تاريخ وهابيان
تاليف : دريا دار سرتيپ ايوب صبري پاشا سرپرست مدرسه عالي نيروي دريايي در دولت عثماني ( متوفاي 1308 هجري )
ترجمه : علي اكبر مهدي پور
مقدمه مترجم
پايه گذار مكتب وهّابيت ، « محمّد بن عبدالوهاب » ، در شهر « عُيَيْنَه » از سرزمين نجد واقع در عربستان سعودي ديده به جهان گشود .
علوم تفسير ، حديث ، عقايد و فقه را بر اساس مذهب احمد حنبل در خدمت پدرش فراگرفت ، آنگاه براي ادامه تحصيل به مكّه و سپس به مدينه مسافرت كرد و در همانجا بود كه زبان به انتقاد گشود كه چرا مسلمانان به زيارت قبر پيامبر مي روند و از آن حضرت شفاعت مي جويند ؟ !
سپس به نجد بازگشت ، آنگاه راهي بصره و دمشق شد . مدّتي بعد به « حُرَيْمَلَه » از قلمرو نجد رفت كه پدرش به آنجا منتقل شده بود .
وي در آنجا نيز اعمال و رفتار مسلمانان را مورد انتقاد قرار داد و تحت تأثير افكار « ابن تيميّه » و « ابن قيّم جوزيّه » با زيارت قبور ، تعمير قبور ، توسّل ، شفاعت و ساختن گنبد و بارگاه بر فراز قبور پيامبران و صالحان
بشدّت مخالفت ورزيد .
مخالفت او با آداب و سنن رايج زمان ، موجب درگيري در منطقه شد ؛ گروهي به طرفداري و گروه ديگري به مخالفت با او برخاستند .
اوّل كسي كه علم مخالفت با او را برافراشت پدرش عبدالوهاب بود . عبدالوهّاب در آن روزگار قاضي شهر و عالم برجسته آن منطقه بشمار مي آمد و لذا تا موقعي كه او در قيد حيات بود پسرش كاري از پيش نبرد .
پس از درگذشت پدر ـ به سال 1153 هـ . ـ بود كه او به تبليغ افكار انحرافي خود پرداخت .
برادرش : « شيخ سليمان بن عبدالوهاب » با صلابت بي نظيري در برابر افكارانحرافي او ايستاد و دو كتاب ارزشمند در ردّ وي نوشت كه عبارت است از :
1 ـ « الصواعق المحرقة الإلهيّة في الردّ علي الوهّابيه »
2 ـ « فصل الخطاب في الردّ علي محمّد بن عبدالوهّاب » .
به دنبال درگيري هاي فراواني كه بين هوداران و مخالفان او درگرفت ، امير
« عُيَينه » از شهر بيرونش راند و او از آنجا راهي « درعيّه » شد و در اين شهر با امير درعيّه « محمد بن سعود » ( نياي آل سعود ) ، ملاقات نموده ، روابط نزديك ايجاد كرد .
درعيّه همان محلّي است كه « مسيلمه كذّاب » از آنجا برخاست و دعوي پيامبري كرد و آنهمه فجايع به بار آورد .
ابن سعود آنچه در توان داشت در اختيار محمّد بن عبدالوهاب گذاشت ، تا در گسترش افكار و عقايـد خود تـلاش كند . بايد گفت شرح جناياتي كه در راه گسترش آيين وهابيّت در آن دوران به وقوع پيوست ، در اين صفحات نمي گنجد .
كتابي كه در پيش ديد شماست ، تنها گوشه اي از اين جنايتها را به صورت گزارش لحظه به لحظه بازگو مي كند . جالب است كه همه اين جنايتها با عنوان « دعوت به اسلام » و « شرك زدايي از چهره اسلام » انجام يافته است !
در اين كتاب با آمار وحشتناكي از قتل و غارت زنان و كودكان بي پناه در حرمين شريفين و ديگر مناطق جزيرة العرب آشنا مي شويد .
محمّد بن عبدالوهاب به سال 1206هـ . درگذشت ولي بدعتهاي او همچنان باقي ماند . هزاران فرد بي گناه به جرم عدم پذيرش آيين او ، به قتل رسيدند . هزاران خانه و كاشانه طعمه حريق شد و بالأخره هزاران مرد و زن بي گناه بي خانمان شدند !
در خجسته روز غدير خم ، در سال 1216هـ . ق . وهّابيان سنگدل به كربلاي معلاّ شبيخون زدند . بيش از سه هزار تن از زائران و مجاوران را قتل عام كردند .
ضريح مقدّس را شكستند وهمه نفايس حرم مطهّر را به يغما بردند !
صندوق قبر شريف « حبيب بن مظاهر » را ، كه از چوب قيمتي بود ، شكستند و در ايوان حرم امام حسين ( عليه السلام ) با آن قهوه درست كردند !
به سال 1222هـ . به نجف اشرف حمله بردند ولي چون اهالي نجف به فرمان مرحوم كاشف الغطا با توپ و تفنگ آماده دفاع بودند ، كاري از پيش نبردند و لذا نجف را رها كرده ، به شهر حلّه روي آوردند .
روز هشتم شوّال 1344هـ . قبور ائمّه بقيع را ويران كردند و همه قبور مربوط به خاندان رسالت را منهدم و با خاك يكسان كردند .
