تفسیر برخی واژه ها و مصطلحات

تفسیر برخی واژه ها و مصطلحات   >تعریف مصطلحات بحث >تعریف و شرح برخی واژه ها >تأویل و معنای آیات تعریف مصطلحات بحث الف) اوامر و نواهی خداوند مخالفت با برخی از اوامر و نواهی خداوند، تنها آثار دنیایی دارد، و به حیات اخروی سرایت نمی کند

تفسير برخي واژه ها و مصطلحات <?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />

 

>تعريف مصطلحات بحث

>تعريف و شرح برخي واژه ها

>تأويل و معناي آيات

تعريف مصطلحات بحث

الف) اوامر و نواهي خداوند

مخالفت با برخي از اوامر و نواهي خداوند، تنها آثار دنيايي دارد، و به حيات اخروي سرايت نمي كند، مانند اين دستور خداي متعال كه مي فرمايد: كُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا؛ بخوريد و بياشاميد و اسراف و زياده روي نكنيد.[1] .

اسراف، درگذشتن از حد و اندازه است. در هر كاري كه انسان مي كند، مانند: زياد خوردن و بسيار نوشيدنِ پاكيزه ها كه اثر مخالفت با اينگونه اوامر الهي، در همين زندگي دنيا بر انسان آشكار مي گردد، و به آخرت وي نمي رسد. اينگونه اوامر و نواهي را، «امر و نهي ارشادي» گويند.

نوع ديگر «امر و نهي» آن است كه فعلِ خواسته شده «واجب» و الزامي، و ترك آن «حرام» است. و نيز، انجام فعلِ نهي شده، «حرام» مي باشد. اينگونه «اوامر و نواهي» است كه آثار مخالفت با آنها به روز قيامت كشيده شده و سبب عذاب انسان مي گردد، و آنها را «امر و نهي مولوي» نامند.

ب) ترك اولي

برخي اعمالي كه انسان انجام مي دهد به گونه اي است كه اگر ضد آن را انجام دهد، بهتر است. ترك اين بهتر را «ترك اولي» نامند. دو نمونه از «ترك اولاي» انبياء(ع) را كه در قرآن كريم آمده، به زودي نشان خواهيم داد.

ج) معصيت

«معصيت» نافرماني، خروج از طاعت و انجام ندادن امر و فرمان است.

واژه «أمر» در تركيب جمله و كلام، گاهي با يكي از مشتقات معصيت مي آيد. مانند:

1. سخن موسي(ع) به آنكه قصد همراهي اش را داشت (خضر(ع كه به وي گفت:

سَتَجِدُني إِنْ شاءَ اللَّهُ صابِراً وَ لا أَعْصي لَكَ أَمْرا؛[2] .

به زودي اگر خدا بخواهد - مرا صابر و شكيبا مي يابي و هيچ «امر» تو را عصيان و نافرماني نكنم.

2. در معرفي فرشتگان مأمور بر جهنم مي فرمايد:

عَلَيْها مَلائِكَه غِلاظٌ شِدادٌ لا يَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُون؛[3] .

موكلان بر جهنم فرشتگاني خشن و سخت گيرند كه هرگز خدا را در آنچه «امر»شان فرموده «عصيان» نكنند، و هر چه را مأمور شدند انجام دهند.

در برخي موارد زير، واژه «امر» به خاطر وضوح معني در كلام نمي آيد. مانند: فعصي آدم ربه؛ آدم پروردگارش را عصيان كرد. يعني آدم «امر»[4] . پروردگارش را عصيان كرد.

گاهي نيز، نام آنكه «امر»ش «عصيان» شده، ذكر نشده. مانند آنچه در داستان فرعون در سوره نازعات فرموده: فكذب و عصي؛ پس تكذيب كرد و عصيان نمود.[5] .

