بخش اول : صحابه در زمان رسول خدا
بخش اول : صحابه در زمان رسول خدا مقدمه : درباره (( روش بحث )) و درباره (( پیشفرض ها)) :پیش از بحث می بایست دو نکته را مورد توجه قرار دهیم . الف _ روشی که مورد قبول همه فرق مسلمین باشد تا غیر قابل تردید نباشد . ب _ سپس بر اساس آن روش صح
بخش اول : صحابه در
زمان رسول خدا
مقدمه : درباره روش بحث
پيش از بحث مي بايست دو نكته را مورد توجه
قرار دهيم .
الف _ روشي كه مورد قبول همه فرق مسلمين باشد
تا غير قابل ترديد نباشد .
ب _ سپس بر اساس آن روش صحيح ، تحقيق درباره
صحت پيش فرضها
پش فرض : اول درباره عدالت صحابه .
دوم درباره كتاب و پيشوايان مورد قبول همه امت .
سوم درباره كتاب ها و پيشوايان مورد اختلاف
فرق ها
_ زيرا تنها تحقيق ما وقتي موفق و با حق همراه
است كه هم روش آن ، غير قابل شك باشد و هم پيش فرضهاي استدلالها ، قابل ترديد و شك
نباشد لذا اينك در مقدمه ابتدا درباره روش بحث ، صحبت مي شود سپس درباره پيش فرضها
:
_ روش بحث :
دو روش وجود دارد :
1 _ روش جدلي
2 _ روش برهاني
_ اما روش جدلي ، روشي است كه بر اساس مسلميات
طرف مقابل و براي اسكات آنها ، استدلال مي كند گر چه آن مسلميات ، مورد قبول خود
استدلال كننده نباشد .
_ اما روش برهاني ، روشي است كه بر اساس يقين
مود قبول همگان ، استدلال مي كند لكن نوع كتابهايي كه نوشته شده به روش جدلي است
نه برهاني .
الف : روش ما ، روش برهاني است نه جدلي :
ما قصد داريم از روش برهاني استفاده كنيم .
روش برهاني روشي است كه مقدمات آن بايد از يقينات باشد كه عبارتند از بديهيات و نيز
متواترات همچون قرآن ميان مسلمانان .
توضيح : روش جدلي به اين صورت است كه ما براي اثبات حرف خودمان به كتب ديگران
استدلال كنيم ، اين روش جدلي ، روش نقضي است و روش اقناعي نيست و مي تواند مورد
خدشه قرار بگيريد . به اين صورت كه اگر كسي از اين طريق جدلي بخواهد بر طرف مقابلش
استدلال كند در جواب او مي گويند : اگر شما روايات ما را قبول داريد ما روايات صريح
تر بر مدعاي خود داريم اما روش برهاني ، روشي است كه مورد قبول همه است .
ب : پيش فرضها : كتب و راويان سپس پيشوايان مذاهب ، اما اولين پيشفرض ، عدالت راويان است :
_ راويان بر دو قسم هستند :
1 _ راوي صحابي .
2 _ راوي غير صحابي يعني تابعيين .
صحابه مسلماناني هستند كه رسول خدا صلوات الله
عليه _ را ديده و رواياتي از پيامبر نقل كرده اند غالب مسلمين
سلاطين اند
عادل هستند
فاسق و منافق ، ندارند و در كتابهاي رجالشان وقتي به صحابه مي رسند هيچ وقت روي
عدالت صحابه بحث نمي كند زيرا مي گويند : صحابه همگي عادل هستند
آنهاست ، ( كه صحابه همه عادلند ) اما شيعيان علي و پيروان مكتب اهل بيت و عترت
هاديه
مي دانند صحابه را به عادل و غير عادل تقسيم مي كند .
استدلال بر اينكه همه صحابه ( بدون استثناء ) عادل هستند :
استدلال با عقل :
از جمله دلائل آنها ، اين است كه اگر روي عدالت
بعضي از صحابه ، شك داشته باشيم و بخواهيم عدالت اش را ثابت كنيم بايد صحابه اي ديگر
بر عدالت او شهادت دهد و باز بحث مي آيد كه خود همين شاهد صحابي را از كجا بدانيم
اين شاهد عادل است و همينطور اين كار دور مي زند . بين صحابه ( يعني مستلزم دور
محال است و لذا عدالت هيچ كدام را نمي توانيم ثابت كنيم در نتيجه رابطه ما با پيامبر
قطع مي شود . و در كتاب الاصابه لابن حجر
كتابهاي رجال پيروان سلاطين ، است آمده كساني كه عدالت بعضي صحابه شك مي كنند مي
خواهند دست ما را از احاديث رسول خدا صلوات الله عليه قطع كنند و اينها دشمن رسول
خدا صلوات الله عليه بوده و لذا كافر و مرتد هستند كه زنهايشان مطلقه بوده و بر
آنها حرام است
اين دليل عقلي براي اثبات عدالت همه صحابه است
اما قبل از نقل كردن دلائل نقلي ، ابتدا ، استدلال عقلي را بررسي مي كنيم ، و بعد
مي رويم به سراغ استدلال به آيات و روايات .
اما جواب اين استدلال اينكه اولا خيلي روشن و
واضح است اگر ما بخواهيم در عدالت همه صحابه شك كنيم و همه را زير سوال برده و يا
رد كنيم دست ما از سنت رسول خدا صلوات الله عليه _ قطع ميشود . اما كدام مسلمان
است كه در عدالت همه صحابه شك كند به نحو عام مجموعي ، زيرا بعضي صحابه هستند كه
عدالت آنها به گفته رسول خدا صلوات الله عليه _ به تواتر ، ثابت شده است مثل علي ،
ابوذر ، مقداد ، سلمان ، عمار كه امثال اينها زيادند ( گر چه در ميان جميع صحابه
در اقليت اند ) اين افراد را همه مسلمانان قبول دارند كه رسول خدا صلوات الله عليه
_ آنها را عادل و اهل بهشت خوانده و لذا همه امت آنها را عادل مي دانند زيرا احاديث
متواتري از رسول خدا صلوات الله عليه _ درباره تقوي و عدالت آنها نقل شده است . و
با وجود چنين افرادي عادل از صحابه ، ( كه به تواتر به شهادت رسول خدا عدالت آنها
ثابت شده است ) دست ما از سنت پيامبر قطع نخواهد شد اگر چه در عدالت بعضي ديگر از
صحابه شك كرديم . مثلا علي كسي است كه در خانه پاميبر خدا _ صلوات الله عليه _
بزرگ شده در حكم فرزند خانواده است و هميشه همراه و حامي پيامبر بوده و چنين كسي
از حالات ، رفتار و گفتار پيامبر كاملا آگاهي دارد در نتيجه با وجود چنين افرادي
از صحابه مورد قبول امت درست نيست كه بگوييم اگر بخواهيم در عدالت بعضي مثلا وليد
بن عقبه [3]
شرابخوار شك كنيم دست ما از رسول خدا صلوات الله عليه _ قطع مي شود
در نتيجه دور محال هم لازم نمي آيد زيرا عدالت
رسول خدا _ صلوات الله عليه
_ چون
فرستاده و مورد اعتماد خدا است ثابت است و نياز به شهادت ندارد و رسول خدا _ صلوات
الله عليه _ بر عدالت اين افراد خاص شهادت داده است علاوه بر آنكه ثانيا چگونه مي
توان بدون استثناء همه صحابه را عادل دانست در حاليكه بعضي صحابه را قرآن تفسيق
كرده مثل وليد بن عقبه ( شرابخوار ) را كه آيه نبأ در سوره حجرات بر فسق او دلالت
دارد و داستان شرابخواري وليد بن عقبه در اخبار متواتر آمده و حتي بخاري [4]
طرفدار بني اميه هم آن را نقل كرده است و يا منافقين از صحابه را كه خداوند در
سوره منافقين آنها را دروغگو خوانده است نمي توان عادل و راستگو خواند .
__ استدلال پيروان سلاطين به آيات قرآن بر
عدالت جميع صحابه ( بدون استثاء ):
1 _ محمد رسول الله و الذين معه اشداء علي
الكفار رحماء بينهم ، تراهم ركعا سجدا يبتغون فضلا من الله و رضوانا ... [5]
به اينكه كساني كه با پيامبر هستند ، چنين
خصوصياتي دارند ، بر دشمنان سخت گير هستند ، در ميان خودشان با گذشت و با الفت
هستند ، اهل نماز هستند و تنها براي خداي ، كار مي كنند .
آيه ديگر درباره مهاجر و انصار از صحابه :
2 _ السابقون الاولون من المهاجرين و
الانصار و الذين اتبعوهم باحسان رضي الله عنهم و رضوا عنه و اعدلهم جنت .... [6]
باينكه خداوند در اين سوره از سابقين از صحابه
از مهاجرين وانصار كه بر پيامبر ، ايمان آوردند ، اظهار رضايت كرد ، و آنها را
وعده بهشت داده است .
سوم درباره مهاجرين از صحابه :
3 _ للفقراء المهاجرين الذين اخرجوا من ديارهم
و اموالهم يبتغون فضلا من الله و رضوانا و ينصرون اله و رسوله و اولئك هم الصدقون
باينكه خداوند در اين آيه شهادت مي دهد كه همه
كساني كه با پيامبر هجرت كردند راستگوو صادق هستند .
چهارم درباره اصحاب شجره :
4 _ لقد رضي الله عن المومنين اذيبا يعونك
تحت الشجره ...[8]
جواب از استدلال به اين آيات :
همان خدايي كه اين آيات را فرستاده ، سوره
منافقين را هم فرستاده ، اين سوره منافقين در مورد چه كساني نازل شده ؟ قطعا در
مورد بعضي از اطرافيان و اصحاب پيامبر كه منافق بودند ، نه در مورد تابعيين و آينده
گان يا ملل ديگر . راجع به همين بعضي از كساني كه اظهار به اسلام كرده بودند و با
پيامبر نشست و برخاست داشتند خداوند در اول سوره عنكبوت و اول سوره بقره و اول
سوره منافقين مي فرمايد عده اي به دروغ مي آيند و اسلام آورند و شهادت به پيامبري
پيامبر مي دهند ولي خدا مي داند كه آنها دروغگو هستند ، غير از سوره منافقين سوره
هاي ديگر زيادي هستند كه بحث از نفاق كرده اند ، از جمله در اول سوره بقره ، سوره
اي است كه در سال اول هجري نازل شده يعني قبل از صلح حديبيه و حتي قبل از جنگ بدر
، در آنجا مي فرمايد .
و من الناس من يقول آمنا بالله و باليوم
الآخره و ما هم بمومنين
و من الناس من يقول آمنا بالله و باليومالآخره و ما هم بمومنين
يعني بعضي از كساني كه مي گويند ايمان آورده ايم
دروغ مي گويند و ايمان آنها از روي نفاق است و بعد مي فرمايد يخادعون الله ...
هجرت است و با اين حال بحث از نفاق و منافق در ميان صحابه قبل از هجرت كرده است . مثل سوره عنكبوت ، اين سوره قبل از هجرت نازل شده چون آيه امر به هجرت در اين سوره
واقع شده و آيه امر به هجرت مربوط به قبل از هجرت است . و نيز آيه ششم سوره حجرات
بر فسق بعضي از صحابه دلالت دارد . كه معروف است به آيه نباء ان جاءكم فاسق
بنباء فتبينوا ...
