بخش 6

اصل نود و#160;پنجم#160;: اصل نود و#160;ششم#160;: اصل نود و#160;هفتم#160;: اصل نود و#160;هشتم#160;: اصل نود و#160;نهم#160;: اصل صدم#160;: اصل یکصد و#160;یکم#160;: اصل یکصد و#160;دوم#160;: اصل یکصد و#160;سوم#160;: اصل یکصد و#160;چهارم#160;: اصل یکصد و#160;پنجم#160;: اصل یکصد و#160;ششم#160;: اصل یکصد و#160;هفتم#160;: اصل یکصد و#160;هشتم#160;: اصل یکصد و#160;نهم#160;: اصل یکصد و#160;دهم#160;: اصل یکصد و#160;یازدهم#160;: اصل یکصد و#160;دوازدهم#160;: اصل یکصد و#160;سیزدهم#160;: اصل یکصد و#160;چهاردهم#160;: اصل یکصد و#160;پانزدهم#160;: اصل یکصد و#160;شانزدهم#160;: اصل یکصد و#160;هفدهم#160;: اصل یکصد و#160;هجدهم#160;: اصل یکصد و#160;نوزدهم#160;:

منشور عقايد اماميه

منشور عقايد اماميه

 

 

امام دوازدهم غيبت و ظهور

سخن گفتن در باره هر يك از امامان دوازده گانه از گنجايش اين رساله بيرون است ، تنها چيزى كه لازم است در اينجا به آن اشاره شود ، مسئله اعتقاد به وجود امام عصر است كه اينك در پس پرده غيب به سر برده و به اذن الهى روزى ظاهر خواهد شد و عدل كلّى را در جهان استقرار خواهد بخشيد . ذيلاً مطالبى را ضمن چند اصل يادآور مى شويم .

اصل نود و پنجم

ظهور مردى از خاندان رسالت ، به منظور برپايى حكومت عدل جهانى ، در آينده تاريخ بشر ، ( آنگاه كه جهان پر از ظلم و جور مى گردد ) يكى از مسلّمت عقايد اسلامى است كه جمهور مسلمانان بر آن اتفاق دارند و احاديثى كه در اين مورد نقل شده به حد تواتر مى رسد . طبق محاسبه محققين ، تعداد 657 روايت در اين باره وارد شده است ، كه از آن ميان تنها به نقل يك حديث از مسند احمد بن حنبل بسنده مى كنيم .

پيامبر گرامى (صلى الله عليه وآله) فرمودند :

« لَوْ لَمْ يَبْقَ مِنَ الدُّنْيا إلاّ يَومٌ واحِدٌ لَطَوَّلَ اللهُ ذلِكَ اليَوْمَ حَتّى يَخْرُجَ رَجُلٌ مِنْ وُلْدي فَيَمْلأُها عَدْلاً وقِسْطاً كَما مُلِئَتْ ظُلْماً وَجَوراً » .

اگر از عمر جهان جز يك روز باقى نمانده باشد ، خداوند آن روز را به قدرى طولانى مى كند تا مردى از فرزندان من قيام نمايد و دنيا را از عدل و قسط پر سازد ، همانگونه كه با جور و ستم پر شده است .

بنابراين قيام و ظهور مردى از خاندان پيامبر در آخر الزمان مورد اتفاق عموم مسلمانان ـ از شيعه و سنّى ـ است .

اصل نود و ششم

خصوصيّات اين مصلح جهانى در روايات اسلامى كه فريقين به نقل آنها پرداخته اند به شرح زير بيان شده است :

1 . از اهل بيت پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله)است   389 روايت

2 . از فرزدان اميرالمؤمنين على (عليه السلام) است   214 روايت

3 . از فرزندان فاطمه زهرا (عليها السلام)است   192 روايت

4 . نهمين فرزند از اولاد امام حسين (عليه السلام) است   148 روايت

5 . از فرزندان امام زين العابدين (عليه السلام) است   185 روايت

6 . از فرزندان امام حسن عسكرى (عليه السلام) است   146 روايت

7 . دوازدهمين امام از ائمه اهل بيت (عليهم السلام) است   136 روايت

8 . رواياتى كه از ولادت او گزارش مى دهد   214 روايت

9 . عمر او طولانى خواهد بود   318 روايت

10 . غيبت طولانى خواهد داشت   91 روايت

11 . به هنگام ظهور او اسلام جهانگير مى شود   27 روايت

12 . زمين را پر از عدل و داد مى كند   132 روايت



بنابر روايات فوق ، وجود چنين مصلح جهانى در آينده تاريخ بشر از ديدگاه روايات اسلامى امرى مسلّم و غير قابل ترديد است ; آنچه مورد اختلاف مى باشد اين است كه آيا از مادر متولد شده و هم اكنون در قيد حيات است ، يا در آينده به دنيا خواهد آمد ؟ شيعه و گروهى از محققان اهل سنت طرفدار رأى نخست بوده و معتقدند كه آن حضرت در سال 255 هجرى قمرى از مادر متولد شده و هم اكنون در قيد حيات است ، ولى گروهى از اهل سنت مى گويند وى در آينده متولد خواهد شد .

از آنجا كه ما شيعيان معتقديم آن حضرت در سال 255 ق ديده به جهان گشوده و در قيد حيات است ، لذا لازم است در حد ظرفيّت اين نوشته ، نكاتى را در باره غيبت و طول عمر آن حضرت متذكر گرديم .

اصل نود و هفتم

از نظر قرآن ، اولياى الهى بر دو نوعند : ولىّ ظاهر كه مردم وى را مى شناسند ; و ولىّ غايب از انظار كه مردم او را نمى شناسند ، گرچه او در ميان آنها بوده و از حال آنان با خبر است .

در سوره كهف ، هر دو ولىّ يكجا بيان شده اند : يكى موسى بن عمران است ، و ديگرى مصاحب موقّت او در سفر دريايى و زمينى كه به نام خضر معروف است . اين ولىّ الهى به گونه اى بود كه حتى موسى با او آشنا نبود و تنها به راهنمايى خدا او را شناخت و از علمش بهره گرفت ، چنانكه مى فرمايد :

 فَوَجَدَا عَبْداً مِنْ عِبَادِنَا آتَيْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْماً * قَالَ لَهُ مُوسَى هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلَى أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً (1) .

موسى و همراهش با بنده اى از بندگان ما ( در لب دريا ) آشنا شدند كه وى را مشمول رحمت خود قرار داده و از جانب خويش به او علمى آموخته بوديم . موسى به وى گفت : آيا اجازه مى دهى همراه تو باشم تا از علوم رشد آفرين خويش به من بياموزى ؟

قرآن سپس شرحى از كارهاى مفيد و سودمند آن ولى الهى به دست مى دهد كه كاملاً پيداست مردم او را نمى شناخته ولى از آثار و بركات او بهره مند بوده اند(2) .

حضرت ولى عصر ـ عجّل الله تعالى فرجه الشريف ـ نيز بسان مصاحب موسى ، ولىّ ناشناخته اى است كه در عين حال مبدء كارهاى سودمندى براى امت مى باشد . در اين صورت ، غيبت امام به معنى انفصال و جدايى او از جامعه نيست ، بلكه او ـ همان گونه كه در روايات معصومين (عليهم السلام) نيز وارد شده ـ بسان خورشيد در پشت ابر است كه ديدگان آن را نمى بينند ، امّا به اهل زمين نور و گرمى مى بخشد .

علاوه بر اين ، در طول تاريخ ، گروه بسيارى از پاكدلان و پارسايان كه شايستگى تشرّف به حضور وى را داشته ، به محضر آن حضرت رسيده و از او بهره گرفته و مى گيرند ، او از اين طريق ديگران نيز از بركات وجود او بهره مند مى شوند .

اصل نود و هشتم


ــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ كهف/65 ـ 66 .
2 ـ كهف/ 71 ـ 82 .

روش متعارف در بين بشر اين بوده و هست كه فرمانروا و رهبر ، بخشى از كارها را بدون واسطه انجام مى دهد و بخش ديگر را نمايندگان او انجام مى دهند . درست است كه علل مختلف ، سبب غيبت امام عصر ـ عجّل الله تعالى فرجه الشريف ـ شده و بشر از دسترسى مستقيم به آن حضرت محروم است ، ولى خوشبختانه راه بهره گيرى از نمايندگان آن حضرت ، كه همان فقيهان عادل و پارسايند ، به روى پيروان آن امام همام بسته نيست . فقيهان بزرگ و مجتهدان عاليمقام ، در امور شرعى و حكومتى نمايندگان آن حضرت بوده و اداره جامعه اسلامى در عصر غيبت به آنان واگذار شده است . البته محروميّت از همه آثار وجودى آن حضرت به علت شرايط ويژه اى است كه غيبت وى را امرى اجتناب ناپذير ساخته است .

اصل نود و نهم

علت غيبت حضرت ولى عصر ـ عجّل الله تعالى فرجه الشريف ـ يكى از رازهاى الهى بوده و ممكن است ما نتوانيم به كُنْهِ آن واقف شويم . غيبت موقت رهبران الهى از ميان مردم ، در امت هاى پيشين نيز سابقه داشته است : موسى بن عمران (عليه السلام) چهل روز از امت خود غايب شد و در ميقات به سر برد(1) . حضرت مسيح (عليه السلام) به مشيت الهى از ديدگاه امت خويش پنهان گرديد ، و دشمنان قادر به كشتن او نگشتند(2) . حضرت يونس (عليه السلام) مدتى از قوم خود غايب گشت(3) . اصولاً هرگاه مطلبى از طريق نقل متواتر ثابت شود ولى انسان نتواند به راز آن كاملاً پى

ــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ اعراف/142 .
2 ـ نسا/158 .
3 ـ صافات/140 .

