فصل پنجم: دلالت و استدلال
www.balagh.net فصل پنجم: دلالت و استدلال دلالت و استدلال زمان نزول آیه، زنان را از مدلول خود خارج مىکند فلسفه رفتن زیر پارچه اگر آیه درباره زنان بود ام سلمه در مقابله با تهاجم تبلیغاتى جبر الهى
فصل پنجم: دلالت و استدلال







دلالت و استدلال
به منظور تكميل بحث مطالبى را برمىشماريم كه در غنى ساختن انديشه و گردآورى عناصرى مفيد است كه بدان قدرت، استوارى و رسوخ بيشترى مىدهد و بر زيبايى آن مىافزايد؛ اين كار وقتى ضرورت بيشترى مىيابد كه ناديده انگاشتن آن موجب توجه خواننده و برانگيختن اين احساس در وى شود كه بحث ناتمام و ناقص است و چه بسا همين امر موجب شود كه وثوق خويش را بدان از دست داده و در اعتماد بدان دچار شك و ترديد شود. به علاوه، اين كار، لازمه امانت علمى است و وظيفه شرعى و وجدانى هم بدان فرمان مىدهد.
زمان نزول
گاهى گفته مىشود روايات پيشين كه دلالت مىكرد پيامبر اكرم(ص) ماهها و در بعضى تا زمان وفات، هر روز يا به هنگام هر نماز به در خانه فاطمه3 مىآمد و مىگفت: نماز! نماز! «إنما يريد اللّه ليذهب عنكم الرجس» بر تأخّر داستان كساء و در نتيجه تأخّر نزول آيه تطهير به اواخر زندگانى آن حضرت دلالت دارد، در حالى كه مىدانيم آيات سوره احزاب در خطاب به زنان پيامبر(ص) سالها پيش از آن فرود آمد و آن هنگامى است كه عايشه از پيامبر(ص) درخواست اموالى كرد و در اين موقع بود كه آيه تخيير -كه اولين آيه از اين آيات است - فرود آمد.
ما در پاسخ اين سخن مىگوييم: هرچند اين گفته احتمال تأخير نزول آيه را قوى مىسازد، امّا استدلال، اعتماد بدان كفايت نمىكند. آنچه شكى در آن نداريم، اين است كه حديث كساء مدّتى پس از ولادت حسن و حسين8 بود.
پس از ملاحظه انسجام آيات با آيه تطهير و ملاحظه اين كه آيه تطهير جزئى از يك آيه است و نيز ملاحظه اين مطلب كه حديث كساء كه به طور قاطع، ثابت و صحيح دلالت دارد كه بخش هاى تطهير، جداى از بقيه بخش هاى آيه - كه اين آيه هم جزئى از آن است - فرود آمده و آنگاه با ملاحظه رواياتى كه مىگويد: پيامبر(ص) چهل صبح به در خانه على مىآمد و پس از وارد شدن بر فاطمه مىفرمود: «السلام عيكم أهل البيت و رحمة الله و بركاته، نماز! خداى شما را رحمت كند، إنما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيراً.»(1)
آرى، با ملاحظه همه اينها، اطمينان پيدا مىكنيم كه آيه تطهير در اوايل هجرت فرود آمد و پيامبر(ص) آن را بر آن عده از اهلبيت كه موجود بودند منطبق مىكرد. سپس كه حسن و حسين8 به دنيا آمدند، آنان را زير پارچه (كساء) جمع مىكرد و اين آيه را مىخواند. ظاهراً اين كار پيامبر(ص) بارها تكرار شده است.
امكان دارد كه اين آيه چند بار كه اوّلين آن در اوايل هجرت بود نازل شده باشد. سپس هنگامى كه رسول اكرم(ص) خاندان خود را زير پارچه جمع كرد، بار ديگر فرود آمده و جبرئيل آن را به حضرت ابلاغ كرده باشد. شايد اين كار هم تكرار شده باشد كه جبرئيل در هر مورد اين آيه را مىآورد و به پيامبر(ص) فرمان مىداد كه آن را تلاوت كند، هدف آن بوده كه اهلبيت مورد نظر را آنچنان بشناساند كه هيچ گونه عذرى براى احدى باقى نماند. شايد پيامبر اكرم(ص) هم آمدن به خانه فاطمه را به هنگام هر نماز يا هر صبحگاه تكرار كرده و هر بار مدتى ادامه داده و باز دوباره بدان پرداخته تا اين كه از دنيا رفت. هدف از اين كار اين بود كه هرگونه اشكالى را برطرف نمايد و هرگونه شبههاى را دور سازد. در اثر همين امر است كه مىبينيم آن مردى هم كه به انحراف از على و خاندانش معروف است، ناچار گرديده به صحت اين حديث كه مفسران و ديگر دانشمندان بر صحّت آن اجماع دارند اعتراف نمايد.
