بخش 10

فصل دوم ـ بخش چهارم : گفتمان اثنا عشریّت گفتمان اثنا عشریّت نصوص خلفای اثنا عشر در منابع اهل سنت ادله ی اثبات امامت ائمه ی اثنا عشر الف : نصوص امامت ب : سایر ادله ارزیابی شخصیت امامان توسط دانشمندان اهل سنت ارزیابی یک شبهه


193


فصل دوم ـ بخش
چهارم :

گفتمان اثنا عشريت

نصوص خلفاي اثناعشر در منابع اهل سنت

ادله اثبات امامت ائمه اثنا عشر

نصوص امامت

ساير ادله

شخصيت امامان نزد دانشمندان اهل سنت


195


گفتمان اثنا عشريّت

در ادامه ي سلسله مباحث گفتمان امامت گفتمان اثناعشريت مجال طرح
مي يابد . بر اساس عقيده ي قطعي و ثابت اماميه ، منصب الهي امامت پس از
رحلت پيامبر اكرم به دوازده امام اختصاص مي يابد كه آنان عبارتند از : علي بن
ابي طالب ، حسن بن علي ، حسين بن علي ، و نه تن از نسل حسين بن علي و آخرين آنها مهدي
امت مي باشد كه به عنوان نجات دهنده ي نهايي و دادگستر جهان شناخته شده است . اماميه را از آن رو كه به امامت اين دوازده پيشوا باور آورده ، اثنا عشريه گويند . مبحث كنوني به بررسي ادله ي امامت ائمه ي اثنا عشر اختصاص يافته است .

نصوص خلفاي اثنا عشر در منابع اهل سنت

بي گمان براي اثبات امامت ائمه ي اثنا عشر و تعيين اسامي و مصاديق آنان
نتوان از كتب صحاح و مسانيد اهل سنت به نحو تفصيلي مدد گرفت ولي در اين
مجموعه ها احاديث انبوهي به چشم مي خورد كه در آن از دوازده پيشوا ، خليفة
و امير سخن به ميان آمده است . از آنجا كه اين احاديث نيازمند تأمل جدي و همه جانبه
مي باشد لازم است ابتدا به نقل ها و روايات آن نظر كنيم .

1 ) در صحيح بخاري از جابر بن سمره روايت شده : سمعت رسول الله يقول إثنا
عشرأميراً فقال كلمةً لم أسمعها فقال أبي : إنّه قال : كلّهم من قريش . ( 1 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . صحيح البخاري ج8 ، ص127 ، شنيدم از رسول خدا كه از
دوازده امير سخن گفته و آنگاه كلمة اي گفت كه من نشنيدم و پدرم به من گفت : او گفته
است : جملگي از قريش مي باشند .


196


2 ) در روايات صحيح مسلم و ديگر منابع عبارات ديگري هم در متن حديث به چشم
مي خورد از جمله : « لايزال الدّينُ قائماً حتي تقوم الساعة أو يكون عليكم إثنا
عشر خليفة » ( 1 ) ، « لايزال أمر النّاس ماضياً ماولّيهم
اثناعشر رجلاً » ( 2 ) ، « لايزال الإسلام عزيزاً إلي اثني
عشر خليفة » ( 3 ) ، « لايزال هذا الدّين عزيزاً منيعاً إلي
اثني عشرَ خليفة » ( 4 ) ، « لايزال أمر امّتي صالحاً حتي
يمضي إثنا عشر خليفة » ( 5 ) ، « يكون لهذه الامة إثنا عشر
قيِّماً لايضُّرهم من خذلهم » ( 6 ) ، « لاتضرُّهم عداوة من
عاداهُم » ( 7 )

3 ) در روايت مسروق بن اجدع آمده ، فردي از عبدالله بن مسعود پرسيد : اي
ابوعبدالرحمان ! آيا هرگز از رسول خدا پرسيده ايد كه چند خليفة بر اين امت حكم
برانند ؟ او در پاسخ گفت : از آن زمان كه به عراق آمده ام هيچكس از من چنين
سؤالي نپرسيد . سپس گفت : بلي از رسول خد ا پرسيدم و او پاسخ فرمود : اثنا عشر عدة
نقباء بني اسرائيل . ( 8 )

4 ) با توجه به كثرت نقل ها و روايات اين حديث و ورود آن در مهم ترين
مجموعه هاي روايي اهل سنت مي توان به صدور اين گفتار از پيامبر اكرم اطمينان
يافت . ( 9 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . صحيح مسلم ج6 ، ص4 ، مسند
احمد بن حنبل
ج5 ، ص89 ، همواره دين پابرجا بماند تا اينكه
قيامت سر رسد يا دوازده خليفة بر شما پيشوايي كنند .

2 . صحيح مسلم ج6 ، ص3 ، همواره امر مردم بگذرد مادام
كه بر آنان دوازده تن رهبري كنند .

3 . صحيح مسلم ج6 ، ص3 ، همواره اسلام تا دوازده خليفة
سرافراز ماند .

4 . همواره اين دين سرافراز و استوار ماند تا دوازده
خليفة .

5 . المستدرك علي
الصحيحين
ج3 ، ص618 ، المعجم
الكبير
ج22 ، ص120 ، مجمع
الزوائد
ج5 ، ص190 ، همواره امر امتم شايسته ماند تا اينكه
دوازده خليفة بگذرند .

6 . المعجم
الكبير
ج2 ، ص196 ، اين امت را دوازده سرپرست باشد كه ترك
ياريشان به ايشان زيان نرساند .

7 . فتح الباري في شرح صحيح
البخاري
ج13 ، ص182 ، دشمني دشمنانشان بدانان زيان
نرساند .

8 . مسند احمد بن
حنبل
ج1 ، ص398 ، و 406 ، المستدرك
علي الصحيحين
ج4 ، ص501 ، مجمع
الزوائد
ج5 ، ص 190 كنز
العمال
ج12 ، ص33 ، ح33857 در روايت ديگر آمده يكون بعدي من
الخلفاء عدة أصحاب موسي ،
البداية و النهاية ج6 ، ص278 .

9 . مهم ترين راوي اين احاديث كه بيشتر نقلها به او
منتهي شده ، جابر بن سمره صحابي مي باشد كه در صحيح مسلم باب النّاس تبعٌ لقريش ، به
نه طريق و در
مسند احمد بن حنبل ج5 ، ص86 ـ 108 به سي و چهار طريق از اين شخص روايت شده است . علاوه بر جابر ، روايت
نقباي بني اسرائيل به روايت عبدالله بن مسعود وارد شده و ابن كثير گويد : مانند آن
از عبدالله بن عمر و حذيفة و ابن عباس هم روايت شده ، نكـ :
البداية و النهاية ج6 ، ص278 ، و هيثمي در مجمع الزّوائد و طبراني در المعجم هم آن را از ابوحنيفه
روايت كرده اند . نكـ :
مجمع الزّوائد ج5 ، ص190


197


5 ) در الفاظ اين احاديث به اجمال اختلاف هايي به چشم مي خورد كه
مي تواند ناشي از دو احتمال باشد .

ـ اينكه اين گفتار در چند جا و به طور ويژه از پيامبر اكرم ( صلي الله عليه وآله ) صادر شده باشد .

ـ اينكه راويان به غلط يا به اجتهاد خود برخي از الفاظ آن را تغيير داده
باشند . ( 1 )

تأمل برانگيزتر از همه اينكه در روايات جابر بن سمره در اثناي گفتار پيغمبر
وضعيت بگونه اي در مي آيد كه وي ادامه ي سخن را نشنيده و چون از
پدرش مي پرسد ، در جواب عبارت كلهم من قريش را مي شنود . ( 2 )

تفسير نصوص

درباره ي معنا و تفسير اين احاديث دو احتمال را فقط مي توان مطرح
كرد .

نخست اينكه مقصود پيامبراكرم از اين گفته ها صرفاً آگاهاندن مردم از وقايع
و حوادث تاريخي و سرنوشت خلافت و زعامت پس از خود بوده است . طبق اين احتمال
بايد اين احاديث را در زمينه ي اخبار غيبي آن حضرت تحليل كرد .

دوم اينكه ، پيامبر در اين گفتار در مقام انشاء و تعيين و نصب خلفاي پس از خود
بوده و طبق اين احتمال اين احاديث تفسير عقيدتي مي يابد .

از آنجا كه در گفتمان خلافت نظريه ي نصب و تعيين امام تحت هر شرايطي مردود
شمرده شده ، حديث شناسان اين مكتب درصدد برآمده اند به هر صورت ممكن براي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ماننداينكه در بعضي روايات از خليفة ، در بعضي
ديگر قيّم و در بعضي امير سخن به ميان آورده اند .