ببرد ، نبايد آن را مورد ترديد يا انكار قرار دهد ، زيرا در اين صورت بخش عظيمى از احكام الهى ، كه از مسلّمات و ضروريات دين اسلام به شمار مى رود ، مورد ترديد واقع خواهد شد غيبت حضرت ولى عصر ـ عجّل الله تعالى فرجه الشريف ـ نيز از اين قاعده استثنا نيست و عدم اطلاع از سرّ يا اسرار حقيقى آن ، مجوّز ترديد يا انكار بن نمى تواند باشد . در عين حال بايد گفت كه مى توان راز غيبت را در حد فكر بشرى فهميد و آن اينكه :

اين آخرين حجت معصوم الهى براى تحقق بخشيدن به آرمانى بزرگ ( گسترش عدل كلى و به اهتزاز درآوردن پرچم توحيد در جهان ) در نظر گرفته شده است ، و اين آرمان نياز به گذشت زمان و شكوفايى عقل و دانش بشر و آمادگى روحى بشريت دارد ، تا جهان به استقبال موكب آن امام عدل و آزادى رود . طبيعى است كه چنانچه آن حضرت پيش از فراهم شدن مقدمات در ميان مردم ظاهر شود ، سرنوشتى چونان ديگر حجت هاى الهى ( شهادت ) يافته و قبل از آن تحقق آن آرمان بزرگ ديده از جهان برخواهد بست . به اين حكمت ، در روايات نيز اشاره شده است . امام باقر (عليه السلام) فرمود : براى حضرت قائم ـ عجّل الله تعالى فرجه الشريف ـ غيبتى است قبل از ظهور . راوى از علت آن پرسيد ، امام فرمود : « براى جلوگيرى از كشته شدن »(1) . گذشته از اين ، در برخى روايات مسئله امتحان و تمحيص خلق مطرح شده است ، بدين معنى كه مردم در عصر غيبت در بوته آزمايش الهى قرار مى گيرند و مراتب استوارى آنان در ايمان و اعتقاد سنجيده مى شود(2) .

ــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ كمال الدين ، شيخ صدوق ، باب 14 ، حديث 8 و9 و10 .
2 ـ مجلسى ، بحارالأنوار ، 52/102 ـ 113 ـ 114 ، باب التمحيص والنهى عن التوقيت .

اصل صدم

براهين كلامى ، وجود امام معصوم در جامعه را لطفى از الطاف بزرگ الهى مى داند كه عامل هدايت مردم است . بديهى است چنانچه مردم به استقبال اين مظهر لطف الهى رفتند ، از همه آثار و بركات وجود وى بهره مند مى شوند ، و در غير اين صورت از نعمت بهره مندى كامل از آن حضرت محروم خواهند شد ، و عامل اين محروميت نيز خود مردمند ، نه خدا و امام(1) .

اصل صد و يكم

حضرت ولى عصر ـ عجّل الله تعالى فرجه الشريف ـ در سال 255 هجرى قمرى ديده به جهان گشوده است و با اين حساب ، اكنون ( سال 1418 ق ) متجاوز از يازده قران از عمر شريف آن حضرت مى گذرد . قبول اين عمر طولانى ، با توجّه به قدرت گسترده خداوند ، امر مشكلى نيست و در حقيقت ، آنان كه طول عمر آن حضرت را مشكلى مى شمارند ، از قدرت نامتناهى الهى غفلت ورزيده اند :

 وَمَا قَدَرُوا اللهَ حَقَّ قَدْرِهِ (2) .

گذشته از اين ، در امتهاى پيشين معمَّرين بسيارى وجود داشته اند ، چنانكه قرآن دوراتن رسالت نوح (عليه السلام) را نهصد و پنجاه سال مى شمرد(3) . همچنين در عصر ما دانش بشرى مى كوشد مشكل طول عمر را حل كند ، و اين مى رساند

ــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ محقق طوسى ، در كتاب تجريد الاعتقاد ( بحث امامت ) با عبارت زير به اين برهان اشاره دارد : وجوده لطف ، و تصرّفه لطفٌ آخَر و عدمه منّا ، ص 362 .
2 ـ انعام/91 .
3 ـ عنكبوت/14 .

كه به اعتقاد دانشمندان ، بشر شايستگى عمر طولانى را دارد ، چيزى كه هست موانعى از طولانى شدن آن جلوگيرى مى كند . براستى خدايى كه قادر است ، به تصريح قرآن ، حضرت يونس را تا روز رستاخيز در شكم ماهى زنده بدارد(1) ، آيا نمى تواند حجت بالغه خود را در روى زمين در پرتو بركات و الطاف خود عمر طولانى بخشد ؟ ! پيداست كه جواب مثبت است .

خدايى كه جهان پاينده دارد تواند حجّتى را زنده دارد

وقت ظهور آن حضرت بر كسى روشن نيست و اين امر ، از رازهايى است كه ، بسان برپايى رستاخيز ، تنها بر خداوند مكشوف است . بنابراين ، نبايد ادعاى كسانى را كه مدّعى آشنايى با وقت ظهور آن حضرت مى باشند يا براى ظهور وقت مشخصى را تعيين مى كنند ، پذيرفت ( كذب الوقّاتون ) .

از تاريخ دقيق ظهور كه بگذريم ، بايد گفت در روايات نشانه هايى كلّى براى ظهور آن حضرت بيان شده است كه خود به دو بخش علائم « حتمى » و « غير حتمى » تقسيم مى شود كه تفصيل آن در كتب عقايد و حديث آمده است .

ــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ صافات/143 ـ 144 .

بخش هشتم كليات عقايد 7

جهان پس از مرگ

اصل يكصد و سوم

شرايع آسمانى ، همگى در لزوم ايمان به جهان آخرت اتفاق نظر دارند . عموم پيامبران ، همراه دعوت به توحيد ، از معاد و حيات پس از مرگ نيز سخن گفته و ايمان به جهان آخرت را در سرلوحه برنامه خود قرار داده اند . بر اين اساس ، اعتقاد به قيامت از اركان ايمان در اسلام است . مسئله معاد هرچند در عهدين ـ در عهد جديد به صورتى روشنتر ـ مطرح شده است ، ولى قرآن بيش از كتب آسمانى ديگر به اين موضوع پرداخته و بخش عظيمى از آيات اين كتاب به آن اختصاص يافته است . در قرآن از معاد به نامهاى مختلفى ياد شده است ، مانند : يوم القيامة ، يوم الحساب ، اليوم الآخِر ، يوم البعث ، و غيره ، و اين همه اهتمام ، به علت اين است كه ايمان و ديندارى بدون اعتقاد به قيامت ثمربخش نيست .

اصل يكصد و چهارم

حكيمان و متكلمان اسلامى بر لزوم معاد و زندگى پس از مرگ دلايل مختلفى اقامه كرده اند ، و الهام بخش آنان نيز در اقامه اين دلايل ، قرآن كريم بوده است . ازينروى مناسب است كه برخى از دلايل قرآنى را يادآور شويم :



الف ـ خداوند حق مطلق بوده ، و فعل او نيز حق و از هرگونه باطل و لغو پيراسته است . آفرينش بشر بدون وجود حياتى هدفمند و جاودانه ، لغو و عبث خواهد بود ، چنانكه مى فرمايد :

 أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثاً وَأَنَّكُمْ إِلَيْنَا لاَ تُرْجَعُونَ (1) .

آيا پنداشته اند كه شما را بيهوده آفريده ايم ، و شما به سوى ما باز نمى گرديد ؟ !

ب ـ عدل الهى ايجاب مى كند كه با اشخاص نيكوكار و بدكار ، در مقام پاداش و كيفر ، يكسان برخورد نشود . در عين حال مى بينيم كه حيات دنيوى به گونه اى است كه تحقق عدل كامل در مقام پاداش و كيفر امكان پذير نيست ، زيرا سرنوشت هر دو گروه به هم گره خورده و از يكديگر تفكيك پذير نيست . از طرف ديگر ، برخى از كارهاى نيك و بد اجرى بالاتر از آن دارند كه اين جهان گنجايش پاداش و كيفر آنها را داشته باشد ، مثلاً يكى در راه حق پس از عمرى جهاد و مبارزه جان مى بازد ، و ديگرى حق جويان بى شمارى را نابود مى سازد . بنا بر اين ، جهان ديگرى لازم است كه عدل كامل الهى در قلمرو امكانات بى نهايت آن تحقق يابد ، چنانكه مى فرمايد :0

 أَمْ نَجْعَلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ كَالْمُفْسِدِينَ فِي الاَْرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِينَ كَالْفُجَّارِ (2) .

آيا مؤمنان صالح را در رديف مفسدان زمين قرار مى دهيم و يا با پرهيزگاران مانند گنهكاران برخورد مى كنيم ؟ !

