بخش 9
درس ششم: امامت در سنّت پیامبر(صلى الله علیه وآله) درس هفتم: حدیث منزلت و حدیث یوم الدار درس هشتم: حدیث ثَقَلین و سفینه نوح درس نهم: امامان دوازدهگانه
آيا منظور از آن پيروى از زمامداران است مشروط به اين كه حكمشان بر خلاف احكام اسلام نباشد؟ اين نيز با مطلق بودن آيه سازگار نيست.
و آيا منظور خصوص صحابه پيامبر(صلى الله عليه وآله) است؟ اين احتمال نيز با مفهوم گسترده اى كه آيه براى هر عصر و زمان دارد سازگار نمى باشد.
بنابراين به وضوح مى فهميم كه منظور از آن پيشواى معصومى است كه در هر عصر و زمان وجود دارد كه اطاعتش بى قيد و شرط واجب، و فرمانش همچون فرمان خدا و پيامبر لازم الاجرا است.
احاديث متعدّدى كه در منابع اسلامى در اين زمينه وارد شده و
[ 262 ]
«اولوالامر» را تطبيق بر على(عليه السلام)يا ائمه معصومين كرده است گواه ديگر اين مدّعاست.(1)
* * *
4- آيه ولايت
در سوره مائده آيه 55 مى خوانيم: (انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزّكوة و هم راكعون); «ولى و رهبر شما تنها خدا است و پيامبرش و آنها كه ايمان آورده و نماز را برپا مى دارند و در حال ركوع زكات مى پردازند».
قرآن با توجّه به كلمه «انّما» كه در لغت عرب براى انحصار است ولى و سرپرست مسلمانان را در سه كس خلاصه مى كند: «خدا، پيامبر و كسانى كه ايمان آوردند و در حال ركوع زكات مى دهند».
شك نيست كه منظور از «ولايت» دوستى مسلمانان با يكديگر نيست، چرا كه دوستى همگانى احتياج به اين قيد و شرط ندارد همه مسلمانان با هم دوست و برادرند هر چند در حال ركوع زكاتى نپردازند، بنابراين «ولايت» در اينجا به همان معنى سرپرستى و رهبرى مادى و معنوى است، به خصوص اين كه در رديف «ولايت خدا» و «ولايت پيامبر» قرار گرفته است.
اين نكته نيز روشن است كه آيه فوق با اوصافى كه در آن آمده اشاره
1. براى آگاهى بيشتر به تفسير نمونه، ج 3، ص 435 مراجعه شود.
[ 263 ]
به شخص معينى مى كند كه در حال ركوع زكات پرداخته است، وگرنه لزومى ندارد كه انسان به هنگام ركوع نماز زكات خود را بپردازد، اين در حقيقت يك نشانه است نه يك توصيف.
مجموع اين قرائن نشان مى دهد كه آيه فوق اشاره پرمعنايى به داستان معروف على(عليه السلام) است كه حضرت مشغول ركوع نماز بود، مستمندى در مسجد پيامبر(صلى الله عليه وآله)تقاضاى كمك كرد، كسى جواب مساعد به او نداد، در همان حال على(عليه السلام) با انگشت كوچك دست راست خود اشاره كرد، شخص نيازمند نزديك آمد و انگشترى پرارزشى كه در دست آن حضرت بود بيرون آورد پيامبر(صلى الله عليه وآله) با گوشه چشم جريان را مشاهده مى كرد، بعد از نماز سر به آسمان بلند كرد و چنين گفت: «خداوند! برادرم موسى از تو تقاضا كرد كه روح او را وسيع گردانى، و كارها را بر او آسان كنى، و گره از زبانش بگشائى، و هارون برادرش را وزير و ياورش قرار دهيد... خداوندا! من محمّد پيامبر و برگزيده توام، سينه مرا گشاده دار، و كارها را بر من آسان كن، از خاندانم على را وزير من فرما تا به وسيله او پشتم قوى و محكم گردد....».
هنوز دعاى پيامبر(صلى الله عليه وآله) پايان نيافته بود كه جبرئيل نازل شد و آيه فوق را با خود آورد.
جالب اين كه بسيارى از مفسران بزرگ اهل سنّت و مورخان و محدثان آنان نزول اين آيه را درباره على(عليه السلام) نقل كرده اند و گروهى از صحابه پيامبر(صلى الله عليه وآله) كه متجاوز از ده نفر مى شوند شخصاً از پيامبر(صلى الله عليه وآله)اين حديث را آورده اند.(1)
1. براى توضيح بيشتر به كتاب نفيس المراجعات مراجعه شود.
