وضع سرزمین های اسلامی و عملکرد ائمه

حضرت زهرا در بستر بیماری حضرت زهرا(س) بیمار شد. اولین کسی که به عیادت آن حضرت آمد اُمّ سَلَمه بود. گفت: ای دختر رسول خدا، شب را چگونه صبح کردی؟ فرمود: حزن و اندوه قلبم را فرا گرفته، به سبب از دنیا رفتن پیامبر و ستمگری به وصی پیامبر، حجاب علی را هتک کرد

حضرت زهرا در بستر بيماري <?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />

حضرت زهرا(س) بيمار شد. اولين كسي كه به عيادت آن حضرت آمد اُمّ سَلَمه بود. گفت: اي دختر رسول خدا، شب را چگونه صبح كردي؟ فرمود:

حزن و اندوه قلبم را فرا گرفته، به سبب از دنيا رفتن پيامبر و ستمگري به وصي پيامبر، حجاب علي را هتك كردند [كنايه است از جسارت به حضرت زهرا(س)]؛ همان كه امامتش را غصب كردند، بر خلاف آنچه كه خدا در قرآن نازل كرده و پيامبر در سنّت خود بيان فرموده بود. سبب اين كار كينه هايي بود كه از بدر (از علي) به دل داشتند و انتقام و طلب خون هايي كه در اُحد ريخته بود. اين منافقان دشمني علي را در دل هايشان پنهان داشتند[1]  و آن گاه كه خلافت را گرفتند و به هدف رسيدند، يكباره، ابر اهلِ شقاق بر ما باريدن گرفت و بلا بر ما فرو ريخت. بند كمان ايمان از سينه هاي آنان بُريد و آنچه دل هايشان مي خواست، به سبب غرور دنيا به ما آزار كردند. اينها همه به جهت آن بود كه علي پدران آنان را در نبردهاي سخت و در منازل شهادت كشته بود[2] .

 

>شوق حضرت زهرا به شنيدن صداي اذانِ بلال

>عيادت زنان مهاجر و انصار از حضرت زهرا

>عيادت ابوبكر و عمر از حضرت زهرا

>وصيت حضرت زهرا و دفنِ شبانه آن حضرت

>وضع مدينه پس از شهادت حضرت زهرا و تحقق پيشگويي هاي آن حضرت

>بيعت اميرالمؤمنين پس از شهادت حضرت زهرا و دليل آن

[1] در غزوه بدر، از هفتاد نفر از بزرگاني كه كشته شده بودند، سي و پنج به دست حضرت علي (ع) كشته شدند. تِرَه: خون طلب داشتن. در اُحد، در اول جنگ، يازده نفر از پهلوانان قريش را حضرت علي (ع) كشت.

[2] بحارالانوار، 43: 156، روايت 5. به نقل از مناقب ابن شهر آشوب. متن روايت چنين است:

دَخَلَتْ اُمَ سُلمَه عَلي فاطِمَه (س) فَقالَتْ لها: كيفَ اصبَحْتِ عَن ليلتك يا بنتَ رَسُولِ اللّه؟ قالت: اَصبَحتُ بين كمْدِ و كرْبِ، فَقْدِ النّبي و ظُلمِ الوَصيّ.

هُتِك وَ اللّهِ حِجابهُ، مَنْ اصبَحَتْ اِمامَتُهُ مَغصْوَبَه عَلي غَيرِ ما شَرَعَ اللّهُ فِي التَّنزيلِ و سَنَّها النَّبيُّ في التأويلِ وَلكنَّها أحْقادُ بَدريه وَ تِزاتٌ اُحُدِيه، كانَتْ عَليها قُلوبُ النّفاقِ مُكتَمِنَه. فَلَمَا استَهْدَفَ الامرَ.

اَرْسَلَتْ عَلينا شَآبيبُ الآثار، مِنْ مخيله الشّقاقِ. فيقطَعُ وَ تَرُ الايمانِ مِنْ قَسِيَ صُدورِها عَلي ما وَعَدَاللّهُ مِنْ حِفظِ الرّساله و كفالَه المؤمنينَ أَحرَزُوا عائِدَتَهُم غُرورَ الدُّنيا، بَعدَ استنصارِ مِمَّن فتَك بآبائِهِم في مَواطِنِ الكرْبِ وَ مَنازلِ الشَّهاداتِ.

شوق حضرت زهرا به شنيدن صداي اذانِ بلال

از هنگامي كه پيامبر(ص) رحلت كرد بلال نيز خاموشي گزيد و لب به اذان نگشود. روزي حضرت زهرا(س) شوق شنيدن صداي اذان مُؤَذّنِ پدر را كرد. چون اين خبر به بلال رسيد، واذان گفت. حضرت زهرا(س)، در اثر شنيدن صداي اذان بلال، به ياد پدر و روزگار حيات وي افتاد پس ناله اي كرد و به روي زمين افتاد و بيهوش شد. مردم گفتند: بلال، بس كن كه دختر پيامبر از دنيا رفت. پنداشتند كه حضرت فاطمه(س) از دنيا رفته است. بلال اذان را قطع كرد. وقتي زهرا(س) به هوش آمد از او خواست تا اذان را تمام كند قبول نكرد و گفت: مي ترسم بر شما، از آنچه هنگام شنيدن صداي اذان من بر سر خود مي آوريد. پس آن حضرت، بلال را از اذان گفتن معاف داشت[1] .

[1] لَمّا قُبِضَ النَبيُّ اِمتَنَعَ بِلالٌ مِنَ الأذانِ و قَالَ: لا اُؤذِّنُ لاِحَدِ بَعدَ رَسُولِ اللّه (ص). وَ اِنَّ فاطِمَه (س) قالَتْ ذاتَ يومِ: اِنّي اَشْتَهي اَنْ اَسمِعَ صَوتَ مُؤذّنِ اَبي بالأذانِ. فَاَخَذَ في الأذانِ. فَلمّا قَالُاللّهُ اكبرُذكرَتْ اَباها وَ ايامَهُ فَلَمْ تَتَمالَك مِن البُكاء. فَلمّا بَلَغَ الي قَولِهِاَشهدانّ محمّداً رسولُ اللّهشَهقَتْ فاطِمَه شَهْقَه وسَقَطَتْ لِوَ جْهِها وَ غُشِيَ عَلَيها. فقالَ النّاسُ لِبلالِ اَمسِك يا بلالُ، فَقَد فارقَتْ ابنَه رَسولِ اللّه (ص) الدنيا، وَ ظَنّوا اَنَّهاقَدْ ماتَتْ. فَقَطَعَ اَذانَه وَ لَمْ يتِمَّهُ. فَاَفاقَتْ فَاطِمَه وَ سَألَتْهُ اَن يتِمَّ الأَذَانَ. قالَ يا سَيده النِّسوانِ اِنّي اَخشي عَليك مِمّا تُنْزِلينَهُ بِنَفْسِك اِذا سَمِعْتِ صَوتي بالأذانِ. فَاعْفَتْهُ عَنْ ذلك. مَن لا يحضُرُهُ الفقيه، شيخ صدوق، به تحقيق علي اكبر غفاري، 1: 297 - 298، حديث 907؛ و بحارالانوار، 43: 157.

عيادت زنان مهاجر و انصار از حضرت زهرا

آن گاه كه حضرت زهرا(س) به بيماري منجر به وفاتش دچار شد، زنان مهاجران و انصار به عيادت وي رفتند و به او گفتند: اي دخترِ پيامبر، با اين بيماري در چه حال هستي؟ حضرت زهرا(س) حمد و ثناي خدا را بجا آورد و صلوات بر پدرش فرستاد، سپس فرمود:

من از دنياي شما سير شده ام؛ از مردان شما كراهت دارم و به دورشان افكنده ام، پس از آنكه آزمايششان كردم. [1]  زشت باد كندي آنها، شكستگي شمشيرشان، سستي نيزه هايشان و تباهي رأيشان. طناب گناهشان را بر گردنشان انداختم و ننگِ كارشان را بر خودشان افكندم[2] .

دور باد قوم ستمگر و بريده باد گوش و دماغشان! واي بر ايشان، جانشيني پيامبر را از جايگاهش كندند و از پايگاه رسالت دورش كردند؛ از كوههاي بلند و استوار خاندان پيامبر، از جايگاه پيامبري و از محلّ نزول وحي، از آنان كه به امر دنيا و دين عارف اند. همانا اين زياني آشكار است[3] .

مگر چه ايرادي به ابوالحسن داشتند؟! آري، خوش نداشتند از علي برندگي شمشيرش را، سخت لگد كوب كردنشان را، به سخت كيفر دادن در كارهايش را، و سخت گيري اش را در راه خدا.

اينها باعث دشمني آنان با علي شد. اگر دوري نمي كردند از بند ريسماني كه پيامبر به او سپرده بود، آنان را به نرمي مي راند [يعني حكومتي ملايم مي داشت]، چنان كه بيني شترِ حكومت مجروح نمي شد و سوارش به شدّت تكان نمي خورد[4] .

[يعني در همه حال در راحتي بودند.] و آنان را به آبشخوري گوارا وارد مي كرد كه آب از دو سوي آن لبريز بود، و درهاي بركات زمين و آسمان بر آنان باز مي شد. [امّا، حال كه چنين نشد] خداوند آنان را به آنچه كرده اند مؤاخذه و عِقاب خواهد كرد[5] .

پس، پيش بيا و بشنو. اگر زنده بماني، روزگار كارهاي عجيب به تو نشان مي دهد. اگر تعجب كننده اي، از اين پيشامد تعجّب كن. به چه تكيه گاهي تكيه كردند [به ابوبكر] به چه ريسماني دست انداختند! به جاي سرِ حيوان به دم آن چسبيدند [اين مَثَلي عربي است]. بريده باد بيني آن گروهي كه گمان مي برند كاري درست كرده اند. هان، ايشان اند فساد كاران، لكن نمي دانند[6] .

آيا كسي كه به سوي حق هدايت مي كند سزاوار پيروي و تبعيت است يا آن كس كه نمي تواند هدايت كند مگر آنكه اول خود هدايت شود؟ پس شما را چه مي شود، چگونه حكم مي كنيد؟ قسم به خدا، اين كار شما آبستن فتنه و فساد شد؛ كمي صبر كنيد تا نتيجه دهد. در اين كاسه شير، شما خون خواهيد دوشيد؛ آنجاست كه بازماندگان مي فهمند كه گذشتگان چه كردند[7] .

آماده فتنه ها باشيد. مژده باد شما را به شمشير كشيده و هرج و مرجي كه همه را فرا گيرد و استبدادي از ستمگران كه آنچه را داريد از شما خواهند گرفت. آنچه كشتيد، آيندگان [يعني فرزندانتان] درو مي كنند. [حضرت اشاره دارد به آنچه كه بعد از آن براي انصار پيش مي آيد.] پس، حسرت و اندوه بر شما باد. به كدامين سو هستيد؟ راه حقّ و رحمت خدا بر شما گم شده است. آيا ما شما را وادار كنيم به رحمت خدا، حال آن كه خود از آن كراهت داريد؟[8]  و [9] .

آنچه حضرت زهرا (س) در اينجا پشگوئي فرموده در وقعه حرّه زمان حكومت يزيد واقع شد[10] .

زنان مهاجر و انصار آنچه را كه حضرت زهرا(س) شنيده بودند براي شوهران خود باز گفتند. پس دسته اي از بزرگان مهاجر و انصار، به عنوان عذر خواهي، به نزد آن حضرت آمدند و گفتند: اي سرور زنان، اگر ابوالحسن پيش از آن كه با ما بيعت و پيمان خود را با ابوبكر استوار كنيم اين نكته را به ما گوشزد مي كرد، هرگز ما او را رها نمي كرديم و به ديگري روي نمي آورديم. حضرت زهرا(س) فرمود:

اِلَيكم عَنّي، فَلا عُذْرَ بَعْدَ تَعْذيرِكم وَ لا اَمْرَ بَعْد تَقْصيرِكم. يعني: دور شويد از من، كه ديگر، بعد از عذر خواهي هاي غير صادقانه، عذري باقي نمانده است و بعد از اين تقصير [و گناه] شما، امري وجود ندارد[11] .(يعني بعد از آنكه كوتاهي كرديد و علي(ع) را خانه نشين نموديد و به اهل بيت پيامبر(ص) جسارت روا داشتيد و مأمور ابوبكر، به اتّكاي بيعت شما، براي سوزندان خانه دختر رسول خدا آتش آورد و... ديگر كار از كار گذشته است و عذري پذيرفته نيست و دوره ظلم و تباهي آغاز گشته است.)

[1] لَمّا مَرَضَتْ فاطِمَه(س) المَرضه الّتي تُوُفّيتْ فيها، اِجتَمَعَ اليها نِساءُ المهاجرينَ وَالانصارِ، فَقُلْنَ لَها:كيفَ اَصْبَحتِ مِنْ عِلَّتِك يا ابنه رَسُولِ اللّه؟ فَحَمِدَتْ اللّهَ وَصَلَّتْ عَلي اَبيها، ثُمَّ قَالَتْ: اَصْبَحْتُ وِ اللّهِ عائِفَه لِدُنياكنّ قالِيه لِرِجالِكنّ لَفَظْتُهُمْ بَعْدَ اَنْ عَجَمْتُهُم وشَنَأتُهُم بَعدَ اَنْ سَبَرتُهُم.

[2] فَقُبحاً لِفُلولِ الحَدّ واللعب بعد الجد و خَوَرِ القَناه وَ خَطَلِ الرَّأْيِ. لا جَرَمَ لَقَدْ قَلَّدتُهُمْ رِبقَتَها وَ شَنَنْتُ عَلَيهِم عارَها.

[3] فَجَدْعاً و عَقراً و سُحقاً لِلْقومِ الظّالِمينَ. وَيحَهُم،اَنّي زَخْزَحُوها عَنْ رَواسي الرِّسالَه وَ قواعِدِ النُبُوَّه و مَهْبَطِ الوَحيِ والطَّبينِ باَمْرِ الدُّنيا والدّينِ. اَلا ذلِك هُوَ الخُسرانُ المُبين.

[4] وَ ما نَقَمُوا مِنْ اَبي الْحَسن؟ ما نَقَمُوا وَاللّهِ مِنْهُ اِلاّ نكيرَ سَيفِه و شِدَّه وَطئِهِ و نَكالَ وَقْعَتِهِ وَ تَنَمُّرَهِ في ذاتِ اللّه. وَاللّهِ لَو تَكافُّوا عَنْ زِمامٍ نَبَذَهُ رَسُولُ اللّهِ (ص) اِليه لَاعْتَلَقَهُ ولَسارَبِهِم سَيرا سُجحاً لا يكلُمُ خِشاشُهُ وَ لا يتَعْتَعُ راكبُهُ.

[5] وَلَاَوْرَدَهُم مَنْهَلاً نَميراً فَضْفَاضاً، تَطْفَحُ ضَفَّتاهُ، قد تَحير بهم الرَّي، و لَفَتَحَتْ عَليهِم بَركاتٌ مِنَ السَّماءِ وَ الارضِ. و سَيأخُذُهُم اللّهُ بِماكانُوا يكسِبُونَ.

[6] اَلاهَلُمَّ فَاسْمَعْ وَ ما عِشتَ اَراك الدَّهرَ العَجَبَ. وَ اِنْ تَعْجِبْ فَقَد اَعْجَبَك الحادِثُ. اِلي اَيِّ سِنادِ اِستَنَدُواوَبِاَيِّ عُروَه تَمَسَّكوا.اِسْتَبْدَلُوا الذُّنابيَ وَالبالكاهل. فَرَغْماً لِمَعاطِسِ قَوْمِ يحْسَبُونَ اَنَّهُم يحْسِنُون صُنعاً.

[7] اَلا اِنَّهُم هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَلكنْ لا يشْعُرُونَ.اَفَمَنْ يهدي اِلَي الحَقِّ اَنْ يتَّبَعَ اَمْ مَنْ لا يهِدِّي اِلاَّاَنْ يهْدي فَما لكم كيفَ تَحْكمُونَاَما لَعَمْرِ اِلهِكنَّ لَقَدْ لَقِحَتْ، فَنَظِرَه رَيثَما تَنِتجُ، ثُمَّ احتَلِبوا طِلاعَ القَعْبِ دَماً عَبيطاً و ذُعافاً مُمْقِراً. هُنالِك يخْسَرُ المُبِطلُونَ وَ يعْرِفُ التّالُونَ غِبَّ ما اَسَّسَ الاَوَّلُونَ.

[8] ثُمَّ طِيبُوا عَنْ انفسكم اَنفُساً وَ اطْمَئِنُّوا لِلْفِتْنَه جَأشاً، وَ اَبشِرُوا بِسَيفِ صارِم وَ استِبدادِ مِنَ الظّالِمينَ يدَعُ فَيئَكم زَهيداً وَ زَرعَكم حَصيداً. فَيا حَسْرَتي لكم وَ اَنّي بِكم وَ قَدْ عَمِيتْ قلوبُكم عليكم. اَنُلْزِمُكمُوها وَ اَنتُم لها كارِهُونَ.

[9] بحار الانوار، 43: 158 - 159 به نقل از معاني الاخبار صدوق؛ احتجاج طبرسي، 1: 108- 109، چاپ مشهد، 1403 هـ. كشف الغمّه اِرْبِلي، ص 147؛ اعلام النّساء عمر رضا كحّاله، 4: 123؛ شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، به نقل از سقيفه جوهري، 16: 233 - 234، چاپ ايران. نيز بلاغاتُ النّساء، ص 32 كه سخنان حضرت زهرا(س) را از سقيفه جوهري نقل كرده است. البته در اين كتُب، مختصر اختلافي در بعضي از الفاظ وجود دارد.

[10] وقعه حرّه بحوله تعالي در آخر كتاب بتفصيل مي آيد.

[11] احتجاج طبرسي، 1: 109، چاپ مشهد، 1403 هـ.

عيادت ابوبكر و عمر از حضرت زهرا

وقتي حال حضرت زهرا(س) رو به وخامت گذارد و بيماري اش شدّت گرفت، ابوبكر و عمر خواستند كه سابقه خوبي براي خود درست كنند و بگويند كه به ديدن زهرا(س) رفتيم و، در آخر، با هم صلح كرديم و حضرت از ما گذشت. لذا حضرت امير(ع) تقاضا كردند كه براي آن دو از حضرت زهرا(س) اجازه بگيرد تا بيايند به احوالپرسي وي.

حضرت زهرا(س) ميل نداشت. حضرت امير(ع) اصرار كرد. زهرا(س) فرمود: خانه، خانه شماست و بانوي [خانه] هم، بانوي شماست[1]  ابوبكر و عمر آمدند. حضرت زهرا(س) روي به ديوار و پشت به آنها كرد. گفتند: آمده ايم كه رضاي شما را حاصل كنيم، حضرت(س) فرمود: من با شما حرف نمي زنم مگر كه قول بدهيد كه آنچه را كه مي گويم، اگر راست است، به راستي آن شهادت بدهيد. قبول كردند. حضرت زهرا(س) فرمود: يادتان مي آيد كه پيامبر(ص) فرمود: رضاي فاطمه، رضاي خداوند است، و خداوند به سبب غضب فاطمه، غضب مي فرمايد؟[2]  گفتند: بلي، حضرت(س) فرمود: خدايا، شاهد باش كه من بر اين دو نفر غضبناكم! و از اين دو راضي نيستم[3] .

ابوبكر، چون هميشه، تظاهر به گريستن كرد. عمر او را سرزنش كرد و سپس برخاستند و رفتند. اين آخرين كاري بود كه آن دو انجام دادند[4] .

[1] البَيتُ بَيتُك وَ الحُرَّه حُرَّتُك.

[2] رِضَااللّهِ مِنْ رِضافاطِمَه. اِنَّ اللّهَ يغْضِبُ لِغَضَبِ فاطِمَه وَ يرضي لِرِضا فاطِمَه.

[3] بخاري در صحيح خود مي نويسد: پس از آن كه دختر پيامبر ميراث خود را از خليفه خواست و او گفت كه از پيغمبر شنيدم كه ما ميراث نمي گذاريم، زهرا ديگر با او سخن نگفت تا مُرد (صحيح بخاري، 5: 177).

[4] بحارالانوار، 43: 170 - 171 به نقل از دلايل الامامَه. نيز رجوع شود به: علل الشّرائع صدوق، 1: 178 و الامامه و السياسه ابن قتيبه دينوري، 1: 14 و اعلام النساء عمر رضا كحّاله، 3: 1214 و شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، 16: 273.

وصيت حضرت زهرا و دفنِ شبانه آن حضرت

حضرت زهرا(س) فرمود: وصيت مي كنم كه ابوبكر و عمر بر من نماز نخوانند و بر جنازه من حاضر نشوند، و جنازه من شبانه دفن شود[1] .

حضرت علي(ع) به وصيت حضرت زهرا(س) عمل كرد[2]  و او را در خانه خودش دفن كرد[3] .

سپس در بقيع چند صورت قبر ساخت و بر آنها آب پاشيد تا مانند قبر تازه به نظر آيند[4] ، مرحوم ثقه الاسلام كليني مي نويسد: - چون فاطمه (س) در گذشت، اميرالمؤمنين (ع) او را پنهان به خاك سپرد و آثار قبر او را از ميان برد. سپس رو به مزارِ پيغمبر (ص) كرد و گفت: اي پيامبر خدا، از من و از دخترت، كه به ديدن تو آمده و در كنار تو به زير خاك خفته است، بر تو درود باد... مرگِ زهرا ضربتي بود كه دلم را خسته و اندوهم را پيوسته كرد، و چه زود جمع ما را به پريشاني كشاند. شكايت خود را به خدا مي برم و دخترت را به تو مي سپارم. به زودي به تو خواهد گفت كه امّتت، پس از تو، با وي چه ستم ها كردند. آنچه خواهي از او بجو و هر چه خواهي بدو بگو، تا سرّ دل بر تو بگشايد و خوني كه خورده است بيرون آيد و خدا، كه بهترين داور است، ميانِ او و ستمكاران داوري نمايد... خدا گواه است كه دخترت پنهاني به خاك مي رود. هنوز روزي چند از مرگ تو نگذشته و نام تو از زبان ها نرفته كه حقّ او را بردند و ميراثِ او را خوردند. دردِ دل را با تو در ميان مي گذارم و دل را به ياد تو خوش مي دارم، كه درود خدا بر تو باد و سلام و رضوان خدا بر فاطمه[5] .

صبح كه شد، اهل مدينه با خبر شدند كه دختر پيامبر را شبانه دفن كرده اند. گمان كردند كه قبر حضرت زهرا(س) در بقيع است.

[عمر و يارانش] آمدند و گفتند: زنها را مي آوريم و اين قبرها را مي شكافيم تا ببينيم جسدِ زهرا در كجاست، و بر آن نماز مي خوانيم. حضرت امير(ع)، غضبناك، به بقيع آمد و فرمود: چنانچه كسي از شما به اين قبرها دست بزند، زمين را از خونش رنگين مي كنم. آنان نيز، چون حضرت علي(ع) را در آن حال ديدند، آنجا را ترك كردند[6] .

اَصبَغ بن نُباتَه، از اميرالمؤمنين سؤال كرد كه چرا شبانگاه حضرت زهرا(س) را به خاك سپردند؟ حضرت علي(ع) فرمود:

انّها كانَتْ ساخِطَه عَلي قَومٍ كرهَتْ حُضورَهم جنازَتَها وَ حَرامٌ عَلي مَنْ يتَولاّهُمْ اَنْ يصلِّي عَلي اَحَدٍ مِنْ وُلْدِها[7] .

چون حضرت زهرا(س) از آن قوم خشمگين بود، حضور آنان را بر جنازه اش خوش نداشت؛ و هر كس كه از آن قوم پيروي كند، حرام است كه بر كسي از فرزندان زهرا(س) نماز بگزارد.

آري، پنهان داشتن قبر دختر پيامبر(ص) ناخشنودي او را از كساني چند نشان مي دهد و پيداست كه او مي خواسته است، با اين كار، ديگران نيز از اين ناخشنودي آگاه شوند.

[1] بحارالانوار، 43: 159 و 182 و 183 و نيز بنگريد به: مناقب ابن شهر آشوب، 1: 504.

[2] طبقات، 8: 18 - 19 و انساب الاشراف، ص 405 و صحيح بخاري، 5: 77.

[3] كافي، 1: 461 و مناقب ابن شهر آشوب، 3: 365.

[4] بحارالانوار، 43: 183

[5] اصول كافي، 1: 458 - 459 و نيز بنگريد به شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد،10: 265، چاپ ايران.

[6] بحار الانوار، 43: 171 - 172.

[7] همان، 43: 183.

وضع مدينه پس از شهادت حضرت زهرا و تحقق پيشگويي هاي آن حضرت

بعد از شهادت حضرت زهرا(س)، دستگاه خلافت، براي مقابله با آنان كه در خارج از مدينه باابوبكر بيعت نكرده بودند و گروهي از ايشان نيز از قبايل مرتّد بودند، سپاهياني فرستاد. در آن لشكركشيهايي كسي از انصار را سركرده سپاه قرار ندادند و دستگاه حكومت، يكسره، قريشي شد[1]  قريش را در همه چيز بر غير قريش مقدّم مي داشتند. در شهرهايي كه فتح كردند، اُمراي لشكر و واليان شهرها را همه از قريش گماشتند[2] .

بدين سبب، انصار فقير شدند و عقب افتادند تاجايي كه نان شب نداشتند. اينكه در سيره حضرت سجّاد(ع) و حضرت باقر(ع) و حضرت صادق(ع) مي خوانيم كه شبانه به در خانه فقراي مدينه مي رفتند و به آنان نان و پول مي رساندند، آن فقرا فرزندان همان انصار بودند.

مُعَلَّي بن خُنَيس يكي از اصحاب امام صادق(ع) مي گويد: امام را ديدم كه در شب تاريك از خانه بيرون آمد و بر دوش خود باري داشت. گفتم: اي پسر رسول خدا، اجازه دهيد به شما كمك كنم. فرمود: اين بار را بايد خود بردارم. و به راه افتاد. من هم به دنبال آن حضرت رفتم. چيزي از آن بار بر زمين افتاد.

حضرت خم شد و گفت: خدايا اين را به دستم برسان. آن را پيدا كرد و در توبره اي كه بر دوشش بود انداخت و به سقيفه بني ساعده[3]  رفت و بالاي سر هر يك از آنان كه خوابيده بودند دو قرصه نان گذاشت. وقتي كه باز مي گشت، مُعَلَّي بن خُنَيس از آن حضرت پرسيد: اي پسر رسول خدا، آيا اينان حقّ (امامت) را مي شناسند؟ فرمود: اگر اينان حق رإ مي دانستند، ما نمك سائيده خانه مان را هم با آنان قسمت مي كرديم؛ نه، اينها حق را نمي شناسند[4] .

حضرت سجاد(ع) نيز غذا به درِ خانه ها مي برد. اهل آن خانه ها در كنارِ درِ خانه هايشان در انتظار آن كس كه شب به آنجا مي آمد مي ايستادند و غذا را از وي مي گرفتند. در وقتِ غسل دادن پيكر آن حضرت، ديدند كه پشت وي پينه بسته است. از حضرت باقر(ع) علّت را پرسيدند. فرمود: از بارهايي است كه شبها بر دوش مي كشيد[5]  چون حضرت سجّاد(ع) وفات كرد كمك هايي كه شبانه به مردم مي شد قطع گرديد. در آن هنگام بود كه دريافتند آن كسي كه به درِ خانه هايشان غذا مي آورد حضرت سجاد(ع) بوده است[6] .

تمام اين فقرا از انصار بودند. امّا قريش، صاحبان ثروت و جاه و كنيزان و در عيش و طرب بودند. عبدالرّحمن بن عوف وقتي كه مُرد (در زمان عثمان) طلاهايش را آوردند تا عثمان در ميان وارثان او قسمت كند. آنقدر طلا در مجلس خلافت به روي هم انباشته شد كه فاصله بين دو طرف مجلس را پُر كرد و دو طرف مجلس همديگر را نمي ديدند![7] .

اينها از مواردي بود كه حضرت زهرا(س) به زنان انصار پيشگويي فرمود كه كارشان به اينجا مي رسد. كارشان به بالاتر از آن هم رسيد. وقتي كه لشكر يزيد در وقعَه حَرَّه آمدند به مدينه و قتل عام كردند، يزيد دستور داده بود كه لشكريان، سه روز، آنچه مي خواهند بكنند[8] .

انصار را قتل عام كردند، به طوري كه در مسجد پيامبر(ص) خون به راه افتادند؛ آنچه در خانه هابود به يغما بردند؛ هزار دختر بي شوهر بعد از اين واقعه باردار شدند[9] .

[1] قريش، براي تحكيم سيادت خود، حتي دست به جعل احاديثي زدند و آنها را به پيامبر(ص) نسبت دادند كه مناسب است در اينجا به چند مورد از آنها اشاره كنيم:

الف) بعد از اين [فتح مكه] تا روز قيامت، فردي از قريش را نمي شود كشت (صحيح مسلم، 1409؛ سنن دارمي، 198: 2؛ مسند احمد، 3: 412 و 4: 213).

ب) هر كس به قريش توهين كند، خدا او را پست كند (مسند احمد،1: 64و171و176و83؛ مسند طيالسي، حديث 209).

ج) مردم در امر حكومت تابع قريش اند. مسلمانِ اين امّت تابعِ مسلمانِ قريش و كافرشان تابع كافر قريش است (صحيح بخاري،2: 176؛ صحيح مسلم،1415؛ مسند احمد1: 101و2: 243و261و319و395 و433؛ مسند طيالسي،313، حديث 2380).

د) حكومت از آنِ قريش است. حتّي اگر دو نفر روي زمين باشند، قريش بايد بر آنها حكومت كند (صحيح بخاري، 4: 155 مسند احمد، 2: 29 و 93 و 128؛ صحيح مسلم، 1452؛ مسند طيالسي، 264، حديث 1956).

هـ) امر قريش را فرمان بَريد و كاري به كارهايشان نداشته باشيد (مسند احمد،4: 260؛ مسند طيالسي، حديث 1185).

[2] البتّه چون حضرت امير (ع) به حكومت رسيد، اين انحصار حكومت قريشي را در هم شكست. بيت المال را، بالسويه، در ميان مردم تقسيم كرد و همچون پيامبراكرم (ص) فرقي ميان قريش و غير قريش نگذاشت. خود نيز، همچون بقيه مسلمين، تنها سه دينار برداشت و قنبر غلام خود هم سه دينار داد. در انتصابات از افراد غير قريشي هم استفاده كرد و انصار را به امارات ولايات منصوب نمود. مثلاً عثمان بن حُنَيف را والي بصره و برادر او را والي مدينه كرد و قيس بن سعد بن عباده و پس از او مالك اشتر را والي مصر و ديگري را والي اسكندريه كرد. در مقابل، معاويه قريشي را از حكومت شام عزل نمود و در خواست طلحه و زبير را براي احراز مقام ردّ كرد. البته يكي دو نفر از قريش را هم به كار گماشت،، لكن انحصار حكومت در قريش را از بين برد.(براي تفصيل بيشتر، نگاه كنيد به: نقش ائمّه دراحياي دين، مؤلف،14: 159 به بعد.)

[3] همان جايي كه انصار جمع شدند تا براي سعد بن عباده بيعت بگيرند، بعدها فقراي انصار در آنجا مي خوابيدند. در سقيفه بني ساعده كسي جز انصار نبود.

[4] بحارالانوار،47: 20، روايت 17. - بحارالانوار،47: 20، روايت 17.

[5] حليهالاولياء، ابونعيم اصفهاني،3: 136، چاپ پنجم، بيروت، 1407 هـ كشف الغمه علي ابن عيسي اِرْبِلي2: 289، چاپ تبريز، 1381 هـ مناقب ابن شهر آشوب، 4: 154؛ خصال صدوق، تصحيح علي اكبر غفاري، صص 517 و 518.

[6] كشف الغمَه اِرْبلي،2: 289؛ نورالابصار في مناقب آل بيت النبيّ المختار، ص 140، چاپ قاهره؛ بحارالانوار،46: 88، چاپ مكتبه الاسلاميه، 1394 هـ.؛ مناقب ابن شهر آشوب، با تصحيح و تعليق سيد هاشم رسولي محلّاتي، 154: 4، چاپ قم؛ طبقات ابن سعد،5: 222؛ دار صادر بيروت؛ اسعاف الرّاغبين در حاشيه نورالابصار، الشيخ محمّدالصّبان، ص 219؛ الأتحاف بحب الاشراف، الشيخ عبداللّه الشَّبراوي الشافعي، ص 136، افست قم. نيز بنگريد به: حليه الاولياء، ابونعيم اصفهاني، ص 140 و بحارالانوار،46: 88 و تذكره خواصّ الاُمَّه، سبط ابن الجوزي، ص 327، چاپ نجف، 1383 هـ.

[7] مروج الذّهب مسعودي، 2: 340، به تحقيق يوسف اَسْعَد داغر، چاپ بيروت.

[8] طبري،7: 11؛ ابن اثير،3: 47؛ و ابن كثير،8: 220.

[9] تاريخ ابن كثير،6: 234 و8: 32.

بيعت اميرالمؤمنين پس از شهادت حضرت زهرا و دليل آن

بيعتِ صحيح آن است كه از سرِ اختيار و با رضايت باشد، والاّ بيعت نيست و تنها دست به دست ماليدني است و، به عبارتي، بيعتي است ظاهري. همچنان كه اگر خريد و فروش بر مبناي اختيار و رضايت فروشنده انجام شود،بيعتحقّق مي يابد، والاّ ظلم و غصب است. لذا بيعت اميرالمؤمنين (ع) نيز، كه پس از شش ماه از سر اكراه و فقط به جهت حفظ اسلام و بدون هيچ رضايتي انجام گرفت، تنها بيعتي ظاهري و دست به دست ماليدني بود و بس. اين روايت هم كه ائمّه (ع) فرموده اندهيچ يك از ما نيست مگر كه بيعت طاغيي در گردن اوست، مگر امام زمان (عج)نيز به همين معناست؛ يعني حقيقتاً بيعتي انجام نشده، تنها بيعتي ظاهري و دست به دست زدني انجام گرفته است و بس.

در صحيح بخاري، حديثي را زُهْري از عايشه نقل مي كند كه در آن از ماجراي بين فاطمه(س) و ابوبكر درباره ميراث رسول خدا(ص) سخن رفته است و عايشه در پايان آن مي گويد: فاطمه از ابوبكر روي بگردانيد و تا زنده بود با او سخن نگفت. او شش ماه پس از وفات رسول خدا(ص) زنده بود و چون از دنيا رفت، همسرش علي(ع) بر او نماز خواند و به خاكش سپرد و ابوبكر را خبر نكرد. فاطمه(س) مايه افتخار و احترام علي(ع) بود. تا فاطمه(س) زنده بود، علي(ع) در ميان مردم احترام داشت و چون از دنيا رفت، مردم از او رويگردان شدند.

دراينجاكسي از زُهْري پرسيد: علي درا ين شش ماه با ابوبكر بيعت نكرد؟

زهري گفت: نه او، نه هيچ يك از افراد بني هاشم؛ مگر هنگامي كه علي(ع) با ابوبكر بيعت كرد.[1] .

در خارج از مدينه گروهي با بيعت باابوبكر مخالف بودند. يك دسته، وقتي خبر وفات پيامبر(ص) را شنيدند، از اسلام بيرون شدند كه آنان را در تاريخ مُرتَدّين مي خوانند. مهمترين آنها، مُسَيلَمَه در يمامَه بود كه ادّعاي پيامبري مي كرد. در نزديك يمن چهل هزار نفر آماده حمله به مدينه شدند، كه اگر مي آمدند، مدينه را نابود مي كردند. يعني مسأله عظيم تر از جنگ خندق بود. زيرا در خندق ده هزار نفر آماده بودند، ولي اينها چهل هزار نفر بودند؛ اگر حمله مي آوردند و مدينه را فتح مي كردند، از اسلام هيچ اثري باقي نمي ماند، حتي قبر پيامبر(ص) را هم ويران مي كردند. لذا عثمان آمد به خدمت حضرت امير(ع) و عرض كرد: اي پسر عمو[2] ، تا وقتي كه تو بيعت نكني، كسي به جنگ با اين دشمنان بيرون نخواهد شد و... آنقدر از اين مطالب زمزمه كرد تا آن حضرت(ع) را به نزد ابوبكر برد و علي(ع) با او بيعت كرد. پس از بيعت علي(ع) با ابوبكر، مسلمانان خوشحال شدند و كمر به جنگ با مُرتَدّين بستند و از هر سو، سپاه به حركت در آمد. [3] .

در نهج البلاغه[4]  نيز آمده است كه آن حضرت فرمود:

فَاَمْسَكتُ يدي َ حَتّي رَأيتُ راجِعَه النّاس قد رَجَعَتْ عَنِ الاِسلامِ[5]  يدعُونَ اِلي مَحْقِ دينِ محمّدٍ(ص) فخَشِيتُ اِنْ لَمْ اَنْصُرِ الاِسلامَ وَ اَهلَهُ اَنْ اَري فيه ثَلْماً أوَ هَدْماً تَكونُ المَصيبه بِهِ عَلَيَّ اَعظَمَ مِنْ فَوتِ وِلايتكم [6]  الَّتي إنَّما هِي متَاعُ أَيامٍ قَلائِلَ يزُولُ مَنْها ماكانَ كما يزُولُ السَّرابُ أوَكما يتَقشَّعُ السّحَابُ، فنَهَضْتُ في تِلك الأحداثِ، حَتّي زاغَ الباطِلُ وَ زَهَقَ وَاطمأنّ الدِّينُ وَتَنَهْنَهَ

پس دست نگه داشتم بيعت نكردم، در حالي كه يقين داشتم كه، همانا در ميان مردم، من به مقام محمّد (ص) سزاوار ترم از كساني كه حكومت را بعد از او به دست گرفتند. پس در اين حال درنگ كردم تا آن زمان كه خدا بخواهد. تا كه ديدم گروهي از مردمي كه مرتدّ شده اند و از اسلام برگشته اند، دعوت به نابودي دين خدا و آيين پيامبر (ص) مي كنند. پس ترسيدم كه اگر اسلام و مسلمانان را ياري نكنم، در اسلام رخنه و ويرانيي ببينم كه مصائب حاصل از اين دو، بسيار عظيم تر باشد بر من تا از دست دادن سرپرستي و حكومت بر كارهاي شما: حكومتي كه كالايي چند روزه بيش نيست و آنچه از آن حاصل مي شود از ميان مي رود، مانند سراب يا ابري كه پراكنده گردد. پس، در اين هنگام، خود با پاي خويش، به نزد ابوبكر رفتم و با او بيعت كردم و در هنگامه اين پيشامدها قيام كردم تا كه باطل نابود شد و كلمه اللّه [اسلام]، همچنان كه برتر بود، باقي ماند، هر چند كه كافران ناخوشدل باشند.

[1] تاريخ طبري،2: 448 و در چاپ اروپا، 1: 1825 و صحيح بخاري، كتاب المغازي باب غزوه خيبر، 3: 38 و صحيح مسلم، 1: 72و 5: 153 و ابن كثير، 5: 285 - 286 و ابن عبدربه، 3: 64 و ابن كثير، 2: 126 و كفايه الطّالب گنجي، 225 - 226 و ابن ابي الحديد، 2: 122 و مروج الذّهب مسعودي، 2: 414 و التّنبيه و الاشراف مسعودي، ص 250 و الصّواعق المحرقه، 1: 12 و تاريخ الخميس، 1: 193 و الاستيعاب، 2: 244 و تاريخ ابوالفداء، 1: 156 و البدء و التاريخ5: 66 و انساب الأشراف، 1: 586 و أسدالغابه، 3: 222 و تاريخ يعقوبي2: 105 و الغدير،3: 102 به نقل از الفصل ابن حزم، ص 96 - 97.

[2] پسرعمو گفت، چون اميرالمؤمنين(ع) از بني هاشم و عثمان از بني اميه بود و هاشم و اميه، هر دو، پسران عبدمناف بودند

[3] انساب الاشراف بلاذري،1: 587

[4] شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، كتاب الرسائل رسائل 62 ص 130.

[5] كففتها عن وتركت الناس وشأنهم، حتي رأيت الراجعين من الناس قد رجعوا عن دين محمد باأرتكابهم خلاف ماأمر اللّه، واهمالهم حدوده، وعدولهم عن شريعته، يريد بهم عمال عثمان وولاته علي البلاد، ومحق الدين: محوه وازالته.

[6] ثلما أي: خرقا، ولولم ينصر الاسلام بازاله أولئك الولاه وكشف يدعهم لكانت المصيبه علي أمير المؤمنين بالعقاب علي التفريط أعظم من حرمانه الولايه في الامصار: فالولايه يتمتع بها أياماً قلائل ثم تزول كما يزول السراب. فنهض الامام بين تلك البدع فبددها حتي زاح - أي: ذهب - الباطل، وزهقأي: خرجت روحه ومات، مجاز عن الزوال التام. ونهنه عن الشي: كفه فنهنه، أي: كف، وكان الدين منزعجاً من تصرف هؤلاء نازغاً الي الزوال، فكفه أمير المؤمنين ومنعه، فأطمأن وثبت.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


| شناسه مطلب: 74342