بخش 2
کتاب اوّل : فصل اوّل : شیخیه زمینه ساز بابیّت الف : شیخ احمد احسائی صورت اجازه مرحوم مبرور آقا سید علی طباطبائی صورت اجازه مرحوم مبرور آقا سید مهدی طباطبائی بحرالعلوم صورت اجازه مرحوم مبرور شیخ جعفر بن شیخ خضر در دربار قاجاریه
15 |
كتاب اوّل :
دعـــاوي
17 |
فصل اوّل : شيخيه زمينه ساز بابيّت
پيش از بررسي و شناختي كلّي از اصول عقايد شيخيه در خصوص « بابيت » و « نيابت امام » ، كه اساساً مبناي دعوي « بابيان » است ، منطقي به نظر مي رسد كه به شرح حال و تاريخ زندگاني « شيخ احمد احسائي » مؤسس شيخيه و ديگر جانشينان و مشايخ پس از او « اشارتي » مجمل شود :
الف : شيخ احمد احسائي
به استثناي كتاب « روضات الجنات في احوال العلماء والسادات » مرحوم ميرزا محمدباقر خوانساري ( 1 ) و كتاب « قصص العلماء » مرحوم ميرزا محمد بن سليمان تنكابني ( 2 ) و ده ها مأخذ و كتب متأخرين و معاصرين غيرشيخي ، شش رساله و كتاب موثق شيخي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . از اكابر علماي اماميه ( 1226 ـ 1313 هـ . ق . ) استاد مراجع بزرگ شيعه ، مرحوم شريعت اصفهاني و سيد ابوتراب خوانساري ، و سيد محمدكاظم يزدي . كتاب روضات الجنات وي ، يكي از مهم ترين كتب تراجم و از منابع اصلي كتاب « ريحانة الادب » مرحوم مدرس و « الذريعة » حاج آقا بزرگ تهراني مي باشد .
2 . فقيه ، اديب و از علماي مشهور اماميه ، از تلامذه مرحوم صاحب ضوابط « آقا سيد ابراهيم موسوي » . زندگانيش همزمان با ظهور شيخيه بوده است ، و با زعماي آن ، خاصه سيد كاظم رشتي ، مصاحبت هايي داشته و مستقيماً در جريان حوادث ناشي از اظهار دعاوي بابيه بوده است . صاحب تأليفات عديده كه اشهر از همه كتاب « قصص العلماء » است . « ريحانة الادب » ج3 ، ص78 ، « الذريعة إلي تصانيف الشيعة » ج3 ، ص298
18 |
در شرح حيات شيخ احمد در دسترس ماست .
اول : رساله اي است به زبان عربي كه شيخ احمد ، به تقاضاي فرزندش « شيخ محمدتقي » در شرح حال خود نگاشته است . اين رساله در صفحه 166 الي 179 از جلد اوّل كتاب : « فهرست » تأليف شيخ ابوالقاسم ابراهيمي بن زين العابدين كريم خان كرماني ، مشهور به « سركارآقا » ( 1314 ـ 1389 هـ . ق . ) چاپ و منتشر شده است .
دوم و سوم : رساله اي است عربي ، تأليف « شيخ عبدالله » : فرزند شيخ احمد ، كه محمدطاهر خان بن حاج محمدكريم خان ، عموي سركارآقا ، آن را به فارسي ترجمه و در 96صفحه در بمبئي به سال 1310 هـ . ق . نشر داده است . چاپ دوم اين رساله به انضمام رساله ي « تذكرة الأولياء » در محرم الحرام 1387 هـ . ق به قطع رقعي و به نفقه بي بي علويه خانداني ، در چاپخانه سعادت كرمان انتشار يافته است .
چهارم : رساله « تنبيه الغافلين و سرورالناظرين » نوشته آقا سيد هادي هندي ، از شاگردان سيد كاظم رشتي است .
پنجم : كتاب « دليل المتحيّرين » نوشته : سيد كاظم رشتي ، كه متن عربي آن در 1364 هـ . ق . سربي با 153 صفحه منتشر و ترجمه فارسي آن توسط ميرزا رضي ، به سال 1261 هـ . ق . چاپ سنگي شده است .
ششم : « هداية الطالبين » نوشته : حاج محمدكريم خان كرماني ، چاپ سنگي بمبئي و ايران مي باشد . اين كتاب مجدداً با حروف سربي در 188 صفحه ، به سال 1380 هـ . ق ، از طرف مدرسه ابراهيميه كرمان منتشر شده است .
براساس اقوال مآخذ مذكور ، شيخ احمد ، از اهالي « احساء » ، ( 1 ) فرزند زين الدين بن ابراهيم بن قصر بن ابراهيم بن داغر است كه در ماه رجب سال 1166 هـ . ق . به دنيا آمد .
اجداد شيخ ، تا داغر بن رمضان ، همگي پايبند مذهب شيعه اثني عشري بودند و رمضان بن راشد بن دهيم بن شمروخ بن صوله و . . . باديه نشين ، مردمي فاقد علم و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . نام اقليمي است در مشرق عربستان سعودي ، نزديك قطيف كه مركز آن دمّام است .
19 |
معرفت ، و ناآگاه بر طريقه اهل سنت و جماعت عمل مي نمودند . ( 1 )
داغر پس از بروز اختلافاتي با پدرش ، ترك وطن نمود ، و در « مطيرفي » كه يكي از قراء « احساء » است ، اقامت گزيد . وي پس از مدتي از مذهب اجدادي خود دل بريد ، و به مذهب شيعه اثني عشري دل سپرد .
شيخ احمد ، از چگونگي پشت سر گذاردن كودكي و نوجواني خود ، به استثناي ذكر مقداري از عواطف رقيق مذهبي و احساسات جستجوگرانه ( 2 ) يادآور مي شود كه كتاب « اجروميّه » و « عوامل » را نزد شيخ محمد بن شيخ محسن به انجام رسانده و قبل از آن در حالي كه پنج سال از عمرش گذشته بود ، قرائت قرآن مجيد را آموخته است .
در سال 1186هـ . ق ، يعني پس از آنكه بيست سال از عمرش گذشته بود ، ترك موطن نمود وبه منظور كسب معارف وفيض مواهب ، عازم كربلاي معلي و نجف اشرف گرديد . ( 3 ) و در درس و مجالس بحث مشاهير علماي ديني وقت : مرحوم آقاباقر وحيد بهبهاني ، ( 4 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . از اين رو شيخ احمد تنها در برابر اسم داغر ، اولين جد شيعي خود جمله « غفر الله لهم اجمعين » را اضافه مي كند .
2 . از آن جمله : 1 ـ « قريه اي كه مسكن ما بود اهلش را به ملاهي و معاصي حرص تمام بود . . . و من چون بر مجالس ايشان مي گذشتم ، در گوشه اي با اطفال مي نشستم . تنم در ميان بود و روحم متعلق به عالم بالا » . 2 ـ « طالب خلوت و مايل عزلت بودم و كوه و بيابان را دوست مي داشتم » . 3 ـ « از مجاورت خلق و معاشرت ايشان متوحّش و پريشان بودم و پيوسته در اوضاع روزگار فكرت نموده عبرت مي گرفتم » . ـ رساله شيخ عبدالله ، ص4 ، باب دوّم .
3 . مرحوم ميرزا محمد تنكابني در « قصص العلماء » مي نويسد كه : « شيخ احمد در زادگاه خود ، بر كتابخانه « ابن ابي جمهور » ( از اكابر علماي اماميه ، احسائي متوفي حدود 901 هـ . ق . ) دست يافته بود » ؛ قصص العلماء ، ص35 ، ولي زعماي شيخيه در مورد مطلب مذكور اظهار شك كرده اند . همچنين در شرح احوال ابن ابي جمهور ، الكني والألقاب ، ترجمه : محمدجواد نجفي ، ج1 ، ص340
4 . متولد 1116 هـ . ق . ، متوفي 1205 هـ . ق حدوداً . مشهور به آقا ، از اكابر علماي اماميه ، علامه ثاني و محقق ثالث و شاگرد مرحوم « سيد صدرالدين قمي » شارع وافيه بوده است . مرحوم پدرش از شاگردان مرحوم شيخ جعفر قاضي و ملا ميرزاي شيرواني و علامه مجلسي بوده است . مرحوم مغفور آقا ، پس از سكونت در بهبهان ، مقيم كربلاي معلّي شدند و در رواق شرقي حرم مطهر امام حسين ( عليه السلام ) مدفون گرديدند . رحمة الله عليه .
20 |
مرحوم آقاسيدمهدي بحرالعلوم ، ( 1 ) مرحوم شيخ جعفربن شيخ خضر ( 2 ) ومرحوم مير سيد علي طباطبائي ( 3 ) حاضر گشت . ( 4 ) تا اينكه پس از ارائه شرحي بر كتاب « تبصره علامه حلّي » ( 5 ) از جانب مرحوم آقاسيدمهدي بحرالعلوم ، مرحوم مبرورآقا سيد علي صاحب رياض ، مرحوم مبرورشيخ جعفر بن شيخ خضر و . . . به اخذ درجه اجتهاد در روايت و درايت نائل گرديد . ( 6 )
دقت و توجه در متن صورت اجازات ، به خوبي نمايانگر مراتب والاي فضل و كمال شيخ است . تا آنجا كه به تصديق همگان ، شيخ احمد پس از دستيابي به چنين مقامي ، كراراً مورد احترام و ستايش قرار گرفته است . و سيد ، پس از ملاحظه رساله « قدر » ( 7 ) شيخ ،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . به گفته و تصريح مرحوم مدرس در « ريحانة الأدب » ، علامه دهر و وحيد دهر ، سيد محمدمهدي بحرالعلوم ( متولد 1154 هـ . ق . ، متوفي 1212 هـ . ق حدوداً . ) ، مردمك چشم علماي روزگار ، جامع معقول و منقول ، از اكابر عصر خود ، صاحب كرامات ، استاد مسلم مرحوم « آقا سيد جواد عاملي » صاحب « مفتاح الكرامة » و مرحوم « سيد محمدباقر رشتي » .
