بخش چهارم : صحابه در رحلت رسول خدا

بخش دوم : دومین پیشفرض : کتب و پیشوایان روایات و کتب : درباره پیشفرض اول یعنی نظریه عدالت صحابه، خلاصه آنچه از قرآن در باره (( صحابه )) بدست آوردیم این بودکه صحابه یک دست نبودند بلکه افرادی بودند کاملاً مختلف و گوناگون در آنها مردانی بود


بخش
دوم :


دومين
پيشفرض :


كتب
و پيشوايان


روايات
و كتب : درباره پيشفرض اول يعني نظريه عدالت صحابه،


خلاصه آنچه از قرآن در باره صحابه

صحابه
بدست آورديم اين بودكه صحابه يك دست نبودند بلكه افرادي بودند كاملاً
مختلف و گوناگون در آنها مرداني بودند مومن واقعي همچون علي بن ابي طالب و جعفر بن
ابي طالب كه هرگز رسول خدا را در هيچ جا تنها نگذاردند نه در شعب ابي طالب قبل از
هجرت كه تنها مدافعان رسول خدا در زمان غربت اسلام در شعب ابي طالب از قريشيان بني
هاشم بودند و در شعب ابي طالب رسول خداجز بني هاشم هيچ همراه و مدافع واقعي نداشت
و پس از هجرت هم تنها همينها و بالاخص علي بن ابي طالب ، و امثال اينها از بني
هاشم بودند كه در هيچ جبهه اي حتي در احد و حنين رسول خدا را تنها نگذاردند و از
انصار هفت الي نه نفر گفته اند كه رسول خدا را درغزوه احد هنگام احساس شكست تنها
نگذاردند اما بقيه صحابه براي حفظ جان رسول خدا ، فرار كردند و به بالاي كوه پناه
بردند و رسول خدا را در دست دشمن خونخوار مشركين تنها گذاردند و در ميان اينها
گروهي بودند كه علت اصلي شكست مسلمانان بودند همانهايي كه رسول خدا آنها را در
بالاي كوه احد و در ميان شكاف كوه نگهبان قرار داد تا مشركين از آنجا به پشت سپاه
اسلام نفوذ نكنند و سفارش هم فرمود كه چه ما پيروز شويم يا شكست بخوريم شما اينجا
را رها نكنيد تا من خودم بيايم و اجازه ترك اينجا را بشما بدهم اما اكثريت اين
صحابه با شروع پيروزي اسلام و ريختن غنائم بر روي زمين طمع كردند و فرمان مهم رسول
خدا را ناديده گرفتند و با رفتن از گردنه كوه احد در نتيجه راه را براي مشركين باز
گذاردند تا آنكه مشركين با نفوذ از طريق اين گردنه به پشت لشكر اسلام ، مسلمانان
را شكست سختي دادند خداوند در سوره العمران اين گروه خائنين و اكثريت صحابه فرار
كننده از جبهه احد را معصيت كار خوانده و در آخر سوره نور نيز كساني را كه رسول
خدا را تنها                مي گذاردند بي
ايمان ناميده و مومنين واقعي را تنها آناني از صحابه معرفي كرده كه رسول خدا را در
جبهه و يا نماز جمعه وقت شنيدن صداي تجارت تنها نگذاردند كه اين مومنين واقعي اقليتي
بيش نبودند و خداوند در همان سوه العمران همين گروه خائن و اكثريت فرار كننده را
دنيا طلب معرفي كرده كه رسول خدا در حديث متواتر است كه خطاب به آنها فرمود پس از
من بخاطر دنيا خود را هلاك مي كنيد يعني جهنمي مي كنيد و خداوند هم در سوره الاسراء
آيه 18 : من كان يريد العاجله عجلنا له فيها ما نشاء لمن نريد ثم جعلنا يصاها
مذموا مدحورا
من كان يريد العاجله عجلنا له فيها ما نشاء لمن نريد ثم جعلنا يصاهامذموا مدحورا
.


سوره شوري آيه 20 : من
كان يريد حرث الاخره نزوله في حرثه و من كان يريد حرث الدنيا نوته منها و ماله في
الاخره من نصيب

منكان يريد حرث الاخره نزوله في حرثه و من كان يريد حرث الدنيا نوته منها و ماله فيالاخره من نصيب
.


و سوره هود آيه 16 _ 15 : من كان يريد الحيوه الدنيا و زينتها نوف اليهم اعمالهم فيها و هم لا يبخسون 15 اولئك الذين ليس لهم من الاخره الا النار و حبط ما صنعوا و باطل ما كانوا يعملون 16

من كان يريد الحيوه الدنيا و زينتها نوف اليهم اعمالهم فيها و هم لا يبخسون 15 اولئك الذين ليس لهم من الاخره الا النار و حبط ما صنعوا و باطل ما كانوا يعملون 16
مي فرمايد عاقبت دنيا طلبان جهنم است گر چه رسول خدا در سال ششم هجري در
صلح حديبيه وقتي اين اكثريث دنيا طلب با رسول خدا مخالفت كردند به آنها ياد آوري
كرد كه شما در وقت خطر جدي فراي مي كنيد از آنها بيعت گرفت اما همانها در سال هشتم
هجري در غزوه حنين باز فرار كردند . [1]


و رسول خدا را در ميان دست
دشمن خونخوار تنها گذاردند و خداوند در سوره توبه آيه 25 مسلمانان را به اين موضوع
ياد آور مي شود . لقد نصركم الله في مواطن كثيره و يوم حنين اذا اعجبتكم كثرتكم
و لن عنكم شيئا و ضاقت عليكم الارض بمارحبت ثم و ليتم مدبرين
.


بجز علي بن ابي طالب و عباس
از بني هاشم ساير قريشيشان و انصار چه بدريون با احديون و يا غير اينها از همين
فراريان بودند كه خداوند در آخر سوره نور اين فراريان را بدون ايمان واقعي معرفي
كرده است .


سوره نور آيه 62 :  انما المومنون الذين امنوا با الله و رسوله
و اذا كانوا معه علي امر جامع لم يذهبوا حتي بستأذنوه ....


و باز از همين بدريون بودند
كه با نهايت كراهت در جنگ بدر شركت كردند و خداوند در اول سوره انفاق ياد آور مي
شود _ آيه 5 : و ان فريقا من المومنين لكارهون [2] يجادلونك
في الحق بعد ما تبين كانما يساقون الي الموت و هم ينظرون 6


_ سوره نور 11 _ان
الذين جاء و ابالافك عصبته منك ، لا تحسبوه شرالكم بل هو خير لكم لكل امرء منهم ما
اكتسب  من الاثم و الذي تولي كبره مهم لي
عذاب عظيم _11


و بعضي از همين بدريون بودند
كه تهمت زنا را به يكي از زنان رسول خدا زدند و در سوره نور خداوند بعنوان حديث أفك
متذكر آن ميشود و بزرگ گروه تهمت زن را مستحق جهنم دانسته و وعده عذاب باو ميدهد و
از همين بدريون بودند كه بخاطر به رياست رساندن بعضي از دوستانشان با هم نزد رسول
خدا نزاغ و فرياد كردند و خداوند آنان را تهديد به ضبط اعمال كرد و آنان را كه در
نزد رسول خدا هرگز فرياد نميكردند را با تقوي خواند . سوره الحجرات 2 _ يا ايها
الذين امنوا لا تم فعوا اصواتكم [3] فوق صوت النبي و لا تجهروله بالقول كجهر بعضكم لبعوض ان تحبط اعمالكم و انتم لا
تشعرون
[4]


و از همين بدريون بود قدامنه
بي مظعون كه پس از رسول خدا بخاطر شرب خمر حد شرب خمر خورد .


وقتي در ميان بدريون چنين
افرادي كه مرتكب گناه كبيره ( أفك به زوجه رسول خدا شدند يا مرتكب گناه كبيره شرب
خمر ) مي شدند ( يا مرتكب شكستن بيعت شجره يا فرار در حنين مي شدند ) كم نبودند چه
رسد به غير بدريون از صحاب همچن وليد بن عقبه كه خداوند در قرآن در سوره حجرات آيه 6 به فسق او شهادت داده و خبر فاسق را غير قابل قبول و نا معتبر اعلان فرموده : سوره حجرات ان جائكم فاسق بنبا فتبينوا ان تصيوا قوما بجاله فتصحبوا علي ما
فعلتم نادمن ( 6 )
و خداوند به مسلمانان هشدار ميدهد كه گوش بحرف صحابي فاسق
ندهيد كه موجب گمراهي جامعه ميشود يعني تنها خبر صحابي عادل كه همان اقليت مومن
واقعي باشند حجت است صدق الله العظيم .


همچنانكه خداوند در سوره
منافقين ميفرمايد منافق دروغ ميگويد يعني دروغگو است و شهادت او شهادت دروغ است و
گفتار او حجت نيست و در سوره المنافقين ميفرمايد :


و الله يشهد ان المنافقين
لكاذبون

و الله يشهد ان المنافقينلكاذبون


و در سوره توبه وقتي منافقين
ميگويند رسول خدا گفتار همه را گوش ميكند چه جبرئيل و موهبتي و چه منافين و دروغ
گويان از صحابه را ، خداوند جواب ميدهد كه اينكه رسول خدا به حرف همه شما گوش ميكند
لطف و رحمتي از رسول خدا به شما است اما حرف همه را باور نميكند بلكه رسول خدا
تنها حرف خدا و مومنين واقعي را باو ميكند

بلكه رسول خداتنها حرف خدا و مومنين واقعي را باو ميكند
.


سوره توبه آيه 61 و منهم
الذين يوذون النبي و يقولون هو اذن قل اذن خير لكم يومن بالله و يومن للمومنين

يومن بالله و يومن للمومنين


خلاصه با توجه به آيه نبيأ و
آيات ديگر روشن ميشود كه تنها حديث صحابي عادل كه همان مومنين واقعي باشند حجت است
و بايد آنرا قبول كرد و حديث صحابي فاسق يا منافق هيچ مجيب و اعتباري ندارد .


و تعداد منافقين بحدي بود كه
خداوند در سوره العمران آيه 179 ما كان الله ليذر المومنين علي ما انتم عليه حق
يميز الخبيث من الطيب سوره المائده ( 100 ) قل لا تستوي الخبيث و الطيب و لوا عجبك
كره الخبيث
ميفرمايد كثرت انسانهاي خبيث يعني منافقين رسول من را به تعجب وا
داشته يعني آنقدر منافق و انسانهاي خبيث در ميان صحابه رسول خدا صلوات الله عليه زياد
بوده كه رسول خدا از كثرت آنها تعجب ميكرده است .


همچنانكه خداوند در سوره
احزاب مي فرمايد منافقين و آنانكه در قلب هايشان مرض است با شايعه سازي و دروغ
پردازي و توطئه شان نزديك است مردم مدينه را از جا بكنند و تسليم دشمن كنند خداوند
هم به رسول خودش ميفرمايد بآنان بو اگر آرام نگيرند من آنها را از طريق وحي به
تو ، معرفي مي كنم و در نتيجه بوسيله تو بمردم معرفي ميكنم تا آنها را تكه تكه
كنند

اگر آرام نگيرند من آنها را از طريق وحي بهتو ، معرفي مي كنم و در نتيجه بوسيله تو بمردم معرفي ميكنم تا آنها را تكه تكهكنند
.


مشاهده ميشود كه تعداد منافقين
و آنانكه در قلب هايشان مرض است بحدي زياد بوده كه ميتوانستند با دروغ و شايع
پراكني مدينه را بلرزه در آورند .


و از همين آيه هم استفاده ميشود
كه اينها [5] ناشناخته هم بودند . لان لم ينته المنافقون و الذين في قلوبهم مرض و المرجفون في
المدينه لنغرينك بهم ثم لا يجاورونك فيها الا قليلا ملعونين  اينما ثقفوا و قتلوا تقيلا ( 30 )


باز خداوند در سوره محمد مي
فرمايد _ و لو نشاء لا رينا كم فلعرفتهم بسيمهم 30 و آيه صد و يكم سوره
توبه ، به ناشناخته بودن اينها حتي براي رسول خدا تصريح مي كند ( كه بعضي از اين
منافقين بحدي ظواهر اسلامي را پيش تو حفظ مي كنند ) كه تو هم كه پيغمبر من هستي و
از همه عاقل تر هستي باز نمي داني اينها منافق اند _ سوره توبه در آيه 101 لا
تعلمهم نحن نعلمهم _ حال با شهادت قرآن بر كثرت منافقين ناشناخته

كثرت منافقين ناشناخته
ميان صحابه
كه هم دروغگو بودند و هم مردم نفاق آنها را نمي شناختند چگونه ميتوان هر صحابي را
بدون تحقيق ، عادل دانست و بقول او اعتماد كرد و امت را گرفتار احاديث متعارضه و
متكاذبه كرد گذشته از اينكه بعضي از صحابه را خداوند در قرآن در سوره حجرات در آيه
نبأ فاسق اعلان فرموده و بعضي ديگر را كه فسق آنها خيلي علني شده بود و مردم به
گناه كبيره آنها شهادت دادند بدست رسول خدا حد زنا و حد شرب خمر و حد سرقت و غيره
، خوردند حال چگونه ميتوان قول هر صحابه را بدون آنكه   عدالت اش باثبات برسد عادل دانست و به حديث او
عمل كرد پس اصل اولي در گفتار صحابه ناشناخته كه عدالت او باثبات نرسيده عدم
حجت حديث اش است
پس اصل اولي در گفتار صحابه ناشناخته كه عدالت او باثبات نرسيده عدمحجت حديث اش است
همچون تابعين كه در ميان آنها عادل و فاسق و منافق هست و پيام
خداوند در سوره حجرات در آيه نبأ اينست كه گوش دادن به خبر هر صحابي ( گر چه فاسق يا
منافق باشد ) موجب گمراهي و تفرقه امت ميشود . صدق الله العظيم


و در نتيجه رواياتي را كه از
صحابه نقل كرده اند و در كتبي در قرن هاي دوم و سوم تدوين يافته به دسته هاي مختلفي
تقسيم ميشوند : 1 _ يك دسته روايات اقليت مومن واقعي صحابه همچون علي ، سلمان و
اباذر و مقداد و امثال اينها .


2 _ روايات منافقين ناشناخته
و روايات عده اي از صحابه كه فاسق و ستمگر بودند همچون وليد بن عقبه و معاويه و
اعوان ظلمه مانند ابو هريره و عمرو بن عاص و ابن زياد و عمر بن سعد و .....


3 _ سوم روايات اكثريت دنيا
طلب صحابه كه به هر طرف كه به نفع دنياي آنها بود به همان طرف مي رفتند و در مقابل
بدعت ها و ستمگران سكوت مي كردند . احاديثي كه در قران دوم به رسول خدا نسبت مي
دادند كه مجموعه اي از احاديث صحيح و نا صحيح بود نزديك به يك ميليون بود در نتيجه
كتبي كه در قرن دوم و سوم تاليف شد مثل كتاب مالك و ابو حنيفه و شافعي و احمد بن
حنبل و بخاري و مسلم از ميان همين كوه احاديث بودكه حديث هاي صحابه عدول نسبت به
احاديث منافقين ناشناخته واكثريت دنيا طلب ، تنها مشتي از خروار بيشتر نبود كه هر
مولفي طبق ميل و مذهبي كه داشت مقداري را جدا كرده و صحيح بخيال خودش مي خواند مثل
صحيح بخاري و مسلم و ..... و سنن ابن داود ، ابن ماجه و بقيه سنن و مسانيد و .... مشكل اين كتب كه در قرن هاي دوم و سوم نوشته شده بزرگ تر و بيشتر است زيرا طبق
دسته هاي مختلف صحابه ، روايات نيز پس از رسول خدا به روايات صحابه عدول و روايات
صحابه منافق و فاسق و دنيا طلبان تقسيم مي شد پس از رسول خدا و بعد از گذشت يك قرن
ديگر كسي از صحابه باقي نماند تا مردم قرن دوم و سوم بتوانند احاديث صحيح واقعي
نبوي را از خود صحابه بپرسند و لذا در هنگام تاليف كتب احاديث يعني زمان مالك ،
ابو حنيفه شافعي ، احمد حنبل و بخاري و مسلم و صاحبان سنن و مسانيد هيچ كدام صحابه
زنده نبودند تا اين مولفين بتوانند از خود صحابه عدول احاديث نبوي را بشنوند و بگيرند
در نتيجه مجبور بودند احاديث نبوي را از تابعين اول يا تابعين طبقه بعدي بگيرند در
نتيجه عادل بودن با فاسق بودن اين تابعين اي كه احاديث نبوي را براي مولفين نقل مي
كردند بسيار اهميت داشت زيرا ممكن بود منافقين ناشناخته ميان تابعين به دروغ احاديثي
را به صحابه عدول نسبت دهند و مردم بدون توجه به اينكه اين راوي كه از تابعين است
خودش از منافقين ناشناخته است و اين حديث مجعول را به دروغ به عدول صحابه يعني به
علي بن ابي طالب و سلمان و اباذر و مقداد و غيره نسبت مي دهد به محض اينكه مي
شنوند مي گويد علي بن ابي طالب از رسول خدا چنين نقل مي كند آن را قبول مي كردند و
لذا تعداد احاديث در قرن دوم در هنگام تاليف كتب نخستين احاديث ، نزديك به يك ميليون
حديث رسيد و بخاري و مسلم و صاحبان سنن و مسانيد از همين منافقين ناشناخته آنها را
نقل كرده اند مثلا بخاري و مسلم و صاحبان سنن و مسانيد حتي از مبغضين علي بن ابي
طالب كه به شهادت رسول خدا از خوارج يعني عمران بن خطان كه مداح ابن ملجم قاتل علي
است يا اسحاق بن سويد العدوي البصري كه صراحه مي گفت من علي را دوست ندارم و
درباره علي بن ابي طالب خيلي بدگوئي زياد مي كرد با آنكه رسول خدا درباره علي بن
ابي طالب فرموده بود : يا علي لا يحبك الا مومن و لا يبغضك الا منافق و يا
حريز بن عثمان كه از مسجد خارج نمي شد مگر آنكه هفتاد بار علي بن ابي طالب را لعن
مي كرد و .....


و يا عبد الرحمن بن ابراهيم
الشهير بدحيم الشامي مبغض علي و مداح معاويه بن ابي سفيان و از هرين عبدالله المحصي
نقل ميكردند كه هميشه علي بن ابي طالب را لعن ميكرد از معروفين مبغضين علي هستند و
بقيه راويان اين كتب غالباً يا نوعاً از مبغضين علي بن ابي طالب اند و يا اعوان
ظلمه و تاركين امر بمعروف و نهي از منكر يعني عادل نيستند .


جالب اينجا است كه اين مولفين
كتب ازكتب خود تعريف و بقيه كتب را تضعيف و غير معتبر اعلام مي كنند مثلا _ احمد بن حنبل

احمد بن حنبل
متوفاي ( 241 _ در مسندش سي هزار حديث نقل مي كند در حاليكه آنرا
از هفتصد هزار حديث انتخاب كرده يعني از ميان هفتصد هزار حديث تنها سي هزار را
مطابق عقيده خود معتبر دانسته در حاليكه _ بخاري
بخاري
متوفاي 256 پس از آن ، اكثر
احاديث احمد را حجت ندانسته و در كتاب خود مجموعاً دو هزار حديث بدون تكرار را
آورده كه تنها آنها را حجت دانسته يعني تنها يك پانزدهم احاديث مسند احمد را معتبر
دانسته است يعني يك سيصدم احاديث موجود در آن زمان را بخاري انتخاب كرده آن هم نه
اينكه چون اين دو هزار عدد صحيح واقعي است زيرا خيلي از متعارض با همديگر و با
قرآن است بلكه چون اينها مطابق مذهب اش بوده آنها را صحيح خوانده است يعني موافق
مذهب پدران اش بوده .


_ و مسلم

مسلم
متوفاي 261 تنها چهار هزار حديث بدون تكرار را نقل كرده و صحيح دانسته يعني دو برابر بخاري ( يعني
نصف احاديث مسلم پيش بخاري حجت نبوده ) اما همين بخاري كه از همه كمتر نقل كرده بسياري
از احاديث اش يا با هم متعارض است يا با قرآن متعارض است و يا با سنت متواتره
متعارض است و در احاديث بخاري كفريات و اكاذيب زياد است مثلا درباره خدا نقل مي
كند كه خدا در قيامت ديده مي شود و هر شب 
در ثلث آخر شب از آسمان به زمين مي آيد و تا اذان صبح در زمين مي ماند و
بعد از اذان صبح به آسمان بر مي گردد در حاليكه :


اولاً بخاري غافل از آنكه زمين  در مقابل خوشيد مي گردد و هميشه نصف كره زمين
كه پشت به خوشيد است شب است و شب تا قيامت در زمين است و همچنين ثلث آخر شب هميشه
در قسمتي از زمين هست تا قيامت اگر بقول او خداوند از آسمان به زمين مي آيد و ثلث
آخر شب زمين را در زمين هست در نتيجه تا قيامت در زمين ماندگار مي شود وممكن نيست
شبانه روز به آسمان برگردد چون شب و ثلث آخر شب تا قيامت در قسمتي از زمين هست و
به دور زمين تغيير مكان مي دهد .


ثانيا قرآن مي فرمايد _ و
كان الله بكل شي ء محيطا _ سوره نساء آيه 16 يعني خداوند بهمه چيز محيط است نه
محاط كه ديده شود يا داخل آن چيزها باشد يعني خدا نياز به مكان ندارد خداوند همه
جا هست _ هو معكم اينما كنتم _ سوره حديه آيه ( 4 ) .


ثلثاً اگر بگوئيم خداوند در
آسمان يا در زمين است يعني در جاهاي ديگر نيست .


