بخش 4

استیلای وهّابیان بدکردار بر مدینه پیامبر (صلّی الله علیه وآله) متن نامه سعودبن عبدالعزیز به اهالی مدینه معجزه ای بزرگ متن نامه اهالی مدینه به سعود متن عرض حال اهالی مدینه معجزه ای بزرگ معجزه ای دیگر


81


استيلاي وهّابيان بدكردار بر مدينه پيامبر ( صلي الله
عليه وآله )

بداي بن بدوي با برادرش نادي در پرتو پيروزيهاي پياپي و تضييقات مداوم ، همه
قبايل ساكن در نواحي مدينه را تحت فرمان خود در آورد و آنها را به پذيرش آيين
ساختگي محمّدبن عبدالوهّاب ناگزير ساخت . با نشر احكام اختراعي ، همه را از شاهراه
هدايت گمراه نمود و وضع موجود را به سعود گزارش داد .

آنگاه به دستور سعود ، نامه اي به عنوان فراخواني اهالي مدينه به آيين
وهّابيت نوشت و به سوي آنان فرستاد و از آنها پاسخ فوري مطالبه كرد .

اين نامه توسطّ يك وهّابي ناصالح به نام « صالح بن صالح » به مدينه منوّره ارسال
گرديد .

بداي بن بدوي و برادرش نادي گر چه توانستند اعراب ناحيه مدينه را به اطاعت سعود
وادارند ، ليكن براي رسيدن به اين مقصود خانه هايي كه ويران كردند ، اموالي كه
به غارت بردند و خونهايي كه به جرم « ترديد در پذيرش آيين


82


جديد » ريختند ، بيرون از شمار است .

متن نامه سعودبن عبدالعزيز به اهالي مدينه

« بسم اللهِ مالك يوم الدّين ، نُهِيَ اِلي جناب أهل المدينة كافّة : الْكَواحي و العلماء و الأَغَوات و التّجّار و العامّة ، سلام علي من اتّبع
الهدي .

امّا بعد ! فانّي أدعوكم بدعوة الاسلام ، كما قال الله تعالي :

" اِنَّ الدِّينَ عِنْدَاللهِ الإسلام" ( 1 ) ،

" وَمَنْ يَبْتَغِ غَيرَ الإسلام دِيناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ
فِي الآخِرَةِ مِنَ الخاسِرِين" ( 2 ) و أنتم خابرون من
أحوالكم عندنا ودّ ، فانا لكم لأجل مجاورة الرّسول صَلَّي الله عَلَيهِ [ وَآلِهِ ] وَسَلَّم ، و لا ناو بأمر يضرّكم و يضيق عليكم ، و هذا و لأهل
بيت الله و حرمه يوم انقاد ، و ما شاقّوا منّا الاّ الاكرام .

و نحن قادمون لزيارة حرم الرّسول ، فان أجبتم الي الاسلام فأنتم بأمان الله . و
وجهي و ذمّتي علي جميع التّعدّي ، لا علي دم و مال . و ردّ لنا الجواب . و رجالي صالح
بن صالح . و الجواب علي لسانه والسّلام » .

« به نام خداوند ، صاحب روز رستاخيز .

به محضر همه اهالي مدينه ابلاغ مي گردد ، از اعيان ، اشراف ، علما ، تجّار و
ديگر طبقات سلام بر پيروان راه هدايت .

امّا بعد ، من شما را به فراخواني اسلام فرا مي خوانم ، چنانكه خداوند منّان

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ آل عمران : 19

2 ـ آل عمران : 85


83


فرموده : « بي گمان دين در نزد خداوند اسلام است » ، « هر كس به جز اسلام آيين
ديگري بجويد ، هرگز از او پذيرفته نخواهد شد و او در آخرت از زيانكاران است . »

شما موقعيّت خودتان را در نزد ما مي دانيد ، شما به جهت همجواري با حضرت
رسول ( صلي الله عليه وآله ) مورد محبّت ما هستيد . ما
هرگز در نظر نداريم كه در مورد شما كاري انجام دهيم كه به ضرر شما باشد و يا عرصه
را بر شما تنگ سازد .

ما با ساكنان خانه خدا و حرم امن الهي نيز چنين كرديم . از روزي كه آنها به فرمان
ما گردن نهادند ، جز احترام از مانديدند .

ما براي زيارت حرم پيامبر به سوي شما گام برمي داريم . اگر دعوت اسلام را
پذيرا شويد در امان خدا و در زير حمايت من بوده و از هر گونه تجاوز به جان و مال
مصون و محفوظ خواهيد بود .

پاسخ اين نامه را با هر مطلبي كه داشتيد ، توسّط آدم من صالح بن صالح به من ابلاغ
كنيد والسّلام . »

هنگامي كه اين نامه به وسيله « صالح بن صالح » به اهالي مدينه رسيد ، به وضع فجيعي
آنها را به وحشت انداخت . آنان چون از فاجعه وحشتناك طائف آگاهي داشتند و همه يكتا
پرستان از آنچه در طائف انجام شده بود به سختي دچار حيرت و وحشت شده بودند ، به نامه
سعودبن عبدالعزيز پاسخ ندادند ، « آري » و يا « خير » نگفتند .

در اثر بي جواب ماندن نامه سعود از طرف اهالي مدينه ، « بداي بن بدوي » در
اواسط سال تحرير نامه ، پس از تسخير « ينبع بحري » به قصد تسخير قلعه مستحكم مدينه
منوّره ، به سوي دارالهجره پيامبر حملهور شد و از طرف دروازه « عنبريّه » تهاجم سختي
نمود . كه با قافله حجّاج شامي


84


مواجه گرديد .

حجّاج شامي و نيروهاي انتظامي كه آنان را همراهي مي كردند ، به دستور « عبدالله پاشا » امير الحاج قافله شام ، به مدّت دو ساعت با وهّابيان جنگيدند و سپاه « بداي بن بدوي » را تار و مار نمودند و سرانجام 200 تن از اشقياي وهّابي را بر خاك
مذلّت انداختند .

تا هنگامي كه عبدالله پاشا مشغول انجام مراسم حج و زيارت حرمين شريفين بودند ،
اهالي مدينه تا حدّي از هجوم وهّابيان در امان بودند . به مجرّد اينكه قافله شام از
مدينه منوّره فاصله گرفت ، بداي بن بدوي مدينه منوّره را محاصره كرد و سه دهكده : قبا ، عوالي و قربان را به تصرّف خود درآورد .

آنگاه دو سنگر محكم بنياد نهاد و نگهباناني بر آنها گمارد و همه راههاي وروديِ
موادّ غذايي و بستر چشمه « زرقا » را ويران ساخت و بدين وسيله اهالي مدينه را دچار
قحطي ، گراني و بي آبي نمود .

معجزه اي بزرگ

در آن هنگام كه بداي بن بدوي مسير چشمه زرقا را ويران كرد و اهالي مدينه را به
تشنگي و بي آبي مبتلا ساخت ، آب چاهي كه از عصر رسالت پناه در حرم مطّهر پيامبر
و در باغچه روضه مطّهره مسجدالنّبي وجود داشت و از دير زمان آبش تلخ بود و قابل شرب
نبود ، از لطف و عنايت پروردگار شيرين و مطبوع گرديد و همه اهالي مدينه را تا رفع
محاصره از بي آبي نجات داد .