2 . متوفي 1227 هـ . ق . ، مشهور به « كاشف الغطاء » ، از اكابر علماي اماميه و اعاظم فقهاء و مجتهدين اثني عشريه و از تلامذه او مي توان به مرحوم « صاحب جواهر » ، مرحوم « صاحب مفتاح الكرامة » و مرحوم صاحب « هداية المسترشدين » اشاره كرد .
3 . متوفي 1231 هـ . ق . ، معروف به « صاحب رياض » ، فقيه اصولي ، متتبع محقق ، وحيدالعصر و مرجع اكابر طراز اول وقت و از تلامذه او مرحوم « صاحب ضوابط » ، و « شريف العلماي مازندراني » و مرحوم « حاجي كرباسي » و مرحوم « حاج سيد محمدباقر حجة الاسلام » و « ملا محمدتقي برغاني » .
4 . « فهرست » ، ج2 ، ص203
5 . « تبصرة المتعلمين في أحكام الدين » كتابي است در فقه اماميه ، كه صدها شرح از جانب فقهاي شيعه بر آن نگاشته و منتشر شده است . مراجعه شود به چاپ اسلاميه ، تهران ، 1348 ، به اهتمام و انضمام فقه فارسي مرحوم « حاج شيخ ابوالحسن شعراني ( رحمه الله ) » .
شرح شيخ احمد به نام « صراط اليقين » در مجموعه آثار شيخ : « جوامع الكلم » منتشر شده است . اين شرح تنها شرح طهارت از كتاب « تبصره » است .
6 . نكته مهم اين است كه تاريخ اجازه ايشان كه بعضي از شيخيه گفته اند در سن 20 سالگي از مرحوم سيد اخذ كرده است ، درست نيست و سركارآقا هم در جلد اول كتاب « فهرست » ، صفحه 205 متعرض اين معني شده است . با توجه به اينكه تاريخ اجازه 22 ذي الحجة سال 1209 هـ . ق . بوده است ، در نتيجه سن شيخ در هنگام اخذ اجازه 43 سال بوده است . 23 سال پس از كسب معارف اسلامي .
7 . البته در كتاب « جوامع الكلم » ، صص 141 ـ 150 ج2 ، رساله اي به نام « قدريه » مندرج است كه شيخ احمد آن را به خواهش شيخ عبدالله بن دندن در شرح كلمات مرحوم سيد شريف نوشته اند . ولي آيا مسائل اين رساله ، منطبق با همان رساله اي است كه شيخ به مرحوم بحرالعلوم داده ؟ نمي دانيم !
21 |
فضل و كمال شيخ را بسيار ستوده است .
« حاج محمدخان كرماني » ، در كتاب « هداية المسترشد » ( 1 ) قسمت هايي از صورت اجازات مرحوم مبرور « شيخ احمد دمستاني » ، « آقا ميرزا مهدي شهرستاني » ، « شيخ حسين درازي » « آقا سيد علي طباطبائي » ، « آقا سيد مهدي طباطبائي بحرالعلوم » و « شيخ جعفر نجفي » را كه مدعي است عيناً در نزدشان محفوظ و نگهداري مي شود ، نقل كرده است . بي شك ارائه بعضي از آنها ، به خاطر توجه بيشتر به تأكيد مشايخ عصر نسبت به مقام ديني شيخ ، كه بعدها يكي از دلايل اساسي تأييد عقايد و روش شيخ از جانب شيخيه به شمار مي آيد ، ضروري است .
صورت اجازه مرحوم مبرور آقا سيد علي طباطبائي
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله علي نعمه المتواترة و آلائه المتكاثرة و الصّلوة علي سيد أهل الدنيا والأخرة محمّد و عترته الطاهرة ، و بعد فيقول العبد الخاطي ابن محمدعلي الطباطبائي ـ اُوتي كتابه بيمناه و جعل عقباه خيراً من دنياه ـ : إنّ من أغلاط الزمان وحسنات الدهر الخوّان ، اجتماعي بالأخ الروحاني والخلّ الصمداني ، العالم العامل و الفاضل الكامل ، ذي الفهم الصائب والذهن الثاقب ، الراقي أعلي درجات الورع والتّقوي والعلم واليقين ، مولانا الشيخ أحمد بن الشيخ زين الدين الإحسائي ـ دام ظلّه العالي ـ ، فسألني بل أمرني أن أجيز له ما صحّ لديّ إجازته و اتّضح عليّ روايته من مصنفات علمائناالأبرار و فقهائناالأخيار بالأسانيد المتّصلة إلي الأئمة الأطهار وخلفاء الرسول المختار ، سيما الكتب الأربعة الشهيرة كالشّمس في رابعة النهار : الكافي والفقيه والتهذيب والاستبصار و ساير كتب شيخ الطائفة المحقّقة ، و مروّج
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . صص 56 ـ 61 ، اين كتاب را حاج محمدخان در رد كتاب « هدية النملة إلي مرجع الملة » مرحوم « ميرزا محمدرضا همداني » نگاشته است .
22 |
الشريعة والطريقة الحقّة ، وكتب سيدالمرتضي الملقّب بعلم الهدي ، وكتب آية الله العلامة و حجته الخاصّة علي العامّة ، و كتب الموليين الرشيدين الشهيدين السّعيدين ، وساير كتب علمائنا المتقدمين والمتأخّرين ـ رضوان الله تعالي عليهم أجمعين ـ سيما كتب شيخي الرّباني و والدي الروحاني ، مؤسّس ملة سيّدالبشر في رأس المأة الثانية عشر ، خالي العلامة وأستاذي الفهّامة ، الأجلّ الأفضل الأكمل مولينا محمدباقر بن محمد أكمل ـ قدّس الله فسيح تربته و أسكنه بحبوبة جنّته ـ فأجزت له ـ دام مجده ـ رواية جميع ذلك . . . الخ .
صورت اجازه مرحوم مبرور آقا سيد مهدي طباطبائي بحرالعلوم
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمد لله الّذي رفع درجات العلماء ، و جعلهم ورثة الأنبياء و خلفاءالأوصياء ، و فضّل مدادهم علي دماءالشّهداء ، والصّلوة والسّلام علي رسوله المبعوث بالشّريعة الغرّاء والحنفيّة البيضاء محمّد و آله الأئمة الأمناء والقادة الأدلاّء ، ما اظلّت الخضراء و اقلّت الغبراء ، و انيعت ثمارالعلم في طروس العلماء ، و اترعت كؤوس الفضل من دروس الفضلاء ، و بعد فلمّا كان من حكمة الله البالغة و نعمه السابغة أن جعل لحفظ دينه و أحكامه علماء مستحفظين لشرايعه و أحكامه ، صار يتلقّي الخلف عن السلف ما استحفظوا من علوم أهل العصمة [ الحكمة ] ( 1 ) والشرف ، فبلغوا بذلك أعلي المراتب و نالوا به أتمّ المواهب ، و كان ممّن أخذ بالحظّ الوافي [ الوافر ] ( 2 ) الأسني وفاز بالنصيب المتكاثر الأهني ؛ زبدة العلماء العاملين و نخبة العرفاء الكاملين ، الأخ الأسعد الأمجد ، الشيخ أحمد بن الشيخ زين الدين الإحسائي ـ زيد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . شرح الزيارة الكبيرة ، شيخ احمد احسائي ، ج1 ، صص21 ـ 22
2 . شرح الزيارة الكبيرة ، شيخ احمد احسائي ، ج1 ، صص21 ـ 22
23 |
فضله و مجده ، و علا [ أعلي ] ( 1 ) في طلب العلي جدّه ـ و قد التمس منّي ـ أيّده الله تعالي ـ الإجازة في رواية الأخبار الواردة عن الأئمة الأطهار ـ عليهم سلام الله آناءالليل والنهار ـ عنّي عن مشايخي الأعاظم الأجلّة و وسائطي إلي رؤساءالمذهب والملّة ، فسارعت إلي إجابته و قابلت التماسه بإنجاح طلبته ؛ لما ظهر لي من ورعه و تقواه و نبله و علاه ، فأجزت له وفّقه الله . . . الخ .
