بخش 1

مقدمه مترجم مقدمه آیین قرامطه داستانی شگفت انگیز

تاريخ
وهابيان

تاليف : دريا دار سرتيپ ايوب صبري پاشا سرپرست مدرسه عالي نيروي دريايي در دولت عثماني ( متوفاي 1308 هجري )

ترجمه : علي اكبر مهدي پور


7


مقدمه مترجم

پايه گذار مكتب وهّابيت ، « محمّد بن عبدالوهاب » ، در شهر « عُيَيْنَه » از
سرزمين نجد واقع در عربستان سعودي ديده به جهان گشود .

علوم تفسير ، حديث ، عقايد و فقه را بر اساس مذهب احمد حنبل در خدمت پدرش فراگرفت ،
آنگاه براي ادامه تحصيل به مكّه و سپس به مدينه مسافرت كرد و در همانجا بود كه زبان
به انتقاد گشود كه چرا مسلمانان به زيارت قبر پيامبر مي روند و از آن حضرت
شفاعت مي جويند ؟ !

سپس به نجد بازگشت ، آنگاه راهي بصره و دمشق شد . مدّتي بعد به « حُرَيْمَلَه » از
قلمرو نجد رفت كه پدرش به آنجا منتقل شده بود .

وي در آنجا نيز اعمال و رفتار مسلمانان را مورد انتقاد قرار داد و تحت تأثير
افكار « ابن تيميّه » و « ابن قيّم جوزيّه » با زيارت قبور ، تعمير قبور ، توسّل ، شفاعت و
ساختن گنبد و بارگاه بر فراز قبور پيامبران و صالحان


8


بشدّت مخالفت ورزيد .

مخالفت او با آداب و سنن رايج زمان ، موجب درگيري در منطقه شد ؛ گروهي به طرفداري
و گروه ديگري به مخالفت با او برخاستند .

اوّل كسي كه علم مخالفت با او را برافراشت پدرش عبدالوهاب بود . عبدالوهّاب
در آن روزگار قاضي شهر و عالم برجسته آن منطقه بشمار مي آمد و لذا تا موقعي كه
او در قيد حيات بود پسرش كاري از پيش نبرد .

پس از درگذشت پدر ـ به سال 1153 هـ . ـ بود كه
او به تبليغ افكار انحرافي خود پرداخت .

برادرش : « شيخ سليمان بن عبدالوهاب » با صلابت بي نظيري در برابر
افكارانحرافي او ايستاد و دو كتاب ارزشمند در ردّ وي نوشت كه عبارت است
از :

1 ـ « الصواعق المحرقة الإلهيّة في الردّ علي الوهّابيه »

2 ـ « فصل الخطاب في الردّ علي محمّد بن عبدالوهّاب » .

به دنبال درگيري هاي فراواني كه بين هوداران و مخالفان او درگرفت ، امير « عُيَينه » از شهر بيرونش راند و او از آنجا راهي « درعيّه » شد و در اين شهر با امير
درعيّه « محمد بن سعود » ( نياي آل سعود ) ، ملاقات نموده ، روابط نزديك ايجاد كرد .

درعيّه همان محلّي است كه « مسيلمه كذّاب » از آنجا برخاست و دعوي پيامبري كرد و
آنهمه فجايع به بار آورد .

ابن سعود آنچه در توان داشت در اختيار محمّد بن عبدالوهاب گذاشت ، تا در گسترش
افكار و عقايـد خود تـلاش كند . بايد گفت شرح جناياتي كه در راه گسترش آيين وهابيّت
در آن دوران به وقوع پيوست ، در اين صفحات نمي گنجد .


9


كتابي كه در پيش ديد شماست ، تنها گوشه اي از اين جنايتها را به صورت
گزارش لحظه به لحظه بازگو مي كند . جالب است كه همه اين جنايتها با عنوان « دعوت
به اسلام » و « شرك زدايي از چهره اسلام » انجام يافته است !

در اين كتاب با آمار وحشتناكي از قتل و غارت زنان و كودكان بي پناه در
حرمين شريفين و ديگر مناطق جزيرة العرب آشنا مي شويد .

محمّد بن عبدالوهاب به سال 1206هـ . درگذشت ولي بدعتهاي او همچنان باقي
ماند . هزاران فرد بي گناه به جرم عدم پذيرش آيين او ، به قتل رسيدند . هزاران
خانه و كاشانه طعمه حريق شد و بالأخره هزاران مرد و زن بي گناه بي خانمان
شدند !

در خجسته روز غدير خم ، در سال 1216هـ . ق . وهّابيان سنگدل به كربلاي
معلاّ شبيخون زدند . بيش از سه هزار تن از زائران و مجاوران را قتل عام كردند . ضريح مقدّس را شكستند وهمه نفايس حرم مطهّر را به يغما بردند !

صندوق قبر شريف « حبيب بن مظاهر » را ، كه از چوب قيمتي بود ، شكستند و در ايوان حرم
امام حسين ( عليه السلام ) با آن قهوه درست كردند !

به سال 1222هـ . به نجف اشرف حمله بردند ولي چون اهالي نجف به فرمان مرحوم
كاشف الغطا با توپ و تفنگ آماده دفاع بودند ، كاري از پيش نبردند و لذا نجف را رها
كرده ، به شهر حلّه روي آوردند .