د) ذنب

حقيقت ذنب، دنباله و پي آمد اعمال است؛ پي آمدي كه در آينده به انسان مي رسد. اين پي آمد گاهي ويژه اعمال دنيايي است، اعمالي كه انسان را در تيررس كساني قرار مي دهد كه توان زيان رساندن بر او را دارند. چنانكه در حكايت سخن موسي(ع) در مناجات با پروردگارش در سوره شعرا فرموده:

وَ إِذْ نادي رَبُّكَ مُوسي أَنِ ائْتِ الْقَوْمَ الظَّالِمين- قَوْمَ فِرْعَوْنَ أَ لا يَتَّقُون- قالَ رَبِّ إِنِّي أَخافُ أَنْ يُكَذِّبُونِ- وَ يَضيقُ صَدْري وَ لا يَنْطَلِقُ لِساني فَأَرْسِلْ إِلي هارُونَ- وَ لَهُمْ عَلَيَّ ذَنْبٌ فَأَخافُ أَنْ يَقْتُلُونِ- قالَ كَلاَّ فَاذْهَبا بِ آياتِنا إِنَّا مَعَكُمْ مُسْتَمِعُونَ؛[6] .

و هنگامي كه پروردگارت به موسي فرمود: به سوي آن قوم ستمكار برو- قوم فرعون، آيا پرهيز نمي كنند- گفت: پروردگارا! من مي ترسم تكذيبم كنند- سينه ام تنگ و زبانم نارساست، اين رسالت را به هارون واگذار- و آنان را بر من «ذنب» و پي آمدي است كه مي ترسم (به خاطر آن) مرا بكشند- فرمود: نه چنان است! هر دو نفر برويد، با آيات و نشانه هاي ما، ما با شماييم و مي شنويم.

فعل (و ذنب) موسي(ع) كشتن آن مرد قبطي بود كه داستان آن در آيات سوره قصص چنين است:

وَ دَخَلَ الْمَدينَه عَلي حينِ غَفْلَه مِنْ أَهْلِها فَوَجَدَ فيها رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلانِ هذا مِنْ شيعَتِهِ وَ هذا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغاثَهُ الَّذي مِنْ شيعَتِهِ عَلَي الَّذي مِنْ عَدُوِّهِ فَوَكَزَهُ مُوسي فَقَضي عَلَيْهِ قالَ هذا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبين- قالَ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسي فَاغْفِرْ لي فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحيم- قالَ رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهيراً لِلْمُجْرِمينَ- فَأَصْبَحَ فِي الْمَدينَه خائِفاً يَتَرَقَّبُ فَإِذَا الَّذِي اسْتَنْصَرَهُ بِالْأَمْسِ يَسْتَصْرِخُهُ قالَ لَهُ مُوسي إِنَّكَ لَغَوِيٌّ مُبين- فَلَمَّا أَنْ أَرادَ أَنْ يَبْطِشَ بِالَّذي هُوَ عَدُوٌّ لَهُما قالَ يا مُوسي أَ تُريدُ أَنْ تَقْتُلَني كَما قَتَلْتَ نَفْساً بِالْأَمْسِ إِنْ تُريدُ إِلاَّ أَنْ تَكُونَ جَبَّاراً فِي الْأَرْضِ وَ ما تُريدُ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْمُصْلِحينَ- وَ جاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَي الْمَدينَه يَسْعي قالَ يا مُوسي إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ فَاخْرُجْ إِنِّي لَكَ مِنَ النَّاصِحين- فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً يَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّني مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمينَ؛[7] .

و(موسي) روزي بدون اطلاع وارد شهر شد و دو مرد را در حال نزاع ديد، يكي هوادار وي و ديگري دشمن وي. آنكه هوادارش بود موسي را بر عليه دشمنش به ياري طلبيد. موسي مشتي بر او نواخت و هلاكش نمود. گفت: اين از عمل شيطان است كه او دشمن گمراه كننده آشكار است- گفت: پروردگارا! من بر خود ستم كردم پس بر من بپوشان و خداوند برايش پوشانيد كه او پوشاننده بخشايشگر است- گفت: پروردگارا! به خاطر نعمتي كه ارزاني ام داشتي هرگز پشتيبان ستمكاران نخواهم شد- پس، در شهر بيمناك و مراقب بود كه ديد آنكه ديروز بياريش خواسته بود (باز هم) از وي مدد مي جويد! موسي به او گفت: به راستي كه تو آشكارا گمراهي- و چون خواست تا بر آنكه دشمن هردوشان بود يورش برد، گفت: اي موسي! تو مي خواهي مرا بكشي، همان گونه كه ديروز يك نفر را كشتي؟ تو قصد آن داري كه در زمين ستمكاري كني و نمي خواهي از اصلاحگران باشي- (در اين حال بودند كه) مردي شتابان از انتهاي شهر آمد و گفت: اي موسي! سردمداران در حال مشورت براي كشتن تو هستند، بيرون برو كه من از خيرخواهان تو هستم- پس، در حال بيم و انتظار از شهر بيرون شد و گفت: پروردگارا! مرا از اين قوم ستمگر رهايي بخش.