صورت اجازه مرحوم مبرور شيخ جعفر بن شيخ خضر
بسم الله الرّحمن الرّحيم
والحمد لله ربّ العالمين ، الحمدلله الذي أبرز أنوارالوجود من ظلمات العدم ، و أبان بتغير العالم أنّه المتفرّد بالأزليّة والقدم ، و جعل دين نبينا محمد ـ صلّي الله عليه و آله ـ من بين الأديان كنار علي علم ، و ختم به الأنبياء و بأمّته ختم تمام الأمم ، و أيّده بالمعجزات الظاهرات بين العرب و العجم ، و نصره بالآيات الباهرات المسمعات أهل السمع والصمم ، و بعليّ حجة الله الراقي علي أشرف كتفين بأشرف قدم ، و آله الذين تشرّفت بهم بقاع مكة والبيت و الحرم ـ صلّي الله عليهم ما خضع خاضع أو خشع خاشع من خشية باريءِ النّسم ـ أمّا بعد فإنّ العالم العامل والفاضل الكامل ، زبدة العلماء العاملين ، و قدوة الفضلاءالصالحين ، الشيخ أحمد ابن المرحوم المبرور الشيخ زين الدين ؛ قد عرض عليّ نبذة من أوراق تعرّض فيها لشرح بعض كتاب تبصرة المتعلمين لحجة الله علي العالمين ، و رسالة صنّفها في الرّد علي الجبريّين ، مقوّياً فيها لرأي العدليّين ، فرأيت تصنيفاً رشيقاً قد تضمّن تحقيقاً ، و تدقيقاً قد دلّ علي علوّ قدر مصنّفه و جلالة شأن مؤلّفه ، فلزمني
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . شرح الزيارة الكبيرة ، شيخ احمد احسائي ، ج1 ، صص21 ـ 22
24 |
أن أجيزه بعد ما استجازني أن يروي عنّي ما رويته عمّن أجازني ، كشيخي زبدة الأوايل والأواخر ، مشيّد دين الصادق والباقر ، أستادالكلّ في الكل ، مولانا المرحوم آقا محمدباقر و شيخي أستادالجميع علي الأطلاق و فريدالعصر في جميع الآفاق مشيّد مذهب أهل العدل في رأس المأتين بعد الألف من هجرة سيدالثقلين ، السيد مهدي الطباطبائي ـ لا برح الزمان بأيام وجوده مزهراً ، والكون ببقاء جنابه فرحاً مستبشراً ـ عن مشايخهم الأعلام حتي تتّصل السلسلة بالأئمة المعصومين ـ عليهم أفضل الصّلوة والسّلام ـ و لا سيّما ما في الكتب الّتي عليها المدار ، من الكافي والتهذيب والفقيه والاستبصار ، و كذا ما في الوسائل والبحار . . . الخ .
شيخ احمد احسائي ، پس از شيوع بيماري طاعون ( 1 ) در عراق ، به موطن خود بازگشت . و مريم بنت خميس آل عصري را به نكاح خود درآورده ، چهار سال در بحرين اقامت گزيد . و پس از وفات فاطمه بنت علي بن ابراهيم ، جده فرزندش « شيخ عبدالله » عزم عتبات نمود . پس از مراجعت در محله « جسرالعبيد » بصره توقف كرد . از آنجا به « ذورق » رفته ، پس از سه سال توقف ، در سال 1216 هـ . ق . در حالي كه « وهابيان » ( 2 ) در كربلا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . در كتاب « مكتب شيخي » نوشته « هانري كربن » ، ترجمه دكتر فريدون بهمنياربه ص 28 اشتباه نوشته شده است : « در 1209 هـ . ق . وباي شديدي به اين اقامت خاتمه داد » طاعون ، صحيح است نه وبا .
2 . مرحوم « آقا سيد محمدجواد عاملي » از اكابر علماي اماميه كه خود شاهد حمله وهابيان بوده است مي نويسد : در سال 1216 هـ . ق . ( روز عيد غدير ) به مشهد حسين ( عليه السلام ) غارت بردند . مردان و كودكان را كشتند . اموال مردم را گرفتند و در بي احترامي نسبت به آستان مقدس زياده روي كردند و آن را ويران ساختند و از ريشه درآوردند . « مفتاح الكرامة » خاتمه ج5 ، ص512 ، و دكتر عبدالجواد كليددار كه خود كربلايي است مي نويسد : « سعود » پس از محاصره شهر سرانجام وارد آن گرديد . و كشتار سختي از مدافعين و ساكنان آن نمود . . . . سپاه وهابي چنان رسوايي در شهر به بار آوردند كه به وصف نمي گنجد . امير سعود پس از آنكه از كارهاي جنگي فراغت يافت ، به طرف خزينه هاي حرم متوجه شد . هرچه در آنجا يافت برداشت . « تاريخ كربلا و حائر حسين » ، ترجمه صدر هاشمي ، ص20 ، « تاريخ المملكة العربية السعودية » ج1 ، ص97 ، « روضة الصفاي ناصري » ج9 ، ص381 ، و « اربعة عشرون من تاريخ عراق الحديث » ص233
25 |
قتل و غارت مي كردند . به بصره بازگشت . و از آنجا به خاطر دوري از مردم به يكي از قراء بصره به نام « حبارات » پناه جست و باز به بصره برگشته ، از آنجا به قريه « تنويه » نقل مكان داد . كه محيط آنجا هم موافق طبع نيافتاد و در سال 1219 هـ . ق . به قريه اي به نام « اصفاوه » به سفارش عبد المنعم بن سيد شريف جزائري كه از مشاهير آن منطقه بود عزيمت نمود و آنگاه به قريه اي از قراء واقع بر شعبه اي از شعب شط فرات موسوم به « شط الكار » سپس به « ذورق » . آنگاه به بصره و پس از آن عتبات را محل اقامت نمود ، تا اينكه تصميم گرفت جهت زيارت مرقد امام رضا ( عليه السلام ) هشتمين امام شيعيان به ايران سفر كند .
1/الف : در دربار قاجاريه
در سال 1221 هـ . ق . شيخ احمد بر سر راه خود ، در حالي كه 54 سال از عمرش مي گذشت ، عازم يزد گرديد . و طبق تأييد همه محققان شيخي و غير شيخي ورود شيخ احمد از جانب علماي امامي مذهب يزد كه از سوابق تحصيلي و اجازات روايتي او كم و بيش آگاه بودند ، با استقبال و احترام همراه بود . ولي شيخ احمد با وجود اصرارهاي مكرر اهالي يزد ، ترك يزد كرد . و با قبول وعده بازگشت عازم مشهد شد . سپس در مراجعت به يزد ، به گفته « شيخ عبدالله » : « چون ايشان را ( منظور مردم يزد ) لايق و شايق ديد ، اجابت فرمود ، بعض عيال را به مصاحبت علي و سيد صالح و خليفة بن ديرم از راه شيراز و بهبهان و ذورق روانه بصره كرد . و خود با يكي از زوجات و سيد حسين در يزد اقامت گزيد و بناي دعوت نهاد . . . ( 1 ) .
در اندك مدتي بر اثر تبحر و دقتي كه در طرح مسائل ديني از خود نشان مي داد ، در مدارس علوم ديني ايران ، مشهور و زبانزد اهل علم گرديد .
فتحعليشاه قاجار ، چون از شهرت شيخ احمد مطلع شد ، و شايد به خاطر اين كه قبل از دستيابي شيخ به زعامت ديني شيعيان ، او را موافق حال كند و زمينه دوستي را قبل از به اقتدار رسيدن فراهم سازد ، اظهار اشتياق نمود كه به هر نحوي شده است ، شيخ را البته
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « شرح احوال » ، ترجمه محمدطاهرخان ، ص23
26 |
براي ديدن و در عين حال وابسته به دربار خود كردن كه سياست داخلي درباريان قاجار در قبال همه بزرگان اهل دين مقتضي آن بود ، به سوي تهران دعوت كند . و خود نامه اي به اين مضمون خطاب به شيخ احمد نگاشت :
« اگرچه مرا واجب و متحتم است كه به زيارت آن مقتداي انام و مرجع خاص و عام مشرّف شوم ، چراكه مملكت ما را به قدوم بهجت لزوم خود منور فرموده لكن مرا به جهاتي مقدور نيست و معذورم و اگر بخواهم خود روانه يزد گردم ، لااقل بايد ده هزار قشون همراه آورده و شهر يزد واديي است غيرذي زرع و از ورود اين قشون اهل آن ولا ، البته به قحط و غلا مبتلا خواهند گشت ، و آشكار است كه آن بزرگوار راضي به سخط پروردگار نيست . والاّ من كمتر از آنم كه در محضر انور مذكور گردم ، چه جاي آنكه نسبت به آن بزرگوار تكبّر ورزم و پس از وصول اين مكتوب هرگاه ما را به قدوم ميمنت سرافراز فرموده فَبِهَاالمطلوب والاّ خود به ناچار اراده دارالعباده خواهم نمود . . . » . ( 1 )
در منابع معتبر طريقه ديني شيخيه ، از اين نامه تلويحاً به عظمت ، و يكي از نشانه هاي والايي شخصيت شيخ قلمداد كرده اند ( 2 ) مضافاً اين كه نامه هاي فتحعليشاه را كه حاوي مقداري سؤالات ديني است ، مزيد بر اين امر نموده اند .
باتوجه به اوضاع سياسي و اجتماعي زمان فتحعليشاه قاجار ، و نفوذ مأموران خارجي و دست اندازي روسيه و انگليس و فرانسه و عثماني به سرحدات ايران ، آنهم در سال 1223 هـ . ق . ، كه مخاصمه و جنگ هاي شديد با سرداران روسي از جمله « كدويج » در ماجراي « ايروان » و « نخجوان » ، فتحعليشاه قاجار طي نامه اي ( رمضان 1223 هـ . ق ) سؤالاتي خدمت شيخ احمد احسائي مطرح كرده كه همراه با پاسخ شيخ در رساله اي كه بعدها به نام « خاقانيه » ( 3 ) ناميده شده ، از طرف مدرسه ديني شيخيه در ايران چاپ و منتشر شده است . در رساله مذكور سؤالات ! فتحعليشاه را چنين مي خوانيم :
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « شرح حال » ، ص24 ، كشكول حاج سيد علي حسين يزدي ميبدي ، ص209 ، مشارإليه از تلامذه فاضل اردكاني و شيخ العراقين شيخ عبدالحسين تهراني بوده است .
2 . از جمله كتاب : « هداية الطالبين » ، ص39
3 . اين رساله در جلد اول كتاب « جوامع الكلم » ، ص120 ـ 130 ، و در « فهرست » ، ص303 ، چاپ شده است .
