بخش 1

چند یادآورى لازم#160;#160;#160; بخش اوّل: دیــن 1 نقش دین در زندگى انسانها 1ـ پشتوانه#160;اى براى اصول اخلاق 2ـ تکیه#160;گاه براى مبارزه با حوادث سخت زندگى 3ـ مبارزه با خلاء ایدئولوژیکى 4ـ کمک به پیشرفت علم و دانش 5ـ مبارزه با تبعیضات 2 ریشه#160;هاى حس مذهبى امواج ضدّ مذهبى در قرون اخیر 3 دین در برابر مکاتب فلسفى 4 مذهب و آزادى#160;هاى فردى بخش دوّم: اصول اصلى اسلام 1 خداشناسى مقدّمه:

اسلام در يك نگاهاسلام در يك نگاه

 

   اسلام در يك نگاه

 

حضرت آية اللّه العظمى

مكارم شيرازى

 


بنام خدا

 

چند يادآورى لازم   

در اين مقدمه كوتاه توجه شما خواننده عزيز را به چند موضوع جلب مى كنم:

1- ما مسلمانيم ولى آيا مى توان تنها با نام «مسلمان» افتخار كرد و مسلمان بود يا اين كه اسلام بيش از هر چيز «آگاهى» و سپس «عمل» است:

آگاهى بر جهان بينى خاصى كه براى اصلاح مسير فكرى و عملى انسان ها بپا خواسته، و دستورالعمل هاى نوين و حساب شده اى در كنار يك مكتب فكرى به جهانيان عرضه كرده است.

آگاهى بر يك سلسله اصول اعتقادى و يك سلسله دستورات زنده عملى.

ولى متأسفانه بسيارى از مردم تنها به خاطر اين كه در دامان پدر و مادر مسلمان ديده به جهان گشوده اند، و يا بحكم اين كه در يك كشور اسلامى متولّد شده اند، و يا بهنگام انتخاب مذهب نام اسلام را زودتر شناخته اند و به آن دل بسته اند، خود را مسلمان مى دانند.

بديهى است مسلمان واقعى هرگز نمى تواند به اينها قناعت كند، زيرا اسلام چيزى نيست كه از راه «وراثت» از پدران و مادران به فرزندان


[ 8 ]

انتقال يابد، همچنين يك «مسأله نژادى و جغرافيايى» نيست كه اين عوامل براى پيدايش آنها كافى باشد، بلكه اسلام يك مكتب مبتنى بر «آگاهى و عمل» است. آگاهى بر جهان بينى و اصول اعتقادى خاص و عمل به دستورات نوين و حساب شده اى براى اصلاح مسير فكرى و عملى انسان ها، كه در قالب يك مكتب فكرى به جهانيان عرضه كرده است.

مسلمان واقعى بايد حدّاقل، اطّلاعات قانع كننده اى از تعليمات اسلام در اصول و فروع داشته باشد تا بتواند در برابر دو سؤال:

الف) اسلام چيست و چه ارمغانى براى بشر آورده است؟

ب) براى چه اسلام را پذيرفته است؟

پاسخ قانع كننده اى - هرچند فشرده و ساده باشد - ارائه داده و پس از آگاهى بر اين اصول و تعليمات، آنها را در زندگى فردى و اجتماعى خود بكار برد (عمل).

2- چون هدف از تأليف اين كتاب، ارائه طرح نسبتاً جامعى از اصول اساسى تعليمات اسلام بوده طبعاً مباحث آن بسيار فشرده مطرح شده است. در حقيقت اين كتاب عصاره اى از كتاب هاى متعدّدى است كه در رشته هاى عقايد و فقه اسلام نوشته شده است.

بحث هايى كه در كتب مشروح اسلام در طىّ فصول متعدّدى مطرح شده، گاهى در اين كتاب طى چند فراز يا چند خط آورده ايم ولى با اين حال سعى شده روح علمى بحث در قالب عبارات حساب شده روشنى حفظ گردد.

3- كوشش به عمل آمده كه در طرح اصول عقايد اسلامى همه بحث ها مستدل باشد و هيچ موضوعى بدون دليل ذكر نشود و در طرح


[ 9 ]

فروع و احكام تا آن جا كه ممكن بوده است اشاره به فلسفه تربيتى و اجتماعى آنها شده است تا خواننده را با بينش بيشتر به انجام آنها تشويق كند.

4- در طرح بحث هاى كتاب با اين كه از متون اسلامى (از آيات و احاديث پيشوايان) استفاده فراوان شده از ذكر عبارات عربى آنها (براى احتراز از سنگينى بحث) جز در موارد خاصى دور شده و از سخنان دانشمندان غربى تنها در چند مورد از مباحث نخستين استفاده گرديده است.

