بخش 4
تزلزل موقعیت واکنش علمای کربلا سید کاظم رشتی بر مسند جانشینی
80 |
3/الف : تزلزل موقعيت
به هرحال شيخ ، پس از هياهوي تكفير ، قزوين را مناسب ماندن نديد ، و به منظور زيارت مشهد مقدس ، عازم تهران ، در شاه عبدالعظيم اقامت گزيد .
« شيخ عبدالله » اوضاع اسف انگيز مردم را ، از ري تا مشهد ، و مصائبي كه بر شيخ احمد در اين سفر روي آورد ، با جملاتي مجمل ، ولي در عين حال معرف حال چنين ياد كرده و مي نويسد : « ( شيخ ) در شاه عبدالعظيم منزل فرمود . و تمامي اهل بلاد به علت وبا متفرق در جبال بودند . پس از چهار روز حركت فرموده روانه طوس گرديد و از آن جا به شاهرود تشريف برد . در اين وقت وبا در قافله ايشان پديد آمد و جمعي از زوار و اتباع آن بزرگوار را هلاك نمود . و يكي از زوجات آن بزرگوار نيز وفات يافت . چون وارد ارض
81 |
اقدس گشتند وبا به شدت بود . بيست و دو روز توقف فرموده و تشريف فرماي تربت گشت » . ( 1 )
شيخ احمد در تربت با استقبالي كه حاكم وقت آن جا محمدخان ( پسر اسحاق خان ) از شيخ به عمل آورد ، مقداري از مشكلات و مصائب راه تقليل يافت : « از آن جا تشريف فرماي طبس گشت . حاكم آن جا علي نقي خان پسر ميرحسين خان طبسي بود . با تمامي اهل بلد استقبال نموده منازلي چند جهت ورود تعيين نمود . مهمان داري با لياقت و خدمت گزاري فوق طاقت به ظهور رساند . چون اراده كوچ فرمود مذكور شد كه راه را بلوچ گرفته و عبور دشوار است معهذا علي نقي خان پسر عم خويش « مرادعلي » نام را كه به شجاعت موصوف و در سطوت معروف بود به انضمام يك صد نفر سواره و دويست نفر پياده تا ورود دارالعباده همراه نمود . هنگام ورود تمامي اهل يزد استقبال كامل نموده ، سه ماه توقف فرمود » . ( 2 )
شيخ در مدت اقامت سه ماهه خود در يزد ، با مشكلات فراواني روبه رو گرديد و ديگر آن احترام و منزلت را كه مردم و بزرگان يزد نسبت به او رعايت مي كردند ، معمول نشد . به گفته حاج محمدكريم خان كرماني : « چون خورده خورده بزرگان ايشان قدر آن بزرگوار را ندانسته ، در خدمتگزاري ايشان كوتاهي كردند . . . . و اگر اهل يزد به عبرت نظر كنند ، از وقتي كه آن بزرگوار از يزد تشريف فرما شدند جميع بركات ايشان روزبه روز مبدل به ذلت شد و ظلم و تعدي بر ايشان فراوان شد . و خاندان كهن ايشان ويران گشت و علماي ايشان رو به انقراض گذاردند و نفاق در ميان ايشان پديد آمد و امراض متواتره و بلاياي متكاثره بر ايشان نازل شد تا آن كه امروز امرشان به اين جا كه مشهود است كشيده و چنين نشدند مگر آن كه آن جناب از بعضي از اكابر ايشان دل گران تشريف بردند . و ايشان اتفاق عام در استدعاي ماندن از ايشان نكردند . و قدر ايشان را ندانستند . . . » . ( 3 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . رساله « شيخ عبدالله » ، ص36
2 . همان ، ص37
3 . « هداية الطالبين » ، ص41
82 |
چنين وضعي از نامهرباني مردم يزد ، و عدم رعايت احترام در خور شأن شيخ نشانه چيست ؟ ! در حالي كه در سفرهاي قبلي به يزد و اقامت در آن مكان و تعليم و تدريس در حوزه علوم ديني آن ديار ، در نهايت احترام و اكرام بوده است و حتي حاج محمدكريم خان به آن ، چنين تصريح كرده است : « اول به دارالعباده يزد تشريف فرما شدند . و اين بلده طيبه را رشك روضه رضوان از انوار فضائل آل سيد مرسلان ـ صلوات الله عليهم ـ فرمودند . در آن زمان سعادت بنيان علماي موجودين در آن بلد خلد آئين جناب فاضل كامل و مجتهد واصل مرجع كافه انام آن مرز و بوم و محيي علوم و رسول و منفذ اوامر و حكوم و مجري تعزيرات و حدود جناب جليل نبيل ملا اسماعيل عقدايي ـ قدس الله روحه ـ و عالم فاضل و كامل واصل جامع معقول و منقول عالم به فروع و اصول مالك زمام تحقيق و تدقيق مولاي ولي حاج رجبعلي ـ قدّس الله سرّه ـ و فاضل مدقق و كامل محقق صاحب نسب و حسب ، الاديب الاريب المولا ميرزا علي رضا ـ قدس الله نفسه ـ و سيد جليل و سند نبيل صاحب صفات حميده و اخلاق پسنديده ميرزا سليمان ـ قدس الله نفسه ـ و جناب عالم عامل كامل فاضل فخرالمحققين و قدوة المدققين جامع المعقول ، الحبر النحرير ، الأديب الأريب آخوند ملا محمدحسين و جناب فاضل كامل علام فهام آخوند ملا علي رضا خراساني و جناب مستطاب علام فهام عالم نحرير آخوند ملا علي اكبر زارچي وجناب عالم فاضل واصل كامل المولاالوري ميرزا محمدعلي ـ سلمه الله تعالي ـ كه امروز حيّ اند . و ساير طلاب علوم دينيه كه هر يك قريب الاجتهاد بوده اند و جمعي از آنها حيّ اند و حاضر و بعضي از آنها متوفي شده اند و به رحمت ايزدي واصل گشته اند . همگي تصديق علم و فضل و جلالت شأن ايشان را نموده و نهايت اعزاز و تمكين و تعظيم و تمجيد به عمل مي آورده اند و به مجلس درس ايشان حاضر مي شدند و از ايشان استفاده مي فرمودند و احدي انكار فضل و جلال و علم و كمال ايشان را نمي نمود و در علم و عمل آن جناب احدي را قدرت خلاف نبود و ايشان را برخود در هر باب مقدم مي داشتند و در امثال نمازجمعه و اعياد و ساير جماعات و جنائزي كه همه حاضر بودند ايشان را پيشوا و مقتداي خود مي ساختند . اگر مختلف در امري مي شدند آن بزرگوار حكم بود و اگر امري بر آنها مشتبه مي شد قول
83 |
ايشان محكم . . . » . ( 1 )
اين وضع و شرايط ، و تقليل احترامات و بروز مخالفت ها و بدبيني ها ، اختصاص به يزد نداشته است و بعدها علما و مردم در عتبات عاليات عراق ، خراسان و اصفهان و . . . به دنبال علما و مردم قزوين و يزد ، دچار چنين حالتي در قبال شيخ شدند كه بيش از يك دليل نمي توان بر آن تصور نمود و آن همان بيان مجملي است كه مرحوم سيد محمدمهدي خوانساري چنين ياد كرده است : « شيخ احسائي در بدايت حال در سلك اهل اجتهاد مسلك و در نهايت ورع و سداد و جلالت ، قدر او مشهور هر ديار بوده است . . . تا آنكه تأليفات او منتشر و مسلك وي مكشوف و به هر عنواني كه بوده باب طعن و توبيخ مفتوح شد و از حسن عقيده اي كه در حق او داشتند ، منصرف گرديدند . . . » . ( 2 )
البته در اين خصوص كه شيخ احمد ، پس از اقامت در قزوين و مرگ شاهزاده « محمدعلي ميرزا » ، با چنين واكنشي از جانب بعضي از اكابر و مردم يزد روبه رو شده است يا نه و اين كه آيا اين آخرين سفر و اقامت شيخ به يزد نبوده و پس از اين عكس العلمل هاي ناخوش آيند ، مجدداً شيخ در يزد اقامت گزيده است ، خود موضوعي است مهم ، و حائز تأمل و دقت نظر ؛ زيرا به روايت و نقل قول « شيخ عبدالله » در « رساله شرح احوال » و « آقا سيد هادي هندي » در كتاب : « تنبيه الغافلين و سرورالناظرين » ، كه به گفته « سركارآقا » : « صحت اين رسائل مذكوره در نزد حقير محرز است و هيچ گونه ترديدي در آن ندارم » . ( 3 ) و درخصوص رساله شيخ عبدالله تأكيد فرموده اند كه : « معتبرترين مأخذي كه قدما يا معاصرين از نويسندگان در دست داشته اند . البته رساله مرحوم مبرور عالم فاضل شيخ عبدالله رحمه الله نجل جليل آن شيخ بزرگوار است كه در شرح حالات شيخ بزرگوار نوشته كه در كمال صحت و وثاقت است » : ( 4 ) آخرين سفري كه شيخ به « يزد » كرد ، پس از مرگ « شاهزاده محمدعلي ميرزا » و واقعه قزوين و پس از آخرين زيارت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « هداية الطالبين » ، ص27 ـ دقيقاً محمدكريم خان مطالب مذكور را از « دليل المتحيرين » سيد كاظم رشتي اقتباس كرده است .
