یورش به خانه وحی

خشم از دستگاه حکومت تا شهادت   اکثر دانشمندان اهل سنت گفته‏اند که ابوبکر یگانه گوهر تابناک پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم- فاطمه- سلام‏الله‏علیها- را خشمگین ساخت و به او آزار رساند، به گونه‏ای که وی از ابوبکر و عمر برای همیشه اعراض نمود. اخبار

خشم از دستگاه حكومت تا شهادت <?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />

 

اكثر دانشمندان اهل سنت گفته‏اند كه ابوبكر يگانه گوهر تابناك پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فاطمه- سلام‏الله‏عليها- را خشمگين ساخت و به او آزار رساند، به گونه‏اي كه وي از ابوبكر و عمر براي هميشه اعراض نمود. اخبار و روايات در اين موضوع متواتر است و رنجش و ناراحتي آن حضرت از ابوبكر و عمر به اندازه‏اي بود كه وصيت كرد كه جنازه‏ي او را شبانه دفن كنند و غير از علي- عليه‏السلام- كسي ديگر بر او نماز نخواند. وي بر اين مطلب تصريح فرمود و از علي- عليه‏السلام- در اجراي وصيت خود پيمان گرفت. اين وصيت البته بعد از عيادت آن دو نفر از وي بود. جريان استيذان و عيادت اين بود كه ابوبكر و عمر خواستند كه به عيادت فاطمه- سلام‏الله‏عليها- بروند و او اجازه نمي‏داد، آنها نزد علي- عليه‏السلام- رفتند و از وي تعهد گرفتند كه از فاطمه- سلام‏الله‏عليها- براي آنها اجازه‏ي عيادت بگيرد و در نتيجه با وساطت علي- عليه‏السلام- به عيادت زهرا- سلام‏الله‏عليها- رفتند، ولي در هنگام ورود آن دو نفر به اطاقي كه بستر بيماري پهن شده بود، به محض اينكه چشم فاطمه- سلام‏الله‏عليها- به آنها افتاد صورت مباركش را برگرداند و با آنها سخن نگفت.

بعد از آن كه دو نفر از منزل خارج شدند، زهرا- سلام‏الله‏عليها- به همسرش عرض كرد: يا علي- عليه‏السلام- آيا هر چه من بخواهم برايم انجام مي‏دهي؟ علي- عليه‏السلام-

 

[ صفحه 366]

 

فرمود: بلي فاطمه جان، بعد بي‏بي گفت: تو را به خدا سوگند مي‏دهم كه نگذاري اين دو نفر بر جنازه‏ي من نماز بخوانند و بر سر قبرم بيايند، و لذا علي- عليه‏السلام- پس از دفن آثار قبر آن حضرت را محو نمود، به طوري كه آن دو نفر نتوانستند قبر فاطمه- سلام‏الله‏عليها- را پيدا كنند.

در همين رابطه بخاري مي‏گويد: فاطمه- سلام‏الله‏عليها- از آن دو نفر غضبناك شد و تصميم گرفت تا زنده است با آنها صحبت نكند «فوجدت اني فغضبت فاطمه علي ابوبكر فهجرته فلم تكلمه (تكلمته) حتي توفيت.» [1]  فاطمه- سلام‏الله‏عليها- بر ابي‏بكر غضبناك شد، و از او فاصله گرفت و صحبت نكرد تا اين كه از دنيا رفت.

ابن قتيبه مي‏گويد: «فقالت: ارايتكما ان حدثتكما حديثا عن رسول‏الله- صلي الله عليه (و آله) و سلم- تعرفانه و تفعلان به؟ قالا: نعم، فقالت نشدتكما الله الم تسمعا رسول‏الله يقول: رضاء فاطمه من رضائي، و سخط فاطمه من سخطي، فمن احب فاطمه ابنتي فقد احبني و من ارضي فاطمه فقد ارضاني، و من اسخط فاطمه فقد اسخطني؟» قالا: نعم سمعناه من رسول‏الله- صلي الله عليه (و آله) و سلم-» [2] .

فاطمه- سلام‏الله‏عليها- به ابوبكر و عمر گفت: آيا اگر رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- حديثي فرموده باشد و شما آن را شنيده باشيد، حاضريد شهادت دهيد كه ما آن را شنيده‏ايم؟ گفتند: بله شهادت مي‏دهيم، فاطمه- سلام‏الله‏عليها- فرمود: من شما را به خدا سوگند مي‏دهم آيا نشنيده‏ايد كه رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- فرمود: رضاي فاطمه رضاي من است، و غضب فاطمه غضب من است، هركس فاطمه را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر كه او را راضي كند مرا راضي كرده و هركس او را به خشم آورد، مرا به خشم آورده است؟ آن دو نفر گفتند: بله ما از رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- اين كلام را شنيديم، بعد فاطمه- سلام‏الله‏عليها- فرمود: «اني اشهدالله و ملائكته انكما اسخطاني و لم ارضيتماني لئن لقيت النبي لاشكونكما» خدا و ملائكه‏ي او را شاهد و گواه مي‏گيريم كه

 

[ صفحه 367]

 

شما دو نفر (ابوبكر و عمر) مرا به غصب آورديد، و رضايت مرا فراهم ننموديد، اگر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را ملاقات كنم از شما دو نفر شكايت خواهم كرد.

ابوبكر گفت: «انا عائذ بالله من سخطه و سخطك يا فاطمه» پناه مي‏برم به خدا از غضب رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- و غضب تو اي فاطمه و چنان گريه كرد و سخنان فاطمه- سلام‏الله‏عليها- در او اثر گذاشت كه نزديك بود قالب تهي كند. فاطمه- سلام‏الله‏عليها- فرمود: «والله لا دعون الله عليك عند كل صلوه اصليها» به خدا سوگند در هر نمازي كه مي‏خوانم تو را نفرين مي‏كنم، تا آن كه ابوبكر از نزد او بيرون آمد و مردم دور او جمع شدند كه چرا چنين پريشاني؟ گفت: شما مردم همه شب با همسران خود سرگرم خوشي‏هاي خود هستيد و مرا به اين گرفتاري‏ها مبتلا كرديد، من به بيعت شما احتياجي ندارم، بياييد بيعت خود را پس بگيريد. [3] .

باز هم ابن قتيبه مي‏گويد: «غضبت فاطمه من ابوبكر و هجرته الي ان ماتت» [4]  فاطمه- سلام‏الله‏عليها- از ابوبكر غضبناك شد و با او حرف نزد تا وفات نمود.

مسلم در صحيح خود مي‏گويد: «فلما توفيت دفنها زوجها علي ليلا، و لم يوذن بها ابوبكر و صلي عليها» [5]  چون فاطمه- سلام‏الله‏عليها- وفات نمود شوهرش علي- عليه‏السلام- شبانه بر او نماز خواند و او را دفن نمود، و به ابوبكر خبر نداد كه بر جنازه او حاضر شود.

بخاري و احمد بن حنبل و مير سيد علي همداني مي‏گويند: «حب فاطمه ينفع في ماه من المواطن، الموت، والقبر والميزان، والصراط، والحساب فمن رضيت عنه ابنتي فاطمه رضيت عنه و من رضيت عنه‏رضي‏الله عنه، و من عضبت ابنتي فاطمه، غضبت عليه و من غضبت عليه غضب الله عليه، و ويل لمن يظلمها، و يظلم بعلها عليا، و ويل لمن يظلم ذريتها، و شيعتها.» [6] .

 

[ صفحه 368]

 

از سلمان نقل مي‏كنند و سلمان هم از پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- كه فرمود: دوستي فاطمه- سلام‏الله‏عليها- در صد مورد فايده مي‏بخشد، و آسانترين آنها موقع مرگ، ميزان، پل صراط، و موقع حساب مي‏باشند. پس كسي كه دخترم فاطمه- سلام‏الله‏عليها- از او راضي باشد، من نيز از او راضي هستم و كسي كه من از او راضي باشم، خدا از او راضي مي‏باشد و كسي كه فاطمه- سلام‏الله‏عليها- بر او غضبناك باشد من نيز بر او غضبناك هستم و كسي كه من از او غضبناك باشم خداوند بر او غضبناك است، واي بر آن كسي كه به فاطمه- سلام‏الله‏عليها- ظلم كند، واي بر كسي كه بر شوهرش علي- عليه‏السلام- ظلم كند، واي بر كسي كه بر ذريه و شيعيان علي- عليه‏السلام- و فاطمه- سلام‏الله‏عليها- ظلم كند!

ابن ابي‏الحديد راجع به خشم فاطمه- سلام‏الله‏عليها- از ابوبكر و عمر مي‏گويد: «فقد بينا ان دفنها ليلا في الصحه اظهر من الشمس، و ان منكر ذلك كالدافع للمشاهدات... بل يقع الاحتجاج بذالك علي ما وردت به الروايات المستفيضه الظاهره التي هي كالتواتر، انها اوصت بان تدفن ليلا حتي لايصلي الرجلان عليها و صرحت بذلك و عهدت فيه عهدا بعد ان كانا استاذنا عليها في مرضها ليعوداها، فابت ان تاذن لهما، فلما طالت عليهما المدافعه رغبا الي اميرالمؤمنين- عليه‏السلام- في ان يستاذن لهما و جعلاها حاجه اليه و كلمها- عليه‏السلام- في ذلك و الح عليها، فاذنت لهما في الدخول، ثم اعرضت عنهما عند دخولهما و لم تكلمهما، فلما خرجا قالت لاميرالمومنين- عليه‏السلام- هل صنعت ما اردت؟ قال: نعم قالت: فهل انت صانع ما آمرك به؟ قال: نعم، قالت: فاني انشدك الله الا يصليا علي جنازتي و لا يقوما علي قبري!». [7] .

در رابطه با دفن فاطمه- سلام‏الله‏عليها- در جواب قاضي‏القضات كه منكر دفن در شب است مي‏گويد: به تحقيق ثابت كرديم كه صحت دفن وي در شب روشن‏تر از خورشيد است و منكر آن مثل كسي است كه بديهيات و چيزهايي كه به عين اليقين مي‏بيند، منكر شود. روايات مستفيضه كه در حد تواتر است، دلالت مي‏كند كه فاطمه- سلام‏الله‏عليها- وصيت كرد كه او را در شب دفن كنند و حتي ابوبكر و عمر بر او نماز نخوانند و به اين مسئله

 

[ صفحه 369]

 

تصريح و تاكيد نمود، بعد از درخواست ملاقات آن دو نفر جهت عيادت و امتناع فاطمه- سلام‏الله‏عليها- از دادن اذن و اصرار آن دو نفر بر عيادت، آنها به علي- عليه‏السلام- مراجعه كردند تا اينكه وي براي آنها از فاطمه- سلام‏الله‏عليها- اجازه ملاقات و عيادت بگيرد، علي- عليه‏السلام- با فاطمه- سلام‏الله‏عليها- صحبت فرمود و اصرار كرد تا اينكه بي‏بي اذن ملاقات و عيادت به آن دو نفر داد و وقتي كه داخل شدند فاطمه- سلام‏الله‏عليها- از آنها اعراض فرمود و صورت مباركش را برگرداند و با آنها صبحت نفرمود و آن دو نفر از منزل خارج شدند. فاطمه از علي- عليه‏السلام- تعهد و پيمان گرفت كه او را شب دفن كند و فرمود: آيا آنچه را كه من اراده كردم تو انجام مي‏دهي؟ علي- عليه‏السلام- فرمود: بلي، باز فاطمه- سلام‏الله‏عليها- عرض كرد آيا تو آنچه را كه من برايت بگويم انجام مي‏دهي؟ علي- عليه‏السلام- نيز فرمود: بلي، بعد فاطمه- سلام‏الله‏عليها- گفت: همانا من قسم مي‏دهم تو را به خدا كه آن دو نفر (ابوبكر و عمر) بر جنازه من نماز نخوانند و بر دفن و قبر من حاضر نشوند!

حلبي در سيره‏ي خود مي‏گويد: «فغضبت رضي الله عنها من ابوبكر رضي‏الله‏عنه و هجرته الي ان ماتت اي فانها عاشت بعد رسول‏الله- صلي الله عليه (و آله) و سلم- سنه اشهر» [8]  فاطمه- سلام‏الله‏عليها- بر ابوبكر غضبناك شد و تا دم مرگ از وي اعراض فرمود و عمر آن حضرت بعد از پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- شش ماه طول كشيد. بخاري مي‏گويد: «ان فاطمه- سلام‏الله‏عليها- ابنه رسول‏الله- صلي الله عليه و آله و سلم- سالت ابوبكر الصديق بعد وفاه رسول‏الله- صلي الله عليه و آله و سلم- ان يقسم لها ميراثها مما ترك رسول‏الله- صلي الله عليه و آله و سلم- مما افاء الله عليه فقال لها ابوبكر: ان رسول‏الله- صلي الله عليه و آله و سلم- قال: لا نورث: فغضبت فاطمه بنت رسول‏الله- صلي الله عليه و آله و سلم- فهجرت ابوبكر فلم تزل مهاجرته حتي توفيت و عاشت بعد رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم- سته اشهر». [9]  ابوبكر به فاطمه- سلام‏الله‏عليها- چيزي از حقش را به وي نداد، زهرا- سلام‏الله‏عليها- از وي خشمگين شد و از او اعراض

 

[ صفحه 370]

 

كرد و تا دم مرگ با وي سخن نگفت و شش ماه بعد از وفات رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- از دنيا رفت و علي- عليه‏السلام- بر حسب وصيت او وي را شبانه دفن كرد و ابوبكر را در تشييع جنازه دختر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- مطلع نساخت.

ابن ابي‏الحديد مي‏گويد: «و روي انه عفي قبرها... و رش اربعين قبرا في البقيع و لم يرش قبرها حتي لايهتدي اليه و انهما عاتباه علي ترك اعلامها بشانها و احضارهما الصلوه عليها». [10]  علي- عليه‏السلام- قبر فاطمه- سلام‏الله‏عليها- را با خاك يكسان كرد و اثر آن را محو نمود و چهل قبر ديگر در بقيع درست كرد كه هيچ كدام قبر زهرا- سلام‏الله‏عليها- نبود، لذا ابوبكر و عمر نتوانستند قبر فاطمه- سلام‏الله‏عليها- را پيدا كنند و آمدند به علي- عليه‏السلام- عتاب كردند كه چرا آنها را در مراسم كفن و دفن و نماز دختر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- خبر نكرده است.

مسلم در صحيح خود مي‏گويد: «فهجرته فاطمه و لم تكلمه في ذلك حتي ماتت فدفنها علي ليلا و لم يوذن بها ابوبكر... فمكثت فاطمه سته اشهر ثم توفيت» [11]  وقتي كه ابوبكر فاطمه- سلام‏الله‏عليها- را از حقش محروم كرد، زهرا- سلام‏الله‏عليها- بر وي خشمگين شد و از او اعراض كرد و تا دم مرگ (شهادت) با وي سخن نگفت و شش ماه بعد از رحلت رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- از دنيا رحلت فرمود، علي- عليه‏السلام- برحسب سفارشهاي فاطمه- سلام‏الله‏عليها- او را شبانه دفن كرد و ابوبكر را از دفن و كفن فاطمه- سلام‏الله‏عليها- خبر نكرد.

خواننده‏ي گرامي با توجه به اين احاديثي كه ذكر شد و مخصوصا حديث ابن قتيبه در الامامه والسياسه، ملاحظه مي‏فرماييد ابوبكر كه مدعي رهبري امت اسلام بوده است، در برابر خشم و غضب دختر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- چنان دچار سرخوردگي شده است كه مي‏گويد: از بيعت با من چشم بپوشيد و مرا رها كنيد و اين خود بهترين

 

[ صفحه 371]

 

دليل است بر اينكه در خود اين قدرت را كه بتواند رضايت فاطمه- سلام‏الله‏عليها- را جلب كند نمي‏بيند.

ابوبكر خود را در تنگنايي دو مشكل بزرگ مي‏بيند: يكي اينكه اگر فدك را به فاطمه- سلام‏الله‏عليها- پس دهد، اين خود بر خلاف سياست عمر است كه عمر نامه‏ي ابوبكر براي تثبيت مالكيت زهرا- سلام‏الله‏عليها- در فدك را پاره كرده بود، و ديگر اينكه خشم و غضب زهرا- سلام‏الله‏عليها- هم بر وي خيلي سنگين است، و لذا با توجه با اين دو مشكل مي‏خواهد از حكومت كنار برود و استعفاء دهد.

اكنون جاي سوال است كه اگر حكومت و خلافت ابوبكر از طرف خدا بود (چنانچه ابن حجر در صواعق تلاش كرده تا اين مسئله را ثابت كند) پس حق نداشت كه نداي «اقيلوني» را سر دهد؟ براي اينكه اگر او جانشين بر حق پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بود نبايد از حكومت كنار برود، زيرا كنار رفتن او از حكومت و خلافت مثل كنار رفتن پيامبر از نبوت است، چنانكه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- اين حق را ندارد پس او هم اين حق را نداشت، براي اينكه او به عقيده خود رهبر جهان اسلام و جانشين پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بوده است و برحسب نصب خداوند است، پس جاي كنار رفتن براي او نيست؟ گفتار ابوبكر كه مكرر گفته است. «اقيلوني، اقيلوني و لست بخير منكم» قابل بررسي است كه اگر او اين سخن را واقعا و جدي مي‏گفت، اين خود بهترين دليل بر عدم حقانيت او براي خلافت مي‏باشد و اگر از روي واقعيت و جدي نمي‏گفته است، باز هم اين براي يك فردي كه ادعاي زمامداري امت اسلامي را دارد درست نيست.