[ 264 ]
آيات در زمينه ولايت فراوان است، ما فقط به چهار آيه فوق در اين مختصر قناعت مى كنيم.
* * *
[ 265 ]
فكر كنيد و پاسخ دهيد
1- نصب و تعيين امام از نظر قرآن به دست كيست؟
2- آيه تبليغ در چه شرايطى نازل شد و محتواى آن چيست؟
3- اطاعت بى قيد و شرط درباره چه كسانى معقول است؟
4- به چه دليل آيه «انّما وليكم الله...» اشاره به رهبرى و امامت دارد؟
5- از مجموع آيات قرآن در زمينه مسئله ولايت چه مسائلى را مى توان استفاده كرد؟
[ 266 ]
[ 267 ]
درس ششم: امامت در سنّت پيامبر(صلى الله عليه وآله)
به هنگام مطالعه كتب احاديث اسلامى مخصوصاً منابع برادران اهل سنت انسان به انبوهى از احاديث پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) برخورد مى كند كه به روشنى مقام امامت و خلافت على(عليه السلام) را اثبات مى كند.
انسان غرق تعجّب مى شود كه با اين همه احاديث در اين مسئله ديگر جاى ترديد باقى نمى ماند، تا چه رسد به اين كه گروهى بخواهند راهى غير از راه اهل بيت را برگزينند.
اين احاديث كه بعضى صدها سند دارد (مانند حديث غدير) و بعضى ده ها سند، و در ده ها كتاب معروف اسلامى نقل شده، آنچنان روشن است كه اگر گفتوگوهاى اين و آن را ناديده بگيريم و تقاليد را كنار بگذاريم مسئله چنان براى ما روشن خواهد بود كه نيازى به دليل ديگر نمى بينيم.
به عنوان نمونه چند حديث معروف از انبوه اين احاديث را در اين جا يادآور مى شويم، و براى آنها كه مايلند مطالعات بيشترى در اين زمينه
[ 268 ]
داشته باشند منابعى را معرفى مى كنيم تا به آن مراجعه نمايند.(1)
* * *
1- حديث غدير
بسيارى از مورّخان اسلامى نوشته اند كه پيغمبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله)در آخرين سال عمرش مراسم حج را بجا آورد، و پس از انجام آن با انبوه عظيمى از ياران قديم و جديد و مسلمانان شيفته اى كه از تمام نقاط حجاز براى انجام اين مراسم به او پيوسته بودند به هنگام بازگشت از مكّه به سرزمين «جحفه» در ميان مكّه و مدينه، و سپس به بيابان خشك و سوزان «غدير خم» كه در حقيقت چهارراهى بود كه مردم حجاز را از هم جدا مى كرد، رسيدند.
پيش از آن كه مسلمانانى كه به نقاط مختلف حجاز مى رفتند از هم جدا شوند پيامبر دستور توقف به همراهان داد، آنها كه در پيشاپيش قافله در حركت بودند به بازگشت دعوت شدند، و عقب افتادگان نيز به قافله رسيدند، هوا بسيار داغ و سوزان بود، و سايبانى در صحرا به چشم نمى خورد، مسلمانان نماز ظهر را با پيامبر(صلى الله عليه وآله) ادا كردند، هنگامى كه تصميم داشتند به خيمه هاى خود پناه برند، پيامبر به آنها اطّلاع داد، همه بايد براى شنيدن يك پيام تازه و مهم الهى كه در ضمن خطبه مفصلى بيان مى شد آماده شوند.
1. براى توضيح بيشتر به ترجمه كتاب هاى: المراجعات و ترجمه الغدير، و «نويد امن و امان» مراجعه فرماييد.
[ 269 ]
منبرى از جهاز شتران ترتيب داده شد و پيامبر(صلى الله عليه وآله) بر فراز آن قرار گرفت، و بعد از حمد و ثناى الهى مردم را مخاطب ساخته چنين فرمود:
من به زودى دعوت خدا را اجابت كرده از ميان شما مى روم، من مسئولم، شما هم مسئوليد شما درباره من چگونه شهادت مى دهيد؟
مردم صدا بلند كردند و گفتند: «نشهد انك قد بلغت و نصحت و جهدت فجزاك الله خيراً; «ما گواهى مى دهيم تو وظيفه رسالت را ابلاغ كردى، و شرط خيرخواهى را انجام دادى، و نهايت تلاش را در راه هدايت ما نمودى، خدا تو را جزاى خير دهد».
پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: «آيا شما گواهى به يگانگى خدا و رسالت من و حقانيّت روز رستاخيز و برانگيخته شدن مردگان در آن روز مى دهيد؟ همه گفتند: آرى گواهى مى دهيم، فرمود: خداوندا گواه باش...».
بار ديگر فرمود: «اى مردم! آيا صداى مرا مى شنويد؟ گفتند: آرى، و به دنبال آن سكوت سراسر بيابان را فرا گرفت، و جز صداى زمزمه باد چيزى شنيده نمى شد، پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: اكنون بگوييد با اين دو چيز گرانمايه و گرانقدر كه در ميان شما به يادگار مى گذارم چه خواهيد كرد؟
كسى از ميان جمعيّت صدا زد كدام دو چيز گرانمايه يا رسول الله؟
پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: «اول «ثقل اكبر»، «كتابِ خدا قرآن» است، دست از دامن آن برنداريد تا گمراه نشويد، دومين يادگار گران قدر من خاندان منند، و خداوند لطيف خبير به من خبر داده كه اين دو هرگز از من جدا نشوند تا در بهشت به من بپيوندند، از اين دو پيشى نگيريد كه هلاك مى شويد و عقب نيفتيد كه باز هلاك خواهيد شد!».
[ 270 ]
ناگهان پيامبر(صلى الله عليه وآله) به اطراف خود نگاه كرد، كسى را جستوجو مى نمود، و همين كه چشمش به على(عليه السلام) افتاد، خم شد و دست او را گرفت و بلند كرد آنچنان كه سفيدى زير بغل هر دو نمايان شد و همه مردم او را ديدند و شناختند.
در اين جا صداى پيامبر رساتر و بلندتر شد و فرمود: «ايها الناس! من اولى الناس بالمؤمنين من انفسهم؟; چه كسى از همه مردم نسبت به مؤمنين از خود آنها سزاوارتر است؟»
گفتند: خدا و پيامبر داناترند.
پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: «خدا مولا و رهبر من است، و من مولا و رهبر مؤمنانم و نسبت به آنها از خودشان سزاوارترم»، سپس افزود: «فمن كنت مولاه فعلى مولاه; هر كس من مولا و رهبر او هستم على مولا و رهبر اوست».
اين سخن را سه بار تكرار كرد، و به گفته بعضى از راويان حديث چهار بار، سپس سر به آسمان بلند كرد و گفت: «اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و احب من احبه، و ابغض من ابغضه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله، و ادر الحق معه حيث دار!;
خداوندا دوستان او را دوست دار، و دشمنانش را دشمن دار، محبوب دار آن كس كه او را محبوب دارد، و مبغوض دار آن كس كه كينه او به دل گيرد، يارانش را يارى كن، و ترك كنندگان ياريش را محروم ساز، حق را همراه او بدار، و او را همراه حق».
سپس فرمود: «همه حاضران به غائبان اين خبر را برسانند».
[ 271 ]
هنوز صفوف جمعيّت از هم متفرّق نشده بود كه جبرئيل، امينِ وحى خدا را نازل گشت و اين آيه را بر پيامبر فروخواند (اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى...);
«امروز آيين شما را كامل و نعمت خود را بر شما تمام نمودم»!
در اين هنگام پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: «الله اكبر، الله اكبر، على اكمال الدين و اتمام النعمة و رضى الرب برسالتى و الولاية لعلى من بعدى; خدا را تكبير مى گويم، خدا را تكبير مى گويم، بر اين كه آيين خود را كامل و نعمت خويش را بر ما تمام كرد، و رضايت خود را به رسالت من، و ولايت على پس از من، اعلام داشت».
در اين هنگام شور و غوغايى در ميان مردم افتاد، و همگان على(عليه السلام)را به اين مقام تبريك گفتند از جمله ابوبكر و عمر اين جمله را در حضور جمعيّت به على(عليه السلام)گفتند: «بخ بخ لك يابن ابيطالب اصبحت و امسيت مولاى و مولا كل مؤمن و مؤمنة; آفرين بر تو، آفرين بر تو، اى فرزند ابوطالب تو مولا و رهبر من و تمام مردان و زنان با ايمان شدى...»!