همه از اصحاب پيامبر بوده و در چندين مورد از پيامبر ماموريت دريافت كرده است و كسي
در صحابي بودن او شكي ندارد . اين آيه صريحا مي گويد حرف اين فاسق را گوش ندهيد يعني
اين صحابي فاسق است . چون وليد در يك جرياني ، دروغي را گفته بود و مردم را به
اشتباه انداخته بود . البته عده اي توجيه مي كنند كه منظورش دروغ نبوده ولي خدا مي
فرمايد او فاسق است و دروغ مي گويد . نه تنها اين آيه دلالت بر فسق وليد دارد بلكه
همه مسلمانان مثلا ازجمله بخاري جلد 5 _ باب عثمان بن عفان آمده كه علي ، وليد را
شلاق زد و داستانش از اين قرار بود كه عثمان ، وليد را به خاطر قرابتش ، والي كوفه
كرد وليد شب ، آنقدر شراب خورد كه صبح، هنگام نماز در محراب استفراغ كرد و بوي
شراب تمام مسجد را فرا گرفت و دو ركعت نماز را چهار ركعت خواند . وقتي مردم به او
اعتراض كردند كه نماز صبح دو ركعت است با صدايي مستانه گفت : من الان سر حال هستم
اگر مي خواهيد بيشتر مي خوانم . گفتند : نه آقا ، اضافه هم خواندي و بعد به خاطر
اعتراض مردم ، عثمان او را به مدينه خواست و علي به او شلاق زد و خلاصه اينكه
امثال اين گونه مسائل ، زياد است در منابع مختلف از جمله در كتاب بخاري ، بخش كتاب
حدود _ باب شرب خمر ، حد زنا ، حد محارب و غيره ، همه اين حدود و قصاص در زمان
رسول خدا صلوات الله عليه _ در مورد بعضي از اصحاب فاسق بودند السارق و
السارقه فاقطعوا ايديهما .
و نيز آيه نباء : ان جاءكم فاسق بنبأ فتيبنوا
ان تصيبوا قوما بجهاله فتصبحوا علي ما فعلتم نادمين
_ كه درباره وليد بن عقبه صحابي نازل شده _
و نيز كتب احاديث در ابواب حدود بطور متواتر
نقل كرده اند [11] كه اولين
افرادي كه زمان رسول خدا صلوات الله عليه _ حد زناي محصنه و حد محارب و حد سرقت و
ساير حدهاي گناهان كبيره را خورده اند از صحابه رسول خدا صلوات الله عليه _ بوده
اند از طوايف بني مخزوم و اسلم و غيره چه آن صحابه اي كه در زمان رسول خدا صلوات
الله عليه _ حد گناه كبيره خورده اند يا آنهايي كه پس از رسول خدا _ صلوات الله عليه
_ ، حد گناه كبيره خورده اند مثل قدامه بن مظعون صحابي بدري شرابخوار ويا وليد بن
عقبه شرابخوار و غيره ، و نيز آياتي وجود دارد كه اكثر صحابه ، ضعيف الايمان بودند
. از جمله آيه آخر سوره جمعه و اذا راوا تجاره الوهوا افضلوا اليها و تركوك
قائما ...
مي خواندند كه طبل آمدن كاروان تجارت به صدا در آمد . و صحابه پشت سر رسول خدا _
صلوات الله عليه _ را خالي كردند و به دنبال تجارت و دنيا رفتند در حالي كه و
تركوك قائما
كند كه دوازده نفر پشت سر رسول خدا _ صلوات الله عليه _ باقي ماندند ( تفسير سوره
جمعه ) و بعد پيامبر فرمود كه اگر اين تعداد هم مي رفتند خداوند آتشي مي فرستاد تا
همه را بسوزاند . يعني گناه كبيره كردند ، نماز جمعه پيامبر را به خاطر تجارت دنيا
، ترك كردند و در جنگها ، بدتر از اين بود در جنگ احد دو نفر از قريش باقي ماندند يعني
علي و حمزه از بني هاشم كه حمزه هم شهيد شد و از انصار هفت نفر و بقيه فرار كردند
و پيامبر خدا _ صلوات الله عليه _ را در دست كفار تنها گذاشتند ( گر چه كشته شود ) تا جان خود را حفظ كنند . و بعضي رفتند و بالاي كوه احد نشستند ودنبال راهي گشتند
تا توبه نامه به ابوسفيان بنويسند و امان نامه بگيرند و ببينيد كه خداوند در سوره
آل عمران چگونه بر آنها غضب مي كند و در نتيجه مشخص مي شود كه تنها عده اي از
صحابه بودن كه ايمان قوي داشتند ، عده اي انگشت شمار بودند .
و اما جواب از آياتي كه به آنها استدلال كرده
بودند : در مورد آيه 29 سوره فتح و الذين معه اشداء علي الكفار ...
پيامبر نماز مي خواندند ، با پيامبر به اين طرف و آن طرف مي رفتند ، و به اصطلاح ،
خود را به پيامبر مي چسباندند و وقتي كه هنوز موقع آزمايش و امتحان نرسيده بود مي
گفتند ما با رسول خدا _ صلوات الله عليه _ هستيم
و اين را یكافتخار بزرگ براي خود مي دانستند و بر ديگران فخر مي فروختند و خداوند در اين آيه جواب اين فخر فروشان را مي
دهد . افتخار كنندگان با اين جمله كه مي گفتند ما با رسول خدا _ صلوات الله عليه _
هستيم مي خواستند بگويند ما يار و ياور رسول خدا _ صلوات الله عليه _ هستيم اما
خداوند جواب مي دهد : اگر واقعا در جنگها فرار نكرديد و بر كفار شدت عمل به خرج
دادي و مقاومت كرديد و عرصه را بر دشمنان تنگ كرديد ، آن وقت واقعا با رسول خدا
صلوات الله عليه _ هستيد آن كساني با رسول خدا صلوات الله عليه _ هستند كه
اشداء علي الكفار
عكس مطلب آنها است قرآن نمي خواهد بگويد كه هر كس با رسول خدا _ صلوات الله عليه _
بود اهل نماز شب است اشداء علي الكفار
ديگر قرآن ، تناقض مي شود . اگر معناي آيه را اينها بگيريم تناقض پيش مي آيد از يك
طرف بگويد اينها ، با ايمانند واين صفات برتر را دارند اشداء علي الكفارند و از
طرف ديگر بگويد يك عده اي از اينها منافق اند بي ايمان هستند يا فاسق اند ، اكثرا
صحابه ، در جبهه ها فرار مي كنند يعني ضعيف الايمان هستند چون پيغمبر را در هنگام
خطر و بخاطر دنيا تنها مي گذارند .
سوره نور آيه 62 مي گويد آنان كه رسول خدا _
صلوات الله عليه _ را تنها مي گذارند ايمان ندارند انما المومنون الذين
آمنوا بالله و رسوله و اذا كانوا معه علي امر جامع لم يذهبوا
آنهايي مومنين واقعي هستند كه رسول خدا را
تنها نمي گذارند .
و در
سوره حجرات آيه 15 مي فرمايد : انما المومنون الذين امنوا بالله و رسوله ثم
لم ير تابوا
در جنگ احد و صلح حديبيه درباره رسول خدا _ صلوات الله عليه _ شك كردند .
و اما در مورد آيه 100 سوره توبه يعني
السابقون الاولون ...
كه اولون هم باشند نه سابقون غير اولون ، يعني اولين در ميان مهاجرين مانند علي و
خديجه و اولين از انصار هم كه اسعد بن زراره باشد كه اول ايمان آوردند پس شامل همه
صحابه نمي شود و فقط عده معدودي را در بر مي گيرد . كه قدر متقين آن ، سه نفر است
آنها كه اولين از مردان و زنان مهاجر و انصار بودن نه دومين و نه سومين يعني تنها
اولين از اينها مرضي بقول مطلق خداوند است اما بقيه بشرطي كه دنبال اينها بروند
مرضي خداونداند نه آنانكه با اولون مخالفت كردند و الذين اتبعوهم باحسان رضي
الله عنهم و رضوا عنه
اما آيه 18 سوره فتح كه خداوند از بيعت مومنين
اظهار رضايت مي كند نه از بيعت منافقين و خداوند اين را هم فرموده كه اگر بيعتشان
را شكستند و بر خلاف بيعت خود ، رفتار كردند خائن هستند و همه آنها بيعت خود را
شكستند و در جنگ حنين فرار كردند [12]
به جز علي بن ابي طالب و بعضي ديگر از بني هاشم و نيز با توجه به آيات ديگر مي
توان گفت منظور از مومنين در اينجا كساني هستند كه واقعا ايمان داشتند و از روي
خلوص با خدا بيعت كردند نه از روي تظاهر و دروغگويي و گر نه خداوند در قرآن به جاي
كلمه رضي الله عن المومنين
المبايعين
شامل منافقين نميشود و آيه تنها شامل مومنين واقعي بيعت كننده ميشود و بس ، به هر
حال ، مطلب اين است كه اگر ما آيات را كنار هم بگذاريم و با توجه به همه آيات آنها
را معني كنيم آن وقت است كه مي توانيم يك معناي درست بدست آوريم و كسي هم نميتواند
از آيات سوء استفاده بكند ( زيرا بنابر معني كه آنها براي خود مي كنند آيات با هم
متعارض و متناقض مي شود خلاصه اگر بگوئيم همه صحابه يعني همه مسلماناني كه رسول
خدا _ صلوات الله عليه _ را ديده اند مومنين واقعي بدون استثناء بوده و راستگو هستند
و در ميان آنها هيچ منافق و فاسق نبوده قرآن را تكذيب كرده ايم كه مي گويند در ميان
صحابه و مسلمانان زمان رسول خدا _ صلوات الله عليه _ بعضي مومنين و بعضي منافق و بعضي
فاسق بوده اند و مومنين واقعي اندكي بوده اند كه هرگز در نماز جمعه رسول خدا را
تنها نمي گذارند و در جبهه فرار نميكردند ) .
وجود منافقين در ميان انصار و مهاجرين و حتي
در ميان سابقين :
و اما اينكه بعضي گفته بودند منافق و فاسق در
مورد متاخرين از صحابه هستند كه بعداز اوج گرفتن اسلام ، به مدينه امدند واطراف پيامبر
را گرفتند يعني در زمان بعد از فتح مكه كه قدرت پيامبر در مدينه تثبيت شد ، و مردم
فوج فوج مسلمان مي شدند عده اي هم از ترس جانشان اظهار اسلام كردند ( در حاليكه در
باطن ايمان نداشتند و اينها همان منافقين بودند ) در نتيجه منافقين در ميان مسلمانان
، پيدا شدند اما در اوائل بعثت و قبل از فتح مكه كه مسلمانها در مضيقه و زير فشار
بودند منافق نبود كه استدلال به اين آيه قرآن مي كنند كه خداوند مي فرمايد كساني
كه قبل از فتح ايمان آوردند با كساني كه بعد از فتح مسلمان شدند ، يكسان نيستند
ولي در اينكه منظور از سابقين چه كساني هستند
؟ چند تفسير ارائه مي دهند 1 _ عده اي گفته اند منظور از سابقين ، صحابه اي هستند
كه قبل از فتح مكه مسلمان شدند يعني قبل از سابقين ، صحابه اي هستند كه قبل از فتح
مكه مسلمان شدند يعني قبل از سال هشتم يا كساني كه در صلح حديبيه حضور داشتند و با
پيامبر بيعت كردند ( در سال هشتم هجري ) 2 _ عده اي ديگر گفته اند هر كس صلاه به
قبلتين را درك كرده جزء سابقين هست يعني ( سال دوم هجري ) و يا كساني كه در سال
دوم هجري در جنگ بدر شركت داشتند .