اين عبارت «اقيلوني و لست بخير منكم» مرا رها كنيد و من بهتر از شما نيستم، را ابن حجر مكي در صواعق المحرقه، صفحه‏ي 7، چاپ قديم و ابن قتيبه در الامامه والسياسه، جلد يك، صفحه‏ي 34 و ابن ابي‏الحديد در شرح نهج‏البلاغه، جلد 4، صفحه‏ي 169 بيان كرده‏اند. همان طوري كه در فصل‏هاي سابق به مناسبتهايي ذكر شد، دليل بر اينكه فاطمه- سلام‏الله‏عليها- تا دم مرگ (شهادت) بر ابوبكر و عمر خشمگين و غضبناك بود، سخن خود ابوبكر است كه در آخرين ساعات مرگ مي‏گفت: «لوددت

 

[ صفحه 372]

 

اني لم اكشف عن بيت فاطمه» [12]  هر آينه دوست داشتم كه باعث نشوم تا به خانه فاطمه- سلام‏الله‏عليها- بريزند و اي كاش موجب هتك حرمت دختر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- نمي‏شدم.

در روايتي ديگر هم سخن ابوبكر در موقع مرگ اين گونه بيان شده است: «ليتني لم افتش بيت رسول‏الله- صلي الله عليه و آله و سلم- و ادخله الرجال و لو كان اغلق علي حرب» اي كاش خانه‏ي زهرا- سلام‏الله‏عليها- را مورد تهاجم يك عده مردان قرار نمي‏دادم. اگر چه بسته بودن اين درب (كنايه از بيعت نكردن علي- عليه‏السلام-) بزرگترين جنگ با من بود.

شاعر عرب نيز در اين باره چه زيبا سروده است:

 

«حملوها بوم السقيفه اوزارا 

تزول الجبال و هي تزال»

 

«ثم جاوا من بعده سيتقيلوني 

و هيهات عثره لا تقال»

 

خطاها و جناياتي را در روز سقيفه نسبت به دختر پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فاطمه انجام دادند كه كوهها در برابر آن زايل مي‏شود و حال اين كه خود آنها هم نابود شدني هستند. و بعد از آن همه خطاها استعفا دادند، ولي هيهات آن خطاها و لغزش‏ها چيزي بود كه برگشت نداشته و ندارد.

در اخبار متواتره از عامه نقل شده است: «ان الله يغضب لغضب فاطمه و يرضي لرضاها». [13]  خداوند از غضب فاطمه غضبناك و از خشنودي او خشنود مي‏شود. اين روايت را اكثر قريب به اتفاق محدثين و مورخين اهل سنت در كتب روايي و تاريخي‏شان نقل كرده‏اند. مناوي هم در كنوز الدقائق حديث مزبور را بيان كرده

 

[ صفحه 373]

 

و گفته است: ابوبكر و عمر در كنار بستر بي‏بي دو جهان فاطمه‏ي زهرا- سلام‏الله‏عليها- اعتراف كردند كه اين حديث را از پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- شنيدند.

مناوي درباره‏ي اين حديث مي‏گويد: «استدل به السهيلي علي ان من سبها كفر لانه يغضبه و انها افضل من الشيخين، قال الشريف السمهودي و معلوم ان اولادها بضعه منها فيكونون بواسطتها بعضه منه و من ثم لما رات ام الفضل في النوم ان بضعه منه وضعت في حجرها، اولها رسول‏الله- صلي الله عليه (و آله) و سلم- بان تلد فاطمه غلاما فيوضع في حجرها فولدت الحسن، فوضع في هجرها، فكل من يشاهد الان من ذريتها بعضه من تلك البضعه و ان تعددت الوسائط و من تامل ذلك انبعث من قلبه داعي الاجلال لهم و تجنب بغضهم علي اي حال كانو عليه. و قال ايضا: قال ابن حجر: و فيه تحريم اذي من يتاذي المصطفي- صلي الله عليه (و آله) و سلم- بتاذيه، فكل من وقع منه في حق فاطمه شي‏ء فتاذت به فالنبي- صلي الله عليه (و آله) و سلم- يتاذي به بشهاده هذا الخبر، و لا شيي‏ء اعظم من ادخال الاذي عليها من قبل ولدها و لهذا عرف بالاستقراء معاجله من تعاطي ذلك بالعقوبه في الدنيا «و لعذاب الاخره اشد». [14]  [15] .

سهيلي به حديث «فامطه بضعه مني» استدلال نموده به اينكه هر كسي فاطمه- سلام‏الله‏عليها- را دشنام دهد كافر شده است، براي اينكه او با فحشش پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را به غضب آورده، چون فاطمه- سلام‏الله‏عليها- برتر از شيخين است. بعد مناوي مي‏گويد: شريف سهمودي گفت: واضح است كه فرزندان فاطمه نيز بواسطه‏ي فاطمه- سلام‏الله‏عليها- پاره‏ي تن پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- هستند، و از اين جهت است كه ام‏الفضل در خواب ديد تكه‏اي از بدن پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- جدا شد و در دامن او (ام‏الفضل) قرار گرفت. پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- خواب او را تعبير نموده فرمود: فاطمه- سلام‏الله‏عليها- فرزند پسر به دنيا مي‏آورد و تو او را بزرگ خواهي كرد. فاطمه- سلام‏الله‏عليها- امام حسن را به دنيا آورد و ام‏الفضل او را شير داد و بزرگ كرد، و هر كه از فرزندان فاطمه- سلام‏الله‏عليها- را در اين زمان مشاهده كند آنان تكه‏اي از بدن پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم-

 

[ صفحه 374]

 

مي‏باشند و اگر چه واسطه‏ها و فاصله‏ي آنها زياد باشد. بعد سمهودي ادامه مي‏دهد: هر كسي در اين حديث «فاطمه بضعه مني» تامل و دقت كند، در قلبش انگيزه‏ي احترام و تجليل به فرزندان فاطمه و دوري كردن از دشمني با آنان ايجاد خواهد شد، ولو اينكه بچه‏هاي فاطمه- سلام‏الله‏عليها- در هر حالي باشند. و در ادامه‏ي اين استدلال مناوي سخن ابن حجر را نقل مي‏كند كه او گفته است: اين حديث دليل حرمت اذيت كردن پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- با اذيت كردن دخترش و فرزندانش مي‏باشد و سپس مي‏گويد: كسي كه در حق فاطمه- سلام‏الله‏عليها- موجب اذيت او شود به شهادت اين حديث پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- به اذيت فاطمه- سلام‏الله‏عليها- اذيت مي‏شود.

و بعد مي‏گويد: هيچ چيزي بزرگتر و خطرناكتر از اين نيست كه كسي از ناحيه اذيت كردن فرزندان فاطمه- سلام‏الله‏عليها- به او اذيت برساند. بنابراين با تتبع و بررسي كامل ديده شده كساني كه مرتكب اذيت فاطمه و فرزندان او شدند زودتر به عذاب و مواخذه‏ي دنيا گرفتار شده‏اند و عذاب و مواخذه آخرت سخت‏تر و دردناكتر است.

با اين استدلال مناوي پيرامون حديث مزبور، آنهايي كه بعد از پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- و درست بعد از سه روز از رحلت وي عوامل اذيت فاطمه- سلام‏الله‏عليها- و شكستن پهلوي او و كشتن فرزندش و غصب حق خدايي او را بوجود آوردند، چه عذري در دادگاه عدل خدا و دادستان بر حق او پيامبر رحمت- صلي الله عليه و آله و سلم- خواهند داشت؟!

باز هم بخاري مي‏گويد: «ان فاطمه بنت النبي- صلي الله عليه و آله و سلم- ارسلت الي ابوبكر تساله ميراثها من رسول‏الله- صلي الله عليه و آله و سلم- مما افاء الله عليه بالمدينه و فدك و ما بقي من خمس خيبر فقال ابوبكر: ان رسول‏الله- صلي الله عليه و آله و سلم- قال: «لا نورث ما تركنا صدقه» الي ان قال: فابي ابوبكر ان يدفع الي فاطمه منها شيئا. فوجدت فاطمه علي ابوبكر في ذلك فهجرت فلم تكلمه حتي توفيت» [16] .

 

[ صفحه 375]

 

فاطمه دختر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- به ابوبكر پيام داد و ميراث خود از رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- را از اموالي كه خدا بر او اختصاص داده و در مدينه بود و فدك و آن مقدار كه از خمس خيبر باقي مانده بود از ابوبكر درخواست كرد و خواست كه آنها را پس دهد، ابوبكر در جواب فاطمه- سلام‏الله‏عليها- گفت: پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فرموده: ما ارث نمي‏گذاريم و آنچه از ما باقي بماند صدقه است... تا اين ابوبكر از دادن ميراث فاطمه امتناع كرد و از آن اموال اختصاصي چيزي به فاطمه نداد، به خاطر اين كار فاطمه- سلام‏الله‏عليها- از او خشمگين شد و از او كناره گرفت و ديگر با او صبحت نكرد تا اينكه در حال غضب و خشم از دنيا رفت.

ذهبي در تاريخ اسلام مي‏گويد: «ان فاطمه تسالت ابوبكر بعد وفاه رسول‏الله- صلي الله عليه و آله و سلم- ان يقسم لها ميراثها مما ترك رسول‏الله- صلي الله عليه و آله و سلم- ما افاء الله عليه فقال لها: ان رسول‏الله- صلي الله عليه و آله و سلم- قال: ان رسول‏الله- صلي الله عليه و آله و سلم- قال: «لا نورث ما تركنا صدقه» فغضبت و هجرت ابوبكر حتي توفيت». [17]  همانا فاطمه- سلام‏الله‏عليها- بعد از رحلت پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم- از ابوبكر خواست كه ميراث پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را كه باقي گذاشته است و آنچه را كه خداوند به پيامبرش اختصاص داده است به او دهد، ابوبكر در جواب خواسته‏ي فاطمه- سلام‏الله‏عليها- عرض كرد: رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- فرمود: ما ارث نمي‏گذايم و آنچه كه از ما باقي بماند صدقه است، فاطمه- سلام‏الله‏عليها- غضب ناك و خشمگين شد و از او كناره گرفت و ديگر با او صحبت نكرد تا اينكه از دنيا رفت.

خشم و غضب فاطمه- سلام‏الله‏عليها- را بخاري در صحيح خود در كتابهاي «خمس» و «وصايا» و «مواريث» و «مغازي» و «جهاد و سير»، و مسلم هم در صحيح خود كتاب «جهاد و سير» و احمد بن حنبل در جلد يك و شش و ده مسند خود بيان كرده‏اند.

 

[ صفحه 376]

 

بخاري در صحيح خود به نقل از پيامبر اكرم مي‏گويد: «فاطمه بضعه مني فمن اغضبها فقد اغضبني» [18]  فاطمه- سلام‏الله‏عليها- هستي و روح من است، كسي كه او را خشمگين كند مرا خشمگين كرده است.

جالب اينجاست كه مناوي بعد از نقل اين حديث در فيض القدير گفته است: به همين حديث مي‏شود استدلال كرد بر كفر كسي كه به فاطمه- سلام‏الله‏عليها- دشنام دهد، براي اينكه با اين كار او را به غضب آورده است. و نيز مي‏گويد: همين حديث دلالت مي‏كند كه فاطمه‏ي زهرا- سلام‏الله‏عليها-از شيخين برتر بوده است.

ابن حجر مكي كه يكي از متعصبين است و نسبت به شيعه هم ميانه خوبي ندارد، در كتاب خود از ابن زبير و او هم از پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- نقل كرده و مي‏گويد: «انما فاطمه بعضه مني يوذيني ما آذاها و ينصبني ما انصبها» [19]  همانا فاطمه- سلام‏الله‏عليها- پاره‏ي تن و هستي من است هر كه او را آزار مي‏دهد مرا آزرده است، و هر كه او را دشنام دهد، مرا دشنام داده است.

مسلم نيز در صحيح خود مي‏گويد: «انما فاطمه بضعه مني يوذيني ما آذاها، و يسرني ما اسرها» [20]  همانا فاطمه- سلام‏الله‏عليها- پاره‏ي تن من است آنچه كه او را آزار مي‏دهد مرا مي‏آزارد و هر چه او را مسرور و خوشحال گرداند مرا مسرور و شادمان مي‏نمايد.

خواننده‏ي گرامي با توجه به اين روايات و بيش از چهل روايتي كه در اين رابطه از پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- نقل شده است، آيا از جنبه‏ي عاطفي بر فرض كه ابوبكر از باب اينكه ولايت عامه داشته است (چنانچه بعضي از اهل سنت اين مساله را گفته‏اند) اگر فدك را پس مي‏داد كفايت مي‏كرد؟ در حالي كه آنها با اعمال و رفتاري كه نسبت به

 

[ صفحه 377]

 

ام ابيهاي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- انجام دادند و موجب خشم وي كه همان خشم خدا و رسول است شدند، و خشم عظيمي كه نسبت به ابوبكر و عمر تا دم شهادت ادامه داشت و به حدي كه وصيت فرمود كه آنها در تشييع جنازه وي شركت نكنند و بر وي نماز نگزارند و با توجه به اين خشم آيا فقط پس دادن فدك موجب رضايت فاطمه- سلام‏الله‏عليها- مي‏شد؟

در همين رابطه قاضي القضات مي‏گويد: «اما كان يقتض التكريم والاحسان ان يطيب قلب فاطمه بفدك كما تطيب النبي- صلي الله عليه و آله و سلم- لزينب، لما سارت قريش الي بدر سار ابوالعاص معهم فاصيب في الاسري يوم بدر، فاتي به الني «ص» فكان عنده مع الاساري، فلما بعث اهل مكه في فداء اساراهم، بعثت زينب في فداء ابي العاص بعلها بمال، و كان فيما بعثت به قلاده كانت خديجه امها ادخلتها بها علي ابي العاص ليله زفافها عليه، فلما رآها رسول‏الله- صلي الله عليه و آله و سلم- رق لها رقه شديده و قال للمسلمين: ان رايتم ان تطلقوا لها اسيرها، و تردوا عليها ما بعثت به من الفداء فافعلوا، فقالوا: نعم يا رسول‏الله، نفديك بانفسنا و اموالنا فردوا عليها ما بعثت به و اطلقوا له ابالعاص بغير فداء» [21] .

سزاوار بود كه ابوبكر همان احساني را كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- در مورد دخترش زينب مبذول داشت، وي هم در استرداد فدك به فاطمه- سلام‏الله‏عليها- مبذول مي‏داشت، وقتي كه شوهر زينب (ابي‏العاص) در جنگ بدر به دست سربازان اسلام اسير شد، اهل مكه فديه‏هايي جهت آزادي اسيرانشان خدمت رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- فرستادند و زينب هم گردنبند خود را كه يادگاري مادرش خديجه بود، به عنوان فديه‏ي شوهرش نزد پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فرستاد، وقتي كه چشم رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- به گردنبند، كه يادگار همسر محبوبش خديجه بود، افتاد، خاطرات فداكاري‏هاي آن بزرگ بانوي قهرمان در نظر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- تجديد شد، اشك از ديدگان رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- جاري شد، پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم-

 

[ صفحه 378]

 

مردم فرمود: اگر صلاح مي‏دانيد اسير زينب را آزاد كنيد و فديه او را هم برگردانيد، مسلمين همين كار را كردند و گفتند ما جان و مال خودمان را فداي تو مي‏كنيم و ابي‏العاص را از قيد اسارت آزاد كردند و فديه او را هم به زينب باز گرداندند.

همين قاضي القضات نيز گفته است: «قد كان الاجمل ان يمنعهم التكرم مما ارتكبا منها فضلا عن الدين، و قال ابن ابي‏الحديد: «و هذا الكلام لا جواب عنه، و لقد كان التكرم و رعايه حق رسول‏الله- صلي الله عليه و آله و سلم- و حفظ عهده يقتض ان تعوض ابنته بشي‏ء يرضيها ان لم يستنزل المسلمون عن فدك، و تسلم اليها تطبيقا لقلبها. وقد يسوغ للامام ان يفعل ذلك من غير مشاوره المسلمين اذا راي المصلحه فيه» [22] .

ابن ابي‏الحديد از قول قاضي نقل كرده كه وي گفته است: اين گفتار شيعه كه از دستورات دين اسلام است جاي خود، بلكه از جهت حفظ كرامت انساني و عطوفت و احسان و اكرام سزاوار بود كه ابوبكر فدك را به فاطمه- سلام‏الله‏عليها- برمي‏گرداند و آنچه كه ابوبكر و عمر در مورد زهرا- سلام‏الله‏عليها- مرتكب شده‏اند با آن كرامت و عطوفت انساني منافات داشت.

بعد ابن ابي‏الحديد مي‏گويد: اين سخن قاضي القضات بي‏جواب است، براي اين كه مقتضاي كرامت انسان و رعايت حق رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- و حفظ حرمت و پيمان با وي اين را اقتضا مي‏كرد كه اگر مسلمانان از حق خود در فدك (با فرض ثبوت حق) نمي‏گذاشتند، و حاضر نبودند آن را به دختر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- ببخشند، بايد در عوض فدك، معادل آن به زهرا- سلام‏الله‏عليها- واگذار مي‏شد تا او راضي شده و قلبش شاد مي‏شد، رهبر و زمامدار مسلمين بدون اينكه با مردم مشورت كند و نظر آنها را بخواهد در صورتي كه مصلحت ببيند مي‏تواند چنين كاري را انجام دهد.

از كلام قاضي القضات و ابن ابي‏الحديد نتيجه مي‏گيريم كه فاطمه- سلام‏الله‏عليها- تا زمان شهادت از سران حكومت ناراضي و خشمگين بود، و همان طوري كه بيان شد اگر فدك را هم به زهرا- سلام‏الله‏عليها- پس مي‏دادند، موجب رضايت بانوي دو عالم نمي‏شد.

 

[ صفحه 379]

 

بد نيست دليل اين سخن را از كلام اهل سنت بياورم، ابن ابي‏الحديد مي‏گويد: «و سالت علي بن الفارقي مدرس المدرسه الغربيه فقلت له: اكانت فاطمه صاقده؟ قال: نعم، قلت: فلم لم يدفع اليها ابوبكر فدك و هي عنده صادقه؟ فتبسم، ثم قال كلاما لطيفا مستحسنا مع ناموسه و حرمته وقله دعا بته، قال: لو اعطاها اليوم فدك بمجرد دعواها لجاءت اليه غدا و ادعت لزوجها الخلافه، و زحزحته عن مقامه، و لم يكن يمكنه الاعتذار والموافقه بشي‏ء، لانه يكون قد اسجل علي نفسه انها صادقه فيما تدعي كائنا ما كان من غير حاجه الي بينه و لا شهود، و هذا كلام صحيح، و ان كان اخرجه مخرج الدعابه والهزل» [23] .

