بخش 2
محمد (صلّی الله علیه وآله) شیعیان و دلایل گفتن سلام و صلوات بر معصومین و امامان شیعیان چند گروهاند و کدام یک از آنها حق است؟ صحیح بخاری و صحیح مسلم در نگاه شیعه طلب حاجت از امامان (و از غیر خدا) و نذر برای شرک نیست؟
|
28 |
|
محمد(صلّي الله عليه وآله) و علي (عليه السلام) از ديدگاه شيعيان به ويژه ايرانيان
پرسش: آيا حقيقت دارد كه شيعيان و مخصوصاً ايرانيان علي (عليه السلام) را بالاتر از پيامبر خدا(صلّي الله عليه وآله)مي دانند و حتي او را خدا مي خوانند!؟ و نيز برخي معتقدند كه جبرئيل اشتباهاً وحي را به محمد(صلّي الله عليه وآله) نازل كرده، در صورتي كه ماموريت جبرئيل، رساندن وحي به علي (عليه السلام) بوده است؟
پاسخ: اگر مطالب فوق در يكي از كتب
شيعيان نوشته شده بود و يا يكي از علماي شيعه در جائي بيان كرده بود، طرح اين اتهام
مناسبت داشت، بر اساس آنچه در كتب اعتقادي شيعه ثبت شده و مطابق روايات نبوي و اهل
بيت پيامبر، شيعيان اميرالمؤمنين(عليه السلام)جملگي
بندگان حق تعالي هستند.
علي (عليه السلام) را
اميرالمؤمنين و محمد(صلّي الله عليه وآله) را نيز
پيامبر و عبد صالح او دانسته، مطيع و فرمانبردار پروردگار متعال هستند.
عقيده آن
ها درباره علي ابن ابي طالب(عليه السلام) چيزي جز
آنچه پيغمبر درباره او فرموده، نيست.
آن ها علي (عليه
السلام) را عبد صالح پروردگار، وصي و خليفه بلافصل رسول الله(صلّي الله عليه وآله) مي دانند.
بنابراين هر عقيده
ديگري از نظر شيعيان مردود است.
البته غلات را نيز از مسلمين ندانسته و آن ها را
كافر، مرتد و نجس مي دانند.
لذا هر كس كه با وسوسه شيطان غلو نمايد، از شيعيان
نمي باشد.
حتي خود آن حضرت آنان را مستحق كيفر مي دانست.
براي مثال وقتي كه
جمعي از اهالي سودان و هند نزد ايشان آمدند و اقرار به الوهيت آن حضرت نمودند؛ امام
علي (عليه السلام) آن ها را پند داد و موعظه
نمود.
امام علي (عليه السلام)خود مي فرمايد:
«پروردگارا! همانطور كه عيسي از نصاري بيزاري جست من نيز از طايفه غلات
بيزارم.
پروردگارا آن ها را براي هميشه مخذول و منكوب فرما و احدي از آنان را
ياري مفرما(1)».
در جاي ديگر نيز مي فرمايد: «دو طايفههلاك مي شوند و (چون به
عمل آن ها راضي نمي باشم) از براي من تقصير و گناهي
1 .مناقب آل ابي طالب، ج 1، ص226 ؛ شبهاي پيشاور، ص173 «اللهمّ إنّي بريء من الغلاة كبراءة عيسي ابن مريم من النصاري اللّهم أخذلهم أبداً و لا تنصر منهم أحداً».
|
29 |
|
نيست.
طايفه اول كساني هستند كه در محبت من افراط نموده و بسيار
غلو مي كنند.
طايفه ديگر، آن هايي هستند كه بغض و عداوت بي جهت نسبت به من
دارند.
پس به درستي كه نزد پروردگار از كساني كه درباره ما غلو مي كنند و مرا از
حد خود بالاتر مي برند، بيزاري مي جويم، همانطور كه عيسي ابن مريم از نصاري بيزاري
جست(1).
لذا خود اميرالمؤمنين(عليه السلام) و
ساير اهل بيت از غلات برائت جسته اند و شيعيان اثني عشري هم آن ها را جزء مشركين و
كفار مي دانند.
در كتب شيعه مانند بحار الانوار در مجلد هفتم (چاپ قديم) به اين
موضوع پرداخته است.
در كتب فقهي شيعه هم نظير جواهر الكلام، مسالك آن ها را باطل
دانسته و ازدواج با آن ها حرام شمرده شده است.
شيعيان (بنا به فرمايش امام صادق
منقول در كامل الزيارات) پيامبر را بنده خدا و فرستاده و افضل همه پيامبران و ائمه
مي دانند، آنگاه اميرالمؤمنين را افضل از همه ائمه مي دانند و قائل به پيامبري براي
غير پيامبر نيستند و براي حضرت علي (عليه السلام)
شأني را قائلند كه پيامبر خدا قائل شده اند و در كتب سني و شيعه از قول پيامبر نقل
شده و ائمه هم همانها را ذكر كرده اند.
امام صادق(عليه السلام) فرموده اند:
«وما نحن إلاّ عبيد الذي خلقنا واصطفانا والله ما لنا علي الله من حجّة و لا معنا من الله برائة و إنّا لميّتون و موقوفون ومسؤولون من أحب الغلاة فقد أبغضنا ومن أبغضهم فقد أحبّنا، الغلاة كفار والمفوضة مشركون لعن الله الغلاة».(2)
ما بنده او هستيم كه ما را خلق كرده برگزيد و مي ميريم.
در مقابل
خدا ايستاده و مورد سؤال واقع مي شويم، كسي كه غلات را دوست دارد دشمن ماست و كسي
كه غلات را دشمن دارد ما او را دوست داريم، غلات كافرند و مفوضه مشركند، لعنت
خداوند بر غلات باد.
اما جواب تفصيلي ؛ بعضي از خطب نهج البلاغه كه در باره پيامبر خدا ايراد فرموده
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 .عيون اخبار الرضا(عليه السلام)، ج 1، ص217 ؛ شواهد التنزيل، ج 2، ص231 ؛ تاريخ مدينه دمشق، ج 42، صص295 و 302 ؛ شبهاي پيشاور، ص173 «يهلك فيّ اثنان و لا ذنب لي، محبّ مفرط و مبغض مفرط ، أنا لنبرأ إلي الله ممّن يغلو فينا فوق حدّنا كبراءة عيسي ابن مريم من النصاري ».
2 .بحار الأنوار، جلد سوم، چاپ قديم.
|
30 |
|
وتواضع هاي عجيب و غريبي كه از خود در مقابل آن بزرگوار نشان داده، مي
باشدو سخناني مانند «أَنَا عَبْدٌ مِن عَبيد
محمّد»،و اين كه «مَنْ
عَلَّمَنِي حَرْفاً فَقَدْ صَيَّرني عَبْداً»، به اضافه اعترافاتي كه حضرت
در مورد تلمذ و تعلم خود از رسول الله داشته است.
«سافرتُ
مع رسولِ الله(صلّي الله عليه وآله) ليس له خادم غيري،(1) واسَيتُه بِنَفسِي في المواطن الّتي
تَنْكُصُ فِيهَا اْلأبْطال».(2)
حال اين اميرالمؤمنين(عليه السلام) كه پيشواي شيعيان است و در عقايد و اعمال، ميزان اعمال همه خصوصاً شيعيان است و اولين مؤمن است، آيا به قرآن ايمان داشته است يا نه؟! آيا به سوره بقره آيات 96 و 97 در قرآن كريم ايمان داشته است يا نه كه جبرئيل(عليه السلام)وحي را به پيامبر خدا نازل كرده و دشمني با ملائكه و رسل و جبرئيل و ميكائيل از كفار است؟ آيا آن بزرگوار به آيات 26 و 27 و 28 سوره جن، { عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلي غَيْبِهِ أَحَداً إِلاّ مَنِ ارْتَضي مِنْ رَسُول فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَداً لِيَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ وَأَحاطَ بِما لَدَيْهِمْ وَأَحْصي كُلَّ شَيْء عَدَداً}(3)ايمان داشته است يا خير؟
از طرف ديگر معلوم است كه ملائكه الهي به دليل سوره تحريم آيه 6 { لا يَعْصُونَ اللهَ ما أَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ}از گناه و خطا معصوم اند.
علاوه بر اين، مأموريت هاي آن ها تحت نظارت كامل پروردگار متعال است همانگونه آيه شريفه { وَ ما نَتَنَزَّلُ إِلاّ بِأَمْرِ رَبِّكَ لَهُ ما بَيْنَ أَيْدِينا وَ ما خَلْفَنا وَ ما بَيْنَ ذلِكَ وَ ما كانَ رَبُّكَ نَسِيّاً} (مريم ـ 64) مي فرمايد نازل شدن آن ها به دستور خداست و خداوند بر ذوات آن ها، افعال و آثار آن ها احاطه كامل دارد و خداوند فراموش كار نيست.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 .كتاب حياة أميرالمؤمنين عن لسانه، ص55
2 .همان مصدر، ص125، و باب تعلم و تلمذ آن
حضرت از پيامبر خدا، ص222 ـ 210، همان مصدر.
نهج البلاغه.