روز هشتم شوّال 1344هـ . قبور ائمّه بقيع را ويران كردند و همه قبور مربوط
به خاندان رسالت را منهدم و با خاك يكسان كردند .

چهارده تن از به اصطلاح علماي وهّابي در پاسخ پرسش ابن سعود با صراحت نوشتند :

« فتواي ما در مورد مسجد حمزه و ابورشيد آن است كه سلطان آنها را


10


بر سر مردمانشان خراب كند ! »

« و در مورد رافضي ها فتوا داديم كه سلطان آنها را به پذيرش اسلام مجبور كند
و از اظهار شعائر مذهب باطلشان باز بدارد . . . ! » ( 1 )

از اين موضع گيرهاي ناجوانمـردانه وهّابيـان در برابر شيعيـان ، چنين تصوّر
نشـود كه عقـايد آنها مورد پذيرش علمـاي سنّي است ، بلكـه بسياري از بزرگان اهل
تسنّن با اين عقايد انحرافي به شدّت مخالف مي باشند .

اوّل دانشمند سني كه در عهد « ابن تيميه » در ردّ افكار باطل او كتاب نوشـت ، محمّد
بن محمّد بن ابي بكر أخنائـي مالكي ، ( متوفّاي 763هـ . ق . ) بود كـه
كتابـش با عنوان : « المقالـة المرضيّة فـي الردّ علي ابـن تيميـه »
انتشـار يافت .

تقي الدين سُبكي شافعي ، قاضي القضاة شام ( متوفّاي 756هـ . ق . ) ديگر معاصر ابن تيميّه است كه « شفاء السقام في زيارة خير الأنام » را در ردّ او
نوشـت .

ابوحامد بن مرزوق از علماي بزرگ مكّه معظّمه در كتاب « التوسل الي النّبي وجهلة
الوهّابيّين » از چهل كتاب نام مي برد كه علماي اهل سنّت معاصر با محمّد بن
عبدالوهاب در ردّ عقايد وي تأليف كرده اند .

يكي از اين چهره هاي سرشناس اهل سنّت « سرتيپ ايّوب صبري » مؤلف اين اثر
ارزشمند است ، كه از چهره هاي برجسته سياسي و مذهبي اهل سنّت در عهد خلافت
عثماني بود .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ كشف الارتياب ، ص 491 ، به نقل از روزنامه : « الرأي
العام » شماره 4061 ، چاپ دمشق ، 19ذي قعده 1345هـ . ق .


11


موقعيّت كم نظير و بسيار والاي او را از تقريظهاي بزرگان آن زمان بر آثار
ارزشمند ايشان مي توان به دست آورد .

تعداد 29 تن از اديبان ، دبيران ، شاعران ، نظاميان ، وزيران ، مُفتيان و مشايخ عهد
عثماني بر كتاب « مرآت مكّه » ايشان تقريظ نوشته ، با عبارات بسيار بلندي او را
ستوده اند ، كه نقل نمونه هايي از آنها ، از حوصله اين گفتار خارج
است . ( 1 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ نسخه اي از اين كتاب در كتابخانه مرحوم
آيت الله مرعشي در قم موجود است ، علاقمندان مي توانند به متن تقريظها
مراجعه كنند .


13


مقدمه

آنچه كه اينك در صدد تحرير و نوشتن آنم ، در خصوص رويدادهاي سال 1222 هـ . در منطقه مباركه حجاز ، با عنوان « تاريخ وهّابيان » است . اين نوشته گرچه بيانگر
جنايتهاي وهّابيان از آغاز تا فرجام مي باشد ، ولي نظر به اينكه وهّابيت آيين
منحرف خود را بر پايه هاي فرو ريخته « قَرامِطَه » بنياد نهاده اند ،
معلومات ضروري مترقّب را درباره حوادث عجيب و غريب قرامطه منعكس نمي كنند .

از اين رهگذر ناگزير از تقديم مقدّمه اي هستم كه در آن ، به طور فشرده از
سرگذشت آن عدّه از خلفاي عبّاسي گفتگو شود كه در ايّام پيدايش قرامطه ، بر ممالك
اسلامي حكومت مي كردند و از كيفيّت پيدايش گروههاي متجاوز و طغيانگر موسوم به « قرامطه » و اعتقادات مذهبي آنها بطور خلاصه سخن بگويم .

به هنگام پيدايش مذهب قرامطه ، دولت عبّاسي در سراشيبي سقوط


14


قرار داشت و سرنوشت مردم به دست فرمانرواياني رقم مي خورد كه با
ادّعاي :
« اَميرالاُمَرايي » در صدد توسعه سيطره خود بودند .

بر اين اساس همه واليان ـ خواه در ولايات دارالخلافه بغداد ، خواه در ولايات
اطراف ـ افكار استقلال طلبي در سر مي پروراندند .

در اثر ظلم و بي عدالتيهاي فراوان زمامداران ، جان مردم به لب رسيده و از
زندگي سير شده بودند .

