پی ریزی سقیفه در زمان حیات پیامبر اکرم

پی ریزی سقیفه در زمان حیات پیامبر اکرم برای بررسی نحوه پی ریزی سقیفه در زمان حیات پیامبر(ص) باید آیات زیر را مورد بررسی قرار دهیم. خداوند متعال در آیات اولیه سوره تحریم می فرماید: [یا أَیهَا النَّبِیُّ لِمَ تُحَرِّمُ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَک تَبْتَغِی

پي ريزي سقيفه در زمان حيات پيامبر اكرم <?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />

براي بررسي نحوه پي ريزي سقيفه در زمان حيات پيامبر(ص) بايد آيات زير را مورد بررسي قرار دهيم.

خداوند متعال در آيات اوليه سوره تحريم مي فرمايد:

[يا أَيهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَك تَبْتَغِي مَرْضَاه أَزْوَاجِك وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ قَدْ فَرَضَ اللَّهُ لَكمْ تَحِلَّه أَيمَانِكمْ وَاللَّهُ مَوْلَاكمْ وَهُوَ الْعَلِيمُ الْحَكيمُ وَإِذْ أَسَرَّ النَّبِيُّ إِلَي بَعْضِ أَزْوَاجِهِ حَدِيثاً فَلَمَّا نَبَّأَتْ بِهِ وَأَظْهَرَهُ اللَّهُ عَلَيهِ عَرَّفَ بَعْضَهُ وَأَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ فَلَمَّا نَبَّأَهَا بِهِ قَالَتْ مَنْ أَنْبَأَك هَذَا قَالَ نَبَّأَنِي الْعَلِيمُ الْخَبِيرُ إِنْ تَتُوبَا إِلَي اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكمَا وَإِنْ تَظَاهَرَا عَلَيهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلَاهُ وَجِبْرِيلُ وَصَالِحُ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمَلَائِكه بَعْدَ ذَلِك ظَهِيرٌ]

اي پيامبر، براي چه بر خود حرام كردي آنچه را كه خداوند بر تو حلال كرده بود؟ براي جلب رضايت همسرانت؟ و خداوند آمرزنده و رحيم است. خداوند راه گشودن سوگندهايتان را معين ساخت؛ و خداوند مولاي شماست و او دانا و حكيم است.

آنگاه كه پيامبر رازي را با بعضي از زنان خويش در ميان نهاد، آن زن آن راز را به ديگري باز گفت. پس خداوند، پيامبر را از اين امر آگاه ساخت. پيامبر نيز بخشي از آن (راز) را بيان كرد و بخشي را بيان نكرد. آن زن به پيامبر گفت: چه كسي تو را از اين آگاه ساخت؟ فرمود: خداوند دانا مرا خبر كرد. اي دو زن، به سوي خدا توبه كنيد كه دل شما از حق برگشته است و اگر عليه پيامبر پشت به پشت هم دهيد، همانا خداوند مولاي اوست و جبرئيل و ديگر فرشتگان و مرد صالح از مؤمنان، پشتيبان اويند.

>شأن نزول آيات

>قرآن با دو گونه وحي بر پيامبر نازل مي شده است

شأن نزول آيات

در اين آيات سه امر بيان شده است:

الف: تحريم پيامبر اكرم (ص) بر خود آنچه را كه خدا بر او حلال فرموده بود براي رضاي همسرانش، و اين كه خداوند راه گشودن سوگندها را بيان فرموده است.

ب: خبر دادن پيامبر (ص) رازي را به يكي از همسرانش و خبر دادن آن زن، آن راز را به ديگري و آگاه نمودن باري تعالي، پيامبر (ص) را از افشاي راز.

ج: تهديد باري تعالي آن دو همسر پيامبر (ص) را،... تا آخر سوره.

در اين آيات بيان نشده كه پيامبر (ص)، براي رضاي همسرش، چه حلالي را بر خود حرام كرده و چه رازي را آن همسر پيامبر (ص) افشا نموده و پس از آن چه شده است كه خداوند چنان عبارات تهديد آميزي مي فرمايد.

