بخش 5

فرمان رهاسازی حرمین شریفین استرداد مدینه پیامبر از دست وهّابیان متن نامه حسن قلعی چاوش به احمد طوسون پاشا استرداد کعبه معظمه از دست اشقیای بی فرهنگ


111


فرمان رهاسازي حرمين شريفين

[ استيلاي وهّابيان بي فرهنگ بر حرمين شريفين از سويي ، اعمال زور و فشار بر
اهالي حرمين از ديگر سو ، گستاخي ها و همچنين اهانتهاي آنان بر روضه مطهّره و
ديگر مشاهد مشرّفه ، همه مسلمانان جهان را متأثّر ساخت ] .

وقوع اين جنايات همه مسلمانان را در اقطار و اكناف جهان در اندوهي عميق فرو
برد .

درهاي فيوضات بيكران حج كه از عهد حضرت ابراهيم خليل ( عليه السلام ) به روي همه مسلمانان در طول قرون و اعصار
گشاده بود ، در سال 1222 هـ . بر اثر تمرّد و سركشي سعود ، به روي همگان بسته شد
و ديگر حج خانه خدا و زيارت حرمين شريفين به صورت غير ممكن درآمد . آنگاه از طرف
مركز خلافت اسلامي « محمّد علي پاشا » والي مصر ، براي قلع و قمع وهّابيان از سرزمين
حجاز تعيين گرديد و فرمان عالي براي اين منظور به نام ايشان
صادر گرديد .


112


محمّد علي پاشا پس از دريافت فرمان در سال 1224 هـ . به تهيّه و تجهيز
نيروي لازم پرداخت و اين خدمت بزرگ را به نيكوترين وجه انجام داد . او با يك حركت
شايان تحسين و مستوجب غفران ، با عنايات بي پايان خداوند منّان ، شجره خبيثه
وهّابيت را در سرزمين حجاز و تهامه ، از ريشه و بن بركند و حرمين شريفين را از وجود
شقاوت آلود خوارج پاك و پاكيزه ساخت . و سرانجام روز 26 محرّم الحرام 1228 هـ . كليد سعادت قرين مدينه منوّره را به مركز خلافت ارسال كرد و در غرّه ربيع المولود
همان سال كليد فيض بخش خانه خدا را به مركز فرستاد . و آنگاه سركردگان وهّابي ، چون « شيخ جديده » را با گروه ديگري از اشقيا به زنجير كشيد و تحت الحفظ به استانبول
فرستاد .

سلاطين عثماني از نخستين روزهاي پيدايش ، با شعار « عدل گستري » جهاد را پيشه
خود ساخته ، اجراي احكام اسلام را در رأس كارنامه خود قرار داده بودند . آنان پس از
اين حادثه ، با احراز عنوان « خادم الحرمين » و افزودن آن بر ديگر القاب خود ، شوكت و
احتشام بيشتري را در جامعه اسلامي به دست آوردند ، و در ميان ديگر سلاطين عنوان « خليفه » و مركز حكومتشان عنوان « قبّة الاسلام » را پيدا كرد .

و لذا مسدود شدن راه حج ، و زيارت حرمين شريفين در عهد خلافت آنان ، براي جهان
اسلام مصيبت جانفرسايي به شمار مي آمد .

بسيار شگفت انگيز است كه در نخستين روزهاي استيلاي وهّابيان بر سرزمين مقدّس
حجاز با ارسال لشكري در صدد قلع و قمع آنان برنيامدند .

عذر سلاطين عثماني اين بود كه در آن ايّام گرفتار يك سلسله مسائل داخلي بودند و
با داشتن چنين بحرانهايي ديگر نمي توانستند با مسائلي چون مسأله وهّابيّت
درگير شوند ؛ زيرا ابتداي ظهور محمّدبن عبدالوهّاب با اوّلين روزهاي جلوس عبدالحميد
خان اوّل مصادف بود و در آن ايّام لشكر عثماني با


113


لشكر روسيّه در نبردي تنگاتنگ درگير بود .

به دنبال اين درگيري ، معاهده : « قاينارجه » واقع شد ( 1 ) .

در اين معاهده با استقلال طوايف تاتار و سواحل رودخانه قوبان ( 2 ) ، مناطقي چون : قيلبورون ( 3 ) ، يني قلعه ( 4 ) ، آزاق ( 5 ) ، ممالك قبارطاي ( 6 ) و
گرجستان در دست دشمن ديرينه باقي ماند و با دادن امتيازات فراواني به دشمن ، دولت و
ملّت با مشكلات طاقت فرسايي رو به رو گرديد .

بعدها نيز بر قلعه عكّا ، ممالك صعيد ( 7 ) و برّ
الشّام ( 8 ) هجومهاي وحشتناكي انجام گرفت و به دنبال
آنها اهالي موره ( 9 ) و آرنا ؤدلوق ( 10 ) بر دولت عثماني
شوريدند ، آنگاه خانهاي تاتار با
يكديگر به منازعه برخاستند و در نتيجه قطعه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ « قاينارجه » نام قصبه اي است در 70 كيلومتري
جنوب سلستره بلغارستان ، كه معاهده دولت عثماني با روسيه در سال 1774 م . در آنجا به
امضا رسيد .

2 ـ « قوبان » نام رودخانه اي است كه از سلسله
جبال قفقاز سرچشمه مي گيرد و نام شهري است در دامنه كوه قفقاز .

3 ـ « قيلبورون » نام قلعه اي است در جنوب روسيّه ،
در ساحل درياي سياه ، در انتهاي غربي دماغه اي به همين نام .

4 ـ « يني قلعه » نام قلعه اي است در ميان درياي
سياه و درياي آزاق .

5 ـ « آزاق » نام شهري است در جنوب روسيه ، از ايالت « يقترينوسلاو » و درياي آزاق در شمال درياي سياه به همين جهت موسوم است .

6 ـ ممالك « قبارطاي » از ايالتهاي شوروي سابق ، مركّب
از اقوام : تاتار ، چركس و روس ، در دامنه كوههاي قفقاز زندگي
مي كنند .

7 ـ به سرزمين مصر از قاهره تا حدود نوبه « صعيد » يا « صعيد مصر » مي گويند .

8 ـ « برّ الشّام » منطقه وسيعي در شرق دمشق است كه
قسمت اعظم سوريّه امروزي را در بر مي گيرد .

9 ـ « موره » بخش جنوبي يونان است كه در عهد سلطان
مرادخان دوّم به دست مسلمانان گشوده شد .

10 ـ « آرنا ؤدلوق » كشور فعلي آلباني
است .


114


« كريم » ( 1 ) به دست روسها افتاد و از اين رهگذر
زبوني ديگري دامنگير دولت عثماني شد .

در جنگي كه به حكم ضرورت بر عليه روسيّه ، آلمان و اطريش اعلام گرديد ، قلعه « اوزي » نيز از دست رفت و 25000 نفر مسلمان با انواع شكنجه ها و تحقيرها از دم
تيغ گذشت و بر مشكلات دولت افزوده گشت .

با شورش « يني چري ها » ( 2 ) و مرگ سلطان
عبدالحميد خان اوّل « بلگراد » و قلعه هاي بندر اسماعيل نيز از دست رفت و به
دنبال آن براي مقابله با شورشهاي « ودين » ( 3 ) و « صِرب »
نيز نياز مبرمي به لشكر كشيهاي پياپي پديد آمد .

سپس تصرّف كشور مصر از سوي فرانسوي ها و جسارت يافتن برده داران بر ادّعاي
استقلال ، شورش جزّار ـ نگهبان عكّا ـ قيام علي پاشا ـ دپه دلنلي ـ و خيزش اهالي
موره ، هيئت دولت را دچار سر در گمي نمود .

سيطره فرانسويها بر مصر ، گسيل نيروي دريايي انگلستان به سوي استانبول ، سپس به
طرف مصر ، موجب شد كه بر عليه انگلستان اعلام جنگ شود .

