یورش به خانه وحی
خشم از دستگاه حکومت تا شهادت اکثر دانشمندان اهل سنت گفتهاند که ابوبکر یگانه گوهر تابناک پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم- فاطمه- سلاماللهعلیها- را خشمگین ساخت و به او آزار رساند، به گونهای که وی از ابوبکر و عمر برای همیشه اعراض نمود. اخبار
خشم از دستگاه حكومت تا شهادت <?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />
اكثر دانشمندان اهل سنت گفتهاند كه ابوبكر يگانه گوهر تابناك پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فاطمه- سلاماللهعليها- را خشمگين ساخت و به او آزار رساند، به گونهاي كه وي از ابوبكر و عمر براي هميشه اعراض نمود. اخبار و روايات در اين موضوع متواتر است و رنجش و ناراحتي آن حضرت از ابوبكر و عمر به اندازهاي بود كه وصيت كرد كه جنازهي او را شبانه دفن كنند و غير از علي- عليهالسلام- كسي ديگر بر او نماز نخواند. وي بر اين مطلب تصريح فرمود و از علي- عليهالسلام- در اجراي وصيت خود پيمان گرفت. اين وصيت البته بعد از عيادت آن دو نفر از وي بود. جريان استيذان و عيادت اين بود كه ابوبكر و عمر خواستند كه به عيادت فاطمه- سلاماللهعليها- بروند و او اجازه نميداد، آنها نزد علي- عليهالسلام- رفتند و از وي تعهد گرفتند كه از فاطمه- سلاماللهعليها- براي آنها اجازهي عيادت بگيرد و در نتيجه با وساطت علي- عليهالسلام- به عيادت زهرا- سلاماللهعليها- رفتند، ولي در هنگام ورود آن دو نفر به اطاقي كه بستر بيماري پهن شده بود، به محض اينكه چشم فاطمه- سلاماللهعليها- به آنها افتاد صورت مباركش را برگرداند و با آنها سخن نگفت.
بعد از آن كه دو نفر از منزل خارج شدند، زهرا- سلاماللهعليها- به همسرش عرض كرد: يا علي- عليهالسلام- آيا هر چه من بخواهم برايم انجام ميدهي؟ علي- عليهالسلام-
[ صفحه 366]
فرمود: بلي فاطمه جان، بعد بيبي گفت: تو را به خدا سوگند ميدهم كه نگذاري اين دو نفر بر جنازهي من نماز بخوانند و بر سر قبرم بيايند، و لذا علي- عليهالسلام- پس از دفن آثار قبر آن حضرت را محو نمود، به طوري كه آن دو نفر نتوانستند قبر فاطمه- سلاماللهعليها- را پيدا كنند.
در همين رابطه بخاري ميگويد: فاطمه- سلاماللهعليها- از آن دو نفر غضبناك شد و تصميم گرفت تا زنده است با آنها صحبت نكند «فوجدت اني فغضبت فاطمه علي ابوبكر فهجرته فلم تكلمه (تكلمته) حتي توفيت.» [1] فاطمه- سلاماللهعليها- بر ابيبكر غضبناك شد، و از او فاصله گرفت و صحبت نكرد تا اين كه از دنيا رفت.
ابن قتيبه ميگويد: «فقالت: ارايتكما ان حدثتكما حديثا عن رسولالله- صلي الله عليه (و آله) و سلم- تعرفانه و تفعلان به؟ قالا: نعم، فقالت نشدتكما الله الم تسمعا رسولالله يقول: رضاء فاطمه من رضائي، و سخط فاطمه من سخطي، فمن احب فاطمه ابنتي فقد احبني و من ارضي فاطمه فقد ارضاني، و من اسخط فاطمه فقد اسخطني؟» قالا: نعم سمعناه من رسولالله- صلي الله عليه (و آله) و سلم-» [2] .
فاطمه- سلاماللهعليها- به ابوبكر و عمر گفت: آيا اگر رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- حديثي فرموده باشد و شما آن را شنيده باشيد، حاضريد شهادت دهيد كه ما آن را شنيدهايم؟ گفتند: بله شهادت ميدهيم، فاطمه- سلاماللهعليها- فرمود: من شما را به خدا سوگند ميدهم آيا نشنيدهايد كه رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- فرمود: رضاي فاطمه رضاي من است، و غضب فاطمه غضب من است، هركس فاطمه را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر كه او را راضي كند مرا راضي كرده و هركس او را به خشم آورد، مرا به خشم آورده است؟ آن دو نفر گفتند: بله ما از رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- اين كلام را شنيديم، بعد فاطمه- سلاماللهعليها- فرمود: «اني اشهدالله و ملائكته انكما اسخطاني و لم ارضيتماني لئن لقيت النبي لاشكونكما» خدا و ملائكهي او را شاهد و گواه ميگيريم كه
[ صفحه 367]
شما دو نفر (ابوبكر و عمر) مرا به غصب آورديد، و رضايت مرا فراهم ننموديد، اگر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را ملاقات كنم از شما دو نفر شكايت خواهم كرد.
ابوبكر گفت: «انا عائذ بالله من سخطه و سخطك يا فاطمه» پناه ميبرم به خدا از غضب رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- و غضب تو اي فاطمه و چنان گريه كرد و سخنان فاطمه- سلاماللهعليها- در او اثر گذاشت كه نزديك بود قالب تهي كند. فاطمه- سلاماللهعليها- فرمود: «والله لا دعون الله عليك عند كل صلوه اصليها» به خدا سوگند در هر نمازي كه ميخوانم تو را نفرين ميكنم، تا آن كه ابوبكر از نزد او بيرون آمد و مردم دور او جمع شدند كه چرا چنين پريشاني؟ گفت: شما مردم همه شب با همسران خود سرگرم خوشيهاي خود هستيد و مرا به اين گرفتاريها مبتلا كرديد، من به بيعت شما احتياجي ندارم، بياييد بيعت خود را پس بگيريد. [3] .
باز هم ابن قتيبه ميگويد: «غضبت فاطمه من ابوبكر و هجرته الي ان ماتت» [4] فاطمه- سلاماللهعليها- از ابوبكر غضبناك شد و با او حرف نزد تا وفات نمود.
مسلم در صحيح خود ميگويد: «فلما توفيت دفنها زوجها علي ليلا، و لم يوذن بها ابوبكر و صلي عليها» [5] چون فاطمه- سلاماللهعليها- وفات نمود شوهرش علي- عليهالسلام- شبانه بر او نماز خواند و او را دفن نمود، و به ابوبكر خبر نداد كه بر جنازه او حاضر شود.
بخاري و احمد بن حنبل و مير سيد علي همداني ميگويند: «حب فاطمه ينفع في ماه من المواطن، الموت، والقبر والميزان، والصراط، والحساب فمن رضيت عنه ابنتي فاطمه رضيت عنه و من رضيت عنهرضيالله عنه، و من عضبت ابنتي فاطمه، غضبت عليه و من غضبت عليه غضب الله عليه، و ويل لمن يظلمها، و يظلم بعلها عليا، و ويل لمن يظلم ذريتها، و شيعتها.» [6] .
[ صفحه 368]
از سلمان نقل ميكنند و سلمان هم از پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- كه فرمود: دوستي فاطمه- سلاماللهعليها- در صد مورد فايده ميبخشد، و آسانترين آنها موقع مرگ، ميزان، پل صراط، و موقع حساب ميباشند. پس كسي كه دخترم فاطمه- سلاماللهعليها- از او راضي باشد، من نيز از او راضي هستم و كسي كه من از او راضي باشم، خدا از او راضي ميباشد و كسي كه فاطمه- سلاماللهعليها- بر او غضبناك باشد من نيز بر او غضبناك هستم و كسي كه من از او غضبناك باشم خداوند بر او غضبناك است، واي بر آن كسي كه به فاطمه- سلاماللهعليها- ظلم كند، واي بر كسي كه بر شوهرش علي- عليهالسلام- ظلم كند، واي بر كسي كه بر ذريه و شيعيان علي- عليهالسلام- و فاطمه- سلاماللهعليها- ظلم كند!
ابن ابيالحديد راجع به خشم فاطمه- سلاماللهعليها- از ابوبكر و عمر ميگويد: «فقد بينا ان دفنها ليلا في الصحه اظهر من الشمس، و ان منكر ذلك كالدافع للمشاهدات... بل يقع الاحتجاج بذالك علي ما وردت به الروايات المستفيضه الظاهره التي هي كالتواتر، انها اوصت بان تدفن ليلا حتي لايصلي الرجلان عليها و صرحت بذلك و عهدت فيه عهدا بعد ان كانا استاذنا عليها في مرضها ليعوداها، فابت ان تاذن لهما، فلما طالت عليهما المدافعه رغبا الي اميرالمؤمنين- عليهالسلام- في ان يستاذن لهما و جعلاها حاجه اليه و كلمها- عليهالسلام- في ذلك و الح عليها، فاذنت لهما في الدخول، ثم اعرضت عنهما عند دخولهما و لم تكلمهما، فلما خرجا قالت لاميرالمومنين- عليهالسلام- هل صنعت ما اردت؟ قال: نعم قالت: فهل انت صانع ما آمرك به؟ قال: نعم، قالت: فاني انشدك الله الا يصليا علي جنازتي و لا يقوما علي قبري!». [7] .
در رابطه با دفن فاطمه- سلاماللهعليها- در جواب قاضيالقضات كه منكر دفن در شب است ميگويد: به تحقيق ثابت كرديم كه صحت دفن وي در شب روشنتر از خورشيد است و منكر آن مثل كسي است كه بديهيات و چيزهايي كه به عين اليقين ميبيند، منكر شود. روايات مستفيضه كه در حد تواتر است، دلالت ميكند كه فاطمه- سلاماللهعليها- وصيت كرد كه او را در شب دفن كنند و حتي ابوبكر و عمر بر او نماز نخوانند و به اين مسئله
[ صفحه 369]
تصريح و تاكيد نمود، بعد از درخواست ملاقات آن دو نفر جهت عيادت و امتناع فاطمه- سلاماللهعليها- از دادن اذن و اصرار آن دو نفر بر عيادت، آنها به علي- عليهالسلام- مراجعه كردند تا اينكه وي براي آنها از فاطمه- سلاماللهعليها- اجازه ملاقات و عيادت بگيرد، علي- عليهالسلام- با فاطمه- سلاماللهعليها- صحبت فرمود و اصرار كرد تا اينكه بيبي اذن ملاقات و عيادت به آن دو نفر داد و وقتي كه داخل شدند فاطمه- سلاماللهعليها- از آنها اعراض فرمود و صورت مباركش را برگرداند و با آنها صبحت نفرمود و آن دو نفر از منزل خارج شدند. فاطمه از علي- عليهالسلام- تعهد و پيمان گرفت كه او را شب دفن كند و فرمود: آيا آنچه را كه من اراده كردم تو انجام ميدهي؟ علي- عليهالسلام- فرمود: بلي، باز فاطمه- سلاماللهعليها- عرض كرد آيا تو آنچه را كه من برايت بگويم انجام ميدهي؟ علي- عليهالسلام- نيز فرمود: بلي، بعد فاطمه- سلاماللهعليها- گفت: همانا من قسم ميدهم تو را به خدا كه آن دو نفر (ابوبكر و عمر) بر جنازه من نماز نخوانند و بر دفن و قبر من حاضر نشوند!
حلبي در سيرهي خود ميگويد: «فغضبت رضي الله عنها من ابوبكر رضياللهعنه و هجرته الي ان ماتت اي فانها عاشت بعد رسولالله- صلي الله عليه (و آله) و سلم- سنه اشهر» [8] فاطمه- سلاماللهعليها- بر ابوبكر غضبناك شد و تا دم مرگ از وي اعراض فرمود و عمر آن حضرت بعد از پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- شش ماه طول كشيد. بخاري ميگويد: «ان فاطمه- سلاماللهعليها- ابنه رسولالله- صلي الله عليه و آله و سلم- سالت ابوبكر الصديق بعد وفاه رسولالله- صلي الله عليه و آله و سلم- ان يقسم لها ميراثها مما ترك رسولالله- صلي الله عليه و آله و سلم- مما افاء الله عليه فقال لها ابوبكر: ان رسولالله- صلي الله عليه و آله و سلم- قال: لا نورث: فغضبت فاطمه بنت رسولالله- صلي الله عليه و آله و سلم- فهجرت ابوبكر فلم تزل مهاجرته حتي توفيت و عاشت بعد رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم- سته اشهر». [9] ابوبكر به فاطمه- سلاماللهعليها- چيزي از حقش را به وي نداد، زهرا- سلاماللهعليها- از وي خشمگين شد و از او اعراض
[ صفحه 370]
كرد و تا دم مرگ با وي سخن نگفت و شش ماه بعد از وفات رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- از دنيا رفت و علي- عليهالسلام- بر حسب وصيت او وي را شبانه دفن كرد و ابوبكر را در تشييع جنازه دختر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- مطلع نساخت.
ابن ابيالحديد ميگويد: «و روي انه عفي قبرها... و رش اربعين قبرا في البقيع و لم يرش قبرها حتي لايهتدي اليه و انهما عاتباه علي ترك اعلامها بشانها و احضارهما الصلوه عليها». [10] علي- عليهالسلام- قبر فاطمه- سلاماللهعليها- را با خاك يكسان كرد و اثر آن را محو نمود و چهل قبر ديگر در بقيع درست كرد كه هيچ كدام قبر زهرا- سلاماللهعليها- نبود، لذا ابوبكر و عمر نتوانستند قبر فاطمه- سلاماللهعليها- را پيدا كنند و آمدند به علي- عليهالسلام- عتاب كردند كه چرا آنها را در مراسم كفن و دفن و نماز دختر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- خبر نكرده است.
مسلم در صحيح خود ميگويد: «فهجرته فاطمه و لم تكلمه في ذلك حتي ماتت فدفنها علي ليلا و لم يوذن بها ابوبكر... فمكثت فاطمه سته اشهر ثم توفيت» [11] وقتي كه ابوبكر فاطمه- سلاماللهعليها- را از حقش محروم كرد، زهرا- سلاماللهعليها- بر وي خشمگين شد و از او اعراض كرد و تا دم مرگ (شهادت) با وي سخن نگفت و شش ماه بعد از رحلت رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- از دنيا رحلت فرمود، علي- عليهالسلام- برحسب سفارشهاي فاطمه- سلاماللهعليها- او را شبانه دفن كرد و ابوبكر را از دفن و كفن فاطمه- سلاماللهعليها- خبر نكرد.
خوانندهي گرامي با توجه به اين احاديثي كه ذكر شد و مخصوصا حديث ابن قتيبه در الامامه والسياسه، ملاحظه ميفرماييد ابوبكر كه مدعي رهبري امت اسلام بوده است، در برابر خشم و غضب دختر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- چنان دچار سرخوردگي شده است كه ميگويد: از بيعت با من چشم بپوشيد و مرا رها كنيد و اين خود بهترين
[ صفحه 371]
دليل است بر اينكه در خود اين قدرت را كه بتواند رضايت فاطمه- سلاماللهعليها- را جلب كند نميبيند.
ابوبكر خود را در تنگنايي دو مشكل بزرگ ميبيند: يكي اينكه اگر فدك را به فاطمه- سلاماللهعليها- پس دهد، اين خود بر خلاف سياست عمر است كه عمر نامهي ابوبكر براي تثبيت مالكيت زهرا- سلاماللهعليها- در فدك را پاره كرده بود، و ديگر اينكه خشم و غضب زهرا- سلاماللهعليها- هم بر وي خيلي سنگين است، و لذا با توجه با اين دو مشكل ميخواهد از حكومت كنار برود و استعفاء دهد.
اكنون جاي سوال است كه اگر حكومت و خلافت ابوبكر از طرف خدا بود (چنانچه ابن حجر در صواعق تلاش كرده تا اين مسئله را ثابت كند) پس حق نداشت كه نداي «اقيلوني» را سر دهد؟ براي اينكه اگر او جانشين بر حق پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بود نبايد از حكومت كنار برود، زيرا كنار رفتن او از حكومت و خلافت مثل كنار رفتن پيامبر از نبوت است، چنانكه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- اين حق را ندارد پس او هم اين حق را نداشت، براي اينكه او به عقيده خود رهبر جهان اسلام و جانشين پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بوده است و برحسب نصب خداوند است، پس جاي كنار رفتن براي او نيست؟ گفتار ابوبكر كه مكرر گفته است. «اقيلوني، اقيلوني و لست بخير منكم» قابل بررسي است كه اگر او اين سخن را واقعا و جدي ميگفت، اين خود بهترين دليل بر عدم حقانيت او براي خلافت ميباشد و اگر از روي واقعيت و جدي نميگفته است، باز هم اين براي يك فردي كه ادعاي زمامداري امت اسلامي را دارد درست نيست.