27 |
1 ـ استفسار از كيفيت نكاح اهل جنّت .
2 ـ اهل جنّت بيش از چهار زن عقدي مي توانند تزويج نمايند يا نه ؟
3 ـ استفسار از احوال مختلفه كه بر انسان وارد مي شود از قبيل حزن و سرور و اقبال بر طاعات و معاصي و حال آنكه سبب ظاهري ندارد ؟
4 ـ سؤال از كيفيت موت و مفارقت روح و نزول در جنت مثالي كه آيا با بدن مثالي است يا جسم دنيوي ؟
5 ـ تنعّم جنت مثل تنعّم دنياست يا طور ديگر است ؟
و در سال 1234هـ . ق ، در رساله « سلطانيه » ( 1 ) سؤالات فتحعليشاه را چنين مي خوانيم :
1 ـ سؤال از تفاضل ميانه ائمه اطهار ( عليهم السلام ) و تعيين فاضل و مفضول ايشان ؟
2 ـ سؤال از مراتب نبوت و ولايت و آنچه متعلق به اينها است .
« شيخ احمد » ضمن پاسخ به اين سؤالات و سؤالات شاهزاده « محمدعلي ميرزا دولتشاه » ( 2 ) نسبت به دربار قاجار عنايت خاص ابراز داشته و مدح و ثناي از آن را به حدّي فزوني بخشيده كه فحواي كلام تملّق و گزافه گويي را آشكارا نشان مي دهد از جمله :
1 ـ در « رساله سلطانيه » جلد دوم ، « جوامع الكلم » صفحه 244 خطاب به فتحعليشاه قاجار چنين مي نويسد :
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمد لله ربّ العالمين و صلّي الله علي محمد و آله الطاهرين . أمّا بعد فيقول العبد المسكين احمد بن زين الدين احسائي : أوردت عليّ من ناحية الرفيعة السامية ، و الجهة المنيعة العالية ، ناحية الجناب المكين ، عزالمؤمنين و حامي الملة والدين ، طالب الحق واليقين ، مسفرالملوين ، و قرة العين ،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . اين رساله در 5 صفحه در كتاب « جوامع الكلم » ج2 ، ص245 ، چاپ شده است و در كتاب ، « فهرست » ، ص304
2 . متخلص به دولتشاه ، پسر بزرگ فتحعليشاه قاجار از زن گرجي او است ( 1203 ـ 1237 هـ . ق . ) وي پس از عباس ميرزا نايب السلطنه پسر چهارم فتحعليشاه ، رشيدترين اولاد او است « رجال ايران » ، ج3 ، ص430
28 |
وجامع كلّ زين ، سلطان البرّين و خاقان البحرين ، حافظ الأمان و مارس أهل الإيمان ، عالي القدر و الشأن ، و سامي الرّقبة والمكان ، السّلطان بن السّلطان بن السّلطان والخاقان ابن الخاقان بن خاقان السلطان ، فتحعلي شاه ، شدّالله عضده ، و هزم الله به جنودالكافرين والمنافقين ، و شرّدالله بما يمدّه من النّصر جيوش المعتدين ، و شيّد بنيان سلطنته بالإمداد والتحصين ، و مدّالله ظلال عزّه و نصره علي جميع المؤمنين ، بحرمة الميامين و خيرالخلق أجمعين محمد و آله الطاهرين ـ صلواة الله عليهم أجمعين ـ آمين ربّ العالمين .
2 ـ در رساله « خاقانيه » رساله پنجم ، « جوامع الكلم » ، جلد اول ، صفحه 120 ، خطاب به فتحعليشاه قاجار مي نويسد :
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمد لله رب العالمين ، و صلّي الله علي محمّد و آله الطّاهرين . أما بعد فيقول العبد المسكين أحمد بن زين الدين الإحسائي : انّ حضرة جناب العالي الشأن الوثيق الأركان ، حاوي السلطنتين : سلطنة العقل و الفهم و سلطنة الملك والسلطان ، و فخرالملوك الرياسة والسلطان ، و فجرالنور إذا استبان ، معزّالمؤمنين ببسط الإحسان ، و مذلّ كلّ متمرّد فتّان ، ظلّ الله علي عباده المؤمنين بالأمان و حصنه المنيع البنيان ، الحافظ لحوزة هذه الدّين عن استيلاء أهل الأديان ، و حافظ الإسلام والإيمان ، المحفوظ بعين الملك الديّان من شرّ كلّ جبار و شيطان ، من مردة الإنس والجانّ ، السلطان بن السلطان بن السلطان والخاقان بن الخاقان بن الخاقان السلطان فتحعلي شاه ، الممدود بالنّصر من مددالرّحمن ، أدام الله دولته و خلّد سلطنته و حفظه ، و ألقي في قلوب العباد محبّته و رفع علي الملوك رتبته ، ألّلهم فكما وهبت له
29 |
الحكمتين : حكمة الفطنة ، و حكمة السلطنة ، فهب له من فضلك في هذه الدنيا طول البقاء ، و مكّنه في الأرض كما يشاء ، واجعل به عندك حسن اللقاء ، و توّجه بتاج النّصر من مدد قوتك القاهرة ، و ألبسه جمال هيبتك الباهرة ، واجعل عاقبته إلي نعيم جنة الدنيا و نعيم جنة الآخرة ، فإنّ ذلك عليك سهل يسير ، و أنت علي كلّ شيء قدير و بالإجابة جدير ، آمين ربّ العالمين .
3 ـ در رساله « مسائل فقهيه » ، جلد دوم ، « جوامع الكلم » صفحه 22 ، خطاب به شاهزاده محمدعلي ميرزا چنين مي نويسد :
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمد لله ربّ العالمين ، و صلّي الله علي محمّد و آله الطّاهرين . أمّا بعد فيقول العبد المسكين أحمد بن زين الدين الإحسائي : انّه قد وردت إليّ مسئلة شريفة ، تشتمل علي أبحاث لطيفة من الجنّات ، العالي الشأن ، شديد الأركان ، عضدالدولة الغرّاء و ركن السلطنة الزهراء ، حليف السعادة و جليل الرفادة ، المحترم الأعظم و الأجلّ الأكرم ، ذي الطالع المسعود الأشمّ ، الأميرزاده محمد علي الشاهزاده زاده الله إرفاده و أجزل إمداده بنصره و تأييده ، و مدّ ظلاله و شفقته و رأفته علي عباده ، و أحيي بماء تعطّفه و بركة شفقته ميت بلاده ، إنّه علي كلّ شيء قدير ، و بالإجابة جدير ، و هي قوله الشريف ، أصلح الله أحواله و بلّغه من الخيرات مآله في مبدئه و ماله آمين .
4 ـ در رساله « صوميّه » ، جلد دوم ، « جوامع الكلم » ، صفحه 1 ، خطاب به شاهزاده محمد علي ميرزا چنين مي نويسد :
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمد لله ربّ العالمين ، و صلّي الله علي محمّد و آله الطّاهرين ، أمّا بعد فيقول العبد المسكين أحمد بن زين الدين الإحسائي : أنّه قد أمرني من يجب عليّ
30 |
طاعته ، و تلزم عليّ إجابته ، و هو ذوالشأن الرفيع ، و العزّ المنيع ، و الرأي البديع ، معزّالدّين و ناصرالمؤمنين ، مرغم أنف الباغين ، و كاسر شوكة المعتدين ، الركن الأقوي للدولة الزّاهرة ، و العضد الأعلي للسّلطنة المنيرة الفاخرة ، ذي الذّكر المستطاب لدي أولي الألباب ، و نسل الأماجد الأنجاب ، حليف السعادة ، و كعبة الإفادة ، ابن السلطان ابن السلطان ، و نجل الخاقان بن الخاقان بن الخاقان محمدعلي الشاهزاده أدام الله إمداده و نصر أجناده ، و رفعه علي أعلي مراتب العزّ والشّرف و زاده ، آمين ربّ العالمين ، أمرني لعالي همّته ، و عظيم عزيمته ، خلّدالله دعائم دولته بما يتعلّق بأمر آخرته ، أن أكتب في قصّة أحكام الصيام .
5 ـ در رساله « عصمة رجعت » ، جلد اول ، « جوامع الكلم » ، رساله دوم ، صفحه 14 ، شاهزاده محمدعلي ميرزا را چنين خطاب مي كند :
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمد لله جزيل النّعم و الآلاء ، و جميل الإفضال والعطاء ، و حسن البلاء و جليل العظمة والكبرياء ، و صلّي الله علي محمد و آله النبلاء ، الذين خصّهم بالعصمة والولاء ، و جمّلهم بأكمل الثناء ، و جعلهم ملوك الدنيا والآخرة والأولي ، و صلّي الله عليه و عليهم مادامت الأرض والسّماء ، أمّا بعد فيقول العبد المسكين أحمد بن زين الدين الإحسائي : أنّ حامي حوزة المسلمين و ناصرالدّين و معزّالمؤمنين ، العضداليمني للسلطنة البهيّة و الرّكن الأقوي للدّولة السنيّة ، حليف السّعادة و جليل الإفادة و رافد الرفادة ، كعبة الكرم و حزم الشيم و المولي المحترم ، الشاه بن الشاه بن الشاه محمد علي ميرزا الشاهزاده ، ادام الله تأييده و إمداده و أشاد نصره و إفاده و أيّده بالنصر هو و أجناده ، و حفظه هو و أولاده ، و سدّده و سدّد له نظام دولته علي ما أحبّه و
31 |
أراده ، و أصلح بما تقرّبه عينه معاده ، و ختم أحواله و أعماله بالسعادة ، إنّه سميع الدعاء ، لطيف لما يشاء ، و هو علي كلّ شيء قدير ، و بالإجابة لمن دعاه جدير ، رحم الله من قال آمين ، فإنّ في ذلك صلاح الدّنيا والدّين ، قد أمر محبه و داعيه أن . . .