چهارده تن از به اصطلاح علماي وهّابي در پاسخ پرسش ابن سعود با صراحت نوشتند :
« فتواي ما در مورد مسجد حمزه و ابورشيد آن است كه سلطان آنها را
بر سر مردمانشان خراب كند ! »
« و در مورد رافضي ها فتوا داديم كه سلطان آنها را به پذيرش اسلام مجبور كند و از اظهار شعائر مذهب باطلشان باز بدارد . . . ! » ( 1 )
از اين موضع گيرهاي ناجوانمـردانه وهّابيـان در برابر شيعيـان ، چنين تصوّر نشـود كه عقـايد آنها مورد پذيرش علمـاي سنّي است ، بلكـه بسياري از بزرگان اهل تسنّن با اين عقايد انحرافي به شدّت مخالف مي باشند .
اوّل دانشمند سني كه در عهد « ابن تيميه » در ردّ افكار باطل او كتاب نوشـت ، محمّد بن محمّد بن ابي بكر أخنائـي مالكي ، ( متوفّاي 763هـ . ق . ) بود كـه كتابـش با عنوان : « المقالـة المرضيّة فـي الردّ علي ابـن تيميـه » انتشـار يافت .
تقي الدين سُبكي شافعي ، قاضي القضاة شام ( متوفّاي 756هـ . ق . )
ديگر معاصر ابن تيميّه است كه « شفاء السقام في زيارة خير الأنام » را در ردّ او نوشـت .
ابوحامد بن مرزوق از علماي بزرگ مكّه معظّمه در كتاب « التوسل الي النّبي وجهلة الوهّابيّين » از چهل كتاب نام مي برد كه علماي اهل سنّت معاصر با محمّد بن عبدالوهاب در ردّ عقايد وي تأليف كرده اند .
يكي از اين چهره هاي سرشناس اهل سنّت « سرتيپ ايّوب صبري » مؤلف اين اثر ارزشمند است ، كه از چهره هاي برجسته سياسي و مذهبي اهل سنّت در عهد خلافت عثماني بود .
1 ـ كشف الارتياب ، ص 491 ، به نقل از روزنامه : « الرأي العام » شماره 4061 ، چاپ دمشق ، 19ذي قعده 1345هـ . ق .
موقعيّت كم نظير و بسيار والاي او را از تقريظهاي بزرگان آن زمان بر آثار ارزشمند ايشان مي توان به دست آورد .
تعداد 29 تن از اديبان ، دبيران ، شاعران ، نظاميان ، وزيران ، مُفتيان و مشايخ عهد عثماني بر كتاب « مرآت مكّه » ايشان تقريظ نوشته ، با عبارات بسيار بلندي او را ستوده اند ، كه نقل نمونه هايي از آنها ، از حوصله اين گفتار خارج است . ( 1 )
1 ـ نسخه اي از اين كتاب در كتابخانه مرحوم آيت الله مرعشي در قم موجود است ، علاقمندان مي توانند به متن تقريظها مراجعه كنند .
مقدمه
آنچه كه اينك در صدد تحرير و نوشتن آنم ، در خصوص رويدادهاي سال 1222 هـ .
در منطقه مباركه حجاز ، با عنوان « تاريخ وهّابيان » است . اين نوشته گرچه بيانگر جنايتهاي وهّابيان از آغاز تا فرجام مي باشد ، ولي نظر به اينكه وهّابيت آيين منحرف خود را بر پايه هاي فرو ريخته « قَرامِطَه » بنياد نهاده اند ، معلومات ضروري مترقّب را درباره حوادث عجيب و غريب قرامطه منعكس نمي كنند .
از اين رهگذر ناگزير از تقديم مقدّمه اي هستم كه در آن ، به طور فشرده از سرگذشت آن عدّه از خلفاي عبّاسي گفتگو شود كه در ايّام پيدايش قرامطه ، بر ممالك اسلامي حكومت مي كردند و از كيفيّت پيدايش گروههاي متجاوز و طغيانگر موسوم به
« قرامطه » و اعتقادات مذهبي آنها بطور خلاصه سخن بگويم .
به هنگام پيدايش مذهب قرامطه ، دولت عبّاسي در سراشيبي سقوط
قرار داشت و سرنوشت مردم به دست فرمانرواياني رقم مي خورد كه با ادّعاي : « اَميرالاُمَرايي » در صدد توسعه سيطره خود بودند .
بر اين اساس همه واليان ـ خواه در ولايات دارالخلافه بغداد ، خواه در ولايات اطراف ـ افكار استقلال طلبي در سر مي پروراندند .
در اثر ظلم و بي عدالتيهاي فراوان زمامداران ، جان مردم به لب رسيده و از زندگي سير شده بودند .
