بخش 3

استیلای دشمن خائف بر قلعه طائف معجزه ای بزرگ استیلای وهّابیان بر بلده طیّبه پروردگار داستانی شگفت !


51


استيلاي دشمن خائف بر قلعه طائف

از آنجا كه عثمان مضايقي يكي از طرفداران شقاوت پيشه وهّابيّت بود و در باطن با
شريف غالب دشمني ميورزيد ، همسفرش محسن خادمي را نيز با خود هماهنگ ساخت و به مجرّد
وصول به « درعيّه » به سعودبن عبدالعزيز قول همكاري دادند و براي انجام منويّات او
اعلام آمادگي كردند .

عثمان مضايقي از سوي سعود به فرماندهي يكي از سپاهيان وهّابي منصوب شد و به
همراه سپاه تحت فرمانش به دهكده اي در نزديكي طائف به نام : « عبيله » بازگشت و
از آنجا نامه ويژه اي به شريف غالب نوشت .

وي در اين نامه از طرف خود و سعود اعلام نقض عهد كرد و ياد آور شد كه براي ضبط و
تسخير مكّه معظّمه ، به همه اعراب حجاز دستور اكيد صادر شده است و از آنان خواست كه
همگي به فرمان سعود گردن نهاده ، تسليم شوند .

آثار سوء اين فرمانها به سرعت ظاهر شد و شريف غالب و اهالي حرمين


52


شريفين را به شدت دچار ترس و وحشت ساخت و راه جور و ستم را هموار نمود ، و به قول
شاعر :

« گاهي ديده مي شود كه افرادي ناپاك نام « طاهر » را بر خود نهاده اند ،
اما بعدها روشن مي شود كه وي مرداري بيش نبوده است . »

شريف غالب نامه هاي ناصحانه اي به عثمان مضايقي نوشت و او را به ترك
شقاوت دعوت كرد . مشفقانه او را پند و اندرز داد ولي آن شقاوت پيشه با اين
نامه ها برخورد بي ادبانه كرد و همه آن پند نامه ها را ابلهانه پاره
كرد و دور ريخت و بدين وسيله بيش از پيش خوي دد منشانه اش را ظاهر
ساخت .

عثمان مضايقي با غلبه بر نيروهايي كه از مركز فرماندهي به سويش گسيل مي شد ،
شريف غالب را به عقب نشيني تا قلعه طائف ناگزير ساخت و دريافت كه شريف غالب ديگر
نمي تواند در مقابل وهّابيان مقاومت كند . از اين رو در اواخر شوّال 1217 هـ . در قريه اي به نام « مَليس » در نزديكي طائف اردو زد وتصميم به محاصره
قلعه طائف گرفت . بر اساس اخبار واصله ، با « سالم بن شكبان » امير جنگل متّحد شد و در
برابر شريف غالب به رجزخواني پرداخت .

پسر شكبان 20 نفر از شيوخ جنگل را برگزيد و با هر يك از آنها تعداد 500 نفر و
خود به سركردگي يكهزار تن آماده نبرد شدند .

شريف غالب اهالي طائف را بسيج كرد و با پشتيباني آنها به اردوگاه مليس حمله برد
و تعداد 1500 تن از سربازان ابن شكبان را بر خاك مذلّت انداخته ، ديگر خائنان وهّابي
را شكست داد و از منطقه دور ساخت . ولي مع الأسف پسر شكبان توانست يكبار ديگر
اردويي فراهم كند و به روستاي مزبور شبيخون بزند و هستي آنها را به تاراج ببرد .

شريف غالب از بازگشت ابن شكبان دچار وحشت و اضطراب شد و شبي


53


مخفيانه از طائف گريخت و اهالي طائف را به ترس و هراس انداخت . اينجا بود كه
اهالي طائف پس از مذاكرات فراوان به دو گروه تقسيم شدند ؛ گروهي دست زن و بچّه خود
را گرفته ، شبانه از طائف گريختند و گروهي تسليم قضا شده ، در طائف ماندند . گروهي كه
در طائف ماندند ، در قلعه طائف به سنگر نشسته ، به سوي وهّابيان آتش گشودند و چندين
بار اردوي آنان را تار و مار كردند . ليكن از آنجا كه تعداد دشمن فراوان بود ، هر قدر
از آنها را بر خاك مذلّت مي انداختند ، دو سه برابر آنها ، نيروي تازه نفس فراهم
مي شد و نبرد بي امان ادامه مي يافت .

طائفيان سرانجام در صدد تسليم برآمدند و پرچم تسليم را بالا بردند و براي طلب
عفو و امان ، نماينده اي را به اردوگاه دشمن فرستادند .

در اين ميان صفهاي وهّابيان در هم شكست ، ترس و وحشت بر اندام آنان افتاد و فرار
را بر قرار ترجيح دادند و به تخليه اردوگاه پرداختند .

نماينده سنگر نشينان كه خود شاهد ماجرا بود و مي ديد كه صفهاي وهّابيان در
هم شكسته ، به طرز فجيعي از ميدان كار زار مي گريزند و آنقدر ترس و وحشت بر
اندامشان افتاده كه در حال فرار حتّي تاب يك نگاه به سوي طائف را ندارند ، ولي از
روي حماقت دستار از سر برداشت و با صداي بلند آواز داد :

« اي سپاه هميشه پيروز ! شريف غالب از صولت حمله شما طاقت نياورد و فرار كرد ، اينك
اهالي طائف در نهايت زبوني از شما طلب عفو و امان كرده ، قلعه را دو دستي تقديم
مي كنند و مرا براي اين تقاضا به سوي شما فرستاده اند . من از روزگار
باستان خيرخواه شما بودم . من به خوبي مي دانم كه ديگر اهالي تاب مقاومت
ندارند . زود برگرديد كه طالع پيروزي به نام شما رقم خورده است . پس از اينهمه


54


تلاش و تلفات ، ترك اين ديار پيش از تصرّف طائف شايسته نيست . من آرزوي شما را
برآورده مي كنم و به خدا سوگند مي خورم كه اهل طائف بدون هيچ مقاومتي
تسليم شده ، خواسته هاي شما را بدون قيد و شرط خواهند پذيرفت . »

تراژدي غم انگيز تسليم طائف به دست اشقيا ، پي آمد پنجمين اشتباه شريف غالب
و فرار ناصواب او از ميدان نبرد بود ، ولي از سرنوشت نتوان گريخت كه شاعر گويد :

شعر

« اگر سرت از سنگي به سنگي مي خورد چاره چيست ؟ چيزي را كه سرنوشت ازلي حكّ
كرده ، نتوان تغيير داد . » ( 1 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ جبر و اختيار : اهل سنّت در مورد افعال انسان ، دو
طرز تفكر دارد :

1 ـ افعال انسان متعلّق اراده تخلّف ناپذير پروردگار
است و انسان در افعال خود مجبور است و اراده و اختياري از خود ندارد .

