بخش 5
#1603;#1593;#1576; #1575;#1604;#1575;#1581;#1576;#1575;#1585; #1593;#1575;#1605;#1604; #1585;#1608;#1575;#1580; #1575;#1587;#1585;#1575;#1574;#1610;#1604;#1610;#1575;#1578; #1575;#1576;#1608;#1607;#1585;#1610;#1585;#1607; #1605;#1608;#1585;#1583; #1575;#1578;#1607;#1575;#1605; #1589;#1581;#1575;#1576;#1607; #1585;#1608;#1575;#1610;#1575;#1578; #1575;#1576;#1608;#1607;#1585;#1610;#1585;#1607; #1608; #1578;#1608;#1607;#1610;#1606; #1576;#1607; #1662;#1610;#1575;#1605;#1576;#1585;#1575;#1606; #1570;#1610;#1575; #1588;#1610;#1591;#1575;#1606; #1583;#1585; #1608;#1581;#1609; #1606;#1601;#1608;#1584; #1583;#1575;#1588;#1578; #1570;#1610;#1575; #1578;#1605;#1575;#1605;#1609; #1575;#1581;#1575;#1583;#1610;#1579; #1601;#1590;#1610;#1604;#1578; #1605;#1593;#1575;#1608;#1610;#1607; #1580;#1593;#1604;#1609; #1575;#1587;#1578; #1575;#1576;#1606; #1575;#1604;#1586;#1576;#1610;#1585; #1608; #1581;
سؤال 41: مي گويند كعب الاحبار يهودي كه بسيار مورد اعتماد حكومت در دوران خليفه دوم(رضي الله عنه) و حكومت امويان بود، پس از اظهار اسلام، بر قراءت تورات و ترويج آن مداوم بوده. و او يكي از متّهمان اصلي نفوذ اسرائيليات در تفسير قرآن بوده و چنانچه ابن كثير(82)حنفي(83)
امام ذهبي مي گويد: كان يحدِّثهم عن الكتب الإسرائيلية(84)صحابه از كتابها و روايات إسرائيليات ـ كه معمولا كذب و خلاف واقع است ـ نقل مي كرد.
سؤال 42: آيا درست است كه مي گويند: ابوهريره كه راوي پنج هزار حديث است، و فقط امام بخاري از او بيش از چهارصد حديث آورده، اين شخص، مورد وثوق حضرت علي، و عمر و عائشه نبوده(85)
ابوحنيفه مي گويد: تمامي صحابه عادل هستند مگر: ابوهريره و أنس بن مالك و...(86)
و عمربن الخطاب پس از تأديب او به او گفت: يا عدوّالله و عدوّ كتابه(87)
و عائشه در مقام اعتراض به او گفت: اكثرت عن رسول الله(88)ديگر گفته: ما هذه الأحاديث التي تبلغنا أنّك تحدّث بها عن النبي هل سمعت اِلاّ ما سمعنا؟ وهل رأيت إلاّ ما رأينا؟(89).
و مروان حكم، در مقام اعتراض مي گويد: مردم ترا متهم مي كنند كه اين حجم زياد از احاديث با مدت زماني ـ كوتاه ـ كه با پيامبر بودي تناسب ندارد انّ الناس قد قالوا: اكثر الحديث عن رسول الله وانما قدم قبل وفاته بيسير(90).
و گاهي كه مي گفت: حدثني خليلي ابوالقاسم، حضرت علي(رضي الله عنه) او را منع كرده و گفت: متي كان خليلا لك(91)حديث كرد. حضرت علي در مقام رد او مي گفت: چه زمان پيامبر دوست تو
بود!!
