بخش 22

حمایت نافرجام دولت عثمانی


612


ب : حمايت نافرجام دولت عثماني

پس از تبعيد بابيان از ايران ، و استقرار آنان در بغداد ( 1261 ـ 1275 هـ . ق ) بابيان در قلمروي دولت عثماني ، به تصفيه حساب هاي شخصي خود پرداخته ، بناي شرارت و جنايت و سرقت نهادند .

اين امر معلول « چتر حمايتي كه والي بغداد بعد از قصد اقامت به نام تابعيت عثماني بر سر ايشان گشوده بود مجال وسيعي را براي مباحثه و مناظره و مجادله و حتي مقاتله در بغداد بر ايشان فراهم ساخته و به تدريج پيرامون مركز برادران نوري كه سرشناس ترين عناصر بابي مهاجر به بغداد از حيث تعداد افراد و پيوند خانوادگي و مكنت بودند از وجود عناصر مزاحم و مخالف تمركز ، خالي مي شد و زود به زود در كنار رود دجله افرادي از اين جمع معدود به هلاكت مي رسيدند و داستان قتل آنها مانند مرگ سيد

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مكاتيب عباس افندي ، صص559 ـ 560


613


اسمعيل ذبيح اصفهاني در هاله اي از تخيل افسانه پردازي از نظر واقع بين مكتوم مي ماند .

وجود چنين موقعيت محلي بي سابقه به نويسنده تاريخ قديم ( مشهور به نقطة الكاف ) در 1270 هـ . ق جرأت آن را مي داد كه مخالفان ايراني خود را در هر مقام و منصبي قرار داشتند بااوصاف زننده به دلخواه خود ياد كند و نام ببرد و درباره آنها نفرين و طلب عذاب بكند .

تصوير

نامه اي از عباس افندي به بهائيان ايران ، مبني بر دفاع از محمد علي ميرزا ، و مخالفت با جنبش مشروطه طلبان ايران .


614


چهره ناصرالدين شاه و محمد شاه و ميرزا تقي خان و حاجي ميرزا آقاسي و سرداران و فرمانفرماياني كه در حوادث مسلحانه قلعه طبرسي و نيريز و زنجان شركت جسته بودند و علما و فقهاي مخالف و درباريان و وزراء و رجال سرشناس تهران ، هنگام نقل اسم ، مشمول آثار اين نفرت و بغض قرار مي گرفتند و از اينكه مثلا مرگ محمد شاه را به عبارت زننده و نامناسبي از زير قلم بگذرانند بيمي نداشتند ، چه كسب تابعيت جديد دولت عثماني طوري هسته مركزي اين اجتماع را در بغداد از بابت تعرض مأموران ايران و اجراي مقررات كاپيتو لاسيون در امان نگاه مي داشت كه از اين عبارت هاي بد و بي راه نسبت به امير و وزير تصور قبول شكايت و مزاحمتي از سوي كارگزاران امور خارجه ايران در دستگاه پاشاي بغداد نمي شد . از اين رو ، كتاب تاريخ قديم ( نقطة الكاف ) 1270 ، سند آشتي ناپذير و مايه دشمني پاينده اي ميان بابيان و حكومت قاجار شده بود كه حمايت بي دريغ مأموران عثماني از مهاجران تغيير تابعيت داده ي ايراني در بغداد بر قلم « محمد رضاي اصفهاني » يا ديگري نهاد و در ضمن آن ديگر هيچ نشانه و اميد سازشي ميان دولت ايران و اين دسته مقيم بغداد باقي نمي گذارد .

در فاصله 1270 و 1280 هجري اتفاقات خاصي در ايران و خارج روي داد كه انعكاس آن در بغداد بيش از هر محل ديگري كه ميان طهران و اسلامبول قرار داشت تجلي مي كرد .

شكست 1275 هرات به شاهزادگان قاجار فراري كه پاطوق آنها بغداد شده بود و به بهانه مجاورت عتبات عاليات از جانب عثماني مأذون در اقامت بغداد شده بودند ، اميد تغيير وضع سياسي و امكان تجديد دوران نفوذ و اعتباري مي داد . ميرزا ملكم خان و عده اي از يارانش بعد از بسته شدن فراموشخانه ايشان در شهر طهران ( 1275 هـ . ) به بغداد تبعيد شدند و ميان اين عناصر مهاجر و بدخواه قاجاريه زمينه مناسبي براي افشاندن تخم خلاف و شقاق يافته بودند و در معاشرت بايكديگر مقدمات همكاري مشتركي را براي آينده خود طرح


615


مي كردند . ( 1 ) حاجي ميرزا حسين خان قزويني ( مشيرالدوله ) كه پيش از آن در تفليس و بمبئي ضمن انجام كار جنرال كنسولي به روش كار مأموران سياسي روس و انگليس در بهره برداري از نفاق هاي داخلي و محلي آشنائي يافته بود ، مأمور سفارت ايران در اسلامبول شد و براي تجزيه اين جبهه متحده بابي و فراماسيون و ناراضي هاي سياسي ايراني در بغداد متدرجاً ميان مهاجران و پناهندگان سياسي و مسلكي تفرقه افكند . عده اي بي اسم و رسم از اين گروه جدا شدند و به اسلامبول رفتند و باپشتيباني او در آن شهر به كارهاي علمي و ادبي مشغول شدند مانند ميرزا حبيب دستان اصفهاني ، ميرزا ملكم خان و برادرش را به اسلامبول منتقل ساخت و بعد از مدتي بخت آزمايي ملكم در رفت و آمد با عثماني ها از طهران كسب رضايت و اجازه كرد و او را در سفارتخانه كار داد . آنگاه براي نظارت بر اعمال باقي ماندگان در بغداد جنرال كنسولي با دستور خاص به آنجا فرستاد . چون ميرزا يحيي و ميرزا حسينعلي پسران ميرزا بزرگ نوري كه مركز توجه مهاجران و مسافران هم عقيده ايشان بودند از حمايت بي دريغ والي بغداد كه تذكره تابعيت عثماني بديشان سپرده بود برخوردار بودند از نظر كاپيتولاسيون هم قابل تعقيب و توقيف و تبعيد شناخته نمي شدند » . ( 2 )

از اين روي اعمال هر نوع رفتاري نامعقول از جانب بابيان ، زير چتر حمايت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . چند سطري از جواب لوح عمه را كه عزيه خانم دختر ميرزا بزرگ نوري در باب دعاوي برادر خود بها به برادرزاده اش عباس افندي نوشته است براي تأييد اين امر نقل كنيم :

« گويا ورود ميرزا ملكم خان را در آن ملك ( بغداد ) از خاطر محو كرده ايد كه پس از ملاقات و طي مقالات و اظهار بعضي شعبده و نيرنجات متحير و مات مانده به خيالش آمد كه نيرنجات اين مشعبد ، مؤيد صورت گرفتن خيالات اوست . . . بيچاره غافل از آنكه ملكم را چون خودش نيز داعيه رياست عامه بر سر . . . است » .

