بخش 5
2 / ب : سقوط کربلا ، پایان کار رکن رابع ، ناطق واحد
105 |
2/ب : سقوط كربلا ، پايان كار
ولي خود ايشان با وجود آن كه وجود آنان را مبرّا از مقامات مذكور مي دانست ، معذلك رد يا نقد چنين اشخاصي را ، رد خدا قلمداد مي كند .
106 |
چنين روحيه اي كه حاج محمدكريم خان ، پس از وفات شيخ در ميان مريدان شيخ ترسيم مي كند ، نمايشگر اين است كه نه شيخ احمد متقي و نه دوستان او ، نتوانسته بودند تعريف صحيحي از مراتب كمال و مقامات كه منجر به سوء تعبيرها و استفاده ها نشود ارائه دهند . و در چنين زمينه و احوالي است كه سيد كاظم رشتي جانشين شيخ گشته و مجلس درس مي آرايد و طلابي از مجامع روحاني وازده ، اطراف او را فرا مي گيرند و عليه علما مجلس مي آرايند .
ميرزا محمد تنكابني كه خود در درس سيد كاظم رفت و آمدي داشته است ، مي نويسد : « در زماني كه در مجلس درس حاجي سيد كاظم حاضر مي شدم و مي خواستم از مذهب ايشان اطلاعي حاصل نمايم ، غالباً مذمت از فقهاء مي كردند . و سخن درشت بلكه العياذبالله به فقها شتم مي نمودند » ( 1 ) و كتاب : « دليل المتحيرين » سيد كاظم رشتي ، كاملا مؤيد اين معني است . و به گفته آقا سيد ابراهيم : « مناسب آن بود كه اين رساله را شتميه نامند » . ( 2 ) و عجيب است كه در اين مشاجرات و بلواي شيخيه در كربلا ، هيچ يك از اكابر علماي اماميه مؤيد سيد كاظم نبودند . و مرجع كل شيعه مرحوم صاحب جواهر علناً مخالفت با آنان مي نمود و همه علماي وقت منكر فضل و صحت عقيده مرحوم سيد كاظم رشتي بودند و حاج كريم خان به اين مطلب صريحاً اذعان داشته است ( 3 ) و درعوض اين تنها سيد كاظم رشتي بود كه مرحوم صاحب جواهر را « احمق مستضعف » مي خواند و او را از شيعه نمي داند ( 4 ) آنوقت مي توان اين حرف حاج محمدكريم خان را تأييد كرد كه علما اجماع به واقعيت سيد كاظم داشته اند ؟ !
چنين اوضاعي ، و باتوجه به دارا بودن چنين خصوصياتي در سيد كاظم و در حالي كه مشتي اوباش و رنود از اطراف به كربلا روي آورده بودند ، ( 5 ) شيخيه محيط كربلا را
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « قصص العلماء » ، ص58
2 . همان ، ص56
3 . « هداية الطالبين » ، ص144
4 . « قصص العلماء » ، ص58
5 . « تاريخ روضة الصفا » ، قاجاريه ، ج10 ، ص265
107 |
به صورتي درآورد كه شيخ احمد ناآگاه از عواقب نشر كتاب « شرح الزياره » خود !
از اين حيث ، و طبق شواهد و دلايل متعدد ، سيد كاظم و يارانش مورد احترام خاص مقامات عثماني بودند . زيرا شيخيه و در زمان رياست سيد كاظم رشتي ، توانسته بود در برپا كردن منازعات مذهبي كه درنتيجه آن ، زمينه را براي مداخله مأموران عثماني مساعد كند و نفوذ و قدرت محافل شيعي كه از مراكز مهم نفوذ حكومت شيعي ايراني و فكر ضد خلافت عثماني در قلمروي عثماني به شمار مي آمد ، در هم كوبد .
مردم شيعه كربلا ، با پشتيباني علماء شيعي كه از اعمال زورگويي حكام و واليان ترك در كربلا ، به ستوه آمده بودند ، مخالفت هايي را آغاز كرده بودند كه متأسفانه بزرگترين مانع يكپارچگي اين مخالفت ها ، پيروان سيد كاظم رشتي در كربلا به شمار مي آمدند كه تمام همّ خود را مصروف كوبيدن علماي بزرگ شيعه در كربلا كرده بودند . بدين موجبات : محمد نجيب پاشا در روز 18 ذي القعده 1258 هـ . ق ، براي سركوبي مردم كربلا ، پس از محاصره شهر كربلا ، با قشوني مجهز وارد كربلا شد و چهارهزار نفر از زن و مرد شيعه كربلائي را كشتند ! ( 1 )
عده اي از مردم به حرم مطهر حضرت امام حسين ( عليه السلام ) و حضرت ابوالفضل العباس ( عليه السلام ) پناهنده شدند . ولي به اعتراف حاج محمدكريم خان : « كساني كه در روضه مقدسه حضرت عباس بودند ، ايمن نبودند از قتل ؛ حتي آنكه در رواق و حرم هركه بود كشتند ، حتي آنكه كسي در اندرون ضريح پناه برده بود و در همان اندرون ضريح او را گلوله زدند و كشتند . و پاشا خود از قرار مذكور با اسب داخل رواق مطهر سيدالشهدا شده بود خلاصه احدي در آن نايره ايمن نشد » . ( 2 )
در چنين موقعيتي كه حتي حرم هاي مطهر محل امني نبود و همه پناهندگان در چنين اماكني مقدس ، كشته شدند و در خون خود غلطيدند ، خانه سيد كاظم رشتي ، خانه امن و عده اي از مردم و مريدان سيد ، به خانه ايشان پناهنده شده بودند .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « شهر حسين » ، ص417 ، مرحوم ميرزا محمدتنكابني در صفحه 56 كتاب « قصص العلماء » تأييد مي كند كه حمله نجيب پاشا با مشاجرات سيدكاظم و علما مرتبط بوده است .
2 . « هداية الطالبين » ، ص152
108 |
خانه سيد كاظم به چه مناسبت ؟ ! در حالي كه سپاهيان نجيب پاشا حتي به مقدس ترين اماكن شيعه در كربلا احترام نمي نهادند و مردم پناهنده در ضريح حضرت را هم مي كشتند و با اسب به رواق مطهر هجوم مي بردند و مي تاختند . خانه سيد كاظم رشتي از هرلحاظ در امان و شخص او مصون از حوادث و هركس كه به خانه وي پناهنده مي شد ، مصون از بلا بود !
عجيب است از طرز فكر حاج محمدكريم خان كرماني كه از اين فاجعه بزرگ عالم شيعه و از اين كشتار وحشتناك جانبداري مي كند و اين را بلائي مي داند كه از جانب خداوند ، به خاطر آن كه مردم كربلا سيد كاظم را رنجانيده بودند ، بر سر مردم كربلا وارد شد ! ايشان مي نويسد : « يك سال قبل از وفات آن بزرگوار ( سيدكاظم ) از بس بناي بي انصافي و هرزه گي آن اعادي دين مبين گذاردند خداوند را به غضب درآوردند . و رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) را به خشم آوردند و ائمه طاهرين سلام الله عليهم را به انتقام واداشتند و حكم از مصدر قضا و قدر به نزول بلا آن قوم پرشور و شر صادر شد و نجيب پاشائي انگيخته شد و كربلا را محاصره كرد و مدتي مديد ، قريب سي هزار توپ به آن بلد زدند و بسياري از آن بلد را خراب كردند » . ( 1 )
كينه و عداوت جماعت شيخيه به مردم و علماي شيعه تا اين حد كه جنايات حكام واليان عثماني را ، عنوان انتقام به حق از مردم شيعه و دفاع از سيد كاظم تلقي كردن و تازه حكم چنين فاجعه اي را منسوب به خدا و رسول و ائمه دانستن و حكم آن را از مصدر قضا و قدر خواندن و « نجيب پاشا » را مأمور اجراي عدل الهي گفتن ! اين است معناي رو به بيگانه آوردن به خاطر عناد شيخيه با شيعه و شيعيان و قساوت قلبي كه حتي روح شيخ از آن بيزار است .
چطور شد وقتي كه مردم شيعه يا غيرشيعه ، كتاب « شرح الزيارة » شيخ احمد را به داود پاشا نشان دادند حاج محمد كريم خان ، داود پاشا را : « پاشاي بغداد ناصبي كافر متعصب » ( 2 ) مي خواند ، و با شكوه مي نويسد : « آه آه قلم اين جا رسيد و سر بشكست . ببينيد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « هداية الطالبين » ، ص152
2 . همان ، ص122
109 |
كه هيچ شيعه اين عمل مي كند ، و سعايت شيعه ديگر » . ( 1 ) آنوقت آه دارد ، كه : « فردا جواب اميرالمؤمنين را چه مي دهند ، نه اين كه پشت اسلام را به اين عمل شكستند . نه اين كه دين را به اين واسطه شكستند » ، ( 2 ) اما در مورد جنايات نجيب پاشا كه او هم مانند داودپاشا سني و متعصب بود و به گفته شيخ عبدالرضا ابراهيمي : « آن ملعون كمال عداوت را با جناب سيد داشته » ( 3 ) و به تأكيد خود حاج محمدكريم خان « نجيب پاشاي خبيث » ( 4 ) ذكر علت مي كند او از جانب رسول خدا و ائمه طاهرين برانگيخته اين كار شد ! و از كشتن هزاران شيعه به دست چنين كسي ، آن هم با همكاري سربازان يهودي و سني ( 5 ) اظهار خرسندي مي كند كه حق مردم شيعه بود . ولي هنگامي كه سيد كاظم را مي كشد ، ملعون و خبيث و ناحق تلقي مي شود .
عجيب است اهانت به حرمين مطهر از جانب نجيب پاشا ، ناشي از غضب خدا و رسول و ائمه اطهار است و سيد كاظم رشتي محترم است و خانه او امن و حاج محمدكريم خان فخر دارد كه : « اين فضلي بود ظاهر و دليلي بود باهر بر جلالت شأن آن بزرگوار ( سيدكاظم ) كه ائمه ( عليهم السلام ) خواسته بودند كه از آن عالي مقدار بروز كند » . ! ( 6 )
اين احترام و فضل و دليل باهر ، بر جلالت شأن حرمين مطهر نيست ؛ ولي بر سيدكاظم رشتي است آن هم : « ائمه ( عليهم السلام ) خواسته بودند » ! ( 7 ) . . . .
ائمه ( عليهم السلام ) خواسته اند كه مردم شيعه توسط دشمنان اهل بيت و يهوديان قتل عام شوند و حرم هاي مبارك لگدمال شود كه شأن سيد كاظم بالا رود ؟ !
اگر عثماني ها احترامي به مرتبه فضل و تقواي شيعي سيد كاظم داشتند ، مي بايست در مراتب بالاتري احترام به بقاع متبركه شهداي كربلا ابراز بدارند و اين عدم توجه و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « هداية الطالبين » ، ص123
2 . همان ، ص123
3 . « پاسخي به كتاب مزدوران استعمار » ، ص18
4 . « هداية الطالبين » ، ص155
5 . همان .
6 . همان ، ص154
7 . همان ، ص154
110 |
رعايت حرمت ، به خوبي نشان مي دهد كه سخن از جلالت شأن شيعي سيد كاظم نزد شيعيان و عمال عثماني ، حربه اي بيش به نظر نمي رسد و عثماني ها او را به عنوان وسيله اي ديدند كه توسط او مي توانستند به قلع و قمع كربلا ، توفيق يابند و امنيت خانه او ، و ياران او ، هيچ چيز جز پاداش اين خدمتگزاري دانسته يا نادانسته نبوده است ( 1 ) با توجه به شناخت دو جريان مسلم بقرار ذيل :
اولا : سيد احمد فرزند سيد كاظم رشتي ، جزء چهار نفري بود كه كرسي ثابت در دربار و مجلس خليفه و امپراطور عثماني را داشت . ( 2 ) و در آن تاريخ دو سياست در عراق حكمفرما بود . اول سياست ديني عثماني كه خود را مالك و متصرف حقيقي عراق مي دانست و دوم : سياست خارجي ضد عثماني كه سعي داشت عراق را از پيكر امپراطوري عثماني انتزاع نمايد . ( 3 ) و بعدها چون دست سياست مي خواست عراق عرب را از امپراطوري عثماني جدا كند ، تحت عنوان مذهب سيد احمد را پس از مرگ پدر با طپانچه كشتند . ( 4 )
ثانياً : عليرضا پاشا والي بغداد كه اهل محمره و خوزستان را به علت تشيع قتل عام كره بود ، قصيده هاي عبدالباقي عمري را به سيد كاظم رشتي داد و سيد كاظم شرح مفصلي به نام « شرح قصيده » بر او نگاشت و از اين طرق روابط حسنه خود را با بغداد حفظ مي كرد و . . . . ( 5 )
پ : ركن رابع ، ناطق واحد
شيخ ، هياهو و غوغاي محافل مذهبي ايران و عراق را پشت سر گذارد . و در ديار حجاز از دنيا رفت و تنها كتاب هايش ، حافظ ياد حيات او گشتند .