2 . در بعضي روايات از جابر بن سمره نقل شده كه
پيامبر صداي خود را پايين آورده در نتيجه او ادامه ي سخن را نشنيد . نكـ :
المستدرك علي الصحيحين ج3 ، ص618 ، المعجم الكبير ج2 ، ص196 ، و در
بعضي ديگر صحبت از سر و صدا و قيام و قعود و فرياد و تكبير حاضران به ميان آمده كه
در نتيجه صداي پيغمبر اكرم در بين ديگر صداها پنهان مي گردد . و معلوم نيست اين سر و
صداها ناشي از اين بوده كه مردم از شنيدن گفتار پيغمبر اكرم به وجد و هيجان آمده يا
تني چند كوشيده اند با ايجاد سر و صدا مانع از اكمال گفتار شوند .


198


اين احاديث تفسيري مطابق احتمال اول بيابند و در اين ميان گفته هاي ناهمگون
بسياري از آنان صادر شده و برخي هم در تفسير آن دچار عجز و حيرت شده اند .

به طور مثال ، ابن عربي در شرح بر صحيح ترمذي اُمراي پس از پيامبر از خلفاي اربعه
تا امويان و مروانيان و عباسيان را تا بيست و هفت تن برشمرده و سپس مي گويد : « اگر دوازده تن را برشمريم از نظر عدد به سليمان بن عبدالملك ختم شده و اگر به لحاظ
معنا برشمريم فقط پنج تن از ايشان با ما مي باشند ، خلفاي اربعه و عمر بن
عبدالعزيز » و آنگاه گويد : « من براي حديث معنايي نمي يابم ( 1 ) » .

قاضي عياض در پاسخ به اين اشكال كه شمار حاكمان پس از پيامبر بسيار بيشتر از
دوازده تن مي باشد مي گويد : « اين اعتراض نادرستي است . زيرا پيامبر
نفرموده كه منحصراً دوازده تن به امارت خواهند رسيد . بنابراين مانعي در كار نيست كه
تعداد امرا بيش از اين ها باشد » .

همو در تعيين دوازده تن توجيهي را ارائه مي كند :

« آناني كه امت بر رويشان اجماع كردند ، خلفاي ثلاثه و بعد از آن علي بود تا اينكه
در صفين امر داوري واقع شده و در آن روز معاويه به عنوان خليفة خوانده شد . سپس به
هنگام صلح حسن ، مردم بر معاويه اجتماع كردند ، آنگاه بر فرزندش يزيد گرد آمده و امر
حسين استقرار نيافت تا اينكه به قتل رسيد و چون يزيد بمرد پراكندگي حاصل گشت تا
اينكه با قتل فرزند زبير مردم بر عبدالملك مروان اجتماع كردند و سپس بر اولاد
اربعه ي او يعني وليد و سليمان و يزيد و هشام گردآمدند در اين بين عمر بن
عبدالعزيز آمد و دوازدهمين آنان وليد بن يزيد بن عبدالملك بود كه همه ي مردم
پس از هشام بر او گرد آمدند و او چهار سال سرپرست امور گرديد » . ( 2 )

ابوالفرج بن جوزي يكي ديگر از علماي مكتب خلافت تفسير ديگري را پسنديده

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . عارضه الاحوذي بشرح صحيح الترمذي ج9 ، ص68 ، و 69 ، دارالعلم للجميع .

2 . فتح الباري ج13 ، ص181 .


199


و مي نويسد : « پيامبر در اين حديث به اوضاع پس از خود و اصحاب اشاره كرده ،
زيرا حكم

صحابه به حكم خود او مربوط مي باشد به اين جهت خبر از
حكومت هاي بعد از دوران صحابه مي دهد و گويا او به شمار خلفاي بني اميه
اشاره كرده و مقصود از اين گفته كه لايزال الدّين . . . آن است كه حكومت تا اين
دوازده تن بر يك روال بوده و سپس به دوران سخت تري انتقال مي يابد و نخستينِ
بني اميه يزيد بن معاويه و آخرينشان مروان و شمار آنان سيزده نفر مي باشد و
عثمان و معاويه و ابن زبير را قصد نكرده ، چون آن سه از صحابه مي باشند و اگر
از اين گروه مروان بن حكم را كم كنيم به خاطر اختلاف در صحابي بودن او يا به خاطر
مغلوب شدن وي پس از اجتماع مردم بر عبدالله بن زبير ، عدد مورد نظر درست مي شود
و به هنگام بيرون رفتن خلافت از بني اميه بود كه فتنه هاي بزرگ واقع شده و
جنگها به راه افتاد تا آنكه بني عباس آمده و احوال كاملاً دگرگون گشت » . ( 1 )

جلال الدين سيوطي حديث نگار مشهور اهل سنت نيز بر اين عقيده است كه :

« منظور از اين حديث دوازده خليفه مي باشند كه تا روز رستاخيز آمده و به حق
عمل كنند هر چند كه پي در پي نباشند » . او گويد : « از اين دوازده تن ، هشت نفر يعني
خلفاي اربعه و حسن و معاويه و عبدالله زبير و عمر بن عبدالعزيز ظهور يافته اند
و محتمل است كه مهدي عباسي هم جزو آنان باشد چرا كه او در بين عباسيان به مثابه عمر
بن عبدالعزيز در بين امويان بود و نيز طاهر عباسي به خاطر عدالتي كه از او سر زد و
انتظار دو تن ديگر مي رود كه يكي از آن دو مهدي اهل بيت مي باشد » . ( 2 )

عبدالله بن عبدالعزيز بن باز از شيوخ وهّابي معاصر اين سخن پيامبر كه « لا يزال
أمر هذه الامة قائماً » را دليل بر آن مي داند كه دين در زمان اين پيشوايان
پابرجا و حق آشكار مي گردد . آنگاه مي گويد : « به درستي اين امر قبل از
انقراض دولت بني اميه تحقق يافته و در اواخر اين دوران بود كه تفرقه حاصل و جامعه
دچار از هم گسيختگي مي شود .

وي مي افزايد : سخن نزديكتر به صواب در اين باب آنكه همچنانكه برخي اهل علم
گفته اند : مقصود پيامبر ، خلفاي اربعه و معاويه و فرزندش يزيد ، سپس عبدالملك بن
مروان

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . فتح الباري ج13 ، ص182 ، از ابن جوزي ، كشف
المشكل
.

2 . سيوطي ، تاريخ
الخلفاء
ص12 .


200


و فرزندان چهارگانه ي او و عمربن عبدالعزيز مي باشند . كه مجموعاً
دوازده خليفه مي گردند ، دين در زمان ايشان پا برجا بوده ، اسلام گسترش يافته ،
حقيقت آشكار شده و جهاد برقرار بوده است » . ( 1 )

محققان اماميه هم كوشيده اند اين احاديث را طبق احتمال دوم تفسير عقيدتي
بخشند . آنها در اين راه به چند قرينه توسل يافته اند .

نخست اينكه گرچه در اين احاديث ذكري از اسامي پيشوايان به ميان نيامده ولي براي
اين پيشوايان اوصافي ذكر شده كه به آنان وجهه اي متمايز و منحصر به فرد
مي بخشد . از جمله اينكه اسلام توسط ايشان سرافراز ، استوار و پيروز بوده و امر
مردم رو به اصلاح مي رود . بي گمان اين گونه اوصاف را نتوان بر خلفا و حاكمان
اموي و عباسي كه جور و ستم بسيار از آنان سر زد انطباق بخشيد و شگفت از آناني كه
امثال يزيد بن معاويه و عبدالملك مروان و فرزندانش را مصاديق حديث پيامبر اكرم
دانسته اند . در حالي كه ستمها و جنايات ايشان صفحات تاريخ مسلمين را در قرن
نخست اسلامي سياه كرده است .

دوم اينكه شمار پيشوايان دوازده تن مي باشد به مانند نقباي بني اسرائيل و
مقتضاي تشبيه آن است كه اين پيشوايان به نص الهي تعيين شوند . ( 2 )

سوم اينكه از برخي نقلهاي حديث بر مي آيد كه زمان هرگز از اين دوازده تن
خالي نمي ماند تا اينكه رستاخيز عالم بپا شود ( 3 ) و از آنجا كه در حديث ثقلين نيز از بقاي عترت تا قيامت سخن به ميان آمده اين حديث
مي تواند مفسّر احاديث خلفاي اثناعشر واقع شود .

چهارم اينكه از بعضي از نقل هاي حديث استفاده مي شود كه نافرماني و ترك
ياري اين پيشوايان و اظهار دشمني با ايشان ، زياني به آنان نرساند . بي گمان هيچ
حاكم و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مجلة الجامعة
الاسلامية
العدد الثالث ، فوريه 1969 ميلادي .

2 . در آيه شريفه "و لقد أخذ الله
ميثاق بني اسرائيل و بعثنا منهم اثني عشر نقيباً . . .
"مائده : 12 ، خداوند انگيزش دوازده نقيب را به خود
نسبت مي دهد .