2 . « أحسن الوديعة في تراجم مشاهير مجتهدي الشيعة » ، به نقل از كتاب « ريحانة الأدب » ، ج1 ، ص80
3 . « فهرست » ، ص162
4 . همان ، ص161
84 |
مرقد مطهر امام رضا ( عليه السلام ) بوده است ( 1 ) در حالي كه سيد كاظم رشتي در « دليل المتحيرين » و حاج محمدكريم خان در « هداية الطالبين » پس از ذكر ندانستن قدر شيخ توسط اهل يزد ، مي نويسند : « به هرحال پس از آن ، آن بزرگوار روانه اصفهان شدند » ( 2 ) و سپس : « مرحوم شاهزاده محمدعلي ميرزا ، كساني چند به استقبال ايشان فرستاده بود تا اصفهان و ايشان اصرار به رفتن سركار شيخ داشتند . پس از آن ، آن بزرگوار ، به سمت كرمانشاه تشريف فرما شدند و شاهزاده مرحوم با جميع عسكر خود و رعيت كرمانشاه ، ايشان را استقبال فرموده و ايشان وارد شهر گرديدند . . » . ( 3 ) و همين مطلب را عيناً « سركارآقا » ، در صفحات 210 و 211 كتاب « فهرست » از « هداية الطالبين » نقل و آن را در بحث خود پيرامون شيخ مورد تأييد قرار داده اند . كه پس از يزد و با وجود آن كه عده اي از اهالي يزد خواهان اقامت شيخ در يزد بودند : « ولي اين دفعه ديگر اجابت نفرمود » و شيخ عازم اصفهان و سپس با استقبال شاهزاده محمدعلي ميرزا به كرمانشاه رفته اند . در حالي كه به گفته شيخ عبدالله ( و حتي نقل آن توسط سركارآقا ، بي آنكه توجه به ذكر روايات حاج محمدكريم خان در صفحات قبل بنمايد ! ) شيخ احمد پس از فوت شاهزاده محمدعلي ميرزا و رو به نقصان و زوال نهادن نعمات قلمروي حكومت شاهزاده مذكور ، تا دوسال شيخ احمد در كرمانشاه به سر مي برده ، و « در سال دويم پس از وفاتش ( منظور مرگ محمدعلي ميرزا ) تمامي بلاد ايران را وبا به شدت فراگرفت . در اين اوقات آن بزرگوار به عزيمت زيارت حضرت رضا ( عليه السلام ) ارتحال فرموده ، تشريف فرماي قم گرديد . و از آن جا به قزوين و از آن جا به طهران و در شاه عبدالعظيم . . . پس از چهار روز حركت فرموده روانه طوس گرديد . و از آن جا به شاهرود . . . چون وارد ارض اقدس گشتند وبا به شدت بود ، بيست و دو روز توقف فرموده ، تشريف فرماي تربت گشت . . . و از آن جا تشريف فرماي طبس . . . ( سپس ) دارالعباد ( و ) تمامي اهل يزد استقبال كامل نموده سه ماه توقف فرموده و از آن جا به اصفهان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . رساله شيخ عبدالله صص36 ـ 38
2 . « هداية الطالبين » ، ص42
3 . همان ، ص44 ـ همچنين محمدخان كرماني ، در « رساله بهبهانيه » ، ص19 به شيوه سيد و حاج محمدكريم خان ، خط سير شيخ را نوشته است .
85 |
تشريف برد . . . الغرض روز دوازدهم ماه شوال به كرمانشاه ارتحال فرمود و يك سال نيز اقامت نموده عازم مجاورت عتبات عاليات گرديد . . » . ( 1 )
اين اختلاف و تناقض اقوال ، في مابين رساله شيخ عبدالله از يك سوي و دليل المتحيرين و هداية الطالبين و فهرست از سوي ديگر ، از جهتي قابل تأمل است . كه چطور مشايخ شيخيه به اين نكته ، توجه نكرده ؟ ! و آيا حاج محمدكريم خان به استناد مآخذي ديگر مطالب مذكور را اظهار داشته اند ؟ كه مسلم با رساله شيخ عبدالله و . . . متناقض خواهد بود . و موجب شك منطقي در صحت اقوال . مگر آن كه بگوييم شيخ چندين مرتبه به اصفهان رفته است ، كه در اين صورت رساله شيخ عبدالله ناقص و درحقيقت اشتباه . متأسفانه مندرجات كتاب « شيخيگري و بابيگري » مدرسي چهاردهي و كتاب « مكتب شيخي » هانري كربن مستشرق ، در ذكر خط سير مسافرت هاي شيخ در ايران و عراق و حجاز مغشوش است .
به هرحال ، و از آن جايي كه رساله شيخ عبدالله ، تاكنون ملاك و راهنماي مؤلف بوده است ، به نقل قول رساله مذكور ، شيخ ، پس از ترك يزد ، جهت بازگشت به عتبات عاليات ، عازم اصفهان شد .
حاج محمدكريم خان ، انگيزه ديگر شيخ احمد را به ترك يزد ، و تصميم به بازگشت : « به جهت حكمي مي داند كه از حضرت امير ( عليه السلام ) در عالم رؤيا به آن بزرگوار شده بود » . ( 2 )
در هر صورت شيخ احمد ، به گفته شيخ عبدالله ، در اصفهان با استقبال علما و اعيان و تمامي اهل آن سامان روبه رو شد . و « در خانه عبدالله خان امين الدوله پسر ميرحسين خان صدرالدوله منزل فرمود خدمتگزاري كامل به عمل آورد » . ( 3 )
عبدالله خان امين الدوله همان كسي است كه مرحوم « اعتمادالسلطنه » در « خاطرات » خود از او چنين ياد مي كند : « شب سفارت روس مهمان بودم . وزير امور خارجه ، معتمدالملك ، مخبرالدوله ، امين السلطان ، وزير دفتر و جمعي ديگر بودند . شام خيلي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . به تلخيص نقل از صفحات : 36 ـ 38
2 . « هداية الطالبين » ، ص41
3 . رساله شيخ عبدالله ، ص37 ، و « فهرست » ، ص213
86 |
مفصل خوبي داده شد . بعد از شام كه ميان باغ رفته بوديم ، دوسه تفصيل از قديم مذاكره شد كه نوشتن آن لازم است . من جمله صحبت شراب خوري بود ، نصيرالدوله مي گفت عبدالله خان امين الدوله پسر حاجي محمدحسين خان صدر اصفهاني خيلي شراب مي خورد . پدرش هرچه خواست او را مانع شود و تركش كند ، نشد . تا يك بار بدون مقدمه خودبه خود ترك كرد . مدت ها از او سؤال كردند كه دليل ترك شراب چه بود ؟ ، نمي گفت بالاخره گفت : شبي كه شراب زياد خورده بودم و مست بودم ، مستي مرا واداشت كه شاگرد آشپز خود را كه كاكاسياه بود آوردم ماست به تمام بدن او ماليده با زبان ليسيدم . صبح كه ملتفت شدم في الفور ترك شراب نمودم . . » ( 1 ) و امين الدوله همان كسي است كه : « با دولت انگلستان ارتباط كامل داشته و از هواخواهان آن دولت در ايران بوده است » . ( 2 ) و وقتي « محمدشاه » پس از قتل « قائم مقام » بار ديگر به وي تكليف كرد كه يا به تهران بيايد يا عازم عتبات شود : « به دستياري مستر مكنيل McNeil Sir John وزير مختار انگليس از محمدشاه تأمين جاني گرفت و از راه بختياري عازم عراق شد . و در آن جا بود تا اينكه در شعبان 1263 هـ . ق . در نجف به سن هفتاد سالگي درگذشت » . ( 3 )
شيخ احمد چون خواست اصفهان را به مقصد عتبات ترك كند : « علماء و اعيان جمله اجتماع نموده متفق القول در صدد امتناع برآمدند . و زبان به التماس گشوده كه اينك ماه صيام در پيش است و اگر در اصفهان قيام فرمايند مرحمتي بيش از پيش . چون عيال و اثقال مانع از اقامت بود اجابت نفرمود . بر اصرار افزودند كه هرگاه اين ماه را توقف شود كمال تلطف است . لاجرم عيال و اثقال جز لوازم اقامت بصحابت شيخ عبدالله روانه كرمان شاه فرمود » . ( 4 )
مشايخ شيخيه در وصف توقف شيخ در اصفهان ، و احترام خاص و عام به ايشان قلم فرسايي فراوان كرده اند :
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه » ، ص82 ، ( 12 رجب سنه 1298 هـ . ق . )
2 . « تاريخ رجال ايران » ، قرون 12 ، 13 و 14 ، ج2 ، ص280
3 . همان .