مجموعه آثار و كتاب هاي شيخ ، معروف و در بر گيرنده انديشه ها و عقايد اوست . و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « شيخيگري و بابيگري » ص 238
2 . همان ، ص 138
3 . مقدمه مرحوم خالصي برگزارش كنياز دالگوركي ، ص 9 .
4 . « شيخيگري و بابيگري » ص238
5 . همان .
111 |
از سوئي ديگر ، آثار بجاي مانده شيخ ، سر آغاز تشكل شيخيه ، فرقه اي از فرق شيعه گرديد ، كه پس از شيخ ، توسط « سيد كاظم رشتي » و ديگر مشايخ شيخيه ، نه تنها آثار شيخ ، بلكه مجموعه عقايد او گسترش يافت . و موضع خاصي در قبال مسائل فلسفه و كلام و عرفان ، و در غايت رسالت و ولايت در اسلام ، اتخاذ نمود .
از جمله اين مواضع كه از اهمّ عقائد شيخيه به شمار مي آيد ، مسئله « ركن رابع و ناطق واحد » است . در اين خصوص شيخ ، كتاب يا رساله خاصي را به تشريح عقيده مذكور اختصاص نداد ، ولي در غالب آثار خود ، بطور جامع و ضمني ، و در عين حال پراكنده و كوتاه ، به آن اشاره دارد .
از سوي ديگر ، تفاسير و تعبيرها و تأويل هاي سيد ، از نظرگاه شيخيه ، مكمل عقايد شيخ مي باشد كه بدين لحاظ لازم مي آيد ، در تشريح نظريه مذكور ، آنها را مد نظر داشت .
بر اين منظور و با توجه به رعايت امانت و مصون ماندن از هر نوع تحريف و جبهه گيري و خداي ناكرده تعصب نابجا ، به تحقيقات جامع و گوياي مشايخ شيخيه كرمان از حاج محمد كريم خان كرماني تا شيخ عبدالرضا ابراهيمي ، استناد نموده و آن را اساس بيواسطه ، در نقد و تحليل و بررسي عقيده مذكور قرار مي دهيم .
در اين خصوص پنج مسئله مهم و در عين حال اساسي ، در برابر ما قرار دارد :
اولا ـ چه تعريفي مي توان از مسئله ضرورت و عقيده به اصل بابيت امام ، نائب امام ، ناطق واحد و ركن رابع ، پس از غيبت كبري ، عنوان كرد ؟
ثانياً ـ با توجه به قبول تعريف مذكور ، باب امام ثاني عشر از آغاز غيبت كبري تاكنون ، ظاهر است و معرفت به آن ميسّر ؟
ثالثاً ـ از نظرگاه شيخيه ، بايد معرفت نوعي به نواب و ابواب امام غائب داشت يا معرفت شخصي هم لازم است ؟
رابعاً ـ چنين معرفتي ، در صورتيكه لازم باشد ، به خاطر اينست كه اگر كسي ادعاي نائب امام و بابيت نمود ، ضابطه اي براي صحت قول او داشته باشيم ؟
خامساً ـ آيا بزرگان شيخيه خود مدعي دارابودن چنين مقامي هستند يا نه ؟
براي پاسخگوئي به مسائل مذكور ، كليه كتب مهم مشايخ شيخيه را مورد بررسي
112 |
مجدد قرار دادم . خوشبختانه مشايخ شيخيه ، در پاسخگوئي به اين سؤالات و ديگر مسائل مشابه ، مستقيم يا غير مستقيم توجه اساسي مبذول داشته اند . به نحوي كه در اطراف آن ، رساله ها و كتاب هاي متعددي به تأليف و نشر آراسته شده است و به حد زياد و غالباً مكرر . در تحليل موضوعات مذكور ، دقت و تعمق و تحرير شده ، كه ما ذيلا و با توجّه به رعايت اختصار و حد كفايت ، يادآور آنها مي شويم :
مسئله اول : چه تعريفي مي توان در مسئله ضرورت و عقيده به اصل بابيّت امام ، نائب امام ، ناطق واحد و ركن رابع پس از غيبت كبري عنوان كرد ؟
حاج محمد كريم خان كرماني در كتاب : « رجوم الشياطين » مي نويسد : « در هر عصري بالغ كاملي كه به حقيقت معرفت عارف و به حقيقت عبادت بندگي نمايد بايد باشد تا خلقت لغو نباشد و از فضل او عيش ساير خلق برقرار بماند ؛ زيرا كه اگر وجود او نبود حكيم براي ساير خلق قبضه اي نمي گرفت . . . پس كاملان در هر عصري هميشه موجودند و اگر ايشان نبودند دنيا و مافيها برپا نمي ايستاد . پس با خلوص نيت و پاكي فطرت خودت تسليم براي ايشان بشو تا رستگار شوي » . ( 1 )
از اينرو نتيجه مي گيرد كه : « كاملان در هر عصري و زماني در دنيا موجودند و زمان از وجود ايشان خالي نمي ماند و ايشانند علّت غائي خلق عالم و علت توجه مشيت ، پروردگار مشاء است و علت دعوت انبياء و مرسلين و اگر ايشان نبودند عالم برپا نمي ايستاد . . . . پس بدان كه ايشان نزديكترين خلقند به خداي سبحانه ، زيرا كه ايشان واصل شده اند به اعلي درجات ايمان كه جزاي آن منتهاي نزديكي است . پس ايشانند سابقان مقربان و اصحاب زلفي و منزلت و ما سواي ايشان دون ايشان هستند بر حسب درجه و سبقت و تأخر هر يك در اجابت و ايمان ، پس نمي رسد فيض به آنها كه بواسطه نزديكان از جنس فيض نزديكان نيست . بلكه آنچه به نزديكان مي رسد ، خالص و صافي و لبّ آن از خودشان است و قشور واكدار آن بواسطه آنها به دوران مي رسد كه مشوب است . » « بنابراينكه هيچ فيض نمي رسد به خلق مگر بواسطه سابقين و بركتي و نعمتي و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . رجوم الشياطين ، ص74
113 |
چيزي نازل نمي شود مگر به سبب ايشان و ايشانند اصل هر خير و معدن آن و مأوي و منتهاي آن و ايشانند محل نظر حكيم و مقصود از ايجاد اين عالم ، پس ايشانند اولياء نعم و اسباب وصول آن بسوي تو و شكر منعم عملا و شرعاً واجب است و شكر او ممكن نيست مگر با معرفت او ، پس معرفت ايشان واجب است و تولاّي ايشان لازم و برائت از دشمنان ايشان متحتم است و خداوند سبحانه فرمود { اشْكُرْ لِي وَلِوَالِدَيْكَ إِلَيَّ الْمَصِيرُ } ( 1 ) پس توجه به سوي ايشان فريضه است زيرا كه هر كس اعراض كند از ايشان هيچ مددي و خيري به او نمي رسد و هر كس توجه به دشمنان ايشان نمايد و پشت كند به ايشان ، پس متوجه به شيطان شده است و به خدا پشت كرده است ، پس استمداد از ظلمت و سجين نموده است و به طرف هلاكت سير كرده ؛ زيرا كه كاملا در جهت عليين هستند و دشمنان ايشان در جهت سجين ، پس دشمنان ايشان هالك و مخلد در آتش اند ، و دوستان ايشان ناجي و مخلد در بهشت اند ، زيرا كه بواسطه سير به سوي ايشان سير به سوي بهشت مي كنند و فيض صوافي بهشت مخصوص ايشان است و قشور آن بواسطه ايشان به دوستان مي رسد ، پس بهشت از ايشان استفاده مي شود و جهنم از ادبار به ايشان حاصل مي شود پس هر كس شكر ولي نعمت را ننمايد شكر پروردگار را نكرده است » . ( 2 )
« ايشان جميعاً نور واحد و روح واحد و طينت واحده هستند و حدود و مميزات ايشان در جنب وحدتشان مستهلك است و حكمي ندارد و به اين جهت مخالفتي با هم ندارند و در هيچ چيز و با وجود تعدد متحدند ، پس به اين جهت كليت دارند كه جهت شخصيت ايشان مضمحل است و هريك ايشان قادر است بر تصرف در آنچه ديگري قادر بر تصرف در آن است ، بلي تفاوت ايشان در كامليت و اكمليت است » .
« پس هر چه بر هر يك نازل شود بر ديگري هم نازل مي شود و هرچه از هركدام ظاهر شود از ديگري هم ظاهر مي شود ، همچنانكه آل محمد ( صلّي الله عليه وآله ) متعددند و متحد و همه كلي هستند مگر اينكه تفاوت در مقام ايشان كمتر است و در مقام كاملان بيشتر است و هر يك اهليت دارند باري هرچه ديگري اهليت دارد ، پس ايشان كلي هستند و از هريكشان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . لقمان : 14 ، در آيه ، پيش از « اشكر » ، « أنْ » آمده است .
2 . رجوم الشياطين ، ص74
114 |
هر فيضي صادر مي شود و به اين جهت روايت شده است كه به هريك اقتدا گرديد هدايت مي يابند و امر باطن را به ظاهر قياس كن ؛ آيا نه اين است كه بهر فقيه عادل اقتدا كردي كفايت مي كند تو را ؟ به اين جهت كه همه از امام واحد روايت مي كنند . پس همين كه شخص كامل به آنجا رسيد كه حاكي ماوراي خود گرديد و از جزئيت خود رنگي بر آن نيفزود ، پس ماوراي او واحد است و هريك از كاملان اين واحد را حكايت مي كنند و آن واحد افاضه كننده هر نعمت است » . ( 1 )
و در : « ركن رابع ، در جواب سپه سالار اعظم » مي نويسد : « بعد از حجت هاي خدا واسطگاني بايد باشند كه دين خدا را در اطراف زمين و اشخاص عباد پهن كنند ، تا محبت خدا بر همه كس تمام شود و به همان ، وجود امام در شهر مدينه قبلا بر مردم اتمام حجت نمي شود مگر به توسط واسطگان چنانكه عريضه نوشتند به حضرت بقية الله عجل الله فرجه كه چون به شما دسترسي نداريم در حوادثي كه واقع مي شودچه كنيم ، فرمودند « أمّا الحوادث الواقعة فَارْجعوا فيها إلي رواة حديثنا ( 2 ) فإنّهم حجتي عليكم و أنا حجة الله » يعني در حوادث رجوع به راويان حديث ما كنيد كه ايشان حجت منند بر شما و من حجت خدايم .
پس راويان اخبار و دانشمندان آثار حجت هاي حجت خدايند بر خلق و با وجود ايشان حكمت كامل و حجت تمام و عذر خلق برطرف مي شود و چنانكه در برابر خداي عظيم كساني بودند كه ادعاي خدائي كردند و ضرري به خدائي خداي برحق نداشت و در برابر نبي برحق كساني بودند كه ادعاي نبوت به باطل مي كردند و ضرري نداشت به نبوت نبي برحق و نور حق پنهان نمي ماند و در مقابل ولي برحق جمعي ادعاي خلافت كردند و ضرري به حال اولياي برحق نداشت و نور خدا پنهان نماند و نمي ماند ، همچنين در مقابل راويان و دانشمندان ثقه امين و حافظ دين مبين ، راوياني كذاب برخدا و رسول هستند كه افترا بر خداي مي بندند و دروغ بر پيغمبر پاك مي سازند و از زبان حجت هاي خدا حكمي چند مي گويند و اينها حجت هاي وليّ نيستند ، بلكه حجت هاي ولي خدا كساني هستند كه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . رجوم الشياطين ، ص74
2 . أحاديثنا ـ اصل حديث ـ چون نقل از كتاب است عيناً آورده شده است .