آيه، زنان را از مدلول خود خارج مىكند
يكى از دانشمندان مىگويد: آيا مراد از زدودن پليدى از اهلبيت، دور ساختن پليدى يا برداشتن آن است؟ اگر فرض اوّل باشد، در اين صورت تمام زنان پيامبر(ص) از حكم آيه خارج هستند؛ زيرا اگر همه نباشند دست كم بيشتر آنان پيش از اسلام در پليدى بودهاند. و اگرفرض دوم باشد، چارهاى نداريم جز اين كه بگوييم: پيامبر(ص) از حكم اين آيه خارج است؛ زيرا به اتّفاق قاطبه امت اسلامى، هيچ گونه پليدىيى چه پيش از بعثت و چه پس از آن در حضرت نبوده است. در حالى كه رسول خدا(ص) به اتّفاق همه مسلمانان و به طور قطع در حكم آن داخل است.
بنابراين نمىتوان گفت كه رسول خدا(ص) از حكم آن بيرون است. پس فرض اوّل ثابت و فرض دوم منتفى گشت و به طور قطع زنان پيامبر(ص) از حكم بيرون شدند.(2)
مناسب بود كه اين نويسنده اين را هم بيفزايد كه به گفته ابن عباس(3) بعضى از زنان پيامبر(ص)، مثل عايشه پس از نزول آيه چنان كينه على را به دل داشت و آن چنان او را دشمن مىداشت كه هرگز حاضر نبود از على به نيكى ياد كند و حال آن كه رسول خدا(ص) همگان را به طور قاطع، از بغض و كينه على(ع) نهى فرموده بود. همچنان كه بر آن حضرت كه امام زمان او بود و پيامبر(ص) درباره وى فرموده بود: جنگ با تو، جنگ با من است،(4) خروج كرد و در اثر آن هزاران نفر از مسلمانان بىگناه كشته شدند و نيز با فرمان خداوند سبحان هم مخالفت كرد كه دستور داده بود از خانه خود بيرون نرود. اين جداى از هم رأى شدن او حفصه بر ضدّ پيامبر(ص) بود. خداوند آن دو را فرمان داد كه از اين كار خود توبه كنند و اين گونه خطاب به آنان فرمود: اِنْ تَتُوْبا اِلَى اللّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوْبُكُما.(5)
و آن گاه زن نوح و زن لوط را براىشان مثال زد. همه اينها نشان مىدهد كه او مورد نظر آيه نبوده، چرا كه اگر چنين بود خودش را از وقوع در اين لغزش ها و مهالك نگه مىداشت.
فلسفه رفتن زير پارچه
امام عبد الحسين شرف الدين؛ مىگويد: «... آن گاه پارچه را روى خود و آنان كشيد تا از ديگران مشخص شوند و هنگامى كه از ميان همه اهل خانه تنها اينان زير عبا رفتند و از ساير امت مشخص و جدا شدند، آيه را به آنان ابلاغ كرد تا ديگرى از اصحاب يا خاندان وى طمع مشاركت با آنان را در اين حكم ننمايد. در اين هنگام كه اين پنج تن از ديگران جدا شده بودند، آنان را مخاطب قرار داد و فرمود: إنما يريد اللّه ليذهب عنكم الرجس أهل البيت و يطهّركم تطهيراً...»(6)
اين گفته مرحوم شرف الدين كلام حق است كه نه راه گريزى از آن هست و نه چارهاى جز پذيرش آن. امّا سخن دهلوىِ معروف به تعصب كور در مخالفت با حق و صواب درست نيست كه مطلب را وارونه كرده و كوشيده آن را مشوّه و دگرگون سازد. آنجا كه مىگويد: «وقتى تخصيص به كساء دالّ بر اين است كه اين افراد به حكم آيه اختصاص دارند، اين تخصيص [به كساء] را فايده آشكار ديگرى نباشد، امّا اين فايده در اين جا عبارتند از دفع اين گمان كه اين اشخاص از اهلبيت نيستند؛ زيرا مخاطب در اين آيه فقط زنان پيامبرند.»(7)
از ديدگاه ما اين سخن نادرست است؛ زيرا:
1. در فصل دوم همين بخش دانستيم كه پيامبر(ص) ام سلمه، عايشه و زينب را از اين كه جزء اهلبيت باشند، خارج كرد.