2 ـ انسان در كارهاي خود كاملاً مستقلّ است و اراده
خداوند در آن مؤثّر نيست .

مؤلّف محترم همانند اكثريّت اهل تسنّن معتقد به جبر
است و بيشتر اشعاري كه در اين كتاب آورده از اين باور و عقيده سرچشمه مي گيرد . و امّا در نظر قرآن كريم و روايات اهلبيت عصمت و طهارت ، انسان در كارهاي خود « مختار » است ولي « مستقل » نيست .

اين عقيده بر اساس حديثي از امام صادق ( عليه السلام ) : « أمر بين الأمرين » ناميده
شده است .

شرح اين مطلب در اين صفحات نمي گنجد ، فقط
خواستيم اشاره اي كوتاه به انگيزه آوردن اين اشعار در اين كتاب كرده
باشيم .

براي رفع كمبودها و جبران كاستيهاي كتاب ، « كتابنامه
وهابيّت » را در پايان مي آوريم ، تا خوانندگان گرامي به ويژه پژوهشگران ارجمند ،
كتابهاي مورد نظر خود را بر اساس نيازهاي خود برگزينند .


55


وهّابيان به حكم « الخائن خائف » ، در صحّت سخنان نماينده اهل طائف ترديد كردند . آنان پس از مشاهده پرچم تسليم ، در يك طرف حصار گرد آمده ، براي تحقيق بيشتر و جلب
نظر آنان نماينده اي برگزيدند . نماينده اشقيا به وسيله طنابي كه از بالاي
ديوار آويزان بود ، بر بالاي ديوار قلعه صعود كرد و در جمع طائفيان گفت :

« اي اهالي ! اگر واقعاً تسليم شده ايد و همانند گفتار نماينده خود طالب عفو
و امان هستيد ، براي رهانيدن جان خود ، هر چه مال و منال داريد در اينجا گرد
آوريد . »

مردم طائف آنچه مال و ثروت داشتند ، به تشويق مرد ساده لوحي به نام « ابراهيم بن
محمّد امين » گرد آوردند و در طبق اخلاص نهادند .

نماينده وهّابيان آن را كم انگاشته ، با درشتي گفت :

« نه ، نه ، هرگز با اين اموال كم براي شما برات عفو و امان نوشته نمي شود . شما بايد آنچه از مال و منال داريد همه را به اينجا بياوريد و دفتري مهيّا كرده ،
نام كساني را كه اموالشان را مخفي كرده اند ثبت كنيد و افرادي را از ميان خود
برگزينيد كه به نوبت از اين اموال محافظت و نگهباني كنند . و در هر صورت اگر با رفتن
مردان شما به جاهاي مورد نظر موافقت شود ، زنان و كودكان همگي اسير خواهند بود و به
زنجيز كشيده خواهند شد . »

فرستاده وهّابيان اين سخنان ناهنجار را با شدّت و غلظت تمام بر زبان آورد ، هر چه
از او خواسته شد كه با نرمش و ملاطفت رفتار كند ، بر شدّت و خشونت خود افزود . اينجا
بود كه ديگر صبر و حوصله « ابراهيم بن محمّد امين » تمام شد و سنگي بر سينه او نواخت
و به هلاكتش رسانيد .


56


« لذّت زندگي براي روزگار شادي و انبساط خاطر است ، براي كسي كه در طوفان بلا
غوطهور است به عمر دراز حضرت نوح ( عليه السلام ) چه
حاجت ! »

به مجرّد اينكه فرستاده وهّابيان به سزاي عملش رسيد و روح پليدش به سوي دوزخ
گريخت ، درهاي قلعه را بستند و به مقدار زيادي حالت ترس و وحشت از دلشان زدوده
شد .

ولي به دنبال افتادن پيكر بي جان فرستاده وهّابيان از بالاي ديوار قلعه ،
گروهي از اشقيا تلاش كردند كه خود را به داخل قلعه برسانند .

تعدادي از آنها كه از رگبار تير و گلوله جان سالم بردند ، با استفاده از ديلم و
ديگر وسايل آهني ، درهاي قلعه را شكستند و به داخل آن راه يافتند و با هر كسي كه
مصادف شدند به قتلش رساندند .

زمين قلعه با خون مردان ، زنان و كودكان رنگين شد . وهابيان حتّي به كودكاني كه در
گهواره آرميده بودند ، رحم نكردند و همه را به خاك و خون كشيدند . پيكر چاك چاك آن
بينوايان را طعمه جانوران نموده ، آنچه مال و ثروت يافتند به يغما بردند .

شعر

« كسي كه به مردم مكر و حيلت روا دارد ، هرگز عاقبت به خير نمي شود . اگر خودش
به سزاي عملش نرسد ، فرزندانش روزي دچار آن خواهند شد . »

وهّابيان از طرف شرق قلعه وارد شدند و به افرادي كه در داخل بناهاي


57


محكم و استوار سنگر گرفته بودند حمله بردند ولي موفّق نشدند كه آنها را دستگير
كنند ، از اين رهگذر تا غروب آفتاب آنها را به رگبار بستند و گروه زيادي را به شهادت
رسانيدند . پس از غروب آفتاب عقب نشيني كرده ، درهاي قلعه را بستند .

افراد بي نوايي كه در داخل ساختمانها گرفتار بودند زبان حالشان اين
بود :

شعر

« دنيا همه اش حسرت و درد و بلاست . جهان كانون غم و محنت و ماتم سراست . »

آنها با يك دنيا حسرت و حيرت ، منتظر فرستاده ملعنت پيشه خود بودند كه براي تأمين
عفو و امان به سوي اشقيا فرستاده بودند . اما هنگامي كه مطّلع شدند كه همه
درب هاي خروجي قلعه به وسيله اشقيا بسته شده و همه راههاي عبور و مرور
روستاهاي مكّه و طائف به دست دشمن افتاده ، بر اضطراب و تشويش آنها افزوده شد .

هنگامي كه به ياد سرنوشت بينواياني مي افتادند كه زنان و كودكان خود را در
نواحي طائف رها كرده ، به سوي مكّه شتافته بودند و احياناً گرفتار لبه تيز شمشير
نشده اند ، در درياي غم و اندوه غوطهور مي شدند .

