غمی جانکاه
غمی جانکاه در صفحات پایانی جلد اول این کتاب «فاطمهی زهرا- سلاماللهعلیها- در کتاب اهل سنت» گفته شد که پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم- در آخرین ساعات و لحظات حیات خود در خانهی دختر گرامیاش فاطمه- سلاماللهعلیها- بود و در لحظهای
غمي جانكاه <?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />
در صفحات پاياني جلد اول اين كتاب «فاطمهي زهرا- سلاماللهعليها- در كتاب اهل سنت» گفته شد كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- در آخرين ساعات و لحظات حيات خود در خانهي دختر گرامياش فاطمه- سلاماللهعليها- بود و در لحظهاي كه روح وي به ملكوت اعلي پرواز كرد، سر مباركش در آغوش علي- عليهالسلام- قرار داشت. و در اين حال فاطمه- سلاماللهعليها- در كنار بستر حضرتش بود. و بدين گونه پيامبر دنيا را وداع فرمود و غمي جانكاه بر غمهاي دختر عزيزش افزوده شد. قطعا سختترين و سرنوشت سازترين دوران زندگي وي با رحلت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- شروع شد. علي- عليهالسلام- همسر گرامياش را تسلي و دلداري ميداد و خطاب به فاطمه- سلاماللهعليها- ميفرمود: خداوند صبر و پاداش شما را در غم رحلت پدرتان زياد فرمايد.
از 28 صفر سال 11 هجري قمري (رحلت پيامبر اكرم) تا 13 جمادي الاولي و يا 3 جمادي الاخري [1] همان سال كه رحلت آن بانوي بزرگ اسلام اتفاق افتاد، حساسترين و ناگوارترين برههي زندگي فاطمه- سلاماللهعليها- بوده است.
سرانجام پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- از دنيا رفت و علي- عليهالسلام- و فاطمه- سلاماللهعليها- و عباس و ديگران، مشغول غسل و كفن و دفن جنازهي مطهر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم-
[ صفحه 12]
شدند. اما عدهاي كه خود را به صحابه و يار وي مي دانستند، آن حضرت را رها كرده، براي تعيين خليفه كردند. و بر خلاف صريح قرآن و فرمايشات پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- زير سقفي به نام «سقيفه» در حالي كه تعدادشان از انگشتان يك دست تجاوز نميكرد جمع شدند، و به قول معروف انقلاب سفيد و بدون خون ريزي را با انكار آيههاي ابلاغ، مودت، تطهير و مباهله و نيز سورههاي كوثر و هلاتي انجلام دادند.
واقعا هر انساني كه از اندك وجداني برخوردار باشد و به وجدانش مراجعه كند و اين قضيهي «سقيفه» را بررسي و تامل بنمايد، و آن همه سفارشات پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- دربارهي دخترش و ولايت و جانشين علي- عليهالسلام- و پيروي از قرآن و عترت را مد نظر قرار دهد، دربارهي اين كه آقايان پيكر پاك و مطهر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را بدون غسل، كفن و دفن روي زمين گذاشته و دست به غضب خلافت زدند، چه قضاوت خواهد كرد؟ آيا غير از اين قضاوت خواهد كرد كه اين آتشهاي زير خاكستر، فقط منتظر بودند كه پيامبر- صلي الله عليه و آله- چشم از اين جهان فرو بندد.
سرانجا آمدند و آن اجتماع را تشكيل دادند و چشمهي زلال رسالت و امامت را كدر و آلوده به هواهاي نفساني و شيطاني نمودند. اكنون حوادث و جريان غصب خلافت و ولايت و نيز ناراحتي و رنج بانوي دو عالم را از زبان محدثين و مورخين اهل سنت نقل و بررسي مينمائيم:
عمر رضا كحاله در كتاب «اعلام النساء» ميگويد:
«ولملا ثقل- صلي الله عليه (و آله) و سلم- و جعل الموت يتغشاه قالت فاطمه- سلاماللهعليها-: واكرب اباه فقالها النبي- صلي الله عليه (و آله) و سلم- ليس علي ابيك كرب بعد اليوم، فلما توفي قالت: يا ابتاه اجاب ربا دعاه، يا ابتاه من جنه الفردوس ماواه يا ابتاه الي جبرئيل نعناه [2] .
و لما دفن رسول الله- صلي الله عليه (و آله) و سلم- اقبلت فاطمه علي انس بن مالك فقالت يا انس كيف طابت انفسكم تحثوا علي رسول الله- صلي الله عليه (و آله) و سلم- التراب ثم
[ صفحه 13]
بكت، قالت في رثاه:
اغبر افاق السماء و كورت
شمس النهار واظلم العصران
فالارض من بعد النبي كئيبه
اسفاء عليه كثيره الرجفان
فليبكه شرق البلاد و غربها
و لتبكه مضر و كل يمان
و ليبكه الطود العظيم جوده
و البيت ذوالاستلار والاركان
يا خاتم الرسل المبارك ضوه
صلي عليك منزل القرآن
و وقفت فاطمه- سلاماللهعليها- علي قبر النبي- صلي الله عليه (و آله) و سلم- واخذت قبضه من تراب القبر فوضعتها علي عينها و بكت و انشات تقول:
ماذا علي من ثم تربه احمد
ان لا يشم مدي الزمان غواليا
صبت علي مصائب لو انها
صبت علي الايام صرن لياليا
و قلالت علي قبره- صلي الله عليه (و آله) و سلم-:
انا فقدناك فقد الارض و ابلها
و غاب مذغبت عنا الوحي والكتب
فليت قبلك كان الموت صادفنا
لما نعيت و هالت دونك الكثب [3] .
وقتي كه بيماري پيامبر اكرم- صلي الله عليه و آله و سلم- سنگين و شديد شد و مرگ او را فرا گرفت، فاطمه- سلاماللهعليها- ميگفت: وامصيبتا پدرم در رنج و زحمت بيماري است. پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- خطاب به او فرمود: بعد از اين روز، ديگر بر پدرت هيچ گونه سختي و ناراحتي نيست. وقتي كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- رحلت فرمود، فاطمه- سلاماللهعليها- در مرگ پدر ناله و ضجه ميكرد، و ميگفت: واي پدرم، پدرم دعوت پروردگارش را اجابت كرد. اي پدر! بهشت فردوس منزلگاه و ماواي توست، اي پدر! جبرئيل امين خبر مرگ تو را آورد.
هنگامي كه پيكر پاك پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را دفن كردند، فاطمه- سلاماللهعليها- رو به طرف انس بن مالك كرده فرمود: اي انس! چگونه طاقت آورديد و تحمل
[ صفحه 14]
كرديد و بر خودتان قبولانديد كه خاكها را بر پيكر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- ريختيد و بدن مطهرش را در دل خاك قرار داديد. و بعد فاطمه- سلاماللهعليها- گريه كرد و در رثاي پدر گراميش فرمود: اطراف آسمانها تاريك و غبارآلود شد و نور خورشيد گرفته شد. زمين و زمان از رحلت پيامبر رحمت تاريك و سياه و ظلماني گرديد. زمين بعد از پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- گرفته، ناراحت و بسيار لرزان و در اضطراب است، پس هر آينه شرق و غرب عالم و شهرها و بلاد و ملتها بايد بگريند، اي پدر! طايفهها و همهي سرزمينها براي تو ميگريند، هر آينه كوههاي بزرگ و قلههاي مرتفع و خانهها و اهل آن بايد براي رحلت پيامبر رحمت- صلي الله عليه و آله و سلم- گريهي سختي كنند، اي خاتم پيامبران! كه داراي نور مبارك و خجستهي هستي، درود خدا بر تو، درود و تحيت ميفرستيم بر تو كه اين درود و تحيت نازل شده در قرآن است.
بعد عمر رضا كحاله ميگويد: فاطمه- سلاماللهعليها- در كنار قبر پيامبر- صلي الله عليه (و آله) و سلم- ايستاد و يك مشت از خاك قبر را برداشت، بر چشم خود گذاشت و استشمام نموده و گريه كرد و اين اشعار را انشاد فرمود: چه خوب است كسي كه تربت پاك احمد را استشمام كرده است، در طول زمان سختيها و مشقتها را استشمام نكند. (يعني اگر كسي تربت پاك پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را داشته باشد و به آنچه كه وي فرموده عمل كند، در طول زمان دچار مشكلات و ناملايمات نميشود) مصيبتها و گرفتاريهايي بر من وارد و نازل شد كه اگر به روزگار وارد ميشد، هر آينه شبي تار و تاريك ميگرديد.
فاطمه- سلاماللهعليها- خطاب به قبر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فرمود: اي رسول خدا! همانا ما تو را از دست داديم، مثل اين كه زمين باران رحمتش را از دست بدهد. وحي و نزول جبرئيل و كتب آسماني و رفت و آمد ملائكه و فرشتگان از ما قطع شد، اي كاش پيش از تو مرگ مرا با خود ميبرد، تا خبر مرگ تو را نميشنيدم، و به غم از دست دادن تو مبتلا نميشدم و اين قدر گريه و زاري نميكردم، نزديك است كه من به تو
[ صفحه 15]
ملحق شوم، زندگي بدون تو برايم مشكل است.
نالهها و ضجههاي پارهي تن پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- در رثاي پدر گراميش بسيار زياد بود چنان كه در جلد اول اين كتاب «فاطمه در كلام اهل سنت» فصل هفدهم عرض شد: استغاثه و نالههاي بانوي دو جهان باقبر مطهر پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فقط براي مرگ و رحلت وي نبود، همان طوري كه گفته شد، فلاطمه- سلاماللهعليها- كاتب وحي خدا و مفسر قرآن بود، ميدانست كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- از دنيا ميرود زيرا قرآن ميفرمايد: «كل نفس ذائقه الموت» [4] و يا: «كل شيء هالك الا وجهه» [5] و نيز ميدانست كه در قرآن آمده است: «ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افائن...». [6] .
پس گريههاي بانوي دو سرا براي چه بوده است؟ آيا بغير از اين بوده كه گوهر رسالت ميبيند كه چشمهي زلال و صاف نبوت و ولايت را گلآلود كردهاند و به انحراف ميكشانند؟ نمونهي بارز آن اين كه هنوز روح مطهر پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم- به ملكوت اعلي نپيوسته بود كه آن يكي گفت: «حسبنا كتاب الله و هذا الرجل يهجر»: قرآن خدا ما را بس است و اين مرد هذيان ميگويد. و لذا فاطمه- سلاماللهعليها - حق دارد بگويد كه: «فليت قبلك كان الموت صادفنا»: اي لاش پيش از تو مرگ جان مرا مي گرفت، تا اينكه شاهد و ناظر اين همه خيانت به اسلام و مسلمين نبودم.
بلي خوانندهي گرامي! شما هم حق را به اين نگارنده ميدهيد كه گريههاي فاطمه- سلاماللهعليها- فقط براي مرگ پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- نبوده، درست است كه انسان وقتي پدر عزيزش را از دست ميدهد گريه ميكند و ناراحت ميشود و برايش اشك ميريزد و چه بسا گريه براي والدين (تا آنجا كه از حد اعتدال خارج
[ صفحه 16]
نشود) اجر و ثوابي هم دارد، آن هم پدري كه مانند پيامبر رحمت- صلي الله عليه و آله و سلم- باشد، ولي گريهها و اشكهاي فاطمه- سلاماللهعليها- با گريههاي كسي كه پدر را از دست داده است فرق مي كند.
و ميشود گفت كه فاطمه- سلاماللهعليها- براي از دست دادن دو پدر گريه و ناله ميكرده است، يكي پدر نسبي و صلبي كه حضرت محمد- صلي الله عليه و آله و سلم- بود و ديگري پدر رسالتي و نبوي و ولايي و پامال شدن 23 سال زحمت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- كه فرمود: «ما اذي نبي مثلي»: هيچ پيامبري در راه انجام رسالت مثل من اذيت نشده است.
[ صفحه 17]
[1] بنابر اقوال اهل سنت بعضي شش و بعضي چهار ماه پس از رحلت پيامبر اكرم را گفتند.
[2] صحيح بخاري، ج 5، ص 15 و مسند ابي داود، ج ص، بلا كمي اختلاف و نورالابصار شبلنجي، ص 53.
[3] اعلام النسلاء، ج 4، ص 114 و 113 و تذكره ابن جوزي، ص 285 والثغور الباسمه في مناقب الفاطمه، ص 36.
[4] سوره آل عمران، آيه 185، انبياء، آيه 35، عنكبوت، آيه 57، (هر نفسي شربت مرگ را خواهد چشيد).
[5] سوره قصص، آيه 88 (هر چيز جز ذات پاك الهي نابود و فاني است.
[6] سوره آل عمران، آيهي 144، (نيست محمد مگري پيامبري از طرف خدا كه پيش از او نيز پيامبراني بودند و از اين جهان درگذشتند و اگر او نيز به مرگ يا شهادت درگذشت...).
اهانت به پيامبر در آخرين ساعات زندگي
اكنون به چند مورد از علل گريههاي فاطمهي زهرا- سلاماللهعليها- اشاره ميكنيم:
ابن ابيالحديد به نقل از صحيحين (كه ظاهرا صحيح بخاري و صحيح مسلم است) ميگويد: «و في الصحيحين ايضا، خرجاه معا عن ابن عباس، انه كان يقول: يوم الخميس، و ما يوم الخميس! ثم بكي حتي بل دمعه الحصا، فقلنا: يابن عباس، و ما يوم الخميس قال: اشتد برسول الله- صلي الله عليه (و آله)- و جعه، فقال: ائتوني بكتاب اكتبه لكم [1] لا تضلوا بعدي ابدا. فتنازعوا فقال: انه لاينبغي عندي تنازع فقال قائل: ما شانه اهجر؟... فقال: اخرجوا المشركين من جزيرهالعرب و اجيزوا الوفد بنحو ما كنت احيزهم. و سئل ابن عباس عن الثالثه، فقال: اما الا يكون تكلم بها واما ان يكون تكلم بها واما ان يكون قالها فنسيت». [2] .
در صحيحين نيز به نقل از ابن عباس آمده است كه او براي هميشه از روز پنجشنبه ياد ميكرد: و ميگفت چه روزي است روز پنجشنبه؟! و بعد گريه ميكرد و آن قدر اشك ميريخت تا اين كه از اشك چشم وي سنگها و ريگها خيس ميشد. به او
[ صفحه 18]
گفتند: اي ابن عباس! چه روزي است روز پنجشنبه كه شما را اين قدر محزون كرده است، وي در جواب گفت: روز پنجشنبه روزي بود كه رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- درد و بيماريش شدت پيدا كرد و ناراحتي وي زياد شد و فرمود: براي من كاغذ و قلمي بياوريد تا براي شما چيزي بنويسم كه بعد از من هرگز گمراه نشويد، آنها كه در اطراف رسول خدا بودند از آوردن قلم و كاغذ اختلاف كردند، پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فرمود: در نزد من نزاع و دعوا سزاوار نيست و دعوا نكنيد، يك گوينده گفت: حال او چگونه است؟ آيا هذيان ميگويد!!... تا اين كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فرمود: مرا رها كنيد و برويد، در اين حالي كه من هستم بهتر از آن حال و اوضاعي است كه شما در آن هستيد، بعد پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- سه چيز را دستور داد و فرمود: مشركين را از جزيرهالعرب و حجاز بيرون كنيد، سپاه را همان طوري كه من تجهيز كردم شما هم تجهيز كنيد. از ابن عباس از دستور سوم پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- سوال شد، ابن عباس يا اين كه دستور سوم را (از جهت ترس از حكومت) نگفته است و يا اين كه گفته فراموش كردم و به اين علت بود كه ابن عباس (از اين كه پيامبر خدا مي خواست آخرين دستورات پروردگارش را بنويسد و نگذاشتند) ناراحت بود و اشك ميريخت.
و علت اين كه ابن عباس دستور سوم پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را نگفته است، آن وصايت علي- عليهالسلام- بوده است، يعني اين كه از علي- عليهالسلام- پيروي كنيد تا گمراه نشويد. و اگر مي گذاشتند تا پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- آخرين سفارشات خود را بنويسد، آن جز پيروي از علي و عترت- عليهمالسلام- چيز ديگري نبوده است. چنان چه اين مطلب در روايات ائمهي معصومين عليهمالسلام- و كتب مشايخ شيعه رضوان الله تعالي عليهم به كرات آمده است و از صدر همين روايت ابن ابيالحديد و سوالاتي كه از هزيل شرحبيل و از عبدالله بن ابياوفي و از عايشه در رابطهي با وصيت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- نسبت به علي- عليهالسلام- ميشود و هر كدام يك جوري جواب دادند، دست ميآيد كه دستور سوم پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- پيروي از علي- عليهالسلام- بوده است و قرينهي مقاليه و مقاميه هم به همين مطلب دلالت ميكند و اين كه ابن عباس آن را نگفته چه
[ صفحه 19]
مصلحت بوده است، معلوم نيست.
باز هم ابن ابيالحديد به نقل از صحيحين از قول ابن عباس ميگويد: «قال: لما احتضر رسولالله- صلي الله عليه (و آله)- و في البيت رجال منهم عمر بن الخطاب، قال النبي هلم- صلي الله عليه (و آله) و سلم- اكتب لكم كتابا لا تضلون بعده، فقال عمر: ان رسولالله قد- صلي الله عليه (و آله) و سلم- قد غلب عليه الوجع، و عندكم القرآن، حسبنا كتاب الله. فاختلف القوم واختصموا، فمنهم من يقول: قربوا اليه يكتب لكم كتابا لن تضلوا بعده و منهم من يقول: القول ما قاله عمر: لما اكثروا اللغو والاختلاف عنده- عليهالسلام- قال لهم: قوموا، فقامو، فكان ابن عباس يقول: ان الرزيه كل الرزيه ما حال بين رسولالله- صلي الله عليه- و بين ان يكتب لكم ذلك الكتاب» [3] ابن عباس گفته است: رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- در حال احتضار بود و در خانهي حضرت، مردان زيادي از جمله عمر بن خطاب بودند. پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فرمود: براي من كاغذ و دوات بياوريد تا براي شما چيزي بنويسم كه بعد از من گمراه نشويد، عمر گفت: بر رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- درد و بيماري فشار آورده و هذيان ميگويد!! و قرآن در نزد شماست و كتاب خدا ما را كفايت ميكند!! بعد منازعهي لفظي و بگو و مگو بين حاضرين شروع شد، يك گروه ميگفتند: كاغذ و دوات به پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- دهيد تا چيزي بنويسد كه بعد از او هرگز گمراه نشويد، و يك گروه ديگر ميگفتند: سخن همان است كه عمر گفت، وقتي اختلاف و سخنهاي بيهوده را در نزد حضرت زياد كردن، پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فرمود: بلند شويد برويد، همه رفتند. اين است كه ابن عباس هميشه ميگريست و اشك ميريخت و ميگفت: همانا مصيبت و سوگ بزرگ و همهي مصيبتها و غمها (در جهان اسلام) آن موقعي تحقق پيدا كرد كه كسي حائل و مانع شد بين رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- و بين اين كه وي آخرين دستور خدا را براي شما بنويسد. ابن عباس ميخواهد بگويد: همهي مصيبتهايي كه در جهان اسلام و مسلمين واقع ميشود، سر منشا آن به دست آن
[ صفحه 20]
گروه مخالف واقع شد و صورت گرفت كه نگذاشتند رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- آخرين دستورات وحي را بنويسد، او ميخواهد بگويد كه تمام جهان اسلام از اين مصيبت عظمي بايد گريه كنند و اشك بريزند.
ابوالفتح محمد بن عبدالكريم شهرستاني (متوفي 548) در مقدمهي چهارم كتاب «ملل و نحل» در رابطه با موضوع اولين شبهاي كه در جهان اسلام واقع شد ميگويد: «فاول تنازع وقع في مرضه- صلي الله عليه (و آله) و سلم- فيما رواه الامام ابو عبدالله محمد بن اسماعيل البخاري باسناده عن عبدالله عباس رضياللهعنه قال: «لما اشتد بالنبي- صلي الله عليه (و آله) و سلم- مرضه الذي مات فيه، قال: «ائتوني بدواه و قرطاس اكتب لكم كتابا لاتضلوا بعدي» فقال عمر رضياللهعنه: «ان رسول الله- صلي الله عليه (و آله) و سلم- قد غلبه الوجع، حسبنا كتاب الله» و كثر اللغو، فقال النبي- صلي الله عليه (و آله) و سلم-: «قوموا عني، لاينبغي عندي التنازع». قال ابن عباس: «الرزيه كل الرزيه ما حال بينا و بين كتاب رسل الله- صلي الله عليه (و آله) و سلم-»!! [4] اولين اختلافي كه در جهان اسلام واقع شد در بيماري پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بر اساس آنچه كه محمد بخاري با اسناد خود از عبدالله عباس نقل كرده اين بود كه عبدالله عباس گفت: وقتي بيماري پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- كه در آن بيماري رحلت نمود شدت پيدا كرد، فرمود: كاغذ و دواتي براي من بياوريد تا براي شما چيزي بنويسم كه بعد از من گمراه نشويد. عمر كه در جمع حاضر بود گفت: بيماري بر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- غالب شده و هذيان ميگويد، كتاب خدا ما را بس است و نيازي به نوشتهي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- نيست!!. حرفها و بگو مگو و اختلاف زياد شد. پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فرمود: بلند شويد از نزد من برويد، سزاوار نيست كه پهلوي من نزاع و دعوا كنيد و ابن عباس گفت: مصيبت و سوگ عظمي زماني واقع شد كه عمر بين ما و نوشتهي رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- حائل و مانع شد و نگذاشت كه رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- آخرين وحي خدا و وصيتها و سفارشات خود را بنويسد!!
اكنون با توجه به اين مطالب كه گفته شد، ملاحظه خواهيد فرمود كه گريه
[ صفحه 21]
و نالههاي بانوي دو عالم فاطمه- سلاماللهعليها- فقط به خاطر رحلت و فوت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- نبوده است. همان طوري كه گفته شد: فاطمه- سلاماللهعليها- محدثه بوده است و كاتب وحي و مفسر قرآن بوده و به دستور و نص صريح قرآن ميداند كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- از دنيا ميرود و دستور قرآن است: «و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افائن مات او قتل انقلبتم علي اعقابكم و من ينقلب علي عقبيه...». [5] : محمد- صلي الله عليه و آله و سلم- نيست مگر پيامبري از طرف خدا كه پيش از او نيز پيامبراني بودند و از اين جهان درگذشتند، آيا اگر او نيز به مرگ، يا شهادت درگذشت، باز شما به دين جاهليت خود رجوع خواهيد كرد؟
و نيز نص قرآن است: «انك ميت و انهم ميتون» [6] : (اي رسول خدا) شخص تو و همهي خلق البته به مرگ، از دار دنيا خواهيد رفت. فاطمهي زهرا- سلاماللهعليها- خود مفسر اين آيات قرآن است و آيا با توجه به اين آيات باز هم فقط براي رحلت پدرش اشك ميريزد؟ پس او براي چه گريه ميكرد؟ براي اين كه فاطمه- سلاماللهعليها- ميبيند هنوز پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم- زنده است و از دنيا نرفته، بر خلاف دستورات خدا و پيامبرش عمل ميكنند و نسبتهاي ناروا به پيامبر رحمت ميدهند و نميگذارند آخرين وحي خدا را براي امت بنويسد. لذا با عنايت به مطالب گذشتهي هركس گريههاي كوثر الهي را حمل بر اين كند كه وي فقط براي رحلت پدرش گريه ميكرده، ميشود گفت كه كم توجهي و يا بيانصافي كرده است.
و اين كه عمر از آوردن كاغذ و دوات مانع شد و گفت: كتاب خدا ما را بس است، از چند جهت قابل تامل و بررسي و دقت ميباشد.
1- يك جهت اين كه نسبت هذيان به پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- داد كه اين نسبت ناروا و بيحرمتي وي در نزد اكثر علماي اهل سنت ثابت و قطعي است. شيخ دهلوي در موقع نقل مكتوبات شيخ احمد فاروقي ميگويد: مردي از شيخ سوال كرد: نظر عمر از نسبت دادن هذيان به پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- چه بود؟ كه گفت: «هذا الرجل
[ صفحه 22]
و يا الرجل يهجر»: اين مرد دارد هذيان ميگويد. شيخ احمد فاروق گفته است: فاروق (عمر) اعتقاد داشت كه كلام پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- به جهت درد شديد، بدون اختيار و بدون قصد صادر ميشود و لذا گفت: «الرجل يهجر». خوانندهي عزيز توجه دارد كه اين سخن و اهانت عمر را كلام خود وي تاييد ميكند كه گفت: «قد غلبه الوجع»: به تحقيق درد و ناراحتي بر او غلبه كرده است. و باز هم اهانت او را حرف ديگرش كه گفت: «حسبنا كتاب الله»: (قرآن خدا ما را بس است و نياز به نوشتهي او نيست)، تاييد ميكند.
در هر صورت چه كلام عمر را توجيه كنيم و يا اين كه توجيه نكنيم (كما اينكه ابن حجر عسقلاني در فتح الباري جلد 8، صفحهي 132 و كتاب المغازي، حديث 4432، تلاش كردهاند كه توجيه كنند) ولي اهانت، اهانت است و پيامبران و مخصوصا پيامبر اسلام معصوم است و هيچ گونه حرف و كلام بيهوده نميگويد. و خداوند دربارهي پيامبرش فرموده است: «والنجم اذا هوي و ماضل صاحبكم و ما غوي و ما ينطق عن الهوي، ان هو الا وحي يوحي». [7] .
2- جهت ديگر اين كه سخن عمر كه گفت: «حسبنا كتاب الله»، حرف نامربوط و بيمحل و بيتوجهي است.
براي اين كه خداوند دربارهي پيامبرش فرموده است: «واطعيوا الرسول» [8] و اطلاعت رسول را مطلق آورده است و مقيد به حالت صحت و سلامتي رسولش نكرده، بلكه فرموده: در هر حال بايد رسول او را اطلاعت كرد. و باز هم فرموده است: «من يطع الرسول فقد اطاع الله» [9] كه اطاعت رسول همان اطاعت خدا است.
در موضوع اطاعت رسول، محمد بن جرير طبري ميگويد: «حدثني يونس قال: اخبرنا ابن وهب قال: قال ابن زيد في قوله «اطيعو الله و اطيعوا الرسول» ان كان حيا والصواب من القول في ذلك ان يقال هو امر من الله بطاعه رسوله في حياته فيما امر
[ صفحه 23]
و نهي و بعد وفاته في اتباع سنته و ذلك ان الله عم بالامر بطاعته و لم يخصص ذلك في حال دون علي العموم». [10] .
ابن زيد گفت: اطاعت رسول واجب است در زمان حيات، ولي حق سخن در اطاعت رسول خدا اين است كه آن دستوري است از جانب پروردگار به اطاعت رسولش در زمان حيات و زندگياش، چه دستور فرمايد و يا اين كه نهي و منع كند، و بعد از وفات آن متابعت و پيروي از سنت و روش رسولالله- صلي الله عليه و آله و سلم- ميباشد و چنين است، براي اين كه خدا امر به اطاعت رسول را به طور عموم فرموده و اختصاص به حال و زمان خاصي ندارد، بنابراين وقتي كه اختصاص به زمان و مكان و شرايطي خاص نداشت، اطاعت رسول عام است و عموميت دارد.
و باز طبري در حديثي ديگر از قول ابيهريره ميگويد: «قال رسولالله- صلي الله عليه (و آله) و سلم-: من اطاعني فقد اطاع الله و من اطلاع اميري فقد اطاعني و من عصاني فقد عصي الله، و من عصي اميري فقد عصاني.» [11] رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- فرمود: كسي كه مرا اطاعت كند، پس به تحقيق خدا را اطاعت كرده است، و كسي كه امير مرا اطاعت كند، گويا مرا اطاعت نموده است، و كسي كه نافرماني مرا نمايد مثل اين است كه نافرماني خدا را كرده است و كسي كه سرپيچي و نافرماني امير مرا كند در حقيقت از من سرپيچي كرده است.
با توجه به اين حديث شريف، چه در زمان رسول خدا و چه بعد از رحلت آن حضرت، از وي اطاعت نكردند و از دستورات امير و جانشين او نيز، هم در زمان حيات و هم در زمان ممات آن حضرت سرپيچي كردند.
باز هم طبري در حديث ديگر از يعلي بن عبيد و از عبدالملك و از عطاء دربارهي
[ صفحه 24]
«اطعيوا الله و اطيعوا الرسول» مي گويد: «قال: طاعه الرسول اتباع الكتاب والسنه» [12] عطا گفت: اطاعت رسول، همان پيروي از كتاب و سنت ميباشد. اما اهل سقيفه نه از كتاب خدا پيروي كردند و نه از سنت، چرا؟ براي اين كه كتاب خدا دربارهي پيامبرش ميگويد: «و ما ينطق عن الهوي ان هو الا وحي يوحي» [13] و سنت ميگويد: «اني تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي... ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا بعدي ابدا»: [14] همانا من در بين شما دو چيز بسيار گرانبها و سنگين را به امانت ميگذارم كه يكي كتاب خدا و ديگري اهل بيت و نزديكان خاص من ميباشند، تا زماني كه به آن دو متمسك شويد و چنگ زنيد بعد از من هرگز گمراه نخواهيد شد.
گروه سقيفه هر دو (قرآن و سنت) را رها كردند و در نتيجه اطاعت خداوند را نكردند، كسي كه اطاعت و فرمانبرداري خدا را نكند معلوم است كه... است. در هر حال با توجه به اين بيانات، اگر رسول و پيروي آن محل گمان هذيانات در بعضي از اوقات باشد، در اين صورت، اطاعت او اطاعت خدا و وحي و اسوهي نيكو نخواهد بود. و اگر بگوييم كه العياذ بالله پيامبر هم هذيان ميگويد، آن وقت اين اشكال وارد ميشود كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- عالم به كتاب آسماني خداوند نبوده است و اين همان چيزي است كه گويندگان «حسبنا كتاب الله» ميگفتند. با اين كه قرآن بر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- نازل شده است. و آن كسي كه «حسبنا كتاب الله» را گفت، چند سال بعد از بعثت (گويا سال ششم بعثت) ايمان آورد و عالم به قرآن و معاني آن شد و او كسي بود كه در كتب تاريخ و سير ثابت شده است در زمان خلافت خود بارها گفت: «لولا علي لهلك عمر»: اگر علي نبود عمر هلاك ميشد، و او و رباء، تيمم، ميراث الجده و بعضي آيات، مثل «انك ميت» حتي آن زمان كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- هم از دنيا رفته بود، آيهي «وما محمد الا رسول...» را نميدانست و جاي تعجب و سوال است اقرار
[ صفحه 25]
و اعتراف به عدم علم آنها كرد، ولي در موقع رحلت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- گفت «حسبنا كتاب الله».
3- نتيجه ديگر حديث منع كاغذ اين است كه عمر گفت: كتاب خدا ما را بس است و در حضور پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- به آن چيزي كه حضرتش وصيت كرده و به امانت گذاشته بود پشت كرد و دهها بار پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فرمود: «اني تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي اهل بيتي»: [15] همانا من دو چيز بسيار گرانبها را در بين شما به امانت ميگذارم: يكي كتاب خدا، و ديگري اهل بيت من است.
از اين برخورد عمر دانسته ميشود كه وي اول عترت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را رها و ترك نموده است. اگر گفته شود آنهايي كه از آوردن قلم و دوات مخالفت كردند، منظورشان اين بوده است كه پيامبر اسلام مريض بود و حالت ضعف داشت و لذا از باب ترحم به وي نگذاشتند كه قلم و كاغذ بياورند و پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- توانايي نوشتن نداشت.
در جواب گفته ميشود كه اين حرف قابل قبول نيست. براي اين كه آنها در موارد زيادي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را رها و ترك نموده و از ميدان و صحنه فرار كردند و فقط خود را نجات دادند، نمونهي بارز آن در جنگ احد و جنگ خيبر بود، در حالي كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم - دوست و رفيق آنان در هر زمان و شرايط بوده است. كما اين كه خداوند سبحان فرموده است. «عزيز عليه ما عنتم»: از فرط محبت و نوعپروري، فقر و پريشاني و جهل شما بر او سخت ميآيد... [16] و خود پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فرمود: «شيبتني هود و اذا الشمس كورت» [17] در حالي كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- روف
[ صفحه 26]
و مهربان و دوستدار امت بود. ولي اين امت مخصوصا آنهايي كه سالها سخنان وي را مستقيما و بدون واسطه شنيدند و بالاخص كساني كه در روز آخر كنار بستر او بودند، بر عترت وي رحم و احترام نكردند، در صورتي كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- عين ترحم بود و آنها رفتارهاي ناشايستي كردند و در كنار او به اهل بيت و نزديكان خاص او اذيت و اهانت كردند. در حالي كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- داناتر از ديگران به حال خود از حيث صحت و سلامتي و بيماري ميباشد، و نيز او داناتر به حال امت و علاقهمندتر از خود آنها بر آنهاست كه فرمود: «اكتب لكم كتابا لاتضلوا» او «لن تضلوا» قلم و دوات بياوريد تا براي شما بنويسم كه گمراه و يا هرگز گمراه نشويد.
4- جهت ديگر منع قلم و كاغذ اين است كه كتابت و نوشتهي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم-، يك امر واجب بوده، براي اين كه فرمود: «لن تضلوا»: هرگز گمراه نشويد، نه يك امر مستحب، كما اين كه بعضي از اهل سنت اين گمان و توجيه را كردهاند، در حالي كه اين تعبير و توجيه درست نيست. زيرا اگر نوشتن امر مستحب بود در صورت مخالفت آن گروه،) پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- غضبناك و خشمگين نميشد و امر نميفرمود: «قوموا عني» بلند شويد از كنار من برويد.
5- باز مسئله ديگر اين كه: عدهاي از اهل سنت تلاش كردند كه بگويند: سكوت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بعد از نزاع و دعواي حاضرين از طرف خود آن حضرت بوده است، نه اين كه دستور پروردگار بوده.
در جواب اين توجيه بايد گفت كه سكوت از جانب خود پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- نبوده، بلكه از طريق وحي بوده است و بواسطهي وحي امر كتابت منسوخ شده است، چرا؟ براي اين كه فسادي كه منجر به جنگ و خونريزي و يا ارتداد ميشد برطرف شود و از بين برود، چون مردم آن زمان اكثرا تازه مسلمان بوده و بطور كامل به حقايق و واقعيات اسلام آشنايي نداشتند و لذا بسته شدن راه فساد و فتنه بهتر و نافعتر بوده است. و قاعدهي اصولي همين را ميگويد: «دفع المسفده اولي من جلب المنفعه»: برطرف كردن فساد بهتر ميباشد از بدست آوردن منفعت. بنابراين آخرين
[ صفحه 27]
وصيتي كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فرموده است اين بوده: «اخلفوني في اهل بيتي و اني مخلف فيكم كتاب ربي و عترتي اهل بيتي» [18] از من پيروي كنيد دربارهي اهلبيت من و جانشين قرار دهيد از اهل بيتم، همانا در بين شما دو چيز را امانت گذاشتم، كتاب پروردگارم، و عترتم كه همان اهلبيت من ميباشند.
«عن سلمان انه قال: قلت يا رسولالله ان الله لم يبعث نبيا الا بين له من يلي بعده فهل بين لك؟ قال: نعم علي بن ابيطالب»: عقيلي با چهار سند از سلمان فارسي نقل كرده است: عرض كرم يا رسولالله همانا خدا هيچ پيامبر يا نفرستاده مگر اين كسي را بعد از او جانشين معين نموده است، آيا خداوند جانشين و خليفهي تو را هم معين فرموده است؟ پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فرمود: بلي جانشين مرا علي بن ابيطالب قرار داده است.
«من طريق جرير بن عبدالحميد عن اشياخ من قومه عن سلمان: «قلت يا رسولالله من وصيك؟ قال وصيي و موضع سري و خليفتي علي اهلي و خير من اخلفه بعدي علي بن ابيطالب» و باز از طريق جرير بن عبدالحميد و اشياخ از اقوام او، از سلمان روايت كرده است: غرض كردم يا رسولالله وصي و جانشين شما كيست؟ فرمود: وصي و صاحب اسرار من و خليفهي من بر اهل من و بهترين كسي را كه بعد از خودم جانشين و خليفه قرار دادم، علي بن ابيطالب- عليهالسلام- ميباشد.
«و من طرق ابي ربيعه الايادي، عن ابن بريده، عن ابيه رفعه: لكل نبي وصيي و ان عليا وصيي و ولدي»: باز هم عقيلي از طريق ديگر نقل كرده است كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فرمود: براي هر پيامبري وصي و جانشين است و همانا علي وصي و جانشين من ميباشد.
«و من طريق عبدالله بن السائب عن ابيذر رفعه «انا خاتم النبيين و علي خاتم الاوصياء» [19] : و نيز از طريق عبدالله بن سائب از اباذر نقل كرده كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم-
[ صفحه 28]
فرمود: من خاتم پيامبران هستم و علي خاتم اوصيا ميباشد.
6- يكي ديگر از نتايج منع كاغذ و دوات اين است كه عمر روز پنجشنبه در بيماري پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- نسبت هذيان به او داد، و در روز دوشنبه (روز وفات) رحلت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را انكار كرد و گفت: هركسي بگويد پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فوت كرده او را ميكشم. گويا كه سخن خداي سبحان را فراموش كرده: «و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل...» [20] : نيست محمد- صلي الله عليه و آله و سلم- مگر فرستادهي خدا و رسولاني قبل او هم بودند يا مردند... و «كل شييء هالك الا وجهه» [21] : همهي موجودات هلاك ميشوند مگر ذات يگانه، و «كل من عليها فان»: [22] : همه فاني و هلاك ميشوند و «انك ميت» [23] همانا تو هم از دنيا خواهي رفت و فرمايش پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را نيز فراموش كرده كه روز غدير خم فرمود: «اني ادعي فاجيب»: همانا من دعوت شوم و اجابت ميكنم و «اني تارك فيكم...»: همانا من شما را ترك ميكنم، و «اني رجل سيو شك ان ادعي فاجيب»: همانا من مردي هستم زود است كه دعوت شوم و اجابت ميكنم، و «ايها الناس يوشك ان اقبض سريعا»: اي مردم نزديك است كه من سريع دعوت پروردگارم را لبيك بگويم.
با توجه به اين آيات و فرمايشات پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- باز هم رحلت وي را انكار كردند. كسي اشكال نكند كه اگر دستور كتابت يك امر واجب بوده، پس بر علي- عليهالسلام- و عباس نيز واجب بود كه قلم و دوات را فرداي آن روز يا روز بعد براي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- تهيه كنند، تا اين كه رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- آخرين دستورات را بنويسد. پس همان اشكال و اعتراض كه بر عمر و اتباع آن وارد است، بر علي- عليهالسلام- و عباس هم وارد ميشود، منتهي عمر مانع از آوردن قلم و كاغذ شد و علي- عليهالسلام- و عباس عمل او را با اقدام نكردن در تهيهي آنها امضا كردند.
در جواب اين اشكال گفته ميشود: اولا، آنچه كه از تاريخ و اقوال سيره نويسان
[ صفحه 29]
رسيده و ثابت و قطعي شده است، اينست كه عمر و پيروان او از آوردن قلم و كاغذ منع نمودند و بگو مگو و نزاع كردند و اين يك مسئلهي قطعي است كه شك و ترديدي در آن نيست. ولي بودن علي- عليهالسلام- و عباس در آن جلسه و اجتماع ثابت نشده است و حتي يك نفر از اهلبيت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- هم هنگامي كه وي كاغذ و دوات خواست نبوده است. ثانيا، اگر بر فرض كه علي- عليهالسلام- و عباس بودند و فرداي آن روز كاغذ و دوات هم تهيه ميكردند، فايده نداشت. زيرا آن كسي كه گفت: پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- هذيان ميگويد، و حتي نسبت به درخواست پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- اعتراض كرد، امكان نداشت اقدام علي- عليهالسلام- و عباس را هم قبول كند، و لذا فايده نداشت. ثالثا، چنانچه عسقلاني در فتح الباري، [24] و متقي هندي در كنزالعمال، [25] و ابن حجر در صواعق المحرقه [26] نوشتند: كتابت در حق علي- عليهالسلام- و تعيين خلافت وي بوده است و اگر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- موفق به كتابت ميشد، اين خود يك حجت عليه عمر و اتباع او بود و لذا نگذاشتند كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- چيزي بنويسد.
باز هم اگر كسي اشكال كند كه منظور از كتابت، خلافت علي نبوده است، بلكه روايتي بوده كه مسلم از عايشه نقل كرده است، كه: پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- در بيماري خود به من فرمود: پدرت ابوبكر و برادرت را بگو پهلوي من بيايند تا چيزي براي آنها بنويسم، و ميترسم كه بعد از من كسي ديگر آرزوي خلافت جانشيني مرا كند... [27] و اين حديث بر خلاف نظر شيعه است كه ميگويد قرار بود در نامهي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- خلافت علي- عليهالسلام- تصريح شود و پيامبر ميخواست دربارهي خلافت وي چيزي بنويسد.
اين استدلال و اشكال را نيز به چند دليل ميشود رد كرد و قابل قبول نيست.
[ صفحه 30]
يك دليل اين كه: آنچه را كه عايشه خانم روايت كرده قابل قبول نميباشد. براي اين كه او دختر ابوبكر است و در نزد خود آنها ثابت شده بود كه شهادت و گواهي پسر و دختر براي پدر و مادر قابل پذيرش نيست. كما اينكه خود ابوبكر شهادت و گواهي امام حسن و امام حسين- عليهالسلام- را در موقعي كه فاطمه- سلاماللهعليها- ادعاي بخششي بودن فدك را نموده بود، رد كرد و شهادت آن دو مورد قبول واقع نشد، علاوه بر اين مطلب آنچه كه عايشه گفته است با احاديث متواتره، و مشهوره از جمله حديث ثقلين و حديث منزلت و احاديث ديگر به همين معني، تعارض دارد. اگر اين حديث را كنار آن احاديثي كه لاتعد و لاتحصي ميباشد، بگذاريم معلوم و واضح است كه حديث عايشه مردود است و قابل قبول نميباشد.
دليل ديگر اين كه: اگر حديث عايشه درست و قابل پذيرش ميبود و اينكه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- نامهاي براي ابوبكر نوشته است، پس بايد خلافت و بيعت او را هيچ كدام از مؤمنين و كساني كه بودند، انكار نميكردند و از جمله فاطمه- سلاماللهعليها- و سعد بن عباده تا زماني كه زنده بودند بيعت و خلافت ابوبكر را انكار كردند، در حالي كه فاطمه- سلاماللهعليها- از مؤمنين و بندگان شايستهي خداوند بود.
و باز دليل و جهت ديگر رد حديث عايشه انكار انصار مدينه و بنيهاشم و از آن جمله علي- عليهالسلام- از بيعت و خلافت ابوبكر بود كه خلافت او را قبول نداشتند.
و دليل و جهت ديگر رد حديث عايشه اين است كه اهل سنت و جماعت اتفاق نظر دارند كه منصب خلافت و امارت اجماعي است نه تصريحي و نصي، [28] بلكه اگر عدهاي جمع شدند و كسي را به خلافت پذيرفتند، همان اجماع و جمع مورد قبول است. حالا سوال اين است: بر فرض كه اين حديث عايشه خانم در نزد اهل سنت و جماعت صحيح است و به آن استدلال ميكنند، پس براي چه سراغ اجماع ميروند و اين همه از اجماع امت سخن ميگويند، اگر به آن حديث استدلال كنند بهتر است، زيرا آن نص و دستور است. و اين كه آنها فقط اجماع و (لاتجتمع امتي علي الخطاء) را
[ صفحه 31]
مطرح كردهاند، معلوم است كه آن حديث كه راوي آن عايشه است مورد قبول نيست و مردود ميباشد.
دليل ديگر رد حديث مزبور اين است كه اگر آن حديث حقيقت ميداشت، بايد ابوبكر در روز سقيفه به آن استدلال و احتجاج ميكرد و مخالفين خود را با بيان آن قانع ميكرد تا آن همه حوادث ناگوار و ناميمون به وجود نميآمد. بنابراين اينكه ابوبكر به آن استدلال نكرده، معلوم است كه حديث مذكور صحت و واقعيت ندارد.
با توجه به اين چند دليل كه در جواب حديث عايشه گفته شد، جاي تعجب است از كساني كه در مسئلهي بيماري پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- در وحي خداوند به وي شك كردند و گفتند كه پيامبر در حال اغما است!! و هذيان (العياذ بالله) ميگويد!! و مانع نوشتن دستورات وي شدند، ولي وقتي كه نوبت به ابوبكر رسيد و در حال بيماري و مرگ عمر را خليفهي خود قرار داد و او در حال اغما و بيهوش بود، آن چه را كه او اراده كرد نوشتند و اطاعت كردند و در آن جا عمر «حسبنا كتاب الله» نگفت و نگفت «هذا الرجل يهجر او يهذو»: اين مرد هذيان و حرفهاي بياختيار و بدون اراده ميگويد. و يا نگفت كه «غلبه الوجع»: درد و ناراحتي بر ابوبكر غلبه و شدت پيدا كرده است، و در آن منازعه و دعوا نكردند. كما اينكه متقي هندي در كتاب «كنزالعمال» ميگويد: «عن عثمان بن عبيدالله بن عمر بن الخطاب قال: لما حضرت ابوبكر الصديق الوفات دعا عثمان بن عفان فاملي عليه عهده ثم اغمي علي ابوبكر قبل ان يملي احدا فكتب عثمان عمر بن الخطاب فافاق ابوبكر فقال لعثمان: كتبت احدا فقال: ظننتك لما بك، و خشيت الفرقه فكتبت عمر بن الخطاب فقال: يرحمك الله اما لو كتبت نفسك لكنت لها اهلا» [29] : وقتي كه ابوبكر در حال احتضار بود، عثمان بن عفان را خواست تا اينكه ولي عهد و جانشين بعد از خود را تعيين كند. پيش از آنكه عثمان اسم كسي را بنويسد، ابوبكر بيهوش شد و از حال رفت، و عثمان نام عمر بن خطاب را نوشت و بعد ابوبكر به هوش آمد، به عثمان گفت: اسم كسي را نوشتهاي؟ عثمان در جواب گفت: آن حالت كه به تو ديدم
[ صفحه 32]
گفتم شايد ديگر به هوش نيايي، و احساس ترس كردم از اينكه اختلاف بين مردم واقع شود و لذا اسم عمر بن خطاب را به عنوان جانشين تو نوشتم، بعد ابوبكر گفت: خدا تو را ببخشد، اگر اسم خودت را هم مينوشتي هر آينه تو اهل آن بودي و لياقت داشتي.
7- يكي ديگر از نتائج منع كاغذ اين است كه عمر نداي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را اجابت نكرد، در حالي كه دستور اين است كه رسول خدا را در هر حالي ولو در حين نماز بايد اجابت كرد و به نداي او لبيك گفت، و اگر به نداي او جواب داده نشود، اين خود اذيت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- ميباشد، و اذيت وي حرمت ابدي دارد، كما اينكه نووي در شرح مسلم گفته است: «قال العلماء في هذا الحديث (اي حديث يريبني ما يريبها و يوذيني ما آذاها) تحريم ايذاء النبي- صلي الله عليه و آله و سلم- بكل حال، و علي كل وجه، و ان تولد ذلك الايذاء مما كان اصله مباحا [30] »: علما دربارهي اين حديث كه پيامبر فرمود: «ناراحت ميكند مرا آن چه كه فاطمه- سلاماللهعليها- را ناراحت كند و اذيت ميكند مرا كسي كه فاطمه را اذيت كند» ميگويند كه اذيت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- در هر حال، و در هر شرايطي حرام است و استثنا بردار نيست و اگر چه اين اذيت از راه چيزي كه در اصل مباح باشد به وجود بيايد، باز هم حرام است.
و بخاري نيز در صحيح خود ميگويد: «عن ابي سعيد بن المعلي قال: كنت اصلي في المسجد فدعاني رسولالله- صلي الله عليه و آله و سلم- فلم اجبه، فقلت: يا رسولالله اني كنت اصلي، فقال: الم يقل الله «استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم [31] » [32] ابي سعيد معلي ميگويد: در مسجد نماز ميخواندم، رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- مرا صدا فرمود: من جواب ندادم. بعد از نماز عرض كردم: اي رسول خدا من نماز ميخواندم و از اينكه جواب شما را ندادم عفو فرماييد. پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فرمود: آيا خداوند نفرموده است: خدا و رسول را هنگامي كه شما را ميخوانند و دعوت ميكنند اجابت كنيد؟
سيوطي هم در كتاب خصايص از قول بخاري و او هم از ابيسعيد ميگويد:
[ صفحه 33]
«ان النبي- صلي الله عليه و آله و سلم- دعاه و هو يصلي ثم اتاه فقال: ما منعك ان تجيبني اذ دعوتك؟ قال اني كنت اصلي. الم يقل الله «يا ايها الذين آمنوا استجيبوا و للرسول اذا دعاكم... [33] [34] .
همانا پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- مرا صدا كرد در حالي كه من نماز ميخواندم، بعد از نماز خدمت وي آمدم، فرمود: چه چيزي مانع شد از اينكه جواب مرا بدهي هنگامي كه تو را صدا كردم؟ عرض كردم: يا رسولالله من نماز ميخواندم. پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فرمود: آيا خداوند نفرموده است: اي كساني كه ايمان آوردهايد هنگامي كه خدا و رسول شما را دعوت ميكنند اجابت كنيد؟
و باز هم سيوطي گفته است: «انه يجب عليه اجابته اذا دعاه، و لاتبطل صلاته» (و هكذا قال الشيخ الدهلوي في مدارج النبوه) [35] : همانا بر مصلي واجب است اجابت پيامبر اسلام- صلي الله عليه و آله و سلم- زماني كه او را ميخواند و نمازش هم باطل نميشود، و همين حرف را هم شيخ دهلوي در مدارج النبوه خود گفته است.
و في فتح البيان: قوله سبحانه «اذا دعاكم» الي ما فيه حياتكم من علوم الشريعه لان العلم حياه كما ان الجهل موت، ثم قال وقد ثبت في البخاري...». [36] در فتح البيان آمده است: در ضمن قول خداوند «زماني كه پيامبر اكرم شما را خواند» به چيزي كه زندگي شما در آن است كه عبارت از علوم و مسائل شريعت باشد، حتما دعوت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را اجابت كنيد. براي اينكه در علم زندگي است و در جهل و ناداني مرگ است، و بعد فتح البيان گفته كه اين حرف را بخاري هم بيان كرده است.
ابيهريره ميگويد: رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- بر ابي بن كعب وارد شد، و مثل حديث ابيسعيد را روايت كرده، و همين روايت را ترمذي آورده و آن را نيكو و صحيح دانسته است و بعد گفت: ابيسعيد گفته است: بر هر مسلمان واجب است وقتي كه سخن خدا و رسول او را در حكمي از احكام ميشنود كه مبادرت
[ صفحه 34]
به عمل كند بايد اختلاف نظر و اقوال را كنار بگذارند و به فرمودهي خدا و رسول او گوش فرا نموده و عمل كنند. جاي شك و ترديد نيست كه اجابت رسول خدا، همان اجابت خداست، براي اينكه خدا اجابت نميشود مگر به واسطه رسول او. پس دعوت رسول، دعوت خداست، كما اينكه اطاعت رسول، اطاعت خداست و بيعت رسول، بيعت خداست. نيز بنابراين انكار رسول، انكار خداست، و اذيت رسول، اذيت خداست.
و در كتب تاريخ و سير، از جمله صحيح مسلم آمده است: روزي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- معاويه را صدا كرد. جواب نداد و دفعه دوم صدا فرمود، در حالي كه معاويه مشغول غذا خوردن بود جواب پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را نداد، بعد پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- در حق او دعا كرد و فرمود: خدا شكم او را پر نكند.
8- يكي ديگر از نتايج منع دوات و كاغذ، بلند كردن صدا بود، در حالي كه آن عمل در محضر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- منع شده است. كما اينكه در لبابالنقول سيوطي آمده است: «اخرج البخاري و غيره من طريق ابن جريج عن ابن ابي ملكيه فتماريا (ابوبكر و عمر) حتي ارتفعا اصواتهما فنزل في ذلك قوله تعالي «يا ايها الذين آمنوا لا ترفعوا اصواتكم فوق صوت النبي و لا تجهروا له بالقول كجهر بعضكم لبعض ان تحبط اعمالكم و انتم لا تشعرون» [37] [38] بخاري و ديگران از طريق ابن جريج از ابن ابيمليكه ميگويد كه عمر و ابوبكر نزد پيامبر بگو مگو كردند، تا اينكه صداي خودشان را از صداي مبارك پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم- بلندتر كردند. در ين باره كلام خداوند نازل شد: «اي اهل ايمان صداي خودتان را از صداي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بلند نكنيد و او را مثل اينكه همديگر را صدا ميكنيد صدا نكنيد تا اينكه اعمال نيكتان (در اثر بيادبي) محو و باطل شود و شما فهم و درك نكنيد.»
عن ابن ابيمليكه قال: كاد الخيران يهلكان، ابوبكر و عمر رفعا اصواتهما عند النبي- صلي الله عليه و آله و سلم- فانزل الله تعالي «يا ايها الذين آمنوا» و رواه ابن المنذر
[ صفحه 35]
و ابن مردويه عن عبدالله بن الزبير» [39] وقد ثبت ان ثابت بن قيس خاف و حزن من رفع صوته فقال له رسولالله- صلي الله عليه و آله و سلم- انت من اهل الجنه» سيوطي و ازالهالخفا از ابيمليكه نقل كردهاند كه وي گفته است: نزديك بود دو فرد خير ابوبكر و عمر كه صداي خودشان را نزد پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بلند كرده بودند هلاك شوند. سپس خداوند تبارك و تعالي آيه «يا ايها الذين آمنوا...» را نازل فرمود و ابن منذر و ابن مردويه از عبدالله زبير اين حديث را روايت كردهاند، و باز هم آمده است كه ثابت بن قيس از اينكه صدايش را نزد پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بلند كرده بود ترسيد و محزون شد، و رسول خدا از جريان باخبر شد و فرمود: تو از اهل بهشت هستي، ناراحت نباش.
و في اعلام الموقعين لابن القيم الحنبلي قوله تعالي «لا ترفعوا اصواتكم» فاذا كان رفع اصواتهم فوق صوته- صلي الله عليه و آله و سلم- سببا لحبط اعمالهم فكيف بتقديم آرائهم و عقولهم و اذواقهم و سياساتهم و معارفهم علي ما جاء به، و رفعها عليه اليس هذا اولي ان يكون محبطا لاعمالهم [40] ؟! ابن قيم حنبلي در رابطه با سخن خداوند «لا ترفعوا...» ميگويد: زماني كه بلند كردن صداي آنها بالاتر از صداي پيامبر (صلي الله عليه) علت حبط و نابودي اعمال آنها ميشود، پس چگونه است كه گفته شود آراء و نظرات و انديشهها و سياستها و معارف و شناخت آنها بر آنچه كه پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) آورده است تقدم دارد؟ و مقام آنها بر آنچه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- آورده بلندتر ميباشد، آيا اين سخن و نظر اولي و سزاوارتر از اينكه اعمال و عبادات آنها را حبط و نابود كند نيست؟!.
9- ديگر از نتايج منع قرطاس اين است كه عمر حلال خدا و سنت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را حرام كرد، از جمله آنها اينكه نماز تراويح را به جماعت خواند، و متعه النكاح و متعهالحج را تحريم كرد، مردم را جمع كرد و نماز جنازه را به چهار تكبير خواند و موارد ديگر كه همه اينها را جلال الدين سيوطي در تاريخ خلفاي خود بيان كرده است. او ميگويد: «و اول من سن قيام شهر رمضان،... و اول من حرم المتعه...
[ صفحه 36]
و اول من جمع الناس في صلاه الجنائز علي اربع تكبيرات» [41] او اولين كسي بود كه نوافل ماه رمضان را سنت قرار داد و به جماعت خواند و اولين كسي بود كه حج تمتع متعهي زنها را حرام نمود و اول كسي بود كه مردم را جمع كرد و نماز ميت را با چهار تكبير خواند!
از عجايب و غرايب روزگار است كه سيوطي محدثات ابوبكر و عمر را ذكر كرده، ولي متاسفانه براي علي بن ابيطالب كه قرآن ناطق بود چيزي ذكر نكرده است!!
شما خواننده گرامي نتايج سويي كه منع كاغذ و دوات داشت ملاحظه فرموديد و لذا بايد گفت كه بانوي دو عالم حق داشت تا مدت كمي كه بعد از پدر بزرگوارش زنده بود گريه كند، زيرا وي به عينه ميديد كه زحمات پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را از بين ميبرند و اسلام را از محتوي خالي ميكنند و سرچشمهي زلال دين مقدس اسلام و قرآن را گل آلود و كدر ميكنند و قرآن ناطق و مفسر واقعي و حقيقي و مظهر تجليات الهي را خانهنشين كرده و او را در محاصره قرار دادند. بنابراين گريههاي فاطمه- سلاماللهعليها- فقط براي فوت پدر نبوده، بلكه سهم عظيم گريههاي او براي مسائل ناگوار و بدعتها و انحرافات و تحريفها و نسبتهاي ناروايي بود كه نسبت به اسلام و قرآن و پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- انجام دادند.
[ صفحه 37]
[1] در صحيح مسلم «ائتوني اكتب لكم كتابا» آمده است.
[2] شرح نهجالبلاغه، ج 2، ص 54 و 55، و صحيح مسلم، ج 3، ص 1257 و 1258 و در عبارت صحيح مسلم آمده است: «قال: وسكت عن الثالثه او قال: فانسيتها» والسيره النبويه، ج 4، ص 450 والبدايه والنهايه، ج 5، ص 200 و صحيح بخاري، ج 13، ص 3، 13 و فتح الباري، ج 6، ص 271 والجزيه و الموادعه، حديث 3168، ج 8، ص 132 و المغازي، حديث 4432.
[3] شرح نهجالبلاغه، ج 2، ص 55 و صحيح مسلم، ج 3، ص 1259 و در كتاب صحيح مسلم به جاي كلمهي «احتضر» حضر آمده است كه هر دو به معني مرگ است و به جاي «لكم» در آخر روايت لهم آمده است.
[4] ملل و نحل، ج 1، ص 59 والسيره النبويه، ج 4، ص 450 و 451 والبدايه والنهايه، ج 5، ص 200.
[5] سورهي آل عمران، آيهي 144.
[6] سورهي زمر، آيهي 30.
[7] سورهي نجم، آيات 1 الي 4، قسم به ستاره (ثرياي نبوت) چون فرود آيد، كه صاحب شما (محمد- صلي الله عليه و آله و سلم-) هيچ گاه در گمراهي و ضلالت نبوده است و هرگز به هواي نفس سخن نميگويد، سخن او غير از وحي خدا نيست.
[8] سوره نساء، آيه 59.
[9] سورهي نساء، آيه 80.
[10] تفسير جامعالبيان، ج 5، ص 92، و روحالمعاني، ج 5، ص 65 و تفسير الشكاف، ج 1، ص 524 و تفسير روحالبيان، ج 2، ص 229، و تفسير الكبير، ج 10، ص 143 و فتح القدير، ج 1، ص 526 والجامع الاحكام القرآن، ج 5، ص 260 الدر المنثور، ج 2، ص 2، ص 176، و آنچه كه از بيانات اين تفاسير پيداست، اطلاعت رسولالله عام است، و چه در زمان حيات و چه در زمان رحلت واجب است و تخلف از آن گناه نابخشودني ميباشد، تفسيرالبحر المحيط، ج 3، ص 278.
[11] تفسير جامعالبيان، ج 5، ص 92، و روحالمعاني، ج 5، ص 65 و تفسير الشكاف، ج 1، ص 524 و تفسير روحالبيان، ج 2، ص 229، و تفسير الكبير، ج 10، ص 143 و فتح القدير، ج 1، ص 526 والجامع الاحكام القرآن، ج 5، ص 260 الدر المنثور، ج 2، ص 2، ص 176، و آنچه كه از بيانات اين تفاسير پيداست، اطاعت رسولالله عام است، و چه در زمان حيات و چه در زمان رحلت واجب است و تخلف از آن گناه نابخشودني ميباشد، تفسيرالبحر المحيط، ج 3، ص 278.
[12] تفسير جامع البيان، ج 5، ص 92، و روحالمعاني، ج 5، ص 65 و تفسير الكشاف، ج 1، ص 524 و تفسير روحالبيان، ج 2، ص 229، و تفسيرالكبير، ج 10، ص 143 و فتح القدير، ج 1، ص 526 والجامع الاحكام القرآن، ج 5، ص 260 الدر المنثور، ج 2، ص 2، ص 176، و آنچه كه از بيانات اين تفاسير پيداست، اطاعت رسولالله عام است، و چه در زمان حيات و چه در زمان رحلت واجب است و تخلف از آن گناه نابخشودني ميباشد، تفسيرالبحر المحيط، ج 3، ص 278.
[13] پيامبر سخني از روي هواي نفس نميگويد و هر چه ميگويد جز وحي خدا چيز ديگري نيست، سورهي نجم، آيه 4 - 3.
[14] اكثر منابع اهل سنت اين حديث را نقل كردند.
[15] مسند احمد حنبل، ج 3، ص 17، و ج 4، ص 371 و اسدالغابه ج 2، ص 12، و صحيح ترمزي، ج 2، ص 308 و ج 5، ص 181 و سنن بيهقي، ج 2، ص 148 و صواعق المحرقه ص 75 و مستدرك حاكم، ج 3، ص 109 و 148 و مناقب ابن مغازلي، ص 235 و كنز العمال، ج 6، ص 217. حديث 3819 و شرح نهجالبلاغه ابن ابيالحديد، ج 2، ص 450.
[16] سورهي توبه، آيه 128.
[17] مجمع الزوايد، ج 7، ص 282، كتاب التفسير، حديث 11467 و نيز در صحنهي 117 همين كتاب، احاديث 11072 و 11073 و 11074 و 11075 بيان كرده است. (سورههاي هود و اذاالشمس كورت مرا پير كرده است).
[18] علي محمد فتح الدين الحنفي، فلك النجاه، ص 150.
[19] فتحالباري في شرح البخاري، ج 8، ص 150، حديث 4463، باب آخر ما تكلم به النبي (84).
[20] سوره آل عمران، آيه 144.
[21] سوره قصص آيه 88.
[22] سورهي الرحمن، آيه 26.
[23] سوره زمر، آيه 30.
[24] فتح الباري، ج 8، ص 150.
[25] كنزالعمال، ج 3، ص 138 و ج 4، ص 52 و تجديد احاديث البخاري، ج 1، ص 30.
[26] صواعق المحرقه، صفحات 26 و 75 و 90 و فتح الباري، ج 4، ص 100 و شرح مسلم، ج 1، ص 106 و مشكاه المصابيح، ج 2، ص 540 و صحيح بخاري، ج 3، ص 126 و ج 5، ص 384 و ج 6، ص 701.
[27] صحيح ترمذي، ج 2، ص 172 والبدايه والنهايه، ج 6، ص 190 و سيره النبويه، ج 4، ص 250.
[28] يعني اين كه دستور از مقام بالاتري برسد و زعامت و رياست فردي را تصريح كند.
[29] كنزالعمال، ج 3، ص 146، و روضه الاحباب، ج 2، ص 43.
[30] شرح مسلم، ج 4، ص 290.
[31] سوره انفال، آيه 24.
[32] صحيح بخاري، ج 4، ص 122.
[33] سوره انفال، آيه 24.»
[34] خصايص الكبري، ج 2، ص 253.
[35] مدارج النبوه، ج 1، ص 165.
[36] فتح البيان، ج 4، ص 19 والفلك النجاه، ص 75.
[37] سوره حجرات، آيه 2.
[38] لبابالنقول، ج 2، ص 94.
[39] در المنثور ج 6، ص 83 و مدارج النبوه، ج 2، ص 436 و ازاله الخفاء ص 283.
[40] اعلام الموقعين، ص 18.
[41] تاريخ خلفاء، ص 128، فصل اوليات عمر.
فاطمه و بيوفايي انصار
عمر رضا كحاله در كتاب «اعلام النساء» ميگويد: «ولما بويع ابوبكر الصديق الصديق بالخلافه خرج علي بن ابيطالب يحمل فاطمه- سلاماللهعليها- بنت رسولالله- صلي الله عليه و آله و سلم- علي دابه ليلا في مجالس الانصار تسالهم النصره، فكانوا يقولون يا بنت رسولالله قد مضت بيعتنا لهذا الرجل و لو ان زوجك و ابن عمك سبق الينا قبل ابوبكر ما عدلنا به. فيقول علي- عليهالسلام- افكنت ادع رسولالله- صلي الله عليه و (آله) و سلم- في بيته و لم ادفنه و اخرج انازع الناس سلطانه فقالت فاطمه- سلاماللهعليها- ما صنع ابوالحسن الا ما كان ينبغي له و لقد صنعوا ما الله حسيبهم و طالبهم». [1] وقتي كه جمعي در سقيفه با ابوبكر بيعت نمودند و او را به خلافت نصب كردند، علي بن ابيطالب- عليهالسلام- فاطمه- سلاماللهعليها- را سوار بر مركب نموده شبانه به در خانهي انصار مدينه ميرفتند، فاطمه- سلاماللهعليها- از آنها طلب ياري كرده و اتمام حجت مينمود، ولي متاسفانه انصار در جواب فاطمه- سلاماللهعليها- ميگفتند: اي دختر رسول خدا بيعت ما با اين مردم (ابوبكر) تمام شده، اگر همسر و پسر عم شما پيش از ابوبكر مسئلهي بيعت را مطرح ميكرد، ما با علي- عليهالسلام- بيعت ميكرديم، علي- عليهالسلام- در جواب بهانهجويي انصار ميفرمود: آيا سزاوار بود كه من پيكر پاك رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- را در منزل بگذارم و او را دفن نكنم، از منزل
[ صفحه 38]
خارج شده دربارهي جانشين وي با مردم مجادله و بحث كنم. فاطمه- سلاماللهعليها- نيز در جواب حرفهاي بيمنطق انصار ميفرمود: ابوالحسن، علي- عليهالسلام- كاري انجام نداده مگر اينكه سزاوار و شايسته بود و بايد انجام ميداد. ولي آنها (اعضاي سقيفه) كار خلافي را مرتكب شدند كه خداوند خود از آنها باز خواست و سوال خواهد كرد و مورد مواخذهي خداوند واقع خواهند شد.
اكنون شما خوانندگان عزيز! اگر سخنان عمر رضا كحاله را در كتاب «اعلامالنساء» به دقت بررسي و تحقيق كنيد، ملاحظه خواهيد فرمود آنهايي كه سالها در خدمت پيامبر بودند و افتخار پدر همسر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را داشتند، نه يك دفعه بلكه بارها از او شنيدند كه فاطمه- سلاماللهعليها- پاره تن من است، هر كه او را اذيت بكند مرا اذيت كرده است، هر كه مرا اذيت بكند خدا را اذيت كرده است. آنان چه كردند، جنازهي مبارك پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را گذاشتند، هنوز پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- دفن نشده، بر خلاف فرموده قرآن و پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- سقيفهي بنيساعده را به وجود آوردند البته از آنها عجيب نيست.
اما تعجب از گروه انصار است كه به واسطه پيامبر رحمت، هدايت و ارشاد شدند، از ضلالت و گمراهي نجات يافتند و در حالي كه قبل از ظهور اسلام و بعثت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- به خون همديگر تشنه بودند و هر چه سعادت و سرفرازي داشتند، به وجود نازنين پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بوده است و دعوت او را با جان و دل قبول كردند، و مدت ده سال و اندي كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- در مدينه بود، همين گروه انصار بارها شنيدند كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فرمود: اگر بخواهيد بعد از من گمراه نشويد و سعادت دنيا و آخرت را داشته باشيد، از قرآن و اهل بيت جدا نشويد و به قرآن و اهل بيت من متمسك شويد، و از علي- عليهالسلام- و عترت من دست برنداريد، كه چنين نكردند، بلكه پيكر پاك پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را روي زمين گذاشتند و خلافت و جانشيني را به فرد ديگر سپردند، در حالي كه ولايت و جانشيني براي علي- عليهالسلام- انتصابي بود و انتصاب پيامبر هم نبود، بلكه انتصاب و انتخاب
[ صفحه 39]
پروردگار بود كه علي- عليهالسلام- را ابراهيم وار امتحانات گوناگون فرمود، علي- عليهالسلام- همانند ابراهيم امتحانات را به نحو بسيار عالي انجام داد و از آزمون سر بلند برآمد و خداوند هم به فرموده خود «فاتمهن قال اني جاعلك للناس اماما» [2] او را به امامت و ولايت عامهي مسلمين منصوب فرمود.
اما متاسفانه اين انتصاب مورد پذيرش واقع نشد و با جعل حديث، خلافت را از بيت وحي ربودند، مگر انصار نه يك دفه و دو دفعه، بلكه بارها حديث شريف منزلت «يا علي انت مني بمنزله هارون من موسي» [3] : (يا علي تو براي من مثل هارون براي موسي- عليهالسلام- هستي) را از زبان مبارك پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- نشنيدند. مگر همين انصار بارها در خطابههاي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- حديث مبارك «اني تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي و اهل بيتي» [4] : (همانا من دو چيز گرانبها در بين شما به امانت ميگذارم. كتاب خدا و عترت و اهل بيتم) را نشنيدند. مگر همين انصار بارها از پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- در رابطهي «قربي» سوال نكردند كه يا رسولالله قربي و نزديكان شما كه احترام و پيروي آنها بر ما واجب شده است كيانند؟ پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- در جواب آنها ميفرمود: علي و فاطمه، حسن و حسين- عليهمالسلام- هستند. مگر انصار در غدير خم نبودند؟ و مگر آنها آيههاي اكمال و ابلاغ و قربي و تطهير را نخواندند و نشنيدند؟ پس چطور شد كه انصار جنازهي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم - را روي زمين گذاشتند، و ميدان را براي يك عدهي قليلي آزاد گذاشتند و آنان خلافت را به آساني از خاندان وحي گرفتند، و انصار غير مسئولانه از كنار قضيه گذشتند، چنان چه از كلام اين نويسنده محترم (عمر رضا كحاله) به روشني پيداست كه هنوز جنازهي پاك
[ صفحه 40]
پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- دفن نشده بود كه حق علي- عليهالسلام- و فاطمه- سلاماللهعليها- را غصب كردند.
ابن عبدالربه در «العقد الفريد» به نقل از احمد بن حارث، از ابيالحسن، از ابيمعشر، از المقبري ميگويد: «ان المهاجرين بينماهم في حجره رسول الله- صلي الله عليه (و آله) و سلم- وقد قبضه الله اليه، اذ جاء معن بن عدي و عويم بن ساعده، فقالا لابوبكر: باب فتنه ان يغلقه الله بك، هذا سعد بن عباده والانصار يريدون ان يبايعو: فمضي ابوبكر و عمر و ابوعبيده، حتي جاءوا سقيفه بنيساعده و سعد علي!...» [5] : وقتي كه خداوند پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را به طرف خود برد و روح مبارك او را قبض فرمود، مهاجرين در حجرهي پيامبر بودند، كه ناگهان معن بن عدي و عويم بن ساعده آمدند، و به ابوبكر گفتند: فتنه شروع شده است، اگر خدا بخواهد توسط تو باب فتنه را ببندد، گفتند كه سعد بن عباده در سقيفه آمده و انصار اطراف او جمع شدهاند و ميخواهند كه با او بيعت كنند، بعد ابوبكر و عمر و ابوعبيده از كنار جنازهي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- رفتند تا اينكه به سقيفهي بنيساعده آمدند، ديدند كه انصار در اطراف سعد بن عباده جمع هستند...
و از حديث العقد الفريد هم به دست ميآيد كه آنهايي كه خود را صحابهي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- ميدانستند و هر چه سعادت داشتند از او داشتند، جنازهي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را رها كردند و به طرف كرسي رياست دويدند و اهلبيت او را تنها گذاشتند.
استاد عبدالفتاح عبدالمقصود مصري ميگويد: «لو انصف الناس حل الانصاف لا رجاوا البيعه حتي يتم لهم مواراه جثمان الرسول- صلي الله عليه و (آله) و سلم- كان هذا ادني الي الصواب ان لم يكن هو الصواب ان يتريث القوم من المهاجرين والانصار لا يتنازعون سلطان محمد بينهم و محمد مازال مسجي علي فراشه لم يصيبه عن عيونهم مثواه» [6] : اگر مردم انصاف ميكردند و حق انصاف را رعايت مينمودند، هر آينه بايد مسئلهي بيعت را كنار ميگذاشتند تا كار تجهيز پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- و غسل و كفن و دفن وي را
[ صفحه 41]
تمام ميكردند، اين به صواب نزديكتر بود. و اگر آن به مصلحت و صواب نبوده و مسئلهي جانشيني براي آنها مهم بوده، پس بايد مانع ميشدند تا گروهي از مهاجرين و انصار بر حكومت و جانشيني محمد- صلي الله عليه و آله و سلم- نزاع و دعوا نكنند. در حالي كه جنازهي پاك پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بر زمين جلوي چشم آنها باقي مانده و لي خودشان براي به دست آوردن مقام به جان هم افتادند!! و بايد مجادله و نزاع را كنار ميگذاشتند.
و بعد استاد عبدالمقصود ميگويد: «واتم علي- عليهالسلام- جهاز الرسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم- بعد ان اتم غسله و وضع الجثمان الطاهر علي فراشه، و علي شفه القبر في الحجره النبويه، ثم بدا هو بالصلوه و خلفه الرجال من آله حتي اذا فرغوا ادخل النساء» [7] : علي- عليهالسلام-، بعد از آن كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را غسل داد و تجهيز وي را تمام كرد، جسم پاك وي را بر فراشش گذاشت، و بعد بدن مطهر او را در قبري كه در اطاق نبوي آماده شده بود گذاشت، شروع كرد به نماز خواندن بر پيكر پيامبر و پشت سر او مردان از خاندان پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- ايستادند، وقتي كه از نماز فارغ شدند، بعد زنها داخل شدند و براي نماز آمدند.
شما خوانندهي گرامي ملاحظه ميكنيد كه صحابي قديمي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- عمر، هم در حيات رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- نسبت به اسامه فرماندهي لشكر اطاعت وي را نكرد و هم در رابطه با قلم و دوات كه رسول خواست مانع شد و اطاعت او را نكرد و گفت كتاب خدا ما را بس است. و به پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- هم در زمان حيات او و هم در زمان فوت اهانت نمود و اطاعت وي را نكرد و جنازهي مطهر و پاك پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را بدون احترام گذاشت. آيا اجتماع انصار براي انتخاب خليفه اين قدر اهميت داشت كه انصار را منع كنند و با زور اسلحه از دفن رسول خدا جلوگيري كنند تا به رياست و مقام برسند، و از طرف ديگر آيا ابوبكر براي سقيفه خود وقت ديگري قائل نبود كه حتما بايد همين روز رحلت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- باشد؟ آيا يار پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- سوالي برايش پيش نيامد كه الان موقع انتخاب خليفه
[ صفحه 42]
نيست و همه بايد در تغسيل و تكفين پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- شركت كنيم و جنازه او را بر زمين نگذاريم؟!
در همين زمان ما اگر كسي پدرش از دنيا برود و جنازهي او را بر زمين بگذارد و مشغول كارهاي شخصي خود بشود، مردم دربارهي او چه قضاوت خواهند كرد؟ و اين كار و حركت او را حمل بر چه ميكنند؟ آيا غير از اين خواهند گفت كه اين آقا حق پدري و حقوق انساني و شرافت انسانيت را زير پا گذاشته است؟! مخصوصا با توجه به اين كه حق رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- بالاتر از حق پدر و مادر است، براي اينكه رسول خدا بر جان و مال و همهي هستي انسانها حكومت دارد و از همه اوليتر است. و لذاست كه عبدالمقصود ميگويد: انصاف اين بود كه مردم مسئلهي بيعت را كنار ميگذاشتند و جنازهي پاك پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را دفن ميكردند و اين كار به صواب و حقيقت نزديكتر بود.
فاطمه زهرا- سلاماللهعليها- اين بيحرمتي را ميبيند كه گروهي خاص جنازهي پيامبر رحمت را بر زمين گذاشتند و با هر وسيله كه شده ميخواهند خلافت را از خاندان وحي بربايند. شايد اين حركت آنها جاي تعجب و تاسف نداشته باشد، زيرا اين گروه از قبل پيمان بسته بودند كه اين كار را بكنند. ولي تعجب از انصار است كه چه شد گوهر تابناك پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- و وصي برحق او را تنها گذاشتند و براي تجهيز پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- شركت نكردند و به طرف سقيفه رفتند؟! بهتر است جواب اين سوال را از اوضاع و شرايطي كه در آن زمان حاكم بود، به دست آورد.
اما اينكه چرا انصار در سقيفه گرد آمدند و دختر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را تنها گذاشتند، با اينكه آنها ياران فداكاري براي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بودند، و چرا با اين عجله و شتاب و دور از چشم مهاجرين و قريش براي تعيين خليفه و جانشين پيامبر جمع شدند؟ اكنون اين سوال را بايد از جهت مختلف تحليل و بررسي كرد و به عوامل چنيد ميتوان اشاره كرد:
عامل اول: ترس و خوف از قريش بود، براي اينكه انصار كساني بودند كه
[ صفحه 43]
رسالت و نبوت را با جان و دل قبول كردند و براي حفظ آن از جان و مال و هستيشان مايه گذاشته بودند و در خيلي از جنگهاي بزرگ مثل بدر و احد و خيبر، پيامبر اسلام- صلي الله عليه و آله و سلم- را علي دشمن و كفار قريش تا پاي جان ياري كردند، و طبيعي است قريش كه همه از مولفه القلوب بودند و انصار را قاتلين خودشان ميدانستند و به زعم آنها اگر انصار نبودند پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- نميتوانست بتكدهها و عشرت گاههاي آنها را از بين ببرد و مكه را از لوث آنها پاك كند، حالا پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- از دنيا رفته است و انصار از حاكميت قريش ترس و وحشت داشتند.
چنان كه ابن قتيبه در اين باره نوشته است: حباب بن منذر كه از بزرگان انصار بود در سقيفه گفت: ما ترس از آن داريم، كساني از شما بر سر كار آيند كه ما پدران و برادران آنها را در جنگ كشتهايم، ترس از اينكه اين افراد از ما انتقام بگيرند. همو باز در جواب عمر به انصار گفت: اگر با اين افراد بيعت كنيد پس از چندي نميگذرد خواهيد ديد كه فرزندان شما در جلو خانههاي آنها به گدايي مشغولند و به آنها از دادن آب هم مضايقه ميكنند. [8] .
در همين رابطه ابن ابيالحديد ميگويد: «و اقبل حسان بن ثابت مغضا من كلام الوليد بن عقبه و شعره، فدخل المسجد و فيه قوم من قريش، فقال: يا معشر قريش، ان اعظم ذنبنا اليكم قتلنا كفاركم: و حمايتنا رسول الله- صلي الله عليه (و آله) و سلم- و ان كنتم تنقمون منا منه كانت بالامس...» [9] : حسان بن ثابت در حالي كه از سخنان وليد بن عقبه و شعرش و ناراحت و غضبناك بود، در مورد آزار و فشار قريش گفت: همانا بزرگترين گناه ما اين است كه ما پدران و مادران كافر شما را كشتيم و از رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- حمايت كرديم، و اگر شما امروز از ما انتقام ميگيريد، به خاطر حمايتهاي ديروز ما از فرستاده خداست...
عامل دوم: آگاه بودند از قدرت و نفوذ باند نفاق و تحريكات آنان در اواخر عمر با
[ صفحه 44]
بركت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بود، تا آنجا كه انصار خود شاهد بودند كه چگونه با دستورهاي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- براي پيوستن به سپاه اسامه و يا از آوردن قلم و كاغذ (چنانچه بحث آن در فصل اهانت به پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- گذشت) مخالفت كردند.
عامل سوم: آنان از رسول خدا شنيده بودند كه بعد از او به آنها صدماتي ميرسد، و بايد صبور و بردبار و شيكبا باشند، اين هشدار رسول- صلي الله عليه و آله- به جاي اينكه سبب هشياري آنان شود و موجب موضعگيري و حمايت واقعي آنها از علي- عليهالسلام- گردد، باعث استفاده ناجوان مردانهي آنها شد [10] و عوض اينكه با فرمايش پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- اجتماعشان را محكمتر و منسجمتر كنند، از هم پاشيدند.
عامل چهارم: افراد بزرگوار و مخلص و مومن و فداكار مانند سعد بن معاذ در بين آنها نبود و اگر مانند او ميبود قطعا نميگذاشت سقيفه تحقق پيدا كند و تشكيل شود. و لذا نبود چنين افراد سبب شد كه عدهاي هم كه واقعا پيرو پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- و علي- عليهالسلام- بودند و ميخواستند كه وصايا و سفارشات پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- دقيقا اجرا شود، ولي از ترس و خوف قريش و مخصوصا افراد خشن نميتوانستند اظهار نظر و راي كنند و آزادانه امام و رهبرشان را انتخاب كنند تا خلافت و امامت در مسيري كه خدا فرموده بود محقق بشود.
عامل پنجم: اگر جريان و اوضاع آن زمان را دقيق بررسي كنيم، مييابيم كه مسئله نفاق و دو چهره عمل كردن، مخصوص قرش نبود، بلكه در خود انصار هم افراد منافق و دو چهره زياد بودند، و خيلي از سران انصار كه با علي- عليهالسلام- دشمن بودند، وقتي كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- همهي آنها را در لشكر اسامه ابن زيد قرار داد و گفت علي بماند، آنها سرپيچي كردند، بخاطر اينكه با علي- عليهالسلام- دشمني داشتند. و همينها بودند كه در تقسيم غنائم به پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- اعتراض كردند، در صورتي كه اگر آنها واقعا ايمان داشتند و ايمانشان كامل بود، ديگر اعتراض به فرستادهي خدا نميكردند، براي اينكه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- هر كاري كه انجام دهد دستور خداست.
[ صفحه 45]
از جمله كساني كه به راه و روش نفاق عمل كرد، سعد بن عباده بود، و گرنه همين سعد ميتوانست با كمك فاميل واقوام خود، علي- عليهالسلام- را به حق خدايياش (ولايت) برساند، ولي همين سعد بن عباده در عين حال كه با قريش بد بود با علي- عليهالسلام- هم دشمن بود و نميخواست كه او به خلافت برسد. زيرا ميدانست اگر علي- عليهالسلام- به خلافت رسد ديگر جايي براي او باقي نميماند، چنانچه مولي علي- عليهالسلام- فرموده است: اگر چهل نفر ياور ميداشتم در خانه نمينشستم، ولي جز اهل بيتم براي من ياوري نبود و من نخواستم كه آنها را به كشتن دهم. از اين فرمايش علي- عليهالسلام- معلوم ميشود كه مهاجر و انصار همگي با وي دشمن بودند و اگر جنگي هم ميشد اهلبيت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- و علي- عليهالسلام- كشته ميشدند.
در همين راستا ابن ابيالحديد از قول ابوبكر جوهري در كتاب سقيفه ميگويد: «و حدثني ابوالحسن علي بن سليمان النوفلي، قال سمعت ابيا يقول: ذكر سعد بن عباده يوما عليا بعد يوم السقيفه فذكر امرا من امره نسيه ابوالحسن، يوجب ولايته، فقال له ابنه قيس بن سعد: انت سمعت رسول الله- صلي الله عليه (و آله) و سلم- يقول هذا الكلام في علي بن ابيطالب، ثم تطلب الخلافه، و يقول اصحابك منا امير و منكم امير الا كلمتك والله من راسي بعد هذا كلمه ابدا» [11] : علي بن سليمان نوفلي گفته است: بعد از قضيهي سقيفه «سعد بن عباده» حكايتي را نقل نمود كه موجب خلافت و ولايت علي- عليهالسلام- بود، پسر او «قيس» گفت: تو از پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- اين سخن را دربارهي علي شنيدي و با اين حال درصدد گرفتن خلافت برآمدي و اصحاب و ياران تو ميگفتند: از ما يك امير و از قريش هم اميري باشد، به خدا سوگند پس از اين تا زنده هستم با تو سخن نخواهم گفت.
اين عوامل باعث شد كه انصار از قريش جلو بيفتند و براي تعيين خليفه در سقيفه جمع شوند و اگر آنها به جاي اين كار همراه سپاه اسامه ميرفتند و يا اينكه مشغول تجهيز و دفن پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- ميشدند، افراد دو چهره به اين زوديها
[ صفحه 46]
موفق به غصب ولايت و جانشيني پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- نميشدند. اگر آنها بعد از ماجراي سقيفه باز هم علي- عليهالسلام- را تنها نميگذاشتند و به نالهها و استغاثههاي زهرا- سلاماللهعليها- گوش ميدادند و به حمايت علي و زهرا- عليهالسلام- برميخواستند، نه خود آنها به واسطهي ظلم قريش و سردمداران آنها از بين ميرفتند و نه اهلبيت و خاندان وحي از خلافت كنار گذاشته ميشدند. آنها عوض اينكه از اشتباه خودشان برگردند، به توجيهات ناجوان مردانه و غيرمسئولانه رو آوردند و در جواب زهرا- سلاماللهعليها- ميگفتند: اگر علي- عليهالسلام- زودتر از اين مرد ميآمد ما با او بيعت ميكرديم. [12] و در همين رابطه ابن ابيالحديد در شرح نهجالبلاغه آورده است: «و تسالهم فاطمه الانتصار له فكانوا يقولون: يا بنت رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم -، قد مضت بيعتنا لهذا الرجل، لو كان ابن عمك سبق الينا ابوبكر ما عدلنا به، فقال علي! اكنت اترك رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم- ميتا في بيته لا اجهزه، و اخرج الي الناس انازعهم في سلطانه» [13] : فاطمه- سلاماللهعليها- از انصار براي علي- عليهالسلام- طلب ياري و پشتيباني ميكرد، ولي آنها در جواب ميگفتند كه اي دختر رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- بيعت ما با اين مرد گذشته است و اگر پسر عموي شما زودتر از ابوبكر ميآمد ما با او (علي- عليهالسلام-) بيعت ميكرديم و حالا ديگر بيعتمان را نميشكنيم، علي- عليهالسلام- فرمود: آيا سزاوار بود كه جنازهي مطهر رسول خدا را در خانهاش ميگذاشتم و از خانه خارج شده با مردم دربارهي جانشيني او منازعه و دعوا ميكردم؟ انصار اين توجيهات و بهانه تراشيها را كردند، در حالي كه غافل بودند كه قبل از دو ماه و ده روز، در غدير خم با علي- عليهالسلام- بيعت كرده بودند و قبل از آن هم در عقبه با علي- عليهالسلام- دست بيعت داده بودند!!!
[ صفحه 47]
[1] اعلام النساء، ج 4، ص.
[2] سوره بقره، آيه 124.
[3] ينابع الموده، باب ششم، ص 49 و 50 و اكثر محدثين اهل سنت اين حديث را در صحاح خود بيان كردهاند و در بيش از 100 منبع آمده است.
[4] مسند احمد بن حنبل، ج 3، ص 17 و ج 5، ص 181 و اسد الغابه، ج 2، ص 12، و صحيح ترمذي ج 2، ص 308 و صحيح مسلم، ج 4، ص 1873 و سنن بيهقي، ج 2، ص 148، و مستدرك حاكم، ج 3، ص 109 و 148 و صواعق المحرقه، ص 75 و مناقب مغازلي، ص 235 و كنز العمال، ج 6، ص 217، حديث 3819.
[5] العقد الفريد، ج 5، ص 10.
[6] الامام علي، ج 1، ص 207.
[7] الامام علي، ج 1، ص 200.
[8] الامامه والسياسه، ج 1، ص 24، و 25 و انساب الاشراف، ج 1، ص 582 و شرح نهجالبلاغه ابن ابيالحديد، ج 6، ص 8 و 9.
[9] شرح نهجالبلاغه، ج 6، ص 38.
[10] طبقات ابن سعد ج 2، ص 253 و انساب الاشراف ج 3، ص 53.
[11] شرح نهجالبلاغه ج 6، ص 44.
[12] براي اطلاع بيشتر به كتاب چشمه در بستر، مراجعه شود.
[13] شرح نهجالبلاغه، ج 6، ص 13.