شايسته است يادآور شويم كه باري تعالي مي فرمايد: [وَاَنْزَلْنا اِلَيك الذِّكرَ لِتُبَينَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ اِلَيهِم] النحل 44: ما قرآن را بر تو نازل كرديم تا شما براي مردم بيان كني آنچه را كه براي ايشان نازل شده است

قرآن با دو گونه وحي بر پيامبر نازل مي شده است

1) وحي قرآني، كه همان نصّ قرآن است، كه از زمان پيامبر(ص) تا به امروز در دسترس همه است.

2) وحي بياني، كه با آن تفسير قرآن بيان مي شده است.

در بيان آيه اول در روايت آمده است كه پيامبر(ص) در روز نوبت حفصه، با كنيز خود ماريه هم بستر شد و آنگاه كه حفصه از آن داستان آگاه گرديد، پيامبر(ص)، براي دلجويي حفصه، ماريه را بر خود حرام فرمود[1] .

در آيه دوم، خداوند اين تحريم را رفع مي كند.

در آيه سوم بيان شده كه پيامبر(ص) مطلبي را به عنوان راز به همسرش - حفصه - مي فرمايد، او آن راز را فاش مي كند. خداوند، پيامبرش را از كار وي آگاه مي سازد و آن حضرت(ص)، حفصه را از فاش كردن آن راز آگاه مي سازد. حفصه از پيامبر(ص) مي پرسد كه چه كسي شما را از اين كار آگاه ساخت؟ پيامبر(ص) مي فرمايد: خداوند عِالِم آگاه مرا با خبر ساخت[2] .

در آيه چهارم لحن آيه تغيير مي كند و خطاب به آن دو زن مي فرمايد: (اگر شما از كار خود توبه كنيد (به نفع شماست) زيرا دل هايتان از حق منحرف گشته است، و چنان كه بر ضدّ پيامبر(ص) پشت به پشت هم دهيد، خداوند مولاي اوست و جبرئيل و فرشتگان و مرد صالح از مؤمنان (= علي) پشتيبان اويند[3] .

آيا در خانه پيامبر چه پيش آمده بود كه براي رفع آن نياز به تهديدي چنين سخت بوده است، تا آن حدّ كه مي فرمايد: پيامبر تنها نيست، خدا و جبرئيل و ملائكه و صالح المؤمنين(علي) پشتيبان و حافظ اويند؟ آيا چه بوده كه در آيات بعدي، خداوند، در مقام تهديد، مي فرمايد:

اميد است كه اگر او شما را طلاق دهد، پروردگارش، به جاي شما، همسراني بهتر از شما براي او قرار دهد؛ همسراني مسلمان، مؤمن، متواضع، توبه كار، عابد، مهاجر، زناني باكره و بيوه!!

اي كساني كه ايمان آورده ايد، خود و خانواده خويش را از آتشي كه هيزم آن انسانها و سنگ هاست محافظت كنيد؛ آتشي كه فرشتگاني بر آن گمارده شده كه خشن و سختگيرند و هرگز فرمان خدا را مخالفت نمي ورزند و آنچه را فرمان داده شده اند (به طور كامل) اجرا مي كنند.

اي كساني كه كافر شده ايد، امروز عذرخواهي نكنيد، چرا كه تنها به اعمالتان جزا داده مي شويد.

اي كساني كه ايمان آورده ايد، به سوي خدا توبه كنيد، توبه اي خالص؛ اميد است (با اين كار) پروردگارتان گناهانتان را ببخشد و شما را در باغ هايي از بهشت كه نهرها از زير درختانش جاري است وارد كند. در آن روزي كه خداوند، پيامبر و كساني را كه با او ايمان آورده اند خوار نمي كند، و اين در حالي است كه نورشان پيشاپيش آنان و از سوي راستشان در حركت است و مي گويند: پروردگارا، نور ما را كامل كن و ما را ببخش كه تو بر هر چيزي توانايي. اي پيامبر، با كفّار و منافقان پيكار كن و بر آنان سخت بگير، جايگاهشان جهنّم است و بد فرجامي است.

خداوند براي كساني كه كافر شده اند به همسر نوح و همسر لوط مثال زده است. آن دو تحت سرپرستي دو بنده از بندگان صالح ما بودند ولي به آن دو خيانت كردند و (ارتباط با آن دو پيامبر) سودي به حالشان (در برابر عذاب الهي) نداشت، و به آنها گفته شد: وارد آتش شويد با كساني كه وارد مي شوند).

