بخش 28
دلایل منکران ایمان ابوطالب 1 ـ آیه نهی از استغفارِ مشرک 2 ـ حدیث ضحضاح سرّی بودن ایمان ابی طالب ( علیه السلام ) کتابشناسی توصیفی خواستگاری علی ( علیه السلام ) روایات عامه مناقشات 1 ـ اشکال های سندی 2 ـ اشکال های دلالی و متنی
675 |
دلايل منكران ايمان ابوطالب
كساني كه به كفر ابوطالب ـ العياذ بالله ـ قائلند ، به روايات و ادله اي سست تمسك كرده اند كه در اين جا به عمده آنها اشاره مي كنيم :
1 ـ آيه نأي :
خداوند متعال مي فرمايد : { وَهُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ وَيَنْأَوْنَ عَنْهُ وَإِنْ يُهْلِكُونَ إِلاّ أَنْفُسَهُمْ وَما يَشْعُرُونَ } ؛ ( 3 ) « و آنان [ مردم را ] از آن باز مي دارند و [ خود نيز ] از آن دوري مي كنند ، و [ لي ] جز خويشتن را به هلاكت نمي افكنند و نمي دانند . »
طبري و ديگران از طريق سفيان ثوري ، از حبيب بن ابي ثابت ، از كسي كه از ابن عباس شنيده نقل مي كند كه ابن عباس گفت : « اين آيه در حقّ ابوطالب نازل شد ، كه مردم را نهي از اذيت رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) مي كرد ، ولي خود داخل در اسلام نمي شد . ( 4 )
جواب :
الف ـ حديث ، مرسل است ، زيرا مشخص نيست كسي كه از ابن عباس شنيده ، كيست ؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ3 . انعام ( 6 ) آيه 26 .
4 . جامع البيان ، ج 7 ، ص 173 ؛ تفسير ابن كثير ، ج 2 ، ص 127 ؛ طبقات ابن سعد ، ج 1 ، ص 123 . . . .
676 |
ب ـ حبيب بن ابي ثابت بر فرض كه ثقه باشد ـ كه نيست ، زيرا ابن حبان او را مدلّس خوانده است ( 1 ) ـ در نقل اين حديث منفرد است و كس ديگري آن را نقل نكرده است .
ج ـ از ابن عباس به چند طريق ، خلاف مضمون اين روايت رسيده است ، به اين نحو كه اين آيه در شأن مشركاني است كه مردم را از ايمان به رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) بازداشته ، و خود نيز به رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) ايمان نمي آوردند . ( 2 )
د ـ سياق آيه با مشركان سازگاري دارد ، زيرا خداوند متعال قبل از آن آيه مي فرمايد : { وَإِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَة لا يُؤْمِنُوا بِها حَتّي إِذا جاؤُكَ يُجادِلُونَكَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هذا إِلاّ أَساطِيرُ اْلأَوَّلِينَ * وَ هُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ . . . } ؛ ( 3 ) « و اگر هر معجزه اي را ببينند به آن ايمان نمي آورند . تا آن جا كه وقتي نزد تو مي آيند و با تو جدال مي كنند ، كساني كه كفر ورزيدند ، مي گويند : « اين [ كتاب ] چيزي جز افسانه هاي پيشينيان نيست . . . . »
همه ضمائر جمع در اين آيه به كساني كه در آيه قبل ذكر شده اند باز مي گردد ، كه همان مشركان هستند . و به طور قطع صفات آيه قبل بر ابوطالب صدق نمي كند .
2 ـ آيه نهي از استغفارِ مشرك :
بخاري و مسلم از ابن مسيب از پدرش روايتي را نقل مي كند كه خلاصه اش اين است : پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) از ابوطالب هنگام وفاتش خواست كه كلمه « لا اله الاّ الله » را بگويد تا نزد خداوند براي او احتجاج كند . ابوجهل و عبدالله بن اميه به ابوطالب گفتند : آيا مي خواهي از ملت عبدالمطلب بازگردي ؟ پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) جمله خود را تكرار كرد و آن دو نيز حرفشان را تكرار كردند تا اين كه آخرين كلمه اي كه ابوطالب گفت اين بود : بر ملت و آيين عبدالمطلب . بدين ترتيب از گفتن لا اله الاّ الله امتناع نمود . پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : به خدا سوگند ، بر تو استغفار مي كنم تا زماني كه نهي شوم . در اين هنگام بود كه آيه نازل شد : { ما كانَ لِلنَّبِيِّ وَالَّذِينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ وَلَوْ كانُوا أُولِي قُرْبي مِنْ بَعْدِ ما
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . الثقات ، ج 4 ، ص 137 .
2 . تفسير طبري ، ج 7 ، ص 172 ؛ درّ المنثور ، ج 3 ، ص 260 .
3 . انعام ( 6 ) آيه 25 ـ 26 .
677 |
تَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحابُ الْجَحِيمِ } ؛ و در حق ابوطالب نازل شد كه : { إِنَّكَ لا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ وَلكِنَّ اللهَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ . . . } . ( 1 )
جواب :
الف ـ سعيد بن مسيّب ، تنها ناقل اين روايت ، از جمله كساني است كه معروف به دشمني با علي بن ابي طالب ( عليه السلام ) است . ( 2 ) ولذا قول او در حقّ پدر حجّت نيست .
