اقداماتی که با مردم انجام شد

خطبه‏ی فاطمه در مسجد و مجلس ابوبکر   ابی‏طاهر طیفوری در کتاب «بلاغات النساء» با دو سند خطبه‏ی حضرت فاطمه- سلام‏الله‏علیها- را نقل کرده است، در سند اول از زید بن علی بن الحسین بن علی بن ابی‏طالب- صلواه الله علیهم- نقل کرده است و متن خطبه

خطبه‏ي فاطمه در مسجد و مجلس ابوبكر <?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />

 

ابي‏طاهر طيفوري در كتاب «بلاغات النساء» با دو سند خطبه‏ي حضرت فاطمه- سلام‏الله‏عليها- را نقل كرده است، در سند اول از زيد بن علي بن الحسين بن علي بن ابي‏طالب- صلواه الله عليهم- نقل كرده است و متن خطبه اين است: «قال: لما اجمع ابوبكر رحمه الله علي منع فاطمه بنت رسول‏الله- صلي الله عليه (و آله) و سلم- و عليها فدك و بلغ فاطمه لاثت [1]  خمارها [2]  علي راسها و اقبلت في لمه [3]  من حفدتها [4]  تطا (5) ذيولها (6) ما تخرم (7) مشتيها مشيه رسول‏الله- صلي الله عليه (و آله) و سلم- شيئا حتي دخلت علي ابوبكر و هو في حشد (8) من المهاجرين والانصار، فنيطت (9) دونها ملاءه (10) ثم انت انه (11) اجهش (12) القوم لها بالبكاء، و ارتج (13) المجلس فامهلت حتي سكن نشيج (14) القوم (1) و هدات (15) فورتهم (16) بكائهم فافتتحت الكلام بحمدالله والثناء عليه والصلوه علي رسول‏الله- صلي الله عليه (و آله) و سلم- فعاد القوم في بكائهم فلما امسكوا عادت في كلامها فقالت: و لقد جاءكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم بالمومنين روف رحيم (2) فان

 

[ صفحه 170]

 

تعرفوه تجدوه ابي دون آبائكم و اخا ابن عمي دون رجالكم، فبلغ النذاره (17) صادعا (4) مائلا علي مدرجه (18) المشركين ضاربا لشجنهم (19) اخذا بكظمهم (20) يهشم (21) الاصنام و ينكث (22) الهام (23) حتي هزم الجمع (24) و ولو الدبر (25) و تغري الليل عن صبحه (26) و اسفر الحق (27) عن محضه (28) و نطق (29) زعيم الدين و خرست شقائق (30) الشياطين [5]  و كنتم علي شفا (31) حفره من النار [6]  نهزه الطامع (32) و مذقه الشارب (33) و قبسه العجلان (34) و موطئي الاقدام (35) و تشربون الطرق (36) و تقتاتون الورق (37) اذله خاشعين (38) تخافون ان يتخطفكم الناس من حولكم (39) [7]  فانقذكم الله برسوله- صلي الله عليه (و آله) و سلم- بعد التياو التي (40) و بعد مامني (41) ببهم الرجال (42) [8]  و ذوبان العرب (43) (و مرده اهل الكتاب) كلما حشوا (44) نارا للحرب اطفاها (45) [9]  و نجم قرن (46) للضلال فغرت فاغره (47) من المشركين قذ (48) باخيه في لهواتها (49) [10]  فلا ينكفي (50) حتي يطا (51) صماخها (52) باخمصه (53) و يخمد لهبها (54) بحده (55) مكدودا (56) [11]  في ذات الله قريبا من رسول‏الله سيدا في اولياء الله وانتم في بلهنيه (57) وادعون الدين (58) آمنون حتي اذا اختار الله لنبيه دار انبيائه ظهرت فله النفاق (59) [12]  و شمل (60) جلباب الدين (61) و نطق كاظم (62) الغاوين (63) و نبغ (64) خامل الافلين (65) و هدر (66) فنيق (67) المبطلين، فخطر في عرصاتكم (68) واطلع الشيطان راسه من مفرزه (69) صارخا بكم (70) فوجدكم لدعائه مستجبين (71) و للغره فيه ملاحظين (72) فاستنهضكم فوجدكم (73) خفافا (74) واحمشكم (75) فالفاكم غضابا فوسمتم (76) غير ابلكم و اورد تموها غير شربكم (77) هذ والعهد قريب والكلم (78)

 

[ صفحه 171]

 

رحيب (79) و الجرح لما يندمل (70) [13]  بدار (و في نسخه انما) زعمتم خوف الفتنه الا في الفتنه سقطوا (81) [14]  فهيهات منكم و اني بكم و اني توفكون (82) و هذا كتاب الله بين اظهركم و زواجره (83) بينه و شواهده لائحه (84) و اوامره واضحه. ارغبه عنه (85) تدبرون (86) ام بغيره تحكمن بئس للظالمين بدلا. [15]  «و من يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه و هو في الاخره من الخاسرين» [16]  ثم لم تريثوا (87) [17]  الا ريث ان تسكن نغرتها (88) تسرون حسوا (89) في ارتغاء (90) و نصبر منكم علي حز المدي (91) و انتم الا تزعمون ان لا ارث لنا» افحكم الجاهليه تبغون و من احسن من الله حكما لقوم يوقنون؟» [18]  ويها معشر المهاجرين اابتز ارث ابي (92) [19]

افي الكتاب ان ترث اباك و لا ارث ابي لقد جئت شيئا فريا فدونكها مخطومه (93) مرحوله (94) تلقاك يوم حشرك فنعم الحكم الله والزعيم محمد والمواعد القيامه و عند الساعه يخسر المبطلون و «لكل نباء مستقر و سوف تعلمون» [20] .

ثم انحرفت (او انصرفت) الي قبر النبي- صلي الله عليه (و آله) و سلم- و هي تقول:

 

[ صفحه 172]

 

 

«قد كان بعدك انباء و هنبثه 

لو كنت شاهد لم تكثر الخطب»

 

«انا فقد ناك فقد الارض و ابلها 

و اختل قومك لما غبت و انقلبوا»

 

«ابدت رجال لنا نجوي صدورهم 

لما مضيت و حالت دونك الترب»

 

تهجمتنا رجال و استخف بنا 

لما فقدت و كل ارض «مغتصب»

 

«كنت بدرا و نورا يستضاء به 

عليك تنزل من ذي العزه الكتب»

 

«و كان جبرئيل بالايات يونسنا 

فقد فقدت لكل الخير محتجب»

 

«فليت قبلا كان الموت صادفنا 

لما مضيت و حالت دونك الحجب»

 

«انا رزئنا بما لم يرز ذو شجن 

من البريه لا عجم و لا عرب» [21] .

 

طيفوري مي‏گويد: وقتي كه ابوبكر به خلافت رسيد، جلسه‏اي تشكيل داد و فاطمه- سلام‏الله‏عليها- دختر رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- را از فدك كه مال او بود منع نمود و نماينده‏ي او را از سرزمين فدك بيرون كرد. اين خبر به فاطمه- سلام‏الله‏عليها- رسيد، بانوي دو عالم مقنعه و چادر بر سر مبارك گذاشته با عده‏اي از فرزندان خود و بني‏هاشم به مجلس ابوبكر رفت. و در حالي كه اطراف چادرش به زمين كشيده مي‏شد و راه رفتنش مثل راه رفتن رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- بود، بر ابوبكر، كه در جمعي از مهاجرين و انصار بود وارد شد و بعد پرده كشيده شد و او پشت پرده قرار گرفت. سپس آه طولاني كشيد كه حضار را به گريه انداخت و مجلس را موج گريه فرا گرفت و يك مقدار صبر كرد، تا اينكه گريه‏ها و بغض گلوهاي مردم تمام و از گريه ساكت شدند. فاطمه- سلام‏الله‏عليها- كلام خود را با حمد و ثناي بر خدا و درود و تحيات بر رسول او شروع كرد، دفعه‏ي دوم مردم گريه كردند، وقتي كه ساكت شدن سخن شريف خود را اين گونه شروع فرمود:

اي مردم! شما را از ميان خودتان پيامبري آمد كه رنج و ناراحتي شما بر او دشوار بود، در تربيت شما حريص و مشتاق و بر مؤمنين دلسوز و مهربان بود. اگر از جهت

 

[ صفحه 173]

 

حسب و نسب بخواهيد، مي‏دانيد كه او پدر من است، نه پدر شما [22]  و برادر پسر عموي من علي- عليه‏السلام- است، نه برادر مردان شما و او به خوبي رسالت خود را به جهانيان رسانيد و كافران و بت پرستان را اندرز و بيم داد، از مسلك و روش مشركين روي گردانيد و بر گردن آنها ضربه‏اي زد و گلوي آنها را فشرد و با حكمت و موعظه‏ي نيكو به راه پروردگارش دعوت فرمود و بتها را درهم شكست و سرهاي (دليران قريش) را بر خاك مذلت افكند تا اينكه آنها را پراكنده ساخت و به هزيمت و گريختن وادار نمود، (در نتيجه پرده‏هاي ظلماني شك و كفر برطرف گرديد، و چهره‏ي حق و حقيقت چون صبح روشن آشكار و نمايان گشت، زبان پيشواي دين گويا شد و شياطين و كارشكنان و پيروان آنها لال و خاموش گشتند و طرفداران نفاق هلاك شدند، گرههاي كفر و شقاق گشوده گرديد، در حالي كه در پرتگاه آتش دوزخ قرار داشتند.

شما از ضعف و زبوني مانند جرعه‏ي آبي براي هر نوشنده و طعمه‏اي براي خورنده و پاره‏ي آتشي براي هر شتابنده (كه به سراغ آتش آيد) بوديد و زير پاي ملل ديگر لگد كوب مي‏شديد. شما آبهاي گنديده‏ي گودالهايي را كه به بول و سرگين شتران آلوده بود مي‏نوشيديد، و از برگ درختان تغذيه مي‏نموديد. و از پستي و حقارت بيم آن داشتيد مردمي‏كه در اطراف شما بودند به يك چشم بهم زدن شما را بربايند (اين وضع و حال شما پيش از پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بود). پس خداوند تبارك و تعالي شما را به بركت وجود مقدس (محمد- صلي الله عليه و آله و سلم-) از همه‏ي بدبختيها نجات بخشيد، با اينكه خود او (پيامبر) با مردان شجاع و عربهاي گرگ صفت و سركشان يهود و نصاري درگير و گرفتار بود.

و هر موقعي كه مخالفين او آتش براي جنگ شعله‏ور مي‏ساختند، خداوند آن را خاموش مي‏كرد، و چنانچه گردنكشي چون شاخ شيطان ظاهر مي‏شد و يا اژدهايي از مشركين (مانند عمر وبن عبدود) دهان باز مي‏كرد، برادرش علي- عليه‏السلام- را در كام آن مي‏انداخت، و او نيز از آن ورطه‏ي هول‏انگيز برنمي‏گشت مگر موقعي كه كله‏ي او را با

 

[ صفحه 174]

 

مشت پولادينش مي‏كوفت و شعله‏ي آتش جنگ را با شمشير سرافشانش خاموش مي‏ساخت، او اين همه سختيها را در راه خدا متحمل مي‏شد و در انجام اوامر خداوند نهايت كوشش را بكار مي‏برد، به ذات خدا قسم كه او از هر جهت به رسول خدا نزديك‏تر و سرور اولياء الله بود و هميشه دامن همت به كمر زده و خيرخواه، جدي و زحمت‏كش در انجام دستورات خدا و رسولش بود، در صورتي كه شما در چنين مواقعي در رفاه و آسايش، بسر برده و خوشحال و شادمان و در امان و آسوگي بوديد.

تا اينكه خداي تعالي خانه‏ي جاوداني انبيا و جايگاه برگزيدگان را براي پيامبرش اختيار نمود، كينه‏هاي دورني و نفاق شما ظاهر گشت و جامه‏ي دين مندرس و فرسوده شد، گمراهان خاموش به سخن درآمدند و گمنامان فرومايه دعوي نبوغ كردند، شتر باطل گريان به صدا درآمد و در صحن خانه‏هايتان جولان نمود، شيطان از كمينگاه خود در حالي كه شما را به سوي خود مي‏خواند سركشيد، و ديد كه چه زود دعوتش را پذيرفتيد، و براي خوردن فريب او (شيطان) چقدر آماده‏ايد، و به حركت و قيام وادارتان نمود و شما را سبك و چالاك يافت و به خشم آورد و خشمگين‏تان ديد، لذا شتري را داغ زديد كه از آن شما نبود (خلافت را غصب كرديد) و آن را در غير آبشخور وارد نموديد، در حالي كه از عهد و پيمان و قرار (غدير خم) چيزي نگذشته و زخم ما بهبود نيافته بود، و پيكر مطهر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- به خاك سپرده نشده بود، كه شما به بهانه‏ي ترس از وقوع فتنه پيشدستي كرديد (و خلافت را غصب نموديد).

بدانيد كه در فتنه افتاديد، همانا جهنم كافران را فرا گرفته است! واي بر شما و شما را چه به اين كار و چرا و چگونه چنين كرديد؟ به كجا مي‏رويد! در حالي كه كتاب خدا پيش روي شماست، كتابي كه مطالب و امورش هويدا و احكامش درخشان و نشانه‏هايش روشن، و نواهيش آشكار و اوامرش واضح است، و شما آن را پشت سر خود انداختيد! آيا قصد اعراض از قرآن را داريد؟ و يا به غير قرآن مي‏خواهيد داوري كنيد، و حكم غير قرآن براي ستم كاران چه بد عوضي است، و هر كه جز اسلام

 

[ صفحه 175]

 

دين ديگري اختيار كند، از او پذيرفته نمي‏شود و در قيامت جزء زيانكاران خواهد بود.

پس از آن چندان درنگ نكرديد كه اين شتر (خلافت غصبي) آرام گيرد و مهار كردن آن آسان شود، آتش فتنه را برافروختيد و آن را شعله‏ور ساختيد (هنوز چند روزه از غصب خلافت نگذشته بود كه فدك را غصب كرديد) به بانگ شيطان گمراه كننده پاسخ داديد و چراغ تابناك دين را خاموش ساخته و سنتهاي پيامبر برگزيده را مهمل گذاشتيد و به بهانه‏ي گرفتن كف شير، خود شير را زير لب و پنهاني مي‏خوريد، و ما نيز در برابر آن نيرنگهاي شما شكيبايي مي‏كنيم، مانند شكيبايي كسي كه زخم خنجر بخورد و يا نيزه در شكمش فرو رود. شما چنان مي‏پنداريد كه ما از پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- ارث نمي‏بريم آيا با چنين گماني حكم جاهليت را دنبال مي‏كنيد؟ و براي اهل يقين چه حكمي بهتر از حكم خداست؟

اي مسلمانان و اي مهاجرين [23]  آيا بايد من درباره‏ي ارث پدرم مغلوب شوم، و زور بشنوم؟ اي پسر ابي‏قحافه آيا در كتاب خدا چنين حكمي است كه تو از پدرت ارث ببري، و من از پدرم ارث نبرم؟ حقا كه چيزي عجيب و حيرت‏انگيز آورده‏اي؟ اينك اي ابوبكر اين تو اين شتر مهار زده و جهاز بر پشت (سرزمين فدك را) بگير و ببر كه در روز حشر ترا ديدار خواهد كرد و در آن روز چه نيكو حاكمي است خداوند، و چه نيكو زعيمي است محمد- صلي الله عليه و آله و سلم- و چه نيكو وعده گاهي است قيامت كه در آن روز اهل باطل زيانكاراند و پشمياني، شما را سودي نخواهد بخشيد، بر هر چيزي جاي و قرارگاهي است، و به زودي خواهيد دانست كه عذاب خوار كننده چه كسي را رسد و عذاب جاوداني بر كه وارد شود.

فاطمه- سلام‏الله‏عليها- پس از اتمام حجت حضار مجلس، به قبر مطهر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم روي خود را گردانيد و دردها و رنجهايي كه در دل داغدار جمع شده بود، چنين اظهار داشت و انشاد فرمود:

پدر چان پس از تو خبرهايي شد و گرفتاريهاي سختي روي داد كه اگر تو بودي

 

[ صفحه 176]

 

و آنها را مي‏ديدي مشكل چندان مهم نبود. ما دچار فقدان تو شديم، مانند زميني كه بدون باران بماند، پس از تو نظام امور امت مختل گرديد و آنها از عهد و پيمان خود برگشتند، موقعي كه تو از انظار پنهان شدي! پس از اينكه تو رحلت نمودي و پرده‏ي خاك جلوي تو حائل گرديد، مرداني كه از تو براي ما كينه‏هايي در دل داشتند آشكار كردند.

بعضي ديگر هم به ما ترش رويي كرده و ما را خفيف و سبك شمردند، چون تو درگذشتي آنچه روي زمين بود تاراج گرديد، تو مانند ماه چهارده و چون نوري بودي كه از آن روشني مي‏جستند و از جانب پروردگار كتابهايي براي تو نازل مي‏گشت. جبرئيل با آيات قرآن به ما انس مي‏داد و با فقدان تو تمام خيرات از ما پنهان گرديد. اي كاش پيش از تو مرگ ما را با خود مي‏برد، پيش از اينكه تو رحلت كني و پردها ميان ما و تو حائل شوند. ما چنان بلا و مصيبت ديديم كه هيچ اندوهگين و مصيب زده‏اي از عرب و عجم چون ما نباشد.

خواننده‏ي گرامي خطبه‏ي حضرت زهرا- سلام‏الله‏عليها- را بنابر روايتي ابن ابي‏الحديد نيز در جلد 16 شرح نهج‏البلاغه خود آورده و بعضي كلماتي كه در روايت طيفوري نبوده و در روايت شرح نهج‏البلاغه ابن ابي‏الحديد بوده در پاورقي آمده است. هدف اين است كه تفاوت بعضي از كلمات دو خطبه از دو كتاب مزبور بيان شود.

و نيز در سند دوم، ابي‏طاهر طيفوري با شش سند به نقل از زينب بنت الحسين [24]  مي‏گويد: «قالت لما بلغ فاطمه- سلام‏الله‏عليها- اجماع ابوبكر علي منعها فدك لاثت (1) خمارها (2) و خرجت في حشده (3) نسائها و لمه (4) من قومها، تجر اذ راعها (5) ما تخرم (6) من مشيه رسول‏الله- صلي الله عليه (و آله) و سلم- شيئا حتي وقفت ابوبكر و هو في حشد من المهاجرين (7) والانصار فانت انه (8) اجهش (9) لها القوم بالبكاء فلما سكنت فورتهم (10) قالت: ابدا بحمد الله ثم اسبلت بينها و بينهم لجفا (11) ثم قالت الحمد لله علي ما انعم و له الشكر علي ما الهم و الثنابما قدم من عموم ابتداها و نبوغ (12) آلاء اسداها (13) و احسان منن والاهاجم (14) عن الاحصاء عددها و نائي عن المجازات

 

[ صفحه 177]

 

امدها (15) و تفاوت (16) عن الادراك آمالها و استثن الشكر بفضائلها (17) و استحمد الي الخلائق باجزلها (18) و ثني بالندب الي امثالها (19) و اشهد ان لا اله الله كلمه (20) جعل الاخلاص تاويلها (21) و ضمن القلوب موصولها و اني في الفكره معقولها (22) الممتنع من الابصار رويته و من الاوهام الاحاطه به ابتدع الاشياء لا من شي ء قبله، و احتذاءها بلامثال (23) لغير فائده زادته الا اظهارا لقدرته و تعبدا لبريته، و اعزازا لدعوته ثم جعل الثواب علي طاعته والعقاب علي معصيته زياده (24) لعباده عن نعمته و حياشه (25) لهم الي جنته و اشهد ان ابي محمدا عبده و رسوله اختاره قبل ان يجتبله (26) و اصطفاه قبل ان ابتعثه و سماه (27) قبل ان استنجبه (28) اذا الخلايق بالغيوب مكنونه، و بستر الاهاويل (29) مصونه و بنهايه العدم مقرونه علما من الله و تعالي، عزوجل بمال الامور (30) و احاطه بحوادث الدهور و معرفه بمواضع المقدور ابتعثه الله تعالي عزوجل اتماما لامره و عزيمه علي امضاء حكمه فراي الامم- صلي الله عليه (و آله) و سلم- فرقا في اديانها عكفا (32) علي نيرانها عابده لاوثانها (33) منكره لله مع عرفانها، فانار الله عزوجل بمحمد- صلي الله عليه (و آله) و سلم- ظلمها و فرج عن القلوب بهمها (34) و جلي عن الابصار عمها (35) ثم قبض نبيه- صلي الله عليه (و آله) و سلم- قبض رافه و اختيار و رغبه بابي- صلي الله عليه (و آله) و سلم- عن هذه الدار موضوع عنه التعب والاوزار محتف (36) بالملائكه الابرار و مجاوره الملك الجبار و رضوان (37) الرب الغفار صلي الله علي محمد نبي الرحمه و امينه علي وحيه و صفيه من الخلائق و رضيه- صلي الله عليه (و آله) و سلم- و رحمه الله و بركاته ثم انتم عباد الله (تريد اهل المجلس) نصب امر الله (38) و نهيه و حمله دينيه و وحيه و امناء الله علي انفسكم و بلغائه الي الامم زعمتم حقا لكم الله فيكم عهدا (39) قدمه اليكم و نحن بقيه استخلفنا عليكم و معنا كتاب الله بينه بصائره (40) و آيي فينا (41) منكشفه سرايره، و برهان منجليه ظواهره مديم البريه اسماعه قائد الي الرضوان اتباعه مود الي النجات استماعه فيه حجج الله المنوره و عزائمه المفسره و محارمه المخدره و تبيانه الجاليه (42) و جمله الكافيه، و فضائله المندويه (43) و رخصه (44) الموهوبه و شرايعه المكتوبه ففرض الله الايمان تطهيرا من الشرك و الصلوه تنزيها عن الكبر والصيام تثبيتا للاخلاص

 

[ صفحه 178]

 

والزكاه تزييدا في الرزق والحج تسليه (و تشييدا) للذين والعدل تنسكا (تنسيقا)، للقلوب، و طاعتنا نظاما للمله، و امامتنان امانا (امنا) من الفرقه و حبنا (و جهادا) عزا للاسلام والصبر منجاه والقصاص حقنا للدماء (45) والوفاء بالنذر تعرضا «تعريضا» للمغفره، توفيته الميكائيل، والموازين تغييرا للجنس (تعبيرا للخسسه) (46) والنهي عن الشرب الخمر تنزيها عن الرجس، و قذف المحصنات اجتنابا للعنه (و اجتناب القذف حجابا عن اللعنه)، و ترك السرقه ايجابا للعفه (47) و حرم الله عزوجل الشرك اخلاصا له بالربوبيه (فاتقوا الله حق تقاته و لاتموتن الا و انتم مسلمون) [25]  و اطيعو الله فيما امركم به و نهاكم عنه فانه (انما يخشي الله من عباده العلماء) [26]  ثم قالت ايها الناس انا فاطمه و ابي محمد- صلي الله عليه و آله و سلم- اقولها عودا علي بدء (اقول عودا و بدوا و لا اقول ما اقول غلطا و لا افعل ما افعل شططا) (لقد جاءكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم بالمومنين روف رحيم) [27]  ثم ساق الكلام علي ما رواه زيد بن علي- عليه‏السلام- في روايه ابيه ثم قالت في متصل كلامها، افعلي محمد (عمد) تركتم كتاب الله نبذتموه و راء ظهوركم؟ اذ يقول الله تبارك و تعالي «و ورث سليمان داود» [28]  و قال الله عزوجل فيما قص من خبر يحيي بن زكريا، اذ قال: «رب هب لي من لدنك وليا يرثني و يرث من آل يعقوب» [29]  و قال عزه ذكره: «و الو الارحام بعضهم اولي ببعض في كتاب الله» [30]  و قال: «يوصيكم الله في اولادكم للذكر مثل حظ الانثيين» [31]  و قال: «ان ترك خيرا الوصيه للوالدين والاقربين بالمعروف حقا علي المتقين» [32]  و زعمتم ان لاحق (لاخطوه) و لا ارث لي من ابي و لا رحم بيننا؟! افخصكم الله بايه اخرج نبيه- صلي الله عليه (و آله) و سلم- منها ام تقولون اهل ملتين لايتوارثون او لست انا و ابي من اهل مله واحده لعلكم اعلم بخصوص القرآن و عمومه من النبي- صلي الله عليه و آله- افحكم الجاهليه تبغون «و من احسن من الله حكما لقوم

 

[ صفحه 179]

 

يوقنون» [33]  ااغلب علي ارثي جورا و ظلما «و سيعلم الذين ظلموا الي منقلب ينقلبون» [34]  و ذكر انها لما فرغت من كلام ابوبكر والمهاجرين عدلت الي مجلس الانصار فقالت: (يا) معشر النقيبه (النقيبه) (والبقيه) (48) و اعضاء المله (49) و حصون الاسلام! ما هذه الغميزه (50) في حقي والسنه (51) عن ظلامتي؟! اما قال رسول‏الله- صلي الله عليه (و آله) و سلم- (المرء يحفظ في ولده). سرعان (52) ما اجدبتم فاكديتم و عجلا ذا اهانه (53) تقولون مات رسول‏الله- صلي الله عليه (و آله) و سلم- فخطب جليل استوسع وهيه (54) و استنهر فتقه (55) و بعد وقته و اظلمت الارض لغيبته، و اكتابت خيره الله (56) و خشعت الجبال و اكدت الامال (57) و اضع الحريم و اذيلت الحرمه (58) عند مماته- صلي الله عليه (و آله) و سلم- وسلم و تلك (59) نازل علينا بها كتاب الله في افيتكم (60) و مصبحكم، يهتف بها في اسماعكم، و قبله حلت بانبياء الله عزوجل و رسله «ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افان مات، او قتل انقلبتم علي اعقابكم، و من ينقلب علي عقبيه فلن يضرالله شيئا و سيجزي الله الشاكرين» [35] . ايها بني قيله! ااهضم تراث ابي؟ (ابيه) وانتم بمراي و مسمع تلبسكم الدعوه و تمثلكم (62) الحيره و فيكم العدد والعده و لكم الدار و عندكم الجنن (63).

و انتم الال نخبه الله التي انتخب لدينه و انصار رسوله و اهل الاسلام و الخيره التي اختار لنا اهل البيت فباديتم العرب (64) و نا هضتم (65) الامم و كافحتم البهم لانبرح نامركم و تامرون (67) حتي دارت لكم بنارحي الاسلام ودر حلب الانام (او الايام) و خضعت نعره (68) الشرك و باخت (69) نيران الحرب و هدات دعوه الهرج (70) و استوسق (71) نظام الدين فاني جرتم بعد البيان و نكصتم بعد الاقدام و اسررتم بعد الاعلان؟ (الا تقاتلون قوما نكثوا ايمانهم من بعد عهد هم و همو باخراج الرسول و هم بدعواكم اول مره اتخشونهم فالله احق ان تخشوه ان كنتم مومنين.» [36] .

الا قدراي ان اخلدتم الي الخفض (74) و ركنتم الي الدعه، فعجتم (75) عن الدين

 

[ صفحه 180]

 

بججتم الذي وعيتم و دسعتم (67) الذي سوغتم (77) «فان تكفروا انتم و من في الارض جميعا فان الله لغني حميد [37]  الا و قد قلت الذي قلته علي معرفه مني بالخذلان الذي خامر (78) صدوركم و استثعرته قلوبكم و لكن قلته فيضه (79) النفس و نفثه الغيظ (80) و بثه (81) الصدر و معذره (82) الحجه فدونكموها (83) فاحتقبوها (84) مدبره (ديره) الظهر، ناكبه (85) الحق باقيه العار، موسومه بشنار (86) الابد موصوله بنار الله الموقده «التي تطلع علي الافئده» [38]  فبعين الله ما تفعلون «و سيعلم الذين ظلمو اي منقلب ينقلبون» [39]  و انا ابنه نذير لكم بين يدي عذاب شديد «فاعلموا انا عاملون و انتظروا انا منتظرون» [40] .

بعد ابي‏طاهر طيفوري با سه سند به نقل از عطيه عوفي مي‏گويد: «انه سمع ابوبكر رحمه الله يومئذ يقول لفاطمه- سلام‏الله‏عليها- يا ابنه رسول‏الله - صلي الله عليه و آله و سلم- لقد كان- صلي الله عليه و آله و سلم- بالمومنين روفا رحيما و علي الكافرين عذابا اليما و اذا عزوناه كان اباك دون النسا و اخا ابن عمك دون الرجال آثره علي كل حميم و ساعده علي الامر العظيم لا يحبكم الا العظيم السعاده و لايبغضكم الا الردي الولاده و انتم عتره الله الطيبون و خيره الله المنتخبون علي الاخره ادلتنا و باب الجنه لسالكنا. و اما منعك ما سالت فلا ذلك لي و اما فدك و ما جعل لك ابوك فان منعتك فانا ظالم و اما الميراث فقد تعلمين انه- صلي الله عليه (و آله) و سلم- قال: لانورث ما ابقينا صدقته. قالت ان الله يقول عن النبي من انبيائه «يرثني و يرث من آل يعقوب [41]  و قال: «و ورث سليمان داود» [42]  فهذان نبيان و قد علمت ان النبوه لا تورث و انما يورث ما دونها فمالي امنع ارث ابي‏ء انزل الله في الكتاب الا فاطمه- سلام‏الله‏عليها- بنت محمد- صلي الله عليه و آله و سلم- فتدلني عليه فاقنع به؟ فقال: يا بنت رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم- انت عين الحجه و منطق الرساله لا يدلي بجوابك و لا ادفعك عن صوابك و لكن هذه ابوالحسن (علي- عليه‏السلام-) بيني و بينك هو الذي

 

[ صفحه 181]

 

اخبرني بما تفقدت و انباني بما اخذت و تركت قالت: فان يكن ذالك كذالك فصرا لمن الحق و الحمدلله اله الخلق» [43] :

زينب بنت حسين (علي) گفته است: وقتي كه فاطمه- سلام‏الله‏عليها- با خبر شد كه ابوبكر فدك را از او گرفته و نماينده وي را از سرزمين فدك بيرون كرده است، مقنعه بر سر نموده و خود را با چادر پوشانيده و از منزل خارج شد، در حالي كه اطراف او گروهي از زنان و عده‏اي از بستگانش گرفته بودند (به طوري كه نوشته‏اند) چنان قدم برمي‏داشت كه گويي رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- راه مي‏رود. وقتي كه وارد مسجد شد به ابوبكر كه در ميان مهاجرين و انصار بود برخورد. آه طولاني كشيد كه مردم بي‏اختيار متأثر شده و گريستند. فاطمه- سلام‏الله‏عليها- كه چنين ديد، اندكي سكوت فرمود تا مردم آرام گرفتند. به احترام وي پرده‏اي كشيدند و دختر گرامي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- پشت آن قرار گرفته فرمود:

حمد و ستايش خداي را بر نعمتهايي كه ارزاني داشت، شكر و سپاس به درگاهش كه انديشه‏ي نيكويي در دل نگاشت و حمد و ثنا بر مواهب فراوان و عطاياي بيشماري كه بدون درخواست (بندگان) بخشش نمود، و بر نعمتهاي كاملي كه به همگان عنايت كرده و پي در پي بر ما ارزاني فرمود، چنان نعمتهايي كه شمار آنها از عهده‏ي شمارش بيرون است، و از كثرت و فزوني جبران‏ناپذير و پايانش از ادراك بشر فراتر، و بندگان را براي فزوني پي در پي نعمتها به سپاسگزاري دعوت فرمود و باب حمد را به روي آنان گشود تا نعمتهاي خود را بر آنها بزرگ و فراوان گرداند.

و شهادت مي‏دهم كه معبودي جز خداي يكتا و يگانه نيست، و شهادت به وحدانيت خدا كلمه‏ي طيبه‏اي است كه خداوند اخلاص را حقيقت آن قرار داده است، خدايي كه او را با ديدگان نتوان ديد و زبانها از توصيف او عاجز و اوهام و گمانها از ادراك و چگونگي او درمانده‏اند. همه چيز را از هيچ پديد آورد و بي‏نمونه انشاء كرد. نه به آفرينش آنها نيازي داشت و نه از آن خلقت سودي برداشت، جز آن كه خواست

 

[ صفحه 182]

 

قدرتش را آشكار سازد و آفريدگان را بنده وار بنوازد و بانك دعوتش را در جهان اندازد. پاداش را در گرو فرمانبرداري نهاد و نافرمانان را به كيفر بيم داد. تا بندگان را از عقوبت برهاند و به بهشت كشاند و سوق دهد.