4 . رساله شيخ عبدالله ، ص38
87 |
« سركارآقا » مي نويسد : « رمضان را تا دوازدهم شوال در اصفهان توقف فرمود و همه روز مسجد تشريف مي برد و معروف است كه در مسجد شاه تشريف مي برده و گاهي به اندازه اي جمعيت براي نماز جماعت حاضر مي شدند كه تا قسمتي از ميدان شاه صفوف جماعت بسته مي شد ، و در يكي از ايام كه شخصي جمعيت را به شمار آورده شانزده هزار نفر برآمد » . ( 1 )
« حاج محمدكريم خان » مي نويسد : « آن روز بلده اصفهان از بسياري علماي اعيان مثل روضه رضوان بود و از هر فني عالمي در آن جا بود كه وحيد و فريد عصر خود بود . از آن جمله جناب سيد اجل و سند انبل مرجع انام حجة الاسلام العالم العامل و الفاضل . . . الحاج سيد محمدباقر ـ تغمده الله بانواره ـ و جناب . . . حاج محمد ابراهيم الكلباسي ـ قدّس الله روحه الشريفه ـ و جناب عالم عامل . . . شيخ محمدتقي ـ قدس الله نفسه ـ و جناب عالم متقن ميرزا باقر نواب ـ قدس الله روحه ـ و حكيم عظيم . . . ملا علي النوري ـ قدس الله روحه ـ و جناب عالم كامل . . . ملا محمدعلي نوري ـ طيب الله رمسه ـ و فاضل جليل . . . ملا علي اكبر ، و المولي . . . آقا ميرمحمدحسين ـ طيب الله نفوسهم جميعاً ـ و غير ايشان از علماي عظام و فضلاي فخام و طلاب علوم ذوي العز والاحترام كه هريك قريب الاجتهاد بودند در آن بلد بودند و همگي با آن جناب نهايت ادب را سلوك داشته در مجالس و محافل آن بزرگوار را به مسائل غيره مصدع مي شدند و ايشان هريك هريك را به اجوبه شافيه و بيانات كافيه جواب مي فرمودند تا آن كه همگي اذعان جلالت و عظمت آن جناب را فرمودند و كتب آن بزرگوار كه در هر علم تصنيف فرمودند از ايشان گرفته نسخه برداشتند و با وجودي كه آن بزرگوار مخرب بنيان حكمت يونانيين از مشائين و اشراقيين و رواقيين بودند و مذاهب صوفيه را باطل مي فرمودند احدي از حكماء و عرفاي آن بلاد جسارت بر رد آن بزرگوار ننموده . . . حتي آن كه از جناب ملا علي نوري پرسيدند كه جناب شيخ با مرحوم محمد بيدآبادي چه نسبت دارند جناب آخوند فرمودند : كه اين تميز را كسي مي تواند بدهد كه به مقام ايشان رسيده باشد . من را حد تميز ايشان نيست » ( 2 ) . . . .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « فهرست » ، ص213
2 . « هداية الطالبين » ، ص42
88 |
به همين روال ، « سيد كاظم رشتي » در كتاب « دليل المتحيرين » ، كه مطالب فوق الذكر را حاج محمدكريم خان كرماني عيناً از آن اخذ كرده و « حاج محمد كرماني » در كتاب : « هداية المسترشد » ( ص 52 ـ خطي ، افست ) . كه تا حدودي منطبق با بيان حاج محمدكريم خان كرماني است .
از سوي ديگر ، ديگر تراجم و شرح حال نويسان ، به نكاتي توجه كرده اند كه اگر چه كاملاً مؤيد روايات مشايخ شيخيه در شأن و موقعيت ممتاز شيخ احمد در اصفهان است در عين حال حاوي موضوعاتي است كه به وحدت نظر در پاره اي از مسائل خدشه وارد مي سازد .
اولاً در مورد مرحوم ملاعلي نوري ، ضمن شرح حال شيخ احمد در كتاب « ريحانة الادب » مرحوم محمدعلي مدرس اذعان دارند كه : « حكيم الهي حاج ملاعلي نوري با آن همه عظمتي كه داشته شيخ را به خطاب بابي انت و امي ، مخاطب مي نموده است » . ( 1 ) ولي پس از آنكه تأليفات شيخ احمد منتشر و مسلك وي مكشوف و به هر عنواني كه بوده باب طعن و توبيخ مفتوح شد و از حسن عقيده اي كه در حق او داشتند منصرف گرديدند » . ( 2 )
در اين ميان به گفته و تصريح مرحوم صاحب ريحانة الأدب : « بلكه حكيم الهي مذكور ( حاج ملاعلي نوري ) با آن همه اعتقاد راسخ كه داشته فضل او را هم انكار مي نموده » ( 3 ) . . . .
و مرحوم ميرزا محمد تنكابني در « قصص العلماء » در اين خصوص مي نويسد : « معروف است كه چون فوائد شيخ احمد را به اصفهان آوردند ، به نظر آخوند ملا علي نوري كه استاد والد مؤلف كتاب است رسيد ، بسيار اذعان به فهم و فطانت شيخ كرد و چون شرح فوائد او را به اصفهان آوردند ، اعتقاد آخوند مبدل شد و مي گفت كه من از « فوائد » شيخ مطالبي استفاده نموده بودم كه شيخ خود به آن مطالب نرسيده بود . و عبارات
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « ريحانة الأدب » ، ج1 ، ص81
2 . همان .
3 . « قصص العلماء » ، ص35
89 |
خود را معاني ديگر نمود » . ( 1 ) و به نقل از يكي از شاگردان فاضل « ميرزا حسن كرمانشاهي » حكايت مي كند كه گفت : « مرا از قول استاد خود حكيم كرمانشاهي كه گفت : ملاعلي نوري در اصفهان بود ، از ارادتمندان شيخ احمد احسائي به شمار مي رفت . هميشه كلمات و رسائل شيخ را توجيه و تأويل مي نمود . تا آنكه شيخ به اصفهان رفت . ملاعلي درس و بحث خود را احتراماً برگزار به شيخ احمد نمود . . . . پس از چند جلسه اصحاب « ملاعلي نوري » دانستند كه شيخ از اصطلاحات و مباحث فلسفي بيگانه است . ترك درس او را گفتند و ملاعلي پشيمان شد كه چرا در اين مدت ترويج علم احمد احسائي را مي كرد ( 2 ) تا آن جا كه از : « استاد علي نوري پرسش كردند كه فضل شيخ چگونه است ؟ گفت عامي صافي ضمير است » . ( 3 )
ثانياً : در مورد مرحوم حاج سيد محمدباقر حجة الاسلام به تصريح مرحوم ميرزا محمدتنكابني : « به نحو علماي ديگر از اعلام ، شيخ احمد را احترام نمي كرد ؛ مانند استقبال و مشايعت و نحو آن » ( 4 ) تا آن جا كه به نقل مدرسي چهاردهي ، ظاهراً از گفته و نوشته مرحوم « يحيي دولت آبادي » در رساله « آيين بهي در ايران » : « بالجمله در اصفهان كه در آن زمان دارالعلم ايران بود بهواسطه مخالفت اين دو دسته ( منظور فقها و حكماء ) از روحانيون با شيخ احمد كار او رونقي نگرفت . ( 5 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « قصص العلماء » ، ص54
2 . همان ، ص35
3 . همان ، 35
4 . همان ، ص35
5 . « شيخيگري و بابيگري » ، ص291
جناب آقا سيد جلال الدين آشتياني ضمن اشاره به موقعيت شيخ احمد در اصفهان مي نويسد : « شيخ احمد احسائي اگرچه معروف به زهد است و حاجي سبزواري در شأن او گفته است كه علم او در مقابل علماي اصفهان نمودي نكرد ولي در زهد بي نظير بود . ليكن از نحوه رفتار او معلوم مي شود كه مرد دنياطلب و مريدباز بوده است و همچنين هواي نفس و توغل در دنيا او را به دنبال رياست برانگيخت در شهرهاي مختلف مسافرت نمود و آراء عجيب و غريب از خود ظاهر ساخت و حب نفس او را وادار كرد كه در علم فلسفه و عرفان بدون تخصص و ديدن استاد وارد شود . »
« شرح رسالة المشاعر ملاصدرا » ، ص29
90 |
4/الف : سقوط كربلاء پايان كار
شيخ احمد پس از ماه مبارك رمضان ، اصفهان را به قصد زيارت عتبات عاليات ، ترك كرد . و در دوازدهم شوال همان سال ، وارد كرمانشاه شد . شيخ پس از يك سال توقف در آن ديار ، جهت مجاورت عتبات عاليات عازم ارض مقدس شد و چون به انجام زيارات توفيق يافت ، در كربلاي معلي اقامت گزيد . ولي كربلاء و حوزه هاي ديني آن ، نسبت به شيخ ، نه به گونه گذشته ، بل به صورتي مخالف ، از خود واكنش نشان مي داد .
