بخش دوم : روایات و کتب و پیشوایان
بخش پنجم : بخش پنجم : صحابه پس از رسول خدا مقدمه قبل از وارد شدن به بحث (( صحابه پس از رسول خدا )) بهتر است توضیحی راجع به (( شهر مدینه )) بعنوان پایتخت جهان اسلام در آن روزها و (( بافت جمعیتی آن شهر و
بخش پنجم :
صحابه
پس از رسول خدا
مقدمه
قبل از وارد شدن به بحث صحابه پس از رسول خدا
انواع مردمي
1- انصار : مختصراً اينكه مدينه قبل از آنكه رسول خدا به آنجا بروند بنام يثرب
كردند وقول حمايت و ياري به رسول خدا دادند كه به همين مناسبت مردم بومي آنجا
را
حكومت رسول خدا شد شهر مدينه
2 - مهاجرين : مسلماناني را كه با رسول خدا و يا مقداري قبل از رسول خدا
ازمناطق ديگر به مدينه آمده بودند و آنها كه براي مسلمان شدن پس از هجرت رسول خدا
تا سال هشتم هجري يعني سال فتح مكه به مدينه آمدند مهاجرين
البته در ميان مهاجرين ، قريشيان كه به نام قبيله رسول خدا و هاشميان بعنوان
خويشان نزديك رسول خدا ناميده مي شدند گر چه قريشيان در ميان انصار اقليتي بيش
نبودند .
3 - اعراب : علاوه بر مهاجر و انصار درمدينه ، اعراب
وحومه نشينان اطراف مدينه بودند كه آنانرا بهمان نام اعراب معروف بودند وقرآن در
سوره توبه و بعضي از سوره هاي ديگر آنان را بهمين نام ياد مي كند اما بجز اين سه
دسته ، دسته چهارمي نيز بودند كه شايد.
4 - تعداد آنها در سالهاي آخر عمر شريف رسول خدا زياد بود كه عبارت بودند از
كسانيكه كه پس از فتح مكه فوج فوج به مدينه ميامدند و مسلمان مي شدند و بسياري از
آنها در همان مدينه رحل اقامت مي نمودند اما مهاجريني كه پس از فتح مكه به مدينه ميامدند
را ديگر بعنوان مهاجر اصطلاحي ناميده نمي شدند چون اصطلاحي مهاجر تنها به مهاجرين
قبل از فتح مكه گفته مي شود كه مردم در مكه وسايرشهرها چون نمي توانستند اظهار
اسلام كنند و در مضيقه واقع مي شدند به مدينه و يا حبشه مسافرت مي كردند اما پس از
فتح مكه و پيروزي هاي بزرگ اسلام در شبه جزيره عرب و تمايل مناطق مختلفه جزيره
العرب براي مسلمان شدن ، ديگر براي مسلمان شدن مسافرت و هجرت به مدينه ضرورتي
نداشت و امتياز نام مهاجر كه آن روز بر اساس همان نام و عنوان از مستمري و در آمد
فتوحات سهمي دريافت مي كردند . ديگر براي مسافرين جديد پس از فتح مكه چنين نامي (
مهاجرين ) و سهمي بر قرار نبود البته اگر هر كس در جهاد شركت مي كرد از غنائم آن
جهاد هم بهرمند مي شد.
خلاصه اينكه مردم مدينه از اين چهار گروه تشكيل شده بودند:
1 - بوميان مدينه بنام انصار
2- مهاجرين كه در ميان آنها مهاجرين قريش نيز بودند و نيز مهاجرين غيرقريش .
3 - اعراب و باديه نشينان اطراف مدينه
4 - ساير مردمي كه بعد از فتح مكه وارد مدينه شدندو در آنجا سكني گرفتند كه
تعداد آنها بحدي بود كه گفته مي شد مردم بومي مدينه يعني انصار در ميان مردمي كه
از خارج مدينه به آنجا آمده و سكوت مي نمودند به تدريج همچون نمك مي شود داخل غذا
كه تدريجاً با آن شدن ناپديد مي گردد يعني مدينه قبل از هجرت رسول خدا نسبت به مدينه
پس از هجرت ( و بالاخص هنگام رحلت رسول خدا ) ، بسيار كوچك بود و مدينه در هنگام
رحلت رسول خدا بسيار بزرگ و پايتخت حكومت اسلامي آنروز بود .
اما توضيحاتي راجع به هر كدام از اين گروه ها :
1 - چنانچه گذشت مردمي كه پس از فتح مكه وارد مدينه و ساكن آن شدند گرچه زياد
بودند لكن بافت جمعيتي آنان يكدست و منسجم نبود زيرا هر كدام از شهر و يا روستائي
دور يا نزديك آمده بودند كه فرهنگ خاص خود را داشتند و نسبت به ساكنين قبلي شهر ،
مردمي تازه وارد هم بودند انسجام محكمي با ساكنين سابق شهر نداشتند و چون هر كدام
از شهري و روستايي بودند با فرهنگ هاي مختلف در ميان خود و هم ساير تازه واردين ،
انسجام محكمي نداشتند و با هم تشكيلات واجتماعات خاص نداشتند وهمچنين باديه نشين
ها اما دقيقاً مهاجرين و انصار بر عكس تازه واردها هر كدام داخل خود داراي انسجامي
اجتماعي خاص بودند وگهگاه در مقابل يكديگر صف آرايي هم مي كردند و چند بار نزديك
بود كه ميان آنهادرگيري شود كه رسول خدا نگذارد و با سخنان حكيمانه آنانرا آرام و
هر كدام را سرجاي خود نشاند .
البته در ميان انصار ، شكافي نيز بود و آن تقسيم انصار به دو قبيله اوس و خزرج بود كه قبل از
ظهور اسلام هميشه ميان آنهادرگيري بود ولي به بركت ظهور اسلام و حكومت رسول خدا بر
مدينه آرامش و برادري ميان آنها حكم فرما بود بااين تفاوت كه خزرج بيشتر در باطن
با رسول خدا همراهي داشتند اما اوس بخاطر هم پيماني شان با يهوديان مدينه و نيز با
مشركين مكه در سابق حتي پس از مسلمان شدن و همراهي و ياري رسول خدا مقداري بعضي از
آنها با قريشيان مكه و بازماندگان يهود علاقه باطني داشتند و شايد بتوان گفت منافقين
در ميان آنها بيشتر بودند .
اما مهاجرين نيز به چند دسته ، تقسيم ميشدند :
1 - يك دسته خويشان نزديك رسول خدا بودند كه سر سخت ترين حاميان رسول خدا
بحساب مي آمدند يعني بني هاشم
در شعب ابي طالب تنها نگذاردند .