نيز مى فرمايد :

 إِلَيْهِ مَرْجِعِكُمْ جَمِيعاً وَعْدَ اللهِ حَقّاً إِنَّهُ يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ لِيَجْزِيَ الَّذِينَ ــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ مؤمنون / 115 .
2 ـ ص / 28 .

آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ بِالْقِسْطِ وَالَّذِينَ كَفَرُوا لَهُمْ شَرَابٌ مِنْ حَمِيم وَعَذَابٌ أَلِيمٌ بِمَا كَانُوا يَكْفُرُونَ (1) .

بازگشت شما به سوى او است ، وعده الهى حق است . خداوند بشر را مى آفريند ، سپس ( مى ميراند و ) بار ديگر حيات مى بخشد ، تا مؤمنان صالح را چنانكه بايد و شايد پاداش دهد ، و براى كافران ـ به كيفر اعمالشان ـ شرابى از آب جوشان ، و عذابى دردناك آماده خواهد بود .

ج ـ آفرينش بشر در اين جهان از ذره اى بى مقدار شروع شده و بتدريج مدارج كمال جسمى را طى مى كند . سپس به نقطه اى مى رسد كه روح در كالبد وى دميده مى شود و قرآن با ملاحظه تكميل خلقت اين موجود ممتاز ، آفريدگار جهان را « احسن الخالقين » مى خواند ; آنگاه همو با رسيدن مرگ از منزلگاه دنيا به جهانى ديگر منتقل مى گردد ، كه كمال مرحله پيشين است . به اين معنى در قرآن چنين اشاره شده است :

 ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبَارَكَ اللهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ * ثُمَّ إِنَّكُم بَعْدَ ذلِكَ لَمَيِّتُونَ * ثُمَّ إِنَّكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ تُبْعَثُونَ(2) .

آنگاه او را آفرينشى ديگر بخشيديم ، در خور تعظيم است خداوند كه بهترين آفريننده است . چندى بعد شما مى ميريد و باز در روز قيامت زنده مى شويد .

سياق آيه حاكى است كه ميان ذكر آفرينش بشر ذرّه اى بى مقدار ، و حيات مجدّد او ملازمه برقرار است .

اصل يكصد و پنجم


ــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ يونس / 4 .
2 ـ مؤمنون / 14 ـ 16 .

در عصر نزول قرآن ، منكران معاد شبهاتى را مطرح مى كردند كه قرآن در موارد مختلف ، در عين دفع شبهات مزبور ، دلايل وجود معاد را روشن ساخته است . ذيلاً به برخى از اين موارد اشاره مى كنيم :

الف ـ گاه بر قدرت مطلقه خدا تكيه كرده و مى فرمايد :

 إِلَى اللهَ مَرْجِعُكُمْ وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْء قَدِيرٌ (1) .

بازگشت شما به سوى خداست ، و او بر همه چيز تواناست .

ب ـ گاه يادآور مى شود آن كس كه بر آفرينش نخستين انسانها توانا است ، از آفرينش مجدد آنان نيز عاجز نيست . مثلاً از منكران معاد نقد مى كند كه :

 فَسَيَقُولُونَ مَن يُعِيدُنَا 

مى گويند چه كسى ما را بار ديگر به حيات مجدّد باز مى گرداند ؟

و سپس چنين پاسخ مى دهد :

 قُلِ الَّذِي فَطَرَكُمْ أَوَّلَ مَرَّة (2) .

بگو همان كس كه شما را اوّلين بار آفريد .

ج ـ در برخى موارد ، زنده كردن انسان را به زنده شدن زمين در فصل بهار پس از خواب زمستانى آن تشبيه كرده و مى فرمايد : زمانى كه بر زمين افسرده ، آب فرو مى فرستيم ، به جنبش در مى آيد و نمو مى كند و گياه زيبا مى روياند . پس از اشاره به اين واقعيت مكرّر طبيعى معاد را مطرح كرده و مى فرمايد :

 وَأَنَّهُ يُحْيِي الْمَوْتَى (3) .
ــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ هود / 4 .
2 ـ اسراء / 51 .
3 ـ حج / 6 ، به همين مضمون است آيه هاى 9 ـ 11 سوره ق .

د ـ در پاسخ اين سؤال و شبهه كه مى گفتند : « آنگاه كه انسان مى ميرد و بدن وى پوسيده و اجزاى آن در دل خاك پراكنده مى گردد ; چگونه بار ديگر اين اجزاى پراكنده شده شناخته مى شود و بدنى مانند بدن پيشين را تشكيل مى دهد » ، قرآن بر علم گسترده الهى تكيه كرده و مى فرمايد :

 بَلَى وَهُوَ الْخَلاَّقُ الْعَلِيمُ (1) .

آرى او بر اين كار تواناست ، زيرا آفريدگار آگاه است .

در جاى ديگر نيز از اين علم گسترده چنين تعبير مى آورد :

 قَدْ عَلِمْنَا مَا تَنقُصُ الاَْرْضُ مِنْهُمْ وَعِندَنَا كِتَابٌ حَفِيظٌ (2) .

ما بر آنچه كه زمين از آن مى كاهد آگاهيم ، و نزد ما كتابى است كه همه چيز در آن ثبت و محفوظ است .

هـ ـ گاه تصور مى شود كه انسان صرفاً مجموعه اى از اجزا و اعضاى جسمى و مادى است ، كه پس از مرگ پوسيده و تبديل به خاك مى شود . با اين حساب ، چگونه مى توان گفت كه فرد زنده شده در روز رستاخيز ، همان انسان پيشين است ؟ و به عبارت ديگر ، حافظ وحدت اين دو بدن چيست ؟

قرآن از كافران چنين نقل مى كند كه مى گويند :

 أَِذَا ضَلَلْنَا في الاَْرْضِ أَءِنَّا لَفِي خَلْق جَدِيد (3) .

آنگاه كه ما در دل زمين گم شديم و هويت ما نابود شد ، چگونه آفرينش جديد پيدا مى كنيم ؟

سپس در پاسخ مى گويد :


ــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ يس / 81 .
2 ـ ق / 4 .
3 ـ سجده / 10 .

 يَتَوَفَّاكُم مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلَى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ (1) .

بگو فرشته مرگ بر شما گمارده شده ، شما را اخذ مى كند ، آنگاه به سوى خدا بازگردانده مى شويد .

كلمه « توفّى » در اين آيه به معنى اخذ و گرفتن است . از اين تعبير بر مى آيد كه هنگام مرگ ، علاوه بر آن چيزى كه در زمين باقى مى ماند و به خاك سپرده مى شود ( بدن ) ، چيز ديگرى نيز وجود دارد كه فرشته مرگ آن را مى ستاند ( روح ) . در اين صورت ، مفاد پاسخ قرآن اين است كه ، حافظ شخصيت و وحدت اين دو بدن ( علاوه بر وحدت اجزا ) همان روح گرفته شده توسط ملك الموت است كه سبب مى شود كه « مُعاد » عين « مبتدا » باشد .

از اين آيه و نظاير آن استفاده مى شود كه انسان محشور در روز رستاخيز همان انسان موجود در دنيا است ، و پاداش و كيفر به آن كس كه استحقاق آن را دارد مى رسد . در آيه ديگر نيز قرآن به اين وحدت تصريح كرده مى فرمايد :

 يُحْيِيهَا الَّذِي أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّة وَهُوَ بِكُلِّ خَلْق عَلِيمٌ (2) .

اصل يكصد و ششم

آيات قرآن و احاديث اسلامى گواه آن است كه معاد انسانها ، هم جسمانى است و هم روحانى . مقصود از معاد جسمانى اين است كه بدن در سراى ديگر محشور گرديده و نَفْس بار ديگر به آن تعلق مى پذيرد ، و پاداشها و كيفرها ، و لذات و آلامى كه جنبه جزئى و حسى دارند و تحقق آنها بدون بدن و قواى حسّى امكان پذير نيستند ، تحقق مى يابد .


ــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ سجده / 11 .
2 ـ يس / 79 .

مقصود از معاد روحانى نيز اين است كه علاوه بر پاداش و كيفرهاى حسى و لذات و آلام جزئى و جسمانى ، يك رشته پاداشها و كيفرهاى روحى و غير حسى نيز براى صالحان و تبهكاران در نظر گرفته مى شود كه روح در درك و دريافت آنها نياز به بدن و قواى حسى ندارد . مانند درك رضوان خدا ، كه قرآن پس از شمردن پاداشهاى حسى مى فرمايد :

 رِضْوَانٌ مِنَ اللهِ أَكْبَرُ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ (1) .

يا اندوه و حسرت جانكاه ، چنانكه مى فرمايد :

 َأَنذِرْهُمْ يَوْمَ الْحَسْرَةِ إِذْ قُضِيَ الاَْمْرُ وَهُمْ فِي غَفْلَة وَهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ (2) .

ستمگران را از روز حسرت بيم ده ، آنگاه كه عذاب آنان قطعى مى شود ، در حاليكه آنان در اين دنيا در غفلت فرو رفته و ايمان نمى آورند ، و نظاير آن .