علماي بزرگ شيعه در كربلاء ، از تكفيرها و طردها و طعن هاي مكرر و متعدد و عقايد و سير و سلوك شيخ ، آشنايي لازم را به دست آورده بودند و همين امر ، موقعيت مذهبي شيخ را متزلزل كرده بود .
با چنين زمينه هايي نامساعد كه با مداخله روزافزون و نارواي عوام ، تشديد مي يافت مقدمات حادثه اي را فراهم ساخت كه نه تنها تاريخ كربلا آن را در سينه خود به عنوان يكي از اسف انگيزترين وقايع اواسط قرن سيزدهم هجري ، ضبط و ثبت كرد ، بل عنوان بزرگترين واقعه حيات شيخ احمد و بازگوكننده عواقب انشعاب و تشتت در عقيده ديني شيعيان را به خود اختصاص داد كه ذيلاً مجملي از آن را به استحضار پژوهندگان مي رسانيم :
« مرحوم سيد هاشم توبلي بحراني » ( 1 ) حكايت مذاكره « ديك الجنّ » ( 2 ) با رشيد بن مهدي ( 3 ) را از مرحوم : « سيد رضي » ( 4 ) نقل كرده است . ولي تصريح به نام كتاب سيد رضي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . متوفي 1107 يا 1109هـ . ق . فقيه و عارف ، مفسر و رجالي ، محدث متتبع اماميه ، مشهور به علامة البحرين ، مدفون در بخش توبلي از بخش هاي بحرين . « الذريعة إلي تصانيف الشيعة » ، تهراني ، ج21 ، ص991
2 . از شعراي شيعي مذهب و مشهور عهد عباسي ، متوفي 235 يا 236هـ . ق . « وفيات الأعيان و أنباء أبناءالزمان » ، ج3 ، ص184 ، « آداب اللغة العربية » ، ج2 ، ص75
3 . متولد 149هـ . ق . كه در سال 170هـ . ق . به خلافت رسيدو در سال 193هـ . ق . درگذشت . « مروج الذهب و معادن الجواهر » ، ج2 ، ترجمه ابوالقاسم پاينده ، ص342
4 . محمد بن ابي احمد حسين طاهر بن موسي ، از اكابر ومشاهير علماي اماميه ( 359 ـ 406هـ . ق . ) گردآورنده خطب و كلمات قصار و مكاتبات و مراسلات حضرت علي ( عليه السلام ) كه به نام « نهج البلاغة و ماادريك ما نهج البلاغة » مشهور و زبانزد خاص و عام است .
« ريحانة الأدب » ، ج3 ، ص221 ، « شرح نهج البلاغة » ، ابن ابي الحديد ، ج1
91 |
ننموده است . همين قدر نوشته است كه حكايت مذكور را « سيد رضي » از كتاب « المناقب و المثالب » تأليف « شيخ مفيد » ( 1 ) اقتباس كرده است .
جهت اطلاع بيشتر لازم است تصريح كنم كه مرحوم « سيدرضي » حكايت مذاكره « ديك الجنّ » را در كتاب « المناقب الفاخرة في العترة الطاهرة » به نقل از كتاب مناقب شيخ مفيد ذكر كرده است . ومرحوم شيخ احمد بن سليمان بن علي بن سلمان بن ابي ظبّه بحراني در كتابش به نام « عقداللئال في فضائل النبي والآل » و سيد هاشم توبلي بحراني در كتاب « معالم الزُّلفي في معارف النشأة الأولي والأُخري » و كتاب « روضة العارفين » ( 2 ) به تفصيل روايت سيد رضي را كه منقول از شيخ مفيد بوده است ، ضبط و ثبت نموده است .
باتوجه به اين كه ايضاً مرحوم سيد هاشم توبلي بحراني در كتاب « مدينة المعاجز لأئمة الاثني عشر ودلائل الحجج علي البشر » يا « مدينة المعجزات في النص علي الأئمة الهداة » به كتاب المناقب سيد رضي در ذكر معجزات ائمه اثني عشر ، بسيار زياد استناد كرده است ، مسلم كه مرحوم سيد هاشم بحراني به كتاب المناقب دسترسي داشته و در نسبت آن به سيد شريف رضي ، اطمينان تامي داشته است و از اين طريق مرحوم « شيخ آقابزرگ » در كتاب « الذريعة إلي تصانيف الشيعة » ( 3 ) بدون آن كه از نسخ خطي يا چاپي دو كتاب مذكور سيد و شيخ نشاني ارائه دهد ، و يا خود نشاني از آن داشته باشد ، كتاب المناقب الفاخرة . . . را منسوب به سيد رضي ، و كتاب المناقب والمثالب را منسوب به شيخ مفيد مي داند .
البته « حاج محمد كريم خان كرماني » ، ضمن شرح وقايع حيات شيخ در هداية الطالبين مي نويسد : « و آن حكايت حسن بن هاني است كه نقل مي كند سخن هاي ديك الجن را با « متوكل » ، و آن روايت اين است كه سيد هاشم توبلي بحراني در كتاب « معالم الزلفي » نقل مي كند كه متوكل شبي از پي ديك الجن فرستاد » . . . . ( 4 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . محمدبن محمدبن نعمان ، از اركان فقها و متكلمين اماميه ( متوفي413هـ . ق . ) ، ريحانة الأدب ، ج5 ، ص365
2 . روضة العارفين و نزهة الراغبين . الذريعة ، رساله آب ريگستان ، ص299
3 . الذريعة ، ج22 ، صص317 و 331
4 . « هداية الطالبين » ، ص123
92 |
در حالي كه اوّلاً : مرحوم سيد هاشم توبلي بحراني در معالم الزلفي برخلاف آنچه كه حاج محمدكريم خان كرماني نوشته ، مي نويسد :
كان علي عهدالرشيد بن المهدي رجل يقال له : إسحاق بن ابراهيم الملقّب بديك الجنّ ، كان عالماً فاضلاً شاعراً أديباً فقيهاً ، حاوياً لكثير من العلوم ، و كان مع ذلك شيعيّاً فوشي به إلي الرشيد و قيل له : أنّ ديك الجن رجل لا يثبت صانعاً ، و لا يقول ببعثة و لا نبوّة و هو ممّن يقع في الإسلام و أهله ، فإن قتله أميرالمؤمنين أراح الناس منه والإسلام من شرّه ، فاحضره الرشيد ، فلمّا مثّل بين يديه فقال : السّلام عليك يا أميرالمؤمنين ! فقال له الرشيد : لاأهلاً و لاسهلاً ، ويلك بلغني عنك أنّك لا تثبت صانعاً ، و لا تقول ببعثة و لا نبوّة ، و إنّك ممّن يقع في الإسلام و أهله ، و إن قتلتك ، يريح الإسلام منك والمسلمين من شرّك . ( 1 )
و همين معني را شيخ احمد بن سليمان در كتاب « عقداللئال . . . » و مرحوم « شيخ آقابزرگ » در كتاب « الذريعة إلي تصانيف الشيعة » ضمن شرح كتاب سيد رضي و شيخ مفيد در مناقب ( مذكور ) به آن تصريح كرده اند .
ثانياً : متوكل عباسي در 24 ذي الحجة 232هـ . ق . ( 2 ) پس از برادرش « واثق » به خلافت رسيد . و ابونواس حسن بن هاني ( 3 ) حداكثر متوفي200هـ . ق ، يعني درحالي كه متوكل نه تنها خليفه نبوده ، بلكه 14 سال بيشتر از عمرش نگذشته بود كه ابونواس دار فاني را وداع
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « معالم الزلفي » ، ص326 ، ( الباب التاسع والتسعون ) .