چون با خبر شدند كه عثمان مضايقي شكست خورده و يك بار ديگر لشكري آراسته ، به
قرارگاه « عُبَيله » باز گشته است ، متوجّه شدند كه اوضاع كاملاً مشوّش و بد شده
است .

مگر نماينده بدكردار مردم براي فراخواني عثمان مضايقي تا محلّ فرار او رفته
بود ؟ !


58


به دنبال نصب چادرهاي قرارگاه عثمان مضايقي در « عبيله » ، فرستاده پليد مردم كه
براي تحصيل عفو و امان رفته بود ، از روي كفر و الحاد ، در كوچه و بازار مي گشت
و با صداي بلند مي گفت :

« هان اي اهالي طائف ! من موفّق شدم كه از ابن شكبان براي همه شما نامه امان و عفو
عمومي بگيرم . من به همه شما تبريك مي گويم .

اين تلاش و خدمت بزرگ مرا در محكمه وجدان ارزيابي كنيد ، دست زن و بچّه خود را
بگيريد ، از حصار بيرون رفته ، به هر نقطه اي كه مورد نظرتان باشد برويد . »

به دنبال انتشار اين سخنان فريبكارانه ، بسياري از سلحشوران كه در جاهاي امني
مخفي بودند و از شمشير اشقيا جان سالم برده بودند ، به خيال اينكه اين گفتار راست
است و رسماً براي آنها عفو و امان داده شده از مخفيگاه خود بيرون آمدند و خانه و
كاشانه خود را ترك كردند و دست زن و بچّه خود را گرفته ، در كمال يأس و نوميدي ، به
دنبال سرنوشت نامعلوم به سوي درهاي قلعه رهسپار شدند .

نگهبانان اين افراد را بازرسي بدني كرده ، از همراه نداشتن مال و ثروت مطمئن شدند
و آنگاه همه آنها را بر فراز تپّه اي رها كرده ، اطراف تپّه را با افراد مسلّح
محاصره نمودند .

تعداد افراد بيچاره اي كه بر فراز اين تپّه رها شدند ثبت نشده ، ولي آنچه
مسلّم است اين است كه اكثريّت آنها را زنان و كودكان تشكيل مي دادند .

اين گروه بينوا را كه عمدتاً از پرده نشينان پاكدامن بودند ، به مدّت 12 روز بدون
آب و نان و بدون دارو و درمان ، بر فراز آن تپّه در محاصره
نگهداشتند ، گاهي با
چوب و چماق آنها را مي زدند و هنگامي سنگ جفا به سوي آنها پرتاب
مي كردند .


59


اين همه اهانت و گستاخي ، آتش درونشان را تسكين نمي داد . به بهانه پرس و جو
از جاي دفينه ها و گنجينه ها ، آنها را تك تك مي بردند و مورد ضرب و
شتم قرار مي دادند .

آن بيچاره ها با ناله و فرياد از ابن شكبان ، سعود نامسعود و عثمان مضايقي
تقاضا مي كردند كه از قتل عام آنها صرف نظر كنند ، ولي آنچه به جايي
نمي رسيد فرياد بود .

شعر

« كسي با پشتوانه اراده و تدبير قادر به تغيير دادن سرنوشت نيست ، كه براي دستبرد
به لابه لاي سطرهاي تقدير ، خامه اي ساخته نشده است . »

ابن شكبان بدسيرت ، پس از دوازده روز محاصره و در تنگنا قرار دادن ، بر شيرمردان
به سنگر نشسته در ساختمانهاي محكم قسمت شرقي قلعه دست نيافت و با جنگ و نبرد
نتوانست بر آنها چيره شود ، از اين رهگذر به غدر و حيله متوسّل شد و اعلام كرد :

« هر كس بدون اسلحه مخفيگاه خود را ترك كند در عفو و امان است . »

سلحشوران دلاوري كه تا آخرين نفس سنگر خود را ترك نكرده بودند ، و ديگر اندوخته
غذايي و رزمي نداشتند ، به وعده هاي مزوّرانه ابن شكبان بي ايمان و
سوگندهاي فريبكارانه او اعتماد كردند و با دست خالي از سنگرهاي خود بيرون آمدند و
در دامهاي شيطاني ابن شكبان گرفتار آمدند .

اين بيچاره ها هنگامي بر فراز تپّه قرار گرفتند كه قتل عام گروه قبلي ، در


60


مقابل ديدگان زنها و بچّه هايشان ، آغاز شده بود .

گروه بعدي كه 367 نفر مرد جنگي بودند ، با دستهاي بسته بر فراز تپّه قرار گرفتند
و در برابر زنها و كودكان از دم شمشير گذشتند .

به هنگام ورود اين سلحشوران ، تعدادي از كشته شدگان قبلي هنوز نيمه جان
بودند و در ميان خاك و خون دست و پا مي زدند . پيكرهاي پاك مدافعان سنگر ايمان ،
پس از مدّت مديدي كه توسّط درندگان وهّابي جويده شد ، به مدّت 16 روز براي ضيافت
پرندگان و درندگان بر فراز تپّه روي هم انباشته ماند .

وهّابيان سنگدل اجساد پاك اين مرزبانان ايمان را برهنه و عريان ، روي شنهاي سوزان
ترك كردند و در خانه و كاشانه آنان به تكاپوي اموال و اشياي قيمتي پرداختند .

در اين جستجوي خانه به خانه ، آنچه از مال و منال يافتند ، مقابل درب قلعه بر روي
هم انباشتند و از آن تپّه اي ساختند . آنگاه يك پنجم آن را به سعودبن عبدالعزيز
داده ، بقيّه را در ميان اشقياي وهّابي تقسيم نمودند .

بر اساس گزارش مستند و مورد اعتماد ، آنچه از اموال موجود در قلعه ، از غارت و
سرقت چپاولگران وهّابي بر جاي ماند و در جلو درب قلعه به روي هم انباشته شد عبارت
بود از چهل هزار ريال پول نقد و ديگر اشياي قيمتي كه از حدّ شمار و تخمين
بيرون بود .

سركرده هاي وهّابي ده هزار ريال از اين پولهاي نقد را در ميان زنان و
دختران خود تقسيم كردند و اشياي قيمتي مغصوبه را در ميان خود توزيع نمودند و اشياي
ديگري را كه مورد رغبت خودشان نبود ، در كوچه و بازار به ثمن بخس فروختند .

ظرفهاي مسي و كالاهاي ديگر كه مشتري پسند نبود و به ازايش پول


61


نمي دادند ، به خيال خود به رسم فتوّت و جوانمردي به گدايان و فقيران بخشش
نمودند !

