بخش 17
نقض نص ، جعل مدارک ولی امری منقطع
481 |
1/ الف : نقض نص ، جعل مدارك
بر خلاف ميل و علاقه حسينعلي ميرزا و عبدالبهاء ، فرزند پسري از براي عباس افندي ، حاصل نگرديد .
حسينعلي ميرزا قبلا ، طي لوحي و با عبارات مطلق ، چگونگي حسرت داراشدن
482 |
يك نوه پسري را به خاطر آنكه طلعت بي مثال خود ! و عبد البهاء را به سومي مزين كند و در حالي كه مدعي مقام الوهيت بود ، چنين بر صفحه كاغذ ، به نگارش در آورده بود :
« شجره عما در حركت است و سدره وفا در بهجت تا دوحه بقا در ارض احديه مغروس شود و ورقه نوراء از فنون لقا به ورقاء مقرون گردد كه شايد از مؤانست اين دو لطيفه ي رباني و دو دقيقه صمداني طلعت ثالثي پيدا شود تا نتيجه فعززنا بثالث در عرصه ظهور مشهود آيد » ( 1 )
ولي اين خواسته ، نه تنها تحقّق نپذيرفت ، بلكه موجب استيلاي يأس و نااميدي ، بر مدعيان الوهيت و دعوي فوق خدائي گرديد .
چنانكه بلانفيلد ، از قول طوبي دختر عباس افندي چنين حكايت مي كند :
« وقتي خواهر كوچك من روح انگيز آسيه متولد شد يك نااميدي مخصوصي حكم فرما شد زيرا او پسر نبود » ( 2 )
بدين لحاظ ، پس از نااميدي از دارا شدن اولاد ذكور ، و با توجه به منازعات بسيار شديدي كه ميان او و « غصن اكبر » و ديگر برادران ناتني ، و عمو زادگان و منسوبانش به وجود آمد عباس افندي را مصمم نمود ، پاي در جائي نهد ، كه پدرش بر عليه صبح ازل نهاده بود . به عبارت ديگر دشمني با ناقضين و ناقضين با ثابتين ، به مرحله اي رسيد كه مسئله جانشيني پس از خود را كه بنا به نص وصايت پدر حق « محمد علي ـ غصن اكبر » بود ، مورد تجديد نظر قرار دهد .
« شوقي » فرزند ذكور ضيائيه ، دختر عباس افندي ، از آن جهت كه مادر نوه حسينعلي ميرزا بود « اغصاني » ، و بدان علت كه پدرش ( شوهر ضيائيه خانم ) ميرزا هادي افنان بود ، « افناني » به شمار مي آمد .
مرحوم عبد الحسين آيتي كه تا مرگ عباس افندي ، مورد توجه خاص بهائيان ، و روابط بسيار نزديكي با خانواده اغصان و افنان داشته بود در خصوص توقع ضيائيه خانم از پدرش عباس افندي ، به خاطر اداي حق و حقوقي به نوه دختريش « شوقي » ، به مسئله
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « ادعيه مجبوب » ، « الواح خطبه زواج » ، ص298
2 . « chosen Hijhway » ( شاهراه برگزيده ) بلانفيلد ، ص3
483 |
قابل توجّهي اشاره مي كند :
« مجملاً منبع اطلاعات مرحوم ابن اصدق ايادي ـ كه بر اثر همين حرف ها قدري منفور حضرات بود ـ مي گفت : والده ي شوقي افندي اطمينان داشت كه پدرش عباس اين فرزند دلبند را محروم نمي گذارد و چند دفعه خواهش كرد كه در حق او وصيت نامه اي بنويسد ولي افندي به آن مداركي كه قبلا به دست مريدان و مبلغين خود داده بود و با نصوص صريحه ي پدرش نمي توانست خواهش اين دختر را مجرا دارد و به دفع الوقت گذرانيد از طرفي هم مي ترسيد كه ميداني براي برادرش غصن اكبر باز شود و با آن وصيت و كتاب عهد صريح بهاء الله كه غصن اكبر را بعد از اعظم منصوص كرده جولاني كند و لهذا هر روز گوشزد مريدان مي كرد كه ميرزا محمد علي غصن اكبر از امر بهاء مرتد و منحرف است و درباره ي او اميدي نداشته باشيد .
با آن كينه شديدي كه ميرزا عباس با برادر زادگانش داشت اين زمينه را خوب درست كرده و امر را بتمامه بر مريدان مشتبه ساخته بود كه گويا ميرزا عباس خودش معتقد و برادرش بي اعتقاد به بهاء است در حالي كه هر دو به يك قسم به او معتقد بوده و پدر خود را يك سان شناخته بودند و هر دو مي دانستند اين خدا براي كدام خدا كار مي كند .
اما مادر شوقي چون طفره ي پدر را ديد مطابق ابن اصدق و چندتن ديگر از اقارب خودشان نشست به مشق الواح و شبيه نويسي به خط پدر و اين يكي از فنون اين عائله بوده و هست كه بر اثر نان مفت و بي كاري دائماً مشق الواح نويسي و انشاء و شبيه نويسي مي كنند چنانچه دوازده سال بهاء به مشق آيات مشغول بوده تا از حيث خط و انشاء مانند سيد باب چيز بنويسد و چه بسا الواح و توقيعات باب را كه بر ضرر خودشان بود محو كردند و چه بسيار الواح و آثار جعليه كه به خط و قريحه خود انشاء و تحرير و منتشر كردند و بر بابيان به نام باب تحميل نمودند و نيز بعد از بهاء عبد البهاء اين كار را نسبت به الواح پدرش انجام داد و حتي بعضي از الواح پدرش را به بهانه اينكه در مركز لازم است طلبيد و محو كرد و بعض ديگر ساخت و به خرج اغنام داد و شوقي افندي هم از روز فوت عباس افندي تاكنون مشغول همين كار است و هر روز مي نويسد به ايران كه الواح
484 |
اصل را ( آنها كه به خط عبد البهاء است ) بفرستيد بايد در مركز باشند و از آن جمله يك موقعي كه چهل لوح اصل در آن بوده و حتي از جنبه مادي صدها تومان قيمت دارد به سبب تزييناتي كه شده از مال شخص من دزديده شده كه مدارك تاريخي دارد و عجالتاً از تصريح اسم سارق و واسطه آن كه يكي از زردشتيان است خودداري مي كنيم و اگر بدست بيايد شايد به عدليه مراجعه كنم .