رابعاً اگر خداوند در عرش
باشد يا در زمين و يا در جاي ديگر و محتاج به مكان باشد قبل از خلقت مكان و عرش
كجا بوده و اگر نياز به مكان ندارد كه قرآن مي گويد ندارد گفتن اينكه خدا در فلان
مكان است خلاف قرآن و عقل است خلاصه اين احاديث خلاف واقع بوده و قطعا دروغ است و
بخاري و مسلم و امثال اينها انقدر دروغ نقل كرده اند نه تنها درباره خدا بلكه
درباره پيغمبر خدا _ صلوات اللله عليه _ و درباره صحابه كه اين احاديث حتي با هم
ناسازگار يعني متعارض و متناقض و متكاذب است .


مثلاً بخاري در ابواب مناقب
كتاب اش در باره عمر بن الخطاب مينويسد كه رسول خدا به عمر فرمود :


يابن الخطاب و الذي نفسي بيده
ما لقيك الشيطان سالكاً فجاً قط الاسلك غير فجك


يعني در حاليكه بخاري و مسلم
و غير اينها روايت كرده اند كه عمر در غزوه احد و حنين از جبهه فرار كرد و رسول
خدا را در ميان دست دشمن خونخوار تنها گذارد با آنكه خداوند در سوره آل عمران فرار
كنندگان را معصيت كار دانسته _ [6] ( و عصيتم من بعد ما ارئكم ما تحبون منكمن من يريد الدنيا و منكم من يريد
الاخره )
_ خداوند در سوره آل عمران در آيه 155 مي فرمايد : _ انما استذلهم
الشيطان ببعض ما كسبوا _ مي فرمايد كار اين فرار كنندگان از جبهه ، كار شيطان بود
در باره شما و لغزاندن شيطان شما را به راه خودش بخاطر بعضي از كارهاي زشت شما
بوده است يعني خداوند در اين آيه ، شهادت مي دهد كه تمام آنانكه از جبهه فرار
كردند راه شيطان را رفتند در حالي كه بخاري بر خلاف گفته خداوند نقل مي كند كه عمر
هرگز راه شيطان را نرفت و اين گفته دروغ مخالف گفته خدا را به پيغمبر خدا هم نسبت
مي دهد كه نست دروغ به خدا و رسول دادن از گناهان كبيره است و اگر در ماه رمضان
گفته شود روزه را باطل مي كند اين است كه نمي توان به گفته بخاري اعتماد كرد چون
دروغ هاي بزرگي را به خدا و رسولش در كتاب حديث اش نسبت مي دهد و خواندن و نقل
كردن اين احاديث دروغ بخاري را در ماه رمضان ، روزه را باطل ميكند .


و يا بخاري در همان كتاب در
فصل مناقب نقل مي كند كه ابوبكر امين ترين صحابه نزد رسول خدا بود ان من امن الناس
في صحبته و ماله ابابكر با آنكه [7] فقط از قريش در غزوه احد دو نفر پيش رسول خدا ، ماندند و از رسول خدا دفاع كردند
كه يكي حمزه سيد الشهداء بوده و ديگري علي بن ابي طالب ( كه بعد از شهادت همزه علي
از قريش تنها ماند ) و از انصار هفت نفر يا نه نفر و در خيبر و حنين بجز علي ، بقيه
صحابه همه فرار كردند [8] و قبل از هجرت هم در شعب ابي طالب تنها علي و جعفر بن ابي طالب و بني هاشم بودند
كه در شعب ماندند و از جان رسول خدا دفاع مي كردند و ديگر مسلمانان حتي يك ساعت
آنجا نرفتند و حتي يك دانه خرما براي رسول خدا و بني هاشم كه ازفرط گرسنگي در حال
مرگ بودند نبردند  عملاً با مشركين قريش در
محاصره رسول خدا و بني هاشم همكاري كردند . ( با آنكه بعضي از مشركين از خويشان خديجه
همچون ابو البختري گهگاه مقدار رمائي مخفيانه كمك مي كرد به بني هاشم )


و هنگام نزول آيه خمس كه
رسول خدا براي ذوي القربي در خمس سهمي نهاد عثمان اموي [9] به رسول خدا اعتراض كرد كه بني هاشم را بر ما برتري داده اي رسول خدا فرمود بني
هاشم هيچگاه مرا تنها نگذارند يعني شما در شعب ابي طالب و جبهه در هنگام خطر جدي
تنها مي گذارديد .


حال چگونه ممكن است رسول خدا
فرموده باشد ابي بكر ( كه مرا در شعب ابي طالب و جبهه در هنگام احساس شكست تنها مي
گذارد ) از همه صحابه حتي از علي بن ابي طالب كه يك لحظه هم مرا تنها نگذارد امين
تر باشد يا محبوب تر است يا اينكه با ايمان تر است و يا اينكه به رسول خدا نزديك
تر است يا افضل است و ....


اگر از همه اينها چشم پوشي
كنيم حديث رسول خدا درباره اسماء بنت عميس كافي است كه بخاري و مسلم نقل كرده و در
مناقب اسماء بنت عميس آمده كه اسماء بنت عميس 
پس از آنكه با شوهرش جعفر بن ابي طالب از حبشه بازگشت و درسال هفتم هجري
بازگشت او در خانه حفصه دختر عمر بن الخطاب نشسته و با حفصه صحبت مي كرد كه عمر
وارد شد و به دخترش حفصه گفت اين زن كيست حفصه گفت اسماء بنت عميس است عمر گفت اين
زني كه با شوهرش جعفر بن ابي طالب به حبشه رفته بود ؟ حفصه گفت آري . عمر بن
الخطاب روي به اسماء بنت عميس كرد و به او گفت ما از شما ها به رسول خدا نزديكتريم
و از شماها به رسول خدا پيشي گرفتيم چون زودتر از شما به مدينه هجرت كرديم .


_ اسماء به شدت از گفتار عمر
ناراحت شد و گفت به خدا قسم چنين نيست من هيچ چيزي نمي خورم تا آنكه اين حرف ترا
به رسول خدا بگويم تا رسول خدا قضاوت كند زيرا شما ها پيش رسول خدا مي آمديد شكم
هايتان را سير كنيد و ما به  خاطر خدا و
رسول اش هجرت به شهري دور به حبشه كرديم و هميشه بياد رسول خدا بوديم وقتي اسماء
داستان را بري رسول خدا حكايت كرد رسول خدا فرمود شما مهاجرين به حبشه از عمر به
من نزديكتريد چون شما ها دو هجرت كرديد هجرت به حبشه و هجرت به مدينه و عمر بن
الخطاب و اصحاب عمر يك هجرت كردند . تنها هجرت به مدينه اين است داستان اسماء كه
در كتب حديث در مناقب اسماء بنت عميس به طور متواتر نقل شده و حتي خود بخاري هم
آنرا در مناقب اسماء بنت عميس نقل كرده است كه رسول خدا به اسماء بنت عميس فرمود
شما ها مهاجرين به حبشه از عمر بن الخطاب و اصحاب عمر اصحاب عمر يعني ابي بكر و
طلحه و زبير و غيره

اصحاب عمر يعني ابي بكر وطلحه و زبير و غيره
بر تر هستيد و بمن نزديكتريد چون شما ها مهاجرين به حبشه دو
هجرت  كرده ايد و گروه عمري يك هجرت كرده
اند يعني وقتي زني مانند اسماء بنت عميس و همه گروه مهاجرين به حبشه از گروه عمري
بهتر هستند و به رسول خدا نزديكترن ، حال چگونه ممكن است رسول خدا در باره بعضي از
آنانكه يك هجرت كرده اند ( و نيز رسول خدا را در شعب ابي طالب و جبهه تنها مي
گذاردند ) بفرمايد تو از آنانكه دو هجرت كرده اند و آنانكه مرا تنها نمي گذرند
و فرار  نمي كردند  امين تري
تو از آنانكه دو هجرت كرده اند و آنانكه مرا تنها نمي گذرندو فرار  نمي كردند  امين تري
. خلاصه اين فضائل درغوين ساخته
دست راويان علاقمند به بني اميه و اعوان ظلمه است ياران "معاويه " و " يزيد " كه عادل نبودند [10] و هر مال حرامي را مي خوردند و هر خون حرامي را مي ريختند كه امثال بخاري و مسلم
از آنها نقل مي كنند با قرآن و متواترات تاريخ ، متناقض است و از راوياني است كه در مقابل ستمگري و كفر گوئي يزيد بن معاويه سكوت كردند
در مقابل ستمگري و كفر گوئي يزيد بن معاويه سكوت كردند
يزيدي كه سه روز جان
و مال ناموسي اهل مدينه و حتي زنان و كودكان صحابه را بر سربازهايش حلال كرده بود
و به شهادت گفته رسول خدا : سكوت در مقابل ستمگر ، علامت بي ايماني است .


_ طبقات ابن سعد نقل مي كند
كه وقتي گروه عمري با رسول خدا در نوشتن وصيت نامه مخالفت كردند و عمر به زنها
پرخاش كرد رسول خدا فرمود اينها از شما بهترند يعني زنها از شما گروه عمري بهترند
و ازپيش چشم من دور شويد _ قوموا عني  وقتي
رسول خدا مي فرمايد كه زنها از شما ها بهترند و با آنهمه بي وفائي و مخالفت هاي ابي
بكر و عمر كه با رسول خدا كردند چگونه ممكن است رسول خدا بفرمايد اينها امين ترين
و بهترين صحابه اند .


_ علاوه بر آنكه همين بخاري
حديث منزلت را در باره علي بن ابي طالب نقل مي كند و همه فرقه صحابه اين حديث را
نقل مي كنند كه رسول خدا به علي بن ابي طالب هنگام عزيمت به غزوه تبوك فرمود : انت
مني بمنزله هارون من موسي الا انه لا نبي بعدي


يعني تو علي بن ابي طالب در
ميان امت من نسبت به من همچون هارون در امت موسي ( نسبت به موسي ) هستي كه هارون
در امت موسي نسبت به موسي عبارت بود از اينكه وصي و جانشين موسي الا آنكه هارون پيغمبر
هم بود اما پس از رسول خدا ديگر پيغمبري نيست ( و علي بن ابي طالب همه سمت ها ي
هارون نسبت به موسي را دارد الا اينكه پيغمبر نيست ولي هارون پيغمبر هم بود ) بعبارت ديگر هارون در ميان قوم موسي از همه امت موسي به موسي نزديكتر و با ايمان
تر و فداكار تر و امين تر و برتر و جانيشين بحق ا و بود . رسول خدا با اين حديث
منزلت درباره علي به موقعيت علي در ميان امت نسبت به خودش اشاره مي كند و در سال
دهم هجري در حجه الوداع با بيان حديث ثقلين درباره قرآن و عترت

قرآن و عترت
 به طور كلي موقعيت و مقام علي و عترت هاديه را
نسبت به خودش به مردم اعلان مي كند و در غدير خم علي بن ابي طالب و اولاد او را از
ائمه آل محمد و عترت هاديه بعنوان ائمه هدي و خلفاء خود معرفي و علي را خليفه بلافصل
و وصي خود معرفي مي كند اگر پس از من از قرآن و عترت من جدا نشويد هرگز گمراه
نمي شويد
اگر پس از من از قرآن و عترت من جدا نشويد هرگز گمراهنمي شويد
و در هنگام رحلت هم مي فرمايد قلم و دوات بياوريد تا براي شما چيزي
بنويسم كه هرگز بعد از من گمراه نشويد
هرگز بعد از من گمراه نشويد
كه براي آنانكه با رسول خدا در حج و
درغدير خم بودند روشن بود چيزي كه مردم با تمسك به آن هرگز گمراه نشوند بجز قرآن و
عترت چيزي ديگري نيست كه رسول خدا در حج و در غدير خم آنرا شفاهاً گفته و مي خواهد
آنرا فعلا كتبي كند كه علي بن ابي طالب از عترت را بعنوان رهبر علي الاطلاق
مسلمانان پس از خود معرفي و جانشين بلافصل خود كتباً بنامد كه با نوشتن آن ديگر
فرصتي براي حكومت غير عترت باقي نمي ماند و رسول خدا نمي خواست ابي بكر و عمر در
هنگام وفات اش مدينه باشند  ( تا حكومت را
با همدستي با دشمنان علي تصاحب كنند ) و لذا آنان را به لشكر اسامه فرستاده بود تا
به مرزهاي دور دست روم بروند و مدينه نباشند و لذا فرموده بود [11]لعنت
خدا و رسولش بر كسي باشد كه از لشكر اسامه باز گردد در هر حال گروه عمري به شدت از
دست رسول خدا غضبناك و مانع نوشتن وصيتنامه رسول خدا شدند رسول خدا هم با اين جملات
كه قلم و دوات بياوريد تا چيزي بنويسم كه تا قيامت گمراه نشويد تلويحاً به آنان
فهماند كه اگر مانع نوشتن اين نامه شوند گناه گمراهي امت تا قيامت بگردن آنها مي
افتد ولي آنان با اصرار به ممانعت از نوشتن نامه به رسول خدا نشان دادند كه بهيچ
وجه حاضر نيستند رياست امت را با نوشته شدن نامه از دست بدهند هر چند گناه گمراهي
امت تا قيامت بگردن آنها بيافتند و بعد هم با تصاحب قدرت و كنار زدن هارون امت ( علي بن ابي طالب ) و روي كار آوردن بني اميه نابود گناه كنندگان دين و دنياي امت و
ممنوع كردن كتابت حديث نبوي راه نابودي اسلام را هموار كردند كه قيام حسين بن علي
كه به نابودي بني اميه انجاميد ، در نتيجه قيام حسين بن علي بود كه مانع نابودي
اسلام شد و صدق گفتار رسول خدا در حديث ثقلين روشن شد .


اني تارك فيكم الثقلين كتاب
الله و عترتي ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا ابداً

ان تمسكتم بهما لن تضلوا ابداً
.


( و مفهوم اين حديث باينكه
رهبري غير از عترت بالاخره امت را به گمراهي مي كشاند هم روشن شد ) .


سئوال : _ رسول خدا ، كدام راهنمائي

كدام راهنمائي
را براي رفع اختلاف پس از خود
براي رفع اختلاف پس از خود
، فرمود :


1 _ در هنگام اختلاف در سنت
بهمان سنت مختلف فيه رجوع كنيد ؟


2 _ به عترت رجوع كنيد ؟


3 _ به اكثريت رجوع كنيد ؟


4 _ به سلطان زمان رجوع كنيد
؟


_ آيا رسول خدا امت را ،
راهنمائي نفرمود كه در اختلاف پس از خود ( بر سر رياست يا احاديث متعارضه ) چه بايد
بكنند .


_ همه امت جواب مي دهد آري
رسول خدا راه حفظ وحدت در مسير حق را نشان داد اما اينكه آن راهي را كه رسول خدا
نشان داد چيست همه مسلمانان حديث ثقلين به اينكه تمسك به قرآن و عترت تنها راه
نجات از ضلالت است را نقل كرده اند ( و اينكه علي بن ابي طالب بمنزله هارون امت
نسبت به رسول خداست و بالاترين فدائي رسول خدا بوده ترتيب شده درست رسول خدا است و
در نتيجه هميشه و از كودكي با رسول خدا بوده پس علي بيش از همه صحابه به سنت يعني
گفتار و رفتار و تقرير رسول خدا عالم است ) و اينكه علي از عترت هاديه رسول خدا
مشمول حديث ثقلين درباره عترت ( و مشمول آيه وجوب مودت ذوي القربي و مشمول شهادت
خداوند بر طهارت پنج تن مورد نقل آيه تطهير است ) و اولين مسلماني است كه بايد ،
واجب الاتباع از طرف سابقين و لا حقين صحابه و تابعين باشد طبق اين آيه : السابقون
الاولون من المهاجرين و الانصار و الذين اتبعوهم باحسان [12] رضي الله عنهم و رضوا عنه .


و شيعيان علي بر اساس همين
روايات متواتره و آيات و حديث غدير و حديث منزلت و حديث ثقلين است كه علي بن ابي
طالب را امام و خليفه بلافصل رسول خدا در همه امور اعم از سياسي ، علمي و غيره مي
دانند و فاطمه زهرا سيده نساء اهل الجنه و دو سيد شباب اهل بهشت از آل محمد و
اصحاب همچون سلمان و اباذر و مقداد و غيره از جمله همين شيعيان علي بن ابي طالب مي
باشند كه ( رسول خدا درباره علي بن ابي طالب فرمود يا علي لا يحبك الا مومن و لا يبغضك
الامنافق [13] و .... )


و بخاطر تحريم ابابكر وعمر
كتابت سنت رسول خدا را در نتيجه در قرن اول كه بني اميه حكومت مي كردند و سياست
ممنوعيت حديث نبوي را دنبال مي كردند هيچ كتاب حديثي نوشته نشد بجز كتاب علي بن ابي
طالب و صحيفه فاطمه زهرا كه در دست حسن بن علي و حسين بن علي دو سيد جوانان بهشت و
عترت هاديه به ارث رسيد و پس از شهادت حسين بن علي به فرزندش علي بن الحسين زين
العابدين به ارث رسيد و امام زين العابدين آن را براي فرزندش محمد باقر و نوه اش
امام جعفر صادق به ارث گذارد و اين است كه در قرن دوم هجري كه با نابودي بني اميه
تدريس احاديث نبوي و كتابت احاديث نبوي آزاد شد اين تنها امام صادق جعفر بن محمد
بن علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب بود كه از طريق كتاب علي بن ابي طالب و صحيفه
فاطمه سيده زنان اهل بهشت به احاديث صحيح واقعي نبوي دسترسي داشت نه ابو حنيفه و
مالك و شافعي و احمد و بخاري و مسلم و صاحبان سنن و مسانيد معروفه ميان پيروان
سلاطين و به همين خاطر بقيه ناقلين حديث و رهبران مذاهب پيروان سلاطين غالباً با
امام صادق وجعفر بن محمد حسادت مي كردند و چون تنها جعفر بن محمد به احاديث صحيح
واقعي از طريق پدر و اجدادش دسترسي داشت و آنها را از كتاب علي بن ابي طالب و
فاطمه بنت رسول الله نقل مي كردند او را امام صادق مي ناميدند نه پيشوايان بقيه
مذاهب را _ بخاري و مسلم و ترمذي و نسائي و غيره در ابواب علم وايمان بوجود صحيفه
فاطمه اعتراف كردند .




آيه
شوري


اما آنانكه مي خواستند در
مقابل حديث ثقلين حكومت ابي بكر را با تمسك به آيه شوري مشروعيت بخشند متوجه شدند 1 _ كه خود ابي بكر و عمر معتقد به انتخاب حكومت از طرف مردم نبودند و لذا انتخاب
جانشين خود را به مردم وانگذارند بلكه ابابكر به قول عمر رسماً به خلافت عمر وصيت
كرد و عمر هم مردم را بخودشان وانگذرد تا هر كه را بخواهند انتخاب كنند بلكه شورائي
از اشخاص معيني نصب كرد كه قبل از تشكيل جلسه معلوم بود كه عثمان را انتخاب مي
كنند زيرا هيچيك از شيعيان علي همچون اباذر و عمار ياسر و غيره را در آن قرار نداد
در حالي كه از منسوبين بني اميه در آن شوري شش نفري ، سه نفر بودند يكي عثمان اموي
، ديگر داماد عثمان يعني عبدالرحمن بن عوف ، سوم پسر عموي دامادش سعد بن ابي وقاص ( كه از طرف مادر هم اموي بود ) كه علاقه اي به علي نداشت بلكه بغض شديدي باعلي
داشت و لذا حتي در دوران حكومت علي با علي بيعت نكرد و عمر گفته بود اگر شوري به
دو گروه مساوي تقسيم شوند آن گروهي كه عبدالرحمن داماد عثمان در آن است را انتخاب
كنيد و گردن كسي را كه در اقليت است بزنيد كه ظاهراً هدف عمر هم از داخل كردن علي
درچنين شورائي تنها اين بوده كه علي در اقليت واقع ميشود و كشته ميشود .


پس نه ابي بكر و نه عمر هيچكدام
به شوري و انتخابات آزاد معتقد نبودند .


و لذا گفتيم اگر معتقد بودند
ابوبكر براي پس از خود مردم را به خودشان وا مي گذارد و به خلافت عمر وصيت نميكرد .


و اگر عمر هم معتقد به شوري
و انتخابات بود :


اولاً : به وصيت ابي بكر عمل
نمي كرد و لا اقل همانطور كه با وصيت رسول خدا مخالفت كرد با وصيت ابي بكر هم
مخالفت ميكرد و مردم را به خودشان وا مي گذارد .


ثانياً : خود مردم را لااقل
پس از خود آزاد مي گذارد و شوري مخصوص خود را بر آنها تحميل نمي كرد كه نتيجه آن
شوري منزوي شدن علي از عترت هاديه و روي كار آمدن عثمان از بني اميه بود .


ثالثاً : لا اقل پس از رسول
خدا بجاي نزاع و دعوا با انصار و مخالفت با علي از عترت هاديه رسول خدا و ( هارون
امت ) در خانه خود مي نشست تا ببيند مردم در خانه چه كسي مي روند و چه كسي را پيروي
مي كنند و بعضي ميگويند اگر عمر مي دانست كه مردم در خانه آنها مي آيند نه در خانه
علي بن ابي طالب فدائي رسول خدا و هارون است حتماً در خانه اش مي نشست اما نزاع
گروه عمري با انصار و نيز حمله به خانه علي ( و آتش زدن خانه علي و مصدوم شدن
فاطمه زهرا سيده زنان اهل بهشت و در نتيجه شهادت اش و ساير حوادثي كه با نهايت تحقيق
بوجود آنها كه سعي شده آثارش محو شود مي توان پي برد ) همه و همه بهترين شاهد يك
كوتادي نظامي است .