از علي بن قاروقي مدرس مدرسه‏ي غربي بغداد پرسيدم: آيا فاطمه- سلام‏الله‏عليها- در ادعايش صادق بود؟ پاسخ داد: بله، سوال كردم: پس چرا ابوبكر فدك را به او واگذار نكرد، با اينكه مي‏دانست فاطمه- سلام‏الله‏عليها- راست مي‏گويد؟ استاد تبسم كرد، و بعد جمله‏ي لطيف و زيبا و طنز گونه‏اي را با اين كه چندان اهل شوخي و مزاح نبود، گفت: اگر ابوبكر روز اول به مجرد ادعاي فاطمه- سلام‏الله‏عليها- فدك را باز مي‏گرداند، فردا نيز او مي‏آمد ادعاي خلافت همسرش را مطرح مي‏ساخت و آن وقت ابوبكر بايد از مقام خلافت كناره‏گيري مي‏كرد، و در اين مورد عذرش پذيرفته نمي‏شد، و امكان اعتذار برايش نبود، چرا كه با عمل برگرداندن فدك اقرار و اعتراف به صداقت و راستگويي دختر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- كرده بود و موافقت به چيزي كرده بود كه بر ضرر خود بود، و سرانجام بايد هرطور شده بدون بينه و شهود از خلافت مي‏گذشت، و از آن به بعد هر ادعايي كه فاطمه- سلام‏الله‏عليها- مي‏كرد بايد قبول مي‏كرد.

بعد ابن ابي‏الحديد مي‏گويد: اين سخن استاد اگر چه آن را به صورتي شوخي و مزاح بيان نمود ولي سخني بسيار درستي است.

شايد در بعضي از اذهان تصور شود، مسئله‏ي منازعه‏ي فاطمه- سلام‏الله‏عليها- و ابوبكر راجع به پس گرفتن فدك بود كه او اين همه تلاش كرد و شاهد و بينه اقامه نمود،

 

[ صفحه 380]

 

و استدلال به آيات قرآن فرمود، و به هيچ وجه سخنان ابوبكر و عمر را قبول نكرد و تا آخر عمر از آن دو نفر خشمگين بود و تنها خشنودي وي رد فدك بود، پس معلوم مي‏شود كه وي يك فرد ماده پرست و دنيا دوست بوده، و خشم و غضب او فقط براي فدك بوده و ارضا و خشنودي او هم واگذاري فدك بوده است؟ در جواب اين پرسش بايد گفت: خير، چنين نيست.

اولا حق است و از آن بايد دفاع كرد و دستور خداوند و فرموده اسلام و دين است كه در موقع پامال شدن حق از آن بايد دفاع كرد و انسان مدافع حق در هر سطح كه باشد بايد از حقش دفاع كند و ساكت ننشيند. ثانيا بر فرض اگر ابوبكر و عمر چندين برابر فدك را هم به فاطمه- سلام‏الله‏عليها- مي‏دادند باز وي ساكت نمي‏شد، و از اين انقلاب و حركتي كه عليه حكومت شروع كرده بود دست برنمي‏داشت، و البته هدف بي‏بي دوعالم فقط رسيدن به مقام و رياست و ثروت دنيا نبود، بلكه انگيزه‏ي فاطمه- سلام‏الله‏عليها- اين بود كه از تصرف و تحريف و انحرافي كه در احكام خدا بوجود آمده چنانچه در در خطبه آتشين خود اشاره فرمود) جلوگيري كند، و مي‏خواست به جهانيان و مردم آن روز و نسل‏هاي بعد بفهماند كه اين حكومت با تحريف و جعل احاديث نسبت به پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- كارش را شروع كرده است. بنابراين رضايت فاطمه فقط به برگرداندن فدك حاصل نمي‏شد، بلكه خشنودي وي در گرو اين بود كه ابوبكر و عمر در صراط مستقيم و مسير توحيدي كه خدا و رسول او در 18 ذيحجه‏الحرام در غدير خم تعيين فرمودند قرار بگيرند و آن دست بيعتي كه در آن روز در دست ولايت عظماي علي- عليه‏السلام- گذاشتند به آن پشت نكنند، و چنانچه از حسن علي بن فاروقي پيداست با برگرداندن چند نخل و سرزميني فاطمه- سلام‏الله‏عليها- راضي نمي‏شد.

ابن ابي‏الحديد مي‏گويد: «قرات علي النقيب ابي‏جعفر يحيي بن ابي زيد البصري العلوي رحمه هذا الخبر، فقال: تري ابوبكر و عمر لم يشهد هذا المشهد! اما كان يقتضي التكريم و الاحسان ان يطيب قلب فاطمه بفدك، و يستوهب لها من المسلمين، اتقصر منزلتها عند رسول‏الله- صلي الله عليه و آله و سلم- عن منزله زينب اختها و هي سيده نساء العالمين!

 

[ صفحه 381]

 

هذا اذا لم يثبت لها حق، لا بالنحله و لا بالارث، فقلت له: فدك بموجب الخبر الذي رواه ابوبكر قد صار حقا من حقوق المسلمين، و قد اخذه رسول‏الله- صلي الله عليه و آله و سلم- منهم، فقلت: رسول‏الله- صلي الله عليه و آله و سلم- صاحب الشريعه، والحكم حكمه، و ليس ابوبكر كذالك، فقال: ما قلت هلا اخذه ابوبكر من المسلمين قهرا فدفعه الي فاطمه، و انما قلت: هلا استنزل المسلمين عنه و استوهبه منهم لها- كما استوهب رسول‏الله - صلي الله عليه و آله و سلم- المسلمين فداء ابي‏العاص! اتراه لو قال: هذه بنت نبيكم قد حضرت تطلب هذه النخلات، افتطيبون عنها نفسا، اكانو- منعوها ذلك! فقلت له: قد قال قاضي القضاه ابوالحسن عبد الجبار بن احمد نحو هذا، قال: انها لم ياتيا بحسن في شرع التكرم، و ان كان ما اتياه حسنا في الدين» [24] .

جريان جنگ بدر و داستان ابي‏العاص و فديه او را براي ابي‏جعفر نقيب يحيي بن ابي‏زيد بصري خواندم، نقيب ناگهان آهي كشيد و گفت: آيا تو مي‏پنداري كه ابوبكر و عمر در آنجا حاضر نبودند و جريان را نديدند؟! آيا بهتر نبود كه آنها هم به مقتضاي اكرام و احسان به پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- از فدك دست بردارند و آن را به فاطمه- سلام‏الله‏عليها- واگذار نمايند؟ بر فرض كه فاطمه- سلام‏الله‏عليها- از نظر ارث و يا نحله بودن فدك حقي نداشته است.

بعد ابن ابي‏الحديد مي‏گويد: من در جواب نقيب گفتم كه: ابوبكر برحسب روايتي كه از پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- نقل كرد، فدك حقي از حقوق مسلمين بوده و لذا جايز نبود كه ابوبكر مسلمانان را از اين حق محروم كند و آن را به زهرا- سلام‏الله‏عليها- پس دهد! نقيب گفت: آيا فديه ابي‏العاص حق عموم مسلمين نبود كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- آن را به دخترش زينب بخشيد؟ ابن ابي‏الحديد مي‏گويد: من گفتم كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- صاحب شريعت بود و مي‏توانست هرگونه حكمي را تشريع و اجرا كند ولي ابوبكر مثل پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- نبود؟!

نقيب گفت: من نمي‏گويم كه چرا ابوبكر حق مسلمانان را با زور و اجبار از آنها نگرفت و به فاطمه- سلام‏الله‏عليها- نداد؟ بلكه مي‏گويم: ابوبكر در اين مورد كه خشم

 

[ صفحه 382]

 

و غضب فاطمه- سلام‏الله‏عليها- تحريك شده بود، چرا از مردم نخواست كه از حق خود بگذرند، و براي رضايت دختر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- اين ملك (فدك) به او واگذار شود؟ همان طوري كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- در مورد فديه ابي‏العاص همين برنامه را اجرا فرمود؟

آيا تو چنين برداشت مي‏كني كه اگر ابوبكر به مردم مي‏گفت: اين حق فاطمه- سلام‏الله‏عليها- يك دانه و يادگار پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- شماست، پدر از دست داده، سزاوار است براي رضايت وي اين قسمت از ثروت عمومي شما ملت در اختيار او قرار گيرد، اگر چنين مطلبي را با مردم مي‏گفت: آيا مردم ناراضي بودند و اين كار را قبول نمي‏كردند؟ بعد ابن ابي‏الحديد مي‏گويد: من در جواب نقيب گفتم: آري قاضي القضات ابوالحسن عبدالجبار هم همين عقيده را دارد و گفته است كه مقتضاي اكرام و احسان اين بود كه فدك به زهرا- سلام‏الله‏عليها- واگذار شود. اگر چه اين منع ابوبكر و عمرم از نظر تصلب و محكم كاري در دين و از نظر ما كاري بجا و پسنديده است؟!!

اكنون بايد از آقاي قاضي القضات سوال كرد آيا آنچه را كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- به دستور خدا و بر اساس آيه: «و آت ذي القربي حقه» [25]  به دختر عزيزش داد و آن را به زور از دست وي گرفتند اين تصلب در دين است؟ و يا اينكه بر ضد دين و انكار قرآن است؟ و آيا اين آقايان (ابوبكر و عمر) به گفته‏ي اهل سنت كاتب وحي نبودند، و آيات ارث و خمس و آيه ذي‏القربي را نخوانده بودند و از زبان مبارك پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- نشنيدند؟

پس بايد از آقاي قاضي القضات كه گفته است منع فدك تصلب در دين است پرسيد: آيا حق مردم را غصب كردن تصلب در دين است؟ و يا اينكه انكار آيه‏ي صريح قرآن است؟

باز هم از دلائل خشم بي‏بي دو جهان از ابوبكر و عمر پشيماني و اظهار تاسف آنها در موقع مرگ مي‏باشد، چنانچه ابن ابي‏الحديد مي‏گويد: ابوبكر در حالي كه از

 

[ صفحه 383]

 

كارهاي خود پشيمان شده بود مي‏گفت: «ان بيعتي كانت فلته و قي الله شرها و خشيت الفتنه، و ايم الله ما حرصت علهيا يوما قط، و لقد قلدت امرا عظميا ما لي به طاقه و لا يدان، و لوددت ان اقوي الناس عليه مكاني» [26] .

همانا خلافت و بيعت با من نگهباني بود و خداوند مرا از شر آن نگه دارد و مي‏ترسم فتنه‏اي را سبب شود و قسم به خدا هرگز به امر خلافت حريص نبودم!! و امر بزرگي بر عهده‏ي من گذاشته شده است كه طاقت آن را ندارم، و قدرت پيشبرد آن را هم ندارم و دوست دارم كه قوي‏ترين و بهترين انسان بر مسند قدرت مي‏بود!

اين سخن ابوبكر به صراحت دلالت مي‏كند كه فاطمه- سلام‏الله‏عليها- تا آخرين لحظه‏ي شهادت از وي خشمگين بوده و او نيز از كارش پشيمان بوده است. پس بايد بدون ملاحظه و درنگ خلافت را به قول خود به قوي‏ترين انسان علي بن ابي‏طالب- عليه‏السلام- واگذار مي‏كرد!

ابن قتيبه در رابطه با پشيماني ابوبكر و اينكه فاطمه- سلام‏الله‏عليها- را اذيت كرده است مي‏گويد: «اما التي وددت اني تركتها، فوددت اني لم اكن كشفت بيت فاطمه و ان كان غلق علي الحرب، وددت اني يوم سقيفه بني ساعده كنت قذفت الامر في عنق احد الرجلين (عمر او ابو عبيده) فكان اميرا و كنت وزيرا ثم افصح ابوبكر بندمه في استلام مغضوبه بعدها حساب: بعد ان قالت له فاطمه الزهرا: والله لادعون الله عليك في كل صلاه اصلي‏ها فخرج باكيا فاجتمع اليه الناس فقال لهم: يبيت كل رجل منكم معانقا مسرورا باهله، و تركتموني و ما انا فيه، لا حاجه لي في بيعتكم، اقيلوني بيعتي» [27] .

ابوبكر در موقع پشيماني گفت: اما آن كارهايي كه انجام دادم و اي كاش انجام نمي‏دادم، دوست داشتم كه خانه فاطمه- سلام‏الله‏عليها- را هتك حرمت نمي‏كردم و افرادي را به آنجا نمي‏فرستادم، اگر چه بسته بودن در خانه‏ي او جنگي بر عليه من بود. و دوست داشتم در روز سقيفه‏ي بني‏ساعده خلافت را بر عهده دو نفر (عمر يا ابوعبيده) مي‏گذاشتم و خودم به عنوان وزير كار مي‏كردم. بعد ابن قتيبه مي‏گويد: ابوبكر

 

[ صفحه 384]

 

ناراحتي و پشيماني خود را به صراحت اعلام مي‏كند كه چرا قدرت را به زور غصب كرده است، در حالي كه بايد در دادگاه عدل الهي حساب پس دهد، اين سخن را ابوبكر بعد از آن كه فاطمه- سلام‏الله‏عليها- خطاب به او فرمود: قسم به خدا در هر نماز تو را نفرين خواهم كرد. گفته است، سپس ابوبكر در حالي كه گريه مي‏كرد از خانه فاطمه- سلام‏الله‏عليها- خارج شد و مردم اطراف وي جمع شدند. ابوبكر خطاب به مردم گفت: هر كدام از شما با همسران‏تان شادمان شب را مي‏خوابيد و مرا رها كرده‏ايد در كاري كه من سزاوار آن نيستم و من نياز به بيعت شما ندارم، مرا رها كنيد و بيعت‏تان را پس بگيريد، و من مي‏خواهم بيعت شما را پس دهم!.

متقي هندي در منتخب كنزالعمال به از ابوبكر مي‏گويد: «و الله لوددت اني كنت شجره الي جانب الطيق مر علي جمل فاخذني فاه فلاء كلني، ثم ازدردني ثم اخرجني بعدا و لم اك بشرا.» [28]  قسم به خدا هر آينه دوست داشتم كه من گياهي بودم در كنار راه، و شتري بر من عبور مي‏كرد، و مرا مي‏گرفت و بر دهانش داخل مي‏كرد و مي‏جويد، و مي‏خورد، و بعد مرا خارج مي‏كرد، و من بشر و انسان نبودم.

باز هم ابوبكر گفته است: «والله لو وضعت قدما في الجنه و قدما خارجها ما امنت مكر الله» [29]  قسم به خدا اگر يك قدم را در بهشت و قدم ديگر را در خارج آن بگذارم باز هم از عذاب و مواخذه خدا درامان نيستم.

همچنين عمر در حال پشيماني مي‏گفت: «والله لو ان لي طلاع الارض ذهبا لافديت به من عذاب الله عزوجل قبل ان اراه» [30]  به خدا قسم اگر تمام كره‏ي زمين كه خورشيد بر آن مي‏تابد طلا بود و براي من بود، حاضر بودم آن را عوض مواخذه و عذاب خداوند مي‏دادم پيش از آن كه آن عذاب را ببينم.

متقي هندي در رابطه با پشيماني عمر مي‏گويد: «يا ليتني كبش سمنوني ما بدالهم،

 

[ صفحه 385]

 

حتي اذا كنت كاسمن ما يكون زارهم يحبون، فذبحوني لهم، فجعلو بعضي شواء و بعضي قديرا ثم اكلوني (و اخرجوني عذره) و لم اكن بشرا» [31]  اي كاش من گوسفند بودم و مرا چاق مي‏كردند و مثل گوسفندان كه براي قصابي مي‏پرورانند ذبح مي‏نمودند، بعضي گوشت مرا كباب و بعضي ديگر را در ديگ مي‏جوشاندند و مي‏خوردند، و بعد به صورت مدفوع خارج مي‏كردند، و انسان نبودم و مرا انسان خلقت نمي‏كرد!!

باز هم زمخشري از قول عمر مي‏گويد: «لو كان لنا مع اسلامنا اخلاق آبائنا لكنا» [32]  و باز او گفته است: «لو استقبلت من امري ما استدبرت ما استعملت احدا من الطلقاء» [33] :

خواننده‏ي گرامي اگر هر انسان با فكر و انديشه سخنان خليفه اول و دوم را به دقت بررسي و تفحص كند، مي‏فهمد كه آنها خطاي بزرگي را كه خشم پاره‏ي تن پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- باشد مرتكب شده‏اند.

و البته اشتباه نشود و كسي هم توجيه نكند كه سخنان آنها حاكي از اين است كه خود را در مقابل خدا مقصر مي‏دانند و لذا آن كلمات را بكار بردند و گفتند؟ اگر چنين تصور شود، در پاسخ گفته مي‏شود كه لسان مناجات و راز و نياز و خلوت با معبود كه انسان خود را در مقابل ذات يگانه مقصر و فاني و هيچ مي‏شمارد و هر لحظه‏اي غافل شدن از خدا را گناه مي‏داند، با كلمات و جملات كه آقايان بكار برده‏اند: اي كاش عذره بودم، اي كاش گياه بودم و حيواني مرا مي‏خورد، اي كاش خدا اصلا مرا نمي‏آفريد، اي كاش گوسفند بودم، فرق مي‏كند.

