي الحديد ، ج 12 ، ص 21 .