نحوه برخورد دستگاه خلافت با مخالفان داخل مدینه ‌

نحوه برخورد دستگاه خلافت با مخالفان داخل مدینه   >کشتن سعد بن عباده >تطمیع عباس، عموی پیامبر >برخورد با متحصنان >برخورد با علی کشتن سعد بن عباده عمر پس از اینکه به خلافت رسید، روزی سعد بن عباده را در یکی از کوچه های مدینه دید؛ رو

نحوه برخورد دستگاه خلافت با مخالفان داخل مدينه <?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />

 

>كشتن سعد بن عباده

>تطميع عباس، عموي پيامبر

>برخورد با متحصنان

>برخورد با علي

كشتن سعد بن عباده

عمر پس از اينكه به خلافت رسيد، روزي سعد بن عباده را در يكي از كوچه هاي مدينه ديد؛ رو به او كرد و گفت: هان اي سعد! سعد هم بلافاصله پاسخ داد: هان اي عمر! خليفه پرسيد: تو نبودي كه چنين مي گفتي؟ سعد گفت: آري، من گفتم و حالا اين حكومت به تو رسيد. به خدا قسم كه رفيقت را بيشتر از تو دوست مي داشتم. به خدا كه از همسايگي تو بيزارم. عمر گفت: هر كس كه از همسايه اش خوشش نيايد، جا عوض مي كند! سعد گفت: از اين امر غافل نيستم؛به همسايگي كسي مي روم كه از تو بهتر باشد.

ديري نگذشت كه سعد، در همان اوايل خلافت عمر، راهي ديار شام شد كه قبايل يماني ها در آنجا بودند[1] .

بلاذُري در كتاب انساب الاشراف خود مي نويسد:

سعد بن عباده با ابوبكر بيعت نكرد و به شام رفت. عمر مردي را در پي سعد به شام فرستاد و به او گفت: سعد را به بيعت وادار كن و هر ترفند و حيله اي كه مي تواني به كار گير، اما اگر كارگر نيفتاد و سعد زير بار بيعت نرفت، با ياري خدا او را بكش!

آن مرد رو به شام نهاد و سعد را در حوارين[2]  ديدار كرد و بي درنگ، موضوع بيعت را مطرح نمود و از او خواست كه بيعت كند. سعد در پاسخ فرستاده عمر گفت: با مردي از قريش بيعت نمي كنم. فرستاده، او را به مرگ تهديد كرد و گفت: اگر بيعت نكني تو را ميكشم.

سعد جواب داد: حتي اگر قصد جانم را بكني! فرستاده، چون پافشاري او را ديد گفت: مگر تو از هماهنگي با اين امّت بيروني؟ سعد گفت:

در موضوع بيعت آري؛ حساب من از ديگران جداست! فرستاده عمر، با شنيدن پاسخ قطعي سعد، تيري به قلب سعد زد كه رگ حياتش را از هم گسيخت[3] .

در كتاب تبصرهالعَوام آمده است: آنها محمّد بن مَسلْمه انصاري را به اين كار مأمور كرده بودند. محمّد نيز به شام رفت و سعد بن عباده را با تيري از پاي درآورد.

نيز گفته اند كه خالد بن وليد، در همآن هنگام، در شام بود و محمّد بن مسلمه را، در كشتن سعد، ياري داد[4] .

مسعودي در مروج الذّهب مي گويد:

سعد بن عباده بيعت نكرد. از مدينه بيرون شد و رو به شام نهاد و در آنجا، به سال پانزدهم هجري، كشته شد[5] .

همچنين ابن عبد ربه مي گويد: سعد بن عباده را، در حالي يافتند كه تيري در قلبش نشسته و از دنيا رفته بود. و شايع كردند كه سعد ايستاده بول كرد، جنّيان دو تير به قلبش زدند و اين شعر را خواندند:

قَد قَتَلنا سَيدّ الخَزْرَجِ سَعْدَ بنَ عُبادَه وَ رَمَيناهُ بِسهْمَينِ فَلَمْ نُخْطِي ء فُؤادَه[6] .

سيد خزرج، سعد بن عباده، را كشتيم؛ دو تير به او زديم كه قلبش نشست. و يكي از انصار، در پاسخ اين ياوه گويي، دو بيت زير را سرود:

يقُولُونَ سَعداً شَقَّتِ الجِنُّ بَطنَهُ اَلا رُبَّما حَقَّقتَ فِعلَك بِالغَدْرِ

وَ ما ذَنبُ سَعدٍ اَنَّهُ بالَ قائِماً وَلكنَّ سَعداً لَمْ يبايعْ اَبابَكرٍ[7] .

مي گويند كه جنيان شكم سعد را پاره كردند. آگاه باش كه، چه بسا، كار خود را با نيرنگ انجام داده باشي. گناه سعد اين نبود كه ايستاده بول كرد؛ گناهش اين بود كه با ابوبكر بيعت نكرد.

به اين ترتيب، دفتر زندگي سعد بن عباده بسته شد. ولي، از آنجا كه كشته شدن چنين شخصيت يكدنده و مخالف بي باكي از سوي حكومت و زمامداران وقت سؤال برانگيز و از حوادثي بود كه مورّخان نوشتن و بازگويي ماجراي آن را خوش نداشته اند، جمعي از آنان از كنار اين حادثه بزرگ با بي اعتنايي گذشته اند و آن را ناديده گرفته اند[8] .

گروهي نيز - چنان كه گذشت، چگونگي كشته شدن او را با اموري خرافي درهم آميخته اند و آن را به جنّيان نسبت داده اند[9] .

اما اين مورّخان، باطرح چنين مسأله اي خرافي، نگفته اند كه علّت كينه شديد و دشمني جنّيان با سعد چه بوده است و چرا در ميان آن همه اصحاب، از مهاجر و انصار، تيرهاي جانكاه آنان تنها قلب سعد را نشانه گرفته است!

