بخش 9
نقد و بررسی مسأله چهارم: وعدة نقد و بررسی مسأله پنجم: وعید نقد و بررسی فصل دوم: ارکان ایمان ایمان به فرشتگان نقد و بررسی ایمان به کتاب های آسمانی نقد و بررسی مصحف فاطمه(علیها السلام) چند نکته درباره «مصحف فاطمه» مسأله لوح فاطمه(علیها السلام) ایمان به پیامبران(علیهم السلام) نقد و بررسی معجزه ایمان به آخرت نقد و بررسی دلیل نقلی بر مسأله رجعت ایمان به قدر نقد و بررسی خاتمه
صفحه 401 |
مي گويند ايمان يعني معرفت خداوند ولي شيعيان مي گويند ايمان يعني معرفت يا محبت
امام. ـ و پس از نقل برخي از روايات مربوط به حبّ ائمه (عليهم السلام)مي گويد: ـ بنابراين اگر شرط دخول بهشت حبّ علي (عليه السلام)است پس قرآن موجب گمراهي مردم شده است كه آن را بيان نكرده است، و چگونه است كه حب خدا و رسول موجب نجات از عذاب نيست ولي حبّ علي (عليه السلام)موجب نجات است، بلكه اين اعتقاد آنان خلاف آيه شريفه } مَنْ يَعْمَلْ سُوءاً يُجْزَ بِهِ{ است و خلاف عقائد خودشان نيز هست زيرا اگر شيعه اي گناه كند و خداوند او را عقاب نكند پس خداوند ترك واجب نموده است. و خلاف روايات خودشان نيز هست زيرا ائمه آنان در دعاهاي خود گريه مي كردند و از عذاب به خداوند پناه مي بردند. و اگر تنها كسي جهنم مي رود كه بغض علي (عليه السلام) را داشته باشد پس اين كلام آنان صريح است در آن كه فرعون و هامان و قارون و ساير رؤساي كفر نيز جهنم نمي روند زيرا آنان بغض علي (عليه السلام) را نداشتند، و اين عقيده آنان نيازي به پاسخ ندارد».(1)
نقد و بررسي
آقاي قفاري تصور كرده است كه شيعيان مي گويند انسان بايد تنها ولايت و محبت ائمه(عليهم السلام) را داشته باشد در اين صورت آن شخص اهل نجات خواهد بود و نسبت به هر گناهي مجاز است و درنتيجه لوازم باطل و نادرستي را بر آن مترتب كرده است. اين صحيح است كه با محبت علي (عليه السلام)هيچ گناهي زيان نمي رساند ولي اين مثل آن است كه گفته شود با وجود عصمت هيچ گناهي ضرر ندارد. يعني وقتي انسان شيعه و دوستدار علي (عليه السلام) است كه هيچ گناهي انجام ندهد و اگر گناه كند در واقع دوست علي (عليه السلام) نبوده است. بسياري از علماي اخلاق گفته اند علامت محبت آن است كه هيچ معصيتي از محبّ سر نزند و بايد دائماً مواظب بر انجام عبادت ها بوده و هميشه خواسته خداوند را
برخواسته خود ترجيح دهد.(2) مرحوم مظفر نيز فرموده است: «به نظر ما كسي شيعه نيست مگر اين كه مطيع دستورات خداوند بوده و گناه نكند و به دستورات ائمه (عليهم السلام)عمل نمايد
1 . «اصول مذهب الشيعة الامامية» ج 2، صص 575 ـ 577.
2 . «الانوار النعمانيه» ج 3، ص 193; «المحجة البيضاء» ج 8، ص 69; «حيات جاويد» ص 109.
صفحه 402 |
و هرگز محبت آنان به تنهايي كافي نبوده و سبب نجات نمي شود آن گونه كه برخي
مستمسك بر خود قرار داده و از امر و نهي الهي سرپيچي مي كنند به اسم آن كه دوست اهل بيت (عليهم السلام)هستند. به نظر ائمه (عليهم السلام) كسي دوست آنان است و ولايت و محبت وقتي سبب نجات مي شود كه همراه با عمل صالح باشد».(1)
اكنون برخي از روايات را نقل مي كنيم تا رابطه ولايت و تشيّع با عمل كردن به دستورات شرع روشن گردد:
الف: به خدا سوگند تنها كسي شيعه ما است كه اطاعت خداوند نمايد.(2)
ب: اي جابر آيا صرف ادعاي شيعه و دوستي اهل بيت كافي است؟! به خدا سوگند تنها كسي شيعه ما است كه تقوي و اطاعت از خداوند داشته باشد، و اين را به وسيله نماز، روزه، نيكي به والدين و ... مي توان شناخت، خداوند با كسي خويشاوندي نداشته، اي جابر به خداي سوگند تنها با اطاعت مي توان به خداوند نزديك شد. هر كس مطيع خداوند باشد وليّ ما است و هر كس گناهكار باشد دشمن ما است و ولايت ما را تنها با عمل مي توان به دست آورد.(3)
ج: هر كس مطيع خداوند باشد ولايت ما بر او سودمند است و هر كدام از شما كه نافرماني خداوند كند ولايت ما بر او سودي ندارد، فريب نخوريد، فريب نخوريد.(4)
د: اي خيثمه به شيعيان من بگو ما در برابر خداوند بر آنان سودي نداريم و آنان به ولايت ما نمي رسند مگر با ورع.(5)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . «عقائد الاماميه» ص 99.
2 . «اصول كافي» ج 2، ص 73، ح 1: عن ابي جعفر (عليه السلام) قال: ... فوالله ما شيعتنا الاّ من اطاع الله عزّ و جلّ.
3 . همان مدرك، ص 74، ح 3: عن ابي جعفر (عليه السلام) قال: يا جابر أيكتفي من ينتحل التشيع ان يقول بحبّنا اهل البيت فوالله ما شيعتنا الاّ من اتقي الله و اطاعه و ما كانوا يعرفون يا جابر الاّ بالتواضع و التخشّع و الامانة و كثرة ذكر الله و الصوم و الصلاة و البرّ بالوالدين و التعاهد للجيران ... ليس بين الله و بين احد قرابة، يا جابر و الله ما يتقرب الي الله تبارك و تعالي الاّ بالطاعة و ما معنا براءة من النار و لا علي الله لاحد من حجة من كان لله مطيعاً فهو لنا وليّ و من كان لله عاصياً فهو لنا عدّو، و ما تنال ولايتنا الاّ بالعمل و الورع.
4 . همان مدرك، ص 76، ح 6.
5 . همان مدرك، ص 176، ح 1.
صفحه 403 |
و امثال اين گونه روايات بسيار زياد است. علامه مجلسي نيز در شرح اين روايات فرموده است: «كسي كه در قول و عمل خود خلاف حضرت علي (عليه السلام) باشد محبت آن حضرت او را سودي ندارد، خداوند با شيعيان خويشاوندي ندارد تا آنان را مورد مسامحه قرار دهد و غير شيعيان را مسامحه ننمايد با اين كه عمل شيعيان مثل ديگران باشد. راه تقرّب بين انسان و خداوند تنها عبادت و تقوي است، خداوند قسم نخورده است كه شيعيان علي (عليه السلام) اگر عمل نداشته باشند را مورد مغفرت قرار دهد».(1)
از آنچه گذشت معلوم گرديد كه چنين نيست كه شيعيان بگويند نفس ولايت و اعتقاد به امامت ائمه (عليهم السلام)سبب مغفرت است و نيازي به عمل نباشد، بلكه كسي شيعه است كه عمل او نيز مطابق و در جهت و مشابه عمل ائمه (عليهم السلام)باشد. ضمناً اين نيز روشن است كه شيعه اي كه گناه مي كند همانند غير شيعه گناهكار نيست زيرا شيعه تنها مخالفت عملي را دارد ولي غير شيعه گناهكار هم مخالفت عملي دارد و هم مخالفت اعتقادي. و مقصود از اين رواياتي كه مي گويد ولايت ما براي شما سودي ندارد و تنها ملاك تقوي و عمل و ورع است آن است كه براي رسيدن به درجات بالاي قرب الهي و نجات از جهنم علاوه بر ولايت عمل نيز لازم است هم چنان كه روشن است كه عمل بدون ولايت نيز كافي نمي باشد.
و اگر در روايتي آمده است كه با وجود حب علي (عليه السلام) هيچ گناهي ضرر ندارد مقصود آن است كه اگر محبت علي (عليه السلام)وجود داشته باشد ديگر گناهي محقّق نمي شود و چنين عقيده اي هيچ ارتباطي با عقيده مرجئه ندارد زيرا آنان هيچ نقشي براي عمل قائل نبوده در حالي كه به نظر شيعه، شيعه واقعي كسي است كه تمام دستورات الهي را عمل نمايد. و اين گونه محبت به اهل بيت (عليهم السلام)مؤكد قاعده لطف در تكاليف است. زيرا طبق قاعده لطف خداوند بايد ائمه (عليهم السلام)را نصب كند تا مردم را به طاعات راهنمايي كنند و محبت و ايمان به آنان نيز مؤيد و تأكيدكننده اين عمل است. و قرآن كريم نيز ولايت حضرت علي (عليه السلام) كه در ركوع صدقه داد و محبت و مودّت اهل بيت (عليهم السلام) را بيان كرده است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . «مرآة العقول» ج 8، ص 52.
صفحه 404 |
و اما آن كه آقاي قفاري مي گويد: «چگونه است كه حب خدا و رسول موجب نجات از عذاب نيست ولي حبّ علي (عليه السلام) موجب نجات است» پاسخش آن است كه وقتي مثلا گفته مي شود نماز يا صدقه موجب نجات از عذاب است آيا آقاي قفاري تصور مي كند كه نماز و صدقه مهمتر از اصل ايمان به خدا شده است؟ روشن است كه هيچ چيزي مثل ايمان به خدا و رسول نيست ولي ايمان به خداوند شرط لازم براي نجات از عذاب است ولي تنها شرط نجات از عذاب ايمان به خداوند نمي باشد بلكه بايد علاوه بر ايمان به خدا و رسول امور ديگر اعتقادي و عملي را نيز داشته باشد، و اگر آقاي قفاري تصور مي كند كه تنها ايمان به خدا و به رسول شرط نجات از عذاب است اين همان عقيده مرجئه است كه او به آن ملتزم شده است اما به شيعه نسبت داده است. از آنچه گذشت معلوم شد كه در كلمات شيعه در اين باب چيزي خلاف عقايد شيعه يا خلاف روايات وجود ندارد.
و اما آن كه آقاي قفاري مي گويد: «اگر تنها كسي به جهنم مي رود كه بغض علي (عليه السلام)را داشته باشد پس اين كلام آنان صريح است در آن كه فرعون و هامان و قارون و ساير رؤساي كفر نيز به جهنم نمي روند» نيازي به پاسخ ندارد زيرا معلوم مي شود آقاي قفاري هنوز معني كلماتي چون «صريح» يا «لازم كلام» را نمي داند و فرقي بين اينها نمي گذارد. و بهتر بود ايشان بگويد: لازمه اين كلام آن است. و ثانياً قبلا اين روايت نقل شد كه هر كس معصيت كند و نافرماني خدا را بنمايد او دشمن اهل بيت (عليهم السلام) است بنابراين رؤساي كفر بزرگترين دشمنان اهل بيت(عليهم السلام)بوده اند. و ثالثاً جهنم دركات مختلف و متفاوتي دارد وشايد معناي اين احاديث آن باشد كه يك دركه خاصي از جهنم مخصوص كساني باشد كه بغض علي(عليه السلام) را دارند وساير افراد كافر و گنه كار به دركات ديگر جهنم مي روند.
مسأله چهارم: وعد
آقاي قفاري نوشته است:
«شيعيان رواياتي جعل كرده و طبق آنها وعده به ثواب بر اعمالي كه حرام و بلكه شرك است داده اند مثل ثواب لعن صحابه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) كه آن را از بهترين عبادات
صفحه 405 |
مي دانند يا آنچه در عزاي امام حسين (عليه السلام)انجام مي دهند و يا استحباب روزه برخي از ايام
سال و ... و در برخي از روايات آنان آمده است كه ائمه (عليهم السلام)بهشت را براي برخي افراد ضمانت كرده اند مثل علي بن يقطين. گويا آنان علم غيب دارند يا اختيار همه چيز به دست آنان است. اينان هدفشان خراب كردن دين است».(1)
نقد و بررسي
مقصود از «وعد» در اينجا آن است كه خداوند اگر وعده به ثوابي دهد آن را انجام مي دهد و تخلّف ندارد. عبارت فوق از آقاي قفاري مشتمل بر چند مغالطه روشن است. زيرا شيعيان وعد را قبول دارند و ثوابي براي لعن صحابه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) نقل نكرده اند و اين نوعي مغالطه است زيرا شيعيان لعن و تبرّي از برخي افرادي كه نزد پيامبر بودند اما ايمان به آن حضرت نداشتند و بلكه به دين خدا ضربه مي زدند را ثواب مي دانند اما لعن صحابه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) آن هم به صورت جمع و كلي را هرگز جايز نمي دانند. به نظر ما اگر صحابي يعني هر كس كه پيامبر (صلي الله عليه وآله)را ديده است در اين صورت برخي از آنان مشرك، و برخي منافق و برخي مسلمان فاسق و بعضي مسلمان عادل و بعضي مسلمان معصوم بوده اند. و اگر صحابي يعني كسي كه آن حضرت را ملاقات كرده و ايمان به او آورده باشد در اين صورت صحابي به سه قسم اخير تقسيم مي شود و لعن مسلمان فاسق يا دروغگو جايز است، نه مسلمان عادل. و شيعيان اكثر صحابه را مسلمان عادل دانسته و لعن چنين كسي را جايز نمي دانند.
و اما آنچه درمورد عزاي امام حسين (عليه السلام) ادعا كرده است پاسخش آن است كه ما نمي خواهيم از تمام اعمالي كه در عزاداري ها انجام مي شود دفاع كنيم زيرا ممكن است در برخي موارد كارهاي خلاف شرع انجام شده باشد ولي مدعاي ما آن است كه اصل عزاداري بر امام حسين (عليه السلام)چيزي است مسلّم و قطعي و در روايات شيعه و اهل سنت به صورت متواتر نقل شده است.
استحباب برخي از اعمال از قبيل روزه نوروز و يا نماز جعفر طيار و ... چيزي است
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . «اصول مذهب الشيعة الامامية» ج 2، ص 579.
صفحه 406 |
كه طبق روايات بوده است و اين نيز روشن است كه در مستحبات تسامح در ادله سنن
جاري است و احمد حنبل نيز گفته است كه: «جايز است در فضائل اعمال اموري كه به صورت قطعي ثابت نشده است نقل گردد».(1)
ضمانت كردن ائمه (عليهم السلام) بهشت را براي برخي از افراد نيز چيز مشكلي نيست زيرا اطلاع آنان از علم غيب اشكال ندارد همان گونه كه قبلا ثابت شد. و شبيه آن در احاديث اهل سنت به عنوان عشره مبشّره به بهشت نقل شده است.(2)
سپس آقاي قفاري مي گويد: «يكي ازكساني كه شيعيان بهشت را براوضمانت كرده اند علي بن يقطين است در حالي كه علي بن يقطين طبق كلام طبري در حوادث سال 169 به عنوان زندقه به قتل رسيد».(3) از عجايب آن است كه آقاي قفاري كه خود عرب است و رساله او به عنوان رساله ممتاز دكتري دانشگاه هاي عربستان معرفي مي شود معناي يك عبارت ساده از تاريخ طبري را متوجه نشده است. طبري مي گويد: «و في هذه السنة اشتّد طلب موسي، الزنادقة فقتل منهم فيها جماعة فكان ممّن قتل منهم يزدان بن باذان كاتب يقطين و ابنه علي بن يقطين من اهل النهروان»(4) همان گونه كه روشن است كلمه «ابنه علي بن يقطين» مجرور است و عطف بر «يقطين» مي باشد نه آن كه منصوب باشد و عطف بر «يزدان». ومعناي اين كلام آن است كه خليفه عباسي موسي، در اين سال به دنبال دستگيري زنديقان بود و گروهي از آنان را كشت، يكي از كساني كه كشته شد يزدان بن باذان كه كاتب يقطين و كاتب علي بن يقطين و از اهل نهروان بود مي باشد. و شاهد روشن مدعاي ما آن است كه تاريخ وفات علي بن يقطين سال 182 ق. است ـ نه سال 169ق. ـ كه در زندان هارون الرشيد مرد و كشته نشد و حتي در برخي از روايات آمده است كه امام موسي بن جعفر (عليه السلام)بر او ضمانت كرده بود كه هرگز گرمي شمشير به او نرسد.(5)و علت زنداني شدن علي بن يقطين نيز ارتباط شديد او با امام هفتم (عليه السلام)بوده است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . «اضواء علي السنة المحمدية» ص 327.
