تکرار آیات

شماره آیات و حروف قرآن از چیزهائی که به شدت اهتمام مسلمین به ضبط قرآن، و نگهداریش از تحریف را آشکار می سازد این است که آنان در صدد بر آمدند تا کلمات، و آیات و حروف حتی صداهای آن زبرها، زیرها، پیش ها و تشدیدها و مدهای قرآن را به شمارش در آوردند و سیوطی د

شماره آيات و حروف قرآن <?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />

از چيزهائي كه به شدت اهتمام مسلمين به ضبط قرآن، و نگهداريش از تحريف را آشكار مي سازد اين است كه آنان در صدد بر آمدند تا كلمات، و آيات و حروف حتي صداهاي آن زبرها، زيرها، پيش ها و تشديدها و مدهاي قرآن را به شمارش در آوردند و سيوطي در كتاب اتقان براي آن فصلي جداگانه آورده. مرحوم فيض كاشاني قدس سره گويد[1]  سيد حيدر فرزند علي بن حيدر؛ علوي حسيني در تفسير خود به نام المحيط الاعظم گفته است: بيشتر قارئان معتقدند همه سوره هاي قرآن يكصد و چهارده تاست، و تمامي آياتش شش هزار و ششصد و شصت و شش تا، و كلماتش هفتاد و هفت هزار و چهارصد و سي و هفت تا، و حروفش سيصد و بيست و دو هزار و ششصد و هفتاد حرف است، و زبرها آن نود و سه هزار و دويست و چهل و نه فتحه است. طبسي در تفسير سوره 76 هل اتي از مجمع البيان روايتي نقل كرده كه سندش به اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب (ع) مي رسد و آن حضرت فرموده است: از پيغمبر اكرم (ص) از ثواب قرآن پرسيدم، به ثواب هر سوره بر گونه اي كه از آسمان نازل شده بود مرا خبر داد، تا آن جا كه گفت: آنگاه پيامبر فرمود تمام قرآن 114 سوره دارد وهمه آيات آن 6236 آيه و كليه حروف قرآن 321250 حرف مي باشد، جز نيك بختان ديگر در فراگرفتن قرآن رغبت نمي كنند و قرائت آن را جز اولياء خداي مهربان ديگري عهده دار نمي شود. ابن النديم در كتاب الفهرست [2]  اختلاف مردم در آيه هاي قرآن را ذكر نموده است. گويم: افراد زيادي به شمارش حروف قرآن اقدام كردند و ديگران از آنان نقل كرده و در تأليفات خود آورده اند. از جمله: مولي احمد نراقي در كتاب خزائن [3]  شمارشگران، اندازه عدد آن را مختلف بيان كرده اند، و ترديدي نيست كه اندازه گيري امثال اين كارها بدون اختلاف نمي باشد، ولي اختلاف فقط از ناحيه شمارشگران است نه از مصحف زيرا قرآن يكي است و از نزد، يكي نازل شده و چنان كه دانستي چيزي از آن تبديل نگرديده، و حرف در آن افزوده نگشته و چيزي از آن كاسته نشده است. هدف ما از تذكر بحث شمارش سوره ها و آيات و حروف فقط آن است كه از سخت كوشي همه مسلمين در حفظ كردن كلام خدا را از كوچكترين تحريف آگاه شويم، هر چند اشتغال به پي جوئي آن فائده اي نادر و چه نيكو است كلام سخاوي كه گفته است: براي شمارش كلمات و حروف فائده اي سراغ ندارم براي آين كه آن كار اگر بهره اي داشته باشد فقط در كتابي بدرد مي خورد كه زياده و كاستي در آن ممكن مي بود و چنين كاري در قرآن امكان ندارد[4] .

[1] در كتاب وافي جلد 5، صفحه 27، چاپ ايران 1324ه.

[2] صفحه 41 مقاله اولي.

[3] صفحه 275 چاپ تهران 1380ه.

[4] اتقان، ج 1.