2 - گروه دوم عبارت از مهاجرين قريشي غير هاشمي
چه تظاهر به اسلام نزد رسول خدا مي كردند اما هرگز در شعب ابي طالب رسول خدا را
كمك نكردند بلكه عملاً با مشركين در حصر اقتصادي بني هاشم همكاري مي كردند و بعد
از هجرت هم در جنگ بدر با جنگ بدر مخالفت نموده و دوست نداشتن با خويشان قريش خود
بجنگند اول سوره انفال و هم كارهون [1] يجادلونك
في الحق بعد ماتبين و درجنگ احد و حنين نيز با احساس شكست فرار مي كردند و
رسول خدا را در دست دشمن خونخوار تنها مي گذاردند بلكه پس از جنگ بدر و احد بخاطر
آنكه خويشانشان بدست رسول خدا و بني هاشم كشته شده بودند در باطن كدورتي نسبت به
بني هاشم پيدا كرده بودند همانگونه كه خويشان
ساكن مكه شان از بني هاشم كينه اي سخت در دل داشتند و حتي پس از فتح مكه كه مجبور
شدن تظاهر به اسلام كنند بعضي كينه رسول خدا و بني هاشم وبالاخص علي بن ابي طالب
رادر دل داشتند و منتظر فرصتي بودند كه خون خويشان مشركشان كه در جنگ بدر و احد
كشته شدند را از بني هاشم بگيرند مانند بني اميه ، بني مخزوم و.....
_ عباس [2] براي
رسول خدا تعريف مي كند كه قبل ازجنگ بدر و احد قريشيان وقتي ما را مي ديدند روي
خود را ترش نمي كردند اما پس از وقوع اين جنگها و كشته شدن خويشانشان وقتي قريشيان
ما بني هاشم
بشاش صحبت مي كنند رسول خدا از گفته عباس سخت ناراحت شد و فرمود ايمان واقعي
ندارند اگر شما بني هاشم را بخاطر خدا و بخاطر من دوست ندارند
غير هاشمي ازصحابه در باطن دشمنان بالقوه بني هاشم و رسول خدا بودند ولذا ازجنگ
بدر در غياب رسول خدا به خويشان رسول خدا غضب ميكردند ولي چون نمي توانستند از
رسول خدا انتقام بگيرند منتظر فرصت بودند كه پس از رسول خد از بني هاشم انتقام بگيرند
و بدترين اينها با بني هاشم عبارت از بني اميه بودند كه ظاهراً جنگهاي بني اميه
باعلي نمونه هاي همين آتش زير خاكستر بود و بالاخص يادگار معاويه يعني يزيد [3] بن معاويه پس از قتل عام ذوي القربا و آل محمد و بالاخص كشتن حسين بن علي و گذاردن
سر بريده حسين بن علي ( يكي از دو سيد شباب اهل بهشت ) را در طشت گفت : اي كاش
پدران و اجداد من الان بودند و مي ديدند چگونه من انتقام اجدادم را كه در جنگ بدر
كشته شده بودند از محمد و بني هاشم گرفتم و گفت اصلاً وحي نازل نشده و پيغمبري نيامده
همه اش دروغ بود .
_ لعبت هاشم بالملك فلا خبر جاء و لا وحي نزل .[4] در هر حال رسول خدا فرمود مردم را اين قريشيان هلاك مي كنند :
_ يهلك الناس هذا الحي من قريش [5]
_ و مشاراليه رسول خدا در مدينه بجز مهاجرين قريش كسي ديگري نمي توانست باشد
كه پس از رسول خدا مخالفت باعلي و بني هاشم را رهبري كردند .
وبني هاشم و علي را منزوي و بجاي آنها بني اميه همچون عثمان اموي و معاويه را
بقدرت رساندند چيزي كه كار را باز مشكل تر مي كند اين بود كه علي بن ابي طالب نه
تنها در بدر واحد در صف اول بود و از قريشيان مشرك و خويشان مهاجرين قريش ، افراد
زيادي را كشته بود بلكه نسبت به يهوديان نيز درحوادثي كه ميان رسول خدا و يهوديان
واقع شده بود بهترين جنگجو و فدائي اسلام باز علي بن ابي طالب بود كه بهوديان را
كشته بود و بسياري از يهوديان نيز با وجود آنكه از ترس تظاهر به اسلام كرده بودند
اما همچنان كينه علي را در دل داشتند و منتظر فرصتي بودند تا انتقام خون خويشان
كافر خود را از علي و بني هاشم بگيرند .
اما نبايد توهم كردكه علي نزد مردم مدينه چهره مبغوض بود بلكه بعكس ، علي نزد
مردم مدينه ومسلمانان غير قريشي و غير يهودي الاصل وجهه اي دوست داشتني بود و وجيه
المله بود و نيز همسرش فاطمه سيد زنان اهل بهشت و نيز فرزندانش از نسل رسول خدا
حسن و حسين يعني آل محمد ولذا پس از سقوط حكومت عثمان ، مشاهده شد كه مردم بطور
خود جوش بسمت علي سرازير شدند ومدينه در بست تسليم علي شد و در عزاي حسن بن علي هم
مدينه يكپارچه عزادار شد و در شهادت حسين بن علي در تمام سرزمين اسلام انقلاب شد و
فرزند يزيد ديگر نتوانست حكومت كند و حتي بني اميه هم پيوسته مورد تهاجم قيام
كندگان قرار گرفتند تا آنكه در اوائل قرن دوم بر اثر همين قيام هاي بر انگيخته از
خون خواهي حسين بن علي بود كه در نتيجه بني اميه بطور كلي نابود و ريشه كن شده اينك
كه بافت جمعيتي مدينه و فرهنگي نژادهاي مختلف روشن شد نشان مي دهد كه جامعه مدينه
در هنگام رحلت رسول خدا آبستن حوادثي بزرگ بود كه با رحلت رسول خدا بوقوع مي پيوست
اينك در فوت رسول خدا و پس از آنچه گذشت به بررسي تاريخ مي پردازيم كه اگر حادثه اي
رخ دهد و كساني بخاطر تصاحب قدرت رياست پس از رسول خدادر مقابل علي قرار گيرند چه
نيروهاي كينه جو و فعال در پشت سر رياست طلبان و درمقابل علي قرار خواهند گرفت و
اكثريت دنيا طلبي كه رسول خدا را در جنگها و خطرهاي جدي تنها مي گذارد حتماً علي
را نيز تنها خواهد
گذارد علي بهاي فداكاري هاي خود را در
راه خدا خواهد پرداخت .