2 . «نور اليقين في اصول الدين» ص 245، كه ادعاي تواتر اين حديث را نموده است.
3 . «اصول مذهب الشيعة الامامية» ج 2، ص 579.
4 . «تاريخ الطبري» ج 6، ص 408.
5 . «قاموس الرجال» ج 7، ص 611; «معجم رجال الحديث» ج 12، ص 247.
صفحه 407 |
مسأله پنجم: وعيد
آقاي قفاري مي گويد:
«گرچه شيعه مي گويند هر مسلماني كه مرتكب كبيره گردد فاسق مي شود و از اسلام خارج نمي شود و خلود در جهنم مخصوص كفّار است ولي شيعيان مفهوم كفر را توسعه داده و تمام بدعت گزاران را كافر مي دانند و هر كس با حضرت علي (عليه السلام) جنگ كرده او را كافر و مخلّد در آتش مي دانند و اين حكم را درباره تمام مخالفين خود جاري مي دانند، و روايات زيادي دارند كه شيعيان عذاب نمي شوند پس خود را مثل مرجئه مي دانند و عذاب را فقط بر غير شيعيان اثبات مي كنند».(1)
نقد و بررسي
كلمه «وعد و وعيد» گاهي به معني معاد و گاهي به معني احباط و تكفير به كار مي روند،(2) ولي مقصود از «وعيد» در اينجا آن است كه آيا يك مسلمان به سبب انجام يك گناه كبيره مخلّد در آتش جهنم مي شود يا خير.(3) و مقصود آقاي قفاري از «وعيد» آن است كه وعيد به عذاب براي چه كساني است به نظر شيعه ثواب هميشه از باب تفضّل است نه استحقاق. و مواردي كه در آيات شريفه و روايات درباره عذاب نقل شده است
به معني استحقاق عذاب است نه به معني فعليت آن، زيرا كسي كه گناهي را انجام دهد و بدون توبه بميرد مستحق عقاب است ولي شايد عفو و تفضّل الهي شامل او گردد يا
مورد شفاعت واقع شود و عذاب نگردد، هم چنان كه احتمال عذاب شدن او نيز وجود دارد. ولي هر كس مؤمن باشد و مرتكب گناه كبيره شود اگر عذاب شود عذاب او موقت و منقطع خواهد بود و مخلّد ابدي در آتش نمي باشد.(4) و اگر در برخي آيات شريفه
1 . «اصول مذهب الشيعة الامامية» ج 2، ص 581.
2 . ر.ك. «رسائل الشريف المرتضي» ج 1، ص 131; «تمهيد الاصول» ص 249; «تلخيص المحصل» ص 463 و 467.
3 . «رسائل الشريف المرتضي» ج 1، ص 147.
4 . «كشف الفوائد» ص 95.
صفحه 408 |
و روايات آمده است كه كسي كه مرتكب قتل نفس شود يا غيبت كند يا شرب خمر نمايد مخلّد در آتش است اين آيات را خواجه نصير فرموده است بايد تأويل نمود(1) ولي بهتر آن است كه گفته شود نيازي به تأويل نيست زيرا خلود به معناي ابديت و هميشگي بودن عذاب نيست بلكه خلود يعني مكث طويل.(2) و مقصود آن است كه هر كس هر چند مؤمن باشد اگر مرتكب قتل نفس شود مدت زيادي در آتش مي ماند، بله هرگاه در قرآن كلمه خلود به همراه كلمه «ابداً» باشد به معناي ابديت خواهد بود. به نظر شيعه شخص فاسق چون تعريف مؤمن بر او صدق مي كند مخلّد در آتش نيست و خلود ـ به معني ابديت ـ در نار مخصوص كفار است.(3)
و اما توسعه اي كه در مفهوم داده شده است به جهت اين است كه در قرآن كريم كفر در مقابل شكرگزار به كار رفته است،(4) و در فارسي كفران نعمت فراوان به كار مي رود و در روايات ترك نماز را كفر شمرده است و توهين به قرآن كفر شمرده شده است.(5)بنابراين بايد گفت كفر داراي مراتب مختلف است كه يك مرتبه آن ناسپاس بودن است و مرتبه ديگر آن انكار ولايت حضرت علي (عليه السلام)و مرتبه شديد آن انكار ايمان به خداوند و بلكه اعتقاد به ضدّ آن است. به نظر شيعه كساني كه با امام معصوم (عليه السلام) جنگ
كرده اند، حقيقتاً كافرند و تمام احكام كفر بر آنان مترتب است و در روايات متعددي نيز پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) فرموده است: بغض علي كفر است و جنگ با او جنگ با من است.(6) ولي
شيعيان اين حكم را درباره اهل سنتي كه با حضرت علي (عليه السلام) جنگ نكرده اند جاري ندانسته بلكه آنان را مسلمان مي دانند. ودر مسأله قبلي معلوم شد كه شيعيان هرگز نسبت به
1 . «كشف المراد» ص 415.
2 . «كشف الفوائد» ص 93.
3 . «عقائد الامامية الاثني عشرية» ص 278.
4 . سوره انسان: 76، آيه 3.
5 . «حقايق الايمان» ص 106.
6 . «المناقب» خوارزمي، ص 200 و 327; و در «كفاية الطالب» گنجي شافعي در ص 68 يك باب دارد به عنوان «ان محبة علي آية الايمان و بغضه آية النفاق» و در ص 82 بابي دارد به عنوان «في كفر من سبّ علياً».
صفحه 409 |
خود اعتقاد به ارجاء نداشته و درمورد مخالفان خود نيز آن گونه فكر نمي كنند كه تمام آنان را اهل عذاب بدانند بلكه رحمت خداوند را بسيار زياد مي دانند.
و اما آنچه كه ايشان مي گويد شيعيان روايات زيادي نقل كرده اند كه آنان مورد عذاب واقع نمي شوند پاسخش آن است كه اين روايات را آقاي قفاري به باب 18 از كتاب ايمان و كفر بحار الانوار ارجاع داده است و اي كاش آقاي قفاري به باب بعدي يعني باب 19 همان كتاب مراجعه مي كرد كه عنوان باب اين است: «صفات الشيعة و اصنافهم و ذم الاغترار و الحث علي العمل و التقوي»(1) و علامه مجلسي در اين باب 48 روايت نقل كرده است كه دلالت مي كند كه شيعيان نيز اگر گناهي انجام دهند ممكن است مورد عذاب واقع شوند. يكي از روايات اين باب آن است كه امام صادق (عليه السلام)فرمود: «و الله تنها كسي شيعه علي (عليه السلام) است كه عفت بطن و فرج داشته باشد و براي خداوند كار كند و اميد ثواب او و خائف از عذاب او باشد».(2) بنابراين چگونه آقاي قفاري ادعا مي كند كه شيعيان مي گويند از گناهان آنان چشم پوشي شده است؟!. هر كس كمترين آشنايي با حديث داشته باشد مي داند كه بايد جمع بين احاديث نمود و نمي توان يك حديث را گرفت و از ساير احاديث چشم پوشي كرد. آري وهابيان نسبت به غير خودشان وعيدي بوده و هر شخص مسلمان غير وهابي را مشرك و مخلّد در نار مي دانند
و نجات و رحمت خداوند را وقف خود كرده اند!! هم چنان كه در مسأله رابطه ايمان و عمل وهابيان عقيده خوارج را پذيرفته و مي گويند هر كس عمل ندارد كافر است.(3)پس بهتر است كه آقاي قفاري به جاي اتهام وعيدي به شيعيان بگويد: وهابيان خودشان جزء خوارج بوده و نسبت به ساير مسلمانان وعيدي هستند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . «بحار الانوار» ج 68، ص 149.
2 . همان مدرك، ص 168، ح 26: عن ابي عبدالله (عليه السلام) قال: و الله ما شيعة علي (عليه السلام) الاّ من عفّ بطنه و فرجه و عمل لخالقه و رجا ثوابه و خاف عقابه.
3 . ر.ك. «كشف الشبهات» ص 54; «القوادح في العقيدة» ص 30.
صفحه 410 |
فصل دوم:
اركان ايمان
اركان ايمان به نظر آقاي قفاري عبارتند از: ايمان به خداوند و به ملائكه و كتاب هاي آسماني و پيامبران و روز قيامت و ايمان به قدر. و چون بحث از
ايمان به خداوند در بخش دوم مفصل بيان شد اينجا به بحث از ساير اركان ايمان
مي پردازيم.
ايمان به فرشتگان
آقاي قفاري مي گويد:
«اعتقاد به امامت بر اين مسأله نيز اثر گذارده است در بعضي از روايات شيعه آمده است كه فرشتگان از نور ائمه (عليهم السلام)آفريده شده اند و برخي از فرشتگان كاري جز گريه بر امام حسين ندارند. و جبرئيل را خادم ائمه (عليهم السلام)مي دانند و اين توهين به فرشتگان است. آنان مي گويند تنها وظيفه فرشتگان اطاعت از امر ائمه است و اگر فرشته اي مسأله امامت را نپذيرد عذاب مي شود مثل فطرس، و بلكه وظيفه فرشتگان را اعمال شرك آلود نزد قبر امام حسين دانسته وبلكه انكار وظايف اصلي فرشتگان در واقع انكار وجود فرشتگان است».(1)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . «اصول مذهب الشيعة الامامية» ج 2، ص 584.
صفحه 411 |
نقد و بررسي
يكي از اركان ايمان، ايمان به فرشتگان است و ايمان به آنها از ضروريات دين است.(1) اين فرشتگان داراي اوصاف مختلفي مي باشند مثل:
الف: معصوم هستند.(2) ب: بندگان گرامي خدا هستند.(3) ج: موجوداتي غيرمادي بوده و خوردن و آشاميدن نداشته و هميشه در حال عبادت و انجام وظايف خود هستند.(4) و اما وظايف فرشتگان: فرشتگان واسطه بين خداوند و خلق در تدبير امور مي باشند و قرآن و روايات وظايف مختلفي براي آنان بيان كرده است مثل: حامل عرش بودن، تدبير امور، مراقبت از مردم و حفظ آنان، ثبت و ضبط اعمال مردم، مأموران اماته، مأموران عذاب، مأمور وحي، مأموران امداد و نجات مؤمنان در جنگ.
تفاوت درجات فرشتگان: قرآن مجيد فرموده: } وَمَا مِنَّا إِلاَّ لَهُ مَقَامٌ مَعْلُومٌ{(5) از اين آيه استفاده مي شود كه فرشتگان مجرد هستند و حركت ندارند ولذا داراي مقام معلوم بوده، و نيز به دست مي آيد كه تمام آنان در يك مرتبه قرار ندارند برخي از فرشتگان مقرّب بوده كه به آنان كروبيان يا مهيمنين گفته مي شود و برخي ديگر از فرشتگان آنان هستند كه دائماً در حال عبادتند، و بعضي ديگر فرشتگاني اند كه تدبير امور اين دنيا از قبيل نزول باران، احياء، اماته، رزق و ... به دست آنهاست. جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل و عزرائيل جزء قسم اخير هستند. به عبارت ديگر مي توان گفت برخي فرشتگان حاملين عرشند و بعضي ملائكه ارضي هستند كه مدبر امور مي باشند، و برخي ديگر فرشتگان آسمان ها هستند كه مشغول به عبادتند.(6)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . طبق آيه شريفه 177 و 285 سوره بقره.
2 . سوره الحاقه: 69، آيه 17; «مفاتيح الغيب» ملاصدرا، ص 225; «الرسائل التوحيديه» ص 200; «نصوص الحكم بر فصوص الحكم» ص 390.
3 . سوره انبياء: 21، آيه 26.
4 . «مفاتيح الغيب» ملاصدرا، ص 188.
5 . سوره صافات: 37، آيه 164.
6 . ر.ك. خطبه اول و نود و يكم «نهج البلاغه» و «شرح نهج البلاغه» خوئي، ج 6، ص 368; «شرح نهج البلاغه» ابن ميثم بحراني، ج 2، ص 354; «رياض السالكين» ج 2، ص 10; «علم اليقين» ج 1، ص 279.
صفحه 412 |
نكته ديگر كه درواقع محور اصلي اشكال آقاي قفاري است مسأله افضليت فرشتگان نسبت به انبياء (عليهم السلام)است. در اينجا آقاي قفاري طرفدار معتزله شده و ملائكه را بر انبياء مقدم مي داند; هم چنان كه ابن ابي الحديد گويد:
يا برق ان جئت الغري فقل له *** اتراك تعلم من بارضك مودع
فيك ابن عمران الكليم و بعده *** عيسي يقفّيه و احمد يتبع
بل فيك جبريل و ميكال و اسـ *** ـرافيل و الملأ المقدس اجمع
در شرح آن آمده است كه: «وي از پيامبران شروع كرد و اضراب نموده و ملائكه را ذكر كرد زيرا به نظر معتزله ملائكه برتر از پيامبران هستند».(1) ولي به نظر شيعه انبياء و ائمه (عليهم السلام) افضل از ملائكه هستند. زيرا قرآن فرموده است كه خداوند اسماء را به آدم تعليم داد در حالي كه فرشتگان آن را نمي دانستند.(2) و ثانياً سجده فرشتگان بر آدم(3) دليل بر ترجيح مقام آدم نسبت به آنان است. ثالثاً در برخي روايات معراج آمده است كه جبرئيل گفت: «اگر به اندازه انگشتي نزديك تر شوم مي سوزم»(4) در حالي كه پيامبر نزديك تر شد. و رابعاً فرشتگان تنها عقل دارند و انسان هم عقل دارد و هم شهوت پس فرشتگان مانعي از عبادت ندارند به خلاف انسان، پس اگر انسان اطاعت خدا نمايد با وجود آن كه مانع از عبادت داشته است اين انسان ترجيح خواهد داشت بر آن كه بدون هيچ مانعي عبادت كرده است.(5) خامساً در ترتيب دعاهاي صحيفه سجاديه چنين است كه دعاي دوم صلوات بر پيامبران و معصومين (عليهم السلام) است. و دعاي سوم صلوات و درود بر فرشتگان است. و ظاهراً اين ترتيب ادعيه توسط حضرت امام باقر (عليه السلام) كه راوي صحيفه
از پدر بزرگوار خود است مي باشد. بنابراين اگر انبياء و ائمه افضل از فرشتگان باشند
1 . «الروضة المختارة» ص 136.
2 . سوره بقره: 2، آيه 31.
3 . سوره ص: 38، آيه 72.
4 . «بحار الانوار» ج 18، ص 382.
5 . ر.ك. «جامع السعادات» ج 1، ص 70.
