بخش 7
شیعیان و عایشه دلایل لعن بر معاویه مجاز بودن متعه در میان شیعیان علی (علیه السلام)
|
157 |
|
شيعيان و عايشه
پرسش: چرا شيعيان عايشه را تقبيح مي كنند، و او را صالح و پيرو پيامبر نمي دانند؛ و بعضي به او بد مي گويند؟
پاسخ: شيعيان معتقدند اگر كسي به هر
يك از مسلمانان، نسبت فحش و قذف دهد مرتكب عمل حرامي شده است.
مخصوصاً اگر
اينعمل ناپسند نسبت به حرم رسول الله(صلّي الله عليه وآله)و زنان ايشان از جمله عايشه و حفصه
باشد آن فرد ملحد، كافر و ملعون است.
اما بايد يادآوري نمود كه شيعيان، همسران
رسول الله(صلّي الله عليه وآله) را هم تراز
پيامبر خدا نيز نمي دانند.
برخي اشخاص به آيهاي از سوره نور كه مي فرمايد: {الْخَبِيثاتُ لِلْخَبِيثِينَ
وَالْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثاتِ وَالطَّيِّباتُ لِلطَّيِّبِينَ وَالطَّيِّبُونَ
لِلطَّيِّباتِ أُولئِكَ مُبَرَّؤُنَ مِمّا يَقُولُونَ}؛ «زنان بدكار و ناپاك شايسته مرداني اينگونهاند،
مرداني زشتكار و ناپاك شايسته زناني بدين صفتند، زنان پاكيزه و نيكو لايق مرداني
چنين، مرداني پاكيزه و نيكو در خور زناني بدين اوصافند و اين پاكيزگان از سخن بهتان
كه ناپاكان درباره آنان مي زنند مبرا هستند»(1) استناد نموده و همسران پيامبر
را هم تراز ايشان مي دانند.
لكن اين آيه بدان معنا نيست كه زوجين از همه
جهات مثل هم مي باشند.
هم در جامعه و هم در تاريخ ديده شده است كه يكي از
زوجين، خوب، مؤمن و مستحق بهشت ولي ديگري بد، كافر، فاسق و مستحق آتش بوده
است.
همسران نوح شيخ الانبيا و لوط نبي مثالي بر اين مدعا هستند.
چنانچه
خداوند در آيات سوره تحريم مي فرمايد: {ضَرَبَ اللهُ مَثَلاً لِلَّذِينَ كَفَرُوا امْرَأَتَ نُوح
وَامْرَأَتَ لُوط كانَتا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحَيْنِ فَخانَتا هُما
فَلَمْ يُغْنِيا عَنْهُما}؛ «شوهران خود را
قبول نداشته و به آنها خيانت مي كردهاند.»(2) البته خيانت زن
نوح پيغمبر مخالفت با رسالت وي و بدگويي از آن حضرت بوده است و به مردم
مي گفت: چون من هميشه با او هستم از حالات او باخبرم و او ديوانه است و فريب
وي را نخوريد.
زن لوط
1.نور (24): 26
2.تحريم (66): 10
|
158 |
|
نبي نيز قوم لوط را از وجود افراد تازه وارد باخبر مي ساخت و
اسرار خانه همسرش را به دشمنان آن حضرت مي داد و موجب فتنه و فساد
مي شد.
قرآن مجيد صراحتاً كلمه «خانتاهما» را
درباره آنان به كار برده است.
اما برعكس، آسيه زن فرعون جزو بهترين زنان دنيا است.
به
طوري كه شوهرش مستحق آتش و جهنم، ولي خود آسيه در زمره چهار زني است كه در
قرآن از آنان نام برده شده و مستحق بهشت رضوان است.
بنابراين، معناي آيه مذكور چنين است: «زنان ناپاك شايسته مردان ناپاك
و مردان ناپاك نيز راغب به آنها هستند.
زنان پاك لايق مردان پاك و مردان
پاك نيز تمايل به آنها دارند.» در حقيقت اين آيه تفسير آيه ديگري از همين
سوره است كه مي فرمايد: {الزّانِي لا يَنْكِحُ إِلاّزانِيَةً أَوْ مُشْرِكَةً
وَالزّانِيَةُ لا يَنْكِحُها إِلاّ زان أَوْ مُشْرِكٌ}؛ «مرد زناكار جز با زن زناكار و مشرك، و زن زناكار جز با
مرد زناكار و مشرك ازدواج نمي كند = اين دو فرقه متمايل به هم
مي باشند.»(1) بنابراين اگر برخي از زنان پيامبر هم بر خلاف ايشان حركت
كردهاند يا تمرد نمودهاند، بر خلاف نص آيات فوق نمي باشد.
اما در ذيل به بعضي از مشكلات عايشه كه ـ شيعه و سني ـ بدان جهت، او
را مورد انتقاد قرار مي دهند اشاره مي شود.
او در تمام دوران عمر خود
آرام نبوده و همواره اعمالي را مرتكب مي شده كه ساير زنان پيغمبر ـ حتي حفصه
دختر عمر ـ چنين اعمالي را مرتكب نشدهاند.
بنابراين، اعمال عايشه كه در
كتب اهل سنت هم فراوان به چشم مي خورد، تاريخ زندگي او را لكه دار نموده
است.
يادآوري اين نكته ضروري است كه تمامي همسران پيامبر(صلّي الله عليه وآله)، عايشه، حفصه، ام سلمه، ميمونه، ام
حبيبه و سوده ـ بهجز امالمؤمنين حضرت خديجه ـ به جهت زوجه
رسول الله بودن، نزد شيعيان يكسانند و بر خلاف ساير فرقههاي مسلمين،
براي عايشه و حفصه ـ به دليل دختر ابوبكر و عمر بودن ـ نسبت به بقيه همسران پيامبر،
برتري خاصي قائل نيستند.
شيعيان، عايشه را نه فقط به خاطر مخالفت هايش با امام علي (عليه السلام)، امام حسن(عليه السلام) و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1.نور (24): 3
|
159 |
|
اهلبيت طهارت بلكه به دليل آزار و اذيتي كه حتي به خود پيغمبر
مي كرد، مورد انتقاد قرار مي دهند.
او بارها از دستورات
رسول الله(صلّي الله عليه وآله) سر پيچي كرد و
علي رغم آگاهي از آيه شريفه: {إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللهُ
فِي الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ وَأَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهِيناً}؛ آنانكه خدا و رسول او را آزار و اذيت كنند خدا آنان را در
دنيا و آخرت لعن كرده و براي آنان عذاب بزرگي مهيا ساخته است»(1) موجبات ناراحتي
پيامبر را فراهم مي نمود.
براي مثال امام غزالي در جزء دوم احياء العلوم،
مولي علي متقي در جلد هفتم كنز العمال، ابويعلي در مسند و ابوالشيخ در كتاب امثال
آوردهاند كه: روزي ابوبكر به ملاقات دخترش عايشه رفت.
بين پيغمبر و عايشه
ناراحتي پيش آمده بود، لذا پيغمبر ابوبكر را به قضاوت طلبيد.
عايشه در وقت سخن
گفتن: اهانت مي كرد و به پيغمبر مي گفت: «در گفتار و كردارت عدالت پيشه
كن!» اين كلمات اهانتآميز چنان در ابوبكر تاثير گذاشت كه بلافاصله سيلي محكمي
بر صورت دخترش نواخت و خون بر جامهاش سرازير گشت.
امام غزالي نيز در همان
كتاب نقل نموده كه وقتي ابوبكر وارد منزل دخترش عايشه شد، دريافت كه
رسول الله(صلّي الله عليه وآله) از عايشه ناراحت
است.
لذا خواست تا ميان آنها قضاوت كند.
پيغمبر خطاب به عايشه گفت: تو
مي گويي يا من بگويم؟ عايشه در پاسخ گفت: «شما بگوييد.
لكن به جز حرف راست
و سخن حق چيزي نگوييد!!.» سپس در جمله ديگري گفت: «تو همان كسي هستي كه فكر
مي كني پيغمبر خدايي !؟»(2)
اگر كتب امام غزالي ، تاريخ طبري ، مسعودي ، ابن اعثم كوفي و ساير علماي
بزرگ اهل سنت مطالعه شود، ملاحظه مي شود كه عايشه را متمرد اوامر خدا و رسولش
خواندهاند.
مگر در سوره احزاب خطاب به تمام زنان پيغمبر نيامده است كه:
{وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ
وَلا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِيَّةِ اْلأُولي }؛ در خانه هايتان نشسته و آرام گيريد و بدون ضرورت و حاجت
بيرون نرويد و مانند زمان جاهليت خود آرايي و آرايش نكنيد.»(3) به همين دليل
تمامي همسران رسول الله دستور قرآن را اطاعت نمودند و به غير از موارد
1.احزاب (33): 57
2.در بعضي منابع اين جريان به عمر و حفصه نسبت داده شده است.
3.احزاب (33): 33
|
160 |
|
ضروري ، از خانه بيرون نرفتند.
براي مثال وقتي كه از سوده
پرسيدند كه چرا حج عمره نمي روي ؟ گفت يكبار حج بر من واجب بوده كه بجاي
آوردهام و از اين به بعد بايد اطاعت امر حق {وَقَرْنَ فِي
بُيُوتِكُنَّ} را بكنم.