3 . مانند اين روايت مسلم كه لايزال الدين قائماً حتي
تقوم الساعة . . . و روايت ديگر كه « فاذا هلكوا ماجت الأرض باهلها ،
كنزالعمال ج12 ، ص34 ، ح33861 .


201


زمامدار ظاهري را نتوان يافت كه در اثر عصيان مردم متحمل ضرر نگردد .

با توجه به اين نكات مي توان احاديث مورد نظر را با مبناي اماميه
درباره ي شمار امامان هماهنگ دانست ولي درستي چنين برداشتي منوط بدان است كه
امامت مورد نظر مقام الهي و امامت بالاستحقاق باشد و نه خلافت و سلطه ي ظاهري
زيرا خليفه ي شرعي سلطه ي خود را از خداوند مي ستاند و منافات ندارد
كه حاكميت و سلطه ي ظاهري در اختيار ديگران باشد . ( 1 )

قرائن ديگري پيرامون اين احاديث وجود دارد كه در اثبات درستي برداشت اماميه كمك
مي كند . از جمله اينكه :

1 ) در ذيل برخي روايات به جاي عبارت « كلهم من قريش » ، عبارت « كلهم من
بني هاشم » ذكر شده است . ( 2 )

2 ) گفتار امام علي ( عليه السلام ) در نهج البلاغه
هم مي تواند مفسّر احاديث ائمه ي قريش باشد . آنجا كه امام مي فرمايد :

« همانا امامان از قريش اند كه درخت آن را در خاندان هاشم كشته اند . ديگران در خور آن نيستند و امامت را به جز به نام هاشميان ننوشته اند » . ( 3 )

3 ) احاديث جويني شافعي در فرائد السمطين به روايت ابن عباس هم مي تواند مؤيدي
ديگر براي برداشت اماميه باشد . ( 4 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . نكـ : الاصول العامة للفقه المقارن ص178 ، 180 .

2 . در روايت قندوزي در ينابيع المودة به نقل از جابر
بن سمره عبارت « كلّهم من بني هاشم
" ذكر شده است . نكـ : ينابيع
المودة
ج2 ، ص315 ، و ج3 ، ص290 .

3 . إنَّ الائمة من قريش غرسوا في هذا البطن من هاشم
لاتصلح علي من سواهم و لاتصلح الولاة من غيرهم .
نهج
البلاغة
خ144 .

4 . عن عبدالله بن عباس قال رسول الله : أنا سيد
النبيين و علي بن ابيطالب سيد الوصيين و إن أوصيائي بعدي إثناعشر اوّلُهم علي بن
ابيطالب و اخرهم المهدي ،
فرائد السّمطين ج2 ، ص313 ، ح564 سمعت رسول الله يقول : أناوعليّوالحسنوالحسين وتسعة
منولدالحسين مطهرون معصومون ،
پيشين انّ خلفائي وأوصيائي وحجج الله علي الخلق بعدي الأثني عشر اوُّلهم
أخي و آخرهم ولدي ، قيل يا رسول الله من أخوك ؟ قال : علي بن ابيطالب قيل فمن ولدك
قال : المهدي الّذي يملأها قسطاً و عدلاً كما ملئت جوراً و ظلماً ،
پيشين


202


در پايان به دو نكته اشاره مي شود :

نخست اينكه با كنار گذاشتن تفسير اماميه ديگر هرگز نتوان براي اين احاديث انبوه
معناي محصّلي يافت و معلوم گرديد تعابير شارحان اهل سنت هيچيك از معني قويمي
برخوردار نبوده و سردرگمي به وضوح در آن هويدا مي باشد .

دوم اينكه احاديث مورد نظر زماني در مجموعه هاي روايي اهل سنت وارد شده كه
هنوز عدد أئمه ي شيعه كامل نشده بود . ( 1 ) بنابراين هرگز نتوان احتمال آن را داد كه اين احاديث بازتابي تحميلي از
انديشه ي اثنا عشريت اماميه در عرصه ي نقل و روايت حديث باشد .

ادله ي اثبات امامت ائمه ي اثنا عشر

مهم ترين ادله ي اثبات امامت ائمه ي اثنا عشر ، نصوص و رواياتي است كه
در اين باره از خود ائمه اهل البيت رسيده است و اين بدان معني است كه بحث از امامت
دوازده تن تا حد زيادي جنبه ي درون مذهبي به خود گرفته و هيچ اشكالي هم بدان
وارد نمي شود زيرا از آنجا كه تكليف مباحث مهمي از قبيل امامت و زعامت كبراي
عترت پيامبر و عصمت و برتري ايشان و امامت علي بن ابيطالب ( عليه السلام ) به عنوان طلايه دار پيشوايان معصوم در
گفتگوهاي بين مذاهب يكسره گشته ، براي اثبات امامت ساير پيشوايان ، احاديث و
گفته هاي خود آن پيشوايان كفايت مي كند . به طور مثال ، اشارت و نصّ امام سابق
براي اثبات امامت امام بعد از خود ، مي تواند دليل كافي باشد .

الف : نصوص امامت

در مجموع براي اثبات امامت ائمه به چند قسم روايت مي توان استناد كرد .

قسم اول : رواياتي كه مفاد آن حصر امامت در ميان فرزندان امام حسين
مي باشد .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . به طور مثال احمد بن حنبل كه اين روايات را در
مسند خود ذكر كرده معاصر امام رضا
( عليه
السلام )
و امامان بعد بوده و در سال 240 وفات يافته و محمد
بن اسماعيل بخاري صاحب صحيح هم عصر امام جواد و هادي و عسكري بوده و در سال 256 بدرود حيات گفته است .


203


قسم دوم : رواياتي كه در آن به اسامي ائمه از علي ( عليه
السلام )
تا امام محمد باقر ( عليه السلام ) تصريح شده است .

قسم سوم : رواياتي كه در آن به اسامي همه ي ائمه تصريح شده است .

قسم چهارم : رواياتي كه به طور خاص بر امامت هر يك از ائمه دلالت
مي كند .

قبل از بررسي اين چند گروه روايات يادآوري اين نكته ضروري است كه براي اثبات
امامت امامان تنها به رواياتي مي توان احتجاج نمود كه راويان آن جملگي ثقه
بوده و هيچ قدحي بدانان نرسيده باشد . بنابراين احاديث و رواياتي از قبيل حديث لوح
جابر بن عبدالله كه به روايت راويي مجروح به نام ابوالجارود رسيده و يا احاديث كتاب
سليم بن قيس از ابان بن ابي عياش كه او نيز نزد رجاليان اماميه مجروح مي باشد ،
به عنوان يك دليل مطمئن قابل اعتماد نبوده و تنها از ارزشي در حد مؤيدات روايي
برخوردار است . خوشبختانه نصوص امامت ائمه به احاديث كتاب سليم محدود نبوده و
دراين باره احاديث راويان ثقه به قدر كافي در دست مي باشد .

قسم اول : رواياتي كه امامت را در فرزندان حسين محصور مي كند .

1 ) روايت ابو حمزه ثمالي از امام محمد باقر ( عليه
السلام )
از پدرش از امام حسين ( عليه السلام ) كه فرمود : من و برادرم بر جدم رسول خدا وارد شده و اومن را بر روي زانوي خود و
برادرم را بر زانوي ديگر نهاد سپس ما را بوسيده و فرمود : پدرم به فداي شما دو امام
شايسته باد . خداوند شما را از من و پدر و مادرتان برگزيد و تو اي حسين ! خداوند از
نسلت ، نُه امام برگزيد كه نهمين ايشان قائم باشد و همگي در فضيلت و منزلت نزد
خداوند يكسان هستيد . ( 1 )

2 ) صحيحه كليني از اسحاق بن غالب از امام صادق ( عليه
السلام )
در گفتاري كه در آن از ائمه ياد كرده تا آنجا كه فرمود : همواره
خداوند آنان را براي خلق خود از فرزندان حسين در

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . دخلت أنا و أخي علي جدي رسول الله فاجلسني علي
فخذه و اَجلس أخي الحسن علي فخذه الاخر ثم قبّلنا و قال : بأبي أنتما من امامين
صالحين اختاركما الله منّي و من أبيكما و اُمكما و اختار من صلبك يا حسين تسعة
ائمهً ، تاسعهم قائمُهم و كلّهم في الفضلِ و المنزلة عند الله تعالي سواء ، صدوق ،
كمال الدّين و تمام النعمة ،
مؤسسة النّشر
الاسلامي
، قم ص269 ، ح12 .