صفحه 413 |
خدمت كردن فرشتگان به آنان و حتي به انسان هاي معمولي هيچ اشكالي ندارد زيرا روشن است كه مراد از اين فرشتگان، فرشتگان ارضي است نه مقرّبين و كروبيان، و آيه شريفه: } لَهُ مُعَقِّبَاتٌ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ يَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللهِ{(1) نيز دلالت دارد كه برخي از فرشتگان در خدمت مردم هستند.(2) و به همين جهت آفريده شدن فرشتگان از نور ائمه (عليهم السلام) هيچ اشكالي ندارد.
و اما مسأله فطرس كه در روايتي آمده است كه وي معصيت كرده بود و به بركت امام حسين (عليه السلام)مورد بخشش قرار گرفت.(3) ولي علامه طباطبايي فرموده است: «تمام فرشتگان طبق صريح قرآن و تواتر روايات، معصومند، و قصه فطرس كه خلاف اين عصمت را بيان مي كند خبر واحدي است كه خلاف قرآن است و خالي از ابهام نيست پس قابل پذيرفتن نمي باشد»،(4) ولي شهيد مطهري صحّت اين گونه روايات را نفي نكرده است وي مي فرمايد: «بايد گفت ملائكه مختلفند، بعضي از ملائكه، ملائكه مقرّب هستند يا به اصطلاح فلسفي آنها را مجرد مي دانند. البته مي دانيد كه ما اينها را بايد از منابع نقلي بگيريم و دليل عقلي و فلسفي ندارد. ولي آن مقداري كه فهميده مي شود اين طور است كه مثلا حضرت علي (عليه السلام) مي فرمايند ملائكه اي هستند كه «سجودٌ لا يركعون و ركوعٌ لا ينتصبون» اينها از اولي كه خداوند آنها را آفريده است نمي دانند كه غير از خودشان هم مخلوقي هست يا نيست و به طوري غرق در خداوند هستند كه غافلند از ماسواي پروردگار، ولي همه ملائكه اين طور نيستند، بعضي از ملائكه را در اخبار و احاديث «ملائكه ذمي» مي گويند، موجوداتي هستند نامرئي اما شايد خيلي به انسان شبيه اند، يعني تكليف مي پذيرند، احياناً تمرّد مي كنند ـ حقيقت اينها بر ما روشن نيست ـ و لهذا در بعضي اخبار راجع به بعضي از ملائكه دارد كه تمرّد كرد و بعد مغضوب واقع شد. پس درباره ملائكه به طور كلي نمي شود گفت كه حسابشان آن طور حسابي است، حتي در
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . سوره رعد: 13، آيه 11.
2 . «علم اليقين» ج 1، ص 279.
3 . «بحار الانوار» ج 44، ص 182; اين حديث سند قابل اعتمادي ندارد.
4 . «الرسائل التوحيدية» ص 193.
صفحه 414 |
اخبار آمده است كه بعضي از ملائكه را از عنصرهاي اين عالم آفريده اند».(1) و اما آنچه كه آقاي قفاري آن را عمل شرك آلود نزد قبر امام حسين (عليه السلام) ناميده است قبلا پاسخ آن گذشت و معلوم شد كه توسل و عزاداري نه تنها شرك نيست بلكه از مصاديق روشن عبادت به درگاه خداوند است. ضمناً چون در مجردات حركت و استكمال وجود ندارد بنابراين بايد معناي صعود و نزولي كه به روح ـ كه از اعظم فرشتگان است ـ نسبت داده مي شود صعود و نزولي كه براي اجسام قابل تصور است نباشد بلكه مراد از نزول آنان بر پيامبر يا بر قبر آن حضرت از باب تمثل ملكوتي يا ملكي است و به گفته امام خميني: «ملائكة الله را قوّه و قدرت دخول در ملك و ملكوت است به طور تمثل، و كمّل اولياء را قدرت بر دخول در ملكوت و جبروت است به طور تروّح و رجوع از ظاهر به باطن».(2)
ايمان به كتاب هاي آسماني
يكي ديگر از اركان ايمان، عقيده داشتن به كتاب هايي است كه خداوند براي پيامبران نازل كرده است كه قرآن كريم آخرين اين كتاب هاي آسماني است. آقاي قفاري در اين جا بسيار مفصّل وارد شده و اتهامات و افتراءات فراواني را بر مذهب شيعه وارد كرده است. اگر از شعارها و اهانت هاي او به مذهب شيعه صرف نظر شود سخنان او را اين گونه مي توان خلاصه كرد:
«درباره ايمان به كتاب هاي آسماني از نظر شيعه دو مسأله وجود دارد: نزول كتاب هاي آسماني بر ائمه (عليهم السلام)و وجود كتاب هاي آسماني پيشين نزد آنان. اما مسأله اول آن كه شيعه مي گويد چند كتاب آسماني غير از قرآن مجيد و پس از قرآن بر ائمه آنان نازل شده است و اين درواقع ادعاي نبوت براي امامان خود است. آنان اين ها را درست كرده اند تا به اين وسيله اموال مردم را به اسم خمس و به نيابت از امام بخورند. مثلا
مصحف فاطمه در روايات آنان آمده است كه پس از پيامبر (صلي الله عليه وآله)به عنوان تعزيت
1 . «توحيد» ص 342.
2 . «آداب الصلاة» ص 368.
صفحه 415 |
و تسليت بر حضرت فاطمه نازل شد در حالي كه كتابي كه خبر از وفات فرزندان او دارد
چگونه مي تواند تعزيت و تسليت باشد. آنان مي گويند حجم اين كتاب سه برابر قرآن است و محتواي اين كتاب علم غيب بر فاطمه را اثبات مي كند چيزي كه حتي پيامبر نداشته است. در حالي كه خود رواياتي كه محتواي اين مصحف را بيان مي كنند خود متناقض هستند و اگر اين مصحف صحيح بود و نزد ائمه بود بايد آنان اين مقدار سختي نداشته باشند و از حوادث آينده باخبر باشند و از آنها پرهيز كنند و چرا به اين وسيله امامت را به خود برنگرداندند. و درواقع با وجود اين كتاب بايد بي نياز از قرآن باشند. باز شيعيان ادعا كرده اند كه قبل از وفات پيامبر كتابي بر آن حضرت نازل شد در حالي كه اين احاديث اثبات جهل بر پيامبر مي كند و نيز ثابت مي كند كه شيعه تا زمان امام صادق (عليه السلام)احكام دين خود را نمي دانسته اند. و باز شيعه اعتقاد به لوح فاطمه و نزول دوازده صحيفه آسماني دارند و آقاي قفاري تصوير اين لوح را از كتاب هاي شيعه آورده و مي گويد صريح قرآن مي گويد هيچ كتابي غير از قرآن نازل نشده است و كتاب ديگري نداريم وحتي روايات شيعه مي گويد شريعت پيامبر باقي است ولي شيعيان اين ها را جعل كرده اند تا به اين وسيله مدرك بر دين خود درست كنند و ثانياً اين گونه بر دين اسلام كيد نمايند.
و اما مسأله دوم: شيعه ادعا مي كنند تمام كتاب هاي آسماني پيشين نزد امامان آنان وجود دارد و گاهي مي گويند آنها درجفر و در يك پوست گوسفند قرار دارد در حالي كه آن همه كتاب در يك پوست جاي نمي گيرد و اگر چنين بود كه امامان آنان همه چيز را مي دانستند مسير تاريخ عوض مي شد. و شيعيان مي گويند امامان آنان براي اهل هر ديني طبق كتاب خودشان قضاوت مي كنند در حالي كه اين خروج از اسلام است. ضمناً به نظر شيعه تورات و انجيل تحريف نشده است در حالي كه قرآن مي گويد آن كتاب ها تحريف شده است. سپس مي گويد چند سؤال در اينجا بي جواب باقي مي ماند: اين كتاب ها كجا و نزد چه كسي هستند؟ هدف از وجود اين كتاب ها چيست آيا مي خواهند با آنها دين اسلام را تكميل نمايند؟ چرا اين كتاب ها را بر يهود و نصاري عرضه نمي كنند تا آنان هدايت شوند؟».(1)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . «اصول مذهب الشيعة الامامية» ج 2، ص 586.
صفحه 416 |
نقد و بررسي
آقاي قفاري در اين بحث مفصل خود مي خواهد اين را به خواننده القا كند كه شيعيان خاتميت را قبول نداشته و پيامبراكرم (صلي الله عليه وآله) را رسول خاتم ندانسته و پس از آن حضرت نيز اعتقاد به تجديد نبوت داشته و حتي كتاب ها آسماني پس از قرآن را قبول دارند، و تنها دليل و مدرك او رواياتي است كه دلالت بر «مصحف فاطمه» دارند. در حالي كه عقيده صحيح نزد تمامي شيعيان آن است كه حضرت محمد (صلي الله عليه وآله)آخرين پيامبر است و پس از آن حضرت وحي قطع شده است و قرآن آخرين كتابي است كه براي مردم نازل شده است. و قرآن همان است كه الآن نزد مردم است بدون آن كه چيزي از آن كم يا بر آن افزوده شده باشد، بله وحي الهي كه بر پيامبر نازل شده است دو قسم است: وحي قرآني و وحي غير قرآني. تمام دستورات پيامبر كه در قرآن نيامده است آنها وحي بوده اما وحي غير قرآني است، و اگر اين وحي غير قرآني جمع آوري شود حدود هفده هزار آيه مي گردد.(1)
به عقيده شيعه نزول فرشتگان اختصاص به پيامبران نداشته و ممكن است فرشتگان بر انسان هايي كه از اولياي الهي هستند نازل گردند آن گونه كه قرآن مجيد فرموده فرشته بر حضرت مريم كه پيامبر نبود نازل مي گرديد،(2) بنابراين نزول فرشته بر حضرت فاطمه هيچ اشكالي ندارد، و عجيب آن است كه وهابيان نزول فرشته بر عمر را مي پذيرند و عمر را محدَّث مي دانند(3) و اگر نزول فرشته بر حضرت فاطمه (عليها السلام) به معني اعتقاد به نبوت آن حضرت است بنابراين وهابيان نيز اعتقاد به نبوت عمر داشته و خاتميت حضرت محمد (صلي الله عليه وآله) را بايد قبول نداشته باشند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . «علم اليقين» ج 1، ص 567.
2 . سوره آل عمران: 3، آيه 42.
3 . «عقيدة الشيخ محمد بن عبدالوهاب» ج 1، ص 444; «التحرير و التنوير» ج 25، ص 196، اين دو مصدر عمر را محدَّث معرفي كرده اند ولي در «التحرير و التنوير» ج 22، ص 210، صريحاً مي گويد فرشته وحي بر عمر نازل مي شد!!، و نيز «صحيح البخاري» باب مناقب عمر، ص 653، ح 3469; «صحيح مسلم» ص 1039، ح 2398; «مسند احمد بن حنبل» ج 6، ص 55. نزول فرشته وحي بر عمر را مي گويند.
صفحه 417 |
مصحف فاطمه(عليها السلام)
و اما مسأله «مصحف فاطمه» اولا لفظ «مصحف» به معني كتاب است و آقاي قفاري براي منحرف كردن مردم به جاي لفظ «مصحف» از لفظ «قرآن» استفاده كرده است!!. و ثانياً تمام علوم ائمه (عليهم السلام) و حضرت فاطمه توارث از پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله)است،(1)و آنان چيزي از نزد خود ندارند مگر آنچه از پيامبر گرفته اند. و مصحف حضرت فاطمه طبق صريح روايات قرآن نيست و چيزي از قرآن نيز در آن نبوده است «ليس فيه شيء من القرآن»،(2) و اين صحيفه مشتمل بر اخبار و حوادث گذشته و آينده است(3) و اگر حلال و حرام در آن وجود دارد تمام آنها املاء رسول خدا وخط حضرت علي(عليه السلام)است، و در كتاب هاي اهل سنت نيز اشاراتي به آن وجود دارد.(4) در مجموع مي توان گفت «مصحف امام علي» نيز قرآني بوده است كه قرآن را با بيان تفسير و تأويل آن دارا بوده است،(5) و «مصحف فاطمه» كتاب اخبار از ملاحم و فتن و حوادث بوده است نه حلال و حرام(6) و اگر چيزي از حلال و حرام بوده است همان چيزي است كه پيامبر فرموده وحضرت علي نوشته ونزد حضرت زهرا بوده است،(7) وچگونه است كه اگر حضرت علي(عليه السلام)سخنان پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله)در حلال و حرام را بنويسد وهابيان برآشفته شده و آن را كتابي در مقابل قرآن مي دانند، اما وقتي عمر مكرراً كتاب هاي يهود و نصاري را مي نويسد و مي خواهد ميان مسلمانان رواج دهد به طوري كه پيامبر برآشفته شده و مي فرمايد اسلام چه چيزي كم داشت كه عمر رفته و از كتاب هاي يهود و نصاري استنساخ كرده
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . «بصائر الدرجات» ص 299; «روضة الواعظين» ص 204; «زبدة المقال» ص 74; «معالم المدرستين» ج 2، ص 389.
2 . «بصائر الدرجات» صص 154، 155، 156; «دلائل الامامة» ص 27.
3 . «بحار الانوار» ج 26، ص 40: الظاهر من اكثر الاخبار اشتمال مصحفها (عليها السلام) علي الأخبار فقط.
4 . «صحيح البخاري» كتاب الاعتصام بالكتاب و السنة، ص 1258; و نيز ص 47، ح 111; «عفواً صحيح البخاري» ص 23.
5 . «كتاب سليم بن قيس» ص 86; «بحار الانوار» ج 42، ص 89.
6 . «بصائر الدرجات» ص 154: ليس فيه من الحلال و الحرام و لكن فيه علم ما يكون.
7 . «اصول كافي» ج 1، ص 241; «بصائر الدرجات» ص 142.
صفحه 418 |
و آورده است؟!(1) اين را وهابيان مطابق با قرآن و اسلام دانسته و از آن دفاع مي كنند.(2)
و اما آنچه آقاي قفاري ادعا كرده است كه اگر «مصحف فاطمه» خبر از حوادث آينده دارد اين باعث تسلّي خاطر آن حضرت نشده بلكه باعث ناراحتي او مي شود زيرا خبر از مصائب فرزندان آن حضرت و شهادت آنان مي باشد پاسخش اين است كه در آن صحيفه خبر از ظهور حضرت مهدي (عليه السلام) و انتقام از ظالمان دارد و لذا موجب تعزيت و تسلّي مي باشد. و سه برابر حجم قرآن بودن نيز روشن شد كه مقصود آن است كه وحي غير قرآني رسول خدا ـ كه بيان حلال و حرام بوده كه در قرآن نيامده و رسول خدا (صلي الله عليه وآله)به عنوان تبيين احكام بيان كرده است ـ سه برابر قرآن است. مسأله علم غيب نيز قبلا توضيح داده شد و معلوم شد كه گرچه آقاي قفاري مي گويد: «پيامبر علم غيب نداشته است»(3) ولي اگر او به كتاب هاي وهابيان مراجعه مي كرد مي فهميد كه وهابيان ذيل آيه شريفه } وَمَا كَانَ اللهَُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَي الْغَيْبِ وَلَكِنَّ اللهَ يَجْتَبِي مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشَاءُ{(4) صريحاً گفته اند كه پيامبران علم به غيب داشته اند،(5) به نظر شيعه نيز علم غيب بالذات اختصاص به خداي متعال دارد و ممكن است خداوند بندگان برگزيده خود ـ اعم از انبياء و غيرانبياء ـ را بر آن مطلع سازد، گرچه اسم مستأثر خداوند از علم غيبي است كه غير خداوند كسي اطلاع بر آن ندارد.