در گزارش هائي كه ژنرال كنسول ايران از بغداد به تهران فرستاده و ده سال پيش اصل دفتر كوپيه آنها را پيش يكي از كتابدوستان معاصر ديدم تفصيلي از كار سفر حضرات به اسلامبول وارد است كه برخي از آنها در مجله وحيد تهران به چاپ رسيد و به اندازه كافي و جالب مواد براي قبول اين امر در آن مي توان يافت تا نيازي به افسانه پردازي ديگري احساس نشود .

2 . مقاله : « تاريخ قديم و جديد » ، سيد محمد محيط طباطبائي ، مجله : گوهر ، سال سوم ، شماره 5 ، مرداد 1354 ، ص343 .


616


مأموران عثماني ، نه تنها در ميان بابيان ، سكه اي رايج شده بود ، بلكه دست به تعرض و توطئه و تهديد به جان و مال مردم شيعه و شخصيت هاي مذهبي شيعه و سني ، آلوده كرده بودند .

چنانچه بعدها ، زعماي بهائيت ، از اعمال اين شيوه هاي ناپسند مشتي عوام قداره كش بابي بهائي كه مسلماً ملهم از افكار زعمايشان بود ، پرده برداشته ، نتوانستند با توجه به اختلافات و جنگ هاي خانوادگي افنان و اغصان ، آن را در پس پرده نگه دارند تا از خاطره ها محو گردد .

ميرزا حسينعلي ضمن لوحي مندرج در كتاب : « مائده آسماني » تأييد مي كند كه : « جميع ملوك اليوم اين طايفه را اهل فساد مي دانند . چه كه في الحقيقه در اوائل اعمالي از بعضي از اين طايفه ي ظاهر كه فرائض تصرف مرتعد ، در اموال ناس من غير اذن تصرف مي نمودند و نهب و غارت و سفك دماء را از اعمال حسنه مي شمردند حقوق هيچ حزبي از احزاب را مراعات نمي نمودند » . ( 1 )

اين ترسيم كلي از شيوه رفتاري بابيان و بهائيان از ايران و عراق و تركيه و فلسطين به خوبي مؤيد تصريحاتي است كه علما و مردم شيعه عراق طي ارسال نامه هائي به حكومت ايران ، از آن ياد كرده ، و خواستار بيرون كردن بابيان از بغداد و اطراف اماكن مقدسه شيعيان شده بودند .

شوقي افندي در مواضع متعددي از كتاب « قرن بديع » ، تأييد مي كند كه : « بابيان در عراق ، شب هاي تار به دزديدن ملبوس و نقدينه و كفش و كلاه زوار عتبات عاليات پرداخته و حتي از شمع ها و صحائف و زيارتنامه ها و جام هاي آب سقاخانه دريغ نداشته ، در ايام عاشوراي امام حسين بن علي عليه السلام ، در كربلا و . . . مجلس جشن و شادماني و رقص و پايكوبي برپاساخته و دسته شادي به راه مي انداختند » . ( 2 )

از اين روي به تصريح شوقي افندي : « ناصر الدين شاه را بر آن داشت كه با كمال در

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مجموع الواح بهاءالله ، جزء7 ، ص130

2 . « قرن بديع » ج2 ، ص171


617


اين باره حكم قاطع و امر صارم صادر نمايد . اين بود كه به وزير امور خارجه خود دستور داد فرماني مؤكد به « ميرزا حسينخان » سفير كبير ايران در دربار عثماني كه صاحب نفوذ عظيم و روابط دوستانه قديم با « عالي پاشا » و « فؤاد پاشا » صدر اعظم و وزير خارجه ي آن دولت بود ، صادر و او را موظّف نمايد كه با اولياي حكومت وارد مذاكره شده و از جانب دولت متبوع از سلطان عبد العزيز در خواست كند كه چون اقامت دائم حضرت بهاءالله در مركزي مانند بغداد كه نزديك سرحد ايران و در جوار زيارتگاه مهم شيعيان واقع است . . . به نقطه ي ديگري كه از حدود ثغور ايران دورتر باشد منتقل سازند . . . » . ( 1 )

بدين لحاظ مرحوم « ميرزا سعيد خان وزير خارجه ي وقت ايران » طي صدور دو نامه خطاب به كنسول ايران در بغداد ، نظر شاهنشاه قاجار و دولت ايران را ، به عنوان پاسخي به شكايات مردم شيعه عراق و گزارشات كنسولگري ايران در بغداد چنين نگاشت :

1 ـ « جنابا بعد از اهتمامات بليغه كه در قلع و قمع فرقه ضاله خبيثه بابيه از جانب دولت عليّه به آن تفصيل كه آن جناب مي دانند به تقديم رسيد الحمدلله ريشه ي آنها به توجهات خاطر همايون سركار اعلي حضرت قوي شوكت شاهنشاه جمجاه دين پناه روحنافداه كنده شد ، مناسب و بلكه واجب اين بود كه بر احدي و فردي از آنها ابقاء نشود خاصه كه در قيد و بند دولت هم گرفتار شده باشد ، ولي از اتفاق و سوء تدبير پيشكاران سابق يكي از آنها كه عبارت از ميرزا حسين علي نوري است از حبس انبار خلاص و براي مجاورت عتبات عرش درجات مرخصي حاصل كرده و روانه شده ، از آنوقت تا حال چنانكه آن جناب اطلاع دارند در بغداد است و اگر چه او هيچ وقت در خفيه از افساد و اضلال سفهاء و مستضعفين جهال خالي نبود و گاهي به فتنه و تحريك قتل هم دست مي زد مثل مقدمه جناب فضايل نصاب آخوند ملا آقاي دربندي كه زخم هاي منكر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . « قرن بديع » ، ج1 ، ص124

و « مائده آسماني » ، جزء هشتم ، ص186 ، برپائي مجلس سرور و شادي در ايام عاشورا ، بابيان آن را طبق تصريح شوقي در كتاب : « قرن بديع » ، جلد اول ، از « قرة العين » آموخته و به پيروي از او متمسك چنين اعمالي مي شدند .