3 .داناي نهان است و كسي را بر غيب خود آگاه نمي كند جز پيامبري كه از او خشنود باشد كه (در اين صورت) براي او از پيش رو و از پشت سرش نگاهباني خواهد گماشت تا معلوم بدارد كه پيامهاي پروردگار خود را رسانيده اند و (خدا) بدانچه نزد ايشان است احاطه دارد و هر چيزي را به عدد شماره كرده است.
|
31 |
|
همانگونه كه آيات سوره جن نيز بر كنترل كامل پروردگار عالم بر افعال رسولان براي اين كه كاملاً طبق دستور ربوبي عمل كنند دلالت دارد.
بنابراين چگونه ممكن است مسلماني كه به قرآن معتقد است و به آيات ذكر شده فوق معتقد است به اشتباه جبرئيل(عليه السلام) در مأموريت نيز معتقد باشد؟!
با توجه به روايات مشحون از تواضع و اعتراف به تلمذ كه از اميرالمؤمنين(عليه السلام)بدست ما رسيده، چگونه ممكن است شيعه در حالي كه با اعتقاد به امامت بلا فصل آن بزرگوار افتخار مي كند درباره مولا علي (عليه السلام) و نسبتش به پيامبر(صلّي الله عليه وآله) نظري بر خلاف نظر خود علي (عليه السلام) داشته باشد و او را بالاتر از پيامبر بداند؟!
اما نعوذ بالله اعتقاد به الاهيت علي (عليه السلام) كه كفر صريح است، اعتقاد اقليتي انحرافي و انشعابي است كه از نظر فقه شيعه محكوم به كفر و نجاست هستند، ارتباطي به شيعه ندارد.
براي اين كه معلوم شود چه كسي اهل غلو است خوبست جلد 7 و 8 الغدير تورّقي شود تا غلاة شناخته شوند!
|
32 |
|
شيعيان و دلايل گفتن سلام و صلوات بر معصومين و امامان
پرسش: چرا موقعي كه شيعيان، نام امامان
خود را مي برند به جاي رضي الله عنهم از سلام الله عليهم يا از صلوات الله عليهم
استفاده مي كنند.
در صورتي كه بر طبق آيه شريفه { إِنَّ اللهَ وَ مَلائِكَتَهُ
يُصَلُّونَ عَلَي النَّبِيِّ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ
سَلِّمُوا تَسْلِيماً}؛ خداوند و فرشتگانش به
روان پاك پيغمبر درود مي فرستند، اي اهل ايمان، شما هم بر او درود فرستاده و سلام
گوييد و تسليم فرمان او شويد(1).
بنابراين سلام و صلوات مخصوص نبي گرامي (صلّي الله عليه وآله)اسلام است و شيعيان بر خلاف نص صريح
قرآن، عمل مي كنند.
آيا اين كار هم بدعت و هم غلو نيست؟
پاسخ: شيعيان نيز معتقدند كه عملي برخلاف
نص قرآن مجيد نبايد انجام شود.
اما مطالب سؤال فوق به دليل زير بدعت و غلو نمي
باشد.
اولا آيه مورد اشاره فقط سلام و صلوات فرستادن بر رسول الله را امر
نموده و هرگز از سلام و صلوات فرستادن بر ديگران ممانعت ننموده است.
مثلا در آيه
157 بقره { الَّذِينَ إِذا
أَصابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قالُوا إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ أُولئِكَ
عَلَيْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولئِكَ هُمُ
الْمُهْتَدُونَ}خداوند صلوات را بر بندگان زيادي كه شامل اين آيه شوند نثار مي كند، بلكه بر
اساس آيه 42 احزاب { هُوَ الَّذِي
يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَمَلائِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَي
النُّورِ وَ كانَ بِالْمُؤْمِنِينَ رَحِيماً}،
اين درباره صلوات و در مورد سلام نيز، نه تنها منتفي نيست بلكه آيات قرآن آن را
تشويق مي كند.
{ وَإِذا جاءَكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِآياتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ} (انعام ـ 54)
ملائكه بر مؤمنان سلام مي كنند، رعد آيه 24؛ و تحيت مؤمنان در بهشت به يكديگر سلام است، ابراهيم ـ 23.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 .احزاب (33): 56
|
33 |
|
تا اينجا مربوط به عامه اهل ايمان است كه درود و سلام بر آن ها
منعي ندارد.
اما در مورد اهل بيت پيامبر(صلي الله عليه
وآله) به دلائل زيادي كه به برخي از آن ها اشاره مي شود از فضيلت بيشتري
برخوردار است.
خداوند در سوره صافات مي فرمايد: { سَلامٌ عَلَي آلِ ياسِينَ}(1) و
يا در همين سوره، مرتب بر ساير انبياي عظام سلام مي فرستد: { سَلامٌ عَلَي
الْمُرسَلِينَ}(2)، { سَلامٌ عَلَي نُوحِ فِي الْعَالَمِينَ}(3)،{ سَلامٌ عَلَي إبْراهِيمَ}(4)، {
سَلامٌ عَلَي مُوسَي وَ هَارُونَ}(5)، واضح است
كه در اين آيات، نوح، ابراهيم، موسي و هارون جملگي پيامبران الهي هستند و بر آن ها
سلام گفته است.
اما (ياسين) يكي از نام هاي حضرت ختمي مرتبت است و سلام بر آل او
يعني سلام بر اهلبيت و اولاد او.
بنابراين چون در هيچ جاي قرآن بر اولاد ساير
پيامبران به جز اولاد حضرت محمد مصطفي (صلي الله عليه
وآله) سلام نشده است، پس {
سَلامٌ عَلَي آلِ ياسِينَ }يعني سلام بر اولاد
خاتم الانبيا.
مخصوصاً در قران مجيد و به منظور روشنگري بيشتر امت، پنج نام از
دوازده نام مبارك پيغمبر را آورده است كه عبارتند از: (نون، يس، محمد، احمد و
عبدالله)
از نظر علماي شيعه، مراد از آل ياسين يقيناً آل محمد مي
باشد.
بسياري از علماي اهل سنت نيز اين گونه برداشت نموده اند.
مثلاً ابن حجر
در صواعق محرقه از ابن عباس و جمعي ديگر از مفسرين نقل مي كند كه: «مراد از آل
ياسين، آل محمد(6) مي باشد».
اين تفسير را امام فخر رازي در جلد هفتم تفسير
كبيرش، نقاش از كلبي در باب دوم و نيزسيد ابي بكر شهاب الدين علوي در باب اول كتاب
«رشفة الصادي من بحر فضائل بني النبي الهادي » بيان كرده
است.
مهمتر از اين مطالب آن چيزي است كه امام فخر رازي
1 .صافات (37): 130 .
بنابر قرائتي ،
«سلامٌ علي آل ياسين» مي باشد.
2 .صافات (37): 181
3 .صافات (37): 79
4 .صافات (37): 109
5 .صافات (37): 120
6 .فتح الباري ، ج 65 ، ص265 ؛ ينابيع المودة لذوي القربي ، ج 6 ص435 ؛ تنبيه الغافلين، ص146 ؛ شبهاي پيشاور، ص180 «أَنَّ الْمُرَادَ بِذَلِكَ سَلامٌ عَلي آلِ مُحَمّد».
|
34 |
|
ذكر كرده است «اهل بيت آن حضرت در پنج چيز با آن حضرت برابري مي كنند:
1 .در سلام؛ كه خداي متعال فرموده است: سلام بر پيغمبر بزرگوار و نيز بر آل ياسين (يعني سلام بر آل محمد).
2. درصلوات برآن حضرت؛ كه درتشهدنماز،براهل بيت اوصلوات فرستاده مي شود.
3 .در طهارت؛ كه خداي متعال فرموده است: طه.
يعني اي طاهر
و آيه تطهير را نازل كرده است.
4 .در تحريم صدقه؛ كه بر پيغمبر و بر اهل پيغمبر صدقه حرام است.
5 .در محبت؛ كه خداي متعال فرموده است: بگو اگر شما خدا را
دوست مي داريد، مرا متابعت كنيد تا خدا شما را دوست بدارد.
درباره اهل بيت آن
حضرت فرموده است: اي محمد؛ به آن ها (امت) بگو: من از شما بجز دوستي ذوالقربي و اهل
بيتم اجر و مزدي نمي خواهم(1)».
بخاري و مسلم در صحيح خود آورده اند كه پيغمبر فرمود: «بين من و
اهل بيت من در صلوات جدايي نيندازيد» به طوري كه وقتي آيه شريفه { إِنَّ اللهَ وَ مَلائِكَتَهُ
يُصَلُّونَ عَلَي النَّبِيِّ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ
سَلِّمُوا تَسْلِيماً}بر پيغمبر نازل گرديد از ايشان سؤال شد: يا رسول الله؛ چگونه بر شما صلوات
بفرستيم؟ حضرت در پاسخ فرمود: «اللهم صل علي محمد و آل
محمد».
امام فخر رازي نيز در جلد ششم تفسير كبيرپاسخ ايشان را چنين نقل
مي كند: «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد
كَمَا صَلَّيْتَ عَلَي إِبْرَاهِيمَ وَ عَلَي آلِ إِبْرَاهِيمَ وَ بَارِكْ عَلَي
مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد كَما بَارَكْتَ عَلَي إِبْرَاهِيمَ وَ عَلَي آلِ
إِبْرَاهِيمَ إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ».