آيا در خانه پيامبر(ص) و گرد آن حضرت چه فتنه هايي به پا شده بود كه پيامبر(ص) بعضي از آنها را بيان فرمود و بعضي را بيان نفرمود؟ آن دو همسر پيامبر و همكارانشان چه نقشه هايي داشته اند كه براي هشدار دادن به ايشان نيازمند آن همه تهديد و بيان عاقبت كار دو زن مشترك دو پيامبر (نوح و لوط) بوده است، با تصريح به اين كه آن دو زن به آن دو پيامبر نفاق و خيانت ورزيدند و در نتيجه به آن زن امر شد كه به دوزخ بروند؟

نتجه آنچه را كه در اين باره در كتاب هاي مكتب خلفا يافته ايم چنين است:

پيامبر(ص) به حفصه دختر عمر فرموده بود كه پدر تو با پدر عايشه (ابوبكر) براي گرفتن حكومت پس از من قيام خواهند كرد. اين سخن را پيامبر(ص) به عنوان رازي بيان داشته بودند، لكن اين راز را حفصه با عايشه در ميان گذارد. عايشه هم آن را به پدرش باز گفت. ابوبكر هم آن را با عمر در ميان گذاشت. عمر از حفصه سئوال كرد داستان چيست؟ بگو (تا آماده شويم.) او هم راز پيامبر(ص) را براي پدرش فاش كرد.

پيامبر(ص) بخشي از جريان را، يعني اين كه آن دو زن راز او را افشا كرده بودند، بيان نمود و از بازگويي بخشي ديگر اعراض كرد. آيا راز جزء آمادگي پدران آن دو براي گرفتن حكومت پس از پيامبر(ص) چه مي توانست باشد؟

ابن عبّاس، براي آن كه از زبان خليفه دوم شأن نزول سوره را روايت كند، با زيركي به او گفت: من يك سال است مي خواهم از شما سئوالي كنم، هيبت شما مرا مانع است. عمر گفت: چيست؟ گفت: سؤال از آيه قرآن است. خليفه گفت: ابن عباس، تو مي داني علمي از قرآن نزد من است و از من سؤال نمي كني؟ در اينجا ابن عباس از او پرسيد: سوره تحريم درباره چه كسي نازل شده است؟ عمر گفت: درباره عايشه و حفصه[4] .

در كتاب الدُّرّ المنثور سيوطي، جلد 6 صفحه 241، چنين آمده است:

و اِذْ اَسَرُّ النُّبِيُّ اِلي بعَضِ اَزواجِهِ حدَيثاً. حَفْصَه بِنْتِ عُمَرَ اَنَّ الخلَيفَه مِنْ بَعْدِهِ اَبُوبكرٍ وَ مِنْ بعَدِ أبي بكرٍ عُمَرُ.

از اين داستان مي توان دريافت كه ابوبكر و عمر براي رسيدن به حكومت نقشه مي كشيدند، نقشه اي براي زمان حيات پيامبر(ص)[5]  و نقشه اي براي بعد از آن حضرت. آنچه كه فعلاً مربوط به بحث ماست نقشه آن دو براي بعد از حيات پيامبر(ص) است كه خود زير بناي سقيفه شد. آن نقشه چنان بود كه ابوبكر، عمر، ابو عُبيده جرّاح، سالِم مولاي ابي حُذَيفِه و عثمان، براي رسيدن به حكومت بعد از پيامبر(ص) هم سوگند شدند و اين قرار را در نامه اي نوشتند و آن را به امانت نزد ابو عبيده جرّاح گذاشتند[6] .

به اين سبب بود كه عمر مي گفت: ابوعبيده امين اين امّت است. [7]  و به سبب اين قرار داد بود كه خليفه دوم بارها مي گفت: اگر ابوعبيده يا سالم مولاي ابي حذيفه زنده بودند خلافت را به ايشان واگذار مي كردم [8] .

در واقعه تعيين خليفه دوم هم اين جريان آشكار مي شود:

ابوبكر، در مرض وفاتش، عثمان را طلبيد و گفت بنويس:

بسم الله الرّحمن الرّحيم،

اين آن چيزي است كه ابوبكر بن ابي قحافه به مسلمانان وصيت مي كند. امّا بعد... در اينجا ابوبكر بيهوش شد. عثمان نوشت: امّا بعد، من بر شما عمر ابن الخطاب را خليفه قرار دادم و از خيرخواهي شما كوتاهي نكردم. چون ابوبكر به هوش آمد گفت: بخوان. عثمان نوشته را خواند. ابوبكر گفت: الله اكبر، ترسيدي مسلمان ها بعد از من گرفتار اختلاف شوند؛ بله، همين را مي خواستم بگويم[9] .