امّا كتابهاي خطّي نفيسي كه در كتابخانه ها ، مساجد ، تكايا و منازل شخصي
وجود داشت ؛ از قبيل كتب تفسير ، حديث و ديگر علوم قرآني و اسلامي ، هيچگاه مورد رغبت
ملّت بي فرهنگ و شقاوت پيشه قرار نگرفت ، بلكه همه اش در زير پاي چكمه
پوشان وهّابي لگدمال شد !

جلدهاي چرمي گران قيمت ، كه توسّط هنرمندان اسلامي براي مصاحف شريفه تهيّه شده
بود و در طول قرون و اعصار همانند مردمك ديدگانشان از آنها محافظت مي كردند
تبديل به كفش و چاروق گرديد .

در مواردي ، آيات مبارك و اسماء جلاله ، كه روزي زينت بخش جلدهاي قرآن كريم بود ،
روي چاروقهاي وهّابيان بي فرهنگ به چشم مي خورد .

مصاحف شريف و كتب نفيسي كه به دست وهّابيانِ دور از ادب و فرهنگ ، پاره پاره گشت
و بر روي زمين انباشته شد ، به قدري زياد بود كه در كوچه و بازار خونرنگ طائف ، جاي
پايي يافت نمي شد كه رهگذران بدون لگدكوب كردن اوراق متبركّه ، گام نهاده عبور
كنند .

گر چه از طرف ابن شكبان اعلاميّه اي ـ مصلحتي ـ انتشار يافت و در آن گوشزد
شد كه به هنگام نابود كردن كتابهاي خطّي ، مصاحف را جدا نموده و آنها را پاره نكنند ،
ولي اعراب باديه نشين ، بويژه حشرات وهّابي ، قدرت تشخيص قرآن از ديگر كتب اسلامي را
نداشتند و لذا هر قرآني به دستشان رسيد بي محابا پاره كردند و گستاخانه بر روي
زمين ريختند .

اين تجاوز بزرگ برحريم قرآنواسلام ، آنقدر گسترده بود كه در شهر بزرگ
طائف ـ كه طبعاً در هر خانه چندين نسخه مصحف بود ـ تنها سه نسخه قرآن و يك نسخه
صحيح بخاري از دست اشقياي وهّابي جان سالم به در برد .


62


معجزه اي بزرگ

خيره سران وهّابي ، در يك اقدام جسورانه و ملحدانه ، همه كتابهاي ارزشمند
موجود در منطقه را ـ كه تعداد بي شماري قرآن ، تفسير و كتاب حديث در ميان آنها
بود ـ پاره پاره كردند و به زير پا انداختند ، ولي با قدرت خداوند منّان همه اوراق
قرآن به هوا رفت ! حتّي يك برگ قرآن هم به روي زمين نيفتاد ، در حالي كه در آن لحظات
از وزش باد خبري نبود و اين يكي از معجزات باهرات قرآن كريم بود .

اجساد كشته شدگان به مدّت 16 روز بر فراز تپّه ياد شده رها شد و
آفتاب سوزان
حجاز بدنهاي به خون آغشته را دگرگون ساخت . بوي
تعفّنِ شديد منطقه را فرا گرفت . و
لذا ناگزير شدند با التماس فراوان از ابن شكبانِ بي ايمان رخصت طلبيده ، به دفن
اجساد اقدام نمايند . آنان دو كانال بزرگ حفر كردند و بازمانده اجساد را ـ كه از
برخي نصف ، و از برخي ديگر يك چهارم آن باقي مانده بود ـ در اين دو كانال گذاشتندو
بر روي آنها خاك ريختند . آنگاه ناگزير شدند ديگر قطعات را كه توسّط پرندگان و
درندگان به نقاط دور دستي برده شده بود ، براي آسايش خويش ، گرد آورده ، در دو كانال
ديگر دفن كنند .

وهّابيان خباثت پيشه پيكرهاي شهيدان را روي ريگهاي بيابان رها كرده بودند كه تا
انفصال كامل اجزايشان ، بر روي زمين بمانند و جسارت و حقارت كاملي در حقّ آنها انجام
يابد . در حالي كه اين جسارتها و تحقيرها هرگز از مقام اخروي آنان نمي كاهد ،
بلكه موجب رفعت شأن و علوّ درجات آنها مي گردد ، كه شاعر گفته :

« اگر افتاده اي غم مخور كه افتادگي موجب رفعتت گردد ،

مگر نه اين است كه هر بنايي تا ويران نشود ، آباد نمي گردد . »


63


وهّابيان چون از قتل عام مردم طائف و تقسيم غنايم جنگي فارغ شدند ، بر اساس عقايد
پوچ و باطلشان ، به سراغ قبور متبرّكه و مراقد مطّهره طائف رفتند و هر جا گنبد و
بارگاهي يافتند ، آن را ويران كردند و با خاك يكسان نمودند .

آنگاه تعداد انگشت شماري از اهالي طائف را كه از تيغ خون آشام وهّابيان جان سالم
به در برده بودند ، به بيرون قلعه برده ، رهايشان ساختند .

وهّابيان بي فرهنگ ، در اثناي هدم قبور ، وقتي به قبر مطّهر مفسّر بزرگ قرآن ،
جناب « عبدالله بن عبّاس بن عبدالمطّلب » رسيدند ، در صدد برآمدند كه قبر شريفش را نبش
كرده ، جسد مقدّسش را در آورند و طعمه حريق سازند .

چون ضريح از روي قبر شريفش برداشتند ، عطر روح افزايي در اطراف پيچيد . وهّابيان
از مشاهده اين كرامت بر قساوتشان افزودند و گفتند :

« اينجا بايد شيطان بزرگي آرميده باشد ، ديگر نبايد بانبش قبر وقت گذراني كرد ،
مناسبتر اينكه قبر را با همه محتوياتش طعمه حريق سازيم ! »

اين سخنان پوچ و هذيان گونه را بر زبان جاري ساخته ، برگشتند ، پس از مدّتي باروت
زيادي فراهم كرده ، به قصد منفجر كردن قبر شريف بازگشتند . امّا باروت كار نكرد و
عاملان خسران مآل ، پس از مشاهده اين كرامت از تصميم خود منصرف شدند . پس از اين
واقعه سالها قبر شريف اين صحابي بزرگ بدون ضريح ماند ، سرانجام شادروان سيّد ياسين
افندي تبرّكاً ضريحي بر فراز قبر آن صحابي بزرگ بنا نهاد .