* * *
حديث فوق را با عبارات مختلف گاهى مفصّل و گاهى بسيار فشرده و كوتاه، گروه عظيمى از علماء و دانشمندان اسلام در كتب خود آورده اند، و اين حديث از احاديث متواترى است كه احدى نمى تواند در صدور آن از پيامبر(صلى الله عليه وآله) ترديد داشته باشد، تا آن جا كه نويسنده محقّق «علاّمه امينى» در كتاب معروف الغدير اين حديث را از صد و ده نفر از صحابه و
[ 272 ]
ياران پيامبر(صلى الله عليه وآله) و از سيصد و شصت دانشمند و كتاب معروف اسلامى، نقل كرده است، و در غالب كتب تفسير و تاريخ و حديث برادران اهل سنّت آمده است، حتّى گروه عظيمى از علماى اسلام كتاب مستقل درباره خصوص اين حديث نگاشته اند، از جمله مرحوم علاّمه امينى كه خود كتاب مستقل بسيار پرمايه و كم نظيرى در اين باره نوشته، نام بيست و شش تن از علماى اسلام را كه درباره حديث غدير «كتاب جداگانه» نوشته اند نام برده است.
* * *
جمعى از كسانى كه سند حديث را غير قابل انكار ديده اند سعى داشته اند در دلالت آن در مسئله امامت و خلافت ترديد كنند، و مولا را در اينجا تنها به معنى «دوست» تفسير كنند، در حالى كه دقّت در مضمون حديث، و شرايط زمانى و مكانى آن و قرائن ديگر به خوبى گواهى مى دهد كه هدف از آن چيزى جز مسئله امامت و ولايت به معنى رهبرى همه جانبه خلق نبوده است:
الف - آيه تبليغ كه در بحث گذشته آورديم و قبل از اين ماجرا نازل شده، با آن لحن تند و داغ و قرائنى كه در آن بود به خوبى گواهى مى دهد كه سخن از دوستى و صداقت معمولى نبوده، چرا كه اين امر جاى نگرانى نبود و اين همه اهميّت و تأكيد لازم نداشت، همچنين آيه «اكمال دين» كه بعد از آن نازل شده گواه بر اين است كه مسئله فوق العاده مهمّى همچون مسئله رهبرى و جانشينى پيامبر(صلى الله عليه وآله) مطرح بوده است.
[ 273 ]
ب - طرز پياده شدن حديث با آن همه مقدّمات در آن بيابان سوزان با آن خطبه مفصّل و با اقرار گرفتن از مردم و در آن شرايط حسّاس زمانى و مكانى همه دليل بر مدّعاى ماست.
ج - تبريك هايى كه از ناحيه گروه ها و اشخاص مختلف به على(عليه السلام)گفته شد و نيز اشعارى كه شعرا در همان روز و بعد از آن سرودند، همه بيانگر اين واقعيت است كه سخن از نصب على(عليه السلام) به مقام والاى امامت و ولايت بوده و نه چيز ديگر.
* * *
[ 274 ]
فكر كنيد و پاسخ دهيد
1- داستان غدير را شرح دهيد.
2- حديث غدير با چند سند از پيامبر(صلى الله عليه وآله) و در چند كتاب معروف اسلامى نقل شده؟
3- چرا «مولا» در حديث غدير به معنى رهبر و امام است نه به معنى دوست؟
4- پيامبر(صلى الله عليه وآله) چه دعايى بعد از ماجراى غدير در حق على(عليه السلام)فرمود؟
5- «غدير» و «جحفه» كجاست؟
[ 275 ]
درس هفتم: حديث منزلت و حديث يوم الدار
حديث «منزلة» ار بسيارى از مفسران بزرگ شيعه و اهل سنّت در ذيل آيه 142 سوره اعراف كه از رفتن موسى(عليه السلام) به مدت 40 شب به وعده گاه پروردگار و جانشين شدن هارون از او سخن مى گويد، نقل كرده اند.
حديث چنين است: پيامبر(صلى الله عليه وآله) به سوى ميدان تبوك حركت كرد (تبوك نقطه اى بود در شمال جزيره عرب و هم مرز با قلمرو امپراطورى روم شرقى) به پيامبر خبر داده بودند كه امپراطورى روم شرقى لشكر عظيمى فراهم كرده تا به حجاز و مكّه و مدينه حمله كند، و پيش از آن كه انقلاب اسلامى با برنامه خاص انسانى و آزادى خواهى به آن منطقه صادر شود، آن را در نطفه خفه سازد. پيامبر(صلى الله عليه وآله) با لشكر عظيمى عازم تبوك شد و على(عليه السلام) را به جاى خود قرار داد.