ب ـ آيه نهي از استغفار مشركان در سوره توبه آمده ، كه آخرين سوره اي است كه بر پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در مدينه نازل گرديده است . حال چگونه ممكن است كه بيش از ده سال پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) بر ابوطالب ( عليه السلام ) استغفار و ترحّم كند ، با اين كه استغفار و ترحّم از آشكارترين مصاديق مودّتِ كافر است ، كه خداوند از آن نهي كرده و مي فرمايد : { لا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَالْيَوْمِ الاْخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ كانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ } ؛ ( 3 ) « قومي را نيابي كه به خدا و روز بازپسين ايمان داشته باشند [ و ] كساني را كه با خدا و رسولش مخالفت كرده اند ـ هرچند پدرانشان يا پسرانشان يا برادرانشان يا عشيره آنان باشند ـ دوست بدارند . »
ج ـ خداوند متعال مي فرمايد : { سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَنْ يَغْفِرَ اللهُ لَهُمْ } ( 4 ) « براي آنان يكسان است : چه برايشان آمرزش بخواهي يا برايشان آمرزش نخواهي ، خدا هرگز برايشان را نخواهد بخشود . »
به طور قطع ، اين آيه كه در غزوه بني المصطلق نازل شده ، قبل از سوره توبه است كه آيه مورد نظر در آن قرار دارد . حال اگر پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) مي داند كه استغفار بي فايده است ، چرا خود را به زحمت مي انداخته و بر ابوطالب استغفار مي كرده است ؟
د ـ پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) ، طبق نقل اهل سنت ، به خداوند عرض مي كند : « اللّهم لا تجعل لفاجر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . صحيح بخاري ، ج 4 ، ص 1788 ، ح 4494 ؛ صحيح مسلم ، ج 1 ، ص 82 ، ح 39 ، كتاب الايمان .
2 . شرح ابن ابي الحديد ، ج 4 ، ص 101 .
3 . مجادله ( 58 ) آيه 22 .
4 . منافقون ( 63 ) آيه 6 .
678 |
ولا لفاسق عندي نعمة » ؛ ( 1 ) بارخدايا براي فاجر و فاسق نزد من نعمتي قرار مده . چه فسقي بالاتر از شرك است و چه نعمتي بالاتر از استغفار پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) . حال اگر ابوطالب ( عليه السلام ) مشرك بود ـ العياذ بالله ـ ، چگونه ممكن است مشمول نعمت استغفار رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) گردد ؟
هـ ـ به سند صحيح از امام علي ( عليه السلام ) روايت شده كه فرمود : « شنيدم مردي براي پدر و مادر مشركش استغفار مي كرد ، آن را به رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) عرض كردم ، اين آيه نازل شد : { ما كانَ لِلنَّبِيِّ وَالَّذِينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا . . . } . اين روايت از طيالسي ، ابن ابي شيبه ، احمد ، ترمذي ، نسائي ، ابي يعلي ، ابن جرير ، ابن منذر ، ابن ابي حاتم ، ابي الشيخ ، ابن مردويه ، حاكم ، بيهقي ، ضياء ، سيوطي ، واحدي ، ابن كثير ، زمخشري ، دحلان و ديگران نقل شده است . ( 2 )
در روايت ديگر آمده است : مسلمانان عرض كردند : آيا ما بر پدرانمان استغفار كنيم ؟ در اين هنگام آيه فوق نازل شد . ( 3 )
در روايتي ديگر وارد شده كه : آيه فوق هنگامي نازل شد كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) از خداوند متعال خواست اذن دهد تا بر مادرش استغفار كند كه در اين آيه از آن نهي شد . ولي اجازه خواست كه به زيارت قبر مادرش رود ، خداوند اجازه داد . ( 4 )
گرچه ما معتقديم مادر حضرت محمّد ( صلّي الله عليه وآله ) مؤمنه بوده ، ولي به هر تقدير اين روايت كه از طرق اهل سنت وارد شده نقيض روايتي است كه مي گويد : آيه در شأن ابوطالب ( عليه السلام ) نازل شده است .
و ـ آيه { إِنَّكَ لا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ . . . } ، بنابر نقلي در روز احد بر پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) نازل شد ، هنگامي كه دندان رباعي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) شكسته شد و صورتش با شمشير شكافت . آن گاه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) عرض كرد : « بارخدايا قومم را هدايت كن زيرا آنان ناآگاهند . » در اين موقع
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . مستدرك الحاكم ، ج 3 ، ص 484 ؛ مجمع الزوائد ، ج 8 ، ص 278 و . . .
2 . ر . ك : الغدير ، ج 8 ، ص 12 .
3 . مجمع البيان ، ج 5 ، ص 76 ؛ تفسير ابن كثير ، ج 2 ، ص 393 ؛ كشاف ، ج 2 ، ص 246 .
4 . تفسير طبري ، ج 11 ، ص 31 ؛ درالمنثور ، ج 3 ، ص 283 ؛ ارشاد الساري ، ج 7 ، ص 282 و . . .
679 |
نازل شد : { إِنَّكَ لا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ . . . } . ( 1 )
ز ـ آيه { إِنَّكَ لا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ } ، دلالت بر عدم ايمان ابوطالب ندارد ، بلكه دنبال آيه دلالت دارد بر اين كه خداوند متعال هدايت ابوطالب ( عليه السلام ) را اراده كرده است و هرگز هدايت كسي به اراده و خواست مستقل پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) نيست .
ح ـ اين كه ابوطالب ( عليه السلام ) هنگام مرگ مي گويد : « علي ملّة عبدالمطلب » ، دلالت بر كفر و عدم توحيد ندارد ، زيرا ما معتقديم ـ همان گونه كه در جاي خود به اثبات رسانديم ـ پدر و اجداد پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) همگي مؤمن بوده اند و اگر اين چنين مي گويد ، مقصودش همان « لا إله إلاّ الله » و توحيد است كه آباء پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) بر آن بوده اند ، ولي در برابر ابوجهل توريه و تقيه كرده است . ولذا تصريح به كلمه توحيد « لا إله إلاّ الله » نكرده است .