در اين گيرودار ، ملحدي غدّار به نام « يحيي بن ذكرويه » ( به سال
289 هـ . ) به منزل « علي بن يعلي » ، يكي از اعيان و اشراف « قطيف » به عنوان مهمان وارد شد و خود را فرستاده حضرت امام مهدي ( عليه السلام ) معرفّي كرد و با شيطنت خاصّي از نزديك شدن ايّام ظهور آن حضرت سخن گفت . ( 1 )
1 ـ مهدي منتظر از ديدگاه قرامطه : با توجّه به اين كه قرامطه شعبه اي از اسماعيليّه هستند و آنها مهدي منتظر را پسر اسماعيل و نوه امام جعفر صادق ( عليه السلام ) مي دانند ، آنچه در بخش آغازين كتاب از قول « يحي بن ذكرويه » نقل شده كه خود را فرستاده امام مهدي معرّفي كرده و نامه هاي مجعولي به وي نسبت داده ، به حضرت بقيّة الله ارواحنا فداه مربوط نمي شود ، بلكه منظور « محمّدبن اسماعيل ابن امام جعفر صادق ( عليه السلام ) » مي باشد .
اسماعيليّه اصولاً هفت امامي هستند و معتقدند كه خداوند منّان براي ارشاد و هدايت عالميان هفت پيشوا در هفت دوران به شرح زير فرستاده است :
الف : دوران نخستين ، حضرت آدم ابوالبشر ( عليه السلام )
ب : دوران دوّم ، حضرت نوح ( عليه السلام )
ج : دوران سوّم ، حضرت ابراهيم ( عليه السلام )
د : دوران چهارم ، حضرت موسي ( عليه السلام )
هـ : دوران پنجم ، حضرت عيسي ( عليه السلام )
ح : دوران ششم ، حضرت محمّدبن عبدالله ( صلي الله عليه وآله )
ط : دوران هفتم ، مهدي منتظر ، محمّدبن اسماعيل بن امام جعفر صادق ( عليه السلام ) ( « دكتر مصطفي غالب » اين مطلب را با صراحت تمام در كتاب : « الامامة و قائم القيامه » ص311 تا ص314 بيان كرده و همه احاديث مربوط به « مهدي آخرالزّمان » را با « محمّدبن اسماعيل » نوه امام صادق ( عليه السلام ) تطبيق كرده است . )
در منابع قديمي هفت امام را به ترتيب از اميرمؤمنان ( عليه السلام ) تا امام جعفر صادق ( عليه السلام ) ، سپس اسماعيل را ذكر كرده اند و آن هفت تن را هفت پيامبر اولوالعزم مي نامند و محمّدبن اسماعيل را خاتم و ناسخ اديان قبلي مي دانند و معتقدند كه او زنده است و در بلاد روم زندگي مي كند و روزي ظاهر شده ، دين پيامبر اكرم ( صلي الله عليه وآله ) را نسخ مي كند و شريعت تازه اي جايگزين مي گرداند . ( فرق الشّيعه نوبختي ، ص73 و المقالات و الفرق اشعري ، ص84 )
« مترجم »
او با حيله و دسيسه ، اهالي قطيف را به سوي خود فرا خواند و گروهي از افراد ساده لوح قطيف و بحرين را فريب داد . وي از ميان رؤساي قبايل ، « حسين بن بهرام جنّابي جنابتي » را به آيين باطل خود درآورد ، آنگاه خود به گوشه انزوا و اختفا خزيد .
گر چه اختفاي يحيي بن ذكرويه مدّتي بس طولاني به درازا كشيد ، ولي يكبار ديگر ظاهر شده ، وانمود كرد كه از طرف حضرت امام مهدي ( عليه السلام ) مأموريّت يافته كه از هر يك از گروندگان مبلغ شش درهم و چهار دانق آقچه ( 1 ) دريافت نموده ، به آن حضرت برساند .
او براي اثبات اين ادّعا ، يك نامه جعلي به عنوان دستنويس امام ( عليه السلام ) ارائه داد و در پرتو آن حيله ، پولهاي بيشماري گرد آورده ، باز هم ناپديد شد .
يحيي بن ذكرويه يكبار ديگر ظاهر شد و نامه جعلي ديگري به عنوان « توقيع شريف امام ( عليه السلام ) » ارائه داد كه در آن امر شده بود :
همكيشان خمس اموال خود را به او تسليم كنند . و بدين وسيله توانست اموال و اشيايي بيرون از
1 ـ يك ششم درهم را « دانق » گويند و « آقچه » به كوچكترين پول نقره اي گفته مي شد .
شمار بيندوزد . ( 1 )
در اين ايّام شبي در خانه ابو سعيد جنّابي بيتوته كرد و ابو سعيد فوق العاده از او تجليل و تكريم به عمل آورد ، حتّي همسرش را به وي تسليم نمود !
و به اين وسيله از بي ديني و بي غيرتي خود پرده برداشت .
اين احترام فوق العاده ابو سعيد و ابراز مكتب : « اباحه » از طريق تسليم همسر خويش به او ، در ميان اهالي موجب گفتگوي فراوان شد و يحيي بن ذكرويه از طرف حكومت به دام افتاد و با ذلّت و خواري فراوان از حدود بحرين به خارج از مرز طرد شد .
وي پس از مدّتي در قبيله بني كلاب رخنه كرد و مذهب باطل خود را در ميان آنها نشر داد و گروهي از افراد ناصالح بني كلاب را با خود همراز نمود .
سرانجام با ياري آنها سپاهي گرد آورد و در حوالي شام تسلّط و سيطره اي يافت . آنگاه به خونريزي و هتك نواميس مسلمانان دست يازيد و در ظلم و فساد و تباهي ، به اوج شقاوت و قساوت پاي نهاد .
