بخش دوم: نقد و بررسى‏

www.balagh.net بخش دوم: نقد و بررسى دلیل ضعیف الف) قرابت ب) معاشرت ج) استعمال کلمه اهل البیت د) توجیه نادرست و) پیامبر(ص) براى تطهیر آنان دعا کرد هیثمى و به هم آمیختن غث و سمین دلیل ضعیف


بخش دوم: نقد و بررسى


bal_2.gif دليل ضعيف
bal_2.gif الف) قرابت
bal_2.gif ب) معاشرت
bal_2.gif ج) استعمال كلمه اهل البيت
bal_2.gif د) توجيه نادرست
bal_2.gif و) پيامبر(ص) براى تطهير آنان دعا كرد
bal_2.gif هيثمى و به هم آميختن غث و سمين


دليل ضعيف


از دو زاويه به دليل ضعيف نگريسته مى‏شود: 1. منشأ؛ 2. اثر. مى‏كوشيم اين دو زاويه را توضيح دهيم:
1. ضعف دليل از جهت منشأ: گاهى اوقات سبب ضعف دليل، قصور و يا تقصير استدلال كننده است و آن هنگامى است كه وى در علم، كم مايه بوده و يا از محدوديت يا قصور در فهم و يا از تتبع اندك در مسائلى كه نياز به پژوهش و تتبع دارد رنج مى‏برد. گاهى اوقات هم اين ضعف ناشى از سوء نيت و بدى طينت است و آن هنگامى است كه مى‏خواهد مخالفان فكرى خود را به عنوان كسانى مطرح كند كه به هر علف هرز و به هر آنچه كه از تار عنكبوت سست‏تر است چنگ مى‏زنند. از اين جهت، از روى مكر و نيرنگ و بى‏انصافى و ستم پيشگى عليه آنان به دلايلى بيهوده و واهى استدلال مى‏كند. ممكن است هدف وى از اين استدلال و تعليلى كه براى مخالفان خود رديف مى‏كند اين باشد كه آنان را به چيزى ملتزم كند كه بدان ملتزم نيستند و آن را نمى‏پذيرند و با اصول تفكرات و عقايد آنان تناسب ندارد.
2. ضعف دليل از جهت اثر: اين ضعف هنگامى است كه استدلال ضعيف و سخيف سبب مى‏شود تا انسان غافل، اطمينان خويش را به پايه‏هاى علمى خود ازدست داده آن را به كنارى نهد و به دنبال جايگزينى براى آن برآيد. اين‏جاست كه به گمراهى و سرگردانى دچار مى‏شود و آنان كه در كمين او هستند به عنوان نجات دهنده و رهايى بخش به سراغش آمده او را به تاريكى‏هاى خود وارد و در درياى ترّهات و نادانى‏هاى خويش غرق و با مطالب گمراه كننده و سخنان بى پايه او را نابود مى‏سازند. او را ديگر راه رهايى از اين منجلاب نباشد و نداند كه چگونه و كى خويشتن را از آن خلاص‏كند.
از اين رو لازم است كه دست به كار شده در جست و جوى حق و نابودى و رسوايى باطل برآيد تا خداوند حق را با كلمات خود پايدار سازد.
بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْباطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذا هُوَ زاهِقٌ وَلَكُمُ الْوَيْلُ مِمّا تَصِفُوْنَ؛(1)
بلكه ما هميشه حق را بر باطل غالب و پيروز مى‏گردانيم تا باطل را محو ونابود سازد. واى بر شما مردم جاهل كه خدا را به وصف كار باطل و بازيچه متّصف مى‏گردانيد.
در اين جا به بيان نمونه‏هايى چند از استدلال‏هاى ضعيفى مى‏پردازيم كه دانشمندان آزاده ما به آنها توجه و التفاتى نكرده‏اند. چون هدف اين ادله را مى‏دانستند.