انسان عارف و فاني در حق، هيچ وقت در اصل خلقتش اعتراض نمي‏كند و آرزوي حيوان بودن و تكليف نداشتن را نمي‏كند. من باب مثال مولي علي- عليه‏السلام- در مناجات شبانه‏ي خود وقتي كه با محبوب دلش خلوت مي‏كند اين چنين به درگاه او ناله مي‏كند: «الهي ويل لي ثم ويل لي ان كانت الجهيم مقعدي، الهي ويل لي ثم و ديل لي ان

 

[ صفحه 386]

 

كانت الحيمم شرابي». خداي من! واي بر من پس واي بر من كه اگر در روز قيامت جايگاه من جهنم باشد، خداي من! واي بر من پس واي بر من كه در قيامت آب شرب من چشمه‏ي حميم باشد.

و يا اينكه امام سجاد- عليه‏السلام- به درگاه خدا ناله مي‏كند: «الهي عبدك العاصي اتاكا مقرا بالذنوب قد دعاكا». خداي من! بنده‏ي گناهكار و مقصر به طرف تو آمده است، در حالي كه اقرار و اعتراف به گناهان دارد، فقط تو را مي‏خواند و تنها تو هستي كه او را مي‏بخشي و پناه مي‏دهي.

انبيا و اوليا و ائمه‏ي معصومين- عليه‏السلام- كه ارتباط با عالم ملكوت دارند، شأن‏شان اجل است كه كلمات نامربوط بر زبان جاري كنند، بلكه انسانهاي عادي هم در موقع مرگ و احتضار، سخناني كه بيانگر اعتراض به اصل خلقت و آفرينش باشد بر زبان جاري نمي‏كنند. مگر انسانهايي كه خطا كار بوده و گناهان بزرگ و نابخشودني انجام داده باشند. بنابراين حالات و سخنان آنها در موقع مرگ بيانگر اين است كه خطاي عظيم و بزرگي را كه خشم خدا و رسول خدا و خشم پاره‏ي تن پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- و كوثر خدا را سبب شدند، و در موقع مرگ و احتضار آن را در مقابل خود مجسم مي‏ديدند، انجام دادند. و لذاست كه آرزو مي‏كردند: اي كاش عوض انسان گياه بودند، چه بودند و چه نبودند و اين كلمات و الفاظ خود بالاترين مدرك و دليل بر خشم فاطمه- سلام‏الله‏عليها- تا موقع شهادت مي‏باشد.

اگر چه ابن تيميه تلاش كرده تا ثابت كند كه خداوند آنها را مي‏بخشد و گفته است: «هيئت حاكمه بعد از رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- معصوم نبودند، بلكه آنها با اينكه از اولياي خدا و اهل بهشت محسوب مي‏شدند، گناهي هم مرتكب شدند، منتهي خدا گناهان آنان را مي‏آمرزد.» [34] .

ابن تيميه كه خود از متعصبين و از دشمنان اهل‏بيت- عليه‏السلام- و شيعه مي‏باشد، اعتراف كرده و گفته است خلفاي بعد از پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- گناهاني مرتكب

 

[ صفحه 387]

 

شدند كه اين بيان او عاصي بودن حضرات را سملم و قطعي مي‏كند.

و اما اينكه او گفته است خداوند آنها را مي‏آمرزد! آيا دليل آمرزش خدا نسبت به آنان از كجاست، چگونه امكان دارد با آن همه آزار و اذيت كه نسبت به دختر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- كردند خدا آنها را بيامرزد؟ البته خدا گناهاني را مي‏آمرزد، [35]  ولي آمرزش خدا موجب نمي‏شود كه ما گناهان را مهر صحت بزنيم و بگوييم چون خداوند آمرزيده است، پس گناهاني كه از بنده صادر شده عملي درست بوده است. و اگر گفتيم كه هر كس فاطمه- سلام‏الله‏عليها- را اذيت و به او ظلم كرد و به خاطر اين كار خدا را عصيان و نافرماني كرد، مورد آمرزش پروردگار باشد، بنابراين آن فرمايش پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- كه فرمود: «خدا بخاطر غضب زهرا- سلام‏الله‏عليها- خشمگين و به جهت رضاي وي خشنود مي‏شد» فضيلتي براي فاطمه- سلام‏الله‏عليها- ثابت نخواهد شد.

خداوند تبارك و تعالي فرموده: «انما التوبه علي الله للذين يعملون السوء بجهاله ثم يتوبون من قريب، فاولئك يتوب الله عليهم، و كان الله عليما حكيما. و ليست التوبه للذين يعملون السيات حتي اذا حضر احدهم الموت قال اني تبت الان و لا الذين يموتون، و هم كفار اولئك اعتدناهم عذابا عليما» [36]  توبه تنها براي كساني است كه كار بدي را از روي جهالت انجام مي‏دهند و سپس بزودي توبه مي‏كنند، خداوند توبه‏ي چنين اشخاصي را مي‏پذيرد و خدا دانا و حكيم است. و براي كساني كه كارهاي بد را انجام مي‏دهند و هنگامي كه مرگ يكي از آنها فرا برسد، مي‏گويد الان توبه كردم، توبه‏اي نيست و نه براي كساني كه در حال كفر از دنيا مي‏روند، اينها كساني هستند كه عذاب دردناكي براي آنها فراهم كرده‏ايم.

بيان اجمالي اين آيات اين است كه توبه تنها براي آنهايي كه گناهي را از روي جهالت انجام دهند و يا آگاهي از اثرات شوم و عواقب دردناك آن ندارند مي‏باشد، ولي اگر گناه بر اثر چنين جهالتي نباشد بلكه از روي عناد و انكار حكم خداوند صورت بگيرد، معلوم است چنين گناهي حكايت از كفر مي‏كند و به همين جهت توبه

 

[ صفحه 388]

 

آن قبول نيست. مگر اينكه از آن حالت باز گردد و دست از عناد و انكار بشويد. آيه‏ي دوم مي‏گويد: كساني كه در آستانه‏ي مرگ قرار مي‏گيرند و مي‏گويند اكنون از گناه خود توبه كرديم توبه آنان پذيرفته نخواهد شد، زيرا در حال احتضار و در آستانه‏ي مرگ پرده‏ها از برابر چشم انسان كنار مي‏رود و ديد ديگري براي او پيدا مي‏شود. و قسمتي از حقايق مربوط به جهان ديگر و نتيجه‏ي اعمال و رفتار را كه در زندگي انجام داده با چشم خود مي‏بيند و مسائل جنبه حسي پيدا مي‏كند و واضح و روشن است كه در اين صورت هر گناهكاري از اعمال بد خود پشيمان مي‏گردد و همانند كسي است كه شعله‏ي آتش را نزديك خود ببيند از آن فرار مي‏كند. [37] .

با توجه به اين بيان آنهايي كه موجب خشم فاطمه- سلام‏الله‏عليها- شدند:

اولا مقام زهرا و علي- عليهماالسلام- را مي‏دانستند و با توجه به آيه‏هاي ابلاغ، تطهير، مودت و ذي القربي و نيز سوره‏هاي هل اتي و كوثر و بيش از دهها روايتي كه از زبان مبارك پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- شنيدند، آن هم نه يك بار و دوبار بلكه دهها بار شنيدند، علي و فاطمه- عليهماالسلام- را خوب مي‏شناختند، ولي عملا تمام آيات و روايات را مخالفت كردند. و خانه‏ي وحي را كه از خانه انبيا و پيامبران بالاتر بود مورد يورش و تهاجم قرار داده و هتك حرمت نمودند. اموال و دارايي فاطمه- سلام‏الله‏عليها- را كه از طرف خدا و رسول به او اعطا شده بود به زور از او گرفتند و به امانتهاي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- (قرآن و عترت) خيانت كردند. آيا اينها انكار عملي نيست؟

و ثانيا برداشتي كه از آيات مزبور و تحليل و تفسير آنها مي‏شد اينكه: آن دو نفر در موقع مرگ و احتضار مي‏گفتند كه اي كاش چه بودند و چه نبودند، آيا اين نشانه‏ي اين نيست كه آنها خطاي بزرگي را انجام دادند و خشم و غصب خدا را سبب شدند و اعمال و رفتارشان را در جلو چشم خدا مجسم مي‏ديدند و لذا چگونه مي‏شود گفت كه خدا آنها را مي‏بخشد؟!!.

 

[ صفحه 389]

 

البته ما حقايق قرآن را انكار نمي‏كنيم و درست است كه خداوند فرموده: «از رحمت او نااميد نشويد» [38]  ولي از سخنان آن دو نفر پيداست كه انگار براي شان ثابت و قطعي شده بوده كه خطاي نابخشودني و بزرگي را انجام داده‏اند كه ديگر اميدي به عفو و بخشش خداوند هم نداشته‏اند.

بنابراين چگونه ابن تيميه به خود جرائت مي‏دهد و مي‏گويد: خدا آنها را مي‏آمرزد؟ حتما او حق الله و حق الناس را قبول دارد، اگر خداوند حق خود را ببخشد ولي حق مردم را كه نمي‏بخشد و آنان هم حق خدا را عملا انكار كردند و هم حق شايسته‏ترين و برگزيده‏ترين بندگان خدا را غصب كردند و آن هم حقي كه خداوند براي بهترين كنيزانش فاطمه- سلام‏الله‏عليها- عطا فرمود و بنا به گفته‏ي اهل سنت، فاطمه- سلام‏الله‏عليها- تا آخرين لحظه از حق خود دفاع كرد و سرانجام هم با حالت خشم و نفرت به آن او نفر از دنيا رفت و به شهادت رسيد!.

طبري در رابطه با خشم فاطمه- سلام‏الله‏عليها- از ابوبكر و عمر مي‏گويد: «لقد حزنت فاطمه بعد الهجوم علي بيتها فاعلنت وجدها علي الشيخين فهجرت فاطمه ابوبكر فلم تكلمه في ذلك حتي ماتت فدفنها علي- عليه‏السلام- ليلا و لم يوذن بها ابوبكر و» [39]  به تحقيق فاطمه- سلام‏الله‏عليها- بعد از هجوم بر خانه‏اش محزون شد و نفرت و ناراحتي خود را نسبت به شيخين اعلام نمود و از ابوبكر كناره گرفت و با آنها سخن نمي‏گفت تا اينكه از دنيا رفت (به شهادت رسيد) و علي- عليه‏السلام- او را شبانه دفن نمود و به ابوبكر اجازه نداد كه بر جنازه‏ي او حاضر شود.

بخاري مي‏گويد: «عن عايشه: فبقيت فاطمه- سلام‏الله‏عليها- مهاجره غير راضيه علي ابوبكر و عمر حتي ماتت و قد بقيت سته اشهر بعد ابيها- صلي الله عليه و آله و سلم -. [40]  از عايشه

 

[ صفحه 390]

 

نقل شده است: فاطمه- سلام‏الله‏عليها- در حالي كه از حكومت ناراحت و از رفتار ابوبكر و عمر راضي نبود از دنيا رفت و بعد از پدر بزرگوارش شش ماه زندگي نمود!!

بلاذري به نقل از عروه بن زبير مي‏گويد: «ان عليا دفن فاطمه- سلام‏الله‏عليها- ليلا و غسلها علي- عليه‏السلام- و اسماء و بذلك اوصت و لم يعلم ابوبكر و بموتها». [41]  همانا علي- عليه‏السلام- فاطمه- سلام‏الله‏عليها- را شب دفن نمود، او را علي- عليه‏السلام- و اسما غسل دادند و فاطمه- سلام‏الله‏عليها- خود به اسماء وصيت كرده بود كه او را شب غسل دهند و ابوبكر و عمر را از وفاتش خبر نكنند.

يعقوبي مي‏گويد: «و لما زارت نساء الانصارر فاطمه- سلام‏الله‏عليها- مستفسرين عن حالها قالت: اجدني كارهه لدنيا كن مسروره لفراقكن القي الله سبحانه و رسوله بحسرات منكن فما حفظ لي الحق و لا رعيت مني الذمه و لا قبلت الوصيه و لا عرفت الحرمه و كان سنها ثلاث و عشرين سنه». [42]  و ايضا يقول: «و لم يخلف النبي، من الولد الا فاطمه- سلام‏الله‏عليها- و كانت متحسره حزينه علي ما اصابها في بيتها والسقيفه و دخلن اليها في مرضها نساء رسول‏الله و غيرهن من نساء قريش فقلن: كيف انت قالت: اجدني...». [43] .

زنهاي انصار وقتي كه خدمت فاطمه- سلام‏الله‏عليها- رسيدند، وي در بستر بيماري بود، از حال او سوال كردند، فاطمه- سلام‏الله‏عليها- فرمود: مي‏بينيد مرا در حالي كه از دنياي شما بيزارم و خوشحال هستم كه از بين شما بي‏وفا مي‏روم، خدا و رسول او را در حالي كه از شما حسرت‏ها و ناراحتي‏ها در دل دارم ملاقات مي‏كنم. حق مرا ادا نكرديد و حرمت مرا نگه نداشتيد و وصيت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را قبول ننموديد، قدر مرا نشناختيد.

يعقوبي مي‏گويد: فاطمه- سلام‏الله‏عليها- در حالي كه 23 سال داشت از دنيا رفت. و نيز يعقوبي مي‏گويد: پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- از فرزندان بجز فاطمه- سلام‏الله‏عليها- بعد از خود وارث ديگري نداشت، فاطمه- سلام‏الله‏عليها- از آنچه كه در خانه‏اش واقع شد و از

 

[ صفحه 291]

 

جريان سقيفه ناراحت و محزون بود، و در بستر بيماري بود كه همسران رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- و زنهاي ديگر قريش جهت عيادت بر وي وارد شدند، و گفتند: حالت چگونه است؟ وي همان سخناني كه ذكر شد فرمود.

يكي ديگر از دلائل خشم بي‏بي دو عالم از دستگاه حكومت و به تبع از مردم مدينه، خطبه‏اي بسيار روشنگرانه و صريح او با زنان انصار و مهاجر مي‏باشد. سويد بن غفله مي‏گويد: هنگامي كه فاطمه- سلام‏الله‏عليها- بر اثر صدمات و رنجهاي وارده بر بستر بيماري افتاد، هر روز به مرگ نزديكتر مي‏شد. در آخرين روزهاي زندگي‏اش بود كه عده‏اي از زنان مهاجر و انصار به عيادت او آمدند، و بعد گفتند: «كيف اصبحت من علتك يا بنه رسول الله» اي دختر رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- با ناراحتي و رنج بيماري‏ات چه مي‏كني و به چه صورت مي‏گذراني؟

فاطمه- سلام‏الله‏عليها- بعد از ثنا و ستايش خداي عزوجل و درود بر پدر عزيزش فرمود: «اصبحت- والله عائفه (1) لدنيا كن، قاليه (2) لرجالكن لفظتهم (3) بعد ان عجمتهم (4) و شناتهم (5) بعد ان سبرتهم (6) فقبحا لفلول الحد (7) واللعب بعد الجد (8) و قرع (9) الصفاه (10) و صدع القناه (11) و خطل الآراء (12) و ذلل الاهواء (13) «ولبئس ما قدمت لهم انفسهم ان سخط الله عليهم و في العذاب هم خالدون» [44]  لاجرم لقد قلدتهم (14) ربقتها (15) و حملتهم اوقتها (16) و شننت (17) عليهم عارها (18) فجدعا (19) و عقرا (20) للقوم الظالمين. ويحهم (21) اني زعزعوها (22) عن رواسي الرساله (23) و قواعد النبوه والدلاله و مهبط (24) الروح الامين والطيبين (25) بامور الدنيا والدين؟ الا «ذلك هو الخسران المبين» [45]  و ما الذي نقموا (26) من ابي الحسن؟ نقموا منه- والله- نكير (27) سيفه و قله مبالاته لحتفه (28) و شده وطاته (29) و نكال (30) وقعته (31) و تنمره (32) في ذات الله. و تالله لو ما لوا عن المحجه (33) اللائحه و زالو عن قبول الحجه الواضحه لردهم اليها و حملهم عليها و لساربهم سيرا سجحا (34) لا يكلم خشاشه (35) و لا يكل سائره (36) و لا يمل راكبه، و لا وردهم

 

[ صفحه 392]

 

منهلا (37) نميرا (38) صافيا (39) رويا (40) تطفح (41) ضغتاه (42) و لا يترنق جانباه (43) و لا صدرهم بطانا (44) و ونصح لهم سرا و اعلانا، و لم يكن يحلي (45) من الغني بطائل (46) و لا يحظي من الدنيا بنائل (47) غرري الناهل (48) و ثبقه الكافل، (49) و لبان لهم الزاهد من الراغب والصادق من الكاذب: «و لو ان اهل القري آمنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء و الارض و لكن كذبوا فاخذناهم بما كانوا يكسبون» [46]  «والذين ظلموا من هولاء سيصيبهم سيئات ما كسبوا و ما هم بمعجزين» [47] .

الا هلم (50) فاستمع و ما عشت اراك الهر عجبا! «و ان تعجب فعجب قولهم» [48]  ليت شعري الي اي سناد (51) استندوا؟ و علي اي عماد (52) اعتمدوا؟ و بايه عروه (53) تمسكوا؟ و علي ايه ذريه (54) اقدموا و احتنكوا؟! «لبئس المولي و لبئس العشير» [49]  «و بئس لظالمين بدلا» [50]  استبدلوا- والله- الذنابا (55) بالقوادم، والعجز (56) بالكاهل (57) فرغما (58) لمعاطس (59) قوم يحسبون اهم يحسنون صنعا (60) «الا انهم هم المفسدون ولكن لا يشعرون» [51]  ويحهم: «افمن يهدي الي الحق ان يتبع ام من لا يهدي الا ان يهدي فما لكم كيف تحكمون»؟ [52]  اما لعمري لقد لقحت فنظره (61) ريثما (62) تنتج (63) ثم احتلبوا (64) مل‏ء (65) القعب دما عبيطا (66) و ذعافا (67) مبيدا (68) «هنا لك يخسر المبطلون، و يعرف الثالون (69) غب (70) ما اسس الاولون. ثم طيبوا عن دنياكم انفسا، و اطمانو للفتنه جاشا (71) و ابشروا بسيف صارم (73) و سطوه (73) معتد غاثم (74) و هرج (75) شامل (76) و استبداد من الظالمين يدع فيدكم زهيدا، و جمعكم حصيدا (77) فيا حسره لكم، و اني بكم؟ و قد عميت عليكم؟ «انلزمكموها و انتم كارهون» [53] .

