بخش 21

فصل دوم : حمایت سیاست های خارجی حمایت سفارت روسیه در ایران


589


فصل دوم : حمايت سياست هاي خارجي

سفارتخانه هاي خارجي و وابستگان خارجي و داخلي . . . در قلمروي حكومت ايران و عثماني و فلسطين . . . دست اندركار حفظ منافع دولت هاي متبوع و رقابت با يكديگر ، برسر قدرت و نفوذ ، در پي بهره گيري از هر واقعه و حادثه اي از هيچ گونه تب و تابي دريغ نداشته اند .

احساسات مذهبي اسلامي بطور عموم و عقايد تشيع و كانون هاي شيعي بطور اخص ، ميداني حساس و در نتيجه مورد توجه سفارتخانه هاي خارجي ، از موقعيتي به سزا برخوردار بوده است .

پس از دعاوي شيخ احمد احسائي ، چشم و گوش سياست بازان خارجي به تداوم شيخيه ، به عنوان نطفه اي كه مي تواند تهديدي جدي براي تشيع و روحانيت و نظام مدافع و مروج هميشگي شيعه ، به شمار آيد ، بازگرديد . به نحوي كه پس از مرگ « سيد كاظم رشتي » و ظهور مدعياني جديد ، دست اندازي آنان به پرورش و تقويت و تحريك ، مورد تأييددولت هاي متبوع قرار گرفته ، مجالي نو محسوب گرديده ، تا آنجا پيش رفتند كه مسير حركت را هدايت و با مداخله علني ، به حفظ حركت و زعماي آن سعي وافر نشان دادند .

در مقابل ، زعماي بابي و ازلي و بهائي . . . سر سپردگي خود را به سفارتخانه هاي خارجي دو چندان ساخته ، تا از اين طريق و تحت حمايت سياست هاي بيگانه ، مجري طرح ها و توطئه هائي شوند كه از يك سوي باعث رونق كسب و كارشان و از سوي ديگر


590


جلب رضايت بازيگران و سياست گذاران خارجي را فراهم سازند .

بي شك در چنين حركتي مزدورانه ، كوشش طرفين به حفظ اسرار پشت پرده و اختفاء و استتار هرگونه روابط دوستانه ! بنابه شيوه اهل سياست ، سعي بليغ مبذول گرديد .

از اين روي ، « هاديان » و « واسطه ها » و « مجريان » زبان از گشودن هر سخني بسته و قلم از نگارش هر موضوعي كه دلالت بر چنين سازشي كند ، تكاني نخورده . و گزارشات محرمانه معدوم و يا از دسترس اغيار به دور ماند .

با اين همه و از آنجائي كه حقايق ، به هر حال در طول زمان و با تغيير مقتضيات سياسي ، كم و بيش آشكار خواهد شد ، زباني به سخن گشوده گرديد و قلم به نگارشي تكان خورد و گزارشاتي ، علي رغم همه ي كوشش ها ، به دست اغيار افتاد ، كه از لابلاي آن وطن خواهان ايران و عاشقان وحدت ملي و حفظ استقلال مملكت ، به حمايت سياست هاي خارجي و جلب رضايت بابيان و بهائيان از بازيگران سياست هاي بيگانه در اسلام و ايران عزيز ، پي بردند .

بدين روال ، در بررسي فصل دوم از كتاب دوم : « حمايت سياست هاي خارجي » به ذكر اهم مدارك و اسناد موثق و صرفاً مورد تأييد و تصريح مراجع و آثار رسمي بهائيان مبادرت ميورزيم . با اين توجه و تأكيد كه :

اولا : در اين « مجلد نخست » ، به رئوس كلي چنين مداركي از زمان علي محمد شيرازي 1260 هـ . ق تا مرگ شوقي افندي 13 آبان 1336 هـ . ش . « نوامبر 1957م » اشاره مي شود .

ثانياً : بايست متوجه بود كه كليه مطالب اين بحث ، تنها در « ارتباط » با ديگر موضوعات قبل و بعد كتاب ، مي تواند مفيد فايده و كاشف حقايق و راهنماي پژوهندگان ، مبني بر « بيگانگي » بابيان و بهائيان باشد و بالعكس .

الف : حمايت سفارت روسيه در ايران

1 ـ منوچهرخان گرجي ، ارمني مذهب ، كه جزء اسرائي بود ، كه آغا محمد خان قاجار در سال 1209 هجري قمري او را از « تفليس » به ايران آورد و در دربار فتحعليشاه


591


قاجار جزو خواجگان حرمسرا و بعداً غلام پيشخدمت خاصه . . . و سپس بواسطه هوش سياسي و حمايتي كه روس ها در ايران از او بعمل مي آوردند ، مقرب دستگاه فتحعليشاه گشته ، به سمت ايچ آقاسي ( خواجه باشي ) و سپس « ايشيك آقاسي » باشي ارتقاء يافت . . .

در زمان محمد شاه قاجار منوچهرخان كه به حكومت اصفهان منصوب گرديد با مخالفت شديد علماي اصفهان روبرو گرديد ولي با توجه به قدرت و نفوذ وي در اواخر حكومت محمد شاه توانست بر اوضاع مسلط شود .

آنچه مسلم است منوچهرخان گرجي ، پس از بلواي بابيه در شيراز ، با علي محمد شيرازي به گرمي رفتار كرده و او را از شيراز به اصفهان آورد و « با سيد علي محمد باب همراهي نمود و براي پيشرفت آئين وي خيلي مساعدت كرد و تا موقعي كه زنده بود ، در اصفهان از او به نحوي پذيرائي كرده ، و در حفظ جان وي بسيار كوشيد » . ( 1 )

بهائيان در كتاب : « تلخيص تاريخ نبيل زرندي » تصريح مي كنند : « يك روز معتمد الدوله در حضور مبارك در ميان باغ مشرف بود عرض كرد : خداوند به من ثروت زياد عنايت كرده ، نمي دانم به چه راهي آنها را خرج كنم ، فكر كردم اگر اجازه بفرمائيد اموال خودم را در نصرت امر شما صرف نمايم . . . محمد شاه را تبليغ كنم ، يقين دارم كه مؤمن خواهد شد و به انتشار امر در شرق و غرب عالم خواهد پرداخت آنوقت او را وادار مي كنم كه حاجي ميرزا آقاسي را كه شخصي خائن و مخرب مملكت است معزول كند . يكي از خواهرهاي شاه را هم براي شما مي گيرم . . . حكام و ملوك عالم را به امر مبارك و آئين نازنين دعوت مي كنم . . . و اين گروه زشت رفتاري را كه باعث ننگ اسلام هستند از صفحه روزگار برمي اندازم . حضرت باب فرمودند : نيت خوبي كرده اي . . . لكن از عمر من و تو در اين دنيا اينقدرها باقي نمانده و نمي توانيم نتيجه اين اقدامات را كه گفتي به چشم خود ببينيم » . ( 2 )

البته آنچه مسلم است و « در اينكه معتمد الدوله از اوضاع متزلزل و هرج و مرجي كه بواسطه سلطنت محمد شاه عليل و هميشه ناخوش و حاج ميرزا آقاسي بي كفايت در

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . « تاريخ رجال ايران ـ قرون 12 ـ 13 ـ 14 » ، ج4 ، ص162