آنگاه حركت يني چري ها و مخالفت آنها با نظام جديد و كشته شدن اغلب رجال
دولتي و بيشتر كساني كه لباس نظام جديد به تن داشتند ، و در نهايت كشته شدن سلطان
سليم ، توان كوچكترين حركت را از دولت عثماني سلب نمود .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ « كريم » و يا « قريم » شبه جزيره بزرگي است ميان
درياي سياه و درياي آزاق .

2 ـ « يني چري » لشكر نامي عثماني ، كه در عهد سلطان
اورخان غازي تشكيل يافته بود .

3 ـ « ودين » نام قصبه اي است در 160 كيلومتري
شمال « صوفيا » پايتخت بلغارستان .


115


در عين حال ممكن بود كه به غائله وهّابيت اجازه ندهند كه اين قدر گسترده شود و
مشكل آفرين گردد . ولي وكلاي آن زمان فتنه وهّابيت را كوچك شمردند و همواره
گفتند :

« اين غائله اعراب بلاي بزرگي براي ما شده ، هر سال اين حوادث مكّه و مدينه آسايش
ما را سلب مي كند ، ديگر اين اعراب از حد گذشتند ! »

با اين مهمل بافي ها از كنار مسائل مربوط به وهّابيت گذشتند و اعتنايي به
اين فجايع از خود نشان ندادند ! و هنگامي كه نمايندگان مردم مدينه رنج سفر بر خود
هموار كرده ، نزد هر كدام از وكلا و وزرا رفتند و اوضاع سرزمين خود را شرح دادند و
از آنها استمداد جستند ، در پاسخ فقط يك جمله شنيدند و آن اينكه : « من گوش استماع
ندارم ، اين حرفها را به چه كسي مي گويي ؟ ! »

با اين تعبيرات زشت و ناشايست دادخواهي مجاوران هجرتسراي پيامبر و مهمانان درگاه
الهي را پشت گوش انداختند .

كارگزاران پايتخت عثماني با اين برخورد ناهنجار نمايندگان را باز
مي گرداندند و نمي گذاشتند كه مشروح جنايات وهّابيان به گوش سلطان سليم
برسد و در نتيجه سرزمين مقدّس حجاز به دست يغماگران چپاولگر افتاد .

همين ها بودند كه سالها براي شريف غالب مهمل بافتند و در مقابل استمدادهايش
گفتند :

« به هنگام لزوم براي تحقيق در مورد وهّابيان ، از استانبول پژوهشگراني را به
منطقه اعزام خواهيم كرد و به هنگام لزوم براي نشان دادن شوكت و صولت دولت عثماني به
واليان جدّه ، مصر ، بغداد و شام دستورات لازم را خواهيم
نوشت ! »


116


اگر اين سفسطه بازيها را كنار مي گذاشتند و به سخنان نمايندگان گوش جان
مي سپردند و براي دفع ستم ، به موقع تصميم مي گرفتند ، هرگز قتل عام طائف
پيش نمي آمد و حرمين شريفين به دست نامحرمان نمي افتاد .

استرداد مدينه پيامبر از دست وهّابيان

سعودبن عبدالعزيز ، شيخ درعيّه ، در آن ايّامي كه پسرش « عبدالله » را به عنوان والي
مدينه برگزيد و خود به سوي درعيّه بازگشت ، محمّد علي پاشا ـ والي مصر ـ
پسرش « احمد طوسون پاشا » را به عنوان والي جدّه تعيين كرد و لشكري را تحت فرماندهي
او به سوي مدينه منوّره گسيل داشت و فرمان واجب الاطاعه همايوني را براي او تشريح
كرد كه بايد به سوي مدينه حركت كرده ، حرمين شريفين را از وجود پليد اشقياي وهّابي
پاك و پاكيزه نمايد .

احمد طوسون پاشا از مصر حركت كرد و در « وادي حمرا » واقع در تنگه جديده به آرايش
نظامي پرداخت . او در مسير خود با هر چريك وهّابي مصادف شد از دم تيغ گذرانيد ، همه
قرا و قصباتي را كه در مسيرش قرار داشت به تحت اطاعت و انقياد دولت عثماني
درآورد .

عبدالله بن سعود از دريافت گزارش اين حركت ، پريشان شده ، اهالي مدينه را در يك
نقطه گرد آورد و خطابه پرشوري را به اين مضمون
ايراد كرد :

« از رسيدن لشكر مصر به قريه حمراء آگاه شدم ، به سوي آنها حمله كرده ، به نبردي
سخت خواهم پرداخت . شما را در اين سفر به همراه


117


خود خواهم برد . رخت سفر بربنديد و در محلّ . . . در رأس ساعت . . . همگي
گرد آييد . »

اهالي مدينه به ناچار موافقت كرده ، در نقطه موعود گرد آمدند و به طور ناگهاني بر
لشكر احمد طوسون پاشا شبيخون زدند .

نبرد و درگيري پنج روز تمام به صورت شبانه روزي ادامه يافت و سرانجام لشكر مصر
شكست خورد و همه مهمّات جنگي و وسايل رزمي به دست عبدالله افتاد ، آنگاه عبدالله
مصمّم شد تا باروي محكمي را كه احمد طوسون پاشا به هنگام وصول به وادي حمراء در يك
نقطه سوق الجيشي ساخته و 70 نفر جنگجوي آلباني تبار بر آن گمارده بود ، به
تصرّف در آورد ، از اين رو 5000 جنگجوي وهّابي بدانجا فرستاد .

هفتاد دلاور آلباني تبار ، 16 روز تمام در مقابل يك اردوي خون آشام 5000 نفري
مقاومت كردند و سينه هاي خود را آماج تيرهاي دشمن نمودند . تا اينكه پس از 16 روز نبرد بيوقفه ، ابن سعود دريافت كه با قدرت نظامي هرگز به تسخير بارو قادر نخواهد
بود ، و لذا دستور داد كه اطراف بارو را با فاصله پرتاب يك تير محاصره كنند .

دلاوران آلباني تبار به اميد اينكه از مصر نيرو و امداد خواهد رسيد ، مدّتي
طولاني در ميان محاصره دشمن مقاومت نمودند و از سنگر خود محافظت كردند .

با طولاني شدن ايّام محاصره ، اندوخته هاي خوراكي و مهمّات نظامي به پايان
رسيد و سه شبانه روز هم با گرسنگي دمساز شدند و در مقابل دشمن سر تسليم فرود
نياوردند و با يكديگر گفتند :

« ما با ادّعاي مردانگي ، نگهباني اين بارو را برعهده گرفتيم و شاعر


118


گفته است :

« شرط هنر اين است كه انسان به ادّعايي كه كرده جامه عمل بپوشاند ، كسي كه از
اثبات ادّعايش عاجز باشد رسواي جهان گردد . »

بنابر اين اگر تسليم شويم ، اظهار عجز و ناتواني كرده ايم و اگر با ترك
سلاح ، امان نامه اي به دست آورده تسليم شويم ، باز هم به جهت اينكه چندين برابر
خود ، وهّابي كشته ايم ما را خواهند كشت . حتّي اگر ما را نكشند ، زندگي در زير
سلطه دشمن براي سربازي سلحشور جز ننگ و عار نيست .