618


به قصد كشتن به او زدند و تقدير در بقاي چند وقته او مساعدت نمود . و چند قتل ديگر كه اتفاق افتاد وليكن كارش به اينطور كه حالا هست بالا نگرفته بود و اين قدر كه اين روزها شنيده مي شود مريد و متابع به دور خود جمع نكرده بود و جرأت آن نداشت كه اظهار از مافي الضمير خود كرده در اوقات تردد و آمد و شد و مكث در خارج منزل خود آدم هاي مسلح از جان گذشته همراه داشته باشد و خود را محاط اين جمع جان باز نمايد ، علاوه بر اطلاعاتي كه به وسايل عديده به توسط معتبرين و ثقات حاصل شده بود كاغذي هم از عالي مقام مقرب الحضرة العليه ميرزا بزرگ خان كارپرداز دولت عليه ي بغداد به نواب شاهزاده ي والاتبار عماد الدوله حكمران كرمانشاهان و مضافات و عريضه نيز از نواب معزي اليه به حضور مراحم ظهور اقدس همايون رسيد كه اين اطوار ميرزا حسين علي را در نظرها محسوس و مشاهده مي نمود ، باوصف اينها از براي دولت عليّه دليل كمال غفلت و بي احتياطي بود كه از اين اوضاع وخيم العاقبه صرف نظر كرده در صدد چاره و رفع آن بر نيايد » .

أري تحت الرّمادِ وَميضَ نار * * * و يوشك أنْ يكونَ لها ضرام

« زيرا كه حالت و طبيعت اين گروه گمراه در ممالك دولت علّيّه و جسارت و اقدام آنها بر امور خطرناك بارها به تجربه رسيده ، معين است كه اساس اين دين مستحدث و باطل خبيث را بردو چيز هايل گذاشته اند ، يكي دشمني و خصومت فوق الغايه نسبت به دين دولت اسلاميه ، ديگري بي رحمي و قساوت خارج العاده نسبت به آحاد اين ملت و گذشتن از جان خودشان براي ظفر يافتن به اين مطلوب نجس و اين بديهي است كه بحمد الله تعالي از حسن نيت و صفاي دولتين مراتب دوستي و يك جهتي ميان دو دولت قوي شوكت اسلام به جائي رسيده است كه در نفع و ضرر سمت مساوات و مساهمت بهم رسانده اند چگونه مي شود كه اولياي عظام آن دولت بعد از استحضار اين مراتب در تدابير لازمه رفع آن از موافقت و همراهي متحدانه خود با اولياي اين دولت علّيّه دريغ و مضايقه نمايند ؟

لهذا دوستدار برحسب امر قدر قدرت همايون سركار اعلي حضرت شاهنشاه


619


ظل الله ولي نعمت كل ممالك محروسه ايران روحي فداه مأمور شد كه مراتب را به توسط چاپار مخصوص به اطلاع آن جناب رسانيده مأموريت بدهد كه بلا درنگ از جنابان جلالت مآبان صدر اعظم و ناظر امور خارجه آن دولت وقت خواسته مطلع را به طوري كه دوستي و مواحدت دولتين عليتين اقتضا و اوصاف نيك خواهي و عقل متين جنابان معزي اليهما دعوت نمايد به ميان بگذارد و در اطراف آن دقت و تعمق وافي به كار برده و رفع اين مايه فساد را از مثل بغداد ؛ جائي كه مجمع فرق مختلفه و نزديك به حدود ممالك محروسه است از كمال خير انديشي و بي غرضي ايشان بخواهد اين مسئله در نظر اولياي دولت مسلم است كه نبايد ميرزا حسينعلي و خواص اتباع او را در آنجا گذاشت و ميدان خيالات فاسده و حركات مختلفه آنها را وسعت داد ، از دو كار يكي به نظر اولياي اين دولت مناسب مي آيد به اين معني كه اگر اولياي دولت عثماني در اين ماده مهمه موافقت كامله با اولياي اين دولت مي كنند بي آنكه ملاحظه شخص آن مفسدين بي دين را نمايند و در اين بين كه پاي مصلحت دولت به ميان آمده است حرف خارج از مسئله چنانكه مأمول و متوقع است به هيچ وجه به ميان نمي آورند .

بهتر اين است كه حكم صريح به جناب نامق پاشا والي ايالت بغداد بدهند و از اين طرف هم حكم به عهده نواب حكمران كرمانشاهان صادر شود كه ميرزا حسينعلي و هر چند نفر از اتباع و خواص او را كه باني و اساس فساد هستند به طوري كه مقتضي مي شود گرفته در سر حد به دست گماشتگان نواب معزّي اليه تسليم نمايند و دولت آنها را در جائي از دخاله خود كه مناسب مي داند به قراول و مستحفظ نگاهداشته و نگذارد كه شرارت و فتنه آنها سرايت نمايد و اگر بالفرض اولياي آن دولت در عمل به شقّ اول به هر ملاحظه كه تأمل نمايد داشته باشند ديگر در اين معني چاره و گريزي نيست كه هر چه زودتر قرار بدهند كه آن مفسدين و چند نفر خواص او را از بغداد به جائي ديگر از داخله ممالك عثماني كه دسترس به حدود ما نداشته باشد جلب و توقيف نمايند كه راه فتنه و فساد آنها مسدود شود ، آن جناب در اين باب اقدام و اهتمامي بكند كه لايق اين حكم مؤكد همايون و مأموريت چاپار مخصوص باشد و هرچه زودتر قرار داد خود را بنويسد تا از آن قرار به عرض پيشگاه اقدس اعلي روحنافداه برسد محرراً في دوازدهم


620


ذي الحجة 1278 » .