ايشان تا زنده بود
همين كار را انجام داد.
قرآن مجيد شرط فضيلت زنان پيغمبر را تقواي آنان دانسته و
مي فرمايد: {يا نِساءَ
النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَد مِنَ النِّساءِ إِنِ اتَّقَيْتُنَّ}؛ اي زنان پيامبر شما مانند ديگر زنان نيستيد و از آنان
برتريد، اگر متقي و خدا ترس باشيد.»(1)
در ميان همسران پيامبر، عايشه مستثني بود و از آيات شريفه قرآن تمرد
مي كرد.
براي مثال بازيچه دست طلحه و زبير شد و به جاي نشستن در خانه، به
بصره رفته دستور داد تا موهاي سر و صورت و ابروان عثمان بن حنيف ـ والي منصوب امام
علي (عليه السلام) ـ را در بصره كندند و پس از ضرب و
شتم، او را با تازيانه اخراج نمودند و بيش از يك صد نفر از مردم بي دفاع آن
سامان را به قتل رساندند كه چهل نفر آنها در مسجد كشته شدند ـ به نقل از
ابناثير، مسعودي ، طبري وابن ابي الحديدـآنگاه خودبا
پوستپلنگوزره پوش، همانند يك مرد جنگي زمان جاهليت بر شتري كه عسكر نام داشت
سوار شد و به ميدان آمد.
در صورتي كه همان طلحه وزبير و ديگران، زنان خود
را در خانه نشاندند ولي زوجه پيامبرخدا را بااوصاف فوق بهميدان كارزار ونبرد
با علي (عليه السلام)فرستادند.
همان اميرالمؤمنيني
ـ علي (عليه السلام) ـ كه سه جلد از كتاب صد جلدي
حافظ ابن عساكر، در مناقب وي مي باشد.
در اين كارزار ـ كه به دليل حركت
عايشه اتفاق افتاد ـ خون هزاران نفر ريخته شد.
جنگ عايشه با علي (عليه السلام) نه
تنها از روي محبت به علي نبوده، بلكه از روي عداوت و دشمني با وي بوده و پيامبر
خدا(صلّي الله عليه وآله) يكي از نشانههاي كفر
و نفاق را بغض و جنگ با علي (عليه السلام) بيان نموده
است.
مير سيد علي ـ فقيه همداني شافعي ـ در جلد سوم مودةالقربي از خود
عايشه نقل مي كند كه پيامبر خدا(صلي الله عليه
وآله) فرمود: «خداوند با من عهد نموده كه هر كس بر
علي خروج كند كافر است
و جايگاهش در آتش مي باشد.»(2) نكته جالب توجه آن است
1.احزاب (33): 32
2.شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 9؛ ينابيع المودة لذوي القربي ، ج 2، ص275؛ نحو انقاز تاريخ الاسلامي ، ص195؛ شبهاي پيشاور، ص732 «إنّ الله قد عهد إلي من خرج علي عليّ فهو كافر في النار».
|
161 |
|
كه علي رغم پاسخ عايشه، وقتي از خود عايشه پرسيدند كه چرا با شنيدن چنين حديثي بر علي (عليه السلام) خروج كردي ؟ گفت: اين حديث را فراموش كرده بودم تا آنكه در بصره بياد آوردم.
تاريخ درباره اين حركت عايشه چنين مي نويسد:
روزي كه از مكه به قصد چنين نبردي حركت نمود، تمامي دوستانش و حتي
زنان پاك رسول الله(صلّي الله عليه وآله) او را
از انجام چنين حركتي منع كردند، و ياد آوري نمودند كه: مخالفت با علي مخالفت با
پيغمبر است.
مورخين اهل سنت نقل مي كنند كه پيامبر خدا(صلّي الله عليه وآله) به عايشه فرمود: «بترس از آن راهي كه
سگهاي حوأب بر تو پارس كنند» زماني كه عازم بصره بود، اول شب به آب
بني كلاب رسيد.
سگها اطراف محمل او را گرفته و پارس نمودند.
عايشه
نام اين محل را پرسيد، گفتند: «حوأب» است ولي در عين حال بازهم اسير توطئه طلحه و
زبير بود و به راه خود ادامه داد.
پس از رحلت امام حسن مجتبي (عليه
السلام) نيز سوار قاطر شد و راه را بر جنازه سبط اكبر پيغمبر، يعني بر جنازه
امام حسن(عليه السلام) بست و اجازه نداد تا امام
حسن(عليه السلام) را كنار قبر پيغمبر دفن
كنند.
مردان بني هاشم شمشيرها را كشيدند تا او را از سر راه دور كنند، اما
امام حسين(عليه السلام)جلوگيري نموده و فرمود:
برادرم وصيت نموده كه راضي نيست به اندازه سر سوزني در پي چنازهاش خون
بريزد.
لذا جنازه را برگرداندند و در قبرستان بقيع به خاك سپردند.
مطالب فوق
را يوسف سبط بن جوزي در تذكرة خواص الامه، علامه مسعودي در مروج الذهب، ابن
ابي الحديد در جلد چهارم نهج البلاغه، محمد خواوند شاه در روضة الصفا، احمد بن
محمد حنفي در ترجمه تاريخ اعثم كوفي و نيز ابن شحنه در روضة المناظر
آوردهاند.
مخصوصاً مسعودي از قول ابن عباس روايت مي كند كه خطاب به
عايشه فرمود: «آيا روز جمل تو را بس نيست تا اين كه امروز سوار قاطر شوي و راه را
بر جنازه پسر پيامبر خدا ببندي ؟ گاهي سوار شتر، گاهي سوار قاطر و اگر زنده بماني
سوار فيل نيز خواهي شد ـ كنايه از اينكه به جنگ خدا نيز خواهي رفت.» از
طرف ديگر، محمد ابن جرير طبري و ابو الفرج اصفهاني در مقاتل الطالبين
آوردهاند «چون خبر شهادت امام علي (عليه
السلام) به گوش عايشه رسيد، سجده شكر بجاي آورد و اظهار شادماني و
|
162 |
|
سرور كرد!!» زينب دختر ام سلمه كه در آنجا حاضر بود از عايشه پرسيد: آيا سزاوار است كه از كشته شدن علي (عليه السلام) اينگونه به وجد آيي ، شادماني كني و سرود بخواني ؟ عايشه كه مي خواست كار خود را توجيه نمايد گفت: «سهواً از روي فراموشي اين طور شد و به حال خودم نبودم، اگر دوباره اين حالت به من دست داد يادآوري نماييد تا نگويم!»
علاوه بر اين مگر معتقد به حفظ احترام و ولايت خلفاي قبل از علي (عليه السلام) نمي باشيم؟ ابن ابي الحديد در جلد دوم شرح نهج البلاغه، مسعودي در اخبار الزمان و سبط ابن جوزي در تذكرة خواص الامه و ديگران نقل مي كنند كه: عايشه همواره از عثمان بدگويي مي كرد تا جايي كه فرياد زد «اين پير خرفت را كه كافر شده بكشيد» ولي به محض كشته شدن عثمان، بهانهاي پيدا كرد تا با امام علي (عليه السلام) مخالفت ورزد، و او را قاتل عثمان بخواند.
در پاسخ به عدهاي از طرفداران متعصب كه معتقدند او توبه كرده و خداوند اشتباهاتش را عفو نموده است، بايد يادآوري نمود: ابن قتيبه در معارف، حاكم در مستدرك، محمد بن يوسف زرندي در كتاب «اعلام سيرة النبي » و ابن البيع نيشابوري نقل كردهاند كه: عايشه به عبدالله زبير وصيت كرد كه «مرا پهلوي پيغمبر دفن نكنيد و در بقيع نزد خواهرانم دفن كنيد، چونكه مي دانم بعد از پيامبر خدا چه كارهايي انجام دادهام.»
عايشه نه فقط پيامبر خدا، اميرالمؤمنين و اولادش را اذيت مي كرد،
بلكه به سراغ ساير همسران رسول الله(صلي الله عليه
وآله) مي رفت تا آنها را بفريبد و در اين قضايا همراه و همداستان
خود سازد، اما خوشبختانه هرگز موفق نشد.
واقعه زير را ابن ابي الحديد از
تاريخ ابن مخنف لوط بن يحيي درباره عايشه نقل مي كند:
«ام سلمه هم براي انجام حج مشرف شده بود.
چون شنيد كه عايشه به
خونخواهي عثمان برخاسته وعازم بصره است، بسيار متاثر شد و در مجالس به بيان فضايل
امام علي (عليه السلام)مي پرداخت.
عايشه به
ملاقات او شتافت تا او را بفريبد و همدست خود ساخته و به بصره برد.
ام سلمه گفت:
تا ديروز آن همه دشنام به عثمان مي دادي و او را پير خرفت مي ناميدي و
قتلش را واجب مي شمردي .
حالا خونش را بهانه كردهاي و در مقابل
علي (عليه السلام)مي ايستي !! بيادت مي آورم
روزي را كه من و پيامبر خدا به خانه تو آمديم، در آن
|
163 |
|
ميان علي (عليه السلام) نيز وارد شد و
با پيغمبر(صلّي الله عليه وآله) نجوي نمود، نجواي
آنان طول كشيد، تو خواستي بر آن حضرت هجوم بري و من ممانعت كردم، اما گوش ندادي و
بر آن بزرگوار حمله بردي و اعتراض كردي كه هر نه روز يك روز نوبت من مي شود،
آن هم تو آمدهاي و پيغمبر را مشغول نمودهاي .