صحابه پس از رسول خدا :
رسول خدا از دنيا رفت در حاليكه از آنانكه فرمان رسول خدا را زير پا گذاردند و
از سپاه اسامه بازگشته بودند و از آنانكه از نوشتن وصيتنامه رسول خدا ، مانع شده
بودند ، سخت ناراضي و نيز بر آنها غضبناك بود و آنان را از خانه خود بيرون نموده
گويا با آنان قهر كرده بود .
و پس از دنيا رفتن رسول خدا _ صلوات الله عليه _ نيز علي بن ابي طالب و بني
هاشم ، مشغول غسل وكفن ، نماز و دفن رسول خدا شدند و به عزاداري رسول خدا پرداختند
در حاليكه قريش غير هاشمي درمسجد رسول خدا درحال تصاحب زمام قدرت مسلمانان بودند
به بهانه آنكه ما خويشان رسول خدا هستيم با آنكه با وصيت رسول خدا مخالفت نمودند
ونيز در تجهيز رسول خدا شركت نكردند همچنانكه انصار نيز پس از مهاجرين در سقيفه بني
ساعده جمع شده بودند تا به بهانه آنكه ما ياران رسول خدائيم و ما بوديم كه با دعوت
رسول خدا و حمايت از رسول خدا از پايگذاران زمينه براي حكومت رسول خدا بوديم مدعي
رهبريت بر امت بودند بطور خلاصه روشن بود كه بجز علي و بني هاشم وگروهي كه مشغول
تجهيز رسول خدا و عزاداري آن حضرت بودند گروهي هم در حاليكه جنازه رسول خدا هنوز
دفن نشده بود براي تصاحب رياست بر امت به مبارزه و منازعه از خانه هاي خود بيرون
آمده بودند و در سقيفه به منازعه با هم پرداختند اينك عين عبارت منازعه از قول عمر
بن الخطاب كه در كتب حديث در ابواب حدود در باب حد زن حامله زنا كار
است [6]
_ ثم انه بلغني ان قائلا منكم يقول و الله لومات عمر بايعت فلاناً فلا يغترن أمرء
ان يقول انما كانت بيعه ابي بكر _ فلته و تمت قد كان من خبر نا حين توفي الله نبيه
صلي الله عليه و سلم ان الانصار خالفونا
ساعده و خالف عنا علي والزبير و من معهما
فقلت لابي بكر انطلق بنا الي اخواننا هولاء من الانصار فانطلقنا نريدهم فلما دنونا
منهم لقينا رجلان منهم صالحان فذكرا ماتمالا عليه القوم فقالا اين تريدون يا معشر
المهاجرين فقلنا نريد اخواننا هولاء من الانصار فقالا لا عليكم ان تقربوهم ، اقضوا امركم فقلت و الله
لنا اخواننا هولاء من الانصار فقالا لا عليكم ان تقربوهم ، اقضوا امركم فقلت و الله
لناتينهم فانطلقنا حتي اتيناهم في سقيفه بني ساعده فاذا رجل مزمل بين ظهرانيهم
فقلت من هذا ، قالوا سعد بن عباده
تشهد خطيبهم فاثني علي الله بما هو اهله ثم قال :
_ اما بعد فنحن انصار الله و كتيبه الاسلام و انتم معشر المهاجرين رهط و قد
دفت دافه من قومكم ) ).
فاذا هم يريدون ان يختزلونا من اصلنا و ان يحضونا من الامر
فاذا هم يريدون ان يختزلونا من اصلنا و ان يحضونا من الامر
اردت ان اتكم وكنت زودت مقاله اعجتني اريدان اقدمها بين يدي ابي بكر و كنت اداري
منه بعض الحد فلما اردت ان اتكلم قال ابي بكر علي رسلك ، فكرهت ان اغضبه فتكلم
ابوبكر و كان هو احلم مني و اوقر و الله ما ترك من كلمه اعجتني في تزويري الا قال
في بديهتها مثلها او افضل حتي سكت فقال :
_ ما ذكرتم فيكم من الخير فانتم له
اهل و لن يعرف هذا الامر الا لهذا الحي من قريش
و قد رضيت لكم احد هذين الرجلين فبايعوا ايهما شئتم فاخذ بيدي و بيد ابي عبيده بن
الجراح _ و هو جالس بيننا فلم اكره مما قال غيرها كان و الله ان اقدم فاضرب عنقي
لا يقريني ذلك من اثم احب الي من ان اتأمر علي قوم فيهم ابوبكر الهم ان تسول الي
نفسي عند الموت شيئاً لا اجده الان
فقال قائل الانصار :
انا جذيلها المحكك و عذيقها المرجب منا امر و منكم امير
ابابكر فبسط يده فبايعت و بايعه المهاجرون ثم بايعه الانصار و نزونا علي سعد بن
عباده فقال قائل منهم قتلتم سعد بن عباده فقلت قتل الله سعد بن عباده
بررسي :
1 - اولين موضوعي كه در اين بررسي مطرح مي شود اين است چرا با همه سفارشات خدا
و رسول به اتحاد باز بلافاصله صحابه پس از رسول خدا متفرق شدند و به نزاع با هم
پرداختند مگر خدا و رسول اش در قرآن وسنت چيزي نگفته بودند كه اگر به آن متمسك مي
شدند مي توانستد همچنان وحدت خود را در راه حق حفظ كنند و متفرق نشوند .
_ مگر علي بن ابي طالب
امت
عترت هاديه است پيشواي امت ( كه پيروي ازعترت و قرآن را تا قيامت از گمراهي نجات مي
دهد ) اعلان [7] نشد ؟
كه بهمين خاطر علي را رسول خدا ولي مومنين
_ مگر علي در آيه تطهير از اهل بيت مطهر رسول خدا شمرده نشد ؟
مگر رسول خدا درباره علي نفرموده بود :
من كنت مولاه فهذا علي مولاه الهم وال من والاه و عاد من عاداه وانصر من نصره
و اخذل من خذله ؟[8]
_ مگر رسول خدا درباره علي نفرموده :
علي وليكم من بعدي و لا يودي عني الا انا او علي
_ مگر رسول خدا درباره علي و فاطمه و حسنين نفرمود :
انا سلم لمن سالمتم و حرب لمن حاربتم
_ مگر رسول خدا درباره علي نفرمود :
لا يحبه الا مومن و لا يبغضه الا منافق
و در يك كلام مگر رسول خدا بعلي نفرمود :
انت مني وانا منك
از همه اينها چشم بپوشم مگر علي و بني هاشم نبودند كه در شعب ابي طالب رسول
خدا را تنها نگذارند ؟ و علي فدائي خدا و رسو بود آنجا همه شب جاي پيغمبر خدا مي
خوابيد تا اگر مشركين قريش خواستند رسول خدا را بكشند او فدائي رسول خدا شود وهرگز
رسول خدا را نه در شعب ابي طالب و نه در جنگ احد و حنين تنها نگذارد اما همه آنها
فرار كردند و رسول خدا را در ميان دست دشمن خونخوار تنها گذاردند اما علي همچنان از رسول خدا دفاع مي كرد و بلكه لحظه
اي هم رسول خدا را تنها نگذارد .