در اين گيرودار ، ملحدي غدّار به نام « يحيي بن ذكرويه » ( به سال 289 هـ . ) به منزل « علي بن يعلي » ، يكي از اعيان و اشراف « قطيف » به عنوان
مهمان وارد شد و خود را فرستاده حضرت امام مهدي ( عليه
السلام )
معرفّي كرد و با شيطنت خاصّي از نزديك شدن ايّام ظهور آن حضرت
سخن گفت . ( 1 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ مهدي منتظر از ديدگاه قرامطه : با توجّه به اين كه
قرامطه شعبه اي از اسماعيليّه هستند و آنها مهدي منتظر را پسر اسماعيل و نوه
امام جعفر صادق
( عليه السلام ) مي دانند ، آنچه در بخش آغازين كتاب از قول « يحي بن ذكرويه » نقل
شده كه خود را فرستاده امام مهدي معرّفي كرده و نامه هاي مجعولي به وي نسبت
داده ، به حضرت بقيّة الله ارواحنا فداه مربوط نمي شود ، بلكه منظور « محمّدبن
اسماعيل ابن امام جعفر صادق
( عليه
السلام )
» مي باشد .

اسماعيليّه اصولاً هفت امامي هستند و معتقدند كه
خداوند منّان براي ارشاد و هدايت عالميان هفت پيشوا در هفت دوران به شرح زير
فرستاده است :

الف : دوران نخستين ، حضرت آدم ابوالبشر ( عليه السلام )

ب : دوران دوّم ، حضرت نوح ( عليه السلام )

ج : دوران سوّم ، حضرت ابراهيم ( عليه السلام )

د : دوران چهارم ، حضرت موسي ( عليه السلام )

هـ : دوران پنجم ، حضرت عيسي ( عليه السلام )

ح : دوران ششم ، حضرت محمّدبن عبدالله ( صلي الله عليه وآله )

ط : دوران هفتم ، مهدي منتظر ، محمّدبن اسماعيل بن
امام جعفر صادق
( عليه السلام ) ( « دكتر مصطفي غالب » اين مطلب را با صراحت تمام در كتاب : « الامامة و
قائم القيامه » ص311 تا ص314 بيان كرده و همه احاديث مربوط به « مهدي آخرالزّمان » را
با « محمّدبن اسماعيل » نوه امام صادق
( عليه
السلام )
تطبيق كرده است . )

در منابع قديمي هفت امام را به ترتيب از
اميرمؤمنان
( عليه السلام ) تا
امام جعفر صادق
( عليه السلام ) ، سپس اسماعيل را ذكر كرده اند و آن هفت تن را هفت پيامبر
اولوالعزم مي نامند و محمّدبن اسماعيل را خاتم و ناسخ اديان قبلي
مي دانند و معتقدند كه او زنده است و در بلاد روم زندگي مي كند و روزي
ظاهر شده ، دين پيامبر اكرم
( صلي الله عليه
وآله )
را نسخ مي كند و شريعت تازه اي جايگزين
مي گرداند . ( فرق الشّيعه نوبختي ، ص73 و المقالات و الفرق اشعري ، ص84 ) « مترجم »


15


او با حيله و دسيسه ، اهالي قطيف را به سوي خود فرا خواند و گروهي از افراد
ساده لوح قطيف و بحرين را فريب داد . وي از ميان رؤساي قبايل ، « حسين بن بهرام
جنّابي جنابتي » را به آيين باطل خود درآورد ، آنگاه خود به گوشه انزوا و اختفا
خزيد .

گر چه اختفاي يحيي بن ذكرويه مدّتي بس طولاني به درازا كشيد ، ولي
يكبار ديگر ظاهر شده ، وانمود كرد كه از طرف حضرت امام مهدي ( عليه السلام ) مأموريّت يافته كه از هر يك از گروندگان مبلغ
شش درهم و چهار دانق آقچه ( 1 ) دريافت نموده ، به آن
حضرت برساند .

او براي اثبات اين ادّعا ، يك نامه جعلي به عنوان دستنويس امام ( عليه السلام ) ارائه داد و در پرتو آن حيله ، پولهاي بيشماري
گرد آورده ، باز هم ناپديد شد .

يحيي بن ذكرويه يكبار ديگر ظاهر شد و نامه جعلي ديگري به عنوان « توقيع شريف
امام ( عليه السلام ) » ارائه داد كه در آن امر شده بود : همكيشان خمس اموال خود را به او تسليم كنند . و بدين وسيله توانست اموال و اشيايي
بيرون از

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ يك ششم درهم را « دانق » گويند و « آقچه » به
كوچكترين پول نقره اي گفته مي شد .


16


شمار بيندوزد . ( 1 )

در اين ايّام شبي در خانه ابو سعيد جنّابي بيتوته كرد و ابو سعيد
فوق العاده از او تجليل و تكريم به عمل آورد ، حتّي همسرش را به وي تسليم نمود ! و به اين وسيله از بي ديني و بي غيرتي خود پرده برداشت .

اين احترام فوق العاده ابو سعيد و ابراز مكتب : « اباحه » از طريق تسليم
همسر خويش به او ، در ميان اهالي موجب گفتگوي فراوان شد و يحيي بن ذكرويه
از طرف حكومت به دام افتاد و با ذلّت و خواري فراوان از حدود بحرين به خارج از مرز
طرد شد .

وي پس از مدّتي در قبيله بني كلاب رخنه كرد و مذهب باطل خود را در ميان
آنها نشر داد و گروهي از افراد ناصالح بني كلاب را با خود همراز نمود .

سرانجام با ياري آنها سپاهي گرد آورد و در حوالي شام تسلّط و سيطره اي
يافت . آنگاه به خونريزي و هتك نواميس مسلمانان دست يازيد و در ظلم و فساد و تباهي ،
به اوج شقاوت و قساوت پاي نهاد .