پيروان فرومايه او در اطراف شام پراكنده شدند و با سپاهياني كه به سوي آنها گسيل مي شد ، به نبرد پرداختند . در اين درگيريها گاهي غالب و هنگامي مغلوب شدند . سپس آنها به گروههاي مختلف منقسم شده ، نيروهاي بيشتري را جذب كردند . هرجا قدم نهادند قتل عام نمودند . يكبار به قافله حجّاج حمله بردند ، يك گروه بيست هزار نفري را از دم تيغ گذراندند و حتّي يك نفر نفس كش باقي نگذاشتند .
1 ـ در مواردي كه خفقان و اختناق از سوي حكومتها زياد مي شد و مردم نمي توانستند به راحتي به محضر امامان برسند ، راه براي زراندوزان ، دغلبازان و دين سازان هموار و باز مي گشت . نمونه بارز آن ، عهد هارون الرّشيد بود كه به اختراع آيين « واقفيّه » انجاميد . « مترجم »
ابو سعيد وقتي احساس كرد كه عكس العمل اين جنايتها گريبانگير او خواهد شد ، با تلاش بسيار به گردآوري سپاه پرداخت و با همكاري قرامطه ، منطقه قطيف را از دست عبّاسيان بيرون آورد و همه افرادي را كه از پذيرش مسلك الحاد و اباحه امتناع ورزيدند قتل عام نمود .
آنگاه اهالي بحرين و حوالي آن را قتل و غارت كرد . در مورد اهل ايمان ، اهانت را به جايي رسانيد كه زبان از بيان آن شرم دارد !
آنگاه در بصره و حوالي آن رخنه كرد و بر كساني كه وارد جرگه الحاد و اباحه شدند حكومت راند و روز به روز دايره آيين پليد اباحه را گسترش داد .
اين فاجعه اسف انگيز در عهد « مقتدر بالله عبّاسي » روي داد . او به خيال خام خود براي متفرّق ساختن اردوي ابو سعيد ، لشكري را تحت فرماندهيِ
« عبّاس بن عمر غنوي » گسيل داشت ليكن ابو سيعد بر آنها غالب آمد . او عباس بن عمر را با 700 نفر از افراد سپاه به اسارت گرفت و جز عبّاس ، همه افراد سپاه را از لبه تيغ گذرانيد ، آنگاه عبّاس را مخاطب قرار داده ، گفت :
اي عبّاس ، ما « قرمطي ها » صحرا نورد و بيابانگرديم ، ما سربازان جان بر كفي هستيم كه به چيزي اندك قناعت ميورزيم و در صدد كشور گشايي نيستيم . اگر دولت عبّاسي همه لشكريان خود را يكجا گرد آورد و به سوي ما گسيل دارد ، به خداوند سوگند ياد مي كنم كه در اوّلين نبرد بر همه آنها چيره خواهيم شد !
اردوي من انواع بلاها را آزموده اند . رفاه طلبي و آسايش جويي را بر خود حرام كرده اند ، ولي لشكر بغداد در كمال راحتي و آسايش به سر مي برند و با انواع خوراكهاي لذيذ و طعامهاي گوارا خوگرفته اند و در زير سايه خليفه به زندگي آسوده عادت كرده اند و لذا آنها هرگز نمي توانند در برابر ما بايستند و با ما به نبرد برخيزند .
اگر سپاهيان شما به قصد رو در رويي با ما از آسايشگاه خود بيرون آمده ، به بيابانها گام بگذارند ، همانند ماهيِ از آب بيرون افتاده ، جان مي سپارند .
همين اردوي بغداد ، كه به تعداد مورچه هاي بيابان بودند و در نخستين ساعات حركت از بغداد ، بي تاب و توان گشتند و در لحظات اوليه رويارويي محو و نابود شدند ؛ براي اثبات مدّعاي من كافي است .
اگر اردويي دليرتر از آن ، با تجهيزاتي بيشتر از تجهيزات اردويي كه من فراهم خواهم آورد ، به سوي ما گسيل شود ، من در آغاز رويارويي ، عقب نشيني مي كنم و پس از آنكه آنها را كاملاً خسته و آزرده ساختم ، در تنگه باريكي در تنگنايشان قرار مي دهم و راه بازگشت را بر آنها مي بندم و از پسِ همه شان برمي آيم .
پس عاقلانه تر آن است كه از درگيري با من منصرف شويد و سپاهيان خود را بي جهت تلف نكنيد .
اي عبّاس ، من از خون تو گذشتم تا اين سخنان را به خاطر بسپاري و آنها را بدون كم و كاست در حضور خليفه بيان كني .
ابو سعيد آنگاه او را رها كرد و موانع سفر را از سر راهش برداشت .
عباس بن عمر غنوي به بغداد بازگشته ، اظهارات ابو سعيد را به تفصيل براي مقتدر بالله عبّاسي بازگفت و مقتدر از شنيدن اين گزارش دچار ترس و اضطراب شد و مدّتي بس دراز حتّي نام گروه بدفرجام قرامطه را بر زبان نياورد !