اين عبارت «اقيلوني و لست بخير منكم» مرا رها كنيد و من بهتر از شما نيستم، را ابن حجر مكي در صواعق المحرقه، صفحهي 7، چاپ قديم و ابن قتيبه در الامامه والسياسه، جلد يك، صفحهي 34 و ابن ابيالحديد در شرح نهجالبلاغه، جلد 4، صفحهي 169 بيان كردهاند. همان طوري كه در فصلهاي سابق به مناسبتهايي ذكر شد، دليل بر اينكه فاطمه- سلاماللهعليها- تا دم مرگ (شهادت) بر ابوبكر و عمر خشمگين و غضبناك بود، سخن خود ابوبكر است كه در آخرين ساعات مرگ ميگفت: «لوددت
[ صفحه 372]
اني لم اكشف عن بيت فاطمه» [12] هر آينه دوست داشتم كه باعث نشوم تا به خانه فاطمه- سلاماللهعليها- بريزند و اي كاش موجب هتك حرمت دختر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- نميشدم.
در روايتي ديگر هم سخن ابوبكر در موقع مرگ اين گونه بيان شده است: «ليتني لم افتش بيت رسولالله- صلي الله عليه و آله و سلم- و ادخله الرجال و لو كان اغلق علي حرب» اي كاش خانهي زهرا- سلاماللهعليها- را مورد تهاجم يك عده مردان قرار نميدادم. اگر چه بسته بودن اين درب (كنايه از بيعت نكردن علي- عليهالسلام-) بزرگترين جنگ با من بود.
شاعر عرب نيز در اين باره چه زيبا سروده است:
«حملوها بوم السقيفه اوزارا
تزول الجبال و هي تزال»
«ثم جاوا من بعده سيتقيلوني
و هيهات عثره لا تقال»
خطاها و جناياتي را در روز سقيفه نسبت به دختر پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فاطمه انجام دادند كه كوهها در برابر آن زايل ميشود و حال اين كه خود آنها هم نابود شدني هستند. و بعد از آن همه خطاها استعفا دادند، ولي هيهات آن خطاها و لغزشها چيزي بود كه برگشت نداشته و ندارد.
در اخبار متواتره از عامه نقل شده است: «ان الله يغضب لغضب فاطمه و يرضي لرضاها». [13] خداوند از غضب فاطمه غضبناك و از خشنودي او خشنود ميشود. اين روايت را اكثر قريب به اتفاق محدثين و مورخين اهل سنت در كتب روايي و تاريخيشان نقل كردهاند. مناوي هم در كنوز الدقائق حديث مزبور را بيان كرده
[ صفحه 373]
و گفته است: ابوبكر و عمر در كنار بستر بيبي دو جهان فاطمهي زهرا- سلاماللهعليها- اعتراف كردند كه اين حديث را از پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- شنيدند.
مناوي دربارهي اين حديث ميگويد: «استدل به السهيلي علي ان من سبها كفر لانه يغضبه و انها افضل من الشيخين، قال الشريف السمهودي و معلوم ان اولادها بضعه منها فيكونون بواسطتها بعضه منه و من ثم لما رات ام الفضل في النوم ان بضعه منه وضعت في حجرها، اولها رسولالله- صلي الله عليه (و آله) و سلم- بان تلد فاطمه غلاما فيوضع في حجرها فولدت الحسن، فوضع في هجرها، فكل من يشاهد الان من ذريتها بعضه من تلك البضعه و ان تعددت الوسائط و من تامل ذلك انبعث من قلبه داعي الاجلال لهم و تجنب بغضهم علي اي حال كانو عليه. و قال ايضا: قال ابن حجر: و فيه تحريم اذي من يتاذي المصطفي- صلي الله عليه (و آله) و سلم- بتاذيه، فكل من وقع منه في حق فاطمه شيء فتاذت به فالنبي- صلي الله عليه (و آله) و سلم- يتاذي به بشهاده هذا الخبر، و لا شييء اعظم من ادخال الاذي عليها من قبل ولدها و لهذا عرف بالاستقراء معاجله من تعاطي ذلك بالعقوبه في الدنيا «و لعذاب الاخره اشد». [14] [15] .
سهيلي به حديث «فامطه بضعه مني» استدلال نموده به اينكه هر كسي فاطمه- سلاماللهعليها- را دشنام دهد كافر شده است، براي اينكه او با فحشش پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را به غضب آورده، چون فاطمه- سلاماللهعليها- برتر از شيخين است. بعد مناوي ميگويد: شريف سهمودي گفت: واضح است كه فرزندان فاطمه نيز بواسطهي فاطمه- سلاماللهعليها- پارهي تن پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- هستند، و از اين جهت است كه امالفضل در خواب ديد تكهاي از بدن پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- جدا شد و در دامن او (امالفضل) قرار گرفت. پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- خواب او را تعبير نموده فرمود: فاطمه- سلاماللهعليها- فرزند پسر به دنيا ميآورد و تو او را بزرگ خواهي كرد. فاطمه- سلاماللهعليها- امام حسن را به دنيا آورد و امالفضل او را شير داد و بزرگ كرد، و هر كه از فرزندان فاطمه- سلاماللهعليها- را در اين زمان مشاهده كند آنان تكهاي از بدن پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم-
[ صفحه 374]
ميباشند و اگر چه واسطهها و فاصلهي آنها زياد باشد. بعد سمهودي ادامه ميدهد: هر كسي در اين حديث «فاطمه بضعه مني» تامل و دقت كند، در قلبش انگيزهي احترام و تجليل به فرزندان فاطمه و دوري كردن از دشمني با آنان ايجاد خواهد شد، ولو اينكه بچههاي فاطمه- سلاماللهعليها- در هر حالي باشند. و در ادامهي اين استدلال مناوي سخن ابن حجر را نقل ميكند كه او گفته است: اين حديث دليل حرمت اذيت كردن پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- با اذيت كردن دخترش و فرزندانش ميباشد و سپس ميگويد: كسي كه در حق فاطمه- سلاماللهعليها- موجب اذيت او شود به شهادت اين حديث پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- به اذيت فاطمه- سلاماللهعليها- اذيت ميشود.
و بعد ميگويد: هيچ چيزي بزرگتر و خطرناكتر از اين نيست كه كسي از ناحيه اذيت كردن فرزندان فاطمه- سلاماللهعليها- به او اذيت برساند. بنابراين با تتبع و بررسي كامل ديده شده كساني كه مرتكب اذيت فاطمه و فرزندان او شدند زودتر به عذاب و مواخذهي دنيا گرفتار شدهاند و عذاب و مواخذه آخرت سختتر و دردناكتر است.
با اين استدلال مناوي پيرامون حديث مزبور، آنهايي كه بعد از پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- و درست بعد از سه روز از رحلت وي عوامل اذيت فاطمه- سلاماللهعليها- و شكستن پهلوي او و كشتن فرزندش و غصب حق خدايي او را بوجود آوردند، چه عذري در دادگاه عدل خدا و دادستان بر حق او پيامبر رحمت- صلي الله عليه و آله و سلم- خواهند داشت؟!
باز هم بخاري ميگويد: «ان فاطمه بنت النبي- صلي الله عليه و آله و سلم- ارسلت الي ابوبكر تساله ميراثها من رسولالله- صلي الله عليه و آله و سلم- مما افاء الله عليه بالمدينه و فدك و ما بقي من خمس خيبر فقال ابوبكر: ان رسولالله- صلي الله عليه و آله و سلم- قال: «لا نورث ما تركنا صدقه» الي ان قال: فابي ابوبكر ان يدفع الي فاطمه منها شيئا. فوجدت فاطمه علي ابوبكر في ذلك فهجرت فلم تكلمه حتي توفيت» [16] .
[ صفحه 375]
فاطمه دختر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- به ابوبكر پيام داد و ميراث خود از رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- را از اموالي كه خدا بر او اختصاص داده و در مدينه بود و فدك و آن مقدار كه از خمس خيبر باقي مانده بود از ابوبكر درخواست كرد و خواست كه آنها را پس دهد، ابوبكر در جواب فاطمه- سلاماللهعليها- گفت: پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فرموده: ما ارث نميگذاريم و آنچه از ما باقي بماند صدقه است... تا اين ابوبكر از دادن ميراث فاطمه امتناع كرد و از آن اموال اختصاصي چيزي به فاطمه نداد، به خاطر اين كار فاطمه- سلاماللهعليها- از او خشمگين شد و از او كناره گرفت و ديگر با او صبحت نكرد تا اينكه در حال غضب و خشم از دنيا رفت.
ذهبي در تاريخ اسلام ميگويد: «ان فاطمه تسالت ابوبكر بعد وفاه رسولالله- صلي الله عليه و آله و سلم- ان يقسم لها ميراثها مما ترك رسولالله- صلي الله عليه و آله و سلم- ما افاء الله عليه فقال لها: ان رسولالله- صلي الله عليه و آله و سلم- قال: ان رسولالله- صلي الله عليه و آله و سلم- قال: «لا نورث ما تركنا صدقه» فغضبت و هجرت ابوبكر حتي توفيت». [17] همانا فاطمه- سلاماللهعليها- بعد از رحلت پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم- از ابوبكر خواست كه ميراث پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را كه باقي گذاشته است و آنچه را كه خداوند به پيامبرش اختصاص داده است به او دهد، ابوبكر در جواب خواستهي فاطمه- سلاماللهعليها- عرض كرد: رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- فرمود: ما ارث نميگذايم و آنچه كه از ما باقي بماند صدقه است، فاطمه- سلاماللهعليها- غضب ناك و خشمگين شد و از او كناره گرفت و ديگر با او صحبت نكرد تا اينكه از دنيا رفت.
خشم و غضب فاطمه- سلاماللهعليها- را بخاري در صحيح خود در كتابهاي «خمس» و «وصايا» و «مواريث» و «مغازي» و «جهاد و سير»، و مسلم هم در صحيح خود كتاب «جهاد و سير» و احمد بن حنبل در جلد يك و شش و ده مسند خود بيان كردهاند.
[ صفحه 376]
بخاري در صحيح خود به نقل از پيامبر اكرم ميگويد: «فاطمه بضعه مني فمن اغضبها فقد اغضبني» [18] فاطمه- سلاماللهعليها- هستي و روح من است، كسي كه او را خشمگين كند مرا خشمگين كرده است.
جالب اينجاست كه مناوي بعد از نقل اين حديث در فيض القدير گفته است: به همين حديث ميشود استدلال كرد بر كفر كسي كه به فاطمه- سلاماللهعليها- دشنام دهد، براي اينكه با اين كار او را به غضب آورده است. و نيز ميگويد: همين حديث دلالت ميكند كه فاطمهي زهرا- سلاماللهعليها-از شيخين برتر بوده است.
ابن حجر مكي كه يكي از متعصبين است و نسبت به شيعه هم ميانه خوبي ندارد، در كتاب خود از ابن زبير و او هم از پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- نقل كرده و ميگويد: «انما فاطمه بعضه مني يوذيني ما آذاها و ينصبني ما انصبها» [19] همانا فاطمه- سلاماللهعليها- پارهي تن و هستي من است هر كه او را آزار ميدهد مرا آزرده است، و هر كه او را دشنام دهد، مرا دشنام داده است.
مسلم نيز در صحيح خود ميگويد: «انما فاطمه بضعه مني يوذيني ما آذاها، و يسرني ما اسرها» [20] همانا فاطمه- سلاماللهعليها- پارهي تن من است آنچه كه او را آزار ميدهد مرا ميآزارد و هر چه او را مسرور و خوشحال گرداند مرا مسرور و شادمان مينمايد.
خوانندهي گرامي با توجه به اين روايات و بيش از چهل روايتي كه در اين رابطه از پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- نقل شده است، آيا از جنبهي عاطفي بر فرض كه ابوبكر از باب اينكه ولايت عامه داشته است (چنانچه بعضي از اهل سنت اين مساله را گفتهاند) اگر فدك را پس ميداد كفايت ميكرد؟ در حالي كه آنها با اعمال و رفتاري كه نسبت به
[ صفحه 377]
ام ابيهاي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- انجام دادند و موجب خشم وي كه همان خشم خدا و رسول است شدند، و خشم عظيمي كه نسبت به ابوبكر و عمر تا دم شهادت ادامه داشت و به حدي كه وصيت فرمود كه آنها در تشييع جنازه وي شركت نكنند و بر وي نماز نگزارند و با توجه به اين خشم آيا فقط پس دادن فدك موجب رضايت فاطمه- سلاماللهعليها- ميشد؟
در همين رابطه قاضي القضات ميگويد: «اما كان يقتض التكريم والاحسان ان يطيب قلب فاطمه بفدك كما تطيب النبي- صلي الله عليه و آله و سلم- لزينب، لما سارت قريش الي بدر سار ابوالعاص معهم فاصيب في الاسري يوم بدر، فاتي به الني «ص» فكان عنده مع الاساري، فلما بعث اهل مكه في فداء اساراهم، بعثت زينب في فداء ابي العاص بعلها بمال، و كان فيما بعثت به قلاده كانت خديجه امها ادخلتها بها علي ابي العاص ليله زفافها عليه، فلما رآها رسولالله- صلي الله عليه و آله و سلم- رق لها رقه شديده و قال للمسلمين: ان رايتم ان تطلقوا لها اسيرها، و تردوا عليها ما بعثت به من الفداء فافعلوا، فقالوا: نعم يا رسولالله، نفديك بانفسنا و اموالنا فردوا عليها ما بعثت به و اطلقوا له ابالعاص بغير فداء» [21] .
سزاوار بود كه ابوبكر همان احساني را كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- در مورد دخترش زينب مبذول داشت، وي هم در استرداد فدك به فاطمه- سلاماللهعليها- مبذول ميداشت، وقتي كه شوهر زينب (ابيالعاص) در جنگ بدر به دست سربازان اسلام اسير شد، اهل مكه فديههايي جهت آزادي اسيرانشان خدمت رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- فرستادند و زينب هم گردنبند خود را كه يادگاري مادرش خديجه بود، به عنوان فديهي شوهرش نزد پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فرستاد، وقتي كه چشم رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- به گردنبند، كه يادگار همسر محبوبش خديجه بود، افتاد، خاطرات فداكاريهاي آن بزرگ بانوي قهرمان در نظر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- تجديد شد، اشك از ديدگان رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- جاري شد، پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم-
[ صفحه 378]
مردم فرمود: اگر صلاح ميدانيد اسير زينب را آزاد كنيد و فديه او را هم برگردانيد، مسلمين همين كار را كردند و گفتند ما جان و مال خودمان را فداي تو ميكنيم و ابيالعاص را از قيد اسارت آزاد كردند و فديه او را هم به زينب باز گرداندند.
همين قاضي القضات نيز گفته است: «قد كان الاجمل ان يمنعهم التكرم مما ارتكبا منها فضلا عن الدين، و قال ابن ابيالحديد: «و هذا الكلام لا جواب عنه، و لقد كان التكرم و رعايه حق رسولالله- صلي الله عليه و آله و سلم- و حفظ عهده يقتض ان تعوض ابنته بشيء يرضيها ان لم يستنزل المسلمون عن فدك، و تسلم اليها تطبيقا لقلبها. وقد يسوغ للامام ان يفعل ذلك من غير مشاوره المسلمين اذا راي المصلحه فيه» [22] .
ابن ابيالحديد از قول قاضي نقل كرده كه وي گفته است: اين گفتار شيعه كه از دستورات دين اسلام است جاي خود، بلكه از جهت حفظ كرامت انساني و عطوفت و احسان و اكرام سزاوار بود كه ابوبكر فدك را به فاطمه- سلاماللهعليها- برميگرداند و آنچه كه ابوبكر و عمر در مورد زهرا- سلاماللهعليها- مرتكب شدهاند با آن كرامت و عطوفت انساني منافات داشت.
بعد ابن ابيالحديد ميگويد: اين سخن قاضي القضات بيجواب است، براي اين كه مقتضاي كرامت انسان و رعايت حق رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- و حفظ حرمت و پيمان با وي اين را اقتضا ميكرد كه اگر مسلمانان از حق خود در فدك (با فرض ثبوت حق) نميگذاشتند، و حاضر نبودند آن را به دختر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- ببخشند، بايد در عوض فدك، معادل آن به زهرا- سلاماللهعليها- واگذار ميشد تا او راضي شده و قلبش شاد ميشد، رهبر و زمامدار مسلمين بدون اينكه با مردم مشورت كند و نظر آنها را بخواهد در صورتي كه مصلحت ببيند ميتواند چنين كاري را انجام دهد.
از كلام قاضي القضات و ابن ابيالحديد نتيجه ميگيريم كه فاطمه- سلاماللهعليها- تا زمان شهادت از سران حكومت ناراضي و خشمگين بود، و همان طوري كه بيان شد اگر فدك را هم به زهرا- سلاماللهعليها- پس ميدادند، موجب رضايت بانوي دو عالم نميشد.
[ صفحه 379]
بد نيست دليل اين سخن را از كلام اهل سنت بياورم، ابن ابيالحديد ميگويد: «و سالت علي بن الفارقي مدرس المدرسه الغربيه فقلت له: اكانت فاطمه صاقده؟ قال: نعم، قلت: فلم لم يدفع اليها ابوبكر فدك و هي عنده صادقه؟ فتبسم، ثم قال كلاما لطيفا مستحسنا مع ناموسه و حرمته وقله دعا بته، قال: لو اعطاها اليوم فدك بمجرد دعواها لجاءت اليه غدا و ادعت لزوجها الخلافه، و زحزحته عن مقامه، و لم يكن يمكنه الاعتذار والموافقه بشيء، لانه يكون قد اسجل علي نفسه انها صادقه فيما تدعي كائنا ما كان من غير حاجه الي بينه و لا شهود، و هذا كلام صحيح، و ان كان اخرجه مخرج الدعابه والهزل» [23] .