2. دانستيم كه صدق عبارتِ اهل البيت بر زنان واضح نيست و بلكه بعضى از پيشوايان لغت و نيز زيدبن ارقم آن را انكار كردهاند. اين مطلب از پرسش بعضى از زنان پيامبر(ص) هم استفاده مىشود كه در اين باره از آن حضرت سؤال كردند.
3. چرا پيامبر(ص) تأكيد داشت كه فقط اهل كساء را در اهلبيت خود داخل كند، امّا عباس، عقيل و فرزندان آن دو و نيز ديگر نزديكان خود را واردنكرد؟
4. همان گونه كه به طور مشروح در فصلهاى گذشته بيان داشتيم اين مطلب كه در آيه تطهير زنان پيامبر(ص) مورد نظر و مخاطب بودهاند با سياق آيات تناسب ندارد.
اين مطلب و ديگر مطالبى كه بيان داشتيم و در مباحث بعد خواهيم آورد، به صورت قاطع بيان مىدارد كه سخن دهلوى چيزى جز مكابرهاى شكستخورده و مذبوحانه نبوده بر يك اساس علمى صحيح مستند نمىباشد، پس سخن برتر و بهتر همان گفته امام شرف الدين است.
اگر آيه درباره زنان بود
آنچه اين مسأله را روشن مىسازد روايتى است از امام صادق(ع) كه فرمود:
«اگر رسول خدا(ص) سكوت مىكرد و نمىفرمود كه اهلبيتش چه كسانى هستند، هر آينه آل عباس، آل عقيل، آل فلان و آل فلان ادعا مىكردند كه ما اهلبيت او هستيم، اما خداوند در تصديق پيامبرش اين آيه را در كتابش نازلفرمود: «إنما يريد اللّه ليذهب عنكم الرجس أهل البيت...».(8)
علامهاى جليل القدر داستانى را برايم بيان كرد كه براى علامه امينى صاحب الغدير پيش آمده بود. خلاصه داستان چنين است: «علامه امينى با يكى از دانشمندان اهل سنت اجتماع كرده بود. آن عالم سنى درباره آيه تطهير از وى پرسيد كه درباره چه كسانى نازل شده است؟ آيا درباره زنان پيامبر(ص) فرود آمده و يا درباره كسانى ديگر؟ علامه امينى پاسخ وى را با پرسشى داد كه مفاد آن چنين است: آيا به نظر شما، اگر آيه تطهير درباره زنان پيامبر(ص) فرود آمده آنان را اندك نصيبى از آن بود، ام المؤمنين عايشه اين امر را رها مىكرد و آن را بر پيشانى شترش (عسكر) كه در جنگ جمل بر آن سوار شد و مردمان را براى جنگ بر ضدّ على(ع) تشويق مىكرد؛ نمىنوشت؟! آن دانشمند پاسخ مثبت داد.» خداى بيامرزد علامه امينى را و آن دانشمند منصف را پاداش نيكو دهد. چه عايشه نياز شديدى به اين احتجاجات داشت، خصوصاً در مقابل برادر و وصى پيامبر(ص) و كسى كه با حق است و حق با او، و هر آن جا كه او بچرخد حق همراه او مىچرخد.
آنچه در اين جا جلب نظر مىكند اين كه چند تن از زنان پيامبر(ص) تصريح كردهاند كه اين آيه درباره اصحاب كساء فرود آمده و حتى به اخراج تنى چند از زنان حضرت از دايره شمول حكم تصريح كردهاند و احدى از آنان ادعا نكره كه به طور مشخص او و يا ساير زنان پيامبر(ص) در مفاد آيه و يا در حديث كساء داخل هستند.
ام سلمه در مقابله با تهاجم تبليغاتى
هنگامى كه شهر بن حوشب به ام سلمه خبر داد كه اختاپوس اموى و كينهتوزان دشمن على و خاندان او(ع) فعاليت گستردهاى را بر ضدّ آنان شروع كردهاند، اين بانوى گرامى با ايمان و اخلاص تمام به دفاع از حق پرداخت و تأييد كرد كه على و اهلبيت(ع) در مفاد آيه تطهير داخل و زنان پيامبر(ص) از مفاد آن خارجند، در حالى كه به نظر بعضى اين گفتهاش باعث كسر شأن و كاهش احترام وى نزد ديگران است، امّا او كسى نبود كه به اين احكام ستمگرانه و ناشى از نفوس شرور، كينهتوز و بيمار اعتنا كند. شهر بن حوشب به او گفت: ام المؤمنين! مردمانى نزد ما درباره اين آيه چيزهايى مىگويند؟
ام سلمه گفت: چه مىگويند؟
- اين آيه را بيان مىكنند كه «إنما يريد اللّه ليذهب عنكم الرجس أهل البيت و يطهركم تطهيراً» بعضى مىگويند: درباره زنان پيامبر(ص) فرود آمده و بعضى مىگويند: درباره اهلبيتش.