و فخر رازي مي گويد: انّ كثيراً من الصحابة طعنوا في أبي هريرة وبيّناه من وجوه: أحدها: أنّ أبا هريرة روي أنَّ النبي ـ صلي الله عليه و سلّم ـ قال: من أصبح جنباً فلاصوم له، فرجعوا الي عائشة وام سلمة فقالتا: كان النبيّ يصبح ثم يصوم. فقال: هما أعلم بذلك. أنبأني بهذا الخبر الفضل بن عبّاس، واتفق أنّه كان ميتاً في ذلك الوقت(92)
و ابراهيم نخعي درباره احاديث او مي گويد: كان اصحابنا يَدَعون من حديث ابي هريرة(93)
و مي گويد: ما كانوا يأخذون من حديث أبي هريرة إلاّ ما كان من حديث جنّة أو نار(94)
سؤال 43: آيا صحيح است كه ابوهريره رواياتي را در قدح و تنقيص و كوچك كردن مقام انبياء نقل كرده و بخاري آنرا در صحيح خود نقل مي كند؟ براي نمونه:
1 ـ حضرت ابراهيم سه بار دروغ گفته (نعوذ بالله).
لم يكذب ابراهيم إلاّ ثلاث كذبات(95)
فخر رازي مي گويد: كسي به أنبياء خدا دروغ را نسبت نمي دهد مگر زنديق باشد. لا يحكم بنسبة الكذب إليهم إلاّ الزنديق(96)
و در جاي ديگر مي گويد: نسبت دروغ به راوي حديث ـ أبوهريره ـ آسانتر از نسبت آن به خليل الرحمن است(97)
2 ـ ابوهريره مي گويد: حضرت موسي پس از غسل كردن در آب لخت و عريان در جمع بني اسرائيل حاضر شد، و تمامي بدن او مكشوف بود، به گونه اي كه عورت او هم ـ نعوذ بالله ـ ديده شد و اتهام به بيماري ادره ـ قُر بودن ـ او نيز دفع شد.
فرأوه عريانا أحسن ما خلق الله، وأبرأهُ مما يقولون(98)
سؤال 44: آيا صحيح است كه مي گويند: شيطان به هنگام وحي بر پيامبر، در ايشان نفوذ مي كرد. و مطالبي را القاء مي كرد كه پيامبر ـ صلي الله عليه و سلّم ـ گمان مي برد وحي است. ولي خداوند آنرا باطل و خنثي مي كرد.
بخاري در تفسير سوره حج از ابن عباس نقل مي كند: «في أمنيته» اذا حدّث ألقي الشيطان في حديثه، فيبطل الله ما يلقي الشيطان ويحكم آياته...»(99)
و عسقلاني مي گويد: «جري علي لسانه حين أصابه سِنَةٌ وهو لا يشعر وقيل: انّ الشيطان ألجأه الي أن قال بغير اختياره...»(100)
يعني ـ تفسير آيه چنين است:
1 ـ شيطان مجبور كرد. پيامبر را كه مطلبي بدون اختيار بگويد!!
2 ـ به هنگام چرت و يا خواب رفتن، چيزي ـ بدون اختيار ـ بر زبان پيامبر ـ صلي الله عليه و سلّم ـجاري مي شود!!
سؤال 45: مي گويند تمامي احاديثي را كه در فضيلت معاويه نقل مي كنند دروغ است و حتي يك روايت ـ صحيح ـ در فضل او نداريم.
و به اين حقيقت، بزرگان ما اهل سنّت و سلفيها، اقرار كرده اند. (نظير ابن تيميه و عيني وابن حجر، وفيروزآبادي در كتاب سفر السعادة) و...
1 ـ ابن تيميه مي گويد: طائفة وضعوا لمعاوية فضائل ورووا الحديث عن
النبي ـ صلي الله عليه و سلّم ـفي ذلك كلها كذب(101)
2 ـ عيني مي گويد: فان قلت: قدورد في فضله ـ معاوية ـ أحاديث كثيرة. قلت: نعم، ولكن ليس فيها حديث صحيح يصح من طرف الأسناد. نصّ عليه ابن راهويه والنسائي وغيرهما. فلذلك قال البخاري: باب ذكر معاوية ولم يقل: فضله، ولا منقبته.(102)
يعني اگر بگوئيد: در فضيلت معاويه احاديث زيادي نقل شده، مي گوئيم: آري، ولي از نظر سند، هيچكدام صحيح نيست. و اين معنا را بزرگاني همچو إسحاق بن راهويه و نسائي و ديگران نيز گفته اند.