پيغمبر(صلّي الله عليه وآله) غضبناك و صورت مباركش سرخگون
شد و به تو گفت: «كنار برو، به خدا سوگند كه احدي از اهلبيت من با علي دشمني
ننمايد، مگر آنكه از ايمان بيرون رفته باشد.»(1) سپس تو نادم و پشيمان
برگشتي .
عايشه گفت: آري به خاطر دارم.
ام سلمه ادامه داد: «روزي تو مشغول
شستشوي سر مبارك پيامبر بودي ، من غذاي حيس تهيه مي كردم.
آن حضرت فرمود:
كداميك از شما صاحب شتر گنه كاري هستيد كه سگهاي حوأب بر او پارس نمايند، و
در پل صراط به رو افتد.
من گفتم يا رسول الله! به خدا و رسولش پناه
مي برم.
آنگاه حضرت دست بر پشت تو زد و فرمود: «بپرهيز از اينكه آن
شخص تو باشي .» سپس عايشه تأييد كرد كه آري به خاطر دارم.
مجدداً ام سلمه
گفت: «در يكي از سفرها من و تو همراه پيغمبر بوديم و امام علي (عليه السلام)كفشهاي ايشان را مي دوخت، و ما در
سايه درختي نشسته بوديم.
پدرت ابوبكر و عمر آمدند، وقتي اجازه ورود خواستند من و
تو به پشت پرده رفتيم.
پس از مدتي گفتگو با رسول الله(صلّي الله عليه وآله)پرسيدند: يا رسول الله! ما قدر مصاحبت
تو را نمي دانيم پس ما را تعليم ده،
و بفرماييد چه كسي خليفه و جانشين شما
بر ما باشد تا بعد از شما پناهگاه ما باشد.
پيغمبر فرمود: من مرتبه، مقام و مكان
او را مي شناسم ولي اگر او را معرفي كنم، همانطور كه بني اسرائيل از
اطراف هارون متفرق شدند شما نيز او را تنها خواهيد گذاشت.
سپس ابوبكر و عمر سكوت
اختيار كرده و بيرون رفتند.
پس از آن ما از پشت پرده بيرون آمديم.
من از
ايشان سؤال كردم يا رسول الله! چه كسي بر آنها خليفه مي باشد؟
ايشان فرمود: همان كسي كه كفشهاي پاره مرا مي دوزد.
گفتم يا
رسول الله! به جز علي (عليه السلام) كسي كفش شما
را نمي دوزد.
رسول الله(صلي الله عليه
وآله)فرمود: «همان علي خليفه است.» عايشه مجدداً آن را نيز
1.شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 6، ص217؛ العمدة، ص220؛ المعيار والموازنه، ص28؛ شبهاي پيشاور، ص740 «ارجعي وراءك و الله لا يبغضه أحد من أهل بيتي و لا من غيرهم من الناس إلاّ و هو خارج من الإيمان».
|
164 |
|
تأييد كرد.
سپس ام سلمه به عايشه گفت: با وجود اينكه همه اين
احاديث را مي داني ، پس عازم كجا هستي ؟ ولي او گفت براي اصلاح بين مردم
مي روم!!
آيا بازهم مي توان گفت: عايشه فريب خورده بود يا فراموشي و نسيان بر او غلبه كرده بود؟!!
|
165 |
|
دلايل لعن بر معاويه
پرسش: چرا خال المؤمنين معاويه را كه كاتب وحي نيز بوده است، كافر مي دانيد و پيوسته او را لعنت مي كنيد؟ دلايل كفر ولعن معاويه و يزيد كه هر دو از خلفاي بني اميه هستند چه مي باشد؟
پاسخ: ياد آوري اين نكته ضروري است كه
معاويه را از آن جهت خال المؤمنين مي خوانند كه برادر ام حبيبه همسر
رسول الله(صلّي الله عليه وآله)
مي باشد.
بر اين اساس، برادران همه همسران پيامبر بايد خال المؤمنين
باشند.
از جمله همسران رسول الله(صلي الله عليه
وآله) عايشه مي باشد كه هم مقام بالاتري از ام حبيبه دارد و هم پدرش
ابوبكر، از پدر ام حبيبه ـ ابو سفيان ـ با فضيلتتر بوده و هم در تاريخ بيشتر
مطرح است.
از آنجايي كه مسلمين ـ مخصوصاً اهل سنت ـ محمد بن ابوبكر برادر عايشه
را خال المؤمنين نمي دانند، لذا استفاده از واژه خالالمؤمنين براي
معاويه، قطعاً دلايل و انگيزههاي سياسي دارد.
اين انگيزهها صرفاً
مخالفت با خاندان رسالت و عترت و اهلبيت نبوت است.
همين انگيزههاي
سياسي است كه عنوان خال المؤمنين را به معاويهاي مي دهد كه به جنگ با
عترت طاهره برخاست.
او بعد از جنگ با امام الموحدين، او را سب و لعن مي كرد
و دو فرزند بزرگوارش حسن و حسين(عليهما السلام) را
كه ريحانههاي پيامبر و دو سيد اهل بهشت مي باشند، كشتار نمود.
نه فقط محمد بن ابوبكر را كه تربيت شده اميرالمؤمنين(عليه السلام)، فرزند خليفه اول، برادر ام المؤمنين عايشه،
و از شيعيان خالص عترت طاهره مي باشد خال المؤمنين نمي خوانند، بلكه حتي
او را شتم و لعن و سب نيز مي نمايند.
بدتر اينكه، او را از ارث پدر
هم محروم ساختند، حتي بعد از فتح مصر توسط معاويه و عمرو عاص، آب را به رويش بستند
و او را در شكم الاغ مردهاي نهاده، آتش زدند و شهيدش كردند.
از كساني كه معاويه را خال المؤمنين مي خوانند اين سؤال پرسيده مي شود كه آيا خال المؤمنين ـ معاويه ـ مي تواند خال المؤمنين ديگري ـ محمد بن ابوبكر ـ را آزار و شكنجه دهد و سپس او را به قتل برساند؟ اگر پاسخ اين سؤال منفي است، بنابراين عنوان
|
166 |
|
خال المؤمنين براي معاويه، نبايد ارزشي محسوب شود.
از طرف ديگر، كاتب وحي بودن معاويه در هيچ كجاي تاريخ نيامده
است.
بديهي است، معاويهاي كه در سال دهم هجرت، اسلام آورده كه فقط دو ـ سه
سال به پايان دوران وحي باقي مانده بود، نمي تواند كاتب وحي باشد.
آنچه كه
تاريخ نشان مي دهد اين است كه، معاويه فقط كاتب مراسلات بوده است.
بعد از اينكه در سال هشتم هجري و در جريان فتح مكه پدرش
ابوسفيان مسلمان شد، معاويه نامههاي فراواني براي پدرش نوشت و او را سرزنش
مي كرد كه چرا اسلام آوردهاي ؟ او همواره پيامبر خدا(صلّي الله عليه وآله) را آزار و اذيت مي نمود و به
ايشان ناسزا مي گفت.
تا اينكه در سال دهم هجرت بر اثر بسط اسلام به
جزيره العرب و ماوراي آن، ناگزير اسلام آورد و مسلمان شد.
او به دليل سوابق تيره
و تارش در بين مسلمانان، انگشت نما و سرافكنده بود.
عباس ـ عموي بزرگوار پيامبر
ـ از آن حضرت تقاضا نمود كه مسئوليتي به معاويه واگذار نمايد تا از سرافكندگي و
خجالت بيرون آيد.
آن حضرت هم براي اجابت تقاضاي عموي خويش، او را كاتب مراسلات
خود نمود.
همانطور كه مسلم در صحيح خود مي گويد: «معاويه نويسنده حضور
پيغمبر بود»(1) و مدايني نيز مي گويد: «زيد بن ثابت كاتب وحي ، و معاويه
نويسنده بين آن حضرت و عرب بوده است.»(2)
مفسرين و علماي اهل سنت، نظير: امام ثعلبي و امام فخر رازي
آوردهاند كه پيامبر خدا در عالم رؤيا ديد بني اميه مانند بوزينگان از
منبر آن حضرت بالا و پايين مي روند.
جبرئيل اين آيه شريفه را آورد: {وَما جَعَلْنَا الرُّؤْيَا
الَّتِي أَرَيْناكَ إِلاّ فِتْنَةً لِلنّاسِ وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي
الْقُرْآنِ وَنُخَوِّفُهُمْ فَما يَزِيدُهُمْ إِلاّ طُغْياناً كَبِيراً}؛ «آنچه كه در خواب به تو نشان داديم فتنه و امتحان براي
اين مردم مي باشد، و درختي است كه در
قرآن از آن به لعن ياد شده ـ شجره
بني اميه ـ و ما به ذكر آيات عظيم، آنها را از خدا
1.النصايح الكافية، ص206؛ شبهاي پيشاور، ص775 «إنّ معاوية يكتب بين يدي النبيّ(صلّي الله عليه وآله)».