باري، فعل موسي(ع)، يعني كشتن آن شخص قبطي، «پي آمد» دنيايي داشت كه آن هم مشورت فرعونيان براي كشتن وي بود.

اما تبعات و پي آمدهاي اوامر و نواهي «مولويِ» خداوند غالبا در عالم آخرت به انسان مي رسد. گاهي نيز، در دنيا و آخرت هر دوست كه آن، گناه گستاخانه بنده در برابر پروردگار خويش است.

[1] سوره اعراف، آيه 31.

[2] سوره كهف، آيه 69.

[3] سوره تحريم، آيه 7.

[4] سوره طه، آيه 121.

[5] سوره نازعات، آيه 2-43.

[6] سوره شعراء، آيات 10 - 15.

[7] سوره قصص، آيات 15 - 21.

تعريف و شرح برخي واژه ها

الف) ذا الأيد: قدرتمند، توانا.

ب) أوّاب: توّاب، بازگشت كننده از خطا و گناه.

ج) لا تشطط: ستم مكن، منحرف مشو.

د) أكفلنيها: به من واگذارش كن، تحت كفالت من قرارش ده.

ه) عزَّني في الخطاب: در سخن با من درشتي مي كند.

و) الخُلطاء: دوستان، معاشران، شريكان.

ز) ظَنَّ: پنداشت، گمان كرد، يقين نمود. ظن چيزي است كه از دلايل و نشانه ها به دست مي آيد و گاهي به درجه يقين مي رسد. مانند: و ظنّ داود أنما فتنّاه؛ داود يقين كرد كه ما او را امتحان كرديم.

ح) فَتَنّاه: امتحانش كرديم. فتنه، يعني امتحان.

ط) خَرَّ: به رو درافتاد، از بالا سقوط كرد، ناگهان به ركوع يا سجده درآمد.

ي) أنابَ: رجوع كرد، بازگشت، از گناه توبه كرد.

ك) غفرنا: پوشانديم، غفر اللَّه ذنوبه، يعني خداوند گناهان او را پوشانيد و مستور نمود، يعني آثار دنيايي و آخرتي آن را محو كرد.

ل) زُلفي: قرب و منزلت و نزديكي.

م) مآب: بازگشتگاه، محل مراجعت.

ن) خليفه: جانشين (و خليفه خدا در زمين، جانشين خدا در آن است) و آنچه گفته شده كه مقصود از «خليفه اللَّه» در قرآن كريم، نوع انسان است، صحيح نيست. بلكه «خليفه اللَّه» در روي زمين تنها همان امام منصوب است كه خداوند او را براي هدايت مردم و قضاوت در ميان آنان برگزيده است. اين معني در سخن خداي متعال به داود(ع) آشكار است: يا داود انا جعلناك خليفه في الأرض فاحكم بين الناس بالحق؛ اي داود! ما تو را خليفه و جانشين در روي زمين قرار داديم. پس، ميان مردم به حق قضاوت كن.

س) الخِيَرَه: ترجيح دادن، حق گزينش، بهترگزيني.

ع) وَطَرَ: نياز، اهتمام. قَضي وَطَرَه: نيازش را برآورد به او دست يافت.

ف) أدعياؤهم: فرزندخوانده هاشان، مفرد آن مي شود: الدعي، يعني كسي كه به قومي منسوب مي گردد و از آنان نيست. بارزترين مصداق آن، «فرزندخوانده» است.

ص) سنه اللَّه: نظام الهي، حكم خداوشريعتي كه بر پيامبران پيشين فرستاده است.

ق) قدراً مقدوراً: تدبير به اندازه.

ر) جُذاذاً: قطعه قطعه، شكسته شده.

ش) فتي: جوان نورسيده، جوان بانشاط. مرد كامل، و نيز به غلام و كنيز از روي محبت «فتي» گويند.