جواب :
بهترين جواب بر اين گفتار ، اين است كه رجوع
كنيم به قرآن و آياتي كه در سالهاي مختلف بر پيامبر نازل شده را بررسي كنيم . وقتي
به سوره فتح كه در زمان صلح حديبيه نازل شده يعني قبل از فتح مكه رجوع مي كنيم در
اين سوره هم از نفاق و منافقين بحث به ميان آمده پس در زمان قبل از صلح حديبيه هم
نفاق بوده است و باز به زمان قبل تر بر مي گرديم به زمان جنگ احزاب يعني در سال
پنجم هجرت سوره احزاب در اين زمان نازل شده .مي بينيم كه در اين سوره هم از منافقين
صحبت شده آن هم چند بار ، پس اگر اينها سابقين هستند خدا مي گويد كه در ميان اينها
، منافق وجود دارد . و باز به عقب تر مي آييم به زمان جنگ احد يعني سال سوم هجرت ،
سوره آل عمران در اين زمان نازل شده است . محتواي اين سوره را نگاه كنيد . خداوند
در آيه 166 و 167 همين سوره مي فرمايد : و ما اصابكم يوم التقي الجمعان
فباذن الله و ليعلم المومنين ، و ليعلم الذين نافقوا ....
يعني : (خدا كمي اوضاع را دگرگون كرد ، تا
معلوم شود چه كسي ايمان واقعي دارد و چه كسي منافق است ) . پس مي بينيد كه حتي در
زمان جنگ احد يعني سال سوم هجري هم در ميان صحابه نفاق است . و باز بر مي گرديم به
قبل يعني سال دوم هجري و جنگ بدر كه سوره انفال در مورد اين جنگ نازل شده است . در
ابتداي همان سوره آمده عده اي كه ايمان آورده بودند ، در مقابل پيامبر ايستادند و
با حق مجادله كردند با اينكه حق براي آنها
روشن شده بود . به آيات 5 و 6 اين سوره
توجه كنيد كما اخرجك ربك من بيتك بالحق و ان فريقا من المومنين لكارهون ، يجادلونك
في الحق بعد ما تبين كانما يساقون الي الموت و هم ينظرون
را به حق خارج كرد يعني به جنگ ؟ دستور خدا بوده ولي عده اي از مومنين مخالفت مي
كردند آن هم خيلي شديد چون خداوند جمله را با تاكيد زياد مي آورد ان فريقا من
المومنين [13] لكارهون
مجادله و بحث مي كردند در حالي كه بعد ما تبين
خواهند جانشان را بگيرند . اين قدر ترسو و وحشت زده بودند . اين صفتي است كه
خداوند براي منافقين در جاهاي ديگر نقل مي كند همچنين در سوره منافقين . آيا يك
مومن واقعي چنين صفتهايي دارد . نه بلكه اين صفتها ، صفات منافقين است ( مثلا در آيه
چهار سوره منافقين مي فرمايد : منافقين مثل چوب خشك شده هستند ، هيچ قدرت و شجاعتي
ندارند و هر صدايي را در جنگ گمان مي كنند كه صداي مرگ است ) .
بد نيست كمي هم به داستان جنگ بدر اشاره كنيم
. پيامبر و عده اي از انصار و مهاجرين (
313 نفر ) براي تصرف اموال كاروان قريش از مدينه خارج شدند . اموال آنها را به
عنوان غنيمت جنگي مصادره كنند . ولي به دلائلي كه در تاريخ آمده ، موفق به اين كار
نشدند وسط راه در بين دو راهي قرار گرفتند كه بدون جنگ به شهر بازگردند يا اينكه
صبر كنند و با مشركين مكه جنگ كنند . لذا پيامبر نظرات صحابه را پرسيد . بعضي از
بزرگان همان ابتدا اظهار مخالفت با جنگ كردند ولي مقداد گفت : اي پيامبر خدا ،
قلوب ما با شماست و آنچه را خداوند به تو دستور داده همان را انجام بده و ما هم
شما را حمايت مي كنيم و بعد سعد بن عباده در تاييد حرف مقداد گفت : اي پيامبر خدا
، تو هر دستوري بدهي ما اطاعت مي كنيم ، اگر بگوئي دل به دريا بزنيد ، مي پذيريم ،
اگر بگوئي دل به صحرا بزنيم ، مي پذيريم
. حال تو هر طرف را صلاح مي داني ، ما را
روانه كن .
پيامبر از سخنان سعد و مقداد بسيار خوشحال شد
. اعلام جنگ كرد و خد ا هم فرشتگان را به ياري
آنها فرستاد . خلاصه هر طور بود جنگ تمام شد . پيامبر با پيروزي به همراه
غنائم جنگي و اسيران كه آنها هم غلام بوده
و جزء غنائم محسوب مي شدند به طرف مدينه حركت كرد . در بين راه چشم پيامبر در ميان
اسيران افتاد به عقبه بن ابي معيط پدر وليد بن عقبه
سران كفر و طراحان نقشه بر ضد اسلام بودند و كساني بودند كه تحركات قبائل بر ضد اسلام
، به دست آنها انجام مي گرفت . تا عقبه متوجه نگاه پيامبر شد ، حساب كار خودش را
كرد . عقبه به رفيقش گفت محمد ما را مي
كشد ، نضر گفت : از كجا مي داني ، عقبه گفت از نگاه او معلوم است . چه بسا پيامبر
اطمينان داشت كه اگر آنان آزاد شوند باز به كارهاي خطرناكي دست بزنند . لذا پيامبر
دستور داد ، آن دو مفسد في الارض را اعدام كنند . ولي در اين هنگام ، اعتراض آن
كساني كه مخالف جنگ بودن بلند شد كه اينها غنائم جنگي ماست ، چرا اينها را از بين
بردي ، ما در اين غنائم شريك بوديم تو به چه حقي اينها ار از بين بردي و بعد خدا
بر پيامبر آيه نازل مي كند كه اي پيامبر ، ديني كه خدا فرستاده و مي خواهد حمايتش
كند ، بدون خونريزي نمي شود . بايد در يك جاهايي خونهايي پليدي ريخته شود . هدف
شما معترضين ، دنياست اما هدف خدا آخرت
است
به جريان جنگ احد نگاه مي كنيم مي بينيم كه تعداد اهل جنگ احد ، هفتصد نفر بودند ،
البته موقع حركت هزار نفر بودند ولي در وسط راه ، عده اي برگشتند وقتي كار جنگ گره
خورد ، همه اين هفتصد نفر فرار كردند . غير از علي و حمزه از بني هاشم و هفت يا نه
نفر از انصار كه ماندند كه آن انصار هم شهيد شد . منظور اين است كه مگر نصف اين
لشكر غزوه احد از بدريون نبودند ، پس چرا فرار كردند . آن هم با چه وضعيتي كه ، پيامبر
را در دست دشمن رها كردند بعضي خواستند برگردند به مدينه واز عبدالله بن ابي
بخواهند تا شفاعت آنها را در نزد ابوسفيان بكند و از خطاي آنها بگذرد . و بعد
خداوند به آنها مي فرمايد : ام حسبتم ان تدخلوا الجنه و لما يعلم الله الذين
جاهدوا منكم و يعلم الصابرين . و لقد كنتم تمنون الموت من قبل ان تلقوه فقد رأيتموه
و انتم تنظرون ....
بهشت مي شويد بدون اينكه معلوم شود چه كسي ايمان واقعي دارد ودر مقابل سختيها صبر
و تحمل مي كند . شما كه قبلا آرزو مي كردند كي مي شود جان خود را در راه خدا و
رسول خدا _ صلوات الله عليه _ فدا كنيم ؟ و ادعاي جانبازي مي كرديد . پس چه شد . حالا كه وقت عمل و جهاد و جانبازي است . رفتيد كنار نشسته ايد و نگاه مي كنيد و با
خود مي گوئيد ، پيامبر كشته شده و جنگ فايده ندارد . فرض كنيد كه پيامبر كشته شده
، شما چرا دست از جنگ كشيده ايد خدا كه نمرده . محمد هم پيامبري است مثل پيامبران
قبل كه بالاخره يا مي ميرد يا كشته مي شود . شما چرا به عقب بر مي گرديد و بعد چند
آيه بعدتر يعني در آيه 152 همين سوره ، بيشتر اين گروه را مذمت مي كند صريحا مي گويد
كه شما معصيت كار هستيد
صحابه ، هرگز گناه نمي كنند و لقد صدقكم الله و عده اذ تحسونهم باذنه حتي
اذا فشلتم و تنازعتم في الامر و عصيتم
الدنيا و منكم من يريد الاخره ....
شما را به پيروزي رسانديم ، سستي كرديد ، كوتاهي كرديد ، اختلاف كرديد و عصيان كرديد
بعضي از شما دنيا طلب هستيد و حاضر به جان فشاني نيستيد و بعضي ديگر آخرت طلب هستيد . پس اين آيه مي خواهد بگويد صحابه اي كه ماندند
و مقاومت كردند آخرت طلب هستند و صحابه اي كه عصيان كردند و عرصه را خالي
كردند ، دنيا طلب هستند . و بعد آيات ديگري داريم كه مي فرمايد كساني كه اهل دنيا
هستند عاقبت آنها جهنم است . سوره اسراء آيه 18 و 19 من كان يريد العاجله
عجلنا له فيها ما نشاء لمن نريد ثم جعلنا له جهنم يصلها مذموما مدحورا . و من اراد
الاخره و سعي لها سعيها و هو مومن فاولئك كان سعيهم مشكورا
براي دنيا ( مثلا براي جمع آوري غنيمت آمده يا باميد رياست در آينده آمده براي
قدرت به دست آوردن ميان مسلمانان ) آمده ، هر كدام را كه بخواهيم به هدفش مي رسانيم ( عاجله يعني دنيا ) ولي وقتي ( غنيمت ها را خوردند ، رياست خود را كردند و ) از
دنياي خود بهره مند شدند ، نوبت به جهنم مي رسد كه بايد در آنجا بمانند . يعني
صغراي قضيه از سوره آل عمران فهميده مي شود و كبراي قضيه از سوره اسراء فهميده مي
شود به اين ترتيب كه دنيا طلب اهل جهنم است از سوره اسراء و بعضي از صحابه دنيا
طلب هستند _ از سوره آل عمران فهميده مي شود
كه مي فرمايد : منكم من يريد الدنيا
بعضي از صحابه كه دنيا طلب بودند ( غنيمت طلب ، رياست طلب ، قدرت طلب و هر چيزي كه
دنيايي باشد ) خداوند آنها را اگر بخواهد به دنيايشان مي رساند ولي در آخرت تا ابد
معذب خواهند بود و به شهادت قرآن اين دنيا طلب ها هم در جنگ احد بودند و هم در جنگ
بدر ولي در مقابل اينها عده اي هم هستند
كه آخرت را مي خواهند و در عمل هم ثابت مي كنند كه دنبال دنيا نيستند و آخرت را به
هر قيمتي شده مي خواهند حتي به قيمت از دست دادن جان ، اين گروه پاداش خوبي ، در
انتظار آنها است . دسته آيات ديگري با اين مضمون وجود دارد كه همين مطلب را ثابت مي
كند ونيز به توضيح ندارد مثل سوره هود آيه 15 _ سوره شوري آيه 20 سوره هود من كان يريد الحيوه الدنيا و زينتها نوف اليهم اعمالهم فيها و هم لا يبخسون
سوري شوري : من كان يريد حرث الاخره نزد
له في حرثه و من كان يريد حرث الدنيا نوته منها و ما له في الاخره من نصيب
پس با اين توضيحات معلوم مي شود كه جريان دنيا
طلبي در سال سوم هجرت هم يعني دز مان جنگ احد و بدر وجود داشته جلوتر كه بيائيم مي
رسيم به اوايل هجرت . سوره بقره سوره اي است كه در سال اول هجري نازل شده است . در
اين سوره هم مي بينيم كه خدا از همان
ابتدا بحث نفاق را پيش مي كشد در آيه 8 اين سوره مي فرمايد : و من الناس من
بقول آمنا بالله و باليوم الاخر و ما هم بمومنين
مسلمانها مي گويند كه ما ايمان آورديم ولي دروغ مي گويند و ايمان نياورده اند يعني
منافق هستند ) . پس اين آيه هم تصريح دارد كه منافقيني در ميان مسلمانها وجود دارد
آن هم در سال اول هجرت . پس تا اينجا معلوم مي شود كه تا اول هجرت در ميان
مسلمانها ، منافق وجود داشته است . و اين را بايد پذيرفت .
نفاق ميان سابقين صحابه قبل از هجرت :
_ حالا اگر آنها گفتند كه منظور از سابقون ،
كساني هستند كه قبل از هجرت ، اسلام آوردند . همه آنها عادل هستند . جواب اين عده
در سوره عنكبوت است . اين سوره مكي است يعني قبل از هجرت نازل شده بدليل اينكه آيه
امر به هجرت در اين سوره است و آيه امر به هجرت قبل از هجرت نازل شده نه بعد ازهجرت
. خداوند در اين سوره اي كه درباره سابقون از صحابه است و قبل از هجرت نازل شده مي
فرمايد : آيا مردم خيال مي كنند اگر گفته اند ايمان آورده ايم بلافا صله قبول مي
كنيم ، نه اين طور نيست بلكه بايد آزمايش شوند و تحت فشار قرار گيرند تا معلوم شود
چه كسي راست مي گويد و چه كسي دروغ مي گويد و بعد مي فرمايد خدا هم مومنين واقعي
را مي شناسد و هم كساني را كه راه نفاق را در پيش گرفته اند . ظاهرا نزول اين سوره
بايد قبل از هجرت به حبشه هم باشد و ديديم كه در آن زمان هم بحث نفاق مطرح بوده
است حالا مي خواهيم به سال اول بعثت نزديك تر شويم . به سوره هايي كه قبل از سوره
عنكبوت نازل شده اند نگاه كنيد . سوره مدثر
نفاق ميان سابقين صحابه قبل از هجرت :
_ حالا اگر آنها گفتند كه منظور از سابقون ،كساني هستند كه قبل از هجرت ، اسلام آوردند . همه آنها عادل هستند . جواب اين عدهدر سوره عنكبوت است . اين سوره مكي است يعني قبل از هجرت نازل شده بدليل اينكه آيهامر به هجرت در اين سوره است و آيه امر به هجرت قبل از هجرت نازل شده نه بعد ازهجرت . خداوند در اين سوره اي كه درباره سابقون از صحابه است و قبل از هجرت نازل شده ميفرمايد : آيا مردم خيال مي كنند اگر گفته اند ايمان آورده ايم بلافا صله قبول ميكنيم ، نه اين طور نيست بلكه بايد آزمايش شوند و تحت فشار قرار گيرند تا معلوم شودچه كسي راست مي گويد و چه كسي دروغ مي گويد و بعد مي فرمايد خدا هم مومنين واقعيرا مي شناسد و هم كساني را كه راه نفاق را در پيش گرفته اند . ظاهرا نزول اين سورهبايد قبل از هجرت به حبشه هم باشد و ديديم كه در آن زمان هم بحث نفاق مطرح بودهاست حالا مي خواهيم به سال اول بعثت نزديك تر شويم . به سوره هايي كه قبل از سورهعنكبوت نازل شده اند نگاه كنيد . سوره مدثر
سوره يكي از اولين سوره هايي است كه بر پيامبر نازل شده است در سالهاي اوليه بعثت
خداوند در آيه 31 اين سوره مي فرمايد : ..... و ليقول الذين في قلوبهم مرض و
الكافرون ماذا اراد الله بهذا مثلا .....
دلشان مرض است و نيز كفار مي گويند منظور خدا از اين كارها چيست ؟ ( چه كاري مي خواهد بكند ) يعني به خدا
اعتراض مي كنند ) . در اينجا مي بينيد كه خدا در كنار كافرون از گروهي نام مي برد
به نام الذين في قلوبهم مرض
كفار هستند .
خداوند مي فرمايد : دو گروه بر ما اعتراض مي
كنند : 1 _ كافرون . 2 _ الذين في قلوبهم مرض يعني اين گروه دوم از مسلمانها هستند
. اين گروه در واقع همان منافقين هستند كه خداوند در خيلي از جاهاي قرآن منافقين
را به اين صفت متصف مي كند في قلوبهم مرض از جمله در اول سوره بقره مي فرمايد :
في قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا
شده و شكل گرفته است . البته اولين مسلمانان را در آيه صد سوره توبه ، مورد رضايت
خود دانسته كه شرحش گذشت اما به جز اولين مسلمانان كه گذشتيم احتمال نفاق هست .
اشكالي كه اهل جماعت طرفداران عدالت جميع
صحابه نسبت به نفاق قبل از هجرت مي كنند اين است كه قبل از هجرت كه اسلام در غربت
بود و مسلمانها در آزار و اذيت بودند در چنين زماني نفاق هيچ انگيزه و منفعتي
نداشته ؟ و در واقع زمينه اي براي ظهور نفاق وجود نداشته است اما بعد از هجرت و
فتح مكه است كه مسلمانها ، صاحب قدرت و زور شدند زمينه نفاق آماده شد و ممكن بود
عده اي از ترس جان خود ، اسلام بياورند ، يعني قبل از هجرت ، وجود نفاق عقلا ممتنع
است .
_ اين اشكال دو جواب دارد . 1 _ جواب نقضي : اينكه
آياتي از سوره عنكبوت و مدثر است كه خدا مي فرمايد در اين زمان هم نفاق وجود داشته
است . پس با وجود چنين آياتي ما چگونه مي خواهيم حرف بزنيم ، استدلال كنيم و وجود
نفاق را رد بكنيم . و آيات راه اشكال را بسته اند .
2 _ جواب حلي : اينكه همه منافقها از يك نوع نيستند
، منافق از روي ترس ، قطعا اين گونه نفاق بعد از هجرت و هنگام قدرت پيدا كردن اسلام
بوده مثل ابوسفيان از ترس و براي حفظ جان خود ، اظهار اسلام كرد ولي در دل راه
نفاق در پيش گرفتند ولي آيا نفاق منحصر در اين قسم است ؟ ( مي توان نام آنرا اسلام
خوفي گفت )
_ آيا امكان ندارد در اول بعثت عده اي براي
جاسوسي يا منافع سياسي آينده و يا كمكهايي كه رسول خدا _ صلوات الله عليه _ به
فقراء مسلمانان از مال خديجه كرد يا دلايل ديگر ، ايمان آورده باشند ( مي توان نام
آنرا اسلام طمعي گفت ) حتي اگر كساني را كه بخاطر منافع دنيايي شان ايمان آوردند
را منافق نخوانيم و آنها را تنها افرادي كه در قلبشان مرض دنيا طلبي است بدانيم كه
در سوره مدثر بعنوان في قلوبهم مرض آمده در نتيجه روشن است كه اينها با چينن دنيا
طلبي ها اگر روزي حس كنند به هدفشان نرسيدند اگر بشوند به كفر يا ( اگر به خيالشان
قبلا واقعا اسلام آورده اند به نفاق بر مي گردند در هر حال ايمانشان آن ايمان واقعي
كه خدا مي خواهد نيست . )
براي روشن شدن موضوع بر مي گرديم به زمان قبل
از بعثت و اين سوال را مطرح مي كنيم كه آيا مردم ، حداقل عده اي از مردم مي
دانستند كه پيامبري ظهور خواهد كرد كه دين و قدرتش دنيا را مي گيرد و مشخصا در
زمان حياتش پيروزيهايي بزرگ به دست مي آورد يا نمي دانستند ؟ چيزي كه ما از قرآن و
احاديث متواتر استفاده مي كنيم اين است كه تورات ، انجيل ، زبور ، و پيامبران پيشين
وعده ظهور پيامبر اسلام را داده بودند . مثل الان كه همه مذاهب اسلامي حتي غير
اسلامي مي دانند و وعده مي دهند كه حضرت مهدي يا منجي در آخر الزمان ظهور خواهد
كرد اگر چه همه مسلمانان او را به اسم حجت بن الحسن نشناسند . ولي ظهور فرزندي از
نسل پيامبر و فاطمه را قبول دارند كه او را مهدي مي گويند و منتظر او هستند . قبل
از بعثت هم در كتابهايي مثل تورات ، انجيل و زبور و عده داده شده بود كه پيامبري
در آخر الزمان با اين نشانه هاي ظهور مي كند و دين او جهاني مي شود . دين او فاتح
و ناسخ اديان است . و مردم و پيروان اديان منتظر او بودند . همچنان كه سلمان فارسي
ايران را رها كرد و رفت به عربستان چون نشانه هايي كه براي او ذكر شده بود نشان مي
داد كه از حجاز ، ظهور خواهد كرد . مثلا حضرت موسي به امت خود مي فرمايد : اي بني
اسرائيل از برادران شما پيامبري شتر سوار خواهد آمد كه منظور از شتر سوار همان عرب
است . چون شتر سواري مختص عرب بود . و نيز حضرت عيسي وقتي متولد شد خبر آمدن پيامبر
آخر الزمان را داد .
خداوند در آيه 6 سوره صف مي فرمايد و اذ
قال عيسي ابن مريم يا بني اسرائيل اني .....
مبشرا برسول يأتي من بعدي اسمه احمد .....
حضرت عيسي تمام مشخصات پيامبر اسلام را به پيروان خود داده بود حتي اسم آن حضرت را
. و او را با تمام خصوصيات معرفي كرده بود . ديگر در سوره اعراف آيه 157 الذين
يتبعون الرسول النبي الامي الذي يجدونه مكتوبا عندهم في التوره و الانجيل
باز خداوند در آيه 146 سوره بقره مي
فرمايد : الذين ايتناهم الكتاب يعرفونه كما يعرفون انباءهم ....
علماي اهل كتاب ، حضرت محمد _ صلوات الله عليه _ را مانند بچه هاي خود مي شناختند
وبدون كوچكترين شك و ترديد مي دانستند كه او با تمام نشانه هاي پيامبر آخر الزمان
تطبيق مي كند و او همان پيامبر موعود است . و عين همين تعبير را در آيه 20سوره
انعام آورده است . آيا روشن تر از اين هم مي شود . خدا مي فرمايد براي اينها مثل
روز روشن بود كه اين شخص پيامبر خداست . و باز خدا به مسئله جالبي در آيه 75 و 76
سوره بقره اشاره مي كند كه بعضي يهوديان اينكه تظاهر به اسلام كرده بودند وقتي به
مسلمانها مي رسيدند مي گفتند كه ما قبلا به ظهور پيامبر اسلام آگاه بوديم ما مي
دانستيم كه بت پرستي را بر مي دارد . ولي وقتي با هم خلوت مي كردند عده اي همديگر
را سرزنش مي كردند كه چرا همه چيز را به مسلمانها گفتيد آيا مي خواهيد كاري كنيد
كه مسلمانها بتوانند حقانيت خودشان را ثابت كنند . مگر عقلتان كار نمي كند اين
اسرار را به مسلمانها نگوئيد . و نيز خداوند در آيه 157 سوره اعراف مي فرمايد كه
اهل كتاب پيامبر اسلام را با خصوصيات مختلف مي شناختند . خلاصه هر كس كه در آن
زمان ، كمي اطلاعات و آگاهي از كتب پيشين داشت پيامبر اسلام را مي شناخت مي دانست
كه او همان پيامبر آخر الزمان است . از طرف ديگر مشركين مكه ، انسانهايي منزوي و
ناآگاه نبوديد . بلكه در جايي مثل مكه زندگي مي كردند كه درطول سال و نيز و در
موسم حج از تمام جزيره العرب براي زيارت كعبه ، مردم وارد مكه مي شدند . و تمام
خبرهايي جزيره العرب را به مكه انتقال مي دادند . و علاوه بر آن شهري بود تجاري كه
كاروانهايي تجاري به سراسر جزيره العرب و نيز به شام و خاورميانه مي فرستاد و نيز
كاروانهايي بسياري وارد آن شهر مي شدند . و به اصطلاح از تمام دنيا با خبر بودند .