از علي بن قاروقي مدرس مدرسهي غربي بغداد پرسيدم: آيا فاطمه- سلاماللهعليها- در ادعايش صادق بود؟ پاسخ داد: بله، سوال كردم: پس چرا ابوبكر فدك را به او واگذار نكرد، با اينكه ميدانست فاطمه- سلاماللهعليها- راست ميگويد؟ استاد تبسم كرد، و بعد جملهي لطيف و زيبا و طنز گونهاي را با اين كه چندان اهل شوخي و مزاح نبود، گفت: اگر ابوبكر روز اول به مجرد ادعاي فاطمه- سلاماللهعليها- فدك را باز ميگرداند، فردا نيز او ميآمد ادعاي خلافت همسرش را مطرح ميساخت و آن وقت ابوبكر بايد از مقام خلافت كنارهگيري ميكرد، و در اين مورد عذرش پذيرفته نميشد، و امكان اعتذار برايش نبود، چرا كه با عمل برگرداندن فدك اقرار و اعتراف به صداقت و راستگويي دختر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- كرده بود و موافقت به چيزي كرده بود كه بر ضرر خود بود، و سرانجام بايد هرطور شده بدون بينه و شهود از خلافت ميگذشت، و از آن به بعد هر ادعايي كه فاطمه- سلاماللهعليها- ميكرد بايد قبول ميكرد.
بعد ابن ابيالحديد ميگويد: اين سخن استاد اگر چه آن را به صورتي شوخي و مزاح بيان نمود ولي سخني بسيار درستي است.
شايد در بعضي از اذهان تصور شود، مسئلهي منازعهي فاطمه- سلاماللهعليها- و ابوبكر راجع به پس گرفتن فدك بود كه او اين همه تلاش كرد و شاهد و بينه اقامه نمود،
[ صفحه 380]
و استدلال به آيات قرآن فرمود، و به هيچ وجه سخنان ابوبكر و عمر را قبول نكرد و تا آخر عمر از آن دو نفر خشمگين بود و تنها خشنودي وي رد فدك بود، پس معلوم ميشود كه وي يك فرد ماده پرست و دنيا دوست بوده، و خشم و غضب او فقط براي فدك بوده و ارضا و خشنودي او هم واگذاري فدك بوده است؟ در جواب اين پرسش بايد گفت: خير، چنين نيست.
اولا حق است و از آن بايد دفاع كرد و دستور خداوند و فرموده اسلام و دين است كه در موقع پامال شدن حق از آن بايد دفاع كرد و انسان مدافع حق در هر سطح كه باشد بايد از حقش دفاع كند و ساكت ننشيند. ثانيا بر فرض اگر ابوبكر و عمر چندين برابر فدك را هم به فاطمه- سلاماللهعليها- ميدادند باز وي ساكت نميشد، و از اين انقلاب و حركتي كه عليه حكومت شروع كرده بود دست برنميداشت، و البته هدف بيبي دوعالم فقط رسيدن به مقام و رياست و ثروت دنيا نبود، بلكه انگيزهي فاطمه- سلاماللهعليها- اين بود كه از تصرف و تحريف و انحرافي كه در احكام خدا بوجود آمده چنانچه در در خطبه آتشين خود اشاره فرمود) جلوگيري كند، و ميخواست به جهانيان و مردم آن روز و نسلهاي بعد بفهماند كه اين حكومت با تحريف و جعل احاديث نسبت به پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- كارش را شروع كرده است. بنابراين رضايت فاطمه فقط به برگرداندن فدك حاصل نميشد، بلكه خشنودي وي در گرو اين بود كه ابوبكر و عمر در صراط مستقيم و مسير توحيدي كه خدا و رسول او در 18 ذيحجهالحرام در غدير خم تعيين فرمودند قرار بگيرند و آن دست بيعتي كه در آن روز در دست ولايت عظماي علي- عليهالسلام- گذاشتند به آن پشت نكنند، و چنانچه از حسن علي بن فاروقي پيداست با برگرداندن چند نخل و سرزميني فاطمه- سلاماللهعليها- راضي نميشد.
ابن ابيالحديد ميگويد: «قرات علي النقيب ابيجعفر يحيي بن ابي زيد البصري العلوي رحمه هذا الخبر، فقال: تري ابوبكر و عمر لم يشهد هذا المشهد! اما كان يقتضي التكريم و الاحسان ان يطيب قلب فاطمه بفدك، و يستوهب لها من المسلمين، اتقصر منزلتها عند رسولالله- صلي الله عليه و آله و سلم- عن منزله زينب اختها و هي سيده نساء العالمين!
[ صفحه 381]
هذا اذا لم يثبت لها حق، لا بالنحله و لا بالارث، فقلت له: فدك بموجب الخبر الذي رواه ابوبكر قد صار حقا من حقوق المسلمين، و قد اخذه رسولالله- صلي الله عليه و آله و سلم- منهم، فقلت: رسولالله- صلي الله عليه و آله و سلم- صاحب الشريعه، والحكم حكمه، و ليس ابوبكر كذالك، فقال: ما قلت هلا اخذه ابوبكر من المسلمين قهرا فدفعه الي فاطمه، و انما قلت: هلا استنزل المسلمين عنه و استوهبه منهم لها- كما استوهب رسولالله - صلي الله عليه و آله و سلم- المسلمين فداء ابيالعاص! اتراه لو قال: هذه بنت نبيكم قد حضرت تطلب هذه النخلات، افتطيبون عنها نفسا، اكانو- منعوها ذلك! فقلت له: قد قال قاضي القضاه ابوالحسن عبد الجبار بن احمد نحو هذا، قال: انها لم ياتيا بحسن في شرع التكرم، و ان كان ما اتياه حسنا في الدين» [24] .
جريان جنگ بدر و داستان ابيالعاص و فديه او را براي ابيجعفر نقيب يحيي بن ابيزيد بصري خواندم، نقيب ناگهان آهي كشيد و گفت: آيا تو ميپنداري كه ابوبكر و عمر در آنجا حاضر نبودند و جريان را نديدند؟! آيا بهتر نبود كه آنها هم به مقتضاي اكرام و احسان به پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- از فدك دست بردارند و آن را به فاطمه- سلاماللهعليها- واگذار نمايند؟ بر فرض كه فاطمه- سلاماللهعليها- از نظر ارث و يا نحله بودن فدك حقي نداشته است.
بعد ابن ابيالحديد ميگويد: من در جواب نقيب گفتم كه: ابوبكر برحسب روايتي كه از پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- نقل كرد، فدك حقي از حقوق مسلمين بوده و لذا جايز نبود كه ابوبكر مسلمانان را از اين حق محروم كند و آن را به زهرا- سلاماللهعليها- پس دهد! نقيب گفت: آيا فديه ابيالعاص حق عموم مسلمين نبود كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- آن را به دخترش زينب بخشيد؟ ابن ابيالحديد ميگويد: من گفتم كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- صاحب شريعت بود و ميتوانست هرگونه حكمي را تشريع و اجرا كند ولي ابوبكر مثل پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- نبود؟!
نقيب گفت: من نميگويم كه چرا ابوبكر حق مسلمانان را با زور و اجبار از آنها نگرفت و به فاطمه- سلاماللهعليها- نداد؟ بلكه ميگويم: ابوبكر در اين مورد كه خشم
[ صفحه 382]
و غضب فاطمه- سلاماللهعليها- تحريك شده بود، چرا از مردم نخواست كه از حق خود بگذرند، و براي رضايت دختر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- اين ملك (فدك) به او واگذار شود؟ همان طوري كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- در مورد فديه ابيالعاص همين برنامه را اجرا فرمود؟
آيا تو چنين برداشت ميكني كه اگر ابوبكر به مردم ميگفت: اين حق فاطمه- سلاماللهعليها- يك دانه و يادگار پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- شماست، پدر از دست داده، سزاوار است براي رضايت وي اين قسمت از ثروت عمومي شما ملت در اختيار او قرار گيرد، اگر چنين مطلبي را با مردم ميگفت: آيا مردم ناراضي بودند و اين كار را قبول نميكردند؟ بعد ابن ابيالحديد ميگويد: من در جواب نقيب گفتم: آري قاضي القضات ابوالحسن عبدالجبار هم همين عقيده را دارد و گفته است كه مقتضاي اكرام و احسان اين بود كه فدك به زهرا- سلاماللهعليها- واگذار شود. اگر چه اين منع ابوبكر و عمرم از نظر تصلب و محكم كاري در دين و از نظر ما كاري بجا و پسنديده است؟!!
اكنون بايد از آقاي قاضي القضات سوال كرد آيا آنچه را كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- به دستور خدا و بر اساس آيه: «و آت ذي القربي حقه» [25] به دختر عزيزش داد و آن را به زور از دست وي گرفتند اين تصلب در دين است؟ و يا اينكه بر ضد دين و انكار قرآن است؟ و آيا اين آقايان (ابوبكر و عمر) به گفتهي اهل سنت كاتب وحي نبودند، و آيات ارث و خمس و آيه ذيالقربي را نخوانده بودند و از زبان مبارك پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- نشنيدند؟
پس بايد از آقاي قاضي القضات كه گفته است منع فدك تصلب در دين است پرسيد: آيا حق مردم را غصب كردن تصلب در دين است؟ و يا اينكه انكار آيهي صريح قرآن است؟
باز هم از دلائل خشم بيبي دو جهان از ابوبكر و عمر پشيماني و اظهار تاسف آنها در موقع مرگ ميباشد، چنانچه ابن ابيالحديد ميگويد: ابوبكر در حالي كه از
[ صفحه 383]
كارهاي خود پشيمان شده بود ميگفت: «ان بيعتي كانت فلته و قي الله شرها و خشيت الفتنه، و ايم الله ما حرصت علهيا يوما قط، و لقد قلدت امرا عظميا ما لي به طاقه و لا يدان، و لوددت ان اقوي الناس عليه مكاني» [26] .
همانا خلافت و بيعت با من نگهباني بود و خداوند مرا از شر آن نگه دارد و ميترسم فتنهاي را سبب شود و قسم به خدا هرگز به امر خلافت حريص نبودم!! و امر بزرگي بر عهدهي من گذاشته شده است كه طاقت آن را ندارم، و قدرت پيشبرد آن را هم ندارم و دوست دارم كه قويترين و بهترين انسان بر مسند قدرت ميبود!
اين سخن ابوبكر به صراحت دلالت ميكند كه فاطمه- سلاماللهعليها- تا آخرين لحظهي شهادت از وي خشمگين بوده و او نيز از كارش پشيمان بوده است. پس بايد بدون ملاحظه و درنگ خلافت را به قول خود به قويترين انسان علي بن ابيطالب- عليهالسلام- واگذار ميكرد!
ابن قتيبه در رابطه با پشيماني ابوبكر و اينكه فاطمه- سلاماللهعليها- را اذيت كرده است ميگويد: «اما التي وددت اني تركتها، فوددت اني لم اكن كشفت بيت فاطمه و ان كان غلق علي الحرب، وددت اني يوم سقيفه بني ساعده كنت قذفت الامر في عنق احد الرجلين (عمر او ابو عبيده) فكان اميرا و كنت وزيرا ثم افصح ابوبكر بندمه في استلام مغضوبه بعدها حساب: بعد ان قالت له فاطمه الزهرا: والله لادعون الله عليك في كل صلاه اصليها فخرج باكيا فاجتمع اليه الناس فقال لهم: يبيت كل رجل منكم معانقا مسرورا باهله، و تركتموني و ما انا فيه، لا حاجه لي في بيعتكم، اقيلوني بيعتي» [27] .
ابوبكر در موقع پشيماني گفت: اما آن كارهايي كه انجام دادم و اي كاش انجام نميدادم، دوست داشتم كه خانه فاطمه- سلاماللهعليها- را هتك حرمت نميكردم و افرادي را به آنجا نميفرستادم، اگر چه بسته بودن در خانهي او جنگي بر عليه من بود. و دوست داشتم در روز سقيفهي بنيساعده خلافت را بر عهده دو نفر (عمر يا ابوعبيده) ميگذاشتم و خودم به عنوان وزير كار ميكردم. بعد ابن قتيبه ميگويد: ابوبكر
[ صفحه 384]
ناراحتي و پشيماني خود را به صراحت اعلام ميكند كه چرا قدرت را به زور غصب كرده است، در حالي كه بايد در دادگاه عدل الهي حساب پس دهد، اين سخن را ابوبكر بعد از آن كه فاطمه- سلاماللهعليها- خطاب به او فرمود: قسم به خدا در هر نماز تو را نفرين خواهم كرد. گفته است، سپس ابوبكر در حالي كه گريه ميكرد از خانه فاطمه- سلاماللهعليها- خارج شد و مردم اطراف وي جمع شدند. ابوبكر خطاب به مردم گفت: هر كدام از شما با همسرانتان شادمان شب را ميخوابيد و مرا رها كردهايد در كاري كه من سزاوار آن نيستم و من نياز به بيعت شما ندارم، مرا رها كنيد و بيعتتان را پس بگيريد، و من ميخواهم بيعت شما را پس دهم!.
متقي هندي در منتخب كنزالعمال به از ابوبكر ميگويد: «و الله لوددت اني كنت شجره الي جانب الطيق مر علي جمل فاخذني فاه فلاء كلني، ثم ازدردني ثم اخرجني بعدا و لم اك بشرا.» [28] قسم به خدا هر آينه دوست داشتم كه من گياهي بودم در كنار راه، و شتري بر من عبور ميكرد، و مرا ميگرفت و بر دهانش داخل ميكرد و ميجويد، و ميخورد، و بعد مرا خارج ميكرد، و من بشر و انسان نبودم.
باز هم ابوبكر گفته است: «والله لو وضعت قدما في الجنه و قدما خارجها ما امنت مكر الله» [29] قسم به خدا اگر يك قدم را در بهشت و قدم ديگر را در خارج آن بگذارم باز هم از عذاب و مواخذه خدا درامان نيستم.
همچنين عمر در حال پشيماني ميگفت: «والله لو ان لي طلاع الارض ذهبا لافديت به من عذاب الله عزوجل قبل ان اراه» [30] به خدا قسم اگر تمام كرهي زمين كه خورشيد بر آن ميتابد طلا بود و براي من بود، حاضر بودم آن را عوض مواخذه و عذاب خداوند ميدادم پيش از آن كه آن عذاب را ببينم.
متقي هندي در رابطه با پشيماني عمر ميگويد: «يا ليتني كبش سمنوني ما بدالهم،
[ صفحه 385]
حتي اذا كنت كاسمن ما يكون زارهم يحبون، فذبحوني لهم، فجعلو بعضي شواء و بعضي قديرا ثم اكلوني (و اخرجوني عذره) و لم اكن بشرا» [31] اي كاش من گوسفند بودم و مرا چاق ميكردند و مثل گوسفندان كه براي قصابي ميپرورانند ذبح مينمودند، بعضي گوشت مرا كباب و بعضي ديگر را در ديگ ميجوشاندند و ميخوردند، و بعد به صورت مدفوع خارج ميكردند، و انسان نبودم و مرا انسان خلقت نميكرد!!
باز هم زمخشري از قول عمر ميگويد: «لو كان لنا مع اسلامنا اخلاق آبائنا لكنا» [32] و باز او گفته است: «لو استقبلت من امري ما استدبرت ما استعملت احدا من الطلقاء» [33] :
خوانندهي گرامي اگر هر انسان با فكر و انديشه سخنان خليفه اول و دوم را به دقت بررسي و تفحص كند، ميفهمد كه آنها خطاي بزرگي را كه خشم پارهي تن پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- باشد مرتكب شدهاند.
و البته اشتباه نشود و كسي هم توجيه نكند كه سخنان آنها حاكي از اين است كه خود را در مقابل خدا مقصر ميدانند و لذا آن كلمات را بكار بردند و گفتند؟ اگر چنين تصور شود، در پاسخ گفته ميشود كه لسان مناجات و راز و نياز و خلوت با معبود كه انسان خود را در مقابل ذات يگانه مقصر و فاني و هيچ ميشمارد و هر لحظهاي غافل شدن از خدا را گناه ميداند، با كلمات و جملات كه آقايان بكار بردهاند: اي كاش عذره بودم، اي كاش گياه بودم و حيواني مرا ميخورد، اي كاش خدا اصلا مرا نميآفريد، اي كاش گوسفند بودم، فرق ميكند.
انسان عارف و فاني در حق، هيچ وقت در اصل خلقتش اعتراض نميكند و آرزوي حيوان بودن و تكليف نداشتن را نميكند. من باب مثال مولي علي- عليهالسلام- در مناجات شبانهي خود وقتي كه با محبوب دلش خلوت ميكند اين چنين به درگاه او ناله ميكند: «الهي ويل لي ثم ويل لي ان كانت الجهيم مقعدي، الهي ويل لي ثم و ديل لي ان
[ صفحه 386]
كانت الحيمم شرابي». خداي من! واي بر من پس واي بر من كه اگر در روز قيامت جايگاه من جهنم باشد، خداي من! واي بر من پس واي بر من كه در قيامت آب شرب من چشمهي حميم باشد.
