بخش 63

سؤالات و پاسخ ها


116


در اينجا بايد به سراغ قسمت دوم بحث ، يعني رواياتي كه در شأن نزول
آيه وارد شده برويم و ببينيم كه آيا در روايات مصداق اولوا الامر مشخّص شده و
خداوند متعال ، يا پيامبر اسلام ( صلّي الله عليه وآله ) چنين معصومي را تعيين نموده است ؟

تفسير آيه در سايه روايات

روايات مختلفي در معرّفي شخص معصوم مورد نظر در آيه « اطيعوا الله . . . » وجود دارد ، كه مهمتر از همه آنها « حديث ثقلين » است .

طبق اين حديث ، پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه
وآله )
در اواخر عمر شريف خويش فرمودند :

إِنّي قَدْ تَرَكْتُ فِيكُمُ الثِّقْلَيْنِ مـا إنْ تَمَسَّكْتُمْ
بِهِمـا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِي . . . كِتـابَ اللهِ . . . وَعِتْرَتِي أَهْلَ
بَيْتِي ( 1 )

من از ميان شما ( به جهان آخرت ) مي روم و دو چيز گرانبها و پر
ارزش از خود به يادگار مي گذارم . نخست كتاب خدا قرآن مجيد و ديگر اهل بيتم ، تا
زماني كه به اين دو چنگ بزنيد ( و در سايه آن حركت كنيد ) گمراه نمي شويد .

معناي حديث اين است كه قرآن مصون از خطا و اشتباه است ، بدين جهت
كسي كه در سايه آن حركت كند مصون از خطاست ، پس لابد اهل بيت هم بايد معصوم از خطا و
اشتباه باشند ، تا اين كه تمسّك جويان به او هم مصون از خطا باشند و الاّ معني ندارد
كه اهل بيت معصوم نباشند ، امّا كسي كه از آنها پيروي مي كند مصون از خطا باشد .

پس طبق اين روايت ، اهل بيت عصمت و طهارت معصوم هستند ، و همانطور
كه در شرح آيه « اطيعوا الله . . . » گفتيم اولوا الامر بايد يك فرد معصوم منتخب
از ناحيه خدا باشد ، پس لابد آن شخص ائمّه معصومين ( عليهم السلام ) يكي پس از ديگري است .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ميزان الحكمه ، باب 161 ، حديث 917 .


117


اهمّيّت حديث ثقلين

حديث ثقلين از احاديث بسيار مهمّي است كه در موضوع ولايت و امامت ،
يا بي نظير است و يا بسيار كم نظير مي باشد . اين حديث از نظر دلالت بسيار قوي
و روشن مي باشد و از نظر سند روايت متواتري است كه در منابع عامّه و خاصّه ( سنّي و شيعه ) به صورت گسترده مطرح شده است . و از مجموع مصادر و منابع اين روايت
استفاده مي شود كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) نه يك بار بلكه بارها اين حديث را فرموده اند . روايت فوق در منابع دست اوّل و
معتبر شيعه ( « تهذيب الاخبار » ، « الاستبصار » ، « الكافي » و « من لا يحضره الفقيه » ( 1 ) ) و اهل سنّت ، كه همان « صحاح ستّه » مي باشد ، آمده است . صحاح ستّه عبارت است
از :

1 ـ « صحيح بخاري » ، كه مهمترين
كتاب در بين اين شش كتاب است و نويسنده آن ، بخاري ، در سال 256 هـ . ق وفات يافته است .

2 ـ « صحيح مسلم » ، كه پس از صحيح
بخاري ، از اعتبار بيشتري برخوردار است . مؤلّف اين كتاب ، مسلم بن حجار ، در سال 261 هـ . ق فوت كرده است . اين دو كتاب را « صحيحين » و مؤلّفان آن دو را « شيخين » مي گويند .

3 ـ « سنن ابن داود » ، تاريخ وفات
ابن داود سال 275 هـ . ق است .

4 ـ « سنن تِرْمَذي » ، ترمذي در
سال 279 هـ . ق فوت كرده است .

5 ـ « سنن نَسائي » ، او ( نسائي ) در سال 303 هـ . ق وفات يافته است .

6 ـ « سنن ابن ماجه » ، « ابن ماجه »
متوفاي سال 273 هـ . ق است .

تمام روايات كتابهاي شش گانه فوق از نظر اهل سنّت معتبر است ، ولي
تمام روايات معتبر آنها منحصر به اين شش كتاب نيست ، بدين جهت شخصي به نام

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . « تهذيب » و « استبصار » تأليف شيخ طوسي ( رحمه
الله )
، و « كافي » تأليف مرحوم كليني ( رحمه الله ) و « من لا يحضره الفقيه » نوشته شيخ صدوق ( رحمه الله ) است كه هر سه از
اعاظم و استوانه هاي شيعه مي باشند . لازم به تذكّر است كه : اين كه گفته
شده اين چهار كتاب ، كتابهاي معتبر و دست اوّل شيعه است بدين معني نيست كه تمام
روايات مطرح شده در اين كتب معتبر و صحيح است و نيازي به بررسي سند آنها نيست ، بلكه
مقصود اين است كه غالب روايات آن معتبر است كه پس از بررسي سند روايات مشخّص
مي شود .


