احتراق باب وحی در نزد اهل سنت
چرا مسلمانان فاطمه را تنها گذاشتند حوادث دردآور و ناراحت کننده در طول تاریخ برای جامعهها و ملتها زیاد واقع شده و میشود و تاریخ مشحون از این حوادث تلخ است. ولی از همهی آنها دردآوردتر و تلختر این است که فاطمه- سلاماللهعلیها- با آن شان و جلال
چرا مسلمانان فاطمه را تنها گذاشتند <?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />
حوادث دردآور و ناراحت كننده در طول تاريخ براي جامعهها و ملتها زياد واقع شده و ميشود و تاريخ مشحون از اين حوادث تلخ است. ولي از همهي آنها دردآوردتر و تلختر اين است كه فاطمه- سلاماللهعليها- با آن شان و جلالت و مقام بلندش بعد از وفات پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- و از ناحيه حكومت مورد ظلم واقع شده و حق او غصب ميشود، اصحاب و ياران پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم- به اظهار تظلم دختر رسالت گوش نميدهند و به طلب استمداد او وقعي نميگذرند و در برابر حكومت غاصب مهر سكوت بر لب ميزنند. در حالي كه آنها همه دلايل محكمي را كه فاطمه- سلاماللهعليها- نسبت به حقانيت خود به اثبات رساند شنيدند و حقانيت او را حتي تصديق كردند و براي مظلوميت او اشك هم ريختند، ولي در آن اجتماعي كه همه جمع بودند، كسي از انصار و مهاجر به ياري فاطمه- سلاماللهعليها- برنخواست و از او حمايت نكرد!!
به راستي چرا مهاجر و انصار كه روزي دو بازوان پرتوان پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بودند، بعد از وي به دختر او كمك نكردند؟ علت چه بود و چه شرايط و مسائلي پيش آمد كه دختر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را تنها گذاشتند؟ مگر چه مدت زماني بين رحلت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- و مجلس ابوبكر فاصله شده بود كه آنها اين گونه عوض شدند؟ آيا بيش از حدود چهار روز بييشتر فاصله شده بود؟ چرا به اين زودي و در اين
[ صفحه 330]
فاصله كم همه چيز را فراموش كردند؟! اگر بر فرض مهاجر و انصار به ادعاي دختر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- شك و ترديد داشتند، چرا به شهادت شهود وي گوش فرا نداد؟!
ولي عايشه دختر ابوبكر به محض اينكه بر ضد اميرالمؤمنين علي- عليهالسلام- قيام كرد كه منجر به ريختن خون عدهي زيادي از مسلمانان شد، از مكه به سوي بصره حركت نمودند و در حمايت از او كشتهها دادند و سرگذشت تاسفبار او در تاريخ معروف است و با اينكه ميدانستند كه عايشه حجاب خدا و رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- را به دستور آيه شريفهي «و قرن في بيوتكن و لا تبرجن» [1] رعايت نكرد و در منزل خود آرام نگرفت و از خانه بيرون آمد و هر عاقلي و اهل هر مذهبي ميداند كه در جهاد و اقامت خلافت، اقتدا بر زنان جايز نيست.
چطور شد كه دختر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- و آن مائدهي آسماني و كوثر خدا براي خلق و مادر خلفاي بعد از پيامبر و همسر وصي رسول خدا در ادعاي حق خداييش تنها گذاشته شد، ولي دحتر خليفه كه فتنه و فساد در جامعهي اسلامي ايجاد كرد و حرمت حرم پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را نگاه نداشت و دستور خدا را فراموش كرد، مردم او را اين گونه همكاري و همياري نمودند؟!
اكنون مناسب است اول حالات و حركات و برخوردهاي عايشه را قبل از رحلت پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم- و بعد از رحلت آن حضرت بررسي كنيم، و بعد سكوت مرگبار مهاجر و انصار در زمان فاطمه- سلاماللهعليها- را.
حميدي ميگويد: «لن يفلح قوم و لو امرهم امراه» [2] در مسند ابوبكر كه بيانگر رفتن عايشه و پيروان او به بصره ميباشد، نقل كرده است: رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- فرموده: هرگز رستگار نميشود قومي كه حكومتشان را به دست زن بسپارد.
باز هم حميدي در مسند عبدالله بن عباس از قول عمر روايت كرده است: «ان تتوبا الي الله فقد ضغت قلوبهما»: [3] از عمر سوال كردند: آن دو زن پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم-
[ صفحه 331]
كيانند كه دربارهي آنها خدا فرموده است: اگر هر دو زن به درگاه خدا توبه كنند رواست كه البته دلهاي آنها سخت منحرف شده است. [4] .
و نيز هم حميدي و مسلم و ديگران گفتهاند: «قال انس بن مالك ان رسولالله- صلي الله عليه (و آله) و سلم- قدم المدينه فنزل في علو المدينه في حي يقال بنو عمرو بن عوف فاقام اربع عشره ليله ثم انه ارسل الي بني النجار فجارو متقليدين ببسوفهم قال فكاني انظر الي رسولالله- صلي الله عليه و آله و سلم- علي راحلته و ابوبكر ردفه و ملاء بني النجار حوله حتي القي بفنا ابيي ايوب الي ان قال: فارسل الي ملاء بنيالنجار فجاوا فقال: يا بنيالنجار ثامنوني بحائطكم هذا قالوا لا والله لا تطلب ثمنه الا الي الله قال انس فكان فيه ما اقول كان فيه نخل و قبور المشركين و خرب فامر رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم- بالنخل فقطع و بقبور المشركين فنبشت و بالخرب فسويت قال فصفوا النخل قبله»
پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- وقتي كه به مدينه هجرت فرمود، موقتا در بعضي از خانههاي اهل مدينه سكني گزيد، تا اينكه محل انبار خرمايي را كه به دو يتيم به نام سهل و سهيل تلعق داشت خريداري نمود و سرانجام آن جا را به پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- هبه كردند. و روايت هم شده است كه پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) آن جا را خريد و در آن مكان مسجد ساخت و اطاقهايي هم براي سكونت خانواده و زنانش بنا نمود، وقتي كه ساختمان آن تمام شد به آن جا انتقال يافت.
و در ادامه حميدي در حديث صد و سي چهارم از مسند ابن مالك در موضع مسجد به خصوص روايت كرده است و در روايت ديگري هم گفته: پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- چون خواست مكان مسجد را از قوم بنيالنجار بخرد، آن جا را به پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- هبه كردند، و در آن يك درخت خرما و قبرستان مشركين بود، پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- درخت را كند و قبرها را خراب كرد.
باز هم در همان كتاب پيرامون آيهي شريفهي: «يا ايها الذين آمنوا لا تدخلوا بيوت
[ صفحه 332]
النبي الا ان يوذن لكم» [5] آمده است: آنچه كه معلوم و روشن است عايشه در مدينه خانهاي از خود نداشت و همان طور پدرش و اقوام او هم در مدينه خانهاي نداشتند، براي اين كه آنها قبلا در مكه بودند، و كسي هم در جايي ادّعا نكرده كه عايشه در مدينه براي خود خانه ساخت، ولي همه گفتند كه ابوبكر حجرهي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را كه در آنجا دفن به عايشه تسليم نمود، ولي فاطمه- سلاماللهعليها- دختر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را از فدك با اينكه در تصرف زهرا- سلاماللهعليها- بود منع كرد، در حالي كه بنا به شهادت شاهد عيني، پيامبر آن را در زمان حياتش به او بخشيده بود، ولي ابوبكر فاطمه- سلاماللهعليها- را بر خلاف آيات مباركه توريث از ارث پدرش محروم ساخت.
پس اگر عايشه حجره را از جهت سكني مالك شده باشد، چرا زنان ديگر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- مالك حجرههاي خود نشدند؟ و آن حضرت هنگام رحلت نه همسر داشت (چنانچه گذشت...) و هر كدام آنها در حجرهاي ساكن بودند، اگر ارث و ميراث كه يك حقيقت قرآني است و مورد قبول ابوبكر بود، پس به چه طريق عايشه از پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- ارث برد، ولي دخترش فاطمه- سلاماللهعليها- از ارث منع شد؟
چگونه عايشه همان حجره را به خود اختصاص داده بود، در حالي كه او يك نهم از يك هشتم ميراث پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- (يعني يك هفتاد و دوم) به او ميرسيد. بنابراين چه كسي ميراث پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را بين ورّاث او تقسيم كرد و آن حجره را به عايشه داد؟
عجب منطقي است كه عايشه خود را مالك حجرهي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- ميدانست، ولي موقعي كه خواستند جنازهي مطهر امام حسين- عليهالسلام- را در حجرهي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- دفن كنند، عايشه گفت: خانه، خانهي من است و به كسي اجازه نميدهم آنجا دفن شود، قاسم بن محمد بن ابوبكر گفت: اي عمه هنوز سرهاي خود را از روز شتر سرخ نشستهيم، آيا ميخواهيد بگوييد روز قاطر شهباء برگشته است.
[ صفحه 333]
اين بحث كه آيا خانههاي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- ملك شخصي همسران وي بوده يا اينكه ملك خود پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- (كه حقيقت هم همين بود) وارد آن نميشويم و اين بحث را به مناسبتهايي در فصلهاي گذشته ملاحظه فرموديد، ولي اين مقدار بايد تذكر دهيم كه اگر بر اساس دستور قرآن افراد ديگر از داخل شدن به خانههاي پيامبر اكرم منع شدهاند و آنها ميراث همهي مسلمين بوده است، پس چرا سران حكومت بدون اجازه وارد خانهي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- شدند و براي خودشان قبر درست كردند؟
اگر آن خانهها ما ترك پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- است و به همين مسلمين تعلق دارد، پس چرا ديگر مسلمين را براي دفن به آنجا اجازه ندادند؟ و نيز هنگامي كه باي خودشان قبر درست كردند و يا اينكه خانه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را به عايشه دادند چرا از مسلمين اجازه نگرفتند و بدون اجازهي مسلمين تصرف كردند.
باز حميدي در «الجمع بين الصحيحين» با سند از عبدالله بن زيد بن عاصم انصاري از قول پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- ميگويد: «ما بين بيتي و مبنري روضه من رياض الجنه» [6] : بين خانهي من و منبرم باغي از باغهاي بهشت است. حميدي همين روايت را با همين الفاظ از مسند ابوهريره نيز روايت كرده است. [7] و ابن سعد ميگويد: «عن ابن عباس قال: لما فرع من جهاز رسولالله- صلي الله عليه و آله و سلم- يوم الثلاثاء وضع علي سرير في بيته و كان المسلمون قد اختلفوا في دفنه» [8] ابن عباس گفت: هنگامي كه علي- عليهالسلام- از كار غسل و كفن رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- فارغ شد، جنازه را در خانهاش روي تخت قرار داد و اين شهادت ابن عباس است بعد از وفات پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- كه خانه، خانهي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بوده است و نگفته است كه خانهي عايشه بوده است.
طبري در تاريخ خود به نقل از پيامبر اكرم- صلي الله عليه و آله و سلم- ميگويد: «اذا
[ صفحه 334]
غسلتموني و كفنتموني فوضعوني علي سريري في بيتي هذا علي شفيري قبري» [9] هرگاه مرا غسل داديد و كفن كرديد، بعد مرا بر تختم در اين خانهام در كنار قبرم قرار دهيد و نفرمود: در خانه عايشه و اين آخرين عهد او با دنيا بود.
