بخش 4
زیارت قبور در سنت زیارت قبور در نظریه فقها توسل و استغاثه و امّا دیدگاه وهابیان به نظر وهابیان حکم استغاثه شکل و صورت استغاثه نقد و بررسی ادله وهابیان بر عدم جواز توسل فصل چهارم: واسطه بودن ائمه (علیهم السلام) مسأله اوّل: هدایتی بر مردم جز بوسیله ائمه: نیست نقد و بررسی مسأله دوم: دعا با نام ائمه(علیهم السلام) نقد و بررسی نقد و بررسی نقد و بررسی نقد و بررسی مسأله سوم: استغاثه به ائمه(علیهم السلام) نقد و بررسی مسأله چهارم: حج به مشاهد ائمه(علیهم السلام) نقد و بررسی زیارت کربلا در روز عرفه نقد و بررسی افضل اعمال
صفحه 151 |
جايز است مثلا آيه شريفه } وَلاَ تُصَلِّ عَلَي أَحَد مِنْهُمْ مَاتَ أَبَداً وَلاَ تَقُمْ عَلَي قَبْرِهِ{(1)
دلالت مي كند كه اگر كسي از منافقان مرد بر او نماز نخوانيد و سر قبر او نرويد. روشن است كه مراد از اين نماز، نماز ميت نيست زيرا نماز ميت يك بار است و نياز به كلمه «ابداً» نمي باشد، پس معلوم مي شود مراد آن است كه پس از مرگ منافقان براي آنان نماز نخوانيد چه نماز ميت و چه نماز ديگر. و سپس مي فرمايد بر قبر او توقف نكنيد. مفهوم اين آيه شريفه آن است كه اگر ميت منافق نبود نماز خواندن بر او و نيز سر قبر او رفتن و درنگ نمودن بر سر قبر او جايز است. بيضاوي نيز در تفسير اين آيه گفته است: «لاتقف عند قبره للدفن او الزياره»(2) نه براي دفن و نه براي زيارت نزد قبر منافقين درنگ نكن. در تفسير جلالين نيز شبيه عبارت بيضاوي وجود دارد.(3) بنابراين توقف كردن براي زيارت قبر مؤمن جايز و نماز خواندن نيز جايز است.
زيارت قبور در سنت
روايات بسياري وجود دارد كه دلالت بر جواز زيارت قبور بلكه امر به آن نموده است، اين گونه روايات هم در كتابهاي شيعه نقل شده و نيز در كتابهاي اهل سنت آمده اند.
1ـ در بعضي از روايات از پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) نقل شده كه: «من قبلا شما را از زيارت قبور نهي مي كردم ولي اكنون به زيارت آنها برويد».(4) اين روايات بر فرض صحت به معني آن است كه قبلا نوع اموات، اموات مشركين بوده است امّا پس از آن كه تعدادي از مسلمانان وفات يافتند و ديگر به زيارت قبور رفتن زيارت اموات مومنين است نه اموات مشركين، لذا امر به آن نموده است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سوره توبه: 9، آيه 84.
2 . «انوارالتنزيل و اسرارالتأويل» ج 1، ص 427.
3 . همان مدرك، پاورقي.
4 . «صحيح مسلم»، تك جلدي، ص 414، ح 977; «سنن الترمذي» ج 3، ص 370، ح 1054; «سنن النسايي» ج 4، ص 89; «كنزالعمال» ج 15، ص 248، ح 42563.
صفحه 152 |
2ـ عن رسول الله(صلي الله عليه وآله): «من زار قبري و جبت له شفاعتي»(1) هركس قبر مرا زيارت كند شفاعت من بر او واجب مي گردد.
3ـ اين گونه روايات بسيار زياد است و در برخي از كتابها آنها را جمع آوري كرده اند و لازم نيست در اينجا نقل شود.(2)
زيارت قبور در نظر فقها
در كتاب «الفقه علي المذاهب الاربعه» آمده است كه: «زيارت قبور براي موعظه شدن و پند براي آخرت گرفتن مستحب است و روز جمعه و پنج شنبه و شنبه تأكيد شده است. تنها اختلاف حنبليان با ديگر مذاهب در آن است كه آيا روز پنج شنبه و جمعه با ساير روزها تفاوت دارد يا خير. و تفاوتي نيست كه آن قبرها نزديك يا دور باشند. و حنبليان مخالفت كرده و مي گويند اگر آن قبرها به قدري دور بودند كه احتياج به مسافرت داشته باشد اين سفر مباح است نه مستحب. سپس مي گويد: سفر براي زيارت اموات مخصوصاً قبور صالحين مستحب است امّا زيارت قبر رسول خدا(صلي الله عليه وآله) از بزرگترين عبادات است».(3) بنابراين معلوم مي شود كه تمام مذاهب اهل سنت سفر براي زيارت رسول خدا را از بهترين عبادتها مي دانسته اند و سفر براي زيارت قبر غير رسول خدا را از عبادتهاي مستحب دانسته اند و سفر براي زيارت قبر غير پيامبر نزد حنبليان سفر مباح و نزد ديگر مذاهب سفر مستحب است. ولي اصل زيارت با قطع نظر از سفر براي آن مستحب بوده و مورد قبول تمام مذاهب بوده است.
در «مغني» ابن قدامه نيز ادعاي اجماع شده بر آن كه زيارت مطلق قبور جايز بلكه مستحب است و زيارت قبر رسول خدا را مستحب مي داند. وي مي گويد: «بين اهل علم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . «شفاء السقام في زيارة خير الانام» ص 2. اين كتاب كه 250 صفحه است تاليف تقي الدين سبكي شافعي كه معاصر ابن تيميه بوده است تمام آن اختصاص دارد به نقل احاديث در موضوع فضيلت زيارت، علامه اميني حديث فوق را از چهل منبع از منابع اهل سنت نقل كرده است. ر.ك: «الغدير» ج 5، ص 93.
2 . ر.ك: «في ظلال التوحيد»، ص 235; «الزيارة في الكتاب والسنة»، ص 10.
3 . «الفقه علي المذاهب الاربعه»، ج 1، ص 540.
صفحه 153 |
هيچ اختلافي نمي شناسيم كه براي مردها زيارت قبور مباح است، و علي بن سعيد گويد از احمد بن حنبل سؤال كردم كه انجام دادن زيارت قبور بهتر است يا ترك آن؟ وي پاسخ داد كه انجام آن بهتر است و حديثي را از پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) نقل كرد كه امر به زيارت قبور نموده است».(1)
و در مورد زيارت قبر پيامبر(صلي الله عليه وآله) مي گويد: «زيارت قبر پيامبر مستحب است زيرا دارقطني از ابن عمر نقل كرده است كه پيامبر اكرم فرمود: هركس به حج مي رود پس اگر قبر مرا پس از وفاتم زيارت كند همانند آن است كه مرا در زمان حياتم زيارت كرده است و در روايت ديگري آمده است كه هركس قبر مرا زيارت كند شفاعت من بر او واجب مي گردد».(2) وي سپس صلوات فرستان مثل شيعه و روبه قبر و پشت به قبله زيارت كردن را مستحب دانسته است.(3)
علامه اميني پس از نقل روايات مربوط به استحباب زيارت رسول خدا(صلي الله عليه وآله)كلمات چهل نفر از فقهاي اهل سنت را درباره استحباب زيارت نقل كرده است.(4)
آقاي دكتر وهبه زحيلي از علماي معاصر اهل سنت كه تمايل به افكار وهابيان داشته و معمولا بر مخالفت با شيعه تعصب دارد مي گويد: «مذهب اهل سنت آن است كه روح با فناء بدن فاني نمي شود و پس از مفارقت از بدن گاهي با بدن اتصال برقرار مي كند و روايات مستفيضه اي وجود دارد كه ميت احوال خانواده و اصحاب خود را مي بيند و مي بيند كه نزد او چه كارهايي انجام مي شود و خشنود يا ناراحت مي شود و روز جمعه قبل از طلوع خورشيد ميت، زائر خود را مي شناسد. و امّا حكم زيارت قبور آن است كه هيچ اختلافي بين اهل علم در آن نيست كه براي مردها زيارت قبور جايز است. حنفيه مي گويند زيارت قبور براي زنان و مردان مستحب است، امّا رأي جمهور آن است كه تنها براي مردها مستحب است و براي زنان مكروه است، و حتي شافعيه گفته اند مستحب
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . «المغني والشرح الكبير»، ج 2، ص 424.
2 . همان مدرك، ج 3، ص 588.
3 . همان مدرك، ج 3، ص 560.
4 . «الغدير»، ج 5، ص 109.
صفحه 154 |
است كه زياد به زيارت بروند، و بر قبر مسلمانان سلام كنند و دعا بخوانند، امّا بوسيدن قبر
مكروه است».(1)
در اينجا ذكر اين نكته لازم است كه ما در مقام دفاع از تمام آنچه در مشاهد مشرفه انجام مي شود نيستيم، و چه بسا اعمال خلاف شرع در ضمن زيارت بعضي از زوار وجود داشته باشد، ولي آنچه بر ما مهم است اين كه اصل زيارت عقلا و شرعاً جايز و بلكه ممدوح است، بله چيزي كه موجب ضلال مردم گردد بايد خراب شود.(2) امّا قبور اولياء و معصومين موجب رغبت مردم در ثواب و هدايت مي شود.
و امّا حديثي كه مي گويد: «ولا قبراً الاّ سويته»(3) بسياري از علماء و تمام عالمان وهابي آن را اين گونه معنا مي كنند كه پيامبر به حضرت علي(عليه السلام) دستور داد كه هر قبري را خراب كن و مساوي با زمين قرار ده. و اين از باب فرق نگذاردن بين «تسويه» و «مساواة» است. در حالي كه معناي صحيح حديث اين است كه هر قبري را تسويه كن يعني روي آن را مسطح قرار ده در مقابل آن كه بسياري از مردم آن زمان روي قبر را مثل كوهان شتر افراشته مي كردند اين حديث مي گويد سطح قبر مسطح باشد نه آن كه روي قبر را خراب كن و مساوي سطح زمين قرار ده، و معمولا همه شارحان كتب حديث نيز اين گونه فهميده اند و بحث كرده اند كه «تسنيم» قبر مستحب است يا خير.(4)
مهمترين مستند وهابيان بر حرمت سفر زيارت اين حديث است كه مي فرمايد: «لايشدّالرحال الاّ الي ثلاثة مساجد: المسجد الحرام و مسجدالنبي والمسجد الاقصي».(5) و آنان ادعا كرده اند كه مفهوم اين حديث آن است كه سفر براي زيارت هر مسجد ديگري جايز نيست و لذا سفر براي زيارت حتي اگرچه زيارت مسجد باشد نيز جايز نيست.
پاسخ اين استدلال روشن است زيرا اولا نقض مي شود به روايات زيادي كه در
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . «الفقه الاسلامي و ادلته»، ج 2، ص 539ـ542.
2 . «حاشية المكاسب»، از سيدمحمدكاظم يزدي، ص 23.
3 . «صحيح البخاري»، تك جلدي، ص 411، ح 969.
4 . ر.ك: «نقض فتاوي الوهابيه»، ص 29.
5 . «صحيح البخاري»، تك جلدي، ص 594، ح 1397.
صفحه 155 |
كتابهاي اهل سنت آمده است كه پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) مكرراً به زيارت مسجد قبا مي رفتند.(1) در
حالي كه اين حديث تنها سفر زيارت براي سه مسجد را جايز شمرده است. ثانياً اگر ظاهر اين حديث مراد باشد معنايش آن است كه هرگونه سفري مگر سفر به اين سه مسجد حرام است، يعني سفر براي صله ارحام يا سفر براي تجارت يا سفر براي تفريح نيز حرام باشد، در حالي كه اين را هيچ كس نمي تواند بپذيرد. ثالثاً استثناء از نفي در اين حديث براي حصر نيست بلكه براي تأكيد است و معنايش آن است كه در سفر براي زيارت مساجد بهتر آن است كه آن سفر براي زيارت اين سه مسجد باشد، نه آن كه در مقام حصر سفر باشد به آن كه تنها براي زيارت اين سه مسجد بايد باشد.(2)
به هرحال، به نظر وهابيان زيارت كردن خداوند قبر امام آنان احمد بن حنبل را جايز است(3) و شرك نمي باشد و ظهور كرامات و خوارق عادت از آن قبر را مجاز و توسل به آن را ممدوح مي شمرند، ولي زيارت قبر رسول خدا و اهل بيت او(عليهم السلام) را شرك مي دانند!!
ابن تيميه اولين كسي بود كه سفر زيارت را تحريم كرد و به جهت همين فتوي به تحريم زيارت بود كه زنداني شد و در زندان مرد.(4) و وقتي كه او را محاكمه مي كردند گفت: به نظر من استغاثه به معني عبادت به پيامبر جايز نيست ولي توسل به آن حضرت جايز است.(5) ابن كثير كه از شيفتگان ابن تيميه است مي گويد: «ابن تيميه مخالف زيارت قبور انبياء و صالحين نبوده است و اين تحريف سخنان اوست. به نظر ابن تيميه زيارت
قبور با بستن رحل براي زيارت را غير از زيارت بدون شدّ رحل مي داند. و زيارت بدون بستن رحل را نه تنها حرام نمي داند بلكه آن را مستحب مي داند و كتابهايش شاهد آن است. و وي هرگز اين را معصيت ندانسته و ادعاي اجماع برخلاف آن نكرده است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . همان مدرك، ص 595، ح 1399.
2 . ر.ك: «بحوث مع اهل السنة والسلفية»، ص 139.
3 . «الغدير»، ج 5، ص 199.
4 . «فوات الوفيات»، ج 1، ص 75: تو في محبوساً في قلعة دمشق علي مسألة الزيارة.
5 . «طبقات الحنابلة»، ج 4، ص 398، و در كتاب «ترجمة شيخ الاسلام ابن تيميه في التاريخ الكبير المقضي» ص 37 آمده است كه: «اعترف ابن تيميه بانه قال لايستغاث بالنبي(صلي الله عليه وآله) استغاثة بمعني الدعاء ولكن يتوسل به».
صفحه 156 |
ابن تيميه جاهل به سخن پيامبر نيست كه فرمود: قبرها را زيارت كنيد زيرا آنها شما را به ياد آخرت مي اندازد».(1)
طبق اين كلام، ابن تيميه اصل زيارت را مستحب مي داند همچنانكه عبدالله بن باز نيز گاهي مي گويد زيارت سنت است(2) و گاهي مي گويد توسل به دعاي پيامبر و به دعاي عباس عموي پيامبر مستحب است.(3) ولي گاهي اين سخنان خود را فراموش كرده و حكم به كفر و شرك بودن زيارت و توسل مي دهند، مثلا صريح و به صورت مطلق مي گويد: من منكر زيارت قبر پيامبر و منكر زيارت قبر والدين هستم و هركس آنها را زيارت كند حكم به تكفير او مي كنم.(4) در اين عبارت ديگر فرقي بين بستن رحل و نبستن رحل نگذاشته اند. به هرحال يكي از ملاكهاي توحيد و شرك نزد وهابيان آن است كه هركس سفر زيارت مي رود اگر كيف خود را ببندد مشرك مي شود ولي اگر كيف به دست نداشته باشد يا آن را نبندد موحّد مي باشد.
در جاي ديگري مي گويند: «زيارت قبر پيامبر از بهترين اعمال است، و شيخ محمد بن عبدالوهاب نيز معتقد بود كه زيارت قبور مستحب است يعني زيارتي كه بدون بستن رحل باشد و اين گونه زيارت را پيامبر نيز انجام مي داد و آن را تشريع نمود و خود آن حضرت قبراصحاب خودرا زيارت مي نمود وبر آنان دعا و استغفار مي كرد و فرمود هرگاه شمابه زيارت قبورمي رويدبگوييد:«السلام عليكم اهل الديارمن المؤمنين والمسلمين...».(5)
آيا وهابيان اكنون خودشان به اين چيزي كه آن را افضل اعمال مي دانند عمل مي كنند، آيا اين زيارتي را كه سنت رسول خدا بوده است چگونه عمل مي كنند؟ و آيا چگونه در اين سلام با ضمير خطاب به امواتي كه به نظر وهابيان حيات ندارند و چيزي نمي شنوند خطاب شده است؟!.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . «البداية والنهاية»، ج 14، ص 143، ضمن وقايع سال 726.