اصل يكصد و هفتم

مرگ پايان زندگى نيست ، بلكه انتقال از سرايى به سراى ديگر است ; سرايى جاودانه كه همان قيامت و جهانى باقى مى باشد . ضمناً بين دنيا و قيامت ، سراى ديگرى وجود دارد كه « برزخ » ناميده مى شود و انسان پس از مرگ مدتى را در آن به سر مى برد . حقيقت زندگى برزخى ، براى ما روشن نيست و اطلاع ما از آن ، در همان حدّى است كه قرآن و روايات به گونه اى ما را به آن ارشاد مى كند . به برخى از رهنمودهاى قرآن در اين زمينه توجه كنيد :

الف ـ آنگاه كه مرگ يك مشرك فرا مى رسد ، مى گويد خدايا مرا بازگردان ، باشد كه وظايفى را كه ترك كرده ام ، به جاى آورم . خطاب مى آيد :

ــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ توبه / 72 .
2 ـ مريم / 40 .

هرگز ! اين سخن ، لقلقه زبانى بيش نيست . سپس مى فرمايد :

 وَمِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ (1) .

يعنى : ميان آنها و زندگى دنيا ، برزخى است تا روز رستاخيز .

آيه فوق حاكى است كه انسانها پس از مرگ نيز وجود و واقعيتى دارند ولى حائلى مانع از بازگشت آنها به دنياست .

ب ـ درباره شهيدان مى فرمايد :

 وَلاَ تَقُولُوا لِمَن يُقْتَلْ فِي سَبِيلِ اللهِ أَمْوَاتٌ بَلْ أَحْيَاءٌ وَلَكِن لاَ تَشْعُرُونَ (2) .

به كسانى كه در راه خدا كشته مى شوند ، مرده نگوييد ; بلكه آنان زنده اند ولى شما درك نمى كنيد .

در آيه ديگر ، آثار حيات را براى شهيدان راه خدا برشمرده و مى فرمايد :

 فَرِحِينَ بِمَا آتَاهُمُ اللهُ مِن فَضْلِهِ وَيَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِم مِن خَلْفِهِمْ أَلاَّ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ (3) .

آنان به آنچه كه خدا از فضل و كرم خويش به ايشان بخشيده است شادمانند ، و به كسانى كه در پى ايشان بوده ولى هنوز به آنان نپيوسته اند مژده مى دهند كه بيمى بر آنها نيست ، و محزون نيز نمى باشند ( مقصود ، نداشتن بيم از عذاب اخروى و اندوه بر اعمال دنيوى است ) .

ج ـ درباره گنهكاران ، خصوصاً آل فرعون ، گزارش مى دهد كه پيش از فرا رسيدن روز قيامت هر صبح و شام آنها بر آتش عرضه مى شوند ، و در روز رستاخيز نيز گرفتار شديدترين عذاب مى گردند ، چنانكه مى فرمايد :


ــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ مؤمنون / 100 .
2 ـ بقره / 154 .
3 ـ آل عمران / 170 .

 النَّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْهَا غُدُوّاً وَعَشِيّاً وَيَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذَابِ (1) .

اصل يكصد و هشتم

نخستين مرحله از حيات برزخى انسان با قبض روح از بدن آغاز مى شود . زمانى كه انسان به خاك سپرده مى شود ، طبق احاديث بسيار فرشتگان الهى درباره توحيد ، نبوت ، و يك رشته عقايد و احكام دينى از وى سؤالاتى مى كنند . پيداست كه پاسخ شخص مؤمن به سؤالات مزبور با پاسخ يك فرد كافر متفاوت خواهد بود ، و در نتيجه قبر و برزخ براى مؤمنين مظهر رحمت ، و براى كفّار و منافقين نيز عرصه عذاب الهى خواهد شد . سؤال فرشتگان در قبر ، و رحمت و عذاب براى مؤمنان و كفّار در آن جايگاه ، از مسلّمات دينى ماست ، و قبر در حقيقت مرحله آغازين حيات برزخى است كه تا قيامت ادامه دارد .

علماى اماميّه در كتب عقايد خود بدانچه گفتيم تصريح كرده اند . شيخ صدوق در كتاب اعتقادات مى گويد : « اعتقاد ما در مورد سؤال در قبر اين استن كه آن حق است ; و هركس پاسخ درست به سؤالات مزبور دهد مشمول رحمت الهى خواهد بود ، و هركس پاسخ نادرست دهد گرفتار عطاب خداوند خواهد شد »(2) .

شيخ مفيد در كتاب تصحيح الاعتقاد مى نويسد : « روايات حصيحى از پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) وارد شده است كه مى رساند از اهل قبور درباره دينشان سؤال مى شود ، و در برخى از روايات آمده است دو فرشته اى كه مأمور پرسش از

ــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ غافر / 46 .
2 ـ الاعتقادات ، صدوق ، باب 17 ، ص 37 .

انسانها مى باشند ناكر و نكير نام دارند » . سپس مى افزايد : « سؤال در قبر دليل آم است كه مردگان در قبر زنده مى شوند ، آنگاه حايت آنها تا روز، قيامت ادامه مى يابد »(1) .

خواجه نصير الدين طوسى نيز در كتاب تجريد الاعتقاد آورده است : « عذاب قبر واقع خواهد شد ، زيرا عقلاً امرى است ممكن ، و روايات متواتر نيز در مورد آن وارد شده است »(2) .

با مراجعه به كتب عقايد ساير مذاهب اسلامى روشن مى شود كه اين عقيده مورد اتفاق همگان است ، و تنها شخصى كه انكار عذاب قبر به او نسبت داده شده ، ضرار بن عمرو مى باشد(3) .

اصل يكصد و نهم

از بيانات گذشته روشن شد حقيقت معاد اين است كه ، روح پس از مفارقت از بدن ـ به مشيت الهى ـ بار ديگر به همان بدنى كه با آن زندگى مى كرد ، باز مى گردد تا پاداش و كيفر اعمال دنيوى خود را در سراى ديگر ببيند .

برخى ، مانند پيروان آيين هندو معاد مطرح شده در شرايع آسمانى را منكرند ولى مسئله پاداش و كيفر اعمال را پذيرفته و آن را از طريق « تناسخ » توجيه مى كنند . اينان مدّعيند كه ، روح از طريق تعلق گرفتن به « جنين » و طى مراحل رشد آن ، بار ديگر به اين دنيا باز مى گردد و دورانهاى كودكى و نوجوانى

ــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ تصحيح الاعتقاد ، مفيد ، ص 45 ـ 46 .
2 ـ كشف المراد ، مقصد 6 ، مسئله 14 .
3 ـ به كتاب السنة از احمد بن حنبل ; الابانة از ابو الحسن اشعرى ، و شرح اصول خمسه قاضى عبدالجبار معتزلى رجوع شود .

و پيرى را طى مى كند ، منتها كسانى كه در زندگى گذشته نيكوكار بوده ، زندگى شيرين ، و تبهكاران پيشين نيز زندگى ناگوارى خواهند داشت . عقيده به تناسخ ، كه در طول تاريخ همواره پيروانى داشته است ، يكى از اصول آئين هندو به شمار مى رود .

بايد توجه داشت چنانچه نفوس بشرى به صورت همگانى و هميشگى راه تناسخ را بپيمايند ، ديگر مجالى نخواهد بود . در حاليكه با توجه به دلايل عقلى و نقلى معاد ، اعتقاد به آن ضرورى است ، و در حقيقت بايد گفت كه قائلان به تناسخ چون نتوانسته اند معاد را به صورت صحيح آن تصوير كنند ، تناسخ را جايگزين آن كرده اند . از نظر اسلام قول به تناسخ مستلزم كفر است ، و در كتب عقايد ما ، درباره بطلان و ناسازگارى آن با عقايد اسلامى به طور مفصل بحث شده است ، كه ما در اينجا فشرده آن را ياد آور مى شويم :

1 . نفس انسان به هنگام مرگ به پايه اى از كمال نايل شده است . بر اين اساس ، تعلق دوباره آن به جنين ، به حكم لزوم هماهنگى ميان نفس و بدن ، مستلزم تنزّل نفس از مرحله كمال به نقص و بازگشت از فعليّت به قوّه است كه با سنّت حاكم بر جهان آفرينش ( مبنى بر سير استكمالى موجودات از قوّه به فعل ) منافات دارد(1) .

2 . چنانچه بپذيريم نفس پس از جدايى از بدن ، به بدن زنده ديگرى تعلق پيدا مى كند ، اين امر مستلزم تعدّد نفس در يك بدن و دوگانگى در شخصيت است ، و چنين چيزى با درك وجدانى انسان از خويش كه داراى يك شخصيت

ــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ بايد توجه داشت كه روح انسان در قيامت به بدن كامل تعلق خواهد گرفت ، بنا بر اين با فرض مزبور كه تعلق نفس به جنين است ، تفاوت روشن دارد .

است منافات دارد(1) .

3 . عقيده به تناسخ ، علاوه بر اينكه با سنّت حاكم بر نظام آفرينش منافات دارد ، مى تواند دستاويزى براى ستمكاران و سودپرستان گردد كه عزّت و رفاه فعلى خويش را معلول پاكى و وارستگى حيات پيشين ، و بدبختى مظلومان و محرومان را نيز نتيجه زشتكارى آنان در مراحل پيشين حيات بدانند ! و بدين وسيله اعمال زشت خويش و وجود ظلمها و نامردميها را در جامعه تحت سلطه خويش توجيه كنند .

اصل يكصد و دهم

در پايان بحث از تناسخ ، ضرورى است كه به دو سؤال پاسخ دهيم :

سؤال اوّل : به تصريح قرآن در امتهاى پيشين مسخهايى صورت گرفته و طىّ آن برخى از انسانهاع به صورت خوك و ميمون در آمده اند ، چنانكه مى فرمايد :

 وَجَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَالْخَنَازِيرَ (2) .

چنانچه تناسخ باطل است چگونه مسخ تحقق يافته است ؟

پاسخ : مسخ با تناسخ اصطلاحى فرق اساسى دارد . زيرا در تناسخ ، روح پس از جدايى از بدن خويش ، به « جنين » يا بدن ديگر تعلق مى گيرد ، ولى در مسخ ، روح از بدن جدا نمى شود ، بلكه تنها شكل و صورت بدن تغيير مى كند ، تا انسان تبهكار خود را به صورت ميمون و خنزير ديده و از بن رنج ببرد .

به تعبير ديگر ، نفس انسان تبهكار از مقام انسانى به مقام حيوانى تنزل

ــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ كشف المراد ، علامه حلى ، مقصد دوم ، فصل چهارم ، مسئله هشتم ; اسفار ، صدر المتألهين ، 9/10 .
2 ـ مائده / 60 ، نيز به سوره اعراف ، آيه 166 رجوع شود .

نمى كند . چه ، اگر چنين بود ، انسانهاى مسخ شده رنج كيفر خويش را ادراك نمى كردند ، در حاليكه قرآن مسخ را به عنوان « نكال » و عقوبت افراد گنهكار تعريف مى كند(1) .

در اين مورد تفتازانى مى گويد : « حقيقت تناسخ اين است كه نفوس انسانها پس از جدايى از بدن در همين دنيا به منظور تدبير و تصرف در بدنهاى ديگر ، به آنها تعلق گيرد ، نه اينكه شكل بدن عوض شود ، چنانكه در مسخ چنين است »(2) .

علامه طباطبائى نيز مى گويد : « انسانهاى مسخ شده ، نه اينكه نفس انسانى آنها نيز مسخ شده و به نفس بوزينه تبديل گرديده است »(3) .

سؤال دوم : برخى از نويسندگان قول به رجعت را نشأت گرفته از قول به تناسخ پنداشته اند .(4) آيا اعتقاد به رجعت مستلزم تناسخ نيست ؟

پاسخ : چنانچه در جاى خود خواهيم گفت ، رجعت ، به عقيده اكثر علماى شيعه اماميه ، اين است كه عده اى از اهل ايمان و كفر در آخر الزمان بار ديگر به اين جهان باز خواهند گشت و بازگشت آنان مانند احياى مردگان است كه به وسيله حضرت مسيح (عليه السلام) صورت مى گرفت(5) و يا بسان زنده شدن عُزَيْر پس از يكصد سال(6) . بنابراين ، عقيده به رجعت ، هيچ ربطى به مسئله تناسخ ندارد و ما ــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ  فَجَعَلْنَاهَا نَكَالاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهَا وَمَا خَلْفَهَا وَمَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِينَ ( بقره / 66 ) پس اين ماجرا را عقوبتى براى معاصرين و اخلاف آنان و پندى براى متقين قرار داديم .
2 ـ شرح مقاصد ، تفتازانى ، 3/337 .
3 ـ الميزان ، طباطبائى ، 1/209 .
4 ـ فجر الإسلام ، احمد امين مصرى ، ص 377 .
5 ـ آل عمران/49 .
6 ـ بقره/259 .

در بحث از رجعت در اين باره توضيح بيشترى خواهيم داد .

اصل يكصد و يازدهم

در سخنان علما ، به پيروى از قرآن ، مسئله اى به نام « اشراط السّاعة » مطرح شده است كه مقصود از آن علائم و نشانه هاى رستاخيز است .

علائم رستاخيز به دو نوع تقسيم مى شوند :

الف ـ حوادثى كه پيش از وقوع قيامت و به هم خوردن نظام آفرينش صورت مى پذيرد و در زمان وقوع آنها هنوز انسانها در روى زمين زندگى مى كنند . كلمه « اشراط الساعة » غالباً به اين قسم از رخدادها اطلاق مى شود ;

ب ـ حوادثى كه مايه به هم خوردن نظام آفرينش مى گردد ، كه بيشترين آنها در سوره هاى تكوير ، انفطار ، انشقاق ، و زلزله ذكر شده است .

علائم قسم نخست به طور اجمال عبارتند از :

1 . بعثت پيامبر خاتم (صلى الله عليه وآله) ( محمد/18 ) ;

2 . شكستن سد يأجوج و مأجوج ( كهف/98ـ99 ) ;

3 . پوشيده شدن آسمان توسط دودى غليظ ( دخان/10ـ16 ) ;

4 . نزول حضرت مسيح (عليه السلام) ( زخرف/57ـ61 ) ;

5 . خروج جنبنده اى از دل زمين ( نمل/82 ) ;

تفصيل اين علائم را بايستى در كتابهاى تفسير و حديث جستجو كرد .

درباره نشانه هاى قسم دوم نيز قرآن به تفصيل از تغيير اوضاع و فروپاشى خورشيد ، ماه ، درياها ، كوهها ، و زمين و آسمان سخن گفته ، و اجمال آن اين است كه طومار نظام ديگرى پديد مى آيد كه جلوه اى از قدرت تامّه الهى است ، چنانچه مى فرمايد :



يَوْمَ تُبَدُّلُ الاَْرْضُ غَيْرَ الاَْرْضِ وَالسَّماوَاتُ وَبَرَزُوا للهِِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ (1) .

روزى كه زمين و آسمانها دگرگون مى شوند ، و مردم در پيشگاه خداى يكتاى قدرتمند حاضر مى شوند .

اصل يكصد و دوازدهم

قرآن كريم از حادثه اى به نام « نفخ صور » گزارش مى دهد ، كه در دو نوبت رخ خواهد داد :

الف ـ نفخ صورى كه مايه مرگ همه جانداران در آسمان و زمين مى گردد ( مگر آن كس كه خدا بخواهد ) ;

ب ـ نفخ صورى كه سبب احياى مردگان و حضور آنان در پيشگاه الهى(2)مى شود . چنانكه مى فرمايد :

 وَنُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَن فِي السَّماوَاتِ وَمَن فِي الاَْرْضِ إِلاَّ مَن شَاءَ اللهُ ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرَى فَإِذَا هُمْ قِيَامٌ يَنظُرُونَ ( ( زمر/68 ) :

در صور دميده مى شود ، و بر اثر آن ، جز آنكه خداى بقاى او را خواسته است ، هركه در آسمانها و زمين است يكسر مدهوش مرگ مى شوند ، سپس بار ديگر در صور دميده مى شود و ناگهان مردگان ( از خواب مرگ ) برخاسته و در صحنه محشر نظاره گر ( سرنوشت خود ) مى گردند .

قرآن كريم در خصوص حشر و نشر انسانها در روز رستاخيز مى گويد :

ــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ ابراهيم/48 .
2 ـ بنابر اين آيه مباركه ) إِن كَانَتْ إِلاَّ صَيْحَةً وَاحِدَةً فَإِذَا هُمْ جَمِيعٌ لَّدَيْنَا مُحْضَرُونَ   يس/53 ) بيانگر واقعيت نفخ صور در آيه 51 است كه مى فرمايد : ) وَنُفِخَ فِي الصُّورِ فَإِذَا هُم مِنَ الاَْجْدَاثِ إِلَى رَبِّهِمْ يَنسِلُونَ ( و معنى آيه اين است كه نفخه صور دوم جز يك فرياد  نيست ، كه پس از آن ناگهان همگان نزد ما حاضر خواهند بود .

 يَخْرُجُونَ مِنَ الاَْجْدَاثِ كَأَنَّهُمْ جَرَادٌ مُنتَشِرٌ ( ( قمر/7 ) :

مردگان بسان ملخهاى پراكنده از قبرها بيرون مى آيند .

اصل يكصد و سيزدهم

پس از زنده شدن مردگان و ورود آنها به عرصه قيامت ، قبل از ورود به بهشت و دوزخ امورى چند تحقق خواهد يافت كه قرآن و احاديث از آنها خبر داده است :

1 . به حساب اعمال افراد ، با شيوه اى خاص رسيدگى مى شود ، كه يكى از راههاى آن همان دادن نامه اعمال هركس به دست او است . ( اسراء/13ـ14 ) .

2 . گذشته از اينكه در نامه اعمال هركس ، ريز و درشت كارهاى وى مذكور و منعكس است ، گواهانى نيز از خارج و داخل وجود آدمى ، در روز رستاخيز بر اعمال دنيوى او شهادت مى دهند .

گواهان خارجى عبارتند از : خدا ( آل عمران/98 ) ، پيامبر هر امت ( نحل/89 ) ، پيامبر اسلام ( نساء/41 ) ، نخبگانى از امت اسلامى ( بقره/143 ) ، فرشتگان الهى ( ق/18 ) ، و زمين ( زلزله/4ـ5 ) .

گواهان داخلى عبارتند از : اعضا و جوارح انسان ( نور/24 ، فصلت/20ـ21 ) ، و تجسم خود اعمال ( توبه/34ـ35 ) .

