بخش 6
دلایل برتری علی (علیه السلام) امامت و خلافت منحصر به دوازده امام معصوم است، چرا؟ علت اشتهار مذهب شیعهی اثنی عشری به مذهب جعفری انتقاد به صحابه کفر نیست؟ هر صحابهای هادی و مقتدا نیست صحابه معصوم نیستند فدک مال شخص پیامبر بود؟
|
126 |
|
دلايل برتري علي (عليه السلام) برديگر انبيا
پرسش: چرا علي (عليه السلام) را برتر و افضل از بقيه انبيا (به جز خاتم الانبيا) مي دانيد؟
پاسخ: در روز بيستم ماه مبارك رمضان
سال چهلم هجري ، آثار مرگ بر چهره امام علي (عليه
السلام) ظاهر شده بود.
امام به فرزند بزرگش امام حسن(عليه السلام) فرمود: به شيعياني كه جلو درب منزل اجتماع
كردهاند اجازه دهيد تا بيايند و مرا ببينند.
درب باز شد و شيعيان، دور آن
حضرت جمع شده و به گريه و زاري پرداختند.
امام علي (عليه
السلام) خطاب به آنان فرمود: «قبل از آنكه فرصت از دست رود و ديگر
نتوانيد مرا ببينيد، هر سؤالي داريد از من بپرسيد، ليكن سؤالاتتان كوتاه و مختصر
باشد.»
يكي از سؤال كنندگان، صعصعه بن صوحان بود كه روايات او حتي در صحاح
اهل سنت هم، آورده شده و مورد اعتماد علماي فريقين مي باشد.
او از امام
پرسيد «شما فضيلت بيشتري داريد يا حضرت آدم؟» حضرت فرمود: «خوب نيست كه كسي از خودش
تعريف نمايد»(1) لكن از اين جهت كه خداوند فرموده است: «نعمتهاي خدادادي به
خود را نقل كنيد: {وَأَمّا
بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ}(2) بايد بگويم:
«من از حضرت آدم افضل ام».
صعصعه دليل اين برتري را جويا شد و خلاصه پاسخ امام
علي (عليه السلام) چنين است: «براي آدم همه جور وسايل
راحتي و آسايش و نعمات در بهشت فراهم بود و فقط خداوند او را از خوردن گندم منع
نمود.
با وجود اين ممنوعيت، آدم از گندم خورد و از بهشت رانده شد.
در حالي كه
من از خوردن گندم منع نشدهام، و چون دنيا را قابل توجه نمي بينم به ميل
و اراده خود، هرگز نان گندم نخوردهام».
منظور حضرت آن است كه كرامت و
فضيلت افراد نزد خداوند به زهد، ورع و تقواي آنها است.
هر كسي از دنيا
اعراض بيشتري داشته باشد، يقيناً نزد خدا مقربتر است.
كمال زهد و تقوي هم،
اجتناب از حلال ممنوع نشده است كه ايشان اين كار را انجام دادهاند.
1.الامام علي (عليه السلام)، ص369؛ اللمعة البيضاء، ص220؛ شبهاي پيشاور، ص474 «تزكية المرء لنفسه قبيح».
2.ضحي (93): 11
|
127 |
|
سپس صعصعه پرسيد «شما افضل ايد يا نوح شيخ الانبياء؟» حضرت پاسخ
داد: «من از نوح افضل ام» و علت اين برتري بر نوح را چنين فرمود: «نوح(عليه السلام) قوم خود را به سوي خدا دعوت كرد، ولي
آنها او را اطاعت نكردند و به آن بزرگوار آزار و اذيت بسياري رساندند.
سپس
نوح پيغمبر، آنان را نفرين كرد و گفت: پروردگارا! احدي از كافرين را بر روي زمين
باقي نگذار.
اكنون با وجود اينكه بعد از وفات خاتم الانبيا، صدمات و آزار
فراواني از اين امت به من رسيده است، هرگز آنان را نفرين نكرده و كاملاً صبر پيشه
كردم».
ايشان صبر خود را در خطبه شقشقيه چنين توصيف مي كند: «در حالي صبر نمودم كه در چشمم خار و در گلويم استخواني بود.»(1) منظور امام اين است كه هر كس كه بر بلاها و سختي ها بيشتر صبر داشته باشد مقربتر است.
آنگاه صعصعه پرسيد: «شما افضل هستيد يا ابراهيم(عليه السلام)؟» ايشان پاسخ داد: «من از ابراهيم افضل
مي باشم» و دليلش را در قرآن، از زبان ابراهيم(عليه
السلام) چنين مي فرمايد: {رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتي قالَ أَوَلَمْ تُؤْمِنْ
قالَ بَلي وَلكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي}؛
پروردگارا چگونگي زنده كردن مردگان را به من نشان ده.
خداوند فرمود: آيا باور
نداري ؟ پاسخ داد: چرا باور دارم، اما مي خواهم با مشاهده آن دلم آرام
گيرد».(2) اما من گفتم: «اگر كشف حجاب گردد و پردهها بالا رود، يقين من
زيادتر نخواهد شد».(3) منظور امام آن است كه علو درجه هر كس، درجه يقين او
مي باشد كه واجد مقام حق اليقين گردد.
در ادامه پرسشِ صعصعه، امام خود را از موسي (عليه السلام) نيز افضل و برتر خواند و دليل آن را چنين فرمود: «وقتي كه خداوند او را ماموريت داد تا به دعوت فرعون به مصر رود، مطابق قرآن مجيد، ايشان عرض كرد: {رَبِّ إِنِّي قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْساً فَأَخافُ أَنْ يَقْتُلُونِ وَأَخِي هارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي لِساناً فَأَرْسِلْهُ مَعِي رِدْءاً يُصَدِّقُنِي إِنِّي أَخافُ أَنْيُكَذِّبُونِ}؛ «خداوندا من از آنان يك نفر را كشتهام و مي ترسم كه آنان مرا به قتل
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1.الغدير، ج 10، ص124؛ شبهاي پيشاور، ص474 «فَصَبَرْتُ وَ فِي الْعَيْنِ قَذًي وَ فِي الْحَلْقِ شَجًا».
2.بقره (2): 260
3.شرح الاسماء الحسني ، ج 1، ص190؛ شبهاي پيشاور، ص475 «لو كشف الغطاء ما ازددت يقيناً».
|
128 |
|
برسانند.
برادرم هارون را كه زبان فصيحتر و گوياتري از من
دارد، با من همراه گردان تا ياور و شريك من در امر رسالت باشد، و مرا تصديق نمايد؛
زيرا مي ترسم آنها رسالتم را تكذيب نمايند».(1) اما موقعي كه پيامبر
خدا(صلّي الله عليه وآله) به من مأموريت داد تا به
مكه معظمه روم، و آيات اول سوره برائت را در بالاي بام كعبه بر كفار قريش قرائت
نمايم ـ با آنكه در آنجا كمتر كسي را مي توان يافت كه يكي از خويشان و
بستگانش به دست من كشته نشده باشدـ هرگز و ابداً نهراسيدم.
امر پيامبر خدا را
اطاعت نمودم و به تنهايي مأموريت خود را انجام داده، آيات سوره برائت را بر آنان
قرائت نموده و مراجعت كردم.»
اين سخن امام كنايه از توكل او به خدا است؛ چون هر كس توكلش بيشتر باشد فضيلت بيتشري دارد و موسي كليم الله به برادرش هارون اتكا و اعتماد داشت، ولي اميرالمؤمنين(عليه السلام) به طور كامل به خداي بزرگ توكل و اعتماد نمود.
همچنين امام علي (عليه السلام) خود را
برتر و افضل از عيسي مسيح دانست و دليل آن را نيز چنين بيان كرد: به اذن و قدرت
پروردگار، وقتي جبرئيل در گريبان مريم دميد، او حامله شد و زماني كه موقع وضع حملش
رسيد به مريم وحي شد كه: «از خانه بيت المقدس بيرون آي ، اين خانه محل عبادت
است نه محل ولادت و زايشگاه.»(2) به همين دليل از بيت المقدس بيرون رفت و عيسي
در بيابان خشكيدهاي متولد شد.
اما وقتي مادر منـفاطمه بنت اسد
ـ درد زاييدن گرفت در وسط كعبه به مستجار كعبه متوسل شد و گفت: بارالها بحق اين
خانه كعبه و بحق كسي كه اين خانه را بنا نهاده است، درد زايمان را بر من سهل و آسان
گردان.
در همان وقت ديوار كعبه شكافته شد و مادرم فاطمه با نداي غيبي به داخل
خانه راه يافت، من در همان خانه كعبه متولد شدم.
بنابراين چون مكه معظمه بر بيت
المقدس برتري دارد و مريم از زادن عيسي در بيت المقدس ـ مكاني پائينتر از
مكهـ نهي شد؛ ولي مادر علي (عليه السلام)، براي
زادن او به درون كعبه ـ مكاني برتر از بيتالمقدس ـ دعوت شد، بدين جهت روح،
نفس و بدن او از عيسي پاكيزهتر است.
1.قصص (2): 33
2.الامام علي (عليه السلام) ص369؛ اللمعة البيضاء، ص221؛ شبهاي پيشاور، صص476 و 814 «اخرجي عن البيت فإنّ هذه بيت العبادة لا بيت الولادة».
|
129 |
|
بالاخره كساني چون ابن ابي الحديد، امام حنبل، امام فخر رازي ،
شيخ سليمان بلخي حنفي و بسياري ديگر، حديث زير را از پيامبر خدا(صلّي الله عليه وآله) نقل نمودهاند كه فرمود: «هر كس
مي خواهد به علم آدم نظر كند، به علم علي توجه كند.
هر كس مي خواهد
حقيقت تقواي نوح و حكمت او را ببيند و نيز حلم و خلت ابراهيم، هيبت موسي و عبادت
عيسي را ببيند پس به سوي علي بن ابي طالب(عليه
السلام) نظر كند».(1) بالاخره ميرسيد علي همداني شافعي در پايان اين
حديث مي افزايد: «نود خصلت از خصلتهاي انبيا در حضرت علي (عليه السلام) جمع مي باشد كه در كس ديگر
نمي باشد».(2) البته تشبيه نمودن علي (عليه
السلام) به آدم از بعد علم، بدان جهت است كه خداوند در قرآن مجيد
مي فرمايد: {وعَلَّمَ
آدَمَ الأسْماء كُلَّها}؛ «خداوند همه اسماء را
به آدم آموخت»(3) و تشبيه نمودن حلم علي (عليه
السلام)به حلم ابراهيم از آن جهت است كه خداوند در سوره توبه فرمود: {إنَّ إبْراهِيمَ لأوَّاهٌ
حَليمٌ}؛ به درستي كه ابراهيم بردبار و حليم
بود».(4)
بنابراين چنانچه كسي در ويژگي بارز هر يك از انبيا با آن نبي مساوي شد مي توان نتيجه گرفت كه تمام ويژگي هاي همه انبيا را دارد و لذا برتري او بر آنها اثبات مي گردد.
بلخي حنفي و گنجي شافعي در كفاية الطالب از امام احمد حنبل نقل نمودهاند: فضائلي كه براي علي ابن ابي طالب(عليه السلام) آمده براي هيچ يك از صحابه نيامده است.(5)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1.كفاية الطالب، باب 33؛ مسند احمد بن حنبل؛ فخر رازي در تفسير آيه مباهله؛ محي الدين عربي 172؛ يواقيت و جواهر ص121، فصول المهمه، باب 40 ، ينابيع المودّة و...
«من أراد أن ينظر إلي آدم في علمه و إلي نوح في تقواه و إلي إبراهيم في حلمه و إلي موسي في هيبته و إلي عيسي في عبادته فلينظر إلي علي بن أبي طالب(عليه السلام)».
2.ينابيع المودة لذوي القربي ، ج 2، صص307 و 80؛ الامام علي (عليه السلام)، ص301؛ شبهاي پيشاور، ص477 «فإنّ فيه تسعين خصلة من خصال الأنبياء جمعها الله فيه و لم يجمعها في أحد غيره».
3.بقره (2): 31
4.توبه (9): 114
5.ينابيع المودّة باب 40 ـ مناقب خوارزمي ، كفاية الطالب، باب 2
|
130 |
|
امامت و خلافت منحصر به دوازده امام معصوم است، چرا؟
پرسش: چرا شيعيان امامت و خلافت را منحصر به 12 امام مي دانند و ائمه چهارگانه اهل سنت را قبول ندارند؟
پاسخ: بسياري از اوامر و دستورات پيامبر
خدا(صلّي الله عليه وآله) حتي به وسيله علماي اهل سنت
روايت شده كه در آن، اهلبيت و عترت طاهره به عنوان عديل قرآن به امت معرفي
شدهاند تا به آنان تمسك جويند.
از جمله آنها حديث ثقلين، حديث سفينه
و حديث باب حطه از اسناد محكم شيعيان است.
حتي در كتب اهل سنت، نمي توان يك
حديثـهر چند يك طرفه ـ پيدا نمود كه پيغمبر امتش را به پيروي از
ابوالحسن اشعري و معتزلي و نيز اطاعت از چهار امام اهل سنت يعني مالك بن انس، احمد
بن حنبل، ابوحنيفه يا محمد بن ادريس شافعي ترغيب، تشويق و رهنمون كرده
باشد.
اما ابن حجر مكي در باب 11 كتاب صواعق و نيز شيخ سليمان بلخي حنفي در
باب 59 ينابيع الموده نقل نمودهاند كه بيش از 20 نفر از اصحاب
رسول الله(صلّي الله عليه وآله) حديث تمسك به
ثقلين ـ قرآن و عترت پيغمبر ـ را از طرق مختلف نقل كردهاند.
بدان جهت كه
قرآن و عترت با همديگر حكم ثقلين را دارند و پيروي از هر دوي اينها لازم و
واجب است ـ نه فقط يكي از اين دو.
اكنون بايد ديد كه آيا مي توان قرآن ـ يكي از ثقلها ــ را
فداي مصلحت زمان و مكان نموده و آن را عوض كرد و كتاب ديگري را انتخاب و جايگزين آن
كرد؟ اگر پاسخ مثبت باشد، پس تغيير ثقل ديگر يعني همان عترت نيز ممكن خواهد
بود.
در نتيجه با پذيرفتن تغيير ثقل اول ـ قرآن ـ پيروي از غير اهلبيت
ميسر و بدون اشكال مي شود.
اما چون از نظر شيعه، پاسخ اين سؤال منفي است
يعني هرگز نمي توان كتاب ديگري را جايگزين قرآن نمود، لذا چون يكي از
ثقلها را نمي توان تغيير داد، ثقل ديگر نيز غير قابل تغيير
مي باشد.
حال بايد بررسي كرد كه كداميك از خلفاي سه گانه ـ ابوبكر و عمر و عثمان ـ از
|
131 |
|
عترت و اهلبيت پيغمبر بودهاند تا مطابق دستور رسول الله(صلّي الله عليه وآله)، مجبور به اطاعت و پيروي از آنها باشيم؟ يقيناً تاريخ و اجماع مسلمين اتفاق نظر دارند كه عترت پيغمبر، كسان ديگري به جز اين سه نفر بودهاند؛ لذا اينها از عترت و اهلبيت پيغمبر به حساب نمي آيند.
اينك اين سؤال پيش مي آيد كه اگر پيغمبر گرامي اسلام(صلّي الله عليه وآله) اطاعت و پيروي از فرد يا قومي را امر و توصيه نمايد و جمعي از صلحا و صحابه امت بگويند كه صلاح در آن است كه از افراد ديگري پيروي نماييد، آيا اطاعت امر پيغمبر واجب است يا اطاعت از مصلحت انديشي صلحا و بزرگان امت؟! از نظر شيعه پاسخ اين سؤال «اطاعت محض از پيغمبر گرامي اسلام» است.
حال كه تاريخ گواهي مي دهد كه هيچكدام از خلفاي ثلاثه، نه ابوالحسن اشعري ، نه معتزلي و نه چهار امام اهل سنت (مالك بن انس، احمد بن حنبل، ابوحنيفه يا محمد بن ادريس شافعي ) از اهلبيت و عترت پيغمبر نيستند، و اصلاً هيچگونه دستور و سفارشي از پيغمبر مبني بر پيروي از آنها نرسيده است و حتّي تا سالها بعد از پيغمبر نامي از آنها در ميان نبوده ـ با فرض اين كه از علما و فقهاي اسلامي بودهاند و بعدها نام آنان جلوه گر شده است ـ چه دليلي وجود دارد كه همه نسلهاي گذشته، حال و آينده از اين چهار نفر ـ كه اهل سنت سفارش مي كنند ـ پيروي و متابعت نمايند؟ در صورتي كه حتي يك حديث يا روايت نيز در اين زمينه وجود ندارد.
از طرف ديگر، همه امت اسلام متفق القولند كه امام اميرالمؤمنين(عليه السلام) و يازده فرزند ايشان، همگي از عترت صحيح
النسب و از اهلبيت خاص پيغمبر به حساب مي آيند.
پيامبر خدا(صلّي الله عليه وآله) بارها اطاعت از آنها را اسباب
نجات دانسته و صريحاً فرموده است: از آنها سبقت نگيريد، زيرا آنها اعلم
بر شما هستند.
دلايل و براهين زيادي مبني بر متابعت از اين دوازده امام وجود
دارد.
حال بايد ديد كه دليل پيروي از چهار امام اهل سنت چه بوده و چگونه
بوجود آمده است؟ علت پيروي از ائمه اربعه اهل سنت در اين است كه بعضي از خلفا و
پادشاهان مردم را مجبور نمودند كه حتماً بايد از يكي از اين چهار مذهب تقليد
نمايند.
علي رغم
|
132 |
|
اين كه هيچگونه نص صريح و دستور خاصي از جانب پيغمبر درباره
منحصر كردن تقليد به اين چهار نفر وجود ندارد، آيا اين انحصار، ظلم فاحشي به كليه
فقها و علماي بزرگ اسلام و تضييع حقوق علمي آنها محسوب نمي شود؟ در حالي
كه تاريخ نشان داده است بعد از آنها، فقها و علماي بسيار بزرگي كه اعلم و
افقه از اين چهار امام بودهاند، همواره وجود داشتهاند.
آيا خود اين
علماي بزرگي كه پس از اين چهار امام تربيت مي شوند، بايد از اين چهار نفر
تقليد كنند؟
ممكن است در پاسخ، بعضي با قياس استدلال كنند كه به همان دليل كه
شيعيان، امامت را به 12 امام منحصر نمودهاند، ما نيز امامت را با همان دلايل
مشابه به اين چهار نفر منحصر مي كنيم.
در پاسخ بايد گفت: خود پيامبر خدا
عدد خلفاي بعد از خود را به اين 12 نفر منحصر نموده است.
شيخ سليمان قندوزي
حنفي حمويني در فرائد، امام ثعلبي در تفسير خود، ابن ابي الحديد در شرح نهج
البلاغه، خوارزمي و ابن مغازلي در مناقب، همگي به طرق مختلف از رسول گرامي
اسلام(صلّي الله عليه وآله) نقل كردهاند كه:
تعداد ائمه و خلفاي بعد از من دوازده نفر است كه جملگي از قريش
مي باشند.
حتي نام آنها را به ترتيب بيان
نمودهاند.
بنابراين اصلاً قياس بين اين چهارنفر و دوازده امام شيعه، كه
اوصياي رسول الله(صلّي الله عليه وآله) و منصوب
و منصوص از جانب حق تعالي مي باشند، جايز و روا نمي باشد.
از طرف ديگر، برخي از ائمه چهارگانه، نظير: ابوحنيفه اصلاً و ابداً
اهل فقه و اجتهاد نبوده بلكه فقط اهل قياس بودهاند.
جالبتر
اينكه بعضي از ائمه چهارگانه، خود از خوشه چينان خرمن 12 امام شيعه
بودهاند.
پس اگر تقليد بر اين چهار نفر جايز و روا باشد، چرا به سراغ
استادان آنها يعني كساني چون امام جعفر صادق(عليه
السلام)نبايد رفت؟!!
|
133 |
|
علت اشتهار مذهب شيعهي اثني عشري به مذهب جعفري
پرسش: به چه علت مذهب شيعه اثني عشري به مذهب جعفري معروف شده است؟
پاسخ: بر اساس اصل نبوت كه هر پيغمبري
قبل از وفاتش، وصي و جانشين خويش را از جانب خدا معين مي كند، خاتم الانبيا
نيز اميرالمؤمنين علي (عليه السلام) را باب علم، وصي
و خليفه خود معرفي و امت را به اطاعت از وي امر نمود.
هرچند بعد از وفات پيامبر،
خلافت به امام علي (عليه السلام) نرسيد؛ اما دو خليفه
اول در تمام دوره خلافت خود ـ باستثناي اوايل خلافت ابوبكر ـ در تمام امور با حضرت
علي (عليه السلام) مشورت نموده و مطابق
راهنمايي هاي ايشان عمل مي كردند.
حتي حضرت علي (عليه السلام) راهنماي خليفه اول و دوم در امر قضاوت
آنها بوده است.
وقتي كه رجال و دانشمندان ساير اديان، براي كشف حقايق به
مدينه مي آمدند تا مناظره و مباحثه علمي نمايند، امام علي (عليه السلام) آنان را مجاب مي كرد و بدين طريق از
ارايه خدمات شايان علمي خود به جامعه مسلمين دريغ نمي ورزيد.
پس از شهادت امام علي (عليه السلام)
زمام امور به دست بني اميه افتاد و امام حسن مجتبي ، امام حسين، امام سجاد و
امام باقر(عليهم السلام) تحت فشار شديد و آزار و
اذيت اموي ها قرار گرفته و تحت نظر و كنترل بودند.
فقط عده قليلي از شيعيان
خاص، موفق به ديدار آنها و اخذ حقايق و علوم مي شدند.
بالاخره هر
كدام از فرزندان رسول الله(صلّي الله عليه وآله)
را به طريقي به
شهادت رساندند.
در اوايل قرن دوم هجري ، درگيري هاي شديدي
بين بني عباس و بني اميه شكل گرفت و اموي ها مشغول و مجبور به دفاع
از حكومت خود شدند.
در
نتيجه توان ادامه آن سختگيري ها و كنترلها
را نداشتند.
لذا امام صادق(عليه السلام) با
استفاده از اين فرصت، از انزوا بيرون آمد و درِ خانه خود را به روي همه مردم باز
گذاشت.
ايشان آزادانه در منبر مساجد به نشر علوم و احكام و قواعد دين
مي پرداخت.
در اين زمان بيشاز چهار هزار طلبه و دانشجوي علم و دانش
از درياي بي كران علم آن حضرت بهرهمي گرفتند.
شاگردان خاص آن حضرت با بهرهگيري از جلسات درس ايشان، درباره مباني
|
134 |
|
علمي ، قسمتهايي از چهارصد اصل معروف را نوشتند كه به «اصول
اربعه مائه» معروف شد.
يكي از خوشه چينان مكتب آن حضرت به نام جابر بن حيان
كتابي شامل هزار ورق و پانصد رساله به رشته تحرير در آورد.
اكابر علما و فقهاي
اهل سنت، نظير: ابوحنيفه، مالك بن انس، يحيي بن سعيد انصاري ، ابن جريح، محمد بن
اسحق، يحيي بن سعيد قطان، سفيان بن عيينه و سفيان ثوري از مكتب آن حضرت بهره
گرفتند.
بنابراين براي هيچكدام از اهلبيت عترت و طهارت، چنين
فرصتي پيش نيامده بود تا بتوانند به نشر احكام و قواعد فقهي ، تفسير آيات قرآن مجيد
و كشف اسرار حقايق بپردازند.
چون اين موقعيت بيشتر براي امام جعفر صادق(عليه السلام) پيش آمد، لذا مذهب شيعه به نام آن حضرت
معروف شد.
اشتهار مذهب شيعه به نام امام صادق(عليه
السلام) هيچ دلالتي بر تفاوت بين ايشان و اجدادش و نيز عموي بزرگوارش امام
حسن مجتبي (عليه السلام)كه از امامان بر حق شيعه است،
ندارد.
جاي بسي تأسف است كه نام اين فقيه اهلبيت، جزو نام ائمه اربعه قرار نگرفته و حتي روايتهاي ايشان را در كتبي مانند صحيح بخاري و صحيح مسلم نيز نياوردهاند؟ و بجاي آن مطالبي از خوارج و نواصب را نقل كردهاند!
|
135 |
|
انتقاد به صحابه كفر نيست؟
پرسش: آيا شيعيان را نمي توان به دليل طعن، سبّ و انتقاد به صحابه كافر دانست؟
پاسخ: انتقاد، سبّ و طعن به مؤمن مي تواند داراي چند حالت باشد:
* چنانچه انتقاد و سبّ صحابه مستند، مستدل و منطقي باشد نه فقط كفرآور نيست بلكه مذمت هم ندارد.
* چنانچه بدون دليل و برهان باشد، اتهام است ولي باز هم موجب كفر نمي گردد.
* اگر كسي بدون جهت، مؤمني ـ هر چند صحابي ـ را طعن، نقد و يا حتي لعن نمايد آن فرد فاسق مي شود، ولي هرگز كافر نخواهد شد.
* فقط وقتي كه به دليل صحابه پيامبر خدا بودن به آنها دشنام
داده شود، در اين صورت دشنام دادنش منتهي به عداوت و اهانت به خدا و رسول او
مي گردد، و در نتيجه دشنام دهنده كافر مي شود.
ابن حزم ظاهري اندلسي
در جزء سوم كتاب الفصل في الملل والنحل در اينباره چنين مي گويد: «اگر
كسي به اصحاب رسول الله دشنام دهد و اين دشنام از روي جهل و ناداني باشد معذور
است، و اگر از روي بصيرت باشد، فاسق خواهد بود.»
* امام محمد غزالي نيز مي گويد: سب و شتم صحابه ابداً موجب كفر
نمي شود حتي سب شيخين نيز كفرآور نمي باشد.
به همين دليل است كه در
مواردي ـ كه برخي از آنها در زير مي آيد ـ اين دشنام دادنها و سب
كردنها بين خود صحابه اتفاق افتاده است، ولي ما آنها را كافر
نمي خوانيم.
1.عمر به پيغمبر(صلي الله عليه
وآله) عرض كرد: اجازه بده گردن «حاطب» منافق را بزنم ـ حاطب از اصحاب بدر و
از مهاجرين بزرگ بود.
با نسبت دادن نفاق به اين صحابي و دشنام دادن به او، هيچ
كس عمر را كافر نمي خواند.
2.امام محمد غزالي در جلد دوم احياء العلوم، امام احمد بن حنبل در جز اول مسند و ذهبي در تلخيص مستدرك، نقل مي كنند كه: روزي در زمان خلافت ابوبكر
|
136 |
|
مردي وارد شد و شديداً به او فحش و دشنام داد.
حاضرين شديداً
متاثر شدند، در اين حال ابوبرزه اسلمي گفت: اي خليفه! اجازه ده تا او را كه كافر
شده به قتل رسانم.
خليفه پاسخ داد: احدي به جز پيغمبر(صلّي الله عليه وآله) نمي تواند چنين حكمي صادر
كند.
3.معاويه و اتباع او، خليفه چهارم علي (عليه السلام) را كه افضل صحابه بود سب و لعن
مي كردند.
پس چرا او را كافر نمي خوانند؟
4.عايشه همواره عثمان ـ خليفه سوم ـ را سب و لعن مي كرد و علناً مي گفت: «اين پير خرفت كه كافر شده است را بكشيد»(1) پس چرا كسي عايشه را كافر نمي خواند؟! حال اگر اين حرف را يك شيعه بزند آن وقت او را كافر مي خوانند.
5.ابن ابي الحديد در جلد چهارم شرح نهج البلاغه مي گويد: ابوبكر در جريان غصب فدك در مسجد و بالاي منبر در مقام انتقاد از اميرالمؤمنين(عليه السلام) بر آمد و به بهترين صحابه رسول الله(صلّي الله عليه وآله) دشنام داد و گفت: «او به سان دم روباهي مي باشد و...»(2) ولي هيچ كس او را ابداً تقبيح نمي كند.
6.امام احمد بن حنبل در جلد سوم مسند مي نويسد: شخصي
به خليفه ثاني نوشت: فردي به شخص شما دشنام مي دهد كه شما را سب مي كند،
آيا اجازه مي دهيد او را بكشم.
عمر در پاسخ نوشت: خون هيچ مسلماني براي سب
و شتم نمودن به مسلمان ديگرـ مگر رسول الله(صلي
الله عليه وآله) ـ مباح نمي شود.
7.احمد بن حنبل در جلد دوم مسند و نيز در جلد دوم سيرة الحلبية حلبي و نيز در صحيح مسلم و صحيح بخاري آمده است كه: اصحابي مانند ابوبكر و غيره در حضور خود پيغمبر به همديگر دشنام مي دادند و حتي همديگر را مي زدند، و پيامبر خدا آنها را كافر نمي خواند و آنها را آشتي مي داد.(3)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1.الجمل، صص24 و 128؛ النص والاجتهاد، صص393 و 426؛ احاديث ام المؤمنين عايشه، ج 1، صص13 و 162؛ شبهاي پيشاور، ص584 «اقتلو نعثلاً فقد كفر».
2.سقيفة و فدك، ص104؛ فدك في التاريخ، ص67؛ شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 16، ص215؛ شبهاي پيشاور، ص585 «إنّما هو ثعالة شهيده ذنبه مرب لكلّ فتنة هو الذي يقول كروها جذعة بعد ما هرمت يستعينون بالضعفة و يستنصرون بالنساء كأم طحال أحب أهلها إليها البغي».
3.اين قبيل اخبار فقط در كتب اهل سنت پيدا مي شود و در كتب شيعيان نمي توان چنين اخباري را يافت.
|
137 |
|
از اين مهمتر بنابر اقوال برخي علماي اهل سنت، نظير: ابوالحسن اشعري
اگر كسي قلباً مؤمن ولي به كفر تظاهر نمايد يا خدا و رسول را بدون عذر، شديداً
دشنام دهد كافر نمي شود و نمي توان حكم كافر را بر او جاري ساخت.
ابن
حزم اندلسي در جزء چهارم كتاب الفصل، اين عقايد را بهطور مفصل شرح داده
است.
بنابراين لعن و دشنام به هيچ يك از صحابه موجب كفر نمي شود و اگر
كسي بدون دليل و برهان، مؤمني را سب نمايد فاسق است و هر عمل فسقي قابل عفو و آمرزش
مي باشد.
به همين دليل اگر عدهاي از شيعيان برخي از صحابه را سب
نمايند نمي توان آنها را كافر خواند، هر چند بر اين باوريم كه سب
آنها بدون دليل و برهان نمي باشد.
همچنان كه ملا سعد تفتازاني در شرح عقايد نسفي گويد: سب صحابي موجب كفر نيست، از آنجا كه بعضي به صحابه حسن ظن داشتند و بدي هاي آنها را ناديده مي گرفتند و رد اين گفتار جنگهايي است كه بين صحابه اتفاق افتاده و حسادت و جاهطلبي آنها را از راه راست منحرف كرده حتي بزرگان صحابه از كارهاي زشت مصون نبودهاند.
|
138 |
|
هر صحابهاي هادي و مقتدا نيست
پرسش: چون پيامبر خدا(صلّي الله عليه وآله) فرموده است: «إنّ أصحابي كالنّجوم بأيّهم اقتديتم اهتديتم» آيا تمامي اصحاب، هادي و مقتداي امت قرار داده نشدهاند؟
پاسخ: ابتدا بر فرض صحت سند حديث روي مدلول حديث بحث مي كنيم تا بعد به سند بپردازيم.
صحابه بهكساني اطلاق مي گردد كهرسول الله(صلّي الله عليه وآله) را زيارتنموده وياموفق به ضبط
حديث از آن حضرت شده باشند.
اصحاب مي توانند مهاجر يا انصار يا موالي
آنها باشند.
به دليل مطالب سوره منافقون و آياتي از سورههاي توبه و احزاب كه
شأن نزول آنها در مذمت منافقين و فاسقين مي باشد، نمي توان همه
صحابه را پاك و منزه از جميع عيوب دانست.
از جمله منافقيني كه خداوند در قرآن
مجيد و نيز پيامبر خدا(صلّي الله عليه وآله)
آنها را مذمت و اهل آتش معرفي نمودهاند، افرادي هستند كه در زمره اصحاب
آنها حضرت بودند.
حتي برخي علماي اهل سنت، نظير هشام بن محمد سايب كلبي
كتاب مخصوص درباره صحابه نگاشتهاند.
داستان عقبه مثال بارزي است كه حافظ ابوبكر احمد بن حسين بيهقي شافعي
در كتاب «دلايل النبوه» و امام احمد حنبل در جلد پنجم مسند آن را بيان
كردهاند.
در اين واقعه همان عدهاي از اصحاب بودند كه در صدد قتل
خاتم الانبيا(صلّي الله عليه وآله) بر آمدند.
اين
واقعه در مراجعت پيغمبر از غزوه تبوك اتفاق افتاد.
در آن ما جرا 14 نفر از
منافقين به طور محرمانه تصميم به قتل پيامبر خدا(صلي الله
عليه وآله) گرفتند.
در بطن عقبه و در دامن كوه، راه بسيار باريكي بود كه
افراد، بايستي يكي يكي از آن عبور نمايند.
منافقين در آن محل مي خواستند
نقشه و نيت شوم خود را عملي نمايند؛ اما جبرئيل مأموريت يافت تا پيامبر خدا را از
آن توطئه مطلع نمايد و ايشان حذيفه نخعي را مامور كرد تا در آنجا مخفي شود و در
موقعي كه با هم صحبت مي كنند آنها را شناسايي نمايد.
حذيفه هم
منافقين را
|
139 |
|
شناسايي كرد و خود را به پيغمبر رسانيد و آنها را معرفي
نمود.
هفت نفر از توطئه گران از بني اميه بودند.
حضرت به حذيفه دستور
داد تا رازداري نمايد؛ زيرا خداوند نگهدارنده او مي باشد.
در ابتداي
شب، كمي بعد از غروب خورشيد، خود پيغمبر جلوتر از بقيه حركت نمود.
عمار ياسر
مهار شتر را از جلو گرفته بود و حذيفه شتر را از عقب مي رانيد.
وقتي به
گذرگاه باريك رسيدند، منافقين كه ظرفهايي را پر از ريگ كرده بودند با سر و
صدا به طرف شتر پرتاب كردند تا شتر رَم كرده و آن حضرت را به دره عميق پرتاب
نمايد.
آنگاه منافقين فرار كردند و در وسط جمعيت پنهان شدند؛ ولي همانطور كه
پيغمبر به حذيفه نخعي فرموده بود، خداوند آن حضرت را محافظت نمود.
سعد بن عباده از اصحاب كبار بود كه با ابوبكر و عمر بيعت نكرد،
باتفاق جمهور مورخين از شيعه و سني در شام ماند تا اواسط خلافت عمر كشته شد.
پس
اقتداكردن به او و مخالفت با عمر و ابوبكر به حكم حديث راه هدايت است.
طلحه و زبير از اصحاب بودند كه در مقابل خليفه چهارم قيام كردند و
باعث كشته شدن عده زيادي از مسلمين شدند.
پيامبر(صلي
الله عليه وآله) درباره اميرالمؤمنين فرموده بودند: حربك حربي ؛ چگونه مي شود عمل آنها را حمل بر صحت
كرد؟! اجتهاد مقابل نص؟!
ابوهريره كذاب نيز از جمله اصحاب بود كه عمر ـ خليفه ثاني ـ او را
به جرم احاديث دروغ نسبت به پيغمبر تازيانه زد.
سمرة بن جندب نيز كه حديث وضع
مي نمود، از صحابهبود.
بهطور كلي اگر دو نفر از صحابه دو راه مخالف يكديگر را
برگزينند، در اين صورت حداقل يك نفر از آنها بر باطل رفته است.
اكنون كه
مطابق حديث مذكور، صحابه راهنما و هادي امت هستند، مسلمانان بايد از كداميك پيروي
نمايند تا هدايت يابند؟
اگر پاسخ اين است كه بايد بررسي شود كدام يك راه حق را مي روند، در اين صورت حديث فوق از درجه اعتبار ساقط مي گردد و بدين معنا است كه نمي شود بر
|
140 |
|
صحابهاي اقتدا كرد.
اصلاً با فرض درست بودن اين حديث، ديگر نمي توان به شيعيان
كه به راه جمعي از صحابه ـ نظير سلمان، ابوذر، مقداد، عمار ياسر و علي (عليه السلام) ـ كه با ابوبكر بيعت نكردند، مي روند
ايراد گرفت.
آيا علي (عليه السلام) حداقل چهارمين
خليفه بر حق مسلمين و جانشين پيغمبر نبود؟ پس چرا اصحابي مانند طلحه و زبير در
مقابل علي (عليه السلام) ايستادند و باعث خون ريزي
بسياري از مسلمانان شدند؟ راه كداميك از اين دو دسته اصحاب كه در مقابل هم قرار
گرفتند راه هدايت است؟ راه علي (عليه السلام) يا راه
طلحه و زبير؟
آيا معاويه و عمرو بن عاص از اصحاب نبودند كه با خليفه چهارم جنگيدند و حتي در منابر و خطبهها او را سب و لعن مي كردند و تا هشتاد سال اين كار ادامه داشت؟ آيا راه و روش هر دو طرف، راه هدايت است؟ در صورتي كه پيامبر به علي بن ابي طالب(عليه السلام)فرمودند: حربك حربي .
مگر عثمان ـ خليفه سوم ـ از اصحاب پيامبر خدا(صلّي الله عليه وآله) نبود كه امام علي (عليه السلام) خليفه چهارم ـ دربارهاش فرمود: «و او
همانند كلاغي بود كه همتش شكمش بود.
واي به حال او! اگر پر و بالش چيده
مي شد و سرش قطع مي شد، براي او بهتر بود.»(1)
بنابراين با ذكر اين مقدمات و مثالها بايد نتيجه گرفت كه: نمي توان هر صحابهاي را ستاره راه و چراغ هدايت پنداشت.
ضعف سند
از عدم صحّت دلايل كه بگذريم از نظر سند حديث با مشكل
روبروست.
قاضي عياض در صفحه 91 جلد دوم شرح الشفاي گويد: دارقطني در فضائل و ابن
عبدالبر اسناد حديث را ضعيف و مردود دانستهاند و نيز عبد بن حميد در مسند خود
از عبدالله بن عمر نقل نموده كه بزار منكر صحت حديث است.
1.نهج السعادة، ج 1، ص181؛ بحار الانوار، ج 28، ص378 «و قام الثالث كالغراب همّته بطنه، ويله لو قصّ جناحاه و قطع رأسه لكان خيراً له».
|
141 |
|
ابن عدي باسناد خود از نافع از ابن عمر نقل نموده اسناد حديث ضعيف است.
بيهقي گويد كه متن اين حديث مشهور است ولي سند به علت وجود حارث بن
غضين مجهول الحال و حمزه بن ابي حمزه نصيري كذاب مشكل دارد.
ابن حزم گفته اين
حديث مكذوب و موضوع باطل است.(1)
1.شبهاي پيشاور، ص595
|
142 |
|
صحابه معصوم نيستند
پرسش: به نظر شيعيان، آيا صحابه مرتكب اعمال زشت و ناپسند و بهطور كلي گناه مي شدهاند يا از معصيت به دور بودهاند؟
پاسخ: شيعيان معتقدند كه عصمت، منحصر به
14 معصوم شامل شخص پيامبر، دختر گرامي ايشان فاطمه زهرا(عليها السلام)، امام علي و يازده فرزند ارجمندش(عليهم السلام) كه امامت شيعيان را بر عهده داشتند،
مي باشد.
از نظر شيعيان بقيه صحابه از خطا و گناه مصون نبوده و برخي از
آنها حسب عادات ديرينه خود مرتكب گناه مي شدهاند.
براي مثال
ابن حجر مكي در جلد دهم فتح الباري مي نويسد: ابوطلحه زيد بن سهل در منزل خويش
مجلس دوستانهاي تدارك ديده بود و ده نفر را به آن مجلس دعوت نمود كه همگي
شراب نوشيدند.
نام اين ده نفر را چنين ذكر مي كند:
1.ابوبكر بن ابي قحافه
2.عمر بن الخطاب
3.ابوبكر بن شغوب
4.ابوعبيده جراح
5.ابي بن كعب
6.سهل بن بيضا
7.ابوايوب انصاري
8.ابوطلحه (صاحب مجلس)
9.ابودجانه سماك بن خرشه
10.انس بن مالك (در آن زمان 18 ساله و ساقي مجلس بوده است).
خبر فوق را نيز بيهقي در جلد هشتم كتاب «سنن» از خود انس بن مالك نقل مي كند كه مي گويد: من در آن روز از همه كوچكتر و ساقي مجلس بودم و ابوبكر نيز اشعاري در مرثيه كفار و مشركين و كشته شدگان بدر مي سرود!؟
|
143 |
|
بخاري نيز در صحيح خود در تفسير آيه خمر، مسلم در صحيح خود در كتاب «اشربه باب تحريم الخمر»، امام احمد حنبل در جلد سوم مسند، سيوطي در جلد دوم درالمنثور، طبري در جلد هفتم تفسير، عسقلاني در جلد چهارم اصابه و بدر الدين حنفي در جلد دهم عمدة القاري ، مطلب فوق را آوردهاند و با توجه به تاريخ مندرج در اين كتب، معلوم مي شود كه اين مجلس بعد از نزول آيات تحريم شراب بوده است.
خلاف بعدي ، نقض عهدي است كه برخي از صحابه انجام دادند.
در
قرآن مجيد آمده است: {وَأَوْفُوا بِعَهْدِ اللهِ إِذا عاهَدْتُمْ وَلا تَنْقُضُوا
اْلأَيْمانَ بَعْدَ تَوْكِيدِها}؛ «وقتي با خدا
عهد نموديد، به آن عمل و وفا كنيد و بعد از آنكه پيمان بستيد، ايمان خود را
نشكنيد.»(1) قرآن مجيد در آيه ديگري ، كساني كه عهد خود را نقض مي كنند،
ملعون مي خواند: {وَالَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللهِ مِنْ بَعْدِ مِيثاقِهِ
وَيَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَيُفْسِدُونَ فِي اْلأَرْضِ
أُولئِكَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَلَهُمْ سُوءُ الدّارِ}؛ «آنان كه پس از پيمان بستن، عهد خدا را شكستند و نيز آنچه
را خدا دستور به پيوند آن داده، گسستند و در روي زمين فتنه و فساد بر
انگيختند.
لعنت بر آنها و عذاب الهي بر آنان باد.»(2) بسياري از علماي
فريقين ـ شيعه و سني ـ معترفند كه خاتم الانبيا(صلي الله
عليه وآله) در روز هجدهم ذي القعده سال دهم هجري ، در مراسم غدير و در حضور
بيش از هفتاد هزار مسلمان،(3) بالاي منبر رفته و خطبهاي در مدح و فضايل
علي (عليه السلام)ايراد نموده و گفت: «هر كس را من
مولا و ولي او هستم، علي نيز مولا و ولي او مي باشد.»(4) آنگاه
دستها را به آسمان بلند كرد و چنين دعا نمود: «خداوندا كسي كه علي را دوست
دارد دوست بدار و دشمن علي را دشمن
بدار.
كسي كه علي را ياري نمايد ياري فرما
و كسي كه علي را واگذارد واگذار.»(5) سپس
1.نحل (16): 91
2.رعد (13): 25
3.برخي تعداد مسلمين را 120 هزار نفر نقل كردهاند.
4.جواهر الفقه، ص193؛ عيون اخبار الرضا(عليه السلام)، ج 1، صص138 و 164؛ عمر بن خطاب، ص193؛ شبهاي پيشاور، ص622 «مَنْ كُنتُ مَولاهُ فَهذا عَلِي مَولاهُ».
5.البداية، ص149؛ الخلاف، ج 5، ص336؛ الامالي ، ص428؛ شبهاي پيشاور، ص601، «اللهمّ وال مَن والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله».
|
144 |
|
پيغمبر دستور داد خيمهاي برپا كردند و از علي خواست تا در آن
خيمه بنشيند و به تمام امت دستور داد كه با علي (عليه
السلام)بيعت كنند.
پيغمبر فرمود: «من از جانب پروردگار مامورم تا براي
علي (عليه السلام) بيعت بگيرم.» در ابتدا عمر،
بعد ابوبكر و عثمان و طلحه و زبير بيعت كردند.
بنابر آنچه در كتاب «الغدير» (ج1)
آمده اين حديث را 110 صحابي و 84تابعي نقل كردهاند و 360 دانشمند سني در 14
قرن اين حديث را روايت كردهاند.(1) بسياري از صحابه نيز نقل
كردهاند كه عمر، بسيار خوشحالي مي كرد و مي گفت: «پيامبر خدا(صلّي الله عليه وآله)علي (عليه
السلام) را راهنما و مهتر و بزرگتر قوم قرار داد.»(2) خود عمر
مي گويد: در آن حال جوان زيبا رويي كه داراي حُسن صورت و بوي خوشي بود پهلوي
من نشسته بود.
من او را نمي شناختم ولي او به من گفت: «به درستي كه پيامبر
خدا(صلّي الله عليه وآله) عهد محكمي بست و به جز
منافق كسي اين عهد را نمي شكند.
پس حذر كن كه تو باز كننده اين عهد
نباشي .»(3) عمر ادامه مي دهد كه بعد، از پيامبر خدا(صلّي الله عليه وآله) پرسيدم كه آن جوان خوش رو چه كسي بود
كه من او را نمي شناختم؟ پيغمبر فرمود: «او از اولاد آدم نبود.
او جبرئيل
امين بود و آمده بود تا بر آنچه من بر شما گفتم تأكيد نمايد.»(4)
حال آيا مي توان گفت كه كداميك از آن 5 نفر اين عهد و پيمان را
رعايت كردند؟ حتي هنوز دو ماه از آن واقعه نگذشته بود كه علي (عليه السلام) را به زور شمشير و تهديد براي بيعت با
ابوبكر به مسجد بردند.
آيا اين كار آنها نقض عهد و پيمان شكني نيست كه در
قرآن مجيد مذمت شده است؟
1.ليست 60 نفر از آنها
در صفحات 602 تا 604 كتاب شبهاي پيشاور آورده شده است.
محمد بن جرير طبري (م ـ
310) در الولايه از 75 نفر روايت كرده است.
2.السقيفة ام الفتن، ص82؛ الغدير، ج 1، ص378؛ شبهاي پيشاور، ص606 «نصب رسول الله عليا علماً».
3.السقيفة امّ الفتن، ص82 «لقد عقد رسول الله عقداً لا يحلّه إلاّ المنافق فاحذر أن تحلّه».
4.مودة القربي ، مودت پنجم.
|
145 |
|
فدك مال شخص پيامبر بود؟
پرسش: واقعه فدك چه بوده است و مگر فدك مال شخصي پيغمبر بود كه بعضي مدعي هستند آن را از فاطمه(عليها السلام) مصادره و ضبط نمودهاند؟
پاسخ: بعد از فتح خيبر، بزرگان و مالكين
فدك و حوالي آن(1) به حضور پيامبر رسيدند، و قرار داد صلحي را با وي امضا نمودند كه
نيمي از فدك براي آن حضرت و نصف ديگر مال خودشان باقي بماند.
بعد از بازگشت به
مدينه، جبرئيل بر آن حضرت نازل شد و آيه شريفه {وَآتِ ذَا الْقُرْبي حَقَّهُ وَالْمِسْكِينَ وَابْنَ
السَّبِيلِ وَلا تُبَذِّرْ تَبْذِيراً}؛ «حقوق
خويشان و ارحام خود را ادا كن و فقرا و رهگذران بيچاره را به حق خودشان برسان و از
اسراف و تبذير بپرهيز»(2) را بر آن حضرت خواند.
سپس پيامبر خدا در مصداق ذو
القربي ـ خويشان و اقوام ـ و حق حقوق آنها تامل نمود.
مجدداً جبرئيل نازل
شد و عرض كرد: خداوند مي فرمايد: «فدك را به حضرت فاطمه واگذار.»(3)
پيامبر(صلّي الله عليه وآله) نيز فاطمه(عليها السلام) را خواست و فرمود: «خداوند به من امر نموده
كه فدك را به تو واگذار كنم»(4) و بلافاصله ايشان در همان مجلس فدك را به
فاطمه(عليها السلام) بخشيد.
اين مطلب را بسياري
از علماي اهل سنت مانند: امام ثعلبي در تفسير كشف البيان، جلال الدين سيوطي در جلد
چهارم درالمنثور و نيز شيخ سليمان بلخي حنفي و بسياري ديگر نقل كردهاند كه:
چون آيه فوق نازل شد، پيامبر خدا(صلي الله عليه
وآله) فاطمه را خواست و فدك را به او عطا نمود.
تا زماني كه پيامبر
خدا(صلّي الله عليه وآله) در قيد حيات بود، فدك
همچنان در تصرف فاطمه بود و ايشان آن را اجاره مي داد، و مال الاجاره را به
اقساط مي آوردند.
حضرت فاطمه(عليها السلام)
به اندازه قوت يك
1.فدك شامل هفت قريه بزرگ، وسيع و حاصلخيز و داراي نخلستانهاي بزرگ بود.
2.بني اسرائيل (27): 26
3.فقه القرآن، ج 1، ص248؛ شبهاي پيشاور، ص633 «ادفع فدكاً إلي فاطمة».
4.تفسير صافي ، ج 3، ص186، تفسير نور الثقلين، ج 5، ص276؛ شبهاي پيشاور، ص633 «إنّ الله أمرني أن ادفع إليك فدكاً».
|
146 |
|
شبخودوفرزندانش، از اجاره بر مي داشت وبقيه را با ميل
واراده خويش، درميان فقراي بني هاشم و ساير فقرا تقسيم مي كرد.
بعد از
ارتحال پيامبر، مامورين خليفه اول ـ ابوبكر ـ ملك فدك را از تصرف مستاجرين آن حضرت
در آورده و ضبط نمودند.
ابوبكر به حديث ساختگي «ما جماعت پيامبران چيزي را ارث قرار
نمي دهيم و هر چه از ما بماند، صدقهاي است كه به امت تعلق خواهد
داشت»(1) استناد مي جست.
لكن دقت نداشت كه: اولا فدك ارث نبوده و
هبهاي بوده است كه به دستور پروردگار در زمان حيات پيامبر به فاطمه(عليها السلام) واگذار شده است.
زيرا لازمه ارث بودن،
آن است كه بعد از وفات پيامبر به او رسيده باشد.
ثانياً از آنجايي كه همه
پيامبران و انبياي عظام، ارث و وارث داشته و ورثه آنها پس از فوتشان ماتركشان
را تصرف نمودهاند، در مي يابيم كه اين حديث، كاملاً ساختگي ، مجعول و در
تعارض آشكار با آيات قرآن مجيد است.
حضرت فاطمه(عليها
السلام) در دفاع از خود باستناد به آيات قرآني فرمود: اين همه آيات ارث در
قرآن مجيد براي عموم مردم ـ آيه 76 سوره انفال، آيه 12 سوره نسا و آيه 176 سوره
بقرهـ و خصوصاً براي انبيا وجود دارد.
از آن جمله مي توان به آيه
شريفه {وَوَرِثَ
سُلَيْمَانْ داوُودَ} «سليمان از داوود ارث
برد»،(2) آيه شريفه {فَهَبْ
لِي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيّاً يَرِثُنِي وَيَرِثُ مِنْ
آلِ يَعْقُوبَ}؛ «خداوند از لطف خويش فرزند
صالح و جانشيني شايسته به من عطا كرد كه وارث من و همه آل يعقوب باشد»(3) و نيز آيه
{وَزَكَرِيّا إِذْ نادي
رَبَّهُ رَبِّ لا تَذَرْنِي فَرْداً وَأَنْتَ خَيْرُ
الْوارِثِينَ فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَوَهَبْنا لَهُ يَحْيي }؛ «هنگامي كه زكريا خدا را صدا زد: بار الها! مرا تنها
نگذار و به من فرزندي عطا نما تا وارث من باشد كه تو بهترين وارث اهل عالم
هستي .
ما هم دعاي او را مستجاب و به او يحيي را عطا نموديم»(4) اشاره
كرد.
مگر آيات قرآن مجيد نبايد تا روز قيامت بر حقيقت خود باقي
1.فتح الباري ، ج 12، ص6؛ شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 16، ص224؛ شبهاي پيشاور، ص635 «نحن معاشر الأنبيا لا نوّرث ما تركناه صدقة».
2.نمل (27): 16
3.مريم (19): 5
4.انبيا (21): 89
|
147 |
|
باشند؟ آنگاه حضرت فاطمه زهرا(عليها السلام) ادامه داد: اي ابوبكر! كدام قانون مرا از ارث پدر محروم كرده كه تو مجري آن هستي ؟ مگر تو به كليات و جزييات قرآن، از پدرم رسول الله(صلّي الله عليه وآله) و پسر عمويم علي ابن ابي طالب(عليه السلام) داناتري ؟ چون ابوبكر از پاسخگويي به فاطمه(عليها السلام) درماند، ابتدا سكوت پيشه نمود و سپس با عصبانيت، فحاشي و اهانت به فاطمه(عليها السلام) را آغاز كرد.
ابن ابي الحديد در جلد چهارم شرح نهج البلاغه، در جريان منبر
رفتن ابوبكر و اهانتهايي را كه به دو وديعه رسول الله(عليه السلام) يعني فاطمه و علي (عليهما السلام) نموده، ضبط كرده است.
ابوبكر
اهانتها را به جايي رساند كه فرياد و ناله فاطمه بلند شد و فرمود: امروز شما
دل مرا شكستيد و حق مرا ستانديد.
ولي من در روز قيامت در محكمه عدل الهي شما را
محاكمه خواهم كرد تا خداوند قادر، حق مرا از شما باز پس گيرد.
سپس فاطمه(عليها السلام)افزود: اي پسر ابي قحافه! آيا در كتاب
خدا آمده است كه تو از پدرت ارث ببري و من از ارث پدر محروم باشم؟ افتراي بزرگي به
خدا بستهاي ! آيا عمداً عمل به كتاب خدا را ترك نموده و قرآن را پشت سر
انداختهاي ؟
آنگاه امام علي (عليه السلام) در مقام دفاع از فاطمه(عليها السلام) بر آمده و در حضور مهاجرين، انصار و بقيه مسلمين خطاب به ابوبكر گفت: «چرا فاطمه(عليها السلام) را از ارث پدر محروم ساختهاي ؟ حال آنكه علاوه بر ارث، در زمان حيات پدر، متصرف و مالك فدك بوده است؟»
ابوبكر كه با سلاح اسلام و دفاع از حقوق مسلمانان دنبال مفري
مي گشت گفت: «فدك متعلق به همه مسلمانان است و اگر فاطمه(عليها السلام) شاهد بياورد كه ملك خود وي مي باشد آن
را به او باز پس خواهم داد.
در غير اين صورت از داشتن فدك محروم است.» امام
علي (عليه السلام) گفت: «چرا درباره ما متفاوت از
بقيه مسلمانان حكم مي كني ؟ حال آنكه مدعي بايد شاهد بياورد و مدعي عليه
بايد فقط سوگند ياد كند.
اينك تو بر خلاف دستور پيامبر از فاطمه(عليها السلام) شاهد مي خواهي ؟! مگر عمل و قول خود
فاطمه(عليها السلام) به عنوان يكي از اصحاب كسا كه
مشمول آيه تطهير است حق نمي باشد؟!»
پس از آن، امام علي (عليه السلام) از ابوبكر پرسيد: «پس اينك بگو اگر دو شاهد شهادت دهند كه از فاطمه(عليها السلام) عمل زشت فحشا سرزده است با او چه خواهي كرد؟» ابوبكر گفت:
|
148 |
|
همانند زنها بر او حد جاري خواهم نمود! امام علي (عليه السلام) به ابوبكر گفت: در اين صورت
در زمره كفار
خواهي بود، زيرا شهادت پروردگار درباره طهارت فاطمه(عليها
السلام) را رد كردهاي .
مگر نمي داني كه خداوند فرموده است:
«خداوند اراده نموده است كه شما اهلبيت را پاك و پاكيزه گرداند و هر زشتي و
بدي را از شما بزدايد.» مگر اين آيه در حق ما نازل نشده است؟
پس از اقرار ابوبكر به نزول اين آيه، امام علي (عليه السلام) افزود: تو ادعاي فاطمه(عليها السلام) را كه خداوند به طهارتش گواهي داده نمي پذيري ، ولي شهادت عربي را كه بر پاشنه پاي خود ايستاده و بول مي كند مي پذيري !! امام علي (عليه السلام) پس از گفتن اين جملات راهي منزل شد.
هياهوي عجيبي در بين مسلمين به راه افتاد و همگي حق را از آن علي و
فاطمه(عليهما السلام)مي دانستند و عمل ابوبكر
را تقبيح نمودند.
ابن ابي الحديد مي نويسد: در اين هنگام ابوبكر بالاي
منبر رفت و از مردم خواست كه به حرف كسي گوش ندهند.
او فحاشي و ناسزاگويي به
فاطمه و علي (عليهما السلام) را چنين آغاز كرد: «نعوذ
بالله او روباهي است كه شاهدش دمش مي باشد.
او ماجراجو و بر پا كننده فتنه
و فساد است كه فتنههاي بزرگ را كوچك نشان مي دهد، و مردم را به فساد و
فتنه ترغيب و تشويق مي كند.
او از زناني چون امطحال زانيه كمك و ياري
مي طلبد.»(1) اين فحشها و اهانتهايي بود كه پيرمرد مصاحب
رسول الله(صلّي الله عليه وآله) به اين دو محبوب
و يادگار رسول الله(صلّي الله عليه وآله) نثار
كرد.
امروزه نه فقط شيعيان، بلكه علماي اهل سنت از اين كلمات
متعجباند.
مثلاً ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغهاش
مي نويسد: از استاد خودم «ابو يحيي نقيب زيد البصري » پرسيدم كه مخاطب اين
كنايهها چه كسي بوده است؟ او گفت: كنايه نبوده بلكه صراحت كلام است.
گفتم
استاد، اگر صراحت مي داشت كه من مي فهميدم و سؤال
نمي كردم.
استادم گفت: آري سلطنت همين است!! يعني هر عمل زشتي را براي حفظ
آن مرتكب مي شوند.
حال نسبتهايي را كه ابوبكر به آنها داد نظير روباه، دم روباه، فتنه گر مصاحب زن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1.شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 16، ص215؛ فدك في التاريخ، ص67؛ سقيفة و فدك، ص104؛ شبهاي پيشاور، ص640 «انما هو ثعالة شهيده ذنبه».
|
149 |
|
زانيه و... را در كنار فرمايشاتي از رسول الله(صلّي الله عليه وآله) بگذاريد كه اين دو بزرگوار را
چنين
توصيف نموده است:
* «علي با حق و حق با علي است»(1)
* «هر كس به علي ناسزا گويد به من گفته است و...»(2)
* «هر كس علي را بيازارد مرا آزرده»(3)
* «هر كس فاطمه را بيازارد مرا آزرده»(4)
* «من شهر علم ام و علي دروازه آن است»(5)
* «من سراي حكمت و علي ورودي آن است»(6)
* «فاطمه پاره تن من است»(7)
* «علي در قضاوت از همه شما اولي تر است.»(8)
دليل روشن ديگر بر بطلان حديث مورد استناد ابوبكر، روش و عمل شخص
خليفه است.
اگر اين حديث صحيح بود و خليفه به آن اعتقاد مي داشت بايد همه
آنچه را كه از
پيغمبر بر جاي مانده بود مصادره و ضبط مي كرد، و ورثه آن
حضرت را از تصرف در
1.تاريخ بغداد، ج 14، ص322؛ تاريخ مدينه دمشق، ج 42، ص449؛ الامامة والسياسية، ج 1، ص98؛ شبهاي پيشاور، ص643 «عليّ مع الحقّ و الحقّ مع عليّ حيث دار».
2.مسند احمد، ج 6، ص323؛ المستدرك، ج 3، ص121؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص130؛ الصحيح من السيرة، ج 2، ص293؛ شبهاي پيشاور، ص643 «من سبّ عليّاً فقد سبّني و من سبّني فقد سبّ الله».
3.العمدة، صص276 و 284؛ تحف العقول، ص459؛ الانساب، ج 1، ص396؛ شبهاي پيشاور، ص643 «مَن آذي عليّاً فقد آذاني».
4.شبهاي پيشاور، ص702 «مَن آذي فاطمة فقد آذاني».
5.المستدرك، ج 3، ص127؛ مسند ابويعلي ، ج 2، ص58؛ الجامع الصغير، ج 1، ص415؛ شبهاي پيشاور، ص644 «أنا مدينة العلم و عليّ بابها».
6.العمدة، صص285 و 295؛ سنن الترمذي ، ج 5، ص301؛ ينابيع المودة لذوي القربي ، ج 1، ص218؛ شبهاي پيشاور ص644 «أنا دار الحكمة و عليّ بابها».
7.صحيح بخاري ، ج 4، ص210؛ صحيح مسلم، ج 7، ص141؛ صحيح ابن حبان، ج 15، صص408 و 536؛ شبهاي پيشاور، ص702 «فاطمة بضعة منّي فمن أغضبها فقد أغضبني».
8.نهج الايمان، ص301؛ مفردات غريب القرآن، ص407؛ بحار الانوار، ج 48، ص127؛ شبهاي پيشاور، ص645 «عليّ أقضاكم».
|
150 |
|
همه آنها باز دارد.
اما ابوبكر حجرههاي فاطمه(عليها السلام)، دختر پيامبر(صلّي الله عليه وآله)، عايشه و حفصه همسران پيامبر
را به آنها داد.
علاوه بر همه اينها، ابن ابي الحديد در شرح نهج
البلاغه و علي بن برهان الدين شافعي در جلد سوم تاريخ سيرة الحلبيه مي نويسند:
پس از چند روز در ملاقاتي كه در منزل ابوبكر واقع شد، ابوبكر از استدلال فاطمه(عليها السلام) متاثر شد و گريست و طي نامهاي نوشت
كه فدك را به فاطمه(عليها السلام) باز پس
دهند.
لكن عمر مانع شد و نامه را پاره كرد.
جالبتر اينكه در دوره خلافت همين خليفه دوم ـ يعني
عمر ـ فدك را به اولاد فاطمه(عليها السلام) پس دادند
و حتي خلفاي بعد از عمر، از جمله امويين و عباسيون نيز فدك را به ورثه فاطمه(عليها السلام) برگرداندند.
حال بايد پرسيد: اگر كار
عمر درست بود، پس كار ابوبكر را چگونه مي توان توجيه نمود؟(1)
بسياري از اهل سنت در توجيه شرعي و قانوني و دفاع از ابوبكر
مي پرسند: «خليفهاي كه تمام بيت المال مسلمين در تصرف او بوده است، چه
نيازي به باغ و ملك فدك داشته است؟» پاسخ اين است كه يقيناً اقدام ابوبكر نه بر
اساس احتياج و نه به منظور رعايت قوانين شرع بوده، بلكه صرفاً جنبه سياسي داشته
است.
غصب و مصادره فدك در
حقيقت ادامه ماجراي بني سقيفه و غصب خلاف بوده
است.
او مي خواسته تا از اين طريق
خاندان پيامبر را كه در مقام خلافت
اولويت داشتهاند مستاصل نموده، و درگير و مشغول
گرفتاري ها و مشكلات
روزمره نمايد تا به فقر و تهيدستي گرفتار آيند و خود به خود خيال خلافت از سرشان
دور شود.
زيرا آنها مي دانستند كه اگر آن خاندان جليل القدر و
1.در الغدير ج 7، ص194، به نقل
از چند مدرك معتبر اهل سنت از جمله صحيح بخاري و صحيح مسلم آمده است كه عمر فدك را
تسليم علي (عليه السلام)
و عباس نموده است.
همين شخصموقعي كه ابوبكر تصميم گرفت فدك را تسليم به
فاطمه كند، مانع شد و نامه ابوبكر براي تسليم فدك به فاطمه را پاره كرد.
سؤال
اين است كه اگر كار ابوبكر درست است چرا عمر برگرداند و اگر غلط است ادعاي ما ثابت
شده است.
به علاوه مي گوييم عمر چرا يك بام و دو هوا عمل كرد.
در يك
زمان گفت نه، در يك زمان گفت: آري فدك ملك اهل بيت است كدام درست است؟
البته اين بنا به روايت بخاري و مسلم بوده ولي به روايت مشهور زمان عمر بن عبدالعزيز مسترد شده است بنابه روايت اهل سنت، مروان مجدداً آنرا در زمان عثمان غصب كرد و چندين بار رد و بدل شد.
|
101 |
|
را داشت، موجب شد تا عمر و ابوعبيده فوراً با ابوبكر بيعت كنند و
مسلمين را در مقابل عمل انجام شده قرار دهند.
چند نفر ديگر از حضار كه از قبيله
اوس بودند از روي عداوتي كه با قبيله خزرج داشتند نيز با ابوبكر بيعت
نمودند.
موقعي كه اين خبر به گوش اسامة بن زيد رسيد، فورا خود را به مسجد رسانيد
و فرياد برآورد كه اين چه غوغايي است كه شما برپا نمودهايد و خليفه تراشي
مي كنيد؟ شما چكاره اين امت هستيد كه بدون مشورت مسلمانان اقدام به تعيين و
انتخاب خليفه مي كنيد؟ عمر جهت استمالت و پوزش از اسامه جلو رفت و گفت: كار
تمام شده و خيلي ها بيعت كردهاند (منظور خودش و ابوعبيده و معدودي از
قبيله اوس بود) و تو هم با ابوبكر بيعت نما! اسامه با ناراحتي گفت: پيغمبر خدا مرا
بر شما امير قرار داده و از اين امارت هم معزول نشدهام.
چگونه اميري كه
پيغمبر خدا برگزيده است بيايد و با مأمور خود بيعت نمايد!؟
در اين مكان كوچك كه تعداد بسيار محدودي جمع شده بودند، نه فقط همه
مسلمين، بلكه حتي اكابر و بزرگان صحابه نيز در آنجا حضور نداشتند.
بسياري از اهل
سنت معتقدند كه به دليل حياتي بودن امر خلافت، فرصت خبر رساني به بقيه صحابه در
مناطق مختلف، مانند يمن و شام و مكه وجود نداشته است.
در پاسخ به اين بهانه اهل
سنت بايد گفت: حتي محمد بن جرير طبري در تاريخ خود معتقد است كه فقط دو قبيله اوس و
خزرج مي خواستند براي خود امير تعيين كنند.
علاوه بر اين، اردوي لشكر اسلام به فرماندهي اسامه بن زيد در همان
نزديكي مدينه بود.
در اين اردو هم عمر و هم ابوبكر تحت فرماندهي اسامه
بودند.
چگونه عمر و ابوبكر توانستند خود را به سقيفه برسانند ولي ديگر بزرگان
همين اردو، از جمله خود اسامه را به دليل ضيق وقت دعوت نكرده و بي خبر
گذاشتند!!؟ بنابراين به همان دليل كه عمر و ابوبكر توانستند از اردوگاه جدا شده و
خود را به سقيفه برسانند، مي توانستند در همان زمان و بدون فوت وقت بقيه
صحابهاي را كه در آن اردوگاه بودند مطلع نموده و به سقيفه بياورند.
بنابراين، از عدم اطلاع رساني به صحابه و لشكر اسامه مي توان
دريافت كه برنامه و توطئه از پيش طراحي شدهاي در حال تكوين و اجرا بوده
است.
از طرفي ديگر علي ابن
|
102 |
|
ابي طالب(عليه السلام) كه فضايل
او مورد اتفاق همه مسلمين است و عضو بسيار مؤثر جامعه مسلمين بود، و نيز عباس عموي
پيامبر كه شيخ القبيله بود و بسياري ديگر از بني هاشم كه مورد تأييد پيامبر
بودند، و در مدينه هم حاضر بودند را بي اطلاع گذاردند.
حال اگر
نقشهاي از قبل طراحي نشده بود، چرا عمر وارد خانه پيغمبر نشد تا قضيه را
علناً به اطلاع همه بني هاشم و صحابه برساند و از همه آنها استمداد
نمايد؟ آيا ابوبكر عقل كل منحصر به فرد امت بود؟ و بقيه جزو صحابه به حساب
نمي آمدند و عترت پيامبر بيگانه بودند؟ و لذا نبايد آنها را مطلع
مي كرد!!
بنابراين آنچه كه اتفاق افتاد انتخاب و تعيين خليفه به وسيله سه نفر
بود (ابوبكر، عمر و ابوعبيده) و بعد به تدريج، عوام الناس به آنها
پيوستند.
ولي همچنان صحابه و عترت پيامبر از بيعت با خليفه منصوب آنها
امتناع مي كردند.
در كجاي دنيا، اين همه مصلحت انديشي سراغ داريد كه به
بهانه مصلحت انديشي ، امت و اسلام را منحصر به اين سه نفر كنند و آن را اجماع
بنامند؟
آيا اين عقيده قابل قبولي است كه سه نفر يا بيشتر، در پايتخت يك مملكت
جمع شوند و براي بقيه، رييس جمهور و خليفه تعيين نمايند؟! آنگاه تبعيت بقيه افراد
را واجب پندارند؟ جالبتر اينكه همه افرادي كه در آينده نيز خواهند آمد
تحت بيعت و راه آن خليفه باشند.
به طوري كه پس از 1400 سال همگي را موظف به اين
تبعيت بدانند.
چنانچه كساني حتي در فكر و عقيده (نه در عمل) با آنها مخالف
باشند و از آنها اطاعت و تبعيت نكنند آنها را مهدور الدم، رافضي و كافر
بخوانند!
با كدام قانون و با چه حقي اين سه نفر (ابوبكر و عمر و ابو عبيده)، و
يا اصلاً همه معدود كساني كه در سقيفه جمع شده بودند را بايد اجماع مسلمين بخوانيم؟
در صورتي كه بين اجماع، اكثريت و اقليت، تفاوت فاحشي وجود دارد.
اجماع يعني
اتفاق نظر همه افراد بدون حتي يك نفر مخالف و يا ممتنع.
اكثريت يعني بيش از نيمي
از افراد شركت كننده و اقليت يعني كمتر از نيمي از جمعيت شركت كنندگان.
لذا با اين تعاريف بايد گفت: در ميان شركت كنندگان در سقيفه، نه تنها اجماعي به وقوع نپيوست بلكه از ترس اين كه سعد بن عباده ـ بزرگ قبيله خزرج ـ خلافت را به
|
103 |
|
دست نگيرد، عمر و ابوعبيده جراح و قبيله اوس، سياسي بازي نموده و با ابوبكر بيعت كردند.
حتي در خود مدينه سعد بن عباده انصاري و اولاد و قبيلهاش، بسياري از خواص صحابه، تمام بني هاشم و دوستان آنها و نيز علي ابن ابي طالب(عليه السلام) تا شش ماه، همچنان به مخالفت ادامه داده و زير بار بيعت نرفتند.
بنابراين با مختصر مطالعهاي مي توان دريافت كه در خود
مدينه منوره ـ كه پايتخت حكومت اسلامي آن زمان بود ـ چنين اجماعي (حتي اجماع اكابر
و بزرگان صحابه) هرگز به وقوع نپيوست.
بلكه بسياري از صحابه و رجال به مسجد رفته
و با ابوبكر، مجادله و بحث كردند.
ابن حجر عسقلاني ، بلاذري و نيز محمد خاوند شاه
در روضه الصفا، اسامي 18 نفر از بزرگان صحابه كه با ابوبكر مخالفت نموده و بيعت
نكردند را چنين ذكر كردهاند:
1.سلمان فارسي
2.ابوذر غفاري
3.مقداد بن اسود كندي
4.عمارياسر
5.خالد بن سعيد ابن العاص
6.بريدة الاسلمي
7.ابي بن كعب
8.خزيمة بن ثابت ذوالشهادتين (لقبي كه پيغمبر به او داد)
9.ابوالهيثم بن التيهان
10.سهل بن حنيف
11.عثمان بن حنيف ذوالشهادتين
12.ابوايوب انصاري
13.جابر بن عبدالله انصاري
14.حذيفة اليمان
|
104 |
|
15.سعد بن عباده
16.قيس بن سعد
17.عبدالله بن عباس
18.زيد بن ارقم.
يعقوبي در تاريخ خود مي افزايد كه افراد ديگري چون:
19.علي ابن ابي طالب(عليه السلام)
02ـ عباس بن عبد المطلب
21.فضل بن عباس
22.زبير بن العوام بن العاص
23.براء بن عازب
24 ـ مقداد بن عمر
نيز با ابوبكر بيعت نكردند و شيعه علي (عليه السلام) شدند.
با توجه به مطالب فوق، اين گونه انتصاب خليفه، توسط سه نفر در سقيفه
را بايد اولين كودتاي عالم اسلام ناميد كه تاريخ آن را ثبت كرده است.
امام فخر
رازي نيز در «نهاية الاصول» به صراحت مي گويد: «هرگز در خلافت ابوبكر و عمر
اجماع واقع نشد تا پس از كشته شدن سعد بن عباده، اجماع منعقد گرديد.»
اگر اجماع اتفاق مي افتاد بايد حداقل، عترت واهلبيتپيامبر(عليه السلام) كهدر حديث ثقلين
«إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي إنْ تَمَسَّكْتُم بِهِما فَقَد نَجَوتُم وَ لَنْ تَضِلُّوا بَعدها أَبَداً» و حديث سفينه «مثل أهل بيتي كمثل سفينة نوح، من توسّل بهم نجا ومن تخلّف عنهم هلك» آنها را ميزان و ملاك نجات دانستهاند، در آنجا حضور مي داشتند.
از طرف ديگر، بر اساس همين احاديث، چون تشكيل دهندگان سقيفه از
اهلبيت و عترت پيامبر دوري گرفتهاند، اهل هلاك مي باشند.
ابن
حجر نيز در كتاب «صواعق»، درباره لزوم توجه به اهلبيت رسالت و عترت
طاهره(عليه السلام) دو حديث از ابن سعد از پيامبر
نقل مي كند:
|
105 |
|
«من و اهل بيتم درختي در بهشت هستيم كه شاخههاي آن در دنيا
است.
پس هر كس كه بخواهد راهي به سوي خدا بيابد، بايد به آنها تمسك
جويد.»(1)
و نيز «در هر دوره براي امت من عدولي از اهلبيت من وجود دارد كه
تحريف گمراهان، ادعاي مدعيان باطل و تاويل جاهلين را از دين اسلام دور
مي نمايد.
به درستي كه بدانيد امامان شما، پيشوايان شما هستند كه شما را به
سوي خداي تعالي هدايت مي كنند.
پس دقت كنيد كه پيشوايان شما چه كساني
هستند.»(2)
لذا مجدداً يادآوري مي نمايد كه به دليل وجود اهلبيت
پيامبر و عترت او در ميان امت ـ كه هرگز به گمراهي نمي روند ـ و در هر
دورهاي اين حجتها در روي زمين وجود دارند، اجماع امت پيامبر به گمراهي
و خطا نمي رود.
ليكن در قضيه سقيفه، بيعت كنندگان راه خود را از
اهلبيت پيامبر جدا كردند و در نتيجه به گمراهي رفتند.
اكنون به بررسي چگونگي رفتار با افرادي كه بيعت نكردند خواهيم پرداخت تا ماهيت به اصطلاح «اجماع مسلمين» روشنتر گردد.
ابن عبدالبر قرطبي كه از بزرگان علماي اهل سنت است در كتاب «استيعاب»
و نيز ابن حجر مكي مي گويند: سعد بن عباده انصاري كه خود مدعي مقام خلافت بود،
هرگز با ابوبكر و عمر بيعت نكرد و آنها هم در ظاهر متعرض او نشدند.
وي كه
صاحب قبيله بزرگي بود، از ترس اينكه در بين مسلمين شورش و بلوايي بر پا نشود
به شام رفت و در آنجا سكني گزيد.
به تحريك يكي از بزرگان شام، شبانه به او
تيراندازي شد و او را كشتند.
قاتل او را پيدا نكردند و زدن تير را به اجنه نسبت
دادند.(3)
1.ينابيع المودة لذوي القربي ، ج 2، ص439؛ شبهاي پيشاور، ص493 «أنا و أهل بيتي شجرة في الجنّة و أغصانها في الدنيا فمن شاء أن يتخذ إلي ربّه سبيلاً فليتمسك بها»
2.النص والاجتهاد، ص138؛ كتاب الاربعين، ص378؛ ينابيع المودة لذوي القربي ، ج 2، ص135؛ شبهاي پيشاور، ص493 «في كلّ خلف من أمتي عدول من أهل بيتي ينفون عن هذا الدين تحريف الضالّين و انتحال المبطلين وتأويل الجاهلين إلاّ و إنّ أئمتكم وفدكم إلي الله عزّوجلّ فنظروا من توفدون».
3.قاتل سعد بن عباده و زننده
تير خالد بن وليد بود.
او در ابتداي حكومت ابوبكر، مالك بن نويره را كشت و همسر
او را تصرف كرد و مغضوب خليفه واقع شد.
خالد چون مي خواست در دوره خلافت
عمر خود شيريني كند، شبانه به سعد بن عباده انصاري تير اندازي كرد تا خود را نزد
خليفه پاك سازد.
|
106 |
|
اما در مورد بيعت علي (عليه
السلام)، همانطور كه بخاري در جلد سوم صحيح و مسلم در جلد پنجم صحيح خود
مي نويسند، بيعت علي بعد از وفات فاطمه(عليهم
السلام) بوده است.
فاطمه(عليهم السلام)هم
چند ماه پس از رحلت پيغمبر فوت كرده است.
مسعودي در مروج الذهب
مي گويد:
«هيچ يك از بني هاشم تا وقتي كه فاطمه(عليهم السلام) وفات يافت، با ابوبكر بيعت نكردند.»
علي (عليه السلام) را هم با زور
شمشير، آتش زدن خانهاش و تهديد به گردن زدن، مجبور به بيعت با ابوبكر
كردند.
حداقل 12 نفر از مورخين اهل سنت، خبر فوق را نقل كردهاند.
براي
مثال:
1.ابو جعفر بلاذري ؛
2.احمد بن يحيي بن جابر البغدادي ؛
3.ابن ابي الحديد معتزلي در شرح نهج البلاغه؛(1)
4.محمد بن جرير طبري ؛
5.ابن خزابه در كتاب غرر؛
6.ابن عبد ربه در جزء سوم عقد الفريد؛
7.ابو محمد عبدالله ابن مسلم بن قتيبة بن عمرو الباهلي الدينوري در جلد اول تاريخ الخلفا الراشدين؛
8.احمد بن عبدالعزيز جوهري ؛
9.ابو وليد محب الدين محمد بن الشحنه الحنفي در كتاب «روضة المناظر في اخبار الاوائل والاواخر» و
10.ابي الحسن علي بن الحسين مسعودي در كتاب «اثبات الوصيه» مضمون اين خبر را با مختصر تفاوتي چنين روايت كردهاند:(2)
«ابوبكر به عمر گفت: برو آنها را بياور تا با من بيعت
كنند.
اگر از آمدن هم خودداري كردند با آنها قتال كن.
پس عمر همراه
اسيد بن خضير و سلمه بن اسلم و عدهاي ديگر به در خانه فاطمه(عليها السلام) رفتند.
آنها با خود هيزم بسياري
بر در خانه فاطمه(عليها السلام)
1.ج2، ص60؛ ج14، ص193
2.اثبات الوصيه، ص143؛ الوافي بالوفيات، ج6، ص17؛ الملل والنحل، ج1، ص57
|
107 |
|
بردند.
بني هاشم از جمله عباس عموي پيغمبر و علي (عليهم السلام) و زبير(1) در آنجا بودند.
عمر گفت:
بيرون آييد و با خليفه، ابوبكر بيعت كنيد و گرنه شما را مي سوزانم.
به
فاطمه(عليها السلام)نيز گفت: هر كه در خانه است
بيرون كن.
زبير شمشير كشيد و عمر گفت: اين سگ را بگيريد.
شمشيرش را گرفتند و
بر سنگ كوبيدند و شكست.
بني هاشم از بيرون آمدن امتناع
مي كردند.
عمر هيزم طلبيد و گفت: به خدايي كه جان عمر در قبضه قدرت او است
يا بيرون آييد، يا خانه را با هر كه در آنجا است مي سوزانم.
مردم گفتند: يا
اباحفص! ـ كنيه عمر اباحفص بود ـ فاطمه(عليها
السلام) در اين خانه است.
عمر در پاسخ گفت: هر كس در آنجا باشد
مي سوزانم.
پس همه به جز علي (عليه السلام)
بيرون آمدند.
عمر جهت چاره جويي نزد ابوبكر برگشت.
ابوبكر اشخاص ديگري را چند
بار فرستاد ولي مايوس برگشتند.
مجدداً عمر با جماعتي ديگر بر خانه فاطمه(عليها السلام) هجوم بردند و چون دق الباب كردند،
فاطمه(عليها السلام) با صداي بلند گفت: «اي پدر و اي
پيامبر خدا! ببين بعد از تو از عمر و ابوبكر به ما چه مي رسد و چگونه ما را
ملاقات مي كنند.» مردم با صداي شنيدن ناله و گريه فاطمه(عليها السلام)برگشتند، ولي همچنان عمر و عده ديگري در
آنجا باقي ماندند.
بالاخره علي (عليه السلام) را
به اجبار و زور به سوي ابوبكر كشيدند.
بني هاشم هم با او مي آمدند و
ناظر قضايا بودند.
چون به نزد ابوبكر رسيدند؛ ابوبكر از علي (عليه السلام) خواست تا بيعت كند.
امام علي (عليه السلام) فرمود: من به اين مقام بر حق ترم و با شما
بيعت نخواهم كرد.
اگر از خدا مي ترسيد بايد به حق ما اعتراف نماييد.
سپس
عمر گفت: تا بيعت نكني دست از تو برنخواهم داشت.
علي (عليه السلام) در پاسخ عمر گفت: خوب با يكديگر
ساختهايد، امروز تو براي او كار مي كني و فردا او آن را به تو بر
مي گرداند.
آنگاه امام خطاب به مردم گفت: به خدا سوگند كه ما اهلبيت
به اين امر بر حقتر هستيم و شما نبايد از حق دور شويد.
عمر، علي (عليه السلام) را تهديد كرد كه اگر بيعت نكني گردنت را
خواهم زد.
ابوبكر به عمر گفت: مادامي كه فاطمه(عليها
السلام) هست او را اكراه
نمي كنيم.
سپس اميرالمؤمنين(عليه السلام) بدون اينكه بيعت كند، برگشت و خود را
به قبر پيغمبر
1.امام علي (عليه السلام) درباره زبير مي فرمايند: زبير هميشه با ما بود تا پسرانش بزرگ شدند و او را از ما برگرداندند.
|
108 |
|
رسانيد و با گريه و ناله عرض كرد: {إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَكادُوا يَقْتُلُونَنِي}؛(1) «مردم مرا ضعيف ساختند و خواستند مرا بكشند.»
پس از آن، علي (عليه السلام) به خانه
خود نزد فاطمه(عليها السلام) برگشت.
بعد از مدتي
ابوبكر و عمر جهت جلب رضايت فاطمه(عليها السلام) به
خانه او آمدند؛ ولي فاطمه(عليها السلام) فرمود:
«به خدا سوگند شما دو نفر مرا اذيت كرديد، و در هر نمازم شما را نفرين مي كنم تا پدرم را ببينم و نزد او از شما شكايت كنم.»
سپس فاطمه(عليها السلام) ادامه داد:
«به خدا تا زندهام (تا با خدا ملاقات نمايم) با عمر حرف نخواهم زد.» پس از رحلت فاطمه(عليها السلام) علي (عليه السلام) را دوباره مجبور به بيعت كردند.
بنابراين با تعجيلي كه در روز سقيفه نمودند، و چند ساعت تأمل و درنگ نكردند تا مراسم تغسيل و تدفين پيامبر تمام شود، و حداقل علي (عليه السلام) ـ كه به فرموده پيامبر جدا كننده حق و باطل است ـ و نيز عموي بزرگوار پيامبر ـ كه شيخ القبيله بود ـ بيايند هر صاحب فكري نسبت به آنچه در سقيفه رخ داد بدبين مي شود و پيش خود خواهد گفت: توطئهاي در كار بوده است، و امروز پس از 1400 سال اين اختلافها پيش نمي آمد.
اما توطئه از اين قرار بود: چنانچه صبر مي كردند تا افرادي از
اردوي اسامه يا از قبيله بني هاشم در سقيفه حاضر شوند، نام علي (عليه السلام) و عباس هم به عنوان يك داوطلب، مورد وثوق
پيغمبر برده مي شد.
با شواهد و قرائني كه در اختيار بود، كلاه خلافت نصيب
ابوبكر و عمر نمي شد و خلافت به صاحب آن يعني علي (عليه
السلام) مي رسيد.
لذا درنگ را جايز ندانسته و گفتند: تا طرفداران
علي (عليه السلام) و ساير بزرگان، مشغول غسل و كفن و
دفن پيغمبرند بايد لباس خلافت را به تن حاضرين و بقيه مسلمين را در مقابل عمل انجام
شده قرار داد.
احاديث و اخباري كه پيامبر تصريح در خلافت اميرالمؤمنين فرمود و همه را علماي اهل سنت بعضي تا حد تواتر نقل كردهاند كه در صفحات (95 ـ 89) گذشت.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1.همان جملهاي كه هارون به برادرش موسي در بازگشت از كوه طور گفت و در سوره طور (52): آيه 150 آمده است.
|
109 |
|
ب ـ سن بالاي ابوبكر:
چنانچه سن، يكي از شرايط خلافت مي بود بزرگتر و مسنتر
از ابوبكر و عمر بسيار بودند.
محققاً ابوقحافه (پدر ابوبكر) كه در آن زمان حيات
داشت از خود ابوبكر مسنتر بود و در نتيجه، بايد او را به عنوان خليفه بر
مي گزيدند.
و او همين مورد را در نامهاي به پسرش ابوبكر نوشته بود،
لذا اين دليل عملاً و منطقاً نمي تواند درست باشد.
اما از نظر تجربه و جهان ديدگي ، اگر اين شرط نيز بايد رعايت
مي شد و از شرايط خلافت مي بود، بايد رسول الله(صلّي الله عليه وآله) در زمان حيات خويش به آن جامه عمل
مي پوشانيد.
در صورتي كه مي دانيم وقتي رسول الله(صلّي الله عليه وآله) در غزوه تبوك عازم حركت بود، در غياب
خود، علي (عليه السلام) را نايب و خليفه خود قرار
داد.
ايشان در آن زمان به علي (عليه السلام)
فرمود: «تو در اهلبيت من، در خانه من و در محل هجرت من خليفه من
هستي .»(1) لذا بايد اين ايراد را به پيغمبر وارد كرد كه چرا با وجود شيوخ با
تجربه و جهان ديده، علي جوان و كم سن و سال را خليفه خود قرار داد؟ چرا در موقع
فرستادن آيات اول سوره برائت بر اهل مكه، پيرمرد جهان ديده را از وسط راه برگردانده
و علي جوان را مامور آن كار بزرگ نمود؟ يا چرا براي هدايت اهل يمن از وجود چنان
شيوخ با تجربهاي استفاده نكرد و اميرالمؤمنين(عليه
السلام)را مامور هدايت اهل يمن نمود؟
ج ـ نبوت و سلطنت:
اما در پاسخ به قول عمر مبني بر اينكه سلطنت و نبوت در يك
خاندان جمع نمي شود(2) بايد گفت: اولا خلافت و امامت، سلطنت و پادشاهي نيست
بلكه ادامه نبوّت و جزو لاينفك آن است.
به همان دليلي كه هارون برادر حضرت موسي
از خلافت بركنار نبود، علي (عليه السلام) نيز نبايد
از خلافت رسول الله(صلّي الله عليه وآله) بر
كنار باشد.
آشكارترين وروشنترين دليل بر رد حديث منسوب به عمر بن الخطاب،
عمل و پيشنهاد خود او براي نامزدي
علي (عليه
السلام) بعد از خلافت خودش مي باشد، تا اينكه بالاخره علي (عليه السلام) خليفه چهارم شد و
1.كتاب السقيفة، ص62؛ شبهاي پيشاور، ص496 «فأنت خليفتي في أهل بيتي و دار هجرتي».
2.نساء (4): 54
|
110 |
|
همه اهل سنت او را به عنوان خليفه چهارم قبول دارند.
لذا بسيار
عجيب است كه با مبنا قرار دادن اين اصل، خلافت (سلطنت!) بلافاصله علي (عليه السلام) را رد مي كنند ولي خلافت بافاصله همان
شخص را قبول مي كنند.
بالاخره دليل محكمتر استناد به آيه شريفه {أَمْيَحْسُدُونَ النّاسَ عَلي ما آتاهُمُ اللهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ
آتَيْنا آلَ إِبْراهِيمَ الْكِتابَ وَالْحِكْمَةَ وَآتَيْناهُمْ مُلْكاً
عَظِيماً}؛ «آيا مردم به آنچه خدا به فضل خود
آنها را برخوردار نموده است حسد مي ورزند.
پس به تحقيق ما بر آل ابراهيم
كتاب و حكمت فرستاديم و به آنها ملك (حكومت) بزرگ عطا نموديم»
مي باشد.
از آنجايي كه پيامبر خدا(صلي الله عليه
وآله) هرگز بر خلاف نص صريح قرآن سخني نمي گويد پس اين آيه، دليل بر رد
سخن عمر است.
يعني خلافت و نبوت مي توانند (و بايد) و ممكن است در يكجا جمع
گردند.
همانطور كه محمد بن يوسف گنجي شافعي در باب 44 كفاية الطالب از پيامبر
خدا(صلّي الله عليه وآله)نقل مي كند «و او
پادشاه مؤمنين است و او باب من است كه مي آيد.
او بعد از من، خليفه من
است.»(1)
1.لسان الميزان، ج 3، ص283؛ ميزان الاعتدال، ج 2، ص3؛ تاريخ مدينه دمشق، ج 42، ص43؛ شبهاي پيشاور، ص499 «و هو يعسوب المؤمنين و هو بابي الذي أوتي منه و هو خليفتي من بعدي».
|
111 |
|
علي (عليه السلام) فاروق و جداكنندهي حق و باطل
پرسش: چرا و به چه استنادي علي (عليه السلام) را فاروق و جدا كننده حق و باطل مي خوانيد؟
پاسخ: دليل اين ادعاي شيعيان، فرمايشات پيغمبر(صلّي الله عليه وآله) است كه با استناد به منابع اهل سنت درباره آن بحث مي شود.
بسياري از علماي اهل سنت، چون شيخ سليمان بلخي حنفي در باب 16
ينابيع الموده، ابو جعفر احمد بن عبدالله شافعي ، مير سيد علي همداني شافعي در مودة
القربي و همچنين محمود بن يوسف گنجي شافعي در كفاية الطالب، حديثي را به نقل از
ابوذر غفاري از رسول گرامي اسلام(صلي الله عليه
وآله) نقل مي كنند كه آن حضرت چنين فرمود: «به زودي بعد از من
فتنهاي برپا مي شود، پس اگر چنين شد شما ملزم هستيد كه با علي بن
ابي طالب باشيد چون او اولين كسي است كه مرا مي بيند و روز قيامت با من
مصافحه مي كند.
او با من در مرتبهاي بلند و عالي است.
او جدا
كننده بين حق و باطل است.»(1)
محمد بن طلحه شافعي در «مطالب السئول»، بيهقي در «سنن» و نورالدين مالكي در «فصول المهمه» از ابن عباس و سلمان فارسي نقل مي كنند كه پيامبر خدا(صلّي الله عليه وآله) با دست مبارك خود به سوي علي ابن ابي طالب(عليه السلام) اشاره كرده و فرمود:
«به درستي كه علي اول كسي است كه به من ايمان آورده و اول كسي است كه
روز قيامت با من مصافحه مي كند.
و اين علي ، صديق و راستگوي بزرگ است و او
فاروق اين امت است كه حق و باطل را جدا مي كند.»(2)
1.ينابيع المودة لذوي القربي ، ج 1، ص387؛ تاريخ مدينه دمشق، ج 42، ص450؛ مناقب آل ابي طالب، ج 2، ص287؛ شبهاي پيشاور، ص497 «ستكون من بعدي فتنة فإذا كان ذلك فالزموا علي بن أبي طالب فإنّه أول من يراني و أول من يصافحني يوم القيامة و هو الصديق الأكبر و هو فاروق هذه الأمة يفرق بين الحق و الباطل».
2.المعجم الكبير، ج 6، ص269؛ مناقب اميرالمؤمنين علي (عليه السلام)، ج 1، ص267؛ مجمع الزوايد، ج 8، ص102؛ تاريخ مدينه دمشق، ج 42، ص41؛ شبهاي پيشاور، ص498 «هذا أوّل من آمن بي و أوّل من يصافحني يوم القيامة و هذا الصديق الاكبر و هذا فاروق هذه الأمّة يفرق بين الحق و الباطل».
|
112 |
|
امام احمد حنبل در مسند و امام فخر رازي در تفسير كبير خود از پيامبر خدا(صلّي الله عليه وآله)چنين نقل مي كنند:
«علي همراه حق و حق همراه علي است هر جا حركت كند»(1)
و يا فرمايش ديگري مبني بر: «علي با حق و حق با علي (عليه السلام) است.
علي (عليه
السلام) به طرف حق مي رود، هر گونه كه حق حركت كند.»(2) از اين دو
حديث مي توان استنباط نمود: كسي كه همواره با حق باشد و يا حق همراه او باشد،
ملاك تشخيص حق نيز مي باشد.
در پايان به ذكر يك واقعه تاريخي بسنده مي كنيم:
وقتي به ابو ايوب اعتراض كردند و از او پرسيدند كه چرا به طرف علي بن
ابي طالب(عليه السلام) رفتي و با ابوبكر بيعت
نكردي ؟ ابوايوب در پاسخ گفت: روزي خدمت پيغمبر رسيدم پس از مدتي عمار ياسر هم وارد
شد و از آن حضرت سؤالي پرسيد.
حضرت رسول(صلي الله عليه
وآله) ضمن صحبت هايش فرمود: «اي عمار! اگر تمامي مردم به راهي بروند و علي
به تنهايي راه ديگري را در پيش گيرد، پس به راهي كه علي ابن ابي طالب(عليه السلام)مي رود برو.
اي عمار از همه مردم
بي نياز شو؛ زيرا علي (عليه السلام) تو را از
راه هدايت باز نگرداند و تو را به راه هلاكت و گمراهي راهنمايي نكند.
اي عمار!
اطاعت علي اطاعت من و اطاعت من اطاعت خدا است.»(3)
1.مناقب آل ابي طالب، ج 2، ص260؛ شبهاي پيشاور، ص499 «عليّ مع الحقّ و الحقّ مع عليّ حيث دار».
2.بحار الانوار، ج 28 ص190؛ مجمع النورين، ص73؛ شبهاي پيشاور، ص499 «عليّ مع الحقّ و الحقّ مع عليّ يميل مع الحق كيف مال».
3.السقيفة، ص67؛ شبهاي پيشاور، ص506
«يا عمار إن سلك الناس كلّهم وادياً و عليّ وادياً فاسلك وادي عليّ و خل عن الناس، يا عمّار علي لا يردك عن هدي ولا يدلّك علي ردي ، يا عمّار طاعة علي طاعتي و طاعتي طاعة الله»؛ حليه الاولياء، حافظ ابو نعيم؛ مطالب السئول، محمد بن طلحه شافعي ؛ ينابيعالمؤده، باب 43، سليمان بلخي حنفي ، ج 2، ص287؛ مودة القربي ، مودت پنجم، مير سيد علي همداني شافعي ؛ بلاذري ـ تاريخ و...
|
113 |
|
بهشت پاداش محبّ علي (عليه السلام) و گريه كننده بر حسين(عليه السلام)
پرسش: بعضي عقايد و احاديث شيعيان مانند «كسي كه بر حسين گريه كند بهشت بر او واجب مي شود» يا «دوست داشتن علي (عليه السلام) حسنهاي است كه هيچ گناهي به آن ضرر نمي رساند» باعث ترويج فساد و فحشا در بين شيعيان نمي گردد؟ آيا مي توان گفت: كسي كه در هر سال، فقط چند قطره اشك براي حسين بن علي (عليه السلام)مي ريزد مثل اين است كه تازه متولد شده و همه گناهان گذشته او پاك مي شود، و جايگاهش بهشت است؟
پاسخ: اولاً، اگر به اعتقاد سؤال
كننده، اشاعه فساد و فحشا در بين شيعيان به دليل وجود اين احاديث و اعتقادات باشد
بايد در مذاهب و ادياني كه چنين احاديثي وجود ندارد، اين قبيل گناهان و معاصي ديده
نشود.
حال آنكه در بين ساير اديان الهي و نيز مسلمين ساير مذاهب، اين گونه
معاصي به چشم مي خورد و حتي بيشتر هم ديده مي شود.
ثانياً اين احاديث فقط منحصر به كتب علماي شيعه نيست، بلكه امام احمد حنبل در مسند، خطيب خوارزمي در فصل ششم مناقب، سليمان قندوزي حنفي در باب 42 ينابيع الموده و بسياري از علماي اهل سنت، از انس بن مالك و معاذ بن جبل از پيامبر خدا(صلّي الله عليه وآله)روايت كردهاند كه:
«دوستي علي بن ابي طالب(عليه
السلام) حسنهاي است كه هيچ گناهي به آن آسيب نمي رساند.
دشمني
با ايشان نيز گناهي است كه با وجود آن هيچ كار خيري نمي تواند مفيد واقع
شود.»(1)
همچنين از رسول گرامي اسلام(صلي الله عليه وآله) آوردهاند:
«دوستي علي ابن ابي طالب(عليه السلام) گناهان را مي خورد، همانطور كه آتش، هيزم را در
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1.ينابيع المودة لذوي القربي ، ج 1، ص375 و ج 2، صص75، و 292؛ القصائد والعلويات، ص122؛ شبهاي پيشاور، ص525 «حبّ عليّ حسنة لا يضر معها سيئة و بغض عليّ سيّئة لا تنفع معها حسنة».
|
114 |
|
كام خود فرو مي كشد.»(1)
گناهان به دو نوع كبيره و صغيره تقسيم مي شود.
در قرآن مجيد
از گناهان صغيره با عنوان سيئه نام برده شده است.
چنانچه در قرآن مجيد
مي فرمايد: {إِنْ
تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ
وَنُدْخِلْكُمْ مُدْخَلاً كَرِيماً}؛ «اگر از
گناهان بزرگي كه نهي شدهايد دوري نماييد از بقيه گناهان شما چشم پوشي نموده و
شما را به مقام بلند و نيكو خواهيم رسانيد.»(2)
ثالثاً وجود اين گونه احاديث از نا اميدي مسلمانان پيشگيري
مي كند، هر چند كه موجب اميد بي پايان نيز نمي گردد.
وقتي كه
افراد معتقد، گرفتار هوي و هوس شده و مرتكب سيئهاي شوند، ممكن است شيطان
آنها را وسوسه نمايد كه ديگر درهاي رحمت الهي به رويتان بسته شده است و در
نتيجه به آنها تلقين كند كه ديگر كنترل نفس، مفهومي ندارد و موجب طغيان و
سركشي آنها شود و سرانجام آنها را به سمت و سوي گناهان كبيره سوق
دهد.
بنابراين براي آمرزش گناهان، بايد ابزار و وسايلي باشد كه از آن جمله حب
علي (عليه السلام) و اولاد علي است.
البته بايد ياد آور شد كه محب علي (عليه
السلام) نيز كسي است كه پا جاي علي (عليه
السلام) بگذارد و عملاً و قولاً به دنبال ايشان برود.
اما چون عصمت،
مخصوص مقام نبوت و امامت است، نمي تواند در عمل همانند علي (عليه السلام) شود.
لذا حداقل بايد مرتكب معاصي و
گناهان كبيره نشود و بر انجام گناهان صغيره نيز اصرار نورزد.
آنگاه در زمره
شيعيان علي (عليه السلام)قرار گرفته و مشمول آيه فوق
مي شود.
همين طور گريه بر امام حسين(عليه
السلام)، يكي ديگر از ابزار عفو و آمرزش گناهان صغيره است.
گريه بر حسيني
كه پيامبر خدا فرموده است: «حسين منّي وأنا من حسين»
اين حديث بدان معنا است كه حسين پاره تن است و دين من به نيروي مظلوميت و جانبازي
حسين احيا خواهد شد.
آيا عقلا و منطقاً اگر مسلماني بر حسين، با اين مشخصات و
1.الموضوعات، ج 1، ص370؛ مناقب آل ابي طالب، ج 3، ص3؛ ينابيع المودة لذوي القربي ، ج 2، ص241؛ شبهاي پيشاور، ص525 «حبّ علي بن أبي طالب يأكل الذنوب كما تأكل النار الحطب».
2.نسا (4): 31
|
115 |
|
ويژگي ها بگريد يعني راه حسين را بشناسد جايگاهش در بهشت نخواهد
بود؟ حديثي از
پيامبر خدا(صلّي الله عليه وآله) به
نقل از عايشه از قول جابر و انس بن مالك، پاسخگوي اين سؤال خواهد بود.
ايشان
فرمود: «هركس حسين را در حالي كه عارف به حق او باشد، زيارت كند بهشت بر او واجب
مي شود.»(1) عارف به حق حسين نيز بدان معنا است كه ايشان را پسر پيغمبر،
امام بر حق و وصي سوم رسول الله(صلي الله عليه
وآله) بدانيم كه قائم به حق بوده و براي احقاق حق كشته شده است.
آيا چنين
عزاداري ، كه براي امام حسين(عليه السلام) گريه كند
مي تواند بر خلاف رويه مولاي خود عمل كند؟ و راه انبيا و معصومين را نرود؟
بدين جهت است كه محب علي و عزادار حسين، راه آنان را شناخته و گرد
معاصي كبيره نمي رود.
لذا در احاديث آمده است كه بهشت برين براي محب علي و
عزادار حسين(عليه السلام)واجب مي گردد.
در روايات فريقين آمده است كه قول «لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ»موجب دخول بهشت مي شود.
در جلد 2، محجة البيضاء، ص 272 از پيامبر نقل شده كه هر كس «لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ» را بگويد وارد بهشت مي شود.
حالا ما مي پرسيم چگونه ممكن است صحابه پيامبر كه عمري مشرك و بت
پرست و بعضي اهل هر گناه و فسق بودهاند با گفتن يك «لا
إِلهَ إِلاَّ اللّهُ»همه گناهانشان پاك
شود.
والاسلام يجب ما قبله.
ولي گريه بر امام
حسين(عليه السلام) و حب علي بن ابي طالب(عليه السلام)معقول نيست كه موجب آمرزش يكسال گناه
شود.
واقعاً چگونه است كه مسلماني كه در عمرش كارهاي خلافي انجام
مي دهد، دروغ مي گويد، غيبت مي كند و... وقتي بر امام حسين گريه كند
معقول نباشد كه آمرزيده شود.
ولي معاويه كه بر عليه خليفه چهارم قيام كرد و باعث
كشته شدن دهها هزار نفر از
طرفداران علي (عليه
السلام) كه بسياري از آنها از صحابه پيامبر خدا بودند (مانند عمار
ياسر) شد و
1.شبهاي پيشاور، ص532 «من زار الحسين بكربلاء عارفاً بحقّه وجبت له الجنة».
شبهاي پيشاور، ص532 «من بكي علي الحسين عارفاً بحقّه وجبت له الجنّة».
|
116 |
|
بعد از استقرار خلافتش آن همه ظلم توسط او و اياديش بر مسلمانان
رفت و به دستور او خليفه چهارم مسلمين را بر منابر و جايگاههاي نماز جمعه لعن
و سب مي كردند و افرادي مانند حجر بن عدي و يارانش را به جرم برائت نجستن از
علي (عليه السلام)كشت و سبط پيامبر امام حسن مجتبي را
با فرستادن سم براي جعده همسر آن حضرت و وعده ازدواج با يزيد در صورت ريختن سم در
غذاي حضرت به شهادت رساند.
او نه تنها گناهكار نيست بلكه به خاطر اجتهاد غلطش يك
ثواب هم دارد، رضي الله عنه هم هست؟!!
چگونه است كه اگر خداوند چند دروغ و غيبت را بر گريه كننده امام حسين(عليه السلام)ببخشد معقول نيست، ولي بخشيدن معاويه و يزيد بن معاويه نعوذ بالله من سبات العقل(1)است! اگر رواياتي گريه برامام حسين(عليه السلام) و محبت به علي (عليه السلام) را موجب پاك شدن گناهان مي داند موجب جرأت شيعيان بر انجام گناه مي شود؟!
بنابراين، آنها بايد ملتزم شوند كه آيه شريفه {إِنَّ اللهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ}؛ كه مفادش اين است كه غير از شرك هر گناهي ، حتي بدون توبه ممكن است مورد مغفرت الهي قرار گيرد (زيرا با توبه حتي شرك هم بخشيده مي شود)، و آيه شريفه {لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللهِ إِنَّ اللهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعاً}؛ موجب جرأت همه مسلمانها بر گناه شده است!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1.غفلت و از كار افتادن عقل.
|
117 |
|
دلايل قيام امام حسين(عليه السلام)
پرسش: آيا قيام امام حسين(عليه السلام) و كشته شدن وي توسط يزيد به دليل دعوي خلافت و تصاحب رياست نبوده است؟
پاسخ: دفاع از اسلام، و عمل به وظيفه
تنها دليل قيام حسين بن علي (عليه السلام) بوده و آن
حضرت هيچگاه در پي كسب قدرت، مقام خلافت، حب جاه و رياست نبوده
است.
پشتوانه اين ادعا دلايلي از قرآن مجيد، حديث و نيز عقل و منطق
مي باشد.
* خداوند در قرآن مجيد مي فرمايد: {إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً}؛ «خداوند اراده نموده است كه هر ناپاكي و رجسي را از خاندان نبوت بزدايد و شما را از هر عيب و نقصي پاك و منزه گرداند.»(1)
بسياري از علماي اهل سنت از قبيل: مسلم، ترمذي ، ثعلبي ، سجستاني ، سيوطي ، حمويني ، احمد بن حنبل، زمخشري ، بيضاوي ، ابن اثير، فخر رازي و عسقلاني در تفسير اين آيه آوردهاند كه: اين آيه درباره پنج تن آل عبا يعني : محمد، علي ، فاطمه، حسن و حسين(عليهم السلام) نازل گرديده و آنها از هر رجس و پليدي پاك و مبرا مي باشند.
از طرف ديگر، چون پيامبر مي فرمايد: «محبت و دوستي دنيا، راس تمام بديها و خطاها است»(2) پس قطعاً اباعبدالله الحسين دنبال چنين رياستي نبوده و اگر كسي عمداً و عالماً آن حضرت را دنيا طلب بخواند، يقيناً منكر قرآن مجيد شده است.
* اگر قيام ابا عبدالله الحسين(عليه
السلام) عليه يزيد، جنبه جاهطلبي و رياست دنيوي داشت،
رسول الله(صلّي الله عليه وآله) دستور به ياري و
كمك ايشان نمي داد.
شيخ سليمان بلخي حنفي در باب
60 ينابيع الموده از
بخاري از قول انس بن حارث از پيامبر خدا(صلي الله عليه
وآله) نقل مي كند: «به درستي
كه پسر من يعني حسين در سرزمين كربلا
كشته مي شود.
پس هر كس از شما كه در آن
1.احزاب (33): 33
2.الخصال، ص25؛ عدة الداعي ، ص211؛ شبهاي پيشاور ص535 «حبّ الدنيا رأس كلّ خطيئة».
|
118 |
|
روز حاضر باشد بايد به حسين ياري رساند»(1) و ادامه مي دهد: «انس بن حارث به طرف كربلا رفت و به دستور پيغمبر عمل كرد و با اباعبدالله الحسين(عليه السلام)كشته شد.»
* اگر كسي دعوي رياست داشته باشد و بخواهد عليه دولتي قيام كند، ابتدا
بايد به فكر جمع آوري لشكريان ورزيده و مجرب باشد.
عقل و منطق حكم مي كند
كه با نظاميان ماهر به ميدان جنگ برود و در صورت پيروزي و غلبه بر دشمن و آرام شدن
اوضاع، خانوادهاش را به محل حكومت فتح شده ببرد.
در نتيجه مدعي رياست،
بايد از بردن همسر، فرزندان، كودكان خردسال، زنان باردار و نوزادان شيرخواره به
ميدان كارزار اجتناب نمايد.
اما حركت دسته جمعي امام حسين(عليه السلام) با خانواده و بچههاي خردسال و
شيرخوار، دليل ديگري است كه آن حضرت، قصد رياست و خلافت ظاهري و غلبه بر دشمن را
نداشته است.
آبياري شجره طيبه «لا إِلهَ إِلاَّ
اللّهُ»كه جد بزرگوارش پيغمبر(صلّي الله عليه وآله) و پدرش علي (عليه السلام) به او سپرده بودند، تنها هدف ايشان بوده
است.
زيرا شجره طيبهاي كه از پيغمبر به جاي مانده بود به دست قومي افتاده
بود كه به هيچ چيز اعتقاد نداشتند.
براي مثال در زمان عثمان ـ خليفه سوم ـ كه دست بني اميه باز شده
بود و زمامدار امور حكومت شده بودند، روزي دست ابو سفيان را كه در آن هنگام نابينا
بود گرفته و به مجلسي آوردند تا به عنوان بزرگ قبيله سخنراني كند.
او با صداي
بلند گفت: «اي بني اميه، دولت بي پايان خلافت را به دست گيريد كه نه
بهشتي در كار است و نه جهنمي .
اي بني اميه بكوشيد و خلافت را مانند گوي به
دست آوريد.
قسم به آن كه (بتها) قسم مي خورم پيوسته براي شما آن را آرزو
مي كردهام.
آن را دست به دست به اولاد خود به ارث برسانيد!»(2) چنين
قوم ملحد و معاندي زمام حكومت اسلامي را به دست گرفته بود و
1.ينابيع المودة لذوي القربي ، ج 3، ص8؛ ترجمة الامام الحسين(عليه السلام)، ص247؛ شبهاي پيشاور، ص535 «إنّ ابني هذا يعني الحسين يقتل بأرض يقال لها كربلاء فمن شهد ذلك منكم فلينصره».
2.يا بني أميّة تداولوا الخلافة فإنّه لا جنّة ولا نار.
يا بني أميّة تلقّفوها تلقّف الكرة فوالذي يحلف به أبوسفيان ما زلت أرجوها لكم ولتصيرنّ إلي صبيانِكم وراثةً.
|
119 |
|
ريشه اسلام و توحيد را مي خشكانيد.
مي توان گفت: امام(عليه السلام) با يك تير سه نشانه را هدف قرار داد:
1 ـ با بيعت نكردن خود، يزيد را به رسميت نشناخت.
2 ـ حجت را بر مردم كوفه تمام كرد.
3 ـ با شهادت مظلومانه خود اسلام را زنده و پاينده ساخت.
پس مي توان گفت با دعوتهاي پياپي مردم كوفه بر حسب ظاهر وظيفه ساقط كردن قدرت بني اميه بر دوش امام آمد ولي امام از عالم غيب مطلع بود كه انتهاي راه شهادتاست.
سپس براي قوت قلب آنان حقيقت را آشكار نموده و گفت: جدم رسول الله(صلّي الله عليه وآله) را در خواب ديدم كه به من فرمود: «به سوي عراق خارج شو، به درستي كه خداي تعالي مي خواهد تو را در آنجا كشته ببيند.»(1)
ايشان در پاسخ به آنهايي كه مي پرسيدند چرا زنان و كودكان
را با خود مي بريد گفت: جدم فرمود: «خداي تعالي مي خواهد آنها را
در آنجا اسير ببيند.»(2).
پس به امر او زنان و فرزندان را به آنجا
مي بريم.
اين بدان معنا است كه شهادت شهيدان كربلا و اسارت اسيران، متمم و مكمل
يكديگرند.
اسرا پرچم مظلوميت شهدا را بر دوش مي كشند و به شام مي برند
تا ريشه خلافت و قدرت يزيد را بر كنند.
همان طور كه در مجلس قدرت و جشن پيروزي
يزيد،
خطابههاي حضرت زينب و سيدالساجدين، مردم را بيدار و اساس سرنگوني
بني اميه را
پايه ريزي كرد و نهضت ضد امويان آغاز گرديد.
در تاريخ آمده است كه حسين(عليه السلام) در طول راه همواره به كنايه و به صراحت خبر شهادت خود را مي داد و مي گفت: من به كوفه و مقر خلافت نخواهم رسيد و در كربلا كشته خواهم شد، و اين فرمايشات با نيت رياست و خلافت دنيوي منافات دارد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1.اللهوف في قتلي الطفوف، ص85؛ شبهاي پيشاور، ص539 «أُخْرُجْ فَإِنَّ اللهَ قَدْ شاءَ أَنْ يَراكَ قَتيلاً».
2.لواعج الاشجان، صص73 و 254؛ ينابيع المودة لذوي القربي ، ج 3، ص60؛ شبهاي پيشاور، ص540 «إِنَّ اللهَ شاءَ أَنْ يَرَاهُنَّ سَبايا».
|
120 |
|
* از طرفي آن حضرت در خطبهاي صريحاً مطالبي بيان نمود كه
مردم جاه طلب را خوف و ترس برداشت.
ايشان فرمود:
«هر كس خيال رياست و حكومت دنيوي در سر دارد بداند كه هر كسي كه
در اين سرزمين باشد، كشته خواهد شد و دشمن به غير از من احد ديگري را
نمي خواهد.
لذا بيعتم را از گردن شما برداشتم و تا شب تاريك است و كسي شما
را نمي بيند، برخيزيد و برويد.» هنوز خطبه آن حضرت تمام نشده بود كه
بسياري از جمعيت ايشان را ترك كردند و فقط عده كمي باقي ماندند.
حالاگر ايشان قصد رياستدنيوي داشت آيابايد در شبسرنوشتسازي كه فرداي آن روز، تاريخ رقم خواهد خورد، بيعت و عهد خود را از گردن لشكريانش بردارد و آنها را از كشته شدن در فرداي آن شب خبر دهد تا متفرق شوند؛ يا اينكه آنها را به ماندن و استقامت تشويق و ترغيب نمايد و فتح و پيروزي ظاهري را به آنها نويد دهد؟
* در تاريخ آمده است كه آن حضرت در ظهر روز عاشورا ـ كه اكثر
يارانش به شهادت رسيده بودند و مصايب و بلايا ايشان را احاطه كرده بود ـ نمازش را
ترك نكرد و نماز ظهر را به جماعت اقامه كرد.
ايشان با اين كار مي خواست در
آخرين لحظات زندگي ، هدف قيام و مبارزه خود را كه احياي اقامه نماز بود را به ديگران
برساند.
بالاخره در زيارت وارث، زائرين آن حضرت، خطاب به ايشان دلايل قيام آن امام را چنين قلمداد مي كنند:
«شهادت مي دهيم كه تو اقامه نماز و اداي زكات و امر به معروف و نهي از منكر نمودي و تا هنگام وفات، از خدا و رسولش اطاعت نمودي .»(1)
حديث «حسين از من است و من از حسينم»(2) كه از رسول گرامي اسلام(صلّي الله عليه وآله) نقل شده
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1.مصباح المجتهد، ص720؛ اللهوف في قتلي الطفوف، ص6؛ شبهاي پيشاور، ص532 «أَشْهَدُ أَنَّكَ قَدْ أَقَمْتَ الصَّلاَةَ وَ آتَيْتَ الزَّكَاةَ وَ أَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَيْتَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ أَطَعْتَ اللهَ وَ رَسُولَهُ حَتَّي أَتَاكَ الْيَقِينُ».
2.صحيح ابن حبان، ج 15، ص428؛ الصحيح من السيرة، ج 6، ص176؛ ينابيع المودة لذوي القربي ، ج 2، صص34 و 38؛ شبهاي پيشاور، ص532 «حسينٌ منّي و أنا من حسين».
|
121 |
|
است، مورد قبول تمام علماي فريقين مي باشد.
معناي قسمت اول كه
حسين از من است روشن است.
تفسير قسمت دوم اين حديث شايد چنين باشد كه: احياي دين
من به واسطه حسين است.
حسين(عليه السلام) با
جانبازي و مظلوميت خويش ريشه ظلم خانداني را كه مي خواستند ريشه دين را بكنند
از بين برد و راه گسترش دين را هموار ساخت.
پس دين مرا در راه حسين(عليه السلام) بجوييد.
از طرف ديگر امام حسين(عليه السلام) قصد و هدف خود را از قيام در محلهاي گوناگون در خطبهها از مكّه تا كربلا بيان فرمودند: در وصيتنامه خود كه به برادرشان محمّد حنفيه دارند پس از شهادت به توحيد و نبوت و معاد فرمودند:
«أنِّي لَمْ أَخْرُجْ أَشِراً وَ لاَ بَطَراً وَ لاَ مُفْسِداً وَ لاَ ظَالِماً وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ اْلإِصْلاَح فِي أُمَّةِ جَدِّي(صلّي الله عليه وآله)، أُرِيْدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهي عَنِ الْمُنْكَرِ... وَ أَسِيرَ بِسِيرَةِ جَدِّي وَأَبِي عَلِيّ بْنَ أَبِي طالِب(عليه السلام) فَمَنْ قَبِلَنِي...».(1)
من براي طغيان و لهو و ظلم و فساد خارج نشدم فقط براي اصلاح در امت
جدم حضرت محمّد(صلّي الله عليه وآله) خارج شدم.
و
اينكه امر به معروف كنم و نهي از منكر نمايم و به سيره جدّم و پدرم حركت كنم
پس هر كه (راه) مرا نپذيرفت....
لذا هدف آن حضرت از فرمايشات ايشان آشكار است.
ولي چنانچه فرض شود
كه يكي از اهداف آن حضرت تشكيل حكومت بوده، هر چند با ظواهر اقدامات ايشان همانطور
كه گذشت تطبيق نمي كند، چه كسي صالحتر از امام(عليه السلام) براي خلافت و جانشيني پيامبر و چه كسي
غاصبتر و فاسدتر از يزيد!
1.بحار الانوار، ج44، ص329
|
122 |
|
فوايد زيارت قبور ائمه و ديگران
پرسش: آيا زيارت قبور ائمه و ساير افراد بدعت نيست؟ اين زيارتها چه فايدهاي دارد؟
پاسخ: بدعت به عمل و دستوري اطلاق
مي شود كه از جانب خدا يا رسولش و اهلبيت چيزي درباره آن نيامده
باشد.
ليكن رفتن به زيارت قبور، مخصوصاً زيارت حسين(عليه
السلام) را در كتب معتبر اهل سنت نيز مي توان يافت.
براي مثال در
كتب اهل سنت آمده است كه: «روزي رسول الله(صلي الله
عليه وآله) در خانه عايشه تشريف داشتند كه حسين(عليه
السلام) وارد شد.
پيغمبر او را در آغوش كشيد و بسيار بوسيد و
بوييد.
عايشه سؤال كرد: چقدر حسين را دوست مي داري ؟ حضرت فرمود: مگر
نمي داني او پاره جگر من و ريحانه من است.
سپس حضرت گريست و فرمود: جاي
نيزهها و شمشيرها را مي بوسم كه بني اميه بر حسينم خواهند
زد.
سپس ادامه داد: او را با لب تشنه مي كشند و شفاعت من هرگز به
آنها نمي رسد.
خوشا به حال كسي كه بعد از شهادت حسينم، او را زيارت
كند.
عايشه پرسيد: اجر زائر حسين چقدر است؟ حضرت فرمود: يك حج من.
عايشه تعجب
كرد و اين سؤال را چندين بار پرسيد و هر بار رسول الله(صلّي الله عليه وآله) ثواب زيارت حسين را زيادتر
گفت.
تا اين كه فرمود: ثواب زيارت حسين(عليه
السلام) برابر نود حج و نود عمره من است كه در نامه عمل زائر نوشته
مي شود.»(1)
البته اين كار در اهل سنت و ساير فرق هم وجود دارد، مثلا زيارت قبر شيخ عبدالقادر گيلاني و امام ابوحنيفه در بغداد، يا خواجه نظام الدين در هند، يا شيخ اكبر مقبل الدين در مصر، از نظر آنها جائز و ثواب دارد و جماعتي از اهل سنت مي روند و زيارت مي كنند و هيچ روايتي هم از پيامبر در شأن آنها نرسيده است.
از طرفي قبور اولياء خدا و ائمه معصومين محل تقرب به خداست، محل عبادت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1.كامل الزيارات، باب 22، ص67؛ بحارالانوار، ج44، ص260، امالي شيخ66
|
123 |
|
خداوند است.
در حرم پيامبر(صلي الله عليه
وآله) خداوند را عبادت مي كنيم.
پيامبر را عبادت
نمي كنيم،
بلكه پيامبر را زيارت مي كنيم و با زيارت پيامبر از ايشان
مي خواهيم نزد خداوند براي ما شفاعت و طلب آمرزش كند؛ طبق آيه شريفه: {وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا
أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ
لَوَجَدُوا اللهَ تَوّاباً رَحِيماً}.(1)
لذا اين كار مورد تأييد خداوند است.
اميرالمؤمنين كه در آيه شريفه مباهله نفس
پيامبر محسوب مي شود و اهلبيت معصومين از اين قاعده مستثني
نيستند.
دختر گرامي پيامبر حضرت زهرا(عليهما
السلام)به زيارت حمزه و بعد به زيارت پيامبر مي رفتند.
حضرت
اميرالمؤمنين به زيارت قبر حضرت زهرا مي رفتند.
پيامبر خدا به زيارت قبور
بقيع مي رفتند و در اول هر سال به زيارت شهداي احد مي رفتند.
سيره صحابه و علماي اهل سنت نيز بر همين منوال بوده است كه بعضي از موارد آن عبارتند از:
1.ابو علي خلال، شيخ حنابله مي گويد: هر گاه به مشكلي برخورد مي كنم قبر موسي بن جعفر(عليه السلام) را زيارت مي كنم و به ايشان متوسل مي شوم و خداوند مشكل مرا آسان مي كند.(2)
2.قسطلاني مي گويد: شايسته است كه زائر در كنار قبر پيامبر زياد دعا و استغاثه كند، متوسل شود، طلب شفاعت كند و بي تابي كند و سزاوار است كه خداوند شفاعت پيامبر را در حق او بپذيرد.(3)
3.ابن خزيمه، شيخ (استاد) بخاري و مسلم و باصطلاح شيخ
الاسلام است، شاگردي دارد بنام محمد بن مومل كه مي گويد به همراه استادم ابن
خزيمه و جمعي به زيارت قبر علي بن موسي الرضا(عليه
السلام) در طوس رفتيم.
استادم چنان در مقابل بقعه متبركه
1.نسا (4): 64، اگر آنها (به گناه) به خود ستم كردند (آنگاه) نزد تو آمدند و درخواست استغفار و آمرزش از درگاه خداوند كردند و پيامبر براي آنها طلب آمرزش كرد خدا را توبه پذير و مهربان يافتند.
2.تاريخ بغداد، ج 1، ص120
3.المواهب اللدنيه، ج 3، ص417
|
124 |
|
تعظيم و تواضع كرد كه همگي در شگفت مانديم.(1)
4.محمد بن ادريس شافعي به قبر ابوحنيفه و احمد بن حنبل به قبر شافعي متوسل مي شدند.(2)
5.در سنن الكبري ، از پيامبر روايت كرده كه فرموده: «من زار قبري وجبت له شفاعتي».
هر كه قبر مرا زيارت كند
شفاعت من بر او واجب مي شود.(3)
6 ـ أم سلمة از پيامبر نقل مي كند كسي كه مرا بعد از وفات زيارت كند مانند كسي است كه در حيات با من مصاحبت داشته و كسي كه اهل بيت مرا زيارت كند مثل آن است كه مرا زيارت كرده است.
7.انس بن مالك روايت مي كند پيامبر فرمود كسي كه مرا بعد از وفات زيارت كند، مانند اين است كه در حال حيات زيارت كرده و هر كس بتواند مرا زيارت كند و نكند هيچ عذري ندارد.(4)
8.علامه اميني در كتاب شريف «الغدير» 22 حديث متواتر مشابه حديث مذكور از كتب معتبر اهل سنت نقل كرده است و 42 كلام از ائمه اهل سنت در تأكيد استحباب زيارت قبر پيامبر مي آورد و متون زيارت را نقل مي فرمايد.(5)
9.فاكهي در حسن الأدب و غزالي در احياء علوم الدين براي ائمه بقيع زيارتنامههايي نقل كردهاند.(6)
10.براي شهداء احد زياراتي را مستحب دانستهاند بويژه
حضرت حمزه از طريق صحابه نقل كردهاند.
رحله ابن جبير 153؛ حسن الادب 83؛
وفاء الوفا؛ مراقي الفلاح 152. و نظاير آنها كه كتب زيادي در خصوص آن نوشته
شده است.
1.تهذيب التهذيب، ج 7، ص339
2.مناقب ابي حنيفه، ج 2، ص199
3.سنن الكبري ، ج5، ص245
4.وفاء الوفاء، 4، ص1346
5.الغدير، ج5، زيارت مشاهد مشرفه.
6.حسن الادب: 83؛ احياء العلوم، ج1، ص232
|
125 |
|
به طور خلاصه مي توان به بعضي از فوائد زيارت مشاهد مشرفه چنين اشاره كرد:
1.زائر با اين كار از سنت الهي سلام و صلوات بر بندگان مقرب تبعيت مي كند، سلام و صلوات خدا بر انبياء و صالحان در قرآن فراوان است.
2.تشكر از صاحب رسالت و عمل به آيه مودت ذي القربي است.
3.قدرشناسي از حاملان علوم نبوي است كه آنها را بر مسلمانها رسانده اند
4.با اظهار ارادت به مقربان خداوند، به خداوند تقرب مي جويد.
|
126 |
|
دلايل برتري علي (عليه السلام) برديگر انبيا
پرسش: چرا علي (عليه السلام) را برتر و افضل از بقيه انبيا (به جز خاتم الانبيا) مي دانيد؟
پاسخ: در روز بيستم ماه مبارك رمضان
سال چهلم هجري ، آثار مرگ بر چهره امام علي (عليه
السلام) ظاهر شده بود.
امام به فرزند بزرگش امام حسن(عليه السلام) فرمود: به شيعياني كه جلو درب منزل اجتماع
كردهاند اجازه دهيد تا بيايند و مرا ببينند.
درب باز شد و شيعيان، دور آن
حضرت جمع شده و به گريه و زاري پرداختند.
امام علي (عليه
السلام) خطاب به آنان فرمود: «قبل از آنكه فرصت از دست رود و ديگر
نتوانيد مرا ببينيد، هر سؤالي داريد از من بپرسيد، ليكن سؤالاتتان كوتاه و مختصر
باشد.»
يكي از سؤال كنندگان، صعصعه بن صوحان بود كه روايات او حتي در صحاح
اهل سنت هم، آورده شده و مورد اعتماد علماي فريقين مي باشد.
او از امام
پرسيد «شما فضيلت بيشتري داريد يا حضرت آدم؟» حضرت فرمود: «خوب نيست كه كسي از خودش
تعريف نمايد»(1) لكن از اين جهت كه خداوند فرموده است: «نعمتهاي خدادادي به
خود را نقل كنيد: {وَأَمّا
بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ}(2) بايد بگويم:
«من از حضرت آدم افضل ام».
صعصعه دليل اين برتري را جويا شد و خلاصه پاسخ امام
علي (عليه السلام) چنين است: «براي آدم همه جور وسايل
راحتي و آسايش و نعمات در بهشت فراهم بود و فقط خداوند او را از خوردن گندم منع
نمود.
با وجود اين ممنوعيت، آدم از گندم خورد و از بهشت رانده شد.
در حالي كه
من از خوردن گندم منع نشدهام، و چون دنيا را قابل توجه نمي بينم به ميل
و اراده خود، هرگز نان گندم نخوردهام».
منظور حضرت آن است كه كرامت و
فضيلت افراد نزد خداوند به زهد، ورع و تقواي آنها است.
هر كسي از دنيا
اعراض بيشتري داشته باشد، يقيناً نزد خدا مقربتر است.
كمال زهد و تقوي هم،
اجتناب از حلال ممنوع نشده است كه ايشان اين كار را انجام دادهاند.
1.الامام علي (عليه السلام)، ص369؛ اللمعة البيضاء، ص220؛ شبهاي پيشاور، ص474 «تزكية المرء لنفسه قبيح».
2.ضحي (93): 11
|
127 |
|
سپس صعصعه پرسيد «شما افضل ايد يا نوح شيخ الانبياء؟» حضرت پاسخ
داد: «من از نوح افضل ام» و علت اين برتري بر نوح را چنين فرمود: «نوح(عليه السلام) قوم خود را به سوي خدا دعوت كرد، ولي
آنها او را اطاعت نكردند و به آن بزرگوار آزار و اذيت بسياري رساندند.
سپس
نوح پيغمبر، آنان را نفرين كرد و گفت: پروردگارا! احدي از كافرين را بر روي زمين
باقي نگذار.
اكنون با وجود اينكه بعد از وفات خاتم الانبيا، صدمات و آزار
فراواني از اين امت به من رسيده است، هرگز آنان را نفرين نكرده و كاملاً صبر پيشه
كردم».
ايشان صبر خود را در خطبه شقشقيه چنين توصيف مي كند: «در حالي صبر نمودم كه در چشمم خار و در گلويم استخواني بود.»(1) منظور امام اين است كه هر كس كه بر بلاها و سختي ها بيشتر صبر داشته باشد مقربتر است.
آنگاه صعصعه پرسيد: «شما افضل هستيد يا ابراهيم(عليه السلام)؟» ايشان پاسخ داد: «من از ابراهيم افضل
مي باشم» و دليلش را در قرآن، از زبان ابراهيم(عليه
السلام) چنين مي فرمايد: {رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتي قالَ أَوَلَمْ تُؤْمِنْ
قالَ بَلي وَلكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي}؛
پروردگارا چگونگي زنده كردن مردگان را به من نشان ده.
خداوند فرمود: آيا باور
نداري ؟ پاسخ داد: چرا باور دارم، اما مي خواهم با مشاهده آن دلم آرام
گيرد».(2) اما من گفتم: «اگر كشف حجاب گردد و پردهها بالا رود، يقين من
زيادتر نخواهد شد».(3) منظور امام آن است كه علو درجه هر كس، درجه يقين او
مي باشد كه واجد مقام حق اليقين گردد.
در ادامه پرسشِ صعصعه، امام خود را از موسي (عليه السلام) نيز افضل و برتر خواند و دليل آن را چنين فرمود: «وقتي كه خداوند او را ماموريت داد تا به دعوت فرعون به مصر رود، مطابق قرآن مجيد، ايشان عرض كرد: {رَبِّ إِنِّي قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْساً فَأَخافُ أَنْ يَقْتُلُونِ وَأَخِي هارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي لِساناً فَأَرْسِلْهُ مَعِي رِدْءاً يُصَدِّقُنِي إِنِّي أَخافُ أَنْيُكَذِّبُونِ}؛ «خداوندا من از آنان يك نفر را كشتهام و مي ترسم كه آنان مرا به قتل
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1.الغدير، ج 10، ص124؛ شبهاي پيشاور، ص474 «فَصَبَرْتُ وَ فِي الْعَيْنِ قَذًي وَ فِي الْحَلْقِ شَجًا».
2.بقره (2): 260
3.شرح الاسماء الحسني ، ج 1، ص190؛ شبهاي پيشاور، ص475 «لو كشف الغطاء ما ازددت يقيناً».
|
128 |
|
برسانند.
برادرم هارون را كه زبان فصيحتر و گوياتري از من
دارد، با من همراه گردان تا ياور و شريك من در امر رسالت باشد، و مرا تصديق نمايد؛
زيرا مي ترسم آنها رسالتم را تكذيب نمايند».(1) اما موقعي كه پيامبر
خدا(صلّي الله عليه وآله) به من مأموريت داد تا به
مكه معظمه روم، و آيات اول سوره برائت را در بالاي بام كعبه بر كفار قريش قرائت
نمايم ـ با آنكه در آنجا كمتر كسي را مي توان يافت كه يكي از خويشان و
بستگانش به دست من كشته نشده باشدـ هرگز و ابداً نهراسيدم.
امر پيامبر خدا را
اطاعت نمودم و به تنهايي مأموريت خود را انجام داده، آيات سوره برائت را بر آنان
قرائت نموده و مراجعت كردم.»
اين سخن امام كنايه از توكل او به خدا است؛ چون هر كس توكلش بيشتر باشد فضيلت بيتشري دارد و موسي كليم الله به برادرش هارون اتكا و اعتماد داشت، ولي اميرالمؤمنين(عليه السلام) به طور كامل به خداي بزرگ توكل و اعتماد نمود.
همچنين امام علي (عليه السلام) خود را
برتر و افضل از عيسي مسيح دانست و دليل آن را نيز چنين بيان كرد: به اذن و قدرت
پروردگار، وقتي جبرئيل در گريبان مريم دميد، او حامله شد و زماني كه موقع وضع حملش
رسيد به مريم وحي شد كه: «از خانه بيت المقدس بيرون آي ، اين خانه محل عبادت
است نه محل ولادت و زايشگاه.»(2) به همين دليل از بيت المقدس بيرون رفت و عيسي
در بيابان خشكيدهاي متولد شد.
اما وقتي مادر منـفاطمه بنت اسد
ـ درد زاييدن گرفت در وسط كعبه به مستجار كعبه متوسل شد و گفت: بارالها بحق اين
خانه كعبه و بحق كسي كه اين خانه را بنا نهاده است، درد زايمان را بر من سهل و آسان
گردان.
در همان وقت ديوار كعبه شكافته شد و مادرم فاطمه با نداي غيبي به داخل
خانه راه يافت، من در همان خانه كعبه متولد شدم.
بنابراين چون مكه معظمه بر بيت
المقدس برتري دارد و مريم از زادن عيسي در بيت المقدس ـ مكاني پائينتر از
مكهـ نهي شد؛ ولي مادر علي (عليه السلام)، براي
زادن او به درون كعبه ـ مكاني برتر از بيتالمقدس ـ دعوت شد، بدين جهت روح،
نفس و بدن او از عيسي پاكيزهتر است.
1.قصص (2): 33
2.الامام علي (عليه السلام) ص369؛ اللمعة البيضاء، ص221؛ شبهاي پيشاور، صص476 و 814 «اخرجي عن البيت فإنّ هذه بيت العبادة لا بيت الولادة».
|
129 |
|
بالاخره كساني چون ابن ابي الحديد، امام حنبل، امام فخر رازي ،
شيخ سليمان بلخي حنفي و بسياري ديگر، حديث زير را از پيامبر خدا(صلّي الله عليه وآله) نقل نمودهاند كه فرمود: «هر كس
مي خواهد به علم آدم نظر كند، به علم علي توجه كند.
هر كس مي خواهد
حقيقت تقواي نوح و حكمت او را ببيند و نيز حلم و خلت ابراهيم، هيبت موسي و عبادت
عيسي را ببيند پس به سوي علي بن ابي طالب(عليه
السلام) نظر كند».(1) بالاخره ميرسيد علي همداني شافعي در پايان اين
حديث مي افزايد: «نود خصلت از خصلتهاي انبيا در حضرت علي (عليه السلام) جمع مي باشد كه در كس ديگر
نمي باشد».(2) البته تشبيه نمودن علي (عليه
السلام) به آدم از بعد علم، بدان جهت است كه خداوند در قرآن مجيد
مي فرمايد: {وعَلَّمَ
آدَمَ الأسْماء كُلَّها}؛ «خداوند همه اسماء را
به آدم آموخت»(3) و تشبيه نمودن حلم علي (عليه
السلام)به حلم ابراهيم از آن جهت است كه خداوند در سوره توبه فرمود: {إنَّ إبْراهِيمَ لأوَّاهٌ
حَليمٌ}؛ به درستي كه ابراهيم بردبار و حليم
بود».(4)
بنابراين چنانچه كسي در ويژگي بارز هر يك از انبيا با آن نبي مساوي شد مي توان نتيجه گرفت كه تمام ويژگي هاي همه انبيا را دارد و لذا برتري او بر آنها اثبات مي گردد.
بلخي حنفي و گنجي شافعي در كفاية الطالب از امام احمد حنبل نقل نمودهاند: فضائلي كه براي علي ابن ابي طالب(عليه السلام) آمده براي هيچ يك از صحابه نيامده است.(5)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1.كفاية الطالب، باب 33؛ مسند احمد بن حنبل؛ فخر رازي در تفسير آيه مباهله؛ محي الدين عربي 172؛ يواقيت و جواهر ص121، فصول المهمه، باب 40 ، ينابيع المودّة و...
«من أراد أن ينظر إلي آدم في علمه و إلي نوح في تقواه و إلي إبراهيم في حلمه و إلي موسي في هيبته و إلي عيسي في عبادته فلينظر إلي علي بن أبي طالب(عليه السلام)».
2.ينابيع المودة لذوي القربي ، ج 2، صص307 و 80؛ الامام علي (عليه السلام)، ص301؛ شبهاي پيشاور، ص477 «فإنّ فيه تسعين خصلة من خصال الأنبياء جمعها الله فيه و لم يجمعها في أحد غيره».
3.بقره (2): 31
4.توبه (9): 114
5.ينابيع المودّة باب 40 ـ مناقب خوارزمي ، كفاية الطالب، باب 2
|
130 |
|
امامت و خلافت منحصر به دوازده امام معصوم است، چرا؟
پرسش: چرا شيعيان امامت و خلافت را منحصر به 12 امام مي دانند و ائمه چهارگانه اهل سنت را قبول ندارند؟
پاسخ: بسياري از اوامر و دستورات پيامبر
خدا(صلّي الله عليه وآله) حتي به وسيله علماي اهل سنت
روايت شده كه در آن، اهلبيت و عترت طاهره به عنوان عديل قرآن به امت معرفي
شدهاند تا به آنان تمسك جويند.
از جمله آنها حديث ثقلين، حديث سفينه
و حديث باب حطه از اسناد محكم شيعيان است.
حتي در كتب اهل سنت، نمي توان يك
حديثـهر چند يك طرفه ـ پيدا نمود كه پيغمبر امتش را به پيروي از
ابوالحسن اشعري و معتزلي و نيز اطاعت از چهار امام اهل سنت يعني مالك بن انس، احمد
بن حنبل، ابوحنيفه يا محمد بن ادريس شافعي ترغيب، تشويق و رهنمون كرده
باشد.
اما ابن حجر مكي در باب 11 كتاب صواعق و نيز شيخ سليمان بلخي حنفي در
باب 59 ينابيع الموده نقل نمودهاند كه بيش از 20 نفر از اصحاب
رسول الله(صلّي الله عليه وآله) حديث تمسك به
ثقلين ـ قرآن و عترت پيغمبر ـ را از طرق مختلف نقل كردهاند.
بدان جهت كه
قرآن و عترت با همديگر حكم ثقلين را دارند و پيروي از هر دوي اينها لازم و
واجب است ـ نه فقط يكي از اين دو.
اكنون بايد ديد كه آيا مي توان قرآن ـ يكي از ثقلها ــ را
فداي مصلحت زمان و مكان نموده و آن را عوض كرد و كتاب ديگري را انتخاب و جايگزين آن
كرد؟ اگر پاسخ مثبت باشد، پس تغيير ثقل ديگر يعني همان عترت نيز ممكن خواهد
بود.
در نتيجه با پذيرفتن تغيير ثقل اول ـ قرآن ـ پيروي از غير اهلبيت
ميسر و بدون اشكال مي شود.
اما چون از نظر شيعه، پاسخ اين سؤال منفي است
يعني هرگز نمي توان كتاب ديگري را جايگزين قرآن نمود، لذا چون يكي از
ثقلها را نمي توان تغيير داد، ثقل ديگر نيز غير قابل تغيير
مي باشد.
حال بايد بررسي كرد كه كداميك از خلفاي سه گانه ـ ابوبكر و عمر و عثمان ـ از
|
131 |
|
عترت و اهلبيت پيغمبر بودهاند تا مطابق دستور رسول الله(صلّي الله عليه وآله)، مجبور به اطاعت و پيروي از آنها باشيم؟ يقيناً تاريخ و اجماع مسلمين اتفاق نظر دارند كه عترت پيغمبر، كسان ديگري به جز اين سه نفر بودهاند؛ لذا اينها از عترت و اهلبيت پيغمبر به حساب نمي آيند.
اينك اين سؤال پيش مي آيد كه اگر پيغمبر گرامي اسلام(صلّي الله عليه وآله) اطاعت و پيروي از فرد يا قومي را امر و توصيه نمايد و جمعي از صلحا و صحابه امت بگويند كه صلاح در آن است كه از افراد ديگري پيروي نماييد، آيا اطاعت امر پيغمبر واجب است يا اطاعت از مصلحت انديشي صلحا و بزرگان امت؟! از نظر شيعه پاسخ اين سؤال «اطاعت محض از پيغمبر گرامي اسلام» است.
حال كه تاريخ گواهي مي دهد كه هيچكدام از خلفاي ثلاثه، نه ابوالحسن اشعري ، نه معتزلي و نه چهار امام اهل سنت (مالك بن انس، احمد بن حنبل، ابوحنيفه يا محمد بن ادريس شافعي ) از اهلبيت و عترت پيغمبر نيستند، و اصلاً هيچگونه دستور و سفارشي از پيغمبر مبني بر پيروي از آنها نرسيده است و حتّي تا سالها بعد از پيغمبر نامي از آنها در ميان نبوده ـ با فرض اين كه از علما و فقهاي اسلامي بودهاند و بعدها نام آنان جلوه گر شده است ـ چه دليلي وجود دارد كه همه نسلهاي گذشته، حال و آينده از اين چهار نفر ـ كه اهل سنت سفارش مي كنند ـ پيروي و متابعت نمايند؟ در صورتي كه حتي يك حديث يا روايت نيز در اين زمينه وجود ندارد.
از طرف ديگر، همه امت اسلام متفق القولند كه امام اميرالمؤمنين(عليه السلام) و يازده فرزند ايشان، همگي از عترت صحيح
النسب و از اهلبيت خاص پيغمبر به حساب مي آيند.
پيامبر خدا(صلّي الله عليه وآله) بارها اطاعت از آنها را اسباب
نجات دانسته و صريحاً فرموده است: از آنها سبقت نگيريد، زيرا آنها اعلم
بر شما هستند.
دلايل و براهين زيادي مبني بر متابعت از اين دوازده امام وجود
دارد.
حال بايد ديد كه دليل پيروي از چهار امام اهل سنت چه بوده و چگونه
بوجود آمده است؟ علت پيروي از ائمه اربعه اهل سنت در اين است كه بعضي از خلفا و
پادشاهان مردم را مجبور نمودند كه حتماً بايد از يكي از اين چهار مذهب تقليد
نمايند.
علي رغم
|
132 |
|
اين كه هيچگونه نص صريح و دستور خاصي از جانب پيغمبر درباره
منحصر كردن تقليد به اين چهار نفر وجود ندارد، آيا اين انحصار، ظلم فاحشي به كليه
فقها و علماي بزرگ اسلام و تضييع حقوق علمي آنها محسوب نمي شود؟ در حالي
كه تاريخ نشان داده است بعد از آنها، فقها و علماي بسيار بزرگي كه اعلم و
افقه از اين چهار امام بودهاند، همواره وجود داشتهاند.
آيا خود اين
علماي بزرگي كه پس از اين چهار امام تربيت مي شوند، بايد از اين چهار نفر
تقليد كنند؟
ممكن است در پاسخ، بعضي با قياس استدلال كنند كه به همان دليل كه
شيعيان، امامت را به 12 امام منحصر نمودهاند، ما نيز امامت را با همان دلايل
مشابه به اين چهار نفر منحصر مي كنيم.
در پاسخ بايد گفت: خود پيامبر خدا
عدد خلفاي بعد از خود را به اين 12 نفر منحصر نموده است.
شيخ سليمان قندوزي
حنفي حمويني در فرائد، امام ثعلبي در تفسير خود، ابن ابي الحديد در شرح نهج
البلاغه، خوارزمي و ابن مغازلي در مناقب، همگي به طرق مختلف از رسول گرامي
اسلام(صلّي الله عليه وآله) نقل كردهاند كه:
تعداد ائمه و خلفاي بعد از من دوازده نفر است كه جملگي از قريش
مي باشند.
حتي نام آنها را به ترتيب بيان
نمودهاند.
بنابراين اصلاً قياس بين اين چهارنفر و دوازده امام شيعه، كه
اوصياي رسول الله(صلّي الله عليه وآله) و منصوب
و منصوص از جانب حق تعالي مي باشند، جايز و روا نمي باشد.
از طرف ديگر، برخي از ائمه چهارگانه، نظير: ابوحنيفه اصلاً و ابداً
اهل فقه و اجتهاد نبوده بلكه فقط اهل قياس بودهاند.
جالبتر
اينكه بعضي از ائمه چهارگانه، خود از خوشه چينان خرمن 12 امام شيعه
بودهاند.
پس اگر تقليد بر اين چهار نفر جايز و روا باشد، چرا به سراغ
استادان آنها يعني كساني چون امام جعفر صادق(عليه
السلام)نبايد رفت؟!!
|
133 |
|
علت اشتهار مذهب شيعهي اثني عشري به مذهب جعفري
پرسش: به چه علت مذهب شيعه اثني عشري به مذهب جعفري معروف شده است؟
پاسخ: بر اساس اصل نبوت كه هر پيغمبري
قبل از وفاتش، وصي و جانشين خويش را از جانب خدا معين مي كند، خاتم الانبيا
نيز اميرالمؤمنين علي (عليه السلام) را باب علم، وصي
و خليفه خود معرفي و امت را به اطاعت از وي امر نمود.
هرچند بعد از وفات پيامبر،
خلافت به امام علي (عليه السلام) نرسيد؛ اما دو خليفه
اول در تمام دوره خلافت خود ـ باستثناي اوايل خلافت ابوبكر ـ در تمام امور با حضرت
علي (عليه السلام) مشورت نموده و مطابق
راهنمايي هاي ايشان عمل مي كردند.
حتي حضرت علي (عليه السلام) راهنماي خليفه اول و دوم در امر قضاوت
آنها بوده است.
وقتي كه رجال و دانشمندان ساير اديان، براي كشف حقايق به
مدينه مي آمدند تا مناظره و مباحثه علمي نمايند، امام علي (عليه السلام) آنان را مجاب مي كرد و بدين طريق از
ارايه خدمات شايان علمي خود به جامعه مسلمين دريغ نمي ورزيد.
پس از شهادت امام علي (عليه السلام)
زمام امور به دست بني اميه افتاد و امام حسن مجتبي ، امام حسين، امام سجاد و
امام باقر(عليهم السلام) تحت فشار شديد و آزار و
اذيت اموي ها قرار گرفته و تحت نظر و كنترل بودند.
فقط عده قليلي از شيعيان
خاص، موفق به ديدار آنها و اخذ حقايق و علوم مي شدند.
بالاخره هر
كدام از فرزندان رسول الله(صلّي الله عليه وآله)
را به طريقي به
شهادت رساندند.
در اوايل قرن دوم هجري ، درگيري هاي شديدي
بين بني عباس و بني اميه شكل گرفت و اموي ها مشغول و مجبور به دفاع
از حكومت خود شدند.
در
نتيجه توان ادامه آن سختگيري ها و كنترلها
را نداشتند.
لذا امام صادق(عليه السلام) با
استفاده از اين فرصت، از انزوا بيرون آمد و درِ خانه خود را به روي همه مردم باز
گذاشت.
ايشان آزادانه در منبر مساجد به نشر علوم و احكام و قواعد دين
مي پرداخت.
در اين زمان بيشاز چهار هزار طلبه و دانشجوي علم و دانش
از درياي بي كران علم آن حضرت بهرهمي گرفتند.
شاگردان خاص آن حضرت با بهرهگيري از جلسات درس ايشان، درباره مباني
|
134 |
|
علمي ، قسمتهايي از چهارصد اصل معروف را نوشتند كه به «اصول
اربعه مائه» معروف شد.
يكي از خوشه چينان مكتب آن حضرت به نام جابر بن حيان
كتابي شامل هزار ورق و پانصد رساله به رشته تحرير در آورد.
اكابر علما و فقهاي
اهل سنت، نظير: ابوحنيفه، مالك بن انس، يحيي بن سعيد انصاري ، ابن جريح، محمد بن
اسحق، يحيي بن سعيد قطان، سفيان بن عيينه و سفيان ثوري از مكتب آن حضرت بهره
گرفتند.
بنابراين براي هيچكدام از اهلبيت عترت و طهارت، چنين
فرصتي پيش نيامده بود تا بتوانند به نشر احكام و قواعد فقهي ، تفسير آيات قرآن مجيد
و كشف اسرار حقايق بپردازند.
چون اين موقعيت بيشتر براي امام جعفر صادق(عليه السلام) پيش آمد، لذا مذهب شيعه به نام آن حضرت
معروف شد.
اشتهار مذهب شيعه به نام امام صادق(عليه
السلام) هيچ دلالتي بر تفاوت بين ايشان و اجدادش و نيز عموي بزرگوارش امام
حسن مجتبي (عليه السلام)كه از امامان بر حق شيعه است،
ندارد.
جاي بسي تأسف است كه نام اين فقيه اهلبيت، جزو نام ائمه اربعه قرار نگرفته و حتي روايتهاي ايشان را در كتبي مانند صحيح بخاري و صحيح مسلم نيز نياوردهاند؟ و بجاي آن مطالبي از خوارج و نواصب را نقل كردهاند!
|
135 |
|
انتقاد به صحابه كفر نيست؟
پرسش: آيا شيعيان را نمي توان به دليل طعن، سبّ و انتقاد به صحابه كافر دانست؟
پاسخ: انتقاد، سبّ و طعن به مؤمن مي تواند داراي چند حالت باشد:
* چنانچه انتقاد و سبّ صحابه مستند، مستدل و منطقي باشد نه فقط كفرآور نيست بلكه مذمت هم ندارد.
* چنانچه بدون دليل و برهان باشد، اتهام است ولي باز هم موجب كفر نمي گردد.
* اگر كسي بدون جهت، مؤمني ـ هر چند صحابي ـ را طعن، نقد و يا حتي لعن نمايد آن فرد فاسق مي شود، ولي هرگز كافر نخواهد شد.
* فقط وقتي كه به دليل صحابه پيامبر خدا بودن به آنها دشنام
داده شود، در اين صورت دشنام دادنش منتهي به عداوت و اهانت به خدا و رسول او
مي گردد، و در نتيجه دشنام دهنده كافر مي شود.
ابن حزم ظاهري اندلسي
در جزء سوم كتاب الفصل في الملل والنحل در اينباره چنين مي گويد: «اگر
كسي به اصحاب رسول الله دشنام دهد و اين دشنام از روي جهل و ناداني باشد معذور
است، و اگر از روي بصيرت باشد، فاسق خواهد بود.»
* امام محمد غزالي نيز مي گويد: سب و شتم صحابه ابداً موجب كفر
نمي شود حتي سب شيخين نيز كفرآور نمي باشد.
به همين دليل است كه در
مواردي ـ كه برخي از آنها در زير مي آيد ـ اين دشنام دادنها و سب
كردنها بين خود صحابه اتفاق افتاده است، ولي ما آنها را كافر
نمي خوانيم.
1.عمر به پيغمبر(صلي الله عليه
وآله) عرض كرد: اجازه بده گردن «حاطب» منافق را بزنم ـ حاطب از اصحاب بدر و
از مهاجرين بزرگ بود.
با نسبت دادن نفاق به اين صحابي و دشنام دادن به او، هيچ
كس عمر را كافر نمي خواند.
2.امام محمد غزالي در جلد دوم احياء العلوم، امام احمد بن حنبل در جز اول مسند و ذهبي در تلخيص مستدرك، نقل مي كنند كه: روزي در زمان خلافت ابوبكر
|
136 |
|
مردي وارد شد و شديداً به او فحش و دشنام داد.
حاضرين شديداً
متاثر شدند، در اين حال ابوبرزه اسلمي گفت: اي خليفه! اجازه ده تا او را كه كافر
شده به قتل رسانم.
خليفه پاسخ داد: احدي به جز پيغمبر(صلّي الله عليه وآله) نمي تواند چنين حكمي صادر
كند.
3.معاويه و اتباع او، خليفه چهارم علي (عليه السلام) را كه افضل صحابه بود سب و لعن
مي كردند.
پس چرا او را كافر نمي خوانند؟
4.عايشه همواره عثمان ـ خليفه سوم ـ را سب و لعن مي كرد و علناً مي گفت: «اين پير خرفت كه كافر شده است را بكشيد»(1) پس چرا كسي عايشه را كافر نمي خواند؟! حال اگر اين حرف را يك شيعه بزند آن وقت او را كافر مي خوانند.
5.ابن ابي الحديد در جلد چهارم شرح نهج البلاغه مي گويد: ابوبكر در جريان غصب فدك در مسجد و بالاي منبر در مقام انتقاد از اميرالمؤمنين(عليه السلام) بر آمد و به بهترين صحابه رسول الله(صلّي الله عليه وآله) دشنام داد و گفت: «او به سان دم روباهي مي باشد و...»(2) ولي هيچ كس او را ابداً تقبيح نمي كند.
6.امام احمد بن حنبل در جلد سوم مسند مي نويسد: شخصي
به خليفه ثاني نوشت: فردي به شخص شما دشنام مي دهد كه شما را سب مي كند،
آيا اجازه مي دهيد او را بكشم.
عمر در پاسخ نوشت: خون هيچ مسلماني براي سب
و شتم نمودن به مسلمان ديگرـ مگر رسول الله(صلي
الله عليه وآله) ـ مباح نمي شود.
7.احمد بن حنبل در جلد دوم مسند و نيز در جلد دوم سيرة الحلبية حلبي و نيز در صحيح مسلم و صحيح بخاري آمده است كه: اصحابي مانند ابوبكر و غيره در حضور خود پيغمبر به همديگر دشنام مي دادند و حتي همديگر را مي زدند، و پيامبر خدا آنها را كافر نمي خواند و آنها را آشتي مي داد.(3)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1.الجمل، صص24 و 128؛ النص والاجتهاد، صص393 و 426؛ احاديث ام المؤمنين عايشه، ج 1، صص13 و 162؛ شبهاي پيشاور، ص584 «اقتلو نعثلاً فقد كفر».
2.سقيفة و فدك، ص104؛ فدك في التاريخ، ص67؛ شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 16، ص215؛ شبهاي پيشاور، ص585 «إنّما هو ثعالة شهيده ذنبه مرب لكلّ فتنة هو الذي يقول كروها جذعة بعد ما هرمت يستعينون بالضعفة و يستنصرون بالنساء كأم طحال أحب أهلها إليها البغي».
3.اين قبيل اخبار فقط در كتب اهل سنت پيدا مي شود و در كتب شيعيان نمي توان چنين اخباري را يافت.
|
137 |
|
از اين مهمتر بنابر اقوال برخي علماي اهل سنت، نظير: ابوالحسن اشعري
اگر كسي قلباً مؤمن ولي به كفر تظاهر نمايد يا خدا و رسول را بدون عذر، شديداً
دشنام دهد كافر نمي شود و نمي توان حكم كافر را بر او جاري ساخت.
ابن
حزم اندلسي در جزء چهارم كتاب الفصل، اين عقايد را بهطور مفصل شرح داده
است.
بنابراين لعن و دشنام به هيچ يك از صحابه موجب كفر نمي شود و اگر
كسي بدون دليل و برهان، مؤمني را سب نمايد فاسق است و هر عمل فسقي قابل عفو و آمرزش
مي باشد.
به همين دليل اگر عدهاي از شيعيان برخي از صحابه را سب
نمايند نمي توان آنها را كافر خواند، هر چند بر اين باوريم كه سب
آنها بدون دليل و برهان نمي باشد.
همچنان كه ملا سعد تفتازاني در شرح عقايد نسفي گويد: سب صحابي موجب كفر نيست، از آنجا كه بعضي به صحابه حسن ظن داشتند و بدي هاي آنها را ناديده مي گرفتند و رد اين گفتار جنگهايي است كه بين صحابه اتفاق افتاده و حسادت و جاهطلبي آنها را از راه راست منحرف كرده حتي بزرگان صحابه از كارهاي زشت مصون نبودهاند.
|
138 |
|
هر صحابهاي هادي و مقتدا نيست
پرسش: چون پيامبر خدا(صلّي الله عليه وآله) فرموده است: «إنّ أصحابي كالنّجوم بأيّهم اقتديتم اهتديتم» آيا تمامي اصحاب، هادي و مقتداي امت قرار داده نشدهاند؟
پاسخ: ابتدا بر فرض صحت سند حديث روي مدلول حديث بحث مي كنيم تا بعد به سند بپردازيم.
صحابه بهكساني اطلاق مي گردد كهرسول الله(صلّي الله عليه وآله) را زيارتنموده وياموفق به ضبط
حديث از آن حضرت شده باشند.
اصحاب مي توانند مهاجر يا انصار يا موالي
آنها باشند.
به دليل مطالب سوره منافقون و آياتي از سورههاي توبه و احزاب كه
شأن نزول آنها در مذمت منافقين و فاسقين مي باشد، نمي توان همه
صحابه را پاك و منزه از جميع عيوب دانست.
از جمله منافقيني كه خداوند در قرآن
مجيد و نيز پيامبر خدا(صلّي الله عليه وآله)
آنها را مذمت و اهل آتش معرفي نمودهاند، افرادي هستند كه در زمره اصحاب
آنها حضرت بودند.
حتي برخي علماي اهل سنت، نظير هشام بن محمد سايب كلبي
كتاب مخصوص درباره صحابه نگاشتهاند.
داستان عقبه مثال بارزي است كه حافظ ابوبكر احمد بن حسين بيهقي شافعي
در كتاب «دلايل النبوه» و امام احمد حنبل در جلد پنجم مسند آن را بيان
كردهاند.
در اين واقعه همان عدهاي از اصحاب بودند كه در صدد قتل
خاتم الانبيا(صلّي الله عليه وآله) بر آمدند.
اين
واقعه در مراجعت پيغمبر از غزوه تبوك اتفاق افتاد.
در آن ما جرا 14 نفر از
منافقين به طور محرمانه تصميم به قتل پيامبر خدا(صلي الله
عليه وآله) گرفتند.
در بطن عقبه و در دامن كوه، راه بسيار باريكي بود كه
افراد، بايستي يكي يكي از آن عبور نمايند.
منافقين در آن محل مي خواستند
نقشه و نيت شوم خود را عملي نمايند؛ اما جبرئيل مأموريت يافت تا پيامبر خدا را از
آن توطئه مطلع نمايد و ايشان حذيفه نخعي را مامور كرد تا در آنجا مخفي شود و در
موقعي كه با هم صحبت مي كنند آنها را شناسايي نمايد.
حذيفه هم
منافقين را
|
139 |
|
شناسايي كرد و خود را به پيغمبر رسانيد و آنها را معرفي
نمود.
هفت نفر از توطئه گران از بني اميه بودند.
حضرت به حذيفه دستور
داد تا رازداري نمايد؛ زيرا خداوند نگهدارنده او مي باشد.
در ابتداي
شب، كمي بعد از غروب خورشيد، خود پيغمبر جلوتر از بقيه حركت نمود.
عمار ياسر
مهار شتر را از جلو گرفته بود و حذيفه شتر را از عقب مي رانيد.
وقتي به
گذرگاه باريك رسيدند، منافقين كه ظرفهايي را پر از ريگ كرده بودند با سر و
صدا به طرف شتر پرتاب كردند تا شتر رَم كرده و آن حضرت را به دره عميق پرتاب
نمايد.
آنگاه منافقين فرار كردند و در وسط جمعيت پنهان شدند؛ ولي همانطور كه
پيغمبر به حذيفه نخعي فرموده بود، خداوند آن حضرت را محافظت نمود.
سعد بن عباده از اصحاب كبار بود كه با ابوبكر و عمر بيعت نكرد،
باتفاق جمهور مورخين از شيعه و سني در شام ماند تا اواسط خلافت عمر كشته شد.
پس
اقتداكردن به او و مخالفت با عمر و ابوبكر به حكم حديث راه هدايت است.
طلحه و زبير از اصحاب بودند كه در مقابل خليفه چهارم قيام كردند و
باعث كشته شدن عده زيادي از مسلمين شدند.
پيامبر(صلي
الله عليه وآله) درباره اميرالمؤمنين فرموده بودند: حربك حربي ؛ چگونه مي شود عمل آنها را حمل بر صحت
كرد؟! اجتهاد مقابل نص؟!
ابوهريره كذاب نيز از جمله اصحاب بود كه عمر ـ خليفه ثاني ـ او را
به جرم احاديث دروغ نسبت به پيغمبر تازيانه زد.
سمرة بن جندب نيز كه حديث وضع
مي نمود، از صحابهبود.
بهطور كلي اگر دو نفر از صحابه دو راه مخالف يكديگر را
برگزينند، در اين صورت حداقل يك نفر از آنها بر باطل رفته است.
اكنون كه
مطابق حديث مذكور، صحابه راهنما و هادي امت هستند، مسلمانان بايد از كداميك پيروي
نمايند تا هدايت يابند؟
اگر پاسخ اين است كه بايد بررسي شود كدام يك راه حق را مي روند، در اين صورت حديث فوق از درجه اعتبار ساقط مي گردد و بدين معنا است كه نمي شود بر
|
140 |
|
صحابهاي اقتدا كرد.
اصلاً با فرض درست بودن اين حديث، ديگر نمي توان به شيعيان
كه به راه جمعي از صحابه ـ نظير سلمان، ابوذر، مقداد، عمار ياسر و علي (عليه السلام) ـ كه با ابوبكر بيعت نكردند، مي روند
ايراد گرفت.
آيا علي (عليه السلام) حداقل چهارمين
خليفه بر حق مسلمين و جانشين پيغمبر نبود؟ پس چرا اصحابي مانند طلحه و زبير در
مقابل علي (عليه السلام) ايستادند و باعث خون ريزي
بسياري از مسلمانان شدند؟ راه كداميك از اين دو دسته اصحاب كه در مقابل هم قرار
گرفتند راه هدايت است؟ راه علي (عليه السلام) يا راه
طلحه و زبير؟
آيا معاويه و عمرو بن عاص از اصحاب نبودند كه با خليفه چهارم جنگيدند و حتي در منابر و خطبهها او را سب و لعن مي كردند و تا هشتاد سال اين كار ادامه داشت؟ آيا راه و روش هر دو طرف، راه هدايت است؟ در صورتي كه پيامبر به علي بن ابي طالب(عليه السلام)فرمودند: حربك حربي .
مگر عثمان ـ خليفه سوم ـ از اصحاب پيامبر خدا(صلّي الله عليه وآله) نبود كه امام علي (عليه السلام) خليفه چهارم ـ دربارهاش فرمود: «و او
همانند كلاغي بود كه همتش شكمش بود.
واي به حال او! اگر پر و بالش چيده
مي شد و سرش قطع مي شد، براي او بهتر بود.»(1)
بنابراين با ذكر اين مقدمات و مثالها بايد نتيجه گرفت كه: نمي توان هر صحابهاي را ستاره راه و چراغ هدايت پنداشت.
ضعف سند
از عدم صحّت دلايل كه بگذريم از نظر سند حديث با مشكل
روبروست.
قاضي عياض در صفحه 91 جلد دوم شرح الشفاي گويد: دارقطني در فضائل و ابن
عبدالبر اسناد حديث را ضعيف و مردود دانستهاند و نيز عبد بن حميد در مسند خود
از عبدالله بن عمر نقل نموده كه بزار منكر صحت حديث است.
1.نهج السعادة، ج 1، ص181؛ بحار الانوار، ج 28، ص378 «و قام الثالث كالغراب همّته بطنه، ويله لو قصّ جناحاه و قطع رأسه لكان خيراً له».
|
141 |
|
ابن عدي باسناد خود از نافع از ابن عمر نقل نموده اسناد حديث ضعيف است.
بيهقي گويد كه متن اين حديث مشهور است ولي سند به علت وجود حارث بن
غضين مجهول الحال و حمزه بن ابي حمزه نصيري كذاب مشكل دارد.
ابن حزم گفته اين
حديث مكذوب و موضوع باطل است.(1)
1.شبهاي پيشاور، ص595
|
142 |
|
صحابه معصوم نيستند
پرسش: به نظر شيعيان، آيا صحابه مرتكب اعمال زشت و ناپسند و بهطور كلي گناه مي شدهاند يا از معصيت به دور بودهاند؟
پاسخ: شيعيان معتقدند كه عصمت، منحصر به
14 معصوم شامل شخص پيامبر، دختر گرامي ايشان فاطمه زهرا(عليها السلام)، امام علي و يازده فرزند ارجمندش(عليهم السلام) كه امامت شيعيان را بر عهده داشتند،
مي باشد.
از نظر شيعيان بقيه صحابه از خطا و گناه مصون نبوده و برخي از
آنها حسب عادات ديرينه خود مرتكب گناه مي شدهاند.
براي مثال
ابن حجر مكي در جلد دهم فتح الباري مي نويسد: ابوطلحه زيد بن سهل در منزل خويش
مجلس دوستانهاي تدارك ديده بود و ده نفر را به آن مجلس دعوت نمود كه همگي
شراب نوشيدند.
نام اين ده نفر را چنين ذكر مي كند:
1.ابوبكر بن ابي قحافه
2.عمر بن الخطاب
3.ابوبكر بن شغوب
4.ابوعبيده جراح
5.ابي بن كعب
6.سهل بن بيضا
7.ابوايوب انصاري
8.ابوطلحه (صاحب مجلس)
9.ابودجانه سماك بن خرشه
10.انس بن مالك (در آن زمان 18 ساله و ساقي مجلس بوده است).
خبر فوق را نيز بيهقي در جلد هشتم كتاب «سنن» از خود انس بن مالك نقل مي كند كه مي گويد: من در آن روز از همه كوچكتر و ساقي مجلس بودم و ابوبكر نيز اشعاري در مرثيه كفار و مشركين و كشته شدگان بدر مي سرود!؟
|
143 |
|
بخاري نيز در صحيح خود در تفسير آيه خمر، مسلم در صحيح خود در كتاب «اشربه باب تحريم الخمر»، امام احمد حنبل در جلد سوم مسند، سيوطي در جلد دوم درالمنثور، طبري در جلد هفتم تفسير، عسقلاني در جلد چهارم اصابه و بدر الدين حنفي در جلد دهم عمدة القاري ، مطلب فوق را آوردهاند و با توجه به تاريخ مندرج در اين كتب، معلوم مي شود كه اين مجلس بعد از نزول آيات تحريم شراب بوده است.
خلاف بعدي ، نقض عهدي است كه برخي از صحابه انجام دادند.
در
قرآن مجيد آمده است: {وَأَوْفُوا بِعَهْدِ اللهِ إِذا عاهَدْتُمْ وَلا تَنْقُضُوا
اْلأَيْمانَ بَعْدَ تَوْكِيدِها}؛ «وقتي با خدا
عهد نموديد، به آن عمل و وفا كنيد و بعد از آنكه پيمان بستيد، ايمان خود را
نشكنيد.»(1) قرآن مجيد در آيه ديگري ، كساني كه عهد خود را نقض مي كنند،
ملعون مي خواند: {وَالَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللهِ مِنْ بَعْدِ مِيثاقِهِ
وَيَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَيُفْسِدُونَ فِي اْلأَرْضِ
أُولئِكَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَلَهُمْ سُوءُ الدّارِ}؛ «آنان كه پس از پيمان بستن، عهد خدا را شكستند و نيز آنچه
را خدا دستور به پيوند آن داده، گسستند و در روي زمين فتنه و فساد بر
انگيختند.
لعنت بر آنها و عذاب الهي بر آنان باد.»(2) بسياري از علماي
فريقين ـ شيعه و سني ـ معترفند كه خاتم الانبيا(صلي الله
عليه وآله) در روز هجدهم ذي القعده سال دهم هجري ، در مراسم غدير و در حضور
بيش از هفتاد هزار مسلمان،(3) بالاي منبر رفته و خطبهاي در مدح و فضايل
علي (عليه السلام)ايراد نموده و گفت: «هر كس را من
مولا و ولي او هستم، علي نيز مولا و ولي او مي باشد.»(4) آنگاه
دستها را به آسمان بلند كرد و چنين دعا نمود: «خداوندا كسي كه علي را دوست
دارد دوست بدار و دشمن علي را دشمن
بدار.
كسي كه علي را ياري نمايد ياري فرما
و كسي كه علي را واگذارد واگذار.»(5) سپس
1.نحل (16): 91
2.رعد (13): 25
3.برخي تعداد مسلمين را 120 هزار نفر نقل كردهاند.
4.جواهر الفقه، ص193؛ عيون اخبار الرضا(عليه السلام)، ج 1، صص138 و 164؛ عمر بن خطاب، ص193؛ شبهاي پيشاور، ص622 «مَنْ كُنتُ مَولاهُ فَهذا عَلِي مَولاهُ».
5.البداية، ص149؛ الخلاف، ج 5، ص336؛ الامالي ، ص428؛ شبهاي پيشاور، ص601، «اللهمّ وال مَن والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله».
|
144 |
|
پيغمبر دستور داد خيمهاي برپا كردند و از علي خواست تا در آن
خيمه بنشيند و به تمام امت دستور داد كه با علي (عليه
السلام)بيعت كنند.
پيغمبر فرمود: «من از جانب پروردگار مامورم تا براي
علي (عليه السلام) بيعت بگيرم.» در ابتدا عمر،
بعد ابوبكر و عثمان و طلحه و زبير بيعت كردند.
بنابر آنچه در كتاب «الغدير» (ج1)
آمده اين حديث را 110 صحابي و 84تابعي نقل كردهاند و 360 دانشمند سني در 14
قرن اين حديث را روايت كردهاند.(1) بسياري از صحابه نيز نقل
كردهاند كه عمر، بسيار خوشحالي مي كرد و مي گفت: «پيامبر خدا(صلّي الله عليه وآله)علي (عليه
السلام) را راهنما و مهتر و بزرگتر قوم قرار داد.»(2) خود عمر
مي گويد: در آن حال جوان زيبا رويي كه داراي حُسن صورت و بوي خوشي بود پهلوي
من نشسته بود.
من او را نمي شناختم ولي او به من گفت: «به درستي كه پيامبر
خدا(صلّي الله عليه وآله) عهد محكمي بست و به جز
منافق كسي اين عهد را نمي شكند.
پس حذر كن كه تو باز كننده اين عهد
نباشي .»(3) عمر ادامه مي دهد كه بعد، از پيامبر خدا(صلّي الله عليه وآله) پرسيدم كه آن جوان خوش رو چه كسي بود
كه من او را نمي شناختم؟ پيغمبر فرمود: «او از اولاد آدم نبود.
او جبرئيل
امين بود و آمده بود تا بر آنچه من بر شما گفتم تأكيد نمايد.»(4)
حال آيا مي توان گفت كه كداميك از آن 5 نفر اين عهد و پيمان را
رعايت كردند؟ حتي هنوز دو ماه از آن واقعه نگذشته بود كه علي (عليه السلام) را به زور شمشير و تهديد براي بيعت با
ابوبكر به مسجد بردند.
آيا اين كار آنها نقض عهد و پيمان شكني نيست كه در
قرآن مجيد مذمت شده است؟
1.ليست 60 نفر از آنها
در صفحات 602 تا 604 كتاب شبهاي پيشاور آورده شده است.
محمد بن جرير طبري (م ـ
310) در الولايه از 75 نفر روايت كرده است.
2.السقيفة ام الفتن، ص82؛ الغدير، ج 1، ص378؛ شبهاي پيشاور، ص606 «نصب رسول الله عليا علماً».
3.السقيفة امّ الفتن، ص82 «لقد عقد رسول الله عقداً لا يحلّه إلاّ المنافق فاحذر أن تحلّه».
4.مودة القربي ، مودت پنجم.
|
145 |
|
فدك مال شخص پيامبر بود؟
پرسش: واقعه فدك چه بوده است و مگر فدك مال شخصي پيغمبر بود كه بعضي مدعي هستند آن را از فاطمه(عليها السلام) مصادره و ضبط نمودهاند؟
پاسخ: بعد از فتح خيبر، بزرگان و مالكين
فدك و حوالي آن(1) به حضور پيامبر رسيدند، و قرار داد صلحي را با وي امضا نمودند كه
نيمي از فدك براي آن حضرت و نصف ديگر مال خودشان باقي بماند.
بعد از بازگشت به
مدينه، جبرئيل بر آن حضرت نازل شد و آيه شريفه {وَآتِ ذَا الْقُرْبي حَقَّهُ وَالْمِسْكِينَ وَابْنَ
السَّبِيلِ وَلا تُبَذِّرْ تَبْذِيراً}؛ «حقوق
خويشان و ارحام خود را ادا كن و فقرا و رهگذران بيچاره را به حق خودشان برسان و از
اسراف و تبذير بپرهيز»(2) را بر آن حضرت خواند.
سپس پيامبر خدا در مصداق ذو
القربي ـ خويشان و اقوام ـ و حق حقوق آنها تامل نمود.
مجدداً جبرئيل نازل
شد و عرض كرد: خداوند مي فرمايد: «فدك را به حضرت فاطمه واگذار.»(3)
پيامبر(صلّي الله عليه وآله) نيز فاطمه(عليها السلام) را خواست و فرمود: «خداوند به من امر نموده
كه فدك را به تو واگذار كنم»(4) و بلافاصله ايشان در همان مجلس فدك را به
فاطمه(عليها السلام) بخشيد.
اين مطلب را بسياري
از علماي اهل سنت مانند: امام ثعلبي در تفسير كشف البيان، جلال الدين سيوطي در جلد
چهارم درالمنثور و نيز شيخ سليمان بلخي حنفي و بسياري ديگر نقل كردهاند كه:
چون آيه فوق نازل شد، پيامبر خدا(صلي الله عليه
وآله) فاطمه را خواست و فدك را به او عطا نمود.
تا زماني كه پيامبر
خدا(صلّي الله عليه وآله) در قيد حيات بود، فدك
همچنان در تصرف فاطمه بود و ايشان آن را اجاره مي داد، و مال الاجاره را به
اقساط مي آوردند.
حضرت فاطمه(عليها السلام)
به اندازه قوت يك
1.فدك شامل هفت قريه بزرگ، وسيع و حاصلخيز و داراي نخلستانهاي بزرگ بود.
2.بني اسرائيل (27): 26
3.فقه القرآن، ج 1، ص248؛ شبهاي پيشاور، ص633 «ادفع فدكاً إلي فاطمة».
4.تفسير صافي ، ج 3، ص186، تفسير نور الثقلين، ج 5، ص276؛ شبهاي پيشاور، ص633 «إنّ الله أمرني أن ادفع إليك فدكاً».
|
146 |
|
شبخودوفرزندانش، از اجاره بر مي داشت وبقيه را با ميل
واراده خويش، درميان فقراي بني هاشم و ساير فقرا تقسيم مي كرد.
بعد از
ارتحال پيامبر، مامورين خليفه اول ـ ابوبكر ـ ملك فدك را از تصرف مستاجرين آن حضرت
در آورده و ضبط نمودند.
ابوبكر به حديث ساختگي «ما جماعت پيامبران چيزي را ارث قرار
نمي دهيم و هر چه از ما بماند، صدقهاي است كه به امت تعلق خواهد
داشت»(1) استناد مي جست.
لكن دقت نداشت كه: اولا فدك ارث نبوده و
هبهاي بوده است كه به دستور پروردگار در زمان حيات پيامبر به فاطمه(عليها السلام) واگذار شده است.
زيرا لازمه ارث بودن،
آن است كه بعد از وفات پيامبر به او رسيده باشد.
ثانياً از آنجايي كه همه
پيامبران و انبياي عظام، ارث و وارث داشته و ورثه آنها پس از فوتشان ماتركشان
را تصرف نمودهاند، در مي يابيم كه اين حديث، كاملاً ساختگي ، مجعول و در
تعارض آشكار با آيات قرآن مجيد است.
حضرت فاطمه(عليها
السلام) در دفاع از خود باستناد به آيات قرآني فرمود: اين همه آيات ارث در
قرآن مجيد براي عموم مردم ـ آيه 76 سوره انفال، آيه 12 سوره نسا و آيه 176 سوره
بقرهـ و خصوصاً براي انبيا وجود دارد.
از آن جمله مي توان به آيه
شريفه {وَوَرِثَ
سُلَيْمَانْ داوُودَ} «سليمان از داوود ارث
برد»،(2) آيه شريفه {فَهَبْ
لِي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيّاً يَرِثُنِي وَيَرِثُ مِنْ
آلِ يَعْقُوبَ}؛ «خداوند از لطف خويش فرزند
صالح و جانشيني شايسته به من عطا كرد كه وارث من و همه آل يعقوب باشد»(3) و نيز آيه
{وَزَكَرِيّا إِذْ نادي
رَبَّهُ رَبِّ لا تَذَرْنِي فَرْداً وَأَنْتَ خَيْرُ
الْوارِثِينَ فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَوَهَبْنا لَهُ يَحْيي }؛ «هنگامي كه زكريا خدا را صدا زد: بار الها! مرا تنها
نگذار و به من فرزندي عطا نما تا وارث من باشد كه تو بهترين وارث اهل عالم
هستي .
ما هم دعاي او را مستجاب و به او يحيي را عطا نموديم»(4) اشاره
كرد.
مگر آيات قرآن مجيد نبايد تا روز قيامت بر حقيقت خود باقي
1.فتح الباري ، ج 12، ص6؛ شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 16، ص224؛ شبهاي پيشاور، ص635 «نحن معاشر الأنبيا لا نوّرث ما تركناه صدقة».
2.نمل (27): 16
3.مريم (19): 5
4.انبيا (21): 89
|
147 |
|
باشند؟ آنگاه حضرت فاطمه زهرا(عليها السلام) ادامه داد: اي ابوبكر! كدام قانون مرا از ارث پدر محروم كرده كه تو مجري آن هستي ؟ مگر تو به كليات و جزييات قرآن، از پدرم رسول الله(صلّي الله عليه وآله) و پسر عمويم علي ابن ابي طالب(عليه السلام) داناتري ؟ چون ابوبكر از پاسخگويي به فاطمه(عليها السلام) درماند، ابتدا سكوت پيشه نمود و سپس با عصبانيت، فحاشي و اهانت به فاطمه(عليها السلام) را آغاز كرد.
ابن ابي الحديد در جلد چهارم شرح نهج البلاغه، در جريان منبر
رفتن ابوبكر و اهانتهايي را كه به دو وديعه رسول الله(عليه السلام) يعني فاطمه و علي (عليهما السلام) نموده، ضبط كرده است.
ابوبكر
اهانتها را به جايي رساند كه فرياد و ناله فاطمه بلند شد و فرمود: امروز شما
دل مرا شكستيد و حق مرا ستانديد.
ولي من در روز قيامت در محكمه عدل الهي شما را
محاكمه خواهم كرد تا خداوند قادر، حق مرا از شما باز پس گيرد.
سپس فاطمه(عليها السلام)افزود: اي پسر ابي قحافه! آيا در كتاب
خدا آمده است كه تو از پدرت ارث ببري و من از ارث پدر محروم باشم؟ افتراي بزرگي به
خدا بستهاي ! آيا عمداً عمل به كتاب خدا را ترك نموده و قرآن را پشت سر
انداختهاي ؟
آنگاه امام علي (عليه السلام) در مقام دفاع از فاطمه(عليها السلام) بر آمده و در حضور مهاجرين، انصار و بقيه مسلمين خطاب به ابوبكر گفت: «چرا فاطمه(عليها السلام) را از ارث پدر محروم ساختهاي ؟ حال آنكه علاوه بر ارث، در زمان حيات پدر، متصرف و مالك فدك بوده است؟»
ابوبكر كه با سلاح اسلام و دفاع از حقوق مسلمانان دنبال مفري
مي گشت گفت: «فدك متعلق به همه مسلمانان است و اگر فاطمه(عليها السلام) شاهد بياورد كه ملك خود وي مي باشد آن
را به او باز پس خواهم داد.
در غير اين صورت از داشتن فدك محروم است.» امام
علي (عليه السلام) گفت: «چرا درباره ما متفاوت از
بقيه مسلمانان حكم مي كني ؟ حال آنكه مدعي بايد شاهد بياورد و مدعي عليه
بايد فقط سوگند ياد كند.
اينك تو بر خلاف دستور پيامبر از فاطمه(عليها السلام) شاهد مي خواهي ؟! مگر عمل و قول خود
فاطمه(عليها السلام) به عنوان يكي از اصحاب كسا كه
مشمول آيه تطهير است حق نمي باشد؟!»
پس از آن، امام علي (عليه السلام) از ابوبكر پرسيد: «پس اينك بگو اگر دو شاهد شهادت دهند كه از فاطمه(عليها السلام) عمل زشت فحشا سرزده است با او چه خواهي كرد؟» ابوبكر گفت:
|
148 |
|
همانند زنها بر او حد جاري خواهم نمود! امام علي (عليه السلام) به ابوبكر گفت: در اين صورت
در زمره كفار
خواهي بود، زيرا شهادت پروردگار درباره طهارت فاطمه(عليها
السلام) را رد كردهاي .
مگر نمي داني كه خداوند فرموده است:
«خداوند اراده نموده است كه شما اهلبيت را پاك و پاكيزه گرداند و هر زشتي و
بدي را از شما بزدايد.» مگر اين آيه در حق ما نازل نشده است؟
پس از اقرار ابوبكر به نزول اين آيه، امام علي (عليه السلام) افزود: تو ادعاي فاطمه(عليها السلام) را كه خداوند به طهارتش گواهي داده نمي پذيري ، ولي شهادت عربي را كه بر پاشنه پاي خود ايستاده و بول مي كند مي پذيري !! امام علي (عليه السلام) پس از گفتن اين جملات راهي منزل شد.
هياهوي عجيبي در بين مسلمين به راه افتاد و همگي حق را از آن علي و
فاطمه(عليهما السلام)مي دانستند و عمل ابوبكر
را تقبيح نمودند.
ابن ابي الحديد مي نويسد: در اين هنگام ابوبكر بالاي
منبر رفت و از مردم خواست كه به حرف كسي گوش ندهند.
او فحاشي و ناسزاگويي به
فاطمه و علي (عليهما السلام) را چنين آغاز كرد: «نعوذ
بالله او روباهي است كه شاهدش دمش مي باشد.
او ماجراجو و بر پا كننده فتنه
و فساد است كه فتنههاي بزرگ را كوچك نشان مي دهد، و مردم را به فساد و
فتنه ترغيب و تشويق مي كند.
او از زناني چون امطحال زانيه كمك و ياري
مي طلبد.»(1) اين فحشها و اهانتهايي بود كه پيرمرد مصاحب
رسول الله(صلّي الله عليه وآله) به اين دو محبوب
و يادگار رسول الله(صلّي الله عليه وآله) نثار
كرد.
امروزه نه فقط شيعيان، بلكه علماي اهل سنت از اين كلمات
متعجباند.
مثلاً ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغهاش
مي نويسد: از استاد خودم «ابو يحيي نقيب زيد البصري » پرسيدم كه مخاطب اين
كنايهها چه كسي بوده است؟ او گفت: كنايه نبوده بلكه صراحت كلام است.
گفتم
استاد، اگر صراحت مي داشت كه من مي فهميدم و سؤال
نمي كردم.
استادم گفت: آري سلطنت همين است!! يعني هر عمل زشتي را براي حفظ
آن مرتكب مي شوند.
حال نسبتهايي را كه ابوبكر به آنها داد نظير روباه، دم روباه، فتنه گر مصاحب زن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1.شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 16، ص215؛ فدك في التاريخ، ص67؛ سقيفة و فدك، ص104؛ شبهاي پيشاور، ص640 «انما هو ثعالة شهيده ذنبه».
|
149 |
|
زانيه و... را در كنار فرمايشاتي از رسول الله(صلّي الله عليه وآله) بگذاريد كه اين دو بزرگوار را
چنين
توصيف نموده است:
* «علي با حق و حق با علي است»(1)
* «هر كس به علي ناسزا گويد به من گفته است و...»(2)
* «هر كس علي را بيازارد مرا آزرده»(3)
* «هر كس فاطمه را بيازارد مرا آزرده»(4)
* «من شهر علم ام و علي دروازه آن است»(5)
* «من سراي حكمت و علي ورودي آن است»(6)
* «فاطمه پاره تن من است»(7)
* «علي در قضاوت از همه شما اولي تر است.»(8)
دليل روشن ديگر بر بطلان حديث مورد استناد ابوبكر، روش و عمل شخص
خليفه است.
اگر اين حديث صحيح بود و خليفه به آن اعتقاد مي داشت بايد همه
آنچه را كه از
پيغمبر بر جاي مانده بود مصادره و ضبط مي كرد، و ورثه آن
حضرت را از تصرف در
1.تاريخ بغداد، ج 14، ص322؛ تاريخ مدينه دمشق، ج 42، ص449؛ الامامة والسياسية، ج 1، ص98؛ شبهاي پيشاور، ص643 «عليّ مع الحقّ و الحقّ مع عليّ حيث دار».
2.مسند احمد، ج 6، ص323؛ المستدرك، ج 3، ص121؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص130؛ الصحيح من السيرة، ج 2، ص293؛ شبهاي پيشاور، ص643 «من سبّ عليّاً فقد سبّني و من سبّني فقد سبّ الله».
3.العمدة، صص276 و 284؛ تحف العقول، ص459؛ الانساب، ج 1، ص396؛ شبهاي پيشاور، ص643 «مَن آذي عليّاً فقد آذاني».
4.شبهاي پيشاور، ص702 «مَن آذي فاطمة فقد آذاني».
5.المستدرك، ج 3، ص127؛ مسند ابويعلي ، ج 2، ص58؛ الجامع الصغير، ج 1، ص415؛ شبهاي پيشاور، ص644 «أنا مدينة العلم و عليّ بابها».
6.العمدة، صص285 و 295؛ سنن الترمذي ، ج 5، ص301؛ ينابيع المودة لذوي القربي ، ج 1، ص218؛ شبهاي پيشاور ص644 «أنا دار الحكمة و عليّ بابها».
7.صحيح بخاري ، ج 4، ص210؛ صحيح مسلم، ج 7، ص141؛ صحيح ابن حبان، ج 15، صص408 و 536؛ شبهاي پيشاور، ص702 «فاطمة بضعة منّي فمن أغضبها فقد أغضبني».
8.نهج الايمان، ص301؛ مفردات غريب القرآن، ص407؛ بحار الانوار، ج 48، ص127؛ شبهاي پيشاور، ص645 «عليّ أقضاكم».
|
150 |
|
همه آنها باز دارد.
اما ابوبكر حجرههاي فاطمه(عليها السلام)، دختر پيامبر(صلّي الله عليه وآله)، عايشه و حفصه همسران پيامبر
را به آنها داد.
علاوه بر همه اينها، ابن ابي الحديد در شرح نهج
البلاغه و علي بن برهان الدين شافعي در جلد سوم تاريخ سيرة الحلبيه مي نويسند:
پس از چند روز در ملاقاتي كه در منزل ابوبكر واقع شد، ابوبكر از استدلال فاطمه(عليها السلام) متاثر شد و گريست و طي نامهاي نوشت
كه فدك را به فاطمه(عليها السلام) باز پس
دهند.
لكن عمر مانع شد و نامه را پاره كرد.
جالبتر اينكه در دوره خلافت همين خليفه دوم ـ يعني
عمر ـ فدك را به اولاد فاطمه(عليها السلام) پس دادند
و حتي خلفاي بعد از عمر، از جمله امويين و عباسيون نيز فدك را به ورثه فاطمه(عليها السلام) برگرداندند.
حال بايد پرسيد: اگر كار
عمر درست بود، پس كار ابوبكر را چگونه مي توان توجيه نمود؟(1)
بسياري از اهل سنت در توجيه شرعي و قانوني و دفاع از ابوبكر
مي پرسند: «خليفهاي كه تمام بيت المال مسلمين در تصرف او بوده است، چه
نيازي به باغ و ملك فدك داشته است؟» پاسخ اين است كه يقيناً اقدام ابوبكر نه بر
اساس احتياج و نه به منظور رعايت قوانين شرع بوده، بلكه صرفاً جنبه سياسي داشته
است.
غصب و مصادره فدك در
حقيقت ادامه ماجراي بني سقيفه و غصب خلاف بوده
است.
او مي خواسته تا از اين طريق
خاندان پيامبر را كه در مقام خلافت
اولويت داشتهاند مستاصل نموده، و درگير و مشغول
گرفتاري ها و مشكلات
روزمره نمايد تا به فقر و تهيدستي گرفتار آيند و خود به خود خيال خلافت از سرشان
دور شود.
زيرا آنها مي دانستند كه اگر آن خاندان جليل القدر و
1.در الغدير ج 7، ص194، به نقل
از چند مدرك معتبر اهل سنت از جمله صحيح بخاري و صحيح مسلم آمده است كه عمر فدك را
تسليم علي (عليه السلام)
و عباس نموده است.
همين شخصموقعي كه ابوبكر تصميم گرفت فدك را تسليم به
فاطمه كند، مانع شد و نامه ابوبكر براي تسليم فدك به فاطمه را پاره كرد.
سؤال
اين است كه اگر كار ابوبكر درست است چرا عمر برگرداند و اگر غلط است ادعاي ما ثابت
شده است.
به علاوه مي گوييم عمر چرا يك بام و دو هوا عمل كرد.
در يك
زمان گفت نه، در يك زمان گفت: آري فدك ملك اهل بيت است كدام درست است؟
البته اين بنا به روايت بخاري و مسلم بوده ولي به روايت مشهور زمان عمر بن عبدالعزيز مسترد شده است بنابه روايت اهل سنت، مروان مجدداً آنرا در زمان عثمان غصب كرد و چندين بار رد و بدل شد.
|
151 |
|
با تقوي ، درگير فقر و تهيدستي نباشند و دستشان از مال دنيا پر
باشد، مردم به آنها رو مي آورند.
بدين جهت علاوه بر غصب خلافت، فدك
را غصب نموده و تمامي راههايي را كه منجر به جلب اموال دنيوي مي شد، بر
آنها بستند.
غاصبان خلافت، حتي خمس را نيز بر خاندان پيغمبر منع كردند.
خداوند
به دليل آنكه صدقات را بر پيامبر خدا(صلي الله عليه
وآله) و خاندانش حرام نمود، باب خمس را براي آنها باز نموده و در قرآن
مجيد مي فرمايد: {وَاعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْء فَأَنَّ لِلّهِ
خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبي وَالْيَتامي وَالْمَساكِينِ وَابْنِ
السَّبِيلِ}؛ «اي مؤمنان! هر چه كه به شما
غنيمت رسيد خمس آن براي خدا، رسولش، خويشان، يتيمان و در راه ماندگان
مي باشد.»(1) خليفه اول اين حق را از آنان سلب نمود و گفت: خمس بايد به
مصرف تجهيزات جنگي و خريد سلاح برسد.
لذا دست آن خاندان جليل القدر از همه جا
كوتاه گرديد كه از آن زمان تا به امروز ادامه دارد.
طبق نظر فقهاي شيعه اماميه كه بر اساس آيه مذكور مي باشد، خمس به
شش قسمت تقسيم مي شود: سهم خدا، سهم رسول، سهم ذوي القربي ، سهم ايتام، سهم
فقرا و سهم در راه ماندگان بني هاشم.
سه سهم اول به امام يا نائب الامام
داده مي شود تا به مصرف مصالح مسلمين برسد.
جالب اينكه بسياري از
علماي اهل سنت نظير امام ثعلبي ، طبري و جلال الدين سيوطي و جار الله زمخشري اين كار
خليفه را نيز بدعت پنداشته، و نظر فقهاي شيعه را تأييد كردهاند.
با يك بررسي اجمالي ، عواقب و عوارض جانبي مسأله غصب فدك روشن
مي گردد.
خداوند در سوره هود صريحاً مي فرمايد: {أَفَمَنْ كانَ عَلي بَيِّنَة
مِنْ رَبِّهِ
وَيَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ}؛
آيا پيغمبري كه از جانب خدا دليل روشني چون قرآن دارد و با گواه صادقي چون علي (عليه السلام) دارد.»(2) خطيب خوارزمي نيز در مناقب
مي گويد: از ابن عباس پرسيدند مراد از شاهد كيست و او پاسخ داد: «او علي (عليه السلام) است كه براي پيغمبر شهادت
1.انفال (8): 41
2.هود (11): 17
|
152 |
|
داده و او از پيغمبر است.»(1) حال شهادت شرعي كسي را كه در قضيه
فدك شاهد پيغمبر بوده است، رد مي كنند و مي گويند: چون علي (عليه السلام) در اين قضيه ذينفع مي باشد، پس شهادتش
تمايل به نفع خود دارد و لذا شهادتش مردود است.
براي كسي كه شهادت علي (عليه السلام) را ـ كه مورد تصديق قرآن است ـ رد كند چه
حكمي مي توان داد؟ آيا اين آزار و اذيب و سب مولا متقيان علي (عليه السلام) و متعاقباً پيغمبر(صلّي الله عليه وآله) نيست؟
حديث ديگر:
بخاري در صحيح، احمد حنبل در مسند، خوارزمي در مناقب و بسياري ديگر
آوردهاند كه پيامبر خدا، موي خويش را به دست گرفته و فرمود: «يا علي ! هر كس
به مويي از تو آزار رساند مرا آزار داده و هر كس مرا بيازارد خدا را آزار رسانده
است.
پس لعنت خدا بر كسي كه خدا را اذيت نمايد.»(2) راويان اين حديث، هر
كدام تار موي خود را به دست گرفته و نشان دادند كه شخص پيغمبر اين گونه موي خود را
به دست گرفت و اين حديث را درباره آزار و اذيت علي (عليه
السلام) بيان نمود.
سيد بن ابوبكر بن شهاب الدين در كتاب «رشفة الصادي »
از پيامبر خدا(عليه السلام) چنين روايت كرده است:
«هر كس مرا از طريق عترتم اذيت نمايد، پس لعنت خداي بر او باد.»(3)
آيا ملك متصرفي فاطمه(عليها السلام) را
غصب نمودن و نان اولادهاي فاطمه را بريدن و رد شهادت علي ، آزار و اذيت پيغمبر خدا
نخواهد بود.
و موجب لعنت خدا بر آنان نيست؟
نارضايتي فاطمه(عليها السلام) تا دم
مرگ و تا واپسين لحظات زندگي ادامه داشت.
چنانچه ابومحمد عبدالله بن مسلم دينوري
در «الامامة و السياسه» مي گويد: فاطمه(عليها
السلام) در بستر
1.بحراني در غاية المرام، ص369، باب 63، حديث 2؛ شرح الاخبار، ج 1، ص420؛ شبهاي پيشاور، ص696 «هُو عليّ يشهد للنبيّ و هو منه».
2.تاويل الايات، ج 2، ص65؛ البرهان، ج 3، ص337؛ شواهد التنزيل، ج 2، ص97؛ شبهاي پيشاور، ص699 «يا علي من آذي شعرة منك فقد آذاني و من آذاني فقد آذي الله و من آذي الله فعليه لعنة الله».
حافظ ابو نعيم، ما نزل من القرآن في علي.
3.ينابيع المودة لذوي القربي ،
ج 3، ص192؛ مسند زيد بن علي ، ص464؛ شرح الاخبار، ج 1، ص161؛
الجامع الصغير، ج 1، ص158؛ شبهاي پيشاور، ص699 «من آذاني في عترتي فعليه لعنة
الله».
صحيح ابن حبان.
|
153 |
|
بيماري به ابوبكر و عمر فرمود: «خدا و ملائكه را به شهادت
مي گيرم كه شما دو نفر مرا
خشمگين نموده و رضايتم را جلب نكرديد.
اگر
پيامبر خدا را ملاقات كنم، شكايت شما را نزد او خواهم نمود.» و نيز
مي گويد: «فاطمه(عليها السلام) از ابوبكر و عمر
غضبناك شد و آنها را به همين حال ترك نمود تا دار فاني را وداع گفت.»
حال خبر فوق را در كنار حديثي بگذاريد كه امام احمد حنبل در مسند و
سليمان قندوزي در ينابيع الموده آوردهاند كه: پيامبر خدا(صلّي الله عليه وآله) فرمود: «فاطمه پاره تن من، نور چشم
من، ميوه دل من و روح من است كه بين دو پهلوي من قرار دارد.
و هر كس او را
بيازارد مرا آزرده است.
هر كس فاطمه را به غضب آورد مرا به غضب در آورده
است.
هر كس او را اذيت كند مرا اذيت كرده و كسي كه مرا اذيت كند خدا را اذيت
نموده است.»(1) ابن حجر مكي نيز در صواعق و ابو العرفان الصبان در اسعاف
الراغبين از رسول الله(صلّي الله عليه وآله)
آوردهاند كه فرمود: «اي فاطمه! به درستي كه خداوند از غضب تو غضبناك و از
رضاي تو خرسند مي گردد.»(2)
جالب است كه عدهاي متعصب، به منظور تبرئه نمودن اسلاف خويش،
سفسطه نموده و غضب را به دو قسمت ديني و احساسي تقسيم كرده، مي گويند: «غضب
مورد اشاره در احاديث رسول الله(صلي الله عليه
وآله) غضب ديني است، در صورتي كه غضب فاطمه در قضيه فدك غضب احساسي و غير
ديني است.
مانند خشم و غضب كسي كه در موقع نرسيدن به هدف، تغيير حالت داده و اين
نوع غضب در او آشكار گشته و متاثر مي شود، فاطمه(عليها
السلام)
نيز در آن هنگام نيز چنين غضبي را داشته است.
به همين جهت غضب
احساسي و غير ديني فاطمه(عليها السلام) در قضيه فدك
غضب پيامبر خدا(صلّي الله عليه وآله) و پروردگارش را
به دنبال ندارد.
به
1.سنن الكبري ، ج 5، ص97؛ معجم الكبير، ج 22، ص404؛ مناقب آل ابي طالب، ج 3، ص112؛ نظم درر المسمطين، ص176؛ شبهاي پيشاور، ص701 «فاطمة بضعة منّي و هي نور عيني و هي ثمرة فؤادي و هي روحي التي بين جنبي مَنْ آذاها فَقَد آذاني وَ مَنْ آذاني فَقَد آذَي الله وَ مَنْ أغْضَبَها فَقَدْ أَغْضَبني يؤذيني ما آذاها».
2.تاريخ مدينه دمشق، ج 3،
ص156؛ ينابيع المودة لذوي القربي ، ج 2، ص132 و 464؛ شبهاي پيشاور، ص702
«يا فاطمة إنّ الله عزّ و جلّ يغضب لغضبك و يرضي لرضاك».
مستدرك حاكم، اصابه
عسقلاني ، ج4، ص375
|
154 |
|
همين دليل بعداً اين تاثر فاطمه بر طرف گرديده و به حكم خليفه
رضايت داده است.
اين طرفداران متعصب چنين مي گويند: بعدها كه امام علي (عليه السلام) به خلافت رسيد فدك را به ورثه فاطمه
برنگرداند و اين دليل بر صحت حكم خلفاي قبلي و رضايت فاطمه(عليها السلام)است.»
پاسخ آنها چنين است:
بدان جهت كه مؤمن بايد دستورات اخلاقي را رعايت كند، انسان كامل و
مؤمن، هرگز غضب احساسي پيدا نخواهد كرد.
آيا فاطمهاي كه به كمال ايمان
رسيده است، فاطمهاي كه پيغمبر دربارهاش فرمود: «خداوند قلب و جوارح
دخترم فاطمه را تا استخوانهاي بالاي شانهاش مالامال از ايمان نموده
است»(1) آيا مؤمنهاي كه تسليم امر خدا است، وقتي كه حاكمي به حق حكم نمايد،
آشفته خواهد شد و بر او غضب مي نمايد؟! آن هم غضبي همراه با كينه، و برغضب
خويش تا دم مرگ باقي مي ماند و وصيت مي كند كه آن حاكمان حق نماز خواندن
بر جنازه او را ندارند و به همين دليل او را شبانه دفن كنند تا هر چه جستجو نمايند
آن را نيابند؟!
از طرف ديگر، چنانچه غضب فاطمه(عليها
السلام) احساسي باشد بايد پس از عذر خواهي نمودن، بر طرف شود.
زيرا پدرش
پيغمبر فرموده است: «مؤمن نبايد بر حقد و كينه خود باقي بماند.»(2) در روايات
نيز آمده است كه مؤمن نبايد عداوت و كينهاش را بيش از سه روز در دل داشته
باشد.
اما ملاحظه مي شود كه فاطمه(عليها
السلام) با حالت غضب و نارضايتي از ابوبكر و عمر از دنيا رفت.(3)
با توجه به اين ويژگي هاي فاطمه(عليها السلام) مي توان دريافت كه غضب فاطمه(عليها السلام) از آن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1.دلائل الامامة، ص139؛ بحار الانوار، ج 43، ص46؛ مناقب آل ابي طالب، ج 3، ص116؛ شبهاي پيشاور، ص707 «إنّ ابنتي فاطمة ملأ الله قلبها و جوارحها إيماناً إلي مشاشها».
2.تذكرة الموضوعات، ص14؛ كشف الخفاء، ج 2، ص293؛ منية المريد، ص321؛ شبهاي پيشاور، ص707 «المؤمن ليس بحقود»
3.مسند الشامين، ج 4، ص198؛ اختيار معرفة الرجال، ج 1، ص30؛ صحيح بخاري ، ج 5، ص82؛ صحيح ابن حيان، ج 11، ص153 و ج 14، ص573؛ شبهاي پيشاور، صص700 و 708 «غضبت فاطمة من أبيبكر و هجرته إلي أن ماتت» يا «فغضبت فاطمة علي أبيبكر فهاجرته و لم تتّكله حتّي توفيت».
|
155 |
|
جهت ريشه در دين داشته، كه حكمي بر خلاف دستورات پدر بزرگوارش صادر
شده است.
بنابراين سكوت فاطمه بعد از اين واقعه را نبايد دليل بر رضايت او دانست
بلكه اين مسأله به خاطر شدت فشارهاي حكام وقت، و حفظ آبروي خويش بوده است.
در مورد اينكه چرا علي (عليه
السلام) پس از به خلافت رسيدن، فدك را بر نگرداند؟ بايد گفت: امام علي (عليه السلام) در آن زمان، قدرت و آزادي عمل نداشت و در
صورت انجام چنين كاري ، فرياد مخالفين بر مي خواست كه علي (عليه السلام) بر خلاف سيره شيخين عمل مي كند، و
اتهام مخالفيني نظير معاويه و اتباعش را مبني بر اينكه علي (عليه السلام) منافع خويش را در نظر مي گيرد قوت
مي بخشيد.
لذا از روي ناچاري صبر پيشه كرد، مخصوصاً كه صاحب حق هم از دنيا
رفته بود.
براي اثبات اينكه علي (عليه
السلام) در عمل آزادي نداشت مي توان مثالهايي از منبر پيغمبر،
نماز تراويح و تعيين حكم در صفين نام برد.
بعد از وفات پيغمبر خلفاي قبلي جاي
منبر رسول الله(صلّي الله عليه وآله) را عوض
كردند و چون ايشان مي خواست آن را به جاي اولش برگرداند، مردم زير بار نرفتند
و آن را خلاف سيره شيخين خواندند.
و هنگامي كه امام علي (عليه السلام) مردم را از خواندن نماز مستحبي تراويح، ـ كه
عمر برگزاري آن را به جماعت بدعت گذاشته بود ـ منع كرد، فريادها بلند شد كه
علي (عليه السلام) بر خلاف حكم عمر، عمل
مي كند.
قضيه تعيين حكم نيز بر همگان واضح است كه ايشان هيچ آزادي و قدرتي
در تعيين ابوموسي اشعري در مسأله حكميت در جنگ صفين نداشت.
از طرفي در همان جنگ
صفين، ايشان و فرمانده دليرش مالك اشتر بر آستانه پيروزي بر معاويه بودند كه
عدهاي از سپاهيان خود امام علي (عليه السلام)
عرصه را بر ايشان تنگ نموده و امام را به پذيرش حكميت وادار نمودند.
آنها
مالك اشتر را تهديد كردند كه در صورت ادامه پيشروي در جنگ با معاويه و عمرو عاص،
علي (عليه السلام) را خواهند كشت.
آيا
خليفهاي كه در يك ماجراي نظامي اين قدر تحت فشار باشد، در شرايط غير نظامي
چقدر مي تواند آزادي عمل داشته باشد؟!ابو محمد بن مسلم دينوري در جلد اول
الامامه و السياسه و نيز ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه نقل كردهاند
كه: ابوبكر به عمر گفت: چون ما فاطمه(عليها السلام)
را خشمگين و عصباني كردهايم بيا با هم به خانهاش برويم و از او دلجويي
كنيم.
با هم به درب منزل فاطمه(عليها السلام)
رفتند؛ ولي
|
156 |
|
ايشان اجازه ملاقات نداد.
ابوبكر و عمر، علي (عليه السلام) را واسطه قرار دادند.
فاطمه در مقابل
علي (عليه السلام) سكوت نمود.
علي (عليه السلام) به همين مقدار اكتفا نموده و اجازه ورود به
منزل داد.
وقتي ابوبكر و عمر وارد خانه شدند به فاطمه سلام كردند، ولي
فاطمه(عليها السلام) رو به ديوار كرد.
ابوبكر
گفت: اي حبيبه رسول الله(صلّي الله عليه وآله)،
به خدا سوگند كه من ترا از دخترم عايشه بيشتر دوست دارم.
سپس شروع به توجيه عمل
خود كرد و گفت: من اين كار را به خاطر اجراي دستور رسول الله(صلّي الله عليه وآله) انجام دادهام كه فرموده بود:
ورثه ما ارث نمي برند.
فاطمه(عليها السلام)
در پاسخ، به اميرالمؤمنين(عليه السلام) گفت: حديثي
از پيامبر خدا(صلّي الله عليه وآله) به يادشان
مي آورم كه فرمود: «رضاي فاطمه رضاي من است و خشم فاطمه خشم من است.
پس هر
كس كه دخترم فاطمه(عليها السلام) را دوست بدارد مرا
دوست داشته است و هر كس فاطمه را راضي نگه دارد مرا راضي نگه داشته است.
هر كس
او را به خشم آورد به تحقيق كه مرا خشمگين ساخته است.»(1) سپس هم عمر و هم
ابوبكر گواهي دادند كه آري اين حديث را شنيدهايم.
آنگاه فاطمه(عليها السلام) ادامه داد «خدا و ملائكه را به گواهي
مي گيرم كه شما دو نفر رضاي خاطر مرا فراهم ننموده و مرا به خشم آورديد و....»
پس از آن ابوبكر متاثر شد، گريست و گفت از خشم تو و خشم آن حضرت به خدا پناه
مي برم.
بالاخره فاطمه(عليها السلام) گفت:
«به خدا سوگند كه تو را در هر نماز نفرين مي كنم.»(2) ابوبكر با شنيدن اين
كلمات، خانه فاطمه(عليها السلام) را گريهكنان
تركنمود.
اكنون اين سؤال مطرح مي شود كه اگر كسي اموال اجداد شما را به زور مصادره نمايد و به اجداد و نياكان شما ويژگي هاي ناروا نسبت داده و فحاشي كند با او چه مي كنيد؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1.الامامة والسياسة، ج 1، تحقيق الزيني ، ص20؛ عمر بن خطاب، ص88؛ شبهاي پيشاور، ص712
«رضا فاطمة من رضاي و سخط فاطمة من سخطي و من أحبّ فاطمة ابنتي فقد أحبّني و من أرضي فاطمة فقد أرضاني و من أسخط فاطمة فقد أسخطني».
2.افحام الاعدا والخصوم، ص87؛ الامامة والسياسة، ج 1، صص20 و 31؛ حقوق آل البيت(عليهم السلام) ص184؛ شبهاي پيشاور، ص712 «و اللّه لأدعونّ اللّه لك في كلّ صلاة أصلّيها.. ثمّ خرج باكياً».