قال سويد بن غفله فاعادت النساء قولها علي رجالهن فجاء اليها قوم من وجوه

 

[ صفحه 393]

 

المهاجرين و الانصار معتذرين، و قالوا: يا سيده النساء! لو كان ابوالحسن ذكر لنا هذا الامر من قبل ان نبرم العهد، و نحكم العقد لما عدلنا عنه الي غيره. فقالت: اليكم عني فلا عذر بعد تعذيركم، و لا امر بعد تقصيركم» [54] .

به خدا سوگند صبر كردم در حالي كه دنياي شما در نظرم بسيار ناخوشايند است و از مردان شما خشمگين و بيزارم، زيرا آنها را به هر گونه آزمودم و چون هيچ گونه شايستگي از آنها نديدم بدورشان افكندم، پس از آن كه به محك امتحان درآوردم دشمن‏شان داشتم، چقدر زشت است فرسودگي و سستي بعد از جديت و تلاش و تيزي! (مردان شما در زمان رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- مانند شمشير تيز و بران بودند، ولي پس از رحلت آن حضرت فرسوده شدند) و چه زشت است به بازيچه گرفتن پس از جديت و قاطعيت! (آنها قبلا براي پيشرفت دين از خود قاطعيت نشان مي‏دادند و لي اكنون كار را به بازي گرفته و از جانشين حقيقي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- جانبداري نكردند) و چه زشت است تن به خواري دادن و پراكندگي نيزه‏ها و سستي و تزلزل رايها و لغزشهاي ناشي از هوا و هوسها! و چه كار بدي براي آينده‏ي خود انجام دادند كه خداوند بر آنها خشمگين شده و آنها در عذاب و عقوبت جاوداني گرفتار خواهند بود.

من نيز وقتي چنين ديدم ناچار افسار كارهاي ناپسند آنها را به گردن خودشان افكندم و سنگيني و وبال اين بار را به دوش آنها نهادم و ننگ و مذلت اعمال‏شان را به دامن آنها گذاشتم تا مانند حيوان افسار گسيخته كه در مزرعه‏ي ديگران مي‏چرخد، گوش و بيني‏شان بريده و پايشان پي شود و چنين قومي از رحمت خداوند دور باشند.

واي بر آنها چگونه خلافت حقه را از كوههاي راسخ رسالت و پايه‏هاي نبوت و هدايت و فرودگاه جبرئيل امين و از شخصي كه ماهر و دانا به امور دنيا و دين (علي- عليه‏السلام-) است برگردانيدند؟ راستي كه اين يك زيان و خسران آشكاري است

 

[ صفحه 394]

 

كه هرگز جبران‏پذير نباشد. چه شد كه اين مردم از ابوالحسن دلزده شده و اعتراض كردند و او را كنار گذاشتند؟ به خدا سوگند از اين رو وي را نپسنديدند كه سوزش شمشيرش را (در راه پيشرفت دين) چشيدند و بي باكي و شجاعتش را در جنگها ديده و حملات حيدرانه‏اش را بر صفوف دشمنان مشاهده كردند و ديدند كه او چگونه به استقبال مرگ مي‏رفت و در راه خدا همچون شير غرش كنان بر قهرمانان و ابطال مشركين يورش مي‏برد و آنان را طعمه شمشير خود مي‏ساخت (به جاي قدرداني از خدمات او با وي از در مخالفت درآمدند).

به خدا سوگند اگر زمام خلافت را كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- به عهده‏ي او گذاشته بود به دست وي مي‏دادند، همگان را مانند كارواني آرام و آهسته به ترقي و تكامل سير مي‏داد و آنها را به سر منزل سعادت و خوشبختي هدايت مي‏نمود، بطوري كه نه مركب صدمه مي‏ديد و نه سيركنندگان را مشقتي حاصل مي‏شد، و نه راكب را در اين مسير ملال و خستگي مي‏رسيد. (در اين صورت) مردم را به چشمه‏سارهاي خوشگوار و صاف و زلال وارد مي‏كرد كه جويبارهاي آن لبريز و فراوان و اطراف و جوانبش پاك و پاكيزه بود و پس از سيرابي بازشان مي‏گردانيد.

آنان را در نهان و آشكار پند مي‏داد و نصيحت مي‏نمود و در برابر كار خود از كسي انتظار و توقعي نداشت و خود نيز از نعمتها و لذايذ دنيا بهره‏اي نمي‏برد، مگر به مقداري كه تشنه‏اي رفع تشنگي كند و يا گرسنه‏اي از خود سد جوع نمايد. در آن هنگام بر همگان معلوم مي‏شد كه چه كسي به دنيا بي‏اعتنا و چه كسي بدان راغب است و راستگو و دروغگو از هم تميز داده مي‏شود (و سپس اين آيه را تلاوت فرمود) «اگر اهل قريه‏ها (بطور كلي مردم) ايمان آورده و تقوي پيشه مي‏گرفتند، البته درهاي بركات آسمان و زمين را بر آنها مي‏گشوديم ولكن حقايق را دروغ مي‏پنداشتند، ما هم آنها را به اعمال بدشان مواخذه نموديم، و كساني كه ستم نمودند به زودي جزاي اعمال بدشان به آنها مي‏رسد و از تحت قدرت خداوند بيرون نيستند».

هان! گوش كن (عجايب دنيا را) بشنو، اگر در جهان بيشتر بماني روزگار به تو

 

[ صفحه 395]

 

شگفتيها نشان خواهد داد و از همه شگفت‏انگيزتر رفتار و گفتار اين قوم است! كاش مي‏دانستم كه اين مردم به چه پايه‏ي بلند استناد جسته و به كدام تكيه‏گاهي اعتماد كردند و به كدام دستاويزي چنگ زدند و عليه كدام ذريه‏اي اقدام نموده و آنها را مغلوب و مقهور ساختند؟ چه بد مولايي براي خود انتخاب كرديد و چه بد دوست و عشيره‏اي را برگزيديد «و چه عوض و بدل بدي براي ستمكاران است»!

به خدا سوگند پيشقدمان را به عقب افتادگان و شايسته و لايق را به نالايق و درمانده بدل نمودند! دماغشان به خاك مذلت باد قومي كه مي‏پندارند كار خوبي انجام مي‏دهند، «آگاه باشيد آنها مفسدان و تبه كارانند، در حالي كه خود نمي‏دانند». واي بر آنها «آيا كسي كه مردم را بسوي حق هدايت مي‏كند براي رهبري شايسته و سزاوارتر است يا كسي كه خود راه را نمي‏شناسد، مگر ديگري هدايتش كند؟ شما را چه شده (عقلتان كجا رفته) چگونه داوري مي‏كنيد؟».

اما به جان خودم سوگند اين كردار و عمل آنها آبستن حوادث و فتنه‏هايي است كه نتايج سوء و وخيم آن به زودي (به مدت زاييدن ناقه) بر همگان آشكار شود و در آن هنگام به جاي شير، از پستان روزگار خون تازه بدوشيد و قدحها را از خون و زهر كشنده پر نماييد و «آنگاه تبه كاران و بدكرداران سزاي اعمال خويش را دريابند» و آيندگان نيز نتايج و عواقب اعمال شوم گذشتگان را خواهند شناخت.

دل به دنياي خود خوش داريد و براي فتنه و بلا آماده و خاطر جمع باشيد، شما را بر شمشيرهاي برنده و تسلط تجاوزگران و ظالمان و هرج و مرج و آشفتگي عومي و استبداد ستمگران بشارت باد كه بيت‏المال‏تان را غارت كنند، وجمعتان را پراكنده سازند! دريغا بر شما كه حسرت خواهيد خورد و به كجا خواهيد رفت، چشمانتان از ديدن حقايق كور گشته است «آيا ما به اجبار شما را هدايت كنيم در حالي كه شما آن را ناخوش داريد».

راوي (سويد بن غفله) مي‏گويد: زنهاي مهاجر و انصار پس از خروج از خدمت فاطمه- سلام‏الله‏عليها- سخنان او را به مردانشان بازگو كردند و آنگاه گروهي از مهاجرين

 

[ صفحه 396]

 

و انصار براي عذرخواهي خدمت بي‏بي فاطمه- سلام‏الله‏عليها- آمدند و عرض كردند: اي بانوي بانوان اگر ابوالحسن (علي- عليه‏السلام-) اين مطلب (بيعت) را پيش از اينكه با ابوبكر بيعت كنيم به ما تذكر مي‏داد، البته ما از آن حضرت به ديگري عدول نمي‏كرديم!! زهرا- سلام‏الله‏عليها- در جواب آنها فرمود: «اليكم عني فلا عذر بعد تعذيركم، و لا امر بعد تقصيركم» دنبال كار خود برويد ديگر پس از اين عذرخواهي دروغين عذري نيست و پس از اين كوتاهي و تقصيرتان امري نيست.

خواننده‏ي گرامي خطبه‏ي بسيار پر محتوي و روشنگرانه ناموس دهر، دخت گرامي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را با عذرهاي بدتر از گناه عده‏اي از مهاجر و انصار ملاحظه فرموديد. به قول سيد عبدالرزاق مقرم در كتاب «وفاه الصديقه الزهرا» كه بعد از نقل عذرخواهي مهاجرين و انصار از فاطمه- سلام‏الله‏عليها- مي‏گويد: «شگفتا از اين چهره‏ها كه از شرم و خجالت عرق ريز نشدند!!» آيا آنها سخن خداوند را نشنيدند كه فرمود: «انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوه و يوتون الزكوه و هم راكعون» [55]  آيا مهاجرين و انصار نشنيدند كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- گرامي در روز جاودانه‏ي غدير با رساترين صدا فرمود: «من كنت مولاه فهذا علي مولاه، اللهم و ال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله.» [56]  هان اي مردم! هر كس مرا سرپرست و مقتداي خويش مي‏نگرد، بايد بداند كه از اين پس اين علي- عليه‏السلام- نيز سرپرست و مقتداي اوست، بار خدايا! هر كس او را دوست بدارد تو هم دوستش بدار و آن كس كه او را دشمن بدارد، تو نيز او را دشمن دار، هر كس او را ياري كند، ياريش

 

[ صفحه 397]

 

كن، هر كس از ياري او دست كشد تو نيز از ياري چنين كسي دست بردار.

آيا آنان آيات بسياري را كه در پيرامون شخصيت والاي علي- عليه‏السلام- نازل شد و روايات فراواني كه بارها و بارها خودشان از زبان پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- صادر شده بود، نشنيدند.

گذشته از اينها مگر آنان در غدير خم با علي- عليه‏السلام- عهد و پيمان نبستند و مگر در آن سرزمين داغ غدير 120 هزار نفر حاجي نبودند كه همه نداي رسول‏الله را لبيك گفتند؟!

قابل توجه است كه بي‏بي دو عالم در اين سخنراني و مصاحبه درباره‏ي بيماري خود و يا فدك و يا حق ذوي القربي سخني و كلامي نفرمود، بلكه تمام سخنان او در مورد خلافت و آينده‏ي شوم و وخيم آن عمل نابخردانه، و مسامحه كاري و سست عنصري گروه مهاجرين و انصار بوده است و تمام ناراحتي فاطمه- سلام‏الله‏عليها- اين بود كه دين خدا را در مسير غير حق مي‏ديد و نتيجه‏ي خطرناك آن را هم مشاهده مي‏كرد. او خلافت را براي علي- عليه‏السلام- به خاطر مال و رياست و منافع دنيا نمي‏خواست، بلكه تمام تلاش او در اين بود كه اين منصب خلافت براي علي- عليه‏السلام- تعيين شده است و او از همه شايسته‏تر است و اين جامه براي او بريده و دوخته شده است.

اسماء بنت عميس يكي از زنان برجسته‏ي صدر اسلام و همسر جعفر بن ابي‏طالب بود كه به همراه وي از مكه به حبشه هجرت كرد تا از آزار كفار و سران شرك در امان بماند و در سال ششم هجري به همراه شوهرش به مدينه آمد و پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- از آمدن جعفر بسيار خوشحال شد. اسماء بعد از وفات جعفر با ابوبكر ازدواج كرد و محمد بن ابوبكر از اوست، بعد از فوت ابوبكر به همسري حضرت علي- عليه‏السلام- درآمد.

و از افتخارات اسماء اين است كه در زمان ابوبكر گاهي به خدمتگزاري بي‏بي فاطمه- سلام‏الله‏عليها- توفيق پيدا مي‏كرد و در يكي از روزها كه حضرت فاطمه- سلام‏الله‏عليها- در بستر بيماري بود به وي چنين فرمود:

«يا اسماء: اني قد استقبحت ما يصنع بالنساء يطرح علي المراه الثوب فيصفها، قالت

 

[ صفحه 398]

 

اسماء يا ابنه رسول‏الله- صلي الله عليه و آله و سلم- الا اريك شيا رايته بارض الحبشه، فدعت بجرائد رطبه فحنتها ثم طرحت عليها ثوبا فقالت فاطمه ما احسن هذا و اجمله، فاذا انامت فاغسلني انت و علي- عليه‏السلام- و لاتدخلي علي احدا. فلما توفيت جائت عايشه فمنعتها اسماء فشكتها عايشه الي ابوبكر و قالت هذه الخثعميه تحول بيننا و بين بنت رسول‏الله- صلي الله عليه و آله و سلم- فوقف ابوبكر علي الباب و قال: يا اسماء ما حملك علي ان منعت ازواج النبي- صلي الله عليه و آله و سلم- ان يدخلن علي بنت رسول‏الله- صلي الله عليه و آله و سلم- وقد صنعت لها هودجا. قالت: هي امرتني ان لا يدخل عليها احد و امرتني ان اصنع لها ذلك قال: فاصنعي ما امرتك و غسلها علي- عليه‏السلام- و اسماء و هي اول من غطي نعشها في الاسلام». [57] .

اي اسماء من زشت مي‏پندارم طريق حمل جنازه‏ي زنان را (فقط پارچه‏اي را روي زن مي‏كشند و به طرف قبرستان حمل مي‏كنند در حالي كه برجستگي‏هاي بدنش نمايان است) اسماء گفت: در حبشه چيزي را ديدم كه اكنون به شما نشان مي‏دهم، آنگاه اسماء چند قطعه چوب تر و تازه طلب كرد و آنها را خم نمود و تابوتي ساخت و پارچه‏اي بر آن كشيد، حضرت فاطمه- سلام‏الله‏عليها- فرمود: چقدر خوب و زيباست، وقتي كه من از دنيا رفتم تو و ابوبكر نزديك در خانه‏ي فاطمه- سلام‏الله‏عليها- آمد و گفت: اي اسماء چه باعث شده است كه از زنان پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- جلوگيري مي‏كني و آنها را از ورود به خانه‏ي دختر رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- مانع مي‏شوي؟ اين هودج چيست كه ساخته‏اي؟ اسماء گفت: فاطمه- سلام‏الله‏عليها- به من دستور داده كه هيچ كس را كنار جنازه وي راه ندهم و او از من خواست كه اين تابوت را برايش بسازم، ابوبكر گفت: آنچه كه فاطمه- سلام‏الله‏عليها- وصيت كرده است انجام بده. علي- عليه‏السلام- و اسماء او را غسل دادند، اين اولين نعشي بود كه در اسلام اين گونه پوشانده شد. ابن سعد از ابن عباس نقل مي‏كند: «قال: لما ماتت رقيه نبت النبي- صلي الله عليه و آله و سلم - قالا النبي- صلي الله عليه و آله و سلم- الحقي بسلفنا عثمان بن مظعون فبكت النساء علي رقيه فجاء عمر بن الخطاب فجعل يضربهن بسوطه فاخذ النبي- صلي الله عليه و آله و سلم- بيده ثم قال: دعهن يا عمر يبكين

 

[ صفحه 399]

 

فقعدت فاطمه علي شفير القبر الي جنب النبي- صلي الله عليه و آله و سلم- فجعلت تبكي، فجعل رسول‏الله يمسح الدمع عن عينها بطرف ثوبه». [58]  وقتي كه رقيه دختر رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- از دنيا رفت، رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- فرمود: او را به كنار قبر عثمان بن مظعون ببريد (بقيع)، در ين حال زنها بر رقيه گريه مي‏كردند، عمر بن خطاب آمد و با تازيانه‏ي خود آنها را مي‏زد، رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- دست او را گرفت و فرمود: واگذار زنها را تا گريه كنند. حضرت فاطمه- سلام‏الله‏عليها- نزديك قبر رقيه پهلوي رسول خدا نشست و گريه مي‏كرد و رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- اشك ديدگان او را با گوشه‏ي جامه خود پاك مي‏نمود.

مي‏گويند جدايي دوستان براي بعضي طاقت فرسات زيرا شاعر گفته است:

 

«يقولون ان الموت صعب علي الفتي 

مفارقه الاباب والله اصعب»

 

(مرگ براي جوان دشوار است، ولي بايد گفت: جدايي دوستان از مرگ جوان مشكل‏تر است. رحلت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- براي دخت گراميش از همه چيز سخت‏تر و مشكل‏تر است. برخوردي كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بر سر قبر رقيه با فاطمه- سلام‏الله‏عليها- كرد، مي‏خواست به فاطمه- سلام‏الله‏عليها- دلداري دهد كه بعد از او (پيامبر) مصيبت و جدايي در گذشت وي فاطمه- سلام‏الله‏عليها- را از پا درنياورد!

ولي متاسفانه رحلت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- و برخوردهاي حكومت و غم تنهايي علي- عليه‏السلام- و غصب خلافت و اموال مخصوص اهل‏بيت- عليه‏السلام- عواملي بود كه دست به دست هم دادند تا گوهر تابناك پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را از پا درآوردند و گل شكفته‏ي باغ رسالت را پژمرده و خزان نمودند و او را (به گفته پدرش) زود به او ملحق ساختند.