ايّام محاصره مدّتي بس طولاني به درازا كشيد . مردم محاصره شده به اميد اينكه
امروز و فردا قافله شام مي رسند و وهّابيان را قلع و قمع مي كنند و ما را
از محاصره رها مي سازند به هر سختي تن دادند و هر مشكلي را تحمّل كردند . ولي
ابراهيم پاشا اميرالحاج قافله شام ، به جهت اينكه قدرت مقابله با


85


سپاه بداي بن بدوي را نداشت و يا به هر علّت ديگر گفته بود :

« اهالي مدينه بايد قلعه مدينه را به وهّابيان واگذار كنند ! »

اهالي مدينه به خيال اينكه ابراهيم پاشا با بداي بن بدوي ملاقات كرده ، براي
اهالي مدينه امان نامه دريافت كرده ، نامه زيرا را نوشته ، توسّط نمايندگان خود : محمّد طيّار ، حسن قلعي چاوش ، عبدالقادر الياس و علي صويغ ، نزد سعودبن عبدالعزيز
فرستادند .

متن نامه اهالي مدينه به سعود

« بسم الله الرّحمن الرّحيم » الحمدلله ربّ العالمين ، والصّلاة و السّلام علي
الرّسول الاعظم ، صَلَّي الله عَلَيهِ [ وَآلِهِ ] وَسَلَّم .

نهدي شريف الشّرف السّلام و رحمة الله و بركاته ، الي جناب الشّيخ سعود وفّقه
الله لما يرضيه و سلك بتأويه سبل مراضيه . و بعد ، لايخافك انّه لمّا وصل اميرالحاج
ابراهيم پاشا قطير آغاسي و رأي الشّيخ بداي محصّر المدينة ، قطع عنه السّبيل . فخطبه
في ذلك فأخبر عنه [ انّه ] مأمور منك بذلك . انّك ما تريد الجوار النّبي
صَلَّي الله عَلَيهِ [ وَآلِهِ ] ، و سلّم الاّ بخير . فاستحسنا ان نعرّف جنابك . فاجتمع حكّام البلدة و أعيانها و اختاروا من اهل العقل و الامانة أربعة أشخاص
فوجّهت اليك . هم : محمّد طيّار ، و الچاوش حسن قلعي ، و عبدالقادر الياس و علي
الصّويغ . و نرجو الله انّهم لايرجعون الاّ بما يسرّنا من جوابك ان شاءالله
تعالي » .

« به نام خداوند بخشاينده بخشايشگر . ستايش به پروردگار عالميان ، درود و سلام به
پيامبر اعظم ( صلي الله عليه وآله ) بهترين درودها ،
رحمت و بركات


86


خداوند را به جناب شيخ سعود تقديم مي كنيم . خدايش به آنچه برايش
مي پسندد موفّق بدارد و به موجبات خشنودي خويش او را برساند .

امّا بعد ! بر شما پوشيده نيست كه « ابراهيم پاشا قطير آغاسي » امير قافله حج ،
هنگامي كه به اينجا آمد و محاصره كننده مدينه « شيخ بداي » را مشاهده كرد كه راه ورود
را بسته است ، در اين رابطه با او سخن گفت . او اظهار نمود كه از طرف شما به اين كار
مأموريت يافته است .

ما كه مي دانستيم شما براي مجاورين حضرت رسالت پناه به جز خير هيچ
اراده اي نمي كنيد ، مناسب ديديم كه اوضاع را به آگاهي شما برسانيم .

از اين رهگذر اعيان ، اشراف و حكّام منطقه گرد آمده ، از ميان خود چهار نفر امين و
عاقل برگزيده ، آقايان : محمّد طيّار ، حسن قلعي چاوش ، عبدالقادر الياس و علي صويغ را
به سوي جنابعالي فرستادند .

از خداوند منّان مي خواهيم كه اين نمايندگان با پاسخي از سوي شما باز گردند
كه ما را قرين شادي و سرور نمايند . ان شاءالله . »

نمايندگان مردم مدينه كينه ديرينه سعود را در مورد اهل مدينه از سخنان تند و تيز
وي احساس كرده بودند ، از اين رهگذر خود را به پاهاي او انداخته ، با هزار خواهش و
تمنّا ، تقاضاي عفو و امان نمودند .

سعود در پاسخ گفت :

« از اين نوشتار استفاده مي شود كه شما در صدد پذيرش دين حق و اطاعت و
انقياد در برابر من نيستيد . بلكه در اثر محاصره به قحطي و


87


گراني و بي آبي افتاده ، براي رفع حصر و دفع تشويش از در سازش و ملاطفت
برآمده ايد . شرايطي را براي شما اعلام مي كنم . اگر طالب عفو و امان
باشيد ، چاره اي جز پذيرش اين شرطها نداريد .

پس از پذيرش اين شرطها اگر كوچكترين حركتي بر خلاف افكار من از شما سر بزند ،
همانند اهل طائف همه شما را نابود مي كنم . »

ساكنان مدينه در مقابل سخنان درشت و خشن او هيچ چاره اي جز پذيرش شرطها
نداشتند و لذا بر شروط تحميلي و طاقت فرسايش گردن نهادند .

و اينها بود شروط تحميلي او :

مادّه 1 : بايد پرستش پروردگار متعال بر اساس احكام و معتقدات آيين وهّابيّت
انجام پذيرد .

مادّه 2 : بايد احترام حضرت رسول ( صلي الله عليه
وآله )
بر اساس معيارهايي كه از طرف پيشواي وهّابيان معيّن و مقرّر گشته ،
رعايت گردد .

مادّه 3 : بايد گنبد و بارگاه همه مقابر و مراقدي كه در داخل مدينه منوّره و يا
در نواحي آن موجود است ، تخريب گردد ؛ يعني سقف و ديوارش برداشته شده ، همه آنها بدون
ضريح و صندوق به صورت پشت ماهي در آورده شود .

مادّه 4 : همه بايد دين و آيين نياكان خود را ترك نموده ، به دين و آيين وهّابي
درآيند و پس از اين براساس آيين وهّابيت به احكام دين عمل نمايند .

مادّه 5 : هر كس بايد معتقد باشد كه به محمّدبن عبدالوّهاب از سوي خداوند رحمان
الهام شده ، آيين او مذهب حقّه مي باشد . و بايد او را به عنوان مجدّد دين و
احياگر مذهب بشناسد .

مادّه 6 : كساني را كه در دين نياكان خود پايداري نشان دهند و آيين وهّابي را
نپذيرند ، بايد با ابزار خشم و غضب و اجراي جور و ستم در تنگنا قرار


88


داده ، مورد اهانت و تحقير قرار دهند .

مادّه 7 : علمايي را كه از پذيرش آيين وهّابي سر باز زنند ، بايد به قتل برسانند و
يا مخفيگاه آنها را به امراي وهّابي گزارش كنند .

مادّه 8 : وهّابياني كه براي حفاظت از حصار مدينه تعيين خواهند شد به داخل حصار
راه دهند .

ماده 9 : هر گونه امر و نهي كه از طرف وهّابيان در مورد مسايل مذهبي و يا سياسي
اعلام شود ، هر قدر سخت و توان فرسا باشد ، بايد از ته دل پذيرا شوند و مو به مو اجرا
كنند و در احترام فوق العاده امراي وهّابيان تلاش كنند .