اميدواريم اين كتاب روشنى تازه اى بر افكار نسل جوان برومند و با هدف مادر مباحث اسلامى بيفكند و همچون مدخلى براى بحث هاى گسترده تر و اصولى تر مورد استفاده آنها قرار گيرد، و بتوانند اسلام را بعنوان يك مكتب بزرگ و خلاّق انسانى بشناسند و بيش از پيش به آن عشق بورزند و در راه آن فداكارى كنند; و براى تشكيل جامعه اى آباد، سالم و پر تحرّك از آن الهام بگيرند.(1)

قم - ناصر مكارم شيرازى



1. براى تكميل مطالعات خود در مورد محتويّات اين كتاب، كتاب هاى زير را (از همين مؤلف) كه هر كدام در نوع خود اثرى بسيار ارزنده است مطالعه فرماييد:

1- «آفريدگار جهان»: بحث هاى مربوط به اثبات وجود خدا.

2- «خدا را چگونه بشناسيم»: بحث هاى مربوط به صفات خدا.

3- «رهبران بزرگ و مسئوليت هاى بزرگتر»: بحث هاى مربوط به نتايج و آثار مذهب و شرايط و رسالت پيامبران (نبوّت عامّه)

4- «قرآن و آخرين پيامبر»: دلايل نبوّت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) (نبوّت خاصّه).

5- «آيين ما»: معرّفى مذهب شيعه

6- «فيلسوف نماها: عقايد مادّى ها و ماترياليست ها



[ 10 ]

سفيد


[ 11 ]

   

 

بخش اوّل:
ديــن

   * فصل اوّل: نقش دين در زندگى انسانها

   * فصل دوّم: ريشه هاى حسّ مذهبى

   * فصل سوّم: دين در برابر مكاتب فلسفى

   * فصل چهارم: مذهب و آزادى هاى فردى


[ 12 ]

سفيد


[ 13 ]

1
نقش دين در زندگى انسانها

 

براى پى بردن به نقش دين در زندگى قبلا بايد تعريف و ماهيت دين روشن گردد، و بطور خلاصه آن را مى توان چنين تعريف كرد:

«دين» يك نهضت همه جانبه، براى اصلاح فكر و عقيده، و پرورش اصول عالى اخلاق انسانى، و حسن روابط افراد اجتماع، و حذف هرگونه تبعيض ناروا، در پرتو ايمان بخدا و احساس مسؤوليت درونى است.

با توجه به اين تعريف علل نياز ما به دين و تعليمات دينى آشكار مى گردد; اما بگونه اى گسترده تر مى توان گفت علل نياز ما به دين از چند نظر است:

 

1ـ پشتوانه اى براى اصول اخلاق

مذهب پشتوانه اى براى اصول اخلاق انسانى همچون عدالت; امانت، درستكارى; برادرى; مساوات; حق شناسى، گذشت، فداكارى،


[ 14 ]

كمك به نيازمندان; و ديگر صفات عالى انسان است; همان اصولى كه بدون آنها نه تنها زندگى ما نظم و آرامش خود را از دست مى دهد بلكه به يك ميدان جنگ تبديل مى گردد، البتّه ممكن است اين اصول اخلاقى و اجتماعى را بدون مذهب هم پيدا كرد ولى مسلّماً بدون «يك اعتقاد راسخ دينى» اين مفاهيم نه تنها اصالت خود را از دست مى دهند، بلكه بصورت يك سلسله «تذكرات غير لازم الاجرا» در مى آيند، چه اين كه اصول اخلاقى منهاى مذهب مانند نصايح يك دوست صميمى خواهد بود كه در عمل به آن و عدم عمل به آن كاملا مختاريم.

از طرفى اين صفات - قبل از هر چيز - بر اساس يك سلسله كيفيات درون ذاتى و عقيده اى استوارند، و طبعاً از قلمرو و نفوذ قوانين معمولى بيرون هستند.

بنابراين ايمان به علم و قدرت لايزالى كه از درون و بيرون انسان بطور يكسان آگاه است و بر آن نظارت مى كند، مى تواند ريشه نهال هاى اخلاقى را در درون جان انسان پرورش دهد، و افراد را بطور خود كار به «درستى»، «و انجام وظيفه» و هنگام لزوم «گذشت» و «فداكارى» و «ايثار» وادارد.