و چون علم غيب تكليف آور نيست و ائمه در زندگي خود بايد طبق علم متعارف عمل كنند و تنها در بيان احكام الهي از علم غيب استفاده كنند بنابراين نمي توان گفت هر كس علم غيب دارد يا از حوادث آينده باخبر است بايد از آنها پرهيز كند و يا به اين وسيله امامت را به خود برگردانند. و چون مصحف فاطمه چيزي از قرآن را ندارد و حلال و حرام در آن نيست بنابراين وجود آن كتاب كسي را از قرآن بي نياز نمي كند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . «تقييد العلم» ص 51; «تدوين السنة الشريفة» ص 343.
2 . «عقيدة الشيخ محمد بن عبدالوهاب» ج 1، ص 417 ـ 419.
3 . «اصول مذهب الشيعة الامامية» ج 2، ص 628.
4 . سوره آل عمران: 3، آيه 179.
5 . «عقيدة الشيخ محمد بن عبدالوهاب» ج 1، ص 524.
صفحه 419 |
چند نكته درباره «مصحف فاطمه»
الف: در اكثر روايات شيعه آمده است كه مصحف فاطمه به خط حضرت علي (عليه السلام)است.(1) ولي طبق آنچه در «دلائل الامامه» طبري آمده است اين مصحف از طرف
خداي متعال نوشته شده و ملائكه آن را بر حضرت فاطمه نازل كرده اند.(2) و ترجيح با طايفه اول روايات است زيرا اولا شهرت با آنهاست، و روايت طبري شاذ است.
و ثانياً راوي اين حديث جعفر بن محمد بن مالك فزاري است كه نجاشي فرموده
او فاسد المذهب و الرويه است و او از كساني است كه حديث جعل مي كرده
است.(3) و آية الله خوئي فرموده: «تمام عيوب افراد ضعيف در او جمع بوده است».(4)بنابراين هيچ اعتمادي به اين حديث وجود ندارد، گرچه آقاي ـ طبق عادت خود ـ گفته است اين حديث و اين كتاب مورد اعتماد شيعيان است.(5) و ثالثاً احتمال دارد مقصود از «كتابت خداوند» آن باشد كه محتواي آن را خداوند فرض و لازم نموده يا مقدّر كرده است.
ب: آيا پس از وفات پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) جبرئيل نازل شده است، آيا مگر با وفات آن حضرت وحي قطع نگرديده است؟. پاسخ اين سؤال آن است كه نبوت پيامبر اسلام ختم نبوت است اما نزول فرشته پايان نيافته است زيرا هر سال در شب قدر ملائكه نازل مي گردند. مرحوم سيد محسن امين فرموده است: «هيچ استبعادي نيست كه جبرئيل (عليه السلام) با حضرت زهرا سخن بگويد با توجه به آن كه در روايات صحيح نقل شده است. زيرا آصف بن برخيا وزير سليمان بود و يا طبق صريح قرآن وحي بر مادر موسي نازل شد
و آنان مهمتر از حضرت فاطمه نبوده اند بنابراين چه اشكالي دارد كه جبرئيل بر حضرت
1 . «بصائر الدرجات» ص 153، ح 5 و 14 و 19; «بحار الانوار» ج 47، ص 271، ح 3 و 73 و 94.
2 . «دلائل الامامة» ص 27.
3 . «رجال النجاشي» ص 122، ش 313.
4 . «معجم رجال الحديث» ج 4، ص 117.
5 . «اصول مذهب الشيعة الامامية» ج 2، ص 593.
صفحه 420 |
فاطمه نازل شود، و در كتاب هاي اهل سنت آمده است كه جبرئيل پس از وفات
رسول خدا (صلي الله عليه وآله)نازل شده و اهل بيت آن حضرت را تعزيت مي گفت و آنان صداي جبرئيل را مي شنيدند اما خود او را نمي ديدند، بنابراين اشكالي ندارد كه حضرت زهرا نيز چنين باشد».(1)
ج: آيا «مصحف فاطمه» و «كتاب الجفر» دو كتاب است يا يك كتاب؟. آقاي اكرم بركات عاملي در تحقيقي گسترده ثابت كرده است كه حضرت فاطمه (عليها السلام) يك كتاب داشته است كه به اين دو نام شناخته مي شده است.(2)
و اما حديثي كه مربوط به نزول كتاب بر پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) قبل از وفات آن حضرت است،(3) اين حديث كه آقاي قفاري آن را از مسلّمات شيعه دانسته است هيچ اعتباري نداشته و علامه مجلسي فرموده «مجهول است و بسياري از علماي رجال شيعه نيز تصريح كرده اند كه راوي اين حديث مجهول است»(4) و آقاي قفاري نيز اين را مي داند اما تغافل نموده است. ثانياً سؤال كردن پيامبر از جبرئيل دليل بر اثبات جهل و توهين به پيامبر نيست بلكه همان گونه كه در بحث علم غيب بيان شد معصومين (عليهم السلام) علم غيب دارند ولي اين علم مشروط به مشيّت و اراده است. و ثالثاً اگر آقاي قفاري معتقد است كه پيامبر نسبت به چيزي جهل ندارد تا بخواهد از جبرئيل سؤال كند پس بايد بگويد پيامبر علم غيب داشته و عالم به ما كان و ما يكون است در حالي كه قبلا صريحاً ادعا كرد پيامبر علم غيب ندارد. و اما آنچه ايشان مي گويد: شيعيان تا زمان امام صادق (عليه السلام) احكام دين خود را نمي دانستند، بهتر است ايشان به كتاب هاي خودشان مراجعه مي كرد تا ببيند صريحاً گفته اند اهل سنت در زمان تابعين نماز و حج خود را نمي دانستند: «لا يعرفون كيف يصلون و لا كيف يحجّون».(5)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . «اعيان الشيعة» ج 1، ص 314.
2 . «حقيقة مصحف فاطمة عند الشيعة» ص 194; «حقيقة الجفر عند الشيعة» ص 86.
3 . «اصول مذهب الشيعة الاماميه» ج 2، ص 596.
4 . «مرآة العقول» ج 3، ص 193.
5 . «الموطأ» ج 1، ص 93; «مروج الذهب» ج 3، ص 38; «جامع بيان العلم» ص 244.
صفحه 421 |
مسأله لوح فاطمه(عليها السلام)
اين حديث در شيعه بسيار معروف است،(1) و آقاي قفاري آن را دليل كفر شيعه قرار داده و بلكه مي گويد به جهت اين حديث شيعيان كفري شديدتر از يهود و از همه كفار دارند.(2) در حالي كه اين حديث هم در كتاب هاي اهل سنت نقل شده است(3) و هم كتاب هاي شيعيان.(4) و سندهاي آن بيش از چهل سند است(5) كه متواتر مي باشد، بنابراين در اصل صحت و درستي اين حديث ترديدي باقي نمي ماند. و محتواي حديث نيز اين است كه لوحي است كه خداوند توسط جبرئيل به پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) هديه داد و در آن اسامي ائمه اطهار (عليهم السلام) وجود داشته است. و هيچ چيز مشكلي در آن نيست جز آن كه نام ائمه اثني عشر وجود دارد، و اين چيزي در مقابل قرآن نيست بلكه تأييد قرآن كريم است.
و اما وجود كتاب هاي آسماني ديگر نزد ائمه (عليهم السلام). قبلا بيان شد كه مصحف فاطمه و كتاب جفر آن حضرت هر دو يك كتاب مي باشند و وقتي در آن كتاب علم غيب وجود داشته باشد و تورات و انجيل واقعي وجود داشته باشد دانستن و علم ائمه به آنها هيچ اشكالي ندارد. وچنين چيزي مسير تاريخ را عوض نمي كند زيرا همان گونه كه قبلا توضيح داده شد علم غيب تكليف آور نيست مگر در بيان احكام نه در اجراي آنها. و قضاوت كردن براي هر اهل ديني طبق دين خودشان خروج از اسلام نيست زيرا اولا
فقهاي اهل سنت نيز چنين فتوايي دارند كه بين اهل كتاب طبق دين خودشان قضاوت
1 . «حقيقة مصحف فاطمة عند الشيعة» ص 49.
2 . «اصول مذهب الشيعة الامامية» ج 2، ص 603.
3 . «فرائد السمطين» ج 2، ص 136، ب 32; «احقاق الحق» ج 5، ص 114 از كتاب «بحر المناقب» ابن حسنويه، و نيز «احقاق الحق» ج 13، ص 54 نقل كرده است; «اثبات الوصية» ص 165.
4 . «كشف الغمه» ج 3، ص 298; «بشارة المصطفي لشيعة المرتضي» ص 225; «دلائل الامامة» ص 27; «الحاشية علي الهيات الشرح الجديد للتجريد» ص 451; «جامع الاثر» ص 185.
5 . روي هذه الصحيفة عن جابر نيّف و اربعين ]كذا و الظاهر اربعون[ رجلا، «الصراط المستقيم الي مستحقي التقديم» ج 2، ص 138.
صفحه 422 |
مي شود.(1) و ثانياً آيات شريفه كه مي فرمايد: } فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ{(2) روشن است كه
حكمي كه خداوند در تورات و انجيل واقعي داشته قسط است و حكم خدا است.(3) پس قضاوت طبق تورات واقعي خروج از اسلام نيست.
و اما پاسخ اجمالي سؤالات آقاي قفاري
1 ـ اين كتاب ها اكنون نزد امام زمان (عليه السلام) است.
2 ـ هدف از وجود اين كتاب ها ودائع امامت و نبوت است و وجود آنها براي تأييد گرفتن بر اسلام و شاهد آوردن از آن كتاب ها براي مطالب اسلامي است نه تكميل دين اسلام.
3 ـ علت عرضه نكردن آنها را بر يهود و نصاري نيز آن است كه آنان اين كتاب ها را قبول ندارند هم چنان كه امروز نيز برخي از قسمت هاي تورات و بعضي از اناجيل وجود دارد كه آنان اينها را نمي پذيرند.
ايمان به پيامبران(عليهم السلام)
آقاي قفاري گويد:
«در اين مسأله شيعيان چندين گمراهي دارند مثلا اعتقاد دارند كه بر امامان آنان وحي نازل مي شود و آنان را معصوم مي دانند و پيروي آنان را واجب مي شمرند و به اين وسيله گرچه لفظ نبوت را درباره امامان خود به كار نبرده اند ولي حقيقت نبوت را بر آنان اثبات كرده اند و چند نمونه از اين عقيده آنان نقل مي شود: 1 ـ آنان ائمه خود را برتر از
انبياء مي دانند در حالي كه محمد بن عبدالوهاب گفته است هر كس شخصي غير از انبياء
1 . «الجامع لاحكام القرآن» قرطبي، ج 6، ص 185: اما الحكم فيما يختص به دينهم من الطلاق و الزني و غيره فليس يلزمهم ان يتدينوا بديننا و في الحكم بذلك بينهم اضرار بحكامهم و تغيير ملّتهم و قال الزهري: مضت السنة ان يردّ اهل الكتاب في حقوقهم و مواريثهم الي اهل دينهم الاّ ان يأتوا راغبين في حكم الله فيحكم بينهم بكتاب الله; «المغني» و الشرح الكبير، ج 10، ص 623.
2 . سوره مائده: 5، آيه 42.
3 . (وَكَيْفَ يُحَكِّمُونَكَ وَعِنْدَهُمْ التَّوْرَاةُ فِيهَا حُكْمُ اللهِ) سوره مائده: 5، آيه 43.
صفحه 423 |
را مساوي يا برتر از آنان بداند به اجماع علما كافر خواهد بود. در حالي كه روايات بسيار
زيادي از شيعيان وجود دارد كه امامان آنان را برتر از انبياء معرفي مي كند و چيزهايي مي گويند كه از شنيدن آن بدن مؤمنان مي لرزد. و اين غلو در مذهب است كه ائمه را حتّي بر پيامبر اسلام ترجيح مي دهند و در چند روايت حضرت علي را بر پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله)مقدم شمرده اند. در حالي كه در حدود هشتاد روايت نقل شده از حضرت علي، كه ابوبكر و عمر را بر خود ترجيح داده است و اين از آثار فرقه علبائيه است در حالي كه دليل عقلي مي گويد وقتي امام نايب پيامبر است معقول نيست كه امام بر پيامبر ترجيح پيدا كند و در بعضي روايات شيعه نيز آمده است كه انبياء افضل از ائمه هستند. 2 ـ مسأله معجزه، به نظر اهل سنت معجزه اختصاص به انبياء (عليهم السلام) دارد ولي شيعيان مي گويند امامت استمرار نبوت است و لذا امام داراي معجزه است. كسي تصور نكند كه اين تنها يك اختلاف لفظي است و آنچه را ديگران كرامت مي نامند شيعيان آن را معجزه مي گويند زيرا آنان امامان خود را حجت خدا مي دانند و چند كتاب درباره معجزات ائمه (عليهم السلام)نوشته و داستان هاي زيادي نقل كرده اند و آنها را به غايب منتظر و گاهي به قبر و ضريح نسبت داده اند. و اين ها دروغ هايي است براي گرفتن اموال مردم و كنار گذاردن عقل و همه اين ها از آثار زرتشتيان است و اماماني كه هيچ سود و زياني بر خود ندارند چگونه براي مردم مفيد باشند؟!».(1)
نقد و بررسي
گرچه عنوان بحث آقاي قفاري «ايمان به پيامبران» است ولي مي خواهد ادعا كند كه شيعيان امامان خود را پيامبر مي دانند و ثانياً عقيده صحيحي به پيامبران ندارند. اما اعتقاد شيعيان به پيامبران روشن بوده و در كتاب هاي كلامي آمده است كه تمام پيامبراني كه خداوند فرستاده قبول داشته و آنان را معصوم از هر گناهي چه قبل از نبوت و چه پس از آن مي دانند، و حتي شيعيان ـ بر خلاف جمهور اهل سنت ـ انبياء (عليهم السلام) را بر ملائكه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . «اصول مذهب الشيعة الامامية» ج 2، ص 628.
صفحه 424 |
ترجيح داده و افضل از آنان مي دانند.(1)
امامت نزد شيعه يعني: «رابطه بين خدا و مردم در گرفتن فيوضات باطني الهي و رساندن آن به مردم، آن گونه كه نبوت نيز رابطه اي است بين خدا و خلق در گرفتن فيوضات ظاهري يعني شرايع الهي و رساندن آن به مردم. پس امام دليل و راهنما است كه دل ها را به مقامات معنوي هدايت مي كند و پيامبر دليل و راهنمايي است كه مردم را به اعتقادات صحيح و اعمال صالح راهنمايي مي كند و گاهي نبوت و امامت در يك شخص جمع مي شوند».(2) امامت نزد شيعه امتداد نبوت است اما معني اين كلام اعتقاد به وجود پيامبر پس از پيامبر خاتم نيست، بلكه معناي اين امتداد آن است كه همان قاعده لطف كه اقتضاء مي كند خداوند پيامبر بفرستد تا مردم به انجام تكليف و قرب الي الله هدايت شوند اقتضاء مي كند كه پس از پيامبر هميشه امام وجود داشته باشد تا همان وظيفه را عمل كند بدون آن كه وحي بر امام نازل شود.(3)
دليل عصمت امام نزد شيعه نيز همان دليلي است كه دلالت بر وجوب عصمت پيامبر دارد.(4) و آيات شريفه(5) و در كلمات حضرت علي (عليه السلام) در نهج البلاغه(6)و روايات(7) شواهد فراواني بر عصمت ائمه (عليهم السلام) وجود دارد كه اين جا جاي بحث از
كيفيت دلالت آنها نيست. اما اهل سنت عصمت را در امام و خليفه شرط نمي دانند تا به اين وسيله بتوانند خلافت ابوبكر را تصحيح نمايند.(8) و عجيب آن است كه عصمت امت
1 . ر.ك. «كشف المراد» ص 360; «عقائد الامامية» ص 51.