و يكي از اشخاص كه چندي در اين كار شبيه نويسي بوده « ميرزا حبيب الله عين الملك » است كه در ابتدا منشي عباس افندي بود و همين كه افندي ديد خط او بقدري به خط خودش شبيه شده كه نمي توان تشخيص داد بر او غضب كرد و او را از خود دور ساخت و پدرش آقا « محمد رضا قناد شيرازي » واسطه شد تا گفتند توبه اش را قبول كرده ايم و نيز منشي ديگرش ميرزا فيض الله صبحي است كه سه سال منشي بود و تعمد بر شبيه نويسي مي كرد و اين ايام از آنها روگردان شده حكايت ها از تقلبات عباس افندي و عائله اش نقل مي كند و شايد بيش از هزار نفر در طهرانند كه در مجالس عديده آن حكايت را از صبحي شنيده اند خلاصه او نيز خطش بر اثر شبيه نويسي به خط ميرزا عباس شبيه است و نيز منشيان حضور كه از جمله آن پسرهاي زين المقربين يعني شيخ زين العابدين نجف آبادي باشند هم شبيه مي نويسند هم شبيه انشاء مي كنند چندان كه تامدتي پس از مرگ الواح صادر به انشاء ايشان بود و امضاي خواهر افندي ورقه عليا و هنوز هم نصف منشآت از ايشان است به امضاي شوقي افندي و نيز شبيه نويسي به خط مخالفين خود را از امور حتميه است براي احتياط خلاصه مادر شوقي افندي نشست به شبيه نويسي و در اواخر ايام چنان شده بوده كه احدي خط او و پدرش عباس را امتياز نمي داد مگر اينكه خودداري داشت از اينكه خطش به دست همه كس بيفتد يعني مي نوشت و مي شست چنانكه جدش بهاء را گفتند چرا اين آيات كه بر شما در بغداد نازل مي شود به شط مي ريزيد ؟ گفت اين هم از فيوضات كاويه است كه سهم و نصيب ماهيان دجله است . » ( 1 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « كشف الحيل » ، ج3 ، ص210
485 |
با چنين سوابقي و خاطراتي در ميان خانواده اغصان و افنان ، و با توجه به اينكه عباس افندي بر خلاف نص پدر ، در مورد مسئله جانشيني ، راه عناد و ستيز را با منسوبان خود پيشه ساخته ، در ايام زندگانيش ، عقيده خود را درباره « كتاب عهدي » و چگونگي جانشيني پس از مرگش را ابراز و اعلام نمي كرد و هيچ گونه نوشته و سخني را مبني بر تعيين جانشيني ابراز و نشر نمي داد چنين سكوتي ناشي از آن بود كه صريح « كتاب عهدي » تفويض اختيارات به غصن اكبر است و پس از او مرجع اهل بهاء ، « بيت العدل » خواهد بود . از اين رو ، و در حالي كه چند روزي از مرگ عباس افندي نگذشته بود ، از طرف بازماندگان مطيع عباس افندي اعلان گرديد كه وصايائي بجا مانده كه در آن تكليف بهائيان در امر جانشيني و نحوه اداره امورشان معلوم و مشخص شده است .
پس از انجام امور مربوط به كفن و دفن ، وصيت نامه عباس در مجمع منسوبان گشوده شد و چنين معلوم مي نمود :
« اي ياران مهربان بعد از مفقودي اين مظلوم بايد اغصان و افنان سدره مباركه و ايادي امر الله و احباي جمال ابهي توجه به فرع دو سدره كه از دو شجره مقدسه مباركه انبات شده و از اقتران دو فرع دوحه رحمانيه به وجود آمده يعني شوقي افندي نمايند زيرا آيت الله و غصن ممتاز و ولي امر الله و مرجع جميع اغصان و افنان و ايادي امر الله و احباء الله است و مبين آيات الله و من بعده بكراً بعد بكر يعني در سلاله ي او و فرع مقدس و ولي امر الله و بيت عدل عمومي كه به انتخاب عموم تأسيس و تشكيل شود در تحت حفظ و صيانت جمال ابهي و حراست و عصمت فائض از حضرت اعلي روحي لهما الفداست آنچه قرار دهند من عند الله است . . . »
« اي احباي الهي بايد ولي امر الله در زمان حيات خويش من هو بعده را تعيين نمايد تا بعد از صعودش اختلاف حاصل نگردد و شخص معين بايد مظهر تقديس و تنزيه و تقواي الهي و علم و فضل و كمال باشد لهذا اگر ولد بكر ولي امر الله مظهر الولد سرّابيه نباشد يعني از عنصر روحاني او نهوشرف اعراق با حسن اخلاق مجتمع نيست بايد غصن ديگر را انتخاب نمايد و ايادي امر الله از نفس جمعيت خويش نه نفر را انتخاب نمايند و هميشه به خدمات مهمه ولي امر الله مشغول باشند و انتخاب اين نه نفر يا به اتفاق مجمع
486 |
ايادي و يا به اكثريت آراء تحقق يابد و اين نه نفر يا بالاتفاق يا به اكثريت آراء بايد غصن منتخب را كه ولي امر الله تعيين بعد از خود نمايد تصديق نمايند و اين تصديق بايد به نوعي واقع گردد كه مصدق و غير مصدق معلوم نشود . . . » . ( 1 )
« حضرت عبد البهاء مي فرمايند : » !
« اما بيت العدل الذي جعله الله مصدر كل خير و مصوناً من كل خطاء بايد به انتخاب عمومي يعني نفوس مؤمنه تشكيل شود و اعضاء بايد مظاهر تقواي الهي و مطالع علم و دانائي و ثابت بردين الهي و خيرخواه جميع نوع انساني باشند و مقصد بيت عدل عمومي است يعني در جميع بلاد بيت عدل خصوصي تشكيل شود و آن بيوت عدل بيت عدل عمومي انتخاب نمايند اين مجمع مرجع كل امور است و مؤسّس قوانين و احكامي كه در نصوص الهي موجود نه جميع مسائل مشكله در اين مجلس حل گردد و ولي امر الله رئيس مقدس اين مجلس و عضو اعظم ممتاز لا ينعزل و اگر در اجتماعات بالذات حاضر نشود نايب و وكيلي تعيين فرمايد . . . اين بيت عدل مصدر تشريع است و حكومت قوه تنفيذ تشريع بايد مؤيد تنفيذ گردد و تنفيذ بايد ظهير و معين تشريع شود تا از ارتباط و التيام اين دو قوت بنيان عدل و انصاف متين و رزين گردد و اقاليم جنة النعيم و بهشت برين شود . . . »
« مرجع كل كتاب اقدس و هر مسئله غير منصوصه راجع به بيت عدل عمومي به بيت عدل آنچه بالاتفاق و يا به اكثريت آراء تحقق يابد همان حق و مراد الله است من تجاوز عنه فهو من احب الشقاق و اظهر النفاق و اعرض عن رب الميثاق . . . و آن اعضاء در محلي اجتماع كنند و در آنچه اختلاف واقع يا مسائل مبهمه و يا مسائل غير منصوصه مذاكره نمايند و هر چه تقرر يابد همان مانند نص است و چون بيت عدل واضع قوانين غير منصوصه اي از معاملات است ناسخ آن مسائل نيز تواند بود يعني بيت عدل اليوم در
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « بهاء الله و عصر جديد » ، ص297
« رحيق مختوم » ج2 ، ص934 ، در تشريح « لوح قرن » شوقي .
« نظر اجمالي در ديانت بهائي » صص 18 ، 31 .
« فرائد » ، صص 517 ، 1315 .
487 |
مسئله اي قانوني نهد و معمول گردد ولي بعد از صد سال حال عمومي تغيير كلي حاصل نمايد اختلاف ازمان حصول يابد بيت عدل ثاني تواند آن مسئله قانونيه را تبديل به حسب اقتضاي زمان نمايد زيرا نص صريح الهي نيست واضع بيت عدل ناسخ نيز بيت عدل . »
« اي احباي الهي در اين دور مقدس نزاع و جدال ممنوع و هر متعدي محروم بايد با جميع طوائف و قبائل چه آشنا و چه بيگانه نهايت محبت و راستي و درستي كرد و مهرباني از روي قلب نمود بلكه رعايت و محبت را به درجه اي رساند كه بيگانه خود را دوست شمرد يعني ابداً تفاوت معامله گمان نكند زيرا اطلاق امري است الهي و تقييد از خواص امكاني . . . پس اي ياران مهربان با جميع ملل و طوايف و اديان به كمال راستي و درستي و وفا پرستي و مهرباني و خيرخواهي و دوستي معامله نمائيد تا جهان هستي سرمست جام فيض بهائي گردد و ناداني و دشمني و بغض و كين از روي زمين زائل شود ظلمت بيگانگي از جميع شعوب و قبايل به انوار يگانگي مبدل گردد اگر طوايف و ملل سايره جفا كنند شما وفا نمائيد ظلم كنند عدل بنمائيد اجتناب كنند اجتذاب كنيد دشمني بنمايند دوستي بفرمائيد زهر بدهند شهد ببخشيد زخم بزنند مرهم بنهيد هذا صفة المخلصين و سمة الصادقين . . . » .