3 ـ حديث ضحضاح :
ابي سعيد خدري مي گويد : شخصي نزد پيامبر از ابوطالب ياد كرد ، حضرت ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : اميد است كه شفاعت من در روز قيامت براي او سودمند باشد ، در ميان آبي جوشيده از آتش قرار مي گيرد كه تا دو كعب او مي رسد و از آن جا تا مغز او را مي جوشاند . . . ( 2 )
جواب :
الف ـ حديث ، ضعيف السند است ؛ به خاطر سفيان ثوري كه تدليس كننده از ضعفاست و از دروغ گويان ، روايت نقل مي كند ؛ و به خاطر عبدالملك بن عمير لخمي كوفي ، كه احمد او را تضعيف نموده است . ( 3 ) و به خاطر عبدالعزيز دراوردي كه احمد و ابوزرعه او را بدحافظه مي دانند . و ابوحاتم مي گويد : به حديث او احتجاج نمي شود . ( 4 )
ب ـ اگر ابو طالب مشرك بوده ـ العياذ بالله ـ اميد شفاعت او را داشتن معنا ندارد ، زيرا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . ر . ك : التراتيب الادارية ، ج 1 ، ص 198 ، به نقل از استيعاب . . . .
2 . صحيح بخاري ، ج 2 ، ص 209 .
3 . العلل ومعرفة الرجال ، ج 1 ، ص 249 ، رقم 339 .
4 . الجرح والتعديل ، ج 5 ، ص 395 ، رقم 1833 ؛ ميزان الاعتدال ، ج 2 ، ص 633 ، رقم 5125 .
680 |
شفاعت ، شامل حال مشرك نمي شود .
ج ـ حديث ضحضاح را از شخصي به نام مغيرة بن شعبه نقل مي كنند ؛ همو كه بغض و دشمني او نسبت به بني هاشم ، خصوصاً علي ( عليه السلام ) معروف و مشهور است . ( 1 )
د ـ از امام باقر ( عليه السلام ) از حديث ضحضاح سؤال شد ؟ حضرت ( عليه السلام ) فرمود : « اگر ايمان ابوطالب در كفه اي از ترازو و ايمان اين مردم در كفه اي ديگر قرارگيرد ، هرآينه ايمان او ترجيح خواهد يافت . آن گاه فرمود : آيا نمي دانيد كه اميرالمؤمنين علي ( عليه السلام ) دائماً امر مي كرد كه از طرف عبدالله و فرزندش و ابوطالب ، در زمان حياتش حج به جاي آورده شود . و نيز وصيّت كرد كه بعد از وفات نيز براي آنان حجّ به جاي آورند . » ( 2 )
هـ ـ از امام علي ( عليه السلام ) درباره پدرش سؤال شد كه آيا او معذّب در آتش است يا خير ؟ حضرت ( عليه السلام ) فرمود : ساكت شو ، خداوند دهانت را بشكند ، قسم به كسي كه محمّد ( صلّي الله عليه وآله ) را به حقّ مبعوث كرد ، اگر پدرم تمام گناه كاران روي زمين را شفاعت كند ، خداوند شفاعت او را مي پذيرد . آيا پدر من در آتش جهنّم است درحالي كه فرزندش تقسيم كننده بهشت و دوزخ است ؟ ( 3 )
سرّي بودن ايمان ابي طالب ( عليه السلام )
از روايات و كتاب هاي تاريخي استفاده مي شود كه ابوطالب مؤمن بوده ولي ايمانش را از قريش كتمان مي كرده است .
امام صادق ( عليه السلام ) فرمود : « همانا مَثَل ابوطالب مانند اصحاب كهف است كه ايمان خود را پنهان كرده و شرك را آشكار ساختند ولذا خداوند دوبار به آنان اجر داده است . » ( 4 )
و نيز امام علي ( عليه السلام ) فرمود : « به خدا سوگند كه ابوطالب بن عبدالمطلب بن عبدمناف ،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . شرح ابن ابي الحديد ، ج 14 ، ص 70 ؛ بحارالانوار ، ج 35 ، ص 112 .
2 . شرح ابن ابي الحديد ، ج 14 ، ص 68 ؛ بحارالانوار ؛ الغدير ، ج 8 ، ص 380 .
3 . بحارالانوار ، ج 35 ، ص 110 ؛ كنزالفوائد ، ص 80 .
4 . كافي ، ج 1 ، ص 373 ؛ شرح ابن ابي الحديد ، ج 14 ، ص 70 .
681 |
مؤمنِ مسلماني بود كه ايمانش را كتمان مي نمود . . . » ( 1 )
ما مي توانيم دريابيم كه سرّي بودن ايمان ابوطالب ( عليه السلام ) ضرورتي غيرقابل انكار بوده است ، زيرا دعوت پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) نيازمند شخصيتي اجتماعي و نيرومند بود تا آن را پشتيباني كند ، و رهبر آن را از دشمنان حفظ نمايد و خود نيز در ظاهر در هيچ يك از دو طرف نزاع نباشد . اگر ابوطالب ، كه شخصيتي بزرگ و سرشناس در ميان قريش بود ، ايمانش را كتمان نمي كرد نمي توانست امر خود را پيش ببرد و از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) دفاع كند ؛ دفاعي كه در حقيقت به خاطر اعتقاد و ايمان به نبوت حضرت بود ، اگرچه مشركين مي پنداشتند كه به خاطر آن كه پسربرادر او است ، از او پشتيباني مي كند .