115 |
ثقه وامين باشند و زاهد در دنيا و راغب در آخرت و متقي و پرهيزگار و مخالف هوا و متابع مولاي خود باشند و شب و روز همت ايشان نشر دين مولاي خودشان باشد نه جمع كردن مال دنيا و تحصيل كردن رياست و دين خدا را دكان خود قرار نداده باشند كه به فروختن دين ، دنيا تحصيل كنند اگر چنان راويان پيداكردي آنهايند حجت هاي امام زمان بر خلق و بايد دين خدا را از آنها آموخت و پيروي ايشان كرد . پس چهار امر در اينجا پيداشد كه همه را بايد شناخت و اعتقاد كرد .
اول : خداوند عالم كه خالق ماست از عدم و رازق و مالك ماست .
دوم : حجت او و خليفه او در ميان خلق كه مي تواند از او بگيرد و بما برساند و پيغام آور اوست به سوي خلق .
سوم : ولي عهد آن پيغمبر كه او را جانشين خود و قائم مقام خود مي كند در رحلت خود و بعد از خود و همچنين جانشينان در هر عصري كه اينها همه بايد معصوم و مطهر باشند و اينها حجت هاي آن پيغمبرند بر عباد .
چهارم : راويان اخبار و حاملان آثار و دانشمندان عالي تبار و رسانندگان به اطراف عالم و اينها حجت هاي ولي عهد هستند بر ساير ضعفا كه دسترسي ندارند به خدمت ولي برسند و مدارتديّن و دين بر معرفت اين چهار است خواه ملت آدم باشد يا ملت نوح يا ابراهيم و موسي و عيسي و خاتم صلوات الله عليهم يا غير ايشان در هر مذهبي و ديني اين چهار امر را بايد شناخت و إلاّ انسان به آن مذهب متدين نيست و اگر از علماي هر ملتي از يهودي و نصراني و مجوسي استفتا كنيد مي گويد كه معرفت اين چهار واجب است و اين چهار چهار ركن دينند كه اگر يكي نباشد بنياد دين منهدم مي شود حال نمي دانم لفظ « ركن » سبب وحشت است يا چهار بودن سبب اضطراب شده است بلكه اساس عيش بني آدم براين است ؛ زيرا كه شكي نيست كه پادشاه ظل خداست » . ( 1 )
و در : « رساله سي فصل » مي نويسد : « چون ديديم كه اجماعي علما است كه مسئله تقليد و اجتهاد اجتهادي است و تقليدي نيست و بر هر مكلف واجب است كه خود به
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . ركن رابع ، ص11
116 |
عقل خود آن را بفهمد كه واجب است كه انسان يا مقلد باشد يا مجتهد و اگر مقلد است واجب است كه به عقل خود بداند كه تقليد چه كسي را بكند و مجتهد چه طور كسي است بايد حي باشد يا تقليد ميت هم مي شود ؟ واجب است كه مؤمن باشد يا اگر كافري هم اجتهاد كند مي توان تقليد كرد ؟ واجب است كه عادل باشد يا فاسق را هم مي شود تقليد كرد ؟ پس اين مسائل را هم بالبداهه بايد انسان خود بفهمد و تقليد ديگري در اين مسائل را نكند ؛ چرا كه عياناً نمي توان اطاعت ديگري را كرد ، شايد به اطاعت كافري يا فاسقي بيفتد پس به اين لحاظ كه اين امر هم اجتهادي است و اصول دين شده است پس مراد اين است كه امور دين دو قسم است ؛ يكي اجتهادي يكي تقليدي ، اجتهادي اصل است و تقليدي فرع . پس اين چهار امر اصل است كه بايد هر كس به اجتهاد بفهمد و ساير احكام فرع است و مي توان در آن تقليد كرد . آيا چه گناه است بر كسي كه اعتقاد او اين باشد و حال آنكه جميع آنها اجماعي شيعه است ؟ و چه بحثي است بر اصطلاح علما . حال انصاف دهيد كه ما از اجماع مسلمانان بيرون رفته ايم يا كسي كه ما را تكفير كند و از ما بيزاري جويد بواسطه اين اعتقاد ، ولي چون خواستند كه به خيال خود ما را در نزد مردم ضايع كنند در نظر عوام جلوه دادند كه شيخيه انكار عدل و معاد را دارند و ركن رابعي اختراع كرده اند » . ( 1 )
« حاج محمدخان كرماني » در كتاب : « مجمع الرسائل فارسي » در جواب سؤالات ( مشتمل بر دوازده رساله ) مي نويسد : « نسبت به ركن رابع ، جميع انوار عاليه در اين جا گذارده شده است نه جاي ديگر و هر چه هر جا هست همه محض حكايت است و اين واقع است ، آنها اسمها است اين مسمي است . آنها صفتها است ، اين صاحب صفت . پس هر چه مي گويند مردم همه جزو هدايت و معرفت كل معرفت بي پا و بي مغزي است مگر اين معرفت . پس معرفت خدا و پيغمبر و ائمه از اين راه درست است لاغير و معرفت واقعي همين است كه از اين جا ظاهر شده باشد . پس آنچه خلق مي گفتند ، همه محض اسمي بود و براي ايشان چيزي ظاهر نشده بود و محض حرف بود و لكن اين جا كمال
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . رساله سي فصل ، ص23
117 |
ظهور پيدا كرده است و بسا خرده خرده فهم خلق از اين بالاتر رود و مطلب از اين هم باريكتر شود و لكن حال بيش از اين متحمل نمي شوند إلاّ قليلي . { وَقَلِيلٌ ماهُم } ( 1 ) { وَقَلِيلٌ مِنْ عِبَادِي الشَّكُورُ } . ( 2 ) باري پس نه اين است كه مولاي من مي فرمايد معرفت ركن رابع يا خودش بالاتر از آنها باشد حاشا و كلا چنين حرفي شيعه آل محمد ـ سلام الله عليهم ـ نمي زند . چگونه نوكر را از مولاي او مقدم مي شمرند و خادم را بر مخدوم سبقت مي دهند . هر كس چنين چيزي را بگويد خطا گفته است و كج فهميده و مطالب مشايخ ما را نفهميده بلي :
سخنها چون به وفق منزل افتاد * * * در افهام خلايق مشكل افتاد
پس مراد ايشان اين است كه در غير اين مقام هر چه از معرفت امام و پيغمبر و خدا تحصيل كرده همه خطا بود و كج بوده و بي مغز و بي معني و مجتثّ است . چنانكه خداوند مي فرمايد : { وَمَثَلُ كَلِمَة خَبِيثَة كَشَجَرَة خَبِيثَة اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الاَْرْضِ مَا لَهَا مِنْ قَرَار . يُثَبِّتُ اللهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ } ( 3 ) يعني صاحبان كلمه طيّبه را كه « كمثل كلمة طيّبة أصلها ثابت وفرعها بالسماء تؤتي أكلها كلّ حين بإذن ربّها » باشد . باري پس آن معرفتها همه حرف بوده و اين معرفت در اين مقام معني دار است . في الجمله نسبت به خلق اين زمان و بيش از اين هم مكلف نيستند همه كس و خداوند بيش از اين را از اين را از ايشان نخواسته وهر وقت خواست بالاتري آورد ، اگر چه مشايخ ماكوتاهي نفرموده اند ودر كتب خود ثبت فرموده اند ولي با پرده است ، باري برويم بر سر مطلب ؛ پس اگر دانستني كه معرفتها همه در اين معرفت جمع است انصاف بده ببينيم اصل بالاتر است يا فرع ؟ يا واقع بالاتر است يامحض حكايت بي پايه ؟ البته واقع بالاتراست پس اين معرفت چونكه واقعيتي پيدا كرده است دين بالاتر است و در حقيقت معرفت ائمه اطهار و پيغمبر و خدا همين است لاغير . آنها كه از معرفت شيعه محروم ماندند امام نشناختند ، نهايت شخصي را شناختند و معرفت امام بالاتر است از معرفت شخصيه . از اين جهت است در نسبت به
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . سوره ص ، آيه 24
2 . سوره سبأ ، آيه 13
3 . سوره ابراهيم ، آيه 26
118 |
مشاعر معرفت ركن رابع مخصوص فؤاد مي شود و هر چه بالاتر مي رود ، يك درجه پائين تر مي رود چرا كه محض حكايت مي شود و بدون واقع و فؤاد واقعيت دارد » . ( 1 )
و در : « رساله در جواب سؤالات چند نفر از دوستان از اهل همدان » ـ مي نويسد : « چنين شخصي در ملك خدا كه هست نايب خاص امام است و بر همه كس تسليم امر او فرض است اگر او را ببينند و بشناسند و هر كس از او تخلف ورزد در صورت شناختن يا دوستي نوعي و تسليم نوعي براي او نداشته باشد در صورت نشناختن از دوستي امام خارج است و كافر است مثل ساير كفار و اين نايب خاص مسلم يك نفر است ، حال ما اصطلاح كرديم اسم او را ناطق گذارديم تو مي خواهي اسم ديگر بر او بگذار . اين ناطق است نسبت به ساير خلق ، اگر چه صامت است نسبت به امام خود بلكه او صامت است نسبت به اركان و اركان صامتند نسبت به امام . خلاصه مراد ما اثبات هم چو شخصي است و اگر چه بعضي از باب ناداني بگويند نواب مقامي نداشته اند ولي آنچه برهان حكم مي كند اين است كه ايشان بايد از نقباء باشند بلكه قطب نقبا باشند و قطب هر دايره مسلم يكي است . اين مطلب ما است و در كتب خود اقامه ادله براي وحدت اين شخص كرده ايم اگر چه اسم نبرده باشيم و اگر در مقام ديگر گفته ايم تصريح به مراد كرده ايم ، و اگر احياناً يك جائي ديده كه ذكر نكرده ايم كه او پنهان است مراد اين بوده كه مثل امام غايب نيست بلكه خائف مقهور است ؛ چنانكه در رساله همدانيه كه محل ايراد شده در مقام ذكر ضرورت گفته ايم آنچه مضمون آن است كه اگر زمان اقتضا نكرد كه ايشان معروف و مشهود باشند تا آخر عبارات . و همچنين در ابتداي سخن گفته ايم كه او حاكم است . و همچنين در ادله اگر نظر كني مي فهمي اين مطلب را كه اين ادله را شخص براي وحدت يك فقيه نمي آورد و شك نيست كه حاكم آن نايب خاص است ، نهايت صلاح در اين نديده ايم كه بگوئيم مقام او چيست . خلاصه پس مطلب ما در آن مقام آن شخصي است و امروز هم كسي ادعاي اين مقام را نكرده ، ما هم او را نشناخته ايم . و اما در ظاهر ميان علما هم بسا مي گوئيم ناطق يكي است و مراد اين است كه حامل علم شيخ مرحوم اعلي الله مقامه يكي است ، چرا كه شيخ مرحوم يك نفر عالم بوده اند و يك نفر نايب دارد و امام
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . مجمع الرسائل ، ص86
119 |
مي فرمايد كه خدا عالم را نمي برد مگر اينكه نايبي براي او مي گذارد و خود او هم ملهم مي شود كه نايبش كيست ، پس از شيخ ، سيد مرحوم در سلسله نايب ايشان بود و بعد از سيد مرحوم ، آقاي مرحوم اعلي الله مقامه بودند و خود ايشان هم اظهار مي فرمودند كه يك نفر نايب دارند و اين سخن نه از اين جهت ايشان را از ابدال مي دانيم بلكه ايشان ادعاي زياده از علم نفرمودند و لكن چون نشر امر و اظهار فضايل با وحدت ناطق بهتر مي شد و اختلاف كمتر مي شد و ظاهر هم همه جا بر طبق باطن است ، اين جا امر اين طور شده است كه سلسله مخلصين ايشان علم ايشان را از يك نفر بايد اخذ كنند با اينكه در سلسله الحمدلله علماء بسيارند و هر يكي در فن خود بلكه فنون ماهر و استادند مع ذلك آنكه علم شيخ مرحوم را دارد يك نفر است و از جهت اينكه او دوست خداست و دوست ائمه هدي دوستي او واجب است و دشمني او حرام و چون كه او حامل اين علم است پس باب اين علم اوست و خداوند چنين مقدر فرموده است كه هر چيز را از بابش بگيرند و اگر از غير باب او بگيرند به مطلب نمي رسند .