مگر قرآن در سوره العمران فرار كنندگان را اهل دنيا نخواند ؟
منكم من يريد الدنيا و منكم من يريد الاخر
مگر اهل دنيا را اهل جهنم نخواند ؟
( _ من كان يريد حرث الدنيا نوته منها و ماله في الاخره من خلاق [13]
_ من كان يريد العاجله عجلنا له فيها ما نشاء لمن نريد ثم جعلنا له جهنم يصلها
مذموما موحورا [14]
)
_ من كان يريد الحيوه الدنيا و زينتها نوف اليهم اعمالهم و هم فيما لا يبخسون
اولئك الذين ليس لهم في الاخره الا النار[15]
مگر خداوند در سوره نور فرار كنندگان را بي ايمان نخواند :
_ انما المومنون الذين آمنوا بالله و رسوله و اذا كانوا معه علي امرجامع لم
يذهبوا ؟
_ مگر در سوره حشر آنهايي را كه براي خدا جنگيدند و هرگز فرار نكردند را
راستگو نخواند ؟ و در سوره نساء _ 95
آيا خدا اين جنگجويان را برتاركين جنگ و برفراريان ترجيح نداد ؟
_ فضل الله المجاهدين باموالهم و انفسهم علي القائدين درجه بايد توجه
داشت كه تمام فضائل علي بن ابي طالب مورد قبول همه امت است و اجماعي و متواتر است
همه فرقه هاي اسلامي فضائل علي بن ابي طالب را قبول دارند .
_ مگر براي آنكه پس از رسو خدا امت گمراه ومتفرق نشند نياز به امام عالم به
همه قرآن وسنت و مصون از خطا نيست تا امت حتي از روي جهل و اشتباه هم بگمراهي و
ضلالت و در نتيجه به تفرقه نيافتد و اين چنين كسي هرگز بجز علي وعترت هاديه
كرد كسي ديگري نمي تواند باشد .
_ اني تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا
درحاليكه بقيه بجز علي علاوه بر آنكه اشتباهات زيادي داشتند در شعب ابي طالب و
جبهه در هنگام احساس خطر رسول خدا را تنها گذاردند و بعد از رسول خدا هم عترت هاديه
را كنار گذاردند و بني اميه نابود كننده دين را همچون معاويه و عثمان را بر مردم
مسلط كردند . در نتيجه امت را در تفرقه و ضلالت انداختند .
2 - موضوع دومي كه مورد بررسي بايد قرار گيرد خطاب رسول خدا به صحابه شان بود
كه من نمي ترسم كه شما مشرك شويد ولي مي ترسم بخاطر دنيا خود را هلاك كنيد .
ونيز فرموده بود شما بخاطر رياست طلبي و حرص بر رياست در قيامت پشيمان مي شويد .
_ ستحرصون علي الاماره و ستكون ندامه يوم القيامه[16]
و نيز فرموده بود كسانيكه طالب رياست اند ما به آنها رياست نمي دهيم يعني شايستگي
رياست را ندارند
_ انا لا نولي هذا من ساه و لا من حرص عليه[17]
_ بعضي سوال مي نند آيا ابي بكر و عمر [18]
كه در شعب ابي طالب و در جبهه هنگام احساس خطر رسول خدا را تنها مي گذارند و با
ترك شركت در تجهيز رسول خدا و بيرون آمدن ازخانه پس از رسول خدا بلافاصله براي
تصاحب رياست و منازعه با علي از عترت هاديه از طرف رياست طلبي چه نامي مي توان بر
آن گذاشت كه همين مقدار رياست طلبي طبق گفته رسول خدا آيا دلالت بر بي لياقتي براي
رياست بر امت را ندارد ؟
بالاخص آنكه در جبهبه فرار مي كردند اما براي تصاحب رياست حتي از علي كه هرگز
در جبهه فرار نكرد خود را جلو انداختند اگر دلشان براي اسلام مي سوخت بهتر بود در
شعب ابي طالب و در جبهه ، هنگام احساس خطر جدي و شكست ، رسول خدا راتنها نمي گذاردند اما اگر آنجا بخاطر حفظ جان خودشان
رسول خدا را تنها گذاردند آنهم ميان دست
دشمن خونخوار بهتر بود اينك هم در مسند رهبري امت پس از رسول خدا دخالت نمي كردند
و آنرا به همان كسانيكه در جبهه فرار نمي كردند واگذار مي كردند ؟
به كسي همچون علي كه با فداكاري اش براي اسلام و رسول خدا در شعب و جبهه ، ايمان
واقعي خود را نشان داد و با دست پرورده بودن نزد رسول خدا از كودكي ازديگران به
رفتار و گفتار و تقرير رسول خدا آگاه تر و اعلم تر بود و عالم كامل به قرآن و سنت
بود كه داشتن ايمان واقعي و يقين و نيز علم بيشتر
خداوند در جواب كساني را كه سوال كرده بودند چرا طالوت را خداوند حاكم بر ما قرار
داد خداوند فرمود : _ و زاده بسطه في العلم والجسم = او در علم و جسم بر
شما برتري دارد يعني برتري در علم يكي از شرائط رهبري است .
_ و جعلنا منهم ائمه يهدون بامرنا لما صبروا وكانوا باياتنا يوقنون
3 - موضوعي كه مورد بررسي در اين نقل بخاري و مسلم .... بايد قرار گيرد گفته
ابي بكر و عمر براي كنار زدن انصار از خلافت است در سقيفه كه به خويشاوندي خودشان
با رسول خدا استناد مي كنند .
درباره انصار گفتند :
فاذاهم يريدون ان يختزلونا من اصلنا و ان يحضونا من الامر و لن يعرف
هذاالامر الا لهذا الحي من قريش
بررسي _ اين گفته هم سوالاتي را بر مي انگيزد :
_ اولاً طبق همين استدلال ابي بكر كه به خويشاوندي خود با رسول خدا براي
استحقاق خلافت استدلال كرد ، خلافت حق علي بن ابي طالب است چون خويشاوندي اش [19]
به رسول خدا نزديكتراست و حمايت او از رسول خدا در شعب و جبهه بيشتر بود .