2 ـ « جنابا در كاغذ مفصل جداگانه اگر چه اسم در كاغذ عالي جاه ميرزا بزرگ خان به نواب عماد الدوله و عريضه نواب معزي اليه به حضور اقدس همايون برده شده ليكن از فرستادن اصل يا سواد آنها قيدي نرفته است ، به اين جهت كه آن كاغذ مفصل بطوري است كه اگر شما صلاح بدانيد مي توانيد براي جنابان فؤاد پاشا و عالي پاشا قرائت نمائيد اگر صريح از فرستادن اصل يا سوادهاي مزبور قيد مي شد شايد شما نمودن آن كاغذها را مصلحت نمي دانستيد ، حالا كليه منوط به صلاحديد خودتان است ، اصل نوشتجات مزبوره در جوف پاكت است بعد از ملاحظه تأمل خواهيد كرد ، اگر صلاح است و به عينه يا باندك تغيير و اصلاح خواهيد نمود ، والا به هرطور كه مقتضي باشد عمل خواهيد كرد ، مقصود اين است كه إن شاءالله چنانكه امر و فرمايش مؤكد همايون در رفع و دفع اين اشرار يا به گرفتن و تسليم كردن گماشتگان نواب والاتبار عمادالدوله و يا به دور كردن از عراق عرب به جائي كه شما صلاح بدانيد شرف صدور يافته است به شايستگي و زودي انجام پذير شود تحريراً في 12 ذي الحجة الحرام 1278 » .

ادوارد براون از روي نسخه اصلي دو نامه ي مذكور ، عكس برداري نموده ، و كليشه آن را در كتاب خود ، پيرامون مذهب بابيه ، به چاپ رسانده است . مؤلف بهائي كتاب : « حضرت بهاءالله » ( 1 ) مقابل صفحه 148 كتاب خود ، عين نامه مذكور را گراور و شوقي افندي ضمن شرح وقايع بابيه در عراق به فرازهائي از نامه ي مذكور اشاره نموده است . ( 2 )

عباس افندي در نامه اي كه به « عمه » خود ( لوح عمه ) نگاشته است ، از عظمت مقام ميرزا حسينعلي بهاء در عراق ، چنان ترسيمي مي كند كه ناخواسته پرده از تهديدات و شرارت و جنايت بابيان ، كه به رهبري پدرش صورت مي گرفته است ، برداشته و مي نويسد :

« زلزله در اركان عراق انداخت و اهل نفاق ( شيعيان ) را هميشه خائف و هراسان داشت . سطوتش چنان در عروق و اعصاب نفوذ نموده بود كه نفسي در كربلا و نجف در

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . محمد علي فيضي

2 . « قرن بديع » ج2


621


نيمه شب جرئت مذمّت نمي نمود . و جسارت بر شناعت نمي كرد . تا آنكه كل هوائف وصل متفق شدند ، و پاي دول در ميان آمد » ( 1 ) !

به هر حال ، دولت عثماني ، پس از آگاهي از پيشنهادهاي وزارت امور خارجه ايران ، موافقت خود را جهت اخراج بابيان از عراق و اعزام آن ها به اسلامبول و سپس « ادرنه » به اطلاع دولت ايران رسانيد .

در همين ايام و با توجه به نياز مبرمي كه مأموران دولت انگلستان در خاك عثماني ، به افرادي فعال و جاسوس و همكار با نقشه هاي دولت بريتانيا ، مبني بر تحقق زمينه هاي مساعد جهت نفوذ و رخنه و احياناً بلوا و آشوب داشته اند ، به تصريح « شوقي افندي » در كتاب : « قرن بديع » ( 2 ) : « كلنل سر آرنولد باروز كمبل colonel sir Arnold BarrowsKemble كه در آن اوان سمت جنرال قونسولي دولت انگلستان را در بغداد حائز بود ، چون علوّ مقامات حضرت بهاء الله را احساس نمود شرحي دوستانه به ساحت انور تقديم ، و بطوري كه هيكل اطهر بنفسه الاقدس شهادت داده قبول حمايت و تبعيت دولت متبوعه خويش را به محضر مبارك پيشنهاد نمود و در تشرّف حضوري نيز متعهد گرديد كه هرگاه وجود اقدس مايل به ارسال پيامي به « ملكه ي و يكتوريا » باشند ، در مخابره آن به دربار انگلستان اقدام نمايد . حتي معروض داشت حاضر است ترتيباتي فراهم سازد كه محل استقرار وجه قدم به هندوستان يا هر نقطه ديگر كه مورد نظر مبارك باشد تبديل يابد . . . » .

ولي حسينعلي ميرزا كه از حمايت روس ها برخوردار بود و از مأموران مخفي عثماني و قدرت دولت عثماني ترس و واهمه داشت و صلاح بابيان را در اطاعت ظاهري از دولت عثماني مي دانست ، پيشنهاد ژنرال انگليسي را موقتاً ، رد ، و در باطن رابطه دوستانه خود را براي روزهاي مبادا ، با مأمورين انگليسي بر قرار ساخت .

