بخش 10
شعر فداک روحی اعدام مخبط
227 |
شعر
چند ازين الفاظ و اضمار و مجاز * * * سوز خواهم سوز و با آن سوز ساز
228 |
« من در بند لفظ نيستم كرامتي موافق ادعاي خود به من بنماي تا مريد شوم و به سبب ارادت من جمعي قدم در دايره ارادت شما خواهند گذاشت ؛ زيرا كه به علم معروفم و عالم هرگز تابع جاهل نخواهد شد . سيد گفت : چه كرامت مي خواهي ؟ نظام العلما جواب داد كه اعليحضرت سلطان اسلام محمد شاه مريض است ، او را صحتي ده ، حضرت شاهزاده معظم وليعهد دولت ابد مهد فرمود كه ؛ چرا دور رفتي اكنون تو حاضري در وجودت تصرفي كند و ترا جوان سازد كه هميشه در ركاب ما سوار باشي ، ما نيز بعد از ظهور اين كرامت اين مسند را به او خواهيم داد ، سيد گفت : در قوّه ندارم . حاجي جواب داد كه پس بي جهت عزت نمي شود ، در عوالم لفظ گنگ ، و در عوالم معني گنگ پس چه هنر داري ؟ سيد جواب داد كه من كلام فصيح مي گويم و گفت : « اَلْحَمد لله الذي خَلَقَ السّمواتَ » ( بالفتح ) حضرت شاهزاده معلم وليعهد مكرم تبسمي فرموده بخنديد و بفرمود :
و ما بتاء ألف قد جُمعا * * * يُكسر في النّصبِ وَفي الجرِّ مَعا
سيد گفت : اسم من علي محمد با « ربّ » وفق دارد . نظام جواب داد كه هر علي محمد و محمد علي ، با « ربّ » وفق دارند آنوقت بايد شما ادعاي ربوبيت بكنيد نه دعوي بابيت . سيد باب گفت : من آن كسم كه هزار سال است انتظار ظهور مرا مي كشيد . حاجي گفت : يعني شما مهدي صاحب الأمريد ؟ باب گفت : بلي . نظام العلما گفت : شخصي يا نوعي . گفت : شخصي . نظام العلما گفت : نام مبارك او محمد بن حسن است و اسم مادر او نرجس يا صيقل يا سوسن و نام تو علي محمد است و نام پدرت و مادرت چيز ديگر است . مسقط رأس آن حضرت سامره است و مسقط رأس تو شيراز است ، سن مبارك او بيش از يكهزار سال است و عمر شما قريب چهل ، كمال مخالفت در ميانه است و آنگهي من شما را نفرستاده ام . باب گفت : شما دعوي خدائي مي كنيد ؟ نظام العلما پاسخ داد كه چنان امامي را چنين خدائي مي بايد : سيد باب گفت كه ؛ من به يك روز دو هزار بيت كتابت مي كنم كه مي تواند چنين كند . نظام گفت : من در زمان توقف در عتبات عاليات كاتبي داشتم كه به روزي دو هزار بيت كتابت مي كرد آخر الامر
229 |
كور شد ، البته شما هم اين عمل را ترك نمائيد و إلاّ كور خواهيد شد . چون معلوم شد كه سيد را دعوي بي معني است زياده از اين در حضور مبارك حضرت وليعهد اعظم ـ طوّل الله بقائه ـ تطويل كلام بي حاصل ، مناسب ندانستند و برخاستند و مجلس منقضي . »
دوم : و آن رساله و شرحي است كه « ملا محمد تقي مامقاني حجة الاسلام نيّر » فرزند مرحوم ملامحمد مامقاني حجة الاسلام ، حاضر در مجلس وليعهد مي باشد .
با توجه به اينكه مرحوم « ملا محمد تقي » در آخر رساله خود چنين نوشته است : « فارغ شد از تسويد اين اوراق ، منشي آن بنده ضعيف جاني محمد تقي بن محمد التبريزي مامقاني در پانزدهم شهر شوال المكرم از سنه ( 1306 هـ ق ) و اميد كه مقبول طبع مبارك همايوني آيد . معلوم و هويدا مي شود كه مرحوم ملا محمد تقي رساله مذكور را به درخواست ناصر الدين شاه قاجار ـ در خصوص بابيت و احوالات علي محمد شيرازي در تبريز نگاشته است . »
ملا محمد تقي در اين رساله در مقام ايراد بر مرقومه مرحوم ملا محمود نظام العلما مي نويسد : « از آنجا كه مورخين عهد در آن مجلس مبارك حضور نداشتند » محاورات آن مجمع را به استناد سماعات افواهيه بكلي تغيير دادند ، مقاولاتي كه اصلا اتفاق نيفتاده مذكور داشتند ، بيان واقع را بالمرّه قلم نسخ بر سر گذاشته اند ، عجب آن است كه صورت مجلس را هم به خط حاج محمود نظام العلما كه در آن اوقات معلمي اعليحضرت را داشت ، نسبت داده اند . در صورت صدق دور نيست كه چون آن مرحوم از محاورات آن مجلس بعيد العهد بوده وقايع مجلس را فراموش كرده در هنگام سؤال به تكلف خيال چيزي نظر آورده و براي مورخين مرقوم داشته وگرنه خاطر حقيقت مظاهر همايوني خود شاهد راستين و گواه آستين است كه اين مسطورات را با مقاولات آن مجلس تباين كلي در ميان است به نحوي كه مي توان گفت : كل ذلك لم يكن ، عجب تر آن است كه منقولات اين دو تاريخ نيز در همين قضيه با همديگر مباينت تامه دارد . ( 1 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . شيخيگري ـ بابيگري ، ص309
230 |
بر اين اساس « ملا محمد تقي » تصميم گرفته كه محاورات مجلس مذكور را بر اساس تقرير آن توسط پدرش ملا محمد مامقاني كه به تصريح ايشان مِنَ البَدو إلي الْخَتْم تقرير فرموده بوده و ايشان به علت كثرت تذكار و تكرار قرائت صورت آن مجلس به نيت يادگار به قيد تحرير در آورد .
البته با توجه به اينكه مرحوم ملا محمد تقي توجه داشته است كه ناصرالدين شاه خود در مجلس مذكور شركت داشته و جز با اطمينان خاطر ، ذكر اقوال مرحوم پدرش موافق مصلحت نمي دانسته است ، مي توان نظر داد كه تصريحات وي در رساله مذكور ، از سنديت خاصي برخوردار است .
ملا محمد تقي صورت جلسه مجلس وليعهد و محاكمه باب را در تبريز چنين مرقوم مي دارد :
« در اين بين باب را نيز حاضر كرده در يك سمت مجلس جا دادند نظام العلما به استجازه از والد رو به باب كرد و گفت : « اين نوشته هايي كه بعضي به اسلوب قرآن وبعضي به اسلوب خطبه هاي قيصر روم است و ادعيه به توسط اتباع شما در ميان مردم منتشر است آيا از شما است يا بر شما بسته اند ؟ گفت : از خدا است . نظام العلما گفت : هر چه از زبان شما جاري شده ؟ گفت : بلي مثل صدور كلام از شجره طور . گفت : اين يكي را فهميدم اين اسم باب را كه براي شما گذارده ؟ گفت : خدا . نظام العلما گفت : گستاخي است ، خدا اين شب بخير را كجا براي شما كرده ؟ باب متغير شد گفت : من مسخره شده ام . نظام العلما گفت : از اين نيز گذشتيم . شما باب چه هستيد ؟ گفت : أنا مدينة العلم و علي بابها ، گفت شما باب مدينه علمي ؟ گفت : بلي « فَادْخُلُوا البابَ سُجّداً » نظام العلما گفت : باب حطّه هم هستي ؟ گفت : بلي . نظام العلما گفت : حالا كه شما باب مدينه علمي از هر علمي از شما بپرسند جواب خواهي داد ؟ گفت : بلي شما مرا نمي شناسيد ، من همان شخصم كه هزار سال بيشتر است انتظار مرا مي بريد . پس والد فرمودند : سيد تو اول دعوي بابيت امام را داشتي ، حالا صاحب الأمر غائب شدي ، گفت : بلي من همانم كه از صدرالاسلام انتظار مرا مي بريد . والد از اين حرف گزاف سخت برآشفته فرمود : سيد ! حيا چرا نمي كني اين چه لاف و گزاف است مي زني ؟ ! ما انتظار آن امامي را مي بريم كه پدرش
231 |
امام حسن عسكري و مادرش نيز نرجس بنت يشوع است و در سنه دويست و پنجاه و شش « در سرّ من رأي » از مادر متولد شده و از مكه معظمه با شمشير ظهور خواهد كرد .