118


« حاكم » كتابي به نام « مستدرك الصّحيحين » نوشته و روايات معتبري كه
در « صحيح بخاري » و « مسلم » نيامده را جمع آوري كرده و در اين كتاب آورده است . ( 1 )

نويسنده اين كتاب مي گويد : « تمام رواياتي كه در مستدرك
الصّحيحين آمده ، با معيارهاي « بخاري » و « مسلم » در صحيحين منطبق است . »

روايت ثقلين در سه كتاب از كتابهاي هفتگانه فوق ، يعني صحيح مسلم ،
سنن ترمذي ( 2 ) و مستدرك الصّحيحين ( 3 ) آمده است ؛ به روايتي كه در صحيح مسلم آمده است
توجّه كنيد :

« يزيد بن حيّان » مي گويد : به همراه « حصين بن
سبرة » و « عمر بن مسلم » به نزد صحابي معروف پيامبر « زيد بن ارقم » رفتيم ، هنگامي كه
نزد او نشستيم ، حصين به او گفت : اي زيد بن ارقم ! توبه افتخارات بزرگي دست
يافته اي ، پيامبر
( صلّي الله عليه
وآله )
را زيارت نموده اي ، از او حديث
شنيده اي ، در ركابش جنگيده اي ، در پشت سر او نماز خوانده اي ، براستي
كه اين مفاخر بزرگي است ! اكنون حديثي از آنچه از پيامبر
( صلّي الله عليه وآله ) شنيده اي
براي ما نقل كن .

زيد بن ارقم گفت : سنّ من بالا رفته و بر اثر
پيري برخي از آنچه را از آن حضرت شنيده ام فراموش كرده ام . سپس حديث زيرا
را براي ما نقل كرد :

روزي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در صحراي غدير
خم به سخنراني پرداخت و پس از حمد و ستايش پروردگار و بيان مواعظ و تذكّراتي فرمود :

أَيُّهَا النّـاسُ ! فَإِنَّما أَنَا بَشَرٌ
يُوشَكُ أَنْ يَأْتِيَ رَسُولُ رَبّي فَأُجِيبَ وَأَنَا تـارِكٌ فِيكُمْ ثِقْلَيْنِ
أَوَّلُهُما كِتـابُ اللهِ فِيهِ الْهُدي وَالنُّورُ فَخُذُوا بِكِتـابِ اللهِ
وَاسْتَمْسِكُوا بِه »

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ابن ابي الحديد مي گويد : از استادم عبد الوهّاب سؤال
كردم كه : آيا تمام احاديث صحيح و معتبر در صحاح ستّه آمده است ، يا روايات معتبر
منحصر به آنچه در اين كتب آمده نيست ؟ گفت : روايات معتبر فراوان ديگري است كه در اين
كتابها نيامده است . گفتم : حديث نبوي « لا سيف الاّ ذو الفقار و لافتي الاّ علي » ( كه
درشأن عليّ بن ابي طالب ( عليه السلام ) وارد شده
است ) صحيح و معتبر است ؟ گفت : آري صحيح و معتبر است و چه بسيار روايات صحيحي كه در
صحاح ستّه نيامده است !

2 . سنن ترمذي ، جلد 5 ، صفحه 662 ،
حديث 3786 ( به نقل از پيام قرآن ، جلد 9 ، صفحه 64 ) .

3 . مستدرك الصحيحين ، جلد اوّل
صفحه 93 و جلد سوم ، صفحه 109 .


119


فَحَثَّ عَلي كِتابِ اللهِ وَرَغَّبَ فِيهِ »
ثُمَّ قالَ : « وَأَهْلُ بَيْتي اُذَكِّرُكُمُ اللهَ فِي
أَهْلِ بَيْتِي . . .

اي مردم ! من همچون شما بشري هستم و مرگ من
نزديك است ، آماده مرگ هستم ؛ و من در ميان شما دو چيز گرانبها به يادگار
مي گذارم ، يكي از آنها قرآن مجيد است ، كتابي كه هدايت و نور است ؛ كتاب خدا را
چنگ بزنيد و به آن تمسّك جوئيد .