از سوي ديگر ، و آنچه مسلم است : « وقتي دستور انتقال ايشان از بغداد به اسلامبول براي والي بغداد رسيد و به مهاجرين ابلاغ گرديد ، اينان چنين حادثه اي را مقدمه گشايش

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . « مكاتيب » ، ج2 ، ص177

2 . ج2 ، ص125


622


عظيمي در آينده كار خود شمردند و چند روز را در بغداد به تهيه وسايل سفر مجلل با جشن و سرور گذراندند و عيد گرفتند . اما وقتي به اسلامبول رسيدند و بر ميزان نفوذ كلمه ميرزا حسن خان كه پس از مرگ ميرزا جعفرخان به لقب مشير الدوله ملقب شده بود در رجال دولت عثماني واقف گرديدند آنگاه از حقيقت جريان امر استحضار يافتند . تا موقع ورود به اسلامبول ظاهراً هنوز در ميان دو برادر كه مهاجران يكي را به عنوان « حضرت ازل » و ديگري را با عنوان « جناب بهاء » در ميان خود ذكر مي كردند و بين خويشاوندان و بستگان ايشان هيچگونه اختلاف عقيده اي و بنيادي ديده نمي شد و شكوه ها از حد ظواهر امور زندگاني نمي گذشت . اولياي دولت عثماني كه به دلالت مشير الدوله بر حقيقت امر دو برادر و كيفيت عقيده مذهبي اين دسته ي منتقل از بغداد به پايتخت آگاه شدند اقامت اينان را به طور دسته جمعي در شهري مانند اسلامبول كه صدها ايراني در هر سال بر آنجا مي گذشتند و يا در آنجا به كار و كسب مي پرداختند خالي از اشكال تازه نيافتند و لاجرم اينان را به شهر ادرنه در بخش اروپائي از عثماني فرستادند كه تبعه ايراني در آنجا كمتر رفت و آمد داشت بلكه يوناني و آلباني و بلغاري بعد از تركان اكثريت سكنه آنجا را تشكيل مي دادند . اين انتقال و اقامت در محل محدودي مانند ادرنه كه از فراخي معيشت و رفت و آمد دايمي و سروسوقات هاي شهر بغداد نصيبي نداشت و اينان را ناگزير مي ساخت در اقامتگاه محدودي به مبلغ ماهيانه معيني كه از طرف دولت عثماني بديشان پرداخته مي شد قناعت ورزند ، اين پيش آمد ميان ياران و بستگان دو برادر نفاق و دودستگي افكند و هر كدام آن ديگري را مسئول چنين تغيير وضع نامناسبي مي شمرد و اين امر به كشمكش و ناراحتي محلي ياري مي كرد » . ( 1 )

و شهر ادرنه ، از فتنه و فساد جماعت بابي و بهائي ، در اضطراب و مردمانش از ادامه ي اقامت آنان ، معترض .

شوقي افندي در اين خصوص ، تأييد مي كند كه عثماني از :

1 ـ الواح شديد اللحن ميرزا حسينعلي بهاء .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مقاله : « سيد محمد محيط طباطبائي » ، مجله ، گوهر ، سال 2 ، شماره 5 ، مرداد 1354 .


623


2 ـ اياب و ذهاب مستمر بابيان ( ايران و روس و عراق ) در ادرنه .

3 ـ انتشار گزارشات فؤاد پاشا ، در سركشي هاي وي با ادرنه .

4 ـ نامه هاي شكوائيه نامق اعظم و مقامات ديگر ، به باب عالي .

5 ـ ارسال مكاتيب بي امضاء به اولياي امور عثماني ، مبني بر شكايت از جماعت بابيه در ادرنه .

6 ـ گزارش هاي رسمي و محرمانه مأموران عثماني مبني بر همداستاني ميرزا حسينعلي بهاء با رؤسا و زمامداران بلغارستان و بعضي از سفراي ممالك خارجه .

« مصادر حكومت را بيش از پيش دچار بيم و تشويش نمود » . ( 1 )

عامل اساسي ديگر ، كه مسلم مورد توجه خاص مقامات عثماني قرار گرفته بود . و شوقي افندي نتوانسته است آن را در كتاب خود ، ناديده بگيرد همانا ، روابط پنهاني و صميمانه ميرزا حسينعلي بهاء با مأموران سفارتخانه هاي خارجي ( روس ـ انگليس ـ فرانسه . . . ) بوده است .

شوقي افندي مي نويسد :

« مسائل مذكوره ـ و همچنين احترامات فائقه اي كه قناسل خارجه مقيم ادرنه نسبت به وجود مبارك ( ميرزا حسينعلي ) مرعي مي داشتند ، حكومت عثماني را در اتخاذ سياست قاهره و اجراي عقوبت شديده مصمم نمود . . . » . ( 2 )

« عبد الحسين آواره » نيز در كتاب : « كواكب الدريه » ، همين مضمون را تأييد كرده است كه :

« از يوم ورود به ادرنه تا خروج از آنجاو نفي به عكا پنج سال و چيزي طول كشيد . چهار سال از آن ، امور ايشان به خوبي برگذار شد و با نهايت عزت به سر بردند و در انظار اهميت و ابهتي داشتند . چندانكه قناسل و كارگزاران خارجه هر وقت به حضور آن حضرت مشرف شدند زبان به تمجيد گشودند . . .

از سال پنجم . . . موضوع اختلاف ازلي و بهائي گوشزد اهالي شد . و هر چه بيشتر اين

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . « قرن بديع » ، ج2 ، ص270

2 . همان ، ص271


624


افكار انتشار مي يافت مخاطرات بيشتر براي طرفين مهيا مي شد . و نيز ذهاب و اياب احباب و اصحاب و مسافر و مهاجر و نشر الواح و اوراق سبب شد كه سلطان عبد العزيز عاقبت آن را وخيم ديده ، بر تغيير مكان ايشان و تفريق بين دو برادر تصميم عزم نمود . . . » . ( 1 )

در همين احوال به گفته عبد الحسين آواره « نايب قونسول فرانسه كه سابقه دوستي با حضرت بهاء الله داشت محرمانه به حضور شتافت و به طوري كه مأمورين ندانند چه مقصد دارد يك ملاقات خصوصي در مدت نيم ساعت يا كمتر انجام داده . . . » . ( 2 )

شوقي افندي در اين خصوص تأييد مي كند كه : « در اين حين بعضي از قناسل دول خارج به محضر انور مشرف و از ساحت اقدس استدعا نمودند كه اجازه فرمايند با حكومت متبوعه خود وارد مذاكره شوند موجبات استخلاص هيكل مبارك ( ميرزا حسينعلي ) را فراهم سازند . . . » . ( 3 )

و آنگاه به بيان ميرزا حسينعلي در اين خصوص اشاره مي كند كه بهاءالله گفته است : « هنگام خروج از ارض سرّ ( ادرنه ) قناسل آن مدينه در حضور غلام حاضر و اظهار مساعدت نمودند . و في الحقيقه نسبت به ما كمال محبت و رعايت مبذول داشتند » . ( 4 )

اين توجه ، و مسلم همكاري ميرزا حسينعلي بهاء با شعب سفارتخانه هاي روس و انگليس و فرانسه در « ادرنه » ، معلول دو انگيزه ي مهم بوده است :

1 ـ ورود بابيان به شهر ادرنه ، در همان ايامي صورت پذيرفت كه ميان دولت عثماني و يونان بر سر كنترل و تصاحب شهر « ادرنه » مخاصماتي در جريان بوده ، و دو دولت روس و انگليس به مقتضيات سياسي ، از مساعدت هاي لازم ، دريغي نداشتند .