ابن حجر، دنباله اين پرسش را
چنين روايت مي كند كه پيغمبر فرمود: «صلوات بريده و بترا بر من نفرستيد(2)» و ادامه
داد كه صلوات بترا مثل
1 .بحار الانوار، ج 23، ص170 به نقل از ابن حجر در صواعق از قول فخر الدين رازي ؛ نظم دررالسمطين، ص293 ؛ شبهاي پيشاور، ص180 «إن أهل بيته يساوونه في خمسة أشياء في السلام قال السلام عليك أيها النبيّ و قال سلام علي آل يس و في الصلاة عليه و عليهم في التشهد و قال طه أي يا طاهر و قال: (وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً) و في تحريم الصدقة و في المحبة قال الله تعالي (فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللّهُ) و قال: (قُلْ لاَ أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبي ) ».
2 .مصباح الفقيه، ج 2، قسمت 1، ص370 ؛ شبهاي پيشاور، ص182 «لا تصلّوا علي الصلاة البترا»
|
35 |
|
«اللهم صل علي محمد» مي باشد كه تكميل شده
آن بايد به صورت «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَي مُحَمَّد وَ آلِ
مُحَمَّد»باشد.
حتي سيد ابي بكر شهاب الدين
علوي ، از علماي اهل تسنن در باب دوم از كتاب «رشفة الصادي من
بحر فضائل بني النّبي الهادي»، صلوات بر محمد و آل محمد را در تشهد نماز
واجب شمرده است.(1) شافعي و ديگران بر اين عقيده اند و در شعر معروف خود به آن
اشاره كرده است:
يا أهل بيت رسول الله حبّكم *** فرض من الله في القرآن أنزله
كفاكم من عظيم القدر أنّكم *** من لَمْ يُصلّ عليكُم لا صَلاةَ لَهُ
اي اهل بيت رسول الله دوستي شما را خداوند در قرآن واجب نموده
است.
در بزرگي و مقام شما همين بس كه هر كس بر شما (آل محمد) صلوات نفرستد نمازش
قبولنمي شود.
يادآوري اين نكته ضروري است كه خود اهل سنت نيز بين علي (عليه السلام) و ساير خلفا فرق مي گذارند ونوعاً درباره
ايشان كرم الله وجهه يا عليه السلام (نظير فصول المهمّة) مي گويند وبه نظرمي رسدكه
رضي الله عنه رانسبت به ايشان روانمي دانند.
زيراموجب اين گمان مي شود كه ايشان
با ديگران برابر است و حال آن كه خود مي فهمند كه وجداناً اين طور نيست.
خوب سلام و صلوات بر ائمه هدي (عليهم السلام) بدعت است! اما آيا حذف «حَي عَلي خَيْرِ الْعَمَلِ» در زمان خليفه دوم سنت نيست؟ آيا تحريم متعه حج و متعه نساء در زمان او سنت نيست؟ آيا خواندن نوافل ماه مبارك رمضان بصورت جماعت سنت نيست؟ در حالي كه در زمان پيامبر خدا(صلّي الله عليه وآله) و زمان خلافت ابوبكر و اوايل خلافت خليفه دوم، «حَي عَلي خَيْرِ الْعَمَلِ» در اذان گفته مي شد، متعه حج و متعه نساء مورد عمل واقع مي شد و نوافل فرادي خوانده مي شد، و او به اجتهاد خود اين تغييرات را ايجاد كرد، اين ها بدعت و خروج از سنت است يا سلام كردن مؤمنان به يكديگر و سلام آن ها بر فرزندان پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله)؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 .نسائي ، دارقطني ، ابن حجر، بيهقي ، ابو
اسحق مروزي ، سمهودي ، دووي (در تنقيح) ـ سراج الدين قصيمي نيز بر اين نظراند.
همه
در ص29 تا 35 باب 2 ـ «رشفة الصادي من بحر فضائل بني النبي الهادي».
چاپ اعلاميه
مصر 1303هجري .
|
36 |
|
شيعيان چند گروه اند و كدام يك از آنها حق است؟
پرسش: شيعيان به چند دسته تقسيم مي شوند و كداميك از آنان بر حق مي باشند؟
پاسخ: شيعيان واقعي كه همان بندگان مطيع
خدا و پيروان خاندان رسالت مي باشند، بيش از يك گروه نيستند.
شيعيان، دوازده
امامي هستند كه امام اول آن ها علي ابن ابي طالب(عليه
السلام)است و فرزندانش حسن و حسين... تا حضرت حجت مهدي صاحب الزمان (عج) ـ
كه هم اينك از ديده ها پنهان است، امامان بعدي آن ها مي باشند.
در طول تاريخ
گروه هاي منحرف ديگري به نام تشيع و شيعه ظهور نموده اند كه غير از مذهب شيعه
دوازده امامي كه از طرف پيامبر و اميرالمؤمنين علي (عليه
السلام) منصوص است، سه دسته ديگر خود را پيرو اميرالمومنين علي (عليه السلام) مي دانند، (فرقه هاي ديگري هم بوده اند كه
منقرض شده اند).
اين سه دسته عبارتند از:
1 .زيديه؛ كه خود را پيرو زيد بن علي بن الحسين(عليه السلام) مي دانند و مبادي اعتقادي آن ها با مذهب
اثني عشري از هر نظر متفاوت است و در يمن و اطراف آن حضور دارند.
البته خود زيد
بن علي بن الحسين تابع برادر بزرگترش امام محمد باقر(عليه
السلام) بود و هيچگونه ادعايي نداشته است.
2 .اسماعيليه؛ كه خود را پيرو اسماعيل فرزند امام صادق(عليه السلام) مي دانند (و در گذشته حكومت فاطميان را در
مصر داشته اند و دانشگاه الازهر بنام جامعة الزهرا را تأسيس كرده اند كه با رفتن آن
ها تغيير نام گرفته) و اكنون در ايران و مصر حضور دارند.
اسماعيل در زمان حيات
امام صادق(عليه السلام) فوت كرد و خود حضرت ايشان را
تشييع و بخاك سپرد و در چند محل از حاضرين در مرگ وي استشهاد كرد.
3 .رفَضَه و غلاة؛ كه در مورد اميرالمؤمنين(عليه السلام) غلو تا حد الاهيت مي كنند كه آن ها جزو دسته بندي شيعيان به حساب نمي آيند و همانطور كه گذشت شيعيان آن ها را كافر مي دانند و اميرالمؤمنين از آن ها برائت جسته اند.
در مقابل اين سه گروه، فرقه ديگري وجود دارد كه شيعه اماميه اثني عشري
|
37 |
|
(دوازده امامي ) نام دارند و شيعه واقعي هستند.
اين گروه معتقد به
ذات واجب الوجود حضرت احديت ـ جل و علا ـ مي باشند كه احد و واحد است، نظير و شبيه
و عديل ندارد، نه جسم است و نه صورت، نه عرض است و نه جوهر و از جميع صفات امكانيه
مبرا است.
او را خالق اعراض و جواهر مي دانند و شريكي در خلق موجودات و در افاضه
فيوضات براي او قائل نيستند.
چون ذات واجب الوجودش هرگز قابل رؤيت نيست و از طرفي نيز خلق محتاج
راهنمايي و هدايت اوست، لذا فرستادگان و رسولاني را از جنس بشر برگزيده، و آنان را
با دلاليل، براهين، معجزات، بيّنات و دستورهاي كافي ، به اقتضاي احتياجات هر زمان،
براي هدايت بشر فرستاده است.
تعداد آن ها بسيار مي باشد؛ امّا تمامي آن ها تحت
اوامر پنج پيغمبر اولو العزم يعني :
1 .نوح شيخ الانبيا(عليه السلام)
2 .ابراهيم خليل الرحمن(عليه السلام)
3 .موسي كليم الله(عليه السلام)
4 .عيسي روح الله(عليه السلام)
5 .محمد مصطفي خاتم الانبيا(صلي الله عليه وآله)؛
هادي و راهنماي بشريت بودند.
شيعه معتقد است كه دين و شريعت
محمد(صلّي الله عليه وآله) تا قيامت باقي
است.
بنابراين «آنچه كه محمد حلال نموده تا روز قيامت حلال و آنچه را حرام نموده
تا روز قيامت حرام است و شريعت او تا روز قيامت مستمر و پا بر جا است»(1).
طبق
اعتقاد شيعيان واقعي ، خداوند متعال براي جميع اعمال آدمي ، سزا و جزايي معين فرموده
كه در بهشت و دوزخ به آن ها داده مي شود.
به همين جهت معتقد به يوم الجزا است،
يعني در آن روز تمام خلايق از ابتداي آفرينش تا آخرين نفر، دو باره زنده و به صحراي
محشر آورده مي شوند و پس از رسيدگي و محاكمه، به سزا يا جزاي اعمال
1 .النص و الاجتهاد، ص1 ؛ وسايل الشيعه، ج 18، ص124 حديث 47 ؛ التحفة السنيه، ص113 ؛ شبهاي پيشاور، ص189 «حَلالُ محمّد حلالٌ إلي يَومِ القِيامة و حَرامُهُ حَرامٌ إلي يَوم القِيامة و شريعَتُهُ مستمرة إلي يَومِ الْقِيامَةِ».
|
38 |
|
خود مي رسند.