عثمان از كجا خبر داشت كه ابوبكر چه كسي را مي خواهد بعد از خود براي خلافت تعيين كند؟ معلوم مي شود كه قرار دادي در كار آنها بوده كه به ترتيب ابوبكر، عمر، سالم، ابوعبيده و عثمان، يكي بعد از ديگري، خليفه شوند. اين امر نيز از دو كار خليفه دوم، عمر، معلوم مي شود:

1) وقتي عمر به دست ابولؤلؤه مضروب شد، چون سالم و ابوعبيده در آن زمان از دنيا رفته بودند[10]  و عمر شوراي خلافت را طوري ترتيب داد كه عثمان براي خليفه شدن رأي بياورد[11] .

2) از واقعه زير نيز روشن مي گردد كه در زمان حيات عمر، خليفه سوم تعيين شده بود: ابن سعد (صاحب طبقات) از سعيد بن عاص اموي نقل مي كند كه وي از خليفه دوم زميني را در كنار خانه خود مي خواست تا خانه اش را وسعت دهد؛ چون عمر در مورد بعضي ها از اين بخشش ها مي كرد. خليفه به او گفت: بعد از نماز صبح بيا تا كارت را انجام دهم. سعيد، به دستور خليفه، پس از نماز صبح به نزد او رفت و با او به محل زمين مطلوب رفتند. خليفه عمر، با پاي خود، روي زمين خطّي كشيد و گفت: اين هم مال تو. سعيد بن عاص مي گويد: گفتم يا اميرالمؤمنين، من عيالوارم، قدري بيشتر بده.

عمر گفت: اينك اين زمين تو را بس است. ولي رازي به تو مي گويم، پيش خود نگهدار. بعد از من كسي روي كار مي آيد كه با تو صله رحم مي كند و حاجتت را برآورَده مي سازد. سعيد مي گويد: در طول خلافت عمر بن خطاب صبر كردم تا عثمان به حكومت رسيد و او، همچنان كه عمر گفته بود، با من صله رحم كرد و خواسته ام را برآورد[12] .

از اين روايت روشن مي شود كه خليفه دوم، با نقشه اي كه براي زمان بعد از خود كشيده بود مي دانست كه خويشاوند سعيد اموي، يعني عثمان، به خلافت خواهد رسيد.

اضافه بر اين، از جريانات زير معلوم مي شود كه خليفه دوم در نظر داشت بعد از عثمان، عبدالرّحمن بن عوف و پس از او معاويه به حكومت برسند. دليل اين مطلب آن است كه در سال عام الرُّعاف عثمان به بيماري خون دماغ مبتلا گرديد و مشرف به مرگ شد. پنهاني، در نامه اي، عبدالرُّحمن بن عوف را براي خلافت پس از خود تعيين كرد. عبدالرُّحمن بسيار ناراحت شد و گفت: من او را آشكارا خليفه كردم ولي او پنهاني خلافت مرا مي نويسد. بدين سبب بين آن دو دشمني شديد ايجاد شد[13]  و نفرين حضرت امير(ع) درباره آنها مستجاب گرديد كه فرموده بود: خداوند بين شما اختلاف بيندازد[14] .

عثمان از آن بيماري شفا يافت وعبدالرّحمن در زمان خلافت عثمان وفات كرد[15] . واميرالمؤمنين(ع)، نيز در همان روز كه عبدالرّحمن بن عوف با عثمان بيعت كرد و موجب خلافت او شد، به او فرموده بود: وَاللهِ مَا وَ لَّيت عُثْمانَ اِلاّ لِيرُدَّ اَلامْرَاليك. يعني به خدا قسم، تو عثمان را به خلافت نرساندي مگر كه (روزي) او نيز خلافت را به تو باز سپارد. [16] .