عايشه در تمام مدت عمر خود آرام نبود و يك زن ماجراجو بود، اعمالي از او صادر شده است كه از هيچ كدام از زنان ديگر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- حتي از حفصه دختر عمر هم صادر نشده است، اعمالي كه مورد انتقاد علماي اهل سنت هم واقع شده است. اذيتهاي عايشه به رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- نه تنها در كتب شيعه نقل شده است، بلكه علما و مورخين اهل سنت هم نوشتهاند كه مكرر موجب زحمت رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- و ملال خاطر آن حضرت ميشده است.
محمد بن محمد غزالي چندين خبر در مذمت عايشه نقل كرده است كه از جمله مقابلهي او با رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- و قضاوت ابوبكر است، ميگويد: «فقالها رسولالله- صلي الله عليه و آله و سلم- تكلمين او اتكلم، فقالت بل تكلم انت و لا تقل الا حقا» [10] پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- به عايشه فرمود: تو حرف ميزني يا من حرف بزنم؟ عايشه در جواب گفت: تو حرف بزن ولي چيزي نگو مگر حق.
ابوبكر وقتي كه اين جسارت و بيادبي را از عايشه ديد، سيلي محكمي به صورت وي زد كه خون بر جامهاش سرازير شد و گفت: اي دشمن نفس خود، مگر پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم- سخن غير حق هم ميگويد!!
ابويعلي در مسند و ابو شيخ در كتاب امثال آوردهاند كه روزي ابوبكر به ديدن دخترش عايشه رفت و چون بين پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- و عايشه مشاجره واقع شده بود، پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- ابوبكر را به قضاوت طلبيد و بعد سخنان فوق را فرمود.
باز هم عايشه در جملهي ديگر به آن حضرت گفت: «انت الذي تزعم انك نبي الله [11] .
[ صفحه 335]
تو آن كسي هستي كه گمان ميكني پيامبر خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- هستي. گويا عايشه آن حضرت را كه خداوند او را پيامبر رحمت ناميده است، بر حق نميدانسته كه چنين كلماتي را به آن حضرت نسبت ميدهد و طعن ميزند، مگر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- غير از حرف حق چيزي ديگري ميگويد؟
آيا عايشه اين آيات را نخوانده بود: «يا ايها الذين آمنوا لاترفعوا اصواتكم فوق صوت النبي و لا تجهروا له بالقول كجهر لبعض ان تحبط اعمالكم و انتم لا تشعرون» [12] اي اهل ايمان فوق صوت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- صداي خود را بلند نكنيد و آوازتان را بر رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- بلند مسازيد، همچون بلند آوازي كه برخي از شما به برخي ديگر ميكنيد، كه در اين صورت اعمال شما تباه ميشود و شما نميفهميد.
باز هم قرآن كريم ميفرمايد: «ان الذين يوذون الله و رسوله لعنهم الله في الدنيا والاخره» [13] آنان كه خدا و رسول او را به عصيان و مخالفت آزار و اذيت ميكنند، خدا آنها را در دنيا و آخرت لعنت كرده (و از رحمت خود دور فرموده) و بر آنان عذابي با ذلت و خواري مهيا ساخته است.
و نيز در قرآن آمده است: «فلا و ربك لايومنون حتي يحكموك فيم شجر بينهم» [14] نه چنين است، قسم به خداي تو كه اينان به حقيقت اهل ايمان نميشوند مگر آن كه در خصومت و نزاعشان تنها تو را حاكم كنند.
آيا عايشه اين آيات را نخوانده است و يا نشنيده بود؟ و آيا تسليم فرمان پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بود؟ اگر تسليم بود پس اين مخالفتها و اهانتها براي چيست؟ و آيا با اين اهانتها امالمؤمنين باقي مانده است؟
باز هم حميدي در «الجمع بين الصحيحين» ميگويد: «عايشه تزعم ان النبي- صلي الله عليه (و آله) و سلم- كان يمكث عند زينب بنت جحش و يشرب عندها عسلا، قالت: فتوا
[ صفحه 336]
صيت انا و حفصه ايتنا ما دخل عليها النبي (صلي الله عليه و آله و سلم) فلتقل اني اجد منك ريح مغافير فدخل علي احداهما (علي الحفصه) فقال ذلك له، فقال: بل شربت عسلا عند زينب بنت جحش لن اعود له و قد حلفت لا تخبري بذلك احدا» [15] .
عايشه گفت: پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- هر گاه كه نزد زينب جحش (يكي از همسرانش) ميرفت، زينب او را نگه ميداشت و از عسلي كه تهيه كرده بود خدمت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- آورد. اين كار او به گوش عايشه رسيد و بر او گران آمد، عايشه ميگويد: من با حفصه قرار گذاشتم كه هر وقت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- نزد ما آمد فورا بگويم آيا «صمغ مغافير» خوردهاي؟ و پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم - مقيد بود كه هرگز بوي نامناسب و ناراحت كنندهاي از دهان و يا لباسش استشمام نشود، بلكه به عكس اصرار داشت، هميشه خوشبو و معطر باشد!
و به اين ترتيب روزي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- نزد «حفصه» آمد و او اين سخن را به پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- گفت و پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فرمود: من «مغافير» نخوردهام، بلكه عسلي نزد زينب بنت جحش نوشيدم و سوگند ياد ميكنم كه ديگر از آن عسل ننوشم (نكند زنبور آن عسل روي گياه نامناسبي و احتمالا مغافر نشسته باشد) ولي تو اين سخن را به كسي مگو، مبادا به گوش مردم برسد و بگويند: چرا پيامبر غداي حلالي را براي خود تحريم كرده است؟ و از كار پيامبر در اين مورد و يا مثل آن تبعيت كنند و يا اينكه به گوش زينب برسد و او دل شكسته شود.
ولي سرانجام او اين راز را فاش كرد و در نتيجه معلوم شد كه اصل قضيه توطئهاي بوده است كه طراح آن عايشه بوده و پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- سخت ناراحت شد، و در همين رابطه آيات سوره مباركه تحريم نازل شد: «يا ايها النبي لم تحرم ما احل الله لك تبتغي مرضات ازواجك... و اذا سر النبي الي بعض ازواجه حديثا فلما نبات به و اظهره الله عليه عرف بعضه و اعرض عن بعض فلما نباها به قالت من انباك هذا قال نباني العليم الخبير ان تتوبا الي لله فقد صغت قلوبكما و ان تظاهرا عليه فان الله هو موليه
[ صفحه 337]
و جبريل و صالح المومنين والملائكه بعد ذلك ظهير عسي ربه ان طلقكن ان يبدله ازواجا خيرا منكن مسلمات مومنات قانتات تائبات عابدات سائحات ثيبات و ابكارا». [16] .
اي پيامبر گرامي براي چه آن را كه خدا بر تو حلال فرمود تو بر خود حرام كردي تا زنانت را از خود خشنود سازي... وقتي پيامبر با بعضي زنان خود (يعني با حفصه) سخني به راز گفت (و به او سپرد) آن زن خيانت كرده و ديگري (يعني عايشه) را بر امت آگاه ساخت، خدا به رسولش خبر داد و او بر آن زن برخي اظهار كرد و برخي را از كرم پردهداري نمود آن زن گفت: رسولا تو را كي واقف ساخت؟ رسول گفت: مرا خداي داناي آگاه (از همه اسرار عالم) خبر داد كه اگر هر دو زن به درگاه خدا توبه كنند رواست كه البته دلهاي شما سخت منحرف شده است. و اگر با هم بر آزار او اتفاق كنيد باز خدا يار او و جبرئيل امين و مردان صالح و مومن و فرشتگان حق ياور و مددكار اويند. اميد است كه اگر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- شما را طلاق داد، خدا زناني بهتر از شما بجايتان با او همسر كند كه همهشان تسليم شوند، با ايمان، با خضوع و فروتن، توبه كننده، عبادت كننده و روزهدار شوند، چه غير باكره و چه باكره باشند. با نازل شدن آيات مزبور خداوند ماجرا را چنان پايان داد كه ديگر اين گونه كارها در درون خانه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- تكرار نشود. [17] .
بخاري از عبدالله بن عباس نقل كرده و ميگويد: «اردت ان اسال عمر فقلت يا اميرالمؤمنين من المراتان اللتان تظاهرتاث علي رسولالله صلي الله عليه (و آله) و سلم فما اتممت كلامي حتي قال: عائشه و حصفه». [18] .
از عمر پرسيدم آن دو نفر از همسران پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- كه بر ضد او دست به دست هم داده بودن چه كساني بودند؟ پيش از آن كه سخنان من تمام شود، عمر گفت: حفصه و عايشه بودند، سپس افزود: به خدا سوگند ما در عصر جاهليت براي
[ صفحه 338]
زنان ارزشي قائل نبوديم تا اينكه خداوند آياتي را دربارهي آنان نازل كرد و حقوقي براي آنان قرار داد و آنها جسور شدند.
سيوطي در درالمنثور از ابن عباس همين حديث را نقل كرده است: «فدخلت فاذا النبي- صلي الله عليه (و آله) و سلم- متكي علي حصير... فقلت يا رسولالله اطلقت نساءك قال لا، قلت الله اكبر لورايتنا يا رسول و كنا معشر قريش نغلب النساء فلما قدمنا المدينه و جدنا قوما تغلبهم نساوهم فطفق نساونا يتعلمن من نسائهم فطفق نساونا يتعلمن من نسائهم فغضبت يوما علي امراتي فاذا هي تراجعني فانكرت ذلك فقالت ما تنكر فو الله ان ازواج النبي- صلي الله عليه (و آله) و سلم- ليراجعنه و تهجره احداهن اليوم الي اليل فقلت قد خابت من فعل ذلك منهن فدخلت علي حفصه فقلت اتراجع احدا كن رسولالله- صلي الله عليه (و آله) و سلم- و تهجره احدا هن اليوم الليل فقلت قد خابت من فعلت منكن... فقلت لحفصه لا تراجعي رسولالله- صلي الله عليه و آله و سلم- و لا تساليه شيا و سليني ما بدالك و لا يغرنك ان كانت جارتك». [19] .
عمر ميگويد: بعد از اين ماجرا آگاه شدم كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- از تمام همسرانش كناره گيري كرده و در محلي به نام «مشربه ام ابراهيم» اقامت گزيد. به خدمتش رسيدم و عرض كردم: اي رسول خدا آيا همسرانت را طلاق دادهايد؟ فرمود: نه، گفتم: الله اكبر، ما جمعيت قريش پيوسته بر زنان ما مسلط بوديم، اما هنگامي كه به مدينه آمديم جمعي را ديديم كه زنانشان بر آنان مسلط هستند و زنان ما نيز از آنان ياد گرفتند، روزي ديدم همسرم با من مشاجره ميكند، و بر من برگشت، من اين عمل او را عجيب و زشت شمردم. گفت: چرا تعجب ميكني؟ به خدا همسران پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- هم با وي چنين ميكنند! حتي گاهي از او قهر مينمايد، يكي از آنها امروز تا شب از او كناره گرفته است. عمر گفت: هر كدام آنها اين كار را كرده عمل زشتي انجام داده است، من به دخترم حفصه سفارش كردم كه هرگز چنين كاري را نكند و گفتم اگر همسايهات (منظور عايشه است) چنين ميكند تو نكن، زيرا شرايط او با تو فرق ميكند و متفاوت است.
[ صفحه 339]
گذشته از آيات فوق (كه نشاندهندهي اين است كه بعضي از همسران پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- به خاطر رقابتهايي كه با هم داشتند و روح پاك پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را جريحهدار ميكردند و اسرار وي را افشا مينمودند تا آنجا كه خداوند به سرزنش آنان و دفاع از پيامبرش پرداخته) بعد از وفات پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- زنان آن حضرت مامور بودند كه در خانههاي خود بمانند و همچون زنان جاهليت نخستين در ميان مردم و جمعيت ظاهر نشوند و اندام و وسايل زينت خود را در معرض تماشاي ديگران قرار ندهند. «و قرن في بيوتكن ولا تبرجن تبرج الجاهليه الاولي»: [20] .