2.البداية والنهاية، ج 8، ص128؛ شبهاي پيشاور، ص775 «كان زيد بن ثابت يكتب الوحي و كان معاوية يكتب للنبيّ(صلّي الله عليه وآله) فيما بينه و بين العرب» تاريخ دمشق ابن عساكر 59
|
167 |
|
مي ترسانيم و لكن چيزي جز كفر و طغيان بر آنها
نيفزايد.»(1) پس وقتي خداوند شجره
بني اميه را ملعون معرفي كرده و لعنت
نموده است، قطعاً شاخههاي آن يعني معاويه و يزيد نيز ملعون خواهند
بود.
در اين آيه شريفه {فَهَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِي
اْلأَرْضِ وَتُقَطِّعُوا أَرْحامَكُمْ}(2) نيز
صريحاً مفسدين في الارض و قطع كنندگان رحم را مورد لعنت قرار مي دهد.
كدام
قاطع رحم و مفسد في الارض از معاويه بالاتر است كه فساد او زبانزد دوست و دشمنش
مي باشد؟ همچنين در سوره احزاب مي فرمايد: {إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللهَ
وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللهُ فِي الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ
عَذاباً مُهِيناً}؛ «آنان كه خدا و رسولش را
اذيت نمايند، خداوند آنان را در دنيا و آخرت لعنت خواهد كرد.»(3) آيا كسي بيشتر
از معاويه به علي ، حسن، حسين(عليهم السلام) و ساير
اصحاب چون عمار ياسر آزار و اذيت رساند؟ همانطور كه قبلاً گفته شد، آزار و اذيت
علي (عليه السلام)، آزار و اذيت پيامبر خدا و در
نتيجه خداوند مي باشد.
حتي آزار و اذيت حسن و حسين(عليهما السلام) به شخص پيغمبر بر خواهد گشت، چون ايشان
فرموده است: «حسين از من است و من از حسينم.»(4) در سوره نسا نيز آمده است
{وَمَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِناً
مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِيها وَغَضِبَ اللهُ عَلَيْهِ
وَلَعَنَهُ وَأَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظِيماً}؛
هر كس مؤمني را عمداً بكشد جزايش آتش جهنم است، و لعن و عذاب بزرگي براي او در نظر
گرفته شده است.»(5) آيا حجر بن عدي و هفت تن از يارانش به دستور معاويه كشته
نشدند؟ و عبد الرحمن بن حسان الغنزي را كسي غير از معاويه زنده
به گور كرد؟ آيا
حسين و يارانش، به دست كسي جز يزيد كشته شدند و سر آنان بريده شد؟ مگر معاويه به
جعده ـ همسر امام حسن(عليه السلام) ـ وعده نداد كه
در صورت كشتن امام،
1.بني اسرائيل (17): 60
2.محمد (47): 24
3.احزاب (33): 57
4.العمده، ص406؛ مسند احمد، ج 4، ص172؛ سنن ابن ماجه، ج 1، ص51؛ ينابيع المودة لذوي القربي ، ج 2، صص34، 38، 91، 207، 208، 482؛ سنن الترمذي ، ج 5، ص324؛ شبهاي پيشاور، ص532 «حسينٌ مِنّي أنا من حسين»
5.نسا (4): 93
|
168 |
|
يكصد هزار درهم به او بدهد و او را نيز به همسري پسرش يزيد در آورد؟ آيا مالك اشتر آن مؤمن پاكدل، كه شمشير برنده امام اميرالمؤمنين(عليه السلام)بود به دست كسي جز معاويه مسموم شد؟ آيا محمد بن ابوبكر را به دستور معاويه نكشتند و سپس در شكم خر مردهاي قرار داده و به آتش كشيدند؟ آيا بسر بن ارطاه آن سفاك خونآشام، دهها هزار از شيعيان علي (عليه السلام) را در مدينه، صنعا و يمن به دستور معاويه قتل عام نكرد و سپس به بچهها و زنان آنان رحم نكرد ـ علامه سمهودي در تاريخ المدينه، ابن خلكان، ابن عساكر و طبري در تاريخ خود و ابن ابي الحديد در جلد اول شرح نهج البلاغه تعداد كشتگان را 30 هزار نفر به غير از آنان كه در آتش سوزانده شدند بيان مي كنند.
دليل ديگر بر كفر و لعن معاويه، سب و لعن نمودن مولي الموحدين
اميرالمؤمنين علي (عليه السلام)مي باشد.
به
طوري كه در خطبههاي نماز جمعه و در قنوت نمازها ايشان را سب
مي كردند.
همانطور كه قبلا گفته شد، پيامبر آزار و اذيت و سب علي را آزار و
اذيت و سب خود و سپس سب خدا مي دانست.
در نتيجه سب كنندگان و اذيت كنندگان
را ملعون و مستحق جهنم خواندهاند.
از اين بالاتر اين كه ابن حجر مكي در
صواعق محرقه اين روايت را به اهلبيت تعميم داده: كه هر كس، اهلبيت مرا
سب كند مرتد و قتلش واجب است.
از طرفي به كرات از پيامبر خدا شنيده شده است كه
«به جز مؤمن، كسي علي (عليه السلام) را دوست
نمي دارد و به جز كافر، كسي با علي (عليه
السلام) دشمني نمي ورزد.»(1)
1.كنز العمال، ج 11، ص622؛ ينابيع المودة لذوي القربي ، ج 3، ص85 و ج 2، ص274؛ سير اعلام انبلاء، ج 6، ص244؛ تهذيب الكمال، ج 15، ص233؛ معجم الكبير، ج 23، ص375؛ شبهاي پيشاور، ص782 «لا يحبّ عليّاً إلاّ مؤمن و لا يبغضه إلاّ كافراً».
|
169 |
|
مجاز بودن متعه در ميان شيعيان
پرسش: چرا متعه كه بر خلاف سنت پيامبر خدا است، در بين شيعيان مجاز و مشروع مي باشد؟
پاسخ: به حكم قرآن مجيد در سوره نسا
{فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ
بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةً}؛ «پس از آنكه از آنان بهره گرفتيد و تمتع برداشتيد،
مهر معين را به آنان بپردازيد كه واجب و فريضه است.»(1) در زمان پيامبر
خدا(صلّي الله عليه وآله) و در تمام دوره خلافت
ابوبكر و نيز تا اواسط خلافت عمر، متعه براي كليه مسلمانان جايز و مشروع
بود.
اين كار در ميان امت اسلامي جاري و حلال بوده است.
عمر در اواسط دوران خلافتش، با بيان جمله «دو متعه، متعه حج و متعه
نسا كه در زمان پيامبر وجود داشت را اينجانب حرام اعلام مي كنم و عمل كنندگان
به آنها را مجازات مي كنم»(2)، حلال خدا را حرام نمود و سنت پيامبر
خدا(صلّي الله عليه وآله) را زير پا گذاشته و بدعتي
تازه در دين اسلام به وجود آورد.
از آن تاريخ تاكنون، پيوسته كلام عمر تقويت شد،
و چنان جماعت تسنن آن را پذيرفتند كه اينك گمان مي كنند اين حلال خدا، بدعتي
از جانب شيعيان مي باشد.
حال آنكه حرام نمودن متعه، بر خلاف نص صريح
قرآن مجيد و عمل رسول الله(صلّي الله عليه وآله)
و اصحاب ايشان است.
جالبتر اينكه: عمر براي اين حكم خود اصلا دليل و
برهاني اقامه نكرده است.
او حتي در همين حكم، اقرار مي كند كه اين كار در
زمان پيامبر و ابوبكر مشروع و حلال بوده است و من آن را حرام مي دانم.
برخي از علماي اهل سنت، كاسه داغتر از آش شده و در كتب خود،
دهها دليل براي اثبات بر حق بودن اين حكم عمر، و باطل و بي اساس بودن
حكم قرآن، سنت پيامبر و خليفه اول آوردهاند.
براي مثال عدهاي آيه
فوق را مربوط به نكاح دائم مي دانند، ليكن
1.نسا (4): 24
2.شبهاي پيشاور، ص802 «متعتان كانتا علي عهد رسول اللّه صلّي اللّه عليه وآله و أنا أحرّمهما و أعاقب عليهما».
|
170 |
|
علمايي چون طبري در جزء پنجم تفسير خود، امام فخر رازي در جزء سوم
مفاتيح الغيب و ديگران، اين آيه را در كتب خود در باب نكاح المتعه
آوردهاند.
امام بخاري و امام احمد حنبل نيز در صحيحين خود از عمران بن
حصين نقل كردهاند كه گفت: «آيه متعه در كتاب خدا نازل شد.
ما در زمان
پيامبر خدا به آن عمل مي كرديم.
آيهاي هم در حرمت آن نازل نشد و
پيامبر خدا هم در زمان حياتش ما را از آن منع نكرد، مردي بهرأي و ميل خود هر
چه دلش خواست گفت!! بخاري مي گويد: اين مرد عمر بن الخطاب بوده
است.»(1)
برخي ديگر تلاش دارند تا آيه شريفه {إِلاّ عَلي أَزْواجِهِمْ أَوْ ما
مَلَكَتْ أَيْمانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومِينَ}؛ «مگر بر جفت هايشان يا كنيزان ملكي آنها كه هيچ
گونه ملامتي در مباشرت اين زنان بر آنان نيست»(2) را ناسخ آيه فوق قلمداد
كنند.