احمد بن حنبل از ام سلمه نقل كرده و مي‏گويد: «قالت: اشتكت فاطمه- سلام‏الله‏عليها- شكواها التي قبضت فيه فكنت امرضها، فاصبحت يوما كامثل ما رايتها في شكواها تلك قالت و خرج علي- عليه‏السلام- لبعض حاحته، فقالت يا امه اسكبي لي غسلا فسكبت لها

 

[ صفحه 400]

 

غسلا، فاغتسلت كاحسن ما رايتها تغتسل ثم قالت يا امه اعطيني ثيابي الجدد فاعطيتها، فلبستها ثم قالت يا امه قدمي لي فراشي وسط البيت، ففعلت و اضطجعت و استقبلت القبله و جعلت يدها تحت خدها ثم قالت امه اني مقبوضه الان و قد تظهرت، فلا يكشيفي احد فقبضت مكانها، قالت فجاء علي فاخبرته». [59] .

ام سلمه گفت: فاطمه- سلام‏الله‏عليها- از درد پهلو مي‏ناليد و در بستر بيماري بود، همان بيماري كه منتهي به وفات وي گرديد، روزي در موقع صبح ديدم كه مثل گذشته از درد مي‏نالد و علي براي كاري از خانه بيرون رفت، فاطمه- سلام‏الله‏عليها- به من گفت: ام سلمه براي من آب بياور تا خودم را بشويم. ام سلمه مي‏گويد: براي فاطمه- سلام‏الله‏عليها- آب آوردم و خود را به بهترين وجه كه قبلا نديده بودم شست. بعد فرمود: ام سلمه لباس نوي برايم بياور، لباسهايش را آوردم و آنها را پوشيد. فرمود: بستر مرا در وسط خانه پهن كن، ام سلمه مي‏گويد: اين كار را هم انجام دادم، فاطمه- سلام‏الله‏عليها- رو به قبله در وسط خانه خوابيد و دست مباركش را زير صورتش گذاشت، فرمود: اي ام سلمه الان من از دنيا مي‏روم، خودم را شستم و پاكيزه نمودم، احدي بدن و روي مرا باز نكند و مرا برهنه ننمايد، اين را فرمود، بعد از لحظاتي در همان جا از دنيا رفت، علي- عليه‏السلام- به خانه آمد و جريان فوت (و شهادت) فاطمه- سلام‏الله‏عليها- را برايش نقل كردم.

دولابي در الذريه الطاهره مي‏گويد: «حدثنا ابو محمد- النضر بن سلمه و يعقوب بن ابراهيم بن سعد و عبدالعزيز بن عبدالله العامري عن ابراهيم بن سعد، عن محمد بن اسحاق، عن عبيدالله بن علي بن ابي‏رافع عن ابيه، عن امه سلمي قالت: «اشتكت فاطمه بنت رسول‏الله- صلي الله عليه و آله و سلم- فمرضناها، فاصبحت يوما كامثل ما رايناها في شكواها، فخرج علي بن ابي‏طالب لبعض حاجته فقالت فاطمه! اسكبي لي يا اماه غسلا، فسكبت له غسلا فاغتسلت كاحسن ما كنت اراها تغتسل. قالت: ثم قالت: يا اماه ناوليني ثيابي الجدد. فناولتها فلبستها ثم جاءت الي البيت الذي ماتت فيه، فقالت: قدمي فراشي وسط البيت، فاضطجعت فاطمه عليه و وضعت يده اليمني تحت خدها، ثم استقبلت القبله، ثم قالت

 

[ صفحه 401]

 

فاطمه: يا اماه اني الان مقبوضه فلا يكشفني احد و لا يغسلني احد. قالت فقبضت مكانها. قالت: و دخل علي بن ابي طالب فاخبرته بالذي قالت و بالذي امرتني. فقال علي- عليه‏السلام-: والله لا يكشفها احد، فاحتملها فدفنها بغسلها ذلك و لم يكفنها احد و لا غسلها احد». [60] .

با هفت سند از ام سلمي مي‏گويد: فاطمه- سلام‏الله‏عليها- دختر رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- در بستر بيماري بود و من از او پرستاري مي‏كردم. روزي از شدت درد طوري مي‏ناليد كه روزهاي قبل نديده بودم آن گونه ناله كند، علي- عليه‏السلام- براي بعضي از نيازهايش از خانه خارج شد. فاطمه- سلام‏الله‏عليها- خطاب به من گفت: يا سلمي! آب غسلي براي من بياور، سلمي مي‏گويد: آب برايش آوردم و غسل كرد به طوري كه از آن بهتر نديده بودم، سپس فرمود: لباسهاي نو و تازه برايم بياور، لباسها را برايش آوردم و پوشيد، بعد آمد به اطاقي كه در آن از دنيا رفت و فرمود: بستر مرا در وسط اطاق پهن كن و سپس بر بستر خوابيد و دست راست خود را زير صورت گذاشت و بعد روي خود را به قبله نمود و گفت: اي سلمي! من الان از دنيا مي‏روم و كسي روي مرا نگشايد و احدي مرا غسل ندهد. سلمي مي‏گويد: فاطمه- سلام‏الله‏عليها- در همان جايي كه خوابيده بود از دنيا رفت، سپس علي- عليه‏السلام- وارد شد، و او را از حال فاطمه- سلام‏الله‏عليها- آگاه كردم و آنچه را كه به من دستور داده بود به او گفتم، علي- عليه‏السلام- فرمود: قسم به خدا كسي روي او را باز نخواهد كرد. سپس جنازه‏ي فاطمه- سلام‏الله‏عليها- را به قبرستان حمل كرد و او را با همان غسل كه خود كرده بود دفن نمود و هيچ كسي او را غسل نداد و كفن ننمود.

 

[ صفحه 402]

 

خواننده گرامي در اين فصل 42 روايت و حديثي را كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- درباره‏ي فاطمه- سلام‏الله‏عليها- فرموده است و نيز سخنان سران حكومت را كه در آخرين لحظات زندگي‏شان گفته و اظهار پشيماني مي‏كردند ملاحظه فرموديد كه با صراحت مي‏گويند فاطمه- سلام‏الله‏عليها- تا لحظه شهادت نسبت به آنها خشمگين و غضبناك بود و فرمود كه شكايت آنها را نزد پدر بزرگوارش پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- خواهد نمود.

و البته خشم و غضب فاطمه- سلام‏الله‏عليها- نسبت به حكومت در روايات و احاديث شيعه بيش از حد احصي مي‏باشد، ولي چون مشي اين كتاب اين بوده است كه ابعاد زندگي بي بي مظلومه را از نگاه محدثين و مورخين اهل سنت بررسي و تحليل نمايد و چنانچه ملاحظه فرموديد تمام روايات و كلماتي كه در اين فصل آمده است، به نقل از منابع اهل سنت است كه بدون پرده پوشي خشم و نفرت بي‏بي دو عالم را بيان كرده‏اند.

[ صفحه 403]

[1] صحيح بخاري، ج 5، ص 9، و صحيح مسلم، ج 7، ص 87.

[2] الامامه والسياسه، ج 1، ص 14.

[3] الامامه والسياسه، ج 1، ص 14.

[4] الامامه والسياسه، ج 1، ص 14.

[5] سيد علي همداني، مودت القربي، مودت سيزدهم و صحيح بخاري، ج 5، ص 10، فصل الخطاب و مسند احمد بن حنبل، ج 1، مسند فاطمه الزهرا- سلام‏الله‏عليها-.

[6] فاطمه زهرا- سلام‏الله‏عليها- در كلام اهل سنت، ج 1، ص 15، ص 263.

[7] شرح نهج‏البلاغه، ج 16، ص 281.

[8] سيره‏ي حلبيه، ج 3، ص 361.

[9] صحيح بخاري، ج 4، باب فرض الخمس، حديث 1265، كتاب الفرائض، ج 9، ص 551، حديث 1574 و فتح الباري، آخر كتاب، جهاد، فرض الخمص و كتاب المغازي، باب غزوه خبير، ج 5، ص 252 حديث 704.

[10] شرح نهج‏البلاغه، ج 16، ص 281.

[11] صحيح مسلم، ج 5، ص 154 و كنزالعمال، باب خلافه ابوبكر، و وفاء الوفاء، ج 3، ص 995 و جامع الاصول، فضائل فاطمه- سلام‏الله‏عليها- و شرح نهج‏البلاغه، ج 6، ص 46 و سنن ابي‏داود، باب الفيئي والغنيمه.

[12] متخب كنزالعمال، در حاشيه مسند، باب امارت صديق، ج 1، ص 100 و مروج الذهب، ج 2، ص 194 و تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 195 و شرح نهج‏البلاغه، ج 1، ص 13 و منهاج السنه، ج 4، ص 220 و روزبهان در ابطال الباطل.

[13] مستدرك علي الصحيحين، ج 3، ص 154 والاصابه في المعرفه الصحابه، ج 8، ص 160 و ينابيع الموده، باب 55، ص 173 و فرائد السمطين، ج 2، ص 46 و ذخاير العقبي، ص 39 و تذكره الخواص، ص 175 و مقتل الحسين- عليه‏السلام-، ص 52 و كفايه الطالب، ص 219 و الفصول المهمه، ص 150 و نزهه المجالس، ج 2، ص 228 و نور الابصار، ص 45 و كنزالعمال، ج 7، ص 111 (تمام اين كتب چاپ قديم است) و الصواعق المحرقه ص 105.

[14] سوره طه، آيه‏ي 127.

[15] فيض القدير، ج 4، ص 421.

[16] صحيح بخاري، كتاب المغاري، غزوه خيبر، ج 5، ص 252، حديث 704، و صحيح مسلم، كتاب الجهاد والسير، باب قول النبي «لا نورث» و سنن الكبري، ج 6، ص 300، و مشكل الاثار، ج 1، ص 47.

[17] تاريخ الاسلام الذهبي، باب خلفاء الراشدين، ص 21، و صحيح بخاري، باب فضائل، ج 4، ص 209 و 210 و صحيح مسلم، باب جهاد و السر، احاديث 1758 و 1759 و 1761 و باب الفي‏ء ج 12، ص 77 و نسائي، باب الفيي‏ء، ج 7، ص 132.

[18] صحيح بخاري، كتاب بدء الخلق، ج 14، ص 2 و فيض القدير، ج 4، ص 421 و ذخاير العقبي، ص 37 و كنزالعمال، ج 12، ص 112، حديث 34243 و خصايص، ص 35.

[19] الصواعق المحرقه، ص 289، و صحيح ترمذي، ج 2، ص 319 و مستدرك الصحيحين، ج 2، ص 319 و مستدرك الصحيحين، ج 3، ص 590 و مسند احمد بن حنبل، ج 4، ص 5 و كنزالعمال، ج 12، ص 112، و صحيح مسلم، باب مناقب الصحابه، ج 16، ص 140 و براي اطلاع بيشتر به جلد اول همين كتاب «فاطمه زهرا «س» در كلام اهل سنت» مراجعه شود.

[20] صحيح مسلم، ج 15، باب فضائل فاطمه «س».

[21] مجله الرساله المصريه، شماره‏ي 518 و علامه محمود ابو ريه در كتاب ابوهريره، ص 169 و شرح نهج‏البلاغه، ج 14، ص 190، و سيره ابن هشام، ج 2، ص 296.

[22] شرح نهج‏البلاغه، ج 16، ص 286.

[23] شرح نهج‏البلاغه، ج 16، ص 284.

[24] شرح نهج‏البلاغه، ج 14، ص 191.

[25] سوره‏ي اسراء، آيه 31.

[26] شرح نهج‏البلاغه، ج 6، ص 47.

[27] الامامه والسياسه، ج 1، ص 14.

[28] منتخب كنزالعمال، ج 4، ص 361، و سنن بيهقي في شعب الايمان.

[29] تاريخ الرسل والملوك، ج 2، حالات ابوبكر، و كنز العمال، ج 5، حالات ابوبكر.

[30] صحيح بخاري، كتاب فضائل الصحابه، باب مناقب عمر.

[31] كنز العمال، ج 6، ص 365، و فتوحات الاسلاميه، ج 2، ص 408 و حياه الصحابه، ج 2، ص 99، و حيله الاولياء، ج 1، ص 25 و تاريخ خلفاء، ص 142.

[32] تفسير كشاف، ج 2، ص 38، و ج 4، ص 219.

[33] تفسير كشاف، ج 2، ص 38، و ج 4، ص 219.

[34] منهاج السنه، ج 2، ص 169.

[35] «ان الله يغفر الذنوب جميعا» سوره زمر، آيه 51.

[36] سوره نساء، آيه‏ي 18- 17.

[37] تفسير نمونه، ج 3، ص 312 الي 315.

[38] «لاتقنطوا من رحمه الله» سوره زمر، آيه 51.

[39] تاريخ طبري، ج 3، ص 202.

[40] صحيح بخاري، ج 15، باب فرش الخمس. اينكه بخاري از قول عايشه گفته است فاطمه- سلام‏الله‏عليها- بعد از پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- شش ماه زنده بود، طبق روايات شيعه صحيح نيست، گرچه بعضي از اهل سنت هم گفته‏اند: بي‏بي دو عالم در سن 18 سالگي بعد از گذشت 75 و يا 95 روز از رحلت پيامبر اكرم از دنيا رفته است.

[41] انساب الاشراف، ج 1، ص 405.

[42] تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 80.

[43] تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 76.

[44] سوره‏ي مائده، آيه‏ي 80.

[45] سوره‏ي حج، آيه‏ي 11.

[46] سوره‏ي اعراف، آيه‏ي 96.

[47] سوره‏ي زمر، آيه‏ي 51.

[48] سوره‏ي رعد، آيه‏ي 5.

[49] سوره‏ي حج، آيه‏ي 13.

[50] سوره‏ي كهف، آيه‏ي 50.

[51] سوره‏ي بقره، آيه‏ي 12.

[52] سوره‏ي يونس، آيه‏ي 35.

[53] سوره‏ي هود، آيه‏ي 28.

[54] بلاغات النساء، ص 19، و اعلام النساء، ص 123، و شرح نهج‏البلاغه، ج 16، ص 233، و كشف الغمه، ص 147، از جوهري.

[55] سوره‏ي مائده، آيه‏ي 55 (ولي امر و ياور شما فقط خدا و رسول او و آن مومناني خواهند بود كه نماز را بپاي داشته و به فقيران در حال ركوع زكات مي‏دهند). به اتفاق مفسرين عامه و خاصه مراد از اين آيه علي- عليه‏السلام- مي‏باشد.

[56] مناقب ابن مغازلي، ص 18 و مناقب خوارزمي، ص 217 و ينابيع الموده، ص 36 و تفسير ثعلبي بنا به نقل الغدير، ج 1، ص 218، و مسند ابن حنبل، ج 5، ص 347 و فيض القدير، ج 6، ص 217 و صواعق المحرقه، ص 26، و تاريخ بغداد، ج 6، ص 290، و مسند ابي داود، ج 1، ص 23، و كنزالعمال، ج 6، ص 60 و سنن بيهقي، ج 10، ص 100 و اسد الغابه، ج 3، ص 114، والاصابه، ج 4، ص 41، و مستدرك، ج 3، ص 110، و خصائص، ص 23، و رياض النضره، ج 2، ص 1169.

[57] اسد الغابه، ج 5، ص 524.

[58] طبقات الكبري، ج 8، ص 37.

[59] مسند احمد بن حنبل، باب مسند فاطمه- سلام‏الله‏عليها-، ج 6، ص 461 و 462.

[60] الذريه الطاهره، ص 165، و مسند احمد بن حنبل، ج 6، ص 210 و 462 و در باب فضائل اين كتاب در حديث‏هاي 1243 و 1244 و 1074 آمده است، فقال: لا والله لا يكشفها احد ثم حملها بغسلها ذلك فدفنها» و طبقات ابن سعد، ج 8، ص 128 و مجمع الزوائد، ج 9، ص 210 و الذبلعي نصب الريه، ج 2، ص 250 و حليه الاولياء، ج 8، ص 432 و ذخاير العقبي، ص 53 و تاريخ طبري، ج 3، ص 364.

فدك از اموال خالصه بود

 

خواننده گرامي در اين فصل دو موضوع را بررسي خواهيم كرد، بخش اول اينكه فدك از اموال خالصه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بود كه آن را به دخترش فاطمه- سلام‏الله‏عليها- بخشيد و بخش دوم درباره‏ي اينكه فدك در كجاست و سرانجام فدك چه شد؟

اما درباره‏ي بخش اول كه فدك از اموال خالصه بود ابن ابي‏الحديد و حموي و ابوبكر جوهري در اين رابطه مي‏گويند: «كانت فدك لرسول‏الله- صلي الله عليه و آله و سلم- خاصه لانه لم يوجف عليه بخيل و لا ركاب» [1]  فدك از اموال مخصوص رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- بود، زيرا كه آن با جنگ و لشكركشي فتح نشده بود.

يكي از اصول مسلم اسلام اين است كه هر سرزميني كه بدون جنگ گشوده گردد، و در اختيار حكومت اسلامي قرار گيرد، از اموال عمومي خالصه شمرده شده و مربوط به رسول خدا خواهد بود. اين نوع اراضي، ملك شخصي پيامبر نيست بلكه مربوط به دولت اسلامي مي‏باشد كه رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- در راس آن قرار داشت، و پس از پيامبر اكرم تكليف اين نوع اموال، با كسي خواهد بود كه بر جاي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- نشسته و زمام امور مسلمانان را به دست مي‏گيرد. قرآن مجيد هم اين اصل اسلامي را در سوره‏ي حشر آيه 6 (چنانچه در فصل فيي‏ء از

 

[ صفحه 404]

 

نگاه قرآن گذشت) بيان فرموده است.