اگر واقعاً به امن و امان برسيم ، باز هم ذلّت صفّه نشيني در طول زندگي هر روزش
برابر هزاران مرگ است . به تعبير شاعر :

« اين جهان ناپايدار ، اگر با دقّت محاسبه شود ، يك لحظه اش با هزاران سال آن
يكسان است . »

براي همه ما مرگ مقدّر است و سرانجام بايد آماج تير اجل شويم . به تعبير
شاعر :

« تير فلك اگر از آهن هم باشد ، آن را بر خود هموار ساز ، كه پذيرش تير فلك
كج مدار ، از تحمّل منّت مردم پست و سفله آسانتر است . »

پس بياييد همگي در صفهاي فشرده سلاح بركشيم و به روي دشمن بدسگال حملهور شويم و
مردانه شاهد زيباي شهادت را در آغوش كشيم و تا آخرين قطره خون از شرف دين و آيين
دفاع كنيم و تا آخرين تير ، سينه دشمن را نشانه رويم . »

با اين عهد و پيمان ، با يكديگر توديع نموده ، تكبير گويان بر صفهاي دشمن هجوم
بردند . صفهاي به هم فشرده بيش از 5000 دشمن مسلّح را درهم كوبيدند . بيش از 200 نفر
از سپاه دشمن را بر خاك مذلّت ريختند و از كشته ها پشته ساختند و ميدان كار
زار را براي آنان به صورت مسلخ در آوردند .


119


اشقياي وهّابي كه خود را در برابر صولت مردانه سلحشوران آلباني باخته بودند ،
تلاش فراوان كردند كه آنها را وادار به تسليم كنند و لذا به آنها
مي گفتند :

« اي سلحشوران قهرمان ! اي يلان بيشه شجاعت ، حيف است كه دلاوراني چون شما كشته
شوند . بياييد دست از نبرد بر داريد و در زير حمايت ابن سعود قرار بگيريد . مطمئن
باشيد كه عبدالله بن سعود به شما قهرمانان نامدار نياز دارد . هرگز در حق شما اراده
سوء نخواهد كرد . »

با اين سخنان سعي فراوان كردند كه روحيّه آنها را تضعيف كنند و به ترك كارزار
وادار نمايند . ولي آنها ديگر تصميم خود را گرفته بودند و بر سر پيمان خود از سر و
جان گذشته بودند . از اين رهگذر همچون شير ژيان حمله كردند و وهّابيان روباه صفت را
بر خاك مذلّت انداختند .

اين نبرد خونين 12 ساعت ديگر ادامه يافت ، ولي در اثر گرسنگي قدرت بازوهايشان را
از دست دادند و تير و كمانشان تمام شد و شمشيرهايشان شكست و نيزه ها از كار
افتاد ، سرانجام همگي شربت شهادت نوشيدند و يكي ديگر از صفحات زرّين تاريخ را ورق
زدند . خداوند از همه شان خشنود باد !

عبدالله بن سعود از اين پيروزي غير مترقّبه اي كه نصيبش گرديد ، فوق العاده
مسرور شد و با نخوت و غرور به سوي مدينه باز گشت . وي به هنگام ورود به مدينه ، همه
نگهبانان بومي قلعه را بركنار كرد و به جاي آنها نگهبانان وهّابي گمارد .

ابن سعود براي مقابله با لشكري كه قرار بود تحت فرماندهي احمد طوسون پاشا به
مدينه منوّره يورش آورد ، همه برجها و باروهاي مدينه را استحكام بخشيد و اهالي مدينه
را مورد سرزنش و نكوهش قرار داد و گفت :


120


« شما براي اينكه من در مقابل احمد طوسون پاشا شكست بخورم يكي پس از ديگري ، در
وسط راه فرار كرديد . »

ابن سعود از آن پس اهالي مدينه را به شدّت مورد آزار و اذيّت قرار داد .

اهالي مدينه از روي ناچاري به سپاهيان ابن سعود پيوسته بودند و لذا در اثناي راه
يكي پس از ديگري گريخته بود و به هنگام وصول به وادي حمرا حتّي يك نفر هم از اهالي
مدينه با او نمانده بود .

احمد طوسون پاشا براي اين شكست ، دليلي جز جواني و ناپختگي خود ، نبايد جستجو
مي كرد . همزمان با حركت احمدطوسون از مصر از راه خشكي ، كاتب ديوان مصري طاهر
افندي با سپاه و ادوات جنگي از راه دريا به منطقه اعزام شده بود . و ينبع دريايي را
بدون جنگ و ينبع خشكي را با نبرد و درگيري تسخير نمود ، سپس با احمد طوسون متّحد
شد .

هجوم دليرانه طاهر افندي به ينبع برّي بسيار مردانه و خونين بود ، او 600 سر
بريده را با 2000 اسير به بند كشيده بود .

احمد طوسون پاشا به دنبال اين نبرد خونين ، به سوي قلعه « شويق » كه توسّط « ابن
جبّاره » يكي از سركرده هاي وهّابي در روستاي شويق به صورت بسيار مستحكمي ساخته
شده بود ، هجوم برد و پس از تسخير اين قلعه در فاصله چهار ساعتي ينبع برّي ، تنگه « جديده » را براي عبور خود برگزيد .

طوسون پاشا به جهت داشتن غرور جواني ، در اين تصميم گيري ، با كوماندوهاي مصري كه
تحت فرمانش بودند ، مشورتي به عمل نياورد و لذا از تدابير لازم ، براي عبور دادن يك
سپاه ، از يك تنگه غفلت نمود .

وي به هنگام ورود به تنگه ، سپاهيان پياده را در قسمت جنوبي و شمالي تنگه ، از پشت
كوهها سوق داده بود و به آنها گفته بود كه در جاهاي


121


لازم سنگر ايجاد كنند ، و جاهاي سوق الجيشي را به هر شكل ممكن در دست بگيرند
و خود ، سپاهيان سواره را به همراه خود برداشت و تا وادي حمراء پيش تاخت .

اين تدبير از نظر سوق الجيشي تا حدّي درست بود ، ولي هنگامي كه در سمت مدينه
تنگه ، با سپاه عبدالله بن سعود مصادف شد ، آنها را دنبال كرد و وادار به عقب نشيني
نمود .

در اين اثنا پيادگان مصري ، وهّابياني را كه در پشت كوههاي جنوبي تحصّن كرده
بودند فراري داده ، سنگرهايشان را ضبط كردند و آنها را از نقطه ورودي تنگه تا نقطه
خروجي آن تعقيب نمودند .

وهّابيان فراري هنگامي به نقطه خروجي تنگه رسيدند كه پيشاهنگان احمد طوسون پاشا
براي شناسايي و بررسي راهها از كوههاي جنوبي سرازير شدند و راه فرار وهّابيان را
بستند و آنها را وادار به عقب نشيني نمودند . و آن گروه از وهّابيان كه در ميان دو
شاخه لشكر مصر محصور شدند ، از ترس جانشان به سوي احمد طوسون حملهور گشتند .

گرچه در واقع قلع و قمع وهّابيان امكان پذير بود ، ولي نظر به اينكه تعداد
سوارياني كه همراه احمد طوسون پاشا بودند ، اندك بود و قدرت مقاومت در برابر
وهّابيان را نداشتند و هنگام رو در رويي با لشكر انبوه وهّابيان فرار را بر قرار
ترجيح دادند و تنها 9 نفر همراه او ، پا برجا ماند . سرانجام پيادگاني از كوه
سرازير شده ، آنها را از دست وهّابيان نجات دادند و به ينبع بحري رساندند .

مطابق تحقيق ، تعداد وهّابياني كه در اين نبردِ نابرابر شركت داشتند ، بالغ بر
پنجاه هزار نفر بود .

احمد طوسون پاشا سرگذشت تلخ شكست خود را از ينبع بحري به


122


پدرش محمّد علي پاشا گزارش داد و از او به مقدار كافي لشكر و مهمّات
مطالبه
كرد .

والي مصر سپاه و مهمّات لازمه را تدارك ديد و لشكر جرّاري تحت فرمان : حسين بيك ،
زعيم او غلو ، بناپارت و عثمان كاشف از طريق دريا گسيل داشت .

احمد طوسون پاشا سپاه اندكي همراه برداشت و از پيش تاخت ، بدون برخورد با هيچ
مانعي به سرزمين بدر رسيد و در منطقه بدر چادر زد و به انتظار رسيدن فرماندهان
چهارگانه نشست . آنگاه با مشورت نامبردگان ، نامه زير را نوشت و براي شيوخ منطقه
فرستاد :

« سلطان محمود غازي از فاجعه مولمه تسخير مدينه منوّره به دست وهّابيان و
محروميّت مسلمانان از زيارت روضه مطّهر نبوي آگاه شده ، براي قلع و قمع گروه ستمگر
وهّابيان از سرزمين مقدّس
حجاز به پدرم محمّد علي پاشا ـ والي مصر ـ فرمان صادر
كرده
است .

پدرم انفاذ و اجراي اين فرمان همايوني را به عهده من نهاده و براي اين منظور
سپاه انبوهي به اين منطقه ارسال نموده است . و هر قدر لشكر ايجاب كند تجهيز نموده ،
ارسال خواهد كرد .

براي بازگشايي حرم مطهّر نبوي ، هر قدر لشكر و مهمّات لازم باشد ، پدرم وعده قطعي
داده كه تهيّه و ارسال نمايد .

در اين زمينه توصيه هاي لازم را براي من به صورت مؤكّد بيان فرموده و من تا
آخرين قطره خون در اين راه تلاش خواهم نمود .

اگر موافقت صريح خود را با من ،
و ـ در صورت لزوم ـ مساعدت و پشتيباني خود را از
لشكر مصري اعلام كنيد ، عايدات ديرينه را به رسم مألوف به شما تقديم نموده ، جوايز
ملوكانه را به شما اعطا


123


مي كنم و با عواطف خاصّ پادشاه اسلام پناه شما را مورد عنايت قرار
مي دهم .

اگر كسي خيال كند كه من چون يكبار در وادي حمراء شكست خورده ام ، پس هميشه
وهّابيان پيروز خواهند شد ! سخت در اشتباه است .

در اين حادثه تنها تعداد اندكي از سپاهيان مصري در كنار من بودند ، كه آنها نيز
با منطقه آشنا نبودند و در برابر سيل دشمن فرار كرده ، موجب شكست من شدند .

اگر يك سپاه در يك نقطه شكست بخورد ، پادشاه جهان پناه از ارسال سپاهيان ديگر
ناتوان نيست .

نظر به اين كه اين وظيفه را پدرم بر عهده من نهاده ، به هر حال در اين كار توفيق
يافته ، وهّابيان را قلع و قمع و از سرزمين مقدّس حجاز اخراج خواهم نمود .

يكتا پرستان مصري با دستياري ديگر مسلمانان ، به ويژه مسلمانان تركستان ، به نبردي
سخت با وهّابيان آماده خواهند شد و سرزمين مقدّس حجاز را از دست وهّابيان باز پس
خواهند گرفت .

براي شما نيازي نيست كه بيش از اين اطاله كلام شود . با درايت و دور انديشي گام
برداريد و پاسخ قطعي و روشن خود را سريعاً به من اطّلاع دهيد .

اگر احدي در ميان شما در صدد عدم انقياد به فرمان مطاع همايوني باشد ، بر عليه
همه شما شمشير آبدار مقرّر خواهد شد . »

طوسون پاشا نامه هاي ديگر به اين مضمون نوشت و به هر يك از شيوخ قبايل
ارسال نمود .

وصول نامه هاي وي به شيوخ قبايل ، تأثير نيكو گذاشت و آنان پس از


124


تشكيل شوراي بزرگ به دو گروه تقسيم شدند :

گروهي تصميم گرفتند كه نسبت به دولت عليه عثمانيّه اظهار اطاعت و انقياد نموده ،
بر عليه سعود نامسعود قيام كنند .

گروه ديگري تصميم گرفتند كه نه از دولت عثماني طرفداري كنند و نه از سعود ، بلكه
به كناري رفته ، بي طرفي را شعار خود سازند و منتظر نتايج حوادث باشند .

هر فرقه اي بر اساس ايده و عقيده شيوخ خود ، نامه اي به احمد طوسون
پاشا نوشتند و موضع خود را اعلام كردند .

همه قبايل « احامده » جزو كساني بودند كه تا آخرين قطره خون اعلام حمايت و طرفداري
از دولت عثماني و نبرد بي امان با سعود نامسعود كردند .

بزرگترين شيخ احامده « شيخ جزا » نام داشت . او با همه مشايخي كه از او پيروي
مي كردند ، به صورت دسته جمعي به منطقه بدر رفتند و با احمد طوسون پاشا ديدار
نمودند و به او اطمينان دادند كه تا آخرين قطره خون وفادار خواهند ماند .

احمد طوسون پاشا نيز به هر يك از آنها يك خلعت قيمتي و يك شال سرخ كشميري هديه
كرد .

در يك شوراي نظامي بنا به پيشنهاد و صلاحديد شيخ جزا ، مقرّر شد كه نامه اي
بنويسد و براي « حسن قلعي چاوش » بفرستد . حسن قلعه تنها سرلشكري بود كه مورد اعتماد
كامل سعود و مورد توجّه او بود .

اين نامه به صورت ناصحانه و مشفقانه تحرير شد و توسّط محمود عبدالعال و حسين [ كه
هر دو اهل مدينه بودند و از جمله كساني بودند كه به لشكر مصر پيوسته ، آماده فداكاري
و جانبازي بودند ] به حسن قلعي چاوش ارسال گرديد .


125


متن نامه چنين بود :

« جناب حسن قلعي مهربان ، بدانيد كه پدر گرانقدرم محمّد علي پاشا ، بر حسب اراده
همايوني ، براي رهاسازي نواحي مقدّسه حجاز از دست وهّابيان غدّار و بازگشايي حرمين
شريفين به روي حجّاج و زائران مسلمان مأموريّت يافته است .

او براي اجراي اين فرمان همايوني ، مرا با لشكر انبوهي به اين سامان گسيل داشته و
شخص ايشان نيز با لشكري بي شمار در آينده اي نزديك به اين منطقه خواهد
آمد .

با شيوع اين خبر در ميان اعراب ، همگان بر شكست قطعي عبدالله ابن سعود اعتقاد
راسخ پيدا كرده و قبايل بدوي دسته دسته به حضور مي آيند و اعلام اطاعت و
انقياد مي كنند .

حضرت عالي كه از شخصيّتهاي برجسته مدينه منوّره و از رجال مشهور و صاحب عقل
و كياست مي باشيد و ظاهراً به همين دليل ناگزير شديد با وهّابيان اظهار اتّحاد
كنيد و اين تدبير شما كاملاً حكيمانه ، دور انديشانه و شايان تحسين بود .

امّا اكنون كه سرور معظّم و رهبر مفخّم ، پادشاه جهان پناه ، اهتمام
نموده اند كه با تدبير شاهانه و غيرت ملوكانه ، حرمين شريفين را ، به هر قيمتي
كه تمام شود ، از دست اشقيا مسترد نمايند و خوارج بدفرجام را از اين سرزمين قلع و
قمع نمايند ، البته كه اراده همايوني جامه عمل خواهد پوشيد .

در مورد اعلام اطاعت و انقياد در برابر اراده الهام بخش ملوكانه و اجتناب از هر
گونه غفلت و مخالفت ، كه عواقب و خيمي به دنبال دارد ، منتظر پاسخ نامه هستيم كه در
آن با فكر صائب خود براي
استرداد سريع شهر مقدّس مدينه ، تدبيرهاي مفيد و
ارزشمندي را


126


ارائه نماييد و با تسريع در پاسخ نامه ، خيرخواهي خود را نسبت به اهالي در بند و
مبتلاي مدينه به اثبات برسانيد كه از سوابق درخشان و درايت و كياست شما جز اين
انتظار نمي رود . »

محمود عبدالعال و حسين ، دو تن از اهالي مدينه كه پيشتر از آنها ياد كرديم ، به
عهده گرفتند كه اين نامه را به « حسن قلعي » برسانند .