2 . «الميزان» ج 14، ص 334.
3 . «المقصود بامتدادية الامامة للنبوة هو حفظ الشرع علماً و عملا، فلزمت عصمة الائمة للزوم ضرورة نقل التشريع الالهي للاجيال اللاحقة علي طريق نقيّة و أصلية»، ر.ك. «حقيقة الشيعة الاثني عشرية» ص 30.
4 . «كشف المراد» ص 364.
5 . مثل: (قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ) سوره بقره: 2، آيه 124، و آيه تطهير و آيه اطاعت و ... .
6 . مثل: «ما شككت في الحق مذاريته، و الله ما كتمت و شمة و لا كذبت كذبة، انّي لم اردّ علي الله و لا علي رسوله ساعة قط، لا يقاس بآل محمد من هذه الامة احد و ... ».
7 . مثل حديث ثقلين و حديث دوران حق با علي و سفينة نوح و ... .
8 . «كشف الفوائد» ص 78.
صفحه 425 |
را مي پذيرند و آن را دليل و مدرك بر احكام و حتي بر اعتقادات خود قرار مي دهند
بدون آن كه اعتقاد به عصمت صحابه داشته باشند، ولي واقعيت آن است كه آنان گرچه تنها تصريح به عدالت صحابه مي كنند نه به عصمت آنان، ولي عدالتي را كه اهل سنت درباره صحابه مي گويند شبيه عصمتي است كه شيعه درباره امامان خود مي گويد، زيرا صِرف عادل بودن يك شخص باعث نمي شود كه كلام او به عنوان حجت و دليل بر فقه مطرح شود مگر آن كه ثابت شود كه آن شخص حتي اشتباه و نسيان نيز ندارد و اين را آنان درباره صحابه قبول دارند و لذا به عمل و اقوال آنان در فقه استناد مي كنند، چيزي كه شيعه نام آن را عصمت مي گذارد و تنها درمورد اهل بيت پيامبر (عليهم السلام) قبول دارد. ملا عبدالرزاق لاهيجي فرموده است: «مراد ما از عصمت در امام نيست مگر عدالت، ليكن عدالت شخصي هرگاه منصوص عليه به امامت و خلافت باشد محقّق و ثابت باشد، و واجب باشد بقاي او بر حكم عدالت، و روا نبود خروج از مقتضاي آن، و عدالت غير منصوصٌ عليه چنين نبود، پس في الحقيقه عصمت نباشد مگر تأكّد عدالت و وجوب بقاء بر حكم آن».(1) گرچه اين كلام كاملا دقيق نيست زيرا نفس تأكيد عدالت و ضرورت بقاي عدالت مساوي با عصمت نيست بلكه بايد نفي سهو ونسيان و خطا نيز به آن ضميمه گردد.
و مسأله «وجوب اطاعت و پيروي از ائمه (عليهم السلام)» از مسلمات مذهب شيعه است. گرچه آقاي قفاري به غلط تصوّر كرده است كه اگر كسي وجوب اطاعت داشته باشد بايد پيامبر باشد!! در حالي كه فرزند بايد از پدر خود اطاعت كند و زوجه از همسر خود بايد اطاعت كند در حالي كه آنان نبوت ندارند. مقصود از آن كه ما مي گوييم پيروي از ائمه (عليهم السلام)واجب است آن است كه در اوامري كه ائمه براي تبليغ احكام شرع و به عنوان بيان حلال و حرام الهي صادر مي كنند روشن است كه اطاعت از ائمه اطاعت كردن از احكام الهي است و اين از جمله قضايائي است كه دليل آن با خودش است، و اما
ضرورت اطاعت از آنان در اوامر شخصي ايشان نيز مطابق با عقل و سازگار با آن است.
1 . «گوهر مراد» ص 464.
صفحه 426 |
عقل مي گويد آنان واسطه در ايجاد و در افاضه فيض هستند و چون منعم بر ما هستند
شكر منعم واجب است و اطاعت كردن از آنان نوعي سپاسگزاري از آنان است، و در قرآن كريم نيز فرموده: «پيامبر سزاوارتر است به مؤمنان از خودشان»،(1) «اطاعت كنيد خداوند را و اطاعت كنيد پيامبر و اولي الامر را».(2)
و اما آن كه آقاي قفاري مي گويد: «شيعيان ائمه خود را برتر از انبياء (عليهم السلام) مي دانند و هر كس شخصي غير از انبياء را مساوي يا برتر از آنان بداند به اجماع علماء كافر است» پاسخش آن است كه شيعيان ائمه خود را بر انبياء ترجيح مي دهند و بر اين ترجيح دليل دارند(3) اما هرگز ائمه خود را بر پيامبر خاتم ترجيح نمي دهند ولي شما وهابيان در كلمات خود و در روايات خود به روشني عمر را بر پيامبر خاتم ترجيح مي دهيد،(4) مكرر براي پيامبر خطا و جهل اثبات مي كنيد اما مي گوييد خداوند در چند مورد كلام عمر را بر كلام پيامبر ترجيح داد!!. آري به نظر وهابيان نزول فرشته وحي و تكلّم او با عمر(5) موجب نبوت نمي شود و اشكالي ندارد اما نزول فرشته بر اهل بيت پيامبر موجب لرزيدن بدن وهابيان مي گردد!!. شيعيان در هيچ روايتي حضرت علي (عليه السلام)را بر پيامبر (صلي الله عليه وآله) ترجيح نداده اند، بله اين صحيح است كه گفته شود حضرت علي همسري دارد كه بر همسران رسول خدا ترجيح دارد و يا علي (عليه السلام) فرزنداني دارد كه پيامبر مانند آنها را نداشته است، و اين به معني ترجيح دادن و فضيلت نفساني بر حضرت علي (عليه السلام) نسبت به پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله)نيست. و اما روايتي كه آقاي قفاري به آنها اشاره كرده كه حضرت علي، ابوبكر را بر خود ترجيح داده است اولا اين روايات را تنها پيروان ابوبكر و عمر نقل كرده اند و بر ما حجت نيستند و ثانياً در نهج البلاغه خلاف اين روايات براي ما نقل شده(6) و چون اين روايات معارض
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . سوره احزاب: 33، آيه 7.
2 . سوره نساء: 4، آيه 59.
3 . ر.ك. «لماذا اخترت مذهب الشيعة» ص 349.
4 . ر.ك. «المناظرات بين فقهاء السنة و فقهاء الشيعة» ص 28.
5 . «صحيح البخاري» باب مناقب عمر، ص 655، ح 3689.
6 . «نهج البلاغه» خطبه 2 و 3: لا يقاس بآل محمد من هذه الامة احد، متي اعترض الريب فيّ مع الاول منهم... .
صفحه 427 |
دارند قابل اعتماد نيستند.
دليل عقلي مورد اشاره آقاي قفاري بر فرض صحت تنها دلالت مي كند كه نايب ترجيح بر منوب عنه ندارد بلكه يا مساوي و يا پايين تر از او مي باشد اما هرگز اثبات نمي كند كه نايب يك پيامبر بايد پايين تر از ساير پيامبران باشد، مخصوصاً با توجه به آن كه خود پيامبران از نظر فضيلت و مرتبه يكسان نيستند. و اگر در كتاب هاي شيعه آمده است كه ولايت بالاتر از نبوت است معناي اين كلام آن نيست كه امامان ما از تمام پيامبران حتي پيامبر خاتم بالاترند، بلكه وصي هر پيامبري تابع پيامبر است(1) بنابراين پيامبر خاتم بر تمام ائمه ترجيح دارد.
معجزه
و اما مسأله معجزه، آقاي قفاري تصور كرده كه چون امامت استمرار نبوت است و معجزه نيز بر امام ثابت شده پس امامت همان نبوت است. پاسخ اين كلام از سخنان قبل روشن شد، زيرا استمرار نبوت بودن به معني حفظ شرع است و اجراي احكام الهي نه به معني اضافه كردن تشريع احكام. و معجزه يا خوارق عادت يا تصرف در تكوين براي انسان كامل ثابت است و اين خرق قانون عليت و معلوليت نيست آن گونه كه برخي تصور كرده اند،(2) بلكه انسان كامل مي تواند با نفس قوي خود جزء سلسله علل مؤثر در اين عالم قرار گيرد.(3) و قرآن كريم نيز اموري را بر افرادي كه پيامبر نبوده اند مثل حضرت مريم
و آصف بن برخيا و ... اثبات نموده است. بنابراين اشكالي ندارد كه ائمه (عليهم السلام) داراي معجزه باشند. و ائمه هرگز ادعاي نبوت نداشته اند و معجزه عملي است خارق العاده
1 . «بحر المعارف» ص 321: «فلا يتوهم من كلامهم انّ الولاية اعظم من النبوة و النبوة اعظم من الرسالة كون الولي اعظم من النبي بل الامر ليس كذلك لان النبي له مرتبة النبوة و ليس للولي ذلك لانّ مرتبة الولاية خاصة فلا يكون الولي اعظم من النبي و لا النبي اعظم من الرسول لانّ كل واحد منهم تابع للآخر و التابع لا يلحق المتبوع من حيث هو تابع فالولي تابع للنبي دائماً و الاّ لا يكون ولياً و النبي تابع للرسول دائماً و الا لم يكن نبياً فلا يكون اعظم منه و هذه قاعدة مطردة لاريب فيها».
2 . «شرح العقائد الامامية» ج 2، ص 121.
3 . «شرح الاشارات و التنبيهات» ج 3، ص 416.
صفحه 428 |
براي اثبات ادعاي نبوت. ولي ادعاي حجت خدا بودن را داشته اند و اين هيچ اشكالي
ندارد. و معناي حجت خدا بودن اين است كه: «شخصي از جانب خدا و رسول براي ارشاد و هدايت خلق مورد تصريح قرار گيرد»(1) ظهور امور خارق عادت بر چنين شخصي به عنوان دليل بر صدق گفتار او صحيح است. و اما آنچه در كتاب هاي مربوط به معجزات ائمه (عليهم السلام)آمده است ما ادعا نمي كنيم كه تمام آنها صحيح است بلكه بسياري از آنها با سند ضعيف نقل شده اند و تقريباً تمامي احاديثي كه آقاي قفاري در اين بحث نقل كرده چنين است. اما به هرحال اصل وجود معجزه در دست ائمه (عليهم السلام)با خبر متواتر نقل شده است. و امامان (عليهم السلام)مستقلا و بدون اذن الهي قدرت بر انجام سود و زيان را ندارند ولي باذن الله قدرت تصرف در طبيعت و تكوين را دارند. به نظر وهابيان تسبيح گفتن سنگ ريزه در دست ابوبكر و عمر و عثمان و نيز جاري شدن آب رود نيل بهوسيله نامه عمر و صداكردن عمر در مدينه و شنيدن لشكر صداي او را در شام و ...(2) اين گونه معجزات ـ آن هم بالفظ معجزه نه كرامت ـ براي خلفا اشكال ندارد!! اما براي اهل بيت پيامبر (عليهم السلام) اشكال دارد و كفر مي شود!!.
و اما آنچه آقاي قفاري ادعا كرده است كه: «در كتاب هاي شيعه آمده است كه حضرت علي (عليه السلام)فرمود بهترين اين امت پس از پيامبر اكرم ابوبكر و عمر است»(3) پاسخ اين كلام آن است كه آقاي قفاري اين عبارت را از كتاب «تلخيص الشافي» نقل كرده است و شيخ طوسي اين حديث را در آن كتاب نقل كرده و پاسخ داده است. شيخ طوسي فرموده: «اولا راوي اين حديث عثماني است يعني ابوحباب كلبي و او منحرف از اهل بيت بوده است. ثانياً صدر حديث اين است كه حضرت علي بر منبر كوفه فرمود: چيست اين دروغي كه مي گويند بهترين اين امت پس از پيامبر اكرم ابوبكر و عمر است. و ثالثاً اين حديث معارض است با حديث طير مشوي. و رابعاً چگونه اهل سنت اين
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . «گوهر مراد» ص 457.
2 . «اعلام السنة المنشورة» ص 250.
3 . «اصول مذهب الشيعة الامامية» ج 2، ص 619.
صفحه 429 |
حديث را نقل مي كنند در حالي كه خودشان مي گويند ابوبكر گفت من خليفه شما شدم در حالي كه بهترين شما من نيستم.(1) از اينجا نحوه استدلال كردن وهابيان روشن مي شود، حديثي كه اصلا در منابع شيعي وجود ندارد و تنها شيخ طوسي آن را نقل كرده است تا پاسخ دهد و شيخ مي گويد در منابع ما نيامده و در كتاب هاي اهل سنت نيز از طريق دشمنان اهل بيت نقل شده و نيز تقطيع شده و معارض دارد، در عين حال آقاي قفاري وجود چنين حديثي را به كتاب هاي شيعه نسبت داده است!!.
ايمان به آخرت
آقاي قفاري در اين بحث مي گويد:
«شيعيان بدعت هاي زيادي دارند كه بسيار مفصل است و هيچ شاهدي از قرآن و سنت بر آنها نيست مثلا آنان آيات شريفه قرآن مربوط به معاد را به رجعت تأويل مي كنند تا دل مردم را از آخرت غافل نمايند، آخرت را تنها از امام مي دانند در حالي كه قرآن فرموده آخرت از خدا است. و معتقدند كه بهشت از نور امام حسين آفريده شده و مهر حضرت زهرا است در حالي كه مهر را بايد شوهر بدهد آن هم در دنيا و مي گويند غذاي بهشت را فقط در دنيا پيامبر و وصي پيامبر مي خورد و حضرت زهرا را فراموش كردند بگويند شايد به جهت آن كه شامل ساير دختران پيامبر نشود. تربت امام حسين را در قبر سبب نجات مي دانند، مي گويند شيعيان در قبر قرآن ياد مي گيرند تا در دنيا آن را فراموش كنند، اهل قم را مي گويند وارد محشر نشده و مستقيم به بهشت مي روند، حضرت علي را قيم بهشت و جهنم دانسته و حساب و ميزان را به دست او مي دانند. بهشت را مخصوص شيعه مي دانند همانند عقيده يهود درباره خود، اعتقاد به بهشتي در دنيا دارند غير از «جنّت الخلد» در حالي كه ابن تيميه گفته است حضرت آدم نيز در جنة الخلد بوده است».(2)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . «تلخيص الشافي» ج 3، ص 225.
2 . «اصول مذهب الشيعة الامامية» ج 2، ص 637.
صفحه 430 |
نقد و بررسي
يكي از عقايد شيعه اعتقاد به رجعت است، و اين عقيده به معني انكار معاد نيست و نصوص مربوط به معاد نيز تأويل به رجعت نمي شود بلكه هر كدام از اين دو مسأله معاد و رجعت ادله خاص خود را دارد. مقصود از رجعت ـ و كرّت ـ آن است كه پس از ظهور امام زمان (عليه السلام) و قبل از قيام قيامت بخشي از مردم ـ كه بهترين افراد و شقي ترين افراد هستند ـ زنده مي شوند و به پاداش يا مجازات برخي از اعمال خود مي رسند. اكثر علماي شيعه اين عقيده را قبول دارند هر چند تعدادي از قدماي شيعه(1) و بعضي از معاصرين مثل سيد محمد حسين فضل الله آن را انكار مي كنند.(2) ولي اكثريت با كساني است كه آن را قبول دارند. از نظر عقلي نيز رجوع بعضي انسان ها به دنيا هيچ اشكالي ندارد و نه مخالف قدرت الهي است و نه موجب اعتقاد به تناسخ مي گردد و از طرف ديگر در امت هاي پيشين نيز نمونه هايي داشته است و بهترين دليل بر امكان چيزي وقوع آن است علاوه بر آن كه از ابتداي زندگي بشر روي كره خاكي هميشه جنگ براي تحقق عدالت ونفي ظلم وجود داشته است وهيچگاه حق كاملا فراگير نشده است و تنها در روز ظهور محقق مي شود، و طبق برخي روايات، هفت سال پس از ظهور، امام زمان(عليه السلام) شهيد مي گردد، بنابراين چندين هزار سال جنگ به عنوان مقدمه براي تحقق عدالت مي باشد و ذي المقدمه اگر تنها هفت سال باشد اين زيبا نيست كه مقدمه هزار برابر نسبت به ذي المقدمه باشد و به عبارت ديگر آن قدر ارزش ندارد كه چندين هزار سال تلاش براي يك عدالت هفت ساله. و چون بقاء جهان بدون انسان كامل و امام معصوم ممكن نيست پس بايد دوباره معصومين (عليهم السلام) رجوع به دنيا داشته باشند تا عدالت فراگير، باقي بماند.