- شهر بن حوشب! به خداى سوگند! اين آيه در اين خانه من و در اين سجدهگاهم فرود آمد. روزى پيامبر(ص) آمد و با من در اين سجدهگاه و اين جانمازم نشست...
آن گاه امسلمه حديث كساء و نزول آيه تطهير را بيان داشت و متذكر شد كه از پيامبر(ص) در خواست كرد كه او همسرش را با آنان داخل كند، امّا پيامبر(ص) به او فرمود: ام سلمه! تو خوب هستى.(9)
جبر الهى عذر بدتر از گناه
بيهقى و ديگران روايت كردهاند: از عايشه درباره اميرالمؤمنين على بن ابىطالب - رضى الله عنه - سؤال شد. او پاسخ داد: ميل نداشتم كه دربارهاش چيزى بگويم. او محبوبترين مردمان نزد رسول خدا(ص) بود. ديدم كه رسولخدا(ص) عباى خود را بر سر على، فاطمه، حسن و حسين كشيد و گفت: اينان اهلبيت من هستند. خدايا! پليدى را از آنان دور ساز و آنان را پاكيزهگردان.
به او گفتند: پس چرا به جنگ او رفتى؟
پاسخ داد: من پشيمان هستم. آن كار مقدر شده بود.(10)
ام المؤمنين با جبر الهى سرزنش را از خود دور مىسازد و به گمان خود توانسته بدين وسيله خويشتن را تبرئه يا دست كم تا حد زيادى از گناه خويشبكاهد. بسيارى از افراد در مسائلى كه نتوانستهاند برايش توجيه معقول و قابل قبولى دست و پا كنند، به جبر الهى استدلال نموده و بدينوسيله كار خود را به خداوند سبحان حواله داده و تهمت را مستقيماً به ذات حق متوجه ساختهاند.
عقيده جبر از بقاياى عقيده اهل كتاب است كه كتابهاى آنان بدان تصريح دارد. در تورات به صورت كاملاً آشكار و در تلمود و انجيل هم آمدهاست.(11)
خداوند سبحان اين عقيده را از يهود حكايت كرده مىفرمايد:
وَقالَتِ الْيَهُوْدُ يَدُ اللّهِ مَغْلُوْلَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَلُعِنُوْا بِما قالُوْا بَلْ يَداهُ مَبْسُوطَتانِ يُنْفِقُ كَيْفَ يَشاءُ(12)؛
يهوديان گفتند: دست خدا بسته است، اين گفتار دروغ است، دست آنها بسته شده به لعن خدا گرفتار گرديدند، بلكه دو دست خدا [دست قدرت و رحمت او] گشاده است و هرگونه بخواهد انفاق مىكند.
آنگاه اين اعتقاد را از مشركان هم حكايت مىكند:
سَيَقُوْلُ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شاءَ اللّهُ مَا أَشْرَكْنا و لا آباؤنا وَلا حَرَّمْنا مِنْ شَىء كَذلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ؛(13)
آنان كه شرك آوردند خواهند گفت: اگر خدا مىخواست ما و پدران ما مشرك نمىشديم و چيزى را حرام نمىكرديم (بدين گفتار جاهلانه جبريان) پيشينيان آنان تكذيب رسل كردند.
پس از آن هم به رغم مبارزه جدى اسلام با اين عقيده و تلاشهاى ستودنى، اين دين جاودانى در جهت ريشه كن كردن آن از عقل و انديشه انسان عرب كه مغلوب اهل كتاب و متأثر از رسوبات شرك بود، همچنان بر تفكر و انديشه بسيارى از مردمانى كه به اسلام گراييدند، حاكم ماند. امّا اين كار ساده و آسان نبود. اين عقيده به حيات خود ادامه داد و در موضعگيرىها و تصريحات، بسيارى از آنان آشكار گشت، حتى نزد كسانى هم كه سهمى در حكومت و سلطنت داشتند و بلكه نزد بالاترين رده رهبرى كه زمام حكومت پس از رسول خدا(ص) را به دست گرفته بودند، ظهور يافت. به علاوه اين عقيده در بسيارى از مواضع و سخنان خلفاى پس از پيامبر(ص) به استثناى على(ع) و آنگاه در سخنان معاويه، عايشه، خالد بن وليد، عمربن سعد، منصور و افراد بسيار ديگرى آشكار شد كه با مراجعه به متون تاريخى روشن مىشود.