و يا اينكه امام سجاد- عليهالسلام- به درگاه خدا ناله ميكند: «الهي عبدك العاصي اتاكا مقرا بالذنوب قد دعاكا». خداي من! بندهي گناهكار و مقصر به طرف تو آمده است، در حالي كه اقرار و اعتراف به گناهان دارد، فقط تو را ميخواند و تنها تو هستي كه او را ميبخشي و پناه ميدهي.
انبيا و اوليا و ائمهي معصومين- عليهالسلام- كه ارتباط با عالم ملكوت دارند، شأنشان اجل است كه كلمات نامربوط بر زبان جاري كنند، بلكه انسانهاي عادي هم در موقع مرگ و احتضار، سخناني كه بيانگر اعتراض به اصل خلقت و آفرينش باشد بر زبان جاري نميكنند. مگر انسانهايي كه خطا كار بوده و گناهان بزرگ و نابخشودني انجام داده باشند. بنابراين حالات و سخنان آنها در موقع مرگ بيانگر اين است كه خطاي عظيم و بزرگي را كه خشم خدا و رسول خدا و خشم پارهي تن پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- و كوثر خدا را سبب شدند، و در موقع مرگ و احتضار آن را در مقابل خود مجسم ميديدند، انجام دادند. و لذاست كه آرزو ميكردند: اي كاش عوض انسان گياه بودند، چه بودند و چه نبودند و اين كلمات و الفاظ خود بالاترين مدرك و دليل بر خشم فاطمه- سلاماللهعليها- تا موقع شهادت ميباشد.
اگر چه ابن تيميه تلاش كرده تا ثابت كند كه خداوند آنها را ميبخشد و گفته است: «هيئت حاكمه بعد از رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- معصوم نبودند، بلكه آنها با اينكه از اولياي خدا و اهل بهشت محسوب ميشدند، گناهي هم مرتكب شدند، منتهي خدا گناهان آنان را ميآمرزد.» [34] .
ابن تيميه كه خود از متعصبين و از دشمنان اهلبيت- عليهالسلام- و شيعه ميباشد، اعتراف كرده و گفته است خلفاي بعد از پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- گناهاني مرتكب
[ صفحه 387]
شدند كه اين بيان او عاصي بودن حضرات را سملم و قطعي ميكند.
و اما اينكه او گفته است خداوند آنها را ميآمرزد! آيا دليل آمرزش خدا نسبت به آنان از كجاست، چگونه امكان دارد با آن همه آزار و اذيت كه نسبت به دختر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- كردند خدا آنها را بيامرزد؟ البته خدا گناهاني را ميآمرزد، [35] ولي آمرزش خدا موجب نميشود كه ما گناهان را مهر صحت بزنيم و بگوييم چون خداوند آمرزيده است، پس گناهاني كه از بنده صادر شده عملي درست بوده است. و اگر گفتيم كه هر كس فاطمه- سلاماللهعليها- را اذيت و به او ظلم كرد و به خاطر اين كار خدا را عصيان و نافرماني كرد، مورد آمرزش پروردگار باشد، بنابراين آن فرمايش پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- كه فرمود: «خدا بخاطر غضب زهرا- سلاماللهعليها- خشمگين و به جهت رضاي وي خشنود ميشد» فضيلتي براي فاطمه- سلاماللهعليها- ثابت نخواهد شد.
خداوند تبارك و تعالي فرموده: «انما التوبه علي الله للذين يعملون السوء بجهاله ثم يتوبون من قريب، فاولئك يتوب الله عليهم، و كان الله عليما حكيما. و ليست التوبه للذين يعملون السيات حتي اذا حضر احدهم الموت قال اني تبت الان و لا الذين يموتون، و هم كفار اولئك اعتدناهم عذابا عليما» [36] توبه تنها براي كساني است كه كار بدي را از روي جهالت انجام ميدهند و سپس بزودي توبه ميكنند، خداوند توبهي چنين اشخاصي را ميپذيرد و خدا دانا و حكيم است. و براي كساني كه كارهاي بد را انجام ميدهند و هنگامي كه مرگ يكي از آنها فرا برسد، ميگويد الان توبه كردم، توبهاي نيست و نه براي كساني كه در حال كفر از دنيا ميروند، اينها كساني هستند كه عذاب دردناكي براي آنها فراهم كردهايم.
بيان اجمالي اين آيات اين است كه توبه تنها براي آنهايي كه گناهي را از روي جهالت انجام دهند و يا آگاهي از اثرات شوم و عواقب دردناك آن ندارند ميباشد، ولي اگر گناه بر اثر چنين جهالتي نباشد بلكه از روي عناد و انكار حكم خداوند صورت بگيرد، معلوم است چنين گناهي حكايت از كفر ميكند و به همين جهت توبه
[ صفحه 388]
آن قبول نيست. مگر اينكه از آن حالت باز گردد و دست از عناد و انكار بشويد. آيهي دوم ميگويد: كساني كه در آستانهي مرگ قرار ميگيرند و ميگويند اكنون از گناه خود توبه كرديم توبه آنان پذيرفته نخواهد شد، زيرا در حال احتضار و در آستانهي مرگ پردهها از برابر چشم انسان كنار ميرود و ديد ديگري براي او پيدا ميشود. و قسمتي از حقايق مربوط به جهان ديگر و نتيجهي اعمال و رفتار را كه در زندگي انجام داده با چشم خود ميبيند و مسائل جنبه حسي پيدا ميكند و واضح و روشن است كه در اين صورت هر گناهكاري از اعمال بد خود پشيمان ميگردد و همانند كسي است كه شعلهي آتش را نزديك خود ببيند از آن فرار ميكند. [37] .
با توجه به اين بيان آنهايي كه موجب خشم فاطمه- سلاماللهعليها- شدند:
اولا مقام زهرا و علي- عليهماالسلام- را ميدانستند و با توجه به آيههاي ابلاغ، تطهير، مودت و ذي القربي و نيز سورههاي هل اتي و كوثر و بيش از دهها روايتي كه از زبان مبارك پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- شنيدند، آن هم نه يك بار و دوبار بلكه دهها بار شنيدند، علي و فاطمه- عليهماالسلام- را خوب ميشناختند، ولي عملا تمام آيات و روايات را مخالفت كردند. و خانهي وحي را كه از خانه انبيا و پيامبران بالاتر بود مورد يورش و تهاجم قرار داده و هتك حرمت نمودند. اموال و دارايي فاطمه- سلاماللهعليها- را كه از طرف خدا و رسول به او اعطا شده بود به زور از او گرفتند و به امانتهاي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- (قرآن و عترت) خيانت كردند. آيا اينها انكار عملي نيست؟
و ثانيا برداشتي كه از آيات مزبور و تحليل و تفسير آنها ميشد اينكه: آن دو نفر در موقع مرگ و احتضار ميگفتند كه اي كاش چه بودند و چه نبودند، آيا اين نشانهي اين نيست كه آنها خطاي بزرگي را انجام دادند و خشم و غصب خدا را سبب شدند و اعمال و رفتارشان را در جلو چشم خدا مجسم ميديدند و لذا چگونه ميشود گفت كه خدا آنها را ميبخشد؟!!.
[ صفحه 389]
البته ما حقايق قرآن را انكار نميكنيم و درست است كه خداوند فرموده: «از رحمت او نااميد نشويد» [38] ولي از سخنان آن دو نفر پيداست كه انگار براي شان ثابت و قطعي شده بوده كه خطاي نابخشودني و بزرگي را انجام دادهاند كه ديگر اميدي به عفو و بخشش خداوند هم نداشتهاند.
بنابراين چگونه ابن تيميه به خود جرائت ميدهد و ميگويد: خدا آنها را ميآمرزد؟ حتما او حق الله و حق الناس را قبول دارد، اگر خداوند حق خود را ببخشد ولي حق مردم را كه نميبخشد و آنان هم حق خدا را عملا انكار كردند و هم حق شايستهترين و برگزيدهترين بندگان خدا را غصب كردند و آن هم حقي كه خداوند براي بهترين كنيزانش فاطمه- سلاماللهعليها- عطا فرمود و بنا به گفتهي اهل سنت، فاطمه- سلاماللهعليها- تا آخرين لحظه از حق خود دفاع كرد و سرانجام هم با حالت خشم و نفرت به آن او نفر از دنيا رفت و به شهادت رسيد!.
طبري در رابطه با خشم فاطمه- سلاماللهعليها- از ابوبكر و عمر ميگويد: «لقد حزنت فاطمه بعد الهجوم علي بيتها فاعلنت وجدها علي الشيخين فهجرت فاطمه ابوبكر فلم تكلمه في ذلك حتي ماتت فدفنها علي- عليهالسلام- ليلا و لم يوذن بها ابوبكر و» [39] به تحقيق فاطمه- سلاماللهعليها- بعد از هجوم بر خانهاش محزون شد و نفرت و ناراحتي خود را نسبت به شيخين اعلام نمود و از ابوبكر كناره گرفت و با آنها سخن نميگفت تا اينكه از دنيا رفت (به شهادت رسيد) و علي- عليهالسلام- او را شبانه دفن نمود و به ابوبكر اجازه نداد كه بر جنازهي او حاضر شود.
بخاري ميگويد: «عن عايشه: فبقيت فاطمه- سلاماللهعليها- مهاجره غير راضيه علي ابوبكر و عمر حتي ماتت و قد بقيت سته اشهر بعد ابيها- صلي الله عليه و آله و سلم -. [40] از عايشه
[ صفحه 390]
نقل شده است: فاطمه- سلاماللهعليها- در حالي كه از حكومت ناراحت و از رفتار ابوبكر و عمر راضي نبود از دنيا رفت و بعد از پدر بزرگوارش شش ماه زندگي نمود!!
بلاذري به نقل از عروه بن زبير ميگويد: «ان عليا دفن فاطمه- سلاماللهعليها- ليلا و غسلها علي- عليهالسلام- و اسماء و بذلك اوصت و لم يعلم ابوبكر و بموتها». [41] همانا علي- عليهالسلام- فاطمه- سلاماللهعليها- را شب دفن نمود، او را علي- عليهالسلام- و اسما غسل دادند و فاطمه- سلاماللهعليها- خود به اسماء وصيت كرده بود كه او را شب غسل دهند و ابوبكر و عمر را از وفاتش خبر نكنند.
يعقوبي ميگويد: «و لما زارت نساء الانصارر فاطمه- سلاماللهعليها- مستفسرين عن حالها قالت: اجدني كارهه لدنيا كن مسروره لفراقكن القي الله سبحانه و رسوله بحسرات منكن فما حفظ لي الحق و لا رعيت مني الذمه و لا قبلت الوصيه و لا عرفت الحرمه و كان سنها ثلاث و عشرين سنه». [42] و ايضا يقول: «و لم يخلف النبي، من الولد الا فاطمه- سلاماللهعليها- و كانت متحسره حزينه علي ما اصابها في بيتها والسقيفه و دخلن اليها في مرضها نساء رسولالله و غيرهن من نساء قريش فقلن: كيف انت قالت: اجدني...». [43] .
زنهاي انصار وقتي كه خدمت فاطمه- سلاماللهعليها- رسيدند، وي در بستر بيماري بود، از حال او سوال كردند، فاطمه- سلاماللهعليها- فرمود: ميبينيد مرا در حالي كه از دنياي شما بيزارم و خوشحال هستم كه از بين شما بيوفا ميروم، خدا و رسول او را در حالي كه از شما حسرتها و ناراحتيها در دل دارم ملاقات ميكنم. حق مرا ادا نكرديد و حرمت مرا نگه نداشتيد و وصيت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را قبول ننموديد، قدر مرا نشناختيد.
يعقوبي ميگويد: فاطمه- سلاماللهعليها- در حالي كه 23 سال داشت از دنيا رفت. و نيز يعقوبي ميگويد: پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- از فرزندان بجز فاطمه- سلاماللهعليها- بعد از خود وارث ديگري نداشت، فاطمه- سلاماللهعليها- از آنچه كه در خانهاش واقع شد و از
[ صفحه 291]
جريان سقيفه ناراحت و محزون بود، و در بستر بيماري بود كه همسران رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- و زنهاي ديگر قريش جهت عيادت بر وي وارد شدند، و گفتند: حالت چگونه است؟ وي همان سخناني كه ذكر شد فرمود.
يكي ديگر از دلائل خشم بيبي دو عالم از دستگاه حكومت و به تبع از مردم مدينه، خطبهاي بسيار روشنگرانه و صريح او با زنان انصار و مهاجر ميباشد. سويد بن غفله ميگويد: هنگامي كه فاطمه- سلاماللهعليها- بر اثر صدمات و رنجهاي وارده بر بستر بيماري افتاد، هر روز به مرگ نزديكتر ميشد. در آخرين روزهاي زندگياش بود كه عدهاي از زنان مهاجر و انصار به عيادت او آمدند، و بعد گفتند: «كيف اصبحت من علتك يا بنه رسول الله» اي دختر رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- با ناراحتي و رنج بيماريات چه ميكني و به چه صورت ميگذراني؟
فاطمه- سلاماللهعليها- بعد از ثنا و ستايش خداي عزوجل و درود بر پدر عزيزش فرمود: «اصبحت- والله عائفه (1) لدنيا كن، قاليه (2) لرجالكن لفظتهم (3) بعد ان عجمتهم (4) و شناتهم (5) بعد ان سبرتهم (6) فقبحا لفلول الحد (7) واللعب بعد الجد (8) و قرع (9) الصفاه (10) و صدع القناه (11) و خطل الآراء (12) و ذلل الاهواء (13) «ولبئس ما قدمت لهم انفسهم ان سخط الله عليهم و في العذاب هم خالدون» [44] لاجرم لقد قلدتهم (14) ربقتها (15) و حملتهم اوقتها (16) و شننت (17) عليهم عارها (18) فجدعا (19) و عقرا (20) للقوم الظالمين. ويحهم (21) اني زعزعوها (22) عن رواسي الرساله (23) و قواعد النبوه والدلاله و مهبط (24) الروح الامين والطيبين (25) بامور الدنيا والدين؟ الا «ذلك هو الخسران المبين» [45] و ما الذي نقموا (26) من ابي الحسن؟ نقموا منه- والله- نكير (27) سيفه و قله مبالاته لحتفه (28) و شده وطاته (29) و نكال (30) وقعته (31) و تنمره (32) في ذات الله. و تالله لو ما لوا عن المحجه (33) اللائحه و زالو عن قبول الحجه الواضحه لردهم اليها و حملهم عليها و لساربهم سيرا سجحا (34) لا يكلم خشاشه (35) و لا يكل سائره (36) و لا يمل راكبه، و لا وردهم
[ صفحه 392]
منهلا (37) نميرا (38) صافيا (39) رويا (40) تطفح (41) ضغتاه (42) و لا يترنق جانباه (43) و لا صدرهم بطانا (44) و ونصح لهم سرا و اعلانا، و لم يكن يحلي (45) من الغني بطائل (46) و لا يحظي من الدنيا بنائل (47) غرري الناهل (48) و ثبقه الكافل، (49) و لبان لهم الزاهد من الراغب والصادق من الكاذب: «و لو ان اهل القري آمنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء و الارض و لكن كذبوا فاخذناهم بما كانوا يكسبون» [46] «والذين ظلموا من هولاء سيصيبهم سيئات ما كسبوا و ما هم بمعجزين» [47] .
الا هلم (50) فاستمع و ما عشت اراك الهر عجبا! «و ان تعجب فعجب قولهم» [48] ليت شعري الي اي سناد (51) استندوا؟ و علي اي عماد (52) اعتمدوا؟ و بايه عروه (53) تمسكوا؟ و علي ايه ذريه (54) اقدموا و احتنكوا؟! «لبئس المولي و لبئس العشير» [49] «و بئس لظالمين بدلا» [50] استبدلوا- والله- الذنابا (55) بالقوادم، والعجز (56) بالكاهل (57) فرغما (58) لمعاطس (59) قوم يحسبون اهم يحسنون صنعا (60) «الا انهم هم المفسدون ولكن لا يشعرون» [51] ويحهم: «افمن يهدي الي الحق ان يتبع ام من لا يهدي الا ان يهدي فما لكم كيف تحكمون»؟ [52] اما لعمري لقد لقحت فنظره (61) ريثما (62) تنتج (63) ثم احتلبوا (64) ملء (65) القعب دما عبيطا (66) و ذعافا (67) مبيدا (68) «هنا لك يخسر المبطلون، و يعرف الثالون (69) غب (70) ما اسس الاولون. ثم طيبوا عن دنياكم انفسا، و اطمانو للفتنه جاشا (71) و ابشروا بسيف صارم (73) و سطوه (73) معتد غاثم (74) و هرج (75) شامل (76) و استبداد من الظالمين يدع فيدكم زهيدا، و جمعكم حصيدا (77) فيا حسره لكم، و اني بكم؟ و قد عميت عليكم؟ «انلزمكموها و انتم كارهون» [53] .