علت اختلاف شماره آيات در قرآنها

اما اختلاف آيه ها و سبب آن سببش همان است كه سيوطي در اتقان گفته است: مسلمين اجماع دارند قرآن داراي شش هزار آيه است آن گاه در رقمي كه افزون بر اين عدد است اختلاف كرده اند. تا اين كه گويد: و سبب اختلاف در عدد آيات اين است كه پيغبر (ص) بر سر هر آيه اي كه مي رسيد از خواندن باز مي ايستاد تا جبرئيل جاي آن را مشخص كند و هنگامي كه محل آن را مي فهميد آن را براي تمام كردن وصل مي كرد به آيه قبل، در آن هنگام شنونده گمان مي كرد فاصله اي در بين نيست. طبرسي در فن اول از ديباچه تفسير مجمع البيان در تعداد آيات قرآن و سود شناختن آن گويد: بايد دانست رقمي را كه اهل كوفه در شماره آيات گفته اند صحيح تر از اعدادي است كه ديگران گفته اند و زنجيره سندش برتري دارد چون آنان از اميرالمؤمنين علي ابن ابي طالب گرفته اند. تا اين كه گويد: فائده شناختن آيات قرآن اين است كه خواننده قرآن وقتي با انگشتان خود آنها را بشمرد ثواب بيشتري خواهد داشت، و دست و دل و زبانش با هم اشتغال به قرآن پيدا كرده اند، و بي ترديد روز بازپسين گواهي خواهند داد، زيرا همه اعضاء مورد سئوال قرار خواهند گرفت، و چون با آن كار زودتر مي توان حفظ كرد و چون خواننده از سهو ايمن نيست. عبدالله بن مسعود از پيغمبر اكرم (ص) روايت كرده است كه فرمود: قرآن را مواظبت كنيد زيرا كه آن فراري است. آن حضرت به برخي زنان فرمود: با بند انگشتان بشماريد زيرا در قيامت آنها هم مورد سئوال واقع مي شوند و از آنها بازپرسي مي شود و به سخن گفتن واداشته مي شوند. حمزة بن حبيب كه يكي از قراء سبعه است گويد: عدد، ميخهاي قرآن است كه آن را مانند چيزي كه ميخكوب شده، ثابت و استوار نگه مي دارد. بطور كلي در شمارش امثال اين امور كمتر اتفاق مي افتد كه نتيجه شمارش دو تن با هم يكي باشد، و خواننده گرامي نبايد به سبب آن اختلافات گول بخورد و گمان نبرد كه شايد مصحفها مختلف بوده اند. تعجب است از فيض كاشاني كه در كتاب وافي [1]  گفته است امروزه بين مردم شهرت دارد كه قرآن داراي شش هزار و ششصد و شصت و شش آيه است. و آنگاه روايت طبرسي را كه در مجمع البيان از پيامبر (ص) نقل كرده و در جلوتر ذكر شد آورده و سپس يكي از احتمالات در اختلاف روايت و شهرت را اختلاف مصاحف قرار داده، زيرا گفته: پس شايد آن چه بجاي مانده است نزد اهل بيت (ع) باقي باشد، و در قرآني كه اميرالمؤمنين (ع) جمع كرده موجود باشد. ليكن آن مرحوم از اين رأي برگشته و آگاهي يافته، و در مقدمه ششم از تفسيرش بنام الصافي بعد از آن كه چند روايت در مورد تحريف قرآن نقل نمود گفته است: مي گويم و بر تمامي اينها اشكالي وارد مي آيد و آن اين است كه بنابراين تقدير براي ما اعتماد بر چيزي از قرآن باقي نمي ماند. زيرا بنابراين، در هر آيه اي از قرآن احتمال مي رود دستخوش ‍ تحريف گرديده يا تغيير داده شده باشد و برخلاف آن چه خدا نازل كرده است باشد، پس براي ما در قرآن اصلا حجتي باقي نمي ماند و در نتيجه فائده امر به پيروي آن سفارش به چنگ زدن به آن و غير آنها از بين مي رود.با اين كه خداوند فرمود:

و انه لكتاب عزيز لا يأتيه الباطل بين يديه و لا من خله [2] .

و فرموده: (انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون).[3]  چگونه تحريف و تغيير به آن راه مي يابد.

[1] 274 مجلده.