[1] طبقات ابن سعد، 3 ق: 145: 2 و ابن عساكر، 90: 6 و كنزالعمّال، 134: 3، حديث 2296 و سيره حلبيه، 397: 3.انصار نيز در اصل از قبيله يماني ها بودند كه ايشان را سبائيه نيز مي نامند. آنان در يمن ساكن بودند و پس از خراب شدن سدّ مأرب يمن، به مرزهاي عراق و شام و مدينه متفرّق شدند.

[2] از دهات معروفِ حلب است.

[3] انساب الاشراف، 1: 589 و العقد الفريد، 3: 64 - 65 با كمي اختلاف نسبت به روايتِ بلاذري.

[4] تبصره العوام، ص 32، چاپ مجلس، طهران.

[5] مروج الذّهب، 1: 414 و 2: 194.

[6] عقدالفريد، 3: 64 - 65.

[7] معجم رجال الحديث، مرحوم آيهاللّه العظمي خوئي، ج 8، ص 73.

[8] مانند: طبري و ابن اثير و ابن كثير در تاريخهاي خود.

[9] مانند محبّ الدين طبري در الرّياض النضره، و ابن عبدالبرّ در الاستيعاب.

تطميع عباس، عموي پيامبر

ابوبكر شورايي متشكل از عمر بن الخَطّاب و ابوعبيده بن جرّاح و مُغيره بن شُعبه تشكيل داد تا تصميم بگيرند كه با كساني كه بيعت نكرده اند چه بكنند. شورا نظر داد كه: بهترين راه اين است كه عبّاس را ببينيم و سهمي براي او و فرزندانش از حكومت قرار دهيم؛ بدين ترتيب، علي شكست مي خورد و گرايش عبّاس[1]  به شما، حجّتي به زيان علي در دست شما خواهد بود[2] .

ابوبكر، به اتفاق اعضاي شوراي مذكور، شبانه. به خانه عبّاس رفتند[3] .

ابوبكر، حمد و ثناي خدا را به جاي آورد و گفت:

خدا پيامبر را فرستاد كه نبيّ و وليّ مؤمنان بود، و در ميانشان بود تا كه خدا آخرت را را براي او پسنديد؛ او هم، پس از خود، كسي را تعيين نكرد كارها را به خود مردم واگذار كرد. آنها هم مرا برگزيدند؛ ومن از كسي جز خدا نمي ترسم كه سستي در كار داشته باشم[4] . آنها كه با من بيعت نكرده اند با عموم مسلمانان مخالفت مي كنند و به شما پناه مي بردند. شما، يا با همه مردم همراه شويد و بيعت كنيد، يا اگر همراه نمي شويد كاري كنيد كه آنها با ما نجنگند.

[اين سخن ابوبكر، خود دليل آن است كه همه اصحاب پيامبر بيعت نكرده بودند.] مي خواهيم از كار حكومت، سهمي هم به شما بدهيم كه بعد از شما براي بازماندگانت نيز باشد، زيرا تو عموي پيامبر(ص) هستي. مردم، گر چه، منزلت شما را ديدند - كه عموي پيامبري - و منزلت علي را هم ديدند، ولي اين امر را از شما گرداندند. [شما را نخواستند.] با اين حال، ما به شما نصيب مي دهيم. بني هاشم! آرام باشيد، كه رسول خدا (ص) از ما و شماست. [ما از قريشيم و رسول خدا(ص) هم از قريش است.]

سپس عمر، با لحني تهديد آميز چنين گفت: ما بدين خاطر به نزد شما نيامديم كه نيازمند شما بوديم؛ آمديم چون خوش نداشتيم، در كاري كه مسلمانان بر آن اتفاق كرده اند، طعن و مخالفتي از طرف شما بشود و در نتيجه زيان و گرفتاري به شما و آنان برسد. پس مواظب رفتار خود باشيد.

آن گاه، عبّاس حمد و ثناي خدا را به جاي آورد و گفت:

چنان كه گفتي، خداوند، محمّد(ص) را برانگيخت تا پيامبر باشد و براي مؤمنان يار و ياور. و خداوند، به بركت وجود پيامبر(ص)، براين امّت منّت گذارد تا آن كه وي را به نزد خود خواند و براي او آنچه در نزد خويش داشت برگزيد؛ و كار مسلمانان را به خودشان واگذاشت تا حقّ را بيابند و براي خود برگزينند، نه آن كه، با گمراهي ناشي از هواي نفس، از حقّ جدا شوند و به جانب ديگر روند[5] .

اگر تو اين امر (حكومت) را به نام پيامبر(ص) گرفته اي، پس در واقع حقّ ما را گرفته اي - زيرا كه خويشاوند پيامبريم و نسبت به او اولي از توييم - و اگر آن را به اين سبب گرفته اي كه از جمله مؤمنان به پيامبري، ما هم از جمله مؤمنان بوديم. با اين حال، در كاري كه تو در آن پيشقدم شدي، ما قدم نگذارديم و در آن مداخله نكرديم و پيوسته به كار تو معترضيم. و اگر به واسطه بيعت مؤمنان حكومت براي تو واجب شده و سزاوار آن گرديده اي، از آنجا كه ما هم از مؤمنانيم و بدين كار رضايت نداده ايم و از آن كراهت داريم، اين حقّ براي تو واجب و ثابت نشده است.

اين دو سخن تو، چه قدر از هم دورند: از يك طرف مي گويي كه مردم با شما مخالفت كرده اند و در امر حكومت بر شما طعن زده اند و از طرف ديگر مي گويي كه مردم تو را براي حكومت انتخاب كرده اند. و چه دور است اين نامي كه به خودت داده اي خليفه رسولِ اللّه! [يعني كسي كه پيامبر او را به عنوان جانشين خود معين كرده است] از اين مطلب كه مي گويي پيامبر كار مردم را به خودشان واگذار كرد تا هر كه را كه مي خواهند برگزينند و آنها هم تو را برگزيده اند. [چون، به اين ترتيب، تو خليفه پيامبر؛ منتخب مردمي نه منتخب پيامبر(ص).]

