غمی جانکاه ‌

غمی جانکاه   در صفحات پایانی جلد اول این کتاب «فاطمه‏ی زهرا- سلام‏الله‏علیها- در کتاب اهل سنت» گفته شد که پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم- در آخرین ساعات و لحظات حیات خود در خانه‏ی دختر گرامی‏اش فاطمه- سلام‏الله‏علیها- بود و در لحظه‏ای

غمي جانكاه <?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />

 

در صفحات پاياني جلد اول اين كتاب «فاطمه‏ي زهرا- سلام‏الله‏عليها- در كتاب اهل سنت» گفته شد كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- در آخرين ساعات و لحظات حيات خود در خانه‏ي دختر گرامي‏اش فاطمه- سلام‏الله‏عليها- بود و در لحظه‏اي كه روح وي به ملكوت اعلي پرواز كرد، سر مباركش در آغوش علي- عليه‏السلام- قرار داشت. و در اين حال فاطمه- سلام‏الله‏عليها- در كنار بستر حضرتش بود. و بدين گونه پيامبر دنيا را وداع فرمود و غمي جانكاه بر غمهاي دختر عزيزش افزوده شد. قطعا سخت‏ترين و سرنوشت سازترين دوران زندگي وي با رحلت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- شروع شد. علي- عليه‏السلام- همسر گرامي‏اش را تسلي و دلداري مي‏داد و خطاب به فاطمه- سلام‏الله‏عليها- مي‏فرمود: خداوند صبر و پاداش شما را در غم رحلت پدرتان زياد فرمايد.

از 28 صفر سال 11 هجري قمري (رحلت پيامبر اكرم) تا 13 جمادي الاولي و يا 3 جمادي الاخري [1]  همان سال كه رحلت آن بانوي بزرگ اسلام اتفاق افتاد، حساسترين و ناگوارترين برهه‏ي زندگي فاطمه- سلام‏الله‏عليها- بوده است.

سرانجام پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- از دنيا رفت و علي- عليه‏السلام- و فاطمه- سلام‏الله‏عليها- و عباس و ديگران، مشغول غسل و كفن و دفن جنازه‏ي مطهر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم-

 

[ صفحه 12]

 

شدند. اما عده‏اي كه خود را به صحابه و يار وي مي دانستند، آن حضرت را رها كرده، براي تعيين خليفه كردند. و بر خلاف صريح قرآن و فرمايشات پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- زير سقفي به نام «سقيفه» در حالي كه تعدادشان از انگشتان يك دست تجاوز نمي‏كرد جمع شدند، و به قول معروف انقلاب سفيد و بدون خون ريزي را با انكار آيه‏هاي ابلاغ، مودت، تطهير و مباهله و نيز سوره‏هاي كوثر و هل‏اتي انجلام دادند.

واقعا هر انساني كه از اندك وجداني برخوردار باشد و به وجدانش مراجعه كند و اين قضيه‏ي «سقيفه» را بررسي و تامل بنمايد، و آن همه سفارشات پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- درباره‏ي دخترش و ولايت و جانشين علي- عليه‏السلام- و پيروي از قرآن و عترت را مد نظر قرار دهد، درباره‏ي اين كه آقايان پيكر پاك و مطهر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را بدون غسل، كفن و دفن روي زمين گذاشته و دست به غضب خلافت زدند، چه قضاوت خواهد كرد؟ آيا غير از اين قضاوت خواهد كرد كه اين آتش‏هاي زير خاكستر، فقط منتظر بودند كه پيامبر- صلي الله عليه و آله- چشم از اين جهان فرو بندد.

سرانجا آمدند و آن اجتماع را تشكيل دادند و چشمه‏ي زلال رسالت و امامت را كدر و آلوده به هواهاي نفساني و شيطاني نمودند. اكنون حوادث و جريان غصب خلافت و ولايت و نيز ناراحتي و رنج بانوي دو عالم را از زبان محدثين و مورخين اهل سنت نقل و بررسي مي‏نمائيم:

عمر رضا كحاله در كتاب «اعلام النساء» مي‏گويد:

«ولملا ثقل- صلي الله عليه (و آله) و سلم- و جعل الموت يتغشاه قالت فاطمه- سلام‏الله‏عليها-: واكرب اباه فقالها النبي- صلي الله عليه (و آله) و سلم- ليس علي ابيك كرب بعد اليوم، فلما توفي قالت: يا ابتاه اجاب ربا دعاه، يا ابتاه من جنه الفردوس ماواه يا ابتاه الي جبرئيل نعناه [2] .

و لما دفن رسول الله- صلي الله عليه (و آله) و سلم- اقبلت فاطمه علي انس بن مالك فقالت يا انس كيف طابت انفسكم تحثوا علي رسول الله- صلي الله عليه (و آله) و سلم- التراب ثم

 

[ صفحه 13]

 

بكت، قالت في رثاه:

 

اغبر افاق السماء و كورت 

شمس النهار واظلم العصران

 

فالارض من بعد النبي كئيبه 

اسفاء عليه كثيره الرجفان

 

فليبكه شرق البلاد و غربها 

و لتبكه مضر و كل يمان

 

و ليبكه الطود العظيم جوده 

و البيت ذوالاستلار والاركان

 

يا خاتم الرسل المبارك ضوه 

صلي عليك منزل القرآن

 

و وقفت فاطمه- سلام‏الله‏عليها- علي قبر النبي- صلي الله عليه (و آله) و سلم- واخذت قبضه من تراب القبر فوضعتها علي عينها و بكت و انشات تقول:

 

ماذا علي من ثم تربه احمد 

ان لا يشم مدي الزمان غواليا

 

صبت علي مصائب لو انها 

صبت علي الايام صرن لياليا

 

و قلالت علي قبره- صلي الله عليه (و آله) و سلم-:

 

انا فقدناك فقد الارض و ابلها 

و غاب مذغبت عنا الوحي والكتب

 

فليت قبلك كان الموت صادفنا 

لما نعيت و هالت دونك الكثب [3] .

 

وقتي كه بيماري پيامبر اكرم- صلي الله عليه و آله و سلم- سنگين و شديد شد و مرگ او را فرا گرفت، فاطمه- سلام‏الله‏عليها- مي‏گفت: وامصيبتا پدرم در رنج و زحمت بيماري است. پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- خطاب به او فرمود: بعد از اين روز، ديگر بر پدرت هيچ گونه سختي و ناراحتي نيست. وقتي كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- رحلت فرمود، فاطمه- سلام‏الله‏عليها- در مرگ پدر ناله و ضجه مي‏كرد، و مي‏گفت: واي پدرم، پدرم دعوت پروردگارش را اجابت كرد. اي پدر! بهشت فردوس منزلگاه و ماواي توست، اي پدر! جبرئيل امين خبر مرگ تو را آورد.

هنگامي كه پيكر پاك پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را دفن كردند، فاطمه- سلام‏الله‏عليها- رو به طرف انس بن مالك كرده فرمود: اي انس! چگونه طاقت آورديد و تحمل

 

[ صفحه 14]

 

كرديد و بر خودتان قبولانديد كه خاك‏ها را بر پيكر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- ريختيد و بدن مطهرش را در دل خاك قرار داديد. و بعد فاطمه- سلام‏الله‏عليها- گريه كرد و در رثاي پدر گراميش فرمود: اطراف آسمانها تاريك و غبارآلود شد و نور خورشيد گرفته شد. زمين و زمان از رحلت پيامبر رحمت تاريك و سياه و ظلماني گرديد. زمين بعد از پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- گرفته، ناراحت و بسيار لرزان و در اضطراب است، پس هر آينه شرق و غرب عالم و شهرها و بلاد و ملتها بايد بگريند، اي پدر! طايفه‏ها و همه‏ي سرزمينها براي تو مي‏گريند، هر آينه كوههاي بزرگ و قله‏هاي مرتفع و خانه‏ها و اهل آن بايد براي رحلت پيامبر رحمت- صلي الله عليه و آله و سلم- گريه‏ي سختي كنند، اي خاتم پيامبران! كه داراي نور مبارك و خجسته‏ي هستي، درود خدا بر تو، درود و تحيت مي‏فرستيم بر تو كه اين درود و تحيت نازل شده در قرآن است.

بعد عمر رضا كحاله مي‏گويد: فاطمه- سلام‏الله‏عليها- در كنار قبر پيامبر- صلي الله عليه (و آله) و سلم- ايستاد و يك مشت از خاك قبر را برداشت، بر چشم خود گذاشت و استشمام نموده و گريه كرد و اين اشعار را انشاد فرمود: چه خوب است كسي كه تربت پاك احمد را استشمام كرده است، در طول زمان سختيها و مشقتها را استشمام نكند. (يعني اگر كسي تربت پاك پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را داشته باشد و به آنچه كه وي فرموده عمل كند، در طول زمان دچار مشكلات و ناملايمات نمي‏شود) مصيبتها و گرفتاريهايي بر من وارد و نازل شد كه اگر به روزگار وارد مي‏شد، هر آينه شبي تار و تاريك مي‏گرديد.

فاطمه- سلام‏الله‏عليها- خطاب به قبر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فرمود: اي رسول خدا! همانا ما تو را از دست داديم، مثل اين كه زمين باران رحمتش را از دست بدهد. وحي و نزول جبرئيل و كتب آسماني و رفت و آمد ملائكه و فرشتگان از ما قطع شد، اي كاش پيش از تو مرگ مرا با خود مي‏برد، تا خبر مرگ تو را نمي‏شنيدم، و به غم از دست دادن تو مبتلا نمي‏شدم و اين قدر گريه و زاري نمي‏كردم، نزديك است كه من به تو

 

[ صفحه 15]

 

ملحق شوم، زندگي بدون تو برايم مشكل است.

ناله‏ها و ضجه‏هاي پاره‏ي تن پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- در رثاي پدر گراميش بسيار زياد بود چنان كه در جلد اول اين كتاب «فاطمه در كلام اهل سنت» فصل هفدهم عرض شد: استغاثه و ناله‏هاي بانوي دو جهان باقبر مطهر پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فقط براي مرگ و رحلت وي نبود، همان طوري كه گفته شد، فلاطمه- سلام‏الله‏عليها- كاتب وحي خدا و مفسر قرآن بود، مي‏دانست كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- از دنيا مي‏رود زيرا قرآن مي‏فرمايد: «كل نفس ذائقه الموت» [4]  و يا: «كل شي‏ء هالك الا وجهه» [5]  و نيز مي‏دانست كه در قرآن آمده است: «ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افائن...». [6] .

پس گريه‏هاي بانوي دو سرا براي چه بوده است؟ آيا بغير از اين بوده كه گوهر رسالت مي‏بيند كه چشمه‏ي زلال و صاف نبوت و ولايت را گل‏آلود كرده‏اند و به انحراف مي‏كشانند؟ نمونه‏ي بارز آن اين كه هنوز روح مطهر پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم- به ملكوت اعلي نپيوسته بود كه آن يكي گفت: «حسبنا كتاب الله و هذا الرجل يهجر»: قرآن خدا ما را بس است و اين مرد هذيان مي‏گويد. و لذا فاطمه- سلام‏الله‏عليها - حق دارد بگويد كه: «فليت قبلك كان الموت صادفنا»: اي لاش پيش از تو مرگ جان مرا مي گرفت، تا اينكه شاهد و ناظر اين همه خيانت به اسلام و مسلمين نبودم.

بلي خواننده‏ي گرامي! شما هم حق را به اين نگارنده مي‏دهيد كه گريه‏هاي فاطمه- سلام‏الله‏عليها- فقط براي مرگ پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- نبوده، درست است كه انسان وقتي پدر عزيزش را از دست مي‏دهد گريه مي‏كند و ناراحت مي‏شود و برايش اشك مي‏ريزد و چه بسا گريه براي والدين (تا آنجا كه از حد اعتدال خارج

 

[ صفحه 16]

 

نشود) اجر و ثوابي هم دارد، آن هم پدري كه مانند پيامبر رحمت- صلي الله عليه و آله و سلم- باشد، ولي گريه‏ها و اشكهاي فاطمه- سلام‏الله‏عليها- با گريه‏هاي كسي كه پدر را از دست داده است فرق مي كند.

و مي‏شود گفت كه فاطمه- سلام‏الله‏عليها- براي از دست دادن دو پدر گريه و ناله مي‏كرده است، يكي پدر نسبي و صلبي كه حضرت محمد- صلي الله عليه و آله و سلم- بود و ديگري پدر رسالتي و نبوي و ولايي و پامال شدن 23 سال زحمت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- كه فرمود: «ما اذي نبي مثلي»: هيچ پيامبري در راه انجام رسالت مثل من اذيت نشده است.

[ صفحه 17]

[1] بنابر اقوال اهل سنت بعضي شش و بعضي چهار ماه پس از رحلت پيامبر اكرم را گفتند.

[2] صحيح بخاري، ج 5، ص 15 و مسند ابي داود، ج ص، بلا كمي اختلاف و نورالابصار شبلنجي، ص 53.

[3] اعلام النسلاء، ج 4، ص 114 و 113 و تذكره ابن جوزي، ص 285 والثغور الباسمه في مناقب الفاطمه، ص 36.

[4] سوره آل عمران، آيه 185، انبياء، آيه 35، عنكبوت، آيه 57، (هر نفسي شربت مرگ را خواهد چشيد).

[5] سوره قصص، آيه 88 (هر چيز جز ذات پاك الهي نابود و فاني است.

[6] سوره آل عمران، آيه‏ي 144، (نيست محمد مگري پيامبري از طرف خدا كه پيش از او نيز پيامبراني بودند و از اين جهان درگذشتند و اگر او نيز به مرگ يا شهادت درگذشت...).

اهانت به پيامبر در آخرين ساعات زندگي

 

اكنون به چند مورد از علل گريه‏هاي فاطمه‏ي زهرا- سلام‏الله‏عليها- اشاره مي‏كنيم:

ابن ابي‏الحديد به نقل از صحيحين (كه ظاهرا صحيح بخاري و صحيح مسلم است) مي‏گويد: «و في الصحيحين ايضا، خرجاه معا عن ابن عباس، انه كان يقول: يوم الخميس، و ما يوم الخميس! ثم بكي حتي بل دمعه الحصا، فقلنا: يابن عباس، و ما يوم الخميس قال: اشتد برسول الله- صلي الله عليه (و آله)- و جعه، فقال: ائتوني بكتاب اكتبه لكم [1]  لا تضلوا بعدي ابدا. فتنازعوا فقال: انه لاينبغي عندي تنازع فقال قائل: ما شانه اهجر؟... فقال: اخرجوا المشركين من جزيره‏العرب و اجيزوا الوفد بنحو ما كنت احيزهم. و سئل ابن عباس عن الثالثه، فقال: اما الا يكون تكلم بها واما ان يكون تكلم بها واما ان يكون قالها فنسيت». [2] .

در صحيحين نيز به نقل از ابن عباس آمده است كه او براي هميشه از روز پنجشنبه ياد مي‏كرد: و مي‏گفت چه روزي است روز پنجشنبه؟! و بعد گريه مي‏كرد و آن قدر اشك مي‏ريخت تا اين كه از اشك چشم وي سنگها و ريگها خيس مي‏شد. به او

 

[ صفحه 18]

 

گفتند: اي ابن عباس! چه روزي است روز پنجشنبه كه شما را اين قدر محزون كرده است، وي در جواب گفت: روز پنجشنبه روزي بود كه رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- درد و بيماريش شدت پيدا كرد و ناراحتي وي زياد شد و فرمود: براي من كاغذ و قلمي بياوريد تا براي شما چيزي بنويسم كه بعد از من هرگز گمراه نشويد، آنها كه در اطراف رسول خدا بودند از آوردن قلم و كاغذ اختلاف كردند، پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فرمود: در نزد من نزاع و دعوا سزاوار نيست و دعوا نكنيد، يك گوينده گفت: حال او چگونه است؟ آيا هذيان مي‏گويد!!... تا اين كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فرمود: مرا رها كنيد و برويد، در اين حالي كه من هستم بهتر از آن حال و اوضاعي است كه شما در آن هستيد، بعد پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- سه چيز را دستور داد و فرمود: مشركين را از جزيره‏العرب و حجاز بيرون كنيد، سپاه را همان طوري كه من تجهيز كردم شما هم تجهيز كنيد. از ابن عباس از دستور سوم پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- سوال شد، ابن عباس يا اين كه دستور سوم را (از جهت ترس از حكومت) نگفته است و يا اين كه گفته فراموش كردم و به اين علت بود كه ابن عباس (از اين كه پيامبر خدا مي خواست آخرين دستورات پروردگارش را بنويسد و نگذاشتند) ناراحت بود و اشك مي‏ريخت.

و علت اين كه ابن عباس دستور سوم پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را نگفته است، آن وصايت علي- عليه‏السلام- بوده است، يعني اين كه از علي- عليه‏السلام- پيروي كنيد تا گمراه نشويد. و اگر مي گذاشتند تا پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- آخرين سفارشات خود را بنويسد، آن جز پيروي از علي و عترت- عليهم‏السلام- چيز ديگري نبوده است. چنان چه اين مطلب در روايات ائمه‏ي معصومين عليهم‏السلام- و كتب مشايخ شيعه رضوان الله تعالي عليهم به كرات آمده است و از صدر همين روايت ابن ابي‏الحديد و سوالاتي كه از هزيل شرحبيل و از عبدالله بن ابي‏اوفي و از عايشه در رابطه‏ي با وصيت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- نسبت به علي- عليه‏السلام- مي‏شود و هر كدام يك جوري جواب دادند، دست مي‏آيد كه دستور سوم پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- پيروي از علي- عليه‏السلام- بوده است و قرينه‏ي مقاليه و مقاميه هم به همين مطلب دلالت مي‏كند و اين كه ابن عباس آن را نگفته چه

 

[ صفحه 19]

 

مصلحت بوده است، معلوم نيست.

باز هم ابن ابي‏الحديد به نقل از صحيحين از قول ابن عباس مي‏گويد: «قال: لما احتضر رسول‏الله- صلي الله عليه (و آله)- و في البيت رجال منهم عمر بن الخطاب، قال النبي هلم- صلي الله عليه (و آله) و سلم- اكتب لكم كتابا لا تضلون بعده، فقال عمر: ان رسول‏الله قد- صلي الله عليه (و آله) و سلم- قد غلب عليه الوجع، و عندكم القرآن، حسبنا كتاب الله. فاختلف القوم واختصموا، فمنهم من يقول: قربوا اليه يكتب لكم كتابا لن تضلوا بعده و منهم من يقول: القول ما قاله عمر: لما اكثروا اللغو والاختلاف عنده- عليه‏السلام- قال لهم: قوموا، فقامو، فكان ابن عباس يقول: ان الرزيه كل الرزيه ما حال بين رسول‏الله- صلي الله عليه- و بين ان يكتب لكم ذلك الكتاب» [3]  ابن عباس گفته است: رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- در حال احتضار بود و در خانه‏ي حضرت، مردان زيادي از جمله عمر بن خطاب بودند. پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فرمود: براي من كاغذ و دوات بياوريد تا براي شما چيزي بنويسم كه بعد از من گمراه نشويد، عمر گفت: بر رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- درد و بيماري فشار آورده و هذيان مي‏گويد!! و قرآن در نزد شماست و كتاب خدا ما را كفايت مي‏كند!! بعد منازعه‏ي لفظي و بگو و مگو بين حاضرين شروع شد، يك گروه مي‏گفتند: كاغذ و دوات به پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- دهيد تا چيزي بنويسد كه بعد از او هرگز گمراه نشويد، و يك گروه ديگر مي‏گفتند: سخن همان است كه عمر گفت، وقتي اختلاف و سخن‏هاي بيهوده را در نزد حضرت زياد كردن، پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فرمود: بلند شويد برويد، همه رفتند. اين است كه ابن عباس هميشه مي‏گريست و اشك مي‏ريخت و مي‏گفت: همانا مصيبت و سوگ بزرگ و همه‏ي مصيبتها و غمها (در جهان اسلام) آن موقعي تحقق پيدا كرد كه كسي حائل و مانع شد بين رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- و بين اين كه وي آخرين دستور خدا را براي شما بنويسد. ابن عباس مي‏خواهد بگويد: همه‏ي مصيبتهايي كه در جهان اسلام و مسلمين واقع مي‏شود، سر منشا آن به دست آن

 

[ صفحه 20]

 

گروه مخالف واقع شد و صورت گرفت كه نگذاشتند رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- آخرين دستورات وحي را بنويسد، او مي‏خواهد بگويد كه تمام جهان اسلام از اين مصيبت عظمي بايد گريه كنند و اشك بريزند.

ابوالفتح محمد بن عبدالكريم شهرستاني (متوفي 548) در مقدمه‏ي چهارم كتاب «ملل و نحل» در رابطه با موضوع اولين شبه‏اي كه در جهان اسلام واقع شد مي‏گويد: «فاول تنازع وقع في مرضه- صلي الله عليه (و آله) و سلم- فيما رواه الامام ابو عبدالله محمد بن اسماعيل البخاري باسناده عن عبدالله عباس رضي‏الله‏عنه قال: «لما اشتد بالنبي- صلي الله عليه (و آله) و سلم- مرضه الذي مات فيه، قال: «ائتوني بدواه و قرطاس اكتب لكم كتابا لاتضلوا بعدي» فقال عمر رضي‏الله‏عنه: «ان رسول الله- صلي الله عليه (و آله) و سلم- قد غلبه الوجع، حسبنا كتاب الله» و كثر اللغو، فقال النبي- صلي الله عليه (و آله) و سلم-: «قوموا عني، لاينبغي عندي التنازع». قال ابن عباس: «الرزيه كل الرزيه ما حال بينا و بين كتاب رسل الله- صلي الله عليه (و آله) و سلم-»!! [4]  اولين اختلافي كه در جهان اسلام واقع شد در بيماري پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بر اساس آنچه كه محمد بخاري با اسناد خود از عبدالله عباس نقل كرده اين بود كه عبدالله عباس گفت: وقتي بيماري پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- كه در آن بيماري رحلت نمود شدت پيدا كرد، فرمود: كاغذ و دواتي براي من بياوريد تا براي شما چيزي بنويسم كه بعد از من گمراه نشويد. عمر كه در جمع حاضر بود گفت: بيماري بر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- غالب شده و هذيان مي‏گويد، كتاب خدا ما را بس است و نيازي به نوشته‏ي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- نيست!!. حرفها و بگو مگو و اختلاف زياد شد. پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فرمود: بلند شويد از نزد من برويد، سزاوار نيست كه پهلوي من نزاع و دعوا كنيد و ابن عباس گفت: مصيبت و سوگ عظمي زماني واقع شد كه عمر بين ما و نوشته‏ي رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- حائل و مانع شد و نگذاشت كه رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- آخرين وحي خدا و وصيتها و سفارشات خود را بنويسد!!

اكنون با توجه به اين مطالب كه گفته شد، ملاحظه خواهيد فرمود كه گريه

 

[ صفحه 21]

 

و ناله‏هاي بانوي دو عالم فاطمه- سلام‏الله‏عليها- فقط به خاطر رحلت و فوت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- نبوده است. همان طوري كه گفته شد: فاطمه- سلام‏الله‏عليها- محدثه بوده است و كاتب وحي و مفسر قرآن بوده و به دستور و نص صريح قرآن مي‏داند كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- از دنيا مي‏رود و دستور قرآن است: «و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افائن مات او قتل انقلبتم علي اعقابكم و من ينقلب علي عقبيه...». [5] : محمد- صلي الله عليه و آله و سلم- نيست مگر پيامبري از طرف خدا كه پيش از او نيز پيامبراني بودند و از اين جهان درگذشتند، آيا اگر او نيز به مرگ، يا شهادت درگذشت، باز شما به دين جاهليت خود رجوع خواهيد كرد؟

و نيز نص قرآن است: «انك ميت و انهم ميتون» [6] : (اي رسول خدا) شخص تو و همه‏ي خلق البته به مرگ، از دار دنيا خواهيد رفت. فاطمه‏ي زهرا- سلام‏الله‏عليها- خود مفسر اين آيات قرآن است و آيا با توجه به اين آيات باز هم فقط براي رحلت پدرش اشك مي‏ريزد؟ پس او براي چه گريه مي‏كرد؟ براي اين كه فاطمه- سلام‏الله‏عليها- مي‏بيند هنوز پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم- زنده است و از دنيا نرفته، بر خلاف دستورات خدا و پيامبرش عمل مي‏كنند و نسبتهاي ناروا به پيامبر رحمت مي‏دهند و نمي‏گذارند آخرين وحي خدا را براي امت بنويسد. لذا با عنايت به مطالب گذشته‏ي هركس گريه‏هاي كوثر الهي را حمل بر اين كند كه وي فقط براي رحلت پدرش گريه مي‏كرده، مي‏شود گفت كه كم توجهي و يا بي‏انصافي كرده است.

و اين كه عمر از آوردن كاغذ و دوات مانع شد و گفت: كتاب خدا ما را بس است، از چند جهت قابل تامل و بررسي و دقت مي‏باشد.

1- يك جهت اين كه نسبت هذيان به پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- داد كه اين نسبت ناروا و بي‏حرمتي وي در نزد اكثر علماي اهل سنت ثابت و قطعي است. شيخ دهلوي در موقع نقل مكتوبات شيخ احمد فاروقي مي‏گويد: مردي از شيخ سوال كرد: نظر عمر از نسبت دادن هذيان به پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- چه بود؟ كه گفت: «هذا الرجل

 

[ صفحه 22]

 

و يا الرجل يهجر»: اين مرد دارد هذيان مي‏گويد. شيخ احمد فاروق گفته است: فاروق (عمر) اعتقاد داشت كه كلام پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- به جهت درد شديد، بدون اختيار و بدون قصد صادر مي‏شود و لذا گفت: «الرجل يهجر». خواننده‏ي عزيز توجه دارد كه اين سخن و اهانت عمر را كلام خود وي تاييد مي‏كند كه گفت: «قد غلبه الوجع»: به تحقيق درد و ناراحتي بر او غلبه كرده است. و باز هم اهانت او را حرف ديگرش كه گفت: «حسبنا كتاب الله»: (قرآن خدا ما را بس است و نياز به نوشته‏ي او نيست)، تاييد مي‏كند.

در هر صورت چه كلام عمر را توجيه كنيم و يا اين كه توجيه نكنيم (كما اينكه ابن حجر عسقلاني در فتح الباري جلد 8، صفحه‏ي 132 و كتاب المغازي، حديث 4432، تلاش كرده‏اند كه توجيه كنند) ولي اهانت، اهانت است و پيامبران و مخصوصا پيامبر اسلام معصوم است و هيچ گونه حرف و كلام بيهوده نمي‏گويد. و خداوند درباره‏ي پيامبرش فرموده است: «والنجم اذا هوي و ماضل صاحبكم و ما غوي و ما ينطق عن الهوي، ان هو الا وحي يوحي». [7] .

2- جهت ديگر اين كه سخن عمر كه گفت: «حسبنا كتاب الله»، حرف نامربوط و بي‏محل و بي‏توجهي است.

براي اين كه خداوند درباره‏ي پيامبرش فرموده است: «واطعيوا الرسول» [8]  و اطلاعت رسول را مطلق آورده است و مقيد به حالت صحت و سلامتي رسولش نكرده، بلكه فرموده: در هر حال بايد رسول او را اطلاعت كرد. و باز هم فرموده است: «من يطع الرسول فقد اطاع الله» [9]  كه اطاعت رسول همان اطاعت خدا است.

در موضوع اطاعت رسول، محمد بن جرير طبري مي‏گويد: «حدثني يونس قال: اخبرنا ابن وهب قال: قال ابن زيد في قوله «اطيعو الله و اطيعوا الرسول» ان كان حيا والصواب من القول في ذلك ان يقال هو امر من الله بطاعه رسوله في حياته فيما امر

 

[ صفحه 23]

 

و نهي و بعد وفاته في اتباع سنته و ذلك ان الله عم بالامر بطاعته و لم يخصص ذلك في حال دون علي العموم». [10] .

ابن زيد گفت: اطاعت رسول واجب است در زمان حيات، ولي حق سخن در اطاعت رسول خدا اين است كه آن دستوري است از جانب پروردگار به اطاعت رسولش در زمان حيات و زندگي‏اش، چه دستور فرمايد و يا اين كه نهي و منع كند، و بعد از وفات آن متابعت و پيروي از سنت و روش رسول‏الله- صلي الله عليه و آله و سلم- مي‏باشد و چنين است، براي اين كه خدا امر به اطاعت رسول را به طور عموم فرموده و اختصاص به حال و زمان خاصي ندارد، بنابراين وقتي كه اختصاص به زمان و مكان و شرايطي خاص نداشت، اطاعت رسول عام است و عموميت دارد.

و باز طبري در حديثي ديگر از قول ابي‏هريره مي‏گويد: «قال رسول‏الله- صلي الله عليه (و آله) و سلم-: من اطاعني فقد اطاع الله و من اطلاع اميري فقد اطاعني و من عصاني فقد عصي الله، و من عصي اميري فقد عصاني.» [11]  رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- فرمود: كسي كه مرا اطاعت كند، پس به تحقيق خدا را اطاعت كرده است، و كسي كه امير مرا اطاعت كند، گويا مرا اطاعت نموده است، و كسي كه نافرماني مرا نمايد مثل اين است كه نافرماني خدا را كرده است و كسي كه سرپيچي و نافرماني امير مرا كند در حقيقت از من سرپيچي كرده است.

با توجه به اين حديث شريف، چه در زمان رسول خدا و چه بعد از رحلت آن حضرت، از وي اطاعت نكردند و از دستورات امير و جانشين او نيز، هم در زمان حيات و هم در زمان ممات آن حضرت سرپيچي كردند.

باز هم طبري در حديث ديگر از يعلي بن عبيد و از عبدالملك و از عطاء درباره‏ي

 

[ صفحه 24]

 

«اطعيوا الله و اطيعوا الرسول» مي گويد: «قال: طاعه الرسول اتباع الكتاب والسنه» [12]  عطا گفت: اطاعت رسول، همان پيروي از كتاب و سنت مي‏باشد. اما اهل سقيفه نه از كتاب خدا پيروي كردند و نه از سنت، چرا؟ براي اين كه كتاب خدا درباره‏ي پيامبرش مي‏گويد: «و ما ينطق عن الهوي ان هو الا وحي يوحي» [13]  و سنت مي‏گويد: «اني تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي... ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا بعدي ابدا»: [14]  همانا من در بين شما دو چيز بسيار گرانبها و سنگين را به امانت مي‏گذارم كه يكي كتاب خدا و ديگري اهل بيت و نزديكان خاص من مي‏باشند، تا زماني كه به آن دو متمسك شويد و چنگ زنيد بعد از من هرگز گمراه نخواهيد شد.

گروه سقيفه هر دو (قرآن و سنت) را رها كردند و در نتيجه اطاعت خداوند را نكردند، كسي كه اطاعت و فرمانبرداري خدا را نكند معلوم است كه... است. در هر حال با توجه به اين بيانات، اگر رسول و پيروي آن محل گمان هذيانات در بعضي از اوقات باشد، در اين صورت، اطاعت او اطاعت خدا و وحي و اسوه‏ي نيكو نخواهد بود. و اگر بگوييم كه العياذ بالله پيامبر هم هذيان مي‏گويد، آن وقت اين اشكال وارد مي‏شود كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- عالم به كتاب آسماني خداوند نبوده است و اين همان چيزي است كه گويندگان «حسبنا كتاب الله» مي‏گفتند. با اين كه قرآن بر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- نازل شده است. و آن كسي كه «حسبنا كتاب الله» را گفت، چند سال بعد از بعثت (گويا سال ششم بعثت) ايمان آورد و عالم به قرآن و معاني آن شد و او كسي بود كه در كتب تاريخ و سير ثابت شده است در زمان خلافت خود بارها گفت: «لولا علي لهلك عمر»: اگر علي نبود عمر هلاك مي‏شد، و او و رباء، تيمم، ميراث الجده و بعضي آيات، مثل «انك ميت» حتي آن زمان كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- هم از دنيا رفته بود، آيه‏ي «وما محمد الا رسول...» را نمي‏دانست و جاي تعجب و سوال است اقرار

 

[ صفحه 25]

 

و اعتراف به عدم علم آنها كرد، ولي در موقع رحلت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- گفت «حسبنا كتاب الله».

3- نتيجه ديگر حديث منع كاغذ اين است كه عمر گفت: كتاب خدا ما را بس است و در حضور پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- به آن چيزي كه حضرتش وصيت كرده و به امانت گذاشته بود پشت كرد و ده‏ها بار پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فرمود: «اني تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي اهل بيتي»: [15]  همانا من دو چيز بسيار گرانبها را در بين شما به امانت مي‏گذارم: يكي كتاب خدا، و ديگري اهل بيت من است.

از اين برخورد عمر دانسته مي‏شود كه وي اول عترت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را رها و ترك نموده است. اگر گفته شود آنهايي كه از آوردن قلم و دوات مخالفت كردند، منظورشان اين بوده است كه پيامبر اسلام مريض بود و حالت ضعف داشت و لذا از باب ترحم به وي نگذاشتند كه قلم و كاغذ بياورند و پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- توانايي نوشتن نداشت.

در جواب گفته مي‏شود كه اين حرف قابل قبول نيست. براي اين كه آنها در موارد زيادي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را رها و ترك نموده و از ميدان و صحنه فرار كردند و فقط خود را نجات دادند، نمونه‏ي بارز آن در جنگ احد و جنگ خيبر بود، در حالي كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم - دوست و رفيق آنان در هر زمان و شرايط بوده است. كما اين كه خداوند سبحان فرموده است. «عزيز عليه ما عنتم»: از فرط محبت و نوع‏پروري، فقر و پريشاني و جهل شما بر او سخت مي‏آيد... [16]  و خود پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فرمود: «شيبتني هود و اذا الشمس كورت» [17]  در حالي كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- روف

 

[ صفحه 26]

 

و مهربان و دوست‏دار امت بود. ولي اين امت مخصوصا آنهايي كه سالها سخنان وي را مستقيما و بدون واسطه شنيدند و بالاخص كساني كه در روز آخر كنار بستر او بودند، بر عترت وي رحم و احترام نكردند، در صورتي كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- عين ترحم بود و آنها رفتارهاي ناشايستي كردند و در كنار او به اهل بيت و نزديكان خاص او اذيت و اهانت كردند. در حالي كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- داناتر از ديگران به حال خود از حيث صحت و سلامتي و بيماري مي‏باشد، و نيز او داناتر به حال امت و علاقه‏مندتر از خود آنها بر آنهاست كه فرمود: «اكتب لكم كتابا لاتضلوا» او «لن تضلوا» قلم و دوات بياوريد تا براي شما بنويسم كه گمراه و يا هرگز گمراه نشويد.

4- جهت ديگر منع قلم و كاغذ اين است كه كتابت و نوشته‏ي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم-، يك امر واجب بوده، براي اين كه فرمود: «لن تضلوا»: هرگز گمراه نشويد، نه يك امر مستحب، كما اين كه بعضي از اهل سنت اين گمان و توجيه را كرده‏اند، در حالي كه اين تعبير و توجيه درست نيست. زيرا اگر نوشتن امر مستحب بود در صورت مخالفت آن گروه،) پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- غضبناك و خشمگين نمي‏شد و امر نمي‏فرمود: «قوموا عني» بلند شويد از كنار من برويد.

5- باز مسئله ديگر اين كه: عده‏اي از اهل سنت تلاش كردند كه بگويند: سكوت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بعد از نزاع و دعواي حاضرين از طرف خود آن حضرت بوده است، نه اين كه دستور پروردگار بوده.

در جواب اين توجيه بايد گفت كه سكوت از جانب خود پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- نبوده، بلكه از طريق وحي بوده است و بواسطه‏ي وحي امر كتابت منسوخ شده است، چرا؟ براي اين كه فسادي كه منجر به جنگ و خونريزي و يا ارتداد مي‏شد برطرف شود و از بين برود، چون مردم آن زمان اكثرا تازه مسلمان بوده و بطور كامل به حقايق و واقعيات اسلام آشنايي نداشتند و لذا بسته شدن راه فساد و فتنه بهتر و نافع‏تر بوده است. و قاعده‏ي اصولي همين را مي‏گويد: «دفع المسفده اولي من جلب المنفعه»: برطرف كردن فساد بهتر مي‏باشد از بدست آوردن منفعت. بنابراين آخرين

 

[ صفحه 27]

 

وصيتي كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فرموده است اين بوده: «اخلفوني في اهل بيتي و اني مخلف فيكم كتاب ربي و عترتي اهل بيتي» [18]  از من پيروي كنيد درباره‏ي اهل‏بيت من و جانشين قرار دهيد از اهل بيتم، همانا در بين شما دو چيز را امانت گذاشتم، كتاب پروردگارم، و عترتم كه همان اهل‏بيت من مي‏باشند.

«عن سلمان انه قال: قلت يا رسول‏الله ان الله لم يبعث نبيا الا بين له من يلي بعده فهل بين لك؟ قال: نعم علي بن ابي‏طالب»: عقيلي با چهار سند از سلمان فارسي نقل كرده است: عرض كرم يا رسول‏الله همانا خدا هيچ پيامبر يا نفرستاده مگر اين كسي را بعد از او جانشين معين نموده است، آيا خداوند جانشين و خليفه‏ي تو را هم معين فرموده است؟ پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فرمود: بلي جانشين مرا علي بن ابي‏طالب قرار داده است.

«من طريق جرير بن عبدالحميد عن اشياخ من قومه عن سلمان: «قلت يا رسول‏الله من وصيك؟ قال وصيي و موضع سري و خليفتي علي اهلي و خير من اخلفه بعدي علي بن ابي‏طالب» و باز از طريق جرير بن عبدالحميد و اشياخ از اقوام او، از سلمان روايت كرده است: غرض كردم يا رسول‏الله وصي و جانشين شما كيست؟ فرمود: وصي و صاحب اسرار من و خليفه‏ي من بر اهل من و بهترين كسي را كه بعد از خودم جانشين و خليفه قرار دادم، علي بن ابي‏طالب- عليه‏السلام- مي‏باشد.

«و من طرق ابي ربيعه الايادي، عن ابن بريده، عن ابيه رفعه: لكل نبي وصيي و ان عليا وصيي و ولدي»: باز هم عقيلي از طريق ديگر نقل كرده است كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فرمود: براي هر پيامبري وصي و جانشين است و همانا علي وصي و جانشين من مي‏باشد.

«و من طريق عبدالله بن السائب عن ابي‏ذر رفعه «انا خاتم النبيين و علي خاتم الاوصياء» [19] : و نيز از طريق عبدالله بن سائب از اباذر نقل كرده كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم-

 

[ صفحه 28]

 

فرمود: من خاتم پيامبران هستم و علي خاتم اوصيا مي‏باشد.

6- يكي ديگر از نتايج منع كاغذ و دوات اين است كه عمر روز پنجشنبه در بيماري پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- نسبت هذيان به او داد، و در روز دوشنبه (روز وفات) رحلت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را انكار كرد و گفت: هركسي بگويد پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فوت كرده او را مي‏كشم. گويا كه سخن خداي سبحان را فراموش كرده: «و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل...» [20] : نيست محمد- صلي الله عليه و آله و سلم- مگر فرستاده‏ي خدا و رسولاني قبل او هم بودند يا مردند... و «كل شيي‏ء هالك الا وجهه» [21] : همه‏ي موجودات هلاك مي‏شوند مگر ذات يگانه، و «كل من عليها فان»: [22] : همه فاني و هلاك مي‏شوند و «انك ميت» [23]  همانا تو هم از دنيا خواهي رفت و فرمايش پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را نيز فراموش كرده كه روز غدير خم فرمود: «اني ادعي فاجيب»: همانا من دعوت شوم و اجابت مي‏كنم و «اني تارك فيكم...»: همانا من شما را ترك مي‏كنم، و «اني رجل سيو شك ان ادعي فاجيب»: همانا من مردي هستم زود است كه دعوت شوم و اجابت مي‏كنم، و «ايها الناس يوشك ان اقبض سريعا»: اي مردم نزديك است كه من سريع دعوت پروردگارم را لبيك بگويم.

با توجه به اين آيات و فرمايشات پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- باز هم رحلت وي را انكار كردند. كسي اشكال نكند كه اگر دستور كتابت يك امر واجب بوده، پس بر علي- عليه‏السلام- و عباس نيز واجب بود كه قلم و دوات را فرداي آن روز يا روز بعد براي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- تهيه كنند، تا اين كه رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- آخرين دستورات را بنويسد. پس همان اشكال و اعتراض كه بر عمر و اتباع آن وارد است، بر علي- عليه‏السلام- و عباس هم وارد مي‏شود، منتهي عمر مانع از آوردن قلم و كاغذ شد و علي- عليه‏السلام- و عباس عمل او را با اقدام نكردن در تهيه‏ي آنها امضا كردند.

در جواب اين اشكال گفته مي‏شود: اولا، آنچه كه از تاريخ و اقوال سيره نويسان

 

[ صفحه 29]

 

رسيده و ثابت و قطعي شده است، اينست كه عمر و پيروان او از آوردن قلم و كاغذ منع نمودند و بگو مگو و نزاع كردند و اين يك مسئله‏ي قطعي است كه شك و ترديدي در آن نيست. ولي بودن علي- عليه‏السلام- و عباس در آن جلسه و اجتماع ثابت نشده است و حتي يك نفر از اهل‏بيت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- هم هنگامي كه وي كاغذ و دوات خواست نبوده است. ثانيا، اگر بر فرض كه علي- عليه‏السلام- و عباس بودند و فرداي آن روز كاغذ و دوات هم تهيه مي‏كردند، فايده نداشت. زيرا آن كسي كه گفت: پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- هذيان مي‏گويد، و حتي نسبت به درخواست پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- اعتراض كرد، امكان نداشت اقدام علي- عليه‏السلام- و عباس را هم قبول كند، و لذا فايده نداشت. ثالثا، چنانچه عسقلاني در فتح الباري، [24]  و متقي هندي در كنزالعمال، [25]  و ابن حجر در صواعق المحرقه [26]  نوشتند: كتابت در حق علي- عليه‏السلام- و تعيين خلافت وي بوده است و اگر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- موفق به كتابت مي‏شد، اين خود يك حجت عليه عمر و اتباع او بود و لذا نگذاشتند كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- چيزي بنويسد.

باز هم اگر كسي اشكال كند كه منظور از كتابت، خلافت علي نبوده است، بلكه روايتي بوده كه مسلم از عايشه نقل كرده است، كه: پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- در بيماري خود به من فرمود: پدرت ابوبكر و برادرت را بگو پهلوي من بيايند تا چيزي براي آنها بنويسم، و مي‏ترسم كه بعد از من كسي ديگر آرزوي خلافت جانشيني مرا كند... [27]  و اين حديث بر خلاف نظر شيعه است كه مي‏گويد قرار بود در نامه‏ي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- خلافت علي- عليه‏السلام- تصريح شود و پيامبر مي‏خواست درباره‏ي خلافت وي چيزي بنويسد.

اين استدلال و اشكال را نيز به چند دليل مي‏شود رد كرد و قابل قبول نيست.

 

[ صفحه 30]

 

يك دليل اين كه: آنچه را كه عايشه خانم روايت كرده قابل قبول نمي‏باشد. براي اين كه او دختر ابوبكر است و در نزد خود آنها ثابت شده بود كه شهادت و گواهي پسر و دختر براي پدر و مادر قابل پذيرش نيست. كما اينكه خود ابوبكر شهادت و گواهي امام حسن و امام حسين- عليه‏السلام- را در موقعي كه فاطمه- سلام‏الله‏عليها- ادعاي بخششي بودن فدك را نموده بود، رد كرد و شهادت آن دو مورد قبول واقع نشد، علاوه بر اين مطلب آنچه كه عايشه گفته است با احاديث متواتره، و مشهوره از جمله حديث ثقلين و حديث منزلت و احاديث ديگر به همين معني، تعارض دارد. اگر اين حديث را كنار آن احاديثي كه لاتعد و لاتحصي مي‏باشد، بگذاريم معلوم و واضح است كه حديث عايشه مردود است و قابل قبول نمي‏باشد.

دليل ديگر اين كه: اگر حديث عايشه درست و قابل پذيرش مي‏بود و اينكه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- نامه‏اي براي ابوبكر نوشته است، پس بايد خلافت و بيعت او را هيچ كدام از مؤمنين و كساني كه بودند، انكار نمي‏كردند و از جمله فاطمه- سلام‏الله‏عليها- و سعد بن عباده تا زماني كه زنده بودند بيعت و خلافت ابوبكر را انكار كردند، در حالي كه فاطمه- سلام‏الله‏عليها- از مؤمنين و بندگان شايسته‏ي خداوند بود.

و باز دليل و جهت ديگر رد حديث عايشه انكار انصار مدينه و بني‏هاشم و از آن جمله علي- عليه‏السلام- از بيعت و خلافت ابوبكر بود كه خلافت او را قبول نداشتند.

و دليل و جهت ديگر رد حديث عايشه اين است كه اهل سنت و جماعت اتفاق نظر دارند كه منصب خلافت و امارت اجماعي است نه تصريحي و نصي، [28]  بلكه اگر عده‏اي جمع شدند و كسي را به خلافت پذيرفتند، همان اجماع و جمع مورد قبول است. حالا سوال اين است: بر فرض كه اين حديث عايشه خانم در نزد اهل سنت و جماعت صحيح است و به آن استدلال مي‏كنند، پس براي چه سراغ اجماع مي‏روند و اين همه از اجماع امت سخن مي‏گويند، اگر به آن حديث استدلال كنند بهتر است، زيرا آن نص و دستور است. و اين كه آنها فقط اجماع و (لاتجتمع امتي علي الخطاء) را

 

[ صفحه 31]

 

مطرح كرده‏اند، معلوم است كه آن حديث كه راوي آن عايشه است مورد قبول نيست و مردود مي‏باشد.

دليل ديگر رد حديث مزبور اين است كه اگر آن حديث حقيقت مي‏داشت، بايد ابوبكر در روز سقيفه به آن استدلال و احتجاج مي‏كرد و مخالفين خود را با بيان آن قانع مي‏كرد تا آن همه حوادث ناگوار و ناميمون به وجود نمي‏آمد. بنابراين اينكه ابوبكر به آن استدلال نكرده، معلوم است كه حديث مذكور صحت و واقعيت ندارد.

با توجه به اين چند دليل كه در جواب حديث عايشه گفته شد، جاي تعجب است از كساني كه در مسئله‏ي بيماري پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- در وحي خداوند به وي شك كردند و گفتند كه پيامبر در حال اغما است!! و هذيان (العياذ بالله) مي‏گويد!! و مانع نوشتن دستورات وي شدند، ولي وقتي كه نوبت به ابوبكر رسيد و در حال بيماري و مرگ عمر را خليفه‏ي خود قرار داد و او در حال اغما و بيهوش بود، آن چه را كه او اراده كرد نوشتند و اطاعت كردند و در آن جا عمر «حسبنا كتاب الله» نگفت و نگفت «هذا الرجل يهجر او يهذو»: اين مرد هذيان و حرفهاي بي‏اختيار و بدون اراده مي‏گويد. و يا نگفت كه «غلبه الوجع»: درد و ناراحتي بر ابوبكر غلبه و شدت پيدا كرده است، و در آن منازعه و دعوا نكردند. كما اينكه متقي هندي در كتاب «كنزالعمال» مي‏گويد: «عن عثمان بن عبيدالله بن عمر بن الخطاب قال: لما حضرت ابوبكر الصديق الوفات دعا عثمان بن عفان فاملي عليه عهده ثم اغمي علي ابوبكر قبل ان يملي احدا فكتب عثمان عمر بن الخطاب فافاق ابوبكر فقال لعثمان: كتبت احدا فقال: ظننتك لما بك، و خشيت الفرقه فكتبت عمر بن الخطاب فقال: يرحمك الله اما لو كتبت نفسك لكنت لها اهلا» [29] : وقتي كه ابوبكر در حال احتضار بود، عثمان بن عفان را خواست تا اينكه ولي عهد و جانشين بعد از خود را تعيين كند. پيش از آنكه عثمان اسم كسي را بنويسد، ابوبكر بيهوش شد و از حال رفت، و عثمان نام عمر بن خطاب را نوشت و بعد ابوبكر به هوش آمد، به عثمان گفت: اسم كسي را نوشته‏اي؟ عثمان در جواب گفت: آن حالت كه به تو ديدم

 

[ صفحه 32]

 

گفتم شايد ديگر به هوش نيايي، و احساس ترس كردم از اينكه اختلاف بين مردم واقع شود و لذا اسم عمر بن خطاب را به عنوان جانشين تو نوشتم، بعد ابوبكر گفت: خدا تو را ببخشد، اگر اسم خودت را هم مي‏نوشتي هر آينه تو اهل آن بودي و لياقت داشتي.

7- يكي ديگر از نتائج منع كاغذ اين است كه عمر نداي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را اجابت نكرد، در حالي كه دستور اين است كه رسول خدا را در هر حالي ولو در حين نماز بايد اجابت كرد و به نداي او لبيك گفت، و اگر به نداي او جواب داده نشود، اين خود اذيت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- مي‏باشد، و اذيت وي حرمت ابدي دارد، كما اينكه نووي در شرح مسلم گفته است: «قال العلماء في هذا الحديث (اي حديث يريبني ما يريبها و يوذيني ما آذاها) تحريم ايذاء النبي- صلي الله عليه و آله و سلم- بكل حال، و علي كل وجه، و ان تولد ذلك الايذاء مما كان اصله مباحا [30] »: علما درباره‏ي اين حديث كه پيامبر فرمود: «ناراحت مي‏كند مرا آن چه كه فاطمه- سلام‏الله‏عليها- را ناراحت كند و اذيت مي‏كند مرا كسي كه فاطمه را اذيت كند» مي‏گويند كه اذيت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- در هر حال، و در هر شرايطي حرام است و استثنا بردار نيست و اگر چه اين اذيت از راه چيزي كه در اصل مباح باشد به وجود بيايد، باز هم حرام است.

و بخاري نيز در صحيح خود مي‏گويد: «عن ابي سعيد بن المعلي قال: كنت اصلي في المسجد فدعاني رسول‏الله- صلي الله عليه و آله و سلم- فلم اجبه، فقلت: يا رسول‏الله اني كنت اصلي، فقال: الم يقل الله «استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم [31] » [32]  ابي سعيد معلي مي‏گويد: در مسجد نماز مي‏خواندم، رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- مرا صدا فرمود: من جواب ندادم. بعد از نماز عرض كردم: اي رسول خدا من نماز مي‏خواندم و از اينكه جواب شما را ندادم عفو فرماييد. پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فرمود: آيا خداوند نفرموده است: خدا و رسول را هنگامي كه شما را مي‏خوانند و دعوت مي‏كنند اجابت كنيد؟

سيوطي هم در كتاب خصايص از قول بخاري و او هم از ابي‏سعيد مي‏گويد:

 

[ صفحه 33]

 

«ان النبي- صلي الله عليه و آله و سلم- دعاه و هو يصلي ثم اتاه فقال: ما منعك ان تجيبني اذ دعوتك؟ قال اني كنت اصلي. الم يقل الله «يا ايها الذين آمنوا استجيبوا و للرسول اذا دعاكم... [33]  [34] .

همانا پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- مرا صدا كرد در حالي كه من نماز مي‏خواندم، بعد از نماز خدمت وي آمدم، فرمود: چه چيزي مانع شد از اينكه جواب مرا بدهي هنگامي كه تو را صدا كردم؟ عرض كردم: يا رسول‏الله من نماز مي‏خواندم. پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فرمود: آيا خداوند نفرموده است: اي كساني كه ايمان آورده‏ايد هنگامي كه خدا و رسول شما را دعوت مي‏كنند اجابت كنيد؟

و باز هم سيوطي گفته است: «انه يجب عليه اجابته اذا دعاه، و لاتبطل صلاته» (و هكذا قال الشيخ الدهلوي في مدارج النبوه) [35] : همانا بر مصلي واجب است اجابت پيامبر اسلام- صلي الله عليه و آله و سلم- زماني كه او را مي‏خواند و نمازش هم باطل نمي‏شود، و همين حرف را هم شيخ دهلوي در مدارج النبوه خود گفته است.

و في فتح البيان: قوله سبحانه «اذا دعاكم» الي ما فيه حياتكم من علوم الشريعه لان العلم حياه كما ان الجهل موت، ثم قال وقد ثبت في البخاري...». [36]  در فتح البيان آمده است: در ضمن قول خداوند «زماني كه پيامبر اكرم شما را خواند» به چيزي كه زندگي شما در آن است كه عبارت از علوم و مسائل شريعت باشد، حتما دعوت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را اجابت كنيد. براي اينكه در علم زندگي است و در جهل و ناداني مرگ است، و بعد فتح البيان گفته كه اين حرف را بخاري هم بيان كرده است.

ابي‏هريره مي‏گويد: رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- بر ابي بن كعب وارد شد، و مثل حديث ابي‏سعيد را روايت كرده، و همين روايت را ترمذي آورده و آن را نيكو و صحيح دانسته است و بعد گفت: ابي‏سعيد گفته است: بر هر مسلمان واجب است وقتي كه سخن خدا و رسول او را در حكمي از احكام مي‏شنود كه مبادرت

 

[ صفحه 34]

 

به عمل كند بايد اختلاف نظر و اقوال را كنار بگذارند و به فرموده‏ي خدا و رسول او گوش فرا نموده و عمل كنند. جاي شك و ترديد نيست كه اجابت رسول خدا، همان اجابت خداست، براي اينكه خدا اجابت نمي‏شود مگر به واسطه رسول او. پس دعوت رسول، دعوت خداست، كما اينكه اطاعت رسول، اطاعت خداست و بيعت رسول، بيعت خداست. نيز بنابراين انكار رسول، انكار خداست، و اذيت رسول، اذيت خداست.

و در كتب تاريخ و سير، از جمله صحيح مسلم آمده است: روزي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- معاويه را صدا كرد. جواب نداد و دفعه دوم صدا فرمود، در حالي كه معاويه مشغول غذا خوردن بود جواب پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را نداد، بعد پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- در حق او دعا كرد و فرمود: خدا شكم او را پر نكند.

8- يكي ديگر از نتايج منع دوات و كاغذ، بلند كردن صدا بود، در حالي كه آن عمل در محضر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- منع شده است. كما اينكه در لباب‏النقول سيوطي آمده است: «اخرج البخاري و غيره من طريق ابن جريج عن ابن ابي ملكيه فتماريا (ابوبكر و عمر) حتي ارتفعا اصواتهما فنزل في ذلك قوله تعالي «يا ايها الذين آمنوا لا ترفعوا اصواتكم فوق صوت النبي و لا تجهروا له بالقول كجهر بعضكم لبعض ان تحبط اعمالكم و انتم لا تشعرون» [37]  [38]  بخاري و ديگران از طريق ابن جريج از ابن ابي‏مليكه مي‏گويد كه عمر و ابوبكر نزد پيامبر بگو مگو كردند، تا اينكه صداي خودشان را از صداي مبارك پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم- بلندتر كردند. در ين باره كلام خداوند نازل شد: «اي اهل ايمان صداي خودتان را از صداي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بلند نكنيد و او را مثل اينكه همديگر را صدا مي‏كنيد صدا نكنيد تا اينكه اعمال نيكتان (در اثر بي‏ادبي) محو و باطل شود و شما فهم و درك نكنيد.»

عن ابن ابي‏مليكه قال: كاد الخيران يهلكان، ابوبكر و عمر رفعا اصواتهما عند النبي- صلي الله عليه و آله و سلم- فانزل الله تعالي «يا ايها الذين آمنوا» و رواه ابن المنذر

 

[ صفحه 35]

 

و ابن مردويه عن عبدالله بن الزبير» [39]  وقد ثبت ان ثابت بن قيس خاف و حزن من رفع صوته فقال له رسول‏الله- صلي الله عليه و آله و سلم- انت من اهل الجنه» سيوطي و ازاله‏الخفا از ابي‏مليكه نقل كرده‏اند كه وي گفته است: نزديك بود دو فرد خير ابوبكر و عمر كه صداي خودشان را نزد پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بلند كرده بودند هلاك شوند. سپس خداوند تبارك و تعالي آيه «يا ايها الذين آمنوا...» را نازل فرمود و ابن منذر و ابن مردويه از عبدالله زبير اين حديث را روايت كرده‏اند، و باز هم آمده است كه ثابت بن قيس از اينكه صدايش را نزد پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بلند كرده بود ترسيد و محزون شد، و رسول خدا از جريان باخبر شد و فرمود: تو از اهل بهشت هستي، ناراحت نباش.

و في اعلام الموقعين لابن القيم الحنبلي قوله تعالي «لا ترفعوا اصواتكم» فاذا كان رفع اصواتهم فوق صوته- صلي الله عليه و آله و سلم- سببا لحبط اعمالهم فكيف بتقديم آرائهم و عقولهم و اذواقهم و سياساتهم و معارفهم علي ما جاء به، و رفعها عليه اليس هذا اولي ان يكون محبطا لاعمالهم [40] ؟! ابن قيم حنبلي در رابطه با سخن خداوند «لا ترفعوا...» مي‏گويد: زماني كه بلند كردن صداي آنها بالاتر از صداي پيامبر (صلي الله عليه) علت حبط و نابودي اعمال آنها مي‏شود، پس چگونه است كه گفته شود آراء و نظرات و انديشه‏ها و سياستها و معارف و شناخت آنها بر آنچه كه پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) آورده است تقدم دارد؟ و مقام آنها بر آنچه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- آورده بلندتر مي‏باشد، آيا اين سخن و نظر اولي و سزاوارتر از اينكه اعمال و عبادات آنها را حبط و نابود كند نيست؟!.

9- ديگر از نتايج منع قرطاس اين است كه عمر حلال خدا و سنت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را حرام كرد، از جمله آنها اينكه نماز تراويح را به جماعت خواند، و متعه النكاح و متعه‏الحج را تحريم كرد، مردم را جمع كرد و نماز جنازه را به چهار تكبير خواند و موارد ديگر كه همه اينها را جلال الدين سيوطي در تاريخ خلفاي خود بيان كرده است. او مي‏گويد: «و اول من سن قيام شهر رمضان،... و اول من حرم المتعه...

 

[ صفحه 36]

 

و اول من جمع الناس في صلاه الجنائز علي اربع تكبيرات» [41]  او اولين كسي بود كه نوافل ماه رمضان را سنت قرار داد و به جماعت خواند و اولين كسي بود كه حج تمتع متعه‏ي زنها را حرام نمود و اول كسي بود كه مردم را جمع كرد و نماز ميت را با چهار تكبير خواند!

از عجايب و غرايب روزگار است كه سيوطي محدثات ابوبكر و عمر را ذكر كرده، ولي متاسفانه براي علي بن ابي‏طالب كه قرآن ناطق بود چيزي ذكر نكرده است!!

شما خواننده گرامي نتايج سويي كه منع كاغذ و دوات داشت ملاحظه فرموديد و لذا بايد گفت كه بانوي دو عالم حق داشت تا مدت كمي كه بعد از پدر بزرگوارش زنده بود گريه كند، زيرا وي به عينه مي‏ديد كه زحمات پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را از بين مي‏برند و اسلام را از محتوي خالي مي‏كنند و سرچشمه‏ي زلال دين مقدس اسلام و قرآن را گل آلود و كدر مي‏كنند و قرآن ناطق و مفسر واقعي و حقيقي و مظهر تجليات الهي را خانه‏نشين كرده و او را در محاصره قرار دادند. بنابراين گريه‏هاي فاطمه- سلام‏الله‏عليها- فقط براي فوت پدر نبوده، بلكه سهم عظيم گريه‏هاي او براي مسائل ناگوار و بدعتها و انحرافات و تحريفها و نسبتهاي ناروايي بود كه نسبت به اسلام و قرآن و پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- انجام دادند.

[ صفحه 37]

[1] در صحيح مسلم «ائتوني اكتب لكم كتابا» آمده است.

[2] شرح نهج‏البلاغه، ج 2، ص 54 و 55، و صحيح مسلم، ج 3، ص 1257 و 1258 و در عبارت صحيح مسلم آمده است: «قال: وسكت عن الثالثه او قال: فانسيتها» والسيره النبويه، ج 4، ص 450 والبدايه والنهايه، ج 5، ص 200 و صحيح بخاري، ج 13، ص 3، 13 و فتح الباري، ج 6، ص 271 والجزيه و الموادعه، حديث 3168، ج 8، ص 132 و المغازي، حديث 4432.

[3] شرح نهج‏البلاغه، ج 2، ص 55 و صحيح مسلم، ج 3، ص 1259 و در كتاب صحيح مسلم به جاي كلمه‏ي «احتضر» حضر آمده است كه هر دو به معني مرگ است و به جاي «لكم» در آخر روايت لهم آمده است.

[4] ملل و نحل، ج 1، ص 59 والسيره النبويه، ج 4، ص 450 و 451 والبدايه والنهايه، ج 5، ص 200.

[5]  سوره‏ي آل عمران، آيه‏ي 144.

[6] سوره‏ي زمر، آيه‏ي 30.

[7] سوره‏ي نجم، آيات 1 الي 4، قسم به ستاره (ثرياي نبوت) چون فرود آيد، كه صاحب شما (محمد- صلي الله عليه و آله و سلم-) هيچ گاه در گمراهي و ضلالت نبوده است و هرگز به هواي نفس سخن نمي‏گويد، سخن او غير از وحي خدا نيست.

[8] سوره نساء، آيه 59.

[9]  سوره‏ي نساء، آيه 80.

[10] تفسير جامع‏البيان، ج 5، ص 92، و روح‏المعاني، ج 5، ص 65 و تفسير الشكاف، ج 1، ص 524 و تفسير روح‏البيان، ج 2، ص 229، و تفسير الكبير، ج 10، ص 143 و فتح القدير، ج 1، ص 526 والجامع الاحكام القرآن، ج 5، ص 260 الدر المنثور، ج 2، ص 2، ص 176، و آنچه كه از بيانات اين تفاسير پيداست، اطلاعت رسول‏الله عام است، و چه در زمان حيات و چه در زمان رحلت واجب است و تخلف از آن گناه نابخشودني مي‏باشد، تفسيرالبحر المحيط، ج 3، ص 278.

[11] تفسير جامع‏البيان، ج 5، ص 92، و روح‏المعاني، ج 5، ص 65 و تفسير الشكاف، ج 1، ص 524 و تفسير روح‏البيان، ج 2، ص 229، و تفسير الكبير، ج 10، ص 143 و فتح القدير، ج 1، ص 526 والجامع الاحكام القرآن، ج 5، ص 260 الدر المنثور، ج 2، ص 2، ص 176، و آنچه كه از بيانات اين تفاسير پيداست، اطاعت رسول‏الله عام است، و چه در زمان حيات و چه در زمان رحلت واجب است و تخلف از آن گناه نابخشودني مي‏باشد، تفسيرالبحر المحيط، ج 3، ص 278.

[12] تفسير جامع البيان، ج 5، ص 92، و روح‏المعاني، ج 5، ص 65 و تفسير الكشاف، ج 1، ص 524 و تفسير روح‏البيان، ج 2، ص 229، و تفسيرالكبير، ج 10، ص 143 و فتح القدير، ج 1، ص 526 والجامع الاحكام القرآن، ج 5، ص 260 الدر المنثور، ج 2، ص 2، ص 176، و آنچه كه از بيانات اين تفاسير پيداست، اطاعت رسول‏الله عام است، و چه در زمان حيات و چه در زمان رحلت واجب است و تخلف از آن گناه نابخشودني مي‏باشد، تفسيرالبحر المحيط، ج 3، ص 278.

[13] پيامبر سخني از روي هواي نفس نمي‏گويد و هر چه مي‏گويد جز وحي خدا چيز ديگري نيست، سوره‏ي نجم، آيه 4 - 3.

[14] اكثر منابع اهل سنت اين حديث را نقل كردند.

[15] مسند احمد حنبل، ج 3، ص 17، و ج 4، ص 371 و اسدالغابه ج 2، ص 12، و صحيح ترمزي، ج 2، ص 308 و ج 5، ص 181 و سنن بيهقي، ج 2، ص 148 و صواعق المحرقه ص 75 و مستدرك حاكم، ج 3، ص 109 و 148 و مناقب ابن مغازلي، ص 235 و كنز العمال، ج 6، ص 217. حديث 3819 و شرح نهج‏البلاغه ابن ابي‏الحديد، ج 2، ص 450.

[16] سوره‏ي توبه، آيه 128.

[17] مجمع الزوايد، ج 7، ص 282، كتاب التفسير، حديث 11467 و نيز در صحنه‏ي 117 همين كتاب، احاديث 11072 و 11073 و 11074 و 11075 بيان كرده است. (سوره‏هاي هود و اذاالشمس كورت مرا پير كرده است).

[18]  علي محمد فتح الدين الحنفي، فلك النجاه، ص 150.

[19] فتح‏الباري في شرح البخاري، ج 8، ص 150، حديث 4463، باب آخر ما تكلم به النبي (84).

[20] سوره آل عمران، آيه 144.

[21] سوره قصص آيه 88.

[22] سوره‏ي الرحمن، آيه 26.

[23] سوره زمر، آيه 30.

[24] فتح الباري، ج 8، ص 150.

[25] كنزالعمال، ج 3، ص 138 و ج 4، ص 52 و تجديد احاديث البخاري، ج 1، ص 30.

[26] صواعق المحرقه، صفحات 26 و 75 و 90 و فتح الباري، ج 4، ص 100 و شرح مسلم، ج 1، ص 106 و مشكاه المصابيح، ج 2، ص 540 و صحيح بخاري، ج 3، ص 126 و ج 5، ص 384 و ج 6، ص 701.

[27] صحيح ترمذي، ج 2، ص 172 والبدايه والنهايه، ج 6، ص 190 و سيره النبويه، ج 4، ص 250.

[28] يعني اين كه دستور از مقام بالاتري برسد و زعامت و رياست فردي را تصريح كند.

[29] كنزالعمال، ج 3، ص 146، و روضه الاحباب، ج 2، ص 43.

[30] شرح مسلم، ج 4، ص 290.

[31] سوره انفال، آيه 24.

[32] صحيح بخاري، ج 4، ص 122.

[33] سوره انفال، آيه 24.»

[34] خصايص الكبري، ج 2، ص 253.

[35] مدارج النبوه، ج 1، ص 165.

[36] فتح البيان، ج 4، ص 19 والفلك النجاه، ص 75.

[37] سوره حجرات، آيه 2.

[38] لباب‏النقول، ج 2، ص 94.

[39] در المنثور ج 6، ص 83 و مدارج النبوه، ج 2، ص 436 و ازاله الخفاء ص 283.

[40] اعلام الموقعين، ص 18.

[41] تاريخ خلفاء، ص 128، فصل اوليات عمر.

فاطمه و بي‏وفايي انصار

 

عمر رضا كحاله در كتاب «اعلام النساء» مي‏گويد: «ولما بويع ابوبكر الصديق الصديق بالخلافه خرج علي بن ابي‏طالب يحمل فاطمه- سلام‏الله‏عليها- بنت رسول‏الله- صلي الله عليه و آله و سلم- علي دابه ليلا في مجالس الانصار تسالهم النصره، فكانوا يقولون يا بنت رسول‏الله قد مضت بيعتنا لهذا الرجل و لو ان زوجك و ابن عمك سبق الينا قبل ابوبكر ما عدلنا به. فيقول علي- عليه‏السلام- افكنت ادع رسول‏الله- صلي الله عليه و (آله) و سلم- في بيته و لم ادفنه و اخرج انازع الناس سلطانه فقالت فاطمه- سلام‏الله‏عليها- ما صنع ابوالحسن الا ما كان ينبغي له و لقد صنعوا ما الله حسيبهم و طالبهم». [1]  وقتي كه جمعي در سقيفه با ابوبكر بيعت نمودند و او را به خلافت نصب كردند، علي بن ابي‏طالب- عليه‏السلام- فاطمه- سلام‏الله‏عليها- را سوار بر مركب نموده شبانه به در خانه‏ي انصار مدينه مي‏رفتند، فاطمه- سلام‏الله‏عليها- از آنها طلب ياري كرده و اتمام حجت مي‏نمود، ولي متاسفانه انصار در جواب فاطمه- سلام‏الله‏عليها- مي‏گفتند: اي دختر رسول خدا بيعت ما با اين مردم (ابوبكر) تمام شده، اگر همسر و پسر عم شما پيش از ابوبكر مسئله‏ي بيعت را مطرح مي‏كرد، ما با علي- عليه‏السلام- بيعت مي‏كرديم، علي- عليه‏السلام- در جواب بهانه‏جويي انصار مي‏فرمود: آيا سزاوار بود كه من پيكر پاك رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- را در منزل بگذارم و او را دفن نكنم، از منزل

 

[ صفحه 38]

 

خارج شده درباره‏ي جانشين وي با مردم مجادله و بحث كنم. فاطمه- سلام‏الله‏عليها- نيز در جواب حرفهاي بي‏منطق انصار مي‏فرمود: ابوالحسن، علي- عليه‏السلام- كاري انجام نداده مگر اينكه سزاوار و شايسته بود و بايد انجام مي‏داد. ولي آنها (اعضاي سقيفه) كار خلافي را مرتكب شدند كه خداوند خود از آنها باز خواست و سوال خواهد كرد و مورد مواخذه‏ي خداوند واقع خواهند شد.

اكنون شما خوانندگان عزيز! اگر سخنان عمر رضا كحاله را در كتاب «اعلام‏النساء» به دقت بررسي و تحقيق كنيد، ملاحظه خواهيد فرمود آنهايي كه سالها در خدمت پيامبر بودند و افتخار پدر همسر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را داشتند، نه يك دفعه بلكه بارها از او شنيدند كه فاطمه- سلام‏الله‏عليها- پاره تن من است، هر كه او را اذيت بكند مرا اذيت كرده است، هر كه مرا اذيت بكند خدا را اذيت كرده است. آنان چه كردند، جنازه‏ي مبارك پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را گذاشتند، هنوز پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- دفن نشده، بر خلاف فرموده قرآن و پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- سقيفه‏ي بني‏ساعده را به وجود آوردند البته از آنها عجيب نيست.

اما تعجب از گروه انصار است كه به واسطه پيامبر رحمت، هدايت و ارشاد شدند، از ضلالت و گمراهي نجات يافتند و در حالي كه قبل از ظهور اسلام و بعثت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- به خون همديگر تشنه بودند و هر چه سعادت و سرفرازي داشتند، به وجود نازنين پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بوده است و دعوت او را با جان و دل قبول كردند، و مدت ده سال و اندي كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- در مدينه بود، همين گروه انصار بارها شنيدند كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فرمود: اگر بخواهيد بعد از من گمراه نشويد و سعادت دنيا و آخرت را داشته باشيد، از قرآن و اهل بيت جدا نشويد و به قرآن و اهل بيت من متمسك شويد، و از علي- عليه‏السلام- و عترت من دست برنداريد، كه چنين نكردند، بلكه پيكر پاك پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را روي زمين گذاشتند و خلافت و جانشيني را به فرد ديگر سپردند، در حالي كه ولايت و جانشيني براي علي- عليه‏السلام- انتصابي بود و انتصاب پيامبر هم نبود، بلكه انتصاب و انتخاب

 

[ صفحه 39]

 

پروردگار بود كه علي- عليه‏السلام- را ابراهيم وار امتحانات گوناگون فرمود، علي- عليه‏السلام- همانند ابراهيم امتحانات را به نحو بسيار عالي انجام داد و از آزمون سر بلند برآمد و خداوند هم به فرموده خود «فاتمهن قال اني جاعلك للناس اماما» [2]  او را به امامت و ولايت عامه‏ي مسلمين منصوب فرمود.

اما متاسفانه اين انتصاب مورد پذيرش واقع نشد و با جعل حديث، خلافت را از بيت وحي ربودند، مگر انصار نه يك دفه و دو دفعه، بلكه بارها حديث شريف منزلت «يا علي انت مني بمنزله هارون من موسي» [3] : (يا علي تو براي من مثل هارون براي موسي- عليه‏السلام- هستي) را از زبان مبارك پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- نشنيدند. مگر همين انصار بارها در خطابه‏هاي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- حديث مبارك «اني تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي و اهل بيتي» [4] : (همانا من دو چيز گرانبها در بين شما به امانت مي‏گذارم. كتاب خدا و عترت و اهل بيتم) را نشنيدند. مگر همين انصار بارها از پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- در رابطه‏ي «قربي» سوال نكردند كه يا رسول‏الله قربي و نزديكان شما كه احترام و پيروي آنها بر ما واجب شده است كيانند؟ پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- در جواب آنها مي‏فرمود: علي و فاطمه، حسن و حسين- عليهم‏السلام- هستند. مگر انصار در غدير خم نبودند؟ و مگر آنها آيه‏هاي اكمال و ابلاغ و قربي و تطهير را نخواندند و نشنيدند؟ پس چطور شد كه انصار جنازه‏ي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم - را روي زمين گذاشتند، و ميدان را براي يك عده‏ي قليلي آزاد گذاشتند و آنان خلافت را به آساني از خاندان وحي گرفتند، و انصار غير مسئولانه از كنار قضيه گذشتند، چنان چه از كلام اين نويسنده محترم (عمر رضا كحاله) به روشني پيداست كه هنوز جنازه‏ي پاك

 

[ صفحه 40]

 

پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- دفن نشده بود كه حق علي- عليه‏السلام- و فاطمه- سلام‏الله‏عليها- را غصب كردند.

ابن عبدالربه در «العقد الفريد» به نقل از احمد بن حارث، از ابي‏الحسن، از ابي‏معشر، از المقبري مي‏گويد: «ان المهاجرين بينماهم في حجره رسول الله- صلي الله عليه (و آله) و سلم- وقد قبضه الله اليه، اذ جاء معن بن عدي و عويم بن ساعده، فقالا لابوبكر: باب فتنه ان يغلقه الله بك، هذا سعد بن عباده والانصار يريدون ان يبايعو: فمضي ابوبكر و عمر و ابوعبيده، حتي جاءوا سقيفه بني‏ساعده و سعد علي!...» [5] : وقتي كه خداوند پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را به طرف خود برد و روح مبارك او را قبض فرمود، مهاجرين در حجره‏ي پيامبر بودند، كه ناگهان معن بن عدي و عويم بن ساعده آمدند، و به ابوبكر گفتند: فتنه شروع شده است، اگر خدا بخواهد توسط تو باب فتنه را ببندد، گفتند كه سعد بن عباده در سقيفه آمده و انصار اطراف او جمع شده‏اند و مي‏خواهند كه با او بيعت كنند، بعد ابوبكر و عمر و ابوعبيده از كنار جنازه‏ي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- رفتند تا اينكه به سقيفه‏ي بني‏ساعده آمدند، ديدند كه انصار در اطراف سعد بن عباده جمع هستند...

و از حديث العقد الفريد هم به دست مي‏آيد كه آنهايي كه خود را صحابه‏ي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- مي‏دانستند و هر چه سعادت داشتند از او داشتند، جنازه‏ي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را رها كردند و به طرف كرسي رياست دويدند و اهل‏بيت او را تنها گذاشتند.

استاد عبدالفتاح عبدالمقصود مصري مي‏گويد: «لو انصف الناس حل الانصاف لا رجاوا البيعه حتي يتم لهم مواراه جثمان الرسول- صلي الله عليه و (آله) و سلم- كان هذا ادني الي الصواب ان لم يكن هو الصواب ان يتريث القوم من المهاجرين والانصار لا يتنازعون سلطان محمد بينهم و محمد مازال مسجي علي فراشه لم يصيبه عن عيونهم مثواه» [6] : اگر مردم انصاف مي‏كردند و حق انصاف را رعايت مي‏نمودند، هر آينه بايد مسئله‏ي بيعت را كنار مي‏گذاشتند تا كار تجهيز پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- و غسل و كفن و دفن وي را

 

[ صفحه 41]

 

تمام مي‏كردند، اين به صواب نزديك‏تر بود. و اگر آن به مصلحت و صواب نبوده و مسئله‏ي جانشيني براي آنها مهم بوده، پس بايد مانع مي‏شدند تا گروهي از مهاجرين و انصار بر حكومت و جانشيني محمد- صلي الله عليه و آله و سلم- نزاع و دعوا نكنند. در حالي كه جنازه‏ي پاك پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بر زمين جلوي چشم آنها باقي مانده و لي خودشان براي به دست آوردن مقام به جان هم افتادند!! و بايد مجادله و نزاع را كنار مي‏گذاشتند.

و بعد استاد عبدالمقصود مي‏گويد: «واتم علي- عليه‏السلام- جهاز الرسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم- بعد ان اتم غسله و وضع الجثمان الطاهر علي فراشه، و علي شفه القبر في الحجره النبويه، ثم بدا هو بالصلوه و خلفه الرجال من آله حتي اذا فرغوا ادخل النساء» [7] : علي- عليه‏السلام-، بعد از آن كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را غسل داد و تجهيز وي را تمام كرد، جسم پاك وي را بر فراشش گذاشت، و بعد بدن مطهر او را در قبري كه در اطاق نبوي آماده شده بود گذاشت، شروع كرد به نماز خواندن بر پيكر پيامبر و پشت سر او مردان از خاندان پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- ايستادند، وقتي كه از نماز فارغ شدند، بعد زنها داخل شدند و براي نماز آمدند.

شما خواننده‏ي گرامي ملاحظه مي‏كنيد كه صحابي قديمي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- عمر، هم در حيات رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- نسبت به اسامه فرمانده‏ي لشكر اطاعت وي را نكرد و هم در رابطه با قلم و دوات كه رسول خواست مانع شد و اطاعت او را نكرد و گفت كتاب خدا ما را بس است. و به پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- هم در زمان حيات او و هم در زمان فوت اهانت نمود و اطاعت وي را نكرد و جنازه‏ي مطهر و پاك پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را بدون احترام گذاشت. آيا اجتماع انصار براي انتخاب خليفه اين قدر اهميت داشت كه انصار را منع كنند و با زور اسلحه از دفن رسول خدا جلوگيري كنند تا به رياست و مقام برسند، و از طرف ديگر آيا ابوبكر براي سقيفه خود وقت ديگري قائل نبود كه حتما بايد همين روز رحلت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- باشد؟ آيا يار پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- سوالي برايش پيش نيامد كه الان موقع انتخاب خليفه

 

[ صفحه 42]

 

نيست و همه بايد در تغسيل و تكفين پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- شركت كنيم و جنازه او را بر زمين نگذاريم؟!

در همين زمان ما اگر كسي پدرش از دنيا برود و جنازه‏ي او را بر زمين بگذارد و مشغول كارهاي شخصي خود بشود، مردم درباره‏ي او چه قضاوت خواهند كرد؟ و اين كار و حركت او را حمل بر چه مي‏كنند؟ آيا غير از اين خواهند گفت كه اين آقا حق پدري و حقوق انساني و شرافت انسانيت را زير پا گذاشته است؟! مخصوصا با توجه به اين كه حق رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- بالاتر از حق پدر و مادر است، براي اينكه رسول خدا بر جان و مال و همه‏ي هستي انسانها حكومت دارد و از همه اولي‏تر است. و لذاست كه عبدالمقصود مي‏گويد: انصاف اين بود كه مردم مسئله‏ي بيعت را كنار مي‏گذاشتند و جنازه‏ي پاك پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را دفن مي‏كردند و اين كار به صواب و حقيقت نزديكتر بود.

فاطمه زهرا- سلام‏الله‏عليها- اين بي‏حرمتي را مي‏بيند كه گروهي خاص جنازه‏ي پيامبر رحمت را بر زمين گذاشتند و با هر وسيله كه شده مي‏خواهند خلافت را از خاندان وحي بربايند. شايد اين حركت آنها جاي تعجب و تاسف نداشته باشد، زيرا اين گروه از قبل پيمان بسته بودند كه اين كار را بكنند. ولي تعجب از انصار است كه چه شد گوهر تابناك پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- و وصي برحق او را تنها گذاشتند و براي تجهيز پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- شركت نكردند و به طرف سقيفه رفتند؟! بهتر است جواب اين سوال را از اوضاع و شرايطي كه در آن زمان حاكم بود، به دست آورد.

اما اينكه چرا انصار در سقيفه گرد آمدند و دختر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را تنها گذاشتند، با اينكه آنها ياران فداكاري براي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بودند، و چرا با اين عجله و شتاب و دور از چشم مهاجرين و قريش براي تعيين خليفه و جانشين پيامبر جمع شدند؟ اكنون اين سوال را بايد از جهت مختلف تحليل و بررسي كرد و به عوامل چنيد مي‏توان اشاره كرد:

عامل اول: ترس و خوف از قريش بود، براي اينكه انصار كساني بودند كه

 

[ صفحه 43]

 

رسالت و نبوت را با جان و دل قبول كردند و براي حفظ آن از جان و مال و هستي‏شان مايه گذاشته بودند و در خيلي از جنگهاي بزرگ مثل بدر و احد و خيبر، پيامبر اسلام- صلي الله عليه و آله و سلم- را علي دشمن و كفار قريش تا پاي جان ياري كردند، و طبيعي است قريش كه همه از مولفه القلوب بودند و انصار را قاتلين خودشان مي‏دانستند و به زعم آنها اگر انصار نبودند پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- نمي‏توانست بتكده‏ها و عشرت گاههاي آنها را از بين ببرد و مكه را از لوث آنها پاك كند، حالا پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- از دنيا رفته است و انصار از حاكميت قريش ترس و وحشت داشتند.

چنان كه ابن قتيبه در اين باره نوشته است: حباب بن منذر كه از بزرگان انصار بود در سقيفه گفت: ما ترس از آن داريم، كساني از شما بر سر كار آيند كه ما پدران و برادران آنها را در جنگ كشته‏ايم، ترس از اينكه اين افراد از ما انتقام بگيرند. همو باز در جواب عمر به انصار گفت: اگر با اين افراد بيعت كنيد پس از چندي نمي‏گذرد خواهيد ديد كه فرزندان شما در جلو خانه‏هاي آنها به گدايي مشغولند و به آنها از دادن آب هم مضايقه مي‏كنند. [8] .

در همين رابطه ابن ابي‏الحديد مي‏گويد: «و اقبل حسان بن ثابت مغضا من كلام الوليد بن عقبه و شعره، فدخل المسجد و فيه قوم من قريش، فقال: يا معشر قريش، ان اعظم ذنبنا اليكم قتلنا كفاركم: و حمايتنا رسول الله- صلي الله عليه (و آله) و سلم- و ان كنتم تنقمون منا منه كانت بالامس...» [9] : حسان بن ثابت در حالي كه از سخنان وليد بن عقبه و شعرش و ناراحت و غضبناك بود، در مورد آزار و فشار قريش گفت: همانا بزرگترين گناه ما اين است كه ما پدران و مادران كافر شما را كشتيم و از رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- حمايت كرديم، و اگر شما امروز از ما انتقام مي‏گيريد، به خاطر حمايتهاي ديروز ما از فرستاده خداست...

عامل دوم: آگاه بودند از قدرت و نفوذ باند نفاق و تحريكات آنان در اواخر عمر با

 

[ صفحه 44]

 

بركت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بود، تا آنجا كه انصار خود شاهد بودند كه چگونه با دستورهاي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- براي پيوستن به سپاه اسامه و يا از آوردن قلم و كاغذ (چنانچه بحث آن در فصل اهانت به پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- گذشت) مخالفت كردند.

عامل سوم: آنان از رسول خدا شنيده بودند كه بعد از او به آنها صدماتي مي‏رسد، و بايد صبور و بردبار و شيكبا باشند، اين هشدار رسول- صلي الله عليه و آله- به جاي اينكه سبب هشياري آنان شود و موجب موضع‏گيري و حمايت واقعي آنها از علي- عليه‏السلام- گردد، باعث استفاده ناجوان مردانه‏ي آنها شد [10]  و عوض اينكه با فرمايش پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- اجتماع‏شان را محكمتر و منسجم‏تر كنند، از هم پاشيدند.

عامل چهارم: افراد بزرگوار و مخلص و مومن و فداكار مانند سعد بن معاذ در بين آنها نبود و اگر مانند او مي‏بود قطعا نمي‏گذاشت سقيفه تحقق پيدا كند و تشكيل شود. و لذا نبود چنين افراد سبب شد كه عده‏اي هم كه واقعا پيرو پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- و علي- عليه‏السلام- بودند و مي‏خواستند كه وصايا و سفارشات پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- دقيقا اجرا شود، ولي از ترس و خوف قريش و مخصوصا افراد خشن نمي‏توانستند اظهار نظر و راي كنند و آزادانه امام و رهبرشان را انتخاب كنند تا خلافت و امامت در مسيري كه خدا فرموده بود محقق بشود.

عامل پنجم: اگر جريان و اوضاع آن زمان را دقيق بررسي كنيم، مي‏يابيم كه مسئله نفاق و دو چهره عمل كردن، مخصوص قرش نبود، بلكه در خود انصار هم افراد منافق و دو چهره زياد بودند، و خيلي از سران انصار كه با علي- عليه‏السلام- دشمن بودند، وقتي كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- همه‏ي آنها را در لشكر اسامه ابن زيد قرار داد و گفت علي بماند، آنها سرپيچي كردند، بخاطر اينكه با علي- عليه‏السلام- دشمني داشتند. و همين‏ها بودند كه در تقسيم غنائم به پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- اعتراض كردند، در صورتي كه اگر آنها واقعا ايمان داشتند و ايمان‏شان كامل بود، ديگر اعتراض به فرستاده‏ي خدا نمي‏كردند، براي اينكه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- هر كاري كه انجام دهد دستور خداست.

 

[ صفحه 45]

 

از جمله كساني كه به راه و روش نفاق عمل كرد، سعد بن عباده بود، و گرنه همين سعد مي‏توانست با كمك فاميل واقوام خود، علي- عليه‏السلام- را به حق خدايي‏اش (ولايت) برساند، ولي همين سعد بن عباده در عين حال كه با قريش بد بود با علي- عليه‏السلام- هم دشمن بود و نمي‏خواست كه او به خلافت برسد. زيرا مي‏دانست اگر علي- عليه‏السلام- به خلافت رسد ديگر جايي براي او باقي نمي‏ماند، چنانچه مولي علي- عليه‏السلام- فرموده است: اگر چهل نفر ياور مي‏داشتم در خانه نمي‏نشستم، ولي جز اهل بيتم براي من ياوري نبود و من نخواستم كه آنها را به كشتن دهم. از اين فرمايش علي- عليه‏السلام- معلوم مي‏شود كه مهاجر و انصار همگي با وي دشمن بودند و اگر جنگي هم مي‏شد اهل‏بيت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- و علي- عليه‏السلام- كشته مي‏شدند.

در همين راستا ابن ابي‏الحديد از قول ابوبكر جوهري در كتاب سقيفه مي‏گويد: «و حدثني ابوالحسن علي بن سليمان النوفلي، قال سمعت ابيا يقول: ذكر سعد بن عباده يوما عليا بعد يوم السقيفه فذكر امرا من امره نسيه ابوالحسن، يوجب ولايته، فقال له ابنه قيس بن سعد: انت سمعت رسول الله- صلي الله عليه (و آله) و سلم- يقول هذا الكلام في علي بن ابي‏طالب، ثم تطلب الخلافه، و يقول اصحابك منا امير و منكم امير الا كلمتك والله من راسي بعد هذا كلمه ابدا» [11] : علي بن سليمان نوفلي گفته است: بعد از قضيه‏ي سقيفه «سعد بن عباده» حكايتي را نقل نمود كه موجب خلافت و ولايت علي- عليه‏السلام- بود، پسر او «قيس» گفت: تو از پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- اين سخن را درباره‏ي علي شنيدي و با اين حال درصدد گرفتن خلافت برآمدي و اصحاب و ياران تو مي‏گفتند: از ما يك امير و از قريش هم اميري باشد، به خدا سوگند پس از اين تا زنده هستم با تو سخن نخواهم گفت.

اين عوامل باعث شد كه انصار از قريش جلو بيفتند و براي تعيين خليفه در سقيفه جمع شوند و اگر آنها به جاي اين كار همراه سپاه اسامه مي‏رفتند و يا اينكه مشغول تجهيز و دفن پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- مي‏شدند، افراد دو چهره به اين زوديها

 

[ صفحه 46]

 

موفق به غصب ولايت و جانشيني پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- نمي‏شدند. اگر آنها بعد از ماجراي سقيفه باز هم علي- عليه‏السلام- را تنها نمي‏گذاشتند و به ناله‏ها و استغاثه‏هاي زهرا- سلام‏الله‏عليها- گوش مي‏دادند و به حمايت علي و زهرا- عليه‏السلام- برمي‏خواستند، نه خود آنها به واسطه‏ي ظلم قريش و سردمداران آنها از بين مي‏رفتند و نه اهل‏بيت و خاندان وحي از خلافت كنار گذاشته مي‏شدند. آنها عوض اينكه از اشتباه خودشان برگردند، به توجيهات ناجوان مردانه و غيرمسئولانه رو آوردند و در جواب زهرا- سلام‏الله‏عليها- مي‏گفتند: اگر علي- عليه‏السلام- زودتر از اين مرد مي‏آمد ما با او بيعت مي‏كرديم. [12]  و در همين رابطه ابن ابي‏الحديد در شرح نهج‏البلاغه آورده است: «و تسالهم فاطمه الانتصار له فكانوا يقولون: يا بنت رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم -، قد مضت بيعتنا لهذا الرجل، لو كان ابن عمك سبق الينا ابوبكر ما عدلنا به، فقال علي! اكنت اترك رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم- ميتا في بيته لا اجهزه، و اخرج الي الناس انازعهم في سلطانه» [13] : فاطمه- سلام‏الله‏عليها- از انصار براي علي- عليه‏السلام- طلب ياري و پشتيباني مي‏كرد، ولي آنها در جواب مي‏گفتند كه اي دختر رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- بيعت ما با اين مرد گذشته است و اگر پسر عموي شما زودتر از ابوبكر مي‏آمد ما با او (علي- عليه‏السلام-) بيعت مي‏كرديم و حالا ديگر بيعت‏مان را نمي‏شكنيم، علي- عليه‏السلام- فرمود: آيا سزاوار بود كه جنازه‏ي مطهر رسول خدا را در خانه‏اش مي‏گذاشتم و از خانه خارج شده با مردم درباره‏ي جانشيني او منازعه و دعوا مي‏كردم؟ انصار اين توجيهات و بهانه تراشيها را كردند، در حالي كه غافل بودند كه قبل از دو ماه و ده روز، در غدير خم با علي- عليه‏السلام- بيعت كرده بودند و قبل از آن هم در عقبه با علي- عليه‏السلام- دست بيعت داده بودند!!!

[ صفحه 47]

[1] اعلام النساء، ج 4، ص.

[2] سوره بقره، آيه 124.

[3] ينابع الموده، باب ششم، ص 49 و 50 و اكثر محدثين اهل سنت اين حديث را در صحاح خود بيان كرده‏اند و در بيش از 100 منبع آمده است.

[4] مسند احمد بن حنبل، ج 3، ص 17 و ج 5، ص 181 و اسد الغابه، ج 2، ص 12، و صحيح ترمذي ج 2، ص 308 و صحيح مسلم، ج 4، ص 1873 و سنن بيهقي، ج 2، ص 148، و مستدرك حاكم، ج 3، ص 109 و 148 و صواعق المحرقه، ص 75 و مناقب مغازلي، ص 235 و كنز العمال، ج 6، ص 217، حديث 3819.

[5] العقد الفريد، ج 5، ص 10.

[6] الامام علي، ج 1، ص 207.

[7] الامام علي، ج 1، ص 200.

[8] الامامه والسياسه، ج 1، ص 24، و 25 و انساب الاشراف، ج 1، ص 582 و شرح نهج‏البلاغه ابن ابي‏الحديد، ج 6، ص 8 و 9.

[9] شرح نهج‏البلاغه، ج 6، ص 38.

[10] طبقات ابن سعد ج 2، ص 253 و انساب الاشراف ج 3، ص 53.

[11] شرح نهج‏البلاغه ج 6، ص 44.

[12] براي اطلاع بيشتر به كتاب چشمه در بستر، مراجعه شود.

[13] شرح نهج‏البلاغه، ج 6، ص 13.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


| شناسه مطلب: 74384