طبق نقل تاريخ و سيره نويسان، تمام زنان آن حضرت به اين دستور عمل كردند و جز براي امر ضروري از خانه بيرون نميآمدند و فقط عايشه اين دستور را زير پا گذاشت و فراموش كرد و در مقابل خليفهي رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- (علي- عليهالسلام-) قيام كرد و جنگ به راه انداخت. [21] يكي از همسران رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- «سوده» بود، چنانچه در صحاح و كتب اهل سنت و از جمله طبقات ابن سعد آمده است: «عن هشام عن ابن سيرين قال: قالت سوده بنت زمعه: قد حججت و اعتمرت فانا اقعد في بيتي كما امرني الله».
و در روايت ديگر آمده است: «لم تحج زينب بنت حجش بعد حجه رسولالله التي حجتها معه حتي توفيت في خلافه عمر سنه عشرين»: [22] .
به سوده همسر گرامي رسول- صلي الله عليه و آله و سلم- گفتند: چرا حج و عمره انجام نميدهي؟ و از اين فيض عظمي باز ماندهاي؟ سوده در جواب گفت كه يك بار حج من واجب بود كه بجاي آوردم و بعد از اين براي من اطاعت امر الهي واجب است كه فرمود: «و قرن في بيوتكن» [23] از خانه بيرون نروم حتي پاي از حجرهاي كه رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- مرا در آن نشانده حتي الامكان بيرون نگذارم تا بميرم. و همين طور هم
[ صفحه 340]
عمل كرد و از خانه بيرون نرفت تا جنازهاش را بيرون بردند و درود خدا بر او باد.
زينب بنت حجش بعد از آن كه با رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- حج انجام داد، به حج نميرفت و در خانه بود و از آن بيرون نميآمد تا در زمان خلافت عمر در سال بيست هجرت از دنيا رفت.
اكثر زنان پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- مانند «سودنه» و «زينب» مطيع و فرمانبردار رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- بودهاند ولي عايشه يك زن متمرد بود كه بر خلاف دستورات خدا و رسولش فريب طلحه و زبير را خورد و به بصره رفت، «عثمان بن حنيف» را كه يكي از بزرگان صحابه و والي بصره بود، گرفتند و موهاي سر و صورت و ابروان او را كندند و بعد از ضرب تازيانه از شهر بيرون كردند و متجاوز از صد نفر بيدفاع را به قتل رسانيدند.
آن وقت سوار بر شتري عسكر نام كه با پوست پلنگ و زره پوشانده شده بود، مانند يك مرد جنگي به ميدان حاضر شد و در اين ماجرا خون هزار نفر به جهت حركت نابجاي او به زمين ريخته و آن هم در مقابل علي- عليهالسلام- شخصيت بزرگي كه بزرگان و علماي اهل سنت در فضائل و مناقب او روايات و احاديث بسياري نقل نمودهاند كه قابل شمارش نيست.
حاكم نيشابوري در مستدرك الصحيحين و متقي هندي در كنزالعمال از قول ام سلمه ميگويند: «قالت ذكر النبي صلي الله عليه (و آله) و سلم خروج بعض امهات المومنين فضحكت عايشه فقال انظري يا حميرا ان لا تكوني انت ثم التفت الي علي فقال ان وليت من امرها شيا فارفق بها» [24] پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- رو به همسران خود نمود و پرسيد: كداميك از شما صاحب سگ «حوئب» است، عايشه خنديد و رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- به او فرمود: مواظب باش كه تو او نباشي، بعد به علي- عليهالسلام- فرمود: اگر او (عايشه) نافرماني كرد با او مدارا كن.
ابن جرير طبري در تاريخ خود ميگويد: «ثم انهم ساروا متوجهين نحو البصره و نقل غير واحد انهم مروا بمكان اسمه الحواب فنبحتهم كلابه فقالت عايشه ايي ماء هذا؟
[ صفحه 341]
قيل ماء الحواب فصرحت و قالت «انا لله و انااليه راجعون» سمعت رسولالله- صلي الله عليه و آله و سلم- يقول و عنده نساوه «ليت شعري ايتكن تنبحها كلاب الحواب» ثم ضربت عضد بعيرها فانا خته و قالت ردوني فانا خوا يوما وليله و قال عبدالله الزبير انه كذب يعني ليس هذا ماء الحواب و لم يزل بها و هي تمتنع» [25] .
زهري روايت كرده و گفت: من به چنين رسيده كه وقتي طلحه و زبير با لشكر خود به لشكر علي- عليهالسلام- در ذي قار رسيدند، روي به طرف بصره برگردانيده و لشكر خود را به آن ناحيه بردند و از ناحيه «منكدر» رفتند، در را به قريه «حوئب» برخوردند، در آن قريه سگها سر و صدا كردند، عايشه پرسيدند: اين جا كجاست، گفتند: حوئب است، وقتي كه اين را شنيد گريه كرد و گفت: «انا لله و انااليه راجعون» [26] من همانم كه شنيدم از رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- كه به همسران خود ميفرمود: اي كاش ميگفتيد كه كدام يك از شماست كه سگهاي حوئب بر او پارس ميكنند، پس عايشه به گردن شتر خود زد و او را خواباند و گفت مرا برگردانيد. يك شب و روز در همان جا ماند و خواست از همان جا برگردد. عبدالله بن زبير نزد او آمد و گفت: به شما دروغ گفتهاند اينجا «حوئب» نيست و اين قدر به او گفتند تا اينكه راضيش كردند تا به راه خود ادامه داد و به بصره رفت.
و احمد بن حنبل با سند خود از ابو رافع روايت كرده كه رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- به علي بن ابيطالب- صلي الله عليه و آله و سلم- فرمود: «سيكون بينك و بين عايشه امر قال: انا يا رسولالله قال: نعم قال: انا؟ قال نعم قال فانا اشفاهم يا رسولالله؟ قال: لا ولكن اذا كان ذلك فاوردها الي مامنها» [27] .
[ صفحه 342]
به زودي بين تو و عايشه امري پيش ميآيد، علي- عليهالسلام- پرسيد يا رسولالله من؟ فرمود: بلي، باز عرض كرد: من؟! فرمود: بلي، عرض كرد: آن وقت آيا بين من و او بدبختتر من خواهم بود؟ فرمود: نه ولكن وقتي اين قضيه پيش آمد او را به مامنش برگردان.
و نيز بخاري در صحيح خود در كتاب بدء الخلق باب نامههاي رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- به كسرا و قيصر و نيز در كتاب فتن خود ميگويد: «حدثنا عثمان بن الهيثم حدثنا عوف عن الحسن عن ابوبكره قال: «لقد نفعتي الله بكلمه ايام الجمل لما بلغ النبي- صلي الله عليه (و آله) و سلم- ان فارسا ملكوا ابنه كسري قال: لن يفلح قوم و لوا امرهم امراه» [28] .
عثمان بن هيثم براي ما حديث كرد كه «عوف» از «حسن» و او از «ابوبكره» روايت كرده كه گفت: خداي تعالي مرا به كلمهاي كه از رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- شنيدم، فايدهي زيادي داد، براي اينكه در جنگ جمل نزديك بود كه به اصحاب جمل بپيوندم و با علي- عليهالسلام- جنگ نمايم، ولي آن كلمهي رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- مرا نجات داد. داستانش چنين بود كه وقتي رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- شنيد كه ايرانيان دختر كسرا را به سلطنت خود برگزيدند، فرمود: «رستگار نميشوند مردمي كه زن ولي امر آنان باشد» در جريان عايشه به ياد آن حديث افتادم و خداوند با همان حديث مرا حفظ فرمود.
ابن سعد در طبقات با سند خود به نقل از «عطاء بن يسار» ميگويد: رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- به همسران خود فرمود: «ايكن اتقت الله و لم تات بفاحشه مبينه و لزمت ظهر حصيرها فهي زوجتي في الاخره» [29] هر يك از شما كه از خدا بترسد و آشكارا به عمل زشت مرتكب نشود و ملازم حصير خانهي خود باشد و از خانه بيرون نرود، او در آخرت هم همسر من است.
باز هم ابن سعد در طبقات ميگويد: «اخبرنا محمد بن عمر حدثنا ابن ابي ذئب عن صالح مولي التئومه عن ابيهريره قال: قال رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم- لنسائه
[ صفحه 343]
في حجه الوداع: هذه ثم ظهور الحصر. قال وكن يحججن كلهن الاسوده بنت زمعه و زينب بنت جحش قالتا: لا تحركنا دابه بعد رسولالله- صلي الله عليه و آله و سلم-»: [30] .
رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- در «حجه الوداع» به همسران خود فرمود: بعد از اين حج در خانههايتان بمانيد. ابوهريره گفت زنهاي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بعد از او همه به حج ميرفتند و از منزل خارج ميشدند، به جز دو نفر «سوده بنت زمعه» و «زينب بنت جحش» كه حج نميكردند و چون به ياد داشتند كه خداي متعال فرموده ملازم خانه خود باشيد، و نيز رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- فرموده بود: اين بار چون حجه الوداع من است به حج آمديد، از اين به بعد ملازم حصير خانه خود باشيد، ولي برخي زنهاي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- برخلاف دستور وي به حج ميرفتند مگر آن دو كه ميگفتند كه ما بعد از رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- حيواني را به حركت نميآوريم و سوار نخواهيم شد.
و همچنين ابن سعد در دو روايت ديگر از محمد بن عمر ميگويد: «قال: قالت سوده بنت زمعه قد حججت و اعتمرت فانا اقعد في بيتي كما امرني الله و كانت امراه صالحه و كان قد اخذت بقول رسولالله عام قال: هذه الحجه ثم ظهور الحصر فلم تحج بعد رسولالله حتي توفيت» [31] .
ابن عمره به نقل از سوده، دختر زمعه گفت: در زمان رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- حج و عمره انجام دادم و بعد از وي همانطوري كه خدا به من امر فرموده است در خانهي خودم مينشينم. و بعد ابن عمر ميگويد: سوده زن صالحهاي بود و فرمان رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- را كه در حجهالوداع به همسران خود فرموده بود كه بعد از اين در خانهيتان بنشيند، اطاعت كرد و بعد از رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- به حج نرفت تا اينكه از دنيا رفت.
و ايضا يقول: «لم تحج زينب بنت جحش بعد حجه رسولالله- صلي الله عليه و آله و سلم- التي
[ صفحه 344]
حجتها معه حتي توفيت في خلافه عنمر سنه عشرين» [32] .
و ابن سعد نيز دربارهي زينب دختر جحش ميگويد: بعد از آن حج كه رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- انجام داد به حج نرفت تا اينكه در خلافت عمر در سال بيست هجري از دنيا رفت.
خوانندهي گرامي اين چند سطر روايت را دربارهي دوتا از همسران گرامي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- ملاحظه فرموديد! اما ابن سعد دربارهي عايشه ميگويد: «اذا قرات هذه الايه: «و قرن في بيوتكن» بكت حتي تبل خمارها» [33] هر موقع كه عايشه اين آيه را (در خانههاي خود بشنيد) ميخواند، آن قدر اشك از چشمانش ميريخت كه چادرش خيس ميشد.
و هم او ميگويد: «ان ابن عباس دخل علي عايشه قبل موتها فاثني عليها: فلما خرج قالت لابن الزبير: اثني علي عبدالله بن عباس و لم اكن احب اسمع احدا اليوم يثني علي اني كنت نسيا منسيا-اي حيضه». [34] .
ابن عباس پيش از مرگ عايشه بر وي وارد شد و از او تعريف و تمجيد نمود و وقتي كه ابن عباس رفت به ابن زبير پسر خواهرش، گفت: عبدالله بن عباس از من تعريف و تمجيد ميكند و از اين روز به بعد دوست ندارم بشنوم كسي از من تعريفي كند، اي كاش فراموش شده بودم- يعني لكه حيض بودم و به دنيا نميآمدم.
ابن جوزي ميگويد: «ان عايشه لما احتضرت فقيل لها: اتجز عين؟ يا امالمومنين و ابنه ابوبكر الصديق فقالت ان يوم الجمل لمتعرض في حلقي ليتني مت قبله او كنت نسيا منسيا» [35] عايشه در حال مرگ فرياد و ناله ميكرد، به او گفته شد چرا ناله و فرياد ميكنيد؟ شما امالمومنين و دختر ابوبكر صديق هستيد، در جواب گفت: جريان جمل گلويم را فشار ميدهد، اي كاش پيش از آن مرده بودم و يا اينكه فراموش شده بودم.
[ صفحه 345]
ابن عبدربه دربارهي عايشه ميگويد: «دخلت ام او في العبديه علي عايشه بعد وقعه الجمل فقالت لها: يا امالمومنين ما تقولين في امراه قتلت ابنا لها صغيرا؟ قالت لها النار قالت: فما تقولين في امره قتلت من اولادها الاكابر عشرين الفا في صعيد واحد؟ قالت: خذوا بيد عدوه الله» [36] .
مادر او في عبديه بعد از حادثهي جمل بر عايشه وارد شد، و از وي پرسيد: اي همسر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- نظر شما دربارهي زني كه فرزند كوچك خود را كشته چيست؟ در پاسخ گفت: او سزاوار آتش ميباشد، و نيز پرسيد: چه ميگوييد دربارهي زني كه بيست هزار نفر از فرزندان بزرگ خود را در يك زمان واحد كشته باشد؟ عايشه در پاسخ گفت: دشمن خدا را بگيريد.
ابن سعد ميگويد: «ان عايشه قالت والله لوددت اني كنت شجره والله لوددت اني كنت مدره، والله لوددت ان الله سبحانه لم يكن خلقني» [37] عايشه ميگفت: قسم به خدا هر آينه دوست داشتم درخت و گياهي بودم، قسم به ذات خدا دوست داشتم گل و خاك بودم، به خدا دوست داشتم كه خداي سبحان اصلا مرا نميآفريد!!
در طبقات النبلاء روايت شده است: «ان عايشه قالت عند وفاتها: اني قد احدثت بعد رسولالله فادفنوني مع ازواج النبي- صلي الله عليه (و آله) و سلم- قال الذهبي تعني بالحديث مسيرها يوم الجمل» [38] عايشه در وقت مرگ ميگفت: همانا من بعد از رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- حركاتي انجام دادم كه نبايد انجام ميشد، آيا مرا با همسران پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- دفن ميكنيد؟ و ذهبي در مستدرك گفته است: منظور عايشه از حوادث، رفتن او به جنگ جمل ميباشد.
ابن اثير ميگويد: «ذكر لعايشه يوم الجمل فقالت: و الناس يقولون يوم الجمل!
[ صفحه 346]
قالوا لها: نعم. قالت وددت اني لو كنت جلست كما جلس صواحبي كان احب الي من ان اكون ولدت من رسولالله- صلي الله عليه (و آله) و سلم- بضع عشره كلهم مثل عبدالرحمن بن الحارث بن هشام، او مثل عبدالله بن الزبير» [39] واقعهي جمل براي عايشه ذكر شد، او گفت: مردم از حوادث جمل صحبت ميكنند؟ در جواب گفتند: بلي! گفت: دوست داشتم همان طوري كه هووهايم (همسران ديگر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم-) در خانه نشسته بودند من هم مينشستم و اين كار براي من بهتر بود از اينكه ده تا فرزند براي رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- ميآوردم كه همه آنها مثل عبدالرحمن و عبدالله زبير بودند!!!
ابن سعد به نقل از «محمد منكدر» و او هم از عايشه ميگويد: «يا ليتني كنت نباتا نمن نبات الارض و لم اكن شيئا مذكور» [40] عايشه در دم مرگ ميگفت: اي كاش من گياهي از گياهان زمين بودم و چيز قابل ذكري نبودم (آفريده نميشدم.)
سيد علي همداني شافعي با سندي به نقل از عايشه ميگويد: پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فرمود: «ان الله قد عهد الي من خرج علي علي فهو كافر في النار» [41] خداوند به من فرمود: هر كس بر ضد علي- عليهالسلام- قيام كند، او كافر و در آتش است.
در بعضي از كتب تاريخ آمده است: وقتي كه از عايشه سوال شد كه چرا با شنيدن چنين سخني از پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بر علي- عليهالسلام- خروج نمودي؟ او در جواب عذر آورد و گفت: «هذا الحديث يوم الجمل حتي ذكرته بالبصره» اين حديث پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را در روز جمل فراموش كردم تا اينكه در بصره يادم آمد.
ابن اثير در «اسدالغابه» با سند خود به نقل از «معاذ غفاريه» ميگويد: من انيس و همنشين با رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- بودم و در تمام جنگها با او ميرفتم تا پرستاري بيماران را نمايم، روزي بر رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- وارد شدم و آن روز حضرت در خانهي عايشه بود، ديدم علي- عليهالسلام- از آن خانه بيرون ميآمد و شنيدم رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- به عايشه ميگويد: «ان هذا احب الرجال الي و اكرمهم
[ صفحه 347]
علي فاعرفي له حقه و اكرمي مثواه» [42] همانا اين علي- عليهالسلام- محبوبترين مردان و گراميترين آنها نزد من است، پس حق او را بشناس و احترامش را حفظ كن.
محب الدين طبري در رياض النضره روايت مذكور را به خنجدي نسبت داده و ميگويد: خاطرهي فرمايش پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- در دلم بود تا اينكه عايشه بلواي جمل را به راه انداخت و به مدينه آمد. روزي نزدش رفتم و گفتم: اي عايشه امروز قلب تو (با آن همه سفارش كه رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- دربارهي علي- عليهالسلام- به تو فرمود) با علي چگونه است؟ وي در جواب گفت: چگونه باشد نسبت به مردي كه هر وقت بر من وارد ميشد، و پدرم نيز در منزل من بود، پشت سر هم به او نگاه ميكردم و از نگاه به وي خسته نميشد، من به پدرم اعتراض ميكردم و ميگفتم چقدر به علي- عليهالسلام- نگاه ميكني؟ ميگفت: از رسول خدا شنيدم كه نظر به روي علي- عليهالسلام- عبادت است. [43] .
شايد در ذهن بعضي افراد شبهه ايجاد شود كه اين اظهارات عايشه حاكي و بيانگر اين است كه وي توبه كرده است (چنانچه بعضي از اهل سنت گفتهاند) ولي اين جز ادعاي محض چيز ديگري نيست.
خوب است كه جواب اين افراد را از كلام خود اهل سنت بگوييم و آن اينكه اگر عايشه واقعا توبه كرده بود، پس چرا وقت كه خبر شهادت علي- عليهالسلام- را شنيد سجدهي شكر به جاي آورد. و به همين مناسبت ابوالفرج اصفهاني ميگويد: «لما ان جاء عايشه قتل اميرالمؤمنين علي- عليهالسلام- سجدت» [44] اگر عايشه واقعا توبه كرده و پشيمان شده بود، پس چرا از خبر شهادت علي- عليهالسلام- اظهار خوشحالي و سرور نمود.
محمد بن جرير طبري و ابوالفرج اصفهاني ميگويد: خبر شهادت علي- عليهالسلام- را غلامي به او داد و گفت: «فالقت عصاه او استقرت بها النوي كما قر عينا بالاياب المسافر» [45] وقتي خبر شهادت علي- عليهالسلام- را شنيد عصايش را محكم به زمين زد و با
[ صفحه 348]
خوشحالي تمام ايستاد و چشمهايش روشن شد، مثل انساني كه با آمدن مسافر چشمش روشن شود.
آيا انداختن عصا و به زمين زدن آن كنايه از اطمينان قلب و آسودگي خاطر نيست؟ و آيا منظور عايشه از گفتن شعر اين نيست كه از بابت علي- عليهالسلام- راحت شدم و سينهي گرفتهام باز شد؟! اين حالت و رفتار عايشه حاكي از اين است كه پيوسته انتظار چنين خبري را ميكشيد و مثل كسي بود كه انتظار مسافري را داشته باشد كه با آمدن او چشمهايش روشن و قلبش آرام گردد!
و آنگاه از غلام پرسيد كه چه كسي او را به قتل رسانيد؟ در جواب شنيد: «عبدالرحمن بن ملجم»، عايشه در جواب گفت:
«فان يك نائيا فلقد نعاه
غلام ليس (في) فيه التراب»
اگر علي دور از من است ولي خبر كشته شدن او را غلامي آورد كه خاك در دهان او مباد. باز هم ابوالفرج گفته است: زينب دختر ام سلمه در نزد عايشه حاضر بود و به او گفت: آيا درباره علي- عليهالسلام- اين چنين ميگويي؟! عايشه وقتي ملاحظه كرد كه بد شد و آبرويش ميرود، در جواب گفت: «اذا نسيت فذكرني» به حال خودم نبودم از روي فراموشي اين طور گفتم، اگر دوباره اين حالت پيش آمد به من يادآور شويد تا نگويم.
>عايشه و شدت حسادتش به خديجهي كبري
[1] سوره احزاب، آيه 33 (و در خانههايتان بنشينيد و آرام گيريد و مانند دوره جاهليت آرايش و خودآرايي نكنيد).
[2] الجمع بين الصحيحين، ج 2، ص 300.
[3] سوره تحريم، آيه 4.
[4] الجمع بين الصحيحين، ج 2، ص 300، صحيح بخاري، ج 6، ص 17.
[5] سوره احزاب، آيه 53. اي كساني كه به خدا ايمان آورديد به خانههاي پيامبر داخل نشويد مگر اينكه به شما اذن دهد.
[6] صحيح مسلم، ج 9، ص 161 در كتاب فصل المدينه و صحيح بخاري، ج 2، ص 57.
[7] صحيح مسلم، ج 9، ص 161 در كتاب فصل المدينه و صحيح بخاري، ج 2، ص 57.
[8] طبقات ابن سعد، ج 2، ص 395.
[9] تاريخ الامم و الملوك، ج 3، ص 193.
[10] احياء علوم الدين، ج 2، ص 43، و كنزالعمال، ج 7، ص 116.
[11] احياء علوم الدين، ج 2، ص 43، و كنزالعمال، ج 7، ص 116.
[12] سوره حجرات، آيه 2.
[13] سوره احزاب، آيه 57.
[14] سوره نساء، آيه 65.
[15] الجمع الصحيحين، ج 2، ص 300، و طبقات ابن سعد، ج 8، ص 298.
[16] سوره تحريم، آيات 1- 5.
[17] طبقات ابن سعد، ج 8، ص 298.
[18] صحيح بخاري، ج 6، كتاب التفسير، تفسير سورهي تحريم، ص 159، حديث 4590 و بخاري در حديث 4594 نيز اين مطلب را يادآور شده است و طرايف، ص 432 و 433.
[19] الدر المنثور، ج 6، ص 243 و كنز العمال، ج 2، ص 527، تفسر سوره تحريم.
[20] سوره احزاب، آيه 33 (در خانههايتان بمانيد و مثل زنهاي جاهليت آرايش كرده از خانه بيرون نياييد.).
[21] طرايف، ص 434.
[22] طبقات، ابن سعد، ج 8، ص 208.
[23] سوره احزاب، آيه 33.
[24] كنزالعمال، ج 6، ص 84 و مستدرك، ج 3، ص 119.
[25] تاريخ طبري، ج 3، ص 485 و 548 و مسند ابن حنبل، ج 3، ص 97 و فتح الباري، ج 16، ص 165 و به گفته وي ابويعلي و بزار حديث را صحيح دانستهاند و حليه الاولياء، ج 2، ص 48 و در مجمع الزوائد، ج 7، ص 243 و الاصابه، ج 8، قسم اول، ص 111 و الامامه والسياسه، ص 55 و نور الابصار، ص 81 و بغداد، ج 9، ص 185 و استيعاب، ج 2، ص 745 و در طبقات، ج 8، ص 56.
[26] «ما از خدا هستيم و به طرف او برميگرديم» سوره بقره، آيه 156.
[27] مسند احمد بن حنبل، ج 6، ص 393 و كنزالعمال، ج 6، ص 37 و خصائص، ج 2، ص 137 و مجمع الزوائد، ج 7، ص 234 و بخاري كتاب «بدء الخلق» باب نامههاي رسول خدا به كسري و قيصر.
[28] صحيح بخاري، ج 24، ص 173، كتاب الفتن.
[29] طبقات ابن سعد، ج 8، ص 208.
[30] طبقات ابن سعد، ج 8، ص 353 و تهذيب التهذيب، ج 11، ص 107 و مجمع الزوائد، ج 3، ص 114 از ام سلمه و در مورد ديگر از ابن عمر روايت كردهاند.
[31] طبقات ابن سعد، ج 8، ص 353 و تهذيب التهذيب، ج 11، ص 107 و مجمع الزوائد، ج 3، ص 114 از ام سلمه و در مورد ديگر از ابن عمر روايت كردهاند.
[32] طبقات ابن سعد، ج 8، ص 353 و تهذيب التهذيب، ج 11، ص 107 و مجمع الزوائد، ج 3، ص 114 از ام سلمه و در مورد ديگر از ابن عمر روايت كردهاند.
[33] طبقات ابن سعد، ج 8، ص 284.
[34] طبقات ابن سعد، ج 8، ص 280، (البته رقم صفحات مجلدات 8- 7 طبقات از 1 الي 561 ميباشد.
[35] تذكره الخواص، ص 46، بلاغات النساء، ص 8.
[36] العقد الفريد، في وقعه الجمل، ابن قتيبه، عيون اخبار، ج 1، ص 202.
[37] طبقات ابن سعد، حالات عايشه، ج 8، ص 280.
[38] طبقات النبلاء، ج 2، ص 134 و مستدرك الصحيحين، ج 4، ص 6، و طبقات ابن سعد، ج 8، ص 281 و معارف ابن قتيبه، ص 59.
[39] اسد الغابه، ج 3، ص 284 و طبقات ابن سعد، ج 5، ص 1.
[40] طبقات ابن سعد، ج 8، ص 280.
[41] موده القربي، مودت سوم.
[42] اسد الغابه في معرفه الصحابه، حالات علي- عليهالسلام-.
[43] رياض النضره، ج 2، ص 161.
[44] مقاتل الطالبيين، ص 43.
[45] مقاتل الطالبيين، ص 42.
عايشه و شدت حسادتش به خديجهي كبري
به شهادت تاريخ بهترين و والاترين همسران پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- خديجهي كبري مادر فاطمهي زهرا- سلاماللهعليها- بود. و او از فداكارترين همسران پيامبر بود كه هم ثروتش و هم خود را فداي راه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- نمود. متقي هندي ميگويد: «خير نساء الجنه خديجه بنت خويلد» [1] بهترين زنان بهشت خديجه دختر خويلد است.
خديجه آن قدر مقام ارزشمند در نزد خدا داشت كه براي او همانند مريم مائده آسماني نازل ميشد. در همين راستا بخاري و مسلم ميگويند: «عن ابي زرعه قال:
[ صفحه 349]
سمعت ابا هريره قال: اتي جبريل النبي- صلي الله عليه و آله و سلم- فقال يا رسولالله هذه خديجه قد اتتك معها اناء فيه ادام او طعام او شراب فاذا هي اتتك فاقرا- سلاماللهعليها- من ربها عزوجل و مني و بشرها ببيت في الجنه من قصب لا صخب فيه و لا نصب» [2] ابوهريره روايت كرده است: جبرئيل بر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- نازل شد و ظرفي از بهشت آورد كه در آن طعام و شراب بهشتي بود و گفت: اي رسول خدا اين مائده مال خديجه است، از طرف پروردگار و من به او سلام برسان و به او مژده بده به يك قصري در بهشت كه در آن سر و صدا و مشقت نيست.
مقام خديجه چنان بالا گرفت كه خداوند به وسيلهي جبرئيل به خديجه سلام فرستاد و او را پاداش عظيم وعده داد كه هيچ يك از گذشتگان اصحاب بدان مقام نرسيدند. بلي موقعيت خديجه را هيچ يك از همسران پيامبر نداشت زيرا هيچ كدام به اندازهي او خلوص نيت و ارادت به پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- نداشتند و بذل مال و تحمل رنج و مصيبت نكردند، ولي عايشه اين مقام و موقعيت را نسبت به خديجه نميتوانست تحمل كند.
حميدي در كتاب «الجمع بين الصحيحين» از مسند عايشه ميگويد: «ما غرت علي امراه من نساء النبي الا علي خديجه و ما رايتها قط ولكن كان يكثر ذكرها» [3] حسادت نكردم بر احدي از زنان پيامبر بهاندازهاي كه بر خديجه حسادت كردم با وجود اينكه او را هرگز نديدم و ليكن پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- او را بسيار ياد ميكرد.
هر وقت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- گوسفندي ميكشت، بعد آن را قطعه قطعه ميكرد و براي دوستان خديجه ميفرستاد، بعضا به او ميگفتم كه گويا در دنيا جز خديجه زن ديگري نبود، ميفرمود: چرا بود ولي او مادر فرزندم (فاطمه) بود.
بعد مسلم از قول عايشه ميگويد: «و لقد امره ربه عزوجل ان بيشرها ببيت من
[ صفحه 350]
قصب في الجنه» [4] پروردگارش جبرئيل را امر كرد كه به او بشارت دهد به خانهاي از ني در بهشت.
مسلم در ادامه ميگويد: «عن عايشه استاذنت هاله بنت خويلد اخت خديجه علي رسولالله صلي الله عليه و آله و سلم فعرف استئذان (هاله) فارتاح لذلك فقال اللهم هاله بنت خويلد فعرت و ما تذكر من عجوز من عجائز قريش حمراء الشدقين هلكت في الدهر فابدلك الله خيرا منها» [5] از عايشه نقل شده است كه هاله خواهر خديجه از پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- اجازه خواست تا خدمت او مشرف شود، پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- وقتي كه از طلب اجازهي هاله با خبر شد از اين جهت خوشحال شد و گفت: بار خدايا خواهر خديجه هاله دختر باخبر شد از اين جهت خوشحال شد و گفت: بار خدايا خواهر خديجه هاله دختر خويلد آمده! عايشه ميگويد: من ناراحت شدم و به غيرتم برخورد و به پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- گفتم: براي چه از پير زني از پيرزنها قريش كه موهايش سفيد بوده و رنگ ميكند ياد ميكني، در حالي كه او از دنيا رفته است و خداوند بهتر از آن را به تو داده است.
همچنين ام رومان (كه ظاهرا مادر عايشه است) گفت: خديجه همسايهاي داشت كه سفارش او را به پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- كرد و هر وقت براي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- غذايي ميآوردند ميفرمود: از آن مقداري براي دوستان خديجه ببرند، و از خديجه بسيار ياد ميكرد، عايشه گفت: چه قدر نام خديجه را ميبري؟ گويا در روي زمين غير از او زن ديگري وجود ندارد، پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- متغير شد و فرمود: «قومي عني الي ناحيه فقمت الي ناحيه من البيت» از نرد من دور شو و كنار برو، عايشه ميگويد: به گوشهي خانه رفتم، ام رومان گفت: من عرض كردم: يا رسولالله- صلي الله عليه و آله و سلم- عايشه دختر جواني است او را از پيش خود مران، پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- گفت: «يا عايشه ان خديجه اتت بي اذكفر قومك و رزقت منه الولد» اي عايشه
[ صفحه 351]
خديجه كسي بود كه وقتي كه قوم تو همه كافر بودند به من ايمان آورد و از او فرزندي (چون فاطمه) نصيب من شد.
آري خوانندهي عزيز عايشه فقط به خديجه حسادت و رشك نميبرد بلكه به دختر او فاطمه- سلاماللهعليها- هم رشك ميبرد و حسادت ميكرد و با علي- عليهالسلام- هم (چنان گذشت) دشمني مينمود.
حاكم نيشابوري از جميع بن عمير و او از عايشه و نسائي هم با همين دو سند و احمد بن حنبل از نعمان بن بشير روايات و احاديثي كه بيانگر رفتارهاي اهانتآميز و ناهنجار عايشه نسبت به پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- و علي - عليهالسلام- و فاطمه- سلاماللهعليها- است را بيان كردهاند و در آخر نعمان ميگويد: «قال استاذن ابوبكر علي رسولالله- صلي الله عليه و آله و سلم- فسمع صوت عايه عاليا و هي تقول والله لقد عرفت ان عليا احب اليك من ابي و مني مرتين او ثلاثا فاستاذن ابوبكر فدخل فاهوي اليها فقال: يا بنت فلانه لا اسمعك ترفعين صوتك علي رسولالله- صلي الله عليه (و آله) و سلم-» [6] .
ابوبكر اجازه خواست تا بر رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- وارد شود، در همين هنگام صداي دخترش عايشه را شنيد كه با رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- دعوا ميكند و ميگويد: من خوب ميدانم كه تو علي- عليهالسلام- را از پدر من و خودم بيشتر دوست داري، پس ابوبكر همين كه وارد شد به سوي عايشه حمله كرد و گفت: اي دختر فلان زن بي سر و پا، چه قدر به تو سفارش كردم كه به روي رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- نايست و پرخاش نكن و صدايت را بر رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- بلند منما.
همان طوري كه گفته شد اين روايت را نسائي هم در خصايص خود آورده، با اين تفاوت كه ابوبكر دستش را بلند كرد تا بر سر عايشه بزند ولي رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- نگذاشت و ابوبكر با خشم بيرون رفت. هيثمي اين روايت را آورده و به بزاز نسبت داده و تمام رجال آن را صحيح دانسته است. بنابراين روايت، عايشه حتي
[ صفحه 352]
تحمل فاطمه- سلاماللهعليها- دختر گرامي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را نداشته و به او هم حسادت ميورزيد كه چرا پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- اين قدر دخترش را ميبوسد و نوازش ميكند.
طبق روايت ذخاير العقبي و تاريخ بغداد، عايشه عدم تحمل و حسادتش را اظهار كرده ميگويد: «قلت يا رسولالله مالك اذا جائت قبلتها...؟ قال نعم يا عايشه اني لما اسري بي الي السماء ادخلني جبرئيل الجنه فناولني منها تفاحه فاكلتها فصارت نطفه في صلبي فلما نزلت واقعت خديجه ففاطمه من تلك النطفه و هي حوراء انسيه كلما اشتقت الي الجنه قبلتها» [7] .
به پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- اعتراض كردم، چرا اين قدر فاطمه را ميبوسي؟! پيامبر در جواب فرمود: آري اي عايشه، وقتي كه مرا به آسمان بردند، جبرئيل مرا وارد بهشت كرد و سيبي از آن جا به من داد و من آن را خوردم آن ميوه در من نطفه گرديد و چون برگشتم، با خديجه همبستر شدم و فاطمه از آن نطفه است. پس فاطمه حورا و فرشتهاي است در چهرهي انسان و من هر وقت مشتاق بوي بهشت ميشوم، آن عطرهاي بهشتي را از فاطمه استشمام ميكنم و لذاست كه او را زياد ميبوسم.
عايشه در مقابل امام زمانش و خليفهي مسلمين، علي- عليهالسلام- خروج كرد و با مسلمانان جنگ نمود و باعث كشته شدن بيش از شانزده هزار نفر از اصحاب پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- و ساير مؤمنين شد، هر انسان با وجدان و عقل سليم اگر اين جريانات را خوانده باشد آيا باز هم در پايين بودن درجهي عايشه از درجه و مقام خديجه شك ميكند؟! نه تنها در آن شك نميكند بلكه برايش ثابت ميشود كه عايشه با خديجه قابل مقايسه نيست، بلكه از نظر تقوي و ديانت و فضائل و ارزشهاي انساني
[ صفحه 353]
او از ديگران زنان پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- پايينتر است.
عايشه زن ناآرام و جنجالي بود و روي اخلاق و تربيت خانوادگي كه داشت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را آزار ميداد و در حيات مبارك پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- ناراحتيهايي را فراهم نمود و بعد از رحلت او هم براي اسلام و مسلمين مشكلات فراواني را به وجود آورد و خانه او مركز توطئه بود.
چنانچه حميدي از «نافع» و او از «ابن عمر» روايت كرده و ميگويد: «قام النبي- صلي الله عليه و آله و سلم- خطيبا فاشار نحو مسكن عايشه و قال هاهنا الفتنه (ثلاثا) من حيث يطلع قرن الشيطان» [8] پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- به خطبه ايستاد و اشاره كرد به محل سكونت عايشه و فرمود: فتنه اينجاست (سه مرتبه) براي اينكه شاخ شيطان از اينجا طلوع ميكند.
و در روايت ديگر از ابن عمر نقل شده است كه گفت: «خرج رسولالله (صلي الله عليه و آله و سلم) من بيت عايشه فقال: راس الكفر من ههنا من حيث يطلع قرن الشيطان» [9] پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- از منزل عايشه بيرون آمد و فرمود: سر منشا كفر اينجاست به جهت اينكه سر شيطان (از آنجا) طلوع ميكند.
خوانندهي گرامي خواندن اين احاديث و فرمايشات رسولالله- صلي الله عليه و آله و سلم- آيا باعث تعجب شما نخواهد شد كه چرا اهل سنت از همسران پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- تنها به عايشه اهميت ميدهند؟! و مقام و موقعيت او را تا سر حد عصمت بالا ميبرند؟! چرا و براي چه؟ آيا از انصاف است كه آنها به ديگر همسران پيامبر از جمله ام سلمه كه بعد از خديجه با فضيلتترين و با ارزشترين زنان پيامبر بود اهميت نميدهند؟ در حالي كه همسران ديگر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فرمايش او را كه: «هر كدام از شما كه از خدا بترسد و آشكارا عمل زشت انجام ندهند و از خانه بيرون نرود، او در آخرت هم همسر من خواهد بود» گوش نمودند و حرمت رسالت را حفظ كردند، به آنها توجهي ندارند، ولي به عايشه احترام قائل هستند و از خطاها و گناهانش چشم پوشيده
[ صفحه 354]
و ناديده ميگيرند. ولي برعكس به ام سلمه كه شديدا به اهلبيت عصمت و طهارت علاقهمند بود و عشق ميورزد بيمهري ميكنند و توجهي ندارند. در حالي كه بعد از خديجهي كبري همگي همسران پيامبر- صلي الله عليه و آله- ام سلمه، سوده، عايشه، حصفه، صفيه، ام حبيه و... امهات مومنان هستند، كه البته وضع و رفتار عايشه او را از ديگران جدا ميسازد و او بود كه حرمت رسالت و نبوت را شكست و به خاندان وحي بياحترامي نمود.
با توجه به اين بيان اگر هركسي گفتار و رفتار عايشه را ملاحظه كند برايش يقينا ثابت ميشود كه او توبه نكرده است و اگر واقعا توبه كرده بود پس چرا در مقابل جنازه امام حسن- عليهالسلام- فرزند پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- ايستاد و سوار بر قاطر شد و از بني مروان و عمال آنها كمك گرفت و سر راه جنازه فرزند رسولالله- صلي الله عليه و آله و سلم- را بست و نگذاشت كه او را در كنار جدش دفن كنند؟ و اگر سفارش و وصيت خود امام حسن- عليهالسلام- نبود خونهاي بسياري ريخته ميشد، بنابراين نميشود گفت كه او توبه كرده باشد.
از اصل مقصد دور نشويم و آن اينكه چطور شد كه مسلمانان عايشه را با آن سوابقي كه ذكر شد ياري كردند و براي او لشكري آماده ساختند و تا پاي جان حمايتش نمودند، در حالي كه سابقهي او را همه مسلمانان ميدانستند، ولي فاطمه- سلاماللهعليها- كه حقش الهي و خدايي بود، در مقام ادعاي حق تنها ماند و كسي او را ياري نكرد.
اما اينكه چرا فاطمه- سلاماللهعليها- در مطالبهي حق خود تنها ماند و مهاجرين و انصار از وي دفاع نكردند، براي اين بود كه ابوبكر در مقابل مطالبهي زهرا- سلاماللهعليها- از نيروي قدرت و حكومت استفاده كرد، در حالي كه هيچ گونه حجت و دليلي قاطع و قانع كنندهي در رد مطالبهي فاطمه- سلاماللهعليها- نداشت و با زور حق او و شوهرش علي- عليهالسلام- را غصب كرد. و صحابهي پيامبر- عليهالسلام- تا زماني كه وي در قيد حيات بود، تا پاي جان در كنار او بودند و از هر گونه فداكاري باك نداشتند و همين صحابه بعد از زور گوييهاي حكومت ساكت نشستند و به تضييع حق پارهي تن پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- تن دادند
[ صفحه 355]
و راضي شدند.
بعضي ميگويند: با توجه به اينكه صحابه و مهاجرين و انصار، آن جريانها را ميديند و باز هم ساكت بوند و عكسالعملي از خودشان نشان ندادند، پس معلوم است كه حق با حزب حاكم بوده است و فاطمه- سلاماللهعليها- و علي- عليهالسلام- ادعا و شهادت بيجا ميكردند و حق نداشتند. البته كلام و سخن در اين مقوله زياد است و بهتر است در جواب سوال مذكور به سخن ابن ابيالحديد كه از عثمان جاحظ و كتاب عباسيه او نقل كرده است بسنده كنيم.
عثمان بن جاحظ چنين ميگويد: قال: قال ابوعثمان: و قد زعم اناس ان الدليل علي صدق خبرهما- يعني ابوبكر و عمر- في منع الميراث و برائه ساحتهما، ترك اصحاب رسولالله- صلي الله عليه (و آله) و سلم- النكير عليهما. ثم قال: قد يقال لهم: لئن كان ترك النكير دليلا علي صدقهما ليكونن ترك النكير علي المتظلمين و المحتجين عليهما، والمطالبين لهما، دليلا علي صدق دعوا هم او استحسان مقالتهم و لاسيما و قد طالت المناجاه و كثرت المراجعه والملاحاه و ظهرت الشكيه و اشتدت الموجده و قد بلغ ذلك من فاطمه- سلاماللهعليها- حتي انها اوصت الا يصلي عليه ابوبكر و لقد كانت قالت له حين اتته طالبه بحقها و محتجه لرهطها: من يرثك آيا ابوبكر اذا مت؟ قال اهلي و ولدي، قالت: فما بالنا لا نرث النبي- صلي الله عليه و آله و سلم-! فلما منعها ميرثها و بخسها حقها و اعتل عليها و حلج في امرها و عاينت التهضم و ايست من التورع و وجدت نشوه الضعف و قله الناصر، قالت: والله لادعون الله عليك، قال: والله لادعون الله لك، قالت: والله لا اكلمك ابدا، قال: والله لا اهجرك ابدا. فان يكن ترك النكير علي ابوبكر دليلا علي صواب منعها، ان في ترك النكير علي فاطمه- سلاماللهعليها- دليلا علي صواب طلبها! و اذني ما كان يجب عليهم في ذلك تعريفها ما جهلت و تذكيرها ما نسيت و صرفها عن الخطاء و رفع قدرها عن البذاء و ان تقول هجرا، او تجور عادل او تقطع واصلا، فاذا لم تجدهم انكروا علي الخصمين جميعا فقد تكافا الامور و استوت الاسباب و الرجوع الي اصل حكم الله من المواريث اولي بناوبكم و اوجب علينا و عليكم.
[ صفحه 356]
جاحظ ميگويد: مردم فكر ميكنند كه بزرگترين دليل بر صدق گفتار ابوبكر و عمر در منع ميراث پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- اين بوده كه اصحاب رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- به آنها (ابوبكر و عمر) اعتراض نكردند، اگر واقعا اعتراض نكردن مردم علت و دليل صدق گفتار ابوبكر و عمر بشود، پس بايد اعتراض نكردن مردم به مطالبهي زهرا- سلاماللهعليها- و علي- عليهالسلام- هم علت صدق گفتار آنها باشد، زيرا مطالبهي زهرا- سلاماللهعليها- به مخاصمه منجر شد، تا آنجا كه در حضور عموم مسلمين در ميان مسجد فاطمه- سلاماللهعليها- به ابوبكر خطاب كرد: «اگر تو بميري چه كسي از تو ارث ميبرد؟» ابوبكر در جواب گفت: اهلبيت و فرزندانم، زهرا- سلاماللهعليها- فرمود: «چطور است كه زن و فرزند تو از تو ارث ميبرند ولي ما از پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- ارث نميبريم» بعد از اين احتجاج و استدلال كه بين فاطمه- سلاماللهعليها- و ابوبكر واقع شد، ابوبكر با وجود همهي اينها فاطمه را از ارثش منع كرد و حقش را ضايع نمود و در غصب حق وي تظاهر كرد و فاطمه- سلاماللهعليها- برايش معلوم شد كه ديگر از حق واقعي خودش محروم شده و احقاق حق و احتجاج هم نتيجه ندارد، و دستگاه حكومت سرسختي ميكند و در كار او لجاجت دارد. از طرفي او از پشتوانهي مردم نااميد شده بود و عدهي كمي از او طرفداري ميكردند و حرفشان به جايي نميرسيد و لذا با كمال ناراحتي فرمود: «سوگند به خدا به تو نفرين خواهم كرد و پس از اين هيچ گاه با تو سخن نخواهم گفت». وقتي كه موضوع مخاصمه به اينجا رسيد، اگر حرف ابوبكر صحيح بود و بر خلاف حق نبود و بگفته خودش در توقيف فدك حكم خدا را اجرا كرده بود، پس چرا مردم به زهرا- سلاماللهعليها- اعتراض نكردند كه بيجا (اليعاذ بالله) با خليفه درگير شده است. و يا اينكه لااقل اگر فاطمه- سلاماللهعليها- نسبت به حكم خدا جاهل بود، بر مردم لازم بود كه حكم خدا را به او بياموزند!! و اگر فراموش كرده بود به او تذكر ميدادند و او را از اشتباه در ميآوردند و نميگذاشتند بيجهت فرياد بكشد و اختلاف راه بيندازد و يك حاكم عادل را!! كه ميخواست حكم خدا را اجرا كند به ظلم و ستم نسبت دهد. پس اينكه مردم به هيچ يك از اين دو طرف اعتراض نكردند،
[ صفحه 357]
نه به ابوبكر كه چرا غصب ميكند و نه به زهرا- سلاماللهعليها- كه چرا انقلاب و شورش كرده است، اين سكوت مرگ آساي چنين ملتي در اثبات حقانيت هيچ يك از اين دو طرف نزاع و مخاصمه موثر نيست و بايد هر دو را به حال خود بگذاريم و به سوي قرآن برويم و حق را از كتاب الله تحقيق كنيم و ببينيم كه قرآن خدا حق را به چه كسي داده است؟ قرآن هم حق را به آن كسي داده است كه بر اساس احكام و عمومات آن ادعا ميكرد و استدلال مينمود.
قال: فان قالوا: كيف تظن به ظلمها والتعدي عليها! و كلما ازدادت عليه غلظه از دادت لها لينا ورقه، حيث تقول له: والله لا اكلمك ابدا، فيقول: والله لا اهجرك ابدا، ثم تقول: والله لادعون الله عليك فيقول: والله لادعون الله لك ثم يحتمل منها هذا الكلام الغليظ والقول الشديد في دار الخلافه و بحضره قريش والصحابه، مع حاجه الخلافه الي البهاء والتنزيه و ما يجب لها من الرفعه والهيبه! ثم لم يمنعه ذلك ان قال متعذرا متقربا، كلام المعظم لحقها، المكبر لقمامها والصائن لوجهها، المتحنن، المتحن عليها: ما احد اعز علي منك فقرا و لا احب الي منك غني و لكني سمعت رسولالله صلي الله عليه و آله و سلم يقول: «انا معاشر الانبيا لانورث ما تركناه فهو صدقه» قيل لهم: ليس ذلك بدليل علي البرائه من الظلم والسلامه من الجور وقد يبلغ من مكر الظالم و دهاء الماكر اذا كان اريبا و للخصومه معتادا ان يظهر كلام والمظلوم و ذله المنتصف و حدب الوامق و مقه المحق. و كيف جعلتم ترك النكير حجه قاطعه و دلاله واضحه و قد زعمتم ان عمر قال علي منبره: متعتان كانتا علي عهد رسولالله- صلي الله عليه و آله و سلم- متعه النساء و متعه الحج انا انهي عنهما و اعاقب عليهما فما وجدتم احدا انكر قوله و لا استثنع مخرج نهيه و لاخطاه في معنا و لا تعجب مه و لا استفهمه و كيف تقضون بتكر النكير قد شهد عمر يوم السقيفه و بعد ذلك ان النبي صلي الله عليه و آله و سلم قال: الائمه من قريش» ثم قال في شكايته: لو كان سالم حيا و ما تخالجني فيه شك، حين اظهر الشك في استحقاق كل واحد من السته الذي جعلهم شوري و سالم عبد لامراه من الانصار و هي اعتقته و حازت ميراثه، ثم لم ينكر ذلك من قوله منكر و لا قابل انسان و بين قوله و لا
[ صفحه 358]
تعجب منه و انما يكون ترك النكير علي من لا رغبه و لا رهبه عنده دليلا علي صدق قوله و صواب عمله، فاما ترك النكير و علي من يملك الضعه والرفعه والامر والنهي والقتل و الاستحياء و الحبس والاطلاق، فليس بحجه تشفي و لا دلاله تضيء.
سپس جاحظ ميگويد: مردم ميگويند: چگونه ممكن است كسي گمان كند كه ابوبكر به فاطمه- سلاماللهعليها- ظلم كرده است، در صورتي كه هر چه زهرا- سلاماللهعليها- با وي به شدت سخن ميگفت، ابوبكر نرمتر جواب ميداد، فاطمه- سلاماللهعليها- پرخاش ميكرد: «سوگند به خدا تو را نفرين خواهم كرد»، ابوبكر با ملايمت جواب ميداد: «به خدا قسم تو را دعا خواهم نمود» با وجودي كه وي حاكم بر ملت بود و در مقام زعامت يك كشور بايد شخصيت و هيبت خود را در برابر انظار ملت حفظ كند، در عين حال ابوبكر در مقابل پرخاشهاي كوبندهي فاطمه- سلاماللهعليها- كه هر كدام ضربه شديد بر پيكر شخصيت حكومتي وي بود با كمال متانت، مقام و عظمت خانوادگي زهرا- سلاماللهعليها- را رعايت ميكرد. و بدين ترتيب جواب ميداد: بر من گران است كه تو از نداري شكايت كني، ثروتمندي و مكنت تو از بهترين آرزوهاي من است ولي چه كنم كه نميتوانم برخلاف حكم پدرت كاري را انجام دهم، زيرا از وي شنيدم كه فرمود: «ما پيامبران ارث نميگذاريم و متروكه ما صدقه محسوب ميشود» با اين كيفيت چگونه گمان ميرود كه ابوبكر به زهرا- سلاماللهعليها- ظلم كرده باشد؟
در جواب اين اشخاص بايد گفت: اين نرم خويي و ملاطفت، ابوبكر را از اتهام ظلم و ستم نسبت به زهرا- سلاماللهعليها- تبرئه نميكند، زيرا ستمگر سياستمدار هنگامي كه در برابر دادخواهي و انقلاب ستمديده قرار ميگيرد، براي اينكه انقلاب دادخواهانه مظلوم را لوث كند و آن را رنگ ماده پرستي بزند گفتار او را كه در صدد اظهار حق و نماياندن چهرهي باطل و بيداد است، چنين تفسير ميكند و آن را با يك عبارت سالوسانه و مرموز و با قالب ملاطفت و محبت به زبان ميآورد و شگفتا: چگونه شما مردم عدم اعتراض صحابه به عمل ابوبكر را دليل و مدرك حقانيت توقيف فدك قرار ميدهيد؟ مگر به ياد نداريد كه در برابر همين صحابه عمر بالاي منبر رفت و گفت:
[ صفحه 359]
«متعتان كانتا علي عهد رسولالله- صلي الله عليه و آله و سلم- متعه النساء و متعه الحج انا انهي عنهما و اعاقب عليهما» دو متعه در زمان پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- جايز بوده يكي متعه زنان و ديگر متعه حج (حج تمتع) و من از اين دو نهي ميكنم و ارتكاب كنندهي آنها را عقوبت خواهم نمود. در برابر گفتار عمر در مقام تغيير حكم خدا و سنت رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- همين صحابه نشسته بودند و هيچ كسي اعتراض نكرد و نيز در جريان سقيفه بنيساعده وقتي عمر وارد سقيفه شد و مشاهده كرد مردم اطراف سعد بن عباده را گرفتند، فرياد زد: رسولالله- صلي الله عليه و آله و سلم- فرمود: «الائمه من قريش» رهبر و خليفه بايد از قريش باشد و با اين سخن، مردم را از اطراف سعد بن عباده متفرق كرد و شالوده حكومت ابوبكر را ريخت، ولي در هنگام مرگش در تعيين خليفه مردد بود و نميدانست چه كند و كداميك از اين شش نفر را به عنوان خليفه تعيين كند، بالاخره ترديد وي منجر به تشكيل شوراي شش نفره شد و گفت: اگر سالم غلام حديفه زنده بود، در تعيين خليفه هيچ گاه مشكوك نبودم و او را به عنوان حاكم بعدي معرفي ميكردم. سالم غلام زني بود از انصار كه او را در راه خدا آزاد كرده بود، همين صحابه سخنان عمر را شنيدند كه در يك جا ميگفت: رهبر بايد از قريش باشد و در جاي ديگر هنگام مرگ آرزو ميكرد اي كاش سالم زنده بود، تا او را به مقام رهبري نصب كند و هيچ كدام از آنها (صحابه) به وي اعتراض نكردند: اي عالي جناب خودت گفتي كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فرموده است: رهبر بايد از قريش باشد، پس شما چگونه سالم را رهبر و حاكم بعد از خود معرفي ميكردي؟!!
قال: و قال آخرون: بل الدليل علي صدق قولهما و صواب عملهما، امساك الصحابه عن خلعهما والخروج عليهما و هم الذين و ثبوا علي عثمان في ايسر من جحد التنزيل و رد النصوص، و لو كان كما تقولون و ما تصفون، ما كان سبيل الامه فيهما الا كسبيلهم فيه و عثمان كان اعز نفرا و اشرف رهطا و اكثر عددا و ثروه و اقوي عده قلنا: انهما لم يجحد التنزيل و لم ينكر النصوص و لكنهما بعد اقرارهما بحكم الميراث، و ما عليه الظاهر من الشريعه ادعيا روايه و تحدثنا بحديث لم يكن محالا كونه و لا ممتنعا في حجج العقول مجيئه
[ صفحه 360]
و شهد لهما عليه من علته علتهما فيه. و لعل بعضهم كان يري تصديق الرجل اذا كان عدلا في رهطه، مامونا في ظاهره و لم يكن قبل ذلك عرفه بفجره لاجرت عليه عذره فيكون تصديقه له علي جهه حسن الظن و تعديل الشاهد، و لانه لم يكن كثير منهم يعرف حقائق الحجج و الذي يقطع بشهادته علي الغيب و كان ذلك شبهه علي اكثرهم فلذالك قل النكير و تواكل الناس، فاشتبه الامر، فصار لايتخلص الي معرفه حق ذلك من باطله الا العالم المتقدم او المويد المرشد و لانه لم يكن لعثمان في صدور العوام و قلوب السفله و الطغام ما كان لهما من المحبه و لانهما كانا اقل استئثارا بالفيء و في تفضلا بمال الله منه و من شان الناس اهمال السلطان ما و فر عليهم اموالهم و لم يستاثر بخراجهم و لم يعطل ثغورهم و لان الذي صنع ابوبكر من منع العتره حقها والعمومه ميراثها، قد كان موافقها لجله قريش و كبراء العرب و لان عثمان ايضا كان مضعوفا في نفسه مستخفا بقدره، لايمنع ضيما و لا يقمع عدوا و لقد وثب ناس علي عثمان بالشتم والقذف و تشنيع والنكير، الامور لواتي اضعافها و بلغ اقصاها لما اجتروا علي اغتيابه، فضلا. علي مباداته و الاغراء به و مواجهته كما اغلظ عيينه بن حصن له فقال له: اما انه لو كان عمر لقمعك و منعك، فقال عيينه، ان عمر كان خيرا لي منك ارهبني فاتقاني.
ثم قال: والعجب انا وجدنا جميع من خالفنا من الميراث علي اختلافهم في التشبيه و القدر والوعيد يرد كل صنف منهم من احاديث مخالفيه و خصومه ما هو اقرب اسنادا و اصح رجالا و احسن اتصالا حتي اذا صاروا الي القول في ميراث النبي- صلي الله عليه و آله و سلم- نسخوا الكتاب و خصوا الخبر العام بما لا يداني بعض ما ردوه و اكذبوا قائليه و ذلك ان كل انسان منهم انما يجري الي هواه ويصدق ما وافق رضاه». [10] .
بعد جاحظ ميگويد: برخي ديگر از مردم ميگويند: بزرگترين دليل بر صدق گفتار ابوبكر و عمر و حقانيت عمل آنها در توقيف فدك اين بود كه اصحاب پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بر آنها نشوريدند و آنها را از مقام خلافت خلع ننمودند، در حالي كه
[ صفحه 361]
همين صحابه افرادي بودند كه در مقابل تجاوز عثمان (كه خيلي كمتر از تضييع حقوق فرزند پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بود) قيام كردند، با اينكه عثمان از نظر قبيله و عشيره و انتساب به پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- خيلي مهمتر از ابوبكر و عمر بوده است؟!!