اين بود خلاصه سخن و برهان . اين مطلب را از كتاب اسحاقيّه و همدانيه ، به طلب بلكه عرض مي كنم برهان نمي خواهد . مگر عاقل هرگز شبهه كرده است كه آقا بايد يك نفر باشد و بزرگ يك نفر بايد باشد . و اما آنچه گفته شده است و بعض سائلين اشاره به آنها كرده اند از ردها كه هر كس كرده است آنها در نزد من جواب ندارد ، چرا كه از لحن اقوال بر مي آيد كه گويندگان اهل فن نبوده اند و با كسي كه اهل فن نيست انسان چه سخن مي تواند بگويد مثلا مي گويد : اين سخن خلاف ضرورت است معلوم مي شود كه قائل اين سخن از اصول سررشته ندارد و معني ضرورت است را نفهميده و معاقد اجماعات اصحاب را در اصول و فروع اطلاع ندارد . من با او چه بگويم كدام ضرورت برپا شده كه عالم بايد ده نفر باشد يا يك نفر بلكه كدام ضرورت برپا شده است كه نقباء و نجباء بايد متعدد باشند . در كتب خود مشايخ كه مروج امر نقباء و نجباء هستند اختلاف در عدد ايشان است و شيخ مرحوم با آن علم و شأن چيزي نفرموده اند چه جاي سايرين ، بلي ضرورت برپاست كه بزرگاني هستند نوعاً و همچنين ضرورت برپاست كه روات اخباري هستند ، ديگر در هر عصر يك نفرند يا دو تا يا ده تا ، چه دخل به ضرورت اسلام
120 |
دارد ؟ مردم هم كه بيچاره عوامند . سخني مي شنوند و به حسن ظن قبول مي كنند . آن وقت بر مسلمي رد مي كنند و محض تعدد علماء از صدر سلف تاكنون دلالت بر ضرورت نمي كند دلالت براينكه تا حال چنين شده است بعد نمي دانيم چه بشود ، با اينكه ما قائل نشديم به اينكه نقباء متعدد نيستند يا نجباء و علماء متعدد نيستند بلكه در رسايل ديگر مفصل نوشته ام و حديث دلالت مي كند كه با هر امام دوازده نفر يا سي نفر نقيب است و هفتاد نجيب يا صد نجيب و حديثي هم دلالت دارد بر جماعت ديگر از كاملين كه حال حالت ذكر اسامي ايشان را ندارم و صوفيه هم جمعي را مي شمرند ولي محل اطمينان نيست قول ايشان . خلاصه كه كسي منكر تعدد ايشان نيست و منكر علماء و فقها هم نيست . ايشان هم هستند و لكن نايب خاص امام يك نفر است و در سلسله ما حامل علم شيخ هم يك نفر است » . ( 1 )
و در : « رساله در جواب يكي از رفقاي نائين » : « امام ما را حكم فرموده كه به راويان اخبار رجوع كنيم نه يك راوي و در ساير عبارات اين كتاب هم اگر نظر كني و بفهمي مي بيني كه اصل بناي آن بر اين است كه كاملين متعددند و ايشان امروز ظاهر هم نيستند و ما نگفته ايم كه كامل يكي است و نگفته ايم كه هر كس ايشان را امروز نشناسد كافر است و نگفته ايم رجوع به يك عالم يا فقيه بايد بكنند و تقليد او را بكنند و همه اين كلام حق است و صدق ولي هيچ نفي نفرموده اند اين حرف را كه امام يك نفر نايب خاص دارد كه فيوض از امام به واسطه او به خلق مي رسد . ابداً چنين نفيي نشده بلكه در همان رساله اثبات فرموده اند وجود او را ولي بطور اشاره به جهت اينكه صلاح در اظهارش نبوده در آن مقام كه مي فرمايد : نقباء و نجباء هميشه هستند بعد مي فرمايد : « فمن لم يعرف أنّ في الشيعة في كلّ عصر مؤتمّاً حقيقتاً بالإمام و هو مشايع حقيقي له ، فقد ضلّ في معرفة إمامه إذ قال بإمام بغير مأموم » . ولي اين اشاره است نه تصريح و محتمل است كه مقصود از مؤتمّ همه نقباء و نجباء باشد ولي اهل اشاره مراد را مي فهمند ، خلاصه پس من مؤمنم به
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . رساله در جواب دوستان از اهل همدان ، ص234 ، مندرج در كتاب : مجمع الرسائل فارسي در جواب سؤالات مشتمل بر دوازده رساله .
121 |
آنچه در اين رساله فرموده اند و خدا لعنت كند هر كس را كه خلاف اين عقيده اش باشد و مؤمنم به ساير فرمايشات ايشان و خدا لعنت كند هركس را كه خلاف آنها بگويد . پس باز به جهت تأكيد عرض مي كنم كه از براي امام نايب خاصي است به همان تفصيل كه سيد مرحوم ( عليه السلام ) در « حجة البالغه » فرموده اند و هميشه هم هست و هرگز نيست كه نايب خاص نباشد ولي مي شود ظاهر و مشهود باشد ؛ مثل اينكه در اول غيبت بود و مي شود خائف و مقهور باشد مثل امروز و چون مقهور است معرفت شخصيه اش بر همه كس واجب نيست ولي اگر ظاهر شد معرفتش واجب و اطاعتش حتم مي شود بر همه كس .
چنانچه امام فرمود : « سلمان باب الله ، من عرفه كان مؤمناً و من أنكره كان كافراً » و در فرمايشات مرحوم آقا هم دانستي كه ابداً تعارضي نيست كه نفي مي فرمايند مرادشان وحدت فقيه است و عالم و آنجا كه اثبات مي فرمايند مرادشان نايب خاص است و در فرمايشات سيد مرحوم هم همينطور است و در تحسر و غم ما همين بس است كه در اين مسئله تا حال مي بايست با مخالفين رد و بحث كنيم ، حال با موافقين بايد سخن گفت : « عصمناالله من الزّلل وآمنّا من الخلل » .
هذا جناي و خياره فيه * * * و كلّ جان يده إلي فيه
حال اين نايب خاص را دلت مي خواهد بگو ناطق ، دلت مي خواهد بگو صامت ، اگر گفتي صامت يعني صامت امام است اگر گفتي ناطق يعني نسبت به سايرين ناطق است و او است ناطق لاغير . بلي در حوزه نجباء نجيب كلي را نايب خود فرموده است ولي او نايب ناطق است و شايد يك نفر باشد چرا كه مكرر مي فرمودند نجباء هم قطبي دارند و در ميان ساير علماء مرحوم آقا ( عليه السلام ) مي فرمايند يك نفر نايب خود مي كند يا بيشتر . پس احتمال يكي و بيشتر مي رود ولي ناطق واقعي همان است در شيعه لاغير ؛ بلكه ناطق واقعي امام است ولي چون نطق آن سرور به شيعه نمي رسد پس اين شيعي واسطه است . حال تو را به خدا انصاف ده كه اين مسأله مخالف با چه مذهب و ملت است كه گاهي كفرش مي خوانند گاهش ردش مي كنند اگر چه دست خداوند بالاي حق است و الحمدلله تاكنون هيچ ردي و بحثي بر سخن من وارد نيامده است و هركس ردي كرده خودش
122 |
چيزي خيال كرده يا از زبان جاهلي لفظي شنيده و رد كرده نه براين مطلب .
گاهي رد مي كند براينكه قائلي بگويد يك فقيه باشد همه مردم تقليد او را كنند ، مسلم است كه اين سخن مردود است . گاهي رد مي كنند بر قائلي كه بگويد كه اين شخص مثل امام است و امام سيزدهم است و مسلم است كه چنين قائلي مردود است بلكه كافر است . گاهي مي گويند كه فلان گفته مردم همه بايد تقليد اين شخص را امروز بكنند و روايت همه احكام را از او كنند و مسلم اين قول مردود است و خدا اجلّ از اين است كه شخص را غايب كند آنگاه معرفت او را بر مردم لازم كند و طاعت او متحتم فرمايد . خلاصه اعتقاد من اين بود كه نوشته ام اگر خلاف اين را از من روايت كنند خطاست و اگر از نوشتجات من خلاف اين را فهميدند مراد من آن نيست بلاشك » ( 1 )
و در : « رساله در نصيحت اخوان رفسنجان » مي نويسد : « بدانيد اي برادران من كه از آن زمان كه امام ( عليه السلام ) امر فرمود به سمري كه نص صريح نكند ، نص منقطع است . پس عالم سابق بر لاحق نص نمي كند و اگر احياناً از مشايخ ما درباره يك ديگر كلماتي مي بينيد اينها قرائني است و اشاراتي كه محض مرحمت فرموده اند و بعد از آنكه ما ساير آثار نيابت را از لاحق ديديم اين اشارات آيت صدق دعواي ما درباره ايشان شد نه نصّ ، چراكه نص اين است كه صراحتاً بفرمايند فلان نايب من است و چنين نصي نشنيديم بفرمايند . حتي مرحوم آقا ( عليه السلام ) مي فرمودند : خواستم نايب خود را معين كنم ديدم سيد مرحوم و شيخ مرحوم اعلي الله مقامها نكردند منهم نكردم و هم چنين سيد مرحوم اعلي الله مقامه نوشته اند كه بعد از سمري نص را به صفت مي كنند » . ( 2 )
و در : « رساله بهبهانيه » مي نويسد : « ولي بعد از ائمه هدي و آن حضرت كسي اشرف نيست و همه معصومند و مطهر ، دوست مي داريم پيروان و شيعيان ايشان را و دشمن مي داريم مخالفان و دشمنان ايشان و دشمنان شيعه ايشان را و شهادت مي دهيم كه معاد حق است و صدق و جميع خلق با بدن هاي جسماني خود روز قيامت محشور مي شوند
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . رساله در جواب يكي از رفقاي نائين ، ص50 ، مندرج در كتاب : « مجمع الرسائل فارسي » ، مشتمل بر پنج رساله .
2 . رساله در نصيحت اخوان رفسنجان ، ص41 ، مندرج در كتاب « مجمع الرسائل فارسي » .
123 |
و حساب حق است و صراط حق و نشر كتب حق است و جنت و نار حق و صدق است و جميع آنچه فرموده اند و ضرورت اسلام يا مذهب بر آن قايم است حق مي دانم و مخالف ضرورت را باطل مي دانم ، در جزئيات و كليات و دوست مي دارم دوستان خدا را و دشمن مي دارم دشمنان خدا را ، اين است عقيده من و مذهب من و دين پدر من و مشايخ من و بر اين است مولا و متبراي من هر كس عقيده او همين است كه عرض شد او را دوست مي دارم و هر كس عقيده او خلاف اين است او را دشمن مي دارم » . ( 1 )
و در كتاب : « مجمع الرّسائل فارسي ، رساله در سلوك » مي نويسد : « ركن رابع اصل غرض است و اين اسم اعظم است و ساير شروط ايمان از فروع و اصول همه متفرع بر همين است . پس علت غائي ملك همين است لاغير و چون دانستيم اين را ، بايست عزم را بر تحصيل دوستي دوستان خداوند و دشمني دشمنان جزم نمائيم و در اين باب تكاهل نورزيم و اين سابق بر همه اعمال است . . . » ( 2 )
و حاج زين العابدين كرماني در كتاب : « مجمع الرسائل فارسي » در جواب آقا ميرزا احمد شيخ الاسلام مي نويسد : « در كتاب العبين از يكي از آن دو بزرگوار كه مراد حضرت باقر و حضرت صادق ( عليهما السلام ) باشند نقل شده كه فرمود : خالي نمي ماند زمين از چهار نفر از مؤمنين و گاه بيشتر مي شوند و كمتر از چهار نفر نمي شود و اين به جهت اين است كه فسطاط ، قائم نمي شود مگر به چهار طناب و عمود در وسط آن . و از حضرت صادق ( عليه السلام ) روايت شده است در صفت خلقت امام تا اينكه مي فرمايد : همين كه متولد مي شود حكمت عطا كرده مي شود و بر بازوي راست او نوشته مي شود : { وَتَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقاً وَعَدْلا لاَ مُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِهِ وَهُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ } . ( 3 ) پس هر گاه كه امر امامت به او مي رسد اعانت مي فرمايد او را خداوند به سيصد و سيزده ملك به عدد اهل بدر ، پس با او هستند و با اوست هفتاد نفر مرد و دوازده نفر نقيب ، پس هفتاد نفر را به آنان مي فرستد كه بخوانند مردم را به آنچه در اول خوانده شدند و قرار مي دهد خداوند براي او در هر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . رساله بهبانيه ، ص9 ، چاپ كرمان ، قطع جيبي .