تا اينكه پس از گذشت چند سال ، وقتي گروه اخلالگر قرامطه در شهر كوفه خودنمايي كردند و به ايجاد بلوا و آشوب پرداختند ، با اعزام نيروي انتظامي منظّمي از پايتخت ، آنها را پريشان ساخت . ليكن ابو طاهر پسر ابو سعيد ، كه سركرده قساوت و شقاوت شده بود ، همچنان بر حجّاج خانه خدا مي تاخت و اموالشان را به يغما مي برد و بر زنان و مرداني كه به زنجيرشان
مي كشيد ، اهانتهاي زشتي روا مي داشت و هر سپاهي را كه به سويش گسيل مي شد تارومار مي كرد .
از اين رهگذر ، مقتدر بارديگر لشكر جرّاري متشكّل از سي هزار رزمنده ، به فرماندهي « يوسف بن ابي السّاج » به سوي ابوطاهر گسيل داشت . هنگامي كه يوسف بن ابي السّاج به گروه ابوطاهر نزديك شد ، پيكي به سويش فرستاد و با گوشزد كردن فزوني نفراتش او را به اطاعت از خليفه فراخواند .
ابو طاهر به اين توصيه ها و هشدارها وقعي ننهاد و به فرستاده يوسف گفت :
« به يوسف بگو : فردا او را دستگير خواهم كرد و با اين سگ به يك طناب خواهم بست ! »
اين را گفت و به سگي كه در مدخل چادر به ميخ بسته شده بود اشارت نمود و فرستاده يوسف را از پيش خود راند .
روز بعد ، همانگونه كه گفته بود ، يوسف بن ابي السّاج را با گروهي از همراهانش دستگير كرد و به بند كشيد .
ابوطاهر پس از پيروزي در اين نبرد ، با سيصد تن از قرمطي ها ، از نهر فرات گذشت و شهر « انبار » متّصل به دارالخلافه بغداد را به زور تصرّف كرد و دو لشكر ارسالي از بغداد را تارومار ساخت . آنگاه يوسف و همراهانش را كه در اسارتش بودند ، از لبه شمشير گذراند ، تا دلهاي پريشان اهالي انبار را بيش از پيش دچار وحشت و اضطراب نمايد .
او براي هر يك از اهالي انبار سالانه يك طلا خراج تعيين كرد و آنگاه بر نواحي مباركه سرزمين حجاز تسلّط يافت و به سوي مكّه معظّمه هجوم برد . وقتي پاي به مسجد الحرام گذارد ، زمين آن را با خون سي هزار انسان بي گناه رنگين ساخت . در حالي كه بسياري از آنها جامه احرام به تن داشتند ! و حتّي
جمعي را كه در داخل كعبه به بست نشسته بودند ، نيز از لبه تيغ گذرانيد .
بسياري از ساختمانهاي با شكوه مكه ، آن شهر مقدّس را با خاك يكسان ساخت .
« حجر الأسود » را از ديوار كعبه كند و به مسقط الرّأس خود ؛ « هَجَر » حمل كرد .
هدف ابو طاهر از كندن حجر الأسود از ركن شريف كعبه و انتقال آن به سرزمين هجر ، اين بود كه بازار پر فيض و پر رونق خانه خدا را به كسادي بكشد و فيوضاتي را كه از مسير حج خانه خدا عايد مكّه مي شد ، به هجر سرازير نمايد .
به همين جهت ساختمان ناميموني در هجر بنياد نهاد و آن را « دار الهجره » نام نهاد و حجر الاسود را به مدّت 22 سال در آنجا نگهداشت .
روزي كه در مسجد الحرام قتل عام نمود ، تابلوهاي تزييني درب خانه خدا ، پرده مباركه كعبه ، اشيا گرانبها و هداياي نفيس موجود در خزانه بيت الله الحرام را به غارت برد و در ميان لشكريانش تقسيم كرد .
او مي خواست ناودان طلا را نيز پايين آورده با خود ببرد ولي نظر به اين كه برخي از قرمطيهاي بدسيرتي را كه به پشت بام كعبه فرستاده بود ، از بالاي كعبه به زمين افتادند و هلاك شدند ، از اين تصميم منصرف گشت .
هنگامي كه حجر الأسود را به هجر برد ، تصوّر مي كرد كه به آرزوي خود رسيده است و لذا تفصيل قضيّه را به « عبد الله المهتدي » از سلاطين فاطمي معروض داشت و اظهار نمود كه بعد از اين خطبه را به نام او خواهد خواند .
عبد الله المهتدي در پاسخ نوشت :
« شگفتا ! در حرم امن الهي اينهمه رسوايي به بار آورده اي و جسارت را به آنجا رسانيده اي كه حجر الأسود را به هجر برده اي . نسبت به پرده مقدّس كعبه ـ كه هم در جاهلّيت و هم در اسلام ، مبارك و محترم بود ـ هتك حرمت
كرده اي ، حال مي خواهي به نام من خطبه بخواني ! خداوند به تو و همه مددكارانت لعنت كند ! »
پس از دريافت اين پاسخ ، از ربقه اطاعت او بيرون رفت .