ت) نَكَسُوا: سرشكسته شدند، سرافكنده شدند.

ض) السقايه: ظرف آب خوردن، پيمانه.

ظ) ألعير: كاروان و كاروانيان.

غ) صُواع: همان «سقايه» قبلي است، پيمانه.

خ) زعيم: ضامن، كفيل.

تأويل و معناي آيات

در بيان تأويل و معناي آيات، ابتدا تأويل و معناي برخي موارد را،متناسب بامعناي لغوي بيان مي داريم و سپس به روايات امامان اهل البيت(ع) در اين باره مي پردازيم.

تأويل و معناي آيات گذشته براساس معناي واژه ها در لغت عرب

الف) داستان ابراهيم(ع) و شكستن بتها

ابراهيم(ع) كه پس از شكستن بتها گفت: بل فعله كبيرهم هذا؛ بلكه بزرگشان اين چنين كرده، آن حضرت «توريه» فرمود و سخن را مشروط و دو پهلو بيان داشت تا آنان را به خود آورد، و لذا به دنبال آن فرمود: فَاسْئَلُوهُم إنْ كانُوا يَنْطِقُون؛ از خودشان بپرسيد اگر سخن مي گويند، يعني: اگر سخن مي گويند، بزرگشان چنين كرده است! و اين از پاسخ بت پرستان به ابراهيم(ع) دانسته مي شود كه گفتند:لَقَدْ عَلِمْتَ ما هؤُلاءِ يَنْطِقُون؛ تو خود مي داني كه اينها سخن نمي گويند[1] .

ب) داستان يوسف و برادران

اينكه مأموران يوسف(ع) به برادرانش گفتند: أَيَّتُهَا الْعيرُ إِنَّكُمْ لَسارِقُون؛ اي كاروانيان شما سارقانيد! اين سخني درست (اما با توريه) بود، زيرا آنان - در گذشته - يوسف را از پدرش دزديده بودند.

اما درباره «پيمانه» شاه نيز گفتند: نَفْقِدُ صُواعَ الْمَلِك؛ پيمانه شاه را گم كرده ايم، و نگفتند: پيمانه شاه سرقت شده كه در اين سخن نيز «توريه» شده است.[2] .

ج) داستان رسول خدا(ص) پس از فتح

خداوند سبحان در سوره فتح فرموده:

إِنَّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبيناً- لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ وَ يُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَ يَهْدِيَكَ صِراطاً مُسْتَقيما- وَ يَنْصُرَكَ اللَّهُ نَصْراً عَزيزا؛[3] .

ما تو را فتح و پيروزي روشن داديم- تا خداوند تبعات و پي آمدهاي گذشته و آينده ات را بر تو بپوشاند، و نعمتش را بر تو تمام گرداند، و به راه راست هدايتت نمايد- و خداوند ياريت مي كند، ياري شكست ناپذير.

شرح و تفسير واژه ها

الف) فَتَحْنا: گشوديم. مراد از فتح در اينجا، صلح حديبيه است. خداوند از آن رو فتح و فيروزي اش فرموده، كه عزت و شوكت مشركان قريش را درهم شكست، و قدرت دشمني با رسول خدا(ص) و آماده كردن سپاه را از آنان گرفت، و راه ورود پيامبر(ص) به مكه را گشود و آن را فتح كرد.

ب) لِيَغْفر: تا بپوشاند. غفران: پوشاندن.

ج) ذنبك: دنباله و پي آمد كارت. راغب اصفهاني گويد: «ذنب» در اصل، گرفتن دنباله و ذنب هر چيز است. «أذنبته» يعني: دنبال او را گرفتم. كاربرد اين واژه در كارهايي است كه آينده وخيم و ناهنجار دارند. جمع «ذنب»[4]  ذنوب است.