پيروان فرومايه او در اطراف شام پراكنده شدند و با سپاهياني كه به سوي آنها گسيل
مي شد ، به نبرد پرداختند . در اين درگيريها گاهي غالب و هنگامي مغلوب شدند . سپس
آنها به گروههاي مختلف منقسم شده ، نيروهاي بيشتري را جذب كردند . هرجا قدم نهادند
قتل عام نمودند . يكبار به قافله حجّاج حمله بردند ، يك گروه بيست هزار نفري را
از دم تيغ گذراندند و حتّي يك نفر نفس كش باقي نگذاشتند .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ در مواردي كه خفقان و اختناق از سوي حكومتها زياد
مي شد و مردم نمي توانستند به راحتي به محضر امامان برسند ، راه براي
زراندوزان ، دغلبازان و دين سازان هموار و باز مي گشت . نمونه بارز آن ، عهد
هارون الرّشيد بود كه به اختراع آيين « واقفيّه » انجاميد . « مترجم »


17


ابو سعيد وقتي احساس كرد كه عكس العمل اين جنايتها گريبانگير او خواهد
شد ، با تلاش بسيار به گردآوري سپاه پرداخت و با همكاري قرامطه ، منطقه قطيف را از
دست عبّاسيان بيرون آورد و همه افرادي را كه از پذيرش مسلك الحاد و اباحه امتناع
ورزيدند قتل عام نمود .

آنگاه اهالي بحرين و حوالي آن را قتل و غارت كرد . در مورد اهل ايمان ، اهانت را
به جايي رسانيد كه زبان از بيان آن شرم دارد !

آنگاه در بصره و حوالي آن رخنه كرد و بر كساني كه وارد جرگه الحاد و اباحه شدند
حكومت راند و روز به روز دايره آيين پليد اباحه را گسترش داد .

اين فاجعه اسف انگيز در عهد « مقتدر بالله عبّاسي » روي داد . او به خيال
خام خود براي متفرّق ساختن اردوي ابو سعيد ، لشكري را تحت فرماندهيِ « عبّاس بن عمر غنوي » گسيل داشت ليكن ابو سيعد بر آنها غالب
آمد . او عباس بن عمر را با 700 نفر از افراد سپاه به اسارت گرفت و جز
عبّاس ، همه افراد سپاه را از لبه تيغ گذرانيد ، آنگاه عبّاس را مخاطب قرار داده ،
گفت :

اي عبّاس ، ما « قرمطي ها » صحرا نورد و بيابانگرديم ، ما سربازان جان بر كفي
هستيم كه به چيزي اندك قناعت ميورزيم و در صدد كشور گشايي نيستيم . اگر دولت عبّاسي
همه لشكريان خود را يكجا گرد آورد و به سوي ما گسيل دارد ، به خداوند سوگند ياد
مي كنم كه در اوّلين نبرد بر همه آنها چيره خواهيم شد !

اردوي من انواع بلاها را آزموده اند . رفاه طلبي و آسايش جويي را بر
خود حرام كرده اند ، ولي لشكر بغداد در كمال راحتي و آسايش به سر
مي برند و با انواع خوراكهاي لذيذ و طعامهاي گوارا خوگرفته اند و در زير
سايه خليفه به زندگي آسوده عادت كرده اند و لذا آنها هرگز نمي توانند در
برابر ما بايستند و با ما به نبرد برخيزند .


18


اگر سپاهيان شما به قصد رو در رويي با ما از آسايشگاه خود بيرون آمده ،
به بيابانها گام بگذارند ، همانند ماهيِ از آب بيرون افتاده ، جان
مي سپارند .

همين اردوي بغداد ، كه به تعداد مورچه هاي بيابان بودند و در نخستين ساعات
حركت از بغداد ، بي تاب و توان گشتند و در لحظات اوليه رويارويي محو و نابود
شدند ؛ براي اثبات مدّعاي من كافي است .

اگر اردويي دليرتر از آن ، با تجهيزاتي بيشتر از تجهيزات اردويي كه من فراهم
خواهم آورد ، به سوي ما گسيل شود ، من در آغاز رويارويي ، عقب نشيني مي كنم و پس
از آنكه آنها را كاملاً خسته و آزرده ساختم ، در تنگه باريكي در تنگنايشان قرار
مي دهم و راه بازگشت را بر آنها مي بندم و از پسِ همه شان
برمي آيم .

پس عاقلانه تر آن است كه از درگيري با من منصرف شويد و سپاهيان خود را
بي جهت تلف نكنيد .

اي عبّاس ، من از خون تو گذشتم تا اين سخنان را به خاطر بسپاري و آنها را بدون كم
و كاست در حضور خليفه بيان كني .

ابو سعيد آنگاه او را رها كرد و موانع سفر را از سر راهش برداشت .

