بخش 2

ادله امامت حضرت علی ( علیه السلام ) حدیث غدیر امامان دوازده گانه امام دوازدهم عصمت امام افضلیت بر دیگران


23


ادله امامت علي ( عليه السلام )

شيعه معتقد است كه چون رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) از طرف خداي متعال علي ( عليه السلام ) را به عنوان جانشين و امام بعد از خود تعيين كرد و به بيان هاي مختلف آن را اظهار نمود ، تنها راه حق همين بود كه مسلمانان امامت آن حضرت را مي پذيرفتند و شيعه اين افتخار ( يعني پذيرفتن گفتار پيامبر ( صلي الله عليه وآله وسلم ) را درباره جانشين خود ) را دارد و آنان كه از راه انتخاب ، خلافت و جانشيني شخص ديگر را پذيرفتند راهي غير از راه رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) را در پيش گرفته اند .

دليل هاي اين مطلب :

1 ـ حديث يوم الدار

پس از گذشت سه سال از آغاز بعثت ، خداي متعال پيامبر را مأمور ساخت كه دعوت خود را آشكار سازد ، و آيه ( وَ أَنْذِرْ عَشيرَتَكَ اْلأَقْرَبينَ ) ( شعراء/214 ) در اين مورد نازل شد . پيامبر


24


سران بني هاشم را جمع كرد و فرمود : من خير دنيا و آخرت را براي شما آورده ام . خداوند به من امر كرده است كه شما را به آن دعوت كنم . كدام يك از شما مرا در نشر اين آيين ياري مي كند تا برادر و وصيّ و جانشين من باشد ؟ حضرت سه مرتبه اين سخن را تكرار نمود و در هر بار تنها علي ( عليه السلام ) آمادگي خود را اعلان كرد . در اين موقع پيامبر ( صلي الله عليه وآله وسلم ) گفت : « انّ هذا أخي و وصييّ و خليفتي فيكم » . ( 1 )

2 ـ حديث منزلت

پيامبر گرامي ( صلي الله عليه وآله وسلم ) در موارد مختلف ، منزلت و مقام امير مؤمنان را نسبت به خود ، همان منزلت و مقام هارون نسبت به موسي دانسته و فقط يك مقام از مقامات هارون را ( كه نبوت باشد ) از علي ( عليه السلام ) سلب كرده و فرموده : « يا علي أنت منّي بمنزلة هارون من موسي إلاّ أنّه لا نبيّ بعدي » . ( 2 )

به نص قرآن كريم ، هارون مقام نبوت ( 3 ) ، خلافت ( 4 ) و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مسند احمد ، 1/159 ؛ تاريخ طبري : 2/406 ؛ تفسير طبري ( جامع البيان ) ، 19/74 ـ 75 ، تفسير سوره شعراء ، آيه 214 .

2 . صحيح بخاري : 6/3 در باب غزوه تبوك ؛ صحيح مسلم ، 7/120 ، در باب فضايل علي ( عليه السلام ) ؛ سنن ابن ماجه ، 1/55 ، باب فضائل النبي ؛ مسند امام احمد ، 1/173 ، 175 ، 177 ، 179 ، 182 ، 185 و 230 ؛ سيره نبويه ، ابن هشام ، 4/163 ( غزوه تبوك ) .

3 . وَوَهَبْنا لَهُ مِنْ رَحْمَتِنا أَخاهُ هارُونَ نَبِيّاً ( مريم / 53 )

4 . وَإِذْ قالَ مُوسي ِلأَخيهِ هارُونَ اخْلُفْني في قَوْمي . . . ( اعراف/ 142 ) .


25


وزارت ( 1 ) را در زمان موسي دارا بود ، و حديث منزلت نيز همه مقامات هارون را ـ به استثناي مقام نبوت ـ براي علي ( عليه السلام ) ثابت مي كند . و اگر مقصود ، اثبات همه مقامات جز نبوت براي وي ( عليه السلام ) نبود نيازي به استثناي نبوت وجود نداشت .

3 ـ حديث سفينه

پيامبر گرامي ( صلي الله عليه وآله وسلم ) ، اهل بيت خويش را به كشتي نوح تشبيه مي كند كه هركس بر آن نشست نجات يافت و هركس كه از آن تخلّف جست غرق شد ، مي فرمايد : « ألا إنّ مَثَلَ أَهل بيتي فيكم مَثَلُ سَفينة نوحِ في قَومِهِ مَنْ رَكِبَها نَجي وَمَنْ تَخَلَّفَ عَنْها غَرق » ( 2 ) . مي دانيم كه كشتي نوح ، ملجأ و پناهگاه آنان براي نجات از غرق شدن بود . بنابراين طبق حديث سفينه ، اهل بيت پيامبر ( صلي الله عليه وآله وسلم ) يگانه پناهگاه براي نجات از انحراف و گمراهي هستند .

4 ـ حديث امان امّت

پيامبر اكرم ( صلي الله عليه وآله وسلم ) اهل بيت خود را سبب وحدت كلمه و دوري امت از اختلاف معرفي مي كند و مي فرمايد : « النُّجومُ أمانٌ لأهلِ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . وَاجْعَلْ لي وَزيراً مِنْ أَهْلي ( طه/29 )

2 . مستدرك حاكم ، 3/351 ؛ الصواعق المحرقة ، ص 91 ؛ ميزان الاعتدال ، 1/224 ؛ تاريخ الخلفاء ، ص 573 ؛ الخصائص الكبري ، 2/266 ؛ ينابيع المودّة ، ص 28 ؛ فتح القدير ، ص 113 و كتب ديگر .