همان طورى كه «ويل دورانت» فيلسوف و مورخ معروف در كتاب «لذّات فلسفه» مى گويد: «بدون ضمانت مذهب اخلاق يك حسابگرى بيش نيست»، و بدون آن احساس تكليف از ميان مى رود.(1)

 



1. لذات فلسفه، صفحه 478.



[ 15 ]

2ـ تكيه گاه براى مبارزه با حوادث سخت زندگى

مذهب تكيه گاه مؤثرى براى مبارزه با حوادث سخت زندگى و پيشگيرى از واكنش هاى نامطلوب يأس و نوميدى است كه به هنگام برخورد با مشكلات و بن بست هاى زندگى دست مى دهد.

يك فرد مذهبى با ايمان راسخ به خدا كه مبدأ بى پايان علم و قدرت است; و با اتكاءِ و استمداد از لطف و يارى او، در برابر هيچ مشكلى خود را تنها و ضعيف و ناتوان نمى بيند، چرا تنها ببيند با اين كه تحت حمايت كسى قرار دارد كه بر هر چيز قاهر و قادر است.

و با ايمان به اين كه هر بن بست و مشكلى با حمايت بى دريغى كه او از بندگانش دارد حل شدنى است، هرگونه عوامل «يأس و نوميدى» را از خود دور مى سازد.

به همين دليل كمتر موردى مى توان پيدا كرد كه يك فرد مذهبى گرفتار عكس العمل هاى حاد يأس مانند «انتحار و خود كشى، هيجان هاى عصبى; بيمارى هاى روانى» كه واكنش نااميدى و احساس شكست قطعى هستند; شده باشد.

قرآن مجيد مى گويد: بدانيد دوستان خدا هرگز نمى ترسند و از هيچ چيز اندوهگين نمى گردند.(1)

امام صادق(عليه السلام) مى فرمايد: يك آدم با ايمان هرگز خودكشى و انتحار نمى كند.

بنابراين «ايمان مذهبى» از يك سو «عامل تحرك و جنبش» و از سوى


1. سوره يونس، آيه 62.



[ 16 ]

ديگر «عامل بازدارنده»; در برابر اثرات منفى درگيرى ها و پيكارهاى انسان با حوادث سخت زندگى است.

«برتراند راسل» مى گويد: «در آلمان پس از سقوط نازى ها خطر اغتشاش فكرى و ايدئولوژيكى بوجود آمد، ولى شكى نيست كه مذهب يكى از بزرگترين عوامل بازگشت به ثبات در اين كشور بوده است».(1)

«رفتار بشر كه از اتكاى به دين برخوردار نيست دچار هرج و مرج اپيكورى خاصى مى شود، و حياتى كه پايه تسلى از ايمان و عقيده ندارد، همچون بارى سنگين و غير قابل تحمل خواهد بود.»(2) و به اين ترتيب زندگى بدون مذهب ميدانى است براى اغتشاش فكرى و بارى است غير قابل تحمل.

 

3ـ مبارزه با خلاء ايدئولوژيكى

از آن جا كه انسان نمى تواند «خلأ فكرى» را براى مدتى طولانى تحمل كند اگر فضاى فكر او با عقايد و تعليمات صحيح پر نشود گرايش او به مكتب هاى غلط و ارزش هاى كاذب حتمى است، و در چنين حالتى هرگونه عقيده خرافى، و احياناً ويرانگر مى تواند فضاى روح او را بدون برخورد با مانعى پر كند و براى هميشه رسوبات مزاحمى در اعماق مغز او باقى گذارد.

گرايش انسان به «بت پرستى، انسان پرستى، خرافات گوناگون; اعتقاد به


1. درك تاريخ، صفحه 62.

2. تاريخ ويل دورانت، صفحه 111، جلد اوّل.



[ 17 ]

تأثير يك سلسله موهومات در سر نوشت خود» كه حتى در حالات بعضى از دانشمندان جهان ديده مى شود، همه ناشى از همين «خلأ روحى» است، مذهب خلأ ايدئولوژيكى و فكرى انسان را به تعليمات صحيح خود پر مى كند و از گرايش به بيهودگى ها و موهومات باز مى دارد.

بنابراين مذهب اگر بصورت صحيحى تفهيم گردد عامل مهمى براى مبارزه با خرافات است; و البتّه در غير اين صورت خود عاملى براى گسترش آن خواهد بود.