ما كي انتظار سيد علي محمد پسر سيد رضاي بزاز شيرازي را كه ديروز از شكم مادر بيرون آمده مي بريم ؟ وانگهي صاحب عصر وقتي كه تشريف مي آورند جميع مواريث انبيا از آدم تا خاتم در خدمت ايشان است ، شما يكي از آن مواريث را در بيار ببينم ؟ گفت : مأذون نيستم . والد تغير كرده فرمودند : تو كه مأذون نبودي بسيار غلط كردي و سرت را به ديواري زدي آمدي برو و مأذون شو بعد از آن بيا ، صاحب الامر غير مأذون نوبر است . گذشته از اين صاحب عصر كرامات و معجزات دارد ، بسم الله تو همين عصا را كه در دست داري اژدها كن تا ما ايمان بياوريم . پسر علم الهدي گفت : جناب آقا خدا در كتاب كريم فرموده : { وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْء فَأَنَّ للهِِ خُمُسَهُ } حكم آيه منسوخ است يا باقي است ؟ گفت : باقي است . گفت : پس شما از چه بابت در كتاب خود آورده اي : « واعلموا إنما غنمتم من شيء فأنّ للذكر ثلثه » آيا اين تشريح نسخ قول خدا نيست ؟ گفت آخر سهم امام به من مي رسد . علم الهدي گفت : سهم امام نصف خمس است و نصف خمس ، عُشر مي شود نه ثلث . گفت : نه خير ثلث مي شود . حاضرين همه خنديدند .
پس از سؤالات ديگر هر يك از سه نفر مي نويسند : علم الهدي گفت : جناب آقا شما در كتاب خود گفته اي كه ؛ من در خواب ديدم كه حضرت سيد الشهداء را شهيد كرده اند و من چند كف از خون خوردم و باب فيوضات بر من مفتوح شد اين درست است ؟ گفت : بلي . والد فرمود : تو چه عداوت با سيد الشهداء داشتي كه خون او را خوردي ؟ مرحوم نظام العلما به شوخي گفت : آخر هند جگرخوار بود ؟ جوابي از آقا نتراويد . پس والد بعد از تغيرات و تغيّر زياد از اين حرفهاي گزاف او فرمود : خوب لوطي شيرازي اين ديگه چه منافقي و حقه بازي است ؟ وقتي كه اتباع شيخ احسائي از تو سؤال مي كنند در جواب آنها مي نويسي ؛ احمد و كاظم ـ صلوات الله عليهما ـ و چون سيد يحيي پسر سيد جعفر دارابي كه پدرش در مسئله معاد با شيخ احسائي مخالف است از تو سؤالي مي كند در جواب مي نويسي كه ؛ شيخ در معاد خبط كرده و صريحاً تكفيرش مي كني « و لقد أجاد السيد جعفر دارابي فيما كتب في سنا برق المحيط بالمشارق و المغارب » آن صلوات
232 |
فرستادنت چيست و اين تخطئه و تكفيرت چه ؟ تو اگر آدم درستي هستي چرا در سر يك ريسمان نمي ايستي سيد سر بزير انداخته جوابي نگفت . »
سوم : ناصر الدين ميرزا ، پس از اتمام مجلس مباحثه در پاسخ امريّه محمد شاه قاجار نامه اي رسمي نگاشته است و شاه را بطور كلي از نتيجه اين مجلس گفتگو آگاه ساخته است . كه به قول احمد كسروي : اين سند از هر باره ارجدار و استوار است زيرا نوشته رسمي دولتي است . گزارشي است كه وليعهدي براي آگاه بودن شاهي نوشته . ( 1 )
متن اين نامه در كتابخانه مجلس شوراي ملي نگهداري مي شده است و ادوارد براون در صفحه ( 252 ، 259 ) در كتاب :
Materials for Study of the Babi Religion 1918 .
آن را ضبط و ثبت نموده است .
از لحاظ منابع موثق بهائيت كتاب : « كشف الغطاء » ميرزا ابوالفضل گلپايگاني ، سند مستند است . وي بي آنكه متعرض محتويات نامه ناصر الدين ميرزا وليعهد به پدرش محمد شاه قاجار شود و يا با تأويلاتي ، مصمم به وارونه كردن حقايق شود ، گزارش وليعهد را قبول و از آنجائي كه آن را به عنوان مقدمه نتائجي مورد نظر ، در مقام حسينعلي ميرزا به كار گرفته است به اصالت و حقيقت آن صريحاً و آشكار اعتراف كرده است . مضافاً آنكه خود معترف است ، پس از خلع محمد علي شاه كه مخازن دولتي به تصرف ملتيان در آمد ـ يكي از محبين تاريخ ، عكس برداشته و منتشر ساخته است . ( 2 )
متن عريضه وليعهد ناصر الدين ميرزا به محمد شاه قاجار :
هو الله تعالي شأنه
« قربان خاك پاي مباركت شوم ، در باب فرمان قضا جريان صادر شده بود كه علماي طرفين را احضار كرده با او گفتگو نمايند . حسب الحكم همايون محصل فرستاده با زنجير از اروميه آورده به كاظم خان سپرده و رقعه به جناب مجتهد نوشت كه آمده با ادله و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . بهائيگري ، ص33
2 . كشف الغطاء ، پاورقي صفحه 205 ، همچنين مراجعه شود به كتاب : ظهور الحق ، مازندراني ، جزء سوم ، صفحه 14 ، كه عيناً نامه مذكور را كليشه كرده است .
233 |
براهين و قوانين دين مبين گفت و شنيد كنند . جناب مجتهد در جواب نوشتند كه از تقريرات جمعي از معتمدين و ملاحظه تحريرات اين شخص بي ديني و كفر او اظهر من الشمس واوضح من الأمس است . بعد از شهادت شهود تكليف داعي مجدداً در گفت و شنيد نيست . لهذا جناب آخوند ملا محمد و ملا مرتضي قلي را احضار نمود و در مجلس از نوكران اين غلام ؛ امير اصلان خان و ميرزا يحيي و كاظم خان نيز ايستادند . اول حاجي محمود پرسيد كه مسموع مي شود كه تو مي گوئي من نائب امام هستم و بابم و بعضي كلمات گفته اي كه دليل بر امام بودن بلكه پيغمبري توست . گفت : بلي حبيب من قبله من نائب امام هستم و باب هستم و آنچه گفته ام و شنيده ايد راست است . اطاعت من بر شما لازم است به دليل « ادخلو الباب سجداً » و ليكن اين كلمات را من نگفته ام . آن كه گفته است ، گفته است . پرسيدند گوينده كيست ؟ جواب داد آن كه به كوه طور تجلي كرد .
روا باشد انا الحق از درختي * * * چرا نبود روا از نيكبختي ؟
مني در ميان نيست . اينها را خدا گفته است . بنده به منزله شجر طور هستم . آن وقت در او خلق مي شد . الان در من خلق مي شود و به خدا قسم كسي كه از صدر اسلام تاكنون انتظار او را مي كشيدند منم . آنكه چهل هزار از علما منكر او خواهند شد منم . پرسيدند : اين حديث در كدام كتاب است كه چهل هزار عالم منكر خواهند گشت . گفت : اگر چهل هزار نباشد چهار هزار كه هست . ملا مرتضي قلي گفت : پس تو از اين قرار صاحب الامري . اما در احاديث هست و ضروري مذهب است كه آن حضرت از مكه ظهور خواهند فرمود و نقباي انس و جن با چهل و پنج هزار از جنيان ايمان خواهند آورد و مواريث انبياء از قبيل زره داود و عصاي موسي و نگين سليمان و يد بيضا با آن خواهد بود ، كو عصاي موسي و كو يد بيضا ؟ جواب داد كه ؛ من مأذون به آوردن اينها نيستم به جناب آخوند ملا محمد گفت : غلط كردي كه بدون اذن آمدي . بعد از آن پرسيدند كه ؛ از معجزات و كرامات چه داري ؟ گفت : اعجاز من اين است از براي عصاي خود آيه نازل مي كنم و شروع كرد به خواندن اين فقره :
« بسم الله الرحمن الرحيم سبحان الله القدوس السبوح الذي خلق السموات و الأرض كما خلق هذه العصا آية من آياته » .