مورّخان در مقام تشريح عقايد باطله اين بدكيشان اختلاف كرده اند ؛ برخي از آنها گفته اند :
« نخستين شخصي كه از قرامطه پا در عرصه ظهور نهاد ، با دعوي نبوّت ظاهر شد و كتابي را كه محصول قريحه خويش بود به عنوان كتاب آسماني قلمداد نمود . »
گروه ديگري گفته اند :
« نخستين فردي كه از قرامطه اظهار وجود نمود ، شخص بدفرجامي بود كه خود را از امامان اسماعيليّه و فرستاده حضرت مهدي ( عليه السلام ) ( 1 ) معرفي كرد و تلاش فراوان نمود كه اين ادّعا را بر كرسي بنشاند . »
از اين دو گفتار ، هر كدام مورد پذيرش قرار گيرد ، بطلان مذهب قرامطه ، كفر و ضلالت آنها ، ارتكاب آنان به اعمال شنيع و اباحه اعمال قبيح در مذهبي كه به دست آنان انتشار يافت ، بديهي است و جاي هيچگونه ترديد نمي باشد . گرچه ما گفتار دوّم را استوارتر مي يابيم .
آيين قرامطه
قرمطيان گرچه به حسب ظاهر ، اعتقاد به امامت محمّد فرزند اسماعيل فرزند امام جعفر صادق ( عليه السلام ) دارند و خود را شاخه اي از فرقه اسماعيليّه معرفي مي كنند ، ولي در باطن محرّمات شرع را مباح مي دانند ، ريختن خون مسلمانان
1 ـ منظور از حضرت مهدي در آيين قرامطه ، به طوري كه در متن كتاب آمده « محمّد » فرزند اسماعيل ، فرزند امام جعفر صادق ( عليه السلام ) است .
را حلال مي شمارند و همه مسلمانان موحّد را ، كه بيرون از دايره كيش باطل آنها باشند ، تكفير مي كنند .
خلاصه معتقدات اين گروه عبارت است از :
1 ـ نمازهاي يوميّه
2 ـ اطاعت از امام معصوم
3 ـ زكات
4 ـ پرداخت خمس به امام معصوم
5 ـ روزه
6 ـ پاي بندي به رازهاي آيين
7 ـ زنا !
8 ـ ترويج و گسترش رازهاي مذهب
آنها مدّعي هستند كه فرشتگان را الگوي خود مي دانند و از شياطين دوري مي جويند ! ولي ترديدي نيست كه اعمال كفرآميز و الحادي را روا مي دارند .
فرازهايي از عقايد باطل آنها عبارت است از :
1 ـ شرب خمر را حلال مي پندارند .
2 ـ از جنابت غسل نمي كنند .
3 ـ روزه را به دو روز در سال منحصر مي دانند .
4 ـ براي انجام فريضه حج [ به جاي مكّه معظّمه ] رفتن به قدس شريف را واجب مي دانند .
5 ـ در اذانِ نماز « أشهد أنَّ محمّدبن الحنفيّة رسول الله ! » مي گويند . ( 1 )
1 ـ « محمّد حنفيّه » فرزند بزرگوار اميرمؤمنان ( عليه السلام )
بود كه « كيسانيّه » به امامت او معتقد بودند ، ولي او خود به امامت حضرت سجّاد ( عليه السلام ) اعتقاد راسخ داشت .
اينها گوشه اي است از عقايد باطل و پليد آنان .
در مورد سبب نامگذاري قرامطه به اين نام اختلاف است :
1 ـ گفته مي شود كه پايه گذار اين آيين و سوق دهنده اين گروه به راه كفر و الحاد ( ابو سعيد جنّابي ) ، « قرمط » نام داشت .
اين مردِ ضلالت پيشه ، كوتاه قد بود و با پاهاي كوتاه خود ، آهسته آهسته گام برمي داشت ، از اين رهگذر او را « قرمط » مي گفتند . و لذا پيروان راه كفر ، الحاد و اباحه ، كه از سوي ابو سعيد قرمط فرا راه آنان قرار گرفته بود ، به
« قرامطه » شهرت يافتند .
2 ـ بر اساس نقل ديگري ، پيشواي قرمطيها كه براي گسترش آيين الحاد و اباحت همواره از روستايي به روستاي ديگر در حال رفت و آمد بود ، در يكي از روستاهاي كوفه مريض شد و مدّتي در خانه شخص سرخ چشمي به نام : « كرمت » به استراحت پرداخت . پس از مدّتي بهبودي يافته ، رخت سفر بربست . و پس از آن به مناسبت نام ميزبانش « شيخ الكرامة » نام يافت و با گذشت زمان ، لفظ « كرمت » به « قرمط » مبدّل گشت .
3 ـ بر اساس نقل ديگري ، يكي از بزرگان شقاوت پيشه اين گروه ، در نگارش
« خطِّ مُقَرْمَط » شهرت يافت و اين گروه بد فرجام به جهت انتساب به آن صاحب خط ،
« قرمطي » ناميده شدند .
كوتاه سخن اينكه آتش شرر بار قرامطه ، كه در سال 261 هـ . شعلهور گرديد ، در سال 373 يا 384 هـ . با تيغ آبدار شريعت به كلّي خاموش گرديد .
اين آتش خانمانسوز در آغاز اشتعال خود ، در هر نقطه اي كه شعلهور گرديد ، اطراف و نواحي آن را طعمه حريق نموده ، بخشهاي مهمّي از ممالك اسلامي را در آتش بيداد سوزانيد .