تأويل و معناي آيه براساس معناي لغوي

از جمله اخبار «صلح حديبيه»، روايت مغازي واقدي است كه فشرده آن چنين است:

...و عمر به سوي رسول خدا(ص) خيز برداشت و گفت: آيا ما مسلمان نيستيم؟ فرمود: «چرا.» گفت: پس چرا در دينمان به پستي و زبوني تن دهيم؟ رسول خدا(ص) فرمود: «من بنده خدا و فرستاده او هستم و هرگز نافرماني اش نكنم و هرگز ضايعم نكند.» و عمر پيوسته رسول خدا(ص) را پاسخ مي گفت. سپس با ابوبكر و ابوعبيده -در اين باره به گفتگو پرداخت و آنها پاسخش داده و نظرش را رد كردند. عمر خود در اين باره گويد: در آن روز چيزي از شك و ترديد بر من وارد شد، و به گونه اي به پيامبر بازگشتم كه هرگز بمانند آن نكرده بودم... تا آخر روايت.[5] .

اين سوره نازل شد واعلام داشت كه صلح حديبيه براي رسول خدا(ص) ومسلمانان عين فتح و فيروزي است، و آنچه را كه مشركان پي آمد و دنباله كارهاي پيامبر(ص) و گناه او به شمار آورده اند، يعني: سفيه خواندن آنها و كوبيدن بتهايشان در مكه، و كشتن آنها در جنگ بدر و احد و... خداوند به وسيله اين صلحِ فتح آور، همه را پوشاند. و جمله: ما تقدّم من ذنبك و ما تأخّر در اين سوره از جهت معني به مانند جمله: و لهم عليَّ ذنب و اخاف ان يقتلون در سوره شعراست. يعني: ذنب و گناه و پي آمد كار به نظر مشركان و فرعونيان، و نه ذنب و گناه حقيقي و واقعي. بنابراين، گناه پيامبر(ص) در برابر قومش، همانند گناه موسي در برابر قبطيان مصر بود.

به همين مقدار از بيان تأويل و معناي آيات، بنابر معناي لغوي آن، بسنده مي كنيم و در بخش بعدي - به ياري خدا - تأويل و معناي آيات در روايات را مي آوريم.

تأويل و معناي آيات در روايات امامان اهل بيت(ع)

شيخ صدوق روايت كند كه: مأمون عباسي متكلمان اسلامي و ساير اديان از يهود و نصاري و مجوس و صابئين را نزد امام رضا(ع) گرد هم آورد. علي بن جهم از متكلمان اسلامي كه در بين آنان بود از امام رضا(ع) پرسيد: اي زاده پيامبر! آيا شما قائل به عصمت انبياييد؟ فرمود: آري. گفت: پس با اين سخن خداي متعال چه مي كنيد كه فرموده: وَ عَصي آدَمُ رَبَّه، و نيز اينكه فرموده: وَ ذَاالنُّونَ إذْ ذَهَبَ مُغاضباً فَظَنَّ أَن لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْه، و اينكه درباره يوسف فرموده: و لقد همّت به و همّ بها، و اينكه درباره داود فرموده: وَ ظَنَّ داوُد أنَّما فَتَنّاه، و اينكه درباره پيامبرش محمد(ص) فرموده: وَ تُخفي في نَفسكَ مَا اللَّهُ مُبْديهِ وَ تَخْشَي النّاسَ وَ اللَّهُ أَحقُّ أَن تَخْشاه؟

امام(ع) به او فرمود: «واي بر تو اي علي! از خدا بترس و زشتيها را به انبياي الهي نسبت مده، و كتاب خدا را به رأي خود تأويل و معني مكن كه خداي عزوجل مي فرمايد: وَ ما يَعْلَمُ تَأْويلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ؛ تأويل و معناي آن را جز خدا و راسخان در علم نمي دانند.

اما سخن خداي عزوجل درباره آدم: وعصي آدم ربه فغوي، پس بدان كه خداي سبحان آدم را آفريد تا حجت و جانشين او در زمين و آباديهاي آن باشد. خداوند او را براي بهشت نيافريده بود. و نافرماني آدم در بهشت بود نه در زمين. (در بهشت بود) تا مقدرات الهي به انجام رسد. پس، هنگامي كه به زمين فرود آمد و با گزينش الهي حجت و جانشين خدا شد، معصوم گرديد كه خداوند فرموده: إِنَّ اللَّهَ اصْطَفي آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَي الْعالَمينَ؛ خداوند، آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان برگزيد.