6 ـ در رساله « شاهزاده محمود » ، جلد اوّل ، « جوامع الكلم » صفحه 200 ، شاهزاده را چنين خطاب مي كند :
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمد لله ربّ العالمين ، و صلّي الله علي محمّد و آله الطّاهرين . أمّا بعد فيقول العبد المسكين أحمد بن زين الدين المُطيرِفي الإحسائي الهجري : أنّ الجناب العالي الشامخ ، و العلم الجالي الباذخ ، ركن الدولة الركين ، و عضدالسلطنة المتين ، كعبة الوافدين ، و عزّالدّين و ناصرالمؤمنين و ملجأ المضطرّين ، حليف السّعادة و عظيم الرفادة المحترم ، محمودالشّاهزاده أدام الله عليه إمداده ، و أنعم عليه زاده ، و بلّغه في الدارين مراده ، بحرمة الميامين محمّد و آله الطاهرين .
تمامي اين اسناد تاريخي نشان مي دهد كه « تملق گويي » شيخ ، نسبت به فتحعليشاه و شاهزادگان قاجار يك شيوه هميشگي بوده است . و درواقع يكي از دلايل اين مسأله كه به تصريح مرحوم ميرزا محمد تنكابني در صفحه 42 كتاب « قصص العلماء » : « شيخ احمد در هر بلد مطاع و ممجد و سلطان عصر مرحوم فتحعليشاه را با او نهايت خصوصيت . . . » .
بعدها مشايخ شيخيه كرمان ، در مدح صاحبان قدرت قاجاري ، شيوه افراط در مدح را تقليد كردند . تا به اين مناسبت ، موقعيت اجتماعي خود را به اتكاي قدرت هاي محلي و كشوري وقت ، تثبيت ، از اين طريق مصالح دنيوي خود را تحكيم بيشتري بخشند ، با رعايت بي طرفي بايد گفت در غير اين صورت و با حسن نظر ، پاسخ اين سؤال چه خواهد بود ؟
32 |
دليل ارتكاب به چنين تملق گوييهاي خلاف واقع چه بوده است ؟
جهت اثبات اين مسأله كه مشايخ شيخيه . . . شيوه شيخ را دنباله روي و تقليد كردند ، به ذكر نمونه هايي از چنين تقليدي مصلحتي ، توسط « حاج محمدكريم خان » سوم رئيس سلسله شيخيه كرمان بسنده مي كنيم :
1 ـ وي در رساله « ناصريه » ، صفحه 297 ، مندرج در كتاب « مجمع الرسائل فارسي » ، چاپ اول ، مدرسه ابراهيميه كرمان ، مي نويسد :
« . . . چون در زمان سعادت قران دولت جاويد مدت اعلي حضرت ظل الله ، پادشاه دين پناه ؛ اعني سلطان عدالت گستر و خاقان عطوفت سير ، حامي حوزه اسلام و مسلمين ، مشيّد اركان ملت و دين ، مؤسس بنيان مذهب و آئين ، جامع هردو رياست يعني سيف و قلم و مالك هردو سياست يعني علم و عَلَم ، عزت بخشاي اهل ايمان و وفاق و ذلت قراي اهل طغيان ونفاق ، كشت زار آمال مؤالف رابارنده سحاب گهرريز و روان بدسكال مخالف را سوزنده شهاب شررخيز ، معدن فضل و كرم و منبع حزم و هِمَم ، دادگر شهريار باعدل و داد و كرم گستر كامكار عطوفت نهاد ، السلطان بن السلطان بن السلطان والخاقان بن الخاقان بن الخاقان ، ابوالفتح والنصر والظفر ناصرالدين شاه غازي ، رفع الله الولاية سلطنته و شيّدالله بنيان مملكته ، و نصرالله أعوانه في الدين والإيمان ، و خذل من عاداه من أهل الشرك والطغيان ، و أمضي سيفه علي هامات المنافقين ، و أيّد به الملة والدين بحق محمد و آله الطاهرين ، عليهم صلوات المصلّين . از غايت رأفت و عطوفت كه منظور نظر والا همت ايشان بود تا هرگروهي از خرد و بزرگ آن نهال عنايت را در ظل عطوفت آسوده و هر قومي از وضيع و شريف آن كهف كفايت را در كنف رأفت و رحمت غنوده باشند . . . » .
2 ـ حاج محمدكريم خان ، در زماني كه « انگليسي ها » به بندر بوشهر كشتي جنگي آورده ، قشون پياده مي كردند ، به دستور ناصرالدين شاه قاجار ، رساله اي در جهاد با اعداي مسلمين تأليف و تصنيف كرد كه آن را « ناصريه » نام نهاد . ( 1 ) حاج محمدكريم خان در اين رساله به خاطر اظهار تملق ، از قدرت سياسي و نظامي حكومت ناصرالدين شاه در مقابل
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « نظري به قرن بيستم » ، ص32
33 |
نفوذ انگليسي ها در « ايران و هند » به گزافه ياد كرده ، در صفحه 298 ، مندرج در كتاب « مجمع الرسائل فارسي » ( چاپ اول ، چاپخانه سعادت ، كرمان ) ، آن را توصيف مي كند :
« طايفه كفره انگليس از مداراي اولياي دولت قاهره آن حضرت مغرور خاسته و جسور گشته ، انديشه اغتشاش مملكت ايران ـ صانهاالله عن طوارق الحدثان ـ را به خاطر گذرانيده است . عدوان و تطاول به بندر ابوشهر بازداشتند و اندازه خويش از دست بگذاشتند و در زماني كه از كثرت امن و امان خطه ايران به حفظ ثغور حاجت نبود و از اين جهت بندر ابوشهر خالي از جنود مسعود وآنگهي كه طايفه انگليس در وثاق عهد و ميثاق شاهنشاه آفاق بودند و علي الاتّصال به دولت خواهي و اخلاصورزي اظهار ارادت مي نمودند ، مكر وشيد و غدر وكيد آغاز نهاده ، خويش را به نقض عهد و ميثاق و شقاق و نفاق به نزد جميع اهل دول رسوا و مفتضح ساختند و بدين مكر و دخل در نزد همه اهل دول معروف گرديده و مورد طعن و لعن ، آمده بغتتاً از خليج فارس بيرون آمده ، بندر ابوشهر ( 1 ) را متصرف شده و غافل از اينكه سلطان ايران و شهنشاه زمان اگر تا كنون با آن فرقه دون مدارا فرموده ، از غايت رأفت و رحمت بوده و محض آنكه جميع فرق از نكوخواهان و بدانديشان در كنف رأفت و رحمت ايشان بياسايند و اگر بناي انتقام و زير و زبر كردن بنيان آن قوم طغام باشد به اندك اشارت امناي دولت قاهره آن حضرت خاك بنياد دولت ايشان را به آسمان رسانيده و استيلا و شكوه آن گروه را از سرحد ايران بلكه مملكت هندوستان ، دوان دوان به سامان اصلي ايشان مي رسانند چنانكه مقاومت نيارند و مخاصمت نتوانند . چنانكه بسياري از بلاد مشهوره روي زمين سابقاً سلاطين اسلام را از در طاعت و تمكين در زير نگين بود . . . .
امروز مسلمين همان مسلمين اند ؛ بلكه هزار نوبت قوت ايمان و دين ايشان زياد گشته و مكنت و ثروت ايشان از پيش در گذشته و مرايشان را ـ بحمدالله الملك المنان ـ سلطاني است دين پرور و معدلت گستر و از هر جهت با ثروت و شوكت و مكنت و قدرت و همين قدر كه رأي جهان آرايش قرار گيرد و به خاطر مباركش بگذرد به اسهل وجهي سرحد ايران بلكه ناحيه هندوستان از لوث آن بي دينان پاك خواهد شد . . . » .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . بندر بوشهر .
34 |
3 ـ همچنين ، در صفحه 301 از « رساله ناصريه » مي نويسد :
« سلطان ايران مروّج مذهب و آيين است نه تارك ناموس ملت و دين و اولياي دولت ايران يك رنگ و صداقت شعارند ، نه هوس پيشه و غدار و . . . » .
4 ـ در كتاب « سلطانيه » ، صفحه 3 ( چاپ دوم ، مدرسه ابراهيميه كرمان ) خطاب به « ناصرالدين شاه قاجار » مي نويسد :
« سلطان سلاطين جهان و خاقان خواقين زمان ، مالك داد و كرم و مجد و شأن و صاحب عزم و همم فضل و احسان ، اصحاب غوايت و ضلالت و طغيان ، آسمان فخامت و شهرياري ، آفتاب شهامت و كامكاري ، منبع بينش و كياست و جامع انواع رياست و سياست ، السلطان بن السلطان بن السلطان والخاقان بن الخاقان بن الخاقان ، شاهنشاه اسلام پناه ، ابوالمظفر اعلي حضرت ناصرالدين شاه غازي ـ ادام الله ايام سلطنته و شيّد بنيان مملكته مادامت السنة واضحة المنار و الملة لايحة الاثار ـ كه از آغاز سلطنت تا حال پيوسته در پنهان و آشكار ، اعوان دين مبين را بر سر تأييدند و مباني اسلام و آئين را از پي تشييد . در اين اوقات خجسته ساعات از بعضي امناي دولت بهيّه و معتمدان سلطنت عليه حسب الإشاره اعلي حضرت شهرياري ـ خلّدالله ملكه و سلطانه و رفع رايات عزّه و أفاض عليه برّه و احسانه و أكمد أعدائه بتشييد مباني دولته و اقناهم عن بسيط الأرض بسيف سلطنته ـ ملاطفت نامه اي رسيد كه پس از اظهار مراحم بيكران و مكارم بي پايان اين خادم دولت اسلام و دعاگوي ملت سادات انام ( عليهم السلام ) را به اشاره اعلي حضرت پادشاه ظل الله روحنا فداه ، امر فرموده بودند كه به طور اختصار كتابي تصنيف نمايم در اثبات نبوت خاصه . . . » .