26


الأَرضِ مِنَ الغَرْق وَأَهْلُ بَيْتي أَمانٌ لامتي من الاخْتِلاف . . . » ( 1 ) : همان گونه كه ستارگان وسيله نجات اهل زمين از غرق شدن در دريا هستند ( زيرا ، دريانوردان به حكم ( وَبِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُون ) ( نحل/16 ) ، به وسيله ستارگان راه را از ميان امواج پيدا مي كنند و به ساحل مي رسند ) اهل بيت من نيز مايه نجات امت از دو دستگي هستند . . .

5 ـ حديث ثقلين

حديث ثقلين ، از احاديث متواتر اسلامي است كه علماي سني و شيعه آن را در كتابهاي حديث خود نقل كرده اند . پيامبر در اين حديث خطاب به امت اسلام مي فرمايد : « در ميان شما دو چيز گرانبها را باقي مي گذارم و مي روم » ، و سپس تمسك به اين دو را مايه هدايت امت ، و روگرداني از هر دو يا يكي از آن دو را مايه ضلالت مي داند ، چنانكه مي فرمايد :

« إنّي تارِكٌ فِيكُمُ الثقلَيْن كتابَ الله وَعِتْرَتي أَهلَ بَيتي ما إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِما لَنْ تَضِلُّوا أَبَداً وَإِنَّهُما لَنْ يَفْتَرِقا حَتّي يَرِدا عَلَيَّ الحَوْضَ » . ( 2 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مستدرك حاكم ، 3/149 .

2 . صحيح مسلم : 7/122 ؛ سنن ترمذي ، 2/307 ؛ سنن دارمي ، 2/432 ؛ مسند احمد ، 3/14 ، 17 ، 26 و 59 ، 4/366 و 371 ، 5/182 و 189 ؛ خصائص علويه ، نسائي ص 20 ؛ مستدرك حاكم : 3/109 ، 148 و 533 ، و كتب ديگر . در اين باره ضمناً مي توان به رساله حديث الثقلين از نشريات دارالتقريب بين المذاهب الاسلامية قاهره ، رجوع كرد .


27


اين حديث ، مرجعيت علمي عترت و اهل بيت پيامبر رامانند قرآن كريم ، به روشني ثابت مي كند ، و بر مسلمانان لازم مي دارد كه در امور ديني ، به كتاب خدا و اهل بيت ( هر دو ) تمسك بجويند . ولي جاي بسي تأسف است كه برخي از كسان همه درها را مي زنند ، جز در خانه اهل بيت را ! حديث ثقلين ، كه شيعه و سنّي در نقل آن اتفاق دارند ، مي تواند همه مسلمانان جهان را به صورت امتي واحد گرد آورد ، زيرا اگر در موضوع تعيين خليفه و زمامدار سياسي امت پس از پيامبر ، شيعه و سنّي با هم اختلاف داشته منقسم به دو گروه باشند ، در مرجعيت علمي هيچ دليلي براي تفرقه وجود نداشته و بايستي ـ بر طبق حديث ثقلين ـ با هم يكدست و يك صدا باشند .

حديث غدير

در احاديث گذشته پيامبر گرامي گاه به صورت كلي و گاه نيز به گونه مشخص ، جانشين خويش را به نحو روشن معرّفي كرده است ، به گونه اي كه هر يك از آنها حجت را بر افراد آگاه و حقيقت جو تمام مي كند . در عين حال آن حضرت براي آنكه پيام خود را به گوش همه مسلمانان از دور و نزديك برساند و راه را بر هر گونه ترديد و شك در اين زمينه كاملا ببندد ، در سال آخر عمر خود به هنگام مراجعت از حج خانه خدا در سرزميني به نام « غدير خم » توقف نمود و به همراهان فرمود از جانب خداوند مأموريت دارد كه پيامي را به آنان برساند ؛ پيام الهي كه حاكي از انجام وظيفه بزرگي


28


بوده و چنانچه انجام نگيرد ، پيامبر رسالت خود را انجام نداده است . چنانكه مي فرمايد :

( يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَاللهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ ) ( مائده/ 67 ) : « اي رسول خدا آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده ابلاغ كن ، و اگر اين مأموريت را انجام ندهي رسالت خود را انجام نداده اي ، و خداوند ترا از ( شر ) مردم حفظ مي كند » . ( 1 )

آنگاه منبري براي پيامبر ترتيب دادند و او بر فراز آن قرار گرفت و به مردم گفت : در آينده نزديك دعوت حق را لبيك خواهم گفت ( يعني مرگ من فرا مي رسد ) شما درباره من چه مي گوييد ؟ در پاسخ گفتند : گواهي مي دهيم تو آئين خدا را به ما ابلاغ كردي و خيرخواهي نمودي و تلاش بسيار كردي ، خدا به تو جزاي خير دهد .

آنگاه فرمود : آيا بر وحدانيت خدا و رسالت من ، و حق بودن روز رستاخيز گواهي مي دهيد ؟ همگي پاسخ مثبت دادند .

سپس فرمود : من قبل از شما بر حوض كوثر وارد مي شوم ، بنگريد با دو جانشين گرانبهاي من چگونه رفتار مي كنيد ؟ شخصي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . محدثان و مفسران اسلامي به نزول اين ايه در پايان حجة الوداع ، روز غدير ، اشاره كرده اند . بنگريد به كتاب « درالمنثور » سيوطي ، 2/298 ، فتح القدير شوكاني 2/57 ، كشف الغمة اربلي ، ص 94 ، ينابيع المودة قندوزي ، ص 120 ، المنار ، 6/463 و غيره .