2 . مجمع الرسائل فارسي ، ص11
3 . سوره انعام ، آيه115
124 |
موضعي ، مصباحي كه به آن اعمال ايشان را ببيند و نيز از آن حضرت ـ صلوات الله عليه وآله ـ روايت شده است كه فرمود : شب دوازده ساعت است و روز دوازده ساعت و آن قول خداي عزوجل است : { بَلْ كَذَّبُوا بِالسَّاعَةِ وَأَعْتَدْنَا لِمَنْ . . . } نقباء دوازده نفر نقيبند و به درستي كه علي ساعتي است از دوازده ساعت و آن قول خداي عزوجل : « بل كذبو بالساعة واعتدنا لمن كذب بالساعة سعير » . ( 1 ) و داخل شد بر آن حضرت مردي كه او را يزيد بن خليفه مي گفتند فرمود به او : تو كيستي ؟ عرض كرد : از طايفه حارث بن كعب ( حرث ـ خ ل ) هستم . راوي گويد ، فرمود : اهل بيتي نيست مگر اينكه در ميان ايشان يك نجيب يا دو نجيب هست و تو نجيب حارث بن كعب هستي . و از آن حضرت شنيده شد كه مي فرمود : بشارت ده مخبتين را به جنت . « بريد بن معاويه عجلي و ابوبصير ليث بن البختري المرادي و محمد بن مسلم و زراره چهار نفر نجباء هستند كه امين خدايند بر حلال و حرام اگر اين جماعت نبودند آثار نبوت منقطع مي شد . و نيز در حديث طويلي فرمود كه اگر نبودند در زمين مؤمنين كاملين در اين وقت خداوند ما را بالا مي برد به سوي خود و انكار مي كرديد شما زمين را و انكار مي كرديد آسمان را بلكه به حق آن كسي كه نفس من در دست او است كه در زمين در اطراف آن مؤمنيني هستند كه نيست قدر دنيا كلش در نزد ايشان به قدر بال بعوضه . عرض مي كنم و در شأن ابواب و نواب ايشان اخبار بسيار وارد شده است و فضل ايشان از حد احصاء خارج است و معدودي از اخبار را ذكر مي كنم . پس از حضرت صادق ( عليه السلام ) روايت شده است در حديثي كه لابد با هر امامي بابي است ، در هر عهد و زماني از عهد آدم تا ظهور مهدي و در حديث ديگر فرمود كه براي ائمه دوازده باب قرار داده كه مؤمنون از آن در داخل شوند به علم امام ، پس هر كه انكار كند بابي را منكر امام شده است و خداوند ابا فرمود كه قبول كند از منكر باب ، صرف و عدلي را .
و از مفضل بن عمر از آن حضرت روايت شده است كه فرمود : ابواب ما اوّل ايشان مثل آخرشان است و آخرشان مثل اوّلشان ، در فضيلت و منزلت يكي هستند و ايشانند
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . فرقان : 25
125 |
دلالت كنندگان مرشيعيان مؤمن ما را به سوي خداوند و به سوي ما و ايشان از نوري از روح القدس هستند كه آن روح پيغمبر ـ صلي الله عليهوآله ـ است كه از او است بدء ايشان و به سوي او است معاد ايشان و هر كه انكار كند يكي از ايشان را كل ابواب را انكار كرده ، به جهت اينكه هر كه ايستادگي نكند در آنچه خداوند امر فرموده درباره ابواب او ديني براي او نيست و هر كه منكر شود باب را كافر به خداوند واحد قهار شده است و نيز از آن حضرت روايت شده است ، در حديثي درباره ابوخالد كابلي ـ اعلي الله مقامه ـ كه حضرت سيدالعابدين به او فرمود كه توئي باب من كه بيرون مي رود علم خداوند كه از پدران خود روايت كرده ام از تو و چنين خداوند تو را اختيار فرموده و تو را مجمع علم من قرار داده و موضع سرّ من و باب از من براي هر كه توحيد خداوند را نموده و ما را به حق معرفت شناخته . و نيز از آن حضرت روايت شده است ، از حضرت امير ( عليه السلام ) كه به سفينه مولاي اُمّ سلمه فرمود : پركند خداوند تورا علم جمّي تامشاش تو وتوئي كشتي خداوندكه مشحون است وتوئي باب از براي منوبراي پسرم حسن بعد از سلمان . و حضرت سيدالعابدين ( عليه السلام ) به ابوخالد فرمود : بشارت باد تو را اي ابوخالد تو و اتباع تو نور خداوند هستند در ظلمات زمين و توئي باب هدايت ، شك نمي كند در تو مگر هر كه در ما شك كند .
و از مفضل بن عمر روايت شده است از حضرت صادق ، از حضرت علي بن الحسين ( عليهما السلام ) كه به ابوخالد فرمود : ـ بعد از آنكه اذن دخول خواست ـ كه داخل بشو اي كنكر ( 1 ) كه به حق خداوند هر آينه تو اعلم هستي به علم نبوت و امامت و اهدي هستي از هادي به طرف كوفه و به درستي كه توئي باب هدي و رشاد بدان كند خداوند در تو . و از حضرت باقر محمد بن علي ( عليه السلام ) روايت شده است كه فرمود يحيي بن ام الطويل باب هدايت بود و باب پدرم علي بن الحسين ( عليهما السلام ) بود و باب من بعد از او عطا كرده بود خداوند علم ما اهل بيت را به او و اختيار فرموده بود او را به علم خود كه باب باشد ميان ما و ميان شيعه ما از جميع خلق خداوند ، ملامت هيچ ملامت كننده در او اثر نكرد تا آخر حديث شريف . و نيز حضرت صادق ( عليه السلام ) فرمود : كه ابوخالد كابلي باب هدايت بود و محدث بود . راوي عرض كرد جُعِلْتُ فَداك كه با او حديث مي كرد ؟ فرمود : محدث او
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . لقب ابوخالد كابلي است . ( سفينة البحار ، ج1 ، ص407 ، انتشارات فراهاني .
126 |
انبياء بودند وائمه و ابواب پيش از او .
و نيز درباره مفضل بن عمر فرمود : الولد بعد الولد و اوست صندوق علم من و حجت من و باب من و موضع سر من و جهر من و همچنين پس او . و از محمد بن سنان كه خود او نيز موافق روايت ابن شهر آشوب باب حضرت صادق ( عليه السلام ) شمرده شده از حضرت امام موسي كاظم ( عليه السلام ) نقل كرده كه فرمود : محمد بن مفضل مثل مفضل است و براي ما قائم مقام پدرش هست و اوست صادق در روايت از ما و داعي به سوي ما و اداكننده از ما و اوست باب من و حجت من بر هر مؤمن و مؤمنه هر كه به او مخالفت كند با من مخالفت كرده و هر كه معصيت او را بكند مرا معصيت كرده . و از علي بن احمد بزاز نقل شده كه داخل شدم بر سيدّ خود ابي الحسن موسي بن جعفر ( عليهما السلام ) به قصد اينكه شكايت كنم از محمد بن مفضل . پس ابتدا فرمود : محمد بن مفضل حامل مكنون علم ما است و ديان مؤمنين است و باب ميان من و ايشان ، پس اگر شكايت از او كني پس به تحقيق كه شكايت از من كرده اي . عرض كردم : استغفرالله ولااعود يا سيدي ابداً .
و نيز از محمد بن سنان نقل شده كه سؤال كردم از آن حضرت ، از محمد بن مفضل كه آيا از قديم خداوند او را باب شما گردانيده و قرار داده است و او را به پدرش مفضل بخشيده و او را باب تو در هدايت قرار داده و نيز بعد از مفضل چنين قرار داده ؟ فرمود : اي محمد به تحقيق كه خداوند اختيار فرموده ابواب ما را از وقتي كه ما را اختيار فرموده و فضيلت داده ايشان را به آنچه ما را فضيلت داده و بيرون نمي رود از ما به سوي مؤمنين علمي و نه حكمي مگر از ايشان و محمد باب من است و مجمع سر من ، بر نفع اوست آنچه بر نفع من است و بر ضرر اوست آنچه بر ضرر من است تا اينكه محمد بن سنان مي گويد : رفتم نزد محمد بن مفضل و حديث را تا آخر براي من از غيب گفت ، عرض كردم : اي باب هدي عظيم نمي آيد بر من اينكه خبر مي دهي و حال اينكه امام موسي ( عليه السلام ) فرمود : لك ماله و عليك ماعليه » .