234 |
اِعراب كلمات را به قاعده نحو غلط خواند . تاء « سمواتِ » را به فتح خواند . گفتند : مكسور بخوان . آنگاه « الأرض » را مكسور خواند . امير اصلان خان عرض كرد : اگر اين قبيل فقرات از جمله آيات باشد من هم توانم تلفيق كرد و عرض كرد :
« الحمد لله الذي خلق العصا كما خلق الصباح و المساء » . باب بسيار خجل شد . بعد از آن حاجي ملا محمود پرسيد : در حديث وارد است كه مأمون از جناب رضا ( عليه السلام ) سؤال نمود كه دليل بر خلافت جدّ شماچيست ؟ حضرت فرمود : آيه « أنفسنا » . مأمون گفت : « لو لا نساؤنا » ؟ حضرت فرمود : « لو لا أبناؤنا » اين سؤال و جواب را تطبيق بكن و متعدّي را بيان نما . ساعتي تأمل نموده جواب نگفت . بعد از آن مسائلي چند از فقه و ساير علوم پرسيدند . جواب گفتن نتوانست . حتي از مسائل بديهيه فقه از قبيل شك و سهو پرسيدند . ندانست و سر به زير افكنده باز از آن سخن هاي بي معني آغاز كرد كه من همان نورم كه به طور تجلي كرد ؛ زيرا كه در حديث است كه آن نور ، نور يكي از شيعيان بوده است . اين غلام گفت : از كجاكه آن شيفته تو بودي ، شايد نور ملا مرتضي قلي بود ، بيشتر از پيشتر شرمگين شد و سر به زير افكند . چون مجلس گفتگو تمام شد ، جناب شيخ الاسلام را احضار كرده باب را چوب زده و تنبيه معقول نمود و توبه و بازگشت و از غلطهاي خود انابه و استغفار كرد و التزام پا به مهر هم سپرده كه ديگر از اين غلط ها نكند و الان محبوس و مقيّد است .
منتظر حكم اعليحضرت اقدس همايون شهرياري روح العالمين فداه است .
امر امر همايون است . »
با توجه و تعمق و مقابله سه مأخذ مذكور در باب چگونگي مجلس وليعهد معلوم مي شود در مجموع صورت مجلس مباينتي با هم ندارد و ظاهراً تنها در اجمال و تفصيل آنها تفاوتهائي را به وجود آورده است . ( 1 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . احمد كسروي در كتاب : بهائيگري به نظريه عباس افندي در خصوص مذاكره مجلس وليعهد چنين اشاره مي كند : عبدالبهاء در كتاب مقاله سياح ، در اين باره چنين مي نويسد : نكته نحوي گرفتند احتجاج به قرآن نمود و اينان بمثل منافي قواعد نحو از آن بيان كرد . ببينيد كه چگونه داستان را به رنگ ديگري انداخته و دروغي از خود به آن افزوده . زيرا چنانچه پيداست به باب غلط نحوي گرفته اند غلطهاي بسيار آشكار ـ ( نه نكته ) آنگه باب درمانده و پاسخي نتوانسته . نه آنكه پاسخ گفته و از قرآن نيز ماننده هايي ياد كرده . اين يك نمونه است كه چگونه ناچار شده اند تاريخ را كج گردانند و به داستانها رنگهاي ديگر دهند .
235 |
با اين همه در مقام ارزيابي مجلس وليعهد ناگزير به بيان مسئله اي هستم كه مرحوم زعيم الدوله به نگارش آن توجه اصولي و در عين حال بحقي كرده است .
ايشان از زبان مرحوم جدش ، كه خود حاضر در مجلس وليعهد بود شنيد كه خطاب به شاهزاده اسكندر ميرزا و در مقام پاسخ سؤال او مبني بر چگونگي مجلس وليعهد مي گفت :
« آنان كار نيكوئي نكردند كه چنين سؤالاتي نمودند . همانطور كه باب از آوردن دليل و حجت باز ماند . چه آن مرد مدعي نبوت و رسالت و دين سازي بود و اينان او را به صرف و نحو و معاني و بيان و بديع مي آزمودند . كاش مي دانستم به جاي آن سؤالات ؛ چرا از انتقاد بر اساس عقايد او خودداري مي كنند و عدم توافق و تطبيق نظريات او را با ناموس طبيعي و فطري بشر گوشزد نمي كنند . باب به صراحتي تمام مي گفت كه : اَوّلُ مَنْ آمَنَ بي نور محمد و علي . پس چگونه ممكن است باب به قوانين و احكام كسي كه خود را از او بالاتر مي داند رفتار كند . ( ولي علماي مجلس از او شكيات نماز مي پرسند ) و از طرفي باب ادعاي نيابت قائم و بلكه بابيت علم مي كرد . پس لازم بود كه بر كليه امور واقف باشد و عجز او در آن مجلس دليل بزرگي است بر بطلان دعوي . امر غريب اين است كه وي ادعاي نجات قوم خود بلكه كليه بشر مي نمايد . در اين صورت چرا دعوت را در عراق يا در اروپا نكرد ؟ آيا ايران تنها شايسته دعوت بود يا ساير قطعات دنيا ارزش دعوت نداشتند و اگر بعثت براي ايران بود ، آيا بهتر نبود كه كتاب اصلي احكام وي به فارسي باشد در صورتي كه كليه انبيا به لسان قوم دعوت كرده اند نه اينكه مانند باب زبان عربي را غلط بداند و در فارسي پيچيده و مركب از حروف و اعداد و رموز جفر بنويسد و اگر منظور اغلاق و اشكال است خوب بود به زبان پهلوي مي نوشت كه كسي نفهمد و انتقاد نكند .
طبق نوشته ميرزا مهدي خان : « جدش با باب مباحثه نيز كرده و از او پرسيده است كه شريعتي شريعت ديگر را نسخ نمي كند مگر آنكه نسبت به ما قبل خود اتمّ و احكم باشد . تو بسياري از مواد شريعت را به عنوان اكمال و اتمام تغيير داده اي . اگر تو مسلماني ، كه به مصداق : « اليوم اكملت لكم دينكم » دين كامل است و احتياجي به كمال ندارد . اگر شريعت
236 |
جديدي آورده اي پس عيوب و نواقص اسلام چه بود كه تو شريعت تازه اي آورده اي ؟ باب با تبسّم گفته : اين سؤالات مقدماتي دارد كه بيان خواهم كرد ، اما نه امروز نه اين مجلس . دوباره جد ميرزا مهدي خان پرسيده كه ؛ صعود عيسي قبل از موت بود ( عقيده اهل اسلام ) يا بعد از دفن ( عقيده مسيحيان ) ؟ باب باز گفت : اين بحث وقت زيادتري مي خواهد .
تصوير
صورت مكتوب منسوب به ناصرالدين ميرزا كه به پدرش محمّدشاه نوشته است . كليشه مذكور عيناً از كتاب ظهور الحق فاضل مازندراني مبلّغ مشهور بهائيان عكس برداري شده است .
عقيده جد « ميرزا مهدي خان زعيم الدوله » را كه آقاي عبدالحسين نوائي در ذكرحواشي كتاب مرحوم « اعتضاد السلطنه » آن را پسنديده است ، توجهي معقول به نظر مي رسد .
از يك طرف جوان عامي و پرمدعا و بي سوادي ادعاي علم كلّ ولدنّي مي كند ، اما
237 |
مقدمات علوم و معارف را نمي داند و حتي از فهم بديهيات عاجز است و از طرفي زبده علماي شهري بزرگ مانند تبريز از كسي كه ادعاي نبوت و مهدويت مي كند راجع به ( تخمه ) كردن يا معني عبارت علامه در باب غسل جنابت خنثي يا اعلال قال ، پرسش مي كنند و پيش خود اين معني را در نظر نمي گيرند كه صرف دانستن اين مطالب ( به فرض اينكه باب آنها را مي دانست ) علامت و مجوز ادعاي نيابت و مهدويت و دين سازي مي شود يا نه و آيا مثلا ملا محمود كه اين سؤالات را مي كرده و مسلماً آنها را مي دانسته حق داشته چنين ادعائي يكند يا نه ؟ به هر حال هر چه بود باب ناتوان تر از آن بود كه بتواند همين سؤالات سطحي و بي مورد را جواب بدهد و سرانجام به شرحي كه گذشت مچش باز شد و معلوم شد كه جز ادعاي واهي چيزي در چنته ندارد . چنانكه سؤالات جد ميرزا مهدي خان را هم جواب نتوانست بگويد و آنها را موكول به وقت ديگر و جلسه ديگر يعني در حقيقت تعليق به محال كرد » . ( 1 )
به گفته احمد كسروي علي محمد شيرازي : « هيچي نتوانسته و جز نمي دانم و نمي توانم پاسخي نداشت از آنسوي با غلط بافي هاي سخنان سست و خنك خود ، زبان ريشخند ملايان و ديگران را به خود باز گردانيده و بار ديگر كار به چوب خوردن و غلط كردم گفتن انجاميد . » ( 2 )
در خاتمه نامه ناصرالدين ميرزاي وليعهد خوانديم كه : « چون مجلس گفتگو تمام شد جناب شيخ الاسلام را احضار كرده باب را چوب مضبوط زده تنبيه معقول و توبه و بازگشت و از غلطهاي خود انابه و استغفار كرد و التزام پا به مهر سپرده كه ديگر اين غلطها نكند . »
ميرزا ابوالفضل گلپايگاني مي نويسد : « چون در اين عريضه انابه و استغفار كردن باب و التزام پا به مهر سپردن آن حضرت مذكور است مناسب چنين به نظر مي آيد كه صورت همان دستخط مبارك رانيز محض تكميل فائده در اين مقام مندرج سازيم » . ( 3 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . فتنه باب ، ص126 ، توضيحات آقاي عبدالحسين نوائي .
