استيلاي وهّابيان بدكردار بر مدينه پيامبر ( صلي الله عليه وآله )
بداي بن بدوي با برادرش نادي در پرتو پيروزيهاي پياپي و تضييقات مداوم ، همه قبايل ساكن در نواحي مدينه را تحت فرمان خود در آورد و آنها را به پذيرش آيين ساختگي محمّدبن عبدالوهّاب ناگزير ساخت . با نشر احكام اختراعي ، همه را از شاهراه هدايت گمراه نمود و وضع موجود را به سعود گزارش داد .
آنگاه به دستور سعود ، نامه اي به عنوان فراخواني اهالي مدينه به آيين وهّابيت نوشت و به سوي آنان فرستاد و از آنها پاسخ فوري مطالبه كرد .
اين نامه توسطّ يك وهّابي ناصالح به نام « صالح بن صالح » به مدينه منوّره ارسال گرديد .
بداي بن بدوي و برادرش نادي گر چه توانستند اعراب ناحيه مدينه را به اطاعت سعود وادارند ، ليكن براي رسيدن به اين مقصود خانه هايي كه ويران كردند ، اموالي كه به غارت بردند و خونهايي كه به جرم « ترديد در پذيرش آيين
جديد » ريختند ، بيرون از شمار است .
متن نامه سعودبن عبدالعزيز به اهالي مدينه
« بسم اللهِ مالك يوم الدّين ، نُهِيَ اِلي جناب أهل المدينة كافّة :
الْكَواحي و العلماء و الأَغَوات و التّجّار و العامّة ، سلام علي من اتّبع الهدي .
امّا بعد ! فانّي أدعوكم بدعوة الاسلام ، كما قال الله تعالي :
" اِنَّ الدِّينَ عِنْدَاللهِ الإسلام" ( 1 ) ،
" وَمَنْ يَبْتَغِ غَيرَ الإسلام دِيناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِي الآخِرَةِ مِنَ الخاسِرِين" ( 2 ) و أنتم خابرون من أحوالكم عندنا ودّ ، فانا لكم لأجل مجاورة الرّسول صَلَّي الله عَلَيهِ
[ وَآلِهِ ] وَسَلَّم ، و لا ناو بأمر يضرّكم و يضيق عليكم ، و هذا و لأهل بيت الله و حرمه يوم انقاد ، و ما شاقّوا منّا الاّ الاكرام .
و نحن قادمون لزيارة حرم الرّسول ، فان أجبتم الي الاسلام فأنتم بأمان الله . و وجهي و ذمّتي علي جميع التّعدّي ، لا علي دم و مال . و ردّ لنا الجواب . و رجالي صالح بن صالح . و الجواب علي لسانه والسّلام » .
« به نام خداوند ، صاحب روز رستاخيز .
به محضر همه اهالي مدينه ابلاغ مي گردد ، از اعيان ، اشراف ، علما ، تجّار و ديگر طبقات سلام بر پيروان راه هدايت .
امّا بعد ، من شما را به فراخواني اسلام فرا مي خوانم ، چنانكه خداوند منّان
1 ـ آل عمران : 19
2 ـ آل عمران : 85
فرموده : « بي گمان دين در نزد خداوند اسلام است » ، « هر كس به جز اسلام آيين ديگري بجويد ، هرگز از او پذيرفته نخواهد شد و او در آخرت از زيانكاران است . »
شما موقعيّت خودتان را در نزد ما مي دانيد ، شما به جهت همجواري با حضرت رسول ( صلي الله عليه وآله ) مورد محبّت ما هستيد . ما هرگز در نظر نداريم كه در مورد شما كاري انجام دهيم كه به ضرر شما باشد و يا عرصه را بر شما تنگ سازد .
ما با ساكنان خانه خدا و حرم امن الهي نيز چنين كرديم . از روزي كه آنها به فرمان ما گردن نهادند ، جز احترام از مانديدند .
ما براي زيارت حرم پيامبر به سوي شما گام برمي داريم . اگر دعوت اسلام را پذيرا شويد در امان خدا و در زير حمايت من بوده و از هر گونه تجاوز به جان و مال مصون و محفوظ خواهيد بود .
پاسخ اين نامه را با هر مطلبي كه داشتيد ، توسّط آدم من صالح بن صالح به من ابلاغ كنيد والسّلام . »
هنگامي كه اين نامه به وسيله « صالح بن صالح » به اهالي مدينه رسيد ، به وضع فجيعي آنها را به وحشت انداخت . آنان چون از فاجعه وحشتناك طائف آگاهي داشتند و همه يكتا پرستان از آنچه در طائف انجام شده بود به سختي دچار حيرت و وحشت شده بودند ، به نامه سعودبن عبدالعزيز پاسخ ندادند ، « آري » و يا « خير » نگفتند .
در اثر بي جواب ماندن نامه سعود از طرف اهالي مدينه ، « بداي بن بدوي » در اواسط سال تحرير نامه ، پس از تسخير « ينبع بحري » به قصد تسخير قلعه مستحكم مدينه منوّره ، به سوي دارالهجره پيامبر حملهور شد و از طرف دروازه « عنبريّه » تهاجم سختي نمود . كه با قافله حجّاج شامي
مواجه گرديد .
حجّاج شامي و نيروهاي انتظامي كه آنان را همراهي مي كردند ، به دستور
« عبدالله پاشا » امير الحاج قافله شام ، به مدّت دو ساعت با وهّابيان جنگيدند و سپاه
« بداي بن بدوي » را تار و مار نمودند و سرانجام 200 تن از اشقياي وهّابي را بر خاك مذلّت انداختند .
تا هنگامي كه عبدالله پاشا مشغول انجام مراسم حج و زيارت حرمين شريفين بودند ، اهالي مدينه تا حدّي از هجوم وهّابيان در امان بودند . به مجرّد اينكه قافله شام از مدينه منوّره فاصله گرفت ، بداي بن بدوي مدينه منوّره را محاصره كرد و سه دهكده :
قبا ، عوالي و قربان را به تصرّف خود درآورد .
آنگاه دو سنگر محكم بنياد نهاد و نگهباناني بر آنها گمارد و همه راههاي وروديِ موادّ غذايي و بستر چشمه « زرقا » را ويران ساخت و بدين وسيله اهالي مدينه را دچار قحطي ، گراني و بي آبي نمود .
معجزه اي بزرگ
در آن هنگام كه بداي بن بدوي مسير چشمه زرقا را ويران كرد و اهالي مدينه را به تشنگي و بي آبي مبتلا ساخت ، آب چاهي كه از عصر رسالت پناه در حرم مطّهر پيامبر و در باغچه روضه مطّهره مسجدالنّبي وجود داشت و از دير زمان آبش تلخ بود و قابل شرب نبود ، از لطف و عنايت پروردگار شيرين و مطبوع گرديد و همه اهالي مدينه را تا رفع محاصره از بي آبي نجات داد .