وهّابيان قبر شريف سيّد عبدالهادي و ديگر مشاهير بزرگ اسلام را نبش كردند ولي از
كرامت اولياي الهي نتوانستند ضرري بر آنها برسانند . سرانجام از


64


نبش قبور منصرف شدند .

عثمان مضايقي و ابن شكبان فرمان مشتركي صادر كردند و گفتند : « پيش از هدم گنبدها
و بارگاهها ، بايد همه مساجد و مدارس ديني تخريب گردد . »

مرحوم ياسين افندي يكي از علماي بزرگ آن روز فرمود :

« هدف شما از تخريب مساجدي كه براي اقامه نماز تأسيس شده چيست ؟ !

اگر هدفتان قبر شريف عبدالله بن عبّاس است ، آن قبر در گوشه راست مسجد اعظم و زير
گنبد خاصّي قرار دارد ، و لازمه هدم قبر ايشان ، تخريب كلّ مسجد نيست . »

در مقابـل اين گفتـار منطقي ، عثمـان مضايقي و ابن شكبان سخني براي گفتن نداشتند . ولي زنديقي به نام « درويـش مُطـوَّع » اينگونه سخـن آغاز كرد :

« دَعْ ما يُريبُكَ اِلي ما لا يُريبُكَ » :

« آنچه را كه تو را به شك و ترديد وادارد فرو گذار و به آنچه شك و ترديدي در آن
نباشد چنگ بزن . »

مرحوم سيّد ياسين در مقابل اين سفسطه جويي فرمود :

« مگر ممكن است در مسجد شك و ترديدي باشد ؟ ! »

درويش مطّوع به مصداق "فَبُهِتَ الَّذي كَفَرَ" ( 1 ) ديگر نتوانست به

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ بقره : 258


65


سفسطه بازي خود ادامه دهد ، به ناچار به منطق زورگويان متوسّل شده ، زبان به فحش و
هرزه گويي گشود .

عثمان مضايقي براي فيصله دادن به اين گفتگو گفت :

« ما تابع نظر شما نيستيم ، مسجد را فرو گذاريد و گنبد موجود بر فراز قبر ابن
عبّاس را تخريب كنيد . »


67


استيلاي وهّابيان بر بلده طيّبه پروردگار

عثمان مضايقي پس از تحكيم قلعه طائف و گماردن نگهبانان و محافظان ، در صدد تسخير
مكّه معظّمه برآمد و سپاهيان خود را گرد آورده ، به قرارگاه « سيل » رفت تا با سپاهيان
سعودبن عبدالعزيز متّحد شوند .

در اين گير و دار مطّلع شدند كه شريف پاشا ، والي جدّه ، همزمان با ورود
قافله هاي مصر و شام ، به مكّه معظّمه مشرف شده است .

از اين رو به انجام اراده شوم خود جسارت نكردند ، فقط به تهديد و تخويف شريف غالب
بسنده نمودند . [ 1217 هـ . ] .

شريف غالب از تهديد وهّابيان به قدر كافي به وحشت افتاده ، والي جدّه ، اميرالحاج
مصر و اميرالحاج شام را دعوت نمود و به هنگام گفتگو ، از اراده زشت وهّابيان در مورد
تسخير خانه خدا خبر داد و به آنها گفت :

« اگر شما به ميزان بسيار ناچيزي از من پشتيباني كنيد ، دستگير كردن سركرده خوارج ( سعودبن عبدالعزيز ) كار مشكلي نيست . »


68


اين را گفت و زماني طولاني منتظر پاسخ ماند ، امّا پس از گذشت زماني ، از هر سه
پاسخ منفي شنيد .

شريف غالب به ناچار برادرش « شريف عبدالمعين » را به قائم مقامي خود برگزيد و
مهمانسراي خويش ـ واقع در دامنه كوه جياد ـ را منهدم ساخت و دست زن و بچّه اش
را گرفته ، رهسپار جدّه شد .

شريف عبدالمعين جمعي از علماي مكّه ، چون شيخ محمّد طاهر ، سيّد محمّد ابوبكر ،
ميرغني ، سيّد محمّد عطاسي و عبدالحفيظ عجمي را نزد سعودبن عبدالعزيز فرستاد و از او
تقاضاي عفو و امان كرد . [ 1218 هـ . ] .

سعود تقاضاي شريف عبدالمعين را پذيرفت و به همراه علمايي كه از مكّه به نزدش
آمده بودند سپاه گرد آمده در « سيل » را برداشت و به سوي مكّه معظّمه حركت نمود .

سعود ، قائم مقامي عبدالمعين را پذيرفت و با صادر كردن فرمان هدم قبور و تخريب
گنبدها و بارگاهها ، از ميزان قساوت و شقاوت خود پرده برداشت . وهّابي ها
مي گفتند :

« اهالي حرمين شريفين به جاي خداوند يكتا ، گنبدها و بارگاهها را مي پرستند ،
اگر گنبدها تخريب گردد و ديوارهاي مشاهد مشرّفه برداشته شود ، تازه اهالي حرمين از
دايره شرك و كفر بيرون آمده ، در مسير پرستش خداوند يكتا قرار خواهند گرفت ! »

به خيال پوچ محمّدبن عبدالوهّاب ، پيشواي وهّابيان ، آنانكه بعد از سال 500 هـ . وفات كرده اند ، به حال كفر و شرك از دنيا رفته اند . !

از آنجا كه گويي احكام دين مبين اسلام از سوي خداوند عالميان به اين خائن
بي ايمان وحي شده است ! بر اساس آيين ساختگي وهّابيت ، جنازه


69


افرادي كه پس از پيدايش وهّابيّت از دنيا مي روند ، نبايد در كنار مسلمانان
در گذشته از سال 500 هجري به بعد دفن شوند ! ولي دفن آنها در كنار قبور مشركان مانعي
ندارد !

سعودبن عبدالعزيز پس از آنكه امّ القري ( مكّه معظّمه ) را تحت سيطره خود در آورد ،
به بهانه دستگيري شريف غالب در صدد دست يافتن بر حصار جدّه برآمد . وي براي اين
منظور با حيله و دسيسه فراوان لشكر مجهّزي آراست و به سوي بندر جدّه گسيل داشت .

در برابر اين دسيسه سعود ، شريف غالب ناگزير بود كه از طريق دريا بگريزد ، امّا با
تشويق خويشاوندان خيرخواهش از فرار منصرف شد و با والي جدّه ( شريف پاشا ) متّحد شده ،
وهّابيان را شكست داد و آنان را تار و مار ساخت .