با اندكي توجه مي توان دريافت كه سوره مؤمنون، سوره مكي و سوره نسا
سوره مدني است.
از آنجا كه سورههاي مكي از نظر زماني مقدم بر
سورههاي مدني مي باشند؛ لذا ناسخ نبايد قبل از منسوخ باشد.
علاوه بر
اين و با فرض درست بودن اين ادعا، چرا ـ حتي به اقرار خود عمر خليفه دوم ـ اين عمل
در زمان حيات پيامبر و يا ابوبكر تعطيل و حرام نشد.
بسياري از اكابر علماي اهل
سنت از جمله جارالله زمخشري در تفسير كشاف آيه متعه را از محكمات قرآن
دانستهاند كه نسخ هم نشده است.
به همين دليل است كه مالك بن انس ـ امام
مالكي ها ـ متعه را هنوز مجاز و مشروع مي داند.
نداشتن شرايط زناشويي نظير ارث، طلاق، عده و نفقه، دليل ديگري است كه
عدهاي براي آن بيان مي كنند و زن متعه را زوجه حقيقي
نمي دانند.
در پاسخ بايد گفت:
* اولاً متعه خود نوعي نكاح است و مصداق زوجيت نيز بر آن مترتب است، كه براي سهولت و آساني امت و به منظور جلوگيري از زنا، برخي از قيود و شرايط آن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1.صحيح بخاري ، ج 2، ص53 و ج
5، ص158؛ مسند احمد، ج 4، ص429؛ صحيح مسلم، ج 4، ص48؛ شرح
مسلم، ج 8، ص205؛ شبهاي پيشاور، ص800 «نزلت آية المتعة في كتاب الله
ففعلناها مع رسول الله و لم ينزل قرآن بحرمته و لم ينه عنها رسول الله
حتي إذا مات قال رجل برأيه ماشاء.
قال محمّد: (يقال
انهعمر)».
2.مؤمنون (23): 6
|
171 |
|
تخفيف داده شده است.
* در مورد ارث بايد گفت: ارث بردن از شرايط ثابت زوجيت، بهطور مطلق اعم از دائم و موقت نيست چون زناني هستند كه با وجود زوجيت، از شوهر ارث نمي برند، مانند: زوجه كتابيه و زوجه ناشزه و نيز زني كه قاتل زوج خود باشد.
* همين طور است حق النفقه اين گروه از زنان كه از نفقه شوهر
محرومند.
پس نفقه نيز از شرايط ثابت و حتمي زوجيت نمي باشد.
* محروميت زن متعه از حق الارث نيز بستگي به فتواي فقهاي مختلف دارد.
* در مورد عده، زن متعه هم بايد عده نگه دارد و حداقل آن 45 روز است.
برخي ديگر، حكم عمر را به تنهايي سندي معتبر و براي نسخ و لغو متعه،
كافي مي دانند.
در پاسخ بايد گفت: مقام و موقعيت ناسخ بايد بالاتر از ابلاغ
كننده باشد.
چون عمر از رسول الله(صلي الله عليه
وآله) نمي تواند بالاتر باشد، پس اين دليل هم باطل است.
مضافاً بر
اينكه هيچ حديثي ، چه از شيعه و چه از سني ، وجود ندارد كه پيامبر، قول عمر را
سنديت بخشند و مسلمين را به پيروي از آن فراخوانند.
علاوه بر اين اگر
خليفهاي بتواند حكم پيامبري را فسخ كند، مي توان گفت كه: حاكمان و
خليفههاي بعدي نيز مي توانند حكم خليفه را فسخ كنند.
از جمله امام
علي (عليه السلام) هيچگاه اين حكم را
نپذيرفتهاند و يا حاكمان كشورهاي اسلامي صيغه متعه را جايز شمردهاند
اما سخن عمر همچنان پابرجاست!!
بنابراين به اين نتيجه خواهيم رسيد كه چون آيه متعه، از آيات محكمات
است و در زمان رسول الله(صلّي الله عليه وآله)
نيز نسخ نگرديده، پس نص صريح قرآن و سنت حسنه پيامبر خدا است كه بايد تا ابد ادامه
داشته باشد، و از شيوع فحشا و زنا جلوگيري نمايد.
در حقيقت متعه، همان ازدواج
ولي با شرايط خفيفتر و آسانتر است.
|
172 |
|
علي (عليه السلام) وصي رسول الله(صلّي الله عليه وآله)
پرسش: چرا شيعيان علي (عليه السلام) را وصي رسول الله(صلّي الله عليه وآله) مي دانند؟
پاسخ: هيچ شك و ترديدي نيست كه بايد فرد
واحدي خليفه جانشين پيغمبر و وصي ايشان باشد، و افراد متعددي در يك زمان
نمي توانند عهده دار اين مسئوليت باشند.
چون قبلاً دلايلي بر اثبات جانشيني
و امامت اميرالمؤمنين علي (عليه السلام) بيان گرديد،
لذا در اين قسمت فقط به بيان احاديثي از رسول الله(صلي
الله عليه وآله) كه فقط دلالت بر وصي بودن امام علي (عليه السلام)دارد و او را وصي خود معرفي نموده است،
مي پردازيم.
1.امام ثعلبي در تفسير و ابن مغازلي فقيه شافعي در مناقب و
ميرسيدعلي همداني در مودة القربي از خليفه دوم نقل مي كنند: «پيامبر خدا(صلّي الله عليه وآله) روزي كه بين اصحاب، عقد اخوت و
برادري بست، فرمود: اين علي (عليه السلام) در دنيا و
آخرت برادر من است.
او خليفه من در اهل من، وصي من در امتم، وارث علم من و ادا
كننده دين من است.
خلاصه بين من و علي (عليه
السلام) جدايي نيست.
مال او مال من و مال من مال او است.
نفع او نفع
من و ضرر او ضرر من است.
كسي كه او را دوست بدارد مرا دوست داشته و كسي كه او را
دشمن بدارد مرا دشمن داشته است.»(1)
2.امام احمد حنبل در مسند، سبط ابن جوزي و ابن مغازلي
فقيه شافعي در مناقب نقل مي كنند كه: انس بن مالك گفت: به سلمان گفتم از
رسول الله(صلّي الله عليه وآله) بپرس كه وصي او
كيست؟ «سلمان از رسول الله(صلّي الله عليه وآله)
پرسيد كه وصي شما كيست؟ ايشان گفت: اي سلمان!
وصي موسي چه كسي بود؟ گفتم: يوشع
بن نون.
پس ايشان فرمود: وصي ، وارث، ادا
1.ينابيع المودة لذوي القربي ، ج 2، ص289؛ الخلاف، ج 1، ص28؛ شبهاي پيشاور، ص647 «إنّ رسول الله(صلّي الله عليه وآله) لقد عقد المؤاخاة بين أصحابه، قال: هذا عليّ أخي في الدنيا و الآخرة و خليفتي في أهلي و وصيّي في أمتي و وارث علمي و قاضي ديني ماله مني مالي منه نفعه نفعي و ضرّه ضرّي من أحبه فقد أحبّني و من أبغضه فقد أبغضني».
|
173 |
|
كننده دين من و وفا كننده به وعده من علي ابن ابي طالب است.»(1)
3.موفق بناحمد، اخطبالخطباي خوارزم نيز نقل مي كند كه پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله)فرمود: «براي هر پيغمبر وصي و وارثي است و به درستي كه علي ، وصي و وارث من است.»(2)
4.شيخ الاسلام حمويني از ابوذر غفاري نقل مي كند: «رسول الله فرمود: من خاتم پيامبرانم و اي علي ! تو خاتم اوصيا تا روز قيامت هستي .»(3)
5.خطيب خوارزمي نيز از ام المؤمنين ام سلمه نقل مي كند كه گفت: «خداوند براي هر پيغمبري وصيي اختيار نمود و بعد از من، علي وصي من در امتم، در اهل بيتم و در عترتم مي باشد.»(4)
6.ابن مغازلي فقيه شافعي ، امام بخاري و مسلم از اصبغ بن
نباته ـ يكي از ياران و اصحاب خاص اميرالمؤمنين(عليه
السلام) ـ نقل مي كنند كه ايشان در خطبهاي فرمود: «اي مردم! منم
امام خلايق و وصي بهترين مخلوقات، پدر عترت طاهره هاديه.
من برادر، وصي ، ولي ،
برگزيده و دوست پيامبر خدا(صلّي الله عليه وآله)
مي باشم.
من اميرالمؤمنين، پيشواي دست و پا روسفيدان و سيّد و آقاي اوصياء
مي باشم.
جنگ با من جنگ با خدا، صلح و سلم با من، صلح و سلم با خدا، اطاعت
من اطاعت خدا، دوستي من دوستي باخدا، پيروان من دوستان خدا و ياران من ياران خدا
مي باشند.»(5)
1.شواهد التنزيل، ج 1، ص99؛ جواهر المطالب في مناقب الامام علي (عليه السلام)، ج 1، ص107؛ نهج الايمان، ج 1، ص198؛ شبهاي پيشاور، ص647 «فقال له سلمان يا رسول الله من وصيك فقال: يا سلمان من كان وصي موسي فقال يوشع بن نون، قال: قال وصيّي و وارثي من يقضي ديني و ينجز موعدي عليّ بن أبيطالب».