كتابشناسي توصيفي
بعضي از دانشمندان درباره ايمان ابوطالب ( عليه السلام ) در كتاب هاي خود و در ضمن مطالب ، بحث كرده و بر آن دليل اقامه كرده اند ، عده اي نيز كتاب هاي مستقل در اين مورد تأليف نموده اند كه برخي از آنها را نام مي بريم :
1 ـ سعد بن عبدالله اشعري قمي متوفّي ( 299 ، 301هـ ) ، فضل أبي طالب و عبدالمطلب و أب النبي عبدالله ابن النبي . ( 2 )
2 ـ ابوعلي كوفي احمد بن محمّد بن عماره متوفي ( 346هـ ) ، ايمان أبي طالب . ( 3 )
3 ـ ابومحمّد سهل بن احمد بن عبدالله ديباچي ، ايمان أبي طالب . ( 4 )
4 ـ ابونعيم علي بن حمزه بصري تميمي لغوي ، متوفي ( 375هـ ) ، ايمان أبي طالب . ( 5 )
5 ـ ابوسعيد محمّد بن احمد بن حسين خزاعي نيشابوري ، مني الطالب في ايمان أبي طالب . ( 6 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . امالي صدوق ، ص 550 .
2 . رجال نجاشي ، ص 177 ، رقم 467 .
3 . همان ، ص 95 ، رقم 236 .
4 . همان ، ص 186 ، رقم 493 .
5 . الاصابة ، ج 4 ، ص 115 ، رقم 685 .
6 . فهرس منتجب الدين ، ص 157 .
682 |
6 ـ ابوالحسن علي بن بلال بن ابي معاويه مهلّبي ازدي ، البيان عن خيرة الرحمن في إيمان أبي طالب وآباء النبيّ . ( 1 )
7 ـ احمد بن قاسم ، إيمان أبي طالب . ( 2 )
8 ـ ابوالحسين احمد بن محمّد بن احمد بن طرفان كندي جرجاني ، متوفي ( 450هـ ) ، إيمان أبي طالب . ( 3 )
9 ـ شيخ مفيد ، متوفي ( 413هـ ) ، إيمان أبي طالب . ( 4 )
10 ـ ابوعلي شمس الدين سيّد فخار بن معد موسوي ، متوفي ( 630هـ ) ، الحجة علي الذاهب إلي تكفير أبي طالب ، كه اخيراً چاپ شده است .
11 ـ ابوالفضائل احمد بن طاووس حسني ، متوفي ( 673هـ ) ، إيمان أبي طالب ، كه آن را در بناء المقالة العلويةذكر كرده است .
12 ـ سيد حسين طباطبايي يزدي حائري ، متوفي ( 1306هـ ) منية الطالب في إيمان أبي طالبكه به طبع رسيده است .
13 ـ مفتي شريف سيدمحمّدعباس تستري هندي ، متوفي ( 1306هـ ) بغية الطالب في إيمان أبي طالب .
14 ـ شمس العلماء ميرزا محمّدحسين گرگاني ، مقصد الطالب في إيمان آباء النبيّ وعمّه أبي طالبكه طبع شده است .
15 ـ شيخ محمّدعلي بن ميرزا جعفر علي فصيح هندي ، القول الواجب في ايمان أبي طالب . ( 5 )
16 ـ ميرزا محسن فرزند علامه ميرزا محمّد تبريزي ، إيمان أبي طالب وأحواله وأشعاره . ( 6 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . رجال نجاشي ، ص 265 ، رقم 690 .
2 . همان ، ص 95 ، رقم 234 .
3 . همان ، ص 87 ، رقم 210 .
4 . همان ، ص 399 ، رقم 1067 .
5 . الغدير ، ج 7 ، ص 542 .
6 . الذريعة ، ج 2 ، ص 513 ، رقم 2015 .
683 |
17 ـ سيدمحمّد علي آل شرف الدين عاملي ، شيخ الأبطح او أبوطالبكه در بغداد طبع شده است .
18 ـ شيخ ميرزا نجم الدين فرزند ميرزا محمّدطهراني ، الشهاب الثاقب لرجم مكفّر أبي طالب . ( 1 )
19 ـ شيخ جعفر بن محمّد نقدي ، مواهب الواهب في فضائل أبي طالب ، كه در نجف اشرف به طبع رسيده است .
20 ـ عبدالله خنيزي حجازي ، أبوطالب مؤمن قريش كه اخيراً به طبع رسيده است ، و وهابيان او را به جهت اين كتاب زنداني نموده و حكم اعدام او را صادر كردند .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . الغدير ، ج 7 ، ص 542 .
684 |
خواستگاري علي ( عليه السلام ) از دختر ابي جهل !
از تهمت هاي ناروايي كه به اهل بيت ( عليهم السلام ) به ويژه علي بن ابي طالب ( عليه السلام ) زده اندقصه ساختگي خواستگاري امام علي ( عليه السلام ) از دختر ابي جهل در زمان حيات فاطمه زهرا ( عليها السلام ) است . اهل سنت مي گويند كه علي ( عليه السلام ) دست به اين اقدام زد ، ولي با مخالفت شديد رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) روبه رو شد و از قصد خود صرف نظر كرد . اما اين داستان هرگز با مقام عصمت علي ( عليه السلام ) و ارادت پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) و فاطمه زهرا ( عليها السلام ) به علي ( عليه السلام ) سازگاري ندارد ، از همين رو جا دارد كه اصل داستان را بررسي كنيم .