29


پرسيد : مقصود از دو جانشين گرانبها چيست ؟

پيامبر پاسخ داد : يكي كتاب خدا و ديگري عترت ( و اهل بيت ) من است ، و خداي لطيف و خبير به من خبر داده است كه اين دو از يكديگر جدا نمي شوند تا آنكه در روز قيامت در كنار حوض به من برسند . بر آن دو پيشي نگيريد كه هلاك مي شويد ، و از آنان فاصله نگيريد كه هلاك مي شويد . آنگاه دست علي ( عليه السلام ) را گرفت و بالا برد تا آنجا كه همه حاضران او را مي ديدند ، سپس چنين فرمود :

« أيّها النّاسُ مَنْ أولي النّاسِ بالمؤمنينَ مِنْ أنْفُسِهِم ؟ » چه كسي بر مؤمنان از خود آنان اولي ( صاحب اختيارتر ) است ؟

در پاسخ گفتند : خدا و پيامبر او بهتر مي دانند .

پيامبر ( صلي الله عليه وآله وسلم ) فرمود : « انّ الله مولايَ و أنا مولَي المؤمنين و أنا أولي بِهِم مِنْ أنفُسِهِم » : خداوند مولاي من ، و من نيز مولاي مؤمنان مي باشم ، و من بر مؤمنان از خود آنان صاحب اختيارترم .

سپس سه بار فرمود : « فَمَنْ كُنْتُ مَولاهُ فَعَليٌّ مَولاه » : آن كس كه من مولاي او هستم ، علي مولاي او است . آنگاه افزود : « اللهم والِ مَنْ والاهُ وَعادِ مَنْ عاداهُ و أحبّ من أحبّه و ابغض من أبغضَهُ و انصر من نصره و اخذل من خذله ، و أدر الحقَّ معه حيث دار ، ألا فليبلغ الشاهد الغائب » : پروردگارا ، دوست بدار آن كس را كه علي را دوست مي دارد و دشمن بدار آن كس را كه با علي دشمن است ، و مهربان باش با هركس كه نسبت به علي مهربان است و خشم آور بر كسي كه بر علي خشم آورد و ياري كن آن كس را كه علي را


30


ياري كند و خوار ساز آن كس را كه علي را خوار سازد ، و حق را با او و در مدار او قرار ده . حاضران اين مطلب را به غايبان ابلاغ كنند .

اين حديث كه به حديث غدير معروف است را 110 نفر از صحابه ، 84 تن از تابعين و 360 نفر از علما و محدثان اسلامي نقل كرده اند ، و از اين رو در اصالت و اعتبار اين حديث جاي هيچ ترديدي وجود ندارد . همچنين گروهي از علما به طور مستقل درباره اين حديث كتاب نوشته اند ، كه در آن ميان ، جامع ترين آنها كتاب شريف الغدير نگارش علامه حاج شيخ عبدالحسين اميني ( 1320 ـ 1390 هـ . ق ) مي باشد .

اكنون بايد ديد مقصود از مولي بودن پيامبر ، و مولي بودن علي چيست ؟ قرينه هاي بسياري گواهي مي دهند كه مقصود از اين تعبير ، امامت و رهبري است ، كه به برخي از اين قرينه ها اشاره مي كنيم :

الف ـ در ماجراي غدير ، پيامبر گرامي ( صلي الله عليه وآله وسلم ) كاروان زائران خانه خدا را در سرزميني بي آب و علف ، آن هم در نيم روزي بسيار گرم ، متوقف ساخت .

گرمي هوا به حدّي بود كه حاضران نيمي از عباي خويش را بر سر افكنده و نيم ديگر را نيز زير پاي خود قرار داده بودند . با اين تمهيدات ، طبعاً پيامبر بايد سخني بگويد كه در هدايت امت ، نقشي كليدي و سرنوشت ساز داشته باشد ، و براستي چه كاري مي تواند در سرنوشت مسلمانان از تعيين جانشين ، كه مايه وحدت كلمه مسلمين و حافظ دين است ، سرنوشت سازتر باشد ؟


31


ب ـ پيامبر گرامي قبل از طرح ولايت علي ( عليه السلام ) از اصول سه گانه توحيد و نبوت و معاد سخن گفت و از مردم نسبت به آنها اقرار گرفت ، آنگاه پيام الهي را ابلاغ كرد . از تقارن اخذ اعتراف نسبت به اصول دين مي توان به اهميت پيام پي برد و دريافت كه هدف پيامبر از آن همايش عظيم و فوق العاده ، نمي توانسته امري عادي باشد !

ج ـ حضرت در آغاز خطبه از رحلت قريب الوقوع خود خبر داد ، و اين نشان مي دهد كه او نگران وضع امت پس از خويش بوده است و مي خواسته چاره جويي شود تا ايين وي در طوفان حوادث آتيه دچار مخاطره نگردد .

د ـ قبل از بيان پيام الهي درباره علي ( عليه السلام ) ، از مولويت و اولويت خود سخن به ميان آورد و فرمود : خدا مولاي من ، و من مولاي مؤمنين مي باشم ، و نسبت به آنان از خود آنان اولي هستم . ذكر اين مطالب ، گواه آن است كه « مولي بودن » علي ( عليه السلام ) : از سنخ همان مولويت و اولويت مربوط به پيامبر اكرم ( صلي الله عليه وآله وسلم ) بوده و ايشان به فرمان الهي اولويت مزبور را براي علي ( عليه السلام ) نيز ثابت كرده است .

و مقصود از « اولويت » نبيّ اكرم ، همان است كه در آيه مباركه به آن تصريح شده ( النَّبيُّ أَولي بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ أنْفُسِهِمْ ) ( احزاب/6 ) پيامبر به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است ، و مقصود از سزاوارتر بودن پيامبر به مؤمنان ، از خودشان اين است كه به امر الهي حق تصرف در جان و اموال آنها دارد ، يعني اگر دستور جهاد و يا انفاق دهد بايد مؤمنان بدون چون و چرا بپذيرند . و لازمه يك


32


چنين مطاع بودن در مورد جان ها و مال ها ، همان ولايت و سرپرستي جامعه است كه از جانب خدا به او داده شده است و يك چنين مقام ، پس از وي ، به حضرت علي ( عليه السلام ) عطا شد ، و او به مقام سرپرستي و امامت نائل آمد .

