بخش 8

درس سوّم: شرایط و صفات ویژه امام(علیه السلام) درس چهارم: نصب امام(علیه السلام) بر عهده کیست؟ درس پنجم: قرآن و امامت

 

اين همان چيزى است كه در كتب اعتقادى از آن به «قاعده لطف» تعبير مى كنند و منظورشان از قاعده لطف اين است كه خداوند حكيم، تمام امورى را كه براى وصال انسان به هدف آفرينش لازم است، در اختيار او قرار مى دهد، از جمله بعثت پيامبران و نصب وجود امام معصوم و گرنه نقض غرض كرده است. (دقّت كنيد)

* * *

 

2- پاسدارى شرايع آسمانى

مى دانيم اديان الهى به هنگام نزول بر قلب پيامبران مانند قطره هاى آب باران شفاف و زلال و حياتبخش و جان پرورند; امّا هنگامى كه وارد محيط هاى آلوده و مغزهاى ناتوان يا ناپاك مى شوند تدريجاً آلوده مى گردند، و خرافات و موهومات بر آن مى فزايند، تا آن شفافيت و ظرافت روز اوّل را از دست دهد، در اين حال نه جاذبه اى دارد، و نه تأثير تربيتى چندانى، نه تشنه كامان را سيراب مى كند، و نه شكوفه و گل فضيلتى را مى روياند.


[ 235 ]

اين جاست كه هميشه بايد پيشوايى معصوم به عنوان پاسدارى از اصالت مكتب، و خالص بودن برنامه هاى دينى در كنار آن باشد تا از كجى ها و انحرافات و افكار التقاطى، و نظرات نادرست و بيگانه، و موهومات و خرافات، جلوگيرى كند; كه اگر مذهب و آيين بدون وجود چنين رهبرى باشد در مدت بسيار كوتاهى اصالت و خلوص خود را از دست خواهد داد.

به همين دليل على(عليه السلام) در يكى از سخنان خود در نهج البلاغه مى فرمايد:

«اللهم بلى، لا تخلو الارض من قائم لله بحجّة، امّا ظاهراً مشهورا، او خائفاً مغمورا لئلا تبطل حجج الله و بيناته;

آرى، هرگز روى زمين از قيام كننده به حجّت الهى خالى نمى گردد، خواه ظاهر و آشكار باشد، و يا ترسان و پنهان، تا دلائل الهى و نشانه هاى روشن او باطل نگردد».(1)

در حقيقت قلب امام(عليه السلام) از اين نظر همانند صندوق هاى مطمئنى است كه اسناد گران بها را هميشه در آن مى گذارند، تا از دستبرد دزدان، و حوادث ديگر مصون و محفوظ بماند، و اين يكى ديگر از فلسفه هاى وجود امام(عليه السلام) است.

* * *

 



1. نهج البلاغه، كلمات قصار، جمله 147.



[ 236 ]

3- رهبرى سياسى و اجتماعى امت

بدون شك هيچ جمع و گروهى بدون نظام اجتماعى كه در رأس آن رهبرى توانا باشد نمى توانند به حيات خود ادامه دهند، و به همين دليل از قديمى ترين ايّام تا كنون همه اقوام و ملّت ها براى خود رهبرى برگزيده اند كه گاه صالح بوده و در بسيارى از مواقع ناصالح، و بسيار مى شده كه با استفاده از نياز امت ها به وجود رهبر، سلاطين سلطه جو با زور و تزوير خود را بر مردم تحميل مى كردند، و زمام امور را به دست مى گرفتند... اين از يكسو.

از سوى ديگر براى اين كه انسان بتواند به هدف كمال معنوى خويش نائل گردد بايد اين راه را نه به تنهايى، بلكه با جماعت و جامعه بپيمايد، كه نيروى فرد از نظر فكرى و جسمى و مادى و معنوى بسيار ناچيز است و نيروى جمع بسيار پرقدرت.

ولى جامعه اى لازم است كه نظام صحيحى بر آن حاكم باشد، استعدادهاى انسانى را شكوفا سازد، با كجى ها و انحرافات مبارزه كند، حقوق همه افراد را حفظ نمايد، و براى رسيدن به هدف هاى بزرگ برنامه ريزى و سازماندهى داشته باشد و انگيزه هاى حركت را در يك محيط آزاد در كل جامعه بسيج كند.