قال سويد بن غفله فاعادت النساء قولها علي رجالهن فجاء اليها قوم من وجوه
[ صفحه 393]
المهاجرين و الانصار معتذرين، و قالوا: يا سيده النساء! لو كان ابوالحسن ذكر لنا هذا الامر من قبل ان نبرم العهد، و نحكم العقد لما عدلنا عنه الي غيره. فقالت: اليكم عني فلا عذر بعد تعذيركم، و لا امر بعد تقصيركم» [54] .
به خدا سوگند صبر كردم در حالي كه دنياي شما در نظرم بسيار ناخوشايند است و از مردان شما خشمگين و بيزارم، زيرا آنها را به هر گونه آزمودم و چون هيچ گونه شايستگي از آنها نديدم بدورشان افكندم، پس از آن كه به محك امتحان درآوردم دشمنشان داشتم، چقدر زشت است فرسودگي و سستي بعد از جديت و تلاش و تيزي! (مردان شما در زمان رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- مانند شمشير تيز و بران بودند، ولي پس از رحلت آن حضرت فرسوده شدند) و چه زشت است به بازيچه گرفتن پس از جديت و قاطعيت! (آنها قبلا براي پيشرفت دين از خود قاطعيت نشان ميدادند و لي اكنون كار را به بازي گرفته و از جانشين حقيقي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- جانبداري نكردند) و چه زشت است تن به خواري دادن و پراكندگي نيزهها و سستي و تزلزل رايها و لغزشهاي ناشي از هوا و هوسها! و چه كار بدي براي آيندهي خود انجام دادند كه خداوند بر آنها خشمگين شده و آنها در عذاب و عقوبت جاوداني گرفتار خواهند بود.
من نيز وقتي چنين ديدم ناچار افسار كارهاي ناپسند آنها را به گردن خودشان افكندم و سنگيني و وبال اين بار را به دوش آنها نهادم و ننگ و مذلت اعمالشان را به دامن آنها گذاشتم تا مانند حيوان افسار گسيخته كه در مزرعهي ديگران ميچرخد، گوش و بينيشان بريده و پايشان پي شود و چنين قومي از رحمت خداوند دور باشند.
واي بر آنها چگونه خلافت حقه را از كوههاي راسخ رسالت و پايههاي نبوت و هدايت و فرودگاه جبرئيل امين و از شخصي كه ماهر و دانا به امور دنيا و دين (علي- عليهالسلام-) است برگردانيدند؟ راستي كه اين يك زيان و خسران آشكاري است
[ صفحه 394]
كه هرگز جبرانپذير نباشد. چه شد كه اين مردم از ابوالحسن دلزده شده و اعتراض كردند و او را كنار گذاشتند؟ به خدا سوگند از اين رو وي را نپسنديدند كه سوزش شمشيرش را (در راه پيشرفت دين) چشيدند و بي باكي و شجاعتش را در جنگها ديده و حملات حيدرانهاش را بر صفوف دشمنان مشاهده كردند و ديدند كه او چگونه به استقبال مرگ ميرفت و در راه خدا همچون شير غرش كنان بر قهرمانان و ابطال مشركين يورش ميبرد و آنان را طعمه شمشير خود ميساخت (به جاي قدرداني از خدمات او با وي از در مخالفت درآمدند).
به خدا سوگند اگر زمام خلافت را كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- به عهدهي او گذاشته بود به دست وي ميدادند، همگان را مانند كارواني آرام و آهسته به ترقي و تكامل سير ميداد و آنها را به سر منزل سعادت و خوشبختي هدايت مينمود، بطوري كه نه مركب صدمه ميديد و نه سيركنندگان را مشقتي حاصل ميشد، و نه راكب را در اين مسير ملال و خستگي ميرسيد. (در اين صورت) مردم را به چشمهسارهاي خوشگوار و صاف و زلال وارد ميكرد كه جويبارهاي آن لبريز و فراوان و اطراف و جوانبش پاك و پاكيزه بود و پس از سيرابي بازشان ميگردانيد.
آنان را در نهان و آشكار پند ميداد و نصيحت مينمود و در برابر كار خود از كسي انتظار و توقعي نداشت و خود نيز از نعمتها و لذايذ دنيا بهرهاي نميبرد، مگر به مقداري كه تشنهاي رفع تشنگي كند و يا گرسنهاي از خود سد جوع نمايد. در آن هنگام بر همگان معلوم ميشد كه چه كسي به دنيا بياعتنا و چه كسي بدان راغب است و راستگو و دروغگو از هم تميز داده ميشود (و سپس اين آيه را تلاوت فرمود) «اگر اهل قريهها (بطور كلي مردم) ايمان آورده و تقوي پيشه ميگرفتند، البته درهاي بركات آسمان و زمين را بر آنها ميگشوديم ولكن حقايق را دروغ ميپنداشتند، ما هم آنها را به اعمال بدشان مواخذه نموديم، و كساني كه ستم نمودند به زودي جزاي اعمال بدشان به آنها ميرسد و از تحت قدرت خداوند بيرون نيستند».
هان! گوش كن (عجايب دنيا را) بشنو، اگر در جهان بيشتر بماني روزگار به تو
[ صفحه 395]
شگفتيها نشان خواهد داد و از همه شگفتانگيزتر رفتار و گفتار اين قوم است! كاش ميدانستم كه اين مردم به چه پايهي بلند استناد جسته و به كدام تكيهگاهي اعتماد كردند و به كدام دستاويزي چنگ زدند و عليه كدام ذريهاي اقدام نموده و آنها را مغلوب و مقهور ساختند؟ چه بد مولايي براي خود انتخاب كرديد و چه بد دوست و عشيرهاي را برگزيديد «و چه عوض و بدل بدي براي ستمكاران است»!
به خدا سوگند پيشقدمان را به عقب افتادگان و شايسته و لايق را به نالايق و درمانده بدل نمودند! دماغشان به خاك مذلت باد قومي كه ميپندارند كار خوبي انجام ميدهند، «آگاه باشيد آنها مفسدان و تبه كارانند، در حالي كه خود نميدانند». واي بر آنها «آيا كسي كه مردم را بسوي حق هدايت ميكند براي رهبري شايسته و سزاوارتر است يا كسي كه خود راه را نميشناسد، مگر ديگري هدايتش كند؟ شما را چه شده (عقلتان كجا رفته) چگونه داوري ميكنيد؟».
اما به جان خودم سوگند اين كردار و عمل آنها آبستن حوادث و فتنههايي است كه نتايج سوء و وخيم آن به زودي (به مدت زاييدن ناقه) بر همگان آشكار شود و در آن هنگام به جاي شير، از پستان روزگار خون تازه بدوشيد و قدحها را از خون و زهر كشنده پر نماييد و «آنگاه تبه كاران و بدكرداران سزاي اعمال خويش را دريابند» و آيندگان نيز نتايج و عواقب اعمال شوم گذشتگان را خواهند شناخت.
دل به دنياي خود خوش داريد و براي فتنه و بلا آماده و خاطر جمع باشيد، شما را بر شمشيرهاي برنده و تسلط تجاوزگران و ظالمان و هرج و مرج و آشفتگي عومي و استبداد ستمگران بشارت باد كه بيتالمالتان را غارت كنند، وجمعتان را پراكنده سازند! دريغا بر شما كه حسرت خواهيد خورد و به كجا خواهيد رفت، چشمانتان از ديدن حقايق كور گشته است «آيا ما به اجبار شما را هدايت كنيم در حالي كه شما آن را ناخوش داريد».
راوي (سويد بن غفله) ميگويد: زنهاي مهاجر و انصار پس از خروج از خدمت فاطمه- سلاماللهعليها- سخنان او را به مردانشان بازگو كردند و آنگاه گروهي از مهاجرين
[ صفحه 396]
و انصار براي عذرخواهي خدمت بيبي فاطمه- سلاماللهعليها- آمدند و عرض كردند: اي بانوي بانوان اگر ابوالحسن (علي- عليهالسلام-) اين مطلب (بيعت) را پيش از اينكه با ابوبكر بيعت كنيم به ما تذكر ميداد، البته ما از آن حضرت به ديگري عدول نميكرديم!! زهرا- سلاماللهعليها- در جواب آنها فرمود: «اليكم عني فلا عذر بعد تعذيركم، و لا امر بعد تقصيركم» دنبال كار خود برويد ديگر پس از اين عذرخواهي دروغين عذري نيست و پس از اين كوتاهي و تقصيرتان امري نيست.
خوانندهي گرامي خطبهي بسيار پر محتوي و روشنگرانه ناموس دهر، دخت گرامي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را با عذرهاي بدتر از گناه عدهاي از مهاجر و انصار ملاحظه فرموديد. به قول سيد عبدالرزاق مقرم در كتاب «وفاه الصديقه الزهرا» كه بعد از نقل عذرخواهي مهاجرين و انصار از فاطمه- سلاماللهعليها- ميگويد: «شگفتا از اين چهرهها كه از شرم و خجالت عرق ريز نشدند!!» آيا آنها سخن خداوند را نشنيدند كه فرمود: «انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوه و يوتون الزكوه و هم راكعون» [55] آيا مهاجرين و انصار نشنيدند كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- گرامي در روز جاودانهي غدير با رساترين صدا فرمود: «من كنت مولاه فهذا علي مولاه، اللهم و ال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله.» [56] هان اي مردم! هر كس مرا سرپرست و مقتداي خويش مينگرد، بايد بداند كه از اين پس اين علي- عليهالسلام- نيز سرپرست و مقتداي اوست، بار خدايا! هر كس او را دوست بدارد تو هم دوستش بدار و آن كس كه او را دشمن بدارد، تو نيز او را دشمن دار، هر كس او را ياري كند، ياريش
[ صفحه 397]
كن، هر كس از ياري او دست كشد تو نيز از ياري چنين كسي دست بردار.
آيا آنان آيات بسياري را كه در پيرامون شخصيت والاي علي- عليهالسلام- نازل شد و روايات فراواني كه بارها و بارها خودشان از زبان پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- صادر شده بود، نشنيدند.
گذشته از اينها مگر آنان در غدير خم با علي- عليهالسلام- عهد و پيمان نبستند و مگر در آن سرزمين داغ غدير 120 هزار نفر حاجي نبودند كه همه نداي رسولالله را لبيك گفتند؟!
قابل توجه است كه بيبي دو عالم در اين سخنراني و مصاحبه دربارهي بيماري خود و يا فدك و يا حق ذوي القربي سخني و كلامي نفرمود، بلكه تمام سخنان او در مورد خلافت و آيندهي شوم و وخيم آن عمل نابخردانه، و مسامحه كاري و سست عنصري گروه مهاجرين و انصار بوده است و تمام ناراحتي فاطمه- سلاماللهعليها- اين بود كه دين خدا را در مسير غير حق ميديد و نتيجهي خطرناك آن را هم مشاهده ميكرد. او خلافت را براي علي- عليهالسلام- به خاطر مال و رياست و منافع دنيا نميخواست، بلكه تمام تلاش او در اين بود كه اين منصب خلافت براي علي- عليهالسلام- تعيين شده است و او از همه شايستهتر است و اين جامه براي او بريده و دوخته شده است.
اسماء بنت عميس يكي از زنان برجستهي صدر اسلام و همسر جعفر بن ابيطالب بود كه به همراه وي از مكه به حبشه هجرت كرد تا از آزار كفار و سران شرك در امان بماند و در سال ششم هجري به همراه شوهرش به مدينه آمد و پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- از آمدن جعفر بسيار خوشحال شد. اسماء بعد از وفات جعفر با ابوبكر ازدواج كرد و محمد بن ابوبكر از اوست، بعد از فوت ابوبكر به همسري حضرت علي- عليهالسلام- درآمد.
و از افتخارات اسماء اين است كه در زمان ابوبكر گاهي به خدمتگزاري بيبي فاطمه- سلاماللهعليها- توفيق پيدا ميكرد و در يكي از روزها كه حضرت فاطمه- سلاماللهعليها- در بستر بيماري بود به وي چنين فرمود:
«يا اسماء: اني قد استقبحت ما يصنع بالنساء يطرح علي المراه الثوب فيصفها، قالت
[ صفحه 398]
اسماء يا ابنه رسولالله- صلي الله عليه و آله و سلم- الا اريك شيا رايته بارض الحبشه، فدعت بجرائد رطبه فحنتها ثم طرحت عليها ثوبا فقالت فاطمه ما احسن هذا و اجمله، فاذا انامت فاغسلني انت و علي- عليهالسلام- و لاتدخلي علي احدا. فلما توفيت جائت عايشه فمنعتها اسماء فشكتها عايشه الي ابوبكر و قالت هذه الخثعميه تحول بيننا و بين بنت رسولالله- صلي الله عليه و آله و سلم- فوقف ابوبكر علي الباب و قال: يا اسماء ما حملك علي ان منعت ازواج النبي- صلي الله عليه و آله و سلم- ان يدخلن علي بنت رسولالله- صلي الله عليه و آله و سلم- وقد صنعت لها هودجا. قالت: هي امرتني ان لا يدخل عليها احد و امرتني ان اصنع لها ذلك قال: فاصنعي ما امرتك و غسلها علي- عليهالسلام- و اسماء و هي اول من غطي نعشها في الاسلام». [57] .
اي اسماء من زشت ميپندارم طريق حمل جنازهي زنان را (فقط پارچهاي را روي زن ميكشند و به طرف قبرستان حمل ميكنند در حالي كه برجستگيهاي بدنش نمايان است) اسماء گفت: در حبشه چيزي را ديدم كه اكنون به شما نشان ميدهم، آنگاه اسماء چند قطعه چوب تر و تازه طلب كرد و آنها را خم نمود و تابوتي ساخت و پارچهاي بر آن كشيد، حضرت فاطمه- سلاماللهعليها- فرمود: چقدر خوب و زيباست، وقتي كه من از دنيا رفتم تو و ابوبكر نزديك در خانهي فاطمه- سلاماللهعليها- آمد و گفت: اي اسماء چه باعث شده است كه از زنان پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- جلوگيري ميكني و آنها را از ورود به خانهي دختر رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- مانع ميشوي؟ اين هودج چيست كه ساختهاي؟ اسماء گفت: فاطمه- سلاماللهعليها- به من دستور داده كه هيچ كس را كنار جنازه وي راه ندهم و او از من خواست كه اين تابوت را برايش بسازم، ابوبكر گفت: آنچه كه فاطمه- سلاماللهعليها- وصيت كرده است انجام بده. علي- عليهالسلام- و اسماء او را غسل دادند، اين اولين نعشي بود كه در اسلام اين گونه پوشانده شد. ابن سعد از ابن عباس نقل ميكند: «قال: لما ماتت رقيه نبت النبي- صلي الله عليه و آله و سلم - قالا النبي- صلي الله عليه و آله و سلم- الحقي بسلفنا عثمان بن مظعون فبكت النساء علي رقيه فجاء عمر بن الخطاب فجعل يضربهن بسوطه فاخذ النبي- صلي الله عليه و آله و سلم- بيده ثم قال: دعهن يا عمر يبكين
[ صفحه 399]
فقعدت فاطمه علي شفير القبر الي جنب النبي- صلي الله عليه و آله و سلم- فجعلت تبكي، فجعل رسولالله يمسح الدمع عن عينها بطرف ثوبه». [58] وقتي كه رقيه دختر رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- از دنيا رفت، رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- فرمود: او را به كنار قبر عثمان بن مظعون ببريد (بقيع)، در ين حال زنها بر رقيه گريه ميكردند، عمر بن خطاب آمد و با تازيانهي خود آنها را ميزد، رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- دست او را گرفت و فرمود: واگذار زنها را تا گريه كنند. حضرت فاطمه- سلاماللهعليها- نزديك قبر رقيه پهلوي رسول خدا نشست و گريه ميكرد و رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- اشك ديدگان او را با گوشهي جامه خود پاك مينمود.
ميگويند جدايي دوستان براي بعضي طاقت فرسات زيرا شاعر گفته است:
«يقولون ان الموت صعب علي الفتي
مفارقه الاباب والله اصعب»
(مرگ براي جوان دشوار است، ولي بايد گفت: جدايي دوستان از مرگ جوان مشكلتر است. رحلت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- براي دخت گراميش از همه چيز سختتر و مشكلتر است. برخوردي كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بر سر قبر رقيه با فاطمه- سلاماللهعليها- كرد، ميخواست به فاطمه- سلاماللهعليها- دلداري دهد كه بعد از او (پيامبر) مصيبت و جدايي در گذشت وي فاطمه- سلاماللهعليها- را از پا درنياورد!
ولي متاسفانه رحلت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- و برخوردهاي حكومت و غم تنهايي علي- عليهالسلام- و غصب خلافت و اموال مخصوص اهلبيت- عليهالسلام- عواملي بود كه دست به دست هم دادند تا گوهر تابناك پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را از پا درآوردند و گل شكفتهي باغ رسالت را پژمرده و خزان نمودند و او را (به گفته پدرش) زود به او ملحق ساختند.
احمد بن حنبل از ام سلمه نقل كرده و ميگويد: «قالت: اشتكت فاطمه- سلاماللهعليها- شكواها التي قبضت فيه فكنت امرضها، فاصبحت يوما كامثل ما رايتها في شكواها تلك قالت و خرج علي- عليهالسلام- لبعض حاحته، فقالت يا امه اسكبي لي غسلا فسكبت لها
[ صفحه 400]
غسلا، فاغتسلت كاحسن ما رايتها تغتسل ثم قالت يا امه اعطيني ثيابي الجدد فاعطيتها، فلبستها ثم قالت يا امه قدمي لي فراشي وسط البيت، ففعلت و اضطجعت و استقبلت القبله و جعلت يدها تحت خدها ثم قالت امه اني مقبوضه الان و قد تظهرت، فلا يكشيفي احد فقبضت مكانها، قالت فجاء علي فاخبرته». [59] .