و اما سخن خداي عزوجل (درباره يونس(ع: «وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ؛ و يونس هنگامي كه خشمگين رفت و بر اين باور بود كه هرگز در تنگنايش نمي گذاريم»، يونس، بر اين باور بود كه خداوند روزي اش را در تنگنا قرار نمي دهد. آيا سخن خداي عزوجل را نشنيده اي كه مي فرمايد: وَ أمّا إذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَيْه رِزْقَه؛ اما هرگاه انسان را امتحان كند و روزي اش را در تنگنا قرار دهد. يعني، او را در مضيقه بگذارد، و اگر يونس پنداشته بود كه خداوند، قادر و تواناي بر او نيست كه يقيناً كافر شده بود!

اما سخن خداي عزوجل درباره يوسف: «وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها؛ آن زن قصد يوسف كرد و او قصد وي»، يعني: آن زن قصد گناه كرد و يوسف قصد كشتن وي - اگر مجبورش مي كرد - كه بر گناه بزرگي وادارش كرده بود. پس، خداوند كشتن و فحشاء را از يوسف دور گردانيد. چنانكه فرموده: لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاء؛ تا بدي و فحشاء را از او دور گردانيم. سوء، يعني: كشتن. و فحشاء، يعني: زنا.

و اما داود، اصحاب شما درباره او چه مي گويند؟

علي بن جهم گفت: مي گويند: داود در محراب خود نماز مي گزارد كه ابليس به شكل زيباترين پرندگان خود را به او نماياند. او نمازش را شكست و برخاست تا آن پرنده را بگيرد. پرنده به داخل خانه رفت. او به دنبالش برون شد. پرنده به پشت بام پريد. او در طلبش بالا رفت. پرنده در خانه اوريا بن حنان فرود آمد. داود پرنده را مي پاييد كه ناگهان ديد همسر اوريا خود را مي شويد. او را كه ديد خواستارش شد. اوريا را پيش تر به برخي از جنگها فرستاده بود. پس، به فرمانده اش نوشت كه اوريا را در خط مقدم جبهه قرار بده. اوريا به خط مقدم رفت و بر مشركان پيروز شد و اين بر داود گران آمد. دوباره نوشت كه او را پيشاروي «تابوت» قرار بده، اوريا - كه رحمت خدا بر او باد - كشته شد و داود همسرش را به عقد خود درآورد.

امام رضا(ع)، ناگهان تپانچه بر صورت خويش زد و فرمود: «انّا لله و انّا اليه راجعون؛ به راستي كه پيامبري از پيامبران الهي را ابتدا به سبك شمردن نمازش نسبت داديد تا به دنبال كبوتر افتاد، سپس به فحشاء، و پس از آن به قتل و كشتن!»

گفت: اي زاده رسول خدا! پس خطاي او چه بود؟

فرمود: «واي بر تو! داود، تنها پنداشت كه خداي عزوجل مخلوقي داناتر از او نيافريده است. خداوند نيز آن دو فرشته را برانگيخت تا بر بالاي محراب رفتند و گفتند: حَضْمان بَغَي بَعْضُنا عَلي بَعْض فَأَحْكُم بَيْنَنَا بِالحَقِّ وَ لا تُشْطِطْ وَ اهْدِنا إلي سَواءِالصِّراطِ. إنَّ هَذا أَخي لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَه وَلِيَ نَعْجَه واحِده فَقالَ اَكْفِلَيْنَها وَ عَزَّني فِي الخِطاب؛ ما دو شاكي هستيم كه يكي از ما بر ديگري ستم كرده، پس در ميان ما به حق داوري كن و منحرف مشو، و ما را به راه راست هدايت كن. اين برادر من است كه نود و نه ميش دارد و من يكي بيش ندارم. مي گويد: آن را هم در اختيار من بگذار و در سخن با من درشتي مي كند.» داود بر عليه متشاكي شتاب كرد و گفت: «لَقَدْ ظَلَمَكَ بِسُؤالِ نَعْجَتِكَ الي نِعاجِهِ؛ او با درخواست افزودن ميش تو بر ميشهايش، بر تو ستم كرده است!»