2 . «مجموعة فتاوي و مقالات متنوعه» ابن باز، ج 3، ص 317.
3 . همان مدرك، ص 323.
4 . «عقيدة الشيخ محمد بن عبدالوهاب»، ج 1، ص 335.
5 . «عقيدة الشيخ محمد بن عبدالوهاب»، ج 1، ص 681.
صفحه 157 |
توسل و استغاثه
توسل در لغت به معني آنچه با او به ديگري تقرّب جويند مي باشد.(1) و وسيله يعني آنچه سبب رسيدن به چيز ديگر و تقرّب به آن است و جمع آن وسائل مي باشد و در احاديث نيز به معني قرب به خدا به كار رفته است.(2) و توسل به خداوند يعني كار نيكي انجام دادن تا به وسيله آن به خداوند نزديك شود.(3)
در اصطلاح علم كلام و تفسير نيز هرگاه «توسل» به كار برده مي شود به معني «كل شيء يعتمده الانسان للوصول الي هدف يعتبر وسيلة»(4) يعني انسان به هر چيزي كه براي رسيدن به هدفي اعتمادكند آن را وسيله مي نامند. و مي توان گفت توسل يعني انسان چيزي را نزد خداوند بفرستد تا وسيله او باشد كه خداوند عمل او را مورد قبول قرار دهد.(5)
استغاثه يعني كسي را به فرياد خواندن و از او كمك خواستن. در مواقع سختي ولي اگر سختي نباشد نداء هست ولي استغاثه نيست. در ادبيات عرب استغاثه از انواع نداء بوده و به معني منادي را به ياري خواندن است.(6) كلماتي از قبيل توسل، استغاثه استعاذه، تشفّع، استعانه، تبرّك، تجوّه، جاه، توجه تقريباً مترادف بوده و به معني آن است كه انسان وسيله نزد خداوند داشته باشد.
با توجه به آن كه نظام جهان اسباب و مسببات و علت و معلول است خداي متعال براي هر چيزي سببي قرار داده(7) و آن اسباب هرگز مستقل در تأثير نبوده بلكه همه به اذن خداوند عمل مي كنند و اراده تكويني خداوند بر آن قرار گرفته كه مثلا آتش سبب
سوزاندن و آب سبب برودت يا اطفاء حريق باشد. از اين جهت تفاوتي بين علل و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . «الصحاح اللغة» ج 5، ص 1841.
2 . «النهاية في غريب الحديث والاثر»، ج 5، ص 185; «مجمع البحرين» ج 5، ص 491.
3 . «الرائد» ج 1، ص 567.
4 . «السلفية بين اهل السنة والامامية» ص 565.
5 . «في ظلال التوحيد» ص 576.
6 . «الرائد» ج 1، ص 128.
7 . «اصول كافي» ج 1، ص 183: «ابي الله ان تجري الاشياء الاّ باسباب، فجعل لكل شيء سبباً».
صفحه 158 |
اسباب طبيعي و مادي و غيرطبيعي و غيرمادي نيز نمي باشد. مثلا همچنانكه رفتن نزد پزشك و استفاده از دارو علل و اسباب طبيعي ـ و به عبارت بهتر معدّ ـ براي بهبودي مريض است، دعا و تربت امام حسين(عليه السلام) نيز مي تواند علت براي بهبودي مريض گاهي در عرض مراجعه به پزشك و دارو و گاهي در طول آن باشد. امّا چه آن علل طبيعي و چه آن علل غيرطبيعي هر دو با اذن خداوند مؤثر در شفاي مريض مي باشند. قرآن كريم نيز به صورت مطلق فرموده: } وَابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ{(1) كه سفارش به بدست آوردن وسيله نموده است. در «نهج البلاغه» آمده است كه بهترين وسيله نزد خداوند ايمان به خدا و به پيامبرش و نيز جهاد و نماز و زكات است.(2) توسل به اسماء و صفات الهي(3) و نيز توسل به قرآن كريم(4) و به اعمال صالح مورد توافق همه مسلمانان است. ولي آنچه فعلا مهم و مورد بحث است توسل به پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) و ائمه اطهار و اولياي الهي است كه وهابيان برخلاف ساير مسلمانان آن را حرام و بلكه شرك مي دانند امّا ساير مسلمانان آن را از بهترين عبادتها مي دانند.
آقاي دكتر بوطي مي گويد: «توسل به آبرو و مقام پيام اكرم(صلي الله عليه وآله) و صالحان و مقربان چيزي است كه در سه قرن اوليه اسلام كه بهترين زمانها بوده است هرگز مورد اشكال و اختلافي نبوده است و تمام احاديثي كه در اين باره به ما رسيده حكايت از آن دارد كه صحابه توسل و تبرك مي جستند به عرق و مو و آب وضوي رسول خدا و اين در صحيح بخاري و مسلم آمده است، و در سنن نسائي به سند صحيح آمده است كه شخصي از پيامبر حاجتي خواست آن حضرت فرمود: وضو بگير و اين دعا را بخوان: «اللهم اني اسألك و اتوجّه اليك بنبيّك محمد نبي الرحمة ...» و از اين گونه نمونه ها بسيار زياد است و همه اصحاب همين روش را داشتند تا آن كه ابن تيميه در قرن 7و8 آمد و گفت توسل به انبياء و اولياء در زمان حياتشان صحيح است ولي پس از وفاتشان توسل به آنان حرام
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . سوره مائده: 5، آيه 35 و نيز سوره اسراء:17، آيه 57 (أُوْلَئِكَ الَّذِينَ يَدْعُونَ يَبْتَغُونَ إِلَي رَبِّهِمْ الْوَسِيلَةَ).
2 . «نهج البلاغه» خطبه 110، ص 163.
3 . (وَللهَِِ الاَْسْمَاءُ الْحُسْنَي فَادْعُوهُ بِهَا) سوره اعراف: 7، آيه 180.
4 . اللهم انّي اسألك بكتابك المنزل، «اقبال الاعمال» ص 177.
صفحه 159 |
است در حالي كه ما هيچ دليلي بر اين تفاوت بين حيات و ممات سراغ نداريم».(1)
در واقع توسل يا استغاثه شبيه به طلب شفاعت است، با اين تفاوت كه شفاعت مربوط به آخرت است و توسل يا استغاثه در دنياست، يعني در دنيا از شخص بزرگي كه مقرّب عندالله باشد درخواست مي كند كه او دعا كند كه خداوند نعمتي را به انسان بدهد يا عذابي را از او دور گرداند. و معني توسل آن نيست كه عمل و حاجت را از شخص نبي يا ولي طلب كنيم بلكه از او مي خواهيم كه دعا كند كه خداوند آن حاجت را برآورده سازد. از آيات شريفه قرآن استفاده مي شود كه فرشتگان براي مردم دعا و استغفار مي كنند و از خدا مي خواهند كه گناهان آنان بخشيده شود،(2) همچنانكه برخي از انبياء براي مردم دعا مي كردند.(3) و خداوند در چند آيه شريفه به پيامبر اكرم دستور داده است كه براي مردم استغفار كند.(4)
علامه اميني(رحمه الله) فرموده است: «استغاثه و نداء به اولياء(عليهم السلام) همان توسل به خداوند متعال بهوسيله آنان است و آنان را وسيله قرار دادن نزد خداوند براي برآورده شدن حاجات مي باشد، زيرا آنان مقرّب و داراي ارزش نزد خدا هستند، و معناي استغاثه و توسل آن است كه ذات مقدس آنان اولا و بالذات دخالت در برآورده شدن حاجات دارند، بلكه آنان مجراي فيض و حلقه وصل واسطه بين خدا و خلق هستند، همانگونه كه در تمام كارهاي مردم نيز چنين است كه براي تقرب به بزرگان وسائلي را پيش مي آورند. و اين حكم شامل همه اولياء و صالحين نيز مي گردد، گرچه آنان در مراحل قرب به خداوند يكسان نمي باشند. بله تمام اينها با توجه به اين عقيده مسلّم است كه لامؤثر في الوجود الاّالله، و هرگز در مشاهد مشرفه از طرف زوار چيزي غير از اين انجام نمي شود و اين هيچ گونه تضادي با توحيد ندارد».(5)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . «السلفية مرحلة مباركة زمينة لامذهب اسلامي» ص 154.
2 . سوره مؤمن: 40، آيه 7ـ9.
3 . سوره بقره: 2، آيه 126و129; سوره ابراهيم: 14، آيه 41; سوره اعراف: 7، آيه 151.
4 . سوره آل عمران: 3، آيه 159; سوره نور: 24، آيه 62; سوره ممتحنه: 60، آيه 12.
5 . «الغدير» ج 3، ص 292.
صفحه 160 |
و امّا ديدگاه وهابيان
1ـ توسل خورشيد به ابوبكر براي آن كه كسوفي براي او روي ندهد صحيح است.(1)
2ـ همچنين توسل حضرت آدم به عمر براي قبول شدن توبه او صحيح است.(2)
3ـ و نيز توسل پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) به عمر بن الخطاب و التماس دعا به عمر گفتن صحيح است(3) و شرك نمي باشد.
4ـ و نيز توسل جستن علماي وهابي به ابن تيميه و استعانت جستن به ابن تيميه صحيح است.(4)
5ـ كسي كه موقع بلند كردن چيز سنگيني مي گويد «يا علي» اين شرك است و از شرك زمان جاهليت نيز بدتر است.(5)
6ـ استغاثه به رسول الله و گفتن «يا رسول الله ادركني» شرك است.(6)
7ـ هركس بگويد «يا سيدي اغثني يا اجرني» مشرك گرديده و او را بايد توبه داد و اگر توبه نكرد كشته مي شود.(7)
8ـ استغاثه به صاحبان قبور شرك اكبر است و هركس با آن عقيده بميرد كافر است و نماز بر او خوانده نمي شود و در قبرستان مسلمانان نبايد دفن شود.(8)
9ـ تناقض در اين مسأله به صورت عجيب در كلمات وهابيان است مثلا در جايي مي گويند: «استغاثه و استعاذه فقط بايد به خدا باشد و استعاذه و استغاثه به غير خدا شرك است».(9) و اين نويسنده در همين صفحه مي گويد: «اسلام از تعويذات شرك آلود نهي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . همان مدرك، ج 7، ص 288.
2 . «الصواعق المحرقه»، ص 83، اين حديث امارات كذب متعدد دارد كه با مراجعه روشن مي شود.
3 . «الصواعق المحرقه» ص 98: «انّ رسول الله(صلي الله عليه وآله) قال لعمر بن الخطاب لاتنسنا يا عمر من دعائك».
4 . «مناهج البحث في العقيدة الاسلاميه» ص 49.
5 . «عقيدة الشيخ محمد بن عبدالوهاب»، ج 1، ص 49.
6 . «مجموعة فتاوي و مقالات متنوعه» بن باز، ج 2، ص 108.
7 . «عقيدة الشيخ محمد بن عبدالوهاب» ج 1، ص 633.
8 . «مجموعة فتاوي و مقالات متنوعة» بن باز، ج 1، ص 49.
9 . «دلائل التوحيد» ص 99.
صفحه 161 |
كرده و به جاي آن توحيد را آورده است مثلا اسلام مي گويد اين گونه استعاذه بجوييد: «اعوذ بكلمات الله التامات ...» و يا آن كه پيامبر اسلام امام حسن و امام حسين(عليهم السلام) را اين گونه تعويذ داد: «اعيذكما بكلمات الله تامة ...».(1) حال بايد از اين نويسنده سؤال نمود آيات كلمات خداوند عين خداوند مي باشند كه از طرفي مي گوييد استعاذه به غير خدا شرك است و از طرفي استعاذه به كلمات تامات خداوند جايز است. و آيا عيسي(عليه السلام) كلمه خداوند نبوده است؟ و آيا پيامبر اسلام و اهل بيت او كلمات تامات خداوند نيستند؟ پس تعويذ به آنان چرا شرك باشد؟!.
10ـ بوصيري كافر است چون گفته است: «يا اكرم الخلق».(2) ولي آيا چگونه يك كافر بهترين شعر را درباره پيامبر گفته است، و حتي فلج كامل او بوسيله لباسي كه پيامبر در خواب به او اعطا فرمود خوب شد(3) در حالي كه به نظر موحدان وهابي او كافر بوده است!.
بنابراين استعانت جستن يك فرد مسلمان به پيامبر و اهل بيت او نه تنها جايز نيست بلكه شرك شمرده مي شود، بله در روايات صحيح اهل سنت آمده است كه توسل حضرت آدم به اهل بيت(عليهم السلام)بوده است(4) امّا وهابيان چون اين را شرك مي دانستند براي آن كه با توحيد سازگار شود گفتند توسل آدم(عليه السلام) به اهل بيت نبوده است بلكه به عمر بن الخطاب بوده است، و در اين صورت موافق با توحيد مي شود!!.
به هرحال توسل به پيامبر و اهل بيت او(عليهم السلام) به نظر شيعه و همه مسلمانان جايز(5) و بلكه از بهترين عبادتها شمرده مي شود، ولي وهابيان معتقدند كه: اولا توسل بايد
به دعاي پيامبر باشد نه به شخص پيامبر زيرا آن حضرت نعوذ بالله جاه و آبرويي ندارد
و با يك جماد تفاوت ندارد. و ثانياً توسل به پيامبر در صورتي صحيح است كه آن حضرت زنده باشد ولي اگر وفات يافته بود اين توسل شرك مي شود پس ملاك در
1 . «دلائل التوحيد»، ص 99.
2 . «عقيدة الشيخ محمد بن عبدالوهاب»، ج 1، ص 335.
3 . «شرح قصيده برده بوصيري»، ص 24.
4 . «فرائد السمطين» ج 1، ص 37; «المناقب» خوارزمي، ص 252.
5 . «الغدير» ج 5، ص 146.
صفحه 162 |
توحيد و شرك حيات و وفات پيامبر است!! در زمان حيات پيامبر هركس بگويد «يا رسول الله» اين توحيد است. امّا به مجرد وفات آن حضرت هركس بگويد «يا رسول الله» شرك مي شود!!
به نظر وهابيان
1ـ طلب حاجت از ميت جايز نيست بلكه شرك است امّا استغاثه به زنده در آنچه كه قدرت آن را دارد جايز است.(1)
2ـ سؤال از زنده در آنچه بر آن قدرت دارد شرك نيست، ولي اگر چيزي را از زنده اي خواستيد كه قدرت بر آن ندارد يا از مرده خواستيد شرك است.(2)
3ـ استغاثه به شخص زنده در امور حسيه و به شرط آن كه او قدرت بر آنها را داشته باشد شرك نيست و جايز است به دليل آن كه يكي از طرفداران حضرت موسي استغاثه به موسي نمود عليه دشمن خود،(3) اين چون نص و اجماع داريم كه انسان مي تواند استغاثه بجويد به انسان ديگر يا به فرزند و حيوان و خادم خود در تعمير ماشين يا منزل و... اينها شرك نيست و غير اينها شرك است».(4) به نظر آقاي ابن باز چون نصّ داريم بنابراين صدا كردن فرزند خود شرك نيست و اگر نصّ نداشتيم اين شرك مي بود. پس اگر كسي چيزي را از دوست خود سؤال كند كه او قدرت آن را ندارد مشرك شده است. و اگر كسي در حال غرق شدن كسي را صدا بزند و او نتواند او را كمك كند او در حال شرك از دنيا رفته است. به نظر آقاي ابن باز پيامبر چون براي هيچ كس سود و زياني ندارد پس خواندن پيامبر
هميشه شرك است،(5) ولي خواندن انسانهاي ديگر در زمان حياتشان چون قدرت بر
1 . «رشيد رضا و دعوة الشيخ محمد بن عبدالوهاب»، ص 68.
2 . «مجموعة فتاوي و مقالات متنوعه» بن باز، ج 2، ص 113.