« اي احباي الهي بايد سرير سلطنت هر تاجدار عادلي را خاضع گرديد و سده ملوكاني هر شهريار كامل را خاشع شويد به پادشاهان در نهايت صداقت و امانت خدمت نمائيد و مطيع و خيرخواه باشيد و در امور سياسي بدون اذن و اجازه از ايشان مداخله ننمائيد زيرا خيانت با هر پادشاه عادل خيانت با خداست هذه نصيحة مني و فرض عليكم من عند الله فطوبي للعاملين . . . » .
« تري يا الهي يبكي عليّ كل الاشياة و يفرح ببلائي ذو القربي فوعزتك يا الهي بعض الاعداء رثو علي ضري و بلائي و بكو بعض الحساد علي كربتي و غربتي و ابتلائي لانهم لم يروا مني الاكل مودة و اعتناء و لم يشاهدوا من عبدك الاّ الرأفة و الولاء فلما رأوني خائضافي عباب المصائب و البلاء و هدفاً لسهام القضاء رقّوالي و تدمعت اعينهم بالبكاء و قالوا نشهد بالله باننا مارئينا منه الاوفاء و عطاء والرأفة الكبري و لكن الناقضين الناعقين
488 |
زادوا في البغضاء و استبشروا بوقوعي في المحنة الكبري و شمروا علي الساق و نهزوا طربامن حصول حوادث محزنة للقلوب و الارواح رب اني ادعوك بلساني و جناني ان لاتؤاخذهم بظلمهم و اعتسافهم و نفاقهم و شقاقهم لانهم جهلاء بلهاء سفهاء لا يفرقون بين الخير و الشر و لا يميزون العدل و الانصاف عن الفحشاء و المنكر و الاعتساف يتبعون شهوات انفسهم و يقتدون بأنقصهم و اجهلم رب ارحمهم و احفظهم من البلاء بهذا الاثناء و اجعل جميع المحن و الالام لعبدك الواقع في هذه البئر الظلماؤ و خصصني بكل بلاء و اجعلني فدا لجميع الاحباء فديتهم بروحي و ذاتي و نفسي و كينونتي و هويتي و حقيقتي يا ربي الاعلي الهي الهي اني اكب بوجهي علي تراب الذل و الانكسار و ادعوك بكل تضرع و ابتهال ان تغفر لكل من اذاني بسوء و اهانني و تبدل سيآت كل من ظلمني بالحسنات و ترزقهم من الخيرات و تقدرلهم كل المسرات و تتقدهم من الحسرات و تقدرلهم كل الراحة و رخاء و تخصهم بالعطاء و البراء انك انت المقتدر العزيز المهيمن القيوم » .
« حواريون حضرت روح بكلي خود را و جميع شؤون را فراموش نمودند و ترك سر و سامان كردند و مقدس و منزه از هوي و هوس گشتند و از هر تعلقي بيزار شدند و در ممالك و ديار منتشر شدند و به هدايت من علي الارض پرداختند تا جهان را جهان ديگر كردند و عالم خاك را تابناك نمودند و به پايان زندگاني در ره آن دلبر رحماني جانفشاني كردند و هر يك در دياري شهيد شدند فلمثل هذا فليعمل العاملون » .
« الهي الهي اشهدك و انبيائك و رسلك و اوليائك و اصفيائك بأني اتممت الحجة علي احبائك و بينت لهم كل شيء حتي يحافظوا علي دينك و الطريقة المستقيمة و شريعتك النوراء انك انت المطيع العليم » .
عبد الحميد اشراق خاوري ، مبلغ مشهور بهائيان مي نويسد :
« باري بعد از صعود مبارك حضرت عبد البهاء جل ثنائه بر حسب مندرجات الواح مباركه وصاياي حضرت عبد البهاء : هيكل مبارك حضرت ولي امر الله ( شوقي ) جل سلطانه شخصاً زمام امور را به دست گرفتند و در آن وقت 25 سال از سن مبارك مي گذشت . به تدريج شروع به تبيين آيات و تشريح مبادي روحانيه و مبادي اداري امر مبارك فرمودند دستور تشكيل محافل مليه و لجنات مليه را دادند و در باره تأسيس حظائر
489 |
قدس مليه و محليه دستورات اكيده صادر فرمودند » ( 1 )
همچنين :
« . . . باري هيكل مبارك حضرت شوقي رباني در انگلستان بودند كه خبر صعود حضرت عبد البهاء به ايشان رسيد و اين خبر وحشت اثر بي اندازه به هيكل مبارك اثر كرد و سلب صحت و عافيت از وجود مبارك نمود ، به محض ورود به حيفا مدتي مريض بودند دكتر سليمان رفعت كه از احباي باوفا و مقيم بيروت بود به پرستاري هيكل مبارك در حيفا پرداخت و عاقبت كسالت هيكل اطهر خاتمه يافت روزي كه الواح مباركه وصاياي حضرت عبد البهاء تلاوت شد و نشر گرديد همه دانستند كه مرجع اهل بهاء و مبين كتاب الله و ولي الله حضرت شوقي افندي هستند » . ( 2 )
ولي به تصريح « شوقي افندي » :
« ناقضين ميثاق نيز به مجرد انتشار كتاب وصايا و اطلاع بر مفهوم و مقصود آن سفر جليل به مخالفت شديد برخاستند و تحت قيادت ميرزا بديع الله توليت روضه مباركه اعظم و اشرف بقاع عالم بهائي را خواستار شدند و قصد اخراج آن مقام مقدس را از يد اقتدار ولي منصوص امر الله نمودند . . . » . ( 3 )
و به هر حال بسياري زيربار وصيت عباس افندي كه شبهات متعددي در اطراف اصالت آن زبانزد اهل خانواده بود نرفتند . عده اي اطراف « ميرزا احمد سهراب » را گرفته ، و او را به رياست خود انتخاب كردند و فرقه « سهرابي » را مزيد بر دو فرقه « ثابتي » و « ناقضي » كردند . و عده اي ديگر از بزرگان بهائيان ، مانند : مرحومين عبد الحسين آيتي ، فضل الله صبحي مهتدي ، حسن نيكو و . . . پي به بي اساسي بهائيت برده ، ترك تبعيت و ايمان از بهائيت كرده و به ديانت اسلام بازگشتند و عده اي ديگر به دنبال اختلافات ژرف خانوادگي ، مخالفت با عباس افندي و شوقي و . . . را همچنان ادامه دادند كه در نتيجه آن ،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « شرح حال حضرت ولي امر الله » ص38
2 . همان ، ص32
3 . « قرن بديع » ، ج4 ، ص15 ، ترجمه نصر الله مودت .