او از شاكي دليل نخواست، و به متشاكي توجه ننمود و نپرسيد: پاسخ تو چيست؟ و اين خطاي داوري او بود، نه آنچه شما به سوي آن رفته ايد. آيا سخن خداي عزوجل را نمي شنوي كه مي فرمايد: يا داوُدُ إنّا جَعَلْناكَ خَليفَه فِي الأَرْض فَاحْكُمْ بَينَ النّاسِ بِالحَقّ؛ اي داود ما تو را خليفه اي در زمين قرار داديم. پس در ميان مردم، به حق داوري كن.»

(راوي گويد:) گفتم: اي زاده رسول خدا! پس داستان او با اوريا چيست؟ فرمود: «زن در دوران داود اگر شوهرش مي مرد يا كشته مي شد، پس از او هرگز ازدواج نمي كرد، و اولين كسي كه خداوند عزوجل، ازدواج با زنِ شوهر از دست داده را براي او روا دانست، داود بود...»[6] .

در داستان داود(ع)، روايت ديگري از اميرالمؤمنين علي(ع) است كه فرموده: «اگر فردي را پيش من آوردند كه بگويد داود(ع) با همسر اوريا ازدواج كرده، دو حد بر او جاري مي كنم: حدي براي نبوت و حدي براي اسلام.»[7]  يعني: اگر كسي بگويد داود پيش از شهادت اوريا با همسر او ازدواج كرده است.

در روايت ديگري است: «هر كس داستان داود را، بدان گونه كه قصه پردازان روايت مي كنند، روايت كند، يكصد و شصت تازيانه بر او مي زنم. (حد قذف هشتاد تازيانه است).

و در روايت ديگري است: «اين حد افترا بر انبياست.»[8]

صدوق همانند روايت اول را از امام صادق(ع) نيز، روايت كرده است.

اگر گفته شود، آنچه شما آورديد با آنچه در تفسير منسوب به قمي آمده، معارض است. فشرده روايت تفسير منسوب به قمي چنين است: «داود(ع) در محرابش نماز مي گزارد كه پرنده اي فرارويش قرار گرفت و چون برخاست تا آن را بگيرد، پرنده پر زد و بر ديوار ميان داود و اوريا نشست - داود او را پي فرماني فرستاده بود - داود از ديوار بالا رفت تا آن را بگيرد كه ديد زني نشسته خود را مي شويد. زن كه او را ديد موهايش را پراكند و بدنش را با آنها پوشانيد. داود شيفته او شد و به محراب خويش بازگشت و به فرمانده اش نوشت به كجا و كجا حركت كند و «تابوت» رابين خود ودشمن قرار دهد و اوريا را پيشاروي تابوت فرستد. او چنين كرد و وي كشته شد و...»[9] .

مي گوييم: «راوي اين روايت، روايات متعدد وارد در تفسير آيات در مكتب خلفا راگردهم آورده، و از پندار خود نيز چيزي بر آن افزوده، سپس آن را از قول امام صادق(ع) روايت كرده است.

ما متن اين روايت را - بدون اشاره به سند آن - مورد بررسي قرار داده و مي گوييم: درباره داستان اورياي مذكور، خبر ويژه اي از امام صادق(ع) رسيده كه وقتي راوي از او مي پرسد:

نظر شما در آنچه مردم درباره داود و همسر اوريا مي گويند چيست؟

امام مي فرمايد: «اين چيزي است كه عامه ساخته اند.»[10] .

امام صادق(ع) در اين حديث با صراحت مي فرمايد: منشأ سخن مردم درباره داود و بيوه اوريا، «عامه» يعني پيروان مكتب خلفا هستند.

پس، اين سخن يقيناً از سوي آنها به كتب حديثي مكتب اهل بيت(ع) سرايت كرده است، و ما اينگونه روايات را «روايات منتقله» ناميده ايم، يعني رواياتي كه از مكتب خلفا به مكتب اهل بيت منتقل شده است.[11] .

و اگر مصدر و ريشه اين روايت را در كتابهاي تاريخ و تفسير مكتب خلفا بجوييم، درمي يابيم كه، راويان اين روايت آن را از رسول خدا(ص) روايت نكرده اند، و نگفته اند كه رسول خدا(ص) آن را گفته است؛ مگر يك روايت كه سيوطي در تفسير آيه از يزيد رقاشي از انس روايت كرده، و ما پيش تر، در همين بحثها بطلان آن را روشن كرديم.