غايله هاي داخلي دولت بني عبّاس ، به اركان دولتي فرصت نمي داد كه
در مقابل چنين حوادث خطرناكي تدبيرهاي لازم را بيانديشند ، از اين رو قرامطه به هر قوم و قبيله اي كه مي رسيدند به غارت و چپاولگري مي پرداختند و به اين وسيله بر اقتدار خود مي افزودند .
قرامطه در سالهاي 278 و 313 هـ . به كوفه حمله كردند . به سال 286 هـ .
به بحرين تاختند . در سالهاي 289 و 293 هـ . به شامات يورش بردند . در سالهاي
290 و 360 هـ . دمش را غارت كردند . به سال 307 هـ . به بصره هجوم بردند .
به سال 315 هـ . انبار را مورد حمله قرار دادند . در سال 316 هـ . به رحبه ، رقّه و هيط تاختند و بالأخره در سال 317 هـ . به شهرهاي مشهور مكّه معظّمه حمله كردند و اهالي آنها را قتل عام نمودند . و آسايش آن نواحي را مختلّ ساختند .
اين گروه كينه توز به سالهاي 294 ، 312 و 361 هـ . به كاروانهاي حجّاج عراقي يورش بردند و آنان را از پا در آوردند و در سالهاي 314 ، 356 ، 363 و 384
هـ . شقاوت را به آخرين درجه رسانيده ، راه خانه خدا را بستند و حجّاج بيت الله الحرام را از اداي فريضه حج محروم ساختند .
در باره « قرامطه » ، كه 927 سال پيش از پيدايش وهّابيان پديد آمدند و به مدّت 123
سال سيطره شقاوتبار بر ممالك اسلامي داشتند و طلايه دار فسق و فجور در منطقه بودند ، به همين گزارش كوتاه بسنده مي كنيم و در مدت 804 سال كه بين انقراض قرامطه و ظهور محمّد بن الوهّاب قرار گرفته ، به نقل اسناد تاريخي و تبيين كيفيّت انتشار افكار قرامطه نيازي نيست ؛ زيرا كيش و آيين برخي از اعراب نجد ، يمن و حجاز كه زندگي عشيره اي و چادرنشيني دارند ، همان معتقدات باطل بر جاي مانده از دوران باستان مي باشد .
سرگذشت شگفت انگيزي كه در صدد بيان آن هستيم بيانگر يكي از
دلايل بي پايه بودن اعتقادات قرامطه است .
داستاني شگفت انگيز
شريف محمّد بن عون ، پدر شريف حسين پاشا ـ امير فعلي ( 1 ) مكّه معظّمه ـ به هنگام عزيمت به طائف ، در دامنه كوه « كرا » با يك فقير ريش سفيد هندي مصادف شد .
پير مرد بي نواي هندي ، در حالي كه به خون خود آغشته بود ، با جمله : « هان اي مردمان ! دزدان مرا به اين حالت انداختند » از اين و آن استمداد مي جست .
محمّد بن عون بزرگان روستاهاي آن نواحي را به حضور طلبيد و از آنها پرسيد : چه كسي اين بيچاره را به اين حال انداخته است ؟ !
بزرگ يكي از روستاها به عرض رسانيد :
« سرور من ! اين مرد هنوز به زمره مسلمانان وارد نشده بود ، من او را ختنه كرده ، به زمره مسلمانان وارد كردم ! زيرا بنابر عقيده ما پوست آلت تناسلي هر كس اگر تا ناف گرفته نشده باشد او مسلمان به شمار نمي آيد . از اين رو من او را بر اساس اصول اعتقادي خود ختنه كردم و قصد حيله ، اهانت ، سرقت ، غارت و جسارتي نداشتم » !
در ميان برخي از قبايل باديه نشين ، شيوه ختنه اي كه پيامبر اكرم ( صلي الله عليه وآله ) بدان امر فرموده ، شيوه نكوهيده اي شناخته مي شود و از روي جهل و ناداني شيوه زشتي را پيش گرفته اند كه بسيار خطرناك است و با سنّت پيامبر و شرف انساني به هيچ وجه تناسب ندارد .
آنان نه تنها اين شيوه را بر سنّت پيامبر ( صلي الله عليه وآله ) ترجيح مي دهند ، بلكه در نظر زنان آنها كسي كه اين گونه ختنه نشود ، مرد شناخته نمي شود و دخترها
1 ـ مراد زمان ايوب صبري پاشا است .
براي ازدواج با چنين افرادي اظهار تمايل نمي كنند .
بر اساس اعتقادات اين گروه ، سنّت در ختنه اين است كه پوست همه آلت تناسلي بريده شود و براي انجام اين منظور ، افراد شگفتي گمارده مي شوند .
براي اجراي چنين عمليّاتي ، افرادي كه به سنّ 15 الي 20 نرسيده باشند تحمّل ندارند و لذا براي پسراني كه 15 الي 20 سال دارند ، روزي به عنوان روز ختنه كنان تعيين مي شود و انعقاد بزم ختنه كنان از سوي پدر آن فرد اعلام مي گردد .