2 . « التنبيه والإشراف » ، ترجمه ابوالقاسم پاينده ، ص 354
3 . از مبرزترين ادبا و شعراي عرب . مراجعه شود به « تاريخ الأدب العربي » ج2 ، ص24 ، « وفيات الأعيان » ، ج2 ، ص95 ، و پيرامون شيعي بودن ابونواس مراجعه شود به « مجالس المؤمنين » ، ج2 ، ص582 ، و ريحانة الأدب ج7 ، ص287 و « طبقات أعلام الشيعة » ، القرن الرابع ، ص103 ، و « الكني والألقاب » ، ترجمه محمدجواد نجفي ، ج1 ، ص298
93 |
مي گويد . خاصه آن كه « ديك الجن » متوكل را به گفته « حاج محمدكريم خان كرماني » ، ( 1 ) اميرالمؤمنين خطاب مي كند و اين نشان مي دهد كه به زعم ايشان ، قضيه مربوط به دوران خلافت متوكل است ، نه قبل از آن و در آن هنگام هم « ابونواس » در قيد حيات نبوده است . و اما اصل حكايت :
فقال له الرشيد : ويلك ألست القائل في شعرك :
أصبحت جَمَّ بلابل الصّدر * * * وأبيت منطوياً علي الجمر
إن بحت يوماً طُلَّ فيه دمي * * * ولئن كتمتُ يضِق به صدري
فقال : بلي والله أنا القائل لما ذكرت فأين تمامه ؟ قال له الرشيد : ويلك و كان له تمامٌ ؟ قال : نعم ، قال : قله ، فأنشد :
ممّا أتاه إلي أبي حسن * * * عمر وصاحبه أبوبكر
فعلي الذي يرضي بفعلهما * * * مثل الّذي احتقبا من الوزر
جعلوك رابعهم أباحسن * * * كذبوا و ربّ الشفع والوتر
و قتلت في بدر سراتهم * * * لا غرو إن طلبوك بالوتر
قال : فقطع الرشيد عليه شعره و قال له : ويلك جئت بك لأستتيبك عن الزندقة ، خرجت إلي مذهب الرافضة ، لقد زدت كفراً إلي كفرك ، قال : يا أميرالمؤمنين ! إن كان كلّ من قال بمحبتكم و ولايتكم و اعتقد أنّك قرابة رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) و ممن تجب له المودّة بقوله تعالي : ( قُلْ لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَي ) يكون كافراً فأنا ذلك ، فقال الرشيد : ألست القائل في شعرك ؟ :
باح لفظي بمضمرالصدر * * * ما ذاك إلاّ لمعظم الأمر
فليس بعد الممات مرتجع * * * وإنّما الموت بيضة العقر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . حاج محمدخان كرماني نيز در « رساله بهبهانيه » ، صفحه55 ، عيناً نظر حاج محمدكريم خان را تكرار كرده است .
94 |
فقال : معاذالله يا أميرالمؤمنين ! أن يكون هذا قولي أو أكون ممّن تلفظ به إلاّ ناقلاً عن أشياخي ، رافعاً له إلي الوليد بن يزيد بن عبدالملك ، فإنّه كان زنديقاً لا يثبت صانعاً ، و لا يقول ببعثة و لا نبوّة ، و روي عنه : أنّه تفأّل بالمصحف يوماً ، فخرج فيه : { فَاسْتَفْتَحُوا وَخَابَ كُلُّ جَبَّار عَنِيد مِنْ وَرَائِهِ جَهَنَّمُ وَيُسْقَي مِنْ مَاء صَدِيد } ، ( 1 ) فجعل المصحف غرضاً للنّشاب و رماه بالنبل حتي خرقه و قال :
تهدّدني بجبّار عنيد * * * فها أنا ذاك جبّار عنيد
إذا ما جئت ربّك يوم حشر * * * فقل يا ربّ مزّقني الوليد
فقال : والله ما هذان البيتان الآخران لك ؟ فقلت : لا والله يا أميرالمؤمنين ! فقال : لعن الله الوليد بن يزيد ، ما كان يثبت صانعاً و لا يقول ببعثة و لا نبوّة ، أتدري من أين أخذاللعين قوله هذا ؟ فقلت : نعم إن أعطاني أميرالمؤمنين الأمان علي النفس والأهل والمال و ضمن الجائزة قلت له ممّن أخذ ذلك ؟ قال : لك ذلك ، ثم أخرج خاتمه من إصبعه و رمي به إليّ ، فقلت : يا أميرالمؤمنين ! من شعر عمر بن سعد حيث خرج إلي حرب الحسين بن علي ـ صلوات الله عليهما ـ حيث يقول :
فوالله ما أدري و إنّي لحائر * * * أفكّر في أمري علي خطرين
ءأَترك ملك الريّ والريّ منيتي ؟ * * * أم أرجع مأثوماً بقتل حسين
حسين بن عمّي والحوادث جمّة * * * و ما عاقل باع الوجود بدين
يقولون إنّ الله خالق جنّة * * * و نار و تعذيب و غلّ يدين
فإن صدقوا فيما يقولون إنّني * * * أتوب إلي الرحمن من سنتين
و إن كذبوا فزنا بدنيا هنيئة * * * و ملك عظيم دائم الحجلين
فقال : لعن الله عمر بن سعد ، ما كان يثبت صانعاً و لا يقول ببعثة و لا نبوّة ، أتدري من أين أخذه اللعين ؟ قلت : نعم يا أميرالمؤمنين ! أخذ من شعر يزيد بن معاوية بن أبي سفيان ، قال : و ما قال يزيد بن معاوية بن أبي سفيان ؟ قلت : قال :
عليّه هاتي ناوليني وأعلني * * * حديثك إنّي لا أحبّ التناجيا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . ابراهيم : 14 و 15
95 |
حديث أبي سفيان لمّا سمي به * * * إلي أُحُد حتي أقام البواكيا
فرام به أمراً عليّا ففاته * * * وأدْركه الشيخ اللعين معاوياً
فإنّ متُّ يا اُمّ الأحيمر فانحكي * * * و لا تأملي بعد الممات التلاقيا
فإنّ الذي حدّثت عن يوم بعثنا * * * أحاديث زور تترك القلب ساهيا
و لولا فضول الناس زرت محمداً * * * بمشمولة صرف تروي عضاميا
ولا خلاف بين الناس أنّ محمداً * * * تبوّأ قبراً بالمدينة ثاويا
و قد ينبت المرعي علي دمنة الثري * * * له غصن من تحته السرّ باديا
و نفني و لا يبقي علي الأرض دمنة * * * و تبقي حزازات النفوس كماهيا
فقال : لعن الله يزيد بن معاوية ، ما كان يثبت صانعاً ، و لا يقول ببعثة و لا نبوة ، أتدري من أين أخذ اللعين ؟ فقلت : نعم يا أميرالمؤمنين ! أخذه من شعر أبيه معاوية بن أبي سفيان ، قال : و ما قال يزيد بن معاوية بن أبي سفيان ؟ قلت : قال :
سائل الذين من بصري صبايات * * * فلا تلمني فما تغني الملامات
قم نجل في طرر الظلما شموس ضحيً * * * نجومها الزّهر طاسات و كاسات
لعلّنا أنْ يدع داع الفراق بنا * * * نمضي و أنفسنا منها روبات
خذ ما تعجّل واترك ما وعدت به * * * فعل اللبيب فللتّأخير آفات
قبل ارتجاع الليالي كلّ عارية * * * فإنّما خِلَع الدنيا استعارات
قال : لعن الله معاوية بن أبي سفيان ، ما كان يثبت صانعاً و لا يقول ببعثة و لا نبوة ، أتدري من أين أخذالملعون ؟ قلت : نعم يا أميرالمؤمنين ! من شعر عمربن الخطاب حين ولاّه الشام و قلّده إيّاها ، قال : و ما قال عمربن الخطاب عند ذلك ؟ قلت : قال :
معاوي إنّ القوم ضلّت حلومهم * * * بدعوة من عمّ العشيرة بالوتر
صبوت إلي دين به باد أسرتي * * * فأبعد به ديناً قصمت به ظهري
فإن أنس لا أنس الوليد و عتبة * * * و شيبة والعاص الصريع لدي بدر
توصّل إلي التخليط في الملة التي * * * أتانا بهاالماضي المموّة بالسحر
96 |
لهذا فقد وليّتّك الشام راجياً * * * و أنت جدير أن تعود إلي صخر