* * *

 

4ـ كمك به پيشرفت علم و دانش

دين با تعليمات صحيح و استوارش مى تواند عامل مؤثرى براى پيشرفت هاى علمى باشد، (دقت كنيد) زيرا از يكسو: اساس دين بر آزادى اراده و اين كه هركس در گرو عمل خويش است گذارده شده است.(1)

و از سوى ديگر: ايمان مذهبى مى گويد: نظام جهان هستى از علم و دانش بى پايانى سرچشمه گرفته، و بسان كتاب بسيار عظيمى است كه با خامه دانشمندى - با دانشى بى پايان - نگاشته شده است، بنابراين هر صفحه بلكه هر خط و كلمه اين كتاب بزرگ آفرينش محتوى حقيقت برجسته اى است، و در خورد هرگونه مطالعه و دقت.

اين طرز جهان بينى كمك غير قابل انكارى به تفكر و انديشه مداوم و پى گير در سازمان آفرينش، و در نتيجه كمك به پيشرفت علوم و دانش هاى انسانى مى كند.



1. «كُلُ نَفْسِ بِمَا كَسَبَتْ رَهِينَةٌ; هركس در گرو كار خود مى باشد» سوره مدثر آيه 38.



[ 18 ]

به عكس اگر ما جهان را صرفاً مولود عوامل فاقد عقل و دانش - يعنى عوامل طبيعى - بدانيم و معتقد به مبدأ علم و دانش در جهان هستى نباشيم، چه دليلى دارد كه براى كشف اسرار آن تلاش و كوشش كنيم.

اصولا جهانى كه نتيجه فعاليت چنان دستگاهى باشد لزومى ندارد كه حساب شده يا اسرارآميز باشد.

ضربه اى كه اين نوع «جهان بينى» به پيشرفت علوم و دانش هاى انسان مى زند ناگفته روشن است، و اين همان چيزى است كه فيلسوف دانشمند معاصر «آلبرت اينشتاين» در گفتار معروفش درباره «علت» توجه متفكران و مكتشفان بزرگ به مذهب مى گويد:

«به سختى مى توان در ميان مغزهاى متفكّر جهان كسى را يافت كه داراى يك نوع احساس مذهبى مخصوص به خود نباشد، اين مذهب با مذهب يك شخص عادى فرق دارد....

اين مذهب به صورت «تحيرى شعف انگيز» از نظام عجيب و دقيق كاينات است كه گاه گاه پرده از روى اسرارى بر مى دارد كه در مقايسه با آن تمام تلاش ها و تفكرات منظم انسانى انعكاسى ضعيف و نا قابل بيش نيست.

اين احساس چراغ راه كاوش ها و زندگى اوست، و در برابر افتخارات و پيروزى هايى كه نصيب وى مى شود او را از بنده هاى گران «خودخواهى و تفاخر» بدور مى دارد».(1)

و در جاى ديگر اضافه مى كند:



1. دنيايى كه من مى بينم، صفحه 60.



[ 19 ]

«آيا چه الزام و اعتقادى از نظام جهان هستى و چه اشتياق عجيبى «كپلر» و «نيوتن» را نيرو مى بخشيد كه سال ها در تنهايى و سكوت محض براى توضيح دادن و از پيچيدگى در آوردن جاذبه و نظام فلكى رنج ببرند؟!.......

آرى آن چيزى كه به فداكاران و جانبازان قرون، على رغم شكست ها و ناكامى هاى ظاهرى، توان مى دهد كه بار ديگر بر پاى خيزند و جهاد كنند همين احساس مذهبى مخصوص است».(1)

و بگفته دانشمند شيميدان معاصر «آبر نتاى»(2): «علوم براى تكميل خود بايد عقيده به خدا را جزو اصول مسلّم خود بشمارند».(3)

و به اين ترتيب يك فرد مذهبى - با استفاده از تعليمات صحيح مذهب ـ بيش از هركس مى تواند به كاوش جهان هستى و كشف اسرار و قوانين آن بپردازد.

 

5ـ مبارزه با تبعيضات

دين با هرگونه اختلافى كه براساس اختلاف رنگ ها; نژادها; و طبقات اجتماعى باشد مبارزه مى كند; چه اين كه: مذهب همه انسان ها را بندگان خدا; و همه جا را كشور خدا، و همه را بطور يكسان مشمول لطف و محبّت او مى داند; و همه را يك واحد معرفى مى كند.

تعليمات اسلام با صراحت مى گويد تنها امتيازى كه مى تواند انسانى بر انسان ديگر داشته باشد امتيازى است كه نه بر پايه خون و نژاد و


1. دنيايى كه من مى بينم، صفحه 59.

2. .Abernethy

3. اثبات وجود خدا، صفحه 96.



[ 20 ]

زبان، و طبقات باشد بلكه امتيازى است كه از درون ذات و روح و فكر انسان مى جوشد، امتيازى است كه از تقوا و پرهيزكارى، پاكى و درستى; و ديگر صفات عالى انسان و درون ذاتى سرچشمه مى گيرد.