عباس بن عمر غنوي به بغداد بازگشته ، اظهارات ابو سعيد را به
تفصيل براي مقتدر بالله عبّاسي بازگفت و مقتدر از شنيدن اين گزارش دچار
ترس و اضطراب شد و مدّتي بس دراز حتّي نام گروه بدفرجام قرامطه را بر زبان نياورد ! تا اينكه پس از گذشت چند سال ، وقتي گروه اخلالگر قرامطه در شهر كوفه خودنمايي كردند
و به ايجاد بلوا و آشوب پرداختند ، با اعزام نيروي انتظامي منظّمي از پايتخت ، آنها
را پريشان ساخت . ليكن ابو طاهر پسر ابو سعيد ، كه سركرده قساوت و شقاوت
شده بود ، همچنان بر حجّاج خانه خدا مي تاخت و اموالشان را به يغما مي برد
و بر زنان و مرداني كه به زنجيرشان


19


مي كشيد ، اهانتهاي زشتي روا مي داشت و هر سپاهي را كه به سويش گسيل
مي شد تارومار مي كرد .

از اين رهگذر ، مقتدر بارديگر لشكر جرّاري متشكّل از سي هزار رزمنده ، به
فرماندهي « يوسف بن ابي السّاج » به سوي ابوطاهر گسيل داشت . هنگامي كه يوسف بن
ابي السّاج به گروه ابوطاهر نزديك شد ، پيكي به سويش فرستاد و با گوشزد كردن فزوني
نفراتش او را به اطاعت از خليفه فراخواند .

ابو طاهر به اين توصيه ها و هشدارها وقعي ننهاد و به فرستاده يوسف
گفت :

« به يوسف بگو : فردا او را دستگير خواهم كرد و با اين سگ به يك طناب خواهم
بست ! »

اين را گفت و به سگي كه در مدخل چادر به ميخ بسته شده بود اشارت نمود و فرستاده
يوسف را از پيش خود راند .

روز بعد ، همانگونه كه گفته بود ، يوسف بن ابي السّاج را با گروهي
از همراهانش دستگير كرد و به بند كشيد .

ابوطاهر پس از پيروزي در اين نبرد ، با سيصد تن از قرمطي ها ، از نهر فرات
گذشت و شهر « انبار » متّصل به دارالخلافه بغداد را به زور تصرّف كرد و دو لشكر
ارسالي از بغداد را تارومار ساخت . آنگاه يوسف و همراهانش را كه در اسارتش بودند ، از
لبه شمشير گذراند ، تا دلهاي پريشان اهالي انبار را بيش از پيش دچار وحشت و اضطراب
نمايد .

او براي هر يك از اهالي انبار سالانه يك طلا خراج تعيين كرد و آنگاه بر نواحي
مباركه سرزمين حجاز تسلّط يافت و به سوي مكّه معظّمه هجوم برد . وقتي پاي به
مسجد الحرام گذارد ، زمين آن را با خون سي هزار انسان بي گناه رنگين
ساخت . در حالي كه بسياري از آنها جامه احرام به تن داشتند ! و حتّي


20


جمعي را كه در داخل كعبه به بست نشسته بودند ، نيز از لبه تيغ گذرانيد .

بسياري از ساختمانهاي با شكوه مكه ، آن شهر مقدّس را با خاك يكسان ساخت . « حجر الأسود » را از ديوار كعبه كند و به مسقط الرّأس خود ؛ « هَجَر » حمل
كرد .

هدف ابو طاهر از كندن حجر الأسود از ركن شريف كعبه و انتقال آن به
سرزمين هجر ، اين بود كه بازار پر فيض و پر رونق خانه خدا را به كسادي بكشد و
فيوضاتي را كه از مسير حج خانه خدا عايد مكّه مي شد ، به هجر سرازير نمايد .

به همين جهت ساختمان ناميموني در هجر بنياد نهاد و آن را « دار الهجره » نام
نهاد و حجر الاسود را به مدّت 22 سال در آنجا نگهداشت .

روزي كه در مسجد الحرام قتل عام نمود ، تابلوهاي تزييني درب خانه خدا ، پرده
مباركه كعبه ، اشيا گرانبها و هداياي نفيس موجود در خزانه بيت الله الحرام
را به غارت برد و در ميان لشكريانش تقسيم كرد .

او مي خواست ناودان طلا را نيز پايين آورده با خود ببرد ولي نظر به اين كه
برخي از قرمطيهاي بدسيرتي را كه به پشت بام كعبه فرستاده بود ، از بالاي كعبه به
زمين افتادند و هلاك شدند ، از اين تصميم منصرف گشت .

هنگامي كه حجر الأسود را به هجر برد ، تصوّر مي كرد كه به آرزوي خود
رسيده است و لذا تفصيل قضيّه را به « عبد الله المهتدي » از سلاطين فاطمي
معروض داشت و اظهار نمود كه بعد از اين خطبه را به نام او خواهد خواند .

عبد الله المهتدي در پاسخ نوشت :

« شگفتا ! در حرم امن الهي اينهمه رسوايي به بار آورده اي و جسارت را به آنجا
رسانيده اي كه حجر الأسود را به هجر برده اي . نسبت به پرده مقدّس
كعبه ـ كه هم در جاهلّيت و هم در اسلام ، مبارك و محترم بود ـ هتك حرمت


21


كرده اي ، حال مي خواهي به نام من خطبه بخواني ! خداوند به تو و
همه
مددكارانت لعنت كند ! »

پس از دريافت اين پاسخ ، از ربقه اطاعت او بيرون رفت .