2 . ص196


592


سراسر ايران ايجاد شده بود مانند بسياري از رجال آن زمان سخت ناراضي و مي خواسته است از سوء جريان اوضاع مملكت استفاده نمايد ، در آن شبهه و حرفي نيست » . ( 1 )

2 ـ عبد الحسين آواره در كتاب : « كواكب الدريه في مآثر البهائيه » مي نويسد : « موقعي كه ايشان در « درجز » از قراي مازندران تشريف داشته و در آنجا مستخدمين و سرحدداران دولت روس ارادتي شايان به حضرتش يافته اراده كرده اند كه آن حضرت را از دست مأمورين ايراني گرفته و يا فرار داده به روسيه ببرند ولي آن حضرت قبول نكرده . . . و بعد خبر وفات محمد شاه رسيد و دريا بيگي روس اظهار سرور كرده و سبب نجات بهاء الله شد و در اين سفر سيد بصير هندي همراه او بود » . ( 2 )

3 ـ عباس افندي در كتاب : « مقاله شخصي سياح » ، ضمن شرح اعدام علي محمد شيرازي و محمد علي در تبريز مي نويسد : « بعد آن دو جسم را از ميدان به خارج شهر به كنار خندق نقل نمودند و آن شب در كنار خندق ماند . روز ثاني « قونسول روس » به اتفاق حاضر شده و نقش آن دو جسد را به وضعي كه در كنار خندق افتاده بود برداشت » . ( 3 )

4 ـ مؤلف كتاب : « تلخيص تاريخ نبيل زرندي » مي نويسد : « قنسول روس در تبريز با نقاشي ماهر به كنار خندق رفته و نقشه آن دو جسد مطهر را كه در كنار خندق افتاده بود برداشت » . ( 4 )

بايد توجه داشت كه طبق تصريح مؤلف كتاب : « كواكب الدريه في مآثر البهائيه » پنهان كننده جسد علي محمد شيرازي ، فردي بود به نام « احمد ميلاني بابي » كه او نيز از تحت الحمايگان دولت روسيه بوده است . ( 5 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . « تاريخ رجال ايران » ، ج4 ، ص162 ، لردكرزن در كتاب « ايران و مسئله ايران » مي نويسد : « معتمد الدوله منوچهرخان گرجي كه از حكام خوانخوار ايران بوده ، در سال 1841 سيصد نفر را در نزديكي شيراز زنده زنده گچ گرفت » ، ص105

2 . ج1 ، ص284

3 . ص49

4 . ص553

5 . همان ، ج1 ، ص249


593


5 ـ مؤلف كتاب : « تاريخ قديم » ( نقطة الكاف ) ضمن شرح « فاجعه زنجان » مي نويسد :

« چون كه جناب حجت از امير مأيوس شد و ديد دل او را هيچ رحمي نيست لهذا چند كاغذ « به وزراي دول خارجه » نوشتند و ذكر احوال خود را نمودند . ايشان نيز « شفاعت » نمودند در نزد امير ( ميرزا محمد تقي خان امير كبير ) قبول ننمود . بلكه او را ( نصيحت نمودند ) كه چه معني دارد كه جمعي فقرا در بلد شما ادعاي علم مي نمايند . . . مانده به آن ملعون ننمود . . . شنيدم از جمله تقصيراتي كه « پادشاه روس » بر امير كبير گرفته و سبب « عزل » آن شده يكي همين قتل سلسله مظلوم بود . خلاصه « ايلچي روس » و « ايلچي روم » به ديدن جناب حجت آمدند و صحبت داشتند . . . ايلچي ها قدري متحير شده سكوت نمودند . زيرا كه ديدند كه محل حرف نيست . . . به هر حال ايشان هم رفتند تا بعد ثمره آن بروز نمايد » . ( 1 )

6 ـ مؤلف كتاب : « تاريخ قديم » ( نقطة الكاف ) مي نويسد :

« ايلچي روم » و « ايلچي روس » امير را ملامت نموده بودند در باب قتل حضرات و گفته بودند كه چه معني دارد كه جمعي از ضعفاي رعيت مطلبي مي گويند و شما با آن اقتدار در صدد اذيت ايشان هستيد . . . .

« پادشاه روس » فرستاده بود به نزد « ايلچي تبريز » كه « شرح احوالات حضرت را معلوم نما . و به جهت من ارسال دار . همين كه اين خبر رسيد آن حضرت را شهيد نموده بودند » . ( 2 )

7 ـ عزيز الله سليماني اردكاني بهائي در كتاب : « مصابيح هدايت » ضمن شرح ميرزا حسين زنجاني ـ و رقاء ـ مي نويسد :

« فردا ميرزا حسين را ( ميرزا حسين زنجاني پسر محمد متوفاي 1302 هجري در عشق آباد كه باورقاء در زنجان رفيق شده بود ) دم توپ مي گذارم و ترا با پسرت ( ورقاء

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . « تاريخ رجال ايران ـ قرون 12 ـ 13 ـ 14 » ، ج4 ، ص233

2 . همان ، ص266


594


و پسرش ) به طهران مي فرستم ، حضرت ورقاء محرمانه فرموده بود كه ميرزا حسين به اطلاع قنسول و به امر ناصر الدين شاه از عشق آباد آمده و دامادشان هم مترجم روس است اين مطلب را پي مي كنند و از براي سركار خوش واقع نخواهد شد ( خطاب به علاء الدوله حاكم زنجان است ) به نظر چنين مي آيد كه او را هم باما به طهران بفرست » . ( 1 )

8 ـ از گزارشات دولگوروكي سفير دولت روسيه در ايران به وزير امور خارجه « نسلرو » ـ پرونده شماره 133 ، تهران 10 ژوئن 1850 م شماره 48 :

« خيلي خوب است كه فرقه بابيه با علماي اسلام مخالفت و مبارزه شديد شروع كرده و آنان را متهم به انحراف » . ( 2 )

9 ـ پرونده شماره 133 تهران 1850 ، صفحه 434 ـ 435 گزارش دولگوروكي سفير روسيه در ايران به وزير امور خارجه ( سناوين ) مريم آباد ، 3 ژوئيه 1850 ، شماره 53 .

« از موقعي كه همكاري قواي انتظامي با اولياي دولت صورت عمل به خود گرفته است آرامش بيشتري در پايتخت حكمفرما است همچنين با اقدامات مؤثري كه توسط حاكم جديد شيراز شاهزاده فيروز ميرزا براي جلوگيري از عمليات بابيان به كار برده شده است فعاليت آنان فوق العاده محدود شده است .

لردپالمرستن از سفير خود در ايران خواستار شده است كه گزارش مبسوطي راجع به عقايد اين فرقه براي ما بفرستد و اين جانب هم اميدوارم در آتيه نزديكي بتوانم كتابي كه از تأليفات يكي از بابيان مشهور در اختيار من گذاشته است براي وزارت امپراطوري بفرستم . . . » . ( 3 )

10 ـ پرونده شماره 134 ـ تهران 1850 ، صفحه 562 گزارش دولگوروكي سفير روسيه در ايران : به سناوين ، مريم آباد ، 14 سپتامبر 1850 ، شماره 72 :

« اغتشاشات زنجان هنوز ادامه دارد و بابيان زنجان كه با جان خود بازي مي كنند در مقابل قواي شاهي مقاومت سختي نشان مي دهند و از عهده دفع حملات محمد خان

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ج1 ، ص181

2 . « شورش بابيان در ايران » ، ج30 ، صص159 ـ 143

3 . همان .