فقال : يا أبااسحاق ! أو كان عمر كافراً بما جاء علي محمد ؟ قلت : نعم يا أميرالمؤمنين ! فقال : من أين أخذ الزنديق ؟ فقلت : من شعر أبي بكر بن أبي قحافة ، قال : و ما قال أبوبكر بن أبي قحافة ؟ قلت : قال :
أتوعد في المعاد بشرب خمر * * * و تنهي الآن عن ماء و تمر
كما قال الغراب لسهم رام * * * لقد جمعت من ريشي لضرّ
حديدة صيقل و قضيب نبع * * * و من عصب البعير و ريش نسر
أتطمع في حيات بعد موت ؟ * * * حديث خرافة يا اُمّ عمرِ
فقال : يا أبا إسحاق أو كان الصدر الأوّل كافراً بما جاء علي النبي ؟ قلت : نعم يا أميرالمؤمنين ! فقال : نعم من أين أخذ الزنديق ؟ فقلت أخذه من شعره لنفسه حيث قال :
ذرينا تصطبح يا اُمّ بكر * * * فإنّ الموت نقب عن هشام
و نقب عن أبيك و كان قرنا * * * من الأبطال شرب المدام
يؤد بنوالمغيرة لوفدوه * * * بألفي مدحج و بألف رامي
و كأنّي بالقليب قليب بدر * * * من الأقوام والشّرف الكرام
و كأنّي بالطوي طوي بدر * * * من الشيز المكلّل بالسنام
أيوعدنا ابن كبشة أن سنحيي * * * و كيف حياة أصداءهامّ
و يعجز أن يكفّ الموت عنّي * * * و يحييني إذا بليتْ عظام
خلا أنّ الحكيم رأي حميراً * * * فألجمها فتاهتْ في اللّجام
و لم يكفيه جمع المال حتّي * * * بلانا بالصّلاة و بالصّيام
فهل من مبلّغ الرحمن عنّي * * * بأنّي تارك فرض الصّيام
فقل لله يمنعني شرابي * * * و قل لله يمنعني طعامي
فقال : يا أباإسحاق ! أو كان الصدر الأوّل كافراً بالله و بما أنزل الله علي رسوله و مكذباً بآياته و شاكّاً في قدرته ؟ قلت : نعم يا أميرالمؤمنين ! قال : والله لقد كفر
97 |
هذاالزنديق كفراً ما كفر به فرعون ذوالأوتاد ! أتدري من أين أخذ الزنديق ؟ قلت : نعم يا أميرالمؤمنين ! قال : و من أين أخذه لعنه الله ؟ قلت : أخذ من شعر عبدالله بن الزبعري حيث قال :
لستُ من خندف إن لم انتقم * * * من بني أحمد ما كان فعل
لعبتْ هاشم بالملك فلا * * * خبرٌ جاء و لا وحي نزل
و لعبنا نحن في دولتنا * * * هكذا الأيام والدّنيا دول
قال : والله لقد كفروا هؤلاء القوم كفراً ما سبقهم إليه الأوّلون و لا يلحقهم فيه الآخرون ، أشهد عليّ أنّي أبرء إلي الله من أوّلهم و أخرهم ، ثم أكتم ذلك ، ثم خلّع عليه و أسني له الجائزة و أخرجه و مكرماً . والحمدلله ربّ العالمين .
در هر صورت شيخ احمد ، به منظور اثبات اين نظريه كه ابوبكر و عمر و معاويه . . . كافر بودند ؛ و هيچ گونه اعتقاد و ايماني به وحدانيت خداوندي ، معاد و نبوت محمدي نداشته و صريحاً انكار مي كرده اند ! حكايت مذكور را به انتخاب ، در جزء دوم كتاب « شرح الزيارة » ( 1 ) مورد استناد و استشهاد قرار داد .
شيخ ضمن نگارش موضوع مورد استناد ، از ابوبكر با طعن ( 2 ) و دربرابر نام خليفه دوم راشدين جمله « عليه اللعنة » ( 3 ) را افزوده ! و آن گاه « جحد » آن ها را نتيجه گرفته است !
سيد كاظم رشتي و حاج محمدكريم خان ! تصديق و تأييد مي كنند كه عده اي از مردم عراق : « كتاب شيخ ( را ) كه در آن ذم خلفاء بود برداشته ، بردند نزد « پاشاي بغداد » ناجي كافر متعصب و گفتند : ببين كه شيخ احمد مذمت خلفاء را كرده و قدح در ابي بكر و عمر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . شرح الزيارة ج2 ، ص216 ، مرحوم ميرزا محمدباقر خوانساري در « روضات الجنات » ضمن شرح حال شيخ ، به جاي جزء دوم شرح الزيارة تصريح مي كند كه شيخ احمد حكايت مذكور را در جزء چهارم شرح الزيارة آورده است : « و لم يكفهم ذلك حتي أنهم أخذوا الجزء الرابع من شرح الزيارة » ، ج1 ، ص93 ؛ همچنين حاج محمدكريم خان در « هداية الطالبين » و سيد كاظم رشتي در « دليل المتحيرين » و حاج محمدخان كرماني در « رساله بهبهانيه » و سركارآقا در كتاب فهرست ، در حالي كه در جزء دوم است .
2 . « شرح الزيارة » ، ج2 ، ص216 ، سطر 26
3 . همان ، ص217 ، سطر 12
98 |
و عثمان مي كنند . آه آه . . . » . ( 1 )
حاكم عثماني در آن زمان : « داودپاشا » بود . مردي كه به گفته « سيد نعمان آلوسي زاده بغدادي » : « در كشتن و مجازات و مصادره نمودن عده اي از متمولين خوف و بيمي نداشت . ( و ) در دينش با اعتقاد و متعصب . . . » ، ( 2 ) و از سوي ديگر مردي كه نسبت به شيعيان نظري بسيار بد داشته ، و متعارض موقعيت ايران در عتبات عاليات ، و سرحدات ايران و عثماني و عراق ( زير نفوذ عثماني ) بوده و دولت مركزي ايران هم نسبت به حكمراني او در عراق عرب ، كراراً به دربار عثماني اعتراض كرده است . ( 3 ) موجد محيطي در عراق عرب شد كه نه تنها دامن زدن به اختلافات شيعه و سني ، بهانه اي مناسب جهت مداخله در امور مذهبي عتبات عاليات محسوب مي شد بلكه از اين طريق مي توانست به تحكيم تسلط خود كه بالمآل به تقويت نفوذ سياست عثماني در قبال ايران منجر مي شد ، مبادرت ورزد .
به همين منظور ، و در حالي كه علماي بزرگ و اكابر اماميه در طول تسلط عثماني در عراق ، از چنين توطئه هاي ضدشيعي و ايراني ، مطلع بوده ، و با سعي و كوشش فراواني ، مانع از بهوجود آمدن بهانه اي براي مداخله نظامي مي شدند ، معلوم نيست كه چرا شيخ در كتاب « شرح الزيارة » به يك باره موقعيت حساس عتبات ، و نفوذ عثماني را ناديده گرفته ، و از نوشتن مطالبي كه مسلم موجب طغيان اهل سنت و نتيجتاً حكومت مركزي مي شده است ، خودداري نكرده است ؟ !
البته اغلب علماي بزرگ و كوچك اماميه در آن عصر ، كتب متعددي در باب عقايد شيعه ، خاصه مسأله ولايت ، نوشته و منتشر كرده بودند ولي اين سؤال قابل توجه است كه چرا نسبت به كتاب « شرح الزيارة » چنين واكنشي شديد نشان داده شد ؟ آنچه كه مسلم است دو علت اساسي در دامن زدن به مندرجات كتاب شرح الزيارة نقش اساسي داشته اند :
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « هداية الطالبين » ، ص122
2 . « دائرة المعارف بستاني » ، ج7 ، ص577
3 . « روضة الصفا » ، ج9 ، ص582 ، « ناسخ التواريخ » ج1 ، حوادث سال هاي 1235 ـ 1237هـ . ق
99 |
اوّل : صراحت بيان و بي پردگي ، در سبّ و ذمّ و توهين به خلفاي راشدين سه گانه ، آن هم به استناد اشعاري كه حقيقت آن نزد اهل ادب و تاريخ به هيچوجه معلوم نيست . ( 1 )
دوم : نشر عقايد شيخ در ايران و عراق ، زمينه نامساعد تشتت مذهبي شيعي را ، در محيط شيعه نشين عراق خصوصاً و ايران عموماً بهوجود آورده بود . و چنين موقعيتي براي مأموران حكومت عثماني ، فرصت مناسبي به شمار مي آمد .