3 . سوره قصص: 28، آيه 15.
4 . «مجموعة فتاوي و مقالات متنوعه» بن باز، ج 1، ص 155.
5 . «مجموعه فتاوي و مقالات متنوعه» ابن باز، ج 1، ص 156: «قدامرالله نبيّه(صلي الله عليه وآله) ان يخبر امّته أنّه لايملك لاحد نفعاً و لاضرّاً».
صفحه 163 |
برخي كارها دارند شرك نيست. از طرف ديگر آقاي ابن باز بايد استغاثه به شهداء را جايز بداند زيرا آنان به نص قرآن كريم زنده اند و ملاك بر توحيد و شرك از نظر ايشان حيات و ممات شخص خوانده شده است. و بايد بگويد پيامبر از شهداء ـ نعوذ بالله ـ پايين تر است و چون ميت مي باشد استغاثه به او شرك مي شود.
4ـ به عقيده وهابيان پيامبر وقتي در دنيا باشد زنده است و سخن مردم را مي شنود امّا وقتي در عالم برزخ باشد گرچه زنده و اعمال مردم بر او عرضه مي شود امّا آن حضرت آنچه را بر او عرضه مي شود نمي فهمد. «و هو(صلي الله عليه وآله)في البرزخ تعرض عليه اعمال امته من الصلاة و السلام عليه».(1) و در جاي ديگر مي گويد سلام مردم به پيامبر ابلاغ مي شود ولي دليلي نداريم كه آن حضرت آنها را بشنود: «وليس في الادلة انّه يسمع ذلك»(2) و سپس مي گويد اينجا از مسائل توقيفي است و جاي استدلال عقلي نيست. معلوم نيست چرا آقاي ابن باز وقتي دليلي نمي يابد بر آن كه پيامبر بشنود نمي گويد نمي دانيم آن حضرت مي شنود يا خير. بلكه وقتي دليلي بر شنيدن آن حضرت ندارد صريحاً مي گويد پس چون دليل نداريم مي گوييم آن حضرت نمي شنود و هركس خلاف آن را بگويد كافر و مشرك مي شود!!. و اين در حالي است كه خود ايشان مي گويد پيامبر در حيات برزخي خود سلام مردم را مي شنود.(3)
5ـ به عقيده وهابيان موحّد واقعي شيخ محمد عبدالوهاب است كه صريحاً مي گفت اگر قدرت پيدا كنم قبر پيامبر را خراب خواهم كرد. «انّي اقول: لو اقدر علي هدم حجرة الرسول(صلي الله عليه وآله)لهدمتها».(4)
و اگر ابنوهاب قبر پيامبر را خراب نكرد به جهت تقيه بوده است، گرچه آنان تقيه را تنها براي شيعيان عيب مي گيرند امّا خودشان در مواقع لزوم به آن عمل مي كنند: «لعلّ السبب في عدم التعرض لها بالهدم من بين القباب أنّهم رأوا في هدمها شرّاً مستطيراً
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . «عقيدة الشيخ محمد بن عبدالوهاب»، ج 1، ص 44.
2 . «مجموعة فتاوي و مقالات متنوعة» بن باز، ج 2، ص 394.
3 . همان مدرك، ص 386.
4 . «عقيدة الشيخ محمد بن عبدالوهاب»، ج 1، ص 335.
صفحه 164 |
علي العالم الاسلامي يزيد في اختلافه و نزاعه و تفرّق كلمته».(1) و شبيه اين كلام را در جاي ديگر نيز بيان كرده است.(2)
پاسخ اين كلمات آن است كه همه اين سخنان مبتني بر آن است كه پيامبران مرده و هيچ گونه حياتي نداشته و قدرت بر انجام هيچ كاري حتي دعا كردن نيز نداشته باشند. در حالي كه قرآن مي فرمايد: } وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْيَاءٌ{(3) گمان مبريد آناني كه در راه خدا كشته شدند مرده اند بلكه زنده اند. و ما مي دانيم كه انبياء(عليهم السلام)افضل از شهداء هستند و بايد زنده باشند. علاوه بر آن كه زنده بودن شهدا به جهت آن است كه روح چون مجرد است وقتي ارتباط آن با بدن قطع شود بدن، ميت مي گردد ولي روح حيات دارد و نابود نمي شود، و انبياء بالاترين درجه حيات را دارند. و يكي از عقائد شافعيه آن است كه انبياء زنده هستند(4) و در روايات زيادي آمده است كه پيامبر زنده است و صداي مردم را مي شنود كه به برخي از آنها اشاره مي شود:
الف: «اكثروا من الصلاة عليّ ... فنبيّ الله حيٌّ يرزق».(5)
ب: در صحيح بخاري آمده است كه پيامبر اكرم در شب معراج با حضرت آدم، يوسف، عيسي، يحيي، ادريس، موسي، هارون،(عليهم السلام) ملاقات كرده و گفتگو نمود.(6) و اگر انبياء(عليه السلام) پس از وفات ميت بوده و همچون جماد هستند طبق نظر وهابيان، بنابراين چگونه پيامبر با آنان ملاقات كرده و گفتگو نمود.
ج: درباره اموات نقل شده كه پيامبر فرمود: «ما انتم باسمع لما اقول منهم»(7) شما
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . «رشيد رضا و دعوة الشيخ محمد بن عبدالوهاب» ص 74.
2 . همان مدرك، ص 393.
3 . سوره آل عمران: 3، آيه 169.
4 . من عقائدنا انّ الانبياء احياء. «طبقات الشافعيه» ج 3، ص 406.
5 . اين حديث را كتاب «السلفية بين اهل السنة و الامامية» ص 568 از كتاب «سنن النسائي» و «احياء العلوم» نقل كرده است ولي نگارنده علي رغم تفحص زياد آن را در سنن نسايي نيافت.
6 . «صحيح بخاري» تك جلدي، ص 120، ح 259، باب الاسراء برسول الله.
7 . «صحيح البخاري» تك جلدي، ص 247، باب ماجاء في عذاب القبر، ح 1370; «السيرة النبوية»، ج 1، ص 649.
صفحه 165 |
زندگان سخنان مرا شنواتر از آنان نيستيد. وقتي مردگان شنواتر از زندگان باشند به طريق
اولي پيامبران بايد شنواتر باشند.
د: ابن باز صريحاً مي گويد پيامبر زنده است و حيات برزخي دارد و گاهي مي گويد آن حضرت سلام مردم را مي شنود و گاهي مي گويد سلام مردم به پيامبر ابلاغ مي شود ولي دليلي نداريم كه آن حضرت بشنود يعني فرشتگان كار لغوي انجام مي دهند كه سلام را به آن حضرت مي رسانند ولي او نمي شنود، و آيا چگونه قابل تصور است كه پيامبر زنده باشد امّا نتواند چيزي را بشنود، مگر معني حيات «ادراك به همراه فعاليت»(1) نيست اگر موجودي ادراك داشته باشد و فعاليت، او را موجود زنده مي گويند و اگر ادراك نداشت او را ميت مي گويند و شنيدن يكي از اقسام ادراك است. عبارت ابن باز چنين است: «پيامبر زنده است و حيات برزخي دارد و گفتن السلام عليك» خطاب به پيامبر صحيح است»،(2) در جاي ديگر مي گويد: فرشتگان سلام را به آن حضرت مي رسانند ولي «ليس في الادلة انّه(صلي الله عليه وآله)يسمع ذلك»(3) دليلي نداريم كه آن حضرت بشنود.
قرآن كريم نيز مسلمانان را آموزش داده است كه براي بخشش گناهان خود به پيامبر اكرم توسل جويند } وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنفُسَهُمْ جَاءُوكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمْ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللهَ تَوَّاباً رَحِيماً{،(4) } وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْا يَسْتَغْفِرْ لَكُمْ رَسُولُ اللهِ لَوَّوْا رُءُوسَهُمْ{،(5) و نيز مي فرمايد فرزندان حضرت يعقوب از پدر خود خواستند كه براي آنان استغفار نمايد: } يَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا{.(6) و اين بر هر مسلماني روشن است كه دعاي پيامبر
همانند دعاي مردم عادي نيست(7) و دعاي آن حضرت حتماً مورد قبول قرار مي گيرد و لذا
1 . «حكمة الاشراق» مجموعه مصنفات شيخ اشراق، ج 2، ص 117.
2 . «مجموعة فتاوي و مقالات متنوعه» بن باز، ج 2، ص 386.
3 . همان مدرك، ص 394.
4 . سوره نساء: 4، آيه 64.
5 . سوره منافقون: 63، آيه 5.
6 . سوره يوسف: 12، آيه 97.
7 . (لاَ تَجْعَلُوا دُعَاءَ الرَّسُولِ بَيْنَكُمْ كَدُعَاءِ بَعْضِكُمْ بَعْضاً) سوره نور: 24، آيه 63.
صفحه 166 |
به آن حضرت توسل مي جويند براي استغفار. اگر عيسي(عليه السلام)وجيه در دنيا و آخرت است(1)
به طريق اولي پيامبر اسلام وجيه عندالله خواهد بود.
و امّا توسل به پيامبر(صلي الله عليه وآله) پس از وفات آن حضرت در ميان مسلمانان و صحابه مرسوم و متعارف بوده و تا قرنها پس از آن نيز وجود داشته و كسي در آن خدشه ننموده است كه در اينجا چند نمونه از توسل به آن حضرت و ديگر اولياي الهي را ذكر مي كنيم:
الف: ابن قدامه مي گويد: «نزد قبر رسول خدا رفته و پشت به قبله و روبروي قبر بايست و بگو خدايا تو فرمودي اگر مردم وقتي گناه مي كنند نزد پيامبر آمده و استغفار كنند و پيامبر براي آنان استغفار كند خدا را بخشنده خواهند يافت و من اكنون نزد پيامبر تو آمده ام پس مرا از آن مغفرت محروم نفرما».(2)
ب: عمر بن خطاب هنگام قحطي از خداوند به آبروي عباس بن عبدالمطلب تقاضاي باران مي نمود و اين جمله را مي گفت: «اللهم انّا كنّا نتوسّل اليك بنبيّا فتسقينا، و انّا نتوسل اليك بعمّ نبينّا فاسقنا» يعني خداوندا ما قبلا به پيامبر خود توسل مي جستيم و ما را سراب مي نمودي، اكنون به عموي پيامبرمان توسل مي جوييم پس ما را سيراب كن، و باران نازل مي گرديد.(3)
ج: در چند روايت آمده است كه مردم به آبروي رسول خدا توسل مي جستند و باران نازل مي گرديد و جناب ابوطالب اين شعر را به همين جهت سرود كه:
وابيض يستسقي الغمام بوجهه *** ثمال اليتامي عصمة للارامل
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سوره آل عمران: 3، آيه 45 و سوره احزاب: 33، آيه 69.
2 . «المغني والشرح الكبير» ج 3، ص 530: «ثم تأتي القبر فتولّي ظهرك القبلة و تستقبل وسطه و تقول: السلام عليك ايهاالنبي و رحمة الله و بركاته ... اللهم صل علي محمد و علي آل محمد كما صليت علي ... اللهم انك قلت و قولك الحق: «ولو انهم اذ ظلموا انفسهم جاوك ...» و قد اتيتك مستغفراً من ذنوبي مستشفعاً بك الي ربّي فاسئلك يا ربّ ان توجب لي المغفرة كما اوجبتها لمن اتاه في حياته».
3 . «صحيح بخاري» تك جلدي، ص 189، ح 1010، كتاب الاستسقاء; «الصواعق المحرقة» ص 178، ابن حجر چندين روايت نقل كرده است كه عمر مي گفت مردم، عباس را وسيله نزد خدا قرار دهيد و گاهي مي گفت خداوندا! ما به عموي پيامبرمان عباس به تو توجه مي كنيم و به تو نزديك مي شويم.
صفحه 167 |
كه به ابروي آن حضرت از ابر طلب باران مي گرديد.(1)
د: عمر گويد: شنيدم كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) مي فرمود: «شخصي از يمن به همراه گروهي از آنجا مي آيد كه نامش اويس بن عامر قرني است او مادري دارد كه بسيار به آن مادر مهربان است، اگر اين اويس چيزي از خداوند طلب نمايد حتماً پذيرفته مي شود، اي عمر اگر بتواني كاري كني كه او براي تو استغفار نمايد چنين كن»،(2) در چند روايت ديگر نيز آمده است كه پيامبر فرموده: هركس او را ديد از او بخواهد كه برايش استغفار كند.(3)
هـ : ابن حجر هيثمي گويد: «شافعي درباره اهل بيت پيامبر(عليهم السلام) سخنان بسياري دارد به طوري كه برخي او را متهم به تشيّع مي كنند، و از سخنان شافعي است كه مي گويد:
«آل النبي ذريعتي *** و هم اليه وسيلتي
ارجوبهم اعطي غداً *** بيدي اليمين صحيفتي
خاندان پيامبر وسيله من هستند، و آنان وسيله تقرب من به سوي خدا هستند. به بركت آنان اميدوارم كه در فرداي قيامت نامه عمل من به دست راستم داده شود».(4)
و: در روايت ديگري آمده است كه شخصي كه ديد چشم او كم بود خدمت پيامبر(صلي الله عليه وآله)آمده و گفت: شما دعا كنيد خداوند مرا عافيت دهد. پيامبر فرمود: اگر بخواهي آن را تأخير اندازم و آن براي تو بهتر است و اگر بخواهي اكنون دعا كنم. او گفت دعا كن. پيامبر به او فرمود: خوب وضو بگير و دو ركعت نماز خوانده و اين دعا را بخوان: «اللهم انّي اسألك و اتوجه اليك بمحمد نبيّ الرحمة، يا محمد انّي قد توجّهت بك الي ربّي في حاجتي هذه لتقضي، اللهم فشفعّه فيّ»(5) اين دعا بسيار شباهت دارد به دعاي توسل كه در
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . همان مدرك، ص 188، ح 1008و1009; «فتح الباري» ج 2، ص 398.
2 . «صحيح مسلم» تك جلدي، ص 1089، ح 2542، باب فضائل اويس.
3 . همان مدرك، ص 1088، ح 223، 224، 225.
4 . «الصواعق المحرقه» ص 180.
5 . «سنن ابن ماجه» باب 189 ماجاء في صلاة الحاجة، ج 1، ص 441، ح 1385، و عين اين حديث با همين عبارت در «سنن الترمذي» باب 7 از ابواب الدعوات، ج 5، ص 229، ح 3649 نقل شده است. و ابن ماجه و ترمذي هر دو تصريح كرده اند كه اين حديث صحيح است.
صفحه 168 |
ميان شيعيان مرسوم است، و صريحاً جمله «يا محمد» دارد كه وهابيان چنين جمله اي را
شرك مي دانند.
ز: در روايت ديگري آمده است كه هركس از منزل خود به طرف مسجد حركت مي كند بگويد: «اللهم انّي اسألك بحقّ السائلين عليك و ...».(1)
ح: سيوطي در تفسير آيه شريفه مربوط به توبه حضرت آدم (عليه السلام) كلماتي كه خداوند را به آن كلمات خواند تا خداوند توبه او را بپذيرد اين چند حديث را نقل كرده است:
1ـ جبرئيل به حضرت آدم گفت بگو: «اللهم اني اسألك بجاه محمد عبدك و كرامته عليك ان تغفرلي خطيئتي».
2ـ جبرئيل به حضرت آدم تعليم داد كه بگويد: «اللهم انّي اسألك بحق محمد و آل محمد سبحانك لااله الاانت عملت سوء ...».
3ـ رسول خدا(صلي الله عليه وآله) فرمود: «كلماتي كه حضرت آدم بوسيله آنها توبه كرد اين بود كه گفت: بحقّ محمد و علي و فاطمة والحسن والحسين الاّ تبت عليّ».(2)
ط: ابوجعفر منصور دوانيقي به مالك بن انس گفت: آيا وقتي حاجتي دارم روبه قبله بايستم و دعا بخوانم يا به طرف قبر پيامبر(صلي الله عليه وآله)؟ مالك پاسخ داد: كه هرگز صورتت را از پيامبر برنگردان او وسيله تو و پدرت حضرت آدم نزد خدا است تا روز قيامت بلكه روبروي پيامبر بايست و از او شفاعت بطلب.(3) در اينجا مالك بن انس كه امام دارالهجرة است مي گويد پيامبر تا روز قيامت وسيله همه مردم است.