على(عليه السلام) عرض كرد: آيا مرا در ميان كودكان و زنان مى گذارى؟ (و اجازه نمى دهى با تو به ميدان جهاد بيايم و در اين افتخار بزرگ شركت جويم؟)
پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: «الا ترضى ان تكون منّى بمنزلة هارون من موسى الا انه
[ 276 ]
ليس نبى بعدى؟; آيا راضى نيستى كه نسبت به من همانند هارون نسبت به موسى باشى جز اين كه پيامبرى بعد از من نخواهد بود؟».
عبارت بالا در مشهورترين كتب حديث اهل سنّت، يعنى صحيح بخارى و صحيح مسلم، نقل شده است، با اين تفاوت كه در صحيح بخارى تمام حديث آمده، و در صحيح مسلم يك بار تمام حديث و يك بار تنها جمله «انت منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى» به صورت يك كلمه كلّى و عام ذكر شده است.(1)
در بسيارى از كتب اهل سنّت از جمله «سنن ابن ماجه»، «سنن ترمذى»، «مسند احمد» و كتب فراوان ديگر نقل شده است، و راويان حديث از صحابه بيش از «بيست نفر» مى باشند، از جمله: «جابر بن عبدالله انصارى» و «ابوسعيد خدرى» و «عبدالله بن مسعود» و «معاويه» مى باشند.
ابوبكر بغدادى در «تاريخ بغداد» از عمر بن خطاب چنين نقل مى كند: مردى را ديد كه به على(عليه السلام) ناسزا مى گويد، عمر گفت: من فكر مى كنم كه تو مرد منافقى باشى زيرا از پيامبر(صلى الله عليه وآله)شنيدم كه فرمود: «انما علىّ منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى; على نسبت به من همچون هارون نسبت به موسى است جز اين كه پيامبرى بعد از من نيست».(2)
* * *
1. صحيح بخارى، جزء 6، ص 3 و صحيح مسلم، ج 1، ص 44 و ج 4، ص 187.
2. تاريخ بغداد، ج 7، ص 452.
[ 277 ]
قابل توجّه اين كه از منابع معتبر حديث استفاده مى شود كه پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) اين سخن را تنها در داستان جنگ «تبوك» نفرمود، بلكه در هفت مورد مختلف بازگو نمود كه دليل بر عموميّت مفهوم آن است.
1- در «يوم المواخات اوّل مكّه» يعنى روزى كه پيمان برادرى در مكّه ميان يارانش بست، على(عليه السلام) را در اين پيمان، براى خودش انتخاب نمود، و همين جمله را تكرار فرمود.
در «يوم المواخات دوم» كه همين پيمان برادرى ميان مهاجران و انصار تكرار شدن اين جريان تكرار گرديد و پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) حديث منزلت را بار ديگر بيان فرمود.
در آن روز كه پيامبر دستور داد درهاى خانه هايى كه به مسجد بزرگ رسول خدا باز مى شد بسته شود، و تنها در خانه على(عليه السلام) را باز گذارد، همين جمله را تكرار فرمود.
همچنين در غزوه «تبوك» و سه مورد ديگر كه مدارك آن تمام در كتب اهل سنّت آمده است، بنابراين نه از نظر سند جايى براى ترديد در حديث منزلت باقى مى ماند و نه از نظر عموميّت مفهوم آن.
محتواى حديث منزلت
اگر با بى نظرى حديث فوق را بررسى كنيم و از پيش داورى ها خود را بركنار داريم از اين حديث مى توان استفاده كرد كه تمام مناصبى را كه هارون نسبت به موسى در ميان بنى اسرائيل داشت، جز نبوّت، على(عليه السلام)دارا بوده است، چرا كه هيچ گونه قيد و شرط ديگرى در حديث وجود ندارد.
[ 278 ]
بنابراين چنين نتيجه مى گيريم:
1- على(عليه السلام) افضل امت بعد از پيامبر(صلى الله عليه وآله) بود (چون هارون داراى چنين مقامى بود).
2- على(عليه السلام) وزير پيامبر(صلى الله عليه وآله) و معاون خاصّ او، و شريك در برنامه رهبريش بود، زيرا قرآن همه اين مناصب را براى هارون اثبات كرده است(1).