«اى مردم ما شما را از يك پدر و مادر آفريديم (بنابراين خون و نژاد همه يكى است) و شما را به گروه ها و قبيله ها تقسيم كرديم تا يكديگر را (با اين تفاوت هاى جسمى) بشناسيد (ولى اينها ملاك افتخار شما نيست) گرامى ترين شما آن كس است كه پرهيز كارترين باشد»(1) و با اين ترتيب نقش مذهب در جهانى كه هنوز مسأله «رنگ و پوست» بدن تا چه رسد به مسأله طبقات در آن حل نشده كاملا روشن مى گردد.

* * *

 

البتّه انكار نمى توان كرد كه هرگونه تفكر و اعتقاد مذهبى نمى تواند سرچشمه اين آثار باشد بلكه اين تفكر و اعتقاد، همانند هرگونه نهضت فكرى ديگر، نياز به رهبرى صحيح دارد; و در صورت عدم رهبرى صحيح «سر از خرافه پرستى; رهبانيت; فرار از زندگى مثبت; و گرايش هاى منفى نيمه عرفانى كه نمونه آن هم اكنون بر اثر خستگى از زندگى ماشينى در غرب ديده مى شود. در مى آيد»; و تنها در اين حالت است كه بر اثر عدم معرفى صحيح، مذهب به صورت يك عامل بازدارنده محسوب مى گردد نه پيشرو.

* * *



1. سوره حجرات، آيه 13.



[ 21 ]

2
ريشه هاى حس مذهبى

 

سابقه آشنايى انسان با مذاهب چنان زياد است كه سراسر تاريخ زندگى بشر را در بر گرفته، و تا اعماق دوران قبل از تاريخ هم پيش مى رود.

قرآن مجيد دين را يك فطرت و آفرينش الهى معرفى مى كند كه از نخست با سرشت انسان توأم بوده است(فِطْرَتَ اللهِ الَّتِى فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا )(1)

تحقيقات جامعه شناسان، و محققان تاريخ نيز نشان مى دهد كه «معبد و پرستشگاه» به صورت ساده; يا وسيع و پيچيده، جزيى از زندگى انسان ها را تشكيل مى داده و مذهب در اشكال مختلفش با تاريخ آنها آميخته بوده است.

«ويل دورانت» مورّخ معروف معاصر پس از آن كه بحث نسبتاً مشروحى پيرامون «بى خدايى نزد پاره اى از ملل» ذكر كرده، چنين مى نويسد:



1. سوره روم، آيه 30.



[ 22 ]

«با وجود اينها مطالبى كه ذكر كرديم جزو حالات نادر است «و اين اعتقاد كهن كه «دين» نمودى است كه عموم افراد بشر را شامل مى شود با حقيقت موافق است»; اين قضيّه در نظر شخص فيلسوف يكى از قضاياى اساسى تاريخ و روانشناسى به شمار مى رود».

سپس اضافه مى كند:

«دين از قديم الايّام همواره با تاريخ بشر همراه بوده است... و تقوايى است كه به هيچ وجه از دل انسان زدوده نمى شود».(1)

اين سوابق كهن، از نظر روانشناسان دليل روشنى بر اصالت «حسّ مذهبى» در ميان احساسات و غرايز انسانى محسوب مى گردد.

«تانگى دو كنتن» مى گويد: «حسّ دينى يكى از عناصر اوّليه، ثابت و طبيعى روح انسانى است».(2)

بديهى است در آن زمان كه سطح افكار انسانها كوتاه و دانش و علوم، پيشرفت قابل ملاحظه اى نكرده بود، اين احساس درونى (حسّ دينى) به گونه اى باور نكردنى با خرافات آميخته شد ولى به تدريج با پيشرفت علوم از يك سو، و تعليمات و تلاش هاى پى گير پيامبران الهى از سوى ديگر اين حس از لوث خرافات پاك شده و اصالت وخلوص خود را باز يافت.

 

امواج ضدّ مذهبى در قرون اخير

با اين حال حق داريم تعجب كنيم كه چرا در قرون اخير -


1. تاريخ ويل دورانت جلد اوّل، صفحه 88 و 89.

2. حس دينى يا بعد چهارم روح انسانى، صفحه 1.