2 . بهائيگري ، ص33
3 . كشف الغطا ، ص204
238 |
بدين لحاظ و آنچه كه مسلم و مشخص است توبه نامه اي است كه علي محمد شيرازي به دستخط خود آن را خطاب به وليعهد نوشته و به مهر خود آن را ممهور ساخته است .
توبه نامه علي محمد شيرازي كه يكي از مهمترين اسناد بي پايگي دعاوي علي محمد شيرازي است نه تنها مورد تأييد كتاب كشف الغطاء قرار گرفته است بلكه از اين طريق سند مذكور مورد تصويب عباس افندي و بهائيان است .
در پاورقي صفحه ( 205 ) كتاب كشف الغطاء متن توبه نامه علي محمد شيرازي همراه با نامه وليعهد ناصرالدين ميرزا كه شرحش مذكور افتاد از نظر مؤلف كتاب كشف الغطاء اصل اين دو مكتوب و بعضي مكاتيب رسمي اُخري را كه مندرج مي گردد پس از خلع محمد علي شاه كه مخازن دولتي بتصرف ملتيان در آمد يكي از محبين تاريخ عكس برداشته و منتشر ساخته است .
تأكيد مؤلف كشف الغطاء كه در صفحه 204 به كلماتي از قبيل : « صورت همان دستخط مبارك » . صورت دستخط حضرت نقطه اولي به ناصر الدين شاه به خوبي نشان مي دهد كه مؤلف كشف الغطاء مصدّق عين توبه نامه به دستخط علي محمد شيرازي است و مؤلف بهائي كتاب مذكور از آن جهت به شرح تفصيلي مجلس وليعهد و ذكر نامه هاي متبادله بين وليعهد و علما تبريز و انتشار صورت دستخط علي محمد شيرازي نموده است تا ميان مقام علي محمد شيرازي و ميرزا حسينعلي بهاء مقايسه كند . يا به گفته خود ايشان : « در اين مقام مندرج سازيم و موازنه آنرا با الواحي كه از قلم جهان قدم در سجن اعظم به جهت ملوك وسلاطين عالم نازل گرديده به دقت نظراولي البصائر واگذاريم . »
صاحب كتاب كشف الغطاء بر اساس اين تصريحات خواسته است نشان دهد ، علي محمد شيرازي با مشاهده شكست خود در مجلس وليعهد و تنبيه و چوب زدن او ، دست از تمامي دعاوي خود برداشت و در عريضه اي انابه و استغفار كردن باب و التزام پا به مهر سپردن آن حضرت مذكور است ولي ميرزا حسينعلي در زندان عكّا ، با تمام رنجهائي كه ديد ميدان خالي نكرد ! و حتي نامه هائي به زعم مؤلف كتاب مذكور ، به ملوك و سلاطين عالم نوشت . در حقيقت كشف الغطاء در مقام موازنه بين علي محمد شيرازي و
239 |
حسينعلي ميرزا ، ندانسته با اثبات ضعف نفس و انابه و استغفار و التزام پا به مهر سپردن علي محمد شيرازي خط بطلان برحقانيت علي محمد شيرازي كشيده تا به فكر خود حقانيت ميرزا حسينعلي را اثبات كند ؟ !
به هر حال به استثناي كتاب كشف الغطاء كه متن كامل و جامع توبه نامه را عيناً از روي دستخط علي محمد شيرازي ثبت كرده است ، ادوارد براون نيز عكسي از توبه نامه علي محمد شيرازي برداشته و كليشه آن را در كتاب Babi of Study for Material به چاپ رسانيده است . اينك متن توبه نامه علي محمّد شيرازي را ذيلا به استحضار مي رسانيم :
فداك روحي
« الحمد لله كما هو اهله ومستحقه كه ظهورات فضل و رحمت خود را در هر حال بر كافه عباد خود شامل گردانيده . بحمدالله ثم حمداً كه مثل آن حضرت را ينبوع رأفت و رحمت خود فرموده كه به ظهور عطوفتش عفو از بندگان و تستر بر مجرمان و ترحم برياغيان فرموده . اشهد الله من عنده كه اين بنده ضعيف را قصدي نيست كه خلاف رضاي خداوند اسلام و اهل ولايت او باشد . اگر چه به نفسه وجودم ذنب صرف است ، ولي چون قلبم موقن به توحيد خداوند جل ذكره و نبوت رسول ( صلّي الله عليه وآله ) و ولايت اهل ولايت اوست و لسانم مقر بر كل مانزل من عندالله است اميد رحمت او را دارم و مطلقاً خلاف رضاي حق را نخواسته ام و اگر كلماتي كه خلاف رضاي او بود از قلم جاري شده ، غرضم عصيان نبوده و در هر حال مستغفر و تائبم حضرت او را و اين بنده را مطلق علمي نيست كه منوط به ادعائي باشد و استغفرالله ربي و اتوب اليه من ان ينسب الي امر و بعضي مناجات و كلمات كه از لسان جاري شده دليلش بر هيچ امري نيست و مدعاي نيابت خاصّه حضرت حجة الله ( عليه السلام ) را ادعاي مبطل ( مي دانم ) و اين بنده را چنين ادعائي نبوده و نه ادعاي ديگر . مستدعي از الطاف حضرت شاهنشاهي و آن حضرت چنان است كه اين دعاگو را به الطاف و عنايات بساط رأفت و رحمت خود سرافراز فرمايند والسلام » .
انكار كليّه دعاوي ، به سبب يك تنبيه جزئي بود كه از علي محمد شيرازي بعمل آمد .
مرحوم رضا قلي خان هدايت در « روضة الصفا » مي نويسد : « مجلس منقضي شد و
240 |
محمد كاظم خان فراشباشي ولد اسماعيل خان قراجه داغي كه نگهبان و ميزبان او بود سيد را به منزل خود برده محفوظ داشت و چون داعيه او منتشر و غالب عوام در كار او به شبهت افتاده بودند ديگر روز سيد را به حضور حضرت شاهزاده معظم وليعهد اعظم آورده حكم شد كه او را چوب سياست و يا ساق زنند . فراشان سركاري بنابر حسن عقيده در اين كار تقديم نكردند . به حكم علماي اعلام حاجي ملا محمود و شيخ الاسلام ، ملازمان ايشان سيد را چوب بسياري زدند و مي گفت غلط كردم و خطا كردم و گه خوردم و توبه كردم تا مستخلص شد » . ( 1 )
مرحوم ميرزا محمدتقي لسان الملك به انگيزه چوب زدن علي محمد شيرازي اشاره دقيقي دارد . ايشان از زبان ناصر الدين ميرزا وليعهدخطاب به علي محمدشيرازي مي نويسند :
« چون مردي ديوانه بوده اي حكم به قتل تو نمي رانم لكن با چوبت رنجه و شكنجه مي فرمايم كه اين مردم عوام بدانند تو صاحب الامر نيستي و هيچكس در جهان به آن حضرت عجل الله فرجه نتواند چيره شد .
اين بگفت و به اعوانان و فراشان بفرمود با حملي از چوب درآمدند و هر دو پاي باب استوار به بستند و با چوب مضروب داشتند . باب فرياد برداشت و به استغاثت و انابت همي اظهار ضراعت نمود و نظام العلما يك تن از مردم خود را بر سر او بداشت و هي تلقين كرد كه بگو پليدي سگ و خوك خوردم و ديگر چنين سخن نكنم و او بدين گونه همي بازگفت » . ( 2 )
ميرزا جاني كاشاني در اين خصوص مي نويسد : « حضرات ملاها گفتند : بلي چون ايشان سيد مي باشند . خوب است كه سادات چوب بزنند . لهذا شيخ الاسلام اين تعهد را نموده و آن جناب را به خانه خود دعوت نمود و فرش به جهت زير تنه مبارك گسترده و سيد هيجده چوب به پاهاي مبارك زد به عدد حروف حي و اسرار آن زياد است . محل ذكر تو حالا نيست . ( 3 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . ج10
2 . ج3 ، ص130
3 . نقطة الكاف ، ص138
241 |
تصوير
صورت جواب علماء به توبه نامه علي محمّد شيرازي كه به مهر ابوالقاسم الحسني الحسيني و علي اصغر الحسني الحسيني مختوم است .
242 |
تصوير
عين خط علي محمّد شيرازي ، مبني بر توبه و استغفار از دعاوي خود .
اين اسراري را كه ميرزا جاني براي عدد هجده قائل شده است ، ناشي از تصريح به
243 |
اين مسئله است كه سيد هجده چوب به پاهاي مبارك زد در حالي كه : نبيل زرندي در كتاب تاريخ نبيل تصريح مي كند : فقط 11 ضربه چوب به كف پاي وي زده شد . ( 1 ) ! »
از اين معلوم مي شود ، كه علي محمد شيرازي به سبب يك تنبيه جزئي دست از كليه دعاوي خود برداشت و همين امر موجب آن گرديد كه علماي تبريز در صدر ورقه توبه نامه علي محمد شيرازي به نقل از كتاب كشف الغطاء شبهه خبط دماغ را موجب تأخير قتل وي قلمداد كنند و چنين بنگارند :
صورت جوابي كه مجتهدين تبريز در صدر ورقه نوشته اند :
« سيد علي محمد شيرازي شما در بزم همايون و محفل ميمون در حضور نواب اشراف والا ، ولي عهد دولت بي زوال ، أيّده الله و سدّده و نصره و حضور علماي اعلام اقرار به مطالب چندي كردي ( كذا ) كه هر يك جداگانه باعث ارتداد شما است و موجب قتل .
توبه مرتد فطري مقبول نيست و چيزي كه موجب تأخير قتل شما شده است شبهه خبط دماغ است كه اگر آن شبهه رفع شود بلاتأمل احكام مرتد فطري به شما جاري مي شود . »
حرّره خادم الشريعه المطهّره
محل مهر محل مهر
ابوالقاسم الحسني الحسيني علي اصغر الحسني الحسيني
آنچه مسلم است ، صورت اصلي دستخط علي محمد شيرازي در قاب عكسي در سالن قديمي كتابخانه مجلس شوراي ملي آويزان بوده است .
مطلعان و كساني كه به كتابخانه مجلس رفت و آمد داشته و دارند ، اذعان مي دارد كه خود صورت دستخط علي محمد شيرازي را كه در قاب عكسي در سالن كتابخانه مجلس شوراي ملي آويزان بوده كراراً ديده اند و در زمان مسؤولان وقت ، آن را برداشته به كجا برده و يا تحويل داده اند معلوم نيست !
مؤلف اين كتاب در آبان ( 1353 ) تحقيقات جامعي در كتابخانه مجلس شوراي ملي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . ص324
244 |
به عمل آورد ولي مسؤولان از توبه نامه مذكور اطلاعي نداشتند و از آنجائي كه احتمال داده مي شد در صندوق كارپردازي مجلس گذارده شده باشد ، كوشش به عمل آورد تا به محتويات صندوق مذكور دستيابي پيدا كند ، ولي بعدها معلوم شد كه توبه نامه در صندوق كارپردازي موجود نيست !
از آنجائي كه صاحب اصلي اين سند ، ملت ايران مي باشند مي بايست تحقيق و بررسي هائي از مسؤولان كتابخانه در سنوات مختلف خاصه در سالهاي 1315 به بعد صورت پذيرد تا از سند مذكور اطلاع دقيق و يا در صورت اثبات مفقود شدن آن پرده ها از يك دستبرد جنايتكارانه بالا رود و نقشه هاي زعماي بهائي ايران به عنوان خدمت به كتابخانه مجلس و در لباس كتابدار و مسؤول كتابخانه معلوم همگان گردد ! . .
ج ) اعدام مخبط
مرحوم اعتضاد السلطنه مي نويسد : « به صوا بديد ميرزا تقي خان ، سليمان خان افشار به جانب آذربايجان رفت تا باب را از قلعه چهريق آورده به معرض هلاك در آورد . ( 1 )
حشمت الدوله حمزه ميرزا ( 2 ) برادر محمد شاه كه در آن ايام حكومت آذربايجان را داشت باب را از زندان احضار كرد . و براي كسب فتواي قتل او از طرف علما وي را به همراهي چند فراش به در خانه آنان فرستاد .
آنچه كه مسلم است علما تبريز از اعدام كسي كه شبهه خبط دماغ او همچنان به قدرت خود باقي بود ، كراهت داشتند . و بنا به تصريح اعتضاد السلطنه : حشمت الدوله ، چون كراهت خاطر علما را ديد ، شبانگاه باب را حاضر مجلس ساخت و ميرزا حسن خان وزير نظام و حاجي ميرزا علي پسر حاجي ميرزا مسعود و سليمان خان افشار را نيز طلب داشت . در آن مجلس حاجي ميرزا علي احاديث مشكله را از وي سؤال كرد . باب از جواب عاجز ماند .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . فتنه باب ، ص28
2 . مرحوم زعيم الدوله مي نويسد : وقتي والي ديد علماء استنكاف از حضور كردند ، مجلس عوامانه اي از اعيان ، مستخدمين دولت و مأمورين حكومت تشكيل داده ، مفتاح الأبواب ، ص172 .
245 |
تصوير
هيكل مذكور كه در صفحه 26 كتاب : « قسمتي از الواح نقطه اولي و آقا سيد حسين كاتب » چاپ شده است . به خطّ محمّدعلي شيرازي . و نشانه آشكاري از فكر و روح وي در نزول آيات مي باشد !
246 |
حشمت الدوله گفت : شنيده ام كه تو خاطر خويش را مهبط وحي آسماني داني و قرآني از خود آورده اي . اگر چنين است از بهر اين چراغهاي بلور نيز آيتي بخوان ! باب پاره اي از آيت نور را با برخي از آيات ملك مختلط كرده بخواند . حشمت الدوله گفت تا آن كلمات را نوشتند ، باب را گفت : اگر اين آيت وحي آسماني است ، از خاطر فراموش نشود . اين آيت را اعادت كن ، چون باب ديگر بار قرائت كرد ديگر گونه بود ! . . . .
از بيم آنكه اگر او را پنهاني مقتول سازند ، دور نباشد كه مردم نادان چنان پندارند كه او زنده است و غيبتي اختيار كرده است و به اين اميد كه ديگر بار ظاهر خواهد گشت و اظهار دعوت خواهد نمود ، دست از فتنه باز ندارند گفتند كه بهتر آن است كه او را در ميان شهر و بازار بگردانند تا تمام مردم او را ببينند بعد از آن به قتل آورند .
بدين جهت ميرزا علي محمد باب را با ملا محمد علي و سيد حسين برداشته و به خانه حاجي ميرزا باقر امام جمعه تبريز و ملا محمد مامقاني و آقا سيد علي زنوزي بردند . ( 1 )
مرحوم زعيم الدوله در كتاب : « مفتاح الابواب » با توجه به تصريحات مرحوم لسان الملك در كتاب : ناسخ التواريخ و اقوال جد و پدرش كه خود حاضر وناظر بودند و مؤلف پس از تطبيق آن با ديگر تراجم ، و حتي منابع موثق با بيان و بهائيان خاصه كتاب تلخيص تاريخ نبيل زرندي و نقطة الكاف ميرزا جاني كاشاني و كواكب الدريه آواره و مقاله شخصي سياح عباس افندي اقوال آن را صحيح تر تشخيص داده و آنرا محل اطمينان مي داند ، مي نويسد :
« صبح فردا 27 شعبان 1265 هجري ( بنابر دفاتر رسمي دولتي ) و صبح 28 شعبان 1266 ( به گمان با بيان ) آن سه نفر را با عده اي نظامي و پاسبان به رياست رئيس دربانان والي به خانه مرحوم حاج ميرزا باقر مجتهد رئيس علماي اصولي بردند . در آنجا باب معتقدات خويش را مكتوم داشت . »
صاحب ناسخ التواريخ مي گويد : « مشاراليه فتوي به قتل باب داد ولي اين موضوع نزد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . فتنه باب ، ص30
247 |
من ثبت نيست ، زيرا من بطور تواتر شنيده ام كه مجتهد مذكور به هيچ وجه با او مواجه نشد ، زيرا او مريض يا متمارض بود . آنگاه او را به خانه ملا محمد مامقاني مجتهد رئيس علماء شيخيه بردند و در آن مجلس جد و پدرم حاج ميرزا عبدالكريم ، ميرزا حسن زنوزي كه هر دو ملقب به ملاباشي بودند و تعداد بسياري از اعيان حضور داشتند . »
« هنگامي كه باب وارد مجلس شد صاحب خانه مقدم او را گرامي داشت ، او را در صدر مجلس پهلوي خودش نشانيده ، مبادرت به سخن فرموده به باب چنين گفت : آيا اين كتاب و نوشته ها از تو مي باشد ؟ باب گفت : آري اينها كتب من است و من آنها را به دست خودم نوشته ام ، صاحب خانه پرسيد به صحت آنچه در اين نوشته ها مي باشد اقرار و اعتراف داري ؟
باب گفت : آري من به صحت آنها اعتراف دارم ، صاحب خانه پرسيد : آيا تو بر عقيده خود باقي مي باشي ؟ خودت كه مي گفتي من مهدي منتظر قائم از اهل بيت محمد هستم ، باب گفت آري ، حجة الاسلام گفت : اكنون كشتن تو واجب گرديد و خونت به هدر رفت . چنين گفت و از جا برخاست ( اگر مرحوم حجة الاسلام حكم به وجوب قتل باب داده باشد ، بدين جهت نبوده كه وي مي گفته است : من مهدي منتظر قائم از آل محمد مي باشم ، زيرا اين ادعا ملاك كفر نمي شود بلكه از آن جهت بوده كه اعتراف به صحت مندرجات كتب و نوشته هاي خود كرده و در آنجا صريحاً ادعاي پيغمبري كرده بود . ) تصريح مترجم كتاب مفتاح الباب الابواب . »
« در اينجا ميان ناقلين اخبار اختلاف واقع شده است ، صاحب ناسخ التواريخ گفته است كه باب در اين مجلس نيز معتقدات خويش را مستور داشت ، براي نجات خود متوسل به حجة الإسلام شد ، نزد او گريه و زاري كرد ، به دامن رداي او چسبيد ؛ ولي حجة الاسلام او را طرد كرده و گفت :
{ الان وقد عصيت من قبل } و از مجلس بيرون رفت .
ولي من از پدرم مكرر شنيده ام كه مي گفت : باب در اين مجلس امر خود را پنهان نكرد و هنگامي كه حجة الاسلام برخاست تا از مجلس بيرون برود به دامن ردايش چسبيد و من اكنون فراموش نمودم كه آيا صاحب خانه اين قضيه را فهميد و ناديده
248 |
گرفت و يا اصلا نفهميد پس او را مخاطب داشت و گفت : « حجت شما هم به قتل من فتوي مي دهيد ؟ »
« آنگاه صاحب خانه او را طرد كرد و فرمود : اي كافر تو خودت بواسطه نوشته ها و گفته هاي كفر آميزت به قتل خود فتوي دادي و از مجلس بيرون رفت . »
« آنگاه آنها را برداشتند و به خانه سيد علي زنوزي سابق الذكر بردند . مشاراليه هم با باب سخن گفتند و مطالبي از او شنيدند كه عقيده به وجوب قتل او حاصل كردند و به كشتن او فتوي دادند .
« من مي گويم : جدو پدرم و دو نفر رفقاي آنها در اين مجلس حاضر نبودند و آنچه را كه ذكر شد و ذكر مي شود بطور تواتر شنيده بودند » .
مرحوم ملا محمد تقي حجة الاسلام فرزند ملا محمد مامقاني كه خود مستقيماً در جريان احوالات علي محمد شيرازي و اعدام او بود ، در همان ايام ، در رساله اي كه به درخواست ناصر الدين شاه قاجار نوشته است ، تصريح مي كند كه علي محمد شيرازي را : اولا به خانه حاج ميرزا باقر پسر حاج ميرزا احمد مجتهد تبريز بردند ـ و در آنجا مشاراليه چيزي از عقايد خود اظهار نداشت . از آنجا به خانه والد حجة الاسلام آوردند و اين داعي حقير آنوقت خود در آن مجلس حضور داشت مشاراليه را در پيش روي والد مرحوم نشانده و آن مرحوم آنچه نصايح حكيمانه و مواعظ مشفقانه بود با كمال شفقت و دلسوزي به مشاراليه القاء فرمود . در سنگ خاره قطره باران اثر نكرد . پس والد بعد از يأس از اين فقره از در احتجاج در آمده فرمودند : سيد كسي كه چنين ادعاي بزرگي در پيش دارد بي بيّنه و برهان كسي از او نمي پذيرد ، آخر اين دعوي ها كه تو مي كني دليل و برهانت بر اينها چيست ؟ بي محابا گفت : اينها كه تو مي گوئي دليل و برهانت بر آنها چيست ؟
والد از روي تعجب خنديده فرمود : سيد تو كه طريق محاوره را هم بلد نيستي ، از منكر كسي بيّنه نمي خواهد ، شهود و بينه وظيفه مدعي است ، من كه مدعي مقامي نيستم كه محتاج اقامه دليلي باشم . گفت : چرا حرفهاي من دليل مي خواهد حرفهاي شما دليل نمي خواهد ؟ والد بعد از تعجب زياد از اين جواب ناصواب فرمودند : اي مرد ! من كه به تو حالي كردم كه اقامه دليل وظيفه مدعي است نه منكر ، تو هنوز در امور بديهيه هم كه
249 |
جاهلي گفت : دليل من تصديق علماء فرمودند : علمايي كه تصديق تو را كرده اند با اغلبشان من ملاقات كرده آنها را صاحب عقل درستي نديده ام و تصديق سُفَها مناط حقيقت كسي نمي باشد ، گذشته از اين اگر تصديق علما دليل حقيقت باشد ، اينك در ميان جميع ملل باطله اسلاميه و غير اسلاميه علماي متبحر بوده و هستند كه تصديق مذهب خود را مي كنند بنابراين ، پس بايد جميع مذاهب و ملل باطله حق باشند و هذا شيء عجيب . گفت : دليل من نوشته هاي من . فرمودند : نوشتجات تو را هم اكثرش را من ديده ام جز كلمات مزخرفه مهمله معتلّ المعاني و مختل المباني چيزي در آنها مشاهده نكردم و در حقيقت آن نوشتجات دليل روشن بر بطلان دعاوي تست نه دليل حقيقت . گفت : آنهائي كه اين نوشتجات را ديده اند همه تصديق كرده اند . والد فرمودند : تصديق ديگري بر ما حجت نيست و آنگاه اين ادعاها كه تو مي كني از دعوي امامت و وحي آسماني و امثال آن ثبوت آن جز معجزه يا تصديق معصومي ، ديگر راه ندارد ؛ اگر داري بياور و الاّ حجتي بر ما نداري ؟ گفت : خير دليل همان است كه گفتم . فرمودند : حال باز در آن دعاوي كه در مجلس همايوني در حضورما كردي از دعوي صاحب الامري و انفتاح باب وحي ، تأسيس و اتيان به مثل قرآن و غيره آيا در سر آنها باقي هستي ؟ گفت : آري فرمودند : از اين عقائد برگرد خوب نيست ، خود و مردم را عبث به مهلكه مينداز ، گفت : حاشا و كلاّ .
پس والد قدري نصايح به آقا محمد علي كردند اصلا مفيد نيفتاد . موكلان ديواني خواستند آنان را بردارند ، باب روبه والد كرده عرض كرد : حال شما به قتل من فتوي مي دهي ؟ والد فرمودند : حاجت به فتواي من نيست همين حرفهاي تو كه همه دليل ارتداد است خود فتواي تو هست . گفت : نه من از شما سؤال مي كنم ؟ فرمودند حال كه اصرار داري بلي مادام كه در اين دعاوي باطله و عقايد فاسده كه اسباب ارتداد است باقي هستي به حكم شرع انور قتل تو واجب است ولي چون من توبه مرتد فطري را مقبول مي دانم ، اگر از اين عقايد اظهار توبه نمائي من تو را از اين مهلكه خلاص مي دهم ، پس مشاراليه را با اتباعش از مجلس برداشتند و به ميدان سرباز خانه حكومت بردند » .
250 |
تصوير
نمايشي از فكر و روح علي محمّد شيرازي كه در خط وي ملاحظه مي گردد . اين الواح به خط علي محمّد شيرازي است كه در صفحه22 كتاب : « قسمتي از الواح نقطه اي اولي و آقا سيد حسين كاتب » چاپ شده است .
بدين روال مسلم مي شود كه تصريح كتاب صاحب ناسخ التواريخ و يا اعتضاد السلطنه به اعلام فتواي علماء مبني بر اعدام مخبط ، ناشي از توجهي بوده است كه نسبت به ناصرالدين شاه داشته اند و نمي خواستند اعدام مخبطي را كه به هيچ وجه مورد اعتناي اكثريت علماء متشخص تبريز و حتي ايران نبود ، صرفاً مستند به حكم سياسي و حكومتي كنند . در حالي كه مسلم است تصميم اميركبير و تصويب شاه وقت ، تكليف « حشمت الدوله » را معين كرده بود و عليرغم نظر فقها و علما و عدم شركت آنان در
251 |
مجلس ثاني مباحثه با علي محمد شيرازي ، اگر هم كسب فتوي مقدور نمي شد ، اعدام كسي كه بر او شبهه خبط دماغ مي رفت ، از نظر حكومت وقت مسلم بود و مسلم بود كه به گفته ادوارد براون : « دعاوي مختلف و تلون افكار و نوشته هاي بي مغز و بي اساس و رفتار جنون آميز او علما را برآن داشت كه به علت شبهه خبط دماغ بر اعدام وي رأي ندهند . » ( 1 )
با اين همه در مورد چگونگي صدور فتواي قتل علي محمد شيرازي « نبيل زرندي ! » با وقاحت تمام قلب مطلب كرده و نوشته است :
« باري اول او را ( سيد باب ) در نزد ملا محمد مامقاني بردند . تا از دور ديد حكم قتلي را كه از پيش نوشته بود به دست آدمش داده گفت : به فراشباشي بده . ديگر پيش من آوردن لازم نيست . اين حكم قتل را من همان يوم كه او را در مجلس همايون وليعهد ديدم نوشتم و حال هم همان شخص است و حرف همان . بعد از آن به در خانه ميرزا باقر پسر ميرزا احمد بردند . ديدند آدمش پيش در ايستاده حكم قتل در دست اوست و به فراشباشي داد و گفت : مجتهد مي گويد : ديدن من لازم نيست ، پدرم در حق او حكم قتل نموده بود و بر من ثابت شده . مجتهد سوم ملا مرتضي قلي ، او هم به آن دو مجتهد تأسّي نموده و حكم قتل را از پيش فرستاده و راضي به ملاقات نشد » .
زعيم الدوله قضاياي پس از تشريفات ظاهري جمع آوري فتواي مبني بر « اعدام مخبط » را چنين مي نگارد :
« و چون والي خاتمه كار فتاوي علما را به مستحفظين باب اعلام نمود ، فرماني صادر كرد تا باب را در جاده هاي بزرگ شهر و بازار بگردانند پس او را در حالي كه كلاهي از نوع شب كلاه بر سر داشت با پاي برهنه بدون كفش و گيوه فقط با جوراب گردانيدند و ملا محمد علي مذكور را به زنجير آهنين مقيد ساخته بودند و همچنان آنها را سير دادند تا به ميدان موسوم به سرباز خانه كوچك رسيدند » .
« اين سرباز خانه داراي سه در ورودي بود . يك در كه از طرف بازار عمومي وارد محوطه اي مي شد كه آنجا را « جبه خانه » مي گفتند : يعني محل ساختن اسلحه و از آنجا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . Brown, the Babi Religion Pg 54
252 |
روي آب انباري مي آمد و سپس چند پله پائين آمده و وارد آن ميدان مي شد » .
« دوم : دري بود كه از دالان درازي كه روبروي مسجد جامع معروف به مسجد شاهزاده بود وارد آن ميدان مي گرديد » .
« سوم : در كوچكي بود كه از طرف ميدان محل توپها كه آن را ميدان توپخانه و « اوتاغ نظام » ( ديوان جنگ ) مي ناميدند وارد آن ميدان مي شد و اين در در ديوار غربي ميدان سربازخانه واقع بود » .
« ديوارهاي اين ميدان به اطاق ها و حجراتي تقسيم مي شد كه محل سكونت سربازها بود . ديوار چهارم غربي اين ميدان را براي اعدام باب اختصاص داده بودند . دو عدد ميخ آهني آورده بودند و بر همين ديوار ميان دو حجره از حجرات واقع در اين قسمت كوبيده بودند » .
« آنگاه باب را از در اول وارد ميدان كردند و چون به روي آب انبار رسيدند ، قدري در آنجا توقف كردند ؛ زيرا تعداد زيادي از اعيان و وجوه شهر در آنجا حضور داشتند . پدرم هم با جمعي از دوستان بالاي پله اي كه مردم را به ميدان مي رسانيد قرار داشتند و همانجا هم محل توقف باب بود . پس پدرم با رفقايش جلو باب آمدند و از وي خواهش كردند كه از دعاوي خود دست بردارد و در شهري كه اشتهار دارد كه مردم آن بيش از مردم ساير بلاد سادات و اشراف اهل البيت را احترام مي كنند خون خود را نريزد ولي او به گفته پدرم توجه نكرد و همچنان ساكت و آرام بود و علائم و نشانه هاي ترس وهراس و حواس پرتي در او ديده مي شد » .
« در اين هنگام سه فوج سرباز در ميدان حاضر بودند :
« اول فوج چهارم تبريز »
« دوم فوج اختصاصي تبريز »
« سوم فوج كلداني آشوري مسيحي موسوم به بهادران : ( زيرا دولت ايران چند فوج لشكر از نصاراي آشوري داشت ) » .
« فوج چهارم در سربازخانه و فوج اختصاصي و بهادران تحت سلاح بودند ، اسم سركرده بزرگ فوج اختصاصي آقاجان بيك زنجاني بود و نام سركرده فوج بهادران سام
253 |
خان مسيحي بود » .
« رئيس دربانان والي نزد سر كرده فوج اختصاصي آمده ، حكم قاضي را به اعدام باب و رفيقش به او نشان داد . ولي سركرده مذكور از اطاعت حكم قاضي امتناع ورزيد . عذر وي اين بود كه او مردي سرباز است و سرباز تابع احكام وزارت جنگ است و تنها از وزارت متبوعه خود بايد اطاعت كند و نمي تواند حكم غير وزارت متبوعه خود را اطاعت كند » .
آنگاه رئيس دربان جلو سركرده فوج مسيجي آمد و حكم قاضي را به وي نشان داد . او اطاعت كرد و يك دسته از فوج را كه به اصطلاح عثمانيها « بلوك » ناميده مي شد براي انجام حكم قاضي تعيين كرد .
سردسته آنها ( غوج علي سلطان ) مسلمان طسوجي خوئي بود .
پس سردسته مذكور دسته خود را به سه صف تقسيم كرد و سپس باب و رفيقش را از مستحفظين تحويل گرفته ، آنها را در قسمت چهارم ميدان جلو آن دو ميخ آهني سابق الذكر آورد . با ريسمان محكمي دو شانه آنها را محكم بستند و سپس آنها را بقدر سه ذرع از روي زمين بالا كشيدند .
روي آنها به طرف ديوار بود ولي ملا محمد علي به سر دسته مذكور التماس مي كرد كه روي او را به طرف تيراندازان برگردانند ، تا تيرهائي را كه به سوي او مي آيد ببيند او هم خواهشش را قبول كرد .
باز خواهش كرد كه صورتش را مقابل پاي باب قرار بدهد ولي اين خواهشش پذيرفته نشد .
آنگاه فرمانده كل فوج يعني سام خان فرمان پيش فنگ داد و سربازان تفنگ ها را به شكل سلام بلند كردند . مردم همه سكوت كردند ، چنانكه گويا نفس ها قطع شده بود ، دلها به طپش افتاد ، بندها به لرزه درآمد ، صدائي مانند صداي مگس شنيده مي شد و چنان سكوت بر مردم حكومت پيدا كرد كه گويا مرغ بر سر آنها نشسته بود . دل ها و نبض ها چنان به زدن افتاد كه نزديك بود ضربانات آنها شنيده شود . در اين هنگام سام خان به رئيس دربانان والي كه حكم اعدام را در دست داشت نگاه كرد و او اشاره به تنفيذ حكم
254 |
كرد ، پس سام خان فرمانده فوج به صداي نظامي به سركرده صد نفري اشاره كرد و فرمان تيراندازي از صف اول داد .