الف) قرابت


بعضى دخول على، فاطمه، حسن و حسين(ع) را در اهل‏بيت از جهت قرابت آنان با پيامبر (ص) و ارتباط نسبى با وى تعليل كرده‏اند. آن گاه روايات‏پيشين را - كه تصريح دارد اينان اهل‏بيت پيامبر(ص) و سبب نزول آيه‏تطهيرند - مؤيد اين استدلال خويش قرار داده‏اند.(2) در ردّ اين استدلال‏مى‏گوييم:
1. اگر قرابت نسبى علت آن بود، مى‏بايست پيامبر(ص) عمويش عباس را با آنان وارد مى‏كرد؛ زيرا عمو از پسرعمو - كه على(ع) باشد نزديك‏تر است. هم‏چنين عقيل و فرزندان عباس و جعفر هم در قرابت با على(ع) در يك رتبه‏اند. پس چرا فقط على(ع) را داخل كرد نه آنان را؟
2. اگر قرابت نسبى معيار بود بايد فاسقان و مشركانى هم كه به هاشم نسبت مى‏برند، از اهل‏بيت باشند؟! در حالى كه بعضى از ايشان تا زمان فتح مكه اسلام نياورده بودند، مانند عتبه و معتب پسران ابولهب.


ب) معاشرت


بعضى دخول على(ع) در اهل كساء را به خاطر معاشرت وى با فاطمه دختر پيامبر(ص) و ملازمت و معاشرت با خود آن حضرت(ص) دانسته‏اند.(3) پاسخ استدلال وى اين است:
1. ما نمى‏دانيم كه از كى صِرف معاشرت سبب استحقاق اين نشان بزرگ گرديده كه بالاترين آرزوها و نهايت بلندپروازى‏هاست.
2. رواياتى كه در فصل پيش آورديم بر خروج زنان پيامبر(ص) تصريح دارد، با اين كه معاشرت آنان با پيامبر(ص) و حضور دائمى آنان در خانه‏اش چيزى است كه احدى در آن ترديد ندارد. از سوى ديگر در قرآن آمده:
ونادى‏ نُوْحٌ رَبَّهُ فَقالَ رَبِّ إنَّ ابْنى مِنْ أَهْلى‏ وإِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ وأَنْتَ أَحْكَمُ الْحاكِمِيْنَ قالَ يا نُوْحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ؛(4)
نوح به درگاه خدا عرض كرد: بار پروردگارا! فرزند من از اهل‏بيت من است و وعده تو هم حتمى است كه تو قادرترين حكمفرمايانى، خدا به نوح خطاب كرد كه فرزند تو هرگز از اهل تو نيست، او را عملى بسيار ناشايسته است.
در حقيقت هدف از طرح ادعاهايى از قبيل: قرابت و معاشرت، براى بازداشتن انظار از حقيقت امتياز اين برگزيدگان بر ديگراندر فضايل و خصال نيك و در تمام خوبى‏ها و زيبايى هاست.


ج) استعمال كلمه اهل البيت


ابن حجر هيثمى پيرامون اين كلمه مى‏گويد: «اهل‏بيت دو استعمال دارد: يك استعمال به معناى اعم كه گاهى اوقات شامل تمام افراد خاندان مى‏شود و گاهى اوقات شامل زنان و گاهى اوقات هم شامل افرادى است كه در محبت و ولايت وى صادق هستند. استعمال ديگر به معناى اخص و آنان كسانى هستند كه در خبر مسلم نام برده شده‏اند.»(5) مقصود از كسانى كه در خبر مسلم آمده همان اصحاب كساء است. در اين باره مى‏گوييم: اين مطلب جاى تأمل دارد؛ زيرا:
1. صحت استعمال اهل‏بيت براى زنان، جز با نوعى مجازگويى و مسامحه معلوم نشده است. پيش از اين بيان كرديم كه گروهى از دانشمندان لغت اين استعمال را انكار و يا در آن تشكيك كرده‏اند.
2. وجود چند استعمال براى يك لفظ، در اين جا براى ما اهميت ندارد و بلكه صحت يا عدم صحت استعمال اهل‏بيت براى زنان پيامبر(ص) هم براى ما مهم نيست. آنچه اهميّت دارد اين است كه مشخص شود منظور از اين لفظ در خصوص آيه تطهير چيست؟ گفتيم: رسول اكرم(ص) كه از هر كس به اهداف و معانى قرآن آگاه‏تر است، آن را مشخص و معين فرموده است. پيامبر(ص) توضيح داده است كه منظور خصوص اهل كساء هستند و تصريح نموده كه ديگران و خصوصاً همسرانش از دايره شمول آن خارج مى‏باشند. پيامبر(ص) تأييد كرده كه آنان از اهل اويند ونه از اهل‏بيتش.
3. آنچه كه درباره سؤال ام سلمه و ديگران گذشت كه از حضرت(ص) پرسيد آيا او هم از اهل‏بيت است، بر عدم صحت استعمال اين لفظ بر همسران پيامبر(ص) دلالت دارد وگرنه پرسش آنان كه اهل زبان بودند چه معنايى داشت؟
واثله روايت كرده كه از رسول خدا(ص) شنيدم مى‏گفت: فاطمه! تو اوّلين كسى هستى كه از اهل‏بيتم به من مى‏پيوندد و زينب اوّلين فرد از همسرانم است كه به من ملحق مى‏شود.(6)
اين تفصيل بين دو لفظ، دالّ بر فرق موجود بين دو تعبير است.
4. سخن بعضى پيرامون مسأله‏اى دور مى‏زند كه آن را مسلّم گرفته‏اند و آن اين كه منظور از بيت در عبارت اهل البيت، خانه مسكونى ساخته شده از سنگ و خاك است و «الف» و «لام» هم «الف» و «لام» جنس و يا خانه نسبى؛ در حالى كه اظهر و ارجح اين است كه مراد از بيت، بيت نبوت و رسالت باشد، با اين احتمال كه «الف» و «لام»، «الف» و «لام» عهد خارجى باشد و در نتيجه منظور خصوص خانه‏اى باشد كه اهل كساء در آن اجتماع كردند. روشن است كه بنا بر احتمال ارجح و اقوى براى آن كه يك انسان بتواند جزء بيت نبوت گردد منوط است به حصول كمال اهليت و استعداد براى نيل به اين مقام عالى. بنابراين ابولهب نمى‏تواند از بيت نبوت باشد و همين طور دو فرزندش عتبه و معتب كه پس از نزول آيه تطهير به اسلام گراييدند. خداوند متعال آنانى را كه به كمالات لازم جهت نيل به اين مقام رسيده‏اند مى‏شناسد و آنان را به پيامبر اكرم(ص) معرفى و آن حضرت هم آنان را از طريق حديث كساء و ديگر متونى كه از او به ما رسيده براى‏مان معين‏مى‏كند.


د) توجيه نادرست


ملاحظه ديگرى كه يكى از نويسندگان در اين جا ثبت كرده اين است كه حديث ام سلمه و ابوسعيد با اين حقيقت تصادم دارد كه آيه تطهير، يك آيه مستقل نيست، بلكه بخشى از يك آيه است. پس چگونه يك جزء آيه مى‏تواند در يك امر و مناسبت نازل شود و جزء دوم آن ناظر به آن مناسبت نباشد و متعرض آن مسأله نشود...؟ حق اين است كه گفته شود اين شمول (شموليت اهل كساء) يا حصر، با استناد به اين جمله قرآنى و سياق و شرايط نزول آن درست نيست.(7)
آنچه كلام او را توجيه مى‏كند احاديث منسوب به پيامبر(ص) است كه اگر صحيح باشد، قصد تعميم مدلول اين جمله قرآنى را دارد تا افزون بر زنان‏پيامبر(ص) چهار تن پاكيزه: على، فاطمه، حسن و حسين را هم دربرگيرد.(8)
ما در اين جا چند نكته را بيان مى‏داريم:
1. در وجود جمله‏هاى معترضه و نيز التفات در قرآن ترديدى نيست. هدف از اين التفات بيان چيزى است مربوط به همان موضوعى كه ساير فقرات قبلى و بعدى آيه به بررسى آن پرداخته است. با توجه به اين وجه جايى براى ملاحظه وى مبنى بر اين كه آيه تطهير، آيه مستقلى نيست، بلكه جزئى از يك آيه است باقى نمى‏ماند.
2. پيش از اين بيان كرديم كه سياق آيات، سخن با پيامبر(ص) و بيان كرامت اهل‏بيت اوست. پيامبر اكرم(ص) با آن اوامر و نواهى همسرانش را مورد خطاب قرار داده يا خطاب الهى از باب التفات متوجه زنان او شده و با بيان مطالبى آنان را مورد خطاب قرار داده كه در تعظيم و تكريم مقام اقدس نبوت مدخليت دارد. سپس برگشته تا كلام را در بيان آنچه كه در آغاز شروع نمود به پايان رساند. اين امر - بنا به هر دو تقدير - موجب هيچ‏گونه مخالفتى با سياق آيات نمى‏شود. ما اين مطلب را پيش از اين توضيح داديم. از انحصار مقصود از اهل‏بيت در اصحاب كساء هيچ گونه معذورى پيش نمى‏آيد، نه از حيث مخالفت با سياق و نه از حيث شرايط نزول آيه مباركه.
3. سخن اين مرد به وجود شكى در صحت حديث كساء اشاره مى‏كند. درحالى كه ما پيش از اين آورديم كه در صحاح سته و ديگر كتاب‏هاى مهم آمده و از روايات متواتر است. اگر جايز بدانيم كه بر اين حديث شك و ترديد وارد شود، پس از اين به كدام حديث مى‏توان اعتماد كرد؟! و چگونه هم‏كيشان وى رضايت مى‏دهند كه در احاديث صحيح مسلم، جامع الصحيح ترمذى، مسند احمد بن حنبل و ديگران تشكيك كند؟!
4. اگر قرآن دالّ بر چيزى است كه پيامبر(ص) از عبارت اهل البيت مى‏خواهد و بيان فرموه، توجيه اين مرد بى معناست و اگر دالّ بر آن نيست، ولى پيامبر(ص) خواسته كه مدلول آن را تعميم بخشد، بايد گفت كه اين غير ممكن است؛ زيرا دلالت امرى است واقعى و به صِرف خواست و محبت وى، از سوى مردم تحقق نخواهد يافت، مگر اين كه منظور اين باشد كه پيامبر(ص) قصد داشت از راه تنزيل و مجاز، دايره حكم قرآنى را توسعه دهد و اشخاصى را كه در حقيقت از اهل‏بيت نيستند از آنان شمارد. اگر منظور اين باشد پيش از اين آورديم كه عكس آن درست است؛ زيرا كلمه اهل‏بيت جز با نوعى مجاز گويى بر زنان پيامبر(ص) صدق نمى‏كند.
5. رواياتى كه در فصل دوم بخش اوّل تقديم داشتيم بيان كرد كه پيامبر(ص) مى‏خواست زنانش را از اهل‏بيت نفى كند. بنابراين، بر اين نويسنده بود كه با توجه به آن مدعى شود كه پيامبر(ص) مى‏خواست معانى قرآنى را تغيير داده، دلالت آيات را از وجه اصلى آن بگرداند؛ خصوصاً كه روايات مورد نظر اين نويسنده برحسب تصريح خود وى خصوص احاديث ام‏سلمه و ابوسعيد خدرى بوده است و مقتضاى اين احاديث آن است كه ما بيان كرديم نه آنچه وى گفته‏است.


و) پيامبر(ص) براى تطهير آنان دعا كرد


ابن تيميه و ديگران گفته‏اند: مضمون اين احاديث اين است كه پيامبر(ص) براى آنان دعا كرد كه خداوند پليدى را از آنان ببرد و آنها را پاكيزه گرداند.(9) نهايت اين كه پيامبر(ص) پس از نزول آيه براى آنان دعا كرده باشد كه از پرهيزگارانى باشند كه خداوند پليدى را از آنان زدوده و آنها را پاكيزه گردانده است، لذا رسول خدا(ص) دوست داشته كه آنان را در آيه‏اى داخل كند كه همسرانش مورد خطاب آن هستند. بنابراين، دعايى است خارج از قرآن و بى‏ارتباط با آن.(10)
بنا به تعبير دهلوى اين دليل صريحى است كه نزول آيه فقط درباره زنان پيامبر(ص) بوده است. پيامبر(ص) با دعاى مبارك خود اين چهار تن‏4 را در آن كرامت داخل كرده است و اگر آيه درباره آنان فرود آمده بود نيازى به دعاى پيامبر(ص) نبود. چرا پيامبر(ص) تحصيل حاصل مى‏كرد؟ به همين دليل است كه ام سلمه را در اين دعا شريك مى‏كند با اين كه مى داند اين دعا در حق وى تحصيل حاصل است.(11) و بنا بر تعبير آلوسى، اگر اراده، اراده تكوينى باشد، اين دعا بى معناست.(12)
ما در اين جا چند نكته را بيان مى‏كنيم:
1. اين گفته وى كه اگر اين آيه درباره اهل كساء نازل شده بود، نيازى به اين دعا براى آنان نبود؛ چه اين دعا تحصيل حاصل است، گفته نادرستى است؛ زيرا فايده دعا، استمرار و تداوم اين تطهير در آينده است. بنابراين، هيچ اشكالى ندارد كه اين آيه درباره اهل كساء فرود آمده باشد كه از اوّل از هرگونه پليدى پاكيزه بودند و پيامبر اكرم(ص) هم براى آنان دعا فرموده تا در آينده نيز اين طهارت تداوم يابد. ممكن است فايده اين دعا، زيادت مراتب و درجات خلوص و پاكيزگى آنان و تعميق و ترسيخ آن به صورت قوى‏تر و كامل‏تر باشد. ممكن است كه فايده آن هر دو مسأله باشد.
2. علامه مجلسى؛ مى‏گويد: «بنا بر آنچه كه در بعضى از روايات آمده اين آيه پس از دعاى پيامبر(ص) براى آنان فرود آمده است.»(13)
3. در پاسخ به آلوسى كه گفت: اگر اراده، اراده تكوينى باشد، اين دعا بى‏معناست، بيان مى‏داريم: اگر اراده، اراده تشريعى هم باشد، باز نيازى به‏دعا نيست؛ زيرا معنا ندارد كه آن حضرت(ص) بگويد: خدايا! خاندانم را مشمول اوامر و نواهى خود قرار ده و اگر به اوامر و نواهى تو عمل كردند، آنان‏را از آثار مخالفت با اوامر و نواهى خود دور گردان. هر كس كوچك‏ترين فهمى داشته باشد چنين دعا نمى‏كند تا چه رسد به عقل كل، مديركل و امام كل.
4. ابن تيميه هم كه آن گفته را بر زبان آورده، حديث كساء را صحيح دانسته و بيان كرده كه مسلم و احمد [بن حنبل‏] آن را روايت كرده‏اند. در اين‏جا چند نكته را بيان مى‏داريم:
الف) كسانى كه ابن تيميه آنان را نام برده علاوه بر اين كه حديث كساء را روايت كرده‏اند، بيان داشته‏اند كه رسول خدا(ص) هنگامى اين آيه را خواند كه اهل كساء را جمع كرده بود، نه اين كه به مضمون آيه براى آنان دعا فرمود. بعضى از اينان تصريح كرده‏اند كه آيه در اين مناسبت نازل شد. ده‏ها منبع ديگر هم به همين مطلب تصريح كرده‏اند؛ بدان جا مراجعه نماييد.
ب) شخص ابن تيميه همان متنى را برگزيده كه در آن تصريح شده اين آيه در همين مناسبت نازل شد،(14) امّا آن‏گاه كه درصدد اعتراض و مناقشه برمى‏آيد، متن ديگرى را مورد اعتراض قرار مى‏دهد كه به گمان وى در رسيدن به هدف وى كه ناشى از ناصبى‏گرى، كينه‏توزى و عداوت با على(ع)، خاندان و شيعيان اوست؛ يعنى برگراندن هرگونه فضيلتى كه از آن ايشان است به دشمنان و بدخواهانشان مفيد است.
5. حتى اگر پيامبر(ص) آن گونه براى شان دعا فرموده و اصلاً آيه تطهير نازل نشده بود، باز خداوند سبحان فرموده: «ادعونى أستجب لكم» حال آيا گمان مى‏رود كه خدا دعاى پيامبرش را رد كند و او را ناكام سازد، در حالى كه خود اينان اعتراف كرده‏اند كه پيامبر(ص) مستجاب الدعوه بود.a= "#025">(15) 6. دهلوى سخن خود را نقض كرده مى‏گويد: «... ليكن محققان اهل سنت عقيده دارند كه اگر چه اين آيه درباره زنان پاكيزه پيامبر(ص) فرود آمده، امّا به حكم اين كه عموميت لفظ معتبر است نه خصوصيت سبب، همه اهل‏بيت در اين بشارت داخل هستند و دعاى پيامبر(ص) در حق اين چهار تن با توجه به خصوص سبب بوده است.»(16)
7. امّا اين كه گفت: آيه تطهير در اراده زنان صراحت دارد، ليكن پيامبر(ص) دوست داشت كه اصحاب كساء را در ضمن آنان داخل كند...؛ پيش از اين آورديم كه نه تنها سياق آيات از اراده اصحاب كساء بدون زنان پيامبر(ص) ابا ندارد، بلكه انسجام و مناسبت بيش‏ترى دارد تا اين كه زنان مخاطب باشند. ما اين مطلب را در بخش اوّل كتاب توضيح داديم.
8. در اين جا اين سؤال پيش مى‏آيد كه چرا رسول خدا(ص) دوست داشت كه فقط اين اشخاص را در اهل‏بيت داخل كند؟ اگر اين كار به خاطر قرابت نسبى آنان بود، بايد دانست كه افرادى بودند كه از اين جهت از بعضى از اينان به پيامبر(ص) نزديك‏تر بودند و يا افرادى در همين رتبه قرار داشتند - چنان‏كه پيش از اين آورديم - پس چرا آنان را نياورد؟ علاوه بر اين كه ما پيامبراكرم(ص) را بالاتر از آن مى‏دانيم كه حركات و مواضعش ناشى از تعصبات قومى و خويشاوندى باشد. اگر اين اقدام پيامبر(ص) به واسطه خصوصيتى در اينان بود، حال اگر اين خصوصيت در زنانش هم موجود بود مثل معاشرت، چنان كه ادعا كرده‏اند، پيش از اين آورديم كه معاشرت موجب اين مدال عظيم و اين تكريم و گرامى داشت مهم نمى‏شود؛ و اگر اين خصوصيت در زنانش موجود نبود، مثل عصمت و برگزيده خدا بودن، به مقتضاى اين خصوصيت، زنان از مفاد آيه خارج مى‏شوند.


هيثمى و به هم آميختن غث و سمين


هيثمى مى‏گويد: [ اين آيه‏] با كلمه «إنّما» كه مفيد حصر است شروع شده تا بيان دارد كه اراده خداوند منحصر به زدودن پليدى - كه گناه و شك در چيزى است كه بايستى بدان ايمان داشت - از آنان و نيز پاكيزگى آنها از تمامى احوال و اخلاق مذموم است.»(17)
همو گويد: «حكمت ختم آيه به كلمه تطهيراً، مبالغه در رسيدن آنان به بالاترين رتبه طهارت و رفع توهم مجاز بودن تطهير است. تنوين آن هم تنوين تعظيم و تكثير و اعجاب است و مفيد اين مطلب مى‏باشد كه اين طهارت از جنس طهارت متعارف و مأنوس مردمان نيست. آن‏گاه پيامبر(ص) تمام آن را با تكرار درخواست آنچه در اين آيه آمده، با اين دعا تأكيد فرمود: خداوندا! اينان اهل‏بيت من هستند...، چنان كه گذشت، و نيز با داخل كردن خود در شمار آنان در تأكيد آن كوشيده تا از اندراج آنان در سلك خويش به آنان نيز بركت رسد. در روايتى آمده پيامبر(ص) جبرئيل و ميكائيل را هم در اشاره به علو مرتبت آنان همراه ايشان كرده است. با درخواست صلوات بر آنان هم براين معنا تأكيد كرده است.»(18) وى آن‏گاه بخشى از روايات را در اين باره برشمرده است. اگرچه ما با اين گفته‏هاى هيثمى موافق هستيم، امّا حق خود مى‏دانيم كه دو نكته را در اين باره متذكر شويم:
1. وى پليدى را در گناه و شك در آنچه كه بايد بدان ايمان داشت منحصر كرده است، امّا پليدى (رجس) عام‏تر از آن است. بروسوى گفته: «و شما را از آلودگى‏هاى گناهان به نحو شايسته‏اى پاكيزه گرداند. استعاره رجس براى معصيت و ترشيح به تطهير براى افزونى تنفر از معاصى است.»
(19)
اين سخن پيامبر(ص) را با استناد به آيه تطهير آورديم كه فرمود: من و اهل‏بيتم از گناهان پاكيزه‏ايم.
رازى گفته: «ليذهب عنكم الرجس؛ يعنى گناهان را از شما دور سازد.»(20)
ابن عباس هم مى‏گويد: «رجس، عمل شيطان است و هرآنچه كه رضاى خدا در آن نباشد.»(21)
خداوند فرموده:
انّما الخمر و الميسر و الأنصاب و الأزلام رجس من عمل الشيطان؛(22)
همانا كه شراب و قمار و بت‏پرستى و تيرهاى گروبندى، همه اينها پليد و از عمل شيطان است.
إِلّا أَنْ يَكُوْنَ مَيْتَةً أَوْ دَماً مَسْفُوْحاً أَوْ لَحْمَ خِنْزِيْرٍ فَإِنَّهُ رِجْسٌ(23)؛
جز آن كه ميته (حيوان مرده) باشد يا خون ريخته يا گوشت خوك پليد است. خداوند متعال درباره اغنيا كه از رفتن به جهاد سرباز زده بودند، مى‏فرمايد:
فَأعْرِضُوْا عَنْهُمْ إِنَّهُمْ رِجْسٌ وَمَأْواهُمْ جَهَنَّم(24)؛
از آنها اعراض كنيد كه مردمى پليدند و به موجب كردار زشت خود به آتش دوزخ مأوا خواهند يافت.
آنچه بر اين مطلب دلالت دارد فراوان است و ما در اين مختصر مجال تتبع همه آن را نداريم. در اين باره به كتاب هاى تفسير، حديث و تاريخ مراجعه كنيد.(25)
2. اين كه گفت: «آن‏گاه پيامبر(ص) تمام آن را با تكرار درخواست آنچه در اين آيه آمده، با اين دعا تأكيد فرمود...» به رواياتى اشاره دارد كه مى‏گويد: پيامبر(ص) دعا كرد كه خداوند پليدى را از اهل كساء بزدايد و آنان را پاكيزه گرداند. سؤال اين جاست كه چرا وى به اين مطلب اشاره نكرده كه آيه تطهير درباره اين مناسبت و در اجابت دعاى پيامبر(ص) و پاسخ درخواستش نازل شده است. چنان كه روايات فراوانى بدان تأكيد دارد؟ چرا به رواياتى اشاره نكرده كه تصريح دارد پيامبر(ص) چندين ماه به هنگام هر نماز به در خانه فاطمه(ص) مى‏آمد و آيه تطهير را تلاوت مى‏كرد و بلكه در بعضى از متون آمده كه آن حضرت(ص) تا هنگام وفات به اين كار ادامه داد؟! ما پاسخ آن را نمى‏دانيم. چه بسا كه زيركان تيزهوش براى آن پاسخى بيابند.

1. انبيا (21) آيه 18.
2. ر.ك: فتح القدير، ج‏4، ص‏280.
3. ر.ك: اسعاف الراغبين، ص‏108 به نقل از شرح قطلانى بر صحيح بخارى و از: خطيب، رازى، تفسير كبير، ج‏25، ص‏209؛ غرايب القرآن، ج‏22، ص‏10.
4. هود (11) آيات 36 - 45.
5. الصواعق المحرقه، ص‏277.
6. مجمع البيان، ج‏8، ص‏356؛ مختصر التحفة الاثنى عشريه، ص‏151؛ كنز العمال، ج‏21، ص‏108 و ج‏13، ص‏703، (به نقل از ابن عساكر).
7. ر.ك: التفسير الحديث، ج‏8، ص‏263.
8. همان؛ ر.ك: نوادر الاصول، ص‏266.
9. صيغه دعا در شمارى از منابع آمده است از جمله:
مختصر التحفة الاثنى عشريه، ص‏151؛ منهاج السنه، ج‏3، ص‏4؛ التبيان، ج‏8، ص‏307؛ الدر المنثور، ج‏5، ص‏198؛ مجمع البيان، ج‏8، ص‏356 - 357؛ البرهان فى تفسير القرآن، ج‏3، ص‏320؛ بحار الانوار، ج‏35، ص‏320؛ مسند احمد، ج‏6، ص‏292 و 304؛ الاستيعاب، ج‏3، ص‏37؛ المحاسن و المساوى، ج‏1، ص‏481؛ تهذيب التهذيب، ج‏2، ص‏297؛ الاتقان، ج‏2؛ تاريخ بغداد، ج‏10، ص‏278؛ ذكر اخبار اصبهان، ج‏1، ص‏108؛ اسد الغابه، ج‏3، ص‏413 و ج‏4، ص‏29؛ ينابيع الموده، ص‏107 - 108 و 228 - 230؛ احقاق الحق، ج‏2، ص‏568؛ مجمع البيان، ج‏8، ص‏357.
10. ر.ك: منهاج السنه، ج‏3، ص‏4 و ج‏4، ص‏20؛ نوادر الاصول، ص‏266؛ مرقاة الوصول، ص‏105؛ الجامع لاحكام القرآن، ج‏14، ص‏184.
11. مختصر التحفة الاثنى عشريه، ص‏151.
12. روح المعانى، ج‏22، ص‏18.
13. چند روايت بر اين معنا دلالت دارد. ر.ك: آية التطهير فى احاديث الفريقين، ج‏1، ص‏46 - 48، 107، 112، 182 و 228.
14. منهاج السنه، ج‏3، ص‏4 و ج‏4، ص‏20.
15. همان، ج‏4، ص‏22.
16. مختصر التحفة الاثنى عشريه، ص‏151.
17. الصواعق المحرقه، ص‏142 - 143.
18. همان، ص‏143.
19. روح البيان، ج‏1، ص‏171؛ مرقاة الوصول، ص‏107.
20. بحار الانوار، ج‏35، ص‏234؛ التفسير الكبير، ج‏25، ص‏209.
21. مجمع البيان، ج‏8، ص‏356.
22. مائده (5) آيه 90.
23. انعام (6) آيه 145.
24. توبه (9) آيه 95.
25. ر.ك: التبيان، مجمع البيان، تفسير نيشابورى، تنوير المقياس، انوار التنزيل، مفردات راغب، مجمع البحرين، صحاح اللغه، النهاية فى اللغه، المصباح المنير، القاموس المحيط، اقرب الموارد و تمام كتب تفسير ذيل آيه تطهير.


| شناسه مطلب: 74076