يك نفر بدوي از قبيله شيخ جزا نيز براي راهنمايي به همراه آنان به راه
افتاد .

نامبردگان هنگامي به مدينه منوّره رسيدند كه همه درها بسته بود و راهي براي ورود
به شهر وجود نداشت . و لذا منتظر ماندند و پس از نيمه شب از مجراي چشمه زرقا وارد
شدند و از آبشخور ميدان مناحه ـ واقع در داخل حصار ـ بيرون آمدند و آنگاه مأموريّت
خود را به انجام رسانيدند .

حسن قلعي چاوش ، نامه احمد طوسون پاشا را دريافت كرد و با دقّت مورد مطالعه قرار
داد و با جمله : « اين نهايت خواسته و آرزوي ماست » موافقت خود را اعلام كرد .

حسن قلعي همان شب يكي دو نفر از افراد فهميده و كار آزموده هر محلّه را احضار
كرد و پس از تأكيد فراوان بر اخفاي راز و تشريح راههاي مكتوم داشتن آن ، اينگونه سخن
آغاز نمود :

« من اين نوشتار را از احمد طوسون پاشا دريافت نمودم ، انفاذ و اجراي آن گرچه
بسيار سخت است ولي براي منو شما بشارت بزرگو نعمت غيرمترقّبه اي است .

بياييد همه دست در دست هم داده ، تلاش خود را به كار بريم و از قيد اسارت رهايي
يابيم و زندگي شرافتمندانه زن و بچّه خود را فراهم نماييم . »


127


پس از بيان اين مقدّمه ، نامه را در آورده ، متن آن را براي حاضران قرائت
نمود .

حاضران از شنيدن اين خبرِ مسرّت بخش ، غرق در شادي شدند و اشك شوق ريختند و
گفتند :

« وه چه سعادت بزرگ و بشارت فرخنده اي به سراغ ما آمده است ! »

آنگاه براي پوشيده داشتن اين راز سوگند خوردند و ابراز داشتند :

« ما در مورد يك چنين موضوع پيچيده و حسّاسي ، از هر گونه اظهار نظر و ارائه طرح
ناتوانيم ، شما هر تصميم و تدبيري اتّخاذ كنيد ، ما تا آخرين قطره خون براي اجراي آن
تلاش و فداكاري مي كنيم . »

حسن قلعي چاوش گفت :

« طرحي كه من در اين رابطه ارائه مي دهم اين است كه وقت خاصّي را با احمد
طوسون پاشا تعيين مي كنم و در آن وقت مقرّر بر فراز همين خانه اي كه الآن
در آن هستيم تيري را شليك مي كنم .

شما كه الآن از اينجا برگرديد ، همسايگان خود را مخفيانه دعوت كنيد و اين راز را
با آنها در ميان بگذاريد . آنان در لحظه اي كه صداي شليك از پشت بام خانه من
شنيده شد سلاحهاي خود را بر دارند ، به وهّابيان موجود در برجها و باروهاي حصار
حملهور شوند و هر وهّابي را هر جا يافتند بكشند . سعي كنند كه در داخل حصار حتّي يك
نفر وهّابي زنده نماند . آنچه براي مردم ضرورت دارد كه حساب شده و دقيق انجام دهند ،
همين است و بس .

اگر اين وظيفه را به نحو احسن انجام بدهند به مقصد و مقصود خود نايل
مي شوند و براي هميشه از اين غم و اندوه رهايي مي يابند . »


128


آنگاه نامه اي به شرح زير نوشت و توسّط نامبردگان از طريق مجراي عين
الزرّقا براي احمد طوسون پاشا فرستاد .

متن نامه حسن قلعي چاوش به احمد طوسون پاشا

« ولي نعمت بزرگوارم ، سرورم و پيشواي مقتدرم ! فرمان مسرّت بخش شما به دست چاكرتان
واصل شد .

اهالي مدينه از دير زمان نمك پرورده دولت عليّه عثمانيّه و شرمنده الطاف بيكران
آن پادشاه اسلام پناه هستند . و چون از اعماق دل و صميم قلب به دولت عثماني عشق
ميورزند ، خروج از تابعيّت افتخار آميز دولت عثماني و گرفتاري در بند اسارت و جنايت
ديگران ، خود فاجعه بزرگي است .

از اين رهگذر ما در عهد سلطان سليم خان چندين بار از دربار شوكت اقتران ايشان
استمداد جستيم و نماينده ها فرستاديم ، كه متأسّفانه در عهد ايشان شرايط رو در
رويي با فرقه طغيانگر وهّابيان فراهم نشد .

اهالي نيز بيش از آن قدرت تحمّل محاصره و تضييقات را نداشتند ، بنابر اين
ناچار در مقابل آنان تسليم شدند .

پيروي از اين فرمان گرامي براي ما نعمت بزرگ و قرين امتنان است . تلاش براي بيرون
راندن دشمنان بدكردار از هجرتسراي پيامبر ، وظيفه فرد فرد اهالي مدينه است و طبعاً
ما بيش از سپاه مصري فداكاري و جانبازي خواهيم نمود .

و لذا از شما مي خواهيم كه در فلان روز وفلان ساعت سپاه مصري در منطقه « بئر
علي » گرد آيند .

در لحظه اي كه از داخل مدينه صداي شليك تنفگ شنيده شد ، از آن دربِ حصار كه
به روي آنها باز خواهد شد به داخل حصار


129


سرازير شوند .

اين جانب هنگامي كه لشكر همايوني را در منطقه آبار علي مشاهده كنم ، پشت بام رفته
به شليك تفنگ مي پردازم . اهالي مدينه بر اساس قراري كه مخفيانه مقرّر گشته ،
گروهي به برجها و باروها رفته ، وهّابيها را قتل و قمع خواهند نمود و گروهي ديگر
دروازه هاي حصار را گشوده ، لشكر همايوني را به داخل حصار هدايت
خواهند كرد .

اين تدبير با افراد لازم در ميان نهاده شده و توسّط آنها به فرد فرد اهالي تفهيم
گرديده است . آنچه مهمّ است اين است كه لشكر همايوني همه همّ خود را صرف كرده ، در سر
ساعت تعيين شده در روز مقرّر در آبار علي حضور پيدا كنند .

در غير اين صورت پيامدهاي بسيار خطرناكي براي اهالي مدينه در پي خواهد بود . با
تأكيد بر اين نكته ، عريضه را خاتمه مي دهم . »

احمد طوسون پاشا از اين پاسخ صريح و تدبير صحيح حسن قلعي بيش از حد مسرور شده ، 73 نفر سواره و 400 نفر پياده از اعراب شيخ جزا و تحت فرماندهي « عثمان كاشف » از
سركرده هاي لشكر مصري ، به سوي آبار علي گسيل داشت ، تا در روز مقرّر و ساعت
معين به نقطه از پيش تعيين شده بر سند .

عثمان كاشف كه از افسران كار آزموده و آشنا با فنون رزمي بود ، 473 تن سرباز
سلحشوري را كه در تحت فرماندهي او بود حركت داده ، در روز معيّن و ساعت مقرّر به
منطقه « آبار علي » ( 1 ) كه در فاصله سه ساعتي مدينه
منوّره به

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ آبار علي ( عليه
السلام )
همان « ذوالحليفه » يا « مسجد شجره » است كه يكي از
ميقاتهاي حج مي باشد .


130


سمت مكّه معظّمه قرار داشت واصل گرديد .

وهّابيان مدينه از وصول سپاه عثمان كاشف به آبار علي مطّلع شدند ، اهالي مدينه را
احضار نموده ، اينگونه اوليتماتوم دادند :

« به جهت اينكه ممكن است شما از كنار ما فرار كنيد ، اين دفعه شما را با خود
نمي بريم ، لازم است همه شما مسلّح شويد ، با كمال بيداري و هشياري در
خانه هاي خود گوش به زنگ بمانيد .