شهادت مي‏دهم كه پدرم محمد- صلي الله عليه و آله و سلم- بنده و رسول اوست و خداوند او را پيش از آن كه به پيامبري مبعوث كند، برگزيد. و پيش از آن كه او را بيافريند نامش را ياد كرد و پيش از بعثت انتخابش نمود و اين در وقتي بود كه تمام خلايق در نهانخانه‏ي غيب بوده و از ديدگان پنهان بودند و در پس پرده‏ي بيم نگران و در پهنه‏ي بيانان عدم سرگردان. پروردگار بزرگ به پايان همه‏ي كارها دانا و بر دگرگونيهاي روزگار محيط و بينا و به سرنوشت هر چيز آشنا و واقف بود. او (پيامبر) را خداوند براي اتمام امر خود برانگيخت تا آنچه را كه مقدر ساخته به انجام رساند. رسول خدا ديد كه هر گروه از مردم و امت به ديني گرويده‏اند و بر گرد آتش و شعله‏ي كفر و نفاق در اعتكاف بودند و هر دسته‏اي به بتي نماز برده و همگان ياد خدا را كه يك امر فطري است و مي‏شناسند از خاطر برده‏اند.

پس خداي تعالي و بزرگ، تاريكيها (جهل و كفر) را به نور محمد- صلي الله عليه و آله- روشن ساخت و مشكلات و مبهمات آنها را در امور دين و دنيا كه در دل داشتند برطرف نمود و پرده‏هايي كه بر ديده‏ها افتاده بود به يك سو انداخت و از جلو چشم آنها پندارها و شبهات را به كنار زد. او در ميان مردم براي هدايت و راهنمايي بپا خاست و آنها را از گمراهي و سرگرداني رهايي بخشيد و به دين مبين اسلام دعوتشان فرموده، رهبري نمود. پس خداوند او را از روي رافت و مهرباني و اختيار و رغبت، از اين جهان برد و محمد- صلي الله عليه و آله و سلم- از رنج و تعب و سختيهاي دنيا راحت و آسوده شد و اكنون در ملكوت اعلي فرشتگان نيكو و رضوان پرور غفار او را احاطه كرده و در جوار خداوند جبار آرميده است. درود خدا بر محمد- صلي الله عليه و آله و سلم- پيامبر و امين وحي كه برگزيده و بهترين خلق و پسنديده‏ي خدا بوده و سلام و رحمت و بركات خداوند بر او باد.

 

[ صفحه 183]

 

آن گاه فاطمه- سلام‏الله‏عليها- روي مبارك را به اهل مسجد نموده و آنها را مخاطب قرار داده فرمود: اي بندگان خدا! شما پرچمداران امر و نهي و حاملان دين و وحي او هستيد. شما امانتداران خداوند بر خويشتن بوده و مامور رسانيدن احكام دين او به ملل ديگر مي‏باشيد، زمامدار حقيقي «خدا» در ميان شما است. با شما عهد و پيماني پيش از اين بسته شده و باقيمانده‏ي نبوت است كه براي رهبري شما گمارده شده است. و آن كتاب ناطق خدا و قرآن صادق است كه نور فروزان است و شعاع درخشان و بصائر آن آشكار و آنچه در باطن دارد (متشابهات براي راسخون در علم) منكشف است و ظواهر آن جلوه‏گر و هويدا و تابعينش مورد رشك و غبطه‏ي ديگرانند، پيروي از آن شخص را به سوي بهشت رضوان مي‏كشاند، و استماعش (براي انجام فرمان خدا) موجب نجات گردد و حجتهاي روشن خدا به وسيله‏ي آن، به دست او واجبات تفسير شده و محرمات تحذير گشته و دلائل روشن و براهين كافي و فضائل مندوبه (مستحبات) و رخصتهاي موهوبه (مباهات) و قوانين مكتوبه به كمك آن حاصل گردد.

پس خداي تبارك و تعالي ايمان را وسيله‏ي تطهير شما از شرك قرار داده، و نماز را براي تنزيه و پاكي‏تان از كبر و خودبيني، و زكات را براي تهذيب نفس و موجب توسعه و بركت رزق تشريع فرموده، و روزه را براي تثبيت اخلاص بندگان، و حج را جهت محكم كردن پايه‏ي دين، و عدل را براي تنظيم امور و نزديكي دلها، و اطاعت ما اهل‏بيت را موجب انتظام امت و امامت و پيشوايي ما را براي جلوگيري از تفرقه و اختلاف قرار داده است، و دوستي ما را سبب عزت اسلام، و صبر و شكيبايي را براي كمك در استحقاق پاداش، و امر به معروف و نهي از منكر را جهت مصلحت عموم، و قصاص را براي حفظ خونها، و وفا به نذر و عهد را براي قرار گرفتن در معرض آمرزش، و تمام دادن پيمانه‏ها و وزنها را براي جلوگيري از كم فروشي، و نهي از مي خوارگي را براي پاكي از پليدي، و دوري از تهمت را مانعي از گرفتار شدن به لعنت، و ترك دزدي را سبب عفت نفس قرار داده است و خداوند شرك را براي

 

[ صفحه 184]

 

اخلاص و تسليم شدن به ربويت خود حرام گردتنيد. چنانچه شايسته است از خدا بترسيد كه مبادا به روش غير اسلام بميريد و خدا را در آنچه به شما فرمان داده و يا از انجام آن بازداشته اطاعت كنيد (كه فقط علما هستند كه از خدا مي‏ترسند).

سپس فرمود: اي مردم بدانيد كه من فاطمه‏ام و پدرم محمد- صلي الله عليه و آله و سلم- است، آنچه را كه اول گفتم باز هم مي‏گويم من فاطمه- سلام‏الله‏عليها- و پدرم محمد- صلي الله عليه و آله و سلم- است «همانا پيامبري از ميان شما به سوي شما آمد كه رنج شما بر او دشوار بود و بگرويدنتان به اسلام اميدوار و بر مومنان مهربان و غمخوار بود» [44]  آيا شما نسبت به محمد- صلي الله عليه و آله و سلم- آنچه كه كتاب خدا گفته است او را رها مي‏كنيد؟ و آن را پشت سر خود انداخته‏ايد؟ در حالي كه خداوند تبارك و تعالي فرموده است: «سليمان از داود ارث برد» و در داستان يحيي ين زكريا (از قول زكريا) مي‏فرمايد: «پروردگارا از جانب خود مرا فرزندي عنايت كن كه از من و آل يعقوب ارث برد».

و باز مي‏فرمايد: «بعضي از خويشاوندان بر بعض ديگر مقدم‏اند» و در كتاب خدا چنين آمده است: «خداوند به شما درباره‏ي ارث فرزندانتان سفارش مي‏كند كه سهم پسر دو برابر سهم دختر باشد» و باز فرموده است: «اگر كسي از شما مرگش فرا رسيد و مالي از خود باقي گذارد، براي والدين و خويشاوندان به نيكويي وصيت كند كه اين كار، شايسته‏ي پرهيزگاران است». (و با وجود اين آيات) شما گمان كرديد كه حق و بهره‏اي براي من نيست و از پدرم ارث نمي‏برم؟! و ذوي‏القربا ارث نمي‏برد؟ آيا خداوند آيه‏اي را به شما تخصيص داده و پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- (پدر من) را از مفاد آن خارج ساخته است؟ و يا اينكه مي‏گوييد اهل دو مذهب از يكديگر ارث نمي‏برند، آيا من و پدرم از اهل يك مذهب نيستيم؟ و يا شما به خاص و عام قرآن از پدر و پسر عم من داناتريد؟!!

 

[ صفحه 185]

 

آيا با چنين گماني حكم جاهليت را دنبال مي‏كنيد؟ و براي اهل يقين چه حكمي بهتر از حكم خداست؟ آيا من بايد درباره‏ي ارث پدرم مغلوب شوم و زور بشنوم و ظلمي بر من شود؟ و آنان كه ظالم و ستم كردند به زودي خواهند دانست كه به كجا خواهند افتاد و چه منزل گاهي خواهند داشت.

فاطمه- سلام‏الله‏عليها- بعد از صحبت با ابوبكر و مهاجرين روي سخن را به جانب انصار نموده و آنها را مخاطب قرار داده و فرموده: اي گروه جوانمردان و بازوان امت و نگهداران اسلام، اين ضعف و سستي از شما در حق من چيست؟ و چرا در دادخواهي من كوتاهي مي‏كنيد؟ مگر پدرم رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- نفرمود حرمت شخص بايد در مورد فرزندش حفظ شود؟ پس چه زود وضع‏تان دگرگون شد و چه به شتاب مشا را غفلت گرفت! در صورتي كه شما در آنچه من براي احقاق حق خود كوشش مي‏كنم توانايي دفاع داريد و قدرت انجام مقصود من در شما وجود دارد. آيا مي‏گوييد محمد- صلي الله عليه و آله و سلم- مرد؟ البته اين حادثه يك مصيبت بزرگي بود كه سراسر گيتي را فرا گرفت و اين فاجعه شكافي به وجود آورد كه هرگز جبران نخواهد شد. با رحلت او روي زمين تاريك و ظلماني گشت و خورشيد و ماه گرفته شد و در مصيبت وي ستارگان از فروغ افتادند و آمال و آرزوها به ياس و نااميدي مبدل گشتند و كوهها متزلزل شد. و در مرگ او (پيامبر) حرمتها پاي مال و حريمها بي‏پناه ماند. پس به خدا سوگند اين حادثه بزرگتر پيش آمد سوء و مصيبت بس بزرگي بود كه هيچ پيشامد بدي مانند آن نيست و هيچ فاجعه‏اي با آن برابري نمي‏كند و اين واقعه را كتاب خدا پيش از اين علنا به شما گوشزد كرده بود و شما نيز در خانه‏هاي خود شبانگاه و بامداد آن را به الحان گوناگون تلاوت مي‏كرديد. و اين مصيبت جانگذاز قبلا نيز به پيامبران پيشين وارد شده بود، زيرا مرگ حكمي است قطعي و قضايي است حتمي (چنانكه خداوند درباره‏ي پيامبر مي‏فرمايد) «محمد- صلي الله عليه و آله و سلم- جز فرستاده‏اي نسبت، پيامبران پيش از او هم در گذشته‏اند، پس اگر او بميرد و يا كشته شود شا عقب گرد مي‏كنيد و هر كس عقب گرد كند (به حال كفر و جاهليت بر

 

[ صفحه 186]

 

گردد) هرگز به خدا زياني نرساند و خداوند به سپاس گزاران اجر و پاداش نيكو دهد.»

اي پسران قيله [45]  آيا سزاوار است كه ميراث پدرم پاي مال شود در حالي كه شما مرا مي‏بينيد و صداي مرا مي‏شنويد! و از وضع و حال من با خبريد و از نظر عده و نيرو و ساز و برگ و اسلحه و سپر هم كمبودي نداريد، ولي دعوت مرا اجابت نمي‏كنيد. و با اينكه فرياد و استغاثه‏ي مرا مي‏شنويد، به داد من نمي‏رسيد، در حالي كه به شجاعت و مردانگي موصوف و به خير و صلح معروفيد، شما منتخبيني بوديد كه انتخاب شديد و برگزيدگاني بوديد كه براي ما اهل‏بيت برگزيده شديد، با (مشركين و بت پرستان) عرب مقاتله كرديد و رنج و مشقت كار زار و استقامت را تحمل نموديد، با قبايل و امتها شاخ به شاخ شده و جنگيديد، و با قهرمانان و شجاعان درافتاديد، با ما هماهنگ بوديد و آنچه را كه به شما فرمان مي‏داديم اطاعت مي‏كرديد، تا اينكه با اين وحدت و هماهنگي آسياب اسلام به گردش درآمد و پستان روزگار پر شير شد. و نعره‏ي شرك خاضع گرديد و طغيان و جوشش دروغ فرو نشست و آتش كفر و بت پرستي خاموش و فرياد هرج و مرج رو به آرامش نهاد و نظام و بنيان دين استوار گرديد. پس از آن همه بيان و ارشاد، چرا حيرت زده شديد و پس از آشكار ساختن حمايت‏تان آن را نهان داشتيد و پس از پيشقدم شدن (در پيشرفت دين) عقب نشسته و بعد از ايمان شرك ورزيديد؟! آيا با گروهي كه پيمان خود را شكسته و مي‏خواستند پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را از مدينه اخراج كنند پيكار نمي‏كنيد؟ و از اول هم با شما سر جنگ داشتند، آيا از آنها مي‏ترسيد؟ در حالي كه اگر ايمان داشته بايد از خدا بترسيد.

آگاه باشيد! من چنان مي‏بينم كه شما به سستي و پستي گرويده و كسي را كه شايسته است و حل و فصل امور شما در دست او بوده و زمامدار و ولي شما باشد (علي- عليه‏السلام-) كنار گذاشته‏ايد و در گوشه‏ي خلوت به آسايش و راحتي خو گرفته‏اند و از تنگي معيشت رهايي يافته و به دارايي و فراخي رسيده‏ايد و آنچه در نهان داشتيد بيرون افكنديد و آنچه را كه با گوارايي خورده بوديد باز گردانيديد (يعني هر چه سابقا

 

[ صفحه 187]

 

در حمايت دين خدماتي انجام داده بوديد همه را به هدر داديد) ولي بدانيد: اگر شما و تمام مردم روي زمين كافر شوند خداوند بي‏نياز و حميد و ستوده است. بدانيد و آگاه باشيد آنچه را كه من با آشنايي كامل گفتم، خواري و رسوايي است كه شما را فرا گرفته و نيرنگ و فريبي است كه دلهاي شما آن را احساس نموده است، اما چه كنم كه دلم پر خون است و اينهايي كه گفتم مقدار كمي از اندوه دل بود كه بيرون ريخت و غمهايي بود كه در سينه‏ام جمع شده بود و هم اتمام حجتي براي شما. (اكنون كه سخنان من در دل شما اثر ندارد) اين شتر (خلافت) را بگيريد و بر آن بار بنهيد، اما بدانيد كه پشت اين مركب مجروح و پايش فرسوده است (شما را به سر منزل مقصود و سعادت نمي‏رساند). و ننگ آن بر دامن شما براي هميشه خواهد ماند و از خشم و غضب خدا داغ ننگ ابدي بر آن زده شده و به آتش سوزان و برافروخته‏ي خدا كه بر دلها سر مي‏كشد پيوند خورده است. بنابراين آنچه كه مي‏كنيد در برابر چشم خداست: و آنان كه ظلم و ستم كردند به زودي خواهند دانست كه به كجا خواهند افتاد. من دختر آن كسي هستم كه شما را از عذاب شديد خدا بيم داد، پس شما كار خودتان را بكنيد، ما هم كار خودمان را، شما منتظر آن روز باشيد ما نيز در انتظاريم.

بعد ابي‏طاهر طيفوري با سه سند به نقل از عطيه عوفي مي‏گويد: وقتي كه ابوبكر خطابه و سخنان فاطمه- سلام‏الله‏عليها- را شنيد گفت:

اي دختر رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- به تحقيق پدرت رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- به مومنين روف و مهربان و بر كافرين و منافقين سخت‏گير بود، اگر ما بخواهيم او (پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم-) را، از جهت نسب معرفي كنيم بلي او، پدر توست نه پدر زنهاي ديگر و برادر پسر عموي توست نه پدر مردان ديگر و آن حضرت علي را بر تمام خويشان ترجيح مي‏داد و او (علي- عليه‏السلام-) هم پدرت را در هر امر مهم و سختي ياري و مساعدت مي‏كرد. خداوند او را بر امر عظيم ياري فرمود، دوست نمي‏دارد شما را مگر آن كسي كه سعادت بزرگي نصيبش شده است و دشمن نمي‏دارد شما را مگر آن كسي كه از جهت ولادت و نطفه پست بوده و اشكالاتي داشته است. شما عترت

 

[ صفحه 188]

 

طيبه‏ي رسول خدا و پسنديده و نجباي او هستيد، و راهنماي ما در آخرت مي‏باشيد و شما صاحب بهشت هستيد. اما اينكه آنچه را مي‏خواهيد منع شده‏ايد، آن براي من نيست! و فدك را پدرت براي تو قرار نداده است!! اگر من تو را از فدك منع كردم پس من ظالم هستم!! و اگر ميراث پدرت را مي‏خواهي تو مي‏داني كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فرمود: ما پيامبران ارث نمي‏گذاريم و هر چه از ما باقي بماند صدقه است!!

بعد فاطمه- سلام‏الله‏عليها- در جواب ابوبكر فرمود: خداوند از قول پيامبر از پيامبران خود فرموده است: «خدايا فرزندي به من عطا كن كه از من و آل يعقوب ارث ببرد» و نيز فرموده است: «سيلمان از داود ارث برد». اين قول دو پيامبر خداست و تو (ابوبكر) مي‏داني كه نبوت ارثي نيست بلكه پيامبران آنچه را به ارث مي‏گذارند غير از نبوت است، پس علت چيست كه مرا از ارث پدرم منع مي‏كني؟ آيا در كتاب خدا آيه‏اي نازل شده است كه فقط فاطمه دختر محمد- صلي الله عليه و آله و سلم- ارث نمي‏برد؟ اگر چنين آيه‏اي نازل شده است به من بگو تا اينكه قانع شوم؟

ابوبكر كه در مقابل بيانات بليغ و فصيح فاطمه- سلام‏الله‏عليها- درمانده بود، گفت: اي دختر رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- تو حجت خدا و منطق رسالت و نبوت هستي و من دليل و حجتي در جواب تو ندارم و تو را از حقي كه داري رد نمي‏كنم! لكن اين ابوالحسن علي- عليه‏السلام- بين من و تو قضاوت كند، و آنچه را كه از تو گرفتم او (علي- عليه‏السلام-) به من خبر داده است!! بعد فاطمه- سلام‏الله‏عليها- فرمود: آنچه كه تو مي‏گويي در واقع همان باشد. پس براي تلخي حق صبر مي‏كنم، و حمد و سپاس خدايي را كه آفريننده مخلوقات مي‏باشد.

خطابه و سخنان دخت والا گوهر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- آنچنان پرشور و آتشين و كوبنده و از سوز دل برخاسته بود كه بهت و دهشتي در گروه مهاجر و انصار و از همه بيشتر در شخص خليفه و طرفدارانش به وجود آورد. گويا در و ديوار و فضاي مسجد و زمين و زمان همه همصدا با ملكوت اعلي، به صدق سخنان او گواهي مي‏دهند. آيا مگر كسي مي‏توانست در برابر سخنان و خطابه و استدلالات

 

[ صفحه 189]

 

متكي بر آيات قرآن و منطق وحي فاطمه- سلام‏الله‏عليها- اعتراض داشته باشد، و يا پاسخي دهد؟! اهل مدينه عموما تحت تاثير بيانات گهربار زهرا- سلام‏الله‏عليها- قرار گرفته و چنان مجذوب سخنان دلنشين وي شده بودند كه همه مات و مبهوت به همديگر نگاه مي‏كردند، كسي كه از همه بيشتر به وحشت و تشويق افتاده بود ابوبكر بود، كما اينكه از اوايل سخنان وي پيداست.

اينكه ابي‏طاهر طيفوري در بلاغات النساء خطبه‏ي فاطمه- سلام‏الله‏عليها- را با دو سند بيان كرده و با هر دو سند در اين فصل آورده شد، به چند ليل بود: يكي اينكه هدف كتاب اين بوده است كه آنچه از فضائل و مناقب كه در كلام اهل سنت در رابطه با بانوي دو عالم ذكر شده است جمع‏آوري شود و طبيعي است كه يكي از آن فضائل خطبه‏ي عارفانه و عالمانه‏ي محدثه دخت گرامي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- مي‏باشد. خطبه‏ي فاطمه- سلام‏الله‏عليها- كه در بلاغات النساء در دو سند ذكر شده است، اگر چه از جهت محتوا اختلافي ندارند، ولي از جهت اينكه جامعيت داشته باشد با دو سند آورده شده است.

دليل ديگر اينكه فاطمه‏ي زهرا- سلام‏الله‏عليها-در خطبه‏ي به سند زينب بنت‏الحسين (بنت علي) بيانات عارفانه و استدلالات بليغ و فصيح نسبت به اصول و فروع دين مقدس اسلام (و يا شعاير و ارزشهاي مقدس اسلام و زحمات طاقت فرساي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- در راه نشر و تبليغ آن و يادآوري اينكه شما مردم هر چه سعادت و سرفرازي داريد از اسلام و زحمات پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بوده) و جامع‏تر از خطبه‏ي سند اول خطبه مي‏باشد.

دليل ديگر اينكه خطابات فاطمه‏ي زهرا- سلام‏الله‏عليها- با مهاجرين و انصار و توجه دادن آنها به اينكه چرا او را تنها گذاشتند و زود عهد و پيمان‏شان را فراموش كردند و امانتهاي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را مورد تهاجم و يورش قرار دادن، در خطبه‏ي سند دوم بيشتر عنايت شده است.

دليل ديگر اينكه استدلال فاطمه- سلام‏الله‏عليها- نسبت به غصب فدك و ميراث پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- توسط حزب حاكم به آيات قرآن و ميراث پيامبران در قرآن

 

[ صفحه 190]

 

در مقايسه با خطبه‏ي سند اول بيشتر توجه شده است.

دليل ديگر اينكه طيفوري خطبه‏ي فاطمه- سلام‏الله‏عليها- را با دو سند ذكر كرده است، در حالي كه در كتب ارزشمند شيعه (مثل احتجاج، جلد يك، صفحه‏ي 97، چاپ موسسه الاعلمي بيروت و بحار، جلد 29 و دلائل الامامه، صفحه 31 والشافي، جلد 4، صفحه‏ي 72 و كتب معتبر ديگر)، به يك سند از قول عبدالله المحض بن الحسن المنثي بن الحسن بن علي بن ابي‏طالب- عليه‏السلام- ذكر شده است و از جهت اينكه خطبه‏اي كه طيفوري در «بلاغات‏النساء» ذكر كرده با خطبه‏اي كه محدثين معظم شيعه نقل فرموده‏اند مطابقت و جامعيت را داشته، لذا خطبه‏ي فاطمه- سلام‏الله‏عليها- با هر دو سند آورده شد.

مسئله‏ي ديگر با توجه به دلائل ذكر شده، علت اينكه خطبه‏ي فاطمه‏ي زهرا- سلام‏الله‏عليها- از كتاب «بلاغات‏النساء» آورده شده براي اين است كه طيفوري از كهن‏ترين و با سابقه‏ترين محدثين اهل سنت مي‏باشد و در سنه 204 متولد و 280 هجري قمري از دنيا رفته است و در عصر ائمه زندگي مي‏كرده است. از مورخين و محدثين اهل سنت كسي ديگر خطبه‏ي فاطمه‏ي زهرا- سلام‏الله‏عليها- را به اين جامعيت ذكر نكرده‏اند، و كساني كه به خطبه اشاره كرده‏اند از جمله ابن ابي‏الحديد در جلد 16 شرح نهج‏البلاغه در صفحه‏ي 211 از قول ابوبكر جوهري به يك سند از زينب بنت علي- عليه‏السلام- و به سند ديگر از جعفر بن محمد بن علي بن الحسين و او از پدرش و نيز به سند ديگر از ابي‏جعفر محمد بن علي- عليه‏السلام- و به سند ديگر از عبدالله ابن حسن بن الحسين- عليه‏السلام- و در صفحه‏ي 249 به يك سند از عروه و از عايشه و سند ديگر از ابوالعيناء بن قاسم يماني و او هم از ابن عايشه و در صفحه‏ي 252 از ابي‏الحسين زيد بن علي الحسين بن علي- عليه‏السلام- نقل كرده است. و مسعودي در «مروج الذهب» جلد دو، صفحه‏ي 311 چاپ بيروت و ابن اثير در ماده لمه و اعلام‏النساء در جلد چهارم، صفحه‏ي 116 و تذكره الخواص ابن جوزي، صفحه‏ي 285 چاپ آل البيت و بعضي منابع ديگر اشاره‏ي اندكي به خطبه كرده‏اند، ولي همان طور كه عرض شد جامع‏ترين آنها خطبه‏اي است كه طيفوري ذكر كرده است.

[ صفحه 191]

[1] و في شرح النهج‏البلاغه ثم اهلت هنيهه.

[2] سوره توبه، آيه 128.

[3] و في شرح ابن ابي‏الحديد «تعزوه».

[4] فبلغ الرساله صادعا بالنذاره شرح ابن ابي‏الحديد، ج 16، ص 250 ما سائلا عن سنن المشركين- ضاربا ثبجهم، يدعوا الي سبيل ربه بالحكمه والموعظه الحسنه، اخذا باكظام المشركين، بهشم الاصنام، و يغلق الهام، حتي انهزم الجمع...

[5] و تمت كلمه الاخلاص.

[6] سوره آل عمران، آيه 103.

[7] و في شرح ابن ابي‏الحديد: و تقاتون القد اذله خاسئين يختطفكم الناس من حولكم، حتي انقذكم الله برسوله- صلي الله عليه و آله و سلم-.

[8] و عبد ان مني بهم الرجال (شرح ابن ابي‏الحديد).

[9] و «كلما اوقدوا نارا للحرب اطفاءها الله»، سوره مائده، آيه 64، (شرح ابن ابي‏الحديد).

[10] (شرح ابن ابي‏الحديد)، او نجم قرن الشيطان، او فغرت قذف اخاه في لهواتها.

[11] (شرح ابن ابي‏الحديد)، و يطفي عاديه لهبها بسفه- او قالت: يخمد لهبها بحده - مكدودا في ذات الله، و انتم في رفاهيه فكهون آمنون وادعون.

[12] (شرح ابن ابي‏الحديد)، حسيكه النفاق... و نبغ خامل.

[13] في شرح ابن ابي‏الحديد، ج 16، ص 251، ثم استنهضكم... و وردتم غير شربكم.

[14] انما زعمتم ذلك خوف الفتنه «الا في الفتنه سقطوا و ان جهنم لمحيطه بالكافرين» سوره مائده، آيه 50.

[15] (سوره مائده، آيه 50) ارغبه عنه ترديون ام لغيره تحكمون.

[16] سوره آل عمران، آيه 85.

[17] في شرح ابن ابي‏الحديد «ثم لم تلبثو الاريث».

[18] سوره مائده، آيه 50.

[19] يابن ابي قحافه اترث اباك و لا ارث ابي، لقد جئت فريا! فدونكها مخطومه مرحوله، تلقاك يوم حشرك فنعم الحكم الله والزعيم محمد والموعد القيامه و عندالساعه يخسر المبطلون! ثم انكفات الي قبر ابيها- عليه‏السلام-، فقالت:

قد كان بعدك انباء و هنبثه- لو كانت شاهدها لم تكثر الخطب

«انا فقد ناك فقد الارض و ابلها- واختل قومك فاشهدهم و لا تغب

و روي حرمي بن ابي‏اعلاء- «فليت بعدك كان الموت صادفنا

لما قضيت و حالت دونك الكتب»

و روي ابن ابي‏الحديد عن عبدالله بن الحسن بن الحسن عن ابيه بعد ابيات المذكوره في المتن:

«ضاقت علي بلادي بعد ما رحبت- و سيم سبطاك خسفا فيه لي نصب»

فليت قبلك كان الموت صادفنا- قوم تمننوا فاعطوا كل ما طلبوا

«تجهمتنا رجال و استخف بنا- مذغبت عنا و كل الارث قد غصبوا

[20] سوره انعام، آيه 67.

[21] ابي‏طاهر طيفوري، بلاغات النساء و تذكره الخواص، ص 285.

[22] در بعضي نسخه‏ها نه پدر زنان شما آمده است.

[23] بانوي دو عالم بنابر نقل ابن ابي‏الحديد وقتي به اينجا مي‏رسد مي‏فرمايد: يا بن ابي‏قحافه...

[24] بايد زينب بنت علي (عليه‏السلام) باشد.

[25] سوره آل‏عمران، آيه 101.

[26] سوره‏ي فاطر، آيه 28.

[27] سوره‏ي توبه، آيه 129.

[28] سوره نمل، آيه 16.

[29] سوره مريم، آيه 6.

[30] سوره انفال، آيه 75.

[31] سوره نساء، آيه 11.

[32] سوره بقره، آيه 180.

[33] سوره‏ي مائده، آيه 50.

[34] سوره‏ي شعراء، آيه 227.

[35] سوره آل عمران، آيه 144.

[36] سوره‏ي توبه، آيه 13.

[37] سوره ابراهيم، آيه 8.

[38] سوره‏ي همزه، آيه 7.

[39] سوره‏ي شعراء، آيه 227.

[40] سوره‏ي هود، آيه 121.

[41] سوره مريم، آيه 6.

[42] سوره‏ي نمل، آيه 16.

[43] بلاغات النساء، صفحات 26 و 32 و اعلام النساء، ج 4، باب فضائل الزهراء- سلام‏الله‏عليها-.

[44] بنا به گفته ابي‏طاهر طيفوري، خطابه‏ي فاطمه- سلام‏الله‏عليها- از اينجا به بعد بر اساس روايت زيد بن علي- عليه‏السلام- مي‏باشد.

[45] قيله نام زني است كه نسب و نژاد طوايف انصار به او مي‏رسد.

فيي‏ء از نگاه قرآن

 

در فصل گذشته ترجمه‏ي خطبه‏ي فاطمه- سلام‏الله‏عليها- را ملاحظه فرموديد و اينكه فقط به ترجمه‏ي آن اكتفا شد و از تحليل و بررسي خطبه خودداري شد به دو علت بود: يكي اينكه تحليل و بررسي آن خود كتاب مستقلي مي‏شود، و علت ديگر اينكه خطبه‏ي بي بي دو عالم را بزرگاني مانند علامه‏ي اميني، در الغدير و علامه‏ي مجلسي، در بحار الانوار و مولي محمد علي بن احمدالقراچه داغي تبريزي انصاري در كتاب «اللمعه البيضاء في شرح خطبه‏الزهراء» و علامه سيد محمد كاظم قزويني، در كتاب فاطمه من المهد الي اللحد و نيز بعضي از بزرگان ديگر تحليل و تفسير و بررسي نموده‏اند و با توجه به تفسير و تحليل عالمانه و عارفانه‏ي آن بزرگواران از تحليل خطبه در ضمن اين كتاب خودداري شد. و اگر حيات عاريه باقي بود، در فرصت ديگر انشاالله خدمت هر چند كوچكي به ساحت قدس و ملكوتي فاطمه- سلام‏الله‏عليها- در زمينه‏ي شرح و بررسي خطبه‏ي عارفانه‏ي وي خواهد شد.

فاطمه- سلام‏الله‏عليها- در خطبه‏ي كوبنده و سرنوشت ساز خود به غصب فدك و ميراث پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- استدلالات و اشاراتي فرمود و به آيات نوراني قرآن استدلال نمود، پس مناسبت دارد كه فدك را از نظر قرآن بررسي كنيم كه آيا فدك غنيمت بوده و يا اينكه فيي‏ء بوده است؟ و اگر فيي‏ء بوده، فيي‏ء از نظر قرآن بر چه چيزي اطلاق مي‏شود؟

 

[ صفحه 192]

 

و آيا فيي‏ء مال همه است و يا اينكه مخصوص پيامبر اسلام- صلي الله عليه و آله و سلم- مي‏باشد؟

خداوند تبارك و تعالي در قرآن كريم مي‏فرمايد: «و ما افاء الله علي رسوله منهم فما اوجفتم عليه من خيل و لا ركاب و لكن الله يسلط رسله علي من يشاء و الله علي كل شي‏ء قدير.» [1] : و آنچه را كه خدا از مال آنها (يعني يهوديان بني نضير) به رسم غنيمت باز دارد، متعلق به رسول است، كه شما سپاهيان اسلام بر آن هيچ اسب و استري نتاختيد (و آزار كارزار نكشيديد وليكن خدا رسولانش را بر هر كه خواهد مسلط مي‏گرداند و خدا بر هر چيز تواناست.

و نيز فرموده است: «و ما افاء الله علي رسوله من اهل القري فلله و للرسول و لذي القربي واليتامي و المساكين و ابن السبيل كيلا يكون دوله بين الاغنياء منكم و ما آتيكم الرسول فخذوه و مانهي كم عنه فانتهوا واتقوا الله ان الله شديد العقاب» [2] : و آنچه كه خدا از اموال كافران آن ديار به رسول خود غنيمت داد، متعلق به خدا و رسول و ائمه (خويشاوندان) رسول است و يتيمان و فقيران و رهگذران، اين حكم براي آن است كه غنائم دولت توانگران را نيفزايد (بلكه به مبلغان دين و فقيران اسلام تخصيص يابد) و شما آنچه كه رسول حق دستور دهد (منع يا عطا كند) بگيريد و از هر چه نيه كند واگذاريد و از خدا بترسيد كه عقاب خدا بسيار سخت است.