3 . براى رسيدگى به حساب اعمال انسانها ، افزون بر آنچه گفتيم ، ميزانهاى عدل برپا مى شود و هركس دقيقاً به آنچه كه استحقاق دارد مى رسد ، چنانچه مى فرمايد :

وَنَضَعُ الْمَوَازِينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيَامَةِ فَلاَ تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئاً وَإِن كَانَ مِثْقَالَ حَبَّة مِنْ خَرْدَل أَتَيْنَا بِهَا وَكَفَى بِنَا حَاسِبِينَ ( انبياء/47 ) :

روز قيامت ترازوهاى عدل را برپا مى داريم و بهيچوجه به كسى ستم نمى شود . اگر عمل حتى به وزن خردلى باشد ، آن را به حساب مى آوريم ، و حساب رسى ما كفايت مى كند .

4 . از روايات اسلامى استفاده مى شود كه در روز رستاخيز گذرگاهى عمومى وجود دارد كه همگان بايد از آن عبور كنند . به اين گذرگاه ، در لسان روايات ، صراط گفته شده است ، كه مفسران آيه 71 ـ 72 سوره مريم(1) را نيز ناظر بر آن دانسته اند .

5 . ميان بهشتيان و دوزخيان حائلى وجود دارد كه قرآن از آن به « حجاب » تعبير مى كند . نيز در روز رستاخيز انسانهاى والايى بر نقطه اى مرتفع قرار دارند ، كه بهشتيان و دوزخيان را از سيماى هر يك مى شناسند ، چنانكه مى فرمايد :

 وَبَيْنَهُمَا حِجَابٌ وَعَلَى الاَْعْرَافِ رِجَالٌ يَعْرِفُونَ كُلاًّ بِسِيَماهُمْ (2) .

ميان آن دو حجاب و حائلى است و در نقاط بلند عرصه محشر مردانى قرار دارند كه هر شخصى را از سيمايش مى شناسند . اين انسانهاى والا ، به حكم روايات ما ، پيامبران و اوصياى شريف آنان مى باشند .

6 . زمانى كه حسابرسى به پايان رسيده و سرنوشت افراد روشن مى شود ، آفريدگار جهان پرچمى را كه به آن « لواء الحمد » مى گويند به دست پيامبر گرامى (صلى الله عليه وآله) مى دهد ، و آن حضرت پيشاپيش بهشتيان به سوى بهشت حركت

ــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ  وَإِن مِّنكُمْ إِلاَّ وَارِدُهَا كَانَ عَلَى رَبِّكَ حَتْماً مَقْضِيّاً«71»
ثُمَّ نُنَجِّي الَّذِينَ اتَّقَوْا وَنَذَرُ الظَّالِمِينَ فِيهَا جِثِيّاً ( ( مريم/71ـ72 ) : هيچيك از شماها نيست مگر اينكه وارد آن ( دوزخ ) مى شود ، و اين مطلب حكم قطعى خداوند است . سپس پرهيزكاران را نجات مى دهيم ، و ستمگران را كه به زانو در آن درافتاده اند ، رها مى كنيم .
2 ـ اعراف / 46 .

مى كند(1) .

7 . در روايات متعدد ، از وجود حوض بزرگى در صحراى محشر خبر داده شده كه به حوض كوثر معروف است ; پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) قبرل از همگان كنار حوض مزبور مى آيد ، و رستگاران امّت ، به وسيله پيامبر و اهل بيت مكرّم ـ سلام الله عليهم اجمعين ـ از آن آب مى نوشند .

اصل يكصد و چهاردهم

يكى از عقايد مسلّم اسلامى ، شفاعت شافعان در روز قيامت است كه به اذن الهى انجام مى يابد . شفاعت در مورد افرادى صورت مى گيرد كه پيوند خود را بكلى با دين و خداى متعال قطع نكرده و قابليت آن را دارند كه ، با وجود آلودگى به برخى گناهان ، به بركت شفاعت شافعان بار ديگر مشمول رحمت حق شوند . عقيده به شفاعت از قرآن و سنت گرفته شده كه ذيلاً به آنها اشاره مى كنيم :

الف ـ شفاعت در قرآن :

آيات قرآن حاكى از وجود اصل شفاعت در روز رستاخيز بوده و حاين كتاب شريف به اصل شفاعت ، و منوط بودن آن به اذن و رضاى خداوند ، تصريح دارد :

 وَلاَ يَشْفَعُونَ إِلاَّ لِمَنِ ارْتَضَى (2) .

شافعين جز در حق كسانى كه خدا مى پسندد ، شفاعت نمى كنند .

در آيه ديگر مى فرمايد :

ــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ بحار الأنوار ، ج 8 ، باب 18 ، احاديث 1 تا 12 ; مسند احمد ، 1/281 ، 295 و 3/144 .
2 ـ انبياء / 28 .

 مَا مِن شَفِيع إِلاَّ مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ (1) .

بنا بر اين اصل شفاعت ( البته با اذن و رضاى خداوند ) از نظر قرآن ، امرى قطعى و واقعيتى مسلّم است .

حال ببينيم شفاعت كنندگان چه كسانى هستند ؟

از برخى آيات استفاده مى شود كه فرشتگان از شافعانند ، چنانكه مى فرمايد :

 وَكَم مِن مَلَك فِي السَّماوَاتِ لاَ تُغْنِي شَفَاعَتُهُمْ شَيْئاً إِلاَّ مِن بَعْدِ أَن يَأْذَنَ اللهُ لِمَن يَشَاءُ وَيَرْضَى (2) .

چه بسيار فرشتگانى در آسمانها هستند كه شفاعت آنان جز پس از اذن خداوند ، در مورد آن كس كه مشيت و رضايت الهى به ( رستگارى وى ) تعلق گيرد ، سود نمى بخشد .

مفسران در تفسير آيه  عَسَى أَن يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَاماً مَّحمُوداً (3) .

اميد است كه پرورگارت تو را به مقام پسنديده اى برساند .

مى گويند مقصود از مقام محمود ، همان مقام شفاعت براى پيامبر اسلام است(4) .

ب ـ شفاعت در روايات :

گذشته از قرآن ، در كتب حديث نيز روايات بسيارى درباره شفاعت پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) نقل شده است كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم :

ــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ يونس / 3 .
2 ـ نجم / 26 .
3 ـ اسراء / 79 .
4 ـ الميزان : 13/191 ـ 192 ; مجمع البيان : 10/549 .

1 . پيامبر مى فرمايد :

« إنّما شفاعتى لأهل الكبائر من أُمّتى »(1) .

شفاعت من مخصوص مرتكبان كباير از امتم مى باشد .

ظاهراً علت اينكه شفاعت را مخصوص مرتكبان كباير دانسته اين است كه خداوند صراحتاً در قرآن وعده داده كه هرگاه انسانها از گناهان كبيره اجتناب ورزند ، آنها را خواهد بخشيد(2) و ديگر نيازى به شفاعت و امثال آن نيست .

2 . نيز مى فرمايد :

« أُعطيتُ خمساً وأُعيطتُ الشّفاعة ، فادّخرتُها لأُمتى فهي لمن لا يُشرك بالله »(3) .

از جانب خداوند پنج موهبت به من اعطا شده ، و ( از آن جمله ) به من شفاعت داده شده ، كه بن را براى امتم ذخيره كرده ام . شفاعت من در حق كسانى خواهد بود كه به خداوند شرك نمىورزند .

طالبان آگاهى از هويت شافعان روز محشر غير از پيامبر ( مانند ائمه معصومين و دانشمندان و شهداء ) و نيز شفاعت شوندگان آنها بايستى به كتابهاى عقايد و كلام و حديث رجوع كنند .

ضمناً ، بايد توجه داشت كه اعتقاد به شفاعت ـ همچون اعتقاد به قبولى توبه ـ نبايد مايه تجرّى افراد بر گناه شود ، بلكه بايد آن را روزنه اميدى شمرده و به اميد بخشودگى ، به راه صحيح بازگردند ، و بسان نوميدان نباشند كه به اصطلاح ، آب را از سر گذشته مى پندارند و در نتيجه هيچگاه به فكر بازگشت به طريق صحيح نمى افتند .

ــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ شيخ صدوق ، من لا يحضره الفقيه : 3/376 .
2 ـ نساء / 31 .
3 ـ خصال شيخ صدوق ، ابواب پنجگانه ، حديث صحيح بخارى : 1/42 ; مسند احمد : 1/301 .

از بيان گذشته همچنين روشن مى شود كه اثر بارز شفاعت ، بخشودگى برخى از گنهكاران است ، و بنابر اين تأثير آن منحصر به ترفيع درجه شفاعت شوندگان ، كه برخى از فرق اسلامى ( مانند معتزله ) گفته اند ، نيست(1) .

اصل يكصد و پانزدهم

همان طور كه يادآورر شديم اعتقاد به « اصل شفاعت در آخرت در چارچوب اذن الهى » از عقايد مسلّم اسلامى بوده و كسى حق خدشه در آن را ندارد . حال بايد ديد كه آيا مى توان در اين دنيا نيز ، از شافعانى چون پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) طلب شفاعت نمود ، و به ديگر تعبير ، آيا درست است كه انسان بگويد : اى رسول گرامى ، نزد خدا در حق من شفاعت كن ( يا وجيهاً عند الله إشفع لنا عند الله ) ؟

در پاسخ بايد گفت : مشروعيّت اين امر ، تا قرن هشتم مورد اتفاق همه مسلمانان قرار داشته است و تنها از نيمه قرن هشتم به بعد معدودى از افراد يا آن به مخالفت برخاستند و آن را جايز ندانستند ، در حاليكه آيات قرآنى ، احاديث معتبر نبوى و سيره مستمره مسلمين بر جواز آن گواهى مى دهد ، زيرا شفاعت شافعان ، در معنى ، همان دعاى آنان در حقّ افراد است ، و درخواست دعا از فرد مؤمن ـ چه رسد به پيامبر (صلى الله عليه وآله) ـ بدون شكّ امرى جايز و مستحسن است .