بدين جهت: بخاري در عنوان بحث معاويه گفته است: «باب ذكر معاويه» نام خود معاويه را آورده، ولي نگفته: باب فضل و يا مناقب معاويه. چون مناقب و فضائل، به سند صحيح نرسيده است.
3 ـ شوكاني مي گويد: إتفق الحفاظ علي أنه لم يصح في فضل معاوية حديث.
يعني حتي يك حديث صحيح در فضيلت معاويه نداريم(103)
4 ـ ابن حجر در شرح حال اسحاق بن محمّد سوسي مي گويد:
ذلك الجاهل الذي أتي بالموضوعات السمجة في فضائل معاوية، رواها عبيدالله السقطي، عنه فهو المتهم بها أو شيخه.(103)
يعني اين شخص، همان جاهل و ناداني است كه احاديث جعلي و دروغ را در فضيلت معاويه آورده. و عبيدالله سقطي از او نقل مي كند. و فرد متّهم به دروغ و جعل، يكي از آن دو نفر است.
سؤال 46: آيا صحيح است كه مي گويند: عبدالله بن زبير مدتهاي مديدي خطبه جمعه را ايراد كرده ولي نام پيامبر و صلوات بر پيامبر را نياورده و بهانه او اين بوده كه خاندان ـ نعوذ بالله ـ بدي دارد. و نمي خواهد، آنها احساس غرور كنند.
ابن ابي الحديد مي گويد: قطع ابن الزبير في الخطبة ذكر رسول الله جُمُعاً كثيرة، فاستعظم الناس ذلك فقال: إنّي لا أرغب عن ذكره ولكن له اُهيل سوء إذا ذكرتُه أتلعوا أعناقهم. فأنا اُحب أن أكبتهم.»(104)
و ابن عبد ربه مي گويد: «وأسقط ذكر النبي من خطبته»(105)
سؤال 47: مي گويند: عبداللّه بن زبير بني هاشم را در يك زندان عارم، جمع كرده، و قصد داشت همه را به آتش بكشد و براي اين كار، هيزم نيز در دهانه زندان قرار داد.
حديدي مي گويد، «جمع بني هاشم كلهم في سجن عارم وأراد أن يحرقهم بالنار. وجعل في فم الشعب حطباً كثيراً»(106)
سؤال 48: آيا درست است كه مي گويند: امام بخاري از بعضي صحابه كرام رسول خدا حديث نقل نمي كند و علت آن فقط و فقط تشيع و گرايش آن صحابي به حضرت علي است. همانند ابوالطفيل صحابي.
عن الخطيب. عن أبي عبداللّه بن الأحزم الحافظ، انه سئل: لم ترك البخاري الرواية عن الصحابي أبي الطفيل؟ قال: لانه كان متشيّعاً لعلي بن أبي طالب(107)
سؤال 49: آيا صحيح است كه در بين صحابه كرام رسول خدا جمع كثيري از آنان شيعه بودند؟ چنانچه ابوحاتم و ابن خلدون و احمد امين و صبحي صالح به اين مطلب اشاره كرده اند.
1 ـ ابوحاتم: انَّ أوّل اسم لمذهب ظهر في الاسلام، هوالشيعة وكان هذا لقب اربعة من الصحابة: ابوذر، عمار، مقداد وسلمان...(108)
اولين نامي براي مذهبي كه در اسلام ظاهر شد، نام شيعه بود كه لقب چهار نفر از صحابه پيامبر ـ صلي الله عليه و سلّم ـ بود.
2 ـ ابن خلدون: كان جماعة من الصحابة يتشيعون لعلي ويرون استحقاقه علي غيره(109)
در ميان صحابه گروهي بودند كه به حضرت علي گرايش داشته و بإصطلاح شيعه بودند، و ايشان را سزاوارتر از ديگران به خلافت اسلامي مي دانستند.