فيي‏ء از نظر لغت از ماده‏ي فاء يفيي‏ء به معني رجع است و در مصباح المنير آمده است: «فاء الرجل يفي فيئا من باب رجع» [3] : فاء به معني مردي كه فيي‏ء را برمي‏گرداند و از باب رجع است و بعد فيومي مي‏گويد: فيئا به معني برگشت از جانب مغرب به طرف مشرق است. ابن منظور در لسان‏العرب مي‏گويد: «و اصل الفيي‏ء: الرجوع، سميي هذا المال فيئا لانه رجع الي المسلمين من اموال الكفار عفوا بلا قتال» [4]  ابن منظور بعد از آن كه آيه 6 سوره حشر را در رابطه با فيي‏ء و اموال بني نضير نقل كرده، مي‏گويد: فيي‏ء به معني رجوع است و اينكه مال «بني نضير» فيي‏ء ناميده شده است براي اين

 

[ صفحه 193]

 

است كه از اموال كفار بدون جنگ به مسلمانان و پيامبر اسلام- صلي الله عليه و آله و سلم- برگشت. در المنجد آمده است: «فاء يفيي‏ء فيئا: اي رجع» [5] : فاء به معني رجوع و برگشت چيزي مي‏باشد.

ابن اثير درباري فيي‏ء گفته است: «قد تكرر ذكر الفيئي في الحديث علي اختلاف تصرفه، و هو ما حصل للمسلمين من اموال الكفار من غير حرب و لا جهاد، و اصل الفيئي الرجوع... كانه كان في الاصل لهم فرجع اليهم» [6]  مسئله‏ي فيي‏ء در حديث با برداشتهاي متفاوت زيادي آمده است، آنچه كه از اموال كفار بدون جنگ و جهاد به دست مسلمين رسيده است آن را فيي‏ء مي‏گويند، و اصل فيي‏ء هم رجوع و برگشت مي‏باشد، گويا آن (فيي‏ء) در اصل براي مسلمين بوده و سپس به ايشان برگشته.

در المعجم الوسيط آمده است: «فاء فيئا: رجع يقال: فاء عن غضبه، و فاء الي حلمه. و ايضا قال الفيئي الخراج والغنيمه تنال بلا قتال» [7] : فيي‏ء به معني برگشت است گفته مي‏شود فلان شخص از غضب خودش، به حلم و بردباري خود برگشت. و نيز گفته است فيي‏ء خراج و غنيمتي است كه بدون جنگ و كارزار به دست آمده است. در مجمع البحرين بعد از آن كه آيه 6 سوره 59 «وما افاءالله علي رسوله...» را ذكر مي‏كند مي‏گويد: «و اصل الفيئي الرجوع كانه في الاصل لهم ثم رجع اليهم، فيئي جمعه، افياء و فيوء» [8] : اصل فيي‏ء به معني رجوع و برگشت مي‏باشد، گويا مال (بني نضير) در اصل براي مسلمين بوده و به آنها برگشته است، و جمع فيي‏ء افياء و فيوء مي‏باشد.

از لغات فارسي در معني فيي‏ء، حسن عميد در فرهنگ خود گفته است: «به معني غنيمت و خراج، آنچه كه از دشمن بدون جنگ و از طريق تسليم يا مصالحه و عقد پيمان گرفته شود، اعم از زمين يا اموال، افياء وفيوء جمع آن». [9]  دكتر محمد معين درباره‏ي فيي‏ء مي‏گويد: «1- همه‏ي چيزهايي كه از دشمن گرفته شود، 2- همه‏ي چيزهايي

 

[ صفحه 194]

 

كه مي‏توان «بدون جنگ» از كفار گرفت يعني فيئي به چيزهاي اطلاق مي‏شود كه مي‏توان به مسالمت گرفت، و از «غنيمت» جدا كرد، فيي‏ء اعم است از زميني كه سكنه‏ي آن به موجب عهد نامه تسليم شده‏اند. چنين سرزميني به خدا و رسول او تعلق دارد.» [10] .

بنابراين معني «ما افاء الله علي رسوله» اين است كه: هر چه بر پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم- برگردد و بدون لشكركشي و تاخت و تاز و جنگ به دست حضرت برسد، پس آن مخصوص وي مي‏باشد و از امول او محسوب مي‏شود، و آن را در كارهاي شخصي در زمان زندگانيش مصرف مي‏كند و اين مسله مورد اتفاق و اجماع امت اسلام مي‏باشد. اين اموال بعد از رحلت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- طبق صريح آيه‏ي (ذوي القربي) به نزديكان مخصوص پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- تعلق دارد و غير آنها نمي‏توانند در آن تصرف كنند و از بيت‏المال هم نيست و به مسلمانان هم تعلق ندارد، چرا كه حكم آن را قرآن تعيين نموده است.

فخر رازي در اين رابطه گفته است: «و معني الايه ان الصحابه طلبوا من الرسول- عليه الصلاه والسلام- ان يقسم الفيئي بينهم كما قسم الغنيمه بينهم، فذكر الله الفرق بين الامرين، و هو ان الغنيمه ما اتعتبم انفسكم في تحصيلها و او جفتم عليها الخيل والركاب، بخلاف الفيئي فانكم ما تحملتم في تحصيله تعبا، فكان الامر فيه مفوضا الي الرسول يضعه حيث يشاء» [11] : اصحاب از پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- خواستند همان طوري كه غنيمتهاي جنگي را بين مسلمانان تقسيم مي‏كرد، فيي‏ء را هم بين مسلمين تقسيم كند. خدا در جواب خواسته‏ي آنان اين آيات را نازل فرمود، كه اين دو با هم فرق دارند، چون در مورد غنيمت شما مسلمين خستي و مشتق را تحل كرده‏ايد و به نيروي قهري و لشكركشي و جنگ بر آن مسلط شده‏ايد، ولي در مورد فيي‏ء شما سختي و مرارت را تحمل ننموده‏ايد، پس آن مخصوص رسول مي‏باشد و در هر مصرفي كه مصلحت

 

[ صفحه 195]

 

بداند آن را خرج مي‏كند.

زمخشري در اين رابطه همان بياني كه فخر رازي داشت بيان كرده و بعد گفته است: «لم يدخل العاطف علي هذه الجمله: لانه بيان للاولي، فهي منها غير اجنبيه عنها، بين لرسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم- ما يصنع بما افاء الله عليه و امره ان يضعه حيث يضع الخمس من الغنائم مقسوما علي الاقسام الخمسه» [12] : حرف عطف بر جمله‏ي «ما افاء الله» در آيه دوم وارد نشده تا اينكه جمله دوم را بر جمله اول «و ما افاء الله» عطف بگيرد، با توجه به اينكه اين دو جمله از جهت بيان موضوع اجنبي هم نيستند. سپس زمخشري مي‏گويد: علت عدم حرف عطف اين است كه جمله‏ي «ما افاء الله» در آيه دوم عطف بيان است براي جمله «وما افاء الله» و آيه دوم آيه اول را بيان مي‏كند و كيفيت مصرف فيي‏ء را تعيين مي‏نمايد و پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فيي‏ء را بايد مانند خمس مصرف كند. فيي‏ء در آيه‏ي دوم در مقام بيان مصرف فيي‏ء كه در آيه اول ذكر شده مي‏باشد و تعميمي كه در فيي‏ء دوم داده شده است علت آن اين است كه فيي‏ء اهل القربي را بيان مي‏كند و فيي‏ء در آيه‏ي اول اموال بني نضير و ساير املاك اختصاصي رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم- را شامل مي‏شود ولي در آيه‏ي دوم «فلله و للرسول» را مي‏گويد، يعني اينكه قسمتي از اين فيي‏ء اختصاص به خدا دارد و بايد در راه خدا بر حسب مصلحت و صواب ديد پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- مصرف شود و يك قسمت ديگر آن از آن رسول است، و اختصاص به وي دارد كه آن را براي شخص خود برداشت مي‏كند، و ذي‏القربي و يتامي و مساكين و ابن سبيل كه در آيه آمده است مقصود نزديكان پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- مي‏باشند نه اينكه عموم مؤمنين از اقرباي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- به حساب بيايند، چنانچه حضرت سيد الساجدين- عليه‏السلام- فرموده است: «هم قربائنا و مساكيننا و ابناء سبيلنا» آنها (ذوي القربي) نزديكان ما و فقراي ما و راه ماندگان ما اهل بيت‏اند و روايتي به همين مضمون از اميرالمؤمنين علي- عليه‏السلام- هم نقل شده است.

 

[ صفحه 196]

 

علامه آلوسي بغدادي مي‏گويد: «روي ان بني النضير لما اجلوا عن اوطانهم و تركوا رباعهم و اموالهم طلب المسلمون تخميسها كغنائم بدر فنزل (ما افاء الله علي رسوله منهم) «فما او جفتم عليه» كانت لرسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم- خاصه، فقد اخرج البخاري، و مسلم، و ابو داود، والترمذي، والنسائي، و غيرهم عن عمر بن الخطاب (ض) قال: كانت اموال بني النضير مما افاء الله تعالي علي رسوله- صلي الله عليه و آله و سلم- مما لم يوجف المسلمون عليه بخيل و لا ركاب و كانت الرسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم- خاصه فكان ينفق علي اهله منها سنه ثم يجعل ما بقيي في السلاح والكراع عده في سبيل الله تعالي» [13] : روايت شده است كه طايفه‏ي بني نضير وقتي كه از وطن خودشان كوچ كردند و سرزمينها و باغاتشان را رها كردند، مسلمانان از پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- خواستند كه اموال آنها را هم مثل غنيمت جنگ بدر تخميس و تقسيم كند، تا اينكه آيه‏ي «ما افاء الله علي رسوله» نازل شد، بعد از نزول آيه‏ي مزبور، اموال و سرزمين بني نضير مخصوص پيامبر شد. بعد آلوسي مي‏گويد: بخاري، مسلم، و ابو داود، ترمذي، نسائي، و غير آنها از عمر بن خطاب نقل كرده‏اند كه گفته است: اموال بني نضير از اموالي است كه مصداق آيه‏ي «ما افاء الله» بوده و اختصاص به رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- مي‏باشد و از اموالي است كه مسلمانها از راه جنگ و كارزار به دست‏شان نيامده بود، و از درآمد آن نفقه‏ي سال خانواده و اهل و عيال خود را مي‏داد و مابقي را براي تجهيز سپاه مصرف مي‏كرد.

محمد بن جرير طبري بعد از آن كه روايات چندي در تفسير آيه‏ي شريفه‏ي «ما افاء الله» نقل كرده، مي‏گويد: «عن ابن عباس قوله: «ما افاء الله» قال: امر الله عزوجل نبيه بالسير الي قريظه و النضير و ليس للمسلمين يومئذ خيل و لا ركاب يوجف بها... و هي لرسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم- فكان من ذالك خيبر و فدك، و قراء عرنيه، و امر الله رسوله ان يعد لينبع فاتاها رسول‏الله- صلي الله عليه و آله و سلم- فاحتواها كلها فقال الناس هلا

 

[ صفحه 197]

 

قسمها فانزل الله عزوجل عذره» [14] : ابن عباس درباره‏ي آيه‏ي «ما افاء الله» گفته است: خداوند امر فرمود به پيامبرش كه به دو سرزمين قريظه و بني نضير برود و سرزمينهاي مزبور هم از طرف مسلمانان با لشكركشي و كارزار به دست نيامده بود و هر مال و زميني كه بدون لشكركشي و قهر و غلبه به دست آيد، آنها مال پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بوده و از آن نوع سرزمينها هم خيبر و فدك و قريه‏هاي عرنيه بود كه خدا به رسولش دستور فرمود آنها را آماده كند تا اينكه حاصل دهد. رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- آمد تمام سرزمينها را تصرف فرمود و مردم به پيامبر عرض كردند كه آنها را مثل غنيمت تقسيم كند، آيه نازل شد: آن چيزهايي كه خدا به پيامبرش مي‏بخشد و شما هم سختي و جنگ و لشكركشي را براي به دست آوردن آنها متحمل نشده‏ايد، آنها مال خصوصي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- مي‏باشد.

سيد قطب درباره‏ي فيي‏ء مي‏گويد: «و كانت اموال بني النضير فيئا خالصا لله و للرسول لم يوجف المسلمون عليه بخيل و لا جمال» [15] : اموال بني نضير و قريظه مخصوص رسول خدا بود، چون سرزمين آنها با جنگ و لشكركشي و اسب و شتر سواراني فتح نشده بود، بلكه خودشان جلاي وطن كرده بودند.

ابوالفضل رشيد الدين الميبدي در تفسير «كشف الاسرار و عده الابرار» معروف به تفسير خواجه عبدالله انصاري مي‏گويد: «الفيئي في اللغه: الرجوع و هو في الشرع عباره عن كل مال يرجع من الكفار الي المسلمين بغير قتال و لا ايجاف... و معني الايه: «ما افاء الله علي رسوله» من اموال «اهل القري» يعني قريظه والنضير و فدكا و خيبرا و قري عرنيه و ينبع جعلها الله سبحانه لرسوله- صلي الله عليه و آله و سلم-» [16] : فيي‏ء در لغت به معني برگشت، و در شرع عبارت از هر مال كه از كفار بدون جنگ و اسب و شتر دواني به دست مسلمانها رسيده است مي‏باشد، تا اينكه مي‏گويد: معني آيه «ما افاء الله» اموال

 

[ صفحه 198]

 

و سرزمين اهل قري (قريظه، بني نضير، فدك، خيبر، و قراي عرنيه و ينبع) كه خدا همه‏ي آنها را مخصوص پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- قرار داد.

جلال‏الدين سيوطي بعد از آن كه روايت آلوسي را نقل كرده درباره‏ي فيي‏ء مي‏گويد: «واخرج عبدالرزاق و البيهقي، ابن المنذر عن الزهريي في قوله فما اوجفتم عليه من خيل و لا ركاب قال: صالح النبي- صلي الله عليه و آله و سلم- اهل فدك و قري سماها و هو محاصر قوما آخرين فارسلوا بالصلح فافاءها الله عليهم من غير قتال...» [17] : عبدالرزاق و بيهقي و ابن منذر از زهري درباره‏ي قول خدا «فما اوجفتم...» نقل كرده‏اند كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- با اهل فدك و قراي ديگر كه در محاصره بودند مصالحه و صلح فرمود و فدك و قراي تابعه و اموال بني نضير را خداوند مخصوص پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- قرار داد. سپس سيوطي در آخر، روايتي ديگر را از قول عمر بن خطاب نقل كرده و گفته است: صفايا (باغات، سرزمين) بني نضير و خيبر و فدك براي رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- بود. و بعد دنبال روايت مواردي كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- آنها را مصرف كرده بيان كرده است.

علامه نظام‏الدين الحسن بن محمد بن حسني القمي النيشابوري در تفسير «غرائب القرآن و رغائب الفرقان» كه در حاشيه تفسير طبري چاپ شده است، بعد از آن كه فرق بين غنيمت و فيي‏ء را بيان مي‏كند و اشاره‏ي به اعتراض بعضي از مردم (مبني بر اينكه اموال بني نضير بعد از جنگ و قتال به دست آمده و آنها در محاصره بودند و بعد صلح نمودند و از سرزمين‏شان كوچ كردند بنابراين اموال آنها غنيمت است نه فيي‏ء) مي‏كند، دو جواب از قول مفسرين مي‏دهد: در جواب اول مي‏گويد: «انها لم تنزل في بني النضسر و انما نزلت في فدك و لهذا كان رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم- ينفق علي نفسه و علي عياله من غله فدك و يجعل الباقي في السلاح والكراع» [18] : آيه‏ي «ما افاء الله» در شأن بني نضير نازل نشده بلكه در رابطه‏ي با فدك نازل شده است و آن از اين جهت

 

[ صفحه 199]

 

بود كه رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- از درآمد و محصولات فدك براي خود و اهل و عيالاتش مصرف مي‏فرمود و باقي را براي تجهيز و تهيه سلاح و آماده كردن سپاه استفاده مي‏كرد. و بعد در جواب دوم مي‏گويد: اگر تسليم شويم كه آيه درباره‏ي بني نضير نازل شده باشد و لكن اموال بني نضير چون كه بواسطه‏ي لشكركشي و قهر و غلبه و اسب و شتر دواني به دست نيامده بود، لذا آن مال مخصوص پيامبر و نزديكان وي مي‏باشد.

محمد بن احمد انصاري قرطبي متوفي 671 درباره‏ي فيي‏ء در مسئله‏ي دوم از مسائل ده گانه پيرامون آيه دوم «ما افاء الله علي رسوله من اهل القري» مي‏گويد: «قال ابن عباس: هي قريظه والنضير، و هما بالمدينه و فدك، و هي علي ثلاثه ايام من المدينه و خيبر و قري عرنيه وينبع جعلها الله لرسوله» [19] : ابن عباس گفت: قرائي كه در آيه آمده عبارت است از قريظه و بني نضير كه نزديك مدينه بودند و فدك كه در فاصله سه روزه راه از مدينه دور هست و خيبر و قراي عرينه و ينبع كه خدا همه‏ي آنها را مال مخصوص پيامبر قرار داد كه به هر عنوان كه مصلحت مي‏دانست مصرف مي‏فرمود.

ابن زكريا يحي بن زيادالفراء متوفي 207 هجري درباره‏ي آيه‏ي «فما اوجفتم» مي‏گويد: «كان النبي- صلي الله عليه و آله و سلم- قد احرز غنيمه بني النضير و قريظه و فدك، فقال له الروساء: خذ صفيك من هذه، و افردنا بالربع، فجاء التفسير: ان هذه قري لم يقاتلوا عليها بخيل، و لم يسيروا اليها علي الابل... هذه الثلاث فهو لله و للرسول خالص» [20] : پيامبر اسلام- صلي الله عليه و آله و سلم- وقتي كه غنيمتهاي بني نضير و قريظه و فدك را احراز كرد، صحابه خدمت آن حضرت عرض كردند كه سهم و نصيب خود را از اينها بگير و بقيه را براي ما بگذار، تا اينكه آيه مزبور نازل شد: همانا اين قراي (بني‏نضير و قريظه و فدك) را از راه جنگ و كارزار و يا دوانيدن شتر به دست نياورده‏ايد... تا اينكه فراء مي‏گويد: اين سه قريه مال مخصوص خدا و رسول اوست و ديگران در آن سهم ندارند.

بيهقي در سنن كبراي خود با سند ابن شهاب، و مالك بن اوس از قول عمر بن خطاب در مقام احتجاج گفته است: «و كان لرسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم- ثلاثه صفايا:

 

[ صفحه 200]

 

بنو النضير، و خيبر و فدك...» [21] : براي رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- سه سهم بود (يكي اموال بني نضير، دوم خيير و سوم فدك) در صدر اين روايت، بيهقي از قول عمر بن خطاب به مالك بن اوس بن حدثان مي‏گويد: خداند فيي‏ء را مخصوص رسولش گردانيد و به او عطا كرد كه به احدي غير از او عطا نفرمود آن غنيمتهاي (بني نضير و خيبر و فدك) صخصوص پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بود.

و همين روايت را مسلم در صحيح خود آورده و در متن روايت فقط اموال بني نضير را ذكر كره و اسمي از خيبر و فدك نبرده است و علت آن هم معلوم است. [22] .

محمد شوكاني درباره‏ي فيي‏ء گفته است: تكرار آيه «ما افاء الله علي رسول» به جهت تثبيت و تاكيد مي‏باشد و اينكه اهل قري در آيه دوم مرجع ضمير «منهم»، در آيه اول قرار گرفته است، منظور از منهم بني نضير مي‏باشد و اين تكرار آيه آشكار است بر اينكه اين حكم (يعني فيي‏ء مال مخصوص پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- مي‏باشد) تنها اختصاص به بني نضير ندارد، بلكه شامل هر قريه و منطقه اي كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- از راه صلح فتح كرده و مسلمانان با اسب و شتر دواني و جنگ به دست نياورده‏اند مي‏شود، و بعد مي‏گويد: «و قيل: والمراد بالقري: بنوا النضير و قريظه و فدك و خيبر» [23] : گفته شده است كه مراد از قري بني نضير و قريظه و فدك و خيبر مي‏باشد. و باز هم همين شواني در صفحه‏ي 213 روايتي را كه بيهقي از قول عمر بن خطاب راجع به اموال مخصوص پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- ذكر كرده بود آورده است.

خوب تا اين جا معني فيي‏ء از نظر لغت و ديدگاه مفسرين اهل سنت تحقيق و بررسي شد و ثابت شد كه فيي‏ء جزء غنيمت نيست و فدك فيي‏ء بود و پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- هم به امر خدا آن را به دخترش زهرا- صلي الله عليه و آله و سلم- بخشيد كه متاسفانه دستگاه حكومت آن را غصب كرد.

[ صفحه 201]

[1] سوره حشر، آيه 6.

[2] سوره حشر، آيه 67.

[3] المصباح المنبر، ج 2، ص 486.

[4] لسان العرب، ج 10.

[5] المنجد، ص 601.

[6] البدايه والنهايه، ج 3، ص 482.

[7] المعجم الوسيط، ج 2، ص 707.

[8] مجمع البحرين، ج 1، ص 334 باب مااوله الفاء.

[9] فرهنگ عميد، ج 2، ص 1556.

[10] فرهنگ معين، ج 2، ص 2590.

[11] تفسير كبير، ج 29، ص 384 و تفسير المراغي، ج 10، ص 37 و تفسير جامع الاحكام القرآن، ج 18، ص 11.

[12] تفسير الكشاف، ج 4، ص 502.

[13] تفسير روح المعاني، ج 28، ص 44 و تفسير روح البيان، ج 9، ص 426 و 427 و تفسير المراغي، ج 10، ص 38.

[14] تفسير جامع البيان، ج 18، ص 24.

[15] في ظلال القرآن، ج 8، ص 31.

[16] كشف الاسرار و عده الابرار، ج 10، ص 36 النبوه الطثانيه و انوار التنزيل و اسرار التاويل، و تفسير الجلالين، و المحلي، ج 2، ص 465.

[17] الدر المنثور، ج 6، ص 192 و سنن الكبري، ج 9، ص 427.

[18] تفسير غرائب القرآن و رغائب الفرقان در حاشيه تفسير طبري، ج 18، ص 37.

[19] تفسير جامع الاحكام القرآن، ج 18، ص 12.

[20] معاني القرآن، ج 3، ص 144.

[21] سنن الكبري، ج 9، ص 426.

[22] صحيح مسلم، ج 12، ص 70.

[23] فتح القدير، ج 5، ص 211.

فدك و سهم ذوي‏القربي در قرآن

 

اكنون مناسب است كه ذوي القربي و سهم ذوي القربي را از نظر قرآن و ديدگاه اهل سنت بررسي كنيم كه ذوي القربي كيانند و سهم آنها چه مقدار مي‏باشد؟ و نظر مفسرين و محداثين اهل سنت درباره‏ي ذوي القربي چيست؟

خاوند تبارك و تعالي درباره‏ي ذوي القربي فرموده: «و اعلموا ان ما غنمتم من شي‏ء فان لله خمسه و للرسول و لذي القري واليتامي والمساكين و ابن السبيل» [1] : اي مومنان بدانيد هر چه غنيمت و فايده به شما رسد (زياد يا كم) خمس آن خاص خدا و رسول و خويشان او و يتيمان و فقيران و در راه سفر ماندگان است.

حاكم حسكاني در شواهد التنزيل مي‏گويد: «اخبرنا ابو عبدالله الشيرازي قال اخبرنا ابوبكر الجر جرائي قال: حدثنا ابو احمد البصري قال: حدثني محمد بن سهل، قال حدثنا عمر و بن عبدالجبار بن عمر و قال: حدثنا ابن عن، علي بن موسي بن جعفر بن محمد، عن ابيه موسي بن جعفر عن ابيه، عن جده، عن علي بن الحسين عن ابيه، عن علي بن ابي‏طالب- عليهم‏السلام- في قول الله تعالي «و اعلموا انما غنمتم من شيي‏ء» الايه، قال: لنا خاصه و لم يجعل لنا في الصدقه نصيبا كرامه الله تعالي نبيه و آله بها و اكرمنا عن او

 

[ صفحه 202]

 

ساخ ايدي المسلمين» [2] : با دوازده سند به نقل از علي- عليه‏السلام- درباره‏ي سخن خداوند تبارك و تعالي «و اعلموا انما...» گفته است: از علي- عليه‏السلام- در رابطه با خمس سوال شد؟ فرمود: آيه مخصوصا براي ما اهل‏بيت نازل شده است و خداوند در زكات و صدقه براي ما خاندان سهم و نصيب قرار نداده است، و با قرار دادن خمس براي ما اهل‏بيت و كرامت و برتري كه خداوند تبارك و تعالي بواسطه‏ي آن پيامبرش و اهل‏بيت او را داده است، ما را از صدقات و چركي دست مسلمين منع فرموده است.

و ابو جرير طبري رد رباطه با سهم ذوي القربي مي‏گويد: «حدثني الحارث قال: حدثنا عبدالعزيز، قال: حدثنا عبدالغفار، قال: حدثنا المنهال بن عمر و قال: سالت عبدالله بن محمد بن علي، و علي بن الحسين عن الخمس؟ فقال: هو لنا، فقلت لعلي، ان الله يقول: «واليتامي والمساكين و ابن السبيل» قال: يتامانا و مساكيننا» [3] : از علي بن الحسين و عبدالله ابن محمد درباره‏ي خمس سؤال كردم؟ فرمود: خمس براي ما خاندان پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- مي‏باشد. بعد منهال مي‏گويد: از علي بن الحسين سؤال كردم كه خداوند فرموده است: «و اليتامي و المساكين...» فرمود منظور از ايتام و مساكين، ايتام و مساكين ما خاندان و اهل پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- مي‏باشند.

در اين آيه شريفه خداوند تبارك و تعالي براي ذو القربي اي پيامبر اسلام خمس را تعيين فرموده است كه مخصوص آنهاست، همانطوري كه اين مسئله را خود پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- در زمان حياتش رعايت مي‏فرمود و يك قسمت از خمس را به نزديكان خود مي‏داد و يك قسمت ديگر را خود حضرت برمي‏داشت و وقتي كه غنائم خبير را تقسيم فرمود و حق مسلمانان را پرداخت نمود، حصار كتيبه را خمس خدا و پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- و ذوي القربي و ايتام و مساكين... قرار داد.

باز هم حاكم حسكاني مي‏گويد: «ان فاطمه- سلام‏الله‏عليها- قالت: لما اجتمع علي والعباس و فاطمه و اسامه بن زيد عند النبي- صلي الله عليه و آله و سلم- فقال: سلوني، فقال العباس: اسالك كذا و كذا من المال قال: هو لك و قالت فاطمه: اسالك مثل ما سال

 

[ صفحه 203]

 

عمي العباس، فقال: هو لك و قال اسامه: اسالك ان ترد علي كذا و كذا، ارضا كان له انتزعه منه، فقال: هو لك فقال: لعلي: سل فقال: اسالك الخمس فقال هو لك، فانزل الله تعالي: «و اعلموا انما غنمتم» الايات فقال النبي- صلي الله عليه (و آله) و سلم-: قد نزلت / 55 / أ / في الخمس كذا كذا. قال علي فذاك اوجب لحق، فاخرج الرمح الصحيح والرمح المكسر، والبيضه الصحيحه والبيضه المكسوره فاخذ رسول‏الله اربعه اخماس و ترك في يده خمسا» [4] : همانا فاطمه- سلام‏الله‏عليها- گفت: وقتي كه علي - عليه‏السلام- و عباس و خود وي، و اسامه بن زيد در نزد پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- جمع شدند، پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فرمود: از من چيزي بخواهيد؟ عباس عرض كرد: يا رسول‏الله از شما فلان و فلان مال را مي‏خواهم. پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فرمود: آنها از آن توست، بعد فاطمه- سلام‏الله‏عليها- عرض كرد: از شما همان چيزي را كه عمويم عباس خواست مي‏خواهم، پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فرمود: آنچه را كه خواستي براي توست، اسامه عرض كرد: از شما خواهش دارم كه زمين چنين و چنان به من عطا فرماييد كه با آن امرار معاش كنم، پيامبر فرمود: آن زمين مال تو باشد. و سپس پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- به علي- عليه‏السلام- فرمود: تو هم چيزي طلب كن! علي- عليه‏السلام- در جواب علي- عليه‏السلام- فرمود: خمس براي تو باشد، بعد آيه‏ي شريفه «و اعلموا انما غنمتم» نازل شد و سپس پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فرمود: همانا به تحقيق آيه درباره‏ي خمس نازل شده است، و علي- عليه‏السلام- فرمود: پس آن (خمس) به جهت حق من واجب شده است، بعد مي‏گويد: نيزه‏هاي سالم و شكسته و تخم‏هاي سالم و شكسته آورده شد، رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- چهار پنجم آنها را گرفت و يك خمس را در دست علي- عليه‏السلام- گذاشت.

ابو عبيدالقاسم بن سلام (متوفي 224) در كتاب الاموال خودش مي‏گويد: «و حدثنا

 

[ صفحه 204]

 

عبدالله بن المبارك، عن محمد بن اسحاق قال: سالت ابا جعفر محمد بن علي فقالت: علي بن ابي‏طالب حيث ولي من امر الناس ما ولي كيف صنع في سهم ذي القربي؟ قال: سلك به سبيل ابوبكر و عمر: قلت و كيف و انتم تقولون؟ فقال: ما كان اهله يصدرون الا عن رايه قلت: فما منعه؟ قال: كره والله ان يدعي عليه خلاف ابوبكر و عمر!!»: [5]  محمد بن اسحاق گفت: از امام باقر محمد بن علي- عليه‏السلام- سوال كردم و گفتم كه علي بن ابي‏طالب- عليه‏السلام- هنگامي كه ولايت و خلافت مردم را عهده‏دار شد، نسبت به سهم ذوي القربي چگونه عمل فرمود؟ آيا به همان روش پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- رفتار كرد؟ و يا اينكه به روش خلفاي قبل از خود عمل نمود؟ اباجعفر در جواب فرمود: به همان روش ابوبكر و عمر عمل كرد!! عرض كردم چگونه به روش آنها عمل كرد؟ در حالي كه شما چيزهايي را مي‏گوييد كه مردم مي‏گويند؟ يعني اينكه شما مي‏گوييد آنها (ابوبكر و عمر) حق ذوق القري را آنچه كه در زمان پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بود تغيير دادند، پس چگونه است كه علي- عليه‏السلام- در زمان خلافت به روش آنها عمل كرده است؟! اباجعفر- عليه‏السلام- فرمود: در زمان علي- عليه‏السلام- خاندان وي از راي و تصميم ايشان بيرون نبودند و مخالفت نمي‏كردند! و باز هم عرض كردم: چه چيزي مانع شد كه علي در زمان خلافتش به روش آنها (ابوبكر و عمر) عمل كند؟! اباجعفر- عليه‏السلام- فرمود: قسم به خدا علي- عليه‏السلام- زشت مي‏دانست كه كسي عليه او ادعا كند كه در خلاف به روش ابوبكر و عمر عمل مي‏كند.

البته خواننده‏ي عزيز توجه دارد كه اولا اين روايت صحت ندارد، براي اينكه آنچه كه در روايات صحيحه شيعه موجود است، اين است كه مي‏آمدند خدمت علي- عليه‏السلام- كه با او بيعت كنند به شرط اينكه به سنت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و روش شيخين عمل كند، ولي علي- عليه‏السلام- مي‏فرمود: به روش پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بلي، ولي روش شيخين نه. ثانيا اگر اين روايت ابن سلام صحت داشته باشد، يكي از موارديست كه علي- عليه‏السلام- به صورت تقيه عمل فرموده، چنان چه در موارد ديگر هم

 

[ صفحه 205]

 

مولي اين گونه عمل فرمودند، از جمله، پشت سر خلفا نماز مي‏خواند، و اسم فرزندانش را ابوبكر و عمر و عثمان مي‏گذاشت و لذا اگر اين روايت بر فرض اينكه صحيح باشد از باب تقيه بوده است.

باز هم حاكم حسكاني با پنج سند به نقل از مجاهد درباره‏ي قول خداوند تبارك و تعالي «و لذي القربي» مي‏گويد: «هم اقارب النبي الذين لم، لم يحل لهم الصدقه» [6] : آنان نزديكان پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- و آن كساني هستند كه صدقه براي شان حلال نمي‏باشد.