مي توان گفت اتفاقي در مكه نمي افتاد مگر اينكه خيلي سريع تمام عربستان متوجه آن مي
شدند . و اتفاقي در هيچ جاي عربستان و يا شام نمي افتاد مگر اينكه مكيان خبر دار مي
شدند . به هر حال مشركين مكه از طريق اهل كتاب ، خوب مي دانستند كه حضرت محمد _
صلوات الله عليه _ پيامبر خداست مخصوصا با ديدن معجزات و تنها چيزي كه براي اينها
پذيرشش مشكل بود اين بود كه متعصبين از مشركين نمي توانستند بتهايي را كه سالها
جلوي آن زانو زده بودند رها كنند و به عقايد آباء و اجداد خود پشت پا بزنند . و
لذا به پيامبر مي گفتند كه اگر تو بتهاي ما را به رسميت بشناسي و با آنها دشمني و
مخالفت نكني ما همه حرفهاي تو را قبول داريم . و در اين ميان ، آدم هاي زرنگ ، با
هوش و فرصت طلب هم بودند كه مي خواستند از اين نمد ، كلاهي براي خود بسازند و از
منافع دنيائي اين پيغمبر خاتم ، بهمره مند شوند .
در اين موقعيت ، عده اي با نيت خالص و بخاطر
رسيدن به حق و حقيقت از راه دور هم شده مي آمدند و اظهار اسلام مي كردند و ايمان مي
آوردند و در اين راه تا حد جان مقاومت مي كردند . ولي در اين ميان عده اي ديگر
بودند كه با خود مي گفتند : اين حزب كه بالاخره جهاني خواهد شد و حكومت را به دست
خواهد گرفت و قطعا منافع زيادي را هم در پي خواهد داشت و از طرف ديگر از خود پيامبر
كه معجزاتش حقانيتش را اثبات مي كرد مي شنيدند كه وعده داده بود خزائن قيصر و كسري
را فتح خواهيم كرد اينها پيش خود فكر مي كردند چرا ما از اين منافع برخوردار نشويم
ما هم گر چه به خاطر رسيدن به منافع دنيا ايمان بياوريم .
البته موقع امتحان الهي كه شد همه اينها به
گونه اي پائين رختند . و خدا هم قبل از هجرت در سوره عنكبوت همين را مي گويد :
احسب الناس ان يتركوا ان يقولوا آمنا و هم لا يفتنون
حال نوبت امتحان و آزمايش است . اولين امتحان
، امتحان شعب ابي طالب است . يعني حصر و تحريم اقتصادي خيلي شديد در حالتي كه فشار
و سخت گيري بر بني هاشم و ياران حضرت محمد _ صلوات الله عليه _ به حد عجيبي رسيد و
ناله جگر خراش فرزندان بني هاشم به گوش سنگدلان مكه مي رسيد ولي در دل آنها چندان
اثر نمي كرد . جوانان و مردان بني هاشم با خوردن يك دانه خرما در شبانه روز زندگي
مي كردند .
و گاهي يك دانه خرما را هم دو نيم مي كردند .
در اين حالت وضع بني هاشم به قدري رقت بار شد كه بعضي از كفار و مشركين مكه مثل حكيم
بن حزام كه برادر زاده خديجه بود مخفيانه براي بني هاشم يك بار خرما فرستاد سوال اين
است كه در اين سختي و فشار كه بعضي مشركين از خويشان خديجه را وادار به كمك كرد
صحابه غير هاشمي كجا بودند . اين ها قطعا در شعب نبودند چون در شعب فقط بني هاشم
بودند . پس در مكه بودند و نه تنها همراه پيامبر به شعب نيامدند ، بلكه يك خرما هم
براي پيامبر نفرستادند و كوچكترين كمكي در اين مدت طولاني رقت بار ) به پيامبر
نكردند . اينها كه در آن زمان ظاهرا مسلمان شده بودند . ولي به چه درد پيغمبر
خوردند . در موقعيتي كه حتي بعضي از مشركين مكه از خويشان خديجه _ عليه السلام _
كه كافر هم بودند مخفيانه گهگاه به بني هاشم كمك مي رساندند اگر براي آنها چنين
فرصتي پيدا مي شد .
پس مي بينيد كه اين قريشيان غير هاشمي قبل از
هجرت ، سابقه درخشاني نداشتند و سابقه بعد از هجرت آنها را هم گفتيم ، مخالفت با پيامبر
در جنگ بدر ، قرار در جنگ احد و نيز فرار در جنگ حنين كه تاريخ نويسان و بخاري و ديگران
هم به اين فرار ، اقرار مي كنند در روايتي كه از ابي قتاده
پس مي بينيد كه اين قريشيان غير هاشمي قبل ازهجرت ، سابقه درخشاني نداشتند و سابقه بعد از هجرت آنها را هم گفتيم ، مخالفت با پيامبردر جنگ بدر ، قرار در جنگ احد و نيز فرار در جنگ حنين كه تاريخ نويسان و بخاري و ديگرانهم به اين فرار ، اقرار مي كنند در روايتي كه از ابي قتاده
سوره توبه ، خطاب به صحابه مي فرمايد ثم وليتم مدبرين
هم در غزوه حنين و مسلم در باب انفال نقل كردند . كه ابو قتاده مي گويد مردم فرار
كردند من هم با آنها فرار كردم در اين ميان ديدم عمر هم فرار مي كند و درغزوه احد
نقل مي كنند ( بخاري در غزوه خيبر در فضيلت اسماء بنت عميس نقل مي كند و مسلم در
باب فضائل الصحابه وديگران نيز نقل كرده است ) خبر متواتر است كه عمر به اسماء گفت
ما از شما پيشي گرفتيم به رسول خدا _ صلوات الله عليه _ چون با رسول خدا _ صلوات
الله عليه _ به مدينه قبل از شما هجرت كرديم اسماء گفت هرگز چنين نيست شما به فكر
شكمهاي خود بوديد ( رسول خدا در سال هاي اول بعثت از پول هاي خديجه خرج فقراء مسلمين
مي كرد ) آيا بر ما كه در حبشه در ميان كفار و مشركين به سختي زندگي مي كرديم ،
مقدم و برتر شديد ؟ و بعد اسماء به خدمت پيامبر مي رسد و حرف عمر را مي گويد . پيامبر
جواب مي دهد كه البته شما مهاجرين به حبشه برتر و افضل هستيد شما دو هجرت كرديد ( هجرت به حبشه و مدينه ) ولي عمر بن خطاب و اصحابش يك هجرت كرده اند .[14]
_ از سابقين صحابه و قبل از هجرت به مدينه گفتيم
كه عده اي به حبشه هجرت كردند . يكي از اين مسلمانان عبيد الله بن جحش
شوهر ام حبيبه است كه بعدا به همسري پيامبر اسلام در آمد . اين از جمله كساني است
كه در مكه اسلام آورد . مسيحيان حبشه براي اينكه اين مهاجرين را از دين برگردانند
به آنها وعده مال و اموال دادند . عبيدالله كه هدفش پول بود و اينك نقد شده است به
جاي اينكه صبر كند كه در آينده شايد پيامبر به مال و ثروتي آنها را برساند از هم
اكنون اين موقعيت براي او آماده است و در نتيجه مرتد شد . اين از جمله كساني است
كه از سابقين صحابه بود و قبل از هجرت مسلمان شد البته به خاطر دنيا و با توجه به
سوره عنكبوت امتحان خودش را پس داد و در امتحان مردود شده اهل جهنم شد .
_ يكي ديگر از اين افراد ، عبدالله بن خطل
كنار پيامبر بود و از سابقين مهاجرين بود . پيامبر اين شخص را به همراه چند غلام
به دنبال كاري فرستاد . در آنجا عبدالله اين غلامان را به خاطر سر پيچي يا اختلاف
ديگر گشت و به مكه گريخت و به مشركان پناهنده شد .
_ يكي ديگر از اين افراد عبدالله بن ابي
سرح
باشد ولي بعد از مدتي دوباره هوس مكه را كرد و به مكه گريخت و او هم مرتد شد و بيش
از همه عليه پيامبر تبليغات مي كرد . او همان كسي است كه مي گفت من هم يك قرآن مي
آورم . اين قرآن كه چيزي نيست و به من هم وحي مي شود .
اين حرف پيش مشركان مكه خيلي شبه آميز بود كه يك
آيه هم عليه او نازل شده كه خداوند مي فرمايد : سوره انعام آيه 93 و من اظلم
ممن افتري علي الله كذبا او قال اوحي الي و لم يوح اليه شي ء و من قال سأنزل مثل
ما انزل الله ....
اين دو نفر را هم ذكر مي كنيم و بعد مي رويم سراغ بقيه . در جريان فتح مكه پيامبر
به سپاه خود دستور داده بود كه به هيچ كس آزار نرسانيد و از كشتن افراد غير مزاحم
خود داري كنيد . غير از چند نفر كه عبدالله بن خطل و عبدالله بن ابي سرح هم در ميان
آنها بودند كه اين عده مرتكب قتل و جنايت شده بودند و پيامبر دستور داده بود آنها
را در هر كجا دستگير كرديد حتي اگر به پرده كعبه آويزان شده باشند ، بكشيد .
عبدالله بن خطل را در كنار پرده كعبه يافتند و
همانجا كشتند . ولي عبد اله بن ابي سرح در خانه عثمان به خدمت رسول خدا _ صلوات
الله عليه _ آمد ، و عثمان وساطت و شفاعت او را نزد پيامبر كرد . و از پيامبر
خواهش كرد كه او را ببخشيد . عثمان هر چه گفت پيامبر چيزي نگفت و آنها برگشتند . پيامبر
رو كرد به اصحاب و گفت : چرا او را نكشتيد ، من گفته بودم اگر به كعبه هم چسبيده
بود بكشيد . گفتند ، يا رسول الله ما ديديم او التماس مي كند و شما هم اشاره اي
نكرديد . حضرت فرمود هر چه بود گذشت ولي خوب بود او را مي كشتيد . اين جريان را
نقل كرده اند . اين شخص سرانجام باعث كشته شدن خود عثمان شد . بدين ترتيب كه عثمان
در زمان خلافتش او را والي مصر كرد همچنان كه برادر مادري خود وليد را والي كوفه
كرد و آن فضاحت رادر كوفه به بار آورد . عبدالله بن ابي سرح در مصر مردم را بسيار
آزار و اذيت داد ، هر كه را خواست كشت هر كه را خواست زنداني كرد و حكومتي بدتر از
حكومت قيصر و كسري ترتيب داد ، تا اينكه مردم جمع شدند و براي داد خواهي نزد عثمان
، به مدينه آمدند . عثمان هم در ظاهر از آن مردم دلجويي كرد و به آنها قول داد كه
او را عوض مي كند ولي مخفيانه به والي مصر عبداله بن ابي سرح آدم كش ، نامه نوشت
به اين مضمون كه هر گاه اين مردم به مصر رسيدند همه را بكش و نامه رسان با يك شتر
تيز رو راهي مصر كرد . در راه مصر ، مردم معترض متوجه آن نامه رسان شدند كه مخفيانه
به مصر مي رود و به او شك كردند و اموالش را بازرسي كردند و در ميان مشك آب
، عمار ، ياسر و علي شركت داشتند ، درست نيست ، آري عمار جزء محاصره كنندگان بود
همچنان كه طلحه جزء محاصره كننده گان بود و آب را به روي عثمان بست اما قاتلين
عثمان همان معترضين مصري بودند كه از دست عثمان عصباني بودند و گفتند كه اگر بناست
ما به ناحق كشته شويم اول بايد ريشه ظلم يعني عثمان كشته شود خلاصه اين هم عاقبت
عبدالله بن ابي سرح كه هيچ وقت ايمان نياورد و هميشه هم فتنه بود .