3- على(عليه السلام) جانشين و خليفه پيامبر(صلى الله عليه وآله) بود و با وجود او شخص ديگرى نمى توانست عهده دار اين مقام شود همان گونه كه هارون چنين مقامى را نسبت به موسى داشت.
* * *
حديث يوم الدار:
بر اساس آنچه در تواريخ اسلامى آمده پيامبر(صلى الله عليه وآله) در سال سوّم بعثت مأمور شد كه دعوت مخفيانه خود را در مورد اسلام آشكار سازد، چنان كه در سوره حجر، آيه 94 آمده است: و انذر عشيرتك الاقربين; «بستگان نزديك خود را انذار كن».
پيامبر(صلى الله عليه وآله) بستگان نزديكش را به خانه عمويش ابوطالب دعوت كرد، بعد از صرف غذا چنين فرمود: «اى فرزندان عبدالمطلب! به خدا سوگند، هيچ كس را در عرب نمى شناسم كه براى قومش چيزى بهتر از آنچه من
1. (سوره طه، آيات 29 تا 32).
[ 279 ]
آورده ام آورده باشد، من خير دنيا و آخرت را براى شما آورده ام، و خداوند به من دستور داده است شما را به اين آيين دعوت كنم، كدام يك از شما مرا يارى خواهيد كرد تا برادر من و وصىّ و جانشين من باشيد؟».
هيچ كس تمايلى به اين امر نشان نداد، جز على(عليه السلام) كه از همه كوچك تر بود برخاست و عرض كرد: «اى رسول خدا! من در اين راه يار و ياور توأم»، پيامبر(صلى الله عليه وآله) دست برگردن على(عليه السلام) نهاد و فرمود: «ان هذا اخى و وصيى و خليفتى فيكم، فاسمعوا له و اطيعوه; اين برادر و وصى و جانشين من در ميان شماست، سخن او را بشنويد و فرمانش را اطاعت كنيد.» ولى آن قوم گمراه نه تنها پذيرا نشدند، بلكه به سخريه نيز پرداختند.
حديث بالا كه به حديث «يوم الدار» (روز دعوت در خانه) معروف است به قدر كافى گوياست، و از نظر سند بسيارى از دانشمندان اهل سنّت همچون ابن ابى جرير، ابن ابى حاتم، ابن مردويه، ابونعيم، بيهقى، ثعلبى، طبرى، ابن اثير، ابوالفداء، و گروه ديگر آن را نقل كرده اند.(1)
هرگاه حديث فوق را نيز با بى نظرى بررسى كنيم حقايق مربوط به ولايت و خلافت على(عليه السلام)براى ما روشن تر مى شود چرا كه صراحت در مسئله خلافت و ولايت دارد.
* * *
1. براى آگاهى بيشتر به كتاب المراجعات، ص 130 به بعد و كتاب احقاق الحق، ج 4، ص 62 به بعد مراجعه شود.
[ 280 ]
فكر كنيد و پاسخ دهيد
1- حديث منزلت چيست؟ و در چند مورد صادر شده است؟
2- محتواى حديث منزلت چه مقاماتى را براى على(عليه السلام) ثابت مى كند؟
3- هارون، طبق نصوص قرآنى، چه موقعيّتى نسبت به موسى داشت؟
4- حديث منزلت را كدام دانشمندان نقل كرده اند؟
5- حديث يوم الدار و محتوى و سند و نتيجه آن را بازگو كنيد.
[ 281 ]
درس هشتم: حديث ثَقَلين و سفينه نوح
اسناد حديث ثقلين
يكى از احاديث معروف و مشهور ميان علماى سنّت و شيعه «حديث ثقلين» است.
اين حديث را گروه عظيمى از صحابه، بلاواسطه از پيامبر(صلى الله عليه وآله) نقل كرده اند، و بعضى از علماى بزرگ راويان حديث را بالغ بر سى تن از صحابه مى دانند.(1)
گروه كثيرى از مفسران و محدثان و مورّخان آن را در كتب خود آورده اند، و روى هم رفته در تواتر اين حديث نمى توان ترديد كرد.
عالم بزرگوار سيد هاشم بحرانى در كتاب «غاية المرام» اين حديث را با 39 سند از دانشمندان اهل سنّت و با 80 سند از علماى شيعه نقل كرده است، و ميرحامد حسين هندى عالم بزرگوار ديگر تحقيق و تتبّع بيشترى در اين زمينه به عمل آورده، و از حدود 200 نفر از علماى اهل
1. سيره حلى، ج 33، ص 308.