ايّام محاصره مدّتي بس طولاني به درازا كشيد . مردم محاصره شده به اميد اينكه امروز و فردا قافله شام مي رسند و وهّابيان را قلع و قمع مي كنند و ما را از محاصره رها مي سازند به هر سختي تن دادند و هر مشكلي را تحمّل كردند . ولي ابراهيم پاشا اميرالحاج قافله شام ، به جهت اينكه قدرت مقابله با
سپاه بداي بن بدوي را نداشت و يا به هر علّت ديگر گفته بود :
« اهالي مدينه بايد قلعه مدينه را به وهّابيان واگذار كنند ! »
اهالي مدينه به خيال اينكه ابراهيم پاشا با بداي بن بدوي ملاقات كرده ، براي اهالي مدينه امان نامه دريافت كرده ، نامه زيرا را نوشته ، توسّط نمايندگان خود :
محمّد طيّار ، حسن قلعي چاوش ، عبدالقادر الياس و علي صويغ ، نزد سعودبن عبدالعزيز فرستادند .
متن نامه اهالي مدينه به سعود
« بسم الله الرّحمن الرّحيم » الحمدلله ربّ العالمين ، والصّلاة و السّلام علي الرّسول الاعظم ، صَلَّي الله عَلَيهِ [ وَآلِهِ ] وَسَلَّم .
نهدي شريف الشّرف السّلام و رحمة الله و بركاته ، الي جناب الشّيخ سعود وفّقه الله لما يرضيه و سلك بتأويه سبل مراضيه . و بعد ، لايخافك انّه لمّا وصل اميرالحاج ابراهيم پاشا قطير آغاسي و رأي الشّيخ بداي محصّر المدينة ، قطع عنه السّبيل . فخطبه في ذلك فأخبر عنه [ انّه ] مأمور منك بذلك . انّك ما تريد الجوار النّبي صَلَّي الله عَلَيهِ [ وَآلِهِ ] ، و سلّم الاّ بخير . فاستحسنا ان نعرّف جنابك .
فاجتمع حكّام البلدة و أعيانها و اختاروا من اهل العقل و الامانة أربعة أشخاص فوجّهت اليك . هم : محمّد طيّار ، و الچاوش حسن قلعي ، و عبدالقادر الياس و علي الصّويغ . و نرجو الله انّهم لايرجعون الاّ بما يسرّنا من جوابك ان شاءالله تعالي » .
« به نام خداوند بخشاينده بخشايشگر . ستايش به پروردگار عالميان ، درود و سلام به پيامبر اعظم ( صلي الله عليه وآله ) بهترين درودها ، رحمت و بركات
خداوند را به جناب شيخ سعود تقديم مي كنيم . خدايش به آنچه برايش مي پسندد موفّق بدارد و به موجبات خشنودي خويش او را برساند .
امّا بعد ! بر شما پوشيده نيست كه « ابراهيم پاشا قطير آغاسي » امير قافله حج ، هنگامي كه به اينجا آمد و محاصره كننده مدينه « شيخ بداي » را مشاهده كرد كه راه ورود را بسته است ، در اين رابطه با او سخن گفت . او اظهار نمود كه از طرف شما به اين كار مأموريت يافته است .
ما كه مي دانستيم شما براي مجاورين حضرت رسالت پناه به جز خير هيچ اراده اي نمي كنيد ، مناسب ديديم كه اوضاع را به آگاهي شما برسانيم .
از اين رهگذر اعيان ، اشراف و حكّام منطقه گرد آمده ، از ميان خود چهار نفر امين و عاقل برگزيده ، آقايان : محمّد طيّار ، حسن قلعي چاوش ، عبدالقادر الياس و علي صويغ را به سوي جنابعالي فرستادند .
از خداوند منّان مي خواهيم كه اين نمايندگان با پاسخي از سوي شما باز گردند كه ما را قرين شادي و سرور نمايند . ان شاءالله . »
نمايندگان مردم مدينه كينه ديرينه سعود را در مورد اهل مدينه از سخنان تند و تيز وي احساس كرده بودند ، از اين رهگذر خود را به پاهاي او انداخته ، با هزار خواهش و تمنّا ، تقاضاي عفو و امان نمودند .
سعود در پاسخ گفت :
« از اين نوشتار استفاده مي شود كه شما در صدد پذيرش دين حق و اطاعت و انقياد در برابر من نيستيد . بلكه در اثر محاصره به قحطي و
گراني و بي آبي افتاده ، براي رفع حصر و دفع تشويش از در سازش و ملاطفت برآمده ايد . شرايطي را براي شما اعلام مي كنم . اگر طالب عفو و امان باشيد ، چاره اي جز پذيرش اين شرطها نداريد .
پس از پذيرش اين شرطها اگر كوچكترين حركتي بر خلاف افكار من از شما سر بزند ، همانند اهل طائف همه شما را نابود مي كنم . »
ساكنان مدينه در مقابل سخنان درشت و خشن او هيچ چاره اي جز پذيرش شرطها نداشتند و لذا بر شروط تحميلي و طاقت فرسايش گردن نهادند .
و اينها بود شروط تحميلي او :
مادّه 1 : بايد پرستش پروردگار متعال بر اساس احكام و معتقدات آيين وهّابيّت انجام پذيرد .
مادّه 2 : بايد احترام حضرت رسول ( صلي الله عليه وآله ) بر اساس معيارهايي كه از طرف پيشواي وهّابيان معيّن و مقرّر گشته ، رعايت گردد .
مادّه 3 : بايد گنبد و بارگاه همه مقابر و مراقدي كه در داخل مدينه منوّره و يا در نواحي آن موجود است ، تخريب گردد ؛ يعني سقف و ديوارش برداشته شده ، همه آنها بدون ضريح و صندوق به صورت پشت ماهي در آورده شود .
مادّه 4 : همه بايد دين و آيين نياكان خود را ترك نموده ، به دين و آيين وهّابي درآيند و پس از اين براساس آيين وهّابيت به احكام دين عمل نمايند .
مادّه 5 : هر كس بايد معتقد باشد كه به محمّدبن عبدالوّهاب از سوي خداوند رحمان الهام شده ، آيين او مذهب حقّه مي باشد . و بايد او را به عنوان مجدّد دين و احياگر مذهب بشناسد .
مادّه 6 : كساني را كه در دين نياكان خود پايداري نشان دهند و آيين وهّابي را نپذيرند ، بايد با ابزار خشم و غضب و اجراي جور و ستم در تنگنا قرار
داده ، مورد اهانت و تحقير قرار دهند .
مادّه 7 : علمايي را كه از پذيرش آيين وهّابي سر باز زنند ، بايد به قتل برسانند و يا مخفيگاه آنها را به امراي وهّابي گزارش كنند .
مادّه 8 : وهّابياني كه براي حفاظت از حصار مدينه تعيين خواهند شد به داخل حصار راه دهند .
ماده 9 : هر گونه امر و نهي كه از طرف وهّابيان در مورد مسايل مذهبي و يا سياسي اعلام شود ، هر قدر سخت و توان فرسا باشد ، بايد از ته دل پذيرا شوند و مو به مو اجرا كنند و در احترام فوق العاده امراي وهّابيان تلاش كنند .
نمايندگان مردم مدينه اين پيشنهادات خانمانسوز سعود را پذيرا شده ، با دريافت امان و عفو عمومي به مدينه باز گشتند .
اهالي مدينه ناگزير مفاد آن را پذيرفتند و تعداد 70 نفر از طرف بداي بن بدوي وارد حصار مدينه شده ، نگهباني قلعه را به دست گرفتند .
اهالي مدينه گرچه به ظاهر همه موادّ عهدنامه را پذيرفتند و در اجراي آن شتاب و صميميّت نشان دادند ، ليكن هرگز از ظلم و تعدّي رهايي نيافتند . و همچنين اهالي مدينه گرچه آيين وهابيت را از اعماق دل پذيرا نشدند ، ولي همين پذيرش ظاهري ، پيامدهاي خطرناكي براي آنان در پي داشت .
شريف غالب اوضاع رقّت بار مدينه را به پايتخت امپراتوري عثماني گزارش داد و پاسخ زير را دريافت نمود :
« به زودي از مركز خلافت اسلامي لشكر انبوهي ارسال خواهد شد . »
سه سال تمام اهالي مظلوم مدينه دندان روي جگر نهاده ، جنايات طاقت فرساي وهّابيان را تحمّل كردند و هر گونه تحقير و تعدّي را به انتظار رسيدن لشكر موعود بر خود هموار ساختند و كوچكترين عكس العملي از خود
نشان ندادند .
در مدّت سه سال نه تنها از سپاه و نيروهاي امدادي خبري نشد ، بلكه حتّي يك پيام محبّت آميز و نويد بخش و يا ابراز همدردي و اظهار تأسّف مصلحتي نيز مخابره نگرديد .
شريف غالب ناگزير تصميم گرفت كه نمايندگاني را به استانبول بفرستد و اوضاع رقّت بار مدينه منوّره را به دربار عثماني برساند .
وي اوضاع اسف انگيز مدينه را در حدّ توان در نامه اي ترسيم كرد و آن را توسّط : « ابوالسّعود شيرواني » مفتي سابق مدينه ، « حسين سيّد زين برزنجي » و « احمد الياس » از اعيان و اشراف مدينه ، مخفيانه به سوي استانبول فرستاد .
شريف غالب در اين نامه و در نامه هايي كه پيشتر فرستاد ، افكار خطرناك گروه تجاوزگر وهّابيّت را به نحو مشروح مرقوم و معروض داشت .
نمايندگان ياد شده نيز به هنگام وصول به دارالخلافه اعلام داشتند :
« اگر امسال نيز در ارسال كمك به اهالي مدينه منوّره تأخير و مساحه روا داريد ، بي گمان ديگر راه حجّ و زيارت حرمين شريفين مسدود خواهد شد . »
نمايندگان ، اين استمداد و دادخواهي را به يكايك وزرا و وكلا ابلاغ نمودند .
گفته اند :
« پادشاه را آگاهي بر احوال مردم لازم است . اگر اداره امور كشور بر عهده وكلا باشد ، واي بر احوال مردم . »
تنها پاسخي كه دريافت كردند ، اين بود :
« براي تحقيق در اوضاع جاري به هنگام لزوم مأمور و مفتّش ارسال خواهيم كرد و در صورت لزوم براي تجهيزات نيروهاي رزمي و نمايش قدرت و شوكت خود ، دستورات لازم را به والي شام و والي مصر صادر خواهيم نمود » !
با اين سخنان تو خالي كه چندين سال شريف غالب را مشغول كرده بودند ، نمايندگان را نيز مشغول ساختند و آنها با كمال يأس و نوميدي به سوي مدينه باز گشتند .
از شدّت اضطراب و تشويش خاطر ، همه نمايندگان به شدّت رنجور شدند و به جز « احمد الياس » بقيّه در اثناي راه جان باختند .
احمد الياس مفتي زاده افندي كه با وضع دلخراشي از دست گرگ اجل نجات يافته بود ، به عنوان تنها فرد بازمانده از نمايندگان اهالي مدينه ، به مدينه منوّره باز گشت و در اوّلين لحظه ورود به هجرتسراي پيامبر ، ابراز نمود كه هرگز سپاه و نيرويي از پايتخت امپراتوري عثماني گسيل نخواهد شد .
با شيوع اين خبر ، همه اهالي دچار يأس و نوميدي شدند و هاله اي از غم و اندوه سر تا سر مدينه را فرا گرفت .
اهالي مدينه انجمن كرده ، در اين رابطه به گفتگو پرداختند ، پس از مشورت و بررسي اوضاع ، نامه اي به شرح زير نوشته ، به سعودبن عبدالعزيز ارسال نمودند .
متن عرض حال اهالي مدينه
« الحمدلله السّتّار ، و الصّلاة و السّلام علي نبيّنا المختار ، و علي آله و أصحابه الأبرار ، نهدي أشرف السّلام و أسني التّحيّات الكرام ، علي صاحب الدّعوة النجديّة ، أمير الدّرعية ،
المشمول بالفخر و العزّ ، الأمير شيخ سعودبن عبدالعزيز .
امّا بعد ، فقد أمرتنا بتوحيد الله و اتّباع سنّة رسول الله ، و القيام بفعل الطّاعات و الاجتناب عن فعل المحّرمات . فهذا أمر منك مقبول . حيث إنّ فيه اتّباع الرّسول .
و أمرتنا بهدم القبب الّتي فوق القبور ، فهدّ مناها مراعاة للحديث المشهور .
و كلّما صدر منك الأمر ، فيمضي حكمه علي رغم زيد و عمرو .
و المأمول منك صرف النّظر عن من أتي اليك عنّا بخبر ، ولا تسمع لنا قل عنّا خبر و لا مقال ، الاّ اذا كان عن صحّة و استدلال . انّ من نمّ لك نمّ عليك .
و هذا جوابنا المرسول اليك ، فاعتمد عليه غاية الاعتماد و نسئلك سبل الرّشاد . و اعلم انّ بداي بن مضيان استوي علي مياه السّبل بطريق العدوان ، و ادّعي انّك قد أمرت بهذا و هو مأمور ، و أنت لاترضي هذه الاُمور .
و الحال قد صار علينا و موقوف يداعي حجزه لأموالنا ، بالخيوف ، و ليس خاف علي علمك الصّحيح الفاخر ما هو لنا من البضايع و المهاجر . و نحن جيران رسول الله الكريم ، المبادرون الأمر و التّسليم ، و قد ارسلناك من هذا الطّرف فايدة الجواب : صحائة الجا و شيّة و حسين شاكر و محّمد شعاب . فبعد الوصول اليك ينفي الافادة عمّا به يكون الاستغناء عن الاعادة » .
« به نام خداوند بخشاينده بخشايشگر ، ستايش به پيشگاه خداوند ستّار العيوب ، درود بي كران بر پيامبر برگزيده و فرزندان و ياران نيك كردار .
برترين درودها بر صاحب دعوت نجديّه و امير درعّيه ، شيخ سعودبن عبدالعزيز عزيز و گرانمايه !
شما ما را به يكتايي خداوند منّان ، پيروي سنّت رسول عالميان ، تلاش در اطاعت يزدان و ترك محرّمات خداي جهان فرمان داده بوديد .
اين فرمان شما كه مربوط به اطاعت خدا و پيامبر بود به هر تقدير مطاع مي باشد .
فرمان داده بوديد كه گنبدها و بارگاههاي موجود بر فراز قبور مطهّره را تخريب كنيم ، آن را نيز به تبعيّت از حديث مشهور انجام داديم .
هر فرماني از طرف شما صادر شود ، عليرغم خواسته اين و آن ، در حقّ ما نافذ است .
از شما نيز انتظار داريم كه به سخن چيني احدي در حقّ ما گوش فرا ندهيد و هيچ سخن و گزارشي را از هيچكس بدون دليل روشن در حقّ ما نپذيريد ؛ زيرا هر كسي براي تو سخن چيني كند از تو نيز سخن چيني خواهد كرد .
اين عرض حال ماست كه به سوي شما فرستاديم ، بر آن كاملاً اعتماد كنيد و هر گونه ارشاد و راهنمايي داشته باشيد با كمال ميل پذيرا هستيم .
ولي اين بداي بن مضيان از روي عداوت سرچشمه و بستر رودها را تصرّف نموده و اين كار را به شما مستند كرده و آن را جزء مأموريّت خود قلمداد نموده است . در حالي كه شما هرگز به چنين كاري رضايت نمي دهيد .
او اينك كاملاً بر ما مسلّط شده ، مي خواهد هر چه از مال و منال در نواحي هست مصادره نمايد . بر شما پوشيده نيست كه ما ديگر نه سرمايه اي داريم و نه جاي ديگري كه به آنجا مهاجرت كنيم . ما
همسايه هاي رسول خدا هستيم و همواره در اطاعت و انقياد كوشا بوديم .
اين پاسخ كامل ما مي باشد كه توسّط نمايندگان خاصّ خود : حسين شاكر و محمّد شعاب به سوي شما فرستاديم . اين عرض حال ، وضع ما را به صورتي كه ديگر نيازي به تكرار نباشد ، براي شما بيان مي دارد . »
اين عرض حال به دست سعودبن عبدالعزيز رسيد ، امّا پيش از آن نامه دادخواهي شريف غالب و اهالي مدينه به استانبول ، به گوش سردمداران درعيّه رسيده بود و از محتواي آن آگاهي يافته بودند و سعود از صحّت آن تحقيق كرده بود و به نتيجه مثبت رسيده بود .
بر اين اساس سعود نمايندگان اهالي مدينه را به حضور نپذيرفت و براي شيوخ هر يك از قبايل باديه نشين نامه اي به عنوان « نداي توحيد » و به امضاي : « امام الدّرعية المجديّة و الأحكام و الدّعوة النجّدية » نوشت و به هر يك از آنها فرمانهايي صادر كرد و هر يك از اين نامه ها را توسّط يك مأمور تندخوي به شيخ يك قبيله بدوي فرستاد و به اين وسيله سران همه قبايل را به درعيّه جلب نمود و به دست آنها لشكر انبوهي به تعداد ريگهاي بيابان فراهم كرد و خود را : « پادشاه سرزمين نجد » نام نهاد و به آنها فرمان داد كه اهالي يمن را به پذيرش آيين وهّابي تشويق و وادار نمايند . و نامه اي با نگارش خاصّي به قاضي يمن فرستاد .
به همراه اين نامه شرك آلود ، قصيده كفر آميز : « محمّدبن احمد حفظي » پليد را كه در ستايش آيين وهّابيت و نكوهش علماي اسلام سروده بود ، ارسال كرد .
قاضي يمن كه از رجال دين و از ارباب فضل و كمال بود ، در مقابل اين
قصيده الحادي ، قصيده ارزنده اي در همان وزن و قافيه ، در نكوهش سعود و تكفير پيروان آن آيين ساختگي سرود و به عنوان پاسخ نامه ارسال نمود .
وصول اين نامه محكم و مستند ، بر حدّت و شدّت سعود افزود و او را خشمگين ساخت .
سعود براي اجراي تعدّيات و تضييقات بيشتر نسبت به ساكنان حصار مدينه ، كه از سه سال پيش سينه خود را آماج جنايات بي شمار او قرار داده بودند و به كلّي از زندگي دست شسته بودند ، فقط به انتظار روزي كه بتوانند زن و بچّه خود را از اين مهلكه نجات دهند ، همه اين جنايات را به جان مي خريدند ، با آن لشكر جرّار حركت نموده ، در لحظه ورود به مدينه منوّره دستور داد كه بايد بقاياي گنبدها و بارگاهها به طور كامل تخريب شود .
از دستورات اكيد سعود اين بود كه : بايد هر گنبدي به دست خادمين آن مرقد مطّهر تخريب گردد .
از اين رهگذر خدمتگزاران اماكن متبرّكه به ناگزير به اين جنايت هولناك اقدام مي كردند .
خادمين حرم مطّهر حضرت حمزه سيّد الشّهدا اظهار داشتند كه : « ما در اثر پيري و ضعف جسمي قدرت هدم و تخريب نداريم . »
سعود با نزديكان خاصّ خود شخصاً به حرم مطّهر جناب حمزه رفت و به يكي از زور مندان وهّابي كه او را در جسارت و گستاخي با يك قبيله برابر مي دانست ، دستور داد كه بيل و كلنگ برداشته ، بر فراز گنبد مطهّر برود . او نيز با تعبير : « علي الرّأس و العين » آمادگي خود را اعلام كرد و گستاخانه بر فراز گنبد مطهّر پا نهاد و كلنگ را با شدّت تمام ، بر پرچمي كه بر فراز گنبد در اهتزاز بود ، فرود آورد .
كلنگ از دست پليدش بيرون شد ، توازن بدنش به هم خورد ، از فراز گنبد
به زير افتاد و در همان لحظه به قعر دوزخ روانه شد .
سعود پس از مشاهده اين واقعه ، از تخريب گنبد منصرف شد ، با سوزانيدن درب حرم ، پستي خود را ابراز كرد و آنگاه دستور داد همه اهالي مدينه از مرد و زن در ميدان
« مناحه » گرد آيند .
پس از اجتماع مردم در ميدان مناحه ، درها و دروازه هاي قلعه را بستند ، سعود بر فراز تختي كه از پيش تهيّه شده بود ، قرار گرفت و با صداي بلند آواز داد :
« هان اي مردم مدينه ! من از شما مطمئن نيستم ، ظاهراً شما مي خواهيد در دين اسلام پا بر جا بمانيد و نمي خواهيد به آيين وهّابيت اعتقاد كامل پيدا كنيد .
به نظر مي رسد كه شما مي خواهيد منافقانه رفتار كنيد ، نور هدايت در سيماي شما به چشم نمي خورد ، شما مي خواهيد در آيين شرك باستاني خود بمانيد !
من دستور دادم كه نگهباناني را كه از طرف شما در حصار هستند به اينجا جلب كنند .
اگر با اين فرمان من كوچكترين مخالفتي ابراز شود ، آن شيوه عدالت مذهبي كه در طائف انجام دادم ، اينجا نيز بي گمان مقرّر خواهم نمود ! »
سعود سخنان خود را اينگونه پايان داد . براي گرد آمدن همه اهالي مدينه با زن و بچّه در ميدان مناحه ، جارچي ها در كوچه و بازار جار زدند و هنگامي كه دروازه ها را بستند ، در اذهان مردم اين معنا مجسّم شد كه همه آنها را همانند اهالي طائف قتل عام خواهند كرد . از اين رهگذر زن و بچّه خود را به عنوان آخرين ديدار توديع كرده ، در ميدان مناحه گرد آمدند .
مردها در يك سوي ميدان و زنها در ديگر سو ، از يكديگر حلاليّت طلبيدند و به صف ايستادند . آنان گردن كج كرده ، چشم حسرت بر گنبد مقدّس
حضرت رسالت پناه دوخته بودند .
تا آن روز چنين روز سياهي در مدينه مشاهده نشده بود .
سعود همه نگهبانان بومي را از حصار مدينه خارج كرد و به جاي آنها نگهبانان وهّابي گماشت . و از ميان اهالي مدينه « حسن قلعي چاوش » را كه بيش از همه به او اعتماد داشت به عنوان « والي مدينه » برگزيد و عنوان فرماندهي قلعه را بر عهده او نهاد .
آنگاه خلعتي از جنس : « حسا » كه 5 ريال ارزش داشت بر اندام او پوشانيد و خود به سوي درعيّه باز گشت .
پس از مدّتي سعود تصميم گرفت كه در ايّام حجّ ، فريضه حج را به جاي آورد . وهابيان نيز به همراه او در مراسم حجّ شركت كنند و علماي وهّابي در مسجد الحرام به نشر آيين ساختگي وهّابيت بپردازند .
از اين رهگذر دستور داد كه عزيمت به سوي خانه خدا را همه جا اعلام كنند . جمعيّت انبوهي گرد آمد ، برخي پياده و برخي سواره به سوي خانه خدا حركت كردند .
گروه بي شمار وهّابي به سوي خانه خدا راه افتادند و علماي وهّابي ، رساله اعتقادات محمّدبن عبدالوهّاب را با خود برده ، حدود 10 روز در فضاي مقدّس مسجدالحرام به طور علني براي حج گزاران خواندند و احكام وهّابيت را با بيان ساده اي كه براي بدويها قابل فهم باشد براي آنها تشريح كردند . آنگاه سعودبن عبدالعزيز وارد مكّه مكّرمه شد و مستقيماً به منزل شريف غالب در محلّه « اَلْمُعَلاّ » رفت .
به مجرّد ورود به خانه مسكوني او ، آنجا را چون دير يهود ساخت و براي جلب توجّه مردم ، جامه خاصّي موسوم به : « مشلخ » بر او خلعت داد . او نيز دست سعود را بعنوان بيعت فشرد .
شريف غالب يك روز بعد از دست بيعت دادن ، به همراه سعودبن عبدالعزيز به مسجد الحرام رفت و به طواف خانه خدا پرداخت .
آنگاه به هر يك از قضات مذاهب اربعه و افراد سرشناس از خدمه مسجدالحرام يك جامه از نوع : « مشلخ » ( 1 ) و 25 قروش ( يك چهارم ليره ) بخشش داد و ابراز تقدير و تشكّر نمود .
در اين اثنا ـ كه روز 22 ذيقعده الحرام 1222 هـ . بود ـ قافله شام به مدينه منوّره رسيد ، ليكن موفّق به زيارت روضه مطهّر نشدند و در نقطه اي كه سه ساعت از مدينه فاصله داشت منزل كردند . و به جهت ترس و وحشتي كه بر آنها مستولي بود نتوانستند طبق معمول طبل و سورنا بزنند ، بلكه فقط با شليك توپ نزول قافله و حركت آن را ـ مطابق رسم آن زمان اعلام كردند .
آنگاه با راهنمايي فرد ناشايستي به نام : « صالح بن صالح » به سوي كعبه دلها مكّه معظّمه به راه افتادند .
به مجّرد حركت قافله شام و عزيمت آنها به سوي مكّه معظّمه ، يكي از سران وهّابيان به نام : « مسعود مضايقي » آنها را دنبال كرد و در نقطه اي به نام : « قيب » در حوالي مدينه با آنها مواجه شد و به آنها گفت :
« شما با شرايط منعقد شده مخالفت نموده ايد ؛ زيرا نيروي نظامي همراه خود آورده ايد ، در حالي كه فرماني كه سعودبن عبدالعزيز توسّط صالح بن صالح فرستاده بود ، اقتضا مي كرد كه نيروي انتظامي همراه شما نباشد . تا هنگامي كه با اراده سعود مخالفت ميورزيد ، حقّ ورود به مكّه معظّمه را نداريد ! »
« يوسف پاشا » ، اميرالحاج قافله شام براي اينكه اين واقعه را به سعود
1 ـ « مشلخ » بالا پوشي بود همانند عبا .
برساند و براي انجام فريضه حجّ ، اجازه تحصيل نمايد به مكّه معظّمه رفته ، ماوقع را به او گزارش كرد .
سعود در پاسخ گفت :
« اگر ترس از خدا مانع نبود همه شما را به قتل مي رساندم ، كيسه هاي طلا را كه براي اهالي مكّه ، مدينه و باديه نشينان طبق معمول آورده ايد ، تسليم نموده باز گرديد ، كه شما را امسال از انجام مراسم حجّ و طواف خانه خدا محروم نمودم . »
يوسف پاشا با شنيدن اين پاسخ ناهنجار ، كيسه هاي طلا را تسليم نمود و به سوي قافله شام باز گشت .
محروم ساختن قافله شام از انجام مراسم حجّ ، با پيشنهاد و صلاح ديد شريف غالب انجام پذيرفت . هدف شريف غالب از اين كار ، تحريك دولت عثماني بود ، كه بلكه از اين ايجاد مزاحمتها و حركتهاي ايذايي عصباني شده ، براي قلع و قمع وهّابيان از سرزمين وحي تصميم جدّي بگيرند .
سعودبن عبدالعزيز به يوسف پاشا اميرالحاج قافله شام گفته بود كه آنها براي زيارت حرم مطهّر رسول خدا مجاز هستند و نامه اي به اين منظور خطاب به « حسن قلعي چاوش » والي مدينه نوشت به دست يوسف پاشا داد . ولي نامه ديگري نوشته به والي مدينه فرستاد و قافله شام را از زيارت حرم نبوي نيز ممنوع ساخت .
اين كار نيز به پيشنهاد شريف غالب براي رسيدن به هدف فوق انجام يافت .
محروميّت قافله شام از ورود به صحراي عرفات به گوش مسلمانان در اقطار و اكناف جهان رسيد و همه را متأثّر ساخت .
اهالي مكّه با شنيدن اين خبر خيال كردند كه اين ممنوعيّت شامل اهل مكّه نيز مي باشد ، و لذا بيش از هر منطقه ديگر در درياي غم و اندوه غوطهور شدند ، براي اين واقعه اشكها ريختند و ناله ها سردادند .
روز بعد اعلام شد كه اهالي مكّه مي توانند به عرفات رفته بر « جبل الرّحمه » صعود نمايند ، مشروط بر اينكه از كجاوه ، تخت روان و اشتران تيز پا استفاده نكنند .
قضات و ديگر اعيان و اشراف به اسب و شتر و غيره بر فراز جبل الرّحمه صعود كردند .
در اثناي وقوف در عرفات ، به جاي قاضي مكّه ، يكي از زنادقه به دستور سعود خطبه خواند ، آنگاه به سوي مكّه بازگشتند .
شبي كه از عرفات باز مي گشتند ، راهنماي حج از طرف شريف غالب مأموريّت يافت كه قاضي مكّه و قاضي مدينه را پيدا كرده ، به آنها ابلاغ نمايد كه به فرمان سعود از سمت قضاوت معزول مي باشند .
آنگاه اعلام شد كه : « عبدالرّحمان تياميني » به عنوان قاضي مكّه تعيين شده است . پس از اندك مدّتي با ابلاغ سلام از طرف شريف غالب ، به آنها اعلام شد كه سعود مي خواهد با آنها ديدار نمايد .
بر اين اساس « محمّد خطيب زاده افندي » قاضي مكّه و « حكيم اوغلو سعدا بيك » ـ نواده علي پاشا ـ قاضي مدينه ، با راهنمايي مأمور ياد شده ، با پاي پياده به :
« معلاّ » رفتند و با يك دنيا ترس و وحشت از ميان چادرهاي وهّابيان گذشتند و با ناراحتي فراوان به محلّ اقامت سعود رسيدند .
از طرفي ، نقيب مكّه معظّمه ، « عطايي » نيز كه به آنجا دعوت شده بود ، همان لحظه از راه رسيد . هر سه با هم به اتاقي كه سعود با پسرش عبدالله در آن حضور داشت ، وارد شدند .
با معرّفي عطايي ، مراسم سلام و مصافحه انجام يافت و همگي بر روي يك قاليچه دو زانو نشستند .
كمي بعد قهوه آوردند . پس از صرف قهوه ، حاضران يكي پس از ديگري به سعود معرّفي شدند ، او نيز ـ مطابق روال وهّابيان ـ با چهره خشني فرمان بيعت صادر كرد . آنها نيز با گفتن : « لا اله الا الله ، وحده لا شريك له » مصافحه نموده ، در جاي خود مستقر شدند .
سعود كه از اين بيعت و مصافحه خشنود بود ، با كمال نرمش و ملاطفت سخن آغاز كرد و در ابتداي سخن گفت :
« من شما را و حجّاج قافله شام را به صالح بن صالح سپردم ، او شخص امين و آدم خوبي است .
من نرخ شتر باركش و شتر كجاوه دار را 300 قروش ، و نرخ شتر بي هودج را براي سوار شدن يك نفر از مكّه تا شام 150 قروش تعيين كردم .
يك چنين نرخ ارزان براي عزيمت به شام براي شما نعمت بزرگي است ، تا حجّاج خانه خدا همه ساله با اين اجرت كم ، در زير سايه من ، در كمال آسايش و امنيّت ، در رفت و آمد باشند ، اين نيز يكي ديگر از آثار عدالت من مي باشد .
من نامه مخصوصي به سلطان سليم پادشاه آل عثمان نوشته ، به او گوشزد كردم كه از اين پس ساختن گنبد و بارگاه بر فراز قبور ممنوع است .
توسّل به قبور و ذبح قرباني براي اهل قبور نيز ممنوع مي باشد .
من اين نامه را به دست شما مي دهم كه به او تسليم كنيد . »
آنگاه به نامبردگان اجازه مراجعت داد .
از آنجا كه در آن ايّام مسافرت از طريق جدّه به سوي مصر ممنوع بود ، آنها چاره اي نداشتند جز اينكه به قافله شام پيوسته ، تحت رهبري صالح بن صالح از مكّه معظّمه حركت كنند
از اين رهگذر ، حضرات قضات با قافله شام حركت كرده ، روز 16 ذيحجّة الحرام 1222
هـ . به مدينه منوّره رسيدند ولي دروازه هاي مدينه را به روي خود بسته يافتند ؛ زيرا در اين فاصله ، يكي از اشقياي وهّابي به نام « عبدالرّحمان مطوّع » نامه اي براي سعود آورده بود ، كه در ضمن آن زيارت روضه مطهّر رسول اكرم ممنوع اعلام شده بود .
اين شقي نامه فوق را به يوسف پاشا اميرالحاج قافله ارائه داد و به او گفت : بايد بدون هيچ توقّفي از مدينه حركت نموده ، از طريق بغداد عزيمت نماييد . و اصرار فراوان نمود كه اين دستور سعود است و بايد اجرا گردد .
هدف مطوّع از اين پافشاري اين بود كه مسلمانان شيفته اي كه با يك دنيا شوق و شعف به زيارت حرمين شريفين مشرّف شده اند و اينك با دست خالي ، بدون توفيق زيارت حرمين برمي گردند ، بيش از پيش در درياي حسرت و محنت غوطهور شوند و رنج و مشقّت بيشتري را متحمّل شوند .
در اثر پافشاري سادات مدينه ، اين فرمان اجرا نشد و قافله شام در بيرون مدينه چادر زده ، براي محروميّت خود از انجام فريضه حجّ و زيارت حرمين شريفين ، زانوي غم بغل كرده ، اشك حسرت ريختند .
در اين اثنا سعود از راه رسيد و به محكمه اي در نزديكي باب السّلام وارد شد . او زنديقي به نام « احمدبن ابونصر » را به عنوان قاضي مدينه منصوب كرد و دروازه هاي حصار را بسته ، زايران روضه مطهّر را از عتبه بوسي ، توسّل و زيارت ممنوع ساخته ، فرمان غارت كردن قافله را صادر نمود .
مفتي سابق مدينه ، اعيان و اشراف مدينه را جمع كرد و به آنها گفت :
« اگر وهّابيان بدفرجام به فرمان سعود نامسعود بر قافله شام حملهور شوند ، به جهت كثرت اينها ، قافله شام يك لقمه خواهد شد و در زير پاي اين بي فرهنگها لگد مال خواهد شد . بياييد براي نجات جان و مال آنها به صورت دسته جمعي به نزد سعود رفته ، همگي به پاي او بيفتيم و از او تقاضا كنيم كه اجازه دهد قافله شام با امنيّت و آزادي مراجعت كنند . »
آنگاه حركت كرده به نزد سعود رفتند و دسته جمعي به پاي او افتادند و با زحمت فراوان او را قانع كردند كه از اين فرمان زشت صرف نظر كند .
آنگاه به چادرهاي قافله رفته ، تصميم سعود را گوشزد كرده ، به آنها گفتند :
« اگر يك شب ديگر در اينجا بيتوته كنيد ، همه اموالتان به يغما رفته ، خودتان نيز به قتل خواهيد رسيد . »
قافله حجّاج كه به عشق زيارت خانه خدا و عتبه بوسي روضه مطهّر رسول خدا ، از راههاي دور و دراز ، رنج سفر بر خود هموار كرده ، در برابر همه خطرات سينه سپر كرده بودند و سرانجام خود را به پشت دروازه هاي كعبه مقصود رسانيده و تا چند قدمي كوي دلجوي محبوب رسيده بودند ، از اين خبر اسفبار به شدّت متأثّر شده ، بر اين محروميّت بزرگ گريه ها سر دادند و ناله هاي جانگدازي از دل برآوردند .
از اينكه راضي ساختن او ممكن نشد و سماجت بيشتر به نابودي و محروميّت دائم منتهي مي شد ، سخت ناراحت شدند و ناچار تسليم قضا شده ، عنان قافله را به سوي شام برگردانيدند و با نگاه حسرت آلود به گنبد خضراي رسالت پناهي از ديار محبوب دور شدند .
« يوسف آغا » كدخداي سابق « والده » ( 1 ) در ميان قافله شام بود . هنگامي كه نمايندگان اهل مدينه به پايتخت عثماني رفته بودند ، نظر به اينكه يوسف آغا در ميان وكلا و وزرا نفوذ زيادي داشت ، مفتي مدينه با ديگر همراهان خود به منزل وي واقع در ساحل درياي مرمره رفته به او گفتند :
« سرورم ! اگر امسال نيز براي حفظ و نگهداري مدينه منوّره اهتمام نشود ، مسجد مقدّس نبوي كه همسنگ بهشت برين است ، تحت سيطره نامحرمان درخواهد آمد . و ترديدي نيست كه راه حجّ و زيارت حرمين شريفين به دست خوارج مسدود خواهد شد .
لطفاً اين موقعيّت خطرناك را به عرض ملوكانه برسانيد ، كه اگر كوچكترين قدمي از طرف ايشان برداشته شود ، وهّابيان به كلّي ريشه كن مي شوند .
همين قدر كه شايع شود لشكري از سوي پادشاه اسلام پناه براي دفاع از حرمين شريفين به راه افتاده ، براي نجات مسلمين حجاز كافي است .
حتّي اگر يك اردوي 500 تا 600 نفري از اينجا گسيل شود ، بي گمان همه اعراب منطقه مسلّح شده ، خوارج را از منطقه فراري خواهند داد .
بدين وسيله هم حرمين شريفين از استيلاي دشمن رهايي مي يابد و هم دولت عليّه اسلاميّه مجبور نمي شود كه در آينده براي دفع شرّ آنها هزينه هاي سنگين تري را متحمّل شود . »
سخنان گرم مفتي مدينه در آهن سرد يوسف آغا مؤثّر نشد و آنها را با پاسخ سردي رد كرد .
1 ـ « والده » همان « والت » پايتخت مجمع الجزاير مالت در درياي مديترانه مي باشد .
حال كه تندباد قضا يوسف آغا را از استانبول تا دروازه مدينه سوق داده و اينك با محروميّت تمام در حال بازگشت است ، مفتي مدينه فرصت را مناسب ديده ، اينگونه سخن آغاز كرد :
« ما به استانبول آمديم ، همانند دريوزه اي در به در ، به در خانه آن جناب آمديم ، فرياد زديم :
« هجرتسراي نبوي از دست مي رود ! »
دست استمداد و استرحام به سوي شما دراز كرديم !
در آن ايّام ما اين روزها را به چشم خود مي ديديم و از فرا رسيدن چنين روزگار سياهي در انديشه و هراس بوديم .
همانطور كه شما از شنيدن سخنان ما كر بوديد ، امروز هم گوش وهّابيان از شنيدن ناله هاي شما كر شده است .
البته شما بيش از ما گرفتار حزن و اندوه هستيد ، زيرا اينهمه راه را به قصد عتبه بوسي حرم مطهّر حضرت رسول و معطّر شدن از فضاي عطر آگين نبوي طي كرده ايد و اجازه تشرّف به آستان نبوي را نيافته ايد و پيش از آنكه پيشاني بر آستان بساييد ، محروم و مأيوس باز مي گرديد .
با كمال تأسّف طالع ناميمون شما باعث شد كه ديگر زائران حرمين شريفين نيز از اين فيض بزرگ محروم شده ، با هزاران غم و اندوه ، با دلي شكسته و خاطري افسرده باز گردند . »
مفتي مدينه با تعبيرات شكننده به نكوهش و سرزنش يوسف آغا پرداخت .
پس از خواهش و تمنّاي فراوان به آقايان : محمّد خطيب زاده افندي و محمّد سعدا بيك اجازه داده شد كه در معيّت زين العابدين پاشا والي جدّه با
راهنمايي ابن صالح در مدينه منوّره با سعودبن عبدالعزيز ملاقات نمايند .
نامبردگان براي ديدار با سعود به محكمه او وارد شدند ، او مشغول مرافعه بود .
اينها روي حصير پاره اي نشسته ، منتظر گوشه چشمي از سوي سعود شدند .
پس از پايان مرافعه ، سعودبن عبدالعزيز توسّط مفتي الياس زاده به آقايان دستور داد كه تجديد بيعت كنند .
پس از انجام بيعت مجدّد نامه بي محتوايي را كه براي سلطان سليم نوشته بود ، با يك مهر بزرگ ايالتي مهر زده به دست محمّد سعدا حكيم اوغلو ـ نواده علي پاشا ـ داد كه به سلطان سليم برساند . آنگاه همگي برخاسته ، رخصت گرفتند و به چادرهاي خود باز گشتند .
محمّد سعدا بيك كه خود شاهد شكنجه و آزار حجّاج به دست صالح بن صالح بود و مي دانست كه او چه هزينه هاي كمر شكني را بر آنها تحميل مي كند ، تصميم گرفت كه از طريق دريا مسافرت كند .
وي اين مطلب را با « حسن سلفي افندي » كه خود به مسافرت دريايي مجاز بود ، در ميان نهاد . او گفت : اين كار پس از تحصيل موافقت امكان پذير است .
از اين رهگذر به وسيله « الياس زاده » مفتي مدينه از سعود اذن طلبيد . سعود در پاسخ گفت : « اگر محمّد سعدا بيك نيز همانند حسن سلفي 5000 قروش بدهد به او نيز اجازه مسافرت دريايي داده مي شود . »
محمّد سعدا بيك در صدد تهيّه 5000 قروش بود كه الياس زاده به نزد او آمده ، از سعود پيغام زير را آورد :
« اگر محمّد سعدا بيك 50000 قروش هم بدهد با سفر دريايي او موافقت نخواهم كرد ، به من خبر آورده اند كه كنيز ماهرويي در نزد او
هست ، اگر آن كنيز را به من تقديم كند با سفر دريايي اش موافقت مي كنم » !
سعدا بيك گفت : « من آن كنيز را آزاد كرده ام . »
سعود نامسعود در پاسخ گفت :
« آنگونه كه سعدا بيك آن كنيز را آزاد كرده است به مذهب ما باطل مي باشد ، به اعتقاد ما آن كنيز هنوز در اختيار اوست . »
محمّد سعدا بيك در مقابل اصرار و پافشاري سعود چاره اي جز تسليم نيافت ، آن كينز را دو دستي تقديم كرده ، اجازه مسافرت دريايي دريافت نمود .
اصرار محمّد سعدا بيك به سفر دريايي از اين جهت بود كه سفر حجّاج را از طريق بغداد ، پرمخاطره پيش بيني مي كرد و براي حجّاج شامي مقرّر شده بود كه از طريق بغداد مراجعت كنند .
از اين رهگذر كنيزك را به سعود داده ، هداياي زيادي نيز به اطرافيان سعود پيشكش نمود ، آنگاه از همه اموالش دست شسته ، براي رهايي از دست صالح بن صالح مدينه را به قصد « ينبع » ترك گفت .
در آن ايّام كه محمّد سعدا بيك رخت سفر مي بست ، يكي از خدمتگزاران روضه مطهّر به نام « سالم آغا » از گستاخيهاي وهّابيان و بي حرمتي هاي آنان در مورد حرم مطهّر حضرت رسول ( صلي الله عليه وآله ) به غيرت آمد و در روز جمعه اي شمشير برداشته ، به سوي وهّابيان حملهور شد .
سعود كه مي دانست كار به وخامت خواهد كشيد ، دستور داد درهاي حرم نبوي را ببندند و سالم آغا را دستگير كنند .
درهاي حرم را بستند و به دستياري وهّابيان « سالم آغا » را دستگير نموده به زنجير كشيدند .
آنگاه « عنبر آغا » شيخ حرم را نيز دستگير كرده ، به 20000 قروش جريمه نقدي محكوم نمودند . جزاي نقدي را گرفته رها ساختند و اجازه دادند كه به سوي مصر مسافرت كند .
هنگامي كه قافله شام چند منزل از مدينه دور شدند ، سعود در محكمه حضور يافته ، دستور داد كه همه زر و زيور و جواهرات گرانبهاي موجود در روضه مطهّر و گنجينه حرم نبوي را غارت كنند . سپس فرمان داد گنبدهايي را كه تاكنون تخريب نشده ، منهدم سازند .
فقط گنبد مطهّر حضرت رسول را بر اساس تقاضاي اهالي مدينه اجازه داد كه به همان حال باقي بماند .
سپس فرمان داد كه نام پادشاه عثماني را از خطبه ها حذف كنند و ديگر هيچ نام و نشاني از القاب آل عثمان در منبرهاي مكّه و مدينه برده نشود . آنگاه دستورهاي لازم در مورد برگردانيدن حجّاج مصر و شام و تحكيم دروازه هاي قلعه را صادر نموده و همه اهالي مدينه را در « مسجدالنّبي » گرد آورده ، درهاي مسجد را بست و اينگونه سخن آغاز كرد :
« اي اهالي مدينه ! هدف من از گرد آوردن شما در اينجا اين است كه يك پند و اندرز به شما دهم و پيروي كامل شما را از دستورها و فرمانهايي كه صادر خواهم كرد ، گوشزد نمايم .
اي اهالي مدينه ! بر اساس آيه شريفه : "اَلْيَوْمَ اَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ . . . " ( 1 ) دين و آيين شما امروز به كمال رسيد ، به نعمت اسلام مشرّف شديد ، حضرت احديّت از شما راضي و خشنود گرديد . ديگر اديان باطله نياكان خود را رها كنيد و هرگز از آنها به نيكي ياد نكنيد . از درود و رحمت فرستادن بر آنها به شدّت پرهيز نماييد ؛ زيرا همه آنها به آيين شرك در گذشته اند .
1 ـ مائده : 3
اعمال ، اطاعات و عبادات خود را در كتابهايي كه به دست علما سپرده ام ، تعيين و مشخّص كرده ام .
ـ بايد در پاي درسهاي خواجگان حضور پيدا كرده ، بر پندها و موعظه هاي آنها گوش بسپاريد و به مقتضاي رهنمودهاي آنان گام برداريد .
ـ اگر كسي از ميان شما در صدد اعتراض و مخالفت در آيد ، جان و مال و زندگي اش را بر سپاهيانم مباح كرده ام .
ـ بر اساس دستورات مؤكّدي كه به آنها داده شده ، شما را به زنجير مي كشنده و زن و بچّه هايتان را به اسارت برده ، مردانتان را به دلخواه شكنجه خواهند داد .
ايستادن در پيشروي رسول اكرم صلّي الله عليه [ وآله ] وسلّم و صلوات و سلام فرستادن به رسم سابق ، در مذهب ما ممنوع است و اين نوع تعظيم و تجليل در مذهب وهّابي نامشروع است و چنين اقدامي از ديدگاه وهّابي بدعت ، زشت ، ناپسند و ممنوع است .
كساني كه از پيش روي مبارك عبور مي كنند ، بايد بدون توقّف حركت كنند و فقط مي توانند در حال عبور بگويند :
« السّلام علي محمّد » .
همين مقدار بنابر اجتهاد پيشواي ما ( محمّدبن عبدالوهّاب ) كافي است . »
سعود اين سخنان زشت را بر زبان جاري كرد و مطالب مستهجن ديگري را نيز در اين زمينه گوشزد نمود ، سپس دستور داد كه درهاي مسجد را باز كرده ، مردم را رها سازند .
آنگاه پسرش « عبدالله » را به عنوان والي مدينه تعيين كرد و خود راهي « درعيّه » شد .
از فرازهاي اين گفتار استفاده مي شود كه دعواي وهّابيان به ظاهر دعواي مذهب بود ، ولي در واقع آنها دعواي دين داشتند .
سعود نامسعود اگر چه به پيروي آيين محمّدبن عبدالوهّاب تظاهر مي كرد ولي در باطن فكر اختراع دين جديدي را در سر مي پرورانيد ، كه نور نبوّت هم خودش را از بين برد و هم انديشه باطل او را از ريشه و بن بركند .
غربي ها كه خود به آيين مقدّس اسلام ايمان نياورده اند ، به اين حقيقت معتقدند كه هر دين و آييني بعد از اسلام اختراع شود ، نور نبوي آن را نابود خواهد كرد و به نابود شدن آيين وهّابيت به عنوان « آيين جديد » استدلال مي كنند .
فلاسفه غرب اين معنا را متذكّر هستند كه به هنگام بعثت رسول اكرم ( صلي الله عليه وآله ) به مناسبت فروپاشي امپراتوري روم هزاران آيين نو بنياد در آسيا پديد آمد ولي آيين مقدّس اسلام و نور تابناك پيامبر اسلام همه آن بناهاي سست بنياد را به زباله دان تاريخ افكند و از صفحه روزگار برانداخت .
معجزه اي بزرگ
سعود به هنگام غارت جواهرات حرم مطهّر رسول خدا ، به قصد غارت دُرِّ شاهواري كه از ديوار حرم مطهّر آويزان بود ، سه نفر وهّابي پست آيين فرستاد . هر يك از آنها كه به ديوار نبوي نزديك شد ، بدون هيچ علّت ظاهري به روي زمين افتاده به هلاكت رسيد .
با ظهور اين معجزه باهره ، دست سعود به آن دُرِّ شاهوار نرسيد .
معجزه اي ديگر
ناقلان آثار و راويان اخبار نقل كرده اند كه در روزگار بسيار سخت و
ناهنجار محاصره مدينه منوّره ، كه وهّابيها وجب به وجب ديوار قلعه مدينه را از داخل و خارج به شدّت تحت مراقبت خود داشتند ، ارزاق متنوّعه از ديوارهاي مدينه به داخل مدينه سرازير مي شد ، بدون اينكه نگهبانان مطّلع شوند .
ورود اين طعامها در آن شرايط سخت و بحراني ، يكي ديگر از معجزات باهره رسول گرامي اسلام به شمار مي رفت .
|