قبلاً هم رسول خدا خطاب به
آنها فرمود : ستحرصون علي الاماره و تكون ندامه يوم القيامه يعني :


پس از من بر رياست حرص ميورزيد
و روزقيامت پشيمان ميشويد

پس از من بر رياست حرص ميورزيدو روزقيامت پشيمان ميشويد
.


اما اكثريت مردم كه غير قريشي
بودند چه انصار يا اعراب يا غير اينها قلباً علي را مي خواستند و لذا اگر چاه از
ترس جانشان در مقابل كودتاچيان قيام نكردند اما پس از تمام شدن دوره زمان سران
كودتاچيان قيام كردند و عثمان دست نشانده حكومت كودتا را بر كنار كردند و درب خانه
علي رفتند و به رهبري او گردن نهادند اما ديگر دير شده بود زيرا معاويه اموي دست
نشانده ابي بكر و عمر شام را كاملاً به تسخير خود در آورده بود و هرگز رضايت به
حكومت علي نمي داد و عايشه كه خداوند در سوره تحريم و براي او و حفصه به زن لوط و
زن نوح مثال زده با نهايت بغض اش با علي ، نمي توانست حكومت علي را بپذيرد در داخل
حجاز بعنوان زوجه رسول خدا ، علي رغم

علي رغم
آنكه خداوند در سوره احزاب به آنها
فرموده بود و قرن في بيوتكن
و قرن في بيوتكن
به شورش عليه علي دست زد و با همدستي با دشمنان
علي در داخل سرزمين حجاز و ارتباط با معاويه نگذاردند حكومت علي بر تمام سرزمين
اسلام گسترش يابد و آرام گيرد و بالاخره پس از كشته شدن علي بدست خوارج كه مولود
همين شورشها و جنگ ها بود دوباره بني اميه بر سر مسلمانان مسلط شدند .


در هر حال ، اينكه مردم پس
از عثمان خودشان درب خانه علي آمدند نه درب خانه ديگري ، محبوبيت علي را نزد عموم
مسلمانان نشان مي دهد همچنانكه قيام مسلمانان بر اثر شهادت حسين بن علي و ريشه كن
شدن بني اميه بدست طرفداران حسين بن علي ( سبط رسول خدا ) وجيه المله بودن علي و
اولادش را از آل محمد نشان مي دهد و لذا اگر از اول ابي بكر و عمر با علي و عترت
هاديه مخالفت نمي كردند و رهبري مسلمانان را طبق سفارشات رسول خدا به طور تام و
كامل به علي بن ابي طالب و عترت از ائمه ال محمد مي سپردند نه تنها طبق گفته رسول
خدا با رهبري عترت هاديه هيچ تفرقه و ضلالتي اسلام را تهديد نمي كرد بلكه علي بن
ابي طالب آن حكومت علي و هدايت را در زمان رسول خدا به بركت رهبري رسول خدا ايجاد
شده بود گسترش مي داد و همه جهان را زير سايه حكومت عدل اسلامي ناب قرار مي داد و
بهانه اي بعنوان قتل عثمان در دست دشمنان علي نبود .


2 _ علاوه بر آنكه خداوند در
سوه احزاب فرمود :


ما كان لمومن و لا مومنه اذا
قضي الله و رسوله امرا ان يكون لم الخيره من امرهم و من يعصي الله و رسوله فقد ضل
ضلالا مبينا .


يعني شوري ( انتخاب ) در جائي
است كه خدا و رسول ، امري نفرموده باشند اما درجائي كه خداوند و رسول اش امري
دارند مثل امر به خلافت عترت هاديه : علي و بقيه ائمه دوازده گانه از آل محمد كه
بامر خدا و رسولش بوده ، جائي براي اختيار امت در مقابل امر خدا و رسول باقي نمي
ماند تا ديگري را انتخاب كنند خلاصه ابي بكر و عمر اولاً به آيات شوري اعتقاد
نداشتند و بآن آيات استناد نكردند بلكه وصيت كردند تا مردم نتوانند فرد دلخواه خود
را انتخاب كنند و ثانياً اگر هم مردم انتخاب مي كردند خداوند ( در سوره احزاب ميفرمايد : اذا قضي الله و رسوله امرا ما كان لهم الخبره ) .


با امر خدا به اطاعت عترت
خداوند وظيفه را معين ميكرده و كسي حق مخالفت ندارد تا ديگري را يعني بجز عترت را
انتخاب كند .




اجماع


 


 


گروهي ديگر ادعا مي كنند كه
بالاخره حكومت ابي بكر را همه صحابه پذيرفتند و مورد قبول و اجماع همه امت قرار
گرفت و حتي علي هم با ابي بكر بيعت كرد اين گفته با حكايتي را كه خود عمر درباره
مبارزه اش با انصار در سقيفه و مخالفت علي و يارانش با او را نقل ميكند مخالف است
زيرا عمر صراحه مي گويد : علي و يارانش با ما ، مخالفت كردند و انصار هم با ما
، مخالفت كردند

علي و يارانش با ما ، مخالفت كردند و انصار هم با ما، مخالفت كردند
. و رئيس انصار از خزرج يعني سعد بن عباده هرگز با ابي بكر و
عمر بيعت نكرد تا آنكه ترور شد و عمر متهم است كه مغيره بن شعبه را مامور ترور رئيس
خزرج كرد و سعد بن عباده را در ميان راه ترور كردند و شايع كردند كه جن او را كشته
است و با اينكه هيچ عاقلي نمي پذيرد كه جن كسي را تير بزند و بكشد .


و علي را هم بخانه اش حمله
كردند [14] ( و با تهاجم به خانه علي يارانش را متفرق و خانه را آتش زدند ) .


او را دستگير و به او گفتند
اگر بيعت نكني تو را مي كشيم [15] كه نزديك بود هارون امت علي بن ابي طالب را بكشند كه فاطمه زهرا سيده زنان اهل
بهشت كه عزادار رسول خدا بود و تازه پدرش را از دست داه بود به مسجد آمد تهديد به
نفرين كرد كه گريه ها و زجه هاي فاطمه زهرا سيد زنان اهل بهشت و تهديد به نفرينش
كه همه مردم را منقلب كرد باعث شد ابي بكر و عمر از كشتن علي منصرف شوند در هر حال
فاطمه سيده زنان اهل بهشت ( پس از تهاجم عمر از طرف ابي بكر به خانه اش و آتش زدن
آنها خانه اش را كه در آن مشغول عزاي رسول خدا بود و مصدوم شدنش و كشته شدن جنينش
، فاطمه سيده زنان اهل بهشت ) كه ابي بكر و عمر را ستمگر مي دانست و علي شوهرش را
اولي الامر و خليفه بلافصل از طرف رسول خدا به علي سفارش مي كند كه در هنگام دفن و
نماز خواندن بر بدنش ابي بكر و عمر راخبر ندهد چون راضي نيست آنها بر بدنش نماز
بخوانند و حتي قبرش را به آنها نشان ندهد تا سر قبرش هم نيايند و با اين وصيت
فاطمه نشان داد كه رياست ابي بكر را قبول ندارد و آن دو نفر ،  منفورترين كس پيش فاطمه سيد زنان اهل بهشت
هستند و علي هم طبق وصيت فاطمه همين كار را كرد و وقت نماز و د فن فاطمه ، به ابي
بكر و عمر خبر نداد [16] و مخفيانه فاطمه را دفن كرد و تا آخر عمر هم علي بن ابي طالب قبر فاطمه را به ابي
بكر وعمر نشان نداد با آنكه آنها اصرار داشتند در نماز به بدن فاطمه سيده زنان اهل
بهشت شركت كنند زيرا اين يك افتخار بود و جاي قبر او را بدانند تا با رفتن بر سر
قبر فاطمه تظاهر به محبت فاطمه و ذوي القربا نمايند كه خداوند در قرآن محبت آنها
را واجب نموده است .


_ خلاصه سوال اول اينكه آيا
حكومت ابي بكر و عمر كه با تهديد و ارعاب و كشتن بعضي از بزرگان انصار و بني هاشم
تمام شد كودتا بود يا حكومت انتخابات آزاد و بدون تهديد .


_ سوال دوم هم اينكه آيا علي
بن ابي طالب با ابي بكر بيعت كرده بود و اطاعت از او را بر خود واجب مي دانست پس
چرا قبر فاطمه را به آنها نشان دهد نشان نداد اگر علي با آنان بيعت كرده بود و ابي
بكر را اولي الام خود مي دانست حتماً جاي قبر فاطمه را به آنها نشان مي داد چون ابي
بكر ازعلي خواست كه قبر فاطمه را به او نشان دهد ولي علي نشان نداد و تا اينك قبر
سيده زنان اهل بهشت مخفي است با آنكه قبر همه وابستگان نزديك و دور رسول خدا معلوم
و معين است .


و نيز علي هميشه در حكومت ابي
بكر و عمر منزوي بود و هرگز خلاف شرع آنان را امضاء نمي كرد هم با آنكه دست خالد
بن وليد را در حيف و ميل بيت المال باز گذارده بود و پس از مدت زيادي بيت المال زيادي
به او رسيده اما هرگز سهم خمس فاطمه را به او نداد و به آيه خمس عمل نكرد بلكه
فاطمه را از فدك كه هبه رسول خدا به او بود محروم كرد و همچنين از اراضي بني النضير
كه ميراث رسول خدا به فاطمه بود و تا آخر عمرش همچون عمر اموال فاطمه را با فاطمه
و يا ورثه او باز نگرداند با آنكه سنت رسول خدا بر اين بود كه ذوي القربي از خمس
سهمي ببرند [17] طبق
حكم قرآن و حتي وقتي عثمان گفت چرا بني هاشم ببرند اما ما نبريم فرمود آنها هرگز
مرا تنها نگذاردند يعني اين جايزه وفا داري بي نظير بني هاشم است كه مرا در شعب ابي
طالب و جبهه ها تنها نگذاردند اما شما ها مرا تنها گذارديد [18] خلاصه ابي بكر دست خالد بن وليد را در حيف و ميل بيت المال آزاد گذارده بود
همچنانكه فاطمه و اولاد او را از سهم ذوي القربي خمس هميشه محروم كرده بود .


اما نسبت به سايرين در تقسيم
بيت المال همچون روش رسول خدا عمل مي كرد عمر با روي كار آمدن روش تقسيم بالسويه بيت
المال رسول خدا را عوض كرد و خودش تقسيمي متفاوت را جاي گزين آن كرد كه به عرب ها
بيش از عجم ها سهم مي داد و به اربابان بيش از غلامان كه نظام نژاد پرستي و ارباب
رعيتي را جايگزين نظام عادلانه رسول خدا كرد [19] و عثمان باز از اين هم بيشتر رفت و _ عمر عجم ها را انسانهاي پست مي دانست [20] اما عثمان نژاد بني اميه را نژاد برتر و تمام بيت المال را به آنها اختصاص داد كه
اين كار عثمان به قيام عليه اش و نابودي اش تمام شد در هر حال نژاد پرستي عمر در
پست دانستن نژاد غير عرب ، موجب شد مسلماني غير عرب به همين خاطر عمر را ترور كند
و عثمان نيز فداي خويشانش يعني بني اميه شد .


خلاصه هر كه تاريخ اسلام را
دقيق مطالعه كند و اينكه گروه عمري همچنانكه در جنگ بدر مخالف رسول خدا بودن كه مي
فرمود جنگ كنيم و در صلح حديبيه مخالف صلح رسول خدا بودند و در هنگام رحلت مخالفت
وصيت رسول خدا بودند پس ازرسول خدا هم در مقابل عترت هاديه يعني علي هارون امت و
فاطمه سيده زنان اهل بهشت و بني هاشم و شيعيان علي بودند و اين دو جريان هميشه
مقابل همه بوده حتي زمان عثمان و حتي پس از عثمان و فاطمه سيده زنان اهل بهشت و از
شيعيان علي پس از رسول خدا و دشمني ابي بكر و عمر با او هميشه با آنها قهر بود و
بر آنها غضبان و بر آنان پس از نماز نفرين مي كرد و بعضي به آنها  داشت و لذا نگذارد آنها حتي سر قبرش بيايند و
علي هم تا آخر عمر قبر ، فاطمه را به آنها نشان نداد آيا باز مي توان گفت علي با
ابي بكر بيعت كرد ؟


هرگز اگر بيعت كرده بود كه
به خانه اش تهاجم نمي شد ( اگر بيعت كرده بود كه همسرش سيده زنان اهل بهشت و
فرزندش كه در رحم فاطمه بود كشته نمي شد . اگر بيعت كرده بود كه منزوي نمي شد و
اگر بيعت كرده بود چه بسا ابي بكر و عمر به خلافت او براي پس از خود وصيت مي كردند
اگر بيعت كرده بود در شوري انتخاب مي شد زيرا اهل شوري به او گفتند اگر سنت ابي
بكر و عمر را قبول كني ما خلافت را به تو مي دهيم علي هرگز قبول نكرد يعني با قبول
نكردن سنت هاي ابي بكر و عمر را كه خلاف سنت رسول خدا ميدانست آنها را بدعت و
ممنوع العمل اعلان كرد يعني آنان را حاكمان بغير ما انزل الله خواند كه خداوند در
سوره المائده مي فرمايد :


و من لم يحكم بما انزل الله
فاولئك هم الظالمون


و من لم يحكم بما انزل الله
فاولئك هم الفاسقون


و من لم يحكم بما انزل الله
فاولئك هم الكافرون


سوال بعضي اين است كه اگر
حكومت ابي بكر و عمر اجماعي نبود كه نبود ( چون انصار و بالاخص سعد بن عباده خزرجي
و پيروانشان با آن مخالف بودند و علي و شيعيانش با آن مخالف بودن آنهم تا آخر
عمرشان و بقيه مردم هم از ترس سكوت كردند ) پس چه دليلي بر مشروعيت حكومت كودتا
گران صدر اسلام مي توان آورد .


اگر كسي خيال كند قبول خلافت
ابي بكر و عمر از شرائط رفتن به بهشت است در مقابل اين سوال ميماند كه علي بن ابي
طالب هارون امت و بالاترين فدائي رسول خدا و مشمول آيه تطهير و آيه وجوب  مودت ذوي القربي و نيز ساير اهل بيت مطهر رسول
خدا همچون فاطمه سيده زنان اهل بهشت و حسن بن علي و حسين بن علي دو سيد شباب اهل
الجنه ، علي التحقيق هيچكدام خلافت ابوبكر وعمر را قبول نداشتند بلكه  با آنها نهايت بغض را داشتند چون آنان را غاصب
خلافت علي مي دانستند يعني طاغوت مي دانستند و بالاخص فاطمه كه به شهادت تاريخ
متواتر پس از رسول خدا تا آخر عمر با آنها قهر بود و پيوسته به آنها نفرين مي كرد
و بغض ابي بكر را داشت و او را طاغوت و علي را خليفه از طرف خدا و رسولش مي دانست
چگونه ممكن است اهل بهشت باشد اگر قبول نكردن خلافت ابي بكر مانع رفتن به بهشت است
در حالي كه نه آنكه فاطمه ( مبغض ابي بكر و عمر ) داخل بهشت مي شود به فرموده رسول
خدا بلكه سيده زنان اهل بهشت است با آنكه علي را امام خود مي دانست و ابوبكر را
طاغوت زمان خود مي دانست و رسول خدا فرموده :


من مات و لم يعرف امام
زمانه مات ميته الجاهليه

من مات و لم يعرف امامزمانه مات ميته الجاهليه


پس نتيجه مي گيريم فاطمه اي
كه سيد زنان اهل بهشت است امام زمان خود را علي مي دانست و طاغوت را ابي بكر مي دانست
امام زمان خود را شناخته است و وارد بهشت مي شوم آنهم      مي شود سرور بهشتيان پس بغض ابي بكر مانع
رفتن به بهشت نيست چون فاطمه دختر رسول خدا مبغض ابي بكر و عمر ، سرور زنان اهل
بهشت است .


آخرين نكته اينكه در نتيجه
برحكومت ابي بكر اجماع نشد اما بر اينكه ابي بكر و بيعت با او از روي بي فكري و
خطا بوده و فلته است در زمان عمر ، اجماع شد و عمر صريحاً گفت : مردم مي گويند
كه بيعت با ابوبكر فلته بوده است واقع هم همين است بيعت با ابوبكر فلته بود

مردم مي گويندكه بيعت با ابوبكر فلته بوده است واقع هم همين است بيعت با ابوبكر فلته بود
يعني
تنها حاميان بيعت با ابوبكر كه گروه عمري باشند پس از ابوبكر تصريح كردند كه بيعت
با ابوبكر فلته و از روي بي فكري و اشتباه و خطاء بوده و اين اعتقاد به فلته بودن
بيعت با ابوبكر در زمان عمر مورد قبول همگان بود و اجماعي بود .[21]


بخاري در كتاب احكام باز از
اين احاديث دروغ نقل مي كند


 


1 _ من كره من اميره شيئا ليصبر
فانه من خرج من السلطان

السلطان
السلطان
السلطان
شبرا مات ميته جاهليه


2 _ من راي من امير شيئا يكرهه
فليصبر فانه من فارق ( الجماعه شبرا فمات الاميته جاهليه


در حديث _ من كره من اميره شيئا _ مي گويد بايد بر ناراحتي هائي را كه امير ( فرمانروا و سلطان ) ايجاد مي كند صبر
كند و اعتراض ننمود چون جدا شدن از سلطان

سلطان
سلطان
سلطان
سلطان
سلطان
سلطان
سلطان
جدا شدن از اسلام است و كسي كه از
اميرش جدا شده اگر بميرد مرگش مرگ زمان جاهليت است كه اسلام نيامده بود و مردم
كافر بودند يعني مخالفت با سلطان
مخالفت با سلطان
موجب كفر و ارتداد فرد مخالف
ارتداد فرد مخالف
 مي شود .


فانه من خرج من السلطان

السلطان
شبراً مات ميته جاهليه


اما دقيقاً در حديث دوم _ من
راي من اميره شيئا _ بعكس است زيرا مي گويد هر كه از اميرش چيزي بيند كه ناراحتش مي
كند بايد صبر كند زيرا جدا شدن از جماعت مسلمين

جدا شدن از جماعت مسلمين
موجب كفر مي شود يعني اگر در
اين حال جدائي از جماعت مسلمين ( كه دنبال آن امير مي روند ) بميرد مرده است مردن
جاهليت كه مردن در حال جاهليت يعني مردن در حال 
كفر است


من فارق الجماعه

الجماعه
الجماعه
الجماعه
شبراً
فمات الاميته جاهليه


يعني در يكي از دو حديث ،
جدائي از سلطان

سلطان
سلطان
سلطان
سلطان
سلطان
سلطان
سلطان
را موجب كفر و در ديگري ، جدائي از جماعت مسلمانان
جماعت مسلمانان
را
موجب كفر دانسته است نه صرف جدائي از سلطان را زيرا ممكن است جماعت مسلمين همچون
زمان عثمان از سلطان زمانشان مثلاً عثمان جدا شوند و بر او اعتراض كنند در اين حديث
دوم جدائي از جماعت مسلمين
جماعت مسلمين
جماعت مسلمين
جماعت مسلمين
را علت بي واسطه ( علت اصلي ) كفر مي داند در حالي
كه در حديث اول جدا شدن از سلطان
سلطان
سلطان
سلطان
سلطان
سلطان
سلطان
سلطان
را علت اصلي و بي واسطه كفر مي داند چه جدا
شدن از سلطان همراه جدا شدن از جماعت مسلمين باشد يا نباشد .


در نتيجه در زماني كه خود
جماعت مسلمين از سلطان جدا شود و سلطان را نخواهد يا با آن مخالفت كند همچون زمان
عثمان طبق حديث اول اين جماعت مسلمين اند كه 
كافر شدند و مرگ شان مرگ جاهليت است زيرا در حديث اول خود جدا شدن از سلطان
، علت اصلي كفر است

طبق حديث اول اين جماعت مسلمين اند كه كافر شدند و مرگ شان مرگ جاهليت است زيرا در حديث اول خود جدا شدن از سلطان، علت اصلي كفر است
 حتي اگر جدا
شوندگان از سلطان همان جماعت مسلمين باشند مرگشان مرگ جاهليت است


_ اما عكس حديث دوم كه جدائي
از جماعت مسلمين

جماعت مسلمين
جماعت مسلمين
جماعت مسلمين
، علت اصلي كفر است حتي اگر جدا شونده ، خود سلطان باشد
خود سلطان به خاطر جدا شدن از جماعت مسلمين
خود سلطان باشدخود سلطان به خاطر جدا شدن از جماعت مسلمين
جماعت مسلمين
جماعت مسلمين
جماعت مسلمين
كافر محسوب مي شود و مرگش مرگ
جاهليت است ، حال در زماني كه جماعت مسلمين از سلطان جدا شوند مثل زمان عثمان كه
جماعت ( مهاجر و انصار ) از عثمان
عثمان
جدا شدند و با او مخالفت كردند كه چرا
عثمان حكم به غير ما انزل الله مي كند و سنت رسول خدا را فسخ مي نمايد و خويشان
فاسق و ستمگران را بر مردم مسلط كرده و اموال بيت المال مسلمين را به يغما         مي برند[22] و يا همچون زمان حكومت وليد بن يزد بن عبدالملك بن مروان كه دائماً مشغول شرب خمر
بود ( و همچون يزيد بن معاويه ) حتي با محارم خود زنا مي كرد و .... كه جماعت مسلمين
هر چه به او مي گفتند از فسق و فجور خود ، دستبردار ، گوش نمي كرد جماعت مسلمين ريختند
آن را از سلطنت بر كنار كردند طبق حديث اول
طبق حديث اول
اين جماعت صحابه و انصار
اين جماعت صحابه و انصار
كه عليه سلطانشان عثمان قيام كردند و از او جدا شدند و اين جماعت مسلمين امر كننده
بمعروف و نهي كننده از منكر ( كه وليد بن يزيد بن عبدالملك را از سلطنت بر كنار
كردند ) كافرند و اهل جهنم و مرگ شان مرگ جاهليت است چون از سلطانشان  جدا شدند 
جدا شدن از سلطان نتيجه اش مرگ جاهليت است يعني كفر است .