در جواب بايد گفت: اولا، ابوبكر و عمر نسبت به قرآن دست بردي نزدند و نصوص قرآني را در مسئلهي ارث انكار نكردند، فقط آنها مدعي حديثي كه محال به نظر نميرسيد، و شايد بعضي از آنها چنين با خود ميپنداشتند كه ابوبكر با سابقهي اعتبار و موقعيتي كه در اسلام دارد بعيد است دروغ بگويد و به پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- تهت بزند. و از طرفي بيشتر اصحاب افراد عوام بودند و نميتوانستند اين مطلب را درك كنند كه خبر واحد قدرت ندارد حكم عام قرآن را تخصيص دهد و تشخيص اين مطلب بعهدهي افكار دانشمندان است. ثانيا، از اينكه ابوبكر و عمر حق عترت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را در پرتو اين حديث ساختگي از آنها گرفتند، عمدهي سران قبائل از اين كار خوشحال بودند، به خاطر اينكه كينه و حسادت به عترت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- خصوصا با علي- عليهالسلام- داشتند. ثالثا، در جايي عواطف ملت جريحهدار ميشود و بر حكومت وقت ميشورند كه حقوق ملي خود را در معرض خطر و چپاول حكومت ببينند (كه زمان عثمان اين طور شد) ولي در مورد غصب فدك، مطلب بر عكس بود، مردم ديدند ابوبكر و عمر ثروت كلاني را از دست يك خانواده خارج كردند بعنوان اينكه به همهي مردم تعلق دارد و بايد در اختيار همه افراد ملت قرار گيرد، ولي به عكس عثمان ثورتهاي عمومي را به افراد خانواده و فاميلش اختصاص ميداد و از اين طريق عواطف عمومي را جريحهدار ميكرد و انگيزهي انقلاب در آنها بوجود ميآمد.
و علاوه بر آن عثمان آنقدر حيف و ميل كرد و آن چنان تظاهر به ظلم و تجاوز نمود كه روي مردم به او باز شد و در همه جا به وي دشنام ميدادند و به تدريج ابهت او در اجتماع اسلام كاسته شد و از بين رفت. و خلاصه وجههي عمومي و ملي او خيلي ضعيف شد، بر خلاف ابوبكر و عمر كه وجههي ملي آنها خيلي قوي بود، به طوري كه
[ صفحه 362]
اگر آنها چند برابر فدك غصب و چپاول ميكردند كسي جرات نميكرد اعتراض كند. و همچنان كه وقتي عثمان به عيينه بن حصن گفت: «اگر عمر ميبود تو را از دست برد به حقوق ملت منع ميكرد و اين قدر دارايي در اختيار تو نميگذاشت» عيينه در جواب گفت: عمر براي من بهتر از تو بود، او داراي هيبتي بود كه موجب پرهيزگاري من ميشد».
بعد جاحظ ميگويد: تعجب از اين افرادي كه در حكم ميراث پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- با ما مخالفند، ولي در مقام بحث در ساير مطالب هنگامي كه طرف بحث آنها در مقام تخصيص قرآن يا حديث عام به خبر واحد متمسك ميشود، او را رد و تكذيب مينمايند، اگر چه آن خبر از نظر حديث بسيار محكم باشد، ولي در مورد مسئله ارث پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- خود آنها به خبر واحد متمسك ميشوند و كتاب خدا را با خبر واحد نسخ ميكنند. چه بايد كرد؟ طبيعت انسان اين است كه همواره در مقام اثبات دلخواه خود است و هر چه با هوا و هوس و خواستهي او موافقت كند تصديق ميكند» (پايان سخنان جاحظ)
خوانندهي گرامي بيانات جاحظ را در كلام ابن ابيالحديد ملاحظ فرموديد و اينكه ايشان ميگويد: در عواي فاطمه- سلاماللهعليها- و دستگاه حكومت بايد به قرآن رجوع كرد، كلام بسيار لطيف و به جاست، زيرا كه خداوند فرموده است: «و ما اختلفتم فيه من شييء فحكمه الي الله» [11] در هر چه اختلاف كرديد نسبت به دريافت حكم آن به (كتاب) خدا مراجعه كنيد.
قرآن بهترين حاكم و دادگر و لطيفترين و نورانيترين گفتار و ميمز حق از باطل است. قرآن يگانه دستور الهي است كه در احكام عمومي و خصوصي خود ارث را اثبات كرده كه انبياء ارث ميگذارند و فرمود: «ورث سليمان داود» [12] سليمان از داود ارث برد. و نيز فرمود: «يرثني و يرث من آل يعقوب» [13] وارث من و وارث آل يعقوب
[ صفحه 363]
باشد، آيه ميگويد: انبياء ارث ميگذارند و مقصود از ارث هم ارث مال است، ولي حديث خليفه ميگويد، انبياء جميعا ارث نميگذارند و اينكه بگويي يحيي از زكريا ارث ميبرد و او را از باقي انبياء تخصيص بزنيم اين درست نيست، زيرا: اولا، در بين انبياء نسبت به مسئله ارث مزيت و امتياز خاصي نيست كه يكي از آنها و يا چند نفرشان ارث ببرند و ديگران ارث نبرند. ثانيا، بين حديث ابوبكر: «نحن معاشر الانبياء لانورث» انبياء جميعا ارث نميگذارند، و احكام كلي آيات، تعاكس و تعارض است، «و كل ما عارض الكتاب الكريم فهو ساقط» [14] هر چيزي كه مخالف كتاب بود ساقط است و ارزش ندارد.
ابن ابيالحديد ميگويد: «و الارث في آيه بمعني ارث المال لانه هو الذي ينتقل حقيقه من الموروث الي الوارث، و اما العلم والنبوه فلا ينتقلان انتقالا حقيقتا» [15] ارث در آيهي شريفه، ارث مال است، زيرا كه آنچه حقيقتا و واقعا از مورث به وارث منتقل ميشود مال است، ولي علم و دانش نبوت انتقال حقيقي و واقعي نميتواند داشته باشد.
علاوه بر اين آيات و گفتارها همان طوري كه گذشت، علي- عليهالسلام- در نامهاي كه به عثمان بن حنيف نوشته است: «آري از تمام آنچه كه آسمان بر آن سايه افكنده است فقط فدك در دست ما بود كه عدهاي نسبت به آن بخل ورزيدند و عده ديگر هم از حق خود نسبت به آن گذشتند» اين بيانات علي- عليهالسلام- را در آن زمان هيچ كس انكار نكرد، نيامدند بگويند كه فدك مال شما نيست چون ابوبكر حديث نقل كرده كه پيامبران ارث نميگذارند.
بنابراين فرمايش علي- عليهالسلام- در ابطال حديث ابوبكر و اينكه انبياء ارث ميگذارند و وارث آنها فرزندانشان ميباشد و ما ترك آنها مال وارث هست نه صدقه، بهترين دليل و مدرك بعد از آيات قرآن ميباشد، و اگر فرمايش علي- عليهالسلام- درست
[ صفحه 364]
نبود، بايد مردم عليه او اعتراض و اشكال ميكردند، و براي اينكه ابوبكر گفته است فدك مال همهي مسلمين است و همهي مردم در آن شريك هستند و سهم دارند.
اينكه مردم به فرمودهي علي- عليهالسلام- اعتراض نكردند و عكسالعمل نشان ندادند، پيداست كه فدك مال فاطمه- سلاماللهعليها- بوده است و وارث پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- نيز دخترش زهرا- سلاماللهعليها- بوده و پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- در ارث با پيامبران ديگر فرق نميكند كه متاسفانه انصار دختر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را در ادعاي حقش تنها گذاشتند، ولي برعكس عايشه را در كارهايش كه بر خلاف سفارشات پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بود كمك و ياري كردند.
خوانندهي گرامي در مقام مقايسه بين فاطمه- سلاماللهعليها- و عايشه مبني بر اينكه مسلمانان و صحابهي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- دختر او را تنها گذاشتند، ولي به عايشه كمك كردند و برايش لشكر مجهز آماده نمودند. (اگر چه اين مقايسه به عقيده اين جانب درست نيست) ولي براي اثبات حق و حقانيت مظلوم و ستمديده و باطل بون ظالم و ستمگر بايد يك سري موازنههايي انجام شود. و اينكه از نظر مقايسهي فاطمه- سلاماللهعليها- با عايشه و تنها ماندن او فقط به سخنان جاحظ بسنده شد ديگر فضائل كوثر خدا بيان نشد، به دو جهت بود:
اولا تمام فضائل بانوي دو جهان از ولادت تا زمان رحلت پدر بزرگوارش در جلد اول همين كتاب آمده است و لذا از يادآوري فضائل مائده آسماني پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- و ناموس دهر در اين فصل خودداري شد.
ثانيا فاطمه- سلاماللهعليها- همانند خورشيد بلكه بالاتر از خورشيد ميباشد، براي اينكه خورشيد در مقابل نور او خجل بوده و در پشت ابرها و شفق پنهان ميشود و او (فاطمه- سلاماللهعليها-) همانند خورشيد ميدرخشد و به جهانيان نور ميدهد و هيچ كسي نميتواند نور الهي او را انكار كند، مگر انسانهاي كور و نابينا و كساني كه همانند خفاش در تاريكيها عادت كرده و از نور خورشيد محروم باشد.
[ صفحه 365]
[1] كنزالعمال، ج 12، حديث 344405.
[2] صحيح مسلم، ج 15، ص 199، باب فضائل خديجه و بخاري باب فضائل، و نووي در شرح اين حديث گفته است كه اين حديث در نزد جمهور حجت است.
[3] صحيح مسلم، ج 15، ص 202 و صحيح بخاري، ج 4، ص 231.
[4] صحيح مسلم، ص 201.
[5] صحيح مسلم، ج 15، ص 202 كه البته در چاپ جديد كلام پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- «قومي عني الي ناحيه» نيست.
[6] مستدرك الصحيحين، ج 3، ص 154 و خصائص، ج 2، ص 28 و مسند احمد بن حنبل، ج 4، ص 275 مجمع الزوائد، ج 9، ص 124.
[7] ذخائر القعبي، ص 44 و تاريخ بغداد، ج 5، ص 78 و فرائد السمطين، ج 2، ص 61، حديث 386 و مستدرك حاكم، ج 3، ص 156 و فيض القدير، ج 5، ص 87 و كنزالعمال، ج 7، ص 111 و مجمع الزوائد، ج 9، ص 202 و ميزان الاعتدال، ج 1، ص 38 و لسان الميزان، ج 5، ص 160 و ينابع الموده، ص 117 و كتب ديگر.
[8] صحيح مسلم، ج 2، ص 559.
[9] صحيح مسلم، ج 2، ص 560.
[10] شرح نهجالبلاغه، ج 16، ص 246- 267، به نقل از شافي، سيد مرتضي.
[11] سوره شوري، آيه 10.
[12] سوره نمل، آيه 16.
[13] سورهي مريم، آيه 6.
[14] عن النبي- صلي الله عليه و آله و سلم- ما خالف كتاب الله فاضربو به عرض الجدار او فدعوه... هر چيزي كه مخالف كتاب خدا بود به ديوار بزنيد و يا رها كنيد «اصول كافي، ج 1، ص 55 و باب: فضل العلم، الاخذ بالسنه».
[15] شرح نهجالبلاغه، ج 1، ص 241.