روايات عامه
با مراجعه به كتاب هاي حديثي پي مي بريم تنها علماي عامه اين حديث را در متون حديثي خود ذكر كرده اند و از آن در مصادر حديثي شيعه اثري نيست . اينك به برخي از روايات اشاره مي كنيم :
1 ـ بخاري از قتيبه از ليث از ابن ابي مليكه از مسور بن مخرمه نقل مي كند كه گفت : از رسول خد ( صلّي الله عليه وآله ) شنيدم كه بر بالاي منبر مي فرمود : « همانا بني هاشم بن مغيره اذن گرفتند تا اين كه دخترشان را به نكاح علي بن ابي طالب در آورند ، من اذن نمي دهم ، اين جمله را سه بار تكرار كرد مگر اين كه فرزند ابي طالب بخواهد دخترم را طلاق دهد ؛ آن گاه با دختر آنان ازدواج كند . همانا فاطمه پاره تن من است ، بي تاب مي كند مرا هر آنچه او را
685 |
بي تاب كند و آزار مي دهد مرا هر آنچه او را اذيت كند . ( 1 ) »
2 ـ هم چنين از ابي اليمان از شعيب از زهري از علي بن حسين از مسور بن مخرمه نقل مي كند كه علي ( عليه السلام ) از دختر ابي جهل خواستگاري كرد . فاطمه از اين موضوع با خبر شد ، خدمت رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) آمد و عرض كرد : قوم تو گمان مي كنند كه به خاطر دخترانت غضبناك نمي شوي ، در حالي كه اين علي است كه دختر ابي جهل را به نكاح خود در آورده است ؛ آن گاه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) بعد از اداي شهادتين فرمود : « . . . همانا فاطمه پاره تن من است و من از ناراحتي او كراهت دارم . به خدا سوگند كه دختر رسول خدا و دختر دشمن خدا نزد يك مرد ، جمع نمي شود . ( 2 ) »
3 ـ همو از ابي الوليد از ليث از ابن ابي مليكه از مسور بن مخرمه زهري نقل مي كند كه گفت : از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) شنيدم كه فرمود : « همانا بني مغيره اذن گرفتند تا اين كه دخترشان را به نكاح علي در آوردند ، ولي من اجازه نمي دهم . ( 3 ) »
اين حديث با سندها و مضامين مختلف در كتاب هاي حديثي عامه نقل شده است .
مناقشات
اين حديث از جهت هاي مختلف ـ سند و دلالت ـ اشكال دارد كه به برخي از آنها اشاره مي كنيم :
1 ـ اشكال هاي سندي
اين حديث در همه كتاب هاي حديثي عامه به ده نفر منتهي مي گردد كه عبارتند از : مسور بن مخرمه ، عبد الله بن عباس ، علي بن حسين ، عبد الله بن زبير ، عروة ابن زبير ، محمّد بن علي ، سويد بن غفله ، عامر شعبي ، ابن ابي مليكه و مردي از اهل مكّه .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . صحيح البخاري با شرح ابن حجر ، ج 9 ، ص 268 .
2 . همان ، ج 8 ، ص 152 .
3 . همان .
686 |
الف ) ابن عباس
در حديث ابن عباس « عبيد الله بن تمام » واقع شده كه طبق نصّ هيثمي در مجمع الزوائد ضعيف است . ابن حجر اين حديث را در ترجمه عبيد الله بن تمام از منكرات او برشمرده ؛ آن گاه مي گويد : دار قطني و ابوحاتم و ابوزرعه و ديگران او را تضعيف كرده اند . ابوحاتم مي گويد : او احاديث منكره نقل مي كند . ساجي مي گويد : او بسيار دروغ گو است و حديث منكر نقل مي كند . ( 1 )
ب ) علي بن الحسين ( عليه السلام )
ابن حجر عسقلاني آن را نقل كرده و بويصري در حاشيه آن مي گويد : اين حديث را حارث با سند منقطع و ضعيف نقل كرده است ، زيرا در سند آن علي بن زيد بن جدعان آمده كه ضعيف است .
ج ) عبد الله بن زبير
ابن حجر احتمال مي دهد كه عبد الله بن زبير اين حديث را از « مسور » شنيده و آن را مرسلاً نقل كرده باشد . ( 2 ) به هر حال اگر به واسطه مسور نقل مي كند به شرح حال او خواهيم پرداخت كه مشكل دارد و چنانچه بيواسطه از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) نقل مي كند احتمالي بعيد است ، زيرا وي هنگام وفات پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) ده ساله بوده ، و وضع او نيز معلوم است ، زيرا او معروف به بغض و عداوت و دشمني با علي ( عليه السلام ) و اهل بيت ( عليهم السلام ) وحتّي شخص پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) مي باشد .
د ) عروة بن زبير
حديث عروه را تنها ابوداود به سندش از زهري از عروه نقل مي كند و سندش مرسل است ، زيرا عروة بن زبير در عهد و خلافت عمر به سال 19 هجري متولد شد . هم چنين او مشهور به بغض و دشمني با اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) است . حتي يكي از بهترين شاگردانش ، زهري تصريح كرده كه وي در دشمني با علي ( عليه السلام ) حديث جعل مي كرد .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . لسان الميزان ، ج 4 ، ص 97 .
2 . فتح الباري ، ج 7 ، ص 68 .
687 |
معمر مي گويد : زهري دو حديث از عروه از عايشه در مورد علي ( عليه السلام ) داشت . روزي از آن دو سؤال كردم ، گفت : با اين دو حديث چكار داري ؟ خدا به آن دو آگاه تر است ، ما آن دو را به بني هاشم اتهام بستيم . ( 1 )
حتّي فرزند او « يحيي » به اين خصلت پدرش اعتراف كرد و گفت : هرگاه پدرم يادي از علي مي كرد ، او را ناسزا مي گفت . ( 2 ) در حالي كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) خطاب به علي ( عليه السلام ) فرمود : « دوست ندارد تو را مگر مؤمن و دشمن تو نيست ، مگر منافق . »
هـ ) محمد بن علي
حديث وي تنها در كتاب الفضائل احمد بن حنبل از عمرو بن دينار آمده است كه محقق آن در حاشيه كتاب مي گويد : حديث مرسل است ، زيرا او سندي براي آن ذكر نكرده است . ديگر اين كه ، عمرو بن دينار مطابق نصّ رجاليين از محمّد بن علي روايت نشنيده است . ( 3 ) هم چنين به طور حتم محمّد بن علي از صحابه نبوده ، لذا روايت او از جهاتي مرسل است .
و ) سويد بن غفله
حديث او را تنها حاكم نيشابوري از احمد نقل كرده است ، ولي ذهبي در تلخيص آن مي گويد : حديث مرسل است ، زيرا « سويد » پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) را درك نكرده است . او بعد از دفن پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) وارد مدينه شد .