مآخذ شيخي متفق القولند كه شيخ احمد نسبت به اجابت دعوت فتحعليشاه ، ضمن اظهار اكراه ، تصميم گرفت كه ترك دارالعباده يزد ، كند از طريق شيراز عازم وطن اصلي خود ، عتبات عاليات شود .
مردم دارالعباده يزد ، چون از تصميم شيخ آگاهي يافتند در صدد امتناع برآمدند و به گفته شيخ عبدالله : پس از مذاكره با اشراف و اعيان يزد ، شيخ احمد ابراز داشت كه : « اگر در پاسخ نامه فتحعليشاه عذري آورم ، خود خواهد آمد و مفاسد مترتبه واقع شود . و اگر
35 |
وعده رفتن دهم سرماي زمستان مانع » . ( 1 )
بر اين اساس ، بيان اين مسأله كه شيخ عبدالله نوشته است : « چون ملاحظه مكتوب فرمود كار بر آن بزرگوار دشوار گشت ، چاره آن ديد كه سرخويش گيرد و راه وطن درپيش » . قابل تأمل مي شود ! زيرا شيخ احمد مسأله سرما و صعوبت سفر در زمستان را مطرح كرده است ، نه اينكه تماس با دارالخلافه خلاف عقيده و الهامات ديني اوست . و اگر بگوييم كه طرح اين مسأله به اصطلاح اعيان و اشراف يزد ، بهانه اي بوده است ، آيا به اعتبار تحقيق ، عذر بدتر از گناه نيست ؟ مگر آنكه اين قول سيد كاظم رشتي را قبول كنيم كه مي نويسد : « گماشتگان سلطان در يزد خدمت شيخ احمد اظهار داشتند كه با وجود اشتياق و خواهش مجدد در صورت عدم اجابت سلطان ، بيم مضرت هست . پس زماني كه اين را شنيد عزيمت تهران كرد » . ( 2 ) در چنين صورتي ، كه از ترس از حكومت و گماشتگان ، و علي رغم ميل باطني اش مجبور به عزيمت به تهران مي شود . چرا آنقدر مدح فتحعليشاه مي كند و او را حافظ اسلام و ايمان از شر جباران مي خواند ؟ ! و آيا اين با ساحت معنوي شيخ كه مورد تأكيد خاص شيخيه و عالم شيعيان هم عصرش است ، مغايرتي ندارد ؟ !
از سوي ديگر وقتي « ميرزا عليرضا » نامي كه از فضلاي يزد بوده ، متعهد مي شود كه به نحوي اسباب مسافرت شيخ احمد را به دارالخلافه فراهم سازد كه سرما و زمستان وجود ايشان را نيازارد ، شيخ احمد بي آنكه ديگر نظري دهد و يا بهانه اي عنوان سازد ، قبول عزيمت كرده و يزد را به سوي تهران ترك فرمود !
در تهران آنچه كه مسلم است فتحعليشاه قاجار نسبت به شيخ از هيچ احترام و بزرگداشتي دريغ نداشت . با اين همه كتب شيخي و غيرشيخي روشن نمي كند كه چرا بعد از ايامي كم ، به گفته شيخ عبدالله : « خاطر مبارك از توقف و اقامت گرد ملالت گرفت » ؟ ( 3 )
آنچه مسلم است شيخ احمد در هنگام اقامت خود در دربار قاجار از نعمات مادي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « شرح حال » ، صفحه 25
2 . « دليل المتحيرين » ، ترجمه فارسي .
3 . « شرح حال » ، ص25
36 |
دربار قاجار بهره مندي زيادي داشته است . و معلوم نيست كه قبول چنين نعماتي با دعاوي شيخ كه : « هروقت اراده مي كنم ، به حضور ائمه اطهار مشرف مي شوم » ، ( 1 ) چگونه سازش داشت ؟ !
توجه اساسي به اين پرسش ، نياز به توضيح بيشتري دارد .
شيخ احمد ، در رساله اي كه شادروان ميرزا محمد تنكابني از آن در « قصص العلماء » ياد كرده ، مي نويسد : « من در اوايل به رياضات اشتغال داشتم . پس شبي در عالم خواب ديدم كه دوازده امام در يكجا جمع بودند . پس من متوسل و متشبث به ذيل دامان حضرت امام حسن مجتبي ( عليه السلام ) شدم و عرض نمودم كه چيزي مرا تعليم كنيد كه هروقت مرا مشكلي روي دهد بخوانم و يكي از شما را در خواب ببينم و آن مشكل را سؤال كنم تا انحلال حاصل آيد آن جناب اين اشعار را فرمود كه بخوان . . . پس جهد و سعي خود را مبذول داشتم و همت گماشتم و هر زماني كه يكي از امامان را قصد مي كردم در عالم رؤيا به ديدار او مشرّف مي گشتم و حلّ عويصات مسائل از ايشان مي نمودم . . . » . ( 2 ) با چنين مقامي از مراتب كمال معنوي است كه به دربار قاجار آمده و بي آنكه توجه به نادرستي چنين معاشرتي داشته باشد ، از مزاياي زندگي درباري به قدري استفاده مي جست كه خود صريحاً عواقب آن را چنين ياد كرد : « تا آنكه مرا گذار به ديار عجم افتاد . با حكام و ملوك آن بلوك معاشر شدم . و اعتياد به البسه و اقمشه و اطعمه و اشربه و مساكن ايشان نمودم . پس آن حالت اوّلي از من مسلوب گشت و الحال كمتر ائمه را در خواب مي بينم » . ( 3 )
به هر صورت شيخ علي رغم تمايل فتحعليشاه ، تصميم مي گيرد تهران را ترك كند . و براي اين كه شاه قاجار را قانع كند كه عدم اقامتش در تهران به نفع صاحب مقام سلطنت است ، به روايت شيخ عبدالله چنين به عرض قبله عالم مي رساند :
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « قصص العلماء » ، ص37
2 . همان . اين رساله به خط پدر ميرزا محمد تنكابني است ، و شيخ عبدالله شرح اين خواب را از زبان پدرش شيخ احمد احسائي در صفحه 11 و خود شيخ احمد آن را در رساله اي كه در شرح حال خود نوشته است ذكر كرده است . و سركار آقا در كتاب « فهرست » ، در صفحه 173 از آن ياد كرده است ، كه با آنچه مرحوم ميرزا محمد تنكابني آورده است كلاً مطابقت دارد .
3 . قصص العلماء ، ص37
37 |
« اگر من در جوار سلطان منزل گزينم باعث تعطيل امر سلطنت خواهد بود . سبب پرسيد ، فرمود : آيا با احترام و عزت بايدم بود يا خواري و ذلت ؟ عرض كرد بالبداهة : با كمال استقلال و عزت و جلال بايد زيست و ما را رضايي جز رضاي آن بزرگوار و سخطي جز سخط او نيست فرمود : سلاطين و حكام به عقيده خود تمام اوامر و احكام را به ظلم جاري مي نمايند . و چون رعيت مرا مسموع الكلمه داشتند در همه امور رجوع به من نموده و ملتجي خواهند گشت و حمايت مسلمانان و رفع حاجت ايشان نيز بر من واجب است . چون در محضر سلطنت وساطت نمايم خالي از دو صورت نيست اگر بپذيرد تعويق و تعطيل امر سلطنت است ، اگر نپذيرد مرا خواري و ذلت ، پس به فكرت فرو رفت و گفت امر موقوف به اختيار است هر بلدي كه اختيار شود مختار ما نيز همان است . . . » . ( 1 )
بر اين اساس ، مقبوليت استدلال مذكور در خاطر خاقان قاجار ، مبين اين است كه بيان عقيده فتحعليشاه مبني بر اينكه : « اطاعت شيخ احمد واجب و مخالفتش كفر است » . باري جز ريا دربر ندارد . و تأمل در اين است كه چرا شيخ عبدالله و بعد از او ديگر رؤساي شيخيه ، آن را مستمسكي براي والا نشان دادن شخصيت شيخ در صحنه مملكت ، به كار برده و آن را تأييد كرده اند ؟ !
از جانب ديگر ، شيخ احمد با اين استدلال ، جاري شدن ظلم را بر توقف خود در تهران ترجيح داده است . چه ممكن بود ، توقفش در جريان ظلم و ستم ، ايجاد مانعي كند ، ولي نخواست ، چرا ؟
به عبارت ديگر ، جاري شدن ظلم را به خاطر اين كه امر سلطنت به تعويق نيفتد و تعطيل نشود ، آن را روا داشته ، و يا به علت اين كه مبادا فردا خواري و ذليلي پيش بيايد كه مسلم آن هم چيزي جز طرد از دربار قاجار نبوده ، سكوت در برابر جاري شدن ظلم را ترجيح مي دهد . تا نه بر شيوه تقيه ، بل به گونه مآل انديشي ، احترامش محفوظ ماند . ولو
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « شرح حال » ص27 . « سيدكاظم رشتي » ، در كتاب « دليل المتحيرين » همين مضامين را نقل كرده است . با اين تفاوت و اضافه كه شيخ احمد گفته است : « بهتر به حال شما و من آن است كه در شهر دورتر به سر برم ؛ چرا كه اين همه بلاد متعلق به شما است هرجايي كه باشم جوار شماست » .