هــ پيامبر اكرم ( صلي الله عليه وآله وسلم ) پس از بيان پيام الهي ، از حاضران خواست آن را به غايبان برسانند و پيامبر گرامي ( صلي الله عليه وآله وسلم ) از منبر پايين آمد و به ياران خود دستور داد كه به علي به عنوان « امير مؤمنان » تهنيت و تبريك بگويند ، لذا علي ( عليه السلام ) در خيمه اي قرار گرفت ، و ياران پيامبر ، گروه گروه وارد شده و به او تبريك گفتند ، ابوبكر و عمر ، وارد خيمه شده روبه او كردند و گفتند : هنيئاً لك يا علي بن أبي طالب أصحبتَ مولايَ و مولا كلَّ مؤمن و مؤمنة : گوارا باد بر تو اي علي ، امروز سزاوارترين فرد به هر مرد و زن مؤمن شدي . ( 1 )

تاريخ اسلام نشان مي دهد كه دشمنان پيامبر اسلام ( صلي الله عليه وآله وسلم ) براي خاموش ساختن دعوت الهي وي ، از راههاي گوناگوني وارد شدند ؛ از متهم كردن پيامبر به سحر و جادو گرفته تا تصميم به قتل آن حضرت در بستر خويش . ولي در تمام موارد ، دست عنايت حق با پيامبر بود و وي را از نقشه هاي شوم مشركان حفظ كرد . آخرين نقطه اميد آنان ( بويژه با توجه به باقي نماندن فرزند پسر براي پيامبر )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . براي آگاهي از اسناد تهنيت به كتاب « الغدير » ، ج 1 ، ص 279 ـ 283 مراجعه شود .


33


اين بود كه با مرگ پيامبر ، اين دعوت نيز خاموش خواهد شد : ( أَمْ يَقُولُونَ شاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِهِ رَيْبَ الْمَنُونِ ) ( طور/30 ) يا مي گويند شاعري است و ما در مورد وي به انتظار حوادث روزگار ( مرگ ) نشسته ايم . اين انديشه در ذهن بسياري از مشركان و منافقان ، وجود داشت . ولي پيامبر با تعيين جانشيني با كفايت كه در طول زندگي ايمان خالص و استوار خود به اسلام را نشان داده بود ، اميد مخالفان را به يأس مبدل ساخت ، و بدين طريق بقاي دين را تضمين نموده و پايه هاي آن را محكم ساخت و نعمت اسلام با وجود تعيين چنين رهبري به كمال رسيد . از اين رو پس از نصب علي ( عليه السلام ) ، به عنوان جانشيني پيامبر ، در روز غدير آيه « اكمال دين » فرود آمد :

( الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ دينِكُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي وَرَضيتُ لَكُمُ اْلإِسْلامَ ديناً ) ( مائده/3 ) ( 1 ) امروز كافران از نابودي دين شما مأيوس شدند ، پس از آنان نترسيد و از من بترسيد . امروز دين شما را كامل

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . گروهي از صحابه و تابعين ، آيه فوق را مربوط به واقعه غدير خم دانسته اند ، مانند ابوسعيد خدري ، زيد بن ارقم ، جابربن عبدالله انصاري ، ابوهريره و مجاهد مكي . براي آشنايي با روايات اشخاص فوق درباره واقعه مزبور ، بنگريد به : ابن كثير در تفسير خود 2/491 ، حافظ ابونعيم اصفهاني در كتاب « ما نزل من القرآن في علي » ، خطيب بغدادي در ج 8 تاريخ خود ، ص 290 ، الدرالمنثور ، 2/295 ، خطيب خوارزمي در كتاب مناقب كه عبارت آنان را كتاب الغدير ( 1/23 ـ 236 ) آورده است .


34


ساخته و نعمتم را بر شما تمام كردم ، و راضي شدم كه اين اسلام ( تكميل يافته با معرفي جانشين پيامبر ) دين شما باشد . ( 1 )

گذشته از روايات يقيني فوق ، كه ثابت مي كند مسأله جانشيني پيامبر يك مسأله الهي است و مردم در آن اختياري ندارند ، گزارشهاي تاريخي نيز حاكي از آن است كه پيامبر در همان روزهايي هم كه در مكه به سر مي برده و هنوز حكومتي در مدينه تشكيل نداده بود ، مسأله جانشيني را يك مسأله الهي تلقي مي كرد . في المثل ، زماني كه رئيس قبيله بني عامر در موسم حج به حضور پيامبر رسيد و گفت : چنانچه ما با تو بيعت كرديم و تو بر مخالفان خود پيروز شدي ، آيا براي ما در امر رهبري نصيب و بهره اي هست ؟ پيامبر در پاسخ فرمود : اين كار مربوط به خداست ، هركس را مي خواهد بدين كار مي گمارد « الامر الي الله يضعه حيث يشاء » ( 2 ) . بديهي است چنانچه مسأله رهبري موكول به انتخاب مردم بود ، مي بايست بفرمايد : « الامر الي الامة » كلام پيامبر در اين مورد ، همانند كلام خداوند در مورد پيامبري است ، آنجا كه مي فرمايد : ( اللهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ ) ( انعام/ 124 ) : خدا دانا است كه رسالت و پيامبري خويش را در چه شخصي قرار دهد .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . فخر رازي در تفسير خود مي گويد : پس از نزول اين آيه ، پيامبر گرامي كمتر از سه ماه زنده بود .