از سوي ديگر ، دخالت فرانسه در متن مخاصمات مذكور ، زمينه ي بهره برداري از گروهي تبعيدي و مدعي نسخ وردّ اسلام را فراهم ساخته بود .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ج1 ، ص379

2 . همان ، ص381

3 . « قرن بديع » ، ج2 ، ص274

4 . همان .


625


2 ـ توجه سياست هاي مذكور ، ناشي از سيري بود كه سفارتخانه هاي روس و انگليس و فرانسه ( خاصه در زمان سفير كبيري گوبينو ) نسبت به بابيان از اصفهان و تبريز و تهران ، مازندران و نيريز و زنجان و واقعه ترورشاه ايران ، طي طريق كرده ، و هر يك از آنها ، در صدد باروري چنين آشوب هائي ، براي بهرهوري از آن ، متحمل كوشش ها و خرج هائي شده بودند .

از آن سوي و آنچه كه مسلم است ، دولت عثماني گمان مي كرد ، از وجود بابيان كه داعيه ي مذهبي ضد شيعي و در عين حال گروهي هستند كه در مواضع متعدد با دولت ايران به جنگ پرداخته ، خاطري شورشي در سر دارند و سوء قصد كنندگان به جان شاه ايران هستند ، مي توانند بهره اي در صورت لزوم اخذ كرده ، و سودي طلب كنند . ولي پس از مدت مديدي كه از اقامت بابيان در عراق و اسلامبول و ادرنه گذشت ، و روابط پنهاني بابيان را به روس و انگليس و فرانسه . . . كشف كردند و مردمي مفسد و شرور ، آنهم با دعاوي بي اساس مذهبي ، به اين نتيجه رسيد كه حفظ و حمايت از چنين مردماني بيوطن و آلوده به نيرنگ و حيل و منازع هم و در عين حال مضر به حال اسلام و جامعه اسلامي ، دست حفظ و حمايت را از روي آنها برداشت . و سلطان عبد العزيز ضمن صدور فرماني ، از ماهيت كثيف بابيان پرده برداشته و در اسرع وقت خواستار اجراي فرمان ، مبني بر تبعيد بابيان به عكا و قبرس گرديد .

متن اين فرمان را به نقل از كتاب : « كواكب الدريه » ، ( 1 ) عبد الحسين آواره چنين مي خوانيم :

15 روز پس از صدور فرمان سلطان عثماني ، مأمورين عثماني ، حكم پادشاه را اجراء ، و طبق دستور صادره ، ميرزا حسينعلي را به عكا ، و صبح ازل را به جزيره قبرس ، بردند .

سفير ايران در دربار عثماني ، پس از ابلاغ امر سلطان ، و اجراي آن ، نمايندگان

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ج1 ، ص383 ، عبد الحسين آيتي ، در كتاب مذكور و كتاب « كشف الحيل » ، ج2 ، ص90 نوشت كه حكم مذكور را از كتاب : « كفر طور به سي » تأليف : رامي بابا ، نقل كرده است .


626


تصوير

متن فرمان عبد العزيز مبني بر جنايات رؤساي بابيه در ايام توقف در ادرنه .

كليشه مذكور از كتاب « كواكب الدريه » آواره عكس برداري شده است .

خويش را در « مصر و عراق ابلاغ نمود كه حكومت عثماني « حفظ » و « حمايت » خود را از بابيان منتزع نموده و مأمورين مذكور مي توانند به هر نحو اراده نمايند نسبت به اين طايفه رفتار كنند » . ( 1 )

قيد دو كلمه « حفظ » و « حمايت » به خوبي نشان مي دهد كه از نظر گاه سياست ملي ايران ، دولت عثماني به خاطر اهداف خاص سياسي ، از بابيان حفظ و حمايت مي كرده است . ولي چون بعدها ، حكومت عثماني به همان نتيجه رسيد كه حكومت و ملت ايران ، از ابتداي امر بابيه ، به آن نتيجه رسيده بودند ، حكم به تبعيد ، و حبس زعماي ازلي و بابي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . « قرن بديع » ، ج2 ، ص275


627


و بهائي را صادر و به مرحله اجرا در آورد .

تصوير

ادوارد براون ، در مقدمه ايي كه بر كتاب : « نقطة الكاف » نوشته است ، تصريح مي كند كه : « دولت عثماني جميع بابيه را از ادرنه كوچ داده ، بهاء الله و اتباعش را به عكا و صبح ازل و اتباعش را به جزيره قبرس كه آنوقت هنوز در تحت حكومت عثماني بود فرستاد و قرار داد كه چهار نفر از اتباع بهاء الله « مشكين قلم خراساني ـ ميرزا علي سياح ـ محمد باقر اصفهاني ـ عبد الغفار » همراه ازليان به قبرس روند و چهار نفر نيز از ازليان : « حاجي سيد محمد اصفهاني از فضلاي بابيه و از اصحاب باب ، آقا جان بيگ كاشاني ،


628


ميرزا رضا قلي تفرشي ، برادرش ميرزا نصر الله تفرشي » همراه بهائيان به عكا .