595


بخوبي برمي آيند جاي بسي تعجب است كه اين عده با چه شهامتي وضعيت خطرناك خود را تحمل مي كنند .

رهبر آنان محمد علي به سفير تركيه سميع افندي و همچنين به كلنل شيل ( سفير انگليسي در ايران ) مراجعه و از او خواهش وساطت كرده است ليك همكار انگليسي من ( سفير انگليس ) معتقد است كه بعيد به نظر مي رسد كه دولت ايران حاضر بشود كه دول خارجي در اين مورد به كمك اين فرقه وارد مذاكره بشوند » . ( 1 )

11 ـ پرونده شماره 134 ، تهران 1850 ، صفحه 575 ـ 579 ، گزارش دولگوروكي سفير روسيه در ايران : به سناوين ، تهران ، 23 سپتامبر 1850 ، شماره 76 :

« يگانه مسئله اي كه افكار را متوجه خود ساخته قضاياي زنجان مي باشد چه تاكنون با وجود ريخته شدن خون هاي بي شمار قواي نظامي شاهي موفق به از بين بردن يك مشت فاناتيك نشده اند به همين جهت تصور مي كنم آن جناب علاقمند باشند بطور تفصيل از اغتشاشات زنجان اطلاع حاصل كنند و بدين منظور نامه غلام باشي سفارت را كه در معيت عزيزخان رفته و از نزديك شاهد قضايا بوده تقديم مي دارد » . ( 2 )

12 ـ پرونده شماره 1582 تهران ، صفحه 503 ـ 501 گزارش دولگوروكي سفير روسيه در ايران : به سناوين ، مريم آباد ، 11 اوت 1853 ، شماره 55 :

« اين جانب قبلا نيز متذكر شده بودم كه مسائل مذهبي را در ميدان جنگ نمي توان حل كرد . همان طوري كه انتظارش مي رفت نه كشتار مازندران و نه قضيه زنجان هيچ كدام در حرارت پيروان اين فرقه تأثيري نكرد و اخيراً به مناسبت سوء قصدي كه نسبت به شاه شده دولت كليه افراد منتسب به اين فرقه را تعقيب و زنداني مي كند و طبق اطلاعاتي كه به دست آمده عده يي زياد از آنان در تهران مخفي مي باشند كه در بين آنان از هر طبقه وجود دارد ( حتي افراد درباري ) .

دولت مدعي است كه اسامي كليه اشخاصي كه در قضيه سوء قصد سوم اوت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . همان .

2 . همان .


596


شركت داشته اند به خوبي مي داند و اطلاع حاصل كرده است كه چهار نفر از آنان مدت يك ماه است در زرگنده به طور پنهاني به سر مي برند و وزارت امور خارجه بوسيله ي نامه اي از اين جانب تقاضا كرده بود كه اجازه داده شود در اين دهكده به تفتيش بپردازند . من بلا فاصله به غلام باشي دستور دادم كه با مأمورين دولتي در اين امر همكاري و ( ضمناً نظارت ) كند و پس از جستجو موفق به دستگيري يكي از آنان كه نامشان در ليست قيد شده بود گشته و دستگيري شخص نامبرده كمك كرده به دستگيري دو نفر ديگر كه در اوين ( يك فرسنگي زرگنده ) مخفي شده بودند ، نفر چهارم از قرار معلوم از اقوام ميرزاي ( منشي ) از بابيان است و تبعه دولت ايران مي باشد و از كارمندان رسمي ما نيست به دست دولت ايران سپرده شد . . . » . ( 1 )

13 ـ پرونده شماره 158 ، تهران 1852 ، صفحه 509 و 508 گزارش منشي سفارت مي باشد و چون معلوم شد كه شخص نامبرده دولگوروكي سفير روسيه در ايران : به سناوين ، مريم آباد ، 12 اوت ، شماره 56 :

« دولت ايران سه روز قبل به سانك پطرز بورك قاصدي اعزام داشته است كه حامل خبر سلامتي شاه ( جان به سلامت بدر بردن از سوء قصد ) مي باشد كشتار فجيعي كه بعد از واقعه سوء قصد در تهران شروع شد و مناظر دلخراشي كه من شاهد آن بودم مرا بر آن داشت كه شخصاً نزد ميرزا آقا خان رفته تا به او بفهمانم خاتمه دادن به اين قضايا به منفعت شاه مي باشد و اگر مجازاتي در كار هست لااقل قبلا رسيدگي بشود و بين شركت كنندگان در سوء قصد و آنان كه فقط اصول باب را تبليغ مي كنند فرقي گذاشته شود ، من مخصوصاً اين نكته را متذكر شدم كه براي شخص پادشاه خيلي خطرناك است كه جلوي كشتار دسته جمعي در ملأ عام را نمي گيرد و او نبايد مرتكب قتل بشود فقط به اتكاي آنكه هر كس را مي خواهد مي تواند مجازات كند . صدر اعظم ( ميرزا آقاخان ) با نظريات و عقيده اينجانب كاملا همراه است اما اعتراف كرده كه قادر نيست جلوي خشم شاه را بگيرد و محرك انتقام جوئي را مادر شاه و حاجي علي خان فراشباشي معرفي كرده تاكنون تعداد بابياني را كه به قتل رسانده اند به 9 نفر مي رسد و تصميم دارند عده زيادي از بابيان

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . همان .


597


را بين مأمورين متنفذ دربار و نظاميان و علما تقسيم كنند تا آنان به دست خود ، بابيان را به قتل برسانند » . ( 1 )

14 ـ شوقي افندي دومين جانشين بهاء الله و ولي امر الله بهائيان در كتاب :

( god pussesby ) ( قرن بديع ) نوروز 101 بديع ، تحت عنوان : « تبعيد حضرت بهاء الله به عراق عرب » مي نويسد :

« هنگامي كه قضيه سوء قصد اتفاق افتاد حضرت بهاء الله در لواسان تشريف داشتند و ميهمان صدر اعظم بودند و خبر اين واقعه ي هائله در قريه افجه به ايشان رسيد برادر صدر اعظم جعفرقلي خان كه مأمور پذيرائي آن حضرت بود از حضورشان استدعا نمود چندي در يكي از نقاط حول و حوش مختفي شوند تا آن غائله آرام گيرد و آن فتنه خاموش شود ولي وجود مبارك اين رأي را نپسنديدند حتي شخص اميني را هم كه براي حفظ و حراست هيكل انور گماشته بودند مرخص فرمودند و روز بعد با نهايت متانت و خونسردي به جانب نياوران مقر اردوي سلطنتي رهسپار شدند . در زرگنده ميرزا مجيد شوهر همشيره مبارك كه در خدمت سفير روس پرنس دالگوركي Dolgoroki princeسمت منشي گري داشت آن حضرت را ملا قات و ايشان را به منزل خويش كه متصل به خانه سفير بود رهبري و دعوت نمود آدم هاي حاج عليخان حاجب الدوله چون از ورود آن حضرت با خبر شدند موضوع را به مشاراليه اطلاع دادند و او مراتب را شخصاً به عرض شاه رسانيد ، شاه از استماع اين خبر غرق درياي تعجب و حيرت شد و معتمدين مخصوص به سفارت فرستاد تا آن وجود مقدس را كه به دخالت در اين حادثه متهم داشته بودند تحويل گرفته نزد شاه بياورند . سفير روس از تسليم حضرت بهاءالله امتناع ورزيد و از هيكل مبارك تقاضا نمود كه به خانه صدر اعظم تشريف ببرند ضمناً از مشار اليه بطور صريح و رسمي خواستار گرديد امانتي را كه دولت روس به وي مي سپارد در حفظ و حراست او بكوشد . . . » . ( 2 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . همان .