از آنچه گذشت معلوم شد كه طبق فقه و روايات اهل سنت مسأله توسل و استغاثه به پيامبر و اهل بيت آن حضرت امري رايج در ميان مسلمانان صدر اسلام بوده است، و وهابيان كه خود را سلفي و پيرو صحابه و تابعين مي دانند بايد آن را قبول داشته باشند. و پيامبر با مردن ارزشش كم نمي شود كه در زمان حياتش توسل به او توحيد و در وفاتش شرك گردد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . «سنن ابن ماجه» باب 14 باب المشي الي الصلاة، ج 1، ص 256، ح 778.
2 . «الدر المنثور»، ج 1، ص 60و61.
3 . «كشف الارتياب»، ص 240.
صفحه 169 |
آنچه باعث اشتباه وهابيان شده است فهم نادرست از مسأله شرك است، و مزيد و مؤيد اشتباه آنان نيز اين است كه برخي از مردم هنگام توسل به پيامبر يا ائمه(عليهم السلام)مي گويند: «يا رسول الله افعل بي كذا و كذا» و حاجت خود را از آنان طلب مي كنند و وهابيان خيال كرده اند كه معناي اين كلام آن است كه آنها مستقل در تأثير بوده و بدون اذن خداوند مي توانند حاجت كسي را برآورده كنند و لذا نسبت شرك به اين گويندگان داده اند. در حالي كه اولا هركس كه استغاثه مي كند حاجت خود را از خداوند مي خواهد نه از وليّ و نبيّ(عليهم السلام). و بر فرض كه از آنان بخواهد آنان را مستقل در تأثير نمي داند. و ثانياً وهابيان نبايد تمام اين كارها را حمل بر كفر و شرك كنند بلكه بايد به مردم بگويند حاجت خود را از خدا بخواهيد و پيامبر و امام را واسطه نزد خداوند بدانيد.
ثالثاً اگر خوب دقت شود معلوم مي شود كه شرك در عقايد وهابيان وجود دارد، زيرا آنان مي گويند بين اموات و احياء تفاوت وجود دارد، احياء و زندگان مستقل در تأثير هستند ولي اموات هيچ تأثير ندارند، پس احياء مستقل در تأثير هستند و آنان با اين عقيده اثرگذاري را براي غيرخداوند متعال پذيرفته اند و اين خود شرك واقعي است.
رابعاً ملاك در توحيد و شرك زنده بودن و مردن شخص مورد توسل نيست همچنانكه قدرت داشتن و قدرت نداشتن او و يا عادي بودن آن سبب و غيرعادي بودن آن نيز ملاك نمي باشد بلكه ملاك آن است كه اگر استغاثه كننده معتقد به استقلال شخص مدعوّ در تأثير باشد و او را در عرض خداوند بداند يا اعتقاد به ربوبيت او داشته باشد در اين صورت اين استغاثه و توسل شرك است، ولي اگر شخص مدعوّ را مستقل در تأثير نداند بلكه او را عبد خدا بداند كه با اراده و مشيّت الهي و به اذن خدا كار مي كند در اين صورت استغاثه به او عين توحيد و بلكه موجب تقرب به خداوند مي گردد.
حكم استغاثه
حكم استغاثه به حسب احكام خمسه به پنج قسم تقسيم مي شود:
1ـ وجوب استغاثه، استغاثه اي كه حفظ جان محترم يا عرض بر آن متوقف باشد واجب است مثلا در موقع جنگ دفاع از جان مسلمانان واجب است و اين دفاع اگر
صفحه 170 |
احتياج و توقف داشته باشد بر خواندن عده اي از مردم در اين صورت استغاثه واجب است.
2ـ حرمت استغاثه، استغاثه به غير خداوند با اعتقاد به ربوبيت آن مستغاث، و مثل استغاثه براي انجام كارهاي حرام.
3ـ استحباب استغاثه كه استغاثه به خداوند است در تمام امور ديني و كارهاي مباح، و نيز استغاثه به اولياي خداوند كه استغاثه به آنان برگشت به استغاثه به خداوند مي نمايد.
4ـ كراهت استغاثه مثلا كسي كه خود مي تواند كاري را انجام دهد در عين حال از ديگر استغاثه جويد چون طلب حاجت از مردم امر پسنديده اي نيست.
5ـ اباحه استغاثه، غير موارد چهارگانه فوق جاي استغاثه مباح است.
مستغاث به يا شخصي كه به او استغاثه مي شود نيز پنج قسم است:
1ـ استغاثه به خداوند متعال. اين استغاثه اصل در استغاثه است كه بايد تمام حوائج را از خداوند متعال طلب نمود، زيرا ربّ و خالق اوست پس نفع و ضرر ما نيز به دست اوست.
2ـ استغاثه به انبياء و اولياء و ائمه(عليهم السلام). اين نوع استغاثه اگر اين گونه باشد كه كسي آنها را در عرض خداي متعال و مستقل در تأثير بداند اين مسلّماً شرك است و حرام مي باشد. ولي اگر شخصي به آنان استغاثه جويد با اين قصد كه آنان وسيله باشند نزد خداوند متعال و خداوند به جهت دعاي آنان يا به جهت توجه به آبروي آنان حاجتي را برآورده سازد اين نه تنها شرك نيست بلكه عين توحيد است. و برخي از مواردي كه قبلا از روايات نقل كرديم شاهد اين مطلب بود. و گاهي نيز انسان از خود انبياء و اوليا چيزي را طلب مي كند و از آنان مي خواهد كه آنان از خداوند چيزي را براي ما طلب نمايند، و به عبارت ديگر از آنان بخواهد كه آنان براي شخص استغاثه كننده دعا كنند، اين نيز با توحيد منافاتي ندارد و برخي از روايات نيز بر آن دلالت داشت. صورت ديگر آن است كه شخص استغاثه كننده حاجت خود را از خود نبيّ يا وليّ طلب نمايد و از آنان بخواهد كه سودي به او برسانند يا دفع ضرري از او بنمايند و معتقد باشد كه نبيّ و وليّ به اذن خداوند اختيار انجام برخي از كارها را دارند و آن كارها را به اذن خداوند انجام مي دهند، به عبارت ديگر نبي
صفحه 171 |
يا ولي را مدبّر انجام برخي كارها بداند كه آنان اين تدبير را از ناحيه خداوند دارند و خداوند نيز بيكار نيست به طوري كه تفويض امور نموده باشد بلكه خداوند محيط بر كار آنها بوده و آنان چون ممكن الوجودند هر لحظه در تمام كارهاي خود محتاج به خداوند مي باشند، آنگونه حضرت عيسي(عليه السلام) مرده را زنده مي كرد يا كبوتر را مي آفريد ولي به اذن خداوند اين نيز خلاف توحيد نخواهد بود. بنابراين اگر شخصي حاجت خود را از امام معصوم يا صاحب قبر طلب نمايد و قصد او اين باشد كه اين امام به اذن خداوند مي تواند برخي كارها را انجام دهد اين شرك نخواهد بود.
3ـ استغاثه به ملائكه يا قرآن يا مسجد، يا ماه رمضان و ... اينها همان حكم استغاثه به پيامبر را دارند.
4ـ استغاثه به جن، بت، شياطين، ارواح خبيثه و ... روشن است كه جايز نيست،(1) و اگر اين استغاثه به همراه اعتقاد به ربوبيت و الوهيت آنها باشد قطعاً شرك خواهد بود.
5ـ استغاثه به ساير مخلوقين. مثلا استغاثه به انسان ديگري براي دفع ظالم يا استغاثه به پزشك در دفع مرض، يا استغاثه به كفار و ... اينها تابع عناوين ثانوي است كه گاهي واجب است و گاهي حرام است، و گاهي مباح است.
شكل و صورت استغاثه
1ـ استغاثه به خداوند با هر لفظ كه باشد خوب است مثلا انسان بگويد: پناه به خدا مي برم، يا بگويد از تو مي خواهم يا بگويد خدايا تو را به اسماء حسني مي خوانم كه ... .
2ـ استغاثه به انبياء و اولياء به اين صورت كه بگويد: يا رسول الله دعا كن كه خداوند به من فرزند دهد يا روزي دهد يا مريض مرا شفا دهد. كه تمام اينها خوب و عين توحيد است.
3ـ استغاثه به انبياء و اولياء به اين صورت كه بگويد: خداوندا تو را به حق پيامبرت مي خوانم كه اين حاجت مرا برآورده سازي، يا آن كه مريض مرا شفا دهي. اين قسم نيز
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . (وَأَنَّهُ كَانَ رِجَالٌ مِنْ الاِْنسِ يَعُوذُونَ بِرِجَال مِنْ الْجِنِّ فَزَادُوهُمْ رَهَقاً) سوره جن:67، آيه 6.
صفحه 172 |
روشن است كه هيچ مشكلي ندارد.
4ـ استغاثه به انبياء و اولياء به اين صورت كه بگويد: يا رسول الله مريض مرا شفا ده يا مشكل من را حلّ كن و مقصودش اين باشد كه تمام كارها به دست خداوند است و پيامبر نيز واسطه نزد خداوند است و اگر پيامبر نيز كاري را انجام دهد به اذن و اراده خداوند انجام مي دهد.
پس گرچه تصريح به مقصود نكرده ولي چون مسلمان و موحد است معلوم است كه چنين اعتقادي دارد و حمل بر صحت همين اقتضاء را دارد و اين در واقع نوعي مجاز است.
5ـ استغاثه به انبياء و اولياء به اين صورت كه بگويد: يا رسول الله مريض مرا شفا بده و مقصودش اين باشد كه رزق و شفا و احياء و اماته به دست پيامبر است نه خداوند و تفويض امور شده و دست خدا بسته است، در اين صورت اين استغاثه شرك است.
نقد و بررسي ادله وهابيان بر عدم جواز توسل
بسياري از كتابهاي آنان بدون هيچ استدلالي مي گويند استغاثه يا توسل به غير خداي متعال شرك است، امّا در برخي از كتابهاي آنان استدلالهايي يافت مي شود كه آنها را اينجا ذكر مي كنيم:
الف: آيه شريفه } وَالَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ مَا يَمْلِكُونَ مِنْ قِطْمِير * إِنْ تَدْعُوهُمْ لاَ يَسْمَعُوا دُعَاءَكُمْ وَلَوْ سَمِعُوا مَا اسْتَجَابُوا لَكُمْ وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ يَكْفُرُونَ بِشِرْكِكُمْ وَلاَ يُنَبِّئُكَ مِثْلُ خَبِير{(1) آنانكه به جاي او مي خوانيد ـ مي پرستيد ـ پوست هسته خرمايي ـ كمترين چيزي ـ را دارا نيستند، اگر بخوانيدشان خواندن شما را نشنوند و اگر بشنوند پاسختان ندهند و روز رستاخير به انباز آوردنتان كافر شوند، و هيچ كس تو را مانند خداي آگاه، آگاه نكند. به نظر ابن تيميه و پيروانش اين آيه شريفه دلالت مي كند بر آن كه هرگونه خواندن و توسل به غير خداوند شرك است زيرا پرستش غير خداوند است، به نظر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . سوره غافر: 40، آيه 13ـ14.
صفحه 173 |
وهابيان طبق اين آيه شريفه هرگونه خواندن غير خدا عبادت غير خدا است و شرك مي باشد.
ولي اين استدلال صحيح نيست، زيرا تفسير اين آيه شريفه آن است كه مقصود از } الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللهِ{ يعني بت ها و آنچه كه به عنوان إله مورد پرستش قرار مي گيرد و خداوند مي فرمايد اين بت ها قدرت بر كمترين چيز را ندارند زيرا اين اصنام جماداتي هستند كه شعور ندارند و اگر شما آنان را بخوانيد آنها دعاي شما را پاسخ نمي دهند، و اگر سخن شما را بشنوند مثل ملائكه ولي آنها مستقلا و از طرف خودشان قدرت انجام چيزي را ندارند مگر آن كه خداوند به آنان اجازه دهد و خداوند به كسي كه به عنوان «ربّ» خوانده شود چنين اجازه اي را نداده است.(1)
روشن است كه كلمه «دعا» مترادف و مساوي با كلمه «عبادت» نيست و هر عبادت غير خدا شرك است امّا هر دعا و خواندن غير خداوند شرك نيست دعا در لغت به معني مطلق ندا است } لاَ تَجْعَلُوا دُعَاءَ الرَّسُولِ بَيْنَكُمْ كَدُعَاءِ بَعْضِكُمْ بَعْضاً{(2) اينجا روشن است كه دعا به معني خواندن است نه عبادت. اگر خواندن شخصي همراه با اعتقاد به مالكيت مدعوّ و ربوبيت او كه دنيا و آخرت به دست اوست باشد چنين خواندني عبادت است، و در غير اين صورت خواندن به معني عبادت نخواهد بود. كسي كه شخصي را به ياري خود مي طلبد او را خوانده و از او استغاثه جسته است و در عين حال او را نپرستيده است.
اگر حديث مي گويد: «الدعا مخّ العبادة»(3) معنايش آن نيست كه مطلق خواندن هركس عبادت او باشد،(4) بلكه به معني آن است كه خواندني كه غايت خضوع و تذلّل و عبوديت را به همراه داشته باشد و داعي خود را عبد و مملوك براي مدعو دانسته و مدعو
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . ر.ك: «الميزان»، ج 17، ص 28.
2 . سوره نور: 24، آيه 28.
3 . «بحارالانوار» ج 93، ص 300، ح 32.
4 . آنگونه كه وهابيان تصور كرده اند مطلق خواندن عبادت است. ر.ك: «عقيدة الشيخ محمد بن عبدالوهاب» ج 1، ص 667; «مجموعة فتاوي و مقالات متنوعه» بن باز، ج 1، ص 155.
صفحه 174 |
را ربّ خود بداند اين خواندن ريشه عبادت است. پس هر خواندني كه در عرض خواندن
خدا باشد يعني مثل اعتقاد به إله بودن خداوند آن خواندن عبادت و شرك است ولي خواندن ديگران به صورت مطلق بدون چنان اعتقادي و طلب حاجت از او نمودن هرگز عبادت نخواهد بود. همچنانكه خواندن كفّار نسبت به بت هاي خود اين گونه است كه همراه با اعتقاد به مالكيت و ربوبيت آنها است. و كسي كه توسل و استغاثه به پيامبر پيدا مي كند اين خواندن به همراه اعتقاد به ربوبيت و الوهيت پيامبر نيست و شخص دعا كننده هرگز خود را عبد و مملوك و مخلوق پيامبر نمي داند و لذا اين خواندن با خواندن خداي متعال بسيار تفاوت دارد.
ب: استدلال ديگر وهابيان تمسك به اين آيه شريفه است: } وَمَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ يَدْعُو مِنْ دُونِ اللهِ مَنْ لاَ يَسْتَجِيبُ لَهُ إِلَي يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَهُمْ عَنْ دُعَائِهِمْ غَافِلُونَ * وَإِذَا حُشِرَ النَّاسُ كَانُوا لَهُمْ أَعْدَاءً وَكَانُوا بِعِبَادَتِهِمْ كَافِرِينَ{(1) و كيست گمراه تر از كسي كه به جاي خداي متعال كسي يا چيزي را مي خواند كه تا روز رستاخيز او را پاسخ نمي دهد و آنها از خواندن اينان بي خبرند. و چون مردم در رستاخيز برانگيخته شوند پرستيده شدگان دشمن پرستش كنندگان باشند و پرستش ايشان را انكار نمايند. كيفيت استدلال آن است كه از اين آيات استفاده مي شود كه مطلق خواندن پرستيدن مي باشد و خواندن مردگان، خواندن كسي است كه قدرت بر چيزي ندارد و اين خواندن عبادت غير خداوند است و شرك مي باشد.