38 |
آنكه باب ظلم ، با عدم احترامش مقداري مسدود شود !
با اين همه ، و اگر هم پذيرفته شود كه حقيقتاً به خاطر دوري از كانون ظلم و فساد مصمم به ترك دارالخلافه شد ، معلوم نيست چرا به خاطر آلودگي خاطرش مبني بر اينكه حملاتي از جانب « وهابيان » به بصره عراق شده است ، و زن و فرزندانش در اين مخاصمه درگير ، از همين سلطان كمك مي جويد . و استثنائاً تقاضاي مساعدت او از طرف فتحعليشاه قاجار پذيرفته شده ، « شاهزاده محمدعلي ميرزا » را كه در آن هنگام حاكم كرمانشاهان و خوزستان و هويزه بوده است ، مأمور بازگرداندن عيال و اثقال شيخ احمد ، با تأكيد بر رعايت كمال عزت و احترام مي شود ! ؟ ( 1 ) و حتي پس از آنكه ترك دارالخلافه را مي كند ، قلم را در مدح و تملق گويي سلطان و شاهزادگان كه در « كانون ظلم و فساد » غوطهورند ، در قلمدان نمي نهد !
شيخ احمد در ابتداي امر ، و پس از اينكه موافقت خاقان قاجار را كسب مي كند ، مصمم بود كه به عراق مراجعت ، و در عتبات عاليات اقامت گزيند . ولي فتحعليشاه مخالفت اين رأي را كرده ، با اين استدلال كه « بصره و حوالي را گنجايش آن مبارك وجود نيست . و غالب بنابر « تقيه » است و عالمي چون آن بزرگوار علم خود را اظهار نتوان داشت . خاصه كه عرب را با آن حكم و اسرار انسي نيست و بر مثل آن عالم بزرگواري واجب است كه نشر احكام در ميان انام و كشف سحاب ظلام از خاص و عام فرمايد و اين امر در بلاد عرب صورت امكان نپذيرد » . ( 2 ) شيخ احمد اين منطق را پذيرفته و با علم به اينكه عتبات عاليات در عصر او بزرگترين مركز تجمع فضلا و علماي اماميه است ، و زمينه براي تأثيرگذاري بر حوزه هاي ديني مساعدتر ، و بي آنكه معترض اين معني شوند كه منطق فتحعليشاه ناشي از توجهي است كه نسبت به رقابت هاي سياسي ايران با عثماني مبذول مي دارد ، پيشنهاد را پذيرفته و به گفته « شيخ عبدالله » : « پس از اصغاي اين كلمات ملاحظه فرمود كه در ابناي عجم كساني كه متحمل بعضي اسرار و حكم باشند يافت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . جريان اين گفتگو را شيخ عبدالله در رساله شرح حال به تفصيل ذكر كرده و در صفحه 26 ترجمه فارسي آن مذكور است .
2 . « شرح حال » ، ص26
39 |
مي شود ، معهذا اظهار قبول مسؤول فرمود . . . » . ( 1 ) كه آن هم چنانچه در مباحث بعد مطرح خواهيم كرد ، بنا به نص منابع شيخيه ، ابناي عجم متحمل اسرار و حكم شيخ نشدند ! و عاقبت الامر تن به ترك اين سرزمين داد . و استدلال خاقان قاجار باطل و پيش بيني ايشان كه توأم با قبول استدلال مذكور بود ، موافق حال نشد .
در موارد متعددي از كتب تذكره و تاريخ مشايخ شيخيه خوانده ام كه شيخ احمد ، پس از اينكه تصميم گرفت تهران را ترك كند : « يزد را اختيار فرمود ، چرا كه اهلش را لايق و شايق ديده بود » . ( 2 )
البته اين امر مورد انكار محققان نيست كه مردم و فضلاي وقت يزد خاصه مرحوم ملا اسماعيل عقدايي ، حاج رجبعلي ، ميرزا علي رضا ، سيد نبيل ، آخوند ملا محمد حسين ، آخوند ملاعليرضا خراساني ، ملا علي اكبر زارچي و ميرزا محمدعلي ، همگي تصديق علم و فضل و جلالت شأن ايشان را نموده و به مجلس درس ايشان حاضر مي شدند . ولي اين تصديق ها ، و لايقي و شايقي و قدرداني مردم يزد ، تا وقتي ادامه داشت كه افكار شيخ احمد كاملاً در مسائل اصول عقايد مذهب شيعه انتشار نيافته بود ، چنانكه به تصديق حاج محمدكريم خان كرماني : « پس از آن به يزد مراجعت فرمودند و از آن جا چون خورده خورده بزرگان ايشان قدر آن بزرگوار را ندانسته از خدمتگزاري ايشان كوتاهي كردند ، روانه عراق عرب به زيارت عتبات عاليات عرض درجات گشتند . . . » ، ( 3 ) و اين آخرين مراجعت شيخ به يزد بوده است . نه دومين آن . زيرا ميان اين مراجعت از تهران به يزد و آخرين سفر شيخ به يزد ، مسافرت ها و حوادث متعددي بروز كرده است ، كه لازم است به منظور روشن شدن آن ، و در غايت نوساناتي كه در شايقي و لايقي اهالي يزد بل فضلا و علماي ديني وقت ايران بهوجود آورد ، تفصيل مظان آن را مد نظر آوريم :
شيخ پس از ترك تهران ، در صفر سال 1224 هـ . ق . ، وارد يزد شده و پس از دو سال اقامت و تدريس و تأليف و ترويج ، جهت زيارت آستان حضرت امام رضا ( عليه السلام ) عازم مشهد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « شرح حال » ، ص26
2 . « شرح حال » ، ص27
3 . « هداية الطالبين » ، ص41
40 |
و مجدداً به يزد مراجعت كرد . ايامي كوتاه پشت سر گذارده بود كه فسخ عزيمت كرده از طريق اصفهان و كرمانشاه ، عازم زيارت و مجاورت عتبات عاليات شد .
شاهزاده محمدعلي ميرزاي دولتشاه ، والي كرمانشاهان و خوزستان ، چون خبردار شد شيخ احمد احسائي به سوي كرمانشاه در حال حركتند ، تا از اين طريق مشرف به ارض عتبات شوند : « خود و تمامي اهل شهر به عزم استقبال درآمده در « چاه كلان » كه خارج شهر است سراپرده ها نصب نموده و خود تا « تاج آباد » كه چهار فرسخي است استقبال نمود . و در ركاب ظفر انتساب مراقبت كرده و در عرض راه ذكري از توقف كرمانشاه رفت . چون وارد سراپرده شدند ، آن بزرگوار شاهزاده را به خلوت خواسته و فرمود : مراد از اقامت من در اين بلاد چيست ؟ عرض كرد : رضاي پروردگار و جوار آن بزرگوار و امتياز از همگنان و سرافرازي در ميان ايشان ، فرمود : باعث مهاجرت از يزد نه تنگي معاش بود ، نه بدي اهلش ، و حال اين كه خروج جانشان از تن آسان تر بود تا مفارقت من لكن اشتياق زيارت و قرب جوار آل اطهار ( عليهم السلام ) و ناپايداري روزگار سبب شد كه وسيله ارتحال را مهيا سازم و در خدمت آن بزرگوار روانه عتبات نمايم والاّ خروج آن بزرگوار از اين ديار بر من دشوارتر است تا خروج روح از تن . . . پس آن بزرگوار خواهش وي را قبول و پس از دو روز به شهر نزول فرمود و اين وقت دويّم شهر رجب از سال هزار و دويست و بيست و نه هجري بود . پس با نهايت جلال و فراغت بال دوسال توقف فرمود و شاهزاده نيز همواره اوقات احترام بلانهاية و اكرام فوق الغاية مي نمود » . ( 1 )
متأسفانه اطلاعي از چگونگي رابطه شيخ با شاهزاده محمدعلي ميرزا ، در طول دو سال اقامت در كرمانشاه در دست نيست . ولي در هرصورت ، از نظر تاريخي دو چيز مسلم و مسجّل است :
اوّل : اينكه شيخ در خدمت شاهزاده با نهايت جلال زندگي مي كرده است ، و اين مسأله هم كه شيخ احمد نزد فتحعليشاه عنوان كرده بود ، ديگر مطرح نگشته كه : « سلاطين و حكام به عقيده خود تمام اوامر و احكام را به ظلم جاري مي نمايند » ( 2 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « شرح حال » ، ص34
2 . همان ، ص27
41 |
دوم : از سوي ديگر به گفته مرحوم سيد كاظم رشتي ، جانشين و هوادار خاص شيخ ، « محمد علي ميرزا هر سالي هفتصد تومان به او مي داد . . . » ( 1 ) بي مورد نيست كه شيخ عبدالله در رساله خود كه گفتيم مستقيماً از پدر كسب آگاهي كرده است ، در مورد مرگ شاهزاده محمدعلي ميرزا در رابطه با زندگاني « بانهايت جلال و فراغت بال » شيخ به تجليل مي نويسد : « ( شيخ احمد ) با نهايت جلال و فراغت بال زيست فرمود . تا اينكه شاهزاده محمدعلي ميرزا به رحمت ايزدي پيوست ، پس از وي تمامي نعمت هاي آن بلد روي به نقصان و زوال آورد كه گويا تماماً بهوجود او بسته بود . . . » . ( 2 )
ميرزا محمد تنكابني ، به نكته اي بس ظريف اشاره دارد كه توجه و تأمل در آن ، مي تواند روشنگر شناختي بهتر از رابطه شيخ با محمدعلي ميرزا باشد :
« در بعضي از ازمنه شيخ را قروضي پيدا شده بود . پس شاهزاده آزاده ، محمدعلي ميرزا به شيخ گفت كه يك باب بهشت به من بفروش من هزار تومان به تو مي دهم كه به قروض خود داده باشي . پس شيخ يك باب بهشت به او فروخت ، و به خط خود وثيقه نوشته و آن را به خاتم خويش مختوم ساخته ، به شاهزاده داد و هزار تومان از او گرفته و قروض خود را پرداخت » . ( 3 )
از آنجايي كه موضوع اين رابطه ، دربرگيرنده تعابير متعددي است و اهل تحقيق هريك به فراخور مقالات و كتب خود نسبت به آن واكنش خاصّي نشان داده اند ، از جانب بعضي علما و مشايخ شيخيه ردّيه هايي ذكر و نگاشته شده است كه اهمّ آنها نظريه « شيخ عبدالرضا ابراهيمي » ، رهبر فعلي شيخيه مي باشد ، كه ضمن رساله كوتاهي كه در رد كتاب « مزدوران استعمار در لباس مذهب » ( 4 ) نگاشته ، آن را عنوان كرده است :
« شيخ عبدالرضا ابراهيمي ، در جواب اين مسأله ، اصل قضيه را نتوانسته است انكار
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « قصص العلماء » ص38
2 . « شرح حال » ، ص36
3 . « قصص العلماء » ، ص36
4 . اين كتاب نوشته « سيد ضياءالدين روحاني » ، با مقدمه اي از ناصر مكارم شيرازي است .