دليل نقلي بر مسأله رجعت
الف: } وَيَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ كُلِّ أُمَّة فَوْجاً مِمَّنْ يُكَذِّبُ بِآيَاتِنَا{(3) روزي كه از هر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . «بحار الانوار» ج 53، ص 138.
2 . «الفوائد البهية» ج 2، ص 319.
3 . سوره نمل: 27، آيه 84.
صفحه 431 |
جمعيتي گروهي كه آيات ما را تكذيب مي كردند محشور مي كنيم. در حالي كه مي دانيم
حشر در قيامت مربوط به تمام مردم است } وَحَشَرْنَاهُمْ فَلَمْ نُغَادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً{.(1)
ب: آيه شريفه } أَخْرَجْنَا لَهُمْ دَابَّةً مِنْ الاَْرْضِ تُكَلِّمُهُمْ{،(2) طبق روايات بسيار زيادي اين آيه به حضرت علي (عليه السلام)تفسير شده كه به دنيا برمي گردد.(3)
ج: } إِنَّا لَنَنصُرُ رُسُلَنَا وَالَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيَوْمَ يَقُومُ الاَْشْهَادُ{(4) اين آيه نيز به ياري در هنگام رجعت تفسير شده است.
د: آياتي كه دلالت مي كند بر مردن و زنده شدن برخي از افراد در امت هاي گذشته مثل آنان كه بر اثر صاعقه مردند و سپس زنده شدند.(5) وكسي كه در بني اسرائيل كشته شده بود و با ذبح گاو او زنده شد(6) و نيز داستان عزير(7) و نيز زنده شدن مردگان توسط حضرت عيسي (عليه السلام).(8) و مردن و زنده شدن عده اي از بني اسرائيل.(9)
از نظر تاريخي، معمولا علماي اهل سنت اعتقاد به رجعت را گرفته شده از عقايد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . سوره كهف: 18، آيه 47.
2 . سوره نمل: 27، آيه 83.
3 . ر.ك. «البرهان» ج 3، ص 210، ح 9; «بحار الانوار» ج 39، ص 243، ح 32. ظاهراً تمامي مصادر شيعي كه دابة الارض را به حضرت امير (عليه السلام) تفسير كرده اند به كتاب «تفسير القمي» ج 2، ص 130 منتهي شده و از آن گرفته اند و كتاب هاي اهل سنت نيز از ابن حجام گرفته اند. ولي تفسير مجمع البيان و التبيان به حضرت علي (عليه السلام) تفسير نكرده اند. ضمناً اصل حديث اين گونه است: «انّي لصاحب العصا و الميسم و الدابة التي تكلّم الناس» و چون همه علماء الدابه را مرفوع خوانده اند گفته اند حضرت علي (عليه السلام) دابة الارض است در حالي كه احتمال دارد مجرور باشد و در اين صورت معناي اين مي شود كه آن حضرت صاحب دابه است.
4 . سوره غافر: 40، آيه 52. 3
5 . سوره بقره: 2، آيه 56: (وَإِذْ قُلْتُمْ يَا مُوسَي لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي نَرَي اللهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمْ الصَّاعِقَةُ وَأَنْتُمْ تَنظُرُونَ * ثُمَّ بَعَثْنَاكُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ )
6 . سوره بقره: 2، آيه 73.
7 . سوره بقره: 2، آيه 260.
8 . سوره آل عمران: 3، آيه 50.
9 . سوره بقره: 2، آيه 244.
صفحه 432 |
زمان جاهليت(1) و يا از جعليات و ساخته هاي زنديقان مي دانند،(2) در حالي كه اين عقيده
به نظر شيعيان از خود قرآن كريم استفاده شده است، و اولين كسي كه صريحاً مسأله رجعت را مطرح كرد عمر بن خطاب بود كه وقتي پيامبر از دنيا رفت او فرياد زد: «به خدا سوگند پيامبر نمرده است بلكه نزد خدا رفته و دوباره رجعت به دنيا مي كند».(3)
و عجيب آن است كه در روايات اهل سنت آمده است كه ابولؤلؤ كه قاتل عمر است هر شب در كنار درياي عمان زنده مي شود و عذاب مي شود و روايات متعددي از آنان نقل شده است كه افرادي از صحابه پس از مرگشان دوباره زنده شدند و نه تنها رجعت را در مورد انسان ها نقل كرده اند كه رجعت حيوانات را نيز نقل كرده اند، فضل بن شاذان پس از نقل موارد فوق مي گويد: «ما منكر قدرت خداوند در زنده كردن مردگان نيستيم ولي عجيب آن است كه اگر شيعه چيزي را بگويد اهل سنت آن را زشت دانسته و بر آن عيب گيري مي كنند و حال آن كه خودشان بيش از اين را دارند. شيعه حتي يك حديث از اهل بيت نقل نكرده اند كه مرده اي پس از مرگش به دنيا برگشته باشد ولي اهل سنت فراوان اين گونه روايت دارند، وقتي آنان اين حديث را نقل مي كنند كه تمام آنچه در بني اسرائيل رخ داده بايد ميان مسلمانان نيز تحقق يابد و روشن است كه رجوع به دنيا در بني اسرائيل بوده است پس بايد در مسلمانان نيز باشد پس چرا اين را بهتان مي دانند و شيعه را بر آن سرزنش مي كنند؟!».(4)
بنابراين معلوم شد كه عقيده به رجعت مطابق با قرآن و حتي با روايات اهل سنت(5)است ولي آقاي قفاري از آثار خودشان بي اطلاع است.
و اما آنچه كه آقاي قفاري مي گويد: «شيعيان آخرت را تنها از امام مي دانند در
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . «النهاية في غريب الحديث و الاثر» ج 2، ص 202.
2 . «اصول مذهب الشيعة الامامية» ج 2، ص 637.
3 . «قام عمر فقال: ان رسول الله ذهب الي ربه كما ذهب موسي بن عمران و الله ليرجعنّ رسول الله فليقطعنّ ايدي رجال و ارجلهم...»، «تاريخ الامم و الملوك» معروف به تاريخ طبري، ج 2، ص 422; «الكامل في التاريخ» لابن الاثير ج 2، ص 323; «تاريخ الاسلام» عهد الخلفاء الراشدين، ص 5.
4 . «الايضاح» ص 426.
5 . ر.ك. پاورقي «الايضاح» ص 413.
صفحه 433 |
حالي كه قرآن فرموده: آخرت از خداوند است» پاسخ اين كلام آن است كه اين سخن شبيه كلام خوارج است كه مي گفتند: «لا حكم الاّ لله لا لك يا علي» آقاي قفاري تصور كرده است كه خداوند در عرض مخلوقات خود است پس اگر چيزي از امام بود ديگر از خدا نيست و اگر از خدا بود از امام نخواهد بود، در حالي كه هم چنان كه اگر حكم تنها از خداوند است بايد اين حكومت الهي توسط يك انسان الهي اعمال گردد در مسأله اختيار آخرت داشتن نيز چنين است كه چون امام هيچ خواسته اي جز خواسته خداوند ندارد و اراده و خواست او در طول اراده الهي است پس دنيا و آخرت از خداوند است ولي اين تنها بهوسيله امام اعمال مي گردد و مسأله قسيم الجنة و النار و حساب و ميزان نيز اين گونه است.
و اما مهر بودن بهشت براي حضرت زهرا (عليها السلام)، اولا بهشت از نور امام حسين آفريده شده است نه از بدن يا جسم آن حضرت و نور آن حضرت تقدم زماني دارد، به گفته ابن فارض:
انّي و ان كنت ابن آدم صورة *** فلي فيه معني شاهد بأبوّتي
وبه گفته جامي:
من به ظاهر گرچه ز آدم زاده ام *** ليك درواقع جدّ پدر افتاده ام
و مهر را بايد شوهر بدهد اما چه اشكالي دارد كه شخص ثالثي مهر را به زوج تمليك كند و يا شخص ثالثي چيزي را به زوجه هبه نمايد تا او به ازدواج با اين شخص راضي شود؟! و دادن مهر در دنيا ضرورت ندارد هم چنان كه اشكالي ندارد كه مهر يك امر معنوي و اخروي باشد كه اكنون در دنيا به زوجه داده مي شود ولي اثر آن در آخرت ظاهر مي گردد.
و اما غذاي بهشتي در دنيا براي حضرت مريم طبق نصّ قرآن كريم ممكن بوده است و حضرت زهرا(عليها السلام) گرچه پيامبر نيست ولي از بسياري پيامبران بالاتر است و لذا مي تواند غذاي بهشتي در اين دنيا بخورد.
صفحه 434 |
بحث از تربت و تأثير آن قبلا چون ذكر شد تكرار نمي كنيم.
فراگيري قرآن در قبر نيز به معني ترغيب به فراگيري قرآن در اين دنيا است زيرا مي گوييم اگر كسي انسان خوبي بود اما قرآن نخوانده بود بهشت نمي رود مگر به فراگيري و قرائت قرآن، پس اگر كسي مي خواهد اين معطّلي را پيدا نكند بايد اينجا قرآن را بياموزد و قرائت كند.
باز شدن يكي از درهاي بهشت در قم كنايه از اهل حق و فرقه محقّه بودن مردم قم است كه هميشه در طول تاريخ اين شهر شيعه نشين بود، و ياقوت حموي مي گويد: «وقتي به قم مي رسيم ديگر ذكر دين و مذهب آنان لازم نيست چون اظهر من الشمس است كه همگي مذهب جعفري دارند»،(1) و قميين ـ البته با شرايطي كه در جاي خود ذكر شده ـ حشر به قيامت دارند اما در موقف مربوط به ولايت معطل نمي شوند و زود به بهشت مي روند.
به نظر شيعه بهشت مخصوص شيعيان نيست بلكه فردوس مخصوص شيعيان است و اين دو تفاوت بسيار دارند. به نظر شيعه جاهل قاصر حتي اگر چه شيعه نباشد به جنّت مي رود، و اهل نجات زيادند گرچه اهل فردوس اندكند.
نكته آخر آن است كه شيعه اعتقاد به عالم برزخ دارد وعده اي در آنجا متنعّم وعده اي در حال عذاب هستند و اين بهشت غير از بهشت عالم آخرت است اما آقاي قفاري چون عالم برزخ يا عالم مثال يا ملكوت را قبول ندارد ـ طبق برهان قاطع و غير قابل خدشه خود يعني كلام ابن تيميه ـ مي گويد حضرت آدم در جنّت الخلد بوده است و در آنجا مخلّد نماند و اخراج گرديد!! و آيا تصور نكرده است كه اگر به تصريح خود او آدم به جنة خلد رفت پس چرا مخلّد نماند و از آن هبوط كرد؟!، در حالي كه روشن است كه بهشت آدم و حوا بهشت اخروي نبوده است زيرا در اين بهشت تكليف وجود داشت و آنجا تكليفي نيست، اين بهشت قابل خروج است برخلاف آن. در اين بهشت شيطان مي تواند داخل شود برخلاف آن بهشت.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . «معجم البلدان» ج 4، ص 397.
صفحه 435 |
ضمناً در پايان اين بحث به يك نمونه از امانت در نقل كلام و روش اشكال كردن وهابيان اشاره مي كنيم: آقاي قفاري اين كلام را از مرحوم شيخ عباس قمي نقل كرده است: «قد وردت روايات كثيرة عن ائمة اهل البيت في مدح قم و اهلها و انّها فتح اليها باباً ـ كذا ـ من ابواب الجنة»،(1) سپس آقاي قفاري تعجب كرده است كه چگونه يك عالم شيعه كلمه «باباً» را منصوب آورده است در حالي كه نايب فاعل است و بايد مرفوع باشد، در حالي كه كلمه «باباً» مفعول است نه نايب فاعل. عين عبارت مرحوم قمي چنين است: «قد وردت روايات كثيرة عن ائمة اهل البيت (عليهم السلام) في مدح قم و اهلها و أنّها مما سبقت الي قبول الولاية، فزيّنهاالله تعالي بالعرب و فتح اليه باباً من ابواب الجنة».(2)
به هر حال تمام مطالبي كه آقاي قفاري در اين بحث آورده است اعتماد كردن به رواياتي است كه به صورت خبر واحد نقل شده و چون مباحث اعتقادي هستند تعبّد به خبر واحد ظني صحيح نيست اگر چيزي به صورت قطعي ثابت شد و خلاف ادله عقلي و نقلي ديگر نبود قابل انتساب به شيعه است به شرط آن كه در روايات و كتاب هاي قابل اعتماد شيعه باشد و گرنه خير.
ايمان به قدر
يكي از اركان ايمان به نظر وهابيان ايمان به قدر است و قدر را به گونه اي تفسير مي كنند كه تصور كرده اند موجب جبر نمي شود. آقاي قفاري مي گويد:
«قدماي شيعه قدر را قبول داشتند ولي كم كم تحت تأثير معتزله واقع شده و آن را انكار كردند و مي توان گفت شيعه بر سه فرقه اند: 1 ـ طرفداران قدر 2 ـ طرفداران اعتزال و نفي قدر 3 ـ كساني كه متوقف بوده و نمي دانند قدر صحيح است يا خير و اينان مي گويند لا جبر و لا تفويض. و كتاب هاي شيعه نيز مي گويد افعال مردم مخلوق خداوند نيست در حالي كه اعمال مردم مخلوق خداوند است و حتي درمشركين عمل شرك آنان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . «اصول مذهب الشيعة الامامية» ج 2، ص 633.
2 . «الكني و الالقاب» ج 3، ص 87.
صفحه 436 |
مخلوق خدا است گرچه به مشيت الهي نيست، سپس مي گويد تنها خالق خداوند است
و مردم خالق چيزي نيستند ولي يك مورد استثناء شده كه درمورد عيسي (عليه السلام) اين لفظ به كار رفته است اما تعميم آن به غير حضرت عيسي جايز نيست. سپس مي گويد شيعه مخالف قدر هستند در حالي كه در روايات شيعه آمده است لا جبر و لا تفويض و مقصود آنست كه مردم خالق اعمال خود نيستند، و اهل سنت طرفدار جبر نيستند بلكه مي گويند خداوند خالق افعال مردم است. پس شيعه تحت تأثير معتزله معتقد به نفي قدر شدند هم چنان كه عقيده به عدل را از معتزله گرفتند و مقصودشان از عدل آن است كه قدر را انكار كنند و روايات خود شيعه نيز هرگز نفي قدر نكرده است بلكه تنها نفي سخن معتزله مي باشد. پس قدري اثبات ظلم بر خداوند كرده است و معتزلي اثبات شريك بر خداوند نموده و صحيح آن است كه بگوييم امر بين الامرين صحيح است كه اهل سنت مي گويند و تفسير اين جمله آن است كه حد وسط به معني پذيرفتن هر دو طايفه از ادله است آيات شريفه اثبات قدرت و مشيئت بر مردم نموده و از طرف ديگر بعضي از ادله مي گويد قدرت و مشيئت مردم تابع قدرت الهي است. اما شيعه از تفسير كردن جمله امر بين الامرين طفره مي روند».(1)
نقد و بررسي
آقاي قفاري در كلام خود مي خواهد بگويد عقيده اهل سنت آن است كه نه جبر صحيح است و نه تفويض، بلكه امر بين الامرين صحيح است اما به شيعيان نسبت داده است كه آنان گرچه مي گويد «امر بين الامرين»، ولي چون منكر قدر هستند پس ايمان به قدر و تقدير الهي ندارند، و از اين جهت شيعه را پيرو معتزله معرفي كرده است. براي روشن شدن مغالطه اي كه در اين مبحث براي ايشان پيش آمده است مي گوييم: در
روايات لفظ قدري از الفاظ اضداد بوده مثل لفظ «قرء» كه به معني پاكي و هم ناپاكي است، قدر نيز بر طرفدار جبر اطلاق شده است و هم بر طرفداران تفويض.(2) در روايات
1 . «اصول مذهب الشيعة الامامية» ج 2، ص 646.