اگر ما ـ بر فرض محال ـ در مقابل سپاه مصري شكست خورديم ، شما بايد بي درنگ
به ياري ما بشتابيد . و اگر در ياري ما كوتاهي كنيد پيامد بسيار سختي برايتان خواهد
داشت . »

اهالي مدينه در پاسخ آنها اظهار داشتند :

« زن و فرزند ما در اين شهر زندگي مي كنند ، اموال و اشياي ما در اين حصار
است ، و لذا ما وظيفه داريم كه با همه توان در محافظت از شهر و حصار تلاش كنيم . شما
فقط در فكر خودتان هستيد ، ولي ما در انديشه زن و بچّه خود هستيم .

اگر قلعه به دست تركها بيفتد ، ما با زبان آنها آشنايي نداريم ، آنها نيز زبان ما
را نمي دانند . اموال ما را به يغما مي برند ، مردان ما را مي كشند و
زنان ما را به اسارت مي برند ؛ زيرا نژاد آنها از نژاد ديگري است . »

وهّابيان با شنيدن اين پاسخ مصلحتي از قلعه خارج شدند ، گروهي سيل آسا به سوي « آبار علي » روان گشتند و گروهي براي محافظت از سنگرهاي قُبا و عَوالي تعيين شدند و
گروه ديگري مسلّح در داخل حصار باقي ماندند .

وهّابياني كه به سوي آبار علي حملهور شدند ، چهار هزار نفر بودند كه بداي بن
مضيان و نيز برادرش در سپاه سعود بي ايمان بودند .


131


عثمان كاشف در ابتداي امر احساس كرد كه يك سپاه 473 نفري نمي تواند با يك
لشكر جرّار رويا روي شود و لذا صلابت و شجاعت سپاهش را به آنها گوشزد مي كرد و
سربازي و جانبازي آنان را در برابر دين و دولت مي ستود و مي گفت :

« دوستان ! مادران ما ، ما را براي چنين روزي به دنيا آورده اند . امروز تنها
كاري كه ما بايد انجام دهيم رهاسازي هجرت سراي رسول گرامي اسلام از دست پليد دشمنان
خارجي است .

گرچه تعداد دشمنان ما زياد است ولي به حكم « الخائن خائف » آنها بزدل و ترسو
هستند . اگر يار و ياور آنها شيطان است ، پشتيبان ما عنايات خاصّ پيامبر خدا و
الطاف بيكران خالق منّان مي باشد .

ما اگر صلابت و پايمردي خود را حفظ كنيم و جان ناقابل خود را در طبق اخلاص
نهاده ، به سوي دشمن بزدل حملهور شويم ، بي گمان پرچم پيروزي را به اهتزاز
درآورده ، دشمن دين و ايمان را از ريشه و بن برخواهيم كند .

اهالي مظلوم مدينه اينك در كنار حرم رسالت پناهي ، براي غلبه و پيروزي ما دست به
نيايش برداشته ، سيل اشك بر رخسار خود روان مي سازند و از محضر رسول خدا ( صلي الله عليه وآله ) تقاضاي ياري مي كنند .

كساني كه در اين نبرد شربت شهادت بنوشند ، همانند كسي هستند كه در ركاب رسول خدا
به شهادت رسيده باشند . بي گمان رحمت و مغفرت پروردگار شامل حالشان خواهد بود . ارواح طيّبه شهدا و ساكنان ملأ اعلا به تماشاي شما برخاسته اند . توجّهات معنوي
و عنايات روحاني آنها براي نصرت و پيروزي ما بس است . هان ! اي همرزمان ، با اتّكا به
عنايات الهي دلگرم شويد ، با شمشيرهاي آخته به سوي دشمن زبون بتازيد . يكدل و يك صدا
بانگ تكبير برآوريد و


132


دمار از روزگار دشمن در آوريد .

اينك من پيشاپيش شما حركت مي كنم ، شما شيفتگان خدا و پيامبر به دنبال من
روان شويد . اي عاشقان به پيش . »

عثمان كاشف با اين نصايح حماسي ، دلاوران مصري را تشويق نمود و لشكر توحيد با
گلبانگ تكبير ، چون شير ژيان به سوي دشمن بي ايمان حمله بردند . 5 ساعت تمام آتش
جنگ را برافروخته نگه داشتند و دشت روح افزاي آبار علي را با خون دشمن زبون گلگون
ساختند . كه شاعر گفته است :

« اين پيامد نبرد است كه دشت و هامون را به جاي لاله هاي سرخ با خون دشمنان
خود بياراستيم . »

لشكر بد آيين دشمن در مقابل اين حمله هاي دليرانه و يورشهاي شجاعانه تاب
مقاومت نياورد و همگي فرار را بر قرار ترجيح داده ، به سوي مدينه منوّره عقب نشيني
كردند . چون درب هاي حصار را بسته ديدند به خاكريزهاي عوالي و قربان پناه بردند
و همانند جوجه كبوتر به سوي دهكده قبا پراكنده شدند .

سپاهيان مصري به مقدار زيادي آنها را دنبال كردند و هر كدام را يافتند از پا در
آوردند و به قرارگاه خود در آبار علي با فتح و غلبه بازگشتند .

رؤساي اشقيا از مشاهده شجاعت و صلابت سپاهيان مصري و از تنگتر شدن محاصره مدينه
توسّط « احامده » به پشتيباني از سپاه مصري ، از رويارويي با سپاه عثمان سخت
برآشفتند .

از اين رهگذر سران اهل مدينه ، چون : محمّد فلاح ، محمّد طيّار و حسن قلعي را فرا
خواندند و به آنها اولتيماتوم دادند كه :

« ما با يك سپاه نيرومند متشكّل از چهارده هزار مرد جنگي به سوي


133


سپاه ترك حملهور خواهيم شد . اگر براي همكاري نكردن با ما به عذرهاي واهي متوسّل
شده ، تعلّل بورزيد ، نخست شما را از دم تيغ مي گذرانيم ، سپس به سوي آبار علي
حملهور مي شويم .

شما در ابراز اطاعت و همكاري كوتاهي نمي كنيد ولي برخي از اعمال شما ما را
به شك و ترديد در مذهب و آيين شما وا مي دارد .

شما بايد يكايك در مقابل ما سوگند ياد كنيد و همه خواسته هاي ما را برآورده
سازيد . »

آنگاه يك پيمان همكاري به صورت ظاهر منعقد شد و در مورد همكاري و همراهي اهالي
مدينه اطمينان خاطر حاصل گرديد . اين قول همكاري از طرف اهالي مدينه به صورت جبري و
از روي مماشات بود .

پس از آن دو نامه به رشته تحرير در آمد ؛ يكي را به « عثمان كاشف » و ديگري را به « شيخ جزا » كه تا آن موقع به آبار علي رسيده بود ، ارسال نمودند .

اين دو نامه كه توسّط دو تن از اهالي مدينه از طريق مجراي عين زرقا فرستاده شد ،
هر دو به يك مضمون بود ، جز اينكه يكي به عربي و ديگري به زبان تركي بود .

متن نامه اي كه به زبان تركي خطاب به عثمان كاشف ارسال شده بود ـ پس از حذف
القاب ـ چنين بود :

« فردا فلان ساعت درهاي قلعه مدينه منوّره به روي لشكر شما ، بر اساس قرار دادي كه
در ميان ما مقرّر شده ، گشوده خواهد شد .

اگر مسامحه و تأخير روا داريد ، اين قرار داد توسّط جاسوسهاي وهّابيان معلوم
خواهد شد و همه اهالي مدينه را قتل عام خواهند كرد ؛ زيرا هنوز در ميان ما از
طرفداران آنها كم و بيش هست و ممكن است ما برخي از آنها را نشناسيم و در بزم خود
جاي دهيم .


