احتراق باب وحی در نزد اهل سنت

چرا مسلمانان فاطمه را تنها گذاشتند   حوادث دردآور و ناراحت کننده در طول تاریخ برای جامعه‏ها و ملتها زیاد واقع شده و می‏شود و تاریخ مشحون از این حوادث تلخ است. ولی از همه‏ی آنها دردآوردتر و تلخ‏تر این است که فاطمه- سلام‏الله‏علیها- با آن شان و جلال

چرا مسلمانان فاطمه را تنها گذاشتند <?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />

 

حوادث دردآور و ناراحت كننده در طول تاريخ براي جامعه‏ها و ملتها زياد واقع شده و مي‏شود و تاريخ مشحون از اين حوادث تلخ است. ولي از همه‏ي آنها دردآوردتر و تلخ‏تر اين است كه فاطمه- سلام‏الله‏عليها- با آن شان و جلالت و مقام بلندش بعد از وفات پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- و از ناحيه حكومت مورد ظلم واقع شده و حق او غصب مي‏شود، اصحاب و ياران پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم- به اظهار تظلم دختر رسالت گوش نمي‏دهند و به طلب استمداد او وقعي نمي‏گذرند و در برابر حكومت غاصب مهر سكوت بر لب مي‏زنند. در حالي كه آنها همه دلايل محكمي را كه فاطمه- سلام‏الله‏عليها- نسبت به حقانيت خود به اثبات رساند شنيدند و حقانيت او را حتي تصديق كردند و براي مظلوميت او اشك هم ريختند، ولي در آن اجتماعي كه همه جمع بودند، كسي از انصار و مهاجر به ياري فاطمه- سلام‏الله‏عليها- برنخواست و از او حمايت نكرد!!

به راستي چرا مهاجر و انصار كه روزي دو بازوان پرتوان پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بودند، بعد از وي به دختر او كمك نكردند؟ علت چه بود و چه شرايط و مسائلي پيش آمد كه دختر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را تنها گذاشتند؟ مگر چه مدت زماني بين رحلت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- و مجلس ابوبكر فاصله شده بود كه آنها اين گونه عوض شدند؟ آيا بيش از حدود چهار روز بييشتر فاصله شده بود؟ چرا به اين زودي و در اين

 

[ صفحه 330]

 

فاصله كم همه چيز را فراموش كردند؟! اگر بر فرض مهاجر و انصار به ادعاي دختر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- شك و ترديد داشتند، چرا به شهادت شهود وي گوش فرا نداد؟!

ولي عايشه دختر ابوبكر به محض اينكه بر ضد اميرالمؤمنين علي- عليه‏السلام- قيام كرد كه منجر به ريختن خون عده‏ي زيادي از مسلمانان شد، از مكه به سوي بصره حركت نمودند و در حمايت از او كشته‏ها دادند و سرگذشت تاسفبار او در تاريخ معروف است و با اينكه مي‏دانستند كه عايشه حجاب خدا و رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- را به دستور آيه شريفه‏ي «و قرن في بيوتكن و لا تبرجن» [1]  رعايت نكرد و در منزل خود آرام نگرفت و از خانه بيرون آمد و هر عاقلي و اهل هر مذهبي مي‏داند كه در جهاد و اقامت خلافت، اقتدا بر زنان جايز نيست.

چطور شد كه دختر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- و آن مائده‏ي آسماني و كوثر خدا براي خلق و مادر خلفاي بعد از پيامبر و همسر وصي رسول خدا در ادعاي حق خداييش تنها گذاشته شد، ولي دحتر خليفه كه فتنه و فساد در جامعه‏ي اسلامي ايجاد كرد و حرمت حرم پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را نگاه نداشت و دستور خدا را فراموش كرد، مردم او را اين گونه همكاري و همياري نمودند؟!

اكنون مناسب است اول حالات و حركات و برخوردهاي عايشه را قبل از رحلت پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم- و بعد از رحلت آن حضرت بررسي كنيم، و بعد سكوت مرگبار مهاجر و انصار در زمان فاطمه- سلام‏الله‏عليها- را.

حميدي مي‏گويد: «لن يفلح قوم و لو امرهم امراه» [2]  در مسند ابوبكر كه بيانگر رفتن عايشه و پيروان او به بصره مي‏باشد، نقل كرده است: رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- فرموده: هرگز رستگار نمي‏شود قومي كه حكومت‏شان را به دست زن بسپارد.

باز هم حميدي در مسند عبدالله بن عباس از قول عمر روايت كرده است: «ان تتوبا الي الله فقد ضغت قلوبهما»: [3]  از عمر سوال كردند: آن دو زن پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم-

 

[ صفحه 331]

 

كيانند كه درباره‏ي آنها خدا فرموده است: اگر هر دو زن به درگاه خدا توبه كنند رواست كه البته دلهاي آنها سخت منحرف شده است. [4] .

و نيز هم حميدي و مسلم و ديگران گفته‏اند: «قال انس بن مالك ان رسول‏الله- صلي الله عليه (و آله) و سلم- قدم المدينه فنزل في علو المدينه في حي يقال بنو عمرو بن عوف فاقام اربع عشره ليله ثم انه ارسل الي بني النجار فجارو متقليدين ببسوفهم قال فكاني انظر الي رسول‏الله- صلي الله عليه و آله و سلم- علي راحلته و ابوبكر ردفه و ملاء بني النجار حوله حتي القي بفنا ابيي ايوب الي ان قال: فارسل الي ملاء بني‏النجار فجاوا فقال: يا بني‏النجار ثامنوني بحائطكم هذا قالوا لا والله لا تطلب ثمنه الا الي الله قال انس فكان فيه ما اقول كان فيه نخل و قبور المشركين و خرب فامر رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم- بالنخل فقطع و بقبور المشركين فنبشت و بالخرب فسويت قال فصفوا النخل قبله»

پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- وقتي كه به مدينه هجرت فرمود، موقتا در بعضي از خانه‏هاي اهل مدينه سكني گزيد، تا اينكه محل انبار خرمايي را كه به دو يتيم به نام سهل و سهيل تلعق داشت خريداري نمود و سرانجام آن جا را به پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- هبه كردند. و روايت هم شده است كه پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) آن جا را خريد و در آن مكان مسجد ساخت و اطاقهايي هم براي سكونت خانواده و زنانش بنا نمود، وقتي كه ساختمان آن تمام شد به آن جا انتقال يافت.

و در ادامه حميدي در حديث صد و سي چهارم از مسند ابن مالك در موضع مسجد به خصوص روايت كرده است و در روايت ديگري هم گفته: پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- چون خواست مكان مسجد را از قوم بني‏النجار بخرد، آن جا را به پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- هبه كردند، و در آن يك درخت خرما و قبرستان مشركين بود، پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- درخت را كند و قبرها را خراب كرد.

باز هم در همان كتاب پيرامون آيه‏ي شريفه‏ي: «يا ايها الذين آمنوا لا تدخلوا بيوت

 

[ صفحه 332]

 

النبي الا ان يوذن لكم» [5]  آمده است: آنچه كه معلوم و روشن است عايشه در مدينه خانه‏اي از خود نداشت و همان طور پدرش و اقوام او هم در مدينه خانه‏اي نداشتند، براي اين كه آنها قبلا در مكه بودند، و كسي هم در جايي ادّعا نكرده كه عايشه در مدينه براي خود خانه ساخت، ولي همه گفتند كه ابوبكر حجره‏ي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را كه در آنجا دفن به عايشه تسليم نمود، ولي فاطمه- سلام‏الله‏عليها- دختر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را از فدك با اينكه در تصرف زهرا- سلام‏الله‏عليها- بود منع كرد، در حالي كه بنا به شهادت شاهد عيني، پيامبر آن را در زمان حياتش به او بخشيده بود، ولي ابوبكر فاطمه- سلام‏الله‏عليها- را بر خلاف آيات مباركه توريث از ارث پدرش محروم ساخت.

پس اگر عايشه حجره را از جهت سكني مالك شده باشد، چرا زنان ديگر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- مالك حجره‏هاي خود نشدند؟ و آن حضرت هنگام رحلت نه همسر داشت (چنانچه گذشت...) و هر كدام آنها در حجره‏اي ساكن بودند، اگر ارث و ميراث كه يك حقيقت قرآني است و مورد قبول ابوبكر بود، پس به چه طريق عايشه از پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- ارث برد، ولي دخترش فاطمه- سلام‏الله‏عليها- از ارث منع شد؟

چگونه عايشه همان حجره را به خود اختصاص داده بود، در حالي كه او يك نهم از يك هشتم ميراث پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- (يعني يك هفتاد و دوم) به او مي‏رسيد. بنابراين چه كسي ميراث پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را بين ورّاث او تقسيم كرد و آن حجره را به عايشه داد؟

عجب منطقي است كه عايشه خود را مالك حجره‏ي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- مي‏دانست، ولي موقعي كه خواستند جنازه‏ي مطهر امام حسين- عليه‏السلام- را در حجره‏ي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- دفن كنند، عايشه گفت: خانه، خانه‏ي من است و به كسي اجازه نمي‏دهم آنجا دفن شود، قاسم بن محمد بن ابوبكر گفت: اي عمه هنوز سرهاي خود را از روز شتر سرخ نشسته‏يم، آيا مي‏خواهيد بگوييد روز قاطر شهباء برگشته است.

 

[ صفحه 333]

 

اين بحث كه آيا خانه‏هاي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- ملك شخصي همسران وي بوده يا اينكه ملك خود پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- (كه حقيقت هم همين بود) وارد آن نمي‏شويم و اين بحث را به مناسبتهايي در فصل‏هاي گذشته ملاحظه فرموديد، ولي اين مقدار بايد تذكر دهيم كه اگر بر اساس دستور قرآن افراد ديگر از داخل شدن به خانه‏هاي پيامبر اكرم منع شده‏اند و آنها ميراث همه‏ي مسلمين بوده است، پس چرا سران حكومت بدون اجازه وارد خانه‏ي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- شدند و براي خودشان قبر درست كردند؟

اگر آن خانه‏ها ما ترك پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- است و به همين مسلمين تعلق دارد، پس چرا ديگر مسلمين را براي دفن به آنجا اجازه ندادند؟ و نيز هنگامي كه باي خودشان قبر درست كردند و يا اينكه خانه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را به عايشه دادند چرا از مسلمين اجازه نگرفتند و بدون اجازه‏ي مسلمين تصرف كردند.

باز حميدي در «الجمع بين الصحيحين» با سند از عبدالله بن زيد بن عاصم انصاري از قول پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- مي‏گويد: «ما بين بيتي و مبنري روضه من رياض الجنه» [6] : بين خانه‏ي من و منبرم باغي از باغهاي بهشت است. حميدي همين روايت را با همين الفاظ از مسند ابوهريره نيز روايت كرده است. [7]  و ابن سعد مي‏گويد: «عن ابن عباس قال: لما فرع من جهاز رسول‏الله- صلي الله عليه و آله و سلم- يوم الثلاثاء وضع علي سرير في بيته و كان المسلمون قد اختلفوا في دفنه» [8]  ابن عباس گفت: هنگامي كه علي- عليه‏السلام- از كار غسل و كفن رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- فارغ شد، جنازه را در خانه‏اش روي تخت قرار داد و اين شهادت ابن عباس است بعد از وفات پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- كه خانه، خانه‏ي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بوده است و نگفته است كه خانه‏ي عايشه بوده است.

طبري در تاريخ خود به نقل از پيامبر اكرم- صلي الله عليه و آله و سلم- مي‏گويد: «اذا

 

[ صفحه 334]

 

غسلتموني و كفنتموني فوضعوني علي سريري في بيتي هذا علي شفيري قبري» [9]  هرگاه مرا غسل داديد و كفن كرديد، بعد مرا بر تختم در اين خانه‏ام در كنار قبرم قرار دهيد و نفرمود: در خانه عايشه و اين آخرين عهد او با دنيا بود.