بنابراين با نزول اين آيه در روز غدير مي سازد .

2 . سيره ابن هشام : 2/422 .


35


امامان دوازده گانه

شناخت امام از دو راه امكان پذير است :

الف ـ پيامبر گرامي به فرمان خدا بر امامت فردي معين تصريح كند .

ب ـ امام پيشين بر امامت امام بعدي تصريح كند .

امامت پيشوايان دوازده گانه شيعه از هر دو راه ثابت شده است . هم پيامبر طبق روايات فراوان بر امامت آنان تصريح كرده است ، و هم هريك از ائمه ، امام بعد از خويش را معرفي نموده است .

در اين باره براي رعايت اختصار ، تنها يك حديث را يادآور مي شويم : ( 1 )

پيامبر گرامي ( صلي الله عليه وآله وسلم ) تنها به نصب علي ( عليه السلام ) اكتفا نكرد ، بلكه يادآور شد كه پس از علي ( عليه السلام ) يازده امام ديگر خواهند آمد كه عزت دين و اسلام به واسطه اين دوازده امام تحقق خواهد پذيرفت ،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . براي آگاهي از ساير روايات ، به كتب حديث مانند اصول كافي ، كفاية الاثر ؛ اثبات الهداة ، منتخب الاثر و غيره رجوع شود .


36


چنانكه فرمود : « لا يزال الدين منيعاً الي اثني عشر خليفة » و به نقل ديگر فرمود : « لا يزال الاسلام عزيزاً الي اثني عشر خليفة »

گفتني است كه روايات دال بر وجود خلفاي دوازده گانه ، در معتبرترين صحاح اهل سنت نيز آمده است . ( 1 )

مسلماً اين دوازده خليفه كه عزت اسلام منوط به وجود آنان شمرده شده است ، جز بر امامان دوازده گانه شيعه قابل انطباق نيست . زيرا نه خلفاي اموي مايه عزت دين بودند و نه خلفاي عباسي ، و نه اين عدد بر آنان قابل تطبيق است .

امامان دوازده گانه شيعه عبارتند از :

1 ـ اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب ( عليه السلام ) ( تولد : ده سال قبل از بعثت ، شهادت : سال 40هجري ) مدفون در نجف اشرف .

2 ـ امام حسن بن علي ملقب به مجتبي ( عليه السلام ) ( 3 ـ 50 هـ . ق ) مدفون در مدينه ، قبرستان بقيع .

3 ـ امام حسين بن علي سيد الشهداء ( عليه السلام ) ( 4 ـ 61 هـ . ق ) مدفون در كربلا .

4 ـ امام علي بن الحسين ملقب به زين العابدين ( عليه السلام ) ( 38 ـ 94 هـ . ق ) مدفون در بقيع .

5 ـ امام محمد بن علي معروف به باقرالعلوم ( عليه السلام ) ( 57 ـ 114هـ . ق ) مدفون در بقيع .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . صحيح بخاري ، 9/81 ، باب الاستخلاف ؛ صحيح مسلم ، 6/3 كتاب الامارة ؛ مسند احمد ، 5/86 و 108 ؛ مستدرك حاكم : 3/18 .


37


6 ـ امام جعفر بن محمد معروف به صادق ( عليه السلام ) ( 83 ـ 148هـ . ق ) مدفون در بقيع .

7 ـ امام موسي بن جعفر ملقب به كاظم ( عليه السلام ) ( 128 ـ 183 هـ . ق ) مدفون در كاظمين .

8 ـ امام علي بن موسي الرضا ( عليه السلام ) ( 148 ـ 203 هـ . ق ) مدفون در مشهد .

9 ـ امام محمد بن علي معروف به جواد ( عليه السلام ) ( 195ـ 220 هـ . ق ) مدفون در كاظمين .

10 ـ امام علي بن محمد معروف به هادي ( عليه السلام ) ( 212 ـ 254هـ . ق ) مدفون در سامرا .

11 ـ امام حسن بن علي معروف به عسكري ( عليه السلام ) ( 232 ـ 260هـ . ق ) مدفون در سامرا

12 ـ حضرت مهدي متولد سال 255

او امام دوازدهم شيعه بوده و هم اكنون نيز زنده و غايب است ، تاروزي به فرمان خداوند ظهور كرده و طبق وعده صريح قرآن ( در سوره نور/54 ، توبه/ 33 ، فتح/ 28 و صف/ 9 ) و احاديث متواتر اسلامي حاكميت اسلام را در سراسر گيتي برقرار گرداند . ( 1 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . در تاريخ ولادت و وفات برخي از ائمه اختلاف است كه ما يكي از اقوال را برگزيديم . نيز مي دانيم كه درگذشت همه يا غالب آنها به صورت شهادت رخ داده كه شرح آن در تواريخ مذكور است .


38


امام دوازدهم

سخن گفتن درباره هر يك از امامان دوازده گانه از گنجايش اين رساله بيرون است ، فقط به نكاتي درباه امام دوازدهم اشاره مي كنيم :

ظهور مردي از خاندان رسالت ، به منظور برپايي حكومت عدل جهاني ، در آينده تاريخ بشر ( آنگاه كه جهان پر از ظلم و جور مي گردد ) يكي از مسلّمات عقايد اسلامي است كه جمهور مسلمانان بر آن اتفاق دارند و احاديثي كه در اين مورد نقل شده به حد تواتر مي رسد . كه از آن ميان تنها به نقل يك حديث از مسند احمد بن حنبل بسنده مي كنيم .