عرض مي كنم درست در اين اخبار نظر كن وكليت و عظمت شأن ايشان را ببين كه با اينهمه روات و نقله آثار از ايشان مي فرمايد كه بيرون نمي رود از ما به سوي مؤمنين علمي و نه حكمي مگر از ايشان ، پس معلوم است كه درباره ايشان هم صدق مي كند : « ان
127 |
لنا مع كل وليّ اُذُناً سامعة و عيناً ناظرة و لساناً ناطقاً » . كه واسطه هيچ فيضي و مؤدي هيچ امري از ايشان سو اي وسايط و سفرائي كه خداوند براي ايشان اختيار فرموده نيست . و خلاصه اي از اخبار اين فصل را در فصل ديگر بعد از بيان مقدمه اي عرض مي كنم و از خداوند مسألت داريم كه هرگز چيزي را به رأي و هواي خود نگوئيم ولاحول ولاقوة الا بالله العليّ العظيم و صلّي الله علي محمد و آله الطاهرين » . ( 1 )
« سركار آقا ابوالقاسم خان ابراهيمي » در كتاب : « فهرست » مي نويسد :
« در زمان غيبت امام ( عليه السلام ) و خاصه بعد از وفات حضرت علي بن محمد سمري ديگر نايب خاصي بر حضرت امام زمان ـ عجّل الله فرجه ـ تعين نشد . و به علي بن محمد اجازه نفرمودند كه نص بر نيابتي نمايد و امر علي الظاهر راجع به علماء و فقهاء شيعه است كه رجوع به ايشان بايد بكنيم و اطاعت امر ايشان نوعاً لاعلي التعيين واجب است » . ( 2 )
« البته حضرت امام زمان ـ عجّل الله فرجه ـ هم ابواب و نوابي دارد همان طور كه ساير ائمه داشتند و در زمان ظهورشان ابوابشان را به دوستان خود معرفي مي فرمودند و امام زمان ( عليه السلام ) هم تا هفتاد سال بعد از غيبت ، نواب خاص خود را معرفي مي فرموده و نص بر آنها مي فرمود و توقيع به نام آنها صادر مي شد تا به علي بن محمد سمري رسيد كه نايب چهارم آن حضرت بود كه توقيع به نام او صادر شد كه تا شش روز ديگر از دنيا مي روي ، وصيت به سوي احدي مكن . . . و در توقيع ديگر در جواب شيعيان نوشت : « و أمّا الحوادث الواقعة فارجعوا فيها إلي رواة احاديثنا » . و امر راجع به روات اخبار شد . اما نه به اين معني كه اصلا وجود بزرگان و ابواب و نواب منقطع شد . بلكه ابواب و نواب تشريف دارند » . ( 3 )
« امام بي نايب نمي شود و خانه بدون باب معني ندارد . بلكه مي گوئيم امام بي مأموم نمي شود . مأموم امام امثال ماها نيستيم . زيرا ما ايتام اقتدا به امام ننموده ايم و مأموم واقعي كسي است كه من كل حيث اقتدا به امام كرده و نماينده صفات امام شده باشد و اگر اين
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . مجمع الرسائل ، ص63
2 . فهرست ، ص110
3 . همان ، ص117
128 |
چنين اشخاص در ملك نباشند معلوم است كه وجود امام العياذبالله خاصيتي نبخشيده . پس نعوذبالله وجود امام لغو شده است و اين محال است كه ملك خدا بي امام و پيشوا باشد و محال است كه امام باشد و مظهر و نماينده نداشته باشد » . ( 1 )
« محال است زمين از وجود آنها ( ابواب و نواب ) خالي شود ولي معروف ما نمي شود و نص شخصي بر آنها نمي شود و غايب هستند مثل اينكه خود امام تشريف دارند اما غايب هستند » . ( 2 )
« يك چنين شخصي كه مقام و درجه او مانند سلطان است به فرمايش امام ( عليه السلام ) براي هر عصري سلماني است در اصطلاح او را ناطق ناميده اند و آينه ناطق واحد هم هست ؛ زيرا فرد اكمل در ميانه متعددين و نقطه مركز و قطب آنها يكي است و تعدد مركز محال است و مركز نقطه را گويند كه نسبت او به جميع اطراف محيط علي السّواء باشد بدون تفاوت و چنين نقطه در هر دايره كه باشد منحصر به فرد است ؛ زيرا آن نقطه به منزله قلب است كه اول و اشرف و الطف و اكمل جميع اعضاء بدن است » . ( 3 )
« خلاصه آنكه مطلب مشايخ ما ـ اعلي الله مقامهم ـ اين بوده كه ثابت نمايند در ميانه بزرگان شيعه در هر زماني يك همچو فرد كاملي هست كه فوق همه آنها است و حاكم و رئيس و فرمانفرماي بر جميع آنها است و اول كسي است در ميانه رعيت كه فرمان امام ( عليه السلام ) به او مي رسد و از اراده امام ( عليه السلام ) او اول مطلع مي شود » . ( 4 )
« خلاصه مطالب ايشان ( مشايخ و علماي شيخيه ) اثبات وجود چنين كسي است در هر زمان و فرموده اند براي حضرت امام زمان ـ عجل الله فرجه ـ يك همچونوكر مقرّبي كه تمام امر و اراده و قدرت خود را در جميع آنچه كه خداوند محول به او فرموده به وسيله آن نوكر اجرا مي فرمايند » . ( 5 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . فهرست ، ص117
2 . همان ، ص117
3 . همان ، ص127
4 . همان .
5 . همان ، ص128
129 |
« امام را مشيت خدا و قدرت خدا و دست خدا در اجراي جميع امور وجوديه و كونيه و شرعيه بدون استثنا مي دانيم و امام را باب خدا و سبيل خدا و سبب اعظم جميع امور عالم مي دانيم و امام خليفه خدا و صاحب ولايت عامّه مطلقه بر جميع ما سوي الله و شاهد و مطلع بر كل موجودات است . و مشايخ ما ـ اعلي الله مقامهم ـ از ادلّه كتاب و سنت و عقل و اجماع و ضرورت مقام امام را به شرح فوق استنباط نموده اند و بيان فرموده اند و نسبت به شخص فوق الذكر كه نايب خاص امام و ناطق واحد و باب امام است قائل هستند كه نيابت مطلقه دارد از امام ( عليه السلام ) همانطور كه شعله چراغ از آتش غيبي نيابت دارد . و محل بروز تمام صفات آتش است » . ( 1 )
اما ركن رابع كه عرض شد همه دوستان آل محمد ( صلّي الله عليه وآله ) و خاصه علماي اعلام و محدثين و فقها معرفت همه آنها از ركن رابع است و چه مانع است كه معرفت عالم شيخي هم از ركن رابع باشد . ( 2 )
« معرفت اشخاص كاملين از نقبا و نجبا يا همان شخص اول آنها كه ناطق آنها باشد و لو اينكه از كمال معرفت است اما براي ناقصين از رعيت امروز اين نعمت حاصل نمي شود و نمي توانيم آنها را بشناسيم و كسي آنها را مي شناسد كه به مقام آنها رسيده باشد و همچو كسي هم اگر پيدا شد مثل آنها است و خود را معرفي به من و شما نمي كند يعني ما او را هم نمي توانيم بشناسيم و براي امثال ما در اين ايام همان معرفت نوعيه و حواله به غايب كافي است . . . » . ( 3 )
« البته بزرگان و كاملين در ميانه تشريف دارند و معرفتشان هم واجب است اما ما آنقدر هنوز ناقصيم كه نمي شناسيم كمااينكه معرفت خود امام هم واجب است امام از بي معرفتي و بي اعتقادي ماها ناچار غايب شده است و همه مي دانيد كه اصل وجود امام براي اين است كه ظاهر باشد و تربيت فرمايد و براي اين نيست كه غايب باشد و دسترسي به او نداشته باشيم ، و پس معرفت اولياهم به همين طور واجب است و تشريف هم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . فهرست ، ص129
2 . همان ، ص112
3 . همان ، ص114
130 |
دارند و حتي در اخبار عددشان را هم فرموده اند » . ( 1 )
« لفظ ناطق درباره بعضي شيعيان هم يعني كاملين و بزرگان ايشان مانند حضرت سلمان ـ رضوان الله عليه ـ يا امثال آن بزرگوار هم كه آئينه سر تا پا نماي امام ( عليه السلام ) هستند و مبلغ و مؤدّي از جانب او و باب امام ( عليه السلام ) هستند اطلاق مي شود » . ( 2 )
« لفظ ناطق البته ناطق حقيقي ائمه اطهارند ـ صلوات الله عليهم ـ و بعد از ايشان انبياء خدا ـ صلوات الله ـ عليهم ناطق و مؤدّي از خداوند هستند و بعد از ايشان هم بزرگان و كاملين شيعه ناطق هستند . منتهي آن شيعه اعلم و اكمل و آنكه از همه جهت شخص اول آنها و باب اعظم امام ( عليه السلام ) است « ناطق حقيقي شيعياني است كه دون درجه اويند ؛ زيرا بلا واسطه از امام ( عليه السلام ) مي گيرد و به ديگران مي رساند » . ( 3 )
« و اينكه ملاحظه مي شود مشايخ عظام ـ اعلي الله مقامهم ـ اصرار زياد در بيان اوصاف ايشان و مراتب و مقاماتشان و لزوم اطاعتشان فرموده اند براي اين است كه مردم معرفت نوع ايشان را پيدا كنند كه اگر در وقتي شخص ايشان را ديدند بشناسند و جاهل نباشند » . ( 4 )
« و اما آنچه كه ملاحظه شده كه مشايخ ما ـ اعلي الله مقامهم ـ در كتب خود از لزوم معرفت اين بزرگواران و وجوب طاعت ايشان و واسطه بودن ايشان بيان فرموده اند ، مراد از آن وجوب معرفت نوعي است . با اينكه معرفت شخصيه امثال آن بزرگواران هم محال نيست ، بلكه اگر خود را معرفي فرموده اند معرفت و اطاعتشان واجب هم هست كمااينكه شخص امام ( عليه السلام ) را هم در اين زمان كه زمان غيبت است اگر كسي ببيند محال نيست » . ( 5 )
« و شيخ عبدالرضا ابراهيمي » در كتاب : « سياست مدن » در جواب يكي از طلاب قم مي نويسد : « معني ركن رابع بطور اجمال معرفت شيعه است و اسم كسي نيست و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . فهرست ، 118
2 . همان ، ص124
3 . همان ص125
4 . همان ، ص112
5 . همان ، ص111
131 |
موضوع اين معرفت همه شيعيان از عالي و داني و عالم و جاهل و صغير و كبير مي باشند و رجحان اين معرفت به تفاوت افراد موضوع و انواع آن ، از پايين ترين درجه انواع استحباب تا بالاترين درجه انواع وجوب فرق مي كند . . . » . ( 1 )
« بنابراين اركان دين بدين شرح اند : ركن اول معرفت خداوند عالم است و متفرع بر آن وجوب اقرار به وحدانيت او در جميع اسماء و صفات و افعال و عبارت ها است و اقرار به عدل فرع توصيه صفات است . ركن دوم معرفت حضرت پيغمبر است ـ صلي الله عليه وآله ـ كه حجت خداوند و قائم مقام او در همه عوالم است و متفرع بر آن وجوب دوستي او و اقرار به جميع ما جاء به است از احكام شرايع و اخبار او از عوالم غيب كه از آنجمله اقرار به رجعت و حشر و نشر و معاد و معراج و ثواب و عقاب خداوند عالم است . ركن سوم معرفت ائمه اثني عشر صلوات الله عليهم اجمعين كه بعد از حضرت پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله ) حجج خداوندند در ميانه ما و دوازدهمي ايشان ـ عجّل الله فرجه و سهّل مخرجه ـ امام زمان و سلطان زمين و آسمان است الاّ اينكه از نظرها پنهان است و روزي به امر خداوند عالم ظاهر خواهد شد و زمين را پر از عدل و داد خواهد فرمود و متفرع بر اين اصل و جوب دوستي ايشان و اقرار به فضائل ايشان و حقيقت جميع فرمايشات ايشان است . ركن چهارم معرفت شيعيان ايشان و دوستي آنها است كه موضوع احكام خدا و رسول و ائمه طاهرين اند ( صلّي الله عليه وآله ) بعضي به حكم ايشان حاكمند و بعضي محكوم و بعضي تابعند و بعضي متبوع ، و حكّام و متبوعين بعضي ظاهرند و مشهور و بعضي خائفند و مغمور ، هر يك به كاري مأمور و بر حسب حال استعداد اهل زمان علم خود را ظاهر مي فرمايند و ابلاغ احكام خداوند عالم را مي نمايند و آنها راويان اخبار و ناقلان آثار و حجج پروردگارند و هم از طرف حضرت صاحب الامر ـ عجل الله فرجه ـ مأمور به رجوع به ايشانيم چنانچه در توقيع شريف است : « أمّا الحوادث الواقعة فارجعوا فيها إلي رواة احاديثنا فأنّهم حجتي عليكم وأنا حجة الله . . . » . ( 2 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . سياست مدن ، ص125 ، در جواب يكي از طلاب قم .
2 . همان ، ص134
132 |
مسئله دوم : با توجه به قبول تعريف مذكور ، باب امام ثاني عشر ، از آغاز غيبت كبري تاكنون ، ظاهر است و معرفت به آن ميسر !