زيد در ادامه مي گويد : پيامبر در مورد
كتاب خدا مردم را تشويق و ترغيب كرد و سپس فرمود :

« و ديگري اهل بيتم را در ميان شما به يادگار
مي گذارم »

و سپس سه بار فرمود :

« خداوند را در مورد اهل بيتم به خاطر داشته
باشيد . »
( 1 )

علاوه بر سه كتاب فوق ، روايت مزبور در خصائص
نسائي
نيز آمده است . ( 2 ) جالب اين كه ، ابن حجر ، كه مردي بسيار متعصّب است
و كتابي بر ضدّ شيعه به نام « الصّواعق المحرقه » نوشته و مطالب زيادي در آن كتاب
عليه شيعه آورده ، نيز روايت فوق را نقل كرده است ! ( 3 )

جالبتر اين كه ابن تيميّه ، بنيانگذار فرقه منحرف وهابيّت ، در كتاب
خويش « منهاج السّنّه » نيز روايت ثقلين را نقل نموده
است ! ( 4 )

خلاصه اين كه ، حديث زيبا و پر معناي ثقلين ، روايت متواتري است كه
در كتابهاي شيعه و اهل سنّت بطور گسترده نقل شده است . ( 5 )

اين مطلب نشان مي دهد كه روايت مذكور اهمّيّت خاص و
ويژه اي دارد ، لهذا امام راحل ، قدّس سرّه ، وصيّتنامه تاريخي خويش را با اين
حديث شريف شروع

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . صحيح مسلم ، جلد 4 ، صفحه 1873 .

2 . خصائص نسائي ، صفحه 20 ( به نقل
از پيام قرآن ، جلد9 ، صفحه 66 ) .

3 . الصّواعق المحرقة ، صفحه 226 ، طبع عبد اللّطيف مصر ( به نقل از پيام قرآن ، جلد 9 ، صفحه 67 ) .

4 . منهاج السّنّة ، جلد 4 ، صفحه 104 ( به نقل از پيام قرآن ، جلد 9 ، صفحه 69 ) .

5 . علاوه بر كتابهاي فوق ، مي توان حديث ثقلين را در
كتابهاي مهمّ ديگر اهل سنّت نيز يافت . شرح اين مطلب را در كتاب پيام قرآن ، جلد 9 ، صفحه 62 به بعد و احقاق الحق ، جلد 4 ، صفحه 438 به بعد مطالعه
فرمائيد .


120


مي كند ؛ چون او صرّاف سخن است و مي داند كه اين حديث ،
روايت محكمي است كه جاي هيچ گونه شك و ترديد ندارد .

به وسيله حديث ثقلين ثابت مي شود كه اولوا الامر ، ائمّه
اطهار ( عليهم السلام ) هستند ، كه هر كدام در زمان خويش
واجب الاطاعه بوده اند و پيروي از آنها بدون هيچ قيد و شرطي لازم بوده
است .

علاوه بر حديث ثقلين ، روايات خاصّ ديگري نيز داريم ، كه در شأن آيه
شريفه وارد شده است .

در اينجا به دو نمونه آن اكتفا مي كنيم :

1ـ شيخ سليمان حنفي قندوزي در « ينابيع
المودّة »
صفحه 116 ، مي نويسد :

شخصي از امام عليّ بن
ابي طالب
( عليه السلام ) سؤال كرد : كمترين چيزي كه انسان را از خطّ صحيح خارج مي كند و
او را جزء گمراهان قرار مي دهد چيست ؟ حضرت فرمودند : اين كه حجّت الهي را
فراموش كند و از او اطاعت ننمايد ، هر كس از حجّت الهي اطاعت نكند گمراه
است .

آن شخص دوباره پرسيد : توضيح بيشتري بدهيد ،
اين حجّت الهي كه اشاره كرديد كيست ؟

حضرت فرمود : همان كس كه در آيه 59 سوره
نساء ، به عنوان اولوا الامر از او ياد شده است .

سؤال كننده براي بار سوم پرسيد : اولوا الامر چه كسي است ؟ لطفاً روشنتر بيان كنيد .

امام در پاسخ فرمودند : همان كسي است كه
پيامبر بارها درباره اش فرمود :

إِنّي تَرَكْتُ فِيكُمْ أَمْرَيْنِ لَنْ تَضِلّوا
بَعْدِي إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمـا كِتـابَ اللهِ عَزَّوَجَلَّ وَعِتْرَتِي أَهْلَ
بَيْتي

حجّت كسي است كه در اين حديث آمده است ،
اولواالامر شخصي است كه در اين روايت مطرح شده است .

در اين روايت پيوند و ارتباط بين حديث ثقلين و اولوا الامر
بوضوح بيان شده است .

2ـ ابوبكر مؤمن شيرازي از ابن عبّاس چنين نقل مي كند :


121


پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) به هنگام عزيمت
به جنگ تبوك تصميم گرفت علي
( عليه
السلام )
را در مدينه به جاي خود بگذارد و با بقيّه
مسلمانان به سمت ميدان جنگ تبوك برود . ( 1 ) علي
( عليه
السلام )
( با اين كه فلسفه اين كار پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) را
مي دانست ، ولي براي اين
كه جلوي تبليغات سوء
منافقان را بگيرد ) به پيامبر عرض كرد : من را در مدينه در كنار زنها و بچّه ها
مي گذاريد و از فضيلت اين جهاد بزرگ محروم مي كنيد و همراه ساير مسلمانان
به جنگ مي رويد !