2 . ج1 ، ص318


598


« سوء قصد نسبت به حيات شاه در تاريخ 28 شوال 1268 هجري ( مطابق با 15 اوت 1852 ميلادي ) واقع گرديد و بلافاصله حضرت بهاء الله در نياوران دستگير و با نهايت تحقير و استخفاف به زندان دار الخلافه روانه شدند و در سياه چال طهران مسجون گرديدند دوره سجن مبارك چهارماه بطول انجاميد . . .

دو ماه پس از حلول اين سال فرخنده فال و بر آورده شدن منظور از سجن ، هيكل انور آزاد گرديدند و يك ماه بعد از خروج از سجن بصوب بغداد عزيمت فرمودند و با اين حركت مرحله اولاي دوره نفي و سرنگوني آن مظهر احديه كه تا آخر حيات مبارك ادامه داشت و طي سنين متمادي وجود اقدس را از بغداد به اسلامبول و از آنجا به ارض سر « ادرنه » و از ارض سر به سجن بيست و چهار ساله عكا منتقل ساخت آغاز گرديد .

حال كه منظور غائي و ثمره نهائي سجن آشكار و جمال كردگار در اثر آن رؤياي عظيم به چنين رسالت الهي و قدرت و عظمت صمداني مبعوث گرديد نجات آن نور اتم اكرم از آن بر اظلم انتن امري فرض و معلوم بل محقق و محتوم شمرده مي شد زيرا با ادامه دوران زندان قهراً در تنفيذ اين رسالت جليل وقفه حاصل مي گشت اين بود كه به تقدير الهي و حكمت نافذه سبحاني وسايل استخلاص آن يوسف رحماني از آن چاه ظلماني از هر جهت فراهم گرديد و ابواب سجن مفتوح شد از يك طرف وساطت و دخالت پرنس دالگوركي سفير روس در ايران كه به جميع وسايل در آزادي حضرت بهاء الله بكوشيد و در اثبات بي گناهي آن مظلوم آفاق سعي مشكور مبذول داشت از طرف ديگر اقرار و اعتراف رسمي ملا شيخ علي ترشيزي ملقب به عظيم كه در زندان حضور حاجب الدوله مترجم سفارت روس و نماينده حكومت ، برائت حضرت بهاء الله را تأييد و به صراحت تام دخالت و شركت خويش را در حادثه رمي شاه اظهار نمود از جهت ديگر مساعي و مجهودات مستمر برادران و خواهران و اقوام حضرت بهاءالله دررهائي ايشان و بالاخره تأييد بي گناهي و بي تقصيري آن وجود اقدس از طرف مراجع و مجامع تحقيق همه اين عوامل دست به دست يكديگر داده موجبات استخلاص و نجات هيكل مبارك را از چنگال دشمنان لدود فراهم آورد . . . .


599


باري به استناد دلائل و مدارك مذكوره كه بي گناهي و عدم دخالت حضرت بهاءالله را در اين امر منكر به نحو مؤثر و غير قابل انكاري اثبات مي نمود ميرزا آقاخان صدر اعظم بالمآل موفق گرديد اجازه استخلاص آن وجود اقدس را از زندان از مقام سلطنت به دست آورد سپس نماينده معتمد خود حاجي عليخان را به سياه چال فرستاد تا امر سلطاني را اجرا و حكم آزادي آن حضرت را ابلاغ نمايد . . .

به مجرد اينكه حضرت بهاءالله به مجلس صدر اعظم ورود فرمودند مشاراليه آن حضرت را مخاطب ساخته اظهار داشت « اگر نصيحت مرا مي پذيرفتيد و خود را در زمره پيروان سيد باب وارد نمي كرديد هرگز به چنين مصائب و آلام و متاعب و اسقام كه از هر جهت شما را احاطه نموده مبتلا نمي شديد . . . » .

سكون و آرامش نسبي كه پس از آن حبس شديد و اليم براي حضرت بهاءالله به دست آمد به تقدير الهي و مشيت رباني دوره اش بي نهايت محدود و كوتاه بود زيرا هنوز آن حضرت كاملا در بين عائله و بستگان وارد نشده بود كه حكمي از طرف شاه مبني بر نفي و تبعيد آن وجود مقدس ابلاغ گرديد كه در ظرف يك ماه خاك ايران را ترك نمايند ضمناً تعيين مقصد و محل حركت را به اختيار هيكل مبارك محول نموده بودند تا به هر جهت جانب كه مايل باشند عزيمت فرمايند .

سفير روس چون از فرمان سلطاني استحضار يافت و بر مدلول دستور مطلع گرديد از ساحت انور استدعا نمود اجازه فرمايند آن حضرت را تحت حمايت و مراقبت دولت متبوع خويش وارد و وسائل انتقال ايشان را به خاك روس فراهم سازد اين دعوت كه به صرافت طبع و طيب خاطر از طرف سفير مذكور به عمل آمد مورد قبول و موافقت حضرت بهاءالله واقع نگرديد و هيكل اطهر بنابه سابقه روحاني توجه به شطر عراق و اقامت در بغداد را بر حركت به صوب ديگر ترجيح دادند و در سنين بعد در لوحي كه به افتخار امپراطور روس نيكلاويچ الكساندر دوم از قلم اعلي نازل شده آن وجود اقدس عمل سفير را تقدير و بياناتي بدين مضمون مي فرمايد .

قوله جل جلاله « قد نصرني احد سفرائك اذ كنت في سجن الطاء تحت السلاسل و الاغلال بذلك كتب الله لك مقاماً لم يحط به علم احد الا هو ايّاك ان تبدل هذاالمقام العظيم » .


600


و نيز در مقام ديگر مي فرمايد « ايامي كه اين مظلوم در سجن اسير سلاسل و اغلال بود سفير دولت بهيه ايده الله تبارك و تعالي نهايت اهتمام در استخلاص اين عبد مبذول داشت و مكرر اجازه خروج از سجن صادر گرديد ولي پاره اي از علماي مدينه در اجراي اين منظور ممانعت نمودند تا بالاخره در اثر پافشاري و مساعي موفور حضرت سفير استخلاص حاصل گرديد . اعلي حضرت امپراطور دولت بهيه روس ايده الله تبارك و تعالي حفظ و رعايت خويش را في سبيل الله مبذول داشت و اين معني علت حسد و بغضاي جلالي ارض گرديد . . .