2.ينابيع المودة لذوي القربي ، ج 1، ص235؛ المناقب، ص147؛ شبهاي پيشاور، ص648 «لكلّ نبيّ وصيّ و وارث و إنّ عليّاً وصيّي و وارثي».
3.ينابيع المودة لذوي القربي ، ج 2، ص73؛ مناقب آل ابي طالب، ج 3، ص54؛ شبهاي پيشاور، ص648 «قال رسول الله(صلّي الله عليه وآله) أنا خاتم النبيين و أنت يا عليّ خاتم الوصيّين إلي يوم الدين».
4.المناقب، ص147؛ ينابيع المودة لذوي القربي ، ج 1، ص235؛ شبهاي پيشاور، ص648 «إنّ الله اختار من كلّ نبيّ وصيّاً و عليّ وصيّي في عترتي و أهل بيتي و أمتي بعدي».
5.الامالي ، ص702؛ ينابيع المودة لذوي القربي ، ج 1، ص241، ج 1، ص241؛ شبهاي پيشاور، ص648
«أَيُّهَا النَّاسُ أنا إمام البريّة و وصيّ خير الخليقة وَ أَبُو الْعِتْرَةِ الطَّاهِرَةِ الْهَادِيَةِ، أَنَا أَخُو رَسُولِ اللَّهِ(صلّي الله عليه وآله) وَ وَصِيُّهُ وَ وَلِيُّهُ وَ حَبِيبُهُ، أَنَا أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ قَائِدُ الْغُرِّ الْمُحَجَّلِينَ وَ سَيِّدُ الْوَصِيِّينَ حَرْبِي حَرْبُ اللَّهِ وَ سِلْمِي سِلْمُ اللَّهِ وَ طَاعَتِي طَاعَةُ اللَّهِ وَ وَلاَيَتِي وَلاَيَةُ اللَّهِ وَ أَتْباعي أَوْلِيَاءُ اللَّهِ وَ أَنْصَارِي أَنْصَارُ اللَّهِ».
|
174 |
|
7.ابن مغازلي شافعي از ابن مسعود نقل مي كند كه پيامبر
خدا(صلّي الله عليه وآله) فرمود: «دعوت و رسالت، به
من و علي منتهي شد.
زيرا هيچ كدام از ما بر بت سجده ننموديم پس مرا پيغمبر و علي
را وصي قرار داد.»(1)
8.مير سيد علي همداني شافعي در مودة القربي از عتبه بن عامر
الجهني نقل مي كند: «با پيامبر خدا(صلي الله عليه
وآله) بر سه چيز بيعت نموديم: شهادت به وحدانيت خداي متعال كه شريكي براي او
نيست، نبوت و پيغمبري محمد و اين كه علي وصي اوست.
پس ترك هر كدام از اين سه
موجب كفر مي گردد.»(2)
9.از همان مأخذ از پيامبر خدا(صلي
الله عليه وآله) نقل شده است: «به درستي كه خداي متعال براي هر پيغمبري وصيي
قرار داد.
شيث را وصي آدم، يوشع را وصي موسي ، شمعون را وصي عيسي و علي را وصي من
قرار داد.
وصي من بهترين اوصيا مي باشد و من دعوت كننده و علي روشن كننده
حق و حقيقت است.»(3)
10.صاحب ينابيع از موفق بن احمد خوارزمي از ابو ايوب انصاري
نقل مي كند: هنگامي كه رسول الله(صلي الله عليه
وآله) در بستر بيماري بود، فاطمه بر بالين او آمده و
مي گريست.
پيغمبر به او فرمود: «اي فاطمه! از كرامتهاي پروردگار به
تو اين است كه همسر تو را كسي قرار
1.المصنف، ج 8، ص296؛ بحر الانوار، ج 25، ص207؛ شبهاي پيشاور، ص649 «انتهت الدعوة إليّ و إلي عليّ لم يسجد أحدنا لصنم قط فاتّخذني نبيّاً و اتخذ عليّاً وصيّاً».
2.مناقب آل ابي طالب، ج 1، ص303؛ صراط المستقيم، ج 2، ص51؛ شبهاي پيشاور، 649 «بايعنا رسول الله(صلّي الله عليه وآله) علي قول أن لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ وحده لا شريك له و أنّ محمّدا نبيّه و عليّاً وصيّه فأي من الثلاثة تركناه كفراً».
3.مناقب آل ابي طالب، ج 2، ص247؛ ينابيع المودة لذوي القربي ، ج 2، ص280؛ الامامة والتبصره، ص21؛ كمال الدين و تمام النعمة، ص212؛ شبهاي پيشاور، ص649 «إنّ الله تعالي جعل لكلّ نبيّ وصياً، جعل شيث وصيّ آدم ويوشع وصيّ موسي وشمعون وصيّ عيسي و عليّاً وصيي و وصيّي خير الأوصياء في البداء و أنا الداعي و هو المضييء».
|
175 |
|
داد كه در اسلام از همه مقدمتر و عملش از همه زيادتر و صبر و
بردباريش از همه بيشتر مي باشد.
به درستي كه خداي بزرگ به اهل زمين نظري
افكند، پس از ميان آنها مرا برگزيد و به پيغمبري مرسل مبعوث نمود.
دوباره
نظري افكند، آنگاه همسر تو را از ميان آنان برگزيد و تزويج شما را به من وحي كرد و
نيز او را وصي من قرار داد.»(1) ابن مغازلي نقل مي كند كه پيغمبر در ادامه
فرمود: «اي فاطمه! به ما اهلبيت هفت خصلت عطا شده كه به هيچ كس ديگري تا كنون
عطا نشده است و كسي نيز هرگز آن را درك نمي كند:
1.افضل پيامبران از ما است و او پدر تو مي باشد؛
2.وصي ما بهترين اوصيا است و او شوهر تو است؛
3.شهيد ما بهترين شهدا است و او حمزه عموي تو است.
؛
4.كسي كه داراي دو بال است و هر وقت بخواهد در بهشت پرواز مي كند از ماست و او جعفر پسر عموي تو است؛
5.دو سبط و دو سيد جوانان اهل بهشت از ما مي باشند و آنها فرزندان تواند؛
6.به آن خدايي كه جان من در دست او است مهدي اين امت، همان
كسي كه عيسي بن مريم پشت سر او نماز مي گذارد، از ما است و او از اولاد تو
مي باشد.»(2) ابراهيم ابن محمد حمويني در فرائد دنباله اين حديث را چنين
نقل مي كند كه پيغمبر بعد از نام مهدي (عج) فرمود: «پس از اينكه زمين پر
از ظلم و فساد شود او زمين را پر از عدل و داد مي كند.
اي فاطمه! محزون
مباش و گريه نكن كه خداوند از من بر تو رحيمتر و مهربانتر
1.ينابيع المودة لذوي القربي ، ج 3، ص269؛ نهج الايمان، ص227؛ العمدة، ص267؛ شبهاي پيشاور، ص650 «يا فاطمة إن لكرامة الله إياك زوجتك من أقدمهم سلما و أكثرهم علما و أعظمهم حلما إن الله تعالي اطلع إلي أهل الأرض اطلاعة فاختارني منهم فبعثني نبيا مرسلا ثم اطلع اطلاعة فاختار منهم بعلك فأوحي لي أن أزوجه إياك و أتخذه وصيّا».
2.ينابيع المودة لذوي القربي ، ج 1، ص241، ج 2، ص209، ج 3، ص389؛ نهج الايمان، ص229؛ شبهاي پيشاور، ص650 «يا فاطمة إنّا أهل بيت أوتينا سبع خصال لم يعطها أحد من الأوّلين قبلنا أو قال الأنبياء و لا يدركها أحد من الآخرين غيرنا نبينا أفضل الأنبياء و هو أبوك و وصينا أفضل الأوصياء و هو بعلك و شهيدنا خير الشهداء و هو حمزة عمك و منا من له جناحان يطير بهما في الجنة حيث يشاء و هو جعفر ابن عمك و منا سبطا هذه الأمة و هما ابناك و منا و الذي نفسي بيده مهدي هذه الأمة».
|
176 |
|
است، و اين به خاطر موقعيت تو در قلب من مي باشد؛
7.به تحقيق تو را به همسري كسي تزويج نموده كه از حيث حسب از همه بزرگتر، از حيث نسب از همه گرامي تر، نسبت به رعيت از همه مهربانتر، به مساوات از همه عادلتر و به قضاوت بين دو نفر از همه بيناتر است.»(1)
مسلماً منظور از وصي پيامبر بودن، وارث و وصي شخصي ايشان نيست، كه
عدهاي مي گويند خليفه وقت مي تواند وصي پيغمبر نيز
باشد.
همانطور كه بيان شد، خلافت و وصايت بايد هر دو در فرد واحدي جمع
شود.
به عبارت ديگر، وصايت همان خلافت مي باشد.
چون با قدري دقت به
احاديث مربوطه در مي يابيم كه اگر وصي بودن علي (عليه
السلام)وصايت شخصي بود، در اين صورت نيازي به حكم و سفارش پروردگار
نبود.