[2] و هر آينه قرآن كتابي است ارجمند و گرامي و هيچ جهت باطلي از پيش و پس به آن راه نيابد؟ از جانب خداوند ستوده شده نازل گرديده.

[3] همانا ما فرستاديم قرآن را و مائيم مر آن را نگهدارندگان.

طرح ريزي قواعد دستوري علم نحو در قرآن

از جمله دلائلي كه شدت كوشش مسلمين در نگهداري و دقت نسبت به قرآن را مي رساند طرح قواعد علم نحو در آن است. ابن النديم در آغاز مقاله دوم از كتاب الفهرست گويد: بيشتر دانشمندان بر آن باورند كه علم نحو از ابوالاسود[1]  گرفته شده، و او اطلاعات خود را در اين زمينه از اميرالمؤمنين علي ابن ابيطالب بدست آورده...تا اين كه گويد: مردم درباره سببي كه ابوالاسود را واداشت تا علم نحو را طرح ريزي كند به اختلاف سخن گفته اند. ابو عبيده گويد: ابولاسود قواعد علم نحو را از علي بن ابي طالب (ع) آموخته بود و آن چه را از علي (ع) ياد گرفته بود به هيچكس ياد نمي داد، تا زياد بن ابيه به او پيام داد كه جزوه اي تنظيم كند تا براي مردم سرمشق باشد و كتاب خدا با آن فهميده شود. ابوالاسود نپذيرفت و از او خواست وي را از آن كار معذور بدارد مدتي گذشت تا اين كه ابوالاسود روزي صداي شخصي را كه قرآن مي خواند شنيد كه آيه (ان الله بريء من المشركين و رسوله).[2]  را مي خواند و لام (و رسوله) را به صداي (و رسوله) مكسور خواند.[3]  ابوالاسود گفت گمان نداشتم كار مردم به اين جا كشيده شده باشد پس به نزد زياد بن ابيه برگشت و گفت آماده ام دستور امير را اجرا كنم، فقط يك نويسنده زيرك و هوشياري در اختيار من بگذاريد كه هر چه مي گويم انجام دهد، از طايفه عبدالقيس نويسنده اي آوردند وي آن را نپسنديد، نويسنده ديگري برايش آوردند ابوالعباس مبرد گفته است نويسنده دوم هم از همان طايفه بود ابوالاسود به او گفت: فقط به دهان من نگاه كن چون هنگام تلفظ يك حرف كه جزئي از اجزاء كلمه است ديدي دهانم را گشودم بر بالاي آن حرف نقطه اي بگذارد و اگر لبانم را به هم كشيدم، و دو لب را بر يكديگر نهادم نقطه اي در جانب راست پيش از آن حرف بگذار و اگر مشاهده كردي دهان را شكسته دارم و يا لب زيرين بسوي دهان آورم نقطه اي در زير آن حرف قرار بده، پس اين است نقطه هاي ابوالاسود.

شرح: مراد از نقطه ها در آن جا اعراب و صداها است و منظور از نقطه فوق به معني فتحه و نقطه زير كسره، و نقطه جلوي روي حرف ضمه مي باشد.

[1] اسم او و پدرش ظالم بن ظالم، ظالم بن سارق، ظالم بن عمر، عمير بن ظالم ضبط شده، و از بزرگان بصره و اعيا تابعين و از خواص اميرالمومنين است و در واقعه صفين از ملازمين آن حضرت بود؛ او معروف به بخل بود و مي گفت اگر ما بخواهيم واقعا نيازمنديهاي فقرا را بر آورده و حرفهاي آنها را بشنويم يقينا فقيرتر از آنها خواهيم شد. چنانكه در متن آمده نخستين كسي است كه قرآن را اعراب گذاري نمود تا از شايعه تحريف و غلط محفوظ بماند. نقطه گذاري قرآن نيز به اهتمام دو تن از شاگردان او بنام نصر بن عاصم و بحيي بن يعمر صورت گرفته. او شاعر خوش قريحه اي بود و صاحب كشف الظنون ديواني را به وي نسبت داده است. وي در سن هشتاد و پنج سالگي در بصره سنه به طاعون كه به معني مرگ عمومي است چشم از جهان فرو بست.