نتيجه آنكه:

در داستان زيد و زينب، رسول خدا(ص) با شوهر دادن زينب به زيد، قانون «همتايي نَسَبي» جاهلي را، با قانون «همتايي اسلامي» درهم شكست، و پس از اين پيروزي بزرگ، خداوند متعال او را فرمان داد تا - با زينب مطلّقه زيد - ازدواج كند و قانون «پسرخواندگي» شناخته شده جاهلي را نيز، درهم بشكند و آن را به قانون اسلامي بدل نمايد - همان گونه كه داود(ع) با بيوه اوريا ازدواج كرد (و ممنوعيت ازدواج با زنان شوهر از دست داده را درهم شكست). همه انبياء(ع) در اجراي احكام اسلامي چنين مي كنند. رسول خدا(ص) در ابطال قانون «ربا» و قانون «خون خواهي» اهل جاهليت نيز، چنين كرد و در حجه الوداع، «ربا» و سود پولهاي عمويش عباس را باطل شده، و خون پسرعمويش را مهدور، اعلام داشت.[12] .

اين، حقيقت ازدواج نبي خدا داود(ع) با بيوه اوريا و ازدواج خاتم انبياء(ص) با مطلّقه پسرخوانده اش زيد است. ولي گسترش «روايات اسرائيلي» در تأويل و معناي «قصص انبيا»ي پيشين، و گسترش «روايات ساختگي» در كتابهاي تفسير و برخي ديگر از مصادر اسلامي، حق و باطل را درهم آميخته، و حق را از ديد پژوهشگران مستور داشته است. اين روايات در جوامع اسلامي از آن رو رواج و شهرت يافت كه براي فرو رفتن برخي افراد سلطه حاكم در شهوت جنسي توجيه مناسبي در خود داشت. چنانكه صدور گناهان از امثال يزيد بن معاويه و اشباه وي از خلفاي مرواني و همتايانشان، انگيزه آن شد تا «عامه» به انبياء و رسولان الهي(ع) نيز، نسبت گناه و معصيت داده و از ايشان سلب عصمت نمايند، و اين آيات را درباره آنان به گونه اي تأويل و معني نمايند كه هر گونه نقد و ايراد را از برخي خلفا دور سازد.

[1] سوره انبياء، آيات 63 و 65.

[2] مراجعه كنيد: تفسير مجمع البيان، ج 3، ص 252، در تفسير اين آيات.

[3] سوره فتح، آيات 1 - 4.

[4] مفردات راغب، ماده ذنب.

[5] مغازي واقدي، ج 1، ص 606 و 607، كه ما فشرده آن را آورديم.

[6] بحار، ج 11، ص 73، به نقل از امالي صدوق، ص 92-90 و عيون اخبار الرضا، ص 108.

[7] تفسير مجمع البيان و نور الثقلين در تفسير آيه، و تنزيه الأنبياء سيد مرتضي، ص 92.

[8] تفسير خازن و فخر رازي و نور الثقلين در تفسير آيه.

[9] بحار، ج 14، ص 23-20، به نقل از تفسير قمي. و التتمه في كتاب الاسرائيليات و اثرها في كتب التفسير، ص 233، چاپ اول، بيروت.

[10] بحار، ج 14، ص 200.

[11] به بحث روايات منتقله در كتاب ما، القران الكريم و روايات المدرستين، ج 2 مراجعه نماييد.

[12] در سيره ابن هشام، ج 4، ص 175، چاپ مصر روايت كند كه: رسول خدا(ص) در خطبه اش در حجه الوداع فرمود:...و هر گونه ربايي برداشته شد، و سرمايه هاي شما از آنِ شماست، نه ستم كنيد و نه ستم شويد. خداوند فرموده هيچ گونه ربايي نباشد، و رباي عباس بن عبدالمطلب، همه اش برداشته و باطل است، و هرگونه خوني كه در جاهليت ريخته شده، هَدَر است، و اولين خوني كه از شما برمي دارم، خون پسر ربيعه بن حرث بن عبدالمطلب است - وي در قبيله بني ليث شير مي خورد كه قبيله هذيل او را كشتند - و او اولين كس است كه براي هدر شمردن خونهاي جاهليت، از وي شروع مي كنم.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


| شناسه مطلب: 74317