و از جا كه انسان خطاكار قدرت چنين رسالت عظيمى را ندارد، همان گونه كه با چشم خود هميشه ناظر انحرافات زمامداران سياسى دنيا از مسير صحيح بوده ايم، لازم است پيشوايى معصوم از سوى خداوند بر اين امر مهم نظارت كند، و در عين بهره گيرى از نيروهاى مردمى و


[ 237 ]

انديشه هاى دانشمندان جلو انحرافات را بگيرد.

اين يكى ديگر از فلسفه هاى وجود امام است(عليه السلام) و يكى ديگر از شعبه هاى «قاعده لطف». باز تكرار مى كنيم تكليف مردم در زمان هاى استثنايى كه امام معصوم به عللى غايب گردد نيز روشن شده كه به خواست خدا در بحث هاى حكومت اسلامى مشروحاً از آن سخن خواهيم گفت.

* * *

 

4- لزوم اتمام حجّت

نه تنها دل هاى آماده بايد در پرتو وجود امام(عليه السلام) راهنمايى شده و مسير خود را به سوى كمال مطلق ادامه دهد، بلكه بايد براى آنها كه دانسته و عمداً راه خلاف را مى پويند اتمام حجّت شود، تا اگر وعده كيفرى به آنها داده شده است بى دليل نباشد، و كسى نتواند ايراد كند كه اگر رهبرى الهى و آسمانى دست ما را گرفته بود و به سوى حق رهنمون گشته بود هرگز تخلّف نمى كرديم.

خلاصه راه عذر بسته شود، دلائل حق به اندازه كافى بيان گردد، به ناآگاهان آگاهى داده شود، و به آگاهان اطمينان خاطر و تقويّت اراده.

* * *

 

5- امام(عليه السلام) واسطه بزرگ فيض الهى است

بسيارى از دانشمندان - به پيروى احاديث اسلامى - وجود پيامبر و


[ 238 ]

امام(عليه السلام) را در جامعه انسانيت و يا در كل عالم هستى به وجود «قلب» در مجموعه بدن انسان تشبيه مى كنند.

مى دانيم هنگامى كه قلب مى تپد خون را به تمام عروق مى فرستد، و تمام سلول هاى بدن را تغذيه مى كند.

از آن جا كه امام معصوم به صورت يك انسان كامل و پيشرو قافله انسانيّت سبب نزول فيض الهى مى گردد و هر فرد به مقدار ارتباطش با پيامبر و امام(عليه السلام) از اين فيض بهره مى گيرد; بايد گفت همان گونه كه وجود قلب براى انسان ضرورى است وجود اين واسطه فيض الهى نيز در كالبد جهان انسانيّت ضرورت دارد. (دقّت كنيد)

اشتباه نشود پيامبر و امام(عليه السلام) از خود چيزى ندارند كه به ديگران بدهند هر چه هست از ناحيه خداست، امّا همان گونه كه قلب واسطه فيض الهى براى بدن است، پيامبر و امام(عليه السلام) نيز واسطه هاى فيض خدا براى انسان ها از تمام قشرها و گروه ها هستند.

* * *


[ 239 ]

1- نقش امام(عليه السلام) در تكامل معنوى انسان ها چيست؟

2- نقش امام(عليه السلام) در پاسدارى شريعت چگونه است؟

3- نقش امام(عليه السلام) در مسئله رهبرى حكومت و نظام جامعه چگونه مى باشد؟

4- اتمام حجّت چه معنى دارد؟ و امام(عليه السلام) چه نقشى در اين زمينه دارد؟

5- واسطه فيض چيست؟ و بهترين تشبيهى كه براى پيامبر و امام(عليه السلام) از اين نظر مى توان كرد كدام است؟

 


[ 240 ]


[ 241 ]

 

درس سوّم: شرايط و صفات ويژه امام(عليه السلام)

 

قبل از هر چيز در اين بحث توجّه به يك نكته ضرورى است و آن اين كه:

از قرآن مجيد به خوبى استفاده مى شود كه «مقام امامت» برترين مقامى است كه يك انسان ممكن است به آن برسد، حتّى برتر از مقام «نبوت» و «رسالت» است، زيرا در داستان ابراهيم پيامبر بت شكن(عليه السلام)چنين مى خوانيم:

(و اذابتلى ابراهيم ربه بكلمات فاتمهن قال انى جاعلك للناس اماما قال و من ذريتى قال لا ينال عهدى الظالمين);(1)

«خداوند ابراهيم را با امور مهمّى آزمايش كرد، و او از عهده همه آزمون هاى الهى برآمد، خداوند به او فرمود تو را به مقام امامت و پيشوايى مردم منصوب كردم، ابراهيم گفت از فرزندانم نيز (علاقه دارم حائز اين مقام شوند) فرمود (چنين خواهد شد ولى بدان) عهد امامت


1. سوره بقره، آيه 143.



