قیام مردم بر علیه عثمان و نقش علی در اصلاح بین دو طرف
خطبه حضرت امیرالمؤمنین علی، معروف به شقشقیه حضرت امیرالمؤمنین علیه السّلام، در روزی از روزهای اواخر خلافت خود، در ضمن ایراد خطبه ای، که به شقشقیه شهرت یافته است[1] ، به اجمال، از دورانِ به حکومت رسیدن ابوبکر تا چگونگی بیعت مردم با خود و حوادث پس از آن ی
خطبه حضرت اميرالمؤمنين علي، معروف به شقشقيه <?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />
حضرت اميرالمؤمنين عليه السّلام، در روزي از روزهاي اواخر خلافت خود، در ضمن ايراد خطبه اي، كه به شقشقيه شهرت يافته است[1] ، به اجمال، از دورانِ به حكومت رسيدن ابوبكر تا چگونگي بيعت مردم با خود و حوادث پس از آن ياد مي كند. در خاتمه كتاب. مناسب ديديم كه اين خطبه را نقل كنيم.
أَمَا وَاُللّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَها فٌلانٌ [ابن أبي قحافه] وَ إِنَّهُ لَيعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّي مِنهَا مَحَلُّ القُطْبِ مِنَ الرَّحاَ.
هان، اي مردم، سوگند به خدا، آن شخص (= ابوبكر) جامه خلافت را به تن كرد و حاليكه خود مي دانست كه جايگاه من نسبت به خلافت، مانند ميل وسط سنگ آسياب به آسياب است كه به دور آن مي گردد.
ينْحَدِرُ عَنِّي السَّيلُ وَلا يرْقَي إِلَيَّ الطَّيرُ؛ فَسَدَلتُ دُونَهَا ثَوْباً وَطَوَيتُ عَنْهَاكشْحاً؛ وَ طَفِقْتُ أرْتئِي بَينَ أَنْ أَصُولَ بِيدٍ جَذَّاءَ [جدّ] أَوْ أَصبِرَ عَلَي طَخْيه [ظلمه] عَمْياءَ، يهْرَمُ فيهَا الكبيرُ وَ يشيبُ فِيهَا الصَّغِيرُ وَ يكدَحُ فِيهَا مُؤْمِنٌ حَتَّي يلْقَي رَبَّهُ.
سيل انبوه فضليت ها از قلّه هاي روح من به سوي انسان ها سرازير مي شود. ارتفاعات سر به ملكوت كشيده امتيازات من بلندتر از آن است كه پرندگان دور پرواز بتوانند هواي پريدن بر آن ارتفاعات را در سر بپرورانند. (در آن هنگام كه خلافت در مسيري ديگر افتاد) پرده اي ميانِ خود و زمامداري آويختم و روي از آن گرداندم؛ چون در انتخاب يكي از دو راه انديشيدم: يا مي بايست با دستي خالي به مخالفانم حمله كنم يا در برابر حادثه اي ظلماني و پُرابهام شكيبايي پيشه گيرم. (چه حادثه اي) حادثه اي بس كوبنده، كه بزرگسال را فرتوت و كمسال را پير و انسان با ايمان را تا داريد پروردگارش در رنج ومشقّت فرو مي برد.
فَرَأَيتُ أَنَّ الصَّبْرَ عَلَي هَاتَا أَحْجَي. فَصَبَرَتُ وَ في العَينِ قَذيً وَ في الحَلْقِ شَجاً، أَري تُرَاثي نَهْباً. حَتَّي مَضَي اُلْأوَّلُ لِسَبِيلهِ، فَأَدْلَي بِهَا إِلَي فلانٍ بَعْدَهُ.
به حكم عقل سليم بر آن شدم كه صبر و تحمّل را بر حمله با دست خالي ترجيح دهم. پس، راه بردباري پيش گرفتم، چونان بردباريِ چشمي كه خس و خاشاك در آن فرو رفته و گلويي كه استخواني مجرايش را گرفته باشد. (چرا اضطراب سر تا پايم را نگيرد و اقيانوس درونم را نشوراند؟) مي ديدم حقّي كه به من رسيده و از آنِ من است به يغما مي رود و از مجراي حقيقي اش منحرف مي گردد. تا آن گاه كه روزگارِ نفر اوّل سپري گشت و او راهيِ سراي آخرت شد و خلافت را، پس از خود، به ديگري سپرد.
[ثُمَّ تَمَثَّلَ بِقَولِ الأعْشي:]
شَتَّانَ مَا يوْمِي عَلَي كورِهَا وَ يوْمُ حَيانَ أَخِي جَابِرِ.
[اين رويداد تلخ شعر اعشي قيس را خواند كه مي گويد:]
روزي كه با حيان، برادر جابر، در بهترين رفاه و آسايش غوطه ور در لذّت بودم كجا؛ و امروز كه با زاد و توشه اي ناچيز سوار بر شتر درپهنه بيابان ها گرفتارم؟!
فَيا عَجَباً بَينَاهُوَ يسْتَقِيلُها في حَياتِهِ إذْ عَقَدَهَالآِخَرَ بَعْدَ وَفَاتِهِ - لَشَدَّ مَا تَشَطَّرَا ضَرْعَيهَا!
شگفتا! با اين كه نفر اوّل، در دوران زندگي اش از خلافت استعفا مي كرد پس از خود گردن بند خلافت را كه به گردن ديگري بست آن دو تن دو پستان خلافت را چه سخت ميان خود تقسيم كردند!
فَصَيرَهَا في حَوْزَه خَشْنَاءَ يغْلُظُ كلْمُهَا وَ يخْشُنُ مَسُّهَا وَيكثُرُ اُلعِثَارُ فِيهَا وَ الْاعْتِذَارُ مِنْهَا فَصَاحِبُهَا كرَاكبِ الصَّعْبَه إِنْ أَشْنَقَ لَهَا خَرَمَ وَ إِنْ أَسْلَسَ لَهَا تَقَحَّمَ.
دومي كار انتخاب خليفه را پس از خود در يك گروهي خشن واگذاشت، لغزش هاي فراوان به جريان مي افتد و پوزش هاي مداوم به دنبال دارد. دمسازِ طبع درشتخو، چونان سواري است بر شتر چموش، كه اگر افسارش را بكشد بيني اش بريده شود و اگر رهايش كند از اختيارش به در مي رود.
فَمُنِي النَّاسُ - لَعَمْرُ اللّهِ - بِخَبْطٍ وَشِمَاشٍ وَتَلَوُّنٍ وَ اعْتِرَاضٍ. قَصَبَرْتُ عَلَي طُولِ المُدَّه وَ شِدَّه المِحْنَه حَتَّي إِذا مَضَي لِسَبِيلِهِ جَعَلَهَا في جَمَاعه زَعَمَ أَنَّي أَحَدُهُمْ.
سوگند به پروردگار كه مردم، در ناهنجار، به مركبي ناآرام و راهي خارج از جاده و سرعت در رنگ پذيري و حركت در پهناي راه به جاي سير در خط مستقيم مبتلا گشتند. من به درازاي مدّت و سختي مشقّت در چنين وضعي تحمل ها نمودم؛ تا آن گاه كه دوّمي هم راه خويش رفت و رهسپار سراي ديگر گشت و كار انتخاب خليفه را در اختيار جمعي گذاشت مرا گمان خود كه هم يكي از آنان پنداشت.
فَيالَلّهِ وَلِلشُّورَي!مَتَي اعْتَرَضَ الرَّيبُ فيَّ مَعَ الْأَوَّلِ مِنْهُمْ، حَتَّي صِرْتُ أُقْرَنُ إِلَي هذِهِ النَّظَائِرِ! لكنَّي أَسفَفْتُ إِذْ أَسَفُّوا، وَطِرْتُ إِذْ طَارُوا؛ فَصَغَا رَجُلٌ مِنْهُمْ لِضِغْنِه وَمَالَ الْآخَرُ لِصِهْرهِ مَعَ هَنٍ وَ هَنٍ.
پناه بر خدا از چنين شورايي! من كي در برابر نفر اوّلشان در استحقاق خلافت مورد ترديد بودم كه امروز با اعضاي اين شورا قرين شمرده شوم! (من بار ديگر شكيبايي پيشه كردم و) خود را يكي از آن پرندگان قرار دادم كه اگر فرود مي آمدند، من هم با آنان فرود مي آمدم و اگر مي پريدند، با جمع آنان به پرواز در مي آمدم. مردي در آن شورا، از روي كينه توزي، از حق اعراض كرد و ديگري به برادر زنش تمايل نمود، بااغراض ديگري كه در دل داشت.
إِلَي أَنْ قَامَ ثَالِثُ الَقْومِ نَافِجَاً حِضْنَيهِ، بَينَ نَثِيلهِ وَمُعْتَلَفِهِ. وَ قَامَ مَعَهُ بَنُو أَبِيهِ يخْضَمُونَ مَالَ اللّه خِضْمَه الْإِبِل نِبْتَه الرَّبِيعِ. إِلَي أَنِ انْتَكثَ عَلَيهِ فَتْلُهُ وَ أَجْهَزَ عَلَيهِ عَمَلُهُ وَ كبَتْ بِهِ بِطْنَتُهُ.
تا اينكه سرانجام سومين نفرشان برخاست، در حالي كه دو پهلوي او، از شكم تا مخرجش، برآمده بود وبه همراهش برادران همپشتش نيز برخاسته وبه تكاپو افتادند وبيت المال مسلمانان را آنچنان باولع وبيحساب بلعيدند كه شتر، سبزه هاي بهاري را. سال ها بر اين منوال گذشت و پايان زندگي سوّمي هم فرا رسيد و رشته هايش پنبه شد و كردار او به حياتش خاتمه داد و پُر خوري به رويش درانداخت.
فَمَا رَاعَنِي إلاَّ وَالنَّاسُ كعُرْفِ الضَّبُعِ إِلَيَّ، ينْثالُونَ عَلَيَّ مِنْ كلِّ جَانِبٍ، حَتَّي لَقَدْ وُطِي ءَ الحَسَنَانِ وَ شُقَّ عِطْفَاي [عطافي]، مُجْتَمِعِينَ حَوْلي كرَبِيضَه الغَنَمِ.
براي من روزي بس هيجان انگيز بود كه انبوه مردم، با ازدحامي سخت، به رسم قحط زدگاني كه به غذايي برسند، براي سپردن خلافت به دست من، از هر طرف هجوم آوردند. اشتياق و شور مردم چنان از حد گذشت كه دو فرزندم حسن و حسين كوبيده شدند و ردايم از دو سو از هم شكافت. تسليم عموم مردم در آن روز، اجتماع انبوه گله هاي گوسفند را به ياد مي آورد كه، يكدل و هماهنگ، پيرامونم را گرفته بودند.
فَلَمَّا نَهَضْتُ بِالْأَمْرِ نَكثَتْ طَائِفَه وَ مَرَقَتْ أُخْرَي وَ قَسَطَ آخَرُون؛ كأَنَّهُمْ لَمْ يسْمَعُوا اللّهَ سُبْحَانَهُ [حيثُ] يقُولُ: تِلْك الدَّارُ الآخِرَه نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لاَيريدُونَ عُلُوّاً في الأَرْضِ وَ لاَ فَسَاداً وَ العَاقِبَه لِلْمُتَّقِينَ.
هنگامي كه به امر زمامداري برخاستم، گروهي عهد خود را شكستند و جمعي از راه منحرف گشتند و گروهي ديگر ستمكاري پيشه كردند. گويي آنان سخن خداوند را نشنيده بودند كه فرموده است: ما آن سراي ابديت را براي كساني قرار خواهيم داد كه در روي زمين برتري بر ديگران نجويند و فساد به راه نيندازند، و عاقبت كارها به سود مردمي است كه تقوا مي ورزند.
بَلَي، وَ اللّهِ لَقَدْ سَمِعُوهَاوَوَعَوْهاَ، وَلكنَّهُمْ حَلِيتِ الدُّنْيا في أَعْينِهِمْ وَرَاقَهُمْ زِبْرِجُهَا!
آري، به خدا سوگند كه آنان كلام خدا را شنيده و گوش به آن فراداده و دركش كرده بودند، ولي دنيا خود را در برابر ديدگان آنان بياراست، تا درجاذبه زينت و زيور دنيا خيره گشتند وخود را درباختند.
أَمَا وَالَّذِي فَلَقَ الحَبَّه وَبَرَأَ النَّسَمَه، لَوْلاَ حُضُورُ الحَاضِرِ وَ قِيامُ الحُجَّه بِوُجُودِ النَّاصِرِ وَ مَا أَخَذَ اللّهُ عَلَي العُلَمَاءِ أَلَّا يقَارُّوا عَلَي كظَّه ظَالِمٍ وَلا سَغَبِ مَظْلُومٍ، لَأَ لقَيتُ حَبْلَهَا عَلَي غَارِبِهَا وَلَسَقَيتُ آخِرَهَا بِكأْسِ أَوَّلِها، وَلَأَ لفَيتُمْ دُنْياكمْ هذِهِ أَزْهَدَ عِنْدِي مِنْ عَفْطَه عَنْزٍ!
سوگند به خدايي كه دانه را شكافت و روح را آفريد، اگر گروهي براي ياري من آماده نبود و حجّت خداوندي، با وجود ياوران، بر من تمام نشده بود و پيمان الهي با عالمان درباره عدم تحمّل پرخوري ستمكار و گرسنگي ستمديده نبود، مهار (شترِ) اين زمامداري را به دوشش مي انداختم و انجام آن را، همچون آغازش، با پياله بي اعتنايي سيراب مي كردم. در آن هنگام مي فهميديد كه اين دنياي شما در نزد من از آب بينيِ يك بز هم ناچيزتر است!
[قالُوا: وقامَ إِليه رجلٌ مِن أهلِ السَّوادِ عند بُلوغِه إلي هذَا الموضعِ مِن خُطبتِه فناوَلَهُ كتاباً (قيلَ إنَّ فيه مَسائلَ كان يريدُ الإجابه عَنها). فَأقبلَ ينظُرُفيه (فلمّا فَرغَ مِن قِراءَ تِه) قالَ لَه ابنُ عبّاسٍ: يا أميرَالمؤمنينَ، لَوْ اطَّرَدَتْ خُطْبَتُك مِن حيثُ أَفضيتَ.]
[گفته اند: سخن انحضرت كه به اينجانب رسيد مردي از اهل دهاتِ عراق برخاست و نامه اي به آن حضرت داد كه به مطالعه آن مشغول شد، و چون از خواندن آن فارغ گرديد، ابن عبّاس به آن حضرت(ع) گفت: يا اميرالمؤمنين، كاش از آنجا كه سخن كوتاه كردي گفتار خود را ادامه دهي.]
[فَقَالَ:] هَيهَاتَ يابْنَ عَبَّاسٍ! تِلْك شِقْشِقَه هَدَرَتْ ثُمَّ قَرَّتْ!
[حضرت امير(ع) فرمود:] اي ابن عبّاس، دور است (از اين كه مانند آن سخنان ديگر گفته شود؛ گويا شقشقه كه از دهان شتر نر[2] [4] آويخته شده وباز در جاي خود آرام گرفت.
[قالَ ابنُ عبّاس: فَوَاللّهِ ما أَسَفْتُ عَلي كلامٍ قَطُّ كأَسَفي عَلي هَذا الكلامِ أَلَّايكونَ أميرُالمؤمنينَ(ع) بَلَغَ مِنهُ حيثُ أَرادَ.]
[ابن عبّاس مي گويد: سوگند به خدا، از قطع هيچ سخني آنقدر اندوهيگن نشدم كه از قطع كلام آن حضرت، چرا كه نشد سخن را به آنجا كه اراده كرده بود برساند.]
آن حضرت فرمايش خود را كه بيان دردهائي بود كه قريب به بيست و هشت فرمان روائي سه خليفه تحمل كرده بود و در آن ساعت بيان كرده به گوشت شش مانند يك شتر نر در حال هيجان از دهان مي آويزد و پس از آن مي فرمايد: (ثم قرتّ) يعني پس از هيجان آرام گرفت؛ سبب اين فرمايش آن حضرت اين خطبه را خطبه شقشقيه ناميده اند.
[1] نهج البلاغه، خطبه سوم.
[2] شتر نر: در زمان هيجان شهوت از دهانش گوشت مانندي آويزان مي شود وآنرا در زبان عرب شقشقه وبسبب فرمايش ان ضرت اين خطبه شقشقه ناميد.