حضرت بهاءالله در غره ربيع الثاني 1269 هجري ( مطابق با 12 ژانويه 1853 ميلادي ) يعني نه ماه پس از مراجعت از سفر كربلا با چند تن از اهل بيت و عائله مباركه و مأمور دولت ايران و نماينده سفارت روس به شطر بغداد عزيمت فرمودند . . . » . ( 1 )

15 ـ ميرزا حيدر علي اصفهاني بهائي در كتاب : « بهجت الصدور » مي نويسد : « و القائم بامر الله ( بهاء ) را گرفتند و حبس كردند و بقدر يك كرور اموال و املاك و عمارتش را بردند و غارت نمودند و در ظاهر چون دولت بهيه روس حمايت آن قائم بامر الله كه ملقب به بهاء الله است نمود نتوانستند شهيد نمايند به دار السلام بغداد نفي نمودند » . ( 2 )

16 ـ مؤلف كتاب : « تلخيص تاريخ نبيل زرندي » اثر شوقي افندي ، كه عبد الحميد اشراق خاوري بهائي آن را از ترجمه عربي به فارسي ترجمه كرده است ، چنين مي نويسد :

« رؤساي كشور و علماي دين بابيان را دشمن مملكت و دين دانستند و اعلان عمومي به جلوگيري از هجوم و حمله به بابيان صادر شد جعفر قلي خان كه در شميران بود اين واقعه را به حضرت بهاءالله پيغام داد و به حضرتش نگاشت كه مادر شاه از اين واقعه سرتا پا آتش گرفته و در نزد امراي دربار حضرتت را به همراهي ميرزا آقا خان صدراعظم محرك اصلي و قاتل حقيقي شاه معرفي كرده است صلاح آن است مدتي در محلي مخفي به سر بريد . . . اين نامه را به شخص امين و پير و با تجربه به حضور مبارك به

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ج2 ، ص41 به بعد

2 . ص128


601


افجه فرستاد . . . حضرت بهاءالله پيشنهاد جعفر قلي خان را نپذيرفتند و روز ديگر سواره به اردوي شاه كه در نياوران بود رفتند در بين راه به سفارت روس كه در زرگنده نزديك نياوران بود رسيده ميرزا مجيد منشي سفارت روس از آن حضرت مهماني كرد و پذيرائي نمود جمعي از خادمين حاجي علي خان حاجب الدوله حضرت بهاءالله را شناختند و او را از توقف حضرت بهاءالله در منزل منشي سفارت روس آگاه ساختند . . . فوراً مأموري فرستاد تا حضرت بهاءالله را از سفارت تحويل گرفته به نزد شاه بياورد سفير روس از تسليم حضرت بهاءالله به مأمور شاه امتناع ورزيد و به حضرت گفت كه به منزل صدر اعظم برويد و كاغذي به صدر اعظم نوشت كه بايد حضرت بهاء را از طرف من پذيرائي كني و در حفظ اين امانت بسيار كوشش نمائي و اگر آسيبي به بهاءالله برسد و حادثه اي رخ دهد شخص تو مسؤل سفارت روس خواهي بود . . . مأمورين شاه در بين نياوران و طهران حضرت بهاءالله را دستگير كردند . . . از نفوسي كه قصد حيات شاه نموده بودند اول صادق تبريزي گرفتار شد صادق اول كسي بود كه با شمشير برهنه به شاه حمله كرده او را از اسب كشيد فوراً شاطر باشي و نوكران او را به قتل رسانيدند . . . دوم نفر فتح الله حكاك قمي بود كه گرفتار شد . . . سومي ابوالقاسم تبريزي بود كه دستگير شد . . . مادر ناصر الدين شاه را آتش بغض و كينه با وجود كشته شدن اين همه نفوس بي گناه فروننشست دائماً فرياد مي زد و رؤساي دربار را خطاب و عتاب مي نمود كه برويد بهاءالله را به قتل برسانيد محرك اصلي و مسبب واقعي در قضيه پسرم ، بهاءالله است سايرين آلت هستند دشمن حقيقي پسرم اوست تا او را نكشيد قلب من آرام نمي گيرد و مملكت هم آرام نمي شود . . . مأمورين حكومتي در آن ايام در جستجوي اتباع باب بودند عباس نوكر سليمان خان را كه جواني مؤمن و با شجاعت بود مجبور كردند و به وعده و وعيد وادارش ساختند تا با فراشان حكومتي در كوچه و بازار طهران گردش كند و اتباع باب را به آنها معرفي مي نمود مأمورين آن بيچاره ها را مي گرفتند نزد حكومت مي بردند و چون مؤمن نبودند از امر تبري مي نمودند و بعد از پرداختن مبلغي به رسم جريمه مرخص مي شدند . . . چون مادر شاه در قتل حضرت بهاءالله اصرار داشت چندين مرتبه عباس را به سياه چال بردند و در مقابل حضرت بهاءالله حاضر ساختند تا اگر او را در زمره بابيان ديده اظهار نمايد در هر


602


مرتبه عباس كه به حضور حضرت مبارك مي رسيد چند دقيقه به صورت بهاءالله نگاه مي كرد و بعد مي گفت من او را تا كنون نديده ام و نمي شناسم . . . چون از اصرار به بهاءالله مأيوس شدند براي تحصيل رضايت مادر شاه در صدد بودند شيخ علي عظيم را مسبب اصلي خيانت به شاه معرفي كنند و به اين بهانه او را به قتل رسانيدند . . . قنسول روس از دور و نزديك مراقب احوال بود و از گرفتاري حضرت بهاءالله خبر داشت پيغامي شديد به صدر اعظم فرستاد و از او خواست كه با حضور نماينده قنسول روس و حكومت ايران تحقيقات كامل درباره حضرت بهاءالله به عمل آيد . . . صدر اعظم . . . وقتي معين نمود كه نماينده قنسول روس با حاجب الدوله و نماينده دولت به سياه چال بروند مقدمتاً جناب عظيم را طلب داشتند و از محرك اصلي و رئيس واقعي سؤال كردند جناب عظيم گفتند . . . من خودم اين خيال را مدت ها است در سر داشتم كه انتقام باب را بگيرم محرك اصلي خود من هستم اما صادق تبريزي شاه را از اسب كشيد . . . دو سال بود نوكر من بود و خواست كه انتقام مولاي خود را بگيرد ولي موفق نشد چون اين اقرار را از عظيم شنيدند نماينده قنسول و نماينده حكومت اقرار او را نوشته به ميرزا آقاخان خبر دادند حضرت بهاءالله از حبس خلاص شدند و جناب عظيم را به جلاد تسليم كردند . . .

بدخواهان از ناداني ميرزا يحيي استفاده كرده و آن نادان به اميد رسيدن به منصب و مقامي با بدخواهان همراه شد و اخبار وحشتناكي به همدستي او از حضرت بهاء به شاه مي دادند ناصر الدين شاه از وزير كبير به شدت مؤاخذه كرد كه چرا تا اين حد در حصول امنيت مملكت تكاهل مي كند و ريشه فساد را قطع نمي نمايد صدر اعظم از اين توبيخ متأثر شد . . . فوراً لشكري به اقليم نور اعزام . . . و پس از تاراج همه را آتش زده و با خاك يكسان نمودند . . . دامنه فتنه طهران و مازندران به سرتاسر ايران كشيد و مخصوصاً در يزد و تبريز آتش فتنه بالاگرفت طهماست ميرزا در شيراز عده اي را شهيد كرد . . . ششصد نفر آنها را گرفته بودند سيصد نفر آنها را دوتا دوتا برمركب هاي برهنه سوار كرده به شيراز بردند و در آنجا بعضي مردند . . . حكومت ايران بعد از مشورت به حضرت بهاءالله امر كرد كه تا يك ماه ديگر ايران را ترك نمايند . قنسول روس از حضرت بهاءالله تقاضا كرد كه به روسيه بروند و دولت روسيه از آن حضرت پذيرائي خواهد نمود حضرت بهاءالله قبول


603


نفرمودند و توجه به عراق را ترجيح دادند . در روز اول ربيع الثاني 1269 هجري به بغداد عزيمت فرمودند . مأمورين دولت ايران و نمايندگان قنسول روس تا بغداد با حضرتش همراه بودند » . ( 1 )

17 ـ دختر ميرزا حسينعلي بهاء ، نقش سفارت روسيه در آزادي و حمايت پدرش را براي : « بلا نفيلد » كه صحت آن را عباس افندي و محفل بهائيان لندن تصويب كرده اند چنين حكايت مي كند :

« خوب به خاطر دارم كه يك روز توسط يك جوان بابي نيمه ديوانه سوء قصدي به حيات شاه شده بود . پدرم در خانه ملكي ييلاقي ما واقع در نياوران بود . . . ناگهان خادمي با كمال شتاب و پريشاني به مادرم مراجعه و خبر داد كه آقا توقيف شدند . . . .