[ 23 ]

مخصوصاً از قرن 16 ميلادى به بعد - موج شديدى بر ضدّ مذهب در كشورهاى غربى آشكار شد، و بسيارى از روشنفكران غربى به سرعت از كليسا فاصله گرفتند، و آنها كه مى خواستند نسبت به مذهب وفادار بمانند به پاره اى از مذاهب شرق و يا نوعى عرفان منهاى مذهب روى آورده; و جمع كثيرى به «ماترياليسم» و مكاتب مشابه آن گرويدند. عدّه اى آشكارا به پيكار در برابر كليسا دست زدند، و عدّه اى نيز به همان وضع مذهبى سابق خود وفادار ماندند.

بررسى ريشه هاى اين موضوع نشان مى دهد كه اين پديده با توجه به شرايط خاصّ محيط اروپا غير منتظره نبود «به عبارت روشنتر»: عوامل جنبش هاى ضدّ مذهبى و گرايش هاى ماترياليستى اروپا را، بايد در ژست خاصّ كليسا و چهره اى كه در برابر رنسانس، و پيشرفت روز افزون دانشمندان علوم طبيعى در زمينه هاى مختلف جهان شناسى و كشف اسرار طبيعت به خود گرفته بود; جستجو كرد.

هنگامى كه كليساى قرون وسطى (مخصوصاً در قرن هاى 13 تا 15) به مبارزه با علم برخاست، و دامنه اين مبارزه را حتّى به قرون 16 و 17 نيز كشاند، و جنبش هاى علمى را از طريق تشكيل «انگيز يسيون» و محكمه تفتيش عقايد سركوب كرده، فرمان محكوميّت علم را صادر نمود و گاليله را به پاى ميز محاكمه كشانده و وادار به توبه از اعتقاد به حركت زمين كرد، واكنش دانشمندان در برابر چنين تعليماتى در برداشت.(1)



1. به كتاب دانشمندان جهان علم نوشته «نارد كوهن» مراجعه شود.



[ 24 ]

آنها بر سر دو راهى «علم» و «دين» (البتّه دين به آن صورتى كه در آن محيط و زمان معرّفى شده بود) به طور قطع علم را انتخاب كردند زيرا كه پايه هاى آن را شخصاً با مشاهده و آزمايش محكم كرده بودند.

اشتباه در محاسبه و مقايسه همه اديان با وضع خاصّ كليساى قرون وسطى، سبب شد كه بعضى از دانشمندان به مبارزه با همه اديان برخواسته و همه مذاهب را رسماً نفى كنند و حتّى اصلى را بعنوان «عدم سازگارى دين و علم» ابداع نمايند!.

ولى مطالعه در وضع نهضت علمى اسلام كه از همان قرن نخستين آغاز شد، و در قرن دوّم و سوّم هجرى بارور گرديد، نشان مى دهد كه محيط هاى اسلامى رنگ ديگرى داشت، چرا كه اين نهضت به زودى موجب پيدايش دانشمندانى، چون «حسن بن هيثم» فيزيكدان معروف اسلامى و «جابر بن حيان» كه غربى ها به او «پدر علم شيمى» نام داده اند، و ده ها تن مانند آنها شد، تا آنجا كه كتابهاى آنان، دانشمندانى همچون «راجزر بيكن» و «جان كپلر» و «لئوناردوا» را تحت تأثير خود قرارداد، و جالب اين كه همه اين علم آفرينى ها در قرون وسطى و مقارنِ مبارزه شديد كليسا با رنسانس و پرچمداران نهضت علمى جديد روى داد.

البتّه نبايد فراموش كرد كه سهم دانشمندان و متفكرّان ايران در نهضت علمى اسلام بيش از ديگران بود جنبش اسلام - به اعتراف همه مورّخان شرق و غرب كه در پيرامون تمدّن اسلامى بحث كرده اند - يك جنبش علمى وسيع را در جهان برانگيخت، كه اثر آن در رنسانس و نهضت علمى اروپا به خوبى مشهود است.

بنابراين عواملى كه براى فاصله گرفتن روشنفكران از مذهب در


[ 25 ]

غرب وجود داشت، نه تنها در اسلام وجود ندارد، بلكه عواملى درست در جهت مخالف آن ديده مى شود.

كوتاه سخن اين كه:

«نهضت اسلامى» پيوند خاصّى با «نهضت هاى علمى» جهان داشت، و به همين دليل سرچشمه «پيدايش دانش و علوم فراوانى» شد، در عين حال نمى توان انكار كرد كه پاره اى از مشاجرات و اختلافات ميان ملل اسلامى - كه از قرن پنجم هجرى به بعد شدّت يافت - كوته بينى ها، «عدم درك صحيح تعليمات اسلام»، گرايش به جمود، و عدم توجّه به روح زمان، سبب عقب ماندگى بسيارى از كشورهاى اسلامى گرديد.