مرحوم صاحب روضات الجنات نوشته است :
لمّا بلغ الشقاق و النفاق ـ بينه و بين من خالفه من فضلاء العراق مبلغه الوافي ـ و لم يمكنه دفع ذلك بوجه يدفع به كلّ التنافي ؛ فلم يجد بدّاً من عرض عقائده الحقّه لهم في ناديهم ، و رفع ما احتمل وروده عليه بأحسن ما أمكن أن يقبله من غير أعاديهم ، و سأل عنهم السؤال عنه فيما يشتهون ، و الجلوس معه كما يريدون ، و مع ذلك فهم لم يلتفتوا إلي قوله ، و لم يصغوا إلي كلامه ، و أصرّوا واستكبروا استكباراً ، وازدادوا عتوّاً و عناداً بل كتبوا إلي رؤساء البلدان و أهل الحلّ والعقد من الأعيان : أنّ الشيخ أحمد المذكور كذا و كذا اعتقاده ، فشوّشوا قلوب الناس وجعلوهم في الالتباس .
اين نكته باتوجه به موقعيت خاص مذهبي مناطق شيعه نشين تحت سيطره عثماني قابل تأمل است .
زيرا سه احتمال قوي در اين مورد ، باتوجه به منابع تاريخي آن عصر ، به نظر مي رسد :
اوّلاً : عده اي از شيعيان « شرح الزيارة » شيخ را به آن دليل به پاشاي بغداد نشان دادند كه آشوبي را كه عقايد شيخ بهوجود آورده بود ، و مي رفت كه نزاع هاي مذهبي را در مناطق شيعه دامن بزند ، با مداخله نظامي پايان بخشند .
ولي در عمل نتيجه چنين كاري معكوس درآمد . و تقاضاها و خبرچيني هاي مذكور ،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . از جمله مرحوم « محمدقزويني » معتقد بود كه : « اين حكايت كذب صريح و ملفق از چند حكايت است از اعراب جاهليين كه عمداً به ابوبكر و عمر و عثمان و معاويه نسبت داده شده است » .
100 |
موجب عواقب وخيمي براي جامعه شيعه شد .
ثانياً : عده اي از مردم عراق به آن دليل به پاشاي بغداد شكايت بردند كه قبل از آن كه موجب نزاع هاي بزرگي ميان شيعيان و اهل سنت شود ، پاشاي بغداد تدبيري اتخاذ كند . و از چنين آشوب احتمالي جلوگيري نمايد . ولي درعمل نتيجه ديگري عايد شد .
ثالثاً : عده اي از شيعيان به چنين كاري به اين خاطر مبادرت ورزيدند كه شخص شيخ را كه براي آنها و به اتكاء نظريه بسياري از علما ، از بدعت گذاران در دين تلقي شده بود ، از طرف پاشاي بغداد ، محدود و رفع مطرود شود !
بدين ملاحظات ، اين اعتراض شيخ محمدكريم خان كرماني كه : « چطور امري را بردند به دست سني دادند ! ؟ » قابل تأمل خواهد بود .
زيرا به استثناي سه احتمال قوي مورد بحث ، چطور ممكن بود كتابي در عراق تحت سيطره عثماني نشر پيدا كند و شيخ احتمال ندهد كه به دست سني ها خواهد رسيد و تازه سني ها هم با خواندن اين كتاب ، بي اعتنايي خواهند كرد ؟
مسلم باتوجه به آبستني محيط مذهبي شيعي در زمان « داودپاشا » ، چنين كاري صورت مي پذيرفت . و نتايج وخيمي هم به بار مي آورد . و در هر صورت اين شبهه را بهوجود مي آورد كه شيخ در نحوه طرح مسأله اي ، آن هم درچنان محيطي ، اجتهادي كرد كه مقرون به مصلحت محافل ديني شيعه نبود :
داود پاشا ، « مناخور » ( 1 ) را مأمور ساخت تا كربلاء را با قواي خود محاصره و سپس اشغال كرده ، به سركوبي شيعيان و مراكز ديني آنان همت گمارد .
مناخور در طول محاصره و حمله به كربلاء كه از 13 شوال 1241هـ . ق . آغاز گرديد ، از هرگونه فشار و قتل و غارت ، دريغ نورزيد . مزارع مردم را نابود كرد و تا آن جا كه در توانش بود ، به تخريب پرداخت .
اين فجايع همراه با محاصره كربلا ، مردم را وادار كرد كه به خاطر حفظ حيات ، به
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « مناخور » ، مخفف « اميرآخور » ( مأمور اصطبل ) . اين شخص از اهل تفليس ( متولد1190 ) و مدت ها مهتر و مناخور سعيد پاشا بود . كه پس از كشته شدن او به داودپاشا وابسته شد .
101 |
خوردن تخم پنبه قناعت و مجبور شوند . بقاع متبركه كربلاء خاصه حرم مطهر حضرت امام حسين ( عليه السلام ) و حضرت ابوالفضل العباس ( عليه السلام ) ، از حملات و انفجار گلوله هاي توپ ، مصون نماند . و مورد تهاجم قرار گرفت . ( 1 )
حاج محمدكريم خان كرماني در شرح اين واقعه تصريح و تصديق مي كند كه مناخور « يازده ماه كربلا را محاصره كرد و قحط شديد افتاد و آن چه نقل كردند دوازده هزار گلوله از شبكه قبّه مطهّره ، داخل قبه و حرم شد و آن جا به آدمي خورد و بسياري خانه هاي كربلا خراب شد . و جمع كثيري كشته شدند . ببين كه فتنه چه مي كند ؟ ! و خون و مال و عيال چه قدر مسلمين را ضايع كرد . . . » . ( 2 )
با همه اين ها ، جاي تعجب و تأمل زيادي است كه حاج محمدكريم خان كرماني مي نويسد : « حال به نظر عبرت نظري گماريد ، آيا كسي كه رگي از ايمان در دلش باشد و حفظ و حمايت دين شيعه را بخواهد و خون و مال شيعه را برباد دهد ؟ » . ( 3 )
آيا منطقي است كه تمام گناهان چنين حادثه اي را به گردن عوام الناس بياندازيم كه حكايت را به پيش پاشاي بغداد برده اند ؟ و آيا نويسنده و نشردهنده حكايت در اين ماجرا سهيم نيست ؟
بي شك اگر نشان دادن حكايت به داودپاشاي سني « خون و مال شيعه را بر باد دهد » ، نويسنده و ناشر اين حكايت كه مي داند حاكم عراق عرب ، داودپاشاي سني متعصب است و محيط عراق از اجتماع سني ها و شيعه ها تشكيل شده است ، آيا در اين « خون و مال شيعه را بر باد . . . » دادن مسؤوليتي متوجه او نمي باشد ؟ !
بي شك ، اگر معرفي كنندگان كتاب شرح الزيارة را مسؤول ماجرا بدانيم ، كه به حق هم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « مدينة الحسين او مختصر تاريخ كربلاء »
البته در سال 1258هـ . ق كه نجيب پاشا پس از داودپاشا به كربلاء حمله كرد خانه سيد كاظم رشتي بست بوده است ( فهرست ، ص101 ) و در اين خصوص نويسنده كتاب « مزدوران استعمار » ، ص51 و شيخ عبدالرضا ابراهيمي در « پاسخي به كتاب مزدوران استعمار » ، ص17 ، اشتباهاً بست نشيني در خانه سيدكاظم ، را ضمن وقايع حمله مناخور و داودپاشا نگاشته اند .
2 . « هداية الطالبين » ، ص130
3 . همان ، ص128
102 |
مسؤول بودند و در اين عمل مرتكب خطا شدند ، نويسنده و ناشر كتاب نيز ، از اين مسؤوليت و خطا مبرّي نيست .
از اين رو شيخ ، كربلا و عراق و ايران را مكاني مساعد براي ماندن نديد ، و عازم بيت الله الحرام شد .
البته حاج محمدكريم خان كرماني معتقد است : « همين كه اين حكايت . . . به شيخ رسيد ، بسيار بسيار دلگير و ديدند كه ديگر ماندن در كربلا ممكن نيست و آخر متعرّض ايشان خواهند شد . به مقتضاي { فَفِرُّوا إِلَي اللهِ } ( 1 ) فرار را بر قرار اختيار كردند ، و رو به مكه معظمه رفتند » . ( 2 )
فاجعه كربلا كه از كتاب شيخ شروع شده بود ، وجدان و قلب و روح شيخ را آزار داده و شيخ به خوبي مي دانست كه به هرحال در اين وقايع خود از جمله عوامل بهوجود آورنده چنين فتنه بزرگي در كربلا است . و همين امر او را واداشت به انزوا و سپس به ترك بلد ، نه قرار و ابراز هم دردي با مصيبت زدگان ، آن هم به سوي سرزمين حجاز ، به خاطر دور شدن از كانون هاي شيعي و مصون ماندن از اعتراضات و تعرضات و يا در جستجوي التيامي براي فشارهاي روحي !