134


در اين زمينه كوچكترين مسامحه روا نداريد ، دار الهجره پيامبر خدا ( صلي الله عليه وآله ) را از دست پليد دشمن رها ساخته ،
ساكنان دارالسّكينه و زنان و فرزندانشان را دلشاد كنيد . »

اين نامه در حوالي نيمه شب به دست عثمان كاشف رسيد ، پس از اطّلاع از مضمون آن به
نامه رسانها گفت :

« انشاءالله فردا رأس ساعت تعيين شده ، ما را در مقابل درهاي قلعه خواهيد ديد و به
ياري حضرت حق از بند اسارت رهايي خواهيد يافت . »

و تأكيد كرد كه در وقت معيّن سپاهيان مصري و سپاهيان شيخ جزا را بي درنگ
گسيل خواهد داشت .

آنگاه نمايندگان اهل مدينه از طريق مجراي عين زرقا به مدينه بازگشتند و به اهالي
مدينه بشارت دادند و اهالي مدينه همگي در خانه هاي خود مسلّح گشته ، ديدگان خود
را به سوي آبار علي دوختند و تا صبح ترك خواب و استراحت نمودند .

سپاه عثمان كاشف به هنگام سپيده دم با شليك توپ و تفنگ كماندوهاي وهّابي را تار
و مار ساختند و سركرده هاي اشقيا را فراري دادند و سرانجام به يكي از
درب هاي حصار مدينه كه « عنبريّه » نام داشت نزديك شدند .

سپاه پادشاهي مصري با شجاعت و صلابت بي نظير در برابر حصار قلعه قرار
گرفتند و حسن قلعي چاوش در ساعت مقرّر بر فراز بام خانه اش تيري شليك كرد . بر
اساس تعليمات قبلي ، اهالي مدينه به صورت دسته جمعي با ادوات جنگي حركت نموده ،
نگهبانان وهّابي قلعه را از رو در رويي با سپاه


135


مصري منع كردند . در اين ميان جوانمردي كه جان بر كف نهاده ، دل به دريا بزند و
دروازه عنبريّه را بگشايد يافت نشد ، و لذا مدّتي سپاه مصري در پشت ديوارهاي حصار
سنگر گرفتند و در انتظار باز شدن دروازه نشستند .

در اين اثنا اگر سپاهيان وهّابي موجود در نواحي عوالي و قبا گرد مي آمدند و
به طرف سپاه عثمان كاشف حملهور مي شدند ، بي گمان سپاه ـ مصري به دليل كمي
نفرات ـ شكست مي خوردند و همه اهالي مدينه از زن و مرد و خُرد و كلان كشته
مي شدند .

نگهبانان وهّابي براي جلوگيري از نزديك شدن سپاه مصري به قلعه و گشوده شدن
دروازه ، از برجها و باروها پيوسته توپ و تفنگ پرتاب مي كردند .

گروهي از ايثارگران مدينه جان خود را بر طبق اخلاص نهادند و بدون اعتنا به توپ و
تفنگ ، كه چون رگبار باران فرو مي ريخت ، به سوي دروازه شتافتند و دروازه را
گشودند و سپاهيان مصري را به داخل قلعه هدايت نمودند و به ميدان مناحه آوردند .

آنگاه براي محافظت آنان از خطر دشمن ، سواران مصري و بدويان شيخ جزا را در
پناهگاههاي مستحكم جاي دادند و دروازه عنبريّه را بستند و از احمد طوسون پاشا
درخواست نيرو كردند .

احمد طوسون از شنيدن خبر ورود سپاهيان به درون حصار مدينه ، بيش از حدّ مسرور
گرديد و لشكري متشكّل از سه هزار مرد جنگي تحت فرماندهي زعيم اوغلو ، حسين بيك ،
شراره و بناپارت ، از سركرده هاي نامدار ارتش مصر ترتيب داد و به ياري عثمان
كاشف فرستاد .

سپاهيان ياد شده با سرعتي شگفت طيّ مسافت نمودند و در مدّتي كوتاه به ناحيه
مدينه رسيدند و آنگاه چادر ستاد فرماندهي را در بيرون حصار مدينه نصب كردند .


136


ورود خضرگونه و پيش بيني نشده لشكر مصري ، از طرفي موجب قوّت قلب سپاهيان عثمان
كاشف و شيخ جزا شد ـ كه چندي قبل وارد مدينه شده و با كمبود آذوقه مواجه بودند ـ و
از طرفي موجب تشويش خاطر و نگراني شديد وهّابياني شد كه در خاكريزهاي اطراف قربان ،
عوالي و قبا سنگر گرفته بودند ، كه همگي از منطقه گريختند .

وهّابياني كه در داخل قلعه متحصّن بودند ، هنگامي كه مشاهده كردند همه اطراف حصار
توسّط سربازان سلحشور مصري محاصره شده ، بداي بن مضيان ، برادرش سعود و عبدالله بن
سعود و ديگر سركرده هاي وهّابي ، سنگر نشينان عوالي و قربان را برداشتند و از
منطقه فرار كردند . آنان حتّي وقتي مطمئن شدند كه ديگر نيرويي به كمكشان نخواهد آمد . در اثر عناد و لجاجتي كه داشتند باز هم به جنگ و نبرد ادامه دادند و اهالي مدينه و
سپاه مصري را با شليك مداوم توپ و تفنگ مورد ايذاء قرار دادند .

يكي از فرماندهان مدبّر مصري به نام « احمد آغا » كه در اثر شجاعت و صلابتش به « بناپارت » شهرت يافته بود ، توپهاي غول پيكر را بر فراز قلّه كوه « سلع » در جنوب
مدينه مستقر نمود و قلعه را مدّتي متمادي زير رگبار توپها قرار داد . او وقتي متوجّه
شد كه از اين طريق نيز كار پيش نمي رود با حسن قلعي چاوش مشورت كردند و تصميم
گرفتند كه كانالي حفر كرده ، قلعه را منفجر نمايند .

آنگاه شخصي به نام « عودالحيدري » را نزد وهّابيان فرستادند و پيغام دادند كه اگر
سلاحهاي خود را بر زمين بگذارند ، مورد عفو و امان قرار خواهند گرفت و به هر جا كه
مايل باشند مي توانند بروند .

عودالحيدري كه در نهان از طرفداران ابن سعود بود ، وهّابيان را به ادامه نبرد
تشويق كرد و نقطه حفر كانال را به آنها معرّفي نمود و تأكيد كرد كه آن


137


نقطه را بخصوص مورد پرتاب توپ قرار دهند .

هنگامي كه احمد آغا بناپارت از اين واقعه مطّلع شد ، دستور داد كه حفر كانال
تعطيل شود و كانال ديگري به سوي برج مستحكم واقع در كنار حمّام محمّد پاشا حفر
گردد .

حفر اين كانال نيز با صلاحديد حسن قلعي چاوش انجام گرفت و به قدري مخفيانه انجام
يافت كه حتّي احمد آغا نيز از آن مطّلع نشد .

انفجاري كه در اين كانال انجام گرفت ، برج مستحكم وهّابيان را به هوا فرستاد و
حفره وسيعي ايجاد كرد كه يك ستون ده نفري به راحتي توانست از ميان آن بگذرد .

در حدود هزار نفر از ايثارگران سپاه پادشاهي مصري از اين كانال عبور كردند و به
داخل قلعه راه يافتند ، ولي يك گروه دو هزار نفري از وهّابيان راه را بر آنها بستند
و در پشت ساختمانها سنگر گرفتند و با تفنگ و تپانچه از پيشرفت آنها جلوگيري
كردند .

با تشجيع و تشويق فداييان بومي ، ايثارگران ياد شده توانستند جاليز محمّد پاشا را
به تصرّف خود در آورند و در آنجا سنگر بگيرند . در اين درگيري شجاعانه ، فقط يك نفر
شهيد و يك نفر زخمي شد .

گرچه تصرّف اين جاليز وحشت و اضطراب عجيبي در دل وهّابيان انداخت ، ولي اين جاليز
به يك كوچه تنگ و باريك ختم مي شد كه هر دو طرف اين كوچه با سدّهاي محكم مسدود
بود و در دو طرف اين گذرگاه برج و باروي بسيار مستحكمي قرار داشت كه توسّط نگهبانان
حفاظت مي شد .

از اين رهگذر ايثارگران جانبازي كه تا جاليز محمّد پاشا پيش رفته بودند ، در يك
موقعيّت بسيار خطرناكي قرار گرفتند . اين فدائيان جان بر كف مدّتي در اين نقطه
مخاطره انگيز درنگ كردند و به دنبال راه چاره بودند ، كه يك


138


قهرمان جان بركف با صولت حيدري خيز برداشت و با يك خيز خود را به باروي اوّل
رسانيد و نگهبانان بارو را در دم به هلاكت رسانيد .

نگهبانان ديگر باروها با مشاهده رشادت اين قهرمان ، كه « درويش دشيشه » نام داشت ،
به وحشت افتاده ، از منطقه گريختند .

ديگر فدائيان ايثارگري كه در جاليز محمّد پاشا حيران و سرگردان مانده بودند ، به
غيرت آمده ، با يك بسيج عمومي بر وهّابيها هجوم برده ، همه آنها را چون گوسفند سر
بريدند .

آتش جنگ با ورود سپاهيان بعدي مصري و امدادگران بدوي ، آنچنان شعلهور شد ، كه
تشخيص اهالي مدينه از تجاوزگران وهّابي براي مصريها و بدويها غير ممكن شد . و لذا
اهالي رزمجوي مدينه كلاه سربازي بر سر نهادند تا از وهّابيها باز شناخته شوند .

وهّابيان پليد در عناد و لجاجت خود اصرار ورزيده ، از روي سفاهت و حماقت خواستار
عفو و امان نشدند .

پس از مدّتي متمادي جنگ و خونريزي ، وهّابيان ديدند كه هرگز قدرت مقاومت در برابر
سپاه توحيد را ندارند ، و لذا به برجها پناه برده ، تقاضاي عفو و امان نمودند .

همه جاي داخل حصار با لاشه هاي وهّابيان بدكردار پر شده بود و طبعاً به جهت
وحشت و اضطرابي كه بر زنان و كودكان عارض مي شود ، به عفو و امان پناه بردند . اين تقاضا از طرف اهالي پذيرفته شد و مقرّر گرديد كه آنها را تا فاصله چند ساعتي
مدينه تحت الحفظ ببرند ، به طوري كه از تير رس اهالي مدينه خارج شوند . در ميان
فرماندهان مصري اين مأموريّت بر عهده عثمان كاشف نهاده شد و او به مقدار لازم سواره
به همراه خود برداشت و وهّابيان پناهنده و خلع سلاح شده را تحت الحفظ از مدينه
بيرون برد .


139


وهّابيان هنگامي كه به منطقه « عرَيض » رسيدند ، علي رغم بي سلاح
بودنشان ، در صدد برآمدند كه با كشتن عثمان كاشف آتش درون خود را خاموش نمايند .

عثمان كاشف پس از برملا شدن افكار پليد آنان ، با سپاهياني كه در تحت اختيارش
بود ، با وهّابيان به جنگ و نبرد پرداخت و همه آنها را از دم شمشير گذرانيد . تنها
هفت نفر از آنها موفّق به فرار شدند . [ 1227 هـ . ] .

تعداد وهّابياني كه سعود براي نگهباني قلعه مدينه گمارده بود به
چهارده هزار نفر مي رسيد ، كه همه آنها در اثناي جنگهاي پياپي به هلاكت
رسيدند ، به جز هفت نفر ، كه يكي از آنها به : « احمد حنبلي » موسوم بود .

احمد حنبلي از مجاوران مدينه منوّره بود و مدّت زمان طولاني با تدريس علم فقه در
داخل مسجدالنّبي امرار معاش مي كرد . ولي در نهايت بلاي حبّ جاه بر جانش افتاد
و با بيعت سعودبن عبدالعزيز ، دين و ايمانش را بر باد داد و راه كفر و الحاد را در
پيش گرفت .

اين خائن پليد گرچه از محاربه « عرَيض » جان سالم به در برد و به وضع بسيار
ناهنجاري خود را به درعيّه رسانيد ، ولي در آنجا خود را لو داد و به شرحي كه در زير
بيان مي كنيم به هلاكت رسيد .

احمدطوسون پاشا پس ازاين پيروزيِ درخشان ، از منطقه بدر حركت
نمود و به قصد زيارت حرم مطهّر و روضه معطّر پيامبر اكرم ( صلي الله عليه وآله ) به سوي مدينه منوّره عزيمت كرد و
كليد مبارك شهر مقدّس مدينه را به حضور پدرش محمّد علي پاشا فرستاد . همزمان با اين
حركت ، محمّد علي پاشا نيز با 28 كشتي حامل نيرو ، ادوات جنگي و ابزار نظامي به بندر
جدّه وارد شد . او آنگاه بي درنگ وصول
كليدوكيفيّت استردادشهرمقدّس مدينه منوّره رااز دست خوارج
بي فرهنگ با شرح و بسط ، به مركز خلافت عثماني ـ به استانبول ـ گزارش داد .


140


استرداد كعبه معظّمه از دست اشقياي بي فرهنگ

محمّد علي پاشا در لحظه ورود به جدّه ، از خبر مسرّت بخش قلع و قمع فرقه هاي
تجاوزگر وهّابي و اخراج آنان از خاك پاك هجرت سراي پيامبر ( صلي الله عليه وآله ) آگاه شد و اين خبر بهجت انگيز موجب شد
كه در صدد استرداد مكّه معظّمه نيز برآيد ، از اين رو لشكر جرّاري به فرماندهي مصطفي
بيك از جدّه گسيل داشت و به اعزام لشكري از مدينه و بسيج كردن بقاياي سپاه مصري به
سوي مكه معظّمه فرمان داد .

لشكري كه به فرماندهي احمد طوسون پاشا از مدينه منوّره حركت نمود ، در اثناي راه
با سپاه « بداي بن مضيان » و برادرش سعود مواجه شده ، طي نبرد سختي همه آنها را از
ريشه و بن بركند . آنگاه با سپاهي كه توسّط پدرش از جدّه گسيل شده بود ، متّحد شد و
با يك حمله دليرانه گروههاي اشقيا را مجبور به فرار و عقب نشني كرد كه سرانجام
بقاياي وهّابيهاي مكّه به قرارگاه مستحكم « زعميم » پناه بردند .

هدف وهّابيان از پناه بردن به قرارگاه زعميم اين بود كه راههاي اين قرارگاه
سوق الجيشي را ببندند و در پناه موقعيّت طبيعي اين قرارگاه از هجوم لشكر پيروز
محمّد علي پاشا در امان باشند . و هر از چندي به لشكر همايوني شبيخون زده ، در موقع
مناسب با وهّابيان درعيّه متّحد شوند و مكّه معظّمه را باز پس گيرند .

مصطفي بيك فرمانده لشكر مصريِ اعزام شده به جدّه ، با شجاعت و دلاوري
بي نظير خود سوگند ياد كرد كه تا وهّابيان پليد را از قرارگاه زعميم قلع و قمع
نكنم از مركب خود پياده نخواهم شد .

آنگاه چهل تن فدايي جان بركف با خود برداشت و با حمله دليرانه خود تعداد
هفت هزار وهّابي زبون را ، كه مشغول تحكيم موقعيّت خود بودند ، از


141


قرارگاه زعميم فراري داد و اين قلعه مستحكم را ضبط و تسخير نمود .


| شناسه مطلب: 73916