اين اعلان به معناي دعوت رسمي از خويشان و آشنايان اين خانواده ، براي شركت در مراسم ختنه كنان مي باشد و لذا همه بستگان و وابستگان از قريه ها و قصبات گرد هم مي آيند و هر يك در حدّ توان هديه اي فراهم مي آورند ، هر كدام دو ، سه يا چهار گوسفند ، گاو و يا شتر برداشته ، يكي دو روز پيش از وقتِ اعلام شده ، به محلّ اجراي ختنه رهسپار مي شوند .
اهالي روستاهاي مجاور كه به محلّ برگزاري مراسم دعوت شده اند ، به صورت دسته جمعي حركت مي كنند و طبق برنامه از پيش تعيين شده ، با اهالي ديگر روستاها ، در نزديكي روستاي مورد نظر گرد هم مي آيند و سرودهاي پيش ساخته اي در ستايش ميزبان خود به صورت هماهنگ و دسته جمعي مي خوانند و تعدادي را جلو مي اندازند كه با نيزه و تفنگ به رقص و پايكوبي بپردازند .
اهالي روستاي ميزبان نيز به صورت دستجمعي به استقبال مهمان ها مي شتابند . با تير اندازي و خواندن اشعار و قصايد ابراز احساسات نموده ، واردين را به محلّ از پيش تعيين شده هدايت مي كنند .
برپا كننده مراسم براي هر ده نفر يك گوسفند ، مقداري برنج و ابزار
لازم ؛ از ديگ و لگن و غيره تقديم نموده ، آنها را به حال خود وا مي گذارد ، كه در بيرون روستا ، در يك پهن دشت وسيع و يا در دامنه كوهي باصفا مشغول پخت و پز باشند ، كه در محدوده منازل امكان پذيرايي از اين همه جمعيّت نيست .
مهمانهاي دعوت شده ، گوسفندي را كه از طرف ميزبان تقديم شده ، ذبح مي كنند و ديگها را بار مي گذارند و هر گوسفندي را به ده قسمت تقسيم نموده ، تناول مي كنند . آنگاه برنجها را با اشكنه باقيمانده مي پزند و مي خورند .
سپس اهالي هر روستا در محلّ تعيين شده آتش بزرگي برمي افروزند و آنگاه به دو گروه تقسيم شده ، به مشاعره مي پردازند و تمام شب را ايستاده و سرپا با مشاعره سپري مي كنند و هرگروهي اشعاري به صورت دسته جمعي در ستايش و يا نكوهش طرف مقابل مي خوانند .
بامدادان مطابق رسمشان ، با شليك تفنگ در يك ميدان وسيعي گرد مي آيند و ورود پسر بچّه اي را كه مقرّر است ختنه شود ، انتظار مي كشند .
آن پسر بچّه نيز در زمان تعيين شده ، در حالي كه مردان خانواده اش از پيش روي او و زنان از پشت سرش در حركتند ، به ميدان ختنه كنان قدم مي گذارد و در كمال غرور و سرفرازي خنجر موسوم به « جنبيّه » ( 1 ) را مي كشد ، آنگاه سنّتچي براي اجراي مراسم زانو مي زند . او نيز با چاقويي بسيار كوچك و ظريف از رستنگاه مو آغاز كرده ، تمام پوست آلت تناسلي را در دو دقيقه جدا مي سازد .
اين مراسم غالباً در روزهاي عيد انجام مي پذيرد .
شخص ختنه شده به هنگام مراجعت به منزل ، هر قدر ناله و فرياد سر
1 ـ « جنبيّه » به قمه و يا خنجر كجي كه از بغل حمايل مي شود ، مي گويند .
دهد ، به او خورده نمي گيرند ، ولي اگر در ضمن اجراي عمليّات صداي گريه و آه و ناله از او شنيده شود ، از چشم مردان قبيله ساقط مي شود و به او به عنوان يك زن نگاه مي كنند !
هنگامي كه مراسم ختنه به پايان رسيد ، شخص ختنه شده چند قدم پيش مي رود و مي گويد : « من فلاني پسر فلاني هستم ، جوانمرد و صاحب ضرب شصت و قهرمانم . »
به اينگونه الفاظ ، كه از رشادت ، شهامت و شجاعت خود سخن گفته ، با ابراز دليري و مباهات ، حدود صد قدم پايكوبي مي كند .
جمعيّت انبوهي كه در مراسم حضور يافته اند ، فرد ختنه شده را در پيشاپيش خود قرار مي دهند ، آنگاه در حالي كه مردان تيراندازي مي كنند و زنها دف مي زنند و نغمه سرايي مي كنند ، گرداگرد روستا به گردش در آورده ، سپس به منزلش برده در بسترش مي خوابانند و از كيكي كه ميزبان تهيّه كرده مي خورند و پراكنده مي شوند .
اين كيك از آرد ، آب و روغن تهيّه مي شود .
هنگامي كه پسر ختنه شده در رختخوابش قرار مي گيرد ، خويشاوندانش يك مشت آجيل بالاي سرش قرار مي دهند و بچّه ها شادي كنان آنها را جمع مي كنند .
افرادي كه اينگونه ختنه مي شوند ، تعدادي از آنها در اثر صدمات وارده جان خود را از دست مي دهند ولي آنانكه جان سالم به در مي برند ، پس از سه چهار ماه بستري شدن ، سرانجام بهبودي يافته ، از رختخواب برمي خيزند . |