اما طبق حديث دوم جدا شدن
از جماعت مسلمين

جدا شدناز جماعت مسلمين
علت اصلي ( و علت بي واسطه ) كفر است و بنابراين حديث اين
عثمان بن عفان اموي است كه چون از جماعت مسلمين جدا شده اهل جهنم است و مرگش مرگ
جاهليت است
اينعثمان بن عفان اموي است كه چون از جماعت مسلمين جدا شده اهل جهنم است و مرگش مرگجاهليت است
نه مهاجر و انصار از صحابه كه با او مخالفت كردند و با كشتن عثمان ،
موجب بر كناري او از سلطنت شدند .


اما بگويئم هر دو حديث
بخاري ، صحيح است نتيجه چنين مي شود كه هم عثمان كافر و اهل جهنم است چون از جماعت
مسلمين جدا شده و هم جماعت مهاجر و انصار از قبيل عايشه ، طلحه و ..... كه از
سلطان وقتشان عثمان جدا شدند كافر و اهل جهم اند

اما بگويئم هر دو حديثبخاري ، صحيح است نتيجه چنين مي شود كه هم عثمان كافر و اهل جهنم است چون از جماعتمسلمين جدا شده و هم جماعت مهاجر و انصار از قبيل عايشه ، طلحه و ..... كه ازسلطان وقتشان عثمان جدا شدند كافر و اهل جهم اند
.


مسلم ، هم در كتابش در باب
الاماره هر دو حديث را نقل مي كند .[23] 


1 _ من كره من اميره شيئا فليصبر
عليه .


فانه ليس احد من الناس خرج
من السلطان

السلطان
السلطان
السلطان
شبرا فمات عليه الامات ميته جاهليه


2 _ من راي من اميره شيئا يكرهه
فليصبر فانه من فارق الجماعه

الجماعه
الجماعه
الجماعه
شبرا فمات فميته جاهليه


احاديث متواتره رسول خدا _ صلوات الله عليه _ درباره اكثريت صحابه :


اما حديثي را مسلم در همين
باب اماره از ابو هريره كه خود از اعوان الظلمه و ياران و فرمانرويان معاويه بوده
نقل مي كند كه ميان هر دو حديث جمع كرده است و آن حديث اين است :


من خرج من السلطان و فارق
الجماعه فمات مات ميته جاهليه


_ معني حديثي اينكه اگر واو
را واو جمع بگيريم اين طور مي شود كه مخالفت با امير به تنهائي موجب كفر و جهنم نمي
شود و مخالفت با جماعت مسلمين هم به تنهائي موجب كفر و جهنم نمي شود لكن مخالفت با
سلطان در صورتي كه با مخالفت با جماعت مسلمين همراه باشد موجب كفر و جهنم مي شود
بنابراين حديث ، عثمان حاكم بغير ما انزل الله و وليد بن يزيد بن عبدالملك دائم
الخمر بوده و با محارم خود ( همچون يزيد بن معاويه ) زنا مي كرده اهل جهنم نمي شود چون با خواسته خودشان كه سلطان بودند

چون با خواسته خودشان كه سلطان بودند
مخالفت نكردند بلكه تنها با جماعت مسلمين
مخالفت كردند و از جماعت مسلمين جدا شدند پس اهل بهشت اند اما فاطمه سيد زنان اهل
بهشت چون با سلطان مسلمين ابي بكر و جماعت طرفدار آنها مخالفت كردند نعوذ بالله
كافر و اهل جهنم است و لازمه اين حديث تكذيب خدا و رسول مي شود كه فاطمه را اهل
بهشت بلكه بالاترين زن اهل بهشت خوانده است علاوه بر آنكه ابي بكر و عمر و عثمان و
معاويه و يزيد و جانشينان آنها همگي حاكمان بغير ما انزل الله بودند كه خداوند در
سوره المائده مي فرمايد :


_  و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الظالمون


_ 45 و من لم يحكم بما انزل
الله فاولئك هم الفاسقون _ 47


_ و من لم يحكم بما انزل
الله فاولئك هم الكافرون _ 44


_ ابوبكر با همكاري عمر با
وصيت كردن رسول خدا مخالفت كردند و رسول خدا از دنيا رفت در حالي كه از آنها راضي
نبود با آنكه در جبهه ها فرار كردند حق علي را كه هرگز در جبهه فرار نكرد غصب
كردند .


_ ابي بكر سهم ذوي القربا را
در خمس نداد . [24]


و فدك كه هديه رسول خدا به
فاطمه بود را بدون رضايت فاطمه گرفت و فاطمه را در اراضي بني النضير از ميراث رسول
خدا محروم كرد بخانه فاطمه سيده زنان اهل بهشت كه تازه پدر بزرگوار خود رسو خدا را
از دست داده بود و در آن مشغول گريه كردن براي رسول خدا بود حمله كردند و خانه آل
محمد را آتش زدند و فاطمه سيد اهل بهشت و عزادار پدر را  زدند و مجروح كردند و فاطمه جنينش را سقط كرد و
خودش هم بر اثر جراحات وارده پس از سه ماه از دنيا رفت و شهيده شد .


فاطمه بضعه مني من اذاها فقد
اذاني


صحابي عادل مالك بن نويره ( كه چون ابو بكر را خليفه مشروع رسول خدا نمي دانست ) نمي خواست به او زكوه بدهد
ابوبكر خالد بن وليد را فرستاد تا اگر به او زكوه ندهد او را بكشد خالد وقتي بر
مالك وارد شد مالك بلافاصله تسليم شد و گفت من زكوه را مي دهم به تو تا براي
ابوبكر ببري و خالد قبول كرد و با هم نماز خواندند و مالك ، زن زيبائي داشت كه
خالد بن وليد نگاهش به آن زن زيبا افتاد بلافاصله خالد مالك را كشت و با زنش
بلافاصله زنا كرد همراهان خالد شكايت خالد را به ابوبكر رساندند [25] و خواهان زدن حد زناي محصنه بر خالد شدند و خواهان قصاص خون مالك شدند ابوبكر كه خيلي
به خالد علاقه داشت حد زنا را درباره خالد تعطيل كرد و قصاص هم نكرد .


اما ابوبكر مسلماني را كه از
دست او عصباني شده بود بنام فجائه زنده زنده در قبرستان بقيع سوزاند[26] . با آنكه سوزاندن حد شرعي او نبود .


البته خود عمر هم وقتي مغيره
بن شعبه مورد علاقه اش را كه براي فرمانروائي شهري فرستاده بود در آن شهر با زن
فاحشه اي بنام   ام جميل زنا كرد و چهار
نفر از مردم شهر براي شهادت زناي مغيره پيش عمر آمدند و در محضر سه نفر آنها يكي
پس از ديگري به آنچه ديده بود شهادت داد نوبت كه به فرد چهارم رسيد كه اگر شهادت مي
داد مغيره حد مي خورد عمر سكوت را شكست و رو به شاهد چهارم گفت اميدوارم شهادتي
ندهي كه موجب حد شود و او هم جرئت نكرد شهادت كامل بدهد عمر آن سه نفر را حد
افتراء زد اما يكي از آن سه نفر پس از خوردن حد گفت باز مي گويم كه با همين دو
چشمانم ديدم مغيره زنا كرد عمر خواست دوباره به آن شاهد حد زنا بزند كه علي بن ابي
طالب گفت اگر تو به اين شاهد دو حد بزني يعني شهادت او را به جاي دو شهادت قبول
كردي در نتيجه بايد به مغيره هم حد زنا بزني .


و علي از آنجا كه ديد شاهد
چهارم از ترس عمر شهادت نداده هر كجا مغيره را مي ديد به او مي گفت اگر روزي من
قدرت داشته باشم حد زنا را بر تو جاري مي كنم در هر حال با آنكه چهار شاهد به عريان
بودن مغيره با آن زن فاحشه در زير يك لحاف شهادت دادند و لا اقل مغيره مستحق تعزيز
بود عمر هرگز او را تعزيز هم نكرد زيرا همانطور كه خالد بن وليد عزيز كرده ابوبكر
بود مغيره هم عزيز كرده عمر بود .


عمر نبست به دوستانش بسيا
وفا دار بود وقتي شنيد كه فرمانروايانش اموال بسياري را چپاول و اختلاس كردند و      شايعه اي 
عظيم درباره آنها براه افتاده و بعضي شاعران درباره اين چپاول هاي بي حساب
شعر گفته اند و مردم نزديك است قيام كنند دستور داد آنها در مقامشان باقي بمانند
تنها نصف آن اموال اختلاس شده را به بيت المال مسلمين برگردانند و نصفش را هم بخود
چپاولگران تا براي خودشان نگه دارند تا هم شورش مردم را فرو نشانده باشد و هم
فرمانرويان چپاول را راضي نگهداشته باشد [27]  دقيقا بعكس علي بن ابي طالب كه پس از به قدرت
رسيدن گفت من نمي گذارم يك درهم از اموال چپاول شده پيش كسي بماند و همين گفت علي
و تقسيم بالسويه اش بيت المال [28] را همچون زمان رسول خدا موجب شد طلحه و زبير و بسياري از معروفين از مهاجر و انصار
كه با پول هاي بيشتر گرفتن زمان عمر و عثمان عادت كرده بودند از علي جدا شوند و
دنبال عايشه مبغض علي روند و به بصره حمله كنند و اموال بيت المال آنجا را غارت و
بسياري از مردم بي گناه آنجا را بكشند يعني خروج بر امام مفترض الطاعه  نموده و فساد در زمين نمايند وعلي بن ابي طالب
درباره اصحاب جمل كه به بصره حمله كرده بودند واموال بيت المال را غارت و بسياري
از مردم بي گناه آنجا را كشته بودند فرمود اگر اينها با خروج عليه من و فسادي كه
كردند حتي يك نفر را مي كشتند خون همه آنها بعنوان مفسد في الارض مباه بود چرا كه
آنها مردمان زيادي را كشتند و .....


رسول خدا هم درباره عايشه با
اشاره به حجره عايشه فرمود بود كه شاخ شيطان از اينجا بيرون مي آيد .


1 _ بخاري ( ما جاء في بيوت
ازواج النبي صلوات الله عليه ) جلد چهارم ص 46 .


خلاصه وقتي صحابه در زمان
رسول خدا به عادل و فاسق و منافق تقسيم مي شدند و بعضي ها از آنها در زمان خود
رسول خدا حد زنا و حد سرقت و حد شرب خمر و حد زناي محصنه و حد محارب خورده بودند و
فساد در زمين مي كردند پس از رسول خدا هم بعضي همچون قدامه بن مظعون بدري و وليد
بن عقبه اموي حد شرب خمر خوردند و بعضي همچون معاويه فاسق [29] و بسر بن ارطاه كشنده اطفال با خروج بر عليه امام مفترض الطاعه علي و حسن بن علي ،
سلطنت امت را دست گرفتند و همچون بعضي از زنهاي رسول خدا عايشه كه در زمان رسول
خدا اسرار خانه رسول خدا را به دشمنان مي رساندند و به همين خاطر آياتي از سوره
تحريم عليه آنان نازل شد و خانواده درباره آنها به زن لوط و زن نوح مثال زده كه زن
پيغمبر بودن براي آنها مانع رفتن آنها به جهنم نمي شود آنان پس از رسول خدا هم بر
خلاف گفته خدا و رسول كه فرموده بودند در خانه خود بنشينيد _ و قرن في بيوتكن _ از
خانه خدا خارج شدند و به مردم بي گناه بصره حمله كردند عده اي بي گناه را كشتند و ..... و عليه امام زمان خود علي بن ابي طالب هم خروج كردند و راه گشاي گروه خوارج
و معاويه ستمگر شدند تنها بخاطر بغض با علي با آنكه خود عايشه دستور قتل عثمان را
داده بود .


اما اين تاريخ نويسان كه تاريخ
را به نقل صحابه مبغض علي ( = منافق ) و اعوان ظلمه ( = فاسق ) و اكثريت دنيا
طلبان صحابه و تابعين نوشتند همچون نويسندگان مثل بخاري و مسلم و صاحبان سنن و
مسانيد و غيره دچار روايات متعارض و متناقض و متكاذب شدند و صاحبان تاليفات رجالي
همچون طبقات محمد بن سعد و بخاري و ابن معين و ابن حيان و ذهبي و امثال اينها كه
راويان را تعديل و توثيق مي كنند خودشان يا مبغض علي ( = منافق ) هستند و يا از
اعوان ظلمه ( فاسق ) چگونه ممكن است ديگران را بتوانند شرعاً تعديل و توثيق كنند و
بتوان بقول انما اعتماد كرد با آنكه خود منافق و فاسق اند يعني يا مبغض علي اند كه
مبغض علي ، منافق است و يا اعوان ظلمه اند همچون معاويه و يزيد اند يعني فاسق اند
و يا مجهول و مشكوك حتي خود مولفين كتب رجال و حديث و تاريخ و ....... و لذا روايات
متعارض و متناقض نقل ميكنند و لذا هيچ كدام ازكتب فوق الذكر بخاري و مسلم و ..... شرعاً اعتباري واقعاً ندارد گر چه رجاليون معروف كه خود بدون عدالت اند آنها را
توثيق و نيز بر خلاف قرآن صحابه را بدون استثناء ، همگي را عادل مي دانند .


احاديث متواتره درباره اكثريت
صحابه :


ان رسول الله عليه


قال لتتبعن سنن من كان قلبكم
شبرا بشير و ذراعا بذارع لو سلكوا حجر ضب لسلكتموه قلنا يا رسول الله اليهود و
النصاري قال فمن؟[30]


_ النبي ( مشيرا الي الحي من
قريش من الصحابه قال صلوات الله عليه ) :


يهلك الناس هذا الحي من
قريش قالوا فما تامرنا قال لو ان الناس اعتزلوهم

يهلك الناس هذا الحي منقريش قالوا فما تامرنا قال لو ان الناس اعتزلوهم


( و المشار اليهم في مدينه ليس
الا المهاجرين من قريش ) [31]بخاري _ ابواب مناقب _ باب علامات النبوه . مسلم _ ابواب الفتن _ ( جلد 8 صفحه 186 ) .


_ خطاباً الي المهاجر

المهاجر
و الانصار في البدر


فوالله ما الفقرا خشي عليكم
و لكن اخشي عليكم ان تبسط عليكم الدنيا كما بسطنت علي من قبلكم فتنافسوها كما
تنافسوها و تهلككم كما اهلكتهم

تهلككم كما اهلكتهم
. [32]


_ قال النبي صلوات الله عليه
في تفسير آيه _ افان مات او قتل انقلبتم علي اعقابكم _ يوم احد خطاباً للمهاجر و
الانصار :


يوخذ برجال من اصحابي ذات اليمين
و ذات الشمال فاقول اصحابي فيقال انهم لم يزالوا مرتدين علي اعقابهم منذ فارقتهم . حديث ديگر از بخاري جلد هفتم در باب في الحوض از رسول خدا نقل ميكند : انهم ارتدو
اعلي ادبار هم القهقري فلا يخلص منهم الا مثل همل النعم يعني از اين صحابه تنها
چند عدد ناچيز يعني انگشت شمار نجات مييابند .


_ قال النبي خطابا الي
اصحابه : ستحرصون علي الاماره و يكون ندامه يوم القيامه [33]


رسول خدا و آينده امت :


_ لما حضر النبي صلي الله عليه
و سلم قال و في البيت رجال فيهم عمر بن الخطاب قال هلم اكتب لكم كتابا لن تضلوا
بعده

قال هلم اكتب لكم كتابا لن تضلوابعده
.


قال عمر ان النبي صلي الله
عليه و سلم غلب عليه الوجع و عندكم القرآن فحسبنا كتاب اله و اختلف اهل البيت و
اختصموا فمنهم من يقول قربوا يكتب لكم رسول الله كتابا لن تضلوا بعده .


و منهم من يقول ما قال عمر
فلما كثر اللخط و الاختلاف عند النبي قال قموا عني [34].


خلاصه اينكه امت هميشه مي
خواست بداند كه رسول خدا براي پس از خود اگر اختلافي در سنت يا رهبري و ..... پيش
بيايد چه راه حلي فرموده است .


آنچه به طور متواتر رسيده
ومجمع عليه همه امت است وهمه   فرقه هاي
مسلمان نقل مي كنند و بدون هيچ شكي از رسول خدا صادر شده و رسول خدا در حج و در
بازگشت از حج در غدير خم در هنگام وفات شفاهاً نزد همه صحابه فرموده و مي خواست
آنرا هم كتبي كند همان چيزي بود كه اگر كتبي مي شد امت با تمسك به آن مكتوب هرگز
تا قيامت گمراه نمي شدند را قبلاً در حج و بازگشت از حج فرموده بود پس از آنكه خبر
از نزديكي از دنيا رفتن داده بود بدين قرار :


اني تارك فيكم الثقلين كتاب
الله و عترتي ما ان ما تمسكتم بهما لن تضلوا ابدا [35] .


و در غدير خم كه در عين حال
سانسور شده ترين حديث است كه راويان هر چه اموي تر بودند آنرا بيشتر سانسور كردند
رسول خدا علاوه بر بيان حديث فوق ، مصداق عترت و اولي الامر را هم كه علي و ائمه
هدي از آل محمد از نسل علي باشد را هم تعيين كردند .


در هر حال احاديث ديگري كه
معارض با حديث متواتره ثقلين قرآن و عترت است مانند حديث اينكه در اختلاف دنبال
سلطان برويد حتي اگر ستمگر باشد كه مسلم نقل مي كند دروغ است  و غير متواتر و غير مجمع عليه است و نيزمخالفت
قرآن است كه قرآن ستمگر و حاكم بغير ما انزل الله را كافر و طاغوت دانسته و كفر به
طاغوت و مخالفت با طاغوت را واجب دانسته است .


سوره المائده _ و من لم يحكم
بما انزل الله فاولئك هم الكافرون


سوره نساء _ يريدون ان يتحاكمون
الي الطاغوت و قدا امروا ان يكفروا به .....


ودر سوره بقره در آيه الكرسي
فرموده كه پيروان طاغوت هم كافرند :


البقره _ الله ولي الذين
امنوا يخرجهم من الظلمات الي النور.


والذين كفروا اوليائهم
الطاغوت يخرجونهم من النور الي الظلمات اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون .


مسلم در كتاب اماره _


كسي به عبدالله فرزند عمرو
بن عاص مي گويند اين پسر عموي تو يعني معاويه امر مي كند مردم را تا اموال حرام
بخورند و أكل مال به باطل بنمايند و امر مي كند مردم را تاخون بناحق بريزند در حالي
كه خداوند مي فرمايد : لا تاكلوا اموالكم بينكم بالباطل و لا تقتلوا انفسكم

لا تاكلوا اموالكم بينكم بالباطل و لا تقتلوا انفسكم
.


آيا باز واجب است از او
اطاعت كنيم عمر و بن عاص مدتي در فكر فرو رفت و نتوانست جواب او را بدهد بالاخره
گفت :


اگر معاويه امر به اطاعت خدا
كرد گوش دهيد و اگر خلاف شرع گفت گوش ندهيد .


مسلم در باب اماره _ از
عبدالرحمان نقل ميكند :


فاذا عبدالله بن عمر و بن
عاص في ظل الكعبه و الناس مجتمعون عليه .....


فقلت له هذا ابن عمك معاويه يأمرنا
ان ناكل اموالنا بيننا بالباطل و نقتل انفسنا و الله يقول :


_ يا ايها الذين آمنوا لا
تاكلوا اموالكم بينكم بالباطل الا ان تكون تجاره عن تراض منكم .


و لا تقتلوا انفسكم ان الله
كان بكم رحيماً


قال فسكت ساعه ثم قال اطعه في
طاعه الله و اعصه في معصيه الله .


جالب توجه اينكه پسر عمر و
بن عاص نمي تواند پيش آن جمعيت ، ظلم معاويه را انكار كند و اعتراف مي كند كه معاويه
اموال مردم را به باطل مي خورد و به ديگران هم مي خوراند و خون مردم را بناحق مي ريزد .[36]


اما از آنجا كه معاويه فاميلش
است نمي خواهد بگويد : حاكم بغير ما انزل الله

حاكم بغير ما انزل الله
طبق گفته خداوند فاسق و ظالم و
كافر است و طاغوت است و كفر به طاغوت واجب است و اطاعت اش حرام است .


( سوره المائده _ ومن لم يحكم
بما انزل الله فاولئك هم الظالمون _ 45 ومن لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم
الفاسقون _ 47


ومن لم يحكم بما انزالله
فاولئك هم الكافرون_ 44
سوره النساء _ 60


يتحاكمون الي الطاغوت و قد
امروا ان يكفروا عنه .......


و پيروي از طاغوت هم كفر است _ سوره بقره _ آيه الكرسي _ ( و الذين كفروا اوليائهم الطاغوت )


بلكه عبدالله بن عمرو بن عاص
از پيش خود چنين جواب مي دهد كه در اطاعت خدا از او پيروي كنيد نه در معصيت خدا _ دقيقاً بر عكس قرآن كه اطاعت از طاغوت رامطلقاً حرام مي نمايد .