مورّخان در مقام تشريح عقايد باطله اين بدكيشان اختلاف كرده اند ؛ برخي از
آنها گفته اند :

« نخستين شخصي كه از قرامطه پا در عرصه ظهور نهاد ، با دعوي نبوّت ظاهر شد و كتابي
را كه محصول قريحه خويش بود به عنوان كتاب آسماني قلمداد نمود . »

گروه ديگري گفته اند :

« نخستين فردي كه از قرامطه اظهار وجود نمود ، شخص بدفرجامي بود كه خود را از
امامان اسماعيليّه و فرستاده حضرت مهدي ( عليه
السلام )
( 1 ) معرفي كرد و تلاش فراوان نمود كه
اين ادّعا را بر كرسي بنشاند . »

از اين دو گفتار ، هر كدام مورد پذيرش قرار گيرد ، بطلان مذهب قرامطه ، كفر و ضلالت
آنها ، ارتكاب آنان به اعمال شنيع و اباحه اعمال قبيح در مذهبي كه به دست آنان
انتشار يافت ، بديهي است و جاي هيچگونه ترديد نمي باشد . گرچه ما گفتار دوّم را
استوارتر مي يابيم .

آيين قرامطه

قرمطيان گرچه به حسب ظاهر ، اعتقاد به امامت محمّد فرزند اسماعيل فرزند امام
جعفر صادق ( عليه السلام ) دارند و خود را
شاخه اي از فرقه اسماعيليّه معرفي مي كنند ، ولي در باطن محرّمات شرع را
مباح مي دانند ، ريختن خون مسلمانان

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ منظور از حضرت مهدي در آيين قرامطه ، به طوري كه
در متن كتاب آمده « محمّد » فرزند اسماعيل ، فرزند امام جعفر صادق
( عليه السلام ) است .


22


را حلال مي شمارند و همه مسلمانان موحّد را ، كه بيرون از دايره كيش باطل
آنها باشند ، تكفير مي كنند .

خلاصه معتقدات اين گروه عبارت است از :

1 ـ نمازهاي يوميّه

2 ـ اطاعت از امام معصوم

3 ـ زكات

4 ـ پرداخت خمس به امام معصوم

5 ـ روزه

6 ـ پاي بندي به رازهاي آيين

7 ـ زنا !

8 ـ ترويج و گسترش رازهاي مذهب

آنها مدّعي هستند كه فرشتگان را الگوي خود مي دانند و از شياطين دوري
مي جويند ! ولي ترديدي نيست كه اعمال كفرآميز و الحادي را روا
مي دارند .

فرازهايي از عقايد باطل آنها عبارت است از :

1 ـ شرب خمر را حلال مي پندارند .

2 ـ از جنابت غسل نمي كنند .

3 ـ روزه را به دو روز در سال منحصر مي دانند .

4 ـ براي انجام فريضه حج [ به جاي مكّه معظّمه ] رفتن به قدس شريف را واجب
مي دانند .

5 ـ در اذانِ نماز « أشهد أنَّ محمّدبن الحنفيّة رسول الله ! »
مي گويند . ( 1 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ « محمّد حنفيّه » فرزند بزرگوار
اميرمؤمنان
( عليه السلام ) بود كه « كيسانيّه » به امامت او معتقد بودند ، ولي او خود به امامت حضرت
سجّاد
( عليه السلام ) اعتقاد
راسخ داشت .


23


اينها گوشه اي است از عقايد باطل و پليد آنان .

در مورد سبب نامگذاري قرامطه به اين نام اختلاف است :

1 ـ گفته مي شود كه پايه گذار اين آيين و سوق دهنده اين گروه به راه
كفر و الحاد ( ابو سعيد جنّابي ) ، « قرمط » نام داشت .

اين مردِ ضلالت پيشه ، كوتاه قد بود و با پاهاي كوتاه خود ، آهسته آهسته گام
برمي داشت ، از اين رهگذر او را « قرمط » مي گفتند . و لذا پيروان راه كفر ،
الحاد و اباحه ، كه از سوي ابو سعيد قرمط فرا راه آنان قرار گرفته بود ، به « قرامطه » شهرت يافتند .

2 ـ بر اساس نقل ديگري ، پيشواي قرمطيها كه براي گسترش آيين الحاد و اباحت همواره
از روستايي به روستاي ديگر در حال رفت و آمد بود ، در يكي از روستاهاي كوفه مريض شد
و مدّتي در خانه شخص سرخ چشمي به نام : « كرمت » به استراحت پرداخت . پس از مدّتي
بهبودي يافته ، رخت سفر بربست . و پس از آن به مناسبت نام ميزبانش « شيخ الكرامة »
نام يافت و با گذشت زمان ، لفظ « كرمت » به « قرمط » مبدّل گشت .

3 ـ بر اساس نقل ديگري ، يكي از بزرگان شقاوت پيشه اين گروه ، در نگارش « خطِّ مُقَرْمَط » شهرت يافت و اين گروه بد فرجام به جهت انتساب به آن صاحب خط ، « قرمطي » ناميده شدند .

كوتاه سخن اينكه آتش شرر بار قرامطه ، كه در سال 261 هـ . شعلهور
گرديد ، در سال 373 يا 384 هـ . با تيغ آبدار شريعت به كلّي خاموش گرديد .

اين آتش خانمانسوز در آغاز اشتعال خود ، در هر نقطه اي كه شعلهور گرديد ،
اطراف و نواحي آن را طعمه حريق نموده ، بخشهاي مهمّي از ممالك اسلامي را در آتش
بيداد سوزانيد .