پيامبر گرامي ( صلي الله عليه وآله وسلم ) فرمودند : « لَوْ لَمْ يَبْقَ مِنَ الدُّنْيا إِلاّ يَومٌ واحِدٌ لَطَوَّلَ اللهُ ذلكَ اليَوْمَ حَتّي يَخْرُجَ رَجُلٌ مِنْ وُلْدي فَيَمْلاها عَدْلا وَ


39


قِسْطاً كَما مُلِئَتْ ظُلْماً وَجَوراً » ( 1 ) اگر از عمر جهان جز يك روز باقي نمانده باشد ، خداوند آن روز را به قدري طولاني مي كند تا مردي از فرزندان من قيام نمايد و دنيا را از عدل و قسط پر سازد ، همان گونه كه با جور و ستم پر شده است .

بنابراين قيام و ظهور مردي از خاندان پيامبر در آخر الزمان مورد اتفاق عموم مسلمانان ـ از شيعه و سنّي ـ است .

خصوصيات اين مصلح جهاني در روايات اسلامي كه شيعه و سني نقل كرده اند و در كتاب هايي مانند منتخب الاثر نقل شده به شرح زير بيان شده است :

1 ـ از اهل بيت پيامبر اكرم ( صلي الله عليه وآله وسلم ) است . در حدود 390 روايت آمده است .

2 ـ از فرزندان اميرالمؤمنين علي ( عليه السلام ) است . در حدود 210 روايت آمده است .

3 ـ از فرزندان فاطمه زهرا ( عليها السلام ) است . در حدود 190 روايت آمده است .

4 ـ نهمين فرزند از اولاد امام حسين است . در حدود 150 روايت آمده است .

5 ـ از فرزندان امام زين العابدين است . در حدود 180 روايت آمده است .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مسند احمد بن حنبل ، 1/99 و 3/17 و 70 .


40


6 ـ از فرزندان امام حسن عسكري ( عليه السلام ) است . در حدود 150 روايت آمده است

7 ـ دوازدهمين امام از ائمه اهل بيت ( عليهم السلام ) است . در حدود 130 روايت آمده است .

8 ـ گزارش از ولادت او و اينكه او متولّد شده . در حدود 210 روايت آمده است .

9 ـ عمر او طولاني خواهد بود . در حدود 320 روايت آمده است .

10 ـ غيبت طولاني خواهد داشت . در حدود 90 روايت آمده است .

11 ـ به هنگام ظهور او اسلام جهانگير مي شود . در حدود 30 روايت آمده است .

12 ـ زمين را پر از عدل و داد مي كند . و در حدود 130 روايت آمده است

حضرت ولي عصر ( عج ) در سال 255 هجري قمري ديده به جهان گشوده است و با اين حساب ، اكنون ( سال 1426 ق ) متجاوز از يازده قرن از عمر شريف آن حضرت مي گذرد . قبول اين عمر طولاني ، با توجه به قدرت گسترده خداوند ، امر مشكلي نيست و در حقيقت ، آنان كه طول عمر آن حضرت را مشكلي مي شمارند ، از قدرت نامتناهي الهي غفلت ورزيده اند : ان الله علي كل شييء قدير .


41


گذشته از اين ، قرآن دوران پيامبري نوح تا غرق شدن قوم او را نهصد و پنجاه سال مي شمرد ( عنكبوت/ 14 ) . همچنين در عصر ما دانش بشري مي كوشد مشكل طول عمر را حل كند ، و اين مي رساند كه بشر شايستگي عمر طولاني را دارد ، چيزي كه هست موانعي از طولاني شدن آن جلوگيري مي كند .

براستي خدايي كه قادر است ، به گفته ي قرآن ، حضرت يونس را تا روز رستاخيز در شكم ماهي زنده بدارد ( صافات 143 ـ 144 ) ، آيا نمي تواند حجت و امام را در روي زمين عمر طولاني بخشد ؟ ! پيداست كه جواب مثبت است .

و وقت ظهور آن حضرت بر كسي روشن نيست و اين امر ، از رازهايي است كه ، بسان برپايي رستاخيز ، تنها بر خداوند مكشوف است . بنابراين ، نبايد ادعاي كساني را كه مدّعي آشنايي با وقت ظهور آن حضرت مي باشند يا براي ظهور وقت مشخصي را تعيين مي كنند ، پذيرفت ( كذب الوقاتون ) .

از تاريخ دقيق ظهور كه بگذريم ، بايد گفت در روايات نشانه هايي كلي براي ظهور آن حضرت بيان شده است كه خود به دو بخش علائم « حتمي » و « غير حتمي » تقسيم مي شود كه تفصيل آن در كتب عقايد و حديث آمده است .


42


صفات امام

1 ـ عصمت امام

امام بايد معصوم باشد ، تا در بيان احكام الهي كه مسؤوليت آن از جانب پيامبر اكرم ( صلي الله عليه وآله وسلم ) به وي سپرده شده است ، خطا نكند ، زيرا در غير اين صورت ، احكام الهي به بشر ابلاغ نشده ، و غرض از تشريع دين حاصل نخواهد شد . و نقض غرض با حكمت الهي سازگاري ندارد .

مبناي اين استدلال اين است كه حفظ شريعت از تحريف و تبديل احكام آن يكي از وظايف امام است ؛ يعني اقوال و آرايي كه در تفسير كلام الهي و بيان احكام خداوند اظهار مي شود با سخن امام سنجيده مي شود ، و بر اين اساس ، حق از باطل تشخيص داده مي شود ، و در شريعت تحريف و تبديل راه نمي يابد . هرگاه امام ، معصوم از خطا نباشد ، اين هدف برآورده نخواهد شد .

علامه ي حلّي در توضيح اين دليل چنين گفته است .