پاسخ اين استدلال نيز روشن است زيرا همانگونه كه بيان شد خواندن و دعا اعم از پرستش و عبادت است. اين آيه خواندني را كه به معني عبادت است مي گويد و خواندن پيامبر و استغاثه به او خواندن به معني عبادت نيست بلكه نوعي خواندن ديگر است كه همراه با اعتقاد به الوهيت و ربوبيت نيست و به عبارت ديگر دعا بر دو قسم است: 1ـ ثناء و مدح خداوند به اسماء حسني و اذكار. 2ـ خواندن و صدا كردن ديگري و قسم اوّل عبادت است نه قسم دوم و در توسل به انبياء قسم دوم خواندن است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سوره احقاف: 46، آيه 5 و 6.
صفحه 175 |
ج: آيه شريفه } وَأَنَّ الْمَسَاجِدَ للهَِِ فَلاَ تَدْعُوا مَعَ اللهِ أَحَداً{(1) مسجدها از خداوند است پس كسي را همراه خداوند نخوانيد. اين آيه دلالت مي كند كه خواندن بايد مخصوص خداوند باشد.(2)
پاسخ اين استدلال آن است كه اگر هر خواندن غير خدا كفر و شرك باشد بنابراين از ابتداي تاريخ تا امروز بايد حتي يك موحّد وجود نداشته باشد. روشن است كه مقصود از اين خواندني كه مورد نهي قرار گرفته است خواندن با اعتقاد به الوهيت و ربوبيت مدعوّ است، آنگونه كه كفار در معابد خود بت ها را آنگونه مي خوانند، و آنها را صاحب تأثير استقلالي در جهان مي دانند و يا اگر آنها را شفيع عندالله مي دانند مقصودشان آن است كه شفاعت اين بت ها اضطراري و ضروري است يعني دعاي آنها قابل ردّ نيست و حتماً بايد خداوند در برابر دعاي اين بت ها تسليم بوده و خواسته آنها را اجابت نمايد.(3) و يا آن كه مقصود اين آيه شريفه آن است كه آنچه را شما خيال مي كنيد شفيع هستند در واقع شفيع نمي باشند امّا امام و پيامبر و افراد صالح واقعاً شفيع هستند و بايد بين شفيعان دروغين مثل بت ها و شفيعان واقعي مثل انبياء(عليهم السلام) تفاوت قائل شد. و دعاي افراد صالح و اولياي الهي را با دعاي جماداتي مثل بت ها فرق بگذاريد، و عدم فرق اين دو بلاوجه است. پس اگر خواندن حضرت عيسي يا ساير انبياء(عليهم السلام) به گونه اي باشد كه آنان را در عرض خداوند بدانند اين خواندن شرك است ولي اگر دعا كننده و شخص توسل جوينده از آنان بخواهد كه براي او نزد خداوند دعا كنند در اين صورت اين توسل جايز است و وجهي بر حرمت آن وجود ندارد.
د: دليل ديگر وهابيان بر شرك بودن توسل اين است كه قرآن فرموده: } قُلْ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِهِ فَلاَ يَمْلِكُونَ كَشْفَ الضُّرِّ عَنكُمْ وَلاَ تَحْوِيلا * أُوْلَئِكَ الَّذِينَ يَدْعُونَ يَبْتَغُونَ إِلَي رَبِّهِمْ الْوَسِيلَةَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ{(4) ترجمه: بگو آن كسان را كه به جاي او
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . سوره جن: 72، آيه 18.
2 . «عقيدة الشيخ محمد بن عبدالوهاب» ج 1، ص 667.
3 . ر.ك: «كشف الارتياب» ص 237.
4 . سوره اسراء: ، آيه 56.
صفحه 176 |
معبود و كارساز پنداشتند بخوانيد پس ببيند كه آنها نمي توانند گزندي را از شما بردارند و
نه به سوي ديگر بگردانند، آنهايي را كه مشركان، به عنوان خدايي مي خوانند خود به سوي پروردگارشان وسيله مي جويند تا كداميك به خداوند نزديكتر باشد. پس خواندن هرچيزي كه غيرخداوند است شرك است و آنها نمي توانند آسيبي را از انسان دور كنند و اموات نيز قدرت رفع ضرر را ندارند.
پاسخ اين استدلال آن است كه اين آيه شريفه در مقام نفي وساطت بت هايي است كه كفار آنها را به عنوان «إله» و «ربّ» مي پرستند، و اين آيه به آنان پاسخ مي دهد كه معبود بايد قدرت بر نفع و ضرر داشته باشد و اين معبودهايي كه مثل بت جماد هستند و قدرت بر انجام هيچ كاري را ندارند اينها را نخوانيد چون اينها نمي توانند «رب» باشند. و امّا در بحث توسل و استغاثه هرگز شخص مورد توسل و استغاثه پرستش نمي شود. علاوه بر آن كه اعتقادي به الوهيت و ربوبيت اولياي الهي وجود ندارد و ثانياً تمام اين استدلال وهابيان بر فرض آن است كه انسان با موت نابود شود در حالي كه قبلا گذشت كه انبياء(عليه السلام)با مرگ هرگز نمي ميرند بلكه زنده هستند، و وقتي زنده باشند قدرت بر انجام برخي از امور را به اذن خداوند متعال دارند، پس در حال وفات نيز كه حيات روح باقي و برقرار است بايد قدرت بر انجام برخي از كارها را به اذن الهي داشته باشند.
هـ : دليل ديگر وهابيان آن است كه مي گويند آيه شريفه: } وَمَا أَنْتَ بِمُسْمِع مَنْ فِي الْقُبُورِ{(1) يعني و تو كساني را كه در گورند نشنواني و شبيه آن است آيه: } إِنَّكَ لاَ تُسْمِعُ الْمَوْتَي{(2) يعني تو نتواني كه مردگان را بشنواني. دلالت دارند بر آن كه كسي كه مرده است هيچ سخني را نمي شنود و نمي تواند پاسخ مثبت يا منفي بدهد، و چنين خواندني كه مدعوّ قدرت بر پاسخ ندارد شرك است.
پاسخ اولا چه دليلي بر اين كلام اقامه شده است كه اگر شخص مدعوّ و مورد توسل مرده بود و چيزي را نشنيد در اين صورت توسل به او شرك خواهد بود ولي اگر متوسل
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . سوره فاطر: 35، آيه 22.
2 . سوره نمل: 27، آيه 80.
صفحه 177 |
به سخن دعا خوان را بشنود در اين صورت توحيد خواهد بود؟!. و ثانياً اين آيه در مقام
آن است كه مي گويد افراد مرده دل يا كافر صفت كه هرگز از سخنان پيامبر پند و موعظه نمي گيرند مثل اموات مي باشند، پس مراد اسماع و شنواندني است كه اثر در قلب بگذارد كه اين افراد كافر و مرده دل چيزي در دلشان اثر نمي گذارد. و قبلا گذشت كه هم دليل عقلي و هم نقلي دلالت دارد بر آن كه اشخاصي كه از دنيا مي روند زنده اند و سخنان مردم را مي شنوند، پس مراد اين نيست كه اموات چيزي نمي شنوند بلكه مراد آن است كه مرده دلان، چيزي در آنان اثر نمي گذارد.
و: } وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِي إِذَا دَعَانِي فَلْيَسْتَجِيبُوا لِي وَلْيُؤْمِنُوا بِي{(1) ترجمه: و چون بندگانم درباره من از تو پرسند، همانا من نزديكم، خواندن خواننده را آنگاه كه مرا بخواند پاسخ مي دهم، پس بايد دعوت مرا بپذيرند و به من ايمان آورند. برخي از وهابيان گفته اند با وجود اين آيه شريفه ديگر چه نيازي به توسل و استغاثه به غير خداوند است، و هركس مي تواند بدون واسطه خداوند را بخواند و دعايش مورد استجابت نيز قرار مي گيرد.(2)
پاسخ: كسي توسل و استغاثه را واجب ندانسته است، خواندن خداوند بدون واسطه ممكن است و هيچ اشكالي ندارد، ولي بحث در اين است كه اولا استغاثه مشروع است يا خير و ثانياً آيا راه ديگري غير از دعا كردن و خواندن بدون واسطه وجود دارد يا خير. به نظر ما توسل مشروع و بلكه مستحب است به دليل } إِذْ ظَلَمُوا أَنفُسَهُمْ جَاءُوكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمْ الرَّسُولُ{(3) كه رفتن به خدمت پيامبر براي آن كه آن حضرت براي مردم دعا كند سبب مغفرت الهي مي شود. علاوه بر آن كه انبياء و ائمه(عليهم السلام) مجاري فيض الهي هستند و توسل به آنان توسل به خداي متعال مي باشد چون كسي آنان را به عنوان استقلال
نمي خواند بلكه به عنوان آن كه مقرّب عندالله هستند و آنان حاجت كسي را برآورده نمي كنند بلكه وسيله مي شوند كه خداوند حاجت را برآورده سازد. و جواب سؤال دوم
1 . سوره بقره: 2، آيه 186، و قريب به آن است آيه 60 سوره غافر.
2 . «مجموعة فتاوي و مقالات متنوعه» بن باز، ج 1، ص 155.
3 . سوره نساء: 4، آيه 64.
صفحه 178 |
نيز آن است كه گرچه دعا كردن بيواسطه و بدون توسل و استغاثه به انبياء صحيح است
ولي منافاتي ندارد كه راه ديگري براي رسيدن به مطلوب و حاجت خود وجود داشته باشد كه اين راه بهتر باشد و زودتر نيز به مقصود برساند و زودتر مورد اجابت قرار گيرد، يعني توسل پيداكردن به آنان كه خداوند آنها را وسيله نزد خود قرار داده است.
ز: دليل ديگر وهابيان تمسك به آيه شريفه } إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ{(1) است كه اين آيه شريفه استعانت جستن را منحصر به خداوند كرده است و تنها بايد از او استعانت جست، همچنانكه عبادت و پرستش را نيز منحصر در خداي متعال نموده است.
پاسخ: انحصار در عبادت صحيح است و پرستش غير خداوند حرام است و كسي كه به پيامبر توسل مي جويد پيامبر را پرستش نكرده است زيرا قبلا بيان شد كه شرط پرستش آن است كه عبادت كننده اعتقاد به ربوبيت والوهيت معبود داشته باشد، و كسي پيامبر را ربّ و اله خود نمي داند.
امّا منحصر كردن استعانت به خداوند صحيح است و هرگز منافاتي با استعانت از اسباب ندارد، زيرا اگر اين اسباب استقلال در تأثير داشته باشند در اين صورت استعانت از آنها منافات با استعانت از خداي متعال دارد و خلاف اين آيه شريفه است. امّا اگر اين اسباب را مستقل ندانيم و بگوييم لامؤثر في الوجود الاّ الله در اين صورت استعانت از آنها منافاتي با توحيد در استعانت ندارد و قرآن نيز فرموده است: } وَاسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَةِ{(2) و معلوم است كه صبر و نماز غير از خداوند مي باشند و اين منافاتي با توحيد ندارد، پس ملاك در توحيد و شرك در استعانت، استقلال و عدم استقلال اسباب و معين است. اگر استعانت جوينده عقيده به استقلال معين در اعانه داشته اين شرك خواهد بود ولي اگر معين را موثر به اذن الهي دانست در اين صورت منافاتي با توحيد ندارد. اگر ملاك استقلال در تاثير باشد استعانه به ميت لغو خواهد بود چون روشن است كه ميت
هيچ اثري ندارد ولي اگر تأثير به اذن خداوند باشد با توجه به آن كه پيامبران و شهدا زنده
1 . سوره فاتحه: 1، آيه 5.
2 . سوره بقره: 2، آيه 45.
صفحه 179 |
هستند و به اذن خدا مي توانند در اين جهان اثر داشته باشند پس توسل به آنان صحيح است و آنان اثر نيز خواهند داشت. ولي بهتر آن است كه گفته شود از نظر وهابيان اگر توسل و استعانت به پيامبر باشد اين شرك خواهد بود، ولي اگر استعانت به ابن تيميه باشد اشكال ندارد و آنان صريحاً استعانت به ابن تيميه را در آثار خود آورده اند(1) و اين به نظر آنان منافاتي با توحيد ندارد!!.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . «مناهج البحث في العقيدة الاسلاميه» ص 49.
صفحه 180 |
واسطه بودن ائمه (عليهم السلام)
فصل چهارم:
واسطه بودن ائمه(عليهم السلام)
آقاي دكتر قفاري عنوان اين فصل را «اعتقاد شيعه درباره واسطه بودن ائمه(عليهم السلام)بين خدا و خلق» قرار داده است و ضمن مقدمه اي كوتاه ضمن چهار مسأله به بحث از توسل و استغاثه و زيارت پرداخته است. ما نيز ابتدا توضيحي درباره توسل و زيارت ذكر كرديم كه در واقع پاسخ همه اشكالات آقاي قفاري بود ولي اكنون به بررسي كلمات ايشان به صورت تفصيلي مي پردازيم.
وي در مقدمه بحث خود مي گويد:
«شيعيان ائمه را واسطه بين خدا و خلق مي دانند، و اگر انبياء(عليهم السلام)واسطه بين خداوند و خلق در تبليغ امر و نهي الهي بوده اند به نظر شيعه ائمه نيز چنين هستند. و بلكه شيعيان ويژگيهاي الهي بر امامان خود قائل هستند مثلا مي گويند دعا قبول نمي شود مگر آن كه با نام آنان باشد و استغاثه بايد به آنان باشد و حج به مشاهد آنان بهتر از حج به خانه خدا است».(1)
چند مغالطه در اين عبارت وجود دارد. اولا واسطه بودن ائمه نزد شيعه به معني آن است كه آنان مجاري فيض الهي بوده و حجت هاي خداوند هستند و امر و نهي الهي را
بهوسيله علم غيبي كه دارند بيان مي كنند. و توسل به آنان سبب قرب به خداوند متعال
1 . «اصول مذهب الشيعه الاماميه» ج 2، ص 441.
صفحه 181 |
مي شود. در زيارت جامعه كبيره آمده است: «و متقرّب بكم اليه»، امّا به نظر وهابيان
واسطه يعني الوهيت. مثلا در آثار آنان آمده است: «واسطه يعني إله، و معني لا اله الاّ الله اين است كه نفي هرگونه واسطه اي مي كند، و هر كس پيامبر يا فرشته يا جنّي را بخواند يا استغاثه به او بجويد و او را واسطه قرار دهد كافر شده و از اسلام خارج گشته است. آنچه را كه اهل شرك امروزي واسطه مي نامند در گذشته به آنها الهه مي گفته اند».(1) واسطه به اين معني روشن است كه كفر و شرك است و عجيب است كه آقاي قفاري واسطه بودن را نسبت به انبياء مي پذيرد و نسبت به ائمه انكار مي كند، در حالي كه واسطه به اين معني مطلقاً شرك است و فرقي بين امام و نبي نيست. امّا واسطه در عقيده شيعه به اين معني است كه چيزي مؤثر باشد امّا مستقل در تأثير نباشد، مثلا فرشتگان را واسطه مي دانيم يعني واسطه در تدبير بوده و به اذن خداوند كار مي كنند.(2) اين واسطه و موثر بودن به اذن خداوند اگر دليل و برهان داشته باشد قابل پذيرفتن است وگرنه خير مثلا واسطه بودن بت، يا جن يا اعتقاد به ربوبيت يا ابن الله بودن عيسي يا اعتقاد به ربوبيت ائمه اين گونه واسطه بودن حتي اگرچه با اعتقاد به تأثير به اذن الله باشد غلط است. زيرا ربوبيت آنها دليل ندارد ولي اگر واسطه اي برهان داشته باشد مثلا كسي معتقد به ربوبيت ائمه نباشد ولي آنان را مقرب عندالله بداند و بگويد برخي از كارها را آنان مي توانند به اذن خداوند انجام دهند اين شرك نخواهد بود و هيچ گونه صفت خدايي بر آنان قائل نشده است. و روشن است كه وساطت در تبليغ و رساندن امر و نهي الهي هيچ گونه اثبات صفت خدايي بر آنان نيست.