طبري در تفسير اين آيه شريفه به چند طريق از خصيف و مجاهد روايت كرده و بعد از آن مي‏گويد: «حدثني محمد بن عماره حدثنا اسماعيل بن ابان، حدثنا الصباح بن يحيي المزني، عن السدي عن ابن الديلمي (كذا) قال قال علي بن الحسين رضي الله عنه، لرجل من اهل الشام اما قرات في الانفال: «و اعلموا انا غنمتم من شيي‏ء فان لله خمسه و للرسول...» الايه؟ قال نعم (قال نحن هم) قال: فانكم لانتم؟ قال: نعم» [7]  با پنج سند از ابن ديلمي و او هم به نقل از امام سجاد- عليه‏السلام- كه در جواب اهانت مرد شامي فرمود: آيا آيه «و اعلموا انما» در سوره مباركه انفال را نخوانده‏اي؟ مرد شامي در جواب عرض كرد: بلي خوانده‏ام، امام فرمود: ما همان ذوي القربي‏اي كه خداوند فرموده است هستيم، مرد شامي گفت: شما همان ذوي القربي كه در قرآن آمده هستيد؟ امام سجاد فرمود: بلي ما همان هستيم.

احمد بن حنبل در مسند خود در باب مسند علي- عليه‏السلام- در رقم 646 مي‏گويد: «حدثنا محمد بن عبيد، حدثنا هاشم بن البريد عن حسين بن ميمون عن عبدالله بن

 

[ صفحه 206]

 

عبدالله قاضي الري عن عبدالرحمان بن ابي‏ليلي قال: سمعت اميرالمؤمنين عليا رضي‏الله‏عنه يقول: اجتمعت انا و فاطمه والعباس و زيد بن حارثه عند رسول‏الله- صلي الله عليه (و آله) و سلم- فقال العباس: يا رسول‏الله كبرت سني و دق عظمي و كثرت مونتي فان رايت يا رسول‏الله ان تامرلي بكذا و كذا و سقا من الطعام فافعل، فاجابه النبي- صلي الله عليه و آله و سلم- فقالت فاطمه: يا رسول‏الله ان رايت ان تامرلي كما امرت لعمك فافعل فقال رسول‏الله- صلي الله عليه و آله و سلم-: نعم، ثم قال زيد بن حارثه: يا رسول‏الله كنت اعطيني ارضا كانت معيشتي منها، ثم قبضتها فان رايت ان تردها علي فافعل. فقال: نعم فقالت: انا ان رايت ان توليني هذا الحق جعله الله لنا في كتابه من هذا الخمس فاقسمه في حياتك كيلا يناز عينه احد بعدك فقال النبي- صلي الله عليه (و آله) و سلم- فافعل، فولانيه رسول الله- صلي الله عليه (و آله) و سلم- فقسمته في حياته، ثم ولانيه ابوبكر فقسمته في حياته، ثم ولانيه عمر فقسمته حتي كان آخر سنه من سني عمر اتاه مال كثير 55 / ب / 1 فعزل حقنا ثم ارسل الي فقال: هذا حقكم فخذه، فقلت: بنا عنه غني العام، و بالمسلمين حاجه فرده تلك السنه فلم يدعني اليه احد بعده حتي قمت مقامي هذا، فلقيني العباس فقال: يا علي لقد نزعت اليوم منا شيئا لا يرد الينا ابدا». [8] .

ابي ليلي گفت: شنيدم كه اميرالمؤمنين علي- عليه‏السلام- گفت: من و فاطمه- سلام‏الله‏عليها- و عباس، زيد بن حارثه نزد رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- جمع شديم، بعد عباس عرض كرد! اي رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- من پير شدم و استخوانهايم سست شده و مخارجم زياد است، اگر مصلحت مي‏دانيد امر فرماييد تا به من مقداري مال و طعام دهند تا با آن كاري انجام دهم، پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- اجابت فرمود و خواسته‏ي او را انجام داد، و بعد فاطمه- سلام‏الله‏عليها- عرض كرد: اي رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- اگر مصلحت مي‏بينيد امر كنيد تا براي من هم همان طوري كه براي عموي

 

[ صفحه 207]

 

خود امر فرموديد دستور دهيد مالي به من دهند تا با آن كاري انجام دهم، پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فرمود: بلي و او را اجابت كرد، سپس زيد حارثه عرض كرد: يا رسول‏الله- صلي الله عليه و آله و سلم- چه خوب بود زميني را به من بخشيديد تا با آن معيشت و زندگي‏ام را مي‏گذراندم و بعد آن را از من مي‏گرفتيد، اگر صلاح مي‏دانيد آن را به من رد مي‏كرديد تا با آن كاري كنم، پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- خواسته‏ي او را اجابت كرد، بعد من عرض كردم: اگر صلاح مي‏دانيد اين خمس را كه خدا در قرآنش حقي براي ما قرار داده است مرا متولي آن قرار دهيد كه در حيات شما آن را تقسيم كنم تا بعد از شما هيچ كس درباره‏ي آن منازعه و دعوايي نكند، پس اين كار را انجام دهيد، علي- عليه‏السلام- گفت: پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- اين كار را كرد. علي- عليه‏السلام- فرمود: خمس مرا در زمان حيات رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- تقسيم كردم، و بعد از پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- ابوبكر هم كه روي كار آمد مرا متولي تقسيم خمس قرار داد و بعد از ابوبكر، عمر هم در زمان خلافت خود مرا متولي خمس قرار داد و آن را تقسيم كردم تا اينكه در سال آخر از دو سال حكومت عمر مال زيادي به او رسيد، اول حق ما را عزل كرد و نداد و بعد فرستاد و گفت: اين حق شما است، به همان روش كه قبلا تقسيم مي‏كردي تقسيم كن! و من در جواب وي گفتم: ما در اين سال از آن بي‏نياز هستيم و نياز نداريم و مسلمانان بيشتر نياز دارند، سپس آن را در آن سال به مسلمين داد. و بعد از عمر احدي ما را دعوت نكرده و چيزي را به ما نداده است، تا اينكه عباس را ملاقات كردم و گفت: اي علي! به تحقيق امروز چيزي را از ما گرفتي و ما را محروم كردي كه هرگز ديگر به ما رد نمي‏شود و نمي‏رسد.

از اين روايت مسند به خوبي پيداست كه خمس مخصوص ذوي القربي بوده است كه متاسفانه به اهل‏بيت و ذوي القربي كه مصاديق آيه‏ي خمس بودند، داده نشد و به بهانه‏هاي واهي برگردانده نشد.

حسكاني با سند هاشم بن بريد مي‏گويد: «قال حدثنا يوسف، قال: حدثنا وكيغ قال: حدثنا شريك عن خصيف، عن مجاهد، قال «كان النبي- صلي الله عليه (و آله) و سلم- و اهل بيته لا

 

[ صفحه 208]

 

تحل لهم الصدقه فجعل لهم الخمس» [9] : نبي مكرم اسلام- صلي الله عليه و آله و سلم- صدقه را براي اهل‏بيت خود حلال نمي‏دانست و حرام فرموده بود و خمس را براي آنها حلال كرده بود.

و نيز حسكاني با سند هاشم بن بريد و او از يوسف و او از عمر و حمران و او هم از سعيد به نقل از قتاده مي‏گويد: «سهم ذوي القربي طعمه كانت لقرابه رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم-» [10]  قتاده گفت: سهم ذوي القربي غذايي بود براي نزديكان پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- و مخصوص آنها بود نه كساني ديگر؟

باز هم حسكاني مي‏گويد: «و حدثنا يوسف، قال: حدثنا حجاج بن منهال قال: حدثنا عبدالله بن عمر النميري عن يونس بن يزيد الايلي، عن الزهري، عن يزيد بن هرمز، عن ابن عباس و سئل عن سهم ذوي القربي؟ فقال: هو لقربي رسول‏الله قسمه لهم رسول‏الله بينهم»: يزيد بن هرمز نقل كرده است: از ابن عباس از سهم ذوي القربي سؤال شد، و او در جواب گفت: آن (سهم) براي نزديكان رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- مي‏باشد، و رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- آن را بين نزديكان خود تقسيم فرمود.

ابوعبيده القاسم بن سلام متوفي 224 در حديث 851 سهم ذوي القربي را به چند طريق بيان كرده، مي‏گويد: «حدثنا حجاج، عن ابي‏معشر، عن سعيد بن ابي‏سعيد، قال: كتب نجده الي ابن عباس: ان اكتب الي: من ذوي القربي؟ و اكتب لنا هل كان النبي- صلي الله عليه و آله و سلم- يسهم للمراه والمملوك اذا حضر الباس؟ و اكتب الي هل كان النبي- صلي الله عليه و آله و سلم-، يقتل الصبيان، قال: فدعا ابن عباس يزيد بن هرمز فكتب جواب نجده الخارجي الحروري: «من عبدالله بن عباس الي نجده بن عويمر اما بعد فانك كتبت تسالني عن ذوي القربي من هم؟ و كنا نقول: انا نحن بنو هاشم هم فابي ذالك علينا قومنا و قالوهم قريش كلها»: ابن سعيد گفت: نجده حروري به ابن عباس نامه نوشت، و از خواست

 

[ صفحه 209]

 

كه براي من بنويس: سهم ذوي القربي چيست؟ و آيا رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- براي زنها و غلامان و كنيزان زماني كه به جنگ حاضر مي‏شدند سهمي قرار مي‏داد يا نه؟ و آيا پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بچه‏هاي نابالغ كفار و مشركين را هم مي‏كشت؟ ابي‏سعيد گفت: ابن عباس يزيد بن هرمز را خواست، و در جواب نجده حروري خارجي نوشت: از عبدالله پسر عباس به نجده بن عويمر، اما بعد بدان كه تو به من نامه نوشتي و از من هستم ذوي القربي را سوال كردي كه آنان كيستند؟ و من در جواب مي‏گويم: همانا ما بني‏هاشم ذوي القربي هستيم و ان (ذوي القربي) را قوم و طايفه‏ي ما بر ما انكار و امتناع كردند و سهم ما را ندادند و گفتند كه ذوي القربي همه‏ي قريش هستند.

«وقال: و حدثنا محمد بن كثير، عن زائده بن قدامه، عن الاغمش، عن المختار بن صيفي: عن يزيد بن هرمز قال كتب نجده الي ابن عباس يساله عن اليتيم متي ينقطع عنه اسم اليتيم؟ و عن قتل الولدان؟ و عن الخمس لمن هو؟ (فكتب اليه ابن عباس اجوبه اسئلته الي) قال: و اما الخمس فنقول: انه لنا، و يقول قومنا: انه ليس لنا!!»: باز ابوعبيد در يك سند ديگر از مختار بن صيفي و از يزيد به هرمز مي‏گويد: ابن هرمز گفت: نجده به ابن عباس نوشت و از او سؤال كرد كه يتيم در چه زماني از يتيميت قطع مي‏شود و ديگر به او يتيم گفته نمي‏شود؟ و از قتل و كشتن بچه‏ي كوچك و نابالغ كفار سؤال كرد و از مملوك سؤال كرد كه آيا پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- از فيي‏ء براي آنها سهمي مي‏داد يا خير؟ و سؤال كرد كه آيا زنها در جنگ حاضر مي‏شدند يا خير؟ و از خمس سؤال كرد كه براي كيست؟ ابن عباس جواب سؤالهاي او را نوشت، تا اينكه گفت: و اما خمس همانا براي ما خاندان رسول خدا بود و قوم و طايفه‏ي ما مي‏گويند كه آن براي شما نيست!!!

«قال: و حدثنا حجاج، عن الليث بن سعيد، عن عقيل بن خالد، عن ابن شهاب قال: ان يزيد بن هرمز حدثه ان نجده كتب الي ابن عباس يساله عن سهم ذي القربي اليه: انه لنا، و قد كان عمر دعانا لينكح منه ايامانا و يخدم منه عائلنا فابينا عليه الا ان يسلمه لنا كله وابي ذالك علينا. قال ابن هرمز: انا كتبت ذالك الكتاب من ابن عباس الي

 

[ صفحه 210]

 

نجده»: و باز هم ابوعبيد در سند سوم از ابن شهاب و او هم از يزيد بن هرمز مي‏گويد: ابن هرمز گفت: نجده حروري به ابن عباس نوشت و از سهم ذوي القربي سوال كرد و ابن عباس جواب او را نوشت و گفت: سهم ذوي القربي براي ما بود و عمر ما را دعوت كرد و مي‏خواست كه با دختران يتيم ما ازدواج كند و تا از اين طريق با خمس و سهم ذوي القربي به عائله‏ي ما خدمت و كاري انجام دهد، ما قبول نكرديم و امتناع نموديم و گفتيم كه بايد سهم ذوي القربي را آن طوري كه بود به ما تسليم كني، او امتناع ورزيد و به ما نداد، ابن هرمز مي‏گويد: آنچه ابن عباس گفت، من آن را نوشتم و به نجده فرستادم.

«و قال: و حدثنا عبدالله بن صالح، عن الليث بن سعيد، عن يحيي بن سعيد ان ابن عباس قال: كان عمر يعطينا من الخمس نحوا مما كان يري انه لنا، فرغبنا عن ذالك و قلنا: حق ذوي القربي خمس الخمس، فقال عمر: انما جعل الله الخمس لاصناف سماها فاسعد هم بها اكثرهم عددا و اشد فاقه فاخذ ذالك منا ناس و تركه ناس» [11] : و نيز ابوعبيد در سند چهارم از يحيي بن سعيد مي‏گويد: ابن عباس گفت: عمر در زمان خلافتش از خمس آنچه را كه خود مصلحت مي‏ديد كه حق ماست براي ما مي‏داد و ما قبول نكرديم و گفتيم كه حق ذوي القربي خمس مي‏باشد، ولي عمر گفت: خدا خمس را براي اصنافي كه خود نام برد، قرار داده است!! و با آن تعداد بسياري از مردم را مساعدت كرد! و ابن عباس گفت: خمس را گاهي مردم از ما گرفتند و گاهي مردم به ما پس دادند و رها كردند.

با توجه به روايات ابوعبيد آنچه به دست مي‏آيد اين است كه خلفا سهم

 

[ صفحه 211]

 

ذوي القربي را كه خدا و قرآن و پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- تشريع فرموده بودند تغيير دادند و در مقابل نص قرآن و تصريح پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- اجتهاد كردند و نص را كنار گذاشتند و به اجتهاد خود عمل نمودند.

ابن ابي‏شيبه در سهم ذوي القربي مي‏گويد: «حدثنا عبدالله بن نمير، قال: حدثنا هاشم بن بريد قال: حدثني حسين بن ميمون، عن عبدالله بن عبدالله، عن عبدالرحمن بن ابي‏ليلي قال: سمعت عليا يقول: قلت يا رسول‏الله ان رايت ان تولينا حقنا من الخمس في كتاب الله فاقسمه حياتك كي لاينازعنيه احد بعدك. قال: ففعل ذلك قال: فولانيه رسول‏الله- صلي الله عليه و آله و سلم- ثم ولانيه ابوبكر فقسمته حياه ابوبكر ثم ولانيه عمر فقسمته حياه عمر حتي كان آخر سنه من سني عمر فاتاه مال كثير فعزل حقنا ثم ارسل الي فقال: هذا حقكم فخذه فاقسمه حيث كنت تقسمه، فقلت يا اميرالمؤمنين بنا عنه العام غني و بالمسلمين اليه حاجه فرد عليهم تلك السنه ثم لم يدعنا اليه احد بعد عمر حتي قمت مقامي هذا فلقيت العباس بعد ما (خرجت) من عند عمر فقال: يا علي لقد حرمتنا الغداه شيي‏ء لايرد علنيا ابدا الي يوم القيامه قال: و كان العباس رجلا داهيا» [12] .

ابي‏ليلي گفت: شنيدم كه علي- عليه‏السلام- گفت: به رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- گفتم اگر صلاح مي‏بينيد مرا متولي خمس- كه خداوند در قرآنش آن را حق ما تعيين

 

[ صفحه 212]

 

فرموده- قرار دهيد، و سپس آن را در زمان حيات شما تقسيم كنيم تا اينكه احدي از مردم بعد از شما منازعه و ناراحتي نكند، علي- عليه‏السلام- فرمود: پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- اين كار را كرد، و مرا متولي تقسيم خمس قرار داد و تا زماني كه رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- در قيد حيات بود خمس را تقسيم مي‏كردم، و بعد از رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- ابوبكر هم مرا متولي تقسم خمس قرار داد و در زمان ابوبكر هم خمس را تقسيم كردم، و در زمان عمر همين طور خمس را تقسيم مي‏كردم تا اينكه سال آخر حكومت عمر مال زيادي به دست وي رسيد، و او حق ما خاندان را نداد و بعد فرستاد و گفت: اين حق شماست، آن را بگير و آن طوري كه قبلا تقسيم مي‏كرد تقسيم كن، در جواب گفتم: ما در اين سال نيازي به آن نداريم و مسلمانها به آن نيازمندترند، آن را به مسلمانان داد و بعد از عمر احدي مرا براي تقسيم خمس دعوت نكرده است. بعد از اينكه از نزد عمر بيرون آمدم به عباس برخوردم، او گفت: يا علي! هر آينه ما را ديروز از چيزي محروم كرد و تا عالم قيامت به ما رد نمي‏كند، عباس مرد زيرك و باهوش بود.

آنچه كه از اين حديث ابن ابي‏شيبه پيداست اينكه: خمس حق مسلم ذوي القربي بوده است، ولي حكام و خلفا آن را از اهل‏بيت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- سلب كردند.

ابن ابي‏الحديد در شرح نهج‏البلاغه از ابوبكر جوهري نقل مي‏كند: «ان فاطمه- عليهاالسلام- اتت ابوبكر فقالت: لقد علمت الذي ظلمتنا عنه اهل البيت من الصدقات، و ما افاء الله علينا من الغنائم في القرآن من سهم ذوي القربي ثم قرات عليه قوله تعالي: «و اعلموا انما غنمتم من شيئي فان لله خمسه و للرسول و لذي القربي» فقال لها ابوبكر: بابي انت و امي و والد ولدك! السمع و الطاعه لكتاب الله، و لحق رسول‏الله- صلي الله عليه و آله و سلم- و حق قرابته، و انا اقرا من كتاب الله الذي تقرئين منه، و لم يبلغ علمي منه ان هذا السهم من الخمس يسلم اللكم كاملا، قالت افلك هو و لاقربائك؟ قال: لا بل انفق عليكم منه و اصرف الباقي في مصالح المسلمين، قالت ليس هذا حكم الله تعالي، قال: هذا حكم الله، فان كان رسول‏الله عهد اليك في هذا عهدا او اوجبه لكم حقا صدقتك

 

[ صفحه 213]

 

و سلمته كله اليك و الي اهلك، قالت: ان رسول‏الله- صلي الله عليه و آله و سلم- لم يعهد الي في ذالك بشي‏ء الا اني سمعته يقول لم انزلت هذه الايه «ابشروا آل محمد فقد جاءكم الغني» قال ابوبكر: لم يبلغ علمي من هذه الايه ان اسلم اليكم هذا السهم كله كاملا، ولكن لكم الغني الذي يعنيكم و يفضل عنكم، و هذا عمر بن خطاب و ابوعبيده بن الجراح فاساليهم عن ذالك، وانظري هل يوافقك علي ما طلبت احد منهم! فانصرفت الي عمر فقالت له مثل ما قالت لابي‏بكر، فقال لها ما قال لها ابوبكر، فعجبت فاطمه- سلام‏الله‏عليها- من ذالك و تظنت انهما كانا قد تذاكرا ذالك و اجتمعا عليه» [13] .

ابو زيد عمر بن شيبه به نقل از مالك بن انس مي‏گويد: فاطمه- سلام‏الله‏عليها- نزد ابوبكر آمد و فرمود: آيا مي‏داني آنچه از ما اهل‏بيت- عليه‏السلام- توقيف نموده‏اي همان است كه خداوند از غنائم به ما داده و آن عبارت از سهم ذوي القربي است كه در مورد آن آيه نازل شده است؟ بعد فاطمه- سلام‏الله‏عليها- اين آيه را تلاوت فرمود: «و اعلموا انما غنمتم من شيئي فان لله خمسه و للرسول و لذي القربي [14] » ابوبكر در پاسخ گفت: پدر و مادرم فداي تو و آن پدري كه تو از او به دنيا آمدي، من در برابر كتاب خدا و در مقابل ايفاي حق پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- و بستگانش سراپا گوش و فرمانبردارم و آن آيه كه تو خواندي من هم خوانده‏ام ولي من از آيه به دست نياوردم كه بايد تمام سهم ذوي القربي را در خمس به شما تسلم كنم، فاطمه- سلام‏الله‏عليها- فرمود: پس ذوي القربي به تو و خويشاونت تعلق دارد؟ ابوبكر گفت: خير، بلكه مقداري از اين سهم را در مورد شما و بقيه را در مصالح عمومي مصرف مي‏كنم، فاطمه- سلام‏الله‏عليها- فرمود: اين عمل تو بر خلاف حكم خداست، ابوبكر گفت: خير اين حكم خداست اگر تو مدركي از پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- داري كه بايد تمام اين سهم ذوي القربي به شما تسليم شود، من نظر تو را تصديق مي‏كنم و تمام سهم را به شما تسليم مي‏نمايم، فاطمه- سلام‏الله‏عليها-

 

[ صفحه 214]

 

فرمود: كدام مدرك و حجت بالاتر از اينكه وقتي اين آيه نازل شد، پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فرمود: مژده دهيد آل محمد را كه ثروتي به شما رسيد.

ابوبكر سخن اولش را تكرار كرد و گفت: من از اين آيه به دست نياوردم كه بايد تمام سهم ذوي القربي را به خود آنها تسليم كنم، ولي از جهت نيازهاي زندگي از درآمد اين سهم طوري شما را تأمين مي‏كنم كه بي‏نياز شويد، و مقداري هم از آن زياد بيايد، اگر قبول نداري الان به عمر بن خطاب و ابوعبيده مراجعه كن، اگر آنها گفتار تو را تصديق كردند من هم مي‏پذيرم و تمام سهم ذوي القربي را به شما تسلم مي‏كنم، فاطمه- سلام‏الله‏عليها- نزد عمر آمد و تمام مطالب و سخني را كه به ابوبكر گفته بود، به وي فرمود، و او هم عين جواب ابوبكر را به فاطمه- سلام‏الله‏عليها- گفت، فاطمه- سلام‏الله‏عليها- از اين پيش آمد سخت در شگفت شد و متوجه گرديد كه آنها با هم قرار داشتند كه چه جوابي به فاطمه- سلام‏الله‏عليها- بگويند، براي اينكه مي‏دانستند كه فاطمه- سلام‏الله‏عليها- حتما به سراغ آنها خواهد آمد و تسليم آنها نخواهد شد.

اين حديث داراي نكات و مطالبي مي‏باشد: مطلب اول اينكه ابوبكر حق فاطمه- سلام‏الله‏عليها- و بني‏هاشم، و بستگان و نزديكان پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را از سهم ذوي القربي در خمس توقيف نمود و هيچ دليل و حجتي نداشت و اين عمل را صرف نظر شخصي خود انجام داده است، و فقط دليلش اين بود كه من از آيه به دست نياوردم كه آن را تسليم‏تان كنم!! در حالي كه اين جواب ابوبكر درست نيست، براي اينكه خود آيه صراحت دارد كه سهم ذوي القربي از خمس ملك فاطمه- سلام‏الله‏عليها- و بني‏هاشم است و هيچ جاي آيه دلالت ندارد كه سهم ذوي القربي بايد بهره‏ي مسلمانان باشد، و آيات ديگري كه اين گونه موضوعات را بيان مي‏كند از جمله آيه‏ي صدقات همين مطلب از آن استفاده مي‏شود كه مي‏فرمايد: «انما الصدقات للقراء والمساكين والعاملين عليها والمولفه قلوبهم و في الرقاب و الغارمين و في سبيل الله و ابن السبيل فريضه من الله و الله عليم حكيم» [15] : مصرف صدقات منحصرا مختص به اين هشت طايفه است:

 

[ صفحه 215]

 

فقيران، و عاجزان، و متصديان اداره صدقات، و تاليف قلوب (يعني براي متمايل كردن بيگانگان به دين اسلام) و آزادي بندگان، قرضداران، در راه خدا يعني تبليغ و ترويج و رواج دين خدا و به راه ماندگان، اين مصارف هشتگانه فرض و حكم خداست و خدا بر تمام حكم و مصالح امور آگاه است.

و اين آيه دلالت دارد كه صدقات مال افراد مذكور مي‏باشد، و عموم دانشمندان اسلام و مفسرين فريقين اتفاق دارند بر اينكه اجتهاد در مقابل نص باطل است، و فاطمه- سلام‏الله‏عليها- در مقام رد ابوبكر فرمود: «ليس هذا حكم الله»: اين سخن تو حكم خدا نيست، نيز پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فرمود: مژده دهيد آل محمد را كه ثروتي به شما رسيد، در اين جا پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- مي‏دانست كه با نزول اين آيه‏ي شريفه بستگانش سهمي از خمس را مالك شدند و ديگر به مردم محتاج نيستند.

مطلب دوم اينكه در آخر اين حديث ابن ابي‏الحديد از قول مالك بن انس مي‏گويد: فاطمه- سلام‏الله‏عليها- پنداشت كه ابوبكر و عمر در ضايع كردن اين حق با هم تباني كرده‏اند و اين جمله دلالت دارد كه خود مالك بن انس هم معتقد بوده كه ابوبكر و عمر از نظر فاطمه- سلام‏الله‏عليها- متهم بودند و گواه اين مطلب سخن خود عمر در روايت مالك بن انس است كه ابن حجر مكي در الصواعق المحرقه مي‏گويد: «و قال: تذكران ان ابوبكر كان فيه كما تقولان، والله يعلم انه لصادق بار راشيد تابع للحق، ثم توفي الله ابوبكر، فقلت انا ولي رسول‏الله- صلي الله عليه و آله و سلم- و ابوبكر... اعمل فيه بما عمل رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم- و ابوبكر، و الله يعلم اني فيه لصادق و تابع للحق» [16] : عمر به علي- عليه‏السلام- و عباس خطاب كرده و گفت: شما گمان مي‏كنيد كه ابوبكر مرد ستمگر و جنايتكاري بوده ست؟ در حالي كه وي مرد راستگو و نيكوكار و تابع حق بود و هم اكنون ادعا مي‏كنم كه ولي پيامبر!! و ولي ابوبكر و شما مرا نيز دروغگو و جنايتكار و خيانتكار مي‏پنداريد و خدا مي‏داند كه من راست مي‏گويم و تابع حق هستم.

 

[ صفحه 216]

 

نظر علي- عليه‏السلام- و عباس درباره‏ي ابوبكر و عمر، همان نظر فاطمه- سلام‏الله‏عليها- بود كه حق وي را از سهم ذوي القربي غصب كردند كه اين كار آنها نصوص قرآني مطابقت نمي‏كرد و بلكه خلاف دستورات قرآن و پيام‏آور وحي بود.

مطلب سوم اينكه ابوبكر و عمر حق ذوي القربي را از خمس ندادند، در حالي كه خداوند متعالي در قرآن آن حق را اثبات فرموده است: «و اعلموا انما غنمتم من شيئي فان لله خمسه و للرسول و لذي القربي واليتامي والمساكين وابن السبيل ان كنتم آمنتم بالله و ما انزلنا علي عبدنا يوم الفرقان يوم التقي الجمعان والله علي كل شيئي قدير» [17] : و اي مومنان بدانيد هر چه به شما غنيمت و فايده رسد (زياد و يا كم) خمس آن خاص خدا و رسول و خويشان او و يتيمان و فقيران و در را ماندگان است، اگر به خدا و آنچه كه بر بنده‏ي خود محمد و روز فرقان كه دو سپاه (اسلام و كفر در جنگ بدر) روبرو شدند نازل فرمود ايمان آورده‏ايد و خدا بر هر چيز تواناست.

فخر رازي در تفسير اين جمله «ان كنتم آمنتم بالله» مي‏گويد: يعني «ان كنتم آمنتم بالله فاحكموا بهذه القسمه، و هو يدل علي انه متي لم يحصل الحكم بهذه القسمه لم يحصل الايمان بالله» [18] : از اين جمله به دست مي‏آيد كه هر كس ايمان به خدا دارد بايد به همين تقسيم خدا در مورد خمس راضي باشد و به همين ترتيب حكم كند، و محتواي اين مطلب اين است كه اگر كسي بر خلاف اين تقسيم حكم كرد ايمان به خدا ندارد.

و در جامع الاصول از ابن ابي‏داود و از نسائي نقل كرده و مي‏گويد: «حدثنا احمد بن صالح، ثنا عنبسه، ثنا يونس، عن ابن شهاب، اخبرني يزيد بن هرمز ان نجده الحروري حين حج في فتنه ابن الزبير ارسل الي ابن عباس يساله عن سهم ذي القربي، و يقول: لمن تراه؟ قال: ابن عباس: لقربي رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم- قسمه لهم رسول‏الله- صلي الله عليه و آله و سلم- و قد كان عمر عرض علينا من ذالك عرضا رايناه دون حقنا فردد ناه عليه و ابيناه ان نقبله» [19] : از يزيد بن هرمز روايت كرده‏اند كه در فتنه‏ي ابن زبير وقتي كه نجده

 

[ صفحه 217]

 

حروري حج نمود، شخصي را نزد ابن عباس فرستاد و از او در مورد سهم ذي القربي سؤال كرد كه متعلق به چه كسي مي‏باشد؟ ابن عباس گفت: اين سهم مخصوص بستگان پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- است و عمر مقداري كمي از خمس را در زمان خود به ما عرضه كرد، ولي چون خيلي كمتر از حق اصلي و واقعي ما بود، قبول نكرديم.

اين روايت نزد محدثين عامه از روايات صحيحه است.

و نسائي مي‏گويد: «قال: كتب عمر بن عبدالعزيز الي عمر بن الوليد كتابا فيه وقسم ابيك لك الخمس كله وانما سهم ابيك كسهم رجل من المسلمين و فيه حق الله و حق الرسول و ذي القربي واليتامي والمساكين و ابن سبيل فما اكثر خصماء ابيك يوم القيامه فكيف ينجو من كثرت خصماوه و اظهارك المعازف و المز مار بدعه في الاسلام و لقد هممت ان ابعث اليك من يجز جمتك جمه السوء»: [20]  عمر بن عبدالعزيز از اموال خمس سهم رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- و سهم ذوي القربي را به بني‏هاشم واگذار نمود. و باز هم نقل شده كه وي به وليد نامه نوشت كه پدرت (وليد بن عبدالملك) تمام خمس را به تو اختصاص داد، در حالي كه به اندازه‏ي يك فرد مسلمان در اين اموال بيشتر حق نداشت و در اين اموال حق خدا و پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- و حق بستگان پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- و ايتام و مساكين و از راه ماندگان بوده است، و چه بسيارند دشمنان پدر تو در روز قيامت، پس چگونه نجات پيدا مي‏كند كسي كه دشمنان او بسيارند، و تو آلات لهو و لعب را ظاهر كردي و اين بدعت در اسلام است و هر آينه بدان كه من آخرين تلاش خودم را كردم كه كسي را به طرف تو بفرستم تا اينكه موهاي زيادي كه در اطراف سر تو و بالاي شانه‏هايت آويزان است قطع كند. و اين كنايه از اين است كه اجتماعات فاسدي كه اطراف تو را گرفته‏اند آنها را متفرق كند تا از راه حق منحرف نشوي و از منصب و قدرت استفاده‏ي سوء ننمايي.