ز ) عامر شعبي
حديث او را عبدالرزاق بن همام نقل كرده است ، در حالي كه وي در سال ششم از خلافت عمر بن خطاب متولّد شده و بعد از سده اول از دار دنيا رفته است . ( 4 ) از همين رو حديث از اين جهت ارسال دارد . ممكن است از سويد بن غفله نقل كرده باشد كه آن نيز ارسال دارد . با قطع نظر از ارسال حديث ، شعبي از جمله كساني است كه بسيار حديث
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . شرح ابن ابي الحديد ج 4 ص 64 .
2 . شرح ابن ابي الحديد ، ج 4 ، ص 102 .
3 . تهذيب التهذيب ، ج 8 ، ص 27 .
4 . تهذيب التهذيب ، ج 5 ، ص 95 .
688 |
جعلي به اهل بيت ( عليهم السلام ) نسبت مي داد ؛ تا جايي كه ابن حجر بدين جهت او را تضعيف كرده است . ( 1 ) »
هم چنين در اين حديث راوي از شعبي ، « زكريا بن ابي زائده » است كه علماي رجال او را ضعيف و اهل تدليس شمرده اند . ( 2 ) گذشته از اينها ، شعبي از قاضيان و نديمان سلاطين جور همانند عبد الملك بن مروان و ديگر دشمنان اهل بيت ( عليهم السلام ) بوده است . ( 3 )
ح ) ابن ابي مليكه
حديث به سه طريق نقل شده مذكور است : در يك طريق « مسور بن مخرمه » واقع است كه شرح حال او خواهد آمد . در طريق ديگر ، عبد الله بن زبير و در طريقي نيز مرسلاً آن را نقل مي كند .
ط ) مردي از اهل مكه
اين سند را ، احمد در الفضائل و حاكم نيشابوري بهواسطه ابي حنظله نقل كرده اند :
اوّلاً : در سند آن اضطراب است ، زيرا يك بار ابوحنظله از رجل مكّي نقل مي كند و بار ديگر ابوحنظله ـ همان مرد مكي ـ از علي ( عليه السلام ) مباشرتاً نقل مي كند .
ثانياً : ابوحنظله و مردي از اهل مكّه هر دو مجهولند . ذهبي بعد از نقل حديث آن را « مرسل » شمرده است .
ثالثاً : در تنها سند آن يزيد بن هارون در اول سند است كه رجاليين اهل سنت او را تضعيف كرده اند . ( 4 )
ي ) مِسور بن مخرمه
تنها طريقي كه همه صاحبان صحاح بر آن اتفاق كرده اند ، طريق مسور است . روايات اهل سنت از مسور به علي بن الحسين ( عليه السلام ) و عبدالله بن عبيدالله بن ابي مليكه باز مي گردد و راوي از امام سجاد ( عليه السلام ) تنها محمّد بن شهاب زهري و راوي از ابن ابي مليكه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . الاصابه ، ج 4 ، ص 379 .
2 . تهذيب التهذيب ، ج 3 ، ص 285 .
3 . تاريخ يعقوبي ، ج 2 ، ص 280 .
4 . تهذيب التهذيب ، ج 11 ، ص 322 .
689 |
نيز ، ليث بن سعد و ايّوب بن ابي تميمه سختياني است .
« ابن ابي مليكه » كسي است كه او را قاضيِ عبدالله بن زبير و مؤذن او برشمرده اند ؛ ( 1 ) در آن ايامي كه ابن زبير در مكه و برخي از شهرهاي حجاز و عراق دولت تشكيل داد . عبدالله بن زبيري كه معروف به دشمني اهل بيت بود .
امّا زهري كه بيشتر روايات از او نقل شده ، كسي است كه از منحرفين اميرالمؤمنين و اهل بيت طاهرين ( عليهم السلام ) شمرده شده است .
ابن ابي الحديد از محمّد بن شيبه نقل مي كند : در مسجد مدينه حاضر بودم و ديدم زهري و عروة بن الزبير نشسته بودند و ياد علي مي كردند ؛ آن گاه هردو به علي ( عليه السلام ) ناسزا گفتند . ( 2 )
وي از جمله كساني است كه سابق به اسلام بودن علي ( عليه السلام ) را نيز انكار مي نمود و زيد بن حارثه را اولين مسلمان مي دانست . ( 3 )
هم چنين وي از جمله كاركنان بني اميّه و پايه هاي سلطنت بني اميه محسوب مي شد ، تا جايي كه علما و زهّاد و حتي ابن معين او را بر اين كار سرزنش نمودند . ( 4 )
با اين موقعيّت آيا مي توان حديث زهري را در تنقيص امام علي ( عليه السلام ) پذيرفت ؟ امّا در مورد مسور بن مخرمه مي توان گفت :
اولاً : او كسي بود كه دائماً با ابن الزبير همراه بود .
ثانياً : هيچ گاه يادي از معاويه نمي كرد ، مگر آن كه بر او درود مي فرستاد .
ثالثاً : از خوارج بود . ( 5 )
رابعاً : ولادت او دوسال بعد از هجرت است ، حال چگونه حديث را از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) شنيده است ؟ .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . تهذيب التهذيب ، ج 5 ، ص 862 .
2 . شرح ابن ابي الحديد ، ج 4 ، ص 102 .
3 . استيعاب ، ترجمه زيد بن حارثه .
4 . تهذيب التهذيب ، ترجمه اعمش ، ج 4 ، ص 195 .
5 . سير اعلام النبلاء ، ج 3 ، ص 391 ـ 394 ؛ تهذيب التهذيب ، ج 10 ، ص 137 .