اموالي كه در اختيار پيامبر گرامي بود دو نوع بودند:

1- اموال خالصه كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- شخصا مالك آنها بود، و در كتابهاي تاريخ و سيره صورت اموال خصوصي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- به تفصيل بيان شده [2]  و تكليف اين نوع اموال در زمان حيات پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- با خود آن حضرت است و پس از درگذشت وي مطابق قانون ارث به وارث او منتقل مي‏گردد، مگر اينكه ثابت شود كه وارث پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- از تركه و اموال شخص او محروم بوده كه بايد به عنوان صدقه، ميان مستحقان و يا مصالح عمومي مصرف گردد. همان طوري كه در فصل «فدك و توريث پيامبران در قرآن» گذشت و ثابت شد كه در قانون ارث بين وارث پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- و وارث ديگران تفاوت و فرقي نيست.

2- اموال عمومي: املاكي كه متعلق به حكومت اسلامي بوده و پيامبر اسلام- صلي الله عليه و آله و سلم- به عنوان رييس مسلمين در آنها تصرف مي‏كرد و هرگونه كه مصالح اسلام و مسلمانان ايجاب مي‏كرد آنها را به مصرف مي‏رسانيد. در فقه اسلامي بابي است به نام «فيي‏ء» كه در لغت عرب به معني بازگشت است و مقصود از آن سرزمينهايي است كه بدون جنگ و خونريزي به حكومت اسلام باز گردد و ساكنان آنجا آنها را به حكومت اسلامي واگذار كنند و تابع حكومت اسلامي گردند. اين نوع اراضي كه بدون مشقت و هجوم ارتش اسلام در اختيار پيامبر اسلام قرار مي‏گرفت، مربوط به حكومت اسلامي بوده و سربازان اسلام در آن حقي نداشتند. پيامبر گرامي- صلي الله عليه و آله و سلم- نيز آنها را در مصالح اسلامي به صمرف مي‏رسانيد و گاهي آنها را در ميان افراد مستحق، تقسيم مي‏كرد تا اينكه از طريق كار و كوشش هزينه زندگي خويش را تامين كنند. غالبا بخششهاي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- از چنين اراضي بوده و گاهي هم از خمس غنائم بوده است.

آنچه كه از كتب تاريخ و سير به دست مي‏آيد اينكه: «بني نظير» سه طايفه‏ي يهودي بودند كه نزديك مدينه خانه و باغ و زمين‏هاي مزروعي داشتند، هنگامي كه پيامبر

 

[ صفحه 405]

 

گرامي- صلي الله عليه و آله و سلم- به مدينه مهاجرت فرمود، قبايلي مانند «اوس» و «خزرج» به او ايمان آوردند، ولي سه گروه بر دين و عقيده‏ي خود باقي ماندند، پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- با پيمان خاصي در وحدت ساكنان مدينه و حومه آن سخت كوشيد و در نتيجه سه گروه يهودي بني‏نضير با پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- پيمان بستند كه از هر نوع نقشه و توطئه بر ضد مسلمانان دوري كنند و گامي و حركتي بر خلاف مصالح آنان برندارند.

ولي برعكس، هر سه طايفه‏ي مزبور به نوبه‏ي خود در آشكار و پنهان پيمان شكني كردند و از هر نوع خيانت و توطئه جهت سقوط حكومت اسلامي و نقشه‏ي قتل پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- خودداري ننمودند، وقتي كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- براي انجام كاري به منطقه «بني نضير» رفته بود، آنان طرح توطئه‏ي قتل پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را ريختند و مي‏خواستند كه وي را ترور كنند و از اين جهت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- همه‏ي آنان را مجبور ساخت كه سرزمين مدينه را ترك نمايند و سپس خانه‏ها و مزارع آنها را در ميان مهاجران و برخي مستمندان انصار تقسيم نمود.

بلاذري و ابن هشام مي‏گويند: «و اقطع رسول‏الله- صلي الله عليه و آله و سلم- من ارض، بني النضير، ابوبكر و عبدالرحمن بن عوف و ابا دجانه سماك ابن خرشه الساعدي و غير هم». [3]  رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- از سرزمين بني نضير به ابوبكر و عبدالرحمن بن عوف و ابودجانه و سماك بن خرشه ساعدي و ديگران داد.

افرادي كه از اين اراضي كه بدون جنگ و خونريزي به دست آمده بود استفاده كرده‏اند و صاحب خانه شدند عبارتند از: علي- عليه‏السلام- و ابوبكر و عبدالرحمان بن عوف، و بلال حبشي از مهاجران، ابودجانه و سهل بن حنيف و حارث بن صمه از انصار بودند كه از اموال خالصه دولتي استفاده نموده و صاحب خانه شدند.

تمام سيره نويسان و مورخين گفته‏اند كه سرزمين فدك از اموال خالصه بود و همه بر اين مسئله اتفاق نظر دارند و از آن جمله واقدي مي‏گويد: «فوقع الصلح بين هم ان لهم نصف الارض بتربتها لهم و لرسول‏الله- صلي الله عليه و آله و سلم- نصفها، فقبل

 

[ صفحه 406]

 

رسول‏الله- صلي الله عليه و آله و سلم- ذلك. و هذا اثبت القولين. فاقرهم رسول‏الله- صلي الله عليه و آله و سلم- علي ذلك و لم يبلغهم، فلما كان عمربن الخطاب و اجلي يهود خيبر...» [4]  فدك سرزميني بود كه هرگز به جنگ و غلبه فتح نگرديد، بلكه هنگامي كه خبر شكست خيبريان به دهكده فدك رسيد، همگي حاضر شدند كه با پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- از در صلح وارد شوند و نيمي از اراضي فدك را در اختيار پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بگذارند و نيمي ديگر را به خود اختصاص دهند، رسول‏الله- صلي الله عليه و آله و سلم- اين پشنهاد را قبول فرمود و نيز قرار شد كه در مقابل، مردم فدك در انجام مراسم مذهبي خودشان آزاد باشند و حكومت اسلامي امنيت منطقه‏ي آنان را تامين كند.

ابن هشام مي‏گويد: «فلما فرغ رسول‏الله- صلي الله عليه و آله و سلم- من خيبر قذف الله الرعب في قلوب اهل فدك، حين بلغهم ما اوقع الله تعالي باهل خيبر، فبعثوا الي رسول‏الله- صلي الله عليه و آله و سلم- يصالحونه علي النصف من فدك، فقدمت عليه رسلهم بخيبر، او بالطايف، او بعدما قدم المدينه، فقيل ذلك منهم فكانت فدك لرسول‏الله- صلي الله عليه و آله و سلم- خالصه لانه لم يوجف عليها بخيل و لاركاب» [5]  وقتي كه رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- از جنگ خيبر فارغ شد اهل فدك كه جريان را شنيدند ترسيدند و با پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- با نصف فدك مصالحه كردند، اين مصالحه در مدينه و يا در طايف انجام شد و رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- مصالحه نصف را قبول فرمود و لذا فدك مال مخصوص وي شد چون با جنگ فتح نشده بود.

بلاذري مي‏گويد: «و لما كانت سنه عشر و مائتين امر اميرالمؤمنين المامون فدفعها الي ولد فاطمه و كتب بذلك الي قثم بن جعفر... و قد كان رسول‏الله- صلي الله عليه و آله و سلم- اعطي فاطمه فدك و تصدق بها عليها و كان ذلك امرا ظاهرا معروفا لا اختلاف فيه بين آل رسول‏الله- صلي الله عليه و آله و سلم-». [6]  سال دويست و ده بود كه مامون فدك را به فرزندان

 

[ صفحه 407]

 

فاطمه- سلام‏الله‏عليها- پس داد و به والي خود قثم بن جعفر نوشت، رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- فدك را به دخترش بخشيد و به او تمليك فرمود و اين يك امر ظاهر و روشن است و در بين آل رسول- صلي الله عليه و آله و سلم- در اين مسئله اختلافي نيست.

و هيچ يك از علماي اسلام در اين مساله (فدك از اموال خالصه بود) اختلاف نظر ندارند و از مذاكرات دخت گرامي پيامبر با ابوبكر پيرامون فدك كاملا استفاده مي‏شود كه طرفين خالصه بودن فدك را پذيرفته بودند و اختلاف آنان در جاي ديگر و موضوع ديگر بوده است.

بسياري از محدثان اهل سنت اتفاق نظر دارند كه وقتي آيه شريفه‏ي «و آت ذوي القربي حقه والمسكين و ابن السبيل» [7]  نازل شد، پيامبر گرامي- صلي الله عليه و آله و سلم- فدك را به فاطمه- سلام‏الله‏عليها- بخشيد. سند اين حديث به ابوسعيد خدري و ابن عباس مي‏رسد و از علماي اهل سنت شخصيت‏هايي كه اين حديث را نقل كرده‏اند، عبارتند از:

1- جلال‏الدين سيوطي مي‏گويد: «لما نزلت هذه الايه (و آت ذا القربي حقه) دعا رسول‏الله- صلي الله عليه و آله و سلم- فاطمه فاعطاها فدك». [8]  وقتي كه اين آيه (و آت...) نازل گرديد رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- فاطمه- سلام‏الله‏عليها- را خواست و فدك را به او بخشي، او در ادامه مي‏گويد: اين حديث را محدثاني مانند «بزاز» و «ابويعلي» و «ابن ابي‏حاتم» و «ابن مردويه» از ابي‏سعيد خدري نقل كرده‏اند. و نيز مي‏گويد: ابن مردويه از ابن عباس نقل كرده است وقتي كه آيه‏ي مزبور نازل گرديد پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فدك را به فاطمه- سلام‏الله‏عليها- تمليك فرمود.

2- متقي هندي كه در سال 976 وفات كرده و ساكن مكه بوده، حديث مزبور را نقل كرده و مي‏گويد: «عن ابي‏سعيد قال: لما نزلت (و آت ذا القربي حقه) قال النبي- صلي الله عليه و آله و سلم- يا فاطمه لك فدك» [9]  ابي‏سعيد گفت: وقتي كه آيه‏ي شريفه (ذي القربي) نازل شد پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- خطاب به دخترش فاطمه- سلام‏الله‏عليها- فرمود: فدك

 

[ صفحه 408]

 

براي توست و آن را به تو بخشيدم.

3- ابواسحاق احمد بن محمد نيشابوري، معروف به ثعلبي كه در سال 437 وفات كرده و تفسيرش به نام «الكشف والبيان» مي‏باشد، جريان نزول آيه و اعطاي فدك را به فاطمه- سلام‏الله‏عليها- از سوي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- نقل كرده است.

4- بلاذري كه يكي از مورخين مشهور مي‏باشد و در سال 279 وفات كرده، در كتاب فتوح البلدان متن نامه‏ي مامون را كه به والي نوشته نقل كرده است: «و قد كان رسول‏الله- صلي الله عليه و آله و سلم- اعطي فدك و تصدق بها عليها و كان ذلك امرا معروفا لا اختلاف فيه بين آل رسول‏الله- صلي الله عليه و آله و سلم- و لم تزل تدعي...». [10]  به تحقيق كه رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- سرزمين فدك را به فاطمه- سلام‏الله‏عليها- بخشيد و اين مطلب آن چنان مسلم و ثابت است كه در اين باره دودمان و فرزندان پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- هرگز اختلافي نداشتند و او (فاطمه) تا پايان عمر، مدعي مالكيت فدك بود.

5- احمد بن عبدالعزيز جوهري مي‏گويد: «فلما ولي عمر بن عبدالعزيز الخلافه، كانت اول ظلامه ردها دعا حسن بن الحسن بن علي- عليه‏السلام- فردها عليه و كانت بيد اولاد فاطمه- سلام‏الله‏عليها- مده ولايه عمر بن عبدالعزيز». [11]  هنگامي كه عمر بن عبدالعزيز زمام امور را به دست گرفت، نخستين چيزي را كه به زور و ظلم گرفته شده بود به صاحبانش پس داد، فدك بود كه آن را به حسن بن حسن بن علي- عليه‏السلام- پس داد.

اين سخن جوهري دال بر اين است كه فدك ملك زهرا- سلام‏الله‏عليها- بوده و در آن تصرف داشته است.

6- ابن ابي‏الحديد شان نزول آيه 26 سوره‏ي اسراء را درباره فدك از ابي‏سعيد خدري و نيز از سيد مرتضي نقل كرده و پيداست كه سخنان سيد مورد اعتماد او بوده و اگر مورد اعتماد نمي‏بود، يا نقل نمي‏كرد و يا اينكه بعد از نقل از آن انتقاد مي‏كرد. گذشته از اين چنانچه در فصل (فاطمه راستگوترين انسان) گذشت از مذاكره‏اي كه با استاد مدرسه‏ي غربيه بغداد داشته است، استاد وي معتقد بوده كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم-

 

[ صفحه 409]

 

فدك را به دختر گرامي خود بخشيده است و آن از اموال خالصه رسول‏الله- صلي الله عليه و آله و سلم- بود كه به او تمليك فرمود. [12] .

7- حلبي در سيره خود چنانچه در فصل (فدك و ادعاي زهرا- سلام‏الله‏عليها-) گذشت، موضوع طرح ادعاي دختر گرامي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- و اسامي شهودي كه اقامه فرمود يادآور شده و مي‏گويد: خليفه‏ي وقت قباله‏ي فدك را به نام زهرا- سلام‏الله‏عليها- صادر نمود، ولي عمر آن را گرفت و پاره كرد. [13] .

8- مسعودي در مروج الذهب مي‏گويد: فاطمه- سلام‏الله‏عليها- با ابوبكر پيرامون فدك مذاكره نمود و از او خواست كه فدك را به او باز گرداند و علي و حسنين- عليه‏السلام- و ام‏ايمن را به عنوان شاهد آورد. [14] .

9- ياقوت حموي مي‏گويد: «و هي التي قالت فاطمه، رضي الله عنها: ان رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم- نحلنيها، فقال ابوبكر، رضي‏الله‏عنه اريد لذالك شهودا و لها قصه، ثم ادي اجتهاد و اجتهاد عمر بن الخطاب بعده، لما ولي الخلافه و فتحت الفتوح والتسعت علي المسلمين ان يردها الي ورثه رسول‏الله- صلي الله عليه و آله-». [15]  فاطمه- سلام‏الله‏عليها- پيش ابوبكر رفت و گفت: پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فدك را به من بخشيده است، خليفه شاهد خواست و شهود فاطمه- سلام‏الله‏عليها- شهادت دادند... سرانجام، در دوران خلافت عمر، فدك به دودمان و خاندان پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- باز گردانيده شد زيرا وضع درآمد مسلمانان بسيار رضايت بخش بود.

10- سمهودي يكي از مورخين مشهور اهل سنت است كه در سنه‏ي 911 از دنيا رفته، مي‏گويد: «و اوصي مخيريق بامواله للنبي- صلي الله عليه و آله و سلم- و شهد احدا فقتل به، فقال رسول‏الله- صلي الله عليه و آله و سلم- مخيريق سابق يهود». [16]  فدك قطعه‏اي زمين و ملك يك يهودي به نام «مخريق» بوده كه او شخصا به پيامبر اكرم- صلي الله عليه و آله و سلم- بخشيد و به

 

[ صفحه 410]

 

جنگ احد رفت و در آن جنگ كشته شد. بعضي هم نوشته‏اند كه او به مرگ طبيعي مرده و پيش از مرگ وصيت كرده بود كه پيامبر اسلام هر گونه تصرفي را در املاك او بنمايد، مختار است.

باز هم سمهودي در تاريخ مدينه مي‏گويد: ابوبكر در زمان خلافت خود فدك را تصرف نمود و عمر در دوره خلافت خود آن را به علي- عليه‏السلام- و عباس واگذار كرد. [17] .

البته اين سخن سمهودي جاي دقت و تامل دارد، اگر عمر در زمان خلافت خود فدك را به علي- عليه‏السلام- واگذار كرده است، پس چرا آن را به صاحب آن يعني دختر پيامبر اكرم- صلي الله عليه و آله و سلم- نداد و به عنوان في‏ء و حق همه‏ي مسلمين تصرف نمود؟ و باز هم به چه دليل و مدرك به علي- عليه‏السلام- و عباس واگذار نمود؟ اگر فدك حق همه بود كه عمر به سخن پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- استناد مي‏كرد كه فدك مال همه مسلمين است پس نيايد حق همه را به دو نفر مي‏داد؟ از اين برخورد عمر معلوم مي‏شود كه اگر اين روايت سمهودي صحت داشته باشد، آن وقت روايت ابوبكر حقيقت نداشته و عمر با اين كار خود مهر بطلان بر روايت ابوبكر «نحن معاشرالانبيا» زده است؟ اگر اين حركت عمر حقيقت داشته باشد، بر خود او هم اشكال وارد است كه چرا نامه‏اي را كه ابوبكر براي فاطمه- سلام‏الله‏عليها- نوشت و ملكيت او را نسبت به فدك تثبيت نمود، طبق گفته‏ي حلبي در سيره خود در راه به فاطمه- سلام‏الله‏عليها- برخورد و نامه را از دست بي‏بي دو عالم گرفت و آب دهانش را بر نامه انداخت و آن را پاره كرد؟ بنابراين پس دادن عمر فدك را به علي- عليه‏السلام- و عباس در زمان خلافت خود با حركت وي بعد از ده روز از رحلت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و پاره كردن نامه‏ي ابوبكر قابل جمع و توجيه نيست!!

11- ابن حجر مكي در صواعق المحرقه و شيخ سمهودي در تاريخ مدينه مطلبي را نقل مي‏كنند كه حقيقت مطلبي را كه در كتب تواريخ گفته شده تاييد مي‏كند، آنها روايتي را از مالك بن اوس حدثان نقل مي‏كنند: «قال عمر: فاني احدثكم عن هذا الامر، ان الله عزوجل قد خص رسوله- صلي الله عليه و آله و سلم- في هذا الفيي‏ء لم يعطه احدا غيره، ثم

 

[ صفحه 411]

 

قرا «و ما افاء الله علي رسوله» فكانت هذه خاصه لرسول‏الله- صلي الله عليه و آله و سلم- ما احتازها دونكم و لا استاثرها عليكم، قد اعطاكموها و بثها فيكم حتي بقي منها هذا المال، ثم ياخذ ما بقي فيجعله مجعل مال الله، فعمل به رسول‏الله- صلي الله عليه و آله و سلم- ذلك حياته». [18] .