نمايندگان مردم مدينه اين پيشنهادات خانمانسوز سعود را پذيرا شده ، با دريافت
امان و عفو عمومي به مدينه باز گشتند .

اهالي مدينه ناگزير مفاد آن را پذيرفتند و تعداد 70 نفر از طرف بداي بن بدوي
وارد حصار مدينه شده ، نگهباني قلعه را به دست گرفتند .

اهالي مدينه گرچه به ظاهر همه موادّ عهدنامه را پذيرفتند و در اجراي آن
شتاب و صميميّت نشان دادند ، ليكن هرگز از ظلم و تعدّي رهايي نيافتند . و همچنين
اهالي مدينه گرچه آيين وهابيت را از اعماق دل پذيرا نشدند ، ولي همين پذيرش ظاهري ،
پيامدهاي خطرناكي براي آنان در پي داشت .

شريف غالب اوضاع رقّت بار مدينه را به پايتخت امپراتوري عثماني گزارش داد و پاسخ
زير را دريافت نمود :

« به زودي از مركز خلافت اسلامي لشكر انبوهي ارسال خواهد شد . »

سه سال تمام اهالي مظلوم مدينه دندان روي جگر نهاده ، جنايات طاقت فرساي وهّابيان
را تحمّل كردند و هر گونه تحقير و تعدّي را به انتظار رسيدن لشكر موعود بر خود
هموار ساختند و كوچكترين عكس العملي از خود


89


نشان ندادند .

در مدّت سه سال نه تنها از سپاه و نيروهاي امدادي خبري نشد ، بلكه حتّي يك پيام
محبّت آميز و نويد بخش و يا ابراز همدردي و اظهار تأسّف مصلحتي نيز مخابره
نگرديد .

شريف غالب ناگزير تصميم گرفت كه نمايندگاني را به استانبول بفرستد و اوضاع رقّت
بار مدينه منوّره را به دربار عثماني برساند .

وي اوضاع اسف انگيز مدينه را در حدّ توان در نامه اي ترسيم كرد و آن را
توسّط : « ابوالسّعود شيرواني » مفتي سابق مدينه ، « حسين سيّد زين برزنجي » و « احمد
الياس » از اعيان و اشراف مدينه ، مخفيانه به سوي استانبول فرستاد .

شريف غالب در اين نامه و در نامه هايي كه پيشتر فرستاد ، افكار خطرناك گروه
تجاوزگر وهّابيّت را به نحو مشروح مرقوم و معروض داشت .

نمايندگان ياد شده نيز به هنگام وصول به دارالخلافه اعلام داشتند :

« اگر امسال نيز در ارسال كمك به اهالي مدينه منوّره تأخير و مساحه روا داريد ،
بي گمان ديگر راه حجّ و زيارت حرمين شريفين مسدود خواهد شد . »

نمايندگان ، اين استمداد و دادخواهي را به يكايك وزرا و وكلا ابلاغ نمودند . گفته اند :

« پادشاه را آگاهي بر احوال مردم لازم است . اگر اداره امور كشور بر عهده وكلا
باشد ، واي بر احوال مردم . »

تنها پاسخي كه دريافت كردند ، اين بود :


90


« براي تحقيق در اوضاع جاري به هنگام لزوم مأمور و مفتّش ارسال خواهيم كرد و در
صورت لزوم براي تجهيزات نيروهاي رزمي و نمايش قدرت و شوكت خود ، دستورات لازم را به
والي شام و والي مصر صادر خواهيم نمود » !

با اين سخنان تو خالي كه چندين سال شريف غالب را مشغول كرده بودند ، نمايندگان را
نيز مشغول ساختند و آنها با كمال يأس و نوميدي به سوي مدينه باز گشتند .

از شدّت اضطراب و تشويش خاطر ، همه نمايندگان به شدّت رنجور شدند و به جز « احمد
الياس » بقيّه در اثناي راه جان باختند .

احمد الياس مفتي زاده افندي كه با وضع دلخراشي از دست گرگ اجل نجات يافته بود ،
به عنوان تنها فرد بازمانده از نمايندگان اهالي مدينه ، به مدينه منوّره باز گشت و
در اوّلين لحظه ورود به هجرتسراي پيامبر ، ابراز نمود كه هرگز سپاه و نيرويي از
پايتخت امپراتوري عثماني گسيل نخواهد شد .

با شيوع اين خبر ، همه اهالي دچار يأس و نوميدي شدند و هاله اي از غم و
اندوه سر تا سر مدينه را فرا گرفت .

اهالي مدينه انجمن كرده ، در اين رابطه به گفتگو پرداختند ، پس از مشورت و بررسي
اوضاع ، نامه اي به شرح زير نوشته ، به سعودبن عبدالعزيز ارسال نمودند .

متن عرض حال اهالي مدينه

« الحمدلله السّتّار ، و الصّلاة و السّلام علي نبيّنا المختار ، و علي آله و
أصحابه الأبرار ، نهدي أشرف السّلام و أسني التّحيّات الكرام ، علي صاحب الدّعوة
النجديّة ، أمير الدّرعية ،


91


المشمول بالفخر و العزّ ، الأمير شيخ سعودبن عبدالعزيز .

امّا بعد ، فقد أمرتنا بتوحيد الله و اتّباع سنّة رسول الله ، و القيام بفعل
الطّاعات و الاجتناب عن فعل المحّرمات . فهذا أمر منك مقبول . حيث إنّ فيه اتّباع
الرّسول .

و أمرتنا بهدم القبب الّتي فوق القبور ، فهدّ مناها مراعاة للحديث المشهور .

و كلّما صدر منك الأمر ، فيمضي حكمه علي رغم زيد و عمرو .

و المأمول منك صرف النّظر عن من أتي اليك عنّا بخبر ، ولا تسمع لنا قل عنّا خبر و
لا مقال ، الاّ اذا كان عن صحّة و استدلال . انّ من نمّ لك نمّ عليك .

و هذا جوابنا المرسول اليك ، فاعتمد عليه غاية الاعتماد و نسئلك سبل الرّشاد . و
اعلم انّ بداي بن مضيان استوي علي مياه السّبل بطريق العدوان ، و ادّعي انّك قد أمرت
بهذا و هو مأمور ، و أنت لاترضي هذه الاُمور .

و الحال قد صار علينا و موقوف يداعي حجزه لأموالنا ، بالخيوف ، و ليس خاف علي علمك
الصّحيح الفاخر ما هو لنا من البضايع و المهاجر . و نحن جيران رسول الله الكريم ،
المبادرون الأمر و التّسليم ، و قد ارسلناك من هذا الطّرف فايدة الجواب : صحائة الجا
و شيّة و حسين شاكر و محّمد شعاب . فبعد الوصول اليك ينفي الافادة عمّا به يكون
الاستغناء عن الاعادة » .

« به نام خداوند بخشاينده بخشايشگر ، ستايش به پيشگاه خداوند ستّار العيوب ، درود
بي كران بر پيامبر برگزيده و فرزندان و ياران نيك كردار .


92


برترين درودها بر صاحب دعوت نجديّه و امير درعّيه ، شيخ سعودبن عبدالعزيز عزيز و
گرانمايه !

شما ما را به يكتايي خداوند منّان ، پيروي سنّت رسول عالميان ، تلاش در اطاعت
يزدان و ترك محرّمات خداي جهان فرمان داده بوديد .

اين فرمان شما كه مربوط به اطاعت خدا و پيامبر بود به هر تقدير مطاع
مي باشد .

فرمان داده بوديد كه گنبدها و بارگاههاي موجود بر فراز قبور مطهّره را تخريب
كنيم ، آن را نيز به تبعيّت از حديث مشهور انجام داديم .

هر فرماني از طرف شما صادر شود ، عليرغم خواسته اين و آن ، در حقّ ما نافذ
است .

از شما نيز انتظار داريم كه به سخن چيني احدي در حقّ ما گوش فرا ندهيد و هيچ سخن
و گزارشي را از هيچكس بدون دليل روشن در حقّ ما نپذيريد ؛ زيرا هر كسي براي تو سخن
چيني كند از تو نيز سخن چيني خواهد كرد .

اين عرض حال ماست كه به سوي شما فرستاديم ، بر آن كاملاً اعتماد كنيد و هر گونه
ارشاد و راهنمايي داشته باشيد با كمال ميل پذيرا هستيم .

ولي اين بداي بن مضيان از روي عداوت سرچشمه و بستر رودها را تصرّف نموده و اين
كار را به شما مستند كرده و آن را جزء مأموريّت خود قلمداد نموده است . در حالي كه
شما هرگز به چنين كاري رضايت نمي دهيد .

او اينك كاملاً بر ما مسلّط شده ، مي خواهد هر چه از مال و منال در نواحي
هست مصادره نمايد . بر شما پوشيده نيست كه ما ديگر نه سرمايه اي داريم و نه جاي
ديگري كه به آنجا مهاجرت كنيم . ما


93


همسايه هاي رسول خدا هستيم و همواره در اطاعت و انقياد كوشا بوديم .

اين پاسخ كامل ما مي باشد كه توسّط نمايندگان خاصّ خود : حسين شاكر و محمّد
شعاب به سوي شما فرستاديم . اين عرض حال ، وضع ما را به صورتي كه ديگر نيازي به تكرار
نباشد ، براي شما بيان مي دارد . »

اين عرض حال به دست سعودبن عبدالعزيز رسيد ، امّا پيش از آن نامه دادخواهي شريف
غالب و اهالي مدينه به استانبول ، به گوش سردمداران درعيّه رسيده بود و از محتواي آن
آگاهي يافته بودند و سعود از صحّت آن تحقيق كرده بود و به نتيجه مثبت رسيده
بود .

بر اين اساس سعود نمايندگان اهالي مدينه را به حضور نپذيرفت و براي شيوخ هر يك
از قبايل باديه نشين نامه اي به عنوان « نداي توحيد » و به امضاي : « امام
الدّرعية المجديّة و الأحكام و الدّعوة النجّدية » نوشت و به هر يك از آنها
فرمانهايي صادر كرد و هر يك از اين نامه ها را توسّط يك مأمور تندخوي به شيخ
يك قبيله بدوي فرستاد و به اين وسيله سران همه قبايل را به درعيّه جلب نمود و به
دست آنها لشكر انبوهي به تعداد ريگهاي بيابان فراهم كرد و خود را : « پادشاه سرزمين
نجد » نام نهاد و به آنها فرمان داد كه اهالي يمن را به پذيرش آيين وهّابي تشويق و
وادار نمايند . و نامه اي با نگارش خاصّي به قاضي يمن فرستاد .

به همراه اين نامه شرك آلود ، قصيده كفر آميز : « محمّدبن احمد حفظي » پليد را كه در
ستايش آيين وهّابيت و نكوهش علماي اسلام سروده بود ، ارسال كرد .

قاضي يمن كه از رجال دين و از ارباب فضل و كمال بود ، در مقابل اين


94


قصيده الحادي ، قصيده ارزنده اي در همان وزن و قافيه ، در نكوهش سعود و تكفير
پيروان آن آيين ساختگي سرود و به عنوان پاسخ نامه ارسال نمود .

وصول اين نامه محكم و مستند ، بر حدّت و شدّت سعود افزود و او را خشمگين
ساخت .

سعود براي اجراي تعدّيات و تضييقات بيشتر نسبت به ساكنان حصار مدينه ، كه از سه
سال پيش سينه خود را آماج جنايات بي شمار او قرار داده بودند و به كلّي از
زندگي دست شسته بودند ، فقط به انتظار روزي كه بتوانند زن و بچّه خود را از اين
مهلكه نجات دهند ، همه اين جنايات را به جان مي خريدند ، با آن لشكر جرّار حركت
نموده ، در لحظه ورود به مدينه منوّره دستور داد كه بايد بقاياي گنبدها و بارگاهها
به طور كامل تخريب شود .

از دستورات اكيد سعود اين بود كه : بايد هر گنبدي به دست خادمين آن مرقد مطّهر
تخريب گردد .

از اين رهگذر خدمتگزاران اماكن متبرّكه به ناگزير به اين جنايت هولناك اقدام
مي كردند .

خادمين حرم مطّهر حضرت حمزه سيّد الشّهدا اظهار داشتند كه : « ما در اثر پيري و
ضعف جسمي قدرت هدم و تخريب نداريم . »

سعود با نزديكان خاصّ خود شخصاً به حرم مطّهر جناب حمزه رفت و به يكي از
زور مندان وهّابي كه او را در جسارت و گستاخي با يك قبيله برابر
مي دانست ، دستور داد كه بيل و كلنگ برداشته ، بر فراز گنبد مطهّر برود . او نيز
با تعبير : « علي الرّأس و العين » آمادگي خود را اعلام كرد و گستاخانه بر فراز گنبد
مطهّر پا نهاد و كلنگ را با شدّت تمام ، بر پرچمي كه بر فراز گنبد در اهتزاز بود ،
فرود آورد .

كلنگ از دست پليدش بيرون شد ، توازن بدنش به هم خورد ، از فراز گنبد


95


به زير افتاد و در همان لحظه به قعر دوزخ روانه شد .

سعود پس از مشاهده اين واقعه ، از تخريب گنبد منصرف شد ، با سوزانيدن درب حرم ،
پستي خود را ابراز كرد و آنگاه دستور داد همه اهالي مدينه از مرد و زن در ميدان « مناحه » گرد آيند .

پس از اجتماع مردم در ميدان مناحه ، درها و دروازه هاي قلعه را بستند ، سعود
بر فراز تختي كه از پيش تهيّه شده بود ، قرار گرفت و با صداي بلند
آواز داد :

« هان اي مردم مدينه ! من از شما مطمئن نيستم ، ظاهراً شما مي خواهيد در دين
اسلام پا بر جا بمانيد و نمي خواهيد به آيين وهّابيت اعتقاد كامل پيدا كنيد . به نظر مي رسد كه شما مي خواهيد منافقانه رفتار كنيد ، نور هدايت در سيماي
شما به چشم نمي خورد ، شما مي خواهيد در آيين شرك باستاني خود بمانيد !

من دستور دادم كه نگهباناني را كه از طرف شما در حصار هستند به اينجا جلب كنند . اگر با اين فرمان من كوچكترين مخالفتي ابراز شود ، آن شيوه عدالت مذهبي كه در طائف
انجام دادم ، اينجا نيز بي گمان مقرّر خواهم نمود ! »

سعود سخنان خود را اينگونه پايان داد . براي گرد آمدن همه اهالي مدينه با زن و
بچّه در ميدان مناحه ، جارچي ها در كوچه و بازار جار زدند و هنگامي كه
دروازه ها را بستند ، در اذهان مردم اين معنا مجسّم شد كه همه آنها را همانند
اهالي طائف قتل عام خواهند كرد . از اين رهگذر زن و بچّه خود را به عنوان آخرين
ديدار توديع كرده ، در ميدان مناحه گرد آمدند .

مردها در يك سوي ميدان و زنها در ديگر سو ، از يكديگر حلاليّت طلبيدند و به صف
ايستادند . آنان گردن كج كرده ، چشم حسرت بر گنبد مقدّس


96


حضرت رسالت پناه دوخته بودند .

تا آن روز چنين روز سياهي در مدينه مشاهده نشده بود .

سعود همه نگهبانان بومي را از حصار مدينه خارج كرد و به جاي آنها نگهبانان
وهّابي گماشت . و از ميان اهالي مدينه « حسن قلعي چاوش » را كه بيش از همه به او
اعتماد داشت به عنوان « والي مدينه » برگزيد و عنوان فرماندهي قلعه را بر عهده او
نهاد .

آنگاه خلعتي از جنس : « حسا » كه 5 ريال ارزش داشت بر اندام او پوشانيد و خود به
سوي درعيّه باز گشت .

پس از مدّتي سعود تصميم گرفت كه در ايّام حجّ ، فريضه حج را به جاي آورد . وهابيان
نيز به همراه او در مراسم حجّ شركت كنند و علماي وهّابي در مسجد الحرام به نشر آيين
ساختگي وهّابيت بپردازند .

از اين رهگذر دستور داد كه عزيمت به سوي خانه خدا را همه جا اعلام كنند . جمعيّت
انبوهي گرد آمد ، برخي پياده و برخي سواره به سوي خانه خدا حركت كردند .

گروه بي شمار وهّابي به سوي خانه خدا راه افتادند و علماي وهّابي ، رساله
اعتقادات محمّدبن عبدالوهّاب را با خود برده ، حدود 10 روز در فضاي مقدّس مسجدالحرام
به طور علني براي حج گزاران خواندند و احكام وهّابيت را با بيان ساده اي كه
براي بدويها قابل فهم باشد براي آنها تشريح كردند . آنگاه سعودبن عبدالعزيز وارد
مكّه مكّرمه شد و مستقيماً به منزل شريف غالب در محلّه « اَلْمُعَلاّ » رفت .

به مجرّد ورود به خانه مسكوني او ، آنجا را چون دير يهود ساخت و براي جلب توجّه
مردم ، جامه خاصّي موسوم به : « مشلخ » بر او خلعت داد . او نيز دست سعود را بعنوان بيعت
فشرد .


97


شريف غالب يك روز بعد از دست بيعت دادن ، به همراه سعودبن عبدالعزيز به مسجد
الحرام رفت و به طواف خانه خدا پرداخت .

آنگاه به هر يك از قضات مذاهب اربعه و افراد سرشناس از خدمه مسجدالحرام يك جامه
از نوع : « مشلخ » ( 1 ) و 25 قروش ( يك چهارم ليره ) بخشش
داد و ابراز تقدير و تشكّر نمود .

در اين اثنا ـ كه روز 22 ذيقعده الحرام 1222 هـ . بود ـ قافله شام به مدينه
منوّره رسيد ، ليكن موفّق به زيارت روضه مطهّر نشدند و در نقطه اي كه سه ساعت
از مدينه فاصله داشت منزل كردند . و به جهت ترس و وحشتي كه بر آنها مستولي بود
نتوانستند طبق معمول طبل و سورنا بزنند ، بلكه فقط با شليك توپ نزول قافله و حركت آن
را ـ مطابق رسم آن زمان اعلام كردند .

آنگاه با راهنمايي فرد ناشايستي به نام : « صالح بن صالح » به سوي كعبه دلها مكّه
معظّمه به راه افتادند .

به مجّرد حركت قافله شام و عزيمت آنها به سوي مكّه معظّمه ، يكي از سران وهّابيان
به نام : « مسعود مضايقي » آنها را دنبال كرد و در نقطه اي به نام : « قيب » در
حوالي مدينه با آنها مواجه شد و به آنها گفت :

« شما با شرايط منعقد شده مخالفت نموده ايد ؛ زيرا نيروي نظامي همراه خود
آورده ايد ، در حالي كه فرماني كه سعودبن عبدالعزيز توسّط صالح بن صالح فرستاده
بود ، اقتضا مي كرد كه نيروي انتظامي همراه شما نباشد . تا هنگامي كه با اراده
سعود مخالفت ميورزيد ، حقّ ورود به مكّه معظّمه را نداريد ! »

« يوسف پاشا » ، اميرالحاج قافله شام براي اينكه اين واقعه را به سعود

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ « مشلخ » بالا پوشي بود همانند عبا .


98


برساند و براي انجام فريضه حجّ ، اجازه تحصيل نمايد به مكّه معظّمه رفته ، ماوقع
را به او گزارش كرد .

سعود در پاسخ گفت :

« اگر ترس از خدا مانع نبود همه شما را به قتل مي رساندم ، كيسه هاي طلا
را كه براي اهالي مكّه ، مدينه و باديه نشينان طبق معمول آورده ايد ، تسليم
نموده باز گرديد ، كه شما را امسال از انجام مراسم حجّ و طواف خانه خدا محروم
نمودم . »

يوسف پاشا با شنيدن اين پاسخ ناهنجار ، كيسه هاي طلا را تسليم نمود و به سوي
قافله شام باز گشت .

محروم ساختن قافله شام از انجام مراسم حجّ ، با پيشنهاد و صلاح ديد شريف غالب
انجام پذيرفت . هدف شريف غالب از اين كار ، تحريك دولت عثماني بود ، كه بلكه از اين
ايجاد مزاحمتها و حركتهاي ايذايي عصباني شده ، براي قلع و قمع وهّابيان از سرزمين
وحي تصميم جدّي بگيرند .

سعودبن عبدالعزيز به يوسف پاشا اميرالحاج قافله شام گفته بود كه آنها براي زيارت
حرم مطهّر رسول خدا مجاز هستند و نامه اي به اين منظور خطاب به « حسن قلعي
چاوش » والي مدينه نوشت به دست يوسف پاشا داد . ولي نامه ديگري نوشته به والي مدينه
فرستاد و قافله شام را از زيارت حرم نبوي نيز ممنوع ساخت .

اين كار نيز به پيشنهاد شريف غالب براي رسيدن به هدف فوق انجام يافت .

محروميّت قافله شام از ورود به صحراي عرفات به گوش مسلمانان در اقطار و اكناف
جهان رسيد و همه را متأثّر ساخت .


99


اهالي مكّه با شنيدن اين خبر خيال كردند كه اين ممنوعيّت شامل اهل مكّه نيز
مي باشد ، و لذا بيش از هر منطقه ديگر در درياي غم و اندوه غوطهور شدند ، براي
اين واقعه اشكها ريختند و ناله ها سردادند .

روز بعد اعلام شد كه اهالي مكّه مي توانند به عرفات رفته بر « جبل الرّحمه »
صعود نمايند ، مشروط بر اينكه از كجاوه ، تخت روان و اشتران تيز پا استفاده
نكنند .

قضات و ديگر اعيان و اشراف به اسب و شتر و غيره بر فراز جبل الرّحمه صعود
كردند .

در اثناي وقوف در عرفات ، به جاي قاضي مكّه ، يكي از زنادقه به دستور سعود خطبه
خواند ، آنگاه به سوي مكّه بازگشتند .

شبي كه از عرفات باز مي گشتند ، راهنماي حج از طرف شريف غالب مأموريّت يافت
كه قاضي مكّه و قاضي مدينه را پيدا كرده ، به آنها ابلاغ نمايد كه به فرمان سعود از
سمت قضاوت معزول مي باشند .

آنگاه اعلام شد كه : « عبدالرّحمان تياميني » به عنوان قاضي مكّه تعيين شده است . پس
از اندك مدّتي با ابلاغ سلام از طرف شريف غالب ، به آنها اعلام شد كه سعود
مي خواهد با آنها ديدار نمايد .

بر اين اساس « محمّد خطيب زاده افندي » قاضي مكّه و « حكيم اوغلو سعدا بيك »
ـ نواده علي پاشا ـ قاضي مدينه ، با راهنمايي مأمور ياد شده ، با پاي پياده به : « معلاّ » رفتند و با يك دنيا ترس و وحشت از ميان چادرهاي وهّابيان گذشتند و با
ناراحتي فراوان به محلّ اقامت سعود رسيدند .

از طرفي ، نقيب مكّه معظّمه ، « عطايي » نيز كه به آنجا دعوت شده بود ، همان لحظه از
راه رسيد . هر سه با هم به اتاقي كه سعود با پسرش عبدالله در آن حضور داشت ، وارد
شدند .


100


با معرّفي عطايي ، مراسم سلام و مصافحه انجام يافت و همگي بر روي يك قاليچه دو
زانو نشستند .

كمي بعد قهوه آوردند . پس از صرف قهوه ، حاضران يكي پس از ديگري به سعود معرّفي
شدند ، او نيز ـ مطابق روال وهّابيان ـ با چهره خشني فرمان بيعت صادر كرد . آنها نيز
با گفتن : « لا اله الا الله ، وحده لا شريك له » مصافحه نموده ، در جاي خود مستقر
شدند .

سعود كه از اين بيعت و مصافحه خشنود بود ، با كمال نرمش و ملاطفت سخن آغاز كرد و
در ابتداي سخن گفت :

« من شما را و حجّاج قافله شام را به صالح بن صالح سپردم ، او شخص امين و آدم خوبي
است .

من نرخ شتر باركش و شتر كجاوه دار را 300 قروش ، و نرخ شتر بي هودج را
براي سوار شدن يك نفر از مكّه تا شام 150 قروش تعيين كردم .

يك چنين نرخ ارزان براي عزيمت به شام براي شما نعمت بزرگي است ، تا حجّاج خانه
خدا همه ساله با اين اجرت كم ، در زير سايه من ، در كمال آسايش و امنيّت ، در رفت و
آمد باشند ، اين نيز يكي ديگر از آثار عدالت من مي باشد .

من نامه مخصوصي به سلطان سليم پادشاه آل عثمان نوشته ، به او گوشزد كردم كه از
اين پس ساختن گنبد و بارگاه بر فراز قبور ممنوع است .

توسّل به قبور و ذبح قرباني براي اهل قبور نيز ممنوع مي باشد .

من اين نامه را به دست شما مي دهم كه به او تسليم كنيد . »

آنگاه به نامبردگان اجازه مراجعت داد .


101


از آنجا كه در آن ايّام مسافرت از طريق جدّه به سوي مصر ممنوع بود ، آنها
چاره اي نداشتند جز اينكه به قافله شام پيوسته ، تحت رهبري صالح بن صالح از
مكّه معظّمه حركت كنند

از اين رهگذر ، حضرات قضات با قافله شام حركت كرده ، روز 16 ذيحجّة الحرام 1222 هـ . به مدينه منوّره رسيدند ولي دروازه هاي مدينه را به روي خود بسته
يافتند ؛ زيرا در اين فاصله ، يكي از اشقياي وهّابي به نام « عبدالرّحمان مطوّع »
نامه اي براي سعود آورده بود ، كه در ضمن آن زيارت روضه مطهّر رسول اكرم ممنوع
اعلام شده بود .

اين شقي نامه فوق را به يوسف پاشا اميرالحاج قافله ارائه داد و به او گفت : بايد
بدون هيچ توقّفي از مدينه حركت نموده ، از طريق بغداد عزيمت نماييد . و اصرار فراوان
نمود كه اين دستور سعود است و بايد اجرا گردد .

هدف مطوّع از اين پافشاري اين بود كه مسلمانان شيفته اي كه با يك دنيا شوق
و شعف به زيارت حرمين شريفين مشرّف شده اند و اينك با دست خالي ، بدون توفيق
زيارت حرمين برمي گردند ، بيش از پيش در درياي حسرت و محنت غوطهور شوند و رنج و
مشقّت بيشتري را متحمّل شوند .

در اثر پافشاري سادات مدينه ، اين فرمان اجرا نشد و قافله شام در بيرون مدينه
چادر زده ، براي محروميّت خود از انجام فريضه حجّ و زيارت حرمين شريفين ، زانوي غم
بغل كرده ، اشك حسرت ريختند .

در اين اثنا سعود از راه رسيد و به محكمه اي در نزديكي باب السّلام وارد
شد . او زنديقي به نام « احمدبن ابونصر » را به عنوان قاضي مدينه منصوب كرد و
دروازه هاي حصار را بسته ، زايران روضه مطهّر را از عتبه بوسي ، توسّل و زيارت
ممنوع ساخته ، فرمان غارت كردن قافله را صادر نمود .

مفتي سابق مدينه ، اعيان و اشراف مدينه را جمع كرد و به آنها گفت :


102


« اگر وهّابيان بدفرجام به فرمان سعود نامسعود بر قافله شام حملهور شوند ، به جهت
كثرت اينها ، قافله شام يك لقمه خواهد شد و در زير پاي اين بي فرهنگها لگد مال
خواهد شد . بياييد براي نجات جان و مال آنها به صورت دسته جمعي به نزد سعود رفته ،
همگي به پاي او بيفتيم و از او تقاضا كنيم كه اجازه دهد قافله شام با امنيّت و
آزادي مراجعت كنند . »

آنگاه حركت كرده به نزد سعود رفتند و دسته جمعي به پاي او افتادند و با زحمت
فراوان او را قانع كردند كه از اين فرمان زشت صرف نظر كند .

آنگاه به چادرهاي قافله رفته ، تصميم سعود را گوشزد كرده ، به آنها گفتند :

« اگر يك شب ديگر در اينجا بيتوته كنيد ، همه اموالتان به يغما رفته ، خودتان نيز
به قتل خواهيد رسيد . »

قافله حجّاج كه به عشق زيارت خانه خدا و عتبه بوسي روضه مطهّر رسول خدا ، از
راههاي دور و دراز ، رنج سفر بر خود هموار كرده ، در برابر همه خطرات سينه سپر كرده
بودند و سرانجام خود را به پشت دروازه هاي كعبه مقصود رسانيده و تا چند قدمي
كوي دلجوي محبوب رسيده بودند ، از اين خبر اسفبار به شدّت متأثّر شده ، بر اين
محروميّت بزرگ گريه ها سر دادند و ناله هاي جانگدازي از دل برآوردند .

از اينكه راضي ساختن او ممكن نشد و سماجت بيشتر به نابودي و محروميّت دائم منتهي
مي شد ، سخت ناراحت شدند و ناچار تسليم قضا شده ، عنان قافله را به سوي شام
برگردانيدند و با نگاه حسرت آلود به گنبد خضراي رسالت پناهي از ديار محبوب دور
شدند .


103


« يوسف آغا » كدخداي سابق « والده » ( 1 ) در ميان قافله
شام بود . هنگامي كه نمايندگان اهل مدينه به پايتخت عثماني رفته بودند ، نظر به اينكه
يوسف آغا در ميان وكلا و وزرا نفوذ زيادي داشت ، مفتي مدينه با ديگر همراهان خود به
منزل وي واقع در ساحل درياي مرمره رفته به او گفتند :

« سرورم ! اگر امسال نيز براي حفظ و نگهداري مدينه منوّره اهتمام نشود ، مسجد مقدّس
نبوي كه همسنگ بهشت برين است ، تحت سيطره نامحرمان درخواهد آمد . و ترديدي نيست كه
راه حجّ و زيارت حرمين شريفين به دست خوارج مسدود خواهد شد .

لطفاً اين موقعيّت خطرناك را به عرض ملوكانه برسانيد ، كه اگر كوچكترين قدمي از
طرف ايشان برداشته شود ، وهّابيان به كلّي ريشه كن مي شوند .

همين قدر كه شايع شود لشكري از سوي پادشاه اسلام پناه براي دفاع از حرمين شريفين
به راه افتاده ، براي نجات مسلمين حجاز كافي است .

حتّي اگر يك اردوي 500 تا 600 نفري از اينجا گسيل شود ، بي گمان همه اعراب
منطقه مسلّح شده ، خوارج را از منطقه فراري خواهند داد .

بدين وسيله هم حرمين شريفين از استيلاي دشمن رهايي مي يابد و هم دولت عليّه
اسلاميّه مجبور نمي شود كه در آينده براي دفع شرّ آنها هزينه هاي
سنگين تري را متحمّل شود . »

سخنان گرم مفتي مدينه در آهن سرد يوسف آغا مؤثّر نشد و آنها را با پاسخ سردي رد
كرد .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ « والده » همان « والت » پايتخت مجمع الجزاير مالت در
درياي مديترانه مي باشد .


104


حال كه تندباد قضا يوسف آغا را از استانبول تا دروازه مدينه سوق داده و اينك با
محروميّت تمام در حال بازگشت است ، مفتي مدينه فرصت را مناسب ديده ، اينگونه سخن آغاز
كرد :

« ما به استانبول آمديم ، همانند دريوزه اي در به در ، به در خانه آن جناب
آمديم ، فرياد زديم :

« هجرتسراي نبوي از دست مي رود ! »

دست استمداد و استرحام به سوي شما دراز كرديم !

در آن ايّام ما اين روزها را به چشم خود مي ديديم و از فرا رسيدن چنين
روزگار سياهي در انديشه و هراس بوديم .

همانطور كه شما از شنيدن سخنان ما كر بوديد ، امروز هم گوش وهّابيان از شنيدن
ناله هاي شما كر شده است .

البته شما بيش از ما گرفتار حزن و اندوه هستيد ، زيرا اينهمه راه را به قصد عتبه
بوسي حرم مطهّر حضرت رسول و معطّر شدن از فضاي عطر آگين نبوي طي كرده ايد و
اجازه تشرّف به آستان نبوي را نيافته ايد و پيش از آنكه پيشاني بر آستان
بساييد ، محروم و مأيوس باز مي گرديد .

با كمال تأسّف طالع ناميمون شما باعث شد كه ديگر زائران حرمين شريفين نيز از اين
فيض بزرگ محروم شده ، با هزاران غم و اندوه ، با دلي شكسته و خاطري افسرده باز
گردند . »

مفتي مدينه با تعبيرات شكننده به نكوهش و سرزنش يوسف آغا پرداخت .

پس از خواهش و تمنّاي فراوان به آقايان : محمّد خطيب زاده افندي و محمّد سعدا بيك
اجازه داده شد كه در معيّت زين العابدين پاشا والي جدّه با


105


راهنمايي ابن صالح در مدينه منوّره با سعودبن عبدالعزيز ملاقات نمايند .

نامبردگان براي ديدار با سعود به محكمه او وارد شدند ، او مشغول مرافعه بود . اينها روي حصير پاره اي نشسته ، منتظر گوشه چشمي از سوي سعود شدند .

پس از پايان مرافعه ، سعودبن عبدالعزيز توسّط مفتي الياس زاده به آقايان دستور
داد كه تجديد بيعت كنند .

پس از انجام بيعت مجدّد نامه بي محتوايي را كه براي سلطان سليم نوشته بود ،
با يك مهر بزرگ ايالتي مهر زده به دست محمّد سعدا حكيم اوغلو ـ نواده علي پاشا ـ
داد كه به سلطان سليم برساند . آنگاه همگي برخاسته ، رخصت گرفتند و به چادرهاي خود
باز گشتند .

محمّد سعدا بيك كه خود شاهد شكنجه و آزار حجّاج به دست صالح بن صالح بود و
مي دانست كه او چه هزينه هاي كمر شكني را بر آنها تحميل مي كند ،
تصميم گرفت كه از طريق دريا مسافرت كند .

وي اين مطلب را با « حسن سلفي افندي » كه خود به مسافرت دريايي مجاز بود ، در ميان
نهاد . او گفت : اين كار پس از تحصيل موافقت امكان پذير است .

از اين رهگذر به وسيله « الياس زاده » مفتي مدينه از سعود اذن طلبيد . سعود در پاسخ
گفت : « اگر محمّد سعدا بيك نيز همانند حسن سلفي 5000 قروش بدهد به او نيز اجازه
مسافرت دريايي داده مي شود . »

محمّد سعدا بيك در صدد تهيّه 5000 قروش بود كه الياس زاده به نزد او آمده ، از
سعود پيغام زير را آورد :

« اگر محمّد سعدا بيك 50000 قروش هم بدهد با سفر دريايي او موافقت نخواهم كرد ، به
من خبر آورده اند كه كنيز ماهرويي در نزد او


106


هست ، اگر آن كنيز را به من تقديم كند با سفر دريايي اش موافقت
مي كنم » !

سعدا بيك گفت : « من آن كنيز را آزاد كرده ام . »

سعود نامسعود در پاسخ گفت :

« آنگونه كه سعدا بيك آن كنيز را آزاد كرده است به مذهب ما باطل مي باشد ، به
اعتقاد ما آن كنيز هنوز در اختيار اوست . »

محمّد سعدا بيك در مقابل اصرار و پافشاري سعود چاره اي جز تسليم نيافت ، آن
كينز را دو دستي تقديم كرده ، اجازه مسافرت دريايي دريافت نمود .

اصرار محمّد سعدا بيك به سفر دريايي از اين جهت بود كه سفر حجّاج را از طريق
بغداد ، پرمخاطره پيش بيني مي كرد و براي حجّاج شامي مقرّر شده بود كه از طريق
بغداد مراجعت كنند .

از اين رهگذر كنيزك را به سعود داده ، هداياي زيادي نيز به اطرافيان سعود پيشكش
نمود ، آنگاه از همه اموالش دست شسته ، براي رهايي از دست صالح بن صالح مدينه را به
قصد « ينبع » ترك گفت .

در آن ايّام كه محمّد سعدا بيك رخت سفر مي بست ، يكي از خدمتگزاران روضه
مطهّر به نام « سالم آغا » از گستاخيهاي وهّابيان و بي حرمتي هاي آنان در
مورد حرم مطهّر حضرت رسول ( صلي الله عليه وآله ) به
غيرت آمد و در روز جمعه اي شمشير برداشته ، به سوي وهّابيان حملهور شد .

سعود كه مي دانست كار به وخامت خواهد كشيد ، دستور داد درهاي حرم نبوي را
ببندند و سالم آغا را دستگير كنند .

درهاي حرم را بستند و به دستياري وهّابيان « سالم آغا » را دستگير نموده به زنجير
كشيدند .


107


آنگاه « عنبر آغا » شيخ حرم را نيز دستگير كرده ، به 20000 قروش جريمه نقدي محكوم
نمودند . جزاي نقدي را گرفته رها ساختند و اجازه دادند كه به سوي مصر مسافرت
كند .

هنگامي كه قافله شام چند منزل از مدينه دور شدند ، سعود در محكمه حضور يافته ،
دستور داد كه همه زر و زيور و جواهرات گرانبهاي موجود در روضه مطهّر و گنجينه حرم
نبوي را غارت كنند . سپس فرمان داد گنبدهايي را كه تاكنون تخريب نشده ، منهدم سازند . فقط گنبد مطهّر حضرت رسول را بر اساس تقاضاي اهالي مدينه اجازه داد كه به همان حال
باقي بماند .

سپس فرمان داد كه نام پادشاه عثماني را از خطبه ها حذف كنند و ديگر هيچ نام
و نشاني از القاب آل عثمان در منبرهاي مكّه و مدينه برده نشود . آنگاه دستورهاي لازم
در مورد برگردانيدن حجّاج مصر و شام و تحكيم دروازه هاي قلعه را صادر نموده و
همه اهالي مدينه را در « مسجدالنّبي » گرد آورده ، درهاي مسجد را بست و اينگونه سخن
آغاز كرد :

« اي اهالي مدينه ! هدف من از گرد آوردن شما در اينجا اين است كه يك پند و اندرز
به شما دهم و پيروي كامل شما را از دستورها و فرمانهايي كه صادر خواهم كرد ، گوشزد
نمايم .

اي اهالي مدينه ! بر اساس آيه شريفه : "اَلْيَوْمَ اَكْمَلْتُ لَكُمْ
دينَكُمْ . . . " ( 1 ) دين و آيين شما امروز به كمال رسيد ،
به نعمت اسلام مشرّف شديد ، حضرت احديّت از شما راضي و خشنود گرديد . ديگر اديان
باطله نياكان خود را رها كنيد و هرگز از آنها به نيكي ياد نكنيد . از درود و رحمت
فرستادن بر آنها به شدّت پرهيز نماييد ؛ زيرا همه آنها به آيين شرك در
گذشته اند .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ مائده : 3


108


اعمال ، اطاعات و عبادات خود را در كتابهايي كه به دست علما سپرده ام ، تعيين
و مشخّص كرده ام .

ـ بايد در پاي درسهاي خواجگان حضور پيدا كرده ، بر پندها و موعظه هاي آنها
گوش بسپاريد و به مقتضاي رهنمودهاي آنان گام برداريد .

ـ اگر كسي از ميان شما در صدد اعتراض و مخالفت در آيد ، جان و مال و
زندگي اش را بر سپاهيانم مباح كرده ام .

ـ بر اساس دستورات مؤكّدي كه به آنها داده شده ، شما را به زنجير مي كشنده و
زن و بچّه هايتان را به اسارت برده ، مردانتان را به دلخواه شكنجه خواهند
داد .

ايستادن در پيشروي رسول اكرم صلّي الله عليه [ وآله ] وسلّم و صلوات و سلام
فرستادن به رسم سابق ، در مذهب ما ممنوع است و اين نوع تعظيم و تجليل در مذهب وهّابي
نامشروع است و چنين اقدامي از ديدگاه وهّابي بدعت ، زشت ، ناپسند و ممنوع است .

كساني كه از پيش روي مبارك عبور مي كنند ، بايد بدون توقّف حركت كنند و
فقط مي توانند در حال عبور بگويند :

« السّلام علي محمّد » .

همين مقدار بنابر اجتهاد پيشواي ما ( محمّدبن عبدالوهّاب ) كافي است . »

سعود اين سخنان زشت را بر زبان جاري كرد و مطالب مستهجن ديگري را نيز در اين
زمينه گوشزد نمود ، سپس دستور داد كه درهاي مسجد را باز كرده ، مردم را رها
سازند .

آنگاه پسرش « عبدالله » را به عنوان والي مدينه تعيين كرد و خود راهي « درعيّه »
شد .


109


از فرازهاي اين گفتار استفاده مي شود كه دعواي وهّابيان به ظاهر دعواي مذهب
بود ، ولي در واقع آنها دعواي دين داشتند .

سعود نامسعود اگر چه به پيروي آيين محمّدبن عبدالوهّاب تظاهر مي كرد ولي در
باطن فكر اختراع دين جديدي را در سر مي پرورانيد ، كه نور نبوّت هم خودش را از
بين برد و هم انديشه باطل او را از ريشه و بن بركند .

غربي ها كه خود به آيين مقدّس اسلام ايمان نياورده اند ، به اين حقيقت
معتقدند كه هر دين و آييني بعد از اسلام اختراع شود ، نور نبوي آن را نابود خواهد
كرد و به نابود شدن آيين وهّابيت به عنوان « آيين جديد » استدلال مي كنند .

فلاسفه غرب اين معنا را متذكّر هستند كه به هنگام بعثت رسول اكرم ( صلي الله عليه وآله ) به مناسبت فروپاشي امپراتوري روم
هزاران آيين نو بنياد در آسيا پديد آمد ولي آيين مقدّس اسلام و نور تابناك پيامبر
اسلام همه آن بناهاي سست بنياد را به زباله دان تاريخ افكند و از صفحه روزگار
برانداخت .

معجزه اي بزرگ

سعود به هنگام غارت جواهرات حرم مطهّر رسول خدا ، به قصد غارت دُرِّ شاهواري كه
از ديوار حرم مطهّر آويزان بود ، سه نفر وهّابي پست آيين فرستاد . هر يك از آنها كه
به ديوار نبوي نزديك شد ، بدون هيچ علّت ظاهري به روي زمين افتاده به هلاكت
رسيد .

با ظهور اين معجزه باهره ، دست سعود به آن دُرِّ شاهوار نرسيد .

معجزه اي ديگر

ناقلان آثار و راويان اخبار نقل كرده اند كه در روزگار بسيار سخت و


110


ناهنجار محاصره مدينه منوّره ، كه وهّابيها وجب به وجب ديوار قلعه مدينه را از
داخل و خارج به شدّت تحت مراقبت خود داشتند ، ارزاق متنوّعه از ديوارهاي مدينه به
داخل مدينه سرازير مي شد ، بدون اينكه نگهبانان مطّلع شوند .

ورود اين طعامها در آن شرايط سخت و بحراني ، يكي ديگر از معجزات باهره رسول گرامي
اسلام به شمار مي رفت .


| شناسه مطلب: 73915