همانگونه كه شيث، شمعون و يوشع، وصي شخصي پيامبران زمان خويش
نبودند.
اين معنا را ابن ابي الحديد در جلد اول شرح نهج البلاغه چنين
مي گويد: «هيچ شك و شبههاي نزد ما نيست كه علي (عليه السلام)، وصي رسول الله(صلّي الله عليه وآله) است.
هر چند كساني كه نزد ما
منسوب به عناد هستند با اين حقيقت مخالفت ورزيدهاند.»(2) به همين جهت است
كه به هنگام وفات پيامبر سر مبارك حضرت بر سينه مولانا اميرالمؤمنين(عليه السلام)بوده و در آن هنگام، تمام ابواب علوم را به
سينه علي (عليه السلام) باز نموده است.
بسياري از كتب اهل سنت از جمله جلدهاي چهارم و ششم كنز العمال، جزء دوم طبقات محمد بن سعد كاتب، جلد سوم حاكم مستدرك نيشابوري ، جلد سوم مسند امام احمد حنبل و حلية الاوليا حافظ ابو نعيم جملگي از ام المؤمنين ام سلمه و جابر بن عبدالله انصاري نقل مي كنند كه رسول الله(صلي الله عليه وآله) به هنگام ارتحال، علي (عليه السلام) را طلبيد و سر خود را بر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1.تاريخ مدينه دمشق، ج 42، ص130؛ ينابيع المودة لذوي القربي ، ج 1، ص241؛ شبهاي پيشاور، ص650 «و يملأ الأرض عدلاً كما ملئت جوراً يا فاطمة لا تحزني و لا تبكي فإنّ الله عزّ و جلّ أرحم بك و أرأف عليك منّي و ذلك لمكانك منّي و موقعك من قلبي قد زوجك الله زوجك و هو أعظمهم حسباً و أكرمهم منصباً و أرحمهم بالرعية و أعدلهم بالسوية و أبصرهم بالقضية».
2.شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 1، ص139؛ شبهاي پيشاور، ص653 «فلا ريب عندنا أنّ عليّاً(عليه السلام)كان وصيّ رسول الله(صلي الله عليه وآله) و إن خالف في ذلك من هو منسوب عندنا إلي العناد».
|
177 |
|
سينه او گذاشت تا روح از بدنش مفارقت نمود.
از همه مهمتر، فرمايش
خود اميرالمؤمنين(عليه السلام) در نهج البلاغه است
كه ابن ابي الحديد در جلد دوم شرح نهج البلاغه چنين نقل مي كند: «به
تحقيق كه پيامبر خدا(صلّي الله عليه وآله) در حالي
قبض روح شد كه سرش روي سينه من بود.
روح آن حضرت در حالي كه روي دست من بود
خارج شد و من دستهايم را بر صورتم كشيدم.»(1) در جلد دوم شرح نهج البلاغه
نيز نقل شده كه هنگامي كه امام علي (عليه
السلام)همسرش صديقه كبري را دفن مي كرد، خطاب به رسول الله(صلّي الله عليه وآله) فرمود: «به تحقيق كه تو را در لحد
قبر قرار دادم و روح تو بين گلو و سينه من خارج شد.»(2)
با وجود همه اين احاديث، هنوز برخي متعصب مي پرسند: همانگونه كه ابوبكر و عمر مطابق دستور قرآن مجيد كه مي فرمايد: {كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَكَ خَيْراً الْوَصِيَّةُ لِلْوالِدَيْنِ وَاْلأَقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَي الْمُتَّقِينَ}؛ «چون مرگ بر يكي از شما فرا رسد بر شما است كه اگر داراي متاع دنيوي هستيد به والدين و خويشان خود به چيز شايسته و حقي وصيت كنيد كه سزاوار متقين است»(3) به هنگام فوت وصيت خود را نوشتهاند، چرا وصيت نامهاي از رسول الله(صلّي الله عليه وآله) كه در آن علي (عليه السلام) را وصي خود قرار داده باشد وجود ندارد؟
در بسياري از منابع مذكور، از جمله در جامع عبد الرزاق آمده است كه
پيامبر فرمود: «اي علي ! تو برادر و وزير مني كه دين مرا ادا، وعده مرا وفا و ذمه
مرا بري مي كني .
مرا غسل مي دهي ، دِين مرا ادا مي كني و در قبر
پنهانم مي كني .»(4) به شهادت تاريخ،
1.معالم المدرستين، ج 1، ص235؛ ينابيع المودة لذوي القربي ، ج 3، ص436؛ احاديث ام المؤمنين عايشه، ج 2، ص205؛ شرح نج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 10، ص179؛ شبهاي پيشاور، ص652 «وَ لَقَدْ قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ(صلّي الله عليه وآله) وَ إِنَّ رَأْسَهُ لَعَلَي صَدْرِي وَ قَدْ سَالَتْ نَفْسُهُ فِي كَفِّي فَأَمْرَرْتُهَا عَلَي وَجْهِي».
2.شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 10، ص266؛ شبهاي پيشاور، ص652 «فلقد وسدتك في ملحودة قبرك و فاضت بين نحري و صدري نفسك».
3.بقره (2): 180
4.ينابيع المودة لذوي القربي ، ج 1، ص370 و 374؛ المباهله، ص52؛ شبهاي پيشاور، ص654 «يا عليّ أنت أخي و وزيري و تقضي ديني و تنجز وعدي و تبري ء ذمتي و أنت تغسلني و تودي ديني و تواريني في حفرتي».
|
178 |
|
اميرالمؤمنين(عليه السلام) همه اين
سفارشات پيغمبر را انجام داده، ايشان را غسل، كفن و دفن نمود
و پانصد هزار درهم
دِين آن حضرت را هم ادا كرد.
همه مسلمين اتفاق نظردارند كه امور فوق، توسط
علي (عليه السلام) انجام گرديده و كس ديگري در اين
كارها پيش قدم نشد.
بسياري از اكابر صحابه كه بعدها به خلافت رسيدند به هنگام
غسل، كفن و دفن رسول الله(صلّي الله عليه وآله)
مشغول تعيين خليفه و تقسيم خلافت بودند.
حتي بعدها دِين پيامبر (پانصد هزار
درهم) را از بيتالمال ادا نكردند و اين خود، به معناي پذيرش عملي وصي و وارث
بودن علي (عليه السلام)مي باشد.
زيرا اگر كس
ديگري وصي و وارث پيامبر بود، او بايد عهده دار انجام اين امور مي شد نه
علي (عليه السلام).
اما در مورد وصيت مكتوب بايد گفت: اين رسول الله(صلّي الله عليه وآله) نيست كه بايستي مانند ابوبكر و عمر
وصيت خود را بنويسد؛ بلكه ابوبكر و عمراند كه مطابق دستورات ايشان وصيت خود را
نوشتهاند.
پيغمبري كه آن همه تأكيد بر وصيت دارد تا آنجا كه
مي فرمايد: «كسي كه بدون وصيت بميرد مانند زمان جاهليت مرده است.»(1)
وقتي نوبت به خود ايشان رسيد و با آنكه 23 سال،
وصيتهاي خود را به يگانه وصي اش گوشزد نموده است، به هنگام وفات، خواست آنچه
را در آن مدت گفته بود تكميل كند تا بدان وسيله از گمراهي ، ضلالت، نزاع و دودستگي
امتش جلوگيري نمايد.
بازيگران سياسي و تشنگان قدرت، ممانعت كردند كه ايشان وظيفه
الهي و شرعي خود را عملي نمايند.
اين مطلب را امام بخاري و مسلم در صحيحين خود
نقل كردهاند كه رسول الله(صلي الله عليه
وآله) هنگام رحلت فرمود: «دوات و كاغذ بياوريد تا برايتان چيزي بنويسم كه
گمراه نشويد.» عدهاي از حضار بر بالين ايشان به اغواي ـ عمر بن الخطاب ـ
غوغا نموده و گفتند: آنحضرت هذيان مي گويد.
هم بخاري و هم مسلم در
صحيحين و نيز حميدي در جمع بين الصحيحين و امام احمد حنبل در جلد اول مسند نقل
نمودهاند كه عبدالله بن
عباس پيوسته گريه مي كرد، اشك مي ريخت و
مي گفت: «يوم الخميس ما يوم الخميس»؛ روز پنجشنبه
چه روز پنجشنبهاي ؟! از وي پرسيدند مگر در روز پنجشنبه چه
1.روضة الواعظين، ص482؛ مناقب آل ابي طالب، ج 2، ص246؛ نهج الايمان، ص208؛ شبهاي پيشاور، ص655 «مَن مات بغير وصيّة مات ميتة جاهلية».
|
179 |
|
شده است كه تو به گريه افتادهاي ؟ گفت: چون بيماري بر پيامبر مستولي گشت، فرمود: «دوات و كاغذ بياوريد تا براي شما كتابي بنويسم كه بعد از من هرگز گمراه نشويد»(1) اما بعضي از حضار مجلس مانع شدند و گفتند: «او هذيان مي گويد و قران ما را بس است.» آنها نه فقط از وصيت نوشتن آن حضرت ممانعت كردند، بلكه به ايشان زخم زبان هم زدند و گفتند: در آخر عمر هذيان مي گويد.