[2] قطعا خدا و رسولش از عهد مشركان بيزارند.توبه.

[3] كه در اين صورت معنا غلطي فاحش مي شود، پناه به خدا: يعني خدا از گروه مشركين و از پيغمبر خود بيزار است.

سنگسار و دوراندازي پندارها و ياوه گوئيها

اگر گفته شود در بعضي كتابها چند تا از سوره ها يافت مي شود كه در قرآن ذكر نشده مانند سورة النورين كه نويسنده كتاب دبستان المذاهب آن را نقل كرده، و محدث نوري هم در كتاب فصل الخطاب و آشتياني در كتاب بحر الفوائد في شرح الفوائد[1]  آن را آورده اند. سورة الحفد و سورة الخلع و سورة الحفظ كه محدث نوري آنان را نيز در كتاب فصل الخطاب آورده و دو سوره اول را سيوطي در آغاز نوع 19 كتاب اتقان نقل كرده و سورة الولاية كه در كتاب داوري نوشته كسروي نقل شده. با اين حال چرا گفتي در قرآن 114 سوره است و چيزي از آن كاسته نشده؟! در پاسخ مي گويم: اولا نبودن آنها در قرآن دليل است بر نبودن آنها از قرآن. ثانيا اگر همانند اين كلمات موهوني كه مادر بچه مرده به آن پوزخند مي زند، و عروس از شنيدن آن به گريه مي افتد، از آيات و سوره هائي باشد كه خدا به آن بندگان خود را تحدي نمود و به مبارزه آن طلبيده است به فرموده اش: فأتوا بسورة من مثله [2]  فرموده اش: فأتوا بعشر سورة مثله [3]  فرموده اش (قل لئن اجتمعت الجن و الانس) هر آينه عربهاي بيابانگرد و باديه نشين و دانشجويان مبتدي همه شان بايد پيامبراني باشند كه به ايشان وحي مي رسد، تا چه رسد به دانشمندان. و سنجش اين سوره هاي من درآوردي ساختگي را به كتاب مقامات حريري مثلا مانند سنجيدن كاه است به خاك زردار تا چه رسد به قرآن كه حريري و پر مايه تر از او توان آن را نيافته اند كه به آوردن سوره از آن لب بجنبانند، اگر چه مانند سوره كوثر چهار آيه باشد. اين ابوالعلاء معري شاعر نابيناي، زبان عرب كه رهبر و استاد در فنون ادب و شئون كلام است و در نيكو سرودن شعر و دلچسبي نثر انگشت نماست و در علوم عربيت به او مثل زده مي شود و كتابهاي او به نامهاي لزوم مالازلزم و سقط الزند، و شرح الحماسة و نوشته هاي ديگرش گواه فضل و دانش او مي باشد. بنابر آن چه ياقوت حموئي در كتاب معجم الادبا در شرح حال او نقل كرده، اين شخص با اين فضلش در صدد معارضه با قرآن برآمد، و ما گفتار او را در معارضه قرآن مي آوريم و چنانچه تو با ديده علم و معرفت به آن بنگري برايت روشن خواهد شد كه نسبت آن گفته ها به قرآن مانند پرتو كرم شب تاب است نسبت به فروغ خورشيد درخشان. ياقوت حموي گويد: به خط عبدالله بن محمد بن سعيد بن سنان خفاجي، در كتابي كه در موضوع الصرفه نوشته بود خواندم كه در آن كتاب او پنداشته است قرآن فصاحت چنداني ندارد كه خرق عادت نموده باشد تا اين كه براي پيغمبر معجزه باشد و گمان كرده كه هر فصيح بليغي قادر است مانند آن را بياورد جز اين كه فصحا و بلغا به علت صرفه از آوردن مانند آن ناتوان اند، نه اين كه قرآن در ذات خودش ‍معجزه فصاحت باشد و اعجاز به صرفه عقيده گروهي از متكلمين و رافضه است كه از ايشان است: بشر المرسيي و مرتضي ابوالقاسم كه در كتاب تضاعيف خودش چنين گفته است: گفتار اصحاب اين راي كه گفته اند: از آن هنگام كه قرآن تحدي كرده است ديگر هيچكس نتوانست به معارضه قرآن برخيزد. گروهي از ادبا را بر آن واداشت كه بر اسلوب قرآن مطالبي تنظيم كنند چيزي كه هست عده اي كار خود را ظاهر ساختند، و گروهي آن را پنهان داشتند، و از جمله كساني كه كارش آشكار شده ابوالعلاء است كه در معارضه با قرآن چنين گفته:

 

اقسم بخالق الخيل 

و الريح الهابة بليل

 

ما بين الاشراط و مطالع سهيل 

ان الكافر لطويل الويل

 

و

 

ان العمر لمكفوف الذيل 

اتق مدارج السيل

 

و الع التوبه من قبيل 

تنج و ما اخالك بناج

 

و گفته او:

اذلت العائذة اباها و اصاب الوجدة و رباها، و الله بكرمه اجتباه اولاها الشرف بما حباها، ارسل اشمال وصباها، و لايخاف عقاباها.

شرح الفه في الصرفة گروهي پنداشته اند كه خداوند نيروهاي انساني را از معارضه قرآن باز داشته و بدين جهت از آوردن همانند قرآن ناتوانند، و اگر خدا توان افراد بشر را مهار نكرده بود مي توانستند به معارضه آن برخيزند و مانند آن را بياورند. ديگران معتقدند كه خداي تعالي افراد بشر را از معارضه باز نداشته ولكن بلاغت قرآن در چنان اوجي است كه ايشان توان فكري آوردن مانند و برابر آن را ندارند. نتيجه هر دو قول يكي است براي اين كه هر دو اتفاق دارند بر اين كه تا روز قيامت از آوردن همانندي در برابر قرآن ناتوان اند، و لو يك سوره، خواه از جهت باز داشته شدن نيروها باشد يا چيز ديگر. مقصود از مرتضي ابي القاسم شريف علم الهدي برادر شريف سيد رضي است. بر افراد شايسته وآگاه پوشيده نيست كه اگر با امثال اين كلمات كه از تر و خشك بهم بافته شده مي شد با قرآن كريم معارضه كرد خداوند بندگانش را به آن تحدي نمي كرد زيرا مردم مي توانستند به آن چه لفظ و معنا بهتر از آن باشد بياورند و همين كه تحدي كرده معلوم است كه خدا؟ عالم به اسرار است مي داند كه چنين تواني در بشر نبوده و نخواهد بود. تازه در آن سوره هائي كه جلوتر گفتم از كتاب دبستان المذاهب و كتاب فصل الخطاب آورده شده، كلماتي هست كه سروته آن با هم تناسبي ندارد كه جملات آن بر طبق قواعد نحو نمي باشد و معنائي را نمي رساند. و ما مقدار كمي از سورة النورين را نقل مي كنيم تا سبكي الفاظ و سستي بافتش بر تو روشن گردد. بعضي از آيات آن سوره فاسد و از شكل افتاده اين است:

ان الله الذي نور السموات و الارض بماشاء واصطفي الملائكه وجعل من المومنين اولئك في خلقه يفعل الله مايشاء لا اله الا هو الرحمن الرحيم.

از جمله:

مثل الذين يوفون بعهدك اني جزيتهم جنات النعيم.

از جمله:

و لقد ارسلنا موسي و هارون بما استخلف فبغوا هرون فصبرجميل فجعلنا منهم القردة و الخنازير و لعنا هم الي يوم يبعثون.

از جمله:

و لقد آتينا بك الحكم كالذين من قبلك من المرسلين وجعلنا لك منهم وصيا لعلهم يرجعون.