عمر خطاب به علي- عليه‏السلام- و عباس گفت: من شما را از اين امر باخبر سازم! خداوند پيامبر خود را در اين فيي‏ء به چيزي اختصاص داد كه به احدي غير از او عطا نفرموده بود، پس خداوند فرمود: «آنچه بهره داده است خدا رسول خود را و شما مسلط نشديد بر آن بسبب لشكركشي ليكن خدا مسلط مي‏كند پيامبرانش را بر هر كسي كه بخواهد و خدا بر همه چيز تواناست» پس اين اموال ملك خاص رسول‏الله- صلي الله عليه و آله و سلم- قرار گرفت، ولي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- آنها را بدون شما مصرف نفرموده و شما را از آن اموال محروم نساخت بلكه آن اموال را به شما عطا فرمود و در بين شما تقسيم كرد تا اينكه اين مقدار خاص از آن اموال [19]  باقي ماند و به اندازه‏ي هزينه‏ي يك سال زندگي اهل خود از اين اموال را به آنها انفاق مي‏فرمود، و بقيه را در همان موردي كه مال الله را مصرف مي‏كرد، صرف و خرج مي‏نمود. اين برنامه در زنده بودن خود پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- اجرا مي‏شده و هنگامي كه رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- رحلت فرمود، ابوبكر گفت: من ولي پيامبرم و پس آن اموال را گرفت و به طرزي كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- آن اموال را مصرف مي‏كرد به همان ترتيب صرف و خرج مي‏نموده و عمل مي‏كرد.

در اين جا سخن عمر: «فكانت هذه خالصه لرسول الله» محل بحث ماست، به گفته‏ي او اين اموال ملك خالص پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بوده و اين خود يك نص و تصريح است بر اينكه فدك ملك خاص پيامبر بوده و بايد بعد از حضرت به روثه‏ي وي برسد، براي اينكه اصل مسلم در ملك خاص هر ميت اين است كه بعد از وي به باز ماندگان او تعلق بگيرد.

 

[ صفحه 412]

 

و نيز اين جمله: «فما تركه الميت فلوارثه» يك قانون ثابت و محكم اسلامي است و اينكه گفته شده بعد از پيامبر، ملك خاص وي به مسلمانان برمي‏گردد، اين بر خلاف اصل و قانون است و بايد يك دليل محكم و قاطعي داشته باشد كه بتواند با اصل در قانون معارضه بكند.

بنابراين از اين روايت عمر كاملا پيداست كه تصرف ابوبكر در فدك برحسب اين مطلب بود كه وي خود را ولي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- مي‏دانست، و لذا آن اموال را تصرف كرده و به روشي كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- نسبت به آنها عمل مي‏فرمود، عمل مي‏كرد تا عمل او بر خلاف روش پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- نباشد، و دليل و مدرك بر مطلب سخن سمهودي در تاريخ مدينه اين است كه گفته است: فاطمه- سلام‏الله‏عليها- سهم خود را از متروكه‏ي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- از ابوبكر مطالبه فرمود، و او از پرداخت سهم وي امتناع ورزيد و گفت: من آنچه را كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- عمل كرده است ترك نمي‏كنم، زيرا مي‏ترسم اگر بر خلاف رفتار وي عمل كنم از مسير و راه او منحرف شوم!! و پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- محصولات فدك را در رفع نيازهاي شخصي و مصالح اجتماعي مسلمانان مصرف مي‏فرمود.

در اينجا بايد گفت: اين روايت (كه فيي‏ء براي مصرف خوراك و زندگي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بوده و پس از وي به عامه‏ي مسلمين تعلق دارد و در مصالح آنان مصرف مي‏شد) اگر صحيح و درست بوده است، پس چرا ابوبكر در مقابل مطالبه‏ي فاطمه- سلام‏الله‏عليها- براي اينكه تصرف او صحيح باشد به اين روايت استدلال نكرد، بلكه گفت تصرف من در اين اموال به جهت اين است كه من همانند پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- رفتار كنم، كه اين يك اجتهاد شخصي ابوبكر بوده، كه خود را ولي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- مي‏پنداشت، پس برحسب اين روايت تصرف ابوبكر در فدك مبتني بر حديث و روايتي كه از پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- نقل كرده نبوده است، بلكه مبتني بر اجتهاد شخصي وي بوده و بنابراين روايت او از پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- كذب محض است.

 

[ صفحه 413]

 

ابوبكر جوهري مي‏گويد: محمد بن اسحاق روايت كرد: «لما فرغ من خيبر قذ الله الرعب في قلوب اهل فدك فبعثوا الي رسول‏الله- صلي الله عليه و آله و سلم- فصالحوه علي النصف فدك، فقدمت عليه رسلهم بخيبر او بالطريق، او بعد ما اقام بالمدينه، فقبل ذلك منهم، و كانت فدك لرسول‏الله- صلي الله عليه و آله- خالصه له لانه لم يوجف عليها بخيل و لا ركاب». [20]  هنگامي كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- از نبرد فارغ شد، خداوند ترس شديدي از قدرت اسلام در دلهاي ساكنين فدك انداخت، آنها افرادي را خدمت پيامبر فرستادند و با آن حضرت به اين ترتيب صلح كردند، كه نصف فدك را به پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- واگذارند و رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- از جنگ با آنان صرف نظر كند، پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- خواسته‏ي آنان را پذيرفتند و فدك ملك خاص پيامبر قرار گرفت، براي اينكه بدون نبرد و لشكركشي به دست آمد.

ابن سلام مي‏گويد: «عن يحيي بن سعيد قال: «كان اهل فدك قد ارسلوا الي رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم- فبايعوه علي ان لهم رقابهم و نصف ارضيهم و نخلهم و لرسول‏الله- صلي الله عليه و آله و سلم- شطر ارضيهم و نخلهم فلما اجلاهم عمر... بعث معهم من اقام لهم حظهم من الارض والنخل فاداه اليهم». [21]  اهل فدك با پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) به اين ترتيب مصالحه كردن كه غلامان و كنيزان و نصف اراضي و باغستانهاي آنها متعلق به خودشان باشد و نصف ديگر از اراضي و باغستانها را به رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- واگذار كنند، عمر يهوديان فدك را از آن سرزمين خارج كرد و افرادي را در فدك گماشت كه سهم يهوديان را از محصولات اراضي و باغات تنظيم و جمع‏آوري نموده و به آنها تاديه نمايند.

بلاذري در فتوح البلدان مي‏گويد: «بعث رسول‏الله- صلي الله عليه (و آله) و سلم- الي اهل فدك منصرفه من خيبر محيصه بن مسعود الانصاري يدعوهم الي الاسلام و رئيسهم رجل منهم، يقال له يوشع بن نون اليهودي، فصالحوا رسول‏الله- صلي الله عليه (و آله) و سلم- علي النصف

 

[ صفحه 414]

 

الارض بتربتها فقيل منهم فكان نصف فدك خالصا لرسول‏الله- صلي الله عليه و آله و سلم- لانه لم يوجف المسلمون عليه بخيل و لا ركاب، و كان يصرف ما ياتيه منها الي ابناء السبيل. و لم يزل اهلها بها الي ان استخلف عمر بن الخطاب... و اجلي يهود الحجاز فوجه ابا الهيثم مالك بن التيهان و سهل بن ابي حثمه، و زيد بن ثابت الانصاريين فقوموا بنصف تربتها بقيمه عدل. فدفعه الي اليهودي و اجلاهم الي الشام» [22] .

هنگامي كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- خيبر را فتح نمود و يهوديان در تنگناي محاصره‏ي سربازان اسلام در حصن‏هاي سه گانه قرار گرفتند، از اين ماجرا شديدا ترسيدند و با رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- به اين ترتيب صلح كردند كه خون آنها محفوظ بماند و آنان از سرزمين فدك جلاي وطن كنند، پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- خواسته‏ي آنها را پذيرفت. اين مطلب به اهالي فدك رسيد، آنها رئيس خود يوشع بن نون يهودي را نزد رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- به عنوان مصلح فرستادند و او از پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- خواست كه سربازان اسلام او و اقوامش را امان دهند و در مقابل، تمام اراضي و باغات فدك را به رسول خدا واگذار كنند و آنها به عنوان دهقان و كارگر در اراضي مزروعي و باغات فدك كار كنند و نصف محصول به عنوان حق كارگري به آنها تعلق داشته باشد. و نصف محصول به پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- و تا هر زماني كه رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- خواست آنها در آن سرزمين بمانند، و هرگاه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- اراده فرمود از آنجا بروند و جلاي وطن كنند، پيامبر به اين پيشنهاد آنها راضي شد و فدك ملك خالص آن حضرت شد و از آن بهره‏ي اختصاصي مي‏كرد، براي اينكه بدون جنگ به دست آمده بود.

ابوبكر جوهري مي‏گويد: «و كان مالك بن انس يحدث عن عبدالله بن ابوبكر بن عمر و بن حزم انه صالحهم علي النصف فلم يزل الامر كذالك حتي اخرجهم عمر بن الخطاب و اجلاهم بعد ان عوضهم عن النصف الذي كان لهم عوضا من ابل و غيرها، و قال غير مالك بن انس: لما اجلاهم عمر بعث اليهم من يقوم الاموال بعث ابا الهيثم

 

[ صفحه 415]

 

و فروه بن عمر و حباب بن صخر و زيد بن ثابت فقوموا ارض فدك و نخلها فاخذها عمر و دفع اليهم قيمه النصف الذي و كان مبلغ ذالك خمسين الف درهم، اعطاهم اياها من مال اتاه من العراق و اجلاهم الي الشام» [23] .

با سه سند روايت شده كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- با يهوديان فدك به نصف مصالحه فرموده و تا زمان حيات مباركشان به همين كيفيت بود، تا زماني كه عمر خلافت را عهده‏دار شد، و او يهوديان فدك را اخراج كرد و در عوض نصف فدك كه طبق مصالحه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- ملك آنها بود به آنها شتر و اموال ديگر واگذار كرد. و بعد جوهري مي‏گويد: كه غير از مالك بن انس ديگران هم مطلب را همين گونه نقل كرده‏اند: وقتي كه عمر يهوديان فدك را اخراج كرد، اباهيثم بن تيهان و فروه بن عمر، و حباب بن صخر و زيد بن ثبات را فرستاد. آنها اراضي و باغستانهاي فدك را قيمت گذاري نمودند و عمر قيمت نصف آن اراضي و باغستانهايي را كه آنها مالك بودند، و مبلغ پنجاه هزار درهم از اموالي كه از عراق آورده بودند به آنها پرداخت نمود و آنها را به طرف شام روانه ساخت.

طبري مورخ معروف مي‏گويد: فلما سمع بهم اهل فدك قد صنعوا ما صنعوا، بعثوا الي رسول‏الله- صلي الله عليه و آله و سلم- يسالونه ان يسيرهم و يحقن دماء هم و يخلوا الاموال فعل و كان فيمن مشي بينهم و بين رسول‏الله في ذلك محيصه بن مسعود اخوبني حارثه فلما نزل اهل خيبر علي ذلك سالو رسول‏الله ان يعاملهم باموال علي النصف و قالوا نحن اعلم بها منكم و اعمر لها فصالحهم رسول‏الله- صلي الله عليه و آله و سلم- علي النصف علي انا اذا شئنا ان نخرجكم اخرجناكم و صالحه اهل فدك علي مثل ذلك فكانت خيبر فيئا للمسلمين و كانت فدك خلاصه لرسول‏الله- صلي الله عليه و آله و سلم- لانهم لم يجلبوا عليها و لا ركاب...» [24] .

وقتي كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- از نبرد فارغ شد و سرنوشت يهوديان خيبر به

 

[ صفحه 416]

 

اهالي فدك رسيد، خدمت رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- آمدند و از او خواستند كه كاري به آنها نداشته باشد و جانشان در امان باشد و در عوض زمين فدك مال رسول خدا باشد و همين كار را هم انجام دادند و كساني كه اين صلح را بين رسول خدا و اهل فدك انجام دادند محيصه بن مسعود و برادران بني حارثه بودند، براي اينكه خداوند در دلهاي آنها رعب و ترس شديدي ايجاد فرمود، لذا آنان از پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- خواستند كه نصف فدك را بگيرند و در عوض از آنان دست بردارند. پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- حرف آنها را پذيرفت و فدك ملك اختصاصي رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- شد، براي اينكه بدون لشكركشي و نبرد به دست آمده بود.

ابن اثير مي‏گويد: «فلما سمع بذلك اهل فدك بعثوا الي رسول‏الله- صلي‏الله عليه و آله و سلم- يسالونه ان يسيرهم و يخلوا له الاموال فعل ذلك و لما نزل اهل خيبر علي ذلك سالوا رسول‏الله- صلي الله عليه و آله و سلم- ان يعامهلم في الاموال علي النصف و فعل مثل ذلك اهل فدك و كانت خيبر فيئا للمسلمين، و كانت فدك خالصه لرسول‏الله- صلي الله عليه و آله و سلم-» [25] .

هنگامي كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- از نبرد خيبر فارغ شد، شخصي را نزد اهل فدك فرستاد و آنها را به اسلام دعوت كرد و آنها نماينده‏ي خودشان را خدمت رسول‏الله فرستادند و با پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بدين ترتيب صلح كردند كه نصف اراضي فدك را به آن حضرت واگذار كنند و پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- از آنها دست بردارد، پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- پيشنهاد آنها را پذيرفت و نصف فدك ملك اختصاصي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- شد، براي اينكه بدون لشكركشي به دست پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- رسيده بود.

خواننده‏ي گرامي در آنچه كه به نقل از كتب مذكور ملاحظه شد، در مورد فدك اين جمله به چشم مي‏خورد: «انه لم يوجف عليها» يعني اين كه فدك بدون لشكركشي و نيروي نظامي به دست پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- آمد و در ثروت آن هيچ مسلماني شركت نداشته بلكه ملك خالصه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بوده است و پيامبر هم آن را

 

[ صفحه 417]

 

به فرموده‏ي ذات پروردگار به دخترش زهرا بخشيد.

چنانچه در بعضي روايات آمده است: وقتي آيه‏ي «و ما افاء الله علي رسوله منهم فما او جفتم من خيل و لا ركاب ولكن الله يسلط رسله علي من يشاء والله علي كل شي‏ء قدير» [26]  نازل شد، سرزمين فدك از اموال خالصه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- گرديد. و وقتي كه آيه‏ي شريفه‏ي «آت ذي القربي حقه» [27]  نازل شد. پيامبر از جبرئيل پرسيد: منظور اين آيه چيست؟ جبرئيل پاسخ داد: فدك را به فاطمه- سلام‏الله‏عليها- ببخش تا براي او و فرزندانش مايه‏ي زندگي باشد، به عوض ثروتي كه خديجه در راه اسلام مصرف كرده است. [28]  پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فاطمه- سلام‏الله‏عليها- را خواست و فدك را به او بخشيد و از اين تاريخ كه گويا سال هفت هجري قمري بوده است، مالكيت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- نسبت به فدك پايان يافت و فدك ملك فاطمه- سلام‏الله‏عليها- شد و مدت سه سال متصرف بود و نمايندگان بي‏بي دو عالم در آنجا مشغول كار بودند، ولي متاسفانه بعد از جريان سقيفه آن را با جعل حديث و به زور از وي پس گرفتند.

[1] شرح نهج‏البلاغه، ج 6، ص 210 و فتوح البلدان، ص 36، والسقيفه و فدك، ص 67.

[2] كشف الغمه، ج 2، ص 100.

[3] فتوح البلدان، ص 27 و 31 و 34 و سيره ابن هشام، ج 3، ص 193 و 194.

[4] مغازي واقدي، ج 2، ص 706.

[5] سيره النبوه، ج 3، ص 368.

[6] فتوح البلدان، ص 41 و 46 و احكام القرآن جصاص، ج 3، ص 528 و تاريخ الرسل والملوك، ج 3، ص 95 و 97.

[7] سوره‏ي اسراء، آيه 26.

[8] الدر المنثور، ج 4، ص 177.

[9] كنزالعمال، ج 3، ص 767، حديث 8696 و باب صله الرحم، و ميزان الاعتدال، ج 30، ص 135.

[10] فتوح البلدان، ص 46.

[11] شرح نهج‏البلاغه، ج 16، ص 216.

[12] شرح نهج‏البلاغه، ج 16، ص 268، 284.

[13] سيره‏ي حلبي، ج 3، ص 299.

[14] مروج الذهب، ج 2، ص 200.

[15] معجم البلدان، ج 4، ص 238.

[16] وفاء الوفاء، ج 3، ص 988.

[17] وفاءالوفاء، ج 3، ص 1000.

[18] وفاءالوفاء، ج 3، ص 997 و صواعق المحرقه، ص 23 و شرح نهج‏البلاغه، ج 16، ص 222.

[19] باغستانهاي هفتگانه (حوابط سبعه).

[20] سقيفه و خلافت، و شرح نهج‏البلاغه، ج 16، ص 210.

[21] الاموال، ج، ص 16.

[22] فتوح البلدان، ص 42، و معجم البلدان، ج 4، ماده فدك، ص 239.

[23] السقيفه والخلافه، ص 200، و شرح نهج‏البلاغه، ج 16، ص 210.

[24] تاريخ طبري، ج 2، ص 302، حوادث سال هفت هجري قمري.

[25] الكامل في التاريخ، ج 2، ص 221.

[26] سوره‏ي حشر، آيه‏ي 6. (و آنچه را كه خدا از مال آنها (يعني بني نضير) به رسم غنميت باز داد، متعلق به رسول است كه شما بر آن اسب و استري نتاختيد و آزار نكشيديد وليكن خدا رسولانش را بر هر كه خواهد مسلط مي‏گرداند و خدا بر هر چيز تواناست).

[27] سوره‏ي اسراء، آيه‏ي 26.

[28] شرح نهج‏البلاغه، ج 16، ص 210.

 

 

 

 

 

 

 

 


| شناسه مطلب: 74391