امام غزالي در مقاله چهارم سر العالمين مي گويد بعد از آن عمر
گفت: «اين مرد را واگذاريد كه او هذيان مي گويد، كتاب خدا ما را بس
است.»(2) پس از اين گفته عمر، اصحاب حاضر دو گروه شدند.
عدهاي به
طرفداري از عمر و جمعي ديگر به منظور آوردن دوات و كاغذ براي پيغمبر مصمم
شدند.
بالاخره داد و فرياد حضار بلند شد و به هم ريختند.
سپس پيغمبر متغير شد
و فرمود: «از نزد من برخيزيد كه سزاوار نيست نزد من جنگ و نزاع كنيد.»(3)
بدين ترتيب در اواخر عمر پيامبر، اولين فتنه در ميان مسلمانان شكل
گرفت و تخم نفاق و تفرقه در بين مسلمانان پاشيده شد.
در اين جلسه، عمر جسارت را
به جايي رساند كه نه تنها رسول الله(صلي الله عليه
وآله) را به نام «محمد» هم نخواند بلكه گفت: «اين مرد هذيان مي گويد» و
با نص صريح قرآن مخالفت آشكار نمود.
زيرا قرآن مي فرمايد: {ما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَد
مِنْ رِجالِكُمْ وَلكِنْ رسول الله وَخاتَمَ النَّبِيِّين}؛ «محمد(صلّي الله عليه وآله)
پدر هيچ يك از شما نيست لكن رسول الله و خاتم النبيين است.»(4) اين آيه
دلالت بر آن دارد كه همواره ايشان را با ادب و احترام ياد كنيد و از واژههاي
«رسول الله» و «خاتم النبيين» استفاده كنيد.
1.بحار الانوار، ج 22، ص486؛ سنن الكبري ، ج 3، ص435؛ عمر بن خطاب، ص64؛ شبهاي پيشاور، 18 سند آورده ص658 «ايتوني بدواة و بياض أكتب لكم ما لا تضلون بعده أبداً» صحيح بخاري ، ج2، ص118. مسند احمد بن حنبل، ج1، ص222
2.عمر بن خطاب، ص62؛ سب الهدي والرشاد، ص247؛ سيرة نبويه، ج 4، ص451؛ سنن الكبري ، ج 4 ص360؛ شبهاي پيشاور، ص658 «فقال عمر دعوا الرجل فإنّه ليهجر! حسبنا كتاب الله».
3.عمر بن خطاب، ص62؛ سبل الهدي و الرشاد، ص247؛ سيرة نبويه، ج 4، ص451؛ سنن الكبري ، ج 4 ص360؛ شبهاي پيشاور، ص658 «قوموا عنّي و لا ينبغي عندي التنازع».
4.احزاب (33): 40
|
180 |
|
برخي از علماي اهل سنت، نظير قاضي عياض شافعي در كتاب شفا و نووي در شرح صحيح مسلم گفتهاند «گوينده اين كلام هر كه باشد اصلاً ايمان به رسول الله نداشته و از معرفت كامل به مقام و مرتبه آن حضرت عاجز بوده است.»
بديهي است كه عصمت، از صفات خاصه نبوت است و اين ويژگي ، مختص ايشان،
تا واپسين لحظات زندگي است.
بنابراين زماني كه مي گويد: چيزي برايتان
بنويسم تا گمراه نشويد، بدين معنا است كه در مقام هدايت، ارشاد و متصل به حق بوده
است.
آيه شريفه {وَ ما
يَنْطِقُ عَنِ الْهَوي إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْيٌ يُوحي } نيز بر همين معنا دلالت دارد.
بنابراين مخالفت با آوردن
دوات و كاغذ براي آن حضرت، مخالفت با پروردگار است و استفاده از كلمه «هذيان» همراه
با عبارت «اين مرد»، دشنامي آشكار و اهانت به خاتمالنبيين(صلّي الله عليه وآله)است.
واژه بدتر آن است كه گفت:
«قران ما را بس است!!»
برخي از مدافعين عمر براي مبرا ساختن وي مي گويند:
ـ چون عمر خليفه پيغمبر بوده، لذا اجتهاد نموده و قصد و غرضي در كار نبوده است.
ـ عمر براي پيشگيري از اختلاف و خير خواهي امت از آوردن دوات و كاغذ جلوگيري نموده است.
ـ مصلحت را در گفتن «قرآن ما را بس است» ديده است.
ـ از كجا معلوم است كه رسول الله(صلي الله عليه وآله) مي خواسته است درباره خلافت چيزي بنويسد؟
در پاسخ اين قبيل افراد بايد گفت:
* اولاً در آن زمان خليفه نبوده است.
اگر تصور خليفه شدن را در
آينده در سر داشته است، پس بايد اذعان نمود كه طراح توطئه بوده است تا از خلافت
علي (عليه السلام)جلوگيري نمايد.
هر چند با فرض
اين كه خليفه بوده است، مگر خليفه مي تواند در مقابل نص صريح قرآن اجتهاد
نمايد؟!
* ثانياً مگر عمر خير خواهي امت را بهتر از خود پيغمبر مي دانسته و
مي خواسته است اختلافي پيش نيايد.
در واقع اگر او معتقد به جلوگيري از
اختلاف بود بايد قبل از هر
|
181 |
|
چيزي خود، سكوت اختيار مي كرد، نه اين كه خود موجب اختلاف گردد.
* ثالثاً عبارت «قرآن ما را بس است» نشان دهنده اين است كه او به قرآن
وقوف هم نداشته است چون قرآن قليل اللفظ و كثيرالمعاني مي باشد.
قرآن داراي
محكمات و متشابهات، عام و خاص است و نياز به مبين رباني دارد.
چنانچه قطب الدين
شافعي شيرازي ، در كشف الغيوب مي نويسد: «اين امر مسلم است كه راه
بي راهنما نتوان پيمود.
از اين كلام خليفه دوم عمر در عجبم كه گفته است:
قرآن در ميان ما است و ما نيازي به راهنما نداريم.
بديهي است كه اين حرف، غير
قابل قبول و خطاي محض است و همانند كلام كسي مي ماند كه بگويد: چون كتب طب در
ميان ما است پس به طبيب نيازي نداريم.»
* رابعاً در آن هنگام چيز ديگري از اصول و احكام دين باقي نمانده بود
تا پيامبر بخواهد ياد آوري نمايد كه موجب هدايت مردم گردد؛ زيرا آيه {اَكْمَلتُ لَكُمْ
دينُكُمْ }نازل شده بود.
لذا فقط موضوع
جانشيني باقيمانده بود.
پيغمبر مي خواست گفتارهاي پيشين خود را تأييد و
تأكيد كند.
همانطور كه امام غزالي در مقاله چهارم سر العالمين مي گويد:
جمله «لن تضلوا بعدي » در آخرين گفتار پيامبر،
مي رساند كه موضوع هدايت امت در كار بوده و به جز خلافت، چيز ديگري از اصول
هدايت باقي نمانده بود.
ولي به هر حال ما اصرار بر اين نداريم كه ايشان حتماً
مي خواسته راجع به خلافت بنويسد؛ لكن مطمئن هستيم كه آنچه مي خواسته
بنويسد براي جلوگيري از گمراهي امت بوده، تا تكليف آنها روشن شود و به وضعيت
امروزي گرفتار نيايند.(1)
چون سياستمداران آن زمان دريافتند كه پيامبر مي خواهد درباره چه
چيزي بنويسد، ممانعت كردند تا خودشان به نوايي برسند.
حتي مي توان چنين
دريافت كه
1.البته اگر خليفه حديث ثقلين
را شنيده باشد كه «إنّي تاركٌ فِيكُم الثّقلين؛ كتاب الله و عترتي ما إن تمسّكتم
بهما لن تضلوا» وقتي كه پيامبر مي فرمايد: قلم و دوات بياوريد تا چيزي را
بنويسم كه گمراه نشويد.
از ربط و محل اتصال اين در جمله بين جلوگيري گمراهي را
گرفتن خوب مي توانست درك كند كه پيامبر راجع به ثقلين و يا ثقل اصغر
مي خواهد سفارش نمايد.
البته در جايي خود خليفه اعتراف كرده من فهميدم
مقصود پيامبر چيست و مانع شدم.
|
182 |
|
ممانعت آنها از آوردن دوات و كاغذ خود دليل آن است كه پيغمبر
مي خواسته مساله خلافت را تعيين كند.
به دليل آنكه سياستمداران
مي دانستهاند كه خودشان خليفه نخواهند بود؛ لذا از آن جلوگيري نمودند تا
تمامي راهها در آينده مسدود نشود، وگرنه هيچ انسان قسي القلبي از برآورده
كردن آخرين خواسته محتضر در حال مرگ ـ آن هم وجود مبارك خاتم النبيين ـ جلوگيري
نمي كند.
به هر حال همه اينها، توجيهات عدهاي متعصب است كه براي
مبرا نمودن عمر به هر قيمتي ـ حتي به قيمت توهين به پيامبر ـ بيان مي كنند و
چشمان خويش را به راحتي و عمداً مي بندند.
در غير اين صورت، وقتي ابوبكر در
بستر بيماري بود و وصيت خود را مي نوشت، چرا عمر به او نگفت كه: هذيان ننويس
اي مرد، قرآن و كتاب خدا ما را بس است!!؟