[ 282 ]
سنّت اين حديث را نقل كرده و تحقيقات خود را پيرامون اين حديث در 6 جلد كتاب بزرگ جمع آورى كرده است!
از جمله افراد مشهورى كه آن را نقل كرده اند: ابوسعيد خدرى، ابوذر غفارى، زيد بن ارقم، زيد بن ثابت، ابورافع، جبير بن مطعم، خديفه، ضمره اسلمى، جابر بن عبدالله انصارى و ام سلمه را مى توان نام برد.
اصل حديث به گفته ابوذر غفّارى چنين است: «او در حالى كه در خانه كعبه را گرفته بود رو به سوى مردم كرده چنين مى گفت من از پيامبر مى شنيدم كه مى فرمود: انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى و انهما لن تفترقا حتّى يردّا على الحوض!، «من در ميان شما دو يادگار گرانبها مى گذارم: قرآن و خاندانم و اين دو هرگز از هم جدا نمى شوند، تا هنگامى كه در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند، پس بنگريد و ببينيد چگونه سفارش مرا درباره اين دو رعايت مى كنيد؟»(1)
اين روايت در معتبرترين منابع اهل سنّت از قبيل «صحيح ترمذى» و «نسائى» و «مسند احمد» و «كنزل العمال» و «مستدرك حاكم» و غير آن نقل شده است.
در بسيارى از متون روايت تعبير به «ثقلين» (دو چيز گرانمايه) و در بعضى تعبير به «خليفتين» (دو جانشين) آمده است. كه از نظر مفهوم چندان تفاوتى با هم ندارد.
جالب توجّه اين كه: از احاديث مختلف اسلامى استفاده مى شود كه
1. نقل از جامع ترمذى، طبق نقل ينابيع الموده، ص 37.
[ 283 ]
اين روايت را پيامبر(صلى الله عليه وآله) در موارد مختلف به مردم گوشزد كرده است:
در حديث «جابر بن عبدالله انصارى» مى خوانيم كه در سفر «حج» روز عرفه فرمود.
در حديث «عبدالله بن حنطب» مى خوانيم كه در سرزمين «جحفه» (محلى است ميان مكّه و مدينه كه بعضى از حاجيان از آن جا احرام مى بندند) بيان كرد.
در حديث «ام سلمه» مى خوانيم كه آن را در غدير خم فرمود.
در پاره اى از احاديث آمده كه در آخرين روزهاى عمر مباركش در بستر بيمارى بيان كرد.
و در حديثى دارد روى منبر، در مدينه بيان فرموده(1).
حتى طبق روايتى كه دانشمند معروف اهل سنّت «ابن حجر» در كتاب «صواعق المحرقه» از پيامبر نقل مى كند مى خوانيم: پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) بعد از بيان اين حديث دست على را گرفت و بلند كرد و فرمود: «اين على با قرآن است و قرآن با على، از هم جدا نمى شوند تا در كنار كوثر بر من وارد گردند».(2)
و به اين ترتيب روشن مى شود كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) به عنوان يك اصل اساسى روى اين مسئله بارها تكيه و تأكيد داشته است، و از هر فرصتى براى بيان اين حقيقت سرنوشت ساز استفاده مى كرده تا هرگز به دست فراموشى سپرده نشود.
* * *
1. المراجعات، ص 42.
2. الصواعق المحرقه، ص 75.
[ 284 ]
محتواى حديث ثقلين
در اين جا چند نكته قابل ملاحظه است:
1- معرّفى قرآن و عترت به عنوان «دو خليفه» يا «دو چيز گرانمايه» دليل روشنى است بر اين كه مسلمانان بايد هرگز دست از اين دو برندارند، مخصوصاً با اين قيد كه در بسيارى از روايات آمده كه مى فرمايد: «اگر اين دو را رها نكنيد هرگز گمراه نخواهيد شد.» اين حقيقت به صورت مؤكّدترى ثابت مى شود.
2- قرار گرفتن قرآن در كنار عترت و عترت در كنار قرآن دليل بر اين است كه همان گونه كه قرآن هرگز دستخوش انحراف نخواهد شد، و از هر گونه خطا مصون و محفوظ است عترت و خاندان پيامبر نيز داراى مقام عصمت مى باشد.