_ ثانياً اگر قريش مستحق خلافت نبود چرا عمر هنگام وصيت به شوري گفت اگر سالم
غلام حذيفه ( كه از ياران او در تصاحب قدرت بود ) زنده بود من او را خليفه پس از
خود مي كردم و مسئله خلافت را به شوري واگذار نمي كردم با آنكه سالم غلام حذيفه ،
عجم بود و اصلا عرب نبود تا آنكه قريشي باشد يعني سالم از قريش نبود [20]
.
و نيز عمر گفت اگر معاذ بن جبل زنده بود من او را خليفه پس از خود [21]
مي كردم و مسئله خلافت را به شوري واگذار نمي كردم با آنكه معاذ بن جبل از انصار
بو نه از قريش _ با آنكه ابي بكر و عمر در سقيفه گفتند كه خلافت حق قريش است نه
انصار پس چگونه عمر در هنگام از دنيا رفتن گفت اگر سالم غلام حذيفه ومعاذ بن جبل
زنده بودند من خلافت را به آنها مي دادم با آنكه آنها قريشي نبودند .
_ ثالثاً ابابكر به خلافت عمر وصيت كردو اين وصيت ابي بكر و خلافت عمر ، مخالفت
صريح ابي بكر با سنت رسول خداست زيرا اگر رسول خدا علي بن ابي طالب را خليفه خود
كرده بود چرا ابي بكر مانع به خلافت رسيدن علي وصي رسول خدا شد واگر رسول خدا روش
و سنت اش بر اين بوده كه جانشين تعيين نكند و وصيت نكند و امر را به مردم واگذارد
چرا ابي بكر براي پس از خود امر به مردم واگذار نكرد و جانشين تعيين كرد باز هم
مخالفت با رسول خداست .
وعمر هم كه با وصيت رسول خدا هنگام رحلت رسول خدا ، مخالفت كرد چرا با اين وصيت
ابي بكر مخالفت نكرد آنهم ابي بكر در نهايت مريضي و اين ها مي رساند كه هدف ابي
بكر وعمر رسيدن به رياست بوده بهر صورتي كه انجام گيرد .
رابعاً ابي بكر و عمر پس از به قدرت رسيدن بر خلافت روش رسول خدا كه علي نزديك
ترين يار رسول خدا و در واقع وزير رسو ل خدا بود ( و بسياري از مسافرت ها را همچون
هجرت به حبشه و رفته به يمن و غيره را از طرف رسول خدا او انجام مي داد و حتي نامه
صلح حديبيه را علي نوشت اما در حكومت ابي بكر وعمر به طور كلي علي ) منزوي مي شود
و ابي بكر و عمر بجاي علي و بني هاشم عملاً بني اميه را از نزديكان خود قرار دادند
و به قدرت رساندند . بچه هاي ابوسفيان را ( كه كينه علي و بني هاشم را به دل داشتند
) بزرگترين استان را به بني اميه دادند كه رسول خدا حكومت بني اميه را حرام اعلان
كرده بود و فرموده بود بني اميه اگر به قدرت برسند اموال بيت المال را تصاحب و
مردم را به نوكري و دين خدا را به بازي مي گيرند ، با آنكه عثمان اموي از اولاد ابي
العاص از بني اميه بود و درغزوه بدر شركت نكرد و در احد هم سه روز فرار كرد [22]
تا آتش جنگ فروكش كرد آمد ( تا در مقابل مشركين قريش قرار نگيرد وبه آدم فراري از
جبهه معروف بود بر خلاف علي كه بالاترين مجاهد در راه خدا بود و لحظه اي فرار نكرد
_ به گفته خداوند در قرآن _ فضل المجاهدين علي القاعدين اما عمر با آنكه
خودش از فراريان در احد و حنين بود[23]
ابي بكر او را بر علي مجاهد في سبيل الله ترجيح داد و عمر هم عثمان اموي فراري را
بر علي ترجيح داد و لذا شورائي مخصوص ، تشكيل داد كه نتيجه آن از اول معلوم بود زيرا
هيچكس از شيعيان علي همچون ابي ذر و عمار درآن نبود و بالعكس از عثمان اموي دامادش
بود كه عبدالرحمان بن عوف باشد و پسر عموي دامادش سعبد بن ابي وقاص باشد كه
مادرش هم از بني اميه بود يعني از منسوبين
بني اميه سه نفر در شوراي شش نفره بودند و بقيه هم مثل طلحه پسر عموي ابي بكر ( و
زبير كه بعداً با جنگ با علي دشمني
شان با علي روشن شد ) هيچكس در شوري با علي نبود و سعد بن ابي وقاص حتي پس از
عثمان هم به علي بن ابي طالب بيعت نكردو اين بهترين گواه بر بغض سعد بن ابي وقاص
بخاطر دشمني با علي نسبت به علي است با آنكه همه مدينه با علي بيعت كردند .
و حتي عمر گفته بود اگر راي سه به سه شود آن طرف كه عبدالرحمن داماد عثمان هست
ترجيح دارد و راي طرف ديگر اعتبار ندارد .
و اگر كسي در اقليت قرار گيرد كه معلوم بود در چنين شورائي حتماً علي در اقليت
واقع مي شود او را حتماً بكشيد[24]
يعني علي بن ابي طالب را _ اين ها نبود مگر آنكه علي ، مشركين قريش را كشته بود و
بعضي از آنها از خويشان عمر بودند ( مثلاً عاص بن هاشم بن مغيره دائي عمر ) و گرنه
در زمان دستور به تشكيل شوراي عمر كه رياست اش به پايان رسيده بود ديگر پس از او
بني هاشم و عترت رسول خدا بيايند يا بني اميه يعني عثمان اموي بيايد خاك بشود براي
رياست عمر كه زمانش تمام شده بود چه فرقي مي كرد و اين بغض عمر را نسبت به علي مي
رساند ( و رسول خدا درباره علي فرموده بود لا يبغضه الامنافق ) بلكه منزوي
كردن علي بن ابي طالب ، انتقامي بود از رسول خدا كه درهنگام رحلت اش در روزهاي آخر
عمرش ابي بكر و عمر را به سپاه اسامه داخل كرد و فرمان داد تا هر چه زودتر از مدينه
خارج شوند و بسمت مرزهاي روم كه دور بود بروند [25]
تا بلكه ابي بكر و عمر نتوانند رهبري بر امت را تصاحب كنند و علي با ايمان شجاع را
در كنار خود قرار داد تا بلكه براحتي بتواند حكومت را پس از خود قبضه كند در هر
حال كنار زدن ابي بكر وعمر ، عترت رسول
خدا رو روي كار آوردن بني اميه را و نيز ممنوع كردن ابي بكر و عمر نوشتن سنت رسول
خدا را كه اگر چند قرن ممنوعيت كتابت سنت ادامه مي يافت ديگر سنت رسول خدا فراموش
مي شد و اثري از اسلام باقي نمي ماند اما از عترت به فرياد اسلام رسيد و آن قيام
حسين بن علي براي امر به معروف و نهي از منكر عليه يزيديان بودكه با شهادت خود و قيام
هاي مردمي كه بخاطر شهادت نوه رسول خدا يكي از دو سيد اهل بهشت ( و از مشمولين آيه
تطهير ) _ صورت گرفت ريشه بني اميه ( نابود كنندگان اسلام ) نابود شدند و نوشتن
سنت رسول خدا مجاز شد و نويسندگان توانستند سنت رسول خدا را پس از يك قرن و نيم
مكتوب كنند و حكام بني عباس هم با ديدن سرنوشت بني اميه متوجه شدند انكار صريح بعضي
از بني اميه رسالت رسول خدا را دشمن با دين خدا ، سرنوشتي جز نابودي ندارد و لذا
آنها در حسب ظاهر هم كه شده هيچ كدام رسالت رسول خدا را انكار نكردند و به فسق و
فجور علني بني اميه تظاهر نكردند و در نتيجه كتب درباره سنت رسول خدا نوشته شد و
حوزه هاي علميه با پا شد و اسلام توانست از نابود شدن نجات يافته و پايدار بماند .