امّا درباره اين كه گفتي (اگر با تو بيعت كنم) سهمي به من وامي گذاري: اگر آنچه را كه مي دهي مال مؤمنان است و حق ايشان است، تو چنين حقّي نداري.

زيرا كه تو نمي تواني حق ديگران را، از پيش خود، بذل و بخشش كني و اگر حقّ ماست، بايد تمام آن را بدهي، جزئي از حق خود را نمي خواهيم كه بخشي را بدهي و بخشي را ندهي. و امّا اين كه گفتي پيامبر از ما و شماست؛ همانا پيامبر(ص) از درختي است كه ما شاخه هاي آن هستيم و شما همسايه آن هستيد[6] .

و امّا سخن تو اي عمر، كه گفتي از مخالفت مردم با ما مي ترسي؛ پس، اين (مخالفت) امري است كه اوّل بار از جانب شما نسبت به ما سر زده است.

پس از اين سخنان، ايشان برخاستند و از منزل عبّاس بيرون رفتند[7] .

[1]  

[2] عمر، براي شكستن علي (ع)، ابن عباس را بزرگ مي كرد. اين يك سياست بود كه ابن عباس حديث روايت كند و تفسير بگويد. وگاهي ابن عباس آن چه را كه مخالف سياست حكومت بود بيان مي كرد. (براي نمونه، بنگريد به: عبدالله بن سبا، 1: 140 - 142، گفت و گوي ميان ابن عباس و عمر، به نقل از طبري، 2: 289 در ذكر سيره عمر).

[3] بنا به نقل ابن ابي الحديد از سقيفه جوهري، اين ملاقات در شب دوم از وفات پيامبراكرم (ص) بوده است.

[4] همه انبيا براي خود وصي تعيين مي كردند. پيامبر (ص) هم، مانند همه انبياء وصي تعيين كرده بود. براي آشنايي با بحث تفصيليوصايت، نگاه كنيد به: معالم المدرستين، مؤلف،1: 289 - 345. چاپ پنجم، 1413 هـ و عقائدالاسلام من القرآن الكريم، مؤلف،2: 264- 285، چاپ دوم، 1418 هـ.

[5] در مقام احتجاج گاه استدلال مي كنند به دليلي كه مورد قبول طرف مقابل است لكن خود احتجاج كننده آن را قبول ندارد. ظاهراً، گفتار عباس در اينجا از همين نوع است.

[6] در شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، به نقل از سقيفه جوهري و نيز در الامامه و السياسه ابن قتيبه دينوري، اين جمله را در اينجا اضافه دارد: و اگر حقّ خود توست، ما را بدان نيازي نيست..

[7] تاريخ يعقوبي، 2: 103 و ابن ابي الحديد، 2: 13 و 74، به نقل از سقيفه جوهري. و 1: 220 - 221 و، با لفظي نزديك به نقل ابن ابي الحديد، در الامامه و السياسه،1: 14.

برخورد با متحصنان

 

>تحصن در خانه حضرت زهرا و برخورد دستگاه خلافت با ايشان

>حمله به خانه فاطمه زهرا

>ابوبكر در بستر مرگ گفت

>سخن عمر بن خطاب به اميرالمؤمنين علي است

تحصن در خانه حضرت زهرا و برخورد دستگاه خلافت با ايشان

عمربن الخطّاب مي گويد:

پس از اين كه خداوند پيامبرش را به سوي خود فرا خواند، از گزارش هايي كه به ما رسيد يكي اين بود كه علي و زبير و همراهانشان از ما بريده اند و، در مقام مخالفت با ما، در خانه فاطمه گرد آمده اند[1] .

مورّخان، در شمار كساني كه از بيعت با ابوبكر سرباز زدند و همراه با علي(ع) و زبير در خانه حضرت فاطمه(س) بست نشستند، اشخاص زير را نام برده اند:

عبّاس بن عبدالمُطَّلب، عُتبَه بن اَبي لَهَب، سلمان فارسي، ابوذَرّ غِفاري، عَمّار بن ياسر، مِقداد بن أَسود، بَراء بن عازِب، اُبَي بن كعْب، سعد بن أَبَي وَقّاص، طَلحه بن عُبَيدالله و گروهي از بني هاشم و مهاجران و انصار[2] .

موضوع خودداري علي(ع) و همراهان وي بيعت با ابوبكر و بست نشستن آنان در خانه فاطمه(س)، در كتاب هاي سيره، تاريخ، صحاح و مسانيد، ادب، كلام و شرح رجال و معاريف، به حد تواتر روايت شده است و ترديدي در صحّت آن نيست. ولي چون نويسندگان كتابهاي مزبور خوش نداشتند ازاتفاقاتي كه بين متحصّنان و حزب پيروز رخ داده است پرده بردارند، به جز آن مقدار كه ناخودآگاه از قلمشان تراوش كرده است، چيزي به دست نداه اند.

اكنون، نمونه اي از همين مقدار را كه سخن بلاذُري درباره اين رويداد مهّم تاريخي است مي آوريم.

هنگامي كه علي زير بار بيعت با ابوبكر نرفت، ابوبكر به عمر بن خطاب فرمان داد كه او (علي) را گر چه به زور، در محضر وي حاضر كند! عمر فرمان برد و در نتيجه بين او و علي(ع) سخناني رد و بدل شد تا اين كه علي به او گفت: شتر خلافت را خوب بدوش كه نيم آن سهم تو خواهد بود! به خداي سوگند، جوش و خروشي كه امروز براي حكومت ابوبكر مي زني، فقط براي آن است كه فردا تو را بر ديگران مقدّم دارد و خلافت را به تو بسپارد[3] .

[1] مسند احمد، 1: 55و طبري،2: 466 و در چاپ اروپا،1822: 1 و ابن اثير، 2: 124 و ابن كثير، 5: 246 و صفوهالصفوه، 1: 97و ابن ابي الحديد، 1: 123 و تاريخ الخلفا سيوطي، ص 45 و سيره ابن هشام، 4: 338 و تيسير الوصول2: 41.