غرض از اين تدبير آن بود كه اين چند نفر مخالف ، جاسوس حكومت عثماني باشند . به اين معني كه زوار ايراني يا غير ايراني كه به قصد ملاقات ازل يا بهاءالله به قبرس يا عكا مي آيند ايشان حكومت عثماني را از ورود و از وضع حركات و سكنات و طرز خيالات آنها مستحضر سازد . ( ولي ) قبل از حركت حضرات از ادرنه « ميرزا نصرالله تفرشي » در خود ادرنه مسموم شد . و سه نفر ازلي ديگر كمي بعد از ورود به عكا جميعاً در يك شب به دست بهائيان كشته شدند . . .

حكومت عثماني قاتلين را دستگير نموده در حبس افكند . و پس از مدتي به شفاعت و ضمانت عباس افندي مستخلص شدند . . . » . ( 1 )

نظارت شديد دولت عثماني از بهائيان تبعيد شده به سرزمين فلسطين و دقت بر هر نوع رفت و آمدي ، و ممانعت از ارتباط بهائيان با مأمورين روس و انگليس و . . . موجب گرديد ، كه ميرزا حسينعلي و خانواده اش ، در شرايطي نامساعد زندگي كنند . و نقشه اي براي بازگشت به ايران طرح ريزي نمايند . تا بهائيان بتوانند ضمن رهائي از دست مأمورين عثماني ، كانون بهائيت را به ايران نقل مكان دهند .

براي تهيه و تحقيق چنين نقشه اي ، ميرزا حسينعلي تصميم گرفت نامه اي به ناصر الدين شاه قاجار نوشته ، و هر نحو ممكن پوششي بر حقايق و وقايع بابيه در طول 25 سال بياندازد و از اين طريق خود را بي گناه و با تضرع و اظهار ارادت و خلوص ، دل شاه را به رحم آورده ، دستور دهد ، تبعيدي هاي ايراني را از حكومت عثماني تحويل گيرند و ميرزا حسينعلي بهاء و فرزندان و ياران قداره كش به ايران بازگردند ، و تحت حمايت بيگانه به آشوب و هتك حرمت ارزش ها ، همت گمارند .

ميرزا حسينعلي در اين نامه ( لوح ) ، بر خلاف ديگر نامه هايش به يك مشت مردم احمق كه همّش دم از خدائي خود و وعده ي سلطنت بهائيت بر كره ارض بود ، خود را به غلامي و مخلصي و كوچكي . . . ياد كرده و ناصر الدين شاه قاجار را به القاب عظيم و بزرگي خطاب مي كند . و در مجموع شرح حال خود را با تمام زبوني و بيچاره گي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مقدمه : ادوارد براون ، كتاب « نقطة الكاف » ، ص ( مب ـ مج ) .


629


معروض داشته ، كه مدعي دعوتي نيست و . . .

چنين اقدامي از جانب ميرزا حسينعلي بهاء ، دليل ديگر نيز در برداشته است . او « بنا به تجربه اي كه از امور دولتي ايران در طول عمر پنجاه ساله بدست آورده بود ، دريافت كه با حكومت ايران و سلطنت ناصرالدين شاه نمي توان از در ستيزه جوئي در آيد و قدرت نفوذ حكومت ايران را در دستگاه سياست باب عالي به هنگام ضرورت ، از فوايد كسب تابعيت دولت عثماني براي تعيين سرنوشت يك تن ايراني بيشتر مؤثر يافت و در صدد ترميم خرابي و سد راه كدورت با دربار ايران برآمد . در عريضه اي كه به حضور ناصر الدين شاه نوشت اين معني را طوري بر بساط نگارش قرار داد كه معلوم بود اينان بعد از بيست و اندي سال كشمكش قصد سازش و تبعيت از شاه را دارند » . ( 1 )

چنانچه ملاحظه مي گردد : « سراپاي نامه كه با لحني يك نواخت نوشته شده شهادت مي دهد كه ميرزا حسينعلي در صدد جبران گذشته بوده و مي خواسته است خود را مورد لطف و عطف نظر ناصر الدين شاه قرار دهد . اصراري كه در مقصر نشان دادن بابيان ديگر در ايران و عثماني ميورزد وبه فساد و فتنه آنها اعتراف مي كند دليل است كه او مي خواهد خود را در دنبال سلب تهمت شركت با بابيان ديگر در 1286 ، عنصري جدا از بازماندگان حادثه ي تهران كه به خاك عثماني پناه برده بودند بشمارد و براي اثبات اين امر به نقل نامه اي در ضمن اين مكتوب بپردازد كه قبلا به طرفداران خود نوشته و ايشان را به اطاعت و تسليم و دعا و ثنا نسبت به پادشاه قاجار دعوت كرده است » . ( 2 )

بي اعتنائي حكومت ايران به چنين نامه اي از جانب ميرزا حسينعلي بهاء ، رفته رفته ، فكر و حواس بهائيان را در عكا ، متوجه آن نمود كه با اظهار تملق و خضوع و خشوع نسبت به دربار سلطان عثماني ، به جلب رأفت و عطوفت مقامات عثماني ، مبادرت ورزند و با اظهار نوكري و خدمتگزاري ، آمادگي خود را به هر امر كه مصلحت حكومت عثماني باشد اعلام دارند .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سيد محمد محيط طباطبائي ، مجله : گوهر ، سال2 ، شماره 5 ، مرداد 1354 .

2 . همان ، سال 4 ، شماره 4 ، تير 1355 .


630


تصوير

لوح استغاثه ميرزا حسينعلي بهاء به ناصر الدين شاه قاجار « كتاب مبين »


631


تصوير


632


تصوير


633


تصوير


634


تصوير


635


تصوير


636


تصوير


637


تصوير

با چنين زمينه هائي ، ميرزا حسينعلي مرد و عباس افندي جانشين او ، امور بهائيان را به عهده گرفت . عباس افندي ابتداء براي جلب رضايت عمال عثماني ، باب هر نوع تبليغي را مسدود كرد ، و خود را همراه ديگر فاميل ، در لباس مسلماني به انجام مراسم مذهبي اسلام مشغول داشت و به نحوي در اين ظاهر سازي ها ، رعايت جوانب را در نظر داشت كه كمتر كسي احتمال ضعف ايمان مسلماني آنان را مي داد چه رسد به خروج از اسلام و نفي همه ارزش هاي اسلامي .