غايله هاي داخلي دولت بني عبّاس ، به اركان دولتي فرصت نمي داد كه


24


در مقابل چنين حوادث خطرناكي تدبيرهاي لازم را بيانديشند ، از اين رو قرامطه به
هر قوم و قبيله اي كه مي رسيدند به غارت و چپاولگري مي پرداختند و
به اين وسيله بر اقتدار خود مي افزودند .

قرامطه در سالهاي 278 و 313 هـ . به كوفه حمله كردند . به سال 286 هـ . به بحرين تاختند . در سالهاي 289 و 293 هـ . به شامات يورش بردند . در سالهاي 290 و 360 هـ . دمش را غارت كردند . به سال 307 هـ . به بصره هجوم بردند . به سال 315 هـ . انبار را مورد حمله قرار دادند . در سال 316 هـ . به
رحبه ، رقّه و هيط تاختند و بالأخره در سال 317 هـ . به شهرهاي مشهور مكّه
معظّمه حمله كردند و اهالي آنها را قتل عام نمودند . و آسايش آن نواحي را مختلّ
ساختند .

اين گروه كينه توز به سالهاي 294 ، 312 و 361 هـ . به كاروانهاي حجّاج
عراقي يورش بردند و آنان را از پا در آوردند و در سالهاي 314 ، 356 ، 363 و 384 هـ . شقاوت را به آخرين درجه رسانيده ، راه خانه خدا را بستند و حجّاج بيت الله
الحرام را از اداي فريضه حج محروم ساختند .

در باره « قرامطه » ، كه 927 سال پيش از پيدايش وهّابيان پديد آمدند و به مدّت 123 سال سيطره شقاوتبار بر ممالك اسلامي داشتند و طلايه دار فسق و فجور در منطقه
بودند ، به همين گزارش كوتاه بسنده مي كنيم و در مدت 804 سال كه بين انقراض
قرامطه و ظهور محمّد بن الوهّاب قرار گرفته ، به نقل اسناد تاريخي و تبيين
كيفيّت انتشار افكار قرامطه نيازي نيست ؛ زيرا كيش و آيين برخي از اعراب نجد ، يمن و
حجاز كه زندگي عشيره اي و چادرنشيني دارند ، همان معتقدات باطل بر جاي مانده از
دوران باستان مي باشد .

سرگذشت شگفت انگيزي كه در صدد بيان آن هستيم بيانگر يكي از


25


دلايل بي پايه بودن اعتقادات قرامطه است .

داستاني شگفت انگيز

شريف محمّد بن عون ، پدر شريف حسين پاشا ـ امير
فعلي ( 1 ) مكّه معظّمه ـ به هنگام عزيمت به طائف ،
در دامنه كوه « كرا » با يك فقير ريش سفيد هندي مصادف شد .

پير مرد بي نواي هندي ، در حالي كه به خون خود آغشته بود ، با جمله : « هان اي
مردمان ! دزدان مرا به اين حالت انداختند » از اين و آن استمداد مي جست . محمّد بن عون بزرگان روستاهاي آن نواحي را به حضور طلبيد و از آنها
پرسيد : چه كسي اين بيچاره را به اين حال انداخته است ؟ !

بزرگ يكي از روستاها به عرض رسانيد :

« سرور من ! اين مرد هنوز به زمره مسلمانان وارد نشده بود ، من او را ختنه كرده ، به
زمره مسلمانان وارد كردم ! زيرا بنابر عقيده ما پوست آلت تناسلي هر كس اگر تا ناف
گرفته نشده باشد او مسلمان به شمار نمي آيد . از اين رو من او را بر اساس اصول
اعتقادي خود ختنه كردم و قصد حيله ، اهانت ، سرقت ، غارت و جسارتي نداشتم » !

در ميان برخي از قبايل باديه نشين ، شيوه ختنه اي كه پيامبر اكرم ( صلي الله عليه وآله ) بدان امر فرموده ، شيوه
نكوهيده اي شناخته مي شود و از روي جهل و ناداني شيوه زشتي را پيش
گرفته اند كه بسيار خطرناك است و با سنّت پيامبر و شرف انساني به هيچ وجه
تناسب ندارد .

آنان نه تنها اين شيوه را بر سنّت پيامبر ( صلي الله عليه
وآله )
ترجيح مي دهند ، بلكه در نظر زنان آنها كسي كه اين گونه ختنه
نشود ، مرد شناخته نمي شود و دخترها

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ مراد زمان ايوب صبري پاشا است .


26


براي ازدواج با چنين افرادي اظهار تمايل نمي كنند .

بر اساس اعتقادات اين گروه ، سنّت در ختنه اين است كه پوست همه آلت تناسلي
بريده شود و براي انجام اين منظور ، افراد شگفتي گمارده مي شوند .

براي اجراي چنين عمليّاتي ، افرادي كه به سنّ 15 الي 20 نرسيده باشند تحمّل
ندارند و لذا براي پسراني كه 15 الي 20 سال دارند ، روزي به عنوان روز ختنه كنان
تعيين مي شود و انعقاد بزم ختنه كنان از سوي پدر آن فرد اعلام
مي گردد .