از طرف ديگر عدم معرّفى اسلام به معناى واقعى به «نسل جوان» نيز اين مشكل را پيچيده تر ساخته و به تدريج نقش سازنده اسلام در زمينه هاى مختلف تمدّن بشرى كاهش يافت، تا آنجا كه جمعى از جوانان چنين تصوّر كرده اند كه گويا مسلمانان هميشه به همين صورت كنونى بوده اند.

ولى به طور قطع با زنده كردن اين تعليمات و معرّفى صحيح آن به خصوص به طبقه جوان، دوباره روح نهضت علمى نخستين در مسلمانان زنده خواهد شد.


[ 26 ]

سفيد


[ 27 ]

3
دين در برابر مكاتب فلسفى

 

دين در تمام اَشكال خود، هر نوع «ماترياليسم و مادّيگرى» را كه جهان هستى را مجموعه اى از تصادف ها و حوادث حساب نشده و بى هدف معرفى مى كند، محكوم مى سازد، خواه ماترياليسم در صورت ساده خود باشد، يا در لباس «ماترياليسم دياليك تيك» كه پايه ماركسيسم و كمونيسم را تشكيل مى دهد.

مذهب در محكوم ساختن ماترياليسم بر يك سلسله اصول كاملا منطقى تكيه مى كند، زيرا:

1- تفسيرى كه مكاتب مادّى (ماترياليسم) براى نظم جهان هستى ارائه مى دهند، غير علمى است، چون علم در همه كاوشهاى خود از يك سلسله نظامهاى دقيق و حساب شده، سخن مى گويد كه تفسير آن با تصادفات و رويدادهاى اتفّاقى بدون نقشه و برنامه حساب شده امكان پذير نيست.

علم مى گويد: سازنده اين دستگاه، بزرگترين فيزيكدان و شيميدان، آگاه ترين طبيب و بهترين انسان شناس و عالم طبيعى بوده، زيرا همه


[ 28 ]

اين قوانين را در كار خود پيش بينى كرده و از آن اطّلاع كامل داشته است، در حالى كه حوادث و رويدادهاى طبيعى چنين آگاهى و اطلاعى را ندارد.

2- مكاتب مادى «اصل جبر» را به عنوان يك اصل اساسى پذيرفته اند، و همه چيز حتى اعمال و حركات انسان را معلول يك سلسله علل جبرى مى دانند، از اين رو، همه تلاشها و كوششهاى انساندر نظر آنها همانند حركت چرخ هاى ماشين خواهد بود; بنابراين پذيرش اين اصل با قبول هرگونه مسؤوليّت اجتماعى و اخلاقى و انسانى مخالف است. در حالى كه مذاهب با پذيرفتن اصل «تكليف و مسؤوليت» آزادى اراده انسان را در عمل، شالوده تعليمات خود قرار داده اند.

ضربه اى كه قبول اين اصل، بر پايه احساس مسؤوليت، لزوم انجام وظيفه و تحرّك و جنبش، مى زند و تأثير مستقيمى كه در توسعه جنايات و تجاوزات دارد قابل انكار نيست; زيرا افراد منحرف به عنوان اين كه «جبر محيط و زمان، و طرز تربيت»، آنها را به اين اعمال وادار كرده، در واقع خود را بيگناه و بدون مسؤوليّت معرفى مى كنند، در حالى كه قبول اصل آزادىِ اراده و اختيار، مى تواند اين آثار سوءِ را خنثى كند.

3- مكاتب مادى با قبول «حاكميّت مادّه» بر همه شؤون زندگى انسانها، و انحصار ارزش در ارزش هاى مادى، در عمل ارزش هاى اخلاقى را متزلزل ساخته، و تنها منافع مادّى را، بر روابط اجتماعى و بين المللى حاكم مى دانند. اثر اين طرز تفكّر ناگفته آشكار است، چرا كه بدون التزام به اصولى همچون نوع دوستى، اغماض، فداكارى; صميميّت و محبّت، هيچگاه مشكلات در سطح جهانى حل نشده، و اين اصول با حاكميّت منحصر به فرد مادّه سازگار نخواهد شد.


[ 29 ]

4
مذهب و آزادى هاى فردى

 

بعضى تصوّر مى كنند كه مذهب آزادى انسان را محدود كرده و از رسيدن به پاره اى از خواسته هاى خود باز مى دارد; در حالى كه هدفِ دستورات مذهبى، جلوگيرى از آزادى هاى منطقى نيست بلكه هدف آن، جلوگيرى از به هدر رفتن نيروها و سرمايه هاى انسانى در راه هاى نادرست و بى ارزش است. مثلا اگر مذهب از نوشابه هاى الكلى، قمار و بى بند و بارى جنسى جلوگيرى مى كند، براى تأمين سلامت روح و جسم افراد، و نظم اجتماع است.