690 |
2 ـ اشكال هاي دلالي و متني
با قطع نظر از اشكال هاي سندي كه در اين حديث وجود دارد ، از جهت دلالي و متني نيز حديث قابل مناقشات فراواني است كه به برخي از آنها اشاره مي كنيم :
1 ـ مسور بن مخرمه مي گويد : من در حالي كه محتلم بودم ، اين حديث را از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) كه بالاي منبر بود ، شنيدم . اين خود سبب وهن روايت است ، زيرا چگونه ممكن است شخصي در حال احتلام وارد مسجد شده و گوش به سخنان پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) دهد . اين نيست مگر سهل انگاري او به دستورهاي شرع .
2 ـ مسور ، قصه خواستگاري را هنگامي كه از علي بن الحسين ( عليه السلام ) شمشير طلب مي كند نقل كرده كه اين قرينه نامفهومي بوده ، بلكه ممكن است حمل بر غرض ورزي شود .
3 ـ حديث به الفاظ و معاني مختلف نقل شده است ، به حدّي كه شارحان حديث نتوانسته اند براي آن وجه معقولي در جمع اين الفاظ مختلف بيان كنند كه اين خود سبب وهن و ضعف روايت است .
4 ـ طبق روايات فراوان ، خداوند متعال نكاحِ علي و فاطمه ( عليهما السلام ) را انتخاب كرده است . ( 1 ) واضح است كه خداوند براي فاطمه همسري نمي گزيند كه او را اذيت كند .
5 ـ چگونه ممكن است كه بين علي و فاطمه ( عليهما السلام ) خصومت و اختلاف باشد ، در حالي كه علي ( عليه السلام ) به حدّي از علم رسيده بود كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در حقّ او فرمود : « من شهر علم هستم و علي درب آن . »
ابن حجر عسقلاني مي گويد : من از مسور بن مخرمه ، راوي اين حديث از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) تعجب مي كنم كه چگونه در تعصّب مبالغه نموده و ملاحظه مقام و منزلت علي بن الحسين ( عليه السلام ) را نكرده است و اين افترا را به او نسبت داده است .
6 ـ مرحوم قزويني دركتاب الامامة الكبري در جواب اين احاديث مي گويد : « بر فرضِ صحت اين احاديث ، نقصي بر علي ( عليه السلام ) وارد نيست ، زيرا قرآن و روايات ، تعدد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . ا . ر . ك : مجمع الزوائد ، ج 9 ، ص 204 ؛ كنز العمال ، ج 6 ، ص 152 و صواعق المحرقه ، ص 84 .
691 |
همسران را اجازه داده است و تنها جمع بين فاطمه ( عليها السلام ) وديگري حكم خاصي بوده كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) آن را ابلاغ كرده ، در حالي كه ( عليه السلام ) علي آن را تا آنوقت نمي دانسته و بعد از اطلاع ، دستور پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) را امتثال كرده است . از همين رو هيچ عتاب و سرزنش متوجه امام علي ( عليه السلام ) نيست . آري ، سرزنش و عتاب بر كسي است كه بعد از آن كه از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) شنيد : « فاطمه پاره تن من است ، بي تاب مي كند مرا آن چه فاطمه را بي تاب مي كند و آزار مي دهد مرا آنچه فاطمه را اذيت مي كند » ، بر فاطمه ظلم كرده و او را اذيّت نمود ؛ تا آن كه در حالي كه بر او غضبناك بود از دنيا رحلت نمود . ( 1 )
7 ـ در مناظره اي كه بين عمر بن خطاب و ابن عباس اتفاق افتاد ، چنين آمده است : « ابن عباس به عمر گفت : صاحب ما كسي است كه تو او را خوب مي شناسي . به خدا سوگند ! او چيزي را تغيير و تبديل نكرده و هرگز رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) را درايام مصاحبتش به غضب در نياورده است . عمر گفت : حتّي در خواستگاري از دختر ابي جهل كه مي خواست با داشتن فاطمه ، او را به همسري خود در آورد ؟
ابن عباس گفت : خداوند درباره معصيت حضرت آدم ( عليه السلام ) مي فرمايد : { وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً } ؛ ( 2 ) ما عزمي در او نيافتيم . صاحب ما ـ علي ( عليه السلام ) ـ نيز قصدي بر ناراحت كردن رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) نداشت ، ولي نوعي از مسائلي است كه در ذهن آدمي خطور مي كند و انسان بر دفع آنها از ذهن خود قدرت ندارد . چه بسا از فقيه در دين خدا و عالم به امر خدا حادث شود ، ولي به مجرّد آن كه متنبّه و آگاه شد رجوع نموده و توبه مي كند . ( 3 ) »
ابن ابي الحديد از استاد منصف خود ابو جعفر نقيب محمّد بن ابي زيد نقل مي كند : او معتقد است عمر اين تهمت را در ميان مردم پخش كرد كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در اين قضيه از علي ( عليه السلام ) غضبناك شده است . او مي گويد : « عمر ، به جهت خواستگاري علي ( عليه السلام ) از دختر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . صحيح بخاري ، ج 5 ، ص 77 ـ 78 ؛ كتاب المغازي ، باب غزوة خيبر ؛ صحيح مسلم ، ج 3 ، ص 1280 ، كتاب الجهاد والسير ، باب قول النّبي « لانورث . . . » .
2 . طه ( 20 ) آيه 115 .
3 . شرح ابن ابي الحديد ، ج 12 ، ص 51 ؛ منتخب كنز العمال در حاشيه مسند احمد ، ج 5 ، ص 229 و حياة الصحابه ، ج 3 ، ص 249 .
692 |
ابي جهل ناراحت شد و بر علي عيب گرفت و اين گونه وانمود كرد كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) از اين عمل ناخرسند است . . . . ( 1 )
8 ـ در برخي از روايات آمده كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) به علي ( عليه السلام ) امر كرد تا دخترش فاطمه ( عليها السلام ) را طلاق دهد ، اگر ابن مي خواهدبا دختر ابي جهل ازدواج كند ، با آن كه پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) در خطبه خود مي گويد : « من هرگز حلالي را حرام و حرامي را حلال نمي كنم . »
بديهي است خداوند متعال طلاق را به دست مرد قرار داده و هرگز زن و پدرش حقّ طلاق گرفتن ندارند .