ام سلمه گفت: فاطمه- سلاماللهعليها- از درد پهلو ميناليد و در بستر بيماري بود، همان بيماري كه منتهي به وفات وي گرديد، روزي در موقع صبح ديدم كه مثل گذشته از درد مينالد و علي براي كاري از خانه بيرون رفت، فاطمه- سلاماللهعليها- به من گفت: ام سلمه براي من آب بياور تا خودم را بشويم. ام سلمه ميگويد: براي فاطمه- سلاماللهعليها- آب آوردم و خود را به بهترين وجه كه قبلا نديده بودم شست. بعد فرمود: ام سلمه لباس نوي برايم بياور، لباسهايش را آوردم و آنها را پوشيد. فرمود: بستر مرا در وسط خانه پهن كن، ام سلمه ميگويد: اين كار را هم انجام دادم، فاطمه- سلاماللهعليها- رو به قبله در وسط خانه خوابيد و دست مباركش را زير صورتش گذاشت، فرمود: اي ام سلمه الان من از دنيا ميروم، خودم را شستم و پاكيزه نمودم، احدي بدن و روي مرا باز نكند و مرا برهنه ننمايد، اين را فرمود، بعد از لحظاتي در همان جا از دنيا رفت، علي- عليهالسلام- به خانه آمد و جريان فوت (و شهادت) فاطمه- سلاماللهعليها- را برايش نقل كردم.
دولابي در الذريه الطاهره ميگويد: «حدثنا ابو محمد- النضر بن سلمه و يعقوب بن ابراهيم بن سعد و عبدالعزيز بن عبدالله العامري عن ابراهيم بن سعد، عن محمد بن اسحاق، عن عبيدالله بن علي بن ابيرافع عن ابيه، عن امه سلمي قالت: «اشتكت فاطمه بنت رسولالله- صلي الله عليه و آله و سلم- فمرضناها، فاصبحت يوما كامثل ما رايناها في شكواها، فخرج علي بن ابيطالب لبعض حاجته فقالت فاطمه! اسكبي لي يا اماه غسلا، فسكبت له غسلا فاغتسلت كاحسن ما كنت اراها تغتسل. قالت: ثم قالت: يا اماه ناوليني ثيابي الجدد. فناولتها فلبستها ثم جاءت الي البيت الذي ماتت فيه، فقالت: قدمي فراشي وسط البيت، فاضطجعت فاطمه عليه و وضعت يده اليمني تحت خدها، ثم استقبلت القبله، ثم قالت
[ صفحه 401]
فاطمه: يا اماه اني الان مقبوضه فلا يكشفني احد و لا يغسلني احد. قالت فقبضت مكانها. قالت: و دخل علي بن ابي طالب فاخبرته بالذي قالت و بالذي امرتني. فقال علي- عليهالسلام-: والله لا يكشفها احد، فاحتملها فدفنها بغسلها ذلك و لم يكفنها احد و لا غسلها احد». [60] .
با هفت سند از ام سلمي ميگويد: فاطمه- سلاماللهعليها- دختر رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- در بستر بيماري بود و من از او پرستاري ميكردم. روزي از شدت درد طوري ميناليد كه روزهاي قبل نديده بودم آن گونه ناله كند، علي- عليهالسلام- براي بعضي از نيازهايش از خانه خارج شد. فاطمه- سلاماللهعليها- خطاب به من گفت: يا سلمي! آب غسلي براي من بياور، سلمي ميگويد: آب برايش آوردم و غسل كرد به طوري كه از آن بهتر نديده بودم، سپس فرمود: لباسهاي نو و تازه برايم بياور، لباسها را برايش آوردم و پوشيد، بعد آمد به اطاقي كه در آن از دنيا رفت و فرمود: بستر مرا در وسط اطاق پهن كن و سپس بر بستر خوابيد و دست راست خود را زير صورت گذاشت و بعد روي خود را به قبله نمود و گفت: اي سلمي! من الان از دنيا ميروم و كسي روي مرا نگشايد و احدي مرا غسل ندهد. سلمي ميگويد: فاطمه- سلاماللهعليها- در همان جايي كه خوابيده بود از دنيا رفت، سپس علي- عليهالسلام- وارد شد، و او را از حال فاطمه- سلاماللهعليها- آگاه كردم و آنچه را كه به من دستور داده بود به او گفتم، علي- عليهالسلام- فرمود: قسم به خدا كسي روي او را باز نخواهد كرد. سپس جنازهي فاطمه- سلاماللهعليها- را به قبرستان حمل كرد و او را با همان غسل كه خود كرده بود دفن نمود و هيچ كسي او را غسل نداد و كفن ننمود.
[ صفحه 402]
خواننده گرامي در اين فصل 42 روايت و حديثي را كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- دربارهي فاطمه- سلاماللهعليها- فرموده است و نيز سخنان سران حكومت را كه در آخرين لحظات زندگيشان گفته و اظهار پشيماني ميكردند ملاحظه فرموديد كه با صراحت ميگويند فاطمه- سلاماللهعليها- تا لحظه شهادت نسبت به آنها خشمگين و غضبناك بود و فرمود كه شكايت آنها را نزد پدر بزرگوارش پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- خواهد نمود.
و البته خشم و غضب فاطمه- سلاماللهعليها- نسبت به حكومت در روايات و احاديث شيعه بيش از حد احصي ميباشد، ولي چون مشي اين كتاب اين بوده است كه ابعاد زندگي بي بي مظلومه را از نگاه محدثين و مورخين اهل سنت بررسي و تحليل نمايد و چنانچه ملاحظه فرموديد تمام روايات و كلماتي كه در اين فصل آمده است، به نقل از منابع اهل سنت است كه بدون پرده پوشي خشم و نفرت بيبي دو عالم را بيان كردهاند.
[ صفحه 403]
[1] صحيح بخاري، ج 5، ص 9، و صحيح مسلم، ج 7، ص 87.
[2] الامامه والسياسه، ج 1، ص 14.
[3] الامامه والسياسه، ج 1، ص 14.
[4] الامامه والسياسه، ج 1، ص 14.
[5] سيد علي همداني، مودت القربي، مودت سيزدهم و صحيح بخاري، ج 5، ص 10، فصل الخطاب و مسند احمد بن حنبل، ج 1، مسند فاطمه الزهرا- سلاماللهعليها-.
[6] فاطمه زهرا- سلاماللهعليها- در كلام اهل سنت، ج 1، ص 15، ص 263.
[7] شرح نهجالبلاغه، ج 16، ص 281.
[8] سيرهي حلبيه، ج 3، ص 361.
[9] صحيح بخاري، ج 4، باب فرض الخمس، حديث 1265، كتاب الفرائض، ج 9، ص 551، حديث 1574 و فتح الباري، آخر كتاب، جهاد، فرض الخمص و كتاب المغازي، باب غزوه خبير، ج 5، ص 252 حديث 704.
[10] شرح نهجالبلاغه، ج 16، ص 281.
[11] صحيح مسلم، ج 5، ص 154 و كنزالعمال، باب خلافه ابوبكر، و وفاء الوفاء، ج 3، ص 995 و جامع الاصول، فضائل فاطمه- سلاماللهعليها- و شرح نهجالبلاغه، ج 6، ص 46 و سنن ابيداود، باب الفيئي والغنيمه.
[12] متخب كنزالعمال، در حاشيه مسند، باب امارت صديق، ج 1، ص 100 و مروج الذهب، ج 2، ص 194 و تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 195 و شرح نهجالبلاغه، ج 1، ص 13 و منهاج السنه، ج 4، ص 220 و روزبهان در ابطال الباطل.
[13] مستدرك علي الصحيحين، ج 3، ص 154 والاصابه في المعرفه الصحابه، ج 8، ص 160 و ينابيع الموده، باب 55، ص 173 و فرائد السمطين، ج 2، ص 46 و ذخاير العقبي، ص 39 و تذكره الخواص، ص 175 و مقتل الحسين- عليهالسلام-، ص 52 و كفايه الطالب، ص 219 و الفصول المهمه، ص 150 و نزهه المجالس، ج 2، ص 228 و نور الابصار، ص 45 و كنزالعمال، ج 7، ص 111 (تمام اين كتب چاپ قديم است) و الصواعق المحرقه ص 105.
[14] سوره طه، آيهي 127.
[15] فيض القدير، ج 4، ص 421.
[16] صحيح بخاري، كتاب المغاري، غزوه خيبر، ج 5، ص 252، حديث 704، و صحيح مسلم، كتاب الجهاد والسير، باب قول النبي «لا نورث» و سنن الكبري، ج 6، ص 300، و مشكل الاثار، ج 1، ص 47.
[17] تاريخ الاسلام الذهبي، باب خلفاء الراشدين، ص 21، و صحيح بخاري، باب فضائل، ج 4، ص 209 و 210 و صحيح مسلم، باب جهاد و السر، احاديث 1758 و 1759 و 1761 و باب الفيء ج 12، ص 77 و نسائي، باب الفييء، ج 7، ص 132.
[18] صحيح بخاري، كتاب بدء الخلق، ج 14، ص 2 و فيض القدير، ج 4، ص 421 و ذخاير العقبي، ص 37 و كنزالعمال، ج 12، ص 112، حديث 34243 و خصايص، ص 35.
[19] الصواعق المحرقه، ص 289، و صحيح ترمذي، ج 2، ص 319 و مستدرك الصحيحين، ج 2، ص 319 و مستدرك الصحيحين، ج 3، ص 590 و مسند احمد بن حنبل، ج 4، ص 5 و كنزالعمال، ج 12، ص 112، و صحيح مسلم، باب مناقب الصحابه، ج 16، ص 140 و براي اطلاع بيشتر به جلد اول همين كتاب «فاطمه زهرا «س» در كلام اهل سنت» مراجعه شود.
[20] صحيح مسلم، ج 15، باب فضائل فاطمه «س».
[21] مجله الرساله المصريه، شمارهي 518 و علامه محمود ابو ريه در كتاب ابوهريره، ص 169 و شرح نهجالبلاغه، ج 14، ص 190، و سيره ابن هشام، ج 2، ص 296.
[22] شرح نهجالبلاغه، ج 16، ص 286.
[23] شرح نهجالبلاغه، ج 16، ص 284.
[24] شرح نهجالبلاغه، ج 14، ص 191.
[25] سورهي اسراء، آيه 31.
[26] شرح نهجالبلاغه، ج 6، ص 47.
[27] الامامه والسياسه، ج 1، ص 14.
[28] منتخب كنزالعمال، ج 4، ص 361، و سنن بيهقي في شعب الايمان.
[29] تاريخ الرسل والملوك، ج 2، حالات ابوبكر، و كنز العمال، ج 5، حالات ابوبكر.
[30] صحيح بخاري، كتاب فضائل الصحابه، باب مناقب عمر.
[31] كنز العمال، ج 6، ص 365، و فتوحات الاسلاميه، ج 2، ص 408 و حياه الصحابه، ج 2، ص 99، و حيله الاولياء، ج 1، ص 25 و تاريخ خلفاء، ص 142.
[32] تفسير كشاف، ج 2، ص 38، و ج 4، ص 219.
[33] تفسير كشاف، ج 2، ص 38، و ج 4، ص 219.
[34] منهاج السنه، ج 2، ص 169.
[35] «ان الله يغفر الذنوب جميعا» سوره زمر، آيه 51.
[36] سوره نساء، آيهي 18- 17.
[37] تفسير نمونه، ج 3، ص 312 الي 315.
[38] «لاتقنطوا من رحمه الله» سوره زمر، آيه 51.
[39] تاريخ طبري، ج 3، ص 202.
[40] صحيح بخاري، ج 15، باب فرش الخمس. اينكه بخاري از قول عايشه گفته است فاطمه- سلاماللهعليها- بعد از پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- شش ماه زنده بود، طبق روايات شيعه صحيح نيست، گرچه بعضي از اهل سنت هم گفتهاند: بيبي دو عالم در سن 18 سالگي بعد از گذشت 75 و يا 95 روز از رحلت پيامبر اكرم از دنيا رفته است.
[41] انساب الاشراف، ج 1، ص 405.
[42] تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 80.
[43] تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 76.
[44] سورهي مائده، آيهي 80.
[45] سورهي حج، آيهي 11.
[46] سورهي اعراف، آيهي 96.
[47] سورهي زمر، آيهي 51.
[48] سورهي رعد، آيهي 5.
[49] سورهي حج، آيهي 13.
[50] سورهي كهف، آيهي 50.
[51] سورهي بقره، آيهي 12.
[52] سورهي يونس، آيهي 35.
[53] سورهي هود، آيهي 28.
[54] بلاغات النساء، ص 19، و اعلام النساء، ص 123، و شرح نهجالبلاغه، ج 16، ص 233، و كشف الغمه، ص 147، از جوهري.
[55] سورهي مائده، آيهي 55 (ولي امر و ياور شما فقط خدا و رسول او و آن مومناني خواهند بود كه نماز را بپاي داشته و به فقيران در حال ركوع زكات ميدهند). به اتفاق مفسرين عامه و خاصه مراد از اين آيه علي- عليهالسلام- ميباشد.
[56] مناقب ابن مغازلي، ص 18 و مناقب خوارزمي، ص 217 و ينابيع الموده، ص 36 و تفسير ثعلبي بنا به نقل الغدير، ج 1، ص 218، و مسند ابن حنبل، ج 5، ص 347 و فيض القدير، ج 6، ص 217 و صواعق المحرقه، ص 26، و تاريخ بغداد، ج 6، ص 290، و مسند ابي داود، ج 1، ص 23، و كنزالعمال، ج 6، ص 60 و سنن بيهقي، ج 10، ص 100 و اسد الغابه، ج 3، ص 114، والاصابه، ج 4، ص 41، و مستدرك، ج 3، ص 110، و خصائص، ص 23، و رياض النضره، ج 2، ص 1169.
[57] اسد الغابه، ج 5، ص 524.
[58] طبقات الكبري، ج 8، ص 37.
[59] مسند احمد بن حنبل، باب مسند فاطمه- سلاماللهعليها-، ج 6، ص 461 و 462.
[60] الذريه الطاهره، ص 165، و مسند احمد بن حنبل، ج 6، ص 210 و 462 و در باب فضائل اين كتاب در حديثهاي 1243 و 1244 و 1074 آمده است، فقال: لا والله لا يكشفها احد ثم حملها بغسلها ذلك فدفنها» و طبقات ابن سعد، ج 8، ص 128 و مجمع الزوائد، ج 9، ص 210 و الذبلعي نصب الريه، ج 2، ص 250 و حليه الاولياء، ج 8، ص 432 و ذخاير العقبي، ص 53 و تاريخ طبري، ج 3، ص 364.
فدك از اموال خالصه بود
خواننده گرامي در اين فصل دو موضوع را بررسي خواهيم كرد، بخش اول اينكه فدك از اموال خالصه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بود كه آن را به دخترش فاطمه- سلاماللهعليها- بخشيد و بخش دوم دربارهي اينكه فدك در كجاست و سرانجام فدك چه شد؟
اما دربارهي بخش اول كه فدك از اموال خالصه بود ابن ابيالحديد و حموي و ابوبكر جوهري در اين رابطه ميگويند: «كانت فدك لرسولالله- صلي الله عليه و آله و سلم- خاصه لانه لم يوجف عليه بخيل و لا ركاب» [1] فدك از اموال مخصوص رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- بود، زيرا كه آن با جنگ و لشكركشي فتح نشده بود.
يكي از اصول مسلم اسلام اين است كه هر سرزميني كه بدون جنگ گشوده گردد، و در اختيار حكومت اسلامي قرار گيرد، از اموال عمومي خالصه شمرده شده و مربوط به رسول خدا خواهد بود. اين نوع اراضي، ملك شخصي پيامبر نيست بلكه مربوط به دولت اسلامي ميباشد كه رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- در راس آن قرار داشت، و پس از پيامبر اكرم تكليف اين نوع اموال، با كسي خواهد بود كه بر جاي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- نشسته و زمام امور مسلمانان را به دست ميگيرد. قرآن مجيد هم اين اصل اسلامي را در سورهي حشر آيه 6 (چنانچه در فصل فييء از
[ صفحه 404]
نگاه قرآن گذشت) بيان فرموده است.
اموالي كه در اختيار پيامبر گرامي بود دو نوع بودند:
1- اموال خالصه كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- شخصا مالك آنها بود، و در كتابهاي تاريخ و سيره صورت اموال خصوصي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- به تفصيل بيان شده [2] و تكليف اين نوع اموال در زمان حيات پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- با خود آن حضرت است و پس از درگذشت وي مطابق قانون ارث به وارث او منتقل ميگردد، مگر اينكه ثابت شود كه وارث پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- از تركه و اموال شخص او محروم بوده كه بايد به عنوان صدقه، ميان مستحقان و يا مصالح عمومي مصرف گردد. همان طوري كه در فصل «فدك و توريث پيامبران در قرآن» گذشت و ثابت شد كه در قانون ارث بين وارث پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- و وارث ديگران تفاوت و فرقي نيست.