43


« تنها با قرآن كريم و سنت پيامبر اكرم شريعت حفظ نخواهد شد ، زيرا تفاصيل احكام در آن دو بيان نشده است . اجماع مسلمانان نيز نمي تواند حافظ شرع باشد ، زيرا ـ اگر فرد معصومي در بين آنان نباشد ـ اجتماع آنان بر خطا محال نيست ، در اين جا ، فرض ديگري ، غير از اين كه امام حافظ شرع باشد وجود ندارد ، حال اگر امام معصوم نباشد سخن او نمي تواند معيار درست از نادرست ، و حكم خداوند از غير آن باشد ( 1 ) .

آيه ي كريمه ي ( لا يَنالُ عَهْدِي الظّالِمينَ ) ( 2 ) نيز بر لزوم عصمت امام دلالت مي كند ، زيرا معصيت كه عبارت است از ؛ تعدّي از احكام الهي ، از مصاديق روشن ظلم است ، قرآن كريم مي فرمايد : ( وَمَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللهِ فَأُولئِكَ هُمُ الظّالِمُونَ ) ( 3 ) چنان كه شرك را ظلم بزرگ دانسته است ؛ ( إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظيمٌ ) ( 4 ) و آن كس كه ظلم كند شايسته ي عهد و منصب امامت نخواهد بود .

توضيح اينكه جمله ي ( لا يَنالُ عَهْدِي الظّالِمينَ ) پاسخ خداوند به درخواست حضرت ابراهيم ( عليه السلام ) در مورد استمرار امامت در ذريه ي او است ؛ زيرا هنگامي كه خداوند مقام امامت را به ابراهيم ( عليه السلام ) اعطا كرد و فرمود : ( إِنّي جاعِلُكَ لِلنّاسِ إِماماً )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . كشف المراد ، مبحث امامت ، مسأله ي دوم .

2 . بقره/ 124 .

3 . بقره/ 229 .

4 . لقمان/ 13 .


44


ابراهيم ( عليه السلام ) اين مقام و منصب والا را براي ذريه ي خويش تقاضا كرد چنان كه مي فرمايد ( قالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتي ) خداوند در پاسخ او فرمود : ( لا يَنالُ عَهْدِي الظّالِمينَ ) و ذريه ي حضرت ابراهيم را مي توان به چهارگروه تقسيم كرد :

1 ـ آنان كه از آغاز تا پايان زندگي مرتكب هيچ گناهي نشدند ، و عنوان ظالم بر آنها منطبق نمي گردد .

2 ـ آنان كه در بخش اول زندگي مرتكب گناه شده ، سپس استغفار نموده و در بخش دوم از هرگونه معصيت و ظلمي پرهيز مي كنند .

3 ـ عكس فرض دوم

4 ـ عكس فرض اول

بديهي است ، هرگز حضرت ابراهيم ( عليه السلام ) مقام امامت را براي دو گروه اخير از ذريه ي خود درخواست نكرده است ، زيرا در ناشايستگي آنان براي چنين مقام و منصب والايي جاي هيچ گونه ترديد نيست ، و از مقام آن حضرت ـ كه جز هدايت و سعادت بشر خواهان چيزي نبود ـ دور است كه براي كساني از خداوند تقاضاي رهبري و امامت كند كه در تمام دوران عمر آلوده گناه و گرفتار ضلالت اند ، يا در پايان زندگي چنين روش و شيوه اي دارند ؛ بنابراين ، آن چه مي تواند مورد درخواست ابراهيم ( عليه السلام ) باشد دو فرض اول است ، از اين دو فرض خداوند فرض دوم را استثنا كرده است ، بنابراين ، جز فرض اول باقي نخواهد ماند ، و آن جز با


45


عصمت تحقق نخواهد يافت ، زيرا اين فرض كه فردي غير معصوم از آغاز زندگي تا پايان عمر خويش مرتكب هيچ گونه خطا و لغزشي ، اعم از گناه كبيره و صغيره ، عمدي و سهوي نشود ، عادتاً محال است . ( 1 )

به بيان ديگر ، ( الظالمين ) از دو نظر شمول و اطلاق دارد : يكي از جهت افراد و ديگري از جهت زمان ، و مفاد آن اين است كه هر كس در هر زمان كه مرتكب ظلم ( معصيت و نافرماني خدا ) شود از منصب امامت محروم خواهد بود ، خواه در تمام دوران زندگي چنين باشد ، يا در آغاز ، يا در پايان . ( 2 )

آيه كريمه ي ( أَطيعُوا اللهَ وَأَطيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي اْلأَمْرِ مِنْكُمْ ) ( 3 ) نيز بر عصمت « اولي الامر » دلالت مي كند ؛ زيرا اولا : لزوم اطاعت بي قيد و شرط از فرد يا افرادي ـ با توجه به اين كه اطاعت از غير خدا در معصيت حرام است ـ بيانگر اين است كه « اولي الامر » معصوم از خطا و معصيت مي باشند . ثانياً : عطف « اولي الامر » بر « رسول » بيانگر اين مطلب است كه ملاك اطاعت از « اولي الامر » همان ملاك اطاعت از رسول است . پس همان گونه كه پيامبر ( صلي الله عليه وآله وسلم ) معصوم است ، اولوالامر نيز معصومند .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ر . ك : الميزان ، ج1 ، ص 274 .

2 . ر . ك : مجمع البيان ، ج 1 ، ص 202 .

3 . نساء/ 59 .


46


دلالت اين آيه بر لزوم عصمت « اولي الامر » چنان آشكار است كه فخرالدين رازي با اين كه خود از عالمان اهل سنّت است دلالت آيه بر عصمت « اولي الامر » را پذيرفته و چنين گفته است :

1 ـ خداوند به طور قطعي به اطاعت اولي الامر حكم كرده است .