از طرفي ديگر ، در اين روايت پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) علي ( عليه السلام ) را منع مي كند از ازدواج دوّم با آن كه خلاف نصّ قرآن است كه مي توان تا چهار زن دائمي داشت . بر فرض كه در زمان حيات فاطمه زهرا ( عليها السلام ) به طور خصوص ازدواج دوّم بر حضرت علي ( عليه السلام ) حرام باشد ؛ اين ، از دو حال خارج نيست : يا در آن وقت حكم به علي ( عليه السلام ) نرسيده بود كه اين گونه آشكارا بر ضدّ علي ( عليه السلام ) سخن گفتن و تهديد كردن معنا نداشت و اگر حكم به او رسيده بود ، چگونه مي شود كه عليّ ( عليه السلام ) اقدام بر كار حرامي كرده باشد ، در حالي كه طبق نصّ آيه تطهير او از هر رجس و پليدي معصوم است .
آيا علي ( عليه السلام ) به اندازه بني مغيره ادب و احترام براي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) قائل نبوده ، تا از آن حضرت در خواستگاري دختر ابي جهل از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) اذن و اجازه بگيرد ؛ همان گونه كه بني مغيره اجازه گرفتند ؟
چرا پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) با علي ( عليه السلام ) مخفيانه راجع به اين موضوع صحبت نكرد و از او نخواست كه از اين امر صرف نظر كند ؟ يا از او خود است ، ولي از آن جا كه علي ( عليه السلام ) نپذيرفت مجبور به افشاي آن شد تا مردم بر ضدّ علي ( عليه السلام ) اقدام كنند ( 2 ) ؟ اينها همه ابهام ها و سؤال هايي است كه شايد در اين زمينه به ذهن خطور كند كه قطعاً با عصمت علي ( عليه السلام ) سازگاري ندارد .
9 ـ سيد مرتضي ( رحمه الله ) مي گويد : « اگر اين قضيه صحت داشت ، به طور حتم دشمنان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . شرح ابن ابي الحديد ، ج 12 ، ص 88 .
2 . تلخيص الشافي ، ج 2 ، ص 278 .
693 |
علي ( عليه السلام ) از بني اميه و پيروانشان ، از اين فرصت استفاده كرده بر ضدّ علي ( عليه السلام ) آن را ترويج مي كردند ، در حالي كه نديد كسي از بني اميه و دشمنان اهل بيت ( عليهم السلام ) اين قصه را بر ضدّ علي ( عليه السلام ) به كار برند . ( 1 ) »
10 ـ چگونه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) از دختر ابي جهل به « بنت عدوّ الله » تعبير مي كند ، در حالي كه مي دانيم در اسلام جايز نيست اگر كسي پدر يا مادرش بدكاره باشد ، او را به پدر و مادرش با القاب بد نسبت داد ، چرا پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) چنين تعبيري به كار برده است ؟
سيّد مرتضي اين حديث را ساخته و پرداخته « كرابيسي بغدادي » ـ مصاحب شافعي ـ مي داند . شخصي كه به نصب و عداوت اهل بيت ( عليهم السلام ) و انحرافش از امير المؤمنين ( عليه السلام ) معروف بوده است . ( 2 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . همان ، ج2 ، ص 279 ؛ تنزيه الانبيا ، ص 169 .
2 . تنزيه الانبيا ، ص 167 ؛ شرح ابن ابي الحديد ، ج 4 ، ص 64 ـ 65 .
695 |
فهرست اجمالي
شـيعه شناسي … 31
پيدايش شيعه … 33
تاريخ شيعه … 57
عبدالله بن سبأ … 97
رافضي و روافض … 111
فرقه ناجيه … 117
اعتقادات … 123
ميزان در توحيد و شرك … 125
ايمان و كفر … 145
توسل … 154
تبرّك … 169
كمك گرفتن از اولياي الهي … 180
قسم ، نذر و ذبح براي غير خدا … 193
صفات الهي … 201
صفات خداوند نزد شيعه … 203
رؤيت … 208
تجسيم … 217
مفهوم بدا … 224
نبوّت … 231
سهو النبي ( صلّي الله عليه وآله ) ! … 233
ايمان پدر و اجداد پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) … 252
كيفيت صلوات بر پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) … 263
قرآن … 273
تحريف ناپذيري قرآن … 275
مصحف امام علي ( عليه السلام ) … 290
كتاب علي ( عليه السلام ) … 299
مصحف فاطمه ( عليها السلام ) … 307
صحابه … 315
عدالت صحابه … 317
سنت صحابه … 345
امامت … 363
امامت و وحدت اسلامي … 365
امامت و اختيار … 397
رأي اكثريت ! … 427
امامت و بيعت … 439
امامت و شورا … 456
امامت و اجماع … 470
امامت و اهل حلّ و عقد … 478
امامت و عهد … 485
امامت و وراثت … 495
صفات امام … 501
امامت و عصمت … 503
حقيقت عصمت … 516
امامت و برتري … 529
696 |
امامت و علم غيب … 541
غلوّ … 555
اطاعت از پيشواي ستمگر … 561
امامت در كودكي … 572
امام علي ( عليه السلام ) … 599
پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) و تعيين جانشين … 601
تدابير پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) براي تعيين امام علي ( عليه السلام ) … 616
حديث غدير … 631
برتري امير المؤمنين ( عليه السلام ) بر ساير صحابه … 654
ايمان ابوطالب ( عليه السلام ) … 665
خواستگاري علي ( عليه السلام ) از دختر ابي جهل ! … 684