2- اموال عمومي: املاكي كه متعلق به حكومت اسلامي بوده و پيامبر اسلام- صلي الله عليه و آله و سلم- به عنوان رييس مسلمين در آنها تصرف ميكرد و هرگونه كه مصالح اسلام و مسلمانان ايجاب ميكرد آنها را به مصرف ميرسانيد. در فقه اسلامي بابي است به نام «فييء» كه در لغت عرب به معني بازگشت است و مقصود از آن سرزمينهايي است كه بدون جنگ و خونريزي به حكومت اسلام باز گردد و ساكنان آنجا آنها را به حكومت اسلامي واگذار كنند و تابع حكومت اسلامي گردند. اين نوع اراضي كه بدون مشقت و هجوم ارتش اسلام در اختيار پيامبر اسلام قرار ميگرفت، مربوط به حكومت اسلامي بوده و سربازان اسلام در آن حقي نداشتند. پيامبر گرامي- صلي الله عليه و آله و سلم- نيز آنها را در مصالح اسلامي به صمرف ميرسانيد و گاهي آنها را در ميان افراد مستحق، تقسيم ميكرد تا اينكه از طريق كار و كوشش هزينه زندگي خويش را تامين كنند. غالبا بخششهاي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- از چنين اراضي بوده و گاهي هم از خمس غنائم بوده است.
آنچه كه از كتب تاريخ و سير به دست ميآيد اينكه: «بني نظير» سه طايفهي يهودي بودند كه نزديك مدينه خانه و باغ و زمينهاي مزروعي داشتند، هنگامي كه پيامبر
[ صفحه 405]
گرامي- صلي الله عليه و آله و سلم- به مدينه مهاجرت فرمود، قبايلي مانند «اوس» و «خزرج» به او ايمان آوردند، ولي سه گروه بر دين و عقيدهي خود باقي ماندند، پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- با پيمان خاصي در وحدت ساكنان مدينه و حومه آن سخت كوشيد و در نتيجه سه گروه يهودي بنينضير با پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- پيمان بستند كه از هر نوع نقشه و توطئه بر ضد مسلمانان دوري كنند و گامي و حركتي بر خلاف مصالح آنان برندارند.
ولي برعكس، هر سه طايفهي مزبور به نوبهي خود در آشكار و پنهان پيمان شكني كردند و از هر نوع خيانت و توطئه جهت سقوط حكومت اسلامي و نقشهي قتل پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- خودداري ننمودند، وقتي كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- براي انجام كاري به منطقه «بني نضير» رفته بود، آنان طرح توطئهي قتل پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را ريختند و ميخواستند كه وي را ترور كنند و از اين جهت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- همهي آنان را مجبور ساخت كه سرزمين مدينه را ترك نمايند و سپس خانهها و مزارع آنها را در ميان مهاجران و برخي مستمندان انصار تقسيم نمود.
بلاذري و ابن هشام ميگويند: «و اقطع رسولالله- صلي الله عليه و آله و سلم- من ارض، بني النضير، ابوبكر و عبدالرحمن بن عوف و ابا دجانه سماك ابن خرشه الساعدي و غير هم». [3] رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- از سرزمين بني نضير به ابوبكر و عبدالرحمن بن عوف و ابودجانه و سماك بن خرشه ساعدي و ديگران داد.
افرادي كه از اين اراضي كه بدون جنگ و خونريزي به دست آمده بود استفاده كردهاند و صاحب خانه شدند عبارتند از: علي- عليهالسلام- و ابوبكر و عبدالرحمان بن عوف، و بلال حبشي از مهاجران، ابودجانه و سهل بن حنيف و حارث بن صمه از انصار بودند كه از اموال خالصه دولتي استفاده نموده و صاحب خانه شدند.
تمام سيره نويسان و مورخين گفتهاند كه سرزمين فدك از اموال خالصه بود و همه بر اين مسئله اتفاق نظر دارند و از آن جمله واقدي ميگويد: «فوقع الصلح بين هم ان لهم نصف الارض بتربتها لهم و لرسولالله- صلي الله عليه و آله و سلم- نصفها، فقبل
[ صفحه 406]
رسولالله- صلي الله عليه و آله و سلم- ذلك. و هذا اثبت القولين. فاقرهم رسولالله- صلي الله عليه و آله و سلم- علي ذلك و لم يبلغهم، فلما كان عمربن الخطاب و اجلي يهود خيبر...» [4] فدك سرزميني بود كه هرگز به جنگ و غلبه فتح نگرديد، بلكه هنگامي كه خبر شكست خيبريان به دهكده فدك رسيد، همگي حاضر شدند كه با پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- از در صلح وارد شوند و نيمي از اراضي فدك را در اختيار پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بگذارند و نيمي ديگر را به خود اختصاص دهند، رسولالله- صلي الله عليه و آله و سلم- اين پشنهاد را قبول فرمود و نيز قرار شد كه در مقابل، مردم فدك در انجام مراسم مذهبي خودشان آزاد باشند و حكومت اسلامي امنيت منطقهي آنان را تامين كند.
ابن هشام ميگويد: «فلما فرغ رسولالله- صلي الله عليه و آله و سلم- من خيبر قذف الله الرعب في قلوب اهل فدك، حين بلغهم ما اوقع الله تعالي باهل خيبر، فبعثوا الي رسولالله- صلي الله عليه و آله و سلم- يصالحونه علي النصف من فدك، فقدمت عليه رسلهم بخيبر، او بالطايف، او بعدما قدم المدينه، فقيل ذلك منهم فكانت فدك لرسولالله- صلي الله عليه و آله و سلم- خالصه لانه لم يوجف عليها بخيل و لاركاب» [5] وقتي كه رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- از جنگ خيبر فارغ شد اهل فدك كه جريان را شنيدند ترسيدند و با پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- با نصف فدك مصالحه كردند، اين مصالحه در مدينه و يا در طايف انجام شد و رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- مصالحه نصف را قبول فرمود و لذا فدك مال مخصوص وي شد چون با جنگ فتح نشده بود.
بلاذري ميگويد: «و لما كانت سنه عشر و مائتين امر اميرالمؤمنين المامون فدفعها الي ولد فاطمه و كتب بذلك الي قثم بن جعفر... و قد كان رسولالله- صلي الله عليه و آله و سلم- اعطي فاطمه فدك و تصدق بها عليها و كان ذلك امرا ظاهرا معروفا لا اختلاف فيه بين آل رسولالله- صلي الله عليه و آله و سلم-». [6] سال دويست و ده بود كه مامون فدك را به فرزندان
[ صفحه 407]
فاطمه- سلاماللهعليها- پس داد و به والي خود قثم بن جعفر نوشت، رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- فدك را به دخترش بخشيد و به او تمليك فرمود و اين يك امر ظاهر و روشن است و در بين آل رسول- صلي الله عليه و آله و سلم- در اين مسئله اختلافي نيست.
و هيچ يك از علماي اسلام در اين مساله (فدك از اموال خالصه بود) اختلاف نظر ندارند و از مذاكرات دخت گرامي پيامبر با ابوبكر پيرامون فدك كاملا استفاده ميشود كه طرفين خالصه بودن فدك را پذيرفته بودند و اختلاف آنان در جاي ديگر و موضوع ديگر بوده است.
بسياري از محدثان اهل سنت اتفاق نظر دارند كه وقتي آيه شريفهي «و آت ذوي القربي حقه والمسكين و ابن السبيل» [7] نازل شد، پيامبر گرامي- صلي الله عليه و آله و سلم- فدك را به فاطمه- سلاماللهعليها- بخشيد. سند اين حديث به ابوسعيد خدري و ابن عباس ميرسد و از علماي اهل سنت شخصيتهايي كه اين حديث را نقل كردهاند، عبارتند از:
1- جلالالدين سيوطي ميگويد: «لما نزلت هذه الايه (و آت ذا القربي حقه) دعا رسولالله- صلي الله عليه و آله و سلم- فاطمه فاعطاها فدك». [8] وقتي كه اين آيه (و آت...) نازل گرديد رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- فاطمه- سلاماللهعليها- را خواست و فدك را به او بخشي، او در ادامه ميگويد: اين حديث را محدثاني مانند «بزاز» و «ابويعلي» و «ابن ابيحاتم» و «ابن مردويه» از ابيسعيد خدري نقل كردهاند. و نيز ميگويد: ابن مردويه از ابن عباس نقل كرده است وقتي كه آيهي مزبور نازل گرديد پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فدك را به فاطمه- سلاماللهعليها- تمليك فرمود.
2- متقي هندي كه در سال 976 وفات كرده و ساكن مكه بوده، حديث مزبور را نقل كرده و ميگويد: «عن ابيسعيد قال: لما نزلت (و آت ذا القربي حقه) قال النبي- صلي الله عليه و آله و سلم- يا فاطمه لك فدك» [9] ابيسعيد گفت: وقتي كه آيهي شريفه (ذي القربي) نازل شد پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- خطاب به دخترش فاطمه- سلاماللهعليها- فرمود: فدك
[ صفحه 408]
براي توست و آن را به تو بخشيدم.
3- ابواسحاق احمد بن محمد نيشابوري، معروف به ثعلبي كه در سال 437 وفات كرده و تفسيرش به نام «الكشف والبيان» ميباشد، جريان نزول آيه و اعطاي فدك را به فاطمه- سلاماللهعليها- از سوي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- نقل كرده است.
4- بلاذري كه يكي از مورخين مشهور ميباشد و در سال 279 وفات كرده، در كتاب فتوح البلدان متن نامهي مامون را كه به والي نوشته نقل كرده است: «و قد كان رسولالله- صلي الله عليه و آله و سلم- اعطي فدك و تصدق بها عليها و كان ذلك امرا معروفا لا اختلاف فيه بين آل رسولالله- صلي الله عليه و آله و سلم- و لم تزل تدعي...». [10] به تحقيق كه رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- سرزمين فدك را به فاطمه- سلاماللهعليها- بخشيد و اين مطلب آن چنان مسلم و ثابت است كه در اين باره دودمان و فرزندان پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- هرگز اختلافي نداشتند و او (فاطمه) تا پايان عمر، مدعي مالكيت فدك بود.
5- احمد بن عبدالعزيز جوهري ميگويد: «فلما ولي عمر بن عبدالعزيز الخلافه، كانت اول ظلامه ردها دعا حسن بن الحسن بن علي- عليهالسلام- فردها عليه و كانت بيد اولاد فاطمه- سلاماللهعليها- مده ولايه عمر بن عبدالعزيز». [11] هنگامي كه عمر بن عبدالعزيز زمام امور را به دست گرفت، نخستين چيزي را كه به زور و ظلم گرفته شده بود به صاحبانش پس داد، فدك بود كه آن را به حسن بن حسن بن علي- عليهالسلام- پس داد.
اين سخن جوهري دال بر اين است كه فدك ملك زهرا- سلاماللهعليها- بوده و در آن تصرف داشته است.
6- ابن ابيالحديد شان نزول آيه 26 سورهي اسراء را درباره فدك از ابيسعيد خدري و نيز از سيد مرتضي نقل كرده و پيداست كه سخنان سيد مورد اعتماد او بوده و اگر مورد اعتماد نميبود، يا نقل نميكرد و يا اينكه بعد از نقل از آن انتقاد ميكرد. گذشته از اين چنانچه در فصل (فاطمه راستگوترين انسان) گذشت از مذاكرهاي كه با استاد مدرسهي غربيه بغداد داشته است، استاد وي معتقد بوده كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم-
[ صفحه 409]
فدك را به دختر گرامي خود بخشيده است و آن از اموال خالصه رسولالله- صلي الله عليه و آله و سلم- بود كه به او تمليك فرمود. [12] .
7- حلبي در سيره خود چنانچه در فصل (فدك و ادعاي زهرا- سلاماللهعليها-) گذشت، موضوع طرح ادعاي دختر گرامي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- و اسامي شهودي كه اقامه فرمود يادآور شده و ميگويد: خليفهي وقت قبالهي فدك را به نام زهرا- سلاماللهعليها- صادر نمود، ولي عمر آن را گرفت و پاره كرد. [13] .
8- مسعودي در مروج الذهب ميگويد: فاطمه- سلاماللهعليها- با ابوبكر پيرامون فدك مذاكره نمود و از او خواست كه فدك را به او باز گرداند و علي و حسنين- عليهالسلام- و امايمن را به عنوان شاهد آورد. [14] .
9- ياقوت حموي ميگويد: «و هي التي قالت فاطمه، رضي الله عنها: ان رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم- نحلنيها، فقال ابوبكر، رضياللهعنه اريد لذالك شهودا و لها قصه، ثم ادي اجتهاد و اجتهاد عمر بن الخطاب بعده، لما ولي الخلافه و فتحت الفتوح والتسعت علي المسلمين ان يردها الي ورثه رسولالله- صلي الله عليه و آله-». [15] فاطمه- سلاماللهعليها- پيش ابوبكر رفت و گفت: پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فدك را به من بخشيده است، خليفه شاهد خواست و شهود فاطمه- سلاماللهعليها- شهادت دادند... سرانجام، در دوران خلافت عمر، فدك به دودمان و خاندان پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- باز گردانيده شد زيرا وضع درآمد مسلمانان بسيار رضايت بخش بود.
10- سمهودي يكي از مورخين مشهور اهل سنت است كه در سنهي 911 از دنيا رفته، ميگويد: «و اوصي مخيريق بامواله للنبي- صلي الله عليه و آله و سلم- و شهد احدا فقتل به، فقال رسولالله- صلي الله عليه و آله و سلم- مخيريق سابق يهود». [16] فدك قطعهاي زمين و ملك يك يهودي به نام «مخريق» بوده كه او شخصا به پيامبر اكرم- صلي الله عليه و آله و سلم- بخشيد و به
[ صفحه 410]
جنگ احد رفت و در آن جنگ كشته شد. بعضي هم نوشتهاند كه او به مرگ طبيعي مرده و پيش از مرگ وصيت كرده بود كه پيامبر اسلام هر گونه تصرفي را در املاك او بنمايد، مختار است.
باز هم سمهودي در تاريخ مدينه ميگويد: ابوبكر در زمان خلافت خود فدك را تصرف نمود و عمر در دوره خلافت خود آن را به علي- عليهالسلام- و عباس واگذار كرد. [17] .
البته اين سخن سمهودي جاي دقت و تامل دارد، اگر عمر در زمان خلافت خود فدك را به علي- عليهالسلام- واگذار كرده است، پس چرا آن را به صاحب آن يعني دختر پيامبر اكرم- صلي الله عليه و آله و سلم- نداد و به عنوان فيء و حق همهي مسلمين تصرف نمود؟ و باز هم به چه دليل و مدرك به علي- عليهالسلام- و عباس واگذار نمود؟ اگر فدك حق همه بود كه عمر به سخن پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- استناد ميكرد كه فدك مال همه مسلمين است پس نيايد حق همه را به دو نفر ميداد؟ از اين برخورد عمر معلوم ميشود كه اگر اين روايت سمهودي صحت داشته باشد، آن وقت روايت ابوبكر حقيقت نداشته و عمر با اين كار خود مهر بطلان بر روايت ابوبكر «نحن معاشرالانبيا» زده است؟ اگر اين حركت عمر حقيقت داشته باشد، بر خود او هم اشكال وارد است كه چرا نامهاي را كه ابوبكر براي فاطمه- سلاماللهعليها- نوشت و ملكيت او را نسبت به فدك تثبيت نمود، طبق گفتهي حلبي در سيره خود در راه به فاطمه- سلاماللهعليها- برخورد و نامه را از دست بيبي دو عالم گرفت و آب دهانش را بر نامه انداخت و آن را پاره كرد؟ بنابراين پس دادن عمر فدك را به علي- عليهالسلام- و عباس در زمان خلافت خود با حركت وي بعد از ده روز از رحلت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و پاره كردن نامهي ابوبكر قابل جمع و توجيه نيست!!
11- ابن حجر مكي در صواعق المحرقه و شيخ سمهودي در تاريخ مدينه مطلبي را نقل ميكنند كه حقيقت مطلبي را كه در كتب تواريخ گفته شده تاييد ميكند، آنها روايتي را از مالك بن اوس حدثان نقل ميكنند: «قال عمر: فاني احدثكم عن هذا الامر، ان الله عزوجل قد خص رسوله- صلي الله عليه و آله و سلم- في هذا الفييء لم يعطه احدا غيره، ثم
[ صفحه 411]
قرا «و ما افاء الله علي رسوله» فكانت هذه خاصه لرسولالله- صلي الله عليه و آله و سلم- ما احتازها دونكم و لا استاثرها عليكم، قد اعطاكموها و بثها فيكم حتي بقي منها هذا المال، ثم ياخذ ما بقي فيجعله مجعل مال الله، فعمل به رسولالله- صلي الله عليه و آله و سلم- ذلك حياته». [18] .