« سركار آقا » در كتاب « فهرست » ، مي نويسد : « و اما معرفت ابواب و نواب » و كاملين از شيعه در اين ايام بر ما ميسر نيست . و باب مخصوص ايشان در غيبت ايشان غايب است . همانطور كه در حديث مفصل فرموده اند ، كه باب ثاني عشر با غيبت ثاني عشر غايب مي شود ، و در ساير اخبار بيان شده » . ( 1 )
« خاصيتي امروز در اينكه كاملين معروف مردم باشند نيست ، زيرا با معروف بودن يا بايد اعمال قدرت بفرمايند و مردم را وادار به اطاعت و تسليم نمايند كه هنوز حكمت اقتضا نكرده و وقتش نرسيده و مؤمن و كافر هنوز جدا نشده اند و اگر شده بودند شخص امام ( عليه السلام ) ظاهر مي شد و چون ظاهر نشده معلوم است كه هنوز وقت اينگونه ظهور نيست و بايد امر به ترتيب ظاهر باشد نه آنطور كه در ظهور امام است » . ( 2 )
« مشايخ اعلي الله مقامهم در ضمن اينكه اثبات وجود ايشان را نموده اند و وجوب معرفت ايشان را در صورت امكان فرموده اند ، بيان فرموده اند كه ظهور ايشان و معروف بودنشان براي مردم بسته به مصلحت خلق است و هيچ مانعي هم نيست كه اگر يك موقعي مصلحتي اقتضا كند ، خداوند يكي از ايشان را معرفي فرمايد و دليلي نيست كه خداوند هيچوقت ايشان را معرفي نفرمايد بلكه در اصل خلقت ايشان را خلق فرموده است كه معرفي فرمايد نهايت در اين زمان هاي غيبت كه معرفي نفرموده مي گوئيم مصلحت نبوده و مقتضي نبوده اگر يكوقتي مصلحت اقتضاء كند معرفي مي فرمايد باز اگر مصلحت تغيير كرد مخفي مي شوند » . ( 3 )
« پس منظور علماء و مشايخ اعلي الله مقامهم و ما كه تابع ايشانيم تقيه در اين اظهارات نيست وحقيقت همين است كه نقباء و نجباء و ابواب كليه امروز ظاهر نيستند » . ( 4 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . فهرست ، ص111
2 . همان ، ص115
3 . همان ، ص137
4 . همان ، ص116
133 |
مسئله سوم : از نظرگاه شيخيه معرفت نوعي به نواب و ابواب امام غائب است آيا شخصي هم لازم است ؟
« سركار آقا » در كتاب « فهرست » ، مي نويسد : « مشايخ بيان فرموده اند كه حجت هاي خدا در هر لباسي هم ممكن است باشند و الان كه تشريف دارند و ما ايشان را نمي شناسيم در هر لباسي كه ميل دارند هستند شايد در لباس تاجري باشند شايد در لباس كاسبي يا زارعي باشند شايد در لباس اهل علم باشند و اين لباس از همه لباسها بر ايشان مناسبتر است » . ( 1 )
« مراد از معرفت كاملين معرفت نوعيه است نه معرفت شخصيه » . ( 2 )
مسئله چهارم : چنين معرفتي در صورتي كه لازم باشد ، به خاطر اينست كه اگر كسي ادعاي نايب امام و بابيت نمود ضابطه اي براي صحت قول او داشته باشيم
« سر كار آقا » در كتاب « فهرست » ، مي نويسد : « بلي اگر عالمي صاحب علم و عمل و كمال و صاحب تصرف در ملل باشد و همان صفاتي كه براي نايب خاص امام فرموده اند يك وقتي در كسي ديديم و ادعائي هم كرد و شكي بر ما باقي نماند ، البته از او قبول هم مي كنيم و چرا نبايد قبول كنيم ؟ ولي اينها فعلا فرضهائي است كه مي كنيم و خود را مشق مي دهيم كه اگر يك وقتي شخصي نايب با علاماتي كه فرموده اند و داشته ايم اظهار امر كرد و خداوند هم او را تأييد فرمود و كذب او را ظاهر نفرمود و بر ما يقين حاصل شد فوراً بپذيريم ان شاءالله ، پس بيانات مشايخ ما اعلي الله مقامهم براي اين است » . ( 3 )
مسئله پنجم : آيا بزرگان شيخيه خود مدعي دارا بودن چنين مقامي هستند يا نه ؟
« حاج محمد كريم خان كرماني » ، در كتاب « رساله سي فصل » مي نويسد : « فصل دويم در جواب مسئله دويم كه ركن رابع در اين زمان مهم و مفترض الطاعه هستم اين افترا را به دو لحاظ جعل كرده اند يكي به جهت رنجانيدن خاطر سلاطين و حكام و خواسته اند به ايشان برسانند كه فلاني خود را مفترض الطاعه مي داند و جمعي به او
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . فهرست ، ص137
2 . همان ، ص113
3 . همان ، ص138
134 |
گرويده اند و اگر بخواهند خروج بر سلطان كند جميع مصدقين او اطاعت او را مي كنند و خروج خواهد كرد و خود را ركن ايمان مي داند و هر كسي معتقد به او نباشد كافر است و يكي به جهت رنجانيدن خاطر علما و ساير مؤمنان كه فلاني خود را مفترض الطاعه مي داند و اطاعت شما را لازم نمي داند و مردمي كه اطاعت او نمي كنند ايشان را كافر مي داند و خداي و احد و قهار مي داند كه اين لفظ ها بر زبان من جاري نشده و از قلم من صادر نشده و إلي الآن متجاوز از صد و بيست كتاب من تصنيف كرده ام و همه حاضر است و اين مطلب در هيچ يك از اين كتاب ها نيست و مسلمي از من نشنيده ، حال يا من دروغ مي گويم يا آن مفتري و لعنت خدا و رسول و ملائكه بر كسي كه دروغ گفته باشد و به لعنت كل خلق گرفتار شوم اگر خيال اين ادعا را براي خود كرده ام . خدا حكم كند ميان من و ميان اين افترا زنان و چگونه مي شود كه من اين ادعا را كرده باشم يا نوشته باشم و حال اين كتاب را بر خلاف آن بنويسم ؟ هيچ عاقل اين كار را مي كند و خود را پيش دوست و دشمن كذاب قلم دهد ؟
گذشته از اين ، از خدا و رسول و ائمه چگونه شرم نكنم و ادعاي مقام ايشان را براي خود كنم ، مگر به جز خدا و معصومين ممكن است كه كسي مفترض الطاعه باشد . من در گرو معاصي خود مي باشم و ترسانم از عقاب خدا و عتاب معصومين ، چگونه خود را مفترض الطاعه مي گيرم ؟ و بودن من ركن رابع اگر مقصود از كاملين شيعيان باشد والله خيال آن را نكرده ام و ادعاي بودن از كاملين شيعه را با وجود معاصي و روسياهي كه دارم از اكبر معاصي مي دانم براي خود ، بلكه والله ادعاي تشيع را ندارم چرا كه شيعه كسي است كه شعاع امام باشد و در جزئي و كلي تابع امام و من عاصي و روسياهم و اميدوارم كه از دوستان شيعيان باشم و اگر مقصود فقاهت است اختصاصي به من ندارد و همه مواليان كه فقيه اند و مجتهدند به آن اسم موسوم اند و همه به آن لحاظ كه سابقاً نوشتم ركن رابع ايمانند و هر كسي كه مجتهد نيست بايد اخذ دين خود را از ايشان نمايد و لكن ادعاي اين سخن را وسيله تهمت و افترا كرده اند و شاخ و برگ بر آن نهاده اند و اگر ايمان اين ركن را ندارند پس ايشان چگونه ادعاي اجتهاد دارند و مي گويند كه هر كس مجتهد نيست بايد در مسائل فروع تقليد ما را كند ، باري خدا حكم كند ميان ما و ميان اين جماعت .
135 |
فصل سوم در جواب از مسئله سوم كه گفته اند : ركن رابع يك شخص معين است در هر زمان . اين هم افترائي عظيم است كه برما بسته اند و اعتقاد ما آن است كه ركن رابع ايمان علما و اكابر شيعه اند و ايشان در هر عصر متعددند و آنچه از احاديث برمي آيد ، در هر عصر ايشان بيش از هفتاد نفرند و حديث آن در « عوالم » در جلد احوال ائمه است ـ سلام الله عليهم ـ و كتب من و مشايخ من مشحون است به ادله تعدد آنها و اخبار روايت كرده ايم بر نفوذ آنها . آخر كتبي كه من نوشته ام در ميان خلق منتشر است ، چرا به آنها رجوع نمي كنيد كه ديگر از اين شبهات بر شما وارد نيايد ؟ و چرا به تهمت زنان به كتب من و مشايخ من اجتماع نمي كنيد ؟ اعادي براي عوام فريبي اين افترا را بسته اند كه مردم را به وحشت اندازند و به اين واسطه به ايشان برسانند كه فلاني ساير علما را بر باطل مي داند و خود را مرجع كل روي زمين مي داند و هر كس او را نشناسد و اعتقاد به او نداشته باشد او را ضال و مضل مي داند و خدايا تو را گواه مي گيرم و پيغمبران و خلفاي تو را كه من چنين امري را خيال نكرده ام و چنانكه گفتم خود را در زمره شيعيان خالص نمي دانم بلكه اگر از جمله مواليان شيعيان كامل باشم به آن افتخار مي كنم ، من كجا و هوس لاله به دستار زدن . خدايا حكم كن ميان ما و اين جماعت .
و اما لزوم معرفت يك نفر از اشخاص ركن رابع ، خدايا تو مي داني كه اعتقاد ندارم و هر كس از دوستان چنين گويد او را برخطا مي دانم و هر كس از دشمنان چنين افترائي برما بندد تو احكم الحاكميني . بلي حرف من آن است كه ركن رابع ايمان كه فقها و علماي شيعه اند بايد غير فقها تقليد ايشان كنند و هر يك را كه عالم و عادل و فقيه دانند هركس تقليد هر يك از ايشان را مي خواهد بكند مجزي است و مثاب است بلاشك . اين دين من است كه به اين دين زنده ام و به اين دين محشور مي شوم ان شاء الله . دشمن هر چه مي خواهد بگويد ، اگر من دين را براي خدا مي خواهم باك ندارم از هركه از اين تهمتها و در راه خدا بايد متحمل شوم و ان شاء الله مي شوم » . ( 1 )
« فصل چهارم در جواب مسئله چهارم كه شيخ مرحوم و سيد مرحوم اعلي الله
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . رساله سي فصل ، ص26
136 |
مقامهما ركن رابع بوده اند هر يك در عصر خود ، اما بودن ايشان ركن رابع به آن طور كه گفتم كه ايشان فقيه جامع الشرايط و جايز التقليد و عالمي از علما شيعه بودند شك و شبهه در آن ندارم و تحاشي از آن نمي نمايم و اقرار به آن دارم . خدا و خلق بدانند و ايشان را در عصر خود اعلم از كل مي دانم ، شاهد به غايب برساند و ايشان اعلم و اتقي و اورع و ازهد واصدق وافقه و اكمل از كل علماي معاصرين بوده اند و ايشان را چنين شناخته ام .