از حديثى كه ابن عباس از پيامبر (صلى الله عليه وآله) نقل مى كند بروشنى استفاده مى شود كه شفاعت مؤمن ، دعاى او در حق ديگران است : « هرگاه مسلمانى بميرد و چهل مؤمن موحّد بر جنازه او نماز بگزارند خدا شفاعت آنان را در حق او

ــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ اوائل المقالات : شيخ مفيد ، ص 54 ، وكتب كلامى ديگر .

مى پذيرد »(1) . چه ، مسلّم است كه شفاعت چهل مؤمن به هنگام اقامه نماز بر ميّت ، جز دعاى آنان در حق او چيزى نيست .

با مرورى به اوراق تاريخ ، مى بينيم كه صحابه پيامبر از آن حضرت در زمان حيات ايشان درخواست شفاعت مى كردند .

ترمذى از انس بن مالك نقل مى كند كه مى گويد : از پيامبر درخواست كردم در روز قيامت شفاعتم كنند . پيامبر فرمود : چنين خواهم كرد . به او گفتم : كجا شما را پيدا كنم ؟ فرمود : در كنار صراط(2) .

با توجه به اينكه واقعيت استشفاع ، چيزى جز درخواست دعا از شفيع نيست ، وقوع نمونه هايى از اين امر در عصر انبيا را مى توان از خود قرآن به دست آورد :

1 ـ فرزندان يعقوب ، پس از فاش شدن مظالمشان ، از پدر خواستند از خداوند براى آنان طلب آمرزش كند . حضرت يعقوب نيز درخواست آنان را پذيرفت و به وعده در موعد مقرّر خود عمل كرد(3) .

2 ـ قرآن كريم مى فرمايد : هرگاه افرادى از امت اسلامى كه در حق خود ستم كرده اند ، نزد پيامبر آمده و از او بخواهند براى آنان از خدا طلب آمرزش كند ، آنگاه خود آنان استغفار كرده و پيامبر نيز براى آنان از درگاه الهى آمرزش خواهد ، خداوند توبه شان را مى پذيرد و رحمت خود را شامل آنان مى كند(4) .

ــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ ما من رجل مسلم يموت فيقوم على جنازته أربعون رجلاً لا يشركون بالله شيئاً ، إلاّ شفّعهم الله فيه ( صحيح مسلم ، 3/54 ) .
2 ـ سألت النبى أن يشفع لى يوم القيام مة فقال أنا فاعل ، قلت فأين أطلبك ؟ فقال على الصراط ( صحيح ترمذى ، 4/42 ، باب ما جاء في شأن الصراط ) .
3 ـ يوسف / 97 ـ 98 : ) قَالُوا يَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنَّا كُنَّا خَاطِئِينَ * قَالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّي ( .
4 ـ نساء / 64 : ) وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوكَ فَاسْتَغْفَرَوا اللهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللهَ تَوَّاباً رَحِيماً ( .

3 ـ همچنين درباره منافقين مى فرمايد : هرگاه به آنان گفته مى شود بياييد و از پيامبر بخواهيد تا در حق شما استغفار كند ، سرپيچى مى كنند و استكبار مىورزند(1) .

بديهى است چنانچه اعرا از طلب استغفار از پيامبر ، كه ماهيّتاً با طلب شفاعت يكسان است ، نشانه نفاق و استكبار باشد ، طبعاً انجام دادن آن نيز نشانه ايمان و خضوع در پيشگاه الهى خواهد بود .

ضمناً از آنجا كه مقصود ما در بحث حاضر ، اثبات جواز و مشروعيت درخواست شفاعت است ، زنده نبودن شخص شفيع در اين آيات ، ضررى به مقصد نمى زند ; حتى اگر فرض شود كه اين آيات فقط در مورد زندگان وارد شده نه اموات ، باز مضرّ به مقصود نيست . زيرا اگر درخواست شفاعت از زندگان شرك نباشد ، طبعاً درخواست آن از ميّت نيز شرك نخواهد بود ، چون حيات و موت شفيع ، ملاك توحيد و شرك نبوده و تنها چيزى كه هنگام درخواست شفاعت از ارواح مقدسه ضرورى است شنوايى آنها مى باشد ، كه ما در مبحث توسل ، وجود ارتباط مزبور و سودمندى آن را ثابت خواهيم كرد .

در اينجا بايد توجه نمود كه شفاعت خواستن مؤمنان و موحدان از پيامبران و اولياى الهى ، با شفاعت خواستن بت پرستان از بتهاى خويش تفاوت بينادين دارد . زيرا موحّدان ، با اذعان به دو مطلب اساسى ، از اولياى الهى درخواست شفاعت مى كنند :

1 . مقام شفاعت ، مقامى است مخصوص خدا و در اختيار او ، چنانكه

ــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ منافقين / 5 : ) وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْا يَسْتَغْفِرْ لَكُمْ رُسُولُ اللهَ لَوَّوْا رُؤُوسَهُمْ وَرَأَيْتَهُمْ يَصُدُّونَ وَهُم مُسْتَكْبِرُونَ (

ــ[224]ــ

مى فرمايد :

 قُل للهِِ الشَّفَاعَةُ جَمِيعاً (1) .

بگو شفاعت ، تماماً از آنِ خداست . و يا :

 مَن ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ (2) .

كيست كه بدون اذن وى حقّ شفاعت داشته و شفاعتش مقبول و مؤثر باشد ؟

2 . شفيعانى كه موحّدان دست التجا به سوى آنان دراز مى كنند ، بندگان مخلص خدا هستند كه به پاس تقرّب در درگاه الهى ، دعايشان به هدف اجابت مى رسد .

با توجه به اين دو شرط ، تفاوت اساسى موحّدان با مشركان عصر بعثت در امر شفاعت روشن مى گردد :

اوّلاً : مشركن براى نفاذ شفاعت آنها هيچ نوع قيد و شرطى قائل نبودند ; تو گويى خدا حق خود را به بتهاى كور و كر تفويض كرده است ! در حاليكه موحّدان ، به رهنمود قرآن ، مقام شفاعت را يكسره از آنِ خدا دانسته و پذيرش شفاعت شافعين را ، منوط به اذن و رضاى الهى مى دانند .

ثانياً : مشركان عصر پيامبر معبودهاى دستْ ساختِ خويش را ارباب و آلهه ! پنداشته از سر سفاهت خيال مى كردند كه اين موجودات بيجان ، سهمى از ربوبيت و الوهيت هستى را بر عهده دارند ! حال آنكه موحدان ، پيامبران و امامان را بندگان وارسته خدا شمرده و پيوسته به اين كلام مترنمّند كه :

« . . . عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ » و « . . . عِبادِ اللهِ الصّالِحين » .

ببين تفاوت راه از كجا است تا كجا ؟ !


ــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ زمر/44 .
2 ـ بقره/255 .

بنابراين ، استدلال به آياتى كه شفاعت خواهى مشركان از بتها را نفى مى كند بر نفى اصل شفاعت در اسلام ، مغلطه اى كاملاً بى پايه و قياسى سخت نابجا خواهد بود .

اصل يكصد و شانزدهم

از جمله تعاليم اسلامى ـ بلكه تمام شرايع سماوى ـ بازبودن درِ توبه به روى بندگان گنهكار است . زمانى كه انسان گنهكار جدّاً از كار زشتى كه انجام داده نادم شده ، فضاى روح او را توجه به خداوند و تضرّع به درگاه او پر مى سازد ، و از صميم قلب تصميم مى گيرد كه ديگر گرد آن عمل ناروا نگردد ، خداوند مهربان نيز توبه او را ، با شرايطى كه در كتب كلامى و تفسيرى بيان شده است ، مى پذيرد . قرآن مى فرمايد :

 وَتُوبُوا إِلَى اللهَ جَمِيعاً أَيُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (1) .

اى افراد با ايمان ، همگى به سوى خدا باز گرديد ، باشد كه رستگار شويد .

كسانى كه از آثار تربيتى توبه و اعتقاد به شفاعت آگاه نيستند تصور مى كنند باز شدن باب اين دو به روى گنهكاران ، نوعى تشويق آنان به گناه است ! در حاليكه آنن از اين نكته غافلند كه بسيارى از انسانها ، هر يك به شكلى ، آلوده به برخى از گناهانند ، و كمتر انسانى يافت مى شود كه در طول عمر خويش گرد گناه نگرديده باشد : « ناكرده گنه ، در اين جهان كيست بگو ؟ » .

بنابراين ، چنانچه باب توبه ( و شفاعت ) به روى افراد باز نباشد ، كسانى كه آماده اند در بقيه عمر ، از گناه دورى جسته و راه طهارت و پاكى را در پيش

ــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ نور/31 .