[ 242 ]

هرگز به ستمكاران نمى رسد. (و آنها كه آلوده شرك يا گناهى باشند ممكن نيست به اين مقام والا برسند».

به اين ترتيب ابراهيم بعد از پيمودن مرحله نبوت و رسالت و پيروزى در آزمون هاى مختلف به اين مقام ارجمند، مقام پيشوايى ظاهرى و باطنى مادى و معنوى مردم ارتقاء يافت.

پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) نيز علاوه بر مقام نبوت و رسالت داراى مقام امامت و رهبرى خلق بود، گروهى از پيامبران ديگر نيز داراى چنين مقامى بودند، اين از يك سو.

از سوى ديگر مى دانيم شرايط و صفات لازم براى بر عهده گرفتن هر مقام تناسب با وظايف و مسئوليّت هايى دارد كه شخص بايد در آن مقام انجام دهد، يعنى هر قدر مقام والاتر و مسئوليّت ها سنگين تر باشد، به همان نسبت شرايط و صفات لازم سنگين تر خواهد بود.

مثلا در اسلام كسى كه عهده دار مقام قضاوت و حتّى شهادت دادن و امام جماعت بودن مى شود بايد عادل باشد، جايى كه براى اداى يك شهادت يا بر عهده گرفتن حمد و سوره در نماز جماعت، عدالت لازم باشد، پيداست كه براى رسيدن به مقام امامت، با آن اهميت فوق العاده اى كه دارد، چه شرايطى معتبر است.

روى هم رفته شرايط زير در امام(عليه السلام) حتمى است:

* * *

 

 


[ 243 ]

1- معصوم بودن از خطا و گناه

امام(عليه السلام) بايد همانند پيامبر داراى مقام عصمت يعنى مصونيّت از «گناه» و «اشتباه» باشد، وگرنه نمى تواند رهبر و الگو و نمونه و اسوه مردم باشد و مورد اعتماد جامعه قرار گيرد.

امام(عليه السلام) بايد تمام قلب و جان مردم را تسخير كند، و فرمانش بى چون و چرا قابل قبول باشد، كسى كه آلوده گناه است، هرگز ممكن نيست چنين مقبوليتى پيدا كند و از هر نظر مورد اعتماد و اطمينان باشد.

كسى كه در كارهاى روزانه خود گرفتار اشتباه و خطا مى شود چگونه ميتوان در كارهاى جامعه بر نظرات او تكيه كرد، و بى چون و چرا اجرا نمود؟

بدون شك پيامبر بايد معصوم باشد، اين شرط در امام(عليه السلام) به دليلى كه در بالا آورديم نيز لازم است.

اين سخن را از طريق ديگرى نيز مى توان اثبات نمود، و آن اين كه همان «قاعده لطف» كه اصل وجود پيامبر و امام(عليه السلام) بر آن متّكى است اين صفت را نيز ايجاب مى كند، چرا كه هدف هاى وجود پيامبر و امام(عليه السلام)بدون مقام عصمت تأمين نمى شود، و فلسفه هايى را كه در درس پيش گفتيم بدون آن ناقص و ناتمام مى ماند.

* * *

 

2- علم سرشار

امام(عليه السلام) همانند پيامبر پناهگاه علمى مردم است. او بايد از تمام


[ 244 ]

اصول و فروع دين، از ظاهر و باطن قرآن، از سنّت پيامبر و هر چه مربوط به اسلام است به طور كامل آگاه باشد، چرا كه او هم حافظ و پاسدار شريعت، و هم رهبر و راهنماى مردم است.

كسانى كه به هنگام پيش آمدن مسائل پيچيده مشوّش مى شوند، و يا دست به دامن ديگران دراز مى كنند، و علم و دانش آنها جوابگوى نيازهاى جامعه اسلامى نيست هرگز نمى توانند مقام امامت و رهبرى خلق را بر عهده بگيرند.

خلاصه، امام(عليه السلام) بايد آگاه ترين و داناترين مردم نسبت به آيين خدا باشد، و خلأ حاصل از رحلت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) را از اين نظر به سرعت پر كند، و اسلام راستين و خالى از هر گونه انحراف را تداوم بخشد.

* * *

 

3- شجاعت

امام(عليه السلام) بايد شجاع ترين افراد جامعه اسلامى باشد، چرا كه بدون شجاعت رهبرى امكان پذير نيست، شجاعت در برابر حوادث سخت و ناگوار، شجاعت در برابر زورمندان و گردنكشان و ظالمان، و شجاعت در برابر دشمنان داخلى و خارجى كشور اسلام.

* * *

 

4- زهد و وارستگى

مى دانيم آنها كه اسير زرق و برق دنيا هستند زود فريب مى خورند، و


[ 245 ]

امكان انحرافشان از مسير حق و عدالت بسيار زياد است، گاه به وسيله تطميع و گاه از طريق تهديد اين اسيران دنيا را از مسير اصلى منحرف مى سازند.

امام(عليه السلام) بايد نسبت به امكانات و مواهب اين جهان «امير» باشد و نه «اسير».

او بايد آزاده و وارسته از هر قيد و بند جهان ماده، از قيد هواى نفس، از قيد مقام و از قيد مال و ثروت و جاه باشد، تا نتوان او را فريب داد، و در او نفوذ كرد و او را به تسليم و سازش كشانيد.

* * *

 

5- جاذبه اخلاقى

قرآن درباره پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى گويد:

(فبما رحمة من الله لنت لهم ولو كنت فظاً غليظ القلب لانفضوا من حولك);(1)«به خاطر رحمت الهى نرم خو و ملايم براى آنها شدى، اگر خشن و سنگدل بودى مردم از اطراف تو پراكنده مى شدند». نه تنها پيامبر(صلى الله عليه وآله)كه امام(عليه السلام)و هر رهبر اجتماعى نيازمند به خُلق و خوى جذّابى است كه مردم را همچون مغناطيس به سوى خود جذب كند.

بدون شك هر گونه خشونت و بدخلقى كه مايه پراكندگى و انزجار مردم است براى پيامبر(صلى الله عليه وآله) و امام(عليه السلام) عيب بزرگى است، و آنها از چنين


1. سوره آل عمران، آيه 159.



[ 246 ]

عيبى منزهند، وگرنه بسيارى از فلسفه هاى وجودى عقيم خواهد ماند.

اينها مهم ترين شرايطى است كه علماى بزرگ براى امام(عليه السلام) ذكر كرده اند.

البته غير از صفات پنجگانه بالا صفات ديگرى نيز در امام شرط است; امّا عمده ترين آنها همان بود كه در اين جا آورديم.

* * *


[ 247 ]

فكر كنيد و پاسخ دهيد

 

 

1- به چه دليل مقام امامت والاترين مقام يك انسان است؟

2- آيا پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) و ساير پيامبران اولوالعزم نيز داراى مقام امامت بودند؟

3- اگر امام(عليه السلام) معصوم نباشد چه مشكلى پيش خواهد آمد؟

4- چرا در امام(عليه السلام) علم سرشار لازم است؟

5- به چه دليل امام(عليه السلام) بايد شجاع ترين، زاهدترين و وارسته ترين، و از نظر اخلاقى جذّاب ترين مردم بوده باشد؟


[ 248 ]

 

درس چهارم: نصب امام(عليه السلام) بر عهده كيست؟

 

گروهى از مسلمانان (اهل سنّت) معتقدند پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) ديده از جهان فرو بست در حالى كه جانشينى براى خود نصب نكرده بود و معتقدند اين وظيفه بر عهده خود مسلمانان است كه پيشوا و رهبرى براى خود برگزينند، و از طريق «اجماع مسلمين» كه يكى از دلائل شرعى است اين كار صورت گيرد.

آنها اضافه مى كنند اين برنامه انجام شد، نخست خليفه اوّل به اجماع امّت به خلافت برگزيده شد.

و او نيز شخصاً خليفه دوّم را به عنوان خليفه معرفى كرد.

و خليفه دوّم نيز شورائى مركب از شش نفر تعيين نمود تا جانشين او را برگزيند.

اين شورا مركب بود از: على(عليه السلام)، عثمان، عبدالرحمن بن عوف، طلحه، زبير و سعد بن ابىوقاص.

اين شورا با اكثريت سه نفر يعنى سعد بن ابىوقاص، عبدالرحمن و طلحه به عثمان رأى داد (خليفه دوم تصريح كرده بود كه اگر سه نفر در


[ 249 ]

يك طرف و سه نفر ديگر در طرف مقابل قرار گيرند آن طرف كه عبدالرحمن بن عوف (داماد عثمان) در آن است برگزيده شود!

در اواخر دوران خلافت عثمان مردم به دلائل مختلفى بر او شوريدند و او بى آن كه بتواند جانشينى شخصاً يا از طريق شورا برگزيند كشته شد.

در اين هنگام عموم مسلمانان به على(عليه السلام) روى آوردند و با او به عنوان جانشين پيامبر(صلى الله عليه وآله)بيعت كردند جز معاويه كه فرماندار شام بود، و يقين داشت على(عليه السلام) او را در پست خود ابقا نخواهد كرد.

و پرچم مخالفت برافراشت، و سرچشمه حوادث شوم و مرگبارى در تاريخ اسلام و منجر به ريخته شدن خون گروه عظيمى از بى گناهان شد.

در اين جا از نظر روشن شدن بحث هاى علمى و تاريخى سؤالات زيادى در اين زمينه داريم كه چند قسمت مهم آن را مطرح مى كنيم:

* * *

 

آيا امّت مى تواند اقدام به نصب جانشين پيامبر كند؟

پاسخ اين سؤال چندان پيچيده نيست، اگر امامت را به معنى زمامدارى ظاهرى جامعه مسلمين بدانيم انتخاب زمامدار از طريق مراجعه به آراءِ مردم كار متداولى است.

ولى اگر امامت را به همان معنى كه قبلا شرح داديم و از قرآن مجيد استفاده كرديم بدانيم بدون شك هيچ كس جز خدا و يا پيامبر (آن هم به الهام الهى) نمى تواند امام و خليفه را تعيين كند.

زيرا شرط امامت طبق اين تفسير داشتن علم وافر به تمام اصول و


[ 250 ]

فروع اسلام است. علمى كه از منبع آسمانى مايه بگيرد و متّكى به علم پيامبر باشد تا بتواند از شريعت اسلام حفاظت كند.

شرط ديگر آن است كه امام(عليه السلام) معصوم باشد يعنى از هر گونه خطا و گناه مصونيت الهى داشته باشد، تا بتواند مقام امامت و رهبرى معنوى و مادى، ظاهرى و باطنى امت را بر عهده گيرد، و همچنين زهد و پارسايى و تقوى و شهامتى كه لازمه تصدّى اين پست مهم است.

تشخيص اين شرايط مسلماً جز به وسيله خدا و پيامبر امكان پذير نيست، اوست كه مى داند روح عصمت در درون جان چه كسى پرتوافكن است، و اوست كه مى داند حدّ نصاب علم لازم براى احراز مقام امامت، و زهد و وارستگى و شجاعت و شهامت در چه كسى موجود است.

آنها كه نصب امام و خليفه پيامبر را به دست مردم سپرده اند در حقيقت مفهوم قرآنى امامت را تغيير داده، و محدود به زمامدارى معمولى و سامان دادن به امور دنياى مردم دانسته اند، وگرنه شرايط امامت به معنى جامع و كامل تنها به وسيله پروردگار قابل تشخيص است، و اوست كه از اين صفات با خبر است.

درست همان گونه كه شخص پيامبر را نمى توان از طريق آراءِ مردم برگزيد، بلكه بايد حتماً از سوى خداوند انتخاب و از طريق معجزات معرّفى گردد، زيرا صفات لازم در پيامبر را جز خدا كسى تشخيص نمى دهد.

* * *

 


[ 251 ]

2- آيا پيامبر جانشينى براى خود نصب نكرد؟

بدون شك آيين اسلام يك آيين «جهانى» و «جاودانى» است، و طبق صريح آيات قرآن مخصوص به زمان و مكان معينى نمى باشد.

اين نيز جاى ترديد نيست كه در زمان وفات پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) اين آيين آسمانى از جزيره عربستان فراتر نرفته.

از سوى ديگر سيزده سال از عمر پيامبر(صلى الله عليه وآله) در مكّه تنها به مبارزه با شرك و بت پرستى گذشت، و ده سال ديگر عمر پيامبر(صلى الله عليه وآله) كه از زمان هجرت آغاز شد و دوران شكوفايى اسلام بود نيز بيشتر به «غزوات» و جنگ هاى تحميلى دشمنان سپرى شد.

گرچه پيامبر(صلى الله عليه وآله) شب و روز به تبليغ و تعليم مسائل اسلامى مى پرداخت و اسلام نوپا را در تمام ابعاد معرّفى مى كرد، ولى باز مسلّماً تحليل بسيارى از مسائل اسلامى نياز به زمان بيشترى داشت، و مى بايست شخصى همانند پيامبر(صلى الله عليه وآله) اين مسئوليّت سنگين را بعد از او بر عهده گيرد.

از همه اينها گذشته پيش بينى وضع آينده، و فراهم آوردن مقدّمات تداوم مكتب از مهم ترين امورى است كه هر رهبرى به آن مى انديشد، و هرگز به خود اجازه نمى دهد كه اين مسئله اساسى را به دست فراموشى بسپارد.

از اينها كه بگذريم پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) براى ساده ترين مسائل زندگى گاه دستوراتى بيان كرده، آيا براى مسئله خلافت و زعامت و امامت مسلمين نبايد برنامه اى تعيين كند؟!


[ 252 ]

مجموع اين جهات سه گانه، دليل روشنى است بر اين كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)حتماً روى مسئله تعيين جانشين اقدام كرده است، و بعداً به خواست خدا نمونه هايى از روايات مسلم اسلامى را در اين زمينه خواهيم آورد كه اين واقعيّت منطقى را روشن تر مى كند كه پيامبر هرگز در طول عمر خود از اين مسئله حياتى غافل نماند هر چند امواج سياست هاى خاصّى بعد از پيامبر(صلى الله عليه وآله) كوشيدند كه اين مطلب در اذهان مردم وارد كنند كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) جانشين تعيين نكرده است.

آيا باوركردنى است كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در غزواتى كه چند روزى از مدينه بيرون مى رفت (همانند غزوه تبوك) مدينه را خالى نگذارد، و اقدام به تعيين جانشين كند، ولى براى بعد از مرگ خود هيچ اقدامى ننمايد، و امت را در ميان انبوهى از اختلافات و سرگردانى ها به حال خود رها سازد، و تداوم اسلام را از طريق رهنمود براى آينده به طور كامل تضمين ننمايد؟!

مسلماً عدم تعيين جانشين خطرات بزرگى براى اسلام نوپا داشت، و عقل و منطق مى گويد چنين امرى محال است كه از پيامبر اسلام سر زند.

آنها كه مى گويند اين كار را ر عهده امّت گذارده لااقل بايد مدركى نشان دهند كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) به اين موضوع تصريح كرده است، در حالى كه هيچ گونه مدركى براى اين واگذارى ندارند.

* * *

 


[ 253 ]

3- اجماع و شورا

فرض كنيم پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) اين امر حياتى را ناديده گرفته باشد، و مسلمانان خود موظف به اين انتخاب بوده باشد، ولى مى دانيم «اجماع» به معنى اتفاق مسلمين است، و هرگز چنين اتفاقى در مورد خلافت خليفه اوّل حاصل نشد، تنها جمعى از صحابه كه در مدينه بودند، بر اين كار تصميم گرفتند، مردم ساير بلاد اسلام هرگز در اين تصميم گيرى مشاركت نداشتند، و در خود مدينه نيز على(عليه السلام) و گروه عظيمى از بنى هاشم در اين تصميم هيچ گونه دخالتى نداشتند، بنابراين چنين اجماعى قابل قبول نيست.

وانگهى اگر اين روش صحيح باشد چرا «خليفه اوّل» در مورد انتخاب جانشين خود چنين نكرد؟

چرا شخصاً جانشين خود را برگزيد؟ اگر تعيين يك نفر كافى است پيامبر(صلى الله عليه وآله) از همه اولى بود كه اين كار را بكند، و اگر بيعت بعدى مردم اين مشكل را حل كند در مورد پيامبر بهتر حل مى كند.

از اين گذشته مشكل سوم در مورد خليفه سوّم پيش مى آيد كه چرا خليفه دوّم هم روشى را كه خليفه اوّل با آن انتخاب شده بود كنار گذاشت و هم سنّتى را كه خودش با آن روى كار آمده بود شكست يعنى نه به سراغ اجماع رفت و نه تعيين فردى بلكه شوراى كذائى را مأمور اين كار نمود.

اصولا اگر «شورا» صحيح است چرا محدود به شش نفر باشد؟ و رأى سه نفر از شش نفر كافى باشد؟


[ 254 ]

اينها سؤالاتى است كه براى هر محقّقى در تاريخ اسلام پيدا مى شود و بى جواب بودن اين سؤالات دليل بر اين است كه راه نصب امام اينها نبوده است.

* * *

 

4- على(عليه السلام) از همه لايق تر بود

فرض مى كنيم پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) كسى را به جانشينى خود معرّفى نكرده، باز فرض مى كنيم اين امر بر عهده مردم بوده، ولى آيا مى توان به هنگام انتخاب كردن كسى را كه از نظر علم و تقوى و امتيازات ديگر بر همه برترى دارد كنار گذاشت و به سراغ كسانى رفت كه در مراحل بعد از او هستند؟!

گروه عظيمى از دانشمندان اسلام حتّى از اهل تسنن صريحاً نوشته اند كه على(عليه السلام)نسبت به مسائل اسلامى از همه آگاه تر بود، و روايات و آثارى كه از آن حضرت باقى مانده شاهد گوياى اين واقعيّت است، تاريخ اسلام مى گويد او پناهگاه امّت در همه مشكلات علمى بود، و حتّى اگر از خلفاى ديگر مسائل مشكل و پيچيده را سؤال مى كردند، به على(عليه السلام) ارجاع مى دادند.

شجاعت و شهامت، تقوى و زهد و صفات برجسته ديگر او از همه برتر بود، بنابراين به فرض كه بايد مردم كسى را براى اين منصب برگزينند على(عليه السلام) از همه لايق تر و شايسته تر بود (البته اين بحث ها مدارك بسيار وسيع و گسترده اى دارد كه اين مختصر جاى آن نيست).

* * *


[ 255 ]

فكر كنيد و پاسخ دهيد

 

 

1- چرا مردم نمى توانند امام و خليفه پيامبر را برگزينند؟

2- آيا عقل و منطق مى گويد پيامبر(صلى الله عليه وآله) براى خود جانشين تعيين كرد يا نه؟

3- طرز گزينش خلفاى سه گانه نخستين چگونه بود؟

4- آيا طرق انتخاب آنان منطبق بر موازين علمى و اسلامى بود؟

5- به چه دليلى على(عليه السلام) از همه لايق تر بود؟


[ 256 ]


[ 257 ]

 

درس پنجم: قرآن و امامت

 

قرآن اين بزرگ كتاب آسمانى ما بهترين راهگشا در همه چيز، و در مسئله امامت است، و آن را از ابعاد مختلفى مورد بررسى قرار داده است.

* * *

 

1- قرآن امامت را از سوى خدا مى شمرد:

همان گونه كه در داستان ابراهيم(عليه السلام) قهرمان بت شكن در بحث هاى گذشته خوانديم قرآن مرحله امامت و پيشوايى ابراهيم(عليه السلام)را بعد از نيل به مقام نبوّت و رسالت و انجام امتحانات بزرگ مى شمرد، و در سوره بقره، آيه 124 مى گويد: (و اذا بتلى ابراهيم ربه بكلمات فاتمهن قال انى جاعلك للناس اماما); «خداوند ابراهيم را آزمايش هاى بزرگى كرد، هنگامى كه از عهده آزمايش ها به خوبى برآمد، فرمود من تو را امام و پيشواى خلق قرار دادم»

قرائن قرآنى و تاريخى مختلف نشان مى دهد كه رسيدن به اين مقام بعد از مبارزه با بت پرستان بابل، و هجرت ابراهيم به شام، و ساختن


[ 258 ]

خانه كعبه و بردن فرزندش اسماعيل به قربانگاه بوده است.

جايى كه نبوّت و رسالت بايد از طرف خدا تعيين گردد، مقام امامت و رهبرى همه جانبه خلق كه اوج تكامل رهبرى است به طريق اولى بايد از سوى خدا تعيين گردد، و اين چيزى نيست كه ممكن باشد به انتخاب مردم صورت گيرد.

وانگهى خود قرآن در همين جا چنين تعبير مى كند: (انّى جاعلك للناس اماما); «من تو را امام و پيشوا قرار دادم.

همان گونه كه در سوره انبياء آيه 73 نيز درباره جمعى از پيامبران بزرگ خدا ابراهيم و لوط و اسحاق و يعقوب مى گويد: (و جعلنا هم ائمة يهدون بأمرنا); «ما آنها را امامان قرار داديم كه به فرمان ما مقام هدايت را بر عهده داشتند».

شبيه اين تعبير در بعضى ديگر از آيات قرآن ديده مى شود كه نشان مى دهد اين منصب الهى به وسيله خداوند بايد تعيين گردد.

از اين گذشته هنگامى كه در دنباله همان آيه مربوط به امامت ابراهيم(عليه السلام)مى خوانيم كه او تقاضاى اين منصب را براى جمعى از فرزندان و نسل آينده خود كرد، اين پاسخ را شنيد كه (لا ينال عهدى الظالمين) اشاره به اين كه دعاى تو مستجاب شد امّا آنهايى كه مرتكب ظلمى شده اند از ميان فرزندان تو هرگز به اين مقام والا نمى رسند.

با توجّه به اين كه «ظالم» از نظر لغت، و همچنين منطق قرآن، معنى گسترده اى دارد كه همه گناهان اعم از شرك آشكار و مخفى و هر گونه ظلم بر خويشتن و ديگران را شامل مى شود، و با توجه به اين كه آگاهى از


[ 259 ]

اين امر به طور كامل جز براى خدا ممكن نيست چرا كه تنها خدا از نيّات مردم و باطن آنها آگاه است، روشن مى گردد كه تعيين اين مقام تنها به دست خداست.

* * *

 

2- آيه تبليغ

در سوره مائده ، آيه 67 چنين مى خوانيم:

(يا ايّها الرّسول بلّغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته و الله يعصمك من الناس ان الله لا يهدى القوم الكافرين); «اى پيامبر آنچه از سوى پروردگارت بر تو نازل شده به مردم برسان، و اگر اين كار را نكنى رسالت او را انجام نداده اى، و خداوند تو را از (خطرات احتمالى) مردم نگاه مى دارد، و خداوند جمعيّت كافران (لجوج) را هدايت نمى كند».

لحن اين آيه نشان مى دهد كه سخن از مأموريت سنگينى مى گويد كه بر دوش پيامبر(صلى الله عليه وآله) قرار داشته، و نگرانى هاى خاصّى از هر سو آن را گرفته بوده است، رسالتى كه ممكن بوده با مخالفت هايى از سوى گروهى از مردم روبه رو شود، لذا آيه مؤكداً به پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمان ابلاغ آن مى دهد، و در برابر خطرات احتمالى و نگرانى ها به او اطمينان خاطر مى بخشد.

اين مسئله مهم مسلماً مربوط به توحيد و شرك يا مبارزه با دشمنانى از يهود و منافقان و غير آنها نبوده، چرا كه تا آن زمان (هنگام نزول سوره مائده) اين مسئله كاملا حل شده بود.

ابلاغ احكام ساده اسلامى نيز داراى چنين نگرانى و اهميّتى نبوده،


[ 260 ]

چرا كه طبق ظاهر آيه فوق حكمى بوده هم سنگ و هموزن رسالت كه اگر ابلاغ نمى شد حق رسالت ادا نشده بود. آيا چيزى جز مسئله جانشينى و خلافت پيامبر مى تواند باشد؟ به خصوص اين كه آيه در اواخر عمر پيامبر نازل شده است، و تناسب با مسئله خلافت دارد، كه تداوم مسئله نبوّت و رسالت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) است.

علاوه بر اين روايات زيادى از جميع كثيرى از صحابه پيامبر(صلى الله عليه وآله) از جمله زيد بن ارقم، ابوسعيد خدرى، ابن عباس، جابر بن عبدالله انصارى، ابوهريره، حذيفه و ابن مسعود نقل شده كه بعضى از اين روايات به يازده طريق به ما رسيده و گروه عظيمى از دانشمندان اهل سنّت اعم از مفسران و محدّثان و مورخان، آنها را نقل كرده اند كه آيه فوق درباره على(عليه السلام) و داستان روز غدير نازل شده است.(1)

ماجراى «غدير» را به خواست خدا بعداً در بحث «روايات و سنّت» ذكر خواهيم كرد، ولى در اين جا همين اندازه يادآور مى شويم كه اين آيه نشانه روشنى است بر اين كه پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) موظّف بوده كه به هنگام بازگشت از آخرين حج و در اواخر عمرش على(عليه السلام) را رسماً به جانشينى خود نصب كرده و به عموم مسلمانان معرّفى كند.

* * *

 

 



1. براى اطّلاع بيشتر در اين زمينه به كتاب «احقاق الحق» و «الغدير» و «المراجعات» و «دلائل الصدق» مراجعه نماييد.



[ 261 ]

3- آيه اطاعت اولوالامر

در آيه سوره نساء ، آيه 59 مى خوانيم: (يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم); «اى كسانى كه ايمان آورده ايد اطاعت كنيد خدا را، و اطاعت كنيد پيامبر خدا و اولوالامر را».

در اينجا اطاعت «اولوالامر» بدون هيچ گونه قيد و شرط در كنار اطاعت خدا و پيامبر(صلى الله عليه وآله) قرار گرفته است.

آيا منظور از «اولوالامر» زمامداران و حكام در هر زمان و هر محيط هستند؟ و فى المثل مسلمانان هر كشورى در عصر ما موظفند مطيع بى قيد و شرط زمامدارانشان باشند؟ (آن گونه كه جمعى از مفسران اهل سنّت گفته اند).


| شناسه مطلب: 74214