يعني سياست ابي بكر و عمر كه توسط بني اميه دنبال ميشد اگر ادامه مي يافت و بني
اميه باقي مي ماندند و مي توانستند طبق همان سفارشات ابي بكر و عمر مانع نوشتن سنت
تا قرنها شوند خود بهخود اسلام نابود مي شد و اين قيام عترت يعني حسين بن علي بود
با بر پاشدن قيام هاي مردمي عليه بني اميه در نتيجه بني اميه در اول قرن دوم هجري
نابود شدند و اسلام را از نابودي نجات داد .
اينجا حقانيت و صداقت كلام رسول خدا روشن مي شود كه فرمود عترت علامت هدايت
اند يعني اگر به آنها تمسك كنيد و آنان را رهبر و امام خود دهيد هرگز از راه حق
منحرف نمي شود و نيز گفته رسول خدا در هنگام از دنيا رفتن به اينكه قلم و دوات بياوريد
چيزي براي شما بنويسم كه تا ابد گمراه نشويد ولي گروه عمري مانع نوشتن آن شدند چون
فهميدند اگر رسول خدا حديث ثقلين و نصب علي را كه قبلاً بطور شفاهي فرموده تمسك به
قرآن و عترت شما را از گمراهي حفظ مي كند را كتبي مايد ديگر رهبري و رياست بر امت
در ميان عترت پايدار مي ماند و ابي بكر و عمر نمي تواند به رياست برسند و لذا
نگذارند رسول خدا آن نامه را بنويسد و بعد توانستند قدرت را از دست علي خارج كنند
و خود آنرا تصاحب كنند و آنرا به يكديگر با وصيت به ارث برسانند و بجز خود آنرا در
بني اميه ( دشمنان علي و بني هاشم ) قرار دهند و عملاً اسلام را در ورطه نابودي
قرار دهند گرچه اسلام با كمك عترت و فداكاري آنها نابود نشد ولي با مانع شدن گروه
عمري از وصيت نامه رسول خدا همچنان تفرقه و ضلالت در ميان امت ماند .
و رسول خدا با اين جمله كه كاغذ و قلم بياوريد تا نامه اي براي شما بنويسم كه
تا قيامت گمراه نشويد به حاضرين فهماندند كه هر كه مانع نوشتن اين نامه شود گناه
گمراهي امت تا قيامت بگردن او خواهد ماند .
اما عمر باين تهديد رسول خدا وقعي نگذارد گويا عملاً به رسول خدا جواب داد كه
ما رياست را ترجيح مي دهيم و انتخاب مي كنيم گر چه موجب ضلالت شويم و گناه گمراهي
امت تا قيامت بگردن ما بيافتد .
خلاصه خدا و رسول خدا در راهنمائي امت با آنچه اگر به آن تمسك كنند تا قيامت
از گمراهي نجات يابند
كه رسول خدا را در شعب ابي طالب و در جبهه تنها مي گذاردند راهنمائي رسول خدا را درغدير
خم و توصيه رسول خدا را در نوشتن وصيتنامه كتبي بخاطر رياست دنيا ناديده گرفتند و
با همدستي با بني اميه و دشمنان علي ، توانستند رياست بر امت را تصاحب كنند و به
تهديد رسول خدا اعتنايي نكنند و به خاطر همين ها بود كه خداوند در سوره العمران
فرمود :
_ و عصيتم من بعد ما اريكم ما تحبون منكم من يريد الدنيا
و رسول خدا در جنگ بدر با آنها فرمود شما بخاطر دنيا خود را هلاك مي كنيد و نيز
خطاب به همين صحابه دنيا طلب فرمود در آينده بخاطر رياست طلبي خود را نابود مي كنيد
.
_ ستحرصوي علي الاماره وتكون ندامه يوم القيامه [26]
و نيز رسول خدا با اشاره به مهاجرين قريشي فرمود :
_ يهلك الناس هذا الحي من قريش[27]
( و مشار اليه رسول خدا ، در مدينه بجز مهاجرين قريش كس ديگري نبود )
4 - سوال آخر اينكه فضائل اي كه بعدها ، حاميان و دوستداران بني اميه
ابي بكر وعمر و عثمان اموي ساختند در نتيجه آنان را به ترتيب بهترين امت و داراي بالاترين ايمان و اعلم امت و منسوبين
از طرف رسول خدا براي خلافت بر امت و نيز عمر را مصون از خطا كه هميشه مخالف او شيعيان
است و خود او از اهل بهشت است ..... وقرار دادند ولي هرگز اين احاديث مجعول پس از
رسول خدا در زمان رسول خدا و در سقيفه ، يكي از اين احاديث نبود كه ابي بكر با
تمسك به آنها ، در مقابل انصار براي خود استحقاق خلافت را اثبات كنند حتي كلمه
فاروق كه بعدها به دنباله اسم عمر اضافه كردند آن وقت نبود زيرا آن وقت همه مي
دانستند . اينكه عمر فاروق ميان حق و باطل باشد معني ندارد زيرا نمي توان تنها
گذاردن عمر ، رسول خدا در شعب و جبهه ، هنگام احساس خطر ، حق باشد و مخالفت عمر
با رسول خدا در صلح حديبيه ممكن نيست راه
شيطان نباشد چطور مي توان گفت همه جا مخالف عمر ، شيطان بوده وعمر فاروق ميان حق و
باطل است آري اين احاديث را دوستداران بني اميه براي مقابله با حديث ثقلين كه علي
فاروق حق و باطل و عترت معصوم از خطا معرفي شده بود ساخته شد تا امر را به تابعين
مبهم كنند .