و امّا آن كه آقاي قفاري مي گويد: «به نظر شيعيان دعا قبول نمي شود مگر آن كه به اسماء ائمه باشد» پاسخ آن قبلا گذشت كه ما مي گوييم خواندن خداوند بدون واسطه صحيح و ممكن است ولي منافاتي ندارد كه خواندن خداوند با واسطه قرار دادن ائمه
افضل باشد و زودتر مستجاب شود. همچنانكه اشكالي ندارد گفته شود بعضي از دعاها
1 . «عقيدة الشيخ محمد بن عبدالوهاب»، ج 1، ص 50 و ص 579.
2 . «نهاية الحكمة» ص 176.
صفحه 182 |
مستجاب نمي شود مگر آن كه خداوند را به ائمه(عليهم السلام) بخواند و آنان را واسطه عندالله
قرار دهد.
و امّا بحث حج به سوي مشاهد مشرفه اين را در اين فصل آقاي قفاري بسيار مفصل مطرح كرده است و ما نيز در آينده به نقد آن مي پردازيم.
آقاي قفاري مي گويد: «واسطه بودن ائمه عين دين مشركان است و انبياء(عليهم السلام)براي رهايي بشر از اين شرك آمده اند. سپس به آيه شريفه } وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ{(1) و آيه } ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ...{(2) تمسك كرده و مي گويد هركس واسطه اي بين خود و خدا داشته باشد كه آنها را بخواند بالاجماع كافر است. و از ابن تيميه نقل كرده كه واسطه بودن در تبليغ امر و نهي خداوند صحيح است ولي واسطه قرار دادن در دفع ضرر و جلب منفعت از بزرگترين اقسام شرك است و اگر توبه نكند بايد كشته شود».(3)
پاسخ اين كلام آن است كه واسطه بودن ائمه در تبليغ امر و نهي الهي كه صحيح است و هيچ شائبه اي از شرك ندارد. و انبياء براي رهايي بشر از شرك در عبادت آمده اند، ولي كسي امامان را پرستش نمي كند. و دو آيه شريفه اي كه آقاي قفاري به آنها استناد كرده است قبلا بحث شد و روشن گرديد كه عبادت و پرستش بايد مخصوص خداوند باشد و توسل به ائمه عبادت كردن آنان نيست. اين آيات شريفه تنها دلالت دارند بر آن كه عبادت و خواندن خداوند بدون واسطه صحيح است همچنانكه از برخي آيات ديگر استفاده مي شود كه خواندن خداوند با واسطه قرار دادن پيامبر نيز صحيح است. و آنچه از ابن تيميه نقل شده پاسخ آن اين است كه واسطه قرار دادن در دفع ضرر و جلب منفعت في نفسه شرك نيست بلكه چون نظام نظام اسباب و مسببات است اگر اين واسطه را كسي مستقل در تأثير بداند كه در عرض خداوند عمل مي كند يعني «تسويه با
خداوند» اين شرك است ولي اگر آنها را باذن الله موثر بداند و در طول خداوند بداند شرك نخواهد بود. پس ملاك توحيد و شرك آن است كه اگر آن خواندن همانند
1 . سوره بقره: 2، آيه 186.
2 . سوره غافر: 40، آيه 60.
3 . «اصول مذهب الشيعه الامامية» ج 2، ص 442.
صفحه 183 |
خواندن خداوند رب العالمين باشد يعني مستقل در تأثير و به عبارت ديگر آن واسطه را
ربّ و اله بداند اين شرك است، ولي اگر آن واسطه را ممكن الوجود دانسته كه در تمام وجودش فقير و بلكه عين فقر و وابستگي به خداوند باشد و اگر او را مؤثر مي داند در جلب منفعت و دفع ضرر باز مي گويد لاموثر في الوجود الاالله و خداوند را مسبب الاسباب دانسته و نه تنها هرسببي را در نهايت مي گويد به خداوند مي رسد بلكه بگويد كه هر سببي در هر اثري كه دارد بايد وابسته به خداوند باشد و از او مدد بگيرد چنين اعتقادي به واسطه بودن ائمه نه تنها شرك نيست بلكه عين توحيد است.
و قبلا مفصل توضيح داده شد كه نفس خواندن ائمه عبادت كردن آنان نمي باشد بلكه خواندن اعم از عبادت است. خواندني كه همراه با غايت خضوع و ذلت از طرف خواننده باشد و معبود را ربّ و مالك و اله بداند اين خواندن عبادت است ولي خواندني كه همراه با اعتقاد به ربوبيت مدعو نباشد عبادت نيست و لذا خواندن ائمه با لفظ «يا اميرالمؤمنين» هرگز عبادت آن حضرت به شمار نمي رود.
*
مسأله اوّل: هدايتي بر مردم جز بوسيله ائمه(عليهم السلام) نيست
آقاي قفاري دو حديث نقل كرده است كه آنان كه هدايت شده اند تنها از طريق ائمه(عليهم السلام)است و هركس سراغ آنان نرود نيز به گمراهي رسيده است. سپس مي گويد: هدايت به معني توفيق فقط به دست خداوند است و هدايت به معني ارشاد به حق وظيفه انبياء(عليهم السلام) است و اين سخن شيعيان كه مي گويند هدايت تنها بهوسيله ائمه(عليهم السلام)به دست مي آيد جرأت بر خداوند است.(1)
نقد و بررسي
قبلا گفته شد كه نفس وجود روايتي در يك كتاب روايي دليل بر صحت آن يا اعتقاد به صحت آن نيست. ثانياً روايت اوّل از جعفر بن محمد مسرور نقل شده است كه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . «اصول مذهب الشيعه الامامية» ج 2، ص 444.
صفحه 184 |
نه دليلي بر وثاقت او وجود دارد و نه حتي دليلي بر مدح و حسن او.(1) و چون در اين
مباحث بحث از سند زياد اهميت ندارد به بررسي سند اين دو حديث نمي پردازيم.
ثالثاً هدايت در اين دو روايت به معني دلالت و راهنمايي و ارشاد به سوي حق است و از طرف ديگر روشن است كه هدايت همچون توفيق و علم و ... تشكيكي است و درجات و مراتب متفاوتي دارند و حديث اولي دلالت مي كند كه بالاترين مرتبه هدايت و ارشاد به حق را مردم بهوسيله غير ما نمي توانند به دست آورند، و حديث دوم نيز دلالت مي كند بر آن كه بالاترين درجه معرفت و شناخت خداوند بهوسيله ائمه اهل بيت براي مردم حاصل مي شود. و اين دو مطلب كاملا صحيح است، در حالي كه آقاي قفاري آن را شرك اكبر دانسته است!!. و امّا آيه شريفه } مَنْ يَهْدِ اللهَُ فَهُوَ الْمُهْتَدِي وَمَنْ يُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِيّاً مُرْشِداً{(2) دلالت مي كند كه خداوند هركس را هدايت كند او هدايت شده است ولي دلالت ندارد كه هدايت كردن خداوند مستقيماً و مباشرتاً است، بلكه اگر بهوسيله ائمه يا قرآن يا مسجد يا واعظي كسي هدايت شود اين هدايت نيز از طرف خداوند است، و لاموثر في الوجود الاالله. و ذيل آيه مي فرمايد: هركس را خداوند گمراه كند براي او راهنمايي وجود نخواهد داشت. روشن است كه هدايت ائمه(عليهم السلام) در طول هدايت خداوند است نه در عرض خداوند، و اين نوعي شرك است كه كسي تصور كند ممكن است خداوند اراده ضلالت كسي را داشته باشد امّا ائمه(عليهم السلام) آن شخص را هدايت نمايند. آيه 56 سوره قصص نيز دلالتش همين گونه است.
*
مسأله دوم: دعا با نام ائمه(عليهم السلام)
دعا تنها در صورتي پذيرفته مي شود كه با نام ائمه باشد.
آقاي دكتر قفاري مي گويد:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . «امالي الصدوق»، مجلس 89، ص 488; «بحارالانوار» ج 23، ص 99; «معجم رجال الحديث»، ج 4، ص 120.
2 . سوره كهف: 18، آيه 17.
صفحه 185 |
«شيعيان مي گويند هركس خداوند را بدون نام ائمه(عليهم السلام) بخواند رستگار نمي شود و
هركس چنين كند هلاك مي گردد، سپس چند حديث نقل كرده و مي گويد دعاي انبياء(عليهم السلام) به نظر شيعه بهوسيله توسل به ائمه مستجاب مي گردد سپس گفته است اين سخن با نوعي مكر مي خواهد اعتقاد به الوهيت ائمه را مطرح كند و هيچ تفاوتي بين اين اعتقاد آنان نسبت به ائمه و اعتقاد مشركان نسبت به بت ها نيست بلكه اين عقيده بدتر از شرك مشركان است زيرا مشركان در موقع سختي خداوند را مي خوانند و در موقع آسايش و رفاه بت را مي پرستند ولي شيعيان چه در موقع سختي و چه در موقع آسايش ائمه را مي خوانند».(1)
نقد و بررسي
اولا شرط بحث و مناظره رعايت امانت است خصوصاً در بحثي كه آقاي قفاري مي خواهد طرف مقابل خود را متهم به كفر و شرك نمايد.
حديث را آقاي قفاري اين گونه نقل كرده است: « ... من دعا بغيرنا هلك»،(2) در حالي كه حديث در همان منابعي كه ايشان آدرس داده است اين گونه است: « ... من دعاه بغيرنا هلك»(3) و وجود و عدم اين ضمير كه به خداوند بر مي گردد تعيين كننده مسير اصلي بحث است. حديث مي گويد هركس خدا را به ما بخواند رستگار مي شود و هركس خدا را بغير ما بخواند هلاك مي گردد.
ثانياً آقاي قفاري كلمه «اسماء ائمه» را از كجا آورده است در حالي كه در اين حديث فقط كلمه «بنا» و كلمه «بغيرنا» وجود داشت و در ساير احاديث اين باب كلمه «بحقّنا» آمده است پس معلوم مي شود كه مراد خواندن خداوند به حق ائمه(عليهم السلام) است، نه
آن كه آقاي قفاري تصور كرده است كه انسان نام خداوند را ذكر نكند در دعا، و تنها نام ائمه را ذكر كند يعني حاجت خود را از خدا نخواهد بلكه از ائمه(عليهم السلام) طلب كند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . «اصول مذهب الشيعة الامامية»، ج 2، ص 445.
2 . همان مدرك.
3 . «وسائل الشيعه» ج 7، ص 103، ح 12، باب 38 از ابواب الدعاء.
صفحه 186 |
ثالثاً توسل پيدا كردن انبياء به اهل بيت پيامبر اسلام(عليهم السلام)چيزي است كه اختصاص به كتابهاي شيعيان نداشته و در كتابهاي اهل سنت نيز وجود دارد مشكل اينجاست كه آقاي قفاري از احاديث كتابهاي خودشان نيز بي اطلاع است، نمونه اش در صفحات آينده ذكر مي شود.
رابعاً واسطه قرار دادن ائمه(عليهم السلام) موجب اعتقاد به الوهيت آنان نمي باشد بلكه خود قرآن امر كرده است كه وسيله عندالله داشته باشيد، و علت اين نكته قبلا در بحث از توسل و استغاثه بيان شد.
خامساً قياس واسطه قرار دادن ائمه(عليهم السلام) به شرك مشركان و آن را بدتر
از شرك مشركان دانستن قياس مع الفارق است زيرا مشركان واقعاً بت ها
را مي خوانند و پرستش مي كنند و نفع خود را از آنها مي طلبند و در موقع مشكلات
فطرت آنان بيدار شده و حاجت خود را از خداوند سؤال مي كنند در حالي كه
شيعيان هرگز ائمه را پرستش نمي كنند و حاجات خود را عموماً از خداوند
مي خواهند و ائمه را واسطه قرار مي دهند كه خداوند حاجات آنان را برآورده كند
و براي ائمه و هيچ موجود ديگري استقلال در تأثير قائل نمي باشند، و فقط تأثير
به دست خداي متعال است، و اين اصلا شرك نيست تا چه رسد به آن كه بدترين نوع
شرك باشد.
*
سپس آقاي قفاري مي گويد:
«يكي از افتراءات شيعه آن است كه مي گويند وقتي حضرت آدم خداوند را به حق پنج نفر: محمد، علي، فاطمه، حسن و حسين خواند خداوند توبه او را پذيرفت و شبيه آن را درباره حضرت نوح و يونس(عليها السلام)مي گويند و معني آيه } فَتَلَقَّي آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِمَات{(1) را همين اسماء پنج تن مي دانند».(2)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سوره بقره: 2، آيه 37.
2 . «اصول مذهب الشيعة الامامية» ج 2، ص 446.
صفحه 187 |
نقد و بررسي
اولا به آقاي قفاري مي گوييم آنچه در كتابهاي حديثي شيعه آمده است مبني بر آن كه حضرت آدم براي قبول شدن توبه خود به اهل بيت پيامبر(عليهم السلام) متوسل شد در كتابهاي روايي آنان نيز عيناً وجود دارد اگر او بگويد آنچه در كتابهاي ما آمده است لزوماً به معني صحت تمام آنها نيست ما نيز خواهيم گفت الكلام هوالكلام. و بهتر بود آقاي قفاري به جهت وجود يك روايت در كتابهاي شيعه كه حكم به كفر و شرك شيعه مي كند ابتدا ببيند آيا اين حديث در كتابهاي خودشان وجود ندارد و آيا اين حكم به كفر و شرك شامل خود او و هم كيشان خودش نمي شود. در چند حديث اهل سنت آمده است كه پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) فرمود: «كلماتي كه حضرت آدم بهوسيله آنها توبه كرد اين بود: «بحق محمد و علي و فاطمة والحسن و الحسين الاّ تبت عليّ».(1) و اين روايات در كتب اهل سنت به حدّ مستفيضه مي باشند.
ثانياً چگونه توسل پيدا كردن حضرت آدم(عليه السلام) براي قبول شدن توبه اش به عمر بن الخطاب صحيح است(2) و مطابق با توحيد است ولي توسل حضرت آدم به اهل بيت پيامبر شرك مي باشد؟!. و چگونه توسل خورشيد به ابوبكر براي آن كه برايش كسوفي رخ ندهد صحيح است!!!(3) و حتي توسل پيامبر خاتم(صلي الله عليه وآله) به عمر بن الخطاب صحيح است(4) و شرك نمي باشد ولي اگر توسل به اهل بيت پيامبر يا به خود پيامبر باشد شرك مي شود؟!.
آقاي قفاري مي گويد:
«وقتي در حال حيات انبياي سابق، ائمه شيعيان وجود نداشته اند توسل آنان به ائمه شرك به خداوند است، سپس مي گويد اين سخنان از جعليات افراد زنديقي است كه مي خواسته اند شرك و كفر را وارد دين مقدس اسلام كنند».(5)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . «الدر المنثور» ج 1، ص 60و61 چندين حديث است.
2 . «الصواعق المحرقه» ص 83.
3 . «الغدير» ج 7، ص 288.
4 . «الصواعق المحرقه» ص 98.
5 . «اصول مذهب الشيعه الامامية»، ج 2، ص 448.
صفحه 188 |
نقد و بررسي
معلوم نيست چرا اگر آقاي قفاري بشنود كه ائمه و اهل بيت پيامبر در زمان انبياي سابق بوده اند برآشفته گشته و آن را شرك مي داند ولي اگر كسي بگويد عمر و ابوبكر حتي قبل از خلقت حضرت آدم وجود داشته اند آن را عين توحيد مي داند. در منابع اهل سنت آمده است كه: «پيامبر فرمود من و ابوبكر و عمر و عثمان و علي هزار سال قبل از خلقت آدم، نورهايي بر طرف راست عرش خداوند بوديم»(1) و ثانياً براي توسل حضرت آدم ضرورتي ندارد كه اصحاب كساء وجود مادي داشته باشند، بلكه توسل به خداوند به آبروي كساني كه بعداً به وجود مي آيند نيز صحيح است، گرچه بهتر آن است كه گفته شود نور مقدس آنان از قبل از خلقت آدم وجود داشته گرچه بدن و بشره آنان در زمان صدر اسلام پديد آمد.