3- در بعضى از اين روايات تصريح شده كه من در روز قيامت از شما درباره طرز رفتارتان با اين دو يادگار بزرگ بازخواست مى كنم كه ببينم عملكرد شما چگونه بوده است؟
4- بدون شك «عترت و اهل بيت» را هر گونه تفسير كنيم على(عليه السلام) از بارزترين مصداق هاى آن است، و به حكم روايات متعددى، او هرگز از قرآن جدا نشد و قرآن نيز از او جدا نگرديد.
علاوه بر اين، در روايات متعدّدى مى خوانيم كه به هنگام نزول آيه «مباهله» پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)على و فاطمه و حسن و حسين(عليهم السلام) را صدا زد و
[ 285 ]
فرمود: «اينها اهل بيت منند».(1)
5- گرچه مسائل مربوط به قيامت براى ما كه در چهار ديوار اين جهان محصور هستيم دقيقاً روشن نيست، ولى به گونه اى كه از روايات استفاده مى شود منظور از «حوض كوثر» نهر مخصوصى است در بهشت با مزاياى بسيار، كه ويژه مؤمنان راستين و مخصوص پيامبر و ائمه اهل بيت و پيروان مكتب آنهاست.
از مجموع آنچه گفتيم روشن مى شود كه مرجع امت و رهبر مسلمين بعد از پيامبر على(عليه السلام) و بعد از او نيز امامانى از اين خاندان است.
* * *
حديث سفينه نوح
از تعبيرات جالبى كه از پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) در كتاب هاى اهل سنّت و شيعه نقل شده چيزى است كه در حديث معروف «سفينه نوح» آمده است.
در اين حديث ابوذر مى گويد: پيامبر(صلى الله عليه وآله) چنين فرمود: «الا ان مثل اهل بيتى فيكم مثل سفينة نوح، من ركبها نجى و من تخلف عنها غرق!; خاندان و اهل بيت من همچون كشتى نوحند كه هر كس از آن استفاده كرد نجات يافت، و هر كس از آن جدا شد غرق شد».(2)
1. مشكوة المصابيح، ص 568 (چاپ دهلى) و رياض النفره، ج 2، ص 248 (به نقل از مسلم و ترمذى).
2. مستدرك حاكم، ج 3، ص 151.
[ 286 ]
اين حديث كه از احاديث مشهور است لزوم پيروى مردم را از على(عليه السلام)و خاندان پيامبر(صلى الله عليه وآله) بعد از رحلت آن حضرت نيز مؤكّداً بيان مى دارد.
با توجه به اين كه كشتى نوح تنها پناهگاه و وسيله نجات به هنگام وقوع آن طوفان عظيم و عالم گير بود، اين حقيقت مسلم مى شود كه امت اسلام در طوفان هايى كه بعد از پيامبر(صلى الله عليه وآله) وزيدن گرفت، تنها راهشان تمسك جستن به ذيل ولاءِ اهل بيت پيامبر(صلى الله عليه وآله) بوده و هست.
* * *
[ 287 ]
فكر كنيد و پاسخ دهيد
1- محتواى حديث ثقلين چيست؟ و چه امتيازاتى را براى اهل بيت(عليه السلام) ثابت مى كند؟
2- حديث ثقلين را چه كسانى نقل كرده اند؟
3- «ثقلين» چه معنى دارد و آيا تعبير ديگرى نيز به جاى آن در احاديث آمده است؟
4- پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) آن را در چه مواردى فرمود؟
5- حديث سفينه نوح را از نظر سند و محتوى بيان كنيد.
[ 288 ]
[ 289 ]
درس نهم: امامان دوازدهگانه
روايات ائمه اثنى عشر
بعد از اثبات امامت و خلافت بلافصل امام اميرالمؤمنين على بن ابيطالب(عليه السلام) سخن از امامت بقيه امامان به ميان مى آيد.
فشرده بحث در اين زمينه نيز چنين است:
اولا روايات متعدّدى در كتب اهل سنّت و شيعه، امروز در دست ماست كه به صورت كلّى سخن از خلافت «دوازده خليفه و امام» بعد از پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى گويد.
اين احاديث در منابع بسيار معروف اهل سنّت مانند صحيح بخارى، صحيح ترمذى، صحيح مسلم، صحيح ابى داود و مسند احمد و امثال اين كتب نقل شده است.
در كتاب «منتخب الاثر» دويست و هفتاد و يك حديث در اين زمينه نقل كرده كه قسمت قابل توجّهى از آن، از كتب علماى تسنّن و بقيّه از منابع شيعه است.
به عنوان نمونه در صحيح بخارى كه معروف ترين كتاب اهل سنّت است، چنين مى خوانيم: