فدک، مشخصات جغرافیایی و سرنوشت تاریخی
گوشههایی از کلام زهرا یوم جاءت الی عدّی وتیم ومن الوجه ما اطال بکاها تعظ القوم فی اتّم خطاب حکت المصطفی به وحکاها (الازری) «روزی به پیش عدم وتیم (ابوبکر و عمر) درآمد و از شدت حزن چه بسیار
گوشههايي از كلام زهرا <?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />
يوم جاءت الي عدّي وتيم
ومن الوجه ما اطال بكاها
تعظ القوم في اتّم خطاب
حكت المصطفي به وحكاها
(الازري)
«روزي به پيش عدم وتيم (ابوبكر و عمر) درآمد و از شدت حزن چه بسيار بگريست.
با كاملترين خطابهها آنها را اندرز و هشدار داد، و با كار و سخنان خود ياد پيامبر را در خاطرها زنده كرد.»
[ صفحه 115]
>معجزهي بلاغت
>مقايسهي اعجابانگيز فاطمه بين علي و ديگران
>زهرا و نشانه هاي حزب
>ماجراي سقيفه سرچشمه فتنهها
>پس مقصود از آن فتنهها چه بود؟
>گره كور و شوم اهل حل و عقد
>اكثريت و صلاح امت
>خلافت و اقليت
>نتيجهي بحث
معجزهي بلاغت
اينجا بخشهايي از خطابهي زهراي بزرگ را به اقتباس ميگيريم، تا شايد چنان كه سزاوار است به تحليل و توضيح بپردازيم و اعجاز و جاودانگي و حقيقت شگفتانگيز آن را دريابيم.
زهرا (ع) گفت آن گاه خداوند به رأفت و اختيار، و رغبت و ايثار او (ص) را به سوي خود خواند و اكنون محمد (ص)، پدرم، آسوده از رنجهاي اين دنيا، در حالي كه ملائكه ابرار و رضوان پروردگار او را در ميان گرفتهاند، در جوار رحمت خداوند جبّار آرميده است.»
در كلام اين بزرگ زن سخنور دقت كنيم، وقتي به وصف فردوس ابدي و بهشت جاودنهي پدر ميپردازد، نعمتهاي مادّي و لذايذ حسي را به هيچ ميانگارد، زيرا با توجه به صفات متعالي آن بزرگ (ص)، ميداند كه او (ص) دامن بينيازي از اين لذتها، فراهم چيده است. و به راستي لذّتهاي مادّي اخروي يا دنيوي، در نظر محمد (ص) چه ارج و بهايي ميتواند داشت؟ محمد (ص) آن شخصيّت روحاني است، كه احدي چون روح انساني را به بلنداي ملكوت نرسانيد، و كسي جز او، آن را به اوج آسماني خود پرواز نداد. (هيچ مصلحي مانند او روح انساني را به
[ صفحه 116]
نيروي عقيدهي الهي به كال نپروراند، كمالي كه در ميدان انديشه، غايت راه عقل دور پرواز است، و نهايت طواف انسان، بر گرد حقيقت مقدّسي كه در پناهش، جان ميآرامد و دل، به اطمينان ميآسايد. [1] .)
آري او مربي بزرگ روح بود. يگانه پيشوايي كه كمالات نفساني، در تحت رايت او پيروزي جاودانهاش را در مبارزهاش عليه نيروهاي مادي، بدست آورد. در آن مبارزهاي كه از نخستين روز حيات عقل و جان، در دل ماده، وجود داشت.
مادام كه او (ص)، يكهتاز معركهاي است كه دنياي معني را از مادّه جدا ميكند، و رسالت او، سلسلهي پيامبران آسماني را نقطهي پايان مينهد، بايد كه روح پاكش اصل و محور دنياي معاني دانسته شود، و زهرا (ع) نيز در سخن خود، آن گاه كه فردوس محمدي (ص) را توصيف ميكند، همين معني را ميگويد:
«محمد (ص) از رنج اين جهان آسوده است، و ملائكه ابرار او را در ميان گرفتهاند.»
بنابراين او قطب استوار و ابدي دنيا و آخرت است. تفاوتي كه هست اين است كه، در دنيا جهاني از رنجها بر او وارد آمد، چون ميكوشيد گردش حيات انساني را، بر مدار حقيقي خود استوار سازد، و در آخرت آسوده است، زيرا در آن جا به مثابهي محوري است كه حيات ملكي در ميدان جاذبه نور او ميگردد، و ملائكهي خداوند بر او گرد ميآيند، تا حمد و ثناء خود را، بر او تقديم دارند.
و مادام كه آن حضرت را پيامبر بزرگ خدا ميشناسيم، جايگاه رفيع او (ص) در بهشت، متناسب با مقام والاي او، و خالي از هرگونه عيش و لذّت مادي و به معني دقيقتر- اگر تعبير رسائي باشد- دنيايي مشحون از تمتّعات معنوي است، و كدامين لذّت و التذاد معنوي است كه بتواند بهتر از جوار لطف و رحمت خداوند جبّار، و وصال رضوان پروردگار غفّار، فرض شود؟
آري زهرا (ع)، در دو جمله جايگاه پدر بزرگ خود را در بهشت بدينگونه
[ صفحه 117]
وصف ميكند كه او، به منزلهي قطبي است كه به مبدأ نور پيوند دارد، و خورشيدي است كه فرشتگان الهي، در دنياي نور، او را در ميان گرفتهاند.
[1] اين عبارات را از كتاب ديگر خود بنام «العقيده الالهيه في الاسلام» نقل كردهايم.
مقايسهي اعجابانگيز فاطمه بين علي و ديگران
زهرا (ع) گفت: «شما بر پرتگاه گودالي از آتش بوديد، جرعهي گواراي تشنه كامان، لقمهي لذيذ گرسنه چشمان، آتش زودياب آتش جويان شتابنده بوديد و پايمال قدم مهاجمان، از آب آتشخيز كنار جادّهها ميآشاميديد و از برگهاي خاكمال گياهان، ميخورديد. در ذّلت و خواري ميزيستيد، و دلتان هماره باضطراب ميطپيد كه مبادا اطرفيان، شما را به قيد اسارت گيرند. و بدينگونه بوديد كه خداوند شما را به دست محمد (ص)، با همه سختيهايي كه بر او گذشت، رهايي داد. و بعد از آن كه به مصيبت ددان آدمي صورت و گرگ سيرتان عرب، و سركشان اهل كتاب مبتلا شد، هرگاه آتش جنگ را دامن زدند، خداوند آن را خاموش كرد. وقتي گردنفرازي از فرمانبران شيطان، سر برميداشت، يا اژدهايي از مشركين به خونخواري دهان ميگشود، برادرش علي را در كام آتش رقصان آن ميافكند. و او نيز، تا مغز دشمنان را نميكوفت و آتش سركش آنان را به آب شمشير، خاموش نميكرد، آرام نميگرفت. و در همهي اين احوال كه او در راه خدا سختي ميكشيد، و در امر خدا ميكوشيد، خويشاوند نزديك رسول، و سرور دوستان خدا، و در راه حق آمادهي جانبازي، در تبليغ دين ناصحي جدي و سخت كوش بود. شما در بحبوحهي آن خطرها در دامن آسايش غنوده بوديد، و در دامن و امان به آسودگي خود، و رنج ديگران، ميخنديديد. [1] ».
ميبينيم كه زهرا (ع) به اعجاز هنر، چه مقايسهي شگفتانگيزي به كار بسته
[ صفحه 118]
است، كه در يك سو والاترين نمونهي دلاوري در دنياي اسلام، و در سوي ديگر مرد نمايان فاقد روح قهرماني، و عاري از ارزشهاي خدادادي نظاميگري، قرار دارند! به بيان ديگر زهرا (ع)، شجاعتي را كه آسمان و زمين، به آثار نمايان آن گواهي دادهاند، در برابر شخصيتي نهاده است كه از جهاد مقدس اسلامي و جانبازي در راه خداوند تنها به اين قناعت كرد كه در پشت جبههي جنگ، و زير سايبان، بايستد! و اي كاش به همين قناعت كرده بود، و از فرار از ميدان جهاد، كه در پيشگاه اسلام، در عالم فداكاري و جانبازي در راه استقرار حكومت الهي بر پهنه زمين، مذّمت و تحريم شده است، خودداري ميكرد.
ما در حيات دراز دامن انسانها، در قهرمانيهاي دلاوران تاريخ، و در طول حيات اين كرهي خاكي قدرت و دلاوري خدادادي را كه مانند شجاعت بي نظير علي (ع)، كرامت بيافريند نميشناسيم زيرا براستي علي بود كه در صحنهي جهاد و ميدان مبارزه، تنها براي حاكميت بخشيدن اصولي ميجنگيد، كه دنياي اسلام بر آن استوار گشته و خداي هستي، تاريخ اين آئين حياتبخش را بر اساس آن نهاده بود.
در صبح بامداد اسلام كه بانگ الهي از ناي محمد (ص) برآمد، علي اولين مسلماني بود كه جانبازانه، به همصدائي برخاست و از آن پس نيز، اولين حامي و نخستين مدافعي بود كه آسمان، دفع شر كفّار را به دست او دانست.
پيروزي امام در اين مقايسه، روشن ميكند كه خلافت، به دو دليل حق خاص علي است:
اول: در آن روز كه به طور كلي، رهبري سياسي از مقامات نظامي جدا نبود، علي يگانه شخصيّت نظامي و مدافع بلامنازع اسلام بود.
دوم: جهاد اعجابانگيز او كه از اخلاص اعجابانگيزش مايه ميگرفت، اخلاصي كه ذرهي ترديدي به آن راه نميشناخت، و چنان به حرارت ايمان، فروزان بود كه نسيمياز سردي و خاموشي به هواي آن نميرسيد. و ميدانيم اين آتش جاويد سوز ايمان و آن نور پيوسته جوشان اخلاص، دو شرط اساسي امامتي هستند
[ صفحه 119]
كه امت اسلامي حراست از معنويات، و حمايت از شرف خود را، در طول تاريخ به دست او ميسپارد.
هر كس زندگي پيامبر اسلام (ص) و تاريخ جنگهاي آن حضرت را بخواند، درخواهد يافت كه علي كسي بود كه آسمان و زمين را با جانبازيهاي خود، در هواداري محمد (ص) و اسلام به حيرت واداشت. [2] . و صديق نيز، كسي بود كه در روز جنگ، براي اين كه از گزند دشمن درامان بماند، به مركز فرماندهي لشكر اسلام، كه با عدهاي از قهرمانان جانباز انصار، احاطه شده بود، پناه برد. [3] و هم او بود كه روز احد [4] ، مانند فاروق [5] ، از جبههي جنگ گريخت، و در لحظات دشواري كه ياران پيامبر، معدود بودند و پرچم الهي اسلام به باد خطر ميلرزيد با پيشواي الهي خود پيمان مرگ نبست، و تنها هشت نفر، سه نفر از مهاجرين، و پنج نفر از انصار، به شهادت با رسول اكرم عهد كردند و پيمان بستند، و چنان كه مورّخان تصريح كردهاند او در ميان اين جمع نبود [6] ، و حتي هيچ يك از روايتگران اسلامي، هرگز چنان جانبازي و
[ صفحه 120]
ايثاري از او، در راه اسلام نديده و نقل نكردهاند. [7] .
به هر صورت اگر صديق در جنگ احد از معركه فرار نكرده بود، چرا در پناه كساني كه مسؤليت ايجاب ميكرد در محلي ثابت بمانند، ايستاد؟ آيا وقتي كه تعداد مدافعين، براي مقابله با دشمن اندك، و پيامبر چندان زخم برداشته بود كه نميتوانست نماز را ايستاده بخواند، جنگ با دشمن واجب نبود؟
شايد همه ميدانيم كه اگر شخصي به قصد پيكار، در ميدان جنگ حاضر شود، هرگز از چنگ دشمن نميتوان نجات يابد، مگر اين كه به گريز پايي، صحنه را خالي كند، يا سرسختانه به دفاع برخيزد و عملا در جنگ شركت جويد. و صديق اگر از راه ديگري غير از اين دو طريق نجات يافته باشد، بيشك بايد بگوئيم دست بسته روياروي دشمن خونخواري قرار گرفته، ولي دشمن از كشتن او چشم پوشيده است. اگر چنين باشد، ميپرسيم: آيا مشركين به ابوبكر محبت و ترحم كردهاند حال آن كه ذرهاي ز مهر و شفقت آنان، نسبت به محمد (ص)، علي، زبير، ابيدجانه و سهل بن حنيف برانگيخته نشده است؟
اين معني حداقل در آن شرايط قابل قبول نيست مگر اين كه او در جوار رسول خدا پناه گرفته باشد. جائي كه طبيعتا، از هر نقطهاي امنتر، و از خطر دورتر بوده است، به دليل اين كه عدهاي از مجاهدان كه آن روز با نهايت اخلاص جهاد ميكردند، پروانهوار به گرد شمع وجود آن حضرت، حلقه زده بودند. و اين فرض اخير به سادگي قابل قبول است زيرا تا آن جا كه ما صديق را ميشناسيم او دوست دارد كه در روز جنگ، در كنار پيغمبر باشد، جايگاه پيامبر (ص) نقطهي مصوني است كه همهي قوانين اسلام، توجه خاصي به حفظ و حراست و دفاع از آن دارند، و طبعا از هر جايي امنتر است.
از خوانندهي محقق ميخواهم كه شرح زندگي امام (ع)، و صديق را بدست
[ صفحه 121]
بررسي و مطالعه گيرد، و منصفانه داوري كند، كه آيا در سراسر زندگي امام (ع) ميتوان لحظهاي يافت كه در اخلاص وي ذرّهاي از كاستي، در فداكاري او براي اسلام نشانهاي از سستي، يا در گير و دار و هنگامه جنگ گرايشي به آسودگي و آسايش طلبي سراغ دهد؟ «و باز بنگر تا هيچ سستي و خلل در آن تواني يافت؟ و باز دوباره به چشم بصيرت دقت كن، تا ديدهي خرد زبون و خسته، به سوي تا بازگردد.» و روشن است كه چرا ديدهي بصيرت به حيرت ميماند زيرا كه همهي زندگي علي را شگفتي در شگفتي خواهد يافت، و از جان گذشتگي و جانبازيي كه نمونه و نظيري ندارد، و شخصي كه باطلي به گذشته و آينده سراسر زندگيش راه نيافت.»
و از همان قابليت و استعدادي كه استاد بزرگش محمد (ص) براي جاودانگي و خلود داشت، برخوردار بود. [8] .
سپس ميخواهم از زندگي صديق در زمان پيامبر (ص) براي من بگويد، آيا در آن، شجاعت و فضيلتي ديده ميشود؟ و جز سستي و ضعف در زندگي عقيدتي و نظامي صفت ديگري دارد كه گاهي در پناه بردنش به سايبان، بروز ميكند و در روز احد به شكل فرار از جنگ، و در روز حنين [9] ، به صورت شكست. و در روزي كه پيامبر خدا (ص) دستور فرمود، با سپاه اسامه عازم جنگ شود [10] با تعلّل. و بار ديگر در روز خيبر با شكست آشكار ميشود؟ روز خيبر همان روزي بود كه رسول خدا (ص) او را با سمت فرماندهي لشكر اسلام، براي تسخير لانهي يهود گسيل داشت، اما او گريزان بازگشت. آن گاه پيامبر خدا (ص) فاروق را براي آن كار اعزام كرد، او نيز
[ صفحه 122]
مانند رفيقش از آب درآمد [11] و در آن موقعيت دهشتناك و مردآزماي جنگ، افسانهي حماسه و قهرماني عمر به هوا رفت- قهرماني شگفتانگيزي كه بنا به آنچه بعضي گفتهاند، روز گرويدن او به اسلام سبب عزت مسلمانان شد- عمر و يارانش باز گشتند در حالي كه يكديگر را از خطر جنگ و پيكار ميترساندند. [12] در اين حال، پيامبر (ص) فرمود:
«فردا پرچم مجاهدان اسلام را به دست كسي خواهم سپرد كه خدا و رسولش، او را دوست دارند و او نيز، خدا و پيامبرش را دوست دارد، او كسي است كه از ميدان جنگ باز نخواهد گشت مگر اين كه خداوند، به دست او مسلمين را پيروز كند. [13] ».
در اين كلام پيابمر بزرگ، تعريض روشن و بليغي هست كه فرماندهان شكست خورده را، به طعن ميگيرد و به صراحت از علي اكرم و تمجيد ميكند. از علي كه خدا و رسولش او را دوست دارند و او هم خدا و پيامبرش را دوست دارد. [14] .
اي ابوبكر و اي عمر! اي خليفهي مسلمين- و يا بعضي از مسلمين- آيا شما كه به مسند پيامبر نشستيد پيامبر (ص) چنين بود؟ آيا از جهاد و استقامت بي نظير او، در مقابل دشواريها، درسي نياموخته بوديد؟ آيا آن مصاحبت بيست ساله، در شما چندان اثر نداشت كه مانع آن كار شود؟ آيا از قرآن، كه حراست و پاسداري و اهتمام بر نشر آرمانهاي آن در جهان، به شما سپرده شده بود، نشنيديد كه ميگفت:
و من يولهم يومئذ دبره الا متحرفا لقتال او متحيزا الي فئه باء بغضب من الله، و ماويه جهنم و بئس المصير:
[ صفحه 123]
«هر كه در روز جنگ به آنها پشت نمود، و فرار كرد، به طرف غضب و خشم خدا روي آورده، و جايگاهش دوزخ، كه بدترين منزل است، خواهد بود، مگر آن كه از ميمنه به ميسره، و يا از قلب به جناح براي مصالح جنگي رود يا فرقهاي به ياري فرقهي ديگر بشتابد.» آيهي 16 سورهي انفال.
خواننده بيشك با من، موافق است كه مقام ابوبكر و عمر در اسلام، بايد برتر از آن باشد كه آنان كار ممنوع و حرامي را- كه فرار از جنگ بود- انجام دهند و ناچار شوند اين كار به وجهي تأويل كنند و براي فرارشان عذري بتراشند. ولي ما ميدانيم كه ميدان اجتهاد و تأويل براي خليفهي اول، به اندازهاي وسيع بود كه عذر خالد را، كه به عمد مسلماني را كشته بود پذيرفت و البته كار خطايي بود. [15] به هر صورت براي عذرخواهي آنان بايد گفت:
عذرتكما ان الحمام لمبغض
و ان بقاء النفس للنفس محبوب
ليكره طعم الموت والموت طالب
فكيف يلذّا الموت والموت مطلوب؟
«اي ابوبكر و اي عمر! من شما را در اين كار معذور ميدارم، زيرا هر كسي دشمن مرگ، و دوستدار زندگي است»
«مرگي كه خود به سوي انسان ميآيد ناگوار و تلخ است، با اين حال چگونه كسي در جستجوي مرگ برآيد، و آن را به شيريني بپذيرد؟»
براي ما نيز اگر در آن چه گفتهايم موجبي براي عذرخواهي باشد، جاي پوزش است كه تنها آگاهي از لطف و زيبايي مقايسهي اعجابانگيز فاطمه، و آنچه در شرح و توضيح آن مقايسه، شايستهي گفتن بود، ما را بر آن كار واداشت.
[ صفحه 124]
[1] اينجا زهرا (ع) به گروه حاكم اشاره ميكند و ما در قسمتهاي آينده اين معني را بيشتر توضيح خواهيم داد.
[2] طبري در تاريخ خود از ابنرافع نقل ميكند: وقتي علي بن ابيطالب پرچمداران لشكر كفر را به قتل رساند پيامبر (ص)، گروهي از مشركين قريش را ديد و به او فرمود: «حمله كن به آنان» علي بر آنان يورش برد، و جمع آنان را پراكنده ساخت، و عمروبن عبدالله جمحي را كشت. سپس جمع ديگري از كفار قريش را ديد و به علي دستور داد: «بر آنان حمله كن» باز علي بدانان هجوم آورد و شيبهي مالك را كشت، و گروه آنان را پراكند. در اين وقت جبرئيل به پيامبر (ص) گفت: يا رسولالله اين كار نشانهي مواسات است. پيامبر فرمود: او از من است و من از اويم. و جبرئيل افزود كه من هم از شمايم. و صدايي را از آسمان شنيدند كه ميگفت: «لا سيف الا ذوالفقار و لافتي الاعلي.»
اينجا در كلام رسول خدا (ص) بايد تأمل كنيم، زيرا ميبينيم، آن حضرت نسبت خود با علي را از مواسات (: برابري و برادري)، كه مقتضي تعدد و جدايي محمد و علي است، تا سطح يگانگي و وحدت بالا برد و فرمود: «انه مني و انا منه.» و نخواست ما بين خود و علي، فاصلهاي قرار دهد، و اين معني چه زيبا و به جا بود كه آندو، وجود واحد جدايي ناپذيري بودند كه خداوند با آنان نمونهي اعلايي ساخته بود تا انسانيت را به اوج كمال رهنمون گردند و پرتو وجودشان در مراحل ارتقاء هدايت ابطال و مصلحان جهان باشد. و من نميدانم چگونه صحابه، با بعضي از صحابه، كوشيدند اين وحدت را بشكنند و در ميان اين دو بزرگ افرادي را قرار دهند كه حق بود مابين محمد (ص) و كسي كه از اوست هرگز مانع و فاصلهاي نباشند؟
[3] عيون الاثر ج 1 ص 258.
[4] تواريخ شيعه.
[5] هم خود او به اين كار اعتراف كرد و هم رسول خدا (ص) به آن اشاره فرمود. شرح نهجالبلاغه ج 3 ص 389- 390.
[6] واقدي، چنان كه در شرح نهجالبلاغه ج 3 ص 388 آمده است، به اين نكته تصريح دارد و نيز مقريزي در الامتاع ص 132.
[7] ابن ابيالحديد ج 3 ص 389.
[8] بنا به نص آيهي شريفهي مباهله.
[9] چنان كه در سيره حلبي ج 3 ص 123 آمده است آن جا كه وقتي از ثابت قدمان روز جنگ نام ميبرد، از او ذكري نميكند. اما فرار فاروق را، در آن روز، از روايتي كه در صحيح بخاري آمده است ميتوان دريافت. اين روايت از قول كسي كه خود شاهد واقعه حنين بوده است، ميگويد: در اين جنگ مسلمين شكست خوردند و تار و مار شدند و من هم با آنان بودم، در اين ميان به عمر بن الخطاب رسيدم و به او گفتم: «براي مردم چه پيش آمد؟ گفت: «آنچه رسيد امر الهي بود.» و اين مطلب روشن ميكند كه عمر در ميان فراريان بوده است.
[10] در بسياري از كتب معتبر آمده است كه عمر و ابوبكر جزء سپاهي بودند كه پيامبر (ص) به فرماندهي اسامه به جنگ مأمور كرد. از جملهي اين منابع سيرهي حلبي ج 3.
[11] مسند احمد ج 5 ص 353، مستدرك حاكم ج 3 ص 37 و كنزالعمال ج 6 ص 394.
[12] اين بهترين توصيف است از فرماندهي شكست خورده و سپاهيان او كه هر يك از ضعف ديگري، آگاهند و صحنه را هولناك جلوه ميدهند تا عذري براي فرار خود بسازند.
[13] صحيح بخاري ج 5 ص 18 و مسند احمد ج 5 ص 353.
[14] به احتمال زياد سپاهياني كه بفرماندهي علي (ع) براي فتح خبير رفتند همان كساني بودند كه روز قبل فرار كرده بودند از اين جا ميتوان به اهميت و تأثير فرمانده و اثرپذيري لشكر پي برد. علي توانست تحت تأثير جاذبهي روح عظيم، و شجاعت و اخلاص خود، همان سپاهي را كه در حملهي گذشته، فاروق را ميترساندند به صورت قهرماناني فاتح درآورد.
[15] تاريخ ابن شحنه بر حاشيه الكامل ج 11 ص 114.
زهرا و نشانه هاي حزب
زهرا (ع) گفت: «شما در انتظار آن بوديد كه مصيبتهاي ناگواري بر ما فرود آيد، و گوش به راه چنين خبرهائي سپرده بوديد.»
زهراي بزرگ با اين سخن، حزب حاكم را مورد خطاب خود قرار ميدهد، زيرا حزب حاكم بود كه بنا به آن چه زهرا به مخاطبان خود گفت، و بعدا خواهد آمد، به بهانهي ترس از بروز فتنه، در اتمام امر بيعت، شتاب ورزيد، و كار را به سرعت خاتمه داد. به هر تقدير فاطمه با اين سخن، حزب حاكم را به ارتكاب گناهاني متهم و محكوم ميكند، از جمله: توطئه براي كسب قدرت، اتخاذ تدابير لازم و وضع طرح و نقشهاي حساب شده براي اجراي اين توطئه وحشتناك، براي حمله و دستيابي به قدرت فرصتطلبانه در كمين نشستن، و بركنار ساختن خاندان بنيهاشم از قلمرو قدرت.
ما در فصل پيش ديديم كه سازش پنهاني و تباني صديق، فاروق و ابوعبيده، [1] امري است كه بسياري از وقايع و شواهد تاريخي آن را تأييد ميكند.
اما لازم نيست كه براي تأييد اين معني، در جستجوي دليل عيني ديگري باشيم كه از سخن زهرا قويتر باشد، زيرا او (ع) به علت حضورش در ميان حوادث، و همزمانيش با آن شرايط و اوضاع بحراني، به كمال وضوح اين معني را روشن كرده است. و شكي نيست كه او، وقايع آن روز را دقيقتر از آن چه گفته شود، ميفهميد، چون شناخت او از واقعيت آن حوادث، چه بسيار درستتر و صائبتر از
[ صفحه 125]
تحقيقي است كه نقادان و محققان امروز، پس از گذشت صدها سال به آن ميپردازند.
بايد گفت كه زهرا (ع) اولين كسي است كه وجود تشكيلات و زد و بندهاي حزبي گروه حاكم را، برملا ساخت، و آنها را به توطئهاي سياسي متهم كرد- اگر همسر بزرگوار او اولين افشاگر اين ماجرا نباشد- و پس از وي بعضي از معاصرانش از وي پيروي كردند، مانند اميرمؤمنان علي (ع) و معاويه بن ابيسفيان كه ذكر آن قبلا گذشت.
مادامي كه ميدانيم اين حزب- كه زهرا وجود آن را مسلم دانسته، و علي به آن اشاره فرموده، و معاويه تلويحا آن را معرفي كرده است- بر همهي جوانب حكومت اسلامي و سرنوشت امت مسلط بود، و نيز مادامي كه ميدانيم بعد از اين دوره، همان خداندانهاي حكومتي كليهي شريانهاي حياتي جامعه را، به دست گرفت و اصول سياست و برنامه كار همان حزب را دنبال كرد كه جهان اسلام را تحت قدرت خود درآورده بود، با توجه به همهي اين احوال كاملا طبيعي است كه در تاريخ يا حداقل در تاريخ عامه، چهرهي روشني از آن حزب نبينيم. زيرا كه سردمداران اوليهي آن جانانه ميكوشيدند تا كارهاي خود را به صورت اعمال شرعي ناب درآورند، و از شائبه بازيهاي سياسي و بند و بستهاي قبلي مبرا جلوه دهند.
[1] بايد از سرورم ابوعبيده كه اسم او را بدون لقب ذكر كردهام عذرخواهي كنم، البته اين گناه من نيست چون پيش از آن كه از جانب مردم به وي لقبي داده شود، اجل عجله كرد و زندگي او را به پايان برد. اما لقب امين را هم- كه بعضي به وي دادهاند- به نظر من محققا پيامبر (ص) و مسلمانان به وي نبخشيدهاند بلكه ساخته مناسبات حزبي و گروهي است كه خود بخود نميتواند از ارزش اوصاف و القاب رسمي برخوردار باشد.
ماجراي سقيفه سرچشمه فتنهها
زهرا (ع) گفت: «با خلافت ابوبكر، بر اشتري داغ نهاديد، كه از آن ديگران بود، و مركب بر آن چشمه برديد، كه آبشخورتان نبود، زماني از راه حق منحرف شديد، كه هنوز بر پيمان و ميثاق پيامبر چندي نگذشته، زخم مصيبت تازه و شكاف آن، دهان گشاده و به هم برنيامده بود و در حالي كه بدن پاك آن حضرت بر زمين مانده
[ صفحه 126]
بود، با شتاب پيشدستي كرديد و ترس از بروز فتنه را بهانه ساختيد. آگاه باشيد كه به اين وسيله خود در فتنه فروافتادهايد و بيشك جهنم كافران را فراگرفته است.
اما به جان خود سوگند ميخورم كه نطفهي فتنه، در خاطرها منعقد گرديده، و بسي نگذرد كه آبستن حوادث فرزند بلا بزايد، و به شير دادن درآيد، آن گاه از پستان فتنهريز آن، قدحهاي مالامال از خون تازه و جوشان بدوشند، و در آنجاست كه تباهكاران بزيان درمانند، و آيندگان ويراني اساس شومي را كه پدرانشان پي ريختهاند دريابند. و اينك با رضايت، دل از جان خود برگيريد، و خود را بشارت دهيد به شمير بران بلاهائي كه بر مرگتان خواهد سپرد و آشوبي كه شما را در ميان طوفان فتنه خواهد گرفت، و استبداد ستمگراني كه بر شما سايه خواهد افكند، و سرمايه و غنايمتان را بجز اندكي غارت و كشتههايتان را به ستم درو خواهد كرد. [1] ».
چنان چه تباني صديق و دو يارش، حزبي را با خط مشي خاصي به وجود آورده باشد. نبايد انتظار داشت كه آنها، صريحا به اين كار اقرار كنند، يا خطوط اصلي سياست خود را اعلان، و بر طبق آن، موضع روز سقيفهي خود را توجيه نمايند، ولي با وصف اين بر ماست كه جستجو كنيم و حقيقت را بيپرده نشان دهيم.
آنچه در آن موقعيت از ظاهر كار آنان آشكار است، شتاب عجيب و حرصآلود آنها است، در اين كه به هر صورت، امر بيعت را براي شخصي از بين خود، تمام كنند، و نيز ولع عجيبتري كه براي رسيدن به مناصب عاليهي حكومت، از خود نشان ميدهند، آن هم به گونهاي كه طبيعتا از آنان كه از صحابهي پيامبرند دور از انتظار مينمايد. زيرا فرض بر اين است كه صحابهي پيامبر (ص) برترين انسانهايند و حوصله و قدرت عقليشان، به درجهاي است كه تنها در مصالح الهي ميانديشند و به چيزي جز اعلاي كلمه حق ارزش نميدهند. و براي پروردگان مكتب اسلام و محمد (ص) شايسته نيست كه رسيدن به قدرت و سلطنت فردي، و دستيابي به تخت و تاج،
[ صفحه 127]
مقام هدف و مقصود نهايي را بگيرد.
اين حقيقت تلخ را حكومتگران ميدانستند، و ميفهميدند كه موضعشان حداقل با اصول اسلامي متعارض است، از اين رو اعمال و حالات خود را مانند وصلهاي، به اهدافي اسلامي پيوند زدند، و وانمود كردند كه ترس از دچار شدن اسلام به چنگ فتنههاي سركش و توفنده، آنان را به اتخاذ اين مواضع واميدارد. و فراموش كردند كه اين وصلهي ناجور، خود مايهي رسوايي است و اين كار چون نخ ناهمرنگي لباس خلافت آنان را نازيباتر خواهد كرد.
همين معاني در كلمات جاودانه زهرا (ع) منعكس شده است، او ميفرمايد: «خوف از فتنه را بهانه كرديد و من هشدار ميدهم كه خود، در كام فتنه افتادهايد، و جهنم بر گرد كافران ديوار آتش كشيده است.»
آري واقعهاي كه براي مسلمين پيش آمد، فتنهاي بزرگ بود و بيترديد مادر فتنههاي بزرگ!
اي جگر گوشه، و اي فرزند عزيز پامير! چه خوب پرده از چهرهي حقاق برگرفتي، و به امت پدر خود هشدار دادي كه آيندهاي وحشتناك در انتظار آنهاست! آيندهاي كه ابرهاي سياه خونبار آفاق آن را فرا گيرد. چه ميگويم! نهرهاي خوني كه در آن جمجهي انسانها موج ميزند و گذشتگان خود را به سب كارهايشان، به ملامت فرياد ميكند، و به دريغ ميگويد كه آنها در فتنه فروافتادند، و جهنم آن كافران را در آتش خود گرفته است.
آن روز، كارهاي سياستبازان، فتنهاي عظيم بود و مادر فتنههاي عظيم! و زهرا آن فاجعه را حداقل فتنه ميدانست، و در حقيقت قيام عليه حكومت اسلامي، و مشروعي بود كه ميبايست به وسيلهي علي، هارون نبي (ص) و شخصي كه اولي به انفس مسلمانان بود، تحقق يابد. [2] .
[ صفحه 128]
تعجبآور اين است كه فاروق براي قانوني نشان دادن كار خود، ميگويد كه از فتنه و آشوب ميترسيده است، و از اين غفلت ميكند كه انتزاع خلافت از كسي كه - بنا به اعتراف خود عمر [3] - رسول خدا (ص) او را شايستهي آن مقام، ميدانسته است، بعينه فتنهي عظيمي است، كه فتنههاي گوناگوني را در برميگيرد، و در پي دارد.
نميدانم گروهي كه از بروز فتنه، در جامعهي اسلامي ميترسيدند، و طمعي نيز براي كسب قدرت نداشتند و نتها در مصالح ميانديشيدند، چه عاملي باعث شد كه از رسول خدا (ص)، دربارهي جانشينش نپرسيدند؟ يا از وي (ص) نخواستند كه براي حكومت اسلامي پس از خود، مرجعي تعيين كند؟ در حالي كه بيماري آن حضرت روزهايي متوالي به طول انجاميده، و در آن حال بارها از نزديكي رحلت خويش خبر داده بود.
در همين ايام بود كه گروهي از اصحاب به حضور او آمدند، و از آن بزرگوار دربارهي كيفيت غسل و كفن و دفن او (ص)، پرسيدند، [4] آيا چگونه هرگز از ذهنشان نگذشت كه از مسألهي حياتي و اساسي امت اسلام، بپرسند؟ تا حتي به خاطر همان كساني كه روزها بعد، به عمر اصرار ورزيدند خليفهاي براي امت تعيين كند، و مسلمانان را مهمل و سر درگم نگذارد، و اصرارشان به اين دليل بود كه از فتنه و آشوب ميترسيدند [5] ، خطور نميكرد كه چنين امري را از رسول خدا بخواهند؟ آيا كسي ميپندارد كه آنها در آن هنگام و هنگامه از خطرات آينده غافل بودند، عليرغم
[ صفحه 129]
آن همه هشداري كه رسول خدا (ص)، از فتنههايي داده بود كه مانند پارههاي شب ظلماني فرا خواهند رسيد تا آن روز كه رحلت پيامبر فرا رسيد و روح مقدس او به خدا پيوست، شعلهي غيرت و اسلامپروري آنها زبانه كشيد و دلهايشان از خوف فتنه تپيدن گرفت، و از بيم دگرگونيهاي نابهنجار لرزيدن آغاز كرد؟ يا با من هم عقيدهايد كه رسول خدا براي هدايت سفينهي امت، ناخدايي دانا و درياشناسي شايسته برگزيده بود، و بدين جهت از آن حضرت چيزي در اين باره نپرسيدند؟
خواننده ميتواند سخن مرا نپذيرد، و هر عذر دلخواهي را براي آنان بتراشد. اما ميدانيم كه اين حاميان اسلام- متاسفانه- در آن روز تنها به ترك سؤال قناعت نكردند، بلكه وقتي رسول بزرگ خدا (ص)، خواست مكتوبي بنويسد، تا مسلمانان هرگز بعد از او گمراه نشوند، آن حضرت را از دفع آن خطر قابل پيشبيني، يعني فتنهي بلاخيز گمراهي، جلوگيري كردند! اگر اين واقعه اتفاق نميافتاد، و مكتوب نوشته ميشد، هرگز فتنهاي پيش نميآمد. اما آيا در صدق گفتار پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- ترديدي داشتند، يا تصور ميكردند خود در حفظ و صيانت اسلام و سد آشوب و هرج و مرج از پيامبر، شخصيت اول آن، تواناترند؟
اينجا بايد بپرسيم منظور پيامبر (ص) از فتنه چه بود؟ فتنهاي كه در روزهاي آخر عمر خود، در راز و نياز با قبور بقيع ميفرمايد:
«وضعي كه در آن هستيد بر شما خوش باد، فتنهها مانند پارههاي شب تاريك روي نموده است. [6] ».
شايد خواننده بگويد: منظور از فتنه، مسأله مرتدين است. اما اين تفسير تنها به يك فرض قابل قبول است كه بگوئيم پيامبر خدا (ص)، از ارتداد مردگان بقيع بيمناك بود! اما اگر چنين نبود- كه هرگز نبود، زيرا اغلب آنان از مسلمانان صالح،
[ صفحه 130]
و از جملهي شهداي راه اسلام بودند- چرا رسول اكرم نبودنشان را تهنيت ميگويد؟
از طرف ديگر اينهم منطقي نيست كه بگوئيم غرض آن حضرت از فتنه، آشوبهايي است كه تقريبا سي سال پس از آن، بنياميه به دست عثمان و معاويه برپا كردند.
[1] اين قسمت بخشي از خطابهي دوم زهرا (ع) است. زهرا اين خطابه را براي زنان مهاجر و انصار در خانه خود ايراد فرموده است.
[2] به نص حديث غدير كه بيش از صد و يازده نفر از صحابه، و هشتاد و چهار نفر از تابعين، و سيد و پنجاه و سه نفر از مورخين و محققين برادران اهل سنت، نقل كردهاند در كتاب پرارج علاّمه اميني- رحمهاللهعليه- با مدارك و اسناد ذكر شده است.
اينجا خوب است بگويم كه بخشهايي از قرآن كريم هست كه تعداد راويان آن از صحابهي رسول (ص) از شمارهي روايت حديث غدير كمتر و لذا ترديدي در صحت و اصالت حديث مذكور، ترديد در قرآن كريم است. اما دلالت حديث غير بر خلافت و امامت علي (ع) نيز به سبب وضوح و بداهت آن و بسياري دلايل و شواهد جاي ترديدي ندارد. براي اطلاع بيشتر خواننده را به كتاب «المراجعات» نوشته مروج و خادم مذهب و حامي تشيّع در اسلام، آيه الله سيد عبدالحسين شرفالدين حوالت ميدهم.
[3] شرح نهجالبلاغه ج 3 ص 115 114.
[4] تاريخ ابناثير ج 2 ص 122.
[5] عقد الفريد ج 3 ص 17.
[6] تاريخ الكامل ج 2 ص 222.
پس مقصود از آن فتنهها چه بود؟
بايد بگوئيم: فتنههائي كه پيامبر (ص) به آن اشاره فرمود بيشك وقايعي بود كه بلافاصله، بعد از رحلتش واقع شد، و بيترديد با مردگان بقيع، اگر حيات مجدد براي آنان مقدر ميشد، بيش از فتنه ردّه و متبيّان ارتباط داشت.
به بيان ديگر اين فتنه همان فتنهاي بود كه زهرا (ع) در ضمن سخنان خود به آن اشاره كرد و گفت: «بدانيد كه در گرداب فتنه فروافتادهايد، و جهنم كافران را در آغوش گرم خود، فرا گرفته است.»
آيا صحيح نيست آن واقعهاي را كه، رسول خدا (ص) فتنه ناميده است، اولين فتنهي تاريخ اسلام بشماريم؟
بعلاوه در آن روز، آن كارهاي سياست بازانه، از جهت ديگر نيز، فتنهاي بزرگ به شمار ميآيد، زيرا خلافتي را بر جامعه اسلامي تحميل كرد كه تنها گروهي اندك از تودهي مردم به آن راضي بودند، و در عرف اسلام و همهي قوانين اساسي حقي براي انشاء حكومت نداشتند.
آري آن فتنه، خلافت صديق بود ساعتي كه از سقيفه بيرون آمد و «عمر پيشاپيش او بهروله ميرفت، و چنان فرياد ميكشيد كه بر گوشههاي لب او، كف برآمده بود.» و يارانش «به لباس اهل صنعان بودند، و بر كسي نميگذشتند مگر اين كه او را ميزدند، و پيش ميانداختند، و دستش را ميكشيدند و بدست ابوبكر ميرساندند، و خواه ناخواه از او بيعت ميگرفتند.» [1] .
[ صفحه 131]
كار حكومتگران بدين قرار بود كه خلافتي را به مسلمين تحميل كردند كه مورد تأييد خداوند و رضايت امت اسلامي نبود. در اين جا صديق، حقانيت خود را، از جانب پيامبر كسب نكرده و اجماع امت نيز براي او حاصل نشده بود، چون سعد تا زمان درگذشت خليفه، با وي بيعت نكرد، و بنيهاشم نيز، تا شش ماه از بيعت خودداري كردند، چنان كه در صحيح بخاري آمده است.
[1] شرح نهجالبلاغه، ج 1 ص 74.
گره كور و شوم اهل حل و عقد
عدهاي گفتهاند: اهل حلّ و عقد با خليفه بيعت كردند و براي مشروعيّت كار او، همين كافي بود.
اما آيا اين ادعا به هيچ نوع توضيحي يا سند و مرجعي نياز ندارد؟ چه كسي آن بيعت كنندگان را، اهل حلّ و عقد دانست، و اين اهلّيت را به آنان داد؟
اين مرجع نبي اكرم (ص) و امت اسلامي نبودند، و چنان كه ميدانيم قهرمانان سقيفه، در انتخابات خود بر روش غير مستقيم- دو مرحلهاي- عمل نكردند، و در تعيين انتخاب كنندگان دور دوم، كه در عرف قديم اهل حل و عقد ناميده ميشدند، از مسلمين نظري نخواستند. بعلاوه در حالي كه سخني از پيامبر (ص)، مبني بر اعطاء اين صلاحيتها به گروه خاصي، نقل نشده بود، معلوم نبود چگونه اين اهلّيت، به دسته اي از مسلمين بخشيده شد تا در پناه نظامي قانوني مانند نظام حكومتي اسلام، سرنوشت امت را بدون رضايت آن در دست گيرند؟
در دنياي سياست و زمامداري قانوني، از عجايب است كه حكومت، خود اهل حل و عقد را تعيين نمايد، و آنگاه از همان برآوردهي خود، براي حاكميت مطلقه كسب حقانيت كند!
و از آن عجيبتر استثنا كردن همه اهل عقل و ظر- بنا به تعبير ابنعباس
[ صفحه 132]
كه به عمر گفت [1] - مانند علي و عباس و ساير بنيهاشم، سعد بن عباده، زبير، عمار، سلمان، ابوذر غفاري و مقداد از اهل حل و عقد است.
آن هم اگر بپذيريم كه اصولا در اسلام طبقهاي ميتواند عنوان اهل حل و عقد را به خود اختصاص دهد!
بدبختانه پيدا شدن اين تعبير- اهل حل و عقد- در فرهنگ اسلامي، بر پيدا شدن اشرافيتي انجاميد، كه چه بسيار از روح متعالي و منزه، و حقيقت مصفا از رنگ طبقاتي و اشرافيگري اسلام، دور بود.
و آيا ثروت بيكران، و اموال بيحسابي كه خانههاي عبدالرحمن عوف، و طلحه، و امثال آنها را، انباشت، جز بدين سبب گرد آمد كه اين عنوان در معني آلايش اهل حل و عقد را به اسلام بستند و خود را با اين عنوان از بلندپايگان جامعه، شايستهي تملك ميليونها درهم و دينار سرمايه، و حاكميت خودسرانه بر حقوق مردم پنداشتند؟
[1] وقتي كه باو گفت: اهل عقل و نظر، از همان روزي كه خورشيد اسلام طلوع كرد، پيوسته علي را شخصيت كاملي ميدانستند، و هم آنان، امروز او را محروم ميدانند، شرح نهجالبلاغه ج 3 ص 115.
اكثريت و صلاح امت
بعضي معيار مشروعيت حكومت، و مبدأئي را كه اساس خلافت بايد بر آن استوار باشد، رأي اكثريت دانستهاند اما بايد بگوئيم كه قرآن، براي اكثريت ارزش و اعتباري ندانسته، و هيچگاه آن را دليل و ميزان قابل اعتمادي نشمرده است چنان كه در آيات زير ملاحظه ميشود.
ان تطع اكثر من في الارض يضلوك عن سبيل الله.
«اگر پيروي كني از اكثر مردم زمين، تو را از راه خدا گمراه خواهند كرد: از آيه 116 انعام.
[ صفحه 133]
و اكثرهم للحق كارهون:
«اكثر آنها از حق رو گردان و متنفرند.» از آيه 70 مؤمنون
و ما يتبع اكثرهم الا ظنا:
«و اكثر اين مردم الا از خيال و گمان باطل خود، از چيزي پيروي نميكنند.» از آيه 36 يونس.
ولكن اكثرهم يجهلون:
«وليكن اكثر مردم نميدانند.» از آيه 111 انعام.
و نيز در صحاح اهل سنت از رسول خدا (ص) روايت شده است كه فرمود: «در حالي كه روز قيامت بركنار حوض ايستاده بودم ناگهان گروهي را ديدم. به محض اين كه آنها را شناختم، شخصي در فاصلهي ميان من و آنها ظاهر شد و گفت: ببين! گفتم: كجا را ببينم؟ گفت: آتش دوزخ را! گفتم: اينان چه كار كردهاند؟ گفت: بعد از تو مرتد شدند و به جاهليت گذشتهي خود باز پس گشتند،- تا آن جا كه گفت: چنان ميبينم كه از آنان تنها گروه بسيار اندكي نجات يابند. چنان كه گلهاي بيسرپرست در بيابان رها شود و معدودي از آن رهايي يابد.»
اين اكثريت جهنّمي، كه پيامبر از آنان سخن ميگويد، نميتواند مرجع تعيين قدرت و حكومت در اسلام باشد، زيرا بيشك خلافتي متناسب با طبيعت خود را، به وجود خواهد آورد.
اما وقتي بدانيم كه اكثريت تنها شامل ساكنين مدينه، كه قبلا دانستيم بيشتر آنان در زندگي جاودانهي اخروي خود، دوزخي هستند، نيست، و براي حصول اكثريت، رأي همهي مسلمانان لازم است. بايد بپرسيم كه آيا تنها مدينه، شهر مسلماننشين بود، تا بتوانند نصاب لازم را براي اكثريت، در ميان مسلمانان شهرنشين داشته باشد؟ يا اين كه ابوبكر به مردم مدينه بسنده نكرد، و افرادي را به اطراف و اكناف كشور گسيل داشت، تا با مسلمانان نقاط مختلف، مشورت كنند، و از آنان نظر بخواهند؟ ميدانيم كه هرگز چنين امري واقع نشد، و او حكومت خود را
[ صفحه 134]
براي سراسر مملكت، لازمالاتباع دانست، به نحوي كه راه هرگونه اظهار نظر و بحث و مجادلهاي، بر آنان بسته بود، و حتي كمتر مسامحهاي در امر فرمانبرداري، گناهي نابخشودني به حساب ميآمد.
خلافت و اقليت
بعضي گفتهاند: خلافت با بيعت چند نفر از مسلمين تحقق مييابد، و بيترديد براي ابوبكر چنين شد. لكن اين حرفي است، كه هرگز منطق صحيح آن را نميپذيرد، زيرا چگونه ممكن است افراد معدودي، در تمام شؤن جامعهاي صاحب نظر باشند، يا حيات جامعهاي به چنين رشتهي باريك و نامطمئني بسته شود، و در صيانت مقام و مقدسات خود، به حكومتي اعتماد كند كه پديد آمدهي گروهي از شخصيتهاي عادي صحابه است، بي آن كه اجماع امت، و حكم الهي و دستور نبوي، آن را تأييد كند؟ در صورتي كه ميدانيم قرآن كريم در مورد همين مردم ميفرمايد:
منهم الذين يوذون النبي و يقولون هو اذن:
«و بعضي آنان هستند كه دائم پيغمبر را ميآزارند و ميگويند او خوب شخص ساده و زود باوري است» از آيهي 61 توبه.
و نيز: و منهم من عاهد الله لئن اتينا من فضله لنصدقن و لتكونن من الصالحين:
«و بعضي از آنها اين گونه با خدا عهد بستند كه اگر نعمت و رحمتي نصيب ما شد البته پيغمبر را تصديق كرده و از نيكان ميشويم (آيهي 75 توبه)
و نيز: فلما اتيهم من فضله بحلوا به و تولوا و هم معرضون، فاعقبهم نفاقا في قلوبهم الي يوم يلقونه بما اخلفوا الله ما وعده و بما كانوا يكذبون:
[ صفحه 135]
«و با اين عهد باز چون فضل و نعمت خدا نصيب آنها گشت، بر آن بخل ورزيدند و از دين روي گردانيدند و از حق اعراض كردند، در نتيجهي اين تكذيب و نقض عهد خدا هم دل آنها را ظلمتكدهي نفاق گردانيد تا روزي كه به كيفر بخل و اعمال زشت خود برسند» آيات 76 و 77 از همان سوره
و نيز در ميان آنها افرادي بودند كه خداوند تبارك و تعالي، آگاهي از اسرار درون و نفاق باطنشان را، به خود اختصاص داد و به رسول خدا (ص) فرمود:
و من اهل المدينه مردوا علي النفاق لا تعلمهم، نحن نعلمهم:
«و بعضي اهل شهر مدينه هم، منافق و بر نفاق ماهر و ثابتند، و شما از نفاقشان آگاه نيستيد، ما بر سريرت ناپاك آنها آگاهيم» از آيهي 101 توبه.
بنابر اين وقتي جماعتي كه در ميان آنها، منافق، آزار دهندهي رسول خدا و افرادي كاذب و ناراستگو وجود دارد، چگونه ممكن است كه راي يكي دو نفر از آنها- هر كه باشند- ملاك شناخت عاليترين مقام حكومتي در دنياي اسلام گردد؟
علاوه بر اين ميگوئيم: خلافت صدق هرگز ناشي از نص پيامبر (ص)، منبعث از راي اكثريت، و مبتني بر انتخاب مستقيم يا غير مستقيم مسلمانان نبد. زيرا درست است كه چند نفر از مسلمين، براي خلافت او كوشيدند و طايفهاي بر او گرد آمدند، و دستههاي متعددي در مدينه، او را در راه پيروزي ياري كردند، اما همهي اينها گروهي از مسلمانان بودند، و هرگز چنان گروه اندكي نميتواند حكومتي را بنيان گذارد كه امرش براي همه مطاع گردد، چون حكومتي كه ميخواهد مشروعيت خود را از راي امت به دست آورد، اولا: بايد رئيس آن حكومت نمايندهي همه، يا اكثريت امت باشد. ثانيا: با توجه به اين كه در ميان جامعه اسلامي، منافقيني وجود دارند كه به نص قرآن كريم، جز خداوند حكيم كسي آنها را نميشناسد، بيشك تنزيه و تأييد گروه خاصي كه آن روز، تأسيس و تشكيل حكومت بدانان سپرده ميشود بايد از طريق نص يا امت صورت گيرد.
[ صفحه 136]
نتيجهي بحث
به هر صورت با اجازهي خليفه، بايد يك بخش، يا همهي نظر زهرا را بپذيريم، زيرا كه براي مفهوم فتنه، مصداقي روشنتر از اين نيست كه فردي مانند صديق، در تمام دورهي خلافتش، يا در ماههاي اوليه، يا حداقل در هفتههاي اوليهي آن، كه فاطمه در آن ايام سخن ميگفت، بدون مستمسكي قانوني، بر امت تسلط جويد. و كليهي شريانهاي حياتي جامعه را، در دست تصرف خود گيرد.
نميدانم، آيا اصولا پي آمد و نتايج شوم استبداد، به خاطر آن خودخواهان شتابزده گذشت؟ آيا پيشبيني كردند كه بيتوجهي به نظر كساني كه طبيعتا، در امر خلافت صاحبنظر بودند، چه آثاري به بار خواهد آورد، و اگر آنان قيام كنند، و بنيهاشم نيز آمادهي مقابله شوند، چه خواهد شد، در حالي كه امكان اين فرض بسيار محتمل و بياندازه قابل قبول بود؟ اگر چنين بود، چگونه جانب احتياط را نگرفتند و در مدتي كمتر از يكساعت خود را به مراد دل رسيده يافتند؟
و اصولا ما چرا اين واقعه را بيش از قهرمانان و دستاندركاران آن بستائيم؟ فاروق خود ماجراي سقيفه را چنان توصيف ميكند كه به نظر وي، هر كس به واقعهاي مانند سقيفه، و بيعت ابوبكر، بازگردد، و آن را تكرار كند، بايد كشته شود. اگر بخواهيم كه همين سخن او را مستند قرار دهيم، و كلام خليفه را موافق دستور اسلام بشناسيم، از مفهوم آن چنين برميآيد، كه عمر موقف ابوبكر و ياران او را در سقيفه، محض فتنه و عين فساد ميشناسد زيرا تنها در مواردي مانند فتنه و فساد قتل انساني جايز است.
و بالاخره از همهي اينها گذشته، اين واقعه براستي مادر فتنهها بود، زيرا خلافت امر الهي را در مسيري قرار داد كه به تصريح سيده عايشه، زمام آن به دست نيكوكار و بدكار ميافتاد، با توجه به اين كه بيترديد عايشه از نظرات و مرام حزب
[ صفحه 137]
حاكم پيروي ميكرد!
همين واقعه بود كه در تاريخ اسلام، چنان ميداني براي خودخواهيها و جاهطلبيها به وجود آورد كه در عرصهي گستردهي آن احزاب گوناگون زاده شدند، غوغاي سياست بازيها برخاست، جمعيت مسلمين به بدترين وجهي پراكنده، و به فرقهها تقسيم شدند، و در نتيجهي همين تفّرق و تحّزب، قدرت قاهر و شكوه و عظمتشان در تاريخ، از آنان سلب شد.
نميدانم خواننده چه ميانديشد، دربارهي امتي كه در طول يك ربع قرن، بزرگترين كشور جهان را به وجود آورد، به سبب اين كه علي (ع) رهبر مخالفان حكومت آن روزش، خار در چشم و استخوان درگلو داشت، و از معارضهاي كه موجوديت و وحدت امت را به خطر ميانداخت چشم پوشيد؟
به نظر من، اگر مصيبت جهانسوز كشت و كشتار عاشقان سلطنت و زمامداران سرمست از باده قدرت، مملكت اسلامي را قطعه قطعه نميكرد، و دنياي اسلام اين همه، عرصهي پيكارهاي خونين- كه در تاريخ كمنظير است- نميشد و حكام بيداد، كه سرنوشت امت را به هيچ گرفتند، تمام امكانات آن را صرف عيش و نوش و لذت جوئيهاي خود نميكردند، چه مجد و عظمت، و قدرت و اقتداري كه در سرنوشت آن نبود!
اما متأسفانه صديق و فاروق به آن سوي چشمانداز زمان خود نگاه نكردند و پنداشتند كه حفظ و صيانت كيان اسلام در عهدهي توان آنهاست اما اگر كمي به تأمل و دقت نظر، چنان كه زهرا (ع) دردمندانه انديشيد، به تفكر مينشستند، و بيش از موقعيت موجود، و پيش چشم خود را مطالعه ميكردند بيترديد صداقت زهراي صديقه (ع) را در هشدارهايش درمييافتند.
[ صفحه 139]