سعود پس از تحمّل شكست ذلّت بار ، با سپاهيان بازمانده از تيغ شرر بار شريف غالب ،
به سوي مكّه معظّمه بازگشت و حصير پاره غرور و نخوت را در دارالاماره محتشم مكّه
گسترد و به حكمراني پرداخت .

شريف عبدالمعين براي محفوظ ماندن ساكنان مكّه معظّمه از جنايات طاقت فرساي
وهّابيان ، تلاش فراوان نمود كه با رؤساي اشقيا مدارا نموده ، حسن سلوك نشان دهد ، ولي
هر لحظه آنها بر لجاجت ، قساوت و شقاوت خود افزودند .

هنگامي كه شريف عبدالمعين از سازش و حسن همجواري با اشقيا مأيوس شد ، به برادرش
شريف غالب پيغام داد كه ستاد فرماندهي وهّابيان در منطقه « معلاّ » در ميان
خيمه هايي محصور است و سعود با سپاهيانش در قلعه « جياد » مي باشد ، اگر
بتوانيد مقداري سپاه فراهم كرده ، به اين سامان عزيمت كنيد ، به راحتي مي توان
سعود را دستگير كرد .


70


شريف غالب با دريافت اين پيام ، بدون اينكه احدي را از قصد خود آگاه سازد ، سپاهي
مجهّز فراهم آورد و به همراه شريف پاشا والي جدّه شبانه حملهور شد و قرارگاه
وهّابيان را به منظور دستگيري سعود از چهار طرف محاصره كرد امّا « سعودبن عبدالعزيز »
با دسايس شيطاني از آنجا گريخت و ساير وهّابيان تقاضاي عفو نمودند كه با تقاضاي
آنان موافقت شد و پس از خلع سلاح ، به آنها رخصت داده شد كه به روستاهاي خود
باز گردند و بدين سان مكّه معظّمه از وجود پليد وهّابيان پاك گرديد .

مدّت كوتاهي پس از آن ، حصار طائف نيز تسخير شد و عثمان مضايقي با
سركرده هاي تجاوزگرش ناگزير از فرار گرديد .

حصار طائف نه با قدرت و شوكت و نيروي قهريّه شريف غالب ، كه با روح انقياد و حسن
فرمانبرداري اعراب بني ثقيف تسخير گرديد ؛ زيرا وهّابياني كه در مكّه معظّمه از عفو
و عطوفت اسلامي برخوردار گرديدند و به سوي روستاهاي خود رها شدند ، با صلاحديد سعود
به خانه و كاشانه خود باز نگشتند ، بلكه دربين مكّه و طائف به راهزني وچپاولگري
پرداختند .

شريف غالب به باديه نشينهاي نواحي طائف و رجال بني ثقيف پيام فرستاد و از آنها
خواست كه با تهاجم شديد خود به طائف ، عثمان مضايقي را از حصار طائف بيرون رانده ،
مال و منال آنها را در ميان خود تقسيم كنند .

اعراب بني ثقيف كه تشنه چنين درگيري و شيفته غنايم جنگي بودند ، با ديگر باديه
نشينها دست به يكي شده ، به دهكده هاي « سلامه » و « مثنّي » در نزديكي طائف شبيخون
زدند و همه اموال و اشياي قيمتي آنان را به غارت بردند و سپاهيان عثمان مضايقي را
كه براي دفع آنها دست به تهاجم زده بودند ، وادار به عقب نشيني نموده ، حصار طائف را
ضبط كردند و پيروزي خود را به شريف غالب گزارش دادند .


71


عثمان مضايقي در اثر اين شكست و پريشاني ، از نواحي طائف گريزان شد و در كوههاي
يمن مخفي گرديد .

يكي از فرماندهان سپاه سعود به نام « عبدالوهّاب ابونقط » و دو گروه ديگر به
نامهاي « حسينيّه » و « سعيديّه » با چند گروه ديگر از نواحي مختلف ، به سوي مكّه معظّمه
حملهور شده ، شهر مكّه را به محاصره خود در آوردند . در اين محاصره ، كه سه ماه به طول
انجاميد ، اهالي مكّه فشارهاي طاقت فرسايي را متحمّل شدند .

در طول اين مدّت ، دهها بار شريف غالب براي شكستن حلقه محاصره حمله كرد و با
وهّابيان درگير شد ولي هر دفعه با شكست و پريشاني مجبور به عقب نشيني گرديد .

آثار محاصره از نظر تمام شدن اندوخته ها به قدري شديد بود كه نزديك بود
مردم به گوشت يكديگر دست طمع دراز كنند . قحطي و گراني ناشي از محاصره موجب شد كه هر
گرده نان در مكّه معظمه به 5 ريال و 140 درهم روغن زرد به دو ريال بالغ گردد . ( 1 )

جالب تر اينكه توفيق ديدن جمالِ فروشنده ، خود شانس بزرگي مي خواست و
به آساني ميسّر نمي شد . در اوايل محاصره ، گوشت پرندگاني چون كبوتر ، در اواسط
گوشت حيواناتي چون گربه و سگ و در اواخر گياهان و برگ درختان به عنوان سدّ جوع مورد
استفاده قرار مي گرفت . پس از تمام شدن آنها ، ناچار به امضاي مصالحه شدند .

بر اساس اين قرار داد ، سعود به شرط عدم تجاوز و ستم ، حقّ ورود به مكّه معظّمه را
پيدا كرد .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ 400 درهم عبارت از يك « اوقا » بود و يك اوقا معادل
يك كيلو مي باشد .


72


شريف غالب را براي امضاي اين قرار داد نمي توان مورد نكوهش قرار داد ، ولي
مي توان مسامحه و سهل انگاري او در جلب و جذب اردوي كافي براي حفظ حدود و ثغور
مكّه ، پيش از اين محاصره را ، هفتمين اشتباه بزرگ او به شمار آورد .

جالبتر اينكه اهالي مكّه در آغاز محاصره ، توسطّ سيّد ميرغني و شيخ محمّد عطاس به
شريف غالب پيغام فرستادند كه :

« در صورت امكان از مردان قبايل اطراف كه پذيراي اوامر آن جناب هستند ، دعوت به
عمل آوريد كه محاصره را شكسته ، ما را رها سازند ، و اگر اين مقدار ممكن نباشد ،
حدّاقل آن مقدار بدوي جلب كنيد كه بتوانيم تا فرا رسيدن ايّام حجّ در مقابل
وهّابيان مقاومت كنيم ، كه با فرا رسيدن موسم حج و آمدن قافله هاي مصر و شام
طبعاً از تنگنا رهايي خواهيم يافت . »

شريف غالب در پاسخ گفت :

« اگر پيش از محاصره مي توانستم بدويان را جذب نمايم اين محاصره اتّفاق
نمي افتاد ، ولي اكنون راه جذب نيرو از بيرون ميسّر نيست ، و اگر بخواهم به
امضاي صلحنامه رغبتي نشان دهم ، بي گمان ، تنفّر عموم را به خود جلب خواهم
كرد . »

اين بيان ، خود نشانگر آن است كه شريف غالب به اشتباه خود در پيش بيني نكردن
نيروي لازم معترف است .