بلافاصله تمام فاميل و دوستان و خادمين با وحشت از خانه ما فرار كردند به استثناي خادمين اسفنديار و يك زن . . . ميرزا موسي برادر پدرم . . . مادرم و سه اولادش را كمك نمود تا در محل امني مخفي شويم . . . ميرزا يحيي با كمال وحشت به مازندران فرار و در محلي مخفي گرديد . . . اخبار وقايع به واسطه خواهر مهربان پدر بزرگم كه عيال ميرزا يوسف نامي از اتباع روس و رفيق قنسول روس در طهران بود به ما مي رسيد . . . در اين ايام احدي از دوستان و فاميل جرئت نمي كردند به ملاقات مادرم آيند مگر زن ميرزا يوسف كه عمه ي پدرم باشد . . . يك روز ميرزا يوسف دريافت كه . . . ملايان در صدد كشتار پدرم هستند ـ ميرزا يوسف موضوع را با قنسول روس در ميان نهاده و اين دولت ذي نفوذ تصميم بر خنثي نمودن اين نقشه گرفت صحنه جالب توجهي در محكمه كه احكام اعدام را صادر مي كرد به عرصه ظهور آمد قنسول روس بدون اندك بيمي قيام نموده و اعضاي محكمه را مخاطب ساخته و گفت آيا تاكنون به اندازه كافي انتقام بي رحمانه خود را نگرفته ايد . . . چگونه ممكن است كه شماها حتي بتوانيد چنان فكر كنيد كه اين محبوس عالي نسب نقشه چنان عمل احمقانه سوء قصد به حيات شاه را كشيده باشد ـ آيا بر شماها معلوم نيست كه آن تفنگ مهمل كه مورد استفاده آن جوان بيچاره قرار گرفته به درد

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ص627


604


كشتن يك پرنده هم نمي خورد ؟ مضافاً بر اينكه نامبرده ديوانه مشهور بوده . . . من تصميم دارم كه اين شريف زاده بي گناه ( يعني بهاء ) را تحت حمايت دولت روسيه در آورم بنابراين بر حذر باشيد زيرا اگر يك موي از سر او كم شود براي تنبيه شماها نهرهاي خون در اين شهر جاري خواهد شد اميدوارم به اين اخطار من كمال توجه را مبذول داريد و بدانيد كه در اين موضوع دولت متبوع من پشتيبان من است . . . طولي نكشيد كه شنيديم حاكم از ترس اينكه بي توجهي به اخطار سخت قنسول روس نشود فوراً دستور آزادي پدرم را مي دهد و در عين حال حكم تبعيد او و فاميلش صادر مي گردد . . . ده روز مهلت تدارك سفر داده شده بود » . ( 1 )

18 ـ دكتر اسلمنت بهائي در كتاب : « بهاء الله و عصر جديد » كه به تصويب « محفل بهائيان حيفا ـ اسرائيل » از زبان انگليسي ترجمه و طبع گرديده است ، مي نويسد : « سفير روس به برائت ايشان ( بهاءالله ) شهادت داد » . ( 2 )

19 ـ عبد الحميد اشراق خاوري ، مبلغ و زعيم مشهور بهائيان در كتاب : « رساله ايام تسعه » مي نويسد :

« و فوراً مأموري فرستاد تا حضرت بهاءالله را از سفارت روس تحويل گرفته به نزد شاه آورد ، سفير روس از تسليم او به مأمور شاه امتناع ورزيد و به آن حضرت گفت كه به منزل صدر اعظم برويد ، و كاغذي به صدراعظم نوشت كه بايد حضرت بهاءالله را از طرف من پذيرايي كني و در حفظ اين امانت بسيار كوشش نمائي و اگر آسيبي به بهاءالله برسد و حادثه اي رخ دهد شخص تو مسئول سفارت روس خواهي بود » . ( 3 )

20 ـ ميرزا حسينعلي بهاء ، در كتاب خود ، تحت عنوان : « اشراقات » مي نويسد : « اين مظلوم از ارض طا ( طهران ) به امر حضرت سلطان به عراق عرب توجه نمود و از سفارت ايران و « روس » هر دو ملتزم ركاب بودند » . ( 4 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . بلا نفيلد ، ص40

2 . ص44

3 . ص387

4 . ص153


605


« خرجنا من الوطن و معنا فرسان من جانب الدولة العلية الايرانية و دولة الروس الي ان وردنا العراق بالعزة و الاقتدار » . ( 1 )

21 ـ عبد الحسين آواره در كتاب : « كواكب الدرية في مآثر البهائيه » از آزادي و رهائي ميرزا حسينعلي بهاء به شگفتي مي نويسد :

« اين مسئله خالي از اهميت نيست كه تمام هم زندان ها و هم زنجيرهاي آن يگانه آفاق طعمه ي شمشير قهر و غضب سلطاني شدند و خود آن حضرت با همه شهرت و اهميت از حبس مستخلص گشت اگر چه شايد دست قنسول روس بر نجات آن حضرت مددي داده » . ( 2 )

22 ـ ميرزا حسينعلي بهاء ، پس از رهائي از زندان در مقام قدرداني از سفير دولت روسيه در ايران ، لوحي خطاب به امپراطور روسيه تزاري « نيكلاويچ الكساندر دوم » از « عكا » ارسال داشته است كه آن را در كتاب : « مبين » ( 3 ) ثبت نمود :

( اي پادشاه روس نداي خداوند ملك قدوس را بشنو ( ميرزا بهاء ) و به سوي بهشت بشتاب ، آنجائي كه در آن ساكن شده است كسي كه در بين ملأ بالا به اسماء حسني ناميده شده و در ملكوت انشاء به نام خداوند روشني ها نام يافته است ( شهر عكا ) مبادا اينكه هواي نفست تو را از توجه به سوي خداوند بخشاينده مهربانت باز دارد . ما شنيديم آنچه را در پنهاني با مولاي خود گفتي و لذا نسيم عنايت و لطف من به هيجان آمد و درياي رحمتم به موج افتاد ترا به حق جواب داديم به درستي كه خداي تو دانا و حكيم است . به تحقيق يكي از سفيرانت مرا ياري كرد هنگامي كه در زندان اسير غل و زنجير بودم براي اين كار خداوند براي تو مقامي را نوشته است كه علم هيچكس بدان احاطه ندارد مبادا اين مقام را از دست دهي . . . ) .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . همان ، ص155