پيامبر ( صلي
الله عليه وآله )
در پاسخ فرمود :

أَمـا تَرْضي أَنْ تَكُونَ مِنِّي بِمَنْزَلَةِ
هـارُونَ مِنْ مُوسي ، حِينَ قـالَ : اُخْلُفْنِي في قَوْمِي وَأَصْلِحْ ، فَقـالَ
عَزَّ وَجَلَّ وَاُولُوا الاَْمْرِ مِنْكُمْ

آيا راضي نمي شوي كه نسبت تو به من ،
همانند نسبت هارون با موسي باشد ، به هنگامي كه عازم كوه طور شد ( و از ايجاد آشوب و
بلوا در قومش بيمناك بود و چنين هم شد و داستان گوساله سامري پيش آمد ، بدين جهت ) به
برادرش هارون گفت : تو جانشين من در قوم و قبيله ام باش و مواظب امور باش تا
بازگردم . خداوند نيز در اين باره مي فرمايد : و اولوا الامر
منكم .
( 2 )

يعني اولوا الامر ناظر به كار توست و تو اولوا الامر
هستي .

نتيجه اين كه ، آيه شريفه با قطع نظر از روايات دلالت دارد كه
اولوا الامر بايد شخص معيّن و معصومي باشد كه از سوي پروردگار نصب شده باشد و
در سايه روايات فهميديم كه منظور از آن فرد معيّن و منصوب از ناحيه خداوند متعال ،
ائمّه دوازدهگانه شيعه ، يعني علي ( عليه السلام ) و
يازده فرزندش ، مي باشند .

سؤالات و پاسخ ها

سؤالات مختلف و متعدّدي پيرامون اين آيه شريفه مطرح شده كه
مهمترين

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . علّت اين كه پيامبر ( صلّي الله عليه
وآله )
علي ( عليه السلام ) را در مدينه به جاي
خود گذاشت اين بود كه ميدان جنگ تبوك فاصله زيادي از مدينه داشت و احتمال اين كه در
غيبت پيامبر و مسلمانان ، منافقاني كه در مدينه باقي مي ماندند با منافقان خارج
از مدينه همدست شوند و بلوايي بپا كنند ، وجود داشت . بدين جهت قوي ترين فرد امّت
خويش را به جاي خويش نهاد .

2 . احقاق الحق ، جلد 3 ، صفحه 435 .


122


آنها ، سه سؤال است . به اين سؤالات و پاسخ آن توجّه كنيد :

سؤال اوّل : اگر علي ( عليه السلام ) مصداق اولوا الامر است ، آنچنان كه شيعه
معتقد مي باشد ، پس چرا اطاعت از او در زمان پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) واجب نبود ، در حالي كه آيه شريفه ، اطاعت از اولوا الامر را همچون اطاعت از خدا و رسولش
لازم شمرده است ؟

به تعبير ديگر علي ( عليه السلام ) در عصر پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) خود فرمانبردار
بود نه فرمانده و شخصي كه اطاعتش بر مسلمانان لازم باشد ؛ بنابراين ، تفسير فوق با
فعليّت وجوب اطاعت اولوا الامر نمي سازد .

پاسخ : به دو شكل مي توان از اين
اشكال پاسخ گفت :

الف ـ نخست اين كه به معناي « رسول » و « اولوا الامر » توجّه كنيم . اگر تفاوت اين دو كلمه را بفهميم ، پاسخ سؤال فوق
روشن مي شود . « رسول » كسي است كه از ناحيه خداوند براي بيان احكام و ابلاغ دين
و انذار مردم فرستاده شده است ؛ يعني علاوه بر « نبوّت » وتبليغ احكام ، وظيفه انذار و
هشدار به مردم نيز دارد و به تعبير ساده و گويا و خلاصه اين كه رسول موظّف به بيان
احكام و تبليغ آن است .

امّا « اولوا الامر » وظيفه قانونگذاري ندارد ، بلكه وظيفه او
حراست از قانون و اجراء و پياده نمودن آن است . در يك عبارت رسا و ساده مي توان « پيامبر » را تشبيه به « قانونگذار » و « اولوا الامر » را به « مجري قانون » تشبيه
كرد .

با توجّه به اين توضيح ، قانونگذار در عصر پيامبر خود آن حضرت بود . و مجري قانون و حافظ آن نيز شخص رسول اكرم ( صلّي الله عليه
وآله )
بوده است ؛ بنابراين ، در زمان حيات پيامبر اسلام ، خود حضرت هم « رسول »
بوده است و هم « اولوا الامر » ، همانگونه كه در مورد حضرت ابراهيم ( عليه السلام ) ، آن پيامبر اولوا العزم ، در قرآن
مي خوانيم كه به منصب امامت هم نصب شد ؛ يعني علاوه بر قانونگذاري وظيفه اجراي
قانون هم پيدا كرد . پس مقام رسالت مقام قانونگذاري و مقام امامت و اولوا الامر
مقام اجراي قانون است و در زمان حيات پيامبر ( صلّي الله عليه
وآله )
خود آن حضرت هم « رسول » بود و هم « اولوا الامر » ، ولي پس از رحلت
پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) شخص معصومي كه منصوب از
طرف خدا و رسولش باشد اولوا الامر مي باشد و آن


123


شخص جز علي ( عليه السلام ) و پس از
او ساير ائمه معصومين ( عليهم السلام ) يكي پس از ديگري
نبوده است ، چون درباره هيچ كس غير از علي و اولادش ( عليهم
السلام )
ادعاي نصب نشده است .