گيرند ، با خود مى گويند : ما بالاخره بايستى به علت گناهانى كه انجام داده ايم كيفر ببينيم و به دوزخ افتيم ; پس چرا در باقيمانده عمر نيز تمنّيات نفسانى خود را ارضا نكنيم و بيشتر در آغوش لذتهاى نامشروع نلغزيم ؟ ! بدينگونه ، با بسته شدن باب توبه ، چاه يأس از رحمت الهى دهان مى گشايد و انسانها را ، اژدهاوار به كام خويش مى كشاند .

آثار مثبت اصل توبه ، زمانى روشنتر مى شود كه بدانيم پذيرش توبه در اسلام شرايطى دارد كه پيشوايان دين و محققان علوم اسلامى به تفصيل در باره آنها سخن گفته اند . قرآن ، صريح و روشن در باب توبه چنين مى فرمايد :

 كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلَى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنكُمْ سُوءاً بِجَهَالَة ثُمَّ تَابَ مِن بَعْدِهِ وَأَصْلَحَ فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ (1) .

پروردگار شما رحمت را بر خويش مقرّر داشته است . اگر يكى از شما از روى جهالت كار بدى انجام دهد ، سپس از آن توبه كرده و به اصلاح كوشند ، خداوند آمرزنده و مهربان است .

اصل يكصد و هفدهم

عقل و نقل گواهى مى دهند كه هر انسانى در روز رستاخيز پاداش اعمال نيك خود را خواهد ديد . قرآن مى فرمايد :

 فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّة خَيْراً يَرَهُ (2) .

هر كس به اندازه وزن ذرّه اى كار نيك انجام دهد آن را خواهد ديد .

نيز مى فرمايد :


ــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ انعام/54 .
2 ـ زلزله/7 .

 وَأَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُرَى * ثُمَّ يُجْزاهُ الْجَزَاءَ الاَْوْفَى (1) .

سعى و تلاش او قطعاً مشهود گشته و سپس به طور كامل پاداش داده مى شود .

از آيات فوق برمى آيد كه اعمال زشت آدمى ، اعمال نيك وى را از بين نمى برد . در عين حال بايد دانست كسانى كه مرتكب بعضى از گناهان خاص ( نظير كفر و يا شرك ) مى گردند يا راه ارتداد در پيش مى گيرند ، گرفتار حبط عمل مى شوند و در نتيجه اعمال نيكشان تباه شده و در آخرت گرفتار عذاب ابدى مى گردند ، چنانكه مى فرمايد :

 وَمَن يَرْتَدِدْ مِنكُمْ عَن دِينِهِ فَيَمُتْ وَهُوَ كَافِرٌ فَأُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِي الْدُّنْيَا وَالاْخِرَةِ وَأُولئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ (2) .

هر كس از شما ، از دين خويش برگردد و به همان حالت بميرد ، اعمال وى در دنيا و آخرت تباه مى گردد ، و اين گونه كسان براى هميشه در آتش خواهند بود .

با توجه به آنچه گفتيم ، هر انسان با ايمانى در سراى ديگر پاداش كارهاى نيك و بد خود را مى بيند ، مگر در صورت ارتداد و نظاير آن كه در كتاب و سنت مايه نابودى و حبط اعمال نيك انسانها قلمداد شده است .

در خاتمه يادآورى اين نكته لازم است كه ، هر چند خداوند در باره كارهاى نيك به مؤمنان « وعده » پاداش داده و متقابلاً در باره كارهاى بد نيز « وعيد » كيفر داده است ، ولى از نظر حكم عقل اين دو ـ وعده و وعيد ـ با هم فرق دارند . چه ، لزوم عمل به وعده يك اصل عقلى است و تخلّف از آن قبيح است . اما در مورد « وعيد » چنين نيست ، چون كيفر دادن حق كيفر دهنده است ، و او مى تواند از حق خود بگذرد . از اين روى هيچ مانعى ندارد كه برخى از

ــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ نجم/40 ـ 41 .
2 ـ بقره/217 .

كارهاى نيك ، زشتى و تبعات كارهاى بد را بپوشاند كه در اصطلاح به آن « تكفير » مى گويند(1) . در قرآن برخى از اعمال نيك مايه تكفير اعمال بد شمرده شده ، كه يكى از آنها اجتناب شخص از گناهان بزرگ است . چنانكه مى فرمايد :

 إِن تَجْتَنِبُوا كَبَائِرَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنكُمْ سَيِّئَاتِكُم وَنُدْخِلْكُم مُدْخَلاً كَرِيماً (2) .

چنانچه از گناهان بزرگ دورى جوييد ما گناهان كوچكتان را مى پوشانيم و شما را به جايگاه ارجمندى وارد مى كنيم .

اعمالى همچون توبه(3) ، صدقه ة پنهانى(4) و غيره نيز داراى چنين اثرى هستند .

اصل يكصد و هيجدهم

خلود و جاودانگى در عذاب دوزخ ويژه كافران است ، و بر مؤمنان گنهكار ـ كه جانشان به نور « توحيد » روشن است ـ راه آمرزش و خروج از آتش بسته نيست ، چنانكه مى فرمايد :

 إِنَّ اللهَ لاَ يَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ وَيَغْفِرُ مَا دُونَ ذلِكَ لِمَن يَشَاءُ وَمَن يُشْرِكْ بِاللهِ فَقَدِ افْتَرَى إِثْماً عَظِيماً (5) .

خداوند هرگز شرك را نمى آمرزد ، ولى گناهان ديگر را در مورد هر كس كه بخواهد مى آمرزد ; و هركس به خدا شرك ورزد مرتكب گناه بزرگى شده است .


ــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ كشف المراد ، ص 413 ، مقصد 6 ، مسئله 7 .
2 ـ نسا/31 .
3 ـ تحريم/8 .
4 ـ بقره/271 .
5 ـ نسا/48 .

آيه فوق ، كه صريحاً از امكان آمرزش همه گناهان ( به استثناى شرك ) گزارش مى دهد ، بيشك ناظر به اعمال سوء انسانهايى است كه بدون توبه مى ميرند . زيرا در صورت توبه ، همه گناهان ـ حتى شرك ـ بخشوده مى شود ، و با توجه به اينكه آيه ميان مشرك و غير او فرق گذارده ، بايد بگوييم حاكى از آمرزش كسانى است كه بدون توبه از دنيا بروند . روشن است كه اگر چنين انسانى مشرك باشد بخشوده نمى شود ، ولى اگر غير مشرك باشد در باره او اميد و نويد مغفرت وجود دارد ; امّا نه به طور قطعى ، بلكه با قيد  لِمَن يَشَاءُ ( يعنى كسى كه اراده و مشيت الهى به آمرزش وى تعلق گيرد . قيد  لِمَن يَشَاءُ ( در آيه گذشته ( كه بيانگر رحمت واسعه الهى است ) گنهكاران را بين « خوف » و « رجا » نگهداشته و آنان را به سوى پيشگيرى از خطر ـ توبه قبل از مرگ ـ ترغيب و تحريص مى كند . لذا ، وعده مزبور ، انسان را با دور كردن از دو پرتگاه « يأس » و « تجرّى » ، بر صراط مستقيم تربيت ، به جلو سوق مى دهد .

امام كاظم (عليه السلام) مى فرمايد :

« ولا يخلّد اللهُ في النّار إلاّ أهل الكفر والجحود وأهل الضلالة والشّركِ » .

خداوند جز كافر و مشرك را جاودانه در آتش نخواهد گذاشت .

و سرانجام از پاداش اعمال نيك خود بهره خواهد گرفت چنانكه مى فرمايد :

 فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّة خَيْراً يَرَهُ (1)(2) .

اصل يكصد و نوزدهم

ــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ زلزله/7 .
2 ـ بحارالانوار ، ج 8 ، باب 27 ، حديث 1 .

ما معتقديم كه بهشت و دوزخ ، هم اكنون نيز موجودند . شيخ مفيد مى فرمايد : بهشت و دوزخ ، هم اكنون موجود بوده ، روايات بر وجود آنها گواهى مى دهند و متشرّعه بر اين مطلب اتفاق نظر دارند(1) . آيات قرآن نيز به گونه اى بر وجود فعلى بهشت و دوزخ گواهى مى دهد ، چنانكه مى فرمايد :

 وَلَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرَى * عِندَ سِدْرَةِ الْمُنتَهَى * عِندَهَا جَنَّةُ الْمَأْوَى (2) .

پيامبر فرشته وحى را بار ديگر در نزد « سدرة المنتهى » ديد ; سدره اى كه « جنة المأوى » نزد آن است .

در جاى ديگر ، در مقام نويد و هشدار به مؤمنان و كافران ، اعلام مى كند كه بهشت براى پرهيزكاران و دوزخ براى كافران آماده شده است ، چنانكه در مورد بهشت مى فرمايد :

 أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ (3) .

و در مورد دوزخ نيز خاطر نشان مى سازد :

 وَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِي أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ (4) .

در عين حال ، جايگاه بهشت و دوزخ دقيقاً بر ما روشن نيست ، و تنها از برخى آيات به دست مى آيد كه بهشت در قسمت بالا قرار دارد ، چنان كه مى فرمايد :

 وَفِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ وَمَا تُوعَدُونَ (5) .

 


ــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ أوائل المقالات ، ص 141 .
2 ـ نجم/13 ـ 15 .
3 ـ آل عمران/133 .
4 ـ آل عمران/133 .
5 ـ ذاريات/22 .


| شناسه مطلب: 74043