حیرت علما در تفسیر این حدیث

حیرت علما در تفسیر این حدیث دانشمندان مکتب خلفا در بیان مقصود از «امامان دوازده گانه» که در این روایت آمده است، دچار حیرت و زحمت شده و دیدگاههای متفاوتی ارائه داده اند. ابن عربی شارح سنن ترمذی گوید: ما امیران بعد از رسول خدا(ص) را که برشمردی

حيرت علما در تفسير اين حديث <?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />

دانشمندان مكتب خلفا در بيان مقصود از «امامان دوازده گانه» كه در اين روايت آمده است، دچار حيرت و زحمت شده و ديدگاههاي متفاوتي ارائه داده اند.

ابن عربي شارح سنن ترمذي گويد:

ما اميران بعد از رسول خدا(ص) را كه برشمرديم ديديم: ابوبكر، عمر، عثمان، علي، حسن و معاويه، يزيد، معاويه بن يزيد، مروان، عبدالملك مروان، وليد، سليمان، عمربن عبدالعزيز، يزيد بن عبدالملك، مروان بن محمد بن مروان، سفاح و... هستند.

او پس از آن بيست و هفت نفر از خلفاي عباسي تا عصر خود را برشمرده و گويد:

«اگر از مجموع آنها «دوازده نفر» را به صورت ظاهر شماره كنيم آخرين آنها سليمان بن عبدالملك است، و اگر به معناي واقعي خليفه نظر داشته باشيم، تنها پنج نفر براي ما باقي مي ماند: خلفاي چهارگانه و عمر بن عبدالعزيز. بنابراين، من معنايي براي اين حديث نمي يابم.»[1] .

قاضي عياش در جواب اين سخن كه مي گويد: بيش از اين تعداد [دوازده نفر] به ولايت رسيدند، گفته است: «اين اعتراضي نادرست است. زيرا پيامبر(ص) نفرموده است تنها دوازده نفر به ولايت مي رسند. البته اين تعداد به ولايت رسيده اند و اين مطلب از اضافه شدن بر تعداد آنهامنع نمي كند.[2] .

سيوطي در جواب آن سخني را نقل كرده كه گويد:

«مراد حديث، وجود «دوازده نفر خليفه» در طول دوران اسلام تا قيامت است كه عامل بر حق باشند، اگرچه پي در پي نباشند.»[3] .

در فتح الباري گويد:

«يقيناً از اين تعداد [دوازده نفر] خلفاي چهارگانه درگذشته اند، و بقيه نيز، به ناچار بايد تا پيش از برپايي قيامت، تكميل گردد.»[4] .

ابن جوزي گويد:

«بنابراين، آنجا كه فرموده: «سپس فتنه و آشوب خواهد بود»، مراد فتنه هاي پيش از برپايي قيامت مانند: خروج دجال و بعد آن مي باشد.»[5] .

سيوطي گويد: «از اين «دوازده نفر» خلفاي چهارگانه و حسن و معاويه و عبداللَّه بن زبير و عمر بن عبدالعزيز، اين هشت نفر، روي كار آمده اند و احتمال اينكه مهدي عباسي را هم به آنان اضافه كنيم - كه او در بين عباسيان همانند عمربن عبدالعزيز در ميان امويان است - و نيز، طاهر عباسي را به خاطر عدالت خواهي اش، باز هم دو نفر باقي و مورد انتظار است كه يكي از آنان مهدي آل محمد(ص) از اهل البيت خواهد بود.»[6] .

و نيز، گفته شده:

«مراد حديث آن است كه، آن «دوازده نفر» در دوران عزت خلافت و قوت اسلام و استواري امور آن باشند، از كساني كه در زمان وي، اسلام عزيز گشته و همه مسلمانان پيرامون او گرد آيند.»[7] .

بيهقي گويد: «اين تعداد [دوازده نفر] تا زمان وليد بن يزيد بن عبدالملك روي كار آمدند، سپس فتنه و آشوب بزرگ برپا شد و پس از آن حكومت عباسيان غالب آمد، و اينكه بر عدد مذكور مي افزايند بدان خاطر است كه صفت مورد اشاره در حديث را رها كرده و يا كساني را كه بعد از فتنه مذكور آمده اند از آنان شمرده اند.»[8] .

و نيز گفته اند: «كساني كه امت بر آنان اجتماع كرده اند: خلفاي ثلاثه و سپس علي تا زمان حكميت در صفين كه معاويه را در آن روز خليفه ناميدند. سپس با صلح حسن بر معاويه اجتماع كردند و پس از او بر پسرش يزيد. حسين هم كه پيش از رسيدن به خلافت كشته شد. با مرگ يزيد اختلاف كردند تا آنكه پس از كشته شدن ابن زبير، بر عبدالملك مروان اجتماع نمودند و سپس بر فرزندان چهارگانه او: وليد و سليمان و يزيد و هشام كه در اين جمع عمر بن عبدالعزيز ميان سليمان و يزيد فاصله شد و دوازدهمين آنان وليد بن يزيد بن عبدالملك بود كه مردم پس از هشام بر او اجتماع كردند و او چهار سال حكومت كرد.»[9] .

بنابراين، خلافت اين دوازده نفر به خاطر اجتماع مسلمانان بر آنها صحيح است، و پيامبر(ص) مسلمانان را به خلافت و جانشيني اينان از خودش - در حمل و انتقال اسلام به مردم - بشارت داده است!

ابن حجر درباره اين توجيه گويد: «اين بهترين توجيه است.»

و ابن كثير گويد:

«راهي را كه بيهقي پيموده و عده اي با وي موافقت كرده اند، يعني اينكه، مراد حديث خلفاي پي در پي تا زمان وليد بن عبدالملك فاسق مي باشد، وليدي كه در گذشته در مذمت او سخن گفتيم، راهي غيرمقبول است. زيرا، خلفاي مورد اشاره تا زمان اين وليد، بيش از «دوازده نفرند، دليل آن، اين است كه: خلافت ابوبكر و عمر و عثمان و علي مسلم است... پس از آنان حسن بن علي است چنانكه واقع شد و علي او را وصي خود قرار داد و مردم عراق با او بيعت كردند... تا آنكه او و معاويه صلح كردند. سپس پسر معاويه يزيد و بعد، پسر يزيد معاويه بن يزيد و سپس مروان بن حكم و بعد پسرش عبدالملك مروان و وليد بن عبدالملك، سپس سليمان بن عبدالملك، و بعد عمر بن عبدالعزيز و پس از وي يزيد بن عبدالملك و بعد هشام بن عبدالملك، كه جمع آنها پانزده نفر مي شود و سپس وليد بن يزيد بن عبدالملك، و اگر حكومت ابن زبير پيش از عبدالملك را نيز به حساب آوريم، مي شوند شانزده نفر، و با اين حساب، يزيد بن معاويه جزء آن دوازده نفر شده و عمر بن عبدالعزيز كه همه پيشوايان بر مدح و سپاس او متفق القولند، و او را از خلفاي راشدين به شمار آورده و همه مردم بر عدالت او اتفاق نظر دارند، و دوران او از بهترين دورانها بوده و حتي شيعيان نيز بدان اعتراف دارند، از جمع «دوازده نفر» خارج مي گردد.

و اگر بگويد: من تنها كساني را به حساب مي آورم كه امت بر آنان اجتماع كرده باشند، لازمه اش آن است كه علي بن ابي طالب و فرزندش به حساب نيايند، زيرا همه مردم بر آن دو اجتماع نكردند، دليلش آنكه مردم شام، همگي، از بيعت با او سر باز زدند.»

و نيز گويد: «برخي توجيه كنندگان، معاويه و پسرش يزيد و نوه اش معاويه بن يزيد را به شمار آورده، و زمان مروان و ابن زبير را قيد نكرده اند، زيرا امت بر هيچ يك از آنها اجتماع نكرده اند.»

بنابر اين ديدگاه نيز، مي گوييم: «در اين مسلك خلفاي سه گانه سپس معاويه و بعد يزيد و سپس عبدالملك و بعد وليد بن سليمان و سپس عمر بن عبدالعزيز و بعد يزيد و بعد هشام به شمار آيند كه جمعاً ده نفرند و بعد از آنها وليد بن يزيد بن عبدالملك فاسق است كه لازمه اين ديدگاه نيز، اخراج علي و پسرش حسن خواهد بود، و اين دقيقاً بر خلاف آني است كه امامان اهل سنت و بلكه شيعه بر آن تصريح كرده اند.»[10] .

ابن جوزي در كتاب كشف المشكل در جواب از اين توجيهات دو وجه ديگر را نقل كرده كه گويند:

اول - «پيامبر(ص) در حديث خويش اشاره به حوادث بعد از خود و اصحاب خود ندارند، و چون حكم اصحاب با حكم آن حضرت پيوسته و مرتبط است، نتيجه مي گيريم كه خبر از حكومتهاي واقع شده پس از صحابه است و چنان مي نمايد كه با بيان خود اشاره به عدد خلفاي بني اميه دارد، و گويا سخن آن حضرت: «لا يزال الدين» يعني: ولايت تا آنجا كه دوازده خليفه به حكومت رسند، سپس اوضاع به حالت ديگري، بدتر از حال اول، برمي گردد. با اين حساب، اولين خليفه بني اميه يزيد بن معاويه و آخرينشان مروان حمار است كه تعدادشان «سيزده نفر» مي باشد، و عثمان و معاويه و ابن زبير به شمار نيايند، زيرا آنها از صحابه اند و اگر مروان بن حكم را نيز - به دليل اختلاف در صحابي بودن يا مغلوبيتش در برابر عبداللَّه بن زبير و اجتماع مردم بر عبدالله - از جمع مذكور خارج كنيم، «عدد دوازده» راست مي آيد، و پس از خروج خلافت از دست بني اميه نيز، فتنه هاي عظيم و خونريزيهاي بسيار واقع شد تا آنكه دولت بني عباس مستقر گرديد و اوضاع از آنچه بر آن بود، كاملاً متغير و دگرگون شد.»[11] .

ابن حجر در فتح الباري اين استدلال را مردود دانسته است.

دوم - ابن جوزي «وجه دوم» را از جزوه اي كه ابوالحسين بن منادي درباره مهدي گرد آورده نقل كرده كه گويد:

«ممكن است اين موضوع مربوط به بعد از مهدي اي باشد كه در آخر الزمان خروج مي كند. زيرا، من در كتاب دانيال ديده ام كه: «هنگامي كه مهدي وفات كند، پنج تن از نوادگان سبط اكبر به حكومت مي رسند، سپس پنج تن از نوادگان سبط اصغر، پس از آن آخرينشان مردي از سبط اكبر را وصي خود مي كند، بعد از او پسرش به حكومت مي رسد و بدين ترتيب «دوازده نفر» حاكم مي شوند كه هر يك از آنان امام و مهدي هستند. گويد: در روايات ديگري است «... پس از او دوازده نفر مرد: شش تن از اولاد حسن، و پنج تن از اولاد حسين، و يك نفر از غير ايشان به حكومت مي رسند و چون فرد اخير مي ميرد فساد عالم گير مي شود.»

ابن حجر در صواعق خود بر اين حديث حاشيه زده و گويد:

«اين روايت، يقيناً روايتي واهي است و اعتمادي بر آن نيست!»[12] .

گروه ديگري گويند:

«ظن غالب آن است كه آن حضرت عليه الصلاه و السلام، در اين حديث، از عجايب بعد از خود خبر داده، فتنه هايي كه مردم را در يك زمان متفرق كرده و تحت فرمان «دوازده» امير مي كشاند و اگر غير اين را اراده كرده بود مي فرمود: «دوازده اميرند كه چنين مي كنند» و چون چنين وصفي براي آنها بيان نكرده اينگونه مي فهميم كه اينان در زمان واحد خواهند بود...»[13] .

گفته اند در قرن پنجم هجري تنها در «اندلس» واقعه اي رخ داد كه شش نفر همگي خود را «خليفه» مي ناميدند. اضافه بر آنها، حاكم مصر، خليفه عباسي بغداد و ديگر مدعيان خلافت، از علويان و خوارج نيز، مدعي خلافت بودند[14] .

ابن حجر درباره اين توجيه گويد: «اين سخن كسي است كه به چيزي از طرق حديث - جز آنچه كه به نحو فشرده در بخاري آمده - آگاهي نداشته است.»[15]  و نيز گويد: «وجود آنان در زمان واحد، عين پراكندگي و افتراق است و نمي تواند مراد حديث باشد.»[16] .

مؤلف گويد:

بدين گونه، علماي مكتب خلفا در تفسير روايات گذشته، به ديدگاه واحدي نرسيدند. علاوه بر آن، از آوردن رواياتي كه رسول خدا(ص) اسامي آن دوازده نفر را بيان فرموده نيز، اغماض و اهمال كرده اند. زيرا، با سياست حاكم بر مكتب خلفا در طي قرون متمادي در تخالف و تضاد بوده است. اين روايات را محدثان مكتب اهل البيت(ع) در تأليفات خود با اسنادي كه به نيكان صحابه مي رسد، از رسول خدا(ص) روايت كرده اند و ما در بخش آينده به آوردن اندكي از آنها كه هر دو گروه در كتب خود آورده اند، بسنده مي كنيم.

[1] شرح ابن عربي بر سنن ترمذي، ج 9، ص 69-68.

[2] شرح نووي بر صحيح مسلم، ج 12، ص 202-201؛ فتح الباري، ج 16، ص 339. عبارت متن از اوست، در ص 341 نيز آن را آورده است.

[3] تاريخ الخلفاء، سيوطي، ص 12.

[4] فتح الباري، ج 6، ص 341؛ تاريخ الخلفا، ص 12.

[5] همان.

[6] الصواعق المحرقه، ص 19 و تاريخ الخلفاء، سيوطي، ص 12. بنابراين، براي پيروان مكتب خلفا دو امام منتظر خواهد بود كه يكي از آنان مهدي(ع) است در حالي كه پيروان مكتب اهل البيت(ع) تنها يك امام منتظر دارند.

[7] نووي در شرح صحيح مسلم، ج 12، ص 203-202 به اين موضوع اشاره كرده و ابن حجر در فتح الباري، ج 16، ص 341-338 و سيوطي در تاريخ الخلفاء، ص 10 آن را آورده اند.

[8] تاريخ ابن كثير، ج 6، ص 249، به نقل از بيهقي.

[9] تاريخ الخلفاء، ص 11؛ الصواعق المحرقه، ص 19؛ فتح الباري، ج 16، ص 341.

[10] تاريخ ابن كثير، ج 6، ص 250-249.

[11] فتح الباري، ج 16، ص 340، به نقل از ابن جوزي در كتاب كشف المشكل.

[12] فتح الباري، ج 16، ص 341؛ الصواعق المحرقه، ص 19.

[13] فتح الباري، ج 16، ص 338.

[14] شرح نووي، ج 12، ص 202؛ فتح الباري، ج 16، ص 339.

[15] فتح الباري، ج 16، ص 338.

[16] همان، ص 339.

 

 

 

 


| شناسه مطلب: 74371