اين اعلان به معناي دعوت رسمي از خويشان و آشنايان اين خانواده ، براي شركت در
مراسم ختنه كنان مي باشد و لذا همه بستگان و وابستگان از قريه ها و
قصبات گرد هم مي آيند و هر يك در حدّ توان هديه اي فراهم مي آورند ،
هر كدام دو ، سه يا چهار گوسفند ، گاو و يا شتر برداشته ، يكي دو روز پيش از وقتِ
اعلام شده ، به محلّ اجراي ختنه رهسپار مي شوند .

اهالي روستاهاي مجاور كه به محلّ برگزاري مراسم دعوت شده اند ، به صورت دسته
جمعي حركت مي كنند و طبق برنامه از پيش تعيين شده ، با اهالي ديگر روستاها ، در
نزديكي روستاي مورد نظر گرد هم مي آيند و سرودهاي پيش ساخته اي در ستايش
ميزبان خود به صورت هماهنگ و دسته جمعي مي خوانند و تعدادي را جلو
مي اندازند كه با نيزه و تفنگ به رقص و پايكوبي بپردازند .

اهالي روستاي ميزبان نيز به صورت دستجمعي به استقبال مهمان ها
مي شتابند . با تير اندازي و خواندن اشعار و قصايد ابراز احساسات نموده ،
واردين را به محلّ از پيش تعيين شده هدايت مي كنند .

برپا كننده مراسم براي هر ده نفر يك گوسفند ، مقداري برنج و ابزار


27


لازم ؛ از ديگ و لگن و غيره تقديم نموده ، آنها را به حال خود وا مي گذارد ،
كه
در بيرون روستا ، در يك پهن دشت وسيع و يا در دامنه كوهي باصفا مشغول
پخت و پز باشند ، كه در محدوده منازل امكان پذيرايي از اين همه جمعيّت
نيست .

مهمانهاي دعوت شده ، گوسفندي را كه از طرف ميزبان تقديم شده ، ذبح مي كنند و
ديگها را بار مي گذارند و هر گوسفندي را به ده قسمت تقسيم نموده ، تناول
مي كنند . آنگاه برنجها را با اشكنه باقيمانده مي پزند و
مي خورند .

سپس اهالي هر روستا در محلّ تعيين شده آتش بزرگي برمي افروزند و آنگاه به
دو گروه تقسيم شده ، به مشاعره مي پردازند و تمام شب را ايستاده و سرپا با
مشاعره سپري مي كنند و هرگروهي اشعاري به صورت دسته جمعي در ستايش و يا نكوهش
طرف مقابل مي خوانند .

بامدادان مطابق رسمشان ، با شليك تفنگ در يك ميدان وسيعي گرد مي آيند و ورود
پسر بچّه اي را كه مقرّر است ختنه شود ، انتظار مي كشند .

آن پسر بچّه نيز در زمان تعيين شده ، در حالي كه مردان خانواده اش از پيش
روي او و زنان از پشت سرش در حركتند ، به ميدان ختنه كنان قدم مي گذارد و در
كمال غرور و سرفرازي خنجر موسوم به « جنبيّه » ( 1 ) را
مي كشد ، آنگاه سنّتچي براي اجراي مراسم زانو مي زند . او نيز با چاقويي
بسيار كوچك و ظريف از رستنگاه مو آغاز كرده ، تمام پوست آلت تناسلي را در دو دقيقه
جدا مي سازد .

اين مراسم غالباً در روزهاي عيد انجام مي پذيرد .

شخص ختنه شده به هنگام مراجعت به منزل ، هر قدر ناله و فرياد سر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ « جنبيّه » به قمه و يا خنجر كجي كه از بغل حمايل
مي شود ، مي گويند .


28


دهد ، به او خورده نمي گيرند ، ولي اگر در ضمن اجراي عمليّات صداي گريه و آه
و ناله از او شنيده شود ، از چشم مردان قبيله ساقط مي شود و به او به عنوان يك
زن نگاه مي كنند !

هنگامي كه مراسم ختنه به پايان رسيد ، شخص ختنه شده چند قدم پيش مي رود و
مي گويد : « من فلاني پسر فلاني هستم ، جوانمرد و صاحب ضرب شصت و قهرمانم . »

به اينگونه الفاظ ، كه از رشادت ، شهامت و شجاعت خود سخن گفته ، با ابراز دليري و
مباهات ، حدود صد قدم پايكوبي مي كند .

جمعيّت انبوهي كه در مراسم حضور يافته اند ، فرد ختنه شده را در پيشاپيش خود
قرار مي دهند ، آنگاه در حالي كه مردان تيراندازي مي كنند و زنها دف
مي زنند و نغمه سرايي مي كنند ، گرداگرد روستا به گردش در آورده ، سپس به
منزلش برده در بسترش مي خوابانند و از كيكي كه ميزبان تهيّه كرده
مي خورند و پراكنده مي شوند .

اين كيك از آرد ، آب و روغن تهيّه مي شود .

هنگامي كه پسر ختنه شده در رختخوابش قرار مي گيرد ، خويشاوندانش يك مشت آجيل
بالاي سرش قرار مي دهند و بچّه ها شادي كنان آنها را جمع
مي كنند .

افرادي كه اينگونه ختنه مي شوند ، تعدادي از آنها در اثر صدمات وارده جان
خود را از دست مي دهند ولي آنانكه جان سالم به در مي برند ، پس از سه چهار
ماه بستري شدن ، سرانجام بهبودي يافته ، از رختخواب برمي خيزند .


| شناسه مطلب: 73912