آنگاه فرستاده هاي مردم به او گفتند :

« اگر شما به تأسّي از جدّ بزرگوار خود حضرت رسول اكرم ( صلي الله عليه وآله ) به عقد پيمان اقدام كنيد ، از سنّت
سنيّه نبويّه پيروي كرده ايد ؛ زيرا رسول


73


گرامي اسلام براي امضاي پيمان صلح ، عثمان بن عفّان را از « حُدَيبِيّه » به مكّه
معظّمه فرستاد . »

شريف غالب اين پيشنهاد را از فرستادگان ياد شده شنيد و با سكوت برگزار نمود و با
تأخير انداختن پذيرش صلح ، نفرت مردمان را بيش از پيش بر عليه خود برانگيخت .

اهالي مكّه در طول اين محاصره به شدّت سختي ديدند ، بويژه از طرف كارگزاران شريف
غالب ، كه از سوي آنها نيز ناهنجاريهاي فراواني را متحمّل شدند . كار به جايي رسيد كه
برخي از مردم در صدد پناهنده شدن به عثمان مضايقي درآمدند و يكي دو نفر نيز به سوي
او گريختند .

آنگاه پيمان صلح با اجبار و الزام « عبدالرّحمان بن التيامي » از علماي وهّابي
صورت تحرير يافت .

هدف شريف غالب از ردّ پيشنهاد علماي مكّه و پذيرش پيشنهاد عبدالرّحمان بن تيامي
اين بود كه تا حدّ امكان ، زير فشار سعود له نشود و در حدّ ممكن نظر اهالي مكّه را
از نيروهاي نظامي گرفته تا نيروهاي مردمي ، به سوي خود جلب نمايد .

در حقيقت نيز تحت فشار و حمايت آن زنديق از خشم سعود در امان ماند و با گرفتن
عفو و امان بر اعتبار مردمي خود افزود .

و از طرف ديگر با ابراز اين معنا كه : « اين قرار داد تحت فشار و بدون رضايت انجام
گرفت ، و گرنه من هرگز تا فرا رسيدن ايّام حجّ تن به صلح نمي دادم » ، از نكوهش
نيروهاي نظامي و مردمي در امان ماند .

به مقتضاي اين پيمان زيانبار ، سعودبن عبدالعزيز به مكّه معظمه گام نهاد و
پرده اي از يك پارچه معمولي بر كعبه معظّمه آويخت و با اعراب بدوي به انس و
الفت پرداخت . آنگاه با دسيسه هاي فراوان ، شريف غالب را از قدرت


74


و شوكت انداخت و خود بازيگر ميدان شد و صفحه جديدي از تجاوز و تعدّي به
حقوق مردم را آغاز كرد .

شريف غالب از دولت مركزي ( دستگاه خلافت ) به شدّت ناراحت بود كه چرا در اين مدّت
به كمك مردم حجاز نشتافته و نيرويي براي ياري آنان نفرستاده اند و لذا در ميان
مردم شايع كرد :

« علّت اصلي سقوط حجاز در دامن وهّابيت و افتادن حرمين شريفين به دست اشقيا ، سهل
انگاري و اهمال كاري وكلاي دولت مي باشد . »

آنگاه براي تحريك غيرت دولت عثماني ، به سعود پيشنهاد كرد كه راه حج را به روي
قافله هاي مصر و شام ببندد ، ولي سعود احتياج به تشويق و تلقين نداشت و در جور
و ستم ، گوي سبقت را از هر ستمگري ربوده بود .

سعود بدفرجام بسياري از دانشمندان اهل سنّت را بي دليل به شهادت رسانيد و
بسياري از اعيان و اشراف را بدون هيچ اتّهامي به دار آويخت و هر كه را كه در
اعتقادات مذهبي ثبات قدم نشان داد ، به انواع شكنجه ها
تهديد كرد .

آنگاه با كمال گستاخي منادياني فرستاد كه در كوچه و بازار بانگ زدند :

« ادخلوا في دين سعود و تظلّوا بظلّه الممدود » :

« هان اي مردمان ! به دين سعود داخل شويد و در زير سايه گسترده اش مأوا
گزينيد ! »

با اين ندا مردم را رسماً به پذيرش آيين محمّدبن عبدالوهّاب فرا خواند .

شريف غالب با يك ارزيابي دقيق متوجّه شد تعداد افرادي كه بتوانند در دين مقدّس
اسلام پابرجا بمانند ، نه فقط در روستاها ، بلكه حتّي در خود شهر


75


مكّه هر لحظه رو به كاهش مي باشد و در آينده اي نه چندان دور ، دين
مقدّس اسلام از سرزمين حجاز رخت برخواهد بست ، از اين رهگذر به سعودبن عبدالعزيز
گفت :

« اگر شما پس از مراسم حجّ در مكّه معظّمه بمانيد ، بي گمان در مقابل لشكر
انبوهي كه مقرّر شده از پايتخت امپراتوري اسلامي وارد اين سرزمين شود ، قدرت مقاومت
نخواهيد داشت و حتماً جان خود را از دست خواهيد داد ، من معتقدم كه شما خود را در
اين مخاطره قرار ندهيد و پس از ايّام حجّ اين سرزمين را ترك كنيد . »

اين تهديدهاي پندگونه شريف غالب نه تنها موجب تخفيف در جنايات سعود نشد ، بلكه بر
ميزان غرور و نخوت او افزود .

داستاني شگفت !

سعودبن عبدالعزيز در آن ايّام يكي از افراد صاحب كرامت را فرا خواند و به او
گفت :

« آيا حضرت محمّد ( صلي الله عليه وآله ) در قبر
زنده است و يا ـ همانند عقيده ما ـ چون ديگران مرده است ؟ ! »

آن مرد با فضيلت با كمال شجاعت در پاسخ گفت :

« هو حيٌ في قبرِهِ » ؛

« پيامبر اكرم در قبر خود زنده است . »

هدف سعود از اين پرسش اين بود كه براي كشتن آن مرد بافضيلت راهي پيدا كند و
افكار مردم را براي كشتن و شكنجه نمودن او آماده سازد .


76


از اين رهگذر خطاب به او گفت :

« اگر براي اثبات زنده بودن آن حضرت ، دليل قانع كننده اي ارائه ندهي كه موجب
پذيرش همگان باشد و براي عدم پذيرش آيين حق عذر موجّهي به شمار آيد ، تو را به قتل
مي رسانم . »

آن بزرگوار با كمال شهامت در پاسخ گفت :

« من نمي خواهم با آوردن دلايل لفظي شما را قانع كنم ، بفرماييد با هم به
روضه مطّهر رسول اكرم ( صلي الله عليه وآله ) مشرّف
شويم ، در مقابل ضريح مقدّس آن حضرت بايستيم ، من از پيش روي مبارك تقديم سلام كنم ،
اگر جواب سلام را با گوش خود شنيديد و ناگزير از پذيرش آن شديد ، زنده بودن حضرت
رسول پناه ثابت مي شود و اگر جواب سلام داده نشد ، آن موقع بنده را به جرم
دروغگو بودن به هر صورتي كه صلاح دانستيد به قتل رسانيد . »

آتش خشم سعود ، از اين پاسخ حيرت انگيز زبانه كشيد و به جهت نداشتن قدرت علمي ، در
آن مجلس سكوت اختيار كرد ولي چند روز بعد يكي از وهّابيان را براي كشتن او مأمور
كرد و گفت :

« به هر حال بايد اين شخص كشته شود ، در ساعتي كه به انجام اين مأموريّت آمادگي
داشتي به من اطّلاع ده . »

آن شخص بر اساس حكمت باري تعالي حاضر به اين جنايت نشد و اين خبر در ميان
مردم شايع گرديد .

آن عالم ربّاني از اين واقعه مطّلع شد و دانست كه ديگر اقامتش در شهر مكّه صلاح
نيست ، از اين رو از مكّه معظّمه كوچ كرد .


77


سعود از هجرت او آگاه شده و يك جلاّد بدوي را براي قتلش مأمور ساخت .

آن مأمور نادان به خيال اينكه با كشتن آن شخص به خير دنيا و آخرت خواهد رسيد ، با
شتابي فراوان خود را به آن عالم ربّاني رسانيد ، امّا در لحظه وصول به محضر او ، آن
عالم سعادتمند ، با فرا رسيدن اجل موعود ، جان به جان آفرين تسليم كرد .

آن باديه نشين ، شتر مرد با فضيلت را به درختي بست و براي تهّيه آب جهت غسل
ميّت ، به درّه مجاور رفت . پس از دقايقي بازگشت و جز شتر چيزي در آن صحرا نيافت و به
شدّت دچار شگفت شد .

پس از مراجعت به هنگام گزارش مشاهدات خود به سعود چنين گفت :

« آري ، آري ، من در عالم رؤيا عروج ملكوتي آن بزرگوار را با تسبيح و تقديس ديدم . من يك عدّه فرشته نوراني را مشاهده كردم كه تسبيح گويان پيكر پاك آن عالم را به سوي
آسمان مي بردند و مي گفتند : اين پيكر پاك فلان ذات است كه به جهت اعتقاد
صحيح و پيروي نيكو از رسول اكرم ( صلي الله عليه وآله ) به عنوان يك پاداش شايسته ، جنازه اش به سوي آسمانها عروج مي كند . »

سپس افزود :

« بسيار جاي شگفت است كه مرا به قتل چنين شخصيّت جليل القدري مي فرستي ! آيا
پس از مشاهده الطاف بيكران حق تعالي در مورد آن مرد بزرگوار ، هنوز هم در صدد اصلاح
اعتقاد خود بر نمي آيي ؟ . »

سعود از سخنان بي آلايش آن مرد بدوي پند نگرفت ، بلكه عثمان


78


مضايقي را به امارت مكّه معظّمه منصوب نمود و خود به طرف « درعيّه » حركت كرد .

سعود به هنگام بازگشت به درعيّه ، از سوي علماي زنديق آن سامان به جهت تسخير مكّه
معظّمه ، مورد تقدير و تجليل قرار گرفت و نامه هاي تبريك و تهنيت فراوان دريافت
كرد .

اين تحسينها و تمجيدها ، او را به شدّت تحت تأثير قرار داد و بر نخوت و تكبّر او
افزود .

سعود در جور و ستم افراط كرد آنگاه براي گسترش دامنه قساوت و شقاوتش
هسته هاي مقاومت تشكيل داد و دست آنها را در ظلم و تعدّي بر اهالي حجاز و يمن
باز گذاشت .

ظفرنامه ها ، مديحه سراييها و مكتوبات فراواني كه به اين مناسبت دريافت
مي كرد ، موجب مي شد كه سينه ستبر كرده ، باد به غبغب انداخته ، در ظلم و
تعدّي دست از پا نشناسد .

« محمّد بن احمد حفظي » سرآمد زنادقه زمان ، قصيده اي در ستايش سعود و نكوهش
علماي اسلام سروده بود كه از نظر هنر شعري بر ديگر قصيده ها برتري داشت .

از اين رهگذر اين قصيده از طرف علماي اسلام مورد انتقاد شديد قرار گرفت و
نظيره ها و استقباليّه هاي فراواني بر وزن و قافيه آن سروده شد .

در اين نظيره ها آيين محمّدبن عبدالوهّاب به شدّت مورد هجو و مسخره قرار
گرفت .

يكي از اين نظيره ها به دست سعود رسيد و موجب خشم شديد و غضب فوق العاده او
گرديد و لذا افراد شقاوت پيشه اي را برگزيد و به آنها فرمان داد كه هر كجا
مسلمان متعهّدي ديدند بي محابا به قتلش رسانند و هر جا عالم


79


موحّدي سراغ داشتند به شديدترين وجه براي قتل و اعدامش اقدام نمايند . او از آن
پس ، اين جانيان را به بالاترين مناصب دولتي منصوب كرد .

پس از آنكه باديه نشينهاي نواحي مكّه را كاملاً تحت سيطره خود در آورد ، فرمان
داد كه بدويهاي نواحي مدينه را منقاد بلكه فدايي او سازند .

آنگاه دو گردان وهّابي تحت فرماندهي : « بداي بن بدوي » و « نادي بن بدوي »
به قصد تصرّف مدينه منوّره به سوي دارالهجره رسول اكرم ( صلي
الله عليه وآله )
گسيل داشت .


| شناسه مطلب: 73914