*
سپس آقاي دكتر قفاري گفته است:
«خواندن اسماء ائمه در دعا خلاف اخلاص بوده و از اسباب ردّ دعا است
زيرا شرط قبولي دعا اخلاص است. و ائمه همچون بقيه مردم هستند و همه عبد
خدا هستند و به آيه 172 سوره نساء و آيه 93 سوره مريم تمسك كرده كه تمام موجودات عبد خداوند بوده و فرقي بين آنان نيست، سپس مي گويد تربيت شيعي يك تربيت غير توحيدي است زيرا ملاكش بر توجه به غير خداوند است نه توجه به خداوند، و در اين تربيت شركي وجود دارد كه شرك زمان جاهليت در برابر آن قابل ذكر نيست، و كلماتي كه حضرت آدم از خداوند تلقي كرد اين بود كه گفت: } رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنفُسَنَا ...{.(2) (3)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . «الصواعق المحرقة» ص 82ـ83: «كنت انا و ابوبكر و عمر و عثمان و علي انواراً علي يمين العرش قبل ان يخلق آدم بالف عام، فلما خلق، اسكنّا ظهره ولم نزل ننتقل في الاصلاب الطاهرة».
2 . سوره اعراف:7، آيه 23.
3 . «اصول مذهب الشيعة الامامية» ج 2، ص 447.
صفحه 189 |
نقد و بررسي
تك تك مطالب آقاي قفاري جاي نقد دارد، و بسيار بعيد به ذهن مي آيد كه خود ايشان متوجه اشتباهات و مغالطات اين كلمات نباشد ولي به هرحال براي فريب عده اي كوته بين خوب است.
اولا آنچه كه ايشان مي گويد خواندن اسماء ائمه خلاف اخلاص در دعا است جوابش آن است كه اگر نام هر موجودي در عرض خداوند خوانده شود اين شرك است و خلاف اخلاص در دعا است ولي اگر آنها را مستقل ندانسته و مجراي فيض الهي بدانيم خلاف اخلاص نيست بلكه عين آن است، و لذا قرآن نيز دستور داده است كه هنگام دعا وسيله اخذ كنيد كه قبلا توضيح داده شد. به هرحال ذكر كردن نام ائمه به معني خواندن آنان است ولي عبادت كردن آنان در عرض خداوند نيست، و شيعيان نيز حاجت خود را از ائمه نمي خواهند بلكه آنان را وسيله عندالله قرار مي دهند كه خداوند حاجت را برآورده سازد.
ثانياً آنچه ايشان مي گويد ائمه عبد خدا هستند و تمام موجودات از اين جهت يكسان مي باشند نيز مغالطه است، زيرا گرچه صحيح است كه تمام موجودات بلا استثناء عبد خداوند هستند، هرچيزي كه ممكن الوجود است عبد خداوند است ولي آيا پيامبر و ابولهب هر دو يكسان هستند؟!! آيا سنگ و درخت با فرشتگان مقرّب الهي يكسان هستند؟! پس ائمه(عليهم السلام) از جهت عبد بودن با ديگران فرقي ندارند امّا از جهت قرب به خداوند هرگز با ساير موجودات يكسان نيستند، بله شايد به نظر آقاي قفاري مومن و كافر و مطيع و عاصي و عالم و جاهل يكسان باشند، در حالي كه قرآن مي فرمايد: } أَفَمَنْ كَانَ مُؤْمِناً كَمَنْ كَانَ فَاسِقاً لاَ يَسْتَوُونَ{.(1)
ثالثاً آقاي قفاري تربيت شيعي را تربيتي براساس شرك مي داند، در حالي كه درس
توحيد تنها بهوسيله سخنان حضرت علي(عليه السلام) و ائمه شيعه بيان شده است.(2) به اين نمونه از
1 . سوره سجده: 32، آيه 18.
2 . «كتاب الاربعين في اصول الدين»، ص 388.
صفحه 190 |
زيارت سيدالشهداء(عليه السلام)توجه شود كه آيا چگونه تربيتي به زائر مي دهد: «اشهد انّك اقمت
الصلاة و آتيت الزكاة، و امرت بالمعروف و نهيت عن المنكر و تلوت الكتاب حق تلاوته و جاهدت في الله حق جهاده و صبرت علي الاذي في جنبه و عبدته مخلصاً حتي اتيك اليقين ... اللهم العن الذين كذّبوا رسلك و هدموا كعبتك و استحلّوا حرمك والحدوا في البيت الحرام و حرفّوا كتابك و سفكوا دماء اهل بيت نبيك و اظهروا الفساد في ارضك و استذلّوا عبادك المؤمنين».(1) اين زيارت تلقين و سفارش به نماز، زكات، جهاد، امر به معروف و نهي از منكر، تلاوت قرآن، عبادت مخلصانه مي كند و تبرّي و بيزاري مي جويد از تكذيب كنندگان پيامبران، و آنان كه در حرم خداوند الحاد مي كنند و قرآن را مي خواهند تحريف كنند و خون اهل بيت را ريخته و فساد در زمين مي كنند. اين تربيت شيعي است كه آقاي قفاري آن را تربيت شرك مي داند ولي كشتن مسلمانان و اتهام كفر و شرك به آنان زدن و خراب كردن قبر پيامبر را تربيت توحيدي وهابي مي داند.
رابعاً كلماتي كه حضرت آدم از خداوند تلقي نمود را آقاي قفاري به صورت قطعي گفته است كه همان } رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنفُسَنَا...{ است در حالي كه اين يك احتمال در تفسير آيه است و احتمال ديگر نيز وجود دارد مثلا آقاي قرطبي مي گويد: «بعضي از مفسران گفته اند آن كلمات } رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنفُسَنَا{بوده است، و عده اي گفته اند آن كلمات اين بود كه حضرت آدم ديد بر ساق عرش نوشته شده است «محمد رسول الله» پس به آن كلمات توسل جست»(2) مرحوم طبرسي نيز گفته است: «درباره آن كه آن كلمات چه بوده است اختلاف شده است حسن و قتاده و عكرمه گفته اند آن كلمات «ربنا ظلمنا انفسنا» بوده است و در روايتي از طريق اهل بيت(عليهم السلام) نقل شده كه آدم ديد بر عرش چند اسم نوشته شده كه نام بهترين خلايق نزد خداوند هستند و آنها نام محمد و علي و فاطمه و حسن و
حسين(عليهم السلام)بود پس آدم بهوسيله آنان به سوي خداوند توسل جست».(3) و مرحوم بلاغي فرموده: «ابن نجار و بيهقي نقل كرده اند از پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) كه آن كلمات اين بود كه گفت به
1 . «مصباح الزائر»، ص 200.
2 . «الجامع لاحكام القرآن» ج 1، ص 324.
3 . «مجمع البيان»، ج 1، ص 88; «جوامع الجامع» ج 1، ص 40.
صفحه 191 |
حق محمد و علي و فاطمه و حسن و حسين(عليهم السلام) مرا ببخش»،(1) و سيوطي چند روايت نقل كرده است كه آن كلمات اين بود كه خداوند را به حق اصحاب كساء خواند كه خداوند او را ببخشد».(2) از آنچه گذشت روشن شد كه مفسراني كه گرايش به خلاف اهل بيت(عليهم السلام)دارند آن كلمات را «ربنا ظلمنا انفسنا» معنا كرده اند و آنان كه مخالفتي با اهل بيت ندارند هرچند از اهل سنت باشند آن را به اصحاب كساء تفسير نموده اند. بنابراين معلوم شد كه آقاي قفاري حتي به كتابهاي تفسيري خودشان نيز مراجعه نكرده است.
مسأله سوم: استغاثه به ائمه(عليهم السلام)
آقاي قفاري مي گويد:
«استغاثه فقط بايد به خداوند باشد ولي شيعه استغاثه به امامان خود مي كنند در چيزي كه جز خداوند متعال كسي قدرت بر آن ندارد. سپس چند نمونه از رواياتي را آورده است كه درباره نوشتن رقعه يا توسل به ائمه(عليهم السلام)است. و مي گويد اين به معناي صفات خدايي آوردن بر ائمه است، و گاهي نامه مي نويسند به مهدي منتظر كه معدوم است و ابن تيميه گفته است او وجود خارجي ندارد، و آن مهدي از ترس كشته شدن نمي تواند قيام كند ولي شيعيان صفات خدايي بر او اثبات كرده اند».(3)
نقد و بررسي
ما در ابتداي بحث از فصل سوم مفصل به مسأله توسل و استغاثه پرداخته و دليل جواز استغاثه به پيامبر و ائمه(عليهم السلام)را از نظر عقل و آيات شريفه و روايات و حتي از كتابهاي اهل سنت ذكر كرديم. آنچه كه آقاي قفاري مي گويد «استغاثه جز به خداوند جايز نيست»(4) دليلي بر اين سخن نياورده است ولي ما دليل آورديم كه استغاثه به اولياء خداوند
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . «آلاء الرحمن» ص 87.
2 . «الدّر المنثور» ج 1، ص 61.
3 . «اصول مذهب الشيعه الامامية» ج 2، ص 450 با تلخيص.
4 . همان مدرك، ص 449.
صفحه 192 |
به عنوان آن كه آنان براي انسان دعا كنند جايز است. و عجيب آن است كه آقاي قفاري
براي آن كه نسبت كفر به شيعه بدهد صدر و ذيل برخي روايات را حذف كرده تا
بتواند شاهد براي خود بيابد وي با آن كه مكرر به صفحات 33 و 37 از جلد 94 بحارالانوار آدرس داده است گويا اصلا صفحه 34 را نديده است كه دعاي توسّلي كه علامه مجلسي نقل كرده است اين گونه است: «اللهم اني اسألك بحق اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب الاّ كفيتني به مؤنة كلّ احد ... اللهم اني اسألك بحق وليك علي بن الحسين
الاّ كفيتني مونة كلّ شيطان ... اللهم اني اسألك بحقّ محمد و ابنه جعفر الاّ أعنتني
بهما علي طاعتك و بلّغتني بهما ما يرضيك ...»(1) و تمام اين دعا اين گونه است كه آنچه را مي خواهد از خداوند خواسته است نه از امامان، و تنها ائمه را وسيله و واسطه عندالله قرار داده است. و در كدام قسمت اين دعا اثبات صفات خدايي بر امامان وجود دارد؟!. آقاي قفاري مي گويد: «نزد شيعه مالك در برآورده شدن حاجات قبر ائمه است».(2) سپس يك حديثي را شاهد آورده است كه مي گويد: رقعه را بنويس و آن را بر روي قبر يكي از امامان قرار ده آن به صاحب قبر خواهد رسيد و او حاجت شما را برآورده مي كند. اين عبارت صريح است در آن كه صاحب قبر ـ نه خود قبر ـ حاجت را برآورده مي كند ولي آقاي قفاري گفته است ملاك در برآورده شدن حاجات قبر ائمه است!!. ضمناً قبلا توضيح داده شد كه چون ارواح ائمه در عالم برزخ زنده است و آنان مي توانند حاجات را به اذن خداوند بر آورده كنند نه مستقلا پس اين موافق با توحيد است. و امّا حضرت مهدي(عليه السلام) را كه آقاي قفاري مي گويد «منتظر معدوم» و عدم تولد او را به محققان از اهل علم به انساب و تاريخ نسبت داده است و مي گويد: حسن عسكري از دنيا رفت و عقيم بود(3) پاسخش اين است كه: «بشارت تولد امام زمان(عليه السلام) به دلائلي كه خداوند بر آن آگاه تر است به شدت از عامه مردم پنهان نگاه داشته شد، و جز چند تن از خواص حضرت
عسكري(عليه السلام) و ارحام نزديك كسي را بر آن آگاه نساختند، اين چنين بود كه در
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . «بحارالانوار» ج 94، ص 34.
2 . «اصول مذهب الشيعة الامامية» ج 2، ص 450.
3 . «اصول مذهب الشيعة الامامية» ج 2، ص 451.
صفحه 193 |
هنگام رحلت آن امام همام جز همان افراد زبده و منتخب كه محرم اين سرّ الهي بودند
كسي از وجود فرزندي براي حضرت عسكري خبر نداشت».(1) بنابراين بناء بر كتمان
و نشان ندادن حضرت مهدي(عليه السلام) بود، امّا روايات بسياري دلالت دارد بر آن كه حضرت عسكري عقيم نبوده و داراي فرزند مي باشد،(2) و حتي عده اي از علمايي كه در
ابتداي قرن چهارم مي زيسته اند افرادي را كه آن حضرت را در مدت اقامت در
سامرا ديده اند نام برده اند.(3) و برخي از آنان رساله هاي مستقل در اين موضوع
نوشته اند.(4) و با وجود اين شواهد ديگر نمي توان گفت كه حضرت مهدي حقيقت ندارد و متولد نشده است. به هرحال وقتي ما حضرت مهدي(عليه السلام) را زنده و داراي صفاتي مثل «كاشف البليه» و «كاشف السوء» و ... مي ناميم هرگز صفتي كه مختص به خداي متعال
باشد بر او اثبات نكرده ايم زيرا هر انسان زنده اي مي تواند سوء و بدي را از انسان ديگري برطرف كند به اذن الله، و اين صفت در امام زمان(عليه السلام) وجود دارد و هرگز چيزي خلاف توحيد نمي باشد.
امّا اين مسأله كه آن حضرت غايب شده است به جهت خوف از قتل و كشته شدن و او نمي تواند خود را حفظ كند پس چگونه حاجات مردم را برآورده سازد پاسخش آن است كه آن حضرت الآن بهوسيله غيبت جان خود را حفظ كرده و قدرت بر اين حفظ دارد و قدرت بر برآوردن حاجات نيز دارد. علاوه بر آن كه او اگر بخواهد ظاهر باشد مي تواند جان خود را حفظ كند امّا به طريق غير عادي، و بناء دين بر آن نيست كه آنان تمام كارها را از طريق غير عادي انجام دهند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . «مكتب در فرايند تكامل» ص 107.
2 . مثلا در كتاب «منتخب الاثر» ص 226 به بعد، يكصد و چهل و شش حديث نقل كرده است كه آن حضرت فرزند امام عسكري است، و متولد شده است. و اين عدد فوق حدّ تواتر است.
3 . مثل: مرحوم كليني، در «كافي» ج 1، ص 514; محمد بن جرير بن رستم طبري در «دلائل الامامة» ص 282; اشعري در «المقالات والفرق» ص 102.
4 . مثل ابن قبه كه رساله اي در اين موضوع نوشته و متن آن رساله در كتاب «مكتب در فرايند تكامل» ص 190 چاپ شده است.
صفحه 194 |
مسأله چهارم: حج به مشاهد ائمه(عليهم السلام)
اين عنوان عنوان خوبي براي مسأله نيست ولي عادت آقاي قفاري آن است كه از كلمات متشابه براي منحرف كردن اذهان ساده استفاده كند، اكنون كه كلمه حج معناي خاصي پيدا كرده و حقيقت متشرعه شده است براي حج خانه خدا و كمتر به معني لغوي آن كه قصد است، به كار مي رود نبايد آن را به معني لغوي به كار برد بدون هيچ گونه اشاره اي به آن، و اين در حالي است كه خواننده تنها معناي اصطلاحي آن به ذهنش مي آيد.
آقاي قفاري در اين مسأله ابتدا كلامي را از ابن تيميه نقل كرده كه مي گويد:
«به نظر شيعه رفتن به مشاهد ائمه برتر از رفتن به زيارت كعبه معظمه است يعني شرك به خدا بهتر از عبادت خدا است، سپس چندين روايت نقل كرده است كه دلالت مي كنند كه زيارت قبر امام حسين(عليه السلام) برتر از حج و عمره است. و اين را نوعي جنون يا زندقه و الحاد شمرده و مي گويد اين دين مسلمانان نيست بلكه دين مشركين است و تنها هدفش خراب كردن قبله مسلمانان بلكه هدفشان منصرف كردن مردم از پرستش خداوند به پرستش قبر و نوعي ترويج اباحه گري در دين و دوري از امر و نهي الهي است، و اگر زيارت امام حسين چنين بود لااقل بايد قرآن آن را ذكر مي كرد و مي گويد اگر روايتي برخلاف اين روايات باشد آن را حمل بر تقيه مي كنند».(1)
نقد و بررسي
اين مطلب صحيح است كه در روايات بسياري ثواب زيارت امام حسين(عليه السلام)ذكر شده است و در بعضي از روايات آن را معادل با يك حج و عمره و يا با 20 حج و عمره و يا صد يا هزار حج و عمره قرار داده است.(2) و علت اختلاف اين روايات نيز به جهت اختلاف مراتب زائرين در اخلاص و معرفت و تقوي و ساير شرايطي است كه سبب كمال
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . «اصول مذهب الشيعة الامامية» ج 2، ص 453ـ459.