نتيجه اين كه ، ادّعاي فعليّت اطاعت ، ضرري به تطبيق
اولوا الامر بر علي ( عليه السلام ) پس از رحلت
پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) و فرزندانش پس از رحلت
امام علي ( عليه السلام ) نمي زند ، همانگونه كه
از احاديث هم استفاده شد .

ب ـ پاسخ ديگر اين كه علي ( عليه السلام ) در زمان پيامبر ( صلي
الله عليه وآله )
نيز حدّ اقل در برهه اي از زمان اولوا الامر بوده
است و آن ، به هنگام عزيمت پيامبر ( صلّي الله عليه
وآله )
به جنگ تبوك و ماندن حضرت علي ( عليه
السلام )
در مدينه به عنوان جانشين پيامبر اسلام ( صلي
الله عليه وآله )
بود . براي روشن تر شدن اين مطلب توضيح كوتاهي پيرامون
جنگ تبوك لازم است :

غزوه تبوك

جنگ تبوك آخرين غزوه اي است كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در طول رسالت و در آخرين سالهاي عمرش
انجام داد . اين جنگ در شمالي ترين نقطه حجاز ، كه مرز مشترك بين حجاز و روم شرقي
محسوب مي شد ، اتّفاق افتاد .

هنگامي كه اسلام رو به گسترش نهاد و پايه هاي خود را در
مدينه مستحكم كرد ، و آوازه آن در سراسر جهان پيچيد ، همسايگان كشور اسلامي ، از جمله
روم شرقي كه همان شامات ( فلسطين و سوريه ) بود احساس خطر كردند و براي جلوگيري از
نفوذ اسلام به كشورشان ، كه تاج و تخت و حكومت آنها را تهديد مي كرد ، به فكر
حمله به مسلمانها افتادند . ( 1 ) بدين منظور با چهل هزار نفر سرباز

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . كشور حجاز قبل از اسلام به هيچ وجه مورد نظر قدرتهاي جهان
نبود ؛ زيرا نه از جانب مردم آنجا احساس خطر مي كردند و نه فرهنگ و تمدّن و
منابع اقتصادي مهمّي در آنجا به چشم مي خورد ، بلكه جمعيّت حجاز را مردمي نيمه
وحشي مي دانستند كه دائماً با يكديگر اختلاف و جنگ داشتند و در اين وضعيّت هيچ
خطري براي آنها محسوب نمي شدند . ولهذا اگر حجاز را مجّاني هم به كشورهاي
قدرتمند آن زمان مي دادند نمي خواستند و بدين علّت كشور گشايان هم هرگز
به سراغ حجاز نمي آمدند . امّا با ظهور اسلام و به وجود آمدن اتّحاد و همبستگي
مسلمانان و ظهور تمدّن و فرهنگ تازه ، دشمنان احساس خطر كردند .


124


كاملا مجهّز و آماده به سمت حجاز حركت كردند .

اين خبر به مسلمانها و شخص پيامبر اسلام ( صلّي الله عليه وآله ) رسيد . رسول اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) مسلمانها را تشويق كرد تا به استقبال
دشمن بروند ، نه اين كه در مدينه بنشينند تا دشمن به آنها حمله كند . و اين تاكتيك
جنگي خوبي است ؛ زيرا حالت دفاعي و انفعالي گرفتن درست نيست ، بلكه در مقابل تهاجم
دشمن ، بايد دست به تهاجم زد .

اتّفاقاً زمان وقوع اين جنگ زمان مناسبي نبود ؛ زيرا از يك سو ،
گرماي سوزناك عربستان و از سوي ديگر ، هنگام تابستان انبارهاي غذايي سال گذشته
مسلمانان به انتها رسيده و موادّ غذايي تازه هم برداشت نشده بود ؛ و از سوي سوم ،
فاصله مدينه تا تبوك فاصله بسيار زيادي بود كه مسلمانها بايد پياده اين مسير را طي
كنند ، چون به هر ده نفر بيش از يك مركب نمي رسيد ، بدين جهت بايد به نوبت سوار
شوند . به هر حال فرمان آماده باش صادر شد ، ته مانده انبارهاي غذايي جمع و جور شود ،
كه حاصل آن جز مقداري خرماي خشكيده و احياناً گنديده و فاسد چيزي نبود . لشكر سي
هزار نفري مسلمانان به فرماندهي پيامبر اسلام ( صلّي الله
عليه وآله )
به سوي تبوك حركت كرد . تشنگي و گرسنگي لشكريان اسلام را آزار
مي داد ، پاهاي عدّه اي از سربازان اسلام بر اثر پياده روي آبله زده بود ،
ولي با تمام مشكلات به مسير خود ادامه دادند . سپاهيان اسلام در مسير راه و بازگشت ،
آن قدر مشكل داشتند كه لشگر آنان بر اثر مشكلات و سختيها « جيش العسرة » ( لشكر
مشكلات ) نام گرفت . ( 1 )

هنگامي كه روميان مطّلع شدند كه لشكر سي هزار نفري مسلمانان راه
طولاني مدينه تا تبوك را با كمترين امكانات و به صورت پياده طي كرده ، و با قلب
مملوّ از عشق و ايمان به استقبال نبرد با دشمن خدا آمده است ، تصميم به عقب نشيني و
بازگشت گرفتند . « قيصر » پادشاه شامات دستور عقب نشيني داد . مسلمانان وقتي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . بدون شك اگر اين استقامتها و پايمرديها و تحمّل ها
نبود ، اكنون اسلام به دست ما نرسيده بود ، بدين جهت نبايد اسلام را ارزان از دست
بدهيم كه ارزان بدست نيامده است !


125


به تبوك رسيدند متوجّه فرار و عقب نشيني دشمن شدند و خداي را بر
اين موفّقيّت شكر گفتند .

پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در
مورد اين كه از همانجا بازگرداند و يا به تعقيب دشمن بپردازند و در شامات با او
درگير شوند ، با مسلمانان به مشورت پرداخت ، نتيجه شوري اين شد كه از همانجا
بازگردند ؛ زيرا اسلام هنوز جوان بود و براي فتح و تسخير كشورهاي ديگر تجربه كافي
نداشت و با اين اوصاف اقدام به چنين كاري ، خطر بزرگي براي نهال نوپاي اسلام
بود .

با توجّه به شرحي كه گذشت ، جنگ تبوك از جهات مختلف ـ مخصوصاً
طولاني شدن عدم حضور پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) و
مسلمانان و دور بودن مسافت بين مدينه و تبوك ـ با تمام جنگهايي كه در عصر پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) انجام شد تفاوت مي كرد و
احتمال كودتاي منافقين مدينه و توطئه دشمنان خارج از مدينه نيز مي رفت . بدين
جهت بايد در غياب پيامبر اسلام ( صلّي الله عليه وآله ) قوي ترين فرد از مسلمانان جايگزين آن حضرت شود و پايتخت اسلام را در برابر
توطئه هاي احتمالي حفظ كند و آن شخص جز علي ( عليه
السلام )
كسي نبود . بدين جهت پيامبر ( صلّي الله عليه
وآله )
حضرت علي ( عليه السلام ) را جانشين خويش
كرد و همان گونه كه در روايت ابو بكر مؤمن شيرازي گذشت از او به عنوان
اولوا الامر نام برد .

بنابراين ، حضرت علي ( عليه السلام ) حتّي در عصر و زمان پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) ،
ولو به صورت موقّت ، اولوا الامر بوده است و اطاعتش همچون اطاعت از خدا و رسولش
بر مسلمانان مدينه واجب و لازم بود . نتيجه اين كه ، اشكال فعليّت اطاعت در آيه شريفه
با دو جواب روشن شد .

سؤال دوم : « اولوا الامر » جمع است و علي ( عليه
السلام )
يك نفر بيشتر نيست ، آيا منظور از « اولوا الامر » ، كه جمع است ، تنها عليّ بن ابي طالب ( عليه السلام ) است ؟

پاسخ : درست است كه اولوا الامر
جمع است ؛ ولي منظور تنها علي ( عليه السلام ) نيست ،
بلكه شامل تمام ائمّه دوازدهگانه شيعه ( عليهم السلام ) مي شود ، همانگونه كه در حديث ثقلين جمله « عترتي اهل
بيتي »
اختصاص به عليّ بن ابي طالب ( عليه
السلام )
ندارد ، بلكه شامل تمام


126


ائمه معصومين ( عليهم السلام ) مي شود .

شاهد اين سخن ، روايتي است كه از « ينابيع
المودّة »
بطور مشروح گذشت . در آن روايت ، اولواالامر به آنچه در حديث ثقلين
آمده تفسير شد و گفتيم كه مراد از « عترتي اهل بيتي » در حديث ثقلين تمام ائمّه
معصومين ( عليهم السلام ) است .

نتيجه اين كه ، مراد از اولواالامر تمام ائمّه دوازدهگانه شيعه
است ، كه هر كدام در زمان امامت خود ، اولواالامر بوده و اطاعتش بدون قيد و شرط بر
همه واجب است .