نقد و بررسي _ در حالي كه اين
جواب اولاً بر خلاف قرآن است كه مي فرمايد ستمگر ، حق امامت ندارد در سوره بقره آنجا
كه خداوند به ابراهيم مي فرمايد من تو را امام بر مردم قرار داده ابراهيم جواب ميدهد
پروردگارا ، فرزندان مرا هم امام قرار بده خداوند مي فرمايد كه عهد من به ستمگران
نمي رسد يعني ستمگر حق امامت ندارد _ اني جاعلك للناس اماماً قال و من ذريتي
قال لا ينال عهدي الظالمين
_ سوره بقره آيه _


ثانياً بر خلاف گفته رسول
خدا است كه فرمود : اين قريشيان ، امت را هلاك مي كنند صحابه مخاطب رسول خدا مي
پرسند ما در آن وقت چه كنيم رسول خدا مي فرمايد از آنها دوري كنيد و آنها را منزوي
نمائيد يعني با اطاعت نكردن آنها و گوش ندادن به امرشان آنها را از كار باندازيد :


بخاري _ در كتاب مناقب و
مسلم در كتاب فتن از رسول خدا نقل مي كنند كه رسول خدا با اشاره به قريش مي فرمود :


_ يهلك امتي هذا الحي من
قريش [37] قولوا


_ فما تامرنا


قال صلي الله عليه و آله و
سلم لو ان الناس اعتزلوهم
_ يعني امت مرا اين قريشيان نابود مي كنند اي كاش مردم
گوش به حرف اينها نمي دادند


ثالثاً سوره الحديد آيه 25 ليقوم
الناس بالقسط وخداوند به رهبر اسلام رسول خدا دستور مي دهد كه حتي در حكومت اش از
ستمگران كمك نگير يعني ستمگر حق گرفتن مقام كوچكي هم در حكومت اسلامي را ندارد چه
رسد به اينكه ستمگر حق حكومت بر همه امت را داشته باشد و چگونه خداوندي كه پيغمبران
را فرستاده تا عدالت برقرار شود ممكن است ستمگري را امام مردم قرار داده باشد و
لذا گفتيم كه خداوند به ابراهيم       مي
فرمايد ستمگر حق امامت ندارد پس معاويه ستمگري كه حق رهبري بر امت را ندارد در نتيجه
غاصب و طاغوت است و بايد مردم با گوش ندادن به حرفش او را منزوي ومعزول نمايند
رابعاً برقراري حكومت ممكن نيست مگر آنكه مردم ماليات بپردازند به آنها و ستمگر با
در دست داشتن ماليات مي تواند ستم كند زيرا مي تواند مزدوران ستمگري را استخدام
كند كه در مقابل پولي كه به آنها مي دهد فرماني را كه مي دهد اجراء كنند و هر ظلمي
را كه بخواهند بكنند و با داشتن پول ماليات نياز ندارد كه مردم از روي رضايت گوش
به حرفش بدهند و فرمان ظالمانه او را گوش بدهند چون مي تواند با داشتن ماليات و
مزدوران كه به آنها از پول ماليات مي دهد همه مردم را مجبور با اطاعت كند و نگذارد
كسي حتي حرف خلاف شرع او را گوش ندهد و رفع ظلم سلاطين ستمگر به اين است كه مردم
به آنها ماليات ندهند و هيچ همكاري با آنها نكنند تا آنها منعزل گردند همين رسول
خدا فرموده :


لو ان الناس اعتزلواهم

لو ان الناس اعتزلواهم


و لا تعاونوا علي
الاثم و العدوان

و لا تعاونوا عليالاثم و العدوان


_ و لا تتخذ الظالمين
عرضه


بقره _ و لا ينال عهدي الظالمين


و پسر عمر بن عاص كلاه سر
سئوال كننده گذارد زيرا نگفت چون معاويه ستمگر است حق امامت ندارد و گفت حرفهاي خويش
را گوش كن و حرفهاي بدش را گوش نكن يعني حكومتش مشروع است و بايد به او ماليات بدهيد
اما وقتي مردم به او ماليات بدهند او هم مي تواند با جمع آوري مزدوراني به دور خود
همه حرفهايش را چه ظلم و چه غير ظلم ، عملي كند با قدرت شمشير مزدورانش و كسي نمي
تواند حرفهاي بد او را گوش نكند سوال كننده متوجه اين كلاهي را كه عبدالله بن عمر
و عاص بر سرش گذارده نشد .


_ حديث ديگري كه نشان مي دهد
امت پس از رسول خدا به هفتاد و سه فرقه تقسيم مي شوند همگي گمراه و اهل جهنم هستند
بجز يك فرقه كه اهل نجات و بهشت است .


قال رسول الله لتفترقن
امتي علي ثلاث و سبعين فرقه واحده في الجنه و ثنتان و سبعون في النار

قال رسول الله لتفترقنامتي علي ثلاث و سبعين فرقه واحده في الجنه و ثنتان و سبعون في النار
[38]


كه اين مضمون راهمه نقل كرده
اند چه اكثريت مسلمانان و پيروان سلاطين و اكثريت جماعت و چه اقليت مسلمانان كه
عبارت باشند از پيروان مكتب اهل بيت و شيعيان علي از فرقه جعفريه و اماميه اثنا
عشريه .


_ اما پيروان جماعت مسلمين و
سلاطين همچون ابي داود و ابن ماجه [39] مي گويند آن فرقه ناجيه پيروان جماعت يعني اكثريت هستند اما ترمذي مي گويند آن يك
فرقه ناجيه كساني هستند كه برحال مثل من و مثل اصحاب من هستند كه حال اصحاب نيز
چنانچه گذشت مختلف بوده است .


_ اما پيروان مكتب اهل بيت
كه همان فرقه اماميه اثنا عشريه و شيعه علي هستند واز امام جعفر صادق پيروي مي
كنند ميگويند فرقه ناجيه و اهل بهشت و هدايت يافته همان پيروان خدا و رسول خدا پيروان
قرآن و عترت هاديه بودند و لحظه اي از علي هارون امت كه ازعترت هاديه است جدا
نشدند و پس از علي هم از ائمه عترت از آل محمد پيروي كردند ولي جماعت مسلمين و
صحابه تنها در وقتي كه از علي و عترت هاديه پيروي مي كردند اهل نجات و در هدايت بودند
اما هنگاميكه با علي و عترت هاديه مخالفت كردند طبق حديث ثقلين در ضلالت بودند
همچنانكه جماعت مسلمين در زمان رسول خدا آنگاه كه رسول خدا را در شعب ابي طالب و
جبهه احد و حنين تنها گذاردند و معصيت خدا را كردند به گمراهي افتاده بودند و
صحابه در زمان رسول خدا هم بعضي مومن واقعي و بعضي منافق و بعضي فاسق هم بودند و
اكثريت ضعيف الايمان فراري در جبهه بودند .


كه پيروي از آنها موجب گمراهي
است و تنها بايد دنبال عترت هاديه رفت اما مشاهده مي شودند كه بخاطر انحراف اكثريت
دنيا طلبان صحابه ، چگونه امت پس از رسول خدا از پيروي از عترت هاديه بخاطر ترس از
كودتاچيان گرفتار نقل احاديث متعارض و دنبال روي از دنيا طلبان رياست طلب و در نتيجه
گرفتار جدائي رهبري سياسي از رهبري علمي و نيز گرفتار منزوي شدن عترت هاديه و روي
كارآمدن بني اميه ستمگر شدند كه به اعتراف خود مسلم ( طرفدار معاويه بن ابي سفيان
به اينكه ) معاويه اكل مال بباطل مي كردو خون به ناحق مي ريخت حتي به تصريح
عبدالله بن عمرو بن العاص ولي باز عبداله بن عمرو العاص به حمايت از معاويه بقول
خودش فاسق مي پردازند همچنانكه بخاري با نقل "روايت عبدالله بن عمر به اينكه
هر كس بر عليه يزيد قيام كند من با او قهر مي كنم " به حمايت از يزيد فاسق مي
پردازد و حتي براي حمايت از اين سلاطين جور و كفر بخاري و مسلم به نقل حديث خلاف
واقع در اينكه در هنگام پيدايش اختلاف بايد طرف سلطان را گرفت به رسول خدا نسبت
دروغ مي دهند كه رسول خدا چنين فرمود و در جاي ديگر مخالفت با جماعت مسلمين را
گمراهي واهل جهنم مي نامند با اينكه رسول خدا فرمود جدا شدن از جماعت مسلمين انسان
را اهل جهنم مي كند و بلافاصله مينويسد كه عثمان اهل بهشت است با آنكه عثمان با
جماعت مسلمين مخالفت كرد و از آنها جدا شد بخاري اين روايات متناقض را و دروغ را
نقل مي كند از مبغضين علي مثل عبدالله بن عمر كه هرگز با علي بيعت نكرد و از
عبدالله بن عمرو بن عاص مبغض علي و حتي روايات از عمران بن حطن واسحاق بن سويد و
حريز بن عثمان و عبدالرحمن بن ابراهيم الشامي و .....از مبغضين معروف علي نقل مي
كنم اما روايت از امام صادق كه از عترت هاديه است را نقل نمي كند و حديث غدير رادر
كتاب حديث اش نقل نمي كند و فقط در تاريخ اش نقل كرده با آنكه متواتر است اين
علامات علاقه او به بني اميه و بغض با عترت است و بغض با علي و ......


امام و امامت


الرعد 7 _ انت منذر و لكل
قوم هاد


يونس 35 _ افمن يهدي الي
الحق احق ان يتبع اممي لا يهدي الا ان يهدي


الاسراء 71 _ يوم ندعوا اكل
الناس بامامهم


بقره 124 _ و اذا ابتلي
ابراهيم ربه بكلمات فاتمهن


قال اني جاعلك للناس اماماً


قال و من ذريتي قال لا ينال
عهدي الظالمين


سوره السجده 24 _ و جعلنا هم
ائمه يهددي بامرنا لما صبروا و كانوا بايتنا يوقنون


_ اني تارك فيكم الثقلين
كتاب الله و عزتي ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا ابداً


قرآن _ اطيعوا الله و اطيعوا
الرسول و اولو الامر منكم


فان تنازعتم في حسن شيي ء
فردوده الي الله و الرسول


_ و اذا جائهم امر من الامن
او الخوف اذا عوا به ادوه الي الرسول والي اولي الامر منهم لعلمه الذين يستنبطونه
منكم .


لزوم مصون از خطا بودن امام :


آنچه مسلمانان براي حفظ
وحدتشان در مسير حق تا قيامت به آن نياز دارند تا هرگز دچار تفرقه و ضلالت نشوند
تنها داشتن يك مديرنيست كه آن را با قرعه با به ميل خود انتخاب كنند بلكه براي حفظ
وحدت پيروان راه حق تا قيامت ، نياز به امامي مصون از خطا است .


توضيح :


اينكه در حركت يك گروه و
قافله مثلاً به سوي مكه از راهي دور نه تنها به مديري داخلي نياز است تا تداركات
تهيه مواد خواركي و امكانات زندگي در سفر را تهيه و مسئول خريد و تداركات خوراك
باشد . كه مي توان آن را به قيد قرعه يا اكثريت آراء انتخاب كرد بلكه نياز به يك
راهنمائي كاملاً آگاه و مطمئن هم هست تا راه را كاملاً بداند و بخطا مردم را به بيراهه
نبرد و ساعات حركت و مسيرهايي خطرناك را كاملاً بداند تا باخط روبرو نشوند ( و نيز
مردم مطمئن باشد تا در راه هرگز رهبر در ظاهر رفيق قافله و در باطن شريك دزد نباشد
و مردم را در مواقع خطر تنها نگذارد ) .


و در رهبري كامل ترين اديان
كه مدعي رهبري همه جهان بشريت آنهم تا قيامت بسوي سعادت و نجات است بقاي آن تا قيامت
بدون رهبري از هر جهت آگاه و مطمئن ممكن نيست .


1- آگاه هم به تمام تعاليم
آن ، اعم از اصول و فروع تا امت پس از رسول خدا بخاطر اختلاف در سنت و تفسير قرآن  دچاراختلافات مذهبي اعم از اعتقادي و فقهي
نشوند و هر مسئله جديدي را هم كه پيش مي آيد را حكم صحيح اش توسط آن رهبر بگيرند و
در اختلاف حديث سنت ( تعارض اخبار ) با مراجعه به آن رهبر آگاه ، حديث سنت صحيح را
از حديث ناصحيح سنت پيدا كنند .


2 – و هم در مسائل سياسي كه
پيچيده ترين مسائل است كه بدون استثناء همه رژيم هاي حكومت هاي بشري بالاخره با يك
خطاي سياسي هم خود را و هم پيروانشان را نابود و گمراه كردند و لذا براي حفظ وحدت
امت ديني جهاني و ابدي

ديني جهاني و ابدي
تا قيامت روشن است كه هيچ رهبري بشري
رهبري بشري
، نمي
تواند مصنون از خطا و عدم پيشامد تفرقه و ضلالت
مصنون از خطا و عدم پيشامد تفرقه و ضلالت
را براي چنين امتي ، تضمين
كند مگر رهبري الهي
رهبري الهي
كه از علمي خداداد و حمايتي الهي برخوردار باشد .


و بتواند علاوه بر عالم كامل
بودن به قرآن و تمام سنت واقعي مانع افتادن امت در تفسير غلط و بدعت گردد بلكه
بتواند حكم صحيح حادثه و مسئله جديدي را نيز از قرآن و سنت در بياورد و امت را در
گمراهي و يا سر درگمي نگذارد .


3 – بلكه در تصميم هاي سياسي
حتي دچار خطا هم نشود

تصميم هاي سياسيحتي دچار خطا هم نشود
. حتي در تشخيص موضوعات خارجي از طريق تقواي زياد و
ارتباط داشتن با فرشتگان الهي بتواند تشخيص صحيح بدهد همچنانكه زني چون مريم به
خاطر داشتن تقواي زياد با فرشتگان ارتباط پيدا كرد و از حامله شدنش و آينده طفل با
خبر شد كه آنرا محدث نيز مي نامند .


4 – گفتيم مطمئن

مطمئن
هم
باشد يعني داراي يقين برتر باشد كه درجبهه ها هنگام احساس شكست فرار نكند ودر
پنهان به هيچ قيمتي با خائنين سازش ننمايد خلاصه اينكه يقين برتر يكي از شرائط
امامت است و خداوند هم در قرآن در سوره سجده همين را فرموده : و جعلنا منهم
ائمه يهدون يامرنا لما صبروا و كانوا باياتنا يوقنون
يوقنون
– 24


نتيجه


بر همين اساس بود كه رسول
خدا از طرف خداوند رحمان ، علي بن ابي طالب ( هارون امت ) و ساير ائمه معصومين
دوزاده گانه را بعنوان عترت هاديه كه در كنار قرآن دو ثقل يادگارش مي شوند را به
عنوان راهنماي واجب التمسك و الاخذ براي رفع تفرقه و ضلالت ( تا قيامت ) ، معرفي
كرد نه ديگران را كه هم با كنار زدن عترت هاديه ، باعث تفرقه و ضلالت امت گشتند و
هم بانصب جانشينانشان اموي شان در صدد نابودي دين بر آمدند و امت را درجنگ داخلي
انداختند .


زيرا امثال معاويه بن ابي سفيان
و عثمان اموي نمي توانستند براي رسول خدا جانشينان مطمئن باشند زيرا رسول خدا را
در زمان حياتش در مواقع خطر جدي تنها مي گذارند چه در شعب ابي طالب و چه در غزوات
هنگام احساس خطر جدي همچون احد و حنين ونيز عالم كامل به همه قرآن و سنت نبودند و
لذا در مقابل مسائل ،مردم را به ديگران ارجاع مي دادند و يا از ديگران كمك ميگرفتند .


امام علي از عترت هاديه
علاوه بر آنكه هيچگاه رسول خدا را تنها نگذارد و جانشين مطمئن براي رسول خدا بود
همچنين رهبري كاملاً آگاه هم بود زيرا در علم ، اعلم صحابه بود [40] چون دست پرورده خانه رسول خدا بود واز كودكي هميشه با رسول خدا بود و در نتيجه از
همه مردم به گفتار و رفتار و تقرير رسول خدا عالمتر بود ( بلكه طبق احاديث مكتب
اهل بيت از علمي خداداد نيز برخوردار بود وملائكه را نيز مي ديد و از آنها راهنمائي
مي گرفت بيش آنچه مريم مي ديد و از ملائكه اطلاعات مي گرفت و ..... ) و علاوه بر اين
، ممكن نيست بدون علم خداداد و ارتباط با ملائكه مصون از خطا بود كه حديث ثقلين بر
مصونيت آنها ازخطا دلالت دارد .


توضيح :


رسول خدا هم كه در سال دهم
هجري در حجه الوداع و پس از حج در غدير خم و نيز در هنگام وفات مكرراً فرمود :


اني تارك فيكم الثقلين
كتاب الله و عترتي اهل بيتي ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا ابداً

اني تارك فيكم الثقلينكتاب الله و عترتي اهل بيتي ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا ابداً


( ودر مباهله نيز اهل بيتش
را كه به مباهله آورد تنها همان فاطمه و علي و حسن و حسين بود . و در هنگام نزول آيه
تطهير هم همين ها را به عنوان اهل بيتش دور خود جمع كرد ، به مردم سفارش كرد من دو
يادگار در ميان شما مي گذارم يكي قرآن است كه ريسمان بين شما و خداست و ديگري عترت
من اهل بيت من كه اگر دنبال اين دو فقط برويد و به اين دو تمسك كنيد و تنها از اينها
پيروي كنيد يعني نه از ديگري هرگز گمراه نمي شويد تا قيامت )


و همين حديث ثقلين

حديث ثقلين
بهترين دليل خطا ناپذير بودن قرآن و عترت رسول خداست ودليل اثبات عصمت آنها زيرا اين
دو ، با هم متمسكين خود را تا قيامت از گمراهي نجات مي دهند و   نمي گذارند پيروان قرآن و عترت
پيروان قرآن و عترت
هرگز
گمراه شوند .


در حاليكه در اولين خطبه
ابوبكر پس از تسلط بر امت به كمك ياران اش و با تهديد عترت هاديه و انصار ابوبكر
به ياران خود گفت كه من بهتر از شما نيستم اگر اشتباه كردم مرا راهنمائي كنيد . در
هر حال ابوبكر به امكان انحراف و خطايش اعتراف  مي كند با آنكه جاي كسي را گرفته كه مي توانست
مانع اشتباه امت بشود و هرگز خطا نمي كند يعني علي بن ابي طالب كه به شهادت حديث
ثقلي هرگز خطا نميكند .


استفاده ديگر از حديث ثقلين :


اينكه رسول خدا مي فرمايد تا
قيامت تمسك به قرآن و عترت شما را از گمراهي نجات مي دهد يعني تا قيامت در كنار
قرآن ، وجود رهبري از عترت ( و آل محمد ) هست كه شما با پيروي از آندو مي توانيد
از گمراهي نجات يابيد يعني بعد از حسين بن علي و حسن بن علي از آل محمد باز ائمه
عترت از آل محمد هستند كه پيروي شما از آنها شما را از گمراهي نجات مي دهد يعني هيچ
زماني پس از من ، مردم بدون راهنماي بحق ، نخواهند ماند همچنانكه خداوند در سوره
الرعد _ آيه 7 . نت منذر و لكل قوم هاد

لكل قوم هاد


ونيز در سوره يونس فرموده آيه 35 :


افمن يهدي الي الحق احق ان يتبع
امن لا يهدي الا ان يهدي كه رهبران منصوب از طرف خدا را شامل مي شود كه با علمي
خدا داد مردم را هدايت مي كنند هدايت آنان ، مردم را هدايتي از طرف خداوند است و
بدون خطا است و پيروي از چنين هدايتي الهي ، سزاوارتر است از هدايت هاي ديگران كه
منصوب از طرف خدا نيستند ومصون از خطا هم نمي باشند .


ومكرراً رسول خدا قبلاً مي
فرمايد كه پس از من دوازده امام هستند و من دوازده جانشين دارم و شما دوازده
فرمانده و امير داريد و در غدير خم روشن كرد كه مقصود من از اين دوازده امام و خليفه
بحق وامير آن همين دوازده جانشين ازعترت هستند كه تا قيامت يكي پس از ديگري رهبري
بر شما را به عهده دارند و ازاطاعت شما از آنها واجب است [41].


ولي رسول خدا از آنجا كه مي
دانست اين مردم تازه مسلمان غالباً ضعيف الايمان و دنيا هستند و لذا وقت شنيدن صداي
تجارت نماز جمعه را ترك مي كنند . و در جبهه هنگام احساس خطر جدي و شكست فرار مي
كند واو را ميان دست دشمن تنها      
مي
گذارند پس از خودش در مقابل كودتاي رياست طلبان و دشمنان زخم خورده ( در غزوات ) علي را ياري نمي كنند و لذا بعلي فرمود اگر پيروان و نيروي كافي داشتي كه با مخالفين
خود و غاصبين خلافت ، بجنگيد با آنها با جنگ اما اگر ياران به قدر كافي نداشتي
نجنگ و جان خود ( و جان ائمه آل محمد از نسل خود و جان اقليت مومن واقعي ) را
حفظ  كن كه براي حفظ اسلام از نابودي لازم
است در هر حال اين حديث ( ثقلين ) علاوه بر آنكه بر وجوب اطاعت ائمه آل محمد دلالت
دارد بر عصمت آنها و نيز بر اينكه اينها ( يكي پس از ديگري ) تا قيامت هستند هم
دلالت دارد .


توضيح بيشتر درباره امامت


_ عن النبي صلي الله عليه و
سلم قال :


كانت بنو اسرائيل تسو سهم
الانبياء و كلما هلك بني خلفه نبي و انه لا نبي بعدي و ستكون خلفاء فتكژوا

كانت بنو اسرائيل تسو سهمالانبياء و كلما هلك بني خلفه نبي و انه لا نبي بعدي و ستكون خلفاء فتكژوا
.


قالوا فما تامرنا


قال فوا ببيعه الاول فالاول
و اعطوهم حقهم فان الله سائلهم عما استرعاهم [42].


_ عن النبي صلي الله عليه و
سلم قال :


ان هذا الامر لا ينقض حتي
ينضي فيهم اثنا عشر خليفه ..... كلهم من قريش [43] .