_ يكي ديگر از صحابه ، حاطب بن ابي بلتعه بود
. غرض از ذكر اين شخص اين است كه بعضي مي گويند بدريون همه اهل بهشت هستند ، هر
كاري كه مي خواهند بكنند و خداوند به پاس حضور آنها در جنگ بدر ، آنها را بهشتي
قرار داده است ، حتي اگر بعدا معصيت كنند و مرتكب گناهان كبيره اي بشوند اين شخص يعني
حاطب كسي بود كه در جنگ احد هم حضور داشت و پيامبر او را مامور حافظت از كوه احد
كرده بود سفارش كرده بود كه چه سپاه اسلام
پيروز شوند ، چه شكست بخورند ، شما از جايگاه خودتان خارج نشويد ولي اين شخص وقتي
بعد از عقب نشيني مكيان ، چشمش به اموال باقي مانده از آنها افتاد ، سريعاً از جايگاه
خود پائين آمد و شروع به جمع آوري غنائم كرد . كه بعد از آن خالد بن وليد از همان
شكاف كوه ، سپاه اسلام را دور زد و موجب شكست سپاه اسلام و شهادت حمزه سيد الشهداء
شد . خيانت ديگر اين شخص در جريان فتح مكه بود كه پيامبر به همه دستور داد كه
آماده فتح مكه باشند ولي نبايد مكيان متوجه هدف آنها شوند و مواظلب باشند كه
جاسوسان به مشركان مكه خبر ندهند . تا مسلمانان بتوانند با اين تاكتيك مردم مكه را
غافلگير كرده و زمين گير كنند و امكان هر نوع مقاومت و مقابله را از آنها بگيرند .
در اين ميان حاطب مخفيانه نامه اي به مكه نوشت و آنها از هدف پيامبر آگاه كند و آن
نامه را به دست زني به نام ساره سپرد كه به مكه برساند . پيامبر به وسيله جبرئيل
از اين توطئه حاطب با خبر شد . شخص دين دار هيچ وقت چنين كاري نمي كند اين جريان
را مسلم و بخاري نقل كرده اند ولي در ادامه همان دروغ اوليه را اضافه مي كنند كه
عمر گفت اجازه بدهيد اين منافق را بكشم ولي پيامبر جواب داد : نه خداوند فرمود بدريون
هر كاري بكنند من آنها را به بهشت خواهم برد . روي اين حساب پيروان سلاطين و اهل
جماعت مي خواهند بگويند اهل بدر همه عادل هستند و ما گفتيم كه چنين نيست چون خود
خداوند مي فرمايد عده از اينها اهل دنيا هستند و عده اي اهل آخرت و عاقبت اهل دنيا
جهنم است .
پس مي بينيم كه ذيل اين روايت مخالف با قرآن مي
شود با اينكه اصل قصه را همه نقل كرده اند ولي قسمت آخر مخالف با قرآن است . اينكه
هر كاري خواستند بكنند مخالف صريح قرآن است . در اول سوره حجرات آمده است يا
ايها الذين آمنوا لا ترفعوا اصواتكم فوق صوت النبي و لا تجهرو بالقول كجهر بعضكم
لبعض ان تحبط اعمالكم و انتم لا تشعرون
نكنيد كه اين كار شما اعمالتان را هيچ مي كند و اهل جهنم مي شويد . ابوبكر و عمر
اهل بدر بودند كه خداوند مي فرمايد اگر كمي صدايتان را بلند كنيد جهنمي مي شود
آنوقت اين ها مي گويد هر كاري بكنيد بهشتي هستيد . علاوه بر اين ، پيامبر هم كه
بدري بود بلكه بالاتر از بدري بود پيامبر خدا مي فرمايد : اني اخاف ان عصيت
عذاب يوم عظيم
خداوند اين همه از او به نيكويي ياد مي كند انك لعلي خلق عظيم
نامنه بالميت ثم لقطعنا منك الوتين
معصيت كوچك بكند و جايي كه اين دو نفر با اينكه بدريون شمرده مي شوند ، كمي صدايشان
را بلند مي كنند ، آيه نازل مي شود كه همه اعمالتان هيچ مي شود و جهنمي مي شويد .
آنوقت چطور مي شود كه ما بگوييم چون شما بدري هستيد هر خيانتي بكنيد باز هم بهشتي
هستيد .
_ يكي ديگر از بدريون ، قدامه بن مظعون
شخصي شراب خوار بوده است ولي برادر زن عمر بن خطاب بود كه از طرف عمر به يك منطقه
اي فرستاده شد . قدامه در آنجا به شرابخواري پرداخت مثل كاري كه وليد بن عقبه كرد
و عمر مجبور شد او را شلاق بزند . اين شخص هم از بدريون بود .
اينها بعضي از نمونه هايي از اشخاص بودند كه
در جنگ بدر حاضر بودند ، آيا با اين اوصاف مي توانيم بگوييم همه آنها عادل هستند .
پس چرا حد خوردند ، اينها كه عادل بودند . چرا خيانتي مي كنند كه خداوند در اول
سوره ممتحنه همين حاطب را مورد غضب قرار مي دهد و مي فرمايد : اي كسانيكه ايمان
آورده ايد دشمنان خودتان و مرا به دوستي نگيريد ، كافراني كه شما را از خانه و ديارتان
بيرون كردند ، اگر واقعا براي جهاد و رضاي خدا هجرت كرديد . [19]
خداوند اين جمله را با اگر مي آورد . يعني همه براي رضاي خدا هجرت نكرده بودند
بلكه اغراض ديگري هم در كار بود . و خدا افشاء مي كند كه : مخفيانه با آنها دوستي
مي كنيد .
در حالي كه من مي دانم شما چكار مي كنيد و كسي
كه چنين كاري بكند گمراه شده است ، همه اتفاق دارند بر اينكه منظور خدا حاطب بن
بلتعه است و اين آيه در مورد او نازل شده است . پس وقتي چنين كساني بين صحابه
هستند آيا ما حديث و دين خودمان را از اين گونه افراد بگيريم كه مي خواستند با
نامه به مشركين مكه ، پيامبر و اسلام را به نابودي بكشانند ؟ در بخاري روايتي نقل
شده كه در حضور عايشه صحبت از يك بدري به ميان آمد ، عايشه به او فحش داد و ناسزا
گفت . به عايشه گفتند بئس ما قلت تسبين رجلا شهد بدرا
مي دهي كه بدري است فذكرت افكا
كساني هستند كه تهمت افك را زدند يعني به يكي از زنان پيامبر تهمت زنا زدند كه جريانش
در آيه 11 سوره نور آمده است كه خداوند مي فرمايد كساني كه تهمت افك را زدند گروهي از خود شما بودند كه هر كس به اندازه خودش
گناهكار است . و كسي پايه اين شايعه را گذاشت عذاب عظيمي در انتظار اوست اينها بنابر آنچه بخاري نقل مي كند از بدريون
هستند كه گناهان كبيره كردند و خداوند آنها را گناهكار مي شمارد و وعده عذاب در
قرآن به بعضي از آنها مي دهد آن هم عذابي عظيم _ سوره نور _ آيه 11 و الذي
تولي كبره منهم له عذاب عظيم
در اوائل بحث آياتي را كه بعضي براي اثبات
عدالت جميع صحابه به آن استدلال كرده بودند را ذكر كرديم از جمله اين آيه
محمد رسول الله و الذين معه اشداء علي الكفار رحماء بينهم تراهم ركعا سجدا يبتغون
فضلا من الله و رضوانا سيماهم في وجوههم من اثر السجود
الله عليه _ هستند بدون استثناء اشداء علي الكفارند ، رحماء بينهم
نماز گزارند كه همه اين صفات كنايه از عدالت آنهاست . ولي در جواب گفته شد كه در
معني اين آيه دو احتمال ، وجود دارد :
1 _ قيدهاي توضيحي باشند يعني همان تفسير كه
به تناقص با ساير آيات مي انجامد اگر بگوئيم همه صحابه بدون استثناء عادلند .
2 _ قيدهاي احترازي باشند يعني كسي واقعاً با
پيامبر است يار پيامبر است كه چنين صفاتي داشته باشد . پس اگر كسي چنين صفاتي
نداشته باشد حتي اگر ظاهرا همراه پيامبر باشد باز در واقع با پيامبر نيست يعني يار
پيامبر نيست پس آن صحابه اي كه از جلو دشمنان فرار مي كند . اما در بين خودشان
گذشت و رحم ندارد و همديگر را مي كشند از اين گروه بيرون هستند . و گفتيم كه اگر
احتمال اول را بگيريم تناقض در قرآن پيش مي آيد به اين صورت كه خداوند در اينجا مي
فرمايد همراهان پيامبر در جنگ فرار نمي كند و در جاي ديگر مي فرمايد همراهان پيامبر
در جنگ فرار كردند و به كوهها پناهنده شدند . در اينجا مي فرمايد اهل نماز هستند و
در جاي ديگر مي فرمايد هنگام تجارت از صف نماز پيامبر خارج مي شوند و نيز در جاي ديگر
مي فرمايد وقتي اينها را به جنگ مي برند كانهم يساقون الي الموت
را به سوي مرگ مي كشند و مي خواهند جانشان را بگيرند . پس اين آيه اشداء علي
الكفار چطور مي شود .
از طرف ديگر روايات متواتر داريم كه بعضي از
همين صحابه شمشير را به روي هم كشيدند و چقدر از مسلمانان را قتل عام كردند مثل
طلحه و زبير كه در ميدان جنگ احد و حنين از كفار مي گريختند ولي به مسلمانان رحم
نمي كردند به پيشوايي عايشه به مسلمانان بصره حمله كردند و عده اي از مسلمانان
بصره را كه هيچ دخالتي در قتل عثمان نداشتند و اصلا خبر هم نداشتند ، به قتل
رساندند و اموالشان را غارت كردند و بعد هم هر چه خون به ناحق ريخته شد از دست
امثال همين صحابه فراري ريخته شد و بالاترين فساد في الارض را مرتكب شدند معاويه
چقدر از انسانهاي بي گناه را به قتل رساند . اميران معاويه چقدر از مسلمانان را سر
بريدند بسر ابن ارطاه صحابي دو كودك عبيدالله بن عباس را جلوي مادرشان سر بريد و
مادرشان ديوانه شد باور كنيد خيلي جاها ، چنگيز خان مغول از اينها دل رحم تر بوده
، بااين اوصاف چگونه رحماء بينهم مي شوند ؟ هيچ كدام از اين اوصاف را نداشتند . پس
براي اينكه اين آيه معارض با آيات ديگر و معارض با متواترات نشود بايد اين قيود را
قيدهاي احترازي بگيريم . با اين توضيح كه يك عده اي از صحابه مي گفتند ما با رسول
خدا _ صلوات الله عليه _ هستيم با او قدم مي زنيم ، نماز مي خوانيم و..... و اين
را يك افتخار براي خود گرفته بودند و خداوند در جواب اين توهم مي فرمايد : كساني
كه با رسول خدا _ صلوات الله عليه _ هستند كه در جنگها فرار نمي كنند و با مسلمانان
مهربانند كه در آيه 62 سوره نور آمده است و آيه ( 29 ) سوره فتح و اكنون از جهتي ديگر
اين مطلب را تبيين مي كنيم ، بدين صورت كه كلمه مع
معنا دارد يكي به معني حضور مثل حضور خداوند با انسانها كه خداوند در نزد همه
انسانها حاضر است . _ هو معكم
اینما كنتم [21] _ و دیگری به معنی یاری كردن می باشد _ ان
الله مع الذين اتقوا و الذين م محسنون[22] _ مثلا مي گوييم ( من با تو هستم نه با
او يعني تو را ياري مي كنم به تو كمك مي كنم . كلمه مع در اين آيه مشترك لفظي
است بين دو معنا . كساني كه مي گفتند ما با رسول خدا _ صلوات الله عليه _ هستيم ،
قصدشان حضور بود يعني ما كنار رسول خدا _ صلوات الله عليه _ هستيم . او هر جا مي
رود همراه او هستيم وافتخاري كه مي كردند با مع به معناي دوم بود يعني ما ياور
رسول خدا _ صلوات الله عليه _ هستيم
خداوند در اين آيه مي خواهد
بفرمايد ، اين را با هم اشتباه نگيريد . حضور غير از ياري كردن است . ياور رسول
خدا _ صلوات الله عليه _ اين عده هستند كه رسول خدا را در جنگ تنها نمي گذارد و
حضور جسماني و نشست و برخاست هرگز نشانه و دليل ياري كردن نيست . مثل آيه اي كه
خداوند مي فرمايد : ان الله مع الذين اتقوا و الذين هم محسنون
به محسنين ندارد خدا با فاسق هم است . اما مع به معناي ياور ، فقط به متقين و محسنين
است . پس هر معصيتي افتخار نيست . كسي كه به خواهد پيمبر را بكشد يا جاسوسي كند ،
او هم همراه پيامبر است و در كنار پيامبر مي باشد ولي اين كه افتخار نيست ، پس اگر
اين مع را به معناي حضور بگيريم ، همان تناقض پيش مي آيد و فقط در صورت دوم معنا
درست مي شود كه بمعني ياور بگيريم . اين آيه از جمله مهم ترين آياتي است كه بعضي
مخصوصاً وهابيون روي آن مانور مي دهند كه بايد توجه داشته باشيم كه معني چنين مي
شود كه آنان كه ياور با رسول خدا _ صلوات الله عليه _ هستند اشداء علي الكفار و
رحماء بينهم و .... هستند كه تنها بعضي از صحابه چنين بودند يكي ديگر از اين آيات
آيه 8 سوره حشر مي باشد للفقراء المهاجرين الذين اخرجوا من ديارهم و اموالهم
يبتغون فضلا من الله و ورضوانا و ينصرون الله و رسول اولئك هم الصادقون
چنين معني مي كند : كساني كه با رسول خدا _ صلوات الله عليه _ مهاجرت كردند ، راستگو
هستند . ولي در جواب آنها بايد گفت اين حرف در صورتي درست است كه ثابت شود مهاجرت
همه براي رضاي خدا بوده زيرا در آيه دارد يبتغون فضلا من اله و رضوانا
هجرت كرده اند نه براي دنيا ولي يك بار ديگر به آيه اول سوره ممتحنه نگاه می
كنيم ، خداوند به بعضی از مهاجرين مثل حاطب مي فرمايد : ان كنتم خرجتم
جهاد في سبيلي و ابتغاء مرضاتي
كرديد . پس معلوم مي شود كه همه هجرتها براي رضا خدا نبوده بلكه يك عده اي براي دنيا
مهاجرت كرده بودند . و در روايات متواتر هم از رسول خدا _ صلوات الله عليه _ نقل
شده كه هر كس براي هر چيزي مهاجرت كرده باشد به همان مي رسد ، اگر براي آخرت هجرت
كرده باشد به آخرتش مي رسد و اگر براي دنيا مهاجرت كرده باشد به دنيايش مي رسد يعني
همه براي خدا هجرت نكرده اند بلكه بعضي براي خدا و بعضي براي دنيا بوده و در ادامه
آيه آمده است و ينصرون الله و رسوله
كه آيا كساني كه در هنگام خطر فرار مي كردند و در هنگام تقسيم غنائم شريك مي شدند
واقعا خدا و رسولش را ياري مي كردند و مي شود به آنها ينصرون الله
كه منكم من يريد الدنيا و منكم من يريد الاخره
آمده باشند و اگر اين آيه دلالت بر عدالت و راستگوي همه مهاجرين بكند متناقض خواهد
شد با آيات ديگر و با سنت متواتره نيز متناقض است چون شامل منافقين و فاسقين هم
خواهد شد . و متناقض خواهد شد با آيات سوره عنكبوت كه مي گفت در ميان شما سابقين
صحابه ، منافقيني هستند . پس اين آيه دلالت بر صدق همه مهاجرين نمي كند بلكه در
مدح امثال علي _ عليه السلام _ است كه براي خدا هجرت كردند و اصلا فرار نكردند يعني
اينها راستگو هستند . اينها صادق هستند كه واقعا براي خدا آمدند و تا آخر مقاومت كردند
ودر مواقع ضروري خدا و رسولش را ياري كردند و در جايي مثل شعب ابي طالب كه خيلي ها
، راحت در خانه هايشان خوابيده بودند شبانه جاي پيامبر مي خوابند و هر لحظه جانشان
را تقديم خدا و رسولش مي كنند .
آيه ديگري كه به آن استدلال مي كنند و قبلا هم
گفتيم آيه 100 سوره توبه مي باشد و السابقون الاولون من المهاجرين و الانصار
و الذين اتبعوهم باحسان رضي الله عنهم و رضوا عنه ...
مهاجرين و انصار و نيز كساني كه بعداً از انها تبعيت كردند ، خدا از آنها راضي است
و آنها نيز از خدا راضي هستند .
ما اگر بخواهيم اولون را تنها توضيح براي
سابقون بگيريم كه لغو مي شود و در حالي كه بايد بگوييم كه خداوند از آوردن اين قيد
غرض و هدفي داشته يعني اين قيد احترازي است
به اين صورت كه اولين از سابقين
اين است . پس بدين ترتيب اولون از سابقين صحابه مطلقاً و بدون چون چرا خوب هستند
ولي بقيه سابقين و بقيه مردم به شرطي خوب هستند كه از اولين سابقين تبعيت كنند يعني
از اول مرد و اول زن از مهاجر و انصار نه دومين و .... و لذا اين آيه نه تنها بر
عدالت همه انصار و مهاجرين دلالت نمي كند بلكه بر عدالت اولين مسلمانان يعني مثل
علي دلالت دارد و تبعيت از علي كه اولين مسلمان است را واجب مي نمايد چون او اولين
مسلمان بوده است و الذين ابتعوهم باحسان رضي اله عنهم
نفر ديگر از مهاجرين و انصار كه اولين مسلمانها هستند مرضي بقول مطلق بوده واهل
بهشت يقيني هستند و اكنون قصد داريم اولون
فصل جديد : اولين مسلمانان
اولين مسلمانان از مردان علي و از زنان خديجه
كه از مهاجرين مي باشند و از انصار ( اسعد بن زراره مي باشد و خداوند مي خواهد بفرمايد
و الذين اتبعوهم باحسان رضي اله عنهم
كنند . اين آيه در سوره توبه مي باشد كه به نظر بعضي ها ، آخرين سوره قرآن مي باشد
ولي واقعاً يكي از آخرين سوره هاست در اواخر عمر پيامر كه سوره توبه نازل شد حضرت
خديجه از دنيا رفته بود ، يعني از اولين مهاجرين فقط علي باقي مانده بود ، و اما
از اولين مسلمان انصار ، اسعد بن زراره در همان سال اول هجرت از دنيا رفت . پس بعد
از رسول خدا _ صلوات الله عليه _ از اين سه نفر اولين مسلمانان فقط علي باقي مانده
بود . پس نتيجه اي كه از اين آيه گرفته مي شود اين است كه اي مسلمانان ، از علي بن
ابي طالب پيروي كنيد چون غير اولون به شرطي اهل بهشت و مورد رضايت خدا هستند كه
اتبعوهم باحسان
شوند : 1 _ اولون به عنوان پيشوا 2 _ سايرين به عنوان تابع و پيرو براي اولون كه پيروان
خوب اولون ، مختص مي شوند به پيروان علي و اما آيا عايشه ، طلح ، زبير و معاويه ،
پيرو خوبي براي علي بودند ؟
فصل جديد : ناشناخته بودن اكثر منافقين :
حالا كه روشن شد منافقين حتي قبل از هجرت در ميان
صحابه بوده اند سوال اين است كه آيا همه منافقين شناخته شده بودند يا خير ؟ در آيه
101 سوره توبه ، خداوند مي فرمايد : و من اهل المدينه مردوا علي النفاق لا
تعلمهم نحن نعلمهم
كردند ومهارت پيدا كردند كه تو هم كه پيغمبر من هستي يعني از همه عاقل تر هستي متوجه
نفاق آنها نشدي و ندانستي كه آنها منافق هستند فقط من خداوند هستم كه مي دانم و مي
شناسم آنها را كه منافق كاملا پنهان كار هستند لا تعلمهم نحن نعلمهم
اين مسئله ناشناخته بودن بسياري از منافقين
از صحابه كنار بگذاريم بقيه همه عادلند ومي شود به قول آنها اطمينان كرد اما آيه 101 سوره توبه مي فرمايد : اين حرف غلط است بلكه بسياري از منافقين شهر مدينه كه
در اطراف رسول خدا _ صلوات الله عليه _ بودند ناشناخته بودند و بحدي در نفاق مهارت
داشتند كه رسول خدا _ صلوات الله عليه _ هم كه از همه مردم عاقل تر بود متوجه نفاق
آنها نشده بود يعني بقيه مردم به طريق اولي مي دانستد آنها منافق هستند در نتيجه
روايات آنها را باورمي كردند يعني اگر از رسول خدا _ صلوات الله عليه _ حديثي مي
گفتند و لو جعلي و به دروغ ، بقيه صحابه و مردم باور هم مي كردند
اينكه خيلي عميق در نفاق فرو رفته اند و ماهر
هستند . چون نفاق بر دو نوع است . يك نوع نفاق ، نفاق سطحي است و زود مي توان از
لحن وقول و اعمال و رفتار آنرا شناخت و تشخيص اين نوع نفاق كار زياد مشكلي نيست .
ولي يك نوع ديگر نفاق هست كه نفاق عميق است و به قول معروف هفت در را مي بندد و
بعد نان و سركه مي خورد تا زمينه اي مثلا براي رياست خود بسازد ولو در آينده اين
گروه منافق در پنهان هم سعي مي كند ، كه خودش را لو ندهد ، مرد و اعلي النفاق
اند كه تو با اينكه عقلت از همه بيشتر است و داناتري هم نمي تواني اينها را بشناسي
يعني ظاهراً گمان مي شود به طور كامل ايمان دارند و احدي نمي تواند گمان كند كه او
هم منافق باشد حتي خود پيامبر نمي داند آنها منافق اند اين آيه نه ظاهر ، بلكه صريح
است در وجود منافقين كه خيال ميشد مومنين واقعي اند .
باز شاهدي ديگر بر اينكه بسياري از منافقين
فعلا ، ناشناخته بودند اين است كه خداوند درجنگ احزاب آنها را تهديد مي كند به
معرفي كردند به مردم .
سوره احزاب آيه 60 لئن لم ينته
المنافقون و الذين في قلوبم مرض و المرجفون في المدينه لنغرينك بهم ثم لا يجاورونك
فيها الا قليلا
هائي كه مدينه را به جنبش و لرزش در مي آورد بر ندارند ، آنها را معرفي مي كنيم تا
ديگر ، نتوانند با پيامبر مجاورت و همنشيني داشته باشند يعني اينها هنوز بر مردم
ناشناخته اند و در مجاورت رسول خدا _ صلوات الله عليه _ بسر مي برند اگر مردم آنها
را بشناسند ، آنها را تيكه تيكه مي كنند . شاهدي ديگر ، بر ناشناخته ماندن آنها در
سوره محمد آيه 30 و لو نشاء لا رينكهم فلعرفتهم بسيماهم و لتعرفنهم في لحن
القول و الله يلم اعمالكم
شناساندم تا تو هم چهره آنها را بشناسي ، يعني پيامبر هم اينها را نمي شناسد چه
رسد به مردم عادي . اين آيه هم صريحاً مي گويد كه منافقين ناشناخته هستند . پس با
وجود اين همه آيات ، اينها چگونه مي خواهند بگويند كه همه منافقين شناخته شده
بودند .
و از احاديث هم اگر شما به كتب حديث همه
مسلمانها رجوع كنيد در شأن نزول آيات مربوط به حدود حد زنا ، حد شرب خمر و ..... مي
بينيد كه اولين اينها از صحابه بودند و حد خوردند . پس اينكه ما مي گوييم همه اينها
عادل هستند و فاسق در ميان اينها وجود ندارد ، هم مخالف قرآن است و هم مخالف
متواترات احاديث و چنين اعتقادي به عدالت همه صحابه ( حتي منافقين و فساق آنها )
با توجه به اينكه مخالف قرآن و سنت متواتر ، است موجب ارتداد مي شود زيرا تكذيب
خدا و رسول است .
اين كه همه صحابه عادلند و منافق و فاسق در ميان
آنها نيست تكذيب قرآن است كه مي فرمايد فاسق و منافقين در ميان آنها هست .
قبلاً يك دليل عقلي بري عدالت جميع صحابه از
بعضي نقل كرديم كه گفته بودند اگر در عدالت بعضي از صحابه شك كنيم دست ما از
سنت رسول خدا _ صلوات الله عليه _ قطع مي
شود
خواهد در عدالت بعضي از صحابه شك كند . دست ما را از رسول خدا _ صلوات الله عليه _ قطع مي كند و چنين كسي مرتد است و زن
او مطلقه مي شود
بعضي از صحابه را عادل و بعضي را فاسق و منافق معرفي كرده اند ولذا نمي توان گفت همه
صحابه بدون استثناء عادل اند حتي آنانرا كه قرآن و سنت متواتره فاسق يا منافق معرفي
كرده است ولي حالا مي خواهيم بگوييم قضيه عكس گفته آنها است يعني با اينكه خدا
فرموده در ميان صحابه منافق بوده ، فاسق بوده ، عادل هم بوده ، ونيز احاديث متواتر
نبوي هم همين را مي گويد . و صحابه هم همين عقيده را داشتند و ما هيچ صحابه اي نمي
توانيم پيدا بكنيم كه حرف تهذيب و التهذيب را تاييد كند ، بلكه اين عقيده بدعتي
است كه طرفداران بني اميه بعداً ساخته اند و در زمان صحابه ، هيچ صحابه اي نبوده
كه همه را عادل بدانند لذا با هم مي جنگيدند ، همديگر را تفسيق مي كردند ، همديگر
را مي كشند . و در كل ، اجماع صحابه بر
عليه امثال [24] گفته تهذيب
التهذيب است نتيجه اي كه مي خواهم بگيرم در مقابل حرف تهذيب التهذيب است كه اگر تو
متوجه باشي كه لازمه حرف تو چيست ؟ اگر بداني كه لازمه حرف تو كه مي گوئي : همه
صحابه بدون استثناء عادل هستند
حرف تو ، تكذيب خدا و پيامبر است ، مرتد هستي ، ولي ما مي گوييم كه آنها انشاء
الله از روي جهل اين حرف را زده اند . پس قضيه عكس حرف تهذيب التهذيب شد . او گفت
كه بعضي از صحابه را عادل نداند ، مرتد است .
زياد بود منافقين در ميان صحابه :
ببينيم قرآن چه مي گويد . سوره آل عمران آيه
179 ما كان الله ليذر المومنين علي ما انتم عليه حتي يميز الخبيث من الطيب
...
منافقين مومن مي گفتند . ولي قرآن گاهي به منافقين هم مي گويد مومن ، چرا ، چون
ظاهراً مومن بودند ، ايمان آورده بودند ، و جزء مومنين محسوب مي شدند . خدا در اين
آيه مي فرمايد كه اين طور نيست كه مومنين را رها كنيم و به راحتي قبول كنيم ايمانشان
را ، بلكه آزمايش مي كنيم تا معلوم شود چه كسي طيب است و چه كسي خبيث . طيب يعني
كسي كه ايمان خالص ، پاك و واقعي دارد . و خبيث به منافق گفته مي شود و به كسي كه
في قلوبهم مرض
مسلمانان صحابي ، هم طيب وجود دارد و هم خبيث و منافق . و بعد اين سوره مائده آيه 100 مي فرمايد لا يستوي الخبيث و الطيب و ولوا عجبك كثره الخبيث ...
مردم باعث تعجب تو شود . يعني اينقدر انسانهايي خبيث در ميان مومنين زمان رسول خدا _ صلوات الله عليه _ زياد است كه حتي پيامبر را هم به تعجب واميدارد .
و يكي از شواهد كثرت منافقين و دنيا طلبان در
ميان صحابه غزوه احزاب بود كه شايعه سازي آنها مردم مدينه را بوحشت انداخت و نزديك
بود مردم خود را تسليم دشمن كنند و خداوند آنها راتهديد كرد اگر ساكت نشود آنها را
به مردم معرفي خواهد كرد.
سوره احزاب آيه 60 لئن لم ينته
المنافقون و الذين في قلوبهم مرض و المرجفون في المدينه لنغرينك بهم ثم لا يجاورونك
فيها الا قليلاً
_ و در مقدمه كتاب الجرج و التعديل لابن حاتم
الرازي _ قال ابن حاتم : الصحابه عدول الامه و ائمه الهدي و حجج الدينه .
و مقدمه كتاب استيعاب لابن عبدالبر _ قال ثبت عداله جميعهم .
و مقدمه كتاب اسد الغابه ( قال ابن اثير ) _ الصحابه كلم عدول
و در فصل ثالث الاصابه _ لابن حجر
_ ص 18 _ 17 الذين ينقصول الصحابه يريدون ان يخرجوا شهودنا و يبطلوا الكتاب و
السنه و كتاب الكباتر الذهبي ص 228 و
ذكر الخطيب في اثبات عدالتهم بايات : كنتم خيرامه اخرجت للناس _ خطاب للامه و لا
يختص بالصحابه العمران ص 110 و كذالك جعلناكم امه و سطا _ خطاب للامه و لا يختص
بالصحابه بقره ص 143 .
و السابقون الاولون من المهاجرين و الانصار و الذين اتبعوهم باحسان رضي
الله عنهم _ توبه ايه 100 يا ايها الذين امنوا حسبك الله و من اتبعك من
المومنين
شهيدا عليكم تكوترا شهداء علي الناس _ آخر سوره حج الحشر _ ص و احاديث كثير] يكثر
تعدادها . مثل اصحابي كالنجوم بايهم اقتديتم اهتديتم تقتلك الفئه الباغيه _ يناقض
الدل] عدال] جميع الصحابه .
1 _ مسلم در باب شرب
خمر بخاري در مناقب عثمان و تفسير در سوره حجرات در تفسير آيه نباء ان جاء كم
فاسق بنباء فتبينوا
1 _ سوره توبه _ ثم
وليتم مدبربن _ بخاري در باب غزوه حنين مسلم در باب غزوه حنين نقل مي كند حتي عمر
هم فرار كرد .
1 _ مومن در اينجا همه
كساني هسند كه اظهار اسلام كرده اند همنانكه در سوره نساء
الذين آمنوا امنوا بالله و رسوله آيه 136 _ سوره نساء .
و نيز در سوره عنكبوت مي فرمايد:
احسب الناس ان يتركوا يقولوا امناءهم هم لا يفتنون ( 2 ) و لقد فتنا الذين
من قبلهم فليعمن الله الذين صدقوا و ليعلمن الكاذبين ( 3 ) دقيقا بر خلاف مومنون
در سوره نور در آيه ( 62 ) انما المومنون الذين آمنوا بالله و رسوله و اذا كانوا
معه علي امر جامع لم يذهبوا _ كه شامل فرار كنندگان در جبهه نميشود . يا آيه ( 65
) سوره نساء _ فلا و ربك لا يومنون حتي يحكموك فيما شجر بينهم ثم لا يجدوا في
انفسهم حرجا مما قضيت و يسلموا تسليما _ كه شامل تنها آناني است كه تسليم مطلق
رسول خدا بودند و در مقابل او چون و چرا و مجادله نمي كردند .
1 _ فدخل عمر علي حفضه
و اسماء عندها فقال عمر حين راي اسماء من هذه ؟
قالت : اسماء بنت عميس قال عمر الجشيه هذه البحريه هذه فقالت اسماء نعم
فقال عمر : سبقنا كم بالهجره فنحن احق برسول الله _ صلوات الله عليه _ منكم
فغضبت و قالت كلمه كذبت يا عمر كلاو الله كنتم مع الرسول الله _ صلوات
الله عليه _ يطعم جائكم و يعظ جاهلكم و كنا في دار او في ارض البعداء البغضاء في
الجشه و ذلك في الله و في رسوله و أيم الله لا اطعم طعاما و لا اشرب شرابا حتي
اذكر ما قلت الرسول الله _ صلوات الله عليه _ فقال رسول الله _ صلوات الله عليه _
ليس با حق بي منكم و له و لا صحابه هجره واحده و لكم انتم اهل السفينه هجرتان
......
1 _ بخاري _ كتاب
تفسير _ و كتاب اعتصام بالكتاب و السنه . ترمذي _ ابواب تفسير قرآن _ و نسائي و
احمد و غيرهما متواترا .
1- در مقدمه كتاب الجرح و التعديل لابن حاتم الرازي _ قال ابن حاتم
: الصاحبه عدول الامه و ائمه الهدي و حجج الدين
عبد البر _ قال ثبت عداله جميعهم
و در فصل ثالث كتاب الاصابه _ لابن حجر _ ص 18 _ 17 _ ( الذين ينقصون
الصحابه يريدون ان يخرجوا شهودنا و يبطلوا الكتاب و السنه ) و كتاب الكبائر الذهبي
ص 238 .
و ذكر الخطيب في اثبات عدالتهم بايه كنتم خير امه اخرجت للناس _ ( خطاب
للامه و لا يختص بالصحابه ) .