204


پي هر امام اختيار كرد به گونه اي كه چون امامي درگذشت در پي او امام و
پرچمي آشكار و راهنمايي نوربخش و پيشوايي استوار و حجتي دانشمند را نصب كرد ،
پيشواياني از جانب خداوند كه به حقيقت رهنما گردند و به عدالت رفتار كنند . ( 1 )

3 ) صحيحه صدوق از ابوحمزه ثمالي از امام باقر ( عليه
السلام )
:

« هر آينه نزديكترين مردم به خداوند و آگاهترين آنان و مهربان ترين به مردم ـ
محمد درود خدا بر او و خاندانش باد ـ و امامان مي باشند . پس درآييد آنجا كه
درآيند و جداگرديد و از آنكه از او جدا گردند ، از اين پيشوايان حسين و فرزندانش را
منظور داشت كه حقيقت در بين آنان بوده و آنان جانشينان و پيشوايان مي باشند . پس هرجا آنان را يافتيد پيروي كنيد و اگر فردي از آنان رانديديد به خداوند استغاثه
كرده و به طريقتي كه بر آن بوديد بنگريد و از آن پيروي كنيد و دوست بداريد آن را كه
دوست داشتيد و دشمن بداريد آن را كه دشمن داشتيد تا به سرعت در حالتان گشايش فراهم
آيد » . ( 2 )

اين قسم روايات پاسخ روشني مي باشد به شبهه ي كساني كه نصّ بر امامت ائمه
پس از امام حسين ( عليه السلام ) را مورد ترديد قرار
داده اند .

قسم دوم ؛ رواياتي كه به اسامي ائمه تا امام باقر ( عليه
السلام )
تصريح مي كند .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . روي الكليني عن محمد بن يحيي عن احمد بن محمد بن
عيسي عن حسن بن محبوب عن اسحاق بن غالب عن الصادق
( عليه السلام ) من كلام يذكر فيه الائمة
إلي أن قال : « فلم يزل الله يختارهم لخلقه من ولد الحسين من عقب كلّ امام كلما مضي
منهم امامٌ نصب لخلقه من عقبه اماماً و علماً بيّناً و هادياً نيراً و إماماً
قيِّماً و حجةً عالماً ، ائمه من الله يهدون بالحق و به يعدلون ، كافي ج1 ، ص203 ،
ح2 .

2 . رواه الصّدوق عن محمد بن حسن بن احمد بن الوليد
عن محمد بن الحسن الصّفار عن احمد بن عيسي و محمد بن الحسين بن ابي الخطاب و الهيثم
بن مسروق النهدي عن الحسن بن محبوب عن رئاب عن أبي حمزة الثّمالي عن ابي جعفر قال
سمعته يقول : « انّ أقرب النّاس إلي الله عزوجلّ و أعلمهم و أرأفهم بالنّاس محمدٌ صلي
الله عليه و اله و الائمة فادخلوا أين دخلوا و فارقوا من فارقوا ، عني بذالك حسيناً
و ولده فانّ الحقّ فيهم و هم الأوصياء و منهم الائمة فاذا رأيتموهم فاتِّبعوهم و إن
أصبحتم يوماً لاترون أحداً منهم فاستغيثوا بالله عزوجل و انظروا السنة التي كنتم
عليها و اتبعوا و أحبّوا من كنتم تحبّون و أبغضوا من كنتم تبغضون فما أسرع مايأتيكم
الفرج ،
كمال الدين ص328 ،
ح8 .


205


1 ) صحيحه كليني از ابوبصير كه گويد از امام صادق ( عليه
السلام )
پرسيدم درباره ي گفتار خداوند در قرآن كريم " أطيعوا الله
و أطيعوالرسول و اولي الأمر منكم" او پاسخ فرمود : درباره ي علي بن ابيطالب و
حسن و حسين نازل شده است . گفتم : مردم مي پرسند چرا خداوند علي و خاندانش را در
قرآن نام نبرده است . پاسخ فرمود : بدانان بگوييد بر پيامبر خدا حكم نماز نازل شد ولي
اينكه سه يا چهار ركعت باشد را رسول خدا تفسير كرد و در قرآن حكم زكات نازل شد و
اين پيامبر بود كه تفسير كرد كه در هر چهل درهم درهمي زكات پرداخته شود و حكم حج
نازل شد و پيامبر هفت شوط طواف را تفسير كرد و آيه " أطيعوا الله و
أطيعوالرسول و اولي الأمر منكم" درباره ي علي و حسن و حسين نازل شد و رسول خدا
درباره ي علي فرمود : من كنت مولاه فعليٌّ مولاه . . . و چون رسول خدا بدرود گفت ،
علي سزاوارترين مردم بود به دليل فراواني ادله اي كه رسول خدا درباره ي
او ابلاغ كرده بود . . . و چون علي درگذشت او نمي توانست فرزندان ديگر ( غير از
حسنان ) را در اين جايگاه وارد كند . . . و اين حسن بود كه به اين مقام به جهت بزرگتر
بودن اولي بود و چون او وفات يافت نه مي توانست فرزندان خود را در آن داخل
گردانده و نه چنين كرد . . . تا امامت به حسين رسيده . . . و پس از او به علي بن حسين و
آنگاه به محمد بن علي . سپس فرمود : رجس همان شك است و به خدا سوگند ما هرگز
درباره ي پروردگارمان به شك نيفتاده ايم . ( 1 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . روي الكليني عن علي بن ابراهيم عن محمد بن عيسي
عن يونس و علي بن محمد بن سهل بن زياد عن محمد بن عيسي عن يونس عن ابن مسكان عن ابي
بصير قال : سألت اباعبدالله عن قول الله عزوجل
"أطيعوا الله و
أطيعوالرسول و اولي الأمر منكم
" فقال : نزلت في علي بن ابيطالب و الحسن و الحسين عليهم السلام . فقلت : إن النّاس
يقولون فما باله لم يسمِّ عليّاً و اهلَ بيته في كتاب الله عزوجل فقال : قولوا لهم : انّ رسول الله نزلت عليه الصلاة و لم يسمِّ لهم ثلاثاً و لاأربعاً حتي كان رسول
الله هو الذي فسر ذالك و نزلت الزكات و لم يسمِّ لهم من كل أربعين درهم درهماً حتي
كان رسول الله هو الذي فسّر لهم ذالك و نزل الحجُّ فلم يقل لهم طوفوا اسبوعاً حتي
كان رسول الله هوالذي فسرّ لهم ذالك و نزلت
"أطيعوا الله و أطيعوالرسول و اولي الأمر
منكم
" و نزلت في عليّ و الحسن و
الحسين فقال رسول الله في عليّ من كنت مولاه فعليٌّ مولاه . . . فلمّا قبض رسول الله
كان عليٌّ أولي النّاسِ بالنّاسِ لكثرة ما بلغ فيه رسول الله . . . فلما مضي عليّ لم
يكن يستطيع و لم يكن ليفعل أن يدخل محمد بن علي ولا العباس بن علي و لا واحداً من
ولده . . . فلما مضي عليٌ كان الحسن أولي بها لكبره فلمّا توفّي لم يستطع أن يدخل ولده
ولم يكن ليفعل ذالك . . . فلما صارت الي الحسين لم يكن أحدٌ من أهل بيته يستطيع أن
يدَّعي عليه كما كان هو يدعي علي أخيه و علي أبيه . . . ثم صارت من بعد الحسين لعلي بن
الحسين ثم صارت من بعد علي بن الحسين الي محمد بن علي ثم قال : الرِّجس هو الشّك و
اللهِ ما نشكُّ في ربِّنا أبداً ،
كافي ج1 ، ص286 ، ح1 .


206


قسم سوم ؛ رواياتي كه بر اسامي همه ي ائمه تصريح مي كند :

از قبيل صحيحه صدوق از عبدالله بن جندب از موسي بن جعفر ( عليه السلام ) كه فرمود : در سجده ي شكر نماز
گويي :

« بارلها تو را و فرشتگانت و پيامبرانت و همه ي خلقت را گواه مي گيرم
كه تو پروردگار مني و اسلام آئين من است و محمد پيامبر من و علي و حسن و حسين و علي
بن حسين و محمد بن علي و جعفر بن محمد و موسي بن جعفر و علي بن موسي و محمد بن علي
و علي بن محمد و حسن بن علي و حجة بن حسن پيشوايان من هستند كه بدانان روي كرده و
از دشمنانشان برائت مي جويم . ( 1 ) »

قسم چهارم رواياتي كه نصّ بر هر يك از ائمه به طور خاص مي باشد .

در اين روايات امام گاه با نام و گاه با قرينه و وصف ياد شده و بعضي از روايات
مبين امري است كه با امامت در تلازم مي باشد مانند وصيت به غسل و تجهيز و تكفين
زيرا به دليل نصوص و اجماع اماميه امام را جز امام تجهيز نمي كند .