يا علي ، انت مني بمنزله
هارون من موسي الا نه لا نبي بعدي

ان هذا الامر لا ينقض حتيينضي فيهم اثنا عشر خليفه ..... كلهم من قريش [43] .
يا علي ، انت مني بمنزلههارون من موسي الا نه لا نبي بعدي
[44]


( هارون اولين خليفه پس از
موسي بود )


مقدمه اول :


انسان و حيوانات در داشتن
شعور و اراده از گياهان و ساير موجودات ممتاز مي شوند و به همين خاطر بر ساير اشياء
برتري دارند اما انسان به خاطر داشتن عقل واختيار ازحيوانات متمايز   مي گردد زيرا رفتار حيوانات تنها بر اساس
شناختهاي حس غريزي است و غرائز تنها علت و مبدء پيدايش اراده در آنهاست و شكل
رفتار را نهاد نيز كاملا منحصر به غرائز است كه به ضميمه حواس صورت مي پذيرد مثلا
گوسفند به طور غريزي گرگ را مي شناسد و لذا وقتي از طريق حس بينائي آن را ديد و
صداي آن را از طريق حس شنوائي شنيد به طور طبيعي اقدام به فرار ميكند و زنبور عسل
هم طبق غريزه و حس گل هاي مفيد رامي شناسد و بخوردن آنها اقدام مي كند و همچنين در
ساختن شكل خانه اش و ..... لذا انسان براحتي مي تواند رفتار آنها را  حدس بزندكه در مقابل يك محسوس خارجي چه رفتاري
دارد .


1 _ اما برخلاف حيوانات ،
انسان علاوه بر داشتن غرائز و حس

غرائز و حس
همچنين داراي عقل
عقل
عقل
عقل
عقل
عقل
عقل
عقل
است كه علاوه بر
شناختهاي حسي ( فعلي اش اعم از لذتي كه فعلا از آن بهرمند مي شود يا درديد كه اينك
گرفتار آن است ) مي تواند به كمك عقل لوازم آن محسوس يا لوازم رفتار خود را كه
بعداً پيش مي آيد بشناسد و درباره آينده هم بيانديشد ( و لذا چه بسا چيز درد آور و
پر زحمتي را به خاطر لذت و راحتي آوري بزرگي اش در آينده انجام دهد و يا لذتي آن
را به خاطر لوازم درد آور در آينده فعلا ترك كند البته اگر لوزم آينده اش خيلي مهم
باشد زيرا به كمك عقل مي فهمد كه بردن لذتي كوتاه فعلي وكشيدن مشكلات طولاني در آينده
به صرفه نيست و يا بالعكس زحمت كم فعلي و بردن منافع زياد آن در آينده مي صرفد و
گاهي هم كه به آن آينده چندان اطمينان نداشته باشد كه رخ مي دهد يا خير و يا اينكه
آينده براي او چندان اطمينان نداشته باشد ميان انتخاب لذت فعل و لذت بيشتر در آينده
مردد مي شود يا فعل را انتخاب مي كند ) يعني انسان به خاطر داشتن عقل
عقل
عقل
عقل
عقل
عقل
عقل
عقل
آينده
نگرانست اما حيوان آينده نگر نيست مگر به اندازه اي كه غريزه آنها رامطلع مي كند و
بانجام رفتار مطابق آن دستور ميدهد نه به وسيله انديشيدن به كمك عقل .


2 – نكته ديگري كه عقل

عقل
عقل
عقل
عقل
عقل
عقل
عقل
به انسان نشان مي دهد تشخيص زيبائي عمل
تشخيص زيبائي عمل
يعني زيبا بودن انجام دادن هر عملي
است در جاي خودش مثلا در مقابل نيكي ديگران زيباست نيكي كردن و در مقابل بدي ديگران
سزاوار است مجازات كردن به تناسب آن بدي و اينكه او نسبت به ديگران در زندگي مساوي
است نابجا است كه به خاطر خود يا لذت بردن بيشتر خود از زندگي ديگري را از زندگي يا
آزادي محروم كند و ...... و نيز هر عمل بر اساس نظام طبيعت بجا است مثلاً در انسان
و بسياري از حيوانات تشكيل خانواده بر اساس نظام طبيعت است بزرگ كردن فرزند بر طبق
نظام طبيعت است اگر بخواهد فرزند خود را دور بياندازد رفتاري بر خلاف نظام طبيعت
است يا فرزند مادري را به اكراه از او بستاند رفتار نابجائي است و .... كه حقوق طبيعي
بر اساس نظام طبيعت وادراك عقل از نظام طبيعت است و انجام حقوق هميشه عدالت است و
پايمال كردن حقوق طبيعي ، هميشه ظلم است و لذا چه بسا انسان از مجموعه لذت فعلي و
آينده خود در مورد صرف نظر مي كند بخاطر آنكه استفاده از آن لذت در آن مورد ،
مستلزم ظلم به ديگران و حتي نابودي ديگران است گفته مي شود كاملاً مثل يك حيوان
باگرگ رفتار كرده است گاهي هم ممكن است فردي ميان انجام كاري كه مطابق غرائز و
مخالف عقل است مردد شود باز اينهم اختصاص به انسان دارد يعني مردد شدن ميان آنچه
به خاطر غريزه مطلوب است و آنچه عقلا بجا و دوست داشتني است حال يكي را انتخاب ميكند
يا مردد مي ماند اما اين حالت هرگز براي حيوان رخ نمي دهد زيرا حيوان در مقابل
آنچه از طريق حس مي يابد طبق غريزه عمل مي كند و لذا مي تواند گفت حيوان مجبور به
تبعيت از غريزه است اما  انسان به خاطر
داشتن عقل ميان رفتار غريزي و عقلاني مختار است و اختيار مشخصه انسان است و حيوان
بخاطر نداشتن عقل از داشتن اختيار و آزادي در عمل محروم است و لذا بعضي از
دانشمندان ، امتياز انسان از حيوان را به اختيار مي دانند مثل اگزيستانسياليست ها
گر چه اين گفته آنها صحيح است زيرا اختيار اختصاص به انسان دارد لكن فصل ومميزه
اولي انسان ، عقل است ( نه اختيار ) و لازمه داشتن عقل داشتن اختيار است و لذا
انساني كه عقلش را از دست مي دهد ديگر دور انديش و انجام كارهاي عاقلانه را هم از
دست مي دهد و تنها دنبال غرائز مي رود البته تا چه اندازه عقل خود را از دست داده
كم يا زياده يا همه عقلش را فرق مي كند .


- مقدمه دوم اينكه افراد
انسان در مقابل انتخاب ميان ميل غريزي ( فعل آنچه لذت دارد وترك آنچه درد و رنج
آور است ) . و روشن نمائي عقل ( انجام آنچه عادلانه و خوب است و ترك آنچه ظالمانه
و بد است ) كاملاًٌ آزادند و لذا اگر به خاطر لذت بردن بيشتر به ديگر ظلم كنند
مورد ملامت و سرزنش قرار مي گيرند و مستحق مجازات اند و بالعكس اگر لذت را در
مواردي كه مستلزم ظلم است ترك كند و به عدالت و احسان اقدام كنند مورد تحميد و تمجيد
و سپاسگزاري قرار مي گيرند و مستحق تشويق و تعريف اند و آنها را عاد و نيكوكاري مي
نامند و چون از روي آزادي كامل آنرا انتخاب كرده است و انسانها چون ذاتاً آزاد و
مختاراند در چنين انتخابي يك رفتار مشخصي ندارند بعضي تنها دنبال لذائذ حيواني و
بعضي كاملا دنبال عقل و كارهاي خوب عقلاني و بعضي هم ميان انتخاب اين با آن در
نوسان اندگاهي آنرا و گاهي اينرا انتخاب مي كنند .


اما به طور عادي اگر قوانين
جزائي نباشد كه لذت طلبان حيواني را مجبور به انجام كارهاي عادلانه بكند شايد
بتوان گفت كه نوع انتخاب ها بسمت لذت هاي حيواني است به طوري كه بعضي از دانشمندان
همچون اپيكور و بنتام گفته اند رفتار انسانها نيز مانند حيوانات هميشه به خاطر لذت
بردن خودشان است اگر در جائي خلاف آنرا انجام دهد يعني ظلم نكند و منافع ديگران را
بر منافع خود در چنين مواردي ترجيح دهد حتماً از ترس مجازات قانوني حكومتي است كه
آنان را در آنجا از چوب عدالت ترسانده است البته گفته اپيكور و بنتام غلط است و
انگيزه انسان منحصر به انگيزه قدرت طلبي و لذت نيست بلكه انگيزه ديگري ( حال بنام
انگيزه حس اخلاقي يا انگيزه و جدائي يا انگيزه عقل عملي و ..... ) نيز هست كه انسان
را به سمت عدالت سوق مي دهد اما     
همين
ها هم كه انگيزه رفتار را منحصر در انگيزه هاي خود خواهانه مثل قدرت طلبي و لذت
طلب نمي دانند لكن باز ( حتي مثل هيوم ) مي گويند اين انگيزه انساني و وجداني بقدر
انگيزه هاي خود خواهانه ، قوي نيست .


و تجربه و تاريخ بشر هم بر
صحت همين عقيده گواه است كه انسانهاي كامل و با تقوي كه كاملاً از تقوا و عدالت و
نيكوكاران پيروي كنند كم هستنند كه همان انبياء باشند و عده قليلي كه پيروان كامل
آنها بودند اما اكثريت بشر ، بيشتر دنبال خود خواهي ( اعم از قدرت طلبي يا لذت طلبي ) است تا دنبال 
وجدان اخلاقي و عدالت كامل
رفتن ، قرآن هم همين را مي گويد آنجا كه ميفرمايد :


قليل من عبادي الشكور


_ ظهر الفساد في البر والبحر
بما كسبت ايدي الناس ليذفقهم بعض الذي عملوا _ لعلم يرجعون
_ سوره روم 41 –


باز تاريخ شهادت مي دهد كه
امت ها پس از فوت رهبران الهي به سمت فساد و تلاشي ضلالت رفته اند و رهبران بشري و
سلاطين باطناً به فكر تحصيل منافع خود بودند نه منافع مردم هر چه كرده قدرت خود را
بيشتر كنند حتي اگر بتوانند همچون اسكندر ذوالقرنين جهان را زير نفوذ قدرت خود در
آوردند و در اين ميان چقدر مردم بي سرپرست ومعلول و نابود مي شوند هرگز نبوده و نيستند _ قرآن مي فرمايد :


ان الملوك اذا دخلوا
قريه افسدوها

ان الملوك اذا دخلواقريه افسدوها
سوره النمل


ولذا جوامع اروپائي و ساير
ملل جهان در قرون اخير از نظامهاي شاهي و سلطنتي استبدادي روي گردان شده و به
حكومت هاي انتخابي و جمهوري هاي منتخب مردم روي آروده اند به اين استدلال  كه شاهان به فكر مردم نيستند اين خود مردم اند
كه بايد به فكر خودشان باشند يعني شاهان خود خواه را بر كنار حكومت را خود بدست بگيرند
لكن از آنجا كه همه مردم نمي تواننند در رأس حكومت قرار گيرند ناچار به حكومت نمايندگي
روي آوردند كه حكومت را مردم به نماينده خود بسپارند تا آن بگزيده مردم از منافع
مردم در پست رياست جمهوري دفاع كنند.


به اين استدلال كه هر كس
آزاد است هيچكس بر او حق فرمانروائي ندارد اين خود فرد و خود مردم هستند كه مي
توانند بر خود حكومت كنند و كسي را به عنوان حاكم و ناظم جامعه ( كه بدون ناظم
ونظم نمي توانند باقي بماند ) انتخاب كنند و به ميل خودشان ملتزم شوند كه حرفهاي
او را گوش كنند و چنين حكومتي را حكومت ايده ال هر انسان عاقلي دانستند در اروپا
بنيان گذار اين حكومت هاي انتخابي ، افرادي بودند همچون جان لاك ، بنتام و ژان ژاك
رسو و در ساير جهان نيز همين فكر ، رواج يافت .


اما چيزي نگذشت كه بنتام و
بنتاميان متوجه شدند كه اگر تنها انگيزه انسان انگيزه خود خواهي است ( اعم  از قدرت طلبي يا لذت طلبي و راحت طلبي ) پس نماينده
آنان نيز نمي تواند از اين انگيزه منزه باشد گر چه در ظاهر نماينده آنها به خاطر
آنكه او را مردم انتخاب كنند مدعي دفاع از منافع مردم است اما در باطن در مواردي
كه ميان منافع او و منافع مردم تضاد شود قهراً طبق نظريه بنتام ، منافع خود را در
باطن مقدم مي دارد گر چه در ظاهر تظاهر به دفاع كامل از منافع مردم مي كند و عملاً
هم در تجربه حكومت هاي انتخابي به اين مسئله رسيدند كه منتخبين پس از انتخاب
هواداران خود را از مردم بر ساير مردم ترجيح مي دهد و آنان را به مقام و پول بيشتر
مي رسانند تا يكسان ديدن همه مردم در ديدگاه عدالت و لذا در غرب حكومت ها
خدمتگزاران سرمايه داران بزرگي هستند كه در خرج انتخاباتي آنها پول هاي كلاني ( به
چاپ عكس آنها و تبليغ آنها ) كرده اند تا در نظر گرفتن منافع اكثريت مردم غير سرمايه
دارد _


ونيز در شرق كه حزب هاي كمونيست
همه كاره بود منتخبين پس از رسيدن به رياست جمهوري بيشتر منافع خود و سران حزب را
دنبال مي كردند تا منافع بقيه مردم را و حتي چه بسا پس از آنكه نماينده آنها به
قدرت رسيد به حكومتي شبيه شاهان به رفتارهائي خودخواهانه دست مي زنند مثل استالين
و .....


در نتيجه اين تجربه ها و
مشاهدات به اين نتيجه رسيدند كه حكومت هاي انتخابي و جمهوري را هم نبايد پس از
انتخاب ، رها كرد بلكه بايد بر آنها محدوديت ها وكنترل هائي را روا داشت كه اين
محدوديت ها عبارت بود از محدود كردن دوران حكومت آنها تا آنكه خود را پس از انتخاب
آزاد مطلق نيابند و بدانند روزي قدرت از آنها گرفته مي شود و اين محدوديت ها بستگي
داشت به مقدار خوشبيني و بدبيني مردم نسبت به مقام نمايندگي بعضي كه چندان خوش بين
نبودند دوره رياست جمهوري را حتي به يك سال كاهش دادند بعضي به دو يا سه سال و بعضي
به چهار يا پنج سال و بعضي به شش يا هفت سال و از طرف ديگر به تفكيك قوي پرداختند
تا رياست جمهوري و مدير اجرائي كشور در تدوين قوانين كشور و قضاوت آزاد مطلق نباشد
بلكه قوه مقننه و قضائيه از قوه مجريه ( كه ريئس جمهور است ) كاملاً مستقلي باشد
تا رئيس جمهور پس از انتخاب به تدوين قوانين و قضاوت هاي خود خواهانه اقدام نكند
بلكه قويه مقننه و قوه قضائيه ناظر بر اعمال قوه مجريه باشند تمام اين محدوديت هاي
براي اين است كه انگيزه خود خواهي

انگيزه خود خواهي
قويترين انگيزه در بشر است حتي در بشري كه
به عنوان رئيس جمهور از طرف مردم ، انتخاب مي شود كه منافع مردم براحتي بر منافع
خودش ، ترجيح مي دهد اما در باطن هرگز چنين نيست و تا آنجا كه مردم متوجه نشويد رئيس
جمهور چه بسا منافع خودش را بر منافع مردم ترجيح مي دهد و نيز منافع دوستان و
طرفدارانش را نيز بر منافع عموم مردم ترجيح مي دهد و لذا براي جلوگيري از چنين سوء
استفاده هاي قدرت به محدود كردن پست رياست جمهوري و لزوم نظارت نمايندگان مجلس بر
قوه مجريه اقدام نمودند .


اما متاسفانه اين محدوديت ها
گر چه تا اندازه اي موثر است اما نمي تواند كاملاً راههاي سوء استفاده را ببندد زيرا
امكان سوء استفاده در نمايندگان مجلس هم هست و چه بسا نمايندگان مجلس هم كه پول
تبليغات انتخاباتي آنها را سرمايه داران و يا سران حزب خاص تامين مي كنند پس از رسيدن
به مقام نمايندگي مجلس در باطه و پشت پرده ، منافع خود حاميان خودرا تدوين قوانين
مقدم مي دارند بر منافع مردم مثلاً قبل از آنكه در آمد مردم دو برابر شود ممكن است
حقوق ماهيانه خود را از بيت المال زياد و يا حتي دو برابر كنند و براي بازنشستگي
خود پس از مدت نمايندگاني رفاه بالائي را كه عموم مردم ندارند براي خود قرار دهند
در عين حالي كه نكوشند اصلاحات مفيد اقتصادي براي مردم انجام دهند و پيوسته به
دروغ و ريا كاري اقدام نمايند حتي ممكن است پشت پرده و در باطن بجاي نظارت بر قوه
مجريه و رياست جمهوري با او ، در روي كار آوردن وزير آن و باسته به حزب و حاميان
است گرچه شايسته تر نباشد سازش كنند و به آن وزيران راي اعتماد بدهند در مقابل
امضاي وزيران بر تفافق هاي اصولي كه براي حايمان آن نماينده مجلس بنمايند يعني وزير
نامه ( موافقت هاي اصولي ) سرمايداري كه در تبليغات آن نماينده پول خرج كرده امضاء
كند و با امضاء آن توافق اصولي آن سرمايه دار ، در آمد هنگفتي به جيب آن سرمايه
دار بريزد و يا آن صاحب منصب دولتي كه به آن نماينده كمك كرده به پست بالاتري برسد
و هزاران سوء استفاده هاي ديگر كه در تمام جهان رواج دارد و هيچ راهي براي فرار از
آنها نيست زيرا مردم كه علم غيب ندارند واز باطن افراد خبر ندارند در نظام هاي
انتخابي افراد منافق كه ظاهري آراسته و باصطلاح با لباس ميش هستند و در باطن گرگ و
با ريا كاري و پنهان كاري و شيرين زباني براي مردم و در پشت پرده باهمكاري دوستان
باطلشان مي تانند به مقامات بزرگي برسند بر مردم در پست رياست  جمهوري يا نماينده و غير مسلط مي شوند .


بر همين اساس است كه مشتي
ناچيز سرمايه داران صهيونيسم بين المللي در آمريكا با تبليغات گسترده شان هر رئيس
جمهوري را كه بخواهند روي كار مي آورند و همچنين هر نماينده مجلس عمومي و ايالتي
را كه بخواهند روي كار مي آورند و از اين طرق بر حكومت آمريكا و از طريق حكومت امريكا
بر جهان حكومت مي كنند و در امريكا در مواردي كه منافع مردم امريكا است كه قرباني
منافع صهيونيست مي شود و اين منافع صهيونيست است كه مقدم مي گردد و اين مردم آمريكا
هستند كه بازيچه تبليغات صهيونيسم هستند و هر كه را آنها تبليغ كنند كه مثلاً بريا
مردم آمريكا مفيد است به آن راي مي دهند بيجا نيست كه به قول سقراط آن حكيم بزرگ مي
گفت : هميشه در حكومت هاي انتخابي رياكاران و منافقان در رسيدن به مقام موفق
ترند تا انسانهاي نيكوكار واقعي و با تقوي وعدالت و اين انسانهاي بي تقوي هستند كه
دنبال رياست مي روند نه انسان عادل و با تقوي و انسان عادل و با تقوي كه همان
انسان كاملاً عاقل باشد كه هيچ علاقه اي به رياست ندارد مگر آنكه به طور ناخواسته
بعهده اش گذارده شود

هميشه در حكومت هاي انتخابي رياكاران و منافقان در رسيدن به مقام موفقترند تا انسانهاي نيكوكار واقعي و با تقوي وعدالت و اين انسانهاي بي تقوي هستند كهدنبال رياست مي روند نه انسان عادل و با تقوي و انسان عادل و با تقوي كه همانانسان كاملاً عاقل باشد كه هيچ علاقه اي به رياست ندارد مگر آنكه به طور ناخواستهبعهده اش گذارده شود
.


دراسلام هم رسول خدا فرمود:


انا لانولي هذا من
ساله و لا من حرص عليه

انا لانولي هذا منساله و لا من حرص عليه
: ما به رياست طلبان رياست نمي دهيم .


_ و نيز به صحابه به اطرافش
خطاب فرمود كه شما ها پس از من بر رياست حرص مي ورزيد و روز قيامت پشيمان مي شويد :


ستحرصون علي الاماره و تكون
ندامه يوم القيامه
شما به زودي بر رياست حرص مي ورزيد و روز قيامت پشيمان مي شويد .


_ همچنانكه به اطرافيان واصحاب خود فرمود :


بزودي دنيا ، شما را هلاك مي
كند . و تهلككم كما اهلكتم

و تهلككم كما اهلكتم


_ و به اصحاب خود فرمود شما راه يهود و نصاري را مي رويد قدم به قدم و وجب به وجب حتي اگر آنها داخل سوراخ
مارمولكي شدند شما هم مي شويد

شما راه يهود و نصاري را مي رويد قدم به قدم و وجب به وجب حتي اگر آنها داخل سوراخمارمولكي شدند شما هم مي شويد
.


_ رسول خدا با اشاره به
صحابه قريش حاضر در مدينه كه امكان اشاره حسيه بانها بود فرمود :


يهلك الناس هذا الحي من قريش [45] قالوا فما تامرنا


قال صلوات الله عليه : لو ان
الناس اعتزلوهم اين قريشي ها امت مرا نابود ميكنند اي كاش دنبال اينها نمي رفتند .