و امّا ميل عمر به خلافت معاويه را، پس از اين، در بخش مربوط به معاويه در زمان عمر مورد بحث قرار خواهيم داد و در اينجا به ذكر اين نكته اكتفا مي كنيم كه اصولاً عمر مي خواست خلافت در قريش باشد ولي به بني هاشم نرسد و او و يارانش، نه تنها در زمان خودشان، بلكه براي بعد از خودشان نيز نمي خواستند كه بني هاشم به حكومت برسند[17] .

[1] تفسير طبري 28:  101. و نزديك به همين معنا نقل شده است در طبقات ابن سعد، 8:  135، چ اروپا.

[2] تفسير طبري، 28:  101.

[3] الدّرّ المنثور سيوطي، 6: 244.

[4] تفسير طبري 28:  104- 105 و صحيح بخاري، 3: 137 و 138 و 4: 22 و صحيح مسلم، كتاب الطّلاق، حديث 31 و 32 و 33 و 34 و مسند احمد حنبل، 1: 48، و مسند طيالسي، حديث 23.در كتب مكتب خلفا، اين پيشگويي پيامبر در باب خلافت ابوبكر و عمر، تأويل به بشارت آن حضرت به حكومت آن دو تن شده است! كه نارواست. زيرا علاوه بر نصّ آيات ياد شده، كه دلالت بر انذار و سرزنش و تهديد دارد و تصريح بخيانت دو تن از زنان پيامبر است كه همرديف زنان نوح و لوط شمرده شده اند و چنين امري با افشاي بشارت مباينت تامّ دارد، پيامبر اكرم (ص) پيشگويي هايي از اين دست، كه دلالت بر وقوع مصيبت يا شرّ و ظلمي در آينده مي كنند، بسيار داشته اند؛ مانند: انذار زنان خود از بانگ سگان حوأب (تاريخ ابن كثير 6: 212 و خصائص سيوطي 2: 136و المستدرك 3: 119 و الاجابه ص 62 و العقد الفريد 3: 108 و السّيره الحلبيه 3: 320 - 321) كه نهايتاً در جنگ جمل، درباره امّ المؤمنين عايشه مصداق يافت (طبري 7: 475 و در چاپ اروپا 1: 3108 و مسند احمد6: 98 و ابن كثير 7: 230 و المستدرك 3: 120)، به نحوي كه عايشه به شدّت پريشان شد و گفت:ردّوني ردّوني، هذا الماءُ الّذي قال لي رسولُ اللّه: لا تكوني الّتي تنبحك كلاب الحوأب.يعني: مرا برگردانيد، مرا برگردانيد؛ اين همان آبي است كه پيامبر خدا به من فرمود: مبادا تو آن زني باشي كه سگان حوأب بر او بانگ خواهند زد. (تاريخ يعقوبي 2: 157 وكنزالعمال 6: 83 - 84) لكن زبير آمد و گفت: دروغ گفت كسي كه به تو خبر داد كه اينجا حوأب است. (ابن كثير 7: 230 و ابوالفداء، ص 173) ابن زبير و طلحه نيز حرف عبداللّه بن زبير را تأكيد كردند و پنجاه مرد ديگر هم از اعراب صحرانشين آن سرزمين آوردند و شهادت دروغ دادند كه اينجا حوأب نيست. (مروج الذّهب مسعودي 7-6: 2) و پيشگويي پيامبر (ص) درباره شهادت اباعبداللّه الحسين (ع) كه فرمود:اخبرني جبرئيل انّ هذا [= حسيناً] يقتل بارض العراق: جبرئيل مرا خبر داد كه همانا اين [حسين] در زمين عراق كشته مي شود. (مستدرك الصّحيحين، 4: 398 و المعجم الكبير طبراني، حديث 55 و تاريخ ابن عساكر، حديث 629 - 621 و ترجمه الحسين در طبقات ابن سعد، حديث 267 و تاريخ الاسلام ذهبي، 3: 11 و ذخائر العقبي، 148- 149 و ابن كثير، 6: 230 و كنزالعمال 16: 266) و باز فرمود:اشتدّ عضب اللّه علي من يقتله. يعني خشم خداوند نسبت به كشنده حسين بسيار شديد است. (تاريخ ابن عساكر، ح 623 و تهذيب تاريخ ابن عساكر، 4: 325 و كنزالعمّال، 23: 112 و الرّوض النّضير، 1: 93) كه اينها، هيچ كدام، بشارت نيست بلكه بيان مصيبت و ظلمي است كه پس از پيامبر واقع خواهد شد.