بيهقي در سنن كبراي از قول عايشه مي‏گويد: «ان عائشه رضي الله عنها اخبرته

 

[ صفحه 218]

 

ان فاطمه بنت رسول‏الله- صلي الله عليه (و آله) و سلم- ارسلت الي ابوبكر رضي الله تساله ميراثها من رسول‏الله- صلي الله عليه و آله و سلم- مما افاء الله علي رسوله- صلي الله عليه و آله و سلم- و فاطمه حنئذ تطلب صدقه النبي- صلي الله عليه (و آله) و سلم- التي بالمدينه، و فدك و ما بقي من خمس خيبر. قالت عايشه رضي الله عنها فقال: ابوبكر رضي‏الله‏عنه ان رسول‏الله- صلي الله عليه (و آله) و سلم- قال: «لا نورث ما تركنا صدقه، انما ياكل آل محمد من هذا المال»... اني والله لا اغير صدقات النبي- صلي الله عليه (و آله) و سلم- عن حالها التي كانت عليه في عهد النبي- صلي الله عليه و آله و سلم- و لا عملن فيها بما عمل رسول‏الله- صلي الله عليه و آله و سلم- فيها، فابي ابوبكر ان يدفع الي فاطمه منها شيئا، فوجدت فاطمه علي ابوبكر (رضي‏الله) عنهما من ذالك فقال: ابوبكر لعلي رضي الله عنهما: و الذي نفسي بيده لقرابه رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم- احب الي ان اصل من قرابتي، فاما الذي شجر بيني و بينكم من هذه الصدقات، اني لا آلو فيها عن الخير، و اني لم اكن لاترك فيه امرا رايت رسول- صلي الله عليه و آله و سلم- يصنعه فيها الا صنعته» [21] :

عايشه گفت: به من خبر رسيد كه فاطمه- سلام‏الله‏عليها- دختر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- كسي را نزد ابوبكر فرستاد تا از او ميراث رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- را و از آن هنگام مالهايي كه خدا به وي اختصاص داده بود طلب كند، فاطمه- سلام‏الله‏عليها- در آن هنگام اموالي كه از پيامبر در مدينه بود، و فدك و آنچه كه از خمس خيبر باقي مانده بود مطالبه مي‏كرد و بعد ابوبكر گفت: پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فرموده است: ما چيزي را به ارث نمي‏گذاريم و آنچه كه باقي بماند صدقه است و همانا آل محمد هم از آن مال مي‏خورند و استفاده خواهند كرد. بعد ابوبكر گفت: قسم به خدا من صدقات پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را از همان روش كه در زمان خود وي انجام مي‏شد تغيير نخواهم داد، و هر آينه به آنچه كه رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- عمل و رفتار

 

[ صفحه 219]

 

مي‏فرمود، من هم عمل مي‏كنم، ابوبكر اموال پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را از پس دادن به فاطمه- سلام‏الله‏عليها- امتناع كرد، وقتي كه فاطمه- سلام‏الله‏عليها- اين برخورد را ديد دست برداشت و بعد ابوبكر به علي- عليه‏السلام- گفت: قسم به آن كسي كه جانم به دست اوست هرآينه قرابت و خويشي من به رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- محبوب‏تر است براي من از نزديكان خودم و آنچه كه بين من و شما در رابطه با اين اموال و صدقات واقع شده است، همانا من درباره‏ي آنها از هيچ كار خيري كوتاهي نمي‏كنم و من درباره‏ي اموال و صدقات همان دستور و روشي را كه پيامبر انجام مي‏داد انجام خواهم داد.

با توجه به اين حديث بيهقي اگر ابوبكر همان روش پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را كه در زمان حيات مباركش نسبت به فدك و خمس و خيبر و اموال بني نضير انجام داده بود و قانون و رفتار پيامبر خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- را تغيير نمي‏داد اگر واقعا پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فرموده بود كه ما پيامبران ارث نمي‏گذاريم و هر چه از ما بماند صدقه است، پس اولين بار بايد اين سخن را به دخترش فاطمه- سلام‏الله‏عليها- و به علي- عليه‏السلام- مي‏گفت، آيا پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- احتمال نمي‏داد كه اگر اين حرف را به دخترش فاطمه و علي- عليهماالسلام- نگويد، بعد از رحلت او مشاجره و دعوايي بين وراث او و دستگاه حكومت واقع خواهد شد؟! حال بنا به قاعده‏ي «فرض محال ليس بمحال» بر فرض محال كه اين حديث را پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فرموده باشد، آيا در كدام قاعده و قانون فقهي آمده است كه اگر انسان عادي در زمان حيات خود با كمال سلامتي و با اختيار و اراده و بدون اكراه و اجبار اگر بخشي از مال خود را به شخصي بخشيد و مالكيت او را تثبيت كرد و آن شخص هم متصرف شد، بعد از مرگ او كساني و يا حكومتي بيايد آن اموال را از شخص متصرف بگيرد؟ در هيچ كتاب و قانون آسماني و حتي مكتبهاي غير آسماني اين مسئله پذيرفته نيست، آن هم از يك كسي عادي، چه رسد به پيامبر خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- كه همه حركات و كارهايش به دستور خدا و «وحي يوحي» بوده است كه در زمان حيات طيبه‏ي خود فدك را به زهرا- سلام‏الله‏عليها- و خمس را به آل محمد- صلي الله عليه و آله و سلم- به دستور خداوند بخشيد، بنابراين اولا حديث

 

[ صفحه 220]

 

مذكور افترا به پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- مي‏باشد، و ثانيا رفتار و عمل ابوبكر با گفتار او مطابقت نداشت، اگر او طبق اين حديث بيهقي واقعا به سنت و روش رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- عمل مي‏كرد، و يا اينكه واقعا نزديكان پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را دوست مي‏داشت، بايد قلب آنها را با اعمالش به درد نمي‏آورد و آنچه از اموال را پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- به آنها داده بود از آنها نمي‏گرفت.

باز هم بيهقي در سنن كبري حديث ديگري را به اسناد سعيد بن مسيب نقل كرده، مي‏گويد: «قال اخبرني جبير بن مطعم انه جاء هو و عثمان بن عفان (رض) الله عنها يكلمان رسول‏الله- صلي الله عليه و آله و سلم- فيما قسم من الخمس بين بني‏هاشم و بني‏المطلب، فقلت، يا رسول‏الله قسمت لاخواننا بني‏المطلب و لم تعطنا شيا، و قرابتنا و قرابتهم واحده، فقال النبي- صلي الله عليه و آله و سلم- «انما بنوهاشم و بنوالمطلب شيئي واحد»، قال جبير: و لم يقسم لبني عبد شمس و لا لبني نوفل من ذلك الخمس كا قسم لبني‏هاشم و بني‏المطلب، قال: و كان ابوبكر (رض) يقسم الخمس نحو قسم رسول‏الله- صلي الله عليه و آله و سلم- غير انه لم يكن يعطي قربي رسول‏الله- صلي الله عليه و آله و سلم- ما كان النبي- صلي الله عليه و آله و سلم- يعطيهم منه...» [22]  سعيد بن مسيب گفت: جبير بن مطعم با عثمان خدمت رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- آمدند، در آنچه كه از خمس در بين بني‏هاشم و بني‏مطلب تقسيم شده بود با رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- صحبت كردند، بعد جبير بن مطعم مي‏گويد: خدمت ايشان عرض كردم: يا رسول‏الله شما از خمس براي برادران ما از بني‏مطلب سهمي داده‏ايد و به ما چيزي عطا نفرموديد، در حالي كه قرابت و خويشي ما و بني‏مطلب يكي است! پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فرمود همانا بني‏هاشم و بني‏مطلب از يك خاندان واحد هستند، بعد جبير مي‏گويد: پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- از خمس به فرزندان نوفل و عبد شمس چيزي تقسيم نفرمود و فقط به فرزندان هاشم و مطلب سهمي عنايت فرمود، و بعد از پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- ابوبكر خمس را به همان قسم كه رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- تقسيم فرموده بود

 

[ صفحه 221]

 

تقسيم مي‏كرد! مگر اينكه ابوبكر به نزديكان رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- آن مقدار سهم كه رسول‏الله به آنها مي‏داد، نداد و سهم آنها را كم كرده و يا اينكه قطع نموده بود.

حالا با توجه به اين روايت بيهقي شما خواننده‏ي عزيز ملاحظه فرموديد كه خليفه پيامبر، سنت و روش خدا و پيامبرش را تغيير داد، در حالي كه خداوند در قرآنش فرموده: سنت خدا قابل تغيير و تحول نيست و كسي نمي‏تواند آن را دست خوش تحول و تغيير قرار دهد [23]  كما اينكه خلفاي سه گانه در دوران حكومت خودشان اين كار را كردند و سنت خدا و رسول را دست خوش تحول و تغيير قرار دادند. چنانچه اگر اين دو حديث بيهقي را كنار هم بگذاريم، آن وقت ملاحظه خواهيد فرمود كه ابوبكر در حديث اول خطاب به علي- عليه‏السلام- مي‏گويد قسم به ذات خدا آنچه كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- نسبت به خمس و اموال و ميراث خود انجام مي‏داد من هم همان را عمل مي‏كنم، ولي در حديث دوم راوي به صراحت مي‏گويد كه ابوبكر سنت و روش پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را نسبت به نزديكان و خويشان وي تغيير داد و بني‏هاشم و آل محمد- صلي الله عليه و آله و سلم- را از سهمي كه خدا معين فرموده بود محروم كرد.

ابن ابي‏الحديد مي‏گويد: مردم گمان مي‏كنند كه نزاع فاطمه- سلام‏الله‏عليها- و ابوبكر در دو چيز بود، يكي ميراث پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- و دومي بخششي بودن فدك، ولي من حديثي به دست آوردم كه آنها درباره‏ي موضوع سومي هم نزاع داشتند كه ابوبكر زهرا- سلام‏الله‏عليها- را از آن نيز منع كرده بود، و آن سهم ذوي القربي بود. [24] .

يكي ديگر از آياتي كه در شان ذوي القربي و مخصوصا زهرا- سلام‏الله‏عليها- نازل شده

 

[ صفحه 222]

 

است، اين آيه مي‏باشد: «وآت ذالقربي حقه والمسكين و ابن السبيل و لا تبذر تبذيرا» [25] : اي رسول تو خود و امتت حقوق خويشاوندان و ارحام خود را ادا كن و فقيران و رهگذران بيچاره را به حق خودشان برسان و هرگز اسراف روا مدار.

حاكم حسكاني درباره‏ي اين آيه شريفه مي‏گويد: «حدثنا الحاكم الوالد ابو محمد، قال: حدثنا عمر بن احمد بن عثمان ببغداد شفاها قال: اخبرني عمر بن الحسن بن علي بن مالك قال: حدثنا جعفر بن محد الاحمسي قال: حدثنا حسن بن حسين، قال حدثنا ابو معمر سعيد بن خثم، و علي بن القاسم الكندي و يحيي بن يعلي، و علي بن مسهر، عن فضيل بن مرزوق، عن عطيه، عن ابي‏سعيد قال: لما نزلت «و آت ذالقربي حقه» اعطي رسول‏الله- صلي الله عليه و آله و سلم- فاطمه فدكا» [26] : با يازده سند از ابي‏سعيد خدري نقل كرده است: وقتي آيه‏ي شريفه‏ي «و آت ذالقربي حقه» نازل شد، رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- فدك را به فاطمه- سلام‏الله‏عليها- بخشيد و مالكيت آن را به وي تثبت فرمود.

باز هم حسكاني با سند در حديث شماره 468، از قول ابي‏سعيد نقل كرده: وقتي كه آيه‏ي مباركه «و آت ذاالقربي حقه» نازل شد، رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- فاطمه- سلام‏الله‏عليها- را خواست و فدك را به او بخشيد، و نيز در حديث 469 با يازده سند از عطيه و او به نقل از ابي‏سعيد مي‏گويد: وقتي كه آيه‏ي شريفه «و آت ذالقربي» نازل شد، رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- فاطمه- سلام‏الله‏عليها- را خواست و فدك را به او داد و او را مالك آن قرار داد [27]  و در حديثهاي 470 و 471 هر كدام با هفت سند از ابي‏سعيد روايت مزبور را بيان كرده است.

خوارزمي از قول سيدالحفاظ شيرويه بن شهرداد ديلمي و او از ابوالفتح عبدوس بن عبدالله همداني و او از قاضي ابو نصر شعيب بن علي، و او هم از موسي بن سعيد الخدري نقل كرده است: «قالت لما نزلت آيه: «و آت ذالقربي حقه» دعا رسول‏الله- صلي الله عليه و آله و سلم- فاطمه- سلام‏الله‏عليها- فاعطاها فدكا»: [28]  وقتي آيه‏ي شريفه «و آت

 

[ صفحه 223]

 

ذالقربي» نازل شد، رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- دخترش فاطمه- سلام‏الله‏عليها- را خواست و فدك را به وي بخشيد.

سيوطي در تفسير آيه‏ي كريمه مي‏گويد: «و اخرج البزاز، و ابويعلي و ابن ابي‏حاتم و ابن مردويه عن ابي‏سعيد الخدري قال: لما نزلت هذه الايه «و آت ذالقربي حقه» دعا رسول‏الله- صلي الله عليه و آله و سلم- فاطمه فاعطاها فدكا»: [29]  ابي‏سعيد گفته است: وقتي آيه‏ي شريفه‏ي «و آت ذالقربي حقه» نازل شد، رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم- فاطمه- سلام‏الله‏عليها- را خواست و فدك را به او بخشيد.

متقي هندي در كتاب منتخب كنزالعمال در باب صله الرحم والترغيب فيها مي‏گويد: «قال لما نزلت «وآت ذالقربي حقه» قال النبي- صلي الله عليه و آله و سلم- يا فاطمه لك فدك»: [30]  ابي‏سعيد گفت: وقتي كه آيه «و آت ذالقربي» نازل شد، پيامبر اسلام- صلي الله عليه و آله و سلم- خطاب به فاطمه- سلام‏الله‏عليها- فرمود: فدك براي تو است.

محمد بن سليمان در اواخر جزء اول از مناقب خود مي‏گويد: «قال: حدثنا عثمان بن محمد الآلثع قال: حدثنا جعفر بن محمد الرماني قال: حدثنا الحسين بن الحسين العربي عن اسماعيل بن زياد السلمي: عن جعفر بن محمد قال: لما نزلت: «و آت ذا القربي...» امر رسول‏الله- صلي الله عليه و آله و سلم- لفاطمه و ابنيها بفدك فقالوا يا رسول‏الله امرت لهم بفدك؟ فقال: والله ما انا امرت لهم بها ولكن الله امر لهم بها، ثم تلا هذه الايه «و آت ذي القربي»: [31]  جعفر بن محمد فرمود: وقتي آيه‏ي مباركه‏ي ذي القربي نازل شد، رسول

 

[ صفحه 224]

 

خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- به فاطمه و فرزندان او فرمود: فدك مال شماست، عده‏اي عرض كردند: يا رسول‏الله آيا فدك را خودت بخشيدي؟ فرمود: قسم به خدا من امر نكردم و نبخشيدم فدك را براي آنان، بلكه خدا دستور فرموده است به بخشش فدك براي آنها، فدك اعطا و بخشش خداست و بعد پيامبر آيه‏ي «و آت ذي القربي» را قرائت فرمود.

محمد بن جرير طبري در تفسير آيه‏ي كريمه مي‏گويد: «حدثني محمد بن عماره الاسدي قال: حدثنا اسماعيل بن ابان، قال: حدثنا الصباح بن يحيي المزني، عن السدي، عن ابي‏الديلم قال: قال علي بن الحسين- عليهماالسلام- لرجل من اهل الشام: اقرات القرآن؟ قال: نعم: قال افما قرات في بني اسرائيل «و آت ذي القربي حقه...» قال و انكم للقرابه التي امر الله جل و ثناه ان يوتي حقه؟ قال نعم»: [32]  ابي‏ديلم گفت: علي بن الحسين- عليه‏السلام- به مردي از اهل شام فرمود: آيا قرآن خوانده‏اي؟ عرض كرد: بلي، فرمود: آيا قرائت نكرده‏اي در سوره‏ي بني اسرائيل «و آت ذا القربي»؟ مرد شامي عرض كرد: همانا شما همان نزديكان مي‏باشيد كه خداي عزوجل امر كرده است كه حقشان داده شود، امام- عليه‏السلام- فرمود: بلي ما همان هستيم!

و حاكم حسكاني با هفت سند از عطيه عوفي و از ابي‏سعيد الخدري مي‏گويد: «قال: لما نزلت علي رسول‏الله: و آت ذا القربي حقه، دعا فاطمه فاعطاها فدكا والعوالي و قال: هذا قسم قسمه الله لك و لعقبك»: [33]  ابي‏سعيد گفت: وقتي كه بر رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- آيه «و آت ذا القربي حقه» نازل شد، پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فاطمه- سلام‏الله‏عليها- دخترش را دعوت كرد، فدك و حوالي آن را به او بخشيد، و فرمود: اين سهمي است كه خدا به تو و به فرزندان تو عطا فرموده است.

بلاذري در كتاب «فتوح البلدان» مي‏گويد: «و حدثنا عبدالله بن ميمون المكتب قال: اخبرنا الفضيل بن عياض عن مالك بن جعونه عن ابيه قالت: فاطمه- سلام‏الله‏عليها- لابابكر: ان رسول‏الله- صلي الله عليه و آله و سلم- جعل لي فدك فاعطيني اياها و شهد لها علي بن

 

[ صفحه 225]

 

ابي‏طالب- عليه‏السلام- فسالها شاهدا آخر شهدت لها ام ايمن، فقال: ابوبكر قد علمت يا بنت رسول‏الله انه لاتجوز الا شهاده رجلين او رحل و امراتين! فانصرفت (عنه فاطمه): [34]  به چهار سند نقل شده است: فاطمه- سلام‏الله‏عليها- به ابوبكر گفت: رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- فدك را به من بخشيده بود، تو هم آن را به من پس بده، ابوبكر از فاطمه- سلام‏الله‏عليها- شاهد و گواه خواست و علي- عليه‏السلام- به نفع فاطمه- سلام‏الله‏عليها- شهادت داد، ابوبكر شاهد ديگر خواست، و ام‏ايمن شهادت داد كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فدك را به فاطمه- سلام‏الله‏عليها- بخشيده بود، باز هم وي قبول نكرد و گفت: اي دختر رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم-، تو مي‏داني كه در شهادت جايز نيست مگر اينكه دو مرد باشد و يا اينكه يك مرد و دو زن باشد! [35] .

بعد فاطمه- سلام‏الله‏عليها- وقتي كه بهانه جوييهاي دستگاه حكومت را ديد منصرف شد، البته منظور از انصراف فاطمه- سلام‏الله‏عليها- اين نيست كه با حكومت ساخت، بكله بانوي دو عالم تا آخرين لحظه دست از مبارزه با حكومت برنداشت و خشم ابدي خود را ادامه داد.

احمد بن حنبل مي‏گويد: پيامبر، از خمس بر بني عبدالشمس (بني اميه) و بني نوفل آن طوري كه بر بني‏هاشم و بني عبدالمطلب قسمت مي‏كرد چيزي تقسيم نفرمود، و ابوبكر آن چنان كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- خمس را به نزديكان خود تقسيم مي‏كرد بر آنها (بني‏هاشم) قسمت ننمود. [36] .

زمخشري در تفسير «كشاف» درباره‏ي سهم ذوي القربي مي‏گويد: «و عن ابن عباس رضي الله، عنه انه كان علي سته اسهم لله و للرسول سهمان، و سهم لاقاربه و حتي قبض، فاجري ابوبكر رضي‏الله‏عنه الخمس علي ثلاثه و كذلك روي عن عمر و من

 

[ صفحه 226]

 

بعده من الخلفاء و روي ان ابوبكر رضي‏الله‏عنه منع بني‏هاشم الخمس» [37] : از ابن عباس نقل شده است كه خمس بر شش سهم بود: 1- سهم خداوند، 2- سهم رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- بود، 3- سهم ذي‏القربي بود، و تا زماني كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- در قيد حيات بود اين گونه بود، وقتي كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- از دنيا رفت ابوبكر خمس را فقط سه سهم قرار داد (سهم يتامي، مساكين، ابن السبيل) و عمر هم روش ابوبكر را ادامه داد.

و باز هم زمخشري گفته است: روايت شده است كه ابوبكر بني‏هاشم را از خمس و سهم‏شان منع كرد و آنها را مانند ساير ايتام و مساكين و از راه ماندگان مسلمين قرار داد و به حساب مي‏آورد.

ابن ابي‏الحديد به نقل از ابوبكر جوهري مؤلف كتاب «السقيفه» مي‏گويد: «قال ابوبكر: و اخبرنا ابوزيد، قال حدثنا احمد بن معاويه، عن هيثم، عن جويبر، عن ابي‏الضحاك، عن الحسين بن محمد بن علي بن ابي‏طالب- عليه‏السلام-، ان ابوبكر منع فاطمه- سلام‏الله‏عليها- و بني‏هاشم سهم ذوي القربي، و جعله في سبيل الله في السلاح والكراع و قرات عليه قوله تعالي «و اعلموا انما» فقال لها ابوبكر: انا اقراء من كتاب الله الذي تقرئين منه ولم يبلغ منه ان هذا السهم من الخمس يسلم اليكم كاملا، قالت: افلك هو و لاقربائك؟ قال: لا بل انفق عليكم منه، و اصرف في مصالح المسلمين!! قالت: ليس هذا حكم الله تعالي، قال: هذا حكم الله!! [38] .

ابوبكر فاطمه- سلام‏الله‏عليها- و بني‏هاشم را از سهم ذوي القربي منع كرد و آن را در آماده كرد سلاح و لشكر بكار برد، زهرا- سلام‏الله‏عليها- سهم ذوي القربي را از ابوبكر مطالبه كرد و وي در خمس دو حق داشت يك حق از جهت ميراث پدر نسبت به سهم رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- و دوم حق ذوي القربي و نيز اينكه او شريك پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- در خمس بوده است و ابوبكر حق او را از هر دو منع كرد، فاطمه- سلام‏الله‏عليها-

 

[ صفحه 227]

 

در مقام مطالبه حق ذوي القربي به آيه‏ي خمس استدلال و احتجاج فرمود، ابوبكر در جواب گفت: اين آيه را من هم در قرآن خوانده‏ام، اما يقين ندارم كه مراد از سهم ذوي القربي شخص تو هستي، كه آن را به تو واگذار نمايم. فاطمه- سلام‏الله‏عليها- فرمود: پس ذوي القرباي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم-، تو و خويشاوندانت هستيد؟ ابوبكر در جواب گفت: خير، بلكه من يك مقدار آن را به شما انفاق مي‏كنم! و بقيه را در مصالح عمومي مسلمانان مصرف مي‏نمايم، فاطمه- سلام‏الله‏عليها- فرمود: اين بر خلاف حكم خداست، ابوبكر گفت: اين عين حكم خداست! و اين احتجاج و استدلال ادامه پيدا كرد. [39] .

بعد از اينكه ادعاهاي سه گانه و استدلالات مستند فاطمه- سلام‏الله‏عليها- براي وي ثابت شد كه برنامه‏ي ابوبكر مخالفت با وي و علي- عليه‏السلام- و بني‏هاشم است، و در حالي كه سخت بر ابوبكر و عمر خشمگين بود، كناره گرفت و در عين خشم بر آنها از دنيا رفت و به همين دليل وصيت فرمود: او را شبانه دفن كنند و آن دو نفر بر جنازه‏ي وي حاضر نشوند و برايش نماز نخوانند. با توجه به سخنان ابوبكر جوهري و ابن ابي‏الحديد ملاحظه مي‏شود كه ابوبكر در مقابل نص قرآن كه خمس را براي ذوي القرباي را قطع كرد، در حالي كه پيامبر اسلام- صلي الله عليه و آله و سلم- علاوه بر اينكه بر جان و اموال مسلمانان ولايت دارد و در تصرف اموال مسلمين از خود آنها اولي‏تر است. بنابراين طبق اين ولايت خدايي، پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- مي‏توانست اموال مسلمين را به هر كسي كه مي‏خواست بدهد و واگذار كند، و لذا وقتي كه آيه «و آت ذا القربي» [40] : نازل شد، رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- مصلحت ديد كه فدك را به فاطمه- سلام‏الله‏عليها- ببخشد و ملكيت آن را به نام وي ثبت نمايد.

همان طوري كه گفته شد سيوطي در تفسير «الدر المنثور» سه تا روايت را به سندهايي از ابي‏سعيد خدري و ابن عباس و امام زين‏العابدين- عليه‏السلام- در ذيل آيه‏ي 26 سوره‏ي مباركه اسري آورده است و در سه روايت كلمات اعطاء، اقطاع و ايتاء بكار رفته

 

[ صفحه 228]

 

است و اين خود دلالت مي‏كند كه فدك در تصرف فاطمه- سلام‏الله‏عليها- بوده و او مالك آن سرزمين بوده است. [41] .

شيخ سليمان قندوزي حنفي از ثعلبي نقل كرده و مي‏گويد: «ان زين العابدين رضي‏الله‏عنه لما جئي به اسيرا بعد قتل ابيه الحسين رضي‏الله عنهما و اقيم علي درج مشق قال بعض جفا اهل الشام: الحمد لله الذي قتلكم و قطع قرن الفتنه فقال: ما قرات «قل لا اسئلكم عليه الا الموده في القربي»: قال و انتم هم قال: نعم» [42] : همانا وقتي امام زين‏العابدين- عليه‏السلام- را بعد از كشته شدن پدرش امام حسين- عليه‏السلام- به عنوان اسير آوردند، يكي از مردان پست اهل شام به امام زين‏العابدين- عليه‏السلام- گفت: خدا را سپاس مي‏گويم كه شما را كشت و شاخ فتنه را قطع كرد، امام زين‏العابدين- عليه‏السلام- به مرد شامي فرمود: آيا آيه‏ي: «قل لا اسئلكم...» را نخوانده‏اي؟ مرد شامي عرض كرد: آنان شما هستيد؟ و علي بن الحسين- عليهم‏السلام- فرمود: ما همان ذي‏القربي و نزديكان پيامبر هستيم كه خدا به پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- امر فرمود حقشان را ادا كند.

ابن ابي‏الحديد روايت قندوزي را از راويان ديگري غير از ابي‏سعيد خدري نيز نقل كرده و گفته است: وقتي كه آيه «و آت ذالقربي» نازل شد، پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فاطمه- سلام‏الله‏عليها- را خواست و فدك را به او اعطا فرمود. [43] .

اين روايت ابي‏سعيد خدري آن قدر در حد تواتر بالايي است كه مامون عباسي در زمان حكومت خود به همين روايت استناد نمود و فدك را به فاطميين برگرداند و مرحوم طبرسي در مجمع البيان اين حديث را با سلسله سند از ابي‏سعيد خدري نقل نموده است و مي‏گويد: عبدالرحمان بن صالح گفت: مامون عباسي به عبدالله بن موسي نامه نوشت و از او در مورد قصه‏ي فدك سوال كرد، عبدالله بن موسي در جواب مامون همين روايت ابي‏سعيد خدري را نوشت و مامون فدك را به فرزندان

 

[ صفحه 229]

 

فاطمه- سلام‏الله‏عليها- واگذار نمود. [44]  بحث در اينكه فدك آيا به فاطميين برگشت يا خير؟ در فصل «فاطمه و فدك در تاريخ» خواهيم آورد. حاكم نيشابوري در تاريخ خود و متقي هندي در كنزالعمال به اين مطلب تصريح كرده‏اند.

ابن ابي‏الحديد مي‏گويد: «و سالت علي بن الفارقي مدرس المدرسه الغربيه ببغداد، فقلت له: اكانت فاطمه صادقه؟ قال: نعم، قلت: فلم لم يدفع اليها ابوبكر فدك و هي عنده صادقه؟ فتبسم، ثم قال: كلا ما لطيفا مستحسنا مع ناموسه و قله دعابته، قال: لو اعطاها اليوم فدك بمجرد دعواها لجاءت اليه غدا و ادعت لزوجها الخلافه، و زحزحته عن مقامه، و لم يكن يمكنه الاعتذار والموافقه بشيئي، لانه يكون قد اسجل علي نفسه انها صادقه فيما تدعي كائنا ما كان من غير حاجه الي بيته و لا شهود، و هذا كلام صحيح، و ان كان اخرجه مخرج الدعا به والهزل»: [45]  از علي بن فاروق استاد مدرسه‏ي مغربيه‏ي بغداد سؤال كردم: آيا فاطمه- سلام‏الله‏عليها- در ادعاي خود راستگو بود؟ گفت: آري: گفتم: پس چرا ابوبكر فدك را به وي نداد، با اينكه مي‏دانست او راست مي‏گويد، استاد با اينكه زير بار حق نمي‏رفت و اخلاقا مرد با ابهت و كم مزاحي بود، ولي جواب لطيف و بامعني داد، و گفت: اگر ابوبكر به محض ادعاي فاطمه- سلام‏الله‏عليها- فدك را به او رد كرده بود، فرداي آن روز مي‏آمد و ادعا مي‏كرد كه خلافت و حق شوهرش را به او برگرداند، و آنگاه ابوبكر نه مي‏توانست عذر بياورد و نه مي‏توانست موافقت كند، چون با رد فدك به مجرد ادعا تثبيت كرده بود كه فاطمه- سلام‏الله‏عليها- هر چه كه ادعا كند بدون اينكه احتياج به دليل و شاهد داشته باشد راست گفته و حقيقت است و نياز به شاهد ندارد.

بعد ابن ابي‏الحديد اضافه مي‏كند كه اين كلام را استاد بر سبيل مزاح گفت ولي در واقع سخنان بسيار صحيح و متين است و واقع را به صورت شوخي بيان كرده است.

بعد ابن ابي‏الحديد بنابر آن روايت كه فاطمه- سلام‏الله‏عليها- وصيت نمود كه ابوبكر بر او نماز نخواند، و علي- عليه‏السلام- زهرا را شبانه دفن نمود و عباس بن عبدالمطلب

 

[ صفحه 230]

 

بر وي نماز خواند، مي‏گويد: «و اما قوله: ان ابوبكر هو الذي صلي علي فاطمه و كبر اربعا و ن كثيرا من الفقهاء يستدلون به في التكبير علي الميت- و هو شيئي ما سمع الا منه و ان كان تلقاه عن غيره فممن يجري مجراه في العصبيه و الا فالروايات المشهوره و كتب الاثار و السير خاليه من ذلك و لم يختلف اهل النقل في ان عليا- عليه‏السلام- هو الذي صلي علي فاطمه الا روايه نادره شاذه وردت بان العباس- رحمه‏الله- صلي عليها» [46] .

باز هم ابن ابي‏الحديد درباره‏ي خبر هشام بن محمد و اينكه فاطمه- سلام‏الله‏عليها- از ابوبكر فدك را مطالبه فرمود و گفت: ام‏ايمن شاهد و در آخر خبر گفته است بين وفات پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- و وفات فاطمه- سلام‏الله‏عليها- هفتاد و دو شب فاصله شد، مي‏گويد: «و اما الخبر الثاني و هو الذي رواه هشام بن محمد الكلبي عن ابيه ففيه اشكال، لانه قال: انها طلبت فدك و قالت ان ابي اعطاني ها، ان ايمن تشهد لي بذالك فقال لها ابوبكر في الجواب: ان هذا المال لم يكن لرسول الله- صلي الله عليه (و آله) و سلم- و انما كان مالا من اموال المسلمين يحمل به الرجال و ينفقه في سبيل الله، فلقائل ان يقول له: ايجوز للنبي- صلي الله عليه و آله و سلم- ان يملك ابنته او غير ابنته من انفاء الناس ضيعه مخصوصه او عقارا مخصوصا من مال المسلمين لوحي اوحي الله تعالي اليه، او لاجتهاد رايه علي قول من اجاز له ان يحكم بالاجتهاد، اولا يجوز للنبي- صلي الله عليه و آله و سلم- ذلك؟ فان قال: لايجوز، قال مالا يوافقه العقل و لا المسلمين عليه، ان قال: يجوز ذلك، قيل: فان المراه ما اقتصرت علي الدعوي، بل قالت ام‏ايمن تشهد لي فكان ينبغي ان يقول لها في الجواب: شهاده ام‏ايمن وحدها غير مقبوله و لم يتضمن هذا لخبر ذلك بل قال لها لما

 

[ صفحه 231]

 

ادعت و ذكرت من يشهد لها: هذا مال من مال الله. لم يكن لرسول الله- صلي الله عليه (و آله) و سلم- و هذا ليس بجواب صحيح» [47] :

و خبر دوم كه هشام بن محمد كلبي از پدرش روايت كرده، در آن هم اشكال است، براي اينكه او در خبرش گفته است: فاطمه- سلام‏الله‏عليها- فدك را مطالبه كرد و فرمود كه پدرم آن را به من بخشيده بود و ام‏ايمن شاهد و گواه است، ابوبكر در جواب گفت: اين مال براي رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- نبود، بلكه مالي از اموال مسلمين بود كه با آن سرباز آماده مي‏فرمود و در راه خدا انفاق مي‏كرد، و ممكن است كسي به ابوبكر بگويد: آيا جايز بود كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- دختر خود يا غير او را بر حسب فرمان الهي كه بوسيله وحي بر او نازل شد و يا بر حسب صواب ديد خود مالك يك قسمت از اموال مسلمين گرداند و قسمتي از اموال مسلمانان را به او اختصاص دهد؟ و يا اينكه اين كار از پيامبر جايز نبود؟ اگر گفته شود كه اين كار براي رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- جايز نبوده است، بايد گفت كه اين سخن خلاف عقل و خلاف عقيده مسلمانان جهان است (براي اينكه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم-) از همه اولي‏تر است طبق آيه‏ي «الست اولي بكم من انفسكم قالوا بلي يا رسول‏الله» [48]  آيا من اولي‏تر از جان شما بر شما نيستم؟ مردم گفتند: بلي اي رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- و اگر گفته شود اين عمل پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- جايز بوده، بنابراين در اين جا فاطمه- سلام‏الله‏عليها- ادعاي خلاف نفرموده، بلكه ادعا كرده كه اين عمل صحيح و درست از پيامبر اسلام- صلي الله عليه و آله و سلم- صارد شده است و شاهد و گواه آن نيز ام‏ايمن بود، و اگر گواهي يك

 

[ صفحه 232]

 

زن آن هم ام‏ايمن كفايت نمي‏كرد، بايد به او جواب دهند كه گواهي يك زن كافي نيست، و يك زن ديگر گواه بياور، نه اينكه ابوبكر در جواب بگويد: اصلا اين مال به پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- تعلق نداشته و مال همه‏ي مسلمانان بوده است، اين سخن رد ادعاي زهرا- سلام‏الله‏عليها- نيست و اصلا اين جواب درست و منطقي نيست و نبايد اين گونه با دختر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- برخورد مي‏شد.

اگر به اين سخنان ابن ابي‏الحديد دقيق شويم، ايشان جواب ابوبكر را غير صحيح و غير منطقي دانسته و خواسته آنچه را كه در ذهن داشته اندك اشاره‏اي به آن كند كه ابوبكر گستاخي آشكار نموده و اهانت نسبت به پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- كرده است، در حالي كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- به نص آيه‏ي قرآن «و آت ذي القربي حقه» [49]  فدك را به فاطمه- سلام‏الله‏عليها- داده بود.

اما اينكه گفته شده است پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- محصولات و عايدات فدك را صرف لشكركشي و انفاق در راه خدا مي‏فرمود، بر فرض اينكه اين مطلب صحيح باشد دليل نمي‏شود كه فدك از ملك حضرت فاطمه- سلام‏الله‏عليها- خارج گردد، و نيز بر فرض اينكه اين ملك در ابتدا به عامه‏ي مسلمين تعلق داشته و پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- آن را به زهرا- سلام‏الله‏عليها- بخشيده، اين عمل به امر و دستور خدا بوده است، نه اينكه خود اين كار را كرده باشد. اگر چه آن هم بنابر ولايت عامه‏ي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- اشكال نداشت (و ندارد). پس با توجه به اين بيان، خليفه با اين جوابي كه به فاطمه- سلام‏الله‏عليها- داد، گويا اهانت به پيامبر رحمت نمود!! و آن اموال، ملك مخصوص پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بود كه به نزديكانش بخشيد، و اين بخشش هم «وحي يوحي» بود، حرف و سخن يك انسان عادي نبود.

[ صفحه 233]

[1] سوره انفال، آيه 41.

[2] شواهد التنزيل، ج 1، ص 285.

[3] تفسير جامع البيان، ج 10، ص 5، بحث سوره انفال.

[4] شواهد التنزيل، ج 1، ص 286، حديث 293، و تاريخ بغداد، ج 4، ص 73، و لسان الميزان، ج 1، ص 145، والاموال، ص 416 و كتاب الخمس حسكاني با 9 سند از قول عبدالرحمان بن ابي‏ليلي در حديث 294، صفحه 287 از قول علي- عليه‏السلام- روايتي به همين مضمون و يك مقدار طولاني‏تر را نقل كرده است.

[5] الاموال، كتاب الخمس، ص 416، حديث 848.

[6] شواهد التنزيل، ج 1، ص 288.

[7] جامع البيان، ج 10، ص 5، و نيز وي در صفحه‏ي 5 با جهار سند از عطا گفته است: «عن ابن عباس ان نجده كتب اليه يساله عن ذوي القربي فكتب اليه كتابا: نزعم انا نحن هم فابي ذلك علينا قومنا.» ابن عباس گفت است: نجده نامه به وي نوشته از ذوي القربي سؤال كرده، مي‏گويد: نامه به او نوشتم كه ذوي القربي ما هستيم ولي قوم ما از اينكه ما ذوي القرباي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بوديم امتناع كردند و حق ما را به ما ندادند.

[8] مسند احمد بن حنبل، مسند علي- عليه‏السلام-، ج 1، ص 84، و ج 2، ص 59، و ج 14، ص 471، والسنن الكبري، ج 10، ص 16، حديث 13239 كتاب قسم الفيي‏ء، و سنن، ج 3، ص 147، حديث 2984 كتاب الخراج والاماره والفيي‏ء.

[9] شواهد التنزيل، ج 1، ص 288، حديث 296.

[10] شواهد التنزيل، ص 289، حديث 297 و تهذيب التهذيب، ج 2، ص 606، و ج 11، ص 450، حديث 298 را احمد بن حنبل، در مسند خود، در باب مسند عبدالله بن عباس به چند طريق به رقم 1967، 2265، 2812، 2943، 3299، در ج 1، ص 248، 308، 302.

[11] الاموال، ص 417، و مسلم در صحيح خود در باب «النساء الغازيات» ج 5، ص 197 با پنج سند (كه دو سند آن امام باقر و امام صادق- عليهماالسلام- هستند) از يزيد بن هرمز همين روايت را بيان كرده است. و محقق مسند احمد بن حنبل در تعليق حديث 1967، ج 3، ص 297 چاپ دوم گفته: اسناد حديث همه صحيح است و بعد هم گفته است: مسلم در صحيح خود ج2، ص 77 به سندهاي متعدد از يزيد بن هرمز روايت كرده است. براي اطلاع بيشتر به كتاب شواهد التنزيل، ج 1، تحقيق شيخ محمد باقر محمودي مراجعه شود.

[12] المصنف، ج 12، ص 417، باب جهاد، حديث 15296 و نيز كتاب جهاد المصنف، ج 12، ص 471، حديث 15297 با چهار سند از يزيد بن هرمز و قريب به همين هم عبدالرزاق در كتاب جهاد المصنف، ج 5، ص 238، حديث 9480 جواب ابن عباس به نامه‏ي نجده را در رابطه با سهم ذوي القربي بيان كرده است. و محقق كتاب «مشكل الاثار» ج 2، ص 36 از طريق مالك و زهري و از يزيد بن هرمز و نيز بيهقي در السنن الكبري، ج 10، ص 16، جواب ابن عباس به نامه نجده در سهم ذوي القربي را يادآور شده است. و محقق المصنف ابن ابي شيبه در تعليق خود از عبدالرزاق و از سيوطي در كتاب «الدر المنثور»، ج 3، ص 238 از طريق ابن ابي‏شيبه و ابن المنذر و خود ابن ابي‏شيبه در كتاب جهاد «المصنف»، ج 12، ص 472، حديث 15301 با چهار سند جواب نامه نجده را در سهم ذوي القربي بيان كرده است و محقق كتاب «طبري» از طريق عبدالله بن نافع و ابي‏معشر و نيز ابوعبيد در كتاب «الاموال» ص 332 از طريق حجاج و او هم از ابي‏معشر حديث جواب ابن عباس را آورده است و بعد گفته كه سيوطي در الدر المنثور، ج 3، ص 186 از طريق ابن ابي‏شيبه و ديگران حديث جواب نامه نجده را بيان كرده است.

[13] شرح نهج‏البلاغه، ج 16، ص 230 و 231.

[14] سوره انفال، آيه 41 (اي مومنان بدانيد هر چه به شما غنيمت و فايده رسيد (زياد يا كم) خمس آن خاص خدا و رسول و خويشان اوست).

[15] سوره‏ي توبه، آيه 60.

[16] الصواعق، ص 59، و صحيح بخاري، ج ص، و صحيح مسلم، ج 12، ص 57 باب، حكم الفيي‏ء و جامع الاصول ج ص و شرح نهج‏البلاغه، ج 16، ص 229.

[17] سوره انفال، آيه 41.

[18] تفسير كبير، ج 15، ص 165.

[19] جامع الاصول، ج 10، ص 250 و سنن ابي‏دواد، ج 3، ص 146 و سنن نسائي، ج 7، ص 128، كتاب قسم الفيي‏ء.

[20] سنن نسائي، ج 7، ص 130 و مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 320 و صحيحح بخاري، ج 5، ص 197 و الدر المنثور، ج 3، ص 186 و صحيح نسائي، ج 7 ص 200 كتاب فيي‏ء.

[21] سنن الكبري، ج 9، ص 435 كتاب قسم الفيئي والغنيمه، و بنا به گفته وي محمد بخاري هم در «صحيح»، ج 4، ص 252 كتاب الفضائل اصحاب النبي- صلي الله عليه و آله و سلم- باب مناقب قرابه رسول‏الله، منقبه فاطمه- سلام‏الله‏عليها- روايت كرده است.

[22] السنن الكبري، ج 10، ص 13 كتاب قسم الفيئي والغنيمه حديث 13235، و سنن ابي‏داود، ج 3، ص 145 كتاب الخراج والاماره والفيئي و باب بيان مواضع تقسيم خمس و سهم ذوي القربي.

[23] «سنه الله في الذين خلوا من قبل ولن تجد لسنه الله تبديلا» سوره احزاب، آيه 62 (براي سنت خداوند هيچ گونه تحول و تغييري نخواهي يافت و هميشه ثابت و پابرجاست. «و لن تجد لسنه الله تبديلا و لن تجد لسنه الله تحويلا» سوره فاطر، آيه 43 (هرگز براي سنت خدا تبديلي نخواهد يافت، و هرگز براي سنت الهي تغييري نمي‏باشد.)

شان نزول اين آيات هر چه باشد و درباره‏ي هر قوم و گروهي نازل شده باشد، آنچه كه از دو واژه‏ي تبديل و تحويل به دست مي‏آيد كه چيزي را به كلي عوض كنند، و چيز ديگري جايش بگذارند، و تحويل آن است كه همان چيز را از نظر كيفي و يا كمي دگرگون سازند.

[24] شرح نهج‏البلاغه، ج 16، ص 320.

[25] سوره اسراء، آيه 26.

[26] شواهد التنزيل، ج 1، ص 438.

[27] شواهد التنزيل، ج 1، ص 439 و 440.

[28] مقتل الحسين، ج 1، ص 70 باب فضائل فاطمه، فصل 5.

[29] الدر المنثور، ج 4، ص 177، و مجمع الزوايد، ج 7، ص 49 و ميزان الاعتدال، ج 2، ص 228.

[30] منتخب الكنزالعمال، در حاشيه مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 228 و نيز متقي هندي در ج 2، ص 158، طبع 1 همين روايت را ذكر كرده است و سيوطي سه روايت را در اينكه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فدك را به فاطمه- سلام‏الله‏عليها- بخشيد در ج 4، ص 177 ذيل آيه‏ي شريفه‏ي ذي‏القربي آورده است.

[31] مناقب محمد بن سليمان، ج 1، حديث 91، الورق 35 و نيز در اوائل جزء ششم در حديث 647 باب فضائل فاطمه از كتاب مناقب، الورق 151 با چهار سند از جعفر بن محمد نقل كرده است كه وقتي آيه ذي القربي نازل شد، رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- فدك را به فاطمه- سلام‏الله‏عليها- بخشيد. ابان بن تغلب مي‏گويد از جعفر بن محمد سوال كردم كه آيا رسول خدا خود فدك را به فاطمه- سلام‏الله‏عليها- بخشيد؟ فرمود: خداوند فدك را به فاطمه بخشيد.

[32] جامع البيان، ج 15، ص 72، و همين روايت را سيوطي از ابن مردويه و از ابن عباس در الدر المنثور، ج 4 آورده است.

[33] شواهد التنزيل، ج 1، ص 441، حديث 472.

[34] فتوح البلدان، ص 40، باب فتح فدك.

[35] بحث درباره‏ي اينكه شهادت حضرت علي- عليه‏السلام- و ام‏ايمن قبول نشد، ولي شهادت عايشه قبول شد در فصل شاهد و گواهان فاطمه- سلام‏الله‏عليها- خواهد آمد.

[36] مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 83.

[37] تفسير كشاف، ج 2، ص 222 ذيل آيه خمس از سوره انفال، 41.

[38] شرح نهج‏البلاغه، ج 16، ص 230 و 231.

[39] شرح نهج‏البلاغه، ج 16، ص 231 و 230.

[40] سوره اسراي، آيه 26.

[41] الدر المنثور، ج 4، ص 177.

[42] ينابيع الموده، ص 302، باب 59 آياتي كه در فضائل اهلبيت- عليهم‏السلام- وارد شده است.

[43] شرح نهج‏البلاغه، ج 16، ص 279.

[44] براي اطلاع بيشتر به تفسير مجمع البيان، ج 3، ص 411 مراجعه شود.

[45] شرح نهج‏البلاغه، ج 16، ص 284.

[46] اينكه ابن ابي‏الحديد گفته است: عباس بر جنازه‏ي فاطمه- سلام‏الله‏عليها- نماز خواند حقيقت ندارد، براي اينكه سيد مرتضي فرموده است: اهل نقل اختلافي ندارد كه خود علي- عليه‏السلام- بر جنازه فاطمه- سلام‏الله‏عليها- نماز خواند، مگر روايت بسيار ضعيف و خلاف قاعده‏اي كه نقل كرده: عباس هم بر جنازه‏ي فاطمه- سلام‏الله‏عليها- نماز خواند و خود ابن ابي‏الحديد در جلد 16، صفحه 279، اين مطلب را گفته و اضافه كرد كه به گفته‏ي قاضي القضات، ابوبكر با چهار تكبير بر جنازه فاطمه نماز خواند و عده‏اي زياد از فقها بر اين عمل ابوبكر به گفتن چهار تكبير بر ميت استدلال كردند و اين چيزي است كه از قاضي القضات از كسي ديگر شنيده نشده است و اين حرف جنبه‏ي تعصب دارد و اگر نه روايات مشهوره و كتب و آثار و سير خالي از اين قول است و نگفته‏اند كه ابوبكر با نماز خواند.

[47] شرح نهج‏البلاغه، ج 16، ص 225.

[48] تاريخ بغداد، ج 8، ص 290، المدر المنثور، ج 2، ص 259، البدايه والنهايه، ج 5، 214، اسد الغابه، ج 3، 307 و ج 5، ص 205، اسني المطلب، ص 4، ينابع الموده، ص 40، المصارف، 291، مسند احمد بن حنبل، ج 4، ص 281، سنن ابن ماجه، ج 1، ص 28، خصائص نسائي، ص 16 و مناقب خوارزمي، ص 130، تاريخ الخلفاء، ص 114، تفسير طبري، ج 3، ص 428، فصول المهمه، ص 25، تفسير فخر رازي، ج 3، ص 636، كنزالعمال، ج 6، ص 398، مجمع الزوائد، ج 9، ص 106، الاصابه، ج 1، ص 372 و دهها كتب روائي ديگر اهل سنت اين كلام رسول‏الله- صلي الله عليه و آله و سلم- در ضمن خطبه‏ي غدير آمده است.

[49] سوره‏ي اسراء، آيه‏ي 26.

فدك و ميراث پيامبران در قرآن

 

در اين فصل به اين موضوع مي‏پردازيم كه مسئله‏ي ميراث پيامبران را، قرآن چگونه بيان كرده است؟ آيا منظور از ارث مال مي‏باشد و يا اينكه علم و نبوت است؟ خداوند از زبان زكريا- عليه‏السلام- در قرآن فرموده است: «و اني خفت الموالي من ورائي و كانت امرتي عاقرا فهب لي من لدنك وليا يرثني و يرث من آل يعقوب و اجعله رب رضيا» [1] : بارالها من از اين وارثان كنوني كه هستند بيمناكم و همسر من هم نازا و عقيم است، خدايا از لطف خاص خود فرزندي صالح و جانشيني شايسته به من عطا فرما كه او وارث من و همه‏ي آل يعقوب باشد و تو او را وارث پسنديده و صالح مقرر فرما.

باز هم قرآن كريم از زبان زكريا- عليه‏السلام- مي‏فرمايد: «رب هب لي من لدنك ذريه طيبه انك سميع الدعاء» [2]  بار پروردگارا مرا به لطف خويش فرزنداني پاك سرشت عطا فرما كه همانا تو مستحاب كننده‏ي دعا و خواسته‏ها هستي!

و نيز قرآن كريم در مقام حكايت خواسته زكريا- عليه‏السلام- مي‏فرمايد: «و زكريا اذ نادي ربه لاتذرني فردا و انت خير الوارثين» [3] : ياد آر زكريا را هنگامي كه خدا را ندا كرد كه بارالها مرا يك تن و تنها وامگذار كه تو بهترين وارث اهل عالم هستي.

 

[ صفحه 234]

 

و در جاي ديگر مي‏فرمايد: «و ورث سليمان داود و قال يا ايها الناس علمنا...» [4] : سليمان كه وارث ملك داود شد، در مقام سلطنت و خلافت به مردم گفت كه ما را زبان مرغان آموختند و از هر گونه نعمت عطا كردند.

اصولا لفظ ميراث، و يا ارث هر گاه در لغت بكار برده شود و يا در عرف مورد استعمال قرار گيرد، مراد معناي «بجاي گذاشتن» است و لفظ ارث ظهور عرفي در ارث ما ل دارد، نه اينكه ظهور در ارث علم و معرفت داشته باشد. مثلا اگر گفته شود فلاني وارث فلاني است، يعني از او مال به ارث برده است، نه اينكه علم و دانش را به ارث برده باشد.

احمد بن محمد فيومي درباره‏ي ارث مي‏گويد: «ورث: مال ابيه ثم قيل ورث اباه مالا» [5] : مال پدرش را به ارث برده است، و گفته شده است فلاني از پدرش مال ارث برده است.

اسماعيل جوهري مي‏گويد: «اورثه الشي‏ء ابوه، و هم ورثه فلان» [6] : به ارث گذاشته پدرش براي او مال را. ابن منظور نيز مي‏گويد: «ورثه ماله و مجده، و ورثه عنه، ورث فلان اباه، اورث الرجل ولده مالا ايراثا حسنا [7] : فلان شخص مال و بزرگي پدرش را ارث برده است، و به ارث گذاشته است مردي براي فرزندش مال را يك ارث نيكو.

و در معجم الوسيط آمده است: «ورث فلانا المال، صار اليه ماله بعد موته، و يقال: ورث المجد و غيره و ورث. اباه ماله و مجده» [8] : مال فلاني را به ارث برده است و يا اينكه زيد مال و بزرگي را از پدرش ارث برده است، يعني اينكه مال او بعد از مرگش مال او (وارث) گرديده است.

در المنجد آمده است: «ورث فلانا: انتقل اليه مال فلان بعد وفاته يقال «ورث المال والمجد عن فلان» اذا صار مال فلان و مجده اليه» و بعد مي‏گويد: «الارث والورث والوراثه و التراث (مصادر)، ما يخلفه الميت لورثته، الميراث جمعه مواريث: تركه

 

[ صفحه 235]

 

الميت» [9] : فلان شخص ارث گذاشته است، يعني اين كه مال زيد بعد از وفاتش به او (وارث) منتقل شده است، و گفته مي‏شود، فلاني مال و بزرگواري را از فلان شخص و يا پدرش ارث برده است. ارث و ورث، و وراثه و تراث، همه اينها مصدر مي‏باشد و آن چيزي است كه ميت براي ورثه‏ي خود جا مي‏گذارد، ميراث جمع آن مواريث است و تركه‏ي ميت را مي‏گويند.

آن چه از كتب لغت به دست مي‏آيد اينكه: همه متفق القول ارث را به معني باقي گذاشتن مال معني كرده‏اند كه در كنار مال مجد و بزرگي را هم اضافه نموده‏اند. با توجه به اين بررسي لغوي، ممكن است گفته شود كه اگر مقصود از كلمه‏ي ارث در آيات مذكوره ارث مال باشد نه علم و دانش پس چرا در آيات ديگري از قرآن علم و كتاب به ارث گذاشته شده است مثلا در آيه‏اي آمده است: «و اورثنا بني اسرائيل الكتاب» [10] : به بني اسرايئل كتاب را ارث داديم، يا اينكه در آيه ديگري مي‏فرمايد: «ثم اورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا» [11] : پس ما آنان را كه از بندگان خود برگزيديم (يعني محمد و آل محد) وارث علم قرآن گردانيديم. و يا اينكه پيامبر اسلام- صلي الله عليه و آله و سلم - فرمود «العلماء ورثه الانبياء» دانشمندان وارثان پيامبران هستند. در اين موارد ارث از علم و كتاب صحبت شده، پس بايد گفت در آيات مذبور هم مقصود از ارث علم و كتاب هست نه اينكه مقصود مال باشد؟!

در جواب گفته مي‏شود كه در آيه‏ي 53 سوره‏ي غافر و آيه‏ي 32 سوره‏ي مباركه‏ي فاطر و حديثي كه از پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بيان شد، ارث علم و كتاب باقرينه است، و بدون قرينه نيست، اگر مقصود زكرياي پيامبر- عليه‏السلام-، در اين درخواست كه از پروردگار كرده، اين باشد كه خداوند به او وارثي دهد كه علم و نبوت را از وي به ارث ببرد، پس لازم بود كه قرينه‏اي در اين مقام مي‏آورد، مثلا بايد مي‏گفت: «و هب لي من لدنك وليا يرثني في علمي و يرث من آل يعقوب النبوه»: خدايا به من فرزندي عطا

 

[ صفحه 236]

 

فرما كه در علم من وارثم باشد و از آل يعقوب پيامبري را به ارث ببرد.

بنابراين از اينكه زكريا در كلام خود قرينه‏اي ذكر نكرده و وارث را مطلق آورده است، معلوم مي‏شود كه وي از خداوند فرزندي بوده كه بعد از وي صاحب ثروت و مال او گردد، چرا؟ براي اينكه حضرت زكريا- عليه‏السلام- مي‏فرمايد: «اني خفت الموالي»: من از موالي مي‏ترسم و وحشت دارم و مقصود وي از موالي بستگان و پسر عموهاي اوست كه زكريا مي‏ترسد آنها اموال وي را تصرف كنند و مال او در مسير نامشروع صرف شود.

و علت ديگر اينكه: زبان حال زكريا- عليه‏السلام- به خداوند اين است كه پروردگارا «اجعله راضيا» او را پسنديده قرار ده. زيرا ممكن است وارث مال و اولاد انسان بعد از خود فرد غير صالح باشد. و اگر مقصود از وراثت، نبوت و رسالت باشد، چنين دعايي درست خواهد بود، و مثل اين مي‏باشد كه بندگان از خدا بخواهند براي منطقه‏اي پيامبري بفرستد و او را پاك و پسنديده قرار دهد و يك چنين ادعايي درباره‏ي پبامبري كه از جانب خدا به مقام رسالت و نبوت خواهد رسيد، چيزي لغو و بيهوده خواهد بود.

خواننده‏ي گرامي اينكه خداوند دعاي زكريا- عليه‏السلام- را اجابت فرمود، و فرزندي به نام يحيي- عليه‏السلام- براي وي عنايت فرمود، ولي يحيي- عليه‏السلام- در زمان حيات زكريا- عليه‏السلام- به شهادت رسيد و بنا بر بعضي اشكالاتي كه يحيي- عليه‏السلام- نتوانست از زكريا- عليه‏السلام- ارث ببرد، مي‏توانيد به كتاب پژوهشي پيرامون زندگي حضرت علي- عليه‏السلام- مراجعه فرماييد.

و اما از نظر عقل و نقل

از نگاه عقل و ثبوت عقلي، ارث و وراثت مربوط به مال هست، نه اينكه علم و نبوت و رسالت باشد، زيرا علم و نبوت چيزي نيست كه به ارث از نياكان و گذشتگان به آيندگان منتقل شود. و اگر چنين بود، لازم بود كه همه‏ي اولاد و فرزندان آدم دانشمند بودند، چرا؟ براي اينكه حضرت آدم- عليه‏السلام- هم پيامبر بود و هم دانشمند، چون خداوند درباره‏ي علم حضرت آدم- عليه‏السلام- فرموده: «و علم آدم الاسماء

 

[ صفحه 237]

 

كلها» [12]  خداوند همه‏ي نامها و اسماء را به آدم آموخت. منظور از اسماء در اين آيه‏ي شريفه علوم است، يعني خدا همه‏ي علوم را براي حضرت آدم- عليه‏السلام- تعليم فرمود و بنابراين اگر بگوييم كه پيامبران علم و كتاب و نبوت را ارث مي‏گذارند، پس بايد تمام اولاد حضرت محمد- صلي الله عليه و آله و سلم- پيامبر آخرالزمان، هم عالم و هم پيامبر باشند و حال آن كه چنين نيست، بلكه هر دو و مخصوصا پيامبري در گروي يك سري تلاشها و مجاهدتها و ارزشهاي معنوي مي‏باشد و خدا مي‏داند و داناتر است كه رسالت و نبوت را در كجا قرار دهد. [13] .

و اما از جهت نقل، محدث شهير ابن جرير طبري مي‏گويد: «قال قتاده ذكر لنا ان نبي الله- صلي الله عليه و آله و سلم- اذا قرا هذه الايه و اتي علي «يرثني و يرث من آل يعقوب» قال رحم الله زكريا ما كان عليه من ورثته» [14]  قتاده گفت: هرگاه رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم-، قرآن مي‏خواند و هنگامي كه اين جمله را قرائت مي‏كرد «يرثني و يرث...» مي‏فرمود: خدا رحمت كند زكريا را كه وارث نداشت.

و نيز قتاده از حسن روايت كرده كه رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- فرمود: خدا رحمت كند زكريا برادرم را كه وارثي براي مال او نبود، از اين رو مي‏گفت: خدايا از جانب خودت ولي به من مرحمت فرما كه از من، و از آل يقعوب ارث ببرد.

باز هم طبري مي‏گويد: «القول في تاويل قوله تعالي «و اني خفت الموالي من ورائي...» يقول و اني خفت بني عمي و عصبتي من ورائي»: مي‏گويد خدايا مي‏ترسم از پسر عموهايم و دودمانم كه بعد از من مال مرا ارث ببرند (و در راه باطل مصرف كنند).

و نيز طبري چند روايت ديگري را ذكر كرده و سندهاي آنان را به ابن عباس، و ابي‏صالح و مجاهد، و قتاده مي‏رساند كه در همه‏ي آنها جمله‏ي «خفت الموالي من ورائي» را به معني عصبه و يا كلاله الاولياء معني مي‏كند (يعني دودمان و نزديكان من).

و باز هم در روايتي ديگر كه سند آن به سدي مي‏رسد، مي‏گويد: «موالي هن

 

[ صفحه 238]

 

العصبه» و در آخر آن مي‏گويد: «يرثني و يرث من آل يعقوب، يقول يرثني من بعد وفاتي مالي» (بعد از من مال مرا ارث ببرد).

و نيز در سه حديث ديگر كه سند آنها را به ابي‏صالح رسانده است، مي‏گويد: «يرثني قال يرث مالي»: مال مرا از من ارث ببرد. [15]  از اين بيان طبري و روايات چندي كه ذكر شد آنچه مسلم و قطعي به نظر مي‏رسد اين است كه خواسته‏ي زكريا- عليه‏السلام- وراث براي اموالش بوده است والا، غير از آن معني ندارد كه انسان از خدا بخواهد كه كسي بيايد كه علم و دانش و نبوت و پيامبري مرا ارث ببرد، و در حالي كه آن در گروي استعدادها و لياقتها و ارتباطات با عالم بالا مي‏باشد، چنانچه خداوند درباره‏ي حضرت ابراهيم مي‏فرمايد: «اني جاعلك للناس اماما قال و من ذريتي، قال لاينال عهدي الظالمين»: [16]  همانا من تو را براي مردم امام و رهبر و پيشواي معنوي قرار دادم، حضرت ابراهيم به درگاه خداوند عرض مي‏كند، از فرزندان كسي به اين مقام خواهد رسيد! خداوند در جواب ابراهيم فرمود: ظالمين و ستمگران به اين مقام و معنويت نمي‏رسند.

يعني اين راهي كه تو رفتي و اين امتحاناتي كه تو دادي و اين تلاشها و مجاهدتها و رنجهايي كه تو متحمل شدي، اگر فرزندانت هم همان مسير و راه را رفتند، بلي به مقام امامت مي‏رسند، و الا نخواهند رسيد. بنابراين، اينكه حضرت زكريا به درگاه خدا عرض مي‏نمايد: «اني خفت موالي»: خدايا من از اينها مي‏ترسم كه بعد از من مال و ثروت مرا در راه باطل مصرف كنند.

فخر رازي در تفسير آيه‏ي شريفه‏ي «و ورث سليمان داود» [17]  مي‏گويد: «فقد اختلفوا فيه فقال الحسن المال، لان النبوه عطيه مبتداه و لا تورث... و ليس كذالك النبوه لان الموت لا يكون سببا لنبوه الولد فمن هذا الوجه يفترقان» [18] : در مورد ارث سليمان از داود اختلاف شده است، و حسن گفته است: مقصود از ارث مال بوده است، چرا كه نبوت و پيامبري قابل توارث نيست، و در هر حال مرگ پدر موجب مي‏شود كه مال او به فرزندش

 

[ صفحه 239]

 

منتقل شود و معني حقيقي ارث همين است، ولي نبوت و علم به مجرد مرگ پدر منتقل به فرزند نمي‏شود تا عنوان ارث بر آن صادق باشد.

و شاهد بر اينكه مقصود از كلمه‏ي ارث و ميراث در اين آيات ارث مال است، اين است كه وقتي فاطمه- سلام‏الله‏عليها- به اين آيات استدلال فرمود، تمام افرادي كه در مجلس حضور داشتند و طرف مقابل وي بودند، استدلال فاطمه- سلام‏الله‏عليها- را با اينكه مقصود از ارث در اين آيات ارث علم و نبوت مي‏باشد، رد نكردند. بنابراين از اين جا معلوم و روشن است كه اين حقيقت از نظر همگان در صدر اسلام مسلم بوده كه مقصود از ارث در اين آيات ارث مال است، و وقتي كه خود خليفه اين استدلالها را از فاطمه- سلام‏الله‏عليها- شنيد و حديث «نحن معاشر الانبياء» را جعل كرد، نگفت كه منظور اين آيات ارث مال نيست بلكه ارث علم و نبوت است و چنين چيزي را ابوبكر نگفت و بلكه حديث مزبور را در مقابل فاطمه- سلام‏الله‏عليها- عنوان كرد. اگر تمام كتب تاريخ و حديث اهل سنت را بررسي كنيم كه سخن و كلامي به اين معني كه منظور آيات ارث علم و نبوت مي‏باشد و از زبان ابوبكر و عمر و طرفداران آنها بيان شده باشد وجود ندارد.

باز هم فخر رازي در ذيل آيه‏ي 6- 5 سوره‏ي مباركه مريم مثل طبري اقوالي را ذكر مي‏كند كه آيات منظور از ميراث چيست؟ و قول اول را از ابن عباس و حسن، و ضحاك بيان مي‏كند كه مقصود از ارث مال است، و بعد مي‏گويد: «و احتج من حمل اللفظ علي وارثه المال بالخبر والمعقول، اما الخبر فقوله- عليه‏السلام- (رحم الله زكريا ما كان له من يرثه) و ظاهره يدل علي ان المراد ارث المال، و اما المعقول فمن وجهين، الاول، ان العلم والسيره والنبوه لا تورث بل لا تحصل الا بالاكتساب فوجب حمله علي المال، الثاني (انه قال و اجعله رب رضيا ولو كان المراد من الارث ارث النبوه، لكان قد سال جعل النبي رضيا و هو غير جائز لان النبي لا يكون الا رضيا معصوما»: [19]  كسي كه لفظ ارث را حمل بر مال كرده است استدلال به نقل و عقل مي‏كند و اما نقل، سخن مبارك پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- مي‏باشد، كه فرمود: خدا رحمت كند زكريا را كه فرزندي نداشت تا از او ارث ببرد، و ظاهر

 

[ صفحه 240]

 

اين حديث دلالت دارد كه مقصود از ارث مال است نه علم و نبوت. و اما عقل، از دو وجه دلالت دارد: وجه اول اينكه علم وسيره و نبوت ارثي نيستند، بلكه آنها به دست نمي‏آيد مگر با تلاش و كوشش، و اكتسابي هستند و بايد سراغشان رفت، بنابراين واجب است كه ارث حمل بر مال شود، نه بر علم و نبوت، وجه دوم اينكه «حضرت زكريا گفته است خدايا او را مورد رضايتت قرار ده» اگر مقصود از ارث، نبوت باشد، در اين صورت مثل اين است كه از خدا خواسته باشد قرار دادن پيامبر مورد رضايت و پسنديده را. و آن جايز نيست، چرا؟ براي اينكه تمام پيامبران مورد رضايت خدا و داراي كمالات و ارزشها و معصوم هستند.

از اين بيانت فخر رازي معلوم و پيداست كه مقصود از ارث مال بوده است، نه نبوت و علم، و بعد فخر رازي در همان صفحه، حديث ابوبكر را استدلال مي‏كند كه اگر ما ارث را حمل بر يك معني واحد كنيم (يعني نبوت) اين مجاز است، بلكه بايد حمل بر معني حقيقي آن كنيم و عدول از معني حقيقي جايز نيست و مخصوصا حديث «انا معاشر الانباء» را، پس بهتر است كلمه‏ي ارث را در حديث بر هر چيزي كه در آن نفع و صلاح دين باشد حمل كنيم كه يكي از آنها مال صالح است كه در اين سخن ايشان هم منظور از ارث مال است.

آلوسي هم در تفسيرش بعد از آن كه سخنان و رواياتي كه طبري ذكر كرده بود بيان نموده مي‏گويد: «والوراثه في الايه محموله علي ما سمعت و لانسلم كونها حقيقه لغويه في وراثه المال بل هي حقيقه فيما يعم وراثه العلم والمنصب والمال، و انما صترت لغلبه الاستعمال في عرف الفقهاء مختصه بالمال»: [20]  وراثت در آيه بر آنچه كه شنيدي حلم مي‏شود و ما قبول نداريم كه آيه حقيقت لغويه باشد، در وراثت مال تنها بلكه آيه و كلمه ارث حقيقت است در عموم وراثت علم و منصب و مال و منصب و مال. و اينكه مختص به مال و حمل بر مال شده است از جهت غلبه‏ي استعمال است كه در عرف فقها مي‏باشد.

آلوسي با اين بيان خواسته نظر شيعه را رد كند كه مي‏گويند آيه حقيقت لغوي در وراثت مال مي‏باشد، ولي با اين بيان باز وراثت مال را از مصاديق اكمل و اغلب آيه مي‏داند، و بعد گفته اگر حمل بر معني عام مجاز است و اين مجاز متعارف

 

[ صفحه 241]

 

و مشهور است، خواسته يك جوري از كنار حقيقت رد شود. و بعد آلوسي مي‏گويد: «قولهم لا داعي الي الصرف عن الحقيقت»: شيعه مي‏گويد: داعي و دليلي نيست كه در آيه‏ي شريفه كلمه‏ي ارث را از معني حقيقي آن برگرداند، ما در جواب شيعه مي‏گوييم كه داعي و دليل محقق و ثابت است و آن مصونيت قول معصوم از دورغ مي‏باشد!

در جواب اين حرف آلوسي بايد گفت: اينكه حضرت زكريا مصعوم است لاشك و لاريب و همه‏ي انبيا معصوم هستند، اما سخن اين جاست كه حضرت فاطمه- سلام‏الله‏عليها- وقتي كه در مجلس ابوبكر در باره‏ي ارث پدرش به آيات قرآن استدلال فرمود و ادعا نمود كه فدك ملك من است و خمس مال من و اهل‏بيت مي‏باشد، او هم معصوم از خطاست و معصوميت او را خدا تاييد فرموده است و او به قول خود شما مصداق آيه‏ي تطهير و آيه‏ي مباهله مي‏باشد و معصوميت فاطمه- سلام‏الله‏عليها- و علي- عليه‏السلام- هم ذاتي بوده و مويد آن ذات يگانه بوده است و او از همه‏ي انبيا افضل و برتر است. بنابراين آنها در مقام ادعا و شهادت (العياذ بالله) سخن دروغ و ادعاي باطل و يا شهادت زور نداشته‏اند، و خليفه بايد ادعا و شهادت آنها را قبول مي‏كرد، براي اينكه خدا آنها را تاييد فرموده است.

ملاحظه مي‏فرماييد كه آلوسي هم، به يك طريق، وراثت مال را قبول دارد.

ابن حيان مي‏گويد: «و قال ابن عباس و مجاهد و ابو صالح، الموالي هنا الكلاله خاف ان يرثوا ماله و ان يرثه الكلاله و روي قتاده والحسن عن النبي- صلي الله عليه و آله و سلم- يرحم الله اخي زكريا ما كان عليه ممن يرث ماله» [21] : ابن عباس و مجاهد، و ابو صالح گفتند: موالي در اين جا پسر عموها و فاميلهاي دورتر مي‏باشد و زكريا- عليه‏السلام- ترسيد از اينكه مال او را كلاله او ارث ببرد.

بعد ابن حيان روايتي را كه طبري و فخر رازي ذكر كرده‏اند آورده است، كه قتاده و حسن از پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- روايت كردند كه فرمود: خدا رحمت كند برادرم زكريا را كه وارثي نداشت تا مال او را ارث ببرد.

و جلال‏الدين سيوطي مي‏گويد: «و اخرج الفريابيي عن ابن عباس قال كان زكريا

 

[ صفحه 242]

 

لا يولد فسال ربه فقال رب هب لي من لدنك وليا يرثني و يرث من آل يعقوب قال يرثني مالي...» [22] : فريابي از ابن عباس روايت كرده است: زكريا- عليه‏السلام- فرزنددار نمي‏شد و از پروردگارش خواست: خدايا براي من از نزد خودت وارث و ولي مرحمت فرما كه از من و از آل يعقوب ارث ببرد، و ابن عباس گفت: منظور زكريا اين بود كه از مال من ارث ببرد و صاحب مال و ثروت من باشد تامال من در راه باطل قرار نگيرد.

بعد سيوطي هم همان روايتي را كه طبري و ديگران بيان كرده‏اند آورده است.

قرطبي در رابطه با آيه‏ي شريفه‏ي «و ورث سليمان داود» و آيه «فهب لي من لدنك وليا...» مي‏گويد: سليمان از داود مال را ارث نبرد بلكه حكمت و علم را ارث برد و اهل علم همه قاتل به تاويل قرآن هستند، مگر روافض (شيعه): ولي او بعد از اين بيان به بن‏بست برخورده و گفته است: «والا ما روي عن الحسن انه قال: (يرثني) مالا» آنچه كه از حسن روايت شده، او گفته است كه منظور حضرت زكريا ارث مال است.

و باز هم قرطبي به بن بست ديگر برخورد و مي‏گويد: «قال ابن عطيه: والاكثر من المفسرين علي ان زكريا انما اراد وراثه المال»: [23]  ابن عطيه گفت: اكثر مفسرين برآنند كه زكريا وراثت مال را اراده كرده و اينكه خدا فرزندي به او عنايت فرمايد كه وارث مال او باشد. قرطبي بعد از اين سخن به اشكال ديگري برمي‏خورد و آن اينكه اگر منظور زكريا وراثت مال بوده، با حديث (جعلي) «نحن معاشر الانبياء» سازگاري ندارد و آن وقت يك توجيه نامطلوب مي‏كند و مي‏گويد: «و يحتمل قول النبي- صلي الله عليه و آله و سلم- انا معاشر الانبياء الا يريد به العموم» احتمال مي‏رود كه سخن پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- كه فرموده: ما پيامبران ارث نمي‏گذاريم، از آن اراده عموم انبياء نشده باشد. و قطعي است كه مقصود از ارث مال است و حديث معلوم است كه جعلي مي‏باشد.

محمد شوكاني مي‏گويد: «و اختلفوا في وجه المخافه من زكرياء لمواليه من بعده، فقيل خاف ان يرثوا ماله، و اراد ان يرثه ولده فطلب من الله سبحانه ان يرزقه ولدا»: [24] .

 

[ صفحه 243]

 

در وجه و دليل ترس زكريا از نزديكان بعد از خود اختلاف شده است و يك قول اين است كه حضرت زكريا ترسيد از اينكه موالي اموال او را ارث ببرند، و لذا از خدا خواست كه فرزندي به او روزي فرمايد تا وارث مال و ثروت وي باشد.

متقي هندي در كنزالعمال از ابي‏جعفر نقل كرده است: آن حضرت فرمود: عباس و زهرا- سلام‏الله‏عليها- نزد ابوبكر آمدند و ميراث پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را مطالبه نمودند و علي- عليه‏السلام- نيز همراه آنان بود، ابوبكر گفت: پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فرموده: ما ارث نمي‏گذاريم و متروكه‏ي ما صدقه است، اميرالمؤمنين- عليه‏السلام- فرمود: خدا فرموده است: «و ورث سليمان داود» [25]  و نيز از قول ذكريا- عليه‏السلام- كرده است: «رب هب لي من لدنك وليا يرثني و يرث من آل يعقوب» [26]  ابوبكر در جواب گفت: مطلب چنين است كه تو مي‏گويي، آنچه را كه من مي‏دانم تو نيز مي‏داني، حضرت علي- عليه‏السلام- فرمود: اين كتاب خداست كه سخن مي‏گويد، بعد ابوبكر ساكت شد و ديگر چيزي نگفت. [27] .

اين جريان كه در تاريخ آمده است فاطمه- سلام‏الله‏عليها- از ابوبكر مطالبه ارث كرد و همچنين عباس از وي مطالبه ارث نمود و علي- عليه‏السلام- همراه آنان نزد ابوبكر آمد و به آيات قرآن استدلال فرمود، و عمر هفت نفر از گروه خود را شاهد آورد كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فرمود متروكه من صدقه است، همه‏ي اينها دلالت مي‏كند كه آنها ارث انبيا را در قرآن تاويل نكردند، و لذا در مقام رد زهرا- سلام‏الله‏عليها- و عباس و استدلال علي- عليه‏السلام- ابوبكر آيه‏ي قرآن را تاويل نمي‏كند بلكه در مقام رد آنان به حديث جعلي تمسك مي‏جويد كه آن حديث را هم غير از خودش و عمر كسي ديگر خبر نداشته است، و علي- عليه‏السلام- در مقام پاسخ حديث ساختگي وي را با آيات قرآن رد كرد.

و بنابراين كساني كه در مسئله‏ي فدك طرف دعوا با زهرا- سلام‏الله‏عليها- بودند در تمام مدت مخاصمه و نزاع در اين جهت اختلافي نداشتند كه قرآن صريح مي‏گويد: پيامبران

 

[ صفحه 244]

 

مال را ارث مي‏گذارند، و هيچ كدام به سراغ تاويل آيات ارث نرفتند. اين تاويلات را كساني انجام مي‏دهند كه در مورد اظهار هرگونه رايي بر ضد نص آشكار قرآن بي‏باك هستند و مسلما ابوبكر به اين تاويل كنندگان نابجاي قرآن آشناتر بوده است و لذا ظهور قرآن را در مورد استدلال اميرالمؤمنين علي- عليه‏السلام- پذيرفته و به پندار خود استدلال علي- عليه‏السلام- را با حديث جعلي رد كرده است از باب اينكه حديث شايد ارث بردن سليمان از داود، يحيي از زكريا از قانون كلي پيامبران خروج تخصيصي داشته است، در حالي كه بطلان اين مطلب هم روشن است.

زمخشري در ذيل آيه شريفه: «اذ عرض عليه بالعشي الصافنات الجياد» [28] : زماني كه عرضه شد بر سليمان در هنگام عصر (اسبهاي دوند) مي‏گويد: «و روي ان سليمان عليه غذا اهل دمشق و نصيبين، فاصاب الف فرس. و قيل ورثها من ابيه و اصابها ابوه من العمالقه»: [29]  و روايت شده است كه سيلمان با اهل دمشق و اهالي شهر نصيبين جنگيد و به هزار اسب برخورد (يعني داشت) و گفته شده است كه اين هزار اسب را سليمان از پدرش داود به ارث برده بود كه آنها را از عمالقه گرفته بود.

بيضاوي هم در انوار التنزيل مي‏گويد: «روي انه- عليه‏السلام- غذا دمشق و نصيبين و اصاب الف فرس و قيل اصابها ابوه من العمالقه فورثها منه فاستقرضها فلم تزل تعرض عليه حتي غربت الشمس و غفل عن العصر ان عن ورد كان له»: [30]  سليمان با اهالي دمشق و نصيبين جنگيد و هزار تا اسب داشت، و گفته شده است كه داود آن اسبها را از عمالقه گرفته بود و سليمان آنها را از وي به ارث برده بود، و بعد سليمان دستور داد آن اسبها را يكايك از نظر او گذراندند تا اينكه آفتاب غروب كرد و نماز عصر و يا دعايي كه داشت قضا شد...

بغوي در تفسير معالم التنزيل در ذيل آيه شريفه «يرثني و يرث من آل يعقوب» مي‏گويد: «قيل و قال الحسن البصري: يرثني في هذه الايه «يرثني من مال» [31]  گفته شده

 

[ صفحه 245]

 

است كه حسن بصري گفت: معناي «يرثني» در اين آيه اين است كه خدايا به من فرزندي كرامت فرما كه از مالم ارث ببرد.

علاوه‏ي سخنان مفسرين اهل سنت كه ذكر شد و شواهدي كه دلالت دارند مقصود از وراثت در اين آيات ارث مال است نه چيزي ديگر، تذكر چند مورد لازم است:

1- طبري چنانچه گذشت در تفسير خود از ابي‏كريب و از جابر بن نوح و او هم از اسماعيل از ابي‏صالح مي‏گويد: مقصود از جمله «يرثني و يرث من آل يعقوب» يعني «يرثني من مالي و يرث من آل يعقوب النبوه»: به من فرزندي كرامت فرما كه از من مالم را و از آل يعقوب نبوت را ارث ببرد. [32] .

اگر در اين بيان ابي‏صالح دقت شود و از او پرسيده شود كه اولا چه فرق است بين جمله‏ي «يرثني» و جمله‏ي «يرث من آل يعقوب» كه از اولي ارث مال به دست مي‏آيد و از دومي ارث نبوت در حالي كه هيچ گونه فرقي و قرينه‏اي كه آن دو را از هم جدا تفهيم كند، وجود ندارد.

ثانيا اگر خداوند در آيه‏ي شريفه‏ي «يرث من آل يعقوب» (يرث من يعقوب) مي‏فرمود احتمال داشت كه مراد ارث نبوت باشد ولي خداوند فرموده: من آل يعقوب، و مقصود از آل يعقوب خوب معلوم است بني‏اسرائيل و خويشان زكريا هستند كه موجب نگراني وي شده بوده است.

2- آنچه كه از تفاسير و مخصوصا تفاسير شيعه به دست مي‏آيد اينكه مراد از ارث در آيه تو ارث مال است، و زكريا از خداوند مي‏خواهد فرزندي به او كرامت كند كه وارث امور وي باشد و خداوند او را «رضي» قرار دهد، يعني فرزندي باشد مورد رضاي خدا و خشنودي بندگان خدا باشد و اين دعاي دوم زكريا «رب اجعله رضيا» كه غير از دعاي اول است دلالت دارد كه مقصود از وراثت و وارث بودن فرزندي كه از خدا خواسته وارث نسبت به مال زكرياست، چرا كه اگر در دعاي اول از خداوند فرزندي خواسته بود كه وارث علم و نبوت زكريا باشد، ديگر معني نداشت كه دوباره از خدا بخواهد كه او را «رضي» قرار دهد، چرا كه خواسته او در اجابت دعاي اول

 

[ صفحه 246]

 

برآورده شده بود، چون كه فرزندي شايسته وراثت علم و نبوت زكرياست كه مورد خشنودي خدا باشد، بنابراين لازم نبود كه در مرحله دوم «رضي» بدون فرزند را از خدا بخواهد و اين درخواست دوم درست نيست و مثل اين مي‏ماند كه بگوييم «خدايا پيامبري سوي ما بفرست و او را بالغ و عاقل و پسنديده قرار بده» خوب اگر كسي را خدا به پيامبري برگزيد، و به او موهبتي داشت، مسلم و قطعي است كسي را مي‏فرستد كه عاقل و بالغ هم باشد، و لطف و عنايتي كه خدا بر بندگان دارد، كه ارسال حجت هم از همين باب لطف خداست و معلوم است كسي را به نمايندگي از خود مي‏پسندد كه ملاكات و ارزشها و كمالات را داشته باشد، پس با توجه به اين سخن، درخواست دوم زكريا- عليه‏السلام- در صورتي كه بگوييم خواسته‏ي اول او اين بود كه خدا فرزندي كه وارث علم و نبوت باشد به او عطا فرمايد، معني ندارد، در نتيجه مقصود حضرت زكريا از جمله‏ي «رب اجعله رضي» و از وارث و وراثت مال است، يعني وارثي كه مال و ثروت او را به ارث ببرد و موجب رضايت خداوند و بندگان او هم قرار گيرد مي‏باشد.

اكنون اگر كسي بگويد كه بر فرض قبول كرديم كه مقصود از ارث در آيات مورد بحث مال است نه نبوت و علم و يحيي- عليه‏السلام- از زكريا- عليه‏السلام- ارث برده و زكريا- عليه‏السلام- خواسته است كه فرزندي خدا به او دهد كه وارث مال او باشد، بر فرض كه اين مسئله را قبول كرديم، و حال اينكه يحيي قبل از زكريا كشته شد و از او ارث نبرده در صورتي كه خدا در ذيل آيه مورد بحث استجابت دعاي زكريا- عليه‏السلام- را علام مي‏كند: «انا نبشرك بغلام اسمه يحيي» [33] : همانا ما بشارت مي‏دهيم به تو پسري را كه نامش يحيي است و بنابراين ارث مال منظور نبوده است.

جواب اين سوال اين است كه اگر مقصود حضرت زكريا در دعايش وراثت نبوت و علم هم بوده، باز همان اشكال وارد است، زيرا كه يحيي پيش از مرگ زكريا كشته شد و نبوت و علم زكريا به يحيي به ارث نرسيد، چرا؟ براي اينكه ارث به چيزي گفته مي‏شود كه از مختصات و مال شخصي مورث بوده باشد و بعد از مرگ مورث به

 

[ صفحه 247]

 

وارث منتقل شود و بنا به گفته‏ي سؤال كننده، اگر مقصود از ارث نبوت و علم هم باشد به يحيي نرسيده است، پس آنچه كه مسلم و قطعي است و طبق قاعده‏ي ادبي «دلالت لفظ بر تمام معني موضوع له حقيقت است» ارث مال مي‏باشد. [34] .

در آيه‏ي شريفه‏ي «و ورث سليمان داود» [35]  (سليمان از داود ارث برد) شكي نيست كه مقصود از آيه اين است كه سليمان مال و سلطنت را از داود به ارث برد، و در اين باره از علماي اهل سنت سخنان تعداي از مفسرين آنها بيان شد و از جمله فخر رازي كه كلام بسيار مبسوطي داشت و ملاحظه شد.

و تصور اينكه مقصود از وراثت اگر علم و دانش باشد، از دو جهت قابل قبول نيست و مردود است: اولا لفظ «ورث» در اصطلاح همگان، همان ارث در اموال است، و تفسير آن به وراثت در علم يك نوع تفسير به خلاف ظاهر است كه تا قرينه قطعي نباشد صحيح نخواهد بود. ثانيا علوم اكتسابي و دانشهاي فكري از طريق استاد به شاگرد منتقل مي‏شود و از باب استعمال مجازي مي‏شود گفت: فلاني وارث علوم استاد خود مي‏باشد و هر چه را كه او گفته است، اين در سينه‏ي خود جا داده است، ولي مقام نبوت و پيامبري جداي از اين استعمال مجازي است، چرا كه مقام پيامبر و علوم خدايي موهبتي است و اكتسابي و وراثتي نيست و خداوند به هر كسي بخواهد آن را مي‏بخشد، و لو اينكه خواندن و نوشتن را نداند، پس از اين جهت، تفسير وراثت با اين نوع علوم و معارف و مقامات و مناصب، تا قرينه قطعي و مسلمي در كار نباشد، تفسير صحيح و درست نخواهد بود، چرا؟ براي اينكه پيامبري بعد از پيامبر اول نبوت و علم را از خدا گرفته است نه از پدر، اگر اين طور بود بايد فرزندان تمام پيامبران داراي مقام نبوت و رسالت مي‏بودند.

گذشته از اين مطالب كه گفته شد خداوند درباره‏ي داود و سليمان- عليه‏السلام- فرموده است: «و لقد آتينا داود و سليمان علما و قال الحمدلله الذيي فضلنا علي كثير من عباده

 

[ صفحه 248]

 

المومنين» [36] : (ما به داود و سليمان علم و دانش داديم و هر دو گفتند: سپاس خداي را كه ما را بر بسياري از بندگان با ايمان خود برتري داد. آيا ظاهر اين آيه اين نيست كه خداوند به هر دو نفر علم و دانش عطا فرموده و علم سليمان موهبتي پروردگار بوده است و نه وراثتي؟. و با توجه به مطالبي كه گفته شد ظاهر اين آيه و آيه قبلي و آنچه كه به روشني ثابت و قطعي است اين است كه شريعت الهي درباره‏ي پيامبران پيشين، اين نبوده كه فرزندان آنها از پدرانشان ارث نبرند، بلكه اولاد آنان همانند اولاد ديگران از پدران و از يكديگر ارث مي‏بردند.

بنابراين نبوت و رسالت اين موهبتي الهي قابل وراثت نيست كه پيامبري بيايد از خداوند درخواست فرزندي كند كه وارث نبوت و رسالت او باشد، در حالي كه اين دو از حيطه‏ي وراثت بيرون هستند، و همچنان كه قبلا هم عرض شد خداوند در آيه‏ي 124 سوره‏ي مباركه انعام فرموده: «الله اعلم حيث يجعل رسالته»: خدا داناتر است كه رسالت خود را در كجا قرار دهد.

ارث در قرآن

آياتي كه بيان كننده‏ي ارث در قرآن است از اين قرار مي‏باشد، خداوند مي‏فرمايد: «للرجال نصيب مما ترك الوالدان و الاقربون و للنساء نصيب مما ترك الوالدان و الاقربون مما قل منه او كثر نصيبا مفروضا»: [37]  براي فرزندان ذكور سهمي از تركه ابوين و خويشان است، و براي فرزندان اناث نيز سهمي از تركه، چه مال اندك باشد يا بسيار، نصيب هر كس (در كتاب حق) معين گرديده است.

و باز هم قرآن كريم فرموده است: «يوصيكم الله في اولادكم للذكر مثل حظ الانثيين» [38] : حكم خدا در حق فرزندان شما اين است كه پسران دو برابر دختران ارث برند.

شان نزول اين دو آيه هر چه باشد، آنچه كه مورد اتفاق تمام مذاهب امت اسلامي و همه‏ي مفسرين فريقين است اينكه: دو آيه‏ي مزبور در مقام بيان حكم ارث، عم است

 

[ صفحه 249]

 

و همگان را شامل مي‏شود، و براي اين دو آيه هيچ گونه تخصيص وارد نشده و تنها چيزي كه بر خلاف عموميت اين دو آيه آمده است، روايت ابوبكر است كه از زبان پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- نقل كرده است: «نحن معاشر الانبياء...»: ما طائفه‏ي انبيا ارث نمي‏گذاريم.

و آنچه كه از ظاهر آيات گذشته در سوره‏ي مباركه مريم و نحل و نمل و عموميت اين دو آيه‏ي سوره‏ي نساء ثابت شد اين است كه زكريا- عليه‏السلام- و داود- عليه‏السلام- را مورث معرفي كرد، و غير از ابوبكر كسي ديگر هم اين حديث را نقل نكرده است.

سيوطي در تاريخ خلفاء مي‏گويد: «قالت: و اختلفوا في ميراثه، فما وجدوا عند احد من ذالك علما، فقال ابوبكر: سمعت رسول‏الله عليه الصلاه والسلام يقول: انا معاشر الانبياء لانورث، ما تركناه صدقه»: [39]  از ابوالقاسم بغوي و از ابوبكر شافعي و ابن عساكر و از عايشه نقل شده است كه: بعد از رحلت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- مردم در ارث آن حضرت اختلاف كردند و هيچ كسي در اين خصوص علم نداشت و نمي‏دانست كه چه بايد كرد؟ ابوبكر به تنهايي گفت: من از رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم - شنيدم كه فرمود: «ما جمعيت پيامبران ارث نمي‏گذاريم».

ابن حجر هيثمي مكي از قول ابوالقاسم بغوي و ابوبكر شافعي و ابن عساكر از قول عايشه مي‏گويد: «و اختلفوا في ميراثه فما وجدنا عند احد في ذالك علما، فقال ابوبكر سمعت رسول‏الله- صلي الله عليه و آله و سلم- يقول: انا معاشر الانبياء لا نورث ما تركناه صدقه» [40]  (بعد از فوت رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم-) درباره‏ي ميراث وي بين مردم اختلاف شد و همه سر درگم بودند و هيچ كسي نمي‏دانست در مورد ارث رسول‏الله چه بايد كرد؟ در اين بين ابوبكر به تنهايي اظهار داشت كه من از پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- شنيدم كه مي‏فرمود: ما گروه پيامبران ارث نمي‏گذاريم و هر چه از ما بماند صدقه است.

از اين دو نقل پيداست كه عر اين حديث را نمي‏دانسته و از پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم-

 

[ صفحه 250]

 

نشنيده بوده، و از ابوبكر نقل مي‏كرده است و در منتخب كنزالعمال در باب خلافت ابوبكر نقل شده است كه عمر به علي- عليه‏السلام- و عباس گفت: ابوبكر به من خبر داد و عمر سوگند ياد كرد كه ابوبكر راستگو بوده و از پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- شنيده است كه: «ان النبي لا يورث و انما ميراثه في فقراء المسلمين» [41] : پيامبر ارث نمي‏گذارد و ميراث او متعلق به فقراي مسلمين است.

ابن ابي‏الحديد بعد از آن اين حديث را از ابي بكر جوهري نقل كرده و او با هفت سند از ابن هريره و او از قول پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- نقل مي‏كند و مي‏گويد: «قلت هذا حديث غريب، لان المشهور انه لم يرو حديث انتفاء الارث الا ابوبكر وحده». [42]  من مي‏گويم: اين حديث ابوبكر غرابت دارد، و مشهور اين است كه حديث انتفاي ارث انبياء را غير از ابوبكر كسي ديگر نقل نكرده است.

باز هم ابن ابي‏الحديد بعد از نقل جريان آمدن علي- عليه‏السلام- و عباس پهلوي عمر و نقل كردن روايت ابوبكر توسط عمر، مي‏گويد: «قلت: و هذا ايضا مشكل، لان اكثر الروايات انه لم يرو هذا الخبر الا ابوبكر وحده، و ذكر ذالك اعظم المحدثين، حتي ان الفقهاء في اصول الفقه اطبقوا علي ذالك في احتجاجهم في الخبر برايه الصحابي الواحد و قال شيخنا ابو علي، لا تقبل في الروايه الا روايه اثنين كالشهاده، فخالفه المتكلمون والفقهاء كلهم... قد روي ان ابوبكر قوم حاج فاطمه- سلام‏الله‏عليها- قال: انشد الله امرا سمع... فاين كانت هذه الروايات ايا ابوبكر! ما نقل ان احدا من هولاء يوم خصومه فاطمه- سلام‏الله‏عليها- و ابوبكر روي من هذا شيئا»: [43]  من مي‏گويم: اين حرف عمر هم داراي اشكال است، براي اين كه اكثر روايات اين خبر را روايت نكرده‏اند به جز ابوبكر و بيشتر محدثين و حتي فقها در اصول فقه به مناسبت همين حديث در اثبات حجيت خبر واحد كه از يك صحابي نقل شود اتفاق نموده‏اند، و بعد ابن ابي‏الحديد از ابو علي سخني را نقل مي‏كند كه روايت مثل شهادت مي‏ماند، همان طوري كه در شهادت دو

 

[ صفحه 251]

 

نفر معتبر است در روايت هم بايد دو نفر آن را نقل كنند.

بعد سخني را از متكلمين و فقها بر رد نظر ابو علي ذكر مي‏كند، و در آخر مي‏گويد: ابوبكر با فاطمه- سلام‏الله‏عليها- احتجاج مي‏كرد و فرياد مي‏زد: اي مردم سوگند به خدا اگر كسي اين حديث را از پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- شنيده اظهار كند، مالك بن اوث بن حدثان گفت: من اين سخن را از پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- شنيده‏ام، و اين حديث [44]  مي‏فهماند كه عمر و طلحه و زبير و عبدالرحمن و سعد شهادت دادند كه ما از پيامبر شنيده‏ايم كه فرمود: ما پيامبران ارث نمي‏گذاريم. بعد ابن ابي‏الحديد مي‏گويد: اين آقايان در روز احتجاج ابوبكر با دختر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- كجا بودند؟ و در آخر مي‏گويد: اثبات اين مطلب به سادگي امكان ندارد، براي اينكه از نظر تاريخ هيچ كس به جز ابوبكر اين حديث را نقل نكرده است.

خواننده‏ي گرامي بنابراين تحليل و بيان، مسئله‏ي ارث بطور كلي در قرآن نسبت به همه يكسان است و پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- يك ويژگي خاص وجود مي‏داشت، بايد آن براي مردم و امت اسلام معلوم و روشن باشد و يا اين كه به وسيله‏ي قرآن و يا احاديث متواتره بيان شده باشد (مثل ديگر احاديث پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- در موضوعات ديگر) حكم آن بايد ثابت شود، نه اينكه يك كسي بيايد به تنهايي روايتي را از پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- نقل كند كه جز خود او كسي ديگر آن روايت را از پيامبر نشنيده است و رسول خدا را از حكم كلي و منطوق قرآن خارج كند.

اگر كسي مثل ابوهريره در برابر ابوبكر ادعا مي‏كرد و مي‏گفت: من از پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- شنيدم كه خانه‏ي ابوبكر مال من (ابوهريره) است، و يا اينكه متعلق به همه مسلمين مي‏باشد، و خود او حق تصرف ندارد، آن وقت هيچ گاه اين ادعاي ابوهريره از نظر ابوبكر مسموع نبود و مورد قبول واقع نمي‏شد، آن هم صرفا به عنوان اينكه يك نفر چنين ادعايي را مي‏كند و از پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- چنين شنيده است و مسلم ابوبكر

 

[ صفحه 252]

 

از خانه و زندگي خود دست برنمي‏داشت، پس چگونه ممكن است زهرا- سلام‏الله‏عليها- از حق مسلم و قطعي خود كه قرآن آن حق را براي او ثابت كرده فقط به خاطر يك روايتي كه به جز يك نفر كسي ديگر نقل نكرده، از حق خداييش محروم گردد؟

حالا اگر گفته شود: چون ناقل حديث ابوبكر بوده است و با در نظر گرفتن جهات شخصيتي وي حديثي را كه او نقل كرده است مثل اين است كه يك حديث قطعي است!

در جواب بايد گفت: با در نظر گرفتن تمام شئون و جهات ابوبكر او اين حديث را در مقام خصومت با فاطمه- سلام‏الله‏عليها- اظهار كرده و با اين حديث مي‏خواسته منازعه را به نفع خود تمام كند، براي اينكه در برابر فاطمه- سلام‏الله‏عليها- مدعي بوده است، و لذا نمي‏شود گفت كه اين حديث مثل يك حديث قطعي و مسلم است.

باز هم اگر گفته شود كه ابوبكر از اين دعوا نفع شخصي نداشته، بلكه ادعا مي‏كرد كه متروكه‏ي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- صدقه است، و نمي‏گفت كه به خود من متعلق است و يا مال من است.

در جواب اين هم بايد گفت كه فاطمه- سلام‏الله‏عليها- و علي- عليه‏السلام- هم در ادعاي خودشان تكذيب نمي‏شوند، چرا؟ براي اينكه فدك قبلا در دست آنها بوده و آنان متصرف بوده‏اند و هيچ جا ديده نشده است كه متصرف را در مقام ادعاي مالكيت متهم به كذب كنند و يا اينكه نسبت كذب به او بدهند، و چنان چه خود مولي علي- عليه‏السلام- فرمود: فدك در دست ما بود و از آنچه كه آسمان بر آن سايه افكنده بود فقط فدك از آن ما بود.

آنچه كه از اين بيانات و لسان آيات قرآن كريم به دست آمد، اين مطلب روشن شد كه مسئله‏ي ارث يك قاعده و قانون كلي اسلام است و همه نسبت به آن يكسان هستند، و هيچ پيامبري در رابطه با ارث از اين قاعده‏ي كلي مستثني نيست و اگر پيامبر اسلام- صلي الله عليه و آله و سلم- چنين چيزي را فرموده بايد او را به كرات مثل روايات ديگر به مردم مي‏گفت و بيان مي‏كرد تا همه روشن مي‏شدند.

[ صفحه 253]

[1] سوره مريم، آيه 5 و 6.

[2] سوره آل عمران، آيه 37.

[3] سوره انبياء، آيه 89.

[4] سوره نمل، آيه 16.

[5] المصباح المنير، ج 2، ص 654.

[6] صحاح اللغه، ج 1، ص 296.

[7] لسان العرب ج 15، ص 266.

[8] المعجم الوسيط، ج 2، ص 1024.

[9] المنجد، ص 894.

[10] سوره غافر، آيه 53.

[11] سوره فاطر، آيه 32.

[12] سوره بقره، آيه 31.

[13] «الله اعلم حيث يجعل رسالته»، آيه 24، سوره‏ي انعام.

[14] جامع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص 37.

[15] جامع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص 38.

[16] سوره بقره، آيه 124.

[17] سوره نمل، آيه 16.

[18] تفسير كبير، ج 26، ص 186.

[19] تفسير كبير، ج 21، ص 184، ذيل آيه‏ي 6- 5 سوره مريم.

[20] تفسير «روح المعاني»، ج 16، ص 64.