عايشه در تمام مدت عمر خود آرام نبود و يك زن ماجراجو بود، اعمالي از او صادر شده است كه از هيچ كدام از زنان ديگر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- حتي از حفصه دختر عمر هم صادر نشده است، اعمالي كه مورد انتقاد علماي اهل سنت هم واقع شده است. اذيت‏هاي عايشه به رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- نه تنها در كتب شيعه نقل شده است، بلكه علما و مورخين اهل سنت هم نوشته‏اند كه مكرر موجب زحمت رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- و ملال خاطر آن حضرت مي‏شده است.

محمد بن محمد غزالي چندين خبر در مذمت عايشه نقل كرده است كه از جمله مقابله‏ي او با رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- و قضاوت ابوبكر است، مي‏گويد: «فقالها رسول‏الله- صلي الله عليه و آله و سلم- تكلمين او اتكلم، فقالت بل تكلم انت و لا تقل الا حقا» [10]  پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- به عايشه فرمود: تو حرف مي‏زني يا من حرف بزنم؟ عايشه در جواب گفت: تو حرف بزن ولي چيزي نگو مگر حق.

ابوبكر وقتي كه اين جسارت و بي‏ادبي را از عايشه ديد، سيلي محكمي به صورت وي زد كه خون بر جامه‏اش سرازير شد و گفت: اي دشمن نفس خود، مگر پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم- سخن غير حق هم مي‏گويد!!

ابويعلي در مسند و ابو شيخ در كتاب امثال آورده‏اند كه روزي ابوبكر به ديدن دخترش عايشه رفت و چون بين پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- و عايشه مشاجره واقع شده بود، پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- ابوبكر را به قضاوت طلبيد و بعد سخنان فوق را فرمود.

باز هم عايشه در جمله‏ي ديگر به آن حضرت گفت: «انت الذي تزعم انك نبي الله [11] .

 

[ صفحه 335]

 

تو آن كسي هستي كه گمان مي‏كني پيامبر خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- هستي. گويا عايشه آن حضرت را كه خداوند او را پيامبر رحمت ناميده است، بر حق نمي‏دانسته كه چنين كلماتي را به آن حضرت نسبت مي‏دهد و طعن مي‏زند، مگر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- غير از حرف حق چيزي ديگري مي‏گويد؟

آيا عايشه اين آيات را نخوانده بود: «يا ايها الذين آمنوا لاترفعوا اصواتكم فوق صوت النبي و لا تجهروا له بالقول كجهر لبعض ان تحبط اعمالكم و انتم لا تشعرون» [12]  اي اهل ايمان فوق صوت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- صداي خود را بلند نكنيد و آوازتان را بر رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- بلند مسازيد، همچون بلند آوازي كه برخي از شما به برخي ديگر مي‏كنيد، كه در اين صورت اعمال شما تباه مي‏شود و شما نمي‏فهميد.

باز هم قرآن كريم مي‏فرمايد: «ان الذين يوذون الله و رسوله لعنهم الله في الدنيا والاخره» [13]  آنان كه خدا و رسول او را به عصيان و مخالفت آزار و اذيت مي‏كنند، خدا آنها را در دنيا و آخرت لعنت كرده (و از رحمت خود دور فرموده) و بر آنان عذابي با ذلت و خواري مهيا ساخته است.

و نيز در قرآن آمده است: «فلا و ربك لايومنون حتي يحكموك فيم شجر بينهم» [14]  نه چنين است، قسم به خداي تو كه اينان به حقيقت اهل ايمان نمي‏شوند مگر آن كه در خصومت و نزاع‏شان تنها تو را حاكم كنند.

آيا عايشه اين آيات را نخوانده است و يا نشنيده بود؟ و آيا تسليم فرمان پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بود؟ اگر تسليم بود پس اين مخالفتها و اهانتها براي چيست؟ و آيا با اين اهانتها ام‏المؤمنين باقي مانده است؟

باز هم حميدي در «الجمع بين الصحيحين» مي‏گويد: «عايشه تزعم ان النبي- صلي الله عليه (و آله) و سلم- كان يمكث عند زينب بنت جحش و يشرب عندها عسلا، قالت: فتوا

 

[ صفحه 336]

 

صيت انا و حفصه ايتنا ما دخل عليها النبي (صلي الله عليه و آله و سلم) فلتقل اني اجد منك ريح مغافير فدخل علي احداهما (علي الحفصه) فقال ذلك له، فقال: بل شربت عسلا عند زينب بنت جحش لن اعود له و قد حلفت لا تخبري بذلك احدا» [15] .

عايشه گفت: پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- هر گاه كه نزد زينب جحش (يكي از همسرانش) مي‏رفت، زينب او را نگه مي‏داشت و از عسلي كه تهيه كرده بود خدمت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- آورد. اين كار او به گوش عايشه رسيد و بر او گران آمد، عايشه مي‏گويد: من با حفصه قرار گذاشتم كه هر وقت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- نزد ما آمد فورا بگويم آيا «صمغ مغافير» خورده‏اي؟ و پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم - مقيد بود كه هرگز بوي نامناسب و ناراحت كننده‏اي از دهان و يا لباسش استشمام نشود، بلكه به عكس اصرار داشت، هميشه خوشبو و معطر باشد!

و به اين ترتيب روزي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- نزد «حفصه» آمد و او اين سخن را به پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- گفت و پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فرمود: من «مغافير» نخورده‏ام، بلكه عسلي نزد زينب بنت جحش نوشيدم و سوگند ياد مي‏كنم كه ديگر از آن عسل ننوشم (نكند زنبور آن عسل روي گياه نامناسبي و احتمالا مغافر نشسته باشد) ولي تو اين سخن را به كسي مگو، مبادا به گوش مردم برسد و بگويند: چرا پيامبر غداي حلالي را براي خود تحريم كرده است؟ و از كار پيامبر در اين مورد و يا مثل آن تبعيت كنند و يا اينكه به گوش زينب برسد و او دل شكسته شود.

ولي سرانجام او اين راز را فاش كرد و در نتيجه معلوم شد كه اصل قضيه توطئه‏اي بوده است كه طراح آن عايشه بوده و پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- سخت ناراحت شد، و در همين رابطه آيات سوره مباركه تحريم نازل شد: «يا ايها النبي لم تحرم ما احل الله لك تبتغي مرضات ازواجك... و اذا سر النبي الي بعض ازواجه حديثا فلما نبات به و اظهره الله عليه عرف بعضه و اعرض عن بعض فلما نباها به قالت من انباك هذا قال نباني العليم الخبير ان تتوبا الي لله فقد صغت قلوبكما و ان تظاهرا عليه فان الله هو موليه

 

[ صفحه 337]

 

و جبريل و صالح المومنين والملائكه بعد ذلك ظهير عسي ربه ان طلقكن ان يبدله ازواجا خيرا منكن مسلمات مومنات قانتات تائبات عابدات سائحات ثيبات و ابكارا». [16] .

اي پيامبر گرامي براي چه آن را كه خدا بر تو حلال فرمود تو بر خود حرام كردي تا زنانت را از خود خشنود سازي... وقتي پيامبر با بعضي زنان خود (يعني با حفصه) سخني به راز گفت (و به او سپرد) آن زن خيانت كرده و ديگري (يعني عايشه) را بر امت آگاه ساخت، خدا به رسولش خبر داد و او بر آن زن برخي اظهار كرد و برخي را از كرم پرده‏داري نمود آن زن گفت: رسولا تو را كي واقف ساخت؟ رسول گفت: مرا خداي داناي آگاه (از همه اسرار عالم) خبر داد كه اگر هر دو زن به درگاه خدا توبه كنند رواست كه البته دلهاي شما سخت منحرف شده است. و اگر با هم بر آزار او اتفاق كنيد باز خدا يار او و جبرئيل امين و مردان صالح و مومن و فرشتگان حق ياور و مددكار اويند. اميد است كه اگر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- شما را طلاق داد، خدا زناني بهتر از شما بجايتان با او همسر كند كه همه‏شان تسليم شوند، با ايمان، با خضوع و فروتن، توبه كننده، عبادت كننده و روزه‏دار شوند، چه غير باكره و چه باكره باشند. با نازل شدن آيات مزبور خداوند ماجرا را چنان پايان داد كه ديگر اين گونه كارها در درون خانه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- تكرار نشود. [17] .

بخاري از عبدالله بن عباس نقل كرده و مي‏گويد: «اردت ان اسال عمر فقلت يا اميرالمؤمنين من المراتان اللتان تظاهرتاث علي رسول‏الله صلي الله عليه (و آله) و سلم فما اتممت كلامي حتي قال: عائشه و حصفه». [18] .

از عمر پرسيدم آن دو نفر از همسران پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- كه بر ضد او دست به دست هم داده بودن چه كساني بودند؟ پيش از آن كه سخنان من تمام شود، عمر گفت: حفصه و عايشه بودند، سپس افزود: به خدا سوگند ما در عصر جاهليت براي

 

[ صفحه 338]

 

زنان ارزشي قائل نبوديم تا اينكه خداوند آياتي را درباره‏ي آنان نازل كرد و حقوقي براي آنان قرار داد و آنها جسور شدند.

سيوطي در درالمنثور از ابن عباس همين حديث را نقل كرده است: «فدخلت فاذا النبي- صلي الله عليه (و آله) و سلم- متكي علي حصير... فقلت يا رسول‏الله اطلقت نساءك قال لا، قلت الله اكبر لورايتنا يا رسول و كنا معشر قريش نغلب النساء فلما قدمنا المدينه و جدنا قوما تغلبهم نساوهم فطفق نساونا يتعلمن من نسائهم فطفق نساونا يتعلمن من نسائهم فغضبت يوما علي امراتي فاذا هي تراجعني فانكرت ذلك فقالت ما تنكر فو الله ان ازواج النبي- صلي الله عليه (و آله) و سلم- ليراجعنه و تهجره احداهن اليوم الي اليل فقلت قد خابت من فعل ذلك منهن فدخلت علي حفصه فقلت اتراجع احدا كن رسول‏الله- صلي الله عليه (و آله) و سلم- و تهجره احدا هن اليوم الليل فقلت قد خابت من فعلت منكن... فقلت لحفصه لا تراجعي رسول‏الله- صلي الله عليه و آله و سلم- و لا تساليه شيا و سليني ما بدالك و لا يغرنك ان كانت جارتك». [19] .

عمر مي‏گويد: بعد از اين ماجرا آگاه شدم كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- از تمام همسرانش كناره گيري كرده و در محلي به نام «مشربه ام ابراهيم» اقامت گزيد. به خدمتش رسيدم و عرض كردم: اي رسول خدا آيا همسرانت را طلاق داده‏ايد؟ فرمود: نه، گفتم: الله اكبر، ما جمعيت قريش پيوسته بر زنان ما مسلط بوديم، اما هنگامي كه به مدينه آمديم جمعي را ديديم كه زنانشان بر آنان مسلط هستند و زنان ما نيز از آنان ياد گرفتند، روزي ديدم همسرم با من مشاجره مي‏كند، و بر من برگشت، من اين عمل او را عجيب و زشت شمردم. گفت: چرا تعجب مي‏كني؟ به خدا همسران پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- هم با وي چنين مي‏كنند! حتي گاهي از او قهر مي‏نمايد، يكي از آنها امروز تا شب از او كناره گرفته است. عمر گفت: هر كدام آنها اين كار را كرده عمل زشتي انجام داده است، من به دخترم حفصه سفارش كردم كه هرگز چنين كاري را نكند و گفتم اگر همسايه‏ات (منظور عايشه است) چنين مي‏كند تو نكن، زيرا شرايط او با تو فرق مي‏كند و متفاوت است.

 

[ صفحه 339]

 

گذشته از آيات فوق (كه نشاندهنده‏ي اين است كه بعضي از همسران پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- به خاطر رقابتهايي كه با هم داشتند و روح پاك پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را جريحه‏دار مي‏كردند و اسرار وي را افشا مي‏نمودند تا آنجا كه خداوند به سرزنش آنان و دفاع از پيامبرش پرداخته) بعد از وفات پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- زنان آن حضرت مامور بودند كه در خانه‏هاي خود بمانند و همچون زنان جاهليت نخستين در ميان مردم و جمعيت ظاهر نشوند و اندام و وسايل زينت خود را در معرض تماشاي ديگران قرار ندهند. «و قرن في بيوتكن ولا تبرجن تبرج الجاهليه الاولي»: [20] .