490 |
جعل مدارك كشف و خدعه هاي نهفته در پس پرده طراحان بهائيت آشكار گرديد كه ما ذيلا به بعضي از آنها اشاره مي كنيم :
1 ـ مرحوم عبدالحسين آيتي ، در كتاب : « كشف الحيل » ، مي نويسد : « وقتي كه رياست بين بهاء و ازل در معرض تقسيم در مي آيد آنوقت ازل و خواهرش آن قضيه را بروز مي دهد كه در جلد اول اشاره شد راجع به اينكه ميرزا بهاء دختر خود سلطان خانم را نزد عمش ازل به پيشكشي فرستاد كه تصرف كند يا وقتي كه ميرزا آقاخان خادم الله سهمي از اين بساط مي طلبد و نمي دهند آنوقت بروز مي دهد كه آنهمه الواح و آيات خوب يا بد صحيح يا غلط از اثر قلم من و چند تن از امثال من بود نه بهاء يا وقتي كه يكي ديگر اعراض كرد بروز مي دهد كه در فلان شب با عباس افندي اقوال پدر خويش را نسخ مي كند براي اينكه اين كمپاني مذهبي به خود و عائله اش تخصيص يابد آنوقت ميرزا محمد علي مي گويد خواهر عباس افندي شوهر قبول نكردنش مبني بريك اساسي بود غير از اينها كه مي گويند . . . و چون نگارنده قرار داده ام اينگونه امور را بي پرده ذكر نكنم از آن مي گذرم . و هنگامي كه آقا مهدي كاشاني خادم خاص عباس و عباسيان مي رود به ميرزا محمد علي تمسك مي كند در آن موقع عبد البهاء اين عمل را حمل بر يك قضيه عجيبي نموده مي گويند آقا مهدي را فروغيه خانم ( خواهر دو مادري خود افندي ) فريب داده و آقا مهدي براي اينكه يك دفعه سر خود را در دامان همشيره نهاد و . . . از ما گذشت و به او روي آورد . يا وقتي كه زن عبد الحميد مصري بواسطه بعضي پيش آمدها رنجور مي شود پاره اي اسرار زنانه كه بين او و . . . خانم صبيه عبد البهاء بوده فاش مي كند ميرزا جلال داماد عبد البها آن زن بيچاره را آنقدر مي زند كه مجنون شده براي معالجه او را به سمت بيروت مي فرستند . يا وقتي كه ورقه عليا خواهر عباس افندي بر اثر شهادت هاي ناحقي كه در حق شوقي افندي داده و او را خدا ساخته توقعاتي دارد و ادا نمي شود آنوقت است كه يك هفته قهراً به خانه پدريش در عكا عزلت مي كند و پاره اي از زمزمه هاي تاريخي آغاز نموده تا از شدت خوف ميرزا هادي پدر شوقي مي رود دست و پايش را مي بوسد و او را به منزل برگردانيده سرپوش روي كار مي گذارد يا وقتي كه سيد مهدي دهجي كه اعظم مبلغ حضرات بود و او را اسم الله خطاب كرده در حضورش
491 |
نمي نشستند و به قول خودش مطلع بر قضاياي سريه مي شود و به قول خود بهائيان طمع در دختر عباس افندي مي كند و نمي دهند آنوقت است كه خبط هاي عباس افندي را روي كاغذ آورده بندهايي كه بعضي از مطلعين خوانده اند و شايد ما هم يكي دو فقره آن را بيان كنيم مي نويسد و منتشر مي سازد » .
2 ـ مرحوم عبد الحسين آيتي نوشت : ( 1 )
« يادش بخير صبحي بود كه يكي از رفقا در خانه اي مي گفت ما هر قدر به الواح و سخنان عباس افندي نظر مي كنيم مي بينيم همه حكايت از داشي و مشدي گري و لوطي بازي بوده . در هر لوح رجز مي خواند كه ما چه قسم بر عمو و برادر خود غلبه جستيم فلان خصم خود را چگونه ذليل كرديم گاهي لاشه خود بينيش گرم شده به سلاطين طعنه مي زد ( ولي آهسته در پس اطاق ) گاهي به علما طعنه مي زند قوله : ( اين آخوندهاي يقه چركين چگونه مي توانند با ما مقاومت نمايند ! ) گاهي از معاشقه شاهزاده خانمي كه در طهران با پسر عمش ميرزا علي اكبر نام نوري داشته حكايت مي كنند كه شاهزاده خانم چطور ميرزا علي اكبر را به منزل خود برده بود چگونه مغضوب خانم شد ؟ و خانم مي گفت : خاك بر سرت كنند تو عوض ميرزا علي اكبر نوري آمده اي مي خواهي رقيب او باشي ؟ و گريز مي زد كه به آقا جمال بروجردي بگوئيد تو مي خواهي هم چشمي با جمال مبارك كني ؟
گاهي مي گفت : دولت روس براي ايران فكري دارد دولت انگليس هم فكري دارد ما هم فكري داريم و به اين حرف هاي بي مغز مشديانه سر گوسفندان خود را مي بست و آنها هم تصور مي كردند كه واقعاً او يك فكر اساسي كرده و فرداست كه مثلا امور ايران به تعاليم خود منقلب خواهد كرد و در سايه ي مراحم خود ايران را بهشت برين خواهد ساخت ( چنانكه گفته است ) ولي ما هر قدر در حال و مقال او دقت كرديم جز خيك پر از باد كه چون روزني به همرساند آن هيكل به آن عظمت پوست خشكيده خواهد شد چيزي ديگر نديديم . و حتي از سخنان اخلاقي او هم جز لفظ و هياهوي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . ج2 ، ص49
492 |
بي حقيقت اثري نيافتيم » . ( 1 )
3 ـ مرحوم عبد الحسين آيتي مي نويسد :
« در بادكوبه سخنان غريبي راجع به زن استاد آقا بالا كه خوشگل بوده و عبد البهاء در او طمع كرده و او را در مراجعت از عكا از امر بهائي برگشته استماع كردم و عجب در اين است كه يك نفر نيمچه مبلغ بهائي اين را حكايت كرد ، دشنام به آن زن مي داد كه چرا بازگو كرده است . » ( 2 )
4 ـ مرحوم حسن نيكو در كتاب : « فلسفه ي نيكو » مي نويسد :
« و همچنين يكي ديگر از بهائي زادگان مقيم عشق آباد كه فعلا در طهران است يك روز نزدم آمد و فحش زيادي به ميرزا و ميرزا عباس داد از آنجائي كه نگارنده رذالت اخلاقي و شتحيه و فحش را ولو به هر كس غير جائز و مستحسن نمي دانم نخست وي را از فحاشي ممانعت نموده پرسيدم اين فحاشي چيست ؟
گفت : براي آنكه به دروغ آمدند و مردم را فريب داده اند و باعث سفك دماء بعضي مردم بيچاره شدند و جمعي بي گناه را از قبيل آباء من و غير مرا به محنت و ذلت و بدبختي دچار كردند و اكنون نيز نواده آنها مردم را رها نمي كنند و چون زالو خونشان را مي مكند .
گفتم چه باعث شد كه تو به هوش آمدي و از طريقه آبائي خود كه طريقه بهائي بود برگشتي ؟ گفت چند لوح از عبد البهاء ( ميرزا عباس ) خواندم كه صريحاً وعده داده بود كه من به عشق آباد مي آيم و آمدنم در مشرق الاذكار عشق آباد حتمي است و بدين جهت بهائيان عشق آباد مانند من يقين داشتند كه عبد البهاء به عشق آباد مي آيد چرا كه نص صريح او را امر محتوم و وعده ي غير مكذوب مي دانستند موقعي كه خبر فوت عبد البهاء به عشق آباد رسيد من به هوش آمدم و ترك آن طريقه را چنان گفتم كه اكنون مي بيني » . ( 3 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . ج2 ، ص113
2 . ص14
3 . ج1 ، ص128
493 |
ب : ولي امري منقطع
آنچه مسلم است ، شوقي افندي قبل از مرگ عباس افندي ، در لندن بسر مي برده و در « دار الفنون باليول اكسفورد » مشغول تحصيل بوده است . ( 1 ) و پس از آگاهي از مرگ پدر بزرگش ، از لندن به عكا بازگشته است و در حالي كه هنوز 25 سال از عمرش نگذشته بود ، به جانشيني عباس افندي ، منصوب گرديد و به جاي آنكه به رتق و فتق امر مبادرت ورزد ، كارهاي بهائيان را به عهده عمه ضيائيه خانم ، به نام « ورقه عليا » سپرده ، و خود ترك فلسطين نمود . چنانچه ورقه عليا : « در دستخط هاي خود به اين مسئله اشاره فرموده اند و بيان مزبور در رساله ايام تسعه مندرج است » . ( 2 )
در حاشيه اين احوال ، موقعيت و شخصيت شوقي در دوران قبل از انتصاب ، از مخازن حافظه ها خارج گرديد ، و جواني پر عيش و نوش شوقي را به ياد « اغصان » و « افنان » آورد .
1 ـ مرحوم عبد الحسين آيتي در كتاب : « كشف الحيل » مي نويسد : « از فاضل مازندراني مبلغ مقتدر بهائي پرسيدند كه آيا شوقي افندي را در چه پايه و مقام مي بيند ؟ جواب داد : كساني كه به مقامي رسيده اند به حكم تجربه و تاريخ تمامشان پرورده مهد رنج و زحمت بوده اند و هر كدام در عصر خود بلاهائي را تحمل نموده اند حتي خود عبد البهاء هم تا همين درجه كه موفق گرديد براي آن زحماتي بود كه در اوايل كار متحمل شد اما اين جوان ( شوقي ) از ابتداي بلوغ كاري كه بلد شده است گره زدن كروات و بند انداختن به صورت پودر و ماتيك ماليدن و رقص كردن و غيره و بالاخره نه رنجي برده است و نه حاضر است كه يك دقيقه عيش خود را فداي مردم خويش نمايد لهذا مسلماً به جائي نخواهد رسيد و ساخته هاي پدران خود را خراب خواهد ساخت و در وصيت افندي هم شبهه است وقتي اين را شنيدم كه آن فاضل محترم فرموده است يادم آمد از اينكه در لندن به من گفتند : شوقي كه در اينجادرس مي خواند يك روز پولي از ايران رسيده
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « بهاء الله و عصر جديد » ، ص298
2 . « شرح حضرت ولي امر الله » ، ص34
494 |
بود و او بايست از بانك بگيرد و به عباس افندي برساند وقتي كه دسته ي پوندهاي انگليسي را گرفت يك نظري به او كرده آهي كشيد كه هاي عجب پول هاي بي زحمتي است كي باشد كه اينها به دست خودم بيايد يكي از رفقايش پرسيد كه آنوقت چه خواهي كرد ؟ گفت يك دقيقه در شرق نمي مانم و به حرف هاي مزخرف دين و دين سازي و مهملات احباب اعتنا نكرده همه اوقاتم را در شهرهاي آزاد اروپا مي گذرانم و داد دل را از عيش و خوشي مي گيرم . مگر نه پنجاه سال از همين پنج هزار نفري كه هم بابي زاده اند و چاره اي جز اين ندارند كه ما را براي خود و خود را براي ما نگهدارند سالي پنجاه هزار تومان پول وصول شده ، هر نفري در سال ده تومان بدهند پنجاه هزار تومان مي شود اگر ده نفر نمي دهند ده نفر ديگر بيست تومان مي دهند چگونه مي شود چنين دكاني را كه بي سرمايه نفعش معلوم است مبدل به مغازه كرد كه نفعش نامعلوم است
بالاخره او را راضي كردند براينكه خدا با خدازاده باشد ولي او گويا به اين شرط قبول كرده كه مانع عيش و نوش او نشوند تا سالي نه ماه برود و در شهرهاي خوش هوا و آزاد اروپا به عيش بپردارد و پدر و مادر و عمه و خاله اش هر نوع مي دانند سر مريدان را ببندند و پولشان گرفته و بريششان بخندند و سالي سه ماه در زمستان كه هواي حيفا خوب است بماند و خداگري كند . بالجمله با اين شرط آقازاده زير بار رفت و اينك شش سال است كه كاملا مواد اين قرار داد در موقع اجراي گذارده شده است » . ( 1 )
2 ـ مرحوم حسن نيكو به قسمت ديگري از اين خاطرات در كتاب « فلسفه نيكو » اشاره مي كند :
« تا اينكه روزگار قسمتم كرد و در حيفا رفتم شوقي افندي و داماد آن سركار آقا ( ميرزا عباس ) را ديدم و هر چه بايد بفهمم فهميدم .
اوّلا تا چند روز نمي دانستند من كي هستم و چه كاره ام به گمان آنكه بهائي لات لوتي هستم با اينكه مي دانستند شهيدزاده ام اعتنا و احترامي بمن نگذاردند وقتي پي بردند كه من تاجر معتبر پول داري هستم محترم شدم و مورد احترام و نوازش واقع شدم بالاخره
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . ج2 ، ص154
495 |
فلاني هيچ عاطفه انسانيت در مركز امر نديدم چه كه پدران ما و زن هاي بيوه ي يزد نظر به تضييقات سابق عكا كه اينها در چه مضيقه اي بوده اند براي آنها پول مي فرستاده اند اكنون هم به همان عادت ده شاهي ده شاهي جمع مي كنند و از خوراك ضروريه خود مي دزدند و به حيفا مي فرستند تا آنها عيش و نوش كنند و داراي پارك اتومبيل و اصطبل و عمارات و اشياء نفيسه شوند و دخترانشان را به اروپا براي تحصيل و عشرت بفرستند اما همان زن هاي بيوه ي بدبخت يزد قادر نشوند طفل خود را به يك مدرسه ابتدايي سه كلاسه يا به دبستاني بفرستند كه سواددار شوند اگر اينها روحانيت و مروت مي داشتند يا يك ذره ترحم و انسانيت به مشامشان مي رسيد چنين پولي را چگونه قبول مي كردند آن بيچاره بدبخت كور كورانه و بي خبرانه مي دهد اين بي انصاف كه خود مطلع است اين پولها چه قسم جمع مي شود چگونه مي گيرد ؟ ! » . ( 1 )
با چنين سوابقي ، شوقي توانست به كمك پدر و مادر و ورقه ي عليا ، و بعدها با مساعدت همسر امريكائيش به نام « ماري ماكسول » ( 2 ) طرح تشكيلات بهائيت را به صورت احزاب متداول اروپا و امريكا پايه ريزي كند ( 3 ) و به كمك و مساعدت سياسي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . ج1 ، ص127
2 . « ماري ماكسول » ، عبد البهاء در كانادا و در خانه « ماكسول » اقامتي داشت .
« ماري » در آن هنگام بيش از يك سال از عمرش نمي گذشت . و عبد البهاء به پدر و مادرش گفته بود نه او را « روحيه » بگذاريد . شوقي در سال 1316 هـ . ش = 1937 م ، با روحيه خانم ازدواج نمود ( شوقي متولد 1276 هـ . ش = 1897 م ) و به همين مناسبت مادر شوقي « ضيائيه خانم » خبر ازدواج شوقي را تلگرافاً به بهائيان ايران و امريكا رسانيد .
اطرافيان شوقي پس از روي كار آمدن شوقي ، بناي تبليغات و فريب اشخاص ساده لوح را گذاردند به اين نقل قول منيره خانم زن عباس افندي توجه كنيد : « پنج بچه ام به علت مسموميت هواي عكا مردند ـ در حقيقت بدي هوا يك علت مادي بود ولي علت باطني و روحاني آن بود كه هيچ اولاد پسري نبايد از عبد البهاء بوجود آيد . . . و من وقتي رمز اين حكمت را دريافتم كه دو فاميل بهاء الله و باب در شخص شوقي افندي فرزند ارشد دخترمان ضيائيه خانم كه با ميرزا هادي افنان ازدواج نموده بود صورت اتحاد يافتند . » بلانفيلد ص90
3 . عباس افندي ضمن ارسال نامه اي به تهران ، خطاب به « علي قبل اكبر . . . » مي نويسد : « و بيت عدل اعظم به ترتيب و نظامي كه در انتخاب ملت در اروپا انتخاب مي شود انتخاب گردد . . . » ، « مكاتيب » ج3 ، ص50
496 |
صهيونيسم ، در قلع و قمع مخالفان خود در سرزمين فلسطين ( اسرائيل فعلي ) توفيقاتي بدست آورد .
شوقي اين توفيقات به دست آمده را با ارسال نامه ها و تلگرافي به اطلاع بهائيان ايران كه غالباً به هواداري « شوقي » باقي مانده بودند ، رساند .
ذيلا به چند نمونه از اسناد مذكور اشاره مي كنيم ، تا از لابلاي آن به اعمال ناپسند خانواده اغصان ـ افنان ، در زمان شوقي پي برده شود :
1 ـ « ترجمه تلگراف شوقي افندي مورخ 5 آوريل سال 1952 كه خطاب به محفل مقدس روحاني ملي بهائيان امريكا صادر شده است » :
« به محافل مليه اطلاع دهيد كه قهر و غضب الهي كه در اين ساليان اخير سريعاً متتابعاً متوجه دو پسر و برادر و خواهر زن ناقض اكبر عهد و ميثاق حضرت بهاء الله گرديده بود حال نيز افنان پسر دوم سيد علي محور دسائس و حلقه اتصال ميان ناقضين قديم و جديد را به ديار عدم فرستاد تنها مرور زمان آشكار خواهد ساخت كه اين جرثومه نقض تا چه اندازه در طي بيست سال مايه فتنه و فساد در عائله حضرت عبد البهاء بوده است . اين ناقض عهد و ميثاق كسي است كه اسمش با لكه هاي ننگين ذيل در تاريخ ثبت خواهد شد مادر بزرگش يعني حرم حضرت بهاء الله بلافاصله پس از صعود به ناقضين عهد پيوست و پدر و مادرش نيز جداً به معاونت مشار اليها قيام كردند و پدرش علناً حضرت عبد البهاء را مستوجب قتل دانست و در همراهي حرم مبارك حضرت اعلي به ارض اقدس به وعده خود وفا نكرد و اين خلف وعده منجر به صعود حرم گرديد و كراراً مركز ميثاق وي را بزرگترين خصم خويش شمرد و برادر ارشدش متعامداً با اظهارات خلاف حقيقت به مدافعين بيت اعظم بغداد اهانت وارد آورد و خواهر زنش به هواخواهي اعداي مشهود امر برخاسته است و برادرانش به معاونت او قيام كرده و حضرت عبد البهاء را در مورد مرض مهلكي كه دامنگير مادرشان شده بود متهم ساختند و براي تلافي اولا به وسيله ازدواج موفق گرديد خواهر ارشد مرا به طرف خود جلب و در نتيجه راه را براي ازدواج برادرانش با دو نوه ديگر حضرت عبد البهاء هموار نمايد و درنظر داشت كه وسيله ي چهارمين ازدواج را بين دخترش با نواده حضرت عبد البهاء
497 |
فراهم نمايد و به اين وسيله سه شاخه از عائله ي حضرت عبد البهاء را در اين وصلت هاي ننگين وارد كند و متجاوز از بيست سال كوشيد تا با كمك دشمنان ديرين امر در ايران و جامعه هاي مسلمان عرب و سران قوم و اولياي امور در ارض اقدس مقام مركز امر را متزلزل سازد و قرار بود به عنوان شاهد اصلي از طرف دختر بديع الله در جلسه ي محاكمه اي كه اخيراً تشكيل گرديد شركت نموده و عليه اختياراتي كه به موجب الواح وصاياي حضرت عبد البهاء به ولي امر الله تفويض گرديده اعتراض كند » .
امضاي مبارك شوقي ( 1 )
2 ـ صورت تلگراف شوقي افندي كه به محفل ملي بهائيان ايران در پنجم نوامبر 1950 صادر شده است :
ûBADIULLAH BROTHE CHIEF LIEUTENANTARCHBREAKER DIVINE COVENANT MISERAELY PERISHED AFTER SIXTY YEARS CEASELESS FRUITLESS EFFORTS UNDERMINE FIOINELY APPOINTED ORDER HAVING WITNESSED WITHIN LAST FIFE MONTHS DEATRS, RIS NEPHEWS SHOA MUSA NOTORIOUS STANDARD BEAVERS REBELLION ASSOCLATED NAME THEIR PEROIDIOUS FATHER SHOGHI
مضمون بيان مبارك به فارسي چنين است :
« بديع الله برادر و ظهير ناقض اكبر پس از آنكه شصت سال متمادياً براي تخريب بنيان نظم الهي تلاش بيهوده نمود به كمال ذلت درگذشت و در پنج ماه اخير حياتش مرگ شعاع و موسي برادرزاده هاي خود را كه بزرگترين علمداران نقض و شقاق پدر خائنشان بودند به چشم مشاهده نمود « شوقي » ( 2 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . مجله « اخبار امري » ارگان محفل ملي بهائيان ، ايران ، شماره 1 ، ارديبهشت 1331 هـ . ش .
2 . مجله « اخبار امري » ، ارگان محفل ملي بهائيان ، ايران ، شماره 7 ، آبان 1329 هـ . ش .
498 |
Baha''i, Wilmette, November 11, 1950
" Approve publicize message . Emphasize ( the ) following : Badiullah''s relentless machinations ( for ) six decades as chief accomplice ( of ) arch - breaker ( of the ) Covenant, later as leader ( of the ) rebellious party ؛ his misrepresentations ( to ) Abdul Hamid under ( the ) Turkish regine ؛ his identification ( with the ) Arab Cause during ( the ) British Mandate involving ( the ) imprisonment ( of His ) daughter as ( a ) political agitator ؛ his alliance ( with the ) representative ( of the ) traditional enemy ( of the ) Faith since ( the ) establishment ( of the ) Jewish State : his initial efforts ( at ) inducing ( the ) Sultan ( to ) reimpose incarceration ( of ) ''Abu''l - Baha ؛ his sale ( of ) part ( of the ) Bahji Mansion for bribery ( of the ) Master''s enemies ؛ his schemings ( to ) prevent ( the ) purchase ( of the ) site ( of the ) Bab''s sepulchre, intertere ( with ) its erection ( and ) incite ( the ) authorities ( to ) its destruction ؛ his false repentance ( and ) subsequent intrigues, leading ( to his ) re - expulsion bu ''Abdu''l - Baha ؛ his seizure ( of the ) keys ( of ) Baha''u''llh''s Tomb ( and his ) appeal ( to the ) authorities ( to ) recognize his custodian ship ( of the ) Shrine ؛ his misrepresentation ( to the ) British authorities ( and ) appeal ( to the ) Moslem Court to prevent ( the ) transier ( of the ) remains ( of the ) mother ( and ) brother ( of Abdu''l - Baha ) ( to ) Mount Carmel ؛ intensification ( during ) last decade ( of ) his subversive correspondence ( with ) Persia ؛ his ignominious fligh with Arab refugees ؛ his return after ingratiating himself ( with the ) representative ( of the ) government which ( has ) peresecuted the
499 |
Faith over ( a ) century ؛ ( the ) agony darkening ( the ) last day ( of ) his infamous career precipitating his death, after witnessing ( the ) deaths in rapid succession of Shuaullah ( the ) oldest son ( of ) muhammad Ali, ( who was ) despatched by him ( to ) America ( to ) Join forces ( with ) Khayrullah and ( who was ) denounced in ( the Master''s will as one counting upon ( the ) murder of Abdu''l-Baha ؛ and of Musa, ( the ) second son ( of ) Muhammad Ali and ( the ) redoubtale enemy ( of the ) world Center ( of the ) Faith, Who vigorously fought against ( the ) incorporation ( of the Palestine ) branch ( of the ) American National Assembly ( and ) ( the ) transfer ( of ) international endowments ( to ) its name . Transmit text of both messagas ( to ) all National Assemblies . " SHOGHI
مضمون بيان مبارك به فارسي چنين است :
« انتشار تلگراف تصويب مي گردد مراتب ذيل را به عموم خاطر نشان نمائيد :
دسايس بديع الله بزرگترين همدست ناقض عبد الهي مدت شصت سال بلا انقطاع ادامه داشت و بعداً سردسته گروه ناقضين گرديد . در دوره حكومت عثماني نزد عبد الحميد به القاء شبهات پرداخت در زمان قيمومت انگليس بر فلسطين در سلك طرفداران عرب در آمد و در نتيجه دخترش به جرم تحريكات سياسي محبوس گرديد و پس از تشكيل دولت يهود با نماينده خصم ديرين امر الله متحد شد و با مساعي مقدماتي خود سلطان را وادار به تجديد سجن حضرت عبد البهاء نمود و براي رشوه دادن به اعضاي مركز ميثاق قسمتي از قصر بهجي را فروخت ، براي ممانعت از ابتياع اراضي مقام اعلي به انواع دسايس متشبث شد و در ساختمان آن اخلال نمود و اولياي امور را به تخريب آن تحريك كرد . توبه مزورانه و دسايس بعدي او سبب شد كه حضرت عبد البهاء مجدداً او را طرد نمايند . كليدهاي روضه مباركه حضرت بهاء الله را غصب و به اولياي امور متوسل
500 |
شد كه توليت او را به رسميت بشناسند و براي جلوگيري از انتقال دمسين اُمّ حضرت عبد البهاء و غصن اطهر به كوه كرمل به محكمه اسلامي شكايت نمود و نزد اولياي امور بريتانيا قضيه را بر خلاف حقيقت جلوه داد و در ظرف ده سال اخير در ارسال اوراق ناريه به ايران بيش از پيش بكوشيد . به آوارگان عرب بپيوست و به كمال ذلت فرار اختيار كرد و پس از جلب نظر نماينده حكومتي كه بيش از يك قرن سبب ايذاء و اذيت امر الله گشته بود به ارض اقدس مراجعت نمود و بعد از آنكه فوت شعاع الله پسر ارشد و موسي پسر ديگر ميرزا محمد علي را متوالياً به چشم خود ديد ايام اخير حيات شوم خود را در بستر بيماري به پايان رسانيد شعاع الله كسي بود كه به دستور بديع الله براي همكاري با خير الله به امريكا رفت و به نص الواح وصايا در صدد قتل امر الله بود كه باكمال قوا از تسجيل شعبه ي محفل ملي امريكا در فلسطين و انتقال موقوفات بين المللي بهائي به اسم آن شعبه جلوگيري كرد .
متن دو تلگراف را به كليه محافل روحانيه ي مليه ابلاغ نمائيد . ( شوقي ) ( 1 )
4 ـ صورت تلگراف شوقي افندي ، 19 دسامبر 1949 م ـ كه به محفل ملي بهائيان ايران مخابره شده است :
FALTHLESS BROTHER HUSSEIN ALREADY ABASED THROUCH DISHONOURABLE CONDUCT OVER PERIOD YEARS FOLLOWED BY ASSOCLATION WLTH COVENANT BREAKERS HOLY LANK AND EFFORTS UNDERMINE GUARDLANS POSITLON RECENTLY FURTHER DEMEANED HIMSELF THROUGH MARRIAGE UNDER OBSCURE CIRCUMSTANCES WITH LOWBORN CHRISTIAN GIRL EUROPE STOP THIS DISGRACEFUL ALLIANCE FOLLOWING FOUR SUCCESSIVE MARRIAGES BY SISTERS
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . همان .
501 |
COUSINS WITH THREE SONS COVENANT BREAKER DENOUNCED REPEATDELY BY ABDUL - BAHA AS HIS ENEMY AND DAUGHTER NOTORIOUS POLITICAL AGITATOR BRANDS THEM WITH INFAMY GREATER THAN ANY ASSOCIATED WITH MARRIAGES CONTRACTED BY OLD COVENANT BREAKERS WHETHER BELONGING FAMILY MUHAMMAD ALI OR BADIULLAH .
مضمون بيان مبارك به فارسي چنين است :
حسين برادر بي ايمان كه در طي سال هاي متمادي به عمل ننگينش خود را خوار و خفيف نمود و سپس به ناقضين ارض اقدس پيوست و در تضييع مقام ولي امر الله همت بگماشت اخيراً به وضعي مبهم با يك دختر پست مسيحي در اروپا ازدواج و خود را بيش از پيش مفتضح نمود . اين وصلت تفضيح و چهار ازدواج متوالي قبلي خواهران و خاله زادگان با سه پسر ناقض عهد كه حضرت عبد البهاء او را كراراً دشمن خود مي خواندند و دختر شخص آشوب طلب سياسي معروف به مراتب ننگين تر از ازدواج هائي است كه در خانواده هاي محمد علي و بديع الله ناقضين سابق به وقوع پيوسته است » . ( 1 )
محفل روحاني بهائيان ايران ذيل تلگراف مذكور تفسيري در خصوص اختلاف خانوادگي اغصان و افنان نگاشته است كه جهت استحضار پژوهندگان آنرا ذيلا به عرض مي رسانيم :
« خروج منتسبين و متعلقين بيوفا از ظل ظليل مولاي توانا ارواحنالوحده الفداه و انحراف آنان از نصوص مباركه الواح وصاياي حضرت عبد البهاء جل ثنائه عيناً مانند انحراف منسوبان و نزديكان و بستگان حضرت مولي الوري از كتاب عهد جمال اقدس ابهي عز اسمه الاعلي است كه در اين مقام تاريخ نفس خود را اعاده نموده و حوادث
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . مجله : « اخبار امري » ارگان محفل ملي بهائيان ، ايران ، شماره 9 ، دي 1328 هـ . ش .
502 |
مؤلمه ايام گذشته مجدداً تكرار يافته است همان طور كه بعد از صعود جمال اقدس ابهي ناقضين ميثاق و ناكثين عهد نيز آفاق به جميع قواكمر به مخالفت با مركز عهد اتم اوتي بسته از هيچ دشمني و خصومت فروگذار ننمودند بعد از صعود حضرت عبدالبهاء ارواحنا لرسمه الاطهرفداء نيز ناكثين پركين و شكنندگان پيمان حضرت رب العالمين به نهايت همت به مخالفت و ضديت با مراكز امر برخاسته قلماً و لساناً فعلا و عملا تيشه به ريشه امر الله زده و به زعم باطل خود به تخريب كاخ رفيع و قصر مشيد نظم بديع جهان آراي الهي كه اعظم و اشرف و اول ركن ركين آن ولايت امر الله است پرداختند .
مشيت الهيه در جيمع ادوار و بالاخص درين دور مبارك برين قرار گرفته است كه نسبت و قرابت صوري به هيچ وجه من الوجوه مناط اعتبار قرار نگيرد بلكه ميزان تقرب به ساحت قدس الهي اخلاق حسنه و اعمال مرضيه و ثبوت و رسوخ برعهد ميثاق نيز آفاق باشد .
حضرت عبد البهاء جل ذكره و ثنائه درين مقام به اين بيانات مقدسه عليا ناطق قوله الاحلي .
1 ـ لطافت اخلاق چون موافقت با شرف اعراق نمايد نسبت حقيقي گردد و سرّ ( الولد سرّابيه ) ظاهر شود و اگر معاذ الله اخلاق مخالفت اعراق گردد نسبت مجازي باشد و منقطع شود و « انه ليس من اهلك » تحقق يابد .
2 ـ ملاحظه نمائيد كه باغبان الهي شاخه خشك و يا ضعيف را از شجره طيبه قطع مي نمايد و شاخ درخت ديگر را به اين شجره پيوند مي نمايد هم فصل مي كند و هم وصل مي كند اين است كه حضرت مسيح مي فرمايد كه از جميع آفاق مي آيند و داخل در ملكوت مي شوند و ابناء ملكوت از ملكوت خارج مي شوند نوه نوح كنعان در نزد نوح مردود بود و ديگران مقبول برادران جمال مبارك از جمال مبارك منفصل شدند و ابداً جمال مبارك با آنها ملاقات نمي فرمودند و هذا فراق بيني و بينكم مي فرمودند .
3 ـ اين نص انجيل را ملاحظه كنيد كه برادران حضرت مسيح آمدند نزد حضرت مسيح عرض كردند كه اينها برادران شما هستند فرمودند كه برادران من نفوسي هستند كه مؤمن به خدا هستند و قبول ننمودند كه با برادران معاشرت و مجالست نمايند به همچنين
503 |
قرة العين كه معروف آفاق است وقتي كه مؤمن به خدا شد و منجذب به نفحات الهي گشت از دو پسر بزرگ خويش بيزار شد زيرا مؤمن نشدند و ديگر ابداً به آنها ملاقات نكرد و حال آنكه دو اولاد رشيد او بودند و مي گفت كه احباي الهي جميع پسران من هستند ولي اين دو ابداً پسر من نيستند و بيزارم . انتهي .
پس به موجب بيانات صريحه واضحه فوق چون حسين بي حقيقت و بي ايمان اخلاقش مخالفت شرف اعراق است و اعمال و افعالش مباين با تعاليم مقدسه و نصوص مباركه و علاوه بر اين به جميع قوا به تنزيل و تضييع مقام مبارك حضرت ولي امر الله ارواحنا فداه مشغول و با ناقضين ميثاق مألوف نسبتش از امر الله منقطع و از جامعه پيروان امر حضرت بهاء الله منفصل و از شجره طيبه ساقط و به دركات ذلت و هوان و وبال و خسران واصل و دررديف ناقضان و دشمنان از رب منان واقع گرديده است .
حضرت عبد البهاء ارواحنا لرمسه الاظهر فدا راجع به اهميت عهد و ميثاق الهي در اين كور بديع مي فرمايند قوله عزبيانه .
1 ـ حال به شكرانه ي اين الطاف بايد به خدمت حضرت بديع الاوصاف پرداخت و بر ثبوت بر ميثاق قيام نمود تا وحدت بهائي محفوظ و مصون ماند ملاحظه كنيد به هيچ قوه اي ممكن است وحدت بهائي را محافظه كردن مگر به قوه ميثاق اگر داني تهاون و فتوري حاصل گردد شبهات به تمام قوت به قلوب خطور نمايد و مذاهب مختلفه ظهور كند و امر الله بكلي محو و نابود شود قوه ميثاق است كه آفاق را به اهتزاز آورده زيرا در جسم امكان عرق شريان است كه نابض است و قابض و كافل جميع امور ضابط امور جمهور و قوه ارتباطيه در ميان عموم . . . .
2 ـ . . . . . .
3 ـ ناقضين آبروي خويش را مي برند و تيشه بر ريشه خود مي زنند مغرور به چند نفس چاپلوس كه در نهايت تملق اند كه از شدت تملق بعضي نفوس ضعيفه را متزلزل مي نمايند لكن اين عاقبت ندارد سراب است نه آب كف است نه دريا مه است نه ابر مجاز است نه حقيقت عن قريب خواهيد ديد .
4 ـ به جميع الواح مبارك بهاء الله چه از آيات و چه از مناجات ملاحظه كنيد كه البته
504 |
در هزار موقع مناجات فرمودند كه خدايا ناقضين ميثاق را معدوم كن و مخالفين به عهد را مغلوب نما و هر نفسي كه نقض عهد و ميثاق نمايد مردود حق است و هر نفسي كه ثابت عهد و ميثاق است مقبول درگاه احديت و از اين قبيل آيات و مناجات بسيار مراجعت نمائيد خواهيد يافت باري شما ابداً ملول نشويد آنچه نقض بيشتر ديديد بر ثبات و استقامت بيشتر بيفزائيد و يقين كنيد كه جند الهي غالب است زيرا مؤيد به نصرت ملكوت ابهي در جميع آفاق علم اهل ثبوت و استقامت بلند است و علم نقض ملكوتي .
5 ـ در جميع مواقع ثابتين بر ميثاق مظفر بودند و ناقضين مغلوب و مردود و منحوس .
6 ـ انسان بايد با نفوسي كه بر عهد و ميثاق ثابتند معاشرت نمايد و با ابرار الفت كند زيرا قرين سوء سبب مي شود كه سوء اخلاق سرايت مي نمايد نظير مرض جذام كه ممكن نيست انسان با مجذوم الفت و معاشرت نمايد و مرض جذام سرايت نكند اين به جهت حفظ و صيانت است .
باري مقصود اين است كه عبد البهاء بي نهايت مهربان است ولي مرض مرض جذام است چه كند همچنان كه در امراض جسماني بايد معاشرت و سرايت را منع كرد و قوانين حفظ الصحّه را مجري داشت زيرا امراض ساريه ي جسماني بنيان بشر را بر اندازد به همچنين بايد نفوس مباركه را از روائح كريهه و امراض مهلكه ي روحاني محافظه و صيانت كرد والانقض نظير مرض طاعون سرايت مي كند و كل هلاك مي شوند .
الحمد لله ياران عزيز ايران همواره بر عهد و ميثاق الهي ثابت و از ناقضين و ناكثين مجتنب و محترز بوده و هستند و اعتنائي به اين نفوس واهيه ي سافله كه اقدامات و عملياتشان چون سعي و تلاش و مقاومت پشه ي بينوا در مقابل صرصر شديد القوي است ندارند و به خوبي مي دانند كه درياي مواج امر الله عاقبت اين خس و خاشاك و كف هاي زائد را به كنار خواهد انداخت و جز خسران و وبال دنيوي و اخروي چيزي ديگر نصيب دشمنان امر نخواهد گرديد » . ( 1 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . همان .