سند محكم و ثابت شيعيان، همين قرآن كريم است كه از زمان رسول
الله(صلّي الله عليه وآله) تا كنون دست نخورده و
تحريف نشده مي باشد و شيعيان عامل به دستورات آن هستند.
شيعيان به همه احكام
واجب مندرج در قرآن از قبيل نماز، روزه، زكاه، حج، جهاد و غيره معتقدند.
همچنين
از كليه معاصي و گناهان كبيره و صغيره نظير شراب، قمار، زنا، لواط، ربا، قتل نفس و
ظلم و ستم و غير آن ها كه در قرآن مجيد و اخبار اهل بيت منع شده است، بايد اجتناب
نمايند.
از آنجايي كه شيعيان بر اين عقيده اند كه همانگونه كه احكام و دستورات
الهي آورنده اي دارد كه حكيم متعال او را برگزيده و معرفي نموده است، بايد
نگاهدارنده اي هم داشته باشد تا بعد از وفات آورنده (پيامبر خدا(صلّي الله عليه وآله)) حافظ، حارس و نگهبان آن دين و شريعت
باشد.
همانگونه كه خداوند اين آورنده و پيغمبر را به مردم معرفي نموده است،
بايستي وصي خليفه و نگهدارنده دين را انتخاب و به وسيله آورنده دين (پيغمبر) به امت
معرفي نمايد.
چون تمامي انبيا، اوصيا و جانشينان خود را به امر خداي متعال معرفي
نموده اند، خاتم الانبيا كه افضل و اكمل همه آن ها مي باشد، براي جلوگيري از اختلاف
و فساد در بين امتش آن ها را به حال خود رها ننموده و بر اساس همين سنت، اوصياي خود
را به امر پروردگار معرفي نموده است.
تعداد اين اوصيا كه از جانب خداي متعال
معرفي شده اند، دوازده نفر به شرح زير مي باشند:
1 .اوّل آن ها سيد الاوصيا علي ابن ابي طالب(عليه السلام)؛
2 .پس از او فرزندش حسن(عليه السلام)؛
3 .سپس برادرش الحسين(عليه السلام)؛
4 .سپس فرزندش علي زين العابدين(عليه السلام)؛
5 .سپس فرزندش محمد باقر العلوم(عليه السلام)؛
6 .سپس فرزندش جعفر الصادق(عليه السلام)؛
7 .سپس فرزندش موسي الكاظم(عليه السلام)؛
8 .سپس فرزندش علي الرضا(عليه السلام)؛
|
39 |
|
9 .سپس فرزندش محمد التقي (عليه السلام)؛
10 .سپس فرزندش علي النقي (عليه السلام)؛
11 .سپس فرزندش حسن العسكري (عليه السلام)؛
12 .سپس فرزندش محمد المهدي (عليه السلام) و هو حجّة القائم الذي غاب عن الانظار لا عن الأمصار ملأ الله الأرض به قسطاً و عدلاً كما ملئت ظلماً و جوراً.
بر اساس اعتقاد شيعيان، اين دوازده امام بر حق از جانب پروردگار و به
وسيله پيامبر گرامي اسلام(صلّي الله عليه وآله) معرفي
شده اند كه بنابر اخبار متواتر، امام دوازدهم آن ها غيبت اختيار نموده است.
در
حقيقت خداوند آن وجود مقدس را براي رفع ظلم و جور، و نيز نشر عدالت به عنوان ذخيره
و مصلح كل قرار داده است.
اين اخبار در احاديث اهل سنت نيز موجود است.
|
40 |
|
صحيح بخاري و صحيح مسلم در نگاه شيعه
پرسش: نظر شيعيان درباره دو كتاب صحيح بخاري و صحيح مسلم (و ساير صحاح) كه بعد از قرآن مجيد مرجع معتبر اهل سنت مي باشد، چيست؟
پاسخ: بسياري از علماي اهل سنّت، مثل
شهاب الدين احمد بن محمد قسطلاني در «ارشاد الساري »، علامه ابوالفضل جعفر بن ثعلب
شافعي در كتاب «الامتاع في احكام السماع»، شيخ عبد القادر بن محمد قرشي حنفي در
«جواهر المضيئه في طبقات الحنيفه» و شيخ الاسلام ابو زكرياي نووي در شرح صحيح و ابن
القيم در «زاد المعاد في هدي خير العباد» و... صريحاً به برخي از احاديث صحيحين
انتقاد داشته و اعتراف دارند كه بسياري از احاديث ضعيف غير صحيح در صحيحين موجود
است؛ بعضي از روايات غير صحيح، خنده آور و بعضاً كفرآميز در آن ها وجود دارد.
از
جمله، اخبار كفرآميزي درباره اعتقاد به جسمانيت و رؤيت جسماني پرورودگار در دنيا و
آخرت وجود دارد.
به طور مثال در باب فضل السجود من كتاب الأذان از جلد اول، باب
الصراط من كتاب الرقاق از جلد چهارم و صفحه 86 جلد اول صحيح بخاري ، مطالبي در باب
«إثبات رؤية المؤمنين ربهم في الآخرة» وجود دارد كه دو
نمونه آن در زير آورده مي شود.
«همانا شعله هاي آتش پيوسته زياد مي گردد و آرام نمي گيرد تا آن
كه خداوند پاي خود را بر روي آتش نهاده و امر مي كند كه تا اين زمان كافي
است(1)».
همچنين ابو هريره روايت نموده كه عده اي از مردم از رسول الله(صلّي الله عليه وآله) پرسيدند: «آيا پروردگار خود را در
روز قيامت مي بينيم؟ ايشان فرمود: آري خواهيد ديد، مگر در يك روز صاف و آفتابي ، در
هنگام ظهر از مشاهده خورشيد ضرري به شما مي رسد؟ عرض كردند: خير، پس فرمود:آيا ديدن
تمامي قرص ماه در شبهاي بدون ابر به شما ضرري مي رساند؟ عرض كردند خير.
ايشان در
ادامه فرمود: لذا رؤيت پروردگار در قيامت به شما ضرري نخواهد رساند،
1 .دفع شبه التشبيه ص17 ؛ شبهاي پيشاور، ص195 «قال أبو هريرة: «أنّ النّار تزفر و تتغيّظ تغيّظاً شديداً فلا تسكن حتّي يضع قدمه فيها فتقول قط قط أي حسبي حسبي».
|
41 |
|
همانطوري كه از ديدار يكي از آن دو به شما ضرري نمي رسد.
چون روز
قيامت فرا رسد،از جانب خداوند اعلام مي شود كه هرگروهي معبود خود را تبعيت
كند.
پس افرادي كه غير از خالق يگانه (بت ها) را پرستش كرده اند، همگي در آتش
پرتاب مي شوند.
به طوريكه به جز افرادي كه خداوند يگانه را پرستش كرده اند فرد
ديگري ، خوب يا بد، در خارج جهنم باقي نماند.
در آن حال، خالق عالميان به صورت
خاصي كه بشر مي تواند او را ببيند مي آيد، و مي فرمايد: من خالق شما
هستم.
مؤمنين مي گويند: اگر تو خدا باشي ، پناه به خدا مي بريم! ما گروهي نيستيم
كه غير از خالق يكتا را عبادت كرده باشيم.
خداوند در جواب مي گويد: آيا بين شما
و خداوند نشانه اي است كه با آن نشانه، خدا را بينيد و بشناسيد؟ جواب دهند: آري ، پس
خداوند ساق پاي خود را باز مي كند (يعني پاي خود را عريان نشان دهد) آنگاه مؤمنين
سر خود را بالا نموده و خداوند را در همان صورتي كه نخستين بار ديده اند مي
بينند.
پس مي فرمايد: من خداي شما هستم.
آن ها هم اقرار كنند كه تو خداي ما
هستي (1)».
اصلا در اين كتاب بابي (فصلي ) تحت عنوان «اثبات رؤيت خداي متعال» وجود
دارد.
در صورتي كه قرآن مجيد، رؤيت پروردگار را صريحاً نفي نموده و در قرآن مجيد
مي فرمايد: { لا تُدْرِكُهُ
اْلأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ اْلأَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ
الْخَبِيرُ} ؛ «هيچ چشمي او را درك نمي كند و
او همه ديدگان را مشاهده مي كند.
او لطيف و نامرئي و به همه چيز آگاه
است(2)».