در همين ايام است ، كه حكومت روسيه ي تزار باشورش هاي داخلي كمونيستي روبرو است وبراي اغفال هرچه بيشترحكومت عثماني درچنين شرايطي ، دست به دعا بر مي دارد و در لوحي خطاب به پادشاه عثماني مندرج در صفحه 312 ، جزء ثاني . چنين مي نويسد :


638


( خدايا خدايا تو را به تأييدات غيبي و توفيقات صمداني و فيوضات رحماني خواهانم كه دولت عليّه عثماني و خلافت محمدي را مؤيد فرما و در زمين مستقر و مستدام دار ) .

تصوير


639


عباس افندي در موارد ديگري ، از دولت عثماني و ايران بر خلاف شيوه زعماي آشوب هاي بابيه ، در ايران و عراق و ادرنه زبان به مدح و ثنا مي گشايد و از اين طريق به حفظ منافع بهائيان فلسطين و ايران مبادرت ميورزد ؛ كه ذيلا به ذكر چند نمونه از آن مي پردازيم :

1 ـ عباس افندي در كتاب : « مكاتيب » جلد چهارم ، صفحه 177 ، مي نويسد :

« اين « آواره » از جميع جهات صادق و خيرخواه دو دولت ذي شوكت ايران و عثماني است و در جميع رسائل و محررات ستايش و نعت از اين دولتين عليتين نمودم . . . »

2 ـ عباس افندي ، ضمن ارسال « لوحي » براي بهائيان ايران ، مندرج در كتاب : « مكاتيب » جلد سوم ، صفحه 157 ، مي نويسد : « انصاف اين است كه اعلي حضرت پادشاه عثمانيان ، اعتنا به اين سعايت ها و روايت ها و حكايت ها و مفتريات تا بحال ننمودند . و به عدل هر كس غير اين پادشاه بود . اين آوارگان را اثري باقي نمي ماند . انصافش اين است نبايد از انصاف گذشت ، امروز در قطعه آسيا في الحقيقه پادشاه آل عثمان و پادشاه ايران مظفر الدين شاه مثل و مانندي ندارند . . . اين دو پادشاه به سكون و وقار حركت مي فرمايند البته يقين مي نمائيد كه هر دو عادلند . . . پس در حق اين پادشاه دعا كنيد و طلب عون و عنايت نمائيد و فتح و نصرت جوئيد علي الخصوص پادشاه آل عثمان كه محض عدالت تا به حال با اين آوارگان معامله فرموده است » .

مرحوم عبد الحسين آيتي ، در صفحه 149 كتاب : « كشف الحيل » ( 1 ) مي نويسد :

« ياد دارم كه در اثناء جنگ عمومي لوحي به من داد كه در شام به جمال پاشاي مشهور بدهم و آن لوح به تركي انشاء شده بود تأكيد كرد كه فقط ارائه بده واصل آن را ضبط كن و در بغداد با آب شط بشوي و تصور مي كرد كه من تركي نمي دانم و هم سياست نمي شناسم هم مريد ثابت قدم هستم و اطاعت امرش را واجب مي شمارم و بالاخره مضمون آن لوح راهنمائي بود براي حمله به ايران به عنوان وحدت اسلامي » .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . چاپ تهران ، رقعي 1341 هـ . ش .


640


ولي همين زعيم بهائيان ، چون نتيجه جنگ جهاني موافق سلطان عثماني نشد و فلسطين به دست انگليسي ها سقوط كرد و تجزيه عثماني آغاز گرديد ، يك باره همه مدح و ثناها و همكاري با مأمورين عثماني را به كناره زده و مبتني بر مصلحت روز بهائيان ، كه لازمه آن اهانت به « خلافت عثماني » و دفاع از حاكم جديد و قدرت جديد است ! در لوحي خطاب به بهائيان ، سلطان عثماني را كه قبلا بهائيان را مكلف كرده بود كه : « در حق اين پادشاه دعا كنيد و طلب عون و عنايت نمائيد . . . » ، به ظلم و ستمگري معرفي كرده و مي نويسد : « مدتي بود كه مخابره بكلي منقطع و قلوب متأثر و مضطرب تا آنكه در اين ايام الحمدلله به فضل الهي ابرهاي تيره متلاشي و نور راحت و آسايش اين اقليم را روشن نمود ، سلطه جائره زائل و حكومت عادله حاصل جميع خلق از محنت كبري و مشقت عظمي نجات يافتند » . ( 1 )

بدين روال و در نتيجه : تصور نمي كنم موضوع كسب تابعيت عثماني براي ازل و بهاء و خانواده ايشان موضوع قابل انكاري باشد و اين تابعيت اكتسابي در بغداد ، بعد از غلبه انگليس بر قبرس و فلسطين ، به تابعيت جديد از دولت حامي ديگري مبدل شد . موضوع تجديد تابعيت ايران براي برخي از افراد اين خانواده مربوط به امري اقتصادي و سياسي بود كه وجود صدها ميليون اموال قابل ثبت و ضبط در سراسر ايران باعث بر تجديد تابعيت ايراني گرديد . انتقال به اين بحث براي تعريف و توصيف عمل شايست يا ناشايستي نبوده بلكه مي خواسته در تشريح و توضيح محيط بغداد به سال 1270 و در موقع تأليف تاريخ قديم بابيه براي برخي زياده روي ها تعليلي كرده باشد و گرنه ما را با اصل عمل حضرات كاري نبود و آنان در اتخاذ هر تدبير و وسيله اي كه براي حفاظت و حمايت جان و مال خود مي انديشيدند آزاد بوده اند . بديهي است چتر حمايت دولت عثماني در نظر هر مسلماني به مراتب بر چتر حمايت تزار روس كه قبلا برسر برخي از اين افراد سايه افكنده بود ترجيح داشت و انتقال اين چتر حمايت نخست در قبرس و سپس در فلسطين به چتر حمايت انگليس يك امر اضطراري و تبعي بوده است . ( 2 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . « مكاتيب » ، ج4 ، ص345

2 . سيد محمد محيط طباطبائي ، مجله : گوهر ، سال 4 ، شماره 4 ، تير 1355 .



| شناسه مطلب: 73906