1 ) نصّ بر امامت امام صادق ( عليه السلام ) ؛ كليني
به روايت عبدالاعلي از امام صادق روايت كرده كه او فرمود : پدرم آنچه نزدش بود به
امانت به من سپرده و چون هنگام وفاتش رسيد ، گفت : براي من گواهاني فرا خوانيد و من
چهار تن از قريش از جمله نافع خدمتكار

عبدالله بن عمر را فراخواندم پس فرمود : بنويس اين وصيت يعقوب به فرزندانش است " يا بنيّ إنّ الله اصطفي لكم
الدّين فلاتموتنَّ إلاّ و أنتم مسلمون" ( 2 ) و محمد بن
علي به

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . اللهم اني أُشهدك و أُشهد ملائكتك و أنبيائك و
رسلك و جميع خلقك انّك أنت اللهُ ربِّي و الإسلامَ ديني و محمداً نبيّي و عليّاً و
الحسن و الحسين و علي بن الحسين و محمد بن علي و جعفر بن محمد و موسي بن جعفر و علي
بن موسي و محمد بن علي و علي بن محمد و حسن بن علي و الحجة بن الحسن أئمتي بهم
أتولّي ومن أعدائهم أتبرّأ ،
وسائل الشيعة ج7 ، ص15 ، ح85

2 . بقره : 132


207


جعفر بن محمد وصيت كرده و دستور داد وي را در بردي كه در آن نماز جمعه گزارده
كفن كرده وعمامه اش برسر گذارد وقبرش را تربيع كرده و آن را چهار انگشت
بلند گرداند و به هنگام دفن كفنش را بگشايد . آنگاه به گواهان گفت : باز گرديد
خدايتان رحمت كند . پس از آنكه بازگشتند من به او گفتم چه چيز در اين بود كه بر
آن گواه گرفتي فرمود : خوش نداشتم كه مغلوب گردي و بگويند به او وصيت نكرد ، پس
خواستم برايت حجت باشد . ( 1 )

2 ) نصّ بر امامت امام كاظم ؛ كليني به روايت صفوان جمال از امام صادق روايت كرده
كه منصور بن حازم به آن حضرت گفت : پدر و مادرم به فدايت ، جانها ، صبح و شام درگذرند
اگر چنين شد چه كسي پس از تو امام است ؟ فرمود : در آن صورت اين شخص امامتان خواهد
بود و با دست بر شانه ي راست ابوالحسن زد كه گمان مي كنم در آن روز پنج ساله
بود در حاليكه عبدالله بن جعفر هم با ما نشسته بود . ( 2 )

3 ) نصّ بر امامت امام رضا ( عليه السلام ) ؛ كليني به
سند خود از حسين بن نعيم صحاف روايت كرده كه او گويد : من و هشام بن حكم و علي بن
يقطين در بغداد بوديم و علي بن يقطين گفت : من نزد عبد صالح ( امام كاظم ) نشسته بودم
كه فرزندش علي بر او وارد شد . پس به من گفت : اي علي بن يقطين اين بزرگ فرزندانم است
آگاه باش من كنيه خويش را پيشكش او كردم . در اين هنگام هشام بن حكم با دست به
پيشاني خود زد و گفت : چه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . روي الكليني عن علي بن ابراهيم عن محمد بن عيسي
عن يونس بن عبدالرحمن عن عبد الاعلي عن أبيعبدالله الصادق
( عليه السلام ) : إنّ أبي استودعني ما هناك
فلمّا حضر ته الوفاة قال : اُدع لي شهوداً فدعوت له أربعة من قريش فيهم نافع مولي
عبدالله بن عمر فقال : اُكتب ! هذا ما أوصي يعقوب بنيه يا بنيَّ إنّ الله اصطفي لكم
الدّين فلاتموتنّ إلاّ و انتم مسلمون و أوصي محمد بن علي إلي جعفر بن محمد و أمره
أن يكفنه في برده الذي كان يصلِّي فيه الجمعه و أن يعممّه بعمامته و أن يربِّع قبره
و يرفعه مقدار أربع أصابع و أن يحلّ عنه اطماره عند دفنه ثمّ قال للشهود انصرفوا
رحمكم الله فقلت له : يا أبت ! بعد ماانصرفوا ما كان في هذا بأن تشهد عليه فقال : يابنيّ ! كرهت أن تغلب و أن يقال انّه لم يوص اليه فأردت أن تكون لك الحجة . كافي ج1 ،
ص 307 ح8 .

2 . روي الكليني عن علي بن ابراهيم عن أبيه عن ابي
نجران عن صفوان الجمّال عن ابي عبدالله قال له منصور بن حازم بأبي أنت و امّي إنّ
الأنفس يغدا عليه و يُراح فاذا كان ذالك فمن ؟ فقال أبوعبدالله : اذا كان ذالك فهو
صاحبكم و ضرب بيده علي منكب ابي الحسن الأيمن فيما أعلم و هو يومئذ خماسيٌ و
عبدالله بن جعفر جالسٌ معنا .
كافي ج1 ، ص309 ، ج6 .


208


گفتي ؟ علي بن يقطين پاسخ داد : به خدا سوگند آنچه را شنيدم باز گفتم . در اين
هنگام

هشام گفت : به تو خبر داده كه امر امامت پس از او در اين فرزند
مي باشد . ( 1 )

4 ) نص بر امامت امام محمد بن علي ( جواد ) ( عليه
السلام )
؛ كليني از محمد بن معمر بن خلاد روايت كرده كه گويد : شنيدم امام
رضا ( عليه السلام ) سخني مي گفت آنگاه فرمود : شما
را چه حاجتي بدان است ؟ اين ابوجعفر را در جاي خود نشاندم و مكانت خود را به او
بخشيدم و ما خانداني هستيم كه كودكانمان از بزرگانشان دانش را به تمام ارث
مي برند . ( 2 )

5 ) نص بر امامت علي بن محمد ( هادي ) ( عليه السلام ) ؛
كليني به سند خويش از اسماعيل بن مهران روايت كند كه آنگاه كه حضرت جواد ( عليه السلام ) بار نخست از مدينه به بغداد بيرون شد از او
پرسيدم : فدايت گردم بر تو بيم دارم . امر امامت بعد از تو به چه كسي مي رسد ؟ او
خندان به من نگريسته و گفت : غيبت آنگونه كه گمان بري در اين سال روي ندهد . بار دوم
كه به سوي معتصم مي رفت سؤال را تكرار كردم . پس گريست بگونه اي كه محاسن وي تر
گشت سپس رو به من كرده و گفت اين بار بر جان من بيم رود و امر امامت پس از من به
فرزندم علي سپرده شود . ( 3 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . روي الكليني عن محمد بن يحيي عن احمد بن محمد عن
بن محبوب عن الحسين بن نعيم الصّحاف قال : كنت أنا و هشام بن حكم و عليّ بن يقطين
ببغداد فقال علي بن يقطين : كنت عند العبد الصّالح جالساً فدخل عليه ابنه عليّ فقال
لي . يا علي بن يقطين هذا علي سيّد ولدي أما إني قدنحلته كنيتي فضرب هشام بن الحكم
براحتها جبهته ثم قال : ويحك كيف قلت ؟ فقال علي بن يقطين : سمعت و الله منه كماقلت
فقال هشام : أنّ الأمر فيه من بعده .
كافي ج1 ، ص311 ، ح1 در اين روايت اشاراتي بوده كه تنها هشام بن حكم كه آشناي
با رموز امامت و متبحّر در عقايد و آگاه به صفات امام بوده با شنيدن آن به سرعت به
موضوع امامت منتقل شده است .

2 . روي الكليني عن محمد بن يحيي عن احمد بن محمد بن
معمر بن خلاد قال : سمعت الرضا و ذكر شيئاً فقال : ما حاجتكم إلي ذالك هذا بوجعفر
أجلسته مجلسي و صيَّرته مكاني و قال : إنّا اهل بيت يتوارثُ أصاغرُنا عن أكابرنا
القذّة بالقذة .
كافي ج1 ، ص320 ،
ح2 .

3 . روي الكليني عن علي بن ابراهيم عن اسماعيل بن
مهران قال : لمّا خرج من المدينة الي بغداد في الدفعة الاولي من خرجتيه قلت له عند
خروجه : جُعلت فداك إني أخاف عليك في هذا الوجه فالي من الأمر من بعدك ؟ فكر اليّ
بوجهه ضاحكاً ليس الغيبة حيث ظننت في هذه السنة فلما خرج به الثانية الي المعتصم
صرت اليه فقلت له : جعلت فداك أنت خارج فالي من الامر من بعدك فبكي حتي اخضلّت لحيته
ثم التفت اليّ فقال : عند هذه يخاف عليَّ ألامر من بعدي إلي ابني عليّ .
كافي ج1 ، ص323 ، ح1


209


6 ) نص بر امامت امام حسن بن علي عسكري ( عليه
السلام )
؛ كليني از يحيي بن يسار روايت كرده كه امام ابوالحسن ( هادي ) چهارماه
پيش از وفات خود به فرزندش حسن وصيت كرده و من و جمعي از موالي را بر آن گواه
گرفت . ( 1 )

7 ) نص بر امامت حضرت مهدي ( عج ) ؛ صدوق به سند خويش از معاويه بن حكم و محمد بن
ايوب بن نوح و محمد بن عثمان العمري روايت كرده كه اين سه گفتند : ابو محمد حسن بن
علي ، فردي را در منزل خود به ما نشان داد در حاليكه ما چهل تن بوديم و فرمود : اين
امامتان پس از من و جانشين من بر شما است او را اطاعت كرده و پس از من در آيين خود
پراكنده نشويد . آگاه باشيد كه ديگر او را نبينيد و چند روز پس از آنكه از نزدش
بيرون شديم او بدرود حيات گفت . ( 2 )

ب ) ساير ادله

افزون بر نصوص امامت ائمه اثنا عشر كه تنها نمونه هايي از آن در اين بحث ذكر شد
به چند دليل ديگر هم مي توان براي اثبات امامت استدلال كرد كه مي توان گفت : اعتبار تاريخي و عقلاني در آنها ملحوظ است .