2 . «المصطلحات الاسلامية» ص 152.
صفحه 437 |
اهل سنت گاهي آمده است: «القدرية مجوس هذه الامة»(1) و گاهي آمده است: «مجوس
هذه الامة الذين يقولون لا قدر»،(2) به هرحال مقصود وهابيان از قدري كسي است كه نافي و منكر قَدَر باشد،(3) و لذا آنان سخت در اين مسأله طرفدار بيهقي هستند كه كتابي مفصل به نام «اثبات القدر» دارد و كسي را مجوسي معرفي مي كند كه منكر قدر باشد و طرفدار قدر را موحّد مي داند. ولي چون روشن است كه مجوس قائل به دو مبدأ بوده يكي براي خيرات و ديگري براي شرور، و كسي كه تنها خداوند را فاعل افعال خير دانسته و شرور را مربوط به مردم بداند او نيز قائل به دو مبدأ شده است پس بايد گفت كسي كه منكر قدر است و تقدير الهي را قبول ندارد و يا خالقيت خداوند را به امور خير اختصاص مي دهد چنين كسي قدري و مجوس اين امت مي باشد.
قدر به نظر وهابيان يعني خداوند اشياء را طبق تقدير خود ايجاد كرده است.(4)و براي آن كه اين كلام منجر به جبر نشود گاهي مي گويند فعل، فعلِ انسان است و در عين حال مخلوق خداوند مي باشد.(5) و گاهي مي گويند: خداوند خالق همه چيز است و هرچه موجود مي شود به اراده اوست و چون پيامبر فرموده است جبر نيست پس خالق بودن خداوند بر همه چيز و اراده خداوند كه به همه چيز تعلق گرفته است جبر نمي باشد.(6)و براي تشبيه و تقريب به ذهن اين سه مثال را ذكر مي كنند كه كبوتري كه داخل قفس است نسبت به غذايي كه براي او داخل قفس مي گذارند اختيار دارد ولي نسبت به مكان قفس اختيار ندارد. و نيز كسي كه داخل كشتي است نسبت به قدم زدن داخل كشتي مختار
است اما نسبت به امواج دريا و حركت كشتي اختيار ندارد.(7) و معني آيه شريفه } وَمَا
1 . «اثبات القدر» ص 172.
2 . همان مدرك، ص 173.
3 . «العقيدة الاسلامية و أسسها» ص 656.
4 . همان مدرك، ص 626.
5 . همان مدرك، ص 639.
6 . «اثبات القدر» ص 116.
7 . «العقيدة الإسلامية و أسسها» ص 644.
صفحه 438 |
رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَكِنَّ اللهَ رَمَي{(1) نيز اين است كه اصل رمي و تيرانداختن از پيامبر است
ولي اصابت و رسيدن آن به هدف فعل خداوند است نه فعل پيامبر.(2) سپس وهابيان احاديثي را از حضرت علي (عليه السلام) و امام حسن مجتبي و امام صادق (عليهما السلام) نقل مي كنند كه آنان فرموده اند «لا جبر و لا تفويض بل امر بين الامرين»(3) و امر بين الامرين را مي گويند يعني پذيرفتن ادله اي كه مي گويد انسان اراده و اختيار دارد و نيز ادله اي كه مي گويد قدرت و اراده انسان تابع مشيت و اراده الهي است.(4)
به نظر ما اگر وهابيان تنها بگويند ما طرفدار امر بين الامرين هستيم و آن را تفسير نكنند و توضيح ندهند بهتر است زيرا در مثال كبوتر و مسافر داخل كشتي و نيز در آيه رمي به روشني شرك را پذيرفته اند زيرا نسبت به كار داخل قفس كبوتر اراده و اختيار دارد و فعل فعلِ اوست و نسبت به بيرون قفس فعل ربطي به او ندارد. و يا حركت داخل كشتي فعلِ مسافر است اما حركت كشتي در دريا كار او نيست و در مثال تيرانداختن اصل تيراندازي عمل پيامبر است و اصابه عمل خداوند است پس اين همان شركي است كه وهابيان مي خواهند از آن بگريزند اما گرفتار آن شده اند. و اين نيز عجيب است كه وهابيان مي گويند هر عملي كه پديد مي آيد به اراده خداوند بوده و خداوند خالق آن است و براي اين كه جبر پيش نيايد مي گويند چون پيامبر (صلي الله عليه وآله)فرموده است جبر نيست پس جبر نمي شود.
بهتر آن است كه گفته شود اولين بار بني اميه عقيده به جبر را ميان مسلمانان ترويج كردند(5) و اشاعره يا صريحاً طرفدار قدر و جبر شدند و يا به چيزي معتقد شدند كه لازمه
آن جبر است هر چند از لفظ آن اباء دارند.(6) و معتزله طرفدار تفويض شدند و درنتيجه
1 . سوره انفال: 8، آيه 17.
2 . «اثبات القدر» ص 118.
3 . «العقيدة الإسلامية و أسسها» ص 659.
4 . «اصول مذهب الشيعة الامامية» ج 2، ص 646.
5 . «تاريخ علم الكلام في الاسلام» ص 33.
6 . «اصل الشيعة و اصولها» ص 143.
صفحه 439 |
انسان را در اعمال خود شريك خداوند قرار داده و خدا را از بعضي از كارهاي خود عزل نموده اند، و صحيح همان «امر بين الامرين» است و مقصود از اين كلام آن است كه اولا ما علم خداوند به اشياء پيش از حدوث آنها را قبول داريم هم چنان كه تقدير و مشيت الهي و عموميت قدرت الهي نيز صحيح است و اراده الهي نيز عموميت داشته و شامل تمام موجودات مي شود. و ثانياً هر عملي كه از انسان صادر مي شود آن را هم مي توان عمل انسان معرفي كرد و هم مخلوق خداوند،(1) و براي اين كلام چند تفسير مي توان ذكر كرد:
الف: براي انجام هر فعلي از انسان يك اراده و يك قدرت لازم است و اراده از انسان است و قدرت از خداوند، اگر انسان اراده شرب آب نمايد خداوند قدرت آن را مي دهد و اگر اراده شرب خمر كند قدرت آن را مي دهد. و شايد معني «بحول الله و قوته اقوم و اقعد» همين باشد.
ب: انسان و تمام اعمال او ممكن الوجود هستند، و هر ممكن الموجودي محتاج به علتي است، و آن علت نيز اگر ممكن الوجود باشد نياز به علتي ديگر دارد تا منتهي به واجب الوجود گردد. پس هر عملي كه از انسان صادر مي شود يك علت قريب دارد كه انسان است و فاعل مباشر مي باشد، و يك علت بعيد دارد كه خداي متعال است. و صحيح است كه گفته شود فعلي، مخلوق انسان است در عين آن كه مي توان آن را به خداي متعال نسبت داد و گفت خداوند خالق آن است. و به بيان ديگر انسان و تمام اعمال او ممكن الوجود به امكان فقري هستند و هر چيزي كه موجودي فقير و وابسته و محتاج است بايد به موجودي كه غني بالذات و غير وابسته است متكي باشد پس تمام اعمال انسان كه از او صادر مي شوند در عين آن كه انسان فاعل آنهاست خداي متعال نيز فاعل و خالق آنهاست و چون اين دو فاعليت يا خالقيت در طول يكديگرند نه در عرض
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . مرحوم مظفر فرموده: «انّ أفعالنا من جهة أفعالنا حقيقة و نحن اسبابها الطبيعية و هي تحت قدرتنا و اختيارنا، و من جهة أخري هي مقدورة لله تعالي و داخلة في سلطانه لانه هو مفيض الموجود و معطيه ... و لم يفوّض الينا خلق أفعالنا حتي يكون قد أخرجها عن سلطانه بل له الخلق و الأمر»، «عقائد الامامية» ص 23.
صفحه 440 |
همديگر شرك نيز پيش نمي آيد.
و اما آنچه كه آقاي قفاري از «مقالات الاسلاميين» اشعري و از ابن تيميه نقل كرده است كه شيعه بر سه فرقه اند پيروان قدر و منكران قدر و آنانكه متوقف بوده اند، گرچه اين كلام را اشعري و ابن تيميه به شيعه نسبت داده اند(1) ولي اين نسبت هيچ واقعيت نداشته و شعار شيعه هميشه اين بوده است كه: «لا جبر و لا تفويض بل امر بين الامرين».(2) شيخ مفيد پس از آن كه فرموده: «اجماع شيعه و تواتر روايات آنان بر اين است كه مردم در اعمال خود مختار هستند در عين آن كه خالق آنان خداوند متعال است» مي گويد: «مردم فاعل و صانع اعمال خود هستند اما ما نمي گوييم آنان خالق اعمال خود هستند و كلمه خالق را تنها در مواردي به كار مي بريم كه قرآن كريم به كار برده است»(3) مقصود شيخ مفيد آن است كه اعمال انسان هم به انسان نسبت داده مي شود و هم به خداوند ولي كلمه خالق را تنها درباره خداوند به كار مي بريم و اين را مطابق با اجماع شيعه مي داند، البته به نظر ما گرچه احتياط همان است كه شيخ مفيد فرموده است ولي به كار بردن لفظ خالق درباره غير خداوند اشكال ندارد زيرا خالق به معناي معطي الوجود نيست بلكه هر كس با تقدير و اندازه گيري خود صورتي و شكلي به ماده اي ببخشد او خالق آنها مي باشد آن گونه كه حضرت عيسي مي فرمود: } أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنْ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ{(4) كه صورت گري خود را خالقيت قرار داده است و موارد متعدد ديگري كه در قرآن و روايات آمده است. بنابراين به كار بردن لفظ خالقيت درمورد غير خداوند اشكالي ندارد گرچه خالق حقيقي كه معطي الوجود باشد فقط خداوند است و مردم نيز در اعمال خود مجبور نيستند. پس شيعه تنها همان مذهب امر بين الامرين را دارد و كسي از شيعه از اين جهت متحيّر و سرگردان و متوقف نيست. بله آن گونه كه شيخ مفيد فرموده برخي از دشمنان از روي حسادت و دشمني حرفهايي را كه كذب محض است به بعضي از بزرگان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . «مقالات الاسلاميين» ج 1، ص 114.
2 . «الملل و النحل» ج 1،ص 166.
3 . «اوائل المقالات» ص 64.
4 . سوره آل عمران: 3، آيه 49.
صفحه 441 |
شيعه نسبت داده اند كه هيچ واقعيتي ندارد.(1)
و طبق برخي از روايات نيز وقتي از ائمه (عليهم السلام) سؤال مي شد كه آيا غير از خداوند خالقي وجود دارد ائمه (عليهم السلام) با استشهاد به آيه } فَتَبَارَكَ اللهَُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ{مي فرمودند ميان مردم نيز خالق وجود دارد.(2) و مقصود از احسن الخالقين كه معني افعل التفضيلي دارد آن نيست كه خالقيت خداوند بيشتر و فراگيرتر است بلكه به معني آن است كه خداوند وسيله خلقت و قدرت بر آن را در مردم قرار داده است و لذا خالقيت خداوند محيط به خالقيت آنان است و خالقيت مردم چيزي غير از مظهر خالقيت خداوند بودن نيست و لذا عيسي (عليه السلام)تنها مظهر خالقيت خداوند است.(3) به هرحال خالقيت مردم در طول خالقيت خداوند است و رشحه و پرتوي از خالقيت الهي است نه آن كه در عرض آن باشد.
و اگر در كتاب هاي شيعه آمده است كه افعال انسان مخلوق او بوده نه مخلوق خداوند، مقصود از اين نفي كردن از انتساب به خدا آن است كه انسان فاعل قريب و مباشر آنها است نه خداوند و تنها خداوند فاعل و خالق بعيد آنها است، و استثناء يك مورد كه وهابيان مي گويند انسان خالق چيزي نيست و تنها در يك مورد استثناءً حضرت عيسي خالق بوده است از سخنان عجيب است كه آيا در مسائل عقلي استثناء معني دارد؟! و چه تفاوتي بين حضرت عيسي و ديگران از اين جهت مي باشد؟!. و اما آن كه مي گويد اهل سنت طرفدار قدر هستند ولي جبر را قبول ندارند جوابش اين است كه اين درواقع به معني جمع بين نقيضين است زيرا پذيرفتن قدر به معني آن كه خداوند فاعل و خالق قريب اعمال انسان است و انسان از خود هيچ اختياري ندارد عين جبر است و نفي جبر وجهي ندارد. و هم چنان كه بيان شد عقيده شيعه نه شباهتي به عقيده اشاعره
دارد و نه شباهتي به عقيده معتزله دارد. معتزله براي فرار از جبر و قدر به تفويض گرفتار
1 . «اوائل المقالات» ص 60.
2 . «التوحيد» ص 56.
3 . «شرح توحيد الصدوق» ج 1، ص 334.
صفحه 442 |
شدند كه خود آن اشكالات فراوان دارد، در حالي كه مذهب شيعه در امر بين الامرين آن اشكالات را ندارد. مراد شيعيان از اثبات عدل آن است كه ظلمي كه لازمه مذهب قدري ها نسبت دادن آن به خداوند است را از خداوند نفي كنند. و اين نيز از عجايب است كه آقاي قفاري خيال كرده جمع بين ادله معني امر بين الامرين مي باشد در حالي كه آن گونه كه وهابيان مي گويند جمع بين ادله نشده است زيرا پذيرفتن هم جبر است در برخي امور و پذيرفتن اختيار است در بعضي از امور ديگر هم چنان كه در مثال قفس و حركت در كشتي و تيراندازي بيان شد.(1) ولي مذهب شيعه نفي جبر و تفويض است نه اثبات هر دو. و تفسير امر بين الامرين نيز بيان شد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . آقاي ابن باز اين مثال را نيز ذكر كرده است كه پرنده اي كه در هوا پرواز مي كند و باد او را به اطراف مي برد او هم مختار است و هم مجبور پس بايد بگوييم انسان مخيّر است و مسيّر يعني انسان مختار و مريد است ولي با اراده انسان چيزي موجود نمي شود مگر با اراده خدا، «مجموعة فتاوي و مقالات متنوعة» ج 3، ص 34. لازمه اين كلام نيز همان جبر است.
صفحه 443 |
خاتمه
از اين تحقيق به دست آمد كه:
1 ـ آقاي قفاري در اين تحقيق كه بهترين تحقيق دانشگاه محمد بن سعود معرفي شده است هرگز اصول و روش تحقيق را رعايت نكرده و در نقل كلمات شيعه امانت داري نكرده است.