وقتي حضرت موسي (عليه السلام) بر حسب
فشار بني اسراييل به هنگام مناجات، تقاضاي رؤيت پروردگار را نمود { رَبِّ أَرِنِي
1 .مسند احمد، ج 2، ص275 ؛ صحيح بخاري ، ج 1، ص195 ؛ صحيح مسلم، ج 1، ص112 ؛ شبهاي پيشاور، ص195 «هل نري ربّنا يوم القيامة؟ قال: نعم، هل تضارون في رؤية الشمس بالظهرة صحوا ليس معها سحاب، قالوا: لا يا رسول الله و هل تضارون في الرؤية القمر ليلة البدر صحوا ليس فيها سحاب؟ قالوا لا يا رسول الله، قال: ما تضارون في رؤية الله يوم القيامة إلاّ كما تضارون في روية أحدهما إذا كان يوم القيامة إذن مؤذن ليتبع كلّ أمّة ما كانت تعبد فلا يبقي أحد كان يعبد غير الله من الأصنام و النصاب إلاّ يتساقطون في النار حتّي إذا لم يبق إلاّ من كان يعبد الله من برّ و فاجر آتاهم ربّ العالمين في أدني صورة من التي رأوه فيها و يقول أنا ربّكم فيقولون نعوذ بالله منك لا نشرك بالله شيئاً فيقول هل بينكم و بينه آية فتعرفونه بها؟! فيقولون: نعم، فيكشف الله عن ساق ثمّ يرفعون رؤوسهم و قد تحوّل في صورة التي رأوه فيها أول مرّة فقال: أنا ربّكم فيقولون أنت ربّنا».
2 .انعام(6): 103
|
42 |
|
أَنْظُرْ إِلَيْكَ} ؛ خدايا خود را به من آشكار
نما تا تو را مشاهده نمايم، خداوند در پاسخموسي گفت: { قالَ لَنْ تَرانِي} ؛ «هرگز تا ابد مرا نخواهي ديد».(1) اما عده اي استناد
به اين پاسخ امام علي (عليه السلام) : «خدايي را كه
نبينم عبادت نمي كنم»(2) به سؤال مرد يهودي كه از ايشان پرسيد: آيا در وقت عبادت
خدا را مي بيني ؟ اشاره مي كنند و نتيجه مي گيرند كه حق تعالي ديدني است.
شيخ
صدوق در كتاب «توحيد» خود و شيخ كليني در «اصول كافي » باب ابطال الرؤيه اين خبر را
به طور كامل چنين نقل مي كنند: «عالم يهودي از اميرالمؤمنين(عليه السلام)سؤال كرد: آيا در وقت عبادت خدا را مي بيني ؟
حضرت فرمود: خدايي را كه نبينم عبادت نمي كنم.
سؤال كرد چگونه او را مي بيني ؟
فرمود: ذات باري تعالي را با چشم سر نمي بينم، بلكه او را با چشم قلب به نور حقيقت
و ايمان مي بينم(3)».
بسياري از علماي سني ، همانند قاضي بيضاوي و جارالله زمحشري
رؤيت جسماني خداي تعالي را محال عقلي دانسته اند.
از آنجايي كه فقط اجسام عنصري
با چشم سر قابل رؤيت مي باشند، لذا اعتقاد به رؤيت خداوند، چه در دنيا و چه در
آخرت، قطعاً به معناي آن است كه خدا را محاط خود در جهت خاص قرار داده و براي ذات
او قائل به جسمانيت شويم.
بنابراين، خرافات بسياري كه در صحيحين وجود دارد اعتبار آن ها را
مخدوش مي كند.
مثلاً امام بخاري در كتاب غسل خود، مسلم در باب فضائل موسي (عليه السلام) و امام احمد حنبل در جزء دوم مسند خود از
ابوهريره چنين نقل نموده اند: قوم بني اسراييل همگي بهم و بدون ستر عورت به آب
رفته، خود را شستشو داده و به عورت هاي يكديگر نگاه مي كردند.
چون اين كار براي
آن ها رسم و عادت شده بود، زشتي و قباحت آن از بين
1 .اعراف(7): 143
2 .تفسير صافي ، ص84 ؛ شرح الاسماء الحسني ، ج 1 صص64 و 189، ج 2 ص24 ؛ اللمعة البيضاء، ص169 ؛ شبهاي پيشاور، ص197 «لَمْ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَه».
3 .بحار الانوار، ج 4، ص44 و ج 41، ص16 ؛
اضواء الصحيحين، ص151 ؛ شبهاي پيشاور، ص197 «جَاءَ حِبْرٌ إِلَي أَمِيرِ
الْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ، فَقَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ
هَلْ رَأَيْتَ رَبَّكَ حِينَ عَبَدْتَهُ؟ قَالَ: فَقَالَ وَيْلَكَ! مَا كُنْتُ
أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَهُ.
قَالَ: وَ كَيْفَ رَأَيْتَهُ؟ قَالَ: وَيْلَكَ لاَ
تُدْرِكُهُ الْعُيُونُ فِي مُشَاهَدَةِ الاَْبْصَارِ وَ لَكِنْ رَأَتْهُ الْقُلُوبُ
بِحَقَائِقِ الاِْيمَانِ».
|
43 |
|
رفته بود.
فقط حضرت موسي (عليه
السلام) به تنهايي به آب مي رفت تا كسي عورت او را نبيند.
بني اسراييل
اين كار او را دليل بر نقص وي پنداشته و تصور مي كردند كه مثلاً ايشان فتق دارد و
نمي خواهد كسي از آن مطلع شود.
روزي كه حضرت موسي (عليه
السلام) جهت غسل به داخل آب رفته بود، لباس ها را در آورده و بالاي سنگي
گذاشت، سنگ با لباس موسي فرار نمود، موسي (عليه
السلام) به دنبال او مي رفت و مي گفت: اي سنگ، لباس هايم را كجا مي بري ؟ سنگ
آن قدر با لباس موسي رفت و موسي (عليه السلام) همچنان
لخت و بدون ستر عورت او را تعقيب كرد، تا آن كه بني اسراييل توانستند به عورت حضرت
موسي (عليه السلام) نظر افكنند، و بالاخره دريافتند
كه موسي عيب و نقصي (فتق) ندارد.
پس از آن، سنگ از حركت باز ايستاد، موسي (عليه السلام) لباس هايش را گرفت و چنان بر سنگ تازيانه زد
كه سنگ شش يا هفت بار ناله كرد!(1)».
نسبت دادن چنين عملي به هر يك از ما چقدر
زشت و سخيف است؟ چه رسد به اين كه آنرا به پيغمبر اولوالعزمي نسبت دهند.
آيا مي
توان باور نمود كه سنگ به حركت در آيد و لباس ها را ببرد و در واكنش به تازيانه زدن
ناله هم بكند؟! در پاسخ اين سؤال عده اي حركت سنگ را مثل ساير معجزات، از قبيل
اژدها شدن عصاي موسي مي دانند، و از اين موضوع غافلند كه صدور معجزات و خرق عادات
بدان جهت است كه خصم را در مقابل صدور آن عمل عاجز و حق را ظاهر نمايد.
در صورتي
كه اين عمل سنگ، فقط فضاحت را آشكار نموده و اصلاً احقاق حقي در كار نبوده
است.
خبر ديگري از ابوهريره در جلد اول و جلد دوم صحيح بخاري و نيز در جلد
دوم صحيح مسلم بدين گونه نقل شده است: «وقتي ملك الموت به خدمت موسي (عليه السلام)رسيد، به محض اين كه از او خواست تا دعوت
پروردگار را اجابت كند، حضرت موسي (عليه السلام) چنان
سيلي به چشم ملك الموت زد كه چشمش كور شد.
پس ملك الموت به سوي پروردگار
1 .مسند احمد، ج 2، ص315 ؛ صحيح بخاري ، ج 4، ص129 ؛ صحيح مسلم، ج 1، ص183 ؛ سنن الترمذي ، ج 5 ، ص38 ؛ شبهاي پيشاور، ص199 «ففرّ الحجر بثوبه فجمع موسي بأثره يقول ثوبي حجر ثوبي حجر حتّي نظر بنوا اسرائيل إلي سوأة موسي فقالوا والله ما بموسي من بأس فقام الحجر بعد حتي نظر إليه فأخذ موسي ثوبه فطفق بالحجر ضرباً فوالله انّ بالحجر ندباً ستّة أو سبعة...!».
|
44 |
|
برگشت و گفت: مرا به سوي بنده اي فرستادي كه اراده مردن ندارد و چشم
مرا كور نمود.
آنگاه خداوند چشم ملك الموت را سالم نمود و به او فرمود: به سوي
بنده ام برگرد و بگو: اگر طالب زندگي دنيا هستي ، دست خود را بر پشت گاوي بگذار، هر
چه مو به دستت آمد به همان مقدار بر سالهاي زندگاني تو اضافه خواهد شد(1)».
سپس
امام احمد حنبل و محمد بن جرير طبري چنين نتيجه گيري مي كنند كه تا آن هنگام ملك
الموت به صورت علني و آشكار براي قبض روح مي آمد، ولي بعد از آن واقعه مجبور شد كه
پنهاني و مخفيانه براي قبض روح بيايد (شايد از ترس آن كه هر دو چشمش كور نشود!)
مثالي ديگر؛ بخاري در جلد دوم صحيح خود باب «اللهو بالمحراب» و نيز
مسلم در جلد اول صحيح خود باب «الرخصة في اللعب الذي ...» از ابوهريره نقل مي كنند:
«در يك روز عيد، جمعي از سياحان سوداني در مسجد رسول الله(صلّي الله عليه وآله) جمع شده بودند و با اسباب لهو و لعب،
مردم را سرگرم مي كردند.