2 . «كامل الزيارات» ص 158; «بحارالانوار» ج 101، ص 29ـ44 كه مجموعاً 84 روايت نقل كرده است.
صفحه 195 |
عمل مي گردد. ولي هرگز معناي اين روايات آن نيست كه زيارت امام حسين(عليه السلام) مقدم بر حج باشد و يا بخواهند حج را ترك كرده و تنها زيارت كربلا را انجام دهند زيرا:
اولا حج واجب است و زيارت امام حسين به اتفاق همه فقهاء شيعه مستحب است و مستحب هرگز با واجب تعارض پيدا نمي كند، و بلكه هنگام تعارض اصلا زيارت استحبابي ندارد، «زيارت امام حسين(عليه السلام) گرچه في نفسه مستحب است لكن استحباب آن مشروط است به آن كه با واجب تزاحم پيدا نكند و شارع مقدس وقتي استحباب چيزي را امضاء مي كند كه موجب ترك واجب يا انجام حرامي نباشد، زيرا مستحبي كه موجب ترك واجب بشود آن مستحب مشروعيت ندارد، و لذا شرط صحت انعقاد نذر آن است كه آن عمل را جح باشد و مستحبي كه موجب ترك واجب شود هيچ گونه رجحاني ندارد»(1) پس حتي اگر نذر زيارت امام حسين كرده است و اين نذر موجب ترك حج شود نذر او باطل است و بايد به حج برود. مسأله تقدم واجب بر مستحب مورد اتفاق همه علماي شيعه است. و در صورت نذر مستحبي كه با واجب تعارض داشته باشد باز نظر راجح در علماي شيعه آن است كه نذر باطل است و حج مقدم است.(2)
ثانياً تمام اين رواياتي كه ثواب زيارت كربلا را چند برابر حج و عمره معرفي كرده است مقصود آن است كه حج و عمره استحبابي در مقايسه با زيارت كربلا، زيارت بر آنها مقدم است نه آن كه زيارت كربلا را با حج و عمره واجب مقايسه نموده باشد. به دليل اين حديث: «يا علي من عمّر قبوركم و تعاهدها فكأنّما اعان سليمان بن داود علي بناء بيت المقدس، و من زار قبوركم عدل ذلك ثواب سبعين حجة بعد حجة الاسلام»(3) يعني يا علي هركس قبر شما را تعمير كند و به آنها رفت و آمد كند گويا سليمان بن داود را بر ساختن بيت المقدس ياري كرده است، و هركس به زيارت قبر شما رود اين عمل معادل ثواب هفتاد حج پس از حجة الاسلام است. پس زيارت را با هفتاد حج كه غير از
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . «رسالة في الترتب» ص 26، و نيز رجوع شود به «دراسات في علم الاصول» تقريرات درس آية الله خوئي، ج 2، ص 20.
2 . «عروة الوثقي» ص 468، مسأله 32، شرايط استطاعت حج.
3 . «تهذيب الاحكام» ج 6، ص 22، ح 50 و 107 و 189; «فرحة الغري» ص 76; «مصباح الزائر» ص 14.
صفحه 196 |
حجة الاسلام باشد مقايسه كرده است يعني يك عمل مستحب را با عمل مستحب ديگر
مقايسه كرده است نه آن كه يك مستحب را با واجب مقايسه كند.
ثالثاً ثواب هر عملي ـ و از جمله ثواب زيارت ـ مشروط به شرايطي است مثل: ايمان، موافات بر ايمان، خلوص نيت، ولايت داشتن، رعايت تقوي و انجام واجبات، قرآن فرموده است: «تنها خداوند از متقين اعمال را مي پذيرد»(1) و در روايات نيز آمده است كه خداوند هيچ عملي را بدون تقوي نمي پذيرد.(2) پس كسي كه حج را انجام ندهد در حالي كه مستطيع بوده است چنانچه به زيارت امام حسين(عليه السلام) برود زيارت او هيچ ثوابي نخواهد داشت، و اين شرايط ثواب در كتابهاي كلامي نيز آمده است.(3)
رابعاً امام وهابيان احمد بن حنبل و حتي غير از او از ديگر فقهاي اهل سنت اجازه داده اند كه براي بيان فضيلت كارهاي مستحبي، اموري كه حتي ثابت نشده اند روايت شوند.(4) بنابراين جايز است براي بيان فضيلت و ثواب زيارت، ثواب هايي كه حتي ثابت نشده است نقل شود تا مردم ترغيب به آن بشوند.
خامساً علامه مجلسي فرموده است: «شايد اين ثواب ها از باب تفضّل باشد يعني خداوند براي يك زيارت سيدالشهداء(عليه السلام) ثواب صد حج بدهد و براي يك حج چندين برابر صد حج ثواب بدهد. و يا مقصود آن است كه به مسلمانان در برابر يك زيارت ثواب صد حجي كه به امتهاي پيشين مي داده است مي دهد. و يا مقصود آن است كه اين ثوابها به جهت اعتبار است مثلا يك لقمه نان براي انسان كاري را مي كند كه حتي صد ليوان آب انجام نمي دهد همچنانكه يك ليوان آب كاري مي كند كه چندين قرص نان آن
را انجام نمي دهد و اين عبادتها همانند غذاي بدن هستند كه هركدام كار و اثر خاصي دارد، بنابراين هيچ كدام جايگزين ديگري نمي شود».(5)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سوره مائده: 5، آيه 27.
2 . «بحارالانوار» ج 77، ص 86.
3 . «كشف المراد» ص 407.
4 . «اضواء علي السنة المحمديه» ص 327: «ان احمد بن حنبل و غيره من العلماء جوزّوا ان يروي في فضائل الاعمال مالم يعلم انّه ثابت».
5 . «بحارالانوار» ج 87، ص 140; «سفينة البحار» ج 1، ص 348، ماده ثوب.
صفحه 197 |
با توجه به اين كلام روشن است كه نه زيارت جايگزين حج مي شود و نه حج جايگزين زيارت مي گردد.
سادساً كسي كه به زيارت سيدالشهداء(عليه السلام) برود در زيارت آن حضرت مي خواند كه امام حسين بيست و پنج مرتبه پياده به حج رفته است(1) با آن كه مركب نيز داشته است. و يا دعاي عرفه سيدالشهداء در عرفات اظهر من الشمس است، پس خود اينها به زائر ياد مي دهد كه زيارت خانه خدا مقدم بر هرچيزي است.
زيارت كربلا در روز عرفه
آقاي قفاري مي گويد:
«چون روايات شيعه ثواب خاصي براي زيارت امام حسين در روز عرفه
قرار داده اند معلوم مي شود كه آنان مي خواهند كاري كنند كه مردم از
حج منصرف شوند. سپس مي گويد در بعضي از روايات شيعه به اين مقصود اشاره
شده است و اين كه شيعيان معتقدند زوار امام حسين همه انسانهاي پاك هستند
ولي در ميان كساني كه روز عرفه در موقف حاضر شده اند اولاد زنا نيز وجود
دارد، و اولاد زنا نزد شيعه يعني تمام مسلمانان غير شيعي. سپس كلامي را از
فيض كاشاني نقل كرده است كه امام حسين باب الله و حبل الله است و حركت به طرف قبر آن حضرت ثواب دارد سپس مي گويد تمام اينها شرك است. و امّا علت آن كه فقهاي
شيعه با وجود اين روايات باز به مردم مي گويند حج بروند براي آن است كه آنان مي خواهند از كنگره عظيم حج استفاده كنند و شرّ خود را به همه عالم سرايت دهند و از ترس متهم شدن از طرف ساير مسلمانان به حج مي روند وگرنه زيارت كربلا را بر حج ترجيح مي دهند».(2)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . همان مدرك، ج 44، ص 193.
2 . «اصول مذهب الشيعة الامامية» ج 2، ص 461.
صفحه 198 |
نقد و بررسي
اين معلوم است كه زمانها و مكانها از جهت ارزش يكسان نيستند و زيارت امام حسين نيز نوعي تقرب به خداوند متعال و عبادت است و در روز عرفه ثوابي بيشتر از ساير ايام دارد. و طبق روايات اهل بيت(عليهم السلام) زيارت امام حسين در روز عرفه بر حج استحبابي ترجيح دارد ولي حج واجب ـ حجة الاسلام ـ بر همه چيز مقدم است و قبلا بيان شد كه هيچ گاه بين واجب و مستحب تعارض پيش نمي آيد. و حتي اگر كسي نذر كند كه روز عرفه به حج برود چنانچه مستطيع شود به فتواي تمام مراجع تقليد شيعه نذر او باطل است زيرا كربلا هيچ رجحان واستحبابي ندارد و بايد به حج برود.(1) و اين از مسائلي است كه اختلافي در آن وجود ندارد. و امّا آن كه آقاي قفاري مي گويد آنان مي خواهند كاري كنند كه مردم از حج منصرف شوند چيزي جز افترإ و تهمت و فتنه برانگيزي نيست، و آنچه كه در روايت شيعه آمده است ترجيح زيارت امام حسين است بر حج و عمره استحبابي. و هيچ اشكالي ندارد كه وقتي دو عمل استحبابي مقايسه شوند يكي بر ديگري ترجيح داشته باشد. در حالي كه آقاي قفاري ـ تعمداً ـ بين زيارت كربلا كه عمل استحبابي است و حج واجب مقايسه كرده و زيارت كربلا را مقدم بر حج واجب دانسته و آن را به شيعه نسبت داده و سپس حكم به كفر و شرك شيعه نموده است. روايتي كه وي از معاوية ابن وهب نقل كرده كه وي آرزو مي كرد اي كاش به حج نرفته بود و به كربلا مي رفت(2)اولا سندش مرسله است و اعتبار ندارد علاوه بر آن كه افراد غير موثق نيز در سند آن وجود دارد. پس از دو جهت ضعف سند دارد. ثانياً آرزوي خطاي معاوية بن وهب را نمي توان به كل شيعه نسبت داد. ثالثاً قرائن و شواهدي وجود دارد كه مقصود معاوية بن وهب حج استحبابي بوده است و آرزو مي كرد كه اي كاش به زيارت كربلا مي رفت به جاي حج استحبابي. و مقصود از روايتي كه مي گويد اگر مردم ثواب زيارت امام حسين را بدانند حج نمي روند همان حج استحبابي است.(3)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . «مناسك حج» مطابق بافتواي امام خميني و حواشي مراجع تقليد، ص 31، مسأله 30.
2 . «وسائل الشيعه» ج 14، ص 412، ح 7، باب 37، ابواب مزار.
3 . «بحارالانوار» ج 101، ص 33; «كامل الزيارات» ص 266.
صفحه 199 |
و امّا مسأله اولاد زنا. اولا آنچه در حديث آمده اين بود كه در ميان كساني كه در موقف عرفات هستند اولاد زنا وجود دارد، ولي آقاي قفاري به شيعه تهمت زده و مي گويد شيعيان هر مسلمان غير شيعي را اولاد زنا مي دانند. و از آقاي قفاري كه هر مسلمان غير وهابي را متهم به كفر و شرك مي كند اين گونه نسبت ناروا به شيعه دادن نيز بعيد نيست. و ثانياً طبق روايات شيعه اگر كسي خمس بدهكار باشد ولي خمس ندهد و با آن پول كنيزي را بخرد چنين كنيزي مشترك مي باشد زيرا 54 آن از صاحب خمس است، و وطي كردن با كنيز مشترك جايز نيست و فرزند چنين كنيزي اولاد زنا مي باشد،(1) و اين مطلب كاملا صحيح است، ولي آيا به نظر آقاي قفاري آيا تمام مسلمانان اولاد كنيز بوده و هيچ كدام مادرشان آزاد نبوده است، و آيا تمام اين جاريه ها با پول غير مخمس خريده شده اند؟!
و امّا سخن فيض كاشاني كه امام حسين(عليه السلام) را باب الله و حبل الله خوانده است پاسخش آن است كه قبلا آقاي قفاري از امام خودش ابن تيميه نقل كرد كه اگر كسي اهل بيت(عليهم السلام) يا انبياء را واسطه بين خدا و خلق قرار دهد در تبليغ امر و نهي الهي اين توحيد است نه شرك،(2) امّا در اينجا چون آقاي قفاري سخنان قبلي خود را فراموش كرده حكم به شرك بودن آن كرده است. وقتي ما امام حسين را باب خدا و ريسمان الهي قرار مي دهيم آيا باب خداوند چيزي است در عرض خدا و تسويه با خداوند مي شود و آيا باب خدا و حبل خدا داراي مقام الوهيت و ربوبيت است و آيا اگر قرآن حبل الله است قرآن داراي مقام الوهيت و ربوبيت مي شود؟!! و آقاي قفاري اينها را شرك مي داند، آيا آقاي قفاري آيه شريفه } وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللهِ جَمِيعاً وَلاَ تَفَرَّقُوا{(3) را شرك مي داند يا اين آيه امر به تمسك به شرك كرده است؟!.
به هرحال شيعيان سفربه حج و زيارت خانه خدا رابراي شخص مستطيع واجب مي دانند و چون حج عبادت است بايد به قصد قربت و با اخلاص انجام شود. گرچه آقاي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . «بحارالانوار» ج 24، ص 311.
2 . «اصول مذهب الشيعه الامامية» ج 2، ص 442.
3 . سوره آل عمران: 3، آيه 103.
صفحه 200 |
قفاري مي گويد سفر شيعيان براي ترس از متهم شدن از طرف ساير مسلمانان و براي ترويج افكار فاسد خودشان مي باشد.
افضل اعمال
آقاي قفاري مي گويد:
«شيعيان نه تنها مي گويند زيارت امام حسين افضل از حج است بلكه آن را افضل اعمال مي دانند و به اين وسيله آنان تمام دستورات دين را فراموش كرده و توجه به قبر را افضل اعمال مي دانند و اين چيزي جز وحي شيطان به آنان نيست».(1)
بهتر بود آقاي قفاري به جاي تمسخر و استهزاء كردن به ساير روايات نيز نگاه كند تا مقصود روايات براي او روشن شود، گرچه معلوم است كه او مغرضانه مي نويسد اينك به برخي روايات شيعه توجه شود:
الف: «افضل الاعمال عندالله ما عمل بالسنة».(2)
ب: «سالته عن افضل ما يتقرب به العباد الي الله عزوجل. قال(عليه السلام) افضل ما يتقرب به العباد الي الله طاعة الله و طاعة رسوله و طاعة اولي الامر».(3)
ج: «سال رجل العالم(عليه السلام)، فقال ايّها العالم اخبرني ايّ الاعمال افضل عندالله؟ قال(عليه السلام)مالا يتقبّل عمل الاّ به. فقال و ماذلك؟ قال(عليه السلام) الايمان بالله الذي هوا علي الاعمال درجة و اسناها خطّاً و اشرفها منزلة».(4)
د: «افضل العبادة العفاف.(5) و نيز افضل العبادة عفة البطن والفرج».(6)
هـ : «افضل الايمان لزوم الحق».(7)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . «اصول مذهب الشيعة الامامية»، ج 2، ص 462.
2 . «اصول كافي»، ج 1، ص 70، ح 7.
3 . «اصول كافي»، ج 1، ص 187.
4 . «اصول كافي» ج 2، ص 39، ح 7.
5 . همان مدرك، ص 468.
6 . همان مدرك، ص 79، ح 2.
7 . «الحكم من كلام الامام اميرالمؤمنين(عليه السلام)» ج 1، ص 157.