عمر خطاب به علي- عليهالسلام- و عباس گفت: من شما را از اين امر باخبر سازم! خداوند پيامبر خود را در اين فييء به چيزي اختصاص داد كه به احدي غير از او عطا نفرموده بود، پس خداوند فرمود: «آنچه بهره داده است خدا رسول خود را و شما مسلط نشديد بر آن بسبب لشكركشي ليكن خدا مسلط ميكند پيامبرانش را بر هر كسي كه بخواهد و خدا بر همه چيز تواناست» پس اين اموال ملك خاص رسولالله- صلي الله عليه و آله و سلم- قرار گرفت، ولي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- آنها را بدون شما مصرف نفرموده و شما را از آن اموال محروم نساخت بلكه آن اموال را به شما عطا فرمود و در بين شما تقسيم كرد تا اينكه اين مقدار خاص از آن اموال [19] باقي ماند و به اندازهي هزينهي يك سال زندگي اهل خود از اين اموال را به آنها انفاق ميفرمود، و بقيه را در همان موردي كه مال الله را مصرف ميكرد، صرف و خرج مينمود. اين برنامه در زنده بودن خود پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- اجرا ميشده و هنگامي كه رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- رحلت فرمود، ابوبكر گفت: من ولي پيامبرم و پس آن اموال را گرفت و به طرزي كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- آن اموال را مصرف ميكرد به همان ترتيب صرف و خرج مينموده و عمل ميكرد.
در اين جا سخن عمر: «فكانت هذه خالصه لرسول الله» محل بحث ماست، به گفتهي او اين اموال ملك خالص پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بوده و اين خود يك نص و تصريح است بر اينكه فدك ملك خاص پيامبر بوده و بايد بعد از حضرت به روثهي وي برسد، براي اينكه اصل مسلم در ملك خاص هر ميت اين است كه بعد از وي به باز ماندگان او تعلق بگيرد.
[ صفحه 412]
و نيز اين جمله: «فما تركه الميت فلوارثه» يك قانون ثابت و محكم اسلامي است و اينكه گفته شده بعد از پيامبر، ملك خاص وي به مسلمانان برميگردد، اين بر خلاف اصل و قانون است و بايد يك دليل محكم و قاطعي داشته باشد كه بتواند با اصل در قانون معارضه بكند.
بنابراين از اين روايت عمر كاملا پيداست كه تصرف ابوبكر در فدك برحسب اين مطلب بود كه وي خود را ولي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- ميدانست، و لذا آن اموال را تصرف كرده و به روشي كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- نسبت به آنها عمل ميفرمود، عمل ميكرد تا عمل او بر خلاف روش پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- نباشد، و دليل و مدرك بر مطلب سخن سمهودي در تاريخ مدينه اين است كه گفته است: فاطمه- سلاماللهعليها- سهم خود را از متروكهي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- از ابوبكر مطالبه فرمود، و او از پرداخت سهم وي امتناع ورزيد و گفت: من آنچه را كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- عمل كرده است ترك نميكنم، زيرا ميترسم اگر بر خلاف رفتار وي عمل كنم از مسير و راه او منحرف شوم!! و پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- محصولات فدك را در رفع نيازهاي شخصي و مصالح اجتماعي مسلمانان مصرف ميفرمود.
در اينجا بايد گفت: اين روايت (كه فييء براي مصرف خوراك و زندگي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بوده و پس از وي به عامهي مسلمين تعلق دارد و در مصالح آنان مصرف ميشد) اگر صحيح و درست بوده است، پس چرا ابوبكر در مقابل مطالبهي فاطمه- سلاماللهعليها- براي اينكه تصرف او صحيح باشد به اين روايت استدلال نكرد، بلكه گفت تصرف من در اين اموال به جهت اين است كه من همانند پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- رفتار كنم، كه اين يك اجتهاد شخصي ابوبكر بوده، كه خود را ولي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- ميپنداشت، پس برحسب اين روايت تصرف ابوبكر در فدك مبتني بر حديث و روايتي كه از پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- نقل كرده نبوده است، بلكه مبتني بر اجتهاد شخصي وي بوده و بنابراين روايت او از پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- كذب محض است.
[ صفحه 413]
ابوبكر جوهري ميگويد: محمد بن اسحاق روايت كرد: «لما فرغ من خيبر قذ الله الرعب في قلوب اهل فدك فبعثوا الي رسولالله- صلي الله عليه و آله و سلم- فصالحوه علي النصف فدك، فقدمت عليه رسلهم بخيبر او بالطريق، او بعد ما اقام بالمدينه، فقبل ذلك منهم، و كانت فدك لرسولالله- صلي الله عليه و آله- خالصه له لانه لم يوجف عليها بخيل و لا ركاب». [20] هنگامي كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- از نبرد فارغ شد، خداوند ترس شديدي از قدرت اسلام در دلهاي ساكنين فدك انداخت، آنها افرادي را خدمت پيامبر فرستادند و با آن حضرت به اين ترتيب صلح كردند، كه نصف فدك را به پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- واگذارند و رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- از جنگ با آنان صرف نظر كند، پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- خواستهي آنان را پذيرفتند و فدك ملك خاص پيامبر قرار گرفت، براي اينكه بدون نبرد و لشكركشي به دست آمد.
ابن سلام ميگويد: «عن يحيي بن سعيد قال: «كان اهل فدك قد ارسلوا الي رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم- فبايعوه علي ان لهم رقابهم و نصف ارضيهم و نخلهم و لرسولالله- صلي الله عليه و آله و سلم- شطر ارضيهم و نخلهم فلما اجلاهم عمر... بعث معهم من اقام لهم حظهم من الارض والنخل فاداه اليهم». [21] اهل فدك با پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) به اين ترتيب مصالحه كردن كه غلامان و كنيزان و نصف اراضي و باغستانهاي آنها متعلق به خودشان باشد و نصف ديگر از اراضي و باغستانها را به رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- واگذار كنند، عمر يهوديان فدك را از آن سرزمين خارج كرد و افرادي را در فدك گماشت كه سهم يهوديان را از محصولات اراضي و باغات تنظيم و جمعآوري نموده و به آنها تاديه نمايند.
بلاذري در فتوح البلدان ميگويد: «بعث رسولالله- صلي الله عليه (و آله) و سلم- الي اهل فدك منصرفه من خيبر محيصه بن مسعود الانصاري يدعوهم الي الاسلام و رئيسهم رجل منهم، يقال له يوشع بن نون اليهودي، فصالحوا رسولالله- صلي الله عليه (و آله) و سلم- علي النصف
[ صفحه 414]
الارض بتربتها فقيل منهم فكان نصف فدك خالصا لرسولالله- صلي الله عليه و آله و سلم- لانه لم يوجف المسلمون عليه بخيل و لا ركاب، و كان يصرف ما ياتيه منها الي ابناء السبيل. و لم يزل اهلها بها الي ان استخلف عمر بن الخطاب... و اجلي يهود الحجاز فوجه ابا الهيثم مالك بن التيهان و سهل بن ابي حثمه، و زيد بن ثابت الانصاريين فقوموا بنصف تربتها بقيمه عدل. فدفعه الي اليهودي و اجلاهم الي الشام» [22] .
هنگامي كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- خيبر را فتح نمود و يهوديان در تنگناي محاصرهي سربازان اسلام در حصنهاي سه گانه قرار گرفتند، از اين ماجرا شديدا ترسيدند و با رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- به اين ترتيب صلح كردند كه خون آنها محفوظ بماند و آنان از سرزمين فدك جلاي وطن كنند، پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- خواستهي آنها را پذيرفت. اين مطلب به اهالي فدك رسيد، آنها رئيس خود يوشع بن نون يهودي را نزد رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- به عنوان مصلح فرستادند و او از پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- خواست كه سربازان اسلام او و اقوامش را امان دهند و در مقابل، تمام اراضي و باغات فدك را به رسول خدا واگذار كنند و آنها به عنوان دهقان و كارگر در اراضي مزروعي و باغات فدك كار كنند و نصف محصول به عنوان حق كارگري به آنها تعلق داشته باشد. و نصف محصول به پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- و تا هر زماني كه رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- خواست آنها در آن سرزمين بمانند، و هرگاه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- اراده فرمود از آنجا بروند و جلاي وطن كنند، پيامبر به اين پيشنهاد آنها راضي شد و فدك ملك خالص آن حضرت شد و از آن بهرهي اختصاصي ميكرد، براي اينكه بدون جنگ به دست آمده بود.
ابوبكر جوهري ميگويد: «و كان مالك بن انس يحدث عن عبدالله بن ابوبكر بن عمر و بن حزم انه صالحهم علي النصف فلم يزل الامر كذالك حتي اخرجهم عمر بن الخطاب و اجلاهم بعد ان عوضهم عن النصف الذي كان لهم عوضا من ابل و غيرها، و قال غير مالك بن انس: لما اجلاهم عمر بعث اليهم من يقوم الاموال بعث ابا الهيثم
[ صفحه 415]
و فروه بن عمر و حباب بن صخر و زيد بن ثابت فقوموا ارض فدك و نخلها فاخذها عمر و دفع اليهم قيمه النصف الذي و كان مبلغ ذالك خمسين الف درهم، اعطاهم اياها من مال اتاه من العراق و اجلاهم الي الشام» [23] .
با سه سند روايت شده كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- با يهوديان فدك به نصف مصالحه فرموده و تا زمان حيات مباركشان به همين كيفيت بود، تا زماني كه عمر خلافت را عهدهدار شد، و او يهوديان فدك را اخراج كرد و در عوض نصف فدك كه طبق مصالحه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- ملك آنها بود به آنها شتر و اموال ديگر واگذار كرد. و بعد جوهري ميگويد: كه غير از مالك بن انس ديگران هم مطلب را همين گونه نقل كردهاند: وقتي كه عمر يهوديان فدك را اخراج كرد، اباهيثم بن تيهان و فروه بن عمر، و حباب بن صخر و زيد بن ثبات را فرستاد. آنها اراضي و باغستانهاي فدك را قيمت گذاري نمودند و عمر قيمت نصف آن اراضي و باغستانهايي را كه آنها مالك بودند، و مبلغ پنجاه هزار درهم از اموالي كه از عراق آورده بودند به آنها پرداخت نمود و آنها را به طرف شام روانه ساخت.
طبري مورخ معروف ميگويد: فلما سمع بهم اهل فدك قد صنعوا ما صنعوا، بعثوا الي رسولالله- صلي الله عليه و آله و سلم- يسالونه ان يسيرهم و يحقن دماء هم و يخلوا الاموال فعل و كان فيمن مشي بينهم و بين رسولالله في ذلك محيصه بن مسعود اخوبني حارثه فلما نزل اهل خيبر علي ذلك سالو رسولالله ان يعاملهم باموال علي النصف و قالوا نحن اعلم بها منكم و اعمر لها فصالحهم رسولالله- صلي الله عليه و آله و سلم- علي النصف علي انا اذا شئنا ان نخرجكم اخرجناكم و صالحه اهل فدك علي مثل ذلك فكانت خيبر فيئا للمسلمين و كانت فدك خلاصه لرسولالله- صلي الله عليه و آله و سلم- لانهم لم يجلبوا عليها و لا ركاب...» [24] .
وقتي كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- از نبرد فارغ شد و سرنوشت يهوديان خيبر به
[ صفحه 416]
اهالي فدك رسيد، خدمت رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- آمدند و از او خواستند كه كاري به آنها نداشته باشد و جانشان در امان باشد و در عوض زمين فدك مال رسول خدا باشد و همين كار را هم انجام دادند و كساني كه اين صلح را بين رسول خدا و اهل فدك انجام دادند محيصه بن مسعود و برادران بني حارثه بودند، براي اينكه خداوند در دلهاي آنها رعب و ترس شديدي ايجاد فرمود، لذا آنان از پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- خواستند كه نصف فدك را بگيرند و در عوض از آنان دست بردارند. پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- حرف آنها را پذيرفت و فدك ملك اختصاصي رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- شد، براي اينكه بدون لشكركشي و نبرد به دست آمده بود.
ابن اثير ميگويد: «فلما سمع بذلك اهل فدك بعثوا الي رسولالله- صليالله عليه و آله و سلم- يسالونه ان يسيرهم و يخلوا له الاموال فعل ذلك و لما نزل اهل خيبر علي ذلك سالوا رسولالله- صلي الله عليه و آله و سلم- ان يعامهلم في الاموال علي النصف و فعل مثل ذلك اهل فدك و كانت خيبر فيئا للمسلمين، و كانت فدك خالصه لرسولالله- صلي الله عليه و آله و سلم-» [25] .
هنگامي كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- از نبرد خيبر فارغ شد، شخصي را نزد اهل فدك فرستاد و آنها را به اسلام دعوت كرد و آنها نمايندهي خودشان را خدمت رسولالله فرستادند و با پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بدين ترتيب صلح كردند كه نصف اراضي فدك را به آن حضرت واگذار كنند و پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- از آنها دست بردارد، پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- پيشنهاد آنها را پذيرفت و نصف فدك ملك اختصاصي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- شد، براي اينكه بدون لشكركشي به دست پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- رسيده بود.
خوانندهي گرامي در آنچه كه به نقل از كتب مذكور ملاحظه شد، در مورد فدك اين جمله به چشم ميخورد: «انه لم يوجف عليها» يعني اين كه فدك بدون لشكركشي و نيروي نظامي به دست پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- آمد و در ثروت آن هيچ مسلماني شركت نداشته بلكه ملك خالصه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بوده است و پيامبر هم آن را
[ صفحه 417]
به فرمودهي ذات پروردگار به دخترش زهرا بخشيد.
چنانچه در بعضي روايات آمده است: وقتي آيهي «و ما افاء الله علي رسوله منهم فما او جفتم من خيل و لا ركاب ولكن الله يسلط رسله علي من يشاء والله علي كل شيء قدير» [26] نازل شد، سرزمين فدك از اموال خالصه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- گرديد. و وقتي كه آيهي شريفهي «آت ذي القربي حقه» [27] نازل شد. پيامبر از جبرئيل پرسيد: منظور اين آيه چيست؟ جبرئيل پاسخ داد: فدك را به فاطمه- سلاماللهعليها- ببخش تا براي او و فرزندانش مايهي زندگي باشد، به عوض ثروتي كه خديجه در راه اسلام مصرف كرده است. [28] پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فاطمه- سلاماللهعليها- را خواست و فدك را به او بخشيد و از اين تاريخ كه گويا سال هفت هجري قمري بوده است، مالكيت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- نسبت به فدك پايان يافت و فدك ملك فاطمه- سلاماللهعليها- شد و مدت سه سال متصرف بود و نمايندگان بيبي دو عالم در آنجا مشغول كار بودند، ولي متاسفانه بعد از جريان سقيفه آن را با جعل حديث و به زور از وي پس گرفتند.
[1] شرح نهجالبلاغه، ج 6، ص 210 و فتوح البلدان، ص 36، والسقيفه و فدك، ص 67.
[2] كشف الغمه، ج 2، ص 100.
[3] فتوح البلدان، ص 27 و 31 و 34 و سيره ابن هشام، ج 3، ص 193 و 194.
[4] مغازي واقدي، ج 2، ص 706.
[5] سيره النبوه، ج 3، ص 368.
[6] فتوح البلدان، ص 41 و 46 و احكام القرآن جصاص، ج 3، ص 528 و تاريخ الرسل والملوك، ج 3، ص 95 و 97.
[7] سورهي اسراء، آيه 26.
[8] الدر المنثور، ج 4، ص 177.
[9] كنزالعمال، ج 3، ص 767، حديث 8696 و باب صله الرحم، و ميزان الاعتدال، ج 30، ص 135.
[10] فتوح البلدان، ص 46.
[11] شرح نهجالبلاغه، ج 16، ص 216.
[12] شرح نهجالبلاغه، ج 16، ص 268، 284.
[13] سيرهي حلبي، ج 3، ص 299.
[14] مروج الذهب، ج 2، ص 200.
[15] معجم البلدان، ج 4، ص 238.
[16] وفاء الوفاء، ج 3، ص 988.
[17] وفاءالوفاء، ج 3، ص 1000.
[18] وفاءالوفاء، ج 3، ص 997 و صواعق المحرقه، ص 23 و شرح نهجالبلاغه، ج 16، ص 222.
[19] باغستانهاي هفتگانه (حوابط سبعه).
[20] سقيفه و خلافت، و شرح نهجالبلاغه، ج 16، ص 210.
[21] الاموال، ج، ص 16.
[22] فتوح البلدان، ص 42، و معجم البلدان، ج 4، ماده فدك، ص 239.
[23] السقيفه والخلافه، ص 200، و شرح نهجالبلاغه، ج 16، ص 210.
[24] تاريخ طبري، ج 2، ص 302، حوادث سال هفت هجري قمري.
[25] الكامل في التاريخ، ج 2، ص 221.
[26] سورهي حشر، آيهي 6. (و آنچه را كه خدا از مال آنها (يعني بني نضير) به رسم غنميت باز داد، متعلق به رسول است كه شما بر آن اسب و استري نتاختيد و آزار نكشيديد وليكن خدا رسولانش را بر هر كه خواهد مسلط ميگرداند و خدا بر هر چيز تواناست).
[27] سورهي اسراء، آيهي 26.
[28] شرح نهجالبلاغه، ج 16، ص 210.