پيامبر خدا(صلي الله عليه
وآله) به عايشه فرمود: آيا مي خواهي تماشا كني ؟ عايشه پاسخ داد آري يا رسول
الله.
سپس حضرت، عايشه را طوري بر پشت خود سوار نمود كه سرش را از روي شانه آن
حضرت كشيده و صورت خود را به صورت مباركش گذارد.
حضرت آن ها را مرتبا ترغيب مي
نمود تا بهتر و خوبتر بازي كنند و عايشه لذت ببرد!.
تا آن كه عايشه خسته شد و
پيغمبر(صلّي الله عليه وآله)او را بر زمين
گذاشت!».
آيا چنين اخباري ، جعل و بهتان به پيامبران الهي نيست؟!!
به دليل وجود اخبار مشابهي كه در صحيحين آمده است، اخبار آن ها بايد
مورد بررسي و تأمل قرار گيرد.
چون در تاريخ، افراد زيادي مثل ابوهريره(2) بوده
اند كه با دريافت پول از دربار معاويه، حديث جعل مي كرده اند.
لذا اين گونه
احاديث، در ميان
1 .مسند احمد، ج 2، ص315 ؛ فتح الباري ، ج 6
، ص315 ؛ تاريخ مدينه دمشق، ج 61 ، ص178 ؛ ابوهريره، ص70 ؛ شبهاي پيشاور، ص201 «جاء
ملك الموت إلي موسي (عليه السلام) فقال له: أجب ربّك، قال أبو هريرة: فلطم موسي عين ملك الموت ففقأها!
فرجع الملك إلي الله تعالي فقال: إنّك أرسلتني إلي عبد لك لا يريد الموت، ففقأ
عيني.
قال: فرد الله إليه عينه و قال: ارجع إلي عبدي فقل: الحياة تريد فإن كنت
تريد الحياة فضع يدك علي متن ثور فما تورات بيدك من شعرة فإنّك تعيش بها
سنة».
2 .پيشتر گفته شد كه عمر بن الخطاب او را به جرم جعل حديث دروغ تازيانه زد.
|
45 |
|
صحيحين زياد به چشم مي خورد.
در كتاب «صحيح بخاري » خوارج نهروان ثقه(1) شمرده شده اند.
مثلا
عمران بن حطان را كه از سران خوارج بوده و در مدح ابن ملجم مرادي شعر سروده، ثقه
دانسته است.
ياران حجاج بن يوسف از جمله اسماعيل بن اوسط البجلي را كه قاتل سعيد
بن جبير بوده، ثقه دانسته است.
عمر بن سعد كه قاتل امام حسين(عليه السلام) بوده را نيز ثقه دانسته است.
بخاري روايت
از امام صادق(عليه السلام) را ترك كرده، حال آن كه
شافعي و ديگران ايشان (امام صادق(عليه السلام)) را
ثقه دانسته اند.(2)
1 .حديث در تعريف شيعه، از نظر اعتبار به
چهار بخش عمده تقسيم مي شود: 1 .صحيح 2 .حَسَن 3 .موثق يا ثقه 4
.
ضعيف.
ثقه يا موثق (مورد اطمينان)، آن حديثي است كه اسامي واسطه ها ذكر
شده ولي در ميان آن ها اشخاص غير شيعه دوازده امامي نيز هستند، به شرط اين كه به
راستي و درستي شناخته شده باشند.
2 .الغدير، ج5 ، ص296
|
46 |
|
طلب حاجت از امامان (و از غير خدا) و نذر براي شرك نيست؟
پرسش: در كتب ادعيه شيعيان، زياد ديده
مي شود كه از امامان خود طلب حاجت مي كنند.
آيا از غير خدا طلب حاجت كردن، دلالت
بر شرك شيعيان ندارد؟ حتي فقيران شيعه در معابر عمومي ياعلي ، يا حسين، يا ابوالفضل،
يا امام رضا مي گويند و كمتر كسي از آن ها از كلمه يا الله استفاده مي كند كه همگي
آن ها از مظاهر شرك است (چون به غير خدا توجه مي كنند).
يا نذورات خود را همواره
نذر امام و امامزاده مي كنند كه نذر براي مخلوق و غير خدا، شرك است.
پاسخ: قبل از پاسخ به اين سؤال ابتدا بايد تعريف روشن و دقيقي براي شرك، ارائه نمود.
1 .شرك جلي و آشكار، آن است كه انسان در ذات يا صفات يا عبادات و افعال براي خداوند متعال شريك قرار دهد.
* شرك در ذات: يعني در الوهيت، ذات و وحدانيت خداي تعالي شريك قرار
دهد.
مثل نصاري كه قائل به پدر، پسر و روح القدس مي باشند.
هر كدام از اين
سه، داراي يك ويژگي مي باشند كه دو تاي ديگر ندارد و تا اين سه با هم جمع نشوند ذات
خداوندي بارز نگردد.
* شرك در صفات: آن است كه صفات خداوند متعال از قبيل علم، حكمت، قدرت،
حيات... را زايد بر ذات باري تعالي بدانند و اين صفات را عين ذات او
ندانند.
اشاعره اين گونه مي باشند.
* شرك در افعال: آن است كه خداوند را در معني و حقيقت، بالذّات
نداند.
يعني فردي يا افرادي از مخلوقات را مؤثر (كم يا زياد، مستقيم يا غير
مستقيم) در افعال و تدابير الهي بداند.
يا آن كه امور بعد از خلقت را واگذار شده
به خلق بداند.
يهوديان اين گونه مي باشند، زيرا آن ها معتقدند كه خداوند وقتي
خلايق را خلق نمود، از تدبير امور بازماند
|
47 |
|
و به ناچار، كار را به خلق واگذار نموده و خود به كناري رفت.
غلات
نيز بدين جهت كه عقيده دارند خداوند امور را به امامان تفويض نموده تا آن ها خلق
كنند و روزي دهند، اين گونه مي باشند.
به همين جهت آن ها را مفوّضه نيز مي
گويند.
* شرك در عبادت: آن است كه در موقع عبادت توجه، حضور قلب و نيت خود را
به غير خدا متمايل سازد.
بنابراين هر عبادتي كه نيّت آن براي خلق باشد شرك
است.
چون براي خدا شريك قرار مي دهد و او را در مقام عبادت پرستش مي
كند.
2 .شرك خفي : شرك در اعمال، عبادات و طاعات است و تفاوت آن با شرك
در عبادت، بسيار ظريف است.
شرك در اسباب نمونه بارز شرك خفي است.
* شرك در اسباب: و آن زماني است كه چشم اميد و خوف به خلق و اسباب
داشته باشيم.
مثلاً يك كارمند، مستقلاً و منحصراً به اداره، كارفرما يا صاحب
كارش توجه داشته باشد.
اما پاسخ به سؤال درباره شرك شيعيان:
* حاجت خواستن از امامان:
اگر صرف حاجت خواستن و تقاضا نمودن از مخلوق، شرك باشد پس تمام خلايق
مشركند و اصلاً نمي توان موحدي پيدا نمود.
واضح است كه روابط اجتماعي جوامع
انساني بر پايه نياز به يكديگر بنا شده و كمك خواستن از ديگران در دنيا متداول
است.
به طوري كه به سوي يكديگر رفته و بدون اين كه نامي از خداي متعال برده شود
تقاضاي كمك از ديگري مي نمايند.
مثلاً:
* مريضي به مطب پزشكي مي رود و از او درخواست مداوا و معالجه مي كند.
* غريقي در آب فرياد مي زند كه از غرق شدن نجاتش دهند.
* مظلومي به دادگاه مي رود و از قاضي تقاضاي دادرسي مي كند.
* طلبه و دانشجويي نزد استاد رفته و تقاضاي آموزش و يادگيري مي كند.
* كسي كه اموالش به سرقت رفته به كلانتري مي رود و تقاضاي پيداكردن اموال مسروقه را دارد.
* كسي به نانوايي مي رود و تقاضاي چند قرص نان مي كند.
|
48 |
|
آيا مي توان همگي اين افراد را به دليل اين كه در محاورات خويش، نامي
از خداي متعال نمي برند مشرك دانست؟ يقيناً پاسخ منفي است.
حتي بالاتر از همه
اين ها، انبيا نيز از خلايق، تقاضاي كمك و ياري مي طلبيده اند.
در سوره نمل توجه
و دقت شود كه حضرت سليمان به حضار مجلس گفت: { قالَ يا أَيُّهَا الْمَلَؤُا أَيُّكُمْ يَأْتِينِي بِعَرْشِها
قَبْلَ أَنْ يَأْتُونِي مُسْلِمِينَ قالَ عِفْرِيتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتِيكَ
بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِكَ وَ إِنِّي عَلَيْهِ لَقَوِيٌّ أَمِينٌ قالَ
الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ
إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ
رَبِّي} ؛ كداميك از شما تخت بلقيس را قبل از
اين كه او نزد من آيد و تسليم امر من شود به اينجا خواهيد آورد؟ از آن ميان عفريت
جن گفت: من در آوردن تخت او به اندازه اي قادر و امينم كه قبل از آن كه تو از
جايگاه قضاوت خود برخيزي آن را به حضورت مي آورم.
كس ديگري كه به بعضي از علوم
كتاب الهي دانا بود (آصف بن برخيا) گفت: من پيش از آن كه چشم بر هم زني تخت او را
به اينجا مي آورم.
چون سليمان سرير را نزد خود مشاهده كرد گفت: اين توانايي از
فضل خداي من است(1)».
بديهي است كه تخت بلقيس با آن عظمت را از راه دور آوردن،
آن هم در يك چشم بر هم زدن كار مخلوق عاجز نيست.
بنابراين از تقاضا و استمداد طلبيدن سليمان، جهت انتقال تخت بلقيس مي توان دريافت كه صرف كمك خواستن و تقاضا نمودن شرك نيست، زيرا شرك يك امر قلبي است.
از طرف ديگر خلفاي اول و دوم، مخصوصاً به هنگام قضاوت و داوري بين
مردم ـ كه خود از آن عاجز بودند ـ به اميرالمؤمنين(عليه
السلام) مراجعه نموده و استمداد مي طلبيدند.
نمونه هاي اين استمداد در
«مناقب» و «جلوه هايي از عدالت مولود كعبه» بسيار است.
در زير فقط به بيان يك
مورد از مواردي كه خليفه دوم ـ عمر بن الخطاب ـ به اهل بيت و عترت پيغمبر(عليهم السلام) توسل نموده تا به نتيجه برسد بسنده مي
شود.
* ابن حجر مكي در «صواعق محرقه» نقل مي كند:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 .نمل (27): 38 تا 40
|
49 |
|
در سال 17 هجري مردم به دفعات زيادي براي استسقا (دعاي باران) مي
رفتند و نتيجه نمي گرفتند تا اين كه عمر ـ خليفه دوم ـ گفت: فردا به وسيله كسي كه
دعايش مستجاب مي گردد طلب آب خواهم كرد.
خليفه خود نزد عباس عموي پيغمبر رفت و
گفت: با ما بيرون بيا تا به وسيله تو از خداوند متعال طلب آب نماييم.
عباس گفت:
بايد صبر نمود تا وسيله آن مهيا شود.
آنگاه به بني هاشم خبر داد كه لباس پاك
پوشيده و بوي خوش نيز استعمال كنند.
سپس امام علي (عليه
السلام) در جلو و امام حسن(عليه السلام) در
سمت راست و امام حسين(عليه السلام)در سمت چپ و بني
هاشم در پشت سر آن ها حركت كردند.
جناب عباس به عمر گفت: كس ديگري را با ما
نفرست.
آن ها رفتند تا به مصلي رسيدند و جناب عباس دست به دعا برداشت.
جابر
نقل مي كند كه هنوز دعا تمام نشده بود كه ابرها به حركت در آمد و باران باريدن
گرفت.
امام بخاري نيز در صحيح خود از عمر چنين نقل مي كند: «پروردگارا! ما به
واسطه عموي پيغمبرمان به تو متوسل شديم تا باران به ما عطا كني .
پس خداوند به آن
ها باران عطا كرد(1)».
ابن ابي الحديد نيز در جلد دوم شرح نهج البلاغه خود نقل
مي كند: خليفه با عموي پيغمبر جهت استسقا بيرون رفتند.
خليفه عمر در محل استسقا
گفت: «پروردگارا! ما به واسطه عموي پيغمبرت و البته اجدادش و بزرگان آن ها به سوي
تو متوسل شديم.
پس مقام پيغمبرت را در عموي او حفظ فرما؛ چون او ما را دلالت
نموده كه از درگاه با عظمت تو طلب شفاعت و استغفار نماييم(2)».
2 .نذر امامان
در اكثر كتب فقهي شيعيان، فصلي به نام «باب نذر» وجود دارد و تمام
رساله هاي مراجع تقليد و فتاواي آن ها بر اين اصل استوار است كه نذر، نوعي عبادت
است و مانند بقيه عبادات بايد براي خدا باشد.
دو شرط «نيت قربه الي الله» و
«صيغه نذر» را نيز لازمه آن دانسته اند.
اگر يكي از آن دو شرط نباشد، نذر محقق
نمي شود و اين دو شرط مكمل
1 .رفع المناره، ص91 ؛ شبهاي پيشاور، ص229 «اللّهمَّ إنّا نَتَوسَّلُ إلَيكَ بِعَمّ نَبيّنا فَاسْقنا فَيسقون».
2 .الفايق في غريب الحديث، ج 3، ص115 ؛ تاريخ مدينه دمشق، ج 26، ص363 ؛ تاريخ يعقوبي ، ج 2، ص150 ؛ شبهاي پيشاور، ص229 «الّلهمّ إنا نتقرّب إليك بعمّ نبيّك و قفية آبائه و كبر رجاله... فاحفظ اللهمّ نبيّك في عمّه فقد دلونا به إليك مستشفعين و مستغفرين».
|
50 |
|
يكديگرند.
نيت نذر مانند بقيه عبادات بايد براي خاطر خدا و
رضايت او باشد.
اين نكاتدر تمام رساله هاي عمليه فقهاي شيعه به وضوح آمده
است.
بنابراين در اداي نذر، نيت براي غير خدا حتي نيت پيغمبر و امامان و آل محمد
متصور نبوده و باطل كننده نذر است.
از آنجايي كه تمام شيعيان بر اين اعتقادند كه اگر كسي «آل محمد» را خداي خود يا آن ها را شريك در ذات و صفات و افعال خدا بداند، قطعاً مشرك است پس نيت آن ها نمي تواند براي غير خدا باشد.
اما شرط دوم كه صيغه نذر باشد متمم شرط دوم و تثبيت كننده شرط اول
است.
بدين معنا كه نذر كننده بايد در موقع نذر صيغه بخواند و چنانچه نام خدا در
آن صيغه نباشد صيغه نذر جاري نمي شود.
مثلاً كسي كه روزه نذر مي كند بايد بگويد:
«براي خدا روزه مي گيرم».
بنابراين شيعيان معتقدند كه هم نيت نذر و هم صيغه نذر هر دو تأكيد
بر انجام نذر براي خدا دارند و بايد براي رضاي خدا باشد، ولي نذر كننده در مصرف نذر
خود مختار است.
مثلاً نذر مي كند كه گوسفندي را براي خدا در حرم فلان امام يا
امامزاده بكشد.
حال مي تواند آن را به فقرا بدهد يا اطعام كند و يا به هيئت و
عزاداران آن امام و امام زاده بدهد.
يا مثلاً نذر مي كند تا پول يا لباسي را به
اهالي يا فقرا يا عالم يا سيدي از اولاد رسول الله بدهد.
چون هم نيت و هم صيغه
نذر هر دو تأكيد بر انجام نذر براي خدا دارند، لذا هيچ اشكالي بر آن وارد
نيست.
حال اگر بعضي افراد از اين اصل عدول نمايند، نمي توان عمل آن ها را به كل
شيعيان تعميم داد و اصول مسلم شيعه را خدشه دار نمود.
3 .اگر از شيعيان عبارات و اصطلاحاتي چو «يا علي ادركني »، «يا حسين ادركني » و «يا مهدي ادركني » شنيده مي شود، معناي آن «يا علي الله ادركني »، «يا حسين الله ادركني » و «يا مهدي الله ادركني » نيست، بلكه چون دنيا دار اسباب است(1) و شيعيان آن خاندان جليل القدر را وسيله و اسباب نجات مي دانند، لذا به وسيله آن ها به خداي متعال توجه مي جويند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 .الصحيح من السيره، ج 4، ص87 ؛ تفسير الميزان، ج 2، ص40 ؛ شبهاي پيشاور، ص218 «أبي الله أن يجري الأمور إلاّ بأسبابها».
|
51 |
|
به هر حال توجه مستقل ما در طلب حوايج و دفع مشكلات نسبت به ذات
يگانه پروردگار همچنان محفوظ است.
همانطور كه در قرآن مجيد آمده است { يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا
اتَّقُوا اللهَ وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ}؛ اي اهل ايمان تقواي خدا را پيشه كنيد و با «وسيله» به
درگاه با عظمت پروردگار برويد(1)».
از آنجايي كه شيعيان، آل محمد سلام الله عليهم اجمعين را عباد الله
الصالحين و واسطه فيض از مبدأ فياض مي دانند، بنابراين توسل به آن ها را بر حسب
دستور رسول گرامي اسلام لازم مي دانند.
براي صحت اين ادعا نيز مي توان به علماي
اهل سنت، نظير ابن ابي الحديد معتزلي استناد نمود.
او در جلد چهارم شرح نهج
البلاغه خود، خطبه حضرت زهرا(عليها السلام) درباره
غصب فدك در حضور مهاجر و انصار را چنين نقل مي كند: «خدايي را حمد مي كنم كه از
پرتو نور عظمتش اهل آسمان ها و زمين بندگي مي كنند و هدف تمام وسايل، ذات اقدس اوست
و ما در ميان خلق «وسيله» هستيم(2)».
«حديث ثقلين» دليل محكم و مطمئن ديگري مبني بر جواز توسل و تمسك به آل
محمد و اهل بيت رسالت است كه حتي جماعت اهل سنت، مثل ابن حجر مكي در صواعق محرقه
صحت آن را تأييد مي كنند.
رسول گرامي اسلام(صلي الله
عليه وآله) در اين حديث مي فرمايد: «به درستي كه در ميان شما دو چيز گرانبها
مي گذارم.
يكي از آن ها كتاب خدا (قرآن مجيد) و ديگري اهل بيت من است.
پس هر
كس كه به آن ها توسل و تمسك جويد، قطعاً نجات خواهد يافت.
هر كس از آن دوري
نمايد به تحقيق هلاك خواهد شد، و پس از من، هر كس كه توسل و تمسك به آن ها جويد
هرگز گمراه نخواهد شد(3)».
1 .مائده (5): 35
2 .سقيفه و فدك، ص100 ؛ صحيفة الزهرا(عليها السلام)، ص270 ؛ شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 16، ص211 ؛ شبهاي پيشاور، ص219 «و احمدوا الله الّذي لعظمته و نوره يبتغي من في السموات و الأرض إليه الوسيلة و نحن وسيلته في خلقه...».
3 .المعيار و الموازنه، ص322 ؛ سنن الكبري ، ج 5 ، ص130 ؛ جامع الصغير، ج 2، صص156 و 157 ؛ فتح الباري ، ج 11، ص333 و 408 ؛ شبهاي پيشاور، ص225 «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّي يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ، مَنْ تَوسل (تمسّك) بِهِما فَقَد نَجا وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنهُما فَقَد هَلَكَ ما إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا أَبَداً(بعدي )».
|
52 |
|
«حديث سفينه» سند محكم ديگر شيعيان در توسل به اهل بيت و آل محمد است
كه بيش از صد نفر از بزرگان اهل سنت، از جمله مسلم بن حجاج، احمد بن حنبل، جلال
الدين سيوطي ، فخر رازي ، ثعلبي و محمد بن شافعي در كتب خود ثبت نموده اند كه رسول
الله(صلّي الله عليه وآله) فرمود: «به درستي كه مثل
اهل بيت من در ميان شما به سان كشتي نوح است.
هر كس كه بر آن كشتي سوار شد نجات
يافت و آنان كه از سوار شدن امتناع كردند هلاك گشتند(1)».
امام محمد بن ادريس
شافعي آن را به شعر در آورده است و مي توان آن را در كتاب علامه فاضل عجيلي به نام
«ذخيرة المآل» يافت.
بنابراين با بررسي موارد فوق مي توان دريافت كه شيعيان بنابر دستور پيامبر خود به خاندان ايشان توسل مي جويند.
هم چنين با دقت و توجه به دعاي شيعيان درباره چگونگي توسل نمودن به
معصومين، به وضوح مشاهده مي گردد كه ائمه معصومين را يكي يكي مخاطب قرار داده و به
آن ها گفته مي شود «يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَي خَلْقِهِ يَا
سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا إِنَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا
بِكَ إِلَي اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ
اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ» و سپس آن ها را نام مي برند و مي
گويند «اي سيد و مولاي ما»، به وسيله شما به سوي خداي متعال توسل مي جوييم و طلب
شفاعت مي كنيم.
اي كسي كه نزد خداي بزرگ آبرومند هستيد...» تا آخر كه عموم
خاندان رسالت را مخاطب قرار مي دهند.
در خطاب به آن ها گفته مي شود «اي حجت خدا
بر خلق».
ملاحظه مي شود كه در همه جا نام مبارك پروردگار است و در هيچ جا براي
او شريكي قرار داده نشده است.(2)
از طرف ديگر رفع كامل شبهه به اصل شفاعت باز مي گردد.
خلاصه بحث
اين كه با توجه به آيه مذكور (مائده 35) اصل مسأله وسيله يا شفاعت در آيات ديگر
قرآن پذيرفته
1 .مجمع الزوايد، ج 9، ص168 ؛ كنز العمال، ج 12، ص98 ؛ تفسير ابن كثير، ج 4، ص13 ؛ ينابيع المودة لذوي القربي ، ج 2، ص443 ؛ شبهاي پيشاور، ص227 «إنّما مثل أهل بيتي فيكم كمثل سفينة نوح من ركبها نجا و من تخلّف عنها هلك».
2 .به دعاي توسل در مفاتيح الجنان مراجعه شود.
|
53 |
|
شده، { مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاّ بِإِذْنِهِ}،(1) { ما مِنْ شَفِيع إِلاّ مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ}،(2) { يَوْمَئِذ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ إِلاّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ}،(3) { وَلا يَشْفَعُونَ إِلاّ لِمَنِ ارْتَضي }.(4)
منتهي مطلب اين است كه آيات شفاعت (مانند آيات علم غيب) ابتدا شفاعت
را به خود خداوند نسبت مي دهند.
در دسته بعد براي غير خدا اثبات مي كند و آن را
مقيد به اذن و مشيت خود مي كند، يعني هيچ موجودي استقلال در شفاعت ندارد.
ولي
شفاعت كننده و شفاعت شونده و اصل شفاعت شرايطي دارد كه مورد رضايت و اذن خداوند
باشد ({ وَلا يَشْفَعُونَ إِلاّ
لِمَنِ ارْتَضي } انبياء 28)(5)، در روايات اهل
سنت نيز شفاعت مورد تأييد قرار گرفته شرح نووي ، صحيح بخاري ج 4، كتاب توحيد باب 24
ص 392(6)، آنگاه كه اصل شفاعت ثابت مي شود، حق شفاعت پيامبران و ائمه معصومين از
احاديث زيادي از جمله حديث مذكور سفينه ثابت مي شود كه در كتب فريقين آمده است
«ان تمسكتم به لن تضلوا بعدي ».(7)
علاوه بر ائمه، دسته هاي ديگري حق شفاعت دارند از جمله 1 ـ فرشتگان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 .بقره: 255
2 .يونس: 3
3 .طه: 109
4 .انبياء: 28
5 .براي تفصيل بيشتر رجوع شود به الميزان ج 1، ص158. تفسير موضوعي قرآن آية الله جوادي آملي ، ج5 ، ص117
6 .نووي در شرح صحيح مسلم به نقل از قاضي عياض: مذهب اهل سنت بر جواز شفاعت است عقلا و بر وجوب شفاعت است نقلاً، زيرا هم آيات تصريح دارد و هم اخبار صحيح.... تنها خوارج و گروهي از معتزله شفاعت را نپذيرفته اند و شفاعت پنج قسم است
1 ـ شفاعت پيامبر براي سرعت در حساب.
2 ـ شفاعت پيامبر براي ادخال به بهشت.
3 ـ شفاعت براي نجات از آتش
4 ـ شفاعت براي اهل آتش.
5 ـ شفاعت براي ترفيع درجه اهل
بهشت.
ر.
ك. بحار الانوار ج 8 ص61
7 .صواعق محرقه 89 و 90، از امام احمد بن حنبل و طبراني و مسلم نقل قول نموده كه ان لحديث التمسك بالثقلين طرقاً كثيره وردت عن نيف و عشرين صحابياً (بيش از 20 نفر صحابي نقل كرده اند)
|
54 |
|
2 ـ شهدا 3 ـ علما 4 ـ خويشاوندان 5 .همسايگان 6 .مؤمنين 7 ـ
مجاهدان 8 ـ صديقين 9 ـ اطفال سقط شده 10 ـ قران كريم 11 ـ و از همه مهمتر خود
خداوند كه همه شفاعت، با اذن و رضايت اوست.
يادآوري اين نكته ضروري است كه به نص
قرآن شهدا زنده اند و ائمه افضل بر شهدا هستند.
بطريق اولي نزد خداوند رزق دارند
و همان طور كه پيامبر در حال حيات (64 نساء) حق شفاعت دارد، همه دسته هاي مذكور مي
توانند بعد از وفات حق شفاعت داشته باشند.
تفاوت ديدگاه توحيدي اسلام با ديدگاه بت پرستان در مورد شفاعت اين است
كه بت پرستان براي بت هاي خود حق شفاعت بالاستقلال قائل بودند و حق شفاعت به آن ها
تفويض شده است.
ولي همانطور كه گذشت در اسلام شفاعت به نحو عدم استقلال به اذن و
رضايت خدا براي گروهي كه ذكر شد و از آيات و روايات نتيجه مي شود فقط امكان پذير
است { هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ
اللهِ}(1).
وهابيان به پيروي ابن تيميه درباره شفاعت نظراتي دارند كه با همه
مذاهب اسلامي متفاوت است.
آن ها با اين كه اصل شفاعت را پذيرفته اند ولي مي
گويند حق نداريم درخواست شفاعت از پيامبر و ديگران داشته باشيم بلكه بايد از خدا
بخواهيم كه او پيامبر را در حق ما شفيع گرداند و اين خلاف صريح قرآن است.
{ يا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا
ذُنُوبَنا}،(2){ وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا
أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ
الرَّسُولُ}(3)... كه گذشت.
1 .يونس: 18
2 .يوسف: 97
3 .نساء: 64 و محمّد(صلّي الله عليه وآله) : 19