2 . ج1 ، ص336

3 . ص76


606


23 ـ ميرزا ابو الفضل گلپايگاني مبلغ و زعيم مشهور بهائيان ، در نامه اي خطاب به « ميرزا اسد الله خان » تصريحي مي كند كه آن را « عزيز الله سليماني اردكاني » بهائي در كتاب : « مصابيح هدايت » ، ضبط و ثبت كرده است :

تصوير

متن كامل لوح ميرزا حسينعلي بهاء به امپراطور روس « كتاب مبين »

« و عدالتي كه از دولت قويه بهيه روسيه اطال الله ذيلها من المغرب الي المشرق و من الشمال الي الجنوب در اين محاكمه ظاهر شده شايسته ي ثبت در تواريخ و سزاوار مذاكره در انجمن دوستان در جميع ديار و بلدان است . . . و جميع دوستان به دعاي دوام عمر و دولت ازدياد حشمت و شوكت اعلي حضرت امپراطور اعظم الكساندر سوم و اولياي دولت قوي شوكتش اشتغال ورزند ، زيرا كه در الواح منيعه كه در اين اوقات از ارض مقدس عنايت و ارسال رفته مي فرمايند آنچه را كه ترجمه و ملاحظه آن اين است : . . . بايد اين طايفه مظلومه ابداً اين حمايت و عدالت دولت بهيه روسيه را از نظر محو ننمايند و پيوسته تأييد و تشديد حضرت امپراطور اعظم و جنرال اكرم را از خداوند جل جلاله مسئلت نمايند » . ( 1 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ج2 ، ص232


607


تصوير

بقيه متن كامل لوح ميرزا حسينعلي بهاء به امپراطور روس « كتاب مبين »


608


24 ـ عباس عبد البهاء در لوحي خطاب به بهائيان بندر جز ، ( 1 ) مي نويسد :

« اي دوستان حقيقي شمايل مبارك آن ياران رسيد و به نهايت اشتياق به كرات و مرات دقت گرديد و جوه نوراني بود و شمائل رحماني . . . اي ياران الهي ايامي كه جمال مبارك رو به قلعه طبرسي تشريف مي بردند تا به قريه نهالا كه قريب قلعه بود رسيدند . ميرزا تقي نام حاكم آمل كه برادرزاده عباس قلي خان بود چون خبر جمال مبارك را شنيد يقين كرد كه رو به قلعه تشريف مي برند و قلعه محاصره بود لهذا جم غفيري از لشكر و غيره برداشتند نصف شب اطاقي كه جمال مبارك در آن بودند محاصره نموده و از دور شليك كردند و جمال مبارك را يازده سوار به آمل آوردند و جميع علما و بزرگان آمل بر شهادت جمال مبارك قيام نمودند ولي ميرزا تقي خان بسيار از اين مسئله خوف داشت به هر نوعي بود حضرات را از قتل منع نمودند ولي صدمات ديگر وارد گشت تا آنكه نامه اي از عباسقلي خان رسيد كه اي ميرزا تقي خان عجب خطائي كردي زنهار زنهار كه يك موئي از سر جمال مبارك كم گردد زيرا اين عداوت در ميان خاندان ما و خاندان ايشان الي الابد فراموش نشود البته صد البته مهاجمين را متفرق نمائيد و ابداً تعرض نكنيد لكن چون حكومت آمل مطلع شد وارد و نيز خبردار گشت كه جمال مبارك را نيز به قصد آنست كه به هر قسم باشد به قلعه برسند بلكه اين آتش ظلم و اعتساف و حرب و نزاع را خاموش نمايند لهذا در نهايت مواظبت بودند و مانع از تقرب به قلعه شدند پس جمال مبارك روحي لأحبائه الفدا در بندر جز تشريف بردند و سركرده هاي جز نهايت رعايت احترام را مجري داشتند پس محمد شاه فرمان قتل جمال مبارك را بواسطه حاجي ميرزا آقاسي صادر نمود و خبر محرمانه به بندر جز رسيد از قضا در دهي از دهات سركرده روز بعد موعود بودند مستخدمين روسي با بعضي از خوانين بسيار اصرار نمودند كه جمال مبارك به كشتي روس تشريف ببرند و آنچه اصرار و الحاح كردند قبول

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . عبد الحسين آيتي مي نويسد : « پس از مراجعت از عشق آباد در هنگام عبور از بندر جز چند تن از حمال هاي آنجا مرا در يك منزل بسيار كثيف با كمال خوف و ترس دعوت كرده بشارت دادند كه لوحي از آقا رسيده است بايد در اين موقع كه شما تشريف داريد خوانده شود و معني شود تا بر اسرار آن آگاه گرديم . »


609


نيفتاد بلكه روزثاني صبح با جمعي غفير به آن ده تشريف بردند در بين راه سواري رسيد و به پيشكار دريابيگي روس كاغذي داد چون باز نمود به نهايت مسرور فرياد برآورد و به زبان مازندراني گفت : مَردي به مرده يعني محمد شاه مرد لهذا آنروز خوانين و جمع حاضرين چون مطلع بر اسرار شدند كه محمد شاه فرمان قتل جمال مبارك را صادر نموده چنين جشن عظيمي گرفتند و به نهايت سرور آن شب را بگذراندند مقصود از اين حكايت آن است كه احباب الهي بدانند كه يك وقتي انوار مقدسه وجه مبارك بر آن ديار تافته است لابد تأثيرات عظيمه اش اين است كه نفخات قدس در آن محفل انس منتشر گردد و نفوس مباركي در آن ديار مبعوث شود تا به موجب تعاليم الهي روش و سلوك نمايد و سبب تربيت جمعي غفير گردد و عليكم البهاء الابهي » .

25 ـ دولت روسيه تزاري به بهائيان اجازه داد تا در « عشق آباد » معبدي ( مشرق الاذكار ) بنانهند . و هر نوع حمايتي كه لازم باشد از تجمع بهائيان و چاپ نشر آثار بهائي به عمل آيد .

مأمورين سياسي روسيه ، از چنين اقدامي ، نظر داشتند تا كانون بهائيان را خارج از ايران و تحت حمايت اهداف روس به وجود آورند . تا از آنجا به عنوان تهديد و تحريكي براي نفوذ فكر اسلامي و عقيده شيعي در ايران ، بهره گيرند . و از اين رو بود كه : « ميرزا ابوالفضل گلپايگاني » به بهائيان عشق آباد دستور مي دهد : « جميع دوستان به دعاي دوام عمر و دولت و ازدياد حشمت و شوكت اعلي حضرت امپراطور اعظم الكساندر سوم و اولياي دولت قوي شوكتش اشتغال ورزند » . ( 1 )

ولي پس از روي كار آمدن بلشويك و نفوذ حزب كمونيسم ، باب اين حمايت و پشتيباني مسدود گرديد .