طبق نقل تاريخ و سيره نويسان، تمام زنان آن حضرت به اين دستور عمل كردند و جز براي امر ضروري از خانه بيرون نمي‏آمدند و فقط عايشه اين دستور را زير پا گذاشت و فراموش كرد و در مقابل خليفه‏ي رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- (علي- عليه‏السلام-) قيام كرد و جنگ به راه انداخت. [21]  يكي از همسران رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- «سوده» بود، چنانچه در صحاح و كتب اهل سنت و از جمله طبقات ابن سعد آمده است: «عن هشام عن ابن سيرين قال: قالت سوده بنت زمعه: قد حججت و اعتمرت فانا اقعد في بيتي كما امرني الله».

و در روايت ديگر آمده است: «لم تحج زينب بنت حجش بعد حجه رسول‏الله التي حجتها معه حتي توفيت في خلافه عمر سنه عشرين»: [22] .

به سوده همسر گرامي رسول- صلي الله عليه و آله و سلم- گفتند: چرا حج و عمره انجام نمي‏دهي؟ و از اين فيض عظمي باز مانده‏اي؟ سوده در جواب گفت كه يك بار حج من واجب بود كه بجاي آوردم و بعد از اين براي من اطاعت امر الهي واجب است كه فرمود: «و قرن في بيوتكن» [23]  از خانه بيرون نروم حتي پاي از حجره‏اي كه رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- مرا در آن نشانده حتي الامكان بيرون نگذارم تا بميرم. و همين طور هم

 

[ صفحه 340]

 

عمل كرد و از خانه بيرون نرفت تا جنازه‏اش را بيرون بردند و درود خدا بر او باد.

زينب بنت حجش بعد از آن كه با رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- حج انجام داد، به حج نمي‏رفت و در خانه بود و از آن بيرون نمي‏آمد تا در زمان خلافت عمر در سال بيست هجرت از دنيا رفت.

اكثر زنان پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- مانند «سودنه» و «زينب» مطيع و فرمانبردار رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- بوده‏اند ولي عايشه يك زن متمرد بود كه بر خلاف دستورات خدا و رسولش فريب طلحه و زبير را خورد و به بصره رفت، «عثمان بن حنيف» را كه يكي از بزرگان صحابه و والي بصره بود، گرفتند و موهاي سر و صورت و ابروان او را كندند و بعد از ضرب تازيانه از شهر بيرون كردند و متجاوز از صد نفر بي‏دفاع را به قتل رسانيدند.

آن وقت سوار بر شتري عسكر نام كه با پوست پلنگ و زره پوشانده شده بود، مانند يك مرد جنگي به ميدان حاضر شد و در اين ماجرا خون هزار نفر به جهت حركت نابجاي او به زمين ريخته و آن هم در مقابل علي- عليه‏السلام- شخصيت بزرگي كه بزرگان و علماي اهل سنت در فضائل و مناقب او روايات و احاديث بسياري نقل نموده‏اند كه قابل شمارش نيست.

حاكم نيشابوري در مستدرك الصحيحين و متقي هندي در كنزالعمال از قول ام سلمه مي‏گويند: «قالت ذكر النبي صلي الله عليه (و آله) و سلم خروج بعض امهات المومنين فضحكت عايشه فقال انظري يا حميرا ان لا تكوني انت ثم التفت الي علي فقال ان وليت من امرها شيا فارفق بها» [24]  پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- رو به همسران خود نمود و پرسيد: كداميك از شما صاحب سگ «حوئب» است، عايشه خنديد و رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- به او فرمود: مواظب باش كه تو او نباشي، بعد به علي- عليه‏السلام- فرمود: اگر او (عايشه) نافرماني كرد با او مدارا كن.

ابن جرير طبري در تاريخ خود مي‏گويد: «ثم انهم ساروا متوجهين نحو البصره و نقل غير واحد انهم مروا بمكان اسمه الحواب فنبحتهم كلابه فقالت عايشه ايي ماء هذا؟

 

[ صفحه 341]

 

قيل ماء الحواب فصرحت و قالت «انا لله و انااليه راجعون» سمعت رسول‏الله- صلي الله عليه و آله و سلم- يقول و عنده نساوه «ليت شعري ايتكن تنبحها كلاب الحواب» ثم ضربت عضد بعيرها فانا خته و قالت ردوني فانا خوا يوما وليله و قال عبدالله الزبير انه كذب يعني ليس هذا ماء الحواب و لم يزل بها و هي تمتنع» [25] .

زهري روايت كرده و گفت: من به چنين رسيده كه وقتي طلحه و زبير با لشكر خود به لشكر علي- عليه‏السلام- در ذي قار رسيدند، روي به طرف بصره برگردانيده و لشكر خود را به آن ناحيه بردند و از ناحيه «منكدر» رفتند، در را به قريه «حوئب» برخوردند، در آن قريه سگ‏ها سر و صدا كردند، عايشه پرسيدند: اين جا كجاست، گفتند: حوئب است، وقتي كه اين را شنيد گريه كرد و گفت: «انا لله و انااليه راجعون» [26]  من همانم كه شنيدم از رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- كه به همسران خود مي‏فرمود: اي كاش مي‏گفتيد كه كدام يك از شماست كه سگهاي حوئب بر او پارس مي‏كنند، پس عايشه به گردن شتر خود زد و او را خواباند و گفت مرا برگردانيد. يك شب و روز در همان جا ماند و خواست از همان جا برگردد. عبدالله بن زبير نزد او آمد و گفت: به شما دروغ گفته‏اند اينجا «حوئب» نيست و اين قدر به او گفتند تا اينكه راضيش كردند تا به راه خود ادامه داد و به بصره رفت.

و احمد بن حنبل با سند خود از ابو رافع روايت كرده كه رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- به علي بن ابي‏طالب- صلي الله عليه و آله و سلم- فرمود: «سيكون بينك و بين عايشه امر قال: انا يا رسول‏الله قال: نعم قال: انا؟ قال نعم قال فانا اشفاهم يا رسول‏الله؟ قال: لا ولكن اذا كان ذلك فاوردها الي مامنها» [27] .

 

[ صفحه 342]

 

به زودي بين تو و عايشه امري پيش مي‏آيد، علي- عليه‏السلام- پرسيد يا رسول‏الله من؟ فرمود: بلي، باز عرض كرد: من؟! فرمود: بلي، عرض كرد: آن وقت آيا بين من و او بدبخت‏تر من خواهم بود؟ فرمود: نه ولكن وقتي اين قضيه پيش آمد او را به مامنش برگردان.

و نيز بخاري در صحيح خود در كتاب بدء الخلق باب نامه‏هاي رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- به كسرا و قيصر و نيز در كتاب فتن خود مي‏گويد: «حدثنا عثمان بن الهيثم حدثنا عوف عن الحسن عن ابوبكره قال: «لقد نفعتي الله بكلمه ايام الجمل لما بلغ النبي- صلي الله عليه (و آله) و سلم- ان فارسا ملكوا ابنه كسري قال: لن يفلح قوم و لوا امرهم امراه» [28] .

عثمان بن هيثم براي ما حديث كرد كه «عوف» از «حسن» و او از «ابوبكره» روايت كرده كه گفت: خداي تعالي مرا به كلمه‏اي كه از رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- شنيدم، فايده‏ي زيادي داد، براي اينكه در جنگ جمل نزديك بود كه به اصحاب جمل بپيوندم و با علي- عليه‏السلام- جنگ نمايم، ولي آن كلمه‏ي رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- مرا نجات داد. داستانش چنين بود كه وقتي رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- شنيد كه ايرانيان دختر كسرا را به سلطنت خود برگزيدند، فرمود: «رستگار نمي‏شوند مردمي كه زن ولي امر آنان باشد» در جريان عايشه به ياد آن حديث افتادم و خداوند با همان حديث مرا حفظ فرمود.

ابن سعد در طبقات با سند خود به نقل از «عطاء بن يسار» مي‏گويد: رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- به همسران خود فرمود: «ايكن اتقت الله و لم تات بفاحشه مبينه و لزمت ظهر حصيرها فهي زوجتي في الاخره» [29]  هر يك از شما كه از خدا بترسد و آشكارا به عمل زشت مرتكب نشود و ملازم حصير خانه‏ي خود باشد و از خانه بيرون نرود، او در آخرت هم همسر من است.

باز هم ابن سعد در طبقات مي‏گويد: «اخبرنا محمد بن عمر حدثنا ابن ابي ذئب عن صالح مولي التئومه عن ابي‏هريره قال: قال رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم- لنسائه

 

[ صفحه 343]

 

في حجه الوداع: هذه ثم ظهور الحصر. قال وكن يحججن كلهن الاسوده بنت زمعه و زينب بنت جحش قالتا: لا تحركنا دابه بعد رسول‏الله- صلي الله عليه و آله و سلم-»: [30] .

رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- در «حجه الوداع» به همسران خود فرمود: بعد از اين حج در خانه‏هاي‏تان بمانيد. ابوهريره گفت زنهاي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بعد از او همه به حج مي‏رفتند و از منزل خارج مي‏شدند، به جز دو نفر «سوده بنت زمعه» و «زينب بنت جحش» كه حج نمي‏كردند و چون به ياد داشتند كه خداي متعال فرموده ملازم خانه خود باشيد، و نيز رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- فرموده بود: اين بار چون حجه الوداع من است به حج آمديد، از اين به بعد ملازم حصير خانه خود باشيد، ولي برخي زنهاي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- برخلاف دستور وي به حج مي‏رفتند مگر آن دو كه مي‏گفتند كه ما بعد از رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- حيواني را به حركت نمي‏آوريم و سوار نخواهيم شد.

و همچنين ابن سعد در دو روايت ديگر از محمد بن عمر مي‏گويد: «قال: قالت سوده بنت زمعه قد حججت و اعتمرت فانا اقعد في بيتي كما امرني الله و كانت امراه صالحه و كان قد اخذت بقول رسول‏الله عام قال: هذه الحجه ثم ظهور الحصر فلم تحج بعد رسول‏الله حتي توفيت» [31] .

ابن عمره به نقل از سوده، دختر زمعه گفت: در زمان رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- حج و عمره انجام دادم و بعد از وي همانطوري كه خدا به من امر فرموده است در خانه‏ي خودم مي‏نشينم. و بعد ابن عمر مي‏گويد: سوده زن صالحه‏اي بود و فرمان رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- را كه در حجه‏الوداع به همسران خود فرموده بود كه بعد از اين در خانه‏يتان بنشيند، اطاعت كرد و بعد از رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- به حج نرفت تا اينكه از دنيا رفت.

و ايضا يقول: «لم تحج زينب بنت جحش بعد حجه رسول‏الله- صلي الله عليه و آله و سلم- التي

 

[ صفحه 344]

 

حجتها معه حتي توفيت في خلافه عنمر سنه عشرين» [32] .

و ابن سعد نيز درباره‏ي زينب دختر جحش مي‏گويد: بعد از آن حج كه رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- انجام داد به حج نرفت تا اينكه در خلافت عمر در سال بيست هجري از دنيا رفت.

خواننده‏ي گرامي اين چند سطر روايت را درباره‏ي دوتا از همسران گرامي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- ملاحظه فرموديد! اما ابن سعد درباره‏ي عايشه مي‏گويد: «اذا قرات هذه الايه: «و قرن في بيوتكن» بكت حتي تبل خمارها» [33]  هر موقع كه عايشه اين آيه را (در خانه‏هاي خود بشنيد) مي‏خواند، آن قدر اشك از چشمانش مي‏ريخت كه چادرش خيس مي‏شد.

و هم او مي‏گويد: «ان ابن عباس دخل علي عايشه قبل موتها فاثني عليها: فلما خرج قالت لابن الزبير: اثني علي عبدالله بن عباس و لم اكن احب اسمع احدا اليوم يثني علي اني كنت نسيا منسيا-اي حيضه». [34] .

ابن عباس پيش از مرگ عايشه بر وي وارد شد و از او تعريف و تمجيد نمود و وقتي كه ابن عباس رفت به ابن زبير پسر خواهرش، گفت: عبدالله بن عباس از من تعريف و تمجيد مي‏كند و از اين روز به بعد دوست ندارم بشنوم كسي از من تعريفي كند، اي كاش فراموش شده بودم- يعني لكه حيض بودم و به دنيا نمي‏آمدم.

ابن جوزي مي‏گويد: «ان عايشه لما احتضرت فقيل لها: اتجز عين؟ يا ام‏المومنين و ابنه ابوبكر الصديق فقالت ان يوم الجمل لمتعرض في حلقي ليتني مت قبله او كنت نسيا منسيا» [35]  عايشه در حال مرگ فرياد و ناله مي‏كرد، به او گفته شد چرا ناله و فرياد مي‏كنيد؟ شما ام‏المومنين و دختر ابوبكر صديق هستيد، در جواب گفت: جريان جمل گلويم را فشار مي‏دهد، اي كاش پيش از آن مرده بودم و يا اينكه فراموش شده بودم.

 

[ صفحه 345]

 

ابن عبدربه درباره‏ي عايشه مي‏گويد: «دخلت ام او في العبديه علي عايشه بعد وقعه الجمل فقالت لها: يا ام‏المومنين ما تقولين في امراه قتلت ابنا لها صغيرا؟ قالت لها النار قالت: فما تقولين في امره قتلت من اولادها الاكابر عشرين الفا في صعيد واحد؟ قالت: خذوا بيد عدوه الله» [36] .

مادر او في عبديه بعد از حادثه‏ي جمل بر عايشه وارد شد، و از وي پرسيد: اي همسر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- نظر شما درباره‏ي زني كه فرزند كوچك خود را كشته چيست؟ در پاسخ گفت: او سزاوار آتش مي‏باشد، و نيز پرسيد: چه مي‏گوييد درباره‏ي زني كه بيست هزار نفر از فرزندان بزرگ خود را در يك زمان واحد كشته باشد؟ عايشه در پاسخ گفت: دشمن خدا را بگيريد.

ابن سعد مي‏گويد: «ان عايشه قالت والله لوددت اني كنت شجره والله لوددت اني كنت مدره، والله لوددت ان الله سبحانه لم يكن خلقني» [37]  عايشه مي‏گفت: قسم به خدا هر آينه دوست داشتم درخت و گياهي بودم، قسم به ذات خدا دوست داشتم گل و خاك بودم، به خدا دوست داشتم كه خداي سبحان اصلا مرا نمي‏آفريد!!

در طبقات النبلاء روايت شده است: «ان عايشه قالت عند وفاتها: اني قد احدثت بعد رسول‏الله فادفنوني مع ازواج النبي- صلي الله عليه (و آله) و سلم- قال الذهبي تعني بالحديث مسيرها يوم الجمل» [38]  عايشه در وقت مرگ مي‏گفت: همانا من بعد از رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- حركاتي انجام دادم كه نبايد انجام مي‏شد، آيا مرا با همسران پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- دفن مي‏كنيد؟ و ذهبي در مستدرك گفته است: منظور عايشه از حوادث، رفتن او به جنگ جمل مي‏باشد.

ابن اثير مي‏گويد: «ذكر لعايشه يوم الجمل فقالت: و الناس يقولون يوم الجمل!

 

[ صفحه 346]

 

قالوا لها: نعم. قالت وددت اني لو كنت جلست كما جلس صواحبي كان احب الي من ان اكون ولدت من رسول‏الله- صلي الله عليه (و آله) و سلم- بضع عشره كلهم مثل عبدالرحمن بن الحارث بن هشام، او مثل عبدالله بن الزبير» [39]  واقعه‏ي جمل براي عايشه ذكر شد، او گفت: مردم از حوادث جمل صحبت مي‏كنند؟ در جواب گفتند: بلي! گفت: دوست داشتم همان طوري كه هووهايم (همسران ديگر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم-) در خانه نشسته بودند من هم مي‏نشستم و اين كار براي من بهتر بود از اينكه ده تا فرزند براي رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- مي‏آوردم كه همه آنها مثل عبدالرحمن و عبدالله زبير بودند!!!

ابن سعد به نقل از «محمد منكدر» و او هم از عايشه مي‏گويد: «يا ليتني كنت نباتا نمن نبات الارض و لم اكن شيئا مذكور» [40]  عايشه در دم مرگ مي‏گفت: اي كاش من گياهي از گياهان زمين بودم و چيز قابل ذكري نبودم (آفريده نمي‏شدم.)

سيد علي همداني شافعي با سندي به نقل از عايشه مي‏گويد: پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فرمود: «ان الله قد عهد الي من خرج علي علي فهو كافر في النار» [41]  خداوند به من فرمود: هر كس بر ضد علي- عليه‏السلام- قيام كند، او كافر و در آتش است.

در بعضي از كتب تاريخ آمده است: وقتي كه از عايشه سوال شد كه چرا با شنيدن چنين سخني از پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بر علي- عليه‏السلام- خروج نمودي؟ او در جواب عذر آورد و گفت: «هذا الحديث يوم الجمل حتي ذكرته بالبصره» اين حديث پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را در روز جمل فراموش كردم تا اينكه در بصره يادم آمد.

ابن اثير در «اسدالغابه» با سند خود به نقل از «معاذ غفاريه» مي‏گويد: من انيس و همنشين با رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- بودم و در تمام جنگها با او مي‏رفتم تا پرستاري بيماران را نمايم، روزي بر رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- وارد شدم و آن روز حضرت در خانه‏ي عايشه بود، ديدم علي- عليه‏السلام- از آن خانه بيرون مي‏آمد و شنيدم رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- به عايشه مي‏گويد: «ان هذا احب الرجال الي و اكرمهم

 

[ صفحه 347]

 

علي فاعرفي له حقه و اكرمي مثواه» [42]  همانا اين علي- عليه‏السلام- محبوب‏ترين مردان و گرامي‏ترين آنها نزد من است، پس حق او را بشناس و احترامش را حفظ كن.

محب الدين طبري در رياض النضره روايت مذكور را به خنجدي نسبت داده و مي‏گويد: خاطره‏ي فرمايش پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- در دلم بود تا اينكه عايشه بلواي جمل را به راه انداخت و به مدينه آمد. روزي نزدش رفتم و گفتم: اي عايشه امروز قلب تو (با آن همه سفارش كه رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- درباره‏ي علي- عليه‏السلام- به تو فرمود) با علي چگونه است؟ وي در جواب گفت: چگونه باشد نسبت به مردي كه هر وقت بر من وارد مي‏شد، و پدرم نيز در منزل من بود، پشت سر هم به او نگاه مي‏كردم و از نگاه به وي خسته نمي‏شد، من به پدرم اعتراض مي‏كردم و مي‏گفتم چقدر به علي- عليه‏السلام- نگاه مي‏كني؟ مي‏گفت: از رسول خدا شنيدم كه نظر به روي علي- عليه‏السلام- عبادت است. [43] .

شايد در ذهن بعضي افراد شبهه ايجاد شود كه اين اظهارات عايشه حاكي و بيانگر اين است كه وي توبه كرده است (چنانچه بعضي از اهل سنت گفته‏اند) ولي اين جز ادعاي محض چيز ديگري نيست.

خوب است كه جواب اين افراد را از كلام خود اهل سنت بگوييم و آن اينكه اگر عايشه واقعا توبه كرده بود، پس چرا وقت كه خبر شهادت علي- عليه‏السلام- را شنيد سجده‏ي شكر به جاي آورد. و به همين مناسبت ابوالفرج اصفهاني مي‏گويد: «لما ان جاء عايشه قتل اميرالمؤمنين علي- عليه‏السلام- سجدت» [44]  اگر عايشه واقعا توبه كرده و پشيمان شده بود، پس چرا از خبر شهادت علي- عليه‏السلام- اظهار خوشحالي و سرور نمود.

محمد بن جرير طبري و ابوالفرج اصفهاني مي‏گويد: خبر شهادت علي- عليه‏السلام- را غلامي به او داد و گفت: «فالقت عصاه او استقرت بها النوي كما قر عينا بالاياب المسافر» [45]  وقتي خبر شهادت علي- عليه‏السلام- را شنيد عصايش را محكم به زمين زد و با

 

[ صفحه 348]

 

خوشحالي تمام ايستاد و چشمهايش روشن شد، مثل انساني كه با آمدن مسافر چشمش روشن شود.

آيا انداختن عصا و به زمين زدن آن كنايه از اطمينان قلب و آسودگي خاطر نيست؟ و آيا منظور عايشه از گفتن شعر اين نيست كه از بابت علي- عليه‏السلام- راحت شدم و سينه‏ي گرفته‏ام باز شد؟! اين حالت و رفتار عايشه حاكي از اين است كه پيوسته انتظار چنين خبري را مي‏كشيد و مثل كسي بود كه انتظار مسافري را داشته باشد كه با آمدن او چشمهايش روشن و قلبش آرام گردد!

و آنگاه از غلام پرسيد كه چه كسي او را به قتل رسانيد؟ در جواب شنيد: «عبدالرحمن بن ملجم»، عايشه در جواب گفت:

 

«فان يك نائيا فلقد نعاه 

غلام ليس (في) فيه التراب»

 

اگر علي دور از من است ولي خبر كشته شدن او را غلامي آورد كه خاك در دهان او مباد. باز هم ابوالفرج گفته است: زينب دختر ام سلمه در نزد عايشه حاضر بود و به او گفت: آيا درباره علي- عليه‏السلام- اين چنين مي‏گويي؟! عايشه وقتي ملاحظه كرد كه بد شد و آبرويش مي‏رود، در جواب گفت: «اذا نسيت فذكرني» به حال خودم نبودم از روي فراموشي اين طور گفتم، اگر دوباره اين حالت پيش آمد به من يادآور شويد تا نگويم.

>عايشه و شدت حسادتش به خديجه‏ي كبري

[1] سوره احزاب، آيه 33 (و در خانه‏هايتان بنشينيد و آرام گيريد و مانند دوره جاهليت آرايش و خودآرايي نكنيد).

[2] الجمع بين الصحيحين، ج 2، ص 300.

[3] سوره تحريم، آيه 4.

[4] الجمع بين الصحيحين، ج 2، ص 300، صحيح بخاري، ج 6، ص 17.

[5] سوره احزاب، آيه 53. اي كساني كه به خدا ايمان آورديد به خانه‏هاي پيامبر داخل نشويد مگر اينكه به شما اذن دهد.

[6] صحيح مسلم، ج 9، ص 161 در كتاب فصل المدينه و صحيح بخاري، ج 2، ص 57.

[7] صحيح مسلم، ج 9، ص 161 در كتاب فصل المدينه و صحيح بخاري، ج 2، ص 57.

[8] طبقات ابن سعد، ج 2، ص 395.

[9] تاريخ الامم و الملوك، ج 3، ص 193.

[10] احياء علوم الدين، ج 2، ص 43، و كنزالعمال، ج 7، ص 116.

[11] احياء علوم الدين، ج 2، ص 43، و كنزالعمال، ج 7، ص 116.

[12] سوره حجرات، آيه 2.

[13] سوره احزاب، آيه 57.

[14] سوره نساء، آيه 65.

[15] الجمع الصحيحين، ج 2، ص 300، و طبقات ابن سعد، ج 8، ص 298.

[16] سوره تحريم، آيات 1- 5.

[17] طبقات ابن سعد، ج 8، ص 298.

[18] صحيح بخاري، ج 6، كتاب التفسير، تفسير سوره‏ي تحريم، ص 159، حديث 4590 و بخاري در حديث 4594 نيز اين مطلب را يادآور شده است و طرايف، ص 432 و 433.

[19] الدر المنثور، ج 6، ص 243 و كنز العمال، ج 2، ص 527، تفسر سوره تحريم.

[20] سوره احزاب، آيه 33 (در خانه‏هايتان بمانيد و مثل زنهاي جاهليت آرايش كرده از خانه بيرون نياييد.).

[21] طرايف، ص 434.

[22] طبقات، ابن سعد، ج 8، ص 208.

[23] سوره احزاب، آيه 33.

[24] كنزالعمال، ج 6، ص 84 و مستدرك، ج 3، ص 119.

[25] تاريخ طبري، ج 3، ص 485 و 548 و مسند ابن حنبل، ج 3، ص 97 و فتح الباري، ج 16، ص 165 و به گفته وي ابويعلي و بزار حديث را صحيح دانسته‏اند و حليه الاولياء، ج 2، ص 48 و در مجمع الزوائد، ج 7، ص 243 و الاصابه، ج 8، قسم اول، ص 111 و الامامه والسياسه، ص 55 و نور الابصار، ص 81 و بغداد، ج 9، ص 185 و استيعاب، ج 2، ص 745 و در طبقات، ج 8، ص 56.

[26] «ما از خدا هستيم و به طرف او برمي‏گرديم» سوره بقره، آيه 156.

[27] مسند احمد بن حنبل، ج 6، ص 393 و كنزالعمال، ج 6، ص 37 و خصائص، ج 2، ص 137 و مجمع الزوائد، ج 7، ص 234 و بخاري كتاب «بدء الخلق» باب نامه‏هاي رسول خدا به كسري و قيصر.

[28] صحيح بخاري، ج 24، ص 173، كتاب الفتن.

[29] طبقات ابن سعد، ج 8، ص 208.

[30] طبقات ابن سعد، ج 8، ص 353 و تهذيب التهذيب، ج 11، ص 107 و مجمع الزوائد، ج 3، ص 114 از ام سلمه و در مورد ديگر از ابن عمر روايت كرده‏اند.

[31] طبقات ابن سعد، ج 8، ص 353 و تهذيب التهذيب، ج 11، ص 107 و مجمع الزوائد، ج 3، ص 114 از ام سلمه و در مورد ديگر از ابن عمر روايت كرده‏اند.

[32] طبقات ابن سعد، ج 8، ص 353 و تهذيب التهذيب، ج 11، ص 107 و مجمع الزوائد، ج 3، ص 114 از ام سلمه و در مورد ديگر از ابن عمر روايت كرده‏اند.

[33] طبقات ابن سعد، ج 8، ص 284.

[34] طبقات ابن سعد، ج 8، ص 280، (البته رقم صفحات مجلدات 8- 7 طبقات از 1 الي 561 مي‏باشد.

[35] تذكره الخواص، ص 46، بلاغات النساء، ص 8.

[36] العقد الفريد، في وقعه الجمل، ابن قتيبه، عيون اخبار، ج 1، ص 202.

[37] طبقات ابن سعد، حالات عايشه، ج 8، ص 280.

[38] طبقات النبلاء، ج 2، ص 134 و مستدرك الصحيحين، ج 4، ص 6، و طبقات ابن سعد، ج 8، ص 281 و معارف ابن قتيبه، ص 59.

[39] اسد الغابه، ج 3، ص 284 و طبقات ابن سعد، ج 5، ص 1.

[40] طبقات ابن سعد، ج 8، ص 280.

[41] موده القربي، مودت سوم.

[42] اسد الغابه في معرفه الصحابه، حالات علي- عليه‏السلام-.

[43] رياض النضره، ج 2، ص 161.

[44] مقاتل الطالبيين، ص 43.

[45] مقاتل الطالبيين، ص 42.

عايشه و شدت حسادتش به خديجه‏ي كبري

 

به شهادت تاريخ بهترين و والاترين همسران پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- خديجه‏ي كبري مادر فاطمه‏ي زهرا- سلام‏الله‏عليها- بود. و او از فداكارترين همسران پيامبر بود كه هم ثروتش و هم خود را فداي راه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- نمود. متقي هندي مي‏گويد: «خير نساء الجنه خديجه بنت خويلد» [1]  بهترين زنان بهشت خديجه دختر خويلد است.

خديجه آن قدر مقام ارزشمند در نزد خدا داشت كه براي او همانند مريم مائده آسماني نازل مي‏شد. در همين راستا بخاري و مسلم مي‏گويند: «عن ابي زرعه قال:

 

[ صفحه 349]

 

سمعت ابا هريره قال: اتي جبريل النبي- صلي الله عليه و آله و سلم- فقال يا رسول‏الله هذه خديجه قد اتتك معها اناء فيه ادام او طعام او شراب فاذا هي اتتك فاقرا- سلام‏الله‏عليها- من ربها عزوجل و مني و بشرها ببيت في الجنه من قصب لا صخب فيه و لا نصب» [2]  ابوهريره روايت كرده است: جبرئيل بر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- نازل شد و ظرفي از بهشت آورد كه در آن طعام و شراب بهشتي بود و گفت: اي رسول خدا اين مائده مال خديجه است، از طرف پروردگار و من به او سلام برسان و به او مژده بده به يك قصري در بهشت كه در آن سر و صدا و مشقت نيست.

مقام خديجه چنان بالا گرفت كه خداوند به وسيله‏ي جبرئيل به خديجه سلام فرستاد و او را پاداش عظيم وعده داد كه هيچ يك از گذشتگان اصحاب بدان مقام نرسيدند. بلي موقعيت خديجه را هيچ يك از همسران پيامبر نداشت زيرا هيچ كدام به اندازه‏ي او خلوص نيت و ارادت به پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- نداشتند و بذل مال و تحمل رنج و مصيبت نكردند، ولي عايشه اين مقام و موقعيت را نسبت به خديجه نمي‏توانست تحمل كند.

حميدي در كتاب «الجمع بين الصحيحين» از مسند عايشه مي‏گويد: «ما غرت علي امراه من نساء النبي الا علي خديجه و ما رايتها قط ولكن كان يكثر ذكرها» [3]  حسادت نكردم بر احدي از زنان پيامبر به‏اندازه‏اي كه بر خديجه حسادت كردم با وجود اينكه او را هرگز نديدم و ليكن پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- او را بسيار ياد مي‏كرد.

هر وقت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- گوسفندي مي‏كشت، بعد آن را قطعه قطعه مي‏كرد و براي دوستان خديجه مي‏فرستاد، بعضا به او مي‏گفتم كه گويا در دنيا جز خديجه زن ديگري نبود، مي‏فرمود: چرا بود ولي او مادر فرزندم (فاطمه) بود.

بعد مسلم از قول عايشه مي‏گويد: «و لقد امره ربه عزوجل ان بيشرها ببيت من

 

[ صفحه 350]

 

قصب في الجنه» [4]  پروردگارش جبرئيل را امر كرد كه به او بشارت دهد به خانه‏اي از ني در بهشت.

مسلم در ادامه مي‏گويد: «عن عايشه استاذنت هاله بنت خويلد اخت خديجه علي رسول‏الله صلي الله عليه و آله و سلم فعرف استئذان (هاله) فارتاح لذلك فقال اللهم هاله بنت خويلد فعرت و ما تذكر من عجوز من عجائز قريش حمراء الشدقين هلكت في الدهر فابدلك الله خيرا منها» [5]  از عايشه نقل شده است كه هاله خواهر خديجه از پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- اجازه خواست تا خدمت او مشرف شود، پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- وقتي كه از طلب اجازه‏ي هاله با خبر شد از اين جهت خوشحال شد و گفت: بار خدايا خواهر خديجه هاله دختر باخبر شد از اين جهت خوشحال شد و گفت: بار خدايا خواهر خديجه هاله دختر خويلد آمده! عايشه مي‏گويد: من ناراحت شدم و به غيرتم برخورد و به پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- گفتم: براي چه از پير زني از پيرزنها قريش كه موهايش سفيد بوده و رنگ مي‏كند ياد مي‏كني، در حالي كه او از دنيا رفته است و خداوند بهتر از آن را به تو داده است.

همچنين ام رومان (كه ظاهرا مادر عايشه است) گفت: خديجه همسايه‏اي داشت كه سفارش او را به پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- كرد و هر وقت براي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- غذايي مي‏آوردند مي‏فرمود: از آن مقداري براي دوستان خديجه ببرند، و از خديجه بسيار ياد مي‏كرد، عايشه گفت: چه قدر نام خديجه را مي‏بري؟ گويا در روي زمين غير از او زن ديگري وجود ندارد، پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- متغير شد و فرمود: «قومي عني الي ناحيه فقمت الي ناحيه من البيت» از نرد من دور شو و كنار برو، عايشه مي‏گويد: به گوشه‏ي خانه رفتم، ام رومان گفت: من عرض كردم: يا رسول‏الله- صلي الله عليه و آله و سلم- عايشه دختر جواني است او را از پيش خود مران، پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- گفت: «يا عايشه ان خديجه اتت بي اذكفر قومك و رزقت منه الولد» اي عايشه

 

[ صفحه 351]

 

خديجه كسي بود كه وقتي كه قوم تو همه كافر بودند به من ايمان آورد و از او فرزندي (چون فاطمه) نصيب من شد.

آري خواننده‏ي عزيز عايشه فقط به خديجه حسادت و رشك نمي‏برد بلكه به دختر او فاطمه- سلام‏الله‏عليها- هم رشك مي‏برد و حسادت مي‏كرد و با علي- عليه‏السلام- هم (چنان گذشت) دشمني مي‏نمود.

حاكم نيشابوري از جميع بن عمير و او از عايشه و نسائي هم با همين دو سند و احمد بن حنبل از نعمان بن بشير روايات و احاديثي كه بيانگر رفتارهاي اهانت‏آميز و ناهنجار عايشه نسبت به پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- و علي - عليه‏السلام- و فاطمه- سلام‏الله‏عليها- است را بيان كرده‏اند و در آخر نعمان مي‏گويد: «قال استاذن ابوبكر علي رسول‏الله- صلي الله عليه و آله و سلم- فسمع صوت عايه عاليا و هي تقول والله لقد عرفت ان عليا احب اليك من ابي و مني مرتين او ثلاثا فاستاذن ابوبكر فدخل فاهوي اليها فقال: يا بنت فلانه لا اسمعك ترفعين صوتك علي رسول‏الله- صلي الله عليه (و آله) و سلم-» [6] .

ابوبكر اجازه خواست تا بر رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- وارد شود، در همين هنگام صداي دخترش عايشه را شنيد كه با رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- دعوا مي‏كند و مي‏گويد: من خوب مي‏دانم كه تو علي- عليه‏السلام- را از پدر من و خودم بيشتر دوست داري، پس ابوبكر همين كه وارد شد به سوي عايشه حمله كرد و گفت: اي دختر فلان زن بي سر و پا، چه قدر به تو سفارش كردم كه به روي رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- نايست و پرخاش نكن و صدايت را بر رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- بلند منما.

همان طوري كه گفته شد اين روايت را نسائي هم در خصايص خود آورده، با اين تفاوت كه ابوبكر دستش را بلند كرد تا بر سر عايشه بزند ولي رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- نگذاشت و ابوبكر با خشم بيرون رفت. هيثمي اين روايت را آورده و به بزاز نسبت داده و تمام رجال آن را صحيح دانسته است. بنابراين روايت، عايشه حتي

 

[ صفحه 352]

 

تحمل فاطمه- سلام‏الله‏عليها- دختر گرامي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را نداشته و به او هم حسادت مي‏ورزيد كه چرا پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- اين قدر دخترش را مي‏بوسد و نوازش مي‏كند.

طبق روايت ذخاير العقبي و تاريخ بغداد، عايشه عدم تحمل و حسادتش را اظهار كرده مي‏گويد: «قلت يا رسول‏الله مالك اذا جائت قبلتها...؟ قال نعم يا عايشه اني لما اسري بي الي السماء ادخلني جبرئيل الجنه فناولني منها تفاحه فاكلتها فصارت نطفه في صلبي فلما نزلت واقعت خديجه ففاطمه من تلك النطفه و هي حوراء انسيه كلما اشتقت الي الجنه قبلتها» [7] .

به پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- اعتراض كردم، چرا اين قدر فاطمه را مي‏بوسي؟! پيامبر در جواب فرمود: آري اي عايشه، وقتي كه مرا به آسمان بردند، جبرئيل مرا وارد بهشت كرد و سيبي از آن جا به من داد و من آن را خوردم آن ميوه در من نطفه گرديد و چون برگشتم، با خديجه همبستر شدم و فاطمه از آن نطفه است. پس فاطمه حورا و فرشته‏اي است در چهره‏ي انسان و من هر وقت مشتاق بوي بهشت مي‏شوم، آن عطرهاي بهشتي را از فاطمه استشمام مي‏كنم و لذاست كه او را زياد مي‏بوسم.

عايشه در مقابل امام زمانش و خليفه‏ي مسلمين، علي- عليه‏السلام- خروج كرد و با مسلمانان جنگ نمود و باعث كشته شدن بيش از شانزده هزار نفر از اصحاب پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- و ساير مؤمنين شد، هر انسان با وجدان و عقل سليم اگر اين جريانات را خوانده باشد آيا باز هم در پايين بودن درجه‏ي عايشه از درجه و مقام خديجه شك مي‏كند؟! نه تنها در آن شك نمي‏كند بلكه برايش ثابت مي‏شود كه عايشه با خديجه قابل مقايسه نيست، بلكه از نظر تقوي و ديانت و فضائل و ارزشهاي انساني

 

[ صفحه 353]

 

او از ديگران زنان پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- پايين‏تر است.

عايشه زن ناآرام و جنجالي بود و روي اخلاق و تربيت خانوادگي كه داشت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را آزار مي‏داد و در حيات مبارك پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- ناراحتيهايي را فراهم نمود و بعد از رحلت او هم براي اسلام و مسلمين مشكلات فراواني را به وجود آورد و خانه او مركز توطئه بود.

چنانچه حميدي از «نافع» و او از «ابن عمر» روايت كرده و مي‏گويد: «قام النبي- صلي الله عليه و آله و سلم- خطيبا فاشار نحو مسكن عايشه و قال هاهنا الفتنه (ثلاثا) من حيث يطلع قرن الشيطان» [8]  پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- به خطبه ايستاد و اشاره كرد به محل سكونت عايشه و فرمود: فتنه اينجاست (سه مرتبه) براي اينكه شاخ شيطان از اينجا طلوع مي‏كند.

و در روايت ديگر از ابن عمر نقل شده است كه گفت: «خرج رسول‏الله (صلي الله عليه و آله و سلم) من بيت عايشه فقال: راس الكفر من ههنا من حيث يطلع قرن الشيطان» [9]  پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- از منزل عايشه بيرون آمد و فرمود: سر منشا كفر اينجاست به جهت اينكه سر شيطان (از آنجا) طلوع مي‏كند.

خواننده‏ي گرامي خواندن اين احاديث و فرمايشات رسول‏الله- صلي الله عليه و آله و سلم- آيا باعث تعجب شما نخواهد شد كه چرا اهل سنت از همسران پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- تنها به عايشه اهميت مي‏دهند؟! و مقام و موقعيت او را تا سر حد عصمت بالا مي‏برند؟! چرا و براي چه؟ آيا از انصاف است كه آنها به ديگر همسران پيامبر از جمله ام سلمه كه بعد از خديجه با فضيلت‏ترين و با ارزش‏ترين زنان پيامبر بود اهميت نمي‏دهند؟ در حالي كه همسران ديگر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فرمايش او را كه: «هر كدام از شما كه از خدا بترسد و آشكارا عمل زشت انجام ندهند و از خانه بيرون نرود، او در آخرت هم همسر من خواهد بود» گوش نمودند و حرمت رسالت را حفظ كردند، به آنها توجهي ندارند، ولي به عايشه احترام قائل هستند و از خطاها و گناهانش چشم پوشيده

 

[ صفحه 354]

 

و ناديده مي‏گيرند. ولي برعكس به ام سلمه كه شديدا به اهل‏بيت عصمت و طهارت علاقه‏مند بود و عشق مي‏ورزد بي‏مهري مي‏كنند و توجهي ندارند. در حالي كه بعد از خديجه‏ي كبري همگي همسران پيامبر- صلي الله عليه و آله- ام سلمه، سوده، عايشه، حصفه، صفيه، ام حبيه و... امهات مومنان هستند، كه البته وضع و رفتار عايشه او را از ديگران جدا مي‏سازد و او بود كه حرمت رسالت و نبوت را شكست و به خاندان وحي بي‏احترامي نمود.

با توجه به اين بيان اگر هركسي گفتار و رفتار عايشه را ملاحظه كند برايش يقينا ثابت مي‏شود كه او توبه نكرده است و اگر واقعا توبه كرده بود پس چرا در مقابل جنازه امام حسن- عليه‏السلام- فرزند پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- ايستاد و سوار بر قاطر شد و از بني مروان و عمال آنها كمك گرفت و سر راه جنازه فرزند رسول‏الله- صلي الله عليه و آله و سلم- را بست و نگذاشت كه او را در كنار جدش دفن كنند؟ و اگر سفارش و وصيت خود امام حسن- عليه‏السلام- نبود خونهاي بسياري ريخته مي‏شد، بنابراين نمي‏شود گفت كه او توبه كرده باشد.

از اصل مقصد دور نشويم و آن اينكه چطور شد كه مسلمانان عايشه را با آن سوابقي كه ذكر شد ياري كردند و براي او لشكري آماده ساختند و تا پاي جان حمايتش نمودند، در حالي كه سابقه‏ي او را همه مسلمانان مي‏دانستند، ولي فاطمه- سلام‏الله‏عليها- كه حقش الهي و خدايي بود، در مقام ادعاي حق تنها ماند و كسي او را ياري نكرد.

اما اينكه چرا فاطمه- سلام‏الله‏عليها- در مطالبه‏ي حق خود تنها ماند و مهاجرين و انصار از وي دفاع نكردند، براي اين بود كه ابوبكر در مقابل مطالبه‏ي زهرا- سلام‏الله‏عليها- از نيروي قدرت و حكومت استفاده كرد، در حالي كه هيچ گونه حجت و دليلي قاطع و قانع كننده‏ي در رد مطالبه‏ي فاطمه- سلام‏الله‏عليها- نداشت و با زور حق او و شوهرش علي- عليه‏السلام- را غصب كرد. و صحابه‏ي پيامبر- عليه‏السلام- تا زماني كه وي در قيد حيات بود، تا پاي جان در كنار او بودند و از هر گونه فداكاري باك نداشتند و همين صحابه بعد از زور گويي‏هاي حكومت ساكت نشستند و به تضييع حق پاره‏ي تن پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- تن دادند

 

[ صفحه 355]

 

و راضي شدند.

بعضي مي‏گويند: با توجه به اينكه صحابه و مهاجرين و انصار، آن جريانها را مي‏ديند و باز هم ساكت بوند و عكس‏العملي از خودشان نشان ندادند، پس معلوم است كه حق با حزب حاكم بوده است و فاطمه- سلام‏الله‏عليها- و علي- عليه‏السلام- ادعا و شهادت بيجا مي‏كردند و حق نداشتند. البته كلام و سخن در اين مقوله زياد است و بهتر است در جواب سوال مذكور به سخن ابن ابي‏الحديد كه از عثمان جاحظ و كتاب عباسيه او نقل كرده است بسنده كنيم.

عثمان بن جاحظ چنين مي‏گويد: قال: قال ابوعثمان: و قد زعم اناس ان الدليل علي صدق خبرهما- يعني ابوبكر و عمر- في منع الميراث و برائه ساحتهما، ترك اصحاب رسول‏الله- صلي الله عليه (و آله) و سلم- النكير عليهما. ثم قال: قد يقال لهم: لئن كان ترك النكير دليلا علي صدقهما ليكونن ترك النكير علي المتظلمين و المحتجين عليهما، والمطالبين لهما، دليلا علي صدق دعوا هم او استحسان مقالتهم و لاسيما و قد طالت المناجاه و كثرت المراجعه والملاحاه و ظهرت الشكيه و اشتدت الموجده و قد بلغ ذلك من فاطمه- سلام‏الله‏عليها- حتي انها اوصت الا يصلي عليه ابوبكر و لقد كانت قالت له حين اتته طالبه بحقها و محتجه لرهطها: من يرثك آيا ابوبكر اذا مت؟ قال اهلي و ولدي، قالت: فما بالنا لا نرث النبي- صلي الله عليه و آله و سلم-! فلما منعها ميرثها و بخسها حقها و اعتل عليها و حلج في امرها و عاينت التهضم و ايست من التورع و وجدت نشوه الضعف و قله الناصر، قالت: والله لادعون الله عليك، قال: والله لادعون الله لك، قالت: والله لا اكلمك ابدا، قال: والله لا اهجرك ابدا. فان يكن ترك النكير علي ابوبكر دليلا علي صواب منعها، ان في ترك النكير علي فاطمه- سلام‏الله‏عليها- دليلا علي صواب طلبها! و اذني ما كان يجب عليهم في ذلك تعريفها ما جهلت و تذكيرها ما نسيت و صرفها عن الخطاء و رفع قدرها عن البذاء و ان تقول هجرا، او تجور عادل او تقطع واصلا، فاذا لم تجدهم انكروا علي الخصمين جميعا فقد تكافا الامور و استوت الاسباب و الرجوع الي اصل حكم الله من المواريث اولي بناوبكم و اوجب علينا و عليكم.

 

[ صفحه 356]

 

جاحظ مي‏گويد: مردم فكر مي‏كنند كه بزرگترين دليل بر صدق گفتار ابوبكر و عمر در منع ميراث پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- اين بوده كه اصحاب رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- به آنها (ابوبكر و عمر) اعتراض نكردند، اگر واقعا اعتراض نكردن مردم علت و دليل صدق گفتار ابوبكر و عمر بشود، پس بايد اعتراض نكردن مردم به مطالبه‏ي زهرا- سلام‏الله‏عليها- و علي- عليه‏السلام- هم علت صدق گفتار آنها باشد، زيرا مطالبه‏ي زهرا- سلام‏الله‏عليها- به مخاصمه منجر شد، تا آنجا كه در حضور عموم مسلمين در ميان مسجد فاطمه- سلام‏الله‏عليها- به ابوبكر خطاب كرد: «اگر تو بميري چه كسي از تو ارث مي‏برد؟» ابوبكر در جواب گفت: اهل‏بيت و فرزندانم، زهرا- سلام‏الله‏عليها- فرمود: «چطور است كه زن و فرزند تو از تو ارث مي‏برند ولي ما از پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- ارث نمي‏بريم» بعد از اين احتجاج و استدلال كه بين فاطمه- سلام‏الله‏عليها- و ابوبكر واقع شد، ابوبكر با وجود همه‏ي اينها فاطمه را از ارثش منع كرد و حقش را ضايع نمود و در غصب حق وي تظاهر كرد و فاطمه- سلام‏الله‏عليها- برايش معلوم شد كه ديگر از حق واقعي خودش محروم شده و احقاق حق و احتجاج هم نتيجه ندارد، و دستگاه حكومت سرسختي مي‏كند و در كار او لجاجت دارد. از طرفي او از پشتوانه‏ي مردم نااميد شده بود و عده‏ي كمي از او طرفداري مي‏كردند و حرف‏شان به جايي نمي‏رسيد و لذا با كمال ناراحتي فرمود: «سوگند به خدا به تو نفرين خواهم كرد و پس از اين هيچ گاه با تو سخن نخواهم گفت». وقتي كه موضوع مخاصمه به اينجا رسيد، اگر حرف ابوبكر صحيح بود و بر خلاف حق نبود و بگفته خودش در توقيف فدك حكم خدا را اجرا كرده بود، پس چرا مردم به زهرا- سلام‏الله‏عليها- اعتراض نكردند كه بيجا (اليعاذ بالله) با خليفه درگير شده است. و يا اينكه لااقل اگر فاطمه- سلام‏الله‏عليها- نسبت به حكم خدا جاهل بود، بر مردم لازم بود كه حكم خدا را به او بياموزند!! و اگر فراموش كرده بود به او تذكر مي‏دادند و او را از اشتباه در مي‏آوردند و نمي‏گذاشتند بي‏جهت فرياد بكشد و اختلاف راه بيندازد و يك حاكم عادل را!! كه مي‏خواست حكم خدا را اجرا كند به ظلم و ستم نسبت دهد. پس اينكه مردم به هيچ يك از اين دو طرف اعتراض نكردند،

 

[ صفحه 357]

 

نه به ابوبكر كه چرا غصب مي‏كند و نه به زهرا- سلام‏الله‏عليها- كه چرا انقلاب و شورش كرده است، اين سكوت مرگ آساي چنين ملتي در اثبات حقانيت هيچ يك از اين دو طرف نزاع و مخاصمه موثر نيست و بايد هر دو را به حال خود بگذاريم و به سوي قرآن برويم و حق را از كتاب الله تحقيق كنيم و ببينيم كه قرآن خدا حق را به چه كسي داده است؟ قرآن هم حق را به آن كسي داده است كه بر اساس احكام و عمومات آن ادعا مي‏كرد و استدلال مي‏نمود.

قال: فان قالوا: كيف تظن به ظلمها والتعدي عليها! و كلما ازدادت عليه غلظه از دادت لها لينا ورقه، حيث تقول له: والله لا اكلمك ابدا، فيقول: والله لا اهجرك ابدا، ثم تقول: والله لادعون الله عليك فيقول: والله لادعون الله لك ثم يحتمل منها هذا الكلام الغليظ والقول الشديد في دار الخلافه و بحضره قريش والصحابه، مع حاجه الخلافه الي البهاء والتنزيه و ما يجب لها من الرفعه والهيبه! ثم لم يمنعه ذلك ان قال متعذرا متقربا، كلام المعظم لحقها، المكبر لقمامها والصائن لوجهها، المتحنن، المتحن عليها: ما احد اعز علي منك فقرا و لا احب الي منك غني و لكني سمعت رسول‏الله صلي الله عليه و آله و سلم يقول: «انا معاشر الانبيا لانورث ما تركناه فهو صدقه» قيل لهم: ليس ذلك بدليل علي البرائه من الظلم والسلامه من الجور وقد يبلغ من مكر الظالم و دهاء الماكر اذا كان اريبا و للخصومه معتادا ان يظهر كلام والمظلوم و ذله المنتصف و حدب الوامق و مقه المحق. و كيف جعلتم ترك النكير حجه قاطعه و دلاله واضحه و قد زعمتم ان عمر قال علي منبره: متعتان كانتا علي عهد رسول‏الله- صلي الله عليه و آله و سلم- متعه النساء و متعه الحج انا انهي عنهما و اعاقب عليهما فما وجدتم احدا انكر قوله و لا استثنع مخرج نهيه و لاخطاه في معنا و لا تعجب مه و لا استفهمه و كيف تقضون بتكر النكير قد شهد عمر يوم السقيفه و بعد ذلك ان النبي صلي الله عليه و آله و سلم قال: الائمه من قريش» ثم قال في شكايته: لو كان سالم حيا و ما تخالجني فيه شك، حين اظهر الشك في استحقاق كل واحد من السته الذي جعلهم شوري و سالم عبد لامراه من الانصار و هي اعتقته و حازت ميراثه، ثم لم ينكر ذلك من قوله منكر و لا قابل انسان و بين قوله و لا

 

[ صفحه 358]

 

تعجب منه و انما يكون ترك النكير علي من لا رغبه و لا رهبه عنده دليلا علي صدق قوله و صواب عمله، فاما ترك النكير و علي من يملك الضعه والرفعه والامر والنهي والقتل و الاستحياء و الحبس والاطلاق، فليس بحجه تشفي و لا دلاله تضي‏ء.

سپس جاحظ مي‏گويد: مردم مي‏گويند: چگونه ممكن است كسي گمان كند كه ابوبكر به فاطمه- سلام‏الله‏عليها- ظلم كرده است، در صورتي كه هر چه زهرا- سلام‏الله‏عليها- با وي به شدت سخن مي‏گفت، ابوبكر نرم‏تر جواب مي‏داد، فاطمه- سلام‏الله‏عليها- پرخاش مي‏كرد: «سوگند به خدا تو را نفرين خواهم كرد»، ابوبكر با ملايمت جواب مي‏داد: «به خدا قسم تو را دعا خواهم نمود» با وجودي كه وي حاكم بر ملت بود و در مقام زعامت يك كشور بايد شخصيت و هيبت خود را در برابر انظار ملت حفظ كند، در عين حال ابوبكر در مقابل پرخاشهاي كوبنده‏ي فاطمه- سلام‏الله‏عليها- كه هر كدام ضربه شديد بر پيكر شخصيت حكومتي وي بود با كمال متانت، مقام و عظمت خانوادگي زهرا- سلام‏الله‏عليها- را رعايت مي‏كرد. و بدين ترتيب جواب مي‏داد: بر من گران است كه تو از نداري شكايت كني، ثروتمندي و مكنت تو از بهترين آرزوهاي من است ولي چه كنم كه نمي‏توانم برخلاف حكم پدرت كاري را انجام دهم، زيرا از وي شنيدم كه فرمود: «ما پيامبران ارث نمي‏گذاريم و متروكه ما صدقه محسوب مي‏شود» با اين كيفيت چگونه گمان مي‏رود كه ابوبكر به زهرا- سلام‏الله‏عليها- ظلم كرده باشد؟

در جواب اين اشخاص بايد گفت: اين نرم خويي و ملاطفت، ابوبكر را از اتهام ظلم و ستم نسبت به زهرا- سلام‏الله‏عليها- تبرئه نمي‏كند، زيرا ستمگر سياستمدار هنگامي كه در برابر دادخواهي و انقلاب ستمديده قرار مي‏گيرد، براي اينكه انقلاب دادخواهانه مظلوم را لوث كند و آن را رنگ ماده پرستي بزند گفتار او را كه در صدد اظهار حق و نماياندن چهره‏ي باطل و بيداد است، چنين تفسير مي‏كند و آن را با يك عبارت سالوسانه و مرموز و با قالب ملاطفت و محبت به زبان مي‏آورد و شگفتا: چگونه شما مردم عدم اعتراض صحابه به عمل ابوبكر را دليل و مدرك حقانيت توقيف فدك قرار مي‏دهيد؟ مگر به ياد نداريد كه در برابر همين صحابه عمر بالاي منبر رفت و گفت:

 

[ صفحه 359]

 

«متعتان كانتا علي عهد رسول‏الله- صلي الله عليه و آله و سلم- متعه النساء و متعه الحج انا انهي عنهما و اعاقب عليهما» دو متعه در زمان پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- جايز بوده يكي متعه زنان و ديگر متعه حج (حج تمتع) و من از اين دو نهي مي‏كنم و ارتكاب كننده‏ي آنها را عقوبت خواهم نمود. در برابر گفتار عمر در مقام تغيير حكم خدا و سنت رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- همين صحابه نشسته بودند و هيچ كسي اعتراض نكرد و نيز در جريان سقيفه بني‏ساعده وقتي عمر وارد سقيفه شد و مشاهده كرد مردم اطراف سعد بن عباده را گرفتند، فرياد زد: رسول‏الله- صلي الله عليه و آله و سلم- فرمود: «الائمه من قريش» رهبر و خليفه بايد از قريش باشد و با اين سخن، مردم را از اطراف سعد بن عباده متفرق كرد و شالوده حكومت ابوبكر را ريخت، ولي در هنگام مرگش در تعيين خليفه مردد بود و نمي‏دانست چه كند و كداميك از اين شش نفر را به عنوان خليفه تعيين كند، بالاخره ترديد وي منجر به تشكيل شوراي شش نفره شد و گفت: اگر سالم غلام حديفه زنده بود، در تعيين خليفه هيچ گاه مشكوك نبودم و او را به عنوان حاكم بعدي معرفي مي‏كردم. سالم غلام زني بود از انصار كه او را در راه خدا آزاد كرده بود، همين صحابه سخنان عمر را شنيدند كه در يك جا مي‏گفت: رهبر بايد از قريش باشد و در جاي ديگر هنگام مرگ آرزو مي‏كرد اي كاش سالم زنده بود، تا او را به مقام رهبري نصب كند و هيچ كدام از آنها (صحابه) به وي اعتراض نكردند: اي عالي جناب خودت گفتي كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فرموده است: رهبر بايد از قريش باشد، پس شما چگونه سالم را رهبر و حاكم بعد از خود معرفي مي‏كردي؟!!

قال: و قال آخرون: بل الدليل علي صدق قولهما و صواب عملهما، امساك الصحابه عن خلعهما والخروج عليهما و هم الذين و ثبوا علي عثمان في ايسر من جحد التنزيل و رد النصوص، و لو كان كما تقولون و ما تصفون، ما كان سبيل الامه فيهما الا كسبيلهم فيه و عثمان كان اعز نفرا و اشرف رهطا و اكثر عددا و ثروه و اقوي عده قلنا: انهما لم يجحد التنزيل و لم ينكر النصوص و لكنهما بعد اقرارهما بحكم الميراث، و ما عليه الظاهر من الشريعه ادعيا روايه و تحدثنا بحديث لم يكن محالا كونه و لا ممتنعا في حجج العقول مجيئه

 

[ صفحه 360]

 

و شهد لهما عليه من علته علتهما فيه. و لعل بعضهم كان يري تصديق الرجل اذا كان عدلا في رهطه، مامونا في ظاهره و لم يكن قبل ذلك عرفه بفجره لاجرت عليه عذره فيكون تصديقه له علي جهه حسن الظن و تعديل الشاهد، و لانه لم يكن كثير منهم يعرف حقائق الحجج و الذي يقطع بشهادته علي الغيب و كان ذلك شبهه علي اكثرهم فلذالك قل النكير و تواكل الناس، فاشتبه الامر، فصار لايتخلص الي معرفه حق ذلك من باطله الا العالم المتقدم او المويد المرشد و لانه لم يكن لعثمان في صدور العوام و قلوب السفله و الطغام ما كان لهما من المحبه و لانهما كانا اقل استئثارا بالفي‏ء و في تفضلا بمال الله منه و من شان الناس اهمال السلطان ما و فر عليهم اموالهم و لم يستاثر بخراجهم و لم يعطل ثغورهم و لان الذي صنع ابوبكر من منع العتره حقها والعمومه ميراثها، قد كان موافقها لجله قريش و كبراء العرب و لان عثمان ايضا كان مضعوفا في نفسه مستخفا بقدره، لايمنع ضيما و لا يقمع عدوا و لقد وثب ناس علي عثمان بالشتم والقذف و تشنيع والنكير، الامور لواتي اضعافها و بلغ اقصاها لما اجتروا علي اغتيابه، فضلا. علي مباداته و الاغراء به و مواجهته كما اغلظ عيينه بن حصن له فقال له: اما انه لو كان عمر لقمعك و منعك، فقال عيينه، ان عمر كان خيرا لي منك ارهبني فاتقاني.

ثم قال: والعجب انا وجدنا جميع من خالفنا من الميراث علي اختلافهم في التشبيه و القدر والوعيد يرد كل صنف منهم من احاديث مخالفيه و خصومه ما هو اقرب اسنادا و اصح رجالا و احسن اتصالا حتي اذا صاروا الي القول في ميراث النبي- صلي الله عليه و آله و سلم- نسخوا الكتاب و خصوا الخبر العام بما لا يداني بعض ما ردوه و اكذبوا قائليه و ذلك ان كل انسان منهم انما يجري الي هواه ويصدق ما وافق رضاه». [10] .

بعد جاحظ مي‏گويد: برخي ديگر از مردم مي‏گويند: بزرگترين دليل بر صدق گفتار ابوبكر و عمر و حقانيت عمل آنها در توقيف فدك اين بود كه اصحاب پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بر آنها نشوريدند و آنها را از مقام خلافت خلع ننمودند، در حالي كه

 

[ صفحه 361]

 

همين صحابه افرادي بودند كه در مقابل تجاوز عثمان (كه خيلي كمتر از تضييع حقوق فرزند پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بود) قيام كردند، با اينكه عثمان از نظر قبيله و عشيره و انتساب به پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- خيلي مهم‏تر از ابوبكر و عمر بوده است؟!!

در جواب بايد گفت: اولا، ابوبكر و عمر نسبت به قرآن دست بردي نزدند و نصوص قرآني را در مسئله‏ي ارث انكار نكردند، فقط آنها مدعي حديثي كه محال به نظر نمي‏رسيد، و شايد بعضي از آنها چنين با خود مي‏پنداشتند كه ابوبكر با سابقه‏ي اعتبار و موقعيتي كه در اسلام دارد بعيد است دروغ بگويد و به پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- تهت بزند. و از طرفي بيشتر اصحاب افراد عوام بودند و نمي‏توانستند اين مطلب را درك كنند كه خبر واحد قدرت ندارد حكم عام قرآن را تخصيص دهد و تشخيص اين مطلب بعهده‏ي افكار دانشمندان است. ثانيا، از اينكه ابوبكر و عمر حق عترت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را در پرتو اين حديث ساختگي از آنها گرفتند، عمده‏ي سران قبائل از اين كار خوشحال بودند، به خاطر اينكه كينه و حسادت به عترت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- خصوصا با علي- عليه‏السلام- داشتند. ثالثا، در جايي عواطف ملت جريحه‏دار مي‏شود و بر حكومت وقت مي‏شورند كه حقوق ملي خود را در معرض خطر و چپاول حكومت ببينند (كه زمان عثمان اين طور شد) ولي در مورد غصب فدك، مطلب بر عكس بود، مردم ديدند ابوبكر و عمر ثروت كلاني را از دست يك خانواده خارج كردند بعنوان اينكه به همه‏ي مردم تعلق دارد و بايد در اختيار همه افراد ملت قرار گيرد، ولي به عكس عثمان ثورتهاي عمومي را به افراد خانواده و فاميلش اختصاص مي‏داد و از اين طريق عواطف عمومي را جريحه‏دار مي‏كرد و انگيزه‏ي انقلاب در آنها بوجود مي‏آمد.

و علاوه بر آن عثمان آنقدر حيف و ميل كرد و آن چنان تظاهر به ظلم و تجاوز نمود كه روي مردم به او باز شد و در همه جا به وي دشنام مي‏دادند و به تدريج ابهت او در اجتماع اسلام كاسته شد و از بين رفت. و خلاصه وجهه‏ي عمومي و ملي او خيلي ضعيف شد، بر خلاف ابوبكر و عمر كه وجهه‏ي ملي آنها خيلي قوي بود، به طوري كه

 

[ صفحه 362]

 

اگر آنها چند برابر فدك غصب و چپاول مي‏كردند كسي جرات نمي‏كرد اعتراض كند. و همچنان كه وقتي عثمان به عيينه بن حصن گفت: «اگر عمر مي‏بود تو را از دست برد به حقوق ملت منع مي‏كرد و اين قدر دارايي در اختيار تو نمي‏گذاشت» عيينه در جواب گفت: عمر براي من بهتر از تو بود، او داراي هيبتي بود كه موجب پرهيزگاري من مي‏شد».

بعد جاحظ مي‏گويد: تعجب از اين افرادي كه در حكم ميراث پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- با ما مخالفند، ولي در مقام بحث در ساير مطالب هنگامي كه طرف بحث آنها در مقام تخصيص قرآن يا حديث عام به خبر واحد متمسك مي‏شود، او را رد و تكذيب مي‏نمايند، اگر چه آن خبر از نظر حديث بسيار محكم باشد، ولي در مورد مسئله ارث پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- خود آنها به خبر واحد متمسك مي‏شوند و كتاب خدا را با خبر واحد نسخ مي‏كنند. چه بايد كرد؟ طبيعت انسان اين است كه همواره در مقام اثبات دلخواه خود است و هر چه با هوا و هوس و خواسته‏ي او موافقت كند تصديق مي‏كند» (پايان سخنان جاحظ)

خواننده‏ي گرامي بيانات جاحظ را در كلام ابن ابي‏الحديد ملاحظ فرموديد و اينكه ايشان مي‏گويد: در عواي فاطمه- سلام‏الله‏عليها- و دستگاه حكومت بايد به قرآن رجوع كرد، كلام بسيار لطيف و به جاست، زيرا كه خداوند فرموده است: «و ما اختلفتم فيه من شيي‏ء فحكمه الي الله» [11]  در هر چه اختلاف كرديد نسبت به دريافت حكم آن به (كتاب) خدا مراجعه كنيد.

قرآن بهترين حاكم و دادگر و لطيف‏ترين و نوراني‏ترين گفتار و ميمز حق از باطل است. قرآن يگانه دستور الهي است كه در احكام عمومي و خصوصي خود ارث را اثبات كرده كه انبياء ارث مي‏گذارند و فرمود: «ورث سليمان داود» [12]  سليمان از داود ارث برد. و نيز فرمود: «يرثني و يرث من آل يعقوب» [13]  وارث من و وارث آل يعقوب

 

[ صفحه 363]

 

باشد، آيه مي‏گويد: انبياء ارث مي‏گذارند و مقصود از ارث هم ارث مال است، ولي حديث خليفه مي‏گويد، انبياء جميعا ارث نمي‏گذارند و اينكه بگويي يحيي از زكريا ارث مي‏برد و او را از باقي انبياء تخصيص بزنيم اين درست نيست، زيرا: اولا، در بين انبياء نسبت به مسئله ارث مزيت و امتياز خاصي نيست كه يكي از آنها و يا چند نفرشان ارث ببرند و ديگران ارث نبرند. ثانيا، بين حديث ابوبكر: «نحن معاشر الانبياء لانورث» انبياء جميعا ارث نمي‏گذارند، و احكام كلي آيات، تعاكس و تعارض است، «و كل ما عارض الكتاب الكريم فهو ساقط» [14]  هر چيزي كه مخالف كتاب بود ساقط است و ارزش ندارد.

ابن ابي‏الحديد مي‏گويد: «و الارث في آيه بمعني ارث المال لانه هو الذي ينتقل حقيقه من الموروث الي الوارث، و اما العلم والنبوه فلا ينتقلان انتقالا حقيقتا» [15]  ارث در آيه‏ي شريفه، ارث مال است، زيرا كه آنچه حقيقتا و واقعا از مورث به وارث منتقل مي‏شود مال است، ولي علم و دانش نبوت انتقال حقيقي و واقعي نمي‏تواند داشته باشد.

علاوه بر اين آيات و گفتارها همان طوري كه گذشت، علي- عليه‏السلام- در نامه‏اي كه به عثمان بن حنيف نوشته است: «آري از تمام آنچه كه آسمان بر آن سايه افكنده است فقط فدك در دست ما بود كه عده‏اي نسبت به آن بخل ورزيدند و عده ديگر هم از حق خود نسبت به آن گذشتند» اين بيانات علي- عليه‏السلام- را در آن زمان هيچ كس انكار نكرد، نيامدند بگويند كه فدك مال شما نيست چون ابوبكر حديث نقل كرده كه پيامبران ارث نمي‏گذارند.

بنابراين فرمايش علي- عليه‏السلام- در ابطال حديث ابوبكر و اينكه انبياء ارث مي‏گذارند و وارث آنها فرزندان‏شان مي‏باشد و ما ترك آنها مال وارث هست نه صدقه، بهترين دليل و مدرك بعد از آيات قرآن مي‏باشد، و اگر فرمايش علي- عليه‏السلام- درست

 

[ صفحه 364]

 

نبود، بايد مردم عليه او اعتراض و اشكال مي‏كردند، و براي اينكه ابوبكر گفته است فدك مال همه‏ي مسلمين است و همه‏ي مردم در آن شريك هستند و سهم دارند.

اينكه مردم به فرموده‏ي علي- عليه‏السلام- اعتراض نكردند و عكس‏العمل نشان ندادند، پيداست كه فدك مال فاطمه- سلام‏الله‏عليها- بوده است و وارث پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- نيز دخترش زهرا- سلام‏الله‏عليها- بوده و پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- در ارث با پيامبران ديگر فرق نمي‏كند كه متاسفانه انصار دختر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را در ادعاي حقش تنها گذاشتند، ولي برعكس عايشه را در كارهايش كه بر خلاف سفارشات پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بود كمك و ياري كردند.

خواننده‏ي گرامي در مقام مقايسه بين فاطمه- سلام‏الله‏عليها- و عايشه مبني بر اينكه مسلمانان و صحابه‏ي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- دختر او را تنها گذاشتند، ولي به عايشه كمك كردند و برايش لشكر مجهز آماده نمودند. (اگر چه اين مقايسه به عقيده اين جانب درست نيست) ولي براي اثبات حق و حقانيت مظلوم و ستمديده و باطل بون ظالم و ستمگر بايد يك سري موازنه‏هايي انجام شود. و اينكه از نظر مقايسه‏ي فاطمه- سلام‏الله‏عليها- با عايشه و تنها ماندن او فقط به سخنان جاحظ بسنده شد ديگر فضائل كوثر خدا بيان نشد، به دو جهت بود:

اولا تمام فضائل بانوي دو جهان از ولادت تا زمان رحلت پدر بزرگوارش در جلد اول همين كتاب آمده است و لذا از يادآوري فضائل مائده آسماني پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- و ناموس دهر در اين فصل خودداري شد.

ثانيا فاطمه- سلام‏الله‏عليها- همانند خورشيد بلكه بالاتر از خورشيد مي‏باشد، براي اينكه خورشيد در مقابل نور او خجل بوده و در پشت ابرها و شفق پنهان مي‏شود و او (فاطمه- سلام‏الله‏عليها-) همانند خورشيد مي‏درخشد و به جهانيان نور مي‏دهد و هيچ كسي نمي‏تواند نور الهي او را انكار كند، مگر انسانهاي كور و نابينا و كساني كه همانند خفاش در تاريكيها عادت كرده و از نور خورشيد محروم باشد.

[ صفحه 365]

[1] كنزالعمال، ج 12، حديث 344405.

[2] صحيح مسلم، ج 15، ص 199، باب فضائل خديجه و بخاري باب فضائل، و نووي در شرح اين حديث گفته است كه اين حديث در نزد جمهور حجت است.

[3] صحيح مسلم، ج 15، ص 202 و صحيح بخاري، ج 4، ص 231.

[4] صحيح مسلم، ص 201.

[5] صحيح مسلم، ج 15، ص 202 كه البته در چاپ جديد كلام پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- «قومي عني الي ناحيه» نيست.

[6] مستدرك الصحيحين، ج 3، ص 154 و خصائص، ج 2، ص 28 و مسند احمد بن حنبل، ج 4، ص 275 مجمع الزوائد، ج 9، ص 124.

[7] ذخائر القعبي، ص 44 و تاريخ بغداد، ج 5، ص 78 و فرائد السمطين، ج 2، ص 61، حديث 386 و مستدرك حاكم، ج 3، ص 156 و فيض القدير، ج 5، ص 87 و كنزالعمال، ج 7، ص 111 و مجمع الزوائد، ج 9، ص 202 و ميزان الاعتدال، ج 1، ص 38 و لسان الميزان، ج 5، ص 160 و ينابع الموده، ص 117 و كتب ديگر.

[8] صحيح مسلم، ج 2، ص 559.

[9] صحيح مسلم، ج 2، ص 560.

[10] شرح نهج‏البلاغه، ج 16، ص 246- 267، به نقل از شافي، سيد مرتضي.

[11] سوره شوري، آيه 10.

[12] سوره نمل، آيه 16.

[13] سوره‏ي مريم، آيه 6.

[14] عن النبي- صلي الله عليه و آله و سلم- ما خالف كتاب الله فاضربو به عرض الجدار او فدعوه... هر چيزي كه مخالف كتاب خدا بود به ديوار بزنيد و يا رها كنيد «اصول كافي، ج 1، ص 55 و باب: فضل العلم، الاخذ بالسنه».

[15] شرح نهج‏البلاغه، ج 1، ص 241.

 



 

 

 

 

 


| شناسه مطلب: 74390