[21] تفسير «بحر المحيط»، ج 6، ص 173.

[22] تفسير «الدر المنثور»، ج 4، ص 259.

[23] تفسير «الجامع الاحكام القرآن» ج 11، ص 78.

[24] تفسير «فتح القدير» ج 3، ص 346.

[25] سوره نمل، آيه 16- سليمان از داود ارث برد.

[26] سوره مريم، آيه 5- بار خدايا فرزندي به من عنايت فرما كه وارث مال من و آل يعقوب باشد.

[27] كنزالعمال، ج 4، ص 134.

[28] سوره‏ي ص، آيه 31.

[29] تفسير «كشاف» ج 4 ص 91.

[30] تفسير «انوار التنزيل»، ج 2، ص 309، و تفسير «الجلالين» در پاورقي همين تفسير بيضاوي در همان صفحه ج 2 روايت مزبور را بيان كرده است.

[31] بغوي، معالم التنزيل، ج 2، ص 50 و ربيع الابرار، ج 4، ص 200.

[32] جامع البيان، ج 16، ص 36.

[33] سوره مباركه مريم آيه: 7.

[34] براي اطلاع بيشتر به كتاب پژوهشي پيرامون زندگاني حضرت علي- عليه‏السلام- مراجعه شود.

[35] سوره نمل، آيه 16.

[36] سوره نحل آيه: 51.

[37] سوره‏ي نساء، آيه 7.

[38] سوره‏ي نساء، آيه 11.

[39] تاريخ خلفاء خلافت ابوبكر، ص 67 و ابن حجر مكي هم در الصواعق المحرقه، باب 20، همين روايت را نقل كرده و در چاپ جديد اين روايت حذف شده است.

[40] الصواعق المحرقه، فصل پنجم، ص 52.

[41] منتخب كنزالعمال، در حاشيه مسند احمد بن حنبل، بحث خلافت ابوبكر.

[42] شرح نهج‏البلاغه، ج 16، ص 221.

[43] شرح نهج‏البلاغه، ج 16، ص 221.

[44] منظور از اين حديث اين است كه عمر و طلحه و زبير و عبدالرحمان و سعد پهلوي عمر بودند و او از آنها سوال كرد كه آيا شما از پيامبر شنيده‏ايد كه گفت: ما پيامبران ارث نمي‏گذاريم؟ آنها گفتند: بلي.

فدك و دادخواهي زهرا

 

فاطمه- سلام‏الله‏عليها- در خطبه‏ي غرا و پرشكوه خود كه در مجلس ابوبكر بيان فرمود (در فصل نه گذشت) به آيات قرآن استدلال نمود، و با منطق عقل و خرد الهي با ابوبكر احتجاج فرمود و او متمسك به حديث جعلي و ساختگي شد. حال اولا دادخواهي فاطمه- سلام‏الله‏عليها- را بررسي مي‏كنيم و ثانيا حديث جعلي را.

كتابهاي صحيح بخاري و صحيح مسلم و سنن ابي دواد و كتابهاي ديگر علماي اهل سنت با كمال صراحت اين حقيقت را بيان كرده‏اند: مادامي كه زهرا- سلام‏الله‏عليها- زنده بود در مورد فدك ساكت نشد و مكرر به ابوبكر مراجعه كرده و فدك را مطالبه مي‏فرمود، و حتي در مسجد پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- به وي بوده است، اظهار فرمود و گواهاني را در برابر مسلمين اقامه نمود.

و در مرتبه‏ي ديگر به عنوان اينكه فدك ارث پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- است و بايد در تصرف او درآيد ادعاي خود را اظهار فرمود و با عبارات مختلف با ابوبكر احتجاج نمود، از جمله فرمود: «انت ورثت رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم- ام اهله» آيا تو وارث پيامبر هستي يا اهل و دودمان او؟ ابوبكر در جواب گفت: «بل اهله» بلكه اهل او.

 

[ صفحه 254]

 

چنانكه در مسند احمد بن حنبل نقل شده، ابن ابي‏الحديد بعد از ذكر اين حديث مي‏گويد: «و هذا صريح بانه- صلي الله عليه و آله و سلم- مورث يرثه اهله و هو خلاف قوله: لا نورث»: [1]  اين حديث صراحت دارد كه ابوبكر يك نوع اقرار ضمني نموده به اين كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- مورث است و اهل و خانواده‏ي او وارث هستند، و اين خلاف قول ابوبكر مي‏باشد. (كه گفت: از پيامبر شنيدم كه فرمود: ما پيامبران ارث نمي‏گذاريم).

باز فاطمه‏ي زهرا- سلام‏الله‏عليها- در مورد ديگر در مقام اثبات حق خود فرمود: «قالت له من يرثك، قال اهلي و ولدي؟ فقالت: فمالي لا ارث ابي فقالت سمعت رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم- يقول لانورث فغضبت رضي‏الله عنها من ابوبكر و هجرته الي ان ماتت» [2] : فاطمه- سلام‏الله‏عليها- به ابوبكر فرمود: چه كسي از تو ارث مي‏برد؟ او گفت: خانواده و فرزندانم، بعد فاطمه- سلام‏الله‏عليها- فرمود: پس براي چه من از پدرم ارث نبرم؟ ابوبكر در جواب گفت: از سول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- شنيدم كه ما پيامبران ارث نمي‏گذاريم، فاطمه- سلام‏الله‏عليها- از اين حرف ناراحت شد و از ابوبكر كناره گرفت تا اينكه در حال غضب از دنيا رفت.

باز هم در تعبير ديگري در سيره‏ي حلبيه آمده است: «يا ابوبكر افي كتاب الله ان ترثك ابنتك و لا ارث ابي»: آيا در كتاب خداست كه دختر تو از تو ارث برد و من از پدرم ارث نبرم؟.

آن حضرت در مرحله‏ي ديگر در ضمن خطبه‏ي شيوا و استدلالهاي پر محتوي و كوبنده، اين گونه فرمود: «يابن ابي قحافه افي كتاب الله ان ترث اباك و لا ارث ابي لقد جئت شيئا فريا»: [3]  اي پسر ابي‏قحافه آيا در كتاب خدا آمده است كه تو از پدرت ارث ببري و من از پدرم ارث نبرم؟ به تحقيق سخني تازه آوردي!

اين سخنراني فاطمه- سلام‏الله‏عليها- را ابن ابي‏الحديد، در جلد 16 صفحه 149 بيان

 

[ صفحه 255]

 

كرده است و نيز احتجاج و دادخواهي بانوي دو عالم هنگامي كه به اتفاق علي- عليه‏السلام- نزد ابوبكر آمد و با او با آيات قرآن استدلال فرمود كه بحث آن در فصل «فدك و ميراث پيامبر» گذشت و نيز استدلال و احتجاج كوثر الهي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- در برابر هيات حاكمه‏ي وقت از مواردي است كه ابن ابي‏الحديد بيان كرده است: «قال: ابوبكر جوهري، حدثنا ابو زيد، عن هارون بن عمير، عن الوليد بن مسلم، عن مسلم، عن اسماعيل بن عباس، عن محمد بن السائب، عن ابي‏صالح، عن مولي ام هاني، قال: دخلت فاطمه علي ابوبكر بعد ما ستخلف فسالته ميراثها من ابيها، فمنعها، فقالت له: لئن مت اليوم من كان يرثك؟ قال: ولدي اهلي، قالت: فلم ورثت انت رسول‏الله- صلي الله عليه و آله و سلم- دون ولده و اهله؟ قال: فما فعلت يا بنت رسول‏الله- صلي الله عليه و آله و سلم- قالت: بلي، انك عمدت الي فدك، و كانت صافيه لرسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم- فاخذتها، و عمدت الي ما انزل الله منالسماء فرفعته عنا»: [4]  ابوبكر جوهري با هفت سند از غلام ام‏هاني مي‏گويد: بعد از آن كه ابوبكر خلافت را به دست آورد، فاطمه- سلام‏الله‏عليها- بر او وارد شد و ميراث پدرش را از وي خواست، ابوبكر از دادن ميراث پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- امتناع كرد، فاطمه- سلام‏الله‏عليها- فرمود: اي پسر ابي‏قحافه اگر همين امروز تو بميري وارث تو كيست؟ ابوبكر جواب داد: فرزندان و اهل عيالم وارث من هستند، فاطمه- سلام‏الله‏عليها- فرمود: پس چگونه است وارث پيامبر تو باشي و فرزندان و اهل و عيال او از وي ارث نبرند؟ ابوبكر در جواب گفت: اي دختر رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- من وارث پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- نيستم و چنين ادعائي نكردم حضرت فاطمه- سلام‏الله‏عليها- فرمود: براي چه فدك را در حالي كه ملك خاص شخص پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بود تصرف نمودي و ما را از آن محروم ساختي در حالي كه آن به فرموده‏ي خدا مال ما بود و پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- آن را به ما بخشيده بود.

غير از اين موارد كه ذكر شد، موردهاي ديگر هم هست كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فدك

 

[ صفحه 256]

 

را در زمان حيات مبارك خود به فاطمه- سلام‏الله‏عليها- عطا فرمود و هنگام رحلت رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم- فاطمه مالك و متصرف فدك بود (در فصل‏هاي فدك و سهم ذوي‏القربي در قرآن، و فدك ميراث پيامبران در قرآن، ملاحظه شد).

وقتي كه ابوبكر روي كار آمد افرادي را فرستاد تا نمايندگان فاطمه- سلام‏الله‏عليها- را از سرزمين فدك بيرون كردند و فدك را تصرف نمودند و از فاطمه- سلام‏الله‏عليها- بر ماليكت فدك بينه و شاهد خواست! وقتي كه از زهرا- سلام‏الله‏عليها- بر مالكيت وي بر فدك شاهد مطالبه نمود، به ابوبكر گفته شد: زهرا- سلام‏الله‏عليها- متصرف و ذواليد است و مصترف نبايد براي اثابت مالكيت خود شاهد و بينه اقامه كند، بلكه آن كسي كه در برابر مالكيت وي ادعا دارد كه (متصرف و ذواليد) مالك نيست بايد بينه و شاهد اقامه كند. پس روي محاكمه رسمي و قانوني و قاعده‏ي فقهي لازم نبود كه فاطمه- سلام‏الله‏عليها- شاهد بياورد، و اينكه بانوي دو عالم علي- عليه‏السلام- و ام‏ايمن را به عنوان شاهد آورد، از باب شاهد و گواه رسمي نبود، بلكه از باب استظهار مطلب بود كه به گواهي آنها استدلال فرمود، و الا از جهت قانون فقه فاطمه- سلام‏الله‏عليها- نياز به آوردن شاهد نداشت، براي اينكه مالك بود، ما چون ابوبكر از وي شاهد طلبيد و فاطمه- سلام‏الله‏عليها- را ملزم به آوردن بينه كرد، زهرا- سلام‏الله‏عليها- براي اثبات سخن خود شهود و گواهان محكم و عادلي را حاضر فرمود، از طرفي هم براي اينكه زير بار زور نرفته باشد شهود و گواهان را تكميل نفرمود، چرا؟ براي اينكه تكميل شهود از طرف زهرا- سلام‏الله‏عليها- در اين مورد تصويب زور گويي بود.

از همه‏ي اينها گذشته يك سوال در اينجا مطرح است، و آن اينكه چرا و به چه دليل شهادت و گواهي علي- عليه‏السلام- كه افضل امت است (درباره‏ي اين كه فدك اعطايي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- به زهرا- سلام‏الله‏عليها- بوده و زهرا- سلام‏الله‏عليها- مالك فدك مي‏باشد) پذيرفته نمي‏شود؟! و اما شهادت شهود ابوبكر مبني بر اينكه «پيامبر فرمود: ميراث من به همه‏ي مسلمانان تعلق دارد» مورد قبول واقع شد و عمر بر اين ادعا شهادت داد؟! در آنجا اسقاط شهادت افضل امت و در اينجا پذيرش روايت جعلي و قبول

 

[ صفحه 257]

 

شهادت!!! عجب است از روزگار شهادت دختر خود عايشه را در رابطه با اينكه من شنيدم پيامبر فرمود: ابوبكر براي مردم به جاي وي نماز بخواند قبول شد و اين شهادت را حكومت پذيرفت، ولي سخن كوثر خدا و شهادت ولي خدا و افضل امت قبول نشد و مردود واقع شد!!.

ابن حجر مكي در كتاب «الصواعق المحرقه» مي‏گويد: «ان ابوبكر كان رحيما و كان يكره ان يغير شيئا تركه رسول‏الله- صلي الله عليه و آله و سلم- اعطاني فدك، فقال: هل لك بينه، فشهد لها علي و ام‏ايمن فقال: لها فبرجل و امراه تستحقيها»: [5]  ابوبكر فدك را از فاطمه- سلام‏الله‏عليها- گرفت در حالي كه او مرد مهرباني بود! زيرا بر او ناگوار بود كه روش پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را تغيير دهد، فاطمه- سلام‏الله‏عليها- نزد او آمد و ادعا كرد كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فدك را به من بخشيده است، ابوبكر گفت: آيا شاهدي داري؟ علي- عليه‏السلام- و ام‏ايمن به نفع زهرا- سلام‏الله‏عليها- در اين قضيه شهادت دادند، ابوبكر گفت: آيا به گواهي يك مرد و يك زن تو ادعاي استحقاق مي‏كني؟!

در اينجا بايد گفت: اگر بر فرض كسي اين مطلب را كه زهرا- سلام‏الله‏عليها- متصرف فدك بود و ابوبكر آن را با اعمال زور و قدرت از او گرفت، انكار كند، در برابر كتاب خدا و سنت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- جز زورگويي و اجتهاد مستبدانه دليل ديگري نخواهد داشت.

علامه سمهودي از حافظ بن مشيه و او هم از نميربن حسان نقل كرده، مي‏گويد: «قال: قلت لزيدبن علي- عليه‏السلام- و انا اريد ان اهجن امر ابوبكر: ان ابوبكر انتزع فدك من فاطمه- سلام‏الله‏عليها- فقال: ان ابوبكر كان رجلا رحيما و كان يكره ان يغير شيئا فعله رسول‏الله- صلي الله عليه و آله و سلم- فاتته فاطمه- سلام‏الله‏عليها- فقالت: ان رسول‏الله- صلي الله عليه و آله و سلم- اعطاني فدك، فقال: لها، هل لك علي هذا بينه؟ فجائت بعلي- عليه‏السلام- فشهد لها، ثم جائت ام‏ايمن فقالت: الستما تشهدان اني من اهل الجنه؟ قالا: بلي قال ابو زيد: يعني انها

 

[ صفحه 258]

 

قالت لابي‏بكر و عمر قالت: فانا اشهد ان رسول‏الله- صلي الله عليه و آله و سلم- اعطاها فدك»: [6]  ابن حسان گفت: به زيد بن علي- عليه‏السلام- گفتم: اين عمل ابوبكر در نظر من خيلي زشت مي‏باشد كه فدك را به زور از فاطمه- سلام‏الله‏عليها- گرفت، زيد گفت: ابوبكر مرد مهرباني بود ولي نمي‏خواست روش رسول‏الله- صلي الله عليه و آله و سلم- را تغيير دهيد، فاطمه- سلام‏الله‏عليها- نزد او آمد و فدك را از وي مطالبه فرمود، و مدعي شد كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فدك را به من عطا فرموده، ابوبكر گفت: آيا شاهد و گواهي بر اين مدعا داري؟ زهرا- سلام‏الله‏عليها- اول علي- عليه‏السلام- را به عنوان شاهد نزد ابوبكر آورد و علي- عليه‏السلام- در اين جريان به نفع فاطمه- سلام‏الله‏عليها- شهادت داد و بعد ام‏ايمن را به عنوان شاهد آورد، ام‏ايمن رو كرد به ابوبكر و عمر، گفت: آيا شما دو نفر شاهد هستيد كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فرمود: ام‏ايمن از اهل بهشت است؟ گفتند: بلي، ام‏ايمن گفت: پس من هم گواهي مي‏دهم كه رسول‏الله- صلي الله عليه و آله و سلم- فدك را به فاطمه- سلام‏الله‏عليها- بخشيده است.

حالا اگر ابوبكر سخن فاطمه- سلام‏الله‏عليها- را قبول مي‏كرد و فدك را به وي رد نموده و پس مي‏داد، دراين صورت در قضاوت خود اعتماد بر ادعاي صرف نكرده بود و بدون بينه حق را به صاحب خق نپرداخته بود، چرا؟ براي اينكه گفتار ام‏ايمن كه آيا شما دو نفر شهادت مي‏دهيد كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فرمود: ام‏ايمن از اهل بهشت است، به منزله اقرار و اعترافي بود كه ام‏ايمن از ابوبكر و عمر گرفت، براي اينكه ام‏ايمن در گواهي خود راستگو است، بطوري كه به هر حقي كه او شهادت دهد براي حاكم عادل قطع و يقين حاصل مي‏شود كه آن حق ثابت است، بنابراين رد اين شهادت براي حاكم جايز نيست. پس اولا خواستن بينه از فاطمه- سلام‏الله‏عليها- درست نبود زيرا بنا به مصداق آيه‏ي تطيهر معصوم بوده و هرگز احتمال كذب در سخن و كلامش

 

[ صفحه 259]

 

نمي‏رفت، و ثانيا شهادت حضرت علي- عليه‏السلام- و ام‏ايمن را كه از آنها اعتراف بر بهشتي بودن خود گرفت و او را رد كردند، درست نبود!!

ابي‏داود در سنن خود مي‏گويد: «حدثنا محمد بن يحي بن فارس، ان الحكم بن نافع حدثهم، اخبرنا شعيب، عن الزهري، عن عماره بن خزيمه ان عمه حدثه، و هو من اصحاب النبي- صلي الله عليه و آله و سلم- ان النبي- صلي الله عليه و آله و سلم- ابتاع فرسا من اعرابي، فاستتبعه النبي- صلي الله عليه و آله و سلم- ليقضيه ثمن فرسه فاسرع رسول‏الله- صلي الله عليه و آله و سلم- المشي و ابطا الاعرابي، فطفق رجال يعترضون الاعرابي فيسا و مونه (او فيسا و مونه) بالفرس، و لا يشعرون ان النبي- صلي الله عليه و آله و سلم- ابتاعه، فنادي الاعرابي رسول‏الله- صلي الله عليه و آله و سلم- فقال: ان كنت مبتاعا هذا الفرس و الا بعثه، فقام النبي- صلي الله عليه و آله و سلم- حين سمع نداء الاعرابي فقال «او ليس قد ابتعثه منك» فقال الاعرابي لا والله ما بعتكه، فقال النبي- صلي الله عليه و آله و سلم- «بلي قد ابتعثه منك» فطفق الاعرابي يقول: هلم شهيدا، فقال: خزيمه بن ثابت: ان اشهد انك قد بايعته، فاقبل النبي- صلي الله عليه و آله و سلم- علي خزيمه فقال: بم تشهد؟ فقال: بتصديقك يا رسول‏الله، فجعل رسول‏الله- صلي الله عليه و آله و سلم- شهاده خزيمه بشهاده رجلين»: [7] .

هرگاه در جرياني يك شاهد گواهي داد، و حاكم مي‏دانست اين شاهد راست مي‏گويد، در اين صورت براي حاكم جايز است كه طبق همان شهادت واحد حكم كند، بعد با پنح سند جريان شهادت خزيمه به نفع رسول خدا را نفع مي‏كند كه رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) روزي از اعرابي اسبي را خريد، پيامبر- صلي الله عليه و آله- خواست قيمت اسب را به اعرابي دهد و به سرعت مي‏رفت كه بهاي اسب را بياورد، ولي اعرابي با كندي مي‏آمد و در راه به مرداني برخورد، آنها به اعرابي اعتراض كردند كه اسب را ارزان فروختي و با وي درباره‏ي قيمت اسب صحبت مي‏كردند و نمي‏دانستند كه رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- اسب را از اعرابي خريده است، اعرابي خطاب به

 

[ صفحه 260]

 

رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- گفت: اگر تو مي‏خواهي اين اسب را بخري بخر والا من او را مي‏فروشم! پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- وقتي كه صداي اعرابي را شنيد ايستاد و فرمود: آيا او را من از تو نخريدم؟! اعرابي گفت: نه قسم به خدا من نفروختم، پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فرمود: بلي من آن را از تو خريدم، اعرابي گفت: اگر تو آن را از من خريده‏اي و شاهد و گواهي بياور!! خزيمه بن ثابت كه نظاره‏گر جريان بود خطاب به اعرابي گفت: من شهادت مي‏دهم كه تو آن اسب را به رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- فروختي، پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- به طرف خزيمه آمد و فرمود: به چه مناسبت تو شهادت دادي؟ خزيمه عرض كرد به تصديق كردن تو يا رسول‏الله، چون تو پيامبر خدا هستي و هر چه كه مي‏گويي حق است، بعد رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- شهادت خزيمه را به عنوان شهادت دو مرد قبول كرد.

حال بايد سوال كرد كه چطور شد كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- شهادت خزيمه را قبول فرمود، ولي سران سقيفه شهادت ولي خدا و افضل از انبياي سلف را قبول نكردند؟! اگر در اين روايت ابي‏داود دقت شود، اين مطلب به دست مي‏آيد كه با گواهي ابوبكر و عمر به راستگويي ام‏ايمن شهود كامل مي‏شود، براي اينكه در اين قضيه ام‏ايمن از آن دو نفر اقرار گرفت كه او راست مي‏گويد: و با اين اقرار و اعتراف آن دو به آنچه كه ام‏ايمن شهادت داده بود گواهي دادند. بنابراين بايد گفت: زهرا- سلام‏الله‏عليها- در اينجا چهار گواه و شاهد داشت 1- حضت‏ر علي- عليه‏السلام-، 2- ام‏ايمن، 3- ابوبكر، 4- عمر، چرا كه ابوبكر و عمر در ضمن اقرار و اعتراف به راستگويي ام‏ايمن شهادت دادند مبني بر اينكه هر چه ام‏ايمن مي‏گويد حقيقت دارد.

و اگر گفته شود كه در اينجا احتياج به شهادت و گواه نبود، اين همه به جاست چرا؟ براي اينكه ابوبكر كه خود را خليفه‏ي رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- مي‏دانست، و با توجه به اينكه او اقرار كرده بود كه ام‏ايمن زني راستگو است و از طرفي ام‏ايمن هم شهادت داد كه فدك متعلق به زهرا- سلام‏الله‏عليها- است و پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- به او بخشيده است، بنابراين ابوبكر كه خود مدعي بود فدك مال مسلمين است، با اين ادعا

 

[ صفحه 261]

 

اقرار و اعتراف كرده بود كه فدك مال زهراست (چون صداقت ام‏ايمن را پذيرفته بود) و با اقرار مدعي به ثبوت حق براي مدعي عليه، ديگر جايي براي شهادت و گواهي شاهد باقي نمي‏ماند.

اگر انسان به همين شهادت و گواهي و خواستن و بينه دقت كند، همينها خود ثابت مي‏كند كه فدك متروكه‏ي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- نبوده، بلكه در زمان حيات خود به دخترش فاطمه- سلام‏الله‏عليها- بخشيده بود.

باز هم از جمله چيزهايي كه بر متصرف و مالكيت زهرا- سلام‏الله‏عليها- در فدك دلالت دارد، و ثابت مي‏كند كه فدك قبلا در دست فاطمه- سلام‏الله‏عليها- بوده و آن را به زور از وي گرفته‏اند، كلام و سخن مولي علي- عليه‏السلام- در نهج‏البلاغه است كه در نامه‏اي كه به عثمان بن حنيف نوشته، فرموده است: «بلي كانت في ايدنا فدك من كل ما اظلته السماء فشحتت عليها نفوس قوم و سخت عنها نفوس قوم آخرين»: [8]  آري در دست ما از آنچه كه آسمان سايه بر آن افكنده بود فقط فدك بود كه عده‏اي به آن بخل ورزيدند و عده‏ي ديگر از آن چشم پوشيدند و بهترين حاكم خداست.

و ابن ابي‏الحديد در ضمن تفسير كلمات و جملات اين خطبه مي‏گويد: «و هذا الكلام كلام شاك متظلم»: [9]  از اين بيان مولا علي- عليه‏السلام- چنين برمي‏آيد كه فدك قبلا در دست فاطمه- سلام‏الله‏عليها- و خود علي- عليه‏السلام- بوده است و به زور و ظلم و ستم از آنها گرفته شده است و در مقام اثبات حق اهل‏بيت- عليه‏السلام- هيچ گونه كوتاهي نكردند، اگر چه اهل‏بيت- عليه‏السلام- در پس گرفتن حق خود به اسلحه متوسل نشده و حاكم زمان هم به شكايت آنها توجهي نكرد، و حكومتهاي بعدي هم به دادخواهي آنها گوش ندادند و در نتيجه علي- عليه‏السلام- شكايت را به درگاه خداوند برده و مي‏فرمايد: «نعم الحكم الله»: بهترين حاكم خداوند است.

حال اين سؤال مطرح است كه اگر فدك مال فاطمه- سلام‏الله‏عليها- و اهل‏بيت بود

 

[ صفحه 262]

 

و حكام قبل از علي- عليه‏السلام- آن را غصب كردند، چرا وقتي كه علي- عليه‏السلام- خلافت و امارت را به عهده گرفت در مورد فدك همانند خلفاي گذشته رفتار كرد و آن را به عنوان باز مانده‏ي همسرش فاطمه- سلام‏الله‏عليها- تمليك نفرموده و متصرف نشد؟

در جواب بايد گفت انسان هر طوري كه بخواهد اموال خود را بر حسب مصالح شخصي و نوعي خود مي‏تواند متصرف شود، علي- عليه‏السلام- مصلحت خود را در اين دانست كه فدك را به عنوان يك دارايي شخصي تصاحب نكند، و بلكه مصلحت را در اين دانست كه عايدات آن را بين فقراء تقسيم نمايد. گذشته از اين، خود مولي علي- عليه‏السلام- در دنبال همين نامه به عثمان بن حنيف فرموده است: «و ما اصنع بفدك و غير فدك والنفس مظانها في غد جدث جوانب المزلق» [10] : همانا به درستي كه نفس خود را به سبب تقوي رياضت مي‏دهم تا در روز ترس بزرگ امينت داشته باشد و بر فراز پرتگاهي لغزنده (صراط) ثابت بماند.

در اين جا علي- عليه‏السلام- مي‏فرمايد كه درست است فدك مال شخصي من است، ولي من آن را رها كرده و تصرف نمي‏كنم، چون عاقبت من فرداي قيامت و گور است و با اعراض از مال دنيا چه فدك و غير فدك نفس خود را رياضت مي‏دهم كه به محبت و دوستي دنيا آلوده نشود و اين رياضت و سختي را به اين خاطر انجام مي‏دهم كه در روز قيامت و در پل صراط از ترس و وحشت مصون باشم...

در همين رابطه ابن ابي‏الحديد مي‏گويد: «قال ابوبكر: و اخبرنا ابوزيد قال: حدثنا حيان بن هلال، عن محمد بن يزيد بن ذريع، عنمحمد بن اسحاق، قال: سالت اباجعفر بن محمد بن علي- عليهماالسلام- قلت: ارايت عليا حين ولي العراق و ما ولي من امر الناس كيف صنع في سهم ذوي القربي؟ قال: سلك بهم طريق ابوبكر و عمر قلت: و كيف؟ و لم و انتم تقولون ما تقولون! قال: اما والله ما كان اهله يصدرون الا عن رايه فقلت: فما منعه؟ قال كان يكره ان يدعي عليه مخالفه ابوبكر و عمر» [11] : ابوبكر جوهري با چهار سند از

 

[ صفحه 263]

 

محمد بن اسحاق مي‏گويد: از امام باقر- عليه‏السلام- سؤال كردم: اميرالمؤمنين- عليه‏السلام- وقتي كه به خلافت رسيد، نسبت به سهم خويشان پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- از خمس، چه تصميمي گرفت؟ حضرت فرمود: آن را مثل ابوبكر و عمر جزء بيت‏المال قرار داد، عرض كردم: چرا؟ در حالي كه شما مي‏گوييد سهم ذوي القربي براي خاندان پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- است. فرمود: به خدا قسم خاندان پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- چيزي نمي‏گويند مگر مطابق نظر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- سپس عرض كردم: چه چيز مانع علي- عليه‏السلام- بود؟ فرمود: علي- عليه‏السلام- دوست نمي‏داشت در رابطه با چيزي كه سودش به خاندان خود مي‏رسيد، مردم بگويند علي مخالفت ابوبكر و عمر نموده است.

در اين حديث ابن ابي‏الحديد علت عدم رجوع به سهم ذوي القربي را جو حاكم بر زمان وي مي‏داند، اگر چه مولي اميرالمؤمنين- عليه‏السلام- در بعضي از امور از مخالفت ابوبكر و عمر ابايي نداشت، چنانكه مشاهده مي‏شود دستور به تساوي حقوق دريافتي مسلمانان از بيت‏المال مي‏دهد، و با وجود تبعيضاتي كه بود همه را مساوي هم قرار داد.

اما وقتي كه نوبت به فدك مي‏رسد كه از بني‏هاشم است و اگر چه فدك مال خود اوست و از طرف خدا به او اعطا شده است، ولي به رويه گذشته آن را به جزء بيت‏المال قرار داد، چرا؟ براي اينكه نگويند: علي- عليه‏السلام- چون حالا كه به حكومت و قدرت رسيده در امور خاندان خود وسعت داده و بر خلاف ابوبكر و عمر، سهم ذوي القربي و فدك و اموال ديگر را به آنها برگرداند، و اين وسيله‏اي شود تا عليه او جوسازي كنند و مردم ساده لوح از او جدا شوند.

خود مولي در جاي ديگر فرمود: «حاكمان قبل از من اعمال مخالف رسول خدا انجام داده‏اند و در مخالفت كردن با آن حضرت تعمد داشتند و عهد او را نقض كردند و سنت او را تغيير دادند. اگر من مردم را مجبور به ترك بدعتها كنم و همه‏ي احكام و سنتهاي زمان پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را برگردانم، لشكريان از من جدا خواهند شد و با عده‏اي از شيعيان كه مقام مرا مي‏دانند و امامت مرا از كتاب خدا و سنت رسول خدا

 

[ صفحه 264]

 

پذيرا شده‏اند تنها خواهم ماند. بدانيد اگر مقام ابراهيم را به جايي كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- گذاشته بود، برگردانم و فدك را به ورثه‏ي فاطمه- سلام‏الله‏عليها- تحويل دهم... مرا تنها خواهند گذاشت». [12] .

از آنچه كه در اين فصل گفته شد اين نتيجه حاصل شد كه فدك و مالكيت آن از آن زهرا- سلام‏الله‏عليها- بود و نمايندگان بانوي دو عالم بر آن سرزمين كار مي‏كردند و در تصرف فاطمه- سلام‏الله‏عليها- بود، ولي متاسفانه حكومت آن را غصب كرد و در مقام و استدلال از مصداق آيه‏ي تطهير بينه و شاهد خواست و به بهانه‏هاي واهي شهود را هم قبول نكردند و در نتيجه گوهر تابناك پيامبر در حال غضب از ابوبكر و عمر از دنيا رفت و به شهادت رسيد.

[ صفحه 265]

[1] شرح نهج‏البلاغه، ج 16، ص 219.

[2] سيره الحلبيه، ج 3، ص 361.

[3] شرح نهج‏البلاغه، ج 16، ص 212.

[4] السقيفه و الخلافه، باب خلافت ابوبكر و شرح نهج‏البلاغه، ج 16، ص 332 و حلبي در سيره خود، ج 3، ص 362، قريب به همين مضمون را بيان كرده است.

[5] الصواعق المحرقه، ص 57، فصل چهارم.

[6] وفاءالوفاء، ج 3، باب خلافت ابوبكر، و شرح نهج‏البلاغه، ج 16، ص 220 و ابن ابي‏الحديد در آخر از قول ابوبكر جوهري گفته است «فرجل آخر اوامره اخري لتستحقي بها القضيه» ابوبكر به فاطمه- سلام‏الله‏عليها- گفت: يك مرد و يك زن ديگر شاهد بياور تا استحقاق تو نسبت به فدك ثابت شود!

[7] سنن ابي‏داود، ج 3، ص 308، كتاب الاقضيه، و اكثر اهل سنت اين حديث را در كتب حديثي و فقهي خود ذكر كرده‏اند.

[8] نهج‏البلاغه، خطبه 45.

[9] شرح نهج‏البلاغه، ج 16، ص 508.

[10] شرح نهج‏البلاغه، ج 16، ص 208.

[11] شرح نهج‏البلاغه، ص 231.

[12] روضه كافي، ص 56 گرفته شده از كتاب «فدك ذوالفقار فاطمه».

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


| شناسه مطلب: 74388