از اين روي در زمان زعامت عباس عبد البهاء ، كه نفوذ بهائيان خاك روسيه رو به نقصان نهاد ، و معبد بهائيان « عشق آباد » كه به صورت كانوني براي مطامع سياسي روسيه تزار ، تحت كنترل و بعدها به صورت موزه . . . و بطور كلي از صورت معبدي خارج گرديد .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . « مصابيح هدايت » ، ج2 ، ص282


610


بهائيان خود را به انگلستان و امپراطور وقت بريتانيا نزديك كرده و عباس افندي در الواحي ، ناراحتي خود را از روي كار آمدن حزب كمونيسم ، به بهائيان مقيم روسيه اعلام مي داشت . از جمله در نامه اي خطاب به مسؤل بهائيان « عشق آباد » چنين نوشت :

« اي منادي پيمان . نامه اي كه به تاريخ 23 ربيع الاخر سنه ي 1337 به افنان آقا ميرزا محسن مرقوم نموده بودي ملاحظه گرديد و همچنين نامه اي كه به خود من نگاشته بودي ، في الحقيقه در اين سنين خمس شداد به نهايت مشقت و زحمت و اضطهاد افتاديد . محن و آلام شديد بود و بلايا و رزايا از هر طرف محيط . و لكن الحمد لله كه آن حبيب صبور و قور و شكور بودند . جانفشاني نمودند و از فدائيان حضرت رحماني بودند و البته اين صبر و قرار را نتايج عظيمه و پايدار خواهد بود ( و ان يمسسك الله بضرفلا كاشف له الاهو . و سنيسره لليسري ) .

كتاب مرسل رسيد . در خصوص آن چندي پيش مكتوب مفصل به هر يك از شما و جناب آقا سيد مهدي مرقوم گرديد هر دو مكتوب بسيار مفصل بود . نسخه ثاني ارسال مي گردد . كتب حال در عشق آباد باشد تا خبر ثاني از اينجا برسد . از هرج و مرج « بلشفيكي » مرقوم نموده بوديد . نصوص مباركه تحقق يافت كه بي ديني سبب هرج و مرج گردد و انتظام حال بكلي بهم خورد مراجعت به اشراقات نمائيد . الحمد لله كه مدينه ي عشق از اين گروه و سطوت حزب مكروه محفوظ و مصون ماند . احباي الهي بايد ملاحظه نمايند كه در اين طوفان عظيم و اضطراب شديد كه جميع ملل عالم به نهايت آلام و محن افتادند كرورها از خاندان محترم و دودمان مكرم هدف رصاص و معرض شمشير گشتند نفوس تلف شدند بنيان هاي عظيم برافتاد . جوانان در خاك و خون غلطيدند و پدران مهربان گريستند و مادران عزيز جامه دريدند . و اطفال معصوم بي كس و يتيم گرديدند . شهرها ويران گرديد . قريه ها قاعاً صفصفاً شد . فرياد و فغان از جميع جهان برخواست خسران و زيان توانگران را از پا برانداخت . با وجود اين اضطراب و انقلاب احباي الهي در هر نقطه اي محفوظ و مصون ماندند و اين محفوظي و مصوني نتيجه تعاليم جمال مبارك بود والا در ساير امور با جميع طوايف همعنان بلكه در تدابير آنان بيشتر و پيشتر بودند . پس واضح و مشهود است كه در صورت حمايت وصايا و نصايح


611


حضرت بي چون كل محروس و مصون ماندند . پس بايد ما به آن تعاليم متمسك و متحرك گرديم و مقدار شعره اي تجاوز ننمائيم . و از اعتدال حقيقي نگذريم و طريق اعتساب نپوئيم زيرا بعضي از احباء اندكي تجاوز نمودند و نتايج سوء واضح و مشهود شد . جميع ياران الهي علي الخصوص نفوس مخلصين را از قبل عبد البهاء تحيت مشتاقانه برسان . و عليك البهاء الابهي ـ عكا 8 رمضان 1337 ( ع ع ) . » ( 1 )

26 ـ احمد كسروي در كتاب : « تاريخ مشروطه ايران » ، پيرامون نقش بهائيان ، در جنبش مشروطيت ، مي نويسد :

« از آن سوي چون دولت امپراطوري روس دشمني با مشروطه نشان مي داد ، بهائيان با دستور عباس افندي عبدالبهاء خود را از مشروطه كنار گرفته از درون هواخواهان « محمد علي ميرزا » مي بودند » . ( 2 )

« محمد علي ميرزا كسي را با پول به نزد عبدالبهاء ( عباس افندي ) كه هواداري از او مي نمود بفرستد كه « لوح » هايي به نام هاي برخي از سران آزادي در تهران و تبريز نوشته از كوشش هاي آنان در راه پيشرفت بهائيگري سپاس گزارد و نويد فيروزي دهد ، و اين لوح در پستخانه گرفته شده ، چگونگي به مردم آگاهي داده شود .

اين نيرنگ را آن زمان انديشيده بود و چون ايرانيان با بهاييان دشمني سختي مي نمودند و به هر كاري كه بدگمان مي شدندي آن را از بهائيان دانستندي ، نتيجه بزرگي از پشت سر اين نيرنگ مي رسيد . ليكن در آن روزها در نهان كاري به آشكار افتاد و پيش از آنكه به كار بسته شود دانسته گرديد و حبل المتين تهران ( در شماره 46 خود ) سرگفتار خود را در آن باره نوشت ، آن زمان ناانجام ماند . با اين حال حاجي سيد محمد دست از آن برداشت و امسال بار ديگر آن را بكار بست .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . « مكاتيب » ، ص269 ، ج3 ، آيتي مي نويسد : « و بار ديگر بازار صحبت گرم شد و صحبت به اينجا رسيد كه گفت : من آقاي عبد البهاء شما را در پاريس ديدم و از او پرسيدم كه حال امپراطور روس در اين جنگ بين الملل به كجا مي انجامد گفت او فاتح است زيرا كه « جمال مبارك » در حقش دعا كرده و وعده ي نصرت دادند . ولي بر خلاف فرمايش ايشان پس از چندي آنطور امپراطور با عائله اش منقرض شدند كه ديديد من از سخنان سپهسالار خنديدم زيرا نظاير آنرا آگاه بودم . » مراجعه شود به كتاب « كشف الحيل » صفحه 26

2 . ص291 ، بخش دوم


612


چگونگي آنكه در نيمه هاي ارديبهشت يكي از مشروطه خواهان شبانه كساني را در بازار ديد كه آگهي هايي به ديوارها مي چسبانند . او چون يكي از آنها را خواند روي سخن به محمد علي ميرزا مي داشت و نزديك به اين جمله هايي مي نوشت : « ما گروه بهائيان كه از زمان ناصر الدين شاه در پي آزادي و آشكار گردانيدن دين خود مي بوديم و دچار كشتار و تاراج مي گرديديم و سپس نيز اين رنج ها را در راه مشروطه برديم همه براي اين مي بود كه همچون ديگران آزاد باشيم مشروطه را براي آزادي خود بنياد نهاديم و چون خواست ما پيش نرفته ناگزير شده آن بمب را انداختيم . . . اگر به ما آزادي داده نشود از هيچگونه كشتن و سوزاندن و برانداختن باز نخواهيم ايستاد . . . : » ، و كساني را از سران آزادي ياد كرده چنين نوشته بود كه از بهائيانند .

آن مرد چگونگي را دريافت و فردا به عدليه رفته و آگاهي داد و جاي خشنودي بود كه با اندك جستجويي يكي از چسبانندگان آگهي به دست افتاد و او ديگران را هم نشان داد كه همگي دستگير شدند و به زير بازپرسي آمدند » ( 1 )



| شناسه مطلب: 73905