_ مي بينم كه در تاريخ
متواتر است كه رسول خدا پس از دنيا رفتن تازه بدنش دفن نشده بود كه گروه قريشي غير
هاشمي با انصار بر سر رياست ، نزاع كردند و در دفن رسول خدا شركت نكردندو بخاطر
گرفتن قدرت به دست ، به خانه علي و فاطمه فرزند عزادار رسول خدا ( سيده زنان
عالم ) حمله كردند

فاطمه فرزند عزادار رسول خدا ( سيده زنانعالم ) حمله كردند
و بر سر علي بن ابي طالب تنها ياور و وفادار رسول خدا كه در
شعب ابي طالب و در غزوات هرگز فرار نكرد ، همان فرار كنندگان قريشي شمشير كشيدند
كه يا بيعت كن يا گردنت را با اين شمشير مي زنيم و با زور شمشير عترت هاديه
عترت هاديه
را منزوي و رياست را به دست گرفتند .


ابابكر براي پس از خود عمر
را كه در شعب ابي طالب و جبهه رسول خدا را تنها ميگذارد جانشين خود قرار داد يعني
نه علي را البته روشن است چون عمر بود كه او را به قدرت رساند نه علي همچنانكه وصيت
نامه ابي بكر درباره خلافت عمر را كه عثمان اموي نوشت و در به قدرت رساندن عمر به
رياست ، عثمان اموي نقش حساسي را داشت پس از عمر طبق وصيت عمر به قدرت رسيد نه علي
با آنكه علي هرگز در شعب ابي طالب و جبهه

شعب ابي طالب و جبهه
، رسول خدا راهرگز تنها نگذارده
بود اما عثمان در شعب ابي طالب رسول خدا را تنها گذارده بود و در غزوه احد هم فرار
كرده بود و سه روز در خارج مدينه وخارج منطقه جنگ ، مخفي شده بود و پس از سه روز
كه مطمئن شد خطري نيست به مدينه بازگشته بود [46] و به روايتي رسول خدا فرموده بود كه حكومت بر بني اميه ( يعني عثمان اموي و امثال
عثمان ) حرام است و اگر اينها روي كار بيايند دين و دنياي مردم را نابود مي كنند [47] وهمين هم شد و به همين خاطر هم مهاجر و انصار قيام كردند و عثمان كشته شد و خداوند
نيز درباره امثال علي فرموده فضل الله المجاهدين علي القاعدين درجه . در هر حال
بقول رسول خدا اين رياست طلبان بودن كه پس از رسول خدا رياست را به دست گرفتند و
به نفع خود وحاميانشان به آن وصيت كردند و امت را در ضلالت و تفرقه و گمراهي
انداختند و عاقبت خود را هم در قيامت خراب كردند _ ستحرصون علي الاماره و تكون
ندامه يوم القيامه .


و خداوند هم اين دنيا طلبان
فراري در جبهه را در سوره آل عمران 152 اينگونه بيان مي كند كه بعضي از صحابه رسول
خدا دنيا طلب هستند :


_ منكم من يريد الدنيا

منكم من يريد الدنيا
و منكم من يريد الاخره


در سوره شوري درباه عاقبت دنيا
طلبان مي فرمايد كه هيچ نصيبي در آخرت ندارند :


من كان يريد حرث الاخره
نزوله في حرثه و من كان يريد حرث الدنيا نوته منها وما له في الاخره من نصيب


( اسراء 18 _ من كان يريد
العاجله عجلنا له فيها ما نشاء لمن نريد ثم جعلنا له جهنم يصلئها مذموما حورا
_ كسي كه دنيا را بخواهد به او مي دهيم اما در جهنم خواهد بود .


و هود : من كان يريد الحيوه
الدنيا و زينتها نوف اليهم اعمالهم فيها و هم لا يبخسون اولئك ليس لهم في الاخره
الا النار و حبط ما صنعوا و باطل ما كانوا يعملون )
و عده عذاب جهنم را به
آنها داده است .


صدالله العظيم و صدق رسوله
النبي الكريم و الحمد الله رب العالمين .


در هر حال جامعه بشري آن
مقدار كه در جنگها وتوسط حكومت هاي بشري و تحريك رياست طلبان به بدبختي و خونريزي
و نابودي كشيده شده هرگز از دست گرگ ها و پلنگان و مارها و افعي ها و زمين لرزه ها
و آفات طبيعي به آن مقدار كشته و زخمي و معلول نداده و مصيبت نكشيده است و همين مي
رساندكه انسان نيازمند حكومتي الهي است (چون خودش در تمام طول تاريخ نتوانسته و نمي
تواند به يك حكومت جهاني عدلي برسد ) كه به خود خواهي و ظلم و بدبختي بشر پايان
دهد و از اينجا كه بشر نيازمند هدايت الهي ورهبري منصوب ومورد تاييد الهي است
خداوند انبياء و اماماني را از طرف خود براي چنين نيازي قرار داده است .


_ يا داود انا جعلنا خليفه
في الارض فاحكم بين الناس بالعدل
_


و ابراهيم را نيز امام قرار
داد پس از آنكه اورا آزمايش سخت نمود و مدت ها پس از پيامبريش :


سوره بقره 123


_ واذا بتلي ابراهيم ربه
بكلمات


قال اني جاعلك للناس اماما


قال و من ذريتي


قال لا ينال عهدي الظالمين


_ قال النبي (ص )


اني تارك فيكم الثقلين كتاب
الله و عترتي اهل بيتي

عترتي اهل بيتي


ماان تمسكتم بهما لن تضلوا
ابداً


_ من كنت مولاه فهذا علي
مولاه


توضيحي درباره نبوت ، رسالت
وامامت :


مقدمه :


گر چه برتري انسان بر ساير
جانداران به داشتن عقل است كه به كمك آن عقل مي تواند راجع به آينده خود نيز و بجا
بودن يا نابجا بودن رفتاري را عقلا بيايد و به شناخت نيكي ها ( كه دوست داشتن آن
وايجادشان بجاست ) و به شناخت بدي ها ( كه دوست نداشتن آنها و تنفر از آنها و
تركشان بجا است ) برسد و اصول وظيفه عقلاني خود را نيز بيابد .


و از راه تجربه يعني به كمك
حس و عقل به شناخت اشياء و كارهاي مفيد و مضر تا اندازه اي آگاهي يابد .


لكن با تمام پيشرفت هاي
شناخت خود به كمك حس كه هر روز پيشرفت مي كند و به معلومات او اضافه مي شود و همين
گواه بر گستردگي جهل او باشتباه است كه اين چيزي را كه امروز كشف كرده ديروز نمي
دانسته وآن چيزي را كه فردا كشف مي كند امروز به آن جاهل است و با آنكه هزاران سال
از تاريخ بشر مي گذرد باز عملش به عالم و كشف مجهولات تمام و كامل نشده و تا ابد
هم هر چه پيشرفت هم بكند باز عالم كامل به همه چيز نيست و جهل او نسبت به علمش
نامحدود است .


همين مسئله محدوديت علم و
عقل بشر را نشان مي دهد كه اگر بخواهد يك انسان كاملاً عقلي و زندگي كاملاً
عالمانه و عاقلانه گردد با برنامه هائي بدون خطا ، نيازمند راهنمائي خداوند حكيم و
عالم مطلقي است كه همه چيز را از او آفريده لذا بهمه چيز او علم كامل دارد و مي
تواند بهترين راهنماي بشر باشد و بشر هم نيازمند به راهنمائي او در تكميل فضائل و
سعادتش مي باشد .


و اينك نيز با وجود پيشرفت
هاي چشمگير و علوم و فلسفه باز دانشمندان هر رشته اي از علوم به جهلشان نسبت به بسياري
از مسائل اعتراف مي كنند و تا به حال بشر نتوانسته كتاب علمي در حتي يك رشته مثلا
پزشكي يا فيزيك يا شيمي يا اقتصاد و يا سياست و .... تدوين كند كه تمام مشكلات آن
را حل كرده باشد و مسئله اي را بي جواب نگذارده باشد بلكه خود اعتراف مي كند كه
علم ما نسبت به جهلمان بسيار ناچيز است همچنين در قسمت فلسفه ، حقوق ، اخلاق و ..... نيز به توافقي كامل در تمام مسائل آن ، نرسيده اند بلكه اختلاف و پراكندگي و
تناقض گوئي در آن بيش از علوم تجربه است .


نبي و فلسفه نبوت :


و گفتيم در پيروي كامل از
عقل هم همه بشر يكسان نيستند بعضي همچون انبياء و اولياء خاص اند به آنچه علم و
آگاهي دارد بحكم عقل عمل مي كند و هرگز حتي در يك مورد بخاطر لذائذ مادي وهوسراني
با عقل مخالفت نمي كنند اما اين گروه      
اندك
اند .


و قليل من عبادي الشكور


اما اكثريت بشر چنين نيست
بلكه چه بسا بخاطر هوي وهوس و خود خواهي عالماً و عادماً سلامت خود و سعادت خود را
هم از دست مي دهد و با رذائل هم آلوده مي گردد كم يا زياد تا چه اندازه هوس ران و
خود خواه باشد و چه اندازه عقلاني و فضليت خواه _


و لذا خداوند در ميان نيكان
و پاكان كامل ، تفضلي فرمود و به آنچه عقل و حسشان از شناختش كوتاه است ولي براي
كمال و سعادتشان به آن نياز دارند از طريق وحي يا فرستان ملك به بعضي از آنها ،
آگاه لازم را به آنها عطا فرموده و اينان را انبياء مي نامند .


و صرف داشتن ارتباط با خدا
را ، مقام نبوت مي نامند .


يعني افرادي از بشر ( بدون
كمك افراد ديگر بلكه خودشان ) مستقيماً از طريق وحي يا ملائكه راهنمائي هائي را از
طرف خداوند مي گيرند اين افراد مرتبط با خداوند را نبي مي نامند .


رسول و رسالت :


از آنجا كه خداوند ارحم
الراحمين است و رحمت خداوندي شامل همگان مي شود و از آناني را كه از نيكان بوده و
نبي نشدند يا عامه مردم كه در ميان پيروي از عقل و خودخواهي در نوسان بوده وكم بيش
به گناه هم آلوده شده اند توسط بعضي از انبياء پروردگار آنان را هم راهنمائي مي
فرمايد يعني بعضي از انبياء را براي دعوت امتشان به دين و برنامه اي را كه براي
هدايت آنها لازم است فرستاده است اين انبياء را كه مامور رساندن برنامه الهي به
ديگران مي نمايد را رسول مي نامند

اين انبياء را كه مامور رساندن برنامه الهي بهديگران مي نمايد را رسول مي نامند
كه پيامبر ما خاتم انبياء در سن چهل سالگي
مامور به رسالت شد و از طرف خداوند براي رساندن هدايت الهي به مردم مبعوث شد .


و موسي و برادرش هارون در
كوه طور ، مامور هدايت بني اسرائيل و فرعون شدند .


سوره طه _ اذهبا الي
فرعون انه طفي 24 قال رب اشرح لي صدري 25


و يسرلي امري 26 و احلل عقده
من لساني 27 يفقهوا قولي 28 و اجعل لي وزيرا من اهلي 29 هارون اخي 30 اشدد به ارزي 31 و اشركه في امري


_ فاتياه فقولا انا رسولا
ربك فارسل معنا بني اسرائيل ..... 47


سوره فرقان _ و لقد اتينا
موسي الكتاب و جعلنا معه اخاه هارون وزيرا 35 فقلنا اذهبا الي القوم الذين كذبوا
باياتنا فدمرنا هم تدميرا 36


سوره الشعراء _ فاتيا فرعون
فقولا انا رسول رب العالمين 16


سوره المومنون _ ثم ارسلنا
موسي و اخاه هارون باياتنا و سلطان مبين 44


سوره نحل _ فهل علي الرسل
الا البلاغ المبين 35


المائده _ ما علي الرسول الا
البلاغ و اله يعلم ما تبدون و ما تكتمون 99


 


امام ( خليفه و رهبر ) :


گفتيم كه در ميان انبياء
رسولاني بودند كه از طرف خداوند مامور رساندن هدايت هاي الهي به مردم بودند از
اعتقاداتشان گرفته تا خوردن و آشاميدنشان و تا ازدواج داد و ستد و اقتصادشان و ..... البته همه رسولان داراي شريعت و كتاب مخصوص نبودند بعضي مانند موسي وعيسي و
پيغمبر اسلام داراي كتاب و شريعت مخصوص به خود بودند و بعضي از رسولان ديگر آنها
را در تبليغ و رسالت كمك مي كردند مثلاً موسي داراي كتاب تورات از طرف خداوند بود
و برادرش هارون گر چه پيغمبر بود لكن مامور تبليغ همين كتاب موسي يعني تورات بود و
از دين و روش و كتاب موسي تبليغ مي كرد و معروف و مشهور است كه در ميان انبياء
صلوات الله علهيم اجمعين كه     
مي گويند
صدو بيست و چهار هزار نفر بوده اند فقط چهار يا پنج پيغمبر داراي كتاب بوده و تنها
پنج پيغمبر اولوالعزم بوده اند و شريعت مخصوص بخود داشته اند و اينها افضل انبياء
الهي هستند كه از آن جمله پنج نفر پيغمبران اولوالعزم موسي و عيسي و خاتم انبياء
محمد مصطفي است .


اما مسئله امامت و خلافت در
ميان انبياء نيز به همين ترتيب است يعني همه انبياء صد و بيست و چهار هزار پيغمبر
و امامت و خلافت نير روي زمين تشكيل ندادند زيرا قبل از آنكه كسي پيرو آنها شوند
شهيد مي شدند و يا آنكه همچون هارون برادر موسي در زمان موسي و زير پيغمبر اولو
العزم همچون موسي بودند و امامت و رهبري امت با آن پيغمبر اولوالعزم بوده امام پيغمبران
اولوالعزم همچون ابراهيم و موسي پس از آنكه موفق مي شدند رسالت خود را برساند و
گروهي را به بندگي خدا و پيروي خود در آورند خداوند آنهم پس از آزمايش هائي سخت
آنان را امام و پيشواي امتشان قرار مي داد همچون ابراهيم و موسي آنان را به اين
مقام مي گماشت و اگر پيغمبراني ديگر مثل هارون بودند مامور پيروي از او مي شدند و
چه بسا وزيرش در رهبري امت و خلافت الهي .


و مادامي كه موسي خود زنده
بود رهبري قوم بني اسرائيل با او بود اما در زمان حيات موسي ، هارون ، خليفه و
جانشين موسي

خليفه وجانشين موسي
بود وقتي موسي به مسافرت ميرفت و به  علتي در ميان مردم نبود يا پس از فوت موسي
هارون امام بر بني اسرائيل شد يعني همانطور كه مقام رسالت از نبوت بالاتر است مقام
امامت هم از مقام رسالت بالاتر است و مادامي كه پيغمبر افضل هست امامت با اوست
وتنها پس از فوت پيغمبر افضل ، نوبت امامت به پيغمبر فاضل مي رسد .


همچنانكه ابراهيم خليل پس از
آنكه مدتها نبي و رسول خداوند بود و پس از آزمايش هاي مختلف و پيدا كردن پيروان
متعدد به مقام امامت از طرف خداوند منصوب شد .


بقره _ و اذا بتلي ابراهيم
ربه بكلمات


قال ان جاعلك للناس اماما


قال و من ذريتي


قال لا ينال عهدي الظالمين


_ ممكن است چند پيغمبر در يك
زمان با هم باشند و در اصل رسالت و تبليغ ديني الهي همه باهم تبليغ كنند مثل موسي
و برادرش هارون .


وهمچنانكه ممكن است چندين
عالم ومجتهد در يك زمان باشند و تبليغ دين و بيان احكام الهي رابنمايند .


اما ممكن نيست همه در كنار
هم امام و رهبر باشند و تبليغ دين و بيان احكام الهي را بنمايند .


اما ممكن نيست همه در كنار
هم امام و رهبر باشند زيرا نظم هر جامعه اي بر اين است كه تصميم نهائي رادر امور اجرائي
و سياسي و رهبري يك نفر بگيرد تا مردم گرفتار فرمانهاي متضاد و متناقض نشود و در
امور امنيتي و رهبري به دستجات مختلف و متضاد و سرگرداني مبتلا نشوند و لذا با
آنكه هم 
موسي و هم برادرش هارون مامور
ابلاغ دين خدا بودند و هر دو رسول خدا بودند اما تا موسي زنده بود تنها موسي امام
بود .


لذا در رسالت موسي و برادرش
هارون هر دو با هم رسول خداوند هستند ( دو پيغمبر در يك زمان فرستاده مي شوند براي
هدايت بني اسرائيل و فرعون ) اما در رهبري مردمي كه ايمان آوردند تنها موسي رهبر
است و هارون در زمان موسي تنها وزيرموسي است .


اما اينكه گفتيم مقام رسالت
از مقام نبوت بالاتر است چون همه پيغمبران و رسولان امام نبودند بلكه افضل آنها
امام بودند و مادامي كه افضل زنده بود فقط او امام بود و پيغمبر ديگر

پيغمبر ديگر
بايد
از او در رهبري پيروي مي كرد ( و حداكثر وزير وكمك او ميشد ) ولي پس از فوت پيغمبر
افضل نوبت امامت به پيغمبر بعدي مي رسيد و لذا هارون برادر موسي پس از فوت موسي
امام شد .


اما اهميت نقش رهبري و حساسيت
آن همين بس كه در يك زمان بيش از يك رهبر نمي تواند باشد و پيروزي هر امتي ، مرهون
رهبري است همچنانكه پيروزي موسي و گذاشتن از رود نيل به بركت امامت و رهبري موسي
بود كه با زدن عصا به دريا به كمك خداوند دريا شكافت و لشگر موسي از دريا گذشت اما
لشكر فرعون در دريا غرق شد در نتيجه پيروان رهبري موسي نجات يافتند همچنانكه پيشرفت
اسلام در زمان رسول خدا نتيجه رهبري حكيمانه خداوند ( عالم به همه چيز و آينده ) به رسولش بوده است و حمايت خداوند از رهبري رسول كه سپاهياني از ملائكه در جنگ بدر
و گزارشاتي توسط ملائكه عليه حاطب مهاجر در نتيجه رسول خدا در فتح مكه ، مشركين
مكه را غافلگير و محاصره نموده و جنگ بدون نياز به خونريزي به پيروزي      مي رسد اگر نبود ملائكه اي كه خداوند در جنگ
بدر فرستاد و حمايت هاي الهي مسلمانان در مقابل مشركين قريش كه مسلمانان در جنگ
بدر ، اقليتي ناچيز بودند و قطعاً شكست مي خوردند همچنان كه درغزوه فتح مكه نيز از
ملائكه جاسوسي اين صحابي مهاجر كه از سابقين صحابه بود افشاء نمي كرد و جاسوسي اين
مهاجر به نفع مشركين قريش به نتيجه مي رسيد يعني مشركين قريش مطلع مي شدند كه رسول
خدا مي خواهد به مكه حمله كند بلافاصله مشركين عزم خود را جزم نموده و حركت
مرموزانه و حساب شده اي مي كردند كه چه بسا مانع پيروزي مسلمين   مي شدند و يا حتي مسلمانان را شكست داده و حتي
رسول خدا را شهيد مي كردند چنانچه در غزوه احد خيانت بعضي از همين مهاجرين با
سابقه بود كه گردنه احد را ترك كردند و با آنكه مسلمانان در ابتداء پيروزي هم شده
بودند بخاطر تنها همين خيانت بعضي از صحابه پيروزي مسلمانان به شكست انجاميد و نمي
توان گفت كه چون تعداد مسلمانان در فتح مكه زياد بود حتي با موفق شدن جاسوسي خاطب
بنفع مشركين باز مسلمانان پيروز مي شدند زيرا در غزوه حنين تعداد مسلمانان در سپاه
رسول خدا از تعداد سپاه رسول خدا در فتح مكه بيشتر بود وكمتر نبود اما چون مشركين
حمله رسول خدا را قبلاً مطلع بودند با پنهان شدن در كمين و حمله ناگهاني به سپاه
اسلام همه صحابه فرار كردند و رسول خدا تنها ماند با علي بن ابي طالب كه مي جنگيد
، و عباسي كه پرچم رسول خدا را در دست داشت باز حمايت الهي بود كه همچون جنگ بدر
موجب شكست مشركين شد .


پس از امامت رسول خدا است كه
چون از طرف خداوند است و با ملائكه و هدايت الهي حمايت مي شود رسول خدا توانست
اسلام را در ميان بدترين دشمنان كه مشركين قريش باشند .