[2] علاوه بر مصادري كه پيش از اين ذكر شد، مصادر ديگري نيز هست كه تصريح كرده اند اين چند نفر از بيعت با ابوبكر سر باز زده، در خانه فاطمه(س) متحصّن شدند. بعضي از اين مصادر نام چند نفر از ايشان برده اند كه براي بيعت با علي (ع) در خانه حضرت زهرا(س) اجتماع كرده بودند. آن مصادر عبارت اند از: الرياض النضره، 1: 167 و تاريخ الخميس، 1: 188 و ابن عبدربّه، 3: 64 و تاريخ ابي الفداء، 1: 156 و ابن شحنه در حاشيه كامل ابن اثير، 11: 112 و جوهري، بنا بر روايت ابن ابي الحديد، 2: 130 - 134 و السيره الحلبّيه، 3: 394 و 397.

[3] انساب الاشراف، 1: 587.

حمله به خانه فاطمه زهرا

مورّخان نام كساني را كه، بنا به فرمان ابوبكر به خانه فاطمه(س) حمله كردند، چنين آورده اند:

عمر بن خطّاب، خالدبن وليد، عبدالرَّحمن بن عَوف، ثابت بن قَيس ابن شَمّاس، زياد بن لبيد، محمّد بن مَسْلَمَه، زيد بن ثابت، سَلَمَه بن سلامه ابن وَقش، سَلَمَه بن اَسْلَم، اُسَيدبن حُضَير[1] ،...

چگونگي حمله و ورود اين اشخاص را به خانه فاطمه زهرا(س) و برخورد آنان را با متحصّنانِ در آنجا چنين آورده اند:

گروهي از مهاجران، از جمله علي بن ابي طالب(ع) و زبير، كه از بيعت با ابوبكر سر باز زده بودند، مسلّح و خشمگين در خانه فاطمه(س) بودند[2] . به ابوبكر و عمر گزارش دادند كه جمعي از مهاجران و انصار در خانه فاطمه، دختر پيامبر خدا(ص)، پيرامون علي بن ابي طالب(ع) گرد آمده اند و قصد دارند كه، براي خلافت، با او بيعت كنند[3]  ابوبكر به عمر دستور داد كه به خانه فاطمه رود[4]  و آنان را از آنجا بيرون كند و اجتماعشان را پراكنده سازد و اگر مقاومت كردند با آنها بجنگيد.

عمر، در اجراي فرمان ابوبكر، رو به خانه فاطمه(س) نهاد، در حالي كه شعله اي از آتش در دست گرفته بود و تصميم داشت كه، با آن، خانه را به آتش بكشد. چون فاطمه(س) به پشت در آمد، روي به عمر كرد و گفت: اي پسر خطّاب! آمده اي خانه ما را آتش بزني؟ عمر پاسخ داد: آري، مگر اين كه با امَّت همراه شويد [و با ابوبكر بيعت كنيد.][5] .

بلاذري در اين باره چنين آورده است:

ابوبكر، براي بيعت گرفتن از علي(ع) در پي او فرستاد، ولي او بيعت نكرد.

آن گاه عمر، با شعله آتش، به سوي خانه وي رهسپار گشت. در آستانه در، فاطمه(س) با او رو به رو شد و گفت: اي پسر خطّاب! آمده اي تا در خانه مرا آتش بزني؟ عمر پاسخ داد: آري... اين كار، ديني را كه پدرت آورده تقويت مي كند[6] .

در كنُز العُمّال نيز چنين آمده است: عمر به حضرت زهرا(س) گفت: هيچ كس نزد پدرت محبوب تر از تو نبود، و لكن اين مرا منع نمي كند، چنان كه اين گروه نزد تو جمع شوند، كه فرمان دهم خانه را بر تو آتش زنند[7] .

در كتاب الامامه و السياسه آمده است:

عمر آمد و علي(ع) و ديگر كساني را كه در خانه وي بودند صدا كرد كه بيرون بيايند، ولي قبول نكردند. عمر گفت: قسم به خدايي كه جانم در دست اوست، بيرون مي آئيد يا خانه را با هر كه در آن هست آتش مي زنم. به عمر گفتند: فاطمه(س) در خانه است. گفت: باشد، خانه را آتش مي زنم[8] .

حافظ ابراهيم، شاعر مصري، با توجه به اين رويداد، چنين سروده است:

 

وَقـولَه لِعَلـيٍّ قالهــا عُمَـرُ 

اَكـرِمْ بِسامِعِها اَعْظِمْ بِمُلْقِيهـا

 

حَـرَّقْتُ دارَك لا اَبقي عَليك بِها 

اِنْ لَمْ تُبايعْ وَ بِنتُ المُصطَفي فيها

 

ما كانَ غيرُ اَبي حَفْصٍ يفُوهُ بِها 

اَمامَ فـارِسِ عَدنانٍ وَ حاميهـا[9] .

 

عمر سخني به علي گفت كه گوينده و شنونده آن، هر دو، بزرگوار و در خور تكريم اند. عمر گفت: اگر بيعت نكني خانه را بر سرت آتش مي زنم و يك تن را زنده نمي گذارم، با اين كه دختر مصطفي در آنجاست.

اين سخن، در برابر پيشواي رزمندگان عدنان [يعني قهرمان بزرگ قريش] و سرآمد آنان (علي بن ابي طالب)، از دهان كسي به جزء عُمر نمي توانست بيرون آيد.

يعقوبي، در تاريخ خود، آورده است:

آنها، به همراه گروهي، به خانه علي حمله بردند... در اين گير و دار، شمشير علي شكست[10]  و مهاجمان جرأت و جسارت ورود به خانه علي را پيدا كردند و وارد آنجا شدند[11] .

طبري نيز، در تاريخ خود مي نويسد:

عمر به خانه علي رو آورد، در حالي كه طلحه و زبير و گروهي از مهاجران در آنجا متحصن بودند. زبير (پسر عمه علي)، با شمشير كشيده، به مقابله او شتافت، ولي پايش لغزيد و شمشير از دستش بر زمين افتاد. پس مهاجمان حمله بردند و او را دستگير كردند[12] .

پس اين شبهه كه امروزه مطرح مي كنند كه خانه هاي زمان پيامبر در نداشته است كه عمر دِر خانه حضرت زهرا(س) را آتش بزند صحيح نيست. با توجه به آنچه از كتاب هاي معتبر مكتب خلفا نقل شد و بنا به اعتراف خود خلفا، از جمله عمر و ابوبكر، آنها در خانه حضرت زهرا(س) را آتش زدند و به زور وارد آن شدند. به دو دليل ما در اين جا اشاره مي كنيم:

[1] طبري، 2: 443 و 444 و ابوبكر جوهري، بنا بر روايت ابن ابي الحديد، 2: 130 - 134 و 2: 19 و ج 17 در جواب قاضي القضاه ثاني .

[2] الرياض النضره،1: 218، چاپ مصر، 1373 هـ و سقيفه جوهري، به روايت ابن ابي الحديد،2: 130 – 2: 19 و ج 17 در جواب قاضي القضاه ثاني.

[3] تاريخ يعقوبي، 2: 105 .

[4] ابن شحنه، در حاشيه كامل ابن اثير، 11: 113 و ابن الحديد، 2: 134 .

[5] العقد الفريد، ابن عبدربّه3: 64 و تاريخ ابوالفداء،1: 156 .

[6] النساب الاشراف،1: 586 .

[7] كنزالعمّال،3: 140

[8] الامامه و السياسه،1: 12.

[9] ديوان حافظ ابراهيم، ص 82، چاپ مصر، 1987 م. گفتني است كه اين ابيات در ضمن قصيده اي آمده كه شاعر به قصد مدح عمربن الخطّاب سروده است. نگاه كنيد به: الغدير، علاّمه اميني، 8: 86.

[10] به دو دليل اين خبر صحت ندارد: الف) پيامبر اكرم (ص) به آن حضرت وصيت فرموده بود كه صبر كند (بحارالانوار، 22: 527- 528 و مناقب ابن شهر آشوب، 3: 336) شمشير كشيده باشد و هيچ كس كشته نشده باشد تعارض دارد. وآنكس كه شمشير كشيد زبير بود.

[11] تاريخ يعقوبي، 2: 105.

[12] طبري، 2: 443 و 444 و 446 و در چاپ اروپا، 1: 1819 و 1820 و الرياض النضره، محبّ الدّين طبري، 1: 167 و تاريخ الخميس، 188: 1 و ابن ابي الحديد، 2: 122 و 132 و 134 و 58 و 6: 2 و كنزالعمال، 3: 128. نصّ طبري چنين است: بايعَ النّاسُ و استَشْبَتُوا لِلْبَيعه و تَخَلَّفَ عَلِيَّ و الزُّبَيرُ وَ اخْتَرطَ الزُّبَيرُ سَيفَه وَ قالَ لا اَعمَدُهُ حَتّي يبايعَ عَليّ. فَبَلَغَ ذلِك اَبابكرِ وَ عُمَرَ. فقالَ عُمَرُ: خُذُوا سَيفَ الزُّبَيرِ فَاضْرِبوا بِهِ الحَجَر.

ابوبكر در بستر مرگ گفت

أمّا اَنّي لا آسَي عَلي شَي ءٍ مِنَ الدُّنيا اِلاعَلي ثلاثٍ فَعلتُهُنَّ وَددِت اَنّي تركتُهُنَّ. [1] .

فأمَّا الثلاثُ اللّاتي وَدِدْتُ اَنّي تَرَكتُهُنَّ فَوَدِدْت اَنّي لَمْ اَكشِفْ بَيتَ فاطِمَهَ عَن شي ءٍ وَ اِنْ كانوُا قَدْ غَلَّقُوهُ عَلَيَّ الْحَربَ[2] .

من بر هيچ چيز دنيا متأثر و اندوهناك نيستم مگر به سه كار كه كرده ام و اي كاش كه آن كارها را نكرده بودم... اي كاش هرگز در خانه فاطمه را نگشوده بودم، گر چه براي جنگ و ستيز با من آن را بسته بودند.

يعقوبي سخن ابوبكر را در اين باره، در تاريخ خود، چنين آورده است:

اي كاش من [درِ] خانه فاطمه، دختر پيامبر را نگشوده بودم و مردان را به خانه او نريخته بودم، گر چه درِ آن خانه به منظور جنگ با من بسته شده بود[3] .

[1] در زبان عربي، كولون در راغَلَقمي گفتند. حالا كوچكش را مي سازند، چوبي يا تخته چوبي، كه از اين لنگه در به آن طرف مي رود. بنابراين خانه ها در زمان پيامبر در داشتند و، به اعتراف خود ابوبكر، در را شكستند و مردان را با سلاح جنگي وارد آن خانه كردند.

[2] طبري، 4: 52 و در چاپ اروپا، 1: 2140 و مروج الذهب مسعودي، 1: 414 و العقد الفريد، 3: 69 و كنزالعمال، 3: 135 و الامامه و السياسه، 1: 18 و كامل مبرد، بر حسب روايت ابن ابي الحديد، 2: 130 - 131 و شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، 9: 130 و لسان الميزان، 4: 189 و مرآت الزّمان سبط ابن جوزي و تاريخ ابن عساكر، ذيل ترجمه ابي بكر و تاريخ الاسلام ذهبي،1: 388.

[3] تاريخ يعقوبي، 2: 115. متن سخن ابوبكر، بنا به نقل يعقوبي، چنين است:وَ لَيتَني لَمْ اُفَتَّشْ بَيتَ فاطِمَه بنتِ رسولِ اللّهِ وَ اُدْخِلْهُ الرِجالَ وَ لَوْ كانَ اُغْلِقَ عليَ حَربِ.

سخن عمر بن خطاب به اميرالمؤمنين علي است

در كنْزالعُمّال آمده است: ... اَنْ اَمَرْتُهُم اَنْ يحرِقُوا عَليك البابَ.

يعني دستورشان مي دادم درِ خانه ات را آتش بزنند. اين عبارت براي اثبات مدّعا كافي است.

داستان سوزاندن در خانه حضرت زهرا(س) به قدري مشهور بوده است كه، پس از گذشت سال ها از اين ماجرا، وقتي عبداللّه بن زبير در مكه بر بني هاشم سخت گرفت تا به حكومت و فرمانروايي وي گردن نهند، چون ايشان زير بار نرفتند و با او بيعت نكردند، دستور داد تا كه آنان را در درّه كوهي حبس كردند و هيزم فراواني در برابر درّه روي هم نباشند تا همه آنان را به آتش بسوزانند. عُروه، برادر عبداللّه بن زبير، در توجيه عمل برادرش، به كار عُمر، در آتش كشيدن خانه فاطمه(س) در داستان بيعت ابوبكر، استناد كرد و گفت: برادرم اين كار را كرد فقط براي جلوگيري از اختلاف مسلمانان و نابودي وحدت كلمه آنان، و مي خواست كه همه، با گردن نهادن به طاعتِ وي، به كلمه اي واحده بدل شوند؛ همچنان كه پيش از او نيز عمر بن الخطّاب همين كار را با بني هاشم كرد، هنگامي كه از بيعت سرباز زدند: او نيز هيزم حاضر كرد تا آنان را در خانه به آتش كشد[1] .

[1] مروج الذهب، 3: 86، چاپ دارالمعرفه، بيروت و شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد 20: 481، چاپ ايران.

برخورد با علي

ابوبكر جوهري نقل كرده است كه علي(ع)، در آن هنگام كه ناخواسته به مسجد برده مي شد تا ابوبكر بيعت كند مي فرمود:

اَنَا عَبْدُاللهِ وَ اَخُو رَسُولِ الله(ص)[1]  يعني: من بنده خدا و برادر پيامبرم. سرانجام آن حضرت را به نزد ابوبكر بردند و به او پيشنهاد كردند كه با وي بيعت كند. آن حضرت در پاسخشان فرمود:

من به حكومت و فرمانروايي از شما سزاوارترم. پس، با شما بيعت نمي كنم؛ اين شماييد كه بايد با من بيعت كنيد. شما اين حكومت را، به استناد خويشاونديتان با پيامبر، از انصار گرفتيد؛ آنان هم زمام حكومت را، به آن دليل، در اختيار شما نهادند. من نيز همان دليل شما در برابر انصار را براي خودتان مي آورم. پس، اگر از هواي نفستان پيروي نمي كنيد و از خدا مي ترسيد، درباره ما [اهل بيت] به انصاف رفتار كنيد و حقّ ما را در حكومت و زمامداري همان طور كه انصار به شما حق دادند به رسميت بشناسيد؛ و اگر نه، و بال اين ستم، كه دانسته بر ما روا داشته ايد، گريبانگيرتان خواهد شد.

عمر گفت: آزاد نمي شوي مگر اين كه بيعت كني. علي(ع) پاسخ داد: اي عمر، شيري را مي دوشي كه نيمي از آن سهم تو خواهد بود. اساس حكومت او [= ابوبكر] را امروز محكم گردان تا فردابه تو بسپارد. به خدا قسم، نه سخن تو را مي پذيرم نه از او پيروي مي كنم.

ابوبكر نيز گفت: اگر با من بيعت نكني، تو را به آن مجبور نمي كنم.

ابوعبيده جرّاح نيز چنين ادامه داد: اي ابوالحسن، تو جواني و اينان پيرمرداني از خويشاوندان قريشي تو! تو، نه تجربه ايشان را داري و نه آشنايي و تسلّط آنان را بر امور. من ابوبكر را، براي به عهده گرفتن امري چنين مهمّ، از تو تواناتر و بردبارتر و واردتر مي بينم. پس، تو هم با او موافقت كن و كار حكومت را به او واگذار، كه اگر بماني و عمري دراز يابي، براي احراز اين مقام، هم از نظر فضل و هم از لحاظ خويشاونديت با رسول خدا(ص) و هم از جهت پيشقدمي ات در اسلام و كوشش هايت در راه استواري دين، از همگان شايسته تر خواهي بود.

علي(ع) گفت:

اي گروه مهاجران، خداي را در نظر گيريد و حكومت و فرمانروايي را از خانه محمّد(ص) به خانه ها و قبيله هاي خود مَبريد و خانواده اش را از مقام و منزلتي كه در ميان مردم دارند بر كنار مداريد و حقّش را پايمال مي كنيد. به خدا سوگند اي مهاجران، ما اهل بيت پيامبر(ص) - مادام كه در ميان ما خواننده قرآن و دانا به امور دين و آشنا به سِنّت پيامبر و آگاه به امور رعيت وجود داشته باشد - براي به دست گرفتن زمام امور اين امّت از شما سزاوارتريم. به خدا سوگند كه همه اين نشانه ها در ما جمع است. پس، از هواي نفستان پيروي مي كنيد كه قدم به قدم از مسير حق دورتر خواهيد شد.

بشير بن سعد، با شنيدن سخنان امام(ع)، رو به آن حضرت كرد و گفت:

اگر انصار، پيش از آنكه با ابوبكر بيعت كنند، اين سخنان را از تو شنيده بودند، در پذيرش حكومت و فرمانروايي تو، حتي دو نفرشان هم با يكديگر اختلاف نمي كردند؛ اما چه مي توان كرد كه آنان با ابوبكر بيعت كرده اند و كار از كار گذشته است!

باري، علي(ع) در آن وقت بيعت نكرد و به خانه خود بازگشت[2] .

همچنين ابوبكر جوهري نقل كرده است: چون فاطمه(س) ديد كه با علي(ع) و زبير چه كردند، بر درِ حجره خود ايستاد[3]  و رو به ابوبكر كرد و گفت: اي ابوبكر، چه زود در مقام نيرنگ با خانواده پيامبر خدا(ص) برآمديد! به خدا قسم كه تا زنده ام با عُمَر سخن نخواهم گفت.

در روايت ديگر آمده است: فاطمه(س)، در حالي كه به شّدت مي گريست، از خانه بيرون آمده، مردم را پس مي زد و از خانه دورشان مي كرد[4] .

يعقوبي نيز، در تاريخ خود، مي نويسد:

فاطمه(س) از خانه اش بيرون آمد و، خطاب به مهاجماني كه آن را اشغال كرده بودند، گفت: از خانه ام بيرون مي رويد، يا كه، به خدا قسم، سرم را برهنه مي كنم و به خدا شكايت مي برم. با شنيدن اين تهديد، مهاجمان و ديگراني كه در خانه بودند بيرون رفتند و آنجا را ترك كردند[5] .

مسعودي نيز، در تاريخ خود مي نويسد:

چون كار بيعت با ابوبكر در سقيفه به پايان رسيد و روز سه شنبه، در مسجد، با وي تجديد بيعت شد، علي(ع) از خانه بيرون آمد و رو به ابوبكر كرد و گفت: كارهاي ما مسلمانان را تباه كردي و هيچ مشورتي نكردي و حقّ ما را ناديده گرفتي. ابوبكر پاسخ داد: آري، درست است، اما من از بروز فتنه و آشوب مي ترسيدم[6] .

>عكس العمل اهل بيت بعد از سقيفه

>روشنگري پيامبر

[1] ابن ابي الحديد، 6: 285، به نقل از سقيفه جوهري؛ و العقدالفريد، به تحقيق و تعليق علي شيري4: 248 (بيروت، داراحياء التراث العربي)؛ صبح الاعشي، 1: 128.

[2] شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، 6: 285، به نقل از سقيفه جوهري.

[3] درب خانه حضرت زهرا (ع) به مسجد باز مي شد، همان، 2: 134 و 6: 284.

[4] همان.

[5] تاريخ يعقوبي، 2: 105.

[6] مروج الذهب، 1: 414 و الامامه و السَياسه، 1: 12 - 14، با كمي اختلاف عبد اللَّه بن سبأ 1 :  136.

عكس العمل اهل بيت بعد از سقيفه

يعقوبي مي گويد:

گروهي دور علي(ع) را گرفتند و خواستند تا با او بيعت كنند. حضرت علي(ع) به آنان فرمود: فردا صبح، با سرهاي تراشيده، همين جا حاضر شويد. اما، چون صبح شد، از آن عده، بجز سه نفر، كسي حاضر نشد[1] .

از آن پس، علي(ع)، شب هنگام، فاطمه(س) را بر چهارپايي مي نشاند و به درِ خانه هاي انصار مي برد و از آنان مي خواست تا وي را در باز پس گرفتن حقّش ياري دهند. فاطمه(س) نيز آنان را به ياري علي(ع) مي خواند. امّا، انصار در پاسخ ايشان مي گفتند: اي دختر پيامبر، ما با ابوبكر بيعت كرده ايم و كار از كار گذشته است. اگر پسر عمويت، براي به دست گرفتن زمام خلافت، بر ابوبكر پيشي گرفته بود، البتّه ما ابوبكر را نمي پذيرفتيم.

علي(ع) در پاسخ آنان فرمود: اَفَكنْتُ أتْرُك رَسُولَ اللهِ صَلَّي الله عليه وآله مَيتاً في بَيتِه لَمْ اُجِهِّرْهُ وَ أخْرُجُ اِلَي النّاس اُنازِ عُهُم في سُلطانِه؟ يعني: آيا (انتظار داشتيد) من جنازه پيامبر خدا(ص) را، بدون غسل و كفن، در خانه اش رها مي كردم و براي به دست گرفتن حكومت او با مردم درگير مي شدم؟!

فاطمه(س) نيز اضافه كرد: ابوالحسن آنچه را كه شايسته بوده انجام داده است، ولي مردم كاري كرده اند كه، سال ها بعد، خدا به حسابشان خواهد رسيد و جوابگوي آن باشند[2] .

معاويه، در نامه اي كه براي علي(ع) فرستاده بود، به همين موضوع اشاره دارد، آنجا كه مي نويسد:

ديروز را به خاطر مي آورم كه پرده نشين خانه ات (فاطمه زهرا) را شبانه بر چهارپايي مي نشاندي و دست حسن و حسين را در دست مي گرفتي، در وقتي كه با ابوبكر صدّيق بيعت شده بود. و هيچ يك از اهل بدر و پيشگامان اسلام را از دست ننهادي، مگر كه به ياري خود فرا خواندي. با همسرت بر در خانه شان مي رفتي و دو فرزندت را سند و برهان ارائه مي كردي و آنان را در برابر صحابي پيامبر (ابوبكر) به ياري خود مي خواندي. ولي، در آخر، بجز چهار يا پنج نفر، كسي دعوتت را اجابت نكرد. زيرا، به جان خودم سوگند، اگر حق با تو بود، بي شك به تو روي مي آوردند و دعوتت را اجابت مي كردند؛ اما، تو ادّعايي داشتي بيجا و باطل و سخني مي گفتي كه كسي باور نداشت و قصد انجام كاري داشتي كه نا شدني بود. هر چند فراموشكار باشم، سخنت را به ابوسفيان - كه تو را تحريك به قيام مي كرد - فراموش نكرده ام، كه گفتي: اگر چهل مرد با عزم و ثابت قدم مي يافتم، عليه آنان قيام مي كردم[3] .

[1] تاريخ يعقوبي، 2: 126 و شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد2: 4.

[2] ابن ابي الحديد،6: 28، به نقل از سقيفه جوهري؛ الامامه و السياسه، 1: 12.

[3] شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، 2: 47 و 1: 131 در چاپ اوّل مصر. اميرالمؤمنين (ع) در جواب اين سخن معاويه فرمود:لَقَد اَرَدْت اَنْ تَذُمَّ فَمَدَحْتَ وَاَنْ تَفْضَحَ فَافْتَضَحْتَ وَ ما عَلَي المُسْلِمِ مِنْ غَضاضَه في اَنْ يكونَ مَظلُوماً ما لَم يكنْ شاكاً في دينِه وَ لامُر تاباً بِيقينِه.يعني: به خدا سوگند، خواسته اي نكوهش كني، ستايش كرده اي و خواسته اي رسوا سازي، رسوا شدي [زيرا،با اين سخن، مظلوميت مرا هويدا ساخته اي. چون اقرار كردي كه من، به ستم و اكراه و اجبار، بيعت كردم. پس خلفا را سرزنش كرده اي و خودت را رسوا ساخته اي] و بر مسلمان، تا در دينش شك و در يقين و باورش ترديد نباشد، نقص و عيبي نيست اگر كه مظلوم واقع شود. (ترجمه نهج البلاغه فيض الاسلام، نامه 28، ص 899 - 900) علاوه بر اين، معاويه، خود، در نامه اي كه به محمّد ابن ابي بكر نوشته است، صريحاً، به غصب حقّ اميرالمؤمنين توسّط ابوبكر و عمر، كه با نقشه قبلي صورت گرفته بود، اعتراف مي كند. (مروج الذهب مسعودي، 2: 60 و صفين نصربن مزاحم، ص 135، چاپ قاهره، سال 1365 و شرح ابن ابي الحديد، 2: 65 و 1: 284.).

روشنگري پيامبر

پيامبر(ص)، براي هدايت مسلمانان پس از خود، برنامه ريزيي دقيق فرمود كه بهتر از آن نمي شد. يكي از موارد اين برنامه ريزي، داستان نزول آيه تطهير است و در اين باره اُمِّ سَلَمَه چنين روايت كرده است:

روزي پيامبر(ص) در خانه ما بود كه آثار رحمت الهي را دريافت. فرمود: اهل بيت مرا بگوييد بيايند. پرسيدم: اهل بيت شما كيان اند؟

فرمود: علي، فاطمه، حسن و حسين. آن گاه كه ايشان آمدند، پيامبر(ص) حسن و حسين را روي دو زانوي خود و علي و فاطمه را در جلو و پشت سر خود نشاند، سپس كساء يماني را از روي تخت برداشت و بر سر خود و آنان گسترد و فرمود: بار اِلها، اينان اهل بيت من هستند. در اين هنگام، اين آيه نازل شد: [إِنَّمَا يرِيدُ اللَّهُ لِيذْهِبَ عَنْكمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيتِ وَيطَهِّرَكمْ تَطْهِيراً]. [احزاب: : 33].

جز اين نيست كه خداوند اراده كرده كه رجس (= گناه، زشتي، بدي، پليدي) را از شما اهل بيت دور كند و شما را، به نهايت، پاك گرداند. [امّ سلمه مي گويد:] عرض كردم: يا رَسولَ الله، آيا من از اهل بيت شما نيستم؟ فرمود: تو بانوي خوبي هستي، ولي از اهل بيت من نيستي؛ از زوجات پيامبري[1] .

پيامبر(ص)، بعد از نزول اين آيه، روزي پنج بار، به هنگام هر نماز، به در خانه علي(ع) و فاطمه(س) كه در مسجد باز مي شد مي آمد و دست بر در مي گذاشت مي فرمود: السَّلامُ عَليكمْ يا اَهلَ البَيتِ. و سپس، آيه مذكور را تلاوت مي فرمود و بعد، آنان را به نماز جماعت مي خواند و مي فرمود: الصَّلاه الصّلاه. چون در خانه فاطمه(س) در مسجد پيامبر(ص) باز مي شد[2] ، تمام صحابه اين عمل پيامبر(ص) را با اين خانه و اهل آن، روزي پنج بار، مي ديدند، آن عمل پيامبر(ص) باعث روشنگري شد، ولي زشتي كار بعضي از اصحاب پيامبر را صحابه را با اين خانه و اهلش ديديم[3] .

[1] تفسير طبري، 6: 22، ذيل آيه مورد بحث و تفسير سيوطي، 5: 198 و 199. و به روايت ديگر در سُنن ترمذي، 13: 248 و مسند احمد، 6: 306و اُسدُ الغابه، 4: 29 و 2: 297 و تهذيب التهذيب،2: 297. و به روايتي در مستدرك الصّحيحين، 2: 416 و 3: 147 و سنن بيهقي، 2: 150 و اسد الغابه، 5: 521 و 589 و تاريخ بغداد، 9: 126.

[2] الدّر المنثور سيوطي، 5: 199، ذيل آيه مورد بحث و به روايت ابي الحمراء در الاستيعاب2: 598 و اسد الغابه، 5: 174 و مجمع الزوائد، 9: 168 و به روايت انس بن مالك در مستدرك الصحيحين، 3: 158. حاكم آن را حديث صحيح دانست، بنا به شرط مسلم. اسدالغابه، 5: 521 و مسند احمد، 3: 258 و تفسير طبري، 22: 5 ذيل آيه تطهير و ابن كثير، 3: 483 و الدرّ المنثور سيوطي، 5: 199 و مسند طيالسي، 8: 274و صحيح ترمذي، 12: 85 و كنزالعمال، 7: 103، چاپ اوّل و جامع الاصول، 10: 101. حديث 6691 و تيسير الوصول، 3: 297.

براي آشنايي با مدارك بيشتر اين بحث، نگاه كنيد به: حديث الكساء في كتب مدرسه الخلفاء و مدرسه اهل البيت (ع)، مؤلف، چاپ دوم تهران، 1402 هـ.

[3] براي آشنايي بيشتر با زشتيهاي اين حادثه، كه در كتب مكتب خلفا نيز ذكر شده است، نگاه كنيد به: عبداللّه بن سبا، مؤلف، 1: 128 -139 و اِحْراقُ بيتِ فاطمه (س) في الكتُبِ الْمْعْتبره عند اهل السُنَه، شيخ حسين غَيب غلامي، چاپ اوّل، 1417هـ ق.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


| شناسه مطلب: 74339