2 ـ ايشان تعمّد داشته است كه به هر طريقي اثبات كفر و شرك بر شيعيان بنمايد هرچند بهوسيله تحريف كلمات شيعيان باشد.
3 ـ وي به آنچه در مقدمه كتاب شرط كرده است كه روايات ضعيف و شاذ را نقل نكند و سراغ كتاب هاي معتبر شيعه برود، وفادار نمانده است و بلكه اصلا به آن عمل نكرده است و گرچه ادعا كرده سراغ كتاب هاي معتبر مي رود ولي اين شرط را نيز كاملا وفا نكرده است.
4 ـ آقاي قفاري گرچه تسلط خوبي بر كتاب هاي شيعه داشته اما چون در بحثها گزينشي عمل كرده است دچار انحراف گرديده است.
5 ـ اشكالي كه در تمام كتاب آقاي قفاري مشاهده مي شود اين است كه صِرف وجود يك روايت در كتاب هاي حديثي شيعه را به عنوان عقيده شيعه معرفي كرده و طبق آن به تكفير شيعه پرداخته است در حالي كه نقل يك حديث دليل بر اعتقاد به مضمون آن نيست.
صفحه 444 |
6 ـ آقاي قفاري همچون همه وهابيان تمام مخلوقات را در عرض خداوند دانسته و لذا توحيد را به نفي نظام علت و معلول مي دانند و طبق اين تفسير نادرست از توحيد و شرك هركس علت يا سببي را در طول خداي متعال قبول داشته باشد او را تكفير و تفسيق مي نمايد.
7 ـ گرچه شيعيان در موضوع توحيد عبادي كمتر كار كرده اند ولي شايد علتش آن باشد كه چون اين را ضروري و بديهي دانسته ضرورتي براي بحث از آن احساس نمي كرده اند.
8 ـ بحمدالله تمام اشكالات آقاي قفاري در باب دوم پاسخ داده شد و معلوم گرديد آنچه به شيعه نسبت داده است به مذهب خودش بيشتر وارد است.
و آخر دعوانا ان الحمد لله ربّ العالمين
احمد عابدي
صفحه 445 |
كتابنامه
1 ـ قرآن كريم
2 ـ «آداب الصلاة» سيدروح الله موسوي (امام خميني). به اهتمام سيد احمد فهري، موسسه چاپ و انتشارات آستان قدس رضوي، مشهد، 1366 ش.
3 ـ «آشنايي با بحارالانوار» احمد عابدي، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، تهران، 1378 ش.
4 ـ «آلاء الرحمن في تفسير القرآن» محمدجواد بلاغي، تحقيق مؤسسه بعثت، قم، 1420 ق.
5 ـ «آموزش عقايد» محمدتقي مصباح يزدي، سازمان تبليغات اسلامي، تهران، چاپ ششم، 1370 ش.
6 ـ «ابن تيميه، حياته و عصره، آراؤه و فقهه» محمد ابوزهرة، دارالفكر العربي، قاهره، 1420 ق.
7 ـ «ابن تيميه حياته، عقائده، موقفه من الشيعة و اهل البيت» صائب عبدالحميد، مركز الغدير للدراسات الاسلاميه، قم، 1414 ق. 1994.
8 ـ «اثبات القدر» بيهقي، تحقيق محمد زبيدي، دارالبشائر الاسلامية، بيروت، 1421 ق.
9 ـ «احقاق الحق و ازهاق الباطل» قاضي نورالله شوشتري، با تعليقات آية الله مرعشي، انتشارات كتابخانه آية الله مرعشي نجفي، قم، 1376 ش.
صفحه 446 |
10 ـ «احياء علوم الدين» ابوحامد غزالي، دارالكتاب العربي، بيروت، بي تا.
11 ـ «اختيار معرفة الرجال» معروف به «رجال كشي» محمد بن الحسن طوسي، تصحيح حسن مصطفوي، دانشكده الهيات و معارف اسلامي، مشهد، 1348 ش.
12 ـ «اخلاق ناصري» خواجه نصيرالدين طوسي، تصحيح مجتبي مينوي و عليرضا حيدري، شركت سهامي انتشارات خوارزمي، تهران، چاپ سوم، 1363 ش.
13 ـ «اديان العرب قبل الاسلام وجهها الحضاري والاجتماعي» الاب جرجس داود، الموسسة الجامعية للدراسات والنشر والتوزيع، بيروت، 1408 ق.
14 ـ «اسلام و عقائد و آراء بشري يا جاهليت و اسلام» يحيي نوري، مجمع مطالعات و تحقيقات اسلامي، تهران، چاپ چهارم، 1349 ش.
15 ـ «اصول مذهب الشيعة الامامية الاثني عشرية عرض و نقد» ناصر بن عبدالله القفاري، چاپ دوم، بي نا، 1415 ق.
16 ـ «اضواء علي ثورة الامام الحسين(عليه السلام)» سيدمحمد صدر، انتشارات شريف رضي، قم، 1376 ش.
17 ـ «اضواء علي عقائد الشيعة الامامية و تاريخهم» جعفر سبحاني، دار مشعر، تهران، 1421 ق.
18 ـ «اعلام الوري با علام الهدي» فضل بن حسن طبرسي، تحقيق موسسة آل البيت(عليهم السلام)، قم، 1417 ق.
19 ـ «اعيان الشيعة» سيدمحسن امين، تصحيح حسن امين، دارالتعارف للمطبوعات، بيروت، 1403 ق.
20 ـ «اقبال الاعمال» علي بن موسي بن طاوس، دارالكتب الاسلاميه، تهران، بي تا.
21 ـ «الاحتجاج» احمد بن علي بن ابي طالب طبرسي، تصحيح محمد باقر خرسان، دار النعمان، نجف اشرف، 1386 ق.
22 ـ «الاختصاص» منسوب به محمد بن محمد بن نعمان معروف به شيخ مفيد، تصحيح علي اكبر غفّاري، موسسة النشر الاسلامي التابعة لجماعة المدرسين بقم المشرّفه، قم، بي تا.
صفحه 447 |
23 ـ «الآداب الدينية للخزانة المعينية» فضل بن حسن طبرسي، تحقيق احمد عابدي، انتشارات زائر، قم، 1380 ش.
24 ـ «الاذكار المنتخبة من كلام سيّد الابرار(صلي الله عليه وآله)» يحيي بن شرف نووي، تحقيق محمدرياض خورشيد، مؤسسة مناهل العرفان، بيروت، چاپ سوم، 1406 ق.
25 ـ «الارشاد في معرفة حجج الله علي العباد» محمد بن محمد بن نعمان معروف به شيخ مفيد، تحقيق موسسة آل البيت، قم، 1413 ق.
26 ـ «الاسئلة النجدية علي العقيدة الواسطية» محمد بن علي بن سليمان الروق، به كوشش سليمان بن عجلان بن ابراهيم، دار ابن خزيمة، رياض، 1420 ق.
27 ـ «الاستبصار في ما اختلف من الاخبار» محمد بن حسن طوسي، تحقيق سيد حسن موسوي خرسان، دارالكتب الاسلاميه، تهران، چاپ سوم، 1390 ق.
28 ـ «الاصول من الكافي» محمد بن يعقوب كليني، تصحيح علي اكبر غفاري، دارالكتب الاسلاميه، تهران، چاپ سوم، 1388 ق.
29 ـ «الاعلام» قاموس تراجم لاشهر الرجال والنساء من العرب والمستعربين والمستشرقين، خيرالدين زركلي، دارالعلم للملايين، بيروت، چاپ هفتم، 1986 م.
30 ـ «الالهيات علي هدي الكتاب والسنة والعقل» جعفر سبحاني، تقرير حسن محمد مكي، المركز العالمي للدراسات الاسلامية، چاپ چهارم، قم، 1413 ق.
31 ـ «الانتصار مناظرات الشيعة في شبكات الانترنت» العاملي، دارالسيرة، بيروت، 1421 ق.
32 ـ «الأنوار النعمانية» سيد نعمت الله جزايري، تحقيق عمران عليزاده غريبدوستي و سيد علي قاضي طباطبايي، شركت چاپ تبريز، 1382 ق.
33 ـ «الايضاح» فضل بن شاذان نيشابوري، تصحيح سيدجلال الدين حسيني ارموري، انتشارات دانشگاه تهران، 1351 ش.
34 ـ «البداية و النهايه» اسماعيل بن كثير دمشقي، تحقيق: علي شيري، دار احياء التراث العربي، بيروت، 1408 ق. 1988 م.
35 ـ «البراهين در علم كلام» فخرالدين محمد بن عمر خطيب رازي، تصحيح
صفحه 448 |
سيدمحمدباقر سبزواري، انتشارات دانشگاه تهران، 1341 ش.
36 ـ «البرهان في تفسير القرآن» سيدهاشم حسيني بحراني، تصحيح محمود بن جعفر موسوي زرندي، دارالكتب العلميه، قم، 1393 ق.
37 ـ «البيان في تفسير القرآن» سيدابوالقاسم خوئي، چاپ دوم، مطبعة الآداب، نجف اشرف، 1420 ق.
38 ـ «التبيان في تفسير القرآن» محمد بن حسن طوسي، تحقيق و نشر دفتر انتشارات اسلامي، وابسته به جامعه مدرسين، قم، 1413 ق.
39 ـ «التفسير المنير في العقيدة والشريعة والمنهج» وهبه زحيلي، دارالفكر المعاصر، بيروت، چاپ اوّل، 1411 ق.
40 ـ «التفسير الكبير» فخرالدين رازي، دار احياء التراث العربي، بيروت، چاپ اوّل، 1415 ق.
41 ـ «التنبيه علي الاوهام الواقعة في صحيح الامام مسلم» ابوعلي غسّاني جياني، تحقيق محمدابوالفضل، وزارت اوقاف و امور اسلامي، مغرب، 1421 ق.
42 ـ «التنقيح في شرح العروة الوثقي» سيدابوالقاسم خوئي، تقرير ميرزا علي تبريزي، موسسة آل البيت(عليهم السلام)، قم، چاپ دوم، 1365 ش.
43 ـ «التنقيح الرائع لمختصر الشرايع» مقداد بن عبدالله سيوري، تحقيق سيدعبداللطيف حسيني كوه كمره اي، انتشارات كتابخانه آية الله مرعشي نجفي، قم، 1404 ق.
44 ـ «التوحيد» محمد بن علي بن الحسين معروف به «شيخ صدوق» تحقيق سيد هاشم حسيني تهراني، دارالمعرفه، بيروت، 1387 ق.
45 ـ «التوحيد والشرك في القرآن الكريم» جعفر سبحاني، موسسة الامام الصادق(عليه السلام)، قم، 1416 ق.
46 ـ «الجامع لاحكام القرآن» محمد بن احمد قرطبي، دار احياء التراث العربي، بيروت، 1405 ق.
47 ـ «الحاشية علي شروح الإشارات» آقاحسين خوانساري، تحقيق احمد عابدي، مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامي، قم، 1378 ش.
صفحه 449 |
48 ـ «الحدائق الناضرة في احكام العترة الطاهرة» يوسف بحراني، منشورات جماعة المدرسين في الحوزة العلمية بقم المقدسة… 1413 ق.
49 ـ «الحدائق الناضرة في احكام العترة الطاهرة» شيخ يوسف بحراني، موسسة النشر الاسلامي التابعة لجماعة المدرسين بقم المشرّفة، قم، 1363 ش.
50 ـ «الحكم من كلام الامام اميرالمؤمنين علي(عليه السلام)» به اشراف كاظم مدير شانه چي، بنياد پژوهشهاي اسلامي آستان قدس، مشهد، چاپ اوّل، 1417 ق.
51 ـ «الحكمة المتعالية في الأسفار العقلية الأربعة» صدر الدين محمد بن ابراهيم شيرازي، دار احياء التراث العربي، بيروت، چاپ سوم، 1981 ق.
52 ـ «الخمس في الشريعة الاسلامية الغراء» جعفر سبحاني، موسسه امام صادق(عليه السلام)، قم 1420 ق.
53 ـ «الدرالمنثور في التفسير بالمأثور» جلال الدين عبدالرحمن سيوطي، انتشارات كتابخانه آية الله نجفي مرعشي، قم، 1404 ق.
54 ـ «الدرر السنية في الاجوبة النجدية» مجموعة رسائل و مسائل علماء نجد من عصر الشيخ محمد بن عبدالوهاب الي عصرنا هذا، جمع عبدالرحمن بن محمد بن قاسم العاصمي، بي نا، چاپ ششم، 1417 ق.
55 ـ «الدرة الفاخرة» عبدالرحمن جامي، به اهتمام نيكولاهير و علي موسوي بهبهاني، سلسله دانش ايراني، تهران، 1358 ش.
56 ـ «الذريعة الي تصانيف الشيعة» آقابزرگ تهراني، دارالاضواء، بيروت، چاپ سوم، 1403 ق.
57 ـ «الذيل علي طبقات الحنابلة» ابن رجب عبدالرحمن بن احمد بغدادي (736 ـ 795)، دارالمعرفه، بيروت، بي تا.
58 ـ «الرسائل المختارة» محقق دواني، به اهتمام سيداحمد تويسركاني، كتابخانه عمومي امام امير المومنين(عليه السلام)، اصفهان، بي تا.
59 ـ «الروضة المختارة» شرح قصايد علويات ابن ابي الحديد، انتشارات شريف رضي، قم، چاپ اوّل، 1391 ق.
صفحه 450 |
60 ـ «السجود علي الأرض» علي احمدي ميانجي، مركز الجواد، بيروت، چاپ چهارم، 1993 ق.
61 ـ «السجود علي التربة الحسينية» سيد محمدمهدي سيد حسن موسوي خرسان، موسسة الأعلمي للمطبوعات، بيروت، 1420 ق.
62 ـ «السلفية بين اهل السنة والامامية» سيدمحمد كثيري، الغدير، بيروت، چاپ اوّل، 1418 ق.
63 ـ «السلفية مرحلة زمينة مباركة لامذهب اسلامي» محمدسعيد رمضان البوطي، دارالفكر المعاصر دمشق و دارالفكر بيروت، 1418 ق.
64 ـ «السيرة النبوية» ابن هشام، تصحيح مصطفي السقا، انتشارات ايران، قم، 1363 ش.
65 ـ «الصحاح تاج اللغة و صحاح العربية» اسماعيل بن حماد جوهري، تحقيق احمد عبدالغفور عطّار، دارالعلم للملايين، بيروت، چاپ چهارم، 1407 ق.
66 ـ «الصراط المستقيم إلي مستحقّي التقديم» علي بن يونس عاملي بياضي، تصحيح محمدباقر بهبودي، مكتبه مرتضويه، تهران، 1384 ق.
67 ـ «الصواعق المحرقة في الرد علي أهل البدع والزندقة» احمد بن حجر هيثمي، تصحيح عبدالوهاب عبداللطيف، مكتبة القاهرة، قاهره، بي تا.
68 ـ «العدّة في اصول الفقه» محمد بن الحسن طوسي، تحقيق محمدرضا انصاري قمي، بي نا، قم، 1376 ش.
69 ـ «العروة الوثقي» سيدمحمدكاظم طباطبائي يزدي، مكتبه وجداني، قم، بي تا.
70 ـ «العقائد الإسلامية» مؤلف و ناشر مركز المصطفي للدراسات الاسلامية، قم، 1419 ق.
71 ـ «العقيدة الاسلامية و أسسها» عبدالرحمن حسن حبنّكه الميداني، دارالقلم، دمشق، چاپ هشتم، 1418 ق.
72 ـ «الغدير في الكتاب والسنة والادب» احمد اميني، دارالكتاب العربي، بيروت، چاپ چهارم، 1397 ق. 1977 م.
73 ـ «الفتوحات المكية» محي الدين بن عربي، تصحيح عثمان يحيي، المكتبة العربية،