ببين دزد ستيزه گر چگونه بعضي جملات قرآني را به ياوگوئيهاي خود سردوزي كرده است تا كم خردان را به اشتباه اندازد و حق و باطل را به هم درآميخته تا مسلمين را بدام اندازد و آشوبي بپا كند و سبك مغزها چون كلمات پراكنده اي مانند صبر جميل و نور السموات (و الي يوم يبعثون و لعلهم يرجعون) را در آن ديده اند كه از قرآن گرفته شده آنها را پذيرفته اند تا بجائي كه قرآن چاپي را ديدم كه اين سوره در حاشيه اش نوشته شده بود و اين كار جز از قارئان گوشه نشين نادان و نوباوگاني كه با ياد گرفتن مخارج حروف حلق يقين كرده اند كه وراء آن چه را آنها مي دانند اصلا علمي وجود ندارد، از ديگري سر نمي زند، و گويا حافظ از آنها خبر داده كه گويد:

 

آه آه از دست صرافان گوهر ناشناس 

هر زمان خرمهره را با در برابر مي كنند

 

مرحوم بلاغي در تفسير خود الاء الرحمن گويد: و از جمله چيزهائي را كه به كرامت قرآن مجيد بسته اند چيزي است كه صاحب كتاب فصل الخطاب از كتاب دبستان المذاهب نقل كرده است و نسبت داده به شيعه كه آنها مي گويند سوزانيدن مصاحف سبب از بين رفتن چند سوره از قرآن شد كه در فضيلت علي و خاندانش (ع) نازل شده بود كه از جمله آنها اين سوره النورين است و كلامي را ذكر نموده كه شباهت دارد به 25 آيه، كه در لابلاي آن از جملات قرآن كريم، بر اسلوب پيراسته نمودن آن به دروغ به آن پيوند كرده و اغلاطي در آن ديده مي شود، از جمله خطاي او در سخن اين است كه گفته:

و اصطفي من الملائكه وجعل من المومنين اولئك في خلقه.

معلوم نيست از فرشته چه برگزيده شده و چه چيز از مومنين در خلقتش قرار داده شده است.

مثل الذين يوفون بعهدك اني جزيتهم جنات النعيم

اي كاش مي فهميدم آن مثلشان چيست؟ چون مثل بايد مثل داشته باشد و در اين عبارت مثلي نيست.

و لقد ارسلنا موسي و هرون بما استخلف فبغوا هرون فصبرجميل

معناي اين تعرض و غضب و غرغر كردن چيست؟ بما استخلف چه مفهومي دارد؟ و از بغوا هرون چه اراده شده؟ و ضمير مستتر در بغوا به چه كساني بر مي گردد؟ و به چه كسي دستور داده شده كه صبر جميل داشته باشد.

و لقد آتينا بك الحكم كالذي من قبلك من المرسلين و جعلنا لك منهم وصيا لعلهم يرجعون

معني (اتينابك الحكم) چيست. و ضمير در منهم و لعلهم به كه بر مي گردد آيا مرجع ضمير در قلب شاعر است و وجه مناسبت در (لعلهم يرجعون) چه مي باشد كه بعد از نقل چند جمله ديگر و ايراد بر آنها گويد: اين بود پاره اي از لغو گوئي اين شخص در اين داستان خنده آور. نويسنده فصل الخطاب از محدثيني است كه كوشش فراوان دارد كه شاذ و غير معمول و برخلاف قاعده را پي جوئي و دنبال كند، و در اين جا پنداشته است بوسيله امثال آن چه در كتاب دبستان المذاهب نقل شده است گم شده خود را بدست آورده، مع ذالك گفته است براي اين سوره اثري در كتب شيعه نيافته پس چه شگفت است از مؤلف كتاب دبستان المذاهب كه نسبت اين ادعا را به شيعه از كجا آورد و به چه مدركي به شيعيان نسبت داده و آن را در كدام كتاب ايشان يافته، مگر شدني است كه در كتابها چنين سوره اي باشد؟!

ولكن تعجبي ندارد (شنشنه اعرفها من اخزم)[4]  چه زياد تهمت هاي ناروا كه به شيعه زده اند، و مانند اين نقل دروغ را از ايشان نقل كرده اند، چنان كه در كتاب الملل و النحل شهرستاني، و مقدمه ابن خلدون و غير آنها از چيزهائي كه بعضي مردم در اين سالها نوشته اند پر است از اين افتراءها[5] .

[1] صفحه 101، چاپ تهران.

[2] بقره 2 و يونس 39.

[3] هود 16.

[4] خوي و طبيعتي است كه اخزم سراغ داريم.

[5] تفسير الاء الرحمن.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


| شناسه مطلب: 74244