[5] نقشه اي كه براي زمان حيات پيامبر(ص) مي كشيدند مي تواند رم دادن شتر پيامبر به هنگام بازگشت آن حضرت از غزوه تبوك تا حضرت (ص) به درّه بيفتد و شهيد شود، كه البتّه به فضل الهي موفّق نشدند. بنا به نقل ابن حزم اندلسي - از بزرگان علماي مكتب خلفا - در كتاب ارزشمند المحلّي، 11: 224، از جمله كساني كه در اين ماجرا شركت داشتند و شتر پيامبر را رم دادند، ابوبكر و عمر و عثمان بودند، نصّ عبارت او چنين است:انّ ابابكر و عمر و عثمان و طلحه و سعد بن ابي وقاص، رضي اللّه عنهم، اراد و قتل النّبي صلّي اللّه عليه و سلّم و القاءه من العقبه في تبوك.البته ابن حزم اين روايت را، به دليل آن كه راوي آن وليد بن عبداللّه بن جميع الزّهري است، ناموثّق و از درجه اعتبار دانسته است. لكن اين رأي او غير علمي و نارواست، زيرا مسلم و بخاري، هر دو، اين راوي را موثّق دانسته اند، چنان كه بخاري در كتاب الادب المفرد خويش و ابن حجر در كتاب التّهذيب خويش، ترجمه وليد بن عبداللّه بن جميع را آورده و در آنجا تصريح كرده كه بخاري و مسلم از او روايت نقل كرده اند و بنابراين حديث او صحيح است.

[6] بحارالانوار، 2: 296، روايت 5.

[7] العقد الفريد، 4: 274.

[8] العقد الفريد، ابن عبدربّه، 4: 274.

[9] تاريخ طبري، 1: 2138 چاپ اروپا و چاب مصر3: 52.

[10] سالم مولاي ابي حذيفه، در جنگ با مُسَيلمه كذّاب، در سال دوم خلافت ابوبكر، كشته شد و ابو عبيده نيز در سال 18 هجري، در حالي كه امير لشكرِ مسلمانان در جنگ با روم بود، در طرفِ شام كه در آن هنگام روم شرقي ناميده مي شد، به طاعونِ عَمَواس وفات كرد، العقد الفريد، 4 :  274 - 275.

[11] انساب الاشراف بلاذري، 5: 15 - 19 و طبقات ابن سعد، 3:  ق 1: 43 و تاريخ يعقوبي، 2: 160.

[12] طبقات ابن سعد، 5: 20 - 22، چاپ اروپا.

[13] سِيرُ اعلام النبلاء و تاريخ ابن عساكر، ذيل ترجمه عبدالرّحمن بن عوف.

[14] قال علي (ع):دَقَّ اللّهُ بينَكما عِطرَ مِنَشَّم. - نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، خطبه 3، 1: 188 و خطبه 139، 9: 55. اين جمله مثلي بود كه در زمان جاهليت هنگامي قبائل عرب مي خواستند با يكديگر بجنگند عطر زني را بنام (منشم) استعمال مي كردند وبه جنگ مي پرداخند تا جائيكه اين امر ضرب المثلي شد براي وسيله جنگ افروزي بي قبائل عرب.

[15] براي آشنايي بيشتر با دامنه خصومت ميان عثمان و عبدالرّحمن بن عوف بنگريد به: انساب الاشراف بلاذري، ق 4: 1: 546 - 547، چاپ بيروت، 1400 ه.

[16] تاريخ طبري، 3: 297در ذكر حوادث سال 23 ه. و ابن اثير، 3: 37.

[17] تفصيل اين بحث را در همين كتاب، تحت عنوان حكومت در زمان عمر و گفت و گوي ابن عباس و عمر، ملاحظه كنيد. نيز بنگريد به: الاستيعاب، 1: 253 و الاصابه، 3: 413 و ابن كثير، 8: 120 و مروج الذّهب، 2: 321 - 322 و مسند احمد، 1: 177 و طبري5: 2768 و 2770 - 2771 و 2787 و ابن ابي الحديد، 6: 12 - 13.

 

 

 

 

 

 

 


| شناسه مطلب: 74335