خلاصه رسول خدا خبر مي دهد كه پس از او قرآن و عترت
هستند وائمه عترت يعني علي و حسن بن علي و حسين بن علي و ائمه عترت از آل محمد
امامان هدايت بحق هستند كه اطاعت آنان طبق حديث ثقلين واجب و راهي را كه آنان نشان
مي دهند تنها را حق است و فرقه اي كه دنباله رو آنان هستند فرقه ناجيه واهل بهشت
اند ( زيرا در روز قيامت هر كس با امام خود محشور مي شود پيروان امام با امام شان
وارد بهشت و فرقه گمراه با امامشان وارد دوزخ مي شود .
_ (يوم ندعوا كل الناس بامامهم فمن اوتي كتابه بيمينه فاولئك يقرون كتابهو
لا يظلمون فتيلا[28])
پس بايد متوجه بود كه دنبال ائمه ضلال نرفت زيرا ائمه ضلال همچون سلاطين جور
با پيروانشان وارد جهنم مي شوند و رسول خدا خبر دادند كه پس از ايشان پيشوايان
گمراه بر روي كار مي آيند و بيشترين
ترس رسول خدا بر امت اش راجع به همين تسلط پيشوايان گمراه بود .
_ تكون بعدي ائمه لا يهتدون [29]
_ انما اخاف علي امتي الائمه المضلين
پس طبق گفته قرآن و اخبار متواتره از رسول خدا درباره وجود چنين امامان گمراهي
در ميان امت پس از رسول خدا بايد متوجه بودكه دنباله رو امامان گمراه نبود كه همان
امامان غير از عترت هستند كه باعث منزوي شدن عترت هاديه و روي كار آمدن بني اميه
نابود كننده دين شدند و بلكه بايد دنباله رو امامان عترت هاديه بود كه تنها امامان
هدايت تا قيامت هستند به شهادت رسول خدا هستند .
پس اينكه پيروان امامان غير از عترت مي گويند رسول خدا فرموده كه پيرو سلاطين
واميران باشيد گر چه ستمگر و گمراه باشند يا اينكه پيرو امامان زمان خود باشيد گر چه امامان غير از
عترت يعني ائمه ضلال باشند گفتار غلطي است واين گفتا علاوه بر مخالف سنت متواته
بودن ( اني تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا
) مخالف قرآن است آنجا كه قرآن مي فرمايد به پيرواني كه راه خلاف را رفتند مي گوئيم
چرا شما راه خلاف را رفتيد ميگويند ما پيروان اين بزرگانمان بوديم آنها راه خلاف
را رفتند ما هم رفتيم خداوند مي فرمايد اينها اهل جهنم اند و شما هم اهل جهنم ايد
.
_ اذ تبرء الذين اتبعوا من الذين اتبعوا و راوا العذاب[30]
ونيز :
_ يوم ندعوا كل الناس با مامهم فمن اوتي كتاب بيمينه فاولئك يقرون كتابهم و
لا يظلمون فتيلاً[31]
پس اينكه بخاري و مسلم نقل مي كند كه رسول خدا فرموده پيرو اميران باشيد ( گر
چه گمراه و ستمگر باشند ) گر چه غير عترت باشند .
_ من راي من اميره شيئا يكرهه فليصبر فانه من فارق الجماعه فمات فميتته
جاهليه [32]
اين ها خلاف گفته خداوند در قرآن است .
وخلاف گفته رسول خدا كه ائمه عترت را تنها ائمه هدايت معرفي مي كند واز همكاري
با ائمه ضلال وسلاطين جور ، منع مي فرمايد .
وهرگز رسول خدا بطور مطلق نفرموده تلزم جماعت المسلمين و امامهم كه حتي اطاعت
از ائمه ضلال و جماعت معصيت كار واجب باشد خود رسول خدا در زمانيكه جماعت مسلمين
راه خلاف را مي رفتند تاييد نمي كرد و لذا به شهادت خداوند در قرآن وقتي جماعت
صحابه ، رسول خدا را در جبهه تنها مي گذاردند و فرار مي كردند آنها را مذمت مي
فرمود و راه آنان كه فرار كردند گرچه اكثريت صحابه بودند بسوي معصيت وجهنم مي
دانست و راه رسول خدا را كه راه پايداري در مقابل دشمن كافر بود گر چه اقليت بودند
راه حق و اطاعت خدا مي دانست .
_ وعصيتم من بعد ما اراكم ما تحبون و منكم من يريد الدنيا و منكم من يريد
الاخره [33]
و نيز وقتي اكثريت صحابه بخاطر كالاي دنيائي با شنيدن طبل تجارت نماز جمعه
رسول خدا را ترك كردند خداوند اين جماعت مسلمين و اكثريت را مذمت مي فرمود گر چه
اكثريت صحابه بودند.
در صلح حديبيه نيز با آنكه اكثريت مخالف صلح بودند رسول خدا صلح را انتخاب كرد
و دنبال اكثريت صحابه و جماعت مسلمين در چنين كار خلافي نرفت پس كار اكثريت صحابه
و جماعت مسلمين هميشه حق نيست و جماعت مسلمين هميشه وهمه جا نيستند تا علامت حق از
باطل باشند و دنباله روي اكثريت صحابه واجب باشد بلكه راه مومنين واقعي همان راه
خدا و رسول است گر چه اكثريت مسلمانان آنرا ترك كنند ، تنها اقليتي از خدا و رسول
پيروي كنند همچون در غزوه احد .
_ ومن يشاقق الرسول من بعد ما تببين له الهدي ويتبع غير سبيل المومنين نوله
ماتولي ونصله جهنم و ساعت مسيراً _ كه اكثريت صحابه تبعيت كامل از رسول خدا
نكردند . ( ومقصود ازاين آيه كساني است كه در جنگ بدر با آنكه مي دانستند حق با
جنگيدن است كه رسول خدا مي فرمايد با او مخالفت كردند سوره انفال آيه 5 - 6 )
يعني راه مخالف فرمان خدا و رسول حتي اگر اكثريت مسلمانان هم در آن باشند راه
مومنين واقعي نيست ومومنين واقعي آناني هستند كه يك لحظه رسول خدا را تنها نگذارند
وهرگز فرا نكردند گر چه اقليت بودند و جماعت مسلمين فرار كننده گمراه بودند گر
چه اكثريت بودند
_ انما المومنون الذين امنوا بالله و رسوله و اذا كانوا معه علي امر جامع لم
يذهبوا[34]
آري همان اقليت ثابت قدم به شهادت قرآن تنها مومنين واقعي بودند گر چه دنبال
جماعت دنيا طلب و اكثريت بي ايمان نرفتند ( زيرا خداوند در سوره نور در آيه اي كه
گذشت آنان با بي ايمان خوانده ) .