سؤال سوم : چرا « اولواالامر » در ذيل
آيه ، كه مرجع رسيدگي به اختلافات مسلمانان را تعيين مي كند ، تكرار نشده و آن
را به عنوان يكي از مراجع رسيدگي به اختلافات مطرح نكرده است ؟

پاسخ : اوّلا : اين اشكال تنها به شيعه
وارد نيست ، بلكه اهل سنّت نيز بايد پاسخگو باشند ، زيرا آنها هم اولواالامر را به هر
معنايي تفسير كنند مواجه با اين اشكال هستند .

ثانياً : نكته عدم تكرار « اولواالامر » در قسمت پاياني آيه ، همان
بود كه در تفاوت بين « رسول » و « اولواالامر » گفته شد ؛ « رسول » بيان كننده احكام و
قانونگذار است و « اولواالامر » مجري قانون مي باشد ، و روشن است كه اگر كسي در
حكمي از احكام الهي شك و ترديدي داشته باشد بايد به سراغ قانونگذار برود ، نه مجري
قانون .

بنابر اين ، عدم تكرار نه تنها نقصي براي آيه شريفه محسوب
نمي شود ، بلكه فصاحت و بلاغت قرآن مجيد را مي رساند .

نكته قابل توجّه اين كه ائمّه معصومين ( عليهم السلام ) همگي مجري قوانين اسلام بوده اند و
اگر حكمي از احكام اسلام را بيان مي كردند آن را از پيامبر اسلام ( صلّي الله عليه وآله ) گرفته بودند .

در جامع احاديث الشيعه ، جلد اوّل ،
صفحه 183 ، رواياتي وجود دارد مبني بر اين كه ائمّه هدي ( عليهم السلام ) تمام رواياتي كه متضمّن احكام بوده را از
پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) در اختيار
داشته اند .


127


نتيجه اين كه ، « اولوا الامر » به
معناي قانونگذار نيست ، بلكه به معناي مجري قانون مي باشد ، بدين جهت در ذيل آيه
تكرار نشده است .

پيام هاي آيه

1ـ مهمترين پيام آيه شريفه اين است كه مسلمان بايد در مقابل احكام
اسلامي كاملا تسليم باشد و دستورات خداوند و پيامبرش را بدون چون و چرا عمل كند ، نه
اين كه گزينشي عمل كند و به دستوراتي كه مطابق ميل وسليقه اش باشد عمل نمايد و
تسليم آن باشد ، ولي در مقابل آنچه بر خلاف ميل و هواي نفسش باشد تسليم نباشد و عمل
نكند ؛ چنين شخصي بطور قطع مسلمان حقيقي و واقعي نيست .

قرآن مجيد در اين باره تعبير زيبايي دارد ، خداوند در آيه 65 سوره
نساء مي فرمايد :

فَلا وَرَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتّي يُحَكِّموكَ فيما شَجَرَ
بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمّـا قَضَيْتَ
وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيماً

به پروردگارت سوگند كه آنها مؤمن نخواهند بود ، مگر اين كه در
اختلافات خود ، تو را به داوري طلبند ؛ و سپس از داوري تو ، در دل خود احساس ناراحتي
نكنند ؛ و كاملا تسليم باشند .

اين آيه شريفه ملاك بسيار خوب و دقيقي براي تشخيص مقدار تسليم
بودن انسان است ؛ طبق اين آيه شريفه ، مسلمان واقعي بعد از حكم و داوري پيامبر
اسلام ( صلّي الله عليه وآله ) ، هر چند بر ضرر وي باشد ،
نه تنها ابراز ناراحتي نمي كند ، بلكه به درجه اي از تسليم رسيده ، كه در
اعماق قلبش هم ناراضي و ناراحت نمي شود ! يعني در عمل و گفتار و درون قلب هم
تسليم خداوند است . و اگر اينطو نباشد و در مورد حكمي از احكام اسلام در اعماق قلبش
ناراحت و ناراضي باشد هنوز تسليم واقعي نشده است . مسلمان بايد پسندد آنچه را جانان
مي پسندد ، نه آنچه را هواي نفسش مي خواهد !


128


حضرت علي ( عليه السلام ) در حديث
زيبايي مي فرمايد :

لاَنْسُبَنَّ الاِْسْلامَ نِسْبَةً لَمْ يَنْسُبْهـا أَحَدٌ قَبْلي : الاْسْلامُ هُوَ التَّسْلِيمُ ، وَالتَّسْلِيمُ هُوَ الْيَقينُ ، وَالْيقينُ هُوَ
التَّصْدِيقُ ، وَالتَّصْدِيقُ هُوَ الاِْقرارُ ، وَالاْقرارُ هُوَ اْلأَداءُ ،
وَالاَْداءُ هُوَ الْعَمَلُ ( 1 )