اين عقيده همان كليد جادويى بود كه به وسيله آن رمزها باز و گنجها گشوده و تمامى اعتراضات دفع و كليه نقاط نفوذ بسته مىشد. همين عقيده بود كه عثمان، تمسك خويش به حكومت را توجيه كرد تا اين كه كشته شد. عايشه هم خروج خود را براى جنگ با اميرالمؤمنين على(ع)، و معاويه در بيعت براى فرزند شرابخوار و فاجرش براى خلافت بدان احتجاج كرد. عمربن سعد هم براى كشتن امام حسين(ع) سرور جوانان اهل بهشت و ارتكاب فاجعه كربلا بدان استدلال كرد. خالد بن وليد هم در قتل مالك بن نويره و ياران مسلمانش بدان احتجاج نمود. همين عقيده بود كه معاويه و منصور عباسى، بازداشتن مردمان از رسيدن به حقوق خود از بيت المال را بدان توجيه كردند. موارد فراوان ديگرى هم هست كه ما در اين مختصر مجال برشمردن و تتبع آن را نداريم و با مراجعه به منابع موجود در پاورقى معلوم مىشود. كار به همين جا ختم نشد، بلكه احاديث فراوانى هم در تأييد اين عقيده و تأكيد، ترويج و نشر آن از زبان پيامبر اكرم(ص) ساخته شد. با مراجعه به منابع، گوشهاى از آنچه بيان كرديم معلوم مىشود.(14)
اميرالمؤمنين على(ع) با اين عقايد فاسد وارداتى مبارزه كرد و در مقابل آن ايستاد. خطبهها و سخنان آن حضرت سرشار از مطالبى است كه بر تباهى و فساد اين عقيده دلالت مىكند. شهرت اين اقدام على(ع) و اين كه او پرچمدار اين مبارزه بود، ما را از بيان شواهد فراوان آن بىنياز مىگرداند.
1. منابع اين روايت را در فصل دوم همين بخش ملاحظه كنيد.
2. جوامع الجامع، ص372 (پاورقى).
3. الطبقات الكبرى، ج2، ص232؛ مسند احمد، ج6، ص34 و 228؛ الجمل، ص82 - 83؛ انسان الاشراف، ص544 و 545 نيز ر.ك: ارشاد مفيد، ص107 و كتابهاى گوناگونى كه از نماز ابوبكر در بيمارى پيامبر(ص) بحث كردهاند.
4. ينابيع الموده، ص55 و 130؛ مناقب خوارزمى، ص76.
5. تحريم (66) آيه 4.
6. الكلمة الغراء فى تفضيل الزهراء، ص205؛ الاصول العامة للفقه المقارن، ص156.
7. مختصر التحفة الاثنى عشريه، ص152.
8. اصول كافى، ج1، ص287 و ر.ك: تفسير فرات، ص110؛ تفسير عياشى، ج1، ص250؛ بحار الانوار، ج35، ص211.
9. شواهد التنزيل، ج2، ص72 - 73.
10. المحاسن و المساوى، ج1، ص471 و ر.ك: شواهد التنزيل، ج2، ص38 - 39؛ تفسير نورالثقلين، ج4، ص276؛ مجمع البيان، ج8، ص357؛ بحار الانوار، ج35، ص222.
11. ذكر موارد آن موجب طولانى شدن بحث و خروج از موضوع مىگردد. خواننده گرامى به منابع آن مراجعه كند.
12. مائده (5) آيه 64.
13. انعام (6) آيه 148.
14. آنچه گذشت در منابع مختلف پراكنده است. كسانى كه مىخواهند بدان آگاهى يابند بعضى از آن را مىتوانند در اين منابع پيدا كنند:
تأويل مختلف الحديث، ص5 - 6، 29، 45، 48، 82، 83، 128 و 235، 236؛ الهدى الى دين المصطفى، ج2، ص162 و 271؛ المصنف، ج1، ص119 - 122 و ج6، ص356؛ حياة الصحابه، ج2، ص12، 94 - 95 و 230 و ج3، ص487، 492، 501 و 529.