تقدیم به ‌

بر صحنه‏ی قیام   اکنون خلافت را همچون اشتری مهار کرده و جهاز بر نهاده، در اختیار گیر! اما روز حشر بیگمان فرا خواهد رسید. و بدان که دادگرترین حاکم، خداوند و دادخواهترین مدعّی، محمّد و بهترین میعادگاه قیامت است و در آن روز، تباهکاران بزیان در خواهند

بر صحنه‏ي قيام <?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />

 

اكنون خلافت را همچون اشتري مهار كرده و جهاز بر نهاده، در اختيار گير! اما روز حشر بيگمان فرا خواهد رسيد. و بدان كه دادگرترين حاكم، خداوند و دادخواهترين مدعّي، محمّد و بهترين ميعادگاه قيامت است و در آن روز، تباهكاران بزيان در خواهند ماند.

از خطبه‏ي زهرا (ع)

[ صفحه 15]

>درآمد سخن

>چه عواملي زهراي بزرگ را به مبارزه برمي‏انگيخت؟

>راه قيام

>زنان

>ظاهر رفتار زهرا

درآمد سخن

 

قهرمان بزرگ تاريخ، به قصد كاري سترگ به‏پا خاست بي‏آن كه كمتري ترديدي به خاطرش راه جويد، يا از آن موقعيّت خطر خيز، به ذرهّ‏ي بيمي بهراسد. قابل تصّور نبود كه به تصميم او وسوسه‏ي خللي بخلد، يا سايه‏ي هراسي بر او دست يابد، و به امنيت خاطرش چنگ زند.

اكنون او در اوج استعداد و قلّه‏ي توانايي، و در اجراي طرح و شيوه‏ي دفاعي خود، در نهايت پايداري و ثبات قدم بود. در اين حال، هر كس او را بر سر دو راهه‏ي خطري مي‏ديد كه راه ترديدي زمانگير، و جستجويي همه جانبه را بر او بسته بود، و جز اين كه يكي از آن دو را برگزيند، راه گريزي نداشت. و ناگزير راهي را برگزيد كه پاي نهادن در آن براي زن، به علت ضعف طبيعيش و سختي و فراواني دشواريها، نه تنها آسان نبود، بلكه علاوه بر همت و شجاعت، قدرت ادبي، ملكه‏ي سحر بيان و قوه‏ي خلاّقه‏اي مي طلبيد تا كلمات را به تمامي از معاني انقلابي پربار سازد. و مهارت هنرآفريني مي‏جست كه به اعجاز هنر، درد و رنج‏ها را تصوير، و وضع موجود را نقد و ترسيم كند، به گونه‏اي كه در اين نقد و ترسيم، روح حيات و معني جاودانگي در قالب لفظ درآيد، و يكايك حروف آن، لباس مجاهدي انقلاب‏ساز پوشد، و در تاريخ عقيده و ايمان، سندي ابدي سازد.

با همه‏ي اين سختي‏ها، اين دشواري براي او آسان بود، زيرا آن چه در نفوس ضعيف قوّت، و در طبايع ناتوان، تواني مصون از ضعف، مي‏آفريند، ايمان و بي پروايي در راه خداست، كه او از اين هر دو به وجه احسن برخوردار بود. و از اين

 

[ صفحه 16]

 

رو انتخاب اين شيوه‏ي انقلابي، با طبع او كاملاً موافق بود، و با شخصيت او، كه هسته‏ي اصلي آن را، عشق به پيروزي حق، و مبارزه در راه او تشكيل مي‏داد، سازگاري تام داشت.

در اطرافش زنان چندي از نزديكان و خويشان او، مانند ستارگان پراكنده، در صفوفي نامنظم گرد آمده بودند كه همه‏ي آنها جوانب اين مبارزه را انديشيده و آماده‏ي پيكار بودند. رهبر در ميانشان، سرگرم ارائه‏ي طرح اقدامي بزرگ بود، و از تهيه‏ي مقدمات و لوازم كار، سخن مي‏گفت. اما هر چه پيش مي‏رفت، بر خويشتنداري و قوّت قلبش مي‏افزود، و نيروي حقيقتي را كه بر وجودش حاكم بود، مضاعف مي‏كرد، و صلابت و استواري قدمش در حركت، انگيزه‏اش در احقاق حق از دست رفته، كوشش و شجاعتش در مبارزه، تهّورش در آن موقعيّت خطير نيرو مي‏گرفت.

گويي در آن لحظه، براي رويارويي با دشواري‏ها، قلب «مرد بزرگ خود» را به عاريت گرفته بود كه- العياذ بالله- دست قدرت قدر با او همانندي نداشت، و فاجعه‏ي وحشتي كه خداوند حكيم بر او نوشته بود، چنان بوده در دل كوه سركش، هراس مي ريخت، و بر جان سنگ سخت، لرزه مي‏انداخت.

«او» در آن لحظه‏ي خطر، كه در نقش سربازي مدافع، به پا خاسته بود، همانند شبحي مي‏نمود كه، غمي تلخ از لكه‏ي ابري سياه بر آن فرو باريده باشد. رنگش پريده، چهره‏اش گرفته، قلبش پردرد، خاطرش مكّدر، اركانش فرو ريخته، جانبش ضعيف و تنش ناتوان به نظر مي‏رسيد. اما در عمق وجود و ژرفاي انديشه‏ي دور بينش صبح شادي و بهجت مي‏دميد، و چشمه‏ي طمأنينه مي‏جوشيد. ليكن هر دو حالت براي او، نه از آن بود كه او دل به آرزويي خوش كرده، يا خاطر به لّذت رويايي آسوده، و يا چشم به راه نتيجه‏ي خوشايندي سپرده باشد. بلكه اين مسرّت خاطر، حاصل رضايتي بود كه از انديشه‏ي توانايش برمي‏خاست، و از بشارتي، كه از آينده‏ي قيامش مي‏رسيد، و اين اطمينان خاطر، از آن بود كه هر آن، پيروزي واقعي را در برابر چشم، مجسم مي‏ديد.

البته اين همان معنايي نيست كه قبلاً آن را نفي كرديم، بلكه مسأله‏ي وجه ديگري

 

[ صفحه 17]

 

دارد، بدين ترتيب كه بعض شكست‏ها در عين شكست پيروزي بزرگي را در نهاد خود مي‏پرورند، و اينجا نيز چنان شد، امتّي به تمامي به پاخاست، و با تقديس و تكريم اين قيام خروشان، ثبات و استمرار نهضت خود، و نيروي لازم براي تداوم آن را، از قيام «او» گرفت.

در آن هنگامه، هجوم افكار گوناگون ياد گذشته‏هاي نزديك را براي او زنده كرد و روزي را به يادش آورد، كه خوشبختي در سايه‏ي زندگي سعادتبار او موج مي‏زد، و آن گاه روزي را كه روح پاك پدرش به ملأ اعلي مي‏پيوست، و بدن مبارك او در آغوش خاك مي‏خفت، و در هه‏ي اين احوال خانه‏ي او، مركز و مستقر حكومت موجود، و مسند مجد و عظمت نافذ و استواري بود، كه زمان در پيشگاه آن، فروتنانه فرمانبرداري مي‏كرد.

شايد اين افكار، او را بياد و خيال پدر بزرگوارش، هدايت مي‏كرد، تا زماني را بخاطر آورد كه آن بزرگوار، او را بر سينه‏ي مبارك خود چسبانده، از مهر و شفقت آسماني خود هاله‏اي بر او ساخته بود، و او بنا به عادتي كه داشت، دهان پاك و مقّدس پدر را مي‏بوسيد، و هر صبح و شامي، قوت جان خود را از آن مي‏گرفت.

و تا آنجا رسيد كه روزگاري گذشت، و زمانه دگرگونه شد و او را با واقعيّتي سخت دشوار، روبرو كرد.

«او» كسي است كه خانه‏اش چراغدان نور، و گنجينه‏ي نبوت است، و آسمان بلند، از آستان او روشني مي‏گيرد، امّا كنون اين خانه و آستانه، گاه و بيگاه در معرض خطر و تهديد قرار دارد. «او» كسي است كه پسر عمش دومين شخصيّت جهان اسلام، باب علم نبوّت، وزير مخلص پيامبر، و چون هارون موسي دستيار و جانشين مورد اطمينان اوست، و علي، پسر عمش، كسي است كه شروع زندگي او، و آغاز نبوت رسول بزگوار اسلام (ص) از هم فاصله‏اي ندارد. علي در صبح دعوت يار و ياور پيامبر، و در غروب رحلت اميد امت او (ص) بود.

اما اكنون جانشيني رسول (ص)- كه حق مسلّم اوست- از او سلب و

 

[ صفحه 18]

 

فضايل والاي او، كه آسمان و زمين بدان شهادت داده‏اند، تخطئه مي‏شود و سوابق منحصر به فردش با پاره‏اي معيارهاي نوساخته غير اسلامي ناديده و بي‏ارزش تلّقي مي‏گردد.

و اينجا «او» گريست. و خدا مي‏داند چه دردمندانه گريست! اما گريه‏ي او گريه‏اي نبود كه از چهره‏ي او آشكار، و از ظاهر حال او خوانده شود، بلكه شعله‏اي بود كه از خانه‏ي دل او زبانه كشيد، و درد و رنجي كه به جانش نشست، و خار حسرتي كه بر قلبش فرو خليد. و ناگاه با دو قطر اشك گرمي كه بر گونه‏ي او دويد، آتش توفان درونش آرام گرفت.

ديگر بيش از اين، در جاي خود درنگ نكرد، مانند شراره‏ي آتش از جا پريد و با همراهان خود- كه به گرد او بودند- به ميان ميدان پيكار بزرگ رسيد. در اين ميدان پرچمي برافراشت و براي ابد در ايستاد، و پيكاري ابدي را- كه بزرگ زني مسلمان، در پهنه‏ي زمين و زمان، مي‏تواند برعهده گيرد- آغاز نهاد، اگر بعضي رويدادها، و جريانها انحرافي به مخالفت برنخاسته بود، چه بسا موج قيام بي مانندش، خلافت را فروگرفته و سنگ‏هاي راه را درهم كوبيده بود.

اين صدّيقه‏ي بزرگوار، زهرا بود، زهراي بزرگ، فاطمه دخت گرامي پيامبر بزرگوار اسلام، صلي الله عليه و آله و سلم.

زهرا (ع) گل بوستان نبوت، مثل اعلاي عصمت، و هاله‏ي تابان نور بود، و يادگار پيامبر در ميان مسلمانان. و اكنون او به مسجد مي‏رفت. و زمان، زماني بود كه تازه پدرش- پيامبر اسلام (ص)- را زا دست داده بود. پدري كه برترين، دلسوزترين، مهربان‏ترين، و مقدّس‏ترين پدر تاريخ انسان بود و مصيبت او، آن روز، واقعه‏اي كه هر دم تلخي اجل را بكام او مي‏كشيد، و سختي و سنگيني آن، مرگ حيات‏سوز را، براي او شيرين و سنگيني آن، مرگ حيات سوز، براي او شيرين و گوارا، و آرزويي دل‏انگيز مي‏كرد.

و زهرا چنين بود روزي كه پدر گراميش به ملكوت اعلي پيوست، و در حالي كه از نعمت و لطف الهي خشنود، و خداوند از وي راضي بود، روح يگانه‏اش به بهشت

 

[ صفحه 19]

 

برين خدا پرواز كرد.

اما حوادث تلخ روزگار در همين حد نماند. بلكه واقعه‏ي ديگري بدو روي آورد، كه از نظر تأثير در جان پاك او، و در دامن زدن به آتش محنت و شعله‏ي مصيبتش، از فاجعه‏ي نخستين كمتر نبود، و آن از دست دادن مجد و عظمتي بود، كه خواست آسماني، براي طول تاريخ، آن را خاصّ خاندان نبوّت (ص) كرده بود. منظور من از اين مجد و عظمت، همان رهبري و پيشوايي امّت اسلامي است، كه حكم و فرمان الهي بر اين بود بعد از محمد (ص)، سياست و اداره‏ي امت، در دست اهل بيت او باشد، زيرا كه شاخه‏هاي اصيل اين اصل طيّبه تنها آنان بودند، و دريغا كه ناگهان تقدير واژگونه كار، كانون رهبري را از دست اهلش دور مي‏ساخت، و مناصب حكومتي را از اختيار شايستگان، بدر مي‏برد، و خلفا و اميراني را، خودسرانه بر جامعه‏ي اسلامي تحميل مي‏كرد.

براستي واقعه‏ي دردناكي بود، با اين دو فاجعه، فاطمه (ع) در زماني كمتر از يك شبانه روز، مقدسترين پدران و پيامبران را- كه بر سر او سايه‏ي حمايت افكنده بود- و جاودانه‏ترين پيشوايي و رياستي را- كه حكم الهي بنا به شايستگي و اهلّيت، به خاندان او اختصاص داده بود- از دست داد، و به اين ترتيب روح بلند پروازش او را با اين كه در چنگ دنيايي از درد و غم اسير بود، براي مبارزه و حضور دائم در صحنه‏ي پيكار برانگيخت.

حقيقت مسلّم اين است، كه از گروهي كه با مباني عقيدتي زهرا (ع) و نهضت او موافق، و در اين راه پيرو صادق او بودند، ممكن نبود كسي در موقعيّت او قرار گيرد، و گوشه‏اي از دلاوري‏ها و حماسه‏سازيهاي او را در مبارزه به كار بندد، مگر اين كه در گيرودار قيام خود، لقمه‏ي ارزان و لذيذ قدرت حاكمه‏اي باشد كه در اوج فشار و سختگيري، و نهايت خشونت، هر اشاره‏اي را به عتابي، و هر سخني را به حسابي، و هر كاي را به عقابي، پاسخ مي‏گفت، عينا همانند وضع خفقاني كه امروزه، آن را حكومت نظامي ديكتاتوران مي‏شناسيم و صد البته اين امر براي

 

[ صفحه 20]

 

زورمداراني كه در پي استحكام اساس و بنيان قدرت خود دست و پا مي‏زنند، راه ناگزيري است. و قطعا به آساني از مخالفان خود نمي‏گذرند.

اما اگر كسي كه بر دستگاه ستم شوريده و به دفاع از حقوق خود برخاسته، فرزند محمّد، صلي الله عليه و آله، پاره‏ي تن و چهره‏ي شكوفاي او باشد، بي‏شك به اعبتار اين بستگي مقدس، از خطر قدرت نوپا گرفته مصون است، و هيچ‏گونه هراسي براي او به وجود نمي‏آورد، بعلاوه بايد توجه داشت كه در اسلام اصولا زن داراي حرمت و خصايصي است، كه پيوسته او را حفظ و حمايت مي‏كند.

چه عواملي زهراي بزرگ را به مبارزه برمي‏انگيخت؟

 

زهرا (ع) ببال خيال، به جهان زندگي گذشته خود، و به دنياي پدر بزرگش، پرواز كرد. جهاني كه بعد از رحلت پدر (ص)، در دل او خاطره‏اي بود، كه مدام به جان او نوري مي‏افشاند كه در فراز و نشيب زندگي، به انواع لطف و مهر، او را مدد و راهنمائي مي‏كرد، و در قلب او شادي و آرامش مي‏ريخت. او اگر چه از شمار زمان، چند روز يا چند ماهي از پدر دور مانده بود، اما از نظر روح، و خاطراتي كه وجودش را در برگرفته بود، لحظه‏اي از آن حضرت (ص) جدا نبود.

و بدين ترتيب در اين لحظات دشوار خاطر او را، نيروي ايماني ياري مي‏داد كه هرگز دلش نتپد، و تواني قامتش را به نيروي راستي برمي‏افراشت كه قيام كوبنده‏اش فرو نميرد، و پرتو جاودانه‏اي از نبوت محمّد، صلي الله عليه و آله، و روح والاي آن حضرت، چراغ راه او بود، كه راه راست و مستقيم را، به هدايت، در پيش پاي او بگذارد.

زهراي بزرگ (ع)، در لحظه‏اي كه جوانه‏ي قيامش، باليدن مي‏گرفت، به كلّي از عالم مردم خالي و خارج شده، و با تمام وجود، در آن خاطره‏ي هميشه زنده، فرو رفته

 

[ صفحه 21]

 

بود، تا در آن موقعيّت بحراني، از نور آن، روشني و حرارت بوام گيرد و شعله‏اي سوزنده اقتباس كند.

او غرقه در خاطرات پدر (ص)، ناگهان سر برداشت و ندا در داد:

اي خوشبختي‏ها پيش من بيائيد خوشبختي‏هايي كه چنان به تيره‏بختي برگشتيد، كه هرگز شكيبي بر آن متصوّر نيست! پيش من بيا اي عزيزتر از جان و اي محبوب‏ترين من!... با من حرف بزن، و بار ديگر چون هميشه، از نور الهي خود بر من بباران!

پيش من بيا اي پدر عزيز من! اگر راز و نياز و مناجات من برايت خوشايند باشد، مي‏خواهم با تو راز و نياز و درد دل كنم، اي هميشه غمخوار من! من مي‏خواهم دريچه‏ي قلب مالامال از درد خود را بروي تو بگشايم، و غمهاي خود را براي تو باز گويم، و بتو خبر دهم كه دور از تو، سايه سلامت ابري كه از سوز حرارت اين دنيا مرا حفظ مي‏كرد، از حمايت من دست كشيده است.

 

قَدْ كانَ بَعْدَكَ اَنْباءُ وَ هَنْبَثَةٌ 

لَو كَنْتَ شاهِدَها لَمْ تكثُر الخَطْب

 

«بعد از تو چه خبرهاي ناگوار و چه مصيبت‏هاي طاقت‏فرسايي به من رسيد كه اگر بودي هيچ‏يك از آنها براي من اهميّتي نداشت.»

اي خاطرات عزيز روزهاي گذشته! پيش من باز آئيد، و حديث شورانگيز و دلنشين خود را با من بگوئيد، و به من شيوه‏اي در آموزيد، كه جنگي بي‏امان و كوبنده، عليه اين گروه قدرت طلب برپا سازم، گروهي كه به خواست و هوس خود مقام پدرم را غصب كردند، و به ناشايستگي به منبر او برنشستند، و حقوق مسلّم خاندان محمدي (ع) را نشناختند، و آن را پايمال هوس خود ساختند، و حتي حرمت خانه‏ي آنان را به اندازه‏اي نداشتند كه، به آتش زدن و تخريب آن پرداختند.

بمن بگوئيد! آيا مَشاهِد و غَزَوات پدرم- رسول بزرگ اسلام (ص)- از قهرماني‏ها و دلاوريهاي برادر و داماد او در جهاد، حماسه‏ها نمي‏گويد، و برتري او

 

[ صفحه 22]

 

را بر ديگران نمي‏نماياند؟ از پايداري و مقاومت او در ركاب پيامبر (ص)، در سخت‏ترين لخظات، و حضور شجاعت‏آفرين او، در خطرناكترين ميدانهاي جنگ- كه فلان و فلان بيمناكانه و وحشت‏زده مي‏گريختند، و شجاعان از روبرويي و مقابله با دشمنان مي‏ترسيدند- داستان‏هاي غرورانگيز ندارد؟ آيا بعد از اين همه سزاوار است، ابوبكر را بر منبر رسول خدا (ص) و مسند رهبري امت اسلام بنشانيم و علي (ع) را از مقامي كه بحق شايسته‏ي آنست فرود آريم؟

اي خاطرات عزيز پدر! به من باز گوئيد. آيا ابوبكر همان كسي نيست، كه وحي الهي او را براي ابلاغ آيات قرآن (سوره‏ي برائت) به مشركين، سزاوار و امين نشمرد، و براي اين مهّم علي را برگزيد؟ آيا اين انتخاب جز اين معني دارد كه علي (ع) براي اسلام، نمونه‏اي والا و طبيعي، و داراي چنان توان و قابليّتي است كه اگر انجام دادن امري، مستقيما براي پيامبر (ص) ميّسر نباشد، بايد به او واگذار شود؟

من آن روز سخت و دشوار را، به خوبي به خاطر دارم، روزي را كه پدرم (ص) علي را در مدينه به جاي خود منصوب كرد، و به قصد جنگ حركت فرمود. در آن روز، ياوه سرايان چه شايعاتي پراكندند! و چگونه گروهي آن جانشيني را، به وجوهي كه دلخواهشان بود، تفسير كردند! اما علي، در آن شرايط، چون كوهي استوار در ايستاد، و هرگز آشوب و بلواي فتنه‏سازان و آشوبگران، نتوانست ذره‏اي سستي در او پديد آورد. در آن حال من مي‏كوشيدم كه او به پدرم بپيوندد، تا در مورد شايعات مردم با وي سخن بگويد.

اين بود كه علي (ع) سرانجام به حضور پيامبر (ص) شتافت، و در بازگشت او را با چهره‏اي به نهايت خندان و شكفته ديدم، كه همسر خود، بشارتي بزرگ داشت، كه آن نه از مزايا و معاني دنيايي، بلكه نشانه دستيابي به مزيّتي آسماني و افتخاري الهي بود. علي براي من بيان كرد، كه چگونه پيامبر (ص) از او استقبال كرده، به گرمي خوش آمد گفته، و به او فرموده بود «تو براي من به منزله‏ي هارون براي

 

[ صفحه 23]

 

موسايي اما پس از من پيامبري نخواهد بود [1] » و ميدانيم هارون در حكومت شريك موسي بود، و رهبري پيروان او را به عهده داشت، و جانشين وي شمرده مي‏شد، و مسلما وقتي به كسي هارون محمّد (ص) گفته شود، منظور اين است كه او سرپرست، ولّي مسلمانان، و جانشين محمّد (ص) بعد از او است.

و زهرا (ع) چون در سير جريان افكار خود، به اينجا رسيد، فرياد زد: اين همان رجعت و بازگشت به گذشته است كه خداوند در قرآن، مسلمان را از آن بيم داده، آنجا كه فرموده است:

وَ ما مُحمدٌ اِلاّ رَسُولٌ قَد خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أفَاِنْ مَاتَ اَو قُتِلَ اِنْقَلَبْتُم عَلي اَعْقابِكم؟

«و محمّد نيست مگر پيغمبري از طرف خدا، كه پيش از او نيز پيغمبراني بودند، و از اين جهان در گذشتند اگر او نيز به مرگ يا شهادت درگذشت، باز شما به دين جاهليّت خود رجوع خواهيد كرد آيه‏ي 144 سوره‏ي آل عمران»

و دريغا كه اكنون آنان كساني بودند، به آئين گذشتگان خود بازگشته، و منطق جاهلي، سايه‏ي سياه و شوم خود را بر انديشه‏ي آنها گسترده! چنان كه وقتي دو گروه از آنان در سقيفه، با يكديگر به تفاخر سخن مي‏گفتند، يكي گفت:

قبيله‏ي ما، هم داراي عزّت و قدرت، و هم از شمار افراد و جمعيّت بيشتر است. و بايد جانشين پيامبر از ميان ما انتخاب شود. ديگري پاسخ داد:

چه كسي مي‏تواند در به دست گرفتن قدرت، و جانشيني محمد (ص) با ما به ستيز برخيزد؟ زيرا دوستان و اعضاي خاندان او ما هستيم و جانشيني او حق ماست

و دردا! كه به اين گونه كتاب و سنّت محمدي (ص) در مقياسهاي جاهلي فرو

 

[ صفحه 24]

 

افتاده بود. آن گاه زهرا (ع) چنين گفت:

اي آئين والاي محمّدي (ص) كه از لحظه‏ي تولد، مانند خون در رگ، در وجود من جاري شدي همان كسي كه در مكّه به منزل‏گاه تو- كه محمد (ص) آن را به عنوان پايگاه دعوت، و ابلاغ رسالت برپا داشته بود- حمله كرد، اكنون به خانه اهل‏بيت و خاندان او يورش مي‏آورد، و به آن آتش مي‏زند، و نزديك است...

اي روح بزرگ مادر من! تو با زندگي سراسر جهاد و مبارزه خود، در خدمت رسول بزرگوار (ص)، درسي فراموش نشدني به من آموختي، و من در رنجهاي هميشگي علي، به پيروي از تو، خود را خديجه‏ي ديگري خواهم كرد.

لبيك! لبيك! اي مادر عزيز من! صداي تو را كه پيوسته مرا به مبارزه با زورمندان و حكومت‏گران فرا مي‏خواند از اعماق جان خود مي‏شنوم.

هم‏اكنون، به پيش ابوبكر خواهم رفت، و به او خواهم گفت:

«كار بسيار ناصوابي كرده‏اي. به تو بگويم كه اكنون خلافت را مانند مركبي مهار كرده، و جهاز برنهاده، در اختيار بگير! اما بيگمان روز حشر تو، فرا خواهد رسيد. و بدان! كه عادلترين حاكم، خداوند و داد خواه‏ترين مدعي، محمد (ص) و بهترين ميعادگاه قيامت است»

و مسلمانان را هم از عواقب شوم كارهايشان، آگاه خواهم ساخت، و آينده‏ي تاريكي را كه بدست خود بنيان نهاده‏اند، به آنها خواهم نماياند. به آنان خواهم گفت:

«بي‏شك نطفه‏ي فتنه بسته شده است، و بسي نگذرد كه آبستن حوادث بزايد، و به شير دادن درآيد. آن گاه از پستان فتنه‏ريز آن، قدح‏هاي مالامال از خون تازه و جوشان بدوشند، و در آن جاست كه تباهكاران به زيان درمانند و آيندگان، ويراني اساس شومي را، كه پدرانشان پي ريخته‏اند، دريابند.»

و آن گاه به سوي ميدان پيكار حركت كرد، در حالي كه در جان او، دين محمّد (ص)، روح خديجه، و قهرماني علي (ع) جوش مي‏زد، و آتشي كه از غم آينده‏ي تاريك امت اسلامي، بر دلش افتاده بود، شعله‏ورتر مي‏شد.

[ صفحه 25]

[1] حديث منزلت در صحيح بخاري و مسلم و خصائص نسابي و مستدرك حاكم و جامع ترندي و مروج اللذهب وارد شده است.

راه قيام

 

راهي كه قيام زهرا (ع) پيمود، چندان طولاني نبود، زيرا جايي كه اولين شرر آن افروخته شد، طبعا خانه‏ي علي (ع) بود، خانه‏اي كه پيامبر اسلام (ص) آن را به منزله‏ي بيت نبوت انتخاب كرده بود. اين خانه در جوار مسجد پيامبر (ص) و تنها ديواري با آن فاصله داشت از اين رو شايد زهرا (ع) از دري كه بدان باز، و بي‏واسطه از خانه‏اش به آن منتهي مي‏شد داخل مسجد شد.

بهر صورت تعيين اين كه از كدام در وارد شده، چندان اهميّتي ندارد، ولي به نظر من، اگر قرار ترجيح باشد، ورود او (ع) از در عمومي پذيرفتني‏تر است، چون سياق روايتي كه سرگذشت اين نهضت را مي‏گويد، خود قرائني حاكي از بيان و تأييد اين نظر دارد، بدين ترتيب كه دخول زهرا (ع) از در خصوصي، او را مجبور نمي‏كند در صحن خود مسجد قذم زند، و فاصله‏ي بين خانه و مسجد را بپيمايد، و اگر چنين نباشد اين سؤال به ذهن خواننده خواهد رسيد، كه راوي خبر چرا كيفيت راه رفتن زهرا (ع) را توصيف مي‏كند و مي‏گويد:

«او مانند پيامبر (ص) گام برمي‏داشت» زيرا بديهي است، كه بنا به فرض مذكور، وي نمي‏توانسته است همراه زهرا (ع) باشد، و اگر تصّور شود عرصه‏ي مسجد را مي‏پيموده است، سير او در مسجد به ورودش بر خليفه نمي‏انجامد، بلكه به محض دخول به مسجد بر خليفه و جمع ياران او، وارد مي‏شود، زيرا شخصي كه به داخل مسجد، قدم مي‏گذارد، در همان لحظه، بر كسي كه در آن حضور دارد، وارد مي‏گردد، اگر چه در صحن مسجد فاصله‏اي را هم بپيمايد. بعلاوه مي‏دانيم كه راوي خبر، نحوه‏ي راه رفتن و گام زدن زهرا (ع) را، پيش از وارد شدنش به ابوبكر، توصيف مي‏كند، و همه‏ي اين‏ها قرائني هستند كه حدس ما را تأئيد مي‏كنند.

[ صفحه 26]

زنان

 

روايت مي‏گويد: گروهي از زنان نزديك و خويشاوند زهرا (ع) همراه وي بودند- كه قبلاً ذكر آن گذشت اما اين همراهي زنان و انتخاب در عمومي براي ورود به مسجد، در پي غرضي خاص انجام گرفته، كه آگاه كردن مردم و جلب توجه آنان بوده است. يعني زهرا (ع) مي‏خواست با اين شيوه، مردم را آگاه و متوجه خود سازد، تا وقتي كه او را همراه آن زنان مي‏بينند، به عزم آگاهي از قصد او به سويي كه او روان است، حركت كنند، و در مسجد جمع شوند، و در آنجا كارها و سخنان او را ببينند و بشنوند، و بدين‏گونه محاكمه‏اي علني برپا شود، و در ميان آن هيجان و آشفتگي، همه‏ي مسلمانان از مسائل مهم جامعه‏ي خود، آگاه گردند.

ظاهر رفتار زهرا

 

پيش از اين گفتيم كه نصّ روايت تاريخي مي‏گويد: زهرا (ع) هنگام رفتن به مسجد، مانند پدرش (ص) گام برمي‏داشت. اكنون جاي آنست كه راز و رمز اين تقليد را جستجو كنيم. اين طرز راه رفتن، عادت طبيعي زهرا (ع) بوده، و اين حالت بدون تكلّف و تعمّد خاصي از وي، مشهود افتاده است، وجود خود بخود اين شباهت نيز، بعيد نيست، زيرا آن حضرت بر اين خو گرفته بود، كه پيوسته كار و گفتار پدر خود (ص) را سرمشق قرار دهد، و از او تقليد كند.

با اين وصف براي اين مشابهت مسلّم، توجيه ديگري نيز مي‏توان يافت، بدين معني كه زهرا (ع)، بعمد و براي تعقيب هدف خاصي، آن روز، از پدر خود (ص) به بهترين وجهي تقليد كرد، و بدين‏گونه روش گام برداشتن خود را، همانند رسول بزرگ (ص) ساخت، و خواست بدين وسيله بر مشاعر و احساسات و عواطف مردم

 

[ صفحه 27]

 

استيلا جويد، و با اين تقليد كامل، ذهن آن‏ها را به حركت و سير كوتاهي وادارد، تا شايد به گذشته‏هاي نزديك خود برگردند، و عصر مقدس پيامبر (ص) را به ياد آرند، آن روزهاي سرشار از شادماني را، روزهايي را كه زير سايه‏ي پيامبر بزرگ خود گذرانده بودند.

به اين ترتيب با تحريك آن احساسات و عواطف، و زدودن غبار از چهره‏ي آن، راه براي آغاز قيام، هموار مي‏گشت و قلب‏ها، براي پذيرفتن فرياد دادخواهي، و اجابت دادخواست غمگنانه‏ي او نرم مي‏شد، و كوشش‏هاي او كه دستخوش ياس و نوميدي بود، به پيروزي مي‏گرائيد.

باري، از اين است كه مي‏بينيم راوي حديث، خود بگونه‏اي، دانسته يا ندانسته، تحت تأثير قرار گرفته و همين تأثر او را واداشته است، تا در بيان ماجراي نهضت فاطمه (ع)، آن حالت را تصوير كند.

با سخني كوتاه اين قيام، ناله‏ي دادخواهانه‏اي بود كه زهرا (ع) فرياد كرد و آسمان به رعايت آن برخاست و تا شعله‏اش زبانه كشيد، پايگاهي ساخت كه در پناه آن، حقي كه پايمال شده بود، و كوشش عقيمي كه در آغاز، آرزوهايي دلفريب آن را به جانب خود مي‏كشيد، گرد آمد. و در پايان كار، به عبوسي تلخ، و ياسي بيكران و به تسليمي تبديل شد كه واقعيت زندگي مردم آن روز، بر او (ع) تحميل مي‏كرد.

قيام زهراي بزرگ، قيامي بود كه در آن قيامگر، هرگز، تنها به نتيجه‏ي مطلوب و ديگر قيام‏ها، نمي‏انديشيد بلكه بيش از نتيجه‏ي آني، استمرار قيام، براي او ارزش و اهميت داشت، و ثبت آن در ميان شاهكارهايي كه تاريخ به عنوان خطوط درخشان و برجسته‏ي خود حفظ مي‏كند.

و بنابر اين قيام زهرا (ع)، به كمال مطلوب خود دست يافت، و آن همين جاودانگي و پيوستن به ابديت بود، كه عملاً براي آن پيش آمد، و از اين است كه - اگر چه به ظاهر شكست خورد- ما به پيروزي آن يقين و اعتقاد داريم.

اين معني را در فصول ديگر كتاب به تفصيل بيان خواهيم كرد.

 

[ صفحه 29]

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


| شناسه مطلب: 74378