دليل نخست قياسي منطقي ، مركب از چند مقدمه است :

ـ ائمه ي اهل البيت در مناسبتهاي گوناگون همواره خود را حجت خدا بر خلق ،
ثقل اصغر ، وارث علوم پيامبر و امام معصوم و مفروض الطّاعه معرفي كرده اند و
اين به نقل متواتر تاريخ به اثبات رسيده است .

ـ هيچكس از اين خاندان برگزيده تناقض در گفتار و رفتار و كذب و ناراستي سراغ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . روي الكليني عن عليّ بن محمد عن محمد بن احمد
الّنهدي عن يحيي بن يسار القنبري قال : أوصي ابوالحسن الي إبنه الحسن قبل مضيّه
بأربعة أشهر و أشهدني علي ذالك و جماعه من الموالي ، كافي ج1 ، ص325 ح1 .

2 . روي الصدوق عن محمد بن علي عن محمد بن يحيي
العطار عن جعفر بن محمد بن مالك الفراري عن معاوية بن حكيم و محمد بن ايوب بن نوح و
محمد بن عثمان العمري قالوا : عرض علينا ابومحمد الحسن بن علي و نحن في منزله و كنّا
اربعين رجلاً فقال : هذا أمامكم من بعدي و خليفتي عليكم أطيعوه و لاتتفرقوا من بعدي
في أديانكم أماانّكم لاترونه بعد يومكم هذا فخرجنا من عنده فما مضت إلا أيام قلائل
حتي مضي ابو محمد عليه السلام ،
كمال الدين : 435 ح2 .


210


نداشته و رجاليان اهل سنت جملگي دست كم بر وثاقت و درستكاري ايشان گواهي
داده اند .

نتيجه آنكه بايد ايشان را در ادعاي امامت خود تصديق كرد بويژه آنكه همه ي
نشانه ها از فراهم بودن شايستگي شان براي تصدي امر امامت حكايت
مي كند .

دليل دوم ؛ اثبات امامت با استناد به اصل افضليت و برتري امامان مي باشد و
چند نكته در اين باره در خور تأمل است . از جمله اينكه :

ـ انديشه و گفتار و سيرت آن بزرگواران به درستي حكايت از آن دارد كه ايشان در
عصر خود در بلنداي قله ي ايمان و معرفت و دانش قرار داشته و بزرگان امت و نام
آوران عرصه ي دانش افتخار شاگردي و درس آموزي نزد آنان را داشته اند . مجموعه ي احاديث و گفته هاي آن بزرگواران گنجينه ي عظيمي از دانش و
حكمت را تشكيل داده كه در عمق و غنا و دقت بي نظيري مي باشد .

ـ ائمه اهل البيت با جرأت و شايستگي بي بديل در هر عرصه ي علمي سخن
گفته و هيچگاه در مواجهه با پرسش هاي پيچيده و گره هاي علمي قول « لا
أدري » را بر زبان نياورده اند و اين حكايت از آن دارد كه ايشان از
سرچشمه هاي فياض علوم الهي سيراب بوده اند .

ـ در حيات ائمه اهل البيت به ويژه در عرصه هاي علمي خرق عادتها بسيار رخ
داده است كه همگي حكايت از آن دارد كه دانش و فضلشان به طرق معمول و روش
اكتسابي به دست نيامده است . به طور مثال مناظره ي دقيق و ظريف امام
جواد ( عليه السلام ) با يحيي بن اكثم دلالت بر آن دارد
كه اين خاندان در كودكي برخوردار از موهبت هاي عظيم الهي بوده اند و اين امر
شك و ترديد پيرامون امامت در صغر سنّ را بر مي دارد .

ـ سيرت اخلاقي و معنوي امامان معصوم آنچنان پر جاذبه بوده كه حتي دشمنانشان را
در برابر آنان وادار به خضوع كرده است .

ـ سيرت سياسي و اجتماعي امامان هم نشانه ي بارزي از هوشمندي ، درايت ،
مصلحت انديشي و همه جانبه نگري در برخورد با پديده هاي گوناگون
مي باشد ، امري كه آن خاندان برگزيده را به رغم دشمني هاي بسيار در تاريخ
پاينده و جاويد كرده است .


211


ـ سرانجام تعابير و گفته هاي عالمان امت از صحابه و تابعان و ديگر رجال علم
و دين پيرامون شخصيت برتر امامان عليهم السلام دليل ديگري بر شايستگي هاي
بي بديل آن بزرگواران مي باشد .

ارزيابي شخصيت امامان توسط دانشمندان اهل سنت

بخش پاياني اين مبحث به بيان گفته هاي دانشمندان اهل سنت پيرامون شخصيت
امامان معصوم اختصاص يافته است . اين گفته ها از آن جهت اهميت ويژه
مي يابد كه از سوي اشخاصي صادر شده كه نه تنها هيچگونه اتهام غلو به ساحتشان
راه نيافته بلكه به دلايل تاريخي متهم به تقصير نسبت به شأن و منزلت ائمه اهل البيت
مي باشند . نكته ي ديگر آنكه اين ارزيابي ها زماني در تاريخ شكل
گرفته كه جريان نصب و عداوت اهل البيت كه معمولاً به ابزار قدرت و ثروت متكي
بوده همواره در جهت اخفاي فضايل اين بزرگواران كوشيده است و با وجود اين شمس
فروزان شخصيت امامان از وراي ابرهاي سراسيمه به درخشش و پرتوافشاني خيره
كننده ي خود ادامه داده است . در اين گفتار از فضائل امام علي ( عليه السلام ) و حسنان ( عليهما
السلام )
كه جزو اصحاب كساء و مباهله و ثقل الهي و قرين كتاب خدايند در مي
گذريم و عبارات علما پيرامون ديگر امامان را اندكي مرور مي كنيم .

1 ) پيرامون علي بن الحسين ( عليه السلام )

احمد بن حجر عسقلاني در شرح حال امام علي بن الحسين گويد : « او شخص ثقه و عابدي
فقيه و فاضلي مشهور است » و به نقل از ابن عيينه از زهري مي نويسد : « هيچ قريشي
را برتر از او نيافتم » ( 1 ) و ذهبي در شرح حال اين امام
به نقل از سعيد بن مسيب تابعي مي نويسد : « با ورع تر از علي بن الحسين هرگز
نديدم » ( 2 ) و به نقل يحيي بن سعيد مي نويسد : « علي
بن الحسين برترين هاشمي بود كه من او را درك كردم » . ( 3 ) همو به نقل از زهري

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ما رأيت قرشياً افضل من علي بن الحسين . ابن حجر ، تقريب التهذيب ج1 ، ص692 ، و همو ، تهذيب التهذيب ج7 ، ص268 .

2 . ما رأيت أورع من علي بن الحسين . سير الاعلام النبلاء ج4 ، ص391 ، و تهذيب التهذيب ج7 ، ص269

3 . كان افضل هاشمي أدركته . سير اعلام النبلاء ج4 ، ص389 ، و تهذيب التهذيب ج7 ، ص269 .


212


مي نويسد : « هرگز داناتر از زين العابدين نديدم » . ( 1 )

2 ) پيرامون امام باقر ( عليه السلام )

ذهبي حديث شناس و رجالي نامدار اهل سنت در شرح حال امام باقر ( عليه السلام ) مي نويسد :

« او پيشوا ، ثقه ، هاشمي ، علوي و مدني و سيد بني هاشم در زمان خود بود كه شهرت به
باقر يافت از بقر العلم به معني آنكه دانش را شكافته و به بن و نهان آن دست
يافته است » . ( 2 )

اسماعيل بن كثير تاريخ نگار مشهور در شرح حال ايشان گويد :

« او ابوجعفر محمد بن علي بن حسين بن علي بن ابيطالب است كه باقر ناميده شده زيرا
علوم را شكافته و احكام را بيرون مي كشيده است . او انسان ذاكر و خاشع و
بردبار و از نسل پيامبري و داراي نسب بلند و آشناي به دانش هاي سخت و داراي
اشكها و گريه هاي بسيار بوده كه از جدل و دشمني همواره رويگردان
بوده است »

و آنگاه به نقل از عبدالله بن عطاء مكي مي نويسد : « عالمان را نزد هيچكس كم
مقدارتر از نزد ابوجعفر نديدم و حكم بن عتيبه را ديديم كه با جلالتي كه نزد قوم خود
داشت در مقابل او به مانند كودكي در برابر معلم خويش بود » . ( 3 )

ابن خلكان درباره ي اين امام مي نويسد : « باقر ، عالم و سيدي بزرگ بود و به
او باقر گفته شد زيرا در علم بصيرت و گشايش يافته بود و شاعر
درباره ي او گويد :

يا باقر العلم لاهل التّقي * * * و خير من لبّي علي الأجبل ( 4 ) »

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ما رأيت افقه من زين العابدين ، سير اعلام النبلاء ج4 ، ص386 ، و تاريخ دمشق ج41 ، ص373 .

2 . محمد بن علي بن الحسين . . . الامام الثبت الهاشمي
العلوي المدني ، كان سيد بني هاشم في زمانه اشتهر بالباقر من قولهم بقر العلم يعني
شقّه فعلم اصله و خفيه ،
تذكرة الحفاظ ج1 ، ص124 .

3 . عن عبدالله بن عطاء قال : ما رأيت العلماء عند أحد
أصغر منهم عند أبي جعفر محمد بن علي قال : رأيت الحكم عنده كانّه متعلّم . . .
البداية و النهاية ج9 ،
ص340 .

4 . وفيات
الاعيان
ج4 ، ص174 .


213


ابن حجر هيثمي اينگونه او را مي ستايد :

« ابوجعفر محمد باقر از آن جهت باقر ناميده شده كه گنج هاي معارف و
حقايق احكام و لطائف آن را آشكار ساخته است ، امري كه جز بر كوردلان و بدنهادان
پوشيده نماند . او كه شكافنده و دربردارنده علوم بوده است ، او كه دلش صيقل
يافته ، علم و عملش پاك گشته ، نفسش طهارت يافته و خويَش شرافت يافته است . عمري
را در طاعت خدا گذرانده و او را درمقامات عارفان منزلتي است كه زبان هاي
ستايندگان از وصفش ناتوان مي باشد » ( 1 )

محمد ابوزهره فقه پژوه و حقوقدان معاصر درباره اش مي نويسد :

« باقر پيشوايي علم و هدايت را از پدرش زين العابدين ارث برده و بدين جهت عالمان
از تمامي بلاد اسلامي به او رو كرده و كسي مدينه را زيارت نكرد مگر آنكه به بيت
محمد باقر شتافته و از دانش او بهره گرفت . عالمان شيعه ي اهل البيت و
اهل سنت به زيارتش شتافته و برخي از غاليان منحرف كه در تشيع خود افراط
كرده بودند نيز به او رو مي كردند و او حقيقت را برايشان تبيين
مي كرد و اگر آن را مي پذيرفتند به حقيقت كامل رهنمونشان مي كرد و
اگر به گمراهي خود ادامه مي دادند از مجلس خويش بيرونشان مي كرد . . .

او كه خدايش خشنود باد مفسّر قرآن و مبين فقه اسلام و دريابنده ي

حكمت
اوامر و نواهي بود كه مقاصد شرع را به درستي فهميده و احاديث آل البيت و صحابه
را بدون تبعيض روايت مي كرد . به خاطر نفس كامل و قلب

روشن و درك نيرومندش
خداوند حكمت درخشان بر زبانش جاري كرده و از

او در اخلاق شخصي و اجتماعي
عبارت هايي رسيده كه اگر همه را گردآوري

مكتب اخلاقي متعالي فراهم آيد كه
برگيرندگان آن را به مدارج انساني

برساند . » ( 2 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . الصواعق
المحرقة
ص304 .

2 . ابوزهره ، الامام الصادق ص22 ، و 24 ، دارالفكر العربي ، قاهره .


214


3 ) پيرامون امام صادق ( عليه السلام )

مالك بن انس يكي از پيشوايان فقهي درباره ي امام صادق مي گويد :

« چند گاهي نزد جعفر بن محمد آمد و شد مي كردم و همواره او را در يكي از سه
حالت يافتم ، يا در نماز بود يا روزه داشت و يا قرآن تلاوت مي كرد و هيچ چشمي
نديده و گوشي نشنيده و بر دلي نگذشته برتر از جعفر بن محمد الصّادق از نظر علم و
ورع و عبادت » . ( 1 )

ابوحنيفه ، نعمان بن ثابت پيشواي مذهب حنفي درباره اش گويد :

« تا كنون به دانايي جعفر بن محمد كسي را نديده ام ، آنگاه كه منصور او را
نزد خود خوانده ، به من پيغام رساند ، اي ابوحنيفه هر آينه مردم شيفته ي جعفر بن
محمد شده اند ، پس براي او مسائل دشواري فراهم ساز و من چهل مسأله آماده كردم . سپس منصور در پي من فرستاد و در آن وقت او در حيره بود . من نزدش شتافته و بر مجلسش
وارد شدم در حاليكه جعفر بن محمد در سمت راست او نشسته بود و چون به او نظر كردم
آنچنان هيبتي در من وارد شد كه نسبت به منصور چنين نشده بود . به خليفه سلام
كرده و او به من اشاره كرد كه بنشينم . سپس رو به جعفر بن محمد نموده و گفت : اي ابو
عبدالله ! اين ابوحنيفه است و او تصديق نمود سپس رو به من كرده و گفت : اي ابوحنيفه
پرسشهايت را بر او بيفكن و من مسائل خود را طرح كرده و او پاسخم مي داد و
مي گفت : شما چنين گوييد ، اهل مدينه چنان گويند و ما نيز اينگونه گوييم و چه
بسا با رأي مدنيان موافق بود و يا با نظر ما مخالف بود و به اين ترتيب هر چهل مسأله
را پاسخ گفت » .

سپس ابوحنيفه افزود : « آيا نه چنين است كه روايت كرده ايم داناترين مردم
آگاه ترينشان به اختلاف آراي مردم است ؟ » . ( 2 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . تهذيب
التهذيب
ج2 ، ص89 ، عبارت پاياني او چنين است : « مارأت عين و
لا سمعت أذنٌ و لاخطر علي قلب بشر أفضل من جعفر بن محمد الصّادق علماً و عبادة و
ورعاً »

2 . عبارت ابو حنيفه چنين آغاز مي شود : ما رأيت أفقه
من جعفربن محمد ،
سير اعلام النبلاء ج6 ، ص258 ، تذكرة الحفاظ ج1 ، ص157 .


215


همچنين از ابوحنيفه روايت شده كه « جعفربن محمد فقيه ترين شخصي است كه او را
يافته ام » .

ابن ابي ليلي گفته است : « من هيچ گفته و حكم خود را به خاطر كسي ترك نگويم
مگر يك تن و او جعفر بن محمد است » . ( 1 )

محمد بن حبان بستي از رجاليان نامدار اهل سنت در شرح حال امام صادق او را از
سادات اهل البيت در فقه و علم و فضيلت نام مي برد . ( 2 )

ابوالفتح محمد بن عبدالكريم شهرستاني درباره اش مي نويسد :

« جعفر بن محمد صادق صاحب دانش سرشار و ادب كامل در حكمت و زهد در دنيا و ورع
تامّ از شهوات بود . او مدتي را در مدينه اقامت كرده و شيعيان منسوب به خود را
بهره مند ساخته و بر دوستداران خود اسرار علوم را افاضه مي نمود . آنگاه
به عراق درآمد و مدتي در آنجا درنگ كرد او هرگز در پي رياست نبود و با احدي در امر
خلافت به كشمكش نپرداخت و آنكه در درياي معرفت غرق گشته ديگر او را چه كار به
جويبار و آنرا كه بر بلنداي حقيقت صعود كرده چه بيم از پستي » . ( 3 )

كمال الدّين ، محمد بن طلحه شافعي او را اينگونه مي ستايد :

« جعفر بن محمد از عالمان و سادات اهل بيت ، داراي علوم انباشته و عبادتهاي فراوان
بود ، پيوسته زبان به ذكر گشوده داشت زهدش آشكار و قرآن بسيار تلاوت كرده و در معاني
آن تدبر و از درياي معارف آن گوهرها صيد كرده و شگفتي ها بيرون مي كشيد . او
اوقاتش را بر انواع عبادت تقسيم نموده و از نفس خويش برآن حساب مي كشيد . نظر
در سيمايش يادآور آخرت و شنيدن سخنش مايه ي زهد در دنيا و اقتدا به هدايتش
ميراث بخش بهشت بود .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . امين عاملي ، اعيان
الشيعة
ج1 ، ص664 ، دارالتعارف
للمطبوعات
، بيروت .

2 . كان من سادات أهل البيت فقها و علماً و فضلاً . . . محمدبن حبان البستي ، الثقات ج6 ،
ص131 .

3 . شهرستاني ، الملل و
النحل
ج1 ، ص272 .


216


درخشش چهره اش گواه بر آن بود كه او از نسل نبوت و طهارت است و
افعالش

فاش مي ساخت كه او از نسل پيامبري است . از او حديث روايت شده و
گروهي از شخصيت هاي امت امثال يحيي بن سعيد انصاري ، ابن جريح ، مالك بن انس ،
سفيان ثوري ، ابن عيينه و ايوب سجستاني و ديگران از او دانش آموخته و اين را براي
خود شرافت و افتخار مي شمردند » . ( 1 )

محمد ابوزهره درباره اش چنين مي نويسد :

« ابوحنيفه از جمله ي كساني بود كه از امام صادق روايت كرده و او را
آگاهترين مردم به اختلاف آرا مي دانست . مالك نيز براي درس آموزي و روايت نزدش
آمد و شد مي كرد و فضيلت استادي بر ابوحنيفه و مالك بر فضل او نيفزود چرا كه
صادق ممكن نبود كه به سبب نقصي عقب افتاده يا كسي در فضيلت بر او پيشي
گرفته باشد چرا كه مقامش برتر از اين بود . كسي كه نواده ي علي زين العابدين
بود كه بزرگ مدنيان در فضل و شرافت و دين و دانش در زمان خويش بود و ابن شهاب زهري
و كثيري از تابعان نزدش به شاگردي پرداختند . همچنانكه صادق فرزند محمد باقر بود ،
آنكه علم را شكافت و به مغزاي آن دست يافت » . ( 2 )

4 ) پيرامون امام كاظم ( عليه السلام )

ابوحاتم رازي ، حديث شناس و رجالي نامدار اهل سنت او را ثقه و پيشوايي از
پيشوايان مسلمين خوانده است . ( 3 ) و در شرح حالش
نوشته اند كه به جهت جهد در عبادتش عبد صالح لقب گرفت . ( 4 ) چنانچه ابن حجر مكي درباره اش نوشته : « او عابدترين

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . الامام الصادق ( عليه السلام ) والمذاهب الأربعة از مطالب السؤل ج2 ،
ص55 .

2 . ابوزهره ، الامام الصادق ص3 .

3 . ثقه صدوق امامٌ من أئمه المسلمين ، تهذيب الكمال ج29 ، ص43 .

4 . كان موسي بن جعفر يدعي العبد الصالح من عبادته و
اجتهاده ،
تهذيب الكمال ج29 ،
ص44و ،
سيراعلام النبلاء ج6ص271 .


217


اهل زمان خود و داناترين و بخشنده ترينشان بود . ( 1 ) »

5 ) پيرامون امام رضا ( عليه السلام )

شمس الدّين ، ابوعثمان ذهبي در شرح حال امام رضا ( عليه
السلام )
مي نويسد : « او را در علم و دين و شرافت مرتبتي بود » ( 2 ) و گفته اند : او در دوره ي مالك درحالي كه
جواني بيست

ساله بود در مسجد نبوي نشسته و به مردم فتوا مي داد . ( 3 ) ذهبي احمد بن حنبل را از

شاگردان او
نام مي برد . ( 4 ) محمد بن حبّان
بستي در شرح حالش مي نويسد : علي بن موسي

الرضا از
سادات و عقلاي اهل بيت و بزرگان و نيكان هاشمي تبار بود ( 5 ) . همو درباره ي

مزارش مي نويسد :

« او را در سناباد مزار مشهوري است كه در كنار قبر رشيد جا داشته و زيارت
مي شود و من آن را به دفعات زيارت كرده و هنگامي كه در طوس اقامت يافتم هرگز
به من سختي نرسيد مگر آنكه قبر علي بن موسي درود خدا بر جدش و بر او باد را زيارت
كرده و از خدا خواستم آن را بر طرف كند و اين دعايم به اجابت رسيده و سختي از من
روي دركشيد و اين چيزي است كه بارها آنرا آزموده و اينگونه يافته ام . خداوند
ما را بر دوستي مصطفي و اهل بيتش بميراند » . ( 6 )

ارزيابي يك شبهه

يكي از شبهاتي كه در گذشته و حال عليه عقيده ي اثناعشريت مطرح بوده اين است
كه اين نظريه مبتني بر امامت و زعامت موروثي مي باشد . معترضان مي گويند : چرا بايد

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . الصواعق
المحرقة
ص307 .

2 . كان من العلم و الدين و السؤدد بمكان ، سير اعلام النبلاء ج9 ،
ص378 .

3 . پيشين و تهذيب التهذيبج7 ص339 .

4 . سير اعلام
النبلاء
ج9 ، ص388 .

5 . علي بن موسي بن جعفر . . . من سادات اهل البيت و
عقلائهم و اجلّه الهاشميين و نبلائهم ، بستي ،
الثقات ج8 ص456 .

6 . پيشين ج8 ، ص457 .


218


پيشوايان امت همگي از يك تبار بوده و اين منصب از پدران به فرزندان به ارث رسد ؟
در

حاليكه روح شريعت با حكومت موروثي مخالف بوده و عقلاي جهان آنرا نكوهيده
دانسته اند .

در نقد اين شبهه بايد گفت آنچه در سلطنت موروثي نزد عقل و شرع نكوهيده
مي باشد آن است كه در اين روش انتقال قدرت شايستگي جانشينان و
مصالح

انسانها هرگز ملحوظ نبوده و همه چيز بر محور آمال و اطماع جاه طلبانه يك
تبار مي گردد . افزون بر اينكه سلطنت موروثي يك فرايند كاملاً بشري و منوط به
اراده ي افرادي است كه به ناحق خود را در جايگاه برتر قرار داده و سايه ي خود
را بر خلق

خدا تحميل كرده اند . در اين كنش نه اراده ي خدا و نه خواست
اكثريت خلق خدا

كمترين دخالتي ندارد . در همين فرض اگر چنانچه حكومت بر اساس
شايستگي ها

در يك خاندان جريان يابد و يا مردم به دلخواه خود فرزند
شايسته اي را جانشين

پدر شايسته او بخواهند هيچ سرزنش عقلايي برانگيخته
نخواهدشد . اما گرچه در

گفتمان امامت توارث وجود داشته ولي چند ويژگي آن را از
سلطنت هاي موروثي جدا

مي كند :

نخست اينكه جايگاه امامت بسيار فراتر از حكومت و رهبري سياسي بوده و مهم ترين
بعد آن امامت و مرجعيت علمي و ديني مي باشد .

دوم اينكه فرايند نصب و تعيين امام امري كاملاً آسماني و ناشي از اراده ي
الهي بوده به گونه اي كه اراده ي پيامبر و هيچيك از امامان پيشين در
تعيين امام بعدي كمترين دخالتي نداشته است و از اين رو است كه به طور مثال امامت در
فرزندان امام حسين جريان يافته و در نسل امام حسن اثري از آن نيست و يا اماماني كه
فرزندان متعدد داشته اند تنها يكي از آنها اهليت تصدي امامت الهي را
يافته است .

سوم اينكه تمامي امامان شيعه به گواهي آگاهان و منصفان معدن دانش و فضيلت و
برجسته ترين آحاد امت در زمان خود بوده اند و از اين جهت كمترين كاستي در


219


شايستگي هايشان وجود نداشته است . ( 1 )

آخرين سخن در اين باب آنكه امامت نزد شيعه به دليل برخورداري از وجهه ي
آسماني به سان پيامبري مي باشد و به شهادت قرآن كريم پيامبري پس از نوح و ابراهيم و
يعقوب و عمران در فرزندان ايشان جريان يافته است . ( 2 ) بي گمان در باب پيامبري شبهه ي توارث به ذهن هيچ خردمند آگاهي خطور نمي
كند .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . امام علي ( عليه
السلام )
در نهج البلاغة از برتري خاندان پيامبر اينچنين
سخن مي گويد : لايقاسِ بال محمد صلي الله عليه و اله من هذه الامة احدٌ و لايسوّي
بهم من جرت نعمتهم عليه ابداً . . . از اين امت كسي را با خاندان رسالت همپايه نتوان
پنداشت و هرگز نتوان پرورده ي نعمت ايشان را در رتبت آنان داشت . . .
نهج البلاغة خ2 .

2 . "و لقد ارسلنا نوحاً و ابراهيم و جعلنا في
ذريّتهما النبوة و الكتاب فمنهم مهتد و كثيرٌ منهم فاسقونَ
" ( حديد : 26 ) "إنّ الله اصطفي آدم و نوحاً و آلَ
ابراهيم و آلَ عمران علي العالمين ذرية بعضُها من بعض و الله سميعٌ
عليمٌ
" ( آل عمران : 33 و 34 ) .


| شناسه مطلب: 73929