واما ركن رابع را در عصر ايشان مخصوص ايشان دانم حاشا و كلاّ ، منحصر به ايشان نبوده است بلكه اشخاص عديده بوده اند و همه عالم و همه متقي و همه عادل و جايز التقليد و حامل دين و احكام آل صلوات الله عليهم اجمعين و خداي يگانه گواه است كه من ابداً اين ادعا را از سيد مرحوم نشنيده ام ، با وجودي كه نهايت محرميت را به ايشان داشته ام و درباره شيخ مرحوم هم اين ادعا را نشنيده ام ابداً و در كتب ايشان نديده ام ؛ بلكه كتب ايشان پر است از دليل تعدد ركن رابع در هر عصر چنانكه شيخ مرحوم در كتاب رجعت به آن تصريح فرموده و سيد مرحوم در شرح قصيده و غير آن نوشته اند و حقير هم در كتب خود حتي « ارشاد العوام » نوشته ام ، آخر به اين كتاب ها رجوعي كنيد و جواب از اين افتراها خود بدهيد و اين قدر مرا مشغول به جواب از اين سخنان واهي نكنيد ؛ چرا كه زبان بدگو و بدخواه دراز است و هر روز تهمتي و افترائي اختراع مي كنند » . ( 1 )
« من امروز بابي مخصوص ميان امام و خلق نمي دانم و از دين من نيست و مدعي را كذاب و مفتري مي دانم و مرجع در زمان غيبت همين علما هستند و در اخبار نديده ايم واحدي از علما روايت نكرده است كه بابي در زمان غيبت خواهد آمد » . ( 2 )
« سركار آقا » در كتاب « فهرست » ، مي نوسيد : « مراد ما و مشايخ ما اعلي الله مقامهم اين بوده كه عالم شيخي يعني آن باب و نايب خاص امام و همان شخص اول بعد از امام ( عليه السلام ) و همان « ناطق واحد » است ، بخدا قسم كه منظور اين نبوده و نيست و تهمت و افترائي صرف است و هيچوقت همچو نيتي نداشته اند » . ( 3 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . رساله سي فصل ، ص31
2 . همان ، ص36
3 . ص113
137 |
« واين شهرتي را هم كه مخالفين ما مي دهند كه مسئله ركن رابع با بيان وحدت ناطق را شيخ مرحوم و سيد مرحوم اعلي الله مقامهما نفرموده اند دروغ محض است يا بي اطلاعي صرف » . ( 1 )
« به فرمايش سيد مرحوم اعلي الله مقامه براي ظهور و تشييد امر ركن رابع اسبابي خداوند قرار داده كه ايشان از آن اسبابند اين يك نعمت ابتدائي است و بخت خدا داد است و مرحمتي است » . ( 2 )
« سابقين از علما به واسطه مشكلات و موانعي كه داشته اند يا مصلحت در اظهار اين معارف نمي ديدند و استعداد مردم كم بود و شيعيان در تحت تسلط ديگران بودند و تقيه زياد داشتند به اين تفصيل كه مشايخ ما بيان فرمودند بيان نكردند و به اشاره گذراندند و بيشتر خود را مشخص به بيان احكام ظاهري پاكي و نجسي و خريد و فروش نمودند و در بيان حقيقت ولايت و معرفت اهتمام زياد نشده ، لاحقين هم به جهاتي كه عرض شد خودداري كردند و خدا خواست كه اظهار و ابراز اين امر بزرگ منحصر به مشايخ ما اعلي الله مقامهم گرديد » . ( 3 )
« و اما شخص ناطق واحد يعني باب اعظم و نايب خاص امام ( عليه السلام ) را هيچ وقت مشايخ ما اعلي الله مقامهم نفرموده اند كه ايشانند يا غير ايشان و فقط وجود چنين شخصي را در هر زمان به ادله زيادي كه دارند اثبات مي كنند ، نه معرفت شخصي او را ، زيرا مكلف به معرفت چنين شخصي به طور تعيين در زمان غيبت نيستيم ، ولو آنكه حكم اولي خدا و رسول و تماميت معرفت شناختن آن شخص است ؛ همچنانكه معرفت امام زمان هم از حكم اولي است ، اما امروز ميسر نيست ، همچنين معرفت ابواب و نواب امام هم امروز ميسر نيست و نشايد . در صد جاي كتب مشايخ ما اعلي الله مقامهم به تصريح بيان شده و علماي ما اعلي الله مقامهم خودشان راوي فرمايش حضرت صادق ( عليه السلام ) در همه جا هستند كه مي فرمايند : باب امام ثاني عشر با غيبت ثاني عشر غايب مي شود پس چطور خودشان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . رساله سي فصل ، ص142
2 . همان ، ص132
3 . همان ، ص133
138 |
چنين ادعا مي كنند » . ( 1 )
« مي گويند منظور شما اين است كه اين صفت را بر مشايخ خودتان اثبات كنيد و عالم خود را ناطق واحد مي دانيد و ركن رابع مي گوئيد . عرض مي كنم والله العظيم كه مراد مشايخ ما اعلي الله مقامهم اين نبوده و قصد اشخاص ايراد و اعتراض بي جا و غرض ورزي است و مي خواهند مردم را به اشتباه بيندازند و دشمني بر ما زياد بكنند » . ( 2 )
« شيخ عبدالرضا ابراهيمي » مي نويسد : « عرض مي كنم ابداً چنين مرادي نداشته ام كه اين ناچيز و مشايخ من اعلي الله مقامهم به مقام امثال حضرت سلمان العياذ بالله رسيده ايم ، اما خود اين ناچيز كه خود را در زمره علما نمي شمارم و اگر خاك راه بزرگان دين باشم افتخار مي كنم و اگر چهار كلمه مي نويسم خوشه اي از خرمن علم ايشان و مأخوذ از فرمايشات ايشان است كه آنها هم مأخوذ از فرمايش خداوند و پيغمبر و ائمه اطهار ( عليهم السلام ) است و بدون شكسته نفسي عرض مي كنم كه از خود چيزي نمي دانم و خداوند را بر اين عرض شاهد مي گيرم .
و اما درباره مشايخم اعتقادم اين است كه از علماي بزرگ شيعه اند ، ولي ابداً نگفته ام و ننوشته ام نه در اين « كتاب درهاي بهشت » و نه در هيچ كتاب ديگر كه آن بزرگواران هم شأن شيعيان بزرگ امثال حضرت سلمان صلواة الله عليه بوده اند » . ( 3 )
ودر كتاب « پاسخي به كتاب مزدوران استعمار » ، مي نويسد : « اما آنچه زير عنوان ركن رابع نوشته « آنها اين ركن چهارم را به نام شيعه خاص ناميدند » و بعد از چند سطر نوشته « و سر بسته او را تا مقام پيغمبري هم بالا مي برند » و بعد از چند سطر نوشته « شيخ احمد مدعي اين مقام بود و پس از او سيد كاظم هم چنين ادعا داشت » عرض مي كنم خداوند آدم دروغگو را لعنت كند ، كجا اين ادعا را نموده اند ؟ اگر در نوشته جات ايشان است نشان دهد ، اگر نيست چرا تهمت مي زند ، آقاي اميري شما كه خودتان و پدرانتان از شيخيه بوده ايد ، آيا هيچ چنين چيزي شنيده ايد يا در كتب مشايخ ديده ايد ؟ اگر مشايخ ما اعلي الله
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . رساله سي فصل ، ص130
2 . همان .
3 . برائة الابرار ، ص197
139 |
مقامهم علومي اظهار فرموده اند لازمه آن نيست كه به مقام نبوت رسيده باشند » . ( 1 )
و در كتاب « تكريم الاولياء » مي نويسد : « اولا كاملين از شيعه جماعتي هستند و منحصر به يكي از آنها نيست ، ثانياً اگر كسي توصيف جماعتي را بكند ، اين ادعاي اينكه خودش از آن جماعت است نيست و اگر اينطور باشد هر كس ذكر فضائل ائمه اطهار ( عليهم السلام ) را بكند بايد مثل شما به او تهمت نزنند كه تو ادعا داري نعوذ بالله يكي از دوازده نفس مقدس هستي يا خود را در رتبه آن بزرگواران مي داني و در هيچ جاي اين كتاب و هيچ كتابي از كتاب هايشان ادعاي نيابت خاصه امام عصر عجل الله فرجه را نداشته اند ، سهل است كه ادعاي نقابت و نجابت هم نداشته اند ولي پيش از شما هم اين نسبت ها را به آن بزرگوار مي داده اند و در اينجا عين فرمايش ايشان را در كتاب چهار فصل براي شما مي نويسم كه بگويند تا چه اندازه سخن شما دور از حقيقت است .
فرموده اند : و اگر مقصود از ركن رابع نقيب و نجيب است به طورهائي كه وصف شده است در اخبار و در بعضي كتاب ها نوشته ام و مرا كسي از شما نقيب بگويد يا نجيب از او و الله العظيم كه بيزارم و ملعون است او ، چرا كه غلو است در شأن من و والله من قابل آن مقامات نيستم و هرگز بر زبان من و بر قلم من و بر خاطر من جاري نشده است ، و خدا مرا لعنت كند اگر چنين ادعائي كرده باشم يا داشته باشم و روز قيامت مخاصمه مي كنم با كسي كه اين نسبت عظيم را به من بدهد و او ملعون و فاسق است در نزد من ، تا آخر فرمايشات .
و اما آنچه بر ميرزا علي محمد انكار فرموده اند اين بوده كه آن ملعون اول ادعاي نيابت كرده بعد ديد كه احمق زياد است ادعاي امامت كرده و باز چون ديده از اين مراتب مردم احمقترند ادعاي نبوت كرده و مزخرفاتي به اسم بيان در مقابل قرآن آورده و شرع جديدي در مقابل شرع حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله آورده و حال اينكه حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله خاتم انبياء است و شرع او خاتم شرايع است و حلال او تا روز قيامت حلال است و حرام او تا روز قيامت حرام و ائمه اطهار ( عليهم السلام ) دوازده نفرند ، نه كمتر و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . پاسخي به كتاب مزدوران استعمار ، ص53
140 |
نه بيشتر و آخري آنها زنده و باقي است و روزي كه خداوند اذن بفرمايند ظهور خواهد كرد و زمين را پر از عدل و داد مي فرمايند و آن بزرگوار فرزند حضرت امام حسن عسكري ( عليه السلام ) است از بطن نرجس خاتون و نمي شود كه پسر ميرزا رضاي بزاز شيرازي امام باشد و نفس ادعاي نبوت و امامت در اوقات غيبت دليل بربطلان ادعاي مدعي است ، چه لازمه آن انكار دين اسلام است و مذاهب شيعه و اگر اين ادعاها را نكرده بود و اكتفا به ادعاي بابيت كرده بود بطلان قولش از آن جمله نبود كه گفته امام ( عليه السلام ) بابي دارد چون اين مضمون احاديث و اخبار اهل بيت اطهار ( عليهم السلام ) است ولي بطلان قولش از آن جمله بود كه ادعا كرده كه خودش باب امام ( عليه السلام ) است . چون اولا در همان اخبار كه فرموده اند هر امامي بابي دارد در همان اخبار است كه باب امام ثاني عشر با غيبت امام ثاني عشر غايب مي شود و بنابراين هر كسي چنين ادعائي در زمان غيبت بكند دروغگو است .
و ثانياً آنكه صاحب اين مقام ، آيات و علاماتي دارد كه هر كسي بدون داشتن آيات و علامات ادعاي اين مقام را بكند يقيناً درغگو است و خداوند فرموده است : { قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ إِنْ كُنتُمْ صَادِقِينَ } : يعني بگو دليلتان را بياوريد اگر راستگويان هستيد ، و علامات صدق را برهان قرار داده است و از علامات صاحب اين مقام اين است كه بايد واقف بر جميع علوم و اعلم علما و احكم حكماي روي زمين باشد و از علوم امام ( عليه السلام ) همه آنچه را كه در خور فهم شيعه و در مقام شيعه است داشته باشد و صاحب تصرفات باشد و امام ( عليه السلام ) بردست او كرامات جاري فرمايد و واسطه ايصال همه فيوض به كافه رعيت و عرض حاجات رعيت به امام ( عليه السلام ) باشد و هيچ يك از اين علامات در آن بدبخت نبود ، حتي سواد عربي هم نداشت و هيچ علمي نداشت كه ابراز دارد و حتي احكام شرع حضرت پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله ) را درست نمي دانست و متشرع به شرع آن حضرت نبود و از دين اسلام مرتد شده بود و هيچ قدرت و تصرفي در ملك نداشت و هيچ كرامتي امام ( عليه السلام ) بردست او جاري نفرمود و به اين ادلّه و ادله بسيار ديگر بود كه مصنف كتاب مبارك « ارشاد العوام » در رسائل متعدده بر آن ملعون رد فرمودند و خود آن جناب هم ابداً دعوي اين مقام را نداشت بلكه مقامات پائين تر مثل نقابت و نجابت را هم نداشتند و عين فرمايشات ايشان
141 |
را ملاحظه نموديد و نمي دانم شما را چه بر اين داشته است كه بر چنان عالم پرهيزگار و بزرگواري چنين تهمت هائي بزنيد ؟ يا از اين جهت است كه از باب عادت اهل روزگار به شنيده ها بي دليل وبرهان ، دينورزيده ايد وبا آن بزرگوار منافرت پيدا كرده ايد و مثل بعضي حكام جور ، اول تصميم به محكوميت ايشان گرفته ايد و بعد محاكمه را شروع كرده ايد ؟ يا آنكه اصل اين مراسلات و سؤال و جواب ها از شما نيست و مصاحب سوئي داريد ؟ كه دشمن دوستان محمد و آل محمد ( صلّي الله عليه وآله ) است و به تلقين او اين مطالب را بدون آنكه تعمق و تدبير در مطالب آن كتاب بكنيد از باب جواني و بي تجربگي اقدام به نوشتن اين مطالب نموده ايد و غافل از آن بوده ايد كه شيطان براي اضلال مؤمنين به همه لباسي در مي آيد و به نام خدا و رسول بر عليه خدا و رسول سخن مي گويد و ساده دلان را فريب مي دهد » . ( 1 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . تكريم الأولياء ، ص31