از صفر شروع كند و تا زماني
كه تعدادي چشمگير نشدند علني ننمايد و در وقت مناسبش اسلام را علني و ياران خود را
ابتداء به حبشه و سپس به مدينه هجرت دهد در پنهان با اهل مدينه پيمان بيعت عقبه را
ببندد تا بدين وسيله زمينه حكومت اسلامي در مدينه آماده شده و در وقتي كه همه مشركين
براي كشتنش همدست شدند به طور پنهاني و مخفيانه به مدينه مهاجرت كرده وقتي      ابي بكر را در راه ملاقات مي كند به هر صورتي
كه شده با خود مي برد تا مردم مكه نتوانند از مسير حركتش با خبر شوند و با موفقيت
وارد مدينه شده و با پيمان جديد بستن با مردم مدينه براي دفاع از مدينه اولين بناء
حكومت الهي را مي گذارد و با تشكيل سپاه و دستور مراقبت از مدينه بودن به آنها و
فرستان آنها را به ماموريت هائي مناسب و به دستور خداوند اقدام به جنگ بدر   مي كند كه با جنگ بدر به دستور حمايت الهي
سلسله اي از پيروزي ها را شروع مي نمايد كه در مدت قريب به ده سال ، تمام جزيره
العرب را به تسخير در مي آورد و خود را براي جنگ با امپراطور بزرگ روم آماده مي
نمايد كه عمر شريفش به پايان    
مي رسد اگر
نبود راهنمائي الهي و حمايت خداوند هرگز چنين موفقيت هائي را بدست نمي آورد و
حكومت عدل و پيروزي را با اين گستردگي نمي توانست تشكيل دهد اگر آوردن موهبت بزرگ
دين اسلام در اصول و فروعش نتيجه نبوت و رسالت رسول خدا بود همچنين به اجراء در
آوردن آن در ميان مردم و توسعه دادن و پيروز كردن آن از نقطه صفر تا به اين حد
اعجاز بر انگيز نتيجه امامت كبراي رسول خدا بود كه امامت رسول خدا بالاترين امامت
در تاريخ بشر است چه در مقايسه با امامت ابراهيم و موسي و ..... از پيغمبران گذشته
و چه در مقايسه با امامان به حق پس از خودش كه آخرين آنها مهدي موعود است و او هم
با حمايت الهي است كه ميتواند دنيا را پس از آنكه پر از ظلم و فساد شده پر ازعدل و
آباداني بنمايد و اين است كه امامت منصوب از طرف خدا ، بالاترين مقامي است كه از
طرف خداوند به شايسته ترين بشر در زمان خودش اعطاء مي فرمايد و بالاترين مقامي است
كه خداوند براي جهان بشريت ، امامي مورد حمايتش قرار مي دهد كه اگر از آن رهبري
مورد حمايت الهي پيروزي كنند جهاني كه بدست رهبران بشري ( اعم از نظامهاي استبدادي
و يا انتخابي ) به بدترين وضع رسيده به بهترين وضع تبديل مي شود و اينك اين بشر
است كه بايد امام زمان خود را بشناسد و با متحد شدن در پيروزي او زمينه حكومت و
رهبري الهي را توسط امام منصوبش مهيا كند .


سوره انفال _ ان اله لا يغير
ما بقوم حتي يغيروا ما بانفسهم و ان الله سميع عليم .


انبياء 105 _ و لقد كتبا في
الزبور من بعد الذكر ان الارض يرثها عبادي الصالحون


الرعد 7 _ انت منذر و لكل
قوم هاد


يونس 35 _ افمن يهدي الي
الحق احق ان يتبع اممن لا يهدي الا ان يهدي )


النور 55 _ وعدالله الذين
آمنوا منكم و عملوا الصالحات ليستخلفنهم في الارض كما استخلف الذين من قبلهم و ليمكننهم
دينهم الذي ارتفي لهم و ليبدلنهم من بعد خوفهم امنا يعبدوني لا يشركون بي شيئا و
من كفر بعد ذلك فاولئك هم الفاسقون _
اما بالاترين بلاء و بدبختي پيروي كوركورانه از مذهب پدران
است .


انبياء 105 _ و لقد كتبنا في
الزبور من بعد الذكر ان الارض يرثها عبادي الصالحون .


_ حال آنچه رسول خدا مي
خواهد براي پس از خود در مكه با گفتن اينكه پس از من تنها قرآن و عترت شما را از
گمراهي و تفرقه مي تواند نجات دهند اگر از آنها پيروي كنيد و در غدير خم مصاديق
دوازده گانه امام و عترت را كه علي و ائمه معصومين از آل محمد باشند وآخرين آنها
مهدي امت باشد معرفي مي كند جانشينان رسول خدا در امامت منصوب و مورد حمايت الهي
است كه اگر امت از آنها پيروي مي كردند به شهادت رسول خدا هرگز در گمراهي وتفرقه
نمي افتادند و گرفتار سلاطين جور و روايات متعارضه و رهبران مذهبي گمراه و گمراه
كننده نمي شدند و به تفرقه و ضعف كه اقليتي ناچيز از يهود بر آنهامسلط شدند و امريكا
و امپراطوران ستمگر جهان آنها را ذليل كنند نمي افتادند .


اما پيروي از رهبراني كه به
جهلشان اعتراف دارند و به تنها گذاردن رسول خدا در شعب ابي طالب و غزوات احد و حنين
و پس از رسول خدا نيز با تصاحب قدرت به كنار گذاردن عترت و روي كار آوردن بني اميه
يعني عثمان اموي و معاويه بن ابي سفيان كه كينه اي در دل از رسول خدا و ياران
فداكارش ( علي بن ابي طالب و بني هاشم و سلمان و ابي ذر و عمار ) داشتند كه چرا در
غزوات بدر و احد و غيره خويشان مشرك آنها را كشتند.


سوره احزاب _ يوم تقلب
وجوههم في النار يقولون يا ليتنا اطعنا الله و الرسول و قالوا ربنا اطعنا سادتنا و
كبرائنا فاضلونا سبيلا


سوره بقره _ اذا قيل لهم
اتبعوا ما انزل الله قالوا بل نتبع ما الفينا عليه آباءنا او لو كان ابائهم لا يعقلون
شيئا _ و لا يهتدون
و نيز بالاترين بدبختي گرفتار شدن به پيشوايان بشري كه
گمراه و گمراه كننده اند .


_ يكون بعدي الائمه المضلين [48]


_ انما اخاف علي امتي الائمه
المضلين [49]


چگونه ممكن بود آنان كه از
علمي خدا داد بهره مند نبودند و در زمان خود رسول خدا با سياست هاي صحيح رسول خدا
در بدر وصلح حديبيه و غيره مخالفت مي كردند . نه تنها از روي جهل و ناداني مگر
فرار آنها در غزوه احد و حنين از روي جهل بود كه خيال كرده باشند حمايت رسول خدا
حرام و فرار از جبهه شرعاً واجب است هرگز كاملاً مي دانستند كه فرار از جبهه و
تنها گذاردن رسول خدا در دست دشمن حرام است و بالاترين گناه است اما به خاطر حفظ
جان خود فرار كردند گر چه رسول خدا كشته شود و اسلام ريشه كن گردد در غزوه بدر هم
باجنگ بدر مخالفت مي كردند و خداوند در اول سوره انفال مي فرمايد با آنكه مي
دانستند حق با رسول خداست كه مي فرمايد جنگ كنيم ولي باز با جنگيدن مخالفت مي
كردند عالماً و عامداً ( حال      
مي ترسيدند
كشته شوند كه خداوند به اين قضيه اشاره مي كند قرآن : و هم كارهون يجاد لونك في
الحق بعد ما تبين . كانهم يساقون الي الموت
) وقتي عالماً وعامداً حق را زير
پا مي گذارند ( حتي اگر به نابودي اسلام تمام شود ) چگونه       مي توانند امت را پس از رسول خدا در هر
شرائطي از گمراهي و نابودي حفظ كنند وقتي به خاطر بغضي با علي ( بالاترين فدائي
خدا و رسول ) حتي عثمان فراري در جبهه ها را ( كه مي دانند اگر روي كار بيايد
بخاطر مسلط كردن خويشانش ( بر حق حقوق و اموال و جان مردم و ظلم بي حساب بر امت ) صحابه قيام      مي كند او را مي كشند ) باز
اعضاء شوري را از افرادي تشكيل مي دهند كه بني اميه يعني عثمان اموي روي كار بيايد
و عترت هاديه يعني علي منزوي شود ( حتي با آنكه مي دانند علي در اين شوري در اقليت
قرار مي گيرد دستور كشتن كسي را كه در اقليت واقع شود را مي دهند ) .[50]


نكته ديگري را كه مي توان از
گفتار گذشته استفاده كرد اين است كه تفاوت علي پيشواي پس از رسول خدا با هارون پيشواي
پس از موسي داشت تنها اين بود كه هارون پس از موسي هم امام بود و هم پيغمبر اما علي
پس از رسول خدا تنها امام بود و هرگز پيغمبر نبود زيرا پيغمبري با رسول خدا ختم
شده بود و اين است معني گفته رسول خدا كه به علي فرموده بود انت مني بمنزلت
هارون من موسي الا انه لانبي بعدي
. همانطور كه هارون اولين امام پس از موسي
بود علي هم اولين امام پس از رسول خدا است .


 






[1] _ غزوه بدر و غزوه احد در كتاب بخاري و مسلم و غيره _ تفسير فخر رازي در سوره
العمران در آيه ان الذين قولوا منكم يوم التقي الجهان .




[2] _ مسلم  در غزوه بدر ...... فتكم
ابوبكر فاعرض عنه ثم تكلم عمر فاعرض عنه مسند احمد عن انس بن مالك _ جلد 3 ص 219 ص 257


_ واقدي و حلبي


در
نقل عبارت عمر در خطاب به رسول الله صلي الله عليه و سلم : يا رسول الله انها قريش
و خيلائها ما امنت منذ كفرت . ما ذلت منذ عزت و لم نخرج علي اهبه للحرب .


ترجمه : اينها بزرگان قريش هستند هرگز ايمان نياورده اند و هرگز ذليل هم نشده اند ما هم
آماده جنگيدن نيستيم .


 




[3]  _ بخاري و مسلم و غيره در تفسير سوره
حجرات و ترمذي در تفسير همين سوره .




[4] _ بخاري ومسلم و غيره در تفسير حجرات و ترمذي در تفسير همين سوره .




[5] _ زياد و هم




[6] _ سوره آل عمران آيه 152 .




[7] _ مسلم _باب غزوه احد _ ان رسول الله افرد يوم احد في سبعه من الانصار و رجلين
من قريش .... قال رسول الله ما انصفونا اصحابنا .


_ مستدرك حاكم _ انهز الناس كلهم الا علي يوم احد .


_ شرح تجريد قوشجي _ انهزم الناس كلهم سوي علي .


_ مناقب خوارزمي


_ تاريخ طبري ، كامل ابن اثير ، سيره ابن كثير ، سيره ابن هشام و البدايه و النهايه
و غيرهم متواترا :


انتهي
انس بن انضر الي عمر بن الخطاب و طلحه بن عبيدالله في رجال من المهاجرين و
الانصار

الي عمر بن الخطاب و طلحه بن عبيدالله في رجال من المهاجرين والانصار
و قد القوا بايديهم فقال ما يحبسكم


قالوا : قتل رسول اله


قال : فما تصنعون بالحياه بعده ؟ ! قوموا فموتوا عي مثل ما مات رسول اله صلي الله عليه
و سلم .


ثم _ استقبل القوم فقائ حتي قتل


_ كتاب لباب الالباب يروي عن عمر بن الخطاب خاطاب لاعتراض طلحه علي تفضيل عمر ابن
انس ابن النضر علي طلحه :


اني
رأيت ابا هذا يوم احد و انا و ابوبكر

ابوبكر
قد تحدثنا ان رسول الله قد قتل فقال
انس بن انضر يا ابابكر و يا عمر مالي اراكما جالسين ؟ ! ان كان رسول الله قد قتل
فان الله حتي لا يموت


 




[8] _ _ بخاري غزوه حنين _ سوره توبه _ ثم و ليتم مدبرين _ مستدرك حاكم روي انه
بعث رسول الله ابابكر الي الخيبر فسار 
بالناس و انهزم .


 




[9] _ اموال ابي عبيد در ابوا ب في ء و خمس .




[10] _  كتاب مسلم – باب الاماره _ عبدالرحمان بن عبد رب الكعبه : معاويه يام نا ان ناكل اموالنا بيننا بالباطل و
نقتل  انفسنا و الله يقول : لا تاكلوا
اموالكم بينكم بالباطل  و لا تقتلوا انسكم .




[11] _ طبقات ابن سعد




[12] _ سوره توبه 100 .




[13]  _ مسلم حلد يك ص 61 .




[14] _ طبقات ابن سعد و كتاب الامه و السياسه ابن قتيبه




[15]  _ الامامه و السياسه لابن قتيبه و
تاريخ طبري و غيره




[16]  _ بخاري _ كتاب بدء الخلق _ باب غزوه
الخيبر


مسلم _ كتاب الجهاد و السير




[17] _ بخاري _ كتاب بدء الخلق _ باب  غزوه
الخيبر و سنن ابن  داود باب في بيان مواضع
الخمس .




[18]  _ اموال ابن عبيد در ابواب فيء و خمس




[19]  _ 
بخاري ..... و اموال ابن عبيد




[20]  _ كتاب تاريخ مدينه قسمت كشته شدن عمر
در منع غلامان عجم به مدينه و كتاب اموال ابي عبيد در دادن سهم بيت المال به عجم
بقدر غلامان عرب .


 




[21]  _ بخاري _ كتاب حدود _ باب رجم حبلي .




[22]  _ عائشه تخاطب ابن عباس : اياك ان ترد
الناس عن هذا الطاغيه _ رواه البلاذري و روي الطبري و ابن شبه و ابن سعد و غير هم
قول عائشه في عثمان بن عفان الاموي و روي الطبري و غيره قول عائشه في عثمان : اقتلوا نعثلاً فقد كفر


و
كذا رواه مدئني و ا بوالفداء و ابو مخنف و قيس بن حازم و ابن عبدريه و ابن الاثير
و الامامه و السياسه لابن قتيبه و غير هم متواترا .


 




[23]  _ يعني اين احاديث دروغ را هم بخاري و
هم مسلم نقل كرده اند و اينكه بعض گفته اند اگر بخاري و مسلم هر دو آنها حديثي را
نقل كنند متواتر و اجماعي  صحيح است  دروغ است .




[24]  _ سنن ابي داود في بيان مواضع الخمس _ مسند احمد ج 4 ص 83 .




[25]  _ تاريخ طبري حوادث سال 11 الزمخشري و ابن الاثير و ابو الفداء و الزبيدي ان خالد راي امراه مالك جميله قال
مالك لامرته لا قتل من اجلك .


 




[26] _ فردي را كه ابوبكر دست و پاي او را بهم بست و در كوهي از آتش در قبرستان
بقيع سوزانيد لقب اش فجائه بود و اسمش اياس كه در خارج مدينه در راه با اسلحه و
تهديد مردم از آنان باج مي گرفت و همچون دزدان سرگردانه به جان و مال مردم متعرض
ميشد كه حكمش طبق قرآن حكم محارب است كه يا تبعيد ميشود يا به دار كشيده شوند يا
كشته شوند و يا يكدست و يك پاي آنها قطع شود اما سوزاندن خلاف حكم قرآن است كه
ابوبكر فجائه را سوزاند .


_ تاريخ طبري در حوادث سال يازدهم قبل از سخن از بني تميم تاريخ ابن كثير .


سوره
المائده آيه 33 .


انما
جزاء الذين يحاربون الله و رسوله و يسعون في الارض فساداً.


1 _ ان يقتلوا . 2 _ او يصلبوا




[27] _ تاريخ طبري _ فتوح البلدان للبلاذري _ العقد الفريد جلد اول .


معجم
البلدان جلد دوم .


 سيره عمر لابن جوزي .


 تاريخ ابن كثير جلد هفتم و هشتم .


تاريخ
سيوطي .


 السيره الحلبيه .


الاصابه
جلد سوم و غيره .


 بيت اي از اشعار ابو المختار يزيد بن قيس بن
يزيد در نامه اي به عمر بن الخطاب :


 فلاند عن اهل الرساتيق و القري


يسغون
مال الله في الادم و الوفري


فقاسمهم
اهلي فداوك انهم


سيرضون
ان قاسمتهم منك بالشطر .




[28] _ كتاب احكام السلطانيه باب قسم الفيي و الغنيمه .


_ عن عباده بن الصامت : فقسمه ( رسول الله ) بين المسلمين علي السواء .


_ سنن ابي داود باب مواضع الخمس :


كان
ابوبكر يقسم خمس نحو قسم رسول الله غير انه لم يكن يعطي قربي رسول الله صلي الله
عليه و سلم ما كان النبي يعطيهم .


_ رسول خدا فييء و غنيمه را بطور مساوري ميان مسلمانان تقيسم مي كرد و خمس را مطابق
آنچه خداوند در قرآن فرموده بود به ذوي القربي و صاحبان سهم مي داد اما ابوبر سهم
ذوي القربي را از خمس نداد و عمر علاوه بر آن تقسيم بالسويه رسول خدا را نقض كرد :


بخاري _ ابواب غزوره البدر _ في تفضيل عمر بعضا علي بعض :


كان
عطاء البدريين خمسه الاف و قال عمر لافضلنهم علي من بعهدهم .


_ اموال ابي عبيد نقل مي كند كه عمر بن الخطاب عجم ها را يعني غير عرب را انسانهاي
پست مي دانست و سهم آ«ها در غنيمه و فييء باندازه غلامان عرب قرار داده بود .


_ و
مالك در موطأاش كه عمر گفت عجم از عرب ارث نمي برد مگر آنكه آن فرد عجمي در سرزمين
عرب متولد شده باشد .


ابي
عمر بن الخطاب آن يورث احدا من الاعاجم الا احدا ولد في العرب _ اما خطبه رسول
الله يوم الحج الاكبر ايها الناس انما المومنون اخوه ......... ليس لعربي علي عجمي
فضل الا بالتقوي _ عمر درباره زنها مي گفت زدن مرد زنش را به هر علتي باشد گناه
ندارد و روز قيامت از او درباره زدن زنش سوال نمي كنند :


_ سنن ابن ماجه در ابواب نكاح در باب ضرب النساء :


عن
اشعث بن قيس قال ضفت عمر ليله فلما كان في جوف الليل قام الي امراته يضربها فحجزت
بينهما فلما آواي الي فراشه قال لي يا اشعث احفظ عني شيئا سمعته من رسول الله لا
يسئل الرجل فيما ضرب امراته _ مسند احمد جلد يك صفحه 20 آ .




[29] _ بنقل مسلم _ در كتاب الاماره باينكه معاويه مردم را امر به خوردن مال حرام و
ريختن خون حرام ميكرد .




[30] _ بخاري كتاب بده الخلق ص 144 _ جلد چهارم .




[31] _ بخاري _ ابواب المناقب باب علامات النبوء . مسلم آخره _ ابواب الفتن




[32] _ بخاري ابواب غزوات _ عزوه بدر و مسلم




[33] _ بخاري _ ابواب الاحكام




[34] _ بخاري _ كتاب العلم باب كتابه العلم _ و كتاب المرض باب فرموا عني وكتاب
الجهاد و السير باب هل يشتشفع الي اهل الذمه .


مسلم _ كتاب الوصيه باب تركه الوصيه _ و كتاب بده الخلق _ باب مرض النبي و احمد في مسند
و ابن سعد في طبقاته .




[35] _ ترمدي _ باب مناقب


موطأ
مالك بدب قدر


احمد _ جلد 1 صفحه 51 _ جلد سوم صفحه 59




[36] _ مسلم در كتاب فتن _ رسول خدا به عمار فرمود : تقتلك الفئه الباغيه بعضي عمار
تو را گروه ستمگر مي كشند و عمار را لشكر معاويه كشتند يعني معاويه ستمگر است به
شهادت رسول خدا .




[37] _ ابابكر در سقيفه گفت ما هستيم از قريش كه رياست حق ما قريشيان است _ لن يعرف
هذا الامر الا لهذا لحي من قريش _ بخاري ابواب حدود باب حد رجم حبلي _ تاريخ طبري
در سال يازدهم




[38] _ سنن ابن ماجه _ كتاب فتن _ باب افتراق الامم و سنن ترمذي _ كتاب ايمان باب
ماجاء في افتراق الامه و سنن ابن داود _ كتاب السنه و ساير كتب حديث بطور متواتر
نقل شده و مجمع عليه همه فرق امت است .




[39] _ جماعت مسلمين هميشه در حال نبودند گاهي موافق رسول خدا و گاهي در مخالفت با
رسول خدا و پس از رسول خدا گاهي موافق و گاهي مخالف سلطان گاهي موافق عثمان و گاهي
مخالف عثمان و ..... بودند .




[40] _ اعتراف عمر در جوابيه به اينكه عالم به قرآن وسنت نيست و اگر كسي راجع به
قرآن سوالي دارد از ابي بن كعب سوال كند واگر كسي از حلال و حرام سوالي دارد
ازمعاذ بن جبل و ...... سوال كند :


من
اراد ان يسال عم القرآن فليات ابي بن كعب و من اراد ان يسال عن الحلال و الحرام
فليات معاذ بن جبل و ........ كتاب اموال ابي عبيد المتوفي 224 و


 السنن الكبري جلد ششم .


 مستدرك الحاكم جلد سوم .


 العقد الفريد جلد دوم .


 معجم البلدان جلد سوم .


 سيره عمر بن الخطاب لابن جوزي .




[41] _ بخاري _ آخر كتاب الاحكام :


 يكون اثنا عشر اميراً


 _مسلم _ باب الاماره :


 ان هذا الامر لا ينقضي حتي يمضي فيهم اثنا عشر
خليفه ...... كلهم من قريش


 _ مسند احمد _ جلد پنجم _ صفحه 108 _ 90


و
غير اينها بطور متواتر نقل شده است .


 




[42] _ مسلم _ كتاب الاماره _ باب الامر ببيعه الخلفاء .




[43] _ مسلم _كتاب اماره _ و في البخاري _ اثنا عشر اميراً .




[44] _ بخاري و مسلم و .... در ابواب مناقب علي




[45] _ بخاري _ ابواب المناقب _ باب علامات النبوه


مسلم _ ابواب الفتن  و بقیه كتب در ابواب
الفتن


و
بقيه كتب در ابواب الفتن




[46] _ مسلم بر فرار همه قريش الانفرين يعني عثمان هم فرار كرد .


_ روايه تفسير فخر رازي ، وكتاب الاصابه جلد 2 در ترجمه رافع بن المعلي الانصاري


1_ و بخاري _ ابواب مناقب _ باب مناقب عثمان _ اعتراف عبداله بن عمر به فرار عثمان در
جنگ احد .


 




2_ مستدرك و غيره




[48] _ مسلم _ باب الاماره




[49] _ ترمذي باب فتن _ ابن ماجه باب فتن




[50] _ تاريخ طبري در قصه شورا .




| شناسه مطلب: 73984