و در حديث نبوي است كه رسول خدا ميفرمايد در روز قيامت اكثريت صحابه كه آنها
را مي شناسد وارد جهنم مي شوند و تعدادي كه از رفتن به جهنم نجات مي يابند بسيار
اندكند . عن النبي صلي الله عليه وسلم قال بينا انا قائم فاذا زمره حتي اذا
عرفتهم خرج رجل من بني و بينهم فقبال هلم فقلت اين ؟ قال الي النار و الله ، قلت و
ما شأنهم قال انهم ارتدوا بعدك علي
ادبارهم القهقري [35]
فلا ارا يخلص منهم الا مثل همل النعم .
خلاصه " جماعت مسلمين " به معني اكثريت مسلمانان ، در زمان رسول خدا
طبق شهادت آيات قرآن دنيا طلب بودند و رسول خدا را بخاطر دنيا ، در جبهه هنگام
احساس خطر جدي و نيز در نماز جمعه ، تنها مي گذاردند و بعبارتي مومنين واقعي
نبودند چه رسد به اينكه عادل واقعي و يا معصوم باشند ودرنوسان بودند اكثريت صحابه
وتابعين گاهي دنبال حق و گاهي دنبال باطل گاهي دنبال عترت رفتند وعلي را از خانه بيرون
كشيدند تا دنبال اش بروند و اطاعت اش كنند وگاهي هم دنبال معاويه ودست نشانده اش يزيد
بن معاويه رفتند و يا لا اقل در مقابل ظلم و منكران آنها سكوت كردند تا آنكه يزيد
جاه و مال و ناموس اهل مدينه و حتي زنان وكودكان صحابه را بر سرابازانش حلال كرد و
آن قدر با ناموس صحابه و تابعين
هيچ كسي پوشيده نيست . آيا كار جماعت مسلمين حق بود در ارتكاب اين جنايات و فسق و
فجور و در ترك امر به معروف وگاهي همين جماعت مسلمين براي عدالت و امر به معروف و
نهي از منكر قيام مي كند چنانچه همين جماعت مسملين پس از شهادت حسين بن علي سبط
رسو ل خدا ، پس از جنايات بيشمار يزيد قيام كردند در نتيجه اولاد يزيد نتوانستند
سلطنت كنند و حتي قيام امت پس از نيم قرن ريشه حكام ستمگر بني اميه را كند
همچنانكه جماعت مسلمين در زمان صحابه ، عليه عثمان وخويشانش از بني اميه قيام كردند . و عثمان يا فاصله از جماعت مسلمين و مخالفت با آنها نه يك وجب و دو وجب ( نه يك
شير و دو شير ) بلكه فاصله اي زياد و مخالفتي شديد كه در راه مخالفت با جماعت مسلمين
جان خود را ا ز دست داد .
[1]مسلم _ كتاب جهاد و
السير - باب عزوه بدر جلد 5 صفحه 17
مسند احمد جلد 3 صص 219 - 257
_ عبارت مسلم _
فتكلم ابوبكر
فاعرض عنه
لم تكلم عمر
فاعرض عنه ....
_ عبارت واقدي و
حلبي درباره گفتار عمر :
يا رسول الله
آنها قريش وخيلاوها ما امنت منذ كفرت
و ما ذلت منذ عزت
و لم تخرج علي
اهبه للحرب
ولم تخرج علي
اهبه للحرب _
يعني قريش شكست
نمي خورد و ما هم آماده جنگيدن نيستيم .
ثم تكلم مقداد
:لو امرتنا ان نخوض جمر الغضا و شوك الهراس لخضنا معك فاشرق وجه النبي صل الله
عليه وسلم و دعا له و سر لذلك و ضحك _ مقداد گفت ما آماده ايم رسول خدا خنديد .
[2]ترمذي _ سنن ترمذي _
باب مناقب عباس بن عبدالمطلب رضي الله عنه عن عبدالمطلب بن ربيعه ان عباس بن
عبدالمطلب دخل علي رسول الله صلي اله عليه و سلم مغضبا و انا عنده
فقال : ما اغضبك
قال يا رسول الله
ما لنا و لقريش اذا تلاقوا بيهم تلاقوا بوجوه مبشره
و اذا لقونا
لقونا بغير ذلك
قال ( ربيعه ) فغضب رسول الله صلي الله عليه و سلم حتي احمر و جه ثم
قال : والذي نفس
بيده لا يدخل قبل رجل الايمان حتي يحبكم الله و لرسوله ثم قال ياايها الناس من اذي
عمي فقد اذاني فانما عم الرجل صنوابيه .
[3]تاريخ طبري _ حوادث
سال شصت و دوم _ در گزارش فرستادگان اهل مدينه به شام پس از مراجعت از شام به
مدينه به اهل مدينه گفتند :
از پيش كسي آمده
ايم كه دين ندارد شراب مي نوشد و طنبو مي زند و كنيزكان پيش وي مي نوازند سگ بازي
مي كند و ..... شاهد باشيد كه ما او را خلع كرده ايم .
[11]ابن ماجه _ ابواب
مناقب و مسلم در كتاب ايمان _ ترمذي در سنن اش _ نسائي در سنن و در خصائص اش احمد
در مسند و غيره بطور متواتر
[12]بخاري _ كتاب مناقب
در باب مناقب علي بن ابي طالب و در باب عمره قضاء و ترمذي در مناقب علي و غير
اينها بطور متواتر نقل كرده اند .
[22]بخاري در باب مناقب
عثمان .
و سوره العمران _
تفسر فخر رازي در آيه : ان الذين تولوا منكم يوم التقي الجمعان انما استرلهم
الشيطان .
[23] بخاري و مسلم در
غزوه حنين
فخر رازي در تفسيرش _ و من المنهز مين عمر ....
و من المنهز مين
عثمان انهزم مع رجلبن .... ثم رجعوا بعد ثلاثه ايام .
[29]مسلم در باب الاماره
اين حديث اجماعي است من جمله :
اين داود و ابن
ماجه و ترمذي در سنن شان در ابواب فتن دارمي در مقدمه .