42 |
كند و مي نويسد : « شايد يك چيزي بوده و شاخ و برگي بر آن افزوده اند » . ( 1 ) و بعد از آن حديثي را از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) نقل مي كند كه : « هركسي تطوع كند براي خداوند به نمازي در اين روز ( اوّل شعبان ) پس به تحقيق به شاخه اي از درخت طوبي آويزان شده است . و كسي كه تصدق بدهد ، در اين روز به تحقيق آويزان شده است به شاخه اي از آن تا اينكه بسياري از كارهاي خير را شمرد و فرمود : هركس تخفيف بدهد از تنگدستي از قرضش يا از آن كم كند ، پس به تحقيق آويزان شده است به شاخه اي از آن . . . » . مثلاً ذكر اين حديث يا امثال اين حديث در ميان بوده و شاهزاده محمدعلي ميرزا خواسته با اداي قرض شيخ به اين ثواب برسد و قرض ايشان را پرداخته و اشخاصي امثال نويسنده كتاب « مزدوران » ، شاخ و برگ براي آن درست كرده اند كه شيخ بهشت فروخته و به هرحال آنچه عرض كردم ، بنابراين فرض است كه يك چيزي بوده و چيزي بر آن افزودند والاّ بعيد نيست كه هيچ چيز نبوده و دروغي ساخته اند . . . » . ( 2 )
آنچه در اين پاسخ مشهود و هويدا است ، اين است كه اوّلاً : شيخ عبدالرضا ابراهيمي ، دليلي در رد سند بهشت فروشي شيخ به شاهزاده قاجار نياورده است .
ثانياً : اصل قضيه را انكار نكرده و اين جمله كه « چيزي بوده . . . » مؤيد آن است .
ثالثاً : ذكر حديث پيامبر به صورت فرض مطرح شده كه شايد اين حديث مورد گفتگوي شيخ احمد و شاهزاده بوده است ، در حالي كه معلوم هم نيست كه چنين بوده باشد .
رابعاً : اصل قرض و درخواست شيخ احمد را از شاهزاده نفي نكرده است . فقط گفته است كه « شاخ و برگي به آن افزوده اند » . بر اين اساس شبهه به قدرت خود باقي است كه به هرحال شيخ با آن همه فضائل و مواهب ، خرج بيش از دخل كرده و از يكي از حكام وقت كه به عقيده خود شيخ و به تصريح شيخ عبدالله : « تمام اوامر و احكام را به ظلم جاري مي نمايند » ( 3 ) دست كمك دراز كرده و در قبال فروش يك باب بهشت مبلغ هزار
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « پاسخ به كتاب مزدوران استعمار » ، ص51
2 . همان ، ص51
3 . « شرح حال » ، ص27
43 |
تومان ، كه در زمان خود مبلغ بس هنگفتي بوده است از شاهزاده محمدعلي ميرزا دولتشاه دريافت كرده است ، و طبق وصيت او ، قباله فروش بهشت را كه به خاتم شيخ مهر شده بود در كفن او نهادند و بعدها به روايت ميرزا محمدتنكابني شخصي از شيخ احمد پرسيد كه : « شما در علم كيميا اطلاع داريد يا نه ؟ شيخ گفت : علم كيميا را مي دانم . ( 1 ) آن شخص گفت : اگر شما در كيميا سررشته داريد ؟ چرا كيميا را به كار نمي بريد تا قروض خود را ادا كنيد ؟ شيخ در پاسخ گفت : آري من كيميا دارم اما كار آن را ندانم » . ( 2 ) و « حاج عبدالرضا ابراهيمي » در اين خصوص كه چگونه شيخ علم كيميا را مي دانسته است ، در حالي كه نمي توانسته به آن عمل كند ، نظر مي دهد : « عرض مي كنم اگر ديگران ظاهر اين علم را داشته اند ايشان باطن اين علم را هم داشته اند و چه بسا عمل آن را هم فرموده باشند ؛ ولي يقين است كه اگر مي فرمودند عمل آن را هم دارم خطر جاني برايشان داشت . و مسلّماً از باب تقيه اظهار نمي فرمودند » ! ( 3 )
از سوي ديگر ، وقتي در اصفهان « صدرالدوله » ( 4 ) ملكي از املاك خويش را كه موسوم به « كمال آباد » بوده است ، پيش كش شيخ احمد كرد و اين تنها دارايي مورد توجهي بوده است كه پس از مرگ محمدعلي ميرزا در اختيار داشت ، مكتوبي به شيخ عبدالله فرستاد كه روانه اصفهان شود و ملك كمال آباد را بفروشد و « شيخ عبدالله چون وارد اصفهان شد در اين وقت صدر وفات يافته بود و تمام املاكش را ديوان ضبط نموده و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . حاج محمدكريم خان در اين خصوص مي نويسد : « شيخ احمد در علم كيميا استاد حكما بودند » و « در علم اكسير و كيميا ، عجايب و ظاهر و باطن آن را ايضاح فرمود به طوري كه جابر و جلدكي ادني خادم ايشان مي شدند . . . » ! هداية الطالبين ، صص64 ـ 65
2 . قصص العلماء .
3 . « پاسخي به كتاب مزدوران استعمار » ، ص54
4 . در صفحات بعدي ، وقايع توقف شيخ را در اصفهان مورد بررسي قرار داده ايم . اجمالاً بايد دانست كه « صدرالدوله » ( حاج محمدحسين خان ) معروف به صدر اصفهاني ، كسي كه بنا به گفته مرحوم فتحعلي خان صبا ملك الشعراء « از كاه كشي به كهكشان شد » . حاج محمدحسين در زمان خود يكي از ثروتمندان و بزرگان اصفهان بلكه ايران بوده است . صاحب منصب امر ماليه ايران ، وزارت استيفاء ، صاحب صدارت ، متوفي 1239 هـ . ق . ، از تقديمي هاي او به فتحعليشاه كه تا امروز باقي است ، تخت طاووس ، درخت جواهر و صندلي جواهر است . « رجال ايران » ، ج3 ، ص381
44 |
كمال آباد نيز در جمله آنها بود . حاكم بلد ، محمديوسف خان را ملاقات و مطالبه نمود . گفت مرا معلوم است كه اين ملك حق شماست ، لكن مرا بدون رخصت سلطان واگذاردن ميسّر نيست ، علي العجاله كسي در آن تصرفي ندارد تا تكليف معلوم گردد . لاجرم روانه تهران گشت . چون از ورودش آگاه شد احضارش نمود و كمال مهرباني اظهار فرمود . پس از مراجعت شاه متوجه الله يارخان وزير و ميرزاخانلر گشته فرمود كه باعث رفتن تهران را معلوم نمايند . حسب الامر آمده و معلوم نموده معروض داشتند فرمود : اگر اين باب گشوده شود كار دشوار خواهد بود . و بايد باقي املاك را نيز واگذار نمود . لكن درعوض يكي از قراء كرمانشاهان را فرمان نوشته تسليم نمائيد و استدعا كنيد ، دست از اين آبادي بردارد . پس فرمان چياه كيود را كه از مزارع نيلوفر است تمام كرده آوردند و حكايت بازگفتند . در جواب فرمود كه اما « چياه كيود » تفضلي از شاه است ، لكن كمال آباد در ملك ماست . و تخليه يد از او نخواهيم كرد . ولو اين كه حال سكوت كنيم . الغرض فرمان را گرفته به كرمانشاه مراجعت نمود . چياه كيود را متصرف گشت . . . » . ( 1 )
قبول اين بخشش از جانب شاه اوّلاً ، و تعجيل در فروش آن پس از نااميدي از فروش ملك صدرالدوله كه آنهم خود حاكمي ( 2 ) بوده است ، ثانياً موقعيت تنگي معاش شيخ احمد را پس از توقّف پرداخت ماهي هفتصد تومان و ديگر بخشش هاي شاهزاده نشان مي دهد كه خود دررابطه با آنچه بيان شد ، موجب تأمل بيشتري براي پژوهندگان است !
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « شرح حال » ، ص38
2 . همان ، 36