من اسلام را آنچنان براي شما تفسير كنم كه هيچ كس قبل از من چنين
تفسيري از اسلام نكرده باشد : اسلام تسليم مطلق و بي چون و چرا در مقابل فرمان خداست ( به شكلي كه همه وجودش تسليم باشد ) و تسليم عبارت از يقين است ( چون تا انسان يقين
به چيزي نداشته باشد نمي تواند تسليم مطلق آن باشد ، بنابر اين تسليم فرع بر
يقين است ) و يقين زائيده تصديق و علم است ( زيرا تا علم نباشد يقين حاصل
نمي شود ) و تصديق و علم بدون اقرار ارزشي ندارد ( زيرا علمي كه در درون قلب است
و منتشر نمي شود ارزشي ندارد ) و اقرار همان احساس مسؤوليّت است ( يعني اقرار و
انتشار علم بايد توأم با احساس مسئووليّت باشد ) و احساس مسؤوليّت همان عمل است ( زيرا احساس مسؤوليّت بدون عمل ، معني و مفهومي ندارد ) .

طبق اين روايت زيبا ، اسلام از نهانخانه قلب انسان شروع
مي شود و جوانه مي زند و مراحل مختلف را طي مي كند تا به مرحله عمل
ختم مي شود ؛ يعني ، اسلام بدون اعتقاد قلبي و صرف انجام اعمال و عبادات كافي
نيست ، همانگونه كه اعتقادات تنها بدون انجام عبادات و وظائف عملي نيز كفايت
نمي كند . بنابراين ، اسلام مجموعه اي از اعتقادات و اعمال است كه هر دوي
آن لازم مي باشد .

2ـ كلمه « امر » داراي بار مثبتي است ، در اين كلمه قدرت و قوّت
نهفته است . و اين بدان معني است كه اولواالامر بايد از موضع قدرت و قوّت و حاكميّت
صحبت كند ، نه اين كه از مردم خواهش و تمنّا و التماس كند . اين معني در « امر » به
معروف هم وجود دارد ، « اَمرِ » به معروف نيز بايد از موضع قدرت باشد ؛ ولي بايد توجّه
داشت كه انجام كاري از موضع قوّت و قدرت ، منافاتي با مدارا نمودن و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . نهج البلاغة ، كلمات قصار ،
كلمه 125 .


129


بنرمي رفتار كردن ندارد ، داستان معروف امام حسن مجتبي ( عليه السلام ) شاهد خوبي بر اين مطلب است . به اين داستان
توجّه كنيد :

مرد شامي كه بر اثر خشم و غضب بسان
كوره اي داغ و سوزان بود ، با اين برخورد الهي و خدايي امام ، تمام خشم و غضبش
فروكش كرد ، گوئي ظرفي از آب خنك بر روي او ريخته اند ! او با اين برخورد منقلب
شد ( شايد با خود گفته باشد : خدايا آنچه را مي بينم در خواب است يا بيداري ؟ شخص
قدرتمندي كه مي تواند در مقابل اين همه توهين و ناسزا مرا مجازات كند ، اين چه
برخوري است كه مي كند ؟ ! )

مرد شامي گفت : يا بن رسول الله ! لحظه اي كه شما را ديدم ( بر اثر تبليغات سوئي كه در شام شده بود ) بدترين مردم
در نزد من بوديد ! ولي اكنون ( كه اين برخورد خوش و غير منتظره را فرموديد ) بهترين
مردم روي زمين در نزد من هستيد !
( 1 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . منتهي الآمال ، جلد 1 ، صفحه 417 .


130


خوانندگان محترم ! فاصله بين بهترين مردم روي زمين ، با بدترين مردم
روي زمين ، فاصله بسيار زيادي است ، ولي امام مجتبي ( عليه
السلام )
با يك برخورد صحيح و امر به معروف بجا و روئي گشاده ، اين فاصله بلند
را از بين برد .

ما هم بايد از اين برخورد درس بگيريم و توجّه داشته باشيم كه
مخالفان ما دو دسته اند :

1ـ خطاكاران و كساني كه بر اثر تبليغات مسموم و سوء ، برخوردهاي
ناشايست و غير مناسبي دارند ، اين دسته را بايد با ملايمت و نرمي هدايت و راهنمايي
كرد همانند آن مرد شامي كه تبليغات سوء او را دشمن اهل بيت كرده بود و از خطاكاران
شده بود ، و با برخورد مناسب امام ، هدايت شد .

2ـ خرابكاران ، يعني كساني كه دانسته و از روي علم و آگاهي مخالفت
و دشمني مي كنند . تساهل و تسامح و مدارا در اينجا بي معني است ، اينجا جاي
برخورد قاطعانه و قدرتمندانه است .

شناخت و جدا سازي اين دو گروه و سپس برخورد مناسب با هر كدام ، كار
دقيق و ظريف و لازمي است .

پروردگارا ! به ما توفيق تسليم كامل در برابر تمام فرامين
خودت را عنايت فرما و ما را در انجام فريضه مهم و مقدّس امر به معروف و نهي از
منكر ، آن گونه كه اسلام مي گويد ، موفّق بدار .

* * *


| شناسه مطلب: 74143