ولي متأسفانه و به گفته « شيخ عبدالله » : « در اثناي راه مزاج مباركش را ملالتي به هم رسيد و همواره در ترديد بود تا دو منزلي مدينه طيبه ، در آن محل به مقتضاي « كُلُّ نَفْس ذائقَةُ الْمَوْت . . . » جهان فاني را وداع و قرب جوار پروردگار را اختيار فرمود . ( در روز يكشنبه بيست و يكم شهر ذي القعدة الحرام از سال يك هزار و دويست و چهل و يك هجري ) و بدن مقدسش را به مدينه طيبه نقل نموده در بقيع رفيع ، پشت ديوار قبه مطهره ، طرف جنوب زير ميزاب محراب كه علي قول قبر مطهر حضرت فاطمه آن جاست ، مقابل بيت الأحزان دفن نمودند » . ( 3 )
البته در مورد تاريخ وفات شيخ ، ميان تذكره ها ، و محققان اختلاف است . مرحوم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . الذاريات : 50
2 . « هداية الطالبين » ، ص130
3 . « رساله شيخ عبدالله » ، ص40
103 |
محمدعلي مدرس در « ريحانة الأدب » تاريخ فوت را : « در 1241 يا 42 يا 43 يا 44هـ . ق . » مي داند و مي نويسد : « در تاريخ وفاتش گفته اند :
فزت بالفردوس فوزاً * * * يا ابن زين الدين احمد = 1242
و نيز :
الشيخ احمد بن زين الدين * * * ذوالعلم والشهود واليقين
فوارة النور جليل أمجد * * * بعد « دعاء » رحم الشيخ احمد
كه هفتاد و شش ، عدد لفظ « دعاء » مدت عمر او . و 1242 نيز عدد جمله « رحم الشيخ احمد » تاريخ سال وفات اوست » . ( 1 )
ميرزا محمدباقر خوانساري صاحب روضات الجنات در شرح حال شيخ ، تاريخ فوت شيخ را 1243هـ . ق ، در 90 سالگي مي دانند . ( 2 )
ب : سيد كاظم رشتي
آن چه مسلم است ، كتاب يا رساله مستند و جامعي در شرح احوال سيد كاظم رشتي ، تا زمان تأليف كتاب « فهرست » سركارآقا ابوالقاسم خان ابراهيمي ، در دست نبوده است و ايشان هم از روي دو رساله خطي كوتاه و بسيار مجمل « ميرزا علي نقي قمي » ، مشهور به « هندي » ، ضمن مجموعه « نورالأنوار » و رساله « آقا سيد هادي هندي » ، و ملاحظه مندرجات كتاب « هداية الطالبين » حاج محمدكريم خان ، و كتاب « دليل المتحيرين » سيد كاظم رشتي ، توانسته است شرح حال سيد را در 11 صفحه قطع جيبي فراهم سازد .
به استثناي مأخذ مذكور ، كتب تراجم و تذكره هاي مهم يك صدسال اخير هم ، توجهي به بررسي احوالات سيد كاظم ننمودند و به غير از چند سطري در « قصص العلماء » ميرزا محمد تنكابني و « روضات الجنات » ميرزا محمدباقر خوانساري ،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « ريحانة الأدب » ، ج1 ، ص81
2 . « روضات الجنات » ، ج1 ، ص94
104 |
آن هم ضمن شرح احوال شيخ احمد ، و مواضع متفرقه « الذريعة » آقا بزرگ طهراني ، به تأليفي ديگر برنخوردم . و صاحب ريحانة الأدب هم از دو مأخذ مذكور و سطري هم از كتاب « أحسن الوديعة » آقا سيد مهدي موسوي اصفهاني مبني بر اين كه : « سيد رشتي داراي مؤلفات بسياري است كه احدي چيزي از آنها نفهميده است . و گويا كه با زبان هندي حرف مي زند . . . » ، ( 1 ) صفحه اي را اختصاص به شرح احوال سيد داده است .
به گفته سركارآقا ، سيد كاظم رشتي فرزند سيد قاسم بن سيد احمد مي باشد كه سيد احمد فرزند سيد حبيب از سادات حسيني و از اهالي مدينه منوره بود كه پس از شيوع طاعون در مدينه ، عازم ايران و در « رشت » اقامت گزيد .
سيد كاظم رشتي در سال 1212هـ . ق ، در رشت به دنيا آمد و پس از طي تحصيلات مقدماتي عازم يزد گرديد و به درس شيخ احمد رفته و ملازمت خدمت ايشان را اختيار كردند وطبق تصريح سركارآقا ، شيخ احمد : « سيد را امر به توطن كربلاي معلي فرمودند » . ( 2 )
1/ب : بر مسند جانشيني
حاج محمدكريم خان در مورد « جانشيني » سيد كاظم رشتي عقيده شيخيه را چنين ابراز و اظهار مي دارد : « شيخ جليل فرموده اند كه سيد كاظم « يفهم و غيره مايفهم » ، و در ميان ما معلوم و آشكار است كه به شيخ عرض كردند كه اگر دست ما به شما نرسد ، اخذ اين علم را از كه بكنيم . فرمود : بگيرند از سيد كاظم چرا كه او از من علم را مشافهةً آموخته است و من از ائمه خود مشافهةً آموخته ام و ايشان بيواسطه كسي از خدا آموخته اند . . . » . ( 3 )
حاج محمدكريم خان ، اينوصيت وشايستگي در جانشيني را چنين توصيف مي كند كه : « وقتي جلالت و حقيقت شيخ به اجماع علماي شيعه كه معاصر بوده اند معلوم شد ، جلالت و حقيقت سيد سند هم به نص شيخ ثابت مي شود . چنانكه نبي بودن حضرت پيغمبر به معجزه و وحي معلوم شد و بودن حضرت امير ( عليه السلام ) وصي ، به نص پيغمبر معلوم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « ريحانة الأدب » ، ج2 ، ص308
2 . « فهرست » ، ص147
3 . « هداية الطالبين » ، ص71 ؛ « رساله تير شهاب در ردّ باب » ، ص177 ، مندرج در كتاب مجمع الرسائل .
105 |
شد و بودن هريك از ائمه وصي و امام عصر به نص امام سابق معلوم شد . . . » . ( 1 )
نتيجه مستقيم چنين باوري ، دشمني خدا تلقي كردن تمام علما و مراجع تقليد و مردم شيعه است كه شيخي نشده اند ! و اين است معني شيخيه و شيخيه حاج محمدكريم خاني .
كس نشنيده است كه رد بعضي از عقايد فقهي يا كلامي بزرگترين فقهاي شيعه ، يا متكلمين و محدثان شيعه كه حتي همه اكابر عصرشان در جلالت شأنشان متفق و متحد بودند ، رد نبوت و رد خدا باشد . آنوقت مسلماً برخلاف روح شيخ احمد ، حاج محمدكريم خان ، تمام علماي بزرگ عصر را كه از لحاظ اجتهاد و تقوي ، صاحب كمالات و اجازات بيشتر و يا همسان شيخ بوده تخطئه كرده و حتّي شاگردان آنان استادان سيد كاظم رشتي بوده اند و مسلم شيخي نبودند و نشدند و حتي رد شيخيه كردند . كافر دانستن صحيح است ؟ ! آيا با علم دين و احساسات شخصي ، نفاق انداختن و شيخيه را در برابر شيعه اماميه ساختن و برپا كردن . اين معناي « شيخيه زمينه ساز بابيه » نيست ؟ !
آنوقت حاج محمدكريم خان كرماني در رساله « تير شهاب در راندن باب خسران مآب » ، شكوه و اظهار تأسف دارد كه : « از بيان ايشان ( شيخ و سيد ) اصل مقامات نجبا و نقبا را تلامذه حدس ها مي زدند . يكي نسبت « نقابت » به ايشان مي داد و يكي نسبت « نجابت » و يكي نسبت « قطبيت » . و همه آنها فرض و تخمين بود و هيچ يك از آنها مستمسك به نصّي نبودند و عرض شد كه عالي را داني نمي تواند شناخت و اين امري است كه شخص بايد آن را اعتقاد كند و به آن اعتقاد از دنيا برود » . ( 2 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . همان ، ص72
2 . تير شهاب . . . ص230 ، همچنين براي شناخت مفاهيم نقابت و نجبائي ، مراجعه شود به مبحث « 3 ، الف : ركن رابع . . . » .