2 ـ خداوند هركس را به صورت قطعي واجب الاطاعة بداند ، معصوم است .

3 ـ پس اولي الامر معصوم مي باشد .

البته او در تشخيص اين كه مصداق اولي الامر معصوم چه كساني اند ، گرفتار اشتباه شده است .

حاصل آن كه در موضوع عصمت امام دو مطلب مطرح است :

الف ) لزوم عصمت امام ، يعني آن كس كه مي خواهد پس از پيامبر اكرم ( صلي الله عليه وآله وسلم ) عهده دار منصب امامت و رهبري امت اسلامي گردد بايد از ويژگي عصمت برخوردار باشد .

ب ) ائمه اهل بيت ( عليهم السلام ) از مقام عصمت برخوردارند . بنابراين ، آنان كساني اند كه شايستگي امامت و رهبري امت اسلامي را پس از پيامبر اكرم ( صلي الله عليه وآله وسلم ) دارند و امامت شايسته ي آنان است .

و در حديث امام رضا ( عليه السلام ) ( 1 ) در مورد امامت به صورت مكرر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . اصول كافي ، ج1 ، كتاب الحجة ، باب نادر جامع في فضل الامام و صفاته ، ص 154 .


47


لزوم عصمت امام به صورت زير بيان شده است :

1 ـ با استناد به آيه ي ( لا يَنالُ عَهْدِي الظّالِمينَ ) فرموده است : « اين آيه ، امامت هر ظالمي را تا روز قيامت باطل كرده و آن را به پاكان اختصاص داده است . »

فابطلت هذه الاية امامة كل ظالم الي يوم القيامة . . .

2 ـ پس از بيان اين كه امام ، امين خداوند در ميان خلق و حجت پروردگار بر بندگان و دعوت كننده ي به خدا و مدافع حرمت هاي ( احكام ) الهي است ، فرموده است « الامام المطهر من الذنوب و المبرّأ من العيوب »

3 ـ پس از بيان اين كه خداوند امام را از ميان بندگان خود بر مي گزيند و سرچشمه هاي حكمت را در قلب او مي گشايد فرموده است : « فهو معصوم مؤيَّد موفَّق مسدَّد ، قد أمن من الخطايا و الزلل و العثار ، يخصّه الله بذلك ليكون حجّته علي عباده و شاهده علي خلقه »

2 ـ افضليت بر ديگران

از نظر عقل ، تقديم مفضول بر فاضل ، يا فاضل بر افضل قبيح است ، و خداوند از هر فعل ناروايي منزّه است ، بنابراين ، حكم شرع و عقل در اين باره هم آهنگ است

در نتيجه ، امام بايد در علم ، سياست ، پارسايي و همه ي صفاتي كه در رهبري جامعه و تحقق بخشيدن به آرمان هاي امامت نقش


48


مؤثر دارد ، افضل از ديگران باشد .

امام رضا ( عليه السلام ) فرموده است : « الامام واحد دهره ، لايدانيه أحد ، و لا يعادله عالم ، و لا يوجد منه بدل ، و لا له مثل و لا نظير ، مخصوص بالفضل كلّه ، من غير طلب منه و لا اكتساب » ( 1 ) . امام يگانه روزگار خود است و هيچ كس مثل و مانند او نيست . همه ي فضائل در او جمع است .

خواجه نصيرالدين طوسي در مورد اين شرط و صفت امام چنين گفته است : « وقبح تقديم المفضول معلوم » ؛ يعني در اين باره كه تقديم مفضول بر فاضل از نظر عقل قبيح است ، ترديدي نيست .

آري ، امام بايد از نظر فضلوكمال برديگران برتري داشته باشد .

آنچه گفته شد مربوط به لزوم افضليت در امام است و اما اين كه اهل بيت در عصر و زمان خود بر ديگران افضل بوده اند ، از مسلّمات تاريخ است كه آنان هرگز از كسي كسب علم و دانش نكردند ، اما ديگران از علم و دانش آنان بهره گرفته اند ، تا آنجا كه ابوحنيفه كه به عنوان « الامام الاعظم » لقب يافته است ، گفته است : « لو لا السنتان لهلك نعمان » ( 2 ) مقصود دو سالي است كه وي در مدينه محضر امام صادق را درك نموده و از وي كسب علم و دانش كرده است در جاي ديگر گفته است : « ما رأيت افقه من جعفر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . اصول كافي 1/156 .

2 . يعني اگر آن دو سال نبود هلاك شده بودم . الامام الصادق و المذاهب الاربعة ، ج 1 ، ص 58 .


49


ابن محمد ( عليه السلام ) » ( 1 )

از مطالعه ي تاريخ زندگي ائمه ي اهل بيت ( عليهم السلام ) و دانشمندان و شخصيت هاي معاصر آنان به روشني اين حقيقت به دست مي ايد كه آنان در علم و عمل برترين شخصيت هاي روزگار خويش بودند ، هرگز در پاسخ سؤالي كه از آنان مي شد ، فرو نمي ماندند ، نزد هيچ كس دانش و معرفت كسب نكردند . شيخ صدوق اين مطلب را به عنوان يكي از روشن ترين دلايل امامت ياد كرده و گفته است :

هر يك از ائمه ي اهل بيت ( عليهم السلام ) در زمان خود بدون اين كه از كسي كسب علم و دانش كنند ، در پاسخ هيچ سؤالي فرو نمي ماندند ، و در همه ي علوم و فنون سرآمد روزگار خود بودند ؛ پس چه دليلي از اين گوياتر بر امامت آنان وجود دارد ؟ ( 2 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . همان ، ص 53 .

2 . كمال الدين و تمام النعمة ، ص 91 .



| شناسه مطلب: 73946