اين كنترل اخلاقى همان روح آزادى به معناى واقعى است; زيرا آزادى چيزى جز اين نيست كه انسان بتواند از سرمايه هاى وجود خود در مسير تكامل فرد و اجتماع بهره بردارى كند، «آزادى هرگز به معناى هدر دادن نيروهاى خدا داد در راه هوسرانى و بى بند و بارى نيست».

دين از هرگونه آزادى انسان كه او را به سوى تكامل در جنبه هاى


[ 30 ]

مختلف پيش ببرد حمايت مى كند، و همان طور كه گفتيم آزادى به معناى صحيح هم چيزى جز اين نيست، و غير آن بى بند و بارى خواهد بود. به همين دليل; دين انسان را در استفاده صحيح از مواهب حيات، پوشيدن انواع لباس هاى معقول، بهره گرفتن از غذاهاى خوب، لذّات و تفريحات سالم، و خلاصه هرگونه بهره بردارى مفيد از وسايل زندگى آزاد گذاشته و هرگز انسان را به ترك آن دعوت نمى كند، قرآن مجيد مى فرمايد:

( قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللهِ الَّتِى أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَ الطَّيِّبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ; بگو چه كسى زينت ها و ارزاق پاكيزه را كه خداوند براى بندگانش فراهم ساخته حرام كرده است).(1)

بعلاوه مذهب ما دستور مى دهد كه ضرورت هاى زمان خود را هيچگاه فراموش نكرده «و از آخرين وسايل روز و تكنيك و صنعت آگاه باشيم».

پيشواى اسلام امام صادق(عليه السلام) مى فرمايد: «اَلعالِمُ بِزَمانِهِ لاتَهْجِمُ عَلَيهِ اللَوابِس; كسى كه از زمان خود و نيازمندى هاى آن آگاه است هيچگاه مورد هجوم غافلگيرانه حوادث تاريك واقع نمى شود».(2)

دين به ما مى گويد: از افكار و آداب و سنن نوين آنچه مفيد و شايسته است انتخاب كرده، و آنچه نادرست و غلط است دور بريزيم، و هرگز تسليم دنباله روى هاى بى قيد و شرط، و تقليدهاى كوركورانه كه با استقلال روح و شرافت انسان سازگار نيست، نشويم.



1. سوره اعراف، آيه 32.

2. اصول كافى، جلد اوّل، كتاب عقل و جهل، حديث 29.



[ 31 ]

قرآن مجيد مى فرمايد: ( فَبَشِّرْ عِبَادِ *الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ اَحْسَنَهُ أُوْلَئكَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللهُ وَ اُولئِكَ هُمْ اُولُوا الأَلْبَابِ; به بندگان من بشارت ده، آنها كه همه سخنان را مى شنوند و سپس از بهترين آنها پيروى مى كنند، هدايت يافتگان و صاحبان عقل و خردند).(1)



1. سوره زمر، آيه 17 و 18.



[ 32 ]

سفيد


[ 33 ]

 

بخش دوّم:
اصول اصلى اسلام

      * فصل اوّل: خداشناسى

      * فصل دوّم: معاد و رستاخيز

      * فصل سوّم: نبوّت


[ 34 ]

سفيد


[ 35 ]

1
خداشناسى

 

مقدّمه:

هيچ اختلافى ميان متفكّران بشر نيست كه اين جهان داراى يك علّت نخستين است كه هستى او از خود اوست، منتها فلاسفه مادّى، علّت نخستين را «مادّه» و فلاسفه الهى علّت را «خدا» مى دانند.

قبول علّت نخستين (علّت ازلى) به اين دليل است كه سلسله علل و معلول جهان نمى تواند تا بى نهايت پيش رود، بنابراين به نقطه اى خواهيم رسيد كه علّتِ اصلى است و معلولِ چيز ديگرى نمى باشد، و به عبارت ديگر هستى او، از درون ذات اوست و طبعاً هميشه بوده و خواهد بود. اين همان است كه در فلسفه به عنوان بطلان «تسلسل» از آن ياد مى شود; يعنى محال است سلسله علل تا بى نهايت ادامه پيدا كند. و دليل بطلان آن هم روشن است، زيرا هر معلولى سراپا نياز و احتياج است، و بدون علّت خود «هيچ» است.

آيا اگر بى نهايت «نياز و احتياج» را كنار هم بگذاريم، مبدّل به


[ 36 ]


| شناسه مطلب: 74203