آنگاه صداي تيرها بلند گرديد و دود فضاي ميدان را فرا گرفت وقتي دودها بر طرف شد ، معلوم شد كه ملا محمد علي تير خورده است . ولي در اين حال باب را صدا مي زد و چنين مي گفت : آقاي من آيا از من راضي شدي ؟
اما باب پس تير به طناب وي خورده ، طناب بريده شده و او به زمين افتاده بود و فوري بدرون يكي از حجره هاي سربازخانه كه نزديك محل سقوط وي بود ، فرار كرده و در آنجا پنهان شده بود .
تماشاچيان و سربازان از زيادي دود نتوانستند سقوط باب و فرارش را ببينند . و چون مردم باب را نديدند ، فريادشان بلند شد و در وهم و خيال افتادند ، پيش خود چنين فكر مي كردند : آيا باب به هوا پرواز كرده ؟ آيا به آسمان بالا رفته ؟ آيا از نظرها غائب شده ؟
سركرده فوج و سرجوخه هاي لشكر از هيجان مردم و هجوم آنها به وحشت و اضطراب افتادند ، لاجرم سام خان فرمان داد تا نظاميان خط سه گوش نظامي تشكيل دادند و بدين واسطه جلو هجوم مردم را گرفت ، آنگاه سركردگان فوج را در فشار گذاشت تا حجرات ميدان را بگردند و باب را پيدا كنند .
سركرده صد نفري غوج علي سلطان وي را در يكي از حجرات پيدا كرده با زور او را از حجره بيرون كشيد ، با مشت بر پشت گردن او مي زد و او را به مردم معرفي مي كرد .
آنگاه دو مرتبه مانند اول با طناب بستند و تيربارانش كردند . در اين مرتبه چند تير بر پشت و بر بدنش اصابت كرد و تمام بدنش جز صورتش كه سالم مانده بود سوراخ سوراخ شد . پس جثه اش از حركت افتاد و مردم آسوده خاطر و از وسواس وهم و خيال بيرون آمدند . و بر آنها معلوم شد كه باب به هوا پرواز نكرده به آسمان بالا نرفته و از انظار غائب نگشته و فقط چند لحظه اي ميان حجره ميدان پنهان گشته است .
آنگاه جسد آنان را پائين آوردند ، پاهاي آنها را با طناب بستند و در كوچه و بازار كشيدند تا دروازه خيابان و از آنجا به ميدان سربازخانه رسيدند . پس آنها را مقابل فوج وسط ، ميان خندق انداخته خوراك سباع و طيور شدند . »
255 |
اين است آنچه صاحب ناسخ التواريخ و غير او در اين مورد ثبت و ضبط كرده اند و اين جريان از هر جهت با گفته پدرم موافق است مگر در دو مسئله :
اول اينكه پدرم آن سركرده صد نفري را كه بر پشت گردن باب مي زده است نديده بود .
دوم : پدرم تصديق نمي كرد كه جثه باب را در كوچه و بازار تا كنار خندق كشيدند . اينك متن كلام مرحوم پدرم :
« آنها دو نردبان آوردند و جُثّه را ميان آن نردبان ها گذاشتند . از ميدان بيرون بردند و در ميان خندق مذكور انداختند . قول اول هم بُعدي ندارد ؛ زيرا ممكن است بعد از بيرون بردن از ميدان جثه آنها را از نردبان پائين آورده باشند و چنانچه ذكر شد با طناب آنها را در ميان كوچه و بازار كشيده باشند ولي من اين قسمت را نديده باشم . كلام مرحوم والد تمام شد » .
« اين واقعه در روز 27 شعبان 1265 واقع شد و بنا به گفته بابيان در 28 شعبان 1266 واقع گرديد » . ( 1 )
اعتضاد السلطنه در كتاب : فتنه باب ( 2 ) در مورد جسد علي محمد شيرازي پس از اعدام مي نويسد : « و جسد او را چند روز در ميان شهر به هر طرف مي كشيدند آنگاه در بيرون دروازه انداختند و طعمه سباع شد . »
و مرحوم ميرزا محمد تقي لسان الملك در كتاب : ناسخ التواريخ ـ سلاطين قاجاريه ـ مي نويسد : « جسدش را روزي چند ميان شهر به هر سوي كشيده آنگاه در بيرون دروازه در انداختند و خورد جانوران ساختند » . ( 3 )
و « ميرزا محمد مهديخان زعيم الدوله » ( 4 ) « ميرزا رضاقليخان هدايت » در روضة الصفا نظر مذكور را تأييد كرده و « كنت دوگوبينو فرانسوي » در فصل دهم از كتاب : « مذاهب و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . مفتاح باب الابواب ، ص175
2 . ص32
3 . ج3 ، ص305
4 . مفتاح باب الابواب ، ص182
256 |
فلسفه در آسياي مركزي » ( 1 ) به شهادت تمامي محققان و مورخان مي نويسد : « جسد او در خندق بيرون شهر تبريز خوراك درندگان شد » .
ولي از نظر منابع بهائي ، جسد علي محمد شيرازي خوراك درندگان و حيوانات نشد . چنانچه عباس افندي در كتاب : مقاله شخصي سياح ( 2 ) و عبدالحسين آواره در كتاب : كواكب الدريه ( 3 ) به آن تصريح كرده اند ، ولي ميرزا يحيي صبح ازل در كتاب : « مجمل بديع في وقايع ظهور منيع » مي نويسد :
« پس از واقعه مذكور ( اعدام باب ) حاجي سليمان خان اشخاصي را مهيا نمود كه آن جسد را با مرفوع آقا محمد علي برداشته و تفويض به او كنند . نظر به آنكه از ضرب گلوله با هم آميخته شده بود در يك صندوق نهاده و پيچيدند . بدين واسطه حقير هم تصرفي ننموده در همان صندوق در يك جا به امانت بود تا آن كه دزديدند . از قرار معلوم پيراهن و لباس ايشان را كنده بودند . چون عادت ايرانيان است ، بر خلاف يهود كه قرعه به پيراهني زدند ( كذا ؟ ) و زير جامه اي كه با ايشان بود نشانه تير شده بود . حاجي سليمان خان آورده بود » .
بر اين اساس ميرزا يحيي خود اظهار بي اطلاعي از هر چيز حتي جسد و كفن حرير و محل دفن مي نمايد . ديگر آنكه بيان ميرزا يحيي در اينكه جسد را « دزديدند » نكته اي است كه هيچ جا ديده نشده و بدون شك هر چند تصريح نشده ، منظوراز كساني كه جسد را « دزديدند » دشمنان او يعني بهائيه ، پيروان ميرزا حسينعلي بهاء الله بوده اند والا مسلمين توجهي به جسد نداشتند و اگر دسترسي پيدا مي كردند علي رؤس الاشهاد آنرا از ميان مي بردند و از كسي ترس نداشتند .
در حالي كه طبق نوشته عبدالحسين آواره در كتاب : « كواكب الدريه » نعش علي محمد شيرازي توسط سليمان خان افشار از خندق دزديده شد . نخست به كارخانه حرير بافي « حاج احمد ميلاني » بابي برده شد و سپس از آنجا به تهران و پس از مدت حدود 60
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . Religions et Philozophies dansl Asienentrole 1865
2 . ص63
3 . ج1 ، ص368 و ج2 ، صص85 ـ95
257 |
سال بعد به حيفا ـ اسرائيل ـ حمل ، و در محل مخصوصي به نام « مقام اعلي » دفن گرديد .
آقاي عبدالحسين نوائي در تحليل نهائي اقوال مذكور ، به نتيجه اي اشاره كرده است كه ذكر آن در اين مقام مناسب به نظر مي رسد :
وقتي كه انسان با مراجعه به كتب ايشان جزئيات امر را مطالعه كند فكر مي كند كه از جسدي مشبك و پاره پاره بعد از اين چند سال چه مي ماند و از آن گذشته جسد موميائي نشده چطور نمي پوسد و بوي نمي گيرد . در صورتي كه جسد انساني پس از يكي روز متعفن مي شود به حدي كه از تحمل آدمي خارج مي گردد . هرگز بدين مطالب ، عقل سليم تسليم نمي شود و آنچه نقل شد صرفاً براي نشان دادن كليه عقايد مختلف است والا طبيعي ترين مطلب همان است كه در طي سه روز افتادن در خندق جانوران چيزي از آن باقي نگذاشته اند . ( 1 )