3 ـ احمد امين: وقد بدأ التشيع من فرقة من الصحابة كانوا مخلصين في حبّهم لعلي يرونه أحق بالخلافة لصفات رواها فيه. ومن اشهرهم سلمان وابوذر والمقداد(110)
پيدايش و شروع تشيع در ميان گروهي از صحابه پيامبر بود كه در محبّت به حضرت علي(رضي الله عنه)بسيار مخلص بوده، و ايشان را به خاطر صفات و فضائلي كه راجع به او رسيده أحق و سزاوارتر به امامت مي دانستند. و
مشهورترين آنان سلمان و ابوذر و مقداد(رضي الله عنه)بود.
4 ـ صبحي صالح: ابوالطفيل. عباس بن عبدالمطلب و جميع بنيه و عمار و ابوايوب(111).
يعني ميان صحابه پيامبر اكرم در دوران پيامبر ـ صلي الله عليه و سلّم ـ شيعيان و هواداران علي وجود داشتند. پس چرا ما نسبت به شيعه موضع منفي داريم؟ اگر صحابه را بر حق مي دانيم بايد مذهب و روش آنان را هم حق بدانيم.
سؤال 50: آيا درست است كه مي گويند در ميان صحابه پيامبر اكرم گروهي از روافض بودند يعني علي را بر ديگران ترجيح مي دادند. و همچنين در ميان تابعان و فقها و اهل سنت؟
1 ـ ابن عبدالبر: روي عن سلمان وابي ذر والمقداد. وخباب وجابر وأبي سعيد الخدري و زيد بن أرقم رضي اللّه عنهم: أنّ علي بن ابي طالب ـ رضي اللّه عنه ـ أول من أسلم. وفضّله هولاء علي غيره.(112)
2 ـ شعبة بن الحجّاج مي گويد: حَكَم بن عتيبة، علي(رضي الله عنه) را بر ابوبكر و
عمر ترجيح مي داد(113)
سؤال 51: آيا صحيح است كه امام يحيي بن معين ـ از بزرگترين علماء علم رجال ما اهل سنت متعرض نامحرمها از زنان زيبا مي شده و با آنها سخناني غير مناسب مي گفته، و هنگاميكه يك زن زيبايي را مي ديد مي گفت: صلّي اللّه عليها ـ أي علي الجارية الجميلة.. وعلي كل مليح(114).
سؤال 52: آيا درست است آنچه مي گويند: ذهبي تحمّل فضائل حضرت علي را نداشت و لذا اگر حديثي در فضيلت حضرت علي مي يافت، آنرا به حق يا به باطل رد مي كرد. چنانچه غماري سني مي گويد: الذهبي اذا رأي حديثا في فضل علي(رضي الله عنه)بادر إلي إنكاره بحق وبباطل، كان لايدري ما يخرج من رأسه(115)
سؤال 53: مي گويند در دوران مأمون عباسي، و به تشويق ايشان مردم معاويه را لعن و نفرين مي كردند.
«قيل للمأمون: لو أمرت بلعن معاوية؟ فقال: معاوية لا يليق أن يذكر في المنابر، لكن أفتح أفواه أجلاف العرب ليلعنوه في السوق و المحلّة والسكة وطرفهم».(116)
سؤال 54: آيا صحيح است كه مي گويند علماء ما اهل سنت ـ همانند آلوسي و نووي و ابن حجر و... علم غيب را براي عده اي خاص از مردم جائز مي دانند. اگر چنين باشد. با عقيده شيعه كه آنرا براي پيامبر ـ صلي الله عليه و سلّم ـ و امامان از اهل بيت پيامبر جائز مي دانند چه فرق مي كند؟ و چرا ما به آنان اشكال مي كنيم؟
1 ـ آلوسي ذيل آيه شريفه: (قل لا يعلم من في السموات الغيب)(117)
«لعل الحق أنّ عِلْم الغيب المنفي عن غيره جلّ وعلا هو ما كان للشخص بذاته أي بلا واسطة في ثبوته له وما وقع للخواص ليس من هذا العلم المنفي في شيء وانّما هو من الواجب عزّ وجلّ إفاضته منه عليهم بوجه من الوجوه فلا يقال (انّهم علموا الغيب بذلك المعني فإنه كفر)، بل يقال: انّهم أظهروا واطلعوا علي الغيب»(118)
حق اين است كه علم غيب كه از غير خداوند عزوجل نفي شده، علمي است كه براي ذات شخص و بدون واسطه، ثابت باشد. و اما آنچه را كه براي بعضي از خواص به وقوع پيوسته از اين سنخ نيست بلكه جزء عنايات وافاضات الهي است كه واجب است خداوند آنرا بر عده اي از بندگان خود افاضه كند.
2 ـ نووي: لا يعلم ذلك إستقلالا إلاّ بإعلام اللّه لهم.
علم غيب به نحو استقلال حاصل نمي شود. مگر به عنايت خداوند و افاضه او.
3 ـ ابن حجر: إعلام الله تعالي للأنبياء والأولياء ببعض الغيوب ممكن لا يستلزم محالا بوجه وانكار وقوعه عناد، لأنّهم علموا بإعلام الله واطلاعه لهم.(119)
سؤال 55: آيا صحيح ست كه مي گويند در صدر اسلام كساني بودند كه پس از مرگ دوباره به دنيا رجعت كرده و سخنها گفته بودند. همانند زيدبن خارجه(120)
شده و سخن گفت و دهها نمونه ديگري را كه ابن أبي الدنيا ـ متوفي (در سال 281هـ) ـ آنرا در كتاب خود آورده و جمعي از صحابه و تابعين همانند ابوالطفيل(121)(122)چه ايرادي ما به شيعه داريم در جائي كه همين ايده و عقيده در ميان صحابه و تابعان و محدثان ما اهل سنت نيز وجود دارد.؟
و چرا محدثان بزرگي همانند جابربن يزيد جعفي را كه هزاران حديث مي دانست. فقط و فقط به خاطر اعتقاد او به رجعت، بايكوت و سانسور كنيم، چنانچه در اوّل كتاب صحيح مسلم اين اعترافات تلخ آمده است.(123)
سؤال 56: آيا صحيح است آنچه را كه ذهبي و ديگران مي گويند: زنان پيامبر اكرم دو حزب بودند؟ يك حزب به سركردگي عائشه و حفصه، و حزب ديگر در آن ام سلمه و سائر زنان پيامبر ـ صلي الله عليه و سلّم ـ بودند(124)
1 ـ خليفه دوم به هر كدام از زنان پيامبر ده هزار درهم (يا دينار) مستمري مي داد ولي به عائشه دو هزار بيشتر از ديگران.
2 ـ معاويه يك حواله صدهزار ـ درهم ـ (يا ديناري) براي عائشه فرستاد.
3 ـ همو: يك گردنبند كه بهاي آن صدهزار بود، براي عائشه فرستاد.
4 ـ عبداللّه بن الزبير مبلغ صدهزار براي عائشه حواله كرد.(125)
سؤال 57: آيا صحيح است كه مي گويند ابن زبير عائشه را فريب داده تا غائله جنگ جمل و خونريزي و كشتار ميان مسلمين را به راه اندازد. چنانچه اين حقيقت تلخ را عبداللّه بن عمر به عائشه گوشزد مي كند. ذهبي مي گويد: قالت عائشة اذا مرَّ ابن عمر، يا ابا عبدالرحمن ما منعك أن تنهاني عن سيري؟ قال: رأيت رجلا قد غلب عليك ـ يعني ابن الزبيرـ(126)
با اين حقايق تاريخي چرا ما غائله جنگ جمل را توجيه، و ساحت آتش افروزان را پاك و دامن توطئه گران را تطهير و جريان جمل را به مردي افسانه اي و خيالي به نام عبدالله سبا نسبت مي دهيم؟ چرا عبدالله بن زبير و... را از صحنه توطئه دور مي دانيم؟.
سؤال 58: مي گويند: جناب عائشه مطالبي را كه در آن تنقيص و توهين و سبك كردن پيامبر است. به عنوان روايت نقل مي كند. كه البته براي هر انسان غيرتمندي غيرقابل تحمّل است و از شنيدن آن ابا دارد(127)تناسب ندارد.
1 ـ عائشه مي گويد: تزوجني بكراً 1 ـ هنگام ازدواج من بكر بودم.
2 ـ همو مي گويد: كان رسول الله ياتيه الوحي، وانا وهو في لحاف(128)هنگاميكه زير يك لحاف بوديم وحي بر پيامبر ـ صلي الله عليه و سلّم ـ نازل مي شد.
3 ـ إن عائشه تخبر الناس انه ـ صلي الله عليه و سلّم ـ كان يقبّل وهو صائم(129)روزه بود.
4 ـ عائشه: دخل عليٌّ رسول اللّه وعندي جاريتان تغنّيان بغناء بعاث فاضطجع علي الفراش وحوّل وجهه ودخل ابوبكر فانتهرني، وقال: مزمارة
الشيطان عند النبي فأقبل عليه رسول اللّه وقال: دعها، فلّما غفل، غمزتهما فخرجتا.(130)مشغول آواز خواندن بودند. حضرت بدون توجه به آنان به بستر خود رفته و خوابيد، ناگهان ابوبكر وارد شده و مرا نهيب داده و گفت: موزيك شيطان در خانه پيامبر!! حضرت به او فرمود: به آنها كاري نداشته باش ـ يعني بگذار به ساز و آواز خود ادامه دهند ـ همينكه ابوبكر كمي غفلت كرد به دو خواننده اشاره كردم كه صحنه را ترك كنند.
5 ـ تماشا و مشاهده رقص: عن عائشه: قالت: وكان يوم عيد يلعب السودان بالدَّرق والحراب، فإما سألتُ النبي ـ صلي الله عليه و سلّم ـ وإما قال: تشتهين، تنظرين؟ فقلت: نعم، فأقامني وراءه، خدي علي خده وهو يقول: دونكم يا بني أرفده حتي مللت قال: حسبك قلت: نعم: فقال: فاذهبي(131)
6 ـ وعنها جاء حبش يزفنون في يوم عيد في المسجد، فدعاني النبي فوضعت رأسي علي منكبه، فجعلت أنظر الي لعبهم حتي كنت أنا التي
أنصرف عن النظر اليهم.(132)
يعني گروهي از حبشه در روز عيد به مسجد آمده و در حاليكه مي رقصيدند پيامبر مرا ـ عائشه ـ را فراخواند و سر مرا به شانه خود گذاشته و به تماشاي آنان پرداختم.
عسقلاني مي گويد اين جريان ـ رقص احباش ـ سال هفتم هجري يعني به هنگاميكه عائشه شانزده ساله بود اتفاق افتاد.(133)
7 ـ عن عائشه: كنت بين يدي رسول اللّه ورجلاي في قبلته ـ مزاحمة لسجدته ـ فإذا سجد غمزني فقبضت رجلي، فاذا قام بسطتها(134)
عائشه مي گويد: در برابر پيامبر اكرم دراز كشيده و مي خوابيدم. و دوپايم را در محل سجده پيامبر قرار مي دادم. چون ايشان به سجده مي رفت مرا «منگوش» مي گرفت!! پس فوراً پايم را جمع مي كردم. و چون پيامبر ـ براي ركعت ديگري ـ برمي خواست دوباره پايم را دراز مي كردم.
سؤال 59: آيا صحيح است كه مي گويند: عمر و ابوبكر با هم روابط حسنه اي نداشته و يك بار در محضر پيامبر با هم درگير شده و با صداي بلند با هم برخورد كردند و سپس آيه (لا ترفعوا اصواتكم فوق صوت النّبي)(135)(136)
و يك بار در دوران خلافت ابوبكر. سند مالكيت زميني را به دو نفر داده و آنرا امضاء كرده بود و عمر در آن نامه و روي امضاء ابوبكر آب دهان انداخته و آنرا پاره كرد.(137)
و نظر عمر اين بود كه حسد ده جزء است، نه جزء آن در ابوبكر و يك جزء ديگر آن در تمامي قريش. و ابوبكر در آن جزء نيز شريك است(138)
سؤال 60: آيا صحيح است كه مي گويند، مردم از تعيين عمر به خلافت توسط ابوبكر ناراضي بوده و توسط طلحة بن عبيداللّه